جوانی در قرآن

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نمونه دو نسل در قرآن

آیاتی در سوره مبارکه احقاف است که دو تابلو از دو نسل را به نمایش گذاشته است: نسل صالحان و نسل منحرفان. آیه‌ها این است: وَوَصَّيْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَانًا حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهًا وَوَضَعَتْهُ كُرْهًا وَحَمْلُهُ وَفِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْرًا حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَبَلَغَ أَرْبَعِينَ سَنَةً قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَعَلَى وَالِدَيَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحًا تَرْضَاهُ وَأَصْلِحْ لِي فِي ذُرِّيَّتِي إِنِّي تُبْتُ إِلَيْكَ وَإِنِّي مِنَ الْمُسْلِمِينَ[۱]؛ ما انسان را سفارش کردیم به نیکی نسبت به پدر و مادر. مادرش به سختی بار او را کشید و به سختی به زمین نهاد. مدت بارداری تا جدا شدن از شیرخوارگی مجموعاً سی ماه بود، تا رسید به سن چهل سالگی و گفت: پروردگارا به من القا کن که نعمت تو را که به پدر و مادرم اِنعام کرده‌ای شکرگزاری و قدردانی کنم و عمل صالحی که موجب رضا و خشنودی تو باشد به جا آورم. پروردگارا نسل مرا صالح گردان. من به سوی تو بازگشت می‌کنم و از کسانی هستم که تسلیم امر تو هستند.

آیه هفدهم سوره احقاف درباره یک نسل فاسد و منحرف است. می‌فرماید: وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ مَا هَذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ[۲]. نسل مغرور، خام و ناپخته، دو کلمه که به گوشش رسید دیگر به هیچ چیز پابند نیست، خدا را بنده نیست. پدر و مادرش را تحقیر می‌کند، به افکار و عقاید آنها می‌خندد. می‌گوید: أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ شما به من این موهومات را وعده می‌دهید و می‌گویید قیامتی هست، عالم دیگری هست، زندگی دیگری هست و حال آنکه نسل‌هایی در گذشته آمدند و زندگی کردند و مردند و مات و فات شدند. پدر و مادرش که متدین‌اند و حاضر نیستند هیچ چیز بر خلاف دین و ایمان بشنوند و از آن طرف هم می‌بینند عزیزشان اینطور حرف می‌زند ناراحت می‌شوند، می‌گویند: وَيْلَكَ آمِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ؛ وای بر تو! انکار نکن، وعده خدا حق است. این آیات مظهر دو نسل صالح و فاسد بود[۳]. با توجه به آیات قرآن کریم می‌توان به ویژگی‌های نسل جوان توجه کرد. شناخت این ویژگی‌ها برای جوانان و به خصوص مربیان، یک ضرورت است و ابتدایی‌ترین گام در تربیت جوانان، شناخت ویژگی‌های روحی و توانایی‌های آنان است. ازاین‌رو در این بخش به برخی از این آموزه‌ها اشاره می‌کنیم که می‌تواند در مسیر زندگی جوانان و رهبری نسل جوان مؤثر افتد.[۴]

دین‌داری و دین‌شناسی

جوانان ما در زندگی شخصی و اجتماعی خود نیاز فراوان به یک تکیه‌گاه روحی دارند، تکیه‌گاهی که بتواند براساس آن هدف، خط مشی و شیوه روشن و سعادت‌بخش برای خود انتخاب کنند و در برخورد با مسائل ساده و پیچیده زندگی آینده خود از هرگونه تزلزل و ابهام و سرگردانی محفوظ بمانند. عده قابل توجهی از جوانان تحصیل کرده این تکیه‌گاه را در دین اسلام جست‌وجو می‌کنند. اینها می‌خواهند اسلام راهنمای آنها در همه شئون زندگی باشد. باید به این خواسته آنها پاسخ داد. آیات الهی و کلمات پیامبر اکرم(ص) و جانشینان گرامی او همواره به تدبر و تفکر دعوت می‌کند. دینی که همه را به پیروی از حقایق قطعی و اثبات شده علمی می‌خواند و از پیروی هر نوع وهم و گمان و پندار خرافی و بی‌اساس بر حذر می‌دارد، دینی که میدان کار و زندگی را یکی از ارزنده‌ترین میدان‌های عبادت پروردگار می‌شمرد و مرد و زن و پیر و جوان را به شادابی و نشاط و کار و کوشش فرامی‌خواند و هر نوع افسردگی و پژمردگی، بیکاری و بیگارگی، تنبلی و تن‌آسایی را نکوهش می‌کند، دینی که همه کس را به شرکت در میدان‌های فعالیت اجتماعی برمی‌انگیزد و هرگونه تکروی ناشی از ترس و ضعف و زبونی یا خودخواهی و خودپسندی را مذموم می‌شمرد، دینی که مبارزه در راه حق و عدالت را زنده‌ترین نمودار کمال و فضیلت و ایمان می‌شناسد، چنین دینی به حق دین جوانان است.

اسلام در حقیقت جلو راه‌هایی چراغ قرمز و جلو راه‌هایی چراغ سبز گذاشته، قسمت‌های عبور ممنوع و ورود ممنوع دارد؛ قسمت‌هایی دعوت و تبلیغ به ورود دارد و ترغیب می‌کند به ورود در آنها[۵]. دین اسلام در زندگی اجتماعی نقش مستقیم دارد؛ یعنی روی قانون و حکومت و سیاست و مفهوم حقوق و عدالت نظر دارد و نقش غیر مستقیمش این است که افراد را برای زندگی اجتماعی آماده و مهیا می‌کند[۶]. همچنین دین و ایمان در زندگی فردی تأثیر فراوانی دارد و روح آدمی به واسطه مذهب، عمیق‌تر، نافذتر و دوراندیش‌تر می‌شود[۷].[۸]

اطاعت و تسلیم

تسلیم در برابر تقدیر الهی و حوادث اجتناب‌ناپذیر به انسان آرامشی می‌بخشد و او را در برابر مشکلات مقاوم می‌کند. قرآن کریم هم برای غلبه بر غرایز، به موضوع اطاعت و تسلیم در برابر حق اشاره می‌کند: وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ[۹]؛ فرمان نیافته بودند جز اینکه خدا را بپرستند، و درحالی‌که به توحید‌گراییده‌اند، دین خود را برای او خالص گردانند. وسیله آرام نگه داشتن غرایز و حکومت بر آنها، اطاعت آنها از فرمان عقل است. حقیقت اسلام تسلیم حقیقت بودن است. تسلیم بر سه قسم است: تسلیم تن یا اعضا و جوارح مانند دست‌های بالا رفته یک یاغی و یا تسلیم‌های زبانی محکومان که اقرارهایی به زور از آنها گرفته می‌شود. نوع دیگر تسلیم، عقل است. عقل جز در برابر دلیل و برهان هرگز تسلیم و خاضع نمی‌شود. نتیجه تسلیم عقل به دلیل، اعتقاد است. اعتقاد تابع دلیل و برهان است. اگر دلیل کافی نباشد شک باقی است، هرچند برخلاف میل خود شخص باشد. نتیجه تسلیم عقل، علم و یقین است.

نوع دیگر تسلیم، تسلیم اراده و جوهره انسانیت است. حقیقت ایمان، این تسلیم است. علم و اعتقاد، ایمان نیست، همان‌گونه که بی‌علمی و بی‌اعتقادی کفر نیست. پس از تواضع و خضوع و تسلیم در برابر حقیقت، نوبت عمل و تسلیم عملی و اطاعت می‌رسد، و البته همان‌طور که عمل صددرصد نماینده تسلیم نیست، عدم عمل و عصیان نیز صددرصد نشانه تمرد و کفر و عدم عبودیت نیست[۱۰]. اطاعت امر کسی به عنوان اینکه او شایسته اطاعت است، عبودیت است[۱۱]. درجه اعلای توحید این است که انسان مطاعی غیر از خدا نداشته باشد[۱۲]. عمل آنگاه عبادت است که احترام و تعظیم باشد با قصد اعتقاد به الوهیت معبود. الوهیت معبود به معنای این است که شخص معتقد باشد که معبود تسلط باطنی و تکوینی بر او و جهان دارد و در این تسلط خود مستقل است[۱۳]. رسیدن به این حالت بزرگ روحانی، ثمره اطاعت و تسلیم است که نوجوان می‌تواند در این راه گام بردارد.[۱۴]

ارتباط با خدا

یکی از عوامل مؤثر در رشد روحی و معنوی انسان، عبادت و ارتباط با منبع کمال هستی است که در جوانی بیشترین ارزش و اهمیت را دارد. پیامبر(ص) می‌فرماید: خداوند بزرگ، به جوان عبادت‌پیشه، نزد فرشتگان افتخار می‌کند، درحالی‌که می‌فرماید: «بنده‌ام را بنگرید، برای من خواسته‌های نفس خود را کنار نهاده است». در جای دیگر می‌فرماید: هیچ جوانی خوشی‌های دنیا و سرگرمی‌های آن را کنار ننهاد و در جوانی به استقبال بندگی خدا نرفت، مگر آنکه خداوند به وی، پاداش ۷۲ صدیق بخشید[۱۵]. یاد خدا تنها از آن جهت نیست که مانع گناه اخلاقی و اجتماعی شود، بلکه صفابخش و نیروده است؛ در روح انسان اثر می‌گذارد و همه چیز را در نظر انسان کوچک و حقیر می‌کند. یاد خدا سبب قوت قلب انسان می‌شود. به‌خصوص وقتی که انسان در شرایط سختی قرار می‌گیرد، یاد کردن خدا که انسان از قدرت الهی استمداد کند، روحیه انسان را قوی می‌کند. عبادت به انسان آرامش روحی می‌دهد و اضطراب را می‌گیرد. به علاوه در مبارزه با طبیعت و با انسان‌ها نیز به شخص قوت و نیرو می‌دهد؛ یعنی در سه جبهه طبیعت انسان‌ها و نفس اماره به شخص نیرو می‌دهد[۱۶].[۱۷]

آشنایی با قرآن

ما امروز از این نسل گله داریم که چرا با قرآن آشنا نیست؟ چرا در مدرسه‌ها قرآن یاد نمی‌گیرند، حتی به دانشگاه هم که می‌روند از خواندن قرآن عاجزند؟ البته جای تأسف است که این‌طور است. اما باید از خودمان بپرسیم ما تا کنون چه اقدامی در این راه کرده‌ایم؟ آیا با همین فقه و شرعیات و قرآن که در مدارس است توقع داریم نسل جوان با قرآن آشنایی کامل داشته باشد؟ عجبا که خود نسل قدیم قرآن را متروک و مهجور کرده، آن وقت از نسل جدید گله دارد که چرا با قرآن آشنا نیست. قرآن در میان خود ما مهجور است و توقع داریم نسل جدید به قرآن بچسبد. بنابراین در رهبری نسل جوان، بیش از هر چیز دو کار باید انجام شود: یکی باید درد این نسل را شناخت و آنگاه در فکر درمان و چاره شد. بدون شناختن درد این نسل هرگونه اقدامی بی‌مورد است. دیگر اینکه نسل کهن باید اول خود را اصلاح کند. همه باید به قرآن بازگردیم و قرآن را پیشاپیش خود قرار دهیم و در زیر سایه قرآن به سوی سعادت و کمال حرکت کنیم[۱۸]. شناخت قرآن، برای هر فرد مؤمن، به‌خصوص جوان ضروری است. این ضرورت از آن جهت است که تحقیق درباره جهان و به‌خصوص شناخت جوامع اسلامی در این چهارده قرن، بدون شناخت قرآن میسر نیست.

از جهت دیگر منبع اصلی دین و ایمان و اندیشه یک مسلمان و آنچه به زندگی او حرارت و معنی می‌دهد، قرآن است. قرآن مثل بعضی کتاب‌های مذهبی نیست که یک سلسله مسائل رمزی در مورد خدا و خلقت مطرح کرده و حداکثر یک سلسله اندرزهای ساده اخلاقی هم ضمیمه کرده باشد و بس، به‌طوری‌که مؤمنین ناچار باشند دستورها و اندیشه‌ها را از منابع دیگر اخذ کنند. قرآن اصول اندیشه‌هایی را که برای یک انسان با ایمان و صاحب عقیده لازم است و نیز اصول تربیت و اخلاق و نظامات اجتماعی و خانوادگی را بیان کرده و تنها تفسیر و توضیح و احیاناً اجتهاد و تطبیق اصول بر فروع را بر عهده سنت و یا اجتهاد، گذاشته است. استفاده از هر منبع دیگر موقوف به شناخت قبلی قرآن است. قرآن معیار و مقیاس سنجش همه منابع دیگر، از جمله حدیث و سنت است. البته آشنایی با قرآن شرایطی دارد که از آن جمله دانستن زبان عربی، آشنایی با تاریخ اسلام و آشنایی با سخنان پیامبر اکرم(ص) است. قرآن کتابی است که مایه نشاط و کسب قدرت روحی و پیدا کردن خلوص و صفای باطن شده و غذای روح و مایه کسب نیرو و ازدیاد ایمان می‌شود. این کتاب در واقع کتاب دل و روح است که تلاوت آن و به‌خصوص عمل به فرامین آن جان‌ها را به هیجان می‌آورد و اشک‌ها را جاری و دل‌ها را می‌لرزاند. مخاطبان این کتاب شریف در واقع همه مردم عالم هستند. در مجموع آشنا شدن با قرآن و تعلیمات زیبای آن انسان را پرورش می‌دهد و در مسیر کمال، هدایت می‌کند[۱۹].[۲۰]

تعظیم شعائر و سنت‌ها

یکی از دستورها و مقررات اسلامی که شامل همه مسلمانان است، تعظیم شعائر اسلامی، یعنی بزرگ شمردن شعارهای اسلامی است. این شعارها در واقع دستورهایی است که یک مسلمان باید با این شعارها زندگی کند و خودش را با این شعارها توأم کند و همیشه با این شعارها اعلام کند که من مسلمانم. وَمَنْ يُعَظِّمْ شَعَائِرَ اللَّهِ فَإِنَّهَا مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ[۲۱]. نمونه‌هایی از این شعارها عبارت‌اند از:

  1. شعار آغاز به کار یا همان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ که شعار توحید و مسلمانان است؛
  2. انتخاب نام نیک برای فرزندان؛
  3. تجدید عزاداری امام حسین(ع)؛
  4. شعار عدالت اسلامی؛
  5. شعارهای معاد؛
  6. حفظ حرمت مسجد؛
  7. شعار اذان و «حَيَّ عَلَى خَيْرِ الْعَمَلِ» که شعار اصول اسلامی و تشیع است؛
  8. شعارهای لفظی «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»، «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ»، «عَلِيٌّ وَلِيُّ اللَّهِ»؛
  9. شعار سلام و اینکه ابتدای به سلام سنت پیامبر(ص) و جواب سلام واجب است؛
  10. شعار تاریخ هجری و هجرت پیامبر اکرم(ص) به عنوان مبدأ تاریخ هجری؛
  11. شعار تعطیلی روز جمعه؛

گفتنی است برخی شعارها مانند شعارهای تصویری و عددی در اسلام وجود ندارد. اینها برخی شعارهایی است که نوعی وابستگی در آن وجود داشته است و ما وظیفه داریم زنده نگه داریم[۲۲]. جوان می‌تواند با سرمشق قرار دادن این شعائر، نوع وابستگی خود به اصول دین، یعنی توحید، امامت و نبوت و عدالت و... را مشخص کند. می‌توان بر این اساس به اصول اجتماعی اسلام پایبند بود و حقوق اسلامی را در خانه‌های خود برد و همواره به آن پایبند بود[۲۳].[۲۴]

تعلیم و تربیت[۲۵]

آشنایی با اصول تعلیم و تربیت و به‌خصوص دستوراتی که در جهت آموزش و تربیت با توجه به تعلیمات اسلامی در دین اسلام آمده، برای همه، به‌ویژه نسل جوان اهمیت فراوان دارد و انسان با تعلیم و تربیت می‌تواند به پالایش درون و آراستگی به صفت‌ها و کمالات انسانی دست یابد. تعلیم و تربیت و به عبارت متداول روز «آموزش و پرورش» اسلامی شامل دو بخش است که هر فرد و هر جامعه برای کمال خود به آن دو احتیاج دارد. تعلیم و آموزش یکی از هدف‌ها و انگیزه‌های بعثت رسول اکرم است؛ او مبعوث شده است برای آموزش: هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۲۶]. و هم در روایت‌ها فرمود که: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّينِ». بنابراین تعلیم را محدود نکرد به محل و مکان معین و آنچه در محیط سکونت وجود دارد، بلکه سفر برای علم، خوض لجج و بذل مهج را شایسته دانسته است[۲۷]. علم، توپ بازی نیست که گفته شود مال بچه‌ها و جوانان است، زن گرفتن یا شوهر کردن نیست که گفته شود دوره ما گذشته است، ورزش نیست که گفته شود دوره ما گذشته است. علم زمان ندارد.

علم در اسلام نه طبقه می‌شناسد و نه جنسیت و نه نژاد و نه مکان و نه منطقه و نه زمان و دوره و نه معلم خاص. آموزش، هدف بعثت است. در اولین آیات وحی امر قرائت و کتابت و تعلیم و تعلم مورد توجه قرار گرفته و رسول خدا همواره همه اقشار مردم را به جست‌وجوی علم تشویق می‌کرده است. آموزش در اسلام یک اصل اساسی ساختمان جامعه اسلامی است. پرورش یا تربیت، یعنی مواد خام انسانی را تبدیل به ماده سفید قابل استفاده کردن و به اعتباری انسان مصرفی را تبدیل به انسان مولد کردن. فلسفه تربیت یعنی ایجاد تغییرات مطلوب، انسان را به‌صورت ماده قابل استفاده درآوردن برای جامعه، کامل کردن همه جنبه‌های جسمی، فکری، ذوقی، هنری، فنی، اخلاقی، دینی انسان. متأسفانه در جهان امروز، تربیت دچار چنین مشکلی است که آنچه عملاً در جهان معمول است، ساختن انسان است به شکلی که رهبران اجتماع می‌خواهند، نه آنچنان که فطرت و سرشت انسان اقتضا می‌کند. اینجا است که بار دیگر به شکل دیگر انسان قربانی تمدنی می‌شود که خود به وجود آورده است؛ قربانی مطامع اقویا می‌شود. تربیت حقیقی عبارت است از فراهم آوردن موجبات تجلی شخصیت انسان و به فعلیت رسیدن استعدادهای درونی و نهانی انسان، و این با تحمیل جبری صورت نمی‌گیرد، بلکه با خدمتکار طبیعت شدن و با نرمش و بدون جبر و تحمیل ولی تحت مراقبت عالمانه و مهربانانه موجبات تولد شخصیت واقعی انسان را فراهم آوردن، عملی می‌شود. از این‌رو در تربیت، شناخت انسان، استعدادهای انسان، شناخت دقایق ذهنی و عواطف و مشاعر انسان و حتی ریشه ماورای طبیعی وجود انسان لازم و ضروری است. اینجا است که یک بار دیگر با اصل «خود را بشناس» روبه‌رو می‌شویم و می‌فهمیم برای تربیت و پرورش انسان باز باید به همان اصل پناهنده شویم و چه عالی فرمود حضرت علی(ع): «مَعْرِفَةُ النَّفْسِ أَعْظَمُ الْمَعَارِفِ».

می بینیم که تمام اصول تربیتی از معرفت نفس باید استنتاج شود. پس در اینجا نیز نقطه شروع و نقطه عزیمت «خود را بشناس» است[۲۸]. ضمناً فرق است میان تعلیم و تربیت اسلامی و میان تعلیم و تربیت در اسلام. تعلیم و تربیت اسلامی یعنی آموزش‌ها و پرورش‌هایی که برای فرد ایده‌آل مسلمان لازم است، یعنی عوامل آموزشی و پرورشی برای مسلمان کامل شدن و اما تعلیم و تربیت در اسلام یعنی طرح‌های اسلام برای آموزش‌ها و پرورش‌های افراد به‌طور کلی[۲۹].[۳۰]

تفکر و تدبر

تفکر نوعی عبادت و افضل انواع آن است. اینکه می‌گویند: تفکر ساعة خیر من عبادة سنة معلوم می‌شود که ارزش تفکر نسبت به بقیه عبادت‌ها بسیار بالاست. عرصه تفکر و اینکه در چه چیزی باید تفکر کرد زیاد است: تفکر در عالم خلقت، در تاریخ؛ درباره خود انسان و... برای اینکه انسان بر سرنوشت خود و نیز بر جامعه خود مسلط باشد شرط اساسی تفکر است. یعنی انسان باید در شبانه‌روز فرصتی برای خودش قرار بدهد که در آن فرصت، خودش را از همه چیز قطع کند و به اصطلاح نوعی درون‌گرایی کند، به خود فرو رود و درباره خود و اوضاع خود و تصمیماتی که باید بگیرد و کارهایی که باید انجام دهد و کارهای خودش را ارزیابی کند رفقایی را که با آنها معاشرت می‌کند ارزیابی کند، کتاب‌هایی را که مطالعه کرده است ارزیابی کند، درباره همه اینها فکر کند. انسان آن‌قدر وقت و فرصت ندارد که تمام کتاب‌های دنیا را مطالعه کند؛ بلکه باید انتخاب نماید.

جمله‌ای از امیرمؤمنان نقل کرده‌اند: «الْعُمُرُ قَصِيرٌ وَ الْعِلْمُ كَثِيرٌ فَخُذُوا مِنْ كُلِّ عِلْمٍ ظُرُوفَهُ وَ دَعُوا فُضُولَهُ»[۳۱]. عمر کوتاه است و علم زیاد، پس از هر علمی آن خوب‌هایش را بگیرید و زیادی‌هایش را رها کنید. بنابراین انسان به ویژه جوانان باید در کتاب خواندن، در رفیق و معاشر و... انتخاب داشته باشد و انتخاب بدون فکر معنی ندارد. تفکر باید برای انسان عادت بشود، یعنی در هر کاری انسان عادت داشته باشد قبل از انجام روی آن فکر کند، و این از نظر اخلاقی نظیر محاسبه نفس است[۳۲].

تدبر همان مفهوم عاقبت‌بینی را دارد، یعنی انسان نهایت امر و عاقبت کار را ببیند؛ پیامبر گرامی اسلام(ص) فرمود: «إِذَا هَمَمْتَ بِأَمْرٍ فَتَدَبَّرْ عَاقِبَتَهُ»[۳۳]؛ اول درباره عاقبت کار تدبر کن، بعد تصمیم بگیر[۳۴].[۳۵]

پرسش‌گری

غریزه پرسش‌گری یکی از غرایز اولیه بشر است و نمود رشد و اعتلای دستگاه فکر و اندیشه است. حالت پرسش، وقتی در ذهن نسبت به مطلبی پیدا می‌شود که ذهن درباره آن مطلب دچار شک و تردید شده باشد و به‌طور کلی شک، حاکی از نوعی رشد و اعتلا است. طفل از حدود سه‌سالگی و گاهی کمتر شروع می‌کند به پرسش از پدر و مادر و پرستار درباره اموری که دور و برش هستند و نظرش را جلب می‌کنند؛ به‌طور مداوم می‌پرسد که این چیست و آن چیست؟ فلان چیز برای چیست؟ و امثال اینها. روانشناسان سه سالگی را سن پرسش نام داده‌اند. یکی از مسائل تربیتی، چگونگی رویارویی پدر و مادر و سایر مربیان در برابر سؤالات اطفال است. از اصول مهم در پاسخ به سؤالات کودکان این است که نباید جلوی این غریزه را گرفت و هم نباید به آنها دروغ گفت. باید در حدود فهمشان آنها را راهنمایی کرد[۳۶].

قرآن کریم به‌طور صریح دستور می‌دهد چیزهایی را که نمی‌دانید از آنها که می‌دانند بپرسید[۳۷]. امام باقر(ع) فرمود: بدانید کلید علم، پرسش است و بعد فرمود: شفای کور باطنی این است که آدمی همواره چیزی را که نمی‌داند، خجالت نکشد و بپرسد؛ و منتهای کور باطنی این است که آدمی حقیقتی را نداند و به ملاحظاتی سکوت کند و نپرسد و به جهالت باقی بماند[۳۸]. حس کنجکاوی و جست‌وجوی هر انسانی به ویژه جوان این دریچه را بر او باز می‌کند تا در تمام موجودات جهان آفرینش، فکر و اندیشه کرده، برای مجهولات خود پاسخ معقول و منطقی بیابد، اما برای رسیدن به گمشده خود گاهی راه صحیح را انتخاب می‌کند و گاهی دچار انحراف می‌شود[۳۹]. در زندگی معصومان شاهد هستیم که با صبر و حوصله بسیار بالا و با رویی گشاده به استقبال پرسش‌ها و پرسش‌کنندگان می‌شتافتند و هیچ‌گاه تشنگان معارف الهی را از فیض وجودشان محروم نمی‌ساختند.[۴۰]

تدبیر و سیاست

یکی دیگر از عواملی که در روند شکل‌گیری ذهن و تفکر جوانان، مؤثر است، توجه به مسائل سیاسی است؛ به خصوص با توجه به احساسات جوانان و علاقه آنان به حکومت نظم و انضباط و قاعده‌های اصلاحی. اسلام آیینی است جامع که شامل همه شئون زندگی بشر به صورت ظاهری و معنوی می‌شود. اسلام معنا را در ماده، باطن را در ظاهر، آخرت را در دنیا و بالاخره مغز را در پوست و هسته را در پوسته نگهداری می‌کند. انحراف خلافت و حکومت از مسیر اصلی خود، دستگاه خلافت را به منزله پوسته بی‌مغز و قشر بدون لُب درآورد و در اینجا سیاست عملاً از دیانت جدا شد؛ یعنی کسانی که حامل و حافظ مواریث معنوی اسلام بودند از سیاست دور ماندند و در کارها دخالت نمی‌توانستند بکنند و کسانی که زعامت و سیاست اسلامی در اختیار آنها بود از روح معنویت اسلام بیگانه بودند و تنها تشریفات ظاهری را اجرا می‌کردند و این بزرگ‌ترین ضربه را به پیکر اسلام وارد ساخت. نسبت دین و سیاست با هم مانند روح و بدن است که باید به یکدیگر پیوند داشته باشند. اعتصام اسلام به امر سیاست و حکومت و جهاد و قوانین سیاسی برای حفظ مواریث معنوی یعنی توحید و معارف روحی و اخلاقی و عدالت اجتماعی و مساوات و عواطف انسانی است[۴۱].

برخی از مکتب‌ها، قدرت سیاسی را تنها در سیادت معتبر می‌دانند؛ بدین معنا که برای رسیدن به هدف‌های سیاسی هر چیزی مانند دروغ، مکر، خیانت و پا روی حق گذاشتن و... را جایز می‌دانند و به‌کار می‌گیرند[۴۲]. امیرمؤمنان علی(ع) در نهج‌البلاغه به این نکته اشاره دارد که: اگر حق و باطل ممزوج شود؛ شیطان چیره می‌شود. در این زمان به بصیرت برای درک حق نیاز است تا شیطان نتواند به هدف‌های خود برسد[۴۳]. جوانان می‌توانند در این مسیر ضمن توجه به تمامی جنبه‌ها با بصیرت وارد عرصه سیاست شوند و تدبیر مناسب را با مشورت دیگران اخذ کنند. سید جمال‌الدین اسدآبادی، از عالمانی بود که برای چاره‌جویی دردهای موجود جامعه طرح اعلام همبستگی دین و سیاست و اعلام ضرورت شرعی آگاهی سیاسی برای هر فرد مسلمان و ضرورت دخالت او در سرنوشت سیاسی کشور خودش و جامعه اسلامی را پیشنهاد کرد و خود او عملاً با مستبدان زمان درگیری داشت. او مریدان خود را به مبارزه تحریک می‌کرد، تا آنجا که قتل ناصرالدین شاه به تحریک او منتسب شد.

سید جمال کار اساسی همبستگی دین و سیاست را به مردم تفهیم کرد و می‌گفت: مردم در غفلت‌اند که از نظر اسلام سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست[۴۴]. این سفارش حضرت، درس بزرگی است برای همه جوانان که توجه به صراحت و صداقت در سیاست و دوری از دغل‌بازی را سرلوحه کار قرار دهند.[۴۵]

جهاد و شهادت

یکی دیگر از ویژگی‌های جوانان توجه به دو عنصر جهاد و شهادت است. جهاد یکی از عوامل اصلاح و تربیت است و عاملی است که جانشین نمی‌پذیرد؛ یعنی امکان ندارد که مؤمن مسلمان جهاد رفته با مؤمن مسلمان جهاد ندیده از نظر روحیه یک جور باشند. حدیثی از پیامبر اکرم نقل شده که فرمودند[۴۶]: مسلمانی که غزو (جهاد) نکرده باشد یا لااقل در دلش حدیث نفس (آرزوی) غزو نداشته باشد، اگر بمیرد، بر شعبه‌ای از نفاق مرده است[۴۷]. جهاد یکی از فروع دین است و ماهیت جهاد از نظر اسلام، دفاع است و در واقع مبارزه با نوعی تجاوز است و می‌تواند مشروع باشد. البته نوع سومی هم دارد و آن بسط یک ارزش انسانی است. در اسلام یکی از دستورات مؤکد، تشکیل دولت اسلامی است و زندگی اجتماعی در جمیع شئون آن بر اساس مکتب باید صورت پذیرد. دین اگر بخواهد دولت تشکیل دهد، این دولت نمی‌تواند بدون ارتش و سرباز باشد[۴۸]. بنابراین باید دستور جهاد و دفاع هم داشته باشد، یعنی مبارزه با زورگویی در دنیا؛ وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّى لَا تَكُونَ فِتْنَةٌ[۴۹]. و جهاد همان سربازی و آماده بودن همه‌جانبه برای مبارزه و دفاع با دشمن احتمالی است که جوانان می‌توانند در این امر مشروع شرکت کنند[۵۰].

