بنی‌لخم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از لخمی‌ها)

مقدمه

بنی لخم در کنار قبایل: جذام، عامله و غسان، در شمار چهار قبیله سبئی خارج از سرزمین یمن بودند[۱] که در پی آشفتگیهای اقتصادی و سیاسی حاصل از کشمکشهای حمیریان و قحطانیان و تغییر راههای تجاری یمن که شریان اصلی اقتصاد یمن بسته بدان بود، و سرانجام با تخریب سد مأرب[۲] در حدود قرن اول و دوم میلادی[۳] و وارد شدن آسیب شدید بر شبکه آبیاری مأرب، همراه با بسیاری از قبایل یمنی دیگر، جلای وطن کرده، به امید یافتن زیستگاهی بهتر، روی به شمال آوردند، آنان ابتدا در نواحی شمالی جزیرة العرب و شام[۴] از جمله در مناطق جنوبی فلسطین و در امتداد جهت غربی دریاچه بحر المیّت[۵] و به‌ویژه در مناطق میانی رمله و مصر در جفار ساکن شدند[۶] و سپس با فتح مصر و شمال افریقا و بعد، اندلس، به این سرزمین‌ها وارد شدند و در آن رحل اقامت افکندند. لخمی‌ها در ادوار مختلف تاریخی، نقش آفرین بسیاری از حوادث و وقایع مناطق محل سکونت خود، در روزگار پیش از اسلام و قرون نخست اسلامی بودند که در این مقاله به بخشی از آن پرداخته خواهد شد.[۷]

نسب بنی لخم

در نسب این قوم -که در منابع از مردمان آن با نسبت «لخمی» یاد می‌‌شود،-[۸]اختلاف است. در حالی که بیشتر نسب‌شناسان عرب، قبیلۀ لخم را از بطون کهلان و از نسل بنی سبأ گفته‌اند[۹] و نسب‌شان را به «لخم بن عدی بن عمرو بن سبأ»[۱۰] و یا به نقلی دیگر به شخصی به نام «مالک بن عدی بن حارث بن مُرة بن أدد بن زید بن یشجب بن عریب بن زید بن کهلان» معروف به «لخم» رسانده‌اند[۱۱]، در مقابل اما، برخی نسب‌شناسان عرب –از جمله نسابه مضر،-[۱۲] از نسب مضری (عدنانی) بنی لخم و برادرش جذام خبر داده‌[۱۳]، جهت اثبات اندیشه خود، به اشعاری از برخی بزرگان عرب استناد جسته‌اند[۱۴]. این گروه، خود به چند فرقه اند: برخی لخم و برادرانش جذام و عامله را از فرزندان عمرو بن أسدة بن خزیمة بن مدرکة بن إلیاس بن مضر گفته[۱۵]، بعضی هم، ایشان را از فرزندان اسدة بن خزیمة بن مدرکة بن إلیاس بن مضر بن نزار بن معد -برادر کنانه- به شمار آورده‌اند[۱۶]. زمخشری (محمود بن عمر، مفسر، لغوی، نحوی، ادیب، محدّث، فقیه حنفی و متکلم مشهور معتزلی قرنهای پنجم و ششم) هم، به نقل از بعضی نسب‌شناسان، از انتساب این طایفه به اولاد اراشة بن مر بن ادَّ بن طابخة بن إلیاس خبر داده است[۱۷]. همچنین، در وجه تسمیه ایشان به بنی لخم، اقوال متعددی مطرح شده است که مشهورترین آن قولی است مستند به روایتی افسانـه‌ای، که در آن مالک بن عدی، طی مشاجـره‌ای با برادر خود عمرو، وی را مجـروح[۱۸]، و یکی از انگشتانش را قطع کرد[۱۹]. از این‌رو، از آن پس، مالک را لخم (لطمه زننده) و عمرو بن عدی را جذام (قطع شده و مجروح شده) خوانده‌اند[۲۰].

برخی منابع، نام مادر لخم و برادرانش جذام و عامله را «رقاش بنت همدان» گفته‌اند[۲۱]. لخم، فرزندانی به نام جزیله، نماره[۲۲]، بحر و درج[۲۳] داشت که تمامی شعب و فروعات طایفه بنی لخم از نسل جزیله و نماره متفرع گردیده‌اند[۲۴]. از مهمترین فروعات بنی لخم می‌‌توان از بنی یثیع بن ازده[۲۵]، بنی حدس (حرس) بن اریش[۲۶]، بنی علی بن رباح[۲۷] بنی نمارة بن لخم[۲۸]، بنی سعد[۲۹]، بنی نصر بن ربیعه[۳۰]، بنی ذعر بن حجر[۳۱]، بنی حوامه بن عمرط[۳۲]، بنی شجاع[۳۳]، بنی زمیمه[۳۴]، بنی صیاد[۳۵]، بنی سماک[۳۶]، بنی حداف[۳۷]، بنی راشده[۳۸]، بنی جعده[۳۹]، بنی عدی[۴۰]، بنی عمرط[۴۱] بنی بحر[۴۲]، بنی سعد بن زر[۴۳]، بنی حواته بن زر[۴۴]، بنی قیس[۴۵]، بنی عمرو[۴۶]، بنی الدار[۴۷]، بنی یشکر بن جزیله[۴۸]، بنی قرقر بن کعب[۴۹]، بنی بر بن کعب[۵۰]، بنی مرقش بن کعب[۵۱]، جمار[۵۲]، بنی امان[۵۳]، بنی حجر بن جزیله[۵۴]، بنی غنم[۵۵]، بنی صدر[۵۶]، بنی حماس[۵۷]، بنی جعده که خود، شامل قبایلی چون: بنی مسعود، بنی جریر، بنی زبیر، بنی ثمال و بنی نضار بودند[۵۸]، بنی اذب بن جزیله[۵۹]، بنی ملیح[۶۰]، بنی معمر[۶۱]، بنی کتامه[۶۲] و.... یاد کرد[۶۳].

در حال حاضر، بقایایی از این قوم در برخی کشورهای عربی به‌ویژه فلسطین باقی مانده‌اند که از جمله مهمترین آنان می‌‌توان از طوایف المساعید در غور، بنی نبهان در بئر السّبع، تمیمیون –از فرزندان تمیم بن مالک داری صحابی- که در بلاد الخلیل، نابلس، بئر السبع و کرک (مجالی) و... متفرق‌اند، و نیز، غنیمات -از طوایف بنی غنیم (غنم)- از ساکنان منطقه مأدبا در فلسطین نام برد[۶۴]

مساکن و منازل این قوم

این قوم نیز بمانند دیگر خویشاوندان هم نسب شان –چونان بنی عامله و بنی جذام- اصالتی یمنی دشتند[۶۵]. لخمی‌ها در سده‌های نخستین میلادی به‌ویژه در اواخر قرن دوم میلادی در پی سیل عرم و ویرانی سد مأرب[۶۶]، همراه با قبایل جذام و عامله و غسان به نواحی شمالی جزیرة العرب و شام کوچ کردند[۶۷] و در مناطق مختلفی از این سرزمین از جمله مناطق جنوبی فلسطین و در امتداد جهت غربی دریاچه بحر المیّت[۶۸]، و به ویژه در جِفار[۶۹] -که بیشتر لخمی‌ها را در خود جای داده بود،- ساکن شدند[۷۰]. برخی از آنان نیز، در جولان و برخی هم در مناطق پیرامونی آن، در حوران[۷۱]، شِقص[۷۲]، بَثَنیَّه[۷۳] و شهر نوی[۷۴] همراه با مردمانی از قبایل جهینه و ذبیان و قین سکونت داشتند[۷۵]. جمعی از ایشان هم، شمال صحرای سیناء[۷۶] و گروهی نیز فلسطین و مناطقی مانند غَزَّه[۷۷]، رفح[۷۸] و بیت المقدس[۷۹] -که بعدها به نامشان «بیت لحم» خوانده شد،-[۸۰] را محل اقامت خود قرار داده بودند. حَدَس[۸۱]،-[۸۲] صَفوریّه[۸۳]،-[۸۴] کَفرُ غنا[۸۵] و دمشق[۸۶] هم از دیگر نقاط شام بودند که محل زندگی جمعی از لخمیان گزارش شده است. ضمن این که آل ارسلان هم از دیگر طوایف و شاخه‌های بنی لخم بودند که در سوریه[۸۷] و لبنان[۸۸]منزل داشتند. از اردن[۸۹] و نیز مناطقی چون بَیْسان[۹۰]،-[۹۱] عریش[۹۲]-[۹۳] و بدریه -راه خشکی بین شام و مصر-[۹۴] هم، از سرزمین‌های محل سکونت لخمی‌ها یاد شده است. بدریه سکونتگاه جمعی از مردم بنی صدر بود که قلعه صدر –از قلاع مشهور بین ایله و مصر-[۹۵] به ایشان منتسب است[۹۶]. مُغار -در نزدیکی ایله-[۹۷] را هم، از دیگر مساکن این قوم در این منطقه گفته‌اند[۹۸]. همدانی در کتاب خود «صفة جزیرة العرب» در ترسیم کلی حدود و ثغور سرزمین‌های لخم در شام، حدود آن را چنین برشمرده است:: «دیار لخم از سرحد مغار بعد داروم -که امروزه «دیر البلح» خوانده می‌‌شود و دشتهای اطراف آنکه به نامشان، «دشت داروم» شناخته می‌‌شود- سپس جفار که ریگزاری است تا الفرماء و فراتر از الفرماء -در شمال صحرای سیناء- تا مصر قبطی، سرزمین مردمانی از یمن از جمله طوایفی از بنی بلی و لخم و... است. سپس آنچه از سرزمین‌ها که در اطراف رمله تا نابلس قرار دارد، از متعلقات بنی لخم است. همچنین، سرزمین‌های پس از تبوک تا زغر-که سرزمینی پر از درختان خرما از جمله نوعی خرما به نام «زغری» است- سپس تا مردابی که آبهای دره یرموک و اردن در آن ریخته می‌‌شود، نیز از دیگر سرزمین‌های ایشان است. جولان و مناطق اطراف آن نظیر: نوی، بثنیّه و شقص از مناطق تابعه حوران هم از دیگر سرزمین‌های این قوم به شمار رفته است که در آن مردانی از لخم همراه با جمعی از مردم جهینه، ذبیان و ابن القین زندگی می‌‌کنند».[۹۹] بر پایه برخی از گزارش‌ها، از عصر توراتی تا سال نهم هجرت و همزمان با غزوۀ تبوک، این قبیله در بخش‌های بزرگی از شام -از جمله بلقا و جنوب فلسطین- در مجاورت قبیله‌های جذام و عامله می‌زیسته است[۱۰۰].

برخی نقل‌های افسانه ای هم از سکونت این قوم در منطقه حیره خبر داده‌اند و عنوان داشته‌اند که تبع اسعد ابوکرب معروف به «تبع اصغر» –فرمانروای بزرگ حمیر- در لشکرکشی خود به حیره جمعی از مردم ازد و لخم و جذام و عامله و قضاعه را در آنجا گماشت و آنان در حیره به ساخت و ساز پرداختند تا این که جمع دیگری از اعراب نیز به ایشان پیوستند[۱۰۱]. همچنین بنا بر نقلی، در پی خواب ربیعة بن نصر لخمی –پادشاه یمن- جمع زیادی از لخمی‌ها به حیره کوچ کردند و در آن رحل اقامت افکندند[۱۰۲]. از عراق[۱۰۳] و شهرهایی چون کوفه[۱۰۴]، بصره[۱۰۵]، بغداد[۱۰۶]، واسط[۱۰۷] و نیز جزیره فراتیه و شهر نامی آن «الرهاء» که نام خود از یکی از تیره‌های بنی لخم به همین نام گرفته است[۱۰۸]، به عنوان مساکن و منازل مردم لخم در عراق نام برده شده است. علاوه بر این که در منطقه حجاز[۱۰۹] خصوص شهر بزرگ آن مدینه[۱۱۰] نیز حضوری جمعی از مردم این قوم گزارش شده است.

پس از فتح مصر به‌دست مسلمانان (در سال ۲۰ هجری)، جمع کثیری از لخمی‌ها، همراه با بنی اعمام جذامی خود در این سرزمین سکونت گزیدند[۱۱۱]، که از مناطق عمده حضور آنان در این سرزمین می‌‌توان از مناطق مختلف صعید مصر[۱۱۲]، به‌ویژه منطقه إطفیح (اطفیحیه)[۱۱۳] یا إتفیح[۱۱۴] در کرانه شرقی نیل و... یاد کرد. در سواحل شرقی رود نیل، بنی سماک و طوایف زیر مجموعه‌اش: بنی‌مر، بنی ملیح، بنی نبهان، بنی عبس، بنی کریم و بنی بکر، ساکن بودند که دیارشان از طارف تا سراشیبی دیر الجمیزه در ساحل شرقی امتداد داشت. بنو حدان که شامل بنی محمد، بنی علی[۱۱۵]، بنی سالم، بنی مدلج و بنی وعیس می‌‌شدند، از دیر الجمیزه تا ترعة صول سکونت داشتند. بنی راشد و طوایف متبوعش: بنی معمر، بنی واصل، بنی مِرا، بنی حبان، [[بنی معاذ، بنی فیض، بنی حجره و بنی أشتوه نیز، از مسجد موسی تا أسکر و نصف بلاد إتفیح منزل داشتند[۱۱۶]. بنی أشتوه از ترعة الشریف تا معصرة بوش[۱۱۷]و بنی جعد با طوایفش: بنی مسعود، بنی جریر، بنی زبیر، بنی ثمال و بنی نصار در ساحل إتفیح سکونت داشتند[۱۱۸]. ضمن این که بنی عدی و طوایفش: بنی موسی و بنی محرب هم، در تپه‌های بنی جعد ساکن بودند.[۱۱۹] بنی فیض در الحی الصغیر و بنی بحر و طوایفش: بنی سهل، بنی معطار، بنی فهم، بنی عشیر، بنی مسند و بنی سباع ساکنان الحی الکبیر به شمار رفته‌اند. بنی قسیس در بلاد أسکر (اشکر)[۱۲۰]، جمعی از بنی غنیم در عدویه و دیر الطین تا پل (جسر) مصر وطن داشتند[۱۲۱] سیوطیه (اسیوط) در کرانه غربی نیل هم، از دیگر نواحی صعید مصر بود[۱۲۲] که بعدها محل تجمع جمعی از مردم لخم قرار گرفت[۱۲۳]. از مناطق ساحلی ما ورای «الفرما» -شهری ساحلی در مصر،-[۱۲۴] تا دیار قبطیان هم، منزل یمنیانی چون بنی بلی و لخم بود[۱۲۵]. اسکندریه هم از دیگر منازل لخمی‌ها و جذامی‌ها در مصر بود[۱۲۶]. جذامی‌ها و لخمی‌های ساکن اسکندریه، مردمانی شجاع و جنگجو، و شمشیر زنانی قهار و تیراندازی ماهر بودند[۱۲۷]. ضمن این که در برکوت مصر[۱۲۸] هم حضور جمعی از مردم لخم گزارش شده است.

اندکی بعد، و با ادامه فتوحات اسلامی در شمال افریقا و سپس اندلس جمع زیادی از لخمی‌ها هم در کنار دیگر قبایل عرب به این سرزمین‌ها کوچ کردند که از جمله آن می‌‌توان به طرابلس لیبی اشاره کرد که مسکن جمعی از مردم بنی جبابره قرار گرفته بود[۱۲۹]. تونس[۱۳۰]و مغرب[۱۳۱] در شمال افریقا و سپس اندلس هم، از دیگر سرزمین‌هایی بودند که پس از فتح، پذیرای جمع زیادی از لخمیان گردید. از شَذُونة، الجزیره و اشبیلیه (سویل) به عنوان برخی از مناطق محل سکونت افراد قبیلة لخم در اندلس در قرون چهارم و پنجم یاد شده است[۱۳۲]. همچنین، گزارش‌هایی از حضور جمعی از بنی لخم -از تیره بنی زیاد بن عبدالرحمن- در قَرطَمَه از توابع ریّه اندلس در دست است[۱۳۳]. ضمن این که قریه بحریّین[۱۳۴] و روستای «طشانه»[۱۳۵]در شرق اشبیلیه هم، از دیگر مراکز عمده تجمع بنی لخم، از تیره‌های بنی بحر و بنی عطاف بن نعیم به شمار می‌‌رفت. قاطنین در اشبیلیه[۱۳۶]، قریه «آش»[۱۳۷] و نیز روستایی به نام «لبص» از اقلیم بصل اشبیلیه[۱۳۸] هم، از دیگر نقاطی بودند که حضور جمعی از بنی لخم از طایفه ثوابة بن عدی در آن گزارش شده است. از جمله طوایف و قبایل بنام و معروف بنی لخم در اندلس می‌‌توان از بنی عطاف بن نعیم[۱۳۹]، بنی عزفه[۱۴۰]، بنی قیس[۱۴۱] و بنی کتامه[۱۴۲] یاد کرد. بنی عباد نیز از دیگر لخمیانی بودند که موفق به تشکیل حکومتی در این سرزمین در اشبیلیه اندلس شدند[۱۴۳].

