بنیجذام
مقدمه
«بنیجذام» در کنار قبایل: بنیلخم، بنیعامله و بنیغسان، در شمار چهار قبیله سبئی خارج از سرزمین یمن بودند[۱] که در پی آشفتگیهای اقتصادی و سیاسی حاصل از کشمکشهای حمیریان و قحطانیان و تغییر راههای تجاری یمن که شریان اصلی اقتصاد یمن بسته بدان بود، و سرانجام با تخریب سد مأرب[۲] در حدود قرن اول و دوم میلادی[۳] و وارد شدن آسیب شدید بر شبکه آبیاری مأرب، همراه با بسیاری از قبایل یمنی دیگر، جلای وطن کرده، به امید یافتن زیستگاهی بهتر، روی به شمال آوردند و در شام[۴] و فلسطین[۵] و نواحی اطراف آن، -همچون اِرم، معان، مدین و اَیله-[۶]، و سپس مصر و شمال افریقا و بعد، اندلس ساکن شدند. جذامیها در ادوار مختلف تاریخی، نقشآفرین بسیاری از حوادث و وقایع مناطق محل سکونت خود، در روزگار پیش از اسلام و قرون نخست اسلامی بودند که در این مقاله به بخشی از آن پرداخته خواهد شد.[۷]
نسب بنی جذام
در نسب این قوم اختلاف است. در حالی که بیشتر نسبشناسان عرب، قبیلۀ جُذام را از بطون کهلان و از نسل بنی سبأ گفتهاند[۸] و نسب او را به شخصی به نام عمرو[۹] یا عامر[۱۰] بن عدی بن حارث بن مُرة بن أدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان معروف به جذام رساندهاند[۱۱]، در مقابل اما، برخی نسبشناسان عرب –از جمله نسابه مضر-[۱۲]، از نسب مضری (عدنانی) بنی جذام خبر دادهاند[۱۳]، جهت اثبات اندیشه خود، به اشعاری از برخی بزرگان عرب استناد جستهاند[۱۴]. این گروه خود به چند دستهاند: برخی بنی جذام و برادرانش لخم و عامله را از فرزندان عمرو بن أسدة بن خزیمه[۱۵]، و بعضی، ایشان را از فرزندان اسدة بن خزیمة بن مدرکة بن إلیاس بن مضر بن نزار بن معد -برادر کنانه- دانستهاند[۱۶]. قول اخیر، –که روح بن زنباع، زعیم بنی جذام در فلسطین در دوران دولت اموی، از طرفداران شاخص و شناخته شده آنهاست-[۱۷]، در همان ابتدای امر نیز، موافقانی[۱۸] و مخالفانی داشته؛ که ناتل بن قیس، -بزرگ جذام در شام، که در آن زمان، سن و سالی از او گذشته بود،- از جمله این مخالفان بود. وی از سخن روح بن زنباع جوان، سخت برآشفت و ضمن کذّاب خواندن او، با رد این انتساب، دودمان خود را قحطانی معرفی کرده است[۱۹]. زمخشری (محمود بن عمر، مفسر، لغوی، نحوی، ادیب، محدّث، فقیه حنفی و متکلم معتزلی مشهور قرنهای پنجم و ششم) هم، به نقل از بعضی نسبشناسان، از انتساب این طایفه به اولاد اراشة بن مر بن ادَّ بن طابخة بن إلیاس خبر داده است[۲۰]. لازم به ذکر است که برخی محققان غیر عرب، قوم جذام را نه طایفهای عرب، بلکه از اقوام نبطی برشمردند[۲۱]. این دانشمندان با در نظر گرفتن این مسأله که محل زندگی بنی جذام از منطقۀ حِسمی در شمال تبوک و وادی القری تا فلسطین امتداد داشت و شامل مناطقی چون اِرم، معان، مدین و اَیله میشده است[۲۲]، و این که مناطق مذکور از سدههای هفتم قبل از میلاد، مسکن نَبطیان بوده است، بدین نتیجه رسیدهاند که بنی جذام هم از اعقاب این قوم بودهاند. براساس این نظر، اعقاب نبطیان مقارن ظهور اسلام، پس از افول حکومت نبطی، به «جذام» معروف شدند[۲۳]. در این صورت، یمنیالاصل بودن بنی جذام -چنانکه در سنت نسبشناسی اعراب مورد قبول بوده است-چندان قابل اعتماد نمیتواند باشد.
در باب این که چرا این قوم به بنی جذام شهرت یافتهاند، اقوال متعددی بیان شده است. مشهورترین آن قولی است مستند به روایتی افسانهای، که در آن مالک بن عدی، طی مشاجرهای، برادر خود عمرو را مجروح[۲۴]، و یکی از انگشتانش را قطع کرد[۲۵]. از اینرو، از آن پس، مالک را لخم (لطمهزننده) و عمرو بن عدی را جذام (قطعشده و مجروحشده) خواندهاند[۲۶]. بعضی هم، ملقب شدن عمرو بن عدی به جذام را به جهت خدمتکاری برادرش لخم[۲۷] عنوان کردهاند. از مادر جذام و برادرانش لخم و عامله با نام رقاش بنت همدان یاد شده است[۲۸]. جذام، فرزندانی به نام حرام و حِشم داشت[۲۹]. که از نسل آن دو، کلیه شعب و فروعات طایفه بنی جذام متفرع گردیدند[۳۰]. از مهمترین فروعات بنی حشم میتوان از بنی عتیب بن أسلم بن خالد بن شنوءة بن تدیل بن حشم بن جذام[۳۱]، و از مهمترین شعب حرام بن جذام نیز باید از بنی غطفان و أفصی فرزندان سعد بن إیاس بن حرام یاد کرد[۳۲]. از دیگر شعب و فروعات بسیار و مهم بنی جذام بن عدی میتوان من باب نمونه از بنی عدی بن عمرو بن سود[۳۳]، بنی مطعم بن عوف[۳۴]، بنی مر بن حرام[۳۵]، بنی وائل بن زید مناة[۳۶]، بنی خصیب[۳۷]، بنی ضبیب[۳۸]، بنی نفاثه[۳۹]، بنی سالم[۴۰]، بنی سوید[۴۱]، بنی طریف[۴۲]، بنی محرمه[۴۳]، بنی صخر[۴۴]، بنی صونیون[۴۵]، بنی حریث[۴۶]، بنی محریه[۴۷]، بنی بعجه[۴۸]، بنی ردینی بن زیاد[۴۹]، بنی عنبس[۵۰]، بنی نضره[۵۱]، بنی أبامه[۵۲]، بنی عبده[۵۳]، بنی حرب[۵۴]، حبانیون[۵۵]، بنی حیه[۵۶]، بنی ذبیان[۵۷]، بنی عمارة بن ولید[۵۸]، بنی عبید[۵۹]، بنی ادعیاء[۶۰]، دعجیون یا دعاجنه[۶۱]، عطیون[۶۲]، بنی عفیر[۶۳]، بنی ولید بن سوید[۶۴]، بنی زهیر[۶۵] و قبایل بنی سعود[۶۶] و... یاد کرد[۶۷]. بنی وائل هم از دیگر طوایف مشهور بنی جذام و قوم شعیب نبی(ع) بود. نقل است که پیامبر اسلام(ص) خطاب به وفد جذام، آنان را قوم شعیب، و خویشاوندان حضرت موسی(ع) خواندند و افزودند که در آخر زمان، حضرت عیسی مسیح(ع) پس از رجعت، با زنی از قبیلۀ جذام ازدواج خواهد کرد[۶۸].
عمر رضا کحاله بقایای جذام تا قرن نهم هجری را ۲۱ شاخه عنوان کرده و آنان را چنین برشمرده است: بنی زبیر، بنی مجریه، بنی زهیر، بنی العائذ، بنی عقبه، بنی طریف، بنی صخر، بنی خصیب، بنی واصل، بنی مره، بنی فیض، بنی شجاع، بنی ایوب، عناتره، بنی نمیر، بنی وهران، بنی حریث، بنی عمرو و بنی اسلم[۶۹].[۷۰]
مساکن و منازل این قوم
خاستگاه اولیه این قوم را مانند دیگر خویشاوندان همنسبشان –چونان بنی عامله و بنی لخم- یمن گفتهاند[۷۱]. جذامیها در سدههای نخستین میلادی در پی سیل عرم و ویرانی سد مأرب[۷۲]، همراه با قبایل لخم و عامله و غسان به نواحی شمالی جزیرة العرب و شام کوچ کردند[۷۳]. از گزارش طبری (م. ۳۱۰ هجری) درباره همکاری قبیله جذام با فِهْر بن مالک –فرمانده مردم مکه- در جنگ با ابن عبد کُلال -از شاهان متأخر سلسلة دوم حِمْیَریان یمن- که به قصد انتقال حجرالاسود به یمن، به مکه لشکر کشید[۷۴]، چنین بر میآید که مهاجرت این قبیله به تهامه، پس از ویرانی اول سد مأرب، انجام گرفته است. منازل آنان از منطقۀ حِسمی در شمال تبوک و وادی القری -که امروزه در شمالغربی شبه جزیرۀ عربستان سعودی و جنوب غربی اردن قرار دارد- تا فلسطین امتداد داشت و شامل مناطقی چون اِرم، معان، مدین و اَیله میشد[۷۵]. آنان پیش از اسلام در شام و مناطق متعدد آن، از جمله فلسطین[۷۶] و سواحل دریای مدیترانه[۷۷] پراکنده بودند. مرزی که امروزه فلسطین را از مصر جدا میکند، در گذشته نیز خط فاصل میان قبیلهٔ جذام و مردم مصر بود[۷۸]. جبال حسمی در آن سوی وادی القری در مجاورت فلسطین نیز، از دیگر مساکن و منازل جمعی از مردم بنی جذام[۷۹] بود که بین فزاره و جذام قرار داشت و از حدود جذام[۸۰] به شمار میرفت. مناطق میانی بین مدین تا تبوک تا سرزمین اذرح هم از دیگر مساکن و منازل این قوم به شمار رفته است[۸۱]؛ ضمن این که جمع زیادی هم از ایشان در اطراف طبریه-از سرزمینهای اردن- تا منطقه اللجون و الیامون تا ناحیه عکا ساکن بودند[۸۲]. ایله هم از دیگر مناطقی بود که جمعی از مردم بنی جذام از تیره بنی نفاثه در آن سکونت داشتند[۸۳]. آنان از آغاز اعمال حجاز تا ینبع در اطراف یثرب و نیز حوالی معان در سرزمین شام دارای حکومت بودند. این فرمانروایی در خاندان بنی نافره از نفاثه بود و فروة بن عمرو بن نافره از جانب روم بر قوم خود و بر اعراب ساکن حوالی معان حکمرانی میکرد[۸۴]. ابن خلدون در ادامه مطالب خود، از سکونت ذراری و فرزندان این قوم در این مناطق در دوران خود خبر داده و آورده: «باقیمانده ایشان در مواطن پیشین خود ساکنند. آنان دو تیرهاند: یکی بنی عائد که میان بلبیس از اعمال مصر تا عقبه ایله تا کرک از ناحیه فلسطین ساکنند و آن دیگری، که به بنی عقبه معروفند و در سرزمینهایی از کرک تا ازلم نزدیک حجاز سکونت دارند. نگهبانی کاروانهایی که ما بین مصر و مدینه تا حدود غزه در شام حرکت میکردند بر عهده آنان است»[۸۵]. از رمله[۸۶]، ورّاده و عریش هم در شمار دیگر منازل بنو جذام یاد شده است[۸۷]. غالب ساکنان عریش را قوم بنی العثل از بنی جری تشکیل میدادند[۸۸]. ضمن این که روستایی در عبسان در منطقه داروم غزه هم از دیگر مناطقی بود که به بنی الثعل تعلق داشت[۸۹].
بر پایه برخی از گزارشها، از عصر توراتی تا سال نهم هجرت و همزمان با غزوۀ تبوک، این قبیله در بخشهای بزرگی از شام -از جمله بلقا و جنوب فلسطین- در مجاورت قبیلههای لخم و عامله میزیسته است[۹۰]. مردم جذام از زمانهای قدیم در فلسطین سکونت داشتند[۹۱] و به گفتهٔ یعقوبی در قرن سوم[۹۲] یکی از گروههای تشکیلدهندهٔ مردم فلسطین بودهاند. نواحی غَزَّه از جمله دمری[۹۳] و بَیْسان از جمله منازل بنی جذام در فلسطین و اردن بود[۹۴] که حضور بنی جذام را تا چندین قرن پس از اسلام نیز در خود حفظ کرده بود. علاوه بر فلسطین، بسیاری از مردم عربتباران لبنان نیز نسب از قبیله بنی جذام میبردند[۹۵]. علاوه بر این مناطق، بلقاء[۹۶] و نیز اطراف منطقه کرک در شام[۹۷] نیز از دیگر مراکز عمده سکونتگاهی برخی طوایف مردم جذام از جمله عطیون[۹۸]، دعجیون (دعاجنه)[۹۹]، بنی صونیون[۱۰۰] و طوایف بنی مهدی از جمله: بنی ادعیاء[۱۰۱]، درالات[۱۰۲]، بنی عفیر[۱۰۳] و... در شام به شمار میرفت. علاوه بر شام، ذات المَنار[۱۰۴]، مَدیَن -در کرانه دریای سرخ-[۱۰۵]، حوالی أیله -در ابتدای منطقه حجاز-[۱۰۶]، نیز، موطن جمعی از جذامیها قرار گرفته بود. برخی نقلهای افسانهای هم از سکونت این قوم در منطقه حیره خبر دادهاند و عنوان داشتهاند که تبع اسعد ابوکرب معروف به «تبع اصغر» –فرمانروای بزرگ حمیر- در لشکرکشی خود به حیره جمعی از مردم ازد و لخم و جذام و عامله و قضاعه در آنجا گماشت و آنان در حیره به ساخت و ساز پرداختند تا این که جمع دیگری از اعراب نیز به ایشان پیوستند[۱۰۷]. حجاز هم مسکن گروهی از جذامیها از طایفه بنی واصل بن عقبه[۱۰۸] و بصره در عراق هم، موطن شاخهای از بنی جذام به نام بنی عَتِیب در بخشی فراخ از این شهر بود[۱۰۹]. به گزارش ابن خلدون افراد این قبیله، در سدة هشتم، در حوالی اَیْلَه یا ایلا[۱۱۰] از ابتدای توابع حجاز تا اطراف یثرب و مَعان و حوالی معان، از سرزمین شام، پراکنده بودند[۱۱۱].
سرزمین مصر نیز از دیگر مناطق عمده محل سکونت بنی جذام در دوران اسلامی به شمار رفته است. با شروع فتوحات بزرگ اسلامی، جذام نخستین قبیله از اعراب مسلمانان به شمار میآمد که همراه با عمرو بن عاص وارد مصر شد[۱۱۲]. به شکرانه این فتح، عمرو بن عاص زمینهایی را به ایشان اقطاع کرد که قرنهای متمادی همچنان در اختیار اعقاب آن قبیله قرار داشت، چنانکه «قلقشندی» در سدة هشتم و نهم از دهها طایفة جذام نام برده است که در دوران او در نواحی مختلف مصر سکونت داشتند[۱۱۳]. هربیط، تل لسطه، نوب و ام زماد[۱۱۴] از جمله این مناطق بود که جذامیها به اقطاع گرفته بودند. علاوه بر اقطاعات صورت گرفته در زمان عمرو بن عاص، صلاح الدین ایوبی (۵۳۲ – ۵۸۹ هجری) نیز به اقطاعات این قوم وسعت بخشید و فاقوس و اطراف آن را به هلبا سوید بخشید[۱۱۵]. شهر عریش در بخش شمالی شبه جزیرة سینا[۱۱۶] و قریة بَقّاره آن[۱۱۷] و نیز اسکندریه هم از دیگر منازل جذامیها در مصر بود. جذامیهای ساکن اسکندریه، مردمانی شجاع و جنگجو، و شمشیر زنانی قهار و تیراندازی ماهر بودند[۱۱۸]. حوف(خوف) در شرق مصر[۱۱۹]، حلوان[۱۲۰]، سواحل شرقی صعید مصر بین دیر الجمیزه و ترعة صول[۱۲۱]، دقهلیه(قهلیه) و مرتاحیه[۱۲۲]، جزائر بنی جری که بر گرفته از نام بنی جری -از شاخههای بنی جذام- که ریگزاری سفید بود[۱۲۳]، تل محمد[۱۲۴]، ریف میت غمرات و ساکنان پرهمتوش و مشایخ آن و نیز، ساکنان تل طنبول تا نبوب و تقدوس و دمدط و..[۱۲۵]. هم از دیگر سکونتگاههای این قوم در مصر به شمار آمدهاند. ضمن این که بسطه (مرکز الزقاریق فعلی)، هریبط (مرکز ابو کبیر فعلی) و طرابیه (مرکز فاقوس و ابوحماد و التل الکبیر) هم از دیگر مناطق مصر بودند که جماعتی از بنی جذام در کنار مردمانی از قبایل بنی غفار و بنی اسلم در آن سکونت داشتند[۱۲۶]. بنی جری هم از طوایف و شاخههای بنی حشم بن جذام بودند که در منطقه الرمل از مناطق الفرما –از شهرهای ساحلی مصر- در کنار بنی بیاضه -دیگر قوم و خویش خود از قبیله جذام،- مسکن داشتند[۱۲۷]. برخی منابع، جذامیها را مالک مزارع و ارزاق در مصر و از فساد بسیارشان در این سرزمین خبر دادهاند[۱۲۸].
شمال افریقا و سپس اندلس (اسپانیا) نیز عرصهای دیگر برای حضور فرزندان جذام در این مناطق بود. افراد این قبیله همپای گسترش اسلام، در شمال افریقا و اندلس پراکنده شدند. یعقوبی (متوفای نیمه دوم قرن سوم) در ضمن گزارشات خود از بلاد اسلامی شمال افریقا، از سکونت جمعی از مردم قبیله جذام در ناحیة بزرگ بَرْقَه (سیرنائیک) یا مَرْج کنونی در لیبی خبر داده است[۱۲۹]. ابن خلدون (متوفای قرن هشتم هجری) نیز گروههایی از چادرنشینان عرب ناحیة طرابلس-در مغرب لیبی- را از این قبیله برشمرده است[۱۳۰]. جمعیت بسیاری از این قبیله -از جمله بنی ثعلبة بن عبید- در پی فتح اندلس، به این منطقه نقل مکان کردند. بنی ثعلبیها از شاخهها و شعب متعددی در اندلس برخوردار بودند و در شمار رؤسای قوم و منطقه به شمار میآمدند. سرزمینهای آنان در این منطقه معروف بود[۱۳۱]. همچنین از شَذُونة، الجزیره، تُدمیر و اشبیلیه(سویل) –بزرگترین سرزمین اندلس- به عنوان برخی از مناطق محل سکونت افراد قبیلة جذام در اندلس در قرن چهارم و پنجم یاد شده است[۱۳۲]. ولایت ثغر اعلی به مرکزیت سرقسطه در شمال شرقی اندلس[۱۳۳]، ارده[۱۳۴] و تطیله[۱۳۵] هم از دیگر مناطقی بودند که حضور جمعی از بنی جذام در آن گزارش شده است.[۱۳۶]
بنی جذام و تاریخ جاهلی این قوم
همانگونه که گفته شد، جذامیها در سدههای نخستین میلادی در پی سیل عرم و ویرانی سد مأرب[۱۳۷]، همراه با قبایل لخم و عامله و غسان به نواحی شمالی جزیرة العرب و شام وارد شده بودند[۱۳۸] و در دایره وسیعی از این سرزمین که مناطقی همچون نقاط ساحلی شام[۱۳۹] و فلسطین[۱۴۰] و نیز مناطق میانی بین مدین تا تبوک تا سرزمین اذرح[۱۴۱] همچنین، اطراف طبریه از سرزمینهای اردن تا منطقه اللجون و الیامون تا ناحیه عکا[۱۴۲] را در بر میگرفت، ساکن شدند. این گستره عظیم جغرافیایی، با آن پشتبند جمعیتی قابل توجه، –بهویژه زمانی که با حمایتهای خویشاوندان لخمی و عاملی شان در منطقه توأم میشد- چنان قدرتی به آنها میبخشید که نگاه دولتهای منطقه را خواسته یا ناخواسته به خود معطوف داشته، مسئولیتهای سیاسی و اجتماعی بزرگی را متوجه آنان میکرد. چندان که ایشان در کنار قبایل خویشاوند خود لخم، عامله و غساسنه همیشه یک پای وقایع و جریانات بزرگ منطقه در پیش و پس ظهور اسلام بودند. از نمودهای بارز رفتارهای سیاسی بنی جذام، شرکت در نبردهای نظامی است. گذشته از روایت افسانهای همراهی ایشان با تبع اسعد ابوکرب معروف به «تبع اصغر» در لشکرکشی هایش به حیره[۱۴۳]، همکاری با فِهْر بن مالک –فرمانده قریشی ها- در جنگ با ابن عبد کلال -از شاهان متأخر سلسلة دوم حِمْیَریان یمن- هم، از نخستین گزارشها از این دست است که به نقشآفرینی بنی جذام در وقایع منطقه میپردازد. حسان بن عبد کلال حمیری، با بسیار کس از قبایل یمن به وادی مکه آمده بود تا حجرالاسود را را با خود به یمن ببرد. پس قریش به همراه قبایل کنانه، خزیمه، اسد، جذام و دیگر تیرههای مضر به فرماندهی فهر بن مالک به مقابله با او برخاستند و پس از جنگی سخت و خونین، شکست بزرگی را بر لشکر یمن تحمیل کردند و ضمن کشتن بسیاری از آنان، پادشاه آنان –حسان- را به اسارت گرفتند[۱۴۴]. غارت مالک بن شنوه بر بنی شیبان نیز از دیگر اخبار دوران جاهلی این قوم است[۱۴۵].
قبیلۀ جذام در مسیر ارتباطی کاروانهای تجارتی حجاز، شام و مصر زندگی میکردند، و در نخستین سالهای هجری از مهمترین همپیمانان بیزانس به شمار میرفتند[۱۴۶]. جذامیها در دوران جاهلی، در قیاس با اعراب بادیهنشین در سرزمین آبادتری میزیستند[۱۴۷]، و با تمدنهای بزرگ روم و ایران ارتباط داشتند. این ارتباطات هر چند موجب شد تا بعضی از طوایف جذام در آخرین سالهای دورة جاهلیت، تحت تأثیر دولت بیزانس، تا حدی به تکامل اجتماعی رسیدند و حکومتی مخصوص خود برپا کنند، اما بر اثر این نوع زندگی زبان قبیلۀ جذام فصاحت زبان اعراب بادیهنشین را از دست داد، و نژادشان هم کاملاً خالص نماند[۱۴۸]. حکومت جذامیها در پیش از اسلام، منطقه بزرگی که از ابتدای منطقه حجاز تا ینبع در اطراف یثرب و نیز حوالی معان در سرزمین شام را شامل میشد، در بر میگرفت. این فرمانروایی در خاندان بنی نافره از نفاثه بود و فروة بن عمرو بن نافره از جانب روم بر قوم خود و بر اعراب ساکن حوالی معان حکومت میکرد[۱۴۹]. وی -همانگونه که خواهد آمد،- پس از غزوة تبوک مسلمان شد و به همین سبب در سالهای نخستین اسلام، اسیر رومیان[۱۵۰]و به نقلی حارث بن ابی شمر -پادشاه غسانیانِ شام و عامل دولت بیزانس- گشت و در فلسطین اعدام شد[۱۵۱].[۱۵۲]
ادیان جاهلی این قوم
بنی جذام نیز مانند غالب اعراب جاهلی، به بتپرستی و پرستش مظاهر طبیعی اشتغال داشتند. آنان در شام بتی به نام «اُقَیصِر» داشتند که همراه با قبایل قضاعه، لخم، عامله و غسان به پرستش آن مشغول بودند[۱۵۳]. آنان به سوی این بت حج به جا میآوردند و سرهایشان را نزد آن میتراشیدند[۱۵۴]. با این حال، ارتباط قبایل شمال عربستان از جمله جذام و لخم با بیزانس و مراودات گستردهای که مردم این قوم با شامیان داشتند، باعث گرویدن برخی از آنان به مسیحیت شده بود[۱۵۵]. صرف نظر از انتساب طوایف یهودی بنی نضیر و بنی قُرَیْظة مدینه به قبیلة جذام[۱۵۶]، و اندک مسیحیان جذامی ناحیة شام و مصر[۱۵۷]، بسیاری از اعضای این قبیله در دورة جاهلیت، سیارة مشتری را میپرستیدند[۱۵۸].[۱۵۹]
اسلام بنی جذام
به نظر میرسد که اسلامپذیری بنیجذام نیز بمانند برخی دیگر از قبایل، طی مراحل و گونههای مختلفی اتفاق افتاده باشد. با توجه به فاصله بسیار مساکن این قوم با کانون اصلی اسلام و نیز همپیمانی و تأثیرپذیری این قوم از رومیان، توقع اسلامپذیری زود هنگام و بالتبع نقشآفرینی قابل توجه این قوم در حوادث و رخدادهای ایام حیات نبوی(ص) را قدری با مشکل مواجه میکند. عدم ذکر نامی از ایشان در جمع مسلمانان نخستین یا همراهی ایشان با مسلمین در وقایع مهم دوران حیات نبی اکرم(ص)، خود، گواهی صادق بر این امر است. گویا طلیعه نفوذ اسلام در این قوم و نخستین تلاش گروهی این قوم جهت پذیرش اسلام را باید در وفد رفاعه بن زید جذامی نزد پیامبر(ص) در ذی القعده سال ششم یا هفتم هجرت جست[۱۶۰]. رفاعه بن زید جذامی -که از خاندان بنی ضبیب بود،- پیش از جنگ خیبر (سال ششم هجری) و در زمان صلح حدیبیه با جماعتی نزد پیامبر(ص) رفتند و ضمن تقدیم بُردهایی یمانی[۱۶۱] و غلامی به نام «مدعم» -که بعدها در نبرد خیبرکشته شد،-[۱۶۲] مسلمان شدند. پیامبر(ص) نیز پیامی با این مضمون برای او صادر فرمود و آن را همراه با رفاعه نزد قومش بنی ضبیب فرستاد: «بسم الله الرحمن الرحیم. این نامه برای رفاعه بن زید جذامی نوشته شده است تا آن را برای تمامی افراد قبیله خود و کسانی که همراه او هستند ببرد و آنها را به سوی خدا و رسول خدا(ص) فرا خواند. هر کس از قبیله رفاعه، این دعوت را بپذیرد، از حزب خدا و رسول خدا(ص) خواهد بود و هر کس که دعوت را نپذیرد، دو ماه به او امان داده خواهد شد». رفاعه نزد قوم خود رفت و نامه پیامبر خدا(ص) را برای آنان قرائت کرد. قوم رفاعه، دعوت او را پذیرفتند و همگی مسلمان شدند[۱۶۳]. آنان پس از پذیرش اسلام به «حرة الرجلاء»[۱۶۴] کوچ کردند و در آنجا اقامت گزیدند[۱۶۵].
فروة بن عمرو بن نافره هم از دیگر بزرگان این قوم بود که گزارشهایی از اسلام آوردن او در پی جریان نامه نگاریهای رسول خدا(ص) به سران و پادشاهان جهان در سال ششم هجرت به دست ما رسیده است. فروه مردی از خاندان بنی نفاثه از طوایف قبیله جذام بود که از طرف رومیها به استانداری سرزمینهای عرب مجاور روم از جمله شهر معان و اطراف آن منصوب شده بود. وی پس از دریافت نامه پیامبر(ص)، اسلام آورد و نمایندهای را پیش حضرت فرستاد و ضمن اعلام مسلمانی خود، استری سفید به آن حضرت تقدیم کرد[۱۶۶]. نام این استر در برخی منابع «دلدل» عنوان شده[۱۶۷] و آمده که فروه علاوه بر این استر، اسبی به نام «الظرب»[۱۶۸] را نیز به پیامبر(ص) اهداء کرده است. چون خبر اسلام فروه به رومیها رسید، احضارش کردند و به زندان افکندند و مدتی بعد او را بیرون آوردند تا گردنش را بزنند. او در این هنگام چنین سرود: ابلغ سراة المؤمنین بأننی سلم لربی اعظم و مقامی به سران و بزرگان مؤمنان پیام مرا برسان که سراپای وجودم تسلیم مشیت الهی است سپس گردنش را زدند و پیکرش را به دار کشیدند[۱۶۹]. در نقلی دیگر هم آمده، چون قیصر بر این خبر اطلاع یافت، حارث بن ابی اشمر غسانی پادشاه غسان را بر ضد او بر انگیخت. حارث، فروه را به اسارت گرفت و در فلسطین بر دار کرد[۱۷۰].
از دیگر وفود بنی جذام میتوان به وفد برذع بن زید جذامی و مالک بن احمر جذامی اشاره کرد. برذع بن زید جذامی -که برخی از او با نام بردع بن زید نیز یاد کردهاند،-[۱۷۱] از ساکنان بیت جبرین شام بود که همراه با برادران خود رفاعه و سوید و ده تن از مردم قومش از فلسطین، نزد حضرت رفت و اسلام آورد[۱۷۲]. از تاریخ دقیق این وفد اطلاعی بهدست نیامده، اما به نظر میرسد این وفد، وفدی جدا از وفد رفاعة بن زید جذامی که پیش از واقعه خیبر اتفاق افتاد، بوده است. مالک بن احمر هم از دیگر وفد کنندگانی بود که همراه با جمعی از مردم قومش در تبوک بر پیامبر(ص) وارد شد[۱۷۳]. وی ضمن اظهار مسلمانی، از حضرت خواست تا مکتوبی برای او بنویسند تا بواسطه آن قوم خود را به اسلام بخواند. حضرت نیز چنین کرد و نامهای برای او نوشت و در آن برای کسانی که تبعیتش کنند و نماز اقامه کنند و زکات پرداخت کنند و ضمن اجتناب از مشرکان، خمس اموال خود را بپردازند، امان الهی و امان پیامبرش را تضمین کردند[۱۷۴].علاوه بر هیئاتی که از طوایف مختلف بنی جذام در نقاط مختلف، خود را به رسول خدا(ص) رسانده بودند و اظهار مسلمانی یا تبعیت کرده بودند، برخی از جذامیها هم، در قالب هیئات قبایل خویشاوند خود، نظیر بنی لخم، خود را به پیامبر(ص) رسانده بودند. زنباع بن روح بن سلامه جذامی -پدر روح بن زنباع- یکی از آنان بود که در ضمن هیأتی از بنی دار -از شاخههای قبیله بنی لخم،- خود را به مدینه رسانده بود. وی و ده تن دیگر از اقوامش، بعد از باز گشت حضرت از تبوک، (در سال نهم هجری) خدمت آن حضرت شرفیاب شد و پس از پذیرش اسلام، تا وفات پیامبر(ص) در مدینه ماندگار شدند[۱۷۵]. وفد قیس بن زید بن حیّان بن امریء القیس هم از دیگر وفود کنندگان جذامی نزد نبی اکرم(ص) بود. او که سالار قوم خود، -سعد بن مالک بن زید مناة بن أفصی- بود، نزد رسول خدا(ص) شرفیاب شد و پس از اظهار مسلمانی، حضرت او را عامل خود بر قومش بنی سعد قرار داد[۱۷۶].
سوای از این وفود که به قصد اظهار مسلمانی انجام گرفت، برخی از وفدها نه به منظور اظهار مسلمانی، بلکه به قصد اظهار تبعیت از دولت نبوی(ص) انجام گرفت که وفد امیران ایله و جرباء و اذرح در زمان غزوه تبوک در سال نهم هجرت از آن جمله بود. این افراد در تبوک، نزد حضرت آمدند و در ازای قبول پرداخت جزیه با ایشان پیمان بستند. امیر ایله در این زمان یوحنا پسر رؤیة بن نفاثه از جذام بود. او استری سفید به پیامبر(ص) بخشید[۱۷۷]. علاوه بر این جمع، گروه کثیری از مردم این قوم همچنان بر آیین خود باقی ماندند تا اینکه در پی ارسال سرایا توسط حضرت و یا بعد از رحلت ایشان و پس از انجام فتوحات اسلامی در سالهای چهاردهم و پانزدهم رفته رفته اسلام پذیرفتند.[۱۷۸]
بنی جذام و تعامل با دولت نبوی(ص)
از نخستین تعاملات این قوم با رسول خدا(ص) و نقشآفرینی ایشان در حوادث و وقایع دوران نبوی(ص) –همانگونه که پیش از این بدان پرداخته شد- میتوان به خبر وفد رفاعة بن زید جذامی به مدینه اشاره کرد. او پس از مسلمانی، از پیامبر(ص) نامهای دریافت کرد تا قومش را به اسلام دعوت کند. رفاعه سپس همراه با نامه پیامبر(ص) به میان قوم خود بنی ضبیب رفت و آنان را به اسلام دعوت کرد. ایشان نیز بیدرنگ مسلمان شدند و سپس همگی در حرة الرجلاء ساکن شدند.[۱۷۹] همزمان با این واقعه نخستین رویارویی یاران پیامبر(ص) با بنی جذام نیز اتفاق افتاد. بر پایه برخی گزارشات، دحیة بن خلیفه کلبی –نماینده رسول خدا(ص) نزد قیصر روم- در راه بازگشت از سفر خود از روم، در منطقه «شنار»[۱۸۰] مورد هجمه جمعی از مردم جذام از تیره بنی ضلیع[۱۸۱] به رهبری هنید بن عارض و پسرش عارض بن هنید قرار گرفت و اموال و جامههای اهدایی قیصر همراه او توسط جذامیها به غارت رفت. دحیه کلبی در حالی که جز لباس کهنه و مندرسی که بر تن داشت، چیزی همراه نداشت، به مدینه نزد پیامبر(ص) بازگشت و به شرح ما وقع پرداخت[۱۸۲]. حضرت هم پس از شنیدن این خبر، گروهی پانصد نفره ای[۱۸۳] را در جمادی الاخر سال ششم هجری[۱۸۴] به سرپرستی زید بن حارثه جهت سرکوبی مهاجمان روانه دیار بنی جذام کرد[۱۸۵]. زید با راهنمایی مردی از بنی عذره خود را به محل استقرار هنید بن عارض و همراهانش رساند و سپیده دم بر آنان تاخت. هنید و پسرش عارض و گروه زیادی از همراهانشان کشته شدند[۱۸۶] و غنایم بسیاری که تعداد آن را هزار شتر و پنج هزار گوسفند گفتهاند همراه با یکصد نفر زن و بچه به دست سپاه مسلمین افتاد[۱۸۷]. با انتشار این خبر، بنی ضبیب –از شاخههای بنی جذام- به فرماندهی حبان بن مله و پسرش، جهت نبرد با زید بن حارثه و آزادی اسرا دست به کار شدند. تصمیم این گروه بر این قرار گرفت که آنان ابتدا به مسلمانان نزدیک شوند و تنها حبان بن مله با مسلمانان صحبت کند و سپس در فرصت مناسب با رمز «قودی» به مسلمانان حمله برند[۱۸۸]. آنها نزد زید رفته، از مسلمانی خود گفتند. زید بن حارثه پس از پرسش از سوره حمد و قرائت آن از سوی حبان بن مله، ادعای آنان را تصدیق کرد[۱۸۹] و دستور به آزادی اسرا داد اما بعد، از این امر منصرف شد و دستور حرکت به سوی مدینه را صادر کرد. حبان و همراهانش شب را در کنار خانوادههای اسیر جذامی، سپری کردند و صبحگاه، به سرعت خود را به منطقه کراع نزد رفاعة بن زید جذامی رساندند و او را از ماجرا با خبر کردند[۱۹۰]. رفاعه هم همراه با ایشان، در حالی که نامهای که پیش از آن، رسول خدا(ص) برای او مکتوب کرده بود را همراه داشت، نزد پیامبر(ص) شتافت و ایشان را از نقض این پیمان با خبر کردند[۱۹۱]. پیامبر(ص)، ضمن هدر اعلام کردن خون کشته شدگان، دستور به آزادی اسرا دادند. سپس، امیرالمؤمنین علی(ع) را با رفاعة بن زید و حبان بن مله همراه کردند تا اسرا و اموال را از زید بن حارثه باز پس گیرند[۱۹۲]. آنان در منطقه فَحلَتَین با زید بن حارثه و همراهانش برخوردند و اسرا و اموال خود را بازگرداندند[۱۹۳].
نبرد موته هم عرصهای دیگر در رویارویی بنی جذام با سپاه اسلام در دوران حیات نبوی(ص) به شمار رفته است. پس از صلح حدیبیه، پیامبر اکرم(ص) فرصت را مغتنم شمردند و به تبلیغ جهانی اسلام پرداخت. ایشان نامههایی را به سران کشورهای مختلف نوشتند و آنان را به اسلام دعوت کردند. حضرت، حارث بن عمیر ازدی را همراه نامهای نزد فرمانروای بُصری فرستاد و او را به پذیرش اسلام فرا خواند. اما حارث پس از رسیدن به دهکده موته، بهدست شرحبیل بن عمرو غسانی –کارگزار هرقل در منطقه- گرفتار آمد و به شهادت رسید. این خبر بر پیامبر(ص) سخت ناگوار آمد. از این رو دستور اجتماع مسلمانان را در اردوگاه جرف صادر کردند. پس از اجتماع، ایشان سپاهی سه هزار نفره را به فرماندهی زید بن حارثه روانه شام کردند و ضمن انتصاب فرماندهان سپاه، به آنان فرمودند تا به قتلگاه حارث بن عمیر بروند و ساکنان آنجا را به اسلام بخوانند و در صورتی که نپذیرند با آنها بجنگند. خبر این حرکت به دشمن رسید و آنها هم، سپاهی بزرگ متشکل از صد هزار سپاهی به فرماندهی شرحبیل بن عمرو فراهم آوردند و در مآب -از سرزمینهای بلقاء- فرود آمدند. در این هنگام، جماعتی از قبایل جذام، لخم، بهراء، وائل، بکر و... که برخی تعداد ایشان را نیز تا صد هزار تن برشمردند[۱۹۴]، بدیشان پیوستند. از آن سو، سپاه مسلمین، به معان از سرزمینهای شام رسید و در آنجا از حضور نیروهای هرقل روم مطلع شدند. مسلمانان پس از دو شب اقامت در معان و مشورت در ادامه راه یا انصراف و بازگشت به مدینه، سرانجام با سخنان پر شور عبدالله بن رواحه تصمیم به ادامه مسیر گرفتند. آنان تا روستای موته پیش رفتند و در آنجا با سپاه بزرگ روم رو در روی شدند. در این جنگ نابرابر که در جمادی الاولی سال هشتم هجرت به وقوع پیوست، فرماندهان اسلام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. در نهایت سپاه اسلام به فرماندهی خالد بن ولید، عقب نشستند و با مابقی سپاه خود را به مدینه رساندند.[۱۹۵]
رویارویی دیگر جذامیها با پیامبر اکرم(ص) در سال هشتم هجری رقم خورد. بنا بر نقل برخی منابع، رسول خدا(ص) در جمادی الاخر این سال، جمعی از بزرگان مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و ابوعبیده را به فرماندهی عمرو بن عاص به ذات السلاسل –که در فاصله ده روز راه تا مدینه قرار داشت،- فرستاد. این گروه پس از رسیدن به منطقه مورد نظر، به اجتماع دشمن، متشکل از قضاعه، عامله، لخم و جذام، حمله بردند و ضمن به هلاکت رساندن تعداد زیادی از آنان، اموال بسیاری از ایشان را به غنیمت گرفتند[۱۹۶]. غزوه تبوک در سال نهم هجرت هم از دیگر وقایع مهم تاریخ دوران پیامبر(ص) است که در آن ذکری از بنی جذام به میان رفته است. در این سال، گروهی از بازرگانان شامی خبر آوردند که هرقل –امپراطور بیزانس- سپاهی بزرگ از رومیان فراهم آورده و مردم لخم، جذام، عامله و غسان را بر مقدمه آن گماشته و آنها را به بلقاء[۱۹۷] فرستاده است. در پی دریافت این خبر، رسول خدا(ص) با وجود گرمای شدید هوا، دستور به بسیج عمومی مردم دادند و از آنها خواستند تا با آمادهسازی تمام امکانات خود، مهیای این جنگ شوند. پیامبر(ص)، اشخاصی را هم به مکه و قبایل دیگر اعزام فرمود تا آنها را برای جنگ حرکت دهند. با گرد آمدن سپاه، لشکر راهی سرزمین روم شدند[۱۹۸].[۱۹۹]
بنی جذام و تعامل با خلفای ثلاث
از این قوم و تعاملات آنان با خلفای این دوره و نیز نقش آنان در اموری چون کارگزاری و فرماندهی نظامی در این دوره اطلاع چندانی در دست نیست. شاید بعضی اخبار واصله از نقشآفرینی این قوم در جریان فتوحات اسلامی –بهویژه شام و مصر- را بتوان تنها اخبار نقشآفرینی مردم جذام در این دوره دانست. بر اساس گزارشات موجود، در پی رحلت نبی خاتم(ص) و آغاز فتوحات اسلامی، هراکلیوس[۲۰۰] که پیشتر مناطق مهم شام -از جمله حمص- را از دست داده بود، یک بار دیگر کوشید تا با سامان دادن لشکری عظیم از رومیها، شامیان، اهالی جزیره و ارمنستانیها، در کنار قبایل عرب منطقه همچون: لخم، جذام، بلقین، بلی، عامله و قبائل قضاعه و غسان به جنگ مسلمانان برود. بدین منظور، او در تابستان سال ۱۴ هجری، همراه با رومیان و جمع زیادی از مستعربه از قبایل لخم، جذام، بلقین، بلی، عامله و قبائل قضاعه و غسان به انطاکیه رفت و آماده پیکار با مسلمانان شد. او بخشی از سپاه خود را به فرماندهی فردی به نام «صقلار» به سوی مسلمانان فرستاد. این سپاه در رجب سال ۱۵ هجری در یرموک با مسلمانان به فرماندهی ابوعبیده جراح مصاف داد[۲۰۱]. در این جنگ، با وجود آنکه قبیلۀ جذام، همچون قبیلههای دیگر عرب شام، همپیمان سپاه بیزانس بودند، برخی از مردان بنی جذام در کنار تنی چند از مردمان قبیله لخم و عامله همراه برادران عرب خود در سپاه مسلمین حضور یافتند. اما حضور ایشان در این جنگ، تداوم چندانی نداشت،؛ چراکه آنان پس از مشاهده شدت جنگ، پا به فرار گذاشتند و در دهکدههای اطراف پناه گرفتند. این امر دستمایه یکی از مسلمانان در اشعارش گردید و ضمن شعری در مذمت فرار ایشان از معرکه چنین سرود: «مردم لخم و جذام در کار گریز بودند و ما و رومیان در «مرج» به کشاکش بودیم. اگر پس از این، لخمیها و جذامیها نزد ما باز گردند، ما با آنها کاری نخواهیم داشت»[۲۰۲]. در پی این نبرد، مسلمانان در پیکاری دیگر، با هرقل و سپاه بزرگش درگیر شدند و در آن نبرد که با کشته شدن جمع زیادی از مستعربه –از جمله جذامی ها- همراه بود، به فتحی بزرگ دست یافتند[۲۰۳]. آنان در نبرد «یرموک» (۱۳ هجری) نیز شرکت داشتند[۲۰۴]. در این نبرد، قبیله جذام همراه با قبایل همدان، مذحج، حمیر، خثعم، کنانه، قضاعه، لخم، خولان و حضرموت در میمنه و میسره سپاه جای داشتند[۲۰۵].
فتح قیساریه در سال ۱۸ هجری هم از دیگر اخباری است که در آن به حضور جمعی از جذامیها در آن اشاره دارد. بر اساس نقل برخی گزارشات، پس از فتح این سرزمین معاویه بن ابوسفیان، وی دو تن از جذامیها را نزد عمر بن خطاب فرستاد تا خبر آن را به خلیفه مژده دهند[۲۰۶].
فتوحات مصر (در سال ۲۰ هجری) هم از دیگر محورهای مهم فتوحات در عصر خلفاست که فرزندان جذام در آن به نقشآفرینی پرداختند. جذامیها که افرادی نظیر: لصیت بن خثم بن حرمله جذامی[۲۰۷]، حریث بن ناهل بن غنم جذامی وائلی -رییس جذام-[۲۰۸]، مسور بن یزید جذامی -از اشراف جذام-[۲۰۹]، عمرو بن فرفر جذامی -رییس بنی وائل بن مالک-[۲۱۰] و اشعث بن وهب جذامی[۲۱۱] از جمله ایشان بودند، از همراهان عمرو بن عاص در فتح مصر (در سال ۲۰ هجری) بودند. به همین مناسبت، آنان مناطقی را در مصر از عمرو بن عاص به اقطاع گرفتند که هربیط، تل لسطه، نوب و ام زماد[۲۱۲] و احتمالاً مناطق حوف(خوف) در شرق مصر[۲۱۳]، حلوان[۲۱۴] و نیز بخشهایی از اسکندریه[۲۱۵] از آن قسم است.[۲۱۶]
بنی جذام و حکومت امام علی(ع)
با توجه به این که مساکن بنی جذام غالباً در حیطه جغرافیایی شام واقع بود و این منطقه هم تحت حکمرانی معاویة بن ابیسفیان قرار داشت، جای تعجب نخواهد بود که آنان تحت تأثیر امویان، در حوادث و رخدادهای پیشآمد کرده بین امیرالمؤمنین(ع) و معاویه، جانب امویان را بگیرند و از حمایت و همراهی با دوران حکومت علوی(ع) خودداری ورزند. از جمله این وقایع جنگ صِفّین است که قبیلة جذام در آن در کنار قبایل یمنی دیگر همچون بنی لخم، بخش عمدهای از یمنیهای سپاه شام را تشکیل میدادند. در این جنگ، ناتل بن قیس جذامی -چهره ممتاز بنی جذام- فرماندهی قبایل لخم و جذام را از سوی معاویه بر عهده داشت[۲۱۷]. آنها در این معرکه، در کنار دیگر یاران معاویه از قبایل لخم و عک نبردهای سختی را با سپاه امیرالمؤمنین(ع) انجام دادند[۲۱۸]. بر اساس یکی از این گزارشات، آنان در روز چهارم جنگ همراه با حمیر و لخم به فرماندهی عبیدالله بن عمر حمله سختی را علیه سپاه عراق انجام دادند[۲۱۹]؛ بر اساس گزارشی دیگر، مالک اشتر همراه با هشتصد تن از جوانان همدانی، در یکی از معارک این جنگ -در روز پنج شنبه نهم صفر سال ۳۷ هجری- در برابر هجمه وسیع سپاه شام که متشکل از قبایل لخم، عک، جذام و اشعر بودند، سخت پایداری نمودند و آنان را وادار به عقب نشینی کردند[۲۲۰]. در این جنگ قبایل عکّ و لخم و جذام حملات سختی را علیه قبایل مذحج و بکر بن وائل انجام دادند و یکی از عکیان در تحریض یارانش اشعاری با این مطلع سرود: «وای بر حال نزار ماران مذحجی از ضرب شست عکّ که ما مادرشان را به عزایشان بنشانیم و بگریانیم و.».. این رجز مرد عکّی، حمیّت قبیله مذحج را برانگیخت. پس به سختی بر آنها هجمه آوردند و روز سیاهی را برای آنها رقم زدند. چندان که منادی عکی ندا در داد: «ای مذحجیان خدا را خدا را در حق عکّ و جذام؛ آیا حرمت خویشاوندی را به یاد نمیآورید؟ لخم ارجمند و اشعریان و دودمان ذی حمام همه را نابود کردید؛ کجاست خرد و آرمانها، اینک این زنانند که بر مرگ نامداران میگریند»[۲۲۱]. همچنین، نقل است که معاویه پس از اطلاع از سرایش شعری توسط شاعر همدانی و تفضیل امام علی(ع) بر او در این شعر، وی، ذی الکلاع حمیری را فرا خواند و او را به فرماندهی سپاهی بزرگ متشکل از هزار تن از یمنیان از قبایل یحصب، کنده، لخم و جذام به نبرد قوم همدان فرستاد. امیرالمؤمنین(ع) متوجه این حرکت دشمن شدند و با صدای بلند همدانیها را از این حمله با خبر کردند و فرمودند که این سپاه، تنها آهنگ شما را دارد. پس همدانیان ضمن لبیک به ندای امیرالمؤمنین(ع)، به رهبری قیس بن سعید بر آنها تاختند. نبردی سختی در گرفت که تا شب به طول انجامید و در آن جمع زیادی از دو طرف کشته و زخمی شدند[۲۲۲].
علاوه بر ناتل بن قیس، مشجع بن بشر جذامی و ابوشریح جذامی نیز از دیگر چهرههای شناخته شده این قوم در این جنگاند. نقل است که وی در یکی از مواقف نبرد صفین به میان قوم خود جذام رفت و از آنان خواست تا یاریاش دهند تا حملهای را بر سپاه عراق ترتیب دهد. اما مردم قومش وقعی به او ننهادند و مشجع در حالی که اشعاری میسرود بر اصحاب امام علی(ع) حمله برد. او به میدان آمد و از همرزمانش خواست تا علی(ع) را به وی نشان دهند تا با او پیکار کند. عدی بن حاتم –از اصحاب و یاران نزدیک امیرالمؤمنین(ع)- متوجه او شد؛ پس به میدان تاخت و به مصاف وی رفت. او نیزهای بر سینه مشجع زد؛ جذامی در حال، از اسب بر زمین افتاد و جان داد[۲۲۳]. فردی به نام ابوشریح هم از کسانی بود که برافراشتن قرآن بر نیزه در میمنه سپاه معاویه[۲۲۴] به تحقق جریان حکمیت دامن زد. ضمن این که یزید بن عمر جذامی و عاصم بن منتشر جذامی هم از دیگر بزرگان این قوم بودند که به عنوان نمایندگان معاویه، در جمع شهود تحکیم حضور داشتند[۲۲۵].[۲۲۶]
بنی جذام و دولت اموی
همانگونه که گفته شد، قبیلة جذام از طرفداران معاویة بن ابیسفیان و از همراهان او در جنگ صِفّین در کنار بزرگانی از قومشان همچون ناتل بن قیس جذامی -فرمانده قبایل لخم و جذام در صفین-[۲۲۷] بودند. از آن پس، جذامیها عهده دار نقشهای مهمی در حکومت امویان در شام شدند؛ چندان که برخی از اعضای آن، به مناصب بالای نظامی و سیاسی دست یافتند[۲۲۸]. از جمله این افراد رَوْحَ بن زِنباع جُذامی بود. وی فرزند زنباع بن سلامه جذامی از اصحاب پیامبر(ص) و از وفود کنندگان بر ایشان بود[۲۲۹]. برخی روح را در شمار صحابه[۲۳۰] و بعضی دیگر وی را از تابعین[۲۳۱] گفتهاند. روح بن زنباع در زمان امارت معاویة بن ابوسفیان در شام به او پیوست و از همراهان وی در جنگ صِفّین گردید[۲۳۲]. روح را همچنین از کارگزاران معاویه در بعلبک گفتهاند[۲۳۳]. او پس از مرگ معاویة بن ابوسفیان به یزید بن معاویه پیوست و از سوی او پذیرای سمت فرمانداری فلسطین گردید[۲۳۴]. روح بن زنباع در سال ۶۲ هجری با هزار سپاهی، از فلسطین به شام رفت تا یزید را در جنگ با عبداللّه بن زبیر یاری کند[۲۳۵]. یزید، او را از فرماندهان سپاهش در لشکرکشی به حجاز قرار داد و فرماندهی کل سپاه را به مسلم بن عقبه مری سپرد[۲۳۶]. مسلم بن عقبه پس از خلق فاجعه حره در سال ۶۴ هجری و تسلط بر شهر مدینه، روح را بر مدینه گماشت و خود جهت سرکوبی شورش عبدالله بن زبیر راهی مکه شد[۲۳۷]. روح بن زنباع در جریان بحران جانشینی یزید بن معاویه، جانب مروان بن حکم را گرفت و در اجلاسیه «الجابیه» در جانبداری از مروان به ایراد سخن پرداخت و خواستار بیعت با مروان بن حکم به عنوان خلیفه و بیعت با معاویة بن یزید به عنوان ولیعهد گردید[۲۳۸]. در جریان درگیریهای قدرت بین مروان بن حکم و عبدالله بن زبیر، روح در فلسطین حضور داشت. حسان بن مالک بن بجدل –عامل معاویة بن ابوسفیان در فلسطین- که از هواخواهان بنی امیه بود، قبل از عزیمت به اردن، روح بن زنباع را جانشین خود بر فلسطین کرد و خود به اردن رفت؛ اما طولی نکشید که قیام طرفداران عبدالله بن زبیر، باعث فرار او از این سرزمین شد[۲۳۹]. در پی این اقدام، روح به مروان پیوست و در حمایت از او در جنگ «مرج راهط» (در سال ۶۴ هجری) حضور یافت[۲۴۰]. وی پس از این جنگ و در پی فرار طرفداران عبدالله بن زبیر از این منطقه، از سوی مروان بن حکم، بار دیگر به امارت فلسطین رسید[۲۴۱].
بعد از مرگ مروان، روح به عبدالملک بن مروان (حک. ۶۵-۸۶) پیوست و از خصیصان و مشاوران ارشد دربار او گردید[۲۴۲]. روح بن زنباع در بارگاه عبدالملک بن مروان از جایگاه بسیار رفیعی برخوردار بود[۲۴۳]؛ چندان که گفتهاند روح هر روز در حجره عبدالملک میخوابید و از همان پشتی و متکایی که عبدالملک استفاده میکرد، بهره میبرد و هیچ کس شیرین زبانتر از او نزد عبدالملک نبود[۲۴۴]. نقل است که عبدالملک در توصیف روح بن زنباع گفته بود: «او، روح طاعت اهل شام، زیرکی اهل عراق و فقه اهل حجاز را در خود جمع کرده است»[۲۴۵]. بعد از مرگ روح بن زنباع، اگرچه فرزندان او کمر به خدمت دودمان اموی بسته بودند، اما تبعیت محض روح را نداشتند؛ چندان که علیرغم احترامی که نزد دربار اموی داشتند، گاه مزاحمتهایی را هم برای دولت اموی بوجود آورده، حتی در اواخر کار این دولت، در جاهایی با خلیفه اموی رو در روی شدند. از جمله معروفترین این فرزندان میتوان از ثابت بن نعیم بن زرعة بن روح بن زنباع نام برد. ثابت از همراهان مروان بن محمد معروف به «مروان حمار» -آخرین خلیفه اموی- بود. وی را از جمله فتنه انگیزان گفتهاند؛ چندان که هشام بن عبدالملک (حک. ۱۰۵-۱۲۵)-خلیفه اموی- او را بواسطه تباه کردن سپاهی که هشام به فرماندهی حنظلة بن صفوان به نبرد با بربرها و مردم افریقیه فرستاده بود، و نیز به سبب قتل کلثوم بن عیاض قشیری –عامل هشام در این منطقه-زندان کرده بود. مروان بن محمد -عامل خلیفه در ارمنستان- در یکی از سفرهای کاری خود به بغداد، بنا به درخواست برخی صاحب منصبان، از هشام خواست که ثابت بن نعیم را بر او ببخشد. هشام نیز چنین کرد. از آن پس، ثابت از ایادی مروان بن محمد شد و همراه با او به بلاد ارمنستان رفت[۲۴۶]. وضع بدین منوال بود تا این که ولید بن یزید (حک. ۱۲۵-۱۲۶) –خلیفه اموی- کشته شد. مروان پس از اطلاع از این امر، به بهانه خونخواهی وی قیام کرد و از ارمنستان به سوی مقر حکومت امویان حرکت کرد[۲۴۷]. چون مروان از بلاد ارمنیه به راه افتاد، ثابت بن نعیم، شامیان سپاه مروان را تحریض کرد تا از سپاه او جدا شوند و همراه با ثابت بن نعیم به شام بازگردند. بدین ترتیب، جمع زیادی از نیروهای سپاه مروان، شبانه اردوگاه خود را ترک کرده، بر گرد ثابت فراهم آمدند. صبحگاه، یاران ثابت -که بیش از سپاهیان مروان بن حکم بودند،- مقابل لشکر او صف آرایی کردند. مروان آنها را بین جنگ یا همراهی با خود تا منطقه فرات و سپس واگذاری آنها به سردارانشان جهت بازگشت به بلاد خود، مخیر کرد. آنها نیز، بار دیگر به مروان پیوستند و ثابت و فرزندانش: رفاعه، نعیم، بکر و عمران را بدو تسلیم کردند[۲۴۸]. مروان نیز آنها را محبوس کرد[۲۴۹].
اندکی بعد مروان بن محمد، ثابت بن نعیم را آزاد کرد و از باب صلح و آشتی و دلجویی از او، وی را به فرمانداری فلسطین گماشت. اما طولی نکشید که بنا به دلایلی -از جمله دامن زدن وی به اختلاف قحطانی و مضری،- او را از این سمت خلع کرد. در جریان شورشهای انجام گرفته علیه مروان بن محمد در منطقه شامات، ثابت بن نعیم پس از شورشهای مردم حمص و سپس اهالی غوطه و سرکوب ایشان به دست مروان[۲۵۰]، با حمایت و همراهی قبایل لخم و جذام در سال ۱۲۷ هجری در فلسطین دست به شورش زد و با حدود ۵۰ هزار نظامی، به طبریه رفت. او ولید بن معاویة بن مروان بن عبدالملک بن مروان -کارگزار مروان بن محمد در طبریه اردن- را در محاصره گرفت؛ اما در مصاف با نیروهای ولید بن معاویه و سپاه کمکی مروان به فرماندهی ابو الورد مجزأة بن کوثر بن زفر کلابی شکست خورد و بیشتر یارانش کشته شدند و بقیه گریختند[۲۵۱]. ثابت به فلسطین گریخت ابوالورد در پی او رفت و نعیم، بکر و عمران -پسران ثابت- را به اسارت گرفت و آنان را نزد مروان فرستاد و او آنها را به زندان کرد. ابوالورد کلابی پس از تسلط بر فلسطین، به تعقیب ثابت بن نعیم پرداخت تا این که سواران او توانستند در جبال شراة بر او و پسرش رفاعه دست یابند و آنان را دستگیر کنند. ثابت بن نعیم و پسرش رفاعه را نزد مروان که در «دیر ابوب» اردو زده بود، فرستادند. مروان هم دستور به قتل او و پسرانش و بریدن دست و پای شان داد. اما رفاعه از چنگ او گریخت[۲۵۲]. برخی هم بر این اعتقادند که ثابت به مصر گریخت و مروان گروهی را به فرماندهی فردی به نام «کوثر غنوی» به تعقیب آنان فرستاد. کوثر در مصر به ثابت دست یافت و پس از دستگیری، او را نزد مروان فرستاد. مروان هم دست و پایش را قطع کرد و سپس در باب دمشق به دار کشید[۲۵۳].
علاوه بر ثابت بن نعیم، حکم بن ضبعان بن روح بن زنباع جذامی و عبدالله بن یزید بن روح بن زنباع جذامی هم از دیگر مشاهیر این خاندان در دوران حکومت بنی امیه بودند. پس از مرگ یزید بن ولید معروف به «یزید ناقص» –خلیفه اموی- حکم بن ضبعان جذامی در فلسطین به پا خاست و لخم و جذام را به بیعت با سلیمان بن هشام بن عبدالملک فرا خواند[۲۵۴]. او در ایام حکومت مروان بن محمد (مروان دوم؛ ملقب به مروان حمار، چهاردهمین و آخرین خلیفۀ اموی (حک: ۱۲۷۱۳۲)) در شمار مخالفان مروان و از طرفداران دولت عباسی در آمد و با بهدست گرفتن امور فلسطین، اسباب اخراج محمد بن مروان را از این منطقه فراهم آورد. مروان پس از این اقدام حکم بن ضبعان، به عبدالله بن یزید بن روح بن زنباع که از بزرگان بنی جذام بود و از وجاهت و جایگاه خاصی نزد مردم منطقه و مروان بن محمد برخوردار بود، پناه برد و از وی خواست تا او را در پناه خود گیرد. وی نیز چنین کرد[۲۵۵].
ناتِل بن قَیس بن زید جذامی هم از دیگر معاریف و رجال دوران حکومت بنی امیه بود که نسب از بنی جذام میبرد. پدرش قیس را از اصحاب[۲۵۶] و خود او را از تابعین[۲۵۷] گفتهاند. ناتل -که از شجاعان و رییس جذامیان شام در زمانش بود،-[۲۵۸] از یاران معاویة بن ابوسفیان در صفین و فرمانده جذامیان و لخمیان فلسطین در این نبرد به شمار رفته است[۲۵۹]. بعد از مرگ یزید بن معاویه، او به جمع یاران عبدالله بن زبیر پیوست. پس از کنارهگیری و مرگ معاویة بن یزید، وی بر روح بن زنباع –گماشته حسان بن مالک بن بجدل (عامل یزید بن معاویه بر فلسطین)- طغیان کرد و او را از منطقه بیرون راند و سپس برای عبدالله بن زبیر از مردم بیعت گرفت[۲۶۰]. اما بنا بر نقل دیگر، عبدالله بن زبیر او را -که در مکه از همراهانش بود،- به فرمانداری خود در فلسطین منصوب کرد و از او خواست تا از مردم قومش برای وی بیعت بگیرد. پس ناتل به فلسطین رفت و والی آن حسان بن مالک بن بحدل -عامل یزید بن معاویه- را از آنجا بیرون کرد و از مردم آنجا و قومش برای عبدالله بن زبیر بیعت گرفت[۲۶۱]. ناتل بن قیس همچنان کارگزاری عبدالله بن زبیر را در این منطقه ادامه داد تا این که مروان بن حکم در نبرد مرج راهط (در سال ۶۴ هجری) بر رقبای خود از طرفداران خلافت فرزندان یزید بن معاویه به فرماندهی ضحاک بن قیس فهری و نعمان بن بشیر انصاری فائق آمد و جهت سرکوب دیگر مخالفان، رو سوی نقاط دیگر شام و مصر آورد. ناتل که در خود توان مقابله با سپاه مروان بن حکم را نمیدید به مکه گریخت و به ابن زبیر پیوست[۲۶۲]. اندکی بعد و پس از مرگ یا کشته شدن حنتف بن سجف در وادی القری، عبدالله بن زبیر، ناتل را به سوی آن سرزمین فرستاد و او را مأمور کرد تا مسلحانه وارد منطقه شام شود. ناتل نیز چنین کرد. عبدالملک بن مروان –خلیفه وقت دولت اموی- پس از اطلاع از این امر، به نبرد با او پرداخت و وی را به هلاکت رساند[۲۶۳]. بنا بر نقلی دیگر، بعد از مرگ مروان بن حکم، ابن زبیر به ناتل فرمان داد تا فلسطین را برای او تسخیر کند. ناتل نیز چنین کرد. خبر به عبدالملک بن مروان رسید. پس با سپاهیان خود، -در حالی که عمرو بن سعید اشدق نیز از همراهانش بود،- با او مصاف داد تا این که ناتل کشته شد[۲۶۴]. یعقوبی هم ناتل را تا زمان حکومت عبدالملک مروان عامل منطقه فلسطین یاد کرده و آورده که بواسطه حمله رومیان به مصیصه، او موقت با ناتل از در صلح در آمد و پس از سرکوبی رومیان، ناتل را نیز از پیش رو برداشت[۲۶۵]. نقلی دیگر، قتل ناتل بن قیس را از وقایع دوران حکومت مروان بن حکم برشمرده است[۲۶۶].
گذشته از نقش آفزینیهای جذامیان در مناطق شام و فلسطین، برخی منابع از حضور برخی از جذامیها در افریقا و همراهی با کارگزاران برخی خلفای اموی خبر دادهاند که ثعلبه جذامی از جمله آنهاست. ثعلبه از همراهان کلثوم بن عیاض -فرماندار منتخب هشام بن عبدالملک در قیروان- بود که پس از شکست از بربرها در سال ۱۲۴ هجری، همراه با باقیماندگان اهل شام به اندلس رفتند[۲۶۷]. علاوه بر رجال بنی جذام، نام برخی موالیان این قوم هم در شمار کارگزاران و فرماندهان بنام دوران حاکمیت بنی امیه به ثبت رسیده است که از جمله معاریف آنان میتوان از حظی بن ابی کثیر جذامی خراسانی فرمانده فتوحات بحری ولید بن عبدالملک (حک. ۸۶-۹۶)[۲۶۸] و حیّی بن ابی کثیر جذامی فرمانده فتوحات دریایی سلیمان بن عبدالملک (حک. ۹۶-۹۹)[۲۶۹] یاد کرد.[۲۷۰]
بنی جذام و تعامل با دولت عباسی
آگاهیهای نسبتاً محدودی از بنی جذام و تعاملات ایشان با دولت بنی عباس در دست است. از جمله این معدود اخبار، میتوان به مشارکت حکم بن ضبعان بن روح بن زنباع جذامی در تشکیل دولت عباسی اشاره کرد. وی در واپسین روزهای حکومت مروان بن محمد –آخرین خلیفه اموی- با سیطره بر فلسطین و بهدست گرفتن امور آن، اسباب اخراج مروان بن محمد را از این منطقه فراهم آورد[۲۷۱]. برخی گزارشات او را عامل فلسطین از سوی عبدالله بن علی گفتهاند[۲۷۲]. رجاء بن سلامة بن روح بن زنباع هم از دیگر معاریف خاندان بنی روح بن زنباع بود که امارت یمن در زمان مهدی عباسی (حک. ۱۲۶-۱۶۹) را بر عهده داشت[۲۷۳]. از مناسبات دوستانه متأخرتر آنان میتوان از دعوت برخی از بزرگان این قوم و بیعت ستانی از مردم اندلس و شمال افریقا برای خلفای عباسی یاد کرد. علاء بن مغیث جذامی یحصبی از جمله این سرسپردگان دولت عباسی بود. او در سال ۱۴۶ هجری از افریقیه حرکت کرد و در باجه -از بلاد اندلس- فرود آمد. علاء بن مغیث، مردم این منطقه را به ابوجعفر منصور دوانیقی –خلیفه عباسی- (حک: ۱۳۶-۱۵۸) دعوت کرد و موفق شد تا جمعی را بر گرد خود گرد آورد. عبدالرحمن داخل-مؤسس دولت امویان اندلس- بر او لشکر کشید و پس از چند روز نبرد، او را در نواحی اشبیلیه شکست داد و سر بسیاری از سپاهیانش را به قیروان و مکه فرستاد[۲۷۴]. پس از او، سعید یحصبی معروف به «مطری» در ناحیه «لبله» به خونخواهی یمنیانی که با علاء کشته شده بودند، قیام کرد و اشبیلیه را متصرف شد. عبدالرحمن داخل بر او هجمه برد و سعید به ناچار در دژی پناه گرفت. با به محاصره در آمدن سعید یحصبی توسط قوای عبدالرحمن داخل، غیاث بن علقمه لخمی که در شدونه مستقر بود به مدد مطری آمد؛ اما عبدالرحمن، غلام خود را به مقابله با او فرستاد تا راه را بر آنها گرفتند و از مدد او به مطری جلوگیری کردند. محاصره قلعه به درازا کشید تا این که مطری، در یکی از روزها که به جنگ آمده بود کشته شد[۲۷۵]. بنی هود از سلسلههای مهم ملوک الطوایفی در اندلس که در ۴۳۱ هجری توسط جذامیها در شمال شرقی اندلس، یعنی ثغر اعلی به مرکزیت سَرقسطه تأسیس و تا ۵۰۳ هجری به حکومت خود ادامه داد[۲۷۶] هم، از جذامیانی بودند که در طاعت خلفای بنی عباس در بغداد بودند[۲۷۷]. همچنین، برخی منابع هم از خروج محمد بن هود جذامی علیه ادریس بن یعقوب –از خلفای دولت موحدون در مراکش- در اندلس در سال ۶۲۱ هجری و دعوت مردم به بنی العباس خبر داده، آوردهاند که تمایل مردم به این دعوت و قدرت یافتن محمد بن هود در اندلس، موجب فرار ادریس و لشکریانش از اندلس و بازگشت به مراکش گردید[۲۷۸].
البته، در کنار این حمایتها اخباری هم از مقابله برخی از مردمان این قوم با برخی خلفای عباسی در دست است که شورش مصریان در دورة مأمون عباسی (۱۷۰-۲۱۸هجری) به فرماندهی عبدالعزیز بن وزیر (جَرَوی) از آن جمله است. ابوعلی عبدالعزیز بن وزیر بن ضابئ جروی، از قبیله بنیجری بن عوف جذامی، یکی از فرماندهان شجاع مصر بود. وی در سال ۱۹۸ هجری و به روزگار زمامداری مطلب بن عبدالله خزاعی -والی مصر،- رییس پلیسی سرزمین مصر را به عهده داشت[۲۷۹]. او در شهر «تنّیس» در شرق دلتا سر به شورش برداشت. امین عباسی (۱۹۳–۱۹۸ هجری) جهت جلب توجه او، حکومت مصر را بدو واگذار کرد، اما مأمون او را از این سمت عزل، و سری بن حکم را بر ولایت مصر گماشت. جروی، علیه سری بن حکم و مطلب بن عبدالله خزاعی دست به شورش زد و بر شرق دلتا دست یافت و سپس در رأس پنجاه هزار سپاهی به اسکندریه حمله برد و با صلح آن را گشود. وی به تثبیت حکومت خود در این شهر پرداخت و در مساجد آن، به نام او خطبه خوانده شد. اندکی بعد، وی برای جنگ با سرّی بن حکم، از اسکندریه خارج شد. اما هنگامی که از شهر خارج شد، مردم اسکندریه بر او شوریدند و کنترل شهر را بهدست گرفتند. عبدالعزیر بن وزیر بازگشت و اسکندریه را در محاصره خود گرفت و با استفاده از منجنیق بدان حمله برد. این محاصره هفت ماه طول کشید و در طی آن جروی در اثر اصابت یکی از سنگهای منجنیق خودی کشته شد[۲۸۰]. پس از مرگ او در سال ۲۰۵ هجری، پسرش علی معروف به «ابن الجروی»، که او نیز از امرای شجاع مصر بود، جانشینش شد[۲۸۱]. علی بن عبدالعزیز بن وزیر جروی پس از این جانشینی، با عبیدالله بن سرّی که بعد از پدرش -سرّی بن حکم،- جانشینش در امارت مصر شده بود، در شطنوف و دمنهور جنگید و در آن به پیروزی رسید و سپس با هم مصالحه کرد. پس از این واقعه، علی در تنیس اقامت گزید و با دریافت حکمی از مأمون عباسی، امیر ولایت تنیس و حوف شرقی گردید. اما، میان او و ابن السرّی -والی فسطاط مصر و صعید و مناطق غربی آن- نزاع در گرفت، از این رو مأمون، عبدالله بن طاهر را سوی آنها فرستاد و او با سرکوبی هر دو آنها، به آتش اختلافات این دو در منطقه برای همیشه خاتمه داد. عبدالله بن طاهر، ابن جروی را به عراق تبعید کرد. اما مدتی بعد، افشین او را در ازای تصاحب تمامی اموالش، بار دیگر به مصر بازگرداند. لیکن ابن جروی پس از بازگشتش به مصر، قول و قرارهای خود با افشین را انکار کرد و چیزی بدو نپرداخت، از این رو افشین او را کشت[۲۸۲].
حضور جمعی از مردم بنی جذام در قیام تمیم لخمی در سال ۲۲۷ هجری هم از دیگر اخبار مهم این قوم در تقابل با دولت عباسی است. تمیم لخمی معروف به «ابوحرب» و ملقب به «مُبَرقَع» در دوران حکومت معتصم (حک.۲۱۸-۲۲۷) و به نقلی واثق عباسی (حک. ۲۲۷-۲۳۲). به همراهی جمعی از مردم لخم و جذام و عامله و بلقین در فلسطین سر به شورش نهاد و سپس راهی اردن شد. واثق، رجاء بن ایوب حضاری را جهت سرکوب آنها و دیگر شورشهای منطقه به آن سامان فرستاد. رجاء با تمیم لخمی مصاف داد و او را پس از اسارت، به سامرا فرستاد[۲۸۳].[۲۸۴]
بنی جذام و تعامل با دولت فاطمیان
از اندک اخبار تعاملات طوایف متعدد بنی جذام با دولت فاطمی میتوان به پذیرش امارت فاس-شهری بزرگ در سواحل مغرب اسلامی-[۲۸۵] از سوی احمد بن بکر بن ابی سهل جذامی در زمان المعز لدین الله فاطمی اشاره کرد. لیکن او و برخی دیگر از امرای اندلس و مغرب اسلامی، دل در گرو امویان اندلس نهادند و بیعت خود را با خلفای فاطمی نقض نمودند. از این رو المعز لدین الله -خلیفه فاطمی- سردار معروف خود -جوهر صقلی- را با سپاهی جهت به اطاعت در آوردن ایشان، به مغرب و اندلس فرستاد. جوهر صقلی نیز به سرکوبی یکایک این امرا پرداخت تا این که به فاس رسید. او این شهر را چندی در محاصره گرفت اما به جهت مقاومت سرسختانه مردم شهر به فرماندهی احمد بن بکر جذامی، موقتاً از محاصره شهر منصرف، و به فتح مناطق دیگر از جمله سجلماسه و امیر شورشی آن محمد بن واسول پرداخت. سپس به فاس بازگشت و سرانجام به همت سردار خود «زیری بن مناد» آن را گشود و در سال ۳۴۸ هجری احمد بن بکر را به اسارت گرفت و او و محمد بن واسول -امیر شورشی سجلماسه- را در حالی که در قفس بودند به منصوریه وارد کرد[۲۸۶].
وزارت شاور السعدی برای عاضد فاطمی -آخرین خلیفه بنی عبیدی فاطمی در مصر- هم، از دیگر اخبار مهم به دست آمده از تعاملات جذامیها با دولت فاطمیان است[۲۸۷]. شاور السعدی با قتل الملک الصالح طلائع بن رزیک در سال ۵۵۸ هجری به وزارت رسید و زمام اختیار امور خلیفه العاضد لدین الله فاطمی را بهدست گرفت. او نه ماه به وزارت پرداخت تا این که فردی به نام ضرغام به مخالفت با او پرداخت و او را از قاهره بیرون انداخت. شاور به شام رفت و به نورالدین محمود بن زنکی پناه برد و با او عهد کرد اگر چنانچه او لشکری را بفرستد و مصر را تسخیر او کند، ثلث خراج مصر را بدو تقدیم کند. نورالدین، سردار نامی خود «اسدالدین شیرکوه» را با لشکری به مصر فرستاد. اسدالدین شیرکوه به مصر رفت و پس از کشتن ضرغام، شاور را به مقام پیشین خود بازگرداند. این اقدام، سرانجام به محو دولت فاطمی و تسلط صلاح الدین ایوبی بر مصر و این منطقه شد[۲۸۸].[۲۸۹]
بنی جذام و حضور در اندلس
قبیلة جذام در غرب اسلامی از اهمیت و اعتبار بیشتری نسبت به مناطق شرقی برخوردار بود. در پی فتح اندلس (سال ۹۰ هجری) بسیاری از مردم بنی جذام از طوایف و شاخههای مختلف به این منطقه نقل مکان کردند؛ چندان که از شَذُونة، الجزیره، تُدمیر و اشبیلیه(سویل) –بزرگترین سرزمین اندلس- به عنوان برخی از مناطق محل سکونت مردم این قبیله در اندلس در قرون چهارم و پنجم یاد شده است[۲۹۰]. ولایت ثغر اعلی به مرکزیت سرقسطه در شمال شرقی اندلس[۲۹۱]، ارده[۲۹۲] و تطیله[۲۹۳] هم از دیگر مناطقی بودند که حضور جمعی از بنی جذام در آن گزارش شده است. علاوه بر آن، برخی منابع هم، شکست کلثوم بن عیاض -فرماندار منتخب هشام بن عبدالملک در قیروان- از بربرها در طنجه در سال ۱۲۴ هجری و در پی آن مغلوب شدن بلج بن بشر و ثعلبه جذامی را، از دلایل ورود جمعی از مردم بنی جذام به اندلس دانستند[۲۹۴]. بسیاری از بزرگان این قوم در این سرزمین و نیز مغرب اقصی به امارت و حکومت دست یافتند. َعْلَبَة بن سلامه جذامی[۲۹۵] و ثَوابَة (ثوبة) بن سلامه جذامی[۲۹۶] از جمله افراد این قوم بودند که به ترتیب در سالهای ۱۲۴ هجری و ۱۲۸ هجری در این سرزمین به حکومت رسیدند. ضمن این که تأسیس دولتهای بنی هود (۶۲۰ ۶۶۸) و بنی مَرْدَنِیش در اندلس هم از دیگر اقداماتی بود که به مردم این قوم و موالیان آنها نسبت داده شده است.
بنی هود از سلسلههای مهم ملوک الطوایفی در اندلس بود که در ۴۳۱ هجری توسط جذامیها در شمال شرقی اندلس، یعنی ثغر اعلی به مرکزیت سَرقسطه تأسیس و تا سال ۵۰۳ هجری به حکومت خود ادامه داد.[۲۹۷] بنی هود در برخی گزارشات از موالیان بنی جذام و از نسل هود بن عبدالله بن موسی بن سالم جذامی و در بعضی دیگر از فرزندان روح بن زنباع دانسته شدهاند[۲۹۸]. جد این قوم، -ابوایوب سلیمان بن محمد بن هود جذامی،- نخستین فرد از این طایفه بود که به اندلس وارد شد و در تطیله ساکن شد[۲۹۹]. سلیمان المستعین –مؤسس دولت بنی هود- نخستین پادشاه از آنان بود که در اندلس به حکومت دست یافت[۳۰۰]. سلیمان بن احمد بن محمد بن هود جذامی ملقب به «المستعین بالله» از فرماندهان منذر بن یحیی تجیبی –امیر سرقسطه و از ملوک الطوایفهای اندلس- در شهر لارده بود که در سال ۴۰۰ هجری با فرنگیان نبردی مشهور در طلیطله داشت[۳۰۱]. در پی آشفتگیهای به عمل آمده در امر امویان اندلس، وی پس از مرگ منذر و بعد از قدرت یافتن پسرش یحیی بن منذر بن یحیی تجیبی در ثغر اعلی دست به قیام زد. وی در سال ۴۱۰ هجری بر شهر محل سکونت خود، تطیله غلبه یافت و خود را به «المستعین باللَّه» ملقب کرد. اندکی بعد، او به لارده و سپس سرقسطه در سال ۳۴۱ هجری دست یافت و به این شهر منتقل شد. او به انتظام امر خود پرداخت و پادشاهی خود را در منطقه قوت بخشید. وی سپس سرزمین خود را بین پنج پسرش تقسیم کرد و هر یک از ایشان را بر بلادی حکومت داد.[۳۰۲] پس از مرگ المستعین، پسرش المقتدر بالله و بعد او، فرزندش یوسف بن احمد المؤتمن به فرمانروایی رسیدند. پس از المؤتمن، پسرش احمد که او نیز لقب نیای خود، المستعین بالله را برای خود برگزیده بود، به حکومت رسید و بعد از او، فرزندش عبدالملک عماد الدوله. بعد از عمادالدوله، پسرش المستنصر بالله –آخرین حاکم بنی هود- به فرمانروایی رسید. تا این که بساط دولت این دودمان در سال ۵۰۰ هجری توسط یوسف بن تاشفین –امیر مرابطین- بر چیده شد و همه بلاد آنها به تصرف دولت نو تأسیس مرابطین در آمد[۳۰۳]. بنی هود، در طاعت خلفای بنی عباس در بغداد بودند[۳۰۴].
اخباری هم از خروج محمد بن هود جذامی علیه ادریس بن یعقوب –از خلفای دولت موحدون در مراکش- در اندلس در سال ۶۲۱ هجری و دعوت او از مردم به بنی العباس در دست است. نقل است که این دعوت، با استقبال مردم روبرو شد. این امر، موجب قدرت یافتن محمد بن هود در اندلس، و در نتیجه فرار ادریس و لشکریانش از اندلس و بازگشت به مراکش گردید[۳۰۵]. بنی مَرْدَنِیش یا مردانیش یا مَرْذَنِیش یا به نقل برخی دیگر از منابع، «بنی مرادیس»[۳۰۶] هم از دیگر حکومتهای منسوب به بنی جذام در اندلس است. بنی مردنیش از خاندانی اسپانیایی و نو مسلمان بودند که نام سر سلسله آن «مردنیش»، نه مشتق از زبان عربی، بلکه برگرفته از نام اسپانیایی (Martinez) است. احتمالا آنها به سبب ولای یکی از اجدادشان به یکی از جذامیان ساکن اندلس، «جذامی» نسبت گرفتند. «قلقشندی» از آنها به عنوان پادشاهان بَلَنسیه اندلس در دوران ملوک الطوایفی اندلس یاد کرده، و ضمن معرفی عبدالله بن سعد بن مردیس به عنوان نخستین پادشاه آنان، از ادامه حکومت ایشان تا سیطره صاحب برشلونه در سال ۴۴۴ هجری خبر داده است[۳۰۷]. اما دیگر منابع، دوران حکومت آنها را بسیار متأخرتر از این تاریخ، و آغاز این حکومت را حدود سال ۵۱۸ تا ۶۳۷ هجری بیان کردهاند. از معروفترین پادشاهان آن علاوه بر عبدالله بن سعد بن مردنیش، میتوان از ابو عبد الله محمد بن سعد بن مردنیش جذامی، هلال بن محمد بن مردنیش، ابوالحجاج یوسف بن سعد بن محمد و زیان بن مردنیش نام برد[۳۰۸].
قیام علاء بن مغیث جذامی یحصبی در سال ۱۴۶ هجری علیه عبدالرحمن بن معاویه معروف به «عبدالرحمن داخل» -مؤسس سلسلة امویان اندلس- هم از دیگر وقایع مهمی است که به نقش فعال بنی جذام در منطقه اندلس میپردازد. علاء در دوران حکومت منصور دوانیقی (حک: ۱۳۶-۱۵۸) به اندلس رفت و در «باجه» اقامت گزید. وی در زمان حکومت عبدالرحمن داخل-مؤسس سلسله امویان اندلس- مردم را به منصور دوانیقی دعوت کرد. مردمان بسیاری بر او گرد آمدند. عبدالرحمن داخل پس از اطلاع از این امر، بر علاء بن مغیث جذامی لشکر کشید و در نواحی اشبیلیه پس از چند روز نبرد، او را شکست داد و سر بسیاری از سپاهیانش را به قیروان و مکه فرستاد[۳۰۹]. پس از قتل او، سعید یَحْصَبی از بستگان علاء، معروف به «مطری»، در سال ۱۴۸ هجری در ناحیه «لبله» به خونخواهی یمنیانی که با علاء کشته شده بودند، قیام کرد و اشبیلیه را به تصرف خود در آورد. عبدالرحمن داخل بر او لشکر کشید و سعید، به ناچار در دژی پناه گرفت. پس از به محاصره در آمدن مطری، فردی به نام غیاث بن علقمه لخمی که در «شدونه» استقرار داشت، به مدد مطری شتافت. اما عبدالرحمن، غلام خود را به مقابله وی فرستاد و مانع از یاری غیاث بن علقمه به مطری شد. محاصره قلعه به درازا کشید تا این که مطری در یکی از روزها که به جنگ آمده بود کشته شد[۳۱۰].[۳۱۱]
مشاهیر و معاریف این قبیله
از این قوم، رجال و دانشمندان بسیاری برخاستند که از شمار بسیار آنها -علاوه بر معاریف و مشاهیری که در متن به اسامی آنها پرداخته شد،- من باب نمونه میتوان به نام اصحابی چون بعجة بن زید –برادر رفاعة بن زید-[۳۱۲]، سندر مولی زنباع[۳۱۳]، عبدالله بن سندر[۳۱۴]، عدی بن زید جذامی[۳۱۵]، قیس جذامی[۳۱۶]، انیف بن مله[۳۱۷] یا به نقلی انیف بن صله جذامی[۳۱۸]، حیان بن مله جذامی[۳۱۹]، ثمامة بن ابی ثمامه جذامی[۳۲۰]، سعد بن وائل بن عمرو جذامی[۳۲۱] و مسور بن یزید جذامی[۳۲۲] اشاره کرد.
روح بن شرحبیل بن عبداللّه بن ثعلبة از سران و بزرگان این قوم[۳۲۳]، ثوبان بن عمرو بن لصیت جذامی جروی از اشراف مصر[۳۲۴]، علاءالدین بن علی بن صاحب فتح الدین محمد بن عبدالله جذامی قاضی و ادیب بنام بنی جذام[۳۲۵]، احمد بن داوود بن یوسف جذامی (م. ۵۹۸)، طبیب و شارح کتاب «ادب الکاتب» ابن قُتیبه و مقامات حریری[۳۲۶] و ذوالعنق ملوج بن ابی عامر جذامی شاعر[۳۲۷] هم، از دیگر رجال نام آور این قوم برشمرده شدهاند. ضمن این که از رجال علمی این قوم هم باید از بکر بن سَوادَة بن ثُمامه جذامی از تابعین و رجال حدیث سدة دوم هجری[۳۲۸]، عثمان بن حکم جذامی راوی و فقیه اهل سنت[۳۲۹]، حسن بن علی بن علی بن حزام از فقها و محدثان[۳۳۰]، رشید الدین ابومحمد عبدالظاهر بن نشوان جذامی مصری از علمای علم نحو[۳۳۱]، احمد بن محمد بن علی بن حجر سعدی معروف به «ابن حجر هیتمی» از فقهای مصر در قرن ده[۳۳۲] و محدثان و راویانی چون: ابوعلی حسن بن عبدالعزیز بن زید جذامی معروف به «جروی» از محدثان مصر[۳۳۳]، معروف بن سوید جذامی[۳۳۴]، موسی بن ابراهیم المعلم جذامی[۳۳۵]، قیس جذامی[۳۳۶]، عامر بن سبط جذامی[۳۳۷]، یوسف بن سعید جذامی[۳۳۸]، رمیح جذامی[۳۳۹]، محمد بن حسن بن سباع مصری[۳۴۰]، عبدالله بن وهیب جذامی غزی[۳۴۱]، جنادة بن فروة بن سلمه[۳۴۲]، عبدالملک بن ابی عیاش[۳۴۳] و... نام برد. علاوه بر این که از مشاهیر اندلسی بنی جذام هم میتوان از بزرگانی چون محمد بن علی بن محمد بن فخار اَرْکُشی جذامی (م. ۷۲۳)، فقیه و لغت شناس اهل مالَقَه (مالاگای کنونی)، صاحب آثاری چون «شرح مشکلات سیبویه»، «شرح قوانین الجَزْوَلیة» و «شرح الرسالة»[۳۴۴]، علی بن عبداللّه بن محمد بن محمد بن حسن جذامی مالِقی نُباهی (م. بعد از ۷۹۲) قاضی غَرناطه (گرانادا) و مؤلف کتاب «تاریخ قضاة الاندلس»[۳۴۵] ابوعمر جذامی بزلیانی قاضی ببجانه اندلس[۳۴۶]، ابوسهل یونس بن احمد بن یونس معروف به «ابن الحرانی قرطبی» از دانشمندان علم لغت[۳۴۷]، ابوالعباس بن احمد بن محمد جذامی مرسی زنقی از اصولیین و متکلمین اندلس[۳۴۸] و محدثان و راویانی همچون: احمد بن خالد بن عبدالله جذامی قرطبی[۳۴۹]، احمد بن عبدالله بن عبدالبصیر جذامی[۳۵۰]، اسد بن حیون بن منصور[۳۵۱]، اخطل بن رفده جذامی[۳۵۲]، حمید بن ثوابه جذامی[۳۵۳]، سعید بن عثمان بن عبدالملک جذامی[۳۵۴]، ضبیب بن ضبیب جذامی[۳۵۵]، معاویة بن عباس بن هشام جذامی[۳۵۶]، مهدی بن عمر جذامی[۳۵۷] و... یاد کرد.[۳۵۸]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ بر اساس برخی روایات منتسب به پیامبر(ص) نیز، از لخم و جذام و عامله و غسان، به عنوان چهار قبیله سبئی که از یمن به شام کوچیده و در آن سرزمین منزل گزیدهاند، نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۵۹.)
- ↑ ر.ک: أبو الفداء، المختصر فی اخبار البشر، ج، ص۲۲؛ احمد امین، پرتو اسلام، ص۲۹؛ غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، جلد اول، ص۱۲۵۶؛ فیلیپ خلیل حتّی، تاریخ عرب، ص۸۳ و...
- ↑ احمد پاکتچی، ازد [پیش از اسلام]، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۸، ص۲۴-۲۵.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۳، ص۲۲۴.؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۱۹۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸. نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۵۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۱.
- ↑ ر.ک: یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵ و ج۲، ص۲۵۸-۲۵۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۲۰۱و ص۱۲۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۱؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۱؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۰.
- ↑ خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۳۰؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۵؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۹، ص۲۴۱؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۵؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۰. برخی نیز ایشان از بنی حضرموت و از نسل جذام یا همان صدف بن شوال بن عمرو بن دعمی بن زید بن حضرموت یا به نقلی دیگر صدف بن اسلم بن زید بن مالک بن زید بن حضرموت الاکبر گفتهاند. (سمعانی، الانساب، ج۳، ص۲۲۴)
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۶.
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۲۹؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۶.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۳۰.
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷.
- ↑ مصعب زبیری، نسب قریش، ص۸-۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۲۹..
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۲۱۴-۲۱۵.
- ↑ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۲۹۰.
- ↑ همانگونه که گفته شد محل زندگی بنی جذام از منطقۀ حِسمی در شمال تبوک و وادی القری تا فلسطین امتداد داشت و شامل مناطقی چون اِرم، معان، مدین و اَیله میشد. (یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵ و ج۲، ص۲۵۸-۲۵۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۲۰۱ و ۱۲۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۱۶۳.) از آنجا که از سدههای هفتم قبل از میلاد، نَبطیان در این مناطق ساکن بودند، برخی محققان بنی جذام را هم از اعقاب آنان دانستهاند. براساس این نظر، اعقاب نبطیان مقارن ظهور اسلام، پس از افول حکومت نبطی، به جذام معروف شدند. (تقیزاده، حسن، از پرویز تا چنگیز، ج۱، ص۱۱۴ و ص۱۱۸) در این صورت یمنیالاصل بودن بنـی جـذام -چنانکه در سنت نسبشناسی اعـراب مورد قبول بـوده است-چندان قابل اعتماد نمیتواند باشد.
- ↑ یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵ و ج۲، ص۲۵۸-۲۵۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۲۰۱و ۱۲۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ حسن تقیزاده، از پرویز تا چنگیز، ج۱، ص۱۱۴ و ص۱۱۸.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۶۲؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۳.
- ↑ مقریزی در توصیف و توجیه این نامگذاری چنین عنوان شده که «لخم و جذام دو برادر بودند. نام لخم، مالک بود. در علت نامگذاری این دو به لخم و جذام چنین گفته شده: که این دو برادر به نزاع با هم برخاستند. جذام با دندانش، انگشت برادرش را قطع کرد، و بخاطر این «قطع کردن»، «جذام» نامیده شد. و لخم را از این جهت لخم گفتند که به صورت برادرش لطمه زد و چشمش را از کاسه بیرون کشید و از این رو به خاطر این «لطمه زدن،» «لخم» نامیده شد. در وجه تسمیه این دو دلایل دیگری هم ذکر شده است». (مقریزی، البیان والاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۱۱) در برخی منابع، این ضربت زننده، پسر عموی جذام بن عدی معرفی شده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۱)
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۵.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۵؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۱. قلقشندی از او با نام «رقاش بنت فارس بن همدان» یاد کرده است. (قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۵۸)
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۵؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۰.
- ↑ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۵؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۰؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷-۳۰۸.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۴.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۴؛ ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۷۵؛ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۵؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۷؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۱۸۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۱؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۹۶.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۹۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۲۳.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۱۵.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۱۳.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۴۱.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۲۷.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۷.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۶۱؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۹.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰.
- ↑ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۰.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۳۰.
- ↑ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۴۰۴.
- ↑ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۴۲.
- ↑ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۰۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۴۶.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۶۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۳۲.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۴۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۴۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۷۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۷۵.
- ↑ قبایل بنی سعود عبارتند از: بنی سعد بن ایاس، بنی سعد بن مالک بن زید بن اقصی، بنی سعد بن مالک بن حرام، بنی سعد بن سامة بن عنبس بن غطفان. (قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۶-۲۸۷)
- ↑ جهت مطالعه بیشتر ر.ک: نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷-۳۰۹ و قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، کل کتاب.
- ↑ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۲۰۱؛ قلقشندی، قلائد الجمان، ج۱، ص۵۴-۵۵.
- ↑ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۱۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۹.
- ↑ محسن امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۴.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۳، ص۲۲۴. بر اساس برخی روایات منتسب به پیامبر(ص) نیز، از لخم و جذام و عامله و غسان، به عنوان چهار قبیله سبئی که از یمن به شام کوچیده و در آن سرزمین منزل گزیدهاند، نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۵۹)
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۶۲-۲۶۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷.
- ↑ یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵ و ج۲، ص۲۵۸-۲۵۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۱۲۰۱و ص۱۲۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ص۱۶۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۱۹۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸. نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۵۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۱.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ ر.ک: به وصفی زکریا، عشائر الشام، ج۱، ص۶۹.
- ↑ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۱۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴. نیز ر.ک: حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۵۹.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۷.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۲۷.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۳۰.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۳۰.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۳۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۸؛ نیز نک: محمد تقی فقیه، جبل عامل فی التاریخ، ص۸۳-۸۴.
- ↑ ر.ک: وصفی زکریا، عشائر الشام، ج۱، ص۶۹.
- ↑ یعقوبی، البلدان، ص۳۲۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۲۷. نیز ر.ک: مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸.
- ↑ ر.ک: آل صفا، تاریخ جبل عامل، ص۲۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۳۲ و ۱۶۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۴۱ و ۱۴۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۴۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۳۲.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۴۱.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۶۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۳۲.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۴۷.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۲۹.
- ↑ بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۱۲۰۱. نیز ر.ک: اشرف الرسولی، طرفة الاصحاب فی معرفة الانساب، ص۶۴.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۱.
- ↑ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۷۹۷.
- ↑ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۵-۳۷۶.
- ↑ بندری است در خلیج عقبه در دریای سرخ نزدیک شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۹۲)
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۷ـ ۳۰۸
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۶.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، سراسر کتاب.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۶.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۷.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۴.
- ↑ یعقوبی، البلدان، ص۳۳۰؛ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۷؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ ۱۳۰ و ۲۶۱، ۳۴۶ و... قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۳۰ و ۲۶۱، ۳۴۶ و...؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۷۹.
- ↑ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۴۰۴.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۱ و ۳۶۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۹۶.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۷۵ و ۳۴۶.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۳۰.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۶۱؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۷.
- ↑ النسابون العرب...،«قبیلة الغفار فی التاریخ و النسب»، م ایمن زغروت.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۵۵.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۷.
- ↑ یعقوبی، البلدان، ص۳۴۳.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸. نیز ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۲۴۰؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۷۹۷.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۴۳؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۳۵.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۳۲. ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ محسن امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۴.
- ↑ سمعانی، الانساب، ج۳، ص۲۲۴. بر اساس برخی روایات منتسب به پیامبر(ص) نیز، از لخم و جذام و عامله و غسان، به عنوان چهار قبیله سبئی که از یمن به شام کوچیده و در آن سرزمین منزل گزیدهاند، نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۵۹)
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۱۹۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸. نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۵۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۱.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۶۲-۲۶۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ دائره بزرگ اسلامی، مقاله «بنی جذام»، مسعود تاره.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۱۶۲.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۷۶۵. نیز ر.ک: سیوطی، المزهر فی علوم اللغه و انواعها، ج۱، ص۱۶۷.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۷.
- ↑ ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ابن کلبی، الاصنام، ص۳۸؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ ر.ک: جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۲۱۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۲۶۹.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۹، ۵۲.
- ↑ بری، القبائل العربیه فی مصرفی القرون الثلاثة الاولی للهجره، ص۱۹۶.
- ↑ ابن صاعد اندلسی، التعریف بطبقات الامم: تاریخ جهانی علوم و دانشمندان تا قرن پنجم هجری، ص۲۰۴؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ حرهای است در دیار بنی القین بن جسر بین مدینه و شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۴۶)
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۶ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۵۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۸۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۱۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۸۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۷۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۶.و با اشعار متفاوت در: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۷.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۸۱.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۰۸ و ج۲، ص۳۳۶؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۴۱۷. نیز ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۷۷.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۸، ص۲۰۳؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۴۵.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۲۳۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۵۲۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸-۲۵۹. نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۶۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۴۷۰.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۳.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۲۶۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷. برخی از نقلها حاکی از آن است که وی از پیامبر(ص) اجازه اقامت در مدینه را گرفت. (ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۹۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۰)
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۴۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۴۱.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۵-۵۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۲-۶۱۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۱.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۷؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۰۷.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۱؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶ ص۸۸. بنا بر برخی نقلها، پس از این واقعه، افراد تازه مسلمان قبیله جذام به کسانی که اموال دحیه کلبی را غارت کرده بودند، حمله بردند؛ اما غارتگران فرار کردند و پراکنده شدند. (محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۱.) زید بن حارثه، موضوع حمله قبیله رفاعه بن زید جذامی و فرار غارتگران اموال دحیه کلبی را به اطلاع پیامبر(ص) رساند. پس از این گزارش، رسول خدا(ص) زید را به همراه پانصد نفر، (محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۷؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۱۴۶). در جمادی الآخر سال ششم هجری برای سرکوبی و دستگیری غارتگران اعزام فرمود و دحیه کلبی را نیز همراه او فرستاد. (محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۱)
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۵۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ «قودی» یعنی «بکش»
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۲.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۴۲.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۵۵۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۱۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۶۸؛ ابن سیدالناس، عیون الأثر، ج۲، ص۱۴۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۷؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۲۳۱.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۵۵-۷۶۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۷-۹۸.
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶۹-۷۷۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۰-۳۸۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۲.
- ↑ «بلقاء» ناحیهای است از مناطق تحت حاکمیت دمشق، بین شام و وادی القری. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۸۹)
- ↑ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶؛ مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، ج۲، ص۴۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ امپراطور بیزانس که در منابع عربی با نام «هرقل» از او یاد شده است.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۵۷۰؛ فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۰۰.
- ↑ زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۹۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۵۷۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۵۷۲.
- ↑ رجوع کنید به ابناعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۵۵.
- ↑ ابناعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۱۹۸؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۱.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ ابن یونس، تاریخ، ج۱، ص۸۱؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ ابن یونس، تاریخ، ج۱، ص۱۱۴؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ ابن یونس، تاریخ، ج۱، ص۴۷۴.
- ↑ ابن یونس، تاریخ، ج۱، ص۳۷۶.
- ↑ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۶.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۱۳۰ و ۲۶۱، ۳۴۶ و...؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۷۹.
- ↑ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۴۰۴.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۰۷؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۷؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۳۷۳.
- ↑ من باب نمونه ر.ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۰۱ و ۳۶۳ و...
- ↑ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۷۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۴.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۰۱.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۳۱.
- ↑ . ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۵۴. منقری در کتاب خود از او با نام شیخ بن بشر جذامی یاد کرده و اشعاری از او را در تحریض مردان سپاه معاویه جهت نبرد شدیدتر با سپاه عراق را ذکر کرده است. (نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۷۶)
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۷۸.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۷؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۳۷۳.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۰؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۲۵۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۸، ص۲۴۰ و ج۱۹، ص۸۰-۸۱؛ ابن عدیم، بغیة الطلب، ج۸، ص۳۷۱۷.
- ↑ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۶۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۴۷۰.
- ↑ ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۰۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۸۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۴۲۰.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۴۹۴؛ ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۲۳۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۵۵.
- ↑ ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۵۰۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۸۶.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۸۶.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۱۸.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۱.
- ↑ دینوری، اخبار الطوال، ص۲۶۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۰۸. نیز ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۱.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۹۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۲۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۵.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۵۵.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۱.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۵۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۸۶.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۸۱
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۴۰۸-۴۰۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۸۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۹۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۰۹؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۳۹-۱۴۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۹۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۰۹؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۹۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۳۰۹-۳۱۰.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۳۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۳۴. نیز محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۳۱۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۳۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۳۱۴. نیز ر.ک: خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۲۴۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۳۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۱۹۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۳۹؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۳، ص۳۲۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۲۵.
- ↑ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۱۴۳؛ ابن قانع، معجم الصحابه، ج۱۲، ص۴۳۵۳؛ ابن حبان، تاریخ الصحابه، ص۲۱۳.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۴۴. نیز ر.ک: المزی، تهذیب الکمال، ج۲۹، ص۳۵۱.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۴۴. نیز ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۱۱۵.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۷؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۳۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۳۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۵۸-۲۵۹.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۹.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۶۹.
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱. نیز ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۴۴.
- ↑ ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۳۶۷.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۴۰۵.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۵، ص۳۸۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۳۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۳۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۲۵.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۳۲۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۳۹۹؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۲۹۰.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۷.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۷.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۴۳؛ زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۱۰۲.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۴۳؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۳۴.
- ↑ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۷، ص۱۶۸. نیز ر.ک: ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴۵، ص۷۰.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۲۹ و ۳۰۰. یعقوبی عبدالعزیز را رییس پلیس عبدالله بن عباس بن موسی هاشمی -عامل مأمون در مصر- معرفی کرده است. (یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۴۴)
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۲۹ و ۳۰۰. نیز ر.ک: مقریزی، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط والآثار، ج۱، ص۳۹۲.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۳۰۰.
- ↑ مقریزی، المواعظ والاعتبار بذکر الخطط والآثار، ج۱، ص۱۷۹- ۱۸۰ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۳۰۰.
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۸۰. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۱۶-۱۱۷؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۵۳۲-۵۳۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۳۰.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۵۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۲۸۷؛ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۸۴.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۵، ص۳۲۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ابنحزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۱.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۴۳؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۳۵.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۳۲. ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹.
- ↑ ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۳۶۷.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۱۱۹؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۳.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۹۲؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۳؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۷۵.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۴۳؛ زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۱۰۲.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۳۴۳؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹، ۱۵۳، ۱۵۷؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۳۵.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۴۳؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۳۴.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۲۸۹.
- ↑ زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۱۳۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۹، ص۲۸۹. نیز با اختلاف در نقل ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۹.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۴۳؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۳۴.
- ↑ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۷، ص۱۶۸. نیز ر.ک: ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴۵، ص۷۰.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۱۸؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۱۱.
- ↑ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ص۴۱۸.
- ↑ جهت مطالعه بیشتر درباره این خاندان ر.ک: ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱۱، ص۱۵۶-۳۷۴؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۱۲-۲۱۸ و ۶/۳۱۸-۳۲۳ و ۳۸۵-۳۸۸. نیز ر.ک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله «ابن مردنیش»، مریم صادقی و مقاله «ابن مردنیش(محمد بن سعد)»، الموسوعة العربیه، هبه ترجمان.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۷.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۸۲.
- ↑ ابن قانع، معجم الصحابه، ج۶، ص۲۳۶۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۸۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۱۲. (سندر غلام حضرت از اصحاب. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۴۹)
- ↑ ابن قانع، معجم الصحابه، ج۹، ص۳۴۰۶؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۶۹؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۹۲۴.
- ↑ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۴۴؛ ابن قانع، معجم الصحابه، ج۱۲، ص۴۱۳۲؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۴، ص۳۸
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۹۷؛ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۱۴۳؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۴، ص۱۱۹.
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۸۸.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۱۹.
- ↑ ابن حبان، تاریخ الصحابه، ص۷۸؛ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۵۱.
- ↑ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۹۶.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۲۷.
- ↑ ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۴، ص۲۵۴.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۲۰۴.
- ↑ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۲۷۱-۲۷۲.
- ↑ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۸، ص۸۴.
- ↑ بغدادی، هدیة العارفین، ج۱، ستون ۸۹.
- ↑ مرزبانی، معجم الشعراء، ص۵۱۸.
- ↑ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۲، ص۸۹؛ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۲، ص۳۸۶؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۶۷؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۰، ص۳۵۰.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱۶، ص۸۳-۸۴.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴۷، ص۴۲۱؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۷، ص۴۲۴.
- ↑ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۳۲.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۲۵؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۳۴۸؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱۲، ص۱۲۷.
- ↑ بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۴۱۴؛ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۸، ص۳۲۳؛ ابن حبان، الثقات، ج۷، ص۴۹.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۸، ص۱۳۴.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۰۵؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۱۲.
- ↑ ابن حبان، الثقات، ج۷، ص۲۵۱.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۹، ص۲۲۳.
- ↑ المزی، تهذیب الکمال، ج۹، ص۲۲۶.
- ↑ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، ج۸، ص۹۸.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲۳، ص۶۹.
- ↑ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ ابن ابیحاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۳۶۲.
- ↑ سیوطی، بغیة الوعاءة فی طبقات اللغویین و النحاة، ج۱، ص۱۸۷ـ ۱۸۸.
- ↑ مَقَّری، ازهار الریاض فی اخبار عیاض، ج۲، ص۵؛ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۳۰۶.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳۱، ص۴۲.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳۰، ص۷۴.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳۲، ص۲۷۰.
- ↑ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲۶، ص۶۱۹.
- ↑ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۷۰.
- ↑ العجلی، معرفة الثقات، ج۱، ص۳۳؛ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۹۰.
- ↑ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۱۰۴.
- ↑ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۱۴۸.
- ↑ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۲۰۲.
- ↑ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۲، ص۱۳۹.
- ↑ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۲، ص۱۵۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت