بحث:مساوات در معارف و سیره نبوی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۵:۳۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

خاستگاه مساوات

اعلام مساوات همگانی

  • مشرکان قریش نسل، ثروت، حسب و نسب را مایه برتری و تفاخر میدانستند. آنان بر اساس همین تفکر جاهلی و بدون آگاهی از دستورهای اصیل اسلامی، به طعن و عیب‌جویی از مؤذن پیامبر(ص) لب گشودند و سبب نزول آیه یاد شده[۹] شدند. این مسائل، پیامبر(ص) را واداشت تا در این باره خطبه‌ای بخواند و مساوات اسلامی را به اطلاع همگان برساند. بنابراین، ایشان در حضور مردم چنین اعلام کرد:"مردم! آگاه باشید که پروردگارتان یکی است و پدرتان نیز یکی است. بنابراین، بدانید که عرب بر عجم، و عجم بر عرب، و سیاه بر سفید و سفید بر سیاه برتری ندارد؛ مگر به تقوا، آیا (این حقیقت) را ابلاغ کردم؟ گفتند: آری؛ فرمود: حاضران به غایبان برسانند" [۱۰]؛ همچنین پیامبر(ص) خطاب به آنان فرمود: "ای مردم! خداوند، تکبر و نخوت روزگار جاهلیت و تفاخر به پدران و نیاکان را از میان شما برانداخته است، شما همه فرزندان آدم‌اید و آدم(ع) از خاک آفریده شده است؛ پس بهترین بنده خدا بنده‌ای است که تقوا داشته باشد"[۱۱][۱۲].
  • پیامبر(ص) با اعلام همگانی اصل مساوات، دیدگاه طبقاتی و نژادی و مناسبات مربوط به آن را که معیار عمل اهل مکه بود، باطل اعلام کرد و همه آنان را همانند هم دانست و در یک صف و برابر قرار داد و فرمود:" با هم در یک صف و به مساوات باشید و با هم مختلف نباشید که دل‌هایتان مختلف شود"[۱۳]؛ پیامبر(ص) میکوشید که مردم را با این حقیقت آشنا سازد و آن دیدگاه طبقاتی و برتری‌جویی‌های نژادی و نسبی را از میان بردارد[۱۴].
  • پیامبر(ص) بر اساس همین آموزه‌ها و هدف عالی کسانی را که خود را از طبقه برتر می‌دانستند و به نژاد، قوم، قبیله، پدران و اجداد خود تفاخر می‌کردند و آن را مایه برتری بر دیگران می‌دانستند، به شدت نکوهش کرده، خطاب به آنان می‌فرمود: همه شما فرزندان آدم‌اید و آدم از خاک آفریده شده است. گروهی که به پدران خویش مباهات می‌کنند، باید به این کار پایان دهند که در غیر این صورت، نزد خدا از سوسک سرگین غلتان نیز خوارتر و بی‌ارزش‌تر به شمار می‌آیند"[۱۵]؛ قریش، خود را از دیگر اعراب برتر می‌دانستند و به حسب و نسب خود مغرور بودند و آن را سبب منزلت بالاتر خود بر‌می‌شمردند، اما آن حضرت به آنان فرمود: « يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ أن أولی الناس المتقون فانظروا لایأتی يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ تَأْتُونَ بِالدُّنْيَا تَحْمِلُونَهَا فأصد عنکم بوجهی»[۱۶] و سپس آیه ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ[۱۷] را برای آنان قرائت می‌کرد [۱۸][۱۹].

پیامبر(ص) و مساوات

  • رسول اکرم(ص) علاوه بر بیان خطبه‌ها و سخنانی درباره مساوات، در رفتار خود نیز این مساوات را رعایت می‌کرد تا الگویی برای تمام مسلمانان باشد. پایبندی ایشان به رعایت مساوات به حدی بود که حتی در نگاه کردن به اصحاب و یارانش نیز آن را عملی می‌ساخت. مجالس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمی‌شد و در حلقه اصحابش چنان می‌نشست که هیچ برتری میان وی و یارانش وجود نداشته باشد؛ چنان که از ابوذر نقل شده است: "رسول خدا(ص) به گونه‌ای در حلقه اصحابش می‌نشست که اگر فرد بیگانه‌ای به مجلس وارد می‌شد، نمی‌دانست پیامبر(ص) کیست تا اینکه می‌پرسید"[۲۰][۲۱].
  • آن حضرت در مقام پیامبر خدا(ص) بالاترین درجه و مقام را داشت؛ اما مانند همگان می‌زیست، بر زمین می‌نشست، روی زمین غذا می‌خورد، با بردگان هم‌غذا می‌شد، مانند دیگران نیازمندی‌های خانه‌اش را از بازار می‌خرید و به خانه می‌برد و به هر کس می‌رسید، بدون توجه به کوچکی یا بزرگی و یا توانگری و فقر او به او سلام و با توانگر و فقیر مصافحه می‌کرد[۲۲][۲۳].
  • پیامبر(ص) در مناسبت‌های گوناگون دوره رسالت خود کوشید تا به روش‌های گوناگون، مردم را با مساوات آشنا سازد و در واقع، با عملکرد خود می‌کوشید تا این اصل مهم را در جامعه اسلامی آن روز، نهادینه و تمام فضیلت‌ها و برتری‌های بی‌اساس را نابود و همگان را به رعایت مساوات و برابری در تمامی امور اجتماعی وادار کند[۲۴].

برخی از اقسام مساوات در سیره نبوی(ص)

مساوات اجتماعی

مساوات در برابر قانون

  • از نمونه‌های دیگر و بارز مساوات در سیره رسول الله(ص) برابری همگان در اجرای قانون بود. پیامبر(ص) به اجرای این نوع مساوات سخت پایبند بود. در این باره در توصیف آن حضرت آمده است: "همگان در قبال حق، در نظرش یکسان بودند"[۳۲][۳۳].
  • پیامبر اکرم(ص) در اجرای قانون، جز به حق را توجه نمی‌کرد و اجازه هیچ گونه تخطی از آن را به کسی نمی‌داد و حفظ آن را از عوامل حفظ سلامت جامعه و حکومت و عدول از آن را مایه تباهی جامعه و هلاکت می‌دانست؛ به همین سبب، دیگران به‌شدت از تبعیض در اجرای قانون منع می‌کرد و می‌فرمود: "بنی اسرائیل، تنها به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره زیردستان اجرا می‌کردند و بزرگان را معاف می‌داشتند"[۳۴]؛ بنابراین، رسول خاتم(ص) اجازه نمی‌داد، هیچ‌کس خود را فراتر از قانون بداند و چیزی سبب زیر پاگذاشتن قانون شود[۳۵].
  • نقل شده است، روزی زنی از قبیله بنی مخزوم دزدی کرد و قریش درصدد برآمدند که نزد پیامبر(ص) درباره او شفاعت کنند و چون نبی اکرم(ص) را می‌شناختند، گفتند: "چه کسی جز اسامه که محبوب پیامبر(ص) است، شهامت این کار را دارد؟" سپس اسامه را شفیع قرار دادند و او در این باره با آن حضرت صحبت کرد. پس، پیامبر(ص) سخت خشمناک شد تا جایی که رنگ چهره‌اش برافروخته شد و به اسامه فرمود: "آیا درباره حدی از حدود الهی شفاعت می‌کنی؟"[۳۶] وی از سخن خویش پشیمان شد و پوزش خواست. پیامبر(ص) به دنبال این قضیه، خطبه‌ای خواند و فرمود: همانا پیشینیان هلاک شدند؛ زیرا اگر فرد بزرگی از ایشان دزدی می‌کرد. او را رها می‌کردند و اگر فرد ضعیفی دزدی می‌کرد، بر وی حد جاری می‌کردند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست! اگر فاطمه، دختر محمد نیز دزدی کرده بود، دست او را می‌بریدم؛[۳۷]؛ آن گاه قانون را درباره آن زن بنی مخزوم اجرا کرد[۳۸].
  • این پایبندی رسول خدا(ص) به اجرای قانون و مساوات همه افراد در برابر آن، به حدی بود که خود در آخرین روزهای زندگی‌اش در حالی که به شدت بیمار بود، به مسجد رفت و به جمع حاضر فرمود: ای مردم! من خدایی را که جز او خدایی نیست،‌ در برابر شما می‌ستایم. در میان شما هرکه حقی بر گردن من دارد، اکنون من حاضرم برای ادای آن؛ اگر تازیانه‌ای (به ناحق) بر پشت کسی زده‌ام، دهد این پشت من؛ بیاید و به جای آن تازیانه بزند و اگر به کسی دشنام داده‌ام، بیاید و دشنام دهد. زنهار که دشمنی در سرشت و شأن من نیست. بدانید! محبوب‌ترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر گردن من دارد، از من بستاند یا مرا حلال کند تا وقتی با خدا دیدار می‌کنم، پاک و پاکیزه باشم و چنین می‌بینم که این درخواست، کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم"[۳۹][۴۰].

رعایت مساوات در تقسیم بیت المال

مساوات در گرفتن مالیات‌های اسلامی

مساوات در تحصیل علم

رعایت مساوات در سرپرستی شغل‌ها و انجام مسئولیت‌ها

اعلام مساوات همگانی

پیامبر اکرم(ص) در مهم‌ترین مواقع و در حساس‌ترین مواضع این اصل اساسی اسلام را اعلام کرد و به گوش همگان رساند. آنگاه که مکه فتح شد و اسلام در حاکمیت قرار گرفت، رسول مساوات خطبه‌ای خواند و مساوات اسلامی را به همگان اعلام نمود: «یَا أَيُّهَا النَّاسُ، أَلَا إِنَّ رَبِّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ أَلَا لَا فَضْلَ‏ لِعَرَبِيٍّ‏ عَلَى‏ عَجَمِيٍّ‏ وَ لَا عَجَمِيٍّ عَلَى عَرَبِيٍّ وَ لَا أَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ إِلَّا بِالتَّقْوَى ُ، أَلَا هَلْ‏ بَلَّغْتُ‏؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: لِيُبَلِّغَ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»[۵۴].

پیامبر اکرم(ص) در خطبه‌ای که در حجة‌الوداع ایراد کرد همین حقیقت والا و اساسی را بیان فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ رَبَّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ‏ وَاحِدٌ كُلُّكُمْ لِآدَمَ وَ آدَمُ مِنْ تُرَابٍ» ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ[۵۵]«وَ لَيْسَ لِعَرَبِيٍّ عَلَى عَجَمِيٍّ فَضْلٌ إِلَّا بِالتَّقْوَى أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ قَالُوا نَعَمْ قَالَ فَلْيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»[۵۶].

حقیقت موجودات از اویی و به سوی اویی است: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۵۷] و پروردگار همه یکی است: «إِنَّ رَبَّكُمْ‏ وَاحِدٌ»[۵۸] حقیقت هستی ذات مقدس الهی است. جلوه اوّل الهی، حقیقت هستی، وجود است؛ یکی هم بیشتر نیست[۵۹]. همه از اویند و به سوی او، پدر همگان نیز یکی است: «إِنَّ‏ أَبَاكُمْ‏ وَاحِدٌ»[۶۰]. حقیقت انسان‌ها یکی است، ریشه آنها نیز یکی است؛ و این به معنای اعلام مساواتی حقیقی است. مالک اشعری گوید، رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ اللَّهَ لَا يَنْظُرُ إِلَى أَحْسَابِكُمْ وَلَا إِلَى أَنْسَابِكُمْ وَلَا إِلَى أَجْسَامِكُمْ وَلَا إِلَى أَمْوالِكُمْ وَلَكِنْ يَنْظُرُ إِلَى قُلُوبِكُمْ فَمَنْ كَانَ لَهُ قَلْبٌ صَالِحٌ تَحَنَّنَ اللَّهُ عَلَيْهِ وَ إِنَّمَا أَنْتُمْ بَنُو آدَمَ وَأَحَبُّكُمْ إِلَيَّ أَتْقَاكُمْ»[۶۱].

اعلام این حقیقت که بازگشت همه ارزش‌ها به تقواست و محبوب‌ترین انسان‌ها پرواپیشه‌ترین آنان است، اعلام نظام ارزشی حقیقی‌ای است که با حقیقت انسان‌ها یکی است. نظامی ارزشی برای همه نسل‌ها، در همه عصرها و تمام مصرها. بر این مبناست که تمام اختلاف‌های واهی رنگ می‌بازد و ارزش‌های واقعی رخ می‌نماید. پیامبر خاتم(ص) اعلام کرد که میزان ارزش، قوم و قبیله، رنگ و نژاد، و دارایی و توانگری نیست. آن حضرت همه آن‌چه را که به عنوان ارزش ناخته می‌شد زیر پا نهاد و مساوات حقیقی انسان‌ها را ندا داد. امام باقر(ع) فرموده است که در روز فتح مکه رسول خدا(ص) به منبر رفت و چنین فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ‏ عَنْكُمْ‏ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّكُمْ مِنْ آدَمَ(ع) وَ آدَمُ مِنْ طِينٍ أَلَا إِنَّ خَيْرَ عِبَادِ اللَّهِ عَبْدٌ اتَّقَاهُ إِنَّ الْعَرَبِيَّةَ لَيْسَتْ بِأَبٍ وَالِدٍ وَ لَكِنَّهَا لِسَانٌ نَاطِقٌ فَمَنْ قَصُرَ بِهِ عَمَلُهُ لَمْ يُبْلِغْهُ حَسَبُهُ أَلَا إِنَّ كُلَّ دَمٍ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ أَوْ إِحْنَةٍ وَ الْإِحْنَةُ الشَّحْنَاءُ فَهِيَ تَحْتَ قَدَمِي هَذِهِ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»[۶۲].

بدین ترتیب اسلام به همه تفاخرهای جاهلی و تمایزهای ظاهری پایان بخشید، چنان که رسول خدا(ص) به علی(ع) فرمود: «يَا عَلِيُّ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى قَدْ أَذْهَبَ‏ بِالْإِسْلَامِ‏ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّ النَّاسَ مِنْ آدَمَ وَ آدَمَ مِنْ تُرَابٍ وَ أَكْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ»[۶۳].

پیامبر خاتم(ص) با اعلام اصل مساوات، دیدگاه طبقاتی و مناسبات ستمگرانه برخاسته از آن را باطل اعلام کرد. انسان‌ها را در کنار هم و در یک صف متحد قرار داد و فرمان داد: «اسْتَوُوا وَ لَا تَخْتَلِفُوا فَتَخْتَلِفَ‏ قُلُوبُكُمْ‏»[۶۴].

اگر این یکتایی و یکرنگی رعایت نشود، دل‌ها پراکنده می‌گردد و دست‌ها از یاری یکدیگر بازمی‌ماند. اصل انسان‌ها حقیقت آنهاست، و آن، جنبه الهی ایشان است، که همه از آن نگارگری‌اند و آن بهترین نگارگری است: ﴿صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً[۶۵].

پیامبر اکرم(ص) کسانی را که خود را از طبقه برتر می‌دانستند و به نژاد و قوم و قبیله و پدران خود تفاخر می‌کردند، با تندترین کلمات نکوهش کرده، چنان که فرموده است: «كُلُّكُمْ بَنُو آدَمَ وَآدَمُ خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ لَيَنْتَهِيَنَّ قَوْمٌ يَفْتَخِرُونَ بِآبَائِهِمْ أَوْ لَيَكُونُنَّ أَهْوَنَ عَلَى الله مِنْ الجُعْلاَنِ»[۶۶].

رسول خدا(ص) همه برتری‌ها جز برتری به تقوای الهی را مردود اعلام کرد و به خویشاوندان خود فرمود به سبب خویشاوندی با من هیچ فضیلتی بر دیگران ندارید و این پیوند بدون آنکه تقوا پیشه و عمل کنید سودی به حالتان ندارد. به تعبیر ابو العلاء معرّی: لَا یَفْخَرنَّ الْهَاشِمِیُّ عَلَی امْرِئٍ مِنْ آلِ بَرْبَرِ[۶۷]

امام باقر(ع) گوید رسول خدا(ص) بر کوه صفا ایستاد و فرمود: «يَا بَنِي هَاشِمٍ يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ وَ إِنِّي‏ شَفِيقٌ‏ عَلَيْكُمْ‏ وَ إِنَّ لِي عَمَلِي وَ لِكُلِّ رَجُلٍ مِنْكُمْ عَمَلَهُ لَا تَقُولُوا إِنَّ مُحَمَّداً مِنَّا وَ سَنَدْخُلُ مَدْخَلَهُ فَلَا وَ اللَّهِ مَا أَوْلِيَائِي مِنْكُمْ وَ لَا مِنْ غَيْرِكُمْ يَا بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبِ إِلَّا الْمُتَّقُونَ أَلَا فَلَا أَعْرِفُكُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَأْتُونَ تَحْمِلُونَ الدُّنْيَا عَلَى ظُهُورِكُمْ وَ يَأْتُونَ النَّاسُ يَحْمِلُونَ الْآخِرَةَ أَلَا إِنِّي قَدْ أَعْذَرْتُ إِلَيْكُمْ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِيكُمْ»[۶۸].

پیامبر اکرم(ص) این حقیقت را مکرر در مواضع مختلف اعلام فرموده است تا همگان بدانند و بر کسی پوشیده نماند. ورام بن ابی فراس در خبری چنین آورده است: «وَ لَمَّا نُزِلَ قَوْلُهُ تَعَالَى‏ ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۶۹]‏ فَنَادَاهُمْ‏ بَطْناً بَطْناً حَتَّى قَالَ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ مُحَمَّدٍ يَا صَفِيَّةُ بِنْتَ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ عَمَّةَ رَسُولِ اللَّهِ اعْمَلَا لِأَنْفُسِكُمَا فَإِنِّي لَا أَغْنِي‏ عَنْكُمَا مِنَ اللَّهِ شَيْئاً فَمَنْ عَرَفَ هذِهِ الْأُمُورِ عَلِمَ أَنَّهُ لَا یِنْفَعُ إِلَّا التَّقْوَی»[۷۰].