از سکونتگاه‌های امروزین بنی لخم می‌‌توان از غور، بئر السّبع و مأدبا در فلسطین اشاره کرد که به ترتیب مساکن گروهی از مردم لخم از طوایف المساعید و بنی نبهان و غنیمات -از شاخه‌های بنی غنیم (غنم)- قرار گرفته است به علاوه این که تمیمیون هم از دیگر شاخه‌های این قوم و از تبار تمیم بن مالک داری صحابی هستند که در بلاد الخلیل، نابلس، بئر السبع و کرک (مجالی) و... متفرق‌اند[۱۴۴]. منطقه ریف مصر -از مناطق حاکمیتی اسیوط- هم، از دیگر منازل حال حاضر برخی ار لخمی‌های ساکن مصر، موسوم به «بنی مر» دانسته شده است[۱۴۵].[۱۴۶]

بنی لخم و تاریخ جاهلی این قوم

لخمی‌ها در سده‌های نخستین میلادی در پی سیل عرم و ویرانی سد مأرب[۱۴۷]، همراه با قبایل جذام و عامله و غسان به نواحی شمالی جزیرة العرب و شام وارد شده بودند[۱۴۸]و در دایره وسیعی از این سرزمین که مناطقی همچون عراق –بخصوص حیره- و شام[۱۴۹] و فلسطین[۱۵۰] و به‌ویژه مناطق میانی رمله و مصر در جفار[۱۵۱] را شامل می‌‌شد، متفرق شدند. بر پایه برخی از گزارش‌ها، از عصر توراتی تا سال نهم هجرت و همزمان با غزوۀ تبوک، این قبیله در بخش‌های بزرگی از شام -از جمله بلقا و جنوب فلسطین- در مجاورت قبیله‌های جذام و عامله می‌زیسته است[۱۵۲]. لخمی‌هایی که در حیره عراق ساکن شدند، بعدها موفق به تشکیل حکومتی در این منطقه شدند که به نامشان «لخمیان» یا «آل منذر» نام گرفت. در بارۀ هجرت لخمیان از سرزمین آباء و اجدادی خود، یمن[۱۵۳]، به مناطق دیگر، روایتهای مختلفی نقل شده است. بنا بر روایتی، لخم بن عدی بن مره از اولین کسانی بود که قبل از سیل عرم، به سبب اختلاف با پسر کوچکترش، از یمن خارج شد. لخمیان پس از این خروج که همزمان با مهاجرت قبیلۀ ازد از یمن انجام گرفت، ابتدا به بلاد عک رفتند، ولی چون از آنها شکست خوردند، از آنجا به اطراف شام و جاهای دیگر رفتند[۱۵۴]. اما بر اساس روایتی دیگر، این خروج در زمان حکومت تبع ابو کرب در یمن، معاصر با حکومت اردشیر بهمن در ایران، انجام گرفت و بر اساس آن گروههایی از لخم و جذام، به دستور تبع، در حیره باقی ماندند[۱۵۵]. گزارش دیگر نیز حاکی از آن است که ربیعة بن نصر لخمی پدر بزرگ نعمان بن منذر با کمک قوم خود و کهلانیانی که در طاعت او بودند، بر پادشاهی حمیر خروج کرد و حکومت را از آنان ربود. او حکومت تمام یمن را به‌دست گرفت و روزگاری را به پادشاهی سپری کرد. در این ایام، او شبی خوابی هولناک دید و منجمان و ساحران را جهت تعبیر خوابش جمع کرد. آنان ربیعه را در تعبیر خوابش به «شق» و «سطیح» رهنمون شدند. پس ربیعه در پی این دو فرستاد و آنچه در خواب دیده بود به آنان گفت. این دو در تعبیر خواب او از چیره شدن سپاهیان حبشه بر یمن و سپس پیروزی ایرانیان بر آنان گفتند و سپس از ظهور پیامبری بعد از آن خبر دادند. ربیعة بن نصر با شنیدن این سخنان، سخت نگران شد و خواست فرزندان و خواص خویشاوندان خود را از یمن بیرون ببرد. از این رو، پسرش عمرو را نزد یزدگرد بن شاپور یا به نقلی شاپور ذوالاکتاف فرستاد و شاپور او را در حیره اسکان داد. عمرو، پس از استقرار در حیره، برادران و افراد خاندانش را هم به منطقه وارد کرد و بدین ترتیب آل لخم به حیره منتقل شدند و خود را به ایرانیان پیوند دادند[۱۵۶]. آنان، بعدها حکومتی به نام آل منذر (لخمیان) را در این منطقه تشکیل دادند.[۱۵۷].[۱۵۸]

دولت لخمیان

براساس برخی گزارشها، مالک بن فهم نخستین فرمانروای عرب بود که در حیره به حکومت رسید. پس از او پسرش، جذیمة الابرش، به قدرت رسید و از حاکمان قدرتمند حیره گردید. مالک و پسرش از پادشاهان تنوخی حیره بودند. سومین پادشاه حیره عمرو بن عدی بن نصر بن ربیعة بن لخم بود که پدرش در قبیلۀ ایاد زندگی می‌‌کرد و به درخواست جذیمه به او پیوست. جذیمه فقط یک خواهر داشت و راضی نمی‌شد او را به جوانی لخمی بدهد؛ از این رو، با حیلۀ خواهر جذیمه – که عاشق عدی شده بود – در مجلس شرابخواری، عدی از خواهر جذیمه خواستگاری کرد و پیش از اینکه جذیمه به حالت عادی برگردد، با خواهر او همبستر گردید و چون جذیمه آگاه شد، عدی گریخت، ولی پس از فرار او، جذیمه خواهر زاده اش، عمرو بن عدی، را گرامی داشت و پس از مرگ جذیمه[۱۵۹]، عمرو جانشین او شد و به این ترتیب فرمانروایی حیره از تنوخیان به لخمیان انتقال یافت و حکومت لخمیان در حیره تأسیس شد[۱۶۰]. پس از عمرو، پسرش، امروالقیس، که به او «امروالقیس البدء» می‌‌گفتند، به پادشاهی رسید. امروالقیس اگرچه سبب وحدت سیاسی حیره شد، در کشمکش ساسانیان و رومیان، به ساسانیان وابسته گردید. امروالقیس قبایل ربیعه و مضر و دیگر قبایل عرب منطقۀ عراق و جزیره و حجاز را – که به مرزهای ایران تعرض، و نواحی مرزی را غارت می‌‌کردند – سرکوب کرد. مدت حکومت او را در حدود ۱۱۴ سال ذکر کرده‌اند، که همزمان با حکومت چند پادشاه ساسانی در ایران بود[۱۶۱]. پس از مرگ امروالقیس، شاپور ساسانی پسراو، عمرو، را به حکومت رساند[۱۶۲]. عمرو، مانند دیگر پادشاهان حیری، تابع ایران بود و تا پایان حکومت شاپورو برادرش، هرمز، حکومت کرد و در سال ۳۸۸ میلادی، در روزگار شاپور ذوالاکتاف ساسانی، در گذشت[۱۶۳]. بعد از مرگ عمرو بن امرؤالقیس پسرش امرؤالقیس بن عمرو به شاهی رسید[۱۶۴]. پس از مرگ او، یکی از معروف‌ترین پادشاهان حیره، یعنی نعمان پسر امروالقیس به شاهی حیره رسید[۱۶۵]. او پس از مدتی حکومت، از قدرت کناره گرفت[۱۶۶] و پسرش منذر بن نعمان به حکومت رسید. گفته‌اند که یزدگرد ساسانی ولی‌عهدش، بهرام گور، را به توصیه منجمان برای تربیت و آموزش به منذر بن نعمان سپرد[۱۶۷] و او به تربیت بهرام همت گماشت[۱۶۸]. وضع بدین منوال بود تا این که خبر مرگ یزدگرد در رسید. به جهت بد اخلاقی‌های او در امر حکومت، بزرگان پارسی با هم همقسم شدند و یکدل، که از نسل یزدگرد کسی را به شاهی نگیرند. چون خبر مرگ یزگرد به بهرام رسید و وی از عمل بزرگان پارسی در گزینش پادشاهی دیگر به جای خود اطلاع یافت، منذر و نعمان را فرا خواند و موضوع را با ایشان بگفت. منذر او را به آرامش دعوت کرد و سپس ده هزار سپاهی را با پسرش نعمان به سوی «تیسفون» و «اردشیر»، -دو شهر بزرگ پادشاهی- فرستاد و به آنها دستور داد تا نزدیک این دو شهر اردو بزنند[۱۶۹]. آن گاه، خود با سی هزار سپاهی همراه بهرام به سوی این دو شهر حرکت کرد و بهرام را به تخت شاهی نشاند[۱۷۰]. تا این که سرانجام در پی گفتگوهایی که بین بهرام و منذر با بزرگان پارسی و سران خاندانها انجام گرفت، بهرام به شاهی رسید[۱۷۱].-[۱۷۲]بدین ترتیب، اعراب لخمی حیره در سدۀ پنجم میلادی توانستند دست پرورده و نامزد مورد علاقۀ خود را در ایران به حکومت برسانند و از موقعیتی ممتاز برخوردار شوند[۱۷۳]. مشهورترین پادشاه لخمی حیره منذر بن امروالقیس است که مادرش، ماریه، ملقب به ماءالسماء بود و از این رو، او نیز به «منذر ماءالسماء» معروف شد. منذر در روزگار سلطنت قباد، پادشاه ساسانی، در حیره حکومت می‌‌کرد. نوشته‌اند که چون قباد به آیین مزدک‌گرایید، منذر از او پیروی نکرد؛ بنابراین، پادشاه ساسانی نیز یکی از رقبای کندی لخمیان، به نام حارث بن عمرو بن کندی، را به جای ماءالسماء به پادشاهی حیره منصوب کرد. پس از سقوط قباد و به حکومت رسیدن خسرو انوشیروان، منذر ماء السماء به حکومت حیره بازگردانده شد و کندیان از حکومت آنجا برکنار شدند[۱۷۴]. آخرین پادشاه لخمیان، نعمان بن منذر معروف به نعمان سوم بود که در اواخر قرن ششم میلادی حکومت می‌‌کرد و سرانجام، به دستور خسرو پرویز، پادشاه ساسانی، کشته شد. در زندگی نعمان بن منذر دو نکتۀ بسیار مهم وجود دارد: یکی اینکه او نخستین پادشاه حیری بود که به مسیحیت گروید، دوم آنکه قتل وی به واقعۀ معروف تاریخ ایران و عرب، یعنی واقعۀ ذوقار، انجامید. بیشتر منابع دربارۀ قتل نعمان نقل کرده‌اند که نعمان، عدی بن زید عبادی (کاتب دربار ساسانی) را به قتل رساند و چندی بعد زید بن عدی را، به جای پدر، به عنوان مترجم، روانۀ دربار ساسانی کرد. زید، که در اندیشۀ گرفتن انتقام خون پدرش بود، در حضور خسرو پرویز از زیبایی زنان خاندان منذر سخن گفت. خسروپرویز نیز در نامه ای از نعمان خواست که خواهرخود را به دربار ساسانی بفرستد. نعمان به حامل نامه، که همان زید بود، جواب منفی داد و زید نامه را به صورت توهین آمیز برای خسروپرویز ترجمه کرد. از این رو، خسروپرویز نعمان را احضار کرد و دستور داد او را به زیر پای فیل‌ها بیفکنند و بدین ترتیب، پادشاهی لخمیان در حیره به پایان رسید[۱۷۵]. برای قتل نعمان به دستور خسروپرویز، انگیزۀ مذکور بارها در منابع تاریخی آمده است، اما برخی منابع به انگیزۀ معقول تری نیز اشاره کرده‌اند. بر این اساس، هنگامی که شیرویه، پسر خسرو پرویز، به حکومت رسید و پدرش را برای قتل نعمان سرزنش کرد، او گفت نعمان در اندیشه توطئه و تحریک اعراب برای بیرون کشیدن پادشاهی از خاندان ما بود، از این رو او را کشتم و مردی از عرب را که در این افکار نبود جانشین وی نمودم[۱۷۶]. پس از مرگ نعمان، حکومت حیره از دست لخمیان خارج شد و پادشاه ساسانی، ایاس بن قبیصه طایی را به حکومت حیره منصوب کرد. مهم‌ترین واقعه در میان ایرانیان و عربها پس از قتل نعمان، جنگ ذوقار بود. پس از قتل نعمان، خسرو پرویز برای گرفتن اموال خانوادۀ نعمان بن منذر -که نعمان آنها را نزد قبیلۀ بکربن وائل به امانت سپرده بود- به خانوادۀ او فشار آورد، اما خودداری بکر بن وائل از دادن این اموال باعث شد خسرو پرویز سپاهی را به جنگ آنان بفرستد. در منطقۀ ذوقار، بین این دو سپاه جنگی رخ داد که در آن ساسانیان شکست خوردند و این اولین پیروزی اعراب بر ساسانیان بود[۱۷۷].-[۱۷۸] این خاندان پس از ۵۰۰[۱۷۹] یا ۷۰۰ سال[۱۸۰] حکومت در حیره منقرض شد.[۱۸۱]

لخمیان و روابط سیاسیاجتماعی با دیگر ملل

مناسبات خارجی لخمیان با همسایگانشان در سه حوزه، ایران و اعراب و روم، در خور بررسی است. حکومت نیمه مستقل لخمیان، تابع ایران بود و از سیاستهای شاهان ساسانی حمایت می‌کرد[۱۸۲]. ایران نیز از همۀ امکانها بهره می‌‌برد تا مناسبات دوستانۀ خود را با حیره حفظ کند، چون حیره به مثابۀ تکیه گاه ایران در جنگ با روم شرقی بود[۱۸۳].در برابر حکومت روم، لخمیان معمولاً از ایران حمایت می‌‌کردند و در جنگ‌های ساسانیان با روم به کمک ایرانیان می‌‌آمدند. برای نمونه، منذر لخمی چندین بار، در سالهای ۴۲۱ و ۴۲۲ میلادی، در این جنگ‌ها به ایران کمک کرد[۱۸۴]. نعمان اول نیز چندین بار با روم جنگید[۱۸۵]. دولت لخمیان حملات خود را به محدودۀ روم هرگز به صورت کامل قطع نکرد. در فواصل جنگ‌هایی که میان ایران و روم شرقی رخ می‌‌داد، لخمیان در فصل بهار دست به غارت می‌‌زدند و نواحی مسکون را به آتش می‌‌کشیدند و در این کار یا مجری طرحهای ایران بودند یا به مسئولیت خود به چنین حملاتی مبادرت می‌‌ورزیدند[۱۸۶]. لخمیان با غسانیان نیز جنگ‌های فراوانی داشتند (غسانیان در شام حکومت می‌‌کردند و تابع روم بودند). جنگ حلیمه[۱۸۷] و جنگ [عین] اباغ[۱۸۸] از مهم‌ترین این جنگ‌هاست، که در آنها لخمیان از غسانیان به فرماندهی حارث الاعرج بن جبلة بن حارث الاکبر غسانی به شدت شکست خوردند[۱۸۹] و منذر الاکبر بن نعمان ملقب به «ماءالسماء»[۱۹۰] و منذر بن منذر[۱۹۱] –پادشاهان لخمی وقت حیره در آن زمان- کشته شدند. لخمیان در مورد اعراب نسبتاً مستقل عمل می‌‌کردند. لخمیان در طول مدت حکومتشان در حیره، جنگ‌های متعددی با قبایل عرب شبه جزیرۀ عربستان داشتند. یکی از مشهورترین جنگ‌های آنها، جنگ اُواره است که در آن منذر بن امروالقیس شکست سختی را بر قبیلۀ بکربن وائل وارد آورد[۱۹۲].-[۱۹۳]

لخمیان با دولت و مردم کنده نیز رابطه خصمانه ای داشتند[۱۹۴]. کندیان در قرن پنجم میلادی با مهاجرت به نجد و یمامه در شمال و مرکز شبه جزیره عربستان، دولت عربی جوانی را شکل دادند، که میان دو دولت دست نشاندۀ ایران و روم یعنی لخمیان و غسانیان قرار داشت[۱۹۵]. این حکومت متشکل از قبایلی بود که از اتحاد گروههای عشیرهای پدید آمده بود[۱۹۶]. با به حکومت رسیدن حجر بن عدی آکل المرار، وی به اقداماتی دست زد که از مهمترین آنها تصرف سرزمینهای بکر بن وائل از تسلط حاکمیت آل لخم بود[۱۹۷] که این اقدام او، وی را در نظر یکی از بزرگترین متحدانش یعنی بکر بن وائل که کینه‌ای عمیق از آل‌لخم داشتند[۱۹۸]، بسیار محترم و محبوب نمود[۱۹۹].

پس از به حکومت حارث بن عمرو کندی، نواده حجر آکل‌المرار و بزرگترین و مشهورترین ملوک کنده، وی پس از برقراری نظم و انضباط در مناطق تحت امر خود، لشکری پدید آورد و جهت خونخواهی پدر، به جنگ و غارتهای گاه و بیگاه در حدود شام پرداخت[۲۰۰]. از آنجا که انسطاسیوس –امپراطور روم شرقی- (۴۹۱-۵۱۸م) درگیر مشکلات داخلی بود، جهت کاستن از مشکلات و تقلیل دشمنان خود به خصوص بواسطه آغاز جنگ با ایران، با او پیمان صلح بست و دو طرف متعهد شدند که یاری گر هم در جنگ با ایران و مناذره باشند[۲۰۱]. پس از آن، درگیری‌های خونینی میان لخمیان و کندیان در سال ۵۲۸ میلادی به وقوع پیوست[۲۰۲] و حارث موفق شد حیره را به تصرف خود درآورد و بر سرزمین لخمیان فرمان براند[۲۰۳]. اما بر اساس نقلی دیگر، با ظهور مزدک و پیوستن قباد -شاه ساسانی- به او، قباد، منذر ماءالسماء –امیر حیره- را به این آیین فرا خواند اما او نپذیرفت. قباد، حارث را به این امر فرا خواند. حارث پذیرفت و با این پذیرش، شاه ایران، منذر را از حکومت حیره خلع و حارث را جایگزین او کرد. منذر، به ناچار از حارث اطاعت کرد و حتی جهت تقرب به او دخترش هند –عمه امرؤالقیس شاعر- را به ازدواج او در آورد[۲۰۴]. در هر روی، حارث در سالهای بین ۵۲۴-۵۲۸ میلادی بر حیره مسلط شد و پسرانش را به ریاست بنی‌اسد و غطفان و قیس عیلان و دیگر قبایل گماشت[۲۰۵]. او بر قبایل معد و سرزمین حیره فرمان می‌راند تا اینکه انوشیروان به پادشاهی رسید و منذر بن نعمان ماء السماء را بر حکومت حیره تعیین کرد. چون منذر به حیره نزدیک شد، حارث به سرزمین کلب گریخت و بعد از آنکه اموال و خدمش توسط لشکریان منذر به تاراج رفت و بسیاری از سران کنده، پس از اسارت، به‌دست منذر کشته شدند، وی نیز سرانجام به دست قبیله بنی‌کلب کشته شد[۲۰۶]. بدین‌سان پس از جنگ داخلی فرزندان حارث و کشتاری که منذر از بازماندگان آنان به راه انداخت[۲۰۷]، فرمانروایی از کندی‌ها منقرض شد[۲۰۸] و باقیمانده کِندیان به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۲۰۹].[۲۱۰]

لخمیان و آیین‌های جاهلی

بین النهرین محل پیدایی و بالیدن اولین تمدنهای بشری و همچنین خاستگاه ادیان بود. علاوه بر این، ادیان مختلف در بین النهرین با یکدیگر تلاقی و تماس پیدا کردند. قرار گرفتن حیره در جنوبِ بین النهرین باعث شد اهالی حیره با عقاید گوناگون دینی آشنا شوند و از این ادیان متأثر شوند. حیره از شمال و مشرق با ایران همسایه بود و مناسبات سیاسی و نظامی و اقتصادی گسترده‌ای میان دولت ساسانی و حیره وجود داشت و همین موجب تأثیرپذیری حیره از ادیان ایران شد. روم در شمال غربی حیره قرار داشت که حافظ مسیحیت و میراث دار فرهنگ یونان بود.از این رو، حیره تحت تأثیر مسیحیت نیز قرار گرفت و مناقشات مذهبی وانشعاباتی که در مسیحیت روم ایجاد شده بود، بر مسیحیت حیره نیزتأثیر گذاشت. حیره از سمت جنوب و غرب با اعراب همسایه بود. بین حیره و اعراب نیز روابط سیاسی و نظامی و اقتصادی و فرهنگی گسترده ای وجود داشت.

حیره مهم‌ترین شهر عرب‌نشین مرز غربی ایران بود. اهالی آن در آغاز بت‌پرست بودند. نام برخی از بتهای ایشان در تاریخ ثبت شده است، از جمله دو بت معروف به نام ضیزنان / ضیزن داشتند که بر دروازه‌های شهر نصب شده بود تا هرکس وارد شهر می‌‌شود بر آن سجده کند و در جنگ‌ها از آن یاری می‌خواستند[۲۱۱]. در سدۀ پنجم میلادی، امپراتوری روم شرقی نسطوریان را اخراج کرد و آنان به ایران مهاجرت کردند که همین امر مهم‌ترین عامل انتشار مسیحیت در میان قبایل عرب بود. پس از ورود به ایران، مبلغان نسطوری نصیبین را پایگاه خود کردند و همین امر سبب شد که با اعراب تماس مستقیم یابند و به تدریج مسیحیت در بین‌النهرین گسترش یافت[۲۱۲].

با گذشت زمان، حیره یکی از مهم‌ترین مراکز مسیحیت در سرزمینهای عرب‌نشین گردید. در میان اعراب آیینهای مسیحی ارتدوکس، نسطوری و یعقوبی رواج داشت. اگرچه نزدیکی جغرافیایی حیره به ایران و وابستگی سیاسی آن به دولت ساسانی ایجاب می‌‌کرد زمینه برای رواج و گسترش آیین نسطوری – که قیصران و امپراتوران روم شرقی آن را مردود و آیینی خصمانه می‌‌دانستند – فراهم گردد، اما در سرزمین لخمیان یعقوبیان موقعیتی برتر داشتند[۲۱۳]. از نشانه‌های نفوذ مسیحیت در حیره فراوانی دیر در حیره و اطراف آن است. در منابع اسلامی نام دیرهای بسیاری ذکر شده که در حیره و پیرامون آن ساخته شده بود و سازندۀ برخی از آنها نیز حکام لخمی حیره بودند[۲۱۴].

در دوره‌های گوناگون حکومت لخمیان، متأثر از مناسبات سیاسی ایران با روم، وضع پیروان مذاهب مختلف مسیحیت متفاوت بود؛ هر گاه در این مناسبات دو جانبه غلبه با ایران بود یا مناسبات دو کشور دوستانه بود، مسیحیان حیره از آزادی عمل نسبتاً فراوانی برخوردار بودند، اما وقتی مناسبات این دو کشورخصمانه می‌‌شد، مسیحیان حیره، همچون مسیحیان ایران، به ویژه پیروان مذهب یعقوبی، به شدت مؤاخذه می‌‌گردیدند[۲۱۵]. با وجود کلیساها[۲۱۶] و رجال دینی مسیحی در حیره و فعالیتهای تبلیغی آنان و اینکه حتی برخی از همسران ملوک لخمی به این دین گرویده بودند، اما اهالی بومی لخمی همچنان بت پرست بودند و رسم قربانی کردن انسان و دیگر سنت‌های خشونت بار آنان در همۀ مآخذ تأیید شده است[۲۱۷]. علاوه بر مسیحیان و بت پرستان، صابئین و زرتشتیان و مزدکیان و یهودیان نیز در حیره بودند و رواج مذهب زرتشتی و مزدکی در حیره متأثر از داشتن مناسبات با ایران و ترویج و تبلیغ این مذاهب در ایران بود[۲۱۸]. اگرچه دربارۀ نفوذ یهودیان در حیره گزارش مستقیمی وجود ندارد، ولی تجارت یهودیان مورد حمایت ساسانیان بود، که آنان را چون وزنه ای در برابر روم شرقی قرار می‌‌داد[۲۱۹].-[۲۲۰].[۲۲۱]

لخمیان و نقش‌آفرینی فرهنگی - هنری

حیره به سبب موقعیت جغرافیایی‌اش محلِ تماس فرهنگهای ساسانی و یونانی و رومی و مسیحی بود. ابتدا خود از این فرهنگها تأثیر گرفت و سپس این فرهنگها را به اعراب ساکن شبه جزیرۀ عربستان منتقل کرد. تجارت و مسیرهای تجاری راهِ اصلی انتقال فرهنگ بودند. بین حیره و اعراب مناطقِ شبه جزیره مناسبات تجاری گسترده ای وجود داشت. همچنین برپایی بازارهای فصلی در مناطق گوناگون عربستان باعث می‌‌شد تجار عرب در مواقع گوناگونی از سال در گوشه و کنار عربستان تجمع کنند. در این بازارها و راههای تجاری، فرهنگهای مختلف نیز با یکدیگر تماس پیدا می‌‌کردند و اعراب فرصت می‌‌یافتند با فرهنگهای دیگر نیز آشنا شوند. به هر حال، حیره از راههای گوناگون، به خصوص از راه تجارت، اعراب را با فرهنگهای متعدد آشنا می‌‌کرد. مناسبات سیاسی حیره با ایران و روم نیز در این روابط فرهنگی تأثیر فراوانی داشت. لخمیان از لحاظ سیاسی تابع ایران بودند و به همین سبب با ایرانیان مناسبات فرهنگی نزدیکی داشتند. همچنین آنان از طریق اسیران رومی با فرهنگ روم آشنا می‌‌شدند[۲۲۲]. لخمی‌ها و جذامی‌ها در دوران جاهلی، در قیاس با اعراب بادیه‌نشین در سرزمین آبادتری می‌زیستند[۲۲۳]، و با تمدنهای بزرگ روم و ایران ارتباط داشتند. این ارتباطات هر چند موجب شد تا بعضی از طوایف لخم در دورة جاهلیت، تحت تأثیر دولت ایران، تا حدی به تکامل اجتماعی رسیدند و حکومتی مخصوص خود برپا کنند، اما بر اثر این نوع زندگی زبان قبیلۀ لخم فصاحت زبان اعراب بادیه‌نشین را از دست داد، و نژادشان هم از خلوص افتاد[۲۲۴]. یکی از دلایل اشتهار حاکمان لخمی حیره حمایت آنان از شاعران عرب بوده است. شاعران بسیاری در دورۀ حکومت لخمیان با آنان ارتباط داشتند. از میان حکام لخمی نعمان بن منذر، با جمع کردن شاعران در دربار خود، جشنوارۀ ادبی برپا می‌‌کرد[۲۲۵]. شاهان حیره شاعرانی را که در مدح و ثنا گویی آنان کوتاهی نمی‌کردند به شدت تکریم می‌‌کردند، که در این میان نابغه جایگاه خاصی داشت[۲۲۶]. تمایل به جذب شاعران در دربار حیره به اندازه ای بود که برای جذب آنان با حکام غسانی رقابت می‌‌کردند. برای نمونه، نعمان بن منذر با حارث غسانی برای جذب شاعران رقابت داشت و اعشی و حسان بن ثابت هر دو آنان را مدح کرده‌اند[۲۲۷]. برخی دیگر از شاعرانی که در دربار لخمیان جایگاهی داشته و گاه آنان را مدح می‌‌کرده‌اند، عبارت‌اند از: عبید بن الابرص، مثقف العبدی، طرفه بن العبد و حنظله الطایی[۲۲۸].

لخمیان در ساختمان‌سازی از ایران متأثر بودند و در دورۀ حکومتشان در حیره قصرهای فراوانی در آنجا و اطرافش بنا کردند. برخی از این قصرها عبارت‌اند از: قصر معروف خورنق، سدیر، سنداد، عذیب، زوراء، و ابیض[۲۲۹] دیرها و کنیسه‌های شهر حیره نیز نمونه‌هایی از معماری دوره لخمیان است[۲۳۰].[۲۳۱].[۲۳۲]

لخمیان و روابط اقتصادی

بخش جنوبی سرزمین بین‌النهرین را سواد یا عراق می‌‌نامند. به سبب فراوانی کشت و پوشش گیاهی، به طوری که گویی زمین سیاه شده است، اعراب این ولایت را سواد می‌خواندند. حیره نیز از شهرهایی بود که در منطقۀ سواد قرار داشت، به همین سبب یکی از منابع عمدۀ درآمد مردم این منطقه، کشاورزی و دامپروری بود. زمینهای فراوان کشاورزی و باغهای بسیار آنجا و نیز آبراهه‌هایی که از رودهای بزرگ این منطقه، مثل دجله و فرات، منشعب می‌‌شد، از قدیم سبب رونق کشاورزی در حیره شده بود[۲۳۳]. موقعیت جغرافیایی حیره باعث شده بود اهمیت تجاری فراوانی در این منطقه داشته باشد. قرار گرفتن این شهر در مسیر تجاری چین و هند و ایران به شبه جزیرۀ عربستان و شام و روم و نیز نزدیکی حیره به خلیج فارس، درتوسعۀ اقتصادی آن تأثیر فراوانی داشت[۲۳۴]. حیره به صنعت شمشیر و نیزه‌سازی نیز معروف بود. کار در معادن و پرداختن به صنعت پوشاک و مصنوعات پوستی و زیورآلات نیز در این شهر رونق داشت[۲۳۵].[۲۳۶].[۲۳۷]

دیگر اقوام بنی لخم

همان‌گونه که گفته شد بنی لخم پس از تخریب سد مأرب، جلای وطن کرده، سوای از حیره، مناطق مختلفی از جمله حجاز و شام و فلسطین را منزل و مأوای خود قرار دادند. لیکن از این دسته از لخمی‌ها و تاریخ جاهلی آنها جز اندکی، اطلاع چندانی در دست نیست. در شمار این اخبار اندک می‌‌توان به همراهی ایشان با تبع اصغر در کشورگشایی هایش اشاره کرد. آنان بر اساس روایات افسانه ای با تبع اسعد ابوکرب معروف به «تبع اصغر» –فرمانروای بزرگ حمیر- همراه با مردمانی از ازد و جذام و عامله و قضاعه در لشکرکشی به حیره[۲۳۸] و نیز فتوحات او تا سرزمین چین مشارکت داشتند[۲۳۹]. نبرد جاهلی «یوم الذنائب» و حمله غسان علیه لخم و نجران هم از دیگر اخبار عمده این قوم در این عصر گزارش شده است[۲۴۰]. علاوه بر ستیزه‌های جاهلی که غالب تاریخ جاهلی قبایل عرب را به خود اختصاص داده است، اخبار برخی حلف‌ها نیز بخش مهمی از اخبار جاهلی قبایل را تشکیل می‌‌داده است که از جمله آنها می‌‌توان از پیمان حاطب بن ابی بلتعه لخمی با بنی اسد بن عبدالعزی قریشی[۲۴۱] و به نقلی زبیر بن عوام یاد کرد[۲۴۲]. از ازدواج‌های جاهلی این قوم که در واقع کارکردی مشابه پیمان‌های میان قبیلگی داشتند و پشتوانه‌ای برای استحکام روابط فیما بین قبائل، و بخشی از برنامه‌های هر قبیله ای در حفظ بقاء و صیانت از منافع خود محسوب می‌‌شدند هم می‌‌توان به ازدواج درّه بنت نصر بن ربیعة بن لخم با ربیعة بن شکامه از بنی اشرس بن کنده[۲۴۳] اشاره کرد. ضمن این که پیوند سببی سلمی بنت حارث بن مالک بن غنم لخمی -از مادربزرگ‌های پیامبر(ص)- با قریش[۲۴۴] و نیز ازدواج زنی از بنی لخم با امیة بن عبدشمس، هم، از دیگر ازدواج‌های جاهلی این قوم با مردانی از قریش گزارش شده‌اند[۲۴۵]. مصاحبت برخی از مردمان این قوم از جمله عودة بن عمم بن نماره با مالک بن ذعر –کارگزار یوسف نبی(ع)- و همراهی او به هنگام خروج ایشان از جبّ[۲۴۶] نیز از دیگر اخبار دوران جاهلی بنی لخم است که باید بدان پرداخت. ضمن این که حضور این قوم در جمع لشکریان زنوبیا -ملکه تدمر- که در منابع عرب از او با نام «زبّاء» هم، از دیگر اخبار مهم این قوم در محدوده شام است. آنان همراه با مردان قبایل بنی سلیح و بنی‌کلب، ضمن حضور در جمع این سپاه، نبردی را با امپراطور روم گالیانوس (۲۵۳- ۲۶۸ م) آغاز کردند که نتیجه‌اش پیروزی ارتش تدمر بر سپاه روم بود[۲۴۷].

