قریش در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

قریش یکی از قبایل معروف مکه است که بنی هاشم، پدران رسول خدا (ص)، یکی از شاخه‌های آن است. بیشتر نسب‌شناسان قریش را فرزندان نضر بن کنانة می‌‌دانند. کار اصلی آنان تجارت بود. مردم مکه، همواره بر آیین اسماعیل (ع) بودند تا اینکه عمرو بن لحی خزاعی، بت‌پرستی را در آنجا رواج داد. میان قریش پیمان‌های معروفی وجود داشت که برخی از آنها عبارت‌اند از: پیمان مطیبین و حلف الفضول.

مقدمه

قریش به فرزندان "نضر بن کنانة بن خزیمة بن مدرکة بن الیاس بن مضر بن معد بن عدنان"، اطلاق می‌شود. قریش قبیله‌ای معروف از قبایل عرب حجاز در مکه است و بنی هاشم که پدران رسول خدا (ص) از آن خانواده بودند؛ یکی از شاخه‌های قریش است، اما پس از بعثت پیامبر (ص)، سران و بعضی از مردم قریش خشونت‌های بسیاری علیه آن حضرت و اصحاب و یارانش انجام دادند تا اینکه سرانجام در سال هشتم هجری، مکه به دست مسلمانان فتح شد و همۀ قریش اسلام آوردند[۱].

نسب قریش

درباره نسب قریش اختلاف نظر وجود دارد و عده‌ای قریش را فرزندان فهر بن مالک‌ دانسته‌اند، اما بیشتر نسب‌شناسان قریش را فرزندان نضر بن کنانة می‌‌دانند[۲]. با این حال، برخی معتقدند پیش از قصی بن کلاب به کسی قریش گفته نشده است[۳].

وجه تسمیه قریش

در اینکه چرا به قریش، قریش گفته‌اند اختلاف وجود دارد. عده‌ای گفته‌اند قریش از کلمه "القرش" گرفته شده است که به معنای کسب و جمع است. بعضی از نسب‌شناسان گفته‌اند قریش برگرفته از کلمه "تقرّش" است و نضر بن کنانه را قریش نامیده‌اند چونکه بازرگان بود و عرب به بازرگانی "تقرّش" می‌گوید[۴]. برخی نیز معتقدند قریش را به علت اجتماعشان، قریش گفته‌اند؛ همان گونه که گفته می‌‌شود: یتقرش مال فلان؛ "بر مال فلانی افزوده شد"[۵].[۶]

جایگاه قریش در جزیرة العرب

جزیرة العرب، یا شبه جزیره عربستان، بزرگ‌ترین و پهناورترین جزیره جهان، واقع در جنوب غربی آسیا[۷] است. این جزیره مستطیل شکل، از شمال به دره فرات (کویت و عراق و شامات) و دریای مغرب (دریای روم) یا مدیترانه منتهی می‌شود و آخرین قسمت‌های آن بادیة الشام، سماوه و فلسطین است؛ از شرق به خلیج فارس و دریای عمان، از جنوب به خلیج عدن و اقیانوس هند، و از غرب به دریای سرخ محدود می‌شود[۸]. این شبه جزیره خاستگاه و موطن اصلی قوم عرب است. در آستانه ظهور اسلام اعراب شبه جزیره از جنوب با حبشه نصرانی و از مغرب با امپراتوری روم مسیحی و از شمال با آریایی‌های پارسیان مجوس همسایه بودند[۹]. در میان مردم جزیرة العرب، قبیله قریش که رسول خدا(ص) نیز از میان آنان برخاست، یکی از مشهورترین و با شرافت‌ترین قبائل عرب شناخته می‌شد. قریش به جهت شرافت و عزتی که در میان قبائل عرب داشت به آل الله[۱۰]، جيران الله و سُكان الله[۱۱] (خاندان، همسایگاه و ساکنان حرم الهی) شناخته می‌شدند.

چهار غزوه از مهم‌ترین نبردهای رسول خدا(ص) با قریش بود و قریشیان به جهت اهمیت و جایگاهی که در میان قبائل جزیرة العرب داشتند؛ از این رو تا آنان مسلمان نشدند، دیگر اعراب جزیره نیز اسلام را نپذیرفتند. پس از فتح مکه و تسلیم شدن قریش در برابر اسلام، دیگر اعراب جزیره نیز تحت عنوان «وفود» خدمت رسول خدا(ص) رسیدند و اسلام را پذیرفتند. استدلال خلیفه اول در سقیفه بنی ساعده به «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ‌»[۱۲] نیز بیانگر جایگاه قریش در میان مسلمانان است. شهرت قریش پس از بعثت رسول خدا(ص) روز به روز بیشتر شد[۱۳].

آغاز ریاست قریش بر مکه

قریش در دوران ریاست سیصد ساله "خزاعه" بر امور کعبه، به صورت پراکنده در اطراف مکه و کوه‌های اطراف آن به سر می‌بردند؛ ولی در امور و سرپرستی مکه و بیت‌الله الحرام هیچ‌گونه دخالتی نداشتند تا اینکه قصی بن کلاب به مکه آمد. او با دختر رئیس قبیله خزاعه، ازدواج کرد و رفته‌ رفته بر دامنۀ نفوذ خود افزود تا اینکه تصمیم گرفت به تنهایی عهده‌دار ولایت کعبه شود؛ از این رو، از قریش و بنی‌کنانه و برادرش رزاح بن ربیعه یاری‌‌طلبید. آنها نیز پذیرفتند و با او بیعت کردند. ابتدا در موسم حج، منصب اجازۀ حجاج (حرکت به عرفات و اجازه رمی جمرات و کوچ کردن از منا) را با جنگ از صوفه گرفتند. خزاعه و بنی‌بکر از این واقعه احساس خطر کردند و از قصی کناره گرفتند، اما جنگی سخت بینشان درگرفت و دو طرف سرانجام به صلح و حکمیت یعمر بن عوف از طایفه بکر رضایت دادند. یعمر، قصی را برای خدمتگزاری کعبه و سرپرستی مکه از طایفه خزاعه برازنده‌تر دانست و بدین ترتیب قصی ریاست کامل کعبه را به دست گرفت[۱۴].

قصی، مکه را به صورت ربع‌هایی (کوچه ـ محله) درآورد و قبایل قریش را که در اطراف مکه پراکنده بودند در آن گرد آورد. به این دسته از قریش، "قریش بطاح" اطلاق شد. همچنین بنی‌عدی بن قصی بن کلاب که از آمدن به مکه خودداری کرده و همچنان در پشت آن شهر اقامت گزیده بودند، "قریش ظواهر" نامیده شدند. قصی، کعبه را از نو ساخت و دارالندوه را در آنجا تشکیل داد و امور رفاده (مهمانداری زائران کعبه)، حجابه (دربانی و کلیدداری)، سدانه (خادمی و پرده‌داری)، لواء (پرچمداری) و سقایه (آب دادن به حجاج) را به دست گرفت[۱۵].

تجارت قریش

کار اصلی قریش تجارت بود اما تجارتشان محدود در مکه بود تا اینکه هاشم بن عبدمناف، سنت تجارت قریش به شام و یمن را بنیان نهاد[۱۶]. هاشم از ملوک شام، اجازه تجارت را در بلاد شام گرفت. سپس برادرش عبدالشمس موفق به کسب اجازه از حاکم حبشه برای تجارت به آنجا شد و نوفل بن عبدمناف، کوچک‌ترین فرزند او نیز با سفر به عراق از کسری نامه‌ای برای تجارت به عراق دریافت کرد. افزون بر آن، قریش در مکه، اجتماعاتشان و بازارگاه‌هایی مانند عکاظ را برپا کرد که همه قبایل شمال و جنوب غربی، برای تجارت همراه قبایل نجد، در آن جمع می‌شدند[۱۷].

ادیان قریش

مردم مکه، همواره بر آیین اسماعیل (ع) بودند تا اینکه عمرو بن لحی خزاعی آن را تغییر داد. او در پی سفری که به بلقای شام داشت بت‌هایی را به مکه آورد و بت‌پرستی را در آنجا رواج داد. عزی، هبل، أساف، نائله و مناة، از بت‌های معروف قریش به شمار می‌آمدند. "عزی"، بزرگ‌ترین بتشان بود؛ بدین علت، قریش را عزی هم می‌خواندند. آنان عزی را زیارت می‌کردند و برایش هدیه می‌بردند و قربانی می‌کردند و بدین وسیله به آن تقرب می‌جستند. بت دیگر قریش، "هبل" نام داشت که با عقیق سرخ، به شکل انسان ساخته شده بود و بزرگ‌ترین بت درون کعبه به شمار می‌رفت. أساف و نائله نیز دو بت دیگر بودند که قریش آنها را می‌پرستیدند. این دو را که به صورت دو سنگ مسخ شده بودند و آنها را پیشاپیش کعبه قرار دادند تا مردم از آن پند بگیرند. مناة نیز از بتانی بود که افزون بر دیگر اعراب، قریش نیز آن را بزرگ می‌داشتند[۱۸].

سخت‌گیری قریش در امر دین، از دیگر خصیصه‌های بارز آنان بود؛ از این رو، به آنان "حمس" اطلاق می‌‌شد[۱۹]. قریش رفته‌ رفته شروع به بدعت‌گذاری کردند و وقوف در عرفه و اجرای مراسم آن را با اینکه می‌دانستند از مشاعر دین ابراهیم (ع) است ترک و وقوف در آن را برای سایر اعراب، واجب کرده و ‌گفتند: "ما فرزندان ابراهیم هستیم و اهل حرم و خادمان کعبه و ساکنان آن برای ما سزاوار نیست که از حرم خارج شویم و غیر حرم را مانند آن بزرگ بشماریم؛ چرا که این کار از حرمت و شأنمان نزد عرب می‌کاهد"[۲۰].

آنان، ساکنان خارج از حرم را وادار می‌کردند غذای خود را به آنجا وارد نکنند و از غذای اهل حرم استفاده کنند و موقع طواف از لباس‌های مردم مکه که لباس ملی و قومی بود بپوشند و اگر کسی توانایی خریدش را نداشت، باید برهنه طواف می‌کرد. این بدعت‌گذاری‌ها، به ویژه از زمانی که خداوند، لشکر ابرهه را تار و مار کرد شدت گرفت؛ چرا که مقام کعبه و قریش، پس از این واقعه بالا رفت. اعراب می‌گفتند: "اینان (قریش) اهل‌الله هستند؛ چه آنکه خداوند از ایشان دفاع کرد و دشمنانشان را نابود ساخت"[۲۱]. آنها هنگام انجام دادن اعمال حج، غذای روغنی نمی‌پختند، مو و ناخن نمی‌گرفتند، روغن استعمال نمی‌کردند، با زنان معاشرت نمی‌کردند، خود را خوشبو نمی‌کردند، گوشت نمی‌خوردند، در خانه‌ای از خانه‌های مکه داخل نمی‌شدند، در حال اجرای مناسک در خیمه‌های چرمی ساکن می‌شدند و...[۲۲]. با این حال، عده‌ای از قریش از پرستش بت‌ها دست برداشته و نصرانی یا پیرو دین حنیف شدند.

افزون بر این، در میان قریش و به ویژه در طایفه بنی‌هاشم، آیین حنیف ابراهیم (ع) پیروانی داشت. ورقة بن نوفل بن اسد از جمله کسانی بود که از پرستش بت‌ها سر باز زده، آیین مسیحیت اختیار کرده بود. زید بن عمرو بن نفیل نیز از پرستش بتان خودداری کرده بود و در پی دین بود تا اینکه مسیحیان او را در شام کشتند[۲۳].

پیمان‌های قریش

در بین قریش پیمان‌های معروفی وجود داشت که برخی از آنها عبارت‌اند از:

  1. پیمان مطیبین: پس از مرگ عبدمناف و عبدالدار، بین فرزندانشان در به دست گرفتن امور مکه اختلاف افتاد. دسته‌ای قائل به ریاست عبدمناف عبدالشمس بن عبدمناف و دسته دیگر قائل به ریاست عبدالدار عامر بن هاشم بن عبد مناف شدند. طرفداران عبدمناف، دست خود را در قدحی از طیب فرو بردند و به کعبه مالیدند و بر استواری‌شان تأکید کردند و حامیان عبدالدار نیز دستان خود را در قدحی از خون فرو برده بر دیوار کعبه مالیدند و قسم خوردند که تسلیم نشوند[۲۴]. البته سرانجام دو طرف به صلح رضایت دادند و مناصب مکه را بین خود تقسیم کردند.
  2. حلف الفضول: مردی از یمن به مکه آمده بود و کالایی را به عاص بن وائل فروخته بود؛ اما عاص در پرداخت پول آن تعلل می‌ورزید. مرد ناچار به کوه ابوقبیس رفت و شکایت خود را ضمن اشعاری اعلام کرد. عده‌ای از قریشیان از این واقعه شرمنده شده، به فکر چاره افتادند. زبیر بن عبدالمطلب، طوایف قریش را جمع کرد و پیمان بستند که اجازه ندهند در مکه به احدی ستم شود. قریش، این پیمان را "حلف الفضول" نامید[۲۵].[۲۶]

مشهورترین ایام قریش

مشهورترین ایام قریش، چهار جنگ عمده است. این جنگ‌ها بین قریش و قیس بن عیلان رخ داد و به سبب وقوع در ماه‌های حرام به فجار معروف شده‌اند. این جنگ‌ها عبارت‌اند از: فجار القرد، فجار الرجل، فجار المرأة و فجار براض. فجار براض، خود دربردارنده پنج فجره است: یوم‌النخله، یوم‌الشمطه، یوم‌العبلاء، یوم‌الشرب و یوم‌الحریره[۲۷].[۲۸]

طوایف قریش

قریش هنگام ظهور اسلام، ۲۵ طایفه بودند که عبارت‌اند از: بنی‌هاشم بن عبدمناف، بنی‌مطلب بن عبدمناف، بنی‌حارث بن عبدالمطلب، بنی امیة بن عبدشمس، بنی‌نوفل بن عبد مناف، بنی‌حارث بن فهر، بنی‌اسد بن عبدالعزی، بنی‌عبدالدار بن قصی، بنی‌زهرة بن کلاب، بنی‌تیم بن مرّه، بنی‌مخزوم بن یقظه، بنی‌یقظه بن مره، بنی مرة بن کعب، بنی‌عدی بن کعب، بنی‌سهم بن عمرو، بنی‌جمح بن عمرو، بنی‌مالک بن حنبل، بنی‌معیط بن عامر، بنی‌نزار بن عامر، بنی سامة بن لؤی، بنی‌أدرم تیم بن غالب بن فهر، بنی‌محارب بن فهر، بنی‌حارث بن عبدالله بن کنانه، بنی‌نباته و بنی‌عائذه[۲۹]. از بنی‌هاشم تا بنی‌جمح، بطون قریش بطاح، و از بنی‌مالک تا آخر، جزء بطون قریش ظواهرند[۳۰].

قریش در زمان ظهور اسلام

رسول خدا (ص) بیشترین آزارها را در دوران پیامبری خود، از قریش متحمل شد. قریش تا سال‌های پایانی زندگی رسول خدا (ص) پیوسته به مخالفت و جنگ با حضرت محمد (ص) پرداخت و هیچ گاه به پیروی از رسول خدا (ص) گردن ننهاد، مگر زمانی که لشکر اسلام مکه را فتح کرد و آنان مجبور به اطاعت از رسول خدا (ص) شدند. قریش این کینۀ قدیمی را فراموش نکرد و همواره در نفاق به سر می‌برد تا زمانی که پس از پیامبر (ص) زمینه را برای کارشکنی مهیا دید و سر ناسازگاری و کارشکنی را بنا نهاد و این مخالفت‌ها را از خانواده رسول خدا (ص) شروع کرد. حضرت زهرا (س) و جناب محسن بن علی بن ابی طالب (ع) اولین قربانیان این حادثه‌ها بودند. این کینه‌ها همیشه ادامه داشت و تمام ائمه (ع) بر اثر این مخالفت‌ها به شهادت رسیدند. بنی امیه و بنی العباس از خویشاوندان قریشی رسول خدا (ص) بودند که پس از رسول خدا خلافت را موروثی خویش کردند و جنایاتی را درباره بنی هاشم مرتکب شدند که گوش از شنیدن آن همه شقاوت عاجز است. شهادت امام حسین (ع) اوج این جنایات بود که در همیشه تاریخ جاودانه ماند[۳۱].

حیات سیاسی قریش در دوران جاهلی

ریاست یافتن قریش بر مکه

عمالقه نخستین ساکنان مکه بودند. سپس طایفه جرهم -که از یمن به حجاز مهاجرت کرده بودند،- در این سرزمین مقیم شدند. در روزگار اقامت آنان، اسماعیل و مادرش به مکه آمدند.[۳۲] اسماعیل با طایفه جرهم وصلت کرد و همین که درگذشت، پسرش عهده دار امور کعبه شد. پس از او، کسانی از طایفه جرهم به تولیت کعبه رسیدند و این وضع تا سال ۲۰۷ میلادی استمرار داشت تا این که در این سال، طایفه خزاعه که از سرزمین سبا مهاجرت کرده بودند، بر طایفه جرهم غالب شدند و تا ۳۰۰ سال یعنی تا سال ۴۴۰ میلادی که طایفه قریش به ریاست قصی بن کلاب توانست کعبه را از کف خزاعه به در آورد همچنان در دست طایفه خزاعه بود.[۳۳]-[۳۴]قریش تا پیش از این به صورت پراکنده در اطراف مکه و کوه‌ها و شعاب اطراف آن به سر می‌بردند و در امور و سرپرستی مکه و بیت الله‌الحرام هیچ‌گونه دخالتی نداشتند تا اینکه قصی بن کلاب به مکه بازگشت.[۳۵] قصی با حبی دختر حلیل بن حبشیه، -آخرین رئیس خزاعه-ازدواج کرد و بدین ترتیب به جایگاه و منزلت بالایی رسید. حبی دختر حبشیه برای قصی بن کلاب چهار پسر به نام‌های عبدمناف، عبدالدار، عبدالعزی و عبدقصی به دنیا آورد. حلیل قبل از مرگش، قصی را وصی خود قرار داد و کلیدهای کعبه را به قصی سپرد تا از این طریق سرپرستی امور کعبه به فرزندان دخترش انتقال یابد. برخی نیز گفته‌اند حلیل بن حبشیه سرپرستی مکه را به ابوغبشان سلیمان بن عمرو سپرد و قصی آن را به یک خیک شراب و یک شتر از ابوغیشان خرید.[۳۶] در هر روی، قصی امور کعبه و مکه را به دست گرفت.[۳۷] اما قبیله خزاعه با قصی از در مخالفت در آمدند، حاضر به قبول زعامت وی بر مکه نشدند. از این‌رو قصی بن کلاب با قریش و بنی‌کنانه در این باره سخن گفت و از آنان یاری‌طلبید، آنها نیز پذیرفته[۳۸] و با او بیعت کردند. سپس قصی، نامه‌ای به برادرش رزاح بن ربیعه نوشت و از او کمک خواست. با فراهم شدن مقدمات کار، ابتدا در موسم حج، قصی متعرض صوفه[۳۹] که عهده‌دار منصب اجازه حجاج (حرکت به عرفات و اجازه رمی جمرات و کوچ کردن از منا) بودند به جدال و کشمش پرداخت و خود را بدین کار از آنان شایسته‌تر دانست؛ کار به جنگ کشیده شد،[۴۰] قصی در این جنگ به پیروزی رسید؛ خزاعه و بنی‌بکر از این واقعه احساس خطر کردند و یقین کردند که قصی آنان را نیز همانند صوفه، از ولایت مکه، منع خواهد کرد. از این رو از قصی کناره گرفتند، اندکی بعد جنگی سخت بین‌شان درگرفت. دو طرف سرانجام به صلح تن در دادند و به حکمیت یعمر بن عوف از طایفه بکر رضایت دادند. یعمر، چنان داوری کرد که قصی برای خدمتگزاری کعبه و سرپرستی مکه از طایفه خزاعه برازنده‌تر است.[۴۱] بدین ترتیب مکه در اختیار قصی قرار گرفت و او ریاست کامل کعبه و بیت الله‌الحرام را به دست گرفت.[۴۲] قصی پس از به‌دست گرفتن امور مکه، این شهر را به صورت ربع‌هایی(کوچه – محله) درآورد و قبایل قریش را که در اطراف و اکناف مکه پراکنده بودند، در آن گرد آورد[۴۳]-[۴۴] به همین دلیل مجمع خوانده شد. با وجود این، همه تیره‌های قریش و بنی کنانه قصی را در آمدن به مکه همراهی نکردند. بنابراین آن دسته از قریش که در بطن (داخل) مکه اقامت گزیدند، قریش بطاح و آنهایی که در حاشیه و بالای کوه‌های اطراف مکه باقی ماندند، قریش ظواهر نامیده شدند.[۴۵]

قصی در راستای سامان بخشیدن به امور کعبه و مکه به اقدامات مهمی دست زد. او در مکه سنت‌هایی ایجاد کرد که بعدها برای مکیان تبدیل به سنن مقدس و خدشه ناپذیر گردید. قصی کعبه را از نو ساخت[۴۶]و دارالندوه را در آنجا تشکیل داد[۴۷] و امور رفادة (مهمانداری از زائران کعبه)، حجابة(دربانی و کلیدداری)، سدانة (خادمی و پرده‌داری)، لواء (پرچمداری) و سقایة را تأسیس کرد[۴۸] و تا زمانی که زنده بود، خود، سرپرستی این مناصب را بر عهده داشت.[۴۹] پس از مرگ قصی، پسران او عبدمناف و عبدالدار عهده دار مناصب مکه گردیدند. اما پس از مرگ عبدالدار و عبدمناف، میان پسران این دو اختلاف افتاد و فرزندان عبدمناف خود را در اداره امور مکه از فرزندان عبدالدار سزاوارتر دانستند. از این رو به دو گروه شدند و دستیابی به مطامع خود با یکدیگر هم پیمان شده، پیمان های«حلف الاحلاف» و «حلف المطیبین» را میان خود منعقد ساختند.[۵۰] پس از انعقاد این پیمان‌ها، طرفین در نهایت تن به صلح دادند که بر اساس آن قرار شد سقایت و قیادت و رفادت در دست بنی عبد مناف و حجابت و لوا در دست پسران عبدالدار باشد.[۵۱]

