سلمان فارسی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۸: | خط ۸: | ||
'''[[سلمان فارسی]]''' از برجستهترین [[صحابی پیامبر]] {{صل}} و از [[شیعیان]] خاص [[حضرت علی]] {{ع}} بود. او بعد از آیین زرتشت، [[دین مسیحیت]] را [[انتخاب]] کرد، ولی بعد از شنیدن آوازۀ ظهور پیامبر {{صل}} در [[مکه]] در جست و جوی حضرت بود و سرانجام در [[مدینه]] ایشان را [[ملاقات]] کرده و [[مسلمان]] شد و همواره همراه [[پیامبر]] {{صل}} بود و خدمات ارزندهای انجام داده و مقام والایی یافت و مفتخر به [[حدیث]] [[سلمان]] از ما [[اهل بیت]] است گردید. | '''[[سلمان فارسی]]''' از برجستهترین [[صحابی پیامبر]] {{صل}} و از [[شیعیان]] خاص [[حضرت علی]] {{ع}} بود. او بعد از آیین زرتشت، [[دین مسیحیت]] را [[انتخاب]] کرد، ولی بعد از شنیدن آوازۀ ظهور پیامبر {{صل}} در [[مکه]] در جست و جوی حضرت بود و سرانجام در [[مدینه]] ایشان را [[ملاقات]] کرده و [[مسلمان]] شد و همواره همراه [[پیامبر]] {{صل}} بود و خدمات ارزندهای انجام داده و مقام والایی یافت و مفتخر به [[حدیث]] [[سلمان]] از ما [[اهل بیت]] است گردید. | ||
== | == مقدمه == | ||
ابوعبدالله یا همان [[سلمان فارسی]] از برجستهترین [[صحابی پیامبر]] {{صل}} و از [[شیعیان]] خاص و [[یاران حضرت علی]] {{ع}} بود<ref>ثقفی کوفی، ابراهیم، الغارات، ص۴۲۸؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۱۱۶.</ref>. نام اصلی او "ماهو" یا "روزبه" یا "بهبود"<ref>در منابع کهن، مطلقاً اشارهای به نام سابق او نشده است؛ اما از قرن ششم، منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را "ماهبد بن بدخشان بن آذرحسمس بن مرد سالار" ضبط کرده و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد، اسامی شبیه به این مورد را ضبط کردهاند که احتمالاً همۀ آنها تصحیف کلمه "ماهبه" در ردیف "روزبه" و "سالبه" از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران است و همچنین کلمه "آذرجسس" نیز تغیر یافته "آذر گشنسب" است.</ref> است<ref>ر. ک: [[مجتبی تونهای|مجتبی تونهای]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۴۰۸.</ref>. سلمان پسر بدخشان از نژاد منوچهر [[پادشاه ایران]] است، ولی پس از آنکه [[اسلام]] آورد، هرگاه از نام و نسبش میپرسیدند، میگفت: من فرزند اسلام و از [[اولاد]] [[حضرت آدم]] هستم. همچنین در محل | ابوعبدالله یا همان [[سلمان فارسی]] از برجستهترین [[صحابی پیامبر]] {{صل}} و از [[شیعیان]] خاص و [[یاران حضرت علی]] {{ع}} بود<ref>ثقفی کوفی، ابراهیم، الغارات، ص۴۲۸؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگنامه دینی (کتاب)|فرهنگنامه دینی]]، ص۱۱۶.</ref>. نام اصلی او "ماهو" یا "روزبه" یا "بهبود"<ref>در منابع کهن، مطلقاً اشارهای به نام سابق او نشده است؛ اما از قرن ششم، منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را "ماهبد بن بدخشان بن آذرحسمس بن مرد سالار" ضبط کرده و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد، اسامی شبیه به این مورد را ضبط کردهاند که احتمالاً همۀ آنها تصحیف کلمه "ماهبه" در ردیف "روزبه" و "سالبه" از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران است و همچنین کلمه "آذرجسس" نیز تغیر یافته "آذر گشنسب" است.</ref> است<ref>ر.ک: [[مجتبی تونهای|مجتبی تونهای]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۴۰۸.</ref>. سلمان پسر بدخشان از نژاد منوچهر [[پادشاه ایران]] است، ولی پس از آنکه [[اسلام]] آورد، هرگاه از نام و نسبش میپرسیدند، میگفت: من فرزند اسلام و از [[اولاد]] [[حضرت آدم]] هستم. همچنین در محل تولد سلمان هم اختلاف است، بیشتر بر این عقیدهاند که از روستای جی از روستاهای رامهرمز شیراز است و عدهای معتقدند [[اهل]] جی [[اصفهان]] است؛ ممکن است هر دو صحیح باشد، زیرا از خود او [[نقل]] شده که گفته است: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است. او نیز در [[کودکی]] از [[پیروان]] [[آیین]] زرتشت بود<ref>عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۶۳۴؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۲۱۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۵۶.</ref>.<ref>ر.ک: [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۵۶۲.</ref> [[سلمان]]، نامی بود که [[پیامبر اسلام]] برای او [[انتخاب]] کرد و چون او را از [[بردگی]] [[آزاد]] کرده بود، به [[سلمان]] محمدی [[شهرت]] یافت و [[کنیه]] ابوعبدالله برایش [[انتخاب]] شد. او [[سلمان]] را الخیر، ابوالبینّات و ابوالمرشد نیز خطاب میکردند. هرگاه از خودش میپرسیدند [[فرزند]] کیستی، میگفت من [[سلمان]] [[فرزند]] [[اسلام]] و از آدمیزادگانم<ref>ر.ک: [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)| دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص ۴۶۴ ـ ۴۶۸؛ [[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۴۹-۲۵۰.</ref>. | ||
== [[اسلام]] [[سلمان]] و | == [[اسلام]] [[سلمان]] و تحمل مشقتها == | ||
سلمان میگوید: من فرزند یکی از | سلمان میگوید: من فرزند یکی از رجال برجسته [[فارس]] بودم، پدرم به اندازهای به من علاقه داشت که مانند دختر مرا در [[خانه]] نگه داشته و از من [[مراقبت]] میکرد، به همین [[دلیل]] از جایی خبر نداشتم؛ تا روزی که پدرم مشغول ساختن عمارتی بود و [[فرصت]] رسیدگی به مزرعه خود را نداشت، به من [[فرمان]] داد تا به ده و مزرعه رفته و کارهای لازم را به کشاورزان [[دستور]] دهم: در راه به کلیسای [[مسیحیان]] برخوردم، آنان را در حال [[نماز]] دیدم، از وضعشان خوشم آمد، پس پرسیدم: اینان چه میکنند؟ گفتند: اینان [[مسیحی]] هستند و مشغول انجام [[فریضه الهی]] هستند، با ایشان مشغول [[عبادت]] شدم زیرا [[دین]] آنها را [[برتر]] از دین خود یافتم، آن [[روز]] را تا [[شب]] نزد ایشان ماندم و از ایشان پرسیدم ریشه این دین کجاست؟ گفتند: در [[شام]] است. شبانگاه نزد [[پدر]] برگشتم، پدرم پرسید: فرزندم کجا بودی که همه جا در پی تو گشتیم ولی تو را نیافتیم؟ گفتم: در [[کلیسا]] به سر بردم و دین [[مردم]] کلیسا را بهتر از دین خود یافتم، پدرم گفت: چنین نیست بلکه دین تو و پدرانت بهتر از [[مسیحیت]] است، من استنکاف نمودم، تا عاقبت صحبت ما از حد حرف گذشت و مرا [[تهدید]] نموده و بند بر پایم نهاد. | ||
برای [[مسیحیان]] پیغام فرستادم که هرگاه قافلهای عازم شام گردید مرا خبر کنید. موقعی که به من خبر رسید قافلهای به [[عزم]] شام حرکت کرده است بند را از پای درآورده و خود را به قافله رسانیدم تا در شام نزد [[اسقف]] رفتم. داستان خود را شرح داده و به او پیشنهاد نمودم که میخواهم نزد تو بمانم و با تو عبادت کنم، او پذیرفت و تا دم [[مرگ]] با او بودم، ولی او مردی دنیاپرست و مادی بود، هر چه از [[صدقات]] نزدش میآوردند برای خود [[ذخیره]] میکرد. پس از مرگ وی مردم برای ادای | برای [[مسیحیان]] پیغام فرستادم که هرگاه قافلهای عازم شام گردید مرا خبر کنید. موقعی که به من خبر رسید قافلهای به [[عزم]] شام حرکت کرده است بند را از پای درآورده و خود را به قافله رسانیدم تا در شام نزد [[اسقف]] رفتم. داستان خود را شرح داده و به او پیشنهاد نمودم که میخواهم نزد تو بمانم و با تو عبادت کنم، او پذیرفت و تا دم [[مرگ]] با او بودم، ولی او مردی دنیاپرست و مادی بود، هر چه از [[صدقات]] نزدش میآوردند برای خود [[ذخیره]] میکرد. پس از مرگ وی مردم برای ادای مراسم مذهبی و برداشتن جنازهاش [[اجتماع]] نمودند و من جریان [[تجاوز]] کردن او به صدقات و اندوختن آنها را گفتم، ابتدا مرا تهدید نموده و [[شکنجه]] دادند لکن پس از نشان دادن اندوختهها مرا رها نمودند و جنازه اسقف را به دار آویخته و سنگباران کردند. پس از او مرد [[نیک]] [[سیرت]] و [[پاک]] سرشتی را [[جانشین]] وی قرار دادند، او نسبت به [[دنیا]] بیعلاقه بود و تمام علاقهاش متوجه [[جهان]] واپسین بود، [[خداوند]] علاقهاش را در دلم افکند و تا آخرین لحظات زندگیاش با او در کمال مهر و صفا [[زندگی]] کردیم؛ هنگامی که مرگش فرا رسید به او گفتم: پس از خود مرا به که میسپاری؟ گفت: در [[موصل]] [[مرد]] [[خداشناس]] و [[پرهیزکاری]] است، نزد وی برو و [[مصاحبت]] او را [[اختیار]] کن. | ||
از آنجا به موصل کوچ کردم و آن مرد را یافتم، به او گفتم فلان [[عابد]] مرا به شما معرفی کرده است، آن مرد پذیرفت و اجازه داد نزد او بمانم، او را هم مانند پیشین مردی عابد و [[پرهیزکار]] تشخیص دادم و تا آخر عمرش با او مأنوس بودم، در آخرین لحظات زندگیاش گفتم: مرا به که میسپاری؟ پاسخ داد کسی که با ما هم [[عقیده]] باشد سراغ ندارم، جز یک نفر که در عموریه است، اگر میخواهی نزد او برو و [[رفاقت]] او را اختیار کن. به عموریه رفتم، آن مرد عابد و کشیش را یافتم، داستان خود را با او در میان نهادم و مقصودم را برایش شرح دادم، او نیز مرا پذیرفت و در مقابل خدمتی که انجام میدادم [[حقوقی]] برایم [[تعیین]] کرد. سالهای متمادی با او به سر بردم و در این مدت چند رأس گاو و گوسفند از [[حقوق]] خود پسانداز نمودم. هنگامی که مرگش فرا رسید گفتم: پس از شما [[تکلیف]] من چیست، به کجا [[روم]] و با که [[انس]] گیرم؟ آن عالم [[پارسا]] گفت: امروز کسی را نمیشناسم که عقیده [[درستی]] داشته باشد، ولی به زودی [[پیامبری]] به [[دین ابراهیم]] [[مبعوث]] میگردد و به سرزمینی که محصولش خرماست [[هجرت]] میکند. او را علامت و نشانههای بیشماری است، از جمله در میان دو کتف او مهر [[نبوت]] است، [[هدیه]] را میپذیرد و [[صدقه]] را قبول نمیکند؛ اگر توانستی خود را به او برسان. | از آنجا به موصل کوچ کردم و آن مرد را یافتم، به او گفتم فلان [[عابد]] مرا به شما معرفی کرده است، آن مرد پذیرفت و اجازه داد نزد او بمانم، او را هم مانند پیشین مردی عابد و [[پرهیزکار]] تشخیص دادم و تا آخر عمرش با او مأنوس بودم، در آخرین لحظات زندگیاش گفتم: مرا به که میسپاری؟ پاسخ داد کسی که با ما هم [[عقیده]] باشد سراغ ندارم، جز یک نفر که در عموریه است، اگر میخواهی نزد او برو و [[رفاقت]] او را اختیار کن. به عموریه رفتم، آن مرد عابد و کشیش را یافتم، داستان خود را با او در میان نهادم و مقصودم را برایش شرح دادم، او نیز مرا پذیرفت و در مقابل خدمتی که انجام میدادم [[حقوقی]] برایم [[تعیین]] کرد. سالهای متمادی با او به سر بردم و در این مدت چند رأس گاو و گوسفند از [[حقوق]] خود پسانداز نمودم. هنگامی که مرگش فرا رسید گفتم: پس از شما [[تکلیف]] من چیست، به کجا [[روم]] و با که [[انس]] گیرم؟ آن عالم [[پارسا]] گفت: امروز کسی را نمیشناسم که عقیده [[درستی]] داشته باشد، ولی به زودی [[پیامبری]] به [[دین ابراهیم]] [[مبعوث]] میگردد و به سرزمینی که محصولش خرماست [[هجرت]] میکند. او را علامت و نشانههای بیشماری است، از جمله در میان دو کتف او مهر [[نبوت]] است، [[هدیه]] را میپذیرد و [[صدقه]] را قبول نمیکند؛ اگر توانستی خود را به او برسان. | ||
پس از [[مرگ]] وی طولی نکشید که به قافلهای از [[اعراب]] برخوردم، به آنها گفتم: این گوسفندان و گاوها را به شما میدهم تا مرا به | پس از [[مرگ]] وی طولی نکشید که به قافلهای از [[اعراب]] برخوردم، به آنها گفتم: این گوسفندان و گاوها را به شما میدهم تا مرا به سرزمین خود برسانید، ایشان هم پذیرفتند و تا وادی القری با ایشان بودم، ولی آنها به من [[ستم]] نموده و مرا به مردی [[یهودی]] به [[بردگی]] فروختند اما با دیدن درختان خرما [[بردگی]] را فراموش کردم. | ||
مدتی در وادی القری با آن [[یهودی]] به سر بردم تا مردی از [[یهود]] [[بنی قریظه]] به آنجا آمد و مرا خریداری نموده و به [[مدینه]] آورد. مدینه مرکز [[مهاجرت]] [[پیامبر]] {{صل}} را همان طوری که برایم تعریف کرده بودند یافتم، مدتی نزد او ماندم و از جایی خبر نداشتم، حتی از اینکه پیامبر {{صل}} [[مبعوث]] شده است بیخبر بودم. تا آنکه یک [[روز]] بالای درخت خرما بودم که پسر عموی اربابم به باغ آمد و گفت: [[خدا]] بنی قیله را بکشد که اطراف مردی را گرفتهاند که از [[مکه]] آمده و [[گمان]] میکنند پیامبر است. با شنیدن این سخن لرزشی بر اندامم افتاد که نزدیک بود از بالای درخت بیفتم، با سرعت فرود آمدم و شتابان پرسیدم هان چه خبر است؟ اربابم مشتی به سینهام زد و گفت: مشغول کارت باش تو را چه به این حرفها! ناچار به کار خود ادامه دادم. | مدتی در وادی القری با آن [[یهودی]] به سر بردم تا مردی از [[یهود]] [[بنی قریظه]] به آنجا آمد و مرا خریداری نموده و به [[مدینه]] آورد. مدینه مرکز [[مهاجرت]] [[پیامبر]] {{صل}} را همان طوری که برایم تعریف کرده بودند یافتم، مدتی نزد او ماندم و از جایی خبر نداشتم، حتی از اینکه پیامبر {{صل}} [[مبعوث]] شده است بیخبر بودم. تا آنکه یک [[روز]] بالای درخت خرما بودم که پسر عموی اربابم به باغ آمد و گفت: [[خدا]] بنی قیله را بکشد که اطراف مردی را گرفتهاند که از [[مکه]] آمده و [[گمان]] میکنند پیامبر است. با شنیدن این سخن لرزشی بر اندامم افتاد که نزدیک بود از بالای درخت بیفتم، با سرعت فرود آمدم و شتابان پرسیدم هان چه خبر است؟ اربابم مشتی به سینهام زد و گفت: مشغول کارت باش تو را چه به این حرفها! ناچار به کار خود ادامه دادم. | ||
همین که | همین که شب فرا رسید و دست از کار کشیدم از ارباب خود خواستم که مقداری خرما به من بدهد، قدری خرما برداشتم و در [[قبا]] خدمت [[رسول خدا]] {{صل}} رسیدم و گفتم: این خرما [[صدقه]] است، دوست دارم شما و همراهانتان از آن میل فرمایید، پیامبر {{صل}} به همراهان فرمود: من نمیخورم ولی شما بخورید، با خود گفتم: این یک علامت. مرتبه دیگر مقداری خرما آوردم و گفتم: این [[هدیه]] و تحفه است میل فرمایید، ولی این بار خود دست دراز کرد و میل فرمود، گفتم: این دو علامت. دفعه سوم در مدینه هنگامی که حضرت برای [[تشییع جنازه]] [[مسلمانی]] به [[بقیع]] رفته بود شرفیاب حضور مبارکش شدم، این موقع پشت حضرت ایستادم، با [[فراست]] دریافت که میخواهم مهر [[نبوت]] را [[زیارت]] کنم، [[عبا]] را از دوش افکند تا مهر را دیدم و [[اشک]] در چشمانم حلقه زد، مرا پیش روی خود نشانید، سپس داستان خود را از اول تا آخر برایش [[نقل]] کردم و [[اسلام]] آوردم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۲۸؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۰۶.</ref>. [[رسول خدا]] {{صل}} به من فرمود: خوشحال باش و [[صبر]] کن که [[خدا]] [[آزادی]] از دست این [[یهودی]] را برای تو مقدر کرده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۹؛ سیره ابن اسحاق، ج۲، ص۶۹؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۴۴؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ص۳۰۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ۱۵۱-۱۵۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۵۰-۲۵۳؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)| دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص ۴۶۴ـ ۴۶۸؛ [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۵۶۳ ـ۵۶۴.</ref> | ||
== آزادی [[سلمان]] == | == آزادی [[سلمان]] == | ||
سلمان در [[جنگ بدر]] و [[اُحد]] چون [[بنده]] و برده دیگری بود نتوانست شرکت کند، پس از [[جنگ اُحد]] رسول خدا {{صل}} فرمود: سلمان، با ارباب خود مکاتبه کن و خود را بخر. سلمان با پیگیری زیاد، خود را از مولای خود خرید و قرار شد که در مقابل [[چهل]] اوقیه طلا داده و سیصد نهال خرما کاشته و بدون [[عیب]] و [[نقص]] تحویل بدهد. | سلمان در [[جنگ بدر]] و [[اُحد]] چون [[بنده]] و برده دیگری بود نتوانست شرکت کند، پس از [[جنگ اُحد]] رسول خدا {{صل}} فرمود: سلمان، با ارباب خود مکاتبه کن و خود را بخر. سلمان با پیگیری زیاد، خود را از مولای خود خرید و قرار شد که در مقابل [[چهل]] اوقیه طلا داده و سیصد نهال خرما کاشته و بدون [[عیب]] و [[نقص]] تحویل بدهد. | ||
[[پیامبر]] {{صل}} به [[مسلمانان]] فرمود: سلمان را کمک کنید، هر کس پنج یا ده نهال به او داد تا شماره سیصد تکمیل شد. سپس | [[پیامبر]] {{صل}} به [[مسلمانان]] فرمود: سلمان را کمک کنید، هر کس پنج یا ده نهال به او داد تا شماره سیصد تکمیل شد. سپس حضرت فرمود: جای نشاندن نهالها را آماده کن آنگاه مرا خبر کن تا با دست خود نهالها را بنشانم. باز هم مسلمانان در کندن جای نهالها کمک کردند تا آماده شد. سپس پیامبر {{صل}} تشریف آورد و با دست [[مبارک]] همه نهالها را نشانید، [[روز]] دیگر که برای بازدید از نهالها تشریف آورد همه را سرسبز و خرم دید، جز یک نهال پژمرده و آثار خشکی در آن هویدا بود، پرسید: این نهال را چه کسی نشانیده؟ گفتند: [[عمر بن خطاب]]، حضرت آن را از [[زمین]] بیرون آورد و دوباره با دست مبارک غرس کرد، سلمان قسم میخورد که همه آنها سبز شد و یکی از آنها [[خطا]] نکرد و خشک نشد. سلمان از درختان خرما خلاص شد اما چهل اوقیه طلا بدهکار بود، در همین اوقات شخصی [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} شرفیاب گردید و یک قطعه طلا به اندازه تخم مرغ که آن را از یکی از معادن استخراج کرده بود به حضرت تقدیم کرد. پیامبر {{صل}} فرمود: [[سلمان]] [[مسکین]] را بخوانید، سلمان آمد و قطعه طلا را به او داد، سلمان عرضه داشت: یا [[رسولالله]] این مقدار طلا وافی به [[قرض]] من نیست؟ فرمود: اگر با قرض [[کوه]] [[احد]] موازنه کنی از آن سنگینتر خواهد بود و چنین هم بود و به این وسیله از زیر بار قرض و [[بردگی]] خارج شد<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۲۵۳-۲۵۴؛ [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۵۶۴.</ref> | ||
== اقدامات [[سلمان]] == | == اقدامات [[سلمان]] == | ||
[[سلمان]] بعد از [[مسلمان]] شدن از هیچ خدمتی در محضر [[پیامبر]] {{صل}} فروگذاری نکرد، برخی از این اقدامات عبارتاند از: | [[سلمان]] بعد از [[مسلمان]] شدن از هیچ خدمتی در محضر [[پیامبر]] {{صل}} فروگذاری نکرد، برخی از این اقدامات عبارتاند از: | ||
# پیشنهاد حفر [[خندق]] در [[جنگ احزاب]]: زمانی که به خاطر حرکت [[قریش]] و [[سپاه]] [[عظیم]] [[عرب]] و نیز پیمانشکنی [[یهود]] [[هراس]] بر فضای [[مدینه]] [[سایه]] افکنده بود. [[پیامبر]] {{صل}}، [[یاران]] خود را برای [[مشورت]] فراخواند. گروهی قایل بودند از [[مدینه]] خارج شوند و هر جا با [[دشمن]] رو به رو شدند دست به [[شمشیر]] ببرند. اما [[سلمان فارسی]] پیشنهاد [[تاریخی]] خود را مطرح کرد، مبنی بر اینکه به رسم [[ایرانیان]] هنگام [[جنگ]] در اطراف [[شهر]]، خندقی حفر شود. | # پیشنهاد حفر [[خندق]] در [[جنگ احزاب]]: زمانی که به خاطر حرکت [[قریش]] و [[سپاه]] [[عظیم]] [[عرب]] و نیز پیمانشکنی [[یهود]] [[هراس]] بر فضای [[مدینه]] [[سایه]] افکنده بود. [[پیامبر]] {{صل}}، [[یاران]] خود را برای [[مشورت]] فراخواند. گروهی قایل بودند از [[مدینه]] خارج شوند و هر جا با [[دشمن]] رو به رو شدند دست به [[شمشیر]] ببرند. اما [[سلمان فارسی]] پیشنهاد [[تاریخی]] خود را مطرح کرد، مبنی بر اینکه به رسم [[ایرانیان]] هنگام [[جنگ]] در اطراف [[شهر]]، خندقی حفر شود. حضرت، پیشنهاد او را پذیرفت و علت ماندگاری نام [[سلمان]] در [[تاریخ]] از حضور او در [[جنگ خندق]] بود<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۲۲۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۶۳۵.</ref>. | ||
# مترجم [[قرآن]]: پس از [[فتح]] [[ایران]]، [[سلمان]] ابتدا به ترجمه و [[تفسیر قرآن]] پرداخت و برای [[پیامبر]] {{صل}} نیز کار مترجمی [[زبان فارسی]] به [[عربی]] و برعکس را انجام میداد<ref>ترکی، محمد رضا، پارسای پارسی، ص۹۶.</ref>.<ref>ر. ک: [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۵۶۴ ـ ۵۶۵.</ref> ترجمۀ "بسم [[الله]] الرحمن [[الرحیم]]" "به نام [[خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]" منتسب به [[سلمان فارسی]] است و اولین سورهای که [[تفسیر]] کرد [[سوره یوسف]] بود<ref>ر.ک: [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ص۴۶۴ ـ ۴۶۸.</ref>. | # مترجم [[قرآن]]: پس از [[فتح]] [[ایران]]، [[سلمان]] ابتدا به ترجمه و [[تفسیر قرآن]] پرداخت و برای [[پیامبر]] {{صل}} نیز کار مترجمی [[زبان فارسی]] به [[عربی]] و برعکس را انجام میداد<ref>ترکی، محمد رضا، پارسای پارسی، ص۹۶.</ref>.<ref>ر.ک: [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۵۶۴ ـ ۵۶۵.</ref> ترجمۀ "بسم [[الله]] الرحمن [[الرحیم]]" "به نام [[خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]" منتسب به [[سلمان فارسی]] است و اولین سورهای که [[تفسیر]] کرد [[سوره یوسف]] بود<ref>ر.ک: [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)| دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص۴۶۴ ـ ۴۶۸.</ref>. | ||
# استانداری [[مداین]]: [[مداین]]، یکی از شهرهای سرسبز، خرم و افسانهای و پایتخت ساسانیان در [[ایران]] قبل از [[اسلام]] بود که به دست [[مسلمانان]] [[فتح]] شد. [[سلمان]] در زمان [[خلیفه دوم]] با [[مشورت]] [[حضرت علی]] {{صل}} برخلاف [[انتظار]] [[مردم]] [[مداین]] که [[انتظار]] حاکمی [[جوان]] را میکشیدند، [[حاکم]] [[مداین]] شد و در [[خانه]] کوچکی کنار [[مسجد]] اقامت گزید و به [[ادارۀ امور]] مشغول شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۵.</ref>. گفته شده: [[مستمری]] ماهیانه [[سلمان]] در دوران استانداریاش، پنج هزار درهم بود و در آن زمان بر سی هزار [[مسلمان]] [[حکومت]] میکرد و دو جامه داشت که هنگام [[سخنرانی]] یکی را به زیر پای خود پهن میکرد و یکی را به دوش میافکند و همۀ سهم خود از [[بیت المال]] را [[صدقه]] میداد و غذای خود را از مزد حصیربافی تأمین مینمود<ref>معارف و معاریف، ج ۶، ص ۳۱۵.</ref>.<ref>ر. ک: تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۴۰۸.</ref> | # استانداری [[مداین]]: [[مداین]]، یکی از شهرهای سرسبز، خرم و افسانهای و پایتخت ساسانیان در [[ایران]] قبل از [[اسلام]] بود که به دست [[مسلمانان]] [[فتح]] شد. [[سلمان]] در زمان [[خلیفه دوم]] با [[مشورت]] [[حضرت علی]] {{صل}} برخلاف [[انتظار]] [[مردم]] [[مداین]] که [[انتظار]] حاکمی [[جوان]] را میکشیدند، [[حاکم]] [[مداین]] شد و در [[خانه]] کوچکی کنار [[مسجد]] اقامت گزید و به [[ادارۀ امور]] مشغول شد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۵.</ref>. گفته شده: [[مستمری]] ماهیانه [[سلمان]] در دوران استانداریاش، پنج هزار درهم بود و در آن زمان بر سی هزار [[مسلمان]] [[حکومت]] میکرد و دو جامه داشت که هنگام [[سخنرانی]] یکی را به زیر پای خود پهن میکرد و یکی را به دوش میافکند و همۀ سهم خود از [[بیت المال]] را [[صدقه]] میداد و غذای خود را از مزد حصیربافی تأمین مینمود<ref>معارف و معاریف، ج ۶، ص ۳۱۵.</ref>.<ref>ر.ک: تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۴۰۸.</ref> | ||
# حضور مستمر در جنگهای [[فتح]] [[ایران]]: [[سلمان]] در زمان [[خلافت عمر]]، حضور [[مستمری]] در [[فتوحات]] [[مسلمانان]] و جنگهای [[فتح]] [[ایران]] داشت. | # حضور مستمر در جنگهای [[فتح]] [[ایران]]: [[سلمان]] در زمان [[خلافت عمر]]، حضور [[مستمری]] در [[فتوحات]] [[مسلمانان]] و جنگهای [[فتح]] [[ایران]] داشت. | ||
# [[مذاکره]] کننده با [[مردم]] [[مداین]]: در [[فتح]] [[مداین]] با [[مردم]] [[شهر]] [[مذاکره]] کرد و آنان پذیرفتند که [[جزیه]] بپردازند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۵.</ref>.<ref>ر. ک: [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ص۵۶۵.</ref> | # [[مذاکره]] کننده با [[مردم]] [[مداین]]: در [[فتح]] [[مداین]] با [[مردم]] [[شهر]] [[مذاکره]] کرد و آنان پذیرفتند که [[جزیه]] بپردازند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۵.</ref>.<ref>ر.ک: [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۵۶۵.</ref> | ||
# [[گرایش]] دادن [[مردم ایران]] به [[اسلام ناب]] [[شیعی]]: [[سلمان]] حلقۀ وصلی بود برای گرویدن [[مردم ایران]] به [[اسلام ناب]] [[شیعی]] و [[امام علی]] {{ع}} و بازیابی ریشههای اصیل و [[الهی]] دیرینۀ خود که در قالب اموری چون [[زبان فارسی]]، [[هنر]] [[ناب]] [[ایرانی]]، حکمتهای اشراقی و بسیاری امور دیگر برقرار ماند. [[انحرافات]] و کژیهایی که بر اثر [[انحطاط]] در [[ایران]] پیش آمده بود با [[درایت]] و سعۀ صدر [[سلمان]] و زمینهسازی برای حکمای [[ایرانی]]، از میان رفت و تجدید حیاتی در [[تمدن]] [[مردم ایران]] [[زمین]] پدید آمد که حاصل آن [[تمدن]] [[ایرانی]] اسلامیِ [[ناب]] و [[الهی]] است<ref>ر.ک: [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ص ۴۶۴ـ ۴۶۸.</ref>. | # [[گرایش]] دادن [[مردم ایران]] به [[اسلام ناب]] [[شیعی]]: [[سلمان]] حلقۀ وصلی بود برای گرویدن [[مردم ایران]] به [[اسلام ناب]] [[شیعی]] و [[امام علی]] {{ع}} و بازیابی ریشههای اصیل و [[الهی]] دیرینۀ خود که در قالب اموری چون [[زبان فارسی]]، [[هنر]] [[ناب]] [[ایرانی]]، حکمتهای اشراقی و بسیاری امور دیگر برقرار ماند. [[انحرافات]] و کژیهایی که بر اثر [[انحطاط]] در [[ایران]] پیش آمده بود با [[درایت]] و سعۀ صدر [[سلمان]] و زمینهسازی برای حکمای [[ایرانی]]، از میان رفت و تجدید حیاتی در [[تمدن]] [[مردم ایران]] [[زمین]] پدید آمد که حاصل آن [[تمدن]] [[ایرانی]] اسلامیِ [[ناب]] و [[الهی]] است<ref>ر.ک: [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)| دانشنامه نهج البلاغه ج۱]]، ص ۴۶۴ـ ۴۶۸.</ref>. | ||
== فضایل سلمان == | == فضایل سلمان == | ||
=== سلمان | === سلمان محمدی === | ||
[[سلمان فارسی]] دارای [[فضایل]] بیشماری است، در [[فضل]] او همین بس که سلمان فارسی شیرازی یا اصفهانی جزو [[خاندان پیامبر]] [[هاشمی]] به حساب آمده است، چنانکه [[روایات]] بیشماری بر این معنی [[شاهد]] است. | [[سلمان فارسی]] دارای [[فضایل]] بیشماری است، در [[فضل]] او همین بس که سلمان فارسی شیرازی یا اصفهانی جزو [[خاندان پیامبر]] [[هاشمی]] به حساب آمده است، چنانکه [[روایات]] بیشماری بر این معنی [[شاهد]] است. | ||