از جهت اعتقادی و باورهای مذهبی، بنی لخم ساکن شام و حجاز نیز مانند غالب اعراب جاهلی بت‌پرست بودند و به پرستش مظاهر طبیعی اشتغال داشتند. آنان در شام بتی به نام «اُقَیصِر» داشتند که همراه با قبایل قضاعه، عامله و غسان به پرستش آن مشغول بودند[۲۴۸]. آنها به سوی این بت حج به جا می‌‌آوردند و سرهایشان را نزد آن می‌‌تراشیدند[۲۴۹]. با این حال، ارتباط قبایل شمال عربستان از جمله جذام و لخم با بیزانس و مراودات گسترده ای که مردم این قوم با شامیان داشتند، باعث گرویدن برخی از آنان به نصرانیت -از جمله تمیم بن اوس بن خارجه لخمی[۲۵۰] شده بود[۲۵۱]، ضمن این که گزارشی هم از یهودی بودن برخی از لخمی‌های ساکن صفوریّه[۲۵۲] در دست است.[۲۵۳][۲۵۴]

بنی لخم و پذیرش اسلام

به نظر می‌رسد که اسلام پذیری بنی لخم نیز بمانند برخی دیگر از قبایل، طی مراحل و گونه‌های مختلفی اتفاق افتاده باشد. با توجه به فاصله بسیار مساکن این قوم با کانون اصلی اسلام و نیز هم پیمانی و تأثیرپذیری این قوم از ایرانیان و رومیان، شاید توقع پذیرش زود هنگام اسلام و بالتبع نقش‌آفرینی قابل توجه این قوم در حوادث و رخدادهای ایام حیات نبوی(ص)، قدری نابجا باشد. با این حال ذکر نام برخی از ایشان در جمع مسلمانان نخستین و همراهی ایشان با مسلمین در وقایع مهم دوران حیات نبی اکرم(ص)، نشان از اسلام فردی برخی از مردمان لخمی ساکن در منطقه حجاز دارد. از جمله این افراد پیشتاز که در منابع ذکری از آنها به میان آمده است، ابومحمد حاطب بن ابی بلتعه -از خاندان بنی راشدة بن ازّب بن جزیلة بن لخم- است. او و غلام آزاد کرده‌اش سعد، از مکه به مدینه هجرت کردند و در خانه منذر بن محمد بن عقبه منزل گرفتند[۲۵۵]. اما به نظر می‌‌رسد که طلیعه نفوذ اسلام در این قوم و نخستین تلاش گروهی این قوم جهت پذیرش اسلام را باید در سال نهم هجرت و در پی وفد بنی داری‌ها نزد پیامبر(ص) جست[۲۵۶]. در این سال، ده نفر از بزرگان این قوم به اسامی: هانی بن حبیب، فاکه بن نعمان، جبلة بن مالک، ابو هند بن ذر و برادرش طیب -که پیامبر(ص) او را «عبدالله» نامگذاری کرد،-[۲۵۷]تمیم بن أوس، نعیم بن أوس، یزید بن قیس، مرة بن مالک و برادرش عزیز بن مالک -که پیامبر(ص) او را «عبدالرحمن» نامید،-[۲۵۸] در ضمن هیأتی از بنی دار، بعد از باز گشت حضرت از تبوک، خود را به مدینه رساندند و پس از شرفیابی محضر رسول خدا(ص)، اسلام پذیرفتند[۲۵۹]. گفته شده که در این دیدار، هانی بن حبیب مشکی شراب و چند راس اسب و قبایی زربفت به حضرت پیشکش کرد که حضرت قبا و اسبها را از او پذیرفتند. تمیم داری و برادرش نعیم از دیگر همراهان این هیئت، از پیامبر(ص) خواست که در صورت فتح شام، دو روستای مجاور آنها «حبری» و «بیت عینون»[۲۶۰] و مسجد ابراهیم(ع)[۲۶۱] را به آنها ببخشد که با موافقت آن حضرت روبرو شد[۲۶۲]. پس از رحلت پیامبر(ص) و در پی فتح شام در دوران خلافت ابوبکر، او این دو روستا را در اختیارش گذاشت و فرمانی در این باب برای او مکتوب کرد. هیات اعزامی داری‌ها تا وفات پیامبر(ص) در مدینه ماندگار شدند و رسول خدا(ص) وصیت کردند که همه ساله صد بار شتر از محصولات کشاورزی به ایشان تعلق گیرد[۲۶۳]. همچنین برخی منابع از نامه نگاری رسول ختمی مرتبت(ص) به طایفه بنی حدس -از طوایف بنی لخم- خبر داده، آورده‌اند که حضرت در این نامه، ضمن فرمان دادن به برپایی نماز و پرداخت زکات و رعایت حقوق خدا و رسول او(ص) و دوری از مشرکان، تأکید فرمودند که هر که مراعات این فرامین را بکند در پناه خدا و رسولش است و هرکه نافرمانی کند، این پناه از او برداشته می‌‌شود[۲۶۴]. با این وصف، جمع کثیری از مردم این قوم همچنان بر آیین خود باقی ماندند تا اینکه در پی ارسال سرایا توسط حضرت و یا بعد از رحلت ایشان و پس از انجام فتوحات اسلامی در سالهای چهاردهم و پانزدهم رفته رفته اسلام پذیرفتند.[۲۶۵]

بنی لخم و تعامل با دولت نبوی(ص)

همان‌گونه که گفته شد، ابومحمد حاطب بن ابی بلتعه -از خاندان بنی راشدة بن ازّب بن جزیلة بن لخم-[۲۶۶] و غلام آزاد کرده‌اش سعد، از نخستین لخمیانی بودند که به رسول خدا(ص) ایمان آوردند. آن دو در مکه به اسلام گرویدند و همراه با دیگر مسلمانان، از مکه به مدینه هجرت کردند[۲۶۷]. پیغمبر(ص) بین حاطب و رخیلة بن خالد، عقد اخوت بست[۲۶۸]. او در غزوات بدر و حدیبیه[۲۶۹] و بنا بر نقلی دیگر، بدر و احد و خندق و دیگر جنگ‌های دوران حضرت شرکت کرد[۲۷۰]. برخی منابع هم، ضمن ذکر نام وی در شمار حاضران در جنگ بدر[۲۷۱]، از اسارت حارث بن عائذ بن اسد[۲۷۲] و به نقلی حویرث بن عباد بن اسد[۲۷۳] به‌دست حاطب خبر داده‌اند. همچنین او را از تیراندازان مشهور سپاه پیغمبر(ص)[۲۷۴] -از جمله جنگ احد-[۲۷۵] گفته‌اند. حاطب بن ابی بلتعه در سال ششم هجرت و در جریان نامه نگاری حضرت به سران کشورهای جهان، از سوی پیامبر(ص) مأمور رساندن نامه ایشان نزد مقوقس فرمانروای مصر و اسکندریه گردید[۲۷۶].

در کنار این همراهی‌های اندک، قوم لخم مواجهات و رو در رویی‌های بسیاری با نظام اسلامی نبی اکرم(ص) داشتند. همان‌گونه که گفته شد، لخمیان پیش از اسلام، غالباً در عراق و شام ساکن بودند. این امر و نیز سلطه قدرتهای بزرگ ایران و روم بر ایشان از یک سو و تبادلات و ارتباطات گسترده ای که اقوام متعدد این قوم با ایران و روم داشتند از سوی دیگر، مانعی جدی در نفوذ گسترده اسلام در این طوایف تا پیش از رحلت پیامبر(ص) به شمار می‌‌آمد؛ چندان که آنان تا پیش از فتح عراق و شام، پیوسته حامیانی ارزشمند برای منافع دول ایران و روم به حساب می‌‌آمدند. نبرد موته در سال ششم هجرت، را می‌‌توان نخستین عرصه رویارویی بنی لخم با سپاه اسلام در دوران حیات نبوی(ص) دانست. پس از صلح حدیبیه (سال ششم هجریپیامبر اکرم(ص) فرصت را مغتنم شمردند و به تبلیغ جهانی اسلام پرداخت. ایشان نامه‌هایی را به سران کشورهای مختلف نوشتند و آنان را به اسلام دعوت کردند. به همین منظور، حضرت، حارث بن عمیر ازدی را همراه نامه‌ای نزد فرمانروای بُصری فرستاد و او را به پذیرش اسلام فرا خواند. اما حارث پس از رسیدن به دهکده موته، به‌دست شرحبیل بن عمرو غسانی –کارگزار هرقل در منطقه- گرفتار آمد و به شهادت رسید. این خبر بر پیامبر(ص) سخت ناگوار آمد. از این رو، دستور اجتماع مسلمانان را در اردوگاه «جرف» صادر فرمود. پس از اجتماع، ایشان سپاهی سه هزار نفره را به فرماندهی زید بن حارثه روانه شام کردند و ضمن انتصاب فرماندهان سپاه، به آنان فرمودند تا به قتلگاه حارث بن عمیر بروند و ساکنان آنجا را به اسلام بخوانند و در صورتی که نپذیرند با آنها بجنگند. خبر این حرکت به دشمن رسید و آنها هم، سپاهی صد هزار نفره به فرماندهی شرحبیل بن عمرو فراهم آوردند و در مآب -از سرزمین‌های بلقاء- فرود آمدند. در این هنگام، جماعتی از قبایل جذام، لخم، بهراء، وائل، بکر و... که برخی تعدادشان را تا صد هزار تن برشمردند[۲۷۷] نیز بدیشان پیوستند. از آن سو، سپاه مسلمین، به «معان» از سرزمین‌های شام رسید و در آنجا از حضور نیروهای هرقل روم مطلع شدند. مسلمانان پس از دو شب اقامت در «معان» و مشورت در ادامه راه یا انصراف و بازگشت به مدینه، سرانجام با سخنان پر شور عبدالله بن رواحه، تصمیم به ادامه مسیر گرفتند. آنان تا روستای موته پیش رفتند و در آنجا با سپاه بزرگ روم رو در روی شدند. در این جنگ نابرابر که در جمادی الاولی سال هشتم هجرت به وقوع پیوست، فرماندهان اسلام یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. در نهایت سپاه اسلام به فرماندهی خالد بن ولید، عقب نشستند و با مابقی سپاه خود را به مدینه رساندند[۲۷۸].

رویارویی دیگر لخمی‌ها با پیامبر اکرم(ص) در سال هشتم هجری رقم خورد. بنا بر نقل برخی منابع، رسول خدا(ص) در جمادی الاخر این سال، جمعی از بزرگان مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر و ابوعبیده را به فرماندهی عمرو بن عاص به ذات السلاسل –که در فاصله ده روز راه تا مدینه قرار داشت،- فرستاد. این گروه پس از رسیدن به منطقه مورد نظر، به اجتماع دشمن، متشکل از قضاعه، عامله، لخم و جذام، حمله بردند و ضمن به هلاکت رساندن تعداد زیادی از آنان، اموال بسیاری از ایشان را به غنیمت گرفتند[۲۷۹]. غزوه تبوک در سال نهم هجرت هم از دیگر وقایع مهم تاریخ دوران پیامبر(ص) است که در آن ذکری از بنی لخم به میان رفته است. در این سال، گروهی از بازرگانان شامی خبر آوردند که هرقل –امپراطور بیزانس- سپاهی بزرگ از رومیان فراهم آورده و مردم لخم، جذام، عامله و غسان را بر مقدمه آن گماشته و آنها را به بلقاء[۲۸۰] فرستاده است. در پی دریافت این خبر، رسول خدا(ص) با وجود گرمای زیاد هوا، دستور به بسیج عمومی مردم دادند و از آنها خواستند تا با آماده‌سازی تمام امکانات خود، مهیای این جنگ شوند. پیامبر(ص)، اشخاصی را هم به مکه و قبایل دیگر اعزام فرمود تا آنها را برای جنگ حرکت دهند. با گرد آمدن سپاه، لشکر راهی سرزمین روم شدند[۲۸۱]. از دیگر اخبار به‌دست آمده از این قوم در دوران حیات نبی خانم(ص) باید از نامه رسول خدا(ص) به زیاد بن جمهور لخمی و هشدار به او از فتنه انگیزی فردی به نام عمرو بن حارث اشاره کرد[۲۸۲].[۲۸۳]

بنی لخم و تعامل با خلفای ثلاث

از این قوم و تعاملات آنان با خلفای این دوره و نیز نقش آنان در اموری چون کارگزاری و فرماندهی نظامی در این دوره اطلاع چندانی در دست نیست. شاید بتوان، بعضی اخبار واصله از نقش‌آفرینی این قوم در واقعه موسوم به «رده» و نیز مشارکت در جریان فتوحات اسلامی –به‌ویژه شام و مصر- را تنها اخبار نقش‌آفرینی مردم لخم در این دوره دانست. بر این اساس و بنا بر برخی گزارشات تاریخی، پس از ارتحال پیامبر اکرم(ص) و در پی واقعه عصیان قبایل علیه دولت ابوبکر، اسامة بن زید بعد از حمله به شورشیان سرزمین قضاعه، به «حَمقَتین»[۲۸۴] حمله برد و پس از فائق آمدن بر طایفه بنی ضبیب جذام و بنی خیلیل لخم و یارانشان از جذام و لخم، همراه با غنایم به مدینه بازگشت[۲۸۵]. فتوحات اسلامی نیز از دیگر وقایع مهم صدر اسلام است که در آن به برخی اخبار و اقدامات و نقش‌آفرینی‌های مردم لخم پرداخته شده است. بر اساس گزارشات موجود، در پی آغاز فتوحات اسلامی، هراکلیوس[۲۸۶] که پیش‌تر مناطق مهم شام -از جمله حمص- را از دست داده ‌بود، یکبار دیگر کوشید تا با سامان دادن لشکری عظیم از رومی‌ها، شامیان، اهالی جزیره و ارمنستانی‌ها، در کنار قبایل عرب منطقه همچون: لخم، جذام، بلقین، بلی، عامله و قبائل قضاعه و غسان به جنگ مسلمانان برود. بدین منظور، او در تابستان سال ۱۴ هجری، همراه با رومیان و جمع زیادی از مستعربه از قبایل لخم، جذام، بلقین، بلی، عامله و قبائل قضاعه و غسان به انطاکیه رفت و آماده پیکار با مسلمانان شد. او بخشی از سپاه خود را به فرماندهی فردی به نام «صقلار» به سوی مسلمانان فرستاد. این سپاه در رجب سال ۱۵ هجری در یرموک با مسلمانان به فرماندهی ابوعبیده جراح مصاف داد[۲۸۷]. در این جنگ، با وجود آنکه قبیلۀ لخم، همچون قبیله‌های دیگر عرب شام، هم‌پیمان سپاه بیزانس بودند، برخی از مردان بنی لخم در کنار تنی چند از مردمان قبیله جذام و عامله همراه برادران عرب خود در سپاه مسلمین حضور داشتند. اما حضور ایشان در این جنگ، تداوم چندانی نداشت،؛ چراکه آنان پس از مشاهده شدت جنگ، پا به فرار گذاشتند و در دهکده‌های اطراف پناه گرفتند. این امر دستمایه یکی از مسلمانان در اشعارش گردید و ضمن شعری در مذمت فرار ایشان از معرکه چنین سرود: مردم لخم و جذام در کار گریز بودند و ما و رومیان در «مرج» به کشاکش بودیم. اگر پس از این، لخمی‌ها و جذامی‌ها نزد ما باز گردند، ما با آنها کاری نخواهیم داشت».[۲۸۸] در پی این نبرد، مسلمانان در پیکاری دیگر، با هرقل و سپاه بزرگش درگیر شدند و در آن نبرد که با کشته شدن جمع زیادی از مستعربه –از جمله جذامی ها- همراه بود، به فتحی بزرگ دست یافتند[۲۸۹]. آنان در نبرد «یرموک» (۱۳ هجری) نیز شرکت داشتند[۲۹۰]. در این نبرد، قبیله لخم همراه با قبایل همدان، مذحج، حمیر، خثعم، کنانه، قضاعه، جذام، خولان و حضرموت در میمنه و میسره سپاه اسلام جای داشتند[۲۹۱]. از جمله این لخمی‌ها، مسعود بن عون امیر بنی لخم در عراق بود. او در فتح دمشق و سپس مرج الدیباج حضور داشت و به همراه جمعی از مردم لخم و جذام با ۱۵۰۰ سوار در یرموک شرکت داشت. فتح بیت المقدس هم از دیگر عرصه‌های حضور مسعود بن عون گزارش شده است. وی در جنگ قنسرین شجاعت زایدالوصفی از خود نشان داد و چون حلب فتح شد، ابوعبیده او را در مقدمه سپاهش گماشت و مسعود را برای نبرد با رومیان به انطاکیه فرستاد. وی این شهر را گشود و بعد از آن در بلاد المعره ساکن شد.[۲۹۲] حضور در فتح مصر (سال ۲۰ هجری) هم از دیگر مواضعی است که نامی از بنی لخم و مردمانش به میان آمده است. بسیاری از لخمی‌ها در پی این فتح، مصر را محل سکونت خود قرار دادند و در این سرزمین سکنی گزیدند[۲۹۳]. گذشته از اخبار جنگ، فرستادن حاطب بن ابی بلتعه نزد مقوقس از سوی ابوبکر جهت انعقاد صلح با آنان[۲۹۴] و اجازه قصه گویی در بیت المقدس از عمر بن خطاب توسط تمیم بن اوس بن خارجه داری[۲۹۵]، از دیگر اخبار واصله از قوم لخم در این بازه زمانی است.[۲۹۶]

بنی لخم و حکومت امام علی(ع)