در اسلام واژه «شهید» دارای قداست خاصی است. هرکس به مقام و درجه شهادت نائل شود به یکی از عالی‌ترین و راقی‌ترین درجات و مراتب که یک انسان ممکن است در سیر صعودی خود نائل شود نائل می‌شود. علت این قداست را می‌توان در پیوستگی شهید به حق دانست؛ وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[۵۱]. هیچ کس به اندازه شهدا بر بشریت حق ندارد. بدن شهید یک جسد متروح است و بدون غسل و کفن دفن می‌شود. منطق شهید از منطق افراد معمولی بالاتر است، چون آمیخته با منطق عشق است و اصلاح و مصلح. خون شهید هدر نمی‌رود و هر قطره‌اش تبدیل به صدها و هزارها قطره می‌شود و در پیکر اجتماع وارد می‌شود. حماسه شهید، مرده را از نو زنده می‌کند، او جاودانه است و دارای شفاعت. گریه بر شهید، شرکت در حماسه او و هماهنگی با روح او و موافقت با نشاط و حرکت او است. تربت شهید محترم است و تربت کربلا و سیدالشهدا امام حسین(ع) متبرک است و سفارش به سجده بر آن شده است.

شهادت تنها برای غلبه بر دشمن نیست بلکه حماسه‌آفرینی است. شهادت دارای دو رکن است: یکی اینکه در راه خدا باشد و دوم اینکه آگاهانه باشد. بنابراین شهادت به حکم اینکه عملی آگاهانه و اختیاری است و در راه هدفی مقدس است تحسین برانگیز و افتخارآمیز است و عملی قهرمانانه و در میان مرگ و میرها تنها این نوع از مرگ است که از حیات و زندگی، برتر، مقدس‌تر، عظیم‌تر و فخیم‌تر است[۵۲].[۵۳]

دوری از رذایل

یکی از عوامل تأثیرگذار در زندگی انسان‌ها و سرنوشت دنیا و آخرت آنها محیط زندگی بوده و چه‌بسا بیشترین سهم را در تربیت انسان‌ها داشته است. توجه در زندگی اولیای الهی به خصوص انبیا و امامان معصوم(ع) نشان می‌دهد که همه آنها در سنین جوانی برای رسیدن به رشد و تعالی و کمال مطلوب، خود را از محیط آلوده دور می‌کردند. عفت و پاکدامنی نتیجه تقوای الهی و مایه قرب خداوند است که در هر جامعه‌ای نشانه شخصیت و عامل سعادت و مایه منزلت اجتماعی است. این خُلق پسندیده در جوانی مایه زیبایی و موجب ستایش و بیشتر از پیری ممدوح و مطلوب است. عفت هر فردی برخاسته از غیرت او است و افراد با غیرت هرگز نمی‌پذیرند که در ساختن محیطی بی‌عفت نقش داشته باشند. امام علی(ع) می‌فرماید: ارزش هر فردی به اندازه همت او و پاکدامنی هر شخصی به اندازه غیرت او است[۵۴].

البته در پرتو دین است که آدمی می‌تواند واقعاً عفیف و پاکدامن و متقی باشد[۵۵]. همه ارزش‌های انسانی و اخلاقی در این است که انسان به خود بازآید و واقعیت نفس خویش را آنچنان که هست دریابد و آن وقت است که گوهر ذات خویش را مغایر و مباین و متعالی از آنچه رذایل اخلاقی نامیده می‌شود ادراک می‌کند. ریشه همه رذایل اخلاقی از قبیل تکبر و حسد و بخل و جُبن و شره و جاه‌طلبی که بیماری روحی هستند، در هواپرستی و اسارت معنوی است[۵۶]. انسان به وسیله عبادت، در عقایدش به مر حله یقین می‌رسد و با یقین به اینکه خداوند همه جا حاضر و بر اعمال او ناظر است و جهنم و بهشتی وجود دارد، آماده همه‌گونه فداکاری و چشم‌پوشی از لذت و تحمل هر نوع شدت می‌گردد و کسب فضایل و اجتناب از رذایل برایش آسان می‌شود[۵۷].[۵۸]

پاکدامنی

سه دوره برای هر فردی در زندگی وجود دارد: کودکی و بازی، جوانی و خشم و شهوت، پیری و عاقله‌مردی و فرهنگ و تجربه[۵۹]. دوره جوانی، زمان بیداری غریزه جنسی است. خداوند حکیم برای تداوم نسل بشر، این غریزه را که بسیار هم قوی است در نهاد انسان گذاشته است که علاوه بر تداوم نسل از عوامل مهم لذت و کامیابی در زندگی است. سه نظریه در این زمینه مطرح بوده است. نظریه اول معتقد است غریزه جنسی را باید از بین برد، این افراد آمیزش جنسی را امری منفور و حیوانی می‌دانند. نظریه دوم کسانی هستند که درست مخالف گروه اول هستند، یعنی معتقدند که غریزه جنسی در هر شرایطی باید اشباع شود و به هیچ وجه نباید جلو آن را گرفت و نباید به محدودیت‌ها در این زمینه توجه کرد. نظریه سوم راه اعتدال و راه فطرت است. طبق این نظریه نه سرکوبی مطلق غریزه جنسی پسندیده است و نه افراط و زیاده‌روی ممدوح است، بلکه باید مانند سایر غرایز در حد طبیعی و فطری اشباع شود و می‌باید در چارچوب مسائل خانوادگی، اخلاقی و اجتماعی به آن پاسخ مثبت داد.

دوره جوانی و خشم و شهوت همراه با ظهور و هیجان غریزه جنسی است. در تعدیل و ساماندهی این غریزه و جلوگیری از طغیان، مسائلی وجود دارد که باید مورد توجه قرار گیرد. انسان برای رسیدن به سعادت باید بنده شهوات و خواسته‌های نفس نباشد و برای وصول به سعادت و فضیلت و کمال انسانی بر نفس و هواهای نفسانی مسلط شود[۶۰]. امام علی(ع) می‌فرماید: از غلبه شهوت بر دل‌هایتان بپرهیزید؛ چراکه آغازش پادشاهی و پایانش تباهی است[۶۱]. انسان باید در دوره جوانی که اوج تمایل‌های جنسی است در برابر امتحان‌ها احساس ضعف نکند و در این زمینه حضرت یوسف با توجه به آیه ۲۳ سوره یوسف[۶۲] می‌تواند الگویی مناسب برای پیکار با نفس و غریزه جنسی و شهوات باشد. در واقع نیروی عظیم ایمان توانست یوسف جوان را در سخت‌ترین شرایط هیجان و شهوت جنسی حفظ و دامنش را چنان منزه و پاک نگه دارد.

با تسلط بر جهان غرایز و تمایل‌ها و شهوات، زبان و چشم و گوش و دست و پا نیز در اختیار انسان قرار می‌گیرد، انسان مالک نفس اماره می‌شود[۶۳]. شهوت‌رانی و هواپرستی به معنای عبودیت و بندگی شهوت و هواست. اسارت در برابر آنها اختیار را از عقل می‌گیرد[۶۴] و معمولاً پیروان شهوات بدنی، ضعیف‌النفس و ضعیف‌البدن می‌باشند[۶۵]. البته باید فرق گذاشت بین هوس‌های جوانی و آرمان‌هایی که سیر تکامل بشر و روح زمان به وجود آورده است. این دو با یکدیگر اشتباه می‌شود؛ جوانان خام، هوس‌های خام خود را مظهر تکامل عصر و زمان جلوه می‌دهند و نسل قدیم حتی آرمان‌های بزرگ نسل جوان را «آرزوی نوجوانی» و معلول زرق و برق ظاهری معرفی می‌کنند[۶۶]. جان مطلب همین است که باید ایمان نسل جوان را تجدید و تازه کرد و یا به عبارت دیگر و بهتر او را به ایمان تازه و شکل جدیدی از ایمان آشنا کرد که نتیجه‌اش ترقی و تکامل و در عین حال پیروی از اصول ثابت اسلامی (به عقیده ما) باشد. اهمیت اسلام و قرآن به این است که با آرمان‌هایی که زاییده نیازهای واقعی و تکامل طبیعی زندگی است هماهنگی دارد. فرق است بین هوس‌ها و اهوای مردم و بین آرمان‌های اجتماعی که در یک قومی پیدا می‌شود که: وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنَاهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ[۶۷].

آرمان‌های اجتماعی مانند غرایز فردی نماینده یک احتیاج و ضرورت است، مثل میل به غذا که اعلام احتیاج جهاز هاضمه به غذا است. از دستگاه هدایت تکوینی و الهام‌های الهی نباید غافل بود. رغبت به سؤال در طفل نماینده یک رشد مغزی و فکری است[۶۸].[۶۹]

توبه و بازگشت

گناه به معنای خروج از حد اعتدال، تجاوز از حد الهی، ارتکاب ناهنجاری‌های دینی و اجتماعی بوده، دارای مفاسد و پی‌آمدهای مخرب فردی و اجتماعی است. در مقابل، تقوا بزرگ‌ترین عامل سعادت انسان است. گناه به هم خوردن تعادل فردی است و این یک وجه شبه بین فرد و جامعه است[۷۰]. هیچ گناهی نیست که بر روی روح انسان اثر نگذارد[۷۱]. قرآن درباره تأثیر گناه می‌فرماید: كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ[۷۲]. امام علی(ع) در سفارش به فرزندش در نامه ۳۱ نهج‌البلاغه می‌فرماید: با دوری از زشتی‌ها و پلیدی‌ها کرامت نفس داشته باش، اگرچه گناه و پلیدی، تو را به خواسته‌های نفسانی برساند؛ چراکه نمی‌توان در مقابل آنچه از خود می‌دهی، عوض دریافت کنی.[۷۳]

تبادل و تهاجم فرهنگی

یکی از ویژگی‌های روحی و روانی انسان در دوران جوانی، الگوپذیری است. جوان به دنبال کسی می‌گردد تا رفتارش را با او تنظیم کند و از کارها و سلوک او تقلید کند. در این جهت و برای ارائه رفتارها و الگوهای مختلف خیلی تلاش می‌کنند تا الگوهای خاصی را ارائه دهند و بدین‌وسیله روح جامعه را تحت تأثیر قرار دهند. تاریخ بشر نشان می‌دهد که هرگاه قدرت‌های حاکم می‌خواهند جامعه‌ای را تحت سلطه خود قرار دهند و آن را استثمار کنند، تلاش می‌کنند تا روح جامعه را فاسد کنند و برای این منظور تسهیلات شهوت‌رانی را برای مردم زیاد می‌کنند و آنها را به شهوت‌رانی ترغیب می‌کنند. نمونه عبرت‌انگیزی از این شیوه کثیف، فاجعه‌ای بود که در اسپانیای مسلمان، که یکی از سرچشمه‌های رنسانس به حساب می‌آمد و از پیشرفته‌ترین تمدن‌های اروپا محسوب می‌شد، برای مسلمانان اتفاق افتاد. مسیحیان برای خارج کردن اسپانیا از چنگ مسلمانان، از راه فاسد کردن روحیه و اخلاق جوانان مسلمان وارد عمل شدند. تا آنجا که توانستند وسایل لهو و لعب و شهوت‌رانی را به سهولت در اختیار مسلمانان قرار دادند و در این کار تا آنجا پیش رفتند که حتی سرداران و مقامات دولتی را نیز فریفتند و آنان را آلوده ساختند و به این ترتیب توانستند عزم و اراده و نیرو و شجاعت و ایمان و پاکی روحی مسلمانان را از میان بردارند و آنها را به آدم‌هایی زبون و ضعیف و شهوت‌ران و شراب‌خواره و زن‌باره مبدل کنند. و پر واضح است که غلبه و پیروزی بر چنین مردمی کار دشواری نیست. مسیحیان به انتقام حکومت سیصد چهارصد ساله مسلمانان آنچنان انتقامی از آنان گرفتند که تاریخ نیز از بازگو کردن آن جنایات شرمسار است؛ همان مسیحیانی که بر حسب تعلیمات حضرت مسیح(ع) موظف‌اند وقتی سیلی به سمت راست صورتشان می‌خورد سمت چپ صورت خود را پیش بیاورند، در اندلس دریای خون از کشتگان مسلمان به راه انداختند و روی چنگیز را سفید کردند. البته شکست مسلمانان نتیجه دون‌همتی و فساد روح خود آنان بود و مکافات عمل نکردن به قرآن و دستورات آن.

در زمان ما نیز استعمار هرجا که پا می‌گذارد، تکیه روی همان موضوعی می‌کند که قرآن درباره‌اش هشدار داده است؛ یعنی می‌کوشد تا دل‌ها را فاسد کند. دل که فاسد شد، دیگر نه تنها کاری از آن برنمی‌آید، بلکه خود تبدیل به زنجیر بزرگ‌تری بر دست و پای انسان می‌شود. این است که می‌بینیم استعمارگران و استثمارکنندگان از باز کردن مدرسه و دانشگاه بیم ندارند و حتی خود در تأسیس آن اقدام می‌کنند، اما از سوی دیگر با تمام قوا می‌کوشند تا قلب و روح دانشجو و دانش‌آموز را فاسد و تباه کنند. آنها از این حقیقت به خوبی آگاه‌اند که قلب و روح مریض و بیمار هیچ کاری نمی‌تواند صورت دهد و به هر پستی و بهره‌کشی و استثماری تن می‌دهد[۷۴]. قرآن، در مقابل انسان‌ها را دعوت به کار خیر و نیک می‌کند و به تقوا فرامی‌خواند، ضمن اینکه سفارش به کار دسته‌جمعی و گروهی می‌کند. چنان‌که می‌فرماید: وَتَعَاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالتَّقْوَى وَلَا تَعَاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ[۷۵]. بنابراین هر فرد جوانی باید مواظب باشد که تحت تأثیر الگوهای تقلیدی قرار نگیرد.[۷۶]

پوشش و حجاب[۷۷]

مسئله حجاب، گذشته از انحرافات عملی فراوانی که در آن به وجود آمده و سایر مسائل مربوط به زن، وسیله‌ای شده در دست یک عده افراد ناپاک که از این پایگاه علیه دین مقدس اسلام جنجال تبلیغاتی راه بیندازند. بدیهی است در شرایط موجود که نسل جوان از جنبه مذهبی به قدر کافی راهنمایی نمی‌شوند، این تبلیغات آثار شوم خود را می‌بخشد. بدون شک پدیده «برهنگی» بیماری عصر ما است که دیر یا زود به عنوان یک «بیماری» شناخته خواهد شد و خود پیشتازان غربی ماهیت این پدیده را اعلام خواهند کرد. لزوم پوشیدگی زن در برابر مرد بیگانه، یکی از مسائل مهم اسلامی است که در خود قرآن درباره این مطلب تصریح شده است[۷۸]. قبل از اسلام در میان بعضی ملل، حجاب وجود داشته است؛ اگرچه ممکن است حجاب اسلامی در نتیجه تماس اعراب با سایر اقوام و ملل، سخت‌تر شده باشد، ولی اصل حجاب بنا به روایت‌های مختلف از زمان خود پیامبر(ص) به وجود آمد.

