مباهله در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۵۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{ | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = مباهله | |||
| عنوان مدخل = مباهله | |||
| مداخل مرتبط = [[مباهله در لغت]] - [[مباهله در قرآن]] - [[مباهله در حدیث]] - [[مباهله در معارف و سیره فاطمی]] - [[مباهله در معارف و سیره علوی]] - [[مباهله در تاریخ اسلامی]] - [[مباهله در کلام اسلامی]] - [[مباهله از دیدگاه اهل سنت]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
''' | '''مباهله''' یعنی دو نفر یا دو گروه که با هم [[نزاع]] دارند و هر کدام خود را بر [[حق]] میدانند به یکدیگر [[نفرین]] کنند که [[خداوند]] [[دروغگو]] و طرف ناحق را هلاک کند. چنین واقعهای در صدر اسلام میان [[پیامبر]] و [[مسیحیان]] [[نجران]] روی داده است. در این زمینه آیۀ ۶۱ [[سورۀ آل عمران]] نازل شده که به [[آیۀ مباهله]] معروف است. | ||
== | == مقدمه == | ||
مباهله | دعوت به مباهله از راههای [[اثبات]] حقّانیت و [[نبوت پیامبران]] بوده است و چون سخنان منطقی پیامبر{{صل}} در مسیحیان نجران اثر نکرد و عدهای به [[مجادله]] و [[محاجه]] با پیامبر{{صل}} پرداختند برای اثبات حقانیت خود به [[دستور خدا]] آنان را به مباهله فرا خواند<ref>ر.ک: [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[مباهله (مقاله)|مباهله]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۲۶۲.</ref>، بنابراین مباهله برای اثبات حقانیت بوده و عمومیت دارد و مخصوص پیامبر{{صل}} نیست و هر فرد با [[ایمانی]] که [[تقوا]] و خداپرستی کامل داشته باشد، زمانی که استدلالهای او در برابر [[دشمن]] بر اثر [[لجاجت]] به جایی نرسید میتواند برای [[اثبات]] مدّعای خود به [[مباهله]] [[دعوت]] کند<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، نمونه، ج۲، ص۴۴۷.</ref>. | ||
== | == پیرامون [[نجران]] و مسیحیان آنجا == | ||
[[ | زمانی که [[اسلام]] پس از [[فتح مکه]] به [[قدرت]] اول در جزیرةالعرب تبدیل شد، دیگر [[دشمن]] قدرتمندی وجود نداشت که مانع [[پیشرفت]] آن باشد. هیئتهای زیادی از نقاط مختلف سرزمین عربی برای بررسی اوضاع و احوال [[مسلمانان]] و آشنایی با [[دین جدید]] به [[مدینه]] میآمدند. از جمله هیئتهایی که به مدینه آمدند مسیحیان [[شهر]] نجران بودند. | ||
نجران شهری بزرگ و وسیع در نزدیکی [[یمن]] است که هفتاد و سه قریه در آن وجود داشت. در منطقة نجران چشمههای گوارا، باغهای [[نخل]] خرما، مزارع مرکبات و باغهای میوه به وفور وجود داشت. نجران به علت وجود کلیسایی که به دست [[حبشیان]] ساخته شد، بعدها به [[کعبه]] نجران نام گرفت و [[شهرت]] فراوان کسب کرد<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۲۶۹.</ref>. | |||
[[ | در [[زمان]] [[ظهور اسلام]] [[جمعیت]] زیادی از مسیحیان در آن سکونت داشتند. تمام شهر به دست اشراف و بزرگان آن و به طور مستقل اداره میشد. نه در تحت [[حکومت]] [[ایران]] بودند و نه تحت [[حکمرانی]] امپراطوری [[روم]]. البته از [[دولت]] [[روم]] بهرههای مادی فراوان داشتند<ref>مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۸.</ref>. [[امور سیاسی]]، مذهبی، [[اجتماعی]] [[شهر]] [[نجران]] زیر نظر سه [[شخصیت]] اداره میشد که هر کدام [[وظایف]] خاصی داشتند؛ «عاقب» که [[امیر]] و [[صاحب رأی]] بود و تمام [[کارها]] با [[مشورت]] وی انجام میشد، که نامش «عبدالمسیح» بود. «[[سید]]» که [[ریاست]] مجتمعات [[مردم]] نجران را بر عهده داشت و نامش «اَیهم» بود. و [[ابو حارثه بن علقمه]] که [[اسقف]] و [[رهبر]] مذهبی نجران و بزرگ [[کشیشان]] آنها بود<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۵۷۳.</ref>.<ref>[[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۳۱۳.</ref> | ||
== | == [[جریان مباهله]] == | ||
در [[سال نهم هجری]]، "[[عامالوفود]]"، [[پیامبر]]{{صل}} نامهای برای بزرگان [[مسیحی]] [[نجران]] نوشت و آنان را به خداپرستی و [[ولایت]] [[خداوند]] دعوت کرد<ref>مکاتیب الرّسول، ج ۲، ص۵۰۲.</ref>. متن نامه چنین بود: | |||
«به نام خدای [[ابراهیم]] و [[اسحاق]] و [[یعقوب]] | |||
از محمد [[پیامبر خدا]] به اسقف نجران | |||
خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را [[حمد]] و [[ستایش]] میکنم و شما را از [[پرستش]] [[بندگان]]، به پرستش [[خدای متعال]] و از [[ولایت]] بندگان، به [[ولایت خدا]] دعوت میکنم. اگر این دعوت مرا نپذیرفتید باید به [[حکومت اسلامی]] [[جزیه]] بپردازید، در غیر این صورت به شما اعلام خطر میشود»<ref>الدرالمنثور، ج۲، ص۲۲۹؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج۲، ص۴۵؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۶۳؛ امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۶۷؛ سبل الهدی، ج۶، ص۴۱۵؛ تفسیر روح المعانی (آلوسی)، ج۳، ص۱۸۶؛ مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۰.</ref>. | |||
علمای نجران پس از مذاکرات طولانی به نتیجۀ مشخص نرسیدند و قرار شد با [[دیدار]] پیامبر{{صل}} راه حل مناسبی بیابند<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۴.</ref>، بنابراین چهارده تن<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۵.</ref> از صاحبنظران و [[نخبگان]] مسیحی که سه تن از آنان [[رهبران]] مذهبی [[مسیحیت]] و در رأس هیئت بودند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۵.</ref>: "[[ابوحارثة]] بن [[علقمه]]"، [[اسقف]] اعظم و نمایندۀ رسمی کلیساهای [[روم]] و [[حجاز]]؛ "عبدالمسیح"، ملقب به عاقب که در [[عقل]] و [[درایت]] [[شهرت]] داش و "ایهم" که به او [[سید]] میگفتند، با لباسهای فاخر ابریشمی و انگشترهای طلا، بنا به برخی نقلها وارد مسجدی در [[مدینه]]، شمال [[بقیع]] که به نام "[[مسجد]] الإجابه" و "مسجد مباهله" معروف است شدند<ref>ر.ک: حسنی، علی اکبر، سیری در اماکن سرزمین وحی، ص۵۹.</ref> پیامبر{{صل}} با آنها سخن نگفت. آنها علت این [[رفتار]] را به [[راهنمایی]] آشنایانشان از [[امام علی]]{{ع}} پرسیدند. [[حضرت]] فرمودند: «با همان لباسهای [[سفر]]، نزد پیامبر{{صل}} بروید». آنها چنین کردند و هنگام [[ملاقات]] با [[رسول خدا]]{{صل}}، ایشان فرمودند: «به [[خدا]] [[سوگند]]! بار نخست، [[شیطان]] همراهتان بود»<ref>ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۲.</ref>. هنگام [[گفتگو]] با پیامبر{{صل}}، آنها ابتدا دربارۀ ماهیت [[عیسی]]{{ع}} سؤال کردند. [[رسول اکرم]]{{صل}} از ایشان به عنوان [[بنده]] و [[پیامبر خدا]] یاد کرد<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲.</ref>. آنان شگفتزده پرسیدند: "چگونه ممکن است در حالی که همۀ [[آدمیان]] پدری دارند، [[عیسی]]{{ع}} بدون [[پدر]] به [[دنیا]] آمده باشد؟" [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: «[[آدم]] از [[خاک]] و بدون پدر [[آفریده]] شد، [[آفرینش]] عیسی{{ع}} نیز همانند [[آفرینش آدم]]، بدون پدر و از نفخۀ [[روح القدس]] است: {{متن قرآن|إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ}}<ref>«داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.</ref>.<ref>ر.ک: [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[مباهله (مقاله)|مباهله]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۲۶۱ ـ ۲۶۴؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۵۲۸؛ [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۳۱۴.</ref> | |||
== [[دستور الهی]] برای [[مباهله]] == | |||
[[مسیحیان]] که قائل به [[ربوبیت]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} بودند و او را [[فرزند خدا]] میدانستند از پاسخ به این [[استدلال]] در ماندند و به [[انکار]] شدید آن پرداختند تا آنجا که پیامبر{{صل}} از [[رفتار]] آنان به ستوه آمد<ref>محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۲۱۱.</ref>، سپس به [[فرمان خداوند]] به [[مباهله]] [[دعوت]] شدند: {{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«از آن پس كه به آگاهى رسيده اى، هر كس كه درباره او با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما برادران خود را و شما برادران خود را. آن گاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم». سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref>. فردای آن [[روز]] ۲۴ یا ۲۵ ذیالحجه<ref>ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۷۰.</ref>، دو طرف در بیابان اطراف [[مدینه]] گرد آمدند<ref>میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الأبرار، ج۲، ص۱۴۷.</ref>. پیامبر{{صل}} همراه [[امام علی]]{{ع}} که [[حسنین]]{{ع}} پیش روی آنها و [[فاطمه]]{{س}} پشت سر حضرت بود، همگی در جایگاه خویش قرار گرفتند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۶۸؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}} فرمودند: «بارالها! اینان [[اهل بیت]] من هستند»<ref>ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۲۶.</ref>. [[مسیحیان]] [[نجران]] نیز که برخی [[فرزندان]] خود را همراه آورده بودند در مقابل آنان استقرار یافتند. بزرگان [[مسیحی]] چون عزیزترین اشخاص پیامبر{{صل}} را همراه او دیدند به [[قوم]] خویش گفتند: "ما صورتهایی را میبینیم که اگر از [[خدا]] درخواست از جا برکندن کوهها را کنند، چنین خواهد شد<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.</ref>. هرگز با آنان [[مباهله]] نکنید که به خدا [[سوگند]] او همانند [[پیامبران]] به مباهله نشسته است<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۳ ـ۸۲؛ این شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۷۰.</ref> که اگر چنین کنید هلاک خواهید شد و تا [[قیامت]] حتی یک مسیحی روی [[زمین]] باقی نخواهد ماند"<ref>رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.</ref>. آنها از مباهله [[امتناع]] کردند؛ گروهی [[اسلام]] آوردند و عدهای به دادن جزیۀ سالیانه دو هزار دست [[لباس]] [[راضی]] شدند<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲ ـ۸۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن اسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۸.</ref>. [[صلحنامه]] به [[املاء]] [[رسول خدا]] {{صل}} و به دست [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نوشته شد<ref>فتوح البلدان، ص۷۳؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۱، ص۲۰۵؛ مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۷۰.</ref>. پیامبر{{صل}} پس از [[پشیمانی]] آنان از مباهله، فرمودند: «به خدا سوگند! اگر مباهله میکردید، تمام این بیابان پر از [[آتش]] میشد و در دم هلاک میشدید»<ref>میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الأبرار، ج۲، ص۱۴۷؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.</ref>. | |||
متأسفانه بخش وسیعی از مناظرات و گفتگوهای پیامبر{{صل}} با آنان مورد [[غفلت]] سیرهنویسان واقع شده و متون [[اسلامی]] نیز به طور مستقل بدان نپرداختهاند<ref>ر.ک: [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[مباهله (مقاله)|مباهله]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۲۶۱ ـ ۲۶۴؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|فرهنگ غدیر]]، ص۵۲۸؛ [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|جانشین پیامبر]]، ص ۳۱۵.</ref>. | |||
== [[زمان]] [[مباهله]] == | |||
برخی، زمان [[دعوت]] به مباهلۀ [[پیامبر]]{{صل}} را [[سال سوم هجری]] میدانند؛ زیرا به اتفاق اکثر [[مفسران شیعه]] و [[سنی]]، آیۀ ۶۱ [[سورۀ آل عمران]] که برای دعوت به مباهله است در این سال نازل شده است و برخی نیز وقوع آن را در [[سال نهم هجری]] ([[عامالوفود]]) دانستهاند که پیامبر{{صل}} عازم [[مدینه]] شد<ref>یوسفی غروی، محمد هادی، موسوعه التاریخ الاسلامی، ج۳، ص۵۵۷.</ref>. | |||
== [[فضیلت اهل بیت]]{{ع}} در مباهله == | |||
[[مفسران]] و [[محدثان شیعه]] و [[اهل تسنن]] تصریح کردهاند که [[آیه مباهله]] در [[حق]] [[اهل بیت پیامبر]] نازل شده است و [[پیامبر]] تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین{{عم}} و دخترش [[فاطمه]]{{س}} و علی{{ع}} بودند، بنابراین منظور از «ابنائنا [[فرزندان]] و پسران ما» در [[آیه]] منحصراً «حسن و حسین» هستند، همانطور که منظور از «نسائنا [[زنان]] ما» فاطمه، و منظور از «انفسنا [[نفوس]] خود» تنها علی{{ع}} بوده است و [[احادیث]] فراوانی در این زمینه نقل شده است. | |||
بعضی از مفسران اهل تسنن که کاملاً در [[اقلیت]] هستند کوشیدهاند که ورود احادیث را در این زمینه [[انکار]] کنند، مثلا نویسنده [[تفسیر]] «[[المنار]]» میگوید: «این [[روایات]] همگی از [[طرق شیعه]] است، و [[هدف]] آنها مشخص است، و آنها چنان در نشر و [[ترویج]] این احادیث کوشیدهاند که موضوع را حتی بر بسیاری از [[دانشمندان]] اهل تسنن مشتبه ساختهاند!!». | |||
ولی مراجعه به منابع اصیل اهل تسنن نشان میدهد که بسیاری از طرق این احادیث به «[[شیعه]] و کتب شیعه» هرگز منتهی نمیشود، و اگر بنا باشد ورود این احادیث را از طرق اهل تسنن انکار کنیم سایر احادیث آنها و کتبشان نیز از درجه اعتبار خواهد افتاد. | |||
برای روشن شدن این [[حقیقت]] قسمتی از روایات آنان را در این باب با ذکر مدارک در اینجا میآوریم: [[قاضی نورالله شوشتری]] در کتاب نفیس [[احقاق الحق]] میگوید: مفسران در این مسئله [[اتفاق نظر]] دارند که «ابنائنا» در آیه فوق اشاره به حسن و حسین و «نسائنا» اشاره به فاطمه و «انفسنا» اشاره به علی{{ع}} است. سپس (در پاورقی کتاب مزبور) از حدود شصت نفر از بزرگان [[اهل سنت]] نقل میکند که آنها تصریح کردهاند که آیه مباهله درباره اهل بیت نازل شده است و نام آنها و مشخصات کتب آنها را مشروح آورده است<ref>احقاق الحق، ج۳، ص۴۶.</ref>.<ref>از جمله شخصیتهای سرشناسی که این مطلب از آنها نقل شده افراد زیر هستند: | |||
۱. مسلم بن حجاج نیشابوری صاحب «صحیح» معروف که از کتب ششگانه مورد اعتماد اهل سنت است در جلد ۷ صفحه ۱۲۰ چاپ محمدعلی صبیح - مصر. | |||
۲. احمد بن حنبل در کتاب مسند جلد ۱ صفحه ۱۸۵ چاپ مصر. | |||
۳. طبری در تفسیر معروفش در ذیل همین آید جلد سوم صفحه ۱۹۲ چاپ میمنیة - مصر. | |||
۴. حاکم در کتاب «مستدرک، جلد سوم صفحۀ ۱۵۰ چاپ حیدرآباد دکن. | |||
۵. حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب دلائل النبوة صفحه ۲۹۷ چاپ حیدرآباد. | |||
۶. واحدی نیشابوری در کتاب اسباب النزول صفحه ۷۴ چاپ النهدیة. | |||
۷. فخر رازی در تفسیر معروفش جلد ۸ صفحه ۸۵ چاپ البهیه مصر. | |||
۸. ابن اثیر در کتاب جامع الاصول جلد ۹ صفحه ۴۷۰ طبع سنة المحمدیة - مصر. | |||
۹. ابن جوزی در تذکرة الخواص صفحه ۱۷ چاپ نجف. | |||
۱۰. قاضی بیضاوی در تفسیرش جلد ۲ صفحه ۲۲ چاپ مصطفی محمد - مصر. | |||
۱۱. آلوسی در تفسیر «روح المعانی» جلد سوم صفحۀ ۱۶۷ چاپ منیریه - مصر. | |||
۱۲. طنطاوی مفسر معروف در تفسیر الجواهر جلد دوم صفحه ۱۲۰ چاپ مصطفی البابی الحلبی - مصر. | |||
۱۳. زمخشری در تفسیر کشاف جلد ۱ صفحه ۱۹۳ چاپ مصطفی محمد. | |||
۱۴. حافظ احمد بن حجر عسقلانی در کتاب الاصابه جلد ۲ صفحۀ ۵۰۳ چاپ مصطفی محمد - مصر. | |||
۱۵. ابن صباغ در کتاب فتول المهمه صفحه ۱۰۸ چاپ نجف. | |||
۱۶. علامه قرطبی در کتاب «الجامع لاحکام القرآن، جلد ۳ صفحه ۱۰۴ چاپ مصر سال ۱۹۳۶. </ref> | |||
در کتاب «[[غایة المرام]]» از [[صحیح مسلم]] در باب «[[فضائل]] [[علی بن ابیطالب]]» نقل کرده که: «روزی «[[معاویه]]» به «[[سعدبن ابی وقاص]]» گفت چرا [[ابوتراب]] علی{{ع}} را [[سبّ]] و [[دشنام]] نمیگویی؟! گفت: «از آن وقت که به یاد سه چیز که [[پیامبر]]{{صل}} دربارۀ علی{{ع}} فرمود افتادم از این کار صرفنظر کردم... (یکی از آنها این بود که) هنگامی که [[آیه مباهله]] نازل گردید [[پیغمبر]]{{صل}} تنها از [[فاطمه]] و حسن و حسین و علی [[دعوت]] کرد سپس فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي}}: «خدایا اینها خاصان نزدیک منند». | |||
نویسنده [[تفسیر]] «[[کشاف]]» که از بزرگان [[اهل تسنن]] است در ذیل [[آیه]] میگوید: «این آیه قویترین دلیلی است که [[فضیلت]] [[اهل کساء]] را ثابت میکند». | |||
[[مفسران]] و [[محدثان]] و [[مورخان]] [[شیعه]] نیز عموماً در [[نزول]] [[آیه مباهله]] درباره [[اهل بیت]]{{عم}} [[اتفاق نظر]] دارند. در تفسیر «[[نورالثقلین]]» [[روایات]] فراوانی در این زمینه نقل شده است. از جمله در کتاب [[عیون اخبار الرضا]] درباره مجلس بحثی که [[مأمون]] در دربار خود تشکیل داده بود این چنین مینویسد: [[امام علی بن موسی الرضا]]{{ع}} فرمود [[خداوند]] [[پاکان]] [[بندگان]] خود را در آیه مباهله مشخص ساخته است. و به دنبال نزول این آیه [[پیامبر]] «علی» و «[[فاطمه]]» و «حسن» و «حسین» را با خود به [[مباهله]] برد... این مزیتی است که هیچکس در آن بر اهل بیت پیشی نگرفته، و فضیلتی است که هیچ [[انسانی]] به آن نرسیده، و شرفی است که قبل از آن هیچکس از آن برخوردار نبوده است. | |||
در [[تفسیر برهان]] و [[بحارالانوار]] و [[تفسیر عیاشی]] نیز روایاتی به همین مضمون نقل شده که همگی حاکی از این است که آیه مباهله در [[حق اهل بیت]] نازل گردیده است<ref>[[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|قصههای قرآن]] ص ۶۸۴.</ref>. | |||
==مباهله نصارای نجران== | |||
سران و [[اندیشمندان]] [[مسیحیان نجران]] در یک گردهمایی [[نامه]] [[رسول اکرم]]{{صل}} را که حضرت در آن، آنان را به [[پذیرش اسلام]] [[دعوت]] کرده بود، مورد بررسی قرار دادند، ولی به نتیجهای نهایی دست نیافتند. آنها نوشتههائی در [[اختیار]] داشتند که بر ظهور [[پیامبری]] پس از [[حضرت عیسی]]{{ع}} تأکید داشت و اموری که از محمد سرزده بود به پیامبری او اشاره داشت. ازاینرو، تصمیم گرفتند برای دیدار و [[گفتوگو]] با [[پیامبر اکرم]]{{صل}} هیئتی را نزد وی اعزام دارند. [[پیامبر]]{{صل}} با آن هیئت بلندپایه دیدار کرد ولی از آنجا که [[ظواهر]] آنان رنگ [[بتپرستی]] داشت و لباسهای دیبا و [[ابریشم]] بر تن داشتند و زیورآلات و [[صلیب]] به گردن آویخته بودند، برای حضرت ناخوشایند آمد. فردای آنروز با [[تغییر]] ظواهر خود، بار دیگر حضور پیامبر{{صل}} رسیدند، [[رسول خدا]]{{صل}} این بار به آنان خوشآمد گفت و [[ارج]] و [[احترام]] نهاد و به آنان [[فرصت]] داد تا [[مراسم دینی]] خویش را برپا دارند.<ref>سیره حلبی، ج۳، ص۲۱۱؛ سیره نبوی، ج۱، ص۵۷۴.</ref> | |||
سپس [[اسلام]] را بر آنها عرضه کرد و آیاتی از [[قرآن]] برایشان [[تلاوت]] فرمود؛ ولی آنها از پذیرش اسلام سر باز زدند و بحث و مناقشات فراوانی میان آنان صورت گرفت. سرانجام به این نتیجه رسیدند که [[نبی اکرم]]{{صل}} به [[فرمان]] [[خدای عزّ و جلّ]] با آنان به مباهله بپردازد و [[روز]] بعد را برای انجام مباهله تعیین کردند. | |||
فردای آنروز رسول خدا{{صل}} درحالیکه حسین را در آغوش و دست حسن را در دست داشت و پشتسر او دخترش [[فاطمه]] و پسرعمویش [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} در حرکت بودند، برای [[امتثال]] فرمان [[خدای متعال]] در محل تعیین شده حضور یافت. و قرآن [[حکیم]] به روشنی این ماجرا را یادآور شده و فرموده است: | |||
{{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref>. | |||
[[رسول اکرم]]{{صل}} غیر از افراد یاد شده هیچیک از [[مسلمانان]] را با خود همراه [[نبرد]] تا بدینوسیله [[پیامبری]] و [[رسالت]] [[راستین]] خود را برای همه ثابت کند. در اینجا کشیش [[نجران]] به همراهان خود گفت: ای همکیشان! من اکنون نظارهگر چهرههایی هستم که اگر از [[خدا]] درخواست کنند کوهی را ازجا برکند، آن را عملی خواهد ساخت. بنابراین، اگر شما با آنان [[مباهله]] کنید به [[هلاکت]] رسیده و یک نفر [[مسیحی]] بر روی [[زمین]] باقی نخواهد ماند. | |||
وقتی [[مسیحیان]] از مباهله با [[پیامبر]] و [[اهل بیت]] او{{عم}} سر باز زدند، [[رسول خدا]]{{صل}} به آنان فرمود: | |||
اگر از مباهله منصرف شدهاید، [[اسلام]] بیاورید و از امتیازاتی که مسلمانان برخوردارند، بهرهمند شوید و [[حقوقی]] را که مسلمانان باید رعایت کنند شما نیز رعایت کنید. | |||
ولی پذیرا نشدند. حضرت فرمود: بنابراین، با شما خواهم جنگید. آنان در پاسخ گفتند: ما در برابر [[عرب]] از توان [[جنگی]] برخوردار نیستیم ولی با شما [[قرارداد صلح]] [[امضا]] میکنیم که اگر به ما [[حمله]] نکنید و ما را از [[دین]] و [[آیین]] خود برنگردانید، سالیانه دو هزار [[لباس]]، نیمی را در ماه صفر و نیمی در [[رجب]] و تعداد سی [[زره]] معمولی آهنین، به شما تحویل دهیم. | |||
رسول اکرم{{صل}} با پذیرش این پیشنهاد با آنان قرارداد صلح بست و فرمود: به خدایی که جانم در دست اوست! هلاکت [[نجرانیان]] نزدیک شده بود و اگر مباهله انجام داده بودند به صورت بوزینه و خوک درمیآمدند و سرزمینشان بر آنها آتشی برمیافروخت که [[مردم]] نجران و حتی پرندگان بر درخت را طعمه خویش میساخت و سال، به پایان نرسیده بود که همه [[نصارا]] به [[هلاکت]] میرسیدند.<ref>تفسیر کبیر، ج۸، ص۵۸.</ref> | |||
و بدینسان و بیآنکه [[اسلام]] آورند به [[دیار]] خود بازگشتند نقل شده دیری نپایید دو تن از سران [[نصارا]] به نامهای عاقب و [[سید]] پس از حرکت، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} بازگشتند و اسلام آوردند<ref>طبقات کبری، ج۱، ص۳۵۷.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۱ (کتاب)|پیشوایان هدایت ج۱]] ص ۲۵۸.</ref> | |||
==اهمیت [[واقعه مباهله]]== | |||
پس از [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجری]] و درخشش [[اسلام]] در [[جزیرةالعرب]]، [[پیروان]] دیگر [[ادیان]] و [[مذاهب]] و [[رهبران]] و [[رجال سیاسی]] و مذهبی، توجهی ویژه به اسلام و [[مسلمانان]] و کانون این [[قدرت]] عظیم، یعنی مدینةالرسول پیدا کردند. این امر زمینهای مناسب برای [[گسترش اسلام]] تا دورترین نقاط [[حجاز]] و حتی خارج از آن فراهم آورد و [[پیامبر اسلام]]{{صل}} توانست از این [[فرصت]] به خوبی [[سود]] برد و با ارسال [[نامهها]] و [[نمایندگان]] ویژه به رؤسای بلاد و [[زمامداران]] کشورها، آنان را به [[پذیرش اسلام]] و یا به رسمیت شناختن [[دولت اسلامی]] و [[التزام]] به [[مقررات]] آن فرا خواند. | |||
بسیاری از مخاطبان نامهها علاقهمند بودند به [[مدینه]] و مقر دولت اسلامی بیایند و با شخص [[رسول خدا]]{{صل}} آشنا شوند و از نزدیک وضعیت مسلمانان را ببینند. بدین رو، در [[سال نهم هجری]] به تدریج هیئتهای [[نمایندگی]] [[طوایف]] و [[قبایل عرب]] به حضور رسول خدا{{صل}} میرسیدند و این سال را [[مورخین]] [[عام الوفود]] نام نهادند. | |||
[[نامه]] رسول خدا{{صل}} به [[مسیحیان نجران]] از نامههایی بود که گروهی از بزرگان و اشراف [[نجران]] را به مدینه کشاند. این هیئت بلندپایه چون در مذاکرات شفاهی با آن حضرت به تفاهم نرسیدند و پاسخ آن حضرت را به پرسشهای [[اعتقادی]] خود، قانع کننده نپنداشتند، پیشنهاد رسول خدا{{صل}} را مبنی بر [[مباهله]] پذیرفتند؛ یعنی چون هر طرف خود را محق و دیگری را [[باطل]] میشمارد، عزیزان خود را فراخواند و دست به [[دعا]] بردارد و خدای خویش را بخواند و هر یک بر دیگری [[نفرین]] کند تا معلوم گردد [[خداوند]] ندای کدام طرف را پاسخ میدهد و آشکار شود چه کسی در ادعای خود [[دروغگو]] است. این عمل، که در [[زبان عرب]] مباهله نامیده میشود، راهی نو بود. به [[نص]] [[آیه ۶۱ سوره آل عمران]] {{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref> [[پیامبر اسلام]]{{صل}} [[مأمور]] به [[مباهله]] گشت که برای پایان بخشیدن به [[مجادلات]] هیئت [[نصارا]] با آن حضرت و [[اقناع]] [[عوام]] و [[خواص]] [[مسلمانان]] و [[مسیحیان]] از هر [[منطق]] و استدلالی، بهتر و رساتر بود. ولی به [[گواهی]] همه [[منابع تاریخی]]، [[مسیحیان نجران]] پس از قبول این پیشنهاد چون در میعادگاه حضور یافتند و نشانههای [[حقانیت رسول خدا]]{{صل}} را در [[دعوت]] خویش [[مشاهده]] کردند، از این کار منصرف شدند و به پرداخت [[جزیه]] و امضای صلحنامهای که آن حضرت شروطش را مشخص ساخت، تن در دادند. | |||
این واقعه با همه ویژگیها و لوازم و آثارش، نظر [[محققان]] [[شیعه]] و [[سنی]] و حتی پارهای از [[خاورشناسان]] را به خود جلب کرده است. در این واقعه [[تاریخی]]، چند نکته توجه انگیز و درخور مطالعه و [[پژوهش]] است. | |||
# ظهور [[حقانیت اسلام]] در برابر [[مسیحیت]]. شایسته توجه است که تا امروز هیچ عالم و [[عابد]] [[مسیحی]] نخواسته است بار دیگر به میدان مباهله با مسلمانان درآید تا بدین وسیله از [[اعتقاد]] [[راسخ]] خود به [[صحت]] ادعا و [[یقین]] به [[حقانیت]] دینش خبر دهد، بلکه در پیرامون [[واقعه مباهله]] رویدادهایی به ثبت رسیدهاند که عکس این مطلب را ثابت کردهاند. این رویدادها به خوبی آشکار میکنند که [[دانشمندان مسیحی]] نشانههای [[پیغمبر]] خاتم را، که در [[کتب آسمانی]] موجود خواندهاند، با پیامبر اسلام هماهنگ دیده و او را در [[ادعای نبوت]] بر [[حق]] دانستهاند؛ چنان که [[قرآن]] میفرماید: {{متن قرآن|الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ}}<ref>«کسانی که به آنان کتاب (آسمانی) دادهایم او را میشناسند همانگونه که فرزندانشان را میشناسند؛ و به راستی دستهای از آنان حق را دانسته پنهان میدارند» سوره بقره، آیه ۱۴۶.</ref>، ولی با این همه نخواستهاند از [[دین]] خود و موقعیت ویژهای که نزد [[مردم]] خود پیدا کردهاند، دست بکشند. | |||
# [[اثبات]] فضیلتی عظیم برای علی{{ع}} و زهرا{{س}} و [[حسنین]]{{ع}} که تنها همراهان [[رسول خدا]]{{صل}} در این ماجرا بودهاند. این که [[پیغمبر]] اینان را از میان [[فرزندان]] و [[زنان]] و [[اصحاب]] خود برگزیده است، بهترین دلیل بر جایگاه والایشان نزد [[خدا]] و رسول خدا{{صل}} است. | |||
# دلالت [[آیه مباهله]] بر [[امامت علی]]{{ع}}؛ چراکه کلمه {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} در [[آیه]] مذکور [[شاهد]] بر [[مقام]] و منزلتی ویژه برای علی{{ع}} نزد رسول خدا{{صل}} است که کسی بدان نرسیده و نخواهد رسید و همو است که در لسان [[وحی]] نفس پیغمبر شمرده شده است و از اینجا است که میتوان گفت علی{{ع}} [[افضل]] [[صحابه]] و بلکه افضل [[خلق]] پس از رسول خدا{{صل}} است و همه کمالاتی که برای رسول خدا ثابت است، برای او نیز ثابت است، مگر اصل [[نبوت]]. | |||
نکته دیگر، که در بررسی و تحلیل این واقعه [[تاریخی]] درخور توجه است و از میان [[خاورشناسان]]، نظر پروفسور لویی ماسینیون را به خود جلب کرده است، امضای صلحنامهای میان [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و [[مسیحیان نجران]] است که از نظر ماسینیون به معنای امضای [[پیمان]] [[نامه]] [[سیاسی]] عدم تعرض به [[مسیحیان]] در سراسر [[سرزمینهای اسلامی]] است و رعایت آن برای [[جانشینان]] آن حضرت نیز لازم است. شاید او در پی القای این باشد که پیامبر اسلام{{صل}} بدین طریق مسیحیان را در [[التزام]] به دین خود [[آزاد]] گذاشته و بدین وسیله حضور آنان را در میان [[مسلمانان]] تا زمانی که [[رفتاری]] مسالمتجویانه داشته باشند، به رسمیت شناخته است. ماسینیون در اواخر رساله خود به سراغ [[عقاید]] [[خرافی]] برخی [[فرقههای اسلامی]]، مانند [[فرقه]] نصیریه و [[شیعیان]] خطابی و [[دروزی]]، رفته و بر اساس باورهای آنان به سهم [[سلمان فارسی]] به عنوان عنصری [[ایرانی]] اشارت برده است که [[نماینده]] [[تمدن]] کهن ایرانی است؛ تازه [[مسلمانی]] که سابقه طولانی در [[مسیحیت]] داشته و با هر دو [[پیامبر]]، [[مسیح]]{{ع}} و محمد{{صل}}، آشنا بوده و اکنون پل ارتباطی میان [[اسلام]] و مسیحیت گردیده است. ولی ما نمیدانیم چرا او از میان همه زوایای توجه برانگیز این حادثه، تنها از این دو زاویه به مطالعه [[واقعه مباهله]] پرداخته است و در نهایت در پی [[اثبات]] چیست. | |||
به هر سان، جای دارد درباره واقعه مباهله [[پژوهشی]] ژرفتر و پردامنهتر صورت گیرد و نقاط اصلی این واقعه، که همچون [[واقعه غدیرخم]] مسلم و خدشه ناپذیر است، روشن شود؛ چراکه [[مباهله]] سندی جاودان بر [[حقانیت اسلام]] و شاهدی انکارناپذیر بر اصالت و [[استحکام]] بنای [[تشیع]] [[راستین]] است<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۱۹۵.</ref>. | |||
==مقطع زمانی واقعه مباهله== | |||
واقعه [[تاریخی]] مباهله [[رسول خدا]]{{صل}} با [[مسیحیان نجران]] پس از [[نبرد تبوک]] بود. [[شیخ مفید]] آمدن هیئت [[نصارا]] را به حضور رسول خدا{{صل}}، پس از ماجرای [[فتح مکه]] و سرازیر شدن هیئتهای [[طوایف]] و [[قبایل]] به سوی [[پیغمبر]] ذکر کرده است<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.</ref>. [[سید ابن طاووس]] ارسال [[نامه]] آن حضرت را به مسیحیان نجران، پس از ارسال نامه [[کسرا]] و [[قیصر]]، یعنی حدود [[سال نهم هجری]] و پس از [[نزول آیه]] [[جزیه]] دانسته<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۴۹۶.</ref> و واقعه مباهله فاصله بسیاری با این [[تاریخ]] نداشته است. همو در تعیین [[روز]] مباهله، ۲۱ و ۲۴ و ۲۷ ماه [[ذیحجه]] را نقل کرده و درستترین تاریخ را ۲۴ ذیحجه دانسته است<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۵.</ref> و سپس همین روز را به عنوان روز [[خاتمبخشی]] [[امیرمؤمنان]] و نزول آیه {{متن قرآن|إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ}} ذکر کرده و سخن [[شیخ طوسی]] در المصباح المتهجد را نیز به عنوان تأکید آورده است<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۲۶.</ref>؛ همچنان که [[نزول]] [[سوره]] «[[هل اتی]]» را در [[حق اهل بیت]]، روز ۲۵ ذیحجه دانسته است<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۲۷.</ref>. نیز در جای دیگر به نقل از عبدالمحمود [[نقاش]] در [[تفسیر]] شفاءالصدور نقل میکند که [[واقعه غدیر]] در [[روز]] [[هیجدهم ذیحجه]] و [[مباهله]] در ۲۱ و [[ازدواج فاطمه]]{{س}} و علی{{ع}} در ۲۵ [[ذیحجه]] به وقوع پیوست<ref>سید ابن طاووس، الطرائف، ص۴۲.</ref>. | |||
[[علامه محمدباقر مجلسی]] از کتاب شیخ [[رضی]] الدین [[علی بن یوسف بن مطهر حلی]]، که [[برادر]] [[علامه حلی]] است، نقل میکند که مباهله در روز ۲۴ ذیحجه و به [[نقلی]] در ۲۵ و [[خاتمبخشی]] [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در روز ۲۴ ذیحجه بوده است<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۱۹۸.</ref>. نیز آورده است که به خط شیخ [[محمد بن علی]] الجبعی دیدم که ایشان از خط [[شیخ طوسی]] نقل میکند که در [[روز دوازدهم ذیحجه]] ماجرای [[مؤاخات]] [[رسول خدا]]{{صل}} با علی{{ع}} و در هیجدهم این ماه واقعه غدیر روی داد و روز ۲۱ ذیحجه روزی است که [[توبه]] [[آدم]] پذیرفته شد که همان روز مباهله است و از روز ۲۴ نیز به عنوان روز مباهله یاد شده است<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۱۸۸.</ref>. | |||
در دیگر کتب [[روایی]] [[شیعه]] نیز روایاتی در تعیین روز مباهله نقل شده و از [[اعمال]] مستحبی این روز سخن رفته است. مرحوم [[شیخ حر عاملی]] در بابی با عنوان {{عربی|استحباب الغسل و الصلاة المباهلة و هو الرابع و العشرون من ذي الحجة}} دو [[روایت]] ذکر کرده است. روایت اول را شیخ طوسی در المصباح المتهجد به نقل از [[امام صادق]]{{ع}} نقل میکند که آن حضرت فرمود: «کسی که در این روز یعنی روز ۲۴ ذیحجه - نیم [[ساعت]] پیش از زوال دو رکعت [[نماز]] بخواند و.»... و در روایت دوم به نقل از [[موسی بن جعفر]]{{ع}} آورده است: «روز مباهله روز ۲۴ ذیحجه است»<ref>شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۸، ص۱۷۱.</ref>. | |||
