بحرین در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

جغرافیای بحرین

عرب در صدر اسلام نام بحرین را بر سرزمینی اطلاق می‌‌کرده است که در ساحل خلیج فارس بین بصره و عمان قرار داشت[۱] این سرزمین شامل مکان‌هایی بود که امروزه به نام‌های: کویت، قطر، احساء و جزایر بحرین -که پیشتر بدان جزایر اوال گفته می‌‌شد- شناخته می‌‌شوند.[۲]

سرزمین بحرین از غرب با یمامه از شمال با بصره و از جنوب با عمان مجاور است.[۳] در منابع، اماکنی را که حد فاصل بحرین با یمامه با بصره بوده‌اند مشخص نشده‌اند؛ اما بی‌شک دهناء و شنزار پیرین که مرزهای طبیعی هستند، باید مرز اداری سمت غرب بحرین و حد فاصل بحرین و یمامه باشد. از سمت شمال نیز، رأس خلیج فارس که شامل کاظمه نیز هست مرز بحرین بوده است. حد فاصل بحرین و عمان نیز شهر «جرفار» بود[۴] که این شهر را نیز جزئی از خاک یمامه بحرین و توابع آن به حساب آورده‌اند.[۵]

سرزمین بحرین از سه قسمت اصلی: دشت‌های ساحلی و شوره زارها، دشت‌های میانه و تپه‌های شن و صحراها تشکیل یافته که از بزرگترین عوارض طبیعی منطقه به شمار می‌رود. از شنزارها و صحراهای معروف آن می‌‌توان از نبوک[۶] و بینونه -واقع میان عمان و بحرین-[۷] نام برد و از ارتفاعات معروف آن -که در گذشته از آن به عنوان "کوه" یاد شده است،- می‌‌توان به قاره،[۸] رمانتان،[۹] شبعان،[۱۰] عطاله،[۱۱] أواره[۱۲] و وریعَه[۱۳] و از دره‌های مشهور آن نیز می‌‌توان به وادی الستار که به ستار البحرین[۱۴] نیز شناخته می‌شود، اشاره کرد. این دره در شمال "بطن غرو" واقع شده و بیش از یکصد روستا دارد.[۱۵] وادی الستار از دو وادی (دره) "ستار أغبر" و "ستار جابری" تشکیل شده، و با هم "سوده" خوانده می‌‌شوند.[۱۶] این دره طولانی، که امروزه در غرب احساء قرار دارد و "وادی المیاه" نامیده می‌شود،[۱۷] از تل النعیریة در نزدیکی مرز شمالی کویت آغاز و تا حدود یکصد مایل به سمت جنوب کشیده شده است.[۱۸] وادی الفروق،[۱۹] شیطین[۲۰] و سیدان[۲۱] هم، از دیگر دره‌های بحرین برشمرده شده‌اند. ضمن این که از چشمه عین محلم،[۲۲] چشمه هجر،[۲۳] چشمه خدد[۲۴] و چشمه جواثا[۲۵] نیز می‌‌توان از آب‌های بحرین نام برد.

سرزمین بحرین در گذشته، چندین جزیره داشته که أوال از معروفترین آنها بود. نام قدیم این جزیره، "ترم" بوده[۲۶] و به فاصله یک روز از ساحل قرار داشته است.[۲۷] این جزیره، که طولش پانزده فرسخ[۲۸] و عرض آن به ده مایل می‌رسد،[۲۹] در صدر اسلام، سرزمینی مسکونی و آبادان بوده است. برخی نیز از اوال به هنگام ظهور اسلام، به عنوان شهری زیبا و بزرگ یاد کرده‌اند،[۳۰] که مسجد جامعی[۳۱] در آن وجود داشته است. أوال، امروزه یکی از جزایر کشور بحرین است که طولش به ۳۵۰ مایل و عرضش به ۱۲ مایل می‌رسد.[۳۲] از دیگر جزایر معروف این سرزمین هم می‌‌توان به شفار،[۳۳] تاروت،[۳۴] حوارین[۳۵] و قطر[۳۶] اشاره کرد. [۳۷]


ساکنان بحرین

بحرین در ایام مقارن ظهور اسلام، آبادان و دارای سکنه بوده و به جهت وجود زمین‌های حاصل‌خیز و قرار گرفتن در کنار دریا، دارای روستاها و عشایر فراوانی بوده است؛ ساکنان این منطقه به دو دسته عرب و غیر عرب تقسیم می‌‌شدند که از جمله ساکنان عرب آن می‌‌توان به تمامی قبایل عبدالقیس، عشایری از بنی تمیم، بکر بن وائل و ازد و از نژادهای غیر عرب ساکن در بحرین نیز می‌‌توان به ایرانیان، زطها و سبابجه اشاره کرد.

ساکنان عرب

عبدالقیس

به اعتقاد نسب‌شناسان، عبدالقیس از تهامه به بحرین آمده بودند.[۳۸] آنان، پس از غلبه بر ساکنان پیشین آن از جمله ایاد و ازد،[۳۹]ایاد را از آنجا بیرون راندند.[۴۰] سپس قبایل و طوایف متعدد عبدالقیس در جای جای این سرزمین بزرگ به ویژه مناطق ساحلی آن منتشر شدند و در مهمترین شهرهای آن سکونت گزیدند؛ به نحوی که جذیمه بن عوف –از شاخه‌های قبیله عبدالقیس- در "خط" و اطراف آن ساکن شدند. شن بن اقصی –دیگر شاخه قبیله عبدالقیس- هم، راهشان را ادامه داده، به سمت عراق رفتند. ضمن این که نکرة بن لکیز بن أقصی بن عبدالقیس در میانه قطیف و اطراف آن و نیز از شفار و ظهران تا رمل و میانة هجر و تا قطر و بینونه ساکن شدند. [[عامر بن[حارث]] و عمور - یعنی بنی الدیل، محارب و عجل که فرزندان عمرو بن ودیعة بن لکیز بن أقصی بن عبدالقیس- و همراهان و هم پیمانانشان -یعنی عمیرة بن أسد بن ربیعه- در جوف عیون إحساء و حذاء به سمت دهناء ساکن شدند و شریک اهل هجر در وطنشان شدند.[۴۱] عبدالقیس تا ظهور اسلام در همین مکانها و نیز مناطق دیگری -که نامی از طوایفی که در آن سکنی گزیده بودند، برده نشده است،- از جمله مشقر، صفا،[۴۲] جواثا،[۴۳] سماهیج،[۴۴] محلم،[۴۵] قبه[۴۶] و تعدادی دیگر از روستاها،[۴۷] ساکن شدند.[۴۸] فراوانی شهرها و روستاهای عبدالقیس که در منابع بدان اشاره شده است، به وضوح، بیان از انتشار این قوم در مساکن و منازل بحرین دارد. گستره این حضور بر بیشتر مناطق بحرین به حدی بود که برخی بحرین را "سرزمین عبدالقیس" نامیده‌اند.[۴۹]

بکر بن وائل

قبیلة بکر بن وائل اندکی پیش از اسلام و مشخصاً پس از "جنگ قضه" که آخرین جنگ از جنگ‌های بسوس بوده، در بحرین ساکن شدند. مساکن بکر تا یمامه و مرزهای غربی عراق هم کشیده شده بود.[۵۰] بنی قیس بن ثعلبة بن عصابه از جمله طوایف بکری ساکن بحرین بودند[۵۱] که به نقل منابع در مناطقی چون هجر،[۵۲] سیدان،[۵۳] شیطین،[۵۴] ثاج[۵۵] و عباعب[۵۶]منزل داشتند. البته اینان تنها ساکنان این اماکن نبودند، بلکه جا به جایی‌های زیادی در مسکن‌های قیس بن ثعبله پس از اسلام رخ داده است چندان که به عنوان نمونه قیس بن ثعلبه بر ثاج –که در گذشته از منازل بنی صعد بن زید بن مناة بن تمیم به شمار می‌‌رفت،- مسلط شدند و آن را به مساکن خود افزودند.[۵۷] از آنجا که عشیره‌های بکری که در بحرین ساکن بوده‌اند در تجارت و صنعت دست نداشته‌اند، چنین به نظر می‌رسد که آنان قومی صحراگرد بوده‌اند.

بکری‌ها در زمان حیات حضرت رسول(ص) به اسلام نپیوستند و هیأتی را نیز خدمت ایشان ارسال نکردند. شریج بن ضبیعه ملقب به "حطم" سعی کرد بر این قبایل سیطره سیاسی بیابد و به همین دلیل مجبور شد با عشیره‌هایی که به اسلام گرویده بودند بجنگد و به همین علت، علیه اسلام موضع گرفت و در سلک مرتدان به شمار آمد.[۵۸]

تمیم

تمیم از بزرگترین قبایل عرب بود که از ناهمواری‌های نجد تا حجاز و مرزهای شرقی جزیرة العرب انتشار داشته‌اند. از جمله مساکنی را که برای تمیم برشمرده‌اند، بحرین بود.[۵۹] بنی سعد بن زیاد بن مناة بن تمیم یکی از طوایف تمیم بود که منازلشان در جنوب تا یبرین و در شمال تا سفوان[۶۰] انتشار یافته بود. در یبرین هم، بنی عوف بن سعد، تعدادی از عوف بن کعب و برخی تمیمی‌های اختلاط یافته با بنی سعد نیز ساکن بوده‌اند.[۶۱] همین عشیره‌های اختلاط یافته با بنی سعد در احساء نیز سکونت گزیده بودند[۶۲] و به همین سبب آن را «إحساء بنی سعد» نیز نامیده‌اند.[۶۳] در اجواف،[۶۴] بطن غر و آبهای آن، ثبات، کنهل[۶۵] و وادی الستار و نیز در قاعه قبایلی از بنی سعد و امری القیس بن زید[۶۶]سکونت داشته‌اند که با توجه به همین مسئله به قاعه بنی سعد نامیده شده است. [۶۷] سپس بنی مالک بن سعد، طریف را از دست بنی عوف بن کعب گرفتند. [۶۸] روستاهای ثیتل و نباج، سکونتگاه بنی مالک بن سعد،[۶۹] سیدان[۷۰] و آب‌های حماض، سکونتگاه بنی جمان[۷۱] و ربیعه، سکونتگاه ربیع بن حارث[۷۲] بوده که با بنی الحرماز بن مالک در آب‌های بسیاری از جمله مسلحه، فراء و کاظمه[۷۳] شراکت داشته‌اند. گذشته از این، منابع سکونتگاه‌های دیگری را نیز برای بنی سعد بن زید مناة ذکر کرده‌اند که از آن جمله می‌‌توان به مقر،[۷۴] فروق،[۷۵] قلیعة،[۷۶] شفیة،[۷۷] رمانتان،[۷۸] دارا،[۷۹] حمض،[۸۰] رهبی [۸۱] اشاره کرد؛ ضمن این که از سلیت هم به عنوان مسکن بنی عطارد یاد شده است. [۸۲]

از دیگر طوایف تمیم در بحرین می‌‌توان به بنی دارم بن مالک بن حنظلة بن مالک بن زید مناه اشاره کرد که از جمله سکونتگاه‌های آنان "صمان" مسکن عبدالله و "نهشل" مسکن بنی دارم بود که همراه با ضبه و کعب بن عنبر در آن ساکن بوده‌اند.[۸۳] همچنین بنی عبدالله بن دارم، چشمه خمه[۸۴] و قرعاء[۸۵] را در اختیار داشته‌اند و بنی مناف بن دارم نیز با مشارکت بنی فقیم بن جریر بن دارم[۸۶] در چشمه قنوز،[۸۷] ثبره[۸۸]و مردابی در طویلع منزل داشته‌اند. [۸۹] بنی فقیم بن جریر بن دارم، نیمی از آب طویلع[۹۰] و جرباء[۹۱] را هم در اختیار داشته‌اند. بنی ربیعة بن مالک بن دارم، دو چاه در طویلع[۹۲] و لهابة،[۹۳] نهشل بن دارم، لصاف،[۹۴] بنی العنبر بن عمرو بن تمیم، وادی خداده را در صمان[۹۵] و بنی الحرماز بن مالک، ثمد فارسی را در مالکیت خود داشته‌اند. [۹۶] همچنین منابع بیضه را مختص به بنی دارم [۹۷]و أخاشب صمان را مختص به بنی تمیم[۹۸] دانسته‌اند.

سکونتگاه‌های عشایر بنی تمیم پس از اسلام با تغییراتی مواجه شد؛ از جمله این تغییرات، آب‌های شاجنه یعنی لهابة قرعاء، لصاف، رماده و طویلع بود که پیش از اسلام از آن بنی مالک بن حنظله بود اما بواسطه نزاع بزرگی که میان آنها و بنی فقیم بن جریر بن دارم بن مالک بن حنظله و کعب بن عنبر در گرفت در نهایت به داوری نزد مروان حکم کارگزار مدینه رفتند و مروان نیز از آنها خواست که یکی از دودسته آنجا را ترک کند. در نهایت بنی فقیم بن جریر بن دارم به سود بنی کعب، آنجا را ترک کردند.[۹۹]

در دست نبودن خبری که نشان از دست داشتن عشیره‌های تمیمی ساکن بحرین در تجارت یا صنعت و یا در کارها و اعمال شهرنشینی باشد، این احتمال را که آنها بدوی بوده‌اند، قوت می‌‌بخشد. مضاف بر آن، از گفته‌های منابع هم پیداست که آنان شهری از آن خود نداشته و غالباً در بادیه ساکن بوده‌اند. بنی تمیم برای گذران زندگی در فصلهای به خصوصی برای گردآوری توشه و دانه‌های مختلف در هجر می‌‌گشته‌اند[۱۰۰] و تابع سلطۀ ایرانیان در بحرین نبوده‌اند و حتی گاه قافله‌های پادشاهان ایران را که از سرزمین آنها می‌‌گذشته، غارت می‌‌کرده‌اند که همین سبب شد تا ایرانیان از آنان انتقام گرفته و در جنگ معروف "مشقر" آنان را سرکوب کنند.[۱۰۱]

ازد

ازد هم دیگر قبیله عرب ساکن بحرین است که پیش از ظهور اسلام و از زمانی نامشخص در بحرین ساکن بوده‌اند. به اعتقاد یعقوبی، قبیله ازد پس از خراب شدن مأرب، از یمن خارج شدند و به سراة رسیدند. آنگاه برخی از طوایفشان از جمله ربیعه، عمران و بنی عمرو بن حارثة بن عمرو بن عامر - یعنی بارق، غالب و یشکر بن قیس بن صعب بن دهمان - و گروهی از طایفه بنی عامر و حواله به سوی عمان رفتند و پس از فتح آنجا، در بحرین و هجر ساکن شدند.[۱۰۲] همدانی می‌گوید: «ازد ساکن تهامه شدند، سپس بینشان اختلاف به وجود آمد و هر گروه از آنها به سرزمینی رفتند برخی از آنان به سوی، عمان یمامه و بحرین رهسپار شدند»؛[۱۰۳] ابن شبه می‌گوید: «طایفه‌های عبدالقیس و شن بن أقصی کوچ کردند. آنان تعدادی را پیشاپیش فرستادند و وقتی بازگشتند بحرین و هجر را برگزیدند. ایشان طوایف أباد و ازد را که در آنجا ساکن بودند، شکست دادند و و مجبور به کوچ از آنجا کردند».[۱۰۴]

به نظر می‌رسد قبیله ازد پیش از آمدن عبدالقیس در بحرین ساکن بوده‌اند و برخی از افراد ازد پس از اسلام و کوچ عبدالقیس به بصره، به بحرین بازگشتند.[۱۰۵] منابع از جمله محل‌های سکونت اولیه أزد را که بعدها عبدالقیس در آنها ساکن گردیدند، بنی معن[۱۰۶] و قطیف[۱۰۷] برشمردند. در سال ۶۷ هجری، نجدة بن عامر حنفی با گروهی از خوارج برای فتح بحرین رهسپار شدند و افراد قبیله ازد که تصمیم به سازش با آنان گرفته بودند، در قطیف از وی استقبال کردند؛[۱۰۸] هنگامی که ابوسعید جنابی قرمطی زاره را در سال ۲۸۶ هجری فتح کرد، حسن بن عوام -از قبیله ازد- حاکم زاره بود[۱۰۹] که این موارد بر نقش مهم این قبیله در آن دوره بحرین دلالت می‌کند. [۱۱۰]

اقلیت‌های غیر عرب بحرین

ایرانیان

پیش از اسلام، در بحرین، اقلیتی ایرانی شامل نظامیان ساسانی زندگی می‌‌کرده‌اند تا سیطره این حکومت را بر بحرین تضمین کنند. از جمله این ایرانیان، مردمانی از گیلان بودند. اصمعی گیلانیان را قومی دانسته که خسرو پرویز آنان را به عنوان کارگزاران بحرین انتصاب کرده بود تا برایش ثمره درختان نخل را برچینند.[۱۱۱] اما یاقوت حموی از محمد بن معلای ازدی روایت کرده که گیلانیان قومی ایرانی بودند که از اطراف اصطخر به بحرین کوچ کرده و در آنجا درختکاری، زراعت و چاه ایجاد کردند و در آنجا ماندند؛ گروهی از بنی عجل نزدشان آمدند و با آنها در آمیختند.[۱۱۲] افزون بر، گیلانیان، گروههای دیگری از ایرانیان در هجر،[۱۱۳] زاره[۱۱۴] و غابه[۱۱۵] وجود داشته‌اند و به نظر می‌رسد در مناطق ساحلی که تحت حکومت و سیطرۀ ایران بوده و ناوگان ساسانی در آنجا پایگاه داشته، ساکن بوده‌اند. به نظر می‌رسد که غالب ایرانیان مقیم بحرین زمین دار و مشغول به زراعت بوده‌اند.[۱۱۶] آنان رابطه عمیقی با ساسانیان داشته و مرزبانان بحرین و در واقع حافظان منافع ساسانیان بوده‌اند.[۱۱۷] پس از ظهور اسلام، برخی از ایرانیان مقیم بحرین، پس از ارسال فرستاده ای از سوی پیامبر(ص) در سال ۸ هجری[۱۱۸] به اسلام گرویدند؛ اما غالب آنان بر دین زردشتی خود باقی مانده و به مسلمانان جزیه پرداخت کردند.[۱۱۹] آنان پس از وفات پیامبر(ص)، وقایع رده را در سال ۱۱ه‍جری بهانه، و ضمن امتناع از پرداخت جزیه، در چند شهر، از جمله قطیف،[۱۲۰] زاره[۱۲۱] و غابه[۱۲۲] به سرکشی و شورش پرداختند که حرکت آنان توسط علاء حضرمی سرکوب گردید. از ایرانیان بحرین، پس از ماجرای رده خبری در دست نیست. به نظر می‌رسد این مسئله به دلیل تعداد کم و عدم تأثیر‌گذاری آنان در بحرین به ویژه پس از سقوط امپراتوری ساسانی بوده باشد.

سبابجه

آنان اصالتی سندی داشته‌اند؛[۱۲۳] بلاذری آنان را در شمار سربازان ایرانی دانسته که پیشتر به بردگی گرفته شده و پرداخت اموالی بر آنان تحمیل شد.[۱۲۴] سبابجه در سواحل خلیج فارس و خط سکونت داشتند.[۱۲۵] آنان برای حفاظت کشتی‌ها از تعرض و دستبرد دزدان دریایی کار می‌‌کردند[۱۲۶] و حقوق بسیار ناچیزی دریافت می‌‌کردند.[۱۲۷] به نظر می‌رسد سبابجه نیروی نظامی ای بوده‌اند که در نیروی دریایی ساسانی در سواحل خلیج فارس خدمت می‌‌کرده‌اند. برخی از آنان به هنگام ظهور اسلام در "خط" حضور داشتند و پس از رحلت نبی اکرم(ص) به مرتدین بحرین پیوستند؛[۱۲۸] پس از جریان رده، دیگر، نامی از سبابجه در حوادث بحرین به میان نمی‌آید و این شاید به علت خروج آنان از آنجا باشد. نقل است ابوموسی اشعری، آنان را در بصره سکونت داده[۱۲۹] و عهده دار حفاظت از بیت المال مسجد جامع، دار الاماره و زندان کرده است. بدین ترتیب آنان عهده دار نقش پلیس در آن شهر شدند. آنها در فتوحات اسلامی فرصت شرکت نیافتند؛ اما بعدها به خدمت در ناوگان اسلام در خلیج فارس پرداختند.[۱۳۰]

زُطها

در مورد اصالت آنان اختلاف نظر هست؛ در نقائض آمده که قومی از سند هستند؛[۱۳۱] مدائنی روایت می‌کند که در سواحل به دنبال چراگاه نقل مکان می‌‌کرده‌اند[۱۳۲] و عوانه می‌گوید از سپاهیان ایران و از جمله کسانی بودند که به بردگی گرفته شدند و مبالغی بر آنان تحمیل شد.[۱۳۳] لیث آنان را گروهی هندی می‌داند.[۱۳۴] به هر روی، آنان دسته ای دیگر از نیروهای ایران هستند که در "خط" بحرین ساکن بوده‌اند. [۱۳۵] از منابع پیداست که زطها سلاله‌ای هندی الأصل هستند، آنها از ساکنان بلوچستان، ملتان، دیبل سند و سرزمین‌های مجاور بودند[۱۳۶] که از هند به ایران مهاجرت کرده غالباً از دوره قباد به سپاه ایران پیوسته‌اند.[۱۳۷] حقوق و منزلت آنان از سپاهیان ایرانی الاصل کمتر بوده [۱۳۸]و به نظر می‌رسد پیش از اسلام در خلیج فارس به گشت زنی مشغول بوده‌اند. [۱۳۹] همچنین به نظر می‌رسد که آنان نیروهای نظامی سواحل ساسانی بوده‌اند که با مرکزشان در خط بحرین رفت و آمد داشته‌اند. آنان در سال ۱۱هجری به رده پیوستند[۱۴۰] و بعد از فتح بحرین، از آنجا خارج شده‌اند. زطها به هنگام لشکرکشی مسلمانان به ایران، به صفوف مسلمانان پیوستند و ابوموسی اشعری آنان را در بصره سکنی داد.[۱۴۱] او حفاظت از دار الإماره و مسجد جامع را مشترک با سیابجه به زطها سپرد.[۱۴۲] تعدادی از زط‌ها نیز به هند بازگشتند.[۱۴۳]

وضعیت دینی بحرین پیش از اسلام

بحرین برای جزیرة العرب یک مرکز تجاری و جایی برای ارتباط با دیگر سرزمین‌ها بوده است و به علت همین ارتباط، ادیان چندی از دیگر سرزمین‌ها به آنجا راه یافته بودند که بت پرستی، مسیحیت، یهودیت، زردشت و اسبذی از مهمترین این ادیان و عقاید بودند.

بت پرستی

از جمله بتهایی که در بحرین مورد پرستش واقع شده‌اند، می‌‌توان به ذواللبا و أوال اشاره کرد. مقر ذواللبا در مشقر بوده و عبدالقیس آن را می‌‌پرستیده‌اند که بعدها بنی عامر این بت را از آنان گرفتند.[۱۴۴] أوال هم بتی از آن دو طایفه بکر و تغلب فرزندان وائل بوده است.[۱۴۵] شاید جزیره أوال نیز نام خود را از همین بت گرفته است.