همزمان با تشکیل دولت علوی(ع) و در پی منازعات و اختلافات به وجود آمده بین امیرالمؤمنین(ع) با معاویه، لخمی‌ها -به مانند بنی اعمام جذامی خود،- تحت تأثیر امویان، در حوادث و رخدادهای پیشآمد کرده، جانب امویان را گرفتند و از حمایت و همراهی با دوران حکومت علوی(ع) خودداری ورزیدند. این امر با توجه به قرار داشتن مساکن بسیاری از لخمیان در حیطه جغرافیایی شام و تأثیرپذیری این منطقه از حکمرانی معاویة بن ابی‌سفیان، امر غریبی نمی‌نمود. بی‌شک جنگ صِفّین یکی از مهمترین وقایع دوران حاکمیت امام علی(ع) است که قبیلة لخم در آن، در کنار قبایل یمنی دیگر همچون عک و بنی جذام، ضمن اختصاص بخش عمده یمنی‌های سپاه شام به خود، نقشی مهم و تأثیرگذار ایفا نمودند. آنان که در پیکار صفین، به لحاظ آرایش نظامی، رو در روی قبیله بجیله –از قبایل بنام سپاه عراق- قرار گرفته بودند[۲۹۷]، تحت زعامت و فرماندهی چهره ممتاز بنی جذام -ناتل بن قیس جذامی-[۲۹۸]، در کنار دیگر یاران معاویه از قبیله عک، نبردهای سختی را با سپاه امیرالمؤمنین(ع) انجام دادند[۲۹۹]. از جمله این پیکارها، نبرد معاویه و ۳۰۰ تن از مردان عک و لخم و حمیر با صد تن از یلان و شجاعان مذحجی به فرماندهی امام علی(ع) است[۳۰۰]. بر اساس یکی دیگر از این گزارشات، لخمی‌ها در روز چهارم جنگ نیز، همراه با قبایل حمیر و جذام به فرماندهی عبیدالله بن عمر حمله سهمگینی را علیه سپاه عراق به سامان رساندند[۳۰۱]. روایتی دیگر هم، حاکی از آن است که مالک اشتر همراه با هشتصد تن از جوانان همدانی، در یکی از معارک این جنگ -در روز پنج شنبه نهم صفر سال ۳۷ هجری- در برابر هجمه وسیع سپاه شام که متشکل از قبایل لخم، عک، جذام و اشعر بودند، سخت پایداری نمودند و آنان را وادار به عقب نشینی کردند[۳۰۲]. در این جنگ، قبایل عکّ و لخم و جذام حملات سختی را علیه قبایل مذحج و بکر بن وائل انجام دادند و یکی از عکیان در تحریض یارانش اشعاری با این مطلع سرود: وای بر حال نزار مادران مذحجی از ضرب شست عکّ که ما مادرانشان را به عزایشان بنشانیم و.».. این رجز مرد عکّی، حمیّت قبیله مذحج را برانگیخت. پس به شدت بر آنها هجمه آوردند و روز سیاهی را برای آنها رقم زدند. چندان که منادی عکی ندا در داد: «ای مذحجیان خدا را خدا را در حق عکّ و جذام؛ آیا حرمت خویشاوندی را به یاد نمی‌آورید؟ لخم ارجمند و اشعریان و دودمان ذی حمام همه را نابود کردید؛ کجاست خرد و آرمانها، اینک این زنانند که بر مرگ نامداران می‌‌گریند».[۳۰۳] در این جنگ، که به نوشته «منقری» در روز پنج شنبه نهم صفر اتفاق افتاد، بسیاری از اعلام و ابطال عرب به خاک افتادند و به روایتی امام علی(ع) نیز در آن، جراحاتی از ناحیه سر برداشتند.[۳۰۴] همچنین، نقل است که معاویه پس از اطلاع از سرایش شعری توسط شاعر همدانی و تفضیل امام علی(ع) بر او در این شعر، وی، ذی الکلاع حمیری را فرا خواند و او را به فرماندهی سپاهی بزرگ، متشکل از هزار تن از یمنیان قبایل یحصب، کنده، لخم و جذام به نبرد قوم همدان فرستاد. امیرالمؤمنین(ع) متوجه این حرکت دشمن شدند و با صدای بلند به همدانی‌های سپاهش نسبت به این حمله هشدار دادند و فرمودند که این سپاه، تنها آهنگ شما را دارد. در پی این حمله، همدانیان نیز ضمن لبیک به ندای امیرالمؤمنین(ع)، به رهبری فرمانده بزرگ خود، -قیس بن سعید- بر آنها تاختند. نبردی سختی در گرفت که تا شب به طول انجامید و در آن جمع زیادی از دو طرف کشته و زخمی شدند[۳۰۵].

از دیگر مواقفی که در صفین نامی از مردان لخمی به میان آمده است، همآورد‌طلبی دو تن از لخمیان از عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب است. نقل است که پس از کشته شدن غرار بن ادهم شامی –از شجاعان لشکر شام- توسط یکی از دلاوران و امرای سپاه امام علی(ع) به نام عباس بن ربیعه[۳۰۶]، معاویه سخت بر آشفت و در پی انتقام خون او از عباس بر آمد و وعده کرد که هر که به میدان وی برود و او را به قتل برساند، چندان عطا می‌‌کند که باقی عمر، محتاج کسی نشود. دو مرد لخمی داوطلب این کار شدند و گفتند: این کار را کفایت می‌‌کنند. معاویه نیز هر یک از آن دو را به بیست هزار درهم وعده داد. آنها به میدان رفتند و عباس را به مبارزه‌طلبیدند. او گفت: من امامی دارم که بی‌اجازه او کاری نمی‌کنم. گفتند: برو و اجازه بگیر. او نزد حضرت رفت و شرح ما وقع کرد. حضرت فرمود: به خدا قسم که معاویه آرزو دارد که از بنی هاشم احدی زنده نماند. پس رخت نظامی عباس به تن کرد و به میدان آن دو مرد لخمی رفت و هر دو را به هلاکت رساند[۳۰۷]. در واقعه عظیم صفین و در بسیاری از اشعار دو طرف سپاه، به کرات از لخم و مردمان آن سخن به میان آمده است[۳۰۸]، که نشان از نقش فعال این قوم در این روز و تأثیر‌گذاری آنان در این واقعه دارد.[۳۰۹]

بنی لخم و حکومت بنی امیه

همان‌گونه که گفته شد، قبیلة لخم از سرسپردگان و طرفداران معاویة بن ابی‌سفیان و از همراهان او در جنگ صِفّین بودند. پیش از آن نیز، برخی از آنان (عبدالرحمن بن حاطب بن ابی بلتعه لخمی) با رساندن نامه نائلة بنت فرافصه -همسر عثمان- به معاویه و نیز پیراهن آغشته به خون عثمان به دمشق[۳۱۰]، ارادت خود را به این خاندان نشان داده بودند. حمایت‌های لخمیان از امویان، پس از سیطره معاویه بر جهان اسلام و آغاز حکومت بنی امیه، با وجود مخالفت‌های گاه و بیگاه برخی رجال لخمی، تا پایان دولت اموی کما کان ادامه یافت. از جمله حمایت‌های لخمیان از اموی‌ها، مساعدت و یاری مردان لخمی با آنان در سرکوب شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در سال ۸۲-۸۳ هجری است. در نبرد سرنوشت ساز امویان با ابن اشعث در «دیر الجماجم»، عمارة بن تمیم لخمی –چهره سرشناس لخمیان- عهده دار فرماندهی جناح چپ لشکر حجاج بن یوسف ثقفی –استاندار امویان در عراق- بود[۳۱۱]. پس از شکست ابن اشعث و فرار او به سوی سیستان، حجاج، عماره را همراه با پسرش محمد به تعقیب آنان فرستاد. آنان در پی عبدالرحمن رفتند و در شوش به آنها رسیدند. در جنگی که بین آنها و یاران ابن اشعث در این منطقه در گرفت، ابن اشعث و یارانش شکست خوردند و به شاپور گریختند. در این شهر با پیوستن کردها به عبدالرحمن و قدرت یافتن دوباره او، بار دیگر نبردی بین سپاه او و عمارة بن تمیم در گردنه این شهر در گرفت که به شکست عماره و مجروح شدن جمع زیادی از یارانش منجر شد. عبدالرحمن پس از این پیروزی، به راه خود ادامه داد تا این که به کرمان رسید[۳۱۲]. پس از رفتن ابن اشعث نزد رتبیل، عمارة بن تمیم در تعقیب آنان خود را به کرمان و سپس سیستان رساند. در سیستان، او به محاصره مردی از بنی عنبر به نام ابوالخنساء مودود بن بشر[۳۱۳] که همراه با پانصد تن از نظامیان از همراهی با ابن اشعث خودداری کرده[۳۱۴]، و با رفتن به زرنج[۳۱۵] و فتح و پناه جستن به آن، به دفاع از خود پرداخته بودند، پرداخت[۳۱۶]. عمارة بن تمیم لخمی به مقابله با وی پرداخت و پس از مدتی جنگ با مودود، به او و یارانش امان داد[۳۱۷].او پس از تسلط بر سیستان، کس پیش رتبیل فرستاد و نامه حجاج را بدو تقدیم کرد. در این نامه آمده بود که: «اما بعد؛ عمارة بن تمیم را با سی هزار سپاهی از مردم شام سوی تو فرستادم که هرگز از اطاعت من بیرون نشده‌اند و خلیفه ای را خلع نکرده‌اند و پیرو پیشوای ضلالتی نبوده‌اند و هر یک از آنها ماهانه یکصد درهم حقوق دارند و جنگ را خوش دارند و به طلب ابن اشعث آمده‌اند». اما رتبیل از تسلیم ابن اشعث خودداری کرد تا این که ابن اشعث و برادرش قاسم به خیانت مردی به نام عبید بن ابی سبیع تمیمی که از یاران نزدیک ابن اشعث و رابط او و دربار رتبیل بود، مظنون شدند. اما پیش از جامه عمل پوشاندن به قصد خود در نابودی عبید، وی متوجه نیت آنان شد و نزد رتبیل رفت و ضمن سعایت از عبدالرحمن بن محمد بن اشعث او را به تسلیم عبدالرحمن به حجاج قانع کرد. سپس نزد عماره رفت و در ازای دریافت اجرت از او، حاضر به خدمت او شد. عمارة بن تمیم موضوع را به حجاج بن یوسف ثقفی گزارش کرد. حجاج هم در پاسخ بدو نوشت که خواسته‌های رتبیل و عبید بن ابی سبیع را بپذیرد و تعهد کند. بدین ترتیب، رتبیل، عبدالرحمن و سی تن از افراد خاندانش را در غل و زنجیر کرد و نزد عماره فرستاد. ابن اشعث پیش از رسیدن نزد عماره، خود را از بلای قصری به زمین انداخت و کشته شد. سپاهیان سر او را بریدند و همراه دیگر اسرا، نزد عمارة بن تمیم فرستادند. او هم همه اسرا را گردن زد و سرهای آنها را نزد حجاج فرستاد[۳۱۸]. حضور لخم در کنار قبایلی چون جذام و طی به فرماندهی عبدالله بن عدی بن حاتم طائی و جمع زیادی از مسلمانان در زمان عبدالملک بن مروان (حک. ۶۵-۸۶) به فرماندهی مسلمة بن عبدالملک جهت نبرد با رومیان هم از دیگر وقایعی است که به نقش فرزندان لخم در آن در زمان حکومت عبدالملک بن مروان پرداخته است[۳۱۹].

همکاری با سران اموی در سرکوب شورش یزید بن مهلب بن ابی صفره در سال ۱۰۲ و ۱۰۳ هجری هم از دیگر وقایع مهمی است که به حضور بنی لخم پرداخته است. بنا بر نقل گزارشی، یزید بن عبدالملک –خلیفه اموی- (حک. ۱۰۱-۱۰۵) در مقابله با یزید بن مهلب، سپاهیانی از غسان، لخم، جذام، عامله، قضاعه و... فراهم آورد و به فرماندهی برادرش مسلمة بن عبدالملک و عباس بن یزید به نبرد یزید بن مهلب و اهل بیتش فرستاد[۳۲۰]. ماجرای خروج یزید بن ولید بن عبدالملک (حک. ۱۲۶-۱۲۶ شش ماه) علیه ولید بن یزید (حک. ۱۲۵-۱۲۶) و کشته شدن ولید هم، از جمله وقایع مهمی است که جمعی از لخمیان به فرماندهی حمید بن حبیب لخمی همراه با مردم دیرالمران و ازره و سطرا حضور داشتند. این حضور، در اشعار برخی شاعران آن زمان انعکاس داشته است[۳۲۱]. حضور فعال لخمیان و جذامیان در سپاه خالد بن عبدالله قسری در عراق[۳۲۲] هم از دیگر اخباری است که به ذکر نقش فرزندان لخم در دوران اموی پرداخته است. علاوه بر میادین نظامی، لخمی‌ها در کارگزاری دولت بنی امیه هم نقش آفرین بودند که از جمله آن می‌‌توان از رییس پلیسی بکیر بن شماخ لخمی برای یزید بن ولید بن عبدالملک (حک. ۱۲۶-۱۲۶ شش ماه) یاد کرد[۳۲۳]. علی بن رباح لخمی مصری هم از دیگر لخمیانی بود که در دستگاه اموی از جایگاه ویژه ای برخوردار بودند[۳۲۴]. وی که در برخی منابع، در شمار تابعین قرار گرفته است[۳۲۵]، از شرکت کنندگان در فتوحات افریقا[۳۲۶]، و در نزد عبدالعزیز بن مروان –برادر عبدالملک بن مروان خلیفه اموی و حاکم مصر- دارای منزلتی خاص بود[۳۲۷]. ابومحجن عبدالله بن منذر بن قیس از همراهان مسلمة بن عبدالملک در غزای روم و از مقتولین بر دروازه قسطنطنیه[۳۲۸]، مسعود بن عون امیر بنی لخم در عراق[۳۲۹]، و پسرش منذر بن مسعود هم در شمار دیگر لخمیانی قرار گرفته‌اند که به خدمت امویان در آمده بودند. منذر بن مسعود بعد از پدرش، ریاست لخم در معرة النعمان را عهده دار شد و نبردهایی را با بلاد روم انجام داد[۳۳۰].

علاوه بر لخمی‌ها برخی موالیان ایشان نیز از شهرت بسزایی در دولت اموی برخوردار شدند که از چهره‌های نامدار ایشان می‌‌توان به موسی بن نصیر و پسرانش عبدالعزیز و مروان اشاره کرد[۳۳۱]. موسی بن نصیر فرمانده نیروی دریایی معاویة بن ابوسفیان بود. وی از سوی معاویه به غزای قبرس رفت و پس از فتح آنجا، به ساخت دژها و استحکامات در این جزیره پرداخت[۳۳۲]. او در نبرد مرج راهط (سال ۶۴ هجری) در کنار مروانیان حضور داشت[۳۳۳]. وی در زمان خلافت عبدالملک بن مروان (حک. ۶۵-۸۶ هجری) همراه با بشر بن عبدالملک –پسر عبدالملک بن مروان- استاندار جدید بصره، به این شهر رفت. پس از مرگ بشر و آمدن حجاج بن یوسف ثقفی به بصره به عنوان استاندار جدید این منطقه، وی از بیم عقوبت وی، به شام نزد عبدالعزیز بن مروان گریخت.[۳۳۴] عبدالعزیز بن مروان در صفر سال ۷۹ هجری، او را بجای حسان بن نعمان-عامل عبدالملک بن مروان در افریقا- گماشت و او را به افریقا فرستاد[۳۳۵]. وی پس از رفتن به افریقا، با مستحکم کردن جایگاه خود در این منطقه، دست به فتوحات در نقاط مختلف آن زد. موسی بن نصیر بر هراره، زناته و کتامه چیره شد و غنایم بسیار آن را نزد عبدالعزیز فرستاد. او پس از پیروزی بر صنهاجه، سجوما و...[۳۳۶] به اندلس رفت. از مهمترین اقدامات او، فتح اندلس در خلال سالهای ۸۹ تا ۹۲ هجری است که منابع، مفصل به چند و چون آن پرداخته‌اند. موسی پس از انجام فتوحات در اندلس، از سوی ولید بن عبدالملک (حک. ۸۶-۹۶)، به دمشق فرا خوانده شد و سپس به دست سلیمان بن عبدالملک (حک. ۹۶-۹۹)، -خلیفه جدید اموی- کشته شد[۳۳۷]. پسرش عبدالعزیز هم بعد مرگ پدر، دو سال و نیم بر منطقه اندلس حکومت کرد[۳۳۸] تا این که او نیز با دسیسه امویان کشته شد[۳۳۹]. ضمن این که برخی منابع هم، از امارت عبدالملک بن مروان بن موسی بن نصیر در مصر در زمان خلافت مروان بن محمد ملقب به مروان حمار، چهاردهمین‌ و آخرین‌ خلیفۀ‌ اموی (حک: ۱۲۷ـ۱۳۲) خبر داده‌اند[۳۴۰].

در کنار این حمایت‌ها، مخالفت‌هایی هم از بعضی لخمی‌ها با دولت اموی -به‌ویژه اواخر عمر این دولت،- صورت گرفت که کشته شدن عبدالله بن عبدالرحمن بن حاطب بن ابی بلتعه در واقعه حره (در سال ۶۳ هجری)[۳۴۱] از آن جمله است. همچنین، مخالفت برخی لخمیان با خلافت مروان بن حکم هم از دیگر موارد این مخالفت هاست. از این رو، مروان در نیمه جمادی الاخر سال ۶۵ هجری، پس از سرکوب مخالفان خود در مصر، ۸۰ تن از ایشان را که اکیدر بن حمام لخمی –عامل ابن زبیر در مصر[۳۴۲] و رییس لخمی‌ها و از قاتلین عثمان[۳۴۳] - از جمله آنان بود، گردن زد. همچنین، از دیگر مخالفت‌های این قوم با امویان می‌‌توان به شورش جمعی از ایشان در زمان حکومت مروان بن محمد (مروان دوم؛ ملقب به مروان حمار، چهاردهمین‌ و آخرین‌ خلیفۀ‌ اموی (حک: ۱۲۷ـ۱۳۲)) اشاره کرد. نقل است که در جریان شورش‌های انجام گرفته علیه مروان بن محمد در منطقه شامات، ثابت بن نعیم بن زرعة بن روح بن زنباع جذامی پس از شورش‌های مردم حمص و سپس اهالی غوطه و سرکوب ایشان به دست مروان[۳۴۴]، با حمایت و همراهی قبایل لخم و جذام در سال ۱۲۷ هجری در فلسطین دست به شورش زد و با حدود ۵۰ هزار نظامی، به طبریه رفت. او ولید بن معاویة بن مروان بن عبدالملک بن مروان -کارگزار مروان بن محمد در طبریه اردن- را در محاصره گرفت؛ اما در مصاف با نیروهای ولید بن معاویه و سپاه کمکی مروان به فرماندهی ابو الورد مجزأة بن کوثر بن زفر کلابی به سختی شکست خورد و بیشتر یارانش کشته شدند و بقیه گریختند[۳۴۵].

مالک بن بَرَکات بن منذر اول -امیر امارت المعره- هم، از دیگر لخمیانی بود که در اواخر عمر دولت اموی به مخالفت با مروان بن محمد دست زد. وی که در اواخر دولت امویان با استفاده از هرج و مرج‌ها و آشفتگی‌های موجود، امارتی لخمی در منطقه المعمره ایجاد و تأسیس ایجاد کرده بود، با ظهور بنی عباس، دست بیعت به ایشان داد؛ از این رو، مروان حمار با او به مقابله برخاست. مالک به عبدالله بن یحیی عباسی پیوست و با او در نبرد نهر الزاب -بین موصل و اربل- شرکت کرد. وی پس از تأسیس دولت عباسی، از سوی عبدالله به امارت المعره و بلاد اطراف آن منصوب شد. مالک بن برکات، پدر امیر ارسلان جد ارسلانی‌های معروف لبنان است که تا کنون باقی و معروفند.[۳۴۶].[۳۴۷]

بنی لخم و حکومت بنی عباس

از بنی لخم و تعاملات ایشان با دولت بنی عباس نیز اخبار نسبتاً معدودی به دست ما رسیده است که از نخستین تعاملات این قوم با بنی عباس می‌‌توان به مشارکت مالک بن بَرَکات بن منذر اول -امیر امارت المعره- در تشکیل دولت عباسی اشاره کرد. مالک از لخمیانی بود که در اواخر عمر دولت اموی دست به مخالفت با مروان بن محمد -آخرین خلیفه اموی و معروف به مروان حمار- زد. وی که به ایجاد و تأسیس امارتی لخمی در اواخر دولت امویان پرداخته بود، با ظهور بنی عباس، دست بیعت با ایشان داد؛ از این رو، مروان بن محمد با او به مقابله برخاست. مالک بن برکات، نزد عبدالله بن یحیی عباسی گریخت و بدو پیوست و با او در نبرد نهر الزاب -بین موصل و اربل- شرکت کرد. پس از تأسیس دولت عباسی، وی از سوی عبدالله به امارت المعره و بلاد اطراف آن منصوب شد[۳۴۸].

حمایت غیاث بن علقمه لخمی از قیام سعید یحصبی معروف به «مطری» در ناحیه «لبله» اندلس، که به خونخواهی یمنیانی که با علاء بن مغیث جذامی یحصبی در سال ۱۴۶ هجری در دعوت برای ابوجعفر منصور دوانیقی –خلیفه عباسی- (حک: ۱۳۶-۱۵۸) در بلاد باجه اندلس گرد آمده، و توسط عبدالرحمن داخل-مؤسس دولت امویان اندلس- کشته شده بودند، قیام کرده بود و اشبیلیه را به تصرف خود در آورده بود، هم، از دیگر مواضع حمایت لخمی‌ها از دولت عباسی است. پس از این حرکت، عبدالرحمن داخل -مؤسس دولت امویان اندلس- بر او هجمه برد و سعید به ناچار در دژی پناه گرفت. با به محاصره در آمدن سعید یحصبی توسط قوای عبدالرحمن داخل، غیاث بن علقمه لخمی که در شدونه مستقر بود به مدد مطری آمد؛ اما عبدالرحمن، غلام خود را به مقابله با او فرستاد تا راه را بر آنها بستند و مانع از کمک رسانی او به مطری شدند. تا این که سرانجام مطری، در یکی از روزها که به جنگ آمده بود، کشته شد[۳۴۹]. از کارگزاران لخمی دولت عباسیان هم می‌‌توان از افرادی نظیر موسی بن علی بن رباح والی مصر در دوران خلافت منصور دوانیقی (حک: ۱۳۶-۱۵۸) یاد کرد[۳۵۰].

البته، در کنار این حمایت‌ها، اخباری هم از مقابله برخی از مردمان این قوم با برخی خلفای عباسی در دست است که شورش لخمی‌ها و مدلجی‌ها در زمان مأمون عباسی (۱۷۰-۲۱۸هجری) و تسلط بر اسکندریه به فرماندهی رییس خود احمد بن رحیم لخمی[۳۵۱] از آن جمله است. حضور جمعی از مردم بنی جذام در قیام تمیم لخمی در سال ۲۲۷ هجری هم از دیگر اخبار مهم این قوم در تقابل با دولت عباسی است. تمیم لخمی معروف به «ابوحرب» و ملقب به «مُبَرقَع» در دوران حکومت معتصم (حک.۲۱۸-۲۲۷) و به نقلی واثق عباسی (حک. ۲۲۷-۲۳۲). به همراهی جمعی از مردم لخم و جذام و عامله و بلقین در فلسطین سر به شورش نهاد و سپس راهی اردن شد. واثق، رجاء بن ایوب حضاری را جهت سرکوب آنها و دیگر شورش‌های منطقه به آن سامان فرستاد. رجاء با تمیم لخمی مصاف داد و او را پس از اسارت، به سامرا فرستاد[۳۵۲]. شورش مردی از لخم در زمان حکومت احمد بن محمد بن معتصم معروف به مستعین بالله (حک. ۲۴۸-۲۵۲) در اردن هم از دیگر فعالیت‌های مخالف با دولت عباسی بود که با تعقیب وی از سوی حاکم اردن، او به بلسق گریخت.[۳۵۳]

از دیگر اخبار مهم بنی لخم در دوران حکومت عباسیان، نزاع لخم و جذام در فلسطین در زمان احمد معتمد علی الله (حک. ۲۵۶-۲۷۹) و کشته شدن بسیاری از آنها است.[۳۵۴] همچنین ابن خلدون (م.۸۰۸) در ضمن بیان شورش‌های افریقیه علیه صنهاجه پیش از تشکیل دولت موحدون (حک. ۵۱۵-۶۶۸) در قرن ششم هجری، از فردی به نام ورد لخمی سخن به میان آورده که در آن دوران، جمعی از آشوبگران را به گرد خود جمع کرد. او در قلعه قریشه می‌‌زیست در جبل شعیب. او به نواحی «بنزرت»[۳۵۵] می‌‌تاخت و از مردم روستاها باج می‌‌گرفت. از این رو مردم در رنج افتادند. در بنزرت هم، لخمیان ساکن شهر از آشوبگران حمایت می‌‌کردند و به آشوبگری دامن می‌‌زدند. در پی این اقدامات و پس از به وجود آمدن اختلاف در بین مردم شهر، سرانجام تصمیم گرفته شد تا نزد ورد لخمی کس بفرستند و از او بخواهند تا اداره شهر را به‌دست بگیرد. ورد پذیرفت و به دژ بنزرت رفت و ضمن به‌دست گرفتن امور، مردم را در برابر حملات اعراب حفظ کرد و از شهر و نواحی آن دفاع کرد. او آب انبارها و بناها احداث کرد و شهر را آباد کرد. بعد از او فرزندش، «طرد» و بعد از او پسرش محمد بن طرد به حکومت رسیدند. اما حکومت محمد بیش از یک ماه به طول نینجامید و وی به‌دست برادرش مقرب کشته شد. مقرب، خود، زمام کار بنزرت را به دست گرفت و خود را امیر خواند. مقرب قلمرو خویش را از تعرض اعراب محفوظ داشت و رجال ملک را بنواخت و دولتش عظیم و نیرومند گردید. شعرا به درگاهش روی آوردند و صلات و جایزه می‌‌گرفتند. پس از مرگ او، عبدالعزیز بن مقرب و بعد از او، پسرش موسی بن عبدالعزیز و سپس برادر دیگرش عیسی به حکومت رسیدند[۳۵۶].[۳۵۷]

بنی لخم و اندلس

همان‌گونه که گفته شد تلاش‌های بسیار موسی بن نصیر لخمی –از موالیان بنی لخم-[۳۵۸] و طارق بن زیاد موفقیت‌های چشمگیری را در فتح اندلس در خلال سالهای ۸۹ تا ۹۲ هجری برای مسلمین رقم زد. او قصد داشت که با فتح اروپا و فرو کوبیدن بلاد مسیحیان سر راه، خود را از شرق به قسطنطنیه و از آنجا خود را به دمشق برساند[۳۵۹]. اما، موفقیتهای فراوان موسی بن نصیر لخمی و طارق بن زیاد در فتوحات و محبوبیت رو به افزون آنان نزد سپاهیان، هراس به دل خلفای اموی افکند. از این رو، جهت حفظ خلافت خویش، آنان را در سال ۹۶ هجری به دمشق فرا خواندند[۳۶۰] پس از احضار موسی بن نصیر و طارق بن زیاد توسط ولید بن عبدالملک -خلیفه اموی- (حک. ۸۶-۹۶)، موسی بن نصیر، فرزند خود عبدالعزیز را جانشین خود ساخت و همراه طارق به دمشق بازگشت. اما از رفتنش به دمشق مدت چندانی نگذشته بود که خلیفه اموی در پی بیماری درگذشت و سلیمان بن عبدالملک (حک. ۹۶-۹۹) به خلافت رسید. سلیمان پس از رسیدن به خلافت، موسی بن نصیر را احضار و پس از شکنجه، به قتل رساند[۳۶۱]. او سپس، در سال ۹۷ هجری[۳۶۲]، عبدالعزیز پسر موسی بن نصیر ـ حاکم اندلس ـ را، پس از دو سال حکومت[۳۶۳] در مسجد اشبیلیه به قتل رساند[۳۶۴]. احتمال می‌‌رود سلیمان بن عبدالملک -خلیفه اموی- از ترس به خطر افتادن خلافت خود، دستور قتل عبدالعزیز را -همانند پدرش- صادر کرده باشد. پس از قتل عبدالعزیز، بزرگان «اشبیلیه»، ایوب بن حبیب لخمی –خواهر زاده موسی بن نصیر- را حاکم اندلس قرار دادند. او شش ماه بر این مسند بود[۳۶۵].

از دیگر مواضعی که نامی از بنی لخم و مردمش در اندلس و وقایع و حوادث آن نامی به میان آمده است، جریان حمایت غیاث بن علقمه لخمی از قیام سعید یحصبی معروف به «مطری» در ناحیه «لبله» اندلس، که به خونخواهی یمنیانی که با علاء بن مغیث جذامی یحصبی در سال ۱۴۶ هجری در دعوت برای ابوجعفر منصور دوانیقی –خلیفه عباسی- (حک: ۱۳۶-۱۵۸) در بلاد باجه اندلس گرد آمده، و توسط عبدالرحمن داخل-مؤسس دولت امویان اندلس- کشته شده بودند، قیام کرده بود و اشبیلیه را به تصرف خود در آورده بود، هم از دیگر مواضع حمایت لخمی‌ها از دولت عباسی است. پس از این حرکت، عبدالرحمن داخل -مؤسس دولت امویان اندلس- بر او هجمه برد و سعید به ناچار در دژی پناه گرفت. با به محاصره در آمدن سعید یحصبی توسط قوای عبدالرحمن داخل، غیاث بن علقمه لخمی که در شدونه مستقر بود به مدد مطری آمد؛ اما عبدالرحمن، غلام خود را به مقابله با او فرستاد تا راه را بر آنها گرفتند و از مدد او به مطری جلوگیری کردند. تا این که سرانجام مطری، در یکی از روزها که به جنگ آمده بود کشته شد[۳۶۶]. قیام ابراهیم بن حجاج بن عمیر بن حبیب لخمی[۳۶۷] و پسرش عبدالرحمن بن ابراهیم بن حجاج در اشبیلیه[۳۶۸] و نیز همراهی برخی از مردم بنی نماره با بنی قرّه در قیامشان در بَرَقَه[۳۶۹] هم، از عمده خبرهای ما از حضور لخمی‌ها در اندلس و نقش‌آفرینی آنان در حوادث و وقایع این سرزمین است. مضاف بر این که، تأسیس دولت بنی عباد (حک. ۴۱۴ – ۴۸۴) در اندلس هم از دیگر اقداماتی بود که به مردم این قوم نسبت داده شده است:

دولت بنی عَبّاد

دولت بنی عباد (حک. ۴۱۴ – ۴۸۴ هجری) از حکومت‌های ملوک الطوایفی اندلس بودند که پس از زوال دولت امویان اندلس (۳۱۸-۴۲۲ هجری) و قبل از استقرار مرابطین (حک. ۴۴۸-۵۴۱ هجری) در اشبیلیه حکومت یافتند. این دولت که توسط قاضی ابوالقاسم محمد بن ذی الوزارتین اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن قریش بن عباد بن عمرو بن اسلم بن عمرو بن عطاف بن نعیم لخمی در اشبیلیه -غرب اندلس- بنیان نهاده شد، به نام طایفه شان بنی عباد بن عمرو، «بنی عباد» خوانده شد[۳۷۰]. جد اعلای ایشان عطاف -که اصالتی حمصی داشت- همراه با سپاهیان لخم به اندلس آمده بود و در قریه «طشانه» در شرق اشبیلیه منزل گرفته بود. محمد بن اسماعیل بن قریش –جد ابوالقاسم محمد بن اسماعیل مؤسس دولت بنی عباد- در طشانه عهده دار امر نماز بود. پسرش اسماعیل بن محمد معروف به «ذی الوزارتین» در سال ۴۱۳ هجری به وزارت رسید. پس از او فرزندش ابوالقاسم محمد جا پای او نهاد وزارت برخی امرای محلی منطقه را بر عهده گرفت. او از سال ۴۱۴ تا سال ۴۳۳ هجری که درگذشت، علاوه بر منصب قضاء، مقام وزارت را نیز عهده دار بود[۳۷۱]. ابوالقاسم محمد در دربار قاسم بن حمود (۳۴۳-۴۳۱ هجری دومین حاکم بنی حمود) به جایگاه بلندی دست یافته بود و همو بود که بنیان امارت ابوالقاسم محمد را استوار گردانده بود. وضع بدین منوال بود تا این که قاسم بن حمود در پی شورش برادرزاده‌اش یحیی بن علی از حکومت قرطبه برکنار شد. اما این برکناری، شش ماه بیشتر به طول نیانجامید و با عزل یحیی از حکومت، بار دیگر از قاسم بن حمود برای حکومت قرطبه دعوت به عمل آمد. اما سه تن از شیوخ بلد یعنی ابوالقاسم محمد بن اسماعیل لخمی و محمد بن بریم الالهانی و ابوبکر محمد بن محمد بن حسن زبیدی زمام امور شهر را به صورت شورایی به دست گرفتند و مانع از ورود قاسم بن حمود به شهر شدند. چندی بعد ابوالقاسم محمد بن اسماعیل، آن دو تن دیگر را کنار زد و خود به تنهایی زمام امور را به دست گرفت[۳۷۲]. پس از مرگ محمد بن اسماعیل (عباد) در سال ۴۳۳ هجری، پسرش عباد بن محمد به جایش نشست و «المعتضد بالله» لقب یافت. او نیز پادشاهی مقتدر بود و جهت گسترش قلمرو بارها به جنگ رفت[۳۷۳]. المعتضد با فتح برخی از ممالک اندلس، قلمرو خود را توسعه بخشید. وی با ابن جهور و بادیس بن حبوس -صاحب غرناطه- و دیگران نبردهایی انجام داد و شهرهایی چون شلب، شنت بریّه، لبله، شلطیش، جبل العیون، مرسیه و... را در غرب و جنوب اندلس به تصرف خود در آورد[۳۷۴]. تا این که او نیز به سال ۴۶۱ هجری درگذشت و حکومت به دست پسرش «المعتمد علی الله» افتاد. المعتمد نیز در ادامه کشورگشایی‌های این خاندان، توانست «قرطبه» را از تسلط «بنی جهور» خارج سازد[۳۷۵]. او فرزندانش را به مراکز قلمرو خود روانه کرد و هر یک را در جایی امارت داد[۳۷۶]. دولت او در غرب اندلس قدرت گرفت؛ چندان که همه دولت‌های ملوک الطوایفی منطقه همچون ابن بادیس بن حبوس در غرناطه، ابن افطس در بطلیوس، ابن صمادح در المریه و... را تحت فرمان خود در آورد و از آنان خراج می‌‌گرفت. وضع بدین منوال بود تا این که مرابطین در مغرب ظهور یافتند و کار یوسف بن تاشفین بالا گرفت[۳۷۷]. آلفونسو ششم (حک‌ ۴۵۷-۵۰۱ هجری) -پادشاه لئون و کاستیلا- هر سال مبلغی به عنوان جزیه از بنی عباد دریافت می‌‌کرد. او جماعتی را به ریاست مردی یهودی به سرزمین آنها می‌‌فرستاد تا مالیات سالانه را وصول کنند. به سبب اختلافی که بین شاه عبادی و آن مرد یهودی پدید آمد، المعتمد، فرمان به دستگیری این افراد را داد و سپس آن یهودی مورد اعتماد آلفونسو را به قتل رساند. این امر موجب خشم آلفونسو و بروز جنگ بین مسیحیان و بنی عباد گردید. آلفونسو در سال ۴۷۸ هجری به «اشبیلیه» حمله و «طلیطله» را به تصرف خود در آورد[۳۷۸]. المعتمد، که در خود توان مقابله با او را نمی‌دید به ناچار یوسف بن تاشفین –امیر مرابطین- (۴۱۰-۵۰۰ هجری) را به یاری‌طلبید. نقل است که در این اثنا، فقهای اندلس از یوسف بن تاشفین خواستند که دستور دهد تا ملوک الطوایف باج و خراج را از آنها بر دارند. یوسف نیز خواستار رفع باج و خراج گردید. امرای ملوک الطوایف از جمله المعتمد -پادشاه بنی عباد- در ابتدا پذیرای خواسته ابن تاشفین شدند و فرستادگان او را بدرقه کردند. چون فرستادگان نزد یوسف بن تاشفین بازگشتند، سران ملوک الطوایف نیز اخذ مالیات را از سر گرفتند. خبر که به ابن تاشفین رسید، به عزم جهاد به سرزمین اندلس وارد شد و همه را از امارت خلع کرد و به مغرب آورد. المعتمد هم، در پی یک سلسله نبردها به اسارت او در آمد و یوسف وی را در سال ۴۸۴ هجری به «اغمات» -از روستاهای مراکش- آورد و بند بر او نهاد تا این که وی در سال ۴۸۸ هجری در گذشت[۳۷۹].

حکومت کوتاه بنی عباد مأمن و پناه بسیاری از ادبا و شعرای عصر بود. چندان که المعتضد بن عباد -دومین حاکم این حکومت- به شعر و شاعری علاقمند بود و ادباء عصرش را مورد حمایت خود قرار داده، به خوبی می‌‌نواخت. او خود، شعر می‌‌سرود چندان که دیوانی در حد شصت صفحه شعر از او به جای مانده است[۳۸۰]. دربار المعتمد هم، مقصد علماء و شعرای زمان بود؛ چندان که در دربار هیچ یک از ملوک عصرش به اندازه بارگاه او اعیان ادب جمع نشده بودند. او خود نیز، شاعری فصیح و کاتبی زبردست و قهار بود؛ چندان که دیوان شعری از او برجای مانده است[۳۸۱].[۳۸۲]

مشاهیر بنی لخم

از شمار بسیار مشاهیر و معاریف این قبیله علاوه بر نام افرادی که در متن به اسامی شان پرداخته شد، می‌‌توان از اصحابی نظیر: ابوهند هانی بن حبیب داری[۳۸۳]، جبلة بن مالک بن جبله داری[۳۸۴]، ابورباح بن قصیر لخمی[۳۸۵]، مسعود بن ضحاک لخمی[۳۸۶] و عبدالرحمن بن حاطب بن ابی بلتعه[۳۸۷] یاد کرد. قصیر بن سعد -مصاحب جذیمة الأبرش-[۳۸۸]، منخل بن مسعود بن عامر یشکری از شعرای جاهلی بنی لخم[۳۸۹]، محرق بن نعمان بن منذر[۳۹۰]، حُرَقه (خرقه) بنت نعمان بن منذر از شعرای خاندان شاهی[۳۹۱]، عبدالله بن ابی القاسم محمد -امیر عدویه مغربیه-[۳۹۲]، احمد بن محمد عزفی لغوی[۳۹۳]، جعفر بن عنبسة بن عمر یشکری کوفی، نحوی قرن سوم[۳۹۴]، عبدالملک بن عمیر لخمی از قضات کوفه[۳۹۵]، زیادة بن ابی حمره لخمی فقیه -از موالیان لخم-[۳۹۶]، زیاد بن عبدالرحمن لخمی ملقب به «شبطون»[۳۹۷] -فقیه مالکی و نخستین کس که فقه مالکی و کتاب «الموطأ» مالک بن انس را وارد اندلس کرد،-[۳۹۸] عامر بن معاویة بن عبدالسلام قاضی قرطبه[۳۹۹]، فائد بن حجوة بن جبیر از اشراف این قوم[۴۰۰]، ابی حجوه محمد بن عبدالرحمن بن موسی از اشراف لخمی[۴۰۱]، نفیس قطرسی شاعر و ادیب مصری قرن ۶ و ۷ هجری[۴۰۲]، و... هم از دیگر رجال نامدار این قوم به شمار رفته‌اند. ضمن این که از یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب بن ابی بلتعه تابعی[۴۰۳]، فروة بن مجالد (مجاهد) تابعی از مولیان بنی لخم[۴۰۴]، عبدالکریم بن محمد لخمی[۴۰۵]، ابوالقاسم بن رویم لخمی[۴۰۶]، سعدان بن یحیی بن صالح لخمی[۴۰۷]، ابوالحسن حمید بن ربیع بن حمید لخمی[۴۰۸]، ابویحیی سعدان بن یحیی بن صالح لخمی[۴۰۹]، ابوالحسن حمید بن محمد بن حسین لخمی[۴۱۰]، ابوالطیب محمد بن حسین بن حمید[۴۱۱]، عبدالرحمن بن عبدالله[۴۱۲]، عمیر بن فیض لخمی[۴۱۳]، مرة بن معبد لخمی و برادرش زهرة بن معبد[۴۱۴]، عبدالملک بن عمیر بن سوید[۴۱۵]، ابوبکر محمد بن حمید بن محمد لخمی[۴۱۶]، ابوابراهیم محمد بن حجاج لخمی[۴۱۷] و... هم، در عداد مشاهیر علمی و روایی این قوم نام برده شده است.[۴۱۸]

