اهداف قیام امام حسین در معارف و سیره حسینی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۳۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

شناخت اهداف قیام امام حسین(ع) یکی از مباحث مهم در بررسی حادثه عاشوراست. برخی از اهدافی که برای این قیام نام برده شده عبارت است از: زنده کردن اسلام و اصلاح جامعه، احیای سنت نبوی و سیره علوی؛ هدایت و آگاه ساختن مسلمانان؛ آزاد‌سازی اراده ملت از محکومیت سلطه و زور و حاکم ساختن حق؛ افشای ماهیت واقعی امویان و از بین بردن سلطه استبدادی آنان بر جهان اسلام و اجرای قانون شرع و تأمین قسط و عدل و از بین بردن بدعت‌ها و کجروی‌ها.

مقدمه

یکی از مباحث مهم در بررسی حادثه عاشورا، شناخت اهداف قیام امام حسین(ع) در این حادثه بزرگ است. تحلیل این حادثه، به شکل گسترده آن، بیشتر در دوران معاصر و هم زمان با شکل‌گیری جنبش‌های اجتماعی و مذهبی انجام گرفته و در این فاصله زمانی کوتاه، آرای متفاوتی عرضه شده است. پیش از طرح دیدگاه‌ها در این باره و تجزیه و تحلیل آنها، می‌باید نخست، پیش فرض‌ها و روش بحث را مشخص کرد؛ چراکه به نظر می‌رسد بسیاری از اقوال و دیدگاه‌های ارائه شده، قابل جمع هستند و منشأ اختلافات، به عدم شفافیت پیش فرض‌ها و روش بحث، بر می‌گردد. بر این اساس، مباحث این تحلیل، در ذیل چهار عنوان، ارائه می‌گردد: یک. پیش‌فرض‌ها در بررسی اهداف امام حسین(ع)؛ دو. روش بحث در تحلیل و استخراج اهداف امام(ع)؛ سه. گزارش و نقد دیدگاه‌ها درباره اهداف امام(ع)؛ چهار. اهداف چند لایه قیام امام(ع)[۱].

پیش‌فرض‌ها

بی‌تردید، حادثه عاشورا و حرکت امام حسین(ع) را نمی‌توان خارج از معتقدات و باورهای مسلم شیعه - که برگرفته از قرآن و سنت و تاریخ است-، و نیز مسلمات عقلی و عقلایی، تحلیل کرد. این باورهای مذهبی و مسلمات عقلی و عقلایی، پیش‌فرض‌های ما را در این مسئله، تشکیل می‌دهند که فهرست‌وار به مهم‌ترین آنها، اشاره می‌گردد:

اهداف کلی امامت و خلافت الهی

شیعیان، در بحث اثبات امامت، علاوه بر احادیث مسلم نقل شده از پیامبر خدا(ص)، برای ضرورت امامت، به اموری استناد می‌کنند که آنها را شئون امامت می‌دانند؛ اموری همچون:

  1. تبیین و تشریح قرآن و سنت پیامبر خدا؛
  2. تلاش برای حفظ و نگهداری دین از نابودی و انحراف؛
  3. تلاش برای تحقق دین؛
  4. الگو بودن. روشن است که این اهداف کلی، بر سراسر زندگی امامان(ع)، سایه افکنده است و تمام اقوال و افعال و حتی حیات و ممات آن بزرگواران، در مسیر تحقق این اهداف بوده است[۲].

علم ائمه به غیب

یکی از باورهای قطعی و ضروری نزد شیعیان، آگاهی امامان(ع) از غیب است. گرچه در اندازه و چگونگی آن، اختلاف نظرهای اندکی وجود دارد، ولی در اصل آن، هیچ تردیدی نیست. البته شیعیان، این آگاهی از غیب را به اذن خدا و در طول علم الهی و در رتبه انسان، جای می‌دهند. مستند این باور، روایت‌های فراوانی است که در مصادر حدیثی نقل شده است[۳].

مانع نبودن علم غیب از انجام دادن تکالیف ظاهری

یکی از مسائلی که سبب لغزش و مغالطه در این مبحث شده، توجه نکردن به این نکته است که علم غیب، مانع از انجام دادن تکالیف ظاهری نیست. به تعبیر دیگر، پیامبر(ص) و امامان(ع)، از علم غیب، برخوردار بودند؛ ولی آن علم را مبنای انجام دادن تکالیف، قرار نمی‌دادند. پیامبر خدا(ص) در قضاوت‌ها و داوری‌ها و نیز رفتن به میدان نبرد و جنگ، به ظاهر، عمل می‌نمود و می‌فرمود:«إِنَّمَا أَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْأَیْمَانِ وَ بَعْضُکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَأَیُّمَا رَجُلٍ‏ قَطَعْتُ‏ لَهُ‏ مِنْ‏ مَالِ‏ أَخِیهِ‏ شَیْئاً فَإِنَّمَا قَطَعْتُ لَهُ بِهِ قِطْعَةً مِنَ النَّارِ»[۴]. من در میان شما، به بینه‌ها (دلایل و گواهان روشن) و سوگندها داوری می‌کنم. برخی از شما در استدلال، گویاتر از دیگری است. اگر من [به سبب ادله ظاهری که در واقع، مخدوش بوده‌اند،] به کسی مالی را از اموال برادرش دادم، در واقع، قطعه‌ای از آتش را به او داده ام. اگر چنین نباشد، توجیه رفتن پیامبر(ص) به سوی مکه و محرم شدن ایشان و منجر شدن آن به صلح حدیبیه، جریان جنگ احد و... و بسیاری از کارهای دیگر ایشان، دشوار خواهد بود[۵].

آگاهی امام حسین (ع) از شهادت خویش

بر اساس نقل‌های فراوان حدیثی که در کتب تاریخ و حدیث، به‌گونه‌ای متواتر به دست ما رسیده، امام حسین(ع) پیش از حرکت به سمت مکه و کربلا، از شهادت خویش، اطلاع داشت[۶].[۷].

روش بحث در استخراج اهداف و تحلیل آنها

برای بررسی دیدگاه‌ها و نیز انتخاب رأی برگزیده، علاوه بر پیش‌فرض‌ها -که اصول موضوع و مسلم این بحث هستند-، باید به قواعد و روش استخراج هدف‌ها در پدیده‌های اجتماعی -به‌ویژه آنجا که صورت تاریخی به خود گرفته‌اند و در دایره رفتاری انسان‌های بزرگ و قدسی جای دارند- نیز پرداخته شود. این اصول و قواعد، ما را بر آن می‌دارند تا در بررسی، به همه ابعاد و زوایا توجه کنیم و از نگریستن تک بعدی بیرون بیاییم. اینک به چند مورد از این اصول و قواعد، اشاره می‌کنیم: ۱. اهداف حرکت امام حسین(ع) را از دو طریق، می‌توان استخراج کرد: یکی شیوه کلامی و استفاده از اهداف کلی امامت؛ و دیگری، مراجعه به سخنان و نامه‌های امام حسین(ع) و درست، آن است که از هر دوی اینها، استفاده گردد. توجه به یکی از این دو، سبب لغزش و انحراف در تحلیل می‌گردد. ۲. یکی از اموری که سبب اختلاف نظر در مسئله اهداف امام(ع) شده است، توجه نکردن به تفاوت «مقصد» و «مقصود» است. برای نمونه، آنکه به شهری مسافرت می‌کند تا تجارتی را انجام دهد یا مکان مقدسی را زیارت کند، آن شهر، مقصد اوست؛ ولی مقصود او نیست. مقصود او، تجارت یا زیارت است. در حادثه عاشورا نیز، گر چه این حادثه به شهادت ختم شد، ولی شهادت مقصد است، نه مقصود. بنا بر این، اگر گفته شود که امام حسین(ع) برای شهادت قیام نکرد، بلکه برای تشکیل حکومت و احیای سنت پیامبر(ص) و اصلاح امور امت قیام کرد، سخنی بی‌جا نیست؛ چراکه شهادت، مقصد است و مقصود، احیای سنت و اصلاح امور است. ۳. همچنین باید میان اهداف یک حقیقت، و نتایج و آثار مترتب بر آن، فرق گذاشت. امام حسین(ع)، برای رسیدن به اهدافی به شهادت رسید و اگر پس از آن، انسان‌ها با عزاداری و گریه بر او، به کمالات معنوی برسند و از اجر اخروی برخوردار گردند، نباید عزاداری و گریه و نتایج مترتب بر آن را از اهداف قیام امام حسین(ع) برشمرد. بنا بر این، آنان که هدف قیام امام(ع) را شفاعت امت و یا دستیابی به اجر اخروی و آمرزش گناهان دانسته‌اند، گرفتار این مغالطه شده‌اند[۸].

دیدگاه‌ها درباره اهداف قیام امام حسین(ع)

در دوران معاصر، این مسئله که انگیزه قیام حسینی چه بوده به صورت جدی مورد گفتگو و بحث، قرار گرفته و نوشته‌های فراوانی در این زمینه، به نگارش در آمده و دیدگاه‌ها و اقوال مختلفی در خصوص تبیین اهداف قیام امام حسین(ع) ارائه شده که در حقیقت به چهار نظریه، بر می‌گردد:

  1. نظریه شهادت‌طلبی؛
  2. نظریه تشکیل حکومت؛
  3. نظریه حفظ جان؛
  4. نظریه جمع بین دو نظریه اول و دوم، یعنی شهادت‌طلبی و تشکیل حکومت. مفاد سه دیدگاه اول، روشن است؛ اما دیدگاه چهارم، با توجه به مبانی کلامی شیعه در اعتقاد به آگاهی امام(ع) از شهادت خویش، از یک سو، و سخنان امام(ع) و شواهد تاریخی در کوشش برای براندازی حکومت یزید و تشکیل حکومت اسلامی، از سوی دیگر، شکل گرفته است و صاحبان این دیدگاه، خواسته‌اند تا میان این دو حقیقت، جمع کنند. این جمع‌ها در چهار شکل، خود را نشان داده است: ۱. مرحله‌ای کردن قصد: ابتدا، قصد تشکیل حکومت و در ادامه، قصد شهادت (رأی استاد مطهری)؛ ۲. قصد مستقیم و غیر مستقیم (رأی علامه عسکری)؛ ۳. تشکیل حکومت با علم به شهادت (رأی آیت الله استادی)؛ ۴. جنبه ظاهری و باطنی (رأی آیت الله فاضل و اشراقی). اینک نگاهی اجمالی به این نظریه‌ها می‌افکنیم:

نظریه شهادت‌طلبی

از نظریه شهادت[۹]، تا به حال، چند تفسیر شده است که گر چه برخی از آنها ممکن است اکنون قائلی نداشته باشند، ولی توجه اجمالی به آنها مفید است. از شهادت‌طلبی امام(ع)، چهار تفسیر، صورت پذیرفته است و هر کدام، قائلانی دارد[۱۰].

شهادت تکلیفی

منشأ این تفسیر، برخی روایات است که از میان آنها، دو روایت از همه مشهورتر است: یکی، روایتی از امام صادق(ع) در الکافی که بر اساس آن، هر امامی، وظیفه‌ای دارد: «فَلَمَّا تُوُفِّیَ الْحَسَنُ وَ مَضَی فَتَحَ الْحُسَیْنُ(ع) الْخَاتَمَ الثَّالِثَ فَوَجَدَ فِیهَا أَنْ قَاتِلْ‏ فَاقْتُلْ‏ وَ تُقْتَلُ‏ وَ اخْرُجْ بِأَقْوَامٍ لِلشَّهَادَةِ لَا شَهَادَةَ لَهُمْ إِلَّا مَعَکَ»[۱۱]. وقتی حسن(ع) در گذشت، حسین(ع)، مهر سوم را باز کرد. دید که در آن، نوشته شده: بجنگ و بکش و کشته می‌شوی. با گروهی برای شهادت، عازم شو. برای آنان، شهادتی جز با تو نیست. و دیگری، روایتی است که خواب امام حسین(ع) هنگام حرکت از مکه به کوفه را گزارش می‌کند که در آن آمده: یا حسین! اخرج، فإن الله قد شاء أن یراک قتیلا![۱۲] ای حسین! عازم شو که خداوند، خواسته که تو را کشته ببیند. برخی با استناد به این روایات، قیام امام حسین(ع) را تکلیف شخصی بر اساس دستوری خصوصی می‌دانند که طبق برنامه‌ای از پیش تعیین شده، امام(ع) مأمور به آن بود. به نظر این عده، قیام امام حسین(ع)، طراحی غیبی داشته است؛ یعنی دست غیب، نمایش‌نامه عاشورا را نوشته و امام(ع)، آن را اجرا کرده است و پس از او، امکان اقتدا به ایشان، وجود ندارد. بر اساس این دیدگاه، قیام امام حسین(ع)، استثنا بوده است، نه قاعده، و از استثنا نمی‌توان اصل ساخت. یکی از دانشوران می‌نویسد: در زمینه واقعه کربلا، جز تکلیف شخصی، کلام دیگری نمی‌شود گفت[۱۳][۱۴]

شهادت فدیه‌ای

شهادت فدیه‌ای، به نظریه مسیحیان درباره مصلوب شدن عیسی(ع) بی‌شباهت نیست، یعنی همان‌گونه که عیسی(ع) تن به صلیب داد تا فدای گناهان انسان‌ها شود، امام حسین(ع) نیز به شهادت رسید تا گناهان امت را بشوید و شفیعشان شود. این تفسیر، تفسیر مسیحی از قیام حسین(ع) است و هیچ مستندی در متون دینی ندارد[۱۵].

شهادت سیاسی

مشهورترین تفسیر از اهداف امام حسین(ع)، شهادت سیاسی است و امروزه، در کتاب‌ها و سخنرانی‌ها همواره این تفسیر، تبیین و تبلیغ می‌شود. تفسیر یاد شده، در واقع، تحلیلی سیاسی از قیام امام حسین(ع) است و برخاسته از اسلام سیاسی. پس از این که مسلمانان در عصر حاضر، به اسلام سیاسی رسیدند و ابعاد سیاسی دین در نگاه آنان برجسته شد، این تفسیر نیز از درون آن، استخراج شد. سید هبة الدین شهرستانی، در این باره می‌گوید: امام حسین(ع) می‌دانست که چه بیعت بکند و چه نکند، کشته خواهد شد، با این تفاوت که اگر بیعت نماید، هم او کشته خواهد شد و هم مجد و آثار جد او از بین خواهند رفت؛ ولی اگر بیعت نکند، تنها او کشته می‌شود؛ اما در نتیجه، آرزوهای او برآورده می‌گردد و شعائر دین و شرف همیشگی، به دست خواهد آمد[۱۶][۱۷]

شهادت اسطوره‌ای

برخی از نویسندگان معاصر، بر این عقیده‌اند که شهادت امام حسین(ع) را نباید امری سیاسی دید و از حالت اسطوره‌ای و راز و رمزداری‌اش خارج کرد تا دایره تأثیرگذاری‌اش، تنها به گروهی اندک محدود گردد؛ بلکه باید آن را اسطوره‌ای دید تا تأثیرگذاری‌اش از زمان خطی متناهی، به دایره زمان حلقوی نامتناهی، برگردد. اینان، البته شاهدی بر تفسیرشان اقامه نکرده‌اند[۱۸].

نظریه تشکیل حکومت

برخی از عالمان بزرگ شیعه، مانند شیخ مفید و سید مرتضی، و نیز برخی از عالمان معاصر، بر این عقیده‌اند که امام حسین(ع) برای تشکیل حکومت، قیام کرد. اینان، چنین باور دارند که امام حسین(ع)، نخست برای امتناع از بیعت با یزید بن معاویه، از مدینه به سوی مکه حرکت کرد و آن‌گاه که مسلم بن عقیل، حمایت مردم کوفه را به وی گزارش داد، به قصد تشکیل حکومت و احیای سنت پیامبر خدا(ص) به سوی کوفه حرکت کرد. شیخ مفید، در المسائل العکبریة، ضمن سؤال و جوابی، هدف امام(ع) را مانند همه مجاهدان، پیروزی و مغلوب ساختن دشمن می‌داند: چرا حسین بن علی(ع) به کوفه رفت، در حالی که می‌دانست کوفیان، او را تنها می‌گذارند و کمکش نمی‌کنند، و او در این سفر، کشته می‌شود؟ اما این که حسین(ع) می‌دانست که کوفیان، او را تنها می‌گذارند، علم قطعی به آن نداریم؛ زیرا نه دلیل عقلی، و نه نقلی برای آن هست[۱۹]. گفتنی است در عصر حاضر، تنها کسی که نظریه تشکیل حکومت را پرورد و کوشید تا آن را مستدل کند، آقای صالحی نجف آبادی بود. وی بر آن است که امام(ع) از همان آغاز، هدف از پیش تعیین شده‌ای نداشت؛ بلکه به اقتضای شرایط، تصمیم می‌گرفت و هدفی را تعقیب می‌کرد. به نظر او، قیام امام حسین(ع)، چهار مرحله داشته و ایشان در هر مرحله‌ای، هدفی را تعقیب می‌کرده است. یادآوری می‌شود که نظر رایج اهل سنت در تحلیل حادثه عاشورا نیز تشکیل حکومت به وسیله امام(ع) است. ابن کثیر، عنوان یک بحث از کتابش را به همین نکته، اختصاص داده است: «حکایت حسین بن علی(ع) و علت هجرتش با خانواده، از مکه به عراق، برای به دست آوردن حکومت»[۲۰]. روشن است که صراحت اهل سنت در تبیین هدف امام حسین(ع) و عدم اختلاف آنان در این زمینه، از آن روست که تنها نگاهی تاریخی به این مسئله دارند و بحث‌های کلامی را در آن، دخالت نمی‌دهند[۲۱].

نظریه حفظ جان

یکی از نویسندگان معاصر، هدف امام حسین(ع) را چنین تشریح می‌کند: بیرون آمدن امام حسین(ع) از مدینه به مکه و از مکه به طرف عراق، برای حفظ جان بوده، نه خروج و قیام، و نه جنگ با دشمن، و نه تشکیل حکومت[۲۲][۲۳]

نظریه جمع

چنان‌که گذشت، نظریه جمع، در صدد سازگاری دادن میان نظریه«شهادت‌طلبی» و نظریه «تشکیل حکومت» است؛ زیرا احادیث فراوانی از پیامبر(ص) و ائمه(ع)، نقل شده که بر شهادت‌طلبی، دلالت دارند و سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های امام حسین(ع) نیز بر تشکیل حکومت، دلالت دارند. این دو حقیقت کلامی و تاریخی، این گروه را وا داشته است تا به‌گونه‌ای به سازش و توافق میان این دو نظریه، اهتمام ورزند و در نتیجه، چهار صورت و چهار رأی، در این زمینه، شکل گرفته است:

مرحله‌ای کردن قصد

از برخی نوشته‌های استاد مطهری بر می‌آید که وی، هدف امام حسین(ع) را «مرحله‌ای» می‌داند که در مرحله نخست، قصد تشکیل حکومت داشت؛ ولی پس از رسیدن خبر کشته شدن مسلم به امام(ع)، قصد او شهادت بود[۲۴][۲۵]

قصد مستقیم و غیر مستقیم

علامه سید مرتضی عسکری، در مقدمه مرآة العقول - که بعدها با عنوان معالم المدرستین منتشر شد-، بر این عقیده است که امام حسین(ع)، قصد شهادت کرد؛ اما می‌خواست که مردم علیه حکومت یزید، قیام مسلحانه کنند[۲۶][۲۷]

تشکیل حکومت، با علم به شهادت

آیت الله رضا استادی می‌نویسد: ما نمی‌گوییم امام(ع) به قصد کشته شدن رفت؛ بلکه می‌گوییم با علم به این که کشته می‌شود، رفت؛ اما علی الظاهر، طبق دعوت اهل کوفه برای تشکیل حکومت رفت[۲۸]. اینک، پس از گزارش نظریه‌ها، به اجمال، برخی پرسش‌ها و ابهام‌ها و نقدهای وارد شده بر آنها را بیان می‌کنیم و تأکید می‌کنیم که قصد تفصیل و بررسی همه‌جانبه در میان نیست:

  1. چنان که گذشت، شهادت، مقصود و هدف امام حسین(ع) نبوده است، گرچه مقصد ایشان بوده است. آنان که شهادت‌طلبی را هدف امام(ع) دانسته‌اند، از یک سو، میان مقصد و مقصود، خلط کرده‌اند و از دیگر سو، سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های ایشان را نادیده انگاشته‌اند. امام(ع)، در مجموعه یاد شده، بر اهدافی غیر از شهادت‌طلبی، تأکید فرموده است.
  2. قائلان به نظریه «تشکیل حکومت»، جنبه آگاهی امام(ع) از شهادت را کم‌رنگ دیده‌اند - اگر نگوییم که نادیده گرفته‌اند-، با این که احادیث متواتری بر آن، دلالت دارند. از سوی دیگر، منبع استخراج این نظریه، سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های امام حسین(ع) است و در این مجموعه، آنچه دیده می‌شود، امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور امت و احیای سنت پیامبر(ص) است و به صراحت، بر تشکیل حکومت به وسیله امام(ع) دلالت ندارد، مگر آنکه اینها را ملازم با تشکیل حکومت بدانیم. آری. در برخی متون، امام(ع) آن‌گاه که از بیعت، امتناع می‌ورزد، بر لیاقت نداشتن یزید برای خلافت و سزاوارتر بودن خود بر این امر، اشاره می‌فرماید. از جهت دیگر، تعبیر «خروج» در سخنان امام حسین(ع)، به معنای قیام نیست؛ بلکه در تمام موارد، به معنای بیرون رفتن از مدینه است، هر چند که گاه به غلط، به قیام، تعبیر شده است.
  3. «نظریه حفظ جان»، هیچ شاهد کلامی و تاریخی‌ای ندارد و از این‌رو، قابل طرح نیست، ضمن این که با شئون امامت، سازگار نیست.
  4. درباره «نظریه جمع»، آنچه در بند اول و دوم آوردیم، بازگو می‌شود، ضمن این که در این نظریه نیز، مانند سه نظریه نخست، برخی از وجوه این حادثه، نادیده انگاشته شده که در مباحث آینده، بدانها خواهیم پرداخت[۲۹].

اهداف چند لایه قیام امام حسین(ع)

برای تبیین «نظریه هدفمندی چند لایه»، با اعتقاد و باور به این که «امام حسین(ع) از شهادت خویش آگاه بود؛ ولی شهادت را مقصد می‌دانست، نه مقصود»، هدفمندی حادثه عاشورا را در دو لایه، توضیح می‌دهیم.

لایه اول

در این لایه، مسئله هدف از حادثه عاشورا از نگاه امام حسین(ع) و بر اساس مبانی کلی امامت، تحلیل می‌شود. امام حسین(ع)، در سخنان، خطابه‌ها و نامه‌های خود، برای رفتار خویش، اهدافی را بیان می‌دارد. برخی از این اهداف، در مرحله امتناع از بیعت با یزید، بازگو می‌شود و برخی، در مرحله حرکت از مدینه به سمت مکه و برخی، در مرحله حرکت از مکه به سوی کوفه. به سخن دیگر، امام حسین(ع) در سخنان و نامه‌های نسبتا فراوانش، برای امتناع از بیعت با یزید، علل و اهدافی و برای حرکت خود از مدینه به مکه و از آنجا به سمت کوفه، علل و اهداف دیگری مطرح می‌سازد. در بخش نخست، امام حسین(ع)، فسق یزید و استحقاق بیشتر خود برای حکومت را مطرح می‌کند. امام(ع)، خطاب به فرماندار مدینه می‌فرماید: «أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ وَ بِنَا فَتَحَ‏ اللَّهُ‏ وَ بِنَا خَتَمَ‏ اللَّهُ وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ بِمِثْلِهِ وَ لَکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلَافَةِ وَ الْبَیْعَةِ»[۳۰]. ای امیر! ما خاندان نبوت، و معدن رسالت، و محل آمد و شد فرشتگان، و جایگاه رحمت هستیم. خداوند، امور را با ما می‌گشاید و با ما می‌بندد؛ و یزید، مردی فاسق، باده گسار، آدمکش و اهل فسق و فجور آشکار است. همانند منی، با کسی همانند او، بیعت نمی‌کند؛ ولی ما و شما، صبح می‌کنیم و منتظر می‌مانیم، تا معلوم شود که کدام یک برای بیعت و خلافت، شایسته‌تر است. و در بخش دوم، اصلاح امت، احیای سنت، امر به معروف و نهی از منکر، مبارزه با سلطان ستمگر، و عزت و آزادگی را مطرح می‌سازد، چنان که در این باره از امام حسین(ع) روایت شده که می‌فرماید: «أَنِّی‏لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ النَّجَاحِ وَ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی(ص) أُرِیدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَی عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی مُحَمَّد(ص) وَ أَبِی‏ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ(ع) فَمَنْ قَبِلَنِی بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَی بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَیَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّی یَقْضِیَ اللَّهُ بَیْنِی وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ یَحْکُمُ بَیْنِی وَ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ. وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِینَ‏»[۳۱]. به درستی که من از روی سرمستی و سرکشی و فسادانگیزی و ستمگری، قیام نکرده‌ام؛ بلکه برای تحقق رستگاری و صلاح در امت جدم محمد(ص) قیام کرده ام. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر نمایم و به سیره جدم محمد(ص) و پدرم علی بن ابی طالب(ع)، رفتار کنم.... آنکه مرا به حقانیت پذیرفت، [بداند که] خداوند، سرچشمه حق است [و پاداش او را خواهد داد] و اگر کسی در این دعوت، دست رد بر سینه من زند، شکیبایی می‌ورزم تا خداوند، میان من و این گروه، بر پایه حقیقت، داوری کند و به حقیقت، حکم دهد، که او بهترین داوری‌کنندگان است. جز این سخنان و نوشته‌ها، تحلیل شئون امامت[۳۲] نیز اعمال و رفتاری را که امام حسین(ع) در پیش گرفته، اقتضا می‌کند. امام حسین(ع)، برای تبیین دین و حفظ آن از نابودی و تحریف، اجرای دین و الگو بودن، حائز مقام امامت شده بود و این شئون، می‌بایست بر تمام رفتار و گفتار و اندیشه‌های ایشان سایه می‌افکند، و چگونه حادثه‌ای به این بزرگی را می‌توان جدا از این اهداف، تحلیل کرد؛ حادثه‌ای که در آن، خون پاک انسان‌های بزرگی بر زمین ریخت. این، لایه نخست از اهداف حادثه عاشوراست و ممکن است کسانی که تعبیر «تشکیل حکومت» را به کار برده‌اند، عنوانی انتزاعی از این امور را منظور داشته‌اند. البته -چنان‌که بدان اشارت رفت-، این تعبیر در مجموع سخنان و نگاشته‌های امام حسین(ع)، به صراحت، بیان نشده است. دستاوردهای این لایه از هدف حادثه عاشورا، سست شدن بنیاد حکومت بنی امیه، نابودی حکومت یزید، پایه‌ریزی قیام‌های انتقام‌جویانه و آگاهی مردم در آن برهه از تاریخ است که البته در فاصله زمانی نسبتا کوتاهی اتفاق افتاد[۳۳].

لایه دیگر

در این لایه، هدف از حادثه عاشورا از منظر خداوند متعال، پیامبر خدا(ص) و اولیای دین، منظور می‌گردد. در این جا، دیگر، هدف به یک برهه از تاریخ، محدود نمی‌شود؛ بلکه جاودانه ساختن مشعل آزادی‌خواهی، مبارزه با ستم، بروز کرامت انسانی و آگاهی‌بخشی منظور است. در این جا میان امام حسین(ع) و نهاد انسان‌ها در طول تاریخ، رابطه‌ای عاطفی برقرار می‌شود. به نظر می‌رسد که تعبیرهای زیر را در سایه چنین لایه‌ای از هدف، می‌توان فهمید و تفسیر کرد. از پیامبر خدا(ص) روایت شده که فرمود: «إِنَّ لِقَتْلِ‏ الْحُسَیْنِ‏ حَرَارَةً فِی‏ قُلُوبِ‏ الْمُؤْمِنِینَ‏ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»[۳۴]. همانا با کشته شدن حسین، حرارتی در دل مؤمنان ایجاد می‌شود که هرگز، سرد نمی‌گردد. با این نگاه، می‌توان راز و رمز احکام ویژه‌ای را که در مجموعه تعالیم شیعه، درباره حادثه عاشورا و امام حسین(ع) وارد شده، فهمید و تحلیل کرد، که عبارت‌اند از:

  1. حلیت خوردن تربت امام حسین(ع) برای استشفا؛
  2. استحباب سجده بر تربت امام حسین(ع)؛
  3. استحباب ذکر گفتن با تسبیح تربت امام حسین(ع)؛
  4. استحباب بر داشتن کام کودک با تربت امام حسین(ع)؛
  5. استحباب حنوط میت با تربت امام حسین(ع)؛
  6. استحباب زیارت اربعین؛
  7. استحباب زیارت امام حسین(ع) در مناسبت‌های مختلف مذهبی؛
  8. استحباب اقامه عزاداری و گریستن برای امام حسین(ع)؛
  9. جواز قصر و اتمام نماز در زیر گنبد مزار امام حسین(ع)؛
  10. استحباب همراه داشتن تربت امام حسین(ع) در سفر؛
  11. استحباب یاد کردن از امام حسین(ع) به هنگام نوشیدن آب.

این همه، نشان می‌دهد که علاوه بر اهدافی که امام حسین(ع) از قیام خود داشته است، خداوند و اولیای دین نیز اهدافی را از این قیام، منظور داشته‌اند. این، همان چیزی است که از آن به «اهداف چند لایه قیام امام حسین(ع)» تعبیر می‌گردد. به سخن دیگر، امام(ع) می‌دانست که در این حادثه، به شهادت می‌رسد؛ اما برای رسیدن به این هدف‌ها به میدان مبارزه با طاغوت زمان، در آمد:

  1. اصلاح امور امت اسلام؛
  2. اقامه حق و طرد باطل؛
  3. عزت و آزادگی؛
  4. افشای ظلم و ستمگری حاکمان بنی امیه؛
  5. زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت اسلامی.

خداوند نیز از این قیام و پایان خونینش، اهدافی را برای همیشه تاریخ، در نظر داشته است. آنچه برخی با عنوان «اسطوره مقدس» یا «روابط عاطفی میان انسان‌ها و امام حسین(ع)»، بدان اشاره کرده‌اند، به این بعد از اهداف، بر می‌گردد. بنا بر این، دستاوردهای قیام، دیگر به بخشی از تاریخ، محدود نمی‌گردد، چنان که برای پیروان یک آیین نیز نخواهد بود. الگو قرار گرفتن برای قیام‌های شیعی در طول تاریخ (نظیر انقلاب اسلامی ایران) و نیز سرمشق واقع شدن برای آزادی‌خواهان جهان (همچون گاندی)، از دستاوردهای این قیام است[۳۵].

اهداف قیام امام

در یک تقسیم دیگر اهداف قیام امام حسین(ع) را می‌توان به موارد زیر تقسیم نمود:

زنده کردن اسلام و اصلاح جامعه، احیای سنت نبوی و سیره علوی

امام حسین(ع) در این زمینه فرمود: "من برای جاه‌طلبی و کام جویی و آشوب‌گری و ستم‌گری قیام نکردم، بلکه برای اصلاح در کار امت جدم قیام کردم و می‌‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر و به شیوه جد و پدرم حرکت کنم"[۳۶].

هدایت و آگاه ساختن مسلمانان

امام حسین(ع) در نامه خود به بزرگان بصره نوشت: "و من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا می‌‌خوانم،؛ چراکه (این گروه) سنّت پیامبر(ص) را از بین برده و بدعت (در دین) را احیا کردند، اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می‌‌کنم"[۳۷].

آزاد‌سازی اراده ملت از محکومیت سلطه و زور و حاکم ساختن حق

حضرت در کربلا به یاران خویش فرمود: "آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟ براستی که مؤمن باید به [[[مرگ]] و] دیدار خدا روی آورد. پس من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمی‌بینم"[۳۸].

افشای ماهیت واقعی امویان و از بین بردن سلطه استبدادی آنان بر جهان اسلام

امام حسین(ع) در کربلا به یاران خویش فرمود: "آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل نهی نمی‌شود؟ براستی که مؤمن باید به [مرگ و]دیدار خدا روی آورد. پس من مرگ را جز سعادت، و زندگی با ستمگران را جز رنج و ملال نمی‌بینم"[۳۹]. آن حضرت در نامه خود به بزرگان بصره نوشت: "و من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا می‌‌خوانم،؛ چراکه (این گروه) سنّت پیامبر(ص) را از بین برده و بدعت (در دین) را احیا کردند، اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می‌‌کنم"[۴۰].

اجرای قانون شرع و تأمین قسط و عدل و از بین بردن بدعت‌ها و کجروی‌ها

امام در نامه‌ای که همراه مسلم بن عقیل به کوفیان نوشت،رسالت امامت را اینگونه ترسیم فرمود: "به جانم سوگند! امام و پیشوا تنها کسی است که به کتاب خدا عمل کند و عدل و داد را بر پا دارد، دین حق را پذیرفته و خود را وقف راه خدا کند"[۴۱]. آن حضرت همچنین در نامه خود به بزرگان بصره نوشت: "و من شما را به کتاب خدا و سنّت پیامبرش فرا می‌‌خوانم،؛ چراکه (این گروه) سنّت پیامبر(ص) را از بین برده و بدعت (در دین) را احیا کردند، اگر سخنانم را بشنوید و فرمانم را اطاعت کنید، شما را به راه راست هدایت می‌‌کنم"[۴۲][۴۳]

آزادسازی اراده امت

ستمگران معمولاً در رویارویی با جنبش‌های مردمی و نافرمانی و ستم‌ناپذیری توده‌ها دو سلاح مؤثر را به کار می‌گیرند: سلاح تهدید و ارعاب و سلاح فساد و تباهی. از ویژگی‌های این دو سلاح آن است که اراده، توانایی، جنبش، آگاهی و درک مردم را از آنان سلب می‌کند، در حالی که «آگاهی» و «اراده» از نخستین ضروریات هر جنبشی است. هنگامی که آدمی بصیرت و اراده خویش را از کف می‌دهد، توانایی خیزش و جنبش را نیز از کف می‌دهد و در برابر فساد موجود تسلیم شده، خود را با آن سازگار می‌سازد و بدین هنگام است که ستمگر و دار و دسته‌اش بر اراده، آگاهی و سرنوشت و حتی بر ذوق و اخلاق و آداب و رسوم آن چیره می‌گردد و شخصیت امت به صورت کامل و همه جانبه مسخ می‌شود و ستمگر بر همه جنبه‌های حیات است فرمانروایی می‌یابد و امت در برابر ستمگر، به جز اطاعت و فرمانبرداری و تسلیم راه دیگری نمی‌جوید.

قرآن کریم، آن هنگام که از رابطه دوسویه فرعون و قومش سخن می‌گوید، به این حقیقت اشاره کرده است: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمًا فَاسِقِينَ[۴۴]. فرعون توانست که قومش را خوار سازد و آگاهی و اراده و ارزش‌های آنان را با توسل به تهدید و ارعاب و فساد و تباهی از آنان سلب نماید و بدین روی قادر شد شخصیتشان را به کلی مسخ کند و قدرت آگاهی و اندیشه را به تمامت از نهادشان ریشه‌کن سازد و این گذشته از اراده، ستم ناپذیری و مقاوتی بود که آن را در وجودشان خشکاند و این‌گونه فرعون توانست فرمانبرداری و اطاعت آنان را به دست آورد: ﴿فَأَطَاعُوهُ.

این روش، روش ترجیحی پیشوایان گمراهی برای به دست آوردن اطاعت و وفاداری مردم است و این اطاعت و وفاداری معمولاً در شخصیت شکست خورده و از هم پاشیده ملت پدید می‌آید و بدین هنگام است که خیال حاکمان ستمگر و پیشوایان گمراهی از مردم آسوده می‌گردد و چیزی از جانب آنان دلنگرانشان نمی‌سازد و مردم به رمه‌ای از متملقان، سرسپردگان و شکیبایان بدل می‌شوند و آگاهی و اراده وجودشان، ابزاری می‌شود برای محقق ساخت حاکمان، و آنچه را که آنان دوست می‌دارند و می‌خواهند، اینان نیز دوست می‌دارند و می‌خواهند و بدین صورت در میان ملت دو طبقه پدید می‌آید:

  1. طبقه مستکبران: اینان همان حاکمان و پیشوایان گمراه‌اند و ثروتمندانی که با آنان در پیوندند و از آنان سود می‌برند. این ثروتمندان بر مردم برتری می‌جویند و بر روی زمین تکبر می‌ورزند و بر زندگی، اراده و سرنوشت مردم و حتی بر ذوق و اخلاق آنان فرمان می‌رانند و خویش را به جای خدا بر جایگاه سروری و حاکمیت بر حیات انسان می‌نشانند و در زمین فساد و تباهی به بار می‌آورند و... اینان همان طاغوتی[۴۵] هستند که از مرزهای عبودیت و اطاعت خدای تعالی گذر کرده به جای خداوند تکبر و سروری و حاکمیت می‌کنند، و در حیات مردم فساد به بار می‌آورند.
  2. طبقه مستضعفان: همانان که طاغوت خوارشان می‌سازد (وزن آنان در مناسبات انسانی و زندگی اجتماعی را از آنان می‌گیرد) و به استضعافشان می‌کشاند (توانایی‌ها، امکانات و شایستگی‌های خداداد آنان را سلب می‌کند) و بدین‌سان این طبقه گسترده به طبقه‌ای تابع، فرمانبردار و تسلیم در برابر واقعیت موجود بدل می‌شود و تمام ویژگی‌ها و ارزش‌های انسانی خویش را از کف می‌دهد و به ابزاری فرمانبردار برای اجرای فرمان‌های طاغوت دگرگون می‌شود.

آگاهی و اراده، نخستین چیزی است که این طبقه از دست می‌دهد و پس از آن، ارزش‌ها و شایستگی‌هایی را که خداوند متعال به او ارزانی داشته است، می‌بازد و در فرجام کار نیز ضمیر و وجدان خویش را، و چون به این حد و اندازه می‌رسد، مصداق این فرموده خداوند می‌گردد: ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۴۶].

حسین(ع) با واقعیت اجتماعی و سیاسی ناگواری همانند این واقعیت رو به رو بود. واقعیت این بود که امویان، شخصیت امت را مسخ کرده ارزش‌ها، توانایی‌ها، وجدان، آگاهی و اراده آن را گرفته بودند. بدترین بُعد این عقب‌گرد آن بود که قدرت و نیرویی که اسلام به امت بخشیده بود به نیروی نظامی و سیاسی‌ای بدل شد که درست در جهت مخالف اسلام قرار داشت و شمشیری که رسول خدا(ص) برای نبرد با دشمنان به دست امت داده بود، به ابزاری برای ستیز با فرزندان و دوستان رسول خدا(ص) بدل شد، نه دشمنان اینان، و این جوهر سقوط و عقب‌گرد بزرگی بود که امویان در تاریخ این امت پدید آوردند. امام حسین(ع) در دومین خطبه روز عاشورا و در برابر سپاهیان ابن سعد به همین حقیقت اشاره می‌فرماید: «شمشیر خودمان را بر روی خودمان کشیدید و آتشی را که ما بر دشمنان مشترکمان برافروخته بودیم، دامن‌گیر خودمان ساختید. با دشمنانتان بر ضد دوستانتان همداستان و متحد گشتید، بدون اینکه عدالتی را در میان شما برقرار کنند یا به آنان امید داشته باشید»[۴۷].

در میان مصیبت‌هایی که گریبان امت‌ها را می‌گیرد، هیچ مصیبتی دردناک‌تر و ناگوارتر از این یافت نمی‌شد که انسان با خویش به مخالفت دست زند و زیان و فساد خود را بر سود و صلاحش ترجیح دهد و با دوستانش بستیزد و دشمنانش را دوست بدارد. مسلمانان در آن روزگار به مصیبتی چنین گرفتار آمدند، و امام با این سخنان سوزناک از همین درد عمیق خود سخن می‌گوید: «وای بر شما! آیا اینان را یاری می‌رسانید و ما را تنها می‌گذارید»؟ ما تردید نداریم که امت اسلامی در این دوره به ارتداد فرهنگی شگفتی گرفتار آمدند؛ عقب‌گردی که اسلام با این تعبیر عجیب آن را بیان می‌کند: ﴿أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ[۴۸]. نشانه این ارتداد فرهنگی که امت در آن به عقب بازگشت این بود که دوستان امت به دشمن و دشمنان امت به دوست بدل شدند و هنگامی که این دو قطب: «ولایت» و «برائت» در حیات مردم جای یکدیگر را بگیرند، این امت با امری مواجه می‌شود که با هر امر دیگری تفاوت دارد و این امر همان «انقلاب معکوس فرهنگی» یا «ارتداد فرهنگی» است.

امت اسلامی در این ارتداد از خویش بیگانه و از آنچه بود به چیز دیگر بدل شد؛ زیرا شخصیت و هویت امت به ولایت و برائت است و چون ولایت، جایگاه برائت را می‌گیرد و برائت جایگاه ولایت را، امت با حالت عقب‌گرد خطرناکی رو به رو می‌گردد، و این همان چیزی است که امام در خطبه روز عاشورا برای سپاهیان اموی بیان می‌فرماید: «با دشمنانتان بر ضد دوستانتان همداستان و متحد گشتید». این همان حالتی است که آدمی در آن از خود بیگانه می‌شود و با خویش دشمنی می‌کند؛ زیرا آدمی آن هنگام که با دشمنش دوستی می‌کند و او را کمک و یاری می‌رساند، در حقیقت او را بر ضد خویش کمک و یاری رسانده است. تعبیر قرآنی در این باره دقیق و گویاست: ﴿وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ[۴۹]. کسی که خدا را فراموش کند، خداوند او را دچار خود فراموشی می‌کند و کسی که با خدا بیگانه گردد، خداوند خویشتن او را با او بیگانه می‌سازد. انسان در چنین حالتی از سقوط و انحطاط، به خود زیان می‌رساند و سنگین‌ترین گونه خسارت آن است که آدمی به خود زیان رساند؛ زیرا اگر انسان به خود زیان رساند تمامی سرمایه خویش را از کف می‌دهد و پس از آن برای او چیزی برجای نمی‌ماند که از آن خیری را امید بَرد. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ[۵۰] و می‌فرماید: ﴿قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[۵۱]. آری، زیان زدن به خویشتن با هر زیان و خسارت دیگری تفاوت دارد؛ زیرا سود و زیان، عبارت از افزایش و کاهش در دارایی‌های آدمی است با بقای محور یعنی «خود انسان»؛ پس، هر آنچه آدمی از سود و فوائد مادی و معنوی به دست آورد، به حساب «سود» او ریخته می‌شود و از مواهب مادی و معنوی که خداوند به او ارزانی داشته است، هرچه ببازد، در حساب «زیان» او جای می‌گیرد، لیک آدمی در تمامی این احوال «خود» را که تمامی این سود و زیان‌ها گرد آن می‌گردند، نگاه داشته است. پس، اگر انسان این محور ۔ یعنی خویشتنش - را ببازد نه مواهب مادی و معنوی‌ای که دارد، و این محور سقوط کند، این بزرگ‌ترین خسران و زیان است که هیچ زیان و خسارت دیگری به آن نمی‌رسد.

قرآن کریم با عبارت: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ که در چندین آیه آمده[۵۲]، به همین معنای خسارت اشاره کرده است. در قرآن کریم برای این مردمان که در زندگی دنیوی به خویش زیان می‌زنند، با تعبیر دیگری نیز روبه‌رو می‌شویم که عبارت است از: «ظلم بر نفس». خدای تعالی می‌فرماید: ﴿وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ[۵۳].

هنگامی که خداوند به واسطه ستم کسانی، آنان را کیفر می‌کند، بر آنان ستم روا نداشته است، بلکه خود بر خویشتن ستم روا داشته‌اند: ﴿وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَكِنْ كَانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ[۵۴]. سرانجام، باید گفت که بازگشتگاه خیر و شر، «خود» آدمی است. هر که هدایت یابد، به سود خود هدایت می‌یابد و هر که گمراه گردد، به زیان خود گمراه می‌شود: ﴿فَمَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا[۵۵]. یعنی گمراهی و انحراف، گریبان خود آدمی را می‌گیرد. گمراهی اینان به زبان خودشان می‌باشد و سعی و کردار و حرکتشان بر باد می‌رود و تباه می‌شود و گمراهی و هلاکت را برای خویشتن به دست می‌آورند. خسارت و تباهی بزرگ آن است که آدمی خویش را گمراه سازد و کوشش و اعمالش به هدر رود: ﴿الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[۵۶]، ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْسًا لَهُمْ وَأَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ[۵۷].

بنابراین، اگر آدمی از خویش بیگانه گردد و بر خویشتن ستم روا دارد و با آن دشمنی ورزد، به خود زیان رسانده است و خویشتن را از دست داده است. امام حسین(ع) در خطبه‌ای که در منزلگاه بیضه برای یاران حر خواند به همین خسارت اشاره می‌فرماید: «من حسین، پسر علی و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا(ص) هستم. جانم با جان‌های شماست و کسانم با کسان شمایند و من، مقتدای شمایم... اگر چنین نکنید و عهد خویش را بشکنید و بیعت مرا از گردنتان بردارید اقبال خویش را گم کرده‌اید و نصیب خویش را به تباهی داده‌اید. هر که پیمان بشکند به زیان خویش می‌شکند[۵۸]. زود است که خدا مرا از شما بی‌نیاز گرداند[۵۹]»[۶۰].

مقاومت مسلحانه و جانفشانی تراژیکی که امام حسین(ع) آن را رهبری نمود، لرزه عمیقی در وجدان امت ایجاد کرد و حکم صاعقه‌ای را داشت که ضروریات عرصه سیاست و وضعیت اجتماعی مردم در آن روز، اقتضای آن را داشت. شهادت حسین(ع) و اهل بیت و صحابیانش با آن روش ناگوار و دردآور، وجدان مسلمانان را بیدار کرد و به آنان قدرت بخشید تا آگاهی و اراده خویش را از نو دریابند و کفاره گناه دست کشیدن از یاری پسردخت رسول خدا(ص) را بپردازند و از آن توبه کنند. مسلمانان در آن روز، کابوس وحشتناکی را دیدند که بر سینه‌ها، دل‌ها و خردهایشان سنگینی می‌کرد؛ چه، جانفشانی امام حسین(ع) وجدان مسلمانان را سخت تکان داد و کاری کرد که آنان سنگینی گناه، بزرگی جنایت و عمق ارتداد و عقب‌گردی را که در جان و نهاد و زندگیشان پدید آمده بود، حس کنند. این جانفشانی تراژیک سرآغاز و خاستگاه جنبش‌های بسیاری در تاریخ اسلام شد و به منبعی بزرگ برای ایجاد انگیزه بدل گشت، و این همان هدف قیام حسینی بود.[۶۱]

سلب مشروعیت نظام

اگرچه خسارت، انحراف و انحطاطی که در دوران حکومت امویان دامن‌گیر مسلمانان شد، بسیار سنگین بود اما خطری بسیار بزرگ‌تر از همه اینها وجود داشت که نه تنها مسلمانان، بلکه مستقیماً آیین اسلام را نشانه رفته بود و آن اینکه انحراف یاد شده دامن خود اسلام را نیز بگیرد و این آیین را با همان انحرافی روبه‌رو سازد که مسلمانان بدان دچار شده بودند. این انحراف از آن روی بزرگ‌تر بود که سیل‌آسا از جایگاه خلافت سرازیر می‌شد؛ خلافتی که در جان و نهاد مسلمانان سرمایه‌ای سترگ از مشروعیت و قداست داشت. امویان در جایگاه سیاسی و اجتماعی خویش، بسیار بر عنصر مشروعیت تکیه می‌کردند و از راه‌های گوناگون به مردم القا می‌نمودند که جایگاه خلافت، نیرومندتر از جایگاه رسالت است و می‌گفتند: «خلیفه کسی، برتر از فرستاده اوست». امویان جایگاه خلافت را ابزاری برای پیاده ساختن اهداف و خواسته‌های خویش به ساده‌ترین و آسان‌ترین روش می‌دیدند و از همین رو، معاویه با پشتکار تمام می‌کوشید تا این جایگاه مشروع را برای خویش و پسرش یزید استوار سازد. این جایگاه مشروع که حاکمان اموی سخت آزمند آن بودند، از بزرگ‌ترین خطرهایی بود که از سوی امویان، آیین اسلام را تهدید می‌کرد؛ زیرا انحراف از کاخ‌های خلفا در بستری از مشروعیت، سوی مردم سرازیر می‌شد.

در کاخ‌های خلفا عالمانی درباری بودند که این انحراف را توجیه می‌کردند و بدان رنگ مشروعیت می‌بخشیدند؛ در نتیجه، انحراف یاد شده، اسلام را در بر می‌گرفت و بر آن منعکس می‌شد و اسلام اصالت و پاکی خود را در گسترده‌ترین سطح، یعنی در پهنه وسیع امت، از دست می‌داد. امام حسین(ع) با نهضت خویش سعی داشت این چارچوب مشروع را که حاکمان اموی در پس آن پناه گرفته بودند، بشکند و نشان مشروعیت را از حکومت اموی سلب کند و آن را از قداست و مشروعیتی که امویان سخت آزمندش بودند، عاری سازد و در نتیجه به امویان فرصت ندهد که اسلام را تحریف نمایند.

امام این حقیقت را کاملاً آشکار می‌کرد و نظر خویش را درباره یزید اعلان می‌نمود و می‌فرمود که او شایستگی خلافت را ندارد و هرگاه فرصتی می‌یافت بدی‌های او را برمی‌شمرد. هنگامی که ولید بن عتبه، امام حسین(ع) را به بیعت با یزید فراخواند و مروان نیز حضور داشت، امام پس از سخنرانی طولانی، در حالی که می‌خواست نظر خویش درباره یزید و موضعش در برابر بیعت را به گوش مروان برساند، فرمود: «ای امیر! ما اهل بیت نبوت‌ایم و کان رسالت و جایگاه آمد و شد فرشتگان و فرودگاه رحمت. خداوند به ما آغازید و به ما پایان برد. یزید مردی فاسق، شرابخوار و آدمکش است که آشکار فسق و فجور می‌کند، پس چونان منی با چونان اویی بیعت نمی‌کند»[۶۲]. قیام امام حسین(ع) در برابر یزید و نبرد آن حضرت با سپاهیان ابن زیاد پس از عدم پذیرش بیعت با یزید و شهادت او و خاندانیان و یارانش به آن شکل دردآور به دست سپاهیان خلافت... تمام اینها اثری بزرگ در ساقط کردن مشروعیت خلافت داشت و کاری کرد که خلافت از مشروعیت عاری شود.

شهادت امام حسین(ع) به آن صورت جانسوز و ناگواری که در کربلا رخ داد، احساسات تمام مسلمانان را در میان نسل معاصر واقعه و نسل‌های بعدی در سطحی گسترده برانگیخت. آنان سنگینی و زشتی این جنایت را در وجدان و باطن خویش احساس کردند و بریزید و خلفای اموی پس از او خشم گرفتند و بدین‌سان ارزش مشروعیت خلافت سقوط کرد و خلافت دیگر آن جایگاه مشروعی نبود که سرمایه‌اش مشروعیت و قدسیت در جان و روح مسلمانان باشد، آن‌گونه که قبلاً چنین بود.

قیام امام حسین(ع) اثری کاملاً معکوس داشت و خشم مسلمانان را در برابر حکومت اموی برانگیخت و مردم را واداشت تا بر ضد قدرت بنی امیه قیام کنند، و دایره مخالفان را نیز گسترش داد. این تفاوت به سبب اختلاف سرشت شرایط امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و اختلاف نوع و سرشت نبرد این دو امام بود: امام حسن(ع) در رویارویی نظامی با معاویه بود و بیشتر سپاهیانش او را تنها نهاده بودند و کسی با او برجای نمانده بود، مگر شیعیانش که آنان نیز جزئی اندک از سپاه عراق به شمار می‌آمدند و نتیجه این جنگ، شکستی نظامی بود که برای معاویه این فرصت را فراهم می‌آورد تا باقیمانده شیعیان امام را نیز نابود سازد. در حالی که انقلاب امام حسین(ع) و قیام آن حضرت، «شورشی» بود بر ضد یزید و «مقاومتی مسلحانه» که جانفشانی تراژیک و ناگوار نادری در تاریخ اسلام در پی داشت، و نه جنگی نظامی با هدف براندازی نظام.

آگاهی از این حقیقت برای فهم انقلاب حسینی ضرورت دارد. امام حسین(ع) می‌دانست که یاران عراقی و حجازی او تاب ایستادگی در برابر سپاهیان بنی‌امیه را ندارند و عراق به او دل نمی‌سپرد و نمی‌تواند در برابر تهدید، ارعاب، وسوسه و فریب امویان مقاومت کند و در بهترین احوال، جز گروه اندکی از شیعیان عراقی حضرت، که بتواند به یاری آنها بر ضد یزید قیام کند، دل به او نمی‌سپرند. امام حسین(ع) این حقیقت را به خوبی می‌دانست و به نیکی آن را در می‌یافت. بنابراین، امام حسین(ع) در پی پیروزی نظامی نبود، بلکه با قیام خویش می‌خواست ضمیر مسلمانان را بیدار سازد و از راه مصیبت ناگواری که سپاهیان اموی در کربلا بر سر او آوردند، وجدان و احساس و خرد مسلمانان را برانگیزد. هدف امام حسین(ع) از این تراژدی خونبار و فجیع برانگیختن مسلمانان بر ضد حکومت اموی و فرو انداختن مشروعیت دستگاه خلافت اموی و عزل سیاسی اجتماعی آنان در عالم اسلامی بود، به ویژه در عراق و حجاز که در آن هنگام قلب دنیای اسلام بودند. نیز امام بر آن بود که مشروعیت امویان را که سخت بر آن حریص بودند، از آنان سلب کند.

تمام اینها در نتیجه اختلاف موقعیت و شرایط امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و تفاوت شرایط معاویه و یزید، صورت پذیرفت. معاویه، برخلاف یزید، تمامی نقاب‌ها را از چهره خویش برنداشته بود و برخلاف او، راز و نیت خویش را نمایان ساخته بود؛ بنابراین، برانگیختن مسلمانان بر ضد قدرت امویان و تلاش برای خدشه‌دار ساختن مشروعیت خلافت اموی در روزگار یزید، با روشی که امام حسین(ع) در پیش گرفته بود، امری ممکن به نظر می‌رسید، در حالی که این شرایط، آن سان که در روزگار حکومت یزید فراهم آمده بود، برای امام حسن(ع) فراهم نبود. توفیق امام حسین(ع) در محقق ساختن تمامی این اهداف، بی‌گمان توفیقی عظیم بود.

اگر کار برعکس می‌شد و امام حسن(ع) در جایگاه امام حسین(ع) قرار می‌گرفت، قطعاً به گونه‌ای دیگر عمل می‌کرد و درست همان کاری را انجام می‌داد که برادرش امام حسین(ع) انجام داد. لیک خواست خدای تعالی چنین بود که سبط اکبر در جایگاهی متفاوت با جایگاه برادرش حسین(ع) قرار گیرد. تراژدی کربلا پیروزی بزرگی بود که خدای تعالی در دشوارترین دوره از ادوار تاریخ اسلام، نصیب سبط شهید(ع) ساخت. این همان فتح و غلبه‌ای است که امام زین العابدین(ع) در پاسخ به پرسش‌گری که از کشته شدن حسین(ع) در کربلا غصه‌دار بود، بدان اشاره نمود. مردی در شام از علی بن حسین(ع) پرسید: ای علی بن حسین! چه کسی پیروز شد؟ امام او را فرمود: «هرگاه وقت نماز فرا رسید و مؤذن اذان سر داد، خواهی فهمید که چه کسی پیروز شده است»[۶۳]. این، نتیجه «سیاسی» قیام امام حسین(ع) بود، و از خلال این دو نتیجه که از قیام امام حسین(ع) برآمدند و عبارت‌اند از: دستاوردهای انقلابی و سیاسی، می‌توان از نقش تاریخی بزرگ انقلاب حسینی در تاریخ اسلام آگاه شد.[۶۴]

منابع

پانویس

  1. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۶۵.
  2. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۶۶.
  3. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۲۶۶.
  4. الکافی، ج۷، ص۴۱۴، ح۱.
  5. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۲۶۶.
  6. ر.ک: ص۲۲۹ (بخش ششم: پیشگویی درباره شهادت امام حسین(ع))
  7. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۶۷.
  8. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۶۷.
  9. گفتنی است علامه سید شرف‌الدین عاملی، در کتاب المجالس الفاخرة (ص ۹۴)، برای نظریه شهادت‌طلبی، ۳۵ دلیل آورده است. علامه سیدمحسن امین نیز در جلد اول أعیان الشیعة، نزدیک به بیست دلیل آورده که امام حسین(ع) گمان می‌کرده و در برخی مراحل، یقین داشته است که به شهادت می‌رسد. همچنین آیت‌الله استادی در کتاب بررسی قسمتی از کتاب شهید جاوید ـ که بعد از آن، در کتاب سرگذشت کتاب شهید جاوید منتشر شد ـ، بیست دلیل برای این موضوع آورده است. آیت‌الله لطف‌الله صافی گلپایگانی نیز در کتاب شهید آگاه، ۳۳ دلیل برای نظریه شهادت‌طلبی، ارائه کرده است.
  10. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۶۹.
  11. الکافی، ج۱، ص۲۷۹، ح۱.
  12. الملهوف، ص۱۲۷؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۶۴.
  13. مقصد الحسین(ع)، ص۹.
  14. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۷۰.
  15. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۲۷۱.
  16. نهضة الحسین(ع)، ص۳۱.
  17. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۷۱.
  18. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۲۷۱.
  19. المسائل العکبریة، ص۶۹ - ۷۱؛ بحار الأنوار، ج۴۲، ص۲۵۷ - ۲۵۸.
  20. البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۴۹.
  21. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۷۲.
  22. کتاب هفت ساله چرا صدا در آورد، ص۱۹۳ - ۱۹۴.
  23. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۲۷۳.
  24. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج۱۷، ص۳۷۱.
  25. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۷۳.
  26. ر.ک: مقدمة مرآة العقول، ج۲، ص۴۹۳ - ۴۹۴؛ معالم المدرستین، ج۳، ص۳۰۸.
  27. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص۲۷۴.
  28. سرگذشت کتاب شهید جاوید، ص۳۳۹.
  29. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۷۴.
  30. الفتوح، ج۵، ص۱۳؛ مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ج۱، ص۱۸۳.
  31. الفتوح، ج۵، ص۲۱؛ مقتل الحسین(ع)، خوارزمی، ج۱، ص۱۸۸.
  32. از جمله، وظایف و اختیارات امام و شروط و لوازم منصب امامت.
  33. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۷۵.
  34. مستدرک الوسائل، ج۱۰، ص۳۱۸، ح۱۲۰۸۴.
  35. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۲۷۸.
  36. «إِنّی لَمْ أَخرُجْ أَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفْسِداً و لا ظالِماً، إِنَّما خَرجْتُ لِطَلَبِ إلاصلاحِ فی أُمَّةِ جَدّی، أریدُ أنْ آَمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی و أبی علیّ بن أبی طالب(ع)»؛ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۲۶۴.
  37. «... وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی کِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ فَإِنَّ اَلسُّنَّةَ قَدْ أُمِیتَتْ، وَ إِنَّ اَلْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ، وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِی وَ تُطِیعُوا أَمْرِی أَهْدِکُمْ سَبِیلَ اَلرَّشَادِ»؛ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۲، ص۳۲۲.
  38. «لاَ تَرَوْنَ إِلَی اَلْحَقِّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَی اَلْبَاطِلِ لاَ یُتَنَاهَی عَنْهُ لِیَرْغَبِ اَلْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اَللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّی لاَ أَرَی اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً وَ اَلْحَیَاةَ مَعَ اَلظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً»؛ حیاة الامام الحسین بن علی، ج۳، ص۹۸.
  39. «لاَ تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بهِ، و أنَّ الباطِلَ لا یُتَناهی عَنهُ، لِیَرغَبِ المُؤمنُ فی لِقاءِ اللّه ِ مُحِقّا فإنّی لا أرَی المَوتَ إلاّ سَعادَةً و لا الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلاّ بَرَما»؛ حیاة الامام الحسین بن علی،ج ۳، ص۹۸.
  40. «... وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی کِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ فَإِنَّ اَلسُّنَّةَ قَدْ أُمِیتَتْ، وَ إِنَّ اَلْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِی وَ تُطِیعُوا أَمْرِی أَهْدِکُمْ سَبِیلَ اَلرَّشَادِ»؛ حیاة الامام الحسین بن علی، ج ۲، ص۳۲۲.
  41. «... فَلَعَمْرِی مَا اَلْإِمَامُ إِلاَّ اَلْعَامِلُ بِالْکِتَابِ وَ اَلْآخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ اَلدَّائِنُ بِالْحَقِّ وَ اَلْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَی ذَاتِ اَللَّهِ وَ اَلسَّلاَمُ»؛ حیاة الامام الحسین بن علی، ج ۲، ص۳۴۰.
  42. «... وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی کِتَابِ اَللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ صَلَّی اَللَّهُ عَلَیْهِ [وَ آلِهِ] وَ سَلَّمَ فَإِنَّ اَلسُّنَّةَ قَدْ أُمِیتَتْ وَ إِنَّ اَلْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ، وَ إِنْ تَسْمَعُوا قَوْلِی وَ تُطِیعُوا أَمْرِی أَهْدِکُمْ سَبِیلَ اَلرَّشَادِ»؛ حیاة الامام الحسین بن علی، ج ۲، ص۳۲۲.
  43. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۶۷.
  44. «آنگاه قوم خود را سبکسار کرد (و از راه به در برد) و آنان از او فرمان بردند زیرا آنان قومی بزهکار بودند» سوره زخرف، آیه ۵۴.
  45. راغب در مفردات می‌گوید: «طاغوت عبارت است از هر تجاوزکار و هر معبودی که به جای خداوند پرستش شود، و در واحد و جمع به کار می‌رود. فرمود: ﴿فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ [«پس، آنکه به طاغوت کفر ورزد.».. سوره بقره، آیه ۲۵۶] و ﴿الَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ [«و آنان را که از پرستیدن بت دوری گزیده‌اند.».. سوره زمر، آیه ۱۷] و ﴿أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ [«سروران کافران، طاغوت‌هایند» سوره بقره، آیه ۲۵۷] و ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ [«بر آنند که داوری (های خود را) نزد طاغوت برند» سوره نساء، آیه ۶۰]؛ راغب اصفهانی، حسین، المفردات، ج۴، ص۳۰۴ - ۳۰۵.
  46. «خداوند بر دل‌ها و بر شنوایی آنان مهر نهاده و بر بینایی‌های آنها پرده‌ای است و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۷.
  47. مقرم، سید عبدالرزاق، مقتلف ص۲۶۲.
  48. «آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  49. «و چون کسانی نباشید که خداوند را فراموش کردند پس (خداوند نیز) آنان را از یاد خودشان برد» سوره حشر، آیه ۱۹.
  50. «و آن کسان که ترازوهای (کردار) شان سبک آید کسانی هستند که با ستمی که بر آیات ما روا می‌داشتند به خود زیان زدند» سوره اعراف، آیه ۹.
  51. «بگو: بی‌گمان زیانکاران آنانند که در روز رستخیز به خود و خانواده خویش زیان رسانده‌اند» سوره زمر، آیه ۱۵.
  52. بنگرید به: ﴿قُلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ «بگو آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن کیست؟ بگو از آن خداوند است که بر خویش بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است، شما را تا روز رستخیز- که در آن تردیدی نیست- گرد می‌آورد؛ کسانی که به خویشتن زیان رسانده‌اند ایمان نمی‌آورند» سوره انعام، آیه ۱۲؛ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ «و آن کسان که ترازوهای (کردار) شان سبک آید کسانی هستند که با ستمی که بر آیات ما روا می‌داشتند به خود زیان زدند» سوره اعراف، آیه ۹؛ ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ «(خداوند) فرمود: آنگاه که به تو فرمان دادم. چه چیز تو را از فروتنی بازداشت؟ گفت: من از او بهترم! مرا از آتش و او را از گل آفریده‌ای» سوره اعراف، آیه ۱۲؛ ﴿أُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ «آنانند که به خود زیان زدند و آنچه دروغ می‌بافتند از (چشم) آنان ناپدید می‌گردد» سوره هود، آیه ۲۱؛ ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُولَئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَالِدُونَ «و کسانی که ترازوهایشان سبک آید بر خود زیان زده‌اند؛ (آنها) در دوزخ جاودانند» سوره مؤمنون، آیه ۱۰۳؛ ﴿فَاعْبُدُوا مَا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخَاسِرِينَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِيهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ «بنابراین هر چه را می‌خواهید به جای او بپرستید! بگو: بی‌گمان زیانکاران آنانند که در روز رستخیز به خود و خانواده خویش زیان رسانده‌اند، آگاه باشید که این همان زیان آشکار است» سوره زمر، آیه ۱۵؛ و آیات دیگری از این دست.
  53. «و آنان بر ما ستم نکردند بلکه بر خویشتن ستم روا می‌داشتند» سوره بقره، آیه ۵۷.
  54. «و ما به آنان ستم نکردیم بلکه آنان خود به خویشتن ستم می‌ورزیدند» سوره نحل، آیه ۱۱۸.
  55. «هر که رهیاب شد به سود خویش رهیاب می‌شود و هر که گمراه گشت بی‌گمان به زیان خویش گمراه می‌گردد» سوره یونس، آیه ۱۰۸.
  56. «آنان که کوشش‌هایشان در زندگانی دنیا تباه شده است» سوره کهف، آیه ۱۰۴.
  57. «و کافران را نگونساری باد و (خداوند) کردارهایشان را بیراه گرداند!» سوره محمد، آیه ۸.
  58. امام(ع) در این فقره به سنت «محق» پروردگار اشاره می‌کند.
  59. امام(ع) در این فقره به سنت «استبدال» پس از محق اشاره می‌کند.
  60. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۹.
  61. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۲۵۶-۲۶۵.
  62. خوارزمی، موفق بن احمد، ج۱، ص۱۸۴.
  63. شیخ طوسی، محمد بن حسن، امالی، ص۲۹۰.
  64. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۲۶۶-۲۷۱.