مسیحیت

مسیحیت از سوی گروه‌های مبشرین مسیحی وارد بحرین گردید[۱۴۶] و ارتباط بحرین با راه قافله‌های خشکی و کاروان‌های دریایی سرزمین‌های مسیحی و نیز آمدن تاجران و مبشران مسیحی به همراه قافله‌ها، در انتشار مسیحیت در بحرین تأثیر داشته است.[۱۴۷] اما مهمترین راه نفوذ مسیحیت به بحرین به طور ویژه، همان مسیرها و راه‌های تجاری است؛ [۱۴۸] خصوصاً پس از گسترش دایره نفوذ منذریان به بحرین و رسمی کردن دین خود در آنجا. [۱۴۹] در بحرین نسطوری، مذهب مسیحی غالب بود که آن را از مسیحیان حیره و مبشرین دینی آنان، که برای تبشیر به این منطقه آمده بودند دریافت کرده و در واقع این مبشران و مبلغان نسطوری بودند که بذر مذهب خود را در آنجا پاشیدند و آن را در بین اهالی عرب که به مسیحیت گرویده بودند، انتشار دادند. [۱۵۰] مسیحیت چنان در میان قبیله ربیعه انتشار یافته بود که تقریباً تمامی تیره‌ها و طوایف آن را شامل می‌‌شده است. به همین دلیل، اهل اخبار عرب، زمانی که از مسیحیت در دوره جاهلی سخن می‌گویند، از ربیعه نام می‌برند. به نقل ابن قتیبه «مسیحیت در میان ربیعه، غسان و گروهی از قضاعة رواج داشت».[۱۵۱] از دیگر قبایل بحرین که به مسیحیت گرویده بودند، می‌‌توان از عبدالقیس و بکر بن وائل یاد کرد[۱۵۲] ضمن این که از بشر بن عمرو معروف به جارود هم می‌‌توان به عنوان یکی از اشراف و بزرگان مسیحی همعصر با ظهور اسلام یاد کرد. وی سرکرده و بزرگ عبدالقیس بود و چون اسلام آورد،[۱۵۳] غالب افراد بنی عبدالقیس در پی‌اش، مسلمان شدند.[۱۵۴] با این حال، تعدادی نیز بر مسیحیت خود باقی ماندند و به پرداخت جزیه تن دادند.[۱۵۵] هنگامی که خلیفه دوم، مسیحیان را از جزیرة العرب اخراج کرد، آنان را در جای خود باقی گذاشت[۱۵۶] که شاید این تصمیم، به دلیل تعداد زیاد آنها بوده باشد. از جمله افراد مسیحی قبیله بنی تمیم هم، می‌‌توان به افراد طایفه بنی امری القیس بن زید مناه اشاره کرد.[۱۵۷]

مسیحیان در قطر، کلیسای سراسقفی داشتند که به زبان آرامی آن را "بیت قطرایا" می‌نامیده‌اند و حوزه نفوذشان از قطر فعلی گسترده‌تر بوده است این مسیحیان چندین کلسیای اعظم و مرکز اسقف داشته‌اند که پیرو و در اختیار سراسقفهای ایران بوده‌اند به نحوی که بحران‌های رخ داده در ایران در بیت قطرایا نیز منعکس میشده است. [۱۵۸]

در هجر، کلیسای اسقف نشین وجود داشته که نخستین بار در مجمع نسطوری سال ۵۷۶ م. نامی از آن به میان آمده است که در این مجمع اسقف اسحاق، اسقف هجر و خط (بیت ارداشیر) حضور داشته‌اند.[۱۵۹] کلیسای خط، در سالهای ۶۷۶-۵۷۶. م. تأسیس شده و در آغاز با کلیسای هجر به ریاست اسقفی به نام اسحاق ادغام شده بود اما در مجمع سال ۶۷۶ م در کنار اسقف هجر، «شاهین» اسقف خط نیز حضور داشت.[۱۶۰] وجود نامهای این اسقفها در مجامع کلیسای نسطوری و وجود کلیساها، بر وجود اتباع و پیروان این مذهب در مناطقی دلالت می‌کند که پیشتر نام برده شد و نیز نشان می‌دهد که آنها با آزادی کامل در سایه اسلام به اجرای آیین‌ها و اداره امور خود میپرداخته‌اند.

یهودیت

یهودیت بحرین، در زمان نامعلومی از خارج و به ویژه از طریق تجارت و مهاجرت به بحرین راه یافت.[۱۶۱] دیانت یهود، دینی نژادی و بدون تبلیغ با آیین‌هایی بسیار خشک و سخت است[۱۶۲] از این رو، در میان عرب تنها به صورت بسیار ناچیز شیوع داشته است. یهودیان بحرین، پس از اسلام نیز در آنجا ماندند و جزیه پرداخت کردند[۱۶۳] و هنگامی که عمر بن خطاب، یهودیان جزیرة العرب را از آنجا اخراج کرد، یهودیان بحرین را به حال خود گذاشت.[۱۶۴] بنیامین تطیلی در سفر خود به سال ۵۶۹ ه‍جری می‌نویسد: «در قطیف حدود پنج هزار یهودی وجود دارد»[۱۶۵] که البته مبالغه در سخن او آشکار است. به نظر می‌رسد یهودیان پیش از اسلام، تأثیر چندانی در بحرین نداشته‌اند و تنها در جو تجارت و دادو ستد اثر گذار بوده‌اند. از جمله یهودیان نامدار بحرین، ابن یأمن بوده که در هجر می‌‌زیسته و چندین کشتی شناور در خلیج فارس داشته است.[۱۶۶] ابن یامن، گذشته از کشتی هایش تعدادی نخلستان نیز داشته است[۱۶۷] و به نظر می‌رسد که یهودیان، پس از اسلام نیز، به همان کار خود در تجارت و کشاورزی ادامه داده‌اند.

زردشت

غالب پیروان این دین می‌بایست از ایرانیان مقیم بحرین بوده باشند؛ با این حال، بودند اعرابی از افراد طایفه بنی تمیم که به این دین درآمدند که زراره بن عدس و پسرش حاجب، اقرع بن حابس و ابوسود پدربزرگ وکیع بن حسان[۱۶۸] و نیز لقیط بن زراره، از آن جمله بودند.[۱۶۹] اما به هر روی، بی‌شک، تعدادشان بسیار اندک بوده و این تعداد اندک نیز به دلیل ارتباط و آمدو شدهای فراوان با ایرانیان، زردشتی شده‌اند؛ عدم انتشار زردشت در میان اعراب شاید به این دلیل باشد که زردشت یک دیانت تبشیری نیست[۱۷۰] و آیین زرتشت با اخلاقیات، عادات و آداب ورسوم عرب، به ویژه در حلال و حرام‌ها در این فرهنگ تعارض ذاتی دارد. زردشتیان پس از اسلام در بحرین باقی ماندند اما بعدها این دیانت در بحرین از میان رفت و دیگر خبری از وجود آتشکده‌های بحرین نیست.[۱۷۱] از بین رفتن دین زردشت در بحرین پیرو عواملی است که ریشه نداشتن این دین در بحرین، بیگانه بودن با ساکنان، عدم اعتقاد عرب به آن و ارتباط حیاتی این دین با ایرانیان مقیم بحرین -که برخی مسلمان شدند و برخی دیگر به علت شورش کشته شدند،- از آن جمله است. [۱۷۲] پس از سیطره اسلام بر جزیرة العرب، رسول خدا(ص)، به شرط نخوردن مسلمانان از گوشت حیوانات ذبح شده زردشتیان و ازدواج نکردن با مسلمانان، راضی به پرداخت جزیه از سوی آنها شدند.[۱۷۳]

اسبذی‌ها

این دین مجهول از نام اسبذی از واژه فارسی "اسب" مشتق شده و همین نشان می‌دهد که دیانتی ایرانی است.[۱۷۴] طایفه بنی عبدالله بن دارم از قبیله تمیم -که از جمله افراد سرشناس آن می‌‌توان به نام منذر بن ساوی اشاره کرد- بر این دین بوده‌اند و یا به آن نسبت داده شده‌اند. بر اساس نقلی دیگر، ملقب شدن طایفه بنی عبدالله بن دارم به اسبذی نه به جهت دینی خاص، بلکه به دلیل منسوب بودن به روستای اسبذ بوده است. [۱۷۵]

اسابذه از دیدگاه "ابو عمو" گروهی ایرانی در مسلمة المشقر بودند که منذر بن ساوی از جمله آنان بودند.[۱۷۶] ابو عبیده هم اسبذ را از فرماندهان ایرانی سپاه خسرو پرویز در بحرین دانسته.

به احتمال زیاد، اسبذیها از بنی عبدالله بن دارم و نامشان اسم نسبت به پرستش اسب بوده و نه روستای اسبذ چون آنها فقط در روستای اسبذ ساکن نبوده‌اند و در مناطق دیگری در بحرین نیز، سکونت داشته‌اند. [۱۷۷] به نظر می‌رسد اسبذی شدن بنی عبدالله بن دارم، از جایگاه آنها در میان عشایر عرب ساکن بحرین کاسته است و اینکه عرب بنی دارم را به این دیانت منسوب میکرده‌اند، شاید از روی سرزنش و نکوهش بوده باشد؛ چراکه عرب با این دیانت بیگانه بوده‌اند و هرگز نقل نشده که عرب حیوان پرست بوده باشد. اما از سوی دیگر شاید همین گرایش به دین اسبذی، جایگاهشان را در میان ایرانیان -که کارگزاران آنها بر بحرینحکم می‌‌راندند- بالا برده باشد. از جمله افراد بنی عبدالله بن دارم که کارگزار بحرین بوده‌اند، همان منذر بن ساوی را می‌‌توان ذکر کرد که در زمان حضرت رسول(ص) ایمان آورد. [۱۷۸]

شهرها و روستاها

منابع اسلامی و عربی از چندین شهر و روستا در دوره‌های نخست اسلامی در بحرین نام برده‌اند که از جمله معروفترین آنها می‌‌توان به شهرهای زیر اشاره کرد:

هجر

هجر شهری بود در داخل بحرین و دور از ساحل.[۱۷۹] این مکان مهمترین شهر در اقلیم بحرین بوده و اهمیت آن به اندازه ای بود که برخی از مؤلفان، کل بحرین را به نام همین منطقه نامیده‌اند. [۱۸۰] همدانی آن را بزرگترین شهر بحرین،[۱۸۱] و ابن حوقل آن را بزرگترین سرزمین تابعه و نیز بزرگترین شهر بحرین دانسته است.[۱۸۲] هجر در دوران ظهور اسلام مرکز اداری بحرین و شهر عمده آن بوده است. [۱۸۳] مقارن با ظهور اسلام یکی از مرزبانهای ایرانی به نام اسپیبخت بن عبدالله، در این منطقه سکونت داشته است. [۱۸۴] هجر یک مرکز تجاری مهم بوده و یکی از بازارهای سالیانه عرب پیش از اسلام در آنجا برگزار میشده است.[۱۸۵] از آنچه در متون تاریخی آمده، مشخص می‌شود که هجر در گذشته، پایتخت تجاری بحرین بوده و با ساحل شرقی خلیج فارس که عربها به آنجا رفت و آمد می‌‌کرده‌اند و گاه نیز آن را به عنوان موطن خود بر میگزیده‌اند، رابطه داشته است. شهر هجر امروزه از بین رفته و به جای آن شهر هفوف به وجود آمده است.[۱۸۶] منطقه هجر، دارای روستاهای معروفی است که طریبیل[۱۸۷] -که امروزه روستایی آباد در نزدیکی هفوف، است-[۱۸۸] از جمله آنهاست. «اسبذ»،[۱۸۹] «السعایم»،[۱۹۰] «الجریب»،[۱۹۱] الوجیر»[۱۹۲] و «البذی»[۱۹۳] هم از دیگر روستاهای هجر به شمار آمده‌اند.

مشقر

مشقر در شمال هجر و در نزدیکی آن قرار داشت.[۱۹۴] به گفته ابن اعرابی «مشقر شهری بزرگ و کهن است که در میانه آن یک قلعه بر روی کوه کوچکی به نام عطاله وجود دارد و در بالای آن کوه، چاهی کنده‌اند تا به زمین رسیده‌اند و آب هجر به سوی این چاه جاری شده و آب آن را زیاد می‌کند».[۱۹۵] به نظر می‌رسد که مشقر در گذشته، یک مرکز اداری بوده و یک مسجد جامع نیز داشته است. [۱۹۶] مقارن با آغاز دعوت اسلامی در مکه و پیش از هجرت نبی مکرم اسلام(ص)،[۱۹۷] جنگی مشهور در این مکان، بین برخی از اعراب و ایرانیان رخ داده است. در این جنگ، -که در عرب به نام "نبرد مشقر" شهرت دارد،- معکبر -فرمانده ایرانی،- به دلیل دستبرد بنی تمیم به اموال ارسالی یمن برای خسرو پرویز[۱۹۸] بر آنان حمله برد و بنی تمیم را مجبور به عقب نشینی به داخل قلعه کرده و سپس در آنجا آنها را به قتل رسانده است. مشقر در حال حاضر از بین رفته و اثری از آن بر جای نمانده است.[۱۹۹]

صفا

قلعه‌ای بود در نزدیکی مشقر[۲۰۰] و شهری مهم و مهم‌ترین مرکز شهری هجر بوده است. [۲۰۱] صفا امروزه به نام شهر و قصبه مبرز در احساء شناخته می‌شود. [۲۰۲]

زاره

بندری در خلیج فارس و نزدیک به قطیف است.[۲۰۳] زاره از شهرهای مهم و معروف بحرین به شمار میرفته[۲۰۴] که مرزبانی ایرانی در آن مستقر بوده[۲۰۵] و این نشان از مرکز اداری بودن این مکان است. پس از وفات حضرت رسول(ص) معکبر -مرزبان زاره-[۲۰۶] به بهانه حوادث رده، در زاره پناه گرفت و اعلام سرکشی کرد. زردشتیانی که در قطیف گردآمده بودند نیز به او پیوستند و از پرداخت جزیه امتناع کردند. علاء حضرمی در دوران خلافت ابوبکر این قلعه را محاصره و سپس در ابتدای خلافت عمر بن خطاب و در سال ۱۳ هجری - پس از آنکه براء بن مالک، معکبر را به قتل رساند،- با بستن آب بر روی متمردین، آنها را مجبور به تسلیم کرد.[۲۰۷] افراد باقی مانده، با دادن یک سوم شهر و یک سوم طلاها و نقره‌های موجود در آنجا[۲۰۸] و نیز نیمی از زمینهای خارج، شهر، با او مصالحه کردند.[۲۰۹] این شهر اکنون از بین رفته و به جای آن روستایی به نام رماده خودنمایی می‌‌کند. این روستا را به این علت رماده نامیده‌اند که بر شهر سوخته و خاکستر برجای مانده از شهر زاره ساخته شده است[۲۱۰]

جواثا

شهری است در بحرین،[۲۱۱] دارای قلعه‌ای به همین نام،[۲۱۲] که بلاذری در کتاب خود به توصیف آن پرداخته است.[۲۱۳] به گفته ابن عباس، نخستین مسجد جامعی که پس از برپایی نماز جمعه در مسجد النبی(ص)، نماز جمعه در آن برگزار شد، مسجد عبدالقیس در جواثای بحرین بوده است.[۲۱۴] در سال ۱۱ هجری، معترضان حکومت مدینه، مسلمانان را در جواثا برای مدتی طولانی محاصره کردند و نزدیک بود که اهالی شهر از گرسنگی هلاک شوند[۲۱۵] تا این که علاء حضرمی در سال ۱۲ هجری به نبرد با آنان برخاست و تعداد بسیاری از آنان را کشت.[۲۱۶] جواثا امروزه در شرق روستای فعلی کلابیه قرار گرفته و از آثار آن تنها خروجی چشمه و خرابه‌های مسجدش برجا مانده است.[۲۱۷]

دارین

بندری معروف در بحرین[۲۱۸] که در سمت جنوب جزیره تاروت و در شرق قطیف قرار گرفته است. برخی منابع می‌گویند که شاپور ذوالاکتاف در حمله خود به سرزمینهای عرب، تعدادی از بنی تغلب را در آنجا اسکان داد.[۲۱۹] اما به نظر می‌رسد بنی تغلبی‌ها بعدها از آنجا رفته‌اند.[۲۲۰] در سال ۱۱ هجری اهل رده دارین را به تصرف خود در آوردند[۲۲۱] و غالب شکست خوردگان جواثا با کشتی به آنجا گریختند.[۲۲۲] پس از فتح زاره، مسلمانان به همراه علاء حضرمی به آنجا رفتند و به مبارزه با مرتدان پرداختند [۲۲۳]

دارین از بازارهای عرب و معروف به تجارت مشک و عطر بوده است[۲۲۴] و امروزه روستایی مخروبه از توابع قطیف است[۲۲۵] که غالب ساکنان، آن را به علت کم عمقی آب منطقه و مناسب نبودن برای ورود کشتیهای بزرگ ترک کرده‌اند.[۲۲۶]ضمن این که ایجاد بندر دمام هم، در کنار گذاشته شدن دارین مزید علت شده است.

قطیف

شهری است در بحرین نزدیکی ساحل به فاصله یک مایل[۲۲۷] در شمال شرق احساء[۲۲۸] با نخلستان‌های فراوان. [۲۲۹] این شهر یک دیوار و چهار دروازه دارد[۲۳۰] و ساحلش قراح نامیده می‌شود. [۲۳۱] این شهر هنوز هم وجود دارد و با خرمای مرغوب خود شناخته می‌شود.[۲۳۲] در صدر اسلام، قطیف و هجر شهرهای اصلی بحرین به شمار می‌‌آمده‌اند.[۲۳۳] در این شهر، علاء حضرمی با عجم‌ها به نبرد برخاست که تعدادی از آنان کشته شدند و مابقی به زاره گریختند. [۲۳۴] قطیف امروزه در خلیجی قرار گرفته که جزیرة تاروت نیز در آنجاست. شهر قطیف به مسافت ده مایل در امتداد ساحل واقع شده که دو مایل از این مسافت در سمت شرق خالی است. دریای آن چندان عمیق نیست و به همین علت کشتیها دور از ساحل لنگر می‌‌اندازند. قلعه قدیمی شهر، قسمتی از فضای شهر را به خود اختصاص داده و قسمت محافظت شده شهر به شمار می‌رود. [۲۳۵]

خط

خط از شهرهای کهن بحرین است که در زمان اردشیر ساخته شده است. طبری می‌‌نویسد: «اردشیر خره هشت شهر در ایران و یک شهر در بحرین ساخته که همان شهر خط است».[۲۳۶] اما در چرایی ایجاد یا اسکان در آن اطلاعی در دست نیست. روایت‌ها در مورد معنا و تعریف نام «خط» مختلف است. ثعلب آن را جزیره‌ای در بحرین دانسته[۲۳۷] و ابن سکیت آن را باراندازی کوچک[۲۳۸] و سکری در یک جا آن را یک روستا[۲۳۹] و در جای دیگر آن را خط مرزی مابین عمان و بحرین دانسته است.[۲۴۰] ابن درید هم، آن را مرز بحرین و عمان می‌داند. [۲۴۱] ابن اعرابی می‌گوید جواثا همان شهر خط است. [۲۴۲] ازهری برآن است که "خط" به منطقه ساحلی بحرین اطلاق می‌شود و از روستاهای آن، قطیف، عقیر و قطر است.[۲۴۳] ابن انباری عقیده دارد که خط به ساحل بحرین گفته می‌شود[۲۴۴] و ابن خلدون هم می‌گوید خط در جنب دارین قرار گرفته است. [۲۴۵] اما به احتمال زیاد، خط، بندی در خلیج فارس بوده که کشتیهای هندی از آنجا عبور می‌‌کرده‌اند. از صنایع معروف خط، نیزه‌های خطی است که از سلاح‌های معروف عرب بوده و به مثل هم تبدیل شده است.[۲۴۶]

نقل است که هنگامی که شاپور دوم سرزمینهایی را فتح و سلطه خود را بر آنان تحمیل کرد تعدادی از قبیله بنی تغلب را در این منطقه اسکان داد.[۲۴۷] اما بعدها بنی تغلبیها از آنجا نقل مکان کردند.[۲۴۸] به نظر می‌رسد که خط در ایام مقارن با ظهور اسلام یک مرکز اداری بوده[۲۴۹] و آن دسته از زطها و سبابجه که در بحرین در سال ۱۱ هجری به مرتدین پیوستند[۲۵۰] در این شهر سکونت داشتند. در سال ۶۷ هجری، نجده بن عامر حنفی لشکری از خوارج را به خط فرستاد که بر ساکنان غلبه یافتند.[۲۵۱] پس از این حادثه، نام خط در کتب تاریخ حذف شده است که این نشانگر، از دست دادن اهمیت این شهر است.

احساء

از شهرهای بحرین در یک منزلی ساحل[۲۵۲] و دو مایلی هجر است. [۲۵۳] إحساء در جنوب غرب قطیف و به فاصله دو منزلی آن، قرار گرفته[۲۵۴] و بازاری خاص برای خود دارد.[۲۵۵] إحساء دارای آب فراوان و چشمه‌های بسیار و به آبهای گرم و داغ معروف است. [۲۵۶] ناصر خسرو که در سال ۴۴۳ هجری در إحساء بوده می‌گوید: شهری است که با صحرای گسترده‌ای احاطه شده و در همان حال که شهر است، دهات نیز هست و در آن قلعه‌ای با چهار دیوار مستحکم پیاپی که اطراف قلعه را فرا گرفته وجود دارد که همه با آجر و مستحکم ساخته شده است میان هر دو دیوار آن، حدود یک فرسخ فاصله است در شهر چشمه‌های بزرگی هست که هر کدام برای گرداندن پنج جویبار کافی است. در وسط دژ، شهری زیبا قرار گرفته که تمامی ملزومات زندگی که در شهرهای بزرگ یافت می‌شود در این شهر هم یافت می‌شود. این شهر مسجد جامع ندارد و نماز جمعه یا خطابه در آن برگزار نمی‌شود. در این شهر آن قدر خرما فراوان هست که آن را به عنوان علوفه به حیوانات می‌دهند.[۲۵۷] إحساء در عصر قرمطیان و ویرانی پایتخت پیشین یعنی هجر، تبدیل به پایتخت و مهمترین شهر بحرین شد و سردمدار قرمطی‌ها، -ابوطاهر حسن بن ابوسعید جنابی- در سال ۳۱۴ هجری آن را بازسازی و نام شهر جدید را "مؤمنیه" نهاد؛ اما شهر قدیمی و سرزمینهای آن همچنان به همان نام قبلی (إحساء) باقی ماند. [۲۵۸] امروزه نام احساء بر منطقه‌ای اطلاق می‌شود که بر ساحل غربی خلیج فارس در مرزهای جنوبی کویت تا مرزهای، قطر عمان و صحرای جافوره قرار گرفته است. این منطقه از غرب به صمان می‌رسد که منطقه‌ای حاصلخیز است و به آبهای فراوان گرم و داغ معروف است و محصولات کشاورزی متنوعی در آن تولید می‌شود.[۲۵۹]

عقیر

بندری است در بحرین دور از ساحل خلیج فارس.[۲۶۰] این شهر در جنوب قطیف [۲۶۱]و حذاء هجر،[۲۶۲] با فاصله دو شب از آن قرار دارد. [۲۶۳] در آن شهر نخلستان وجود داشته[۲۶۴] و از منزلهای راه میان عمان به بصره به شمار می‌رود.[۲۶۵]عقیر، پیش‌تر، یک مرکز تجاری مهم بوده و کشتیهایی که با بارهای کالا از چین، عمان، بصره و یمن می‌‌آمدند در آن لنگر می‌‌انداخته‌اند.[۲۶۶] در این شهر منبری بوده[۲۶۷] که نشان می‌دهد یک واحد اداری نیز بوده است.