رسول خدا(ص) خطاب به قریش که خود را از همه برتر می‌دانستند و منزلت‌های بی‌اساس مغرورشان ساخته بود فرمود: «يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ يَأْتِي‏ النَّاسُ‏ بِالْأَعْمَالِ‏ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ تَأْتُونَ بِالدُّنْيَا تَحْمِلُونَهَا عَلَى رِقَابِكُمْ تَقُولُونَ يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ فَأَقُولُ هَكَذَا أَعْرِضُ عَنْكُمْ فَبَيَّنَ أَنَّهُمْ إِنْ مَالُوا إِلَى الدُّنْيَا لَمْ يَنْفَعْهُمْ نَسَبُ قُرَيْشٍ»[۷۱].

حضرت ختمی مرتبت بر همه منزلت‌ها، جز منزلت ناشی از تقوا خط بطلان کشید. اما آنان که دلبسته دنیایند، چشم به منزلت‌های واهی دارند؛ آنان که حقیقت انسان را نمی‌شناسند، دل به اشرافیت‌های پوچ دارند؛ آنان که با اصل انسان بیگانه‌اند، در پی مباهات‌های نژادی‌اند. اسلام بر همه این منزلت‌ها، اشرافیت‌ها و مباهات‌ها خط بطلان کشید. پیام‌آور حق، همه آنها را باطل اعلام کرد، اما پس از رحلت او، مارهای خفته جاهلی دوباره سر برداشتند و اشرافیت زنده شد، و مساوات نبوی را در بند ستم کشید..[۷۲]

پیامبر خاتم در رعایت مساوات

پیامبر اکرم(ص) و اوصیای آن حضرت راه و رسم مساوات را در روابط و مناسبات اجتماعی سخت پاس می‌داشتند. رفتار پیام‌آور هدایت و عدالت و منطق عملی حضرت ختمی مرتبت، سراسر نشان از رعایت مساوات داشت، چنان که آن حضرت در نگاه کردن به اصحاب نیز آن را پاس می‌داشت. از امام صادق(ع) نقل شده است: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَقْسِمُ‏ لَحَظَاتِهِ‏ بَيْنَ‏ أَصْحَابِهِ‏ فَيَنْظُرُ إِلَى ذَا وَ يَنْظُرُ إِلَى ذَا بِالسَّوِيَّةِ»[۷۳].

مجلس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمی‌شد؛ در حلقه‌ای میان اصحاب می‌نشست تا هیچ برتری وجود نداشته باشد[۷۴]. از ابوذر دراین‌باره چنین نقل شده است: «كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَجْلِسُ‏ بَيْنَ‏ ظَهْرَانَيْ‏ أَصْحَابِهِ‏ فَيَجِي‏ءُ الْغَرِيبُ فَلَا يَدْرِي أَيُّهُمْ هُوَ حَتَّى يَسْأَلَ»[۷۵].

رسول خدا(ص) در مقام برترین پیام‌آور حق، محبوب‌ترین پیشوا و والاترین زمامدار بود، اما مانند همگان می‌زیست؛ بر زمین می‌نشست و بر زمین غذا می‌خورد، با بردگان هم غذا می‌شد، ما یحتاج خانه‌اش را از بازار تهیه می‌کرد و به سوی اهل خانه حمل می‌نمود، و با توانگر و نادار یکسان مصافحه می‌کرد، و به هر کس می‌رسید سلام می‌کرد، چه توانگر، چه نادار، چه کوچک و چه بزرگ[۷۶]. از جمله جلوه‌های زیبا و برجسته رفتاری پیامبر اکرم(ص) در تحقق سیره مساوات، پرهیز آن حضرت از هر‌گونه برتری‌جویی و زیر پا گذاشتن چنین مناسباتی بود. ابن شهر آشوب دراین‌باره آورده است: «لَا يَرْتَفِعُ عَلَى عَبِيدِهِ وَ إِمَائِهِ فِي‏ مَأْكَلٍ‏ وَ لَا مَلْبَسٍ‏»[۷۷].

تلاش رسول خدا(ص) در دوران بیست و سه ساله رسالت بر آن بود که مردمان را با سیره خویش و از جمله با مساوات آشنا کند و کلیه فضیلت‌های بی‌اساس را که با فطرت انسانی بیگانه است، بسوزاند و محو نماید؛ و او چنین کرد.

از همین رو در حجة‌الوداع در ضمن خطبه مشهور خویش، سیره مساوات را نیز آموخت: «النَّاسُ فِي‏ الْإِسّلَامِ سَوَاءٌ. النَّاسُ طَفُّ الصَّاعِ لِآدَمَ وَ حَوَّاءِ، لَا فُضِّلَ عَرَبِیٌّ عَلَی عَجَمِیٍّ، وَ لَا عَجَمِیٌّ عَلَی عَرَبِیٍّ إِلَّا بِتَقْوَی اللهِ. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ! قَالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ»[۷۸].

سپس فرمود: «لَا تَأْتُونِی بِأَنْسُابِکُمْ، وَ أْتُونِی بِأَعْمَالِکُمْ. فَأَقُولُ لِلنَّاسِ هکَذَا وَ لَکُمْ هکَذَا. أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ. قَالَ: اللّهُمَّ اشْهَدْ»[۷۹].

برترین تربیت‌شده مدرسه پیامبر اکرم(ص)، پیشوای عدالت‌خواهان و مساوات‌پیشگان، علی(ع) حکومت خود را بر همین سیره بنیاد گذاشت و آن را سخت پاس داشت. هنگامی که محمد بن ابی بکر را والی مصر قرار داد، درباره سیره مساوات سفارش‌های مؤکدی به او نمود و چنین فرمود: «وَ أَمَرَهُ أَنْ يُلَيِّنَ لَهُمْ جَنَاحَهُ وَ أَنْ يُسَاوِيَ‏ بَيْنَهُمْ‏ فِي‏ مَجْلِسِهِ‏ وَ وَجْهِهِ‏ وَ يَكُونَ الْقَرِيبُ وَ الْبَعِيدُ عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً وَ أَمَرَهُ أَنْ يَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِالْعَدْلِ وَ أَنْ يُقِيمَ بِالْقِسْطِ وَ لَا يَتَّبِعَ الْهَوَى وَ لَا يَخَافَ فِي اللَّهِ لَوْمَةَ لَائِمٍ فَإِنَّ اللَّهَ مَعَ مَنِ اتَّقَاهُ وَ آثَرَ طَاعَتَهُ وَ أَمْرَهُ عَلَى مَنْ سِوَاهُ»[۸۰].

و نیز بدو نوشت: «وَ آسِ بَيْنَهُمْ فِي‏ اللَّحْظِ وَ النَّظَرِ حَتَّى لَا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِكَ لَهُمْ وَ لَا يَأْيَسَ الضُّعَفَاءُ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ»[۸۱].

همچنین بدو یادآور شد: «وَ أَحْبِبْ لِعَامَّةِ رَعِيَّتِكَ‏ مَا تُحِبُّ‏ لِنَفْسِكَ‏ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ وَ اكْرَهْ لَهُمْ مَا تَكْرَهُ لِنَفْسِكَ وَ أَهْلِ بَيْتِكَ»[۸۲].[۸۳]

مساوات در برابر قانون

در سیره پیامبر اکرم(ص) به تعلیم قرآن کریم همه مردمان: زمامداران و شهروندان، توانگران و ناداران، قدرتمندان و ناتوانان، عرب و عجم، سفید و سیاه از نظر قانون برابرند و هیچ یک را بر دیگری مزیتی نیست. رسول خدا(ص) این مساوات را سخت پاس می‌داشت و اجازه هیچ‌گونه تخطی از آن را به کسی نمی‌داد و حفظ آن را از عوامل حفظ سلامت جامعه و حکومت، و عدول از آن را مایه تباهی جامعه و حکومت و سیر به سوی هلاکت می‌دانست. زمانی، زنی از اشراف سرقت کرده بود و این امر ثابت شده بود. پس پیامبر اکرم(ص) فرمان به مجازات او داد. عده‌ای نزد حضرت آمدند و تلاش کردند تا این حکم را به تعطیلی کشانند. رسول خدا(ص) بر یکسان بودن همه در برابر قانون تأکید کرد و فرمود: «إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ بِمِثْلِ هذَا؛ كَانُوا يُقِيمُونَ‏ الْحُدُودَ عَلَى‏ الْوَضِيعِ‏ دُونَ الشَّرِيفِ»[۸۴].

پیامبر اکرم(ص) به شدّت از تبعیض در اجرای قانون منع می‌کرد و می‌فرمود: «إِنَّمَا هَلَكَ بَنُو إِسْرَائِيلَ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الْحُدُودَ عَلَى‏ الْوَضِيعِ‏ دُونَ‏ الشَّرِيفِ‏»[۸۵].

همچنین نقل شده است که زمانی زنی از قبیله بنی مخزوم به جرم سرقت محکوم شد و اسامة بن زید تلاش کرد با شفاعت خود، نظام مساوات در برابر قانون را مختل کند. پیامبر اکرم(ص) او را به شدت از این کارها پرهیز داد و فرمود: «إِنَّمَا هَلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ، أَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الحَدَّ عَلَى الوَضِيعِ وَيَتْرُكُونَ الشَّرِيفَ، وَالَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَوْ أَنَّ فَاطِمَةَ فَعَلَتْ ذَلِكَ لَقَطَعْتُ يَدَهَا»[۸۶].

پیام‌آور مساوات، خود را در برابر قانون چون دیگران می‌دانست و هرگز خلاف این برابری عمل نکرد و قانون را زیر پا نگذاشت. در آخرین روزهای زندگی رسول خدا(ص) مردم شاهد صحنه‌ای شگفت بودند تا همگان برای همیشه بدانند که در برابر قانون چگونه باید بود و سیره گرامی‌ترین خلق خدا چگونه بود. پیامبر اکرم(ص) در آن روز در حالی که بیماری‌اش شدت یافته بود و فضل بن عباس و علی بن ابی طالب زیر بغلش را گرفته بودند و به سختی راه می‌رفت وارد مسجد شد و بر منبر رفت و آخرین سخنانش را با مردمش گفت: «أَیُّهَا النَّاسُ، فَإِنِّي‏ أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ‏ اللَّهَ‏ الَّذِي‏ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ؛ وَ إِنَّهُ قَدْ دَنَا مِنِّي حُقُوقَ مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِکُمْ. فَمَنْ کُنْتُ جَلَدْتُ لَهُ ظَهْرَاً فَهذَا ظَهْرِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. وَ مَنْ کُنْتُ شَتَمْتُ لَهُ عِرْضَاً فَهذَا عَرْضِي فَلْیَسْتَقِدْ مِنْهُ. أَلَا وَ إِنَّ الشَّحْنَاءَ لَیْسَتْ مِنْ طَبْعِي وَ لَا مِنْ شَأْنِي. أَلَا وَ إِنَّ أَحَبَّکُمْ إِلَیَّ مَنْ أَخَذَ مِنِّي حَقَّاً إِنْ کَانَ لَهُ، أَوْ حَلَّلَنِي. فَلَقِیتُ اللهَ وَ أَنَا أَطِیبُ النَّفْسِ. وَ قَدْ أَرَی أَنَّ هذَا غَیْرُ مُغْنٍ عَنِّي حَتَّی أَقُومَ فِیکُمْ مِرَارًا»[۸۷].

سپس از منبر فرود آمد، نماز ظهر را گزارد و باز به منبر بازگشت و همان سخن را تکرار کرد. رسول خدا(ص) جلوه تام رحمت الهی بود، هرگز کسی را نیازرده بود، حقی را پایمال نکرده بود، خلاف مساوات و عدالت عمل نکرده بود، در اجرای قانون ملاحظه این و آن را نکرده بود، و جز برای خدا خشم نگرفته بود؛ اما اینک گاه پیوستن به رفیق اعلا، اصرار داشت که کوچک‌ترین حقی از مردم بر گردنش نباشد و مساوات در برابر قانون را در برترین مرتبه‌اش تحقق بخشد. به دنبال سخنان مکرر پیامبر، مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، من سه درهم نزد تو دارم!» پیامبر فرمود: «فضل، به او بده». فضل آن را پرداخت و مرد نشست. آن‌گاه فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ، مَنْ كَانَ عِنْدَهُ شَيْءٌ فَلْيُؤَدِّهِ، وَلَا يَقُولْ: فُضُوحُ الدُّنْيَا، أَلَا وَإِنَّ فُضُوحَ الدُّنْيَا أَیْسَرُ مِنْ فُضُوحِ الْآخِرَةِ»[۸۸].

مرد دیگری برخاست و گفت: «ای رسول خدا، سه درهم نزد من است که در راه خدا به کار زده‌ام». پیامبر فرمود: «چرا به کار زدی؟» گفت: «بدان محتاج بودم». فرمود: «فضل، آن را از وی بستان». مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، در فلان جنگ بر شکم من تازیانه‌ای زدی!» پیامبر پیراهنش را بالا زد و از مرد خواست تا بیاید و قصاص کند. مرد پیش آمد، و خود را به سینه و شکم برهنه پیامبر افکند و جای قصاص را بوسه زد[۸۹]. آن حضرت نشان داد که پیامبر خدا بر مردم عادی در برابر قانون هیچ امتیازی ندارد، تا مدعیان مساوات بیاموزند که چگونه باید رفتار کرد.[۹۰]

مساوات در تقسیم بیت‌المال

رسول خدا(ص) در دادن حقی که به مردمان تعلق می‌گرفت هیچ تبعیضی روا نمی‌داشت و میان فرزندان اسماعیل (عرب‌ها) و فرزندان اسحاق (غیر عرب‌ها) تفاوتی نمی‌گذاشت؛ سفید را بر سیاه، توانگر را بر ناتوان برتری نمی‌داد، چنان‌که در تقسیم غنائم بدر عمل کرد[۹۱]. این سیره پس از پیامبر مورد بی‌اعتنایی و تجدید نظر قرار گرفت. به دنبال رو آوردن درآمدهای کلان ناشی از فتوحات، عمر به خطاب برای تصمیم‌گیری در چگونگی تقسیم غنائم مشورت کرد و به سبک نظام مالی ایران و روم دفاتری تنظیم و مردمان را طبقه‌بندی کرد و بدین ترتیب مساوات در تقسیم سرانه بر هم خورد. خلیفه در تقسیم سرانه بیت المال با معیارهای طبقاتی مهاجران را بر انصار، انصار را بر عرب، عرب را بر موالی و زنان پیامبر را بر زنان مهاجر و انصاری برتری داد و حتی در سهمیه زنان پیامبر میان آنان که عرب بودند و غیر آنان تفاوت گذاشت[۹۲]. البته نقل شده است که خلیفه گفت: اگر زنده بمانم در تقسیم سرانه بیت المال به مساوات عمل خواهم کرد[۹۳]؛ اما چنین فرصتی حاصل نشد. در دوران عثمان بن عفان، این امر به انحراف‌های اساسی اقتصادی منجر شد و ثروت‌های انباشته‌شده‌ای در دست اقوام او و آنان که در جهت منافع وی بودند شکل گرفت. به بیان امیرمؤمنان علی(ع) درآمدهای عمومی و بیت‌المال به یغما رفت: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ‏ بَيْنَ‏ نَثِيلِهِ‏ وَ مُعْتَلَفِهِ‏ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ‏ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ‏»[۹۴].

آنان بیت‌المال مسلمانان را به جای صرف در جهت مصالح عمومی، و رشد اجتماعی، و عمران و آبادی به خود اختصاص دادند و دست به دست گرداندند؛ و در حالی که محرومیت مستضعفان جامعه روز به روز بیشتر می‌شد، سردمداران حکومت و وابستگان قدرت اموال بیشتری را بهره خود می‌ساختند. روزی که عثمان کشته شد صد و پنجاه هزار دینار طلا و یک میلیون درهم نزد خزانه‌دار خود ذخیره کرده بود و ارزش املاک او در حنین و وادی القری و جز آن صد هزار دینار بود و مقدار زیادی هم ارزش احشام او بود[۹۵]. زبیر بن عوام پس از مرگش هزار اسب و هزار غلام و کنیز از خود باقی گذاشت و ارزش یکی از متروکات او پنجاه هزار دینار طلا بود. عواید طلحة بن عبید الله در عراق روزی هزار دینار طلا بود و در برخی مناطق دیگر بیش از این درآمد داشت. در اصطبل‌های عبد الرحمن بن عوف صد اسب و هزار شتر و ده هزار گوسفند یافت می‌شد و یک چهارم دارایی او پس از مرگش هشتاد و چهار هزار دینار طلا به حساب می‌آمد. زید بن ثابت پس از مرگش به قدری طلا و نقره باقی گذاشته بود که وارثان او آنها را با تبر خرد کردند و تقسیم نمودند؛ و املاک و مزرعه‌های او صد هزار دینار ارزش داشت. یِعْلی بن مُنْیه چون درگذشت پانصد هزار دینار طلا از خود به جای گذاشت و از مردم نیز مطالبات بسیاری داشت و ارزش متروکه او از املاک و جز آن سیصد هزار دینار می‌شد[۹۶]. عثمان فدک را به مروان حکم بخشید[۹۷]، و نیز یک پنجم غنائم افریقا را که تقریبا معادل پانصد هزار دینار بود[۹۸]. به حکم بن ابی العاص صد هزار درهم بخشید[۹۹]. به حارث بن حکم بن عاص سیصد هزار درهم[۱۰۰]، به سعید بن عاص صد هزار درهم[۱۰۱]، به ابو سفیان دویست هزار درهم[۱۰۲]، و به عبد الله بن خالد بن اسید چهارصد هزار درهم[۱۰۳] یا ششصد هزار درهم[۱۰۴] بخشید. ابن ابی الحدید معتزلی یادآور شده است که عثمان تمام غنائمی را که از فتح ناحیه شمال غربی افریقا یعنی از طرابلس غرب تا طنجه نصیب مسلمانان شده بود به عبدالله بن سعد بن ابی سرح بخشید بدون این که هیچ یک از مسلمانان را در آن شریک سازد[۱۰۵]؛ و به گفته برخی یک پنجم خمس غنائم افریقا[۱۰۶] و یا صد هزار درهم[۱۰۷] بدو بخشید. و بذل و بخشش‌های فراوان دیگر از بیت المال که این خود از عوامل شورش مردم بر ضد او و در نهایت کشته شدنش بود. به بیان امیرمؤمنان علی(ع): «إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ‏ عَمَلُهُ‏ وَ كَبَتْ‏ بِهِ‏ بِطْنَتُهُ‏»[۱۰۸].[۱۰۹]

مساوات در تحصیل علم

از لوازم اصل مساوات آن است که امکانات رشد و کمال به طور مساوی در دسترس همگان قرار گیرد، و از مصداق‌های اساسی و مهم این معنا فراهم بودن امکان تحصیل علم برای همه است؛ این که هر کسی از هر طبقه‌ای بتواند در پرتو لیاقت و استعداد و فعالیت خود به کمال شایسته خویش برسد. لازمه حدیث مشهور شیعه و سنی که از رسول خدا(ص) نقل شده، همین امر است:«طَلَبُ‏ الْعِلْمِ‏ فَرِيضَةٌ عَلَى‏ كُلِّ‏ مُسْلِمٍ‏»[۱۱۰].

