دلایل عقلی عصمت امامان چیست؟ (پرسش)

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
دلایل عقلی عصمت امامان چیست؟
موضوع اصلیبانک جامع پرسش و پاسخ عصمت
مدخل بالاتراثبات عصمت امام
مدخل اصلیضرورت عصمت امام - اثبات عصمت امام در کلام اسلامی
مدخل وابستهعصمت امام
تعداد پاسخ۱۰ پاسخ

دلایل عقلی عصمت امامان چیست؟ یکی از پرسش‌های مرتبط به بحث عصمت است که می‌توان با عبارت‌های متفاوتی مطرح کرد. برای بررسی جامع این سؤال و دیگر سؤال‌های مرتبط، یا هر مطلب وابسته دیگری، به مدخل اصلی عصمت مراجعه شود.

پاسخ جامع اجمالی

متکلمان امامی براهین عقلی متعددی را در اثبات عصمت امامان اقامه کرده‌اند از جمله:

نخست: برهان لزوم هدایت بشر

ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۱].

از طرفی هدایت، امری است که در امام و نبی مشترک است یعنی همان وظیفه هدایت پیامبر به همان دقت و ظرافت و اهمیت، برای جانشین او (امام) هم متعین است؛ لذا شاید بتوان گفت یکی از فلسفه‌های عصمت در امام هم همان ایجاد اعتماد مردم به الگو و هادی است و اگر امام و هادی معصوم نباشد تضمین عمل به معارف دین از بین می‌رود[۲].

دوم: برهان امتناع تسلسل

یکی از دلایل وجوب عصمت امام، بطلان تسلسل است. تقریر این برهان به این صورت است که: دلیل نیاز مردم به وجود و نصب امام از جانب خداوند،‌ خطاپذیری مردم است. حال اگر خود امام، معصوم از خطا و معصیت نباشد، خود نیاز به وجود امام دیگری دارد و آن امام نیز نیاز به وجود امام دیگر و... که منجر به تسلسل می‌شود و تسلسل از دیدگاه عقلا باطل است.

به عبارت دیگر، فلسفه وجوب نصب امام، جایز الخطا بودن مردم است و اگر این ملازمه درباره امام نیز ثابت باشد، واجب است که براى او نیز امام دیگرى باشد که در نتیجه یا منجر به تسلسل خواهد شد یا به امامی منتهی می‌شود که خطا برای او جایز نباشد؛ پس او اما اصلی خواهد بود[۳].[۴]

سوم: برهان حفظ شریعت

از جمله برهان‌های عقلی اثبات عصمت امامان (ع)، برهان معروف حفظ شریعت است. برهان حفظ شریعت را می‌توان از جمله براهین بسیار معروف متکلمان دانست، که غالب متکلمان امامیه[۵] و حتی اسماعیلیه[۶] به آن استدلال کرده‌اند و حتی برخی از اهل سنت نیز آنجا که در صدد معرفی دلایل شیعه بر عصمت امام بوده‌اند، همین دلیل را بیان کرده‌اند[۷].[۸]

بر اساس تقریر سیدمرتضی، این برهان را می‌توان در سه مرحله ارائه کرد:

  1. نخست آنکه شریعت، به حافظ نیاز دارد. سید می‌نویسد: «همانا شریعت پیامبر ما ابدی و غیر قابل نسخ است... و لازم است حافظی داشته باشد؛ زیرا رها کردن آن بدون حافظ، اهمال درباره آن و نیز تکلیف کردن پیروانش به چیزی خارج از طاقت آنهاست»[۹]،
  2. مرحله دوم آنکه حافظ شریعت باید معصوم باشد؛ زیرا اگر نباشد، شریعت حفظ نخواهد شد. سیدمرتضی در تبیین ملازمه میان ارکان استدلال خود چنین توضیح می‌دهد که اگر حافظ شریعت معصوم نباشد، ممکن است در شریعت تغییر و تبدیل ایجاد کند، و این امر، در واقع سبب محفوظ نماندن شریعت خواهد شد؛ زیرا در این صورت، تفاوتی میان بود و نبود حافظ شریعت نخواهد بود[۱۰].
  3. مرحله سوم استدلال سید، تأکید بر این است که حافظ شریعت، لزوماً امام است: «هنگامی که ثابت شد حافظ باید معصوم باشد، محال است شریعت به دست امت حفظ شود؛ در حالی که امت معصوم نیست، و همان‌گونه که ممکن است تک تک آنها اشتباه کنند، در جمع آنان نیز همین امکان هست، و هنگامی که حافظ شریعت بودن امت، باطل شد، لازم است امام حافظ آن باشد[۱۱].[۱۲]

چهارم: برهان نقض غرض در ارسال انبیا

دلیلی که تقریباً همه متکلمان شیعه بدان تمسک کرده‌اند این است که: امامت یعنی استمرار وظایف نبوت و امام یعنی جانشین و خلیفه پیامبر در همه شؤون نبوت، جز در مسأله تلقی وحی به معنای اصطلاحی آن. چنین انسانی باید در مقام تبیین و توضیح احکام الهی و سنت نبوی، از هر گونه انحراف عمدی و سهوی معصوم باشد[۱۳] و الا نقض غرض پیش آمده، هدف تشریع احکام و برانگیختن انبیا تحقق نخواهد یافت. بنابراین، همان ادله‌ای که عصمت انبیا را اثبات می‌نمودند، بر عصمت امام نیز صحه می‌گذارند[۱۴].

پنجم: برهان لطف

چنان‌که وجود پیامبران و امام لطف است، عصمت آنها نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبران و امامان غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیستند و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبران و امامان، حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشند و خطا و معصیت بر آنها روا باشد، اطاعتشان واجب نیست، بلکه مخالفتشان واجب بوده و این مناقض لطف و غرض امامت است[۱۵].[۱۶]

ششم: برهان نفی احتجاج به غیر معصوم

این برهان نیز مانند برهان گذشته، یک پیش فرض دارد: امام کسی است که خداوند بتواند با او برای مردم احتجاج کند. هشام در پاسخ ضرار بن عمرو که از دلیل لزوم عصمت امام از گناهان پرسیده بود، برهان خود را با توجه به این مقدمه، این گونه تقریر می‌کند: اگر امام از گناه معصوم نباشد، ممکن است مسائلی از دین را به نفع خود یا دوستانش پنهان کند و آنها را به مردم اعلام نکند. در این صورت خداوند نمی‌تواند با چنین کسی برای مردم احتجاج کند[۱۷]. کیفیت استدلال هشام، گویای این مطلب است که وی با این برهان در پی اثبات عصمت امام از همه گناهان ـ پس از تصدی منصب امامت ـ است[۱۸].[۱۹]

هفتم: برهان اضطرار به امام

هشام بن حکم در مناظره خود با ضرار که منکر ضرورت وجود امام در جامعه بود، برای ضرورت وجود امام پس از رسول خدا (ص) دلیلی می‌آورد که ضمن آن، ضرورت عصمت امام نیز ثابت می‌شود.

دلیل ضرورت وجود امام، پس از رسول خدا (ص)، از نظر هشام بن حکم بدین تقریر است: وضعیت مردم پس از رسول خدا (ص) از سه حال خارج نیست: یا اینکه خداوند، آنها را بدون تکلیف رها کرده است؛ یا اینکه مردم پس از رسول خدا (ص) تبدیل به علما و دانشمندانی در حد و اندازه رسول خدا (ص) - در شناخت احکام دین - شده باشند؛ به گونه‌ای که همگی در راه حق باشند و اختلافی پیش نیاید؛ یا اینکه رسول خدا (ص) فردی را که عاری از هرگونه اشتباه و گناه است، با عنوان راهنمایشان معرفی کرده باشد؛ کسی که مردم به او نیاز دارند؛ ولی او به مردم نیازی ندارد.

از آنجا که فرض‌های اول و دوم اشتباه است، تنها فرض سوم باقی می‌ماند که همان مطلوب است: فبقي الوجه الثالث‌: و هو أنّه لابدّ لهم من علم يقيمه الرسول لهم و لا يحيف معصوم من الذنوب مبرأ من الخطایا يحتاج إليه و لا يحتاج إلى أحد[۲۰]. در واقع، این برهان، ضرورت وجود امام معصوم را ثابت می‌کند؛ به گونه‌ای که اگر امام معصوم نباشد، بود و نبود او تفاوتی نخواهد داشت[۲۱].[۲۲]

هشتم: برهان وجوب اطاعت از معصوم

اگر از پیامبر خاتم(ص) خطا سرزند، مخالفت و انکار او واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از او مغایرت دارد: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۲۳].[۲۴].[۲۵]

نهم: برهان لزوم اطمینان

ائمه(ع) می‌خواهند رضا و سخط ـ شریعت ـ را به ما برسانند لذا اگر خطاکار باشند ما اطمینان به این مورد نداریم، پس باید معصوم باشند[۲۶]. به عبارت دیگر بدون شک امامان قبل از هر چیز باید اعتماد عموم را جلب کنند، به طوری‌ که در گفته آنها احتمال دروغ و اشتباه داده نشود؛ در غیر این صورت، مقامِ رهبری آنها متزلزل خواهد شد. چرا که اگر ائمه معصوم نباشند، بهانه‌جویان به عذر اینکه آنها اشتباه می‌کنند، از آنان روی برمی‌تابند و حقیقت‌طلبان نیز به خاطر تزلزل نسبت به محتوای دعوت آنها، از پذیرفتن دعوتشان خودداری خواهند کرد و یا لااقل نمی‌توانند با دلگرمی آن را پذیرا شوند. این دلیل که می‌توان آن را "دلیل اعتماد" نیز نام نهاد، یکی از مهم‌ترین دلایل عقلی ضرورت عصمت ائمه(ع) است. چگونه ممکن است خداوند فرمان دهد که از انسانی بی‌قید و شرط اطاعت شود، در حالی که این انسان ممکن است خطا کند و یا مرتکب گناهی گردد. اگر مردم از او اطاعت کنند که پیروی از خطا و گناه است و اگر نکنند، جایگاه رهبری او متزلزل می‌گردد، به‌ویژه آن‌که مقام رهبری امامان با دیگران کاملاً متفاوت است؛ زیرا مردم تمام اعتقاد و برنامه خود را از آنها می‌گیرند[۲۷].[۲۸]

دهم: برهان پیشوایی امام

امام، پیشوای مردم است و مردم موظف‌اند با پیروی از او و با توجه به عملش، اعمال خود را انجام دهند. چنین کسی باید لزوماً معصوم باشد؛ وگرنه اگر به عصمت نیاز نباشد، هرکسی، از جمله یهود و نصارا نیز می‌توانستند امام ما باشند: و لانه امام و الامام من يفعل الشيء لاجله و الا كانت اليهود و النصارى ائمة لنا و يستحيل التعبد باتباع غير المعصوم لقبحه[۲۹].[۳۰]

یازدهم: برهان تلازم امامت و عصمت

این برهان را شیخ مفید بر عصمت امام اقامه نموده است. ایشان در این برهان در صدد اثبات این مطلب است که اساساً خود امام بودن، مقتضی عصمت است؛ بدین معنا که امام بودن، بدون عصمت قابل تصور نیست: و الامامة تدل على عصمة صاحبها...[۳۱]؛ بر این اساس شاید بتوان در تقریر این برهان از دیدگاه شیخ چنین گفت : «امامان اسوه‌های دین‌اند و معنای ائتمام، همان اقتداست و ثابت شده است که حقیقت اقتدا، پیروی از مقتدی در رفتار و گفتار اوست، از آن جهت که او حجت است»...[۳۲].

بنابراین عبارت، امام اسوه ما در دین است و باید از رفتار و گفتارش در دین پیروی شود. از این رو، امام، لزوماً باید در آنچه می‌گوید و انجام می‌دهد، معصوم باشد. به دیگر بیان، کسی شأنیت اسوه بودن را دارد که خود مرتکب عصیان و خطا نشود[۳۳].

پاسخ‌ها و دیدگاه‌های متفرقه

۱. شریفی؛
حجت الاسلام و المسلمین دکتر شریفی در کتاب «پژوهشی در عصمت معصومان» در این‌باره گفته است:

«دلیلی که تقریباً همه متکلمان شیعه بدان تمسک کرده‌اند این است که: امامت یعنی استمرار وظایف نبوت و امام یعنی جانشین و خلیفه پیامبر در همه شؤون نبوت، جز در مسأله تلقی وحی به معنای اصطلاحی آن. چنین انسانی باید در مقام تبیین و توضیح احکام الهی و سنت نبوی، از هر گونه انحراف عمدی و سهوی معصوم باشد[۳۴] و الا نقض غرض پیش آمده، هدف تشریع احکام و برانگیختن انبیا تحقق نخواهد یافت. بنابراین، همان ادله‌ای که عصمت انبیا را اثبات می‌نمودند، بر عصمت امام نیز صحه می‌گذارند.

شفافیت این دلیل و چگونگی دلالت آن بر لزوم عصمت امام، متوقف بر ذکر چند نکته است:

وظایف پیامبر گرامی اسلام: بی‌شک پیامبر اکرم (ص) در مدت ۲۳ سال نبوت خویش وظایف و شؤون مختلفی را در قبال جامعه اسلامی بر عهده داشتند[۳۵] که اصول و کلیات آنها عبارتند از:

  1. دریافت و ابلاغ پیام الهی؛
  2. تفسیر وحی الهی و تشریح مقاصد آن؛
  3. بیان احکام موضوعات مستحدثه؛
  4. رد شبهات و تشکیکات اعتقادی؛
  5. محافظت از دین و جلوگیری از وقوع تحریف در آن؛
  6. قضاوت و تطبیق و اجرای قوانین کلی الهی؛
  7. حکومت و ریاست عامه مردم در مسائل مختلف سیاسی، اجتماعی و امنیتی.

سرنوشت این وظایف بعد از رحلت پیامبر: بی‌شک پس از ارتحال رسول اکرم (ص)، وحی آسمانی منقطع شد و همان طور که علی (ع) در هنگام رحلت پیامبر (ص) فرمود: «لَقَدِ انْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ النُّبُوَّةِ وَ الْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ السَّمَاءِ»[۳۶]؛ با مرگ تو رشته ای برید که در مرگ جز تو - کسی چنان ندید - پایان یافتن دعوت پیامبران و بریدن خبرهای آسمان.

اما بقیه شؤون و وظایف آن حضرت چه وضعیتی داشتند؟ آیا شارع مقدّس برای جبران آنها تدبیری نیندیشیده است؟ آیا پر کردن این خلأها و کاستی‌های اعتقادی، سیاسی، امنیّتی و امثال آن را به خود امّت واگذار کرده است؟ یا شخص خاصی را برای جانشینی پیامبر در این امور معرفی نموده است؟ در این مورد سه احتمال وجود دارد:

  1. اینکه شارع برای جبران این امور و پر کردن خلأها، هیچ فکری نکرده و در این زمینه سخنی نگفته باشد.
  2. اینکه امّت اسلامی به واسطه بهره‌مندی از تعلیم و تربیت پیامبر اکرم (ص) به حد و مرتبه‌ای رسیده باشد که خود صلاحیت جبران این کمبودها را داشته، نیازی به نصب جانشینی از ناحیه خداوند برای پیامبر، نباشد.
  3. اینکه پیامبر اسلام موظف بوده تمامی معارف و علومی را که از ناحیه خداوند دریافته بود و تمامی احکامی را که امت اسلامی در آینده با آن روبه‌رو می‌شدند، به شخص معینی که از ناحیه خداوند منصوب شده است. منتقل نماید و او موظف به استمرار وظایف پیامبر باشد.

بطلان وجه اول - که شارع در این مورد هیچ اهتمامی نکرده باشد - با اندک توجهی روشن می‌شود؛ زیرا این امر با هدف بعثت انبیا منافات دارد و نقض غرض محسوب می‌گردد. از این رو، امر دائر است بین یکی از دو وجه اخیر و این، مهم‌ترین نقطه اختلاف بین شیعه و اهل سنّت است. اهل سنت گمان کرده‌اند که امت اسلامی بعد از پیامبر، بی‌نیاز از راهنما و رهبر الهی است. چرا که خود توانایی جبران کمبودها و انجام وظایف پیامبر اسلام را دارد و قادر است به تبیین احکام و تفسیر وحی و اجرای احکام الهی - آن گونه که خدا می‌خواهد - همت گمارد.

حقیقت این است که اگر اندکی مطالعه در تاریخ دوران بعد از رحلت پیامبر داشته باشیم، متوجه می‌شویم که امت اسلامی به هیچ وجه توانایی انجام این وظایف را نداشته است. مثلاً در مسأله تفسیر قرآن و توضیح و تشریح مقاصد آیات الهی، اختلافات زیادی در بین مفسران اسلامی وجود دارد که خود، شاهدی است بر اثبات عدم توانایی و شایستگی امّت در این مسأله.(...)

بنابراین، ضروری است که شارع مقدس بعد از پیامبر، انسانی را به عنوان ادامه‌دهنده وظایف او معرفی و منصوب کرده، مردم را موظف به تبعیت از او نماید.

معنای امامت: هر چند در نکته قبلی، تا حدودی مراد از امامت اعتقاد شیعه روشن شد، اما از آنجا که فهم دقیق مفهوم امامت از دیدگاه شیعه، در حل بسیاری از مسائل و شبهات کارگشاست. به چند معنا از معانی امامت اشاره کرده، منظور از امام معصوم را به تحقیق می‌نشینیم.

  1. رهبری اجتماع: بی‌شک اگر نگوییم یکی از شؤون تمامی انبیا لااقل یکی از شؤون بسیاری از آنها - و از جمله پیامبر اسلام (ص) - مسأله رهبری سیاسی جامعه و حکومت بر مردم بوده است. بنابراین بعد از رحلت پیامبر، سرنوشت این شأن و وظیفه او باید مشخص شود. چرا که هر جامعه‌ای ناچار نیازمند به رهبر و زعیم خواهد بود؛ «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»[۳۷]؛ اگر منظور از امام، فقط در همین حد باشد، البته دلیل عقلی بر لزوم عصمت او نمی‌توان اقامه کرد، عملاً نیز مشاهده می‌کنیم نظام‌های حکومتی جهان، بدون داشتن حاکمی معصوم به حیات خود ادامه می‌دهند و احیاناً به توفیقات چشمگیری نیز نایل شده‌اند.
  2. مرجعیت دینی: در اینجا امامت نوعی کارشناسی اسلام می‌شود. خیلی بالاتر از حد یک مجتهد؛ کارشناس من جانب الله... ائمه یعنی افرادی که از یک طریق رمزی و غیبی که بر ما مجهول است علوم اسلام را از پیغمبر گرفته‌اند... [و همین] علم معصوم غیر مخطیء... از هر امامی به امامان بعد رسیده است[۳۸]. توضیح آنکه: خاتمیت دین اسلام از ضروریات بوده و هیچ مسلمانی نسبت به آن تردیدی ندارد. از این رو لازم است جامع همه شؤون و ابعاد گوناگون بشر باشد و تمامی آنچه را که در تحقق سعادت دنیوی و اخروی انسان تا روز قیامت مورد نیاز است، تأمین نماید.

اما سخن در این است که آیا پیامبر اکرم (ص) در طول رسالت خویش، شخصاً چنین فرصت و موقعیت زمانی و فرهنگی داشته‌اند که اسلام را به تمام و کمال، به همه مردم برسانند؟ بر هیچ محققی پوشیده نیست که چنین فرصتی هرگز برای آن حضرت فراهم نیامد. ولی از طرفی هم امکان ندارد پیامبر (ص) دین خدا را به صورتی ناقص برای مردم بیان کرده باشد؛ چنان‌که در قرآن کریم می‌فرماید: الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۳۹].

همان‌طور که در شأن نزول آیه فوق گفته شده، با تعیین جانشین و نصب رهبر دینی و دنیوی مردم است که دین اسلام به صورت یک دین کامل و جامع معرفی می‌شود[۴۰].

نتیجه: نتیجه‌ای که از این نکات سه‌گانه می‌توان گرفت این است که باید در بین اصحاب پیامبر اکرم (ص)، انسان یا انسان‌هایی باشند که اسلام را به صورت کامل از آن حضرت فراگرفته، بعد از او به توضیح و تبیین احکام دین بپردازند. بدون وجود چنین اشخاصی که در تبیین دین معصومانه عمل کنند، سخن از دسترسی مردم به دین خالص و کامل الهی نمی‌توان به میان آورد و غرض از بعثت تحقق نخواهد یافت. چه آن‌که بعد از پیامبر، مسائل و مشکلاتی در جهان اسلام پدید آمد که هیچ‌گاه مستقیماً از زبان خود پیامبر حکمی درباره آنها بیان نشده بود. به همین خاطر بود که مسأله قیاس در بین اهل تسنن سر بر آورد؛ زیرا در مسائل جدیدی که برای آنها پیش می‌آمد، از آنجا که به یک مفسّر و اسلام‌شناس معصوم اعتقاد نداشتند، چاره‌ای جز استفاده از قیاس و روی‌آوردن به استحسانات ظنی و گمانی در پیش روی خود نمی‌دیدند. در همین رابطه است که علی (ع) می‌فرماید: «أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً نَاقِصاً فَاسْتَعَانَ بِهِمْ عَلَى إِتْمَامِهِ... أَمْ أَنْزَلَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ دِيناً تَامّاً فَقَصَّرَ الرَّسُولُ (ص) عَنْ تَبْلِيغِهِ وَ أَدَائِهِ»[۴۱]؛

روشن است که هیچ یک از این صورت‌ها صحیح نیست. بنابراین باید در بین امّت کسانی باشند که احکام و معارف دین را به طور کامل از پیامبر فرا گرفته، در تبیین آن معصومانه عمل نمایند»[۴۲].[۴۳]
۲. صفرزاده؛
آقای صفرزاده در کتاب «عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی» در این‌باره گفته است:

«عصمت و جلب اعتماد: قبل از بیان ادله، لازم است این نکته ذکر گردد که بسیاری از دلایلی که توسط دانشمندان اسلامی در عصمت انبیا آورده شده، در عصمت امامان هم، قابل استدلال و تبیین است، لذا اگر در بیان استدلال، از عصمت انبیا ذکری به میان می‌آید، به جهت اشتراک در استدلال است.

بیان اول: هدف از بعثت در صورتی تأمین می‌گردد که در زندگی راهنمایان آسمانی نقطه ضعف و موجبات تنفر و انزجار وجود نداشته باشد، تا مردم پس از شنیدن سخنانشان به آسانی به سوی آنان گرایش یابند و از آنها پیروی کنند. بر این اساس، دانشمندان معتقدند که پیامبران آسمانی باید از نقطه ضعفی که موجب تنفر و دوری مردم باشد پیراسته باشند، هرچند که این موجبات تنفر، خارج از اختیار آنان باشد. لذا افراد مبتلا به بیماری‌های جذام و برص و مانند آنها که موجب گریز مردم می‌شوند، نمی‌توانند مسئول رسالت الهی باشند؛ زیرا هر قدر هم مؤمن و پاک‌دل باشند نمی‌توانند مردم را به خود جذب کنند؛ در نتیجه هدف از بعثت، تأمین نمی‌گردد. همچنین آلودگی خانوادگی چه پیش از بعثت و چه پس از بعثت، مایه تنفر مردم از مدعیان رسالت می‌شود و سپردن چنین رسالت بزرگی به فردی که در او مایه تنفر و انزجار مردم وجود دارد، کاری حکیمانه نیست، زیرا هدف از رسالت در این شرایط، تأمین نمی‌گردد[۴۴].

بیان دوم: هدف از بعثت انبیا هدایت بشر در سایه دستورات الهی است و این هدف در صورتی تأمین می‌شود که در مردم هیچ شکی نسبت به سخنان و تعلیمات پیامبران نباشد؛ به گونه‌ای که سخن آنان را سخن خدا بدانند، تا بتوانند به آن اعتماد کنند و تسلیم گردند.

بدیهی است که اگر آنها از گناه و خطا معصوم نباشند، احتمال دروغ و تحریف حقایق و خطا و اشتباه در کلمات آنها وجود دارد و سخنان آنان قابل اعتماد نخواهد بود، زیرا هرچه که خوب باشند، این احتمال وجود دارد که روزی پای آنها در برابر مظاهر فریبنده مادی بلغزد یا بدون قصد و غرضی گرفتار خطا و اشتباه شوند و همیشه بهانه‌ای در دست مخالفان خواهد بود که عدم پیروی از تعالیم، به خاطر احتمال دروغ و خطا یا اشتباه آنان بوده است.

بنابراین سرمایه اصلی نبوت، جلب اعتماد تشنگان حقیقت است و این معنی بدون مقام عصمت و مصونیت از خطا و گناه امکان‌پذیر نیست[۴۵].

اکنون این سوال پیش می‌آید که این دلیل، تنها خطای در تبلیغ و دروغ و تحریف را مصونیت می‌دهد نه سایر گناهان را. در جواب باید گفت غالب گناهان، ریشه مشترکی دارند. گناهانی مثل دروغ، تهمت، سرقت، شراب‌خواری، قمار و بی‌عفتی از هوای نفس و شهوت‌پرستی یا حب جاه و مال و ثروت سرچشمه می‌گیرند. چگونه کسی آلوده به انواع گناهان باشد ولی دروغ نگوید و اگر هم چنین باشد نمی‌تواند جلب اعتماد کند یا مثلا اگر کسی در مسائل عادی زندگی خطا می‌کند، چگونه در ابلاغ وحی الهی مورد اعتماد قرار گیرد[۴۶].

عصمت برای امتناع تسلسل: برخی گفته‌اند: الگو:متن عربی[۴۷].

بسیاری از اندیشمندان و متکلمان اسلامی مثل شیخ مفید و سید مرتضی این دلیل را در باب عصمت انبیا و امامان آورده‌اند و در تقریر این دلیل عقلی محض می‌فرمایند آنچه که مقتضی نصب، وجوب و ضرورت امام است خطاکاری و گناهان مکلفین است؛ اگر امام هم، خطاکار و آلوده به گناه باشد بر او تبعیت از شخص سوم که معصوم باشد، لازم است، تا به حکم عقل بتوان از معصوم پیروی کرد و همینطور در سلسله بی‌نهایت، اگر همه اهل گناه باشند، بدون توقف در شخص معصوم، این تسلسل باطل است، لذا به واسطه بطلان تسلسل، به حکم عقل، امام باید معصوم باشد[۴۸].

نقد و بررسی؛ این برهان که در اکثر کتاب‌های کلامی آورده شده و علما به عنوان دلیل عقلی محض، به آن استدلال کرده‌اند، دارای چند نکته مثبت و چند اشکال است.

نکته مثبت اینکه در میان مردم و مکلفین باید شخصی باشد تا در تفسیر قرآن و تبیین احکام اسلام، مؤید به الطاف و الهامات حضرت حق و بدون اشتباه و نسیان باشد تا عقل، به اطاعت از او حکم کند و این، امری مسلم است، زیرا عقل درباره اطاعت از گناه‌کار و شخصی که دچار اشتباه و نسیان است، حکم به عدم اطاعت می‌دهد، چون عقل، اطاعت از گناه و اشتباه را نمی‌پذیرد، بلکه آن را ناپسند می‌داند، لذا این دلیل، عصمت امام را در زمان امامت ثابت می‌کند.

تنها اشکال این استدلال این است که، عصمت امام را قبل از امامت و از حین تولد اثبات نمی‌کند.

اصلح بودن عصمت: اگر امام معصوم باشد در تحقق غرض پروردگار عالم، اصلح و احسن است. مرحوم محقق لاهیجی می‌فرماید: عصمت به معنایی که در نزد امامیه است، ادخل و ادعی و برانگیزنده‌تر است در تبعیت مردم و عدم تنفر آنها و این ممکن است و مانعی هم ندارد، لذا حق این است که مذهب امامیه در باب عصمت، در هر دو مقام (وجوب عصمت در تمام عمر و در جمیع امور از افعال و آرا و اقوال) بوده باشد[۴۹].

بنابراین عصمت به معنایی که نزد شیعه معروف است، در تحقق هدف پروردگار عالم، أصلح است؛ زیرا:

  1. خداوند حکیم است و هرآنچه که اقتضای حکمت را ایجاب کند، انجام می‌دهد و چون عصمت امامان در اطاعت کردن امت، مؤثر و دخیل است، پس به مقتضای حکمت پروردگار است و لازمه‌اش اعطای عصمت به امامان از جانب خداوند سبحان است.
  2. از جهت امکان و ایجاد عصمت از جانب خدا و نیز از ناحیه ذات انسانی مانعی وجود ندارد. بر اساس این دو مقدمه، بر خداوند لازم می‌شود (وجوب من الله) برای تحقق غرض خود، به امامان، عصمت را عطا نماید. در غیر این صورت، ترک عصمت از ناحیه ذات مقدس حق تعالی قبیح است، چون به ترجیح مرجوح برمی‌گردد و خداوند کار قبیح انجام نمی‌دهد.

بنابراین عصمت برای امامان امری ضروری است و برای تحقق غرض خدا، اصلح است[۵۰]. از طرفی استدلال فوق، در نوع خود بی‌نقص است و به نظر می‌رسد در نهایت دقت باشد؛ چون:

  1. جهان هستی را بر اساس نظام احسن و اصلح تصویر کرده که در آن، همه چیز بر مبنای حکمت حکیمانه خداوند خلق شده است.
  2. تمام هستی و موجودات آن هدفمند هستند و خدای حکیم موجودات را برای هدف و غرضی خلق کرده است. در این میان، هدف خدای سبحان از خلقت انسان، به کمال رسیدن بشر، در سایه تعالیم آسمانی است که توسط رهبران الهی انجام می‌شود.
  3. معماری عالم هستی و زندگی بشر هدفمند است؛ بدون رهبر آسمانی معصوم ممکن نیست، چون عصمت امام دارای دو مزیت است؛ یکی به مقتضای حکمت الهی است، زیرا عصمت امام موجب می‌شود تا اغراض الهی در ابلاغ کلام پروردگار و تفسیر و تبیین قرآن و احکام آن، بی‌نقص و بدون خطا و نسیان به مردم برسد. دیگر اینکه عصمت امام، در طبع مردم، انگیزه اطاعت را برمی‌انگیزد، و تنفر را از آنها دور می‌کند و بهانه را از مکلفین می‌گیرد.
  4. این عصمت باید از ابتدای عمر، در جمیع احوال و افعال و اقوال باشد تا ادعی و اصلح و احسن در اطباع مردم باشد.
  5. هیچ‌گونه منعی از ناحیه ذات حق تعالی و نیز وجود انسان به جهت امتناع ذاتی عصمت وجود ندارد.

عصمت و کمال عقل: این دلیل، عقلی، فلسفی و عرفانی است و ناظر به مقام ثبوت است نه اثبات. جناب ابن سینا در بیان این استدلال می‌فرماید: "تفکر فلسفی، سطح برتر از عصمت را در مقام ثبوت ثابت می‌کند، نه اثبات".

وقتی نفس به مرحله عقل مستفاد و بالفعل رسید، همه علوم و حقایق عینی را می‌یابد و آنها را برابر با وحی گزارش می‌دهد و در یافتن آن معارف و گزارش دادن آنها معصوم است؛ همانطور که در عمل به احکام معصوم است. ابن سینا در کتاب شریف الهیات شفا می‌گوید: الانبياء، الذين لا يؤتون من جهة غلطاً او سهواً[۵۱]. آنها از اشتباه معصوم‌اند؛ زیرا انسان متعالی که به اوج عروج راه یافت، به مرحله‌ای می‌رسد که خیال و وهم از درون، و شیطان از برون به آنجا راه ندارد و از هرگونه اشتباه علمی و عملی مصون خواهد بود.

پس اگر نفس انسانی به مرحله کمال عقل نظری و عملی برسد، در آن حس و وهم و خیال، مأموم عقل نظری، و غضب و شهوت، مطیع عقل عملی است و در نتیجه به مقام شهود و ولایت که پایان سفر اول از سفرهای چهارگانه است، نایل می‌گردد، لذا شایستگی پیامبر یا امام شدن را دارد که جامع این اوصاف، همان وصف عصمت است. البته روشن است که این دلیل برخلاف ادله متکلمان ناظر به مقام ثبوت و نفس الامر است به مقام اثبات[۵۲].

نقد و بررسی: دلیل فوق که به استدلال عقلی و عرفانی مشهور است، در اثبات مدعا راه جدیدی را ارائه کرده؛ به گونه‌ای که اگر بتوانیم این استدلال را اثبات کنیم در نوع خود بی‌نظیر است. استدلال فوق چند نکته زیبا دارد و به نظر می‌رسد چند اشکال نیز داشته باشد. نکات مثبت: عصمت را کسبی دانسته، یعنی که با تلاش و مجاهدت به دست می‌آید. وقتی پیامبر یا امام (ع) به این مقام عصمت نائل شد نفس او از گزند اوهام و خیالات درونی و شیطان بیرون در امان است و عین وحی و الهام در صفحه نفس او حاضر و منکشف می‌شود و می‌دانیم که در علم حضوری خطا راه ندارد و نسیان و اشتباه در این مرحله دیده نمی‌شود. البته با این توضیح که عصمت کسبی ملاک برتری و پاداش معصوم است. از طرفی این استدلال، عصمت علمی را علاوه بر عصمت عملی ثابت می‌کند که مدعای شیعه است و با این فرض، عصمت از گناهان و خطاهای غیر اختیاری مثل سهو و نسیان را نیز شامل می‌شود.

اشکال این استدلال این است که به نظر می‌رسد این نوع بیان با قرآن و روایات در باب عصمت علمی در تضاد باشد یا لااقل قابل تبیین نباشد، زیرا همانطور که در قرآن و روایات آمده، پیامبر و امام (ع) توسط فرشته‌ای به نام روح از حین تولد تا لحظه مرگ هدایت می‌شوند که آنان را از گناه و خطا تسدید می‌کند، لذا عصمت از نسیان و سهو در علوم، غیر اختیاری است نه با اختیار معصوم.

به هر حال، این استدلال به استثنای اشکال اخیر می‌تواند در اثبات عصمت امامان رهگشا باشد.

عصمت و خلافت انسان کامل: این دلیل حکما با دید عرفانی، مطرح گردیده است[۵۳].

آیت الله جوادی آملی در بیان این استدلال می‌فرماید: عرفا که دید وسیع‌تری دارند، نبوت و رسالت و امامت را مبتنی بر خلافت دانسته و عصمت برتر را اثبات می‌کنند و می‌گویند هر موجودی مظهر اسمی از اسمای خاص خدای سبحان است، ولی انسان کامل مظهر الله است، که جامع همه اسماء می‌باشد. انسان کامل جانشین خدا بر همه عالم است و همانطور که انسان‌ها از جانشین خدا بهره می‌برند و هدایت می‌شوند، ملائکه نیز از او استفاده کرده، در ثبات همان مقام معلوم از فیض انسان کامل مدد می‌جویند.

برهان کلامی یا فلسفی حداکثر می‌تواند استفاده انسان‌ها را از خلیفةالله ثابت کند وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۵۴]، ولی بلندای نظر عارف به این مرحله از اوج انسان کامل می‌رسد که فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ[۵۵]، وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ... * قَالَ يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ...[۵۶] به زبان عرفان، برد رسالت، محدودتر از برد خلافت که معلم مطلق است، می‌باشد.

از این‌رو جناب صدر المتألهین می‌فرماید: "اگرچه در علوم عقلی ارسطو را معلم اول و فارابی را معلم دوم علم می‌دانند، ولی در علوم الهی، رسول خدا معلم اول و علی بن ابی‌طالب (ع) معلم ثانی است. البته به لحاظی معلم اول خدای سبحان، معلم دوم جبرییل و معلم سوم رسول اکرم (ص) می‌باشند"[۵۷].

گرچه در کل هستی معلم اول همان معلم آخر است، مثل: هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ[۵۸]؛ عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ[۵۹]؛ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا[۶۰]. عالم را مدبرات امر الهی، یعنی فرشتگان، مخصوصاً حاملان عرش اداره می‌کنند، که اسرافیل احیا را و میکائیل ارزاق را و عزرائیل مرگ را و جبرائیل تعلیم و تربیت را و همه آنها شاگردان انسان کامل‌اند که «بِبَقَائِهِ بَقِيَتِ الدُّنْيَا وَ بِيُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرَى وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّمَاءُ»[۶۱]. امروز در همه عالم انسان کاملی جز حجت بن الحجج البالغه ولی عصر ارواحنا فداه وجود ندارد که او معلم ملائکه و خلیفة الله بر همه عالم است.

قرآن درباره احاطه انسان کامل بر جهان امکان به رسول اکرم می‌فرماید: فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلَاءِ شَهِيدًا[۶۲].

و او باید معصومانه بر همه جزئیات در جهان امکان شهادت دهد. همه خلافت‌ها، نبوت‌ها و ولایت‌ها زیر پوشش شهادت شهیدالشهداء، که وجود مبارک رسول اکرم است، قرار دارد و در حیطه این شهادت مطلق، سهو و نسیان راه ندارد و انسان کامل مظهر اسم الله و اسمای حسنی اوست: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى»[۶۳] چون یکی از اسمای حسنی خدای سبحان این است که در او جهل و نسیان و قبح و ظلم راه ندارد، انسان کامل در آن بُعد، مظهر همه این کمالات خواهد بود[۶۴].

این استدلال که در کتاب‌ها به عنوان دلیل عقلی، فلسفی و عرفانی نام گرفته است؛ با دیدی عرفانی به عصمت انبیا و امامان نگریسته و دارای دو مقدمه است:

  1. خداوند متعال دارای اسمای حسنی می‌باشد وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى[۶۵] و اسم الله جامع این اسماء می‌باشد.
  2. امامان از آن حیث که خلیفةالله‌اند، مظهر اسم مبارک الله هستند، که جامع جمیع اسماء است، لذا کل عالم هستی از وجود خلیفه خدا بهره می‌برند و او معلم همه موجودات است.

در خداوند که معلم اول است، سهو و نسیان و ظلم و گناه راه ندارد، لذا امام که جانشین خدا و مظهر اسم الله و جامع کلیه اسماء و صفات حق تعالی است، در او هم نواقصی مثل جهل، نسیان، ظلم و گناه راه ندارد، لذا مثل خداوند سبحان از جمیع جهات معصوم است.

عصمت و لطف: بسیاری از متکلمین شیعه مثل، شیخ مفید، علامه حلی و سید مرتضی برای اثبات عصمت امامان و انبیا (ع) به لطف استدلال کرده‌اند و گفته‌اند که وقتی حسن و قبح عقلی ثابت گردید، عقل به این حکم می‌کند که لطف بر خداوند واجب است؛ چون محصل، غرض الهی و عصمت امام، لطف است. از طرفی عصمت امری خفی است و مگر از جانب خداوند تعالی دانسته نمی‌شود. همچنین اجماع بر عدم عصمت غیر امامان واقع است[۶۶].

این استدلال را بسیاری از دانشمندان اسلامی در باب عصمت انبیا و امامان مشترکاً آورده‌اند، حتی جناب فخر رازی هم در باب عصمت انبیا به آن تمسک کرده[۶۷] و دارای دو مقدمه عقلی است:

  1. بعد از ثبوت حسن و قبح عقلی[۶۸] در کلام عقل می‌گوید آنچه مصداق لطف است انجام آن بر خدا واجب است تا غرض خدا محقق شود.
  2. عصمت امام، لطف و حسن است و بر خداوند لطف (مِن الله) لازم است؛ چون هرچیزی که حسن باشد و دارای مصلحت، خداوند آن را انجام می‌دهد.

بنابراین امام باید معصوم باشد تا غرض پروردگار عالم در حفظ شریعت، تبیین و تفسیر دین طبق نظر خدا انجام گردد.

نقد

اولاً، این استدلال، حیطه عصمت را در حد بسیار محدود و فقط در دایره حفظ و ابلاغ، ثابت می‌کند، ولی عصمت عملی را شامل نمی‌شود.

ثانیاً، در باب گناهان و خطاهای غیر اختیاری مثل سهو و اشتباه و نسیان، این دلیل ساکت است، لذا اجمال و ابهام دارد.

ثالثاً، این بیان می‌رساند که صاحب عصمت، یعنی اگر گوینده امام بدون این زحمت و به واسطه هبه الهی، عصمت را کسب کرده و حتی اگر گوینده این منظور را نداشته، اما در بیان او اجمال است.

رابعاً، این استدلال عصمت را به صورت محدود و در حین امامت ثابت می‌کند، ولی عصمت امام (ع) را از حین تولد که مدعای شیعه است، ثابت نمی‌کند. به هر حال این استدلال فقط در بخش عصمت علمی، آن هم به صورت محدود قابل قبول است؛ مگر اینکه در نوع بیان تغییراتی ایجاد گردد، لذا نمی‌توانیم برای اثبات مدعای خود (عصمت مطلق) از این استدلال استفاده کنیم.

عصمت، موجب برتری و فضیلت: این دلیل در کتاب‌های متکلمین بزرگ شیعه، مثل علامه حلی، شیخ طوسی، سید مرتضی و سایر اندیشمندان اسلامی وارد شده است. بنابراین، دلیل لازمه اینکه امام معصوم نباشد این است که مقامش نزد مردم سقوط کند، لذا از او پیروی نمی‌کنند[۶۹].

این استدلال دارای دو مقدمه عقلی است:

  1. هر کسی که به عنوان امام از جانب خدای متعال انتخاب می‌شود، علم، عقل، بندگی، اطاعت و اجتناب از معاصی در او باید بیشتر از بقیه مردم باشد تا موجب فضیلت و برتری او بر سایر مردم شود.
  2. با این فرض، اگر امام معصوم نباشد هیچ فضیلتی بر دیگران ندارد، لذا دلیلی برای اطاعت از او نیست چون گناه او موجب سقوط مقامش در چشم مردم می‌گردد.

در نتیجه اطاعت از اهل گناه از نظر عقل ناپسند است و اگر عقل حکم به عدم اطاعت نکند، حکم به اطاعت اهل گناه هم نمی‌کند و سأکت خواهد بود. لذا برای اینکه مقام و رتبه امام پایین‌تر از عوام نباشد و اطاعت از او حاصل شود باید به حکم عقل، امام (ع) معصوم باشد تا اطاعت از برتر حاصل گردد و عقل، حکم به اطاعت از برتر کند.

نقد و بررسی: این استدلال متکلمین، عصمت امام را در بعضی از مراتب ثابت می‌کند، ولی در بعضی از مراتب ساکت است، لذا این اشکالات احتمالی را دارد:

اولاً: این استدلال، عصمت امامان را در زمان امامت شامل است، ولی عصمت امام از حین تولد را ثابت نمی‌کند.

ثانیاً: این دلیل، عصمت از گناهان اختیاری و ظاهری را ثابت می‌کند، ولی گناهان پنهانی را که مردم از آن آگاه نیستند شامل نمی‌شود.

ثالثاً؛ شاید این استدلال به دلیل اول ما برمی‌گردد (عصمت و جلب اعتماد) گرچه به اندازه آن دلیل گویا نیست.

بنابراین از این دلیل به اندازه دلالتش و به عنوان مؤید سایر ادله می‌توانیم بهره بگیریم.

عصمت و معجزه: متکلمین این استدلال را در عصمت انبیا ذکر کرده‌اند و در شرح آن چنین گفته‌اند که راه اثبات نبوت یک شخص علاوه بر نص (از طرف نبی سابق) معجزه اوست عقل می‌گوید وقتی مدعی نبوت، کاری را که میسور بشر نیست انجام دهد، معلوم می‌شود که این توانایی از منبع قدرت لایزال الهی به او عطا شده است تا نشانه صدق ادعای او باشد. اگر این کبرای کلی را - که معجزه نشانه نبوت و صداقت است - ضمیمه این صغری کنیم که، انبیا خصوصاً نبی اکرم معجزه‌های فراوانی آورده‌اند، از جمله قرآن، نبوت و عصمت هر دو ثابت می‌شود[۷۰].

این استدلال را با همین بیان، در باب امامت و صدق و عصمت آن می‌توان به کار گرفت چنان که بعضی از علما از آن بهره برده‌اند. البته با توضیح چند مقدمه می‌توان از آن به عنوان یک دلیل عقلی استفاده کرد[۷۱].

  1. تعریف معجزه، معجزه، امری است خارق‌العاده به همراه تحدّی با عدم اتیان دیگران به مثل آن و مطابق ادعا[۷۲].
  2. رابطه منطقی و عقلی بین عصمت و معجزه، بعضی چون از تفکر و اندیشه عقلی و فلسفی به دورند بین عصمت و معجزه ارتباط منطقی نمی‌یابند. لذا معجزه را دلیل اقناعی برای صدق گفتار تلقی می‌کنند، آن هم بدون پشتوانه عقلی. لکن می‌توانیم رابطه منطقی و عقلی آن را ثابت کنیم؛ یعنی معجزه‌ای که توسط نبی اکرم یا امام (ع) حاصل می‌شود، به اذن خداوند تعالی و مطابق ادعاست و به دنبال خود تحدی را به همراه دارد. با توجه به افعال الهی که غایت‌مند و منزه از هرگونه فعل قبیح است و با عنایت به حکمت خدا در خلقت و تشریع، به حکم عقل، اتیان معجزه، بر صدق و عصمت مدعی امامت یا نبوت دلالت می‌کند.

اگر خداوند متعال معجزه را در اختیار فرد کاذب قرار دهد، موجب گمراهی مردم خواهد شد و حال اینکه خداوند متعال، به حکم عقل، از هرگونه فعل قبیح، جهل و اغراء به جهل، مبرا است. همین بیان پشتوانه عقلی رابطه بین معجزه و عصمت است[۷۳].

البته این بیان در صورتی قابل قبول است که امامان دارای معجزه باشند و می‌دانیم که معجزات زیادی از امامان در کتب تاریخ و روایت، به تواتر نقل شده است[۷۴].

نقد: ::::::اولاً، این استدلال، عصمت امام را در حین امامت ثابت می‌کند، اما اینکه امام از حین تولد هم معصوم بوده، قابل اثبات نیست.

ثانیاً، با این استدلال نمی‌توانیم عصمت عملی امام را ثابت کنیم.

بنابراین نمی‌توانیم از این استدلال برای اثبات عصمت امام (ع) در تمام ابعاد آن استفاده کنیم، بلکه به عنوان مؤید دیگر ادله عقلی در ثبوت صداقت و عصمت امام از حین امامت تا لحظه مرگ در بُعد گفتار و تبیین شریعت بهره بگیریم، لذا در حد دلالت خود قابل قبول است.

عصمت و حکمت: علامه حلّی حکمت الهی را دلیل محکم عقل، برای اثبات عصمت امامان می‌داند و در این رابطه چنین استدلال می‌کند: خداوند متعال در نهایت حکمت، حکیم است و عالم به جمیع معلومات (مخلوقات) و غنی مطلق است و محتاج به چیزی در این عالم نیست، در اقوال و افعال پروردگار عالم چیزی که حکیمانه نباشد واقع نمی‌شود (چون خداوند تعالی امر به اطاعت از امام کرده است) به حکم عقل اطاعت از امام غیر معصوم به صورت مطلق منافی حکمت پروردگار است. پس عقل می‌گوید امام باید به واسطه حکمت خداوند حکیم معصوم باشد[۷۵].

آیت‌الله مصباح یزدی هم در باب عصمت انبیا به همین دلیل استناد کرده که قابل توجیه در باب عصمت امامان نیز هست[۷۶].

استدلال علامه حلی بر دو مقدمه عقلی استوار است:

  1. خداوند حکیم است و گفتار یا رفتار (فعلی) غیر حکیمانه از او سر می‌زند.
  2. به حکم عقل، اطاعت از امام غیر معصوم بدون قید و شرط، با حکمت خداوند حکیم سازگاری ندارد.

پس عقل می‌گوید، به واسطه حکمت خداوند، محال است که امام، معصوم نباشد.

نقد: اگرچه دانشمندان این دلیل را به عنوان دلیل عقلی مستقل ذکر کرده‌اند لکن مقدمه اول آن شرعی است، چون امر به اطاعت از امامان از قرآن و روایات گرفته شده است.

از طرفی این استدلال، عصمت امامان را از زمان امامت تا لحظه مرگ ثابت می‌کند، ولی قبل از امامت و از حین تولد را شامل نمی‌شود»[۷۷].
۳. علی‌پور وحید؛
آقای علی‌پور وحید در کتاب «مکتب در فرآیند نواندیشی» در این‌باره گفته است:

«همان منطق و فلسفه‌ای که عصمت انبیا را به گونه ضرورت و حتمیت واجب می‌شمارد، می‌طلبد اوصیا و وارثان انبیا نیز معصوم و مصون از هرگونه گناه و لغزش باشند. ادله لزوم عصمت در نبوت با همان قوّت وشدّت و با همان بنیادهای نظری و عملی، در حوزه امامت نیز استناد و استدلال می‌شود. برخی از مستندات عقلی عصمت درامام‌شناسی:

  1. از برترین کارکردهای امام، حفاظت از شریعت و دستاوردهای وحی در حوزه نظر و عمل است. پیش‌نیاز قطعی حفاظت از دین، عصمت نظری و عملی است. اگر معرفت امام به دین یا رفتار وی مصون از خطا نباشد، نمی‌تواند از دین حراست بورزد؛ زیرا جاهل و غیرعامل خواهد بود و بیگانه از شرع به شمار می‌رود. اگر امام عصمت نداشته باشد و شریعت را مخالفت و معصیت کند خود ناقض شریعت خواهد بود، نه حافظ. همان‌گونه که دستاورد نبوت، «ایجاد» شریعت است و بی‌عصمت سامان نمی‌یابد، ره‌آورد امامت نیز که «ابقا» ی شریعت است، بدون عصمت به سرانجام نمی‌رسد[۷۸].
  2. اگر امام، معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید؛ چون اگر امام خطا کند، برای رفع خطا باید به امامی دیگر مراجعه کرد که از خطا در امان است. و اگر او هم معصوم نباشد، رجوع به امامی دیگر لازم می‌آید و هیچ‌گاه خطا و اشتباه رفع نمی‌شود. از آنجا که تسلسل باطل است، وجود امام معصوم، ضروری خواهد بود تا این زنجیره بی‌حاصل و سرگردان را با علم یقینی و عمل معصومانه خود بگسلد و یک یک حلقه‌های انسانی را دست بگیرد و به مقصد برساند[۷۹].
  3. اگر امام، مرتکب گناه و لغزش شود، یا باید از او اطاعت کرد که این، باطل است و نه عقل اجازه پیروی از گمراه و گناهکار را می‌دهد و نه شرع، و یا نباید از او پیروی کرد که در این صورت، فایده امام منتفی و فلسفه وجودی‌اش لغو خواهد بود و واجب‌الاطاعة نخواهد شد؛ در حالی که قرآن دستور به اطاعت بی‌قید و شرط از اولی‌الامر داده است أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۸۰]. پس امام بی‌عصمت، عَبَث و ابتر است و غرض از نصب وی باطل می‌شود[۸۱].
  4. «امام امین خداست بر دین و دنیای مردم. پس هرگاه خود در احکام الهی خیانت کند، کی قابل امامت خواهد بود؟ بلکه محل ملامت خواهد بود به قول خدا که فرموده است: "آیا مردم را به نیکی می‌خوانید و خود را فراموش می‌کنید با آن‌که کتاب خدا را می‌خوانید؟" و باز فرموده است: "ای گروه مؤمنان! چرا می‌گویید چیزی را که خود عمل نمی‌کنید؟" حق تعالی بسیار دشمن می‌دارد که بگویید چیزی را که نمی‌کنید و کسی که مستحق این ملامت‌ها باشد، قابل خلافت و امامت نیست»[۸۲].
  5. رتبه و منزلت امام خطاکار، پایین‌تر خواهد بود از جایگاه عموم مردم، در حالی که امام و پیشوای هر قوم باید برتر وافضل از دیگران باشد تا زعامتش مقبول و معقول باشد»[۸۳].[۸۴]
4. فاریاب؛
حجت الاسلام و المسلمین دکتر سید احمد فاریاب در کتاب «عصمت امام» در این‌باره گفته‌ است:

«هشام بن حکم دست‌کم سه برهان عقلی بر عصمت امام اقامه کرده است:

برهان امتناع تسلسل[۸۵]: این برهان یک پیش‌فرض دارد. از جمله وظایف امام، اجرای حد بر گنهکار است.

با توجه به این پیش‌فرض، هشام برهان خود را این‌گونه تقریر می‌کند: اگر امام، معصوم نباشد، ممکن است مانند دیگران مرتکب گناه شود. آن‌گاه نیازمند فرد دیگری است که حد را بر او جاری کند[۸۶].

مرحوم سید مرتضی علم الهدی، برهان امتناع تسلسل را از مهم‌ترین برهان‌های عقلی اثبات عصمت امام دانسته است که دست‌کم هشت بار در آثار خود به آن تمسک کرده و درباره آن می‌گوید: هذا الدليل من آكد ما اعتمد عليه في عصمة الإمام من طريق العقول[۸۷]. ایشان این برهان را این گونه تقریر می‌کند: «اگر امام معصوم نباشد، دلیل نیاز به او در او نیز وجود دارد، و این امر به اثبات شماری نامتناهی از امامان یا یک معصوم می‌انجامد که همین مطلوب است»[۸۸]. دلیل نیاز به امام در جامعه، از دیدگاه مرحوم سید دو گونه تبیین می‌شود:

الف) دلیل نیاز به امام در جامعه، امکان بروز اشتباه از اعضای جامعه است، و لطف اقتضا می‌کند که چنین اشتباهاتی از آنها مرتفع شود، و در اینجا محتاج کسی می‌شویم که امکان اشتباه در او نباشد[۸۹]. اگرچه مرحوم سید، در اینجا مقصود خود را از امکان بروز اشتباه از مردم روشن نکرده است، که آیا مقصود، اشتباه در امور مربوط به دین است یا امور مربوط به غیردین را نیز در برمی‌گیرد، با مراجعه به دیگر عبارت‌های وی روشن می‌شود آنجا که از لطف سخن می‌گوید، مقصودش لطف در از میان برداشتن قبیح و انجام دادن واجبات است؛ مانند آنجا که می‌نویسد: الطريق إلى وجوب الحاجة إلى الإمام... هو كونه لطفا في ارتفاع القبيح و فعل الواجب[۹۰]. بنابراین می‌توان گفت مقصود ایشان از اشتباهی که به نیاز به امام می‌انجامد، اشتباه در امور مربوط به دین است؛

ب) دلیل نیاز به امام این است که مردم از گناه معصوم نیستند و با وجود امام، از اعمال قبیح دورتر و به ادای واجبات نزدیک‌تر می‌شوند. بنابراین به امام نیازمندیم که ما را در انجام دادن واجبات و ترک محرمات یاری کند[۹۱].

اگر امام مرتکب گناه و اشتباه در دین شود، به امامی دیگر نیاز دارد، و اگر او نیز معصوم نباشد، باز به امامی دیگر نیاز دارد و... تسلسل، لازم می‌آید، یا آنکه به امامی برسیم که مرتکب گناه و اشتباه در دین نشود. با این توضیحات روشن می‌شود که به اعتقاد مرحوم سید، این برهان، افزون بر اثبات عصمت امام از اشتباه در معارف دین، عصمت امام از گناه را نیز ثابت می‌کند.[۹۲]

ابوالصلاح حلبی نیز مانند بسیاری دیگر از متکلمان، دلیل نیاز به امام را کمک کردن به مردم غیرمعصوم، برای بهتر انجام دادن تکالیف شرعی خود دانسته است، و نصب چنین امامی را بر اساس حکمت خداوند بر وی واجب می‌داند[۹۳].

تقریر برهان امتناع تسلسل مرحوم حلبی با تقریر همین برهان از دیگر متکلمان، اندکی تفاوت دارد؛ اگرچه همگی در روح مطلب، همنوا هستند. تقریر وی از این برهان، چنین است: اگر امام معصوم نباشد، تسلسل در امامت یا اخلال در عدالت خدا لازم خواهد شد[۹۴]؛ اما تسلسل در امامت و اخلال در عدالت خدا، محال است؛ پس امام باید معصوم باشد[۹۵].

پیش از این درباره چگونگی استلزام معصوم نبودن امام با تسلسل در امامت، سخن به میان آوردیم؛ اما درباره چگونگی استلزام عصمت نداشتن امام با اخلال در عدالت خدا باید گفت که با توجه به نظریه وجوب نصب امام بر خداوند حکیم (به جهت لطف و کمک به بندگان)، اگر این امام معصوم نباشد، حکمت خداوند مخدوش می‌شود، و عقاب انسان‌ها با وجود چنین امامی با عدالت او ناسازگار است.

مرحوم حلبی، برهان خود را با بیانی دیگر نیز ارائه می‌کند: علم به وجوب نیاز به امام، با علم به دلیل این نیاز همراه است. به بیان روان‌تر، ما ضمن دانستن وجوب نیاز به امام، دلیل آن را نیز می‌دانیم، و دلیل این وجوب، همان لطف خداوند به امت، برای ادای واجب و اجتناب از قبیح است.

حال اگر نصب امام، به این دلیل بر خداوند واجب است که برای ادای واجب و اجتناب از قبیح، به مردم لطف کرده باشد، تحقق آن منوط به عصمت امام است[۹۶]. ظاهر برهان مرحوم حلبی، گویای این حقیقت است که وی نیز همچون گذشتگان با این برهان، در پی اثبات عصمت امام از گناهان است.[۹۷]

مرحوم کراجکی نیز همچون گذشتگان، برای اثبات عصمت امام، از برهان امتناع تسلسل استفاده کرده است. روشن است که تحلیل و تبیین این برهان، بر تبیین دلیل نیاز به امام متوقف است. مرحوم کراجکی در این باره بر این باور است که دلیل نیاز به امام (در واقع، امام لطف خداوند به مردم است)، بازداشتن مردم به دست وی از ارتکاب گناهان و فساد است[۹۸].

مرحوم کراجکی مدعی است که علت احتیاج به امام، نباید در خود او باشد؛ بدین معنا که امام نباید به گونه‌ای باشد که کسی او را از عمل به قبایح و فساد بازبدارد؛ زیرا مستلزم وجود امامان نامتناهی است، و تسلسل لازم می‌شود[۹۹].

با توجه به مقدمه این برهان، روشن است که مرحوم کراجکی با استفاده از آن در پی اثبات عصمت امام از گناهان است. نکته‌ای که نباید از آن غافل شد، این است که در اندیشه مرحوم کراجکی این برهان تنها ضرورت عصمت امام از گناه، پس از تصدی منصب امامت را ثابت می‌کند، ولی چون پیش از تصدی منصب امامت مسئولیتی بر عهده وی نیست و به تصریح مرحوم کراجکی، حتی اطاعت از امام نیز در آن زمان لازم نبوده است[۱۰۰]، عصمت وی از گناهان، در آن مقطع زمانی با این برهان اثبات نمی‌شود.[۱۰۱]

شیخ طوسی نیز مانند متکلمانی چون شیخ مفید و سید مرتضی از این برهان برای اثبات عصمت امام استفاده کرده است. همان‌گونه که پیش‌تر بیان شد، برهان امتناع تسلسل، بر مقدماتی متوقف است که مجموع آنها، فلسفه وجود امام را تبیین می‌کنند. وی درباره فلسفه وجودی امام، همچون گذشتگان بر این باور است که با وجود او، مردم از ارتکاب اعمال قبیح دورتر و به ادای واجبات نزدیک‌تر می‌شوند. بنابراین به امام نیازمندیم تا با وجود او فساد کم و فضایل زیاد شود[۱۰۲].

حال، با توجه به این مقدمه می‌توان برهان امتناع تسلسل را به تقریر مرحوم شیخ چنین ارائه کرد: اگر انسان‌های غیر معصوم به این دلیل به امام نیازمندند که با وجود او، بیشتر از گناه دوری کنند و واجبات را انجام دهند، لازم است وی معصوم باشد؛ وگرنه دلیل نیاز به امام در او نیز خواهد بود، و خود به امامی دیگر نیازمند است، و امامت او نیز همچون امامت این امام است. پس عصمت نداشتن امام، به تسلسل در امامت خواهد انجامید که باطل است؛ از این رو لازم است امام، معصوم باشد[۱۰۳].

مرحوم شیخ طوسی، پس از تقریر این برهان، با این اشکال مواجه می‌شود که این دلیل، حداکثر می‌تواند امام را از گناهان ظاهری پس از تصدی منصب امامت معصوم بداند؛ ولی از اثبات عصمت امام از گناهان باطنی و نیز گناهان پیش از تصدی منصب امامت ناتوان است[۱۰۴].

شیخ طوسی این اشکال را پذیرفته و معتقد است که برای اثبات عصمت امام از گناهان باطنی و گناهان پیش از تصدی منصب امامت، می‌توان از برهان‌های دیگری استفاده کرد. وی در این باره می‌نویسد: «ما از این روش، تنها برای استدلال بر این مدعا استفاده کردیم که واجب است امام در آنچه امامت او برای ما لطف است -یعنی همان افعال ظاهری - مصون باشد؛ اما عصمت او در باطن و پیش از امامت با دلیل دیگری دانسته می‌شود»[۱۰۵]. برهان ایشان را برای اثبات عصمت امام از گناهان باطنی و گناهان پیش از تصدی منصب امامت در سطرهای آینده بیان خواهیم کرد[۱۰۶].

نخستین برهانی که مرحوم نوبختی برای اثبات عصمت امام اقامه می‌کند، امتناع تسلسل است. برای تبیین آن باید یادآوری کرد که این برهان از فلسفه نیاز به امام در جامعه سرچشمه می‌گیرد. نوبختی در این باره می‌نویسد: «امامت، لطفی است که موجب نزدیکی به طاعت خداوند و دوری از گناه می‌شود»[۱۰۷]. وی در جایی دیگر می‌گوید: «از آنجا که نظرات مردم، در مسائل دینی مختلف است، به فرد عالمی نیاز است که سخنش حجت باشد و اختلاف‌ها را از میان بردارد»[۱۰۸]. حال، با توجه به این مقدمات، مرحوم نوبختی می‌نویسد: «عصمت، در امام لازم است؛ وگرنه علت نیازمندی به وی در خود او نیز خواهد بود. پس به تسلسل خواهد انجامید»[۱۰۹].

به دیگر بیان، از آنجا که دلیل نیاز به امام، هدایتگری اوست، اگر وی نیز از اشتباه و گناه معصوم نباشد، خود نیازمند به امام دیگری است تا وی را با احکام حقیقی خداوند آشنا کند و از گناه بازدارد؛ اگر آن امام نیز معصوم نباشد، باز نیازمند امام دیگری است و... که موجب تسلسل می‌شود»[۱۱۰].

فلسفه وجودی امام: هشام بن حکم در مناظره خود با ضرار که منکر ضرورت وجود امام در جامعه بود، برای ضرورت وجود امام پس از رسول خدا (ص) دلیلی می‌آورد که ضمن آن، ضرورت عصمت امام نیز ثابت می‌شود.

دلیل ضرورت وجود امام، پس از رسول خدا (ص)، از نظر هشام بن حکم بدین تقریر است: وضعیت مردم پس از رسول خدا (ص) از سه حال خارج نیست: یا اینکه خداوند، آنها را بدون تکلیف رها کرده است؛ یا اینکه مردم پس از رسول خدا (ص) تبدیل به علما و دانشمندانی در حد و اندازه رسول خدا (ص) - در شناخت احکام دین - شده باشند؛ به گونه‌ای که همگی در راه حق باشند و اختلافی پیش نیاید؛ یا اینکه رسول خدا (ص) فردی را که عاری از هرگونه اشتباه و گناه است، با عنوان راهنمایشان معرفی کرده باشد؛ کسی که مردم به او نیاز دارند؛ ولی او به مردم نیازی ندارد.

از آنجا که فرض‌های اول و دوم اشتباه است، تنها فرض سوم باقی می‌ماند که همان مطلوب است: «فبقي الوجه الثالث‌: و هو أنّه لابدّ لهم من علم يقيمه الرسول لهم و لا يحيف معصوم من الذنوب مبرأ من الخطایا يحتاج إليه و لا يحتاج إلى أحد»[۱۱۱].

در واقع، این برهان، ضرورت وجود امام معصوم را ثابت می‌کند؛ به گونه‌ای که اگر امام معصوم نباشد، بود و نبود او تفاوتی نخواهد داشت. ظاهر این برهان، گویای آن است که هشام با این برهان در پی اثبات عصمت امام از گناه و اشتباه در تبیین دین است[۱۱۲].

برهان تلازم امامت با عصمت

مرحوم شیخ مفید در این برهان در صدد اثبات این مطلب است که اساساً خود امام بودن، مقتضی عصمت است؛ بدین معنا که امام بودن، بدون عصمت قابل تصور نیست: و الامامة تدل على عصمة صاحبها...[۱۱۳]؛ شاید بتوان در تقریر این برهان که خود شیخ آن را به معنای امامت ارجاع می‌دهد، چنین گفت که از منظر او «امامان اسوه‌های دین‌اند و معنای ائتمام، همان اقتداست و ثابت شده است که حقیقت اقتدا، پیروی از مقتدی در رفتار و گفتار اوست، از آن جهت که او حجت است»...[۱۱۴]. بنا بر این عبارت، امام اسوه ما در دین است و باید از رفتار و گفتارش در دین پیروی شود. از این رو، امام، لزوماً باید در آنچه می‌گوید و انجام می‌دهد، معصوم باشد. به دیگر بیان، کسی شأنیت اسوه بودن را دارد که خود مرتکب عصیان و خطا نشود»[۱۱۵].

برهان تلازم عدم عصمت با گمراه شدن مردم

«یکی از براهین عقلی اثبات عصمت امام که مرحوم شیخ مفید بدان استناد کرده، برهان تلازم عدم عصمت با گمراه شدن مردم است. مرحوم شیخ مفید برهان خود را این‌گونه تقریر می‌کند: «امام، از عصیان معصوم است؛ از سهو و نسیان در امان است؛ زیرا مردم با رهبری کسی که مرتکب گناهان شده است و در حقیقت احکام، اشتباه می‌کند و از حق گمراه می‌شود، به بیراهه خواهند رفت»[۱۱۶].