عقیر امروزه بندری در خلیج فارس و در ۶۴ مایلی جنوب غرب قطیف قرار دارد. این شهر در واقع بندر منطقة إحساء و نجد جنوبی به شمار می‌رود اما پس از ایجاد بندر دمام مغفول مانده است.[۲۶۸]

سابون،[۲۶۹] غابه،[۲۷۰] زرقاء[۲۷۱] و قلیعه[۲۷۲] هم، از دیگر شهرهای مهم بحرین در صدر اسلام به شمار رفته‌اند. [۲۷۳]

روستاهای بحرین

منابع متقدم نامی از چند روستا در بحرین در خود به ثبت و ضبط رسانده‌اند، اما محل دقیق قرار گرفتن غالب آنها را مشخص نکرده‌اند. بیشتر این روستاها در حال حاضر خراب شده و از بین رفته‌اند. از جمله روستاهایی که ذکری از آن در منابع قدیمی آمده، یبرین (ابرین) [۲۷۴] است. روستایی با نخل فراوان و چندین چشمه،[۲۷۵] با قلعه‌ها[۲۷۶] و زمینهای بایر.[۲۷۷] این مکان در جنوب غرب بحرین[۲۷۸] و در نزدیکی احساء[۲۷۹] با فاصله دو منزل از آن قرار گرفته[۲۸۰] و راه حج عمان از آنجا می‌‌گذرد.[۲۸۱] شط بنی جذیمه،[۲۸۲]سبخه[۲۸۳] قاره[۲۸۴] جبله[۲۸۵] جوفان[۲۸۶] سهله[۲۸۷]عینین[۲۸۸] رملیه[۲۸۹] ثتیل[۲۹۰] أجواف[۲۹۱] و... از دیگر روستاهای معروف این سرزمین‌اند.[۲۹۲]

اسلام در بحرین بحرینی‌ها در زمان رسول خدا(ص)، بدون جنگ [۲۹۳] و پس از آنکه حضرت رسول(ص)، علاء حضرمی [۲۹۴] را با نامه‌ای برای دعوت منذر بن ساوی به اسلام به بحرین فرستاد، [۲۹۵] به جرگه مسلمین پیوستند. منابع، در مورد زمان دقیق این نامه نگاری اختلاف نظر دارند برخی روایت‌ها آن را پیش از فتح مکه[۲۹۶] و مشخصاً در سال هفتم هجری گفته‌اند [۲۹۷] اما روایات دیگری هم، آن را پس از فتح مکه در سال هشتم هجری می‌دانند.[۲۹۸]

به نظر می‌‌رسد که این نامه نگاری پس از فتح مکه، در زمانی که قدرت و شهرت آن حضرت و اسلام پس از خلاصی از شر دشمن بزرگی که در برابر اسلام ایستاده و آن را به خود مشغول کرده بود افزایش یافت، اتفاق افتاده است. به دلیل همین شهرت و قدرت بوده که حوزه دعوت اسلامی در اطراف جزیره العرب آغاز شد؛ همچنین به دلیل این امکان که، نامه نگاری، قریش را برای تجدید قوا در دشمنی و عداوت خود جدی‌تر سازد، بعید است این واقعه، پیش از فتح مکه اتفاق افتاده باشد. پیامبر(ص)، ابوهریره را نیز همراه با علاء به بحرین فرستادند و در این نامه، او را به خیر و نیکی توصیه کردند. [۲۹۹] منذر، با خواندن نامه رسول خدا(ص)[۳۰۰] به همراه کل عرب و برخی از عجم‌های بحرین اسلام آوردند. [۳۰۱]زردشتیان، یهودیان و مسیحیان بحرین هم که ترجیح دادند بر دین خود باقی بمانند، با علاء حضر میمصالحه کردند[۳۰۲] و جزیه‌ای به ازای هر مرد بالغ، یک دینار برای آنان تعیین شد.[۳۰۳]

به اعتقاد کایتانی، جریان پذیرش اسلام از بحرینی‌ها و حوادثی که راویان حدیث در این مورد روایت کرده‌اند، مبالغه آمیز است. از دیدگاه او، اسلام در ابتدا در گستره‌ای نه چندان وسیع و به صورت جزئی انتشار یافت و اقلیت کم تعدادی از ساکنان اسلام آوردند. انتشار اسلام در همان مناطق محدود هم به دلیل عوامل سیاسی بوده و به خواست درونی و عشق آنان به اسلام نبوده؛ بلکه واکنشی به فشارهای حکومت بوده است. [۳۰۴]کایتانی نظر خود را با دو استدلال مستند کرده است:

  1. دوری بحرین از حجاز و سختی رسیدن فرستادگان به آنجا؛ چه اینکه بحرین در شرق جزیره العرب بوده و صحراهایی عبور ناپذیر بین بحرین و حجاز وجود دارد؛ خصوص آنکه قبایل سرسخت حنیف که در یمامه ساکن بودند، میان پیامبر(ص) و بحرین قرار گرفته بودند. گذشته از این، در میان جزیرة العرب صحراهایی بین یمامه و حجاز وجود داشته که قبایل قدرتمندی مانند بنی اسد، غطفان سلیم، تمیم... در آنجا ساکن بوده‌اند که حضرت نفوذ یا سلطه‌ای بر آنان نداشته است. علاوه بر این، حجاز و بحرین با یکدیگر رابطه داشته‌اند و بر همین اساس، ساکنان، علتی برای ترس از اسلام و پیامبر(ص) نداشته‌اند؛ به علاوه این که، در آن زمان پیروی و اطاعت از ایشان، فایده اقتصادی و سیاسی چندانی عاید ساکنان این منطقه نمی‌کرده است. [۳۰۵]
  2. قدرت جریان رده در بحرین پس از وفات حضرت رسول(ص) در سال ۱۱ هجری و قدرتی که مرتدین بحرین در برابر، مسلمانان به نمایش گذاشتند. [۳۰۶] اما نظر کایتانی در مورد انتشار اسلام در بحرین یک دیدگاه ضعیف است زیرا مشخصاَ کل عربها به علاوه تعدادی از عجمهای بحرین، اسلام آورده بودند و اسلام شیوع و انتشار فراوانی در بحرین داشته است[۳۰۷] گذشته از این، استدلال‌های کایتانی ضعیف است. وی بحرین را جدا از کل حجاز فرض کرده و رسیدن پیام رسانان را به آنجا کاری غیر ممکن دانسته است؛ اما منابع بر ارتباط تجاری بحرین و حجاز پیش و پس از اسلام تأکید می‌کنند[۳۰۸] جریان رده نیز با آن شدت و حدت که کایتانی فرض کرده، نبوده و علاء حضرمی توانست به راحتی این مرتدین را شکست دهد.[۳۰۹]

گروه‌های ارسالی عبدالقیس به خدمت پیامبر(ص)

منابع از ورود دو هیأت از قبیله عبدالقیس به نزد پیامبر خدا(ص) خبر داده اند:

گروه نخست

نخستین گروه، گروهی با ریاست اشج بود. [۳۱۰] ابن سعد نقل کرده که اشج، داماد و خواهرزاده‌اش عمرو بن عبد القیس را با قافله‌ای که خرما برای تجارت می‌برد، فرستاد تا اطلاعاتی از حضرت رسول(ص) گرد آورد. این کاروان پس از بازگشت به بحرین، دیده‌ها و شنیده‌های خود را برای او حکایت کردند. اشج در پی این گزارش، ایمان آورد اما اسلام خود را پنهان می‌‌کرد تا این که مدتی بعد، خود با گروه دیگری از اهل هجر به خدمت حضرت در مدینه رسیدند و جملگی اسلام آوردند.[۳۱۱] اشج و یارانش به علت ترس از مشرکان یمامه و تمیم، اسلام خود را هنگام خروج از هجر کتمان می‌کردند. این گروه در سال هشتم هجری و پیش از فتح مکه به خدمت آن حضرت رسیده بودند.[۳۱۲] ابن سعد می‌گوید: پیامبر خدا(ص)، این گروه را که ده روز در مدینه ماندند، در خانه رمله بنت حارث اسکان دادند و اشج در طی این ده روز، از حضرت در مورد قرآن کریم می‌پرسید و ابی کعب سوره‌هایی را برای او می‌‌خواند؛[۳۱۳] اعضای دیگر گروه نیز، برخی از سوره‌های قرآن را آموختند.[۳۱۴] این گروه در مدت مذکور به پیامبر(ص) عرضه داشتند که به خاطر کفار مضر تنها می‌‌توانند در ماههای حرام -که عرب به رسم دیرین خود جنگ و خونریزی در این ماهها را حرام می‌‌دانست،- نزد ایشان بروند؛ از این رو این اصرار داشتند تا پیامبر(ص)، مسائل اسلام را به آنها بیاموزند تا با دانستن آنها، قوم خویش را دعوت کنند.[۳۱۵]

در مورد تعداد افراد این گروه روایات مختلفی نقل شده است. در روایتی از ابن سعد آمده: «أشج اسلام آورد و سپس خارج شد. وی در گروهی هفده نفره از اهل هجر، خدمت رسیده بود و برخی نیز تعداد گروه را دوازده نفر دانسته‌اند». [۳۱۶] در روایت دیگری که ابن سعد از واقدی آورده، این تعداد را بیست نفر به ریاست عبدالله بن عوف اشج ذکر کرد: سه نفر از بنی عبید، سه نفر از بنی غنم و دوازده نفر از بنی عبدالقیس به علاوه جارود. [۳۱۷] در روایتی از ابو خیره صباحی که در آن گروه حاضر بوده، تعداد وفد کنندگان چهل نفر سوار عنوان شده است.[۳۱۸] سهیلی نام هشت نفر را ذکر کرده و می‌گوید: «اینها نام‌هایی بود که از گروه ارسالی عبد القیس به خدمت حضرت پیامبر(ص) به من رسیده است».[۳۱۹] نووی تعدادشان را چهارده سوار[۳۲۰] و ابن کثیر سیزده سوار می‌داند[۳۲۱] و ابن حجر بر آن است که أشج همراه با شانزده مرد اهل هجر در گروهی خدمت پیامبر(ص) رسیدند.[۳۲۲]

از جمله اعضای بارز این گروه، علاوه بر اشج، می‌‌توان از عمرو بن مرجوم[۳۲۳] و همام بن ربیعه[۳۲۴] نام برد. تعدادی از افراد این گروه، -از جمله أشج،- بعد از بازگشت، به بصره رفته و در آن ساکن شدند. [۳۲۵] عمرو بن مرجوم،[۳۲۶] زارع بن وزاع عبدی،[۳۲۷] صحار بن عباس[۳۲۸] و جابر بن عبدالله عبدی[۳۲۹] نیز از دیگر افراد گروه بودند که پیش‌تر از دیگر افراد عبدالقیس به بصره رفتند و در آن ساکن شدند.

گروه دوم

پس از این گروه، دسته دومی از عبدالقیس در سال ۹ هجری به ریاست جارود عبدی[۳۳۰] از طایفة بنی انمار بن عمرو بن ودیعة بن لکیز بن اقصی بن عبد القیس نزد پیامبر(ص) رفتند و اسلام پذیرفتند. [۳۳۱]حلبی، تعداد افراد این گروه را شانزده مرد می‌داند[۳۳۲] که البته این روایت ضعیف بوده و تنها از از او روایت شده است. جارود در جاهلیت از اشراف،[۳۳۳] بزرگ و رئیس قوم خود[۳۳۴] و از مسیحیان بحرین بوده که خود و یارانش همه مسلمان شده‌اند. وی مدتی در مدینه ماند تا در دین به فقاهت و درک عمیقی رسید. پس از رحلت پیامبر(ص) افراد قبیلة عبدالقیس نیز با تعدادی دیگر از افراد تازه مسلمانان بحرین، مرتد شدند؛ اما با تلاش‌های، جارود، عبدالقیس موضع خود را پس گرفتند و به اسلام تمسک جستند[۳۳۵] جارود همچنین به فرماندهی لشکری به یاری علاء حضرمی به جنگ با مرتدین در هجر شتافت و پس از حوادث رده، در بصره ساکن شد.[۳۳۶] -[۳۳۷]

حکومت بحرین

بحرین و ایام حیات رسول خدا(ص)

بحرین مقارن با ظهور اسلام، تابع حکومت ساسانیان بوده[۳۳۸] و بر اساس نظام حکومتی ایرانیان -که حکمرانی مناطق مرزی با مرزبانها بوده است،- توسط مرزبانان اداره می‌‌شده است. اما شرایط ویژه بحرین و عدم تهدید حکومت ساسانی از سوی دشمن مقتدر، باعث شده بود، نیروهای نظامی تحت امر مرزبان آنجا، ضعیف و کم تعداد بوده و تنها بر اقلیتهای ایرانی ساکن بحرین سیطره داشته باشند. مرزبان بحرین، حافظ منافع حکومت ایران و عهده دار امور مربوط به آن بود و سیطره این مرزبان بر عربها ضعیف و محدود بوده است. منابع اسلامی می‌گویند که مرزبان بحرین در ایام ظهور اسلام "سیبخت" نام داشت.[۳۳۹] پایگاه سیبخت در هجر بود؛ به همین جهت پیامبر اکرم(ص)، همزمان با نامه نگاری به منذر بن ساوی نامه‌ای هم به سیبخت مبنی بر قبول اسلام و یا پرداخت جزیه برای او نگاشتند. [۳۴۰] منابع، از شخص دیگری به نام معکبر فیروز بن جشیش - که فرمانده نظامی ساسانی در بحرین بوده است- نیز به عنوان مرزبان بحرین یاد می‌کنند. از آنجا که سخت است بگوییم همزمان دو مرزبان برای بحرین تعیین شده بود، به نظر می‌رسد به احتمال فراوان فیروز پس از عزل سیبخت، مرزبان بحرین شده و شاید عزل او هم، به دلیل موضع‌گیری نرمش در قبال اسلام بوده باشد. فیروز، مرکز حکمرانی خود را شهر زاره قرار داد.[۳۴۱] شاید این انتخاب به این علت بوده که زاره در ساحلی که ناوگان ساسانی و نیروهای آنان لنگر میانداخته‌اند، قرار داشت؛ به علاوه آن که، هجر تحت سیطرة مسلمانان قرار گرفته بود و دیگر پایگاه امنی برای ساسانیان به شمار نمی‌رفت. گذشته از آن موقعیت هجر در میانه بحرین بوده و نیروهای ساسانی را در معرض خطر محاصره قرار می‌داد. وی همچنان با حکومت ساسانی ارتباط داشت[۳۴۲] و در برابر اسلام مقاومت کرد تا این که در سال ۱۳ هجری کشته شد. [۳۴۳]

ساسانیان برای برپایی امنیت مرزهای غربی و کنترل قبایل عرب مشخصاً به خود عربها متکی بوده‌اند، آنها در حواشی عراق، پشتیبان حکومت منذر به پایتختی حیره بودند[۳۴۴] و توانسته بودند سیطره خود را بر غالب قبایل شرق جزیرة العرب از جمله نواحی اطراف بحرین بگسترانند.[۳۴۵] آنها در بحرین نیز سیاست مشابهی را در پیش گرفته بودند و با استفاده از عربها در اداره بحرین توانسته بودند، ضعف نیروهای نظامی خود را جبران کنند. عربهای بحرین، پیرو ساختار قبیله‌ای بودند؛ یعنی رؤسا و بزرگان، صاحب منصبان آنان بودند. این افراد را اعضای قبیله با دخالت ایرانیان برمی گزیدند. ضعف حکومت ساسانیان و روحیه قبیله‌ای مذکور، به اختلافات و شکاف‌هایی در جامعه قبیله‌ای بحرین منجر شده بود؛ اما وجود شهرنشینی در بحرین و رونق تجارت در آنجا مستلزم ایجاد نظام اداری مختص خود بود که پیشرفت کارها را تسهیل و تضمین کند. با وجود اینکه چنین ساختارهای اداری ذاتاً با ساختار قبیله‌ای اختلاف دارد اما به هر روی، ایرانیان برای اداره این ساختارها از خود عربها نیز بهره می‌‌گرفتند؛ برای مثال در هنگام ظهور اسلام، منذر بن ساوی از قبیله بنی تمیم والی بحرین بود. ابن حبیب می‌گوید: «بازار مشقر در هجر رؤسایی از طایفه بنی تمیم بن عبدالله بن زید -از نزدیکان منذر بن ساوی- داشت که پادشاهان ایران، آنها را به کار گماشته بودند. آنها بنی نصر را در حیره و بنی مستکبر را نیز در عمان گماشته بودند و این افراد به علت حشر و نشر با رؤسای دومة الجندل، سرزمین خود را به همان شیوۀ آنجا اداره می‌کردند و پیش می‌بردند».[۳۴۶] بلاذری می‌گوید: «سرزمین بحرین جزو امپراتوری ایران بوده و ایرانیان عرب‌ها را به حاکمیت آنجا به کار گماشتند و تا زمان رسول اکرم(ص) که منذر بن ساوی از قبیله عبدالله بن زید بن عبدالله دارم بن مالک بن حنظله و عبدالله بن زید اسبذی حاکم بحرین بودند، نیز اوضاع به این گونه ادامه داشت».[۳۴۷] طبری منذر را حاکم بحرین،[۳۴۸] ابن حزم، او را حاکم هجر[۳۴۹] و ابن هشام، پادشاه بحرین می‌داند.[۳۵۰] اما ابن هجر می‌گوید کارگزار بحرین بوده[۳۵۱] و با مرکز ساسانیان در «برد» ارتباط داشته است. [۳۵۲] به نظر می‌رسد منذر، تنها بر روی کاغذ تابع ساسانیان بوده و در بین شهرنشینان سیطره و سلطه گسترده‌ای داشته اما بر اهل قبایل و کوچ نشینان چندان سلطه و قدرتی سیطره نداشته است. از این گذشته، در تمام مناطق بحرین قدرت نداشته، به همین دلیل بود که حضرت رسول(ص) چند نامه[۳۵۳] به اهل بحرین نگاشتند که هر یک از این نامه‌ها، گروه مشخصی از اهالی بحرین و یا یکی از بزرگان بحرین را مخاطب قرار داده بود. [۳۵۴]-[۳۵۵]

بحرین در قرن نخست اسلامی

پس از انتشار اسلام و در زمان حیات رسول خدا(ص)، منذر و رؤسای قبایل بر جای خود در مساند قدرت باقی ماندند، اما پس از شکست جریان رده و استقرار و ثبات حکومت اسلام در سرتاسر جغرافیای بحرین، منذر به یکی از توابع حکومت اسلامی حجاز، تبدیل[۳۵۶] و در زمان خلافت عثمان بن عفان، بحرین به بصره ملحق شد. [۳۵۷] هنگامی که بصره پایگاه نظامی فتح فارس و جنوب ایران شد،[۳۵۸] والیان بحرین، تابع امیر بصره شدند[۳۵۹] و همین ارتباط میان بحرین و بصره و استحکام آن، از عوامل مهاجرت عبدالقیس و ازد به بصره بوده است.[۳۶۰] چون امیر بصره در دوره اموی، بر اداره عراق و شرق از جمله خراسان و تمامی مناطق حاشیه خلیج فارس نظارت می‌‌کرد، در این دوره نیز بحرین با بصره مرتبط و به آن وابسته باقی ماند؛[۳۶۱] اما با وجود این، بحرین والی خاص خود را داشته است. در منابع فهرستی از نام والیان بحرین در این دوره‌ها ذکر شده[۳۶۲] که به حتم کارشان شبیه به غالب والیان در قرون اولیه اسلامی بوده است. در این قرون، والی در هر ولایتی رأس هرم قدرت بوده و از مهم‌ترین وظایفش گردآوری مالیات[۳۶۳] و حفاظت از نظم و امنیت بوده است. منابع به وجود نیروهای امنیتی (شرطه) در بحرین نیز اشاره می‌کنند؛ برای نمونه مدائنی می‌گوید: ابوالبهاء در سال ۸۰ هجری رئیس شرطه قطیف بوده است[۳۶۴] و به همین قرینه می‌‌توان گفت مناطق دیگر نیز شرطه داشته‌اند؛ اما منابع نامی از آنان نبرده‌اند. از دیگر وظایف والی، نظارت و حکم راندن در مورد مسائل و اختلافات میان مردم، و رهبری نیروهای نظامی ولایت خود، بود. وی همچنین وظیفه تعیین حاکمان مناطق کوچکتر درون حوزه استحفاظی خود را نیز داشته است. والی، حاکمی بوده که به نمایندگی خلیفه انتخاب می‌‌شده و در مسائل حکومتی، مرجع و مسئول نخست به شمار می‌‌رفته است. اما وسعت و تغییر اوضاع سرزمین بحرین، مستلزم ایجاد تقسیمات اداری فرعی بوده که برخی از جغرافیدانان قرن‌های سوم و چهارم هجری این تقسیمات اداری را برشمرده‌اند که بی‌شک سخنان آنها تابع شرایط زمانه‌ای است که در آن میزیسته‌اند و اطلاعات خود را نیز، از دیوان‌ها و اسناد آنها در بغداد و شنیده‌های خود در مورد بحرین گردآوری می‌کرده‌اند. بیشتر این اطلاعات اگر به زمان پیش از اسلام باز نگردد، حداقل تنها مربوط به قرن نخست هجری است. برای نمونه در کتاب مسالک الممالک ابن خردادبه فهرستی از تقسیمات اداری بحرین ذکر شده که کهن‌ترین و گسترده‌ترین فهرستی به شمار می‌رود که به دست ما رسیده است و همین فهرست مبنای اطلاعات مابقی جغرافیدانان بوده و همان را با مقداری حذف و اضافه نقل کرده‌اند.

در گذشته از اصطلاحاتی در نظام اداری مناطق مختلف استفاده می‌‌شد که می‌تواند نشان‌دهنده تقسیمات اداری در آن مناطق باشد. از جمله این اصطلاحات، اصطلاح منبر است. برخی از منابع به منابری در بحرین و برخی دیگر به مناطق جزیرة العرب اشاره کرده‌اند. [۳۶۵] مقصود از منبر مکان‌هایی بود که در آنجا نماز جمعه برگزار می‌‌شد و از آنجا که امامت جمعه در گذشته، یکی از وظایف حاکم اسلامی بود کنایتاً به محلی که والیان در آن حضور داشته‌اند، مناطق دارای منبر گفته می‌‌شد. اصطلاح مسجد جامع هم از جمله اصطلاحات اداری است که در برخی منابع آمده و می‌تواند نشان‌دهنده تقسیمات اداری باشد. [۳۶۶]-[۳۶۷]

خوارج در بحرین

مورخان پیدایش خوارج را به قضیه حکمیت در جنگ صفین مرتبط می‌دانند. اصل پیدایش خوارج آنجاست که حضرت علی(ع) حکمیت را در جنگ صفین پذیرفتند و خوارج افرادی بودند که بر آن حضرت، خروج و شورش کردند. شعار آنان «لا حکم إلا الله» بوده و به حکمیتی که بر اساس مناقشه‌های نظری باشد، اعتقادی نداشتند. علی(ع) کوشید تا آنها را قانع کنند که کار صحیح را انجام داده‌اند و وقتی اقناع نشدند، در نهروان به جنگشان رفته و تعداد زیادی از آنها را به هلاکت رساندند.[۳۶۸] اما با این حمله، خوارج از بین نرفتند و سرانجام نیز، یکی از همین خوارج، آن حضرت را به شهادت رسانید. [۳۶۹]

طرفداری اهل کوفه از امام علی(ع) و علویان و نیز سختگیری والیان اموی بر خوارج، منجر به تضعیف حرکت خوارج در کوفه شد و به همین علت کوشش کردند تا بصره را مرکز فعالیت خود قرار دهند؛ اما به علت تندرویهای خوارج و تمایل اهل بصره به گذران زندگی از طریق تجارت و سبک زندگی اقتصادی -که مستلزم آرامش و ثبات است- خوارج در بصره نیز موفقیت چشمگیری به دست نیاوردند. در پی نابسامانی اوضاع مسلمین و چند پاره شدن جهان اسلام پس از مرگ یزید بن معاویه، خوارج فرصت را غنیمت شمرده و بار دیگر فعالیت خود را از سر گرفتند و تلاش کردند تا با عبدالله بن زبیر ارتباط برقرار کرده، او را یاری کنند؛ اما با او اختلاف پیدا کردند و از وی تبری جستند. سپس گروهی از خوارج به بصره رفتند و نافع بن ازرق را به ریاست خود برگزیدند و به دلیل مساعد بودن اوضاع یمامه جهت پذیرش جنبش خوارج، سالم بن مطر موالی، بنی زمان بن مالک بن صعب بن علی بن بکر بن وائل، ابو فدیک عبدالله بن ثور بن قیس بن ثعلبه و عطیه بن اسود حنفی به یمامه رفتند.[۳۷۰] از آنجا که افراد مذکور از عشایر یمامه بوده‌اند، این قرابت نیز در پیشرفت خوارج در آن سامان تأثیر بسیار داشته است.