منابع

پانویس

  1. بر اساس برخی روایات منتسب به پیامبر(ص) نیز، از لخم و جذام و عامله و غسان، به عنوان چهار قبیله سبئی که از یمن به شام کوچیده و در آن سرزمین منزل گزیده‌اند، نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۵۹.)
  2. ر.ک: احمد امین؛ پرتو اسلام، ص۲۹؛ غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، جلد اول، ص۱۲۵۶؛ فیلیپ خلیل حتّی، تاریخ عرب، ص۸۳ و...
  3. احمد پاکتچی، ازد [پیش از اسلام]، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۸، ص۲۴-۲۵.
  4. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹و۱۳۱؛ حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۹؛ سمعانی، الانساب، ج۳، ص۲۲۴. بر اساس برخی روایات منتسب به پیامبر(ص) نیز، از لخم و جذام و عامله و غسان، به عنوان چهار قبیله سبئی که از یمن به شام کوچیده و در آن سرزمین منزل گزیده‌اند، نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۵۹)
  5. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج‏۳، ص۲۴۲.
  6. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۱.
  7. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  8. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۳۰.
  9. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۱۳۳-۱۳۵؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۱؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۲.
  10. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۶۱؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۱۹۱.
  11. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۲؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۵۱؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۳۸۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳ ص۱۳۰. ابن کلبی در کتاب خود از او با نام «عفیر» یاد کرده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۱۳۵)
  12. ر.ک: قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۰۶.
  13. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۲۹؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۰۶.
  14. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۳۰.
  15. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۷.
  16. مصعب زبیری، نسب قریش، ص۸-۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۲۹. این قول -که روح بن زنباع، زعیم بنی جذام در فلسطین در دوران دولت اموی نیز، از طرفداران شاخص و شناخته شده آنهاست،- در همان ابتدای امر نیز، موافقانی (ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۲۱۴-۲۱۵.) و مخالفانی داشته؛ که ناتل بن قیس، -بزرگ جذام در شام‏، که در آن زمان سن و سالی از او گذشته بود،- از جمله این مخالفان بود. وی از سخن روح بن زنباع جوان، سخت برآشفت و ضمن کذّاب خواندن او، با رد این انتساب، دودمان خود بنی جذام –برادر لخم- را قحطانی معرفی کرده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۲۱۴-۲۱۵.)
  17. زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۳، ‌ص۲۹۰.
  18. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۶۲؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۳.
  19. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۳.
  20. مقریزی در توصیف و توجیه این نامگذاری چنین عنوان شده که «لخم و جذام دو برادر بودند. نام لخم، مالک بود. در علت نامگذاری این دو به لخم و جذام چنین گفته شده: که این دو برادر به نزاع با هم برخاستند. جذام با دندانش، انگشت برادرش را قطع کرد، و بخاطر این «قطع کردن»، «جذام» نامیده شد. و لخم را از این جهت لخم گفتند که به صورت برادرش لطمه زد و چشمش را از کاسه بیرون کشید و از این رو به خاطر این «لطمه زدن»، «لخم» نامیده شد. در وجه تسمیه این دو دلایل دیگری هم ذکر شده است». (مقریزی، البیان والاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۱۱) در برخی منابع، این ضربت زننده، پسر عموی جذام بن عدی معرفی شده است. (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۱)
  21. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۱۳۵؛ حسن بن احمد همدانی، الإکلیل من أخبار الیمن و أنساب حمیر، ص۱. قلقشندی از او با نام «رقاش بنت فارس بن همدان» یاد کرده است. (قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۳۵۸)
  22. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۶؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۴۹؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۲. ابن حزم بنا بر نقلی نام نماره، را نماره عنوان کرده است. (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۲)
  23. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۶.
  24. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۴. نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۶.
  25. ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۹۹؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۱، ص۲۹۷؛ سمعانی، الانساب، ج۱۳، ص۴۸۲-۴۸۳.
  26. ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۷۴؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۱، ص۵۲۲؛ سمعانی، الانساب، ج۴، ص۱۲۱.
  27. ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۳۴.
  28. ابن حبیب بغدادی، مختلف القبائل و مؤتلفها، ص۴۹؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۱۹۹۷؛ سمعانی، الانساب، ج۱۳، ص۱۷۷.
  29. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۱.
  30. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۷۷.
  31. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۷۷.
  32. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۱.
  33. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۲.
  34. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۲.
  35. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۱.
  36. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  37. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۶.
  38. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۷۷؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۵۸؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۵.
  39. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  40. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۷؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۳۵۸؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  41. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۸؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۵.
  42. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  43. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۱.
  44. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۱.
  45. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۴۰۳؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  46. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  47. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۶؛ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۰۲.
  48. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۴۹؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۴۵۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۲۶۶.
  49. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷.
  50. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷.
  51. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷.
  52. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۱۲۵.
  53. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۸۰؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۴۱.
  54. نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۷.
  55. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۰۲؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۳۵۸.
  56. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۳۷؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۰۰.
  57. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۹۳.
  58. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۹۳؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۸۷.
  59. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۰؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۳.
  60. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۱۷.
  61. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۰۴.
  62. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۱۳.
  63. مطالعه بیشتر: قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، کل کتاب؛ نویری، نهایه الارب فی فنون الادب، ج۲، ص۳۰۵-۳۰۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱،۲،۳؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱،۲،۳،۴.
  64. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  65. دینوری، الاخبار الطوال، ص۵۴؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۹.
  66. محسن امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۴؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲.
  67. سمعانی، الانساب، ج۳، ص۲۲۴. بر اساس برخی روایات منتسب به پیامبر(ص) نیز، از لخم و جذام و عامله و غسان، به عنوان چهار قبیله سبئی که از یمن به شام کوچیده و در آن سرزمین منزل گزیده‌اند، نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۵۹)
  68. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲.
  69. منطقه ای بین فلسطین (رمله) و مصر. (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۴۵)
  70. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۱.
  71. حوران منطقه ای بود وسیع از مناطق دمشق حموی. (معجم البلدان، ج۲، ص۳۱۷)
  72. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۳۱؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۳.
  73. بَثَنّیه از نواحی دمشق. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۳۳۸)
  74. نوی از مناطق و شهرهای حوران و بثنیه. (مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۱۲۰؛ مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۱۶۰)
  75. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹ و ۱۳۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۲.
  76. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲.
  77. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸.
  78. حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۵۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۲؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲.
  79. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲.
  80. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۴۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۲.
  81. نام سرزمینی است در شام. (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۹)
  82. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۹؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۲؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲
  83. صفوریّه منطقه ای است از نواحی اردن در شام نزدیک طبریه. (حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۴)
  84. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۳۱۹.
  85. ر.ک. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۸، ص۲۷۷.
  86. ر.ک: سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۱.
  87. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۴۱.
  88. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۵۸.
  89. ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۲۲۸.
  90. شهری است در اردن. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۵۲۷؛ مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص۳۰)
  91. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۹۸.
  92. عریش شهری است در اول منطقه مصر از طرف شام بر ساحل مدیترانه در وسط الرمل. (حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۳)
  93. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۴؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۴۱؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۴۱.
  94. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۳۷؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲ ص۶۰۰.
  95. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴۲، ص۹۳.
  96. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۷؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۰۰؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۳۷.
  97. مغار شهری بود بر ساحل دریای سرخ نزدیک شام که برخی آن را آخر حجاز و اول شام گفته‌اند. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۹۲.)
  98. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۳۰.
  99. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج‏۳، ص۲۴۳ به نقل از همدانی. نیز ر.ک: حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹و۱۳۱.
  100. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۸؛ نیز نک‍: محمد تقی فقیه، جبل عامل فی التاریخ، ص۸۳-۸۴.
  101. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۱.
  102. دینوری، الاخبار الطوال، ص۵۴. نیز ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۰۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۸۷-۴۸۸.
  103. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۱۷.
  104. ر.ک: سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۳۰؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۹۰.
  105. آنان در این شهر محله ای داشتند که به نامشان نامگذاری شده بود. (بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۹۶). نیز ر.ک: المزی، تهذیب الکمال، ج۱۹، ص۳۵۳.
  106. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۲.
  107. ر.ک: سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۴.
  108. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۶۳.
  109. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۰۴.
  110. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴ و ج۵، ص۴۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۴، ص۲۷۹.
  111. آمیختگی این دو قبیله به اندازه ای بود که برخی آنها را یک قبیله تصور کردند. اما واقع امر این است که اختلاط شدید این دو قوم هویت هیچکدام از این دو قبیله را از بین نبرد. مورخان به خلط جذام و لخم نام «الیمانیة أهل الحوف» اطلاق کردند. (الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج‏۳، ص۲۴۳.)
  112. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۶؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  113. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۱۸؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۷۶، ۲۱۵، ۲۱۲.
  114. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۸۷.
  115. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۶.
  116. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۷. نیز ر.ک: قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۲۵.
  117. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۷.
  118. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۷؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۱۵.
  119. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۷. نیز ر.ک: قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۳۵۸.
  120. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۵۴.
  121. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۳۷. نیز ر.ک: قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۹۰؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۷۳.
  122. حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۱۹۳.
  123. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۴۳۱؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۳۹۰؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۲۹۳ و ج۵، ص۳۶۵.
  124. حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۵۵.
  125. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۳۱.
  126. مقریزی، البیان و الاعراب عما بارض مصر من الاعراب، ج۱، ص۱۷؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۰۷.
  127. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۲۰۷؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
  128. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۰۷.
  129. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۶۹.
  130. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۷.
  131. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۲۱.
  132. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۴.
  133. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳.
  134. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵.
  135. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۰.
  136. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳.
  137. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳.
  138. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳.
  139. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۴۱.
  140. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۷.
  141. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۱۳.
  142. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۲۱.
  143. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۵.
  144. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج‏۳، ص۲۴۳.
  145. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج‏۳، ص۲۴۳.
  146. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  147. محسن امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۱۹۴؛ بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲.
  148. سمعانی، الانساب، ج۳، ص۲۲۴.. بر اساس برخی روایات منتسب به پیامبر(ص) نیز، از لخم و جذام و عامله و غسان، به عنوان چهار قبیله سبئی که از یمن به شام کوچیده و در آن سرزمین منزل گزیده‌اند، نام برده شده است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۹؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۷؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۵۹)
  149. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹ و ۱۳۱؛ حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۲۹؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۲.
  150. حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۵۴؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۴۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۲.
  151. حسن بن احمد همدانی، صفه جزیره العرب، ص۱۲۹؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۱۱.
  152. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۸؛ نیز نک‍: محمد تقی فقیه، جبل عامل فی التاریخ، ص۸۳-۸۴.
  153. سمعانی، الانساب، ج۵، ص۱۳۲؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الانساب، ج۳، ص۱۳۰.
  154. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۹۵.
  155. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۴۱۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۲۸۴.
  156. دینوری، الاخبار الطوال، ص۵۴.
  157. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۸۸؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۰۲.
  158. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  159. نقل است که که او در صدد ازدواج با زبّاء (ذنوبیا) ملکه بلاد جزیره بر آمد. درباریان او وی را تشویق به این ازدواج کردند اما غلام او قصیر بن سعد او را از این کار نهی کرد. جذیمه بر خلاف نظر قصیر با زبّاء ازدواج کرد. زبّاء پس از ازدواج، با حیلتی جذیمه را هلاک کرد. پس از به حکومت رسیدن عمرو بن عدی –خواهرزاده جذیمه- قصیر بن سعد-غلام جذیمه- در صدد انتقام از زبّاء بر آمد؛ از این رو، از نزد عمرو بن عدی رفت و از او خواست تا بینی و گوش هایش را ببرند. جذیمه نیز چنین کرد. قصیر با این وضع و هیبت، نزد زبّاء رفت و از آنچه بر سر او آمده بود، نزد وی شکایت کرد. زبّاء از سر دلسوزی بدو اموالی داد تا با آن تجارت کند. قصیر هم با مال التجاره زبّاء به تجارت پرداخت. تا این که توانست اعتماد آنها را به خود جلب کند. او در آخرین سفر تجاری خود، مردانی رزم آور را در صندوق‌های مال التجاره پنهان کرد و به قصر زیّاء وارد کرد. آنان نیمه شب بر زبّاء و و دیگر بزرگان قومش یورش آوردند و همگی را به قتل رساندند. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۱۸-۶۲۵؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۶۹-۷۲؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۳، ص۹۸-۹۹)
  160. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۰۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۶۱۴-۶۲۲؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص۱۱۰-۱۱۳. برخی نقلها هم حاکی از آن است که جذیمة بن عمرو بن ربیعه لخمی خواهر خود را به ازدواج پسرعمویش عدی بن ربیعه در آورد که از این ازدواج عمرو بن عدی متولد شد. بعد از کشته شدن جذیمه به دست زنی به نام ماریه عمرو جانشین دایی‌اش جذیمه شد. (دینوری، الاخبار الطوال، ص۵۴-۵۵)
  161. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۹۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۱۵.
  162. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۱-۶۲.
  163. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۳۹۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۱۵.
  164. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۵.
  165. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۵.
  166. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۸ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۰۹.
  167. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۸-۶۹.
  168. برخی نقلها از سپردن بهرام به نعمان بن امرؤالقیس و بنای قصر خورنق به دست او حکایت دارند. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۵.)
  169. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۷۱-۷۲.
  170. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۷۲.
  171. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۷۲-۷۴؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۱۶. نیز ر.ک: دینوری، الاخبار الطوال، ص۵۵-۵۶.
  172. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «لخمیان»، تألیف محمود صادقی علوی، ج۱، ص۷۱۹۸.
  173. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۱۵۶.
  174. مقدسی، البدء و التاریخ، ج۳، ص۲۰۱؛ پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۱۷۰- ۱۷۱؛ عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۲۶۴-۲۶۵.
  175. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۱۲ـ۲۱۵؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۳، ص۲۰۵ -۲۰۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۱۸-۳۲۰.
  176. دینوری، المعارف، ص۱۱۰؛ پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۲۸۲.
  177. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۱۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۳ـ۲۱۲؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۲۱۴.
  178. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «لخمیان»، تألیف محمود صادقی علوی، ج۱، ص۷۱۹۸.
  179. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۷.
  180. عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۷۷۲.
  181. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  182. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۱۱.
  183. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۱۴۴.
  184. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۱۵۶-۱۵۸؛ نولدکه، تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان، ترجمۀ عباس زریاب، ص۱۱۵؛ عبد العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۲۶۶.
  185. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۱۶؛ عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۲۵۹.
  186. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۱۹۴.
  187. این جنگ از اشهر ایام العرب بود از این رو در بین عرب مثل شد که: «ما یوم حلیمه بسرّ». (عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۷۷۳؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۲۷۰)
  188. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۴۲؛ حموی، معجم البلدان،ج۲، ۲۹۶؛ ‌ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۲۴.
  189. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۴۰-۵۴۱؛ ‌ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۲۵؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۸۸۵.
  190. حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۹۶؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۷۷۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۴۷.
  191. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۴۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۲۵.
  192. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۷۳-۲۷۴ ذیل«اواره»؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۵۲- ۵۵۵؛ عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۲۶۷.
  193. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «لخمیان»، تألیف محمود صادقی علوی، ج۱، ص۷۱۹۸.
  194. عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۱۱.
  195. ر.ک: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۱۹.
  196. فیلیپ حتّی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۱۰۶.
  197. جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام، ص۲۴۳.
  198. حمزة بن حسن اصفهانی، پیشین، ص۱۰۹؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۳۵.
  199. جرجی زیدان، العرب قبل الاسلام، ص۲۴۳.
  200. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۱۲.
  201. عمر فروخ، تاریخ الجاهلیه، ص۸۸-۸۹.
  202. پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت‌الله رضا، ص۳۲۸.
  203. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۷.
  204. عمر فروخ، تاریخ الجاهلیه، ص۸۹-۹۰.
  205. عمر فروخ، تاریخ الجاهلیه، ص۸۹-۹۰؛ پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت‌الله رضا، ص۳۲۸.
  206. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ مجهول، مجمل التواریخ و القصص، ص۱۷۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۱۲.
  207. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
  208. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸.
  209. ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۱۹ و ۳۷۸.
  210. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  211. ابن کلبی، الاصنام، ص۷۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۶۱۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۵۲.
  212. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «لخمیان»، تألیف محمود صادقی علوی، ج۱، ص۷۱۹۸.
  213. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۶۱۲.
  214. برای آگاهی از برخی از معروف‌ترین این دیرها رجوع کنید به یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «دیر اللج، دیر مارت مریم، دیر هند اصغری، دیر هند الکبری، دیر المزعوق، دیر عبد المسیح»؛ مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۲۵ ـ۲۹؛ عبد‌العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۳۰۵- ۳۰۸
  215. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۶۱۲ - ۶۲۵.
  216. همچون «دیر حنظله» (حموی، معجم البلدان، ج۲ ص۵۰۷) و «دیر علقمه» (حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۵۲۴)
  217. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۶۲۷ـ ۲۶۸.
  218. مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۳۱؛ عبد العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۳۱۰ـ۳۱۱.
  219. پیگو لوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایت الله رضا، ص۱۹۰-۱۹۱.
  220. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «لخمیان»، تألیف محمود صادقی علوی، ج۱، ص۷۱۹۸.
  221. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  222. عبد العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۲۹۶- ۲۹۸.
  223. ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۱۶۲.
  224. ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۷۶۵. نیز ر.ک: سیوطی، المزهر فی علوم اللغه و انواعها، ج۱، ص۱۶۷.
  225. عبد العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۲۹۸.
  226. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۱۱؛ مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۴۱.
  227. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۶.
  228. مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۳۶ -۴۶؛ عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۲۹۸.
  229. یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «سدیر، سنداد، زوراء»؛ مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۲۱ – ۲۳؛ عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۳۰۱- ۳۰۵.
  230. یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «دیر اللج، دیر مارت مریم، دیر هند اصغری، دیر هند الکبری، دیر المزعوق، دیر عبد المسیح»؛ مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۲۵ -۲۹؛ عبد العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۳۰۵- ۳۰۸.
  231. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «لخمیان»، تألیف محمود صادقی علوی، ج۱، ص۷۱۹۸.
  232. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  233. مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۸۱؛ عبد العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۳۰۰.
  234. مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۹۲ -۹۶.
  235. مرادیان، کشور حیره در قلمرو شاهنشاهی ساسانیان، ص۸۲- ۸۴؛ عبد العزیز سالم، تاریخ العرب فی العصر الجاهلیه، ص۳۰۰.
  236. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «لخمیان»، تألیف محمود صادقی علوی، ج۱، ص۷۱۹۸.
  237. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  238. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱، ص۵۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۲۷۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۱.
  239. مجهول، مجمل التواریخ و القصص، ص۱۶۰.
  240. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب ‌العرب، ص۴۶۴.
  241. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۴؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۸۳؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۶۰-۶۱.
  242. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۱. ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۶۷۲؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۳۲.
  243. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۱۸۹.
  244. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۵.
  245. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲.
  246. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۹.
  247. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۴۲.
  248. ابن کلبی، الاصنام، ص۳۸؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸.
  249. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۳۸؛ عمر رضا کحّاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۷۴.
  250. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۹۳.
  251. ر.ک: جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۲۱۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۶۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۲۶۹.
  252. صفوریّه منطقه ای است از نواحی اردن در شام نزدیک طبریه. (حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۴۱۴)
  253. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۳۱۹.
  254. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  255. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۴.
  256. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۱۹۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۵۶.
  257. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۱۱.
  258. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۵۶؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۳۳۴.
  259. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸-۲۵۹؛ صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶ ص۳۳۴. اسامی وفد کنندگان در برخی دیگر از منابع با اندکی اختلاف یزید بن قیس بن خارجه، (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۷) طیب بن بر، (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۷-۲۰۸) ابوهند بر، (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۸) مروان و واهب و عرفة بن مالک، (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۸. ابن حزم از ایشان با اسامی: مروان و وهب پسران مالک بن سود نام برده است. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳) فاکهة بن صفاره و جبلة بن مالک (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۸) و زیاد بن جهور (ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۰) عنوان شده است.
  260. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۷؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۷؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۲-۴۲۳.
  261. بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۵۳. شاید منظور از مسجد ابراهیم(ع)، این بود که خانه حضرت ابراهیم(ع) در مسجد بود و یا بیت این که بیت ایشان بعدها مسجد شد. (احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۵۰۸)
  262. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز ر.ک: ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۷؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۷؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۲-۴۲۳.
  263. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۹. نیز ر.ک: صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۶، ص۳۳۴.
  264. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۴.
  265. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  266. برخی از منابع هم از او به عنوان غلام عبیدالله (عبدالله) بن حمید بن زهیر قریشی که طی مکاتبه ای با او در زمان فتح مکه آزاد گردید، (خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۴۰۶-۴۰۷؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۲ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۳۲) یاد کرده، تبار او را مذحج، (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۳۲) ازد (خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۴۰۷) و یا به صورت مبهم و کلی قبایل یمن (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۳۲) عنوان کرده‌اند.
  267. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  268. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  269. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۳۲.
  270. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  271. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۱؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۴۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۲.
  272. واقدی، المغازی، ج۱، ص۱۴۰.
  273. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۲.
  274. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴.
  275. واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۴۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۲۳.
  276. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۴۴؛ ابن عبد الحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۱۱۵-۱۱۶.
  277. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۷؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۲۳۱.
  278. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۵۵-۷۶۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۹۷-۹۸.
  279. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۷۶۹-۷۷۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۸۰-۳۸۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۲.
  280. «بلقاء» ناحیه ای است از مناطق تحت حاکمیت دمشق، بین شام و وادی القری. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۸۹)
  281. محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶؛ مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع‌، ج۲، ص۴۷.
  282. ابن قانع، معجم الصحابه، ج۵، ص۱۸۰۶.
  283. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  284. از بلندی‌های شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج‌۲، ص۳۰۵)
  285. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج‌۳، ص۲۴۳.
  286. امپراطور بیزانس که در منابع عربی با نام هرقل از او یاد می‌شود.
  287. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۵۷۰؛ فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۰۰.
  288. زبیر بن بکار، جمهرة نسب قریش، ج۲، ص۹۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۵۷۱.
  289. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۵۷۲.
  290. رجوع کنید به ابن‌اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۵۵.
  291. ابناعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۱۹۸؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۱۱.
  292. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۱۹.
  293. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۵، ص۳۶۵.
  294. این صلح تا فتح مصر توسط عمرو بن عاص در سال ۲۰ هجری برقرار بود. (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۱۴)
  295. ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۸۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۲۵۶.
  296. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  297. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۳۰.
  298. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۷؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۳۷۳.
  299. من باب نمونه ر.ک: دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۹؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۰۱ و ۳۶۳ و...
  300. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۲۸.
  301. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۷۸.
  302. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۴. ابن خلدون این نبرد را در روز چهارشنبه عنوان کرده است. (ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۶۳۱-۶۳۲)
  303. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۰۱.
  304. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۳۶۳.
  305. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۳۱.
  306. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۲۵.
  307. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۱۴۳-۱۴۴
  308. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۸۹، ۳۸۴، ۵۲۴ و...
  309. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  310. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۶، ص۴۸۵. برخی منابع از رفتن هر دو آنان خبر داده‌اند. (ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۴، ص۲۸۲)
  311. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۴۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۷۱.
  312. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۶۷-۳۶۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۸۴.
  313. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۰.
  314. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۸۹ و ۳۹۰.
  315. شهری است در ناحیه سیستان. (حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۳۸)
  316. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۰.
  317. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۸۹؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۳۶۷.
  318. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۹۰-۳۹۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۰۱-۵۰۲. نیز ر.ک: یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۷۹؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۳۶۸.
  319. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۹، ص۱۶۷-۱۶۹.
  320. عوتبی صحاری، الانساب، ج۲، ص۶۵۲.
  321. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۴۲.
  322. مصعب زبیری، نسب قریش، ص۹.
  323. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۲۰۸.
  324. ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۵۴.
  325. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۳۵۴؛ العجلی، معرفة الثقات، ج۲، ص۱۵۴.
  326. ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۵۵.
  327. ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۵۵.
  328. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۲؛ ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳-۴۲۴.
  329. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۱۹.
  330. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۹۵.
  331. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۵۷۰؛ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۲۱۱.
  332. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۲۱۲.
  333. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۲۱۲.
  334. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۶۹-۷۰.
  335. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۷۱. یعقوبی انتصاب موسی بن نصیر بر افریقا را به عبدالملک بن مروان در سال ۷۷ هجری نسبت داده است. (یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۷۷)
  336. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۷۳-۷۷.
  337. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۹۸؛ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۱۹
  338. ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۱.
  339. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۲۲؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۱.
  340. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۷، ص۱۶۷.
  341. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۱۹۴.
  342. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۵۷.
  343. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۵، ص۴۲؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۴۲.
  344. بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۳۳.
  345. بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۳۴. نیز محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۳۱۴.
  346. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۵۸.
  347. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  348. زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۵۸.
  349. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۷.
  350. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۳.
  351. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۴۶.
  352. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۸۰. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۱۶-۱۱۷؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۴، ص۲۷۳-۲۷۴؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۵۳۲-۵۳۳.
  353. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۹۵.
  354. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۵۰۹.
  355. شهری از شهرهای افریقا بر کرانه دریای مدیترانه که بین آن تا تونس دو روز راه بود. (حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۴۹۹-۵۰۰)
  356. ابن خلدون، تاریخ، ج۶، ص۲۲۵.
  357. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  358. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۵۷۰؛ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۱۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۲۱۱.
  359. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۱.
  360. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۸۹.
  361. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۹۸. در احضار موسی بن نصیر به دمشق و سپس قتل او دلایلی ذکر شده است. بنا بر نقل گزارشی، موسی بن نصیر در راه دیدار با ولید، در فلسطین نامه ای از سلیمان دریافت کرد که در آن از موسی بن نصیر خواسته شده بود که هر چه زودتر به دیدار وی آید؛ چراکه ولید در آخرین لحظات زندگی‌اش است. موسی پس از دریافت این نامه، سلیمان را فردی دروغگو خطاب کرد و گفت: «وی به دیدار ولید می‌‌رود چه او زنده باشد و چه مرده». سلیمان پس از اطلاع از این پاسخ موسی بن نصیر، کینه او را به دل گرفت و گفت: اگر بر موسی دست یابد او را به دار خواهد کشید. (ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۹۷) بر اساس نقلی دیگر هم، علت این اتفاق را کینه سلیمان از حجاج بن یوسف ثقفی و موسی بن نصیر و سوگند او به کشتن آنها ذکر شده است. (ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۰۵) اما -همان‌گونه که گفته شد،- به نظر می‌‌رسد علت اصلی این امر، هراس خلفای اموی از موفقیتهای فراوان موسی بن نصیر لخمی و طارق بن زیاد در فتوحات و محبوبیت رو از افزون آنان نزد سپاهیان، باشد.
  362. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۲۳.
  363. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۱؛ ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۳۱۹.
  364. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۲۲؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۱.
  365. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۲، ص۱۱۱ و ۱۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۴۸۹؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۱.
  366. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۱۵۷.
  367. ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۴.
  368. ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۴.
  369. ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۴.
  370. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۰.
  371. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۰.
  372. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۰. بنا بر نقلی دیگر، در چگونگی تأسیس این دولت چنین آمده است: اسماعیل بن محمد بن اسماعیل بن قریش بن عباد لخمی -مؤسس دولت عبادیه در اشبیلیه- در ابتدای امر از نگهبانان خلیفه هشام دوم در قرطبه بود و به فضل و صلاح شناخته می‌‌شد. از این رو، هشام او را به امامت مسجدش در این شهر گماشت. پس از آشفتگی امر امویین در اندلس، او امور اشبیلیه را در دست گرفت. (زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۳۲۳)
  373. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۱.
  374. زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۲۵۷-۲۵۸.. نیز ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۱-۲۰۲.
  375. زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۱۸۱.
  376. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۱-۲۰۲.
  377. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۳.
  378. زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۱۸۱.
  379. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۰۳؛ زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۱۸۱.
  380. زرکلی، الاعلام، ج۳، ص۲۵۸.
  381. زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۱۸۱.
  382. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  383. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۵، ص۳۲۳.
  384. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۲۱.
  385. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۸، ص۳۰.
  386. ابو نعیم، معرفة الصحابه، ج۴، ص۲۴۴.
  387. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۴۷.
  388. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۰۸؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۳۴۹؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۷.
  389. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۲۲.
  390. آمدی، المؤتلف و المختلف فی أسماء الشعراء و کناهم و ألقابهم و أنسابهم و بعض شعرهم، ص۲۴۳.
  391. آمدی، المؤتلف و المختلف فی أسماء الشعراء و کناهم و ألقابهم و أنسابهم و بعض شعرهم، ص۱۲۹؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۷۳.
  392. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۷.
  393. از مشاهیر بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۷
  394. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۹۰.
  395. وکیع، اخبار القضاة، ص۴۹۰.
  396. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۲، ص۵۹۸.
  397. ابن فرضی، تاریخ العلماء و الرواة للعلم بالاندلس، ج۱، ص۱۸۲؛ ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱۳، ص۳۷۴.
  398. ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱۳، ص۳۷۴؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱۳، ص۱۷۷.
  399. ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۳.
  400. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۲؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۸.
  401. ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج‌۱، ص۲۱۳.
  402. زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۱۵۲.
  403. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۹۴.
  404. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۸، ص۲۷۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۰۱.
  405. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۶، ص۴۴۹.
  406. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۲۲۸.
  407. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۳۰.
  408. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۳۰.
  409. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۱.
  410. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۱.
  411. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۲.
  412. بامطرف، الجامع (جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۳۷.
  413. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۳.
  414. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۳.
  415. ابن ‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۴.
  416. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۳.
  417. سمعانی، الانساب، ج۱۱، ص۲۱۴.
  418. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت