عبدالله بن عباس در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۱۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

او فرزند عباس عموی پیامبر اسلام (ص) و پسر عموی علی بن ابی‌طالب (ع) است. وی دارای فضائل زیادی بوده و مخصوصاً از نظر علم و دانش در میان صحابه و یاران پیامبر (ص) بی‌نظیر بود.

عبدالله سه سال قبل از هجرت در ایامی که پیامبر (ص) و بنی هاشم در شعب ابی طالب در محاصره بودند، در شعب متولد شد[۱]. پس از تولد، او را به حضور پیامبر (ص) آوردند و حضرت با آب دهان مبارک خود کامش را برداشت و درباره‌اش دعا فرمود[۲].

نقل شده، عبدالله دو بار جبرییل را که هنگام نزول وحی در خدمت رسول خدا (ص) بود، دیده است [۳]. حضرت درباره او دعا کرد که ناشر اسلام، بنده صالح خدا، عالم در علم فقاهت، عالم به تأویل قرآن و صاحب حکمت در دین خدا باشد.

او در جمل و صفین در رکاب امیرمؤمنان (ع) جنگید و در صفین یکی از سرداران سپاه بود و امام (ع) نیز به او علاقه داشت[۴].

او پنج پسر داشت؛ عباس که بزرگ‌ترین فرزندش بود و لقب او اعنق بود. فرزندان دیگرش محمد، فضل و عبدالرحمن و علی بودند. علی که از همه کوچک‌تر بود، با هوشیاری خود پیشرفت بسیاری کرد[۵].[۶]

علم و دانش ابن عباس

با اینکه عبدالله بن عباس پیامبر (ص) را جز در سنین کودکی درک نکرد (او در هنگام رحلت رسول خدا سیزده یا پانزده ساله بود)[۷] ولی به خاطر کوشش و جدیت در طلب علم و دانش از محضر رسول خدا (ص) و امیرمؤمنان (ع) و کشف رموز و دقائق قرآن به او بحر و حبر الامه و ترجمان القرآن و سلطان المفسرین می‌گفتند و او اولین کسی بود که برای قرآن مجید تفسیر گفت و در این باره گوی سبقت را از دیگران ربود و نخبگان تفسیر افتخار شاگردی او را داشتند[۸].

او این مقام را به خاطر روشن‌بینی و آینده‌نگری به دست آورد. یکی از اصحاب پیامبر (ص) می‌گوید: پس از رحلت پیامبر (ص) عبدالله بن عباس به من گفت: "بیا نزد اصحاب پیامبر (ص) برویم و از ایشان علم و دانش و آنچه را که سایر افراد از پیامبر شنیده و یاد گرفته‌اند، بیاموزیم". به او گفتم: فکر می‌کنی با وجود این همه رجال و بزرگان صحابه مسلمانان به مثل من و تو محتاج شوند و از تو استفاده کنند؟!

اما عبدالله به پرسیدن و آموختن حدیث ادامه داد. خود او می‌گوید: اگر می‌شنیدم شخصی حدیثی می‌داند که من آن را نشنیده‌ام، به در خانه‌اش می‌رفتم و کنار در عبایم را پهن کرده، روی آن می‌نشستم؛ باد خاک‌های کوچه را بر سرم می‌ریخت ولی منتظر می‌شدم تا صاحب‌خانه بیرون بیاید. هنگامی که او از خانه بیرون می‌آمد و مرا می‌دید، عذرخواهی می‌کرد و می‌گفت: ای پسر عموی پیامبر، برای چه اینجا آمده‌ای؟ چرا کسی را نفرستادی تا من به نزد تو بیایم؟ می‌گفتم: سزاوارتر است که برای کسب علم من به حضور تو بیایم. طولی نکشید که آن مرد دید مردم به دور من جمع شده‌اند و از من علم و حدیث می‌آموزند. در این موقع او گفت: این جوان از من عاقل‌تر بود [۹].

ابن عباس نه تنها در فقه و حدیث عالم بود بلکه در تفسیر و تأویل قرآن نظیر نداشت در شناخت اشعار عربی و علم انساب و حساب و ریاضیات و تاریخ نیز استاد بود. او جامع علوم حلال و حرام بود و به دویست سؤال نافع بن ازرق خارجی که درباره تفسیر قرآن پرسیده بود، جواب متقن داد و در هر جوابی به یکی از اشعار عرب استشهاد کرد[۱۰].

او در هر دانشی شاگردانی داشت و هر روز درباره یکی از موضوعات صحبت می‌کرد؛ یک روز درباره فقه و روز دیگر درباره حدیث و سومین روز درباره تفسیر و تأویل و روزی هم درباره تاریخ و اشعار عرب به بحث می‌پرداخت. عبدالله بن عتبه می‌گوید: دانشمندی را ندیدم که در حضور وی اظهار تواضع نکند! هر که درباره هر موضوعی از او می‌پرسید، جواب مسأله‌اش را را می‌شنید.

نقل شده، پیامبر (ص) در خانه خاله‌اش میمونه که همسر پیامبر (ص) نیز بود، درباره‌اش دعا فرمود زیرا عبدالله از اول شب آب وضوی حضرت را آماده کرده بود، پیامبر (ص) فرمود: خدایا! او را به احکام دین عالم گردان و تأویل قرآن را به او بیاموز[۱۱]. با اینکه حضرت فرمود: خدایا! او را مبارک و در زمره بندگان نیکوکار خود قرار ده[۱۲].

از ابن عباس پرسیدند: مصداق فضل و رحمت خدا در این آیه ﴿قُلْ بِفَضْلِ اللَّهِ وَبِرَحْمَتِهِ[۱۳] چیست؟ گفت: "منظور از فضل خدا، رسول اکرم (ص) و منظور از رحمت خدا علی (ع) است[۱۴].

هم‌چنین از او پرسیدند: منظور خدا از صالح المؤمنین در آیه ﴿وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ[۱۵] کیست؟ گفت: "و همانا او علی بن ابی‌طالب (ع) است"[۱۶].

مقام علمی ابن عباس به جایی رسیده بود که در میان صحابه منکر نداشت و هرگاه فقها درباره آیه یا روایت و حکمی اختلاف می‌کردند، پس از بحث زیاد به گفته او برمی‌گشتند[۱۷] تا جایی که محمد حنفیه پسر امیرمؤمنان هنگام مرگ عبدالله چنین گفت: "امروز عالم ربانی این امت از دنیا رفت"[۱۸].[۱۹]

ابن عباس و نقل روایت از پیامبر (ص)

ابن عباس از پیامبر (ص) روایاتی را هم نقل می‌کند. از جمله می‌گوید: رسول خدا (ص) به من فرمود: "ای فرزند، به تو کلماتی می‌آموزم آنها را حفظ کن؛ خدا را رعایت کن تا خدا تو را رعایت کند. خدا را در نظر دار تا او را در مقابل خود ببینی، هرگاه از کسی تقاضا می‌کنی از او تقاضا کن و هرگاه کمک خواستی، از او کمک بخواه. بدان که اگر تمام مردم بخواهند سودی به تو رسانند، جز آنچه خدا خواسته نمی‌توانند و اگر بخواهند ضرر و آسیبی به تو وارد کنند، جز آنچه اراده خداست، نمی‌توانند. در مقابل اراده خدا قلم‌ها خشک و دفترها برچیده می‌شود[۲۰].

هم‌چنین ابن عباس روایت می‌کند: هنگامی که آیۀ: ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۲۱]، نازل شد، رسول اکرم (ص) فرمود: "همانا منذر منم و هادی علی (ع) است و با او هدایت شوندگان هدایت می‌شوند"[۲۲].

هم‌چنین او از رسول خدا (ص) نقل کرده که فرمود: "در قرآن جایی نیست که عبارت ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا[۲۳] آمده باشد مگر اینکه علی (ع) شریف‌ترین مصداق آن و امیر آنان است. در حالی که به تمام اصحاب در آیات مختلف عتاب شده، اما از علی (ع) جز به خیر یاد نشده است"[۲۴].

خود او نقل می‌کند: نزد رسول خدا بودیم که علی بن ابی‌طالب به نزد ما آمد. در این هنگام رسول اکرم رو به علی کرد و فرمود: همانا تو زیبای ناشناخته آنان هستی[۲۵].[۲۶].[۲۷]

همدلی ابن عباس با امیرالمؤمنین (ع)

ویژگی روحی ابن عباس بسیار به امام علی (ع) نزدیک بود و حضرت نیز رفتار او را می‌پسندید و این موضوع را حتی دشمنان دریافته بودند.

نقل شده، در هنگام جنگ صفین معاویه به عمروعاص گفت: "جنگ و کشتار بی‌حد ما را از پا درآورد. رئیس مردم عراق و حجاز پس از علی، عبدالله بن عباس است، اگر نامه‌ای برایش بنویسی و او را همراه خود سازی، علی (ع) از گفته او خارج نمی‌شود".

عمروعاص گفت: "ابن عباس فریفته نمی‌شود؛ طمع در او همان طمع در علی است. اگر توانستی علی را فریب دهی، او را هم می‌توانی". معاویه گفت: "در هر حال نامه‌ای برایش بنویس تا ببینیم نتیجه چیست".

عمروعاص نیز نامه‌ای بدین مضمون برای او نوشت: "شرایطی که من و تو در آن قرار گرفته‌ایم، اولین موردی نیست که بلا در آن آشکار شده است. تو پیشوای این جمع پس از علی هستی، پس مواظب باش آنچه پیش خواهد آمد از آنچه تاکنون بوده است بهتر باشد. به خدا سوگند، این جنگ برای ما و شما زندگی و قراری باقی نگذاشته است. بدان اگر شام نابود شود نابودی عراق را در پی خواهد داشت و اگر عراق نابود شود، نابودی شام را در پی خواهد داشت، بهتر از شما برای ما و بهتر از ما برای شما کسی دیگر نیست؛ ما نمی‌گوییم ای کاش! جنگ برمی‌گشت، بلکه می‌گوییم ای کاش! جنگ هرگز به وجود نمی‌آمد. کسی نیست که زندگی را دوست نداشته باشد. مردم دوره ما سه گروه هستند: یا آمری است که از وی پیروی می‌کنند و یا مأموری است که اطاعت می‌کند و یا مشاوری است که در کار خود درستکار است؛ اما از گناهکار نادان نباید پیروی کرد".

وقتی نامه عمرو به دست عبدالله رسید، نامه را نزد علی (ع) آورد و برای ایشان خواند. حضرت فرمود: "خدا بکشد عمرو را، پاسخ او را بده". ابن عباس نیز در پاسخ عمرو چنین نوشت: "در میان عرب کسی را هم‌چون تو این قدر کم حیا ندیدم. تو برای هوای نفس به معاویه پیوستی و دین خود را به بهای اندکی به او فروختی و مردم را بدون سنجش، در کاری دشوار وارد کردی تا خلافت را تصاحب کنی. آتش جنگ را افروختی و خود را اهل ورع و تقوا نشان دادی. در این جنگ، معاویه هم‌چون علی نیست؛ علی (ع) این جنگ را به حق شروع کرد در حالی که معاویه آن را به خاطر سرکشی آغاز کرد. مردم عراق با علی (ع) بیعت کردند، در حالی که او از آنان بهتر بود و مردم شام با معاویه بیعت کردند، در حالی که آنان از معاویه بهترند. من و تو نیز در این میان برابر نیستیم؛ من خدا را می‌خواهم و تو مصر را، تو چیزی را که تو را از من دور کرده است، می‌شناسی و من چیزی را که تو را به معاویه نزدیک کرده، نمی‌شناسم. اگر به شری وارد شوی، نمی‌توانی ما را فریب دهی و اگر به خیری وارد شوی، نمی‌توانی از ما جلو افتی". هنگامی که جواب عبدالله به عمرو رسید، آن را نزد معاویه برد. آنها پس از آنکه نامه را خواندند، از کار خود پشیمان شدند. پس عمر و به معاویه گفت: "این است نتیجه آنچه که مرا بدان مأمور ساختی؛ مگر ندانسته‌ای که قلب ابن عباس و قلب علی (ع) یکی است[۲۸].