در سال ۶۵ هجری، خوارج یمامه، ابوطالوت را به عنوان رئیس خود برگزیدند.[۳۷۱] ابوطالوت پس از این بیعت، بر خضارم در یمامه که در اصل به بنی حنیفه اختصاص داشت، تسلط یافت. ابوطالوت چند ماه در آنجا اقامت ورزید و در این مدت بر تعداد پیروانش افزود.[۳۷۲] تعدادی از افراد بکر و حنیفه از جمله افرادی بودند که به آنان پیوستند. این افراد خوارج را به دلیل تعصبات قبیله‌ای و خشم و نارضایتی از حکومت اموی و نیز موافق بودن ذات خوارج با روحیه بدویان که جنگ را می‌ستودند، پذیرفتند و از ابو طالوت پیروی کردند. نافع بن ازرق و پیروانش در سال ۶۴ هجری به هنگام خروجشان از بصره و رفتن به اهواز، نظرات تندروانه‌ای را به وجود آوردند که از جمله آنان می‌‌توان به حرام بودن تقیه، مشرک و کافر بودن مخالفانشان، عدم جواز نکاح و به ارث بردن از آنان و عدم جواز مصرف ذبایح آنها و نیز عدم وجوب پس دادن امانت‌هایشان، همچنین حلال دانستن قتل زنان و کودکانی که مذهبشان را نمی‌پذیرفتند، و.... اشاره کرد.

البته تعدادی از خوارج همراه وی -از جمله نجدة بن عامر حنفی و یارانش- که به آنها "اهل وقوف" گفته می‌شد،[۳۷۳] این نظرات را نپذیرفتند و از وی جدا شدند.

نظرات سخت و تندروانه‌ای که نافع بن ازرق بنا گذاشت، خوارج را در ابتدای مرحله‌ای خطرناک قرار داد زیرا مجتهدانشان فضای گسترده‌ای برای مجادلات و مناقشات فراوان در برابر خود یافتند که دوره‌ای طول کشید و به پیدایش نظرات متباین و مختلف و موضع گیری‌های متفاوت انجامید و همین موجب تفرقه در بینشان شد و بیشک نظرات معتدل‌تر و میانه روتری که نجده و طرفدارانش (نجدات) نمایندگی آن را می‌کردند به آرای عامۀ مسلمانان نزدیک‌تر بود.

در پی اختلافات داخلی، گروهی از خوارج به رهبری نجدة بن عامر حنفی از نافع بن ازرق جدا شدند و به یمامه رفته در أباض ساکن شدند.[۳۷۴] گویا آنان یمامه را به علت دور افتاده بودنن، نارضایتی اهالی، تمدن کهن، ثروت و نزاع بین شرق جزیرة العرب با حجاز، برگزیده بوداند و همچنین به نظر می‌رسد احساسات قبیله‌ای و اینکه خودشان از عشایر یمامه بوده‌اند نیز در این انتخاب تأثیر داشته است. نجده به خوارج پیشنهاد کرد بردگانی را که قبلا ابوطالوت پس از تسلط بر خضارم بینشان تقسیم کرده بود به زمینهای خود بازگردانند تا زمین را برای آنها بکارند.[۳۷۵] این پیشنهاد مورد استقبال همۀ خوارج قرار گرفت و همه از جمله ابوطالوت در سال ۶۶ هجری[۳۷۶] -در حالی که جوانی۳۰ ساله بود،[۳۷۷]- به شرطی که نجده از ستم و جور آشکار بپرهیزد، با او به عنوان خلیفه خوارجبیعت کردند. این دسته از خوارج به جهت انتساب به رئیسی که انتخاب کرده بودند، به "نجدات" یا "نجدیه" معروف شدند. [۳۷۸]

نجده پس از بیعت، چند ماه در یمامه ماند و در این مدت بر تعداد طرفدارانش -که غالب این افراد از قبایل بکر بن وائل و حنیفه بودند- افزود. سپس وی سپاهی ۳۰۰ نفره را به فرماندهی نصر بن مالک حنفی به بحرین فرستاد اما این سپاه با مقاومت سعید بن حارث انصاری -عامل بحرین- روبرو شدند و شکست خوردند. از این رو، نجده هجومی دیگر با ۳۰۰ نفر به فرماندهی قدامه بن منذر بن نعمان ترتیب داد [۳۷۹] اما با حمله بنی کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه به بازار ذی المجاز -در نزدیکی عرفه- و غارت آن، نجده، از حمله به بحرین منصرف شد و نامه‌ای به قدامه بن منذر و ابوسعید عجلی و دیگر کسانی که به بحرین گسیل داشته بود، نوشت و قاصر بن وائل و قدامه بن منذر بن نعمان را با ۳۰۰ رزمنده به جنگ بنی کعب بن ربیعه در ذی المجاز فرستاد. او خود نیز با ۴۰۰ مرد در پی آنها رفت[۳۸۰] و در آنجا به هم پیوستند. نجده، در این جنگ که به زعم برخی، به جهت تعصب قبیله‌ای صورت گرفته است،[۳۸۱] بنی کعب را شکست داد و تعداد زیادی از آنان را کشت. وی پس از این جنگ به یمامه برگشت و در راه بازگشت، افراد بسیاری به او پیوستند به نحوی که تعداد افرادش به سه هزار نفر رسید.[۳۸۲] نجده، عماره بن سملی[۳۸۳] از فرزندان دول بن حنیفه را که به "عمار طویل" معروف بود،[۳۸۴] به جای خود نشاند و خود در سال ۶۷ هجری به سوی بحرین رفت و مورد استقبال قبیله أزد قرار گرفت اما قبیله عبدالقیس با او از در مخاصمه در آمدند و تصمیم به نبرد با وی گرفتند. در جنگی که در قطیف در گرفت، عبدالقیس شکست خوردند و تعداد بسیاری از آنان کشته شدند و بسیاری از آنان توسط نجده به اسارت و بردگی گرفته شدند.[۳۸۵] نجده پس از فتح قطیف، پسرش "مطرح" را برای پیگیری گروه‌های شکست خورده به سوی عبدالقیس گسیل داشت اما در رویارویی او با عبدالقیس در تویر،[۳۸۶] خوارج شکست خوردند و مطرح و تعدادی از یارانش کشته شدند.[۳۸۷] پس از این رخداد نجده لشکری را به فرماندهی داوود عکلی[۳۸۸] به خط فرستاد. وی بر اهالی خط فائق آمد[۳۸۹] و بدین ترتیب، حکومت نجده در قسمت اعظم بحرین و خط گسترش یافت. [۳۹۰]

جنگ نجده و ابن زبیر

قدرت رو به رشد نجده در جزیرة العرب، مستقیماً سیطره و قدرت عبدالله بن زیبر را هدف گرفته بود و حمزة بن عبدالله بن زیبر -والی بصره- کوشید تا به فرمان پدر، نجده را از بحرین اخراج کند. وی در سال ۶۷ هجری عبدالله بن عمیر لیثی را با سپاهی ۱۴ هزار نفری از اهالی بصره به پیکار نجده فرستاد. وقتی این سپاه به نزدیکی خوارج رسیدند، داوود عکلی و گروهی از خوارج به دلیلی نامعلوم از مبارزه کناره گرفتند اما نجده با افرادی که برایش باقی مانده بود، ثابت قدم ماند. وی حمله غافلگیرانه‌ای به اردوگاه ابن عمیر ترتیب داد و مدتی طولانی با آنان مبارزه کرد؛ سپس دو سپاه از یکدیگر جدا شدند. صبح هنگام، ابن عمیر با دیدن تعداد کشته و زخمی شدگان سپاهش منقلب گردید و به همراه بازماندگان سپاهش به کشته و زخمی‌ها مشغول شد. در همین هنگام نجده باردیگر غافلگیرشان کرد، و این بار طولی نکشید که سپاه زبیری شکست خوردند و هرچه در اردوگاه داشتند به غنیمت رفت. [۳۹۱] این رخداد به گسترش نفوذ و قدرت خوارج نجدیه منجر شد.

نجده، پس از شکست ابن عمیر و سیطره بر بحرین، سپاهی را به فرماندهی عطیه بن اسود حنفی به عمان که تحت حکومت عباد بن عبدالله جلندی بود، فرستاد. عطیه به عمان حمله کرد و پس از قتل حاکمش، بر عمان سیطره یافت. وی چند ماه در عمان سکونت کرد و سپس جانشین خود ابوالقاسم را به جای خود گذاشت و رفت. اما دیری نپایید که ابوالقاسم به دست مردم عمان به قتل رسید.[۳۹۲]

در سال ۶۸ هجری، نجده مناطق شمالی بحرین را تحت تصرف درآورد. وی در کاظمه و طویلع با بنی تمیم درگیر شد و آنان را به پرداخت صدقه مجبور کرد. به این ترتیب حکومت او تا عراق گسترده شد. پس از آن با لشکری کم تعداد به سوی صنعا رفت. وی یمن را که در آن زمان، در حالت ضعف به سر می‌برد و تعداد زیادی حاکم در آنجا، همزمان حکم می‌‌راندند و با یکدیگر به نبرد و رقابت مشغول بودند، تصرف کرد و از اهالی آنجا بیعت گرفت و مخالفان را نیز مجبور به پرداخت خراج کرد. در این هنگام نجده، ابوفدیک عبدالله بن ثور را به حضرموت فرستاد که توانست از اهالی آنجا صدقه دریافت کند.[۳۹۳]در همان سال،[۳۹۴] نجده با حدود هزار نفر از یارانش[۳۹۵] به قصد حج به مکه رفتند و پس از حج به مدینه -که اهالی آن برای جنگ با وی آماده شده بودند،- رفتند. از جمله کسانی که در مدینه برای جنگ با نجده حاضر شده بودند عبدالله بن عمر بود. نجده در نخل[۳۹۶] از حضور ابن عمر در مقابله کنندگان با خوارج باخبر شد، از ادامه کار منصرف شد و بازگشت؛[۳۹۷]؛ چراکه حضور عبدالله بن عمر به این معنا بود که متدینان و افرادی که نزد مسلمانان جاه و منزلتی دارند، در برابر او به شدت مقاومت خواهند کرد و این مسئله برای خوارج بسیار خطرناک بود؛ چراکه تمامی مسلمانان را بر ضد خوارج متحد می‌‌کرد.[۳۹۸] نجده پس از آن، به طائف رفت. در آنجا عاصم بن عروة بن مسعود ثقفی از طرف قومش با او بیعت کرد. پس از آن نجده به تباله رفت[۳۹۹] و از آنجا به بحرین بازگشت. وی در راه بازگشت قدرت و تسلط خود را در مناطق سر راه بررسی کرد و حاروق حنفی را بر طائف، تباله و سراة، سعد طلائع را بر نجران و حاجب بن حمیصه را برای گردآوری صدقات و مالیات بنی هلال و بنی نمیر گماشت. [۴۰۰]-[۴۰۱]

اختلاف نجده با پیروانش

علی رغم پیروزی‌ها و گسترش نفوذ نجده، وی به دلایلی از جمله: نبود مساوات در توزیع غنایم و درآمدهای فی میان یاران نجده،[۴۰۲] مکاتبه نجده با عبدالملک بن مروان،[۴۰۳] عدم موافقت با پیگرد یکی از پیروانش که شراب خورده بود،[۴۰۴] آزادسازی و باز پس دادن دختر عبدالله بن عمرو بن عثمان بن عفان،[۴۰۵] بخشش خطا در اجتهاد[۴۰۶] و عدم پایبندی به اصل مساوات[۴۰۷] با پیروانش دچار اختلاف شد. تعصبات قبیله‌ای بین دو قبیلة قیس بن ثعلبه و حنیفه نیز در این مورد تأثیر روشنی داشت؛ چه اینکه ابو فدیک عبدالله بن ثور یکی از افراد قبیله بنی قیس بن ثعلبه بود که نقش مهمی در خلع، برکناری و قتل نجده داشت. هدف اصلی بنی قیس بن ثعلبه از این کار به دست آوردن رهبری حرکت و انتقال مرکز آن به بحرین -که بیشتر افرادشان در آنجا ساکن بوده‌اند،- بود. این نکته نشان می‌دهد بحرین در جهت دهی به اختلافات بین خوارج چه نقشی داشته است. این اختلافات، هدف بنی قیس به ثعلبه بود و در عمل نیز محقق شد. ابوفدیک رهبری خوارج را به دست گرفت و مرکزشان را به بحرین انتقال داد. گذشته از این، موالی نیز نقش مهمی در اختلافات میان نجده و طرفدارانش ایفا می‌کردند تا حرکت خوارج را خود به دست بگیرند و آن را برای احقاق منافع خویش رهبری کنند.

پس از ایجاد اختلافات، غالب پیروان نجده از او خواستند توبه کند و او نیز توبه خود را اعلام کرد؛ سپس تعدادی گفتند که توبه او خطاست؛ چراکه او امام و دارای اجتهاد است و حق توبه ندارد. پس از او خواستند از این توبه کردن توبه کند و از کسانی که درخواست توبه‌اش را داشتند نیز بخواهد توبه کنند و گرنه او را کنار خواهند گذاشت. او نیز این کار را انجام داد و به همین دلیل، میان یارانش بر سر او اختلاف و دو دستگی شدید ایجاد شد.[۴۰۸]

مخالفان خوارج، اختلاف بین نجده و پیروان و ضعف و چندپارگی ای که در نتیجه این اختلافات به وجود آمده بود، غنیمت شمردند و بر کارگزاران او شوریدند. اهالی طائف بر اروق حنفی شورش کردند و او نیز گریخت؛ سپس در عقبه[۴۰۹] عبدالله بن نعمان را به قتل رساند و همین سرانجام برای طلائع کارگزار او در بحرین نیز اتفاق افتاد و ناجیه جرمی پس از امتناع طلائع از پرداخت صدقه به وی، او را به قتل رساند.[۴۱۰]- [۴۱۱]

عزل و قتل نجده و بیعت با ابو فدیک

اختلافات نجده و پیروانش به برکناری وی انجامید و خوارج یکی از موالی و ثابت بن تمار را به رهبری برگزیدند که همین امر، تأثیر شدید موالی را در حرکت خوارج و تلاششان را برای رهبری آنان نشان می‌دهد. اما طول نکشید که دریافتند باید امیرشان یک عرب خالص باشد و نشان دادند که احساسات قبیله‌ای آنها، از عقیده خارجی شان قوی‌تر است. در واقع خوارج نمی‌توانستند در آن دوره که ویژگی بارزش تعصبات قبیله‌ای بود با کسی به عنوان رهبر و امیر خود بیعت کنند که از موالی باشد؛ حال آنکه غالب خوارج، خود عرب بودند. به همین علت از ثابت بن تمار خواستند رهبری برایشان انتخاب کند. وی نیز شوهر خواهرش ابو فدیک عبدالله بن ثور را که از قبیله بنی قیس بن ثعلیه بود معرفی کرد و خوارج با او بیعت کردند.[۴۱۲]

پس از این رخدادها، نجده از ترس ابو فدیک، در یکی از روستاهای هجر پنهان شد. ابوفدیک نیز در اباض ساکن شد و از اصحاب نجده برائت جست. وی ضرورت رهایی از شر نجده و قتل او را درک کرده بود و بقایش را برای خود خطر ساز می‌دانست[۴۱۳] به همین دلیل گروهی از پیروانش را در پی نجده فرستاد[۴۱۴] و جایزه‌ای را هم برای کسی که جای نجده را به آنها نشان دهد، تعیین کرد.[۴۱۵] از این رو، نجده نزد اقوام مادری خود یعنی بنی تمیم گریخت و از آنان خواست که پنهانش کنند. او قصد داشت که نزد عبدالملک رفته و با او بیعت کند؛ اما در سال ۷۲ هجری، گروهی از پیروان و یاران ابوفدیک از جمله طالوت و ثابت بن تمار عهده‌دار قتلش شدند و او را کشتند.[۴۱۶] قتل نجده، خشم تعدادی از یارانش را برانگیخت و باعث شد که از ابوفدیک جدا شوند و یکی از همین یاران ناراضی نجده به نام مسلم بن جبیر، با دشنه به ابوفدیک ضربت زد؛ اما او جان سالم به در برد و سلامتی خود را بازیافت.[۴۱۷]

ابو فدیک از یمامه به بحرین نقل مکان کرد و جواثا[۴۱۸] را در سال ۷۲ هجری،[۴۱۹] مقر خلافت خود اعلام کرد.[۴۲۰] این جابجایی پس از اقدام به قتل او و از ترس بنی حنیفه – همان طرفداران نجده بن عامر حنفی- اتفاق افتاد. مصعب بن زبیر که از طرف برادرش عبدالله، والی عراق بود، تلاش داشت فعالیت خوارج را در بحرین محدود کند. وی قصد داشت با استفاده از اختلاف افکنی میان خوارج این کار را به انجام برساند. به همین دلیل در سال ۷۲ هجری، سپاهی از اهل بصره را به فرماندهی محمد بن عبدالرحمن بن اسکاف به جنگ با خوارج فرستاد؛[۴۲۱] اما ابو فدیک این سپاه را شکست داد.[۴۲۲] سپس مصعب، فرماندهی سپاه دیگری از اهالی بحرین و بصره را به زیاد بن قریش سپرد و آنان را به بحرین فرستاد که آنها نیز شکست خوردند. [۴۲۳] پس از کشته شدن مصعب و سیطره امویان بر عراق، توجه حکام اموی بر خوارج متمرکز شد و برای از بین بردن شورشهای خوارج دست به کار شدند. آنان سپاهیانی را جهت سرکوب خوارج به بحرین فرستادند اما هر بار با شکست مواجه شدند[۴۲۴] تا این که سرانجام در سال ۷۴ هجری[۴۲۵] و در پی اعزام سپاهی سیزده هزار نفری[۴۲۶] به فرماندهی عمر بن عبیدالله بن عمر، از سوی عبدالملک بن مروان، در نبردی در مشقر که پنج روز به طول انجامید، ابو فدیک کشته شد. پس از کشته شدن ابو فدیک، عمر پیروانش را تعقیب کرد و آنان را در مشقر محاصره و شکست داد. [۴۲۷] این چنین بود که شورش خوارج نجدات در بحرین به انتهای خط رسید.

پایان سیطره نجدات در بحرین بر قدرت و نفوذ کلیت خوارج در آنجا تأثیری نداشت زیرا شورش‌های متأخرتر خوارج بسیار شدید بود و جنگ‌های آنان به طرز بی‌سابقه‌ای خشن بوده است. علت این مسئله، ایمانی است که ویژگی بارز خوارج به شمار می‌رود و نیز از دیگر علل آن، نیروهای جوان بوده است؛ چه اینکه بسیاری از فرماندهان خوارج، جوان بوده‌اند. همین شورش‌ها و فعالیت‌ها نشان می‌دهد خوارج در بحرین قدرت زیادی داشته‌اند؛ همچنین تأیید و پشتیبانی عبدالقیس از شورشهای خوارج و اینکه سپاهیانی که عهده دار سرکوب خوارج بودند، از خارج بحرین می‌آمدند به معنای عقیم ماندن تمام تلاش‌های والیان در سرکوب آنان بود. غالب قیام‌ها و شورش‌های متأخر خوارج در بحرین به چند دلیل موفقیت کامل به همراه نداشت که: قدرت حکومت امویان و اینکه در این حرکت‌ها برنامه‌ریزی هماهنگی، تفکر، اندیشه، دوراندیشی و صبر وجود نداشته است، از آن جمله می‌‌باشد. [۴۲۸]

منابع

پانویس

  1. الجوهری الصحاح، انتشارات دار الکتاب العربی مصر القاهره ۱۹۵۶ م ج: ۲ ۵۸۵ ابن منظور لسان العرب، بیروت، ۱۹۵۵ م، ج ۴ ۴۶ الزمخشری الجبال والأمکنه و المیاه، انتشارات الحیدریة، نجف ۲۰ القزوینی آثار البلاد و أخبار العباد، بیروت ۱۹۶۰ م ۷۷۰۷
  2. بنگرید لغده بلاد العرب انتشارات دار الیمامه للبحث و الترجمة والنشر، ریاض ۱۹۶۸ م ۳۲۵ حاشیه کحاله جغرافیه جزیره العرب انتشارات المطبعه الهاشمیه، دمشق ۱۹۴۴م ۲۶۱، المسلم محمد سعید، ساحل الذهب الأسود، انتشارات دار مکتبه الحیاة، بیروت ۱۹۶۲م ۱۶۰۱۷ النبهانی التحقه النبهانیه فی تاریخ الجزیره العربیه چاپ، انتشارات المطبعه المحمدیه قاهره ۱۳۴۲ ه ق ۱۱ عبدالوهاب، عزام مهد العرب، انتشارات دار المعارف للطباعة والنشر، مصر، ۱۹۴۶: ۰۹۰ Fiey، Fr. J. M. Encyclopeadiaof Islam، vol، I، Leiden- brill، ۱۹۶۰ (New Edition): p۹۴۱
  3. ابن رسته الأعلاق النفیسه انتشارات، بریل لیدن؛ ۱۸۹۱ م، ۱۸۲، البکری، معجم ما استعجم من أسماء البلاد و المواضع تحقیق و تصحیح مصطفی السقاء انتشارات لجنه التالیف والترجمة والنشر، قاهره، ۱۹۴۵ م: ۱۷ ابن خلدون العبر و دیوان المبتدأ والخبر، انتشارات دار الکتاب اللبنانی، ۱۹۵۶، ج ۲: ۶۲۲
  4. یاقوت حموی، معجم البلدان، لایپزیک، ۱۸۶۸ م، ج ۱: ۵۰۷
  5. الحربی، المناسک و أماکن طرق الحج و معالم الجزیرة تحقیق حمد الجاسر، انتشارات دار الیمامة للبحث. الترجمة والنشر، ریاض چاپخانه، متنبی، بیروت ۱۳۸۹ ه ق / ۱۹۶۹ م: ۵۳۴ الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۴۸؛ ابن عبد الحق، مراصد الإطلاع، انتشارات بریب ۱۸۵۲م، ج ۶۵۸۱ قلقشندی نهایة الارب فی معرفة أنساب العرب، تحقیق علی الخاقانی چاپخانه النجاح بغداد ۱۳۸۷ ه ق / ۱۹۵۸ م: ۱۸ از منابع برداشت می‌شود که برخی از جغرافی‌دانان این شهر را از نجد دانسته‌اند و نیز اصطخری مسالک الممالک چاپ دی، غویه بریل لیدن ۱۹۲۷/۱۸۷۰ م ۱۹، نشر Gochea. ابن حوقل صورة، الأرض دو جلد چاپ، چاپخانه ی بریل لیدن ۱۹۳۸م: ۳۱. أبوالفداء، تقویم البلدان، تحقیق مک کوکین، دیلان انتشارات دار الطباعة السلطانیة، پاریس ۱۸۴۰ م گروهی دیگر آن را جزئی از یمن دانسته‌اند. المجم اکام المرجان فی ذکر المدائن المشهورة فی کل مکان بیتا بینا یاقوت حموی یاقوت حموی، معجم البلدان ج ۵۰۷۳ اما قلقشندی این شهر را قسمتی مستقل دانسته القلقشندی صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء، ج ۵ ص۱ خلیل در مورد وجه تسمیهی علم عروض گفته است عمر بن خطاب یهودیان و مسیحیان را از جزیرة العرب بیرون راند اما در نجران یمامه و بحرین آنها را در سرزمینهای خود باقی گذاشت. پس این مکانها عروض نامیده شد البته البکری، معجم ما استعجم ۱۲ برآن است این نظر ضعیفی است و الحربی گفته است به همین دلیل سخن هم ضعیف است البکری معجم ما استعجم ۱۲؛ اما از نظر ما این سرزمینها به علت معترض بودن و واقع شدن میان عراق نجد و یمن «عروض» نامیده شده است.
  6. یاقوت معجم البدان، ج ۴: ۷۴۰ در همدانی صفة جزیرة العرب ۷۶ آمده درمی بادیه بحرین است و منابع اسم دیگری برای آن ذکر کرده‌اند و ممکن است نام «درمی» اشتباه ناسخان باشد.
  7. الأزهری تهذیب اللغة، انتشارات سجل العرب قاهره ۱۹۶۷، ج ۱۵ ۵۰۰ و نیز بنگرید الزمخشری الجبان والأمکنه و المیاه: ۳۱؛ یاقوت معجم البلدان، ج ۸۰۲:۱.
  8. این موضع که یاقوت حموی (معجم البلدان، ج ۴: ۱۳ به نقل از الحفصی) و ابن عبدالحق (مراصد الإطلاع، ج ۳۷۸-۳۷۷: ۲) از آن نام برده‌اند، امروزه از کوههای احساء (ابن بلیهد، صحیح الأخبار عما فی بلاد العرب من الآثار، ج ۴، ۱۶۴) در جنوب بندر «عقیر» است.
  9. یاقوت حموی (معجم البلدان، ج ۲: ۸۱۴) آن را دو تپه در جنوب هجر دانسته است. امروزه رمانتان، دو کوه در وسط احساء هستند.(الإحسائی، تحفة المستفید، ج ۱: ۱۵)
  10. کوهی در میانه هجر که عیاش بن سعید مطربی در آن خانه داشته است. (این مقرب، دیوان: ۶۲۹ (پاورقی شماره ۱۰)؛ شرح دیوان ابن مقرب العیونی، به نقل از الإحسانی، تحفة المستفید، ج ۱: ۲۵۶)
  11. نقائض جریر و الفرزدق، ج ۱: ۸۱، ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۲: ۲۶۲
  12. یاقوت در کتاب خود از آن نام برده است. (یاقوت معجم البلدان، ج ۱ ۳۹۴) در همین مکان بوده که عمرو بن هند، قبیله بنی دارم را به آتش کشیده است.(نقایض جریر و الفرزدق، ج ۲: ۱۰۸۵) امروزه این مکان،«واره» نام دارد (ابن بلیهد، صحیح الأخبار عما فی بلاد العرب من لا آثار، ج ۱۱۸۱۲) و در جنوب الکویت با فاصله ی تقریبا ۴۰ کیلومتری آن قرار گرفته است. (الدباغ، جزیرة العرب، ج ۲ ۱۲۵۵)
  13. کوهی است در شمال شرق شیطین (لغدة، بلاد العرب: ۲۷۹ ۲۱۶؛ و نیز بنگرید البکری معجم ما استعجم، ج: ۴ ۱۳۷۸) که هنوز هم به همین نام معروف بوده و از سمت شرق «شیط شرقی»، از غرب به شرق تا «شیط عطشان» به سمت نقیره کشیده شده است. (لغدة، بلاد العرب: ۲۹۷ (پاورقی))
  14. الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۱۳۶
  15. لغدة بلاد العرب: ۳۴۵ و نیز بنگرید الهمذانی صفة جزیرة العرب ۱۳۶ یاقوت معجم البلدان، ج ۳ ۵۳۸
  16. الأزهری، تهذیب اللغة، ج ۱۲: ۳۸۲
  17. لغدة، بلاد العرب: ۳۸۶ (پانوشت) و در پانوشت صفحه ۳۴۵: آمده در غرب الجبیل واقع شده است
  18. ۳۰۹. Hand Book of Arabia Vol I. p، ابو العلا می‌گوید وادی المیاه از جاده درب الکنهری میان بندر الجبیل و المعقلاء در حاشیه الدهناء در شمال شرق تا خط تابلاین در جنوب قرار گرفته است جغرافیه جزیرة العرب، ج ١: ۹۶
  19. این دره در شمال غرب هجر با فاصله یک نیم روز قرار گرفته (ابوعبیده نقائض جریر و الفرزدق ج ۱ ۴۲۱ ابوطالب الفاخر: ۲۲۹) و در آنجا روستایی نیز وجود دارد. (البکری، معجم ما استعجم ۱۰۲۴ و یاقوت معجم البلدان، ج ۲: ۸۸۷) یکی از جنگ‌های عرب، میان بنی عیسی با سعد بن زید مناة بنی تمیم، در این مکان رخ داده است. (ابو عبیده نقائض جریر و الفرزدق ج ۱: ۴۲۱ ابوطالب الفاخر: ۲۲۹) این وادی اکنون مهمترین دره در احساء است که در سی مایلی جنوب غرب واحة إحساء و شرق صان قرار دارد.(۳۱۰ & land book of Arabia، vol ۱: p۲۹۸ و بنگرید و هبة جزیرة العرب فی القرن العشرین: ۶۸ کحالة جغرافیة جزیرة العرب: ۲۶۸)
  20. دو وادی در شمال طویلع (لغدة، بلاد العرب: ۳۹۷ و ۳۱۵) که چراگاه اهالی طویلع بوده (لغدة بلاد العرب: ۲۹۷) در آن مناطق، آبی نیز وجود دارد. (دیوان الحطیئة: و یاقوت معجم البلدان، ج ۳: ۳۵۶) در این مکان، یکی از جنگ‌های عرب میان بکر و تمیم رخ داده است.(ابو عبیده النقائض، ج ۲: ۱۰۲۳ - ۱۰۲۰؛ لغدة بلاد العرب ۲۹۷ یاقوت معجم البلدان، ج ۳ ۳۵۶)
  21. سیدان در شمال دَوّ (لغدة بلاد العرب ۲۹۸ و ۳۱۷) و نزدیکی کاظمه بودند. (ابوعبیده نقائض ج ۱: ۴۸۲) امروزه "ساده" نام دارند و جزئی از کویت به شمار می‌‌روند.(راشد الفرحان مختصر تاریخ الکویت ۲۵)
  22. الطوسی شرح دیوان لبید بن ربیعة: ۵٠ الهمدانی صفة جزیرة العرب ۱۶۰
  23. ابن درید جمهرة اللغة، ج ۳ ۲۲۷ حمد الجاسر، ابو علی الهجری و ابحاثه فی تحدید المواضع ۲۰۶
  24. یاقوت، معجم البلدان، ج ۴۰۶:۲ و بنگرید فیروزآبادی القاموس المحیط، انتشارات المکتبه التجاریة الکبری، چاپ مصطفی الباب، الحلبی بدون تاریخ، ج ۱ ۲۹۱.
  25. الجاحظ، فخر سودان علی البیضان، ج: ۱/۴: ۱۸۴-۱۸۳ و ۱۸۷
  26. یاقوت، معجم البلدان، ج ۲:۳۹۸.
  27. الهمدانی صفة جزیرة العرب ۱۳۸. الإصطخری، مسالک الممالک ۳۲: الأقالیم ۱۹.
  28. ناصر خسرو، سفرنامه ۹۴ و البکری می‌گوید که طول آن به اندازه ۱۶ روز راه است المسالک و الممالک، ص۲۱۸
  29. ابن سعید المغربی، بسط الأرض: ۶۵
  30. المقدسی أحسن التقاسیم ۷۱ ناصری، خسرو سفرنامه ۹۴ شیخ الربوة نخبة الدهر ۱۶۶؛ ابن بطوطة، الرحلة: ۲۷۹
  31. شیخ الربوة نخبة الدهر ۱۶۶
  32. ۴۹۱ Hamd book of Arabia، vol ۱: p وهبة جزیرة العرب فی القرن العشرین، ۹۴ کحالة جغرافیة جزیرة العرب ۴۶۳
  33. این موضع که "شقار" نیز خوانده شده است، جزیره‌ای بود بین اوال و قطر با روستاهای فراوان. این جزیره از توابع هجر بود (یاقوت معجم البلدان، ج ۳، ص۳۰۴-۳۰۵ ابن عبدالحق مراصد الإطلاع، ج ۲: ص۱۱۶-۱۱۸) اما اکنون، آب آن را پوشانده و اثری از آن وجود ندارد. (الإحسائی تحفة المستفید، ج ۲: ۱۶)
  34. در گذشته روستایی کوچک در شرق قطیف بوده که نیم منزل در آب‌های کم عمق بینشان فاصله وجود داشت و هنگام جزر، زمین از زیر آب پیدا شده و مردم پیاده به آنجا می‌‌رفتند. (ابو الفداء ۸۳) تاروت امروزه جزیره کوچکی است با همین نام در شرق قطیف و در چهار کیلومتری ساحل خلیج فارس. (أبو العلا، جغرافیة جزیرة العرب، ج ۱ ۱۶؛ الدباغ جزیرة العرب، ج ۱: ۱۷۹-۱۷۸)
  35. این موضع "حوار" نیز نامیده می‌شود. بکری آن را از شهرهای بحرین دانسته که از آنجا تا ساحل به اندازه سه روز مسافت است. (البکری المسالک و الممالک برگه ۲۱۸) حوارین، امروزه از جزایر قطر و به ساحل نزدیک است. این جزیره در حال حاضر "حوار" خوانده می‌شود و می‌‌توان هنگام جزر از قطر پیاده به آنجا رفت. (الدباغ، قطر ماضیها و حاضرها: ۳۳)
  36. آن را روستایی از توابع بحرین در خط بحرین، بین عمان و عقیر گفته‌اند. (یاقوت، معجم البلدان ج: ۲ ۱۳۴به نقل از ازهری) امروزه قطر نام شبه جزیره‌ای است که یکی از کشورهای حاشیه خلیج فارس و از معروف‌ترین تولید کنندگان نفت است.
  37. برای مطالعه بیشتر ر. ک. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۲۳-۴۸.
  38. الجاحظ، البیان والتبیین ج ۱ ۹۷-۹۶؛ ابن حزم جهمرة أنساب العرب ۲۹۹.
  39. البکری، معجم ما استعجم ۸۱-۸۰ و بنگرید، المیدانی مجمع الأمثال، ج ۱: ۴۸۲؛ در روایت دیگری گفته شده که بکر بن وائل و تمیم را در آنجا یافتند و در سرزمینشان وارد شده و سکونتگاههاشان را با هم تقسیم کردند. این خلدون، العبر، ج ۲: ۶۲۲، القلقشندی، صبح الأعشی، ج ۱: ۳۳۷.
  40. البکری، معجم ما استعجم ۸۱ یاقوت معجم البلدان، ج ۴: ۵۴۱ 
  41. البکری معجم ما استعجم ۸۲-۸۱ و در دیوان، فرزدق چاپ، دمشق گفته شده تنها عبد القیس در هجر و خط ساکن بوده‌اند و در النووی، صحیح مسلم با شرح النووی، ج ۱: ۱۸۱ آمده: «صاحب التحریر گفته است: عبدالقیس گروهی را ارسال کردند. آنها ساکن بحرین خط و اعتاب سره قطیف، سفار، ظهران تا رمل و تا الأجرع، مابین هجر تا قطر و بینونه سپس، جوف عیون و احساء تا مرزهای دهناء و سایر سرزمینها ساکن بوده‌اند.)
  42. یاقوت، معجم البلدان، ج ۴ ۵۴۱ مراصد الإطلاع، ج ۳: ۱۰۵
  43. الزمخشری الجبال والأمکنة والمیاه ۳۶ یاقوت، معجم البلدان، ج ۲: ۱۳۶
  44. البکری معجم ما استعجم ۱۲۸۲
  45. یاقوت، معجم البلدان، ج ۴ ۴۲۸.
  46. همان، ج ۴: ۳۳
  47. بنگرید به فصل دوم کتاب بحرین در صدر اسلام«شهرها و روستاها»
  48. البکری، معجم ما استعجم: ۸۹
  49. ابن الفقیه مختصر کتاب البلدان ۲۸.
  50. البکری معجم ما استعجم: ۸۶-۸۵ و همدانی گفته است دیار بکر از یمامه ا بحرین، سیف کاظمهتا دریا و روستاهای حاشیه عراق است. صفة جزیرة العرب ۱۶۹ قضه گردنهای در عارض الیمامه است؛ البکری، معجم ما استعجم ۸۵ و در مورد جنگ بسوس بنگرید ابن الأثیر، الکامل، ج ۱: ۵۲۳ و ما بعد
  51. البلاذری، فتوح البدان ۸۳ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ۱ لی ۴، ۱۹۶۱
  52. دیوان طرفة بن العبد ۱۵(نشر علی الجندی)
  53. ابوعبیده نقائض جریر والفرزدق، ج ۱: ۴۸۲
  54. همان، ج ۲: ۱۰۲۰-۱۰۲۳، صفة جزیرة العرب ۱۲۳؛ البکری، معجم ما استعجم: ۱۱۵۶
  55. ابو عبیده النقائض ج ۱ ۱۳۰ و بنگرید یاقوت معجم البلدان، ج ۸۱۱: ۲
  56. البکری، معجم ما استعجم ۱۹۱۶ و، بنگرید یاقوت معجم البلدان، ج ۶۰۱: ۳ 
  57. یاقوت، معجم البلدان، ج ۲: ۸۱۱
  58. البلاذری، فتوح البلدان ۸۳ الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ۱ ق ۴ ۱۹۶۱ وی به دلیل اینکه گفته است «قد لفه اللیل بسواق حطم» فتوح ۸۳
  59. ثعلب، مجالس ثعلب، ج ۱: ۳۵۲؛ الإصطخری مسالک الممالک: ۲۳-۲۲ الأقالیم: ۱۳-۱۲؛ البکری، معجم ما استعجم، ۸۸-۸۷
  60. لغدة بلاد العرب: ۳۵۱
  61. همان. ۳۴۳ دیوان الحطیئة: ۱۲۹-۱۲۸
  62. لغدة بلاد العرب ۳۴۳؛ الهمدانی صفة جزیرة العرب ۱۳۷، المسعودی التنبیه و الإشراف: ۳۹۲
  63. الأزهری تهذیب اللغة، ج ۵: ۱۶۸ و بنگرید ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۴، ۱۷۷ الفیروزآبادی، القاموس المحیط، ج ۴: ۳۱۷ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۳۰: ۱
  64. لغدة، بلاد العرب ۳۴۴ و بنگرید یاقوت معجم البلدان، ج ۲، ۱۵۷
  65. لغدة بلاد العرب: ۳۴۵ - ۳۴۴ و بنگرید، یاقوت معجم البلدان ج: ۴ ۳۱۳؛ و البکری در معجم ما استعجم: ۱۱۳۶؛ کنهل را آبی از آن بنی عوف بن عاصم بن ثعلبة بن یربوع دانسته است
  66. لغدة بلاد العرب ۲۲۶-۳۴۵ الهمذانی صفة جزیرة العرب ۱۳۶ یاقوت معجم البلدان، ج ۳ ۳۸ الأزهری تهذیب اللغة، ج ۱۲: ۳۸۲
  67. لغدة بلاد العرب: ۳۴۷ و بنگرید البکری معجم ما استعجم ۱۰۴۴، یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ص۱۷
  68. لغدة بلاد العرب: ۳۴۷
  69. أبو عبیدة، النقائض، ج ۱ ۲۰۵ لغدة بلاد العرب: ۳۴۸، الهمدانی صفه جزیرة العرب: ۱۳۷؛ البکری، معجم ما استعجم: ۱۲۹۱-۱۲۹۲
  70. أبو عبیدة، النقائض، ج ۱: ۴۸۲ البکری، معجم ما استعجم ۷۷۱، یاقوت، معجم البلدان، ج۳ ص۲۱۱
  71. لغدة بلاد العرب ۳۵۰؛ و حمان مقصود حمان بن عبد العزی بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم ابن الکلبی جمهرة النسب: ۷۵
  72. لغدة، بلاد العرب: ۳۵۰ ربیع مقصود ربیع بن حارث بن عمرو بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم است؛ ابن الکلبی، جمهرة النسب: ۷۶
  73. لغدة بلاد العرب (۳۵۱-۳۵۰ و بنگرید البکری معجم ما استعجم، ۱۲۲۸ الأزهری تهذیب اللغة، ج ۱۰: ۱۶۱
  74. أبو عبیدة، النقائض، ج ۲: ۱۰۱۷. ۱۲
  75. الأزهری تهذیب اللغة، ج ۱۰۹۹-۱۰۸
  76. الحربی، المناسک: ۶۲۱
  77. الأزهری، تهذیب اللغة، ج ۱۱: ۴۲۴
  78. یاقوت، معجم البلدان، ج ۲: ۸۱۴
  79. یاقوت المشترک: ۱۱۴
  80. یاقوت معجم البلدان، ج ۲: ۳۳۹
  81. البکری، معجم ما استعجم ۶۷۹ یاقوت معجم البلدان، ج ۲: ۸۷۸
  82. یاقوت معجم البلدان ج: ۱۲۷ و مقصود از عطارد عطارد بن عوف بن کعب بن سعد بن زید مناة بن تمیم است؛ ابن الکلبی، جمهرة النسب: ۷۷
  83. لغدة بلاد العرب: ۲۹۶
  84. همان یاقوت معجم البلدان، ج ۲: ۴۷۲
  85. لغدة بلاد العرب: ۳۵۱
  86. أبو عبیدة النقائض، ج ۱: ۲۱۴، ج ۲: ۷۸۰؛ لغدة، بلاد العرب: ۲۵۱؛ و بنگرید یاقوت، معجم البلدان، ج ۲: ۸۱۳
  87. لغدة بلاد العرب: ۳۵۴
  88. همان؛ و بنگرید البکری معجم ما استعجم: ۳۳۵ - ۳۳۴؛ یاقوت، معجم البلدان، ج ۱: ۹۱۷
  89. لغدة بلاد العرب: ۲۹۷
  90. أبو عبیدة، النقائض، ج ۱ ۲۱۴؛ لغدة بلاد العرب ۲۹۶؛ و البکری در معجم ما استعجم: ۳۲۶، ۷۹۹-۷۷۵، طویل را از آن بنی اسید بن عمرو بن تمیم دانسته اما یاقوت، معجم البلدان، ج ۳۳ ۵۶۳ طولیع را از آن بنی یربوع از قبیله بنی تمیم دانسته است
  91. لغدة، بلاد العرب ۱۳۵۴ و در یاقوت معجم البلدان ج ۲ ۴۶ الجرباء را از آن بنی سعد بن زید مناه دانسته‌اند
  92. لغدة، بلاد العرب: ۳۹۷
  93. أبو عبیدة، النقائض، ج ۱: ۲۱۴؛ و در لغدة بلاد العرب: ۲۵۲؛ گفته شده از آن کعب بن عنبر است و در البکری البکری، معجم ما استعجم: ۱۱۶۳؛ از آن عبد شمس بن تمیم دانسته شده که بنی کعب بن عنبر آنان را از آنجا بیرون رانده‌اند
  94. أبو عبیدة، النقائض، ج ۱: ۲۱۴؛ لغدة بلاد العرب: ۳۵۵؛ دیوان الفرزدق ج ۱ ۹۶ ۷۲ چاپ دمشق؛ و البکری در در معجم ما استعجم ۱۱۶۳ و نیز یاقوت در معجم البلدان، ج ۴ ۳۵۶ را از آن بنی یربوع دانسته‌اند.
  95. دیوان الفرزدق، ج ۱: ۱۲۸ چاپ دمشق
  96. الحرماز: حارث بن مالک بن عمرو بن تمیم است، النویری، نهایة الإرب، ج ۲: ۳۴۵
  97. لغدة بلاد العرب ۳۱۹
  98. أبو عبیدة، النقائض، ج ۱: ۱۶۸
  99. البکری، معجم ما استعجم ۱۲۴
  100. الطبری، ۱ ق: ۲ ۹۸۵ و، بنگرید ابن الأثیر الکامل، ج ۱ ۴۶۸-۴۶۹؛ الاصفهانی، الأغانی، ۷۶-۷۷: ۱۶؛ القزوینی، آثار البلاد ۱۱۱-۱۱۰
  101. در مورد جنگ مشقر بنگرید به فصل سوم از کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  102. الیعقوبی، التاریخ، ج ۱: ۲۳۳-۲۳۲
  103. الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۲۰۹
  104. البکری، معجم ما استعجم ۸۱-۱۸۰ و بنگرید، المیدانی مجمه، الأمثال، ج ۱: ۴۸۲
  105. در مورد مهاجرت عبد القیس به بصره پس از اسلام بنگرید، العلی التنظیمات الاجتماعیة والاقتصادیة فی البصرة البصرة فی القرن الأول الهجری، ۴۲، ۱۴۱ (چاپ دوم).
  106. المسعودی، مروج الذهب، ج ۱: ۱۱۰؛ البکری المسالک و الممالک صفحه ۱۰۵ و بنی معن: از قبیله ی آزد و طایفه‌ای از دوس بن عدنان ابن حزم جمهرة أمثال العرب: ۴۷۳
  107. دیوان الفرزدق، ج ۱ ۵۴ (چاپ دمشق به سال ۱۹۶۵)
  108. تاریخ از مؤلف، ناشناخته ج ۱۱ ۱۳۱ به جزئیات در فصل هفتم مراجعه کنید
  109. المسعودی التنبیه و الإشراف: ۳۹۲
  110. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۴۹-۵۷.
  111. دیوان امری القیس ۵۸. نیز ر. ک. ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۱ ۱۳۴ بنگرید، الفیروز آبادی القاموس المحیط ۳: ۳۵۳؛ الزبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۲۶۹.
  112. یاقوت، معجم البلدان ج ۲ ۱۷۹ و بنگرید ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۱: ۲۷۹
  113. ابن سعد، ۱ ق ۲: ۷
  114. همان ۴ ق ۷۸۲ البلاذری، فتوح البلدان ۸۵ یاقوت، معجم البلدان، ج ۱: ۵۱۱
  115. خلیفه بن خیاط، التاریخ، ج ۱، ۱۳ البلاذری، فتوح البلدان ۸۵
  116. البلاذری، فتوح البلدان ۷۸ ابن اثیر، الکامل، ج: ۲ ۱۱۵، یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸
  117. درباره مرزبانان بنگرید به فصل ششم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  118. البلاذری، فتوح البلدان، ۷۸، یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸
  119. البلاذری، فتوح البلدان ۷۸۷۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج: ۲ ۲۱۵ یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸
  120. بنگرید به قطیف در فصل سوم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  121. بنگرید به زاره در فصل سوم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  122. بنگرید به غابه در فصل سوم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  123. ابو عبیده النقائض ج: ۱ ۱۱۵ و بنگرید ابن سیده ابوالحسن علی بن اسماعیل (۱۳۱۶ هق) المخصص، چاپ، بولاق انتشارات المطبعة الکبری الأمیریة ج ۱۰ ۱۲۹ الجوالیقی ابو منصور موهوب بن أحمد (۱۹۶۶م) المغرب من الکلام الأعجمی علی حروف المعجم تحقیق أحمد محمد، شاکر طهران بینا ۱۸۳ و کایتانی نظر دوگویه را در این مورد که نیروی دریایی بین ساحل خلیج فارس و شرق آسیا بوده نقل می‌کند العلی التنظیمات الإجتماعیة والإقتصادیة فی البصرة فی القرن الأول الهجری: ۷۰ پانوشت (چاپ اول)؛ و بنگرید دائرةالمعارف الإسلامیه ج: ۱۲ ۴۰۳ (ترجمه عربی)
  124. البلاذری، فتوح البلدان ۳۷۵
  125. البلاذری، فتوح البلدان ۳۷۵، الطبری، تاریخ الرسل والملوک ۱ ق ۴ ۱۹۶۱، ابن الاثیر، الکامل، ج ۲: ۳۶۸، در در الاصفهانی، الأغانی، ج ۱۴، ۲۵ از طبری نقل شده که در القطیف و هجر بودهاند.
  126. الأزهری، تهذیب اللغة، ج ۱۰ ص۵۹۸ ابن سیده المخصص، ج ۲۹: ۱۰؛ الجوالیقی المغرب ۱۸۳ء بان منظور لسان العرب، ج ۲۹۴۲ الزبیدی تاج العروس، ج ۲: ۵۶
  127. من النار جیل إلی النخیل قاضی المهر المبارک البوری در مجله ثقافه الهند جلد، ۱۶ شماره ۳، سال ۱۹۶۵.
  128. الطبری، تاریخ الرسل والملوک ۱ ق ۴ ۱۹۶۱، الاصفهانی، الأغانی، ج ۴ ۴۵ و بنگرید دایرةالمعارف الإسلامیة الإسلامیه، ج ۱۲ ۱۴۰ ترجمه عربی مجله ثقافة الهند، ۴۳/۳/۱۶
  129. البلاذری، فتوح البلدان ۳۷۵
  130. العلی التنظیمات الإجتماعیة والإقتصادیة فی القرن الأول الهجری: ۷۱-۷۰ (چاپ اول)
  131. ابو عبیدة النقائض، ج ۱: ۱۱۵
  132. البلاذری، فتوح البلدان ۳۷۳
  133. همان: ۳۷۵.
  134. الأزهری، تهذیب اللغة، ج ۱۳ ۱۵۹ و بنگرید این منظور، لسان العرب، ج ۷ ۱۳۰۸ الزبیدی تاج العروس، ج ۵. ۱۴۶
  135. الطبری، تاریخ الرسل والملوک، ۱ ق ۴ ۱۹۶۱، ابن الأثیر، الکامل، ج ۲: ۱۳۶۸ و در الاصفهانی الاغانی، ج ۱۴ ۴۵ از ابن جریر نقل شده که در قطیف و هجر بوده‌اند؛ بنگرید مجله ثقافة الهند ۱۰۵/۱/۱۶-۱۰۲ سال ۱۹۶۵.
  136. ثقافة الهند، ۱۰۱/۱/۱۶
  137. همان
  138. همان ۱۰۴
  139. البلاذری، فتوح البلدان ۳۷۳؛ و بنگرید ثقافة الهند ۱۰۵/۱/۱۶-۱۰۴
  140. الطبری، تاریخ الرسل و الملوک ۱ ق ۴ ۱۹۶۱؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲۰ ۳۶۸ الاصفهانی، الاغانی، ج ۱۴: ۴۵
  141. البلاذری، فتوح البلدان: ۳۷۵
  142. العلی التنظیمات الاجتماعیة والإقتصادیة فی القرن الأول الهجری: ۷۱ (چاپ اول)
  143. ثقافة الهند: ۱۰۵/۱/۱۶؛ العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۵۸-۶۲.
  144. ابن حبیب، ابوجعفر محمد بن أمیة بن عمرو الهاشمی البغدادی (۱۹۴۲ م. / ۱۳۶۱ هق)، المحبر، تصحیح الدکتورة ابلزة لیمتن شنیتر انتشارات مطبعة جمعیة دائرة المعارف العثمانیة، حیدر أباد الدکن: ۱۳۱۷ جمهرة أنساب العرب ۴۹۳ یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ۳۴۵
  145. یاقوت، معجم البلدان، ج ۱، ۳۹۵ الفیروز آبادی القاموس المحیط، ج ۳۳۱۳ الزبیدی تاج العروس، ج ۷ ۳۱۶
  146. العلی، صالح أحمد (۱۹۶۴) محاضرات فی تاریخ العرب، ج ١ الطبعة الثانیة، بغداد: انتشارات مطبعة الإرشاد؛ ج ۱: ۳۱۶
  147. جواد علی (۱۹۶۸) المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام چاپ، بیروت انتشارات دار العلم للملایین ج۶، ص۶۰ - ۵۹
  148. همان، ج۶، ص۲۱۱.
  149. در مورد رابطه منذریان با بحرین بنگرید به فصل سوم کتاب حاضر «اداره بحرین».
  150. جواد علی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج ۶: ۲۱۱
  151. ابن قتیبه المعارف: ۶۷۱ و بنگرید ابن، رسته الأعلاق النفیسه ۲۱۷؛ التوحیدی ابو حیان محمد بن عباس (بدون تاریخ البصائر والذخائر، تحقیق ابراهیم الکیلانی مجلدین دمشق بیروت مکتبة اطلس و مکتبة الإنشاء، ج ۲: ۴۵، ابن صاعد أبو القاسم صاعد بن أحمد (۱۹۱۲م) طبقات الأمم، نشر الأب لویس شیخو بیرون: انتشارات المطبعة الکاثولیکیة للآباء الیسوعیین: ۴۳
  152. ابن حزم جمهرة انساب العرب: ۴۹۱
  153. ابن سعد، الطبقات، ج ۵ ۴۸؛ و در مورد جارود بنگرید به فصل پنجم کتاب حاضر «اسلام بحرین
  154. ذو الرمة غیلان بن عقبه المعدی (۱۹۱۹م) الدیوان تحقیق کارلیل هنری هیس، مکارتنی کمبریج چاپخانه الکلمه ۲۱۹
  155. بنگرید به بخش گروههای ارسالی عبد القیس به خدمت حضرت رسول(ص) در فصل پنجم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  156. البلاذری، فتوح البلدان ۷۹-۱۷۸ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲۱۵۲ یاقوت، معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸
  157. الیعقوبی، التاریخ، ج ۱: ۲۹۸
  158. البکری معجم ما استعجم: ۱۲ (نقل از خلیل)؛ برای مطالعه نمونه‌هایی از این بحران‌ها و حوادث و نیز تاریخ آن ر. ک. ص۶۴-۶۶.
  159. ۲۱۴-۲۱۸: Fiey Le Bet، Qatraya، p و بنگرید شیخو النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیة، ج ۱: ۷۱؛ جواد علی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج ۶، ص۶۷،۲۱۲.
  160. ۲۱۸ Fiey، Le Bet، Qatraya. p و بنگرید، شیخو النصرانیة و آدابها بین عرب الجاهلیة، ج ۱: ۷۱؛ جواد علی، تاریخ العرب قبل الإسلام، ج۶، ص۲۱۲،۶۷
  161. جواد علی تاریخ العرب قبل الإسلام، ج ۶، ص۵۵.
  162. العلی محاضرات فی تاریخ العرب، ج ۱: ۱۷۱
  163. البلاذری، فتوح البلدان ۷۹۰-۱۷۸ ابن الأثیر الکامل، ج ۲۱۵۲ یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸
  164. البکری، معجم ما استعجم ۱۲
  165. بنیامین التطیلی، الرحلة: ۱۶۴
  166. دیوان امریء القیس: ۵۷) روایة الأصمعی ابن الأنباری شرح القصائد السبع ۱۳۷ التبریزی شرح المعلقات العشر ۸۳ و بنگرید العلی التنظیمات الاجتماعیة والاقتصادیة فی البصرة فی القرن الأول الهجری ۲۲۷ (الطبعة الأولی). طرفه بن عبد در معلقه خود در این باره چنین سروده است: «عدولیة أو من سفین ابن یأمن یجور بها الملاح طورا و یهتدی این شتر مانند کشتی عدولی و یا از کشتیهای ابن یأمن است که دریانوردش گاه آن را کج و گاه مستقیم می‌برد».(ابن الأنباری، شرح القصائد السبع، ۱۳۷، الزوزنی شرح المعلقات السبع ۸۳ التبریزی شرح القصائد العشر: ٣٠)
  167. دیوان امری القیس ۵۷ (روایة الأصمعی).
  168. ابن قتیبه، المعارف: ۶۲۱ و بنگرید این رستة الأعلاق النفیسة: ۲۱۷ المطهر، القدسی البدء و التاریخ، ج ۴، ص۳۱؛ التوحیدی البصائر والذخائر، ج ۲: ۴۵
  169. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ۴۹۱ ابن الأثیر، الکامل، ج ۱: ۵۸۷
  170. جواد علی تاریخ العرب قبل الإسلامی ج ۶، ص۲۸۷
  171. بلاذری از وجود آتشگاه در بحرین سخن می‌گوید اما موقعیت آن را مشخص نمی‌کند. (البلاذری، فتوح البلدان: ۷۹)
  172. بنگرید به اقلیت ایرانی در بحرین در فصل دوم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  173. ابو یوسف، الخراج ۶۷ ۱۳۱-۱۲۹ ۲۰۶؛ الشافعی الرسالة، ۴۳۰-۴۲۹؛ ابو عبیده، الأموال: ۳۳-۳۱؛ البیهقی، السنن، ج ۹، ص۱۹۲
  174. البلاذری، فتوح ۷۸ الزمخشری، ابوالقاسم جارالله محمود بن عمر (۱۳۶۴ ه ق وما بعد) الفائق فی غریب الحدیث تحقیق محمد البجاوی و محمد ابو الفضل، ابراهیم چاپ ۱ انتشارات دار احیاء الکتب العربیة عیسمی البابی الحلیی و شرکاه، ج ۱: ۳۱ الجوالیقی، المعرب ۲۹
  175. ابو عبید الأموال ۱۳۱ البلاذری، فتوح البلدان ۷۸ یاقوت معجم البلدان ج ۱ ۲۳۷ از ابن کلبی و هیثم بن عدی روایت شده که به آنها اسبذییون به معنای جماع گفته‌اند.
  176. البلاذری، فتوح البلدان ۷۸؛ ابن حزم جمهرة انساب العرب ۲۳۲، یاقوت، معجم البلدان، ج ۱: ۲۳۷
  177. در مورد منزلگاههای بنی دارم بنگرید به فصل دوم کتاب «بحرین در صدر اسلام». (ساکنان تمیم)
  178. در مورد اسلام آوردن منذر بن ساوی بنگرید به فصل پنجم کتاب «بحرین در صدر اسلام»؛ العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۶۲-۷۰.
  179. در البکری، المسالک و الممالک صفحه ۲۱۸؛ گفته شده شهر هجر ۱۲ فرسخ از ساحل فاصله دارد که به احتمال فراوان این سخن صحیح نیست زیرا احساء که به هجر نزدیک است هفت فرسخ با ساحل فاصله دارد و ناصر خسرو نیز در: سفرنامه ۹۴ همین را گفته است
  180. المقدسی احسن التقاسیم ۷۱، یاقوت معجم البلدان ج: ۴ ۹۵۳؛ ابوالفداء تقویم البلدان ۹۹ القلقشندی، صبح الأعشی، ج ۵: ۵۵-۵۴
  181. الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۱۳۶ و بنگرید، الاصطخری مسالک الممالک ۱۹، همو الأقالیم: ۱۰؛ ابن الفقیه البلدان: ۳۰
  182. ابن حوقل صورة الأرض: ۳۱؛ و بنگرید، البکری، معجم ما استعجم: ۱۳۴۶
  183. المنجم آکام المرجان ۱۱۱ یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ۹۵۴-۰۹۵۳ و بنگرید القزوینی، آثار البلاد ۱۲۸۰ ابن سعید المغربی بسط الأرض: ۵۲؛ القلقشندی، نهایة الأرب فی معرفة أنساب العرب: ۱۸
  184. در مورد معنای مرزبان و اسپیبخت، بنگرید به فصل ششم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  185. در مورد بازار هجر بنگرید به فصل چهارم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  186. یاقوت، معجم البلدان، ج ۳ ۱۵۴۳ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۲۰۳: ۲
  187. ابن بلیهد، صحیح الأخبار، ج ۵ ۲۳۶ الإحسانی، تحفة المستفید، ج ۱، ۱۹
  188. البلاذری، فتوح» «البلدان ۷۸؛ ابن حزم جمهرة انساب العرب ۲۳۲، یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۲۳۷ و در الجوالیقی، المعرب ۳۹ آمده شهری در هجر و واژه‌ای معرب است
  189. یاقوت، معجم البلدان، ج ۳ ۹۱؛ و نیز آن را به داشتن نخلستانهای فراوان پس از دشت ساحلی توصیف کرده است
  190. همان، ج ۲: ۶۷
  191. ابن الفقیه البلدان ۳۱ و یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ص۵ آن را به نام وجر آورده است
  192. یاقوت معجم البلدان، ج: ۱ ۵۳۸ و بنگرید ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۱۲: ۱۳۴
  193. دیوان، الفرزدق، ج ۱۳۰، ۱ ۱۴۴ روایت السکری با سیندی از ابو عبیده و بنگرید، الطوسی، شرح دیوان لبید. ۵۶؛ ابن درید جمهرة اللغة، ج ۲: ۳۶۴؛ همو، الاشتقاق، ج ۱: ۱۹۷
  194. البکری، معجم ما استعجم ۱۱۲۳۲ و بنگرید میدانی مجمع الأمثال، ج ۲: ۱۳۶. برخی از منابع هم گفته‌اند: مشقر در هجر است. (یاقوت، معجم البلدان، ج ۴ ۵۴۱ و، بنگرید، القزوینی، آثار البلاد ۱۱۱-۱۱۰؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۳ ص۱۰۵)
  195. ابن الفقیه البلدان ۳۰ و بنگرید، یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ۵۴۱؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۳، ۱۵۰
  196. درباره بازار مشقر بنگرید به فصل ششم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  197. ابن الأثیر، الکامل، ج ۱: ۶۲۱ و بنگرید جرجی زیدان العرب قبل الإسلام ۲۵۶
  198. ابوعبیده، النقائض، ج: ۱ ۱۴۹ ابن عبد ربه العقد الفرید، ج ۵ ۲۲۴ الزمخشری، المستقصی فی أمثال العرب، ج ۲۰۲۲ حمزة الاصفهانی، تاریخ سنی ملوک الأرض و الأنبیاء: ۱۱۶، ۱۱۹
  199. ابن بلیهد، صحیح الأخبار، ج ۵۹۱ الإحسائی تحفة المستفید، ج ۱: ۲۸
  200. الطبری، الکامل ۱ ۲، ۹۸۵ یاقوت معجم البلدان، ج ۳ ۲۸۴؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۲: ۱۵۹ و ج ۱۰۵: ۳
  201. ابن الفقیه البلدان ۳۰ و بنگرید، یاقوت معجم البلدان، ج ۳ ۳۹۸ همو المشترک ۲۸۴؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۲: ۱۵۹
  202. ابن بلیهد، صحیح الأخبار، ج ۱: ۵۸ و مسلم می‌گوید که صفا روستایی است که اکنون صفوی نامیده می‌شود. ساحل الذهب الأسود: ۴۹-۴۸؛ در شمال غرب قطیف با فاصلۀ هشت مایل قرار گرفته و هبة جزیرة العرب فی القرن العشرین: ۷۵
  203. الحربی المناسک، ۶۲۱ المسعودی، مروج الذهب، ج ۱: ۱۱؛ و در یاقوت معجم البلدان ج ج ۹۰۷ و الزبیدی تاج العروس، ج۳، ص۲۳۰ روستایی بزرگ توصیف شده است.
  204. الحربی، المناسک ۶۲۱
  205. بنگرید به "مرزبان زاره" در فصل ششم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  206. عرب به این دلیل نام معکبر را به او داده که دست و پاهای مجرمان را قطع میکرده است. الطبری ۱/ق۲، ۹۸۵
  207. ابو عبید الأموال ۲۱۰؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۸۶؛ ابن سعد ۴ ق ۲-۷۸؛ خلیفة بن خیاط، التاریخ، ج۱، ص۹۴-۹۳؛ و در روایت دیگر گفته شده که در عهد ابوبکر فتح شده است. الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۱۵۱ یاقوت معجم البلدان، ج ۲: ۹۰۷.
  208. خلیفة بن خیاط التاریخ ج ۱ ۹۴، البلاذری، فتوح البلدان: ۸۶-۸۵
  209. البلاذری، فتوح البلدان ۸۶
  210. الحربی المناسک ۶۶ مقدمۀ حمد الجاسر: ۶۲۱ (پانوشت)؛ و مسلم گفته است اکنون جای دقیق آن فریق زاره نام دارد و در نزدیک روستای عوامیه قرار گرفته که بر روی آن چند کاخ ساخته شده، ساحل الذهب الأسود: ۲۶؛ و ابوسعید جنابی در سال ۲۸۶ ه ق وقتی نتوانست زاره را فتح کند آن را به آتش کشید، شرح دیوان ابن مقرب به نقل از احسانی، تحفة المستفید ج ۱ ۲۵۶ دیوان ابن مقرب: ۶۳۹
  211. المسعودی التنبیه و الإشراء ۳۹۲؛ البکری معجم ما استعجم ۴۰۱؛ و در روایت دیگر موضعی دانسته شده، ابن درید، جمهرة اللغة، ج ۲: ۱۰۵ پانوشتها الهمدانی صفة جزیرة العرب ۱۷۸؛ و ابو داوود آن را روستایی دانسته السنن، ج ۱: ۲۴۶
  212. ابن سعد ۴ ق ۲/۷۸ خلیفة بن خیاط التاریخ، ج ۱: ۸۳ المیدانی المیدانی، مجمع الأمثال، ج ۲: ۴۱۲؛ الزمخشری الجبال و الأمکنة و المیاه: ۳۶
  213. البلاذری، فتوح البلدان ۸۳
  214. البخاری، الجامع الصحیح، ج ۳ ۱۶۵ و بنگرید ابو داود، السنن ج ۱ ۲۶۴؛ البیهقی، السنن، ج ۳: ۱۷۶
  215. الطبری، ۱ ق ۱۹۶۲/۴-۱۹۶۱؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲: ۳۶۹-۱۳۶۸ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۶: ۳۲۷ الاصفهانی الأغانی، ج۱۴، ص۴۵
  216. ابن سعد، ۴ ق، ۷۷/۲ البلاذری فتوح البلدان ۸۴-۸۳ الطیری ۱ و ۱۹۶۲/۴ و ما بعد؛ السیوطی، تاریخ الخلفاء: ۷۶؛ دحلان، الفتوحات الاسلامیة، ج ۱: ۲۱
  217. الإحسانی تحفة المستفید، ج: ۱ ص۱۱(پانوشت حمد الجاسر)
  218. ابو عبیده النقائض، ج ۱: ۶۴ ج ۲ ۱۰۰۷ و بنگرید، الجوهری، الصحاح، ج ۵ ۲۱۱۲؛ الجو الیقی المعرب ۱۴۷؛ ابن الأثیر، النهایة فی غریب الحدیث ج ۲ ۳۵ السیوطی الدر النشیر تخلیص نهایة ابن الأثیر، ج ۲، ۳۵، و طبری از سیف نقل می‌کند که بین ساحل و دارین به اندازهی یک روز و یک شب با کشتی‌های دریایی در برخی موارد فاصله هست؛ الطبری ۱ ق (۱۹۷۲/۲؛ و یاقوت گفته است این را که گفتم توصیف اوال بود»، معجم البلدان، ج ۲: ۵۳۷
  219. الطبری، ۱ /ق۲/۸۳۹؛ الثعالبی غرر السیر ۵۲۰؛ ابن خلدون العبر ج ۲ ۲۴۸
  220. بنگرید فصل دوم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  221. الطبری، ۱ ق ۴/۱۹۶۱؛ و بنگرید ابن الأثیر الکامل ج: ۲ ۳۶۸؛ ابن خلدون العبر، ج ۴: ۸۸۲، دحلان، الفتوحات الإسلامیة، ج ۱: ۲۱؛ الاصفهانی، الاغانی، ج ۱۴: ۴۵
  222. الطبری، ۱ ق ۴/۱۹۷۱و بنگرید ابن الأثیر الکامل، ج ۳ ۳۷۱؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۶ ۳۲۹
  223. ابن سعد ۴ق۲/۷۸؛ ابن قتیبه، المعارف ۳۸۴-۳۸۳، الطبری ۱/ق۴/۱۹۷۲؛ ابن الکثیر، البدایة والنهایة، ج ۶ ۳۲۹
  224. در مورد تجارت مشک بنگرید به فصل چهارم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  225. الاحسائی تحفة المستفید ج ۱ ۱۳؛ الدباغ جزیرة العرب، ج ۱: ۱۷۹
  226. سیف مرزوق دول الخلیج و اماراته در مؤتمر الادباء العرب الخامس، ج ۲: ۴۸۴ سال ۱۹۶۵
  227. البکری، المسالک و الممالک صفحه ۲۱۷؛ شیخ الربوة نخبة الدهر ۲۲۰؛ المسعودی مروج الذهب، ج ۱: ۱۱۱-۱۱۰؛ همو، التنبیه والإشراف: ۳۹۴
  228. ناصر خسرو، سفرنامه ۹۴ ابوالفدا، تقویم البلدان ۹۹؛ القلقشندی، صبح الأعشی، ج ۵: ۵۶
  229. الهمدانی، صفة جزیر العرب، ۱۳۶، ناصر خسرو، سفرنامه ۹۴ ابن بطوطة، رحلة ابن بطوطة: ۳۸۰، القلقشندی، صبح الأعشی، ج ۵: ۵۶
  230. ابوالفدا، تقویم البلدان: ۹۹؛ و بنگرید، القلقشندی، صبح الأعشی، ج ۵: ۵۶
  231. الأزهری تهذیب اللغة، ج ۴ ۳۴ و بنگرید، البکری، معجم ما استعجم ۱۱۰۵۶ یاقوت معجم البلدان، ج۴، ص۴۴
  232. ابن بلیهد صحیح الأخبار، ج۲، ص۷۲-۷۳.
  233. البکری، معجم ما استعجم ۱۰۸۴ و بنگرید به فصل ششم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  234. الطبری، ۱ ق ۱۹۶۱/۴؛ و بنگرید ابن الأثیر الکامل، ج: ۲ ۳۶۸ دحلان الفتوحات الإسلامیة، ج ۱: ۲۱؛ الاصفهانی، الاغانی، ج ۱۴ ۴۵ و در روایت دیگر در میانه قطیف و هجر فرود آمده ابن خلدون، العبر، ج ۲: ۸۸۲
  235. ۳.۷،۱ Handbook of Arabia vol وهبة جزیرة العرب فی القرن العشرین: ۷۳؛ الغلامیة جغرافیة جزیرة العرب ۳۲ عبد الوهاب عزام مهد العرب: ۸۷
  236. الطبری، ج ۱ ق ۸۲۰/۲ و در الدینوری: الاخبار الطوال / ۴۷ آمده که او فوران اردشیر و حمزه الاصفهانی می‌گوید شهر تین اردشیر را بنا کرد تاریخ سنی ملوک الأرمن والانبیاء ۴۳ ۴۴ ۱لف ۱۸۲۰/۲ و در الدینوری، الاخبار الطوال ۴۷، آمده که در بحرین فوران اردشیر را ساخت و حمزه اصفهانی می‌گوید شهر تبن اردشییر را ساخت تاریخ سنی ملوک الأرض و الأنبیاء: ۴۴-۴۳
  237. ثعلب شرح دیوان زهیر بن ابی سلمی ۱۱۵ و بنگرید الاصفهانی، الأغانی ج ۹ ۱۴۶؛ المرزوقی شرح دیوان الحماسة، ج ۱: ۴۶۸، ج ۴ ۱۷۸۶؛ ابن رشیق العمدة، ج ۲: ۲۲۱
  238. دیوان الخطیئة ۳۰۴ و بنگرید ابن الأنباری شرح القصائد السبع، ۳۹۵ ابن سیده المخصص، ج ۳۴۵؛ الزبیدی، تاج العروس، ج ۵، ص۱۳۰.
  239. دیوان الهذلیین، ج ۲: ۴۲۹-۴۲۸ و بنگرید الزوزنی شح القصائد السبع ۲۱۲، البکری معجم ما استعجم: ۵۰۳ ۵۰۳ و در الاصفهانی، الاغانی، ج ۱۳: ۸۹، آمده که خط سرزمینی در خط مرزی بحرین و در روایت دیگر شهری توصیف شده است؛ ابن حزم جمهرة انساب العرب، ج ۱: ۸۱؛ القلقشندی، صبح الأعشی، ج ۲: ۱۳۴ پغ و یاقوت در معجم البلدان ج: ۲ ۴۵۴ آورده گفته شده که خط یکی از دو شهر اصلی بحرین بوده و شهر دیگر هجر است.
  240. دیوان الهذلیین، ج ۲: ۶۶
  241. ابن درید جمهرة اللغة ج: ۱ ۶۷ و بنگرید، المرزوقی شرح دیوان الحماسة ج ۱ ۵۶؛ السیوطی، شرح شواهد، المغنی ج ۱ ۳۱۵ - ۳۱۴ و البکری در معجم ما استعجم ۵۰۳ می‌گوید، خط، ل، ساحل بین عمان و بصره و از کاظمه تا شعر را گویند.
  242. الازهری، تهذیب اللغة، ج: ۱ ۵۷۷، بنگرید لسان العرب، ج: ۷ ۲۹۰، الزبیدی تاج العروس، ج ۵: ۱۲۹
  243. البکری، معجم ما استعجم ۵۰۳ و بنگرید شیخ الربوک نخبة الدهر ۲۲۰، الفیروز آبادی، القاموس المحیط، ج ۲، ۳۵۷
  244. ابن خلدون العبر، ج ۴ ۱۹۸-۱۹۷
  245. ثعلب، شرح دیوان زهیر بن ابی سلمی: ۱۱۵؛ الجوهری، الصحاح، ج ۳ ۱۱۲۳، الدینوری النبات، ج ۵ ج ۵ ۱۶۶؛ الزمخشری الجبال والأمکنة و المیاه: ۵۱
  246. الطبری، ۱ ق ۸۳۹/۲ - ۸۳۸؛ الثعالبی، غرر السیر ۵۱۹
  247. بنگرید به فصل ششم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  248. الطبری ۱ ق ۱۹۶۱/۴؛ ابن الأثیر الکامل، ج: ۲ ۳۶۸ و در مورد زطها و سبابجه بنگرید به فصل ششم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  249. الطبری ۱ق ۱۱۹۶۱/۴ ابن الأثیر الکامل، ج ۲ ۱۳۶۸ و در این مورد بنگرید به فصل دوم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  250. البلاذری، فتوح البلدان ۸۶ یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۱۱
  251. الأزهری، تهذیب اللغة، ج ۱۲ ۸۸ و بنگرید ابن منظور، لسان العرب، ج ۱۱ ک ۱۲۹
  252. المقدسی احسن التقاسیم ۹۴-۹۳ و ناصر خسرو می‌گوید از آنجا تا دریا هفت فرسخ فاصله است. سفرنامه ۹۴
  253. لغدة. بلاد العرب ۳۴۳ و بنگرید، الأزهری تهذیب اللغة، ج ۵: ۱۶۸؛ الفیروز آبادی، القاموس المحیط، ج ۴ ۹۴
  254. ابوالفداء تقویم البلدان: ۹۹
  255. درباره بازار هجر بنگرید به فصل چهارم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  256. ابو الفداء تقویم البلدان: ۹۹
  257. ناصر خسرو، سفرنامه: ۹۴-۹۲
  258. یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۱۴۸؛ ابو سعید المغربی بسط الأرض: ۵۲؛ القلقشندی نهایة الإرب فی معرفة انساب العرب ۱۸؛ و بنگرید دائرة المعارف الإسلامیة ج ۱ ۴۴۷) ترجمه ی عربی دائرة معارف البستانی، ج ۷ ۱۸۷ء المسلم، ساحل الذهب الأسود: ۱۲۲؛ ابراهیم رفعت مرآة الحرمین، ج ۱: ۱۴۷..
  259. وهبة، جزیرة العرب فی القرن العشرین: ۶۹-۶۸
  260. الهمدانی صفة جزیرة العرب ۱۲۶؛ البکری المسالک و: الممالک صفحه ۲۱۷؛ الأزهری تهذیب اللغة، ج ۲۲۱: ۱؛ ابن منظور. لسان العرب، ج ۴ ۵۹۹
  261. الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۱۳۶
  262. الأزهری، تهذیب اللغة ج ۱ ۲۲۱ و بنگرید ابن منظور، لسان العرب، ج: ۴ ۵۹۹ یاقوت، معجم البلدان، ج ۳ ۶۹۹؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۲: ۲۶۸.
  263. یاقوت معجم البلدان، ج ۳: ۶۹۹
  264. الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۱۳۶
  265. قدامة بن جعفر الخراج ۱۹۳
  266. الحربی، المناسک ۶۲۰
  267. الحربی، المناسک ۶۲۰
  268. وهبة جزیرة العرب فی القرن العشرین: ۷۴-۷۳ کحالة جغرافیة جزیرة العرب ۲۷۳؛ ابو العلا، جغرافیة جزیرة العرب: ۳۲۵؛ مؤتمر الأدباء العرب الخامس، ج ۲: ۴۸۸
  269. ر. ک. خلیفة بن خیاط، التاریخ ج ۱ ۹۳ البلاذری، فتوح البلدان ۸۵. در ابن الفقیه البلدان ۳۰ و یاقوت معجم البلدان، ج۳، ص۶ «سابور» (شاپور) آمده است.
  270. خلیفة بن خیاط، التاریخ ج ۱ ۹۳ البلاذری، فتوح البلدان ۸۵
  271. المقدسی، احسن التقاسیم: ۷۱
  272. الحربی، المناسک (۶۲۱ و بنگرید یاقوت، معجم البلدان، ج ۴ ۱۷۳؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۲: ۴۴۷ الفیروز آبادی، القاموس المحیط، ج ۳: ۷۳ و اهل قطیف اسم قلعه را به قسمتی از شهرشان اطلاق می‌کنند که در ساحل دریا واقع شده الحربی المناسک ۶۲۱ (پانوشت حمد الجاسر)؛ که این قسمت محافظت شده و مستحکم است؛ وهبة جزیرة العرب فی القرن العشرین ۷۳؛ و شاید این قسمت به نام قلعه همان قلیعه باشد
  273. ر. ک. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۷۱-۸۵.
  274. یبرین در اینجا مقصود روستایی است و نه یک شنزار؛ و در کتابهای جدید به تاثیر از نوشته‌های غربی به شکل جبرین نوشته می‌شود؛ لغدة بلاد العرب: ۲۶۷ (پانوشت).
  275. دیوان الحطیئة: ۱۲۸ و بنگرید دیوان ابن مقرب: ۶۱۶) پانوشت ه‍) الحربی المناسک ۵۸۳؛ الهمدانی، صفة جزیرة العرب، ۱۳۷، ۱۶۵ یاقوت معجم البلدان ج ۱ ۱۸۸
  276. الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۱۳۷
  277. همان ۱۱۳۸ ابو الفداء تقویم البلدان ۸۴
  278. الهمدانی، صفة جزیرة العرب: ۱۳۷ و بنگرید ابوالفداء تقویم البلدان: ۸۵
  279. دیوان الحطیئة: ۱۲۷، یاقوت معجم البلدان ج ۱ ۸۸؛ ابوالفدا، تقویم البلدان: ۸۵
  280. یاقوت، معجم البلدان، ج ۴ ۱۰۰۵؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۳: ۳۳۴-۲۲۳، و ابوالفدا در تقویم: البلدان ۸۵ گفته است بینشان سه روز فاصله است.
  281. الهمدانی صفة جزیرة العرب: ۱۶۵
  282. روستایی ساحلی در نزدیکی مرزهای عمان. المسعودی، مروج الذهب، ج ۱۱۰؛ ابن الفقیه مختصر کتاب البلدان ۳۲۱ قدامه این جعفر الخراج ۱۹۳ یاقوت، معجم البلدان، ج ۳، ص۳۰
  283. میان عمان و بحرین قرار گرفته و از منازل راه عمان به بصره است. قدامة ابن جعفر، الخراج ۱۹۳ یاقوت معجم البلدان، ج ۳: ۳۰
  284. یاقوت المشترک ۳۳۸. هنوز هم آباد و در شمال شرق هفوف است (الدباغ جزیرة العرب، ج ۱: ۱۸۹) در این روستا بازار عمومی اهل احساء در روز یکشنبه هر هفته برقرار می‌شود و اهل آن شیعه و کشاورزند.(الإحسائی، تحفة المستفید، ج ۱: ۳۹)
  285. روستایی است (یاقوت معجم البلدان، ج ۲: ۲۷؛ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۱: ۲۳۹) در شمال هجر. میان جبله و عقیر دو منزل راه فاصله بوده، یکی از دو منبر هجر است. (الحربی، المناسک: ۶۲۱-۶۲۰ و الآخر تحریف شده آهجر است؛ در مورد منبرها بنگرید به فصل ششم کتاب حاضر)
  286. در نزدیکی چشمه عین محلم. (علی یاقوت معجم البلدان، ج: ۲ ۱۶۰ ابن عبد الحق مراصد الإطلاع، ج ۱ ۲۷۲ و زبیدی در تاج العروس، ج ۹ ۱۶۸؛ گفته است که سرزمینی در بحرین است)
  287. ابن الفقیه البلدان ۳۰ یاقوت معجم البلدان، ج ۳: ۲۰۵. امروزه این روستا از بین رفته و ویرانه‌های آن در غرب روستاهای طرف قرار دارد. (الإحسانی تحفة المستفید، ج ۱: ۱۹)
  288. البکری، معجم ما استعجم ۹۸۶؛ و در روایت دیگر گفته شده آبی است، یاقوت معجم البلدان، ج ۳: ۷۵۵-۷۵۴؛ ۷۵۴؛ ابن عبدالحق مراصد الإطلاع ج ۲ ۲۹۳؛ و ابو عبیده در نقائض ج ۱ ۱۴۴؛ آن را موضعی دانسته؛ همچنین بنگرید ابن قتیبه الشعر و الشعراء: ۲۸۲
  289. قدامة بن جعفر الخراج ۲۴۹؛ ابن الفقیه البلدان ۳۱ یاقوت، معجم البلدان ج ۲ ۸۲۴؛ همو، المشترک: ۲۱۱
  290. در ناحیه طویلع (لغدة بلاد العرب ۳۴۸) و شمال بحرین (البکری، معجم ما استعجم: ۱۲۶۲) با فاصله ده منزل از بصره. (القلقشندی نهایة الأرب فی معرفة انساب العرب، ۴۲۰)
  291. در شمال احساء. (لغدة بلاد العرب: ۳۴۴)
  292. برای مطالعه بیشتر روستاهای بحرین ر. ک. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۸۶-۹۵.
  293. البخاری، الجامع الصحیح، ج ۳ ۶۸، ج ۲: ۲۹۲-۲۹۱؛ القسطلانی، إرشاد الساری الشرح صحیح البخاری ج ۵ ۱۸۵؛ ابن قنبیة المعار: ۵۷۰۱ البکری، معجم ما استعجم ۱۳۰،، ۲۲۸، ۵۶۵
  294. علاء بن ضماد بن سلمی بن أکبر از حضرموت که همپیمان بنی امیه بن عبد شمس بن مناف بوده است. ابن سعد ۴ ق ۷۶/۲
  295. ابن سعد ۱ق ۱۹/۲؛ البلاذری، فتوح البلدان ۷۸ الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲: ۸۳۰۸۴ الطبری الق ۱۵۵۹/۳ و مابعد؛ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج ۲: ۲۶۷-۲۶۶؛ و در برخی روایات آمده که پیامبر اکرم(ص)، عمرو بن عاص را به بحرین فرستاده این، عمرو بن عاص را به بحرین فرستاد؛ ابن سعد ۷ ق ۱۹۲۲؛ همچنین بنگرید ابن الأثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ۲۰۵-۲۰۴
  296. سیرة ابن هشام، ج ۴ ۲۴۳ در مورد اسحاق بنگرید ابن حزم جوامع السیر: ۲۹؛ ابن قیم الجوزیه، زاد المعاد، ج ۱: ۳۱ الطبری الق ۱۷۳۷: ۴؛ ابن الأثیره الکامل، ج ۲: ۲۹۸؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۴۸۵؛ ابن خلدون العبر، ج ۲: ۸۳۴-۸۳۳ الدیار، بکری تاریخ الخمیس، ج ۲: ۱۱۶، ۱۸۳؛ الزرقانی شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة. ج ۳ ۱۳۶۷ العسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج ۳: ۴۳۹
  297. المطهر القدسی البدء و التاریخ، ج۴ ۲۲۹-۲۲۸ و بنگرید، المسعودی، التنبیه و الأشراف: ۲۵۹؛ ابن سید الناس عیون الأثر، ج ۲: ۲۵۹؛ و در روایت دیگر آمده که این نامه نگاری در سال ۶ هجری و پس از حدیبیه بوده این هشام، السیرة، ج ۴ ۲۷۹-۲۷۸) باسندی از ابوبکر (هذلی؛ و بنگرید البلاذری، فتوح البلدان (۷۹؛ المسعودی، التنبیه و الإشراف: ۲۶۱؛ ابن حزم جوامع السیرة: ۲۹؛
  298. ابن سعد، الطبقات الکبری اق ۷۶/۲ از الواقدی)؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲ ۲۳۰ المجلسی، زاد المعاد، ج ۱ ۳۱، الزرقانی شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة، ج ۳ ۳۶۷؛ و در روایتی دیگر گفته شده که در سال ۹ هجری بوده است؛ الزلیعی نصب الرایة لأحادیث الهدایة، ج ۴: ۴۲۰-۴۱۹؛ و در روایت سومی گفته‌اند علاء ما بین حدیبیه و وفات حضرت ارسال شد؛ الطبری ۱نق ۱۵۶۱/۳ - ۱۵۶۰؛ و نیز بنگرید ابن خلدون، العبر، ج ۲: ۷۸۸
  299. ابن سعد ۱ ق ۱۹/۲، ۴ ق ۷۷/۲؛ و بنگرید، العسقلانی الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۴: ۲۰۵-۲۰۶؛ ابن کثیر البدایة والنهایة. ۸ ۱۱۳؛ و در روایت دیگر از ابن سعد آمده که حضرت جمعی غیر از ابوهریره را با علاء فرستادند؛ ابن سعد ۴ق، ۷۷/۲ و بنگرید الزلیعی نصب الرایة لأحادیث الهدایة، ج ۴: ۴۲۰
  300. سیرة ابن هشام، ج ۴ ۲۴۳ و بنگرید ابن سید الناس عیون الأثر، ج: ۲ ۲۶۷؛ ابن قیم الجوزیه، زاد المعاد، ج ۱ ۳۱؛ و در روایت دیگر فنه شده که منذر بن ساوی گروهی را در سال ۹ هجری همراه با جارود عبدی در گروه عبدالقیس خدمت رسول الله فرستاد که ایمان آوردند خلیفة بن خیاط، التاریخ ج ۱ ۵۷ الزرقانی شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة، ج ۳۵۰؛ دحلان السیرة النبویة، ج ۱۹۹۲ و تعدادی از راویان آن را رد کرده‌اند؛ بنگرید ابن الأثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۹۵ ابن سید الناس عیون الأثر، ج ۲ ۲۶۷
  301. البلاذری، فتوح البلدان ۷۸ و بنگرید یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸
  302. البلاذری، فتوح البلدان ۷۸ و یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸
  303. البلاذری، فتوح البلدان ۷۹-۷۸؛ و در ابن الأثیر، الکامل، ج ۲: ۲۱۵ آنها با علاء تنها بر سر پرداخت جزیه توافق کردند یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸.
  304. کایتانی اسلام تاریخی، ج ۶ ۱۲۳-۱۲۱
  305. کایتانی اسلام تاریخی، ج ۶: ۱۲۰-۱۱۹
  306. کایتانی اسلام تاریخی، ج ۶ ۱۲۳
  307. البلاذری، فتوح البلدان ۷۸ یاقوت معجم البلدان، ج ۵۰۸: ۱
  308. در مورد رابطه تجاری بحرین با حجاز بنگرید فصل چهارم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  309. بنگرید به جنگ جواثا در فصل سوم کتاب «بحرین در صدر اسلام»؛ العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۱۹-۱۲۲.
  310. نام او منذر بن عائد است
  311. ابن سعد، ج ۴۱۱۵؛ و بنگرید ابن قتیبة المعارف، ۳۳۸ و در العسقلانی، الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۲: ۱۷۱ انج همان اشج عبدالقیس است و نام او منذر بن عائذ بن حارث بن منذر بن نعمان عبدی است که با یکی از راهبان ساکن دارین دوست بوده و هر ساله با او دیدار میکرده؛ یک سال در زاره با او دیدار کرد که در همان هنگام به او خبر داد که پیامبری در مکه می‌آید که از اموال هدیه میخورد اما از اموال صدقه خیر؛ میان دو کتف او نشانه‌ای است و ادامه دهنده و پشتیبان ادیان الهی است؛ سپس راهب درگذشت و اشج خواهر زاده‌اش را که از بنی عامر بن عصر بوده و عمرو بن عبد قیس نام داشته خدمت حضرت فرستاد... وی همراه با خواهرزاده خرماهایی برای فروش و ملحفههایی فرستاد»...؛ و در روایت دیگری گفته شده که منقذ بن حیان یکی از افراد طایفه ی بنی غنم بن ودیعه در دوران جاهلی به یثرب برای تجارت میرفت وی خود پس از هجرت، حضرت محلفه و خرما از هجر برد؛ هنگامی که در بازار نشسته بود پیامبر از پیش او گذشتند و از حال او و قومش سوال فرمودند. سپس منقذ اسلام آورد و سوره فاتحه و علق را از ایشان آموخت حضرت به او و گروهی از عبدالقیس نامه‌ای داد منقذ به هجر بازگشت اما او نامه را پنهان کرد؛ بعدها نامۀ آن حضرت را به اشج که پدر همسر او بود نشان داد که اشج اسلام آورد و نامه را از او گرفت و برای قومش یعنی طایفة عصر و محارب خواند که آنان نیز اسلام آوردند و توافق کردند که نزد ایشان بروند و در آن هنگام بود که گروه اعزامی عبدالقیس خدمت رسیدند النووی، صحیح مسلم بشرح النووی ج ۱ ۱۸۱ و بنگرید، الکرمانی صحیح مسلم بشرح الکرمانی ج ۱ ۲۱۱ الزرقانی شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیه، ج ۴ ۱۵؛ و در روایتی دیگر از ابن سعد از واقدی آمده حضرت به اهل بحرین نامه نوشتند که بیست مرد نزد ایشان بفرستند و به همین دلیل بیست مرد به ریاست عبدالله بن عوف اشج خدمت ایشان رسیدند؛ ابن سعد الق، ۵۴/۲ ۴۰۶/۵ و نیز بنگرید النویری، نهایة الإرب ج ۱۸ ۶۶-۶۵؛ و در یک روایت دیگر نیز از ابن سعد از واقدی گفته شده که حضرت به علاء حضرمی نوشتند که بیست مرد را از عبدالقیس نزد ایشان بفرستد که او هم بیست مرد را به سرکردگی عبدالله بن عوف اشج نزد ایشان فرستاد؛ ۴ ق، ۷۷/۲ و تیز بنگرید العسقلانی، الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۲، ۳۴۸-۳۴۷
  312. ابن سعد، ۱ ق: ۵۴/۲؛ النووی، صحیح مسلم بشرح النووی، ج ۱: ۱۱۸۴ الکرمانی، صحیح مسلم بشرح الکرمانی، ج ۱: ۱۲۰۹ و در روایت دیگر آمده که گروه اعزامی در سال ۵ هجری و یا پیش از آن خدمت رسیده‌اند؛ القسطلانی، فتح الباری، ج ۹، ۱۴۷، الزرقانی شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة، ج ۴ ۱۵ بو سهیلی می‌گوید که آمدن‌اش در هنة الوفود» (همان سال اعزام گروه (عبدالقیس یعنی سال ۹ هجری بوده است السهیلی الروض الأنف، ج ۲: ۳۳۴-۳۳۳؛ و نیز بنگرید ابن قیم الجوزیة زاد المعاد، ج ۳ ۳۰-۲۹؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج ۴۰۵ و در روایتی دیگر گفته شده در سال ۱۰ هجری خدمت رسول الله(ص) رسیده‌اند العسقلانی، الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۶۶۶
  313. ابن سعد، ۱ ق ۵۴/۲، ۴۰۷/۵-۴۰۶
  314. ابن حنبل، المسند، ج ۳ ۴۳۲
  315. ابو عبید الأموال ۱۲؛ البخاری، الصحیح، ج ۱ ک ۲۲ ف ۳۴ ۱۴۲، ج ۳: ۱۶۴؛ مسلم، الصحیح، ج ۱: ۴۸-۴۶، ج ۳: ۱۵۷۹؛ البیهقی، السنن، ج ۲۹۴۶؛ و ابن حنبل گفته است که حضرت رسول) علاوه بر اوامر فوق به آنان دستور حج دادند؛ بن حنبل، المسند، ج ۱: ۳۶۱
  316. ابن سعد، ۴۱۱/۵
  317. ابن سعد ۴۰۶/۵ و بنگرید ۱ق، ۵۴/۲ ۴ ق ۷۷/۲؛ الحلبی، السیرة الحلبیة، ج ۲۵، ۳ دحلان السیرة النبویة، ج ۲: ۱۷۰
  318. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج ۴ ۱۶۴۳ و بنگرید بن الأثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۵، ۱۸۳) القسطلانی، إرشاد الساری لشرح صحیح البخاری ج ۶ ۳۴۹، لحلبی، السیرة الحلبیة ج: ۲ ۱۷۰
  319. السهیلی الروض الأنف، ج ۲: ۳۳۴-۳۳۳، آنها عبارت بودند از اشج زارع بن عامر مطر بن هلال عنزی و برادر زاده ی زارع جهم بن قثم ابو خیرة صبحاحی مزیدة عصری و قیس بن نعمان
  320. النووی، صحیح مسلم بشرح النووی ج: ۱ ۱۸۱؛ و بنگرید، القسطلانی فتح الباری ج: ۱: ۱۳۹-۱۳۸؛ الزرقانی شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة، ج ۱۵: ۴
  321. ابن کثیر، البدایة والنهایة ج ۵ ۴۸ و بنگرید، العینی عمدة القاری، ج ۱ ۱۸: ۳۰۸ ۲۰ القسطلانی، إرشاد الساری شرح صحیح البخاری ج: ۶ ۳۴۹، الزرقانی شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة ج: ۱۵
  322. العسقلانی الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۲، ۱۷۱
  323. العسقلانی، الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۳: ۵۷۷
  324. ابن سعد ۷ ق ۶۰/۱ ابن الأثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۳: ۲۴۰
  325. ابن سعد ۴۱۱/۵
  326. العسقلانی، الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۳ ۱۵
  327. العسقلانی، الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۲: ۱۷۰
  328. ابن سعد ۴۱۰/۵، ۷ ق ۶۲/۱ العسقلانی الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۱۷۱۲
  329. نام او بشر بن عمور بن حنش بن معلی بوده و لقب جارود برای این بوده شترش بیمار شد و او آن را نزد خانواده مادریش بکر بن وائل برد که بیماری در شتران آنان نیز منتشر شد و مردند برای همین آنان گفتند «جردهم بشر بشر در آن شتران بیماری گری انداخت برای همین جارود لقب گرفت ابن سعد ۴۰۸/۵-۴۰۷؛ ابن درید الإشتقاق ۲ ۲۳۷-۲۳۶ المیدانی مجمع الأمثال ۱ ۱۹۸؛ و در روایتی دیگر گفته شده که از طرف، بکر به گروهی حمله کرد و آنان را لخت کرد ((جردهم؛ الروض الأنف، ج ۲: ۳۴۰؛ ابن الأثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۱: ۲۶۰؛ ابن تغری، بردی النجوم الزاهرة. ۱: ۷۲
  330. سیرة ابن هشام، ۴: ۲۲۲-۲۲۱، ۲۴۲؛ القسطلانی، فتح الباری، ج ۹ ۱۴۷؛ الزرقانی، شرح الزرقانی علی المواهب اللدنیة، ج ۴ ۱۷؛ و در روایتی دیگر آمده که گروه در سال ۱۰ هجری خدمت رسیده است؛ الطبری ۱لق ۱۷۳۶/۴؛ همچنین بنگرید، الذهبی، تاریخ الإسلام، ج: ۲ ۴۴ ابن خلدون العبر، ۱: ۲۶۲؛ ابن تغری بردی النجوم الزاهرة: ۷۲؛ و در روایت سومی آمده که جارود با اشج در سال ۸ هجری در گروه اعزامی نخست خدمت رسیده است؛ ابن سعد ۱ ق ۵۴/۳۲ ۴۰۶/۵، النویری، نهایة العرب، ج ۲۸: ۶۵
  331. الحلبی، السیرة الحلبیة، ج ۳: ۲۴۹
  332. ابن سعد ۴۰۸/۵؛ ۷ ق ۶۱/۱
  333. ابن عبد البر، الاستیعاب، ج ۱: ۲۶۲؛ الذهبی، تاریخ الإسلام ۲ ۴۴ ابن تغری، بردی النجوم الزاهرة، ۱: ۷۲
  334. سیرة ابن هشام ۴ ۲۴۳-۲۴۲؛ ابن سید الناس عیون الأثر، ج ۲: ۲۳۴؛ ابن سعد ۴۰۸/۵ ۷ ق ۶۱/۱؛ دحلان، السیرة النبویة ج ۱: ۲۳۱
  335. الطبری ۱ق ۱۹۶۷/۴ و ما بعد؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲: ۳۷۰؛ الاصفهانی، الاغانی، ج ۱۴: ۴۵
  336. ابن سعد ۷ق ۶۱/۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج ۱: ۲۶۳؛ ابن الأثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۱: ۲۶۱
  337. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۲۳-۱۳۴.
  338. بل: ۱۷۸ و نیز بنگرید ابن الأثیر، الکامل، ج ۲: ۲۱۵؛ ابن خلدون العبر، ج ۲: ۶۲۲ یاقوت، معجم البلدان، ج ۱:۵۰۸
  339. در این سعد ۱ ق ۷/۲ اسیبختو در، العسقلانی، الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۲: ۱۱۵ اسیحب مرزبان بحرین آمده است.
  340. البلانری فتوح البلدان ۱۷۸ و نیز بنگرید یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۸ العسقلانی، الإصابة فی معرفة المحلیة. ج ۲: ۱۱۵؛ و ابن سعد نامه را نقل می‌کند که از متن آن پیداست که نامۀ نخست نیست؛ الطبقات ۱ ق ۲۷/۲
  341. ابو عبید الأموال: ۳۱۰ الخطیب البغدادی تاریخ بغداد ج: ۱۱ ۴۳۵؛ الحربی، المناسک: ۶۲۱؛
  342. الجاحظ، کتاب البغال رسائل الجاحظ، ۲۹۲/۲/۱۶-۲۹۱
  343. بنگرید "زاره" در فصل سوم کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  344. در مورد دولت حیره بنگرید، غنیمة الحیرة المدینة و المملکة العربیة بغداد انتشارات مطبعة دنکور الحدیثة ۱۱۹۳۶ العلی، محاضرات فی تاریخ العرب، ج ۱: ۶۴ و ما بعد