عبدمناف از خود چندین پسر به یادگار گذاشت که هاشم، عبدشمس، مطلب، ابوعمرو و ابوعبید از جمله آنها بودند.[۵۲] نوفل هم که از مادری به نام واقده متولد شد، دیگر فرزندعبدمناف به شمار می‌‌رفت. عبدمناف به هنگام مرگ، هاشم را جانشین خود قرار داد. نام اصلی هاشم، عمرو و کینه‌اش ابونضله بود هاشم به معنی شکستن و خردکردن است، و از آن رو که او اول کسی بود که در مکه برای قومش نان خرد کرد و آنان را اطعام کرد. هاشم لقب یافته بود.[۵۳] مدتی بعد، امیه پسر عبدشمس به عموی خود هاشم حسادت ورزید و جهت اثبات حقانیت خود شکایت نزد کاهن خزاعی مقیم عسفاء برد.[۵۴] کاهن به حقانیت هاشم حکم داد و چون امیه شرط کرده بود که در صورت محکومیت، ۵ شتر به عموی خود بدهد و ۲۰ سال تمام از حجاز هجرت کند ناچار به شرط خود عمل کرده، شترها را داد و از حجاز به شام رفت. این نخستین دشمنی و اختلاف بود که در میان خاندان بنی هاشم و بنی امیه اتفاق افتاد و مدتی بعد از ظهور اسلام نیز ادامه پیدا کرد.[۵۵] هاشم در طی سفری در شهر یثرب زنی از طایفه بنی النجار گرفت. حاصل این ازدواج پسری نام شیبه (سپید موی) بود که نزد مادرش در مدینه زندگی می‌‌کرد.[۵۶] هاشم در سفری تجاری در غزه فلسطین درگذشت. پس از هاشم برادرش مطلب متصدی مناصب موروثی شد[۵۷] و از وجود برادرزاده در مدینه اطلاع یافت و به آنجا رفته و او را با خود به مکه آورد و چون با برادرزاده به مکه وارد شد مردم گه شیبه را ردیف مطلب بر بالای شتر دیدند گمان کردند که وی بنده ای از مدینه خریداری کرده است از این رو او را عبد مطلب گفتند بدین ترتیب، شیبه به عبدالمطلب معروف شد.[۵۸] پس از مطلب، عبدالمطب مناصب موروثی را به دست گرفت. طایفه قریش درعصر عبدالمطلب در نتیجه بازرگانی متمول شد.[۵۹] عبدالمطلب دارای ده فرزند به نامهای: عبدالله، عبدمناف یا ابوطالب، زبیر، عبدالکعبه، عباس، حمزه، مقوم، مغیره، عوام، عبدالعزی یا ابا لهب، حارث، قثم و نوفل بود.[۶۰] در زمان عبدالمطلب چاه زمزم دوباره حفر شد[۶۱] و ابرهه –که از جانب حبشه فرماندار یمن بود- به قصد ویران نمودن کعبه به با سپاهیان فراوان به سوی مکه هجوم آورد ولی به مقصودش نرسید. نابودی اصحاب فیل، عصر نوینی را در تاریخ عرب رقم زد و از آن پس به شدت بر شهرت و قدر منزلت کعبه نزد اعراب افزوده شد.[۶۲]-[۶۳]

همان طور که گفته شد مناصب مکه، بعد از مرگ قصی بن کلاب و سپس عبدمناف و عبدالدار، به جهت اختلافی که بین فرزندانشان در به‌دست گرفتن امور مکه واقع شد، بین طوایف قریش تقسیم گردید و ریاست هر یک از مؤسسات وابسته به کعبه را بزرگ یکی از طوایف مهم قریش یعنی: «جمح»،«عدی»،«سهم»، «مخزوم»،«تیم»،«عبدالدار»،«نوفل»،«امیه» و«هاشم» عهده دار گردیدند. طوایف و تیره‌هایی که در ایام مقارن ظهور اسلام این مناصب را در دست داشتند بدین قرار بودند:

  1. «دارالندوه». دارالندوه دیوان مخصوصی بود که قریش در آن گرد می‌‌آمدند و در آن در باره تمامی مسائل و امور عمومی و خصوصی روز، حتی مسائل زناشویی و مسائل مربوط به آن بحث می‌‌کردند. در این مکان به اختلافات فیصله داده می‌‌شد و بین طرفین دعوا داوری می‌‌شد.[۶۴]قریش هیچ فرمانی را به اجراء نمی‌گذاردند مگر آنکه در دارالندوه به تصویب رسیده باشد[۶۵] این منصب در ایام مقارن اسلام در دست«یزید بن زمعه بن أسود» از بنی اسد بود.
  2. «سقایت»؛ این منصب عهده دار آب دادن و سیراب کردن زائران بیت الحرام بود.[۶۶] به هنگام بعثت نبی(ص) این منصب به دست «عباس بن عبدالمطلب» از بنی هاشم بود.
  3. منصب«عقاب» یا لواء؛[۶۷] یعنی مسئول پرچم قریش. صاحبان این منصب پرچم دار قریش در جنگ‌ها و معارک بودند.[۶۸] پرچمداری قریش در ایام منتهی به اسلام به دست «ابوسفیان صخر بن حرب» از بنی امیه بود.
  4. منصب«رفادت»؛ این مقام در سالهای نزدیک به بعثت به دست «حارث بن عامر» از بنی نوفل بود.[۶۹] وی مسئول جمع‌آوری پول از قریش و صرف آن در راه اطعام زائران بیت الله الحرام بود.[۷۰] قصی بن کلاب در موسم حج می‌‌گفت: ای اهل قریش شما همسایگان خدا و اهل بیت او و اهل حرم هستید. زائران میهمان خدا و اهل بیت او و زائران خانه او هستند و سزاوارترین میهمانان به کرامت هستند، پس در ایام حج تا می‌‌توانید به آنها بخورانید و بنوشانید.[۷۱]
  5. «حجابت»؛ وظیفه حاجب اقدام به پوشش سالانه کعبه در موسم حج بود[۷۲] و هیچ کس بدون اجازه حاجب حق ورود به داخل کعبه را نداشت. این مقام نیز در ایام مقارن بعثت پیامبر(ص) به دست «عثمان بن طلحه» از بنی عبدالدار بود.[۷۳]
  6. «قبه»؛ یعنی اسلحه خانه که در مواقع معین و هنگام لزوم برپا می‌‌شد. صاحب این منصب در ایام نزدیک به ظهور اسلام به دست «خالد بن ولید» از بنی مخزوم بود.
  7. «سفارت»؛ به دست «عمر بن خطاب» از بنی عدی بود.
  8. «أیسار و أزلام» یا مسئولیت بخت آزمائی و فال گیری؛ عهده دار این مقام «صفوان بن امیه» از بنی جمح بود.
  9. منصب «قضا» که بر عهده بنی سهم بود.
  10. منصب جمع‌آوری اموال کعبه؛ این مقام را «حارث بن ابوقیس» از بنی سهم عهده دار بود.
  11. منصب«قیادت» یا سرپرستی کاروان‌های بازرگانی و سپاهیان. این مقام هم به دست«ابوسفیان» از بنی امیه بود.
  12. «اشناق» یا مسئولیت پرداخت دیه و غرامت. این مقام هم، در دست طایفه بنی تیم بود.
  13. منصب «اعنه» یعنی سرپرستی ستوران قریش به هنگام جنگ.
  14. منصب«عمارت» یعنی نگهبانی و مراقبت مسجدالحرام. مسئولیت این مقام در ایام مقارن ظهور اسلام به دست «شیبه بن عثمان» از بنی عبدالدار بود.[۷۴]-[۷۵]

این مناصب و نحوه اداره آن پس از ظهور اسلام نیز تداوم یافت و این سنت تا به امروز هم ادامه دارد.[۷۶]

شیوه حکومت داری در قریش

قریش بسیاری از ویژگی‌های قبایل بادیه‌نشین را به خوبی در خود حفظ کرده بود. امورحکومتی در این قبیله –البته اگر تعبیر حکومت صحیح باشد- به همان صورتی که در قبیله بادیه‌نشین وجود داشت، به انجام می‌رسید.[۷۷]قریش در شئون سیاسی و امور مربوط به حکومت، آن قدر مترقی و پیشرفته نبود که رهبر یا بزرگی داشته باشند که در حل مشکلات به او رجوع شود، بلکه آنان سروران یا بزرگانی داشتند که در مسجدالحرام یا دارالندوه جمع می‌شدند و دشواری‌های مربوط به امور بازرگانی و اختلافات میان طایفه‌ها و فتنه‌های میان اشخاص را در آن انجمن مطرح می‌کردند و راه چاره‌ای برای آن پیدا می‌کردند.[۷۸] قلت گزارش‌های دقیق درباره ساخت اجتماعی جامعه مکه خصوصاً ساخت قدرت قبیله‌ای در این شهر، مانع از حصول آگاهی دقیق در این مورد است. اما در این نکته تردیدی نداریم که قصی بن کلاب در زمان خود ریاست بلامنازع قریش را بر عهده داشته است.[۷۹] با مرگ وی، قدرت به‌دست پسرانش عبدمناف و عبدالدار افتاد و پس از مرگ این دو، به دست فرزندانشان. لیکن آنها در به دست گرفتن امور مکه دچار اختلاف شدند. بدین ترتیب به دو دسته شدند و هر یک از طوایف قریش به یکی از این دسته‌ها پیوستند. دسته‌ای به ریاست عبدمناف عبدالشمس بن عبدمناف و دسته دیگر به ریاست عبدالدار عامر بن هاشم بن عبدمناف. بنی‌اسد بن عبدالعزی و بنی‌زهره بن کلاب و بنی‌تیم بن مرة بن کلاب و بنی‌حارث بن فهر به عبدمناف پیوستند و بنی‌مخزوم و بنی‌سهم و بنی‌جمح و بنی‌عدی با عبدالدار پیمان بستند. هر قومی با هم، علیه گروه دیگر، هم‌قسم شدند؛ طرفداران و حامیان عبدمناف دست خود را در قدحی از طیب فرو بردند و به کعبه مالیدند و بر استواریشان تأکید کردند[۸۰] و در مقابل حامیان عبدالدار نیز دستان خود را در ظرفی از خون فرو برده، بر دیوار کعبه مالیدند و قسم خوردند که تسلیم نشوند و کفش از پا در نیاوردند تا پیروز شوند[۸۱]سرانجام دو طرف به صلح رضایت دادند و مناصب مکه را بین خود تقسیم کردند.[۸۲]-[۸۳] بدین ترتیب، مناصب مکه که در واقع اجزاء قدرت قریش بود در اختیار بطون مختلف قریش قرار گرفته و قدرت متمرکز پیشین تجزیه شد.[۸۴].[۸۵]