مخالفان حجاب سعی کردند جریان‌های جاهلانه و ظالمانه‌ای را به عنوان علت پیدایش حجاب ذکر کنند، بنابراین در این جهت میان حجاب اسلامی و غیر اسلامی فرق نمی‌گذارند و چنین وانمود می‌کنند که حجاب اسلامی نیز از همان جریان‌های ظالمانه سرچشمه می‌گیرد. برخی دوری از دنیا یا همان رهبانیت و ریاضت و ترک لذایذ دنیا را عامل حجاب مطرح کردند، ولی این مطلب از جانب اسلام طرد گشته است. قرآن کریم تحریم وسایل تجمل و زینت و دیگر نعمت‌های حلال بر خود را به سختی مورد انتقاد قرار داده است. برخی دیگر عدم امنیت زنان در دوره‌های مختلف تاریخ را باعث نوعی پوشش سخت و اختفا می‌دانند که ما هم منکر وجود بی‌عدالتی و ناامنی نیستیم، اما فلسفه حجاب اسلامی را این امر نمی‌دانیم و می‌گوییم، در عصر ما امنیت ناموسی کامل برقرار است و علت حجاب اسلامی مسلماً عدم امنیت نبوده و چنین چیزی با زندگی اعراب جاهلیت تطبیق نمی‌کند؛ زیرا آنها در قبیله‌های خود از امنیت فردی برخوردار بودند.

عده‌ای استثمار زن و میل مردان به کنترل اقتصادی زنان را علت حجاب می‌دانند که در دوره‌های تاریخی دارای تقسیم‌بندی خاص خود می‌باشد. ولی در اسلام، این امر کاملاً محکوم است و آن هم به خاطر پیوند عاطفی بین زن و مرد می‌باشد که مانع از استثمار زن بوده است. عده دیگر معتقدند حفاظی که مرد برای زن ایجاد می‌کند ناشی از حسادت او به سایر مردان در کامجویی از همسر او و غیرت مرد باعث شده است که نوعی حجاب برای زن به وجود آید. ولی از نظر اسلام علت حجاب اسلامی منحصر به این نیست. وجود عادت ماهانه در زنان و حجب و حیای آنها و منع شدن آنها در این مدت از نزدیکی با همسران خود، برخی را واداشته تا به این وسیله بگویند: گوشه‌گیری خاص باعث حجاب گشته است. ولی اسلام مخالف نظر کسانی است که حیض را موجب حقارت و پستی زن می‌دانند. نکته قابل توجه که به نظر ما علت اساسی پیدایش حجاب می‌باشد، حس و غریزه زن در حفظ و حراست خود در برابر مردان است. البته در فلسفه حجاب چند جنبه ذیل مد نظر است: آرامش روانی؛ استحکام پیوند خانوادگی؛ استواری اجتماع؛ ارزش و احترام زن[۷۹].[۸۰]

ازدواج

از عوامل مؤثر در زندگی جوانان، ازدواج است. ازدواج اولین مرحله خروج از خود طبیعی فردی و توسعه پیدا کردن شخصیت انسان است. در اسلام ازدواج با اینکه از مقوله لذات و شهوات است، یک امر مقدس و عبادت تلقی شده است؛ چون اولین قدمی است که انسان از خودپرستی و خوددوستی به سوی غیردوستی برمی‌دارد. کسانی برای اینکه بیشتر به اصلاح نفس خودشان برسند و یک عمر مجاهده نفس کنند، به صورت مجرد و پاک زندگی می‌کنند؛ اولاً اغلب این افراد در آخر عمر پشیمان شده‌اند و به دیگران گفته‌اند ما این کار را کردیم و شما نکنید؛ ثانیاً، تا آخر عمر، مثلا در هشتاد سالگی یک روحیه بچگی و جوانی و ناپختگی‌ای در اینها وجود داشته است، سبُکی خاصی که گاهی یک جوان دارد، همان حالت در این آدم هشتاد ساله هست. این نشان می‌دهد که پختگی‌ای هست که این پختگی جز در پرتو ازدواج و تشکیل خانواده پیدا نمی‌شود، در مدرسه پیدا نمی‌شود، در جهاد نفس پیدا نمی‌شود، با نماز شب پیدا نمی‌شود، با ارادت به نیکان هم پیدا نمی‌شود. این را فقط از همین‌جا باید به دست آورد و هیچ وقت نمی‌شود که یک کشیش یا کاردینال به صورت یک انسان کامل دربیاید؛ اگر واقعاً در کاردینالی خودش صادق باشد. بنابراین عامل اخلاقی تشکیل خانواده، از علل تقدس ازدواج در اسلام است، عاملی است که جانشین نمی‌پذیرد[۸۱].[۸۲]

دوست‌یابی

نوجوانان و جوانان به واسطه قلب‌های حساسی که دارند در زمینه دوستی‌ها غالباً به گونه‌ای افراطی عمل می‌کنند. در قرآن، به ناپسندی هم‌نشینی با بدان و آثار سوء و عواقب وخیم آن، تصریح شده است. تعبیرهای قرآن، هشدار قاطع است که مراقب ارتباط خود باشند و از مجازات سخت و آثار شوم هم‌نشینی با بدان و دوستی با منحرفان بپرهیزند. خداوند درباره کارهای دشمنان می‌فرماید: وَقَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَيَّنُوا لَهُمْ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَاسِرِينَ[۸۳].

بنابراین انسان‌هایی که از مکتب پیامبران دور هستند، بر اثر انحراف فکر و عمل به دوستان ناباب و بد سیرت گرفتار می‌شوند و آن دوستان، کارهای زشت را به عنوان کارهای نیک در نظر آنان جلوه می‌دهند و در نتیجه، موجب نکبت و عذاب الهی برای آنان خواهند گردید. قرآن پیامبر را از دوستی با منحرفان بر حذر داشته است[۸۴]. براساس روایت‌ها یکی از اموری که در گفتار پیامبر و امامان(ع) بسیار مورد توجه قرار گرفته، دقت و احتیاط در انتخاب دوست است. امیرمؤمنان علی(ع) می‌فرماید: هم‌نشینی با بدان، موجب کسب بدی می‌شود؛ مانند بادی که هرگاه به چیز گندیده بوزد بوی بد را با خود حمل خواهد کرد[۸۵].

همچنین حضرت در نهج‌البلاغه، حکمت ۳۸، از دوستی با انسان‌های احمق، بخیل، فاسق، بر حذر می‌دارد. بر این اساس انتخاب دوستان صالح و دوری از دوستی با افراد ناباب، چنین به‌دست می‌آید که دوستانی انتخاب کنید که ایثارگر با مال و جان، راستگو، صاحب دین و معرفت، امین و خائف از خدا، سودمند برای علم و دین باشند[۸۶]. رفیق باید مورد اعتماد باشد[۸۷]. یکی از عوامل تأثیرگذار در زندگی جوانان، دوستی و رفاقت است که در سرنوشت تأثیر عمیقی دارد. مهم‌ترین فایده دوستی، دور کردن انسان از انزوای سرد و تاریک تنهایی است.

رفیق سه گونه است: بعضی در حکم غذایند و همیشه مورد احتیاج، و بعضی مانند دوا هستند و گاهی مورد احتیاج و بعضی مانند مرض‌اند که هیچ وقت مورد احتیاج نیستند، اما گاهی انسان به آنها مبتلا می‌شود. باید قدر رفیق خوب را داشت و نگذاشت از دست برود[۸۸]. رفیق به همسفر اطلاق می‌شود و در احادیث همین تعبیر به‌کار رفته است. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «الرَّفِيقَ ثُمَّ السَّفَرَ»؛ اول رفیق خوب انتخاب کنید بعد تصمیم به مسافرت بگیرید[۸۹] و لازم‌ترین شرط همسفری، رفق و نرمی و ملایمت است. دوست‌یابی و جذب دل‌ها از هر کسی ساخته نیست و نیازمند شناخت راه‌های جذب دوست است. از جمله این راه‌ها خوش‌بینی و حسن ظن، خوش‌خویی، فروتنی و تواضع، سخاوت و بخشندگی، خیرخواهی و اظهار دوستی است.

نکته مهمی که غالباً در دوستی‌ها از آن غفلت می‌شود این است که انتقال صفت‌های بد، بسیار مخفیانه و ناخودآگاه است. باید دانست که تأثیر مباشرت آنقدر خفی و پنهان است که هرگز خود شخص متوجه نمی‌شود. همانطور که انتقال میکروب‌ها، از شخصی به شخص دیگر آنقدر مخفی از چشم عادی صورت می‌گیرد که هیچ‌کدام از آنها نمی‌فهمند، انتقال صفت‌ها و روحیات نیز عیناً چنین است[۹۰]. سعید در سرنوشت شقی مؤثر است و شقی در سرنوشت سعید ممکن است مؤثر واقع بشود. انسان اگر با انسان عطرفروش بنشیند معطر می‌شود و به قول فردوسی اگر با آدم ذغالی و ذغال فروش هم بنشیند سیاه می‌شود؛ یعنی بودن با صالحان در انسان اثر می‌گذارد، بودن با طالحان هم در انسان اثر می‌گذارد[۹۱].[۹۲]

کار و ابتکار

از ویژگی‌ها و عوامل شادی‌آور و نشاط‌بخش، کار و تلاش است. در اسلام بیکاری مردود و مطرود است و «کار» به عنوان یک امر مقدس شناخته شده است. کار علاوه بر اینکه یک وظیفه است، برای جسم و عقل و فکر انسان ضروری است و یکی از عوامل حفظ سلامتی محسوب می‌شود. کار آثار فراوانی در تربیت و سازندگی انسان دارد که به نمونه‌هایی اشاره می‌کنیم:

  1. حفظ صحت و سلامتی بدن و روان انسان؛
  2. کار نفس انسان را مشغول و مانع خیال‌های گوناگون که منشأ بسیاری از گناهان است می‌شود؛
  3. انسان با کار، ذوق و استعداد خود را می‌شناسد؛
  4. کار، قلب انسان را لطیف و بیماری قساوت قلب را می‌گیرد؛
  5. کار، انسان را منطقی بار می‌آورد و از آرزوها و آمال تباه‌کننده نجات می‌دهد؛
  6. احساس شخصیت و استقلال و عدم وابستگی برای انسان؛
  7. رفع نیازمندی انسان و احتیاج‌های جامعه؛
  8. شکوفایی استعداد انسان؛
  9. با کار و تلاش انسان بر طبیعت حاکم و آن را به تعریف خویش درمی‌آورد؛
  10. کار یک ارزش دینی و یک عمل عبادی است[۹۳].

یکی از امتیازات جوانی تحرک و ابتکار است که عامل ادامه راه و شکوفا شدن دوران جوانی است. اگر جوان در جوانی دارای روحیه پیر و بی‌نشاط و بی‌حوصله و بی‌ابتکار باشد بسیار بد است. رسول اکرم(ص) وقتی جوانی را دیدند که از اندام و سلامت و جوانی او خوششان آمد، از او سؤال کردند: ازدواج کرده‌ای؟ آیا شغلی داری یا نه؟ آن جوان گفت: ازدواج نکرده‌ام و شغلی ندارم. پیامبر فرمودند: «این جوان از چشمم افتاد»[۹۴]. در واقع پیامبر با این روش‌ها و برخوردها مردم را به اهمیت کار و تلاش متوجه می‌کرد و روحیه کار و تلاش را در مردم به خصوص جوانان زنده می‌کرد و می‌فرمود: خدا از جوانی که عمر خود را تلف می‌کند و به بیکاری می‌گذراند خشنود نیست.

برخی جوانان بر اثر نیافتن زمینه‌های تلاش، دچار بیکاری و عدم اشتغال می‌شوند که طبق روایت‌های اهل‌بیت(ع) عامل فساد و تباهی معرفی شده است. بیکاری و جوانی و دارایی برای انسان مایه فساد و تباهی بسیار است. بر همین اساس اسلام از بیکاری نهی کرده است. امام کاظم(ع) در زمینی که متعلق به خودش بود مشغول کار و اصلاح زمین بود. فعالیت زیاد، عرق امام را از تمام بدنش جاری ساخته بود. علی بن ابی حمزه بطائنی، در این وقت رسید و عرض کرد: قربانت گردم! چرا این کار را به عهده دیگران نمی‌گذاری؟

  1. «چرا» به عهده دیگران بگذارم؟ افراد از من بهتر همواره از این کارها می‌کرده‌اند».
  2. مثلاً چه کسانی؟
  3. «رسول خدا و امیرمؤمنان و همه پدران و اجدادم. اساساً کار و فعالیت در زمین از سنن پیغمبران و اوصیای پیغمبران و بندگان شایسته خداوند است»[۹۵].

خلاصه آنکه کار یکی از عوامل موفقیت و شکوفایی جوانان است و در روایت‌های ما از بیکاری نکوهش شده است و خداوند هم انسان سالم و بیکار را که نه به کار دنیا مشغول است و نه به کار آخرت دشمن می‌دارد[۹۶].[۹۷]

نشاط و ورزش

جوانی دوره‌ای است که در قرآن از آن با ویژگی «نیرومندی» یاد شده است. در مقابل، از دوره کودکی و پیری با ویژگی «ضعف» یاد شده است[۹۸]. در اسلام به پرورش جسم به معنای تقویت جسم و سالم نگه‌داشتن جسم و کارهایی که سبب رشد بیشتر جسم می‌شود اهمیت داده شده است. مثلاً فلان چیز نور چشم را زیاد می‌کند یا دندان‌ها را محکم می‌کند یا معده را، یا مغز را سالم می‌کند، یا عمر را زیاد می‌کند و امثال اینها. البته تقویت جسم و پرورش به مفهوم تربیت جسم، غیر از تن‌پروری اصطلاحی است که احیاناً ملازم است با تضعیف جسم. تن‌پروری در واقع نفس‌پروری یعنی شهوت‌پروری است و اصطلاح خوبی هم نیست[۹۹].

