سیاست خارجی در قرآن
مقدمه
اسلام دین زندگی است. بنابر این باید فلسفه و سبک زندگی خود را در همه عرصهها از قرآن به دست آوریم. آموزههای سیاسی اسلام بهویژه آموزههای سیاسی قرآن مغفول و مهجور مانده است و آنچه روابط سیاسی امت اسلام را شکل میدهد همان سبکی است که گفتمان غربی بر همه جهان تحمیل کرده است. نظریهپردازی در میان مسلمانان نیز مبتنی بر فلسفه و مبانی و اصول غربی است و تنها تلاشی که صورت میگیرد بومیسازی مفاهیم و برخورد گزینشی با آموزههای وحیانی برای توجیه درستی گفتمان، فلسفه و سبک غربی است. نویسنده در مطلب حاضر بر اساس مبانی و فلسفه اسلامی، نظریه اسلامی در تعامل با دشمنان را تبیین کرده است. البته در این مطلب تنها به یکی از راهبردهای اساسی در سیاست خارجی یعنی تعامل با دشمنان پرداخته شده است.[۱]
غلظت و شدت در تعامل با دشمنان
یکی از اصطلاحات قرآنی در تعامل با دشمنان، واژههای غلظت و شدت است. درک مفهومی این واژگان به ما کمک میکند تا چارچوبهای راهبردی تعامل با دشمنان را درک کرده و نظریه سیاسی تعامل با دشمن را ارائه داده و در حوزه عمل سیاسی به کار گیریم. در آموزههای قرآنی تعامل با دیگرانی که دشمهن هستند در شرایط گوناگون به دقت ارزیابی و دستورالعملهایی صادر شده است. به عنوان نمونه از هر گونه ارتباط به شکل ولایت و تولی[۲] و اتخاذ بطانه منع شده است.[۳]فهم اینکه مراد از ولایت چیست میتواند نشان دهد ولایتی که برای اولیای امور مسلمانان واجب دانسته شده نمیتواند در حق دشمنان تحقق یابد. همچنین فهم مفهوم بطانت میتواند محدوده و خطوط قرمز تعامل با دشمن را نشان دهد. یکی از راهبردهای اساسی اسلام در حوزه عمل سیاسی با دشمن، غلظت و شدت است. البته میان این دو واژه تفاوت است؛ غلظت به گروهی از دشمنان و شدت نسبت به گروهی دیگر انجام میگیرد. به این معنا که شرایط دشمنی و عداوت و نیز حجم و گستره آن تعیینکننده رفتار مسلمانان نسبت به دشمنان است. در مرتبهای تنها غلظت و در مرتبهای شدت لازم است. با این همه این دو نوع عمل سیاسی در قبال دشمنان نه به عنوان یک ساز و کار و برنامه و سیاست مقطعی بلکه به عنوان یک راهبرد اساسی و از اصول سیاستهای اسلامی در اندیشه سیاسی اسلام و اصول و قواعد سیاست خارجی مطرح شده است.[۴]
تفاوت مفهومی غلظت و صلابت
برخی گفتهاند که دو واژه صلابت و غلظت از نظر مفهوم و معنا نزدیک به همند، اما خصوصیت معنایی ستایشی و مثبت بودن صلابت، آن را از غلظت متمایز میکند؛ زیرا غلظت به معنای شدت و سختی است چنانکه برخی گفتهاند: غَلُظَ الشَّیْءُ:اِشْتَّدِّ وَ قوی و صعب؛ غلیظ شدن چیزی به معنای مستحکم، سختی و دشواری آن است. این بدان معناست که تفاوت و تمایزی هر چند اندک میان صلابت و غلظت وجود دارد؛ چراکه «غلظت» در بیشتر موارد، حامل بار منفی است. مانند: «عذاب غلیظ» یعنی عذاب سخت و دردناک. [۵] همچنین خداوند در آیه ۱۵۹ سوره آل عمران تعبیر «غلیظ القلب» را به عنوان یک حالت منفی بیان میکند؛ چنان که در تعبیر «ملائکهً غلاظ شداد؛ فرشتگان سختگیر و نیرومند» از غلظت بار منفی و ضد ارزشی اراده شده است. از سوی دیگر با نگاهی به آیاتی از جمله ۲۱ و ۱۵۴ سوره نساء و ۷ سوره احزاب که تعبیر «میثاقا غلیظا» پیمان غلیظ را دارد معلوم میشود که بار منفی برای غلظت ثابت نیست؛ چراکه به معنای استحکام و استواری پیمان است. همچنین در تعبیر خداوند: ﴿فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ﴾؛ سپس محکم و سخت شد و بر پای خود ایستاد». بار منفی وجود ندارد؛ زیرا در این کاربرد واِه غلظت به معنای استحکام و نیرومندی گیاه برای استقلال و سر پا و استوار شدن به کار رفته که امری مثبت و ارزشی بیان میکند. پس میتوان گفت که غلظت، حالت و یا کیفیتی است که با توجه متعلق آن میتواند امری مثبت و ارزشی یا منفی و ضد ارزشی باشد. بنابراین نمیتوان مولفه مثبت و منفی را عامل تفاوت میان صلابت و غلظت و فرق میان آن دو دانست. گاه در آیات قرآنی در مقابل غلظت واژه «لین» به معنای نرمی در خلق و خوی به کار رفته است.[۶] به این معنا که برای پیامبر(ص) صفت لین به جای غلظت قلب اثبات میشود تا نشان دهد که این دو در تقابل با یکدیگر هستند.[۷]
غلظت و شدت در سیاست خارجی
برای درک چگونگی تعامل با دشمنان درک واژگان و اصطلاحات قرآنی بسیار مهم است. نگاه به مفاهیم لغوی و تفسیری به ما کمک میکند تا مفاهیم و اصطلاحات قرآنی را بهتر درک و فهم کرده و نظریههای قرآن را درباره مسائل و موضوعات استنباط کنیم. بنابراین با مراجعه به منابع لغوی کهن و تفاسیر ارزشمند میتوان بخشی از این حقیقت مفهومی را به دست آورد. یکی از واژگان قرآنی در سیاست خارجی واژه «شدت» است. «شدت» در لغت به معنای قوت، سختی و صلابت است. این کلمه در آیات قرآن بارها به کار رفته است. این واژه گاه در وصف دوزخ و عذاب دوزخیان و گاه در بیان رفتار مسلمانان با دشمنان مورد استفاده قرار گرفته است. از جمله در آیه ۲۹ سوره فتح «اشداء» به عنوان راهبرد و سیاست دائمی مسلمانان در قبال دشمنان مطرح میشود. در این آیه «شدت» و «رحمت» که دو صفت متضاد است، به عنوان صفات پیامبر(ص) و پیروانش معرفی میشود تا نشان دهد که این گونه کنش و واکنش از سوی مسلمانان یک صفت همیشگی است نه یک سیاست مقطعی و تاکتیک سیاسی و سازوکاری برای شرایط خاص.
خداوند در آیه ۱۲۳ سوره توبه نیز درباره سیاست خارجی اسلام و مسلمانان در قبال دشمنان میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفَّارِ وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ﴾[۸]. همین عبارت و مفهوم در آیه ۷۳ سوره توبه این گونه مورد تأکید قرار گرفته است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾[۹].[۱۰] همچنین در آیه ۲۹ سوره فتح میفرماید: ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا﴾[۱۱]؛ کلمه «استغلاظ» به معنای رو به غلظت نهادن و ستبر شدن است؛ و این حالت و کیفیت به گیاه کمک میکند تا قوی و غلیظ شده و مستقلا روی پای خود بایستد. این آیه به این نکته نیز اشاره میکند که خدای تعالی در مؤمنین برکت قرار داده است. از این رو روز به روز به عده و نیروی آنان اضافه میشود تا به جایی از قدرت و قوت برسند که مستقل از دیگران بتوانند مقاصد خود را پیش برند و فلسفه و سبک زندگی اسلامی را تحقق بخشند. همین استقلالطلبی و ایجاد یک گفتمان رقیب در برابر گفتمان دشمن است که موجب خشم و غیظ دشمن میشود و خداوند در برآیند استقلالیابی مسلمانان میفرماید که هدف از استقلال بخشی به مسلمان آن است که: ﴿لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ﴾ تا خداوند به وسیله آنان کفار را به خشم آورد.
البته گاه خداوند به رهبری و به تبع ایشان به امت فرمان میدهد: واغلظ علیهم؛ که به معنای بر آنان سخت بگیر است. این سختگیری از آن روست که دشمن داخلی نتواند با دشمن خارجی همپیمان شود. این صفت برای برخی از فرشتگان نیز بیان شده است. خداوند در قرآن میفرماید: ﴿عَلَيْهَا مَلَائِكَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَيَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ﴾[۱۲]. مجمعالبیان مینویسد: در آیه «﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ و آنان باید در شما شجاعت و خشونت بیابند». به باور «ابنعباس» واژه «غلظهً» در آیه شریفه به مفهوم شجاعت و شهامت است و به باور «مجاهد» به معنای سختی و تندی؛ و از دیدگاه «حسن» به مفهوم شکیبایی و پایداری در جهاد است. با این بیان تفسیر آیه این است که: کفرگرایان و تجاوزکاران از شما دست بردار نخواهند بود، از این رو باید آنان خشونت و سختگیری عادلانه و بجا را از شما احساس کنند تا دست از شرارت بردارند. برخی از مفسران چون تفسیر نمونه میگویند: معنای «غلظهً» در جمله ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾ شدت و سرسختی نشان دادن به خاطر خداست، و معنایش این نیست که با کفار خشونت و سنگدلی و بداخلاقی و قساوت قلب و جفا و بیمهری نشان دهید؛ زیرا این معنا با هیچ یک از اصول دین اسلام سازگار نیست و معارف اسلامی همه آن را مذمت و تقبیح کردهاند و آیات مربوط به جهاد هم از هر تعدی و ظلم و جفایی نهی کرده، که شرحش در سوره بقره گذشت.
دومین دستوری که در زمینه جهاد، در آیه فوق میخوانیم، دستور شدت عمل است، آیه میگوید دشمنان باید در شما یکنوع خشونت احساس کنند: ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾. اشاره به اینکه تنها شجاعت و شهامت درونی و آمادگی روانی برای ایستادگی و مبارزه سرسختانه با دشمن کافی نیست، بلکه باید این آمادگی و سرسختی خود را به دشمن نشان بدهید و آنها بدانند در شما چنین روحیهای هست و همان سبب عقبنشینی و شکست روحیه آنان گردد، به تعبیر دیگر وجود قدرت کافی نیست، بلکه باید در برابر دشمن نمایش قدرت داد. و لذا در تاریخ اسلام میخوانیم که به هنگام آمدن مسلمانان به مکه برای مراسم زیارت خانه خدا پیامبر(ص) به آنها دستور داد به هنگام طواف با سرعت راه بروند بلکه بدوند و شدت و سرعت و ورزیدگی خود را به دشمنانی که ناظر آنها بودند نشان دهند. در داستان فتح مکه نیز میخوانیم که پیامبر(ص) شب هنگام دستور داد مسلمانان همگی در بیابان آتش بیفروزند تا مردم مکه به عظمت ارتش اسلام آشنا شوند و اتفاقا این کار در روحیه آنها اثر گذاشت و نیز دستور داد که ابوسفیان، بزرگ مکه را در گوشهای نگهدارند و ارتش نیرومند اسلام در مقابل او رژه روند و در پایان آیه به مسلمانان با این عبارت نوید پیروزی میدهد که بدانید خدا با پرهیزکاران است.
این تعبیر ممکن است علاوه بر آنچه گفته شد، اشاره به این معنی نیز باشد که توسل به خشونت و شدت عمل باید توام با تقوا باشد و هیچگاه از حدود انسانی تجاوز نکند. در تفسیر نمونه همچنین آمده است: در قرآن کریم دو کلمه «غلظت» و «شدت» که هر دو مترادف با خشونت هستند به کار رفتهاند. این واژهها به معنی درشتی، تندخویی، صلابت و سختی هستند و در مقابل واژه «رقت» به معنی نرمی و مهربانی به کار میرود. در آیات قرآن، دو واژه غلظت و شدت همانگونه که مفسرین گفتهاند به معنای لغوی خود بکار رفتهاند: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ﴾[۱۳] ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾[۱۴]
در این آیات به خوبی راهبرد تعامل مسلمانان با یکدیگر و دشمنان به شکل صفت دائمی مطرح میشود. خداوند در این آیات، غلظت نسبت به دشمنان را در برابر لینت و رحمت نسبت به مسلمانان قرار میدهد. اینکه خداوند میفرماید: ﴿وَلْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً﴾؛ به این معنا نیست که شما به آنان حمله کنید، بلکه به این معناست که شما باید بهگونهای قدرتمند، با صلابت و مقاوم و شجاع باشید که بیگانگان و دشمنان در شما نفوذ نکنند و ستبری و عظمت شما به گونهای باشد که هیچ روزنه و راه نفوذی را دشمن در میان شما پیدا نکند. غلظت و صلابت شما موجب میشود تا دشمن در شما طمع نکرده و از ترس شما رعب در دل داشته باشد. در آیه ۲۹ سوره فتح شدت را در برابر کلمه رحمت قرار میدهد و سپس با تمثیل گیاه بیان میکند که مسلمانان باید از نظر غلظت و استواری و صلابت به جایی برسند که در همه امور استقلال داشته باشند و بر پای خود استوار بوده به طوری که دشمن از همین استقلال ایشان گرفتار خشم درونی و غیظ کشنده شود ولی نتواند کاری بکند و به سبب عدم نفوذ در خود و بر خود بپیچد.[۱۵]
شدت و صلابت رهبری و مردم
از آیات قرآن به دست میآید که غلظت و شدت نسبت به دشمنان میبایست در همه افراد ملت اسلام از امام تا امت نهادینه شده و بهعنوان یک صفت درآید. این بدان معناست که جامعه اسلامی از یک ساختار نهادینه شده غلظت و شدت با دشمن برخوردار است، بهگونهای که راه نفوذی برای دشمن نمیماند و سختگیری و شدت عمل مسلمانان در مواقع ضروری در کنار غلظت همیشگی، امری است که باید مورد توجه قرار گیرد. به سخن دیگر، غلظت یک صفت دائمی برای جامعه اسلامی است ولی شدت عمل تنها در زمانی است که لازم است تا دشمن را بر سر جای خود نشاند. با این همه هر دو یک راهبرد اساسی در جامعه اسلامی و سیاست خارجی اسلام است.
از نظر آموزههای اسلامی غلظت و شدت از فضایل اخلاقی مسلمان در قبال دشمنان است، همانگونه که رحمت و نرمی لینت از صفات مسلمان نسبت به همکیشان است. در زندگی انسان به ویژه پیشوایان و رهبران اجتماعی و سیاسی، گاه صلابت و قاطعیت نه تنها شایسته و نیک، که ضرورت اجتنابناپذیر است، اگر سختگیری و صلابت در برخورد با بزهکاران، قانونشکنان و مجرمان داخل جامعه و یک قلمرو سرزمینی یا فکری، صورت نپذیرد، بزهکاران احساس امنیت میکنند و فضای عمومی جامعه دچار ترس، ناامنی، وحشت و سلب آسایش میگردد و هرج و مرج فراگیر میشود، چنانکه اگر سخت رفتاری و قاطعیت در برابر دشمنان بیرونی نباشد، سلطهطلبان و تجاوزگران، استقلال و حاکمیت ملی را زیر پای میگذارند. از این رهگذر است که هم عقل انسانی و هم شریعت اسلامی، صلابت و قاطعیت را در مواردی بایسته و روا شمرده و برای رهبران اجتماعی جزو بایدها و صلاحیتهای لازم در عهده داری مقام و منصب زعامت دانسته است، از این رو، پیامبر اسلام(ص) در عین کمال رأفت و مهربانی که با مردم داشت، از صلابت، قاطعیت و برخورد سخت با حقستیزان نیز بهره وافر داشت، که اگر جز این میبود، نمیتوانست الگوی جامع کمالات انسانی قرار گیرد.قلمرو قاطعیت و صلابت پیامبر(ص)، کاملا مشخص بود. یکی از قلمروها را باید همان عرصه اجرای حدود و احکام اسلامی و برخورد با مشرکان کافران و لجوج دانست که حق را نه از سر ناآگاهی و پی نبردن به حقیقت بلکه از سر ستیز و دشمنی نمیپذیرفتند. عرصه دیگر غلظت و شدت، منافقان و برخی از مجرمان و بزهکاران است. اینان هر چند که در جمع مسلمانان و در پوشش و ظاهر اسلامی میزیستند ولی میبایست نسبت به آنان شدت عمل داشت و اجازه نداد تا هنجارشکنی کرده و جامعه را از درون از مظاهر و ارزشهای اسلامی و اخلاقی تهی کنند.[۱۶]
قوت به جای قدرت
در آموزههای قرآنی در فرهنگ سیاسی قرآن و اصطلاحات سیاسی آن، واژهای به نام قدرت وجود ندارد بلکه واژگانی چون ولایت، قوت، ملک، عزت و مانند آن است که به کار گرفته شده است؛ زیرا قدرت به معنای توانایی انجام و یا ترک اختیاری عمل، نمیتواند بازتاب فلسفه و هدف از رهبری جامعه در ابعاد اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مانند آن باشد. واژه ملک به معنای پادشاهی، حکومت و حاکمیت به کار رفته است؛ زیرا حاکم، اختیاردار جامعه و همانند مالک آن است؛ اما این عبارت بار معنایی مثبتی را که خداوند از فسلفه آفرینش و رهبری جامعه ایمانی خواسته، بر نمیتاباند، از این رو در فرهنگ سیاسی اسلام اصطلاح «ولایت» جایگزین ملک و پادشاهی و مانند آن شده است. در اصطلاح قرآنی همچنین به جای قدرت از واژه قوت استفاده شده تا بیانگر توانمندی نظام سیاسی باشد. از نظر قرآن، قوت، لازم و ضرورت سیاسی است و دولت اسلامی باید تمام فکر و ذکرش کسب قوت باشد نه قدرت؛ زیرا تفاوت قوت و قدرت در این است که قوت همان نیرو و توان است و قدرت، توانایی. به این معنا که انسان تا توان و نیرو نداشته باشد نمیتواند توانایی در انجام و ترک چیزی داشته باشد. گاه میشود که انسانی نمیتواند ترک عملی را داشته باشد؛ زیرا توان و نیروی آن را ندارد، اما گاه دیگر با آنکه توان و نیرو دارد، با اراده و اختیار خود، به ترک عملی اقدام میکند.[۱۷]
تأکید قرآن بر بازدارندگی
خداوند در آیه ۶۰ سوره انفال میفرماید: ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ﴾[۱۸]. پس دولت و نظام اسلامی باید دنبال قوت باشد، تا توانایی اعمال قدرت به شکل انجام یا ترک عملی را داشته باشد و لازم نیست که حتما آن توان به شکل عملی به کار گرفته شود، بلکه وجود توان عالی در نظام اسلامی، خود به تنهایی نیروی بازدارنده است که در قرآن از آن به «ارهاب» تعبیر شده است. ارهاب به معنای به رهبت افکندن و ترساندن است که بیاعمال قدرت و تنها بر اساس توان موجود به دست میآید. وقتی به چهره شیر نر نگاه میشود، ابهت سیمای او ترس و رعبی در بیننده میافکند که نیازی به اعمال غرش هم نیست. نظام اسلامی باید اینگونه توان و قوتافزایی داشته باشد بیآنکه اعمال قدرتی کند تا اهداف و مقاصد خود را برآورده کرده و ترس و رعب در دشمن ایجاد کند و در یک کلمه بازدارندگی هدف از کسب قوت است.[۱۹]
نقش قوت در سیاست خارجی
چنانکه بیان شد، در سیاست داخلی و خارجی نظام اسلامی باید چنان قوت و توانی باشد که خود نقش بازدارندگی را ایفا کند. اگر حکومت و نظام ولایی بخواهد از اقتدار سیاسی برخوردار باشد و مرکز و محور باشد لازم است تا آنچنان توان و قوتی داشته باشد که همه جذب مرکز شده و در محور آن به گردش درآیند. این توان و قوت به نظام سیاسی اسلامی کمک میکند تا دشمن داخلی را در سرجایش بنشاند و دشمن خارجی را از ترس به عقبنشینی وادارد. کسب قوت به میزان استطاعت در همه اشکال، لازمه حکومت و حاکمیت اسلامی است، اما هرگز به معنای اعمال آن به شکل قدرت نیست. از این رو نظام اسلامی میتواند از همه ابزارهای تولید توان و قدرت سود برد بی آنکه آن را در قالب قدرت به نمایش بگذارد.
پس کسب قوت هرگز به معنای اعمال آن به شکل قدرت نیست؛ زیرا در سیاست، اعمال قدرت گاه نه تنها مفید و سازنده نیست، بلکه نتیجه عکس میدهد؛ اما نمایش قوت همواره نتیجه مثبت و سازنده دارد و هرگز نتیجه عکس و منفی را موجب نمیشود؛ چراکه نمایش قوت در قالب جنگ نرم و روی روان مخاطب و قلب و دل او تاثیر میگذارد در حالی که اعمال قدرت در قالب جنگ سخت و بر تن و فیزیک اثر میکند که در بسیاری اوقات نیز تاثیر مطلوب و موثری ندارد؛ زیرا در هنگام قدرتنمایی و اعمال آن، ضعفها مشخص میشود و نقاط کور و تاریک آشکار شده و دشمن میزان اعمال قوت را ارزیابی کرده و به خود اجازه میدهد تا راه گریز و مقابله را بیابد. اما همیشه ترس به عنوان برادر مرگ تاثیرات مخربتر و پایدارتری را از خود به جا میگذارد. پس به جای آنکه اعمال قدرت و قدرتنمایی شود باید قوتنمایی داشت.[۲۰]
فلسفه تاریخ، مقیاس موزانه قوت
قوت اسلامی در برابر قوت طاغوتی است؛ زیرا حق در برابر باطل است و باطل میکوشد تا قوتنمایی داشته باشد. رابطه دولت اسلامی به عنوان نماد حق با دولتهای دیگر مبتنی بر همین معیار است. به این معنا که دولتهای دیگر یا علیه حق هستند یا در برزخ میان حق و باطل میگردند. آنکه علیه حق است، باطلی است که هرگونه ارتباط با او جز برای ارهاب و یا بازدارندگی نیست، اگر ارتباط فرهنگی است برای این است که حق به آنان ابلاغ شده و اتمام حجت شود.[۲۱] اما کشورها و قوتهای دیگری که در میان برزخ حق و باطل گیر افتادهاند، تعامل با آنان نیز از همین منطق ناشی میشود با این تفاوت که نرمی بیشتر در چارچوب تعهدات و الزامات میان دولت اسلامی و آن قوتهای دیگر امکانپذیر است. از این رو میتوان در یک چارچوب عزتمدارانه با آنان تعامل کرد تا آنان را نیز از دنیای برزخی به سمت حق سوق داد و به جرگه حق کشاند. اگر مقاومتی داشته باشند و علیه ابلاغ حق موضعگیری کنند، آنان نیز در نهایت در جرگه باطل قرار خواهند گرفت. بر اساس آموزههای قرآنی، قوت اسلامی میبایست معطوف به طرد و بازدارندگی قوت باطل باشد. حمایت از مستضعفان و مظلومان در برابر مستکبران و ظالمان در دستور کار قرار میگیرد [۲۲]؛ چراکه قوت اسلامی همانطوری که نمیتواند در کنار مجرم و پشتیبان آن باشد[۲۳] همچنین نمیتواند در برابر ظلم ظالمان و استضعاف مستکبران ساکت و خاموش بنشیند[۲۴] قوت اسلامی باید طوری جهتدهی شود که آرمانهای اسلامی که فلسفه تاریخ، آن را به عنوان یک حقیقت انکارناپذیر تأیید کرده تحقق یابد. بنابراین طرح جهانیسازی اسلام در کنار فرآیند جبری و تاریخی جهانی شدن اسلام میبایست در دستور کار قرار گیرد.[۲۵]
ایده جهانیسازی اسلام
آموزههای قرآنی میگوید که این اسلام است که به عنوان حق بر جهان حاکمیت مییابد. [۲۶] این حاکمیت در همه جنبههای سیاسی، نظامی، اجتماعی، فرهنگی، عقیدتی و مانند آنها است؛ زیرا حاکمیت دین اسلام به معنای حاکمیت فلسفه و سبک زندگی اسلامی است که همه ابعاد زندگی بشر را تحت تاثیر مستقیم خود قرار میدهد. بر این اساس، راهبردها و سیاستهای و برنامههای نظام اسلامی میبایست جهانیسازی و جهانی شدن اسلام باشد؛ یعنی اگر جبر تاریخی و فلسفه تاریخ به سمت جهانی شدن اسلام است، برنامه و طرح نظام اسلامی باید اعمال قوت برای جهانیسازی باشد. در حوزه اصول دین و کلام اسلامی این امر فراتر از علم فقه به اثبات رسیده است که هیچ سلطه و راه نفوذی برای کافران بر مسلمانان و مؤمنان نیست: ﴿وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا﴾[۲۷] این بدان معناست که قوای اسلامی میبایست به گونهای مورد بهرهبرداری قرار گیرد که سلطه و نفوذی برای کافران بر مسلمانان و مؤمنان فراهم نشود و راه را بر آنان سد کند.
خداوند شرط اصلی برتری را در قاعده مطرح آیه ۱۱۴ سوره نساء و نیز ۱۳۹ سوره آل عمران دانسته است. در حقیقت اتصال شخص و دولت به حق و محور قرار دادن آن قوت و عزت میآورد و راه را بر دشمنان سد میکند و اجازه نمیدهد تا باطل چیره شود و اعمال قدرت کند. بر اساس آموزههای قرآنی، قوت و عزت تنها با اتصال به قوت و عزت الهی به دست میآید و هرگونه چرخشی در این مدار، شدنی است؛ چراکه «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» است و خداوند بارها عزت و قوت را به خود نسبت داده[۲۸] و هرگونه تبدل و تغییری را بر مدار آن قرار داده است. از نظر قرآن در جهان، دو جریان سلطه وجود دارد که یکی حق و دیگری باطل است؛ یک جریان سلطه، معطوف به پرستش خدای متعال است که بر محور پیامبران است و دیگری جریان سلطهای است که باطل آن را مدیریت میکند و فرعونیان و طاغوتیان و مستکبران و ظالمان و کافران آن را به کار میگیرند. در حقیقت، قوت در جامعه بشری در قالب ملک و سلطه میتواند معطوف به حق یا باطل باشد. اگر بخواهیم قوت حق را در سلطه سیاسی در درون و بیرون مرزها به نمایش گذاریم میبایست نخست به اصل اولی ایمان توجه و تأکید داشته باشیم. این یعنی اینکه ما در برابر هیچ سلطه دیگری جز ملک حق تعالی سرفرود نمیآوریم و زیر بار هیچ قوت دیگری نمیرویم و به حول و قوت الهی، جهان را مدیریت و از خود دفاع میکنیم.[۲۹]
چیستی و اهمیت دفاع
اصولا دفاع به معنای دفع و راندن و دور کردن است؛ بنابراین بازدارندگی از عناصر اصلی آن است. هدف در سیاستهای دفاعی، سلطه و غلبه نیست، بلکه دفع و دور کردن دشمن از هرگونه تعرض است. از همینرو، باید سیاست دفاعی بر مبنای سیاست بازدارندگی باشد که دشمن را مرعوب کرده و میترساند و از رعب و رهب به خود جرات تعرض و هجوم نمیدهد. بر همین اساس، تقویت بنیه نظامی و بهرهگیری از همه توان در حد استطاعت از تجهیزات و نفرات در راستای جنگ نرم و جنگ روانی از ضروریات دفاع است.[۳۰] به سخن دیگر، دفاع از مادّه «دفْع» به معنای دور نمودن چیزی است. اگر این واژه با کلمه «اِلی» متعدّی شود به معنای رساندن و پرداختن آمده است؛ و در صورتی که با کلمه «عن» متعدّی شود به معنای حمایت است. [۳۱] دفع غیر از رفع است؛ زیرا دفع به معنای پیشگیری و اجازه ندادن تحقق چیزی است؛ در حالی که رفع نسبت به چیزی به کار میرود که تحقق یافته و باید برداشته شود. واژه دفع، در اصطلاح فقهی، تکلیفی است برای پیشگیری از آسیبهایی که اساس اسلام، نظام سیاسی و امت اسلام را تهدید میکند و یا جان و مال و آبروی انسان را هدف قرار میدهد.[۳۲] همچنین دفاع، در اصطلاح حقوقی، همان جوابی است که اصحاب دعوی به یکدیگر میدهند. این پاسخ و جواب به معنای اعم آن میتواند شامل ایرادات هم باشد که به طرف مقابل در دعوا داده میشود.[۳۳]
بر اساس آموزههای قرآن، دفاع انسانها در برابر متجاوزان امری فطری است و بر همین اساس اسلام که دین فطرت است[۳۴] آن را تجویز کرده و بلکه گاه واجب دانسته است. گزارشهای قرآن حاکی از این است که دفاع، حقّی مشروع در شریعتهای آسمانی برای انسان بوده و خداوند در تمام شرایع آن را مشروع و بلکه در شرایطی واجب دانسته است.[۳۵] قرآن فلسفه و هدف دفاع را دفع تهاجم دشمن و جلوگیری از ظلم دانسته[۳۶] و در آیه ۲۵۱ سوره بقره نیز دفع فساد از زمین را دلیل تشریع و جواز دفاع برشمرده است. بنابراین مهمترین فلسفه دفاع را باید دفع ظلم و تأمین امنیت برای مظلوم دانست.[۳۷] دفاع از نظام سیاسی الهی بهویژه رهبران امت بر عهده همه مسلمانان است.[۳۸] خدا میفرماید: ای کسانی که ایمان آوردهاید! صبر کنید و ایستادگی ورزید! و مرزها را نگهبانی کنید و از خدا پروا نمایید! امید است که رستگار شوید.[۳۹] امامصادق(ع) در معنای «رابطوا» فرمودهاند: رباط ادنی ما هستیم، پس هر کس در دفاع از ما جهاد کند، از پیامبر دفاع کرده است.[۴۰]
همچنین بر امت و نظام سیاسی لازم است تا از همه سرزمینهای اسلام و اماکن مقدس دفاع کرده و امنیت آن را تأمین کنند. خدا میفرماید: همان کسانی که بهناحق از خانههایشان بیرون رانده شدند، آنها گناهی نداشتند جز اینکه میگفتند: پروردگار ما خداست و اگر خدا بعضی از مردم را با بعض دیگر دفع نمیکرد، صومعهها و کلیساها و کنیسهها و مساجدی که نام خدا در آنها بسیار برده میشود سخت ویران میشد؛ و قطعا خدا به کسی که او را یاری میکند، یاری میدهد؛ چراکه خدا سخت نیرومند شکستناپذیر است.[۴۱] آیات بسیاری درباره دفاع از وطن و سرزمین اسلامی و مسلمانان وارد شده از جمله در آیات ۳۹ و ۴۰ سوره حج ضمن بیان جواز و مشروعیّت دفاع از وطن، برای اخراجشدگان در اثر ظلم و ستم و ترغیب ایشان به یاری مدافعان از وطن خویش، دفاع را حافظ عدالت فراگیر و تأمین امنیت عمومی دانسته است.[۴۲]
اصول سیاست دفاعی نظام اسلامی
دشمنی مقابل دوستی و محبّت، به معنای کراهت، نفرت، عداوت و خصومت آمده است.[۴۳] برخی از دشمنیها ریشه در جهالت دارد، اما برخی از آنها از روی علم و آگاهی است. خصم در زبان عربی به چنین دشمنی اطلاق میشود؛ زیرا «خَصِمْ» به کسی گفته میشود که به شدّت در پی دشمنی است با اینکه حق، نزد او آشکار است. [۴۴] بنابراین، چنین دشمنی چیزی جز دشمنی باطل علیه حق نیست و از آنجا که باطل هیچ معیاری را مراعات نمیکند و تنها در صدد دستیابی به نتیجه و هدف از هر راهی است، دشمنیهای خصمانه و آگاهانه، بسیار خطرناک و زیانبار است. از این رو، دشمنشناسی و آگاهی نسبت به چنین دشمنانی لازم و ضروری است تا بتوان ابزارهای دفاعی مناسب و حق مدارانه و عدالت گرایانهای فراهم آورد. دشمنان باطل در برابر اهل حق، کارهایی میکنند که آثار زیانباری بر حق و اهل آن بهجا میگذارد. از جمله این آثار میتوان به مواردی چون: آزار و اذیّت رساندن به آنان در صورت سلطه بر مؤمنان[۴۵]، گمراهی از راه حق[۴۶]، ظلم و بیعدالتی[۴۷]، تعدی و تجاوز[۴۸]، تحقیر و توهین[۴۹]، مجادله [۵۰]، جنگ ویرانگر و قتل[۵۱]، فریب کاری[۵۲]، مکر و حیله[۵۳]، نابودی جوامع[۵۴] و مانند آنها اشاره کرد. ریشه دشمنی اهل باطل از کفار و مشرکان و منافقان نسبت به اهل ایمان و حق، اموری چون استکبار[۵۵]، انکار ربوبیت الهی[۵۶]، تضاد اعتقادی[۵۷]، شیطنت ابلیس و شیطان[۵۸]، غرور[۵۹]، فراموشی معارف الهی و فطرت پاک[۶۰] و مانند آنها است.
با آنکه دشمنان باطل هرگونه وسیلهای را در برخورد استفاده میکنند، اسلام در حوزه برخورد با آنها و دفاع از حق و حقانیت، رویهای مبتنی برحق و عدالت در پیش گرفته است. از مهمترین اصول در حوزه دفاعی نسبت به دشمنان میتوان به برخی موارد زیر در حد گنجایش مقاله اشاره کرد:
- دشمنشناسی: یکی از مهمترین سیاستهای دفاعی در قبال دشمنان، دشمنشناسی است. از همینرو قرآن به روشهای گوناگون اطلاعاتی را از دشمنان و شیوههای آنان ارائه میدهد تا فریب سیاستهای دروغین دشمنان را نخورند و موجبات شکست فراهم نشود. خدا از تبلیغات فریبنده دشمنان در جنگ نرم و روانی برای افزایش یاران و اهداف دیگر[۶۱]، روابط مرموز پنهانی و کنایی و اشاری میان دشمنان، دروغ پردازی و افترا به رهبران، رفتارهای مجرمانه ضدقانونی و اخلاقی[۶۲]، مجادلهپردازی در حقایق آشکار[۶۳] و مانند آنها به عنوان سیاستها و سازوکارهای دشمن در تقابل با اسلام و نظام اسلامی سخن به میان آورده است. از آنجا که دشمن در کمین امت است تا به هر شکلی نفوذ کرده و به اهداف پلید سلطه خویش برسد، امت و نظام سیاسی باید هوشیار باشد تا جاسوسانی از شهروندان اهل کتاب، منافقان و مسلمانان سست ایمان، در خدمت دشمنان قرار نگیرند و یا ارتباط دوستی و علاقه پنهانی و ولایت مدار میان مردم و دشمن ایجاد نشود؛ زیرا این امور ممنوعیت داشته و حتی جرم تلقی میشود و دشمن از این روشها و سازکارها برای رسیدن به اهداف خویش استفاده میکند.[۶۴]
- سرکوب دشمن: از مهمترین سیاستهای دفاعی نظام سیاسی در برابر دشمن، سرکوب آنان پیش از ضربه زدن است. سیاستهای دفاعی باید به گونهای باشد که دشمن از هرگونه رفتار خطرناک پرهیز کند و حتی گرفتار رعبی شود که از جنگ دست بردارد. البته دستیابی به این مهم، در سایه ایمان و توکل و تفویض امور به خدا با فراهم آوری همه ابزارهای پیشگیری شدنی است.[۶۵] این سرکوبی باید تا جایی ادامه یابد که فتنهگری وجود نداشته باشد. خداوند میفرماید: با آنان بجنگید تا دیگر فتنهای نباشد و دین مخصوص خدا شود. پس اگر دست برداشتند تجاوز جز بر ستمکاران روا نیست.[۶۶] همچنین سرکوب باید به گونهای باشد که خوار و ذلیل در برابر اسلام و نظام سیاسی شوند و جرات و جسارت حمله نداشته باشند.[۶۷]
- سیاست ارهاب و ارعاب: از مهمترین سیاستهای دفاعی که سیاست بازدارندگی نیز هست، تقویت بنیه دفاعی نظام سیاسی و کشور در برابر دشمنان با بهرهگیری از هر نوع امکانات و تجهیزات و نفراتی است که برای نظام سیاسی و امت، استطاعت و توان فراهمآوری آن وجود دارد. از همینرو خدا تقویت بنیه نظامی با تمام توان تا حدّ ترسانیدن دشمنان خدا و مؤمنان راوظیفه ای برعهده مسلمانان و نظام اسلامی دانسته و هرگونه تأمین و پرداخت هزینه در این راه را از مصادیق انفاق در راه خدا شمرده است. خدا میفرماید: و هر چه در توان دارید از نیرو و اسبهای آماده بسیج کنید تا با این تدارکات دشمن خدا و دشمن خودتان و دشمنان دیگری را جز ایشان که شما نمیشناسیدشان و خدا آنان را میشناسد بترسانید؛ و هر چیزی در راه خدا خرج کنید، پاداشش به خود شما بازگردانیده میشود و بر شما ستم نخواهد رفت.[۶۸]
- افشاگری: در حوزه دفاعی باید از روش افشاگری در مجامع عمومی و بینالمللی بهره گرفت تا ظالم در موضع ضعف قرار گیرد و نتواند برای خود پشتیبانی و حمایتی به دست آورد. در حقیقت استفاده از روش جنگ نرم و جنگ روانی علیه ستمگر از سیاستهای دفاعی در نظام سیاسی اسلامی است.[۶۹]
- احقاق حق: احقاق حقوق مظلومان و تأمین آزادی آنان برای ابراز عقیده خود و تأمین حقوق از دست رفته در برابر ظالمان متجاوز از هر آیین و مسلک و جغرافیایی لازم است و سیاست دفاعی نظام اسلامی باید در این راستا ساماندهی و جهتگیری شود.[۷۰] در همین راستا، بازپسگیری وطن از متجاوزان و بازگشت به وطن از سوی آوارگان، از برکات دفاع نظامی است که از سوی امت و نظام سیاسی اعمال میشود.[۷۱]
- اخلاق مداری: رعایت اخلاق نیک و برخورد مناسب با دشمنان در اوج درگیری و جهاد، از اصول اساسی در سیاست دفاعی نظام اسلامی است؛ زیرا هرگز حق و عدالت و اخلاق فدای سلطه و یا دفاع نمیشود و اصل حاکم بر همه رفتارها و گفتار است؛ چراکه هرگز هدف وسیله را توجیه نمیکند؛ افزون بر اینکه هدف اصلی اسلام و آموزههای آن، انسان موحدی است که همه زندگی خود را بر عدل و احسان و اکرام سامان میدهد؛ بنابراین، هرگز این اهداف متعالی نباید نادیده و کنار گذاشته شود. از نظر قرآن، هدف، انسانسازی است و رفتارها و کردارهای امت و امام باید به گونه ای باشد که موجب تغییر رفتار در مردم و امتهای دیگر شود. خدا میفرماید: و نیکی با بدی یکسان نیست بدی را با آنچه بهتر است، دفع کن! آنگاه کسی که میان تو و میان او دشمنی است، گویی دوستی یکدل می گردد.[۷۲] البته در رابطه با دشمنان عنود و کینهتوز که جز به نابودی اسلام و مسلمانان نمیاندیشند بر اساس قاعده اشداء علیالکفار باید رفتار کرد.
- تنشزدایی: اسلام خواهان صلح و دوستی است و هرگز به جنگ آغاز نمیکند و جهاد مقدس را پیش نمیگیرد، مگر آنکه برای دفاع از خود یا مظلوم و مستضعفی باشد.[۷۳] بنابراین، اصل تنشزدایی در سیاست خارجی و حوزه دفاعی یک اصل اساسی و حاکم بر همه اصول دیگر است. از آیات قرآن به دست میآید که اجتناب از تنشزایی به عنوان یک اصل باید مدنظر قرار گیرد. این بدان معنا است که اسلام نه تنها تنشهای موجود را میزداید و کاهش میدهد، بلکه از هر گونه رفتاری که موجب تنش باشد اجتناب میکند؛ زیرا حمایت از صلح را به عنوان وضعیت مطلوب برمیشمارد و جهاد را آخرین راهکار میداند. پس در سیاست خارجی کاری نمیکند که موجب رفتارهای خصمانه از سوی دشمن شود.[۷۴][۷۵]
حدود و محدوده ولایت مسئولان
ولایت یک اصطلاح قرآنی است که در حوزههای گوناگون به کار برده میشود. اصل این ماده بر قرب و نزدیکی دلالت میکند؛ یعنی میان دو چیز به گونهای نزدیکی برقرار است که چیز دیگری میان آنها فاصله نیست. ابن فارس میگوید: «واو، لام و یاء (ولی) بر قرب و نزدیکی دلالت میکند و واژه ولی به معنای قرب و نزدیکی است و کلمه مولی نیز از همین باب است».[۷۶]
برخی گفتهاند که واژه ولایت (بر وزن هدایت) به معنای نصرت، و واژه ولایت (بر وزن شهادت) به معنای به دست گرفتن امر است. همچنین گفته شده که هر دو واژه یک معنا دارد و حقیقت آن همان تولی امر و به دست گرفتن کار است».[۷۷] واژه ولایت در آغاز برای قرب در محسوسات (قرب حسی) به کار رفته آنگاه برای قرب معنوی استعاره آورده شده است. بر این اساس هرگاه این واژه در امور معنوی به کار رود بر نوعی نسبت قرابت دلالت میکند و لازمه آن این است که ولی نسبت به آنچه بر آن ولایت دارد، دارای حقی است که دیگری ندارد و میتواند تصرفاتی را بنماید که دیگری جز به اذن او نمیتواند؛ مثلا ولی میت میتواند در اموال او تصرف کند، این ولایت او ناشی از حق وراثت است. همچنین کسی که بر صغیر ولایت دارد حق تصرف در امور وی را دارد. کسی که ولایت نصرت دارد میتواند در امور منصور تصرف کند. همچنین خداوند ولی امر بندگان خویش است؛ یعنی امور دنیوی و اخروی آنها را تدبیر میکند و او ولی مؤمنان است؛ یعنی بر آنان ولایت خاصی دارد. بنابراین، معنای ولایت در همه موارد استعمال آن، گونهای از قرابت و نزدیکی است که منشأ نوعی تصرف و مالک بودن تدبیر است.[۷۸] به عبارت دیگر: ولایت نوعی قرب و نزدیکی نسبت به چیزی است، به گونهای که موانع و حجابها از میان برداشته میشود.[۷۹] قرآن ولایت را منحصر به خدا دانسته است.[۸۰] و ۲۸ و ۳۱؛ بقره، آیه ۱۰۷؛ عنکبوت، آیه ۲۲</ref>
خداوند در آیه ۵۵ سوره مائده میفرماید: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۸۱] مفرد آوردن کلمه «ولی» علیرغم جمع بودن خبر آن، به روشنی بر این نکته توجه میدهد که ولایت رسول خدا(ص) و دیگر واجدان شرایط، در طول ولایت خدا و پرتویی از ولایت الهی است. این بدان معناست که تنها خدا خاستگاه هر ولایتی است که برای دیگری اثبات میشود. پس اگر ولایت حقیقی برای شخص یا منصبی اثبات شده منشأ آن خداوند است. ولایت پدر بر فرزند یا شوهر بر زن، یا ولایت امام بر امت و مانند آن، شاخهای از ولایت الهی است. از آنجایی که ولایت غیر، از ولایت الهی سرچشمه گرفته است، مشروعیت ولایت در چارچوب اصول و شرایط و مقرراتی است که خداوند برای ولی در نظر گرفته است، به گونهای که خروج از این چارچوب موجب ابطال مشروعیت ولایت او میشود.
به عنوان نمونه خداوند در آیه ۵۵ سوره مائده ولایت را برای خود، پیامبر(ص) و برخی از مؤمنان یعنی امیرمؤمنان علی(ع) چنانکه در شأن نزول آیه در مصادر تفسیری شیعی و سنی آمده، اثبات میکند. این ولایت پیامبر(ص) و امام(ع) یک ولایت مشروطی است که خداوند در آیات دیگر به تفصیل بدان اشاره دارد. به این معنا که اگر ولی برخلاف آنچه برای ولایت او شرط شده باشد، از نظر شخصیتی و یا رفتاری تغییر کند، از ولایت ساقط میشود و دیگر هیچگونه ولایتی نخواهد داشت. از جمله این شرایط که در همین آیه مورد توجه قرار گرفته میتوان به برپاداشتن مستمر نماز با تمامی شرایط آن و کوتاهی نورزیدن در پرداخت زکات، داشتن حالت خضوع و فروتنی در پرداخت صدقه و زکات، به عنوان شرط شایستگی برای تصدی ولایت و حکومت بر مؤمنان اشاره کرد. ولایتی که برای دیگری اثبات میشود همانند یک امانتی در اختیار شخص است و تا زمانی که شخص امانتدار خوبی باشد، آن امانت در اختیارش خواهد بود و با کوچکترین خیانت، سلب امانت از شخص میشود.
مطابق تعلیمات قرآن اموری چون رسالت[۸۲]، امامت[۸۳]، قرآن[۸۴] و فرائض الهی[۸۵] از جمله امانتهای الهی است که در اختیار بشر قرار گرفته است. در صورت هرگونه خیانت در امانت، این ولایت از شخص گرفته میشود و دیگر ولایتی بر این امور نخواهد داشت بلکه حتی تنبیه و مجازات خواهد شد. بر اساس آموزههای قرآنی، عدالت شرط اصلی در هر کاری از جمله امر ولایت است. به این معنا که شخص هم خود اهل عدالت باشد و هم به عدالت قیام کند.[۸۶] همچنین کسی میتواند مسئولیت ولایت عمومی مردم چون خلافت و امامت را برعهده گیرد که نسبت به همه امور انسانی و نیازها و نیز فرائض الهی آگاه و علم داشته باشد و اعلم مردم زمان خود باشد. از اینرو حضرت امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید: «يا أَیُّهَا النَّاسُ، إِنَّ أَحَقَّ النَّاسِ بِهذَا الاَْمْرِ أَقْوَاهُمْ عَلَیْهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِاَمْرِ اللهِ فِیهِ»؛ ای مردم، سزاوارترین مردم به امر خلافت، تواناترین آنان به آن و داناترین آنها نسبت به دستورهای خداوند در امور مربوط به حکومت است.[۸۷] از آیات قرآنی فهمیده میشود کسی از این حق برخوردار خواهد شد که علم به احکام الهی داشته و بر اساس آن حکومت و ولایت را اعمال کند. پس هیچ رایی از خود نمیتواند ابراز کند در جایی که حکمالله وجود دارد.
خداوند میفرماید: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا﴾[۸۸] از این آیه به دست میآید که پیامبر(ص) غیر از قرآن، از علوم و معارف خاص الهی بهرهمند بوده که ایشان را در امر حکومت و خلافت و مانند آن یاری میرساند؛ چراکه شاید مراد از «ما اراک الله» معارفی غیر از معارف قرآن باشد، چون اگر همان محتوای قرآن میبود، باید جمله این گونه بیان میشد: «لتحکم بینالناس به». یعنی به جای «بما اراک الله»، از ضمیر استفاده میشد. پس آنچه ارائه شده غیر از قرآن است. این بدان معناست که تنها پیامبر یا امام معصوم(ع) که منصب الهی را در اختیار دارد میتواند این امر را در اختیار گیرد و کسی که امام(ع) او را منصوب میکند. به هر حال، پیامبر(ص) نیز به عنوان یک مامور الهی که دارای ولایت الهی است، موظف به قضاوت در میان مردم بر پایه تعالیم قرآن و شیوههای ارائه شده به اوست و نمیتواند بیرون از حدود و قوانین و ارائه شدههای الهی عمل کند؛ وگرنه ولایت او از مشروعیت بیرون میرود. حمایت از خائنان نیز از سوی رهبر و ولی، حرام است و اگر چنین حمایتی صورت گیرد برخلاف حدود و شرایط الهی مشروعیت ولایت خواهد بود.[۸۹]
هشدار به پیامبر(ص) در صورت تخلف
در آیات قرآن حتی به پیامبر(ص) با آن عظمت و جایگاه و ولایت الهی، هشدار داده که اگر برخلاف شرایط ولایت عمل کند به سرعت در همین دنیا مجازات خواهد شد و نه تنها سلب ولایت میشود بلکه هیچ گونه نصرتی از سوی خداوند کسب نکرده و باید خود را برای مجازات ابدی آماده کند. خداوند در آیاتی از جمله آیه ۱۲۰ سوره بقره میفرماید: ﴿وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ﴾[۹۰] از نظر قرآن حتی اگر پیامبر(ص) برای انجام مسئولیت پیامبری خویش بخواهد در اموری کوتاه بیاید، باید خود را آماده مجازات کند؛ چراکه بدیهی است اهتمام پیامبر(ص) برای جلب خشنودی یهود و نصارا برای دستیابی به منافع شخصی و مانند آن نبود؛ بلکه در جهت ایفای وظیفه، یعنی گرایش دادن آنان به اسلام بود اما با این همه خداوند ایشان را تهدید میکند.
از نظر قرآن دشمنان اسلام جز به این رضایت نمیدهند که مسلمانان و رهبران آنان به آیین آنها درآیند و همان گفتمان و فرهنگ آنها را به عنوان فلسفه و سبک زندگی بپذیرند. خداوند به پیامبر(ص) هشدار میدهد که توافقهای سطحی با یهود و نصارا، در گرایش آنان به اسلام مؤثر نیست؛ یعنی آنان اگر چه مثلاً در مسائلی حاضر هستند توافقنامههایی داشته باشند، ولی این توافقنامهها تا زمانی که به تغییر ملت و آیین مسلمانی نینجامد دست از توطئه و دشمنی برنخواهند داشت. پس گمان اینکه با توافقنامههایی میتوان دشمن را به خود نزدیک کرد تا دست از دشمنی بردارد، گمانی نادرست و باطل است. از نظر قرآن حتی آیین موجود در میان یهود و نصارا، آیینی تشکیل یافته از آرا و افکار برخاسته از هواهای نفسانی است؛ چه رسد به دیگر گفتمانهای موجود در جهان که اصولاً بیرون از کتب آسمانی شکل گرفته است. این بدان معناست که دشمنانی چون یهود و مسیحی براساس هواهای نفسانی فلسفه و سبک زندگی خود را سامان داده و به عنوان آیین الهی به خورد مردم جهان میدهند، حال اگر بخواهی با این افراد مصالحه و توافقنامهای داشته باشی، هرگز اینها جز به تغییر اصول اساسی دین اسلام رضایت نخواهند داد. به هر حال خداوند در آیه مذکور، پیامبر(ص) را در صورت تبعیت از آیین یهود و نصارا، به محروم کردنش از پشتیبانی و یاری خود و نیز عقوبتهایی تهدید کرده و میفرماید: ﴿وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ﴾[۹۱]
پیروی از آرا و قوانین مبتنی بر هواهای نفسانی، توافقنامه بستن با دشمنان و کوتاه آمدن از اصول اسلامی، با وجود آنکه قوانین الهی در اختیار و نصرت و ولایت الهی با ایشان است، موجب محروم شدن از ولایت و یاری خداوند خواهد بود.[۹۲]
مطالبات و مسئولیت مردم در برابر تخلفات
از آنجایی که ولایت الهی مشروط به حدود و خطوط قرمزی است، هرگونه تخلف از آن نه تنها موجب سلب مشروعیت ولایت میشود، بلکه بر مردم است تا به امر به معروف و نهی از منکر قیام کرده و اولیای امور را برحذر دارند. آیات قرآنی متعددی وجود دارد که مردم را به مطالبهگری در همه حقوق براساس قوانین و مقررات الهی دعوت میکند، شاید یکی از مهمترین آیات، آیه ۲۵ سوره حدید باشد که خداوند میفرماید: ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾[۹۳]
در این آیه به مردم، صرفنظر از دین و مذهب و رنگ و نژاد و جنس و مانند آن گوشزد شده که هدف از آموزههای وحیانی، آشنایی مردم با حقوق خودشان و اقامه عدالت و سهمخواهی از همه به ویژه دولتمردان هستند؛ چراکه قدرت در اختیار آنان است و لازم است این حق مطالبه شود. هر کسی باید یاد بگیرد که براساس معیارهای الهی و حقوق شناخته شده و پذیرفته شده، حقوق خود و دیگران را مطالبه کرده و حق خود را از دیگران بستاند. در این آیه خداوند میفرماید که میزان از سوی خداوند برای مردم فرستاده شده است؛ این یعنی این که معیارهای الهی برای رعایت حق و عدل وجود دارد و تنها مردم باید آن را بشناسند و براساس آن مطالبهگری کنند.
همچنین از آیه به دست میآید که استثمار و بیعدالتی اقتصادی، از مشکلات عمده و اساسی جوامع در طول تاریخ بوده است و هدف رسالت پیامبران، در مرحله نخست تربیت انسانهای عادل و ساختن جامعه عدالتخواه است تا هر کسی به مطالبهگری قیام کند و این قیام باید تودهوار علیه هر ظالم و ظلمی باشد. البته از آیه به دست میآید که اجرای اجباری عدالت در جامعه غیرممکن است و تا مردم نخواهند و قیام نکنند این امر شدنی نیست؛ زیرا نسبت داده شدن «اقامه» به مردم- نه به پیامبران- و نیز غایت قرار گرفتن خیزش خود مردم برای رعایت عدل و انصاف ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ میتواند گویای این معنا باشد که مطالبهگری مردم است که عدالت را اجرا و حقوق الهی مردم را در جامعه تحقق میبخشد. اگر مردم دیدند که مسئولان در رده و درجه و مقام و منزلتی بر خلاف موازین الهی حرکت کرده و تخلفاتی داشتند، میبایست قیام به قسط کرده و اجازه ندهند که این رفتار موردی به یک رویه تبدیل شود. هرگونه وادادگی مسئولان در برابر دشمنان و توافقنامههایی که اصول اساسی حقوق مردم را تضییع میکند و دین و موازین و فرائض الهی را مخدوش میکند، یا عزت و اقتدار جامعه را تهدید مینماید، عاملی برای مطالبهگری تودههای مردم از مسئولان نظام ولایی در قوانین اسلامی است.
در حقیقت حقوق شهروندی امت اسلام اقتضا میکند که مردم، مطالبهگر حقوق خود در همه حوزههای فرهنگی، نظامی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و مانند آن باشند. براساس این آیه و آیات دیگر قرآن، دینداران راستین، کسانیاند که به یاری خدا برمیخیزند و با دشمنان دین او به جهاد و پیکار میپردازند و به هیچ وجه از حقوق خود و جامعه بر پایه کتب آسمانی و موازین قسط و عدل کوتاه نمیآیند. بنابراین، سکوت مردم در برابر وادادگی سیاسی در برابر دشمن و پذیرش توافقنامههای خفتبار و ذلتآفرین نه تنها جایز نیست بلکه برخلاف بندگی و مسلمانی است. مسئولان حق ندارند مردم را از نقد و انتقاد نسبت به گفتارها و رفتارهای غیر مسئولانه و خلاف حقوق امت بازدارند و مردم را به اجبار دعوت به سکوت کنند و حق آزادی بیان و مبارزه و مطالبهگری از ایشان را سلب نمایند. از نظر اسلام سکوت در برابر خائنان حرام است چه رسد که به کمک و توجیه خائنان اقدام کرده و آنان را در این امور یاری رساند. خداوند در آیه ۱۰۵ سوره نساء به روشنی میفرماید: ﴿وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا﴾[۹۴] پس یاری خائنان در هر پست و مقام و منزلتی حرام است و از مصادیق انحراف از حق خواهد بود. از روایت امام صادق(ع) به دست میآید که این حکم الهی در جانشینان پیامبر(ص) نیز جاری است[۹۵]. پس کسی از حاکمان اسلامی حق ندارد رفتاری بر خلاف شریعت و احکام الهی داشته باشد. سخن در این باره بسیار است ولی در اینجا به همین میزان بسنده میشود.[۹۶]
عدالت مثلی، عامل بقای اجتماع
اجتماع به هدف برآورد نیازهای یکدیگر پایه ریزی میشود؛ در حقیقت یک تعامل دو سویه بده و بستانی در اجتماع موجب میشود که اجتماع باقی و برقرار باشد. بنابراین فلسفه مشروعیت بخش به اجتماع و نهادهای اجتماعی، تأمین منفعت دوسویه در سازوکاری به نام اجتماع و قوانین و مقررات عرفی، شفاهی، مدون و مکتوب آن است، به طوری که اگر این منفعت دو سویه تأمین نشود، مشروعیتی برای اجتماع باقی نمیماند و بقای آن دارای هیچگونه توجیه عقلی و عقلایی نیست. رویه بشری در اجتماع این گونه شکل گرفته است که درچارچوب مقابله به مثل، عدالت را اجرایی کنند. این گونه است که قوانین عادلانه در همه اجتماعات بشری، اصل حاکم است؛ هر چند که به سبب فقدان پاسبان درونی و تقوای الهی و عدم ترس نسبت به عواقب اخروی آن، بسیاری از مردمان تلاش میکنند تا قوانین را نادیده بگیرند؛ مگر آنکه پای کیفری قانونی به عنوان بازدارنده در میان باشد که در این صورت به قوانین و مقررات عادلانه تن میدهند.
از نظر قرآن، انسانها به سبب الهامات فطری نسبت به حق و باطل، خیر و شر و مانند آنها گرایش وگریزش دارند[۹۷]؛ از این رو عدالتخواهی به عنوان یکی از مصادیق حق در ذات همگانی نهادینه شده است؛ اما این فطرت به سبب شهوات و تسویلات نفسانی و وسوسههای شیطانی، دفن و دسیسه میشود، به طوری که نوعی وارونگی در فهم و رفتار پدید میآید و برخی از انسانهای گرفتار در آن، افساد را اصلاح ارزیابی میکنند و ظلم و ستم را بر خود و دیگران روا میدارند.[۹۸].[۹۹]
ضامن اجرایی عمل به قوانین و مقررات و تعهدات
از نظر آموزههای قرآن، اصول فطری عدالت و مقابله به مثل در رفتارهای اجتماعی در جوامع دارای شرایع آسمانی بیشتر از دیگر جوامع مورد اهتمام و اجرا است؛ زیرا افزون بر تقوای فطری و وجدان انسانی، تقوای برخاسته از ایمان به پروردگاری خدا و رستاخیز و حسابرسی آن، مهمترین عامل در کنار وجدان انسانی در راستای عمل به عدالت این افراد را یاری میرساند. به نظر قرآن، ایمان به ربوبیت و معاد، نه تنها جلوی فجور و بیبند و باری رفتاری را میگیرد که در کافران این مسئله مطرح نیست و آنان را به سوی فجور و بیبند و باری سوق میدهد، بلکه عامل مهم بازدارنده از هر گونه بیعدالتی و تشویقکننده به عدالت، بلکه حتی فراتر از آن احسان عفوگرایانه و احسان ایثارگرایانه است، به طوری که شخص از حق و حقوق خویش میگذرد یا حتی به دیگران میبخشد با آنکه خود نیازمند به آن حق و بهرهمندی از آن است. به سخن دیگر، ایمان به خدا و معاد موجب میشود که مؤمنان افزون بر عدالت مقابله به مثلی، نسبت به خطاهای دیگران عفو و گذشت داشته باشند، یا حتی در مرتبه بالاتر از حق و حقوق خویش بگذرند و با ایثارگری چیزی که خود نیاز دارند به دیگری بدهند. البته این افراد نیز شاید نگاه منفعت گرایانه به احسان و اکرام داشته باشند و به سخنی «عدالت مثلی» را دنبال میکنند؛ اما اینان منفعت مثلی را در دنیا نمیجویند، بلکه دنبال منفعت بلندمدت، پایا و مانا در آخرت هستند که هرگز پایانی برای آن نیست.[۱۰۰]
ضامن اجرایی در میان جوامع معاد باور، افزون بر طمع منفعت اخروی، خوف از عذاب و مجازات یا رضایت محبتی خدا است که در آیات و روایات بیان شده است. این گونه است که در جوامع اسلامی معاد باور، نیازی نیست که مجازات کیفری دنیوی مطرح باشد، بلکه همان حسابرسی در روز قیامت بهترین ضامن اجرای شریعت و عدالت است. اگر مجازات کیفری دنیوی مانند قصاص و حدود و تعزیرات مطرح است، برای سست ایمانها و نو مسلمانانها یا منافقانی است که یا ایمان در آنان قوی نیست یا اینکه برای سوءاستفاده از اجتماع اسلامی مدعی اسلام شدهاند.[۱۰۱]
اهمیت فوقالعاده وفای به عهد در ایجاد اعتماد اجتماعی
به هر حال، مؤمن واقعی کسی است که به هر گونه تعهدات و وعدههای شفاهی و کتبی خویش عمل کند و بر خلاف آن رفتار نکند؛ البته چنانکه گفته شد، مهمترین ضامن در عمل به تعهدات از سوی مسلمان همان ایمان به خدا و آخرت است؛ از این رو پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «مَن كانَ يُؤمِنُ بِاللّه وَاليَومِ الآخِر فَليَفِ اِذا وَعَدَ»؛ هر کس به خدا و روز قیامت ایمان دارد، هرگاه وعده میدهد باید وفا کند.[۱۰۲] آن حضرت(ص) در جایی دیگر میفرماید: «الْمُؤْمِنُ اذا وَعَدَ وَفي»؛ مؤمن وقتی وعدهای میدهد بدان وفا میکند.[۱۰۳] از این احادیث معلوم میشود که کسی که به وعدههای خویش عمل نمیکند، مسلمان نیست، بلکه یا کافر است یا منافق؛ چنانکه در نشانهشناسی منافقان با توجه به رفتار اجتماعی آنان آمده است: المؤمن اذا وعد وفي و المنافق اذا وعد جفي؛ مؤمن وقتی وعده دهد وفا کند و منافق چون وعده دهد جفا میورزد. هر چند که چنین عبارتی ممکن است در روایات به این شکل نیامده باشد، اما شکی نیست که این سخن ریشه در روایات و اصول اسلامی دارد؛ چنانکه پیامبر(ص) میفرماید: «ثَلاثٌ مَن كُنَّ فيهِ فَهُوَ مُنافِقٌ وَ اِن صامَ وَ صَلّي وَحَجَّ وَ اعتَمَرَ و َقالَ «اِنّي مُسلِمٌ» مَن اِذا حَدَّثَ كَذِبَ وَ اِذا وَعَدَ اَخلَفَ وَ اِذَا ائتُمِنَ خانَ»؛ سه چیز است که در هر کس باشد منافق است اگر چه روزهدارد و نماز بخواند و حج و عمره کند و بگوید من مسلمانم، کسی که هنگام سخن گفتن دروغ بگوید و وقتی که وعده دهد تخلف کند و چون امانت بگیرد، خیانت کند.[۱۰۴]
از نظر اسلام، عمل به وعده و عهد نشانهای از ایمان، مروت و مردانگی و عدالت شخص است. از همین رو پیامبر(ص) میفرماید: «مَن عامَلَ النّاسَ فَلَم يَظلِمهُم وَحَدَّثَهُم فَلَم يَكذِبهُم وَ وَعَدَهُم فَلَم يَخلفهُم فَهُوَ مِمَّن كَمُلَت مُرُوَّتُهُ وَ ظَهَرَت عَدالَتُهُ وَ وَجَبَت اُخُوَّتُهُ وَ حَرُمَت غيبَتُهُ»؛ هر کس در معاشرت با مردم به آنان ظلم نکند، دروغ نگوید، خلف وعده ننماید، جوانمردیاش کامل، عدالتش آشکار، برادری با او واجب و غیبتش حرام است.[۱۰۵] بنابراین، کسی که به وعدههای خویش عمل نمیکند و تخلف میورزد، نه تنها اهل ایمان به خدا و معاد نیست، بلکه از اصول انسانی چون مروت و عدالت مثلی نیز بیبهره است و نمیتوان با چنین شخصی ارتباط اجتماعی داشت و او را جزو برادران انسانی دانست چه رسد برادر دینی. چنین افرادی با این ویژگیها از نظر آموزههای اسلامی اهل فسق و فجور و از عدالت ساقط بوده و میتوان رفتار زشت آنها را برای دیگران نقل کرد تا دیگران با چنین افرادی معامله نکنند و گول وعدههای دروغین آنان را نخورند؛ در حقیقت تشهیر و معرفی این افراد به جامعه لازم و ضروری است تا امنیت اجتماعی فراهم آید؛ زیرا اگر اینان در جامعه از طریق گوناگون از جمله رسانهها معرفی نشوند، ممکن است با وعدههای دروغین سلب اعتماد اجتماعی کرده و جامعه را از سلامت روانی و اجتماعی محروم ساخته و زمینه شک و تردید و ظن بد را در دیگران تقویت کنند.
در میان اصول اجتماعی در رفتار، هیچ چیز با اهمیتتر و مهمتر از وفای به وعده و عهد نیست؛ زیرا تمام اعتماد اجتماعی و سلامت آن در گرو وفای به عهد و وعده و عدم تخلف نسبت به آن است. این یک قانون انسانی و جهانی است و همه افراد بشر با همه اختلافات در نژاد و رنگ و فکر و عقیده به این اصل اساسی رسیدهاند که بدون وفای به عهد و وعده نمیتوان زندگی کرد و اجتماعی را تشکیل داد. از همین رو امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید: «لَيسَ مِن فَرائِضِ اللّه شَيءٌ اَلنّاسُ اَشَدُّ عَلَيهِ اجتِماعا مَعَ تَفَرُّقِ اَهوائِهِم وَ تَشَتُّتِ آرائِهِم مِن تَعظيمِ الوَفاءِ بِالعُهودِ»؛ هیچ یک از فرائض الهی همانند وفای به عهد نیست که مردم با همه خواستههای گوناگون و دیدگاههای مختلف، بیشتر بر آن اتّفاق نظر داشته باشند.[۱۰۶] امام سجاد(ع) درباره جایگاه وفای در زندگی اجتماعی میفرماید: «خَيرُ مَفاتيحِ الاُمورِ الصِّدقُ وَ خَيرُ خَواتيمِهَا الوَفاءُ»؛ بهترین شروع کارها صداقت و راستگویی و بهترین پایان آنها وفا است.[۱۰۷]
حضرت امام علی(ع) نسبت به هر گونه تخلف ورزی هشدار داده و بیان میکند که چگونه تخلف از وعده و عهد میتواند نفرت عمومی را ایجاد کند. از نظر آن حضرت(ع) همه بشریت بیتوجه به اختلافات گوناگون در این امر متفق هستند و یک اجماع بشری در این باره است که وفای به عهد و وعده اساس ساختار اجتماعی و سلامت زندگی بشر است. آن حضرت(ع) میفرماید: «وَ إيّاكَ… اَن تَعِدَهُم فَتُتبِعَ مَوعِدَكَ بِخُلفِكَ… الخُلفَ يوجبُ المَقتَ عِندَ اللّه وَ النّاسِ»؛ بپرهیز از خلف وعده که آن موجب نفرت خدا و مردم از تو میشود.[۱۰۸] پس مردم با همه اختلافات فکری و رفتاری در این امر متفق هستند که هر کسی وعدهای داد باید به آن ملتزم بوده و عمل کند؛ از همین رو نسبت به کسانی که خلف وعده میکنند، واکنش بسیار منفی بروز میدهند و از این دسته افراد نفرت دارند. حضرت علی(ع) برای آنکه اعتماد اجتماعی از شخص سلب نشود یا جامعه دچار عارضه خطرناک بیاعتمادی نشود، از افراد میخواهد تا پیش از هر کاری در هنگام دادن وعده، توجه داشته باشند وعدهای ندهند که ناتوان از انجام آن هستند و نمیتوانند به وعده خویش وفا کنند. آن حضرت(ع) میفرماید: «لا تَعِدَنَّ عِدَةً لاتَثِقُ مِن نَفسِكَ بِانجازِها»؛ وعده ای نده که از وفای به آن اطمینان نداری.[۱۰۹] امام صادق(ع) نیز میفرماید: «لا تَعِدَنَّ أخاكَ وَعداً لَيسَ في يَدِكَ وَفاؤُهُ»؛ به برادرت وعده ای مده که وفای به آن در توان تو نباشد.[۱۱۰]
عدم وفا به وعدهها حتی در صورتی که ناتوان از انجام تعهدات است، خود عامل مهمی در سلب اعتماد اجتماعی است که بنیاد اجتماع بر آن نهاده شده است؛ زیرا هر کسی به سبب اعتمادی که به دیگری دارد، با او رفتار و تعاملات اجتماعی و اقتصادی دارد و اگر شخص از شخصی سلب اعتماد کند یا جامعهای گرفتار چنین عارضه خطرناک بیاعتمادی اجتماعی شود، همگی ضرر میکنند و جامعه از درون فرو میپاشد. اصولا انسان نمیتواند بیاعتماد در جامعه زندگی کند و این اعتماد است که آدمی را در کنار یکدیگر نگه میدارد. هر کسی تلاش میکند با حفظ اعتماد و اعتمادسازی خود را در جامعه جا دهد و از فواید زندگی اجتماعی با کمترین هزینه بهره برد. اگر کسی نتواند اعتمادسازی کند یا اعتماد دیگران را مخدوش کند، دیگر نمیتواند در جامعه زندگی کند یا اگر بخواهد زندگی کند باید هزینهای سنگین را متحمل شود تا دیگران با او تعامل داشته باشند.
کودکان نیازمند آن هستند تا از سوی بزرگترها و والدین اعتمادسازی شوند؛ زیرا اعتمادسازی است که آنان را با اجتماع گره میزند؛ در حالی که خلف وعده میتواند این اعتماد را از ایشان سلب کرده و آنان را اجتماعگریز کند. از همین رو پیامبر(ص) میفرماید: «اَحِبُّوا الصِّبيانَ وَ ارحَمُوهُم وَ اِذا وَ عَدتُموهُم شَيئا فَفُوا لَهُم، فَاِنَّهُم لا يَدرونَ اِلاّ اَ نَّـكُم تَرزُقونَهُم»؛ کودکان را دوست بدارید و با آنان مهربان باشید و هرگاه به آنان وعده دادید، به آن وفا کنید؛ زیرا آنان، روزی دهنده خود را کسی غیر از شما نمیدانند.[۱۱۱] امیرمؤمنان علی(ع) به سبب جایگاه مهم وفای به وعده در تحقق اعتمادسازی به این نکته توجه میدهد که هر گونه تخلف نسبت به وعده از سوی دیگران باید خود انگیزهای برای بیاعتمادی باشد؛ زیرا اعتماد بیجا نسبت به متخلفان از وعده میتواند آثار زیانباری را به دنبال داشته باشد. اگر کسی وعدهای دهد و تخلف ورزد و انسان بخواهد به او اعتماد داشته باشد، خود را دچار زیان بزرگتری کرده است و این چیزی جز حماقت نیست. از همین رو امیرمؤمنان نسبت به اعتماد بیجا نسبت به این افراد هشدار داده و میفرماید: «لا تَعتَمِد عَلي مَوَدَّةِ مَن لا يوفِي بِعَهدِهِ»؛ به مودت و ارتباط دوستی کسی که به عهد خود وفا نمیکند اعتماد نکن.[۱۱۲].[۱۱۳]
وجوب عمل به وعدههای شفاهی و کتبی
چنانکه گفته شد، اجتماع برای بهرهمندی همگانی از منفعت شکل گرفته است. بر این اساس، همگان خواهان عدالت مثلی بوده و تلاش میکنند همان اندازه که زیانی بر آنان به سبب عمل به تکلیف وارد میشود، سودی نیز از حقوق خویش ببرند؛ زیرا در هر تکلیفی حقی است و در هر حقی تکلیفی. این اصطلاح عقلی در همه جوامع مطرح است: من له الغنم فعلیه الغرم؛ کسی که برایش سودی است، خسارت را نیز باید خودش بپردازد. عدالت مثلی به این معنا است که پاداش نیکی، نیکی و پاداش بدی، بدی است. هر کسی آنچه را درو میکند که کشت کرده است. به قول فردوسی طوسی: اگر بار خارست خود کشتهای/ و گر پرنیانست خود رشتهای. اگر اجتماع بر اساس عدالت مثلی مدیریت و اداره میشود، باید هر کسی به آنچه وعده میدهد و تعهد میسپارد وفا کند و بر خلاف وعده شفاهی و کتبی رفتار نکند. وعده، نوعی تعهدات و عهد بستن به انجام کاری در آینده است. شخص با وعده،خود را ملتزم و متعهد میسازد که عمل یا کاری را در آینده انجام دهد. از همین رو وفای به وعده امری ممدوح و خلف وعده مذموم دانسته شده است.
وعده ارتباط تنگاتنگی با صداقت و وفای به عهد دارد؛ زیرا اگر صداقت و راستگویی و وفای به عهد و وعدهای نباشد نمیتوان به وعده و التزام کسی دل بست. از همین رو خدا بارها از صداقت در وعده و وفای و التزام به آن سخن به میان آورده و خود را در این مسئله، وعده راستگو و ملتزم دانسته[۱۱۴] و امکان هر گونه تخلفی را از خود سلب کرده است.[۱۱۵] در قرآن، برخی از پیامبران به عنوان صادق الوعد معرفی شدهاند، تا مؤمنان تشویق به چنین رویهای در رفتار اجتماعی خودشان باشند. خدا میفرماید: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِسْمَاعِيلَ إِنَّهُ كَانَ صَادِقَ الْوَعْدِ وَكَانَ رَسُولًا نَبِيًّا﴾[۱۱۶] از نظر قرآن، هر کسی در قبال وعدهای که میدهد مسئول است و باید پاسخگوی وعده و التزامات و تعهدات خود باشد.[۱۱۷] عدم التزام و وفای به وعده به معنای تخلف از وعده و فرار از مسئولیت و پاسخگویی است که به طور طبیعی خشم خدا را به دنبال دارد.[۱۱۸]
کسی که وعدهای داده باید به آن عمل کند؛ حال این وعده در قالب عهد و پیمان کتبی یا شفاهی باشد یا در هر شکل و قالب دیگری که بیانگر وعده و پذیرش مسئولیت در قبال آن است. امام صادق(ع) میفرماید: «عِدَةُ المُؤمنِ أخاهُ نَذرٌ لا كَفّارَةَ لَهُ، فمَن أخلَفَ فبِخُلفِ اللّه ِ بَدأَ، و لِمَقتِهِ تَعَرَّضَ»؛ وعده مؤمن به برادر دینیاش همچون نذر است که کفاره ندارد. کسی که به آن وفا نکند، به مخالفت با وعده خدا برخاسته و خود را در معرض غضب خدا قرار داده است.[۱۱۹] امام رضا(ع) نیز میفرماید: «اِنّا اَهلُ بَيْتٍ نَرى وَعدَنا عَلَينا دَينا كَما صَنَعَ رَسولُ اللّه»؛ ما خاندانی هستیم که وعدههای خود را قرض و دینی بر گردن خود میبینیم، چنانکه رسول خدا چنین بود.[۱۲۰] در حقیقت کسی که وعدهای میدهد آن را به ذمه میگیرد و متعهد میشود تا به آن عمل و وفا کند. تلاش و همت عالی این است که انسان به آنچه به ذمه گرفته عمل کند؛ چنانکه حضرت علی(ع) میفرماید: «أَشْرَفُ اَلْهِمَمِ رِعَايَةُ اَلذِّمَامِ وَ أَفْضَلُ اَلشِّيَمِ صِلَةُ اَلْأَرْحَامِ»؛ شریفترین همتها، رعایت تعهدات ذمی و پیمانها است و برترین رویهها و صفت اخلاقی، صله رحم و حفظ پیوند با خویشان نسبی است.[۱۲۱]
از نظر آموزههای وحیانی، دین و شریعت اصول اساسی دارد که مهمترین آنها صداقت، امانت، وفای به عهد و مانند آنها است. راوی میگوید «قُلتُ لِعَلِيّ بنِ الحُسَينِ(ع) اَخبِرني بِجَميعِ شَرايِعِ الدّينِ قالَ(ع): قَولُ الحَقِّ وَالحُكمُ بِالعَدلِ وَالوَفاءُ بِالعَهدِ»؛ به امام سجّاد(ع) عرض کردم: مرا از تمام دستورهای شریعت اسلام آگاه کنید. امام فرمودند: حقگویی، قضاوت عادلانه و وفای به عهد.[۱۲۲] پس کسی که به وعدههای خویش عمل نمیکند دین ندارد؛ چنانکه از پیامبر(ص) روایت است: لادین لمن لا عهد له؛ آن کس که وفای به عهد و پیمان نکند، دین ندارد[۱۲۳] امیرمؤمنان علی(ع) نیز میفرماید: «ما أيقَنَ بِاللّه ِ مَن لَم يَرعَ عُهُودَهُ و ذِمَّتَهُ»؛ کسی که عهد و ذمه گرفتههای خود را رعایت نکرد، به خدای سبحان یقین نیاورده است.[۱۲۴].[۱۲۵]
وعدههای دروغین دشمنان
خدا در قرآن به مسلمانان و مؤمنان هشدار میدهد که یکی از روشهای دشمنان برای سلطه بر امت اسلام، وعدههای دروغینی است که هرگز به آن وفا نمیکنند؛ زیرا هیچ ضامن اجرایی در میان نیست که اینان به آنچه میگویند عمل کنند؛ چراکه ضامن باطنی و وجدان بیدار آنان با گناه و کفر، دفن شده است و ضامن ظاهری چون ترس از کیفر دنیوی یا اخروی نیز نیست تا به آنچه تعهدات میسپارند یا قول و قراری میدهند پایبند باشند و به آن وفا کنند. از نظر قرآن، یکی از مهمترین ابزارهای دشمن، وعدههای فریبندهای است که انسان را به پرتگاه میکشاند. اصولا شیاطین جنی و انسی در خدمت ابلیس بوده و همان راهی را میروند که ابلیس میرود. از این رو خدا هشدار میدهد و میفرماید: «يَعِدُهُمْ وَيُمَنِّيهِمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا»؛ شیطان به آنان وعده می دهد و ایشان را در آرزوها می افکند و جز فریب به آنان وعده نمی دهد.[۱۲۶] بنابراین، ابلیس و شیاطین همپیمان و تحت ولایت او، جز وعدههای باطل و دروغین نمیدهند. آرزوهایی را برای انسان ترسیم میکنند که چیزی جز سراب نیست؛ ابلیس و شیاطین، بهشتی را میسازند که جز عریانی و لختی و شقاوت پیامد دیگری ندارد؛ خدا در جایی دیگر میفرماید: و از انسانها هر که را توانستی با آوای خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمی دهد.[۱۲۷] براساس آیات قرآن حضرت آدم(ع) چنین در دام ابلیس و شیطنت او افتاد و رنج شقاوت را برای خود به جان خرید. با آنکه خدا به آدم(ع) و فرزندانش هشدارهای لازم را داده و دلواپسی و نگرانی مشفقانه خویش را گوشزد کرده بود:ای فرزندان آدم زنهار تا شیطان شما را به فتنه نیندازد چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباسشان را از ایشان برکند تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند، در حقیقت او و قبیلهاش شما را از آنجا که آنها را نمیبینید میبینند، ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند.[۱۲۸]
بنابراین، کسانی که به وعدههای ابلیس و شیاطین جنی و انسی و مستکبران گوش میدهند و آنان را باور میکنند، به جای آنکه بهرهای از شیطان ببرند، روز به روز گرفتار میشوند؛ زیرا وعدههای شیطان سرابی بیش نیست و همچون باتلاق عمل میکند به طوری که هر چه بیشتر در آن دست و پا زده شود، بیشتر فرو میرود. اصولا ابلیس دوستان و اولیای خویش را با ایجاد خوف تحت سلطه خویش نگه میدارد؛ از این رو خدا درباره سیاست سلطهگرانه ابلیس حتی نسبت به دوستان و همپیمانان او میفرماید: ﴿إِنَّمَا ذَلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾[۱۲۹] پس از اصول سیاستهای سلطه گرانه ابلیس وعدههای فریبا و سراب گونه و ترساندن شیاطین است. بنابراین، با ارعاب و ترساندن مقاصد خویش را پیش میبرند؛ در حالی که مؤمنان هرگز فریب چنین وعدهها و سرابها را نخورده و از آنان ترسی ندارند؛ زیرا خدا در ادامه همین آیه میفرماید: ﴿فَلَا تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[۱۳۰]
از نظر قرآن، همان طوری که نباید نسبت به وعدههای دروغین شیطان و دشمنان جنی و انسی اعتماد کرد، همچنین نباید توجه و اعتنایی به یاران داخلی آنها از منافقان داشت؛ زیرا منافقان اگر وعدهای بدهند تخلف میکنند و حتی به دوستان خویش نیز رحم نمیکنند؛ زیرا پایبند هیچ اصول اخلاقی نیستند؛ و ضامن اجرایی برای تعهدات آنان وجود ندارد. این گونه است که حتی به دشمنان بیرونی وعده میدهند و بر اساس آن تعهدات عمل نمیکنند.[۱۳۱] اصولا از نظر قرآن، این سیاست و رویه همه کافران است؛ زیرا وعده فریب و نیرنگ، از سوی ظالمان به همدیگر یک امری است که جزو ساختار وجودی و رفتاری آنان شده است.[۱۳۲] به هر حال، مؤمنان نباید فریب وعدههای دشمنان داخلی و خارجی و انسانی و شیطانی خود را بخورند که ساختار آن غرور به معنای فریفتن است؛ زیرا آنان هرگز به وعدههای خود عمل نمیکنند.[۱۳۳]
عزت نفس، خواسته کمالی انسان
واژه «عزّ» نقیض ذلّت، در لغت به معنای باران تند و سخت، زمین سفت و محکم و نفوذ ناپذیر، چیز کم و نایاب و سخت یاب، نیرومند و مانند آنها به کار رفته است. مشترک در همه این معانی، صلابت و سختی و نانفوذ ناپذیری چیزی است. از این رو، به چیزهای گرامی، با ارزش و کم یاب و سخت یاب، و کسی که دارای تفوّق و برتری نسبت به مادون خود، عزیز گفته میشود. پس ذات این کلمه متضمن و در بردارنده مفاهیمی دیگری چون صلابت، قهر، غلبه، قوّت، شدّت و نفوذ ناپذیری است و هر جا عزت تحقق یابد این امور از آثار و لوازم آن خواهد بود. عزت نفس، حالتی است که مانع مغلوب شدن انسان میشود و عزیز کسی است که قاهر و چیره است و مقهور و مغلوب کسی یا چیزی نمیشود.[۱۳۴] پس کسی که مقهور و تحت قدرت کسی باشد، چنین شخصی عزیز نیست بلکه ذلیل است. امیرمؤمنان امام علی(ع) میفرماید: «كُلُّ عَزيزٍ داخِلٍ تَحتَ القُدرَةِ فَذَليلٌ»؛ هر عزیزی که زیر قدرت و سلطهای باشد، پس در حقیقت او ذلیل است.[۱۳۵]
یکی از صفات الهی عزت و یکی از اسمای خداوندی عزیز است. پیامبر(ص) میفرماید: «يا مَن هُوَ عَزيزٌ بِلا ذُلٍّ»؛ ای عزیزِ بدور از ذلّت.[۱۳۶] در قرآن این واژه در ۹۹ مورد به کار رفته است که خود دلالت بر اهمیت و ارزش آن در ساختار نظام هستی دارد؛ چراکه خداوند عزت نفس مؤمنان و جامعه ایمانی را در گرو اتصال مؤمن و جامعه به خدا دانسته و با انحصار عزت حقیقی و واقعی به خود بر این نکته تأکید دارد که عزت نفس و عزت اجتماعی تنها از خاستگاه الهی است و هر عزتی دیگر دروغین و باطل و واهی است. خداوند برای حصر و انحصار عزت در خود میفرماید: ﴿إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾؛ به راستی که همه عزت تنها برای خدا است.[۱۳۷] همچنین خداوند در آیاتی بسیار خود را با اسم عزیز ستوده و آن را منحصر در خود دانسته و میفرماید: «هُوَ العَزيزُ الحَكيم».[۱۳۸] باید یادآور شد که جمله «هو العزیز» مفید حصر است، یعنی خدا کسی است که همه عزّتها از او است.[۱۳۹]
از نظر قرآن، عزّتمندی خداوند، مظهر عالیترین صفات و مَثَل اعلای اوست: ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾.[۱۴۰] این بدان معناست که صفت عزت در میان صفات الهی برترین و عالیترین است. از این جهت میتوان گفت که عزت نزدیکترین صفت به خداوندی است که دور از توهم و تعقل آدمی است. از آن جایی که انسان مظهر صفات الهی است، این صفت را در خود داراست. البته بروز و ظهور این صفات بستگی به مقتضیات و شرایط درونی و بیرونی دارد. از این روست که در گام نخست هر کسی باید عزم عملی و ارادی بر تحقق و ظهور آن داشته باشد و بخواهد عزتمند و عزیز شود. به نظر میرسد که همه انسانها این صفت کمالی را در کنار سایر صفات میخواهند و تحقق و ظهور آن را میطلبند. از همین روست که خداوند در آیه ۱۰ سوره فاطر با واژه «یرید» از خواسته و اراده طبیعی انسانها را برای تحقق عزت در خود سخن به میان آورده است.
پس انسان باید بر اساس فطرت و گرایشهای آن برای عزت تلاش کند و مظهر عزت الهی شود. حرکت به سمت و سوی ذلت در خور انسان به ویژه مؤمن نیست. امام صادق(ع) نیز میفرماید: «انَّ اللّهَ فَوَّضَ إلَي المُؤمِنِ اُمورَهُ كُلَّها، و لَم يُفَوِّضْ إلَيهِ أن يَكونَ ذَليلاً، أ مَا تَسمَعُ اللّهَ تَعالي يَقولُ: «و للّهِ العِزَّةُ…»؟! فالمُؤمِنُ يَكونُ عَزيزا و لا يَكونُ ذَليلاً، إنَّ المُؤمِنَ أعَزُّ مِنَ الجَبَلِ؛ لأِنَّ الجَبَلَ يُستَقَلُّ مِنهُ بِالمَعاوِلِ، و المُؤمِنُ لا يُستَقَلُّ مِن دينِهِ بِشَيءٍ»؛ خداوند اختیار همه کارها را به مؤمن داده اما این اختیار را به او نداده است که ذلیل باشد. مگر نشنیدهای که خداوند متعال میفرماید: «و عزّت از آنِ خداست…»؟ پس، مؤمن عزیز است و ذلیل نیست. مؤمن از کوه نیرومندتر است؛ زیرا از کوه با ضربات تیشه کم میشود، اما با هیچ وسیلهای از دین مؤمن نمیتوان کاست.[۱۴۱] با این حال بسیاری از مردم ممکن است در راستای ظهور به خطا و اشتباه رفته و در جایی دیگر غیر از خدا، عزت نفس را بجویند. از این روست که در همین آیه از مردمان میخواهد تا عزّت، سربلندی، چیرگی و قدرت شکست ناپذیر و نفوذناپذیر را در سایه عزت الهی و با اتصال به آن منبع و منشا به دست آورند.[۱۴۲]
عزت نفس، در گرو مظهریت خدا
ازنظر قرآن، آگاهی انسان به برخی از حقایق و واقعیتها میتواند، او را در مسیر درست کسب عزت نفس قرار دهد و از گمراهی و کژروی دور نگه دارد؛ زیرا اگر واقعیتها و حقایق را چنان که هست نداند و نشناسد، ممکن است در مسیری قرار گیرد که به جای عزت نفس گرفتار ذلت نفس و عزت نفس خیالی و واهی شود و به مقصد و مقصود نرسد. از جمله واقعیتها و حقایق هستی نسبت به انسان و بلکه همه موجودات، این حقیقت واقعی است که موجودات هستی گرفتار فقرهویتی هستند.[۱۴۳] فقر هویتی به معنای آن است که آن چیز در حقیقت ذات خویش نیازمند و محتاج به دیگری است. نه تنها ماهیت موجودات از جمله انسان امکانی است، بلکه هویت وجودی هر موجودی، در ایجاد و انشاء و نیز در بقا دم به دم نیازمند افاضه وجود از سوی خداوند باری تعالی است. بنابراین، هر موجودی از جمله انسان، با فقرهویتی و وجودی هرگز از هیچ گونه استقلالی در هیچ مرتبهای نسبت به خداوند برخوردار نیست؛ چراکه وجود انسانی، همانند سایهای از نور یا موجی از دریا است که وجود و بقای موج به دریا است. به سخنی دیگر، موج چیزی جز دریا نیست که ظهوری یافته است. از این روست که هستی از منظر آموزههای قرآنی، مظاهر اسمایی و صفاتی خداوند است.
شناخت این حقیقت واقعی و واقعیت حقیقی به ما کمک میکند تا وقتی کمالی را میخواهیم آن را به عنوان مظهری از صفت و اسم الهی بدانیم و در آنجا بجوییم و از آنجا بخواهیم. بر همین اساس خداوند درباره خواسته طبیعی انسان نسبت به عزت به او این نکته را رهنمون میشود که عزت تنها در سایه مظهریت الهی برای آدمی شدنی است: ﴿مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا﴾؛ هر کسی عزت میخواهد پس همه عزت فقط برای خداست.[۱۴۴] پس برای دست یابی به عزت نفس انسان باید این مسیر را بشناسد و بپیماید. تحقق مظهریت و واقعیت یابی آن حقیقت، تنها در گرو آن است که انسان با عبادت و عابد شدن، رنگ خدایی گرفته[۱۴۵] و تا جایی پیش رود که به مقام «ربانیون» برسد و مظهر اسما و صفات الهی در مقام فعلیت شود.[۱۴۶]
بنابراین، تحقق صفات در آدمی و مظهریت یابی، در گروه عبادت و بندگی است. از این روست که خداوند، هدف آفرینش انسان و جن را عبادت خدا معرفی میکند.[۱۴۷] این گونه است که خداوند عزت نفس را به عنوان یک مصداق و مورد در گرو عبودیت و بندگی خدا دانسته است و به کسانی که عزت را در جایی دیگر میجویند هشدار میدهد و میفرماید که عزت نفس خواهی در جایی دیگر جز توهم عزت و عزت دروغین نیست.[۱۴۸]
عوامل عزت خیالی و دروغین
از نظر قرآن، عزت واقعی و حقیقی تنها در گرو اتصال با خداوند و مظهریت یابی صفات الهی از طریق بندگی و عبودیت است. بنابراین، راههای دیگری که انسان انتخاب میکند، او را به مقصد و مقصود نمیرساند و آن چه در نهایت نصیب و بهره کژراهان و گمراهان میشود، چیزی جز عزت خیالی و دروغین نیست. از جمله مهمترین عوامل عزت نفس خیالی و دروغین میتوان به این موارد اشاره کرد:
- کثرت اموال، بستگان و فرزندان: برخی عزت نفس را در کثرت مال و فرزند و خویش میدانند. اینان گمان میکنند با این عوامل میتوانند به حالتی دست یابند که عزیز باشند و هرگز مقهور و مغلوب کسی یا چیزی نشوند بلکه هماره قاهر، غالب، چیره و نفوذ ناپذیر باشند و از ذلت و خواری دور. خداوند در آیات ۳۲ و ۳۴ سوره کهف به انسانها هشدار میدهد که اینها از عوامل عزت آفرین نیست؛
- گناه: چنان که گفته شد، عزت نفس که از لوازم آن عزت اجتماعی و مانند آن است، در گرو و رهن عبودیت خداوند و اطاعت از دستورها و فرمانهای الهی است؛ بنابراین کسانی که عزت را در تمرد و عصیان و گناه میجویند، راه به جایی نمیبرند و تنها به عزت دروغین میرسند که همان ذلت است: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْإِثْمِ﴾[۱۴۹] البته آیه در مورد منافقان و «بالإثم» متعلّق به «العزّة» است، بنابراین معنا چنین میشود: وقتی منافقان، مأمور تقوا میشوند، آنان دچار عزّت پنداری به وسیله گناه و نفاق باطنی میشوند. عزّت پنداری، همان است که جاهل، عزّت حقیقتی میپندارد و در مقام کسب آن است.[۱۵۰]
- ولایت کافران: از دیگر عوامل عزت دروغین و خیالی، پذیرش ولایت کافران است. منفاقان و برخی از سست ایمانها، به جای آنکه عزت را در ولایت الهی و اولوا الامر بجویند، عزت را در ولایت کافران میجویند. این گونه است که با آنان طرح دوستی میریزند و با ارتباط و پذیرش ولایت سرپرستی آنان به عنوان کدخدای جهان بر آن میشوند تا این گونه کافران و مستکبران و ظالمان، ایشان را به عزت برسانند و در جهان سربلند و عزیز سازند. خداوند در قرآن هشدار میدهد که پذیرش ولایت کافران و رابطه دوستی با آنان در راستای کسب عزت و شکوه، نادرست و ناروا است؛ زیرا چیزی که از این راه به دست میآید جز عزت موهوم و خیالی و بیفایده و تاثیر نیست. خداوند میفرماید: ﴿بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا * الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾[۱۵۱] گفتنی است، ولایت در حقیقت سرپرستی با تضمن دوستی و محبت است. به سخن دیگر، هر به هر نوع سرپرستی، ولایت گفته نمیشود، بلکه به نوعی از سرپرستی ولایت میگویند که دربردارنده دوستی و محبت باشد. از همین رو، برخی گمان کردهاند که معنای ولایت، همان محبت و دوستی است؛ در حالی که تنها یکی از مولفههای تحقق ولایت، محبت و دوستی است؛ زیرا اصل معنا و مفهوم ولایت سرپرستی است؛ چنان که مادر نسبت به فرزند ولایت دارد و کودک را سرپا نگه میدارد و کودک نیز دنبال مادر بوده و در همه چیز بر او تکیه میکند، به طوری که اگر حمایتهای نصرتی و تغذیهای و امنیتی و مانند آنهای مادر نباشد، کودک تباه و تلف میشود. از این روست که ولایت به طور طبیعی متضمن و ملتزم محبت و دوستی است. با توجه به این مطالب باید گفت، وقتی خداوند از پذیرش ولایت کافران نهی میکند و آن را عامل عزت نمیداند، بلکه عزت توهمی میداند، به این معنا است که شخص نباید به آنان محبت و دوستی را ابراز کند که بیانگر پذیرش ولایی و سرپرستی آنان است. پس اگر دوستی و محبت به آنان به جهت انسان دوستی و مانند آن باشد، هیچ اشکالی ندارد، بلکه لازم است که انسان حتی نسبت به کافران محبت نماید تا قلوب ایشان به سوی اسلام گرایش یابد. اما اگر کسی بخواهد از باب ولایت با آنان محبت کند و ایشان را سرپرست خود و جامعه قرار دهد و اسباب سلطه و چیرگی آنان را بر جامعه فراهم آورد، چنین رفتاری نادرست و حرام و گناه است.
- بتان: مشرکان نیز عزت را در پذیرش بتان و بندگی آن دانستهاند و این گونه گرفتار عزت خیالی و دروغین میشوند و گمان میکنند از این راه میتوانند به عزت واقعی و حقیقی دست یابند؛ در حالی که همین بتان علیه آنان خواهند شد و جز برای آنان ذلت و خواری چیزی نخواهد بود.[۱۵۲]
- قدرت اجتماعی: برخی از جمله منافقان گمان میکنند که عزت در گرو قدرت اجتماعی است. درست است که انسانهای قدرتمند و صاحبان نفوذ اجتماعی همانند ثروتمند از یک جایگاهی برخوردار هستند، ولی باید بدانند که آنان از عزت واقعی و حقیقی سودی نبردهاند، بلکه تنها گرفتار توهم عزت هستند و آن چه دارند عزت حقیقی و واقعی نیست. بر اساس آیات ۸ و ۹ سوره منافقون، جریان منحرف و خطرناک اجتماعی نفاق، گرفتار چنین توهمی بودند و گمان میکردند که آنان صاحبان عزت در مدینه هستند و پیامبر(ص) و مؤمنان گرفتار ذلت هستند: «ولكِنَّ المُنافِقينَ لايَفقَهون… يَقولونَ لئِن رَجَعنا اِلَي المَدينَةِ لَيُخرِجَنَّ الاَعَزُّ مِنها الاَذَلَّ»؛ در حالی که چنین نیست؛ زیرا پیامبر(ص) و مؤمنان به سبب عبودیت و اطاعت خویش مظهر عزت الهی هستند. اگر منافقان اهل ژرف نگری و ژرف اندیشی فقهیانه بودند در مییافتند که عزت در قدرت اجتماعی و مانند آن نیست، بلکه در گرو عبودیت و اطاعت از خداوند است؛ چراکه منشای عزت اوست.
- دنیاگرایی: کسانی که گرفتار دنیاگرایی هستند و گمان میکنند که زندگی تنها محدود به دنیا بوده و آخرتی نیست، دچار توهماتی هستند که عزت را در طلب دنیا دانسته و به آن رو میآورند. این گونه است که در آخرت، به ایشان عذابی سخت خوار کنندهای چشانده میشود و از باب تحقیر و تمسخر به آنان گفته میشود: ﴿إِنَّ هَؤُلَاءِ لَيَقُولُونَ * إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَى وَمَا نَحْنُ بِمُنْشَرِينَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۱۵۳] امیرمؤمنان نسبت به دنیاگرایی و عزت آن میفرماید: «اُوصيكُم بِالرَّفضِ لِهذِه الدّنيا التّارِكَةِ لَكُم و إن لَم تُحِبّوا تَركَها … فلا تَنافَسوا في عِزِّ الدّنيا و فَخرِها … فإنَّ عِزَّها و فَخرَها إلي انقِطاعٍ»؛ شما را به رها کردن این دنیا توصیه میکنم؛ دنیایی که شما را رها میکند هر چند رها کردن آن را دوست نداشته باشید… پس، در عزّت دنیا و افتخارات آن رقابت نکنید… زیرا عزّت و افتخارات دنیا از بین رفتنی است.[۱۵۴] آن حضرت همچنین در وصف دنیا به دنیاگرایان هشدار داده و میفرماید: «و عِزُّها ذُلٌّ»؛ عزتش ذلت است.[۱۵۵]
- شرک: عزت در گروه توحید و بندگی خداوند و اطاعت اوست؛ بنابراین، کسی با شرک به عزت نمیرسد و آن چه به دست میآورد، عزت خیالی و توهمی و ذلت حقیقی است.[۱۵۶]
- سلطه شاهان: از نظر قرآن حکومت حق تنها حکومت ولایی است. هر چند که در میان حکومتها، حکومتهای دارای صفت ظلم و جور بدتر از حکومت کافر است، با این همه حکومت شاهان به دلیل دارای بودن دو صفت ظلم و کفر در بیشتر موارد، موجبات ذلت و خواری مردم هستند. بنابراین، نمیبایست عزت را در چنین جامعهای جست و جو کرد. از نظر قرآن در سلطه شاهان بر کشور و جامعه نباید امید عزتی داشت، بلکه حتی ذلّت و خواری عزّتمندان رقم میخورد و در چنین جوامعی عزتمندان خوار و ذلیل میشوند و اگر کسی امید عزتی در آن جامعه داشته باشد، چیزی جز توهم عزت و عزت دروغین و خیالی نیست.[۱۵۷]
- تعصب و غرور به داشتهها: از دیگر عوامل عزت دروغین، تعصب و غرور به چیزهایی است که خداوند به او داده و او گمان میکند که از آن اوست و از آن بر خلاف اطاعت استفاده میکند. ابلیس به سبب همین غرور بیجا گرفتار عزت دروغین شد و هلاک گردید. امیرمؤمنان امام علی(ع) میفرماید: «اِعتَرَتهُ الحَمِيَّةُ، و غَلَبَت عَلَيهِ الشِّقوَةُ، و تَعَزَّزَ بِخِلقَةِ النّارِ، وَ استَوهَنَ خَلقَ الصَّلصالِ»؛ تعصب او را فرا گرفت و بدبختی بر وی چیره گشت و به این که از آتش آفریده شده است مغرور شد و تکبّر ورزید و آدم را برای این که از پارهای گِلِ خشکیده آفریده شده بود، خوار شمرد.[۱۵۸].[۱۵۹]
نشانههای عزت
چنان که گفته شد، عزت حقیقی تنها در سایه عبودیت و اطاعت و بندگی خدا به دست میآید. اما برخی از مردم گرفتار عزتهای دروغین و خیالی هستند. برای آنکه عزت واقعی و حقیقی از عزت خیالی و دروغین بازشناخته شود، در آموزههای وحیانی اسلام نشانههایی برای عزت حقیقی و واقعی بیان شده است. شناخت این نشانهها میتواند برای جداسازی عزت واقعی از دروغین و نیز شناخت موقعیت خود و دیگران مورد استفاده قرار گیرد. بنابراین، در جا به برخی از نشانههای عزت واقعی اشاره میشود:
- حلم و بردباری: کسی که از عزت نفس برخوردار است، انسانی بردبار و حلیم است. حلم که مرتبه و درجه عالی صبر است، بیانگر وجود بالاترین درجه شکیبایی و آستانه تحمل بالا است. بنابراین، در برابر هیجانات شدید، واکنشهای عقلانی داشته و عوامل ایجاد غضب و فرح نمیتواند او را از حالات تعادل و اعتدال بیرون برد. این گونه است که در اوج خشم، کاظم الغیظ بوده و در اوج فرح، بدمستی نمیکند و در غم و شادی مدیریت و مهار نفس خود را از کف نمیدهد. کنش و واکنشهای چنین شخصی هماره عقلانی و بر اساس موازین شریعت و عرف مقبول و معقول اجتماعی است. از این روست که امیرمؤمنان امام علی(ع) میفرماید: «و لا عِزَّ کَالحِلمِ»؛ و عزّتی چون بردباری نیست.[۱۶۰] و نیز میفرماید: «لا عِزَّ أرفَعُ مِنَ الحِلمِ»؛ هیچ عزّتی بالاتر از بردباری نیست.[۱۶۱]
- توانایی بر انتقام: از دیگر نشانههای عزت آن است که شخص یا جامعه توانایی بر انتقام را داشته باشد، هر چند که انتقام نگیرد. به این معنا که دیگران بدانند که او با آنکه توانایی داشت ولی به سبب بردباری و حلم و مانند آنها، انتقام نستاند و نگرفت و از حق خویش کوتاه آمد. امام علی(ع) میفرماید: «العِزُّ إدراكُ الانتِصارِ»؛ عزّت، در رسیدن به انتقام است[۱۶۲]؛ یعنی همین که به آن مرحله از توانایی رسید که بتواند انتقام بگیرد، همین برای عزّت و غلبه او کافی است و نیاز نیست که انتقام بکشد تا نشان دهد که عزت دارد و چیره است. باید یادآور شد که یکی از معنای انتصار، انتقام است؛ چنان که انتصار در آیاتی چون ۲۲۷ سوره شعراء و ۴۰ و ۴۱ سوره شوری و ۱۹۴ سوره بقره و ۱۶ سوره نحل، همین معنا مراد است.
- اطاعت اولوا الامر: همان طوری که اطاعت خدا و رسول الله(ص) در چارچوب بندگی و عبودیت، نشانههای عزتمندی شخص است، همچنین باید گفت بر اساس آیه ۵۹ سوره نساء اطاعت از معصومان و اولوا الامر از نشانههای عزتمندی و عوامل ایجادی آن است. امام زین العابدین(ع) میفرماید: «طاعَةُ وُلاةِ الأمرِ تَمامُ العِزِّ»؛ فرمان بردن از فرمانروایان الهی کمال عزّت است.[۱۶۳]
- ملازمت حق: کسی که دارای عزت است، هماره ملازم حق بوده و از آن جدا نمیشود، بلکه خوار و ذلیل در برابر حق است و این ذلت همانند عبودیت عین عزت و آزادی است. امام صادق(ع) میفرماید: «العِزُّ أن تَذِلَّ لِلحَقِّ إذا لَزِمَكَ»؛ عزّت آن است که هر گاه با حق رو به رو شدی، در برابر آن خوار باشی.[۱۶۴]
- صداقت: مراعات اصول اخلاقی پایه و اساسی هم چون صداقت و راستی از مهمترین نشانههای عزتمندی است. امام صادق(ع) میفرماید: «الصِّدقُ عِزٌّ، و الجَهلُ ذُلٌّ»؛ راستی، عزّت است و بیخردی و نادانی، ذلّت.[۱۶۵]
- خردورزی و دانایی: عقل و علم از دیگر نشانههای عزتمندی بر اساس حدیث پیش گفته است؛ زیرا جهل گاه در برابر علم و گاه در برابر عقل است. پس کسی که دارای بیخردی و نادانی است، گرفتار ذلت است، در برابر عاقل و عالم باید اهل عزتمندی باشد.
- اجتناب از اذیت مردم: همان طوری که عزتمند عاقل و دیندار و اخلاقی است، به طور طبیعی از هر گونه بیاخلاقی از جمله اذیت و آزار مردم پرهیز میکند. امام صادق(ع) میفرماید: «شَرَفُ المُؤمِنِ صَلاتُهُ بِاللَّيلِ، و عِزُّهُ كَفُّ الأذي عَنِ النّاسِ»؛: شرافت مؤمن در نماز شب خواندن اوست و عزّتش در آزار نرساندن به مردم.[۱۶۶]
- اجتناب از بگو و مگو: عزتمند حق طلب و حق جو بوده و عالمانه و عاقلانه سخن میگوید و از هر گونه مجادله بیهوده اجتناب میورزد. از این روست که اهل بگو و مگو و قیل و قال نیست. امام علی(ع) میفرماید: «و عِزُّه تَركُ القالِ و القيلِ»؛ و عزّتش در رها کردن گویهها و وا گویههاست.[۱۶۷]
- تذلل و تواضع برای خدا: از دیگر نشانههای عزت است. «اِعلَمْ أنَّهُ لا عِزَّ لِمَن لا يَتَذَلَّلُ للّهِ، و لا رِفعَةَ لِمَن لا يَتَواضَعُ للّهِ»؛ بدان که عزّتمند نیست کسی که در برابر خدا ذلیل نباشد و بلندی نیابد کسی که در برابر خدا افتادگی نورزد.[۱۶۸] کسی که عزت را در جایی دیگر بجویید نتیجهای جز ذلت نخواهد داشت؛ چراکه آن حضرت(ع) میفرماید: «العَزيزُ بِغَيرِ اللّهِ ذَليلٌ»؛ عزیزِ غیر خدایی ذلیل است.[۱۶۹] و این گونه خود را با عزت دروغین به هلاکت میاندازد: «مَنِ اعتَزَّ بِغَيرِ اللّهِ أهلَكَهُ العِزُّ».[۱۷۰]
البته عزتمندی گاه با نشانههایی همراه است که ممکن است که موجب توهم شود. چنان که درباره امام حسین(ع) گفتهاند که ایشان اهل نخوت است، در حالی آن چه ایشان بروز میداد عزت بود نه نخوت. در روایت است: «قَد قيلَ لَهُ(ع): فيكَ عَظَمَةٌ!: لا بَل فِيَّ عِزَّةٌ، قالَ اللّهُ تَعالي: ﴿وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ﴾»؛ وقتی به ایشان گفته شد: در تو نخوت است! فرمود: نه، بلکه در من عزّت است. خداوند متعال فرموده است: «و عزّت از آن خدا و رسول او و مؤمنان است».[۱۷۱].[۱۷۲]
عوامل و موجبات عزت
چنان که گفته شد مهمترین و اصلیترین عامل عزت همان عبودیت و اطاعت خداوند است تا انسان مظهر فعلی و حقیقی خداوند شده و از آن منشاء و خاستگاه از عزت برخوردار شود. بر همین اساس در روایات به موجباتی اشاره میشود که همه در راستای تحقق این مهم است. برخی از این عوامل و موجبات عبارتند از:
- عبودیت: چنان که گفته شد راه رسیدن به صفات الهی و مظهریت در آن، راه بندگی و عبودیت است. بنابراین باید عبودیت را از موجبات و عوامل کسب عزت نفس دانست. خداوند در آیات ۸۱ و ۸۲ سوره مریم نیز به این نکته توجه داده است. همچنین امیرمؤمنان امام علی(ع) ـ در مناجات ـ به این نکته اشاره داده و گفته است: «إلهي كَفي لي عِزّا أن أكونَ لَكَ عَبدا، و كَفي بيفَخرا أن تَكونَ لي رَبّا»؛ الهی! همین عزّت مرا بس که بنده تو هستم و همین افتخار مرا بس که تو خداوندگار من هستی.[۱۷۳]
- اطاعت خدا: در روایت است: «أوحَي اللّهُ تَعالي إلي داوودَ(ع): يا داوودُ، إنّي … وَضَعتُ العِزَّ في طاعَتي، و هُم يَطلُبونَهُ في خِدمَةِ السُّلطانِ فلا يَجِدونَهُ»؛ خداوند متعال به داوود(ع) وحی فرمود: ای داوود! من … عزّت را در طاعت از خود قرار دادم، ولی مردم آن را در خدمت به سلطان جستجو میکنند و از این رو نمییابندش.[۱۷۴] همچنین پیامبر خدا(ص) میفرماید: «إنَّ اللّهَ تَعالي يَقولُ كُلَّ يَومٍ: أنا رَبُّكُمُ العَزيزُ، فمَن أرادَ عِزَّ الدّارَينِ فَلْيُطِعِ العَزيزَ»؛ خداوند متعال هر روز میفرماید: من پروردگار عزّتمند شما هستم؛ پس هر که خواهان عزّت دو جهان است باید که از عزّتمند فرمان برد.[۱۷۵] امام علی(ع) میفرماید: «إذا طَلَبتَ العِزَّ فَاطلُبْهُ بِالطّاعَةِ»؛ هر گاه جویای عزّت هستی آن را با طاعت از خدا بجوی.[۱۷۶] و نیز امام علی(ع) میفرماید: «لا عِزَّ كالطّاعَةِ»؛ هیچ عزّتی چون طاعت از خدانیست.[۱۷۷] امام علی(ع) میفرماید: «مَن أرادَ الغِني بِلا مالٍ، و العِزَّ بِلا عَشيرَةٍ، و الطّاعَةَ بِلا سُلطانٍ، فَلْيَخرُجْ مِن ذُلِّ مَعصِيَةِ اللّهِ إلي عِزِّ طاعَتِهِ؛ فإنَّهُ واجِدٌ ذلكَ كُلَّهُ»؛ هر که میخواهد بدون داشتن مال و ثروت، بینیاز باشد و بدون داشتن ایل و تبار، عزتمند و بدون برخورداری از قدرت، فرمانش برده شود، پس باید از خواری معصیت خدا به عزّت طاعت او در آید؛ در این صورت، همه آنها را مییابد.[۱۷۸] امام صادق(ع) میفرماید: «مَن أرادَ عِزّا بِلا عَشيرَةٍ، و غِنيً بِلا مالٍ، و هَيبَةً بِلا سُلطانٍ، فَلْيُنقَلْ مِن ذُلِّ مَعصِيَةِ اللّهِ إلي عِزِّ طاعَتِهِ»؛ هر که میخواهد بیآنکه ایل و تباری داشته باشد عزتمند باشد و بدون آنکه مال و ثروتی داشته باشد بینیاز باشد و بدون آنکه قدرتی داشته باشد هیبت و شکوه داشته باشد، باید از خواری معصیت خدا به عزّت طاعت او در آید.[۱۷۹]
- تقوای الهی: پیامبر خدا(ص) میفرماید: «مَن أرادَ أن يَكونَ أعَزَّ النّاسِ فَلْيَتَّقِ اللّهَ عَزَّ و جلَّ»؛ هر که میخواهد عزیزترین مردم باشد، باید از خداوند عزّ و جلّ پروا داشته باشد.[۱۸۰] امام علی(ع) نیز میفرماید: «لا كَرَمَ أعَزُّ مِنَ التَّقوي»؛ هیچ کرامتی عزّت بخشتر از تقوا نیست.[۱۸۱] همچنین امام علی(ع) میفرماید: «لا عِزَّ أعَزُّ مِنَ التَّقوي»؛ هیچ عزّتی بالاتر از تقوا نیست.[۱۸۲] و در جایی دیگر نیز امام علی(ع) میفرماید: «اُوصيكُم عِبادَ اللّهِ بِتَقوَي اللّهِ … وَ اعتَصِموا بِحَقائقِها، تَؤلْ بِكُم إلي أكنانِ الدَّعَةِ، و أوطانِ السَّعَةِ، و مَعاقِلِ (مَناقِلِ) الحِرزِ، و مَنازِلِ (مَنالِ) العِزِّ»؛ ای بندگان خدا شما را به تقوای الهی سفارش میکنم … به حقایق آن چنگ زنید تا شما را به پناهگاههای آسایش و جایگاههای رفاه و حصارهای محافظ و منزلهای عزّت برساند.[۱۸۳] امام صادق(ع) میفرماید: «مَن أخرَجَهُ اللّهُ مِن ذُلِّ المَعاصي إلي عِزِّ التَّقوي، أغناهُ اللّهُ بِلا مالٍ، و أعَزَّهُ بِلا عَشيرَةٍ، و آنَسَهُ بِلا بَشَرٍ»؛ هر کس که خداوند او را از خواری گناهان به عزّتِ پرهیزگاری در آورد، او را بینیاز گرداند، بیآنکه ثروتی داشته باشد و عزیز و قدرتمندش کند، بیآنکه ایل و تباری داشته باشد و از تنهایی به درش آورد، بیآنکه کسی با او همدم شود.[۱۸۴]
- انجام امر خدا: پیامبر خدا(ص) در سخن خویش به أبی اُمامَةَ میفرماید: «خِطابُهُ إلي ـ: أعِزَّ أمرَ اللّهِ يُعِزَّكَ اللّهُ»؛ کار خدا را عزیز شمار تا خداوند تو را عزیز گرداند.[۱۸۵]
- خوار در برابر حق و حقیقت: پیامبر خدا(ص) میفرماید: «التَّذَلُّلُ لِلحَقِّ أقرَبُ إلَي العِزِّ مِنَ التَّعَزُّزِ بِالباطِلِ»؛ خوار بودن در برابر حق به عزّت نزدیکتر است، تا عزّت یافتن به وسیله باطل.[۱۸۶]
- ذلت در طاعت خدا: پیامبر خدا(ص) میفرماید: «مَن أذَلَّ نَفسَهُ في طاعَةِ اللّهِ فهُوَ أعَزُّ مِمَّن تَعَزَّزَ بِمَعصِيَةِ اللّهِ»؛ کسی که خود را در طاعت خدا خوار گرداند، عزیزتر از کسی است که با نافرمانی خدا به عزّت رسد.[۱۸۷] همچنین پیامبر خدا(ص) میفرماید: «ثَلاثَةٌ لا يَزيدُ اللّهُ بِهِنَّ إلاّ خَيرا: التَّواضُع لا يَزيدُ اللّهُ بِهِ إلاّ ارتِفاعا، و ذِلُّ النَّفسِ لا يَزيدُ اللّهُ بِهِ إلاّ عِزّا، و التَّعَفُّفُ لا يَزيدُ اللّهُ بِهِ إلاّ غِنيً»؛ سه چیز است که خداوند به سبب آنها جز بر خیر و خوبی نمیافزاید: افتادگی، که خداوند به سبب آن جز بلند مرتبگی نمیافزاید، شکسته نفسی، که خداوند به سبب آن جز عزّت نمیافزاید و مناعت طبع، که خداوند به سبب آن جز توانگری نمیافزاید.[۱۸۸]
- عفو و گذشت: نسبت به ظلم فردی اصل باید گذشت باشد نه انتقام؛ زیرا انتقام از مصادیق عدالت و بر پایه مقابله به مثل است؛ در حالی که در جامعه اسلامی روابط میان مسلمانان باید بر اساس احسان و بلکه اکرام باشد. درجه نخست احسان عفو و گذشت از دیگری است. پیامبر خدا(ص) عفو و گذشت را موجب عزت دانسته و میفرماید: «مَن عَفا مِن مَظلِمَةٍ أبدَلَهُ اللّهُ بِها عِزّا في الدّنيا و الآخِرَةِ»؛ هر کس از ظلمی که به او شده است در گذرد، خداوند به جای آن در دنیا و آخرت او را عزیز گرداند.[۱۸۹]
- اجتناب از طمع: طمع به معنای درخواست چیزی است که استحقاق آن را ندارد؛ چنان که حرص درخواست زیادی بر استحقاق است. برای رسیدن به عزت نفس، باید از هر گونه طمع اجتناب و پرهیز کرد تا خوار و ذلیل نشد. امام علی(ع) میفرماید: «العِزَّ مَعَ الیَأسِ»؛ عزّت، با قطع طمع همراه است.[۱۹۰]
- انصاف: انصاف به معنای تقسیم و نیم و نصف کردن بهره و سود است. انصاف نوعی از عدالت است. کسی که انصاف و عدالت را مراعات نماید، خداوند او را عزیز میسازد. امام علی(ع) میفرماید: «ألا إنَّهُ مَن يُنصِفُ النّاسَ مِن نَفسِهِ لَم يَزِدْهُ اللّهُ إلاّ عِزّا»؛ بدانید که هر کس با مردم به انصاف رفتار کند، خداوند جز بر عزّت او نیفزاید.[۱۹۱]
- شجاعت: مقاومت و مبارزه در چارچوب عقل از عوامل و موجبات عزت است. امام علی(ع) است: «الشَّجاعَةُ أحَدُ العِزَّينِ، الفِرارُ أحَدُ الذُلَّينِ»؛ شجاعت یکی از دو عزّت است و گریختن از رزمگاه یکی از دو ذلّت.[۱۹۲]
- اجتناب از فرار: انسان باید با مشکلات مواجهه شود و شجاعت مواجهه با آن را داشته باشد؛ کسی که در برابر مشکلات نمیایستد و فرار میکند دچار ذلت میشود؛ چنان که از حدیث پیشین این به دست میآید.[۱۹۳]
- زهد و پارسایی: از دیگر عوامل و موجبات عزت، زهدورزی و پارسایی است. امام علی(ع) میفرماید: «مَن سَلا عَن مَواهِبِ الدّنیا عَزَّ»؛ هرکه از دَهِشهای دنیا دست شست، عزّت یافت.[۱۹۴]
- قناعت: از دیگر عوامل عزت نفس است. قناعت به معنای بسندگی به داشتهها و استفاده از آن است. امام علی(ع) میفرماید: «القَناعَةُ تُؤَدّي إلَی العِزِّ»؛ قناعت به عزّت میانجامد.[۱۹۵] همچنین امام علی(ع) میفرماید: «مَن قَنَعَت نَفسُهُ عَزَّ مُعسِرا، مَن شَرِهَت نَفسُهُ ذَلَّ موسِرا»؛ هر که روحیهای قانع داشته باشد، در عین تنگدستی عزیز است و هر که روحیهای سیری ناپذیر داشته باشد، در عین توانگری ذلیل است.[۱۹۶] امام علی(ع) در جایی دیگر میفرماید: «اِقنَعْ تَعِزَّ»؛ قانع باش تا عزیز گردی.[۱۹۷]
- جهاد در راه خدا: از دیگر عوامل و موجبات عزت فردی و اجتماعی برای جوامع اسلامی جهاد در راه خدا و دفع سلطه دشمنان است. امام علی(ع) میفرماید: «فَرَضَ اللّهُ … و الجِهادَ عِزّا لِلإسـلامِ»؛ خداوند… جهاد را برای عزّت بخشیدن به اسلام واجب فرمود.[۱۹۸]
- قرآن: از دیگر عوامل عزت میبایست به خود قرآن اشاره کرد. کسی که به قرآن تکیه و عمل کند عزتمند میشود. خداوند در آیه ۱ سوره ابراهیم و نیز آیه ۶ سوره سبا قرآن و پیروی از آموزههای آن را، مایه عزّت انسانها دانسته است. امام علی(ع) ـ در وصف پیامبر(ص) ـ فرموده است: «ثُمّ أنزَلَ عَلَيهِ الكِتابَ نورا لا تُطفَأُ مَصابيحُهُ … و تِبيانا لا تُهدَمُ (لا تَنهَدِمُ) أركانُهُ، و شِفاءً لا تُخشي أسقامُهُ، و عِزّا لا تُهزَمُ أنصارُهُ، و حَقّا لا تُخذَلُ أعوانُهُ … جَعَلَهُ اللّهُ رِيّا لِعَطَشِ العُلَماءِ، و رَبيعا لِقُلوبِ الفُقَهاءِ… و مَعقِلاً مَنيعا ذُروَتُهُ، و عِزّا لِمَن تَوَلاّهُ»؛ آن گاه قرآن را بر او فرو فرستاد که نوری است که چراغهایش خاموش نمیشود… و بنای روشنگری است که پایههایش ویران نمیگردد و شفا و درمانی است که ترس از بیماریهای آن نمیرود و عزّتی است که هوادارانش شکست نمیخورند و حقّی است که یارانش تنها گذاشته نمیشوند… خداوند آن را سیراب کننده عطشِ دانشوران قرار داده است و بهارِ دلهای فهمیدگان … و پناهگاهی که ستیغ آن دست نا یافتنی است و برای کسی که آن را سرپرست خود گیرد، مایه عزّت میباشد.[۱۹۹]
- ولایت مؤمنان: پذیرش ولایت مؤمنان به خداوند از عوامل کسب عزّت است.[۲۰۰]
- آخرتطلبی: نقش پرهیز از متاع دنیا و آخرتطلبی، در کسب عزّت از جمله مطالبی است که در قرآن بیان شده است.[۲۰۱]
- اراده و خواست انسانی: تا انسان نخواهد عزت را نمیتواند به دست آورد؛ بنابراین خواست و اراده انسانی نقش مهمی در تحقق مظهریت صفت عزت در انسان دارد.[۲۰۲]
- پیروی از راه خدا: سلوک و پیروی از راه خداوند عامل عزت نفس و عزت اجتماعی است.[۲۰۳]
- اجتماع: اجتماع انسانی و وحدت نظر و رفتار از مهمترین عوامل موثر در عزت اجتماعی است. امام علی(ع): «و العَرَبُ اليَومَ و إن كانوا قَليلاً، فهُم كَثيرونَ بِالإسلامِ، عَزيزونَ بِالاجتِماعِ»؛ امروز عرب، گر چه اندک شمارند، ولی به سبب اسلام فراوانند و به خاطر اتحاد و همبستگی عزیز و نیرومندند.[۲۰۴]
- قطع طمع و امید از داشتههای مردم: این عامل همانند عامل اجتناب از طمع است و باید آن را یکی دانست. امام باقر(ع) میفرماید: «اليَأسُ مِمّا في أيدي النّاسِ عِزُّ للمُؤمِنِ في دِينِهِ، أ وَ ما سَمِعتَ قَولَ حاتِمٍ: إذا ما عَزَمتَ اليَأسَ ألْفَيتَهُ الغِني إذا عَرَفَتْهُ النَّفسُ، و الطَّمَعُ الفَقرُ»؛ چشم نداشتن به دست مردم موجب عزّت دینی مؤمن است. آیا این سخن حاتم را نشنیدهای که: هر گاه به چشم برکندن از دست مردم مصمم شدی و جانت با آن آشنا شد، آن را بینیازی خواهی یافت و طمع را فقر و نیازمندی.[۲۰۵] امام صادق(ع) میفرماید: «لا يَزالُ العِزُّ قَلِقا حتّي يَأتِيَ دارا قَدِ استَشعَرَ أهلُها اليَأسَ مِمّا في أيدي النّاسِ فَيوطِنَها»؛ عزّت پیوسته بیقراری میکند، تا آنکه به خانهای در آید که اهل آن چشم طمع به دست مردم نداشته باشند و در آنجا مستقر میشود.[۲۰۶] لقمان(ع) نیز ـ در اندرزی به فرزندش ـ فرمود: «إن أردتَ أن تَجمَعَ عِزَّ الدّنيا فَاقطَعْ طَمَعَكَ مِمّا في أيدي النّاسِ؛ فإنَّما بَلَغَ الأنبِياءُ و الصِّدِّيقونَ ما بَلَغوا بِقَطعِ طَمَعِهِم». اگر میخواهی عزّت دنیا را به دست آوری، طمع خویش را از آنچه مردم دارند، ببُر؛ زیرا پیامبران و صدّیقان، به سبب برکندن طمع خود، به آن مقامات رسیدند.[۲۰۷]