احلاف و پیمانها

احلاف و پیمانها نیز وجهی دیگر از حیات سیاسی قبایل جاهلی بود که در تبیین بهتر موضوع باید به تشریح آن پرداخت. ضرورت شیوة زندگی و لزوم دفع تهدیدها در جزیرة‌العرب، قبایل عرب را وادار می‌کرد تا برای رسیدن به اهداف اقتصادی، امنیتی و دفاعی خود، با دیگر قبایل هم‌پیمان شوند. این روابط غالباً جنگی، معمولاً به صورت موقت و ناپایدار بود و گاه وجود دشمن مشترک یا قوی‌تر به این رابطة دوستانه و هم‌پیمانی کمک می‌کرد. قبیله قریش هم چونان دیگر قبایل عرب از این قاعده مستثنی نبود از این‌رو آنان در قرن شش میلادی، در راستای تحکیم قدرت خود در مکه، پیمان‌های حلفی با ازدیان و بخصوص تیره خزاعه برقرار نمودند که از جمله آن می‌توان به حلف شعبه‌ای از قریش با تیره اسلم،[۸۶] حلف بخشی از ازدیان با بنی‌عبدالدار[۸۷] و حلف برخی از ازدیان از تیره دوس و غیر آن با بنی‌عبدشمس[۸۸] اشاره کرد.[۸۹] همچنین تیره‌هایی از قبیله خزاعه در جاهلیت، جزء گروهی از قبایل موسوم به "احابیش" بودند پیمانی را با مطلب بن عبدمناف و قبیله قریش به امضا رساندند که به "حلف احابیش" شهرت یافت.[۹۰] علاوه بر این حلف‌ها، ازدواج هم می‌توانست زمینه‌های امنیت و آسایش خاطر آنان را، در دست یافتن به اهداف مورد نظر فراهم سازد چندان که ازدواج‌های متعدد خزاعیان با منسوبان قبیله قریش، خود دلیل دیگر برگستردگی تعاملات و بده بستان‌های سیاسی آنان با این قبیله است. ازدواج حبّی دختر حلیل بن حبشیة بن سلول بن کعب عمرو خزاعی با قصی بن کلاب[۹۱] از جمله این موارد است. افزون بر آن، باید به ازدواج‌های مکرر میان دو طایفه، مانند پیوند ازدواج میان ازد شنوءه و بنی‌نوفل بن عبدمناف بن قصی[۹۲] و ازدواج ابوسفیان بن حرب با عاتکه دختر ابی‌ازَیهِر از ازد سراة،[۹۳]ازدواج هاشم بن عبدمناف با "قیله بنت عامر بن مالک خزاعی]]" از خزاعه و عبدالمطلب بن هاشم با "لُبنی دختر هاجر بن عبدمناف بن ضاطر بن حبشیة بن سلول بن کعب بن عمرو خزاعی" از خزاعه[۹۴] و اجحم بن دندنه خزاعی با حیه بنت هاشم[۹۵] اشاره کرد.[۹۶] به نظر می‌رسد که تیره بنی‌هاشم با خزاعه مناسبات دوستانه‌تری داشتند؛ روشن‌ترین دلیل بر این مدعا، علاوه بر ازدواج‌های مکرر که بدان اشاره شد، وجود حلفی است میان خزاعه و عبدالمطلب که اسباب هماهنگی آنان با بنی‌هاشم را در ادوار بعدی فراهم آورد.[۹۷] این پیمان‌نامه که بین خزاعه و بنی‌هاشم به دنبال ستم و بی‌عدالتی نوفل بن عبدمناف، میان عبدالمطلب –رییس قریش و از نوادگان حُبّی دختر حبشی خزاعی- با تنی چند از مردان خزاعه از جمله ورقاء ـ پدر بدیل بن ورقاء ـ در خانه کعبه انجام گرفت،[۹۸] در کعبه آویختند و تا چند نسل همچنان مورد احترام باقی ماند[۹۹] نزدیکی خزاعه به عبدالمطلب چنان بود که مطرود بن کعب خزاعی در سوگ مرگ وی، مرثیه‌ای سرود.[۱۰۰]

قبیله غطفان هم از دوران جاهلیت با قریش همپیمان بود و در جنگ فجار - که اندکی قبل از بعثت نبی خاتم(ص) صورت گرفت، - به رهبری رییس وقت خود - عوف بن حارثه مرّی - به یاری شان شتافته بود.[۱۰۱] این همپیمانی که تا دوران دعوت پیامبر(ص) نیز ادامه یافته بود، باعث شد که آنها هم، همان خصومت قریش را نسبت به رسول خدا(ص) داشته باشد. چندان که مردمان این قبیله در جنگ احزاب یا خندق در شوال سال پنجم هجری رخ داد، حضور گسترده ای داشتند.[۱۰۲] قریشیان در ایام جاهلیت با همسایگان هوازنی خود –بخصوص ثقیف- نیز روابط اجتماعی خوبی داشتند. ازدواج‌های فراوانی که بین این دو طایفه که در بالاترین سطوح انجام می‌‌گرفت، مؤید استحکام این رابطه است. چندان که رسول خدا(ص) با دو تن از زنان هوازن: زینب بنت خزیمه هلالیه و میمونه بنت حارث بن حزن از بنی هلال ازدواج کرد. ایشان همچنین با زنی به نام عمره بنت یزید بن عبید از بنی کلاب پیمان زناشویی بست اما پیش از که کار به ازدواج بکشد، بواسطه استعاذه این زن از پیامبر(ص)، به طلاق منجر شد.[۱۰۳]ازدواج حرب بن امیه – پدر ابوسفیان - با صفیه بنت حزن هلالیه، ولید بن مغیره - پدر خالد بن ولید - با لبابه کبری، - خواهر أم المؤمنین میمونه بنت الحارث - عباس بن عبدالمطلب با لبابه صغری، - خواهر دیگر أم المؤمنین میمونه بنت الحارث و مادر عبدالله و عبیدالله، - [۱۰۴] و نیز پیمان زناشویی مسعود بن معتب با سبیعه بنت عبد شمس بن عبد مناف – مادر عروة بن مسعود - حبیب بن عمرو بن عمیر با کنود بنت عبد أمیة بن عبد شمس - مادر أبو محجن ثقفی - أبی الصلت بن ربیعة بن عوف با رقیة بنت عبد شمس بن عبد مناف مادر أمیة بن أبی الصلت و بسیاری دیگر[۱۰۵] از جمله آنهاست.[۱۰۶].[۱۰۷]

جنگ‌های جاهلی

از نمودهای بارز رفتارهای سیاسی قریش، شرکت در نبردهای نظامی است؛ قریش نیز بمانند دیگر قبایل جاهلی، بر کنار از زد و خوردهای نظامی آن ایام نبود. نخستین خبر مهمی که درباره این جنگ‌ها در دست است، متعلق است به نبرد خونین قریش با حسان بن عبد کلال حمیری، که به ادعای نسب نویسان با بسیار کس از قبایل یمن از یمن به وادی مکه آمده بود تا سنگ‌های کعبه را با خود ببرد.[۱۰۸] پس قریش به همراه قبایل کنانه، خزیمه، اسد، جذام و دیگر تیره‌های مضر به فرماندهی فهر بن مالک به مقابله با او برخاستند و پس از جنگی سخت، شکست بزرگی را بر لشکر یمن تحمیل کردند و ضمن کشتن بسیاری از آنان، پادشاه آنان – حسان - را به اسارت گرفتند. حسان بن عبدکلال، سه سال در اسارت مکیان بود تا این که با پرداخت فدیه، خود را از بند آنها رهانید.[۱۰۹] از دیگر وقایع تاریخ جاهلی قریش، حضور در سلسله جنگ‌های موسوم به فجار است. این جنگ‌ها که بین قریش و قیس بن عیلان واقع شده و به سبب وقوعش در ماه‌های حرام به فجار معروف شده‌اند،[۱۱۰] چهار جنگ عمده را شامل می‌شد. این جنگ‌ها عبارتند از: فجار القرد،[۱۱۱] فجار الرجل،[۱۱۲]جار المرأه،[۱۱۳] فجار براض[۱۱۴]فجار براض خود شامل پنج فجره است: یوم‌النخله،[۱۱۵] یوم‌الشمطه،[۱۱۶]یوم‌العبلاء،[۱۱۷]یوم الشرب[۱۱۸]و یوم‌الحریره.[۱۱۹]-[۱۲۰] لازم به ذکر است که ستیزه جویی قریش در ایام جاهلی،گاه تیره‌هایی از قریش را نیز در بر می‌‌گرفت. چندان که منطقه رَدم بنی جُمَح در مکه یاد آور نبرد شدیدی است که در عهد جاهلیت میان بنی محارب بن فهر و بنی جمح بن عمرو رخ داد و در آن نبرد، محاربیان شمار زیادی از جمحیان را به هلاکت رساندند.[۱۲۱].[۱۲۲]

حیات اقتصادی قریش در دوران جاهلی و صدر اسلام

از میان عواملی که بر تاریخ شبه جزیره عربستان شکل بخشیده، جغرافیا بیشتر از عوامل دیگر نقش داشته است. وضع مکه جهت زراعت و کشاورزی مناسب نبود، از این رو مکیان با تجارت و داد و ستد روزگار می‌‌گذارنیدند. صرف نظر از احترام و نفوذی که مکیان در عربستان داشتند، وضع جغرافیایی مکه نیز به آنها در زمینه تجارت کمک می‌‌کرد. حجاز - خصوصاً مکه - به عنوان بخشی از عربستان باختری که راه بخور از آن عبور می‌‌کرد، پیوسته از لحاظ سوق الجیشی وضعی ممتاز داشت و این وضع در دوره پس از سقوط تدمر، مزیت بیشتری پیدا کرده، تدریجاً بازرگانی جهانی از راه بین النهرین به راه عربستان غربی انتقال پیدا کرد. در این بین، مکه مرکز رفت و آمد کاروانها بود و واسطة بازرگانی میان یمن و شام و حبشه به شمار می‌‌آمد و به سبب احترام و نفوذ مکیان - که به عنوان فرزندان اسماعیل و نگهبانان کعبه مرکزی محسوب می‌‌شدند - کسی معترض آنها نمی‌شد.[۱۲۳] اما تجارت قریش تا پیش از ریاست هاشم بن عبد مناف از مکه عدول نمی‌کرد. تجار غیر عرب کالاهایشان را می‌خریدند و در اطراف بلاد عرب می‌فروختند،[۱۲۴] تا اینکه هاشم بن عبدمناف سنت تجارت قریش به شام و یمن را بنیان نهاد. هاشم از ملوک شام اجازه تجارت در بلاد شام را گرفت، سپس برادرش عبدالشمس موفق به کسب اجازه از حاکم حبشه جهت تجارت به آنجا شد و نوفل بن عبدمناف کوچکترین فرزند عبدمناف نیز با سفر به عراق از کسری نامه‌ای دریافت کرد جهت تجارت به عراق.[۱۲۵] هاشم نخستین کسی بود که سفرهای تابستانی و زمستانی را برای تجارت پایه‌گذاری نمود. قریش - همان گونه که در قرآن و در سوره قریش (آیات ۱ تا ۴) به این مسأله اشاره شده، - جهت تجارت، در زمستان به یمن و تابستان به شام می‌‌رفتند. با پیمان‌هایی که هاشم، عبدالشمس، نوفل و مطلب فرزندان عبدمناف با حکام اطراف شبه جزیره عربستان برای تجارت ستاندند[۱۲۶] و با احترام و منزلتی که قریش در بین ساکنان شبه جزیره داشتند، قریش توانستند در زمینه تجارت و بازرگانی به موفقیتهای بسیاری دست یابند. قریش این چهار برادر را به دلیل گرفتن این پیمانها، "مجبرین" نامیدند.[۱۲۷] اهمیت اقدام هاشم در زمینه انعقاد قرارداد تجاری با روم و غسان، به قدری اهمیت داشت که شعرای عرب آن را در اشعار خود انعکاس دادند.[۱۲۸]

او کسی است که مسافرت تابستانی و زمستانی برای قوم خود سنت کرد».[۱۲۹] از ابن عباس هم نقل شده: آنگاه که قریش در فشار و گرسنگی به سر می‌برد، هاشم آنها را جمع کرده و با کار و تجارت آشنا کرد.[۱۳۰] با وجود این، برخی صاحب‌نظران، مسئله مسافرتهای تابستانی و زمستانی را نه ابتکار هاشم، بلکه آن را ضرورتی دانسته‌اند که همه عرب بدان گرفتار بوده‌اند.[۱۳۱] ازطرف دیگر، قریش از لحاظ قدرت نظامی نیز، یکی از پر قدرتترین قبایل عرب بود. آنان، خصوصاً پس از پیمانی که با احابیش مکه منعقد نمودند، توانستند قدرت بسیاری کسب کنند.[۱۳۲] مردم قریش ماههای برگزاری موسم حج را ماههای حرام می‌‌نامیدند. در ماههای حرام، قبایل از تجاوز به یکدیگر مصون بودند؛ از این رو و در سایه سار این امنیت دلکش، مکه در این ایام، مرکز تجارت و زیارت و در عین حال مرکز آمیزش و معاشرت و محل سرایش اشعار حماسی شعرا در وصف شرافت و افتخار به برخی خصائص قبیله‌ها بود.[۱۳۳] در بازارهای تجاری که در ماههای حرام در اطراف حرم مکه تشکیل می‌‌شد، مردم از هر طبقه و قبیله‌ای در آن حضور می‌‌یافتند و ضمن زیارت بتانی که در اطراف کعبه جای داشتند، در این بازارها به داد و ستد می‌‌پرداختند. بدین ترتیب، طوایف قریش در بازارهای عربستان از قبیل عکاظ، مجنه، دومة الجندل، مشقر، صحار، شحر، عدن، صنعا، رابیه و ذوالمجار شرکت کرده و نیز به وسیله سفرهای تابستانی و زمستانی به شام و یمن رفت و آمد می‌‌کردند. به دلیل رفت و آمدشان به ایران برای خرید موم و شکر و رفتنشان به حبشه برای حمل خوار و بار و پارچه، نسبت به دیگر قبایل عرب، به تمدن آشناتر و در حکومت آزموده‌تر بودند و به سرپرستی امور کعبه و مؤسسات آن عنایتی وافر داشتند. در حقیقت اقتصاد و بازرگانی و سیاست ایشان بر اساس مناصب مربوط به کعبه استوار بود.[۱۳۴]احترام و منزلت کعبه و به تبع آن قریش، در موفقیت آنان در امر تجارت، تأثیر به سزائی ایفاء می‌‌کرد؛ زیرا احترام مکه ایجاب می‌‌کرد که همه اعراب، پاسداران مکه - یعنی قریش - را محترم بشمارند.[۱۳۵] در اعتقاد عرب این موضوع رسوخ یافته بود که مکه سرزمینی است که هیچ نوع ظلم و تجاورزی در آن راه نمی‌یابد. چندان که گفته شده سبب آنکه این شهر را به نام مکه نامیده‌اند آن است که اگر زورگویان و مبارزان بخواهند در آن اخلال و فسادی کنند، این شهر و این خانه گردن‌های آنان را خواهد شکست.[۱۳۶].[۱۳۷]

جایگاه اجتماعی قبیله قریش در جاهلیت و صدر اسلام

معیارهای ارزشی و فرهنگی عرب جاهلی در واقع به ارزش‌های قبیله‌ای باز می‌‌گشت. محوریت مسائل فرهنگی و اجتماعی نیز در میان اعراب به طور عام و قریش به گونه‌ای خاص به وسیله ارزشها و اهداف قبیله‌ای تعین می‌‌یافت. در چارچوبه این ارزش‌ها، حسب و نسب در میان عرب جاهلی ارزشی دو چندان یافته، علم انساب از عالی‌ترین معارف عقلی آنان محسوب گردید. از نکات قابل توجه در بررسی اوضاع فرهنگی عرب جاهلی، علاقه آنها به شعر است. در واقع، در میان اعراب دوره جاهلی عالم و مورخ نبود؛ ولی علاقه فراوان به فصاحت زبان و صحت گفتار و اشعار مختلف موزون وجود داشت. بعضی بر این عقیده‌اند که پیشرفت فن شاعری در بین اعراب قبل از اسلام نشانه وجود تمدن در بین آنها بوده است، اما بعضی دیگر از محققین عقیده دارند که نه تنها هیچ دلیل قانع کننده‌ای برای اثبات این نظریه وجود ندارد بلکه اعتلای شعر در جامعه عرب دوره جاهلی با بدوی بودن آنان ارتباط مستقیم داشت. با این حال، نباید از این نکته غافل بود که مکه مرکز تجارت و زیارت بود. لازمه این مرکزیت، آمیزش و معاشرت اقوام عرب بود. در اجتماعات صورت گرفته در این مرکز، خصوص در بازارهای جاهلی، اشعار حماسی سروده می‌‌شد تا شرافت و افتخارها را گویا باشد. بدیهی است که این وضع در پرورش کودکان قریش تأثیرگذار بود و قریحة آنان را می‌‌پروراند و برای انجام کارهای بزرگ آماده می‌‌ساخت.[۱۳۸] پر واضح است که در آن روزگار، معلم به آن معنا که ما تصور می‌‌کنیم وجود نداشت، بنابراین، مردم عرب و مکیان به تعلیم کودکان خود اهمیت نمی‌دادند. احتمالاً شاعران و سخنوران در مکه و در بازار عکاظ در زندگانی معنوی عرب‌ها مؤثر بوده‌اند.[۱۳۹] بسیاری از شاعران و سخنوران عرب در اثنای سفر از کشورهای بیگانه می‌‌گذشتند و به وسیله حمیریان با ایران و غسانیان با روم ارتباط می‌‌یافتند. تأثیر افکار و علوم دیگران در اشعار شاعران و سخنوران و حکیمان عرب مانند قیس بن ساعده، امیه بن ابی الصلت، اکثم بن صیفی و ورقه بن نوفل آشکار است. گذشته از اینها، مردم عرب به اقتضای محیط زندگانی خویش، در بعضی علوم مهارت داشتند. از جمله علومی که عربها در آن پیشرفت کرده بودند معرفت در زمینه احوال و تغییرات جوی بود. آنان در علم باستان‌شناسی یعنی شناختن آثار قدیم نیز مهارتی خاص داشتند. در حقیقت علوم عرب مقداری اطلاعات و معلومات پراکنده بود که در نتیجه مشاهده و استماع بدان راه یافته بودند.[۱۴۰]

تاریخ حیات فرهنگی اعراب دوره جاهلیت حاکی از آن است که جامعه حجاز از قرنها پیش از ظهور اسلام، بدون تغییر و تحولی جدی با همان ساختار فرهنگی خویش زندگی کرده و گذشت اعصار و قرون نتوانست آهنگ تحول بسیار آرام و کند این جامعه را سرعت بخشد. کندی آهنگ تحول فرهنگی جامعه جاهلی حجاز دلایل عدیده‌ای داشته است که از جمله آنها می‌‌توان به شرایط یکسان طبیعی و اقلیمی حجاز و نیز دورافتادگی حجاز از مراکز عمده فرهنگی خصوصاً محدودیت تعامل فرهنگی آن اشاره کرد.[۱۴۱] "احمد امین" در توصیف اوضاع فرهنگی و اجتماعی عرب جاهلی - از جمله قریش - می‌‌نویسد: «آنها از علم و فلسفه بهره‌ای نداشتند؛ زیرا زندگانی اجتماعی آنها در خور علم و فلسفه نبود. علم آنها منحصر به معرفت انساب یا شناختن اوضاع جوی بود. بنابر بعضی از اخبار، آنان اطلاع اندکی از علم طب داشتند ولی آن چه را که می‌‌دانستند به حدی نبود که علم محسوب شود. پس خطاست که مانند "آلوسی" آنها را عالم و دانشمند بدانیم؛ چراکه وی بر این اعتقاد بود که: اعراب علم طب و معرفت احوال جوی و اختر شماری را کاملاً می‌‌دانستند».[۱۴۲] - [۱۴۳] البته نکته‌ای که باید به آن اشاره نمود و بسیاری از مورخان قدیم و جدید هم به آن اشاره نموده‌اند این است که قریش به علت فعالیت‌های بازرگانی و تعاملی که با ملتهای همجوار داشتند تا اندازه‌ای توانستند ارتباطات فرهنگی با دیگر ملل ایجاد نمایند. تجارت باعث آشنایی قریش از وضع اجتماعی و معنوی ملل دیگر می‌‌شد تا آنجا که مردم قریش از لحاظ فکر و تربیت از سایر قبائل عرب ممتاز بودند.[۱۴۴] با این وجود، ارتباطات تجاری قریش با دیگر ملل، تغییر تدریجی وضعیت شهر مکه را باعث شد و این تغییرات، چادرنشینان و بدویان را به تدریج به سوی خود جذب کرد. چندان که بسیاری از بیابان نشینان، دامداری و بیابانگردی را رها کرده و به شهر مکه روی آوردند و در خدمت قریش درآمدند. دیری نپایید که شهر مکه دو قشراجتماعی مشخص را در خود دید: نخست اقلیت ثروتمندی از قریش که هیچ چیز جز افزودن بر سرمایه از طریق تجارت و ربا نمی‌خواست و دیگری اکثریت ستم کش که باید برای این دسته کار می‌‌کرد و در مقابل صرف نیروی جسمی خود مزد اندکی می‌‌گرفت. همان گونه که قبلا اشاره شد قریش اجر و قرب خاصی نزد اعراب، بخصوص بعد واقعه فیل یافته بودند و این جایگاه بلند اجتماعی که به تبع احترام و منزلت کعبه برای ایشان حاصل شده بود، در موفقیت آنان در جهات مختلف از جمله در امر تجارت تأثیر به سزائی ایفاء می‌‌کرد.[۱۴۵]

همچنین اشاره به برخی ازسنت‌ها و رسوم رایج اجتماعی در بین قریش واعراب جاهلی از جمله حلف، خلع، جوار و غیره، در کنار خصائص و رفتارهای نکوهیده‌ای چون شرک و بت پرستی، زنده به گور کردن دختران، قتل و غارت، فساد و فحشا، شرب خمر، قمار بازی و ربا خوری[۱۴۶] و...، نیز خصائص پسندیده‌ای همچون وفای به عهد، مهمان نوازی و... نمایانگر بخشی دیگر از هویت و زندگی اجتماعی قریش است. حلف الفضول از جمله احلاف قریش بود که هم ساخت و ترکیب و تألیف اجتماعی بدوی - حضری جامعه مکه را روشن می‌‌کند و هم به گوشه‌ای از زندگانی حضرت رسول(ص) در دوره قبل از بعثت مربوط می‌‌شود.[۱۴۷] سبب این پیمان این بود که مردی از بنی‌زبید یمن به مکه آمده بود و کالایی را به عاص بن وائل سهمی فروخته بود؛ اما عاص در پرداخت پول آن، تعلل می‌ورزید به نحوی که مرد مایوس شد به ناچار بر کوه ابوقبیس رفته شکایت خود را ضمن اشعاری اعلام نمود. عده‌ای از قریشیان از این واقعه شرمنده شده به فکر چاره افتادند. اول کسی که در این کار پیش‌قدم شد، زبیر بن عبدالمطلب بود او طوایف قریش را در دارالندوه فراهم آورد و از آنجا به خانه عبدالله بن جدعان رفتند و آنجا پیمان بستند که «برای یاری هر ستمدیده و گرفتن حق وی همداستان باشند و اجازه ندهند که در مکه بر احدی ستم شود». قریش این پیمان را حلف‌الفضول نامید.[۱۴۸] از دیگر احلاف قریش که هر یک تصویر گر گوشه‌ای از زندگی اجتماعی قریش می‌‌باشند هم می‌‌توان به حلف الاحلاف و حلف المطیبین اشاره کرد.[۱۴۹]

ادیان و باورهای مذهبی قریش در دوران جاهلی

از نظر اعتقادی شایعترین و عمومی‌ترین اندیشه حاکم بر مردم جزیرةالعرب، شرک بوده است. گروههای مختلف و قبایل مختلف همه در این شرک سهیم بوده‌اند. تنها تفاوتی که در بین گروههای مشرک وجود داشت، تفاوتی بود که بین انواع مختلف شرک قابل تصور بود. در عین حال کسانی نیز بودند که اساساً هیچ اعتقادی به خدا به عنوان شرک و یا با عنوان دیگر نداشتند. "علامه طباطبایی" مردم جزیره العرب را فقط مشرک دانسته و شرک را نیز تنها شرک ربوبی عنوان کرده‌اند.[۱۵۰] - [۱۵۱] بنا بر گزارشات و اخبار موجود تاریخی، مردم مکه، همواره بر آیین اسماعیل(ع) بودند تا اینکه عمرو بن لحی خزاعی آن را به بت پرستی تغییر داد. او در پی سفری که به بلقاء شام داشت بتانی را به مکه آورد و بت‌پرستی را در مکه رواج داد.[۱۵۲] عزی، هبل، أساف، نائله و مناة از بتان معروف قریش به شمار می‌آمدند. «عزّی» بزرگترین بت‌شان بود، بدین جهت، قریش را "عزّی" هم می‌خواندند. آنان عزی را زیارت می‌کردند و برایش هدیه می‌بردند و برایش قربانی انجام می‌دادند و بدین وسیله بدان تقرب می‌جستند.[۱۵۳] دیگر بت قریش، «هبل» نام داشت. این بت که با عقیق سرخ، به شکل انسان ساخته شده بود، بزرگترین بت درون کعبه به شمار می‌رفت.[۱۵۴] مکیان آن را در کنار چاهی درون کعبه که در آن هدایای کعبه جمع‌آوری می‌‌شده، قرار داده بودند. أساف و نائله هم دو بت دیگر قریش بود که آن را می‌پرستیدند. آنان این دو بت را - که به صورت دو سنگ مسخ شده بودند - پیشایش کعبه نهاده بودند تا مردمان از آن پند بگیرند.[۱۵۵] مناة نیز از دیگر بتانی بود که علاوه بر قریش دیگر اعراب نیز آن را بزرگ می‌داشتند.[۱۵۶] - [۱۵۷] در تعلیل اشاعه شرک و بت پرستی در شبه جزیره عربستان- و از جمله آن مکه - دلایلی عنوان شده که از جمله این دلایل و عوامل که در اشاعه شرک سهمی عظیم داشت، می‌‌توان به مسئله اختلافات و تضادهایی که در میان قبائل وجود داشته است، اشاره کرد. به تعبیر دیگر، مسائل اجتماعی و سیاسی نیز خود عاملی در اشاعه و گسترش بت پرستی بوده است؛ زیرا اختلافات آنها به حدی رسیده بود که زمینه اینکه هر کس خدائی مخصوص خود داشته باشد، فراهم شده بود.[۱۵۸] یعقوبی هم در کتابش در باب علت بت پرست شدن اعراب جاهلی می‌‌نویسد: «بت پرستی از هنگامی آغاز شد که وقتی یکی از مردم می‌‌مرد، اقوام او مجسمه‌ای از او ساخته و به یاد او محترم می‌‌داشتند و پس از گذشت سالها تصور می‌‌کردند که اینها خدایان آنها هستند».[۱۵۹]

از دیگر خصیصه‌های بارز قریش در امر دین، "تحمّس" بود.[۱۶۰] مردم قریش به مرور زمان، در انجام مراسم حج، امتیازاتی برای خود و منسوبان خود نسبت به سایرین قائل شده بودند و استفاده کنندگان از این امتیازات را "حمس" می‌‌نامیدند.[۱۶۱] از جمله این امتیازات، ترک وقوف در عرفات بود. قریش، وقوف در عرفه و انجام مراسم آن را با اینکه می‌دانستند که از مشاعر دین ابراهیم(ع) است را ترک کرده وقوف در آن را برای سایر اعراب، فرض و واجب کردند؛ می‌گفتند: «ما فرزندان ابراهیم هستیم و اهل حرم و خادمان کعبه و ساکنین آن؛ برای ما سزاوار نیست که از حرم خارج شویم و غیر حرم را به مانند حرم بزرگ بشماریم؛ چراکه این کار از حرمت و شأن‌مان در نزد عرب می‌کاهد».[۱۶۲] آنان، ساکنان خارج از حرم را وادار می‌کردند که غذای خود را وارد حرم نکنند، بلکه باید از غذای اهل حرم استفاده کنند، در موقع طواف باید از لباس‌های مردم مکه که لباس ملی و قومی بود بهره بگیرند و اگر کسی توانایی خریدش را نداشت باید برهنه طواف می‌کرد.[۱۶۳] این بدعت‌گزاری‌ها بخصوص از زمانی‌که خداوند لشکر ابرهه را تار و مار کرد، شدت گرفت؛ چراکه مقام کعبه و قریش بعد از این واقعه بیش از پیش در انظار عرب بالا رفت اعراب می‌گفتند: «اینان(قریش) اهل الله هستند چه آنکه خداوند از ایشان دفاع نمود و دشمنانشان را نابود ساخت».[۱۶۴] - [۱۶۵]آنها هنگام انجام دادن اعمال حج، غذای روغنی نمی‌پختند و شیری اندوخته نمی‌کردند، مو و ناخن نمی‌گرفتند و روغن استعمال نمی‌کردند و با زنان معاشرت نمی‌کردند و خود را خوشبو نمی‌کردند و گوشت نمی‌خوردند و در خانه‌ای از خانه‌های مکه داخل نمی‌شدند و در حال انجام مناسک حج در خیمه‌های چرمی ساکن می‌شدند و...[۱۶۶]

با این حال، بودند عده‌ای از قریش که از پرستش بتان سرباز زده بودند و پیرو ادیان الهی از جمله آیین حنیف ابراهیم(ع) شده بودند. این دین به‌ویژه در طایفه بنی‌هاشم پیروانی داشته است.[۱۶۷]زید بن نفیل نیز از پرستش بتان سرباز زده بود و به دنبال دین بود تا اینکه در شام، توسط مسیحیان کشته شد.[۱۶۸]علاوه بر این آیین، نصرانیت هم از دیگر ادیانی بوده که وجود آن در قریش از سوی برخی منابع گزارش شده است. ورقة بن نوفل بن اسد از جمله این افراد بود که از پرستش بتان سرباز زده آیین مسیحیت اختیار کرده بود.[۱۶۹] - [۱۷۰]همچنین در برخی از منابع از گرایش بنی اسد بن عبدالعزی - قومی از قریش - به مسیحیت مطالبی گزارش شده است؛ اما با توجه به اینکه فقط نام دو تن از ایشان یعنی عثمان بن حویرث و ورقة بن نوفل ذکر شده است، می‌‌توان نتیجه گرفت که به کار بستن عبارت «قومی از قریش» دقیق نبوده است. اما علیرغم نفوذ ریشه دار مسیحیت در جنوب عربستان و منطقه شامات، مسیحیت هرگز در منطقه حجاز نفوذی گسترده پیدا نکرد.[۱۷۱] محدودیت حضور مسیحیت در حجاز خصوصاً در مکه و فقدان مبلغان مسیحی برای دعوت مردم به این دین در حجاز از عمده دلایل عدم اشاعه این دین در این سرزمین عنوان شده است. این امر زمانی آشکارا درک خواهد شد که بدانیم در شرح حال عثمان بن حویرث نوشته‌اند او پس از ترک بت پرستی به حضور قیصر رفت و در آنجا مسیحی شد. مسیحی شدن عبیدالله بن جحش در حبشه نیز می‌‌تواند دلیلی دیگر بر ضعف تبلیغی مسیحیت در مکه باشد.[۱۷۲] آیین یهودیت هم آیین محبوبی برای اهالی مکه نبود. آنچه که در مورد عدم جذابیت این دین برای قریش گفتنی است آن است که در شرایط بحرانی بت پرستی حجاز و با توجه به انتشار گسترده یهودیت در قیاس با مسیحیت در این منطقه، هیچ کدام از کسانی که از به بت پرستی روی برتافتند، به یهودیت نگرویدند. علاوه بر این ادیان آسمانی، نام عده‌ای از اعراب جاهلی هم، در شمار زنادقه به ثبت و ضبط رسیده است که امیه بن خلف و ابوسفیان از جمله آنها می‌‌باشند. گفته شده که آنها زندیقی را از حیره فرا گرفته بودند. به احتمال قوی، منظور از زندیق همان آتش پرستان و معتقدان به اهریمن و اهورامزدا بوده است. و این مسئله چیزی است که در آن موقع در حیره با تأثیرپذیری از ایرانیان شایع بوده است.[۱۷۳] - [۱۷۴].[۱۷۵]

تعاملات قریش با دعوت اسلامی رسول خدا(ص)

مبارزه با رسول خدا(ص)

در ابتدای بعثت نبی خاتم(ص) و در مرحله دعوت مخفیانه و فردی رسول خدا(ص) به دین اسلام، قریش از این واقعه احساس خطر چندانی نمی‌کرد، از این رو سعی در مدارای با ایشان کرده، نارضایتی و دشمنی خود را در قالب سخریه و سخنان کنایه آمیز ابراز می‌‌داشتند و با خنده و تمسخر به همدیگر می‌‌گفتند: ابن عبدالمطلب لیکلم من السماء؛ پسر عبدالمطلب از آسمان سخن می‌‌گوید».[۱۷۶] اما همین که احساس کردند دین جدید برای منافع اقتصادی آنان ضرر و زیان دارد و بردگان و هم پیمانان را از آنان می‌‌گیرد و درتضاد با رباخواری‌های آنان است، علناَ به مخالفت برخاسته، با سرسختی بسیار و به شیوههای مختلف با دین اسلام به مبارزه برخاستند.[۱۷۷]قریش، ابتدا با مذاکره و سپس با تهدید و تطمیع و تهمت به پیامبر(ص)، کوشیدند مانع از گسترش دین اسلام شوند. سپس به شکنجة مسلمانان ضعیف و محاصرة اقتصادی هاشمیان روی آوردند. و چون این فشارها اثری نبخشید؛ تصمیم به قتل پیغمبر اکرم(ص) گرفتند تا برای همیشه خیال خود را از طرف او راحت کنند و یا لااقل او را از سرزمین مکه تبعید نمایند. اما خداوند به نحو شگفت‌آوری نقشه‌های شیطانی آنها را نقش بر آب کرد و پیغمبر اکرم(ص) توانست از حلقه محاصره دشمن خونریز، سالم بیرون آید و هجرت بزرگ خود را که سر آغاز تحولی بزرگ در اسلام و جهان بشریت بود را آغاز نماید. در این زمان، قریش مرحله‌ای دیگر از مبارزات خود را علیه پیامبر(ص) یعنی مرحله مبارزه مسلحانه با اسلام آغاز کرد. بدین ترتیب غزوات اسلامی بدر کبری و صغری، أُحد، خندق و... یکی بعد از دیگری به وقوع پیوست و در همه جا جز در یک مورد، مسلمین شاهد پیروزی‌های چشمگیر و پی در پی بودند. اما این مرحله نیز که از آغاز هجرت تا فتح مکه (سال ۸ هجری) ادامه داشت، نتیجه‌ای جز ناکامی برای مشرکین قریش نداشت و با جان باختن بسیاری ازآنان از جمله بزرگانی مانند عتبه بن ربیعه، امیه بن خلف، ابوجهل بن هشام، طلحه بن ابی طلحه، سعید بن عاص، عقبه بن ابی معیط و عمروبن عبدود به پایان رسید. با فتح مکه، دشمنی‌های آشکار قریش با رسول خدا(ص) پایان یافت؛ ولی دشمن شکست خورده از پای ننشست، و به ناچار به صورت یک جمعیت مخفی - منافقانی که ظاهراً ابراز اسلام می‌‌کردند و در باطن مشغول انواع توطئه‌ها بودند - در آمد، و به این ترتیب مرحله آخر و نهایی مبارزات خود را آغاز نمود.[۱۷۸]

اسلام قریش

با آغاز دعوت رسول خدا(ص) و در مجموع دو دعوت مخفیانه و آشکارا، گروه اندکی از مردم مکه که بخش اعظم آنان را جوانان قریشی تشکیل می‌‌دادند، اسلام آوردند که علی(ع)، جعفر بن ابیطالب، حمزة بن عبدالمطلب، مصعب بن عمیر، زبیر بن عوام، سعد بن ابی وقاص و... در کنار زنان بزرگی چون خدیجه کبری(س)، زینب بنت جحش، ام سلمه بنت ابو امیة بن مغیره و... از جمله ایشان بودند. این گروه در کنار دیگر مسلمانان از اقشار دیگر مکه، در طول اقامت شان در مکه، متحمل مصائب و رنج‌های بسیار شدند تا اینکه سرانجام به دستور پیامبر(ص) به حبشه مهاجرت کردند. گروهی نیز به مدینه مهاجرت کردند و نام مهاجر به خود گرفتند. برخی دیگر از قریشیان نیز به مرور تا پیش از فتح مکه اسلام پذیرفتند. تا اینکه سرانجام، در پی فتح مکه در سال هشتم هجری، باقی مشرکین مکه نیز به جهت برخوردهای مناسب پیامبر(ص)و نیز به جهت آنکه در شرایط جدید منافع خویش را در اسلام آوردن می‌‌دیدند، مسلمان شدند؛ که با توجه به نفوذ و سیادت قریش در بین اعراب، اسلام آوردن آنان باعث گسترش این دین در سرتاسر جزیرةالعرب و در بین قبایل متعدد عرب شد: «و رایت النّاس یدخلون فی دین اللهِ افواجا»[۱۷۹]

قریش پس از رحلت رسول خدا(ص)

قریش و مسأله جانشینی پیامبر(ص)

بعد از رحلت رسول خدا(ص) و با برپایی سقیفه بنی ساعده، قریشیانی چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده و برخی از انصار در سقیفه گرد آمدند و درباره منصب جانشینی پیامبر(ص) به بحث و احتجاج پرداختند. قریشیان با این استدلال که قریشی و از قبیلة رسول‌اند، خود را به خلافت مستحق‌تر دانستند و با استدلال‌های متعدد در برابر انصار، از جمله استدلال«و لن تعرف هذا الامر الا لهذا الحی من قریش»[۱۸۰] بر لزوم قریشی بودن جانشین پیامبر(ص) تأکید کرده، خلافت را به دست آوردند. از سوی دیگر، علیرغم آن که، قریشیان متنفذ از طوایف مهم قریش مثل بنی امیه و بنی مخزوم و... در سقیفه حضور نداشتند و نمی‌توانستند ادعایی درباره خلافت اسلامی داشته باشند، اما سردمداران ایشان از جمله ابوسفیان بن حرب، عمرو بن عاص، خالد بن ولید، سعید بن عاص،... از انتخاب یک قرشی راضی بودند و منافع خویش را در قیام نکردن و احیاناً همکاری با خلیفة قریشی می‌‌یافتند.[۱۸۱] در این بین، ابوسفیان که نخبة قریش محسوب می‌‌شد، در فکر گرفتن امتیاز و به دست آوردن جای پایی در دولت روبه رشد اسلام بود. او پس از اطلاع از انتخاب ابوبکر بن ابی قحافه به خلافت، به نزد علی(ع) آمد و گفت: ارضیتم یا بنی عبدمناف ان یلی هذا الامر علیکم غیرکم؟ و قال لعلی بن ابی طالب امدد یدک ابایعک؛ ای فرزندان عبدمناف! آیا راضی شدید که کس دیگر (ابوبکر) بر شما زمامداری کند؟ سپس به علی بن ابی طالب(ع) گفت: دست خود را پیش آور تا با تو بیعت کنم».[۱۸۲]وی با این سئوال که چرا امر خلافت باید در دست پست‌ترین طایفة قریش باشد؟ به حضرت گفت که: «به خدا اگر بخواهی، مدینه را بر ضد وی ابوبکر از سوار ه و پیاده پر می‌‌کنم».[۱۸۳] اما علی(ع) که از نیت ابوسفیان با خبر بود، با این فرموده که: «ای ابوسفیان؛ تو هیچ گاه خیرخواه اسلام و مسلمانان نبوده ای»، درخواست ابوسفیان را رد کرد. با توجه به اینکه علی(ع)، در زمان رسول خدا(ص)، با ابوسفیان و طرفدارانش به سختی جنگیده بود، معلوم بود که ابوسفیان دلسوز علی(ع) یا بنی هاشم نبود؛ همچنین، با توجه به هماهنگیهای به وجود آمده بین ابوسفیان ابوبکرو عمر در مراحل بعد، معلوم می‌‌شود که وی از انتخاب شخصی از طوایف گمنام قریش هم، هیچ گونه ناراحتی نداشته است. ابوسفیان پس از ناامیدی‌اش در فریفتن امام علی(ع)، کوشید در عوض حمایت از خلفا، برای فرزندانش در خلافت ابوبکر مناصب مناسبی دست و پا کند. بدین ترتیب، یزید و معاویه - فرزندان ابوسفیان - در آغاز فتوحات اسلامی به منصب فرماندهی سپاه و پس از فتح شامات به حکومت آن ناحیه دست یافتند.[۱۸۴]

اتحاد تاکتیکی قریش بر ضد علی(ع) علاوه بر دوران ابوبکر، در دوران دو خلیفه بعدی هم تداوم یافت. قریش بواسطه عملکرد امام علی(ع) در دوران پیغمبر(ص) و کشتن بزرگان قریش، دل خوشی از آن حضرت(ع) نداشتند. عبیدالله بن عمر با اشاره به این موضوع، ضمن سخنانی به امام حسن(ع)، دلیل این دشمنی را چنین عنوان کرده است: «پدرت قریش را از سر تا بن گوشمال داده و آزرده است؛ از این رو آنان، وی را دشمن می‌‌دارند».[۱۸۵] از سوی دیگر، قریشیان پر توقع بودند و انتظاراتی فراتر از دیگراناز خلیفه داشتند و این موضوع با عدالت امام علی(ع)سازگار نبود. مسلمانان با سابقه قریش - نظیر طلحه و زبیر - نیز به خوبی می‌‌دانستند که اگر خلافت به بنی هاشم برسد، از آن طایفه بیرون نخواهد رفت و در آن صورت آنان برای دستیابی به خلافت امیدی نخواهند داشتند. در همین راستا، آنان حتی طرحی برای قتل علی(ع) آماده کرده بودند و قرار بود خالد بن ولید این طرح را عملی سازد و امام(ع) را غافلگیرانه به شهادت برساند که ابوبکر وی را از این کار برحذر داشت.[۱۸۶]

عمر در دوران خلافت خود، در توجیه دور نگه داشتن علی(ع) از خلافت، بیشتر روی این سخن که قریش با علی(ع) هماهنگ نیستند، تأکید داشت. وی ضمن سخنانی با ابن عباس در این باره چنین گفت: «سوگند به خدای این خانه! قریش هرگز گرد علی جمع نمی‌شدند؛ اگر هم علی خلیفه می‌‌شد، عرب از هر سو بر او هجوم می‌‌آورد و پیمان می‌‌گسست».[۱۸۷] امام علی(ع) هم درباره تأثیر قریش درمیان سایر مردم عرب و درنتیجه دورکردن خود از خلافت می‌‌فرماید: «مردم به قریش می‌‌نگرند و قریش به همدیگر، و می‌‌گویند اگر بنی هاشم بر شما خلافت یابند، خلافت هرگز از میانشان بیرون نرود و اگر دیگر کسان از قریش خلیفه شوند، آن را میان خودتان دست به دست می‌‌برید».[۱۸۸] غصب حق علی(ع) در شورای شش نفره عمر نیز تداوم یافت و با آنکه هیچ یک از اعضای شورای شش نفرة قریش خلافت، مناقب و فضایل علی(ع) را نداشتند، و علی(ع) هم در منزلت شأن خویش و جایگاهش در جهاد و نسب نزدیک به رسول خدا(ص) و تقدمش در اسلام با آنان سخن گفت و حضار به این فضائل اذعان کردند، اما نتیجه‌ای حاصل نشد و عبدالرحمن بن عوف با قطع سخنان علی(ع) گفت: «ای علی! مردم (اعضای شورای شش نفره) جز عثمان را نمی‌خواهند تو راهی برای کشتن خود قرار مده».[۱۸۹] - [۱۹۰]

قریش و جریان موسوم به ارتداد قبایل

در پی به خلافت رسیدن ابوبکر و وقوع جریانی موسوم به رده، قریش جانب حکومت قریشی مدینه را گرفتند و از ابوبکر حمایت کردند. آنان منافع خویش را در این واقعه، عدم قیام و همراه نشدن با مرتدین و احیاناً همکاری با خلیفة قریشی یافتند. شاید در همین راستا بود که سهیل بن عمرو بن عبدود با سخنانی قریش را از ارتداد بازداشت.[۱۹۱] علاوه بر آن نقش افراد این قبیله - بخصوص در کسوت فرماندهان اصلی - در سرکوب متنبئین و نیز مخالفان حکومت مدینه، نقشی ویژه و اثرگذار است که در منابع و کتب تاریخی مفصل بدان پرداخته شده است.