خط ۴۷: | خط ۴۷: | ||
از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} در نقل های متعددی آمده است که سلمان از [[خاندان]] ماست<ref>{{متن حدیث| سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ }}؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱؛ عیون اخبار الرضا {{ع}}، شیخ صدوق، ج۱، ص۷۰؛ دلائل الامامه، طبری شیعی، ص۱۴۱؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۷۵؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۳۰؛ عمدة القاری، عینی، ج۲، ص۱۶۷.</ref>. | از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} در نقل های متعددی آمده است که سلمان از [[خاندان]] ماست<ref>{{متن حدیث| سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ }}؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱؛ عیون اخبار الرضا {{ع}}، شیخ صدوق، ج۱، ص۷۰؛ دلائل الامامه، طبری شیعی، ص۱۴۱؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۷۵؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۳۰؛ عمدة القاری، عینی، ج۲، ص۱۶۷.</ref>. | ||
نزد [[امام صادق]] {{ع}} نام [[سلمان]] و [[جعفر طیار]] به میان آمد، بعضی از حضار [[جعفر]] را بر سلمان ترجیح دادند، دیگری گفت: سلمان مردی مجوسی بود که [[اسلام]] آورد، [[امام]] از گفتار این مرد سخت ناراحت شد، پشت [[مبارک]] را از تکیهگاه گرفت و دو زانو نشست، به [[ابوبصیر]] فرمود: [[خدا]] او را از [[علویان]] قرار داد پس از آنکه مجوسی بود، و پس از آنکه [[فارسی]] بود قرشی گردانید، [[درود]] خدا بر سلمان، آری جعفر نزد خدا دارای مقامی است که در [[بهشت]] با [[ملائکه]] پرواز میکند<ref>{{متن حدیث|جَعَلَهُ اَللَّهُ عَلَوِيّاً بَعْدَ أَنْ كَانَ مَجُوسِيّاً وَ قُرَشِيّاً بَعْدَ أَنْ كَانَ فَارِسِيّاً فَصَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَى سَلْمَانَ}}؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۳۴۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | نزد [[امام صادق]] {{ع}} نام [[سلمان]] و [[جعفر طیار]] به میان آمد، بعضی از حضار [[جعفر]] را بر سلمان ترجیح دادند، دیگری گفت: سلمان مردی مجوسی بود که [[اسلام]] آورد، [[امام]] از گفتار این مرد سخت ناراحت شد، پشت [[مبارک]] را از تکیهگاه گرفت و دو زانو نشست، به [[ابوبصیر]] فرمود: [[خدا]] او را از [[علویان]] قرار داد پس از آنکه مجوسی بود، و پس از آنکه [[فارسی]] بود قرشی گردانید، [[درود]] خدا بر سلمان، آری جعفر نزد خدا دارای مقامی است که در [[بهشت]] با [[ملائکه]] پرواز میکند<ref>{{متن حدیث|جَعَلَهُ اَللَّهُ عَلَوِيّاً بَعْدَ أَنْ كَانَ مَجُوسِيّاً وَ قُرَشِيّاً بَعْدَ أَنْ كَانَ فَارِسِيّاً فَصَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَى سَلْمَانَ}}؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۳۴۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۵۴-۲۵۵.</ref> | ||
=== سلمان | === سلمان محبوب [[پیامبر]] {{صل}} === | ||
[[پیامبر اسلام]] {{صل}} تمام [[یاران]] خود را [[دوست]] میداشت و نسبت به آنان [[محبت]] میورزید ولی نسبت به سلمان تنها علاقه [[مرید]] و مرادی نبود بلکه از جانب [[پروردگار]] [[مأمور]] بود که عدهای از [[مسلمانان]] را دوست بدارد که سلمان از جمله آنها بود. بریده [[روایت]] کرده که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "خدا به من [[فرمان]] داد تا چهار نفر را دوست بدارم و خدا همه آنها را دوست میدارد؛ پرسیدم آنها چه کسانیاند که همه ما دوست داریم مثل آنها باشیم؟ فرمود: [[علی]] از جمله آنهاست، سپس لختی [[تأمل]] کرد و فرمود: ایشان [[ابوذر]] و سلمان و [[مقداد بن اسود کندی]] میباشند"<ref>{{متن حدیث| إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ مِنْ أَصْحَابِي وَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ }}؛ الخصال، شیخ مفید، ص۲۵۴؛ المسترشد، طبری شیعی، ص۶۶۰ (پاورقی)؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۱۱، ص۲۵۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۰۹.</ref>. | [[پیامبر اسلام]] {{صل}} تمام [[یاران]] خود را [[دوست]] میداشت و نسبت به آنان [[محبت]] میورزید ولی نسبت به سلمان تنها علاقه [[مرید]] و مرادی نبود بلکه از جانب [[پروردگار]] [[مأمور]] بود که عدهای از [[مسلمانان]] را دوست بدارد که سلمان از جمله آنها بود. بریده [[روایت]] کرده که [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: "خدا به من [[فرمان]] داد تا چهار نفر را دوست بدارم و خدا همه آنها را دوست میدارد؛ پرسیدم آنها چه کسانیاند که همه ما دوست داریم مثل آنها باشیم؟ فرمود: [[علی]] از جمله آنهاست، سپس لختی [[تأمل]] کرد و فرمود: ایشان [[ابوذر]] و سلمان و [[مقداد بن اسود کندی]] میباشند"<ref>{{متن حدیث| إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ مِنْ أَصْحَابِي وَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ }}؛ الخصال، شیخ مفید، ص۲۵۴؛ المسترشد، طبری شیعی، ص۶۶۰ (پاورقی)؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۱۱، ص۲۵۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۰۹.</ref>. | ||
از روایتی که در [[تفسیر عیاشی]] نقل شده برمیآید که این | از روایتی که در [[تفسیر عیاشی]] نقل شده برمیآید که این علاقه خدا و پیامبر {{صل}} نسبت به این سه نفر به جهت [[اقرار]] و اعتراف آنها به مقام [[ولایت امام علی]] {{ع}} بوده است، زیرا راوی پس از آنکه این مطلب را از [[امام]] {{ع}} میشنود، میپرسد: چگونه در میان همه [[مسلمانان]] غیر این سه نفر [[عارف]] به [[ولایت]] نبودند؟! مگر نمیپرسیدند که [[آیه]]: {{متن قرآن|إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ}}<ref>«سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.</ref> و آیه {{متن قرآن|قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ}}<ref>«بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید و اگر پشت کردند (بدانند که) بیگمان خداوند کافران را دوست نمیدارد» سوره آل عمران، آیه ۳۲.</ref>. درباره چه کسی نازل شده است؟ امام فرمود: چون میدانستند نمیپرسیدند (یعنی دانسته و فهمیده [[تعصب]] و [[عناد]] ورزیده و اعتراف به ولایت آن حضرت نکردند)<ref>تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۳۲۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۵۵-۲۵۶.</ref> | ||
=== مقام [[سلمان]] از نظر [[پیامبر]] {{صل}} === | === مقام [[سلمان]] از نظر [[پیامبر]] {{صل}} === | ||
[[اصبغ بن نباته]] میگوید: از [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} پرسیدم درباره سلمان چه میگویی؟ فرمود: چه بگویم درباره کسی که از گل ما [[آفریده]] شده و روحش با [[روح]] ما نزدیک است، و [[خدای متعال]] او را به اول و آخر و ظاهر و [[باطن]] [[علم]] مخصوص گردانیده است. میخواهی داستانی که در حضور من واقع شد برایت بگویم؟ گفتم: آری، فرمود: من و سلمان [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} بودیم، | [[اصبغ بن نباته]] میگوید: از [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} پرسیدم درباره سلمان چه میگویی؟ فرمود: چه بگویم درباره کسی که از گل ما [[آفریده]] شده و روحش با [[روح]] ما نزدیک است، و [[خدای متعال]] او را به اول و آخر و ظاهر و [[باطن]] [[علم]] مخصوص گردانیده است. میخواهی داستانی که در حضور من واقع شد برایت بگویم؟ گفتم: آری، فرمود: من و سلمان [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} بودیم، عربی وارد شد و سلمان را کنار زد و در جای او نشست، رسول خدا {{صل}} از عمل [[عرب]] به اندازهای ناراحت شد که عرق از پیشانیاش جاری و چهرهاش افروخته شد. سپس فرمود: ای [[اعرابی]] آیا کسی را که [[خدا]] در [[آسمان]] و پیامبرش در [[زمین]] [[دوست]] دارند دور میسازی؟ اعرابی! مردی را کنار میزنی که هرگاه [[جبرییل]] بر من وارد میشود مرا امر میکند که از طرف [[پروردگار]] او را [[سلام]] کنم! [[سلمان]] از من است، هر که بر او [[ستم]] کند به من ستم نموده و هر که او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده، هر که او را بیازارد و [[شکنجه]] دهد مرا آزرده است، هر که او را از خود براند مرا رانده است. ای [[اعرابی]]! درباره سلمان [[اشتباه]] مکن که [[خدا]] مرا [[فرمان]] داده تا او را به [[علم]] [[تعبیر خواب]] و حوادث [[آگاه]] سازم، و علم [[قضاوت]] و انساب را به او بیاموزم. [[عرب]] گفت: یا [[رسولالله]] [[گمان]] نمیکردم سلمان چنین مقامی را دارا باشد! جز آنکه یک نفر مجوسی بود که [[ایمان]] آورده است. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: من از طرف خدا با گفته او با تو سخن میگویم، و تو میگویی [[مجوس]] بوده! [[خیر]]، او مجوس نبوده بلکه مؤمنی بود که ایمان خود را [[کتمان]] میکرد و پنهان میداشت، مگر این [[آیه]] را نشنیدهای:{{متن قرآن|فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا}}<ref>«پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کردهای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.</ref>. یا این آیه را در نظر نداری:{{متن قرآن|وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ}}<ref>«آنچه خداوند از (داراییهای) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید و از خداوند پروا کنید که خداوند، سخت کیفر است» سوره حشر، آیه ۷.</ref>.<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۲۲۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۵۶-۲۵۷.</ref> | ||
=== [[بهشت]] [[مشتاق]] [[سلمان]] === | === [[بهشت]] [[مشتاق]] [[سلمان]] === | ||
[[انس بن مالک]] میگوید از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم: بهشت مشتاق چهار نفر است، دلم میخواست بپرسم آنها چه کسانی هستند، ولی [[هیبت]] آن | [[انس بن مالک]] میگوید از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم: بهشت مشتاق چهار نفر است، دلم میخواست بپرسم آنها چه کسانی هستند، ولی [[هیبت]] آن حضرت مانع بود. نزد [[ابوبکر]] رفتم و گفتم: از [[پیامبر]] {{صل}} چنین [[کلامی]] شنیدم، شما بپرسید ایشان کیستند؟ ابوبکر پاسخ داد: میترسم از آنها نباشم و [[بنی تمیم]] مرا [[سرزنش]] کنند. از آنجا به سراغ [[عمر بن خطاب]] رفتم و داستان را گفتم و به او هم پیشنهاد کردم تا سؤال کند، [[عمر]] هم در پاسخم گفت: از آن میترسم که از ایشان نباشم و [[طایفه]] عدی مرا [[نکوهش]] کنند. سپس به سراغ [[عثمان]] رفتم، او هم گفت: از [[ملامت]] [[بنی امیه]] میترسم. پس از آنکه از این سه نفر [[مأیوس]] شدم نزد [[علی]] {{ع}} رفتم، او با شتر برای نخلستان خود آب میکشید، به آن حضرت پیشنهاد کردم تا از رسول خدا {{صل}} بپرسد، فرمود: من خواهم پرسید، اگر از ایشان بودم [[خدا]] را [[شکر]] میکنم و اگر نبودم از خدا میخواهم تا مرا از ایشان قرار دهد و به علاوه با آنها [[دوستی]] خواهم نمود. من و علی {{ع}} وارد [[خانه]] پیامبر {{صل}} شدیم، حضرت در [[خواب]] بود و سر مبارکش روی دامن دحیه کلبی قرار داشت، دحیه بر علی {{ع}} [[سلام]] کرد و گفت: یا [[امیرالمؤمنین]] سر پسرعمویت را بر دامن بگذار که از من سزاوارتری؛ پیامبر {{صل}} از خواب بیدار شد. پیامبر {{صل}} فرمود: علی [[جان]] مثل اینکه کاری داشتی؟ علی {{ع}} در جواب عرضه داشتند: یا [[رسولالله]] [[انس]] از شما [[نقل]] میکند که فرمودید بهشت مشتاق چهار نفر است، آنها کیستند؟ پیامبر {{صل}} در حالی که با انگشت به سوی او اشاره میکرد، فرمود: به خدا قسم تو اولین آنهایی. سه بار این جمله را تکرار کرد. علی {{ع}} باز پرسید: [[پدر]] و مادرم به قربانت سه نفر دیگر چه کسانی هستند؟ [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: [[سلمان]]، [[مقداد]] و [[ابوذر]]<ref>{{متن حدیث| اَلْجَنَّةُ مُشْتَاقَةٌ إِلَى أَرْبَعَةٍ مِنْ أُمَّتِي }}؛ الدر النظیم، ابن حاتم، ص۲۸۹-۲۹۰.</ref>. | ||
[[ابن عباس]] سلمان را در [[خواب]] دید که تاجی از یاقوت بر سر و [[زیور]] فراوانی در برداشت، از وی پرسید: سلمان، [[خدا]] [[مقام]] [[ارجمندی]] به تو داده است؟ سلمان: آری خدا به من تفضّل نموده و این مقام را [[عطا]] کرده است. ابن عباس: پس از [[ایمان به خدا]] چه عملی در [[بهشت]] [[افضل]] است؟ سلمان: در [[آخرت]] افضل و [[برتر]] از [[دوستی]] [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} و [[پیروی]] او عملی نیست<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | [[ابن عباس]] سلمان را در [[خواب]] دید که تاجی از یاقوت بر سر و [[زیور]] فراوانی در برداشت، از وی پرسید: سلمان، [[خدا]] [[مقام]] [[ارجمندی]] به تو داده است؟ سلمان: آری خدا به من تفضّل نموده و این مقام را [[عطا]] کرده است. ابن عباس: پس از [[ایمان به خدا]] چه عملی در [[بهشت]] [[افضل]] است؟ سلمان: در [[آخرت]] افضل و [[برتر]] از [[دوستی]] [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} و [[پیروی]] او عملی نیست<ref>روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۵۸-۲۵۹.</ref> | ||
=== [[زهد]] و [[پارسایی]] سلمان === | === [[زهد]] و [[پارسایی]] سلمان === | ||
خط ۷۳: | خط ۷۳: | ||
از [[زهد]] سلمان همین بس که در [[زمان]] حکومتش در [[مدائن]] حصیربافی میکرد و از اجرت خود ارتزاق مینمود و [[حقوق]] خود که پنج هزار [[دینار]] بود را [[صدقه]] میداد، به او گفتند: چرا چنین میکنی با اینکه [[حاکم]] چنین شهری هستی؟ گفت: دوست دارم از عمل خود نان بخورم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۵؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۵۴۷؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۱۸.</ref>. | از [[زهد]] سلمان همین بس که در [[زمان]] حکومتش در [[مدائن]] حصیربافی میکرد و از اجرت خود ارتزاق مینمود و [[حقوق]] خود که پنج هزار [[دینار]] بود را [[صدقه]] میداد، به او گفتند: چرا چنین میکنی با اینکه [[حاکم]] چنین شهری هستی؟ گفت: دوست دارم از عمل خود نان بخورم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۵؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۵۴۷؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۱۸.</ref>. | ||
ولی با تمام زهدش از [[فقر]] و بیچیزی میترسید و [[رنج]] میبرد، چنانکه گفته است: هرگاه [[انسان]] چیزی نداشته باشد که بر آن [[اعتماد]] کند، نفس [[سرکش]] او را [[فریب]] داده میلغزاند، اما زاد و توشهای که آماده شد مطمئن میگردد<ref>فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۸۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | ولی با تمام زهدش از [[فقر]] و بیچیزی میترسید و [[رنج]] میبرد، چنانکه گفته است: هرگاه [[انسان]] چیزی نداشته باشد که بر آن [[اعتماد]] کند، نفس [[سرکش]] او را [[فریب]] داده میلغزاند، اما زاد و توشهای که آماده شد مطمئن میگردد<ref>فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۸۹.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۵۹-۲۶۰.</ref> | ||
=== [[عبادت]] [[سلمان]] === | === [[عبادت]] [[سلمان]] === | ||
از [[زهد]] و تقوای سلمان حال عبادتش هم معلوم میگردد، ولی آنچه در این باره مهم است نحوه عبادت است، یعنی با [[علم]] و دانشی که داشت عبادت را چنانکه باید انجام میداد، به همین [[دلیل]] [[ارزش]] عبادتهای او با دیگران تفاوت بسیار دارد. همان طور که یک [[عمل]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} چون با [[خلوص]] بود و فقط نظر خدایی داشت و به جا و به موقع انجام میشد، معادل تمام عبادت[[جن]] و [[انس]] به حساب آمده است، و آن کشتن [[عمرو بن عبدود]] است<ref>{{متن حدیث| لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ اَلْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ اَلثَّقَلَيْنِ}} | از [[زهد]] و تقوای سلمان حال عبادتش هم معلوم میگردد، ولی آنچه در این باره مهم است نحوه عبادت است، یعنی با [[علم]] و دانشی که داشت عبادت را چنانکه باید انجام میداد، به همین [[دلیل]] [[ارزش]] عبادتهای او با دیگران تفاوت بسیار دارد. همان طور که یک [[عمل]] [[امیرمؤمنان]] {{ع}} چون با [[خلوص]] بود و فقط نظر خدایی داشت و به جا و به موقع انجام میشد، معادل تمام عبادت[[جن]] و [[انس]] به حساب آمده است، و آن کشتن [[عمرو بن عبدود]] است<ref>{{متن حدیث| لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ اَلْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ اَلثَّقَلَيْنِ}}؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۲۰۶.</ref>. | ||
[[امام صادق]] {{ع}} از پدرانش [[روایت]] میکند که روزی [[رسول خدا]] {{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "کدامیک از شما تمام روزها را [[روزه]] میدارید؟"<ref>{{متن حدیث| أَيُّكُمْ يَصُومُ اَلدَّهْرَ }}</ref> سلمان گفت: من همه روزها را روزه میگیرم. [[پیامبر]] {{صل}}: چه کسی از شما همه [[شب]] را به عبادت میگذراند؟ سلمان: من یا [[رسولالله]]. پیامبر {{صل}}: آیا هیچ یک از شما روزی یک [[قرآن]] ختم میکند؟ سلمان: آری من هر [[روز]] یک قرآن ختم میکنم. در این وقت یک نفر برخاست و گفت: سلمان عجمی میخواهد به ما [[فخرفروشی]] کند، وگرنه او کجا و این [[عبادات]] کجا؟ زیرا اکثر روزها او را دیدهام که روزه نیست و بیشتر شب را میخوابد و بیشتر روز را به [[سکوت]] برگزار میکند. پیامبر {{صل}}: ای مرد، خاموش باش! تو را با مثل [[لقمان حکیم]] چه کار که به او [[اعتراض]] کنی، اگر میخواهی از خودش بپرس تا تو را خبر دهد. مرد رو به سلمان کرد و گفت: چگونه میگویی همه روزها را روزه میگیرم با آنکه بیشتر روزها تو را میبینم که روزه نیستی؟ [[سلمان]] گفت: چنان که تو [[گمان]] کردی نیست، بلکه در هر ماه سه [[روز]] [[روزه]] میگیرم و [[خدا]] فرموده: {{متن قرآن|مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا}}<ref>«کسانی که نیکی آورند ده برابر آن (پاداش) دارند و کسانی که بدی آورند جز همانند آن کیفر نمیبینند و به آنان ستم نخواهد شد» سوره انعام، آیه ۱۶۰.</ref>، بنابراین مثل آنکه سی روز را روزه گرفتهام و از طرفی روزه [[ماه شعبان]] را به [[ماه رمضان]] وصل میکنم و هر که چنین کند [[ثواب]] روزه تمام سال را دارد. مرد گفت: شما مدعی شدید تمام [[شب]] را [[عبادت]] میکنم، با آنکه بیشتر [[شب]] را میخوابی؟ سلمان: این طور نیست، بلکه از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدم: "هر که با طهات بخوابد مثل آنکه تمام شب را به عبادت گذرانیده است"<ref>{{متن حدیث| مَنْ بَاتَ عَلَى طُهْرٍ فَكَأَنَّمَا أَحْيَا اَللَّيْلَ كُلَّهُ }}</ref>. مرد گفت: چگونه میگویی روزی یک [[قرآن]] ختم میکنم با آنکه بیشتر روز را [[خاموشی]]؟ سلمان: آری از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که درباره [[علی]] {{ع}} میفرمود: "ای علی! مثل و نمونه تو مانند [[سوره توحید]] است، هر که یکبار آن را بخواند مثل آن است که یک ثلث قرآن را خوانده است و هر که دو بار بخواند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده و هر که سه بار آن را بخواند یک [[ختم قرآن]] نموده است". همچنین هر که تو را تنها با [[زبان]] [[دوست]] دارد یک ثلث ایمانش کامل شده و هر که با [[دل]] و زبان دوست بدارد دو ثلث ایمانش تکمیل شده و هر که با دل و زبان دوستت بدارد و با دست هم یاریات کند تمام [[ایمان]] را به چنگ آورده و ایمان خود را کامل گردانیده است؛ [[یا علی]] اگر [[اهل]] [[زمین]] همانند [[اهل آسمان]] تو را دوست میداشتند یک نفر [[عذاب]] [[آتش]] نمیدید<ref>{{متن حدیث| يَا أَبَا اَلْحَسَنِ مَثَلُكَ فِي أُمَّتِي مَثَلُ قُلْ هُوَ اَللَّهُ أَحَدٌ فَمَنْ قَرَأَهَا مَرَّةً قَرَأَ ثُلُثَ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ قَرَأَهَا مَرَّتَيْنِ فَقَدْ قَرَأَ ثُلُثَيِ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ قَرَأَهَا ثَلاَثاً فَقَدْ خَتَمَ اَلْقُرْآنَ فَمَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثُ اَلْإِيمَانِ وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثَا اَلْإِيمَانِ وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ نَصَرَكَ بِيَدِهِ فَقَدْ اِسْتَكْمَلَ اَلْإِيمَانَ وَ اَلَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ يَا عَلِيُّ لَوْ أَحَبَّكَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ كَمَحَبَّةِ أَهْلِ اَلسَّمَاءِ لَكَ لَمَا عُذِّبَ أَحَدٌ بِالنَّارِ وَ أَنَا أَقْرَأُ قُلْ هُوَ اَللَّهُ أَحَدٌ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَقَامَ وَ كَأَنَّهُ قَدْ أُلْقِمَ حَجَراً}}؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۴، ص۴۰۴؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۸۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | [[امام صادق]] {{ع}} از پدرانش [[روایت]] میکند که روزی [[رسول خدا]] {{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "کدامیک از شما تمام روزها را [[روزه]] میدارید؟"<ref>{{متن حدیث| أَيُّكُمْ يَصُومُ اَلدَّهْرَ }}</ref> سلمان گفت: من همه روزها را روزه میگیرم. [[پیامبر]] {{صل}}: چه کسی از شما همه [[شب]] را به عبادت میگذراند؟ سلمان: من یا [[رسولالله]]. پیامبر {{صل}}: آیا هیچ یک از شما روزی یک [[قرآن]] ختم میکند؟ سلمان: آری من هر [[روز]] یک قرآن ختم میکنم. در این وقت یک نفر برخاست و گفت: سلمان عجمی میخواهد به ما [[فخرفروشی]] کند، وگرنه او کجا و این [[عبادات]] کجا؟ زیرا اکثر روزها او را دیدهام که روزه نیست و بیشتر شب را میخوابد و بیشتر روز را به [[سکوت]] برگزار میکند. پیامبر {{صل}}: ای مرد، خاموش باش! تو را با مثل [[لقمان حکیم]] چه کار که به او [[اعتراض]] کنی، اگر میخواهی از خودش بپرس تا تو را خبر دهد. مرد رو به سلمان کرد و گفت: چگونه میگویی همه روزها را روزه میگیرم با آنکه بیشتر روزها تو را میبینم که روزه نیستی؟ [[سلمان]] گفت: چنان که تو [[گمان]] کردی نیست، بلکه در هر ماه سه [[روز]] [[روزه]] میگیرم و [[خدا]] فرموده: {{متن قرآن|مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا}}<ref>«کسانی که نیکی آورند ده برابر آن (پاداش) دارند و کسانی که بدی آورند جز همانند آن کیفر نمیبینند و به آنان ستم نخواهد شد» سوره انعام، آیه ۱۶۰.</ref>، بنابراین مثل آنکه سی روز را روزه گرفتهام و از طرفی روزه [[ماه شعبان]] را به [[ماه رمضان]] وصل میکنم و هر که چنین کند [[ثواب]] روزه تمام سال را دارد. مرد گفت: شما مدعی شدید تمام [[شب]] را [[عبادت]] میکنم، با آنکه بیشتر [[شب]] را میخوابی؟ سلمان: این طور نیست، بلکه از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدم: "هر که با طهات بخوابد مثل آنکه تمام شب را به عبادت گذرانیده است"<ref>{{متن حدیث| مَنْ بَاتَ عَلَى طُهْرٍ فَكَأَنَّمَا أَحْيَا اَللَّيْلَ كُلَّهُ }}</ref>. مرد گفت: چگونه میگویی روزی یک [[قرآن]] ختم میکنم با آنکه بیشتر روز را [[خاموشی]]؟ سلمان: آری از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که درباره [[علی]] {{ع}} میفرمود: "ای علی! مثل و نمونه تو مانند [[سوره توحید]] است، هر که یکبار آن را بخواند مثل آن است که یک ثلث قرآن را خوانده است و هر که دو بار بخواند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده و هر که سه بار آن را بخواند یک [[ختم قرآن]] نموده است". همچنین هر که تو را تنها با [[زبان]] [[دوست]] دارد یک ثلث ایمانش کامل شده و هر که با [[دل]] و زبان دوست بدارد دو ثلث ایمانش تکمیل شده و هر که با دل و زبان دوستت بدارد و با دست هم یاریات کند تمام [[ایمان]] را به چنگ آورده و ایمان خود را کامل گردانیده است؛ [[یا علی]] اگر [[اهل]] [[زمین]] همانند [[اهل آسمان]] تو را دوست میداشتند یک نفر [[عذاب]] [[آتش]] نمیدید<ref>{{متن حدیث| يَا أَبَا اَلْحَسَنِ مَثَلُكَ فِي أُمَّتِي مَثَلُ قُلْ هُوَ اَللَّهُ أَحَدٌ فَمَنْ قَرَأَهَا مَرَّةً قَرَأَ ثُلُثَ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ قَرَأَهَا مَرَّتَيْنِ فَقَدْ قَرَأَ ثُلُثَيِ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ قَرَأَهَا ثَلاَثاً فَقَدْ خَتَمَ اَلْقُرْآنَ فَمَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثُ اَلْإِيمَانِ وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثَا اَلْإِيمَانِ وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ نَصَرَكَ بِيَدِهِ فَقَدْ اِسْتَكْمَلَ اَلْإِيمَانَ وَ اَلَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ يَا عَلِيُّ لَوْ أَحَبَّكَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ كَمَحَبَّةِ أَهْلِ اَلسَّمَاءِ لَكَ لَمَا عُذِّبَ أَحَدٌ بِالنَّارِ وَ أَنَا أَقْرَأُ قُلْ هُوَ اَللَّهُ أَحَدٌ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَقَامَ وَ كَأَنَّهُ قَدْ أُلْقِمَ حَجَراً}}؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۴، ص۴۰۴؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۸۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۰-۲۶۲.</ref> | ||
=== [[علم]] و [[دانش]] [[سلمان]] === | === [[علم]] و [[دانش]] [[سلمان]] === | ||