در ماجرای حکمیت جنگ صفین نیز امیرمؤمنان (ع) فرمود: اشعری، عمرو عاص را به حکومت منصوب خواهد کرد، چون به رأی او اطمینان دارد و تنها کسی که می‌تواند حریف عمرو باشد، ابن عباس است؛ زیرا هر گره‌ای که عمرو بزند، او باز می‌کند، و هر گره‌ای که عمرو باز کند، عبدالله می‌بندد. هر امری را او محکم کند، عبدالله سست می‌کند و هر چه را که او سست کند، ابن عباس محکم می‌کند. ولی مخالفانی که بعدها بر حضرت خروج کردند، به حکومت ابن عباس راضی نشدند و گفتند: میان تو و ابن عباس فرقی نمی‌بینیم، حاکم باید کسی باشد که نسبت به تو و معاویه یکسان باشد[۲۹].

هم‌چنین پس از داستان حکمیت و فریب خوردن ابوموسی، علی (ع) در تعقیب نماز صبح و مغرب، معاویه، عمروعاص، ابوموسی، حبیب بن مسلمه، عبدالرحمن بن خالد، ضحاک بن قیس و ولید بن عقبه را لعنت می‌کرد؛ چون این مطلب به گوش معاویه رسید او نیز در تعقیب نماز، علی و حسین (ع)، عبدالله بن عباس، قیس بن سعد بن عباده و مالک اشتر را لعن می‌کرد[۳۰].

آنچه بیشتر از هر چیز کثرت علاقه و محبت امام را نسبت به ابن عباس نشان می‌دهد، آن است که علی (ع) در جنگ صفین ابن عباس و عباس بن ربیعه هاشمی را از رفتن به میدان جنگ بدون اذن خود منع کرده بود، چون می‌دانست به خاطر نزدیکی این دو نفر به ایشان، معاویه در نابود کردنشان خیلی کوشش می‌کند. خود آن حضرت نیز می‌فرمود: به خدا قسم، معاویه دوست دارد از بنی هاشم نفس‌کشی باقی نماند تا بتواند نور خدا را خاموش کند"[۳۱].

ارتباط عبدالله بن عباس با امیرالمؤمنین (ع) به قدری نزدیک بوده است که حضرت امیر (ع) خطبه شقشقیۀ[۳۲] خود را که سراسر انتقاد از غاصبین حق خود است، تنها در حضور عبدالله بیان کردند و این موضوع یکی از موارد تقرب داشتن عبدالله بن آن حضرت است[۳۳].[۳۴]

اعتقاد ابن عباس به امامت علی بن ابی‌طالب (ع)

ابن عباس به امیرمؤمنان (ع) علاقه و اعتقاد خاصی داشت و این علاقه و عقیده از تاریخ زندگی او مخصوصاً از مباحثاتی که با مخالفین آن حضرت کرده آشکار است. روزی ابن عباس از کنار جمعی عبور می‌کرد که درباره علی (ع) صحبت می‌کردند و به ایشان دشنام می‌دادند! پس به ایشان نزدیک شد و گفت: "کدام‌تان به خدا دشنام می‌دادید؟" گفتند: به خدا پناه می‌بریم که به خدا ناسزا بگوییم. ابن عباس گفت: کدام‌تان به پیامبر (ص) ناسزا می‌گفتید؟ آنها گفتند: کسی به پیامبر (ص) دشنام نمی‌داد. ابن عباس گفت: "چه کسی به علی (ع) دشنام می‌داد؟" گفتند: آری این مطلب بیان شد.

ابن عباس گفت: "خدا را شاهد می‌گیرم که از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: هر که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته و هر که به علی (ع) ناسزا گوید، خدا را ناسزا گفته است. پس همگی شرمنده شده، سرها را از حیا فرود آوردند[۳۵].

هنگامی که امام علی (ع)، عبدالله بن عباس را به نمایندگی خود نزد خوارج و نهروانیان فرستاد، ابن عباس نزد آنان آمد و گفت: "چرا بر علی (ع) ایراد می‌گیرید، در حالی که او پسر عموی رسول خداست و مقامی رفیع نزد او دارد؟"

گفتند: سه ایراد بر علی (ع) داریم. ابن عباس گفت: "آن ایرادها چیست؟" گفتند: اول اینکه چرا حکمیت را قبول کرد؟ در حالی که خدا در قرآن می‌فرماید: ﴿ِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ[۳۶]. دوم اینکه جنگ کرد اما در جنگ نه اسیری گرفت و نه غنیمتی برداشت؛ اگر دشمنش در جنگ، کفار بوده‌اند، اموالشان حلال بود، باید برمی‌داشت و اگر مؤمنین بودند که جنگ با آنان و ریختن خونشان بر علی حرام بود. سوم اینکه چرا خود را امیرمؤمنان نخواند (پس اگر امیرمؤمنان نبود، امیر کافران بود؟)

عبدالله بن عباس گفت: "آیا اگر برای شما از کتاب الهی و سنت نبوی دلیل بیاورم، قبول می‌کنید و از اشکالاتتان باز می‌گردید؟" گفتند: بله. ابن عباس گفت: "اما اینکه می‌گویید چگونه حَکَم در بین مردم را قبول کرد، خدا در قرآن مجید می‌فرماید: ﴿يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ[۳۷] و یا می‌فرماید: ﴿وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنِهِمَا فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أَهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أَهْلِهَا[۳۸]؛ پس شما را قسم می‌دهم، آیا وجود حکم در حفظ جان و مال مردم لازم‌تر است یا در خصوص نزاع در مسایل کم ارزش‌تر؟" گفتند: البته حکم در خصوص جان و مال مردم.

ابن عباس افزود "و اما اینکه می‌گویید چگونه جنگ کرد، در حالی که اسیری نگرفت و غنیمتی برنداشت، آیا شما مادرانتان را اسیر می‌کنید؟ خداوند می‌فرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ[۳۹]. و علی (ع) در جنگ جمل نه عایشه را اسیر نمود و نه غنیمتی برداشت. و اما اینکه می‌گویید چرا خود را امیرمؤمنان نخواند، روزی که رسول خدا (ص) به علی (ع) فرمود: " بنویس این معاهده‌ای است بین محمد رسول خدا (ص) و قریش... "؛ آنها گفتند: قسم به خدا اگر می‌دانستیم تو رسول خدایی که با تو جنگ نمی‌کردیم؛ پس بنویس محمد بن عبدالله (ص)؛ رسول خدا فرمود: " قسم به خدا که من رسول خدایم، اگرچه تکذیبم نمایید، ولی یا علی بنویس محمد بن عبدالله. " در حالی که رسول خدا (ص) از علی (ع) افضل بود ولی از نوشتن رسول خدا منصرف شد؛ پس چه ایرادی بر علی (ع) است که خود را امیرمؤمنان نخواند؟"

سخن که به اینجا رسید، بیست هزار نفرشان برگشتند و از جنگ منصرف شدند و چهار هزار نفر باقی ماندند و همه کشته شدند[۴۰].

هم‌چنین نقل شده که شخصی از وی پرسید: علی (ع) چطور آدمی بود؟

ابن عباس پاسخ داد: "او کسی است که به دو قبله نماز خواند و دو بار بیعت کرد؛ یک لحظه بت نپرستید و در ایام تاریک جاهلیت گرد قمار و شراب نگردید. به فطرت الهی متولد شد و یک لحظه نیز به خدا مشرک نشد".

سؤال کننده گفت: "اینها مقصودم نبود؛ در این باره پرسیدم که شمشیر روی شانه نهاد و به بصره رفت و چهل هزار نفر؟! را کشت و سپس به شام رفت و چه بسیار از مردم عرب که به وسیله یکدیگر کشته شدند از آنجا به نهروان برگشت و همه نهروانیان را از دم شمشیر گذراند".

ابن عباس گفت: "در نظر تو علی (ع) داناتر است یا من؟" سؤال کننده گفت: "اگر علی را از تو داناتر می‌دانستم، از شما سؤال نمی‌کردم". ابن عباس برآشفت و به او گفت: "مادرت در عزایت بگرید! چگونه خیال کرده‌ای؟ با آنکه من شاگرد علی (ع) هستم و علی (ع) شاگرد پیامبر (ص) است و علم پیامبر (ص) از علم خداست. دانش تمام اصحاب پیامبر (ص) در مقابل علم علی (ع) مانند یک قطره در مقابل هفت دریای بزرگ است"[۴۱].

نقل شده، روزی ابن عباس در حضور معاویه روایت رسول خدا (ص) را خواند که آن حضرت فرمود: "من نسبت به جان‌های مؤمنان از خودشان اولی هستم و پس از من علی و حسن بن علی و حسین بن علی (ع) و فرزندان نه‌گانه او اولی هستند"[۴۲].

روزی معاویه به ابن عباس گفت: "علی بن ابی‌طالب (ع) را توصیف کن".

عبدالله گفت: "خدا از اباالحسن خشنود باشد. نشان هدایت و نمونه پرهیزگاری و چشمه عقل و دریای کرم و کوه درایت و مایه عظمت بود؛ مردم را به طریق هدایت می‌خواند، به دستاویز محکم خدا چنگ زده بود، از همه مؤمنان و پرهیزگاران نیکوتر بود و از همگان در فضیلت، گوی سبقت را ربوده بود. در فصاحت یگانه بود و به جز پیامبر خدا از همه برتر بود. کیست که هم‌سنگ او باشد؟ پدر حسن و حسین (ع) بود، همسر بهترین زنان بود، قاتل شیران و دلیر میدان بود؛ کسی را چون او ندیدم و نخواهم دید و هر کس وی را به عیب منسوب دارد، تا روز رستاخیز لعنت خدا و بندگانش بر او باد"[۴۳].[۴۴]

ناراحتی ابن عباس از انحراف مسیر وصایت

ابن عباس از اینکه مسیر امامت و خلافت پس از رسول خدا (ص) منحرف شد، بسیار ناراحت بود و این ناراحتی را ابراز می‌کرد. سعید بن جبیر درباره حوادث هنگام رحلت رسول اکرم (ص) می‌گوید: قطرات اشک مانند مروارید بر گونه‌های عبدالله جاری بود و می‌گفت: پنجشنبه! چه پنجشنبه‌ای! که پیامبر فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید، ولی گفتند پیامبر هذیان می‌گوید".