[[شیخ مفید]] نیز در ذکر حوادث و رویدادهای سال، روز ۲۴ ذیحجه را روز مباهله دانسته است<ref>شیخ مفید، مسار الشیعه، ص۴۱.</ref>. حاصل آنکه معرفی روز ۲۴ ذیحجه از [[سال دهم هجرت]] به عنوان [[روز]] [[مباهله]] بیشتر به واقع نزدیک است<ref>محدث قمی نیز در مفاتیح الجنان گفته است که بنا بر اشهر، روز ۲۴، روز مباهله است؛ همچنان که روز هیجدهم را روز غدیر و روز مؤاخات، و روز ۲۵ را روز نزول {{متن قرآن|هَلْ أَتَى}} در حق اهل البیت معرفی کرده است.</ref>. البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیری در مباحث [[آینده]] ندارد، ولی برای [[بزرگداشت]] این روز و [[درک]] [[فضیلت]] آن و انجام [[اعمال]] مستحبی دارای اهمیت است. از دعاهای وارد در این روز، دعای مباهله است که همان دعای معروف سحرهای [[ماه رمضان]] و بنابر برخی نقلها اندکی با آن متفاوت است. [[امام باقر]]{{ع}} در [[حق]] این [[دعا]] میفرماید: اگر [[مردم]] میدانستند که چه مسائل عظیمی در آن است و چه زود برای صاحبش به [[اجابت]] میرسد، البته یکدیگر را میکشتند تا بدان دست یابند. اگر [[سوگند]] بخورم که [[اسم اعظم]] [[خداوند]] در آن است، به [[درستی]] سوگند خوردهام. این دعایی است که در روز مباهله [[جبرئیل]] از سوی خداوند آورده و به [[پیغمبر]] گفته است: «تو با [[وصی]] و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و [[خدا]] را بدین دعا بخوان و با آن [[قوم]] مباهله کن»<ref>مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۹۴؛ نیز ر.ک: سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۷. ولی عبارت اخیر، تنها در اقبال نقل شده است.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۰۱.</ref> | |||
==تفصیل [[واقعه مباهله]]== | |||
===نامه [[رسول خدا]]{{صل}}=== | |||
زمینهساز واقعه مباهله، نامه رسول خدا{{صل}} به [[مسیحیان نجران]] و [[دعوت]] آنان به [[اسلام]] بود و حاملان این نامه، [[عتبة بن غزوان]] و [[عبدالله بن ابیامیه]] و [[هدیر بن عبدالله]] و [[صهیب بن سنان]] شمرده شدهاند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۴۹۶؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۰.</ref>. متن نامه را [[ابن کثیر]] در [[البدایة و النهایه]] چنین ذکر کرده است: {{عربی|باسم إله إبراهيم و إسحاق و يعقوب من محمد النبي رسول الله إلى أسقف نجران و أهل نجران: أسلم أنتم فإني أحمد إليكم إله إبراهيم و إسحاق و يعقوب، أما بعد، فاني أدعوكم إلى عبادة الله من عبادة العباد، و أدعوكم إلى ولاية الله من ولاية العباد، و إن أبيتم فالجزية، فإن أبيتم آذنتكم بحرب، و السلام}}. ولی [[یعقوبی]] صدر نامه را با اندکی تفاوت چنین نقل کرده است: {{عربی|بسم الله من محمد رسول الله إلى اَسقفة نجران، بسم الله فإني أحمد إليكم إله إبراهيم و اسماعيل و إسحاق و يعقوب...}}. [[سید ابن طاووس]] در اقبال فرموده است که رسول خدا{{صل}} در این نامه [[آیه]] {{متن قرآن|قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ...}}<ref>«بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.</ref> را نوشته بود<ref>برای آگاهی از متن این نامه در منابع دیگر نگاه کنید به: مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۲ که حدود ۳۰ منبع معرفی شده است.</ref>. | |||
به هر سان، [[پیام]] اصلی نامه، اعلام [[رسالت]] رسول خدا{{صل}} و دعوت از [[اسقف]] یا [[اسقفهای نجران]] و [[مردم]] [[مسیحی]] منطقه به [[آیین اسلام]] بود. در نامه آمده بود که اگر از [[پذیرش اسلام]] [[امتناع]] ورزند، یا باید [[مقررات]] ویژه پرداخت [[جزیه]] به [[حکومت اسلامی]] را بپذیرند و یا آماده [[جنگ]] شوند. | |||
در میان مورخین شکی نیست که هیئت اعزامی [[مسیحیان نجران]] در [[سال دهم هجری]] به حضور [[رسول خدا]]{{صل}} در [[مدینه]] رسیدند و [[صلحنامه]] را [[امضا]] کردند و [[تاریخ]] [[نگارش]] [[نامه]] نباید با فاصله بسیاری پس از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. [[ابن اثیر]] [[کتابت]] هر دو را در سال دهم هجری دانسته و [[سید ابن طاووس]] در اقبال فرموده است که این نامه پس از نامههایی است که رسول خدا{{صل}} به [[کسرا]] و [[قیصر]] نوشت؛ یعنی حدود [[سال نهم هجری]] و پس از [[نزول آیه]] [[جزیه]]. به هر سان، میتوان [[یقین]] کرد که این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرینههای متن نامه - یعنی اعلام جنگ به مخاطبان و [[الزام]] آنان به جزیه - خود بهترین دلیل بر [[زمان]] نگارش نامه است<ref>مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۲.</ref>. پس اگر نگارش نامه را به دوران [[مکه]] مربوط بدانیم، خطایی فاحش است<ref>این اشتباه از بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ سر زده است.</ref>. مخاطب مستقیم نامه، [[اسقف]] یا [[اسقفهای نجران]] بودهاند و این لفظ از آن رو بر آنان اطلاق میشده که سمت [[پیشوایی دینی]] [[مردم]] را بر عهده داشتهاند و اسم خاص برای شخص یا اشخاصی به شمار نمیآمده است. در منتهی الارب ذیل واژه اسقف آمده است: اسقف صاحب منصبی از [[مناصب]] [[دینی]] [[مسیحیان]] است که او [[برتر]] از «[[قسیس]]» و [[فروتر]] از «مطران» است. مهتر ترسایان در [[بلاد اسلام]]، اول «بطریق» است و پس از آن «[[جاثلیق]]» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس». | |||
[[نجران]] نقطهای میان [[حجاز]] و [[یمن]] و طول آن به اندازه یک [[روز]] راه برای راکب سریع بود و در آن ۷۳ [[آبادی]] وجود داشت که تنها ۱۲۰ هزار مرد [[جنگی]] در آن ساکن بودند<ref>بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵.</ref>. ولی بعدها منطقه میان [[کوفه]] و واسط، که تا خود [[کوفه]] دو [[روز]] راه داشت، نیز [[نجران]] نام گرفت. [[نصارای نجران]] چون از نقطه اول توسط [[عمر بن خطاب]] در دوران زمامداریاش رانده شدند، به نقطه دوم آمدند و این [[سرزمین]] موسوم به اسم سرزمین اصلی آنان شد<ref>زبیدی، مرتضی، تاج العروس، ماده «تجر».</ref>. | |||
ظاهر آن است که در [[زمان]] [[کتابت]] [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} به [[اسقف نجران]]، [[مردم]] این منطقه دو دسته بودند: مسیحیانی که [[پیامبر]] [[نمایندگان]] خود را همراه نامهای به سوی آنان فرستاد و مشرکانی که [[خالد بن ولید]] از جانب پیامبر به سوی آنان رفت و این گروه از ساکنان نجران سرانجام [[مسلمان]] شدند و به حضور رسول خدا{{صل}} نیز رسیدند<ref>احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۲.</ref>. به هر سان، [[حیات]] [[مسیحیت]] در نجران تا [[زمان رسول خدا]]{{صل}} تداوم یافت و سپس تا زمان عمر بن خطاب نیز ادامه داشت تا آنکه [[خلیفه دوم]] آنان را از [[حجاز]] بیرون کرد. | |||
از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر شایسته [[اعتماد]] است، اصل موضوع برخورد [[عمر]] با [[مسیحیان نجران]] و کوچ اجباری آنان است؛ اما این کار چه توجیهی داشته است؟ به خوبی معلوم نیست و پرسشهای دیگری که پیرامون این [[صلحنامه]] و نقض آن از سوی عمر یا عدم [[الزام]] [[اهل نجران]] به شروط مقرر به [[ذهن]] میرسند، همه در جای خود شایسته بررسیاند<ref>ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۸.</ref> و [[هدف]] ما از بیان این توضیحات در ذیل نامه رسول خدا{{صل}} آن است که معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار [[تاریخی]] همواره مورد توجه بوده و چگونگی [[برخورد پیامبر]] [[اسلام]]{{صل}} با [[مسیحیان]] آنجا به دلیل موقعیت ویژهای که دارا بودند و به ویژه به دلیل [[ارتباط مستقیم]] و نزدیک آنان با [[پادشاه روم]]، میتوانست بازتابی گسترده در داخل و خارج [[جزیرةالعرب]] داشته باشد و نقطه عطفی در [[تاریخ]] معادلات [[مسلمانان]] با مسیحیان به شمار آید<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۰۳.</ref>. | |||
===مجلس مشورتی بزرگان نجران=== | |||
اسقف نجران در پی دریافت [[نامه]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} مجلس مشورتی مهمی در کلیسای بزرگ [[نجران]] سامان داد. در این مجلس مباحثات و [[مناظرات]] بسیاری میان بزرگان و [[دانشمندان مسیحی]] نجران درباره چگونگی برخورد با [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} مطرح شد که مشروح آن را تنها [[سید ابن طاووس]] در [[اقبال الاعمال]] نقل کرده است و دیگران در بیان متن [[عربی]] یا [[ترجمه]] [[فارسی]] به نقل او [[اعتماد]] کردهاند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰ - ۴۹۶؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۵ – ۲۸۶. نیز ر.ک: همو، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۰ – ۱۳۰۷؛ سبيتی، عبدالله، المباهله، ص۱۱۵ به بعد. از آنجا که متن منقول در اقبال الاعمال، مشتمل بر لغات مشکل است. علامه مجلسی یازده صفحه از بحار را به شرح لغات مذکور اختصاص داده است.</ref>. او در آغاز تصریح میکند که از طرق صحیح و سندهای معتبر بدین گزارش دست یافته است و از کتاب [[مباهله]]، نوشته [[ابوالمفضل محمد بن عبدالمطلب شیبانی]] و کتاب [[حسن بن اسماعیل]] بن اشناس، که درباره [[اعمال]] ماه [[ذیحجه]] است، به عنوان منابع نقل خود نام میبرد و میفرماید که ما سندهایی صحیح در هر دو کتاب داریم<ref>از عجایبی که در رساله [[ماسینیون]] (ص۱۰۲) وجود دارد آن است که گوید: «ابوالمفضل [[محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی]]، [[محدث]] [[شیعی]] [[بغدادی]] بین سالهای ۳۱۸ و ۳۱۲ در مغلثایا (روستایی در شمال [[موصل]]) به منظور گرفتن اجازهنامه روایی کتب دانشمندان شیعی از [[فرقه]] [[غلات شیعه]] که پس از طرد از [[جامعه شیعی]] [[بغداد]] به معلثایا در شمال موصل آمده بود، اقامت گزید. نام این دانشمند شیعی [[محمد بن علی شلمغانی]] مؤسس فرقه عزافریه کسی است که پس از [[اعدام]] در بغداد جسدش سوخته شد. ([[نجاشی]]، [[ابوالعباس]]، [[رجال النجاشی]]، ص۲۶۸ و نیز [[ذهبی]]، [[سیر]] اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۵۶۶ و نیز بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۲۴۹ و نیز [[ابن کثیر]]، [[البدایة و النهایه]]، ج۱۱، ص۱۷۹ و نیز این عماد در شذرات، ج۲، ص۲۹۳). از آنجا که میدانیم وی درباره [[مباهله]] کتابی تألیف کرده، مؤکداً این کتاب از آن [[شلمغانی]] است و از این جا فهمیده میشود که چرا ابن اشناس و [[رضی]] [[طوسی]] [در [[اقبال الاعمال]]] نخواستهاند نام مؤلف رساله مباهله را ذکر کنند. متن این رساله در [[بحارالانوار]] [[مجلسی]] آمده است». | |||
بدین وسیله ماسینیون میخواهد بگوید کتاب مباهله [[ابوالمفضل شیبانی]] همان کتاب مباهله شلمغانی است و ابن اشناس نیز آنچه را در مورد [[واقعه مباهله]] گفته است، از کتاب مباهله شلمغانی گرفته است. در نتیجه آنچه به [[سید ابن طاووس]] رسیده است، همان کتاب مباهله شلمغانی است؛ ولی چون شلمغانی نزد [[امامیه]] [[مذموم]] است، هر سه مؤلف نخواستهاند نام او را به میان آورند. | |||
در پاسخ این مطلب باید گفت که اولاً شاهدی بر این ادعا ذکر نشده است و این تنها [[حدس]] ماسینیون است. مرحوم [[آقابزرگ تهرانی]] نیز در الذریعه، ج۱۹، ص۴۷، کتاب مباهله [[محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالمطلب الشیبانی]] را که سید ابن طاووس از او نقل میکند، غیر از کتاب مباهله شلمغانی شمرده است. ثانیاً بر فرض که مطالب منقول مستند به کتاب شلمغانی باشد، باز هم از اعتبار آن چیزی کم نمیشود و توضیح این امر نیازمند ذکر سخن [[رجال شناسان]] [[شیعه]] در مورد شلمغانی است. [[شیخ طوسی]] در مورد [[محمد بن علی شلمغانی]] مکنی به ابوجعفر و معروف به [[ابن ابی العزاقر]] گوید او دارای کتابها و روایاتی است. نخست مستقیم الطریقه بود و سپس [[تغییر]] حال پیدا کرد و سخنان باطلی از او شنیده شد. سرانجام [[سلطان]] وقت او را به [[قتل]] رساند و از جمله کتابهای او که در حال [[استقامت]] نوشت کتاب التکلیف است. [[نجاشی]] گفته است که او در میان [[اصحاب]] ما شخصی پیشرو بود؛ ولی [[حسد]] او بر ابوالقاسم بن روح سبب شد که از [[مذهب]] بیرون رود و [[توقیع امام زمان]]{{ع}} در [[ذم]] و [[لعن]] شدید او صادر شد. نجاشی از جمله کتب او کتاب المباهله را ذکر کرده است. از شیخ [[ابوالقاسم بن روح]] در مورد کتابهای [[ابن ابی العزاقر]] بعد از آنکه مشمول [[ذم]] و [[لعن]] حضرت شد، پرسیدند و گفتند: چگونه به کتب او عمل کنیم، در حالی که خانههای ما از کتب او پر است؟ شیخ گفت من همان را میگویم که [[امام عسکری]]{{ع}} در مورد کتب بنوفضال فرمود. از امام عسکری پرسیدند چگونه به کتابهای بنوفضال عمل کنیم و حال آنکه خانههای ما از آن پر است. | |||
حضرت فرمود: آنچه را نقل کردند، بگیرید و آنچه را از خود گفتهاند، ترک کنید. (خویی، سید ابوالقاسم، معجم [[رجال الحدیث]]، ج۱۷، ص۴۷). | |||
[[وثاقت]] و [[جلالت]] این سه دانشمند [[شیعی]] یعنی [[ابن طاووس]] و [[ابوالمفضل شیبانی]] و [[ابن اشناس]] دلیل است که بر فرض آنکه از کتاب [[مباهله]] [[شلمغانی]] نقل کرده باشند، مطالب این کتاب صحیح و دارای اعتبار است و آرای باطلی که بعدها از شلمغانی صادر شد، ضرری به منقولات پیشین او نمیزند.</ref>. [[حقایق]] بسیاری که در این گزارش [[تاریخی]] به چشم میآیند و جلالت ویژهای که بزرگان [[شیعه]] برای ناقل آن، یعنی [[سید ابن طاووس]]، قائلند، ما را وادار میسازد که دستکم اجمالی از آن تفصیل را در اینجا بازگوییم و به آسانی از کنار آن نگذریم. | |||
چون [[نامه]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} بر بزرگان [[نجران]] خوانده شد، برای [[تصمیمگیری]] نهایی همگی گردآمدند. شیخ آنان، [[ابوحامد ابوحارثه حصین بن علقمه]]، که ۱۲۰ سال [[عمر]] داشت و [[علامه]] آنان به شمار میآمد، چون دید جملگی اتفاق کردهاند که به قصد [[جنگ]] با [[پیغمبر]] به [[مدینه]] روند، آنان را [[نصیحت]] کرد و به [[تأمل]] بیشتر فراخواند. او از جمله [[موحدان]] بود که در پنهان به [[پیامبر]] [[ایمان]] آورده بود. پس از او [[کرز بن سبره حارثی]]، که پیشوای [[بنی حارث بن کعب]] و از اشراف و [[فرماندهان سپاه]] بود، سخن گفت و از پندهای ابوحامد برآشفت و عافیتطلبیاش را [[نکوهش]] کرد. سپس عاقب، که نام او [[عبدالمسیح بن شرحبیل]] و بزرگ [[قوم]] و [[صاحب نظر]] ایشان بود، سخن [[کرز]] را [[تأیید]] کرد. آنگاه [[سید]]، که نامش [[اهتم بن نعمان]] بود و دانشمند [[نجران]] و همپایه عاقب به شمار میآمد، سخن گفت از آنان خواست که بیشتر [[تأمل]] کنند و به [[رأی]] واحدی رسند. [[گفتوگو]] میان آنان و تنی چند از [[اهل]] مجلس ادامه یافت تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که برای [[پادشاه روم]] نامهای بفرستند تا برای [[جنگ]] با محمد{{صل}} لشکری روانه [[حجاز]] کند؛ ولی تا رسیدن [[لشکر]]، با محمد{{صل}} از در [[مسالمت]] درآیند. در واپسین لحظهها، که بر این نظر متفق شدند و میخواستند متفرق شوند، شخصی به نام [[حارثة بن اثال]] به پا خاست و آنان را به یاد بخشهایی از [[کتاب مقدس]] انداخت که در بردارنده وصایای [[عیسی]]{{ع}} است؛ آنجا که عیسی{{ع}} از آمدن [[پیغمبر]] خاتم خبر میدهد که نام او فارقلیطا است و محل ولادتش [[کوه]] [[فاران]] در [[مکه معظمه]] است. سید و عاقب از سخنان [[حارثه]] رنجیدند؛ چراکه در میان [[مسیحیان نجران]] جایگاهی ویژه یافته بودند و از سوی پادشاه روم برایشان [[هدایا]] و اموالی فرستاده میشد و اکنون میترسیدند [[مردم]] نجران [[مسلمان]] شوند و دیگر از آنان [[اطاعت]] نکنند. | |||
بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوی دیگر درباره پیغمبر خاتم و نام و نشانههایش به درازا کشید. حارثه میگفت: «احمد و محمد دو نام برای یک نفر است؛ همان کسی که [[موسی]] و عیسی و ابراهیم به آمدنش [[بشارت]] دادهاند». سید به سراغ [[صحیفه]] [[شمعون بن حمون الصفا]]، [[وصی]] [[حضرت عیسی]] رفت، که به [[اهل نجران]] دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسی{{ع}} از آمدن فارقلیطا خبر میدهد و چون از او میپرسند فارقلیطا کیست، نشانههای پیغمبر خاتم را میگوید و از جمله آنکه به وسیله فرزند او در [[آخرالزمان]] پس از پاره شدن رشتههای [[دین]] و خاموش شدن [[چراغ هدایت]] [[پیامبران]]، بار دیگر [[دین]] برپا میشود. [[سید]] بدین جا که رسید، گفت: «فارقلیطا محمد{{صل}} نیست؛ چون او فرزند پسر ندارد». در پاسخ او [[حارثه]] رو کرد به شیخ ایشان - یعنی [[ابوحارثه]] - و از او خواست که [[کتاب جامعه]] را حاضر کنند و بخشهایی از آن را بخوانند. [[روز]] بعد همه گرد آمدند تا نتیجه [[مناظره]] را ببینند و سید و عاقب از اینکه کار بدین جا رسیده بود، ناراحت بودند؛ زیرا میدانستند [[حق]] با حارثه است. در این روز عاقب مدعی شد که محمد{{صل}} [[پیغمبر]] است، ولی [[فرستاده خدا]] به سوی [[قوم]] خود است نه بر همه [[عرب]] و [[عجم]]. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق میدانی، پس چه میگویی درباره ادعای او که خود را [[مبعوث]] بر همگان میداند. بحث و [[مجادله]] همچنان جریان یافت تا [[مردم]] همه فریاد زدند: الجامعه! و از ابوحارثه خواستند که [[جامعه]] را برایشان بخواند. چون کتاب جامعه را آوردند، سید و عاقب نزدیک بود که از [[غصه]] هلاک شوند. در اینجا حارثه کسی را فرستاد که [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز در مجلس حاضر شوند. جامعه را گشودند و [[صحیفه]] [[آدم]] را قرائت کردند. دیدند که در آنجا از آمدن [[پیامبران]] از آدم تا خاتم سخن میگوید و [[خداوند]] برای پیغمبر خاتم، که احمد است، اوصافی ذکر میکند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و [[ذریه]] آنان را معرفی میکند. چون آدم همه را میبیند، متوجه نوری میشود که همه جا را گرفته است و در پیرامونش چهار [[نور]] دیگر است. آدم از آنان میپرسد و خداوند آنان را معرفی میکند که او احمد است و آن چهار نور دیگر، وصیاش و دخترش و دو فرزندزاده اویند. | |||
سپس ابوحارثه [[اهل]] مجلس را به صحیفه [[شیث]] متوجه ساخت که به [[ادریس]] رسیده و به خط [[سریانی]] کهن است. در آنجا سخن آدم آمده است که دیدم در [[عرش الهی]] نوشتهاند: {{متن حدیث|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ}} و در همین [[صحیفه]] از [[دوازده]] کس نام رفته است که از [[فرزندان]] محمد هستند و باز در سخنان [[حضرت ابراهیم]] نگریستند که [[خداوند]] با او از محمد{{صل}} و علی و [[فاطمه]] و حسن و حسین و [[صاحب الامر]]{{عم}} سخن گفته است، تا آنجا که ابراهیم آنان را میشناسد و میگوید: {{متن حدیث|رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ}} [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} که در مجلس بودند، چون این [[نشانهها]] را در [[کتاب جامعه]] دیدند، بسیار خوشحال شدند و [[یقین]] و ایمانشان استوارتر شد. سپس سِفر دوم [[تورات]] را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به [[موسی]] [[خمسه طیبه]] و [[دوازده امام]] را معرفی میکند و آنگاه [[انجیل]] را گشودند؛ آنجا که خداوند به [[عیسی]] خبر میدهد از آمدن [[پیغمبری]] پس از همه [[پیغمبران]] که از فرزندان [[یعقوب]] است. عیسی میگوید: «خدایا، او چه نام دارد و نشانهاش چیست و [[ملک]] او چقدر است و آیا برای او ذریهای هست؟» خطاب میرسد: «یا عیسی، نام او احمد است که از [[ذریه ابراهیم]] و اسماعیل است. روی او مانند ماه و پیشانیاش [[نورانی]] است. بر شتر سوار میشود و او را در [[امت]] [[امی]] بر میانگیزانم که از [[علوم]] بهرهای نداشته باشند و ملک او تا [[قیام قیامت]] خواهد بود و ولادتش در [[شهر]] پدرش اسماعیل است که [[شهر مکه]] باشد و زنانش بسیار بوده باشند و اولادش کم. [[نسل]] او از دختر با [[برکت]] و معصومهاش خواهد بود و از آن دختر دو [[بزرگوار]] به هم رسند که [[شهید]] شوند و نسل او از ایشان است. خوشا به حال آن دو پسر و [[دوستداران]] و یاریکنندگانشان!». | |||
سرانجام [[حارثه]] در [[مناظره]] [[پیروز]] آمد و راه تأویلات آنان را بست و ناچار شدند که در برابر او دست از [[نزاع]] بکشند. [[مسیحیان]] برگرد [[سید]] و عاقب فراهم آمدند و گفتند: «در نهایت [[رأی]] شما چیست؟» گفتند: «ما از [[دین]] خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید. اکنون به سوی [[پیغمبر]] [[قریش]] روانه میشویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز میخواند». | |||
این خلاصهای بود از گزارش [[سید ابن طاووس]] که در [[ترجمه]] [[علامه مجلسی]] بیش از ۳۲ صفحه را به خود اختصاص داده است<ref>بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ واقعه را به شکل دیگری نقل میکند؛ او مینویسد: اسقف نجران، ابوحارثة بن علقمه پس از دریافت نامه رسول خدا به سراغ شرحبیل بن داعة الهمدانی فرستاد و شرحبیل گفت من میدانم که خدا وعده داد به ابراهیم که در ذریه اسماعیل نبوت را قرار دهد و بعید نیست که این مرد همان پیامبر موعود باشد؛ ولی من در مسئله نبوت رأیی ندارم. پس از او ابوحارثه به سراغ عبدالله بن شرحبیل الاصبحی و پس از او به سراغ جبار بن فیض الحارثی فرستاد که آن دو نیز سخنی شبیه سخن شرحبیل گفتند. و بیهقی در آخر آورده است که همین سه تن در مدینه به خدمت رسول خدا{{صل}} رسیدند و با او مذاکره کردند که نقل او مخالف نقل مشهور مورخان است. جلال الدین سیوطی در تفسیر الدرالمنثور در ذیل آیه مباهله همین داستان را از بیهقی آورده است و علامه طباطبایی نیز در المیزان در ذیل آیه مباهله بدان اشاره کرده است و ابن کثیر در البدایة و النهایه، ج۵، ص۶۳ نیز واقعه را بدین شکل نقل کرده است؛ ولی آن نقل مشهور را نیز آورده است که ابوحارثه و سید و عاقب و کرز به طرف مدینه حرکت کردند.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۰۵.</ref> | |||
===رویدادهای میان راه=== | |||
[[سید]] و عاقب همراه با چهارده سوار از [[نصارای نجران]]، که از بزرگانشان بودند، و هفتاد تن از [[بنی حارث بن کعب]]، به سوی [[مدینه]] رفتند. از سوی دیگر، چون [[پیامبر]] دید که مدتی از رفتن [[اصحاب]] به [[نجران]] گذشته و خبری نیامده است، [[خالد بن ولید]] را با لشکری به سوی آنان فرستاد که در راه به هیئت [[نجران]] برخورد و همه به سوی [[مدینه]] بازگشتند. پیش از رسیدن به [[شهر]]، [[سید]] و عاقب به همراهان خود گفتند که سر و روی خود نظیف و جامهها را عوض کنند. از مرکبها به زیر آمدند و جامههای نفیس [[یمنی]] پوشیدند و خود را به [[مشک]] [[معطر]] ساختند و بر اسبان خود سوار شدند و نیزهها به دست گرفتند و به ترتیبی حرکت میکردند که در تمام [[عرب]] از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر میآمدند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰.</ref>. [[سید ابن طاووس]] در کتاب سعدالسعود از کتاب [[ابوعبدالله محمد بن العباس بن علی بن مروان]]، معروف به حجام<ref>در متن سعدالسعود «حجام» دیده میشود و بیشتر کتب رجال نیز همینگونه ضبط کردهاند؛ ولی در برخی موارد جحام آمده است و نیز علی بن مروان در حیاة القلوب تبدیل شده است به علی بن ماهیار: ولی این اشتباه نیست، چون نام کامل مؤلف کتاب مذکور محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار است. استاد محمد باقر محمودی در مقدمه کتاب النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فی علی{{ع}}، ص۱۴ میفرماید: چند کتاب با عنوان {{عربی|ما نزل من القرآن في علي{{ع}}}} یافت شده است؛ از جمله آنها کتاب محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار، ابوعبدالله البزاز المعروف به ابن الحجام است که تمامی آیات را استقصا کرده است. ترجمه ابن حجام در رجال نجاشی ذیل شماره (۱۰۱۴) آمده است. نجاشی در حق او گوید: {{عربی|ثقة، ثقة، من أصحابنا، عين، سديد، كثير الحديث}}. برای او است کتاب {{عربی|ما نزل من القرآن في اهل البيت}}. جماعتی از اصحاب ما گفتهاند که به لحاظ معنا و مضمون کتابی همانند آن تصنیف نشده است و گفته شده که هزار برگ است، شیخ طوسی در فهرست خود سخنی قریب به سخن نجاشی دارد و در رجال خود در مورد کسانی که مستقیماً از معصومین روایتی نقل نکردهاند، از او یاد کرده و گفته است محمد بن عباس بن علی بن مروان معروف به ابن حجام کسی است که تلعکبری از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد. سید ابن طاووس در باب ۹۸ از کتاب الیقین فرموده است که او احادیث خود را از رجال اهل سنت نقل میکرد تا در استدلال و اقامه حجت رساتر باشد.</ref> [[واقعه مباهله]] را نقل میکند و میفرماید که [[محمد بن عباس]] در کتاب خود [[حدیث مباهله]] را به ۵۱ سند مختلف نقل کرده است<ref>سید ابن طاووس از جمله آنها، رجال زیر را نام میبرد: ابوالطفیل عامر بن وائله - جریر بن عبدالله السجستانی، ابوقیس المدنی، ابوادریس المدنی، حسن بن علی{{ع}}، عثمان بن عفان، سعد بن ابی وقاص، بکر بن مسمار، طلحة بن عبدالله، زبیر بن العوام، عبدالرحمان بن عوف، عبدالله بن العباس، ابو رافع مولی رسول الله{{صل}}، جابر بن عبدالله، براء بن عازب، انس بن مالک، المنکدر بن عبدالله عن ابیه، علی بن حسین{{ع}}، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین{{ع}}، ابوعبدالله جعفر بن محمد بن الصادق{{ع}}، حسن بصری، قتاده، علباء بن احمر، عامر بن شراحیل شعبی، یحیی بن نعمان، مجاهد بن حمر الکمی، شهر بن حوشب (سعدالسعود، ص۹۰).</ref> و من یکی از آنها را نقل میکنم که جامعتر است. | |||
[[منکدر بن عبدالله]] گوید که چون [[سید]] و عاقب، دو بزرگ [[نصارای نجران]]، با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوی [[رسول خدا]]{{صل}} آمدند، من با آنان همراه شدم. روزی [[کرز]]، که [[خرج]] ایشان با او بود، استرش سرنگون شد و بر [[زمین]] افتاد. کرز گفت: «هلاک شود آنکه ما به نزدش میرویم». عاقب گفت: «بلکه تو هلاک و سرنگون شوی». کرز گفت: «چرا؟» عاقب گفت: «برای آنکه [[نفرین]] کردی احمد را که [[پیغمبر]] [[امی]] است». کرز گفت: «از کجا میدانی که او پیغمبر است؟» عاقب گفت: «مگر نخواندهای مصباح چهارم [[انجیل]] را که [[حق تعالی]] [[وحی]] فرمود به سوی [[مسیح]] که بگو [[بنیاسرائیل]] را چه بسیار [[جاهل]] و [[نادان]] هستید؛ خود را در [[دنیا]] [[خوشبو]] میکنید تا نزد [[اهل]] دنیا و اهل خود خوشبو باشید، ولی درون شما نزد من همچون مردار گندیده است. ای بنیاسرائیل، [[ایمان]] آورید به [[رسول]] من؛ آن [[پیغمبر]] [[امی]] که در [[آخرالزمان]] خواهد آمد؛ صاحب روی انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب [[خُلق]] حَسَن و جامههای [[خشن]] و نزد من بهترین گذشتگان و گرامیترین آیندگان است. او به سنتهای من عمل میکند و از برای خوشنودیام در [[سختیها]] [[صبر]] میکند و با دست خود با [[مشرکان]] میجنگد. پس بنیاسرائیل را به آمدن او [[بشارت]] بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و [[یاری]] نمایند». آنگاه [[عیسی]] گفت: «ای [[مقدس]] و ای [[منزه]]، این [[بنده]] شایسته که [[دل]] من دوستار او شد، پیش از آنکه او را ببینم، کیست؟» حق تعالی فرمود: «ای عیسی، او از تو است و تو از اویی. مادر تو در [[بهشت]] [[همسر]] او خواهد بود. او فرزند اندک و [[زنان]] بسیار خواهد داشت و [[مسکن]] او [[مکه]] است که پایه خانهای که ابراهیم بنا کرده است، در آن محل است و [[نسل]] او از زنی با [[برکت]] خواهد بود. دیدهاش به [[خواب]] میرود و دلش به خواب نمیرود؛ [[هدیه]] را میخورد و [[صدقه]] را نمیخورد؛ گفتارش با کردارش همراه است و پنهانش با آشکارش یکسان. پس خوشا به حال او و خوشا به حال کسانی از [[امت]] او که بر [[سنت]] او بمیرند و از اهل بیتش جدا نشوند». عیسی گفت: «خداوندا، نامش چیست؟» | |||
حق تعالی فرمود «یک نامش احمد است و یک نامش محمد. او فرستاده و رسول من به سوی جمیع [[مخلوقات]] من است و از همه [[خلق]] منزلتش به من نزدیکتر و شفاعتش نزد من از همه کس مقبولتر است. [[مردم]] را جز به آنچه من دوست دارم امر نمیکند و ایشان را جز از آنچه من [[ناپسند]] دارم، [[نهی]] نمیکند». | |||
چون عاقب از این سخنان فارغ شد، [[کرز]] به او گفت: «اگر این مرد چنین است که میگویی، پس چرا ما را برای معارضه با او میبری؟!» عاقب گفت: «به سوی او میرویم تا سخنانش را بشنویم و اطوار و احوالش را [[مشاهده]] کنیم. اگر همان باشد که وصفش را خواندهایم، با او [[صلح]] میکنیم که دست از [[اهل دین]] ما بردارد؛ به گونهای که نداند ما او را شناختهایم و اگر [[دروغ]] گوید، کفایت [[شر]] او بکنیم». کرز گفت: «اگر میدانی او بر [[حق]] است، چرا [[ایمان]] نمیآوری و [[پیروی]] نمیکنی و با او صلح میکنی؟!» | |||
عاقب گفت: «مگر ندیدهای که این گروه [[نصارا]] با ما چه کردهاند؟! ما را گرامی داشته و [[مال]] دادهاند و کلیساهای رفیع برای ما بنا کرده و ناممان را پرآوازه ساختهاند. پس چگونه نفس ما [[راضی]] میشود که در [[دینی]] داخل شویم که وضیع و [[شریف]] در آن برابرند؟!»<ref>سید [[ابن طاووس]]، [[سعد السعود]]، ص۹۰. با کمی تلخیص. نیز ر.ک: [[شیخ مفید]]، [[الاختصاص]]، ص۱۱۴؛ [[مجلسی]]، محمدباقر، [[بحارالانوار]]، ج۲۱، ص۳۵۰؛ همو، [[حیاة القلوب]]، ج۴، ص۱۳۰۲. منابع بسیاری [[زمین]] خوردن کرز و سخن او و پاسخی را که شنید به اختصار آوردهاند. از جمله مجلسی، [[محمد باقر]]، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۶؛ [[احمدی میانجی]]، علی، [[مکاتیب الرسول]]، ج۲، ص۴۹۲؛ [[ابن کثیر]]، [[البدایة و النهایه]]، ج۵، ص۶۷؛ [[طبرسی]]، [[ابوعلی]] [[اعلام الوری]]، ج۱، ص۲۵۴. در برخی منابع این شخص [[کرز بن علقمه]] [[برادر]] [[ابوحارثه]] معرفی شده است که پاسخ مذکور را از همان برادرش ابوحارثه شنید و از آنجا که در بیشتر منابع از ابوحارثه ([[اسقف]] اعظم) در این [[سفر]] یاد کردهاند، بعید نیست که پاسخ مذکور از همو باشد. [[بیهقی]] در [[دلائل النبوه]]، ج۵، ص۳۸۲ آورده است که چون کرز پاسخ مذکور را شنید، در او اثر کرد و سرانجام [[مسلمان]] شد. [[ابن هشام]] در [[السیرة النبویه]]، ج۲، ص۲۲۲ داستان را به شکل دیگری، درباره پسر [[ابوحارثه]] نقل کرده است.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۱۰.</ref> | |||
===دیدار در [[مدینه]]=== | |||
هیئت [[نصارای نجران]] متشکل از چهل یا شصت یا هفتاد نفر به مدینه رسیدند<ref>تعداد نفرات این هیئت به غیر از ارقام مذکور نیز گزارش شده است؛ ولی اختلاف منابع در این جهت اهمیت چندانی ندارد.</ref>؛ ولی پیش از ورود به [[شهر]] آن چنان خود را آراسته بودند که [[توده]] مسلمان فریفته ظاهرشان شدند<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵؛ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰؛ مجلسی، محمدباقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۱.</ref>. آنان بدین وسیله میخواستند [[عظمت]] و [[شکوه]] [[مسیحیت]] را به رخ [[مسلمانان]] بکشند و بر آنان [[فخر]] کنند. افراد مهم هیئت را چنین نام بردهاند: [[ابوحارثة بن علقمه]]، که [[اسقف]] اعظم اهالی [[نجران]] بود و عاقب، که اسم او عبدالمسیح بود و [[سید]]، که اسم او اَیهُم بود<ref>طبرسی، ابوعلی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴؛ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷. در تفسیر قمی، سید غیر از ایهم شمرده شده است. نیز شیخ مفید در الارشاد، ج۱، ص۲۲۲، عبدالمسیح را غیر از عاقب دانسته است. در تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۰ آمده است که سرورشان ابوحارثه اسقف بود و عاقب و سید و عبدالمسیح و کرز و قیس و ایهم همراه او بودند.</ref>. | |||
به [[نقلی]] در آغاز ورود، [[یهودیان]] مدینه با آنان به سخن نشستند و هر یک از دو گروه، دیگری را [[نفی]] میکرد که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ}}<ref>«و یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ بر حق نیستند و مسیحیان گفتند: یهودیان هیچ بر حق نیستند» سوره بقره، آیه ۱۱۳.</ref> در [[شأن]] آنان نازل شد<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.</ref>. | |||
[[پیامبر خدا]]{{صل}} از [[نماز عصر]] فارغ شده بود که یهودیان به [[مسجد]] آن حضرت درآمدند و برای آن حضرت هدایایی نیز آورده بودند که [[پیامبر]] برخی را پذیرفت و برخی را رد کرد<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶.</ref>. همین [[زمان]] وقت [[نماز]] آنان فرا رسیده بود. ناقوس نواختند<ref>تفسیر قمی، ذیل آیه مباهله.</ref> و رو به سوی [[مشرق]] در [[مسجد پیامبر]] [[عبادت]] خویش را به جای آوردند و [[رسول خدا]]{{صل}} [[اجازه]] نداد کسی [[مزاحم]] آنان شود<ref>بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷؛ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰.</ref>. به [[نقلی]] [[پیغمبر]] سه [[روز]] آنان را به حال خود گذاشت تا [[رفتار]] او را به خوبی ببینند و با نشانههایی که در [[کتب مقدس]] به آنان رسیده بود، تطبیق دهند<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۱.</ref>. به نقلی دیگر، چون به [[مسجد رسول خدا]]{{صل}} آمدند و به آن حضرت [[سلام]] گفتند، از آنان روی گردانید و سخنی نگفت. به سراغ [[عثمان]] و [[عبدالرحمان بن عوف]] که از گذشته با آنان آشنا بودند، رفته، چارهجویی کردند و آن دو، [[مسیحیان]] را نزد علی{{ع}} آوردند؛ چون میدانستند که تنها علی{{ع}} است که میداند چرا پیامبر پاسخ آنان را نمیدهد. علی{{ع}} گفت: «این انگشترهای طلا و جامههای حریر را از تن به در آورید تا رسول خدا{{صل}} شما را بپذیرد». چون سفارش علی{{ع}} را عمل کردند و [[خدمت]] حضرت آمدند، پاسخ سلام را داد و فرمود: «قسم به آن خدایی که مرا به [[راستی]] فرستاده است، در مرتبه اول که نزد من آمدید، [[شیطان]] با شما همراه بود و من بدین دلیل پاسخ ندادم»<ref>مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۸، به نقل از شیخ طبرسی؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۵. ولی ابن سعد در الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷ آورده است که عثمان به آنان گفت: این وضع ظاهری شما سبب اعراض رسول خدا بوده است. (ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۶۵؛ طبرسی، ابوعلی اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴).</ref>. در این مرتبه [[مسیحیان نجران]] با آن حضرت به بحث و [[مناظره]] نشستند و مسائلی چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است که تنها [[ابوحارثه]] و [[سید]] و عاقب طرف سخن آن حضرت بودند<ref>ابن هشام این سه نفر را طرف مذاکره رسول خدا معرفی کرده است؛ ولی شیخ مفید تنها از مذاکره ابوحارثه با رسول خدا سخن گفته است. برخی مانند حلبی و ابن شبه طرف مذاکره را تعیین نکردهاند.</ref>. | |||
از آن حضرت پرسیدند: نظر شما درباره بزرگ ما [[حضرت مسیح]] چیست؟» [[پیغمبر]] فرمود: «او [[بنده خدا]] بود که او را برگزید و به خود مخصوص گردانید». پرسیدند: «آیا برای او پدری سراغ داری که از او به وجود آمده باشد؟» حضرت فرمود: «وجود او به سبب [[زناشویی]] نبوده تا پدری داشته باشد». پرسیدند: «پس چگونه میگویی او [[بنده]] [[آفریده]] شده [[خدا]] بود، با اینکه تو تاکنون چنین آفریدهای ندیدهای، جز اینکه از راه زناشویی به وجود آمده و دارای پدر باشد؟» اینجا بود که [[خداوند]] پاسخ آنان را داد و آیاتی از [[سوره آل عمران]] بر پیغمبر نازل شد: {{متن قرآن|إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ *فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ}}<ref>«داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد * حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش!* بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۵۹-۶۱.</ref> [[پیغمبر]] [[خدا]]{{صل}} آنان را به [[مباهله]] خواند و فرمود که [[خداوند]] به من خبر داده است پس از مباهله هر کسی که بر [[باطل]] است، بر او [[عذاب]] نازل خواهد شد و بدین وسیله [[حق]] از باطل جدا خواهد شد<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.</ref>. | |||
برخی منابع نوشتهاند که پیش از هر چیز [[رسول خدا]]{{صل}} آنان را به [[اسلام]] فراخواند<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵. ولی ابن هشام در السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲، دعوت به اسلام را بعد از مجادلات آنان با حضرت ذکر کرده است.</ref>. گفتند: «ما پیش از تو [[مسلمان]] بودیم». آن حضرت فرمود: «[[دروغ]] گفتید، بلکه سه چیز شما را از [[اسلام آوردن]] بازداشته است؛ [[پرستش]] [[صلیب]]، خوردن گوشت خوک و [[اعتقاد]] به اینکه برای خدا [[فرزندی]] است»<ref>ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۸۶؛ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵. ولی در تفسیر ثعلبی و مناقب ابن مغازلی و نیز در روایت شعبی از جابر، آن سه چیز پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و شرب خمر ذکر شده است. (ر.ک: به: ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص۱۹۰؛ سید ابن طاووس، الطرائف، ص۴۲؛ ابونعیم اصفهانی، النور المشتعل، ص۵۰) سیوطی در الدرالمنثور هر دو نقل را آورده است.</ref>. یکی از آنان گفت: «[[مسیح]] [[فرزند خدا]] است؛ چون پدری ندارد». دیگری گفت: «او خدا است؛ چون [[مردگان]] را زنده میکرد و از [[غیب]] خبر میداد و [[بیمار]] را [[شفا]] میداد و از [[گِل]] پرنده میآفرید» بزرگترشان گفت: «پس چرا شما او را شتم میکنید و بر این باورید که [[بنده خدا]] است؟» حضرت فرمود: «او بنده خدا و کلمه خدا است که بر [[مریم]] فرو فرستاد». آنان [[خشمگین]] شدند و گفتند: «اگر او را خدا بخوانی، ما [[راضی]] میشویم». سپس گفتند: «اگر راست میگویی، بندهای به ما نشان بده که [[مردگان]] را زنده میکند و [[کور]] مادرزاد را [[بینا]] میکند و [[انسان]] پیس را [[صحت]] میدهد و از گل پرنده میآفریند و در او میدمد که به پرواز آید». حضرت ساکت شد. آنگاه [[وحی الهی]] بر او آمد: {{متن قرآن|لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ}}<ref>«به راستی آنان که گفتند خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند» سوره مائده، آیه ۱۷.</ref> و نیز [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ}}<ref>«داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.</ref>.<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵.</ref> | |||
[[ابن اسحاق]] گوید که [[محمد بن سهل بن ابی امامه]] برای من [[حدیث]] کرد که چون [[اهل نجران]] آمدند و درباره [[عیسی]]{{ع}} با [[پیغمبر]] سخن گفتند، [[سوره آل عمران]] از آیه اول تا آیه هشتاد در [[شأن]] آنان نازل شد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴ و نیز بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ و ابوعلی طبرسی در اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴ گفته است که از آیه اول تا آیه هفتاد نازل شد قابل توجه است که ابن هشام تمام هشتاد آیه اول سوره آل عمران را شرح و تفسیر کرده است، ولی از نزول آیه مباهله در حق اهل بیت پیغمبر چیزی نگفته است.</ref>. | |||
سرانجام قرار [[مباهله]] گذاشتند و چنانکه ظاهر [[آیه مباهله]] نشان میدهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند، [[دعوت]] به مباهله از سوی [[پیامبر]] بود نه از سوی [[مسیحیان]]. در برابر این پیشنهاد، آنان به [[مشورت]] نشستند و نظرشان بر آن شد که تا صبح [[روز]] دیگر از آن حضرت مهلت گیرند. چون نزد همراهان خود بازگشتند، [[اسقف]] آنان گفت: «فردا به محمد بنگرید. اگر با [[فرزندان]] و [[خاندان]] خود آمد، از مباهله با او بپرهیزید، ولی اگر با [[اصحاب]] و [[یاران]] آمد، با او به [[مباهله]] برخیزید که او بر چیزی نیست»<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴.</ref>. به نقل [[سید ابن طاووس]] گفتند: «ملاحظه کنید که با چه کسانی به مباهله شما خواهد آمد؛ آیا همه [[اصحاب]] خود را خواهد آورد یا اصحاب [[اهل تجمل]] خود را و یا درویشان [[خاشع]] را که [[برگزیدگان]] [[دین]] و گروهی اندکند، با او میآیند. اگر با [[جمعیت]] بسیار یا با [[اهل]] [[دنیا]] یا با صاحبان [[تجمل]] آمد، بدانید که همچون [[پادشاهان]] برای [[مباهات]] و [[فخرفروشی]] آمده و آنگاه شما [[پیروز]] خواهید بود، نه او، و اگر با معدود کسانی از اهل [[خشوع]] آمد، بدانید که این طریقه [[پیامبران]] و [[خواص]] آنان است. پس در این صورت از مباهله بترسید»<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۱.</ref>. | |||
برخی [[مورخین]] آوردهاند که چون با هم [[خلوت]] کردند، یکی از آنان به دیگران گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]] که شما میدانید او [[پیامبر]] مرسل است و هیچ قومی با پیامبر خویش ملاعنه نکرده است مگر آنکه ریشهکن شده است. حال اگر از [[پذیرش دین]] او ابا دارید، با او [[صلح]] کنید و او را به خدا بسپارید و به بلاد خود بازگردید». به [[نقلی]] دیگر، نزد جماعتی از [[یهودیان]] [[بنیقریظه]] و [[بنینظیر]] و [[بنیقینقاع]]، که باقی مانده بودند، رفتند و پس از [[مشورت]] با آنان بدین نتیجه رسیدند که [[مصالحه]] کنند و از ملاعنه دست بردارند<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶.</ref>. بنابر این نقل، آنان پیش از آنکه حادثه [[روز]] بیست و چهارم روی دهد و چگونگی خروج [[پیغمبر]] را ببینند، مباهله با [[رسول خدا]]{{صل}} را رد کردند، در حالی که واقعه روز بیست و چهارم [[متواتر]] است و این نشان میدهد که آنان پیشنهاد مباهله را تا [[پیش از ظهور]] حالات [[روحانی]] پیامبر در صبح روز مباهله رد نکرده بودند و برای مباهله در [[انتظار]] نشسته بودند که رسول خدا{{صل}} فردا با چه کسانی و چگونه به صحنه میآید. | |||
در [[تفسیر قمی]] به سندی که [[علامه مجلسی]] - آن را حسن شمرده - آمده است که در برابر پیشنهاد [[پیغمبر]] گفتند: «با ما از در [[انصاف]] آمدی». و قرار بر [[مباهله]] گذاشتند و چون به جای خود بازگشتند، [[سید]] و عاقب و ایهم گفتند: «اگر [[قوم]] خود را برای مباهله بیاورد، با او مباهله میکنیم؛ زیرا او پیغمبر نخواهد بود و اگر تنها [[اهل بیت]] خویش را برای مباهله با ما حاضر کند، با او مباهله نخواهیم کرد؛ زیرا او [[انسان]] صادقی است که حاضر میشود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد»<ref>قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر،حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۰۱.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۱۳.</ref> | |||
===[[روز]] [[موعود]]=== | |||
[[آفتاب]] [[مدینه]] بالا آمده بود و [[چشمها]] [[انتظار]] میکشیدند. مسلمانانی که از قرار این روز [[آگاه]] بودند، گرد آمده و [[مسیحیان نجران]] [[چشم]] دوخته بودند که [[پیامبر]] کی و چگونه خواهد آمد. به یکباره دیدند که [[رسول خدا]]{{صل}} از [[خانه]] بیرون شد؛ مانند همیشه ساده و با [[صفا]] و با [[معنویت]]. در پیرامونش تنها مرد و [[زن]] [[جوانی]] بودند همراه با دو فرزند خردسال، اما چهرههایشان جذاب و گیرا، گامهایشان [[استوار]] و دلهایشان در برابر [[پروردگار]] [[خاشع]] و بیاعتنا به [[دنیا]] و [[اهل]] دنیا بود. | |||
هیئت خروج پیغمبر با وصیاش علی{{ع}} و دخترش [[فاطمه زهرا]]{{س}} و دو فرزندش حسن و حسین{{عم}} چند گونه نقل شده است: دست علی{{ع}} در دست پیامبر بود؛ حسن و حسین{{عم}} پیش روی آن حضرت میرفتند و [[فاطمه]]{{س}} پشت سر پدر حرکت میکرد<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۵۵؛ و نیز طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله.</ref>. علی سوی راست پیامبر و حسن و حسین{{عم}} سوی چپ راه میرفتند و فاطمه{{س}} پشت سر پیامبر بود<ref>سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰.</ref>. حسن{{ع}} سوی راست رسول خدا{{صل}} و حسین{{ع}} در سوی چپ و فاطمه پشت سر پیامبر و علی{{ع}} پشت فاطمه{{س}} بود<ref>سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰.</ref>. دست حسن{{ع}} در دست پیامبر و حسین{{ع}} در آغوش او و علی{{ع}} در پیش روی و [[فاطمه]]{{س}} در پشت سر [[پیامبر]] حرکت میکرد<ref>فخر رازی، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۹. به نقل از: امین الاسلام طبرسی، در تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۴۵۱ نیز به همین صورت آمده، با این فرق که دست حسین نیز در دست رسول خدا{{صل}} بود.</ref>. دست حسن{{ع}} در دست [[پیامبر خدا]]{{صل}} و حسین{{ع}} در آغوشش و فاطمه{{س}} پشت سر آن حضرت و علی{{ع}} پشت سر فاطمه{{س}} قرار داشت<ref>بغوی، معالم التنزیل، ذیل آیه مباهله، ج۱، ص۴۸۰.</ref> و [[رسول خدا]]{{صل}} بدانان فرمود: «چون من [[دعا]] کردم، شما آمین گویید»<ref>زمخشری، جارالله، الکشاف، تفسیر ثعلبی؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ذیل آیه مباهله.</ref>. | |||
در بسیاری منابع دیگر چگونگی خروج این [[پنج تن]] به گونه مطلق ذکر شده است<ref>چنانکه در تاریخ المدینة المنوره از ابن شبه و سیره حلبی و تفسیر قمی و تفسیر البیان دیده میشود.</ref> و برای هر [[پژوهشگری]] منصف، که اندکی با منابع [[تاریخ اسلام]] آشنا است، این نکته عیان است که اصل ماجرای خروج رسول خدا{{صل}} با علی{{ع}} و فاطمه{{س}} و [[حسنین]]{{عم}} مورد اتفاق [[فریقین]] است. | |||
باری، پیامبر خدا{{صل}} از [[مدینه]] بیرون آمد<ref>ناگفته نماند که امروزه مسجد مباهله به عنوان مکان دقیق مباهله رسول خدا با مسیحیان نجران شناخته شده است. موقعیت کنونی این مسجد در سمت راست شارع ستین (ملک فیصل کنونی) قرار دارد. این خیابان در مجاورت ضلع شمال شرقی بقیع است. فندق الدخیل در سمت راست و مستشفی الولادة و الاطفال در سمت چپ آن خیابان واقع بوده و مسجد المباهله یا مسجد الاجابه حدود یکصد متر از فندق الدخیل بالاتر است. (قائدان، اصغر تاریخ و آثار مکه و مدینه، ص۳۱۱) ولی بیشتر منابع این مکان را فقط مسجد الاجابه یاد کردهاند و در این که مباهله در موقعیت کنونی همین مسجد واقع شده باشد، تردیدهایی وجود دارد؛ هر چند در برخی کتب دعا و زیارت، از این مکان به مسجد مباهله یاد شده است. (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۹۷، ص۲۲۵).</ref>، در حالی که عبای مویین سیاه رنگی بر دوش داشت آمد تا به نزدیکی دو درخت رسید. فرمود که میان دو درخت را جاروب زنند و هموار کنند. عبای خود را بر دو درخت کشید و همراهان خود را در زیر آن جای داد و خود در پیش ایستاد و دوش چپ خود را به زیر [[عبا]] برد و بر کمانی که در دست داشت تکیه داد و دست راست را برای [[مباهله]] به سوی [[آسمان]] بلند کرد و [[مردم]] از دور مینگریستند که چه خواهد کرد. | |||
[[سید]] و عاقب، که این حال را دیدند، رنگ از رخسارشان پرید و پاهایشان لرزید و نزدیک بود که بیهوش شوند. یکی از آنان به دیگری گفت: «آیا با او مباهله میکنیم؟» دیگری گفت: «مگر نمیدانی که هر گروه که با [[پیغمبر]] خود مباهله کردند، بزرگ و کوچکشان هلاک شدند؟!» دیگری گفت: «[[رهبانیت]] برطرف شد. زود دریاب این مرد را که اگر لبانش به یک کلمه [[نفرین]] بجنبد، ما به [[اهل]] و [[مال]] خود باز نخواهیم گشت!» پس به [[خدمت]] حضرت شتافتند و گفتند: «تو با این [[جماعت]] آمدهای که با ما مباهله کنی؟!» حضرت فرمود: «آری، پس از من اینان مقربترین [[خلق]] نزد خدایند». لرزه بر بدنشان افتاد و با آن حضرت [[مصالحه]] کردند و [[راضی]] به [[جزیه]] شدند. سپس حضرت فرمود: «[[سوگند]] یاد میکنم که اگر با من و اینان که زیر عبایند، مباهله میکردید، تمام این [[وادی]] بر شما [[آتش]] میگشت و به قدر یک چشم بر هم زدن آتش به [[قوم]] شما میرسید و همه را هلاک میکرد». آنگاه [[جبرئیل]] نازل شد و گفت: «یا محمد، [[حق تعالی]] [[سلام]] میرساند و میفرماید: به [[عزت]] و جلالم سوگند، اگر همراه اینان که در زیر عبایند با همه [[اهل آسمان]] و [[زمین]] مباهله کنی، [[آسمانها]] پاره پاره شوند و فروریزند و [[زمینها]] از هم بپاشند و پاره پاره بر روی آب جاری شوند و دیگر قرار نگیرند». حضرت دستهای [[مبارک]] خود را به [[آسمان]] بلند کرد؛ چونان که سفیدی زیر بغلهایش پیدا شد و گفت: «بر کسی که ستمکند بر شما و [[حق]] شما را از شما بگیرد و [[مزد رسالت]] مرا، که [[خدا]] برای شما مقرر کرده است و آن [[مودت]] شما است، کم کند، [[لعنت]] و [[غضب خدا]] پیاپی تا [[روز قیامت]] نازل شود»<ref>ر.ک: سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۰۵.</ref>. | |||
به [[نقلی]]، [[سید]] و عاقب گفتند: «چرا با بزرگان [[اهل]] [[شأن]] که [[ایمان]] به تو آوردهاند، بیرون نیامدهای و تنها همین [[جوان]] و [[زن]] و دو [[کودک]] را همراه خویش آوردهای؟!» حضرت فرمود: «من از جانب [[خداوند]] [[مأمور]] شدهام که همراه اینان با شما [[مباهله]] کنم». پس به سوی [[اصحاب]] خود بازگشت و [[منذر بن علقمه]]، [[برادر]] [[ابوحارثه]]، که پیشتر در مجلس مشورتی [[اهل نجران]] حاضر نبود و سپس همراه این گروه شد، دیگران را [[نصیحت]] کرد که: «شما و هر کسی که با کتابهای [[الهی]] آشنا است، میداند که ابوالقاسم محمد همان شما [[پیامبری]] است که همه [[پیامبران]] به او [[بشارت]] دادهاند»<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۱؛ مجلسی، محمدباقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۵.</ref>. همین گزارش حاکی است که در این وقت نشانههای [[نزول عذاب]] ظاهر شد. [[آفتاب]] دگرگون گشت و [[کوهها]] لرزید و با اینکه فصل تابستان بود، ابری سیاه پیدا شد. درختان سر به زیر آورده بودند و مرغان بر [[زمین]] بال گسترده بودند. سید و عاقب به منذر بن علقمه گفتند: «نزد محمد برو و پسر عمویش علی را واسطه کن که محمد خاطر او را میخواهد و از گفته او بیرون نمیرود و [[پیماننامه]] درست کن». منذر به محضر [[رسول خدا]]{{صل}} رسید و [[مسلمان]] شد و [[پیام]] آنان را رساند و رسول خدا{{صل}} علی{{ع}} را برای [[مصالحه]] فرستاد. علی{{ع}} پرسید: «با ایشان چگونه [[صلح]] کنم؟» حضرت فرمود: «هر چه [[رأی]] تو باشد». علی{{ع}} با آنان توافق کرد که هر سال دو هزار [[جامه]] نفیس بدهند و هزار مثقال طلا؛ نیمی در [[محرم]] و نیمی دیگر در [[رجب]]. چون [[رسول خدا]]{{صل}} با [[اهل]] بیتش{{عم}} به [[مسجد]] بازگشت، [[جبرئیل]] نازل شد و گفت: «[[حق تعالی]] [[سلام]] میرساند و میفرماید که بندهام [[موسی]] همراه [[هارون]] و [[فرزندان]] هارون با [[دشمن]] خود [[قارون]] [[مباهله]] کرد و حق تعالی قارون را با اهل و مالش و یاورانش به [[زمین]] فرو برد. به جلالم [[سوگند]]، اگر تو همراه اهلت با همه اهل زمین و همه [[مردمان]] مباهله میکردی، [[آسمانها]] پاره پاره و [[کوهها]] ریز ریز میشدند و زمین فرو میرفت». رسول خدا{{صل}} به [[سجده]] رفت و سپس دستها را بلند کرد و سه بار گفت: {{متن حدیث|شُكْراً لِلْمُنْعِمِ}}. چون از علت این کار پرسیدند، فرمود: [[خداوند]] جهانیان را [[شکر]] کردم به واسطه انعامی که بر [[اهل بیت]] من [[کرامت]] فرمود». و سپس از آنچه جبرئیل آورده بود به ایشان خبر داد<ref>سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۲؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴.</ref>. | |||
به نقل [[شیخ مفید]] و [[شیخ طبرسی]] چون [[پیامبر]] با آن چهار تن آمد، [[اسقف]] پرسید: «اینان کیستند که همراهش میآیند؟» بدو گفتند: «این پسر عمویش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترین مردمان نزد او، [[علی بن ابی طالب]] است و این دو طفل، [[پسران]] دخترش از علیاند که نزد او از همه محبوبترند و آن [[زن]] دخترش [[فاطمه]] است که عزیزترین [[مردم]] نزد او است و علاقه [[قلبی]] [[پیغمبر]] بدو از همه بیشتر است<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴؛ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۱ ص۲۲۷؛ طبرسی، ابوعلی اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴.</ref>. اسقف گفت: «ببینید که با [[خواص]] خود، یعنی فرزندان و اهلش آمده است و میخواهد همراه آنان مباهله کند؛ چون به [[حقیقت]] کار خویش مطمئن است. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر میترسید که چیزی به زیانش تمام شود، آنان را نمیآورد. از [[مباهله]] با او بپرهیزید. به خدا سوگند که اگر موقعیت [[قیصر]] نبود، [[مسلمان]] میشدم»<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴. در خصوص عاقبت امر ابوحارثه و سید و عاقب، منابع گوناگون، مطالب مختلف نوشتهاند. ابن سعد در الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۸ گوید: پس از مدت کوتاهی سید و عاقب به نزد رسول خدا بازگشتند و مسلمان شدند، و رسول خدا{{صل}} آن دو را در خانه ابوایوب انصاری جای داد. امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه مباهله نیز از بازگشت آن دو و مسلمان شدن آنان خبر میدهد و نیز در تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۲ آمده است که ایهم مسلمان شد؛ ولی گزارش مفصل سید ابن طاووس از مجلس مشورتی بزرگان نصارا در سرزمین نجران حاکی از آن است که سید و عاقب خبر از درستی نبوت رسول خدا داشتند، ولی در صدد کتمان آن و گمراه نگاه داشتن مردم بودند. در آنجا ابن طاووس آورده است که ابن سید و عاقب در مکر و حیله از جمله شیاطین انس بودند.</ref>. | |||
در اینجا سخنان مهم دیگری به طور پراکنده در کتب [[تفسیر]] و [[تاریخ]] آمده است. از جمله آنکه چون حضرت برای مباهله بر دو زانو نشست، [[ابوحارثه]] گفت: «به خدا سوگند، چنان نشسته است که [[پیغمبران]] برای مباهله مینشینند» و بازگشت و از مباهله هراسید. [[سید]] به او گفت: «کجا میروی؟» گفت: اگر بر [[حق]] نمیبود، چنین بر مباهله جرئت نمیکرد و اگر با ما مباهله کند، یک سال نخواهد گذشت که هیچ نصرانیای باقی نخواهد ماند<ref>طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۹ نیز به نقل از او: بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۷۷؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۱.</ref>. من چهرههایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند، کوهی را از جای خود برکَند، بیگمان خواهد کَند. پس [[مباهله]] نکنید که هلاک میشوید»<ref>طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ و نیز زمخشری در تفسیر الکشاف ذیل آیه مباهله؛ و سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۳.</ref>. و از سوی دیگر [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «اگر با من مباهله میکردند، همه به صورت میمون و خوک [[مسخ]] میشدند و تمام این [[وادی]] برایشان [[آتش]] میشد و میسوختند و [[حق تعالی]] جمیع [[اهل نجران]] را مستأصل میکرد، به گونهای که حتی مرغی بر سر درختان باقی نمیماند»<ref>فخر رازی، التفسیر الکبیر؛ شیخ طوسی، التبان؛ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان؛ علامه طباطبایی، المیزان؛ تفسیر ثعلبی در ذیل آیه مباهله؛ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۶.</ref>. | |||
سرانجام [[آفتاب]] [[حقیقت]] برون آمد و هیچ کس از [[عام و خاص]] و [[مسلمان]] و [[نامسلمان]] در آنجا نبود جز آنکه دید رسول خدا{{صل}} علی{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} و حسن و حسین{{عم}} را در زیر عبای خویش درآورد و آنگاه فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي}}<ref>حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶؛ رحمانی، همدانی، احمد، الامام علی، ص۲۶۷، به نقل از: ابوحیان اندلسی، البحرالمحیط، ج۲، ص۴۷۹ و مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۸۵؛ گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص۱۴۲؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۶۵ با ذکر حدیث سعد بن ابی وقاص که در صحیح مسلم آمده است.</ref> و در [[حق]] آنان [[آیه تطهیر]] را قرائت فرمود: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref><ref>فخر رازی، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۳؛ شبلنجی، نورالابصار، ص۲۲۳.</ref>. از همین جا برای برخی این [[باور]] پیدا شده است که آیه تطهیر باری دیگر در [[واقعه مباهله]] نازل شده است؛ چنانکه پیش از آن در [[خانه]] [[امسلمه]] نازل شده بود، ولی آنچه درست به نظر میرسد، آن است که بگوییم [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[آیه تطهیر]] را پس از [[نزول]] در مرتبه اول در موقعیتهایی مختلف تکرار و بر مصادیق راستینش تطبیق کرده است تا برای دیگران در [[شناخت اهل بیت]] [[پیغمبر]] جای تردید باقی نماند. [[شاهد]] این نظریه آن است که [[اهل]] [[تاریخ]] و [[سیره]] آوردهاند که پس از نزول آیه تطهیر تا شش یا هفت و یا هشت ماه متوالی آن حضرت هنگام رفتن به سوی [[مسجد]] برای ادای [[نماز صبح]] بر در [[خانه علی]]{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} میایستاد و ندا میداد: {{متن حدیث|يَا أَهْلَ الْبَيْتِ {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>}} تا دیگران [[جسارت]] نکنند که [[زنان]] پیغمبر را به جرگه [[اهل بیت]] درآورند. اینجا نیز از آن موارد بود و [[پیامبر]] اهل بیت خود را در زیر [[عبا]] در آورد و با [[قرائت]] آیه تطهیر مصادیقش را روشن ساخت<ref>شرف الدین عاملی، سید عبدالحسین، الکلمة الغراء فی تفضیل الزهراء، ص۱۵.</ref>. | |||
[[فخر رازی]] گوید: این [[روایت]] که [[رسول خدا]]{{صل}}، [[حسنین]]{{ع}} و فاطمه{{س}} و علی{{ع}} را در کسای خود درآورده و آیه تطهیر را خوانده، روایتی است که [[صحت]] آن در میان [[اهل تفسیر]] و [[حدیث]] همچون امور مورد اتفاق است<ref>عین تعبیر فخر رازی در ذیل آیه مباهله در التفسیر الکبیر چنین است: {{عربی|و اعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث}}. چنان که در بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۸۵ آمده است، عین همین تعبیر از نیشابوری در انوارالتنزیل وجود دارد.</ref>. [[مفسر]] بزرگی چون [[زمخشری]] نیز گوید: در [[آیه مباهله]] دلیلی بر فضل و [[برتری]] [[اصحاب کسا]] هست که هیچ دلیلی قویتر از آن یافت نشود<ref>عین تعبیر زمخشری در الکشاف چنین است: {{عربی|و فيه دليل لا شيء أقوى منه على فضل اصحاب الكساء}}.</ref>. مع الاسف شماری اندک از [[دانشمندان اهل سنت]] کوشیدهاند تا از اهمیت [[واقعه مباهله]] بکاهند یا ابعادی از آن را بیارزش جلوه دهند و برخی با نقل روایاتی بیاساس و [[غریب]] خواستهاند دیگران را نیز به [[همراهی]] با [[رسول خدا]]{{صل}} در این واقعه مفتخر سازند و بدینسان، اگر دلیلی بر [[فضیلت اهل بیت]] یافت شده است، دیگران نیز در آن [[شریک]] شوند. ولی در برابر، قاطبه [[اهل سنت]] در کتب خود اعتراف کردهاند که چون [[آیه مباهله]] نازل شد، [[پیامبر اسلام]]{{صل}} تنها علی{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} و [[حسنین]]{{عم}} را برای [[مباهله]] همراه خود برد و برخی دیگر تصریح دارند که مراد از {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا... وَنِسَاءَنَا... وَأَنْفُسَنَا}} در آیه مباهله کسی جز حسنین{{ع}} و فاطمه{{س}} و علی{{ع}} نیست<ref>فهرستی که مرحوم آیتالله مرعشی نجفی در تعلیقه مجلداتی از احقاق الحق تهیه کرده است، با حذف مکررات به بیش از صد فقره میرسد و فهرستی که مرحوم شیخ قوام الدین وشنوهای در کتاب اهل بیت و آیه مباهله ارائه داده است، بالغ بر شصت مورد است. امتیاز کار ایشان آن است که از علمای اهل سنت به ترتیب از قرن سوم تا قرن چهاردهم یاد کرده است. علاوه بر این دو شخصیت بزرگ سید حسین بحرالعلوم در تعلیقه تلخیص الشافی و نیز آیتالله احمدی میانجی در مکاتیب الرسول به معرفی منابع در این زمینه پرداختهاند. (ر.ک: تستری، نورالله، احقاق الحق، ج۳، ص۴۶؛ ج۹، ص۷۰؛ ج۲۲، من ۳۴، ۴۴؛ ج۲۴، ص۶؛ ج۳۳، ص۲۲؛ وشنوهای، قوامالدین، اهل البیت و آیة المباهله، ص۷۲ - ۳۴؛ شروانی، ماروته العامة من مناقب اهل البیت، ص۸۵.</ref>. | |||
با این حال معلوم نیست چگونه [[صاحب تفسیر المنار]] میخواهد در آیه مباهله سند افتخاری را که [[خدا]] و رسول خدا{{صل}} برای [[اهل بیت]] بر جای گذاشتهاند، مخدوش و سخن قاطبه [[علمای اهل سنت]] را [[انکار]] کند. او میگوید: حمل کلمه {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} بر فاطمه بر و کلمه {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} تنها بر علی از نظر لغت [[عرب]] توجیه پذیر نیست و تنها این کار ناشی از [[روایات]] بسیاری است که در منابع [[شیعی]] نقل شدهاند و معلوم است که مقصود [[شیعه]] از نقل این روایات چیست. آنان در [[ترویج]] این روایات چنان کوشیدهاند که بسیاری از [[اهل سنت]] را نیز تحت تأثیر قرار دادهاند و گرنه هیچ عربزبانی را نمیتوان یافت که {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} بگوید و با وجود زنانش، دخترش را قصد کند و از این دورتر آن است که از کلمه {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} تنها علی مقصود باشد<ref>محمد رشید رضا، تفسیر المنار، تقریر درس شیخ محمد عبده، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله به نقل از او.</ref>. | |||
شگفت است که شیعه چگونه توانسته است همه [[علمای اهل سنت]] را از [[افکار]] و آرای خود متأثر کند و با اینکه [[اخبار]] [[واقعه مباهله]] [[نسل]] به نسل به وسیله [[محدثین]] و [[مفسرین]] و [[مورخین]] نقل شده و [[موازین]] [[جرح و تعدیل]] به آن راه یافته است، علمای اهل سنت نتوانستهاند این روایات را - که به [[گمان]] صاحب [[المنار]] ساخته و پرداخته شیعهاند - از خود دور کنند و همه در دام آنها افتادهاند<ref>سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۳.</ref>. برای [[اثبات]] مدعای شیعه کافی است به اعتراف امثال [[فخر رازی]] و به [[روایت]] کسانی چون [[عایشه]]<ref>زمخشری در الکشاف ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسی در بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۲۴، حدیث عایشه را چنین نقل کردهاند: {{متن حدیث|أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} خَرَجَ وَ عَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ فَاطِمَةُ ثُمَّ عَلِيٌّ ثُمَّ قَالَ {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}}}؛ شیعه و سنی در ذیل آیه تطهیر، به این حدیث عایشه اشاره کردهاند.</ref> بنگریم. افزون بر این، نویسنده المنار، ناآشنایی خود را با [[زبان قرآن]] و عرب را نیز ثابت کرده است؛ زیرا در [[آیه]] ۱۷۶ [[سوره نساء]] آمده است: {{متن قرآن|وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ}}<ref>«و اگر (میراثبران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث میبرد» سوره نساء، آیه ۱۷۶.</ref> و نیز در [[آیه]] ۱۰ همین [[سوره]] آمده است: {{متن قرآن|يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً}}<ref>«خداوند درباره (ارث) فرزندانتان به شما سفارش میکند که بهره پسر برابر با بهره دو دختر است و اگر (همه وارثان)، دختر و بیش از دو تن باشند تنها دو سوم آنچه بر جای نهاده، از آن ایشان است» سوره نساء، آیه ۱۱.</ref> باید پرسید چگونه کلمه [[نساء]] در این آیه بر [[دختران]] حمل میشود، نه بر [[زنان]]<ref>رحمانی، همدانی، احمد، الامام علی{{ع}}، ص۲۸۴.</ref>. | |||