مرحوم شیخ در این برهان نیز با استفاده از یکی دیگر از لوازم فاسد قول به عدم عصمت، در صدد اثبات لزوم عصمت امام است؛ بدین بیان که اگر امام (ع) از گناه و سهو و نسیان معصوم نباشد، مردم نیز به پیروی از او مبتلا به فساد و گمراهی از حق خواهند شد»[۱۱۷].[۱۱۸]
5. سلیمانیان؛
حجت الاسلام و المسلمین مصطفی سلیمانیان در کتاب «مقامات امامان» در این‌باره گفته‌ است:

«چند استدلال و برهان عقلی از هشام در اثبات عصمت امامان مطرح شده است که از این قرار است:

  1. حسین اشقر می‌گوید: به هشام بن حکم گفتم: اینکه می‌گویید امام باید معصوم باشد به چه معناست؟ هشام گفت: همین مطلب را من از امام صادق (ع) پرسیدم و ایشان فرمودند: معصوم کسی است که از جانب خداوند از همه محارم الهی منع می‌شود و خداوند فرموده است: وَمَنْ يَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِيَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ[۱۱۹][۱۲۰]. کلمه جمیع که در این عبارت به کار رفته نشانه عصمت مطلق و عمومی می‌باشد، و نشان می‌دهد عصمت ابتکار هشام نیست بلکه آن را از امام شنیده بوده که از معنای آن سؤال می‌کند.
  2. هشام معتقد بود: «امام معصوم از گناهان صغیره و کبیره است و مردم به عالمی معین شده از سوی پیامبر نیاز دارند که سهو و اشتباه و ظلم نکند و معصوم از گناه و منزه از خطا باشد. مردم به وی محتاج باشند و او به آنها نیاز نداشته باشد»[۱۲۱]. همچنین وی در مناظره با یک مسیحی درباره صفات امام می‌گوید: «امام معصوم است و پیرامون گناه و نافرمانی نمی‌گردد، بخشنده است و بخل در او راه ندارد، شجاع است سست است و نمی‌ترسد، آنچه از علم به او داده شده بدان جهل نمی‌ورزد»[۱۲۲].
  3. هشام و برهان اقامه حدود: اگر امام به گناه آلوده شود نیازمند به کسی است که بر او حد جاری کند، چنان‌که او بر دیگران حد جاری می‌سازد و اگر احتمال گناه در آن شخص نیز برود مستلزم تسلسل است[۱۲۳].
  4. هشام و برهان تنافی گناه با شئون امامت: اگر امام معصوم نباشد از آلوده‌شدن به گناه ایمن نیست و چه‌بسا به دیگران ستم کند یا حقی را به نفع نزدیکانش کتمان نماید و این با شأن أمام سازگار نیست[۱۲۴].
  5. هشام و برهان اضطرار: بعد از پیامبر سه حالت احتمال دارد: الف) با رفتن پیامبر تکلیف برداشته شده و انسان‌ها مانند بهائم باشند، که این احتمال باطل است. ب) همه مردم در حد مساوی و به اندازه پیامبر عالم شوند که هیچ‌کس به دیگری احتیاج نداشته باشد، این احتمال هم وقوع خارجی ندارد. ج) این که مردم به شخصی نیازمند باشند که سهو و غلط و انحراف نداشته باشد و معصوم از گناهان و بری از خطاها باشد و همه به او نیازمند باشند و او به کسی نیازمند نباشد[۱۲۵]. این احتمال صحیح است.
  6. شیخ صدوق با سند صحیح از محمد بن علی ماجیلویه از علی بن ابراهیم از پدرش نقل می‌کند که ابن ابی‌عمیر گفت: در طول همنشینی ام با هشام، سخنی نیکوتر از سخن او در توصیف عصمت امام نشنیدم. روزی از هشام پرسیدم آیا امام معصوم است؟ گفت: بله. گفتم: عصمت چیست و چگونه فهمیده می‌شود؟ هشام گفت: همه ما گناهان از چهار صفت ناشی می‌شود: حرص، حسد، غضب و شهوت و این چهار صفت در امام وجود ندارد؛ اما حرص ندارد، زیرا تمام دنیا در تحت قدرت امام است و او خزانه‌دار مسلمین است پس چرا حریص باشد. امام حسود نیست زیرا مقام امام از مقام همه بالاتر است و معنی ندارد کسی نسبت به پایین‌تر از خود حسد ورزد. امام غضبی ندارد مگر در راه خدا زیرا خداوند به او اختیار اجرای حدود را واگذار کرده است. امام شهوت ندارد زیرا خداوند آخرت را در نظر امام محبوب کرده است و چنین کسی نعمت دائمی را به خاطر دنیای فانی رها نمی‌کند[۱۲۶]. تذکر این نکته لازم است این که ابن أبی‌عمیر گفت: «بهترین چیزی که از هشام استفاده کردم مسئله عصمت بود» به خاطر نحوه استدلال بوده نه به خاطر اصل عصمت، زیرا با مراجعه به نوع تفکرات ابن ابی‌عمیر معلوم می‌شود وی دیدگاه بالاتری را درباره امام نسبت به هشام داشته است و حتی در یک مورد که هشام دیدگاه ابن ابی‌عمیر را درباره اینکه «دنیا سراسر از آن امام است و امام از مردم بر آن‌چه در دستشان قرار دارد اولاتر است» تأیید نکرد، وی ناراحت شد و از هشام فاصله گرفت[۱۲۷]. او در مطلب اول هم که اشاره شد هشام عصمت را از امام (ع) گرفته است.
  7. روزی هشام در یک مباحثه علمی در قصر هارون‌الرشید گفت: در هر زمان باید یک امام معصوم وجود داشته باشد که ترسو هم نباشد، از او پرسیدند: در این زمان آن شخص کیست؟ گفت: امیرالمؤمنین صاحب این قصر. اطرافیان هارون گفتند: مراد وی موسی بن جعفر (ع) است چون شیعیان او را مالک حکومت می‌دانند. هارون با ناراحتی گفت: امثال هشام زنده‌اند و حکومت ما باقی است! وجود یکی مثل او از صدهزار شمشیر کاری‌تر است. در این هنگام که هشام متوجه خطر جانی شد به بهانه تجدید وضو بیرون رفت و به کوفه گریخت و در اثر بیماری در آنجا درگذشت. روحش شاد»[۱۲۸].[۱۲۹]
6. خاتمی؛
آیت الله سید احمد خاتمی در کتاب «در آستان امامان معصوم» در این‌باره گفته‌ است: «محمد بن ابی عمیر می‌گوید: "عالی‌ترین سخنی که در طول دوره همنشینی‌ام با هشام بن حکم از وی شنیدم این بود که روزی از او پرسیدم: آیا امام، معصوم است؟ هشام جواب داد: آری. گفتم: عصمت چیست و چگونه امامان معصوم‌اند؟ گفت: برای اینکه سرچشمه گناهان چند چیز است:حرص، حسد، شهوت و غضب و هیچ‌یک از این عوامل در وجود امام راه ندارد؛ چرا حریص باشد؟ با اینکه بر همه چیز قدرت دارد حتّی بیت المال مسلمین در اختیار اوست، چگونه ممکن است حسود باشد، در حالی که حسد از آن کسی است که بالاتر از خود را ببیند، از مقام امام چه مقامی بالاتر، ممکن نیست امام در امور دنیا خشم کند؛ زیرا خداوند کاری به دست او سپرده که با چنان غضبی، هرگز سازگار نیست و آن اجرای حدود الهی است و اگر غضب مربوط به امور آخرت و جزا باشد که عیب نیست و بسیار خوب است، چطور ممکن است امام در چنگال شهوت و هوس‌ها اسیر گردد با اینکه او به خوبی می‌داند لذّات این جهان زودگذر است، در برابر آنچه خداوند در سرای دیگر برای کسانی که از شهوات و هوس‌ها چشم بپوشند، معیّن فرموده، قابل مقایسه نیست"»[۱۳۰].[۱۳۱]
7. محمدی؛
حجت الاسلام و المسلمین رضا محمدی در کتاب «عصمت در قرآن» در این‌باره گفته‌ است:

«برهان اول: امام حافظ شریعت است، حافظ شریعت باید معصوم باشد، پس امام باید معصوم باشد. صغرای قیاس روشن است و محتاج بیان نیست. ولی کبرا نیاز به شرح مختصری دارد. اگر حافظ شریعت معصوم نباشد و دچار اشتباه در بینش و نظر و یا خطاکاری در عمل باشد، لازم می‌آید کم‌کم محتوای شریعت دچار انحراف و تحریف گردد و طولی نمی‌کشد که آن‌چه از شریعت باقی می‌ماند با حقیقت آسمانی آن از زمین تا آسمان فاصله می‌یابد و دیگر شریعتی باقی نمانده است، پس باید متولّی و حافظ و مبین و مفسر شریعت (امام) به هرحال معصوم باشد، تا هم در فهم و ابلاغ و شرح حقیقت شریعت اشتباه نکند و هم در اجرا و عمل و پیاده کردن آن از انحراف مبرّا باشد.

برهان دوم: آزار و اذیّت و ضرب و جرح و کشتن پیامبر و امام حرام است. در صورت ارتکاب گناه از باب امر به معروف و نهی از منکر آزار و زدن و حتی کشتن آنان واجب. در این صورت تناقض لازم می‌آید. یعنی یک فعل هم بر مکلّف واجب است و هم حرام، پس باید پیامبر (ص) و امام از ارتکاب گناه مصون باشند. مقدمه اول روشن است زیرا هم در پیشگاه عقل بدیهی است که اذیّت و ضرب و شتم پیامبر و امام با جایگاه و سمت آنها هیچ‌گونه تناسبی ندارد و هم آیات و روایات فراوانی بر حرمت ایذا پیامبر و امام وارد شده است. و در مورد مقدمه دوم نیز باید دقّت کرد که هم از نظر عقل امر به معروف و نهی از منکر عام است و هیچ اختصاصی به مردی دون فردی ندارد و هم از نظر شرع، پس پیامبر و امام نیز تحت این حکم عام قرار می‌گیرند و شامل آنها نیز می‌شود، و این مطلب که امر به معروف باعث آزار و ضرب و جرح و سرانجام حبس و قتل می‌شود نیز محتاج توضیح نیست»[۱۳۲].
8. فیاض‌بخش؛
آقای محمد تقی فیاض‌بخش در کتاب «ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱» در این‌باره گفته‌ است:

«برهان لزوم هدایت بشر

ارتباط تنگاتنگ بین هدایت و عصمت باعث شده است تا عصمت برای هادی لازم و واجب باشد تا جایی که هادی اگر معصوم نباشد امر هدایت او مختل خواهد شد[۱۳۳].

از طرفی هدایت، امری است که در امام و نبی مشترک است یعنی همان وظیفه هدایت پیامبر به همان دقت و ظرافت و اهمیت، برای جانشین او (امام) هم متعین است؛ لذا شاید بتوان گفت یکی از فلسفه‌های عصمت در امام هم همان ایجاد اعتماد مردم به الگو و هادی است و اگر امام و هادی معصوم نباشد تضمین عمل به معارف دین از بین می‌رود[۱۳۴].

برهان لطف

چنان‌که وجود پیامبران و امام لطف است، عصمت آنها نیز لطف است. بلکه لطف بودن متحقّق نشود مگر به عصمت؛ زیرا پیامبران و امامان غیر معصوم، از حیف و میل که موجب وقوع خلل و فتن در امر دین و دنیا شود مصون نیستند و این لامحاله منافی‌ لطف است. ایضاً غرض از نصب پیامبران و امامان، حصول اطاعت و انقیاد است و هرگاه معصوم نباشند و خطا و معصیت بر آنها روا باشد، اطاعتشان واجب نیست، بلکه مخالفتشان واجب بوده و این مناقض لطف و غرض امامت است»[۱۳۵].

اگر امام معصوم نباشد، تسلسل به وجود می‌آید و چون تسلسل ممتنع است، لاجرم معصوم نبودن امام نیز منتفی است. برخی از متکلمین در تحلیل این قضیۀ شرطی می‌افزایند تنها مقتضی بر وجوب نصب امام، اعتقاد به اصل خطاپذیری آحاد انسان‌هاست و هرگاه چنین چیزی در حقّ امام نیز ثابت شود، واجب است او نیز امام دیگری داشته باشد. پس یا باید به دام تسلسل افتد که عقلاً ممتنع است یا بر وجود امامی معتقد باشد که خطاناپذیر است و این همان امام اصلی است[۱۳۶].

در توضیح این برهان چنین آمده است: "از آنجا که امام طریق وصول عباد به رحمت رحیمیّه پروردگار است، او می‌باید منزّه از همه آلودگی‌ها باشد. در غیر این صورت، امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطاهای اوّلی خواهد بود و اگر دومی هم معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید که باطل است. در نتیجه، امامت بر امّت می‌باید به شخصی معصوم ختم شود"[۱۳۷].[۱۳۸].[۱۳۹]
9. اکبری ملک‌آبادی؛
آقای هادی اکبری ملک‌آبادی و خانم رقیه یوسفی سوته در کتاب « ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی» در این‌باره گفته‌‌اند:

«برهان وجوب اطاعت از معصوم

اگر از پیامبر خاتم(ص) خطا سرزند، مخالفت و انکار او واجب خواهد بود و این با دستور خداوند بر اطاعت از او مغایرت دارد: أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ[۱۴۰].[۱۴۱].[۱۴۲]

برهان حفظ شریعت

امام که حافظ شریعت است باید حتما معصوم باشد و الا شریعت حفظ نمی‌شود. امام، حافظ شریعت است، (حافظ شریعت باید معصوم باشد)، پس واجب است امام، معصوم باشد. برخی از متکلمین در تحلیل صغرای این استدلال می‌نویسند: "هرگز نمی‌توان کتاب خدا ـ قرآن ـ را حافظ شرع دانست، چون همه احکام را به تفصیل در بر ندارد، اجماع و [اتفاق] امت بر یک مسئله نیز حافظ شرع نیست؛ زیرا هریک از امت با فرضِ نبود معصوم در بین آنها، خطاپذیرند؛ بنابراین، مجموع امت هم خطاپذیر خواهد بود. به علاوه، هیچ دلالت و نشانه‌ای از اجماع و اتفاق امت گزارش نشده است... بدین‌سان، راهی جز عصمت امام برای حفظ شرع باقی نمی‌ماند. اگر امام نیز خطاپذیر باشد، اطمینان و وثوقی برای عبادت خدا و انجام درست تکالیف الهی نخواهد بود و این با غَرَض ارسال دین و پیامبری تناقض آشکار دارد[۱۴۳].[۱۴۴]
10. خسروپناه؛
حجت الاسلام و المسلمین عبدالحسین خسروپناه در کتاب «کلام نوین اسلامی» در این‌باره گفته‌ است:

«یکی از دلایل وجوب عصمت امام، بطلان تسلسل است. تقریر این برهان به این صورت است که: دلیل نیاز مردم به وجود و نصب امام از جانب خداوند،‌ خطاپذیری مردم است. حال اگر خود امام، معصوم از خطا و معصیت نباشد، خودش نیاز به وجود امام دیگری دارد و آن امام نیز نیاز به وجود امام دیگر و... که منجر به تسلسل می‌شود و تسلسل از دیدگاه عقلا باطل است.

به عبارت دیگر، فلسفه وجوب نصب امام، جایز الخطا بودن مردم است و اگر این ملازمه در باره امام نیز ثابت باشد، واجب است که براى او نیز امام دیگرى باشد که در نتیجه یا منجر به تسلسل خواهد شد یا به امامی منتهی می‌شود که خطا برای او جایز نباشد؛ پس او اما اصلی خواهد بود[۱۴۵].

در یک کلام اگر امام اهل خطا و گناه باشد، نیازمند امام دیگری است که در این صورت یا باید به امام معصوم ختم شود که مطلوب ما است یا منجر به تسلسل شود که از نظر عقلا مردود است»[۱۴۶].

منبع‌شناسی جامع عصمت

پانویس

  1. امام پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج امام دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به امام (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱.
  2. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  3. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۲، تحقیق و تصحیح: حسن حسن زاده آملی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین ـ قم، ۱۴۱۷هـ.
  4. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۳۱۹ - ۳۶۴.
  5. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، مناهج الیقین، ص۲۹۸؛ همو، نهج الحق، تعلیق عین الله حسین ارموی، ص۱۶۴؛ ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، ج۱، ص۱۷۸؛ فاضل مقداد سیوری حلی، الناضح یوم الحشر شرح باب حادی عشر، ص۱۸۳.
  6. احمد حمیدالدین کرمانی، المصابیح فی اثبات الامامة، ص۹۶-۹۹.
  7. احمد امین، ضحی الاسلام، ج۳، ص۲۲۷.
  8. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۲۸؛ علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۴۰.
  9. عبارت مرحوم سید را می‌توان در قالب یک قیاس استثنایی این‌گونه تقریر کرد: اگر شریعت نیاز به حافظ نداشته باشد، موجب کوتاهی در امر آن و تکلیف مؤمنان به مالایطاق خواهد شد؛ کوتاهی در امر شریعت و تکلیف مؤمنان به مالایطاق جایز نیست؛ پس شریعت نیاز به حافظ دارد (سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹).
  10. و ليس يخلو أن يكون الحافظ معصوما أو غير معصوم، فإن لم يكن معصوما لم يؤمن من تغييره و تبديله، و في جواز ذلك عليه – و هو الحافظ لها- رجوع إلى أنها غير محفوظة في الحقيقة، لأنه لا فرق بين أن تحفظ بمن جائز عليه التغيير والتبديل والزلل والخطأ وبين أن لا تحفظ جملة؛ (سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹).
  11. به دیگر بیان، می‌توان گفت: حافظ شریعت یا امت است یا امام؛ اما امت حافظ شریعت نیست؛ زیرا امت معصوم نیست؛ پس حافظ شریعت امام است (سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۷۹).
  12. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۲۸.
  13. البته کسانی که دلیل عقلی برای اثبات عصمت انبیا از گناهان و نیز از خطا و نسیان را تمام و بی‌اشکال می‌دانند، در اینجا نیز این دلیل را به موارد مذکور تعمیم می‌دهند. ولی به هر حال، قدر متیقن این است که با این دلیل، عصمت ائمه (ع) از گناه و خطا در مقام تبیین و تفسیر وحی الهی و سنت نبوی به اثبات می‌رسد.
  14. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۲۷۴-۲۸۱.
  15. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  16. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳؛ صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی ص ۱۳۵-۱۵۲.
  17. إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً مِنَ الذُّنُوبِ دَخَلَ فِي الْخَطَإِ فَلَا يُؤْمَنُ أَنْ يَكْتُمَ عَلَى نَفْسِهِ وَ يَكْتُمَ عَلَى حَمِيمِهِ وَ قَرِيبِهِ وَ لَا يَحْتَجُّ اللَّهُ بِمِثْلِ هَذَا عَلَى خَلْقِهِ...، محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۱-۳۶۸؛ همو، علل الشرایع، ج۱، ص۲۰۴، ح۱.
  18. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۷-۲۰۱.
  19. سلیمانیان، م‍ص‍طف‍ی‌، مقامات امامان، ص ۲۹۲.
  20. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶.
  21. سلیمانیان، م‍ص‍طف‍ی‌، مقامات امامان، ص ۲۹۲.
  22. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۷-۲۰۱.
  23. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  24. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  25. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲؛ علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۴۰.
  26. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
  27. کشف المراد، ص۳۴۹؛ پنجاه درس اصول عقاید، پیامبرشناسی، درس سوم.
  28. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص ۱۳۵-۱۵۲.
  29. حسن بن یوسف بن مطهر محلی (علامه حلی)، انوارالملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۴.
  30. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۹۹.
  31. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، وقعة الجمل، ص۳۴.
  32. فمن ذلك أن الأئمة قدوة في الدين و أن معنى الائتمام هو الاقتداء و قد ثبت أن حقيقة الاقتداء هو الاتباع للمقتدى به فيما فعل و قال من حيث كان حجة فيه دون الاتباع لقيام الأدلة على صواب ما فعل و قال...؛ محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، وقعة الجمل، ص۷۴.
  33. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۲۹۲.
  34. البته کسانی که دلیل عقلی برای اثبات عصمت انبیا از گناهان و نیز از خطا و نسیان را تمام و بی‌اشکال می‌دانند، در اینجا نیز این دلیل را به موارد مذکور تعمیم می‌دهند. ولی به هر حال، قدر متیقن این است که با این دلیل، عصمت ائمه (ع) از گناه و خطا در مقام تبیین و تفسیر وحی الهی و سنت نبوی به اثبات می‌رسد.
  35. ر.ک: الالهیات، ج۴، ص۲۶.
  36. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه ۲۳۵، ص۲۶۶.
  37. «هیچ جامعه‌ای بدون داشتن یک رهبر و حاکم نمی‌تواند به حیات خویش ادامه دهد». نهج‌البلاغه، خطبه ۴۰.
  38. شهید مطهری، امامت و رهبری، ص۵۲-۵۱.
  39. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  40. مرحوم علامه امینی نام شانزده نفر از بزرگان اهل‌سنت را که تصریح به این مسأله دارند، ذکر نموده است. رک: الغدیر، ج۱، ص۲۳۰-۲۳۷؛ همچنین ر.ک: بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۰۸-۲۵۳.
  41. «[آیا] آنچه خدا فرستاد دینی است کاسته، و خدا در کامل ساختن آن از ایشان یاری خواسته؟... یا دینی که خدا فرستاده تمام بوده و پیامبر (ص) در رساندن آن کوتاهی نموده؟» نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه ۱۸، ص۲۰.
  42. ک: بحارالانوار، ج۲، ص۲۸۴.
  43. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان، ص ۲۷۴-۲۸۱.
  44. تنزیه الانبیاء، ص۴-۶؛ منشور جاوید، ج۵، ص۳۹-۴۰.
  45. ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج۷، ص۱۸۵-۱۸۶؛ کشف المراد، ص۱۵۵؛ بدایة المعارف، ص۲۵۹.
  46. پیام قرآن، ج۷، ص۱۸۵-۱۸۶.
  47. دلائل الصدق، ج۲، ص۸؛ کشف المراد، ص۱۸۴؛ رسائل المرتضی، ج۱، ص۳۲۴؛ شیخ مفید، الجمل، ص۳۰؛ محقق حلی، المسلک فی اصول دین، ص۱۹۸ و ۳۰۸؛ النکت الاعتقادیه، ص۴۰؛ تصحیح اعتقادات الامامیه، ص۱۲۸؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۷-۱۷۸.
  48. ر.ک: النکت الاعتقادیة، ص۴۰؛ تصحیح اعتقادات الامامیه، ص۱۲۸؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۷-۱۷۸؛ شریف مرتضی، الشافی فی الامامه، ج۱، ص۳۶؛ رسائل المرتضی، ج۱، ص۳۲۴؛ کشف المراد، ص۱۰۸؛ الجمل، ص۳۰.
  49. گوهر مراد، ص۳۰۱.
  50. بدایة المعارف، ص۲۵۹-۲۶۰.
  51. ابن سینا، کتاب شفاء، مقاله اول، فصل ۸.
  52. ابن سینا، تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج۹، ص۳۰.
  53. صدر المتأهلین شیرازی، اسفار، ج۹، ص۳۰۰.
  54. «و به آنان کتاب (آسمانی) و فرزانگی می‌آموزد» سوره بقره، آیه ۱۲۹.
  55. «آنگاه همه فرشتگان، همگان فروتنی کردند» سوره حجر، آیه ۳۰.
  56. «و همه نام‌ها را به آدم آموخت سپس آنان را بر فرشتگان عرضه کرد... * فرمود: ای آدم! آنان را از نام‌های اینان آگاه ساز! و چون آنان را از نام‌های اینان آگاهانید» سوره بقره، آیه ۳۱-۳۳.
  57. اسفار، ج۹، ص۳۰۰.
  58. «او، آغاز و انجام است» سوره حدید، آیه ۳.
  59. «به انسان آنچه نمی‌دانست آموخت» سوره علق، آیه ۵.
  60. «و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است» سوره نساء، آیه ۱۱۳.
  61. مفاتیح الجنان، دعای عدیله.
  62. «پس آن هنگام که از هر امّتی گواهی آوریم و تو را (نیز) بر آنان، گواه گیریم (حالشان) چگونه خواهد بود؟» سوره نساء، آیه ۴۱.
  63. بحارالانوار، ج۹۱، ص۶.
  64. تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج۹، ص۳۱-۳۳.
  65. «و خداوند را نام‌های نیکوتر است» سوره اعراف، آیه ۱۸۰.
  66. ر.ک: الألفین، ص۳۱؛ رسائل الشهید الثانی، ج۲، ص۱۵۴؛ امالی المرتضی، ج۲، ص۱۳۵؛ الفصول المختاره، ص۱۱۳؛ الشافی فی الامامة، ج۱، ص۳۶-۳۷ و ۱۶۲؛ میلانی، الأمامه، ص۴۵ و ۱۵۸؛ اعلام الوری، ص۱۵۶؛ الغیبة، ص۱۰۰.
  67. فخر رازی، المطالب العالیة، ج۸، ص۳۰.
  68. هر آنچه را که خداوند به آن امر کرده به جهت این است که عقل، آن را حسن می‌داند و دارای مصلحت است و هر آنچه که خداوند از آن نهی کرده، به جهت این است که از نظر عقل دارای قبح و مفسده است، شرح تجوید، ص۳۸۸؛ ربانی گلپایگانی، قواعد کلامی، ص۳۳.
  69. ر.ک: کشف المراد، ص۱۸؛ دلائل الصدق، ج۱، ص۴۲۷؛ ج۲، ص۹؛ تنزیه الانبیاء، ص۵-۶؛ بدایة المعارف، ص۲۶۱؛ شرح تجرید (تحقیق زنجانی)، ص۳۹۱.
  70. کشف المراد، ص۱۵۷-۱۵۸.
  71. کشف المراد، ص۱۹۴-۱۹۵.
  72. کشف المراد، ص۱۵۷؛ الالهیات، ج۳، ص۶۹.
  73. مهدی هادوی تهرانی، مبانی کلامی اجتهاد، ص۸۲-۸۳.
  74. کشف المراد، ص۱۹۴-۱۹۵؛ شیخ مفید، الارشاد، ص۱۷۵؛ بحارالانوار، ج۳۹، ص۱۷۵؛ قندوزی، ینابیع الموده، ص۱۳۸؛ علامه امینی، الغدیر، ج۳، ص۱۲۶؛ سیره حلبی، ج۳، ص۴۴؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱، ص۱۵۶؛ ج۲، ص۲۸۳.
  75. ر.ک: الالفین، ص۷۶ و ۴۲۷.
  76. راه و راهنما‌شناسی، ج۴، ص۱۴۷-۱۴۸.
  77. صفرزاده، ابراهیم، عصمت امامان از دیدگاه عقل و وحی، ص ۱۳۵-۱۵۲.
  78. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲؛ أنیس الموحدین، ص۱۳۹؛ اسرار الحکم، ص۵۱۳.
  79. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲؛ أنیس الموحدین، ص۱۳۹؛ امامت‌پژوهی، ص۱۵۸؛ زندگانی چهارده معصوم (ع)، ص۲۳۲.
  80. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  81. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲؛ أنیس الموحدین، ص۱۴۰؛ إمامت‌پژوهی، ص۱۵۸.
  82. حق الیقین، ص۴۰.
  83. تجرید الاعتقاد، ص۲۲۲.
  84. علی‌پور وحید، حسن، مکتب در فرآیند نواندیشی، ص ۴۰.
  85. توجه به این نکته لازم است که نام‌گذاری این برهان‌ها به دست نگارنده و با توجه به محتوا و هدف مستدل به آن بوده، و چنین اصطلاحاتی در آن زمان رایج نبوده است.
  86. «إِنْ لَمْ يَكُنْ مَعْصُوماً لَمْ يُؤْمَنْ أَنْ يَدْخُلَ فِيمَا دَخَلَ فِيهِ غَيْرُهُ مِنَ الذُّنُوبِ فَيَحْتَاجَ إِلَى مَنْ يُقِيمُ عَلَيْهِ الْحَدَّ كَمَا يُقِيمُهُ عَلَى غَيْرِهِ»؛ (محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، علل الشرائع، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۳، ح۱). گفتنی است برخی محققان نیز در مقام تبیین دلیل لزوم عصمت امام، از نظر شیعه، همین دلیل را مطرح کرده‌اند (ر.ک: علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۲۲۵).
  87. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۸۹.
  88. سید مرتضی علم الهدی، الرسائل، ج۱، ص۳۲۴. نیز ر.ک: همان، ج۲، ص۲۹۴؛ ج۳، ص۲۰؛ همو، جمل العلم و العمل، ص۴۲؛ همو، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۸۹، ۲۹۶-۲۹۵، ۳۱۹-۳۲۰؛ همو، المقنع فی الغیبة، ص۳۶.
  89. فاما الذي يدل على وجوب العصمة له من طريق العقل فهو انا قد بينا وجوب حاجة الامة الى الامام و وجدنا هذه الحاجة تثبت عند جواز الغلط عليهم و انتفاء العصمة عنهم لما بيناه من لزومها لكل من كان بهذه الصفة و ينتفي بانتفاء جواز الغلط بدلالة انهم لو كانوا باجمعهم معصومين لا يجوز الخطاء عليهم لما احتاجوا الى امام يكون لطفا لهم في ارتفاع الخطاء وكذلك لما كان الانبياء معصومين لم يحتاجوا إلى الروساء و الائمة فثبت ان جهة الحاجة هي جواز الخطاء؛ (سید مرتضی علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، تحقیق سید احمد حسینی، ص۴۳۰).
  90. سید مرتضی علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج۱، ص۲۹۴.
  91. أن الإمام إنما احتيج إليه لجهة معلومة و هي أن يكون المكلفون عند وجوده أبعد من فعل القبيح و أقرب من فعل الواجب على ما دللنا عليه في غير موضع فلو جازت عليه الكبائر لكانت علة الحاجة إليه ثابتة فيه؛ (سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۲۲. نیز ر.ک: همو، جمال العلم و العمل، ص۴۱).
  92. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۲۶.
  93. الرئاسة واجبة في حكمته تعالى على كل مكلف يجوز منه إيثار القبيح، لكونها لطفا في فعل الواجب والتقريب إليه و ترك القبيح أو التبعيد منه، بدليل عموم العلم للعقلاء بكون من هذه حالة عند وجود الرئيس المنبسط اليد الشديد التدبير القوي الرهبة إلى الصلاح أقرب و من الفساد أبعد و كونهم عند فقده أو ضعفه بخلاف ذلك؛ (ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۴۴).
  94. عبارت «اخلال در عدالت خدا»، تعبیری است که در دیگر تقریرها نبود؛ اگرچه دیگر تقریر‌ها نیز با توجه به فلسفه نیاز به امام، چنین عبارتی را در ضمن خود مفروض داشت.
  95. و هذا اللطف لا يتم إلا بوجود رئيس أو رؤساء لا يد على أيديهم ترجع إليه أو إليهم الرئاسات و لا يكون كذلك إلا بكونه معصوما لأنا قد بينا وجوب استصلاح كل مكلف غير معصوم بالرئاسة، فاقتضي ذلك وجوب رجوع الرئاسات إلى رئيس معصوم و إلا اقتضي وجود ما لا يتناها من الرؤساء أو الاخلال بالواجب في عدله تعالى و كلاهما فاسد؛ (ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۵۰. نیز ر.ک: همو، الکافی فی الفقه، تحقیق رضا استادی، ص۸۸).
  96. العلم بوجوب الحاجة إلى رئيس لا ينفصل من العلم بوجه الحاجة، لأنا إنما علمنا حاجة المكلفين إلى رئيس من حيث وجدناه لطفا في فعل الواجب و اجتناب القبيح، و هذا لا يتقدر إلا في من ليس بمعصوم؛ (ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، تحقیق فارس تبریزیان، ص۱۷۴).
  97. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۴۲.
  98. فهو أن علة الحاجة إلیه أن یکون لطفا للرعیة فی الصلاح لیصدها عن ارتکاب القبائح و الفساد و یردها الی فعل الواجب و السداد؛ (ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱).
  99. فانه متی جاز منه القبیح و فعل غیر الجمیل کان فقیراً محتاجاً إلی وجود امام متقدم علیه و یمنعه مما هو جائز منه و یأخذ علی یدیه و یکون الکلام فی امامته کالکلام فیه حتی یؤدی ذلک الی المحال من وجود ائمة لا یتناهون أو الی الواجب من وجود امام معصوم فعلم أن علة الحاجة إلیه غیر موجودة فیه؛ (ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۱).
  100. فإن قال الخصم فیلزمک علی هذه الطریقة ان تقولوا أن طاعة أمیرالمؤمنین (ع) کانت مفترضة علی الأمة فی حیرة رسول الله (ص) قیل له کذلک تقول ولکن بشرط غیبته و اما عند حضور (ص) و اله فانه لا یجوز أن تکون الطاعة واجیة الا له و هذا حکم الخلیفة فی المتعارف و العادة؛ (ابوالفتوح کراجکی، کنز الفوائد، ص۷۸).
  101. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۵۸.
  102. الذي دلنا على الحاجة في وجوب الرئاسة هو أن الفساد تقل عند وجوده وانبساط سلطانه و تكثر الصلاح؛ (محمد بن حسن طوسی، الاقتصاد، تحقیق حسن سعید، ص۱۸۹).
  103. فلو كان الامام غير معصوم لكانت علة الحاجة فيه قائمة و احتاج إلى إمام آخر و الكلام في إمامته كالكلام فيه، فيؤدي إلى إيجاب أئمة لا نهاية لهم أو الانتهاء إلى معصوم و هو المراد؛ (محمد بن حسن طوسی، الغیبة، ص۱۶. نیز ر.ک: همو، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۵۹؛ همو، الاقتصاد، تحقیق حسن سعید، ص۱۸۹).
  104. محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۱.
  105. انما نستدل بهذه الطريقة على ان يجب ان يكون مأمونا منه ما يقطع على ان الامام لطف فيه من الافعال الظاهرة فاما عصمته في الباطن و قيل حال الامامة فيعلم بدليل آخر؛ (محمد بن حسن طوسی، تمهید الاصول، تصحیح عبدالمحسن مشکوة الدینی، ص۳۶۱).
  106. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۸۴.
  107. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۱۹۶.
  108. و لان الامة مختلفة في الاحكام فلابد من حجة يقطع اختلافهم و يظهر لنا منه العلم؛ (حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۱۹۶).
  109. حسن بن یوسف حلی (علامه حلی)، انوار الملکوت، تحقیق محمد نجفی زنجانی، ص۲۰۲.
  110. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۳۹۷.
  111. محمد بن علی بن حسین (شیخ صدوق)، کمال الدین، ج۲، ص۳۶۵-۳۶۶.
  112. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۱۹۷-۲۰۱.
  113. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، وقعة الجمل، ص۳۴.
  114. فمن ذلك أن الأئمة قدوة في الدين و أن معنى الائتمام هو الاقتداء و قد ثبت أن حقيقة الاقتداء هو الاتباع للمقتدى به فيما فعل و قال من حيث كان حجة فيه دون الاتباع لقيام الأدلة على صواب ما فعل و قال...؛ (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، وقعة الجمل، ص۷۴).
  115. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۹۲.
  116. ان الامام معصوم من العصيان مأمون عليه السهو و النسيان، لفساد الخلق بسياسة من يقارف الآثام و يسهو عن الحق في الاحكام و يضل عن الصواب؛ (محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، المسائل الجارودیة، ص۴۵).
  117. بر خواننده گرامی پوشیده نیست که مقدمات این برهان، هر دو از برهان ضرورت امامت گرفته شده است.
  118. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص ۲۹۳.
  119. «و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱.
  120. .معانی الأخبار، ص۱۳۲؛ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۱۹۴: «الْمَعْصُومُ‏ هُوَ الْمُمْتَنِعُ‏ بِاللَّهِ‏ مِنْ‏ جَمِيعِ‏ مَحَارِمِ‏ اللَّهِ‏».
  121. بحارالأنوار، ج۶۹، ص۱۴۹.
  122. توحید صدوق، ص۲۷۳.
  123. علل الشرایع، ص۲۰۴.
  124. کمال الدین و تمام النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  125. بحارالأنوار، ج۴۸، ص۲۰۰، باب ۸
  126. خصال، ص۱۰۱؛ علل الشرائع، ص۷۹؛ معانی الأخبار، ص۱۳۳؛ أمالی، ص۳۷۵؛ بحارالأنوار، ج۲۵، ص۱۹۲.
  127. اصول کافی، ج۱، ص۴۰۹.
  128. بحارالأنوار، ج۹، ص۱۵۹.
  129. سلیمانیان، م‍ص‍طف‍ی‌، مقامات امامان، ص ۲۹۲.
  130. الأمالی، ص۵۰۵.
  131. خاتمی سید احمد، در آستان امامان معصوم ج۲؛ ص ۱۴۷.
  132. محمدی، رضا، عصمت در قرآن، ص ۳۹.
  133. امام پیشوا و مقتدا و برای هدایت مردم است اگر معصوم نباشد. خطا و گناه می‌کند پس خود وی هم محتاج امام دیگری است که بی‌خطا باشد و «معصوم» و اگر او هم معصوم نباشد نیازمند به معصوم دیگری است که خطا نکند، همچنان این (تسلسل) ادامه خواهد داشت تا به امام (معصوم) برسیم. نصیر الدین طوسی، محمد بن محمد. شارح علی‌اکبر واعظ موسوی، علی(ع) میزان حق، ص۱۰۱
  134. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  135. سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
  136. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.
  137. انه یجب أن یکون الإمام معصوما، و یدل علیه وجهان: (احدهما) لولم یکن معصوما للزم وجوب اثبات ائمة لا نهایه لها، لکن اللازم باطل فالملزوم کذلک. بیان الملازمة: انه لولم یکن معصوما فبتقدیر صدور المعصیه عنه نفتقر الی امام آخر یؤد به علیها و یثقفه عند الاعوجاج عن سبیل الله، و الا لم یکن ملطوفا له، و هو باطل علی ما مر، و یکون الکلام فی ذلک الأمام کالکلام فیه، و یلزم التسلسل. و اما بطلان اللازم فظاهر، بحرانی، ابن میثم، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۸.
  138. ابن‌میثم بحرانی در اثبات عصمت امام چنین موضعی اتخاذ نموده است: از آنجا که امام طریق وصول عباد به رحمت رحیمیّه پروردگار است، او می‌باید منزّه از همه آلودگی‌ها باشد. در غیر این صورت، امّت محتاج امامی دیگر برای اصلاح خطاهای اوّلی خواهد بود و اگر دومی هم معصوم نباشد، تسلسل لازم می‌آید که باطل است. در نتیجه، امامت بر امّت می‌باید به شخصی معصوم ختم شود. عبارت ابن‌میثم بحرانی چنین است: انه يجب أن يكون الإمام معصوما، و يدل عليه وجهان: (احدهما) لولم يكن معصوما للزم وجوب اثبات ائمة لا نهایه لها، لكن اللازم باطل فالملزوم كذلك. بيان الملازمة: انه لولم يكن معصوما فبتقدير صدور المعصيه عنه نفتقر الی امام آخر یؤد به عليها و يثقفه عند الاعوجاج عن سبیل الله، و الا لم یكن ملطوفا له، و هو باطل على ما مر، و يكون الكلام في ذلك الأمام كالكلام فيه، و يلزم التسلسل. و اما بطلان اللازم فظاهر، قواعد المرام فی علم الکلام (ط. مکتبه آیه‌الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۶ه.ق)، ص۱۷۸.
  139. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳.
  140. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  141. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
  142. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  143. علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
  144. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
  145. علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۹۲، تحقیق و تصحیح: حسن حسن زاده آملی، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین ـ قم، ۱۴۱۷هـ.
  146. ر.ک: خسروپناه، عبدالحسین، کلام نوین اسلامی ج۲، ص۳۱۹ - ۳۶۴.