هنگام رحلت رسول خدا (ص) وقتی که اتاق پر از جمعیت بود و عمر نیز در میان ایشان دیده می‌شد، پیامبر (ص) فرمود: "دوات و کتف گوسفندی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید". عمر گفت: "مرض پیامبر شدت یافته (هذیان می‌گوید)، قرآن برای ما کافی است". در میان جمعیت اختلاف شد؛ بعضی گفتند: بیاورید تا پیامبر (ص) نویسد و برخی هم گفته عمر را تأیید کردند و چون سر و صدا و اختلاف زیاد شد. پیامبر (ص) ناراحت شد و فرمود: "برخیزید و بروید". در این باره بود که ابن عباس همواره می‌گفت: تمام مصیبت وقتی پیش آمد که مانع شدند آنچه پیامبر (ص) می‌خواست بنویسد[۴۵].[۴۶]

ابن عباس و خاندان پیامبر (ص)

ابن عباس نسبت به امیرمؤمنان و حسنین (ع) و عموم افراد خاندان پیامبر (ص) علاقه و محبت ویژه‌ای داشت و این موضوع از دفاع‌هایی که در حکومت معاویه و یزید بن معاویه و عبدالله بن زبیر از خاندان نبوت می‌کرد، کاملا روشن است. ما به چند مورد به عنوان شاهد اشاره می‌کنیم.

  1. مسعودی می‌گوید: ابن عباس به حدی برای علی و حسنین (ع) گریه کرد که چشمانش نابینا شد [۴۷].
  2. زمانی که امیرالمؤمنین علی (ع) به شهادت رسید، امام حسن (ع) خطبه‌ای خواند و در آن، پس از حمد و ثنای الهی و درود بر رسول خدا (ص) فرمود: "همانا در این شب کسی از دنیا رفت که در میان گذشتگان و آیندگان کسی در عمل بر او سبقت نخواهد گرفت. همراه با رسول خدا (ص) جنگید و جان او را حفظ کرد و در حالی که از دنیا می‌رفت جز هفتاد درهم چیزی از خود باقی نگذاشت که قصد داشت با آن خدمتکاری برای اهل خانه‌اش بخرد. پس بدانید بهترین نیکی مودت ما اهل بیت است". سپس در جای خود نشست. در این هنگام عبدالله بن عباس برخاست و گفت: "ای مردم، این، فرزند پیامبرتان و جانشین امامتان می‌باشد؛ پس با او بیعت کنید". و مردم برخاسته با حضرت بیعت کردند. امام کارگزاران را آماده و فرماندهان را تعیین نمود و عبدالله را نیز حاکم بصره قرار داد[۴۸].
  3. ابن‌شهرآشوب از مدرک بن ابی زیاد نقل می‌کند که گفت: ابن عباس را دیدم که برای حسن بن علی (ع) رکاب گرفت و او را سوار و جامه‌هایش را مرتب کرد. و سپس برای حسین (ع) رکاب گرفت تا سوار شد و لباس‌هایش را مرتب کرد. به او گفتم: پسر عباس، چرا برای ایشان رکاب گرفتی با آنکه از آنها بزرگتری؟ او گفت: "ای نادان! نمی‌دانی ایشان چه کسانی هستند؟ این دو فرزندان پیامبرند. این نعمتی است که خدا بر من منت نهاده تا اینکه موفق شدم برایشان رکاب بگیرم"[۴۹].
  4. نقل شده، هنگامی که خبر وفات حسن بن علی (ع) به معاویه رسید، بی‌اندازه خوشحال شد و برای اظهار خوشحالی سجده کرد و به پیروی از او همه اهل مجلس معاویه سجده کردند. ابن عباس در این موقع در شام بود و وقتی از خوشحالی معاویه باخبر شد، نزد او رفت. معاویه به عنوان اطلاع یافتن او گفت: "ای پسر عباس، حسن بن علی مرد". ابن عباس گفت: "آری، ولی با مرگِ او خوبی از دنیا رفت؛ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۵۰]. و مکرر این جمله را بر زبان راند. سپس به معاویه گفت: "به من خبر رسیده که چه اندازه در مرگ وی اظهار خوشحالی کردی، ولی به خدا قسم، او را در قبر تو نخوابانیدند و مرگ تو را هم به عقب نمی‌اندازد. او از دنیا رفت، در حالی که بهتر از تو بود. اگر ما را به مصیبت او ملامت می‌کنی، مصیبت بزرگتر از آن را هم دیده‌ایم و آن مصیبت جدش رسول خداست که خدا مصیبتش را جبران کرد و بهترین جانشین و خلیفه را برای ما باقی گذاشت". سپس بی‌اختیار گریان شد و هر که را در مجلس بود گریاند، چنان که حتی معاویه هم گریان شد. پس از لختی سکوت و آرامش باز هم معاویه برای سرزنش به ابن عباس گفت: "شنیده‌ام بچه‌های کوچکی دارد". ابن عباس گفت: "تا وقتی که حسین زنده است، مشکلی نیست". معاویه گفت: "خدا به تو خیر دهد که از هر چه می‌پرسم، جوابش را آماده داری!"[۵۱].
  5. هنگامی که امام حسین (ع) به سوی عراق حرکت کرد، عبدالله بن عباس نزد حضرت آمد و حضرت را از رفتن به سوی عراق برحذر داشت و گفت که آنان قومی فریبکار هستند تا جایی که امام حسین (ع) به او فرمود: "ای پسر عمو همانا به خدا قسم، می‌دانم تو خیرخواهی مشفق هستی اما من قصد رفتن دارم"[۵۲].
  6. نقل شده، وقتی ابن زبیر حاکم شد، بر عبدالله بن عباس سخت گرفت تا با وی بیعت کند لکن او زیر بار نرفت. خبر به یزید بن معاویه رسید که عبدالله با ابن زبیر بیعت نکرده است. او از این خبر شادمان شد و به ابن عباس این‌گونه نوشت: "خبر یافته‌ام که ابن زبیر ملحد تو را به بیعت خویش خوانده تا به اطاعت او در آیی و آن‌گاه پشتیبان باطل و شریک گناه باشی لکن تو زیر بار نرفته و از بیعت ما دست نکشیده‌ای و به ما وفادار مانده‌ای و در آنچه خدا از حق ما به تو شناسانده است، از او فرمان برده‌ای؛ پس خدا به تو که خویشاوند من هستی، پاداش نیک دهد، بهترین پاداشی که به خویشان حق‌شناس می‌دهد و من هر چه را فراموش کنم از یاد نخواهم برد که با تو تا آنجا که از مثل من شایسته بزرگواری و فرمانبری و نزدیکیت به پیامبر خدا باشد شتاب ورزم. پس خدایت رحمت کند خویشان خود را که نزد تواند و هم کسانی را که از اطراف می‌رسند و این ملحد با زبان و گفتار فریبنده خود آنان را می‌فریبد؛ مراقب باش و ایشان را از حسن عقیده خود در اطاعت از من و رها نکردن بیعت من آگاه ساز؛ چه ایشان از تو بهتر فرمان می‌برند و از تو شنوایی بیشتری دارند تا از این بی‌بند و بار ملحد؛ و السلام".

پس عبدالله بن عباس به او این گونه نوشت: از عبدالله بن عباس به یزید بن معاویه؛ اما بعد، نامه‌ات درباره اینکه پسر زبیر مرا به سوی خود خوانده و من پیشنهاد او را رد کرده‌ام؛ به من رسید. اگر آنچه را شنیده‌ای، درست هم باشد، نه ستودنت را در نظر داشته‌ام و نه دوستی با تو را؛ لکن خدا است که نیت مرا می‌داند. تو گمان کردی که تو دوستی مرا فراموش نخواهی کرد!؟ به جانم سوگند، از حق ما که در دست داری جز اندکی به ما نمی‌رسانی و بیشتر آن را از ما دریغ می‌داری. از من خواسته‌ای که مردم را به یاری تو وادار کنم و از همراهی با ابن زبیر بازدارم، هرگز شادمانی و خوشحالی مباد برای تو با اینکه حسین بن علی (ع) را تو کشته‌ای؛ خاک بر دهان تو! به راستی از کم‌خردی تو است اگر نفست چنین نویدی به تو می‌دهد. تو در خور سرزنشی و هلاک سزای توست.

ای بی‌پدر! گمان مبر کشتن حسین (ع) و جوانان بنی عبدالمطلب، چراغ‌های تاریکی و ستارگان راهنما را از یاد برده‌ام. لشکرهای تو آنان را آغشته به خاک، برهنه تن و بی‌کفن در میان بیابان روی زمین انداختند، در حالی که بادها بر ایشان می‌وزید، تا اینکه خدا برای ایشان مردمانی را وسیله ساخت که در ریختن خون ایشان شرکت نداشتند و آن بدن‌ها را کفن کردند"[۵۳].[۵۴]

ابن عباس و معاویه

نقل شده، پس از آنکه خلافت معاویه پا برجا شد، او به قصد زیارت خانه خدا حرکت کرده و در راه به مدینه وارد شد. او در راه به گروهی از قریش برخورد و همه افراد به جز ابن عباس به احترام معاویه ایستادند. معاویه به ابن عباس گفت: "پسر عباس، چرا مانند سایر همراهانت از جا برنخاستی؟ گویا از اینکه در صفین با شما جنگیدم، ناراحت هستی؟ ناراحت نباش که پسر عمویم عثمان، مظلوم کشته شد و آن جنگ‌ها برای خونخواهی او بود".

ابن عباس گفت: "عمر هم مظلوم کشته شد، چرا برای خونخواهی او قیام نکردی؟"

معاویه گفت: "چون فرد کافر او را کشت".

ابن عباس گفت: "عثمان را چه کسی کشت؟"

معاویه گفت: "او را مسلمانان کشتند".

ابن عباس گفت: "گفتار تو ثابت می‌کند که باید برای عمر خونخواهی می‌کردی، چون کافری او را کشته بود ولی عثمان را مسلمانان کشتند و معلوم می‌شود که او را به حق کشته‌اند".

معاویه گفت: "به همه جا پیام داده‌ام که از ذکر مناقب علی و خاندانش خودداری کنند، تو هم زبان خود را نگه دار".

ابن عباس گفت: "ما را از خواندن قرآن باز می‌داری؟"

معاویه گفت: "نه".

ابن عباس گفت: "پس ما را از تأویل قرآن نهی می‌کنی؟"

معاویه گفت: "آری".

ابن عباس گفت: "بنابراین می‌گویی قرآن بخوانیم و سؤال نکنیم که خدا از این آیات چه چیزی اراده کرده است؟ کدام بر ما واجب‌تر است؟ خواندن یا عمل کردن به آن؟"

معاویه گفت: "از کسانی بپرسید که غیر از آنچه تو می‌گویی و اهل بیت تفسیر می‌کنند، می‌گویند".

ابن عباس گفت: "با اینکه قرآن در خانه ما نازل شده، تفسیرش را از خاندان ابوسفیان بخواهیم. ای معاویه، آیا ما را از پرستش خدا آن‌گونه که در قرآن بیان کرده، باز می‌داری و می‌گویی امت از حلال و حرام قرآن سؤال نکنند تا هلاک شوند؟"

معاویه گفت: "قرآن بخوانید ولی آن را تأویل و و تفسیر نکنید. آنچه را خدا درباره شما نازل کرده، نقل نکنید و در نقل غیر آنها آزادید".

ابن عباس گفت: "خداوند در قرآن از پیشنهاد تو خبر داده است که می‌فرماید: ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَيَأْبَى اللَّهُ إِلَّا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ[۵۵]

معاویه گفت: "ای پسر عباس! مواظب خود باش و زبانت را نگهدار و یا مطلب را طوری نقل کن که کسی نشنود"[۵۶].[۵۷]

ابن عباس و عایشه

ابن عباس در جنگ جمل در رکاب امیرمؤمنان (ع) حاضر بود و پس از خاتمه جنگ حضرت او را مأمور ساخت تا نزد عایشه رفته و به او بگوید که زودتر حرکت کند و به خانه خود برگردد و بیش از این در بصره توقف نکند. ابن عباس در کنار بصره به قصر بنی خلف که عایشه در آنجا سکونت داشت، رفت و اجازه ورود خواست. به او اجازه ندادند و او بدون اجازه وارد شد. اطاقی بدون فرش یافت و جایی که بتواند بنشیند، نیافت. در کنار اطاق خورجینی به چشم می‌خورد که بر روی آن فرش کوچکی افتاده بود آن را پهن کرد و بر آن نشست. عایشه که در پس پرده قرار داشت، گفت: "ای پسر عباس، برخلاف سنت رفتار کردی، زیرا بدون اجازه به خانه ما آمدی و بر فرش خانه ما نشستی".

ابن عباس پاسخ داد: "ما در عمل به سنت بر تو مقدمیم که سنت را ما به تو آموختیم و خانه تو همان است که پیامبر (ص) تو را در آن قرار داد و تو از آن خارج شدی، در حالی که به خود ستم و بر دین و آیین خود خیانت کردی و در برابر خدای خود سرکشی و از پیامبر او نافرمانی کردی. هرگاه به خانه‌ات برگشتی، بدون اجازه‌ات بر خانه تو وارد نمی‌شویم و بر فرش خانه‌ات نمی‌نشینیم. همانا امیرالمؤمنین (ع) به تو فرمان داده که به مدینه برگردی و بیش از این در این سرزمین توقف نکنی".

عایشه گفت: "خدا امیرالمؤمنین را رحمت کند؛ او عمر بن خطاب بود".

ابن عباس گفت: "به خدا قسم، امیرالمؤمنین همین مرد است، هر چند چهره بعضی‌ها با شنیدن نام او به هم آید و بینی‌ها به خاک مالیده شود. به خدا سوگند، اوست امیرالمؤمنین که از هر کس در خویشاوندی به رسول خدا نزدیک‌تر، سابقه‌اش از همه بیشتر، دانشش زیادتر، مقامش بلندتر و کارهایش برای اسلام از پدر تو ابوبکر و عمر بیشتر است. آگاه باش! به خدا قسم، سرپیچی تو از علی (ع) بسیار کوتاه بود اما گناهش بزرگ، نامبارکی‌اش آشکار، تیرگی‌اش هویدا و ناپسندی‌اش بر همه مشخص است. زمان مدت سرپیچی و فرمانروایی‌ات به اندازه دوشیدن گوسفندی بیش نبود تا آن‌که قدرتت تمام شد. دیگر امر و نهی نداری و مَثَل تو مانند ابن حضرمی است". سپس اشعاری خواند.

اشک عایشه جاری و صدایش به ناله بلند شد و گریه در گلویش شکست و سپس گفت: "من از این سرزمین می‌روم، زیرا در نظرم جایی بدتر از جایی که شما در آن باشید، نیست".

ابن عباس گفت: "به خدا قسم، چه مصیبت‌هایی که از تو دیدیم و چه نتایجی که از کردار خود درباره تو گرفتیم؛ تو را ام المؤمنین خواندیم، با آنکه مادرت ام رومان است و پدرت را صدیق خواندیم با آنکه پسر ابو قحافه است".

عایشه گفت: "ای پسر عباس، به خاطر پیامبر (ص) بر من منت می‌گذاری؟"

ابن عباس گفت: چرا منت نگذاریم و حال آنکه اگر به اندازه سر مویی از او بهره داشتی، بر همه منت می‌نهادی، ولی ما از خون و گوشت او پرورش یافتیم. تو یکی از نُه زنی بودی که از پیامبر باقی ماند و هیچ برتری بر دیگران نداری، نه سفیدتر و خوشبوتری و نه در زیبایی از آنان برتری و نه از نظر اصل و نژاد از ایشان شریفتر؛ چه شده که امر و نهی می‌کنی و از تو اطاعت می‌کنند؟!"

عایشه گفت: "من در برابر گفته‌های فرستاده علی طاقت احتجاج و سخن گفتن ندارم".

ابن عباس پاسخ داد: "تو که در برابر سخنان مخلوقی قدرت احتجاج نداری، چگونه می‌توانی در قیامت در برابر خالق احتجاج کنی؟"

سپس نزد علی (ع) برگشته و مطالب گفتگو را به امام خبر داد. امام (ع) به او فرمود: "تو را می‌شناختم که برای بردن این پیام تو را انتخاب کردم"[۵۸].[۵۹]

ابن عباس و اتهام خیانت

یکی از موضوعاتی که در تاریخ زندگی ابن عباس درباره آن گفتگوی فراوانی شده، این است که می‌گویند، هنگامی که علی (ع) او را حاکم بصره قرار داد، او آنچه را در بیت المال بود، برداشت و به جانب مکه رهسپار شد و دست از علی (ع) کشید و آن اموال در حدود دو میلیون درهم بوده است. و وقتی که این خبر به امام رسید، گریان شد و فرمود: وقتی که پسر عموی پیامبر با آن مقام علمی چنین کند، از دیگران چه انتظاری است. خدایا! از اینها رنجور شده‌ام، مرگ مرا برسان و مرا به سوی خود ببر.

سپس از شخص نامعلومی از اهل یمامه نقل می‌کنند که امام نامه‌ای به این مضمون به ابن عباس نوشت: نامه‌ای است از بنده خدا علی بن ابی‌طالب به عبدالله بن عباس؛ همانا تو را در امانت خود شریک گردانیدیم و به هیچ یک از خاندانم به اندازه تو اطمینان نداشتیم ولی هنگامی که دیدی روزگار بر پسر عمویت خشم و دشمن بر او سخت گرفته و مردم با وی بدرفتاری و به وی خیانت می‌کنند، تو هم از من برگشته، با مخالفان من همدست شدی و مرا به بدترین خواری سپردی! گویا در کوشش‌های خود خدا را در نظر نداشتی و در امور دینی روشن نبودی که با امت پیامبر (ص) راه مکر پیمودی و مانند گرگی زخم خورده در اولین فرصت هر چه به چنگ آوردی، ربودی. شگفتا! مگر به قیامت ایمان نداری و از حساب روز جزا نمی‌ترسی؟!

چگونه بر تو گران نیامد که با اموال یتیمان و بیوه زنان کنیزکانی بخری و با آنها همبستر شوی؟ اموال این مردم را به خودشان برگردان! به خدا قسم، اگر برنگردانی و خدا مرا بر تو مسلط کند، خود را در آنچه درباره‌ات انجام دهم، معذور می‌دانم. به خدا قسم، اگر حسن و حسین چنین می‌کردند؛ از ایشان طرفداری نمی‌کردم تا حق را بگیرم و ستم را از ستمدیدگان برطرف سازم؛ والسلام.

و عبدالله بن عباس در جواب امام نوشت: نامه‌ات به من رسید. دانستم از اینکه مالی را از بیت المال برداشته‌ام بر تو گران آمده؛ به جانم قسم که از بیت المال بیش از آنچه برداشته‌ام، حق دارم. و پس امام نامه دیگری به ابن عباس نوشت که قدری تندتر از نامه اول بود. امام (ع) نوشت: از شگفتی‌ها است که برای خودت از بیت المال مسلمین حقی بیشتر از یک نفر قایل هستی. به من خبر رسیده که تو مکه را وطن خود قرار داده‌ای؛ برگرد که خدا تو را هدایت کند و توبه کن به سوی پروردگارت و مال مسلمانان را به خودشان برگردان، چرا که به زودی از آنچه با آن الفت گرفته‌ای، جدا خواهی شد و آنچه را که جمع کرده‌ای ترک خواهی کرد و ساکن خاک خواهی شد و با حساب مواجه شده، از آنچه جمع کردی، بی‌نیاز و محتاج (اعمال خیری) می‌شوی که برای آینده باید بفرستی. و ابن عباس هم برای امام نوشت که ما به جهت اختصار و هم‌چنین بی‌اصل بودن آن از نقل آن صرف نظر می‌کنیم[۶۰].

هم‌چنین اخبار زیادی درباره حضور ابن عباس نزد امام حسن (ع) هنگام صلح وجود ندارد و فقط طبری به نقل از ابو عبیده می‌گوید: اموالی را که نزد ابن عباس جمع شده بود، او به همراه برد. پس از پنج ناحیه بصره افرادی را فرستادند که در طف به وی رسیدند و در برابر او موضع گرفتند و می‌خواستند مال را از او بگیرند. پس صبرة بن شیمان حدانی گفت: "ای گروه ازدیان، به خدا قسم، قیسیان برادران مسلمان ما هستند، آنها همسایگان ما و در مقابل دشمنان، یاران ما هستند. اگر این مال را پس بدهند، اندک چیزی به هر کدام می‌رسد، آنها در آینده برای شما بهتر از این مال خواهند بود". ازدیان گفتند: رأی تو چیست؟ او گفت: "بروید و آنها را رها کنید". قوم او از او اطاعت کرده و رفتند. مردم بکر و عبد القیس گفتند: رأی صبره برای قومش خوب بود و آنها نیز از جنگ کناره گرفتند. مردم بنی تمیم گفتند: رهایشان نمی‌کنیم و بر سر مال با آنها می‌جنگیم. پس تمیمیان ابن مجاعة تمیمی را فرمانده خویش قرار داده، جنگ را شروع کردند. از دو گروه افراد زیادی زخمی شدند اما کسی کشته نشد. سپس تمیمیان نیز دست از جنگ کشیده و رفتند. پس ابن عباس به همراه بیست نفر به سوی مکه رفت.

ابوعبیده گوید: ابن عباس از بصره بیرون نرفت تا وقتی که علی (ع) کشته شد و او نزد امام حسن (ع) رفت و هنگام صلح میان او و معاویه حضور داشت. آنگاه به بصره بازگشت که زندگی وی آنجا بود[۶۱].[۶۲]

پاسخ به اتهام

آیا مطلب همین طور است که این روایت می‌گوید؟ حقیقت مطلب غیر از این است، زیرا شواهدی بر دروغ بودن آن وجود دارد:

  1. در روایت کشی مقدار اختلاس، دو میلیون درهم، در عقد الفرید شش میلیون درهم و در جای دیگر ده هزار درهم دانسته شده است و این اختلاف، دلیلی بر ساختگی بودن این قضیه است.
  2. چگونه ممکن است در حکومت علی (ع) که ایشان هر هفته مال جمع شده در بیت المال کوفه را تقسیم و سپس مکانش را جارو می‌کرد و در آن نماز می‌گزارد، در بصره شش میلیون درهم شود، با توجه به احتیاج زیادی که مسلمانان در جنگ‌ها به آن داشته‌اند.
  3. آنچه از زندگی ابن عباس و کثرت علاقه وی نسبت به امیرمؤمنان (ع) نقل شده (که برخی به عنوان نمونه نقل شد) این داستان را تکذیب می‌کند؛ زیرا ابن عباس تا آخر عمر با امام (ع) بود و هیچ‌گاه از فرمان ایشان تخلف نکرد. بسیاری از مدارک نشان می‌دهد که ابن عباس در زمان شهادت امام علی (ع) در بصره بوده است.
  4. چگونه ممکن است چنین خیانتی از وی سرزده باشد و در هیچ یک از مناظراتی که ابن عباس با معاویه و اطرافیانش داشته، آنها به این خیانت اشاره نکرده باشند؛ با اینکه آنها همواره در پی عیب‌جویی درباره وی و امثال وی بوده‌اند[۶۳].
  5. اصولا روایاتی که مکاتبات میان علی (ع) و ابن عباس را نقل می‌کند، سند درستی ندارند و همان‌گونه که در اول روایت یادآور شدیم، این روایت از شخص نامعلومی نقل شده است.
  6. در بعضی از اسناد، در نقل این داستان به جای عبدالله بن عباس، لفظ عبیدالله بن عباس آمده است و با توجه به این موضوع، وجود این روایت درباره عبدالله ثابت نخواهد شد[۶۴].
  7. مرحوم شوشتری می‌فرماید: ما قاعده‌ای عقلی داریم که اگر عقل با نقل تعارض پیدا کرد، دلیل عقلی مقدم بر دلیل نقلی است. پس در حالی که برای ما عقلا مسلم است که عبدالله بن عباس ملازم امام علی (ع) بوده و در حیات آن حضرت هیچ‌گاه از او دور نبوده و حضرت او را تأیید می‌کرده است و با اینکه زمانه به گونه‌ای بوده که هر کس میلی به ظواهر دنیا داشته، به سمت معاویه جذب می‌شد و امام علی (ع) را رها می‌کرد، این روایت در مذمت ابن عباس باطل است؛ با توجه به اینکه معاویه در طعن به خیانت اصحاب علی (ع) هیچ اشاره‌ای به خیانت عبدالله بن عباس نکرده است[۶۵].

و در نهایت اینکه یکی از علل جعل حدیث در مذمت بنی هاشم و اهل بیت (ع) این بود که دشمنانشان سعی داشتند از جهتی فضایل آنان را مخفی کنند و از جهتی رذایل را به آنان نسبت دهند تا آنان نتوانند به خلافت برسند، تا حدی که حتی حضرت امیر (ع) هم از این مسئله در امان نبوده است؛ چنانچه در شکایتی می‌فرماید: «اللهم انی استعدیک علی قریش و من اعانهم فانهم قطعوا رحمی و صغروا عظیم منزلتی»؛ "خدایا من از قریش به تو شکایت می‌کنم و از یاری کنندگان آنان؛ همانا آنان رحم مرا قطع و مقام عظیم مرا کوچک کردند"[۶۶].

نکته دیگر اینکه تمامی کسانی که درباره زندگانی ابن عباس سخن گفته‌اند، احتمال جعل در همه یا برخی از این روایات داده‌اند و البته با توجه به مقاماتی که او داشته است جعل احادیث در مذمت او به خاطر حسادت دیگران، طبیعی است و این قضیه و نظایر آن ساخته دشمنان خاندان پیامبر (ص) می‌باشد.[۶۷]

حقیقت داستان

ممکن است کسی بگوید چطور این ممکن است بدون هیچ مدرکی درباره موضوعی تا این اندازه سخن گفته شود؟!

در جواب می‌گوییم: حقیقت این است که یکی از همکاران ابن عباس او را متهم ساخت و چون این اتهام دست مخالفان افتاد، ماجرا را این گونه جلوه دادند و ما برای این ادعا مدارک تاریخی معتبری در دست داریم و آنها مطالب نقل شده در تاریخ ابن اعثم کوفی و تاریخ یعقوبی(قدیمی‌ترین تاریخ اسلامی می‌باشد.

ابن اعثم کوفی این گونه نقل می‌کند: در همان اوقاتی که ابن عباس حکومت بصره را به عهده داشت، علی (ع) او را مأمور کرد که به عنوان امیر حجاج به مکه رفته و امور حاجیان را به عهده بگیرد. وی ابوالاسود دوئلی و زیاد بن سمیه را نائب خود قرار داد و به جانب مکه رهسپار شد. در هنگام غیبت وی میان ابوالاسود دوئلی و زیاد بن سمیه اختلافی پیدا شد و ابوالاسود دوئلی؛ زیاد بن سمیه را هجو کرد. پس از بازگشت ابن عباس، زیاد بن سمیه از او شکایت کرد و اشعاری را که ابوالاسود دوئلی در مذمت او سروده بود، برای ابن عباس خواند. ابن عباس ناراحت شد و به ابوالاسود دوئلی ناسزا گفت. ابوالاسود دوئلی هم برای انتقام، نامه‌ای به امیرمؤمنان نوشت که پسر عموی شما در بیت المال خیانت کرده است.

امیرمؤمنان علی (ع) در جواب به ابن عباس چنین نوشت: "از تو خبرهایی به من گزارش شده که انتظار نداشتم؛ خدا بهتر می‌داند. مقدار موجودی بیت المال را برایم بنویس".

ابن عباس در جواب چنین نوشت: "آنچه به شما خبر داده‌اند، نادرست است و من می‌دانم چه کسی این موضوع را به شما گزارش کرده است. بنابراین از این پس در امور مردم دخالت نخواهم کرد". و از آن تاریخ ابن عباس دست از حکومت بصره برداشت. این بار امام برایش این‌گونه نوشت: "از آنچه برایت نوشتم، ناراحت نشو؛ زیرا آن نامه به خاطر اعتمادی است که به تو دارم (خواستم از خود تو حقیقت را جویا شوم). از نامه‌ات بر من معلوم شد که آنچه به من گزارش شده، نادرست بوده است. تو هم به کار خود ادامه بده و استوار باش". چون نامه امام به ابن عباس رسید، خوشحال و دوباره مشغول کار شد[۶۸].

یعقوبی، متوفای ۲۸۴ هجری این گونه می‌نویسد: ابوالاسود دوئلی که در سفر حج ابن عباس، نائب او در بصره بود، به علی (ع) نوشت که ابن عباس ده هزار درهم از بیت المال برداشته است. علی (ع) به ابن عباس نوشت که آنچه از بیت المال برداشته‌ای، به جای خود برگردان. عبدالله در مرتبه اول سرپیچی کرد. امام (ع) دوباره به وی نامه نوشت و او را به خدا سوگند داد که آن مال را به محل خود برگرداند. چون عبدالله همه یا بیشتر آن، را برگردانید امام به وی این گونه نوشت: گاهی انسان از به چنگ آوردن چیزی که از او فوت نخواهد شد، خوشحال و به از دست دادن آنچه از او فوت نمی‌شود، ناراحت می‌شود. از آنچه دنیا برایت پیش می‌آورد خیلی خوشحال مشو و به آنچه از امور دنیا از دستت می‌رود، زیاد افسوس مخور و تمام همت خود را برای امور آخرت قرار بده. ابن عباس پس از رسیدن این نامه گفت: "از گفتاری به اندازه این گفتار علی (ع) پند و اندرز نگرفتم"[۶۹].

سید محسن امین درباره این داستان می‌نویسد: انکار برداشتن پول از بیت المال بصره و انکار نامه حضرت امیر (ع) که قبلا ذکر شد، همان اندازه بعید و مشکل است که بتوان ارادت و اخلاص ابن عباس را نسبت به علی (ع) انکار کرد، اما آنچه به نظر درست می‌رسد، این است که چون ابن عباس می‌دید امیرمؤمنان در حساب و کتاب بیت المال (و اینکه از کجا گرفته و چگونه خرج می‌شود) دقیق بوده است (آن‌چنان که عدل علی (ع) اقتضا می‌کرد) و هیچ‌گونه مسامحه‌ای در این باره صورت نمی‌گرفته و حضرت امیر به شدت از اموال مسلمین محافظت می‌کرده است، در پی وسوسه شیطان مبلغی که احساس می‌کرده حق او است، از بیت المال برداشته و از بصره خارج شده است (چرا که او معصوم نبوده و شیطان وسوسه‌گر در کمین هر کسی است). اما هنگامی که نامه حضرت امیر (ع) به او رسیده و وی را موعظه کرده و از او خواسته که توبه کند، او به سرعت از اشتباه خود برگشته است. لذا تا زمان شهادت حضرت در رأس امور بصره بوده است[۷۰].

مسلما برداشت مبلغی که در تاریخ یعقوبی درج شده، به عنوان خیانت و اختلاس نبوده، بلکه ابن عباس آن را حق خود می‌دانسته و یا این که او در سفر حجی که مأموریت داشته، آن را مصرف کرده است. البته غیر از موضوع خیانت، روایات دیگری در رجال کشی[۷۱]، اصول کافی در باب فضیلت سوره قدر[۷۲] و تفسیر قمی در اول سوره محمد[۷۳] در مذمت ابن عباس نقل شده که در هر یک از آنها آثار ساختگی بودن هویداست و این مقاله گنجایش شرح آنها را ندارد و از موضوع این مقاله هم خارج است. بعلاوه، آنها را از حسن بن عباس بن جریش و جعفر بن معروف نقل کرده‌اند و روایات این دو ضعیف است، چنانکه ابن غضایری می‌گوید: جعفر بن معروف در مذهب، غالی بوده و مرحوم علامه و میرزا محمد استرابادی، دو رجالی بزرگ، از او روایت نقل نکرده‌اند و ابن جریش هم به اتفاق‌نظر همه اهل رجال، ضعیف است؛ خصوصاً مرحوم علامه در خلاصه و نجاشی در رجال خود او را از نظر روایت بسیار ضعیف دانسته‌اند [۷۴].[۷۵]

ابن عباس در نظر دیگران

دوست و دشمن از ابن عباس تجلیل و مخصوصاً مقام علمی او را تصدیق کرده‌اند. و ما برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم:

نقل شده، هنگامی که خبر وفات عبدالله بن عباس به جابر بن عبدالله انصاری رسید، دست بر هم می‌زد و می‌گفت: امروز دانشمندترین و بردبارترین مرد درگذشت و با مرگ او بر این امت مصیبتی جبران ناشدنی وارد شد[۷۶]. عمر او را دوست داشت و با وجود بزرگانی از صحابه پیامبر (ص)، با او مشورت می‌کرد و درباره‌اش می‌گفت: او از جوانمردان کامل است که دارای زبانی برنده و دلی دراک است[۷۷].

طاووس می‌گوید: پانصد نفر از یاران رسول خدا (ص) را درک کردم. هرگاه در مسئله‌ای اختلاف داشته، و به بحث می‌پرداختند، وقتی بحث پایان می‌یافت که گفته ابن عباس را اختیار کنند[۷۸]. از سعید بن جبیر درباره ابن عباس چنین نقل شده: تفسیر هر آیه از قرآن را که از وی می‌پرسیدند، آن را بیان می‌کرد و از اشعار عرب بر آن تفسیر شاهد می‌آورد[۷۹].

مسروق گفته است: هر وقت به قیافه ابن عباس نظر می‌کردم، می‌گفتم زیباترینِ افراد است و هنگامی که سخن می‌گفت، او را فصیح‌ترین افراد می‌دیدم و هرگاه مشغول بیان مطالب علمی می‌شد، او را دانشمندترین کسان می‌یافتم. عمرو بن دینار گفته است: هرگز مجلسی را ندیدم که مانند مجلس ابن عباس جامع تمام مطالب خیر و سودمند باشد. و قاسم بن محمد گوید: در مجلس ابن عباس هیچ‌گاه باطلی دیده نمی‌شد و فتوایی شبیه‌تر از فتوای او نسبت به سنت نبوی نشنیدم[۸۰].

در ایامی که عبدالله بن زبیر در مکه دعوی خلافت کرد، روزی عبدالله بن صفوان بن امیه از کنار خانه عبدالله بن عباس عبور می‌کرد. در آنجا جمعی از جویندگان علم را دید که اطراف او را گرفته و از او استفاده علمی می‌کنند. از آنجا گذشت و در خانه عبید الله بن عباس نیز جمعی را دید که منتظر سفره طعام و ضیافت بودند. سپس به خانه ابن زبیر رفت، در آنجا نه سفره طعامی بود و نه مجلس علمی. ابن صفوان به او گفت: "زندگی تو مضمون گفته این شاعر است که می‌گوید: اگر روزی مرگ تو را دریابد، بر تو گریه نخواهم کرد؛ نه به جهت امر دنیا و نه به خاطر دین".

او پرسید: مگر چه شده؟ ابن صفوان گفت: از دو پسر عباس، یکی به مردم فقه می‌آموزد و دیگری به آنان نان می‌دهد. با این وصف موقعیت و مقامی برای تو باقی نگذاشتند".

ابن زبیر، عبدالله بن مطیع را نزد ایشان فرستاد و به آنها پیغام داد که امیرالمؤمنین می‌گوید، شما و کسانی که اطراف شما هستند باید از مکه خارج شوید وگرنه با شما برخورد خواهم کرد. ابن عباس به فرستاده او گفت: "اینکه مردم اطراف ما هستند، نه برای این است که ما از ایشان بهره‌برداری کنیم، بلکه دسته‌ای برای طلب علم و گروهی برای دریافت بخشش نزد ما می‌آیند. چگونه اینها را باز می‌داری؟"[۸۱].

شوشتری می‌نویسد: با توجه به احتجاجات ابن عباس با عمر، عثمان، معاویه، عایشه، ابن زبیر و بقیه مخالفان اهل بیت (ع) و مقام علمی و دفع شبهات، اگر کسی بگوید این مرد، بدترین مرد در سرزمین‌های اسلامی پس از رسول اکرم (ص) و ائمه (ع) و حمزه و جعفر بوده، سخن بی‌جایی نگفته است[۸۲].[۸۳]

سرانجام ابن عباس

پس از بروز جنگ و اختلاف میان ابن زبیر و عبدالملک بن مروان، ابن عباس و محمد بن حنفیه با خانواده خود به مکه کوچ کردند. عبدالله بن زبیر ایشان را در فشار گذاشت که باید با من بیعت کنید. ایشان نپذیرفتند و گفتند: ما مزاحم تو نیستیم، تو مشغول کار خود باش و ما را نیز به حال خود واگذار که ما را با تو و غیر تو کاری نیست. ولی ابن زبیر این پیشنهاد را نپذیرفت و اصرار داشت که حتما باید بیعت کنید وگرنه شما را آتش می‌زنم. ایشان از شیعیان کوفه کمک خواستند و چهار هزار نفر از کوفه به کمک ایشان شتافتند و بی‌خبر وارد مکه شدند. وقتی که صدای تکبیرشان بلند و ابن زبیر از این ماجرا خبردار شد، به مسجدالحرام و کعبه پناه برد.

مردم کوفه ابن عباس و همراهانشان را رها کردند و سپس از ابن عباس اجازه خواستند تا ابن زبیر را نابود کنند. ابن عباس گفت: "این شهر، حرم امن پروردگار است رعایت احترام خانه خدا بر همه لازم است. خداوند این بست را جز برای پیامبرش حلال نشمرده است".

به فرمان ابن عباس، شخصی در میان جمعیت کوفه صدا می‌زد که پس از پیامبر (ص) هیچ لشکری غنیمت ارزنده‌ای مانند این لشکر به دست نیاورده است؛ زیرا سایر لشکرها طلا و نقره به غنیمت می‌بردند ولی ما خون شما خاندان پیامبر (ص) را به غنیمت بردیم.

کوفیان ایشان را با خود به منی بردند و آنها مدتی در آنجا بودند و سپس به طائف رفتند. در آنجا ابن عباس بیمار شد و در ایام بیماری به همراهان گفت: "از رسول خدا (ص) شنیدم، در میان بهترین جمعیت روی زمین خواهم مرد که نزد خدا از همه محبوب‌ترند و بهترین مقام را نزد خدا دارند؛ اگر مرگم فرا رسید، معلوم است که آن جمعیت شمایید"[۸۴]. مردی از اهل طایف می‌گوید: در آن ایام به عیادت ابن عباس رفتیم؛ او بیهوش بود. او را به صحن حیات آوردند، هنگامی که به هوش آمد، گفت: "دوستم رسول خدا (ص) فرمود که من دو بار هجرت خواهم کرد؛ یک بار با پیامبر (ص) به مدینه و بار دیگر با علی (ع) به کوفه و فرمود که یک‌بار غرق خواهم شد؛ هنگامی به خارش بدن مبتلا شدم، مرا به دریا افکندند و نزدیک بود خفه شوم و به من فرمود که از پنج طایفه بیزاری جویم: از ناکثین؛ یعنی اصحاب جمل؛ از قاسطین؛ یعنی مردم شام؛ از خوارج یعنی نهروانیان؛ از قدریه؛ یعنی آنهایی که نظیر نصارا منکر قدر شدند و از مرجئه؛ یعنی آنهایی که مانند یهود، گفتند، درباره ایمان دیگران نباید اظهار نظر کرد که جز خدا از ایمان دیگری کسی اطلاع ندارد".

سپس گفت: خدایا! زنده‌ام بر آن عقیده‌ای که علی بن ابی‌طالب (ع) بر آن زنده بود و می‌میرم بر آن عقیده‌ای که او با آن عقیده از دنیا رفت[۸۵]. این جمله را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد [۸۶].

محمد بن حنفیه هم‌چنین پس از مرگش بر سر قبر او خیمه زد و مدتی همان‌جا ماند[۸۷]. نقل شده او در سال ۶۷ یا ۶۹ هجری در طائف از دنیا رفت و محمد بن حنفیه بر او نماز گزارد[۸۸].[۸۹]

نصب ابن عباس به حکومت بصره

ابن‌خلدون در تاریخ خود آورده است: پس از جنگ جمل که همه بصریان با امیرالمؤمنین بیعت کردند، عبدالرحمن بن ابی‌بکره برای بیعت نزد حضرت آمد. امام(ع) با کنایه از او پرسید: عمویت زیاد باز هم منتظر فرصت نشسته است؟ عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند او در بستر بیماری افتاده است و از شادکامی شما بسیار مسرور و خوشحال است. حضرت به همراه ابوبکره به خانه زیاد رفت. زیاد با دیدن حضرت عذر آورد که بیمار بوده است و نتوانسته در جنگ شرکت کند. ابن‌خلدون می‌نویسد که امام به زیاد پیشنهاد داد تا از طرف او حاکم بصره باشد؛ اما زیاد آن را نپذیرفت و ابن‌عباس را معرفی کرد. این سخن ابن‌خلدون خالی از اشکال و ابهام نیست؛ زیرا در بصره که کانون فتنه بوده است و از نظر عمر، شهری است که شیطان در آن تخم‌ریزی کرده است، خردمندانه این است که فردی انتخاب شود که هم از نظر سیاسی و هم از نظر دینی دارای وجاهت شایان‌توجهی باشد. پس آن حضرت، ابن‌عباس را والی بصره انتخاب کرد و زیاد را بر خراج و بیت‌المال گماشت[۹۰].

بنا بر نقل شیخ مفید، حضرت در میان مردم بصره به خطبه ایستاد و بعد از حمد و ثنای الهی فرمود: «ای مردم بصره، همانا من عبدالله بن عباس را حاکم بر شما قرار دادم. به سخنان او گوش فرادهید و امرش را اطاعت کنید؛ چراکه او، امر خداوند و رسولش را اطاعت می‌کند. اگر در امر شما چیزی انجام داد یا حقی را ضایع نمود من را با خبر کنید تا او را از حکمرانی بر شما عزل کنم و من امیدوارم که او را پرهیزکار و با تقوا بیابم و من او را بر شما تولیت ندادم؛ مگر اینکه درباره او این چنین گمان کرده‌ام و خدا از ما و شما بگذرد»[۹۱]. امیرالمؤمنین هنگامی که ابن‌عباس را حاکم بصره کرد به وی فرمود: تو را به تقوای الهی سفارش می‌کنم و به عدل ورزیدن نسبت به کسانی که خداوند تو را سرپرست آنان قرار داده است. بر مردم به واسطه چهره و دانش و فرمانت فراخی گیر. تو را از گناه برحذر می‌دارم؛ چراکه گناه، قلب و حق را می‌میراند. بدان آنچه تو را به خدا نزدیک می‌کند از آتش دور می‌دارد و آنچه تو را به آتش نزدیک می‌کند، از خدا دور می‌سازد. خدا را بسیار به یاد آور و از جمله غافلان مباش[۹۲].[۹۳]

عبدالله بن عباس

او عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب است. مادرش ام‌الفضل، لبابه کبری دختر حارث بن حزن هلالیه و کنیه‌اش ابوالعباس است. عبدالله، پسرعموی پیامبر(ص) و حضرت علی(ع) و پسرخاله خالد بن ولید بود. او سه سال قبل از هجرت پیامبر(ص) و درحالی‌که بنی‌هاشم در شعب بودند، به دنیا آمد. او مدعی است که دو بار جبرئیل را در محضر پیامبر(ص) دیده است و پیامبر نیز دو بار برای علم و حکمت او دعا کرده است[۹۴]. ابن‌عباس هنگام رحلت پیامبر(ص) ۱۳ سال داشت و از کسانی بود که خلفا به‌ویژه خلیفه دوم و سوم، در مشکلات از نظرات وی استفاده می‌کردند. او در جنگ‌های امام علی(ع) حضور داشت و پس از جنگ جمل، کارگزار آن حضرت در بصره شد[۹۵]. او در سال ۶۸ هجری، در طائف در هفتاد یا ۷۱ سالگی درحالی‌که به دلیل بیعت نکردن با زبیریان در تبعید ابن‌زبیر بود، درگذشت و محمد حنفیه که چهار سال از او بزرگ‌تر بود بر او نماز خواند و او را دفن کرد[۹۶].[۹۷]

پایان حاکمیت ابن‌عباس بر بصره

در سال چهل هجری، امیرالمؤمنین علی(ع) عبدالله بن عباس را به منظور انجام مأموریتی در نظر گرفت. ابن‌عباس نیز ابوالاسود دوئلی و زیادبن ابیه را خواند و آنان را نایبان خود در بصره قرار داد. ابوالاسود را امام جماعت و امیر بصره قرار داد و زیاد را بر مسائل خراج و امور مالی بصره گماشت و سفارش کرد که امور را با موافقت و مشورت یکدیگر تدبیر کنند تا در غیبت او هیچ خللی به اعمال دینی و دنیایی مردم راه نیابد. چند روزی میان ابوالاسود و زیاد مودت و دوستی برقرار بود و با موافقت یکدیگر به رتق و فتق امور می‌پرداختند؛ تا اینکه میان ایشان مشکل و کدورتی ایجاد شد. ابوالاسود، زیاد را هجو کرد و از او به بدی یاد کرد. زیاد سخن او را شنید و خشمگین شد و او را دشنام داد. زیاد از ابوالاسود رنجید و میانشان اختلاف شدیدی ایجاد شد. و هرچه بزرگان بصره تلاش کردند تا اختلاف ایجاد شده از بین برود، میسر نشد[۹۸]. هنگامی که عبدالله عباس بازگشت، زیاد از ابوالاسود نزد ابن‌عباس شکایت کرد و هجوهای او را برای ابن‌عباس بیان کرد. عبدالله، ابوالاسود را خواند و او را بسیار ملامت و سرزنش کرد. به او گفت: اگر تو از بهائم بودی شتر می‌شدی و اگر چوپان می‌شدی هرگز به چراگاه نمی‌رسیدی. ابوالاسود نیز به واسطه نام‌های اخبار اختلاس ابن‌عباس از بیت‌المال را به اطلاع امیرالمؤمنین رساند. حضرت در پاسخ، نامه ستایش‌آمیزی برای ابوالاسود نوشت و نیز به ابن‌عباس در این باره مکتوبی فرستاد و نگفت چه کسی این خبر را به او داده است. ابن‌عباس نیز در پاسخ چنین نوشت: اما بعد هرچه به تو گزارش داده شده است، دروغ و باطل است و من هرچه در دست دارم خوب حفظ کرده‌ام. تو نیز سخن بدگمان را باور مکن. والسلام.

حضرت، مجدداً نامه‌ای به ابن‌عباس نوشت و از اموال بیت‌المال در خصوص مبلغ جزیه و مکان جزیه و موارد مصرف پرسید. ابن‌عباس در پاسخ نوشت: من میزان تأثیر سخن مردم در شما را یافتم. برای بصره هرکه را می‌خواهی و دوست داری بفرست که من می‌روم. والسلام. ابن‌عباس خویشاوندان مادری خود را از بنی‌هلال که از قیس بودند، فراخواند. نزد او آمدند و او آن مال را بر شترانی قرار داد تا با خود ببرد. هنگامی که مردم بصره از ماجرا آگاه شدند، به تعقیب کاروان پرداختند تا به او رسیدند و جلوی کاروان را گرفتند. مردان قیس در برابر آنان ایستادند و احتمال درگیری بود که صبره بن شیمان حدانی گفت: ای گروه ازد، طایفه قیس برادر، همسایه، یار و همکار ما هستند که با دشمنان ما هم دشمن‌اند. اگر این مال را هم به دست آوردید، سهم شما از آن کم خواهد بود؛ پس از آن صرف‌نظر کنید. بدین ترتیب از درگیری جلوگیری به عمل آمد و کاروان به طرف مکه حرکت کرد[۹۹]. عبدالله بن عباس پس از برداشتن بیت‌المال بصره به حجاز فرار کرد و به‌صورت غیرمستقیم مورد سرزنش علی(ع) قرار گرفت. پس از شهادت حضرت پشیمان شد و خدمت امام حسن(ع) رسید و دوباره به مقام سابق خود منصوب شد[۱۰۰]. مواضع مردم بصره در برابر حکومت امیرالمؤمنین(ع) بعد از واقعه نهروان، مردم از اطراف امیرالمؤمنین(ع) پراکنده شدند و شک و تردید در بین آنان ظاهر شده بود. طرف‌داران حضرت و مؤمنان به او به‌شدت کاهش یافته بودند و مسلمانان به‌خصوص بصریان به مخالفت و دشمنی با حضرت پرداخته بودند. مردم کوفه به‌ویژه قاریان قرآن و مردم شام و قریشیان یا با او به جنگ برخاسته بودند و یا خود را کنار کشیده بودند. یکی از بزرگترین مصائب و مشکلات حضرت در دوران خلافت، زاهدنماها و عابدنماهایی بودند که با ایشان دشمنی می‌کردند و این مردمان ریاکار مشکلات فراوانی را برای حضرت ایجاد می‌کردند. یکی از این عابدان، عبدالله بن شخیر بود که حضرت را دشمن خود می‌دانست و تمام تلاش خود را می‌کرد تا مردم را از اطراف حضرت دور کند. ابومسعود جریری می‌گوید: سه نفر در بصره با علی(ع) دشمنی می‌کردند؛ مطرف بن عبدالله و علا بن زیاد و عبدالله بن شفیق.

ابوغساق بصری گوید: عبیدالله بن زیاد (لعنة الله علیه) در کوفه مسجدی ساخت و در بصره نیز مساجدی ساخت که در آن به سب علی(ع) می‌پرداختند. آن مساجد عبارت بودند از: مسجد بنی‌عدی؛ مسجد بنی‌مجاشع؛ مسجدی در بازار علافان؛ و مسجدی در قبیله ازد. در کوفه نیز فقهایی بودند که با امیرالمؤمنین دشمنی می‌کردند؛ یکی از آن فقها مره همدانی بود که به علی(ع) بسیار جسارت می‌کرد. بقیه این افراد عبارت بودند از: مسروق بن اجدع؛ اسود بن یزید؛ ابووائل شفیق بن سلمه؛ شریح بن حارث قاضی؛ ابوبرده بن ابوموسی اشعری؛ عبدالله قیس (ابوموسی اشعری که به مکه گریخت)؛ ابوعبدالرحمان سلمی، عبدالله بن حکیم؛ سهم بن ظریف؛ زهری؛ شعبی؛ و فطر بن خلیفه. سلمة بن کهیل گوید: من و زبید، ایامی نزد قمیر، زن مسروق، رفتیم و هنوز مسروق در قید حیات بود. زن او گفت: مسروق و اسود در سبّ علی افراط می‌کنند؛ ولی گفت: مسروق قبل از مرگ هرگاه، نماز می‌خواند بر علی صلوات می‌فرستاد. سلمه گوید: من از زن مسروق سؤال کردم او چگونه از عقیده خود دست کشید؟ گفت: او حدیثی از عایشه از رسول خدا(ص) درباره علی شنید که آن حدیث درباره خوارج بود. پس از سب علی(ع) دست برداشت؛ ولی اسود با همان عداوت خود به علی مرد. اما یکی از کسانی که با علی(ع) سخت عناد داشت و آشکارا آن حضرت را ناسزا می‌گفت، ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری بود. عبدالرحمان بن جندب گوید: ابوبرده نزد زیاد شهادت داد که حجر بن عدی مانند صاحبش علی، کافر شده است. و ابوعبدالرحمان سلمی قاری نیز از دشمنان و معاندان امیرالمؤمنین بود. عطا بن سائب گوید: مردی به ابوعبدالرحمان اصرار کرد و گفت: تو را به خداوند سوگند می‌دهم آیا با علی(ع) دشمنی می‌کنی و او را ناسزا می‌گویی چون روزی که علی(ع) بیت‌المال را در کوفه تقسیم می‌کرد به شما و خاندانت چیزی نداد؟ گفت: آری صحیح است[۱۰۱].[۱۰۲]

منابع

پانویس

  1. رجال، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۳.
  2. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷. در حالی که پدرش هنوز مسلمان نبود؟! بعید نیست این خبر از اخباری باشد که در عهد عباسیان برای چاپلوسی درباره آنان ساخته شده باشد. (یوسفی غروی)
  3. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۹۳۵. شاید به شکل دحیة بن خلیفه کلبی و نه به صورت واقعی. (یوسفی غروی)
  4. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۳-۹۳۴.
  5. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۲۰۸.
  6. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۵-۳۷۶.
  7. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۴۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.
  8. معجم الصحابه، ابن قانع، ص۵۰۱. البته او در تفسیر شاگرد امام علی (ع) بوده است.
  9. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۲۵.
  10. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.
  11. « اَللَّهُمَّ فَقِّهْهُ فِي اَلدِّينِ وَ عَلِّمْهُ اَلتَّأْوِيلَ »؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.
  12. «اللَّهُمَّ بَارِكْ فِيهِ وَ اجْعَلْهُ مِنْ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ »؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
  13. «بگو: به بخشش خداوند و به بخشایش وی- آری، به آن- باید شاد گردند، این از آنچه فراهم می‌آورند بهتر است» سوره یونس، آیه ۵۸.
  14. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۷.
  15. «اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است) چرا که به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بی‌گمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان وی‌اند» سوره تحریم، آیه ۴.
  16. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۲۵.
  17. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.
  18. "اليوم مات رباني هذه الامة"؛ معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.
  19. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۷-۳۷۸.
  20. «احْفَظْ اللَّهَ يَحْفَظْكَ، احْفَظْ اللَّهَ تَجِدْهُ تُجَاهَكَ، إِذَا سَأَلْتَ فَاسْأَلْ اللَّهَ، وَإِذَا اسْتَعَنْتَ فَاسْتَعِنْ بِاللَّهِ، وَاعْلَمْ أَنَّ الْأُمَّةَ لَوْ اجْتَمَعَتْ عَلَى أَنْ يَنْفَعُوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَنْفَعُوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ لَكَ، وَلَوْ اجْتَمَعُوا عَلَى أَنْ يَضُرُّوكَ بِشَيْءٍ لَمْ يَضُرُّوكَ إِلَّا بِشَيْءٍ قَدْ كَتَبَهُ اللَّهُ عَلَيْكَ، رُفِعَتْ الْأَقْلَامُ وَجَفَّتْ الصُّحُفُ»؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۷.
  21. «و کافران می‌گویند: چرا نشانه‌ای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیم‌دهنده‌ای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
  22. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۱۷.
  23. «ای مؤمنان! (به پیامبر) نگویید با ما مدارا کن، بگویید: در کار ما بنگر، و سخن نیوش باشید و کافران عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۰۴.
  24. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۴۳۰.
  25. "انك عبقريهم"اشاره دارد به آیه ۷۶ سوره الرحمن.
  26. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۲۹.
  27. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۸-۳۷۹.
  28. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.
  29. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۲ - ۵۰۰.
  30. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۵۳.
  31. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۱۳؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۹.
  32. شقشقیه: چیزی است مثل شش (ریه) که شتر هنگام هیجانی شدن و عصبانی شدن از دهانش خارج می‌کند تا مردم از او دور شوند. اما امام (ع) سخن خود را به شقشقیه شتر تشبیه فرموده است تا عمق حزن و ناراحتی خود را بیان کند که در نهایت به دلیل فاصله افتادن میان سخنرانی امام (ع) به وسیله نامه مردی عراقی، به آرامش و سکون منتهی شد.
  33. علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۵۰۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۸۵. ابان بن تغلب از عکرمه و او از عبدالله بن عباس نقل می‌کند که در حضور امیرالمؤمنین (ع) بودم و از خلافت یاد کردم. حضرت فرمودند: آگاه باش! به خدا سوگند، پسر ابوقحافه (ابوبکر) خلافت را مانند پیراهنی در بر خود کرد، در حالی که می‌دانست موقعیت من مانند موقعیت قطب است به سنگ آسیا. علوم و معارف از سرچشمه من هم‌چون سیل سرازیر می‌شوند و هیچ پرنده‌ای در فضای علم به اوج من نمی‌رسد. پس جامه خلافت را رها و پهلو از آن تهی کرد. و در کار خویش اندیشیدم که آیا با دست بریده (نداشتن سپاه و یاور) حمله کرده و حق خویش را مطالبه کنم یا آنکه بر تاریکی گمراهی صبر کنم! آن گمراهی که در آن نوباوگان، پژمرده و پیران، فرسوده می‌شوند. مؤمن رنج می‌کشد تا به لقاء پروردگارش می‌پیوندد. پس دیدم صبر کردن بر این شدت ظلمت از خردمندی است، پس صبر کردم در حالی که در چشمم خاشاک بود و آزارم می‌داد و در گلویم استخوان بود که عیش مرا تیره و تار کرده بود. میراث خود (خلافت) را تاراج شده می‌دیدم، تا اینکه اولی راه خود را به پایان رسانید و به خانه ابدی شتافت و پیش از مردنش، خلافت را به آغوش پسر خطاب انداخت؛ عجبا که او در زمان حیاتش فسخ بیعت مردم را طلب می‌کرد ولی وقتی چند روز از عمرش مانده بود، خلافت را برای عمر وصیت می‌کرد و بدین ترتیب خلافت را در جای سنگلاخ و ناهمواری قرار داد. خلیفه بعدی تند سخن بود و زخم زبان داشت؛ ملاقات با وی رنج‌آور بود، اشتباهاتش در مسائل دینی بسیار و عذرخواهی‌اش در آنچه به غلط فتوا می‌داد، بی‌شمار بود. پس صاحب این طبیعت با غلظت، چون سوار ناقه سرکش است که رام نشده باشد؛ اگر مهار آن ناقه را بکشد تا سر بالا کند، از رفتار ایستاده و دیگر حرکت نمی‌کند و اگر مهارش را رها کند و آن را به حال خود واگذارد، راکبش را در پرتگاه خواهد انداخت. پس قسم به بقاء حق عزوجل که مردم در زمان او به حالات دگرگون و راه رفتن در عرض طریق بی‌استقامت و گرفتاری‌ها مبتلا شدند و او با دو نفر دیگر که بردن نامشان زشت است، عامل چه نابسامانی‌ها بودند. پس من هم در این مدت طولانی صبر کردم و با سختی و محنت و غم هم آغوش بودم تا زمانی که ابن خطاب نیز درگذشت و راه خود را پیمود و خلافت را در میان جماعتی قرار داد که مرا هم یکی از آنان گمان کرد. پس خدایا! از تو یاری می‌طلبم از شر شورایی که تشکیل شد. چگونه مردم مرا با نفر اول آنها (ابوبکر) برابر کردند تا جایی که امروز با این افراد شوری هم ردیف شدم. پس یکی از آن پنج نفر سعد بن وقاص به خاطر کینه‌ای که از من در دل داشت، دست از حق شست و به راه باطل گام نهاد و دیگری عبدالرحمن بن عوف به خاطر خویش بودن خود با عثمان از من اعراض کرد تا اینکه (در نهایت) سوم ایشان (عثمان) برخاست و مقام خلافت را به ناحق اشغال کرد، در حالی که هر دو جانب خود را بار کرد (بیت المال را حیف و میل کرد)؛ مانند شتری که به واسطه کثرت آشامیدن، هر دو جانبش بر آمده باشد. فرزندان پدرش (بنی امیه و خویشان عثمان) با او یار و یاور شدند و مال خدا را می‌خوردند مانند خوردن شتری که علف‌های سبز بهاری را با میل می‌خورد تا اینکه بالاخره کردار و عملش سبب سرعت در قتل او شد و پری شکم، او را به رو انداخت. پس از کشته شدن عثمان هیچ چیز مرا به صدمه نینداخت مگر اینکه مردم هم‌چون موی گردن کفتار به دورم ریخته، از همه طرف به من هجوم آوردند، به طوری که از کثرت ازدحام، حسن و حسین زیر دست و پا رفتند و دو طرف جامه و ردای من پاره شد تا این که بیعت آنان را قبول کرده و به امر خلافت مشغول شدم ولی جمعی (مانند طلحه و زبیر و...) بیعت‌شان را شکستند و گروهی دیگر فاسق شده و جماعتی دیگر از زیر بار بیعتم خارج شدند؛ گویا اینان کلام خدا را نشنیده‌اند: ﴿تلک الدار الآخرة نجعلها للذین لا یریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبة للمتقین؛ ما آن خانه آخرت «بهشت ابدی» را برای آنان که در زمین اراده علو و فساد و سرکشی ندارند، قرار داده‌ایم و حسن عاقب مخصوص پرهیزکاران است. آری، به خدا سوگند این آیه را شنیده و حفظ کرده‌اند و لکن دنیا در چشم‌های آنان آراسته شده و زینت آن ایشان را فریفته است. آگاه باشید! سوگند به خدایی که دانه را شکافته و انسان را خلق کرده، اگر حضور حاضرین نبود و یاری نمی‌کردند که حجت تمام شود و اگر نبود عهدی که خدای عزوجل از دانایان گرفته است تا بر سیری ظالم و گرسنگی مظلوم راضی نشوند، هر آینه، ریسمان و مهار شتر (خلافت) را بر کوهان آن می‌انداختم و آخر خلافت را به کاسه اول آن آب می‌دادم! (مانند ایام گذشته از این خلافت چشم‌پوشی می‌کردم). محققا فهمیده‌اید که دنیای شما نزد من، بی‌مقدار‌تر از عطسه یک بز ماده است. راوی (عبدالله بن عباس) گوید: کلام حضرت که به اینجا رسید، شخصی از اهل عراق نامه‌ای به آن حضرت داد. امام کلام خود را قطع کرد و نامه را از او گرفت به ایشان گفتم: کاش سخنان‌تان را ادامه می‌دادید. حضرت فرمود: ای ابن عباس، آن زمان که گرم سخن بودم و واقعیات را بیان می‌کردم، دور شد، گویا آن سخنان شقشقه شتری بود و باز در جای خود آرام و قرار گرفت. ابن عباس می‌گوید: به خدا سوگند، اندوهگین نشده‌ام بر هیچ کلامی مثل اندوه قطع شدن کلام امیرالمؤمنین (ع) که به آنجایی که حضرت می‌خواستند آن را برسانند، نرسید.
  34. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۷۳-۳۷۴.
  35. «مَنْ سَبَّ عَلِيًّا فَقَدْ سَبَّنِي، وَمَنْ سَبَّنِي فَقَدْ سَبَّ اللَّهَ تَعَالَي»؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۳.
  36. «داوری جز با خداوند نیست» سوره انعام، آیه ۵۷.
  37. «دادگر از خودتان بر (همگونی) آن (با شکار) حکم کنند» سوره مائده، آیه ۹۵.
  38. «و اگر از ناسازگاری آنان نگرانید، چنانچه در پی اصلاح باشند داوری از خویشان مرد و داوری از خویشان زن برانگیزید تا خداوند میان آن دو آشتی برقرار کند که خداوند دانایی آگاه است» سوره نساء، آیه ۳۵.
  39. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران ایشانند» سوره احزاب، آیه ۶.
  40. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶۸.
  41. الامالی، شیخ طوسی، ج۱، ص۱۱.
  42. الخصال، شیخ صدوق، ص۴۷۷، حدیث ۴۱.
  43. مروج الذهب ال، مسعودی، (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۵۵.
  44. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۸۳-۳۸۶.
  45. "إِنَّ اَلرَّزِيَّةَ كُلَّ اَلرَّزِيَّةِ مَا حَالَ بَيْنَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ بَيْنَ كِتَابِهِ"؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۴۳-۲۴۴.
  46. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۸۷.
  47. مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۰۱.
  48. مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۵؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹.
  49. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۴۰۰.
  50. «همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  51. الامامة و السیاسیه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۱۷۵.
  52. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۸۳-۳۸۴.
  53. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۴۷-۲۵۰.
  54. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۸۷-۳۹۰.
  55. «برآنند که نور خداوند را با دهان‌هاشان خاموش گردانند و خداوند جز این نمی‌خواهد که نورش را کمال بخشد هر چند کافران نپسندند» سوره توبه، آیه ۳۲.
  56. کتاب سلیم بن قیس هلالی، سلیم بن قیس، ص۲۰۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۲۹.
  57. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۱-۳۹۲.
  58. رجال الکشی، کشی، ص۴۰ - ۳۹.
  59. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۲-۳۹۴.
  60. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸۶.
  61. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۴۱.
  62. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۴-۳۹۶.
  63. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۴۳.
  64. رجال الکشی، کشی، ص۶۰.
  65. قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۴۴۳.
  66. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۵۴۶، خطبه ۱۷۱.
  67. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۶-۳۹۸.
  68. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۲۴۱-۲۴۲.
  69. أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ اَلْمَرْءَ يَسُرُّهُ دَرْكُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيَفُوتَهُ وَ يَسُوؤُهُ فَوْتُ مَا لَمْ يَكُنْ لِيُدْرِكَهُ فَلْيَكُنْ سُرُورُكَ بِمَا نِلْتَهُ مِنْ آخِرَتِكَ وَ لْيَكُنْ أَسَفُكَ عَلَى مَا فَاتَكَ مِنْهَا وَ مَا نِلْتَهُ مِنَ اَلدُّنْيَا فَلاَ تُكْثِرَنَّ بِهِ فَرَحاً وَ مَا فَاتَكَ مِنْهَا فَلاَ تَأْسَفَنَّ عَلَيْهِ حَزَناً وَ لْيَكُنْ هَمُّكَ فِيمَا بَعْدَ اَلْمَوْتِ ؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۰۵.
  70. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۵۷.
  71. رجال الکشی، کشی، ص۳۹ - ۳۰.
  72. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۳۵۷-۳۵۹ باب الحجه.
  73. تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۲، ص۳۰۱.
  74. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۵۷.
  75. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۳۹۸-۴۰۱.
  76. طبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۵۴.
  77. معجم الصحابه، ابن قانع، ص۵۰۱.
  78. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۶۹.
  79. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۶۷.
  80. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
  81. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۷-۹۳۸.
  82. قاموس الرجاس، شوشتری، ج۶، ص۴۹۱.
  83. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۰۱-۴۰۳.
  84. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۸۹.
  85. اَللَّهُمَّ أَحْيِنِي عَلَى مَا أَحْيَيْتَ عَلَيْهِ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ‏ وَ أَمِتْنِي عَلَى مَا مَاتَ عَلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام‏؛
  86. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۵.
  87. معجم رجال الحدیث، خویی، ج۱۱، ص۲۴۵.
  88. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۳۴.
  89. مرادی، حسین، مقاله «عبدالله بن عباس»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۰۳-۴۰۴.
  90. العبر، ج۱، ص۶۰۹.
  91. بررسی واقعه دزدی عبدالله بن عباس از بیت‌المال، سایت راسخون.
  92. امامت و سیاست، ص۱۱۶.
  93. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۴۹.
  94. اسدالغابه، ج۳، ص۱۸۸.
  95. اسدالغابه، ج۳، ص۱۹۰.
  96. الاستیعاب، ج۲، ص۹۳۴.
  97. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۵۱.
  98. فتوح، ص۷۵۵.
  99. کامل، ج۱۰، ص۲۱۴-۲۱۶.
  100. کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص۲۸۳.
  101. الغارات، ص۲۹۹-۳۰۱.
  102. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۶۵.