اگر خوشبینانه بنگریم، باید گفت که منشأ خطای این [[مفسر]] آن بوده است که برخی [[روایات]] را، مانند [[روایت]] جابر که گوید: {{متن حدیث|نِساءَنا فَاطِمَةَ وَ أَنْفُسَنا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ}} دیده است و چنین پنداشته است که مراد از واژه {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} [[فاطمه]] و مراد از {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} علی است؛ حال آنکه ما گوییم [[رسول خدا]]{{صل}} در [[مقام]] [[امتثال]]، کسی را جز فاطمه و علی و [[حسنین]]{{عم}} با خویش نیاورده است و این بدان معنا است که تنها مصداق {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} علی و تنها مصداق{{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} فاطمه بوده است و نباید مصداق را با مفهوم [[اشتباه]] گرفت. معنای [[کلام رسول خدا]]{{صل}} که فرموده است: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِيَ}} آن بوده که خدایا من از [[اهل بیت]] و [[خواص]] خود جز اینان کسی را نیافتم که برای این کار همراه سازم. بدینسان، [[صاحب تفسیر المنار]] خواسته است [[تفسیر]] مذکور را بر خلاف [[قواعد]] لغت [[عرب]] قلمداد کند، [[غافل]] از آنکه [[زمخشری]] صاحب [[کشاف]]، پیشوای [[اهل]] [[ادب]] و [[بلاغت]]، در تفسیر خود گوید: {{عربی|فيه دليل لا شيء اقوى منه على فضل اصحاب الكساء}}. | |||
گذشته از این، باید دید مراد این مفسر چیست که میگوید مصادر این روایات شیعیانند. آیا کسانی را که سلسله [[اسناد روایات]] بدانها ختم میشود، [[شیعه]] دانسته است؛ کسانی مانند [[سعد بن ابی وقاص]] و [[جابر بن عبدالله]] و [[عبدالله بن عباس]] و جمعی دیگر از [[صحابه]] و کلبی و [[شعبی]] و [[ابوصالح]] و جمعی دیگر از [[تابعین]]؛ یا مقصودش آن است که شیعه این [[روایات]] را در [[جوامع]] نخستین [[حدیث]] و کتب معتبر [[تاریخ]] وارد کرده است. در هر دو صورت، او سخن شیعه را نا پذیرفتنی میشمارد؛ ولی از این رهگذر که اساس [[سنت]] و [[شریعت]] [[متزلزل]] گردد و از [[سنت مأثور]] چیزی بر جای نماند<ref>علامه طباطبائی، المیزان، ذیل آیه مباهله.</ref>. پیش از او نیز کسانی بودهاند که در برابر این همه [[نصوص]] انکارناپذیر، روایتی شاذ یا سخنی [[غریب]] آوردهاند، ولی او گوی [[سبقت]] را از همه آنان ربوده است؛ زیرا دیگران به جای متهم ساختن شیعه به [[جعل]] و [[تزویر]]، یا با حذف [[نام علی]]{{ع}} از میان همراهان [[رسول خدا]]{{صل}}، به سرعت از آن گذشتهاند؛ همچون [[ابن کثیر]] در [[البدایة و النهایه]]<ref>علامه طباطبائی، المیزان، ج۵، ص۶۵، همچنین طبری در جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج۳، ص۴۰۷، در ذیل آیه مباهله در ضمن حدیث شماره ۵۶۶۶ و حدیث شماره ۵۶۷۱، همراهان پیامبر را فقط فاطمه و حسنین میداند؛ ولی همو در ضمن حدیث شماره ۵۶۷۵ از منذر بن ثعلیه از علباء بن احمر الیشکری نقل میکند که چون آیه مباهله نازل شد، رسول خدا صل در پی علی و فاطمه و حسنین فرستاد.</ref> و یا کوشیدهاند افزون بر علی و [[فاطمه]] و حسن و حسین{{عم}}، برخی [[همسران رسول خدا]]{{صل}}، یعنی [[عایشه]] و [[حفصه]] را نیز به [[همراهی]] رسول خدا مفتخر سازند؛ همچون [[حلبی]] در سیرهاش<ref>حلبی در السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶ آورده است: عمر گوید از رسول خدا{{صل}} پرسیدم اگر شما ملاعنه میکردید، دست چه کسی را میگرفتید؟ آن حضرت فرمود دست علی و فاطمه و حسن و حسین و عایشه و حفصه را میگرفتم. سپس حلبی اضافه میکند که زیادت عایشه و حفصه در این روایت، به شهادت آن بخش از آیه است که میفرماید: {{متن قرآن|وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ}}. خطای حلبی در این استشهاد واضح است: زیرا اگر {{متن قرآن|وَنِسَاءَنَا}} به معنای همسران رسول خدا باشد، پس چرا فاطمه همراه رسول خدا{{صل}} بود و اگر {{متن قرآن|وَنِسَاءَنَا}} بر دختر رسول خدا تطبیق کند، چرا همسران رسول خدا حاضر شدند؟ از خلال نکاتی که در تفسیر آیه مباهله خواهیم گفت، قرائن کذب این خبر واضحتر خواهد شد.</ref>؛ و یا برای تثبیت موقعیت [[خلفای سهگانه]] و فضیلتسازی برای آنان از [[امام صادق]]{{ع}} نقل کردهاند که چون [[آیه مباهله]] نازل شد، [[رسول خدا]]{{صل}} [[ابوبکر]] را با فرزندش و [[عمر]] را با فرزندش و [[عثمان]] را با فرزندش و علی را با فرزندش همراه خویش آورد؛ همچون [[ابن عساکر]] در [[تاریخ]] [[دمشق]] و [[جلال الدین سیوطی]] در [[تفسیر]] آیه مباهله<ref>احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۶؛ سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۹؛ محمدرشید رضا، تفسیر المنار، ذیل آیه مباهله به نقل از: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق؛ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، ذیل آیه مباهله به نقل از: ابن عساکر.</ref>. | |||
در این مورد آشکار است که [[راوی حدیث]] میخواسته است ترتیب [[خلفای چهارگانه]] را [[حفظ]] کند. دست سیاستبازان [[واجب]] کرده بود که شماری به تلاش و تکاپو افتند و سخنسازی کنند و باوری برای بیخبران پدید آورند که خلفای چهارگانه متناسب با [[فضیلت]] و [[شأن]] و منزلتی که نزد رسول خدا{{صل}} داشتند، به ترتیب به [[خلافت]] رسیدند. به [[راستی]] اگر قرار بود رسول خدا{{صل}} بزرگان [[اصحاب]] و [[خویشاوندان]] خود را گرد آورد، چرا در میان [[صحابه]] به کسانی همچون [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[عمار]] و [[مقداد]] توجه نکرد، و چرا عمویش عباس، شیخ [[هاشمیان]] را برنگزید و چرا عمهاش [[صفیه دختر عبدالمطلب]] و دختر عمویش [[امهانی]] را که از [[زنان برگزیده]] [[هاشمی]] بودند، همراه خود نکرد؟<ref>سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۹.</ref> وانگهی، خلفای چهارگانه در آن [[زمان]] همه دارای پسر نبودند<ref>علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.</ref> و آشکار است که اینگونه [[روایات]] [[غریب]] چرا و چگونه پدید آمدهاند. | |||
در پایان شایسته مینماید به [[کلام]] [[شاگرد]] دیگر [[شیخ محمد عبده]]، یعنی [[ابن عاشور مغربی]]، نیز اشاره کنیم. او میگوید: هرگاه لفظ «[[نساء]]» به واحد یا جماعتی اضافه شود، ناگزیر مراد از آن [[همسران]] مرد هستند؛ مانند {{متن قرآن|نِسَاءَ النَّبِيِّ}}<ref>«زنان پیامبر!» سوره احزاب، آیه ۳۰.</ref> و {{متن قرآن|نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ}}<ref>«زنان مؤمن» سوره احزاب، آیه ۵۹.</ref> بر خلاف آنجا که لفظ «نساء» غیر مضاف باشد. پس ناگزیر مراد از {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}}، ازواج النبی است و مراد از «[[انفس]]» در [[آیه شریفه]]، انفس [[متکلمین]] و مخاطبین است؛ یعنی {{عربی|ايانا و اياكم}} و در مورد {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا}} دو احتمال است: یا [[جوانان]] مراد هستند و یا اطفال<ref>محمد بن طاهر بن عاشور، التحریر و التنویر، ذیل آیه مباهله.</ref>. آنگاه خود این [[مفسر]] از [[بیهقی]] در کتاب [[دلائل النبوه]] نقل میکند که [[رسول خدا]]{{صل}} برای [[مباهله]] علی{{ع}} و [[فاطمه]]{{س}} و حسن و حسین{{عم}} را آورد و [[زنان]] و دیگر مردان [[مسلمان]] را همراه خود نکرد<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۱۷-۲۲۶.</ref>. | |||
===امضای صلحنامه=== | |||
سرانجام این واقعه، امضای صلحنامهای میان رسول خدا{{صل}} و [[مسیحیان نجران]] بود. گویا در تنظیم این صلحنامه و تعیین شرطهایش، علی{{ع}} از سوی [[پیغمبر]] [[اختیار]] کامل داشت<ref>این مطلب از گزارش سید ابن طاووس در اقبال الاعمال، ص۵۱۲ استفاده میشود که پیشتر نقل شد.</ref>. و حتی کاتب صلحنامه را نیز علی{{ع}} نوشتهاند<ref>یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۲. گفتنی است بلاذری و ابن کثیر و ابن قیم جوزی و عبدالمنعم کاتب این صلحنامه را مغیرة بن شعبه دانستهاند. ابویوسف، کاتب را عبدالله بن ابی بکر دانسته است. بلاذری از یحیی بن آدم نقل میکند که مکتوبی از صلحنامه نزد اهل نجران دیدم که زیر آن نوشته شده بود {{عربی|كتب علي بن ابي طالب}} بیهقی در سنن کبری و نیز یاقوت حموی در معجم البلدان آوردهاند که اهل نجران در دوران زمامداری آن حضرت نزد او آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند این خط شما است، و به نقل دیگری، گفتند این خط شما و املای رسول خدا است. آنگاه اشکهای علی{{ع}} به گونهاش جاری شد. سپس سر برداشت و گفت ای اهل نجران. این آخرین چیزی بود که در پیشگاه رسول خدا{{صل}} نگاشتم. (احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۷۰ و ۱۶۹).</ref>. اینک متن صلحنامه را به نقل از [[ارشاد]] مفید میآوریم. | |||
{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} لِنَجْرَانَ وَ حَاشِيَتِهَا فِي كُلِّ صَفْرَاءَ وَ بَيْضَاءَ وَ ثَمَرَةٍ وَ رَقِيقٍ لَا يُؤْخَذُ مِنْهُمْ شَيْءٌ غَيْرُ أَلْفَيْ حُلَّةٍ مِنْ حُلَلِ الْأَوَاقِيِّ ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ فَعَلَى حِسَابِ ذَلِكَ يُؤَدُّونَ أَلْفاً مِنْهَا فِي صَفَرٍ وَ أَلْفاً مِنْهَا فِي رَجَبٍ وَ عَلَيْهِمْ أَرْبَعُونَ دِينَاراً مَثْوَاةَ رَسُولِي مِمَّا فَوْقَ ذَلِكَ وَ عَلَيْهِمْ فِي كُلِّ حَدَثٍ يَكُونُ بِالْيَمَنِ مِنْ كُلِّ ذِي عَدَنٍ عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ ثَلَاثُونَ دِرْعاً وَ ثَلَاثُونَ فَرَساً وَ ثَلَاثُونَ جَمَلًا عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ لَهُمْ بِذَلِكَ جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَمَنْ أَكَلَ الرِّبَا مِنْهُمْ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا فَذِمَّتِي مِنْهُ بَرِيئَةٌ}}؛ «{{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ}}. این صلحنامهای است از محمد [[پیامبر خدا]]{{صل}} برای [[اهل]] [[نجران]] و پیرامون آن. از آنان چیزی از طلا و [[نقره]] و میوه و برده گرفته نشود جز دو هزار حله از حله اواقی که بهای هر حله چهل درهم باشد و اگر کم و زیادی شد، به همان اندازه حساب میشود. هزار حله آن را در ماه صفر و هزار حله دیگر را در [[ماه رجب]] بپردازند و بر عهده ایشان است که چهل دینار برای [[خرج]] [[خانه]] فرستادگان من بپردازند و بر عهده ایشان است که هرگاه در [[یمن]] حادثهای [یا [[جنگی]]] از جانب [[قبیله]] ذی عدن روی داد، به عنوان عاریه مضمونه [که اگر از میان رفت مانند آن پس داده شود] سی [[زره]] و سی اسب و سی شتر [به [[مسلمانان]] برای [[جنگ]]] بدهند و در برابر این [[تعهدات]]، برای آنان است [[پناه]] [[خدا]] و [[ذمه]] [[محمد بن عبدالله]]. پس از این سال هر کس از آنان که [[ریا]] خورد، من در برابر او تعهدی ندارم»<ref>شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۶.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۲۶.</ref> | |||
==استشهاد به [[واقعه مباهله]]== | |||
===در گفتار امام علی{{ع}}=== | |||
به دنبال خودداری علی{{ع}} از بیعت با ابوبکر، میان آن حضرت و [[ابوبکر]] بحث و گفتوگو در گرفت. ابوبکر با تمسک به [[حدیثی]] از [[رسول خدا]]{{صل}} در پی توجیه کار خویش برآمد و در برابر، علی{{ع}} بر او دلیل و [[حجت]] میآورد و از او درباره شایستگیهای خود اعتراف میگرفت. مانند همین [[احتجاج]] را آن حضرت پس از [[مرگ عمر]] با [[اصحاب شورا]] نیز دارد. هر دو [[حدیث]] را [[حدیث مناشده]] میخوانند و در هر دو جا آن حضرت به واقعه مباهله و [[همراهی]] خود و [[همسر]] و دو فرزندش با رسول خدا{{صل}} اشاره میکند و حاضران نیز سخن او را [[تأیید]] میکنند. | |||
در حدیث اول آمده است: {{متن حدیث|فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ أَ بِي بَرَزَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} وَ بِأَهْلِي وَ وُلْدِي فِي مُبَاهَلَةِ الْمُشْرِكِينَ أَمْ بِكَ وَ بِأَهْلِكَ وَ وُلْدِكَ؟ قَالَ أَبُوبَكْرٍ: بَلْ بِكُمْ}}<ref>طبرسی، ابومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. | |||
در حدیث دوم آمده است: {{متن حدیث|نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} بِيَدِهِ وَ يَدِ امْرَأَتِهِ وَ ابْنَيْهِ حِينَ أَرَادَ أَنْ يُبَاهِلَ نَصَارَى أَهْلِ نَجْرَانَ غَيْرِي قَالُوا لَا}}<ref>طبرسی، ابومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص، ۱۳۹، شوشتری، نورالله، احقاق الحق، ج۳، ص۴۶، به نقل از: الصواعق المحرقة؛ عابدین مؤمنی، مقاله «علی{{ع}} نفس رسول خدا» در شناختنامه علی{{ع}}، ج۱، ص۱۸۹ به نقل از: الصواعق المحرقة.</ref>. حدیث مناشده در مورد دوم، با تعبیری دیگر نیز نقل شده است: {{متن حدیث|أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} حِينَ دَعَا أَهْلَ نَجْرَانَ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ إِنَّهُ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِي وَ بِصَاحِبَتِي وَ ابْنَيَّ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ}}<ref>محمدیان، محمد، حیاة امیرالمؤمنین عن لسانه، ص۵۳ به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، امالی طوسی، تاریخ دمشق، خصال صدوق و احتجاج طبرسی.</ref>. | |||
در [[روایت]] مشهور [[دار قطنی]]، که [[ابن حجر]] در [[الصواعق المحرقه]] نیز آورده است، حدیث مناشده چنین نقل شده است | |||
{{متن حدیث|أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} فِي الرَّحِمِ مِنِّي وَ مَنْ جَعَلَهُ نَفْسَهُ وَ أَبْنَاءَهُ أَبْنَاءَهُ وَ نِسَاءَهُ نِسَاءَهُ غَيْرِي قَالُوا اللَّهُمَّ لَا}}<ref>مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۶۷.</ref>. | |||
جز [[حدیث مناشده]] در مواردی دیگر نیز [[امیرمؤمنان]]{{ع}} به [[واقعه مباهله]] اشاره کرده است؛ از جمله جماعتی نزد آن حضرت آمدند و گفتند: «بالاترین منقبت خود را برای ما بازبگو». حضرتش به ترتیب از واقعه [[سدالابواب]]، [[مباهله]]، [[ابلاغ سوره برائت]]، تعبیر [[قرآن]] از او به «اُذُن» [در [[آیه]] {{متن قرآن|وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ}}<ref>«و گوشهای نیوشنده آن را به گوش گیرند» سوره حاقه، آیه ۱۲.</ref> [[نزول آیه]] {{متن قرآن|أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ...}}<ref>«آیا آب دادن به حاجیان و آبادسازی مسجد الحرام را همگون کار آن کس قرار دادهاید که به خداوند و روز واپسین ایمان آورده و در راه خداوند جهاد کرده است؟ (هرگز این دو) نزد خداوند برابر نیستند و خداوند گروه ستمگران را رهنمایی نمیکند» سوره توبه، آیه ۱۹.</ref> در [[حق]] او و [[واقعه غدیرخم]] یاد میکند و در شرح واقعه مباهله میفرماید که [[رسول خدا]]{{صل}} دست من و حسن و حسین و [[فاطمه]] را گرفت و به مباهله رفت<ref>قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۱۶.</ref>. | |||
در روایتی دیگر، که شبیه بدین [[روایت]] است، [[امام صادق]]{{ع}} میفرماید: از امیرمؤمنان درباره فضایلش پرسیدند. برخی را شمرد. بدو گفتند: «بیشتر بگو». حضرت فرمود: «دو پیشوای [[دینی]] از [[مسیحیان نجران]] نزد رسول خدا{{صل}} آمدند و درباره [[عیسی]] با آن حضرت سخن گفتند. آنگاه [[خداوند]] این آیه را فرو فرستاد: {{متن قرآن|إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ...}}<ref>«داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.</ref> سپس [[پیغمبر]] به [[خانه]] آمد و دست علی و حسن و حسین و فاطمه را گرفت و بیرون آمد و دستش را به سوی [[آسمان]] گرفت و انگشتانش را باز کرد و آنان را به مباهله فراخواند»<ref>عیاشی سمرقندی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، ذیل آیه مباهله، علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.</ref>. | |||
در [[حدیثی]] مفصل که آن حضرت هفتاد منقبت از [[مناقب]] خود را میشمارد، به عنوان سی و چهارمین منقبت میفرماید: [[نصارا]] چیزی را ادعا کردند و [[خداوند]] درباره آنان این [[آیه]] را فرو فرستاد: {{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ...}}<ref>«بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.</ref> پس [[جان]] من [[جان رسول خدا]]{{صل}} است و {{متن قرآن|نِسَاءَ}} همان [[فاطمه]] است و {{متن قرآن|أَبْنَاءَ}} حسن و حسیناند. سپس آن [[قوم]] پشیمان شدند و از [[رسول خدا]]{{صل}} خواستند که آنان را از [[مباهله]] معاف دارد و رسول خدا{{صل}} آنان را معاف کرد. | |||
[[سوگند]] به خدایی که [[تورات]] را بر [[موسی]] و فرقان را بر محمد{{صل}} فرستاد، اگر با ما به مباهله بر میخواستند، بیگمان به صورت میمون و خوک [[مسخ]] میشدند<ref>ریشهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۸، ص۹، و ص۲۴۰، به نقل از: الخصال.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۴۷.</ref> | |||
===در گفتار [[امام حسن]]{{ع}}=== | |||
[[امام حسن مجتبی]]{{ع}} پس از [[صلح با معاویه]] در حضور او خطبهای خواند و در میان آن فرمود: جدم در [[روز]] مباهله از میان [[جانها]] پدرم و از میان [[فرزندان]] مرا و برادرم حسین را و از میان [[زنان]] فاطمه مادرم را همراه خویش کرد. پس ما [[اهل]] او و گوشت و [[خون]] اوییم. ما از اوییم و او از ما است<ref>قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج۱، ص۴۰؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۵۶۱.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۴۹.</ref> | |||
===در گفتار [[امام حسین]]{{ع}}=== | |||
در ماجرای [[مراسم حج]] و در صحرای [[منی]]، امام حسین{{ع}}، [[بنیهاشم]] و بزرگان [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} را گرد آورد و در خطبهای که خواند، از آنان بر [[فضایل]] پدرش [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[اقرار]] گرفت. در این [[خطبه]] مفصل نیز به [[واقعه مباهله]] و حضور علی{{ع}} و همسرش فاطمه{{س}} و دو فرزندش در آن اشاره شده و آمده است: {{متن حدیث|قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} حِينَ دَعَا النَّصَارَى مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِهِ وَ بِصَاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ}}<ref>ریشهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۸، ص۲۷۲.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۴۹.</ref> | |||
===در گفتار [[امام صادق]]{{ع}}=== | |||
[[ابوجعفر احول]] نقل میکند روزی به امام صادق{{ع}} گفت که [[مردم]] برخی [[فضایل اهل بیت]]{{عم}} را نمیپذیرند و منکرند. حضرت میفرماید: «بدانان بگو که [[قریش]] میگفتند ما آن اولواالقربی هستیم که [[غنیمت]] برای آنان است»<ref>اشاره است به آیه {{متن قرآن|وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى}} [«و بدانید که آنچه غنیمت گرفتهاید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه (از خاندان او) است» سوره انفال، آیه ۴۱] که با تأویل آن، گروهی از مردم معتقد بودند که خمس تنها به فرزندان رسول خدا تعلق ندارد.</ref>. نکته مهم در این [[روایت]] آن است که حضور [[اهل بیت]] در [[واقعه مباهله]] مانند حضور [[خویشان]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[بدر]] به شمار آمده است<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۴۹.</ref>. | |||
===در گفتار [[امام کاظم]]{{ع}}=== | |||
در گفتوگوی [[هارون الرشید]] با [[موسی بن جعفر]]{{ع}} آمده است که [[هارون]] پرسید: «چرا [[شیعیان]]، شما را {{متن حدیث|يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ}} خطاب میکنند، در حالی که شما [[فرزند علی]] و [[فاطمه]] هستید و فرزند به پدر منسوب است نه به مادر؟» آن حضرت پس از [[استشهاد]] به [[آیه]] ۸۴ [[سوره انعام]] {{متن قرآن|وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا...}}<ref>«و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم- و داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم» سوره انعام، آیه ۸۴.</ref> فرمود: «همه [[امت اسلام]] از [[نیکوکار]] و [[بدکار]] برآنند که چون آن مرد نجرانی را [[پیغمبر]] به [[مباهله]] فراخواند، در کسای او جز علی و [[فاطمه]] و حسن و حسین کسی دیگر نبود و [[خداوند]] فرمود: {{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ...}} [[تأویل]] {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا}}، همانا حسن و حسین{{عم}} است و تأویل {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}}، فاطمه است و تأویل {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}}، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} است»<ref>شیخ مفید، الاختصاص، ص۵۴؛ شروانی، ما روته العامة من مناقب اهل البیت، ص۸۵، به نقل از: الصواعق المحرقه، و نظیر این حدیث در عیون اخبار الرضا نقل شده است که علامه طباطبایی در المیزان، ذیل آیه مباهله آن را ذکر کرده است. نیز ر.ک: اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۲، ص۷۷۸.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۵۰.</ref> | |||
===در گفتار [[امام رضا]]{{ع}}=== | |||
نقل است که چون [[حضرت رضا]]{{ع}} در مجلس [[مأمون عباسی]] حاضر شد، [[مأمون]] مسئلههایی مطرح ساخت و حضرت یکایک آنها را پاسخ گفت. تا سخن بدین جا رسید مأمون پرسید: آیا خداوند در جایی از [[قرآن]]، [[اصطفاء]] را [[تفسیر]] کرده است؟» حضرت در پاسخ فرمود: «خداوند اصطفای [[عترت]] را در [[دوازده]] جا از کتاب خویش بیان فرموده است». سپس درباره سومین جا فرمود: «در [[واقعه مباهله]]، که [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ...}} نازل شد، [[پیامبر خدا]]{{صل}}، علی و حسن و حسین و فاطمه را احضار کرد و جانشان را [[قرین]] [[جان]] خود ساخت. آیا میدانید معنای {{متن قرآن|وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ}} چیست؟» علمای مجلس گفتند: «مراد جان پیامبر خدا{{صل}} است. حضرت فرمود: «به [[خطا]] افتادید. خداوند جان علی{{ع}} را قصد کرده است و [[گواه]] است بر این امر سخن پیغمبر [[خدا]]{{صل}} که فرمود: {{متن حدیث|لَتَنْتَهِيَنَ بَنُو وَلِيعَةَ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْهِمْ رَجُلًا كَنَفْسِي يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ}} و این خصوصیتی است که پیش از این و پس از این کسی بدان نخواهد رسید؛ زیرا آن حضرت، جان علی را همانند جان خود شمرده است<ref>قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج۱، ص۱۳۱؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۷، ص۱۰، به نقل از: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا و همو، الامالی؛ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.</ref>. | |||
در روایتی دیگر آمده است که روزی [[مأمون]] به [[امام رضا]]{{ع}} گفت: «بزرگترین [[فضیلت]] [[امیرمؤمنان]] را که [[قرآن]] نیز بر آن [[گواه]] است، برایم باز بگو». حضرت فرمود: «فضیلت او در [[مباهله]] است که در [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ...}} بدان اشاره شده است. آنگاه [[رسول خدا]]{{صل}} حسن و حسین{{عم}} را فراخواند. پس آنان پسران اویند و [[فاطمه]] را خواند؛ پس او در {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} جای دارد و امیرمؤمنان را خواند؛ پس به [[حکم]] [[خداوند عزوجل]] - او [[جان رسول خدا]]{{صل}} است و چون کسی از [[مردمان]] بالاتر و [[برتر]] از رسول خدا{{صل}} نیست، به [[حکم الهی]] باید کسی برتر و بالاتر از جان رسول خدا{{صل}} نباشد». مأمون گفت: «مگر نه این است که [[خداوند]] {{متن قرآن|أَبْنَاءَ}} را به صیغه جمع آورده است و رسول خدا{{صل}} تنها دو پسرش را فراخوانده و {{متن قرآن|وَنِسَاءَ}} را به لفظ جمع آورده است، در حالی که رسول خدا{{صل}} فقط دخترش را همراه آورد، پس چرا روا نباشد که آن حضرت خود را به مباهله فراخواند نه دیگری را. بنابراین، فضیلتی که برای امیرمؤمنان میگویی، ثابت نیست». [[امام]] فرمود: «آنچه گفتی، درست نیست؛ زیرا [[داعی]] باید کسی دیگر، جز خود را [[دعوت]] کند؛ چنانکه آمر باید به کسی، جز خود دستور دهد و درست نیست که رسول خدا{{صل}} خود را فراخواند؛ چنان که نمیتواند به خویش دستور دهد و هرگاه ثابت شود که رسول خدا{{صل}} در مباهله کسی جز امیرمؤمنان را نخوانده است، ثابت میشود که او جان رسول خدا{{صل}} است که خداوند در کتابش بدو نظر کرده و در قرآنش بدو حکم کرده است»<ref>شریف مرتضی، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۳۸؛ میلانی، سید محمدهادی، قادتنا کیف نعرفهم، ج۱، ص۴۳۵، به نقل از: شیخ مفید؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۲۵۷.</ref>. | |||
نیز در [[مناظرات]] آن حضرت با [[مأمون]] آوردهاند که مأمون گفت: «چه دلیلی بر [[خلافت]] جدت [[علی بن ابی طالب]] وجود دارد؟» حضرت فرمود: {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}}. مأمون گفت: {{عربی|لَوْ لَا {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}}}}. حضرت فرمود: {{متن حدیث|لَوْ لَا {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا}}}} یعنی اگر {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}} در مقابل {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} تنها بود، چنین میگفتیم، اما {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}} در برابر {{متن قرآن|أَبْنَاءَنَا}} است. آنگاه مأمون دیگر هیچ نگفت<ref>ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب. ج، ۸، ص۱۰، به نقل از: طرائف المقال؛ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.</ref>. شرح این [[حدیث]] در [[تفسیر]] [[آیه مباهله]] گذشت<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۵۰.</ref>. | |||
===استناد [[سعد بن ابی وقاص]] به [[واقعه مباهله]]=== | |||
از آنجا که گفتهاند: {{متن حدیث|الْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْدَاءُ}} میتوان حدیث سعد را دلیلی [[استوار]] علیه [[منکران]] حضور [[اهل بیت]] در صحنه [[مباهله]] دانست؛ زیرا منابع پرشمار [[شیعه]] و [[سنی]] نقل کردهاند که روزی [[معاویة بن ابیسفیان]] به سعد گفت: «چه چیز نمیگذارد که [[ابوتراب]] را [[دشنام]] گویی؟» سعد گفت: «چون به یاد سه چیز میافتم که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حق]] او گفته است به خود [[اجازه]] نمیدهم او را دشنام گویم. اگر یکی از آنها برای من بود، از شتران سرخمو برایم دوستداشتنیتر بود. [اول آنکه] چون در یکی از [[جنگها]] رسول خدا{{صل}} علی را به جای خویش در [[شهر]] نهاد، علی گفت: آیا مرا همراه [[زنان]] و [[کودکان]] در شهر میگذاری؟ رسول خدا بدو گفت: آیا [[راضی]] نمیشوی که برای من چون [[هارون]] برای [[موسی]] باشی، جز آنکه پس از من نبوتی نیست؟! [دوم آنکه] از رسول خدا{{صل}} شنیدم که در [[جنگ خیبر]] فرمود: [[پرچم]] را به دست مردی میدهم که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. آنگاه فرمود: علی{{ع}} را بخوانید. علی{{ع}} را آوردند در حالی که چشمدرد داشت. رسول خدا{{صل}} از آب دهان خویش به چشمش کشید و علی [[صحت]] یافت و آنگاه پرچم را بدو سپرد و [سوم آنکه] چون [[آیه]] {{متن قرآن|فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا...}} نازل شد، [[رسول خدا]]، علی و [[فاطمه]] و حسن و حسین را فراخواند و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي}}. در روایتی دیگر از سعد نقل است که رسول خدا{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|إِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي}}<ref>ر.ک: عیاشی سمرقندی، تفسیر العباشی و علامه طباطبایی، المیزان ذیل آیه مباهله؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۸، ص۳۱۴؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص۱۸۸، به نقل از: صحیح مسلم؛ ابن بطریق، خصائص الوحی المبین، ص۱۰۰، به نقل از: صحیح مسلم؛ شروانی، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص۸۴، به نقل از: سنن ترمذی، فرائد السمطین، تاریخ ابن عساکر و جامع الاصول؛ گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص۱۴۱ با ذکر چند سند مختلف؛ بدخشانی، محمد بن معتمد خان، نزل الابرار، ص۴۷؛ جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور؛ محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ذیل آیه مباهله؛ طبری، محبالدین، ذخائرالعقبی، ص۲۵؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۳۰۶؛ حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۲، ح۴۷۱۹؛ نیسابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰، ح۳۲؛ ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح (سنن الترمذی)، ج۵، ص۲۲۴، ح۲۹۹۹ و ۳۷۲۴؛ جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائدالسمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین، ج۱، ص۳۷۷؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۱۲۴ و ص۱۶۰. از آنجا که حدیث سعد از جمله مستندات واقعه مباهله است، در این جا مناسب میبینیم که به دیگر منابعی که اسناد واقعه مباهله را جمع کردهاند، اشاره کنیم. مرحوم بحرانی در غایة المرام واقعه مباهله را در خلال ۱۹ حدیث از طرق اهل سنت و ۱۵ حدیث از طرق شیعه نقل کرده است. نگاه کنید به: میلانی، سید محمدهادی، قادتنا کیف نعرفهم، ج۳، ص۶۴؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۵۵ (به ۹ طریق از طرق موجود نزد اهل سنت)؛ ابن مغازلی در مناقب، به نقل از شعبی از جابر بن عبدالله که این یکی از طرق مذکور در شواهدالتنزیل است. نیز نگاه کنید به: ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص۱۸۸؛ ابونعیم اصفهانی در کتاب النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فی علی{{ع}}، ص۴۹، به نقل شعبی از جابر استاد محمد باقر محمودی در تعلیقه خود از راویان دیگر این احادیث که از جمله آنها ابورافع و ابن عباس است یاد کرده و در هر مورد سلسله سند را آوردهاند. اسناد واقعه مباهله را نزد اهل سنت نیز میتوان در ذیل آیه مباهله در جامع البیان فی تأویل آی القرآن و الدرالمنثور جستوجو کرد.</ref>.<ref>[[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)| مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۱۰]]، ص ۲۵۲.</ref> | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
{{مدخل وابسته}} | |||
* [[آیه مباهله]] | * [[آیه مباهله]] | ||
* [[حدیث مباهله]] | * [[حدیث مباهله]] | ||
{{پایان مدخل وابسته}} | |||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1368987.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|'''فرهنگ غدیر''']] | # [[پرونده:1368987.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ غدیر (کتاب)|'''فرهنگ غدیر''']] | ||
# [[پرونده:IM010213.jpg|22px]] [[محمد علی جاودان|جاودان، محمد علی]]، [[جانشین پیامبر (کتاب)|'''جانشین پیامبر''']] | |||
# [[پرونده:1379781.jpg|22px]] [[آرزو شکری|شکری، آرزو]]، [[حقوق اهل بیت (کتاب)|'''حقوق اهل بیت''']] | # [[پرونده:1379781.jpg|22px]] [[آرزو شکری|شکری، آرزو]]، [[حقوق اهل بیت (کتاب)|'''حقوق اهل بیت''']] | ||
# [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[مباهله (مقاله)|مباهله]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲''']] | # [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[مباهله (مقاله)|مباهله]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲''']] | ||
# [[پرونده:1100842.jpg|22px]] [[ناصر مکارم شیرازی|مکارم شیرازی، ناصر]]، [[قصههای قرآن (کتاب)|'''قصههای قرآن''']] | |||
# [[پرونده:1368108.jpg|22px]] [[رضا اسلامی|اسلامی، رضا]]، [[آیه مباهله - اسلامی (مقاله)|مقاله «آیه مباهله»]]، [[دانشنامه امام علی ج۱۰ (کتاب)|'''دانشنامه امام علی ج۱۰''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:مباهله]] | [[رده:مباهله]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۶:۰۸
مباهله یعنی دو نفر یا دو گروه که با هم نزاع دارند و هر کدام خود را بر حق میدانند به یکدیگر نفرین کنند که خداوند دروغگو و طرف ناحق را هلاک کند. چنین واقعهای در صدر اسلام میان پیامبر و مسیحیان نجران روی داده است. در این زمینه آیۀ ۶۱ سورۀ آل عمران نازل شده که به آیۀ مباهله معروف است.
مقدمه
دعوت به مباهله از راههای اثبات حقّانیت و نبوت پیامبران بوده است و چون سخنان منطقی پیامبر(ص) در مسیحیان نجران اثر نکرد و عدهای به مجادله و محاجه با پیامبر(ص) پرداختند برای اثبات حقانیت خود به دستور خدا آنان را به مباهله فرا خواند[۱]، بنابراین مباهله برای اثبات حقانیت بوده و عمومیت دارد و مخصوص پیامبر(ص) نیست و هر فرد با ایمانی که تقوا و خداپرستی کامل داشته باشد، زمانی که استدلالهای او در برابر دشمن بر اثر لجاجت به جایی نرسید میتواند برای اثبات مدّعای خود به مباهله دعوت کند[۲].
پیرامون نجران و مسیحیان آنجا
زمانی که اسلام پس از فتح مکه به قدرت اول در جزیرةالعرب تبدیل شد، دیگر دشمن قدرتمندی وجود نداشت که مانع پیشرفت آن باشد. هیئتهای زیادی از نقاط مختلف سرزمین عربی برای بررسی اوضاع و احوال مسلمانان و آشنایی با دین جدید به مدینه میآمدند. از جمله هیئتهایی که به مدینه آمدند مسیحیان شهر نجران بودند.
نجران شهری بزرگ و وسیع در نزدیکی یمن است که هفتاد و سه قریه در آن وجود داشت. در منطقة نجران چشمههای گوارا، باغهای نخل خرما، مزارع مرکبات و باغهای میوه به وفور وجود داشت. نجران به علت وجود کلیسایی که به دست حبشیان ساخته شد، بعدها به کعبه نجران نام گرفت و شهرت فراوان کسب کرد[۳].
در زمان ظهور اسلام جمعیت زیادی از مسیحیان در آن سکونت داشتند. تمام شهر به دست اشراف و بزرگان آن و به طور مستقل اداره میشد. نه در تحت حکومت ایران بودند و نه تحت حکمرانی امپراطوری روم. البته از دولت روم بهرههای مادی فراوان داشتند[۴]. امور سیاسی، مذهبی، اجتماعی شهر نجران زیر نظر سه شخصیت اداره میشد که هر کدام وظایف خاصی داشتند؛ «عاقب» که امیر و صاحب رأی بود و تمام کارها با مشورت وی انجام میشد، که نامش «عبدالمسیح» بود. «سید» که ریاست مجتمعات مردم نجران را بر عهده داشت و نامش «اَیهم» بود. و ابو حارثه بن علقمه که اسقف و رهبر مذهبی نجران و بزرگ کشیشان آنها بود[۵].[۶]
جریان مباهله
در سال نهم هجری، "عامالوفود"، پیامبر(ص) نامهای برای بزرگان مسیحی نجران نوشت و آنان را به خداپرستی و ولایت خداوند دعوت کرد[۷]. متن نامه چنین بود:
«به نام خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب
از محمد پیامبر خدا به اسقف نجران
خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب را حمد و ستایش میکنم و شما را از پرستش بندگان، به پرستش خدای متعال و از ولایت بندگان، به ولایت خدا دعوت میکنم. اگر این دعوت مرا نپذیرفتید باید به حکومت اسلامی جزیه بپردازید، در غیر این صورت به شما اعلام خطر میشود»[۸].
علمای نجران پس از مذاکرات طولانی به نتیجۀ مشخص نرسیدند و قرار شد با دیدار پیامبر(ص) راه حل مناسبی بیابند[۹]، بنابراین چهارده تن[۱۰] از صاحبنظران و نخبگان مسیحی که سه تن از آنان رهبران مذهبی مسیحیت و در رأس هیئت بودند[۱۱]: "ابوحارثة بن علقمه"، اسقف اعظم و نمایندۀ رسمی کلیساهای روم و حجاز؛ "عبدالمسیح"، ملقب به عاقب که در عقل و درایت شهرت داش و "ایهم" که به او سید میگفتند، با لباسهای فاخر ابریشمی و انگشترهای طلا، بنا به برخی نقلها وارد مسجدی در مدینه، شمال بقیع که به نام "مسجد الإجابه" و "مسجد مباهله" معروف است شدند[۱۲] پیامبر(ص) با آنها سخن نگفت. آنها علت این رفتار را به راهنمایی آشنایانشان از امام علی(ع) پرسیدند. حضرت فرمودند: «با همان لباسهای سفر، نزد پیامبر(ص) بروید». آنها چنین کردند و هنگام ملاقات با رسول خدا(ص)، ایشان فرمودند: «به خدا سوگند! بار نخست، شیطان همراهتان بود»[۱۳]. هنگام گفتگو با پیامبر(ص)، آنها ابتدا دربارۀ ماهیت عیسی(ع) سؤال کردند. رسول اکرم(ص) از ایشان به عنوان بنده و پیامبر خدا یاد کرد[۱۴]. آنان شگفتزده پرسیدند: "چگونه ممکن است در حالی که همۀ آدمیان پدری دارند، عیسی(ع) بدون پدر به دنیا آمده باشد؟" پیامبر(ص) فرمودند: «آدم از خاک و بدون پدر آفریده شد، آفرینش عیسی(ع) نیز همانند آفرینش آدم، بدون پدر و از نفخۀ روح القدس است: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[۱۵].[۱۶]
دستور الهی برای مباهله
مسیحیان که قائل به ربوبیت حضرت عیسی(ع) بودند و او را فرزند خدا میدانستند از پاسخ به این استدلال در ماندند و به انکار شدید آن پرداختند تا آنجا که پیامبر(ص) از رفتار آنان به ستوه آمد[۱۷]، سپس به فرمان خداوند به مباهله دعوت شدند: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۱۸]. فردای آن روز ۲۴ یا ۲۵ ذیالحجه[۱۹]، دو طرف در بیابان اطراف مدینه گرد آمدند[۲۰]. پیامبر(ص) همراه امام علی(ع) که حسنین(ع) پیش روی آنها و فاطمه(س) پشت سر حضرت بود، همگی در جایگاه خویش قرار گرفتند[۲۱]. پیامبر(ص) فرمودند: «بارالها! اینان اهل بیت من هستند»[۲۲]. مسیحیان نجران نیز که برخی فرزندان خود را همراه آورده بودند در مقابل آنان استقرار یافتند. بزرگان مسیحی چون عزیزترین اشخاص پیامبر(ص) را همراه او دیدند به قوم خویش گفتند: "ما صورتهایی را میبینیم که اگر از خدا درخواست از جا برکندن کوهها را کنند، چنین خواهد شد[۲۳]. هرگز با آنان مباهله نکنید که به خدا سوگند او همانند پیامبران به مباهله نشسته است[۲۴] که اگر چنین کنید هلاک خواهید شد و تا قیامت حتی یک مسیحی روی زمین باقی نخواهد ماند"[۲۵]. آنها از مباهله امتناع کردند؛ گروهی اسلام آوردند و عدهای به دادن جزیۀ سالیانه دو هزار دست لباس راضی شدند[۲۶]. صلحنامه به املاء رسول خدا (ص) و به دست امیرالمؤمنین (ع) نوشته شد[۲۷]. پیامبر(ص) پس از پشیمانی آنان از مباهله، فرمودند: «به خدا سوگند! اگر مباهله میکردید، تمام این بیابان پر از آتش میشد و در دم هلاک میشدید»[۲۸].
متأسفانه بخش وسیعی از مناظرات و گفتگوهای پیامبر(ص) با آنان مورد غفلت سیرهنویسان واقع شده و متون اسلامی نیز به طور مستقل بدان نپرداختهاند[۲۹].
زمان مباهله
برخی، زمان دعوت به مباهلۀ پیامبر(ص) را سال سوم هجری میدانند؛ زیرا به اتفاق اکثر مفسران شیعه و سنی، آیۀ ۶۱ سورۀ آل عمران که برای دعوت به مباهله است در این سال نازل شده است و برخی نیز وقوع آن را در سال نهم هجری (عامالوفود) دانستهاند که پیامبر(ص) عازم مدینه شد[۳۰].
فضیلت اهل بیت(ع) در مباهله
مفسران و محدثان شیعه و اهل تسنن تصریح کردهاند که آیه مباهله در حق اهل بیت پیامبر نازل شده است و پیامبر تنها کسانی را که همراه خود به میعادگاه برد فرزندانش حسن و حسین(ع) و دخترش فاطمه(س) و علی(ع) بودند، بنابراین منظور از «ابنائنا فرزندان و پسران ما» در آیه منحصراً «حسن و حسین» هستند، همانطور که منظور از «نسائنا زنان ما» فاطمه، و منظور از «انفسنا نفوس خود» تنها علی(ع) بوده است و احادیث فراوانی در این زمینه نقل شده است.
بعضی از مفسران اهل تسنن که کاملاً در اقلیت هستند کوشیدهاند که ورود احادیث را در این زمینه انکار کنند، مثلا نویسنده تفسیر «المنار» میگوید: «این روایات همگی از طرق شیعه است، و هدف آنها مشخص است، و آنها چنان در نشر و ترویج این احادیث کوشیدهاند که موضوع را حتی بر بسیاری از دانشمندان اهل تسنن مشتبه ساختهاند!!».
ولی مراجعه به منابع اصیل اهل تسنن نشان میدهد که بسیاری از طرق این احادیث به «شیعه و کتب شیعه» هرگز منتهی نمیشود، و اگر بنا باشد ورود این احادیث را از طرق اهل تسنن انکار کنیم سایر احادیث آنها و کتبشان نیز از درجه اعتبار خواهد افتاد.
برای روشن شدن این حقیقت قسمتی از روایات آنان را در این باب با ذکر مدارک در اینجا میآوریم: قاضی نورالله شوشتری در کتاب نفیس احقاق الحق میگوید: مفسران در این مسئله اتفاق نظر دارند که «ابنائنا» در آیه فوق اشاره به حسن و حسین و «نسائنا» اشاره به فاطمه و «انفسنا» اشاره به علی(ع) است. سپس (در پاورقی کتاب مزبور) از حدود شصت نفر از بزرگان اهل سنت نقل میکند که آنها تصریح کردهاند که آیه مباهله درباره اهل بیت نازل شده است و نام آنها و مشخصات کتب آنها را مشروح آورده است[۳۱].[۳۲]
در کتاب «غایة المرام» از صحیح مسلم در باب «فضائل علی بن ابیطالب» نقل کرده که: «روزی «معاویه» به «سعدبن ابی وقاص» گفت چرا ابوتراب علی(ع) را سبّ و دشنام نمیگویی؟! گفت: «از آن وقت که به یاد سه چیز که پیامبر(ص) دربارۀ علی(ع) فرمود افتادم از این کار صرفنظر کردم... (یکی از آنها این بود که) هنگامی که آیه مباهله نازل گردید پیغمبر(ص) تنها از فاطمه و حسن و حسین و علی دعوت کرد سپس فرمود: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي»: «خدایا اینها خاصان نزدیک منند».
نویسنده تفسیر «کشاف» که از بزرگان اهل تسنن است در ذیل آیه میگوید: «این آیه قویترین دلیلی است که فضیلت اهل کساء را ثابت میکند».
مفسران و محدثان و مورخان شیعه نیز عموماً در نزول آیه مباهله درباره اهل بیت(ع) اتفاق نظر دارند. در تفسیر «نورالثقلین» روایات فراوانی در این زمینه نقل شده است. از جمله در کتاب عیون اخبار الرضا درباره مجلس بحثی که مأمون در دربار خود تشکیل داده بود این چنین مینویسد: امام علی بن موسی الرضا(ع) فرمود خداوند پاکان بندگان خود را در آیه مباهله مشخص ساخته است. و به دنبال نزول این آیه پیامبر «علی» و «فاطمه» و «حسن» و «حسین» را با خود به مباهله برد... این مزیتی است که هیچکس در آن بر اهل بیت پیشی نگرفته، و فضیلتی است که هیچ انسانی به آن نرسیده، و شرفی است که قبل از آن هیچکس از آن برخوردار نبوده است. در تفسیر برهان و بحارالانوار و تفسیر عیاشی نیز روایاتی به همین مضمون نقل شده که همگی حاکی از این است که آیه مباهله در حق اهل بیت نازل گردیده است[۳۳].
مباهله نصارای نجران
سران و اندیشمندان مسیحیان نجران در یک گردهمایی نامه رسول اکرم(ص) را که حضرت در آن، آنان را به پذیرش اسلام دعوت کرده بود، مورد بررسی قرار دادند، ولی به نتیجهای نهایی دست نیافتند. آنها نوشتههائی در اختیار داشتند که بر ظهور پیامبری پس از حضرت عیسی(ع) تأکید داشت و اموری که از محمد سرزده بود به پیامبری او اشاره داشت. ازاینرو، تصمیم گرفتند برای دیدار و گفتوگو با پیامبر اکرم(ص) هیئتی را نزد وی اعزام دارند. پیامبر(ص) با آن هیئت بلندپایه دیدار کرد ولی از آنجا که ظواهر آنان رنگ بتپرستی داشت و لباسهای دیبا و ابریشم بر تن داشتند و زیورآلات و صلیب به گردن آویخته بودند، برای حضرت ناخوشایند آمد. فردای آنروز با تغییر ظواهر خود، بار دیگر حضور پیامبر(ص) رسیدند، رسول خدا(ص) این بار به آنان خوشآمد گفت و ارج و احترام نهاد و به آنان فرصت داد تا مراسم دینی خویش را برپا دارند.[۳۴]
سپس اسلام را بر آنها عرضه کرد و آیاتی از قرآن برایشان تلاوت فرمود؛ ولی آنها از پذیرش اسلام سر باز زدند و بحث و مناقشات فراوانی میان آنان صورت گرفت. سرانجام به این نتیجه رسیدند که نبی اکرم(ص) به فرمان خدای عزّ و جلّ با آنان به مباهله بپردازد و روز بعد را برای انجام مباهله تعیین کردند. فردای آنروز رسول خدا(ص) درحالیکه حسین را در آغوش و دست حسن را در دست داشت و پشتسر او دخترش فاطمه و پسرعمویش علی بن ابی طالب(ع) در حرکت بودند، برای امتثال فرمان خدای متعال در محل تعیین شده حضور یافت. و قرآن حکیم به روشنی این ماجرا را یادآور شده و فرموده است: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۳۵].
رسول اکرم(ص) غیر از افراد یاد شده هیچیک از مسلمانان را با خود همراه نبرد تا بدینوسیله پیامبری و رسالت راستین خود را برای همه ثابت کند. در اینجا کشیش نجران به همراهان خود گفت: ای همکیشان! من اکنون نظارهگر چهرههایی هستم که اگر از خدا درخواست کنند کوهی را ازجا برکند، آن را عملی خواهد ساخت. بنابراین، اگر شما با آنان مباهله کنید به هلاکت رسیده و یک نفر مسیحی بر روی زمین باقی نخواهد ماند. وقتی مسیحیان از مباهله با پیامبر و اهل بیت او(ع) سر باز زدند، رسول خدا(ص) به آنان فرمود: اگر از مباهله منصرف شدهاید، اسلام بیاورید و از امتیازاتی که مسلمانان برخوردارند، بهرهمند شوید و حقوقی را که مسلمانان باید رعایت کنند شما نیز رعایت کنید. ولی پذیرا نشدند. حضرت فرمود: بنابراین، با شما خواهم جنگید. آنان در پاسخ گفتند: ما در برابر عرب از توان جنگی برخوردار نیستیم ولی با شما قرارداد صلح امضا میکنیم که اگر به ما حمله نکنید و ما را از دین و آیین خود برنگردانید، سالیانه دو هزار لباس، نیمی را در ماه صفر و نیمی در رجب و تعداد سی زره معمولی آهنین، به شما تحویل دهیم. رسول اکرم(ص) با پذیرش این پیشنهاد با آنان قرارداد صلح بست و فرمود: به خدایی که جانم در دست اوست! هلاکت نجرانیان نزدیک شده بود و اگر مباهله انجام داده بودند به صورت بوزینه و خوک درمیآمدند و سرزمینشان بر آنها آتشی برمیافروخت که مردم نجران و حتی پرندگان بر درخت را طعمه خویش میساخت و سال، به پایان نرسیده بود که همه نصارا به هلاکت میرسیدند.[۳۶] و بدینسان و بیآنکه اسلام آورند به دیار خود بازگشتند نقل شده دیری نپایید دو تن از سران نصارا به نامهای عاقب و سید پس از حرکت، نزد رسول خدا(ص) بازگشتند و اسلام آوردند[۳۷].[۳۸]
اهمیت واقعه مباهله
پس از فتح مکه در سال هشتم هجری و درخشش اسلام در جزیرةالعرب، پیروان دیگر ادیان و مذاهب و رهبران و رجال سیاسی و مذهبی، توجهی ویژه به اسلام و مسلمانان و کانون این قدرت عظیم، یعنی مدینةالرسول پیدا کردند. این امر زمینهای مناسب برای گسترش اسلام تا دورترین نقاط حجاز و حتی خارج از آن فراهم آورد و پیامبر اسلام(ص) توانست از این فرصت به خوبی سود برد و با ارسال نامهها و نمایندگان ویژه به رؤسای بلاد و زمامداران کشورها، آنان را به پذیرش اسلام و یا به رسمیت شناختن دولت اسلامی و التزام به مقررات آن فرا خواند.
بسیاری از مخاطبان نامهها علاقهمند بودند به مدینه و مقر دولت اسلامی بیایند و با شخص رسول خدا(ص) آشنا شوند و از نزدیک وضعیت مسلمانان را ببینند. بدین رو، در سال نهم هجری به تدریج هیئتهای نمایندگی طوایف و قبایل عرب به حضور رسول خدا(ص) میرسیدند و این سال را مورخین عام الوفود نام نهادند.
نامه رسول خدا(ص) به مسیحیان نجران از نامههایی بود که گروهی از بزرگان و اشراف نجران را به مدینه کشاند. این هیئت بلندپایه چون در مذاکرات شفاهی با آن حضرت به تفاهم نرسیدند و پاسخ آن حضرت را به پرسشهای اعتقادی خود، قانع کننده نپنداشتند، پیشنهاد رسول خدا(ص) را مبنی بر مباهله پذیرفتند؛ یعنی چون هر طرف خود را محق و دیگری را باطل میشمارد، عزیزان خود را فراخواند و دست به دعا بردارد و خدای خویش را بخواند و هر یک بر دیگری نفرین کند تا معلوم گردد خداوند ندای کدام طرف را پاسخ میدهد و آشکار شود چه کسی در ادعای خود دروغگو است. این عمل، که در زبان عرب مباهله نامیده میشود، راهی نو بود. به نص آیه ۶۱ سوره آل عمران ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۳۹] پیامبر اسلام(ص) مأمور به مباهله گشت که برای پایان بخشیدن به مجادلات هیئت نصارا با آن حضرت و اقناع عوام و خواص مسلمانان و مسیحیان از هر منطق و استدلالی، بهتر و رساتر بود. ولی به گواهی همه منابع تاریخی، مسیحیان نجران پس از قبول این پیشنهاد چون در میعادگاه حضور یافتند و نشانههای حقانیت رسول خدا(ص) را در دعوت خویش مشاهده کردند، از این کار منصرف شدند و به پرداخت جزیه و امضای صلحنامهای که آن حضرت شروطش را مشخص ساخت، تن در دادند.
این واقعه با همه ویژگیها و لوازم و آثارش، نظر محققان شیعه و سنی و حتی پارهای از خاورشناسان را به خود جلب کرده است. در این واقعه تاریخی، چند نکته توجه انگیز و درخور مطالعه و پژوهش است.
- ظهور حقانیت اسلام در برابر مسیحیت. شایسته توجه است که تا امروز هیچ عالم و عابد مسیحی نخواسته است بار دیگر به میدان مباهله با مسلمانان درآید تا بدین وسیله از اعتقاد راسخ خود به صحت ادعا و یقین به حقانیت دینش خبر دهد، بلکه در پیرامون واقعه مباهله رویدادهایی به ثبت رسیدهاند که عکس این مطلب را ثابت کردهاند. این رویدادها به خوبی آشکار میکنند که دانشمندان مسیحی نشانههای پیغمبر خاتم را، که در کتب آسمانی موجود خواندهاند، با پیامبر اسلام هماهنگ دیده و او را در ادعای نبوت بر حق دانستهاند؛ چنان که قرآن میفرماید: ﴿الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ يَعْرِفُونَهُ كَمَا يَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنْهُمْ لَيَكْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ يَعْلَمُونَ﴾[۴۰]، ولی با این همه نخواستهاند از دین خود و موقعیت ویژهای که نزد مردم خود پیدا کردهاند، دست بکشند.
- اثبات فضیلتی عظیم برای علی(ع) و زهرا(س) و حسنین(ع) که تنها همراهان رسول خدا(ص) در این ماجرا بودهاند. این که پیغمبر اینان را از میان فرزندان و زنان و اصحاب خود برگزیده است، بهترین دلیل بر جایگاه والایشان نزد خدا و رسول خدا(ص) است.
- دلالت آیه مباهله بر امامت علی(ع)؛ چراکه کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ در آیه مذکور شاهد بر مقام و منزلتی ویژه برای علی(ع) نزد رسول خدا(ص) است که کسی بدان نرسیده و نخواهد رسید و همو است که در لسان وحی نفس پیغمبر شمرده شده است و از اینجا است که میتوان گفت علی(ع) افضل صحابه و بلکه افضل خلق پس از رسول خدا(ص) است و همه کمالاتی که برای رسول خدا ثابت است، برای او نیز ثابت است، مگر اصل نبوت.
نکته دیگر، که در بررسی و تحلیل این واقعه تاریخی درخور توجه است و از میان خاورشناسان، نظر پروفسور لویی ماسینیون را به خود جلب کرده است، امضای صلحنامهای میان پیامبر اسلام(ص) و مسیحیان نجران است که از نظر ماسینیون به معنای امضای پیمان نامه سیاسی عدم تعرض به مسیحیان در سراسر سرزمینهای اسلامی است و رعایت آن برای جانشینان آن حضرت نیز لازم است. شاید او در پی القای این باشد که پیامبر اسلام(ص) بدین طریق مسیحیان را در التزام به دین خود آزاد گذاشته و بدین وسیله حضور آنان را در میان مسلمانان تا زمانی که رفتاری مسالمتجویانه داشته باشند، به رسمیت شناخته است. ماسینیون در اواخر رساله خود به سراغ عقاید خرافی برخی فرقههای اسلامی، مانند فرقه نصیریه و شیعیان خطابی و دروزی، رفته و بر اساس باورهای آنان به سهم سلمان فارسی به عنوان عنصری ایرانی اشارت برده است که نماینده تمدن کهن ایرانی است؛ تازه مسلمانی که سابقه طولانی در مسیحیت داشته و با هر دو پیامبر، مسیح(ع) و محمد(ص)، آشنا بوده و اکنون پل ارتباطی میان اسلام و مسیحیت گردیده است. ولی ما نمیدانیم چرا او از میان همه زوایای توجه برانگیز این حادثه، تنها از این دو زاویه به مطالعه واقعه مباهله پرداخته است و در نهایت در پی اثبات چیست.
به هر سان، جای دارد درباره واقعه مباهله پژوهشی ژرفتر و پردامنهتر صورت گیرد و نقاط اصلی این واقعه، که همچون واقعه غدیرخم مسلم و خدشه ناپذیر است، روشن شود؛ چراکه مباهله سندی جاودان بر حقانیت اسلام و شاهدی انکارناپذیر بر اصالت و استحکام بنای تشیع راستین است[۴۱].
مقطع زمانی واقعه مباهله
واقعه تاریخی مباهله رسول خدا(ص) با مسیحیان نجران پس از نبرد تبوک بود. شیخ مفید آمدن هیئت نصارا را به حضور رسول خدا(ص)، پس از ماجرای فتح مکه و سرازیر شدن هیئتهای طوایف و قبایل به سوی پیغمبر ذکر کرده است[۴۲]. سید ابن طاووس ارسال نامه آن حضرت را به مسیحیان نجران، پس از ارسال نامه کسرا و قیصر، یعنی حدود سال نهم هجری و پس از نزول آیه جزیه دانسته[۴۳] و واقعه مباهله فاصله بسیاری با این تاریخ نداشته است. همو در تعیین روز مباهله، ۲۱ و ۲۴ و ۲۷ ماه ذیحجه را نقل کرده و درستترین تاریخ را ۲۴ ذیحجه دانسته است[۴۴] و سپس همین روز را به عنوان روز خاتمبخشی امیرمؤمنان و نزول آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾ ذکر کرده و سخن شیخ طوسی در المصباح المتهجد را نیز به عنوان تأکید آورده است[۴۵]؛ همچنان که نزول سوره «هل اتی» را در حق اهل بیت، روز ۲۵ ذیحجه دانسته است[۴۶]. نیز در جای دیگر به نقل از عبدالمحمود نقاش در تفسیر شفاءالصدور نقل میکند که واقعه غدیر در روز هیجدهم ذیحجه و مباهله در ۲۱ و ازدواج فاطمه(س) و علی(ع) در ۲۵ ذیحجه به وقوع پیوست[۴۷].
علامه محمدباقر مجلسی از کتاب شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن مطهر حلی، که برادر علامه حلی است، نقل میکند که مباهله در روز ۲۴ ذیحجه و به نقلی در ۲۵ و خاتمبخشی امیرمؤمنان علی(ع) در روز ۲۴ ذیحجه بوده است[۴۸]. نیز آورده است که به خط شیخ محمد بن علی الجبعی دیدم که ایشان از خط شیخ طوسی نقل میکند که در روز دوازدهم ذیحجه ماجرای مؤاخات رسول خدا(ص) با علی(ع) و در هیجدهم این ماه واقعه غدیر روی داد و روز ۲۱ ذیحجه روزی است که توبه آدم پذیرفته شد که همان روز مباهله است و از روز ۲۴ نیز به عنوان روز مباهله یاد شده است[۴۹].
در دیگر کتب روایی شیعه نیز روایاتی در تعیین روز مباهله نقل شده و از اعمال مستحبی این روز سخن رفته است. مرحوم شیخ حر عاملی در بابی با عنوان استحباب الغسل و الصلاة المباهلة و هو الرابع و العشرون من ذي الحجة دو روایت ذکر کرده است. روایت اول را شیخ طوسی در المصباح المتهجد به نقل از امام صادق(ع) نقل میکند که آن حضرت فرمود: «کسی که در این روز یعنی روز ۲۴ ذیحجه - نیم ساعت پیش از زوال دو رکعت نماز بخواند و.»... و در روایت دوم به نقل از موسی بن جعفر(ع) آورده است: «روز مباهله روز ۲۴ ذیحجه است»[۵۰].
شیخ مفید نیز در ذکر حوادث و رویدادهای سال، روز ۲۴ ذیحجه را روز مباهله دانسته است[۵۱]. حاصل آنکه معرفی روز ۲۴ ذیحجه از سال دهم هجرت به عنوان روز مباهله بیشتر به واقع نزدیک است[۵۲]. البته تعیین دقیق روز مباهله تأثیری در مباحث آینده ندارد، ولی برای بزرگداشت این روز و درک فضیلت آن و انجام اعمال مستحبی دارای اهمیت است. از دعاهای وارد در این روز، دعای مباهله است که همان دعای معروف سحرهای ماه رمضان و بنابر برخی نقلها اندکی با آن متفاوت است. امام باقر(ع) در حق این دعا میفرماید: اگر مردم میدانستند که چه مسائل عظیمی در آن است و چه زود برای صاحبش به اجابت میرسد، البته یکدیگر را میکشتند تا بدان دست یابند. اگر سوگند بخورم که اسم اعظم خداوند در آن است، به درستی سوگند خوردهام. این دعایی است که در روز مباهله جبرئیل از سوی خداوند آورده و به پیغمبر گفته است: «تو با وصی و دو فرزند و دختر خود بیرون برو و خدا را بدین دعا بخوان و با آن قوم مباهله کن»[۵۳].[۵۴]
تفصیل واقعه مباهله
نامه رسول خدا(ص)
زمینهساز واقعه مباهله، نامه رسول خدا(ص) به مسیحیان نجران و دعوت آنان به اسلام بود و حاملان این نامه، عتبة بن غزوان و عبدالله بن ابیامیه و هدیر بن عبدالله و صهیب بن سنان شمرده شدهاند[۵۵]. متن نامه را ابن کثیر در البدایة و النهایه چنین ذکر کرده است: باسم إله إبراهيم و إسحاق و يعقوب من محمد النبي رسول الله إلى أسقف نجران و أهل نجران: أسلم أنتم فإني أحمد إليكم إله إبراهيم و إسحاق و يعقوب، أما بعد، فاني أدعوكم إلى عبادة الله من عبادة العباد، و أدعوكم إلى ولاية الله من ولاية العباد، و إن أبيتم فالجزية، فإن أبيتم آذنتكم بحرب، و السلام. ولی یعقوبی صدر نامه را با اندکی تفاوت چنین نقل کرده است: بسم الله من محمد رسول الله إلى اَسقفة نجران، بسم الله فإني أحمد إليكم إله إبراهيم و اسماعيل و إسحاق و يعقوب.... سید ابن طاووس در اقبال فرموده است که رسول خدا(ص) در این نامه آیه ﴿قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ...﴾[۵۶] را نوشته بود[۵۷].
به هر سان، پیام اصلی نامه، اعلام رسالت رسول خدا(ص) و دعوت از اسقف یا اسقفهای نجران و مردم مسیحی منطقه به آیین اسلام بود. در نامه آمده بود که اگر از پذیرش اسلام امتناع ورزند، یا باید مقررات ویژه پرداخت جزیه به حکومت اسلامی را بپذیرند و یا آماده جنگ شوند.
در میان مورخین شکی نیست که هیئت اعزامی مسیحیان نجران در سال دهم هجری به حضور رسول خدا(ص) در مدینه رسیدند و صلحنامه را امضا کردند و تاریخ نگارش نامه نباید با فاصله بسیاری پس از تاریخ نگارش صلحنامه باشد. ابن اثیر کتابت هر دو را در سال دهم هجری دانسته و سید ابن طاووس در اقبال فرموده است که این نامه پس از نامههایی است که رسول خدا(ص) به کسرا و قیصر نوشت؛ یعنی حدود سال نهم هجری و پس از نزول آیه جزیه. به هر سان، میتوان یقین کرد که این نامه مربوط به اواخر دوران مدینه است و قرینههای متن نامه - یعنی اعلام جنگ به مخاطبان و الزام آنان به جزیه - خود بهترین دلیل بر زمان نگارش نامه است[۵۸]. پس اگر نگارش نامه را به دوران مکه مربوط بدانیم، خطایی فاحش است[۵۹]. مخاطب مستقیم نامه، اسقف یا اسقفهای نجران بودهاند و این لفظ از آن رو بر آنان اطلاق میشده که سمت پیشوایی دینی مردم را بر عهده داشتهاند و اسم خاص برای شخص یا اشخاصی به شمار نمیآمده است. در منتهی الارب ذیل واژه اسقف آمده است: اسقف صاحب منصبی از مناصب دینی مسیحیان است که او برتر از «قسیس» و فروتر از «مطران» است. مهتر ترسایان در بلاد اسلام، اول «بطریق» است و پس از آن «جاثلیق» و پس از آن «مطران» و پس از آن اسقف و پس از آن «قسیس» و پس از آن «شماس».
نجران نقطهای میان حجاز و یمن و طول آن به اندازه یک روز راه برای راکب سریع بود و در آن ۷۳ آبادی وجود داشت که تنها ۱۲۰ هزار مرد جنگی در آن ساکن بودند[۶۰]. ولی بعدها منطقه میان کوفه و واسط، که تا خود کوفه دو روز راه داشت، نیز نجران نام گرفت. نصارای نجران چون از نقطه اول توسط عمر بن خطاب در دوران زمامداریاش رانده شدند، به نقطه دوم آمدند و این سرزمین موسوم به اسم سرزمین اصلی آنان شد[۶۱]. ظاهر آن است که در زمان کتابت نامه رسول خدا(ص) به اسقف نجران، مردم این منطقه دو دسته بودند: مسیحیانی که پیامبر نمایندگان خود را همراه نامهای به سوی آنان فرستاد و مشرکانی که خالد بن ولید از جانب پیامبر به سوی آنان رفت و این گروه از ساکنان نجران سرانجام مسلمان شدند و به حضور رسول خدا(ص) نیز رسیدند[۶۲]. به هر سان، حیات مسیحیت در نجران تا زمان رسول خدا(ص) تداوم یافت و سپس تا زمان عمر بن خطاب نیز ادامه داشت تا آنکه خلیفه دوم آنان را از حجاز بیرون کرد.
از نظر ما آنچه در این ماجرا بیشتر شایسته اعتماد است، اصل موضوع برخورد عمر با مسیحیان نجران و کوچ اجباری آنان است؛ اما این کار چه توجیهی داشته است؟ به خوبی معلوم نیست و پرسشهای دیگری که پیرامون این صلحنامه و نقض آن از سوی عمر یا عدم الزام اهل نجران به شروط مقرر به ذهن میرسند، همه در جای خود شایسته بررسیاند[۶۳] و هدف ما از بیان این توضیحات در ذیل نامه رسول خدا(ص) آن است که معلوم شود چگونه نجران با آن سابقه دراز در مسیحیت و آثار تاریخی همواره مورد توجه بوده و چگونگی برخورد پیامبر اسلام(ص) با مسیحیان آنجا به دلیل موقعیت ویژهای که دارا بودند و به ویژه به دلیل ارتباط مستقیم و نزدیک آنان با پادشاه روم، میتوانست بازتابی گسترده در داخل و خارج جزیرةالعرب داشته باشد و نقطه عطفی در تاریخ معادلات مسلمانان با مسیحیان به شمار آید[۶۴].
مجلس مشورتی بزرگان نجران
اسقف نجران در پی دریافت نامه پیامبر اسلام(ص) مجلس مشورتی مهمی در کلیسای بزرگ نجران سامان داد. در این مجلس مباحثات و مناظرات بسیاری میان بزرگان و دانشمندان مسیحی نجران درباره چگونگی برخورد با دعوت رسول خدا(ص) مطرح شد که مشروح آن را تنها سید ابن طاووس در اقبال الاعمال نقل کرده است و دیگران در بیان متن عربی یا ترجمه فارسی به نقل او اعتماد کردهاند[۶۵]. او در آغاز تصریح میکند که از طرق صحیح و سندهای معتبر بدین گزارش دست یافته است و از کتاب مباهله، نوشته ابوالمفضل محمد بن عبدالمطلب شیبانی و کتاب حسن بن اسماعیل بن اشناس، که درباره اعمال ماه ذیحجه است، به عنوان منابع نقل خود نام میبرد و میفرماید که ما سندهایی صحیح در هر دو کتاب داریم[۶۶]. حقایق بسیاری که در این گزارش تاریخی به چشم میآیند و جلالت ویژهای که بزرگان شیعه برای ناقل آن، یعنی سید ابن طاووس، قائلند، ما را وادار میسازد که دستکم اجمالی از آن تفصیل را در اینجا بازگوییم و به آسانی از کنار آن نگذریم.
چون نامه پیامبر اسلام(ص) بر بزرگان نجران خوانده شد، برای تصمیمگیری نهایی همگی گردآمدند. شیخ آنان، ابوحامد ابوحارثه حصین بن علقمه، که ۱۲۰ سال عمر داشت و علامه آنان به شمار میآمد، چون دید جملگی اتفاق کردهاند که به قصد جنگ با پیغمبر به مدینه روند، آنان را نصیحت کرد و به تأمل بیشتر فراخواند. او از جمله موحدان بود که در پنهان به پیامبر ایمان آورده بود. پس از او کرز بن سبره حارثی، که پیشوای بنی حارث بن کعب و از اشراف و فرماندهان سپاه بود، سخن گفت و از پندهای ابوحامد برآشفت و عافیتطلبیاش را نکوهش کرد. سپس عاقب، که نام او عبدالمسیح بن شرحبیل و بزرگ قوم و صاحب نظر ایشان بود، سخن کرز را تأیید کرد. آنگاه سید، که نامش اهتم بن نعمان بود و دانشمند نجران و همپایه عاقب به شمار میآمد، سخن گفت از آنان خواست که بیشتر تأمل کنند و به رأی واحدی رسند. گفتوگو میان آنان و تنی چند از اهل مجلس ادامه یافت تا سرانجام بدین نتیجه رسیدند که برای پادشاه روم نامهای بفرستند تا برای جنگ با محمد(ص) لشکری روانه حجاز کند؛ ولی تا رسیدن لشکر، با محمد(ص) از در مسالمت درآیند. در واپسین لحظهها، که بر این نظر متفق شدند و میخواستند متفرق شوند، شخصی به نام حارثة بن اثال به پا خاست و آنان را به یاد بخشهایی از کتاب مقدس انداخت که در بردارنده وصایای عیسی(ع) است؛ آنجا که عیسی(ع) از آمدن پیغمبر خاتم خبر میدهد که نام او فارقلیطا است و محل ولادتش کوه فاران در مکه معظمه است. سید و عاقب از سخنان حارثه رنجیدند؛ چراکه در میان مسیحیان نجران جایگاهی ویژه یافته بودند و از سوی پادشاه روم برایشان هدایا و اموالی فرستاده میشد و اکنون میترسیدند مردم نجران مسلمان شوند و دیگر از آنان اطاعت نکنند.
بحث میان حارثه از یک سو و عاقب و سید از سوی دیگر درباره پیغمبر خاتم و نام و نشانههایش به درازا کشید. حارثه میگفت: «احمد و محمد دو نام برای یک نفر است؛ همان کسی که موسی و عیسی و ابراهیم به آمدنش بشارت دادهاند». سید به سراغ صحیفه شمعون بن حمون الصفا، وصی حضرت عیسی رفت، که به اهل نجران دست به دست رسیده بود و در آنجا عیسی(ع) از آمدن فارقلیطا خبر میدهد و چون از او میپرسند فارقلیطا کیست، نشانههای پیغمبر خاتم را میگوید و از جمله آنکه به وسیله فرزند او در آخرالزمان پس از پاره شدن رشتههای دین و خاموش شدن چراغ هدایت پیامبران، بار دیگر دین برپا میشود. سید بدین جا که رسید، گفت: «فارقلیطا محمد(ص) نیست؛ چون او فرزند پسر ندارد». در پاسخ او حارثه رو کرد به شیخ ایشان - یعنی ابوحارثه - و از او خواست که کتاب جامعه را حاضر کنند و بخشهایی از آن را بخوانند. روز بعد همه گرد آمدند تا نتیجه مناظره را ببینند و سید و عاقب از اینکه کار بدین جا رسیده بود، ناراحت بودند؛ زیرا میدانستند حق با حارثه است. در این روز عاقب مدعی شد که محمد(ص) پیغمبر است، ولی فرستاده خدا به سوی قوم خود است نه بر همه عرب و عجم. حارثه او را مجاب کرد که اگر او را پیغمبر و صادق میدانی، پس چه میگویی درباره ادعای او که خود را مبعوث بر همگان میداند. بحث و مجادله همچنان جریان یافت تا مردم همه فریاد زدند: الجامعه! و از ابوحارثه خواستند که جامعه را برایشان بخواند. چون کتاب جامعه را آوردند، سید و عاقب نزدیک بود که از غصه هلاک شوند. در اینجا حارثه کسی را فرستاد که اصحاب رسول خدا(ص) نیز در مجلس حاضر شوند. جامعه را گشودند و صحیفه آدم را قرائت کردند. دیدند که در آنجا از آمدن پیامبران از آدم تا خاتم سخن میگوید و خداوند برای پیغمبر خاتم، که احمد است، اوصافی ذکر میکند. در آنجا آمده بود که خداوند به آدم پیامبران و ذریه آنان را معرفی میکند. چون آدم همه را میبیند، متوجه نوری میشود که همه جا را گرفته است و در پیرامونش چهار نور دیگر است. آدم از آنان میپرسد و خداوند آنان را معرفی میکند که او احمد است و آن چهار نور دیگر، وصیاش و دخترش و دو فرزندزاده اویند.
سپس ابوحارثه اهل مجلس را به صحیفه شیث متوجه ساخت که به ادریس رسیده و به خط سریانی کهن است. در آنجا سخن آدم آمده است که دیدم در عرش الهی نوشتهاند: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ» و در همین صحیفه از دوازده کس نام رفته است که از فرزندان محمد هستند و باز در سخنان حضرت ابراهیم نگریستند که خداوند با او از محمد(ص) و علی و فاطمه و حسن و حسین و صاحب الامر(ع) سخن گفته است، تا آنجا که ابراهیم آنان را میشناسد و میگوید: «رَبِّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» اصحاب رسول خدا(ص) که در مجلس بودند، چون این نشانهها را در کتاب جامعه دیدند، بسیار خوشحال شدند و یقین و ایمانشان استوارتر شد. سپس سِفر دوم تورات را گشودند و در آنجا دیدند که خداوند به موسی خمسه طیبه و دوازده امام را معرفی میکند و آنگاه انجیل را گشودند؛ آنجا که خداوند به عیسی خبر میدهد از آمدن پیغمبری پس از همه پیغمبران که از فرزندان یعقوب است. عیسی میگوید: «خدایا، او چه نام دارد و نشانهاش چیست و ملک او چقدر است و آیا برای او ذریهای هست؟» خطاب میرسد: «یا عیسی، نام او احمد است که از ذریه ابراهیم و اسماعیل است. روی او مانند ماه و پیشانیاش نورانی است. بر شتر سوار میشود و او را در امت امی بر میانگیزانم که از علوم بهرهای نداشته باشند و ملک او تا قیام قیامت خواهد بود و ولادتش در شهر پدرش اسماعیل است که شهر مکه باشد و زنانش بسیار بوده باشند و اولادش کم. نسل او از دختر با برکت و معصومهاش خواهد بود و از آن دختر دو بزرگوار به هم رسند که شهید شوند و نسل او از ایشان است. خوشا به حال آن دو پسر و دوستداران و یاریکنندگانشان!».
سرانجام حارثه در مناظره پیروز آمد و راه تأویلات آنان را بست و ناچار شدند که در برابر او دست از نزاع بکشند. مسیحیان برگرد سید و عاقب فراهم آمدند و گفتند: «در نهایت رأی شما چیست؟» گفتند: «ما از دین خود برنگشتیم و شما نیز بر دین خود باشید. اکنون به سوی پیغمبر قریش روانه میشویم تا ببینیم چه آورده است و ما را به چه چیز میخواند».
این خلاصهای بود از گزارش سید ابن طاووس که در ترجمه علامه مجلسی بیش از ۳۲ صفحه را به خود اختصاص داده است[۶۷].[۶۸]
رویدادهای میان راه
سید و عاقب همراه با چهارده سوار از نصارای نجران، که از بزرگانشان بودند، و هفتاد تن از بنی حارث بن کعب، به سوی مدینه رفتند. از سوی دیگر، چون پیامبر دید که مدتی از رفتن اصحاب به نجران گذشته و خبری نیامده است، خالد بن ولید را با لشکری به سوی آنان فرستاد که در راه به هیئت نجران برخورد و همه به سوی مدینه بازگشتند. پیش از رسیدن به شهر، سید و عاقب به همراهان خود گفتند که سر و روی خود نظیف و جامهها را عوض کنند. از مرکبها به زیر آمدند و جامههای نفیس یمنی پوشیدند و خود را به مشک معطر ساختند و بر اسبان خود سوار شدند و نیزهها به دست گرفتند و به ترتیبی حرکت میکردند که در تمام عرب از همه خوشروتر و تنومندتر به نظر میآمدند[۶۹]. سید ابن طاووس در کتاب سعدالسعود از کتاب ابوعبدالله محمد بن العباس بن علی بن مروان، معروف به حجام[۷۰] واقعه مباهله را نقل میکند و میفرماید که محمد بن عباس در کتاب خود حدیث مباهله را به ۵۱ سند مختلف نقل کرده است[۷۱] و من یکی از آنها را نقل میکنم که جامعتر است.
منکدر بن عبدالله گوید که چون سید و عاقب، دو بزرگ نصارای نجران، با هفتاد سوار از بزرگان و اشراف به سوی رسول خدا(ص) آمدند، من با آنان همراه شدم. روزی کرز، که خرج ایشان با او بود، استرش سرنگون شد و بر زمین افتاد. کرز گفت: «هلاک شود آنکه ما به نزدش میرویم». عاقب گفت: «بلکه تو هلاک و سرنگون شوی». کرز گفت: «چرا؟» عاقب گفت: «برای آنکه نفرین کردی احمد را که پیغمبر امی است». کرز گفت: «از کجا میدانی که او پیغمبر است؟» عاقب گفت: «مگر نخواندهای مصباح چهارم انجیل را که حق تعالی وحی فرمود به سوی مسیح که بگو بنیاسرائیل را چه بسیار جاهل و نادان هستید؛ خود را در دنیا خوشبو میکنید تا نزد اهل دنیا و اهل خود خوشبو باشید، ولی درون شما نزد من همچون مردار گندیده است. ای بنیاسرائیل، ایمان آورید به رسول من؛ آن پیغمبر امی که در آخرالزمان خواهد آمد؛ صاحب روی انور و شتر احمر و جبین ازهر و صاحب خُلق حَسَن و جامههای خشن و نزد من بهترین گذشتگان و گرامیترین آیندگان است. او به سنتهای من عمل میکند و از برای خوشنودیام در سختیها صبر میکند و با دست خود با مشرکان میجنگد. پس بنیاسرائیل را به آمدن او بشارت بده و ایشان را امر کن که او را بزرگ شمارند و یاری نمایند». آنگاه عیسی گفت: «ای مقدس و ای منزه، این بنده شایسته که دل من دوستار او شد، پیش از آنکه او را ببینم، کیست؟» حق تعالی فرمود: «ای عیسی، او از تو است و تو از اویی. مادر تو در بهشت همسر او خواهد بود. او فرزند اندک و زنان بسیار خواهد داشت و مسکن او مکه است که پایه خانهای که ابراهیم بنا کرده است، در آن محل است و نسل او از زنی با برکت خواهد بود. دیدهاش به خواب میرود و دلش به خواب نمیرود؛ هدیه را میخورد و صدقه را نمیخورد؛ گفتارش با کردارش همراه است و پنهانش با آشکارش یکسان. پس خوشا به حال او و خوشا به حال کسانی از امت او که بر سنت او بمیرند و از اهل بیتش جدا نشوند». عیسی گفت: «خداوندا، نامش چیست؟»
حق تعالی فرمود «یک نامش احمد است و یک نامش محمد. او فرستاده و رسول من به سوی جمیع مخلوقات من است و از همه خلق منزلتش به من نزدیکتر و شفاعتش نزد من از همه کس مقبولتر است. مردم را جز به آنچه من دوست دارم امر نمیکند و ایشان را جز از آنچه من ناپسند دارم، نهی نمیکند».
چون عاقب از این سخنان فارغ شد، کرز به او گفت: «اگر این مرد چنین است که میگویی، پس چرا ما را برای معارضه با او میبری؟!» عاقب گفت: «به سوی او میرویم تا سخنانش را بشنویم و اطوار و احوالش را مشاهده کنیم. اگر همان باشد که وصفش را خواندهایم، با او صلح میکنیم که دست از اهل دین ما بردارد؛ به گونهای که نداند ما او را شناختهایم و اگر دروغ گوید، کفایت شر او بکنیم». کرز گفت: «اگر میدانی او بر حق است، چرا ایمان نمیآوری و پیروی نمیکنی و با او صلح میکنی؟!»
عاقب گفت: «مگر ندیدهای که این گروه نصارا با ما چه کردهاند؟! ما را گرامی داشته و مال دادهاند و کلیساهای رفیع برای ما بنا کرده و ناممان را پرآوازه ساختهاند. پس چگونه نفس ما راضی میشود که در دینی داخل شویم که وضیع و شریف در آن برابرند؟!»[۷۲].[۷۳]
دیدار در مدینه
هیئت نصارای نجران متشکل از چهل یا شصت یا هفتاد نفر به مدینه رسیدند[۷۴]؛ ولی پیش از ورود به شهر آن چنان خود را آراسته بودند که توده مسلمان فریفته ظاهرشان شدند[۷۵]. آنان بدین وسیله میخواستند عظمت و شکوه مسیحیت را به رخ مسلمانان بکشند و بر آنان فخر کنند. افراد مهم هیئت را چنین نام بردهاند: ابوحارثة بن علقمه، که اسقف اعظم اهالی نجران بود و عاقب، که اسم او عبدالمسیح بود و سید، که اسم او اَیهُم بود[۷۶]. به نقلی در آغاز ورود، یهودیان مدینه با آنان به سخن نشستند و هر یک از دو گروه، دیگری را نفی میکرد که آیه ﴿وَقَالَتِ الْيَهُودُ لَيْسَتِ النَّصَارَى عَلَى شَيْءٍ وَقَالَتِ النَّصَارَى لَيْسَتِ الْيَهُودُ عَلَى شَيْءٍ﴾[۷۷] در شأن آنان نازل شد[۷۸].
پیامبر خدا(ص) از نماز عصر فارغ شده بود که یهودیان به مسجد آن حضرت درآمدند و برای آن حضرت هدایایی نیز آورده بودند که پیامبر برخی را پذیرفت و برخی را رد کرد[۷۹]. همین زمان وقت نماز آنان فرا رسیده بود. ناقوس نواختند[۸۰] و رو به سوی مشرق در مسجد پیامبر عبادت خویش را به جای آوردند و رسول خدا(ص) اجازه نداد کسی مزاحم آنان شود[۸۱]. به نقلی پیغمبر سه روز آنان را به حال خود گذاشت تا رفتار او را به خوبی ببینند و با نشانههایی که در کتب مقدس به آنان رسیده بود، تطبیق دهند[۸۲]. به نقلی دیگر، چون به مسجد رسول خدا(ص) آمدند و به آن حضرت سلام گفتند، از آنان روی گردانید و سخنی نگفت. به سراغ عثمان و عبدالرحمان بن عوف که از گذشته با آنان آشنا بودند، رفته، چارهجویی کردند و آن دو، مسیحیان را نزد علی(ع) آوردند؛ چون میدانستند که تنها علی(ع) است که میداند چرا پیامبر پاسخ آنان را نمیدهد. علی(ع) گفت: «این انگشترهای طلا و جامههای حریر را از تن به در آورید تا رسول خدا(ص) شما را بپذیرد». چون سفارش علی(ع) را عمل کردند و خدمت حضرت آمدند، پاسخ سلام را داد و فرمود: «قسم به آن خدایی که مرا به راستی فرستاده است، در مرتبه اول که نزد من آمدید، شیطان با شما همراه بود و من بدین دلیل پاسخ ندادم»[۸۳]. در این مرتبه مسیحیان نجران با آن حضرت به بحث و مناظره نشستند و مسائلی چند از آن حضرت پرسیدند و ظاهر این است که تنها ابوحارثه و سید و عاقب طرف سخن آن حضرت بودند[۸۴].
از آن حضرت پرسیدند: نظر شما درباره بزرگ ما حضرت مسیح چیست؟» پیغمبر فرمود: «او بنده خدا بود که او را برگزید و به خود مخصوص گردانید». پرسیدند: «آیا برای او پدری سراغ داری که از او به وجود آمده باشد؟» حضرت فرمود: «وجود او به سبب زناشویی نبوده تا پدری داشته باشد». پرسیدند: «پس چگونه میگویی او بنده آفریده شده خدا بود، با اینکه تو تاکنون چنین آفریدهای ندیدهای، جز اینکه از راه زناشویی به وجود آمده و دارای پدر باشد؟» اینجا بود که خداوند پاسخ آنان را داد و آیاتی از سوره آل عمران بر پیغمبر نازل شد: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ *فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۸۵] پیغمبر خدا(ص) آنان را به مباهله خواند و فرمود که خداوند به من خبر داده است پس از مباهله هر کسی که بر باطل است، بر او عذاب نازل خواهد شد و بدین وسیله حق از باطل جدا خواهد شد[۸۶].
برخی منابع نوشتهاند که پیش از هر چیز رسول خدا(ص) آنان را به اسلام فراخواند[۸۷]. گفتند: «ما پیش از تو مسلمان بودیم». آن حضرت فرمود: «دروغ گفتید، بلکه سه چیز شما را از اسلام آوردن بازداشته است؛ پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و اعتقاد به اینکه برای خدا فرزندی است»[۸۸]. یکی از آنان گفت: «مسیح فرزند خدا است؛ چون پدری ندارد». دیگری گفت: «او خدا است؛ چون مردگان را زنده میکرد و از غیب خبر میداد و بیمار را شفا میداد و از گِل پرنده میآفرید» بزرگترشان گفت: «پس چرا شما او را شتم میکنید و بر این باورید که بنده خدا است؟» حضرت فرمود: «او بنده خدا و کلمه خدا است که بر مریم فرو فرستاد». آنان خشمگین شدند و گفتند: «اگر او را خدا بخوانی، ما راضی میشویم». سپس گفتند: «اگر راست میگویی، بندهای به ما نشان بده که مردگان را زنده میکند و کور مادرزاد را بینا میکند و انسان پیس را صحت میدهد و از گل پرنده میآفریند و در او میدمد که به پرواز آید». حضرت ساکت شد. آنگاه وحی الهی بر او آمد: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ﴾[۸۹] و نیز آیه ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ﴾[۹۰].[۹۱]
ابن اسحاق گوید که محمد بن سهل بن ابی امامه برای من حدیث کرد که چون اهل نجران آمدند و درباره عیسی(ع) با پیغمبر سخن گفتند، سوره آل عمران از آیه اول تا آیه هشتاد در شأن آنان نازل شد[۹۲].
سرانجام قرار مباهله گذاشتند و چنانکه ظاهر آیه مباهله نشان میدهد و بیشتر منابع نیز تصریح دارند، دعوت به مباهله از سوی پیامبر بود نه از سوی مسیحیان. در برابر این پیشنهاد، آنان به مشورت نشستند و نظرشان بر آن شد که تا صبح روز دیگر از آن حضرت مهلت گیرند. چون نزد همراهان خود بازگشتند، اسقف آنان گفت: «فردا به محمد بنگرید. اگر با فرزندان و خاندان خود آمد، از مباهله با او بپرهیزید، ولی اگر با اصحاب و یاران آمد، با او به مباهله برخیزید که او بر چیزی نیست»[۹۳]. به نقل سید ابن طاووس گفتند: «ملاحظه کنید که با چه کسانی به مباهله شما خواهد آمد؛ آیا همه اصحاب خود را خواهد آورد یا اصحاب اهل تجمل خود را و یا درویشان خاشع را که برگزیدگان دین و گروهی اندکند، با او میآیند. اگر با جمعیت بسیار یا با اهل دنیا یا با صاحبان تجمل آمد، بدانید که همچون پادشاهان برای مباهات و فخرفروشی آمده و آنگاه شما پیروز خواهید بود، نه او، و اگر با معدود کسانی از اهل خشوع آمد، بدانید که این طریقه پیامبران و خواص آنان است. پس در این صورت از مباهله بترسید»[۹۴].
برخی مورخین آوردهاند که چون با هم خلوت کردند، یکی از آنان به دیگران گفت: «به خدا سوگند که شما میدانید او پیامبر مرسل است و هیچ قومی با پیامبر خویش ملاعنه نکرده است مگر آنکه ریشهکن شده است. حال اگر از پذیرش دین او ابا دارید، با او صلح کنید و او را به خدا بسپارید و به بلاد خود بازگردید». به نقلی دیگر، نزد جماعتی از یهودیان بنیقریظه و بنینظیر و بنیقینقاع، که باقی مانده بودند، رفتند و پس از مشورت با آنان بدین نتیجه رسیدند که مصالحه کنند و از ملاعنه دست بردارند[۹۵]. بنابر این نقل، آنان پیش از آنکه حادثه روز بیست و چهارم روی دهد و چگونگی خروج پیغمبر را ببینند، مباهله با رسول خدا(ص) را رد کردند، در حالی که واقعه روز بیست و چهارم متواتر است و این نشان میدهد که آنان پیشنهاد مباهله را تا پیش از ظهور حالات روحانی پیامبر در صبح روز مباهله رد نکرده بودند و برای مباهله در انتظار نشسته بودند که رسول خدا(ص) فردا با چه کسانی و چگونه به صحنه میآید.
در تفسیر قمی به سندی که علامه مجلسی - آن را حسن شمرده - آمده است که در برابر پیشنهاد پیغمبر گفتند: «با ما از در انصاف آمدی». و قرار بر مباهله گذاشتند و چون به جای خود بازگشتند، سید و عاقب و ایهم گفتند: «اگر قوم خود را برای مباهله بیاورد، با او مباهله میکنیم؛ زیرا او پیغمبر نخواهد بود و اگر تنها اهل بیت خویش را برای مباهله با ما حاضر کند، با او مباهله نخواهیم کرد؛ زیرا او انسان صادقی است که حاضر میشود اهل بیت خود را در معرض خطر قرار دهد»[۹۶].[۹۷]
روز موعود
آفتاب مدینه بالا آمده بود و چشمها انتظار میکشیدند. مسلمانانی که از قرار این روز آگاه بودند، گرد آمده و مسیحیان نجران چشم دوخته بودند که پیامبر کی و چگونه خواهد آمد. به یکباره دیدند که رسول خدا(ص) از خانه بیرون شد؛ مانند همیشه ساده و با صفا و با معنویت. در پیرامونش تنها مرد و زن جوانی بودند همراه با دو فرزند خردسال، اما چهرههایشان جذاب و گیرا، گامهایشان استوار و دلهایشان در برابر پروردگار خاشع و بیاعتنا به دنیا و اهل دنیا بود.
هیئت خروج پیغمبر با وصیاش علی(ع) و دخترش فاطمه زهرا(س) و دو فرزندش حسن و حسین(ع) چند گونه نقل شده است: دست علی(ع) در دست پیامبر بود؛ حسن و حسین(ع) پیش روی آن حضرت میرفتند و فاطمه(س) پشت سر پدر حرکت میکرد[۹۸]. علی سوی راست پیامبر و حسن و حسین(ع) سوی چپ راه میرفتند و فاطمه(س) پشت سر پیامبر بود[۹۹]. حسن(ع) سوی راست رسول خدا(ص) و حسین(ع) در سوی چپ و فاطمه پشت سر پیامبر و علی(ع) پشت فاطمه(س) بود[۱۰۰]. دست حسن(ع) در دست پیامبر و حسین(ع) در آغوش او و علی(ع) در پیش روی و فاطمه(س) در پشت سر پیامبر حرکت میکرد[۱۰۱]. دست حسن(ع) در دست پیامبر خدا(ص) و حسین(ع) در آغوشش و فاطمه(س) پشت سر آن حضرت و علی(ع) پشت سر فاطمه(س) قرار داشت[۱۰۲] و رسول خدا(ص) بدانان فرمود: «چون من دعا کردم، شما آمین گویید»[۱۰۳].
در بسیاری منابع دیگر چگونگی خروج این پنج تن به گونه مطلق ذکر شده است[۱۰۴] و برای هر پژوهشگری منصف، که اندکی با منابع تاریخ اسلام آشنا است، این نکته عیان است که اصل ماجرای خروج رسول خدا(ص) با علی(ع) و فاطمه(س) و حسنین(ع) مورد اتفاق فریقین است.
باری، پیامبر خدا(ص) از مدینه بیرون آمد[۱۰۵]، در حالی که عبای مویین سیاه رنگی بر دوش داشت آمد تا به نزدیکی دو درخت رسید. فرمود که میان دو درخت را جاروب زنند و هموار کنند. عبای خود را بر دو درخت کشید و همراهان خود را در زیر آن جای داد و خود در پیش ایستاد و دوش چپ خود را به زیر عبا برد و بر کمانی که در دست داشت تکیه داد و دست راست را برای مباهله به سوی آسمان بلند کرد و مردم از دور مینگریستند که چه خواهد کرد.
سید و عاقب، که این حال را دیدند، رنگ از رخسارشان پرید و پاهایشان لرزید و نزدیک بود که بیهوش شوند. یکی از آنان به دیگری گفت: «آیا با او مباهله میکنیم؟» دیگری گفت: «مگر نمیدانی که هر گروه که با پیغمبر خود مباهله کردند، بزرگ و کوچکشان هلاک شدند؟!» دیگری گفت: «رهبانیت برطرف شد. زود دریاب این مرد را که اگر لبانش به یک کلمه نفرین بجنبد، ما به اهل و مال خود باز نخواهیم گشت!» پس به خدمت حضرت شتافتند و گفتند: «تو با این جماعت آمدهای که با ما مباهله کنی؟!» حضرت فرمود: «آری، پس از من اینان مقربترین خلق نزد خدایند». لرزه بر بدنشان افتاد و با آن حضرت مصالحه کردند و راضی به جزیه شدند. سپس حضرت فرمود: «سوگند یاد میکنم که اگر با من و اینان که زیر عبایند، مباهله میکردید، تمام این وادی بر شما آتش میگشت و به قدر یک چشم بر هم زدن آتش به قوم شما میرسید و همه را هلاک میکرد». آنگاه جبرئیل نازل شد و گفت: «یا محمد، حق تعالی سلام میرساند و میفرماید: به عزت و جلالم سوگند، اگر همراه اینان که در زیر عبایند با همه اهل آسمان و زمین مباهله کنی، آسمانها پاره پاره شوند و فروریزند و زمینها از هم بپاشند و پاره پاره بر روی آب جاری شوند و دیگر قرار نگیرند». حضرت دستهای مبارک خود را به آسمان بلند کرد؛ چونان که سفیدی زیر بغلهایش پیدا شد و گفت: «بر کسی که ستمکند بر شما و حق شما را از شما بگیرد و مزد رسالت مرا، که خدا برای شما مقرر کرده است و آن مودت شما است، کم کند، لعنت و غضب خدا پیاپی تا روز قیامت نازل شود»[۱۰۶].
به نقلی، سید و عاقب گفتند: «چرا با بزرگان اهل شأن که ایمان به تو آوردهاند، بیرون نیامدهای و تنها همین جوان و زن و دو کودک را همراه خویش آوردهای؟!» حضرت فرمود: «من از جانب خداوند مأمور شدهام که همراه اینان با شما مباهله کنم». پس به سوی اصحاب خود بازگشت و منذر بن علقمه، برادر ابوحارثه، که پیشتر در مجلس مشورتی اهل نجران حاضر نبود و سپس همراه این گروه شد، دیگران را نصیحت کرد که: «شما و هر کسی که با کتابهای الهی آشنا است، میداند که ابوالقاسم محمد همان شما پیامبری است که همه پیامبران به او بشارت دادهاند»[۱۰۷]. همین گزارش حاکی است که در این وقت نشانههای نزول عذاب ظاهر شد. آفتاب دگرگون گشت و کوهها لرزید و با اینکه فصل تابستان بود، ابری سیاه پیدا شد. درختان سر به زیر آورده بودند و مرغان بر زمین بال گسترده بودند. سید و عاقب به منذر بن علقمه گفتند: «نزد محمد برو و پسر عمویش علی را واسطه کن که محمد خاطر او را میخواهد و از گفته او بیرون نمیرود و پیماننامه درست کن». منذر به محضر رسول خدا(ص) رسید و مسلمان شد و پیام آنان را رساند و رسول خدا(ص) علی(ع) را برای مصالحه فرستاد. علی(ع) پرسید: «با ایشان چگونه صلح کنم؟» حضرت فرمود: «هر چه رأی تو باشد». علی(ع) با آنان توافق کرد که هر سال دو هزار جامه نفیس بدهند و هزار مثقال طلا؛ نیمی در محرم و نیمی دیگر در رجب. چون رسول خدا(ص) با اهل بیتش(ع) به مسجد بازگشت، جبرئیل نازل شد و گفت: «حق تعالی سلام میرساند و میفرماید که بندهام موسی همراه هارون و فرزندان هارون با دشمن خود قارون مباهله کرد و حق تعالی قارون را با اهل و مالش و یاورانش به زمین فرو برد. به جلالم سوگند، اگر تو همراه اهلت با همه اهل زمین و همه مردمان مباهله میکردی، آسمانها پاره پاره و کوهها ریز ریز میشدند و زمین فرو میرفت». رسول خدا(ص) به سجده رفت و سپس دستها را بلند کرد و سه بار گفت: «شُكْراً لِلْمُنْعِمِ». چون از علت این کار پرسیدند، فرمود: خداوند جهانیان را شکر کردم به واسطه انعامی که بر اهل بیت من کرامت فرمود». و سپس از آنچه جبرئیل آورده بود به ایشان خبر داد[۱۰۸].
به نقل شیخ مفید و شیخ طبرسی چون پیامبر با آن چهار تن آمد، اسقف پرسید: «اینان کیستند که همراهش میآیند؟» بدو گفتند: «این پسر عمویش و دامادش و پدر دو فرزندش و محبوبترین مردمان نزد او، علی بن ابی طالب است و این دو طفل، پسران دخترش از علیاند که نزد او از همه محبوبترند و آن زن دخترش فاطمه است که عزیزترین مردم نزد او است و علاقه قلبی پیغمبر بدو از همه بیشتر است[۱۰۹]. اسقف گفت: «ببینید که با خواص خود، یعنی فرزندان و اهلش آمده است و میخواهد همراه آنان مباهله کند؛ چون به حقیقت کار خویش مطمئن است. به خدا سوگند، اگر میترسید که چیزی به زیانش تمام شود، آنان را نمیآورد. از مباهله با او بپرهیزید. به خدا سوگند که اگر موقعیت قیصر نبود، مسلمان میشدم»[۱۱۰].
در اینجا سخنان مهم دیگری به طور پراکنده در کتب تفسیر و تاریخ آمده است. از جمله آنکه چون حضرت برای مباهله بر دو زانو نشست، ابوحارثه گفت: «به خدا سوگند، چنان نشسته است که پیغمبران برای مباهله مینشینند» و بازگشت و از مباهله هراسید. سید به او گفت: «کجا میروی؟» گفت: اگر بر حق نمیبود، چنین بر مباهله جرئت نمیکرد و اگر با ما مباهله کند، یک سال نخواهد گذشت که هیچ نصرانیای باقی نخواهد ماند[۱۱۱]. من چهرههایی را میبینم که اگر از خدا بخواهند، کوهی را از جای خود برکَند، بیگمان خواهد کَند. پس مباهله نکنید که هلاک میشوید»[۱۱۲]. و از سوی دیگر رسول خدا(ص) فرمود: «اگر با من مباهله میکردند، همه به صورت میمون و خوک مسخ میشدند و تمام این وادی برایشان آتش میشد و میسوختند و حق تعالی جمیع اهل نجران را مستأصل میکرد، به گونهای که حتی مرغی بر سر درختان باقی نمیماند»[۱۱۳].
سرانجام آفتاب حقیقت برون آمد و هیچ کس از عام و خاص و مسلمان و نامسلمان در آنجا نبود جز آنکه دید رسول خدا(ص) علی(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) را در زیر عبای خویش درآورد و آنگاه فرمود: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي»[۱۱۴] و در حق آنان آیه تطهیر را قرائت فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۱۵][۱۱۶]. از همین جا برای برخی این باور پیدا شده است که آیه تطهیر باری دیگر در واقعه مباهله نازل شده است؛ چنانکه پیش از آن در خانه امسلمه نازل شده بود، ولی آنچه درست به نظر میرسد، آن است که بگوییم پیامبر خدا(ص) آیه تطهیر را پس از نزول در مرتبه اول در موقعیتهایی مختلف تکرار و بر مصادیق راستینش تطبیق کرده است تا برای دیگران در شناخت اهل بیت پیغمبر جای تردید باقی نماند. شاهد این نظریه آن است که اهل تاریخ و سیره آوردهاند که پس از نزول آیه تطهیر تا شش یا هفت و یا هشت ماه متوالی آن حضرت هنگام رفتن به سوی مسجد برای ادای نماز صبح بر در خانه علی(ع) و فاطمه(س) میایستاد و ندا میداد: «يَا أَهْلَ الْبَيْتِ ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۱۷]» تا دیگران جسارت نکنند که زنان پیغمبر را به جرگه اهل بیت درآورند. اینجا نیز از آن موارد بود و پیامبر اهل بیت خود را در زیر عبا در آورد و با قرائت آیه تطهیر مصادیقش را روشن ساخت[۱۱۸].
فخر رازی گوید: این روایت که رسول خدا(ص)، حسنین(ع) و فاطمه(س) و علی(ع) را در کسای خود درآورده و آیه تطهیر را خوانده، روایتی است که صحت آن در میان اهل تفسیر و حدیث همچون امور مورد اتفاق است[۱۱۹]. مفسر بزرگی چون زمخشری نیز گوید: در آیه مباهله دلیلی بر فضل و برتری اصحاب کسا هست که هیچ دلیلی قویتر از آن یافت نشود[۱۲۰]. مع الاسف شماری اندک از دانشمندان اهل سنت کوشیدهاند تا از اهمیت واقعه مباهله بکاهند یا ابعادی از آن را بیارزش جلوه دهند و برخی با نقل روایاتی بیاساس و غریب خواستهاند دیگران را نیز به همراهی با رسول خدا(ص) در این واقعه مفتخر سازند و بدینسان، اگر دلیلی بر فضیلت اهل بیت یافت شده است، دیگران نیز در آن شریک شوند. ولی در برابر، قاطبه اهل سنت در کتب خود اعتراف کردهاند که چون آیه مباهله نازل شد، پیامبر اسلام(ص) تنها علی(ع) و فاطمه(س) و حسنین(ع) را برای مباهله همراه خود برد و برخی دیگر تصریح دارند که مراد از ﴿أَبْنَاءَنَا... وَنِسَاءَنَا... وَأَنْفُسَنَا﴾ در آیه مباهله کسی جز حسنین(ع) و فاطمه(س) و علی(ع) نیست[۱۲۱].
با این حال معلوم نیست چگونه صاحب تفسیر المنار میخواهد در آیه مباهله سند افتخاری را که خدا و رسول خدا(ص) برای اهل بیت بر جای گذاشتهاند، مخدوش و سخن قاطبه علمای اهل سنت را انکار کند. او میگوید: حمل کلمه ﴿نِسَاءَنَا﴾ بر فاطمه بر و کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ تنها بر علی از نظر لغت عرب توجیه پذیر نیست و تنها این کار ناشی از روایات بسیاری است که در منابع شیعی نقل شدهاند و معلوم است که مقصود شیعه از نقل این روایات چیست. آنان در ترویج این روایات چنان کوشیدهاند که بسیاری از اهل سنت را نیز تحت تأثیر قرار دادهاند و گرنه هیچ عربزبانی را نمیتوان یافت که ﴿نِسَاءَنَا﴾ بگوید و با وجود زنانش، دخترش را قصد کند و از این دورتر آن است که از کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾ تنها علی مقصود باشد[۱۲۲].
شگفت است که شیعه چگونه توانسته است همه علمای اهل سنت را از افکار و آرای خود متأثر کند و با اینکه اخبار واقعه مباهله نسل به نسل به وسیله محدثین و مفسرین و مورخین نقل شده و موازین جرح و تعدیل به آن راه یافته است، علمای اهل سنت نتوانستهاند این روایات را - که به گمان صاحب المنار ساخته و پرداخته شیعهاند - از خود دور کنند و همه در دام آنها افتادهاند[۱۲۳]. برای اثبات مدعای شیعه کافی است به اعتراف امثال فخر رازی و به روایت کسانی چون عایشه[۱۲۴] بنگریم. افزون بر این، نویسنده المنار، ناآشنایی خود را با زبان قرآن و عرب را نیز ثابت کرده است؛ زیرا در آیه ۱۷۶ سوره نساء آمده است: ﴿وَإِنْ كَانُوا إِخْوَةً رِجَالًا وَنِسَاءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ﴾[۱۲۵] و نیز در آیه ۱۰ همین سوره آمده است: ﴿يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ فَإِنْ كُنَّ نِسَاءً﴾[۱۲۶] باید پرسید چگونه کلمه نساء در این آیه بر دختران حمل میشود، نه بر زنان[۱۲۷].
اگر خوشبینانه بنگریم، باید گفت که منشأ خطای این مفسر آن بوده است که برخی روایات را، مانند روایت جابر که گوید: «نِساءَنا فَاطِمَةَ وَ أَنْفُسَنا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ» دیده است و چنین پنداشته است که مراد از واژه ﴿نِسَاءَنَا﴾ فاطمه و مراد از ﴿أَنْفُسَنَا﴾ علی است؛ حال آنکه ما گوییم رسول خدا(ص) در مقام امتثال، کسی را جز فاطمه و علی و حسنین(ع) با خویش نیاورده است و این بدان معنا است که تنها مصداق ﴿أَنْفُسَنَا﴾ علی و تنها مصداق﴿نِسَاءَنَا﴾ فاطمه بوده است و نباید مصداق را با مفهوم اشتباه گرفت. معنای کلام رسول خدا(ص) که فرموده است: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِيَ» آن بوده که خدایا من از اهل بیت و خواص خود جز اینان کسی را نیافتم که برای این کار همراه سازم. بدینسان، صاحب تفسیر المنار خواسته است تفسیر مذکور را بر خلاف قواعد لغت عرب قلمداد کند، غافل از آنکه زمخشری صاحب کشاف، پیشوای اهل ادب و بلاغت، در تفسیر خود گوید: فيه دليل لا شيء اقوى منه على فضل اصحاب الكساء.
گذشته از این، باید دید مراد این مفسر چیست که میگوید مصادر این روایات شیعیانند. آیا کسانی را که سلسله اسناد روایات بدانها ختم میشود، شیعه دانسته است؛ کسانی مانند سعد بن ابی وقاص و جابر بن عبدالله و عبدالله بن عباس و جمعی دیگر از صحابه و کلبی و شعبی و ابوصالح و جمعی دیگر از تابعین؛ یا مقصودش آن است که شیعه این روایات را در جوامع نخستین حدیث و کتب معتبر تاریخ وارد کرده است. در هر دو صورت، او سخن شیعه را نا پذیرفتنی میشمارد؛ ولی از این رهگذر که اساس سنت و شریعت متزلزل گردد و از سنت مأثور چیزی بر جای نماند[۱۲۸]. پیش از او نیز کسانی بودهاند که در برابر این همه نصوص انکارناپذیر، روایتی شاذ یا سخنی غریب آوردهاند، ولی او گوی سبقت را از همه آنان ربوده است؛ زیرا دیگران به جای متهم ساختن شیعه به جعل و تزویر، یا با حذف نام علی(ع) از میان همراهان رسول خدا(ص)، به سرعت از آن گذشتهاند؛ همچون ابن کثیر در البدایة و النهایه[۱۲۹] و یا کوشیدهاند افزون بر علی و فاطمه و حسن و حسین(ع)، برخی همسران رسول خدا(ص)، یعنی عایشه و حفصه را نیز به همراهی رسول خدا مفتخر سازند؛ همچون حلبی در سیرهاش[۱۳۰]؛ و یا برای تثبیت موقعیت خلفای سهگانه و فضیلتسازی برای آنان از امام صادق(ع) نقل کردهاند که چون آیه مباهله نازل شد، رسول خدا(ص) ابوبکر را با فرزندش و عمر را با فرزندش و عثمان را با فرزندش و علی را با فرزندش همراه خویش آورد؛ همچون ابن عساکر در تاریخ دمشق و جلال الدین سیوطی در تفسیر آیه مباهله[۱۳۱].
در این مورد آشکار است که راوی حدیث میخواسته است ترتیب خلفای چهارگانه را حفظ کند. دست سیاستبازان واجب کرده بود که شماری به تلاش و تکاپو افتند و سخنسازی کنند و باوری برای بیخبران پدید آورند که خلفای چهارگانه متناسب با فضیلت و شأن و منزلتی که نزد رسول خدا(ص) داشتند، به ترتیب به خلافت رسیدند. به راستی اگر قرار بود رسول خدا(ص) بزرگان اصحاب و خویشاوندان خود را گرد آورد، چرا در میان صحابه به کسانی همچون سلمان و ابوذر و عمار و مقداد توجه نکرد، و چرا عمویش عباس، شیخ هاشمیان را برنگزید و چرا عمهاش صفیه دختر عبدالمطلب و دختر عمویش امهانی را که از زنان برگزیده هاشمی بودند، همراه خود نکرد؟[۱۳۲] وانگهی، خلفای چهارگانه در آن زمان همه دارای پسر نبودند[۱۳۳] و آشکار است که اینگونه روایات غریب چرا و چگونه پدید آمدهاند.
در پایان شایسته مینماید به کلام شاگرد دیگر شیخ محمد عبده، یعنی ابن عاشور مغربی، نیز اشاره کنیم. او میگوید: هرگاه لفظ «نساء» به واحد یا جماعتی اضافه شود، ناگزیر مراد از آن همسران مرد هستند؛ مانند ﴿نِسَاءَ النَّبِيِّ﴾[۱۳۴] و ﴿نِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۱۳۵] بر خلاف آنجا که لفظ «نساء» غیر مضاف باشد. پس ناگزیر مراد از ﴿نِسَاءَنَا﴾، ازواج النبی است و مراد از «انفس» در آیه شریفه، انفس متکلمین و مخاطبین است؛ یعنی ايانا و اياكم و در مورد ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ دو احتمال است: یا جوانان مراد هستند و یا اطفال[۱۳۶]. آنگاه خود این مفسر از بیهقی در کتاب دلائل النبوه نقل میکند که رسول خدا(ص) برای مباهله علی(ع) و فاطمه(س) و حسن و حسین(ع) را آورد و زنان و دیگر مردان مسلمان را همراه خود نکرد[۱۳۷].
امضای صلحنامه
سرانجام این واقعه، امضای صلحنامهای میان رسول خدا(ص) و مسیحیان نجران بود. گویا در تنظیم این صلحنامه و تعیین شرطهایش، علی(ع) از سوی پیغمبر اختیار کامل داشت[۱۳۸]. و حتی کاتب صلحنامه را نیز علی(ع) نوشتهاند[۱۳۹]. اینک متن صلحنامه را به نقل از ارشاد مفید میآوریم.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا كِتَابٌ مِنْ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لِنَجْرَانَ وَ حَاشِيَتِهَا فِي كُلِّ صَفْرَاءَ وَ بَيْضَاءَ وَ ثَمَرَةٍ وَ رَقِيقٍ لَا يُؤْخَذُ مِنْهُمْ شَيْءٌ غَيْرُ أَلْفَيْ حُلَّةٍ مِنْ حُلَلِ الْأَوَاقِيِّ ثَمَنُ كُلِّ حُلَّةٍ أَرْبَعُونَ دِرْهَماً فَمَا زَادَ أَوْ نَقَصَ فَعَلَى حِسَابِ ذَلِكَ يُؤَدُّونَ أَلْفاً مِنْهَا فِي صَفَرٍ وَ أَلْفاً مِنْهَا فِي رَجَبٍ وَ عَلَيْهِمْ أَرْبَعُونَ دِينَاراً مَثْوَاةَ رَسُولِي مِمَّا فَوْقَ ذَلِكَ وَ عَلَيْهِمْ فِي كُلِّ حَدَثٍ يَكُونُ بِالْيَمَنِ مِنْ كُلِّ ذِي عَدَنٍ عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ ثَلَاثُونَ دِرْعاً وَ ثَلَاثُونَ فَرَساً وَ ثَلَاثُونَ جَمَلًا عَارِيَّةٌ مَضْمُونَةٌ لَهُمْ بِذَلِكَ جِوَارُ اللَّهِ وَ ذِمَّةُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ فَمَنْ أَكَلَ الرِّبَا مِنْهُمْ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا فَذِمَّتِي مِنْهُ بَرِيئَةٌ»؛ «﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾. این صلحنامهای است از محمد پیامبر خدا(ص) برای اهل نجران و پیرامون آن. از آنان چیزی از طلا و نقره و میوه و برده گرفته نشود جز دو هزار حله از حله اواقی که بهای هر حله چهل درهم باشد و اگر کم و زیادی شد، به همان اندازه حساب میشود. هزار حله آن را در ماه صفر و هزار حله دیگر را در ماه رجب بپردازند و بر عهده ایشان است که چهل دینار برای خرج خانه فرستادگان من بپردازند و بر عهده ایشان است که هرگاه در یمن حادثهای [یا جنگی] از جانب قبیله ذی عدن روی داد، به عنوان عاریه مضمونه [که اگر از میان رفت مانند آن پس داده شود] سی زره و سی اسب و سی شتر [به مسلمانان برای جنگ] بدهند و در برابر این تعهدات، برای آنان است پناه خدا و ذمه محمد بن عبدالله. پس از این سال هر کس از آنان که ریا خورد، من در برابر او تعهدی ندارم»[۱۴۰].[۱۴۱]
استشهاد به واقعه مباهله
در گفتار امام علی(ع)
به دنبال خودداری علی(ع) از بیعت با ابوبکر، میان آن حضرت و ابوبکر بحث و گفتوگو در گرفت. ابوبکر با تمسک به حدیثی از رسول خدا(ص) در پی توجیه کار خویش برآمد و در برابر، علی(ع) بر او دلیل و حجت میآورد و از او درباره شایستگیهای خود اعتراف میگرفت. مانند همین احتجاج را آن حضرت پس از مرگ عمر با اصحاب شورا نیز دارد. هر دو حدیث را حدیث مناشده میخوانند و در هر دو جا آن حضرت به واقعه مباهله و همراهی خود و همسر و دو فرزندش با رسول خدا(ص) اشاره میکند و حاضران نیز سخن او را تأیید میکنند.
در حدیث اول آمده است: «فَأَنْشُدُكَ بِاللَّهِ أَ بِي بَرَزَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ بِأَهْلِي وَ وُلْدِي فِي مُبَاهَلَةِ الْمُشْرِكِينَ أَمْ بِكَ وَ بِأَهْلِكَ وَ وُلْدِكَ؟ قَالَ أَبُوبَكْرٍ: بَلْ بِكُمْ»[۱۴۲].
در حدیث دوم آمده است: «نَشَدْتُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَخَذَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِيَدِهِ وَ يَدِ امْرَأَتِهِ وَ ابْنَيْهِ حِينَ أَرَادَ أَنْ يُبَاهِلَ نَصَارَى أَهْلِ نَجْرَانَ غَيْرِي قَالُوا لَا»[۱۴۳]. حدیث مناشده در مورد دوم، با تعبیری دیگر نیز نقل شده است: «أَ فَتُقِرُّونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) حِينَ دَعَا أَهْلَ نَجْرَانَ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ إِنَّهُ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِي وَ بِصَاحِبَتِي وَ ابْنَيَّ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ»[۱۴۴]. در روایت مشهور دار قطنی، که ابن حجر در الصواعق المحرقه نیز آورده است، حدیث مناشده چنین نقل شده است «أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ هَلْ فِيكُمْ أَحَدٌ أَقْرَبُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي الرَّحِمِ مِنِّي وَ مَنْ جَعَلَهُ نَفْسَهُ وَ أَبْنَاءَهُ أَبْنَاءَهُ وَ نِسَاءَهُ نِسَاءَهُ غَيْرِي قَالُوا اللَّهُمَّ لَا»[۱۴۵].
جز حدیث مناشده در مواردی دیگر نیز امیرمؤمنان(ع) به واقعه مباهله اشاره کرده است؛ از جمله جماعتی نزد آن حضرت آمدند و گفتند: «بالاترین منقبت خود را برای ما بازبگو». حضرتش به ترتیب از واقعه سدالابواب، مباهله، ابلاغ سوره برائت، تعبیر قرآن از او به «اُذُن» [در آیه ﴿وَتَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ﴾[۱۴۶] نزول آیه ﴿أَجَعَلْتُمْ سِقَايَةَ الْحَاجِّ...﴾[۱۴۷] در حق او و واقعه غدیرخم یاد میکند و در شرح واقعه مباهله میفرماید که رسول خدا(ص) دست من و حسن و حسین و فاطمه را گرفت و به مباهله رفت[۱۴۸].
در روایتی دیگر، که شبیه بدین روایت است، امام صادق(ع) میفرماید: از امیرمؤمنان درباره فضایلش پرسیدند. برخی را شمرد. بدو گفتند: «بیشتر بگو». حضرت فرمود: «دو پیشوای دینی از مسیحیان نجران نزد رسول خدا(ص) آمدند و درباره عیسی با آن حضرت سخن گفتند. آنگاه خداوند این آیه را فرو فرستاد: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ...﴾[۱۴۹] سپس پیغمبر به خانه آمد و دست علی و حسن و حسین و فاطمه را گرفت و بیرون آمد و دستش را به سوی آسمان گرفت و انگشتانش را باز کرد و آنان را به مباهله فراخواند»[۱۵۰].
در حدیثی مفصل که آن حضرت هفتاد منقبت از مناقب خود را میشمارد، به عنوان سی و چهارمین منقبت میفرماید: نصارا چیزی را ادعا کردند و خداوند درباره آنان این آیه را فرو فرستاد: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ...﴾[۱۵۱] پس جان من جان رسول خدا(ص) است و ﴿نِسَاءَ﴾ همان فاطمه است و ﴿أَبْنَاءَ﴾ حسن و حسیناند. سپس آن قوم پشیمان شدند و از رسول خدا(ص) خواستند که آنان را از مباهله معاف دارد و رسول خدا(ص) آنان را معاف کرد.
سوگند به خدایی که تورات را بر موسی و فرقان را بر محمد(ص) فرستاد، اگر با ما به مباهله بر میخواستند، بیگمان به صورت میمون و خوک مسخ میشدند[۱۵۲].[۱۵۳]
در گفتار امام حسن(ع)
امام حسن مجتبی(ع) پس از صلح با معاویه در حضور او خطبهای خواند و در میان آن فرمود: جدم در روز مباهله از میان جانها پدرم و از میان فرزندان مرا و برادرم حسین را و از میان زنان فاطمه مادرم را همراه خویش کرد. پس ما اهل او و گوشت و خون اوییم. ما از اوییم و او از ما است[۱۵۴].[۱۵۵]
در گفتار امام حسین(ع)
در ماجرای مراسم حج و در صحرای منی، امام حسین(ع)، بنیهاشم و بزرگان اصحاب رسول خدا(ص) را گرد آورد و در خطبهای که خواند، از آنان بر فضایل پدرش علی بن ابی طالب(ع) اقرار گرفت. در این خطبه مفصل نیز به واقعه مباهله و حضور علی(ع) و همسرش فاطمه(س) و دو فرزندش در آن اشاره شده و آمده است: «قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) حِينَ دَعَا النَّصَارَى مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ إِلَى الْمُبَاهَلَةِ لَمْ يَأْتِ إِلَّا بِهِ وَ بِصَاحِبَتِهِ وَ ابْنَيْهِ قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَمْ»[۱۵۶].[۱۵۷]
در گفتار امام صادق(ع)
ابوجعفر احول نقل میکند روزی به امام صادق(ع) گفت که مردم برخی فضایل اهل بیت(ع) را نمیپذیرند و منکرند. حضرت میفرماید: «بدانان بگو که قریش میگفتند ما آن اولواالقربی هستیم که غنیمت برای آنان است»[۱۵۸]. نکته مهم در این روایت آن است که حضور اهل بیت در واقعه مباهله مانند حضور خویشان رسول خدا(ص) در بدر به شمار آمده است[۱۵۹].
در گفتار امام کاظم(ع)
در گفتوگوی هارون الرشید با موسی بن جعفر(ع) آمده است که هارون پرسید: «چرا شیعیان، شما را «يَابْنَ رَسُولِ اللَّهِ» خطاب میکنند، در حالی که شما فرزند علی و فاطمه هستید و فرزند به پدر منسوب است نه به مادر؟» آن حضرت پس از استشهاد به آیه ۸۴ سوره انعام ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا...﴾[۱۶۰] فرمود: «همه امت اسلام از نیکوکار و بدکار برآنند که چون آن مرد نجرانی را پیغمبر به مباهله فراخواند، در کسای او جز علی و فاطمه و حسن و حسین کسی دیگر نبود و خداوند فرمود: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ...﴾ تأویل ﴿أَبْنَاءَنَا﴾، همانا حسن و حسین(ع) است و تأویل ﴿نِسَاءَنَا﴾، فاطمه است و تأویل ﴿أَنْفُسَنَا﴾، علی بن ابی طالب(ع) است»[۱۶۱].[۱۶۲]
در گفتار امام رضا(ع)
نقل است که چون حضرت رضا(ع) در مجلس مأمون عباسی حاضر شد، مأمون مسئلههایی مطرح ساخت و حضرت یکایک آنها را پاسخ گفت. تا سخن بدین جا رسید مأمون پرسید: آیا خداوند در جایی از قرآن، اصطفاء را تفسیر کرده است؟» حضرت در پاسخ فرمود: «خداوند اصطفای عترت را در دوازده جا از کتاب خویش بیان فرموده است». سپس درباره سومین جا فرمود: «در واقعه مباهله، که آیه شریفه ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ...﴾ نازل شد، پیامبر خدا(ص)، علی و حسن و حسین و فاطمه را احضار کرد و جانشان را قرین جان خود ساخت. آیا میدانید معنای ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾ چیست؟» علمای مجلس گفتند: «مراد جان پیامبر خدا(ص) است. حضرت فرمود: «به خطا افتادید. خداوند جان علی(ع) را قصد کرده است و گواه است بر این امر سخن پیغمبر خدا(ص) که فرمود: «لَتَنْتَهِيَنَ بَنُو وَلِيعَةَ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْهِمْ رَجُلًا كَنَفْسِي يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ» و این خصوصیتی است که پیش از این و پس از این کسی بدان نخواهد رسید؛ زیرا آن حضرت، جان علی را همانند جان خود شمرده است[۱۶۳].
در روایتی دیگر آمده است که روزی مأمون به امام رضا(ع) گفت: «بزرگترین فضیلت امیرمؤمنان را که قرآن نیز بر آن گواه است، برایم باز بگو». حضرت فرمود: «فضیلت او در مباهله است که در آیه شریفه ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ...﴾ بدان اشاره شده است. آنگاه رسول خدا(ص) حسن و حسین(ع) را فراخواند. پس آنان پسران اویند و فاطمه را خواند؛ پس او در ﴿نِسَاءَنَا﴾ جای دارد و امیرمؤمنان را خواند؛ پس به حکم خداوند عزوجل - او جان رسول خدا(ص) است و چون کسی از مردمان بالاتر و برتر از رسول خدا(ص) نیست، به حکم الهی باید کسی برتر و بالاتر از جان رسول خدا(ص) نباشد». مأمون گفت: «مگر نه این است که خداوند ﴿أَبْنَاءَ﴾ را به صیغه جمع آورده است و رسول خدا(ص) تنها دو پسرش را فراخوانده و ﴿وَنِسَاءَ﴾ را به لفظ جمع آورده است، در حالی که رسول خدا(ص) فقط دخترش را همراه آورد، پس چرا روا نباشد که آن حضرت خود را به مباهله فراخواند نه دیگری را. بنابراین، فضیلتی که برای امیرمؤمنان میگویی، ثابت نیست». امام فرمود: «آنچه گفتی، درست نیست؛ زیرا داعی باید کسی دیگر، جز خود را دعوت کند؛ چنانکه آمر باید به کسی، جز خود دستور دهد و درست نیست که رسول خدا(ص) خود را فراخواند؛ چنان که نمیتواند به خویش دستور دهد و هرگاه ثابت شود که رسول خدا(ص) در مباهله کسی جز امیرمؤمنان را نخوانده است، ثابت میشود که او جان رسول خدا(ص) است که خداوند در کتابش بدو نظر کرده و در قرآنش بدو حکم کرده است»[۱۶۴].
نیز در مناظرات آن حضرت با مأمون آوردهاند که مأمون گفت: «چه دلیلی بر خلافت جدت علی بن ابی طالب وجود دارد؟» حضرت فرمود: ﴿أَنْفُسَنَا﴾. مأمون گفت: لَوْ لَا ﴿نِسَاءَنَا﴾. حضرت فرمود: «لَوْ لَا ﴿أَبْنَاءَنَا﴾» یعنی اگر ﴿أَنْفُسَنَا﴾ در مقابل ﴿نِسَاءَنَا﴾ تنها بود، چنین میگفتیم، اما ﴿نِسَاءَنَا﴾ در برابر ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ است. آنگاه مأمون دیگر هیچ نگفت[۱۶۵]. شرح این حدیث در تفسیر آیه مباهله گذشت[۱۶۶].
استناد سعد بن ابی وقاص به واقعه مباهله
از آنجا که گفتهاند: «الْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ بِهِ الْأَعْدَاءُ» میتوان حدیث سعد را دلیلی استوار علیه منکران حضور اهل بیت در صحنه مباهله دانست؛ زیرا منابع پرشمار شیعه و سنی نقل کردهاند که روزی معاویة بن ابیسفیان به سعد گفت: «چه چیز نمیگذارد که ابوتراب را دشنام گویی؟» سعد گفت: «چون به یاد سه چیز میافتم که رسول خدا(ص) در حق او گفته است به خود اجازه نمیدهم او را دشنام گویم. اگر یکی از آنها برای من بود، از شتران سرخمو برایم دوستداشتنیتر بود. [اول آنکه] چون در یکی از جنگها رسول خدا(ص) علی را به جای خویش در شهر نهاد، علی گفت: آیا مرا همراه زنان و کودکان در شهر میگذاری؟ رسول خدا بدو گفت: آیا راضی نمیشوی که برای من چون هارون برای موسی باشی، جز آنکه پس از من نبوتی نیست؟! [دوم آنکه] از رسول خدا(ص) شنیدم که در جنگ خیبر فرمود: پرچم را به دست مردی میدهم که خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست دارند. آنگاه فرمود: علی(ع) را بخوانید. علی(ع) را آوردند در حالی که چشمدرد داشت. رسول خدا(ص) از آب دهان خویش به چشمش کشید و علی صحت یافت و آنگاه پرچم را بدو سپرد و [سوم آنکه] چون آیه ﴿فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا...﴾ نازل شد، رسول خدا، علی و فاطمه و حسن و حسین را فراخواند و فرمود: «اللَّهُمَّ هَؤُلَاءِ أَهْلِي». در روایتی دیگر از سعد نقل است که رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ هَؤُلَاءِ أَهْلُ بَيْتِي»[۱۶۷].[۱۶۸]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ر.ک: ابراهیمی، زینب، مباهله، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۶۲.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، نمونه، ج۲، ص۴۴۷.
- ↑ معجم البلدان، ج۵، ص۲۶۹.
- ↑ مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۸.
- ↑ السیرة النبویة، ج۱، ص۵۷۳.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۱۳.
- ↑ مکاتیب الرّسول، ج ۲، ص۵۰۲.
- ↑ الدرالمنثور، ج۲، ص۲۲۹؛ تفسیر القرآن العظیم (ابن کثیر)، ج۲، ص۴۵؛ البدایة و النهایة، ج۷، ص۲۶۳؛ امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۶۷؛ سبل الهدی، ج۶، ص۴۱۵؛ تفسیر روح المعانی (آلوسی)، ج۳، ص۱۸۶؛ مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۰.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۴.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۷؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۵۷۵.
- ↑ ر.ک: حسنی، علی اکبر، سیری در اماکن سرزمین وحی، ص۵۹.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۵۲.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲.
- ↑ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.
- ↑ ر.ک: ابراهیمی، زینب، مباهله، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۶۱ ـ ۲۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۲۸؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۱۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۲۱۱.
- ↑ «از آن پس كه به آگاهى رسيده اى، هر كس كه درباره او با تو مجادله كند، بگو: بياييد تا حاضر آوريم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما برادران خود را و شما برادران خود را. آن گاه دعا و تضرع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم». سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۷۰.
- ↑ میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الأبرار، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۱۶۸؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۲، ص۲۲۶.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۳ ـ۸۲؛ این شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۷۰.
- ↑ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۲ ـ۸۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۹۳؛ ابن اسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ فتوح البلدان، ص۷۳؛ السنن الکبری (بیهقی)، ج۱، ص۲۰۵؛ مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۷۰.
- ↑ میبدی، رشیدالدین، کشف الاسرار و عدة الأبرار، ج۲، ص۱۴۷؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۸، ص۲۴۷.
- ↑ ر.ک: ابراهیمی، زینب، مباهله، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۶۱ ـ ۲۶۴؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۲۸؛ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۱۵.
- ↑ یوسفی غروی، محمد هادی، موسوعه التاریخ الاسلامی، ج۳، ص۵۵۷.
- ↑ احقاق الحق، ج۳، ص۴۶.
- ↑ از جمله شخصیتهای سرشناسی که این مطلب از آنها نقل شده افراد زیر هستند: ۱. مسلم بن حجاج نیشابوری صاحب «صحیح» معروف که از کتب ششگانه مورد اعتماد اهل سنت است در جلد ۷ صفحه ۱۲۰ چاپ محمدعلی صبیح - مصر. ۲. احمد بن حنبل در کتاب مسند جلد ۱ صفحه ۱۸۵ چاپ مصر. ۳. طبری در تفسیر معروفش در ذیل همین آید جلد سوم صفحه ۱۹۲ چاپ میمنیة - مصر. ۴. حاکم در کتاب «مستدرک، جلد سوم صفحۀ ۱۵۰ چاپ حیدرآباد دکن. ۵. حافظ ابونعیم اصفهانی در کتاب دلائل النبوة صفحه ۲۹۷ چاپ حیدرآباد. ۶. واحدی نیشابوری در کتاب اسباب النزول صفحه ۷۴ چاپ النهدیة. ۷. فخر رازی در تفسیر معروفش جلد ۸ صفحه ۸۵ چاپ البهیه مصر. ۸. ابن اثیر در کتاب جامع الاصول جلد ۹ صفحه ۴۷۰ طبع سنة المحمدیة - مصر. ۹. ابن جوزی در تذکرة الخواص صفحه ۱۷ چاپ نجف. ۱۰. قاضی بیضاوی در تفسیرش جلد ۲ صفحه ۲۲ چاپ مصطفی محمد - مصر. ۱۱. آلوسی در تفسیر «روح المعانی» جلد سوم صفحۀ ۱۶۷ چاپ منیریه - مصر. ۱۲. طنطاوی مفسر معروف در تفسیر الجواهر جلد دوم صفحه ۱۲۰ چاپ مصطفی البابی الحلبی - مصر. ۱۳. زمخشری در تفسیر کشاف جلد ۱ صفحه ۱۹۳ چاپ مصطفی محمد. ۱۴. حافظ احمد بن حجر عسقلانی در کتاب الاصابه جلد ۲ صفحۀ ۵۰۳ چاپ مصطفی محمد - مصر. ۱۵. ابن صباغ در کتاب فتول المهمه صفحه ۱۰۸ چاپ نجف. ۱۶. علامه قرطبی در کتاب «الجامع لاحکام القرآن، جلد ۳ صفحه ۱۰۴ چاپ مصر سال ۱۹۳۶.
- ↑ مکارم شیرازی، ناصر، قصههای قرآن ص ۶۸۴.
- ↑ سیره حلبی، ج۳، ص۲۱۱؛ سیره نبوی، ج۱، ص۵۷۴.
- ↑ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ تفسیر کبیر، ج۸، ص۵۸.
- ↑ طبقات کبری، ج۱، ص۳۵۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱ ص ۲۵۸.
- ↑ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ «کسانی که به آنان کتاب (آسمانی) دادهایم او را میشناسند همانگونه که فرزندانشان را میشناسند؛ و به راستی دستهای از آنان حق را دانسته پنهان میدارند» سوره بقره، آیه ۱۴۶.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۱۹۵.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۴۹۶.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۵.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۲۶.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۲۷.
- ↑ سید ابن طاووس، الطرائف، ص۴۲.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۱۹۸.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۱۸۸.
- ↑ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۸، ص۱۷۱.
- ↑ شیخ مفید، مسار الشیعه، ص۴۱.
- ↑ محدث قمی نیز در مفاتیح الجنان گفته است که بنا بر اشهر، روز ۲۴، روز مباهله است؛ همچنان که روز هیجدهم را روز غدیر و روز مؤاخات، و روز ۲۵ را روز نزول ﴿هَلْ أَتَى﴾ در حق اهل البیت معرفی کرده است.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۹۵، ص۹۴؛ نیز ر.ک: سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۷. ولی عبارت اخیر، تنها در اقبال نقل شده است.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۰۱.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۴۹۶؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۰.
- ↑ «بگو: ای اهل کتاب! بیایید بر کلمهای که میان ما و شما برابر است همداستان شویم که: جز خداوند را نپرستیم و چیزی را شریک او ندانیم و یکی از ما، دیگری را به جای خداوند، به خدایی نگیرد پس اگر روی گرداندند بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم» سوره آل عمران، آیه ۶۴.
- ↑ برای آگاهی از متن این نامه در منابع دیگر نگاه کنید به: مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۲ که حدود ۳۰ منبع معرفی شده است.
- ↑ مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۲.
- ↑ این اشتباه از بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ سر زده است.
- ↑ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵.
- ↑ زبیدی، مرتضی، تاج العروس، ماده «تجر».
- ↑ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۲.
- ↑ ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۸.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۰۳.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰ - ۴۹۶؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۵ – ۲۸۶. نیز ر.ک: همو، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۰ – ۱۳۰۷؛ سبيتی، عبدالله، المباهله، ص۱۱۵ به بعد. از آنجا که متن منقول در اقبال الاعمال، مشتمل بر لغات مشکل است. علامه مجلسی یازده صفحه از بحار را به شرح لغات مذکور اختصاص داده است.
- ↑ از عجایبی که در رساله ماسینیون (ص۱۰۲) وجود دارد آن است که گوید: «ابوالمفضل محمد بن عبدالله بن مطلب شیبانی، محدث شیعی بغدادی بین سالهای ۳۱۸ و ۳۱۲ در مغلثایا (روستایی در شمال موصل) به منظور گرفتن اجازهنامه روایی کتب دانشمندان شیعی از فرقه غلات شیعه که پس از طرد از جامعه شیعی بغداد به معلثایا در شمال موصل آمده بود، اقامت گزید. نام این دانشمند شیعی محمد بن علی شلمغانی مؤسس فرقه عزافریه کسی است که پس از اعدام در بغداد جسدش سوخته شد. (نجاشی، ابوالعباس، رجال النجاشی، ص۲۶۸ و نیز ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۱۴، ص۵۶۶ و نیز بغدادی، عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، ص۲۴۹ و نیز ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۱۷۹ و نیز این عماد در شذرات، ج۲، ص۲۹۳). از آنجا که میدانیم وی درباره مباهله کتابی تألیف کرده، مؤکداً این کتاب از آن شلمغانی است و از این جا فهمیده میشود که چرا ابن اشناس و رضی طوسی [در اقبال الاعمال] نخواستهاند نام مؤلف رساله مباهله را ذکر کنند. متن این رساله در بحارالانوار مجلسی آمده است». بدین وسیله ماسینیون میخواهد بگوید کتاب مباهله ابوالمفضل شیبانی همان کتاب مباهله شلمغانی است و ابن اشناس نیز آنچه را در مورد واقعه مباهله گفته است، از کتاب مباهله شلمغانی گرفته است. در نتیجه آنچه به سید ابن طاووس رسیده است، همان کتاب مباهله شلمغانی است؛ ولی چون شلمغانی نزد امامیه مذموم است، هر سه مؤلف نخواستهاند نام او را به میان آورند. در پاسخ این مطلب باید گفت که اولاً شاهدی بر این ادعا ذکر نشده است و این تنها حدس ماسینیون است. مرحوم آقابزرگ تهرانی نیز در الذریعه، ج۱۹، ص۴۷، کتاب مباهله محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالمطلب الشیبانی را که سید ابن طاووس از او نقل میکند، غیر از کتاب مباهله شلمغانی شمرده است. ثانیاً بر فرض که مطالب منقول مستند به کتاب شلمغانی باشد، باز هم از اعتبار آن چیزی کم نمیشود و توضیح این امر نیازمند ذکر سخن رجال شناسان شیعه در مورد شلمغانی است. شیخ طوسی در مورد محمد بن علی شلمغانی مکنی به ابوجعفر و معروف به ابن ابی العزاقر گوید او دارای کتابها و روایاتی است. نخست مستقیم الطریقه بود و سپس تغییر حال پیدا کرد و سخنان باطلی از او شنیده شد. سرانجام سلطان وقت او را به قتل رساند و از جمله کتابهای او که در حال استقامت نوشت کتاب التکلیف است. نجاشی گفته است که او در میان اصحاب ما شخصی پیشرو بود؛ ولی حسد او بر ابوالقاسم بن روح سبب شد که از مذهب بیرون رود و توقیع امام زمان(ع) در ذم و لعن شدید او صادر شد. نجاشی از جمله کتب او کتاب المباهله را ذکر کرده است. از شیخ ابوالقاسم بن روح در مورد کتابهای ابن ابی العزاقر بعد از آنکه مشمول ذم و لعن حضرت شد، پرسیدند و گفتند: چگونه به کتب او عمل کنیم، در حالی که خانههای ما از کتب او پر است؟ شیخ گفت من همان را میگویم که امام عسکری(ع) در مورد کتب بنوفضال فرمود. از امام عسکری پرسیدند چگونه به کتابهای بنوفضال عمل کنیم و حال آنکه خانههای ما از آن پر است. حضرت فرمود: آنچه را نقل کردند، بگیرید و آنچه را از خود گفتهاند، ترک کنید. (خویی، سید ابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۱۷، ص۴۷). وثاقت و جلالت این سه دانشمند شیعی یعنی ابن طاووس و ابوالمفضل شیبانی و ابن اشناس دلیل است که بر فرض آنکه از کتاب مباهله شلمغانی نقل کرده باشند، مطالب این کتاب صحیح و دارای اعتبار است و آرای باطلی که بعدها از شلمغانی صادر شد، ضرری به منقولات پیشین او نمیزند.
- ↑ بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ واقعه را به شکل دیگری نقل میکند؛ او مینویسد: اسقف نجران، ابوحارثة بن علقمه پس از دریافت نامه رسول خدا به سراغ شرحبیل بن داعة الهمدانی فرستاد و شرحبیل گفت من میدانم که خدا وعده داد به ابراهیم که در ذریه اسماعیل نبوت را قرار دهد و بعید نیست که این مرد همان پیامبر موعود باشد؛ ولی من در مسئله نبوت رأیی ندارم. پس از او ابوحارثه به سراغ عبدالله بن شرحبیل الاصبحی و پس از او به سراغ جبار بن فیض الحارثی فرستاد که آن دو نیز سخنی شبیه سخن شرحبیل گفتند. و بیهقی در آخر آورده است که همین سه تن در مدینه به خدمت رسول خدا(ص) رسیدند و با او مذاکره کردند که نقل او مخالف نقل مشهور مورخان است. جلال الدین سیوطی در تفسیر الدرالمنثور در ذیل آیه مباهله همین داستان را از بیهقی آورده است و علامه طباطبایی نیز در المیزان در ذیل آیه مباهله بدان اشاره کرده است و ابن کثیر در البدایة و النهایه، ج۵، ص۶۳ نیز واقعه را بدین شکل نقل کرده است؛ ولی آن نقل مشهور را نیز آورده است که ابوحارثه و سید و عاقب و کرز به طرف مدینه حرکت کردند.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۰۵.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰.
- ↑ در متن سعدالسعود «حجام» دیده میشود و بیشتر کتب رجال نیز همینگونه ضبط کردهاند؛ ولی در برخی موارد جحام آمده است و نیز علی بن مروان در حیاة القلوب تبدیل شده است به علی بن ماهیار: ولی این اشتباه نیست، چون نام کامل مؤلف کتاب مذکور محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار است. استاد محمد باقر محمودی در مقدمه کتاب النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فی علی(ع)، ص۱۴ میفرماید: چند کتاب با عنوان ما نزل من القرآن في علي(ع) یافت شده است؛ از جمله آنها کتاب محمد بن عباس بن علی بن مروان بن ماهیار، ابوعبدالله البزاز المعروف به ابن الحجام است که تمامی آیات را استقصا کرده است. ترجمه ابن حجام در رجال نجاشی ذیل شماره (۱۰۱۴) آمده است. نجاشی در حق او گوید: ثقة، ثقة، من أصحابنا، عين، سديد، كثير الحديث. برای او است کتاب ما نزل من القرآن في اهل البيت. جماعتی از اصحاب ما گفتهاند که به لحاظ معنا و مضمون کتابی همانند آن تصنیف نشده است و گفته شده که هزار برگ است، شیخ طوسی در فهرست خود سخنی قریب به سخن نجاشی دارد و در رجال خود در مورد کسانی که مستقیماً از معصومین روایتی نقل نکردهاند، از او یاد کرده و گفته است محمد بن عباس بن علی بن مروان معروف به ابن حجام کسی است که تلعکبری از او حدیث شنیده است و از او اجازه دارد. سید ابن طاووس در باب ۹۸ از کتاب الیقین فرموده است که او احادیث خود را از رجال اهل سنت نقل میکرد تا در استدلال و اقامه حجت رساتر باشد.
- ↑ سید ابن طاووس از جمله آنها، رجال زیر را نام میبرد: ابوالطفیل عامر بن وائله - جریر بن عبدالله السجستانی، ابوقیس المدنی، ابوادریس المدنی، حسن بن علی(ع)، عثمان بن عفان، سعد بن ابی وقاص، بکر بن مسمار، طلحة بن عبدالله، زبیر بن العوام، عبدالرحمان بن عوف، عبدالله بن العباس، ابو رافع مولی رسول الله(ص)، جابر بن عبدالله، براء بن عازب، انس بن مالک، المنکدر بن عبدالله عن ابیه، علی بن حسین(ع)، ابوجعفر محمد بن علی بن حسین(ع)، ابوعبدالله جعفر بن محمد بن الصادق(ع)، حسن بصری، قتاده، علباء بن احمر، عامر بن شراحیل شعبی، یحیی بن نعمان، مجاهد بن حمر الکمی، شهر بن حوشب (سعدالسعود، ص۹۰).
- ↑ سید ابن طاووس، سعد السعود، ص۹۰. با کمی تلخیص. نیز ر.ک: شیخ مفید، الاختصاص، ص۱۱۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۵۰؛ همو، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۰۲. منابع بسیاری زمین خوردن کرز و سخن او و پاسخی را که شنید به اختصار آوردهاند. از جمله مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۶؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۲؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۶۷؛ طبرسی، ابوعلی اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴. در برخی منابع این شخص کرز بن علقمه برادر ابوحارثه معرفی شده است که پاسخ مذکور را از همان برادرش ابوحارثه شنید و از آنجا که در بیشتر منابع از ابوحارثه (اسقف اعظم) در این سفر یاد کردهاند، بعید نیست که پاسخ مذکور از همو باشد. بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۲ آورده است که چون کرز پاسخ مذکور را شنید، در او اثر کرد و سرانجام مسلمان شد. ابن هشام در السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲ داستان را به شکل دیگری، درباره پسر ابوحارثه نقل کرده است.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۱۰.
- ↑ تعداد نفرات این هیئت به غیر از ارقام مذکور نیز گزارش شده است؛ ولی اختلاف منابع در این جهت اهمیت چندانی ندارد.
- ↑ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵؛ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰؛ مجلسی، محمدباقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۱.
- ↑ طبرسی، ابوعلی، اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴؛ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷. در تفسیر قمی، سید غیر از ایهم شمرده شده است. نیز شیخ مفید در الارشاد، ج۱، ص۲۲۲، عبدالمسیح را غیر از عاقب دانسته است. در تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۰ آمده است که سرورشان ابوحارثه اسقف بود و عاقب و سید و عبدالمسیح و کرز و قیس و ایهم همراه او بودند.
- ↑ «و یهودیان گفتند: مسیحیان هیچ بر حق نیستند و مسیحیان گفتند: یهودیان هیچ بر حق نیستند» سوره بقره، آیه ۱۱۳.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.
- ↑ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶.
- ↑ تفسیر قمی، ذیل آیه مباهله.
- ↑ بیهقی، احمد بن حسین، دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷؛ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۰؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۱.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۸، به نقل از شیخ طبرسی؛ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۴۹۵. ولی ابن سعد در الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۷ آورده است که عثمان به آنان گفت: این وضع ظاهری شما سبب اعراض رسول خدا بوده است. (ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۵، ص۶۵؛ طبرسی، ابوعلی اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴).
- ↑ ابن هشام این سه نفر را طرف مذاکره رسول خدا معرفی کرده است؛ ولی شیخ مفید تنها از مذاکره ابوحارثه با رسول خدا سخن گفته است. برخی مانند حلبی و ابن شبه طرف مذاکره را تعیین نکردهاند.
- ↑ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد * حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش!* بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۵۹-۶۱.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۲.
- ↑ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵. ولی ابن هشام در السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۲، دعوت به اسلام را بعد از مجادلات آنان با حضرت ذکر کرده است.
- ↑ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۸۶؛ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵. ولی در تفسیر ثعلبی و مناقب ابن مغازلی و نیز در روایت شعبی از جابر، آن سه چیز پرستش صلیب، خوردن گوشت خوک و شرب خمر ذکر شده است. (ر.ک: به: ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص۱۹۰؛ سید ابن طاووس، الطرائف، ص۴۲؛ ابونعیم اصفهانی، النور المشتعل، ص۵۰) سیوطی در الدرالمنثور هر دو نقل را آورده است.
- ↑ «به راستی آنان که گفتند خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند» سوره مائده، آیه ۱۷.
- ↑ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.
- ↑ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۲۴ و نیز بیهقی در دلائل النبوه، ج۵، ص۳۸۵ و ابوعلی طبرسی در اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴ گفته است که از آیه اول تا آیه هفتاد نازل شد قابل توجه است که ابن هشام تمام هشتاد آیه اول سوره آل عمران را شرح و تفسیر کرده است، ولی از نزول آیه مباهله در حق اهل بیت پیغمبر چیزی نگفته است.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۱.
- ↑ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶.
- ↑ قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر،حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۰۱.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۱۳.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۵۵؛ و نیز طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله.
- ↑ سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰.
- ↑ سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۹. به نقل از: امین الاسلام طبرسی، در تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۴۵۱ نیز به همین صورت آمده، با این فرق که دست حسین نیز در دست رسول خدا(ص) بود.
- ↑ بغوی، معالم التنزیل، ذیل آیه مباهله، ج۱، ص۴۸۰.
- ↑ زمخشری، جارالله، الکشاف، تفسیر ثعلبی؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور، ذیل آیه مباهله.
- ↑ چنانکه در تاریخ المدینة المنوره از ابن شبه و سیره حلبی و تفسیر قمی و تفسیر البیان دیده میشود.
- ↑ ناگفته نماند که امروزه مسجد مباهله به عنوان مکان دقیق مباهله رسول خدا با مسیحیان نجران شناخته شده است. موقعیت کنونی این مسجد در سمت راست شارع ستین (ملک فیصل کنونی) قرار دارد. این خیابان در مجاورت ضلع شمال شرقی بقیع است. فندق الدخیل در سمت راست و مستشفی الولادة و الاطفال در سمت چپ آن خیابان واقع بوده و مسجد المباهله یا مسجد الاجابه حدود یکصد متر از فندق الدخیل بالاتر است. (قائدان، اصغر تاریخ و آثار مکه و مدینه، ص۳۱۱) ولی بیشتر منابع این مکان را فقط مسجد الاجابه یاد کردهاند و در این که مباهله در موقعیت کنونی همین مسجد واقع شده باشد، تردیدهایی وجود دارد؛ هر چند در برخی کتب دعا و زیارت، از این مکان به مسجد مباهله یاد شده است. (مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۹۷، ص۲۲۵).
- ↑ ر.ک: سید ابن طاووس، سعدالسعود، ص۹۰؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۰۵.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۱؛ مجلسی، محمدباقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴۵.
- ↑ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۲؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۳۴.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴؛ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۱ ص۲۲۷؛ طبرسی، ابوعلی اعلام الوری، ج۱، ص۲۵۴.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۴. در خصوص عاقبت امر ابوحارثه و سید و عاقب، منابع گوناگون، مطالب مختلف نوشتهاند. ابن سعد در الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۵۸ گوید: پس از مدت کوتاهی سید و عاقب به نزد رسول خدا بازگشتند و مسلمان شدند، و رسول خدا(ص) آن دو را در خانه ابوایوب انصاری جای داد. امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان در ذیل آیه مباهله نیز از بازگشت آن دو و مسلمان شدن آنان خبر میدهد و نیز در تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۲ آمده است که ایهم مسلمان شد؛ ولی گزارش مفصل سید ابن طاووس از مجلس مشورتی بزرگان نصارا در سرزمین نجران حاکی از آن است که سید و عاقب خبر از درستی نبوت رسول خدا داشتند، ولی در صدد کتمان آن و گمراه نگاه داشتن مردم بودند. در آنجا ابن طاووس آورده است که ابن سید و عاقب در مکر و حیله از جمله شیاطین انس بودند.
- ↑ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ مجلسی، محمد باقر، حیاة القلوب، ج۴، ص۱۲۹۹ نیز به نقل از او: بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۷۷؛ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۱.
- ↑ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان، ذیل آیه مباهله؛ و نیز زمخشری در تفسیر الکشاف ذیل آیه مباهله؛ و سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۳.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر؛ شیخ طوسی، التبان؛ طبرسی، ابوعلی، مجمع البیان؛ علامه طباطبایی، المیزان؛ تفسیر ثعلبی در ذیل آیه مباهله؛ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۱، ص۳۲۶.
- ↑ حلبی، علی بن برهان الدین، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶؛ رحمانی، همدانی، احمد، الامام علی، ص۲۶۷، به نقل از: ابوحیان اندلسی، البحرالمحیط، ج۲، ص۴۷۹ و مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۱۸۵؛ گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص۱۴۲؛ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۱۸؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۶۵ با ذکر حدیث سعد بن ابی وقاص که در صحیح مسلم آمده است.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ذیل آیه مباهله؛ سید ابن طاووس، اقبال الاعمال، ص۵۱۳؛ شبلنجی، نورالابصار، ص۲۲۳.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ شرف الدین عاملی، سید عبدالحسین، الکلمة الغراء فی تفضیل الزهراء، ص۱۵.
- ↑ عین تعبیر فخر رازی در ذیل آیه مباهله در التفسیر الکبیر چنین است: و اعلم ان هذه الرواية كالمتفق على صحتها بين اهل التفسير و الحديث. چنان که در بحارالانوار، ج۲۱، ص۲۸۵ آمده است، عین همین تعبیر از نیشابوری در انوارالتنزیل وجود دارد.
- ↑ عین تعبیر زمخشری در الکشاف چنین است: و فيه دليل لا شيء أقوى منه على فضل اصحاب الكساء.
- ↑ فهرستی که مرحوم آیتالله مرعشی نجفی در تعلیقه مجلداتی از احقاق الحق تهیه کرده است، با حذف مکررات به بیش از صد فقره میرسد و فهرستی که مرحوم شیخ قوام الدین وشنوهای در کتاب اهل بیت و آیه مباهله ارائه داده است، بالغ بر شصت مورد است. امتیاز کار ایشان آن است که از علمای اهل سنت به ترتیب از قرن سوم تا قرن چهاردهم یاد کرده است. علاوه بر این دو شخصیت بزرگ سید حسین بحرالعلوم در تعلیقه تلخیص الشافی و نیز آیتالله احمدی میانجی در مکاتیب الرسول به معرفی منابع در این زمینه پرداختهاند. (ر.ک: تستری، نورالله، احقاق الحق، ج۳، ص۴۶؛ ج۹، ص۷۰؛ ج۲۲، من ۳۴، ۴۴؛ ج۲۴، ص۶؛ ج۳۳، ص۲۲؛ وشنوهای، قوامالدین، اهل البیت و آیة المباهله، ص۷۲ - ۳۴؛ شروانی، ماروته العامة من مناقب اهل البیت، ص۸۵.
- ↑ محمد رشید رضا، تفسیر المنار، تقریر درس شیخ محمد عبده، ذیل آیه مباهله؛ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله به نقل از او.
- ↑ سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۳.
- ↑ زمخشری در الکشاف ذیل آیه مباهله و نیز علامه مجلسی در بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۲۴، حدیث عایشه را چنین نقل کردهاند: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) خَرَجَ وَ عَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ فَاطِمَةُ ثُمَّ عَلِيٌّ ثُمَّ قَالَ ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾»؛ شیعه و سنی در ذیل آیه تطهیر، به این حدیث عایشه اشاره کردهاند.
- ↑ «و اگر (میراثبران) گروهی برادر و خواهر باشند هر مرد برابر با بهره دو زن ارث میبرد» سوره نساء، آیه ۱۷۶.
- ↑ «خداوند درباره (ارث) فرزندانتان به شما سفارش میکند که بهره پسر برابر با بهره دو دختر است و اگر (همه وارثان)، دختر و بیش از دو تن باشند تنها دو سوم آنچه بر جای نهاده، از آن ایشان است» سوره نساء، آیه ۱۱.
- ↑ رحمانی، همدانی، احمد، الامام علی(ع)، ص۲۸۴.
- ↑ علامه طباطبائی، المیزان، ذیل آیه مباهله.
- ↑ علامه طباطبائی، المیزان، ج۵، ص۶۵، همچنین طبری در جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج۳، ص۴۰۷، در ذیل آیه مباهله در ضمن حدیث شماره ۵۶۶۶ و حدیث شماره ۵۶۷۱، همراهان پیامبر را فقط فاطمه و حسنین میداند؛ ولی همو در ضمن حدیث شماره ۵۶۷۵ از منذر بن ثعلیه از علباء بن احمر الیشکری نقل میکند که چون آیه مباهله نازل شد، رسول خدا صل در پی علی و فاطمه و حسنین فرستاد.
- ↑ حلبی در السیرة النبویه، ج۳، ص۲۳۶ آورده است: عمر گوید از رسول خدا(ص) پرسیدم اگر شما ملاعنه میکردید، دست چه کسی را میگرفتید؟ آن حضرت فرمود دست علی و فاطمه و حسن و حسین و عایشه و حفصه را میگرفتم. سپس حلبی اضافه میکند که زیادت عایشه و حفصه در این روایت، به شهادت آن بخش از آیه است که میفرماید: ﴿وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ﴾. خطای حلبی در این استشهاد واضح است: زیرا اگر ﴿وَنِسَاءَنَا﴾ به معنای همسران رسول خدا باشد، پس چرا فاطمه همراه رسول خدا(ص) بود و اگر ﴿وَنِسَاءَنَا﴾ بر دختر رسول خدا تطبیق کند، چرا همسران رسول خدا حاضر شدند؟ از خلال نکاتی که در تفسیر آیه مباهله خواهیم گفت، قرائن کذب این خبر واضحتر خواهد شد.
- ↑ احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۵۰۶؛ سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۹؛ محمدرشید رضا، تفسیر المنار، ذیل آیه مباهله به نقل از: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق؛ سیوطی، جلال الدین، الدرالمنثور، ذیل آیه مباهله به نقل از: ابن عساکر.
- ↑ سبیتی، عبدالله، المباهله، ص۱۰۹.
- ↑ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.
- ↑ «زنان پیامبر!» سوره احزاب، آیه ۳۰.
- ↑ «زنان مؤمن» سوره احزاب، آیه ۵۹.
- ↑ محمد بن طاهر بن عاشور، التحریر و التنویر، ذیل آیه مباهله.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۱۷-۲۲۶.
- ↑ این مطلب از گزارش سید ابن طاووس در اقبال الاعمال، ص۵۱۲ استفاده میشود که پیشتر نقل شد.
- ↑ یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۴۵۲. گفتنی است بلاذری و ابن کثیر و ابن قیم جوزی و عبدالمنعم کاتب این صلحنامه را مغیرة بن شعبه دانستهاند. ابویوسف، کاتب را عبدالله بن ابی بکر دانسته است. بلاذری از یحیی بن آدم نقل میکند که مکتوبی از صلحنامه نزد اهل نجران دیدم که زیر آن نوشته شده بود كتب علي بن ابي طالب بیهقی در سنن کبری و نیز یاقوت حموی در معجم البلدان آوردهاند که اهل نجران در دوران زمامداری آن حضرت نزد او آمدند و صلحنامه خود را آوردند و گفتند این خط شما است، و به نقل دیگری، گفتند این خط شما و املای رسول خدا است. آنگاه اشکهای علی(ع) به گونهاش جاری شد. سپس سر برداشت و گفت ای اهل نجران. این آخرین چیزی بود که در پیشگاه رسول خدا(ص) نگاشتم. (احمدی میانجی، علی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۱۷۰ و ۱۶۹).
- ↑ شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۲۲۶.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۲۶.
- ↑ طبرسی، ابومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص۱۱۸.
- ↑ طبرسی، ابومنصور، الاحتجاج، ج۱، ص، ۱۳۹، شوشتری، نورالله، احقاق الحق، ج۳، ص۴۶، به نقل از: الصواعق المحرقة؛ عابدین مؤمنی، مقاله «علی(ع) نفس رسول خدا» در شناختنامه علی(ع)، ج۱، ص۱۸۹ به نقل از: الصواعق المحرقة.
- ↑ محمدیان، محمد، حیاة امیرالمؤمنین عن لسانه، ص۵۳ به نقل از: کتاب سلیم بن قیس، امالی طوسی، تاریخ دمشق، خصال صدوق و احتجاج طبرسی.
- ↑ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۵، ص۲۶۷.
- ↑ «و گوشهای نیوشنده آن را به گوش گیرند» سوره حاقه، آیه ۱۲.
- ↑ «آیا آب دادن به حاجیان و آبادسازی مسجد الحرام را همگون کار آن کس قرار دادهاید که به خداوند و روز واپسین ایمان آورده و در راه خداوند جهاد کرده است؟ (هرگز این دو) نزد خداوند برابر نیستند و خداوند گروه ستمگران را رهنمایی نمیکند» سوره توبه، آیه ۱۹.
- ↑ قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۱۶.
- ↑ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد» سوره آل عمران، آیه ۵۹.
- ↑ عیاشی سمرقندی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، ذیل آیه مباهله، علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.
- ↑ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ ریشهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۸، ص۹، و ص۲۴۰، به نقل از: الخصال.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۴۷.
- ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج۱، ص۴۰؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۵۶۱.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۴۹.
- ↑ ریشهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۸، ص۲۷۲.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۴۹.
- ↑ اشاره است به آیه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى﴾ [«و بدانید که آنچه غنیمت گرفتهاید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه (از خاندان او) است» سوره انفال، آیه ۴۱] که با تأویل آن، گروهی از مردم معتقد بودند که خمس تنها به فرزندان رسول خدا تعلق ندارد.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۴۹.
- ↑ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم- و داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم» سوره انعام، آیه ۸۴.
- ↑ شیخ مفید، الاختصاص، ص۵۴؛ شروانی، ما روته العامة من مناقب اهل البیت، ص۸۵، به نقل از: الصواعق المحرقه، و نظیر این حدیث در عیون اخبار الرضا نقل شده است که علامه طباطبایی در المیزان، ذیل آیه مباهله آن را ذکر کرده است. نیز ر.ک: اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۲، ص۷۷۸.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۵۰.
- ↑ قندوزی، سلیمان بن ابراهیم، ینابیع الموده، ج۱، ص۱۳۱؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۷، ص۱۰، به نقل از: شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا و همو، الامالی؛ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.
- ↑ شریف مرتضی، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۳۸؛ میلانی، سید محمدهادی، قادتنا کیف نعرفهم، ج۱، ص۴۳۵، به نقل از: شیخ مفید؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۵، ص۲۵۷.
- ↑ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب. ج، ۸، ص۱۰، به نقل از: طرائف المقال؛ علامه طباطبایی، المیزان، ذیل آیه مباهله.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۵۰.
- ↑ ر.ک: عیاشی سمرقندی، تفسیر العباشی و علامه طباطبایی، المیزان ذیل آیه مباهله؛ ری شهری، محمد، موسوعة الامام علی بن ابی طالب، ج۸، ص۳۱۴؛ ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص۱۸۸، به نقل از: صحیح مسلم؛ ابن بطریق، خصائص الوحی المبین، ص۱۰۰، به نقل از: صحیح مسلم؛ شروانی، ما روته العامه من مناقب اهل البیت، ص۸۴، به نقل از: سنن ترمذی، فرائد السمطین، تاریخ ابن عساکر و جامع الاصول؛ گنجی شافعی، کفایة الطالب، ص۱۴۱ با ذکر چند سند مختلف؛ بدخشانی، محمد بن معتمد خان، نزل الابرار، ص۴۷؛ جلال الدین سیوطی، الدرالمنثور؛ محمد رشید رضا، تفسیر المنار، ذیل آیه مباهله؛ طبری، محبالدین، ذخائرالعقبی، ص۲۵؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۳۰۶؛ حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۲، ح۴۷۱۹؛ نیسابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۰، ح۳۲؛ ترمذی، محمد بن عیسی، الجامع الصحیح (سنن الترمذی)، ج۵، ص۲۲۴، ح۲۹۹۹ و ۳۷۲۴؛ جوینی، ابراهیم بن محمد، فرائدالسمطین فی فضائل المرتضی و البتول و السبطین، ج۱، ص۳۷۷؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۱، ص۱۲۴ و ص۱۶۰. از آنجا که حدیث سعد از جمله مستندات واقعه مباهله است، در این جا مناسب میبینیم که به دیگر منابعی که اسناد واقعه مباهله را جمع کردهاند، اشاره کنیم. مرحوم بحرانی در غایة المرام واقعه مباهله را در خلال ۱۹ حدیث از طرق اهل سنت و ۱۵ حدیث از طرق شیعه نقل کرده است. نگاه کنید به: میلانی، سید محمدهادی، قادتنا کیف نعرفهم، ج۳، ص۶۴؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، ج۱، ص۱۵۵ (به ۹ طریق از طرق موجود نزد اهل سنت)؛ ابن مغازلی در مناقب، به نقل از شعبی از جابر بن عبدالله که این یکی از طرق مذکور در شواهدالتنزیل است. نیز نگاه کنید به: ابن بطریق، عمدة عیون صحاح الاخبار، ص۱۸۸؛ ابونعیم اصفهانی در کتاب النور المشتعل من کتاب ما نزل من القرآن فی علی(ع)، ص۴۹، به نقل شعبی از جابر استاد محمد باقر محمودی در تعلیقه خود از راویان دیگر این احادیث که از جمله آنها ابورافع و ابن عباس است یاد کرده و در هر مورد سلسله سند را آوردهاند. اسناد واقعه مباهله را نزد اهل سنت نیز میتوان در ذیل آیه مباهله در جامع البیان فی تأویل آی القرآن و الدرالمنثور جستوجو کرد.
- ↑ اسلامی، رضا، مقاله «آیه مباهله»، دانشنامه امام علی ج۱۰، ص ۲۵۲.