  345. الطبری ۱ ق ۸۹۸/۲، ۹۸۵؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۱: ۴۳۹-۴۳۷؛ به نظر می‌رسد که طبری و ابن اثیر هر دو در مورد نام منذر بن نعمان به خطا رفته‌اند؛ صحیح آن منذر بن امری القیس سوم معروف به منذر بن ماء سماء یعنی منذر سوم است.
  346. ابن حبیب المحبر، ج ۱ ۲۶۵؛ و نیز بنگرید المرزوقی الأزمنة والأمکنة، ج ۲ ۱۶۳-۱۶۲، ابو الفداء المختصر فی اخبار البشر، ج ۱ ۱۴۶ ابن الوردی التاریخ، ج ۱: ۱۲۸؛ القلقشندی، صبح الأعشی، ج ۶، ۳۶۷
  347. البلاذری، فتوح البلدان ۷۸ و بنگرید یاقوت معجم البلدان، ج ۵۰۸: ۱
  348. الطبری ۱ق ۱۱۵۶۱/۳ و بنگرید المطهر المقدسی البدء و التاریخ، ج ۴ ۲۲۹، ج ۱۰۲۵؛ ابن الأثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج ۴: ۴۱۷
  349. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب ۲۳۲ و بنگرید، یاقوت معجم البلدان، ج ۱ ۲۳۷) از هیثم بن عدی)؛ القلقشندی نهایة الإرب فی معرفة أنساب العرب: ۲۵۲-۲۵۱
  350. سیرة ابن هشام، ج: ۴ ۷۹ و بنگرید ابن قیم الجوزیة زاد المعاد: ۳۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب، ج ۳ ۱۰۸۶؛ الدیار، بکری تاریخ الخمیس، ج ۲: ۱۱۶، ۱۸۳
  351. العسقلانی الإصابة فی معرفة الصحابة، ج ۳ ۴۳۹
  352. الجاحظ کتاب البغال رسائل الجاحظ، ۲۹۲/۲/۱۶
  353. در مورد نامه‌های حضرت رسول(ص) بنگرید به پیوست شماره یک کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  354. بنگرید کایتانی اسلام تاریخی، ج ۶ ۱۲۵
  355. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۳۷-۱۴۰.
  356. ابن عبد ربه العقد الفرید، ج ۵ ۱۸ ابو نعیم الأصبهانی تاریخ أصبهان، ج ۱: ۲۹
  357. خلیفة بن خیاط التاریخ، ج ۱: ۱۳۶ و الطبری الق ۲۸۳۲/۵؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۱۰۰۳ الذهبی، تاریخ الإسلام، ج ۲: ۸۲-۰۸۱
  358. العلی التنظیمات الإجتماعیة والإقتصادیة فی البصرة فی القرن الأول الهجری، ۴۲، ۱۴۱ (الطبعة الثانیة)
  359. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ج ۱: ۱۱۳۶ البلاذری، انساب الأشراف، ج ۸ ۱۶ أو الطبری الق ۲۸۳۲/۵، ابن الأثیر، الکامل، ج ۱۰۰، ۳
  360. العلی التنظیمات الإجتماعیة والإقتصادیة فی البصرة فی القرن الأول الهجری، ۴۲، ۱۴۱ (الطبعة الثانیة).
  361. الطبری ۲ ۷۳/۱ یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۵۰۷
  362. بنگرید به فهرست کارگزاران بحرین در پیوست شماره دو کتاب «بحرین در صدر اسلام».
  363. ابن سعد ۱ق، ۱۹/۲ ۲۸-۲۷؛ ابن حنبل، المسند، ج ۵۲۵ الزیلمی نصب الرایة ج ۴ ۴۲۰ البلاذری فتوح البلدان: ۷۹؛
  364. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶: ۴۱
  365. الحربی، المناسک: ۶۲۱ نیز بنگرید یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ۱۰۰۶-۱۰۰۵؛ ابن عبدالحق، مراصد الإطلاع، ج۳، ص۳۳۳-۳۳۴؛ الزبیدی تاج العروس، ج ۳: ۶۲۵
  366. ابن الفقیه مختصر کتاب البلدان ۳۰ و بنگرید، یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ۱۵۴۱ این عبدالحق مراصد الإطلاع.ج ۳، ص۱۰۵
  367. ر. ک. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۴۱-۱۴۴.
  368. المبرد الکامل فی اللغة والأدب و النحو والتصریف، ج ۳: ۸۹۳-۸۹۲ ۹۱۲-۹۱۰، ۹۱۷-۹۱۶، ۹۲۵، ۹۳۸، ۹۴۵- ۹۴۲؛ تحقیق زکی مبارک چاپخانه مصطفی البابی الحلبی و أولاده، مصر: ۱۹۳۷ و الطبری ۱ ق ۳۳۶۰/۶ و مابعد.
  369. المبرد الکامل فی اللغة. ج۳، ص۹۲۶-۹۲۹و الطبری ۱ تا ۳۴۵۶/۶ و ما بعد
  370. البلاذری، أنساب الأشراف ج: ۴ ق: ۲ ۹۶ - ۹۵ ج ۶: ۱۵ ب؛ الجزء الحادی عشر من تاریخ مصنف مجهول، ۱۲۶؛ الطبری ۲ ق ۱/۴۲۵، ۵۱۳-۵۱۷؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴: ۱۲۳، ۱۶۷-۱۶۵؛
  371. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ص۱۵ ب؛ و بنگرید مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۱۶
  372. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶، ۱۵ ب؛ مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۷ - ۱۲۶؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲۰۱۴،
  373. به این افراد "اهل وقوف" گفته می‌‌شد چون به هنگام بروز شبهه، توقف کردند و دست نگاه داشتند. (ر. ک. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۱۶۷؛ الشهرستانی الملل و النحل، ج ۱، ص۹۳.)
  374. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۲۱۰؛ ابن أبی الحدید شرح نهج البلاغه، ج ۰۱۰۲ آباض روستایی در عرض الیمامة است، یاقوت معجم البلدان ج ۱ ۷۲ و در روایت دیگری آمده که نجده با نافع در اهواز نبود بلکه در یمامه با تعدادی از یارانش بود؛ اما میخواست که برود و به نافع بپیوندد. نافع کسانی را که جهاد نمی‌کردند حتی اگر خارجی هم بودند مشرک نامید و مخالفان را مشرک و قتل زنان و کودکان آنها را مباح می‌دانست که به همین دلیل افرادی که عبارت بودند از ابو قد یک عطیة بن أسود، احتفی راشد الطویل، مقلاص ایوب ازرق و تعدادی از طرفدارانشان از نافع جدا شدند و وقتی تجده عزم اهواز کرد. نزد او رسیدند. این افراد به تجدة بن عامر و طرفدارانش در مورد جریان تافع گفتند؛ آنان را به یمامه بازگردانده با نجده بیعت کردند. کسانی را که نزد آنان هجرت نکنند و نیز کسانی را که امامت و پیشوایی نافع بغدادی را بپذیرد کافر دانستند؛ البغدادیالفرق بین الفرق ۸۷
  375. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب؛ و بنگرید مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۸-۱۲۷؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۱۶۸، ۲۰۱؛ و در روایتی دیگر آمده که این قافله از بحرین میآمد و به مکه می‌رفت و بنگرید، البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب مصنف مجهول، تاریخ، الجزء الحادی عشر: ۱۲۷؛ ابن خلدون، العبر، ج ۳: ۳۱۳
  376. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب؛ و نیز بنگرید مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۸-۱۲۷؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۴ ۲۰۱؛ المبرد الکامل فی اللغة، ج ۳: ۱۰۳۳-۱۰۳۲.
  377. أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ به و بنگرید مصنف مجهول، تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۸
  378. البلاذری ۴. در مورد خوارج نجدات بنگرید البغدادی الفرق بین الفرق ۸۷ ابن حزم الفصل فی الملل و الأهواء والنحل. ج ۱۹۰۴؛ فخر الدین الرازی، اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین، ۴۷،
  379. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ به مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۸
  380. در مورد خوارج نجدات و نیز بنگرید البغدادی الفرق بین الفرق الله ابن حزم الفصل فی الملل والأهواء والنحل ج ۱۹۰۴ء الإسفرایینی التبصیر فی الدین: ١٣٠ فخر الدین الرازی، اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، ۴۷ القلقشندی، صبح الأعشی ج ۸:۲
  381. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۸
  382. و گفته می‌شود با ۵۰ مرد، بوده، البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ با مصنف مجهول تاریخ، الجزء الحادی عشر: ۱۲۹
  383. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب؛ و نیز بنگرید مصنف مجهول؛ تاریخ، الجزء الحادی عشر: ۱۳۱؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴: ۲۰۲
  384. در مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۱؛ «عماة بن سلم».
  385. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ به و نیز بنگرید مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۱. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب و نیز بنگرید مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۲-۱۳۱؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۴ ۲۰۲ و در، یاقوت معجم البلدان ج ۴: ۱۴۴: «ایو نجده ی حروری پسرش مطرح را به فرماندهی سیاهی کرد که به قطیف رفته و با عبدالقیس مواجه شوند، در این جنگ ابتدا مطرح کشته شد اما در پایان خوارج بر عبدالقیس پیروز شدند و الذهبی می‌گوید نجده بحرین را در سال ۶۶ هجری فتح کرد؛ الذهبی، تاریخ الإسلام، ج ۱: ۳۳ همو العبر فی خبر من غبر، ۱: ۷۴
  386. تویر سنگلاخی سفید از آن بنی ابی بکر بن کلاب در نزدیکی سواج از کوه‌های حمی ضریة یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۹۴۰-۹۳۹
  387. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶: ۱۵ به و بنگرید مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۲؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴: ۲۰۲
  388. اسم نسبت به بنی عکل بن عوف بن عبد مناة بن أد بن طابخة بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان؛ ابن ابن حزم، جمهرة أنساب العرب: ۴۸۰
  389. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ب ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۴ ۲۰۲؛ ابن خلدون العبر، ج ۳: ۳۱۴
  390. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۴۵-۱۵۲.
  391. دیوان الفرزدق، ج ۴۷:۲(به روایت ابو عبیده)؛ البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶: ۱۵ ب مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۲ الطبری ۲ ق ۷۵۲/۲ - ۷۵۱) به روایت مدائنی)؛ و در روایتی دیگر گفته شده که مصعب بن زبیر، عامل بصره در سال ۹۶ هجری حمله را ترتیب داده است، البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶، ۱۵ ب؛ مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۴-۱۳۳ الیعقوبی، التاریخ، ج ۳۲۵۲
  392. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۵ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۲۰۳؛ ابن خلدون، العبر، ج ۳: ۳۱۴
  393. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ أ؛ و نیز بنگرید مصنف مجهول؛ تاریخ، الجزء الحادی عشر: ۱۳۷-۱۳۶؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲۰۳۴
  394. در خلیفة بن خیاط، التاریخ، ج ۱: ۲۰۶ گفته در حج سال ۶۶ هجری بوده است؛ ابن اثیر در حج سال ۶۹ هجری ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۲۰۳؛ بلاذری در البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۶؛ در مصنف مجهول؛ تاریخ، الجزء الحادی عشر: ۱۳۷، در حج سال ۷۰ هجری آمده است
  395. در البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ أ؛ ۱۶۰۰ مرد؛ در مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۶ ۲۶۰۰ مرد»؛ و در ابن الأثیر الکامل، ج ۴ ۲۰۳ و ابن خلدون العبر، ج ۳: ۳۱۴ نهصد و گفته شده دو هزار». البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۱۶ أ؛ مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۷ الیعقوبی، التاریخ، ج ۲: ۳۱۴ الطبری ۲ ۷۸۳/۲-۱۷۸۱
  396. نخل یکی از منزلگاههای بنی، ثعلبه به فاصله دو منزل از مدینه منوره، یاقوت معجم البلدان، ج ۴ ۷۶۸
  397. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ او مصنف مجهول تاریخ، الجزء الحادی عشر: ۱۳۷ ابن خلدون العبر، ج ۳: ۳۱۴
  398. ولهاوزن معتقد است که علت عقب نشینی نجده به این باز می‌گردد که سایر خوارج پدر او یعنی عمر بن خطاب را بسیار گرامی میداشتند؛ و لها وزن أحزاب المعارضة السیاسیة الدینیة فی صدر الإسلام الخوارج و الشیعة: ٨٠
  399. تباله جایی در یمن که تا مکه مکرمه ۵۲ فرسخ و حدود هشت روز راه فاصله دارد و از آنجا تا طائف شش روز راه است، یاقوت معجم البلدان، ج ۱: ۸۱۷-۸۱۶
  400. مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۳۹-۱۳۷؛ ابن الأثیر، الکامل، ۴ ۲۰۳-۲۰۴ این خلدون العبر، ج ۳، ۳۱۵-۳۱۴
  401. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۵۲-۱۵۵.
  402. البلاذری أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ پ ۱۶ ان مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۴۳-۱۴۲، و در روایتی دیگر آمده که گروهان دریا را بر گروهان خشکی برتری داد بنگرید، الإسفرایینی التبصیر فی الدین: ۳۱؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴: ۲۰۵
  403. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۱۶۶ - ۱۶ او مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۲۳-۱۳۲؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۲۰۵؛ با عبدالملک بن مروان نامه نگاری کرد و عبدالملک به او رضایت نامه داد
  404. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ ب؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۲۰۵؛ الأشعری مقالات الإسلامیین: ۹۱
  405. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۱۶۶ الیعقوبی، التاریخ ج ۲: ۳۲۵؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۲۰۴۴
  406. الأشعری، مقالات الإسلامیین (۹۰) البغدادی الفرق بین الفرق ۸۹-۸۸ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۲، ص۸
  407. البلاذری، أنساب الأشراف، ج۶ ۱۶ ب؛ و بنگرید به مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۴۷-۱۴۳؛ الأشعری، مقالات الإسلامیین: ۹۲
  408. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ ب؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴ ۲۰۵؛ شهرستانی الملل و النحل، ج ۱: ۹۲
  409. عقبه منزلگاهی در راه مکه پس از واقصه که در واقع آبی است از آن بنی عکرمة بن بکر بن وائل؛ یاقوت معجم البلدان، ج ۶۹۲:۳
  410. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ ب؛ مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۴۱-۱۴۰؛ ابن الأثیر، الکامل، ج ۲۰۵: ۴
  411. ر. ک. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۵۵-۱۵۸.
  412. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۱۶ به ۳۷ به و نیز بنگرید الإسفرایینی التبصیر فی الدین ۳۱-۳۰ الشهرستانی الملل و النحل، ج۱، ص۹۲؛ و در روایتی دیگر آمده که به نجده اختیار دادند امامی را برگزیند و او نیز ابوفد یک را برگزید بنگرید البغدادی الفرق بین الفرق ۸۹؛ ابن ابی الحدید شرح نهج البلاغة، ج ۲: ۸
  413. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ ب؛ مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر ۱۴۴-۱۴۳؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۴ ۲۰۶-۲۰۵
  414. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶ ۱۱۶ با مصنف مجهول؛ تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۴۳؛ ابن الأثیر، الکامل، ج۲۰۶: ۴
  415. البغدادی الفرق بین الفرق ۹۰
  416. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ با و بنگرید الطبری ۲ نق ۸۲۹/۲؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۴ ۳۲۵؛ الشهرستانی الملل و النحل ج ۱ ۹۲؛ و در روایتی دیگر گفته شده که در سال ۷۰ هجری کشته شده؛ خلیفة بن خیاط التاریخ، ج ۱: ۲۶۴-۲۶۳؛ و ذهبی می‌گوید در سال ۶۹ هجری کشته شد؛ الذهبی العبر فی خبر من غیر، ج ۱: ۷۷
  417. البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۱۶ ب مصنف مجهول تاریخ الجزء الحادی عشر: ۱۴۷؛ ابن الأثیر الکامل، ج ۴، ص۲۰۶
  418. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ج ۱ ۲۶۴؛ الطبری ۲ ق ۸۲۹/۲؛ دکب ۸ ۳۲۴
  419. در روایتی دیگر سال ۷۱ هجری خلیفة بن خیاط، التاریخ ج ۱ ۲۶۴؛ ابن تغری بردی النجوم الزاهرة، ج ١۱۸:۶-۱۸۷
  420. با ورود حرکت خوارج به بحرین، قبیله عبدالقیس از جمله قبایلی بودند که به آنها پیوستند و در حرکت‌های متأخرتر خوارج نقش فعال و مهمی ایفا کردند؛ چه اینکه تمامی انقلاب‌های آن دوره از سوی مردانی از عبدالقیس شکل گرفت این انقلاب‌های پیاپی خوارج بحرین با تحریک عبدالقیسیان باعث شد حجاج بن یوسف گروهی از سران عبدالقیس را دستگیر و به شدت مجازت کند. (البلاذری، أنساب الأشراف، ج۴۲:۶أ. برای مطالعه این قیامها ر. ک. به صفحات ۱۶۲ -۱۶۳ کتاب بحرین در صدر اسلام تألیف العانی) اقدامات خوارج در دورۀ عبدالملک تا بصره نیز گسترش یافت و شاید به همین علت نیز فکر میکرده‌اند که شرایط بصره برای ورود آنان مناسب است و کسانی در آنجا هستند که از خوارج پشتیبانی می‌کنند. شاید احساس قبیله‌ای نیز در این میان تأثیرگذار بوده است؛ چراکه گروهی از عبدالقیس در بصره ساکن بودند. گذشته از این بصره به بحرین نزدیک بود و به همین دلیل برخی از خوارج چند قیام را در آنجا ترتیب دادند که قیام یک خارجی از عبدالقیس به نام ابو معبد شنی (در یاقوت معجم البلدان ج: ۴ ۶۸۸ ابو سعید المثنی الخارجی العبدی البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶، ص۴۱-۴۲ ب الیعقوبی، التاریخ، ج ۲: ۲۲۹-۳۲۸ یاقوت، معجم البلدان، ج ۴ ۶۸۸؛ و در روایتی دیگر آمده که در دوره ولید بن عبد الملک شورش کرد؛ بنگرید، البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶:۴۲) و قیام داوود بن نعمان (خلیفة بن خیاط التاریخ، ج ۱: ۲۷۰-۲۶۹؛ البلاذری، انساب الأشراف، ج۶، ص۴۲ب-۴۲أ و در روایتی دیگر آمده آمده که حکم بن ایوب عباد بن حصین را به بیکارش فرستاد و او را کشت خلیفة بن خیاط التاریخ، ج ۱: ۲۷۰ ۲۶۹؛ و بلاذری می‌گوید داوود در خلافت ولید بن عبدالملک به سال ۸۷ هجری کشته شد؛ البلاذری، انساب الأشراف، ج ۴۲:۶ ب) از آن جمله است. حمایت عبدالقیس از خوارج به انگیزه‌هایی صورت گرفت که از جمله این انگیزه‌ها در این مرحله می‌‌توان به روحیه ملی و منطقه‌ای، روحیهتعصب قبیله‌ای، احساسات دینی، بیزاری از حکومت مرکزی و غنایم اشاره کرد. ضمن این که موالیان بحرین نیز از اضلاع دیگر حامیان اصلی خوارج به شمار می‌‌آمدند که جهت بهبود شرایط اسفناک اجتماعی و اقتصادی خود به خوارج پیوسته بودند. (جهت مطالعه بیشتر ر. ک. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۶۵-۱۶۷)
  421. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ج ۱ ۲۶۴ البلاذری، انساب الأشراف، ج ۶ ۳۷ ب ابن تغری بردی النجوم الزاهرة، ج ۱: ۱۸۷-۱۸۶
  422. خلیفة بن خیاط، التاریخ، ج ۱: ۲۶۴؛ البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶: ۳۸ ۲-۳۷ ب
  423. البلاذری، أنساب الأشراف، ج ۶: ۳۸ أ.
  424. الطبری ۲ ق ۸۲۹/۲ الذهبی تاریخ الإسلام، ج۳: ۳۱۱ ابن الکثیر، البدایة والنهایة، ج ۸ ۳۲۴و۳۴۸.
  425. البلاذری، أنساب الأشراف، ج۳۹:۶أ
  426. در، الطبری ۲ ق ۸۵۲/۲ و الذهبی تاریخ الإسلام، ج ۳: ۱۱۶ - ۱۱۵؛ ده هزار نفر آمده است
  427. البلاذری، أنساب الأشراف، ج۱۳۹:۶-۳۲۸ ب الیعقوبی، التاریخ، ج ۲: ۳۲۶؛ الطبری، ۲ ق ۸۵۲۰۸۵۳/۲ ابن الأثیر، الکامل، ج ۴: ۱۳۶۲.
  428. ر. ک. العانی، بحرین در صدر اسلام، ص۱۵۸-۱۶۷.