- توکل بر خدا: توکل بر خدا از مهمترین عوامل عزت است. امام باقر(ع) میفرماید: «الغَناءُ و العِزُّ يَجولانِ في قَلبِ المُؤمِنِ، فإذا وَصَلا إلي مَكانٍ فيهِ التَّوَكُّلُ أوطَناهُ»؛ توانگری و عزّت در دل مؤمن میچرخند و چون به نقطهای که در آن توکّل است رسیدند، در همان جا مستقر میشوند.[۲۰۸]
- صبر بر مصیبت: از دیگر عوامل عزت آفرین صبر مصیبت است. امام باقر(ع) میفرماید: «مَن صَبَرَ عَلي مُصيبَةٍ زادَهُ اللّهُ عَزَّ و جلَّ عِزّا عَلي عِزِّه، و أدخَلَهُ جَنَّتَهُ مَعَ مُحَمَّدٍ و أهلِ بَيتِهِ»؛ هرکه در برابر مصیبتی شکیبایی ورزد، خداوند عزّ و جلّ بر عزّتش بیافزاید و او را در بهشتِ خود، با محمّد و خاندان او(ع) در آورد.[۲۰۹]
- گذشت از ظالم، بخشش تحریم کننده، صله قاطع: از دیگر عوامل عزت این سه گانه است. امام باقر(ع) میفرماید: «ثَلاثٌ لا يَزيدُ اللّهُ بِهِنَّ المَرءَ المُسلِمَ إلاّ عِزّا: الصَّفحُ عَمَّن ظَلَمَهُ، و إعطاءُ مَن حَرَمَهُ، و الصِّلَةُ لِمَن قَطَعَهُ»؛ سه چیز است که خداوند به واسطه آنها جز بر عزّت انسان مسلمان نمیافزاید: گذشت کردن از کسی که به او ستم کرده است، بخشیدن به کسی که از دادن چیزی به او دریغ کرده است و پیوستن به کسی که از او بریده است.[۲۱۰] امام صادق(ع) نیز درباره گذشت از ظلم شخصی میفرماید: «ثَلاثَةٌ اُقسِمُ بِاللّهِ أنَّها الحَقُّ: ما نَقَصَ مالٌ مِن صَدَقَةٍ و لا زَكاةٍ، و لا ظُلِمَ أحَدٌ بِظُلامَةٍ فقَدَرَ أن يُكافِيَ بِها فكَظَمَها إلاّ أبدَلَهُ اللّهُ مَكانَها عِزّا، و لا فَتَحَ عَبدٌ عَلي نَفسِهِ بابَ مَسألَةٍ إلاّ فُتِحَ عَلَيهِ بابُ فَقرٍ»؛ سه چیز است که، به خدا قسم، حقّند: هیچ ثروتی بر اثر پرداخت صدقه و زکات کم نشد، در حق هیچ کس ستمی نشد که بتواند تلافی کند، اما خویشتنداری ورزید مگر این که خداوند عوض آن به او عزّت داد و هیچ بندهای دَرِ نیاز خواهی و خواهشی را به روی خود نگشود مگر این که دری از فقر و نیازمندی به رویش گشوده گشت.[۲۱۱]
- فروخوردن خشم: کسی که هنگام هیجان غضب، خشم خویش را مهار کند، به عزت دست مییابد. امام صادق(ع) میفرماید: «ما مِن عَبدٍ كَظَمَ غَيظا إلاّ زادَهُ اللّهُ عَزَّ و جلَّ عِزّا في الدّنيا و الآخِرَةِ»؛ هیچ بندهای خشم خود را فرو نخورد، مگر این که خداوند عزّ و جلّ بر عزّت او در دنیا و آخرت افزود.[۲۱۲]
- پاکی از بدی: این نیز از دیگر عوامل عزت آفرین و از مصادیق تقوا و ترک گناه است. امام صادق(ع) میفرماید: «مَن بَرِئَ مِنَ الشَّرِّ نالَ العِزَّ»؛ هر که از بدی پاک شد، به عزّت دست یافت.[۲۱۳]
- حفظ زبان: پاک سخن گفتن و حفظ زبان و مهار آن موجب عزت نفس است. امام کاظم(ع) ـ خطاب به مردی که توصیه و سفاری میخواست ـ فرمود: «اِحفَظْ لِسانَكَ تَعِزَّ، و لا تُمَكِّنِ النّاسَ مِن قِيادِكَ فتَذِلَّ رَقبَتُكَ»؛ زبانت را نگه دار تا عزیز گردی و زمام اختیار خودت را به دست مردم مسپار، که ذلیل میشوی.[۲۱۴]
- حق مداری: حقمداری از مهمترین عوامل عزت و حق گریزی از عوامل ذلت نفس است. امام عسکری(ع) میفرماید: «ما تَرَكَ الحَقَّ عَزيزٌ إلاّ ذَلَّ، و لا أخَذَ بِهِ ذَليلٌ إلاّ عَزَّ»؛ هیچ عزّتمندی حقّ را فرو نگذاشت مگر این که به ذلّت افتاد، و هیچ ذلیل و ناتوانی حق را نگرفت مگر این که عزیز و نیرومند شد.[۲۱۵].[۲۱۶]
عوامل پایداری عزت
برخی از عوامل موجب بقای عزت نفس است. به این معنا که اگر عزتی در شخص ایجاد شد میتوان با استفاده از آنها، این عزت نفس و عزت اجتماعی را حفظ کرد. از مهمترین عوامل بقا و پایداری میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- تنهایی: انسان موجودی اجتماعی است، ولی نیاز نیست که هماره خود را در جمع نگه دارد؛ زیرا تنهایی منافاتی با اجتماعی بودن ندارد. انسان میتواند با حفظ رفتار اجتماعی، وحدت و تنهایی را تجربه کند. این تنهایی در میان تنها اصلی است که میتواند در بقای عزت کارساز باشد. امام علی(ع) میفرماید: «تَرَوَّحْ إلي بَقاءِ عِزِّكَ بِالوَحدَةِ»؛ با تنهایی به پایداری عزّت خویش روی آر.[۲۱۷] امام صادق(ع) نیز میفرماید: «حِشمَةُ الانقِباضِ أبقي لِلعِزِّ من اُنسِ التَّلاقي»؛ تنهایی و دوری گزیدن از مردم عزّت و احترام را بیشتر نگه میدارد تا دمخور شدن با آنان.[۲۱۸]
- کشتن طمع: ریشه و خاستگاه ذلت در آدمی طمع است که خواستن چیزی است که مستحق آن نیست. کسی که طمع را در خود بکشد، عزت را برای خود باقی و پایدار ساخته است. امام باقر(ع) میفرماید: «اُطلُب بَقاءَ العِزِّ بإماتَةِ الطَّمَعِ»؛ پایداری عزّت را با میراندن طمع بجوی.[۲۱۹].[۲۲۰]
منابع
- منصوری، خلیل، غلظت راهبرد سیاسی قرآن در برابر دشمنان
- منصوری، خلیل، مؤلفههای قوت و عزت در سیاست خارجی از منظر قرآن
- منصوری، خلیل، اصول سیاست دفاعی اسلام در برابر دشمن
- منصوری، خلیل، وادادگی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن
- منصوری، خلیل، وعدههای دروغین دشمنان از نگاه قرآن
- منصوری، خلیل، عزت نفس اوج اعتماد درونی و سربلندی اجتماعی
پانویس
- ↑ منصوری، خلیل، غلظت راهبرد سیاسی قرآن در برابر دشمنان.
- ↑ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَمَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ﴾ «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند و هر کس از شما آنان را دوست بگیرد از آنان است؛ بیگمان خداوند گروه ستمگران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۵۱.
- ↑ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا بِطَانَةً مِنْ دُونِكُمْ لَا يَأْلُونَكُمْ خَبَالًا وَدُّوا مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاءُ مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ﴾ «ای مؤمنان! کسانی از غیر خودتان را محرم راز مگیرید که از هیچ تباهی در حقّ شما کوتاهی نمیکنند و دوست میدارند شما در سختی به سر برید؛ کینه از گفتارشان هویداست و آنچه دلهایشان پنهان میدارند، بزرگتر است، بیگمان ما آیات (خود) را برای شما روشن گفتهایم» سوره آل عمران، آیه ۱۱۸.
- ↑ منصوری، خلیل، غلظت راهبرد سیاسی قرآن در برابر دشمنان.
- ↑ ابراهیم، آیه ۱۷؛ هود، آیه ۵۸؛ لقمان، آیه ۲۴؛ فصلت، آیه ۵۰
- ↑ ﴿فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾ «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل میبودی از دورت میپراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست میدارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ منصوری، خلیل، غلظت راهبرد سیاسی قرآن در برابر دشمنان.
- ↑ «ای مؤمنان! با کافرانی که نزدیک شمایند جنگ کنید و باید در شما صلابت بیابند و بدانید که خداوند با پرهیزگاران است» سوره توبه، آیه ۱۲۳.
- ↑ «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره توبه، آیه ۷۳.
- ↑ و نیز نگاه کنید آیه ۹ سوره تحریم
- ↑ «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با ویاند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند؛ آنان را در حال رکوع و سجود میبینی که بخشش و خشنودییی از خداوند را خواستارند؛ نشان (ایمان) آنان در چهرههایشان از اثر سجود، نمایان است، داستان آنان در تورات همین است و داستان آنان در انجیل مانند کشتهای است که جوانهاش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقههایش راست ایستد، به گونهای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آوردهاند و کارهای شایسته کردهاند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
- ↑ «ای مؤمنان! خود و خانواده خویش را از آتشی بازدارید که هیزم آن آدمیان و سنگهاست؛ فرشتگان درشتخوی سختگیری بر آن نگاهبانند که از آنچه خداوند به آنان فرمان دهد سر نمیپیچند و آنچه فرمان یابند بجای میآورند» سوره تحریم، آیه ۶.
- ↑ «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره توبه، آیه ۷۳.
- ↑ «و باید در شما صلابت بیابند» سوره توبه، آیه ۱۲۳.
- ↑ منصوری، خلیل، غلظت راهبرد سیاسی قرآن در برابر دشمنان.
- ↑ منصوری، خلیل، غلظت راهبرد سیاسی قرآن در برابر دشمنان.
- ↑ منصوری، خلیل، مؤلفههای قوت و عزت در سیاست خارجی از منظر قرآن.
- ↑ «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید که بدان دشمن خداوند و دشمن خود را به هراس میافکنید؛ و نیز جز آنها کسانی دیگر را که شما نمیشناسید (اما) خداوند آنان را میشناسد؛ و آنچه در راه خداوند ببخشید، به شما تمام باز خواهند داد و بر شما ستم نخواهد رفت» سوره انفال، آیه ۶۰.
- ↑ منصوری، خلیل، مؤلفههای قوت و عزت در سیاست خارجی از منظر قرآن.
- ↑ منصوری، خلیل، مؤلفههای قوت و عزت در سیاست خارجی از منظر قرآن.
- ↑ ﴿وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ﴾ «و اگر یکی از مشرکان از تو پناه خواست به او پناه ده تا کلام خداوند را بشنود سپس او را به پناهگاه وی برسان؛ این بدان روست که اینان گروهی نادانند» سوره توبه، آیه ۶.
- ↑ ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ وَأَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولًا وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدًا﴾ «(ای آدمی!) هر نیکی به تو رسد از خداوند است و هر بدی به تو رسد از خود توست. و (ای محمّد!) ما تو را برای مردم، پیامبر فرستادهایم و خداوند، (شما را) گواه بس» سوره نساء، آیه ۷۹.
- ↑ ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ﴾ «گفت: پروردگارا برای نعمتی که به من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان گنهکاران نخواهم بود» سوره قصص، آیه ۱۷.
- ↑ نساء، آیه ۷۹
- ↑ منصوری، خلیل، مؤلفههای قوت و عزت در سیاست خارجی از منظر قرآن.
- ↑ توبه، آیه ۳۳؛ صف، آیه ۹؛ نور، آیه ۵۵؛ انبیاء آیه ۱۰۵
- ↑ «و هرگز خداوند برای کافران به زیان مؤمنان راهی نمیگشاید» سوره نساء، آیه ۱۴۱.
- ↑ ﴿الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا﴾ «همان کسانی که به جای مؤمنان، کافران را دوست میگزینند؛ آیا عزّت را نزد آنان میجویند با آنکه بیگمان عزّت همه از آن خداوند است» سوره نساء، آیه ۱۳۹؛ ﴿مَنْ كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ﴾ «هر که عزّت میخواهد (بداند که) عزّت همگی از آن خداوند است؛ سخن پاک به سوی او بالا میرود و کردار نیکو آن را فرا میبرد و آنان که نیرنگهای بد میبازند عذابی سخت خواهند داشت و نیرنگ آنان خود از میان خواهد رفت» سوره فاطر، آیه ۱۰.
- ↑ منصوری، خلیل، مؤلفههای قوت و عزت در سیاست خارجی از منظر قرآن.
- ↑ انفال، آیه ۶۰ و ۱۲ و ۱۳؛ حشر، آیات ۲ تا ۴
- ↑ مفردات، ص۳۱۶، «دفع».
- ↑ نگاه کنید: تحریرالوسیله، ج ۱، ص۴۸۵.
- ↑ نگاه کنید: ترمینولوژی حقوق، جعفری لنگرودی، ص۳۰۳، «دفاع».
- ↑ ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾ «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ بقره، آیات ۱۹۱ تا ۱۹۴؛ و ۲۴۶ تا ۲۵۱؛ توبه، آیه ۳۶؛ نحل، آیه ۶۰؛ حج، آیات ۳۹ و ۴۰
- ↑ ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ * الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِن دِيَارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَن يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِيَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيرًا وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾ «به کسانی که بر آنها جنگ تحمیل میشود اجازه (ی جهاد) داده شد زیرا ستم دیدهاند و بیگمان خداوند بر یاری آنان تواناست * همان کسانی که ناحق از خانههای خود بیرون رانده شدند و جز این نبود که میگفتند: پروردگار ما خداوند است و اگر خداوند برخی مردم را به دست برخی دیگر از میان برنمیداشت بیگمان دیرها (ی راهبان) و کلیساها (ی مسیحیان) و کنشتها (ی یهودیان) و مسجدهایی که نام خداوند را در آن بسیار میبرند ویران میشد و بیگمان خداوند به کسی که وی را یاری کند یاری خواهد رساند که خداوند توانمندی پیروز است» سوره حج، آیه ۳۹-۴۰.
- ↑ حج، آیات ۳۹ و ۴۰؛ شعراء، آیه ۲۲۷
- ↑ ﴿أَلَا تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَكَثُوا أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّوا بِإِخْرَاجِ الرَّسُولِ وَهُمْ بَدَءُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾ «چرا با گروهی که پیمانهای خود را شکستند و به بیرون راندن پیامبر دل نهادند و نخست بار پیکار با شما را آغاز کردند جنگ نمیکنید؟ آیا از آنها میهراسید؟ با آنکه- اگر مؤمنید- خداوند سزاوارتر است که از وی بهراسید» سوره توبه، آیه ۱۳.
- ↑ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ﴾ «ای مؤمنان! شکیبایی ورزید و یکدیگر را به شکیب فرا خوانید و از مرزها نگهبانی کنید و از خداوند پروا بدارید باشد که رستگار شوید» سوره آل عمران، آیه ۲۰۰.
- ↑ تفسیر عیّاشی، ج ۱، ص۲۱۲، ح ۱۷۹
- ↑ حج، آیه ۴۰
- ↑ منصوری، خلیل، اصول سیاست دفاعی اسلام در برابر دشمن.
- ↑ فرهنگ فارسی، ج ۲، ص۱۵۳۸، «دشمنی».
- ↑ تفسیر التحریروالتنویر، ج ۱۲، جزء ۲۵، ص۲۴۰
- ↑ ﴿إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْدَاءً وَيَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ﴾ «اگر بر شما دست یابند دشمنانتان خواهند بود و بر شما به بدی دست دراز میکنند و زبان میگشایند و دوست میدارند که کاش شما نیز کافر میشدید» سوره ممتحنه، آیه ۲.
- ↑ ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ﴾ «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است» سوره قصص، آیه 15.
- ↑ مائده، آیه ۸
- ↑ مائده، آیه ۲
- ↑ ممتحنه، آیه ۲
- ↑ زخرف، آیات ۵۷ و۵۸
- ↑ آلعمران، آیه ۱۰۳
- ↑ اعراف، آیه ۲۲
- ↑ یوسف، آیه ۵
- ↑ آلعمران، آیه ۱۰۳
- ↑ بقره، آیات ۳۴ و ۳۶؛ مائده، آیه ۸۵
- ↑ حج، آیه ۱۹
- ↑ قصص، آیه ۱۵؛ ممتحنه، آیه ۴
- ↑ مائده، آیه ۱۹؛ اسراء، آیه ۵۳
- ↑ یس، آیه ۷۷
- ↑ مائده، آیه ۱۴
- ↑ ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ﴾ «و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای آدمی و پری قرار دادیم که برخی به برخی دیگر یکدیگر، به فریب سخنان آراسته الهام میکنند و اگر پروردگار تو میخواست آن (کار) را نمیکردند پس آنان را با دروغی که میبافند واگذار» سوره انعام، آیه ۱۱۲.
- ↑ ﴿وَكَذَلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَكَفَى بِرَبِّكَ هَادِيًا وَنَصِيرًا﴾ «و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از گناهکاران نهادیم و پروردگارت (تو را) رهنما و یاور بس» سوره فرقان، آیه ۳۱.
- ↑ ﴿الَّذِينَ يُجَادِلُونَ فِي آيَاتِ اللَّهِ بِغَيْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِينَ آمَنُوا كَذَلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلَى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ﴾ «آنان که در آیات خداوند بیآنکه برهانی برای آنان آمده باشد چالش میورزند، (کارشان) نزد خداوند و نزد مؤمنان، سخت خشمانگیز است؛ بدینگونه خداوند بر دل هر خویشبین گردنکشی مهر مینهد» سوره غافر، آیه ۳۵.
- ↑ ممتحنه، آیات ۱ تا ۳؛ مجادله، آیه ۲۲
- ↑ انفال، آیات ۱۲ و ۱۳؛ حشر، آیات ۲ تا ۴
- ↑ بقره، آیه ۱۹۳
- ↑ نحل، آیه ۲۷
- ↑ ﴿وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَمِنْ رِبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّكُمْ وَآخَرِينَ مِنْ دُونِهِمْ لَا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَمَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فِي سَبِيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تُظْلَمُونَ﴾ «و آنچه در توان دارید از نیرو و اسبان آماده در برابر آنان فراهم سازید که بدان دشمن خداوند و دشمن خود را به هراس میافکنید؛ و نیز جز آنها کسانی دیگر را که شما نمیشناسید (اما) خداوند آنان را میشناسد؛ و آنچه در راه خداوند ببخشید، به شما تمام باز خواهند داد و بر شما ستم نخواهد رفت» سوره انفال، آیه ۶۰.
- ↑ نساء، آیه ۱۴۸
- ↑ نساء، آیه ۷۵؛ حج، آیات ۳۹ و ۴۰
- ↑ بقره، آیات ۲۴۶ و ۲۵۱
- ↑ ﴿وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾ «نیکی با بدی برابر نیست؛ به بهترین شیوه (دیگران را از چالش با خود) باز دار، ناگاه آن کس که میان تو و او دشمنی است چون دوستی مهربان میگردد» سوره فصلت، آیه ۳۴.
- ↑ ﴿وَمَا لَكُمْ لَا تُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْكَ نَصِيرًا﴾ «و چرا شما در راه خداوند نبرد نمیکنید و (نیز) در راه (رهایی) مستضعفان از مردان و زنان و کودکانی که میگویند: پروردگارا! ما را از این شهر که مردمش ستمگرند رهایی بخش و از سوی خود برای ما سرپرستی بگذار و از سوی خود برای ما یاوری بگمار» سوره نساء، آیه ۷۵.
- ↑ ﴿وَلَا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ كَذَلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ «و به آنهایی که مشرکان به جای خداوند (به پرستش) میخوانند دشنام ندهید تا آنان (نیز) از سر دشمنی به نادانی خداوند را دشنام ندهند؛ بدینسان ما کردار هر امتی را (در دیدشان) آراستهایم سپس بازگشتشان به سوی پروردگارشان است آنگاه آنان را از آنچه انجام میدادها» سوره انعام، آیه ۱۰۸.
- ↑ منصوری، خلیل، اصول سیاست دفاعی اسلام در برابر دشمن.
- ↑ معجم مقاییساللغه، ص۱۱۰۴
- ↑ مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص۵۳۳
- ↑ المیزان، ج ۶، ص۱۲
- ↑ المیزان، ج ۵، ص۳۶۸
- ↑ اعراف، آیه ۱۹۶؛ شوری، آیات
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ اعراف، آیه ۶۸؛ شعراء آیه ۱۰۷؛ دخان، آیه ۱۸
- ↑ نساء، آیه ۵۸؛ نورالثقلین، ذیل آیه
- ↑ شعراء، آیه ۱۹۳؛ تکویر، آیات ۱۹ و ۲۱
- ↑ انفال، آیه ۲۷؛ احزاب، آیه ۷۲ و روایات تفسیری
- ↑ حدید، آیه ۲۵
- ↑ نهجالبلاغه، خطبه ۱۷۲
- ↑ «ما این کتاب (آسمانی) را بر تو، به حق فرو فرستادهایم تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی و طرفدار خائنان مباش» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
- ↑ منصوری، خلیل، وادادگی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن.
- ↑ «و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنکه از آیین آنها پیروی کنی. بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و اگر تو پس از دانشی که بدان دست یافتهای از خواستههای آنان پیروی کنی از سوی خداوند هیچ یار و یاوری نخواهی داشت» سوره بقره، آیه ۱۲۰.
- ↑ «و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد تا آنکه از آیین آنها پیروی کنی. بگو تنها رهنمود خداوند، رهنمود است و اگر تو پس از دانشی که بدان دست یافتهای از خواستههای آنان پیروی کنی از سوی خداوند هیچ یار و یاوری نخواهی داشت» سوره بقره، آیه ۱۲۰.
- ↑ منصوری، خلیل، وادادگی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن.
- ↑ «ما پیامبرانمان را با برهانها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و (نیز) آهن را فرو فرستادیم که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است و تا خداوند معلوم دارد چه کسی در نهان، (دین) او و پیامبرانش را یاری میکند؛ بیگمان خداوند توانمندی پیروزمند است» سوره حدید، آیه ۲۵.
- ↑ «مبادا یاور و مدافع خائنان باشی» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
- ↑ کافی، ج ۱، ص۲۶۸، ح ۸؛ نورالثقلین، ج ۱، ص۵۴۷، ح ۵۴۷
- ↑ منصوری، خلیل، وادادگی در برابر دشمن از دیدگاه قرآن.
- ↑ ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا * قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا * وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ «و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت، * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد، * بیگمان آنکه جان را پاکیزه داشت رستگار شد، * و آنکه آن را بیالود نومیدی یافت» سوره شمس، آیه ۷-۱۰.
- ↑ همان؛ ﴿خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالْيَوْمِ الآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ * يُخَادِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَمَا يَخْدَعُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُم وَمَا يَشْعُرُونَ * فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِيمٌ بِمَا كَانُوا يَكْذِبُونَ * وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِي الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ * أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُونَ وَلَكِن لاَّ يَشْعُرُونَ﴾ «خداوند بر دلها و بر شنوایی آنان مهر نهاده و بر بیناییهای آنها پردهای است و عذابی سترگ خواهند داشت * و برخی از مردم میگویند: به خداوند و روز واپسین ایمان آوردهایم با آنکه آنان مؤمن نیستند * با خداوند و با کسانی که ایمان دارند فریب میورزند در حالی که جز خود را نمیفریبند و در نمییابند * به دل بیمارییی دارند و خداوند بر بیماریشان افزود؛ و برای دروغی که میگفتند عذابی دردناک خواهند داشت * و چون به ایشان گفته شود در زمین تباهی نورزید میگویند جز این نیست که ما مصلحیم * آگاه باشید! آنانند که تبهکارند امّا در نمییابند» سوره بقره، آیه ۷-۱۲.
- ↑ منصوری، خلیل، وعدههای دروغین دشمنان از نگاه قرآن.
- ↑ حشر، آیه ۹؛ اعراف، آیه ۱۹۹؛ فرقان، آیه ۷۲؛ انسان، آیات ۸ و ۹
- ↑ منصوری، خلیل، وعدههای دروغین دشمنان از نگاه قرآن.
- ↑ کافی، الاسلامیه، ج۲، ص۳۶۴، ح۲
- ↑ بحار الانوار، ج ۶۴، ص۳۱۱.
- ↑ نهجالفصاحه ص۴۲۲، ح ۱۲۸۰
- ↑ عیون الاخبار الرضا ج۲، ص۳۰؛ نهجالفصاحه ص۷۲۵، ح۲۷۶۲
- ↑ نهجالبلاغه، صبحی صالح، نامه ۵۳، ص۴۴۲
- ↑ بحارالأنوار، ج ۷۵، ص۱۶۱؛ نزهة الناظر و تنبیه الخاطر ص۹۳،ح۲۱
- ↑ نهجالبلاغه، صبحی صالح، نامه ۵۳،ص۴۴۴
- ↑ تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص۲۵۳، ح۵۳۱۶
- ↑ بحارالأنوار،ج ۷۵، ص۲۵۰؛ تحف العقول ص۳۶۷
- ↑ کافی، الاسلامیه، ج ۶، ص۴۹، ح ۳
- ↑ تصنیف غررالحکم و دررالکلم ص۴۱۸، ح۹۵۶۲
- ↑ منصوری، خلیل، وعدههای دروغین دشمنان از نگاه قرآن.
- ↑ آل عمران، آیه ۱۵۲؛ نساء، آیه ۱۲۲؛ انبیاء، آیات ۷ و ۹
- ↑ آل عمران، آیه ۱۹۴؛ یس، آیه ۵۲
- ↑ «و در این کتاب، اسماعیل را یاد کن که او درستپیمان و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۴.
- ↑ ﴿لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَاءُونَ خَالِدِينَ كَانَ عَلَى رَبِّكَ وَعْدًا مَسْئُولًا﴾ «در آن هر چه بخواهند دارند در حالی که جاودانند. (این) وعدهای است درخواست شده بر عهده پروردگارت» سوره فرقان، آیه ۱۶.
- ↑ ﴿فَرَجَعَ مُوسَى إِلَى قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفًا قَالَ يَا قَوْمِ أَلَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْدًا حَسَنًا أَفَطَالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي﴾ «آنگاه موسی، خشمآلود اندوهگین به سوی مردم خود بازگشت؛ گفت: ای قوم من! آیا پروردگارتان به شما وعدهای نیکو نداد؟ آیا درنگ من بر شما دراز آمد یا میخواستید که خشم پروردگارتان بر شما فرود آید که در وعده من خلاف ورزیدید؟» سوره طه، آیه ۸۶.
- ↑ اصول کافی، ج٢، ص٣۶٣
- ↑ بحارالانوار،ج٧۵،ص٩٧
- ↑ غررالحکم،ص٢٠٧
- ↑ خصال ص۱۱۳، ح۹۰
- ↑ بحارالانوار، ج٧۵، ص٩۶
- ↑ غررالحکم، ص٣۶۶
- ↑ منصوری، خلیل، وعدههای دروغین دشمنان از نگاه قرآن.
- ↑ نساء، آیه ۱۲۰
- ↑ ﴿فَرَجَعُوا إِلَى أَنْفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ﴾ «آنگاه (نخست) به خود آمدند و (به خود یا به یکدیگر) گفتند: بیگمان شمایید که ستمگرید» سوره انبیاء، آیه ۶۴.
- ↑ ﴿يَا بَنِي آدَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ يَنْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِيُرِيَهُمَا سَوْآتِهِمَا إِنَّهُ يَرَاكُمْ هُوَ وَقَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ﴾ «ای فرزندان آدم! شیطان شما را نفریبد! چنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند در حالی که لباسشان را از (تن) آنان بر میکند تا شرمگاههایشان را به آنان بنمایاند؛ به راستی او و همگنان وی شما را از جایی که شما آنها را نمیبینید میبینند؛ بیگمان ما شیطانها را سرپرست کسانی کردهایم که ایمان ندارند» سوره اعراف، آیه ۲۷.
- ↑ «جز این نیست که آن شیطان است که دوستانش را میترساند» سوره آل عمران، آیه ۱۷۵.
- ↑ «از آنان نترسید و اگر مؤمنید از من بترسید» سوره آل عمران، آیه ۱۷۵.
- ↑ ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ نَافَقُوا يَقُولُونَ لِإِخْوَانِهِمُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَكُمْ وَلَا نُطِيعُ فِيكُمْ أَحَدًا أَبَدًا وَإِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّكُمْ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ﴾ «آیا به کسانی ننگریستهای که دورویی میکنند، به برادران کافر خود از اهل کتاب میگویند: اگر شما را بیرون راندند ما نیز با شما بیرون خواهیم آمد و هیچگاه به زیان شما از هیچ کس فرمان نمیبریم و اگر با شما جنگ شود به شما یاری خواهیم رساند و خداوند گواه است» سوره حشر، آیه ۱۱.
- ↑ ﴿قُلْ أَرَأَيْتُمْ شُرَكَاءَكُمُ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَرُونِي مَاذَا خَلَقُوا مِنَ الْأَرْضِ أَمْ لَهُمْ شِرْكٌ فِي السَّمَاوَاتِ أَمْ آتَيْنَاهُمْ كِتَابًا فَهُمْ عَلَى بَيِّنَتٍ مِنْهُ بَلْ إِنْ يَعِدُ الظَّالِمُونَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا إِلَّا غُرُورًا﴾ «بگو آیا شریکهایتان را که به جای خداوند (به پرستش) میخوانید دیدهاید؟ به من بنمایید که از زمین چه چیزی را آفریدهاند؟ یا در (آفرینش) آسمانها آیا شرکتی داشتهاند؟ یا به آنان کتابی دادهایم که آنان از آن بر برهانی (استوار)اند؟ (خیر)، بلکه ستمکاران به ی» سوره فاطر، آیه ۴۰.
- ↑ منصوری، خلیل، وعدههای دروغین دشمنان از نگاه قرآن.
- ↑ مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص۵۶۳، «عزّ».
- ↑ تحف العقول، ص۲۱۵
- ↑ بحار الأنوار، ج ۹۴، ص۳۹۳.
- ↑ یونس، آیه ۶۵؛ نساء، آیه ۱۳۹؛ فاطر، آیه ۱۰
- ↑ آل عمران، آیات ۶ و ۱۸ و ۶۲؛ هود، آیه ۶۶ و آیات دیگر
- ↑ المیزان، ج ۱۲، ص۲۸۰
- ↑ نحل، آیه ۶۰؛ روم، آیه ۲۷
- ↑ تهذیب الأحکام، ج ۶، ص۱۷۹، حدیث ۳۶۷.
- ↑ منصوری، خلیل، عزت نفس اوج اعتماد درونی و سربلندی اجتماعی.
- ↑ فاطر، آیه ۱۵
- ↑ فاطر، آیه ۱۰؛ نساء، آیه ۱۳۹
- ↑ ﴿صِبْغَةَ اللَّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ﴾ «رنگ (و نگار) خداوند را (بگزینید) و خوشرنگ (و نگار)تر از خداوند کیست؟ و ما پرستندگان اوییم» سوره بقره، آیه ۱۳۸.
- ↑ ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُؤْتِيَهُ اللَّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَادًا لِي مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلَكِنْ كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ «هیچ بشری را نسزد که خداوند به او کتاب و حکمت و پیامبری بدهد سپس او به مردم بگوید: به جای خداوند، بندگان من باشید ولی (میتواند گفت): شما که کتاب (آسمانی) را آموزش میداده و درس میگرفتهاید؛ (دانشورانی) ربّانی باشید» سوره آل عمران، آیه ۷۹.
- ↑ ﴿وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾ «و پریان و آدمیان را نیافریدم جز برای آنکه مرا بپرستند» سوره ذاریات، آیه ۵۶.
- ↑ منصوری، خلیل، عزت نفس اوج اعتماد درونی و سربلندی اجتماعی.
- ↑ «و چون به او گویند: از خداوند پروا کن، خویشتنبینی او را به گناه میکشاند پس دوزخ او را بس و بیگمان، این بستر بد است» سوره بقره، آیه ۲۰۶.
- ↑ المیزان، ج ۲، ص۹۷
- ↑ «به منافقان نوید ده که عذابی دردناک خواهند داشت! * همان کسانی که به جای مؤمنان، کافران را دوست میگزینند؛ آیا عزّت را نزد آنان میجویند با آنکه بیگمان عزّت همه از آن خداوند است» سوره نساء، آیه ۱۳۸-۱۳۹.
- ↑ مریم، آیات ۸۱ و ۸۲
- ↑ «اینان، بیگمان میگویند: * این (- فرجام ما) جز (همان) مرگ نخستین ما نیست و ما انگیخته نخواهیم شد * ما آن دو را جز به حقّ نیافریدهایم ولی بیشتر آنان نمیدانند» سوره دخان، آیه ۳۴-۳۵-۳۹.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة ۹۹.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة ۱۹۱.
- ↑ یونس، آیات ۶۵ و ۶۶؛ مریم، آیات ۸۱ و ۸۲
- ↑ نمل، آیه ۳۴
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة ۱.
- ↑ منصوری، خلیل، عزت نفس اوج اعتماد درونی و سربلندی اجتماعی.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۱۱۳
- ↑ بحارالانوار، ج ۷۱، ص۴۱۴، حدیث ۳۲
- ↑ غرر الحکم: ۱۱۰۵.
- ↑ تحف العقول، ص۲۸۳.
- ↑ بحار الأنوار، ج ۷۸، ص۲۲۸، حدیث ۱۰۵.
- ↑ تحف العقول: ۳۵۶
- ↑ الخصال، صدوق، ص۶، حدیث۱۸.
- ↑ بحار الأنوار، ج ۷۷، ص۲۶۸، حدیث۱.
- ↑ تحف العقول، ص۳۶۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج ۷۸، ص۱۰، حدیث۶۷.
- ↑ غرر الحکم: ۸۲۱۷.
- ↑ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص۱۰۶، حدیث۱۵.
- ↑ منصوری، خلیل، عزت نفس اوج اعتماد درونی و سربلندی اجتماعی.
- ↑ الخصال: ص۴۲۰، ح۱۴.
- ↑ بحار الأنوار:ج ۷۸، ص۴۵۳، حدیث۲۱.
- ↑ کنز العمّال: ۴۳۱۰۱.
- ↑ غرر الحکم: ۴۰۵۶.
- ↑ غرر الحکم: ۱۰۴۵۶.
- ↑ تنبیه الخواطر: ج ۱، ص۵۱.
- ↑ الخصال: ص۱۶۹، ح ۲۲۲.
- ↑ بحار الأنوار: ج۷۰، ص۲۸۵، حدیث۸.
- ↑ الأمالی للصدوق: ص۳۹۹، حدیث۵۱۵.
- ↑ نهج البلاغة: الحکمة ۳۷۱.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة ۱۹۵.
- ↑ بحار الأنوار:ج ۷۸، ص۲۷۰، ح۱۱۰.
- ↑ کنز العمّال: ۴۳۱۰۲.
- ↑ کنز العمّال: ۴۴۱۰۱.
- ↑ کنز العمّال: ۴۳۰۸۴.
- ↑ بحار الأنوار: ج ۷۵، ص۱۲۳، ح۲۲.
- ↑ بحار الأنوار: ج ۷۷، ص۱۲۱، ح۲۰.
- ↑ غرر الحکم: ۴۴۳.
- ↑ الکافی:ج ۲، ص۱۴۴، ح۴.
- ↑ غرر الحکم: ۱۶۶۲ ـ ۱۶۶۳.
- ↑ غرر الحکم: ۱۶۶۲ ـ ۱۶۶۳.
- ↑ غرر الحکم: ۹۱۸۴.
- ↑ غرر الحکم: ۱۱۲۳.
- ↑ غرر الحکم: ۸۴۳۹ ـ ۸۴۴۰.
- ↑ بحار الأنوار: ج ۷۸، ص۵۳، ح۹۰.
- ↑ نهج البلاغة: الحکمة ۲۵۲.
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة ۱۹۸.
- ↑ نساء، آیه ۱۳۹
- ↑ انفال، آیه ۶۷
- ↑ فاطر، آیه ۱۰
- ↑ ابراهیم، آیه ۱
- ↑ نهج البلاغة: الخطبة ۱۴۶.
- ↑ الکافی: ج ۲، ص۱۴۹، ح۶.
- ↑ کشف الغمّة:ج ۲، ص۴۱۷.
- ↑ قصص الأنبیاء: ص۱۹۵، ح ۲۴۴.
- ↑ کشف الغمّة:ج ۲، ص۳۵۹.
- ↑ بحار الأنوار:ج ۸۲، ص۱۲۸، ح۳.
- ↑ الکافی:ج ۲، ص۱۰۹، ح۱۰.
- ↑ بحار الأنوار:ج ۷۸، ص۲۰۹، ح۷۹.
- ↑ الکافی:ج ۲، ص۱۱۰، ح۵.
- ↑ تحف العقول:ص ۳۱۶.
- ↑ الکافی:ج ۲، ص۱۱۳، ح۴.
- ↑ بحار الأنوار:ج ۷۸، ص۳۷۴، ح۲۴.
- ↑ منصوری، خلیل، عزت نفس اوج اعتماد درونی و سربلندی اجتماعی.
- ↑ بحار الأنوار:ج ۷۸، ص۵۴، ح۹۴.
- ↑ بحار الأنوار:ج ۷۴، ص۱۸۰، ح ۲۸.
- ↑ تحف العقول:ص ۲۸۶.
- ↑ منصوری، خلیل، عزت نفس اوج اعتماد درونی و سربلندی اجتماعی.