در میان [[یاران]] و [[صحابه رسول خدا]] {{صل}} در علم و دانش کسی به مرتبه سلمان نرسید، زیرا علاوه بر آنکه سلمان ۲۵۰ یا ۳۵۰ سال [[عمر]] کرد و در تمام این مدت در [[مقام]] تحصیل دانش بود و به همین منظور سالهای متمادی [[خدمت]] [[رجال]] بزرگ [[مسیحیت]] را [[اختیار]] نمود، پس از آنکه [[مسلمان]] شد نیز در اوقات خاصی با [[پیامبر]] {{صل}} [[خلوت]] میکرد و از آن | در میان [[یاران]] و [[صحابه رسول خدا]] {{صل}} در علم و دانش کسی به مرتبه سلمان نرسید، زیرا علاوه بر آنکه سلمان ۲۵۰ یا ۳۵۰ سال [[عمر]] کرد و در تمام این مدت در [[مقام]] تحصیل دانش بود و به همین منظور سالهای متمادی [[خدمت]] [[رجال]] بزرگ [[مسیحیت]] را [[اختیار]] نمود، پس از آنکه [[مسلمان]] شد نیز در اوقات خاصی با [[پیامبر]] {{صل}} [[خلوت]] میکرد و از آن حضرت کسب [[فیض]] مینمود، به این جهت است که در [[روایات]] او را نمونه [[لقمان حکیم]] یاد کردهاند، مخصوصاً [[امیرمؤمنان]] و [[ائمه]] {{عم}} او را عالم به [[علوم]] پیشینیان و آیندگان معرفی نمودهاند. در روایتی که در آن امیرمؤمنان {{ع}} احوال یاران [[رسول خدا]] {{صل}} را بیان میکند، چون به نام سلمان میرسد چنین میفرماید: "به به سلمان از [[خانواده]] ماست، شما کجا مانند سلمان مییابید که او همانند لقمان حکیم است که علم اول و آخر را میداند"<ref>{{متن حدیث| بَخْ بَخْ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ مَنْ لَكُمْ بِمِثْلِ لُقْمَانَ اَلْحَكِيمِ عَلِمَ عِلْمَ اَلْأَوَّلِ وَ اَلْآخِرِ }}؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۳۸۷.</ref>. | ||
یکی از امتیازات و خصوصیات سلمان این است که [[محدث]] است، یعنی با [[فرشتگان]] تماس داشته و فرشتگان برایش [[حدیث]] میگفتند و علومی به او میآموختند، با اینکه این معنی از [[صفات امام]] است. هر چند در بعضی از [[اخبار]] [[محدث]] را چنین معنی میکنند که [[امام]] برایش حدیث میکند، ولی این معنی درست نیست، زیرا اولاً خلاف معنای این کلمه است و ثانیاً [[روایت]] در [[مقام]] بیان خصوصیتی برای اوست و روی این معنی به [[سلمان]] اختصاص ندارد بلکه امام برای همه یارانش حدیث میگوید و آنها را [[تعلیم]] میدهد. بلکه در روایت صحیحی [[نقل]] شده که امام به [[ابوبصیر]] فرمود: [[علی]] {{ع}} محدث بود و سلمان هم محدث بوده است، ابوبصیر پرسید: یا ابن [[رسولالله]] معنای محدث چیست؟ فرمود: [[خدا]] فرشتهای میفرستد و مطالب را در گوش او میگوید؛ و نیز در روایت دیگری ابوبصیر میگوید: سلمان [[اسم اعظم]] را میدانست<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۵۶؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۱.</ref>. | یکی از امتیازات و خصوصیات سلمان این است که [[محدث]] است، یعنی با [[فرشتگان]] تماس داشته و فرشتگان برایش [[حدیث]] میگفتند و علومی به او میآموختند، با اینکه این معنی از [[صفات امام]] است. هر چند در بعضی از [[اخبار]] [[محدث]] را چنین معنی میکنند که [[امام]] برایش حدیث میکند، ولی این معنی درست نیست، زیرا اولاً خلاف معنای این کلمه است و ثانیاً [[روایت]] در [[مقام]] بیان خصوصیتی برای اوست و روی این معنی به [[سلمان]] اختصاص ندارد بلکه امام برای همه یارانش حدیث میگوید و آنها را [[تعلیم]] میدهد. بلکه در روایت صحیحی [[نقل]] شده که امام به [[ابوبصیر]] فرمود: [[علی]] {{ع}} محدث بود و سلمان هم محدث بوده است، ابوبصیر پرسید: یا ابن [[رسولالله]] معنای محدث چیست؟ فرمود: [[خدا]] فرشتهای میفرستد و مطالب را در گوش او میگوید؛ و نیز در روایت دیگری ابوبصیر میگوید: سلمان [[اسم اعظم]] را میدانست<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۵۶؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۱.</ref>. | ||
[[ابن عساکر]] از علمای بزرگ [[اهل سنت]] نیز از سلمان نقل کرده است اگر هر آنچه را میدانم به [[مردم]] بگویم خواهند گفت: خدا [[قاتل]] سلمان را [[رحمت]] کند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۲۴؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۵۴۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | [[ابن عساکر]] از علمای بزرگ [[اهل سنت]] نیز از سلمان نقل کرده است اگر هر آنچه را میدانم به [[مردم]] بگویم خواهند گفت: خدا [[قاتل]] سلمان را [[رحمت]] کند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۲۴؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۵۴۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۲-۲۶۳.</ref> | ||
=== [[تواضع]] و [[فروتنی]] سلمان === | === [[تواضع]] و [[فروتنی]] سلمان === | ||
یکی از خصوصیات و مزایای سلمان تواضع و فروتنی اوست که با آن [[مقام علمی]] و [[معنوی]] به طور کلی هوی و [[هوسها]] را کشته و مغلوب [[خرد]] و [[عقل]] قرار داده بود، چنانکه وقتی با عدهای از بزرگان [[قریش]] در [[مسجد]] [[مدینه]] نشسته بودند و آنان بر حسب [[عادت]] و رویه دیرین خود [[حسب و نسب]] خود را بالا برده و بر دیگران [[فخر]] میفروختند، تا آنکه [[عمر]] از سلمان خواست که اصل و ریشه خود را بیان کند و پرسید: پدرانت چه کاره بودهاند؟ سلمان برخلاف [[انتظار]] همه آنان چنین پاسخ داد: من فرزند بندهای از [[بندگان]] خدایم که [[گمراه]] بودم و [[خدا]] به وسیله پیامبرش مرا [[هدایت]] کرد، بیچارهای بودم که به وسیله او بینیازم نمود، و بردهای بودم که به وسیله رسولش آزادم ساخت. آنان از جواب [[سلمان]] خوششان نیامد، تصادفاً [[پیامبر]] {{صل}} از آنجا عبور میکرد و سلمان [[گفتگو]] و مذاکرات خود را با [[رسول خدا]] {{صل}} در میان نهاد، | یکی از خصوصیات و مزایای سلمان تواضع و فروتنی اوست که با آن [[مقام علمی]] و [[معنوی]] به طور کلی هوی و [[هوسها]] را کشته و مغلوب [[خرد]] و [[عقل]] قرار داده بود، چنانکه وقتی با عدهای از بزرگان [[قریش]] در [[مسجد]] [[مدینه]] نشسته بودند و آنان بر حسب [[عادت]] و رویه دیرین خود [[حسب و نسب]] خود را بالا برده و بر دیگران [[فخر]] میفروختند، تا آنکه [[عمر]] از سلمان خواست که اصل و ریشه خود را بیان کند و پرسید: پدرانت چه کاره بودهاند؟ سلمان برخلاف [[انتظار]] همه آنان چنین پاسخ داد: من فرزند بندهای از [[بندگان]] خدایم که [[گمراه]] بودم و [[خدا]] به وسیله پیامبرش مرا [[هدایت]] کرد، بیچارهای بودم که به وسیله او بینیازم نمود، و بردهای بودم که به وسیله رسولش آزادم ساخت. آنان از جواب [[سلمان]] خوششان نیامد، تصادفاً [[پیامبر]] {{صل}} از آنجا عبور میکرد و سلمان [[گفتگو]] و مذاکرات خود را با [[رسول خدا]] {{صل}} در میان نهاد، حضرت فرمود: ای گروه [[قریش]]، [[شرافت]] و بزرگی شخص به [[دین]] اوست، شخصیتش [[اخلاق]] اوست، و ریشهاش خود اوست، [[خدای بزرگ]] فرموده است {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ}}<ref>«ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.</ref>.<ref>{{متن حدیث|یا مَعشَرَ قُرَیشٍ، اِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلقُهُ و اَصلَهُ عقلُه}} {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ}} سوره حجرات، آیه ۱۳. الامالی، شیخ طوسی، ص۱۴۷؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳.</ref>. | ||
[[نقل]] شده روزی بین سلمان و مردی [[عرب]] اختلافی پیش آمد مرد عرب با [[تحقیر]] سؤال کرد تو که هستی ای سلمان؟ (منظور [[فارس]] بودن سلمان است) سلمان با [[متانت]] و [[بردباری]] پاسخ داد: اما اول من و تو نطفه [[پستی]] بوده است و اما آخر من و تو نیز [[جسد]] بیروحی خواهد بود پس زمانی که [[روز قیامت]] فرا رسد و [[میزان]] برپا گردد هر کسی که میزان او سنگینتر باشد مورد [[احترام]] خواهد بود و کسی که میزانش سبک باشد [[پست]] و حقیر خواهد بود<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۷۰۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | [[نقل]] شده روزی بین سلمان و مردی [[عرب]] اختلافی پیش آمد مرد عرب با [[تحقیر]] سؤال کرد تو که هستی ای سلمان؟ (منظور [[فارس]] بودن سلمان است) سلمان با [[متانت]] و [[بردباری]] پاسخ داد: اما اول من و تو نطفه [[پستی]] بوده است و اما آخر من و تو نیز [[جسد]] بیروحی خواهد بود پس زمانی که [[روز قیامت]] فرا رسد و [[میزان]] برپا گردد هر کسی که میزان او سنگینتر باشد مورد [[احترام]] خواهد بود و کسی که میزانش سبک باشد [[پست]] و حقیر خواهد بود<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۷۰۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۳-۲۶۴.</ref> | ||
=== [[سلمان]] و | === [[سلمان]] و وعده خدا === | ||
هنگامی که [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«ای مؤمنان! هر کس از دینش برگردد خداوند به زودی گروهی را میآورد که دوستشان میدارد و دوستش میدارند؛ در برابر مؤمنان خاکسار و در برابر کافران دشوارند، در راه خداوند جهاد میکنند و از سرزنش سرزنشگری نمیهراسند؛ این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد ارزانی میدارد و خداوند نعمتگستری داناست» سوره مائده، آیه ۵۴.</ref> نازل شد، برای [[اصحاب]] سؤال شد این افراد چه کسانی هستند که متصف به این اوصاف هستند. بنابراین [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} رسیدند و درباره [[تفسیر]] این آیه از | هنگامی که [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ}}<ref>«ای مؤمنان! هر کس از دینش برگردد خداوند به زودی گروهی را میآورد که دوستشان میدارد و دوستش میدارند؛ در برابر مؤمنان خاکسار و در برابر کافران دشوارند، در راه خداوند جهاد میکنند و از سرزنش سرزنشگری نمیهراسند؛ این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد ارزانی میدارد و خداوند نعمتگستری داناست» سوره مائده، آیه ۵۴.</ref> نازل شد، برای [[اصحاب]] سؤال شد این افراد چه کسانی هستند که متصف به این اوصاف هستند. بنابراین [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} رسیدند و درباره [[تفسیر]] این آیه از حضرت سوال کردند. حضرت با دست بر شانه سلمان زد و فرمود: این مرد و پیروانش سپس فرمودند: اگر [[دین]] معلق در ثریا باشد مردانی از [[فارس]]<ref>فارس: در زبان روایات به مجموع ایران، فارس گفته میشود نه به آنهایی که فارسی زبان هستند.</ref> به آن دست خواهند یافت<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۵، ص۳۲۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۵.</ref> | ||
=== سلمان و [[نزول آیات]] [[غیبت]] === | === سلمان و [[نزول آیات]] [[غیبت]] === | ||
در سفری [[ابوبکر]] و [[عمر]] و سلمان همراه [[رسول خدا]] {{صل}} بودند. آن دو سلمان را نزد رسول خدا {{صل}} فرستادند تا غذایی بیاورد. انباردار کاروان [[اسامة بن زید]] بود. رسول خدا {{صل}} سلمان را نزد [[اسامه]] فرستاد. او گفت: چیزی نزد من نیست. سلمان [[دست]] خالی برگشت، آن دو پشت سر سلمان گفتند: اگر او را کنار چاهی پر آب بفرستی آب آن خشک میشود و همچنین غیبت اسامه را کردند و گفتند: او [[بخیل]] است. سپس بلند شدند در میان وسائل اسامه دنبال مواد غذایی که [[پیامبر]] {{صل}} [[امر]] کرده بود جستجو میکردند. رسول خدا {{صل}} آنها را دید و فرمود: چه شده که گوشت تازه در دهان شما دو نفر میبینم. گفتند: ای رسول خدا ما امروز گوشت نخوردیم. رسول خدا {{صل}} فرمود: به [[خطا]] رفتید و از گوشت سلمان و و اسامه خوردید (غیبت آن دو نفر را کردید) در این هنگام این [[آیه]] نازل شد:{{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ}}<ref>«ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و (در کار مردم) کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت نکنید؛ آیا هیچ یک از شما دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدارید و از خداوند پروا کنید که خداوند توبهپذیری» سوره حجرات، آیه ۱۲.</ref>.<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۰۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | در سفری [[ابوبکر]] و [[عمر]] و سلمان همراه [[رسول خدا]] {{صل}} بودند. آن دو سلمان را نزد رسول خدا {{صل}} فرستادند تا غذایی بیاورد. انباردار کاروان [[اسامة بن زید]] بود. رسول خدا {{صل}} سلمان را نزد [[اسامه]] فرستاد. او گفت: چیزی نزد من نیست. سلمان [[دست]] خالی برگشت، آن دو پشت سر سلمان گفتند: اگر او را کنار چاهی پر آب بفرستی آب آن خشک میشود و همچنین غیبت اسامه را کردند و گفتند: او [[بخیل]] است. سپس بلند شدند در میان وسائل اسامه دنبال مواد غذایی که [[پیامبر]] {{صل}} [[امر]] کرده بود جستجو میکردند. رسول خدا {{صل}} آنها را دید و فرمود: چه شده که گوشت تازه در دهان شما دو نفر میبینم. گفتند: ای رسول خدا ما امروز گوشت نخوردیم. رسول خدا {{صل}} فرمود: به [[خطا]] رفتید و از گوشت سلمان و و اسامه خوردید (غیبت آن دو نفر را کردید) در این هنگام این [[آیه]] نازل شد:{{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ}}<ref>«ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و (در کار مردم) کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت نکنید؛ آیا هیچ یک از شما دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدارید و از خداوند پروا کنید که خداوند توبهپذیری» سوره حجرات، آیه ۱۲.</ref>.<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۰۳.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۲-۲۷۳.</ref> | ||
== سلمان و شرکت در [[جنگها]] == | == سلمان و شرکت در [[جنگها]] == | ||
=== [[جنگ]] [[طائف]] === | === [[جنگ]] [[طائف]] === | ||
[[سلمان فارسی]] در [[فنون]] [[جنگی]] کاملا وارد بود، در جنگ طائف هنگامی که قلعه در [[محاصره]] [[مسلمانان]] قرار گرفت ولی نمیتوانستند [[فتح]] کنند رسول خدا {{صل}} با اصحابش [[مشورت]] کرد سلمان گفت: ای رسول خدا نظر من این است که از منجنیق استفاده کنیم ما در [[سرزمین]] فارس ([[ایران]]) نسبت به قلعههای تحت محاصره از منجنیق استفاده میکنیم و [[دشمنان]] نیز نسبت به ما از منجنیق استفاده میکنند پس ما از آنها آسیب میبینیم و آنها از ما و اگر منجنیق نباشد [[زمان]] اقامت ما پشت قلعه طولانی خواهد شد. [[رسول خدا]] {{صل}} او را مامورِ ساخت منجنیق کرد و او نیز با دست خود منجنیق ساخت و مقابل قلعه [[طائف]] [[نصب]] کرد <ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۴-۹۲۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | [[سلمان فارسی]] در [[فنون]] [[جنگی]] کاملا وارد بود، در جنگ طائف هنگامی که قلعه در [[محاصره]] [[مسلمانان]] قرار گرفت ولی نمیتوانستند [[فتح]] کنند رسول خدا {{صل}} با اصحابش [[مشورت]] کرد سلمان گفت: ای رسول خدا نظر من این است که از منجنیق استفاده کنیم ما در [[سرزمین]] فارس ([[ایران]]) نسبت به قلعههای تحت محاصره از منجنیق استفاده میکنیم و [[دشمنان]] نیز نسبت به ما از منجنیق استفاده میکنند پس ما از آنها آسیب میبینیم و آنها از ما و اگر منجنیق نباشد [[زمان]] اقامت ما پشت قلعه طولانی خواهد شد. [[رسول خدا]] {{صل}} او را مامورِ ساخت منجنیق کرد و او نیز با دست خود منجنیق ساخت و مقابل قلعه [[طائف]] [[نصب]] کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۴-۹۲۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۵-۲۶۶.</ref> | ||
=== [[جنگ خندق]] === | === [[جنگ خندق]] === | ||
در جنگ خندق زمانی که خبر | در جنگ خندق زمانی که خبر لشکرکشی [[احزاب]] به رسول خدا {{صل}} رسید. آن حضرت با توجه به کمی افراد که از هفتصد نفر [[تجاوز]] نمیکرد با [[اصحاب]] [[مشورت]] کردند هر کسی پیشنهادی داد. اما مقبول نیفتاد تا اینکه [[سلمان]] گفت: ای رسول خدا افراد کم توان [[مقاومت]] در برابر انبوه [[لشکر]] [[دشمن]] را ندارند. رسول خدا {{صل}} از وی سوال کرد پس چه باید کرد؟ سلمان گفت: [[خندق]] حفر کنیم تا بین ما و دشمن مانع شود و به شما امکان دهد که آنها را از حمله گسترده باز دارید و آنها نتوانند از همه طرف به ما حمله کنند که همانا ما فارسها در کشورمان زمانی که انبوهی از دشمن به ما حملهور میشوند خندق حفر میکنیم تا [[جنگ]] از محلهای خاصی انجام پذیرد (و از همه طرف مورد حمله قرار نگیریم تا توان مقاومت از ما گرفته نشود) در این هنگام [[جبرئیل]] بر رسول خدا {{صل}} نازل شد و گفت: مشورت سلمان صحیح است<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۷۷؛ و اشاره به مشورت سلمان در الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۹۵؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۹۱ و مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۹۷.</ref>. | ||
همچنین [[جابر بن عبد الله انصاری]] میگوید: در حفر خندق برای سلمان پنج ذراع در پنج ذراع معین شده بود تا حفر کند پس زمانی نگذشت که به [[تنهایی]] آن را حفر کرد در حالی که میگفت: [[خوشی]] جز خوشی [[آخرت]] وجود ندارد. اصحاب درباره او به [[رقابت]] پرداختند. [[مهاجران]] میگفتند: سلمان از ماست و [[انصار]] میگفتند: سلمان از ماست. این حرف به رسول خدا {{صل}} رسید. حضرت فرمودند: "سلمان مردی از ما [[اهل بیت]] است"<ref>{{متن حدیث|سَلْمَانُ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ }}؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۵۳۳.</ref>. او به اندازه ده مرد کار میکرد تا اینکه [[قیس بن ابی صعصعه]] او را [[چشم زخم]] زد و [[سلمان]] روی [[زمین]] افتاد. زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} متوجه این مطلب شد فرمودند: او را ببرید تا [[وضو]] بگیرد یا [[غسل]] کند و آب ظرف را پشت سر او بریزید پس این کار را انجام دادند گویا گره باز شد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۴۶-۴۴۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | همچنین [[جابر بن عبد الله انصاری]] میگوید: در حفر خندق برای سلمان پنج ذراع در پنج ذراع معین شده بود تا حفر کند پس زمانی نگذشت که به [[تنهایی]] آن را حفر کرد در حالی که میگفت: [[خوشی]] جز خوشی [[آخرت]] وجود ندارد. اصحاب درباره او به [[رقابت]] پرداختند. [[مهاجران]] میگفتند: سلمان از ماست و [[انصار]] میگفتند: سلمان از ماست. این حرف به رسول خدا {{صل}} رسید. حضرت فرمودند: "سلمان مردی از ما [[اهل بیت]] است"<ref>{{متن حدیث|سَلْمَانُ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ }}؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۵۳۳.</ref>. او به اندازه ده مرد کار میکرد تا اینکه [[قیس بن ابی صعصعه]] او را [[چشم زخم]] زد و [[سلمان]] روی [[زمین]] افتاد. زمانی که [[رسول خدا]] {{صل}} متوجه این مطلب شد فرمودند: او را ببرید تا [[وضو]] بگیرد یا [[غسل]] کند و آب ظرف را پشت سر او بریزید پس این کار را انجام دادند گویا گره باز شد<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۴۶-۴۴۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref> | ||
== سلمان و [[ابوذر]] == | == سلمان و [[ابوذر]] == | ||
از [[امام محمد باقر]] {{ع}} [[روایت]] شده که ابوذر بر سلمان وارد شد، سلمان دیگی روی اجاق نهاده و [[غذا]] میپخت، با هم گرم صحبت بودند که دیگ از بالای اجاق سرازیر شد و افتاد، سلمان با کمال [[اطمینان]] آن را برداشت و روی اجاق نهاد بدون آنکه ذرهای از گوشت یا آب آن بریزد. ابوذر از دیدن این صحنه سخت تعجب نمود، طولی نکشید که دوباره سرازیر شد باز هم چیزی از آن نریخت، ابوذر سراسیمه بیرون آمد، در حالی که در مورد مشاهدات خود [[فکر]] میکرد به [[امیرمؤمنان]] برخورد، [[علی]] {{ع}} که او را متفکر دید پرسید: چه شده که چنین متحیری؟ ابوذر گفت: نزد سلمان بودم و چنین و چنان | از [[امام محمد باقر]] {{ع}} [[روایت]] شده که ابوذر بر سلمان وارد شد، سلمان دیگی روی اجاق نهاده و [[غذا]] میپخت، با هم گرم صحبت بودند که دیگ از بالای اجاق سرازیر شد و افتاد، سلمان با کمال [[اطمینان]] آن را برداشت و روی اجاق نهاد بدون آنکه ذرهای از گوشت یا آب آن بریزد. ابوذر از دیدن این صحنه سخت تعجب نمود، طولی نکشید که دوباره سرازیر شد باز هم چیزی از آن نریخت، ابوذر سراسیمه بیرون آمد، در حالی که در مورد مشاهدات خود [[فکر]] میکرد به [[امیرمؤمنان]] برخورد، [[علی]] {{ع}} که او را متفکر دید پرسید: چه شده که چنین متحیری؟ ابوذر گفت: نزد سلمان بودم و چنین و چنان مشاهده کردم. حضرت فرمود: ای ابوذر، اگر آنچه سلمان میداند اظهار کند خواهی گفت: [[خدا]] [[رحمت]] کند هر که سلمان را بکشد، همانا سلمان در زمین [[باب الله]] است، هر که او را بشناسد [[مؤمن]] و هر که منکر او شود [[کافر]] است، سلمان از [[خاندان]] ماست<ref>{{متن حدیث|يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اَللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ، يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اَللَّهِ فِي اَلْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ }}؛ رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۱۵.</ref>. | ||
در روایت دیگری است که: [[ابوذر]] اگر بداند در [[باطن]] [[سلمان]] چیست او را میکشد<ref> {{متن حدیث| لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ }}؛ بصائر الدرجات، حسن صفار، ص۴۵؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱.</ref>. در [[اصول کافی]] این جمله از [[روایت]] را چنین [[نقل]] میکند: در محضر [[امام زین العابدین]] {{ع}} از [[تقیه]] صحبت به میان آمد، حضرت فرمود: به [[خدا]] قسم اگر ابوذر بداند در [[دل]] سلمان چیست او را خواهد کشت با آنکه [[پیامبر]] {{صل}} میان ایشان [[برادری]] قرار داد، بنابراین درباره سایر [[مردم]] چه [[فکر]] میکنید، همانا تحمل [[علم]] [[علما]] سخت و دشوار است که جز پیامبر مرسل و [[فرشته]] [[مقرب]] و بندهای که خدا قلبش را با [[ایمان]] [[آزمایش]] کرده است تاب تحمل آن را ندارد، اینکه سلمان از علما شد به جهت آن است که فردی از [[خاندان]] ماست<ref>{{متن حدیث|وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ اَلْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ اَلْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ اَلْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ اِمْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ }}؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۷-۲۶۸.</ref> | |||
=== تحقیقی در معنی روایت === | === تحقیقی در معنی روایت === | ||
مرحوم [[سید مرتضی]] در ذیل این [[روایات]] چنین میگوید: از آنجا که سلمان و ابوذر هر یک از مردانی | مرحوم [[سید مرتضی]] در ذیل این [[روایات]] چنین میگوید: از آنجا که سلمان و ابوذر هر یک از مردانی پاک سرشت و خوش طینت و واقعاً [[مؤمن]] حقجو و [[حق]] پرستند و دامنشان از [[هواپرستی]] منزه است و از طرفی [[دین]] هم برای همه افراد [[بشر]] است نه مخصوص افراد معین، لذا این روایات به ظاهرش درست نیست و باید [[تأویل]] نمود و اگر قابل تأویل نباشد باید طرد و رد نمود. | ||
سپس میگوید: [[بهترین]] تأویل و توجیه در روایت این است، اگر ابوذر بداند سلمان چقدر [[پاک]] است و ظاهر و باطنش یکی است و چقدر ابوذر را [[دوست]] دارد به اندازهای به وی علاقهمند میگردد که از شدت علاقه خود را هلاک میکند، چنانکه میگویند فلانی خود را در [[دوستی]] رفیقش هلاک میکند (بنابراین ضمیر مفعول قتله به [[ابوذر]] برمیگردد نه [[سلمان]])<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۴۴.</ref>. ولی این توجیه درباره [[روایت]] اول [[صدق]] نمیکند. شاید [[بهترین]] معنی و صحیحترین توجیه در این [[روایات]] این باشد: همان طور که [[انسانها]] از نظر رنگ و قامت و قیافه با هم فرق دارند از نظر [[قوه]] دراکه و ذوقیات هم مختلفاند، لذا میبینیم یک دانشآموز با استعداد که مطالب ریاضی و فرمولهای شیمی را خوب میفهمد از [[فهم]] طبیعی (مثلاً) عاجز و یا در نقاشی هیچ ذوقی ندارد. بنابراین فرق سلمان و ابوذر هم این است: به همان اندازه که ابوذر [[امور اجتماعی]] را خوب [[درک]] میکند و نسبت به [[آینده]] تیزبین و مآلاندیش است سلمان هم معانی دقیق و مطالب مشکل [[علمی]] را خوب میفهمد، روایتی که در اختصاص درباره سلمان و [[مقداد]] [[نقل]] شده بر این معنی [[شاهد]] خوبی است. | سپس میگوید: [[بهترین]] تأویل و توجیه در روایت این است، اگر ابوذر بداند سلمان چقدر [[پاک]] است و ظاهر و باطنش یکی است و چقدر ابوذر را [[دوست]] دارد به اندازهای به وی علاقهمند میگردد که از شدت علاقه خود را هلاک میکند، چنانکه میگویند فلانی خود را در [[دوستی]] رفیقش هلاک میکند (بنابراین ضمیر مفعول قتله به [[ابوذر]] برمیگردد نه [[سلمان]])<ref>بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۴۴.</ref>. ولی این توجیه درباره [[روایت]] اول [[صدق]] نمیکند. شاید [[بهترین]] معنی و صحیحترین توجیه در این [[روایات]] این باشد: همان طور که [[انسانها]] از نظر رنگ و قامت و قیافه با هم فرق دارند از نظر [[قوه]] دراکه و ذوقیات هم مختلفاند، لذا میبینیم یک دانشآموز با استعداد که مطالب ریاضی و فرمولهای شیمی را خوب میفهمد از [[فهم]] طبیعی (مثلاً) عاجز و یا در نقاشی هیچ ذوقی ندارد. بنابراین فرق سلمان و ابوذر هم این است: به همان اندازه که ابوذر [[امور اجتماعی]] را خوب [[درک]] میکند و نسبت به [[آینده]] تیزبین و مآلاندیش است سلمان هم معانی دقیق و مطالب مشکل [[علمی]] را خوب میفهمد، روایتی که در اختصاص درباره سلمان و [[مقداد]] [[نقل]] شده بر این معنی [[شاهد]] خوبی است. | ||
روایت این است: {{متن حدیث|قال رسولالله {{صل}} یا سلمان لو عرض علمک [[علی]] مقداد لکفر و یا مقداد لو عرض صبرک علی سلمان لکفر}}؛ در این روایت [[پیامبر]] {{صل}} به سلمان میفرماید: اگر [[علم]] تو را بر مقداد عرضه کنند [[کافر]] میشود، و به مقداد میفرماید: اگر [[صبر]] و [[بردباری]] تو را بر سلمان [[تحمیل]] کنند سلمان کافر میگردد؛ که هر یک را با یک صفت بر دیگری ترجیح میدهد<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | |||
روایت این است: {{متن حدیث|قال رسولالله {{صل}} یا سلمان لو عرض علمک [[علی]] مقداد لکفر و یا مقداد لو عرض صبرک علی سلمان لکفر}}؛ در این روایت [[پیامبر]] {{صل}} به سلمان میفرماید: اگر [[علم]] تو را بر مقداد عرضه کنند [[کافر]] میشود، و به مقداد میفرماید: اگر [[صبر]] و [[بردباری]] تو را بر سلمان [[تحمیل]] کنند سلمان کافر میگردد؛ که هر یک را با یک صفت بر دیگری ترجیح میدهد<ref>الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۸-۲۶۹.</ref> | |||
== پیشگوییهای سلمان == | == پیشگوییهای سلمان == | ||
[[سلمان فارسی]] به پیامبر {{صل}} و [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} علاقه خاصی داشت و به علاوه دارای استعداد و قابلیت مخصوصی بود، لذا از وقایع و | [[سلمان فارسی]] به پیامبر {{صل}} و [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} علاقه خاصی داشت و به علاوه دارای استعداد و قابلیت مخصوصی بود، لذا از وقایع و حوادث آینده به او اطلاع میدادند و او هم گاهی از اوقات از آنها خبر میداد. چنانکه هرگاه شتری که به نام [[عسکر]] خوانده میشد میدید، آرا میزد، موقعی که به او [[اعتراض]] میکردند که چرا چنین میکنی؟ میگفت این حیوان نیست بلکه عسکر فرزند کنعان جنی است و به صاحب شتر میگفت: اینجا شتر تو را نمیخرند، به [[حوأب]] برو که آنجا در مقابل این شتر [[پول]] خوبی میگیری<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۵۸.</ref>. با این گفتارش به شتری که [[عایشه]] را بر آن سوار نمودند و [[جنگ جمل]] را برپا کردند اشاره داشته است، زیرا نام آن شتر [[عسکر]] بوده است. | ||
مورد دوم از پیشگوییهای [[سلمان]] هنگامی بود که به [[مدائن]] میرفت. [[مسیب بن نجبه]] میگوید: من و جمعی از سلمان استقبال کردیم، چون به [[سرزمین کربلا]] رسید، پرسید: این [[زمین]] چه نام دارد؟ گفتیم: کربلاست. سلمان گفت: آری اینجا محل کشته شدن [[برادران]] من است، اینجا جای [[خیمهگاه]] و بارانداز ایشان است، اینجا محل خوابانیدن شتران آنهاست، در اینجا خونهایشان را میریزند، در اینجا [[بهترین]] پیشینیان کشته شده و بهترین آیندگان نیز کشته میشود<ref>{{عربی| فَقَالَ هَذِهِ مَصَارِعُ إِخْوَانِي هَذَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ وَ هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ هَذَا مُهَرَاقُ دِمَائِهِمْ قُتِلَ بِهَا خَيْرُ اَلْأَوَّلِينَ وَ يُقْتَلُ بِهَا خَيْرُ اَلْآخِرِينَ،}}؛</ref>. چون به دو میلی [[کوفه]] رسید، پرسید: اینجا را چه مینامند؟ گفته شد: [[حروراء]]، فرمود: آری حروراء است که بدترین افراد [[امتهای پیشین]] در اینجا [[خروج]] کرد و بدترین افراد این [[امت]] هم از اینجا خروج میکند. در این جمله به [[خوارج نهروان]] اشاره دارد که بر [[امیرمؤمنان]] خروج کردند. و با وی جنگیدند. چون به کوفه رسید، پرسید: اینجا کوفه است؟ گفتند: آری، فرمود: اینجا قبة الاسلام است. که هنوز هم کوفه و [[نجف]] مرکز [[علمی]] [[اسلامی]] است<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۷۴.</ref>. | مورد دوم از پیشگوییهای [[سلمان]] هنگامی بود که به [[مدائن]] میرفت. [[مسیب بن نجبه]] میگوید: من و جمعی از سلمان استقبال کردیم، چون به [[سرزمین کربلا]] رسید، پرسید: این [[زمین]] چه نام دارد؟ گفتیم: کربلاست. سلمان گفت: آری اینجا محل کشته شدن [[برادران]] من است، اینجا جای [[خیمهگاه]] و بارانداز ایشان است، اینجا محل خوابانیدن شتران آنهاست، در اینجا خونهایشان را میریزند، در اینجا [[بهترین]] پیشینیان کشته شده و بهترین آیندگان نیز کشته میشود<ref>{{عربی| فَقَالَ هَذِهِ مَصَارِعُ إِخْوَانِي هَذَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ وَ هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ هَذَا مُهَرَاقُ دِمَائِهِمْ قُتِلَ بِهَا خَيْرُ اَلْأَوَّلِينَ وَ يُقْتَلُ بِهَا خَيْرُ اَلْآخِرِينَ،}}؛</ref>. چون به دو میلی [[کوفه]] رسید، پرسید: اینجا را چه مینامند؟ گفته شد: [[حروراء]]، فرمود: آری حروراء است که بدترین افراد [[امتهای پیشین]] در اینجا [[خروج]] کرد و بدترین افراد این [[امت]] هم از اینجا خروج میکند. در این جمله به [[خوارج نهروان]] اشاره دارد که بر [[امیرمؤمنان]] خروج کردند. و با وی جنگیدند. چون به کوفه رسید، پرسید: اینجا کوفه است؟ گفتند: آری، فرمود: اینجا قبة الاسلام است. که هنوز هم کوفه و [[نجف]] مرکز [[علمی]] [[اسلامی]] است<ref>اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۷۴.</ref>. | ||
مورد سوم از پیشگوییهای سلمان مطلبی است که [[زهیر بن قین]] پس از | مورد سوم از پیشگوییهای سلمان مطلبی است که [[زهیر بن قین]] پس از ملحق شدن به [[امام حسین]] {{ع}} [[نقل]] میکند: با [[سلمان فارسی]] به [[جنگ]] [[روم]] رفته بودیم، [[پیروزی]] و [[غنایم]] بسیاری نصیب ما شد، سلمان پرسید: به این [[پیروزی]] و [[غنیمت]] خشنودید؟ گفتیم: چرا [[خشنود]] نباشیم؟ فرمود: پس هنگامی که [[سید]] [[جوانان]] [[آل محمد]] {{صل}} را [[درک]] کردید با [[جنگیدن]] همراه او چقدر خوشحال خواهید بود؟ که جنگیدن در رکاب او سعادت دنیا و [[آخرت]] است. آنگاه زهیر به همراهان و خانوادهاش گفت: بنابراین من از شما جدا میشوم و در رکاب [[حسین]] {{ع}} میجنگم<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۹۹؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۷۳؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۷۸؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۴۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۶۹-۲۷۰.</ref> | ||
== | == عهدنامه [[پیامبر]] {{صل}} به [[خاندان]] [[سلمان]] == | ||
مقام سلمان در نزد پیامبر {{صل}} از عهدنامهای معلوم میشود که برای خاندان سلمان نوشته و سفارشاتی درباره آنها نموده است که درباره هیچ یک از [[یاران]] بزرگوار خود چنین نکرد، و آن عهدنامه چنین است: به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]، این نامهای است از [[محمد بن عبدالله]] {{صل}} که بنا به درخواست سلمان درباره توصیه به برادرش [[مهاد بن فروح]] و خاندان او نسلاً بعد [[نسل]] نگاشته میشود. [[حمد]] میکنم خدایی را که به من [[دستور]] گفتن {{عربی|لااله الاالله}} را داده است، خود میگویم و به [[مردم]] نیز [[فرمان]] میدهم تا بدان [[اقرار]] کنند زیرا [[مخلوقات]] همه [[آفریده]] اویند و [[حکم]] و فرمان به دست اوست، آنان را آفرید و سپس میمیراند و باز هم زنده میکند و بازگشت همه به سوی اوست، همه چیز نابود میگردد و از بین میرود، هر جانداری میمیرد، هر که به [[خدا]] و رسولش [[ایمان]] آورد در [[آخرت]] [[سعادتمند]] و هر که به [[دین]] خود باقی بماند او را مجبور نمیکنم. | |||
این [[نامه]] به نفع خاندان سلمان نوشته شد، [[جان]] و [[مال]] آنها در هر نقطهای که باشند در [[پناه]] خدا و [[رسول]] او محفوظ است، کسی بر آنها [[ستم]] نکند و سخت نگیرد، هر که از [[مؤمنان]] نامه مرا بخواند باید از آنها جانبداری کند و [[احترام]] نماید، هیچگونه [[اذیت]] و [[آزار]] بر آنها روا مدارد، تراشیدن جلو سر و [[جزیه]] و [[خمس]] و [[عشر]] [[اموال]] و هرگونه [[مالیات]] را از آنها برداشتم، اگر از شما کمک خواستند به ایشان کمک کنید و اگر پناه خواستند پناهشان دهید، هرگاه [[بدی]] کردند از ایشان گذشت کنید، اگر دیگری به ایشان ستم کرد جلوگیری نمایید، هر سال از [[بیتالمال]] صد [[جامه]] در [[ماه رجب]] و صد جامه در ماه قربان به ایشان بدهید، [[سلمان]] به این جهت از [[ناحیه]] ما مستحق این اکرام گردید که بر بیشتر [[مؤمنان]] [[برتری]] یافته است و از [[طریق وحی]] به من ثابت شده که [[اشتیاق]] [[بهشت]] به سلمان بیش از اشتیاق او به بهشت است، او مورد [[وثوق]] و [[اطمینان]] من و [[خیرخواه]] [[پیامبر خدا]] و مؤمنان است، سلمان از [[خاندان]] ماست. کسی را نرسد که با این [[فرمان]] [[مخالفت]] کند، تا وقتی که مسلماناند از [[مراقبت]] و [[نیکی]] درباره خویشانشان کوتاهی نکنید و هر که با این [[وصیت]] مخالفت کند [[لعنت خدا]] بر او باد، هر که آنان را [[احترام]] کند مرا احترام کرده و هر که آنان را بیازارد مرا آزرده و در [[قیامت]] [[خصم]] او منم، و [[جهنم]] [[جایگاه]] اوست والسلام. | این [[نامه]] به نفع خاندان سلمان نوشته شد، [[جان]] و [[مال]] آنها در هر نقطهای که باشند در [[پناه]] خدا و [[رسول]] او محفوظ است، کسی بر آنها [[ستم]] نکند و سخت نگیرد، هر که از [[مؤمنان]] نامه مرا بخواند باید از آنها جانبداری کند و [[احترام]] نماید، هیچگونه [[اذیت]] و [[آزار]] بر آنها روا مدارد، تراشیدن جلو سر و [[جزیه]] و [[خمس]] و [[عشر]] [[اموال]] و هرگونه [[مالیات]] را از آنها برداشتم، اگر از شما کمک خواستند به ایشان کمک کنید و اگر پناه خواستند پناهشان دهید، هرگاه [[بدی]] کردند از ایشان گذشت کنید، اگر دیگری به ایشان ستم کرد جلوگیری نمایید، هر سال از [[بیتالمال]] صد [[جامه]] در [[ماه رجب]] و صد جامه در ماه قربان به ایشان بدهید، [[سلمان]] به این جهت از [[ناحیه]] ما مستحق این اکرام گردید که بر بیشتر [[مؤمنان]] [[برتری]] یافته است و از [[طریق وحی]] به من ثابت شده که [[اشتیاق]] [[بهشت]] به سلمان بیش از اشتیاق او به بهشت است، او مورد [[وثوق]] و [[اطمینان]] من و [[خیرخواه]] [[پیامبر خدا]] و مؤمنان است، سلمان از [[خاندان]] ماست. کسی را نرسد که با این [[فرمان]] [[مخالفت]] کند، تا وقتی که مسلماناند از [[مراقبت]] و [[نیکی]] درباره خویشانشان کوتاهی نکنید و هر که با این [[وصیت]] مخالفت کند [[لعنت خدا]] بر او باد، هر که آنان را [[احترام]] کند مرا احترام کرده و هر که آنان را بیازارد مرا آزرده و در [[قیامت]] [[خصم]] او منم، و [[جهنم]] [[جایگاه]] اوست والسلام. | ||
این توصیه [[نامه]] را [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} به فرمان [[رسول خدا]] {{صل}} نوشت و سلمان، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[بلال]] و جماعتی بر آن [[گواه]] شدند<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۹۷؛ طبقات المحدثین باصفهان، عبدالله بن حبان، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | این توصیه [[نامه]] را [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} به فرمان [[رسول خدا]] {{صل}} نوشت و سلمان، [[ابوذر]]، [[مقداد]]، [[عمار]]، [[بلال]] و جماعتی بر آن [[گواه]] شدند<ref>مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۹۷؛ طبقات المحدثین باصفهان، عبدالله بن حبان، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۰-۲۷۱.</ref> | ||
== [[سلمان]] و [[دوستی]] با [[جوان]] باتقوا == | == [[سلمان]] و [[دوستی]] با [[جوان]] باتقوا == | ||
سلمان در [[کوفه]] عبورش به بازار آهنگران افتاد، [[جوانی]] را دید که نعره کشید و افتاد و بیهوش شد، [[مردم]] اطرافش جمع شدند، به سلمان گفتند: مثل اینکه این [[جوان]] حالت حمله دارد ممکن است دعایی در گوش او بخوانی تا شاید بهبودی یابد، سلمان جلو آمد و جوان هم هشیار شد، جوان که [[اجتماع]] مردم را دید و فهمید که چه | سلمان در [[کوفه]] عبورش به بازار آهنگران افتاد، [[جوانی]] را دید که نعره کشید و افتاد و بیهوش شد، [[مردم]] اطرافش جمع شدند، به سلمان گفتند: مثل اینکه این [[جوان]] حالت حمله دارد ممکن است دعایی در گوش او بخوانی تا شاید بهبودی یابد، سلمان جلو آمد و جوان هم هشیار شد، جوان که [[اجتماع]] مردم را دید و فهمید که چه خیال کردهاند، رو به سلمان نمود و گفت: این طوری که این مردم درباره من خیال میکنند نیست، بلکه عبورم به آهنگرها افتاد و از مشاهده کوبیدن میلههای آهنی به یاد این [[آیه]] افتادم: {{متن قرآن|وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ}}<ref>«و گرزهایی آهنین برای (عذاب) آنان (آماده) است» سوره حج، آیه ۲۱.</ref> از [[ترس]] [[عذاب]] [[پروردگار]] [[عقل]] از سرم کوچ کرد و چنین حالی به من رخ داد. سلمان از او خوشش آمد و با وی طرح [[دوستی]] ریخت، علاقهاش در [[دل]] [[سلمان]] زیاد شد و همواره از او دلجویی میکرد، تا آنکه چند [[روز]] او را ندید، جویای احوالش شد، گفته شد مریض است، به همراهان پیشنهاد کرد لازم است از او [[عیادت]] کنم، وقتی به بالین [[بیمار]] رسیدند که در حال [[جان]] دادن بود، سلمان گفت: ای [[فرشته]] [[موکل]] بر قبض [[ارواح]]، نسبت به [[برادر]] ایمانیام [[مدارا]] کن<ref>{{عربی|"يَا مَلَكَ اَلْمَوْتِ اُرْفُقْ بِأَخِي"}}</ref>، عزراییل گفت: با همه [[مؤمنان]] مهربانم<ref>{{عربی|إِنِّي بِكُلِّ مُؤْمِنٍ رَفِيقٌ}}؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۷۲؛ الامالی، شیخ مفید، ص۱۳۶.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۲.</ref> | ||
== [[سلمان]] و [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} == | == [[سلمان]] و [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} == | ||
سلمان درباره امیرمؤمنان علی {{ع}} [[عقیده]] و [[معرفت]] خاصی داشت، و چنانکه باید او را به عنوان [[امام]] و [[خلیفه]] و [[وارث]] [[علوم انبیا]] میشناخت، لذا پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} یکی از افرادی که با خلیفه وقت [[مخالفت]] کرد و با او [[بیعت]] نکرد سلمان بود تا پس از آنکه امیرمؤمنان علی {{ع}} [[بیعت]] کرد سلمان و سایرین هم بیعت کردند؛ او نه تنها [[اقرار]] به [[امامت علی]] {{ع}} داشت بلکه [[مردم]] را نیز [[تبلیغ]] و [[تشویق]] مینمود. چنانکه روزی [[علی]] {{ع}} سوار بر استر بر سلمان و عدهای عبور کرد، سلمان به همراهان گفت: چرا برنمیخیزید تا دامن او را گرفته و مسایلی از وی بپرسیم، قسم به آنکه دانه را شکافت و [[بندگان]] را آفرید، جز او شما را به رویه پیامبرتان خبر نمیدهد، او عالم و ربانی روی [[زمین]] و تنها [[مرجع]] [[مردمان]] است که با از دست دادن وی [[علم]] را از دست میدهند، آن وقت است که [[منکرات]] در میان مردم شایع گردد<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۶۴۱؛ الامالی، شیخ مفید، ص۱۳۸.</ref>. | سلمان درباره امیرمؤمنان علی {{ع}} [[عقیده]] و [[معرفت]] خاصی داشت، و چنانکه باید او را به عنوان [[امام]] و [[خلیفه]] و [[وارث]] [[علوم انبیا]] میشناخت، لذا پس از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} یکی از افرادی که با خلیفه وقت [[مخالفت]] کرد و با او [[بیعت]] نکرد سلمان بود تا پس از آنکه امیرمؤمنان علی {{ع}} [[بیعت]] کرد سلمان و سایرین هم بیعت کردند؛ او نه تنها [[اقرار]] به [[امامت علی]] {{ع}} داشت بلکه [[مردم]] را نیز [[تبلیغ]] و [[تشویق]] مینمود. چنانکه روزی [[علی]] {{ع}} سوار بر استر بر سلمان و عدهای عبور کرد، سلمان به همراهان گفت: چرا برنمیخیزید تا دامن او را گرفته و مسایلی از وی بپرسیم، قسم به آنکه دانه را شکافت و [[بندگان]] را آفرید، جز او شما را به رویه پیامبرتان خبر نمیدهد، او عالم و ربانی روی [[زمین]] و تنها [[مرجع]] [[مردمان]] است که با از دست دادن وی [[علم]] را از دست میدهند، آن وقت است که [[منکرات]] در میان مردم شایع گردد<ref>الامالی، شیخ صدوق، ص۶۴۱؛ الامالی، شیخ مفید، ص۱۳۸.</ref>. | ||
هنگامی که [[امیرمؤمنان]] [[مسلمانان]] را به [[حمایت]] از خود [[دعوت]] کرد، سلمان یکی از چهار نفری بود که به ندای آن | هنگامی که [[امیرمؤمنان]] [[مسلمانان]] را به [[حمایت]] از خود [[دعوت]] کرد، سلمان یکی از چهار نفری بود که به ندای آن حضرت پاسخ داد و [[استقامت]] ورزید، چنانکه [[نقل]] شده: پس از آنکه [[بیعت ابوبکر]] با مردم تمام شد علی {{ع}} نیمههای [[شب]] [[زهرا]] را سوار کرد و دست [[حسنین]] را گرفت و به خانههای [[مهاجرین]] و [[انصار]] برد و [[فضایل]] خود را یاد میکرد و از آنها [[یاری]] میجست، از تمام جمعیت [[مهاجر]] و انصار [[چهل]] نفر [[وعده]] [[نصرت]] و یاری دادند، حضرت [[دستور]] داد: فردا اول وقت سرها را تراشیده با [[سلاح]] حاضر شوند و تا پای [[مرگ]] با او بیعت کنند، ولی از این عده جز چهار نفر به گفته خود [[وفا]] نکردند. [[راوی]] پرسید: این چهار نفر چه کسانی بودند؟ [[سلمان]] گفت: من و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[زبیر]]. [[شب]] دوم نیز عمل [[شب]] گذشته را تکرار کرد و آنها را قسم داد به او کمک کنند، [[وعده]] دادند صبح خواهیم آمد، این بار هم جز آن چهار نفر به وعده خود وفا نکردند!<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۵۸۱.</ref>. | ||
سلمان [[نقل]] میکند [[رسول خدا]] {{صل}} فرمودند: ای [[علی]] تو بعد از من به شدت با [[دشمنی]] [[قریش]] مواجه خواهی شد اگر [[یاری]]<ref>در بعضی روایات چهل نفر گفته شده است.</ref> برای مقابله با آنها یافتی با آنها به [[جنگ]] بپرداز و با کسی که [[مخالف]] توست به کمک موافقانت مقابله کن و اگر یارانی نیافتی [[صبر]] کن و دست نگهدار و خودت را به [[هلاکت]] نینداز به [[درستی]] که [[جایگاه]] تو نسبت به من مثل جایگاه [[هارون]] نسبت به [[موسی]] است و تو باید هارون را [[الگو]] قرار دهی زمانی که به برادرش موسی گفت: {{متن قرآن|إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي}}<ref>«و چون موسی به نزد قومش خشمگین اندوهناک بازگشت گفت: در نبودن من از من بد جانشینی کردید؛ آیا از فرمان پروردگارتان پیش افتادید؟! (این بگفت) و الواح را فرو افکند و سر برادرش را گرفت، به سوی خود میکشید. (برادرش) گفت: ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان شمردن» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.</ref><ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۵۶۸.</ref> | سلمان [[نقل]] میکند [[رسول خدا]] {{صل}} فرمودند: ای [[علی]] تو بعد از من به شدت با [[دشمنی]] [[قریش]] مواجه خواهی شد اگر [[یاری]]<ref>در بعضی روایات چهل نفر گفته شده است.</ref> برای مقابله با آنها یافتی با آنها به [[جنگ]] بپرداز و با کسی که [[مخالف]] توست به کمک موافقانت مقابله کن و اگر یارانی نیافتی [[صبر]] کن و دست نگهدار و خودت را به [[هلاکت]] نینداز به [[درستی]] که [[جایگاه]] تو نسبت به من مثل جایگاه [[هارون]] نسبت به [[موسی]] است و تو باید هارون را [[الگو]] قرار دهی زمانی که به برادرش موسی گفت: {{متن قرآن|إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي}}<ref>«و چون موسی به نزد قومش خشمگین اندوهناک بازگشت گفت: در نبودن من از من بد جانشینی کردید؛ آیا از فرمان پروردگارتان پیش افتادید؟! (این بگفت) و الواح را فرو افکند و سر برادرش را گرفت، به سوی خود میکشید. (برادرش) گفت: ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان شمردن» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.</ref>.<ref>کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۵۶۸.</ref> | ||
به نقل سلمان زمانی که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[مکر]] آنها و [[بیوفائی]] آنها را دید در [[خانه]] نشست و مشغول [[جمعآوری قرآن]] و تالیف آن شد و [[آیات قرآن]] در کاغذها و پوستها و چوبها بود. زمانی که امیرالمؤمنین {{ع}} [[قرآن]] را بر اساس [[شأن نزول]] و [[تأویل]] و [[ناسخ]] و منسوح و [[محکم و متشابه]] و [[وعد و وعید]] و ظاهر و [[باطن]] جمعآوری کرد [[ابوبکر]] برای او [[پیام]] فرستاد که خارج شو و [[بیعت]] کن. | به نقل سلمان زمانی که [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[مکر]] آنها و [[بیوفائی]] آنها را دید در [[خانه]] نشست و مشغول [[جمعآوری قرآن]] و تالیف آن شد و [[آیات قرآن]] در کاغذها و پوستها و چوبها بود. زمانی که امیرالمؤمنین {{ع}} [[قرآن]] را بر اساس [[شأن نزول]] و [[تأویل]] و [[ناسخ]] و منسوح و [[محکم و متشابه]] و [[وعد و وعید]] و ظاهر و [[باطن]] جمعآوری کرد [[ابوبکر]] برای او [[پیام]] فرستاد که خارج شو و [[بیعت]] کن. حضرت پاسخ فرستاد: من مشغول کاری هستم و قسم خوردهام که جز برای [[نماز]] ردا بر تن نکنم تا اینکه قرآن را جمعآوری کنم<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۴۰، به نقل از جوهری.</ref>. | ||
[[نقل]] شده عدهای از محبین [[خدمت]] [[امام رضا]] {{ع}} رسیدند و اجازه ورود خواستند و گفتند: ما [[شیعیان]] [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} هستیم پس چند روزی به آنها اجازه ورود نداد سپس زمانی که اجازه ورود داد به آنها فرمود: وای بر شما [[شیعه]] [[امیرالمؤمنین]] [[حسن]] و [[حسین]] و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[عمار]] و [[محمد بن ابیبکر]] هستند که با هیچ یک از [[اوامر]] | [[نقل]] شده عدهای از محبین [[خدمت]] [[امام رضا]] {{ع}} رسیدند و اجازه ورود خواستند و گفتند: ما [[شیعیان]] [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} هستیم پس چند روزی به آنها اجازه ورود نداد سپس زمانی که اجازه ورود داد به آنها فرمود: وای بر شما [[شیعه]] [[امیرالمؤمنین]] [[حسن]] و [[حسین]] و [[سلمان]] و [[ابوذر]] و [[مقداد]] و [[عمار]] و [[محمد بن ابیبکر]] هستند که با هیچ یک از [[اوامر]] حضرت [[مخالفت]] نکردند<ref>الاحتجاج، طبرسی، ص۲۳۴.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۳-۲۷۵.</ref> | ||
== سلمان و [[ارشاد]] دیگران == | == سلمان و [[ارشاد]] دیگران == | ||
چون سلمان [[اسلام]] را چنانکه باید دریافته بود و میان جنبه [[علمی]] و عملی آن جمع کرده بود، مبلغ کاملی برای اسلام به شمار میآمد. وقتی که شنید [[زید بن صوحان]] شبها را به [[عبادت]] و روزها را به [[روزه]] میگذراند و تمام شبها را [[احیا]] میدارد هر چند به کسالت منجر گردد، به [[خانه]] [[زید]] آمد و از [[همسر]] زید احوال شوهر را پرسید، [[زن]] گفت: در خانه نیست، به همسرش سفارش کرد هرگاه | چون سلمان [[اسلام]] را چنانکه باید دریافته بود و میان جنبه [[علمی]] و عملی آن جمع کرده بود، مبلغ کاملی برای اسلام به شمار میآمد. وقتی که شنید [[زید بن صوحان]] شبها را به [[عبادت]] و روزها را به [[روزه]] میگذراند و تمام شبها را [[احیا]] میدارد هر چند به کسالت منجر گردد، به [[خانه]] [[زید]] آمد و از [[همسر]] زید احوال شوهر را پرسید، [[زن]] گفت: در خانه نیست، به همسرش سفارش کرد هرگاه غذا را آماده کردی [[بهترین]] [[لباس]] خود را بپوش و به سراغ زید بفرست، زن به گفته سلمان [[رفتار]] کرد. زید به خانه آمد و غذا حاضر شد، سلمان به زید گفت: غذا بخور! پاسخ داد: روزهام. سلمان گفت: غذا بخور که این غذا نقصی به دینت وارد نمیآورد، بدترین روشها تندروی در [[دین]] است، چشمانت بر تو [[حق]] دارند که آنها را استراحت دهی تا بخوابند، بدنت را بر تو حقی است که به آن استراحت بخشی، و همسرت بر تو حقی دارد، بخور مرد؛ [[زید]] از [[نصیحت]] سلمان متنبه گردید و از رویهاش دست کشید<ref>تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۸، ص۴۴۰.</ref>. | ||
نظیر این داستان را با [[ابودرداء]] نیز دارد؛ [[پیامبر]] {{صل}} میان سلمان و ابودرداء [[برادری]] قرار داده بود<ref>السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۳.</ref>، پس از آنکه [[شام]] به [[تصرف]] اسلام در آمد ابودرداء[[سکونت]] آنجا را [[اختیار]] کرد، و هر وقت سلمان به شام میرفت به خانه ابودرداء وارد میشد. در یکی از سفرها که بر او وارد شد همسرش را نامرتب دید، پرسید: چرا از خود دست کشیده و به خودت نمیرسی و آرایش نمیکنی؟ [[همسر]] [[ابودرداء]] گفت: برای چه کسی [[زینت]] کنم که برادرت [[ترک دنیا]] نموده و احتیاجی به [[زن]] ندارد. [[سلمان]] از شنیدن سخن [[زن]] سخت ناراحت شد که چگونه این افراد منظور [[اسلام]] را نفهمیدهاند و با سلیقه خود [[دستورات]] [[دینی]] را [[تغییر]] میدهند! ابودرداء که به [[خانه]] آمد و چشمش به سلمان افتاد بسیار خوشحال شد و اظهار [[فرح]] و خوشوقتی نمود که پس از مدتها [[فراق]] تبدیل به وصال گردیده است، به وی خوش آمد گفت و گرم گرفت و برای میهمان عزیزش [[غذا]] حاضر کرد، سلمان دید ابودرداء کناری نشسته و غذا نمیخورد! پرسید: هان چرا غذا نمیخوری؟ گفت روزهام، سلمان او را قسم داد که با من غذا بخور، او هم پذیرفت. [[شب]] شد و هنگام استراحت فرا رسید، سلمان مشغول استراحت و ابودرداء مشغول [[عبادت]] شد، سلمان از عبادتش مانع شد و گفت: [[خدا]] بر تو حقی دارد، همسرت بر تو حقی دارد و بدنت بر تو حقی دارد که باید از عهده تمام [[حقوق]] آن بیرون آیی، نه آنکه تنها [[حق]] خدا را ادا کنی و سایر حقوق را پایمال سازی؛ سپس گفت: فعلاً بخواب که وقت عبادت نیست، همین که صبح نزدیک شد او را بیدار کرد که اینک برای عبادت برخیز<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، | نظیر این داستان را با [[ابودرداء]] نیز دارد؛ [[پیامبر]] {{صل}} میان سلمان و ابودرداء [[برادری]] قرار داده بود<ref>السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۳.</ref>، پس از آنکه [[شام]] به [[تصرف]] اسلام در آمد ابودرداء [[سکونت]] آنجا را [[اختیار]] کرد، و هر وقت سلمان به شام میرفت به خانه ابودرداء وارد میشد. در یکی از سفرها که بر او وارد شد همسرش را نامرتب دید، پرسید: چرا از خود دست کشیده و به خودت نمیرسی و آرایش نمیکنی؟ [[همسر]] [[ابودرداء]] گفت: برای چه کسی [[زینت]] کنم که برادرت [[ترک دنیا]] نموده و احتیاجی به [[زن]] ندارد. [[سلمان]] از شنیدن سخن [[زن]] سخت ناراحت شد که چگونه این افراد منظور [[اسلام]] را نفهمیدهاند و با سلیقه خود [[دستورات]] [[دینی]] را [[تغییر]] میدهند! ابودرداء که به [[خانه]] آمد و چشمش به سلمان افتاد بسیار خوشحال شد و اظهار [[فرح]] و خوشوقتی نمود که پس از مدتها [[فراق]] تبدیل به وصال گردیده است، به وی خوش آمد گفت و گرم گرفت و برای میهمان عزیزش [[غذا]] حاضر کرد، سلمان دید ابودرداء کناری نشسته و غذا نمیخورد! پرسید: هان چرا غذا نمیخوری؟ گفت روزهام، سلمان او را قسم داد که با من غذا بخور، او هم پذیرفت. [[شب]] شد و هنگام استراحت فرا رسید، سلمان مشغول استراحت و ابودرداء مشغول [[عبادت]] شد، سلمان از عبادتش مانع شد و گفت: [[خدا]] بر تو حقی دارد، همسرت بر تو حقی دارد و بدنت بر تو حقی دارد که باید از عهده تمام [[حقوق]] آن بیرون آیی، نه آنکه تنها [[حق]] خدا را ادا کنی و سایر حقوق را پایمال سازی؛ سپس گفت: فعلاً بخواب که وقت عبادت نیست، همین که صبح نزدیک شد او را بیدار کرد که اینک برای عبادت برخیز<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۵-۲۷۶.</ref> | ||
== سلمان و [[فاطمه زهرا]] {{س}} == | == سلمان و [[فاطمه زهرا]] {{س}} == | ||
سلمان نه تنها مورد علاقه [[رسول خدا]] {{صل}} بود بلکه به [[حکم]] آنکه از [[خاندان پیامبر]] {{صل}} به حساب آمده تمام افراد این [[خانواده]] نسبت به وی اظهار علاقه میکردند و او را در آنچه که موجب [[سرور]] و [[خوشی]] بود [[شریک]] میدانستند؛ چنانکه روزی [[امیرمؤمنان]] {{ع}} سلمان را [[ملاقات]] کرد و به او فرمود: نزد [[فاطمه]] {{س}} برو تا سهم تو را از تحفههای بهشتی بدهد، سلمان به خانه زهرا {{س}} آمد و سه طبق در جلو او [[مشاهده]] کرد، پرسید: [[دختر پیامبر]] اینها چیست؟ زهرا {{س}} فرمود: در [[خانه]] نشسته بودم که سه نفر از حوریان بهشتی وارد شدند و این سه طبق از تحفههای بهشتی را آوردند، از نامشان پرسیدم، یکی از آنان گفت: {{عربی|انا سلمی خلقت لسلمان}} نامم [[سلمی]] و برای [[سلمان]] [[خلق]] شدهام، دومی گفت: نام من ذره است و برای [[ابوذر]] [[آفریده]] شدهام، سومی گفت: من مقدودهام که به نام [[مقداد]] مرا آفریدهاند. سلمان میگوید: از آن رطب بهشتی به من داد، وقتی که به طرف [[منزل]] میرفتم کوچه از [[عطر]] آن خوشبو گردید، و به هر که میرسیدم از من میپرسید: سلمان، چه مشک و [[عنبری]] با خود داری؟<ref>الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۲، ص۵۳۴.</ref> | سلمان نه تنها مورد علاقه [[رسول خدا]] {{صل}} بود بلکه به [[حکم]] آنکه از [[خاندان پیامبر]] {{صل}} به حساب آمده تمام افراد این [[خانواده]] نسبت به وی اظهار علاقه میکردند و او را در آنچه که موجب [[سرور]] و [[خوشی]] بود [[شریک]] میدانستند؛ چنانکه روزی [[امیرمؤمنان]] {{ع}} سلمان را [[ملاقات]] کرد و به او فرمود: نزد [[فاطمه]] {{س}} برو تا سهم تو را از تحفههای بهشتی بدهد، سلمان به خانه زهرا {{س}} آمد و سه طبق در جلو او [[مشاهده]] کرد، پرسید: [[دختر پیامبر]] اینها چیست؟ زهرا {{س}} فرمود: در [[خانه]] نشسته بودم که سه نفر از حوریان بهشتی وارد شدند و این سه طبق از تحفههای بهشتی را آوردند، از نامشان پرسیدم، یکی از آنان گفت: {{عربی|انا سلمی خلقت لسلمان}} نامم [[سلمی]] و برای [[سلمان]] [[خلق]] شدهام، دومی گفت: نام من ذره است و برای [[ابوذر]] [[آفریده]] شدهام، سومی گفت: من مقدودهام که به نام [[مقداد]] مرا آفریدهاند. سلمان میگوید: از آن رطب بهشتی به من داد، وقتی که به طرف [[منزل]] میرفتم کوچه از [[عطر]] آن خوشبو گردید، و به هر که میرسیدم از من میپرسید: سلمان، چه مشک و [[عنبری]] با خود داری؟<ref>الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۲، ص۵۳۴.</ref> | ||
یکی از معدود کسانی که موفق به شرکت در [[تشییع جنازه]] شبانه [[فاطمه زهرا]] {{س}} شد سلمان بود و این [[توفیق]] نیز به واسطه [[وصیت]] فاطمه زهرا {{س}} بود. [[حضرت زهرا]] {{س}} هنگام [[وفات]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} وصیت فرمودند: زمانی که خواستی مرا [[دفن]] کنی شبانه دفن کن و احدی را جز [[ام ایمن]] و [[سلمه]] و فضله از [[زنان]] و [[عباس]] و سلمان و ابوذر و مقداد و [[عمار]] و [[حذیفه]] و دو فرزندم از مردان خبر مکن و احدی را از مکان [[قبر]] من با اطلاع مکن<ref>دلائل الامامة، طبری شیعی، ص۴۶؛ و با همین مضمون الامالی، شیخ طوسی، ص۱۰۹.</ref> | یکی از معدود کسانی که موفق به شرکت در [[تشییع جنازه]] شبانه [[فاطمه زهرا]] {{س}} شد سلمان بود و این [[توفیق]] نیز به واسطه [[وصیت]] فاطمه زهرا {{س}} بود. [[حضرت زهرا]] {{س}} هنگام [[وفات]] به [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} وصیت فرمودند: زمانی که خواستی مرا [[دفن]] کنی شبانه دفن کن و احدی را جز [[ام ایمن]] و [[سلمه]] و فضله از [[زنان]] و [[عباس]] و سلمان و ابوذر و مقداد و [[عمار]] و [[حذیفه]] و دو فرزندم از مردان خبر مکن و احدی را از مکان [[قبر]] من با اطلاع مکن<ref>دلائل الامامة، طبری شیعی، ص۴۶؛ و با همین مضمون الامالی، شیخ طوسی، ص۱۰۹.</ref> و همچنین توفیق [[خواندن نماز]] بر پیکر فاطمه زهرا {{س}} را نیز پیدا کرد<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۶۱.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref> | ||
== [[حریت]] و [[شهامت]] سلمان == | == [[حریت]] و [[شهامت]] سلمان == | ||
[[عمر بن خطاب]] در [[زمان]] [[حکومت]] سلمان در [[مدائن]] نامهای به او مینویسد و به او دستوراتی میدهد که سلمان از نظر [[شرع]] برای خود جایز نمیداند آنها را انجام دهد، سلمان این [[نامه]] را در پاسخ [[عمر]] [[خلیفه]] وقت مینویسد و تمام خواستههای خلیفه، از جمله تحقیق و بررسی از روش [[حاکم]] قبلی [[حذیفة بن یمان]] را رد میکند و به گفتههای خلیفه جواب منفی میدهد: | [[عمر بن خطاب]] در [[زمان]] [[حکومت]] سلمان در [[مدائن]] نامهای به او مینویسد و به او دستوراتی میدهد که سلمان از نظر [[شرع]] برای خود جایز نمیداند آنها را انجام دهد، سلمان این [[نامه]] را در پاسخ [[عمر]] [[خلیفه]] وقت مینویسد و تمام خواستههای خلیفه، از جمله تحقیق و بررسی از روش [[حاکم]] قبلی [[حذیفة بن یمان]] را رد میکند و به گفتههای خلیفه جواب منفی میدهد: | ||
به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]، از [[سلمان]] [[آزاد]] کرده [[رسول خدا]] {{صل}} به [[عمر بن خطاب]]، [[نامه]] شما که در آن مرا | به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]، از [[سلمان]] [[آزاد]] کرده [[رسول خدا]] {{صل}} به [[عمر بن خطاب]]، [[نامه]] شما که در آن مرا توبیخ و [[سرزنش]] کرده بودی به من رسید. نوشتهای که مرا [[حاکم]] [[مدائن]] نموده تا از کارهای [[حذیفه]] تحقیق کنم و [[نیک]] و بدش را برایت بنویسم، ولی [[خدای بزرگ]] مرا از این کار [[نهی]] کرده است، در آنجا که میفرماید:{{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ}}<ref>«ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و (در کار مردم) کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت نکنید؛ آیا هیچ یک از شما دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدارید و از خداوند پروا کنید که خداوند توبهپذیری» سوره حجرات، آیه ۱۲.</ref>. بنابراین در [[مقام]] [[فرمانبرداری]] شما [[معصیت]] و [[نافرمانی خدا]] را نمیکنم. اما اینکه از حصیربافی و خوردن نان [[جوین]] بر من خرده گرفتی، اینها چیزی نیست که بتوان بر کسی [[عیب]] گرفت، [[عمر]]! به خدا قسم، [[خوردن]] نان جوین و بافتن [[حصیر]] و استغنا از زیادهطلبی نزد خدا بهتر و [[برتر]] و به [[تقوی]] نزدیکتر از [[غصب]] [[حق مؤمن]] و ادعای بیجا نمودن است، زیرا [[پیامبر]] {{صل}} را دیدم که نان جو میخورد و بدان خوشحال بود. دیگر اینکه نوشته بودی چرا [[حقوق]] خود را [[خرج]] نمیکنی و در [[راه]] [[آسایش]] تن خود به [[مصرف]] نمیرسانی؟ به خدای [[عزیز]] [[سوگند]]، آنچه را که آروارهام بتواند نرم کند تا از گلو فرو رود، از نظر من یکسان است، چه نان گندم و مغز گوسفند باشد و چه سبوس جو. اما اینکه [[خیال]] کردی با این [[اعمال]] [[حکومت]] را [[خوار]] و موهون ساخته و خود را [[ناتوان]] نشان داده و [[مردم]] از من نمیترسند و بار خود را بر دوشم مینهند، بدان که [[خواری]] در [[طاعت]] [[پروردگار]] نزد من از [[عزت]] در [[نافرمانی]] او محبوبتر است، و از طرفی [[پیامبر]] را دیدم که با داشتن [[مقام نبوت]] به [[مردم]] نزدیک میشد و با ایشان [[الفت]] میجست تا جایی که او را یکی از افراد عادی به حساب میآوردند، غذای درشت میخورد، [[لباس خشن]] میپوشید و تمام مردم از [[قریش]] و غیر قریش، [[عرب]] و [[عجم]]، و سیاه و سفید در نظرش یکسان بودند. مگر این مطلب را از [[رسول خدا]] {{صل}} نشنیدهای که میفرمود: هر که بر هفت نفر [[مسلمان]] [[حکومت]] کند و در میان آنها به [[عدالت]] [[رفتار]] ننماید [[خدا]] را خشمناک [[ملاقات]] میکند{{متن حدیث| وَلِيَ سَبْعَةً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي ثُمَّ لَمْ يَعْدِلْ فِيهِمْ لَقِيَ اَللَّهَ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ }}. ای کاش با آنکه میگویی خود را [[خوار]] ساختهام از این حکومت سالم بمانم، من از حکومت بر یک [[شهر]] چنین ترسانم، پس حال کسی که بر تمام [[امت]] حکومت میکند چگونه است؟ زیرا خدا میفرماید: {{متن قرآن|تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ}}<ref>«آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی مینهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.</ref>. من نیامدم این مردم را [[سیاست]] کنم، بلکه آمدهام تا با [[ارشاد]] و [[راهنمایی]] حدود خدا را به پا دارم، اگر خدا درباره این امت [[اراده]] [[خیر]] مینمود [[بهترین]] و [[برترین]] افراد را بر ایشان میگماشت. والسلام<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۸۷.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۷-۲۷۹.</ref> | ||
== [[سلمان]] و | == [[سلمان]] و گفتگو با [[مردگان]] == | ||
یکی از [[کرامات]] سلمان مکالمه و گفتگوی او با اموات بود، چنانکه [[اصبغ بن نباته]] که یکی از | یکی از [[کرامات]] سلمان مکالمه و گفتگوی او با اموات بود، چنانکه [[اصبغ بن نباته]] که یکی از خواص یاران [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} است میگوید: سلمان در [[مدائن]] مریض شد و همیشه از او [[عیادت]] میکردم تا آنکه مرضش سخت شد و یقین به مرگ نمود، فرمود: [[اصبغ]]! پیامبر به من خبر داده که هرگاه اجلم فرا رسد مردگان با من صحبت میکنند، ممکن است تابوتی تهیه نموده مرا در آن بخوابانی و چهار نفر برداشته به قبرستان ببرند تا [[یقین]] کنم مرگم فرا رسیده یا نه؟ همان طور که [[دستور]] داده بود در تابوتش نهاده تا وارد قبرستان شدیم، در میان [[تابوت]] رو به [[قبله]] نشست و به این ترتیب با اموات به سخن پرداخت: "[[سلام]] بر شما ای کسانی که با خاک [[محنت]] همآغوش گشته و از [[دنیا]] چشم پوشیدهاید، جوابی نشنید<ref>{{متن حدیث|"اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ عَرْصَةِ اَلْبِلاَدِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا مُحْتَجَبِينَ مِنَ اَلدُّنْيَا"}}</ref>. | ||
دوباره با صدای بلند فرمود: سلام بر شما که [[مرگ]] خوراکتان و [[زمین]] [[پوشش]] شما شده است<ref>{{متن حدیث| اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا مَنْ جُعِلَتِ اَلْأَرْضُ عَلَيْهِمْ غِطَاءً}}</ref>، شما را به [[خدای بزرگ]] و [[پیامبر گرامی]] {{صل}} قسم میدهم با من صحبت کنید که من [[سلمان فارسی]] [[آزاد]] کرده [[رسول]] خدایم که به من [[وعده]] فرموده هرگاه مرگم فرا رسد میتی با من سخن خواهد گفت. با گفتن این جمله از قبری صدا بلند شد: سلام بر شما ای صاحبان [[خانه]] فنا که با [[زندگی دنیا]] سرگرم شدهاید، [[سخن]] تو را شنیدیم و سخت بپا شتافتیم، از هر چه میخواهی بپرس که [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند<ref>{{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا أَهْلَ اَلْبِنَاءِ وَ اَلْفَنَاءِ اَلْمُشْتَغِلُونَ بِعَرْصَةِ اَلدُّنْيَا هَا نَحْنُ لِكَلاَمِكَ مُسْتَمِعُونَ وَ لِجَوَابِكَ مُسْرِعُونَ فَسَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ تَعَالَى}}</ref> [[سلمان]]: تو [[اهل]] بهشتی یا [[جهنم]]؟ میت: خدا بر من [[منت]] نهاده و وارد بهشتم نمود. سلمان: [[بنده]] خدا مرگ را چگونه یافتی؟ | دوباره با صدای بلند فرمود: سلام بر شما که [[مرگ]] خوراکتان و [[زمین]] [[پوشش]] شما شده است<ref>{{متن حدیث| اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا مَنْ جُعِلَتِ اَلْأَرْضُ عَلَيْهِمْ غِطَاءً}}</ref>، شما را به [[خدای بزرگ]] و [[پیامبر گرامی]] {{صل}} قسم میدهم با من صحبت کنید که من [[سلمان فارسی]] [[آزاد]] کرده [[رسول]] خدایم که به من [[وعده]] فرموده هرگاه مرگم فرا رسد میتی با من سخن خواهد گفت. با گفتن این جمله از قبری صدا بلند شد: سلام بر شما ای صاحبان [[خانه]] فنا که با [[زندگی دنیا]] سرگرم شدهاید، [[سخن]] تو را شنیدیم و سخت بپا شتافتیم، از هر چه میخواهی بپرس که [[خدا]] تو را [[رحمت]] کند<ref>{{متن حدیث|اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا أَهْلَ اَلْبِنَاءِ وَ اَلْفَنَاءِ اَلْمُشْتَغِلُونَ بِعَرْصَةِ اَلدُّنْيَا هَا نَحْنُ لِكَلاَمِكَ مُسْتَمِعُونَ وَ لِجَوَابِكَ مُسْرِعُونَ فَسَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ تَعَالَى}}</ref> [[سلمان]]: تو [[اهل]] بهشتی یا [[جهنم]]؟ میت: خدا بر من [[منت]] نهاده و وارد بهشتم نمود. سلمان: [[بنده]] خدا مرگ را چگونه یافتی؟ | ||
پس از آنکه مرا غسل | میت: سلمان، اگر مرا با اره میبریدند و با مقراض قطعه قطعهام میکردند از سکرات مرگ بر من آسانتر بود، اما داستان و سرگذشت من چنین است: در دنیا از کسانی بودم که خدا مرا علاقهمند به خیر و [[خوبیها]] نموده بود، [[واجبات الهی]] را انجام میدادم، [[قرآن]] میخواندم و در [[نیکی]] کردن به [[پدر]] و [[مادر]] حریص بودم، از [[محرمات]] دوری میکردم، از [[ظلم و ستم]] اجتناب میورزیدم و در [[طلب]] [[روزی حلال]] کوشا بودم، ولی ناگهان در [[بهترین]] دوران [[زندگی]] و [[غرق]] در [[نعمت]] مریض شدم. چند روزی بر من گذشت شخص [[عظیم]] الجثه بد منظری را دیدم به چشمانم اشارهای نمود [[نابینا]] شدم و به گوشم اشارهای کرد کر شدم، به زبانم نظری افکند لال شدم و در این حال صدای بستگانم به [[گریه]] بلند شد. از او پرسیدم کیستی که چنین مرا سخت تحت [[اراده]] خود قرار دادهای؟ گفت: عزراییلم، آمدهام تا تو را به [[خانه]] [[آخرت]] منتقل سازم که مدت زندگیات تمام شده. سپس دو نفر خوش قیافه را دیدم یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ من نشست، بر من [[سلام]] کردند و گفتند: [[نامه]] عملت را آوردهایم بگیر و بخوان، نامه [[حسنات]] را از رقیب گرفته و خواندم و خوشحال و خندان شدم، ولی با دیدن دفتر [[سیئات]] و [[گناهان]] گریهام گرفت، آنان مرا [[دلداری]] و مژده دادند که نگران مباش. پس از آنکه عزراییل از قبض روحم خلاص شد، صدای گریه و [[شیون]] از خانه بلند شد، [[ملک الموت]] به افراد [[خانواده]] و بازماندگانم گفت: چرا گریه میکنید؟ به [[خدا]] قسم نه به او [[ستم]] کردیم تا به کسی [[شکایت]] کنید و نه [[تعدی]] و [[تجاوز]] نمودیم که تا به آن جهت گریه کنید، ما و شما [[بنده]] یک خداییم، اگر به شما درباره ما [[فرمان]] میداد [[امتثال]] میکردید چنانکه ما امتثال کردیم و روحش را قبض نکردیم مگر پس از آنکه روزیاش تمام شد و مدتش فرا رسید، ناراحت نباشید که به سوی خدای [[کریم]] و [[بزرگواری]] کوچ میکند که هر طور بخواهد دربارهاش [[رفتار]] میکند که او بر هر چیز تواناست. شما هم اگر [[صبر]] و تحمل را پیشه کنید [[اجر]] مییابید و چنانچه [[ناشکیبایی]] کنید [[گناه]] کردهاید، من فراوان به سراغ شما خواهم آمد و پسران، [[دختران]]، [[پدران]] و [[مادران]] شما را خواهم گرفت. سپس [[روح]] مرا به عالم بالا بردند، در حضور [[عدل]] [[پروردگار]] مطالبی از من پرسید، از [[گناهان]] کوچک و بزرگ، [[نماز]] و [[روزه]] [[ماه رمضان]] و [[زیارت]] [[خانه خدا]]، [[قرائت قرآن]] و [[زکات]] و [[صدقات]]، از ساعات [[شب]] و [[روز]] و [[رفتار]] با پدر و مادر و از آدمکشی و خوردن مال حرام و [[حقوق]] [[بندگان]] و بیداری [[شب]] و [[تهجد]] و مطالب دیگری از من سؤال شد. آنگاه بدن را برای شستن برهنه کردند غسّال شروع به [[غسل]] نمود، روحم به غسال بانگ میزد [[بنده خدا]] با این بدن [[ضعیف]] [[مدارا]] کن، به خدا قسم از رگی خارج نشدم مگر آنکه پاره شد و از عضوی بیرون نشدم مگر آنکه [[خرد]] شد، اگر غسال این آواز را میشنید بدن هیچ مردهای را غسل نمیداد. | ||
پس از آنکه مرا غسل دادند و کفن کردند [[خویشان]] و بستگانم را آواز دادند بیایید و با وی [[وداع]] کنید، آنها با من وداع کردند و بر من نماز خوانده شد و به طرف [[قبر]] حرکت دادند. هنگامی که مرا به داخل قبر سرازیر کردند [[ترس]] و [[خوف]] عجیبی [[احساس]] کردم، مثل آنکه مرا از [[آسمان]] به [[زمین]] افکندند، لحد چیده شد و قبر مسدود گردید، هنگامی که جمعیت برگشت به حدی ناراحت شدم که با خود گفتم: ای کاش من هم برمیگشتم، شنیدم که در جوابم گفت: {{متن قرآن|كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ}}<ref>«شاید من در آنچه وا نهادهام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۱۰۰.</ref>. پرسیدم کیستی؟ گفت: [[ملک]] منبه هستم، خدا مرا [[موکل]] اموات گردانیده تا پس از مردن [[اعمال]] و رفتارشان را به ایشان خبر دهم، سپس مرا نشانید و گفت: بنویس. گفتم: یاد ندارم. گفت: خدا آنها را میداند هر چند تو فراموش کردهای. ملک: بنویس. کاغذ ندارم، گوشه کفنم را گرفت و گفت: این کاغذ، بنویس. قلم ندارم. انگشت سبابهات قلم توست. مرکب نیست. آب دهانت مرکب. سپس او میگفت و من مینوشتم، تمام اعمالم را از کوچک و بزرگ بیان کرد و من نوشتم. آنگاه [[نامه]] مرا گرفت و مهر کرد و پیچید و به گردنم افکند، آنقدر بر من سنگین شد که [[خیال]] کردم تمام کوههای عالم را بر گردنم افکندهاند. پس از تمام گفت و شنودها گفتند: مانند عروس بخواب، دیگر کسی را با تو کاری نیست، سپس دری از بالای سر به سوی [[بهشت]] و دری از پایین [[قبر]] به طرف [[جهنم]] باز شد، گفتند: ببین [[خدا]] چه لطفی دربارهات نموده است، در پایین بسته شد، لحدم وسعت عجیبی پیدا کرد و از جانب بهشت [[نسیم]] بهشتی میوزید و نعمتهای بهشتی برایم میآمد<ref>الفضائل، شاذان بن جبرئیل، ص۹۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۷۹-۲۸۲.</ref> | |||
== [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} و [[نماز]] بر [[سلمان]] == | == [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} و [[نماز]] بر [[سلمان]] == | ||
یکی از بزرگترین [[فضایل]] سلمان اهمیت دادن امیرمؤمنان علی {{ع}} به وی است که آن | یکی از بزرگترین [[فضایل]] سلمان اهمیت دادن امیرمؤمنان علی {{ع}} به وی است که آن حضرت به [[اعجاز]] از [[مدینه منوره]] به [[مدائن]] رفتند، او را [[غسل]] و کفن و [[دفن]] کردند. [[جابر بن عبدالله انصاری]] میگوید: امیرمؤمنان علی {{ع}} در [[مدینه]] نماز صبح را با ما خواند و سپس رو به جمعیت نموده، فرمود: {{متن حدیث|أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَكُمْ فِي أَخِيكُمْ سَلْمَانَ }}. سپس [[عمامه]] و [[لباس]] [[رسول خدا]] {{صل}} را پوشید، تازیانه و [[شمشیر]] او را برداشت، بر [[ناقه عضباء]] سوار شد و با [[قنبر]] به طرف مدائن حرکت کردند، پس از چند لحظهای در مدائن جلو [[خانه]] سلمان پیاده شدند. [[زاذان]] که در [[خدمت]] [[سلمان فارسی]] بود به سلمان گفت: چه کسی شما را غسل میدهد؟ سلمان گفت: آنکه [[پیامبر]] {{صل}} را غسل داد. زاذان گفت: او در مدینه است و شما در مدائن، چگونه ممکن است شما را غسل دهد؟ سلمان گفت: همین که چانهام را بستی صدای پای ایشان را [[درک]] خواهی کرد که رسول خدا مرا به این مطلب خبر داده است. زاذان میگوید: سلمان، [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کرد و چانهاش را بستم، جلو در آمدم [[مشاهده]] کردم که [[امیرمؤمنان علی]] {{ع}} با [[قنبر]] پیاده شدند. [[امیرمؤمنان]] فرمود: [[زاذان]]، [[سلمان]] [[وفات]] کرد؟ گفتم: آری قربانت گردم، تشریف آورد و روپوش از روی سلمان برداشت، سلمان را دیدم که به [[صورت حضرت]] لبخندی زد، [[امام]] فرمود: خوشا به حال تو ای [[ابوعبدالله]]، هنگامی که [[خدمت]] [[پیامبر]] {{صل}} رسیدی به او بگو بر من چه آوردند. هنگامی که سلمان [[غسل]] داده و [[کفن]] شد. امام {{ع}} مشغول [[نماز]] بر او شد، [[تکبیر]] بلندی شنیدم، پس از نماز از حضرت جویا شدم، فرمود برادرم [[جعفر]] با [[خضر]] پیامبر در نماز سلمان حاضر شدند و با هر یک هفتاد صف [[فرشته]] بود<ref>مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۳۱؛ مدینة المعاجز، سیدهاشم بحرانی، ج۲، ص۴۱۸.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲]]، ص۲۸۳.</ref> | ||
=== چگونگی [[سفر]] [[امام علی]] {{ع}} === | === چگونگی [[سفر]] [[امام علی]] {{ع}} === | ||
ممکن است بعضی افراد این مطلب را که امام علی {{ع}} در یک [[روز]] از [[مدینه]] به [[مدائن]] رفته و سلمان را غسل داده و برگشته نپذیرند، ولی قبول این سخن برای کسانی که به صحت [[قرآن]] و گفتههای آن [[اعتقاد]] دارند بسیار آسان است، زیرا در قرآن میخوانیم که [[آصف بن برخیا]] یکی از اطرافیان و وزرای [[سلیمان]] بن [[داوود]] | ممکن است بعضی افراد این مطلب را که امام علی {{ع}} در یک [[روز]] از [[مدینه]] به [[مدائن]] رفته و سلمان را غسل داده و برگشته نپذیرند، ولی قبول این سخن برای کسانی که به صحت [[قرآن]] و گفتههای آن [[اعتقاد]] دارند بسیار آسان است، زیرا در قرآن میخوانیم که [[آصف بن برخیا]] یکی از اطرافیان و وزرای [[سلیمان]] بن [[داوود]] است و تخت بلقیس را با یک چشم بر هم زدن از [[شهر]] [[سبأ]] نزد سلیمان حاضر ساخت، با قبول این مطلب [[پذیرش]] رفتن امیرمؤمنان به مدائن و برگشتنش بسی آسان است. [[انکار]] این مطلب داستانی دارد که نقلش خالی از [[لطف]] نیست: | ||
[[مستنصر]] [[عباسی]] به [[زیارت]] سلمان رفت، هنگامی که در مقابل [[مرقد]] سلمان قرار گرفت، چنین گفت: [[غلات شیعه]] [[دروغ]] میگویند که امیرمؤمنان از مدینه به مدائن آمد و شخصاً سلمان را غسل داد و برگشت، [[سید]] عزالدین اقساسی که همراه [[خلیفه]] بود، این اشعار را بالبداهه در پاسخ خلیفه سرود: | [[مستنصر]] [[عباسی]] به [[زیارت]] سلمان رفت، هنگامی که در مقابل [[مرقد]] سلمان قرار گرفت، چنین گفت: [[غلات شیعه]] [[دروغ]] میگویند که امیرمؤمنان از مدینه به مدائن آمد و شخصاً سلمان را غسل داد و برگشت، [[سید]] عزالدین اقساسی که همراه [[خلیفه]] بود، این اشعار را بالبداهه در پاسخ خلیفه سرود: | ||
اینکه [[علی]] {{ع}} یک | اینکه [[علی]] {{ع}} یک شب به [[مدائن]] آمده و بدن [[سلمان]] [[پاک]] را [[غسل]] داد و قبل از صبح به یثرب برگشته منکر شدی؟ اظهار نمودی که این گفته [[غالیان]] است، اگر غالیان[[دروغ]] نگفته باشند چه [[گناه]] کردهاند. تو معتقدی که [[آصف]] برخیا در یک چشم بر هم زدن تخت بلقیس را نزد [[سلیمان]] حاضر ساخت. پس چطور شد تو درباره آصف [[غلو]] نکردی و من درباره [[امیرمؤمنان]] غالی هستم. | ||
اظهار نمودی که این گفته [[غالیان]] است، اگر غالیان[[دروغ]] نگفته باشند چه [[گناه]] کردهاند. | |||
تو معتقدی که [[آصف]] برخیا در یک چشم بر هم زدن | |||
پس چطور شد تو درباره آصف [[غلو]] نکردی و من درباره [[امیرمؤمنان]] غالی هستم. | |||
به همان [[دلیل]] که [[پیامبر اسلام]] از همه [[پیغمبران]] مقدم و [[برتر]] است، علی {{ع}} نیز از همه [[اوصیا]] برتر میباشد، وگرنه باید گفت همه این حرفها [[دروغ]] است<ref>{{عربی|انکرت لیلة اذ زار الوصی الی *** ارض المدائن لما ان لها طلبا}} | به همان [[دلیل]] که [[پیامبر اسلام]] از همه [[پیغمبران]] مقدم و [[برتر]] است، علی {{ع}} نیز از همه [[اوصیا]] برتر میباشد، وگرنه باید گفت همه این حرفها [[دروغ]] است<ref>{{عربی|انکرت لیلة اذ زار الوصی الی *** ارض المدائن لما ان لها طلبا}} | ||
خط ۱۸۹: | خط ۱۸۸: | ||
{{عربی|ان کان احمد خیر المرسلین فذا *** خیر الوصیین اوکل الحدیث هبا}}؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۳۱؛ الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۱۵.</ref>. | {{عربی|ان کان احمد خیر المرسلین فذا *** خیر الوصیین اوکل الحدیث هبا}}؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۳۱؛ الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۱۵.</ref>. | ||
درباره [[تاریخ]] [[وفات]] سلمان چند قول وجود دارد تاریخ وفات او را | درباره [[تاریخ]] [[وفات]] سلمان چند قول وجود دارد تاریخ وفات او را سال ۳۵ هجری اواخر [[خلافت عثمان]] ذکر کردهاند<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ص۹۳-۹۴؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۲۱.</ref> و عدهای سال ۳۶ هجری<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۵۹؛ الذریعه، آقابزرگ طهرانی، ج۱، ص۳۳۲.</ref> در [[زمان]] [[خلافت علی]] {{ع}} ذکر کردهاند و عدهای نیز [[معتقد]] به وفات وی اواخر [[خلافت عمر]] میباشند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۳۲.</ref>.<ref>[[حبیب عباسی|عباسی، حبیب]]، [[سلمان فارسی - عباسی (مقاله)|مقاله «سلمان فارسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۲۸۴-۲۸۵؛ [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۱ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه]]، ص ۴۶۴ـ ۴۶۸.</ref> امروزه [[قبر]] او در نزدیکی ایوان کسری و تیسفون، صحن و بارگاهی دارد و هر [[روزه]]، [[زوار]] زیادی وی را [[زیارت]] میکنند<ref>ر.ک: [[رحمان فتاح زاده|فتاح زاده، رحمان]]، [[سلمان فارسی (مقاله)|سلمان فارسی]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)| فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱]]، ص۵۶۶ ـ۵۶۷.</ref>. | ||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱۲ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۵:۴۶
سلمان فارسی از برجستهترین صحابی پیامبر (ص) و از شیعیان خاص حضرت علی (ع) بود. او بعد از آیین زرتشت، دین مسیحیت را انتخاب کرد، ولی بعد از شنیدن آوازۀ ظهور پیامبر (ص) در مکه در جست و جوی حضرت بود و سرانجام در مدینه ایشان را ملاقات کرده و مسلمان شد و همواره همراه پیامبر (ص) بود و خدمات ارزندهای انجام داده و مقام والایی یافت و مفتخر به حدیث سلمان از ما اهل بیت است گردید.
مقدمه
ابوعبدالله یا همان سلمان فارسی از برجستهترین صحابی پیامبر (ص) و از شیعیان خاص و یاران حضرت علی (ع) بود[۱]. نام اصلی او "ماهو" یا "روزبه" یا "بهبود"[۲] است[۳]. سلمان پسر بدخشان از نژاد منوچهر پادشاه ایران است، ولی پس از آنکه اسلام آورد، هرگاه از نام و نسبش میپرسیدند، میگفت: من فرزند اسلام و از اولاد حضرت آدم هستم. همچنین در محل تولد سلمان هم اختلاف است، بیشتر بر این عقیدهاند که از روستای جی از روستاهای رامهرمز شیراز است و عدهای معتقدند اهل جی اصفهان است؛ ممکن است هر دو صحیح باشد، زیرا از خود او نقل شده که گفته است: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است. او نیز در کودکی از پیروان آیین زرتشت بود[۴].[۵] سلمان، نامی بود که پیامبر اسلام برای او انتخاب کرد و چون او را از بردگی آزاد کرده بود، به سلمان محمدی شهرت یافت و کنیه ابوعبدالله برایش انتخاب شد. او سلمان را الخیر، ابوالبینّات و ابوالمرشد نیز خطاب میکردند. هرگاه از خودش میپرسیدند فرزند کیستی، میگفت من سلمان فرزند اسلام و از آدمیزادگانم[۶].
اسلام سلمان و تحمل مشقتها
سلمان میگوید: من فرزند یکی از رجال برجسته فارس بودم، پدرم به اندازهای به من علاقه داشت که مانند دختر مرا در خانه نگه داشته و از من مراقبت میکرد، به همین دلیل از جایی خبر نداشتم؛ تا روزی که پدرم مشغول ساختن عمارتی بود و فرصت رسیدگی به مزرعه خود را نداشت، به من فرمان داد تا به ده و مزرعه رفته و کارهای لازم را به کشاورزان دستور دهم: در راه به کلیسای مسیحیان برخوردم، آنان را در حال نماز دیدم، از وضعشان خوشم آمد، پس پرسیدم: اینان چه میکنند؟ گفتند: اینان مسیحی هستند و مشغول انجام فریضه الهی هستند، با ایشان مشغول عبادت شدم زیرا دین آنها را برتر از دین خود یافتم، آن روز را تا شب نزد ایشان ماندم و از ایشان پرسیدم ریشه این دین کجاست؟ گفتند: در شام است. شبانگاه نزد پدر برگشتم، پدرم پرسید: فرزندم کجا بودی که همه جا در پی تو گشتیم ولی تو را نیافتیم؟ گفتم: در کلیسا به سر بردم و دین مردم کلیسا را بهتر از دین خود یافتم، پدرم گفت: چنین نیست بلکه دین تو و پدرانت بهتر از مسیحیت است، من استنکاف نمودم، تا عاقبت صحبت ما از حد حرف گذشت و مرا تهدید نموده و بند بر پایم نهاد.
برای مسیحیان پیغام فرستادم که هرگاه قافلهای عازم شام گردید مرا خبر کنید. موقعی که به من خبر رسید قافلهای به عزم شام حرکت کرده است بند را از پای درآورده و خود را به قافله رسانیدم تا در شام نزد اسقف رفتم. داستان خود را شرح داده و به او پیشنهاد نمودم که میخواهم نزد تو بمانم و با تو عبادت کنم، او پذیرفت و تا دم مرگ با او بودم، ولی او مردی دنیاپرست و مادی بود، هر چه از صدقات نزدش میآوردند برای خود ذخیره میکرد. پس از مرگ وی مردم برای ادای مراسم مذهبی و برداشتن جنازهاش اجتماع نمودند و من جریان تجاوز کردن او به صدقات و اندوختن آنها را گفتم، ابتدا مرا تهدید نموده و شکنجه دادند لکن پس از نشان دادن اندوختهها مرا رها نمودند و جنازه اسقف را به دار آویخته و سنگباران کردند. پس از او مرد نیک سیرت و پاک سرشتی را جانشین وی قرار دادند، او نسبت به دنیا بیعلاقه بود و تمام علاقهاش متوجه جهان واپسین بود، خداوند علاقهاش را در دلم افکند و تا آخرین لحظات زندگیاش با او در کمال مهر و صفا زندگی کردیم؛ هنگامی که مرگش فرا رسید به او گفتم: پس از خود مرا به که میسپاری؟ گفت: در موصل مرد خداشناس و پرهیزکاری است، نزد وی برو و مصاحبت او را اختیار کن.
از آنجا به موصل کوچ کردم و آن مرد را یافتم، به او گفتم فلان عابد مرا به شما معرفی کرده است، آن مرد پذیرفت و اجازه داد نزد او بمانم، او را هم مانند پیشین مردی عابد و پرهیزکار تشخیص دادم و تا آخر عمرش با او مأنوس بودم، در آخرین لحظات زندگیاش گفتم: مرا به که میسپاری؟ پاسخ داد کسی که با ما هم عقیده باشد سراغ ندارم، جز یک نفر که در عموریه است، اگر میخواهی نزد او برو و رفاقت او را اختیار کن. به عموریه رفتم، آن مرد عابد و کشیش را یافتم، داستان خود را با او در میان نهادم و مقصودم را برایش شرح دادم، او نیز مرا پذیرفت و در مقابل خدمتی که انجام میدادم حقوقی برایم تعیین کرد. سالهای متمادی با او به سر بردم و در این مدت چند رأس گاو و گوسفند از حقوق خود پسانداز نمودم. هنگامی که مرگش فرا رسید گفتم: پس از شما تکلیف من چیست، به کجا روم و با که انس گیرم؟ آن عالم پارسا گفت: امروز کسی را نمیشناسم که عقیده درستی داشته باشد، ولی به زودی پیامبری به دین ابراهیم مبعوث میگردد و به سرزمینی که محصولش خرماست هجرت میکند. او را علامت و نشانههای بیشماری است، از جمله در میان دو کتف او مهر نبوت است، هدیه را میپذیرد و صدقه را قبول نمیکند؛ اگر توانستی خود را به او برسان.
پس از مرگ وی طولی نکشید که به قافلهای از اعراب برخوردم، به آنها گفتم: این گوسفندان و گاوها را به شما میدهم تا مرا به سرزمین خود برسانید، ایشان هم پذیرفتند و تا وادی القری با ایشان بودم، ولی آنها به من ستم نموده و مرا به مردی یهودی به بردگی فروختند اما با دیدن درختان خرما بردگی را فراموش کردم.
مدتی در وادی القری با آن یهودی به سر بردم تا مردی از یهود بنی قریظه به آنجا آمد و مرا خریداری نموده و به مدینه آورد. مدینه مرکز مهاجرت پیامبر (ص) را همان طوری که برایم تعریف کرده بودند یافتم، مدتی نزد او ماندم و از جایی خبر نداشتم، حتی از اینکه پیامبر (ص) مبعوث شده است بیخبر بودم. تا آنکه یک روز بالای درخت خرما بودم که پسر عموی اربابم به باغ آمد و گفت: خدا بنی قیله را بکشد که اطراف مردی را گرفتهاند که از مکه آمده و گمان میکنند پیامبر است. با شنیدن این سخن لرزشی بر اندامم افتاد که نزدیک بود از بالای درخت بیفتم، با سرعت فرود آمدم و شتابان پرسیدم هان چه خبر است؟ اربابم مشتی به سینهام زد و گفت: مشغول کارت باش تو را چه به این حرفها! ناچار به کار خود ادامه دادم.
همین که شب فرا رسید و دست از کار کشیدم از ارباب خود خواستم که مقداری خرما به من بدهد، قدری خرما برداشتم و در قبا خدمت رسول خدا (ص) رسیدم و گفتم: این خرما صدقه است، دوست دارم شما و همراهانتان از آن میل فرمایید، پیامبر (ص) به همراهان فرمود: من نمیخورم ولی شما بخورید، با خود گفتم: این یک علامت. مرتبه دیگر مقداری خرما آوردم و گفتم: این هدیه و تحفه است میل فرمایید، ولی این بار خود دست دراز کرد و میل فرمود، گفتم: این دو علامت. دفعه سوم در مدینه هنگامی که حضرت برای تشییع جنازه مسلمانی به بقیع رفته بود شرفیاب حضور مبارکش شدم، این موقع پشت حضرت ایستادم، با فراست دریافت که میخواهم مهر نبوت را زیارت کنم، عبا را از دوش افکند تا مهر را دیدم و اشک در چشمانم حلقه زد، مرا پیش روی خود نشانید، سپس داستان خود را از اول تا آخر برایش نقل کردم و اسلام آوردم[۷]. رسول خدا (ص) به من فرمود: خوشحال باش و صبر کن که خدا آزادی از دست این یهودی را برای تو مقدر کرده است[۸].[۹]
آزادی سلمان
سلمان در جنگ بدر و اُحد چون بنده و برده دیگری بود نتوانست شرکت کند، پس از جنگ اُحد رسول خدا (ص) فرمود: سلمان، با ارباب خود مکاتبه کن و خود را بخر. سلمان با پیگیری زیاد، خود را از مولای خود خرید و قرار شد که در مقابل چهل اوقیه طلا داده و سیصد نهال خرما کاشته و بدون عیب و نقص تحویل بدهد.
پیامبر (ص) به مسلمانان فرمود: سلمان را کمک کنید، هر کس پنج یا ده نهال به او داد تا شماره سیصد تکمیل شد. سپس حضرت فرمود: جای نشاندن نهالها را آماده کن آنگاه مرا خبر کن تا با دست خود نهالها را بنشانم. باز هم مسلمانان در کندن جای نهالها کمک کردند تا آماده شد. سپس پیامبر (ص) تشریف آورد و با دست مبارک همه نهالها را نشانید، روز دیگر که برای بازدید از نهالها تشریف آورد همه را سرسبز و خرم دید، جز یک نهال پژمرده و آثار خشکی در آن هویدا بود، پرسید: این نهال را چه کسی نشانیده؟ گفتند: عمر بن خطاب، حضرت آن را از زمین بیرون آورد و دوباره با دست مبارک غرس کرد، سلمان قسم میخورد که همه آنها سبز شد و یکی از آنها خطا نکرد و خشک نشد. سلمان از درختان خرما خلاص شد اما چهل اوقیه طلا بدهکار بود، در همین اوقات شخصی خدمت پیامبر (ص) شرفیاب گردید و یک قطعه طلا به اندازه تخم مرغ که آن را از یکی از معادن استخراج کرده بود به حضرت تقدیم کرد. پیامبر (ص) فرمود: سلمان مسکین را بخوانید، سلمان آمد و قطعه طلا را به او داد، سلمان عرضه داشت: یا رسولالله این مقدار طلا وافی به قرض من نیست؟ فرمود: اگر با قرض کوه احد موازنه کنی از آن سنگینتر خواهد بود و چنین هم بود و به این وسیله از زیر بار قرض و بردگی خارج شد[۱۰].[۱۱]
اقدامات سلمان
سلمان بعد از مسلمان شدن از هیچ خدمتی در محضر پیامبر (ص) فروگذاری نکرد، برخی از این اقدامات عبارتاند از:
- پیشنهاد حفر خندق در جنگ احزاب: زمانی که به خاطر حرکت قریش و سپاه عظیم عرب و نیز پیمانشکنی یهود هراس بر فضای مدینه سایه افکنده بود. پیامبر (ص)، یاران خود را برای مشورت فراخواند. گروهی قایل بودند از مدینه خارج شوند و هر جا با دشمن رو به رو شدند دست به شمشیر ببرند. اما سلمان فارسی پیشنهاد تاریخی خود را مطرح کرد، مبنی بر اینکه به رسم ایرانیان هنگام جنگ در اطراف شهر، خندقی حفر شود. حضرت، پیشنهاد او را پذیرفت و علت ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود[۱۲].
- مترجم قرآن: پس از فتح ایران، سلمان ابتدا به ترجمه و تفسیر قرآن پرداخت و برای پیامبر (ص) نیز کار مترجمی زبان فارسی به عربی و برعکس را انجام میداد[۱۳].[۱۴] ترجمۀ "بسم الله الرحمن الرحیم" "به نام خداوند بخشنده مهربان" منتسب به سلمان فارسی است و اولین سورهای که تفسیر کرد سوره یوسف بود[۱۵].
- استانداری مداین: مداین، یکی از شهرهای سرسبز، خرم و افسانهای و پایتخت ساسانیان در ایران قبل از اسلام بود که به دست مسلمانان فتح شد. سلمان در زمان خلیفه دوم با مشورت حضرت علی (ص) برخلاف انتظار مردم مداین که انتظار حاکمی جوان را میکشیدند، حاکم مداین شد و در خانه کوچکی کنار مسجد اقامت گزید و به ادارۀ امور مشغول شد[۱۶]. گفته شده: مستمری ماهیانه سلمان در دوران استانداریاش، پنج هزار درهم بود و در آن زمان بر سی هزار مسلمان حکومت میکرد و دو جامه داشت که هنگام سخنرانی یکی را به زیر پای خود پهن میکرد و یکی را به دوش میافکند و همۀ سهم خود از بیت المال را صدقه میداد و غذای خود را از مزد حصیربافی تأمین مینمود[۱۷].[۱۸]
- حضور مستمر در جنگهای فتح ایران: سلمان در زمان خلافت عمر، حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگهای فتح ایران داشت.
- مذاکره کننده با مردم مداین: در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند[۱۹].[۲۰]
- گرایش دادن مردم ایران به اسلام ناب شیعی: سلمان حلقۀ وصلی بود برای گرویدن مردم ایران به اسلام ناب شیعی و امام علی (ع) و بازیابی ریشههای اصیل و الهی دیرینۀ خود که در قالب اموری چون زبان فارسی، هنر ناب ایرانی، حکمتهای اشراقی و بسیاری امور دیگر برقرار ماند. انحرافات و کژیهایی که بر اثر انحطاط در ایران پیش آمده بود با درایت و سعۀ صدر سلمان و زمینهسازی برای حکمای ایرانی، از میان رفت و تجدید حیاتی در تمدن مردم ایران زمین پدید آمد که حاصل آن تمدن ایرانی اسلامیِ ناب و الهی است[۲۱].
فضایل سلمان
سلمان محمدی
سلمان فارسی دارای فضایل بیشماری است، در فضل او همین بس که سلمان فارسی شیرازی یا اصفهانی جزو خاندان پیامبر هاشمی به حساب آمده است، چنانکه روایات بیشماری بر این معنی شاهد است.
منصور بزرج خدمت امام صادق (ع) عرضه داشت: یابن رسولالله! نام سلمان فارسی را از شما زیاد میشنوم؟ فرمود: مگو سلمان فارسی، او سلمان محمدی است؛ میدانی به چه علت اینقدر او را یاد میکنم؟ برای سه خصلتی که در او بود: اول آنکه خواسته امیرمؤمنان علی (ع) را بر خواسته خود مقدم میداشت، دوم آنکه فقرا را دوست میداشت و آنها را بر اغنیا مقدم میداشت، سوم آنکه علم و علما را دوست داشت. همانا سلمان بندهای بود صالح و مطیع و تسلیم پروردگار و از مشرکان نبود [۲۲].
از پیامبر اسلام (ص) در نقل های متعددی آمده است که سلمان از خاندان ماست از پیامبر اسلام (ص) در نقل های متعددی آمده است که سلمان از خاندان ماست[۲۳].
نزد امام صادق (ع) نام سلمان و جعفر طیار به میان آمد، بعضی از حضار جعفر را بر سلمان ترجیح دادند، دیگری گفت: سلمان مردی مجوسی بود که اسلام آورد، امام از گفتار این مرد سخت ناراحت شد، پشت مبارک را از تکیهگاه گرفت و دو زانو نشست، به ابوبصیر فرمود: خدا او را از علویان قرار داد پس از آنکه مجوسی بود، و پس از آنکه فارسی بود قرشی گردانید، درود خدا بر سلمان، آری جعفر نزد خدا دارای مقامی است که در بهشت با ملائکه پرواز میکند[۲۴].[۲۵]
سلمان محبوب پیامبر (ص)
پیامبر اسلام (ص) تمام یاران خود را دوست میداشت و نسبت به آنان محبت میورزید ولی نسبت به سلمان تنها علاقه مرید و مرادی نبود بلکه از جانب پروردگار مأمور بود که عدهای از مسلمانان را دوست بدارد که سلمان از جمله آنها بود. بریده روایت کرده که رسول خدا (ص) فرمود: "خدا به من فرمان داد تا چهار نفر را دوست بدارم و خدا همه آنها را دوست میدارد؛ پرسیدم آنها چه کسانیاند که همه ما دوست داریم مثل آنها باشیم؟ فرمود: علی از جمله آنهاست، سپس لختی تأمل کرد و فرمود: ایشان ابوذر و سلمان و مقداد بن اسود کندی میباشند"[۲۶].
از روایتی که در تفسیر عیاشی نقل شده برمیآید که این علاقه خدا و پیامبر (ص) نسبت به این سه نفر به جهت اقرار و اعتراف آنها به مقام ولایت امام علی (ع) بوده است، زیرا راوی پس از آنکه این مطلب را از امام (ع) میشنود، میپرسد: چگونه در میان همه مسلمانان غیر این سه نفر عارف به ولایت نبودند؟! مگر نمیپرسیدند که آیه: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۲۷] و آیه ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ﴾[۲۸]. درباره چه کسی نازل شده است؟ امام فرمود: چون میدانستند نمیپرسیدند (یعنی دانسته و فهمیده تعصب و عناد ورزیده و اعتراف به ولایت آن حضرت نکردند)[۲۹].[۳۰]
مقام سلمان از نظر پیامبر (ص)
اصبغ بن نباته میگوید: از امیرمؤمنان علی (ع) پرسیدم درباره سلمان چه میگویی؟ فرمود: چه بگویم درباره کسی که از گل ما آفریده شده و روحش با روح ما نزدیک است، و خدای متعال او را به اول و آخر و ظاهر و باطن علم مخصوص گردانیده است. میخواهی داستانی که در حضور من واقع شد برایت بگویم؟ گفتم: آری، فرمود: من و سلمان خدمت رسول خدا (ص) بودیم، عربی وارد شد و سلمان را کنار زد و در جای او نشست، رسول خدا (ص) از عمل عرب به اندازهای ناراحت شد که عرق از پیشانیاش جاری و چهرهاش افروخته شد. سپس فرمود: ای اعرابی آیا کسی را که خدا در آسمان و پیامبرش در زمین دوست دارند دور میسازی؟ اعرابی! مردی را کنار میزنی که هرگاه جبرییل بر من وارد میشود مرا امر میکند که از طرف پروردگار او را سلام کنم! سلمان از من است، هر که بر او ستم کند به من ستم نموده و هر که او را ناراحت کند مرا ناراحت کرده، هر که او را بیازارد و شکنجه دهد مرا آزرده است، هر که او را از خود براند مرا رانده است. ای اعرابی! درباره سلمان اشتباه مکن که خدا مرا فرمان داده تا او را به علم تعبیر خواب و حوادث آگاه سازم، و علم قضاوت و انساب را به او بیاموزم. عرب گفت: یا رسولالله گمان نمیکردم سلمان چنین مقامی را دارا باشد! جز آنکه یک نفر مجوسی بود که ایمان آورده است. رسول خدا (ص) فرمود: من از طرف خدا با گفته او با تو سخن میگویم، و تو میگویی مجوس بوده! خیر، او مجوس نبوده بلکه مؤمنی بود که ایمان خود را کتمان میکرد و پنهان میداشت، مگر این آیه را نشنیدهای:﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا﴾[۳۱]. یا این آیه را در نظر نداری:﴿وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقَابِ﴾[۳۲].[۳۳].[۳۴]
بهشت مشتاق سلمان
انس بن مالک میگوید از رسول خدا (ص) شنیدم: بهشت مشتاق چهار نفر است، دلم میخواست بپرسم آنها چه کسانی هستند، ولی هیبت آن حضرت مانع بود. نزد ابوبکر رفتم و گفتم: از پیامبر (ص) چنین کلامی شنیدم، شما بپرسید ایشان کیستند؟ ابوبکر پاسخ داد: میترسم از آنها نباشم و بنی تمیم مرا سرزنش کنند. از آنجا به سراغ عمر بن خطاب رفتم و داستان را گفتم و به او هم پیشنهاد کردم تا سؤال کند، عمر هم در پاسخم گفت: از آن میترسم که از ایشان نباشم و طایفه عدی مرا نکوهش کنند. سپس به سراغ عثمان رفتم، او هم گفت: از ملامت بنی امیه میترسم. پس از آنکه از این سه نفر مأیوس شدم نزد علی (ع) رفتم، او با شتر برای نخلستان خود آب میکشید، به آن حضرت پیشنهاد کردم تا از رسول خدا (ص) بپرسد، فرمود: من خواهم پرسید، اگر از ایشان بودم خدا را شکر میکنم و اگر نبودم از خدا میخواهم تا مرا از ایشان قرار دهد و به علاوه با آنها دوستی خواهم نمود. من و علی (ع) وارد خانه پیامبر (ص) شدیم، حضرت در خواب بود و سر مبارکش روی دامن دحیه کلبی قرار داشت، دحیه بر علی (ع) سلام کرد و گفت: یا امیرالمؤمنین سر پسرعمویت را بر دامن بگذار که از من سزاوارتری؛ پیامبر (ص) از خواب بیدار شد. پیامبر (ص) فرمود: علی جان مثل اینکه کاری داشتی؟ علی (ع) در جواب عرضه داشتند: یا رسولالله انس از شما نقل میکند که فرمودید بهشت مشتاق چهار نفر است، آنها کیستند؟ پیامبر (ص) در حالی که با انگشت به سوی او اشاره میکرد، فرمود: به خدا قسم تو اولین آنهایی. سه بار این جمله را تکرار کرد. علی (ع) باز پرسید: پدر و مادرم به قربانت سه نفر دیگر چه کسانی هستند؟ پیامبر (ص) فرمود: سلمان، مقداد و ابوذر[۳۵].
ابن عباس سلمان را در خواب دید که تاجی از یاقوت بر سر و زیور فراوانی در برداشت، از وی پرسید: سلمان، خدا مقام ارجمندی به تو داده است؟ سلمان: آری خدا به من تفضّل نموده و این مقام را عطا کرده است. ابن عباس: پس از ایمان به خدا چه عملی در بهشت افضل است؟ سلمان: در آخرت افضل و برتر از دوستی علی بن ابی طالب (ع) و پیروی او عملی نیست[۳۶].[۳۷]
زهد و پارسایی سلمان
سلمان فارسی در زهد و پارسایی و تقوی به جایی رسید که سرآمد دوران و مقدم بر اهل زمان بود، تا جایی که در این زمینه به او مثل میزنند، هرگاه بخواهند از زهد و پارسایی کسی تعریف کنند و او را به این صفت بستایند میگویند: سلمان عصر است. چرا چنین نباشد که عالیترین درجات ایمان را طی کرده است، امام صادق (ع) فرمود: ایمان ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم، ابوذر در درجه نهم و سلمان به درجه دهم ایمان رسیده است[۳۸].
در زهد سلمان روایات بسیاری به ما رسیده است، از جمله آنکه نقل میشود: سلمانخانه نداشت، شخصی از او اجازه خواست تا خانهای برایش بنا کند، سلمان اجازه نمیداد تا پس از اصرار فراوان آن مرد گفت: اگر اجازه دهی خانهای بسازم که مورد پسندت باشد، سلمان پرسید آن چگونه خانهای است؟ آن مرد پاسخ داد: خانهای که هرگاه بایستی سقف آن با سرت تماس بگیرد، و اگر بخوابی پایت به دیوار برسد؛ آنگاه سلمان اجازه داد[۳۹].
ابو وائل میگوید: من و رفیقم بر سلمان وارد شدیم، سلمان فرمود: اگر پیامبر (ص) از تکلف برای میهمان نهی نکرده بود خود را به زحمت افکنده و طعام خوبی برای شما تهیه میکردم، سپس مقداری نان و نمک حاضر کرد، رفیقم گفت: اگر با این نمک قدری سبزی هم بود بهتر بود، سلمان آفتابه خود را گرو گذاشت و مقداری سبزی خرید. پس از صرف غذا رفیقم در مقام شکر خدا چنین گفت: خدا را حمد میکنم که ما را به آنچه داده قانع گردانیده است، سلمان گفت: اگر قانع بودی آفتابهام به گرو نمیرفت![۴۰].
سعد بن ابی وقاص در مرض وفات سلمان از وی عیادت نمود، سلمان را گریان دید، پرسید: چرا گریه میکنی! با آنکه پیامبر (ص) از تو راضی بود و در کنار حوض بر او وارد میشوی، سلمان گفت: از ترس مرگ یا علاقه به دنیا نمیگریم بلکه پیامبر (ص) از ما پیمان گرفت که استفاده ما از دنیا و ثروت آن بیش از توشه سفر نباشد، ولی میبینم اطرافم اشیای زیادی از مال دنیاست؛ سعد دقت کرد دید یک کاسه و آفتابه و طشتی بیش ندارد[۴۱].
از زهد سلمان همین بس که در زمان حکومتش در مدائن حصیربافی میکرد و از اجرت خود ارتزاق مینمود و حقوق خود که پنج هزار دینار بود را صدقه میداد، به او گفتند: چرا چنین میکنی با اینکه حاکم چنین شهری هستی؟ گفت: دوست دارم از عمل خود نان بخورم[۴۲].
ولی با تمام زهدش از فقر و بیچیزی میترسید و رنج میبرد، چنانکه گفته است: هرگاه انسان چیزی نداشته باشد که بر آن اعتماد کند، نفس سرکش او را فریب داده میلغزاند، اما زاد و توشهای که آماده شد مطمئن میگردد[۴۳].[۴۴]
عبادت سلمان
از زهد و تقوای سلمان حال عبادتش هم معلوم میگردد، ولی آنچه در این باره مهم است نحوه عبادت است، یعنی با علم و دانشی که داشت عبادت را چنانکه باید انجام میداد، به همین دلیل ارزش عبادتهای او با دیگران تفاوت بسیار دارد. همان طور که یک عمل امیرمؤمنان (ع) چون با خلوص بود و فقط نظر خدایی داشت و به جا و به موقع انجام میشد، معادل تمام عبادتجن و انس به حساب آمده است، و آن کشتن عمرو بن عبدود است[۴۵].
امام صادق (ع) از پدرانش روایت میکند که روزی رسول خدا (ص) به یاران خود فرمود: "کدامیک از شما تمام روزها را روزه میدارید؟"[۴۶] سلمان گفت: من همه روزها را روزه میگیرم. پیامبر (ص): چه کسی از شما همه شب را به عبادت میگذراند؟ سلمان: من یا رسولالله. پیامبر (ص): آیا هیچ یک از شما روزی یک قرآن ختم میکند؟ سلمان: آری من هر روز یک قرآن ختم میکنم. در این وقت یک نفر برخاست و گفت: سلمان عجمی میخواهد به ما فخرفروشی کند، وگرنه او کجا و این عبادات کجا؟ زیرا اکثر روزها او را دیدهام که روزه نیست و بیشتر شب را میخوابد و بیشتر روز را به سکوت برگزار میکند. پیامبر (ص): ای مرد، خاموش باش! تو را با مثل لقمان حکیم چه کار که به او اعتراض کنی، اگر میخواهی از خودش بپرس تا تو را خبر دهد. مرد رو به سلمان کرد و گفت: چگونه میگویی همه روزها را روزه میگیرم با آنکه بیشتر روزها تو را میبینم که روزه نیستی؟ سلمان گفت: چنان که تو گمان کردی نیست، بلکه در هر ماه سه روز روزه میگیرم و خدا فرموده: ﴿مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[۴۷]، بنابراین مثل آنکه سی روز را روزه گرفتهام و از طرفی روزه ماه شعبان را به ماه رمضان وصل میکنم و هر که چنین کند ثواب روزه تمام سال را دارد. مرد گفت: شما مدعی شدید تمام شب را عبادت میکنم، با آنکه بیشتر شب را میخوابی؟ سلمان: این طور نیست، بلکه از پیامبر (ص) شنیدم: "هر که با طهات بخوابد مثل آنکه تمام شب را به عبادت گذرانیده است"[۴۸]. مرد گفت: چگونه میگویی روزی یک قرآن ختم میکنم با آنکه بیشتر روز را خاموشی؟ سلمان: آری از رسول خدا (ص) شنیدم که درباره علی (ع) میفرمود: "ای علی! مثل و نمونه تو مانند سوره توحید است، هر که یکبار آن را بخواند مثل آن است که یک ثلث قرآن را خوانده است و هر که دو بار بخواند مثل آن است که دو ثلث قرآن را خوانده و هر که سه بار آن را بخواند یک ختم قرآن نموده است". همچنین هر که تو را تنها با زبان دوست دارد یک ثلث ایمانش کامل شده و هر که با دل و زبان دوست بدارد دو ثلث ایمانش تکمیل شده و هر که با دل و زبان دوستت بدارد و با دست هم یاریات کند تمام ایمان را به چنگ آورده و ایمان خود را کامل گردانیده است؛ یا علی اگر اهل زمین همانند اهل آسمان تو را دوست میداشتند یک نفر عذاب آتش نمیدید[۴۹].[۵۰]
علم و دانش سلمان
در میان یاران و صحابه رسول خدا (ص) در علم و دانش کسی به مرتبه سلمان نرسید، زیرا علاوه بر آنکه سلمان ۲۵۰ یا ۳۵۰ سال عمر کرد و در تمام این مدت در مقام تحصیل دانش بود و به همین منظور سالهای متمادی خدمت رجال بزرگ مسیحیت را اختیار نمود، پس از آنکه مسلمان شد نیز در اوقات خاصی با پیامبر (ص) خلوت میکرد و از آن حضرت کسب فیض مینمود، به این جهت است که در روایات او را نمونه لقمان حکیم یاد کردهاند، مخصوصاً امیرمؤمنان و ائمه (ع) او را عالم به علوم پیشینیان و آیندگان معرفی نمودهاند. در روایتی که در آن امیرمؤمنان (ع) احوال یاران رسول خدا (ص) را بیان میکند، چون به نام سلمان میرسد چنین میفرماید: "به به سلمان از خانواده ماست، شما کجا مانند سلمان مییابید که او همانند لقمان حکیم است که علم اول و آخر را میداند"[۵۱].
یکی از امتیازات و خصوصیات سلمان این است که محدث است، یعنی با فرشتگان تماس داشته و فرشتگان برایش حدیث میگفتند و علومی به او میآموختند، با اینکه این معنی از صفات امام است. هر چند در بعضی از اخبار محدث را چنین معنی میکنند که امام برایش حدیث میکند، ولی این معنی درست نیست، زیرا اولاً خلاف معنای این کلمه است و ثانیاً روایت در مقام بیان خصوصیتی برای اوست و روی این معنی به سلمان اختصاص ندارد بلکه امام برای همه یارانش حدیث میگوید و آنها را تعلیم میدهد. بلکه در روایت صحیحی نقل شده که امام به ابوبصیر فرمود: علی (ع) محدث بود و سلمان هم محدث بوده است، ابوبصیر پرسید: یا ابن رسولالله معنای محدث چیست؟ فرمود: خدا فرشتهای میفرستد و مطالب را در گوش او میگوید؛ و نیز در روایت دیگری ابوبصیر میگوید: سلمان اسم اعظم را میدانست[۵۲].
ابن عساکر از علمای بزرگ اهل سنت نیز از سلمان نقل کرده است اگر هر آنچه را میدانم به مردم بگویم خواهند گفت: خدا قاتل سلمان را رحمت کند[۵۳].[۵۴]
تواضع و فروتنی سلمان
یکی از خصوصیات و مزایای سلمان تواضع و فروتنی اوست که با آن مقام علمی و معنوی به طور کلی هوی و هوسها را کشته و مغلوب خرد و عقل قرار داده بود، چنانکه وقتی با عدهای از بزرگان قریش در مسجد مدینه نشسته بودند و آنان بر حسب عادت و رویه دیرین خود حسب و نسب خود را بالا برده و بر دیگران فخر میفروختند، تا آنکه عمر از سلمان خواست که اصل و ریشه خود را بیان کند و پرسید: پدرانت چه کاره بودهاند؟ سلمان برخلاف انتظار همه آنان چنین پاسخ داد: من فرزند بندهای از بندگان خدایم که گمراه بودم و خدا به وسیله پیامبرش مرا هدایت کرد، بیچارهای بودم که به وسیله او بینیازم نمود، و بردهای بودم که به وسیله رسولش آزادم ساخت. آنان از جواب سلمان خوششان نیامد، تصادفاً پیامبر (ص) از آنجا عبور میکرد و سلمان گفتگو و مذاکرات خود را با رسول خدا (ص) در میان نهاد، حضرت فرمود: ای گروه قریش، شرافت و بزرگی شخص به دین اوست، شخصیتش اخلاق اوست، و ریشهاش خود اوست، خدای بزرگ فرموده است ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾[۵۵].[۵۶].
نقل شده روزی بین سلمان و مردی عرب اختلافی پیش آمد مرد عرب با تحقیر سؤال کرد تو که هستی ای سلمان؟ (منظور فارس بودن سلمان است) سلمان با متانت و بردباری پاسخ داد: اما اول من و تو نطفه پستی بوده است و اما آخر من و تو نیز جسد بیروحی خواهد بود پس زمانی که روز قیامت فرا رسد و میزان برپا گردد هر کسی که میزان او سنگینتر باشد مورد احترام خواهد بود و کسی که میزانش سبک باشد پست و حقیر خواهد بود[۵۷].[۵۸]
سلمان و وعده خدا
هنگامی که آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَنْ يَرْتَدَّ مِنْكُمْ عَنْ دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا يَخَافُونَ لَوْمَةَ لَائِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ﴾[۵۹] نازل شد، برای اصحاب سؤال شد این افراد چه کسانی هستند که متصف به این اوصاف هستند. بنابراین خدمت رسول خدا (ص) رسیدند و درباره تفسیر این آیه از حضرت سوال کردند. حضرت با دست بر شانه سلمان زد و فرمود: این مرد و پیروانش سپس فرمودند: اگر دین معلق در ثریا باشد مردانی از فارس[۶۰] به آن دست خواهند یافت[۶۱].[۶۲]
سلمان و نزول آیات غیبت
در سفری ابوبکر و عمر و سلمان همراه رسول خدا (ص) بودند. آن دو سلمان را نزد رسول خدا (ص) فرستادند تا غذایی بیاورد. انباردار کاروان اسامة بن زید بود. رسول خدا (ص) سلمان را نزد اسامه فرستاد. او گفت: چیزی نزد من نیست. سلمان دست خالی برگشت، آن دو پشت سر سلمان گفتند: اگر او را کنار چاهی پر آب بفرستی آب آن خشک میشود و همچنین غیبت اسامه را کردند و گفتند: او بخیل است. سپس بلند شدند در میان وسائل اسامه دنبال مواد غذایی که پیامبر (ص) امر کرده بود جستجو میکردند. رسول خدا (ص) آنها را دید و فرمود: چه شده که گوشت تازه در دهان شما دو نفر میبینم. گفتند: ای رسول خدا ما امروز گوشت نخوردیم. رسول خدا (ص) فرمود: به خطا رفتید و از گوشت سلمان و و اسامه خوردید (غیبت آن دو نفر را کردید) در این هنگام این آیه نازل شد:﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾[۶۳].[۶۴].[۶۵]
سلمان و شرکت در جنگها
جنگ طائف
سلمان فارسی در فنون جنگی کاملا وارد بود، در جنگ طائف هنگامی که قلعه در محاصره مسلمانان قرار گرفت ولی نمیتوانستند فتح کنند رسول خدا (ص) با اصحابش مشورت کرد سلمان گفت: ای رسول خدا نظر من این است که از منجنیق استفاده کنیم ما در سرزمین فارس (ایران) نسبت به قلعههای تحت محاصره از منجنیق استفاده میکنیم و دشمنان نیز نسبت به ما از منجنیق استفاده میکنند پس ما از آنها آسیب میبینیم و آنها از ما و اگر منجنیق نباشد زمان اقامت ما پشت قلعه طولانی خواهد شد. رسول خدا (ص) او را مامورِ ساخت منجنیق کرد و او نیز با دست خود منجنیق ساخت و مقابل قلعه طائف نصب کرد[۶۶].[۶۷]
جنگ خندق
در جنگ خندق زمانی که خبر لشکرکشی احزاب به رسول خدا (ص) رسید. آن حضرت با توجه به کمی افراد که از هفتصد نفر تجاوز نمیکرد با اصحاب مشورت کردند هر کسی پیشنهادی داد. اما مقبول نیفتاد تا اینکه سلمان گفت: ای رسول خدا افراد کم توان مقاومت در برابر انبوه لشکر دشمن را ندارند. رسول خدا (ص) از وی سوال کرد پس چه باید کرد؟ سلمان گفت: خندق حفر کنیم تا بین ما و دشمن مانع شود و به شما امکان دهد که آنها را از حمله گسترده باز دارید و آنها نتوانند از همه طرف به ما حمله کنند که همانا ما فارسها در کشورمان زمانی که انبوهی از دشمن به ما حملهور میشوند خندق حفر میکنیم تا جنگ از محلهای خاصی انجام پذیرد (و از همه طرف مورد حمله قرار نگیریم تا توان مقاومت از ما گرفته نشود) در این هنگام جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و گفت: مشورت سلمان صحیح است[۶۸].
همچنین جابر بن عبد الله انصاری میگوید: در حفر خندق برای سلمان پنج ذراع در پنج ذراع معین شده بود تا حفر کند پس زمانی نگذشت که به تنهایی آن را حفر کرد در حالی که میگفت: خوشی جز خوشی آخرت وجود ندارد. اصحاب درباره او به رقابت پرداختند. مهاجران میگفتند: سلمان از ماست و انصار میگفتند: سلمان از ماست. این حرف به رسول خدا (ص) رسید. حضرت فرمودند: "سلمان مردی از ما اهل بیت است"[۶۹]. او به اندازه ده مرد کار میکرد تا اینکه قیس بن ابی صعصعه او را چشم زخم زد و سلمان روی زمین افتاد. زمانی که رسول خدا (ص) متوجه این مطلب شد فرمودند: او را ببرید تا وضو بگیرد یا غسل کند و آب ظرف را پشت سر او بریزید پس این کار را انجام دادند گویا گره باز شد[۷۰].[۷۱]
سلمان و ابوذر
از امام محمد باقر (ع) روایت شده که ابوذر بر سلمان وارد شد، سلمان دیگی روی اجاق نهاده و غذا میپخت، با هم گرم صحبت بودند که دیگ از بالای اجاق سرازیر شد و افتاد، سلمان با کمال اطمینان آن را برداشت و روی اجاق نهاد بدون آنکه ذرهای از گوشت یا آب آن بریزد. ابوذر از دیدن این صحنه سخت تعجب نمود، طولی نکشید که دوباره سرازیر شد باز هم چیزی از آن نریخت، ابوذر سراسیمه بیرون آمد، در حالی که در مورد مشاهدات خود فکر میکرد به امیرمؤمنان برخورد، علی (ع) که او را متفکر دید پرسید: چه شده که چنین متحیری؟ ابوذر گفت: نزد سلمان بودم و چنین و چنان مشاهده کردم. حضرت فرمود: ای ابوذر، اگر آنچه سلمان میداند اظهار کند خواهی گفت: خدا رحمت کند هر که سلمان را بکشد، همانا سلمان در زمین باب الله است، هر که او را بشناسد مؤمن و هر که منکر او شود کافر است، سلمان از خاندان ماست[۷۲].
در روایت دیگری است که: ابوذر اگر بداند در باطن سلمان چیست او را میکشد[۷۳]. در اصول کافی این جمله از روایت را چنین نقل میکند: در محضر امام زین العابدین (ع) از تقیه صحبت به میان آمد، حضرت فرمود: به خدا قسم اگر ابوذر بداند در دل سلمان چیست او را خواهد کشت با آنکه پیامبر (ص) میان ایشان برادری قرار داد، بنابراین درباره سایر مردم چه فکر میکنید، همانا تحمل علم علما سخت و دشوار است که جز پیامبر مرسل و فرشته مقرب و بندهای که خدا قلبش را با ایمان آزمایش کرده است تاب تحمل آن را ندارد، اینکه سلمان از علما شد به جهت آن است که فردی از خاندان ماست[۷۴].[۷۵]
تحقیقی در معنی روایت
مرحوم سید مرتضی در ذیل این روایات چنین میگوید: از آنجا که سلمان و ابوذر هر یک از مردانی پاک سرشت و خوش طینت و واقعاً مؤمن حقجو و حق پرستند و دامنشان از هواپرستی منزه است و از طرفی دین هم برای همه افراد بشر است نه مخصوص افراد معین، لذا این روایات به ظاهرش درست نیست و باید تأویل نمود و اگر قابل تأویل نباشد باید طرد و رد نمود.
سپس میگوید: بهترین تأویل و توجیه در روایت این است، اگر ابوذر بداند سلمان چقدر پاک است و ظاهر و باطنش یکی است و چقدر ابوذر را دوست دارد به اندازهای به وی علاقهمند میگردد که از شدت علاقه خود را هلاک میکند، چنانکه میگویند فلانی خود را در دوستی رفیقش هلاک میکند (بنابراین ضمیر مفعول قتله به ابوذر برمیگردد نه سلمان)[۷۶]. ولی این توجیه درباره روایت اول صدق نمیکند. شاید بهترین معنی و صحیحترین توجیه در این روایات این باشد: همان طور که انسانها از نظر رنگ و قامت و قیافه با هم فرق دارند از نظر قوه دراکه و ذوقیات هم مختلفاند، لذا میبینیم یک دانشآموز با استعداد که مطالب ریاضی و فرمولهای شیمی را خوب میفهمد از فهم طبیعی (مثلاً) عاجز و یا در نقاشی هیچ ذوقی ندارد. بنابراین فرق سلمان و ابوذر هم این است: به همان اندازه که ابوذر امور اجتماعی را خوب درک میکند و نسبت به آینده تیزبین و مآلاندیش است سلمان هم معانی دقیق و مطالب مشکل علمی را خوب میفهمد، روایتی که در اختصاص درباره سلمان و مقداد نقل شده بر این معنی شاهد خوبی است.
روایت این است: «قال رسولالله (ص) یا سلمان لو عرض علمک علی مقداد لکفر و یا مقداد لو عرض صبرک علی سلمان لکفر»؛ در این روایت پیامبر (ص) به سلمان میفرماید: اگر علم تو را بر مقداد عرضه کنند کافر میشود، و به مقداد میفرماید: اگر صبر و بردباری تو را بر سلمان تحمیل کنند سلمان کافر میگردد؛ که هر یک را با یک صفت بر دیگری ترجیح میدهد[۷۷].[۷۸]
پیشگوییهای سلمان
سلمان فارسی به پیامبر (ص) و امیرمؤمنان علی (ع) علاقه خاصی داشت و به علاوه دارای استعداد و قابلیت مخصوصی بود، لذا از وقایع و حوادث آینده به او اطلاع میدادند و او هم گاهی از اوقات از آنها خبر میداد. چنانکه هرگاه شتری که به نام عسکر خوانده میشد میدید، آرا میزد، موقعی که به او اعتراض میکردند که چرا چنین میکنی؟ میگفت این حیوان نیست بلکه عسکر فرزند کنعان جنی است و به صاحب شتر میگفت: اینجا شتر تو را نمیخرند، به حوأب برو که آنجا در مقابل این شتر پول خوبی میگیری[۷۹]. با این گفتارش به شتری که عایشه را بر آن سوار نمودند و جنگ جمل را برپا کردند اشاره داشته است، زیرا نام آن شتر عسکر بوده است.
مورد دوم از پیشگوییهای سلمان هنگامی بود که به مدائن میرفت. مسیب بن نجبه میگوید: من و جمعی از سلمان استقبال کردیم، چون به سرزمین کربلا رسید، پرسید: این زمین چه نام دارد؟ گفتیم: کربلاست. سلمان گفت: آری اینجا محل کشته شدن برادران من است، اینجا جای خیمهگاه و بارانداز ایشان است، اینجا محل خوابانیدن شتران آنهاست، در اینجا خونهایشان را میریزند، در اینجا بهترین پیشینیان کشته شده و بهترین آیندگان نیز کشته میشود[۸۰]. چون به دو میلی کوفه رسید، پرسید: اینجا را چه مینامند؟ گفته شد: حروراء، فرمود: آری حروراء است که بدترین افراد امتهای پیشین در اینجا خروج کرد و بدترین افراد این امت هم از اینجا خروج میکند. در این جمله به خوارج نهروان اشاره دارد که بر امیرمؤمنان خروج کردند. و با وی جنگیدند. چون به کوفه رسید، پرسید: اینجا کوفه است؟ گفتند: آری، فرمود: اینجا قبة الاسلام است. که هنوز هم کوفه و نجف مرکز علمی اسلامی است[۸۱].
مورد سوم از پیشگوییهای سلمان مطلبی است که زهیر بن قین پس از ملحق شدن به امام حسین (ع) نقل میکند: با سلمان فارسی به جنگ روم رفته بودیم، پیروزی و غنایم بسیاری نصیب ما شد، سلمان پرسید: به این پیروزی و غنیمت خشنودید؟ گفتیم: چرا خشنود نباشیم؟ فرمود: پس هنگامی که سید جوانان آل محمد (ص) را درک کردید با جنگیدن همراه او چقدر خوشحال خواهید بود؟ که جنگیدن در رکاب او سعادت دنیا و آخرت است. آنگاه زهیر به همراهان و خانوادهاش گفت: بنابراین من از شما جدا میشوم و در رکاب حسین (ع) میجنگم[۸۲].[۸۳]
عهدنامه پیامبر (ص) به خاندان سلمان
مقام سلمان در نزد پیامبر (ص) از عهدنامهای معلوم میشود که برای خاندان سلمان نوشته و سفارشاتی درباره آنها نموده است که درباره هیچ یک از یاران بزرگوار خود چنین نکرد، و آن عهدنامه چنین است: به نام خداوند بخشنده مهربان، این نامهای است از محمد بن عبدالله (ص) که بنا به درخواست سلمان درباره توصیه به برادرش مهاد بن فروح و خاندان او نسلاً بعد نسل نگاشته میشود. حمد میکنم خدایی را که به من دستور گفتن لااله الاالله را داده است، خود میگویم و به مردم نیز فرمان میدهم تا بدان اقرار کنند زیرا مخلوقات همه آفریده اویند و حکم و فرمان به دست اوست، آنان را آفرید و سپس میمیراند و باز هم زنده میکند و بازگشت همه به سوی اوست، همه چیز نابود میگردد و از بین میرود، هر جانداری میمیرد، هر که به خدا و رسولش ایمان آورد در آخرت سعادتمند و هر که به دین خود باقی بماند او را مجبور نمیکنم.
این نامه به نفع خاندان سلمان نوشته شد، جان و مال آنها در هر نقطهای که باشند در پناه خدا و رسول او محفوظ است، کسی بر آنها ستم نکند و سخت نگیرد، هر که از مؤمنان نامه مرا بخواند باید از آنها جانبداری کند و احترام نماید، هیچگونه اذیت و آزار بر آنها روا مدارد، تراشیدن جلو سر و جزیه و خمس و عشر اموال و هرگونه مالیات را از آنها برداشتم، اگر از شما کمک خواستند به ایشان کمک کنید و اگر پناه خواستند پناهشان دهید، هرگاه بدی کردند از ایشان گذشت کنید، اگر دیگری به ایشان ستم کرد جلوگیری نمایید، هر سال از بیتالمال صد جامه در ماه رجب و صد جامه در ماه قربان به ایشان بدهید، سلمان به این جهت از ناحیه ما مستحق این اکرام گردید که بر بیشتر مؤمنان برتری یافته است و از طریق وحی به من ثابت شده که اشتیاق بهشت به سلمان بیش از اشتیاق او به بهشت است، او مورد وثوق و اطمینان من و خیرخواه پیامبر خدا و مؤمنان است، سلمان از خاندان ماست. کسی را نرسد که با این فرمان مخالفت کند، تا وقتی که مسلماناند از مراقبت و نیکی درباره خویشانشان کوتاهی نکنید و هر که با این وصیت مخالفت کند لعنت خدا بر او باد، هر که آنان را احترام کند مرا احترام کرده و هر که آنان را بیازارد مرا آزرده و در قیامت خصم او منم، و جهنم جایگاه اوست والسلام.
این توصیه نامه را علی بن ابی طالب (ع) به فرمان رسول خدا (ص) نوشت و سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، بلال و جماعتی بر آن گواه شدند[۸۴].[۸۵]
سلمان و دوستی با جوان باتقوا
سلمان در کوفه عبورش به بازار آهنگران افتاد، جوانی را دید که نعره کشید و افتاد و بیهوش شد، مردم اطرافش جمع شدند، به سلمان گفتند: مثل اینکه این جوان حالت حمله دارد ممکن است دعایی در گوش او بخوانی تا شاید بهبودی یابد، سلمان جلو آمد و جوان هم هشیار شد، جوان که اجتماع مردم را دید و فهمید که چه خیال کردهاند، رو به سلمان نمود و گفت: این طوری که این مردم درباره من خیال میکنند نیست، بلکه عبورم به آهنگرها افتاد و از مشاهده کوبیدن میلههای آهنی به یاد این آیه افتادم: ﴿وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ﴾[۸۶] از ترس عذاب پروردگار عقل از سرم کوچ کرد و چنین حالی به من رخ داد. سلمان از او خوشش آمد و با وی طرح دوستی ریخت، علاقهاش در دل سلمان زیاد شد و همواره از او دلجویی میکرد، تا آنکه چند روز او را ندید، جویای احوالش شد، گفته شد مریض است، به همراهان پیشنهاد کرد لازم است از او عیادت کنم، وقتی به بالین بیمار رسیدند که در حال جان دادن بود، سلمان گفت: ای فرشته موکل بر قبض ارواح، نسبت به برادر ایمانیام مدارا کن[۸۷]، عزراییل گفت: با همه مؤمنان مهربانم[۸۸].[۸۹]
سلمان و امیرمؤمنان علی (ع)
سلمان درباره امیرمؤمنان علی (ع) عقیده و معرفت خاصی داشت، و چنانکه باید او را به عنوان امام و خلیفه و وارث علوم انبیا میشناخت، لذا پس از رحلت پیامبر (ص) یکی از افرادی که با خلیفه وقت مخالفت کرد و با او بیعت نکرد سلمان بود تا پس از آنکه امیرمؤمنان علی (ع) بیعت کرد سلمان و سایرین هم بیعت کردند؛ او نه تنها اقرار به امامت علی (ع) داشت بلکه مردم را نیز تبلیغ و تشویق مینمود. چنانکه روزی علی (ع) سوار بر استر بر سلمان و عدهای عبور کرد، سلمان به همراهان گفت: چرا برنمیخیزید تا دامن او را گرفته و مسایلی از وی بپرسیم، قسم به آنکه دانه را شکافت و بندگان را آفرید، جز او شما را به رویه پیامبرتان خبر نمیدهد، او عالم و ربانی روی زمین و تنها مرجع مردمان است که با از دست دادن وی علم را از دست میدهند، آن وقت است که منکرات در میان مردم شایع گردد[۹۰].
هنگامی که امیرمؤمنان مسلمانان را به حمایت از خود دعوت کرد، سلمان یکی از چهار نفری بود که به ندای آن حضرت پاسخ داد و استقامت ورزید، چنانکه نقل شده: پس از آنکه بیعت ابوبکر با مردم تمام شد علی (ع) نیمههای شب زهرا را سوار کرد و دست حسنین را گرفت و به خانههای مهاجرین و انصار برد و فضایل خود را یاد میکرد و از آنها یاری میجست، از تمام جمعیت مهاجر و انصار چهل نفر وعده نصرت و یاری دادند، حضرت دستور داد: فردا اول وقت سرها را تراشیده با سلاح حاضر شوند و تا پای مرگ با او بیعت کنند، ولی از این عده جز چهار نفر به گفته خود وفا نکردند. راوی پرسید: این چهار نفر چه کسانی بودند؟ سلمان گفت: من و ابوذر و مقداد و زبیر. شب دوم نیز عمل شب گذشته را تکرار کرد و آنها را قسم داد به او کمک کنند، وعده دادند صبح خواهیم آمد، این بار هم جز آن چهار نفر به وعده خود وفا نکردند![۹۱].
سلمان نقل میکند رسول خدا (ص) فرمودند: ای علی تو بعد از من به شدت با دشمنی قریش مواجه خواهی شد اگر یاری[۹۲] برای مقابله با آنها یافتی با آنها به جنگ بپرداز و با کسی که مخالف توست به کمک موافقانت مقابله کن و اگر یارانی نیافتی صبر کن و دست نگهدار و خودت را به هلاکت نینداز به درستی که جایگاه تو نسبت به من مثل جایگاه هارون نسبت به موسی است و تو باید هارون را الگو قرار دهی زمانی که به برادرش موسی گفت: ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِي وَكَادُوا يَقْتُلُونَنِي﴾[۹۳].[۹۴]
به نقل سلمان زمانی که امیرالمؤمنین (ع) مکر آنها و بیوفائی آنها را دید در خانه نشست و مشغول جمعآوری قرآن و تالیف آن شد و آیات قرآن در کاغذها و پوستها و چوبها بود. زمانی که امیرالمؤمنین (ع) قرآن را بر اساس شأن نزول و تأویل و ناسخ و منسوح و محکم و متشابه و وعد و وعید و ظاهر و باطن جمعآوری کرد ابوبکر برای او پیام فرستاد که خارج شو و بیعت کن. حضرت پاسخ فرستاد: من مشغول کاری هستم و قسم خوردهام که جز برای نماز ردا بر تن نکنم تا اینکه قرآن را جمعآوری کنم[۹۵].
نقل شده عدهای از محبین خدمت امام رضا (ع) رسیدند و اجازه ورود خواستند و گفتند: ما شیعیان علی بن ابیطالب (ع) هستیم پس چند روزی به آنها اجازه ورود نداد سپس زمانی که اجازه ورود داد به آنها فرمود: وای بر شما شیعه امیرالمؤمنین حسن و حسین و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمد بن ابیبکر هستند که با هیچ یک از اوامر حضرت مخالفت نکردند[۹۶].[۹۷]
سلمان و ارشاد دیگران
چون سلمان اسلام را چنانکه باید دریافته بود و میان جنبه علمی و عملی آن جمع کرده بود، مبلغ کاملی برای اسلام به شمار میآمد. وقتی که شنید زید بن صوحان شبها را به عبادت و روزها را به روزه میگذراند و تمام شبها را احیا میدارد هر چند به کسالت منجر گردد، به خانه زید آمد و از همسر زید احوال شوهر را پرسید، زن گفت: در خانه نیست، به همسرش سفارش کرد هرگاه غذا را آماده کردی بهترین لباس خود را بپوش و به سراغ زید بفرست، زن به گفته سلمان رفتار کرد. زید به خانه آمد و غذا حاضر شد، سلمان به زید گفت: غذا بخور! پاسخ داد: روزهام. سلمان گفت: غذا بخور که این غذا نقصی به دینت وارد نمیآورد، بدترین روشها تندروی در دین است، چشمانت بر تو حق دارند که آنها را استراحت دهی تا بخوابند، بدنت را بر تو حقی است که به آن استراحت بخشی، و همسرت بر تو حقی دارد، بخور مرد؛ زید از نصیحت سلمان متنبه گردید و از رویهاش دست کشید[۹۸].
نظیر این داستان را با ابودرداء نیز دارد؛ پیامبر (ص) میان سلمان و ابودرداء برادری قرار داده بود[۹۹]، پس از آنکه شام به تصرف اسلام در آمد ابودرداء سکونت آنجا را اختیار کرد، و هر وقت سلمان به شام میرفت به خانه ابودرداء وارد میشد. در یکی از سفرها که بر او وارد شد همسرش را نامرتب دید، پرسید: چرا از خود دست کشیده و به خودت نمیرسی و آرایش نمیکنی؟ همسر ابودرداء گفت: برای چه کسی زینت کنم که برادرت ترک دنیا نموده و احتیاجی به زن ندارد. سلمان از شنیدن سخن زن سخت ناراحت شد که چگونه این افراد منظور اسلام را نفهمیدهاند و با سلیقه خود دستورات دینی را تغییر میدهند! ابودرداء که به خانه آمد و چشمش به سلمان افتاد بسیار خوشحال شد و اظهار فرح و خوشوقتی نمود که پس از مدتها فراق تبدیل به وصال گردیده است، به وی خوش آمد گفت و گرم گرفت و برای میهمان عزیزش غذا حاضر کرد، سلمان دید ابودرداء کناری نشسته و غذا نمیخورد! پرسید: هان چرا غذا نمیخوری؟ گفت روزهام، سلمان او را قسم داد که با من غذا بخور، او هم پذیرفت. شب شد و هنگام استراحت فرا رسید، سلمان مشغول استراحت و ابودرداء مشغول عبادت شد، سلمان از عبادتش مانع شد و گفت: خدا بر تو حقی دارد، همسرت بر تو حقی دارد و بدنت بر تو حقی دارد که باید از عهده تمام حقوق آن بیرون آیی، نه آنکه تنها حق خدا را ادا کنی و سایر حقوق را پایمال سازی؛ سپس گفت: فعلاً بخواب که وقت عبادت نیست، همین که صبح نزدیک شد او را بیدار کرد که اینک برای عبادت برخیز[۱۰۰].[۱۰۱]
سلمان و فاطمه زهرا (س)
سلمان نه تنها مورد علاقه رسول خدا (ص) بود بلکه به حکم آنکه از خاندان پیامبر (ص) به حساب آمده تمام افراد این خانواده نسبت به وی اظهار علاقه میکردند و او را در آنچه که موجب سرور و خوشی بود شریک میدانستند؛ چنانکه روزی امیرمؤمنان (ع) سلمان را ملاقات کرد و به او فرمود: نزد فاطمه (س) برو تا سهم تو را از تحفههای بهشتی بدهد، سلمان به خانه زهرا (س) آمد و سه طبق در جلو او مشاهده کرد، پرسید: دختر پیامبر اینها چیست؟ زهرا (س) فرمود: در خانه نشسته بودم که سه نفر از حوریان بهشتی وارد شدند و این سه طبق از تحفههای بهشتی را آوردند، از نامشان پرسیدم، یکی از آنان گفت: انا سلمی خلقت لسلمان نامم سلمی و برای سلمان خلق شدهام، دومی گفت: نام من ذره است و برای ابوذر آفریده شدهام، سومی گفت: من مقدودهام که به نام مقداد مرا آفریدهاند. سلمان میگوید: از آن رطب بهشتی به من داد، وقتی که به طرف منزل میرفتم کوچه از عطر آن خوشبو گردید، و به هر که میرسیدم از من میپرسید: سلمان، چه مشک و عنبری با خود داری؟[۱۰۲]
یکی از معدود کسانی که موفق به شرکت در تشییع جنازه شبانه فاطمه زهرا (س) شد سلمان بود و این توفیق نیز به واسطه وصیت فاطمه زهرا (س) بود. حضرت زهرا (س) هنگام وفات به امیرالمؤمنین (ع) وصیت فرمودند: زمانی که خواستی مرا دفن کنی شبانه دفن کن و احدی را جز ام ایمن و سلمه و فضله از زنان و عباس و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و حذیفه و دو فرزندم از مردان خبر مکن و احدی را از مکان قبر من با اطلاع مکن[۱۰۳] و همچنین توفیق خواندن نماز بر پیکر فاطمه زهرا (س) را نیز پیدا کرد[۱۰۴].[۱۰۵]
حریت و شهامت سلمان
عمر بن خطاب در زمان حکومت سلمان در مدائن نامهای به او مینویسد و به او دستوراتی میدهد که سلمان از نظر شرع برای خود جایز نمیداند آنها را انجام دهد، سلمان این نامه را در پاسخ عمر خلیفه وقت مینویسد و تمام خواستههای خلیفه، از جمله تحقیق و بررسی از روش حاکم قبلی حذیفة بن یمان را رد میکند و به گفتههای خلیفه جواب منفی میدهد:
به نام خداوند بخشنده مهربان، از سلمان آزاد کرده رسول خدا (ص) به عمر بن خطاب، نامه شما که در آن مرا توبیخ و سرزنش کرده بودی به من رسید. نوشتهای که مرا حاکم مدائن نموده تا از کارهای حذیفه تحقیق کنم و نیک و بدش را برایت بنویسم، ولی خدای بزرگ مرا از این کار نهی کرده است، در آنجا که میفرماید:﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ﴾[۱۰۶]. بنابراین در مقام فرمانبرداری شما معصیت و نافرمانی خدا را نمیکنم. اما اینکه از حصیربافی و خوردن نان جوین بر من خرده گرفتی، اینها چیزی نیست که بتوان بر کسی عیب گرفت، عمر! به خدا قسم، خوردن نان جوین و بافتن حصیر و استغنا از زیادهطلبی نزد خدا بهتر و برتر و به تقوی نزدیکتر از غصب حق مؤمن و ادعای بیجا نمودن است، زیرا پیامبر (ص) را دیدم که نان جو میخورد و بدان خوشحال بود. دیگر اینکه نوشته بودی چرا حقوق خود را خرج نمیکنی و در راه آسایش تن خود به مصرف نمیرسانی؟ به خدای عزیز سوگند، آنچه را که آروارهام بتواند نرم کند تا از گلو فرو رود، از نظر من یکسان است، چه نان گندم و مغز گوسفند باشد و چه سبوس جو. اما اینکه خیال کردی با این اعمال حکومت را خوار و موهون ساخته و خود را ناتوان نشان داده و مردم از من نمیترسند و بار خود را بر دوشم مینهند، بدان که خواری در طاعت پروردگار نزد من از عزت در نافرمانی او محبوبتر است، و از طرفی پیامبر را دیدم که با داشتن مقام نبوت به مردم نزدیک میشد و با ایشان الفت میجست تا جایی که او را یکی از افراد عادی به حساب میآوردند، غذای درشت میخورد، لباس خشن میپوشید و تمام مردم از قریش و غیر قریش، عرب و عجم، و سیاه و سفید در نظرش یکسان بودند. مگر این مطلب را از رسول خدا (ص) نشنیدهای که میفرمود: هر که بر هفت نفر مسلمان حکومت کند و در میان آنها به عدالت رفتار ننماید خدا را خشمناک ملاقات میکند« وَلِيَ سَبْعَةً مِنَ اَلْمُسْلِمِينَ بَعْدِي ثُمَّ لَمْ يَعْدِلْ فِيهِمْ لَقِيَ اَللَّهَ وَ هُوَ عَلَيْهِ غَضْبَانُ ». ای کاش با آنکه میگویی خود را خوار ساختهام از این حکومت سالم بمانم، من از حکومت بر یک شهر چنین ترسانم، پس حال کسی که بر تمام امت حکومت میکند چگونه است؟ زیرا خدا میفرماید: ﴿تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[۱۰۷]. من نیامدم این مردم را سیاست کنم، بلکه آمدهام تا با ارشاد و راهنمایی حدود خدا را به پا دارم، اگر خدا درباره این امت اراده خیر مینمود بهترین و برترین افراد را بر ایشان میگماشت. والسلام[۱۰۸].[۱۰۹]
سلمان و گفتگو با مردگان
یکی از کرامات سلمان مکالمه و گفتگوی او با اموات بود، چنانکه اصبغ بن نباته که یکی از خواص یاران امیرمؤمنان علی (ع) است میگوید: سلمان در مدائن مریض شد و همیشه از او عیادت میکردم تا آنکه مرضش سخت شد و یقین به مرگ نمود، فرمود: اصبغ! پیامبر به من خبر داده که هرگاه اجلم فرا رسد مردگان با من صحبت میکنند، ممکن است تابوتی تهیه نموده مرا در آن بخوابانی و چهار نفر برداشته به قبرستان ببرند تا یقین کنم مرگم فرا رسیده یا نه؟ همان طور که دستور داده بود در تابوتش نهاده تا وارد قبرستان شدیم، در میان تابوت رو به قبله نشست و به این ترتیب با اموات به سخن پرداخت: "سلام بر شما ای کسانی که با خاک محنت همآغوش گشته و از دنیا چشم پوشیدهاید، جوابی نشنید[۱۱۰].
دوباره با صدای بلند فرمود: سلام بر شما که مرگ خوراکتان و زمین پوشش شما شده است[۱۱۱]، شما را به خدای بزرگ و پیامبر گرامی (ص) قسم میدهم با من صحبت کنید که من سلمان فارسی آزاد کرده رسول خدایم که به من وعده فرموده هرگاه مرگم فرا رسد میتی با من سخن خواهد گفت. با گفتن این جمله از قبری صدا بلند شد: سلام بر شما ای صاحبان خانه فنا که با زندگی دنیا سرگرم شدهاید، سخن تو را شنیدیم و سخت بپا شتافتیم، از هر چه میخواهی بپرس که خدا تو را رحمت کند[۱۱۲] سلمان: تو اهل بهشتی یا جهنم؟ میت: خدا بر من منت نهاده و وارد بهشتم نمود. سلمان: بنده خدا مرگ را چگونه یافتی؟
میت: سلمان، اگر مرا با اره میبریدند و با مقراض قطعه قطعهام میکردند از سکرات مرگ بر من آسانتر بود، اما داستان و سرگذشت من چنین است: در دنیا از کسانی بودم که خدا مرا علاقهمند به خیر و خوبیها نموده بود، واجبات الهی را انجام میدادم، قرآن میخواندم و در نیکی کردن به پدر و مادر حریص بودم، از محرمات دوری میکردم، از ظلم و ستم اجتناب میورزیدم و در طلب روزی حلال کوشا بودم، ولی ناگهان در بهترین دوران زندگی و غرق در نعمت مریض شدم. چند روزی بر من گذشت شخص عظیم الجثه بد منظری را دیدم به چشمانم اشارهای نمود نابینا شدم و به گوشم اشارهای کرد کر شدم، به زبانم نظری افکند لال شدم و در این حال صدای بستگانم به گریه بلند شد. از او پرسیدم کیستی که چنین مرا سخت تحت اراده خود قرار دادهای؟ گفت: عزراییلم، آمدهام تا تو را به خانه آخرت منتقل سازم که مدت زندگیات تمام شده. سپس دو نفر خوش قیافه را دیدم یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپ من نشست، بر من سلام کردند و گفتند: نامه عملت را آوردهایم بگیر و بخوان، نامه حسنات را از رقیب گرفته و خواندم و خوشحال و خندان شدم، ولی با دیدن دفتر سیئات و گناهان گریهام گرفت، آنان مرا دلداری و مژده دادند که نگران مباش. پس از آنکه عزراییل از قبض روحم خلاص شد، صدای گریه و شیون از خانه بلند شد، ملک الموت به افراد خانواده و بازماندگانم گفت: چرا گریه میکنید؟ به خدا قسم نه به او ستم کردیم تا به کسی شکایت کنید و نه تعدی و تجاوز نمودیم که تا به آن جهت گریه کنید، ما و شما بنده یک خداییم، اگر به شما درباره ما فرمان میداد امتثال میکردید چنانکه ما امتثال کردیم و روحش را قبض نکردیم مگر پس از آنکه روزیاش تمام شد و مدتش فرا رسید، ناراحت نباشید که به سوی خدای کریم و بزرگواری کوچ میکند که هر طور بخواهد دربارهاش رفتار میکند که او بر هر چیز تواناست. شما هم اگر صبر و تحمل را پیشه کنید اجر مییابید و چنانچه ناشکیبایی کنید گناه کردهاید، من فراوان به سراغ شما خواهم آمد و پسران، دختران، پدران و مادران شما را خواهم گرفت. سپس روح مرا به عالم بالا بردند، در حضور عدل پروردگار مطالبی از من پرسید، از گناهان کوچک و بزرگ، نماز و روزه ماه رمضان و زیارت خانه خدا، قرائت قرآن و زکات و صدقات، از ساعات شب و روز و رفتار با پدر و مادر و از آدمکشی و خوردن مال حرام و حقوق بندگان و بیداری شب و تهجد و مطالب دیگری از من سؤال شد. آنگاه بدن را برای شستن برهنه کردند غسّال شروع به غسل نمود، روحم به غسال بانگ میزد بنده خدا با این بدن ضعیف مدارا کن، به خدا قسم از رگی خارج نشدم مگر آنکه پاره شد و از عضوی بیرون نشدم مگر آنکه خرد شد، اگر غسال این آواز را میشنید بدن هیچ مردهای را غسل نمیداد.
پس از آنکه مرا غسل دادند و کفن کردند خویشان و بستگانم را آواز دادند بیایید و با وی وداع کنید، آنها با من وداع کردند و بر من نماز خوانده شد و به طرف قبر حرکت دادند. هنگامی که مرا به داخل قبر سرازیر کردند ترس و خوف عجیبی احساس کردم، مثل آنکه مرا از آسمان به زمین افکندند، لحد چیده شد و قبر مسدود گردید، هنگامی که جمعیت برگشت به حدی ناراحت شدم که با خود گفتم: ای کاش من هم برمیگشتم، شنیدم که در جوابم گفت: ﴿كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[۱۱۳]. پرسیدم کیستی؟ گفت: ملک منبه هستم، خدا مرا موکل اموات گردانیده تا پس از مردن اعمال و رفتارشان را به ایشان خبر دهم، سپس مرا نشانید و گفت: بنویس. گفتم: یاد ندارم. گفت: خدا آنها را میداند هر چند تو فراموش کردهای. ملک: بنویس. کاغذ ندارم، گوشه کفنم را گرفت و گفت: این کاغذ، بنویس. قلم ندارم. انگشت سبابهات قلم توست. مرکب نیست. آب دهانت مرکب. سپس او میگفت و من مینوشتم، تمام اعمالم را از کوچک و بزرگ بیان کرد و من نوشتم. آنگاه نامه مرا گرفت و مهر کرد و پیچید و به گردنم افکند، آنقدر بر من سنگین شد که خیال کردم تمام کوههای عالم را بر گردنم افکندهاند. پس از تمام گفت و شنودها گفتند: مانند عروس بخواب، دیگر کسی را با تو کاری نیست، سپس دری از بالای سر به سوی بهشت و دری از پایین قبر به طرف جهنم باز شد، گفتند: ببین خدا چه لطفی دربارهات نموده است، در پایین بسته شد، لحدم وسعت عجیبی پیدا کرد و از جانب بهشت نسیم بهشتی میوزید و نعمتهای بهشتی برایم میآمد[۱۱۴].[۱۱۵]
امیرمؤمنان علی (ع) و نماز بر سلمان
یکی از بزرگترین فضایل سلمان اهمیت دادن امیرمؤمنان علی (ع) به وی است که آن حضرت به اعجاز از مدینه منوره به مدائن رفتند، او را غسل و کفن و دفن کردند. جابر بن عبدالله انصاری میگوید: امیرمؤمنان علی (ع) در مدینه نماز صبح را با ما خواند و سپس رو به جمعیت نموده، فرمود: «أَعْظَمَ اَللَّهُ أَجْرَكُمْ فِي أَخِيكُمْ سَلْمَانَ ». سپس عمامه و لباس رسول خدا (ص) را پوشید، تازیانه و شمشیر او را برداشت، بر ناقه عضباء سوار شد و با قنبر به طرف مدائن حرکت کردند، پس از چند لحظهای در مدائن جلو خانه سلمان پیاده شدند. زاذان که در خدمت سلمان فارسی بود به سلمان گفت: چه کسی شما را غسل میدهد؟ سلمان گفت: آنکه پیامبر (ص) را غسل داد. زاذان گفت: او در مدینه است و شما در مدائن، چگونه ممکن است شما را غسل دهد؟ سلمان گفت: همین که چانهام را بستی صدای پای ایشان را درک خواهی کرد که رسول خدا مرا به این مطلب خبر داده است. زاذان میگوید: سلمان، جان به جان آفرین تسلیم کرد و چانهاش را بستم، جلو در آمدم مشاهده کردم که امیرمؤمنان علی (ع) با قنبر پیاده شدند. امیرمؤمنان فرمود: زاذان، سلمان وفات کرد؟ گفتم: آری قربانت گردم، تشریف آورد و روپوش از روی سلمان برداشت، سلمان را دیدم که به صورت حضرت لبخندی زد، امام فرمود: خوشا به حال تو ای ابوعبدالله، هنگامی که خدمت پیامبر (ص) رسیدی به او بگو بر من چه آوردند. هنگامی که سلمان غسل داده و کفن شد. امام (ع) مشغول نماز بر او شد، تکبیر بلندی شنیدم، پس از نماز از حضرت جویا شدم، فرمود برادرم جعفر با خضر پیامبر در نماز سلمان حاضر شدند و با هر یک هفتاد صف فرشته بود[۱۱۶].[۱۱۷]
چگونگی سفر امام علی (ع)
ممکن است بعضی افراد این مطلب را که امام علی (ع) در یک روز از مدینه به مدائن رفته و سلمان را غسل داده و برگشته نپذیرند، ولی قبول این سخن برای کسانی که به صحت قرآن و گفتههای آن اعتقاد دارند بسیار آسان است، زیرا در قرآن میخوانیم که آصف بن برخیا یکی از اطرافیان و وزرای سلیمان بن داوود است و تخت بلقیس را با یک چشم بر هم زدن از شهر سبأ نزد سلیمان حاضر ساخت، با قبول این مطلب پذیرش رفتن امیرمؤمنان به مدائن و برگشتنش بسی آسان است. انکار این مطلب داستانی دارد که نقلش خالی از لطف نیست:
مستنصر عباسی به زیارت سلمان رفت، هنگامی که در مقابل مرقد سلمان قرار گرفت، چنین گفت: غلات شیعه دروغ میگویند که امیرمؤمنان از مدینه به مدائن آمد و شخصاً سلمان را غسل داد و برگشت، سید عزالدین اقساسی که همراه خلیفه بود، این اشعار را بالبداهه در پاسخ خلیفه سرود:
اینکه علی (ع) یک شب به مدائن آمده و بدن سلمان پاک را غسل داد و قبل از صبح به یثرب برگشته منکر شدی؟ اظهار نمودی که این گفته غالیان است، اگر غالیاندروغ نگفته باشند چه گناه کردهاند. تو معتقدی که آصف برخیا در یک چشم بر هم زدن تخت بلقیس را نزد سلیمان حاضر ساخت. پس چطور شد تو درباره آصف غلو نکردی و من درباره امیرمؤمنان غالی هستم.
به همان دلیل که پیامبر اسلام از همه پیغمبران مقدم و برتر است، علی (ع) نیز از همه اوصیا برتر میباشد، وگرنه باید گفت همه این حرفها دروغ است[۱۱۸].
درباره تاریخ وفات سلمان چند قول وجود دارد تاریخ وفات او را سال ۳۵ هجری اواخر خلافت عثمان ذکر کردهاند[۱۱۹] و عدهای سال ۳۶ هجری[۱۲۰] در زمان خلافت علی (ع) ذکر کردهاند و عدهای نیز معتقد به وفات وی اواخر خلافت عمر میباشند[۱۲۱].[۱۲۲] امروزه قبر او در نزدیکی ایوان کسری و تیسفون، صحن و بارگاهی دارد و هر روزه، زوار زیادی وی را زیارت میکنند[۱۲۳].
منابع
پانویس
- ↑ ثقفی کوفی، ابراهیم، الغارات، ص۴۲۸؛ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۱۱۶.
- ↑ در منابع کهن، مطلقاً اشارهای به نام سابق او نشده است؛ اما از قرن ششم، منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را "ماهبد بن بدخشان بن آذرحسمس بن مرد سالار" ضبط کرده و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد، اسامی شبیه به این مورد را ضبط کردهاند که احتمالاً همۀ آنها تصحیف کلمه "ماهبه" در ردیف "روزبه" و "سالبه" از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران است و همچنین کلمه "آذرجسس" نیز تغیر یافته "آذر گشنسب" است.
- ↑ ر.ک: مجتبی تونهای، موعودنامه، ص۴۰۸.
- ↑ عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۶۳۴؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۲۱۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۵۶.
- ↑ ر.ک: فتاح زاده، رحمان، سلمان فارسی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۵۶۲.
- ↑ ر.ک: دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۶۴ ـ ۴۶۸؛ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۴۹-۲۵۰.
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۲۸؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۳۰۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۹؛ سیره ابن اسحاق، ج۲، ص۶۹؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۱۴۴؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ص۳۰۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ۱۵۱-۱۵۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۵۰-۲۵۳؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۶۴ـ ۴۶۸؛ فتاح زاده، رحمان، سلمان فارسی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۵۶۳ ـ۵۶۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۷۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۳۰۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۵۳-۲۵۴؛ فتاح زاده، رحمان، سلمان فارسی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۵۶۴.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۲۲۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۲، ص۶۳۵.
- ↑ ترکی، محمد رضا، پارسای پارسی، ص۹۶.
- ↑ ر.ک: فتاح زاده، رحمان، سلمان فارسی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۵۶۴ ـ ۵۶۵.
- ↑ ر.ک: دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۴۶۴ ـ ۴۶۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۵.
- ↑ معارف و معاریف، ج ۶، ص ۳۱۵.
- ↑ ر.ک: تونهای، مجتبی، موعودنامه، ص۴۰۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۶۵.
- ↑ ر.ک: فتاح زاده، رحمان، سلمان فارسی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۵۶۵.
- ↑ ر.ک: دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۶۴ـ ۴۶۸.
- ↑ الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۳۳.
- ↑ « سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ »؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱؛ عیون اخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق، ج۱، ص۷۰؛ دلائل الامامه، طبری شیعی، ص۱۴۱؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۷۵؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۶، ص۱۳۰؛ عمدة القاری، عینی، ج۲، ص۱۶۷.
- ↑ «جَعَلَهُ اَللَّهُ عَلَوِيّاً بَعْدَ أَنْ كَانَ مَجُوسِيّاً وَ قُرَشِيّاً بَعْدَ أَنْ كَانَ فَارِسِيّاً فَصَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَى سَلْمَانَ»؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۳۴۱.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۵۴-۲۵۵.
- ↑ « إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ مِنْ أَصْحَابِي وَ أَخْبَرَنِي أَنَّهُ يُحِبُّهُمْ »؛ الخصال، شیخ مفید، ص۲۵۴؛ المسترشد، طبری شیعی، ص۶۶۰ (پاورقی)؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۱۱، ص۲۵۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۰۹.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ «بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید و اگر پشت کردند (بدانند که) بیگمان خداوند کافران را دوست نمیدارد» سوره آل عمران، آیه ۳۲.
- ↑ تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۳۲۸.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۵۵-۲۵۶.
- ↑ «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کردهای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
- ↑ «آنچه خداوند از (داراییهای) اهل این شهرها بر پیامبرش (به غنیمت) بازگرداند از آن خداوند و پیامبر و خویشاوند و یتیمان و مستمندان و در راه مانده است تا میان توانگران شما دست به دست نگردد و آنچه پیامبر به شما میدهد بگیرید و از آنچه شما را از آن باز میدارد دست بکشید و از خداوند پروا کنید که خداوند، سخت کیفر است» سوره حشر، آیه ۷.
- ↑ الاختصاص، شیخ مفید، ص۲۲۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۵۶-۲۵۷.
- ↑ « اَلْجَنَّةُ مُشْتَاقَةٌ إِلَى أَرْبَعَةٍ مِنْ أُمَّتِي »؛ الدر النظیم، ابن حاتم، ص۲۸۹-۲۹۰.
- ↑ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۱.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۵۸-۲۵۹.
- ↑ الخصال، شیخ صدوق، ص۴۴۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۶؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۲۶.
- ↑ « اَلْحَمْدُ لِلَّهِ اَلَّذِي قَنَّعَنَا بِمَا رَزَقَنَا »؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۵۵؛ مجمع الزوائد، هیثمی، ج۸، ص۱۷۹.
- ↑ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۴۹۰؛ فیض القدیر، مناوی، ج۵، ص۵۰۲؛ الدر المنثور، سیوطی، ج۳، ص۲۳۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۵؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۵۴۷؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۱۸.
- ↑ فروع کافی، کلینی، ج۵، ص۸۹.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۵۹-۲۶۰.
- ↑ « لَضَرْبَةُ عَلِيٍّ يَوْمَ اَلْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ اَلثَّقَلَيْنِ»؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۲۰۶.
- ↑ « أَيُّكُمْ يَصُومُ اَلدَّهْرَ »
- ↑ «کسانی که نیکی آورند ده برابر آن (پاداش) دارند و کسانی که بدی آورند جز همانند آن کیفر نمیبینند و به آنان ستم نخواهد شد» سوره انعام، آیه ۱۶۰.
- ↑ « مَنْ بَاتَ عَلَى طُهْرٍ فَكَأَنَّمَا أَحْيَا اَللَّيْلَ كُلَّهُ »
- ↑ « يَا أَبَا اَلْحَسَنِ مَثَلُكَ فِي أُمَّتِي مَثَلُ قُلْ هُوَ اَللَّهُ أَحَدٌ فَمَنْ قَرَأَهَا مَرَّةً قَرَأَ ثُلُثَ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ قَرَأَهَا مَرَّتَيْنِ فَقَدْ قَرَأَ ثُلُثَيِ اَلْقُرْآنِ وَ مَنْ قَرَأَهَا ثَلاَثاً فَقَدْ خَتَمَ اَلْقُرْآنَ فَمَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثُ اَلْإِيمَانِ وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ فَقَدْ كَمَلَ لَهُ ثُلُثَا اَلْإِيمَانِ وَ مَنْ أَحَبَّكَ بِلِسَانِهِ وَ قَلْبِهِ وَ نَصَرَكَ بِيَدِهِ فَقَدْ اِسْتَكْمَلَ اَلْإِيمَانَ وَ اَلَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ يَا عَلِيُّ لَوْ أَحَبَّكَ أَهْلُ اَلْأَرْضِ كَمَحَبَّةِ أَهْلِ اَلسَّمَاءِ لَكَ لَمَا عُذِّبَ أَحَدٌ بِالنَّارِ وَ أَنَا أَقْرَأُ قُلْ هُوَ اَللَّهُ أَحَدٌ فِي كُلِّ يَوْمٍ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ فَقَامَ وَ كَأَنَّهُ قَدْ أُلْقِمَ حَجَراً»؛ کتاب من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۴، ص۴۰۴؛ الامالی، شیخ صدوق، ص۸۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۰-۲۶۲.
- ↑ « بَخْ بَخْ سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ وَ مَنْ لَكُمْ بِمِثْلِ لُقْمَانَ اَلْحَكِيمِ عَلِمَ عِلْمَ اَلْأَوَّلِ وَ اَلْآخِرِ »؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۵۶؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۱.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۲۴؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۱، ص۵۴۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۲-۲۶۳.
- ↑ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ «یا مَعشَرَ قُرَیشٍ، اِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلقُهُ و اَصلَهُ عقلُه» ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾ سوره حجرات، آیه ۱۳. الامالی، شیخ طوسی، ص۱۴۷؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳.
- ↑ الامالی، شیخ صدوق، ص۷۰۸.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۳-۲۶۴.
- ↑ «ای مؤمنان! هر کس از دینش برگردد خداوند به زودی گروهی را میآورد که دوستشان میدارد و دوستش میدارند؛ در برابر مؤمنان خاکسار و در برابر کافران دشوارند، در راه خداوند جهاد میکنند و از سرزنش سرزنشگری نمیهراسند؛ این بخشش خداوند است که به هر کس بخواهد ارزانی میدارد و خداوند نعمتگستری داناست» سوره مائده، آیه ۵۴.
- ↑ فارس: در زبان روایات به مجموع ایران، فارس گفته میشود نه به آنهایی که فارسی زبان هستند.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۵، ص۳۲۱.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۵.
- ↑ «ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و (در کار مردم) کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت نکنید؛ آیا هیچ یک از شما دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدارید و از خداوند پروا کنید که خداوند توبهپذیری» سوره حجرات، آیه ۱۲.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۹، ص۲۰۳.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۲-۲۷۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۹۲۴-۹۲۷.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۵-۲۶۶.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۵۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۱۷۷؛ و اشاره به مشورت سلمان در الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۹۵؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۹۱ و مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۹۷.
- ↑ «سَلْمَانُ رَجُلٌ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ »؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۸، ص۵۳۳.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۴۶-۴۴۷.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۶-۲۶۷.
- ↑ «يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ لَوْ حَدَّثَكَ بِمَا يَعْلَمُ لَقُلْتَ رَحِمَ اَللَّهُ قَاتِلَ سَلْمَانَ، يَا أَبَا ذَرٍّ إِنَّ سَلْمَانَ بَابُ اَللَّهِ فِي اَلْأَرْضِ مَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً، وَ إِنَّ سَلْمَانَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ »؛ رجال الکشی، کشی، ج۱، ص۱۵.
- ↑ « لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ »؛ بصائر الدرجات، حسن صفار، ص۴۵؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱.
- ↑ «وَ اَللَّهِ لَوْ عَلِمَ أَبُو ذَرٍّ مَا فِي قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ آخَى رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَيْنَهُمَا فَمَا ظَنُّكُمْ بِسَائِرِ اَلْخَلْقِ إِنَّ عِلْمَ اَلْعُلَمَاءِ صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لاَ يَحْتَمِلُهُ إِلاَّ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اَللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ فَقَالَ وَ إِنَّمَا صَارَ سَلْمَانُ مِنَ اَلْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ اِمْرُؤٌ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ »؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۰۱.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۷-۲۶۸.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۴۴.
- ↑ الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۸-۲۶۹.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۵۸.
- ↑ فَقَالَ هَذِهِ مَصَارِعُ إِخْوَانِي هَذَا مَوْضِعُ رِحَالِهِمْ وَ هَذَا مُنَاخُ رِكَابِهِمْ وَ هَذَا مُهَرَاقُ دِمَائِهِمْ قُتِلَ بِهَا خَيْرُ اَلْأَوَّلِينَ وَ يُقْتَلُ بِهَا خَيْرُ اَلْآخِرِينَ،؛
- ↑ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۷۴.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۹۹؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۷۳؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۷۸؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج۴، ص۴۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۶۹-۲۷۰.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۹۷؛ طبقات المحدثین باصفهان، عبدالله بن حبان، ج۱، ص۲۳۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۰-۲۷۱.
- ↑ «و گرزهایی آهنین برای (عذاب) آنان (آماده) است» سوره حج، آیه ۲۱.
- ↑ "يَا مَلَكَ اَلْمَوْتِ اُرْفُقْ بِأَخِي"
- ↑ إِنِّي بِكُلِّ مُؤْمِنٍ رَفِيقٌ؛ اختیار معرفة الرجال، شیخ طوسی، ج۱، ص۷۲؛ الامالی، شیخ مفید، ص۱۳۶.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ الامالی، شیخ صدوق، ص۶۴۱؛ الامالی، شیخ مفید، ص۱۳۸.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۵۸۱.
- ↑ در بعضی روایات چهل نفر گفته شده است.
- ↑ «و چون موسی به نزد قومش خشمگین اندوهناک بازگشت گفت: در نبودن من از من بد جانشینی کردید؛ آیا از فرمان پروردگارتان پیش افتادید؟! (این بگفت) و الواح را فرو افکند و سر برادرش را گرفت، به سوی خود میکشید. (برادرش) گفت: ای فرزند مادرم! این قوم مرا ناتوان شمردن» سوره اعراف، آیه ۱۵۰.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۵۶۸.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۴۰، به نقل از جوهری.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ص۲۳۴.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۳-۲۷۵.
- ↑ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۸، ص۴۴۰.
- ↑ السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۱۵۱-۱۵۳.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۷.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۵-۲۷۶.
- ↑ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۲، ص۵۳۴.
- ↑ دلائل الامامة، طبری شیعی، ص۴۶؛ و با همین مضمون الامالی، شیخ طوسی، ص۱۰۹.
- ↑ رجال الکشی، کشی، ص۶؛ الخصال، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۶۱.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۶-۲۷۷.
- ↑ «ای مؤمنان! از بسیاری از گمانها دوری کنید که برخی از گمانها گناه است و (در کار مردم) کاوش نکنید و از یکدیگر غیبت نکنید؛ آیا هیچ یک از شما دوست میدارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد؟ پس آن را ناپسند میدارید و از خداوند پروا کنید که خداوند توبهپذیری» سوره حجرات، آیه ۱۲.
- ↑ «آنک سرای واپسین! آن را برای کسانی مینهیم که بر آنند تا در روی زمین، نه گردنکشی کنند و نه تباهی؛ و سرانجام (نیکو) از آن پرهیزگاران است» سوره قصص، آیه ۸۳.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۸۷.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۷-۲۷۹.
- ↑ «"اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا أَهْلَ عَرْصَةِ اَلْبِلاَدِ اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا مُحْتَجَبِينَ مِنَ اَلدُّنْيَا"»
- ↑ « اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ يَا مَنْ جُعِلَتِ اَلْأَرْضُ عَلَيْهِمْ غِطَاءً»
- ↑ «اَلسَّلاَمُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اَللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا أَهْلَ اَلْبِنَاءِ وَ اَلْفَنَاءِ اَلْمُشْتَغِلُونَ بِعَرْصَةِ اَلدُّنْيَا هَا نَحْنُ لِكَلاَمِكَ مُسْتَمِعُونَ وَ لِجَوَابِكَ مُسْرِعُونَ فَسَلْ عَمَّا بَدَا لَكَ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ تَعَالَى»
- ↑ «شاید من در آنچه وا نهادهام، (بتوانم) کاری نیکو انجام دهم؛ هرگز! این سخنی است که او گوینده آن است و پیشاروی آنان تا روزی که برانگیخته گردند برزخی خواهد بود» سوره مؤمنون، آیه ۱۰۰.
- ↑ الفضائل، شاذان بن جبرئیل، ص۹۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۷۹-۲۸۲.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۳۱؛ مدینة المعاجز، سیدهاشم بحرانی، ج۲، ص۴۱۸.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۲۸۳.
- ↑ انکرت لیلة اذ زار الوصی الی *** ارض المدائن لما ان لها طلبا و غسل الطهر سلمانا و عاد الی *** عراص یثرب والا صباح ما وجبا و قلت ذلک من قول الغلاة و ما *** ذنب الغلاة اذا لم یوردوا کذبا فآصف قبل رد الطرف من سبأ *** بعرش بلقیس وافی یخرق الحجبا فانت فی آصف لم تغل فیه بلی *** فی حیدر اناغال أن ذاعجبا ان کان احمد خیر المرسلین فذا *** خیر الوصیین اوکل الحدیث هبا؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۱۳۱؛ الغدیر، علامه امینی، ج۵، ص۱۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ص۹۳-۹۴؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۲۱.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲۱، ص۴۵۹؛ الذریعه، آقابزرگ طهرانی، ج۱، ص۳۳۲.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۶۳۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۳۲.
- ↑ عباسی، حبیب، مقاله «سلمان فارسی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص۲۸۴-۲۸۵؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ص ۴۶۴ـ ۴۶۸.
- ↑ ر.ک: فتاح زاده، رحمان، سلمان فارسی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۵۶۶ ـ۵۶۷.