فراگیری دانش بر هر مسلمان، مرد، زن، کوچک، بزرگ، بر همگان واجب است که از عمده‌ترین علت‌های پیشرفت علوم و ترقی مسلمانان در سده‌های نخست تاریخشان نیز همین بود. پیامبر اکرم(ص) این مساوات را در مدینه تحقق بخشید و با تأکید فراوان همگان را به فراگیری دانش خواند. پس از پیروزی بدر و به اسارت در آمدن گروهی از مشرکان، در میان آنان عده‌ای بودند که سواد داشتند. پیامبر اعلام کرد که اسیران باسواد می‌توانند با تعلیم خواندن و نوشتن به ده نفر از کودکان انصار آزاد شوند[۱۱۱]. اسیران مشرکی که نمی‌توانستند فدیه دهند و آزاد شوند با تعلیم کودکان مسلمان آزاد شدند. این عمل موجب شد که بسیاری از کودکان مسلمان خواندن و نوشتن بیاموزند که زید بن ثابت در زمره آنان خواندن و نوشتن آموخت[۱۱۲]. رسول خدا(ص) جامعه خود را در سایه مساوات در تحصیل علم به سوی مقصدی که می‌خواست سیر داد. از قول عبدالله بن سعید بن عاص[۱۱۳] نقل شده است که پیامبر به وی فرمان داد تا در مدینه به مردم خواندن و نوشتن بیاموزد[۱۱۴]. از عبادة بن صامت[۱۱۵] نیز نقل شده است که گفت من به جمعی از اصحاب صفه خواندن و نوشتن و قرآن آموختم[۱۱۶]. رسول اکرم(ص) چنان بر مساوات در تحصیل علم اهتمام داشت که از شفا ام سلیمان بن ابی‌حثمه[۱۱۷] نقل شده است که پیامبر به وی فرمود به برخی زنان قرآن بیاموزد پس از آنکه خواندن و نوشتن آموخته بودند[۱۱۸]. بلاذری نام چند تن از زنان این دوره را که توانایی نویسندگی داشتند آورده است، از جمله: حفصه همسر پیامبر، ام کلثوم دختر عُقْبه و عایشه دختر سعد[۱۱۹]. رسول خدا(ص) همگان را به کسب دانش و آگاهی می‌خواند و آن را به صورت یک تکلیف دینی بیان می‌فرمود. آموزش دین به عنوان اساس کار تربیتی مسلمانان مطرح بود. ایمان باور مبتنی بر معرفت است و مسلمانان اهل بصیرت در دین است. این امر از همان ابتدای بعثت مطرح بود و آموزش دین اساس حرکت دینی بود. ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۱۲۰]. راه و رسم پیامبر در تمام دوران رسالتش گویای تلاش آن حضرت برای علم‌آموزی و خردورزی مسلمانان است. سخنان مکرر پیامبر در آموختن و آموزش دادن کتاب خدا، و تلاش علمی پیوسته، از جلوه‌های نهضت علمی رسول خدا(ص) است، چنان که آن حضرت می‌فرمود: «تَعَلَّمُوا كِتَابَ‏ اللَّهِ‏ وَ تَعَاهَدُوهُ‏»[۱۲۱].

«خِيَارُكُمْ‏ مَنْ‏ تَعَلَّمَ‏ الْقُرْآنَ‏ وَ عَلَّمَهُ»[۱۲۲].

«اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً لَهُمْ وَ لَا تَكُنِ الْخَامِسَ فَتَهْلِكَ»[۱۲۳].

پیام‌آور هدایت، مسلمانان را دعوت و تشویق به آموزش می‌کرد و اصرار داشت که همگان قرآن بیاموزند، به خاطر بسپارند و بدان عمل کنند؛ و همگان اهل علم و بصیرت باشند. در سال یازدهم بعثت رسول خدا(ص) در موسم حج در عقبه منی با شش نفر از مردم یثرب ملاقات کرد و اسلام را بر آنان عرضه داشت، آنان پس از شنیدن آیاتی چند از قرآن و دعوت رسول خدا ایمان آوردند و اسلام با آنان به یثرب رفت. در سال دوازدهم بعثت دوازده نفر از انصار در موسم حج در عقبه منی با رسول خدا(ص) بیعت کردند. پیامبر مُصْعَب بن عُمْیْر را همراهشان به مدینه فرستاد تا به آنان که اسلام می‌آورند قرآن بیاموزد، اسلام را آموزش دهد و آنان را در فهم عمیق دین یاری دهد: «أَمَرَهُ أَنْ یُقْرِئَهُمُ الْقُرْآنَ، وَ یُعَلِّمَهُمُ الْإِسْلَامَ، وَ یِفَقِّهَهُمْ فِی الدِّینِ». بدین جهت مُصْعب را در مدینه «مُقْرِی» می‌گفتند[۱۲۴]. مردم نزد او «اِقراء» می‌کردند، یعنی قرآن را تلاوت می‌کردند و او استماع می‌کرد تا خطاهایشان را اصلاح کند. پیامبر آن قدر بر آموزش دین اهتمام داشت که به ابی بن کعب انصاری می‌فرمود خداوند به من فرمان داده است که تو را اقراء کنم[۱۲۵]؛ و بسیاری نزد او تعلیم یافتند. رسول خدا(ص) افراد زیادی را برای آموزش همگانی دین به مناطق گوناگون اعزام کرد، از جمله: رافع بن مالک انصاری را برای تعلیم در مدینه مأمور ساخت[۱۲۶]، مُعاذ بن جَبَل را به یمن و حضرموت روانه کرد[۱۲۷]، و چون مکه فتح شد عتاب بن اسید را جانشین قرار داد و معاذ بن جبل را مأمور آموختن قرآن و دین کرد[۱۲۸]؛ و نیز عمرو بن حزم خزرجی را به نجران گسیل نمود[۱۲۹]؛ و... این حرکت همگانی و اعلام مساوات در تحصیل علم در اوضاع و احوالی عینیت می‌یافت که دیدگاه‌های طبقاتی در فراگیری علم به شدت حاکم بود و دانش مختص توانگران و قدرتمندان بود، و محرومان و ناتوانان در کنار آن همه نامردمی و ستمگری و بیدادورزی، از فراگیری دانش نیز محروم بودند. در ایران پیش از اسلام تعلیم و تربیت منحصر به فرزندان اعیان و ثروتمندان بود و این کار به وسیله کاهنان صورت می‌گرفت و به بعضی از فرزندان اشراف تعلیمات مخصوصی می‌دادند که برای فرمانداری استان‌ها و تصدی مشاغل دولتی مهیا شوند[۱۳۰]. در مصر کاهنان مصری مقدمات علوم را در مدارسی که پیوسته به معابد بود به فرزندان خانواده‌های ثروتمند می‌آموختند. یکی از کاهنان منصبی داشت که می‌توان آن را معادل وزیر آموزش و پرورش امروز دانست، او خود را به نام «رئیس طویله شاهی برای تعلیم و تربیت» می‌نامید[۱۳۱]. در هند اگر فردی از طبقه سودره به قرائت کتب مقدس گوش می‌داد، می‌بایست گوشش را [بنا به کتاب‌های قانون برهمنی] با سرب گداخته پر کرد؛ اگر آن را زمزمه کند، باید زبانش را برید؛ و اگر آن را به یاد بسپارد باید او را دو پاره کرد[۱۳۲]. در مدینه پیامبر نشانی از تبعیض، از جمله فاسدترین تبعیض‌ها، یعنی محروم کردن استعدادها از فراگیری دانش نبود. اوصیای آن حضرت نیز به سیره پیامبر می‌خواندند و با هر‌گونه تبعیضی در تعلیم و تربیت مخالفت می‌کردند، چنان‌که امام صادق(ع) به حسّان معلم فرمود: «أَنْ يَكُونَ الصِّبْيَانُ عِنْدَكَ سَوَاءً فِي التَّعْلِيمِ لَا تُفَضِّلُ‏ بَعْضَهُمْ‏ عَلَى‏ بَعْضٍ‏»[۱۳۳].

آنان که دانش را طبقاتی کنند و همت خود را در تعلیم و تربیت متوجه توانگران و قدرتمندان سازند و استعدادهای شایسته را از رشد و کمال بازدارند، در آتش دوزخند، که امام صادق(ع) فرمود: «وَ مِنَ‏ الْعُلَمَاءِ مَنْ‏ يَرَى‏ أَنْ يَضَعَ الْعِلْمَ عِنْدَ ذَوِي الثَّرْوَةِ وَ الشَّرَفِ وَ لَا يَرَى لَهُ فِي الْمَسَاكِينِ وَضْعاً فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الثَّالِثِ مِنَ النَّارِ»[۱۳۴].

اسلام نگاه و رفتار طبقاتی را در همه امور زیر پا نهاده و به هیچ کس اجازه نداده است که مردمان را در فراگیری دانش بر مبنای ثروت و مکنت طبقه‌بندی کند و استعدادهای شایسته را محروم نماید. تبعیض در تعلیم و تربیت و امکانات آن در سیره نبوی پذیرفته نیست؛ و از همین رو محدثان بزرگ اسلام در کتاب‌های روایی خود «باب مساوات در تحصیل علم» گشودند، چنان که دارمی در سنن خویش بابی باز کرده است با عنوان: بَابُ التَّسْوِیَةِ فِی اْلعِلْمِ[۱۳۵]. از نتایج و ثمرات مساوات در فراگیری علم آن بود که دانشمندان بسیاری از طبقات محروم جامعه یعنی مستضعفان، محرومان و ستمدیدگان به مراتب بالا دست یافتند؛ چیزی که مستکبران، حرام اندوزان و ستمگران آن را سخت ناخوش می‌داشتند. واقعه‌ای که از ابن ابی لیلا[۱۳۶] نقل شده گویای این حقیقت است. وی گوید: عیسی بن موسی[۱۳۷] که ستمگری نژادپرست و متعصب بود از من پرسید: فقیه بصره کیست؟ گفتم: حسن بن ابی الحسن. گفت: پس از او؟ گفتم: محمد بن سیرین. گفت: آن دو عربند یا از موالی‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. گفت: فقیه مکه کیست؟ گفتم: عطاء بن ابی رباح و مجاهد [بن جَبْر] و سعید بن جبیر و سلیمان بن یسار. گفت: آنان چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. گفت: فقیهان مدینه چه کسانی‌اند؟ گفتم: زید بن اسلم و محمد بن منکدر و نافع بن ابی نجیح. گفت: چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. پس رنگ به رنگ شد. آنگاه پرسید، فقیه‌ترین فرد قبا کیست؟ گفتم: ربیعة الرأی و ابن زناد. گفت: آن دو چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. چهره‌اش در هم و تیره شد. سپس گفت: فقیه یمن کیست؟ گفتم: طاووس و پسرش و همام بن منبه. گفت: اینان چگونه‌اند؟ گفتم: از موالی‌اند. رگ‌های گردنش متورم شد و به حال خسته نشست. آنگاه گفت: فقیه خراسان کیست؟ گفتم: عطاء بن عبدالله خراسانی. گفت: این عطاء از کدامین است؟ گفتم: از موالی. چهره‌اش تیره‌تر شد و به سیاهی کامل‌گرایید، به طوری که وحشت کردم. پرسید: فقیه شام کیست؟ گفتم: مکحول. گفت: این یکی چگونه است؟ گفتم: از موالی است. خشم و اندوهش افزون شد. گفت: فقیه جزیره کیست؟ گفتم: میمون بن مهران. گفت: این چگونه است؟ گفتم: از موالی است. نفس به سختی کشید و پرسید: فقیه کوفه کیست؟ به خدا سوگند اگر بیم آن نبود که هلاک شود هرآینه می‌گفتم: حکم بن عیینه و عمار بن ابی سلیمان، اما در بیان این حقیقت شر و ناخوشی یافتم، پس گفتم: ابراهیم و شعبی. گفت: این دو چگونه‌اند؟ گفتم: هر دو عربند. گفت: الله اکبر، و حزن و اندوهش فرو نشست[۱۳۸].[۱۳۹]

مساوات در تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها

از اموری که در سیره پیامبر چشمگیر بود و بسیاری تاب تحملش را نداشتند و تا روزهای آخر زندگی رسول خدا نیز نتوانستند آن را بپذیرند، مساوات در تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها بر اساس اهلیت و شایستگی بود. پیامبر در این امر میان هیچ یک از افراد امت فرقی نمی‌گذاشت و هر کس دارای اهلیت و شایستگی بیشتری بود میدان گسترده‌تری برای تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها می‌یافت. در راه و رسم نبوی تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها بر اساس معیارهایی عقلانی و منطقی تعیین می‌شد، یعنی معرفت، درایت، عدالت، قوت و سلامت اشخاص؛ و نه بر مبنای ملاک‌های جاهلی و غیر منطقی، چون شیخ بودن و از خاندانی معین و وابسته به گروهی خاص بودن. در دوران جاهلیت عرب از ویژگی‌های رهبر قبیله سن او بود (شیخ بودن) و عرب قائل به شیخوخیت بود، و چنان چه فردی همه شایستگی‌های لازم برای رهبری و فرماندهی را دارا بود ولی شیخ نبود، عرب جاهلی بدو تن نمی‌داد. این جمود جاهلی به رغم مواضع صریح قرآن کریم و رفتار و عملکرد پیامبر از اندیشه و دل بسیاری بیرون نرفت. آیات متعدد کتاب الهی بیانگر این است که خداوند جز بر اساس شایستگی مسئولیتی نمی‌بخشد. آنگاه که ابراهیم خلیل(ع) به سبب شایستگی‌هایش و پس از آزمون‌های گوناگون به مقام امامت رسید، عرض کرد: پروردگارا آیا فرزندان من به سبب نسبت با من از موهبت رهبری الهی برخوردار خواهند بود؟ پس خداوند به صراحت پاسخ گفت که ملاک تصدی مسئولیت، نسبت و خویشاوندی نیست، و هرگز ستمکاران به مقام امامت نمی‌رسند. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۴۰].

این که ابراهیم(ع) پس از برآمدن از عهده آزمون‌ها، شایستگی پیشوایی یافت، بیان‌کننده حقیقت مورد بحث است که مقام و مسئولیت جز بنابر شایستگی‌ها داده نمی‌شود. ملاک تصدی مسئولیت ثروت و مکنت، و وابستگی و خویشاوندی نیست. در قرآن کریم این امر با بیان نمونه‌ای زیبا چنین عنوان شده است: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِكًا نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ أَلَّا تُقَاتِلُوا قَالُوا وَمَا لَنَا أَلَّا نُقَاتِلَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِيَارِنَا وَأَبْنَائِنَا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلَّا قَلِيلًا مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ *وَقَالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طَالُوتَ مَلِكًا قَالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَيْكُمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِي الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِي مُلْكَهُ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ[۱۴۱].

طالوت جوانی بود توانا، زیرک، دانا و با تدبیر، اما گمنام که چارپایان پدر را به چرا می‌برد و کشاورزی می‌کرد. به دنبال گم شدن چارپایانش در صحرا، نزد اشموئیل پیامبر رفت و اشموئیل در نخستین رویارویی شایستگی‌های او را دریافت و پی برد که او همان کسی است که خداوند او را مأمور نجات بنی‌اسرائیل کرده است. اشموئیل به قوم خود اعلام کرد که خداوند طالوت را به فرماندهی آنان برگزیده است تا با رهبری او به پیکار با دشمن برخیزند، اما آنان برای فرمانده امتیازاتی از نظر نسب و ثروت را شرط می‌دانستند و طالوت فاقد همه آن ویژگی‌هایی بود که برای آنان ملاک تصدی مسئولیت بود. او فردی گمنام و تهیدست بود. اشموئیل ملاک‌های باطل بنی اسرائیل را مورد سرزنش قرار داد و اظهار داشت ویژگی‌های تصدی مسئولیت علم و قدرت است که به اندازه کافی در طالوت هست[۱۴۲]. امیرمؤمنان علی(ع) درباره ملاک تصدی مسئولیت، زمامداری و رهبری فرموده است: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَيْهِ وَ أَعْلَمُهُمْ‏ بِأَمْرِ اللَّهِ‏ فِيهِ‏»[۱۴۳].

بنابراین ملاک‌های واقعی برای تصدی امور دانایی و توانایی است و نه خویشاوندی و دارایی. رسول خدا(ص) در دوران رسالت خویش مساوات در تصدی کارها و انجام دادن مسئولیت‌ها را به تمامی تحقق بخشید. نه تنها رعایت مساوات برای هر که دارای شایستگی‌های لازم بود، که رعایت مساوات میان شایستگان تا سنگینی بار مسئولیت‌ها بر بخشی از جامعه تحمیل نشود. آن حضرت در ابتدای ورود خود به مدینه ضمن عهدنامه‌ای که میان گروه‌های اجتماعی مختلف موجود در مدینه منعقد کرد، در بخش مربوط به گروه‌های مسلمان، مسئولیت دفاع از مدینه را به مساوات مشخص کرد و چنین اعلام فرمود: «وَ إِنَّ كُلَّ‏ غَازِيَةٍ غَزَتْ‏ مَعَنَا يُعَقِّبُ بَعْضُهَا بَعْضاً»[۱۴۴].

پیامبر اکرم(ص) در فرستادن سفیر نیز مساوات را رعایت می‌کرد[۱۴۵]، و همه کسانی را که شایستگی لازم برای تصدی امور را داشتند، به کار می‌گرفت.

آن حضرت در سپردن مسئولیت فرماندهی جنگ تنها شایستگی و توانایی و تدبیرورزی افراد را ملاحظه می‌کرد، و نه خویشاوندی و وابستگی و سالخوردگی را؛ و جوانان شایسته را فرمانده قرار می‌داد، همان‌گونه که درباره زید بن حارثه به عنوان یکی از فرماندهان نبرد موته عمل کرد[۱۴۶]، و نیز درباره اسامة بن زید به عنوان آخرین فرمانده منصوب از طرف خود چنین رفتار نمود. بنابر نقل جمعی از مورخان، پیامبر شانزده روز پیش از رحلت[۱۴۷]، خود پرچمی برای اسامة بست و به او چنین فرمان داد: «به نام خدا و در راه خدا نبرد کن؛ با دشمنان خدا پیکار کن. سحرگاهان بر اهالی ابنی[۱۴۸] [که بیم حمله‌شان می‌رود] حمله ببر و این مسافت را چنان سریع طی کن که پیش از آنکه خبر حرکت تو به آنجا برسد، خود و سربازانت به آنجا رسیده باشید». آن حضرت فرمان داد که مردم بسیج شوند و سپاه مهاجر جمله همراه وی کرده بود. در این بسیج کسی از بزرگان مهاجران نخستین و انصار نبود که پیامبر او را زیر پرچم اسامه قرار نداده باشد. بزرگانی چون ابو بکر، عمر بن خطاب، ابو عبیده جراح، سعد بن ابی وقاص، سعید بن زید، قتادة بن نعمان، سلمة بن اسلم بن حریش در زمره آنان بودند[۱۴۹]. اسامه پرچم را به بریدة بن حصیب اسلمی داد و جرف[۱۵۰] را بنا به فرمان پیامبر اردوگاه خود قرار داد تا سربازان اسلام دسته دسته به آنجا بیایند و همگی در وقت معینی حرکت کنند[۱۵۱].

بدین ترتیب پیامبر در آخرین روزهای زندگی خویش، باز بر همگان آشکار کرد که ملاک تصدی مسئولیت‌ها و موقعیت‌های اجتماعی جز لیاقت و شایستگی و کاردانی نیست، و هرگز این امور در گرو سن و سال نمی‌باشد. آنان که هنوز خوی جاهلیت در سرشان بود و نمی‌توانستند خود را با ملاک‌های حقیقی منطبق سازند، و تبعیض را بر عدالت، و نابرابری را بر مساوات می‌پسندیدند، زبان به اعتراض گشودند که چرا پیامبر، جوانی را که شیخ محسوب نمی‌شود بر آنان فرمانده کرده است. برخی از سیره‌نویسان سن اسامه را هفده سال[۱۵۲]، و برخی هجده ذکر کرده‌اند[۱۵۳]. واقدی آن را بیست و یک یا نزدیک آن گفته است[۱۵۴]. آن چه مسلم است این است که اسامه در سال‌های نخستین جوانی بود، و این امر بر آنان که رنگ سیره پیامبر به خود نگرفته بودند، بسیار سنگین و گران می‌آمد و سخنانی بر زبان می‌راندند که همه نشانی از جاهلیت و عدم تسلیم در برابر حق داشت[۱۵۵].

فردای روزی که پیامبر پرچم جنگ را برای اسامه بست، در بستر بیماری افتاد. در اثنای بیماری آگاه شد که در حرکت سپاه اسامه به سوی شام کارشکنی شده است و برخی لب به اعتراض گشوده‌اند که چرا جوان نورسی را بر بزرگان مهاجر و انصار فرمانده کرده است و همراه وی نرفته‌اند. پیامبر اکرم(ص) از این نافرمانی که جز تجلی روح جاهلی نبود خشمگین شد و در حال بیماری آهنگ مسجد کرد و به منبر رفت و پس از حمد خدا و ثنای الهی فرمود:«أَيُّهَا النَّاسُ أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ فَلَعَمْرِي لَئِنْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَتِهِ لَقَدْ قُلْتُمْ فِي إِمَارَةِ أَبِيهِ مِنْ قَبْلِهِ، وَإِنَّهُ لَخَلِيقٌ بِالْإِمَارَةِ وَإِنْ كَانَ أَبُوهُ لَخَلِيقًا بِهَا»[۱۵۶].

پیامبر پس از این سخن از منبر فرود آمد و به خانه رفت و در بستر بیماری افتاد؛ و در همان حال کسانی از بزرگان صحابه را که به عیادت وی می‌رفتند مؤکدا سفارش می‌کرد که در جرف به سپاه اسامه بپیوندند و سپاه را حرکت دهند: «أَنْفِذُوا بَعْثَ أُسَامَةَ»[۱۵۷]. رسول خدا(ص) آن قدر بر این امر تأکید داشت که فرمود: «أَنْفِذُوا جَيْشَ‏ أُسَامَةَ، لَعَنَ‏ اللَّهُ‏ مَنْ‏ تَخَلَّفَ‏ عَنْهُ‏»[۱۵۸].

بدین ترتیب پیامبر تلاش می‌کرد تا جانشینی علی بن ابی‌طالب را تثبیت کند[۱۵۹]، و نیز ملاک‌های حقیقی را جایگزین ملاک‌های جاهلی نماید. رسول خدا(ص) در طول رسالت خویش تلاش کرد راه کمال را برای همه شایستگان بگشاید و معیارهای جاهلی را محو سازد؛ و با این روال باب جدیدی در تصدی امور و انجام دادن مسئولیت‌ها باز شد. حتی آن میدان رشدی که برای زنان بسته بود گشوده شد. زنان وارد صحنه‌های گوناگون اجتماعی و سیاسی شدند. آنان در عرصه‌های ایمان، مبارزه، هجرت و جهاد به کمالات و مراتب والا دست یافتند.

سُمَیه دختر خُباط از آن جمله است. او کنیز ابو حذیفة بن مغیره مخزومی بود که چون با یاسر ازدواج کرد، ابوحذیفه او را آزاد ساخت. عمار ثمره این ازدواج بود. آنان از نخستین مسلمانان بودند. برخی سمیه را هفتمین مسلمان شمرده‌اند. چون دعوت علنی شد و سردمداران شرک منافع خود را در خطر دیدند، آن ستمدیدگان را زیر سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار دادند تا از اسلام برگردند. ابو جهل بر آنان زره می‌پوشانید و در آفتاب سوزان نگاهشان می‌داشت تا سوزش شکنجه ایمان از دلشان بزداید. در این اوضاع سخت، عطوفت و مهربانی پیامبر و دلجویی‌های او مرهم رنج‌ها و زخم‌هایشان بود. پیامبر چون بر آنان می‌گذشت با محبت بدیشان می‌فرمود: «صَبْرُ آلَ يَاسِرٍ مَوْعِدُكُمُ‏ الْجَنَّةَ» (ای خاندان یاسر، بردباری پیشه کنید که منزلگاه شما بهشت است). در برابر آن همه شکنجه و فشار، جز استقامت از آن بانوی والا ظهور نیافت، و همین بود که ابو جهل را به مرز جنون می‌کشانید. آنان اعتراف می‌کردند که در برابر این ضعیفان عاجزند. سرانجام رهبر جلادان بیدادگر قریش تیری در سینه او فرو نشاند. آخرین کلام نخستین شهید اسلام این بود: خدا بزرگ‌تر است... و شکوه و سربلندی از آنِ محمد...[۱۶۰].

صَفیّه دختر عبدالمطلب، خواهر حمزه سیّد الشهداء، چون برادر شیرزنی مبارز بود که از شجاعت و اقدامات او در دفاع از حریم اسلام سخن‌ها رفته است. در اوضاع سخت مکه اسلام آورد و بر سر پیمان با حق استوار ایستاد. چون گاه هجرت فرا رسید، از وابستگی‌ها دل برید و همراه فاطمه بنت اسد و فاطمه بنت محمد (ص) به راهبری علی(ع) به مدینه رفت. هنگام پیکار احد زنان در قلعه حسان بن ثابت بودند تا در جایی کاملاً امن باشند. وقتی خبر شکست مسلمانان را شنید قلعه را ترک گفت و نیزه‌ای برداشت و به شتاب خود را به میدان احد رساند و به سوی فراریان تاخت و فریاد زد: نکبت بر شما باد، از کنار رسول خدا گریختید و او را تنها گذاشتید. پیامبر او را دید که چگونه به سوی میدان هجوم آورده و با چشمانی نگران پیامبر موجی از حماسه و طوفانی از شجاعت برپا کرده است. او نیزه خویش را در دست می‌فشرد و از مرگ باکی نداشت. پیامبر ترسید که شمشیرهای دشمنان او را از پای درآورد. فرزندش زبیر را خواند تا به سوی مادر رود و از وارد شدن او به کارزار مانع شود. چون نبرد پایان یافت، خبر شهادت حمزه را به او دادند. خواست تا برای آخرین بار پیکر برادر را ببیند. پیامبر به زبیر فرمود: «او را بازگردان تا پیکر پاره‌پاره حمزه را نبیند». صفیه در پاسخ گفت: «چرا به جسد برادرم نزدیک نشوم؟ شنیده‌ام او را مثله کرده‌اند. چون این مصیبت‌ها در راه خداست ما هم بدان راضی هستیم و إن‌شاء‌الله شکیبایی و صبر پیشه خواهم کرد». وقتی زبیر رسول خدا(ص) را از گفته مادر آگاه کرد، حضرت فرمود: «راهش را باز بگذارید». صفیه بر سر کشته حمزه رفت، بر او درود فرستاد، کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۶۱] بر زبان جاری ساخت و برای او طلب آمرزش کرد و چنان که گفته بود بردباری پیشه نمود. هنگام نبرد خندق، گروهی از زنان و کودکان در قلعه حسان بن ثابت بودند. حسان بن ثابت با این که در سرودن شعر بر ضد بزرگان قریش بی‌باک بود اما از جنگ هراس داشت و آن روز نزد زنان و کودکان در قلعه مانده بود. یهود بنی قریظه در این جنگ پیمان‌شکنی کرده بودند و بر ضد مسلمانان اقدام می‌کردند. برخی از آنان لباس جنگ به تن کرده و به میان شهر آمده بودند و هر که را سر راه خود می‌دیدند متعرضش می‌شدند. در این اوضاع یکی از جاسوسان یهودی برای بررسی به آن قلعه نزدیک شد و خود را به دیوار قلعه چسباند. صفیه او را دید و از حسان خواست تا پایین رود و او را بکشد. حسان گفت: «ای دختر عبدالمطلب، خدایت بیامرزد، به خدا تو خود می‌دانی که من مرد این کار نیستم و کشتن او از عهده من خارج است». صفیه نیزه‌ای برگرفت و از قلعه به زیر آمد و آن یهودی را از پای درآورد. بدین‌گونه از شجاعت صفیه سخن می‌گویند. او دلاوری راستین در راه اسلام بود[۱۶۲].

نَسیبه دختر کعب (امّ عُماره انصاری) از زمره آنانی است که در پیمان دوم عقبه حضور داشت و پیش از هجرت با رسول خدا(ص) بیعت کرد. فداکاری‌های او در میدان‌های گوناگون نبرد مایه افتخار زنان مسلمان بود. زمانی که سپاه اسلام برای رویارویی با دشمن از مدینه خارج شد تا در دامنه کوه احد موضع گیرد، چهارده زن همراه سپاه شدند تا زنان نیز همپای مردان در دفاع از حریم دین ادای تکلیف کرده باشند. آنان می‌رفتند تا در میدان نبرد به مداوای مجروحان بپردازند و آب‌رسانی کنند؛ و نسیبه نیز یکی از آنان بود. او به همراه دو فرزندش حبیب و عبدالله و برادرانش عبدالله و عبد الرحمن و همسرش زید بن عاصم و عده دیگری از خاندانش عازم کارزار احد شد. هنگام اعزام در برابر رسول خدا(ص) ایستاد و با بیانی که حاکی از ایمان و خلوص و پایداری بود گفت: «ای رسول خدا، دعا کن تا توفیق یابیم و در راه اعتقاد و ایمان خویش اخلاص بورزیم و تحت لوای تو سپاهی استوار و مقاوم باشیم و در بهشت همدم تو گردیم». پیامبر دست‌هایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا نمود: «بار الها، آنان را به فرمانبرداری و اطاعتت موفق بدار و در شمار سپاهیان دینت قرار ده و در بهشت همدم من گردان». وظیفه نسیبه امدادرسانی بود، اما چون جنگ شدت گرفت، خاندان خود را کنار رسول خدا(ص) گرد آورد تا از آن حضرت دفاع کنند. در این هنگام یکی از فرزندانش پیشاروی رسول خدا(ص) مجروح شد و حضرت فریاد برآورد: «ام عماره، فرزندت را مداوا کن. سپس به پیکار بپرداز». نسیبه به سوی فرزند شتافت و به مداوای زخمش پرداخت و بدو گفت: «برخیز پسرم و با این گروه بستیز و از پیامبرت دفاع کن. اکنون روز تو فرا رسیده است و من تو را برای چنین روزی ذخیره ساخته‌ام». پیامبر خطاب به او فرمود: «امّ عُماره، خداوند تو را پاداش نیک دهد؛ چه کسی یارای آن دارد که در چنین روزی، چون تو پایداری نشان دهد».

در این هنگام به کسی که فرزندش را مجروح ساخته بود حمله کرد و او را زخمی ساخت و بر زمین افکند. آنگاه به همراه فرزندش او را روانه دوزخ کرد. زمانی که سپاهیان از گرد پیامبر گریختند و جز تنی چند با آن حضرت نماندند نسیبه از جمله آنان بود. چون پیامبر مشاهده کرد که ام عماره بی‌سپر می‌جنگد بر مردی که در حال فرار بود نهیب زد: «ای مرد، سپرت را بیفکن تا کسی که می‌جنگد آن را برگیرد». مرد سپرش را بر زمین انداخت و رسول خدا(ص) آن را به ام عماره داد. ابن قمیئه حمله آورد و نسیبه به دفاع پرداخت. ضربت‌هایی بر او زد، اما چون ابن قمیئه دو زره بر تن داشت به او کارگر نشد و ضربه‌ای سخت بر نسیبه وارد کرد که او خود را کنار کشید و شمشیر بر شانه‌اش نشست و زخمی عمیق بر جای گذاشت. هنگامی که پیامبر وضع این زن مؤمن مجاهد پاک باخته را دید، یکی از فرزندانش را صدا کرد تا زخمش را ببندد. پیامبر در شأن او فرمود: «مقام نسیبه از فلان و فلان بالاتر است». او به حق از بسیاری بالاتر بود؛ از آن فراریان، هرچند که از بزرگان صحابه بودند. او در نبرد احد سیزده زخم برداشت. این زن والامقام در معرکه‌ها و موقعیت‌های حساس فراوانی حضور داشت و نقش آفرین بود. در صلح حدیبیه، در بیعت رضوان، در غزوه خیبر، در عمرة القضاء، در غزوه حنین، و در جنگ یمامه در دوران خلافت ابوبکر در مقابله با مسیلمه کذاب که ادعای پیامبری کرده بود که در این نبرد یازده یا دوازده زخم برداشت. در همین نبرد یک دستش قطع شد. ام سعد دختر سعد بن ربیع گوید از نسیبه پرسیدم: «دستت چه شده است؟» گفت: «در جنگ یمامه وقتی کار سخت شد و مسلمانان رو به هزیمت رفتند، من به انصار بانگ زدم که گرد آیید، و چون گرد آمدیم تا حدیقة الموت[۱۶۳] (باغ مرگ) پیش راندیم و در آنجا ساعتی پیکار کردیم تا این که ابو دجانه در کنار آن باغ کشته شد. من وارد باغ شدم و به دنبال آن بودم که خود را به مسیلمه برسانم و او را بکشم. در آنجا مردی راه را بر من بست و ضربتی زد که دستم قطع شد. اما به خدا سوگند نه اعتنایی کردم و نه از کار بازماندم. پیش روی کردم تا به جنازه آن خبیث رسیدم و دیدم پسرم عبدالله شمشیرش را با جامه او پاک می‌کند. گفتم: او را کشتی؟ گفت: آری. پس سجده شکر به جا آوردم». نسیبه نمونه برجسته تربیت نبوی بود[۱۶۴].

سُمَیراء دختر قیس از زنان برجسته بنی‌دینار نیز برای امدادگری به نبرد احد رفته بود. دو پسرش نعمان بن عبد عمرو، و سلیم بن حارث به شهادت رسیدند و چون این خبر را به او دادند فقط پرسید: «رسول خدا(ص) در چه حال است؟» گفتند: «سلامت است». گفت: «آن حضرت را به من نشان دهید». پس چون نشانش دادند، گفت: «ای رسول خدا، هر مصیبتی در قبال سلامت تو ناچیز و قابل تحمل است». آن‌گاه جنازه‌های دلبندانش را بر شتری گذاشت و به سوی مدینه رهسپار شد. عایشه او را در راه دید و از میدان نبرد پرسش کرد. گفت: «خدا را شکر که رسول خدا زنده و سلامت است. و خداوند گروهی از مؤمنان را به درجه شهادت رساند». عایشه گفت: اینها جنازه‌های کیست؟» گفت: «دو پسرم!» آن‌گاه بدون سستی و درنگ، شتر را حرکت داد و رفت[۱۶۵]. زنان بسیاری در این‌گونه معرکه‌ها رشد و کمال خود را به ظهور رساندند. ام نوفل، صفیه بنی دیناری از آن جمله بود. پدر، همسر و فرزند او در نبرد احد به شهادت رسیدند. پس از پایان یافتن پیکار، زنان بیرون شتافتند تا از حال خویشان و رزمندگان خبر گیرند. چون صفیه خبر یافت که هر سه عزیزانش کشته شده‌اند، پرسید: «رسول خدا(ص) چگونه است؟» گفتند: «شکر خدا آن حضرت خوب و سلامت است». گفت: «رسول خدا(ص) را نشانم دهید تا اطمینان پیدا کنم». چون آن حضرت را دید و مطمئن شد، گفت: «با زنده و سلامت بودن رسول خدا(ص) تمام مصیبت‌ها ناچیز و قابل تحمل است»[۱۶۶]. هند دختر عمرو بن حزام که از زنان شایسته انصار بود، در نبرد احد همسر، برادر و پسر خود را از دست داد و خشنود بود که رسول خدا(ص) زنده و سلامت است. پس از آن نیز همگام با حوادث پیش می‌رفت و حضوری فعال داشت. فرزندانش را با شهامت و بی‌باکی به میدان‌های رزم می‌فرستاد. هنگام غزوه خیبر همراه گروهی از زنان برای یاری رزمندگان و امدادرسانی ترک خانه کرد و ثابت کرد که همچنان نیرومند و پایدار است و بار افسردگی و مرارت‌ها او را لرزان نساخته و ناراحتی‌ها او را به یأس نکشانده است[۱۶۷].

اینها و ده‌ها زن دیگر نمونه‌های برجسته تربیت یافتگان سیره پیامبر بودند. آنان از همه اسارت‌ها و تبرج‌های جاهلی خارج شده، پاکدامنی و رسالت مادری را قرین حضور اجتماعی و تلاش‌های سیاسی کرده بودند. واقدی خبری را نقل کرده است که گویای این واقعیت است: از ام عماره پرسیدند: «آیا زنان قریش هم روز احد همراه شوهران خود جنگ می‌کردند؟» و او در پاسخ گفت: «به خدا پناه می‌برم؛ من ندیدم که یکی از زنان ایشان تیری بیندازد یا سنگی بزند. آنان همراه خود دف و داریه می‌آوردند تا بزنند و کشتگان جنگ بدر را به یادشان آورند؛ و نیز با خود سرمه‌دان و میل سرمه داشتند که هر وقت مردی از میدان جنگ می‌گریخت یا سستی نشان می‌داد، یکی از زنان سرمه‌دان و میلی به او می‌داد و می‌گفت: بی‌گمان تو زنی! من آن زنان را دیدم که جامه‌های خود را به کمر بسته بودند و با سرعت می‌گریختند، و سوارکاران نیز بدون اعتنا به آنان در حال گریز و نجات خود بودند. زنان پای پیاده در پی آنان می‌دویدند و پی‌درپی به زمین می‌افتادند. من هند دختر عتبه را که سنگین وزن بود دیدم که جامه‌ای کهنه به تن داشت و از ترس گریز اسب‌ها زمین‌گیر شده بود و قدرت حرکت نداشت، و زن دیگری همراه او بود؛ تا این که قریش دوباره بازگشت و حمله مجددی کرد و به ما آن مصیبت‌ها وارد کردند که کردند. ما آن مصیبت‌ها را که در آن روز از جانب تیراندازان خودمان و به سبب نافرمانی دستور رسول خدا(ص) متوجهمان شد به پیشگاه خداوند خواهیم برد»[۱۶۸].

زنان جاهلی، مردان خود را به ننگ زن بودن، به جنگ تشویق می‌کردند، و زنان مسلمان در سایه مساوات اجتماعی هویت خود را به تمامی بروز می‌دادند و این که در عرصه تصدی مسئولیت‌های اجتماعی و سیاسی همپا و همدوش مردان خویشند. تحقق والای این مساوات در یاران مهدی(ع) است. جابر جُعْفی[۱۶۹] از امام باقر(ع) درباره ظهور حضرت ولی‌عصر(ع) نقل کرده است که فرمود چون مهدی(ع) آید میان رکن و مقام نماز گزارد، آنگاه روی به مردم کند و فریاد برآرد: «إِلَّا أَنَّا نَسْتَنْصِرُ اللَّهَ‏ الْيَوْمَ‏ وَ كُلَّ‏ مُسْلِمٍ‏». (بدانید که ما امروز از خدا یاری می‌جوییم و از مسلمانان). سپس امام باقر(ع) فرمود: «وَ يَجِي‏ءُ وَ اللَّهِ ثَلَاثُ مِائَةٍ وَ بِضْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا فِيهِمْ‏ خَمْسُونَ‏ امْرَأَةً يَجْتَمِعُونَ بِمَكَّةَ عَلَى غَيْرِ مِيعَادٍ قَزَعاً كَقَزَعِ الْخَرِيفِ»[۱۷۰]. این مساوات همه جانبه و فراگیری است که با سیره پیامبر اکرم(ص) برای همگان به ارمغان آمد.[۱۷۱]

مساوات اجتماعی

مساوات اجتماعی بدین معناست که همه افراد و آحاد جامعه از نظر حقوق اجتماعی برابر باشند و میان انسان‌ها از نظر نژاد و طبقات و جنسیت در حقوق اجتماعی و حقوق عمومی اختلاف و تمایزی نباشد. به تعبیر ابوالعَلاء مَعَرّی اختلاف نژاد، معلول آمیزش است، بنابراین میان انسان‌ها تفاوتی نیست، و عرب و زنگی برابرند: وَ اخْتِلَافُ مِنْ عُنْصُرِ ذِي اتِّفَاقٍ وَ تُسَاوَی الزَّنْجِيُّ وَ الْعَرَبِيُّ[۱۷۲]

قرآن کریم همه انسان‌ها را از نظر اجتماعی برابر اعلام کرد و رسول خدا(ص) و اوصیای گرامی‌اش با راه و رسم و رفتار خود این برابری را عینیت بخشیدند و جاودانه ساختند. رفتار پیامبر اکرم(ص) با زید بن حارثه از نمونه‌های بارز مساوات اجتماعی است، زید در دوران کودکی در بازار عُکاظ[۱۷۳] به عنوان غلام فروخته شده بود و حکیم بن حزام او را برای عمه خود خدیجه خریده بود و وی نیز او را پس از ازدواج با محمد(ص) به آن حضرت بخشیده بود. زید شیفته پیامبر بود و حتی زمانی که پدرش او را یافت و برای بردنش به مکه آمد و پیامبر او را در رفتن یا ماندن مخیر کرد، زید حاضر نشد همراه پدر برود و بودن در کنار پیامبر را بر همه چیز ترجیح داد. رسول خدا(ص) نیز او را دوست می‌داشت و چون فرزند خود با وی رفتار می‌کرد و مردم به او زید بن محمد می‌گفتند[۱۷۴].

رسول خدا(ص) برای آنکه نشان دهد میزان ارزش، شرافت‌ها و برتری‌های معنوی و روحی انسان‌هاست و نه تشخص‌های خانوادگی و طبقاتی آنها، دختر عمه خود زینب دختر جحش را که نوه عبد المطلب بود به ازدواج زید - غلامی آزاد شده - درآورد. خلاف اندیشه و سنت عمومی و حاکم آن روز که اشراف نمی‌بایست با تهیدستان و طبقات پایین ازدواج می‌کردند. پیامبر این‌گونه برتری‌جویی‌ها را منکوب ساخت و با این ازدواج مساوات اجتماعی را به تمامی نشان داد تا مردم بدانند چگونه دیدگاه و رفتار اجتماعی خود را اصلاح کنند. آن حضرت خود شخصا به خانه زینب رفت و رسما او را برای زید خواستگاری کرد و این ازدواج صورت گرفت. بعدها که این ازدواج بنا به عللی به متارکه منجر شد، پیامبر با بانویی که همسر پیشین آزادشده او بود ازدواج کرد و جلوه دیگری از اصل مساوات را ظهور داد. در آن روز چنین ازدواجی مخالف شئون اجتماعی محسوب می‌شد و پسر خوانده را چون پسر حقیقی به شمار می‌آوردند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که همه این سنت‌های غلط اجتماعی را بشکند. ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا[۱۷۵]. خداوند در پاسخ اعتراض‌های جاهلانه آنان به این که پیامبر با همسر پیشین پسر خوانده خود ازدواج کرده و شئون و سنت‌های اجتماعی را نادیده گرفته است، فرمود: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا[۱۷۶].

خداوند به وسیله اسلام نخوت‌های جاهلی و افتخارهای موهوم را منسوخ کرد و مساوات اجتماعی را به دست پیامبرش تحقق بخشید. از زیباترین نمونه‌های این حرکت ازدواج جویبر و ذلفا است. جویبر، مردی از اهل یمامه بود. در همان جا آوازه اسلام را شنید و عازم مدینه شد و خدمت پیامبر رسید و اسلام آورد و از زمره مسلمانان خالص گردید. او مردی کوتاه قامت، زشت‌رو و تنگدست بود، اما به رغم این ظواهر، باطنی زیبا و روحی بلند داشت. از آنجا که نه مالی، نه خویشی و نه جایی داشت، به دستور پیامبر به طور موقت در مسجد رحل اقامت افکند و پس از مدت کوتاهی افراد دیگری چون او نیز در آنجا گرد آمدند تا این که خداوند به پیامبر وحی کرد که آنان را در جای دیگری سکنا دهد که مسجد جای سکنا نیست و همه درهای رو به مسجد جز باب علی و خانه فاطمه را مسدود سازد. پیامبر نیز چنین کرد و مکانی خارج از مسجد را به این گروه اختصاص داد و سایبانی در آنجا ساخت و آنان را به آن مکان منتقل کرد. آن مکان را «صُفّه» می‌نامیدند و ساکنان آنجا را که مردمی تنگدست و بی‌خانه و غریب بودند «اصحاب صفه» می‌گفتند. رسول خدا و یارانش به زندگی آنان رسیدگی می‌کردند. روزی پیامبر به سراغ اصحاب صفه رفته بود که چشمش به جویبر افتاد و از سر رحمت و علاقه به او گفت: «چه خوب است که ازدواج کنی تا هم پاکدامنی خود را حفظ کنی و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد». جویبر گفت: «ای رسول خدا، چگونه؟ در حالی که من نه حسب و نسب دارم و نه مال و جمال. چه کسی به من زن می‌دهد و کدام زن رغبت می‌کند که همسر من بشود؟» پیامبر فرمود: «يَا جُوَيْبِرُ إِنَّ‏ اللَّهَ‏ قَدْ وَضَعَ‏ بِالْإِسْلَامِ‏ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلًا وَ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ مَا كَانَ مِنْ نَخْوَةِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرِهَا بِعَشَائِرِهَا وَ بَاسِقِ أَنْسَابِهَا فَالنَّاسُ الْيَوْمَ كُلُّهُمْ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ عَجَمِيُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِينٍ وَ إِنَّ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَطْوَعُهُمْ لَهُ وَ أَتْقَاهُمْ»[۱۷۷].

آن‌گاه پیامبر اضافه کرد: «ای جُوَیْبِر، من در میان مسلمانان، تنها کسی را از تو برتر می‌دانم که تقوا و اطاعتش از خدا بیشتر باشد، پس بی‌درنگ نزد زیاد بن لبید از محترمان و بزرگان قبیله بنی بیاضه (یکی از قبایل انصار) برو و به او بگو که مرا رسول خدا به سوی تو فرستاده است تا از دخترت ذلفا برای خود خواستگاری کنم». پس جویبر به فرمان رسول خدا نزد زیاد بن لبید رفت در حالی که گروهی از بستگان و افراد قبیله وی در منزلش بودند. اجازه خواست و داخل شد و سلام کرد. سپس گفت: «ای زیاد، من از طرف پیامبر برای تو پیامی دارم؛ محرمانه بگویم یا فاش بیان کنم؟» زیاد گفت: «پیام پیامبر برای من مایه افتخار و شرافت است، البته فاش بیان کن». جویبر گفت: پیامبر مرا فرستاده است تا دخترت ذلفا را برای خود خواستگاری کنم». زیاد پرسید: «آیا رسول خدا خود تو را بدین منظور فرستاده است؟» جویبر گفت: «آری، من کسی نیستم که از قول رسول خدا دروغ بگویم». زیاد گفت: «رسم ما نیست که دخترانمان را جز به هم شأن‌های خود از انصار دهیم. تو برو تا من خود رسول خدا را ملاقات کنم و دلیل عدم موافقت خویش را به او بگویم». جویبر به راه افتاد در حالی که با خود می‌گفت: «به خدا سوگند قرآن چنین رسمی نازل نکرده است و آن چه نبوت محمد(ص) برای آن است جز این است». ذلفا این سخن را شنید، پس نزد پدر شتافت و گفت: «منظور جویبر از سخنی که بر زبان می‌آورد چیست؟» زیاد گفت: «او می‌گوید رسول خدا وی را برای خواستگاری از تو فرستاده است». ذلفا گفت: «به خدا سوگند او در محضر پیامبر به آن حضرت دروغ نمی‌بندد. زود کسی را بفرست تا جویبر را بازگرداند». زیاد چنین کرد و با احترام از جویبر خواست تا در خانه بماند تا او بازگردد؛ و با شتاب نزد رسول خدا رفت و عرض کرد: «جویبر از سوی شما پیامی آورده است که من دختر خود را به ازدواج او درآورم و من به او پاسخ مثبت ندادم و برای کسب تکلیف خدمت شما آمدم. واقعیت این است که ما دختران خود را جز به هم شأن‌های خود از انصار نمی‌دهیم». پیامبر فرمود: «يَا زِيَادُ- جُوَيْبِرٌ مُؤْمِنٌ‏ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَةِ فَزَوِّجْهُ يَا زِيَادُ وَ لَا تَرْغَبْ عَنْهُ»[۱۷۸].

زیاد به خانه بازگشت و آن‌چه از رسول خدا شنیده بود برای دخترش بازگو کرد. ذَلفا نیز با این ازدواج موافقت کرد. زیاد مهر او را از مال خود قرار داد و جهیزیه مناسبی نیز تدارک دید و چون جویبر خانه و اثاثی نداشت، برای وی خانه و اثاث کامل و لباس نیز تهیه کرد. بدین ترتیب با شکسته شدن رسوم نادرست اجتماعی، این ازدواج صورت گرفت و آن دو با هم زندگی خوب و خوشی را آغاز کردند، و چنین بود تا آنکه جویبر در یکی از غزوات در کنار رسول خدا به شهادت رسید. پس از شهادت جویبر هیچ زنی در انصار به اندازه ذلفا مورد احترام نبود و به اندازه او خواستگار نداشت[۱۷۹]. رسول خدا(ص) این چنین مساوات اجتماعی را عینیت می‌بخشید تا همگان به او تأسی کنند و بدانند شرافت انسان‌ها به کمالات معنوی آنهاست. از امام صادق(ع) روایت شده است که رسول خدا(ص) مقداد بن اسود را با ضباعه دختر زبیر بن عبد المطلب به ازدواج هم درآورد. آن‌گاه امام صادق(ع) در سبب این ازدواج فرمود: «وَ إِنَّمَا زَوَّجَهُ لِتَتَّضِعَ‏ الْمَنَاكِحُ‏ وَ لِيَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّ أَكْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ»[۱۸۰].

اوصیای پیامبر پا در جای پای او گذاشتند و همین راه و رسم را داشتند. امام سجاد(ع) کنیزی داشت، او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج کرد. عبد الملک مروان سخت مراقبت امام بود تا عاشورایی دیگر توسط آن حضرت برپا نشود و نیز به دنبال دستاویزهایی می‌گشت تا امام را کوچک کند. وقتی جاسوسان عبد الملک این خبر را به او رساندند، کار امام را مورد عیب‌جویی قرار داد و در نامه‌ای به امام نوشت: «به من گزارش رسیده است که تو با کنیز آزاد کرده خود ازدواج کرده‌ای، در حالی که در قریش زنان شایسته تو وجود دارند که ازدواج با آنان موجب عظمت و افتخار توست و از آنان فرزندان شایسته و نجیبی نصیبت می‌شود؛ و تو با این ازدواج نه ملاحظه خود را کرده‌ای و نه برای فرزندانت راه بزرگی باقی گذاشته‌ای، والسلام». چون نامه عبدالملک که نامه‌ای آکنده از روح جاهلیت عرب و تفاخرهای نژادی بود به امام رسید، در پاسخ او نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي‏ كِتَابُكَ‏ تُعَنِّفُنِي‏ بِتَزْوِيجِي مَوْلَاتِي وَ تَزْعُمُ أَنَّهُ كَانَ فِي نِسَاءِ قُرَيْشٍ مَنْ أَتَمَجَّدُ بِهِ فِي الصِّهْرِ وَ أَسْتَنْجِبُهُ فِي الْوَلَدِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ فَوْقَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) مُرْتَقًى فِي مَجْدٍ وَ لَا مُسْتَزَادٌ فِي كَرَمٍ وَ إِنَّمَا كَانَتْ مِلْكَ يَمِينِي خَرَجَتْ مَتَى أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِّي بِأَمْرٍ أَلْتَمِسُ بِهِ ثَوَابَهُ ثُمَّ ارْتَجَعْتُهَا عَلَى سُنَّةٍ وَ مَنْ كَانَ زَكِيّاً فِي دِينِ اللَّهِ فَلَيْسَ يُخِلُّ بِهِ شَيْ‏ءٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ قَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَ تَمَّمَ بِهِ النَّقِيصَةَ وَ أَذْهَبَ اللُّؤْمَ فَلَا لُؤْمَ عَلَى امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِيَّةِ وَ السَّلَامُ»[۱۸۱].

امام(ع) در نامه خود شرافت‌های جاهلی را که عبد الملک سخت پایبند آنها بود، کوبید و اعلام کرد که تنها ملاک شرافت در بندگی خدا و پیروی از تعالیم اسلام و تقوای الهی است و اگر او با کنیز آزادشده خود ازدواج کرده است، به سنت نبوی تأسی کرده است و این عمل نه تنها نقص نیست که کمال است. در همین جهت است که مادر برخی پیشوایان معصوم کنیزهای آزاد شده بوده‌اند، زیرا شرافت انسان‌ها به جایگاه طبقاتی و نژاد آنها نیست، و اسلام برتری‌های دروغین را به تمامی لغو کرده و با اعلام اخوت دینی، همه مؤمنان را برادر خوانده است.

پیامبر اکرم(ص) اجازه نمی‌داد که تفاخرهای جاهلانه، رشد یابد و مساوات اجتماعی بر هم خورد. روزی غلامی سیاه با عبد الرحمن بن عوف که از بزرگان عرب به شمار می‌رفت نزاعشان شد. عبد الرحمن خشمگین شد و به او گفت: «ای سیاه‌زاده!» چون این سخن به گوش پیامبر رسید، برآشفت و با خشم به عبدالرحمن فرمود: «لَیْسَ لاِبْنِ بَیْضَاء عَلَی ابْنِ سَوْدَاء سُلْطَانٌ إِلّا بِالْحَقِّ»[۱۸۲].

بی‌گمان تفاخر نژادی یا خانوادگی سلاح مردمان ناتوان و حقیری است که نمی‌توانند از طریق عمل و تقوا برای خود کسب شخصیت کنند. چنان چه شخصیت و ارزش انسان وابسته به نژاد و اختلاف رنگ بود، خداوند در روز قیامت عمل و تقوا را ملاک سنجش قرار نمی‌داد. شکی نیست که اسلام اساس تمایز و تفاوت را تقوا و عمل صالح قرار داده است و نه تفاخر به پدران و اجداد، و نه مال و منال و سایر ملاک‌های دنیایی[۱۸۳]. رسول خدا(ص) مرد ثروتمندی را دید که کنارش فقیری نشست. پس مرد ثروتمند چهره در هم کشید و لباس‌هایش را جمع کرد. پیامبر فرمود: «أَ خَشِيتَ‏ أَنْ‏ يَعْدُوَ إِلَيْكَ‏ فَقْرُهُ»[۱۸۴]. (آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو سرایت کند؟) و این چنین عمل او را نکوهش کرد.

مساوات اجتماعی در اسلام از حقیقت وجودی انسان‌ها سرچشمه گرفته است، و اسلام نمی‌گوید که انسان‌ها باید برابر باشند، بلکه با صراحت اعلام می‌دارد که انسان‌ها برابرند و آن‌چه موجبات عدم برابری آنها را ایجاد می‌کند باید زدوده شود؛ آنگاه حقیقت انسان‌ها جلوه می‌کند. نمونه‌های برجسته تربیت نبوی، محرومان نظام ستم و برده‌های روابط اجتماعی طبقاتی بودند: سلمان فارسی، صُهَیْب رومی، بلال حبشی و خَبّاب نَبَطی[۱۸۵]. از پیشوای مؤمنان علی(ع) روایت شده است که فرمود: «السُّبَّاقُ خَمْسَةٌ فَأَنَا سَابِقُ‏ الْعَرَبِ‏ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ وَ صُهَيْبٌ سَابِقُ الرُّومِ وَ بِلَالٌ سَابِقُ الْحَبَشِ وَ خَبَّابٌ سَابِقُ النَّبْطِ»[۱۸۶].

در سایه مساوات اجتماعی بود که بلال بن رباح، برده‌ای حبشی خزانه‌دار مورد اطمینان پیامبر و سرور مؤذّنان گردید[۱۸۷]. بلال توانایی ادای تلفظ «شین» را نداشت و به جای آن «سین» می‌گفت. منافقان به پیامبر اعتراض کردند که چرا بلال را مؤذن خود قرار داده است. رسول خدا فرمود «سین» بلال نزد خدا «شین» محسوب می‌شود. گرچه او به جای «أَشْهَد»، «أَسْهد» می‌گوید نزد خدا پذیرفته و قبول خواهد بود[۱۸۸].

رسول خدا(ص) تمام برتری‌جویی‌ها و تفاخرها را زیر پا نهاد و مساوات اجتماعی را آن چنان که باید تحقق بخشید تا جایی که وصی آن حضرت، علی(ع) می‌فرمود: «مَشَى‏ الْمَاشِي‏ مَعَ‏ الرَّاكِبِ‏ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاكِبِ وَ مَذَلَّةٌ لِلْمَاشِي»[۱۸۹].

اما پس از پیامبر و به دنبال دگرگونی در سیاست آن رسول مساوات و تجدید نظر در مشی آن حضرت، مساوات اجتماعی بر هم خورد و مناسبات ستمگرانه طبقاتی دوباره رایج شد.[۱۹۰]

مساوات در گرفتن مالیات‌های اسلامی

از موارد دیگری که مساوات در آن رعایت شده مالیات‌های اسلامی یعنی زکات، خمس، صدقات و غیره است. این مالیات‌ها از همه کسانی که درآمد و دارایی‌شان از مرزی فراتر رود گرفته می‌شود و به هیچ عنوان معیارهای طبقاتی در آن راه ندارد. این مالیات‌ها برای همه، بر اساس نسبت و ضرایبی ثابت است. به عبارت دیگر نسبت تکلیف به وسع نسبتی ثابت است. بدین ترتیب اسلام در ادای مالیات شرعی امتیازی میان پیروانش قائل نشده است و همه را در پرداخت حقوق واجب مساوی دانسته است. البته در این مالیات‌ها نه تنها وضع ناتوانان و نیازمندان به طور کامل رعایت شده است و آنان از پرداخت معافند، بلکه بخش عمده‌ای از این مالیات‌ها با هدف تکافل اجتماعی در جهت تأمین ناتوانان و نیازمندان اختصاص یافته است. این مالیات‌ها به گونه‌ای وضع شده است که علاوه بر جلوگیری از طغیان، تراکم و تمرکز ثروت، فقر و ناداری و بینوایی را بزداید و زمینه عدالت اجتماعی را فراهم سازد، که امنیت و رفاهت جامعه جز در پناه عدالت اقتصادی و اجتماعی میسر نمی‌شود، و آن هنگام است که حقیقت دین ظهور یابد و همگان در سایه عدالت به صلاح رسند. نشانه‌های چنین جامعه‌ای در خطبه‌ای از امیرمؤمنان علی(ع) آمده است: «أَضَاءَ لَكُمُ الْإِسْلَامُ فَأَكَلْتُمْ رَغَداً وَ مَا عَالَ‏ فِيكُمْ‏ عَائِلٌ‏ وَ لَا ظُلِمَ مِنْكُمْ مُسْلِمٌ وَ لَا مُعَاهَدٌ»[۱۹۱].[۱۹۲]

پانویس

  1. فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج ۱، ص ۲۳۶ و الزبیدی، تاج العروس، ج ۱۹، ص ۵۴۸.
  2. مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی «منطق عملی»، ج ۲، ص ۵۰.
  3. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۴.
  4. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۰۰؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۶۵؛ قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ق، ج ۱، ص ۱۷۴ و شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۹.
  5. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۴.
  6. «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  7. مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۴، ص۹۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن،‌ ج۱۶، ص۳۴۱؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج ۴، ص۲۶۵ و فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۰۳ – ۲۰۴.
  8. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۵.
  9. ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروه‌ها و قبیله‌ها کردیم تا یکدیگر را باز‌شناسید، بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
  10. « يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَلَا إِنَّ رَبِّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍ عَلَى عَجَمِيٍ وَ لَا لِعَجَمِيٍ عَلَى عَرَبِيٍ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ وَ لَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ إِلَّا بِالتَّقْوَى، أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؛ ابوالفتح کراجکی، معدن الجواهر، ص ۲۱؛ الهیثمی، مجمع الزوائد، ج ۳، ص ۲۷۲؛ صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۸، ص ۴۸۲ و احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۵، ص ۴۱۱.
  11. « أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّكُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ طِينٍ أَلَا إِنَّ خَيْرَ عِبَادِ اللَّهِ عَبْدٌ اتَّقَاهُ»؛ کلینی، الکافی، ج ۸، ص ۲۴۶؛ نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۱۹۹؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۶۳ و با اندکی اختلاف در: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۳، ص ۶۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۸۳۶؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۳۹۳ و ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۳۰۱.
  12. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۶-۱۱۷.
  13. « اسْتَوُوا وَ لَا تَخْتَلِفُوا فَتَخْتَلِفَ قُلُوبُكُمْ»؛ نووی دمشقی، ریاض الصالحین من کلام سید المرسلین، ص ۱۱۱؛ ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج ۲، ص ۲۶۶؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۶، ص ۵۰۷؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۱۲۲، مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۲، ص ۳۰ و علی بن جعد، مسند ابن الجعد، ص ۳۴۷.
  14. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۶-۱۱۷.
  15. « كُلُّكُمْ بَنُو آدَمَ وَ آدَمُ خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ، لینتهین قوم یفتخرون بآبائهم او لیکونن أهون من العجلان»مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۸۶؛ جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۲۸۷ و المتقی الهندی، کنز العمال، ج ۳، ص ۵۲۷.
  16. ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه، ج ۳، ص ۱۷۶؛ ابویعلی الموصلی، المفارید عن رسول الله(ص)، ص ۹۱؛ الضحاک، الآحاد و المثانی، ج ۵، ص ۲۵۱ و ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۱، ص ۵۲۰.
  17. «بی‌گمان نزدیک‌ترین مردم به ابراهیم همانانند که از وی پیروی کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان؛ و خداوند سرپرست مؤمنان است» سوره آل عمران، آیه ۶۸.
  18. الآحاد و المثانی، ص ۲۵۱؛ المفارید عن رسول الله(ص)، ص ۹۱ و ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۱، ص ۵۲۰.
  19. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۶-۱۱۷.
  20. « كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَجْلِسُ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَصْحَابِهِ فَيَجِيءُ الْغَرِيبُ فَلَا يَدْرِي أَيُّهُمْ هُوَ حَتَّى يَسْأَلَ»؛ ابن الاشعث السجستانی، سنن ابی داوود، ج ۲، ص ۴۱۲؛ ابن حجر، فتح الباری، ج ۱، ص ۱۰۶ - ۱۰۷؛ حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۱۶؛ اسحاق بن راهویه، مسندابن راهویه، ج۱، ص۲۰۹ و النسائی، السنن الکبری، ج۳، ص۴۴۲.
  21. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۷-۱۱۸.
  22. برگرفته از کتاب‌های ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج ۱۱، ص ۱۹۶؛ حسن دیلمی، ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۱۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۱۴۶؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۵. ص ۵۴.
  23. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۸.
  24. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۸.
  25. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۸.
  26. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹.
  27. « يَا زِيَادُ جُوَيْبِرٌ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَةِ فَزَوِّجْهُ يَا زِيَادُ وَ لَا تَرْغَبْ عَنْهُ»؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج ۲، ص ۶۰۵ و ۶۰۶، الکافی، ۵، ص ۳۴۱؛ وسائل الشیعه، ۲، ص ۶۸ و بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۱۹.
  28. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹.
  29. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۸۰؛ امتاع الاسماع، ج ۶، ص ۵۹ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۷۷.
  30. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹.
  31. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹-۱۲۰.
  32. « وَ صَارُوا عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً»؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲، ص ۳۵۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۹۰؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۶ و شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۱۸.
  33. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰.
  34. « إِنَّمَا هَلَكَ بَنُو إِسْرَائِيلَ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الْحُدُودَ عَلَى الْوَضِيعِ دُونَ الشَّرِيفِ»؛ دعائم الاسلام ج ۲، ص ۴۴۲ و مستدرک الوسائل، ج ۱۸، ص ۸.
  35. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰.
  36. البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۰. - ۱۵۱؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۵۲؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۱۴ و مسند ابن راهویه، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶.
  37. «إِنَّمَا أَهْلُكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الشَّرِيفُ تَرَكُوهُ وَ إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الضَّعِيفِ أَقَامُوا عَلَيْهِ الْحَدُّ وَ أَنِّي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ، لَوْ أَنَّ فاطمه بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَرِقَةٍ فَقُطِعَتْ يَدُهَا »؛ صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۱؛ دلائل النبوه، ج ۵، ص ۸۸؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۱۴ و مسند ابن راهویه، ج ۲، ص ۲۳۶.
  38. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰-۱۲۱.
  39. تاریخ مدینه دمشق، ج۴۸، ص۳۲۴؛ حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج۲، ص۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۱۲، ص۲۴۲؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج ۲، ج ۱۸، ص ۲۸۰ و مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۲۶.
  40. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۱.
  41. تاریخ الطبری، ص ۴۵۷ - ۴۵۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۳۰۷ و السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۴۱ - ۶۴۲.
  42. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
  43. سیره نبوی، «منطق عملی»، ج ۲، ص ۵۳۷.
  44. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
  45. « طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِ مُسْلِمٍ»؛ الکافی، ج۱، ص۳۰؛ حسن بن ابی الحسن دیلمی، اعلام الدین، ص ۸۱ و ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۶۵.
  46. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
  47. امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۱۱۹ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۶.
  48. « اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً وَ لَا تَكُنِ الْخَامِسَةَ فَتَهْلِكَ»؛ ابن ابی جمهور، عوالی اللآلی، ج ۴، ص ۷۵؛ مجموعه ورام، ج ۱، ص ۸۴؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص ۱۰۶؛ الطبرانی، المعجم الاوسط، ج ۵، ص۲۳۱ و الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۸۳.
  49. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳.
  50. گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳.
  51. وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۶۸؛ الکافی، ج۵، ص۳۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۴۱؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۲۱؛ السیرة النبویه (ابن هشام)، ج ۱، ص ۵۰۳ و عیون الاثر، ج ۱، ص ۲۲۷.
  52. مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج ۴، ص ۲۳۱؛ السیرة النبویة (ابن هشام)، ج ۲، ص ۳۷۳؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۳۶ و تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۶۵.
  53. حیدری، گلشاد، فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳-۱۲۴.
  54. «مردم! آگاه باشید که پروردگارتان یکی است و پدرتان [نیز] یکی است. بنابراین بدانید که نه عربی را بر عجم، و نه عجمی را بر عرب، و نه سیاهی را بر سفید، و نه سفیدی را بر سیاه برتری است مگر به تقوا. آیا [این حقیقت را] ابلاغ کردم؟ - گفتند: آری. فرمود: - حاضران به غایبان ابلاغ کنند». الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
  55. سوره حجرات، آیه ۱۳.
  56. «مردم! پروردگارتان یکی است و پدرتان [نیز] یکی است. همه‌تان از آدمید و آدم از خاک. در حقیقت گرامی‌ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست. و عربی را بر عجمی برتری نیست مگر به تقوا. آیا [این حقیقت را] ابلاغ کردم؟ - گفتند: آری، فرمود: - حاضران به غایبان ابلاغ کنند». تحف العقول، ص۲۴؛ و نیز ر.ک: البیان و التبیین، ج۲، ص۲۴.
  57. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  58. تحف العقول، ص۲۴؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
  59. نک: شمس‌الدین محمد بن حمزة العثمانی (ابن الفناری)، مصباح الأنس فی شرح مفتاح غیب الجمع و الوجود لصدر الدین محمد بن اسحاق القونوی، مع تعلیقات میرزا هاشم الکیلانی اشکوری و حسن حسن‌زاده آملی، چاپ دوم، انتشارات فجر، ۱۳۶۳ ش. ص۶۹-۷۰؛ صدر الدین محمد بن ابراهیم الشیرازی (صدر المتألهین)، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة (الاسفار الاربعة)، مکتبة المصطفوی، قم، ۱۳۷۸ ق. ج۲، ص۸۲؛ الامام روح‌الله الموسوی الخمینی، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، مقدمه از سیدجلال‌الدین آشتیانی، چاپ اول، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، ۱۳۷۲ ش. ص۱۸-۱۹.
  60. تحف العقول، ص۲۴؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
  61. «بی‌گمان خداوند به نژادها، خانواده‌ها، بدن‌ها، دارایی‌های شما نظر ندارد، بلکه به قلب‌های شما می‌نگرد و آن کسی را که قلبی صالح دارد مورد مهر و رحمت خود قرار می‌دهد، و شما همگی فرزندان آدمید و محبوب‌ترین شما نزد خدا باتقواترین شماست». الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۲.
  62. «ای مردم، خداوند تکبّر و فخرفروشی جاهلیت و افتخار کردن به پدران را از بین برد. آگاه باشید شما از آدمید و آدم از گل. آگاه باشید برترین بندگان خدا، بنده‌ای است که تقوای الهی داشته باشید. [زبان] عربی برای [افتخار به] پدران نیست، بلکه آن زبانی است گویا. پس هر کس را که عملش پایین آورد، حسبش بالا نمی‌برد. آگاه باشید تمام خون‌هایی که در جاهلیت ریخته شده است و کینه - و کینه دشمنی - زیر این پای من است تا روز قیامت». الکافی، ج۸، ص۲۴۶؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۱۳۷؛ و نیز ر.ک: المغازی، ج۲، ص۸۳۶؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۳؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱۷، ص۲۸۱؛ نهایة الارب، ج۱۷، ص۳۱۲-۳۱۳.
  63. «ای علی، خداوند به وسیله اسلام تکبر و فخرفروشی جاهلیت و افتخار کردن به پدران را از بین برد. آگاه باشید که تمام مردمان از آدمند و آدم از خاک است، و برترین مردمان نزد خدا، باتقواترین آنان است». من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۶۳؛ المواعظ، ص۲۶؛ مکارم الاخلاق، ص۴۳۸.
  64. «با هم در یک صف و به مساوات باشید و با هم مختلف نباشید تا قلب‌هایتان مختلف نشود». صحیح مسلم، ج۴، ص۱۵۴؛ سنن أبی داود، ج۱، ص۱۵۶؛ سنن النسائی، ج۲، ص۹۰؛ حلیة الاولیاء، ج۵، ص۲۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۵۴؛ فیض القدیر، ج۱، ص۵۰۳.
  65. «رنگ (و نگار) خداوند را (بگزینید) و خوش‌رنگ (و نگار)‌تر از خداوند کیست؟ و ما پرستندگان اوییم» سوره بقره، آیه ۱۳۸.
  66. «همه‌تان فرزندان آدمید و آدم از خاک آفریده شده است، گروهی که به پدران خویش مباهات می‌کنند باید بدان پایان بخشد که در غیر این صورت نزد خدا از سوسک سرگین غلطان نیز خوارتر و بی‌ارزش‌تر به شمار آیند». تفسیر ابن کثیر، ج۶، ص۳۸۸؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۲۸۸؛ فیض القدیر، ج۵، ص۳۷؛ و نیز ر.ک: سنن أبی داود، ج۲، ص۶۲۴؛ کنزالعمال، ج۳، ص۵۲۷.
  67. «هاشمی هرگز نباید بر کسی که بربر است فخر بفروشد». اللزومیات، ج۱، ص۴۰۹.
  68. «ای فرزندان هاشم، ای فرزندان عبدالمطّلب! همانا من فرستاده خدا بر شمایم و خیر خواه شمایم. من در گرو عمل خویشم و هر یک از شما هم در گرو عمل خود است. نگویید که محمد از ما است و هر جایی او وارد شد، وارد می‌شویم [و چون او به بهشت رود ما نیز که خویشاوندان اوییم به بهشت درآییم]. نه، به خدا سوگند، دوستان و پیروان من از شما و غیر شما جز تقواپیشگان نیستند. آگاه باشید که من در روز قیامت شما را نشناسم و چنان نباشد که به قیامت درآیید در حالی که دنیا را بر پشت خود بار کرده باشید و مردمان بیایند در حالی که آخرت را با خود آورده باشند. آگاه باشید که به راستی رفع عذر خویش را میان خود و شما و میان خود و خدای عز و جل درباره شما انجام دادم». الکافی، ج۸، ص۱۸۲؛ تنبیه الخواطر، ج۲، ص۱۵۱.
  69. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  70. «وقتی آیه شریفه "و خویشاوندان نزدیکت را هشدار ده" نازل شد، پیامبر یک یک ایشان را صدا زد تا آنجا که فرمود: ای فاطمه دختر محمد، ای صفیه دختر عبد المطلب - عمه رسول خدا - شما دو تن نیز برای خود عمل کنید، زیرا من شما را از هیچ وظیفه‌ای که در قبال خدا دارید، نمی‌توانم بی‌نیاز کنم. پس هر کس با این امور آشنا باشد می‌فهمد که چیزی جز تقوا سودی به حالش ندارد». تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴.
  71. «ای گروه قریش! روز قیامت مردم را با کردارشان بیاورند و شما دنیا را در حالی که بر گردن‌هایتان بار کرده‌اید، به همراه خود می‌آورید و یا محمد یا محمد می‌گویید [و استغاثه می‌کنید] و من می‌گویم: این چنین از شما رو گردانم. و بیان فرمود که اگر آنان به دنیا دل ببندند، نسب قریش سودی به حالشان ندارد». تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴.
  72. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۴۶۹-۴۷۹.
  73. «رسول خدا(ص) نگاه‌های خود را میان اصحاب خود تقسیم می‌کرد، و به هر یک به طور مساوی نگاه می‌نمود». الکافی، ج۸، ص۲۶۸؛ تنبیه الخواطر، ج۲، ص۱۷۶؛ وسائل الشیعة، ج۸، ص۴۹۹؛ کحل البصر، ص۶۹.
  74. ر.ک: عبدالحی الکتانی، التراتیب الاداریة (نظام الحکومة النبویة)، دارالکتاب العربی، بیروت، ج۲، ص۲۱۷.
  75. «رسول خدا(ص) در حلقه‌ای میان اصحابش می‌نشست و به گونه‌ای که وقتی فرد بیگانه وارد مجلس می‌شد نمی‌دانست پیامبر کدام یک است تا می‌پرسید». سنن أبی داود، ج۲، ص۵۲۷؛ الوفاء باحوال المصطفی، ج۲، ص۴۳۸؛ مکارم الاخلاق، ص۱۶؛ المحجة البیضاء، ج۴، ص۱۵۲؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۶۲.
  76. الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۶۰-۳۷۱؛ مسند احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۰۶؛ البیان و التبیین، ج۲، ص۲۱؛ سنن ابن ماجة، ج۱، ص۳۱۸؛ عیون الاخبار، ج۱، ص۲۶۷؛ الکافی، ج۶، ص۲۷۱، ج۸، ص۱۳۱؛ اخلاق النبی و آدابه، ص۲۱۲؛ السنن الکبری، ج۲، ص۴۲۰؛ دلائل النبوة البیهقی، ج۱، ص۳۲۹-۳۳۰؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۶؛ الوفاء باحوال المصطفی، ج۲، ص۵۹۷؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۱۶۹؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۹، ص۲۳۴؛ ارشاد القلوب، ج۱، ص۱۱۵؛ البیان و التعریف، ج۲، ص۱۱۰-۱۱۱.
  77. «در خوراک و پوشاک بر خدمتکاران و بندگانش برتری نمی‌جست». مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.
  78. «مردمان در اسلام برابرند. مردمان به یک اندازه فرزند آدم و حوایند. عربی را بر عجمی، و عجمی را بر عربی جز به تقوای الهی برتری نیست. آیا [این حقیقت را] رساندم؟ گفتند: آری. گفت: خدایا گواه باش». تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۰؛ و نیز ر.ک: العقد الفرید، ج۳، ص۱۱۲.
  79. «نسب‌های خود را نزد من نیاورید، بلکه عمل‌های خود را آورید. به مردم همان را می‌گویم که به شما می‌گویم، آیا [این حقیقت را] رساندم؟ گفتند: آری. گفت: خدایا گواه باش». تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۰.
  80. «او را فرمان داد تا به نرمی و ملایمت پروبال رحمت خود بر مردمان گشاید و در مجلس خویش همه را یکسان نشاند و به یک چشم بنگرد و دور و نزدیک (خویش و بیگانه) را در حقوق برابر شمارد. و او را فرمان داد که در میان مردمان به دادگری حکومت کند و عدالت را برقرار دارد و از هوای نفس پیروی نکند و در کار خداپسندانه از سرزنش هیچ ملامتگری نهراسد، زیرا خداوند با کسی است که تقوای الهی پیشه کند و پیروی و فرمانبرداری او را بر دیگران مقدّم دارد». تحف العقول، ص۱۱۹.
  81. «و همه را یکسان بنگر و یکسان بهره رسان تا بزرگان در جانبداری تو از خودشان طمع نبندند و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند». تحف العقول، ص۱۱۹؛ نهج البلاغه، نامه ۴۶ [«فِي‏ اللَّحْظَةِ وَ النَّظْرَةِ» آمده است].
  82. «و برای همه مردمت آن چه را برای خود و خانواده‌ات می‌خواهی بخواه، و آن چه را برای خود و خانواده‌ات نمی‌پسندی بر آنان نیز مپسند». تحف العقول، ص۱۲۲؛ امالی الطوسی، ج۱، ص۳۰.
  83. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۴۸۹.
  84. «آنان که پیش از شما بودند تنها به سبب چنین تبعیض‌هایی هلاک شدند؛ زیرا حدود را بر فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند». دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱۸، ص۷.
  85. «بنی‌اسرائیل تنها به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند». دعائم الاسلام، ج۲، ص۴۴۲.
  86. «آنان‌که پیش از شما بودند به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره فرودستان اجرا می‌کردند و اشراف و بزرگان را رها می‌ساختند. به آن کس که جان محمد در دست اوست سوگند که اگر دخترم فاطمه چنین کرده بود، دست او را قطع می‌کردم». صحیح البخاری، ج۸، ص۵۷۳؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: کتاب الخراج، ص۱۵۳؛ سنن الدارمی، ج۲، ص۱۷۳؛ صحیح مسلم، ج۱۱، ص۱۸۶-۱۸۸؛ سنن ابی ماجة، ج۲، ص۸۵۱-۸۵۲؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۴۴۵؛ کتاب الکبائر، ص۹۸؛ شهاب‌الدین احمد بن علی ابن حجر العسقلانی، بلوغ المرام من ادلة الاحکام، عنی بتصحیحه و التعلیق علیه محمد حامد الفقی، دار الفکر، بیروت، ص۲۶۱؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۳۹۳؛ کنز العمال، ج۳، ص۷۳۵؛ تفسیر أبی السعود، ج۶، ص۱۵۶؛ نیل الاوطار، ج۷، ص۱۳۱؛ تفسیر روح المعانی، ج۱۷، ص۸۳؛ فیض القدیر، ج۲، ص۵۶۸؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۶۸.
  87. «مردم، من در برابر شما خدایی را که جز او خدایی نیست می‌ستایم. هر که در میان شما حقی بر من دارد اینک من. اگر بر پشت کسی تازیانه زده‌ام، این پشت من، بیاید و به جای آن تازیانه بزند. اگر کسی را دشنام داده‌ام، بیاید دشنامم دهد. زنهار که دشمنی در سرشت من نیست و در شأن من نیست. بدانید که محبوب‌ترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر من دارد از من بستاند یا مرا حلال کند تا خدا را که دیدار می‌کنم پاک و پاکیزه باشم. و چنین می‌بینم که این درخواست مرا کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم». تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و با مختصر اختلاف در لفظ: الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۹؛ البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۵۱.
  88. «مردم، هر کس مالی از کسی نزدش باشد باید آن را بپردازد و نگوید رسوایی دنیاست. بدانید که بی‌شک رسوایی‌های دنیا از رسوایی‌های آخرت آسان‌تر است». تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰.
  89. تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ و نیز ر.ک: مقاله از هجرت تا وفات، محمد خاتم پیامبران، ج۱، ص۳۶۲-۳۶۳.
  90. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۱۲.
  91. نک: المغازی، ج۱، ص۹۹؛ سیرة ابن هشام، ج۲، ص۲۸۴؛ سنن أبی داود، ج۲، ص۷۰؛ تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸؛ الروض الأنف، ج۵، ص۱۸۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۰؛ تاریخ الذهبی، ج۲، ص۱۱۵؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۳۶۸؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۹۳.