در دوره جوانی آمادگی‌ها و توانایی‌های جسمی و بدنی انسان به بلوغ و رشد کافی می‌رسد، غرایز او بیدار گشته و ازاین‌رو، جنب‌وجوش و تحرک و توان بالایی در وی به وجود می‌آید، به گونه‌ای که گاه بی‌هیچ تدبیری به قدرت‌نمایی می‌پردازد. یک کلید خوب برای راه یافتن به درون شخصیت افراد این است که ببینیم چه چیزهایی را دوست دارد و از چه چیزهایی تنفر دارد و نسبت به چه چیزهایی بی‌تفاوت است. یکی از این موارد علاقه انسان به ورزش است که می‌تواند از طریق آن به درون شخصیت اشخاص راه یافت[۱۰۰]. به‌طور کلی ورزش به انسان نشاط و تحرک در قوای جسمانی می‌دهد و باعث توانمندی‌های جسمی می‌شود و البته نشاط روحی و اخلاقی هم که از عبادت حاصل می‌آید باعث صیقل دادن روح می‌شود[۱۰۱]. انسانی که دارای جهان‌بینی الهی است و توانسته با این جهان‌بینی در متن زندگی جاذبه ایجاد کند، عملاً نشاط در زندگی دارد[۱۰۲]؛ زیرا جهان‌بینی الهی همراه با عبادت شاکرانه است و نتیجه آن نشاط و انبساط و خرمی است[۱۰۳]. در واقع دین مردم را بی‌حال و ضعیف و بی‌اراده نمی‌کند، بلکه نیرو و نشاط و گذشت و فداکاری را در انسان تقویت می‌کند[۱۰۴]. البته نشاط تنها به تحرک و ورزش جسم نیست؛ بلکه در اسلام عوامل دیگری هم باعث نشاط شده است؛ به خصوص نسبت به نشاط روحی در کنار تحرک جسم، توصیه فراوان شده است.

در میان مسلمانان، یگانه چیزی که مایه نشاط و کسب قدرت روحی و پیدا کردن خلوص و صفای باطن بوده، همان موسیقی قرآن است[۱۰۵]. شنیدن سرگذشت مردان بزرگ بیش از هر عامل دیگر به دل‌ها گرمی و نشاط می‌دهد و همت‌ها و اراده‌ها را برمی‌انگیزد[۱۰۶]. همانطور که نشاط و ورزش جسمی در جوانان یکی از ویژگی‌های بارز و جوان است نشاط علمی هم می‌تواند باعث تحرک روحی جوان شود. یکی از مشخصات عصر امام صادق(ع) نشاط علمی بود که باعث شده بود مسلمانان به علم و ترویج آن نشاط پیدا کنند و روح معاضدت و تساهل را جانشین تعصبات دنیای باستانی کنند. عوامل مختلفی در نشاط علمی در این دوره مؤثر است: جهان‌وطنی و مبارزه با تعصبات قومی و نژادی، تسامح و تعاهد با اهل کتاب و عامل اصلی آنکه همان تشویق اسلام به علم است. نشاط علمی ایجاب می‌کرد که امام صادق(ع) میدان را برای دیگران خالی نگذارد و زعامت این حرکت را به عهده گیرد[۱۰۷].

به‌طور کلی نشاط علمی و تحقیقی و سواد داشتن به خصوص برای نسل جوان در بُعد روحی، و ورزش و تحرک در بُعد جسمی لازمه جوانی است. جوانان مسلمان سرگرم زورآزمایی و مسابقه وزنه‌برداری بودند. سنگ بزرگی مقیاس قوت و مردانگی جوانان به‌شمار می‌رفت و هرکس آن را به قدر توانایی خود حرکت می‌داد. در این هنگام رسول اکرم رسید و پرسید: «چه می‌کنید؟» «داریم زور آزمایی می‌کنیم. می‌خواهیم ببینیم کدام یک از ما قوی‌تر و زورمندتر است».

«میل دارید که من بگویم چه کسی از همه قوی‌تر و نیرومندتر است؟» البته، چه از این بهتر که رسول اکرم یکی را به عنوان قهرمان معرفی کند؟ عده‌ای بودند که هر یک پیش خود فکر می‌کردند الان رسول خدا دست او را خواهد گرفت و به عنوان قهرمان مسابقه معرفی خواهد کرد. رسول اکرم فرمودند: از همه قوی‌تر و نیرومندتر آن کسی است که اگر از چیزی خوشش آمد و مجذوب آن شد، علاقه به آن چیز او را از مدار حق و انسانیت خارج نسازد و به زشتی آلوده نکند. و اگر در موردی عصبانی شد و موجی از خشم در روحش پیدا شد، تسلط بر خویشتن را حفظ کند، جز حقیقت نگوید و کلمه‌ای دروغ یا دشنام بر زبان نیاورد. و اگر صاحب قدرت و نفوذ گشت و مانع‌ها و رادع‌ها از جلویش برداشته شد، زیاده از میزانی که استحقاق دارد دست درازی نکند[۱۰۸]. بنابراین نشاط و تحرک در قوای جسمانی (ورزش) و در قوای روحانی (عبادت، نشاط علمی، خلوص و صفای باطن) برای یک جوان مطلوب است. همانطور که بدن به غذا نیاز دارد و باید تحرک داشته باشد، روح نیز به تحرک و نشاط نیاز دارد که حکمت و ایمان و یقین مایه نشاط آن است.[۱۰۹]

جوانی

جوانی در لغت به معنای تازگی در برابر مطلق پیری است و به هر چیزی گفته می‌شود که از عمر آن چندان نگذشته باشد[۱۱۰]. در اصطلاح نیز نام مرحله‌ای از زندگی است که دوره‌ای میان کودکی و بزرگسالی را شامل می‌شود[۱۱۱]. این دوره مهم‌ترین دوره زندگی انسان است که از بلوغ آغاز می‌شود و تقریبا تا ۳۰ سالگی ادامه دارد[۱۱۲]. دوره جوانی بهار عمر انسان است و انسان به هنگام پیری با حسرت به فرصت‌های از دست رفته جوانی می‌نگرد[۱۱۳]. منظور از طیبات در آیه وَيَوْمَ يُعْرَضُ ٱلَّذِينَ كَفَرُوا۟ عَلَى ٱلنَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَـٰتِكُمْ فِى حَيَاتِكُمُ ٱلدُّنْيَا وَٱسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَٱلْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ ٱلْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِى ٱلْأَرْضِ بِغَيْرِ ٱلْحَقِّ وَبِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ[۱۱۴] دوره جوانی شمرده شده است[۱۱۵]. در حدیثی از پیامبر(ص) نقل شده که ۴ چیز و از جمله جوانی را پیش از فرارسیدن پیری، مغتنم بشمارید[۱۱۶]. پیامبر جوانان را ارشاد می‌کرد که از جوانی خود در امور خیر و نیک استفاده کنند[۱۱۷] و فرموده است که در قیامت از ۴ چیز پرسیده می‌شود و از جمله اینکه جوانی خود را چگونه سپری کردی[۱۱۸] و نیز در حدیثی از علی(ع) آمده است که دو چیز است که قدر آن را نمی‌شناسد، مگر کسی که آن دو را از دست داده باشد: یکی جوانی و دیگری عافیت و تندرستی[۱۱۹]. اسلام از جوانب بسیاری بر استفاده از جوانان اصرار و به قدرت و توان جوانان توجه بسیاری دارد[۱۲۰]. پیامبراکرم(ص) به جوانان عصر خود توجه بسیاری داشت و بسیاری از صحابه ایشان از جوانان مؤمن به اسلام بودند که قرآن حفظ می‌کردند و پیامبر آنان را در مناصب مهمی چون فرماندهی لشکر و قضاوت می‌گماشت که نقش امام علی(ع) در دوره جوانی در رخدادهای صدر اسلام و گماشتن اسامه به فرماندهی لشکر نمونه‌ای از آنهاست. تعبیری معادل جوانی در قرآن به کار نرفته؛ اما جوان در قرآن با تعابیر متفاوتی یاد شده است:

  1. «فتی» به معنای جوان و جوانمرد که در برابر مسن و پیر آمده است[۱۲۱].[۱۲۲] در قرآن فتی به معنای عبد نیز آمده است[۱۲۳] که با فِتْیه و فِتْیان جمع بسته می‌شود و نیز به صورت مؤنث به معنای کنیز آمده است که با فَتَیات جمع بسته می‌شود. این کلمه در اصل به معنای شاب و جوان است و به معنای عبد به صورت مجاز و استعاره آمده است، هر چند عبد یا کنیز مسن و پیر باشد[۱۲۴].
  2. «غلام» که به معنای نوجوانی است که تازه شاربش (موی روی لب بالا) روییده باشد و جمع آن غِلْمه و غِلْمان است[۱۲۵].[۱۲۶] و گاه به دوره قبل و بعد از آن نیز اطلاق شده و شامل ابتدای تولد تا پیری می‌شود[۱۲۷]؛ همچنین گاهی به مجاز به مرد مسن نیز به اعتبار گذشته او غلام اطلاق می‌شود[۱۲۸].
  3. «ذریه» که به معنای نسل و فرزندان است؛ ولی در کاربرد قرآنی به معنای جوانان نیز تفسیر شده است[۱۲۹].[۱۳۰]
  4. «بلوغ أَشُدّ». واژه بلوغ به معنای رسیدن به حد اعلاست[۱۳۱] و در کنار کلمه «أشُدّ» که در آیه ۱۴ قصص[۱۳۲] آمده منظور رسیدن به حد اعلای رشد یعنی جوانی است[۱۳۳] و منظور از بلوغ اطفال به حُلُم در وَإِذَا بَلَغَ ٱلْأَطْفَـٰلُ مِنكُمُ ٱلْحُلُمَ[۱۳۴] رسیدن آنان به حد تکلیف است که در پسران با علایمی چون احتلام جلوه می‌کند و این آغاز دوره جوانی است[۱۳۵]. «أَشُدّ» از ماده «شَدَّ» به معنای محکم بستن است و در اینجا اشاره به استحکام جسمی و روحی دارد و به تعبیری دیگر منظور از آن شدت از حیث جسم، عقل و رشد است[۱۳۶]. برپایه روایتی از امام صادق(ع) مقصود از بلوغ در «بَلَغَ اَشُدَّهُ» ۱۸ سالگی است[۱۳۷]. از ابن‌عباس نیز نقل شده که «اَشُدّ» از ۱۸ تا ۳۰ سال را گویند[۱۳۸]، چنان‌که در تفاسیر دیگری آمده که «بلوغ أَشُدّ» به معنای سنینی از عمر انسان است که در آن سنین، قوای بدنی رفته رفته افزون‌تر و آثار کودکی به تدریج زایل می‌شوند[۱۳۹].[۱۴۰]

جلوه‌ها و ویژگی‌های جوان و جوانی

هریک از دوره‌های زندگی انسان جلوه‌ها و ویژگی‌های خاص خود را دارد و جوانی نیز ویژگی‌ها و جلوه‌هایی دارد که مختص به همین دوره است. برخی از این ویژگی‌ها، مثبت و برخی ویژگی منفی به شمار می‌آیند.

  1. تجمل‌گرایی و زیبایی‌طلبی: در قرآن به ویژگی‌های زندگی انسان در دنیا اشاره شده که به ترتیب معادل ۵ دوره زندگی شمرده شده‌اند: لعب، لهو، زینت، تفاخر و تکاثر.[۱۴۱].[۱۴۲]. بنا به ترتیبی که در این آیه آمده و از کودکی آغاز و به پیری ختم می‌شود، زینت، ویژه دوره جوانی شمرده شده است؛ چراکه وقتی انسان به حدّ رشد برسد، به تزیین خود و زندگی خود می‌پردازد و همواره در پی لباس‌های فاخر، مرکب‌های جالب توجه و منزل‌های زیباست و شیفته حسن و زیبایی می‌شود[۱۴۳]. در تفاسیر دیگری نیز زینت را از ویژگی‌های دوره جوانی دانسته و اشاره کرده‌اند که در این مقطع از زندگی، میل به زیبایی در انواع مختلف آن بر انسان چیره می‌شود: نفسانی همچون اعتقادات صحیح[۱۴۴] علم و اخلاق نیکو، بدنی مثل قامت بلند و صورت زیبا و خارجی مانند مال و مقام.[۱۴۵].
  2. سرگرمی و خوشگذرانی: در برخی از تفاسیر از لهو در آیه ۲۰ حدید[۱۴۶] به خوشگذرانی و عیاشی جوانان یاد کرده‌اند[۱۴۷]. قرآن این ویژگی را به نوعی نکوهش کرده است و در انتهای آیه، زندگی دنیا را جز متاع فریب نمی‌داند، از این رو می‌توان آن را از جلوه‌ها و ویژگی‌های منفی دوره جوانی برشمرد.
  3. شهامت و خطرپذیری: منظور از آن، جسارت و قدرت خطرپذیری در تصمیم‌گیری و بی‌توجهی به مصلحت‌سنجی‌های مذموم است، از این رو بنا به تفسیر «ذریّه» به جوانان، درباره قوم موسی گفته شده که فقط جوانان به او ایمان آوردند و سبب ایمان نیاوردن دیگر افراد قوم (بزرگسالان و پیران) ترس از فرعون بوده است[۱۴۸].[۱۴۹]؛ اما جوانان قوم با شجاعت و بدون در نظر گرفتن هیچ‌گونه مصلحتی (ایمن ماندن از فرعون) به موسی ایمان آوردند.
  4. کمال جسمی و عقلی: برخی از تفاسیر مقصود از بَلَغَ أَشُدَّهُ را در آیاتی مانند ۱۴ قصص[۱۵۰]، و ۲۲ یوسف[۱۵۱] کامل شدن رشد جسمی و عقلی بیان کرده و آن را در دوره ۱۸ سالگی دانسته و از «استَوی» به اعتدال و استقرار تعبیر کرده‌اند که استواء در حیات غالباً بعد از ۱۸ سالگی حاصل می‌شود[۱۵۲]. برخی مقصود از بَلَغَ أَشُدَّهُ را ۲۰، ۲۵، ۳۰ و ۳۳ سالگی و وَٱسْتَوَىٰٓ را ۴۰ سالگی دانسته‌اند[۱۵۳]؛ همچنین از ادامه آیه برمی‌آید که عطا کردن علم و حکمت به موسی در ارتباط با رشد و کمال عقل موسی بوده است[۱۵۴]. آیه ۸۲ کهف[۱۵۵] نیز بر بلوغ شرعی (۱۵ سالگی در مرد) و بلوغ رشد (تشخیص صلاح و فساد و نفع و ضرر امور) تأکید دارد[۱۵۶] و در جمله «اَن یَبلُغا اَشُدَّهُما» به رشد دو نوجوان مورد نظر خضر و رسیدن آنان به دوره جوانی اشاره شده است. در این واقعه، متوقف کردن استخراج گنج بر بلوغ رشد حکایت از حصول کمال عقلی آن دو در این دوره دارد.
  5. قدرت جوانی: بلوغ رشد انسان، هم از نظر فکری و عقلی است و هم از نظر جسمی. در قرآن افزون بر بلوغ رشد و کمال عقل، به قوت و قدرت جسمی نیز اشاره شده است. ٱللَّهُ ٱلَّذِى خَلَقَكُم مِّن ضَعْفٍۢ ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعْدِ ضَعْفٍۢ قُوَّةًۭ ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعْدِ قُوَّةٍۢ ضَعْفًۭا وَشَيْبَةًۭ يَخْلُقُ مَا يَشَآءُ وَهُوَ ٱلْعَلِيمُ ٱلْقَدِيرُ[۱۵۷] مقصود از جمله ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعْدِ ضَعْفٍۢ قُوَّةًۭ دوران جوانی دانسته شده و مراد از قوت بعد از ضعف را رسیدن طفل به حد بلوغ دانسته‌اند.[۱۵۸] در ادامه آیه نیز با جمله ثُمَّ جَعَلَ مِنۢ بَعْدِ قُوَّةٍۢ ضَعْفًۭا وَشَيْبَةًۭ به زایل شدن قوه و قدرت جوانی در دوران پیری اشاره شده است.[۱۵۹].[۱۶۰]

چهره‌های جوان در قرآن

بعضی از شخصیت‌های تاریخی در قرآن به عنوان جوان یاد شده‌اند:

  1. ابراهیم(ع): به استناد آیه ۶۰ انبیاء[۱۶۱] و با توجه به کلمه «فتیً» بت‌شکنی ابراهیم در دوره جوانی وی بوده است: «قالوا سَمِعنا فَتًی یَذکُرُهُم یُقالُ لَهُ اِبرهیم». به کار بردن تعبیر جوان درباره ابراهیم از سوی قوم نمرود، حاوی نوعی توهین به وی نیز می‌تواند باشد، تا او را فاقد حکمت و درایت معرفی کنند. در روایات نیز آمده که ابراهیم جوان بوده و چه بسا سن او از ۱۶ سال تجاوز نمی‌کرده و تمامی ویژگی‌های مردانگی از قبیل شجاعت، شهامت، صراحت و قاطعیت در وی جمع بوده است.[۱۶۲].
  2. اسماعیل(ع): اسماعیل(ع) در سن جوانی در اوج بردباری و حلم، در پاسخ مشورت‌خواهی پدرش که خواب دیده بود او را ذبح می‌کند: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعْىَ قَالَ يَـٰبُنَىَّ إِنِّىٓ أَرَىٰ فِى ٱلْمَنَامِ أَنِّىٓ أَذْبَحُكَ[۱۶۳] گفت: به مأموریتت عمل کن: يَـٰٓأَبَتِ ٱفْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِىٓ إِن شَآءَ ٱللَّهُ مِنَ ٱلصَّـٰبِرِينَ. برخی از مفسران سن اسماعیل را در آن هنگام ۱۳ سالگی نقل کرده‌اند[۱۶۴]؛ نیز می‌توان مقصود از فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ ٱلسَّعْىَ را بلوغ و جوانی اسماعیل دانست[۱۶۵] که می‌توانست در کارهای ابراهیم به وی کمک کند.[۱۶۶].
  3. یوسف(ع): در آیه ۲۳ یوسف[۱۶۷] به پاکدامنی حضرت یوسف(ع) در دوره جوانی او اشاره شده است. وی در اوج جوانی که دوره اوج شکوفایی غریزه جنسی نیز به شمار می‌رود، از آسیب‌های آن رهایی جسته، در پناه خداوند از این آزمون به بهای سال‌ها زندگی در زندان سربلند بیرون می‌آید.[۱۶۸]. طبق آیه ۲۲ یوسف، وقتی یوسف به کمال جسمی و روحی رسید به او حکم و علم داده شد: وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَيْنَـٰهُ حُكْمًۭا وَعِلْمًۭا وَكَذَٰلِكَ نَجْزِى ٱلْمُحْسِنِينَ[۱۶۹]. برخی بلوغ اشد را رسیدن به حد اعلای جوانی و کمال و نیروی عقل دانسته‌اند.[۱۷۰].
  4. موسی(ع): به جوان بودن حضرت موسی نیز در قرآن تصریح شده است و بر اساس معنای بَلَغَ أَشُدَّهُ بین اعطای علم و حکمت به موسی و رسیدن او به جوانی رابطه‌ای فرض شده و در زمانی چنین موهبتی به موسی عطا شده که وی در اوج جوانی بوده است. در آیه ۱۴ قصص به این نکته اشاره شده است که چون موسی به سر حد رشد رسید و جوانی تمام عیار شد به او حکمت و علم داده شد: وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسْتَوَىٰٓ ءَاتَيْنَـٰهُ حُكْمًۭا وَعِلْمًۭا وَكَذَٰلِكَ نَجْزِى ٱلْمُحْسِنِينَ[۱۷۱]. برخی تفاسیر بَلَغَ أَشُدَّهُ را به معنای نیرومند شدن و کمال جسمی و عقلی[۱۷۲] و وَٱسْتَوَىٰٓ را به معنای اعتدال و استقرار حیات دانسته‌اند[۱۷۳]. برخی قائل‌اند که مقصود از حکمت و علم در آیه، نبوت موسی است[۱۷۴] و موسی در جوانی به نبوت و پیامبری مبعوث شده و در چنین سنینی حکمت و علم الهی به وی داده شده است.
  5. داوود(ع): در قرآن به صراحت از جوانی داوود(ع) سخنی به میان نیامده است؛ اما برخی از مفسران در تفسیر آیه ۲۵۱ بقره به جوان بودن و شجاعت او اشاره: فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ ٱللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُۥدُ جَالُوتَ وَءَاتَىٰهُ ٱللَّهُ ٱلْمُلْكَ وَٱلْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُۥ مِمَّا يَشَآءُ[۱۷۵] و چنین بیان کرده‌اند که داوود، جوانی خردسال و در عین حال مؤمن و شجاع از یاران طالوت بود که رهبر و فرمانده سپاه دشمن یعنی جالوت را کشت و خداوند به او حکومت و حکمت داد و از آنچه می‌خواست به او آموخت.[۱۷۶]. شواهدی نیز در روایات مؤید جوان بودن داوود در زمان جنگ با جالوت‌اند. نقل شده که پدر داوود (ایشا) در آن هنگام ۱۰ پسر داشت و طالوت از پدر داوود خواست که پسرانش را برای جنگ با جالوت فرا خواند و داوود خردسال‌ترین پسر او بود.[۱۷۷].
  6. مریم(ع): مادر مریم نذر کرده بود که فرزندش را برای خدمت کردن در خانه خدا به بیت‌المقدس بسپارد: إِذْ قَالَتِ ٱمْرَأَتُ عِمْرَٰنَ رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ مَا فِى بَطْنِى مُحَرَّرًۭا فَتَقَبَّلْ مِنِّىٓ إِنَّكَ أَنتَ ٱلسَّمِيعُ ٱلْعَلِيمُ[۱۷۸] مریم با اینکه دختر بود، خداوند به نذر مادرش رضایت داد که در بیت‌المقدس به خدمت گمارده شود و در آن مکان عبادت کند: فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُهَآ أُنثَىٰ وَٱللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا وَضَعَتْ وَلَيْسَ ٱلذَّكَرُ كَٱلْأُنثَىٰ وَإِنِّى سَمَّيْتُهَا مَرْيَمَ وَإِنِّىٓ أُعِيذُهَا بِكَ وَذُرِّيَّتَهَا مِنَ ٱلشَّيْطَـٰنِ ٱلرَّجِيمِ * فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍۢ وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًۭا وَكَفَّلَهَا زَكَرِيَّا كُلَّمَا دَخَلَ عَلَيْهَا زَكَرِيَّا ٱلْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًۭا قَالَ يَـٰمَرْيَمُ أَنَّىٰ لَكِ هَـٰذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ ٱللَّهِ إِنَّ ٱللَّهَ يَرْزُقُ مَن يَشَآءُ بِغَيْرِ حِسَابٍ[۱۷۹]، با اینکه قبل از او هیچ زنی را به این مقام نپذیرفته بود[۱۸۰]. درباره سنّ مریم هنگام به خدمت و عبادت گماشته شدن در بیت‌المقدس، میان مفسران اختلاف است؛ برخی گفته‌اند که این عمل پس از بلوغ مریم صورت گرفته و زکریا برای او جایی مخصوص معین کرده بود که در آنجا عبادت می‌کرد و رزق خاصی که برای مریم فرستاده می‌شده در همین دوران بوده است[۱۸۱]. برخی تفاسیر در مقصود از این بخش از آیه ۳۷ آل‌عمران که خداوند پرورش و رشد او را نیکو ساخت: وَأَنۢبَتَهَا نَبَاتًا حَسَنًۭا به نقل از ابن جریح آورده‌اند که خداوند روزی و غذای او را از غیب می‌رساند تا به سرحد بلوغ و کمال رسید[۱۸۲]. ابن عباس می‌گوید: چون مریم به سن ۹ سالگی رسید، روزها را روزه می‌گرفت و شب‌ها را عبادت می‌کرد تا در عبادت از احبار و پیشوایان دین پیش افتاد و خداوند، زکریا را کفیل و سرپرست او کرد و تا سن جوانی و رشد نزد او بود[۱۸۳]. از سیر حوادث زندگی مریم در قرآن برمی‌آید که تولد عیسی نیز در دوره جوانی مریم رخ داده است.
  7. اصحاب کهف: در ماجرای اصحاب کهف، شماری از کاخ نشینان جوان به مخالفت با محیط آلوده به شرک، بت‌پرستی و خودکامگی برخاستند و به قصد حفظ ایمان و باورشان، به زندگی در آسایش و رفاه پشت پا زده، راه هجرت و آوارگی را در پیش گرفتند و با انتخاب زندگی جدید، حادثه‌ای شگفت‌انگیز را در تاریخ به ثبت رساندند: أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَـٰبَ ٱلْكَهْفِ وَٱلرَّقِيمِ كَانُوا۟ مِنْ ءَايَـٰتِنَا عَجَبًا[۱۸۴] آنان در محیط و زمانی می‌زیستند که بت‌پرستی و کفر، آنها را احاطه کرده بود و حکومتی ستمگر و محافظ شرک و کفر و جهل و جنایت بر سر آنها سایه افکنده بود؛ اما این گروه از جوانمردان که هوش و صداقت کافی داشتند به فساد این آیین پی بردند و تصمیم بر قیام گرفتند و پس از عدم توانایی بر تغییر، از آن محیط آلوده مهاجرت کرده، دوری گزیدند[۱۸۵]. پروردگار به استقامت ایمان آنان گواهی داده و آنان را جوانان رادمردی شناساند که در ایمان به پروردگار ثبات و استقامت داشته: نَّحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُم بِٱلْحَقِّ إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُوا۟ بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَـٰهُمْ هُدًۭى * وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا۟ فَقَالُوا۟ رَبُّنَا رَبُّ ٱلسَّمَـٰوَٰتِ وَٱلْأَرْضِ لَن نَّدْعُوَا۟ مِن دُونِهِۦٓ إِلَـٰهًۭا لَّقَدْ قُلْنَآ إِذًۭا شَطَطًا[۱۸۶] از همه وسایل زندگی چشم پوشیده، به گوشه تیره و تاریک غاری عزلت گزیدند[۱۸۷]: وَإِذِ ٱعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَمَا يَعْبُدُونَ إِلَّا ٱللَّهَ فَأْوُۥٓا۟ إِلَى ٱلْكَهْفِ يَنشُرْ لَكُمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِۦ وَيُهَيِّئْ لَكُم مِّنْ أَمْرِكُم مِّرْفَقًۭا[۱۸۸] «فِتیَة» جمع «فَتی» به معنای نوجوان و جوان است[۱۸۹]؛ اما از آنجا که در سن جوانی بدن نیرومند و عواطف پرخروش است و از نظر روحی قلب جوان آماده پذیرش نور حق و کانون محبت، سخاوت و عفو و گذشت است، گاه کلمات فتی و فتوّت به معنای مجموعه این صفات به کار می‌رود، هرچند در بزرگسالی باشد، چنان‌که کلمه جوانمردی و فتوّت در فارسی امروز نیز به این معنا به کار می‌رود و بر این اساس برخی مفسران گفته‌اند که به‌کارگیری عنوان «فِتیَة» بر این افراد به معنای جوان بودن آنها نیست و صرفا به جوانمردی آنها اشاره دارد[۱۹۰]. در حدیثی از امام صادق(ع) نیز آمده است که اصحاب کهف از کهول و پیران بودند؛ ولی چون به خدا ایمان آوردند خداوند سبحان در قرآن از آنان به جوانمرد تعبیر کرد. امام در ادامه حدیث جوانمرد را آن کسی می‌داند که به خدای بی‌همتا ایمان بیاورد و پرهیزگار باشد.[۱۹۱].
  8. صالح(ع): در قرآن از جوانی حضرت صالح(ع) به صراحت یاد نشده است؛ اما در حدیثی از امام باقر(ع) آمده که صالح در جوانی و در سن ۱۶ سالگی به رسالت رسیده است[۱۹۲]، بر همین اساس در برخی از تفاسیر نیز از بعثت ایشان در سنین جوانی یاد شده است.[۱۹۳].
  9. همبندان و کارگزاران یوسف: همبندان و کارگزاران یوسف نیز از مصادیق جوان در قرآن هستند که به صراحت به جوان بودن آنان اشاره شده است. اگرچه نام ایشان در قرآن نیامده است، آیه وَدَخَلَ مَعَهُ ٱلسِّجْنَ فَتَيَانِ قَالَ أَحَدُهُمَآ...[۱۹۴] درباره دو جوانی است که همراه یوسف در زندان بودند. آیه ۶۲ همین سوره نیز به کارگزاران جوان یوسف اشاره دارد: وَقَالَ لِفِتْيَـٰنِهِ ٱجْعَلُوا۟ بِضَـٰعَتَهُمْ فِى رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَعْرِفُونَهَآ إِذَا ٱنقَلَبُوٓا۟ إِلَىٰٓ أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ[۱۹۵].
  10. حورالعین: در موارد متعددی قرآن در وصف بهشت و نعمت‌های بهشتی به حورالعین اشاره کرده و تزویج حورالعین در بهشت را پاداش نیکوکاران معرفی کرده است[۱۹۶]. منظور از کواعب در آیه وَكَوَاعِبَ أَتْرَابًۭا[۱۹۷] دختران جوانی دانسته شده که پاداش بهشتی پرهیزگاران‌اند[۱۹۸]. کواعب در لغت به صراحت به معنای جوان نیست؛ اما گویای صفتی از زنان است که تنها در دوره نوجوانی و جوانی آنان بروز و ظهور دارد.
  11. خدمتکاران بهشت: قرآن با دو تعبیر متفاوت از خدمتکاران بهشت یاد کرده که مقصود از هر دو خدمتکارانی جوان یا نوجوان است. در آیه ۲۴ طور[۱۹۹] با واژه غِلْمان از آنان یاد شده و ایشان را به لؤلؤ تشبیه کرده که مراد، زیبایی چهره و جوانی آنان است[۲۰۰]. در آیه ۱۷ واقعه[۲۰۱] نیز از خدمتکاران بهشت به «وِلدنٌ مُخَلَّدون» یاد کرده و مراد از ولدان نیز نوجوانان است.[۲۰۲]. مقصود از جاودان بودن ایشان را نیز باقی ماندن آنان به حالت جوانی و زیبایی می‌دانند.[۲۰۳].[۲۰۴]

منابع

پانویس

  1. «و به آدمی سپرده‌ایم که به پدر و مادرش نیکی کند؛ مادرش او را به دشواری آبستن بوده و به دشواری زاده است- و بارداری و از شیر گرفتنش سی ماه است- تا چون به رشد کامل رسد و چهل ساله شود بگوید: پروردگارا در دلم افکن تا نعمتت را که به من و پدر و مادرم بخشیده‌ای سپاس بگزارم و کردار شایسته‌ای که تو را خشنود کند به جای آرم و برای من، در دودمانم شایستگی نه که من به سوی تو بازگشته‌ام و من از فرمانبردارانم» سوره احقاف، آیه ۱۵.
  2. «و آن (دیگری) که به پدر و مادرش می‌گوید: اف بر شما! آیا به من وعده می‌دهید که (از گور) بیرون آورده می‌شوم در حالی که نسل‌ها (ی بسیار) پیش از من گذشته‌اند؟» سوره احقاف، آیه ۱۷.
  3. مطهری، مرتضی، ده گفتار، ص۲۱۸.
  4. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۳۱.
  5. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۸، ص۴۵۸.
  6. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۴، ص۱۲۲.
  7. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۴، ص۱۶۹.
  8. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۳۳.
  9. «و فرمانی نیافته بودند جز این که خدا را در حالی که دین خویش را برای او ناب داشته‌اند، با درستی آیین، بپرستند» سوره بینه، آیه ۵.
  10. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۸، ص۳۹.
  11. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۸، ص۱۵۴.
  12. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۸، ص۱۷۹.
  13. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۸، ص۱۸۰.
  14. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۳۴.
  15. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۷، ص۸۶.
  16. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۱۷۸.
  17. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۳۶.
  18. مطهری، مرتضی، ده گفتار، ص۲۲۷.
  19. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج۱، صص ۶۷-۶۲.
  20. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۳۷.
  21. «و هر کس نشانه‌های (بندگی) خداوند را سترگ دارد، بی‌گمان، این (کار) از پرهیزگاری دل‌هاست» سوره حج، آیه ۳۲.
  22. مطهری، مرتضی، پانزده گفتار، صص ۲۱۸-۱۷۵.
  23. مطهری، مرتضی، پانزده گفتار، ص۱۸۴.
  24. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۳۹.
  25. برای بررسی بیشتر ر.ک: تعلیم و تربیت از مجموعه چهل‌چراغ حکمت.
  26. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد» سوره جمعه، آیه ۲.
  27. ر.ک: اصول کافی، ج۱، ص۴۳.
  28. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۲، با تلخیص، صص ۱۸۵-۱۷۴.
  29. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۲، ص۱۸۳.
  30. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۴۱.
  31. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱، ص۲۱۹.
  32. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۷۶۶.
  33. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۱، ص۳۳۹.
  34. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۷۶۶.
  35. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۴۴.
  36. مطهری، مرتضی، بیست گفتار، ص۲۶۹.
  37. نحل، آیه ۴۳.
  38. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۳۶، ص۳۵۹.
  39. مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، ج۱، ص۵۰.
  40. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۴۵.
  41. مطهری، مرتضی، امامت و رهبری، ص۳۱؛ مجموعه آثار، ج۴، ص۱۰۷.
  42. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۳، ص۲۴۸.
  43. نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه ۵۰.
  44. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۴، ص۲۵.
  45. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۴۷.
  46. کنزالعمال، ج۴، ص۲۹۳.
  47. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۷۷۹.
  48. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج۳، ص۶۰.
  49. «و با آنان نبرد کنید تا آشوبی بر جا نماند» سوره انفال، آیه ۳۹.
  50. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج۳، ص۵۸.
  51. «و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۹.
  52. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۴، صص ۴۷۹-۴۴۳.
  53. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۴۹.
  54. نهج البلاغه، حکمت ۴۷.
  55. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۴، ص۱۵۳.
  56. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۱، ص۹۹.
  57. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۱۹۴.
  58. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۵۱.
  59. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۹، ص۳۷۶.
  60. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۵، ص۳۹۷.
  61. عبدالواحد الامدی التمیمی، غررالحکم و دررالکلم، ح۲۷۴۶.
  62. وَرَاوَدَتْهُ الَّتِي هُوَ فِي بَيْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّي أَحْسَنَ مَثْوَايَ إِنَّهُ لَا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ «و آن زن که یوسف در خانه‌اش بود از او، کام خواست و درها را بست و گفت: پیش آی که از آن توام! (یوسف) گفت: پناه بر خداوند! او پرورنده من است، جایگاه مرا نیکو داشته است، بی‌گمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند» سوره یوسف، آیه ۲۳.
  63. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۱۸۷.
  64. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۹، ص۹۹.
  65. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۵، ص۴۱۲.
  66. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۲، ص۳۰۴.
  67. «و اگر حقّ از خواست‌های آنان پیروی می‌کرد آسمان‌ها و زمین و هر که در آنهاست به تباهی می‌افتادند، بلکه ما قرآن را برای آنها آورده‌ایم اما آنان از قرآن خویش رو گردانند» سوره مؤمنون، آیه ۷۱.
  68. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۲، ص۳۰۵.
  69. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۵۳.
  70. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۶، ص۲۰۲.
  71. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۷، ص۱۲۱.
  72. «نه چنین است؛ بلکه آنچه می‌کرده‌اند بر دل‌هاشان زنگار بسته است» سوره مطففین، آیه ۱۴.
  73. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۵۶.
  74. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج۱، ص۷۲.
  75. «و یکدیگر را در نیکی و پرهیزگاری یاری کنید و در گناه و تجاوز یاری نکنید» سوره مائده، آیه ۲.
  76. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۶۰.
  77. برای مطالعه بیشتر ر.ک: «پوشش و حجاب» از مجموعه چهل‌چراغ حکمت.
  78. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۹، ص۳۸۱.
  79. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۹، صص ۳۹۷-۴۱۸.
  80. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۶۲.
  81. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۷۷۷.
  82. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۶۴.
  83. «و سبب‌ساز همنشینانی برای آنان شدیم که آنچه را در پیش و پس آنان بود در چشم آنها آراستند و فرمان عذاب بر آنان در زمره امت‌هایی از پریان و آدمیان که پیش از ایشان بودند به حقیقت پیوست؛ بی‌گمان آنان زیانکار بودند» سوره فصلت، آیه ۲۵.
  84. وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا فِي حَدِيثٍ غَيْرِهِ وَإِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطَانُ فَلَا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرَى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ «و چون کسانی را بنگری که در آیات ما به یاوه‌گویی می‌پردازند روی از آنان بگردان تا در گفت‌وگویی جز آن درآیند و اگر شیطان تو را به فراموشی افکند پس از یادآوری با گروه ستمگران منشین» سوره انعام، آیه ۶۸.
  85. عبد الواحد الامدی التمیمی، غررالحکم و دررالکلم.
  86. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۷۴، ص۱۸۷.
  87. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۱، ص۴۷۶.
  88. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۴، ص۱۱۶.
  89. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۵، ص۴۶۶.
  90. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۲۰۶.
  91. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج۵، ص۱۳۰.
  92. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۶۵.
  93. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۷۸۵.
  94. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۲۲، ص۷۸۵.
  95. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۸.
  96. شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۴۶.
  97. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۶۹.
  98. اللَّهُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّةً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ ضَعْفًا وَشَيْبَةً يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَهُوَ الْعَلِيمُ الْقَدِيرُ «خداوند همان است که شما را ناتوان آفرید آنگاه از پس ناتوانی (در شما) توانی پدید آورد و آنگاه از پس توانمندی ناتوانی و پیری پدیدار کرد؛ هر چه بخواهد می‌آفریند و او دانای تواناست» سوره روم، آیه ۵۴.
  99. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۲، ص۱۵۹.
  100. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۹، ص۳۸.
  101. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۹، ص۳۵۷.
  102. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۲، ص۳۷۷.
  103. نهج البلاغه، حکمت ۲۳۷.
  104. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۴، ص۲۳۱.
  105. مطهری، مرتضی، آشنایی با قرآن، ج۱، ص۴۱.
  106. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۹، ص۳۴.
  107. مطهری، مرتضی، یادداشت‌های استاد، ج۹، ص۳۲۸.
  108. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج۱۸، ص۲۴۹.
  109. رضوانی‌نسب، عباس، جوان ص ۷۱.
  110. لغت‌نامه، ج ۵، ص۶۹۳۰ - ۶۹۳۱، «جوان، جوانی».
  111. جامعه‌شناسی جوانان ایران، ص۲۴.
  112. الاسلام و الشباب، ص۹.
  113. الاسلام و الشباب، ص۱۰.
  114. «و روزی که کافران را بر آتش (دوزخ) عرضه کنند و (به آنان گویند): چیزهای خوشایندتان را در زندگانی دنیا به پایان بردید و از آنها بهره‌مند شدید پس امروز برای گردنکشی ناحق در زمین و آن نافرمانی که می‌کردید با عذاب خواری‌آور کیفر می‌بینید» سوره احقاف، آیه ۲۰.
  115. تفسیر قرطبی، ج ۱۶، ص۲۰.
  116. وسائل‌الشیعه، ج ۱۶، ص۸۳.
  117. الاسلام و الشباب، ص۱۳۴.
  118. الکافی، ج ۲، ص۱۳۵.
  119. غررالحکم، ج ۱، ص۴۰۸.
  120. الاسلام و الشباب، ص۷۸.
  121. مفردات، ص۶۲۵؛ المصباح، ص۴۶۲؛ «فتی»؛ لسان‌العرب، ج ۱۰، ص۱۸۱ - ۱۸۳، «فتا».
  122. قَالُوا۟ سَمِعْنَا فَتًۭى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبْرَٰهِيمُ «گفتند: شنیدیم جوانی که به او ابراهیم می‌گویند از آنان یاد می‌کرد» سوره انبیاء، آیه ۶۰.
  123. وَقَالَ نِسْوَةٌۭ فِى ٱلْمَدِينَةِ ٱمْرَأَتُ ٱلْعَزِيزِ تُرَٰوِدُ فَتَىٰهَا عَن نَّفْسِهِۦ قَدْ شَغَفَهَا حُبًّا إِنَّا لَنَرَىٰهَا فِى ضَلَـٰلٍۢ مُّبِينٍۢ «و زنانی در آن شهر گفتند: همسر عزیز (مصر) از برده خویش، کام می‌خواهد، (برده‌اش) او را در عشق، سخت شیفته کرده است؛ بی‌گمان ما او را در گمراهی آشکاری می‌بینیم» سوره یوسف، آیه ۳۰.
  124. المصباح، ص۴۶۲.
  125. مفردات، ص۶۱۳، «غلم».
  126. فَبَشَّرْنَـٰهُ بِغُلَـٰمٍ حَلِيمٍۢ «پس او را به پسری بردبار مژده دادیم» سوره صافّات، آیه ۱۰۱.
  127. لسان العرب، ج ۱۰، ص۳۲۶، «غلم».
  128. مجمع‌البحرین، ج ۳، ص۳۲۶، «غلم».
  129. روح‌المعانی، ج ۱۱، ص۲۴۵.
  130. فَمَآ ءَامَنَ لِمُوسَىٰٓ إِلَّا ذُرِّيَّةٌۭ مِّن قَوْمِهِۦ عَلَىٰ خَوْفٍۢ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَإِي۟هِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍۢ فِى ٱلْأَرْضِ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلْمُسْرِفِينَ «اما هیچ کس (سخن) موسی را باور نکرد جز فرزندانی از قوم وی، (آن هم) با ترس آنکه فرعون و سرکردگانشان آنان را به بلا افکنند و بی‌گمان فرعون در (سر) زمین (مصر) بلند پروازی کرد و او به راستی از گزافکاران بود» سوره یونس، آیه ۸۳.
  131. التحقیق، ج ۱، ص۳۳۳، «بلغ».
  132. وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسْتَوَىٰٓ ءَاتَيْنَـٰهُ حُكْمًۭا وَعِلْمًۭا وَكَذَٰلِكَ نَجْزِى ٱلْمُحْسِنِينَ «و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
  133. روض الجنان، ج ۱۵، ص۱۰۶؛ المیزان، ج ۱۶، ص۱۴.
  134. «و چون کودکانتان به بلوغ رسیدند باید (هنگام ورود) اجازه بگیرند» سوره نور، آیه ۵۹.
  135. مجمع البحرین، ج ۱، ص۲۴۳.
  136. البلاغ، ج ۱، ص۳۸۷.
  137. بحارالانوار، ج ۱۲، ص۲۸۴.
  138. مجمع‌البیان، ج ۵، ص۳۳۹.
  139. المیزان، ج ۱۱، ص۱۱۸.
  140. کریمی، مهدی، مقاله «جوانی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰، ص ۱۴۹.
  141. ٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّمَا ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَا لَعِبٌۭ وَلَهْوٌۭ وَزِينَةٌۭ وَتَفَاخُرٌۢ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌۭ فِى ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلْأَوْلَـٰدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ ٱلْكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصْفَرًّۭا ثُمَّ يَكُونُ حُطَـٰمًۭا وَفِى ٱلْـَٔاخِرَةِ عَذَابٌۭ شَدِيدٌۭ وَمَغْفِرَةٌۭ مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضْوَٰنٌۭ وَمَا ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَآ إِلَّا مَتَـٰعُ ٱلْغُرُورِ «بدانید که زندگانی این جهان بازیچه و سرگرمی و زیور و نازشی است میان شما و افزون‌خواهی در دارایی‌ها و فرزندان است؛ چون بارانی که رستنی آن شگفتی کشتکاران را برانگیزد سپس خشک گردد و آن را زرد بینی، آن‌گاه ریز و خرد شود و در جهان واپسین، عذابی سخت و (نیز) آمرزش و خشنودی از سوی خداوند خواهد بود و زندگانی این جهان جز مایه فریب نیست» سوره حدید، آیه ۲۰.
  142. احسن الحدیث، ج ۱۱، ص۳۱.
  143. المیزان، ج ۱۹، ص۱۶۴.
  144. وَٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّ فِيكُمْ رَسُولَ ٱللَّهِ لَوْ يُطِيعُكُمْ فِى كَثِيرٍۢ مِّنَ ٱلْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَلَـٰكِنَّ ٱللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ ٱلْإِيمَـٰنَ وَزَيَّنَهُۥ فِى قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ ٱلْكُفْرَ وَٱلْفُسُوقَ وَٱلْعِصْيَانَ أُو۟لَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلرَّٰشِدُونَ «و بدانید که فرستاده خداوند در میان شماست، اگر در بسیاری از کارها از شما پیروی کند به سختی می‌افتید امّا خداوند ایمان را در نظر شما محبوب ساخت و آن را در دل‌های شما آراست و کفر و بزهکاری و سرکشی را در نظر شما ناپسند گردانید؛ آنانند که راهدانند» سوره حجرات، آیه ۷.
  145. مخزن‌العرفان، ج ۱۲، ص۱۴۳.
  146. ٱعْلَمُوٓا۟ أَنَّمَا ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَا لَعِبٌۭ وَلَهْوٌۭ وَزِينَةٌۭ وَتَفَاخُرٌۢ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌۭ فِى ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلْأَوْلَـٰدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ ٱلْكُفَّارَ نَبَاتُهُۥ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَىٰهُ مُصْفَرًّۭا ثُمَّ يَكُونُ حُطَـٰمًۭا وَفِى ٱلْـَٔاخِرَةِ عَذَابٌۭ شَدِيدٌۭ وَمَغْفِرَةٌۭ مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضْوَٰنٌۭ وَمَا ٱلْحَيَوٰةُ ٱلدُّنْيَآ إِلَّا مَتَـٰعُ ٱلْغُرُورِ «بدانید که زندگانی این جهان بازیچه و سرگرمی و زیور و نازشی است میان شما و افزون‌خواهی در دارایی‌ها و فرزندان است؛ چون بارانی که رستنی آن شگفتی کشتکاران را برانگیزد سپس خشک گردد و آن را زرد بینی، آن‌گاه ریز و خرد شود و در جهان واپسین، عذابی سخت و (نیز) آمرزش و خشنودی از سوی خداوند خواهد بود و زندگانی این جهان جز مایه فریب نیست» سوره حدید، آیه ۲۰.
  147. روض‌الجنان، ج ۱۹، ص۳۲؛ تفسیر جامع، ج ۷، ص۶۷؛ منهج الصادقین، ج ۹، ص۱۸۶.
  148. تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۲۵۰؛ منهج الصادقین، ج ۴، ص۳۹۷؛ ارشاد الاذهان، ص۲۲۳.
  149. فَمَآ ءَامَنَ لِمُوسَىٰٓ إِلَّا ذُرِّيَّةٌۭ مِّن قَوْمِهِۦ عَلَىٰ خَوْفٍۢ مِّن فِرْعَوْنَ وَمَلَإِي۟هِمْ أَن يَفْتِنَهُمْ وَإِنَّ فِرْعَوْنَ لَعَالٍۢ فِى ٱلْأَرْضِ وَإِنَّهُۥ لَمِنَ ٱلْمُسْرِفِينَ «اما هیچ کس (سخن) موسی را باور نکرد جز فرزندانی از قوم وی، (آن هم) با ترس آنکه فرعون و سرکردگانشان آنان را به بلا افکنند و بی‌گمان فرعون در (سر) زمین (مصر) بلند پروازی کرد و او به راستی از گزافکاران بود» سوره یونس، آیه ۸۳.
  150. وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥ وَٱسْتَوَىٰٓ ءَاتَيْنَـٰهُ حُكْمًۭا وَعِلْمًۭا وَكَذَٰلِكَ نَجْزِى ٱلْمُحْسِنِينَ «و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
  151. وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُۥٓ ءَاتَيْنَـٰهُ حُكْمًۭا وَعِلْمًۭا وَكَذَٰلِكَ نَجْزِى ٱلْمُحْسِنِينَ «و چون به برنایی خویش رسید بدو (نیروی) داوری و دانش بخشیدیم و بدین گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره یوسف، آیه ۲۲.
  152. تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۳۲۴؛ تفسیر مراغی، ج ۱۲، ص۱۲۷؛ المیزان، ج ۱۶، ص۱۴
  153. مجمع‌البیان، ج ۷، ص۳۸۱؛ تفسیر ابن کثیر، ج ۴، ص۳۲۴؛ بیان‌السعاده، ج ۳ ص۱۸۵
  154. مجمع البیان، ج ۷، ص۳۸۱
  155. وَأَمَّا ٱلْجِدَارُ فَكَانَ لِغُلَـٰمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى ٱلْمَدِينَةِ وَكَانَ تَحْتَهُۥ كَنزٌۭ لَّهُمَا وَكَانَ أَبُوهُمَا صَـٰلِحًۭا فَأَرَادَ رَبُّكَ أَن يَبْلُغَآ أَشُدَّهُمَا وَيَسْتَخْرِجَا كَنزَهُمَا رَحْمَةًۭ مِّن رَّبِّكَ وَمَا فَعَلْتُهُۥ عَنْ أَمْرِى ذَٰلِكَ تَأْوِيلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَيْهِ صَبْرًۭا «و امّا آن دیوار، از آن دو نوجوان یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجی از آن آن دو و پدرشان مردی شایسته بود، بنابراین پروردگارت از سر بخشایش خویش اراده فرمود که آنان به برومندی خود برسند و گنجشان را بیرون کشند و من آن کارها را از پیش خویش نکردم، این بود معنی آنچه بر آن شکیبایی نتوانستی کرد» سوره کهف، آیه ۸۲.
  156. مجمع‌البیان، ج ۶، ص۷۵۴؛ اطیب البیان، ج ۸، ص۳۹۱
  157. «خداوند همان است که شما را ناتوان آفرید آنگاه از پس ناتوانی (در شما) توانی پدید آورد و آنگاه از پس توانمندی ناتوانی و پیری پدیدار کرد؛ هر چه بخواهد می‌آفریند و او دانای تواناست» سوره روم، آیه ۵۴.
  158. المیزان، ج ۱۶، ص۲۰۴.
  159. مجمع‌البیان، ج ۸، ص۴۸۶.
  160. کریمی، مهدی، مقاله «جوانی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰، ص ۱۵۱.
  161. قَالُوا۟ سَمِعْنَا فَتًۭى يَذْكُرُهُمْ يُقَالُ لَهُۥٓ إِبْرَٰهِيمُ «گفتند: شنیدیم جوانی که به او ابراهیم می‌گویند از آنان یاد می‌کرد» سوره انبیاء، آیه ۶۰.
  162. نمونه، ج ۱۳، ص۴۳۶.
  163. «و چون در تلاش، همپای او گشت (ابراهیم) گفت: پسرکم! من در خواب می‌بینم که تو را سر می‌برم پس بنگر که چه می‌بینی؟ گفت: ای پدر! آنچه فرمان می‌یابی انجام ده که- اگر خداوند بخواهد- مرا از شکیبایان خواهی یافت» سوره صافّات، آیه ۱۰۲.
  164. التبیان، ج ۸، ص۵۱۶، الکشاف، ج ۴، ص۵۳، مجمع البیان، ج ۸، ص۷۰۶.
  165. مجمع البیان، ج ۷، ص۷۰۶، المیزان، ج ۱۷، ص۱۵۲.
  166. الصافی، ج ۴، ص۲۷۶؛ المیزان، ج ۱۱، ص۱۱۸.
  167. وَرَٰوَدَتْهُ ٱلَّتِى هُوَ فِى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِۦ وَغَلَّقَتِ ٱلْأَبْوَٰبَ وَقَالَتْ هَيْتَ لَكَ قَالَ مَعَاذَ ٱللَّهِ إِنَّهُۥ رَبِّىٓ أَحْسَنَ مَثْوَاىَ إِنَّهُۥ لَا يُفْلِحُ ٱلظَّـٰلِمُونَ «و آن زن که یوسف در خانه‌اش بود از او، کام خواست و درها را بست و گفت: پیش آی که از آن توام! (یوسف) گفت: پناه بر خداوند! او پرورنده من است، جایگاه مرا نیکو داشته است، بی‌گمان ستمکاران رستگار نمی‌گردند» سوره یوسف، آیه ۲۳.
  168. المیزان، ج ۱۱، ص۱۱۸.
  169. «و چون به برنایی خویش رسید بدو (نیروی) داوری و دانش بخشیدیم و بدین گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره یوسف، آیه ۲۲.
  170. مجمع‌البیان، ج ۵، ص۳۳۹؛ الوجیز، ص۳۱۰.
  171. «و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدین‌گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
  172. المیزان، ج ۱۶، ص۱۴.
  173. التسهیل، ج ۳، ص۱۰۳.
  174. التبیان، ج ۸، ص۱۳۵.
  175. «پس آنان را به اذن خداوند تار و مار کردند و داوود جالوت را کشت و خداوند به وی پادشاهی و فرزانگی ارزانی داشت و آنچه خود می‌خواست بدو آموخت، و اگر خداوند برخی مردم را با برخی دیگر باز نمی‌داشت، زمین تباه می‌گردید امّا خداوند بر جهانیان بخششی (بزرگ) دارد» سوره بقره، آیه ۲۵۱.
  176. نورالثقلین، ج ۱، ص۲۴۸؛ الدرالمنثور، ج ۱، ص۳۱۹؛ نمونه، ج ۲، ص۲۴۶.
  177. مجمع‌البیان، ج ۲، ص۶۲۰.
  178. «(یاد کن) آنگاه را که همسر عمران گفت: پروردگارا! من نذر کرده‌ام آنچه در شکم دارم آزاد (از هر شرطی) تو را باشد پس (نذر مرا) از من بپذیر که تویی که شنوای دانایی» سوره آل‌عمران، آیه ۳۵.
  179. «و چون او را بزاد گفت: پروردگارا! من (به جای پسر) دختر، زاده‌ام- و خداوند بهتر می‌داند که او چه زاد و هر پسر همگون این دختر نیست- و من او را مریم نامیده‌ام و او و نسل او را از شیطان رانده به پناه تو می‌آورم * پس خداوند آن (دختر) را به نیکی پذیرفت و به نیکی (پروراند و) برآورد و زکریّا را سرپرست او کرد و هرگاه زکریّا در محراب (عبادت) نزد وی می‌رفت کنار او، رزقی می‌یافت و می‌پرسید: ای مریم! این از کجا برای تو آمده است؟ و او می‌گفت: از نزد خداوند؛ (آری) خداوند به هر که بخواهد بی‌حساب (و شمار) روزی می‌دهد» سوره آل‌عمران، آیه ۳۶-۳۷.
  180. التبیان، ج ۲، ص۴۴۶.
  181. احسن الحدیث، ج ۲، ص۶۵.
  182. مجمع‌البیان، ج ۲، ص۷۳۹.
  183. همان، ص۷۳۹ - ۷۴۰.
  184. «آیا پنداشته‌ای که اصحاب کهف و رقیم از نشانه‌های ما (چیزی) شگرف بوده‌اند؟» سوره کهف، آیه ۹.
  185. نمونه، ج ۱۲، ص۳۶۰.
  186. «ما داستان آنان را برای تو راستین باز می‌گوییم: آنان جوانانی بودند که به پروردگارشان (پنهانی) ایمان آوردند و ما بر رهنمود آنان افزودیم * و دل‌هایشان را استوار داشتیم، هنگامی که برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان‌ها و زمین است؛ جز او خدایی را (به پرستش) نمی‌خوانیم که در آن صورت بی‌گمان سخنی نادرست گفته‌ایم» سوره کهف، آیه ۱۳-۱۴.
  187. انوار درخشان، ج ۱۰، ص۲۴۶.
  188. «و اکنون که از آنان و از آنچه جز خداوند می‌پرستند کناره جستید، در غار پناه گیرید تا پروردگارتان بخشایش خویش را بر شما بگسترد و از کارتان برای شما نوایی فراهم سازد» سوره کهف، آیه ۱۶.
  189. المصباح، ص۴۶۲، «فتی».
  190. نمونه، ج ۱۲، ص۳۶۰؛ تفسیر آسان، ج ۱۰، ص۲۳۹.
  191. نورالثقلین، ج ۳، ص۲۴۴ - ۲۴۵؛ الصافی، ج ۳، ص۲۳۴.
  192. تفسیر قمی، ج ۱، ص۳۳۰؛ الکافی، ج ۸، ص۱۸۵.
  193. تفسیر جامع، ج ۳، ص۲۷۷.
  194. «و دو جوان با او به زندان در آمدند» سوره یوسف، آیه ۳۶.
  195. «و (یوسف) به غلامان خویش گفت: سرمایه آنان را در باربند شترهایشان بگذارید تا چون نزد خاندان خویش بازگردند آن را باز شناسند، شاید که آنان بازگردند» سوره یوسف، آیه ۶۲.
  196. التبیان، ج ۹، ص۴۸۵؛ مجمع البیان، ج ۹، ص۳۲۰.
  197. «دختران (بهشتی) نارپستان همسنّ و سال،» سوره نبأ، آیه ۳۳.
  198. التبیان، ج ۱۰، ص۲۴۷؛ مجمع البیان، ج ۱۰ ص۶۴۶؛ المیزان، ج ۲۰، ص۱۶۹.
  199. وَيَطُوفُ عَلَيْهِمْ غِلْمَانٌۭ لَّهُمْ كَأَنَّهُمْ لُؤْلُؤٌۭ مَّكْنُونٌۭ «و گرد آنان جوانانی (خدمتگزار) ویژه آنان، می‌گردند که گویی مرواریدی فرو پوشیده‌اند» سوره طور، آیه ۲۴.
  200. التبیان، ج ۹، ص۴۰۹؛ مجمع البیان، ج ۹، ص۲۵۱؛ المیزان، ج ۱۹، ص۱۴.
  201. يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَٰنٌۭ مُّخَلَّدُونَ «خدمتگزارانی هماره جوان گرد آنان می‌گردند» سوره واقعه، آیه ۱۷.
  202. کشف الاسرار، ج ۹، ص۴۳۷؛ نک: تفسیر جلالین، ص۵۸۲.
  203. التبیان، ج ۱۰، ص۲۱۵؛ بیان السعاده، ج ۴، ص۲۲۴؛ المیزان، ج ۲۰، ص۱۳۰.
  204. کریمی، مهدی، مقاله «جوانی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۰، ص ۱۵۲.