  92. نک: کتاب الخراج، ص۲۴، ۴۲-۴۶؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۹۵، ۳۰۴؛ المعیار و الموازنة، ص۲۵۲؛ أبو محمد الفضل بن شاذان الازدی النیسابوری، الایضاح، الطبعة الاولی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۲ ق. ص۱۳۶-۱۳۸؛ فتوح البلدان، ص۴۳۵-۴۴۴؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۳؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۶۱۲-۶۱۸؛ أبو الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی، الاحکام السلطانیة، الطبعة الثانیة، افست مرکز النشر، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، ۱۴۰۶ ق. ص۱۹۹-۲۰۲؛ الاحکام السلطانیة لأبی یعلی، ص۲۳۷-۲۴۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۲-۵۰۴؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱۲، ص۹۴؛ احمد بن علی القلقشندی، صبح الأعشی فی صناعة الانشاء، شرحه و علق علیه و قابل نصوصه محمد حسین شمس الدین، الطبعة الاولی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۰۷ ق. ج۱۳، ص۱۱۳-۱۱۷؛ رفیق بک العظم، أشهر مشاهیر الاسلام فی الحرب و السیاسة، الطبعة السادسة، دار الرائد العربی، بیروت، ۱۴۰۳ ق. ج۲، ص۳۶۳-۳۶۴؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۲۲۷؛ محمد عزة دروزة، تاریخ الجنس العربی، الطبعة الاولی، المکتبة العصریة، صیدا، ۱۳۸۱ ق. ج۷، ص۱۷۷-۱۷۸.
  93. الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۰۴؛ المعیار و الموازنة، ص۲۵۲؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۴؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۰۴.
  94. «تا سومین به پا خاست و همچون چارپا بتاخت، و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت، و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند، و بیت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر که مهار بُرَد و گیاه بهاران چرد». نهج البلاغه، خطبه ۳.
  95. مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۲؛ جرجی زیدان، تاریخ التمدن الاسلامی، دار مکتبة الحیاة، بیروت ج۱، ص۷۹.
  96. مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۳؛ تاریخ التمدن الاسلامی، ج۱، ص۷۹-۸۰.
  97. المعارف، ص۱۱۲؛ السنن الکبری، ج۶، ص۳۰۱؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
  98. المعارف، ص۱۱۲؛ أنساب الاشراف، ج۵، ص۲۵، ۲۷، ۲۸؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۹۱؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸؛ الصواعق المحرقة، ص۱۱۳.
  99. المعارف، ص۱۱۲؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
  100. أنساب الاشراف، ج۵، ص۵۲.
  101. أنساب الاشراف، ج۵، ص۲۸.
  102. شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
  103. المعارف، ص۱۱۳؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۸.
  104. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۶۸.
  105. شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۱۹۹.
  106. البدایة و النهایة، ج۷، ص۱۷۰.
  107. مختصر تاریخ دمشق، ج۱۶، ص۱۹۲.
  108. «[چندان اسراف ورزید] که کار به دست و پایش پیچید و پرخوری به خواری، و خواری به نگونساری کشید». نهج البلاغه، خطبه ۳.
  109. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۱۹.
  110. «جستجو و فراگیری دانش بر [نوع] مسلمان واجب است». المحاسن، ج۱، ص۲۲۵؛ أبو جعفر محمد بن الحسن بن فروخ الصفار، بصائر الدرجات الکبری فی فضائل آل محمد(ع)، تقدیم و تعلیق و تصحیح محسن کوچه باغی، مؤسسة الاعلمی، طهران، ۱۴۰۴ ق. ص۲۲-۲۳؛ الکافی، ج۱، ص۳۰-۳۱؛ دعائم الاسلام، ج۱، ص۸۳؛ کنزالفوائد، ج۲، ص۱۰۷؛ مسند الشهاب، ج۱، ص۱۳۶؛ الفردوس بمأثور الخطاب، ج۱، ص۷۸؛ مشکاة الانوار، ص۱۳۷؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۱۹-۱۲۰؛ الجامع الصغیر، ج۲، ص۱۳۱؛ منیة المرید، ص۲۳؛ المحجة البیضاء، ج۱، ص۱۸؛ وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۱۳.
  111. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۲؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۴۷؛ عیون الاثر، ج۱، ص۳۷۳؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  112. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۱؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۰۱؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  113. نام او حکم بود و پیامبر او را عبدالله خواند. وی در جنگ یمامه کشته شد. ر.ک: أبو عمرو خلیفة بن خیاط بن أبی هبیرة اللیثی (خلیفة العصفری)، کتاب الطبقات، حققه سهیل زکار، الطبعة الاولی، دار الفکر، بیروت، ۱۴۱۴ ق. ص۴۰؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱-۱۹۲.
  114. أبوعبدالله المصعب بن عبد الله بن المصعب الزبیری، نسب قریش، عنی بنشره لاول مرة و تصحیحه و التعلیق علیه أ. لیفی بروفنسال، دارالمعارف للطباعة و النشر، القاهرة، ۱۹۵۳ م. ص۱۷۴؛ جمهرة أنساب العرب، ص۸۰؛ التبیین فی أنساب القرشیین، ص۱۹۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۳۳؛ الاصابة، ج۱، ص۳۴۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  115. عبادة بن صامت بن قیس انصاری خزرجی از بزرگان اصحاب پیامبر و از جمله شرکت‌کنندگان در پیمان عقبه و یکی از نقیبان پیامبر بود. وی در بدر و دیگر نبردها حضور داشت. در فتح مصر شرکت نمود و نخستین کس در منصب قضاوت در فلسطین بود. وی در سال ۳۴ هجری در رمله یا بیت المقدس درگذشت. ر.ک: اسد الغابة، ج۳، ص۵۶-۵۷؛ الاصابة، ج۲، ص۲۶۰-۲۶۱؛ تهذیب التهذیب، ج۵، ص۹۷-۹۸؛ الأعلام، ج۳، ص۲۵۸.
  116. التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۸.
  117. وی دختر عبد الله بن شمس بن خلف است که نام اصلی وی لیلی بوده و به شفا شهرت یافته است. او پیش از هجرت اسلام آورد و از جمله نخستین زنان مهاجر و بیعت کنندگان با پیامبر بود. وی را از زنان خردمند و با فضیلت آن دوره شمرده‌اند. ر.ک: الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۲؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳.
  118. فتوح البلدان، ص۴۵۸؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۳؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۳۳؛ التراتیب الاداریة، ج۱، ص۴۹-۵۰.
  119. فتوح البلدان، ص۴۵۸.
  120. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  121. «کتاب خدا را بیاموزید و بدان ملتزم باشید». مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۴۶؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۵۱۱؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۳۰، ۶۰۳.
  122. «بهترین شما کسی است که قرآن را بیاموزد و تعلیم دهد». امالی الطوسی، ج۱، ص۳۶۷؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۶۱۵؛ کنزالعمال، ج۱، ص۵۲۵؛ بحارالانوار، ج۹۲، ص۱۸۶.
  123. «روز خود را در حالی آغاز کن که دانشمند یا دانشجو یا شنونده دانش یا دوستدار دانش باشی، و از گروه پنجم (خارج از این چهار گروه) مباش که هلاک و نابود شوی». تنبیه الخواطر، ج۱، ص۸۴؛ الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۸۳؛ منیة المرید، ص۲۶؛ کنزالعمال، ج۱۰، ص۱۴۳.
  124. سیرة ابن هشام، ج۲، ص۳۸-۴۲؛ سیرة ابن کثیر، ج۱، ص۳۳۳-۳۳۶؛ السیرة الحلبیة، ج۲، ص۸؛ احمد زینی دحلان، السیرة النبویة، بهامش السیرة الحلبیة، دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۱، ص۲۸۸-۲۹۰.
  125. مسند احمد بن حنبل، ج۵، ص۱۱۴؛ مستدرک الحاکم، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۴، ص۱۹۸؛ تهذیب الکمال، ج۲، ص۲۶۴-۲۶۵.
  126. الاصابة، ج۱، ص۴۸۷.
  127. مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۸۲؛ الاصابة، ج۳، ص۴۰۶-۴۰۷.
  128. مختصر تاریخ دمشق، ج۲۴، ص۳۷۰.
  129. مختصر تاریخ دمشق، ج۱۹، ص۱۹۵-۱۹۶.
  130. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۴۲۴-۴۲۵.
  131. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۲۰۳.
  132. ویل دورانت، تاریخ تمدن، چاپ دوم، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷ ش. ج۱، مترجمان احمد آرام، ع. پاشایی، امیر حسین آریان‌پور، ص۵۵۶.
  133. «کودکان در تعلیم نزدت یکسان باشند، برخی را بر برخی برتری ندهی». الکافی، ج۵، ص۱۲۱؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۳۶۴؛ الاستبصار، ج۳، ص۶۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۱۲.
  134. «برخی از عالمان معتقدند که بایستی دانش را به ثروتمندان و طبقه اشراف آموخت، و تهیدستان را از دانش مرحوم کرد؛ چنین عالمانی در طبقه سوم آتش خواهند بود». الخصال، ج۲، ص۳۵۳؛ بحارالانوار، ج۲، ص۱۰۸.
  135. سنن الدارمی، ج۱، ص۱۱۰.
  136. وی محمد بن عبدالرحمن بن ابی لیلا و بنابر قولی داود بن بلال انصاری کوفی از فقیهان برجسته و قاضی دولت اموی و سپس دولت عباسی بود و مدت سی و سه سال در منصب قضا به قضاوت مشغول بود. وی در سال ۱۴۸ هجری در کوفه درگذشت. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۶، ص۳۵۸؛ وفیات الاعیان، ج۴، ص۱۷۹-۱۸۱؛ میزان الاعتدال، ج۳، ص۶۱۳-۶۱۶؛ تذکرة الحفاظ، ج۱، ص۱۷۱؛ الوافی بالوفیات، ج۳، ص۲۲۱-۲۲۳؛ تهذیب التهذیب، ج۹، ص۲۶۸-۲۶۹؛ شذرات الذهب، ج۱ - ص۲۲۴؛ معجم رجال الحدیث، ج۱۶، ص۲۱۵-۲۱۸.
  137. عیسی بن موسی بن محمد عباسی، مکنی به ابو موسی برادرزاده سفاح از امیران و فرماندهان دولت عباسی بود که او را شیخ الدولة می‌گفتند. در سال ۱۰۲ هجری در حمیمه متولد شد و در سال ۱۳۲ از طرف عموی خود والی کوفه و مناطق آن گشت و سفاح او را ولی عهد منصور قرار داد؛ اما منصور در سال ۱۴۷ او را از ولایت‌عهدی و حکومت کوفه معزول کرد. وی در سال ۱۶۷ درگذشت. ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۵۷۷-۵۸۱، ج۶، ص۷۵؛ الأعلام، ج۵، ص۱۰۹-۱۱۰.
  138. العقد الفرید، ج۲، ص۵۴۵.
  139. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۳۷.
  140. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  141. «آیا به (سرگذشت) بزرگان بنی اسرائیل پس از موسی ننگریسته‌ای که به پیامبری که داشتند گفتند: پادشاهی بر ما بگمار تا در راه خداوند کارزار کنیم. گفت: آیا گمان نمی‌کنید که اگر جنگ بر شما مقرّر شود، کارزار نکنید؟ گفتند: چرا در راه خداوند جنگ نکنیم در حالی که ما از سرزمینمان رانده و از فرزندانمان مانده‌ایم؛ اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند و خداوند به (احوال) ستمکاران داناست *و پیامبرشان به آنان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهی شما گمارده است، گفتند: چگونه او را بر ما پادشاهی تواند بود با آنکه ما از او به پادشاهی سزاوارتریم و در دارایی (هم) به او گشایشی نداده‌اند. گفت: خداوند او را بر شما برگزیده و بر گستره دانش و (نیروی) تن او افزوده است و خداوند پادشاهی خود را به هر که خواهد می‌دهد و خداوند نعمت‌گستری داناست» سوره بقره، آیه ۲۴۶-۲۴۷.
  142. ر.ک: تفسیر نمونه، ج۲، ص۱۶۷-۱۶۸.
  143. «مردم! سزاوارترین کس به زمامداری و رهبری کسی است که بدان تواناتر باشد، و در آن به فرمان خدا داناتر». نهج البلاغه، خطبه ۱۷۳.
  144. «همه گروه‌های مسلمان که به جنگ و جهاد می‌روند به ترتیب و به تناوب وارد جنگ خواهند شد [و جنگیدن بر یک گروه دو مرتبه پشت سر هم تحمیل نخواهد شد]». سیرة ابن هشام، ج۲، ص۱۲۱؛ نهایة الارب، ج۱۶، ص۳۴۹؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۲۷۴.
  145. نک: سیرة ابن هشام، ج۴، ص۲۷۸-۲۷۹؛ الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۵۸-۲۶۳؛ الوفاء بأحوال المصطفی، ج۲، ص۷۱۷-۷۴۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۳-۳۳۸؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۱۵۲-۱۶۲؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۲۴۰-۲۵۵.
  146. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۳۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۶۵؛ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، حققه و علق علیه السید حسین بحرالعلوم، الطبعة الثانیة، منشورات العزیزی، قم، ۱۳۹۴ ق. ج۱، ص۲۲۷-۲۲۹؛ أمین الاسلام أبوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، تصحیح و تعلیق علی اکبر الغفاری، دارالمعرفة، بیروت، ۱۳۹۹ ق. ص۱۱۰؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۰۵؛ بحار الانوار، ج۲۱، ص۵۵؛ جعفر مرتضی العاملی، دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، الطبعة الاولی، مؤسسة النشر الاسلامی، قم، ۱۴۰۹ ق. ج۱، ص۲۳۹-۲۴۳.
  147. بسیاری از مورخان تاریخ بستن پرچم را چهار روز مانده از ماه صفر و رحلت آن حضرت را دوازده ربیع الاول نوشته‌اند که زمان بستن پرچم شانزده روز پیش از رحلت می‌شود. ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۸۹؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳.
  148. ابنی جزئی از خاک بلقا واقع در سرزمین شام در نزدیکی موته میان عسقلان و رمله است. الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۱-۵۱۲؛ معجم البلدان، ج۱، ص۷۹؛ لسان العرب، ج۱، ص۵۴.
  149. ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۷؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  150. جرف منطقه وسیعی در سه میلی مدینه به سمت شام است. معجم البلدان، ج۲، ص۱۲۸.
  151. المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  152. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.
  153. الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲.
  154. أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۵.
  155. ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲.
  156. «مردم، فرماندهی اسامه را بپذیرید و سپاه را حرکت دهید که به جان خودم سوگند اگر درباره فرماندهی او سخن می‌گویید، پیش از این درباره فرماندهی پدرش هم سخن‌ها گفتید، ولی او شایسته فرماندهی است، چنان که پدرش نیز در خور آن بود». سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۲۸؛ أنساب الاشراف، ج۱، ص۴۷۴؛ و نیز ر.ک: المغازی، ج۳، ص۱۱۱۸؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۶؛ الروض الأنف، ج۷، ص۵۱۲؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۷؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۲-۳۵۳؛ سیرة ابن کثیر، ج۲، ص۴۵۷.
  157. الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ عیون الاثر، ج۲، ص۳۵۳.
  158. «سپاه اُسامه را حرکت دهید که خدا لعنت کند آنان را که از این کار تخلف نمایند». السقیفة و فدک، ص۷۵؛ أبوالفتح محمدبن عبدالکریم الشهرستانی، الملل و النحل، تخریج محمد بن فتح الله بدران، الطبعة الثانیة، مکتبة الانجلو المصریة، القاهرة، افست منشورات الرضی، قم، ۱۳۶۴ ش. ج۱، ص۲۹؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۶، ص۵۲.
  159. ر.ک: الخصال، ج۲، ص۳۷۱-۳۷۲؛ بحارالانوار، ج۳۸، ص۱۷۳-۱۷۴.
  160. ر.ک: سیرة ابن هشام، ج۱، ص۳۴۲؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۶۴؛ الاستیعاب، ج۴، ص۳۲۴-۳۲۷؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۸۱؛ الاصابة، ج۴، ص۳۲۷؛ محمد علی بحرالعلوم، زنان صدر اسلام، ترجمه محمد علی امینی، چاپ اول، انتشارات حکمت، ۱۳۵۸ ش. ص۱۰-۲۴.
  161. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  162. ر.ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۴۸، ۲۴۶؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱؛ اسد الغابة، ج۵، ص۴۹۲-۴۹۳؛ الاصابة، ج۴، ص۳۳۹-۳۴۰؛ زنان صدر اسلام، ص۱-۹.
  163. نام بوستانی در سرزمین یمامه است. معجم البلدان، ج۲، ص۲۳۲.
  164. ر.ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۸-۲۷۰؛ سیرة ابن هشام، ج۳، ص۲۹-۳۰؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۴۱۲-۴۱۶؛ الاستیعاب، ج۴، ص۴۵۵-۴۵۶؛ اسد الغابة، ج۵، ص۶۰۵؛ الاصابة، ج۴، ص۴۰۳-۴۰۴؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۱۴۸-۱۴۹؛ زنان صدر اسلام، ص۱۱۹-۱۳۲.
  165. المغازی، ج۱، ص۲۹۲.
  166. ر.ک: سیرة ابن هشام، ج۳، ص۵۱؛ زنان صدر اسلام، ص۲۵-۳۳.
  167. ر.ک: المغازی، ج۱، ص۲۶۵؛ الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۹۴؛ زنان صدر اسلام، ص۱۳۳-۱۴۲.
  168. المغازی، ج۱، ص۲۷۲.
  169. جابر بن یزید جعفی از اصحاب امام باقر و امام صادق(ع) و از راویان ثقه و دارای تألیفات متعدد بوده است. ر.ک: رجال النجاشی، ص۱۲۸-۱۲۹؛ معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۱۷-۲۷؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۵۳۲-۵۵۰.
  170. «و به خدا سوگند سیصد و سیزده تن نزد او گرد می‌آیند که در میان آنان پنجاه زن هست. آنان بدون قراری از پیش، از این سوی و آن سوی مانند ابرهای پراکنده پاییزی به هم می‌پیوندند و در مکه به حضور مهدی می‌رسند». تفسیر العیاشی، ج۱، ص۶۵؛ تفسیر البرهان، ج۱، ص۱۶۴؛ بحارالانوار، ج۵۲، ص۲۲۲.
  171. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۴۵.
  172. اللزومیات، ج۲، ص۴۵۰.
  173. عکاظ یکی از بازارهای معروف عرب در جاهلیت بود در دشتی میان نخله و طائف. این بازار از هلال ذی‌القعده برپا می‌شد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه می‌یافت و قبایل عرب در آنجا گرد می‌آمدند و شعر می‌خواندند و خریدوفروش می‌کردند و بر یکدیگر تفاخر می‌نمودند. ر.ک: معجم البلدان، ج۴، ص۱۴۲؛ صفی الدین عبد المؤمن بن عبد الحق البغدادی، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، تحقیق و تعلیق علی محمد البجاوی، الطبعة الاولی، دارالجیل، بیروت، ۱۴۱۲ ق. ج۲، ص۹۵۳.
  174. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۰-۴۷؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۲۵-۵۲۹؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۳۷۸-۳۸۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۲۵-۱۲۸؛ شمس الدین محمد بن أبی بکر (ابن قیم الجوزیة)، فقه السیرة النبویة من زاد المعاد فی هدی خیرالعباد، تنسیق و ترتیب و شرح و تقدیم السید الجمیلی، الطبعة الاولی، دار الفکر اللبنانی، بیروت، ۱۴۰۷ ق. ص۶۶-۶۷؛ الوافی بالوفیات، ج۱۵، ص۲۷-۲۹؛ الاصابة، ج۱، ص۵۴۶-۵۴۶.
  175. «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه می‌داشتی و از مردم می‌ترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجام‌یافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
  176. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  177. «ای جُوَیْبِر! خداوند به وسیله اسلام [بسیاری از] آنان را که در جاهلیت محترم و شریف بودند پایین آورد و [بسیاری از] آنان را که خوار و بی‌مقدار بودند بالا آورد. خداوند به وسیله اسلام نخوت‌های جاهلی و افتخار به نسب و خاندان‌های بالا را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه و قرشی [و غیر قرشی] و عرب و عجم یکسانند که همه از آدمند و آدم از گل آفریده شده است، و بی‌گمان محبوب‌ترین مردمان نزد خدای عز و جل در روز قیامت، فرمانبردارترین آنان نسبت به خدا و باتقواترینشان است»
  178. الکافی، ج۵، ص۳۴۰-۳۴۳؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۴.
  179. الکافی، ج۵، ص۳۴۳.
  180. «و [پیامبر] این ازدواج را ترتیب داد تا سطح ازدواج‌ها پایین بیاید و به رسول خدا(ص) تأسی کنند و بدانند گرامی‌ترینشان نزد خدا باتقواترینشان است». الکافی، ج۵، ص۳۴۴؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۳۹۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۵.
  181. «امّا بعد، نامه‌ات به من رسید که در آن مرا در ازدواج با کنیز آزاد شده‌ام نکوهش کرده‌ای و گمان نموده‌ای که در میان زنان قریش کسانی‌اند که ازدواج با آنان موجب مجد و عظمت من می‌شود و فرزندان نجیب نصیبم می‌گردد، در حالی که هیچ کس در مجد و بزرگواری از رسول خدا(ص) برتر نیست (ما از خاندان پیامبریم و خاندانی برتر از ما نیست که ازدواج با آنان موجب بزرگی ما شود). من کنیز خود را برای خداوند و در راه رضای او آزاد کردم و بر اساس سنت الهی با وی ازدواج نمودم؛ و آن کس که در دین خدا پاک باشد هیچ چیز به شخصیت او زیان نمی‌رساند. و به درستی که خداوند به وسیله اسلام [آن گونه] پستی‌ها را از میان برداشته و [این گونه] کمبودها را پایان بخشیده است و هیچ پستی و کمبودی برای انسان مسلمان وجود ندارد و هر پستی که باشد به سبب جاهلیت است، و السلام». الکافی، ج۵، ص۳۴۴-۳۴۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۶۵.
  182. «هیچ سفیدزاده‌ای بر سیاه‌زاده جز به حق [و به تقوا] برتری ندارد». النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
  183. النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
  184. تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۴.
  185. «نبط» گروهی از مردم بوده‌اند که در منطقه بطائح میان عراق عرب و عراق عجم یا به سواد عراق ساکن بوده‌اند و اینان مردمی غیر عرب بوده‌اند که عربیت گزیده بودند و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بوده‌اند. نبطی و نباطی و نباط منسوب به آنانند. البته در این که نبطی‌ها چه قومی بوده و از کجا آمده‌اند اختلاف است. بعضی می‌گویند مسکن اولی آنان در داخل عربستان بوده است و بعد به بین النهرین هجرت کرده‌اند و آشوری‌ها یا مادی‌ها آنان را به بادیه رانده‌اند؛ بعضی دیگر معتقدند که مسکن اصلی آنان در بین النهرین بوده است و از آنجا به اطراف رفته‌اند. لغت‌نامه دهخدا، ذیل واژه «نبط».
  186. «پیشگامان به دین اسلام پنج نفرند؛ من پیشگام عربم، سلمان پیشگام ایران، صُهَیْب پیشگام حبشه و خباب پیشگام نَبَط». الخصال، ج۱، ص۳۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۵؛ تفسیر نورالثقلین، ج۵، ص۲۱۰-۲۱۱؛ سفینة البحار، ج۱، ص۵۹۷.
  187. حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۴۷.
  188. از قول پیامبر اکرم(ص) در خبری آمده است: «إِنَّ سِینَ بِلَالٍ عِنْدَاللهِ شِینٌ». که برخی فقیهان در آثار خود آن را آورده و بدان استناد کرده‌اند. ر.ک: عدة الداعی، ص۲۷؛ محمد بن خلیل القاوقجی، اللؤلؤ المرصوع، طبع مصر، ص۴۰؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۷۸؛ آقا رضا بن محمد هادی الهمدانی، مصباح الفقیه، طبعة حجریة، مکتبة الصدر، ج۲، ق ۱، ص۲۷۸؛ السید محسن الحکیم، مستمسک العروة الوثقی، الطبعة الثالثة، مطبعة الآداب، النجف، ۱۳۸۸ ق. افست دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۶، ص۲۲۲؛ السید أبو القاسم الخوئی، اجود التقریرات، الطبعة الثانیة، مؤسسة مطبوعاتی دینی، قم، ۱۴۱۰ ق. ج۲، ص۲۱۷؛ همو، کتاب الصلاة، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۳، ص۱۳۵، ج۴، ص۳۰۴؛ همو، کتاب الحج، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۵، ص۵۷.
  189. «حرکت پیاده با سواره فسادآوری برای سواره و ذلت و خواری برای پیاده است». تحف العقول، ص۱۴۵.
  190. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۰۱.
  191. «اسلام برای شما درخشد، و به خوشی و فراوانی خورید، و هیچ عائله‌مند گرفتاری در میان شما نبود، و به هیچ مسلمان یا غیر مسلمانی که در عهد و پیمان شماست ستم نرود». الکافی، ج۸، ص۳۲.
  192. دل‍ش‍اد ت‍ه‍ران‍ی‌، م‍ص‍طف‍ی‌، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۳۷.