شاید نخستین حضور جدی قریش در مواجهه با قبایل شورشی را بتوان حضور چند تن از مهاجران در حلقه دفاعی مدینه دانست. نقل است که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، برخی قبایل اطراف مدینه با اعزام نمایندگانی نزد ابوبکر، از او درخواست معاف شدن از پرداخت زکات نمودند،[۱۹۲] اما خلیفه - با وجود مخالفت اکثریت صحابه پیامبر(ص)، - در همان برخورد نخست، به شورشیان اعلان جنگ نمود.[۱۹۳] پس از این مخالفت، نمایندگان این قبایل بازگشتند و با این بیان که مردم مدینه اندکند، آنها را جهت حمله به آن شهر تشویق کردند.[۱۹۴] ابوبکر نیز، دستور آمادگی مردم مدینه را جهت جنگ با شورشیان صادر نمود و تنی چند از مهاجران قریش از جمله علی(ع)[۱۹۵] را به نگهبانی در اطراف مدینه گماشت. مخالفان پس از سه روز به مدینه حمله کردند، ولی با استقامت مردم مدینه مواجه شده، با شکست مجبور به فرار گردیدند.[۱۹۶] پس از شکست مخالفان، ابوبکر همراه سپاهیان خود به طرف "ذی القصه"[۱۹۷] حرکت کرد و با چهار قبیله بنی مرّه، ثعلبه، عبس و ذبیان رو در رو گردید. در این جنگ که در تاریخ به «یوم ذی القصه» معروف است، سپاه طلیحه هزیمت شدند.[۱۹۸] پس از این ماجرا، ابوبکر یازده نفر را به عنوان فرماندهان جنگ‌های ردّه تعیین کرد که در رأس آنها خالد بن ولید و عکرمة بن ابی جهل از قبیله بنی مخزوم بودند.[۱۹۹] - [۲۰۰] ترکیب فرماندهان سپاهیانِ سرکوب شورشها بدون حضور صحابۀ انصاری و حضور حداکثری سران قریش، مانند عکرمة ابن‌ابی‌جهل، مهاجر بن امیه، خالد بن ولید از بنی‌مخزوم و خالد بن سعید بن عاص و عمرو بن عاص از بنی‌امیه برای سرکوب طلیحه و بقیۀ مرتدین[۲۰۱] این برداشت را ایجاد می‌کرد که حکومت مدینه نماد ارادۀ قریش برای بسط غلبه‌اش بر اعراب است.[۲۰۲]

پس از نبرد ذی القصه، ابوبکر، خالد بن ولید را به مقابله با باقی مانده شورشیان و مرتدان فرستاد. خالد در سال ۱۱ هجری در محلی به نام بُزاخه، - آبگیری متعلق به بنی اسد در ناحیه نجد، - شکستی دیگر بر طلیحه وارد کرد و موجب فرار او به شام و اسارت جمعی از یارانش از جمله عُیَیْنة بن حِصن فَزاری، از سران قبیله غَطَفان، و قُرَّة بن سَلَمة بن هُبَیْره قُشَیری، رئیس بنی عامر بن صَعصَعه شد.[۲۰۳] - [۲۰۴] سپس خالد پس از بیعت ستاندن از اهالی بزاخه (بنی اسد و غطفان)، در پی افراد فراری قبایل عرب همچون غطفان، طَیّ، سُلَیم بن منصور و هَوازِن که در ظَفَر/ ظُفْر (جایی در راه بصره به مدینه) به ام زِمْل سَلمی، دختر مالک بن حُذَیفة بن بدر فَزاری که مرتد شده بود، پیوسته بودند، رفت و توانست آنان را نیز مغلوب ساخته، ام زمل و یکصد مرد از یارانش را در اطراف شترش، به قتل برساند.[۲۰۵] خالد بن ولید همچنین در لشکرکشی‌اش به یمامه مالک بن نویره - از خاندان بنی‌یربوع بن حنظله - است که از دادن صدقه تیره خود به ابوبکر خودداری نمود[۲۰۶] و آشکارا تیرۀ خود را از پرداخت صدقات به قریش منع کرد،[۲۰۷] به قتل رساند و با همسرش ازدواج نمود. قتل مالک و حوادث پیرامون آن، اعتراضات بسیاری از جمله عمر را به همراه داشت[۲۰۸] و دستمایة مباحثات تاریخی و کلامی زیادی گشت. عکرمة بن أبی جهل هم از دیگر چهره‌های قرشی است که نام او در سرکوب مخالفان حکومت مدینه به عنوان فرمانده به ثبت و ضبط رسیده است. پس از وفات رسول خدا(ص) و در پی شورش ازدیان عمان به سرکردگی ذو التاج لقیط بن مالک أزدی، ابوبکر سپاهی را به فرماندهی حُذیفة بن مِحصن غَلْفانی حمیری و عَرْفَجه بارقی ازدی فرستاد و عِکْرِمة بن أبی جهل را نیز با گروهی دیگر بدانان ملحق نمود. با پیروزی سپاه اسلام، "دبا" به تصرف مسلمین در آمد و اموال بسیار به غنیمت گرفته شد و شماری نیز به اسارت درآمدند.[۲۰۹] مهاجر بن امیه، خالد بن سعید بن عاص و عمرو بن عاص هم از دیگر فرماندهان قرشی بودند که در سرکوب طلیحه و دیگر مخالفان نقش آفریدند.[۲۱۰]

فتوحات اسلامی

اخبار و روایات تاریخی حاکی از حضور گسترده طوایف قریش در فتوحات اسلامی دارد. آنان به سرداری فرماندهان بزرگ خود نظیر سعد بن ابی وقاص، خالد بن ولید، ابوعبیدة بن جراح، عمرو بن عاص و... در تمام عرصه‌های فتوحات اسلامی اعم از شام و ایران و مصر حضوری پررنگ و چشمگیر داشتند که در برخی منابع با ذکر نام برخی از ایشان، به این حضور گسترده اشاره شده که مشارکت در فتوحاتی نظیر فتح حلب،[۲۱۱] فتح دمشق،[۲۱۲] فتح ایلیا و بیت المقدس[۲۱۳] نصیبین،[۲۱۴] و.... در شام و حضور در جنگ قادسیه،[۲۱۵] حضور در جلولا،[۲۱۶] فتح مدائن[۲۱۷] و... در ایران از جمله آن است. در تاریخ، نام بسیاری از مردان قریش در شمار فاتحین بلاد مختلف به ثبت رسیده است. از جمله این افراد عیاض بن غنم فهری است که به ادعای خطیب بغدادی در جریان فتح مدائن، در صف یاران سعد بن ابی وقاص بوده و سپس به جمع سرداران فاتح شام پیوسته است.[۲۱۸] عیاض یکی از پنج سردار جنگ یرموک بود.[۲۱۹] او همچنین جلودار سپاه ابوعبیده جراح هنگام فتح حلب بود.[۲۲۰] ابوعبیده و پس از او، عمر، عیاض را امارت دادند. عیاض بن غنم در این مدت، همه شهرهای جزیره و رقّه، نظیر حرّان و نصیبین را به صلح گشود.[۲۲۱] سوید بن کلثوم - برادر زاده ضحاک بن قیس - هم از فاتحان شام بود و به گفته زبیر بن بکار مدتی از سوی ابوعبیده جراح حکمرانی دمشق را بر عهده داشته است.[۲۲۲] ابو عبدالرحمن حبیب بن مسلمه فهری نیز از جمله بر جسته‌ترین مردان جنگی روزگار خلفای راشدین و سفیانیان است.[۲۲۳] مسافرت فراوان وی به روم موجب شده بود که به لقب "حبیب الروم" مشهور شود. او که پیشینه شرکت در نبرد یرموک و فتح دمشق را در کارنامه دارد،[۲۲۴] به قولی در سال ۲۱ هجری با لشکری از شامیان و کوفیان، آذربایجان را گشود.[۲۲۵] یک بار عیاض بن غنم، او را از سمیساط به ملیطه فرستاد و او آن شهر را گشود.[۲۲۶] فتح "دژ زبطره" را نیز بدو نسبت داده‌اند.[۲۲۷] از دیگر رجال قریش - بلکه از بارزترین و بزرگترین چهره‌های آنان در عرصه‌های میادین جنگی - عامر بن عبدالله معروف به ابو عبیده جراح است. او در ایام خلافت عمر بن خطاب، پس از عزل خالد بن ولید، از سوی خلیفه، جهت ادامه فتوحات به شام فرستاده شد.[۲۲۸] پیش از آن نیز، ابوبکر، وی را به عنوان یکی از فرماندهان اصلی به نبرد در شام گسیل داشته بود.[۲۲۹] - [۲۳۰]

علاوه بر میادین شام و ایران، برخی اخبار هم، حکایت از حضور جمعی از قریشیان در فتوحات مصر همراه با عمرو بن عاص در ایام خلافت عمر بن خطاب دارد. اما چون تعداد آنها برای داشتن رایت، دیوان یا محله‌ای خاص کافی نبود، با برخی تیره‌های عرب تحت یک رایت گرد آمده، به اهل‌الرایه معروف شدند و در محله رایت واقع در فسطاط مصر سکونت گزیدند.[۲۳۱] بعضی هم بر این اعتقادند که قریش پس از شرکت در فتح مصر، در خطه بنی غفار و انصار و اسلم و جهینه ساکن شدند.[۲۳۲] همچنین بنابر نقل قضاعی (ابوعبداللّه محمّد بن سلامة بن جعفر بن علی بن حکمون (متوفای ۴۵۴ق)، معروف به قاضی قضاعی، قاضی و فقیه شافعی مصر) در "خطط مصر"، قریش، همراه با بیوتی از بنی ضمره - که غفار بخشی از آنها بوده‌اند - در سرزمین او، اشمونیین زندگی می‌‌کردند.[۲۳۳] برخی منابع هم، نافع بن عبد القیس را در شمار شرکت کنندگان در فتح مصر ذکر کرده‌اند.[۲۳۴].[۲۳۵]

قریش در آخرالزمان

به خاطر ظلم‌های قریش بر اهل بیت (ع)، در روایاتی که درباره رفتار حضرت مهدی (ع) پس از ظهور با قریشیان وارد شده است، ما شاهد سخت‌گیری‌های فراوانی هستیم. چنانچه امام باقر (ع) به محمد بن مسلم می‌فرماید: «بدانید که قائم (ع) ابتدا سراغ قریش خواهد رفت و حق را با شمشیر از آنان می‌گیرد و با شمشیر در میان آنان اجرا می‌کند. تا جایی که مردم (از بسیاریِ کشتار زبان به اعتراض گشوده و) می‌گویند: به درستی که اگر این شخص از آل محمد بن عبدالله (ص) بود، رحم می‌نمود»[۲۳۶].

در حدیثی امام صادق (ع) به عبدالله مغیره می‌‌فرماید: «زمانی که حضرت قائم (ع) قیام نماید، پانصد نفر از قریش را به پا داشته و سر از تنشان جدا می‌کند و این کار را شش بار تکرار می‌کند، راوی تعجب نموده و گفت: آیا تعداد آنان به این اندازه می‌رسد؟ حضرت فرمود: آری! حضرت خودشان و دوستان آنها را خواهد کشت»[۲۳۷]. در روایتی دیگر به همین مضمون امام حسین (ع) به شخصی فرمود: «زمانی که حضرت قائم (ع) قیام نماید پانصد نفر از قریشیان را پیش کشیده و گردن می‌زند، و سپس پانصد نفر دیگر و باز پانصد نفر دیگر را نیز به همان گونه خواهد کشت»[۲۳۸].[۲۳۹]

منابع

پانویس

  1. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۲۲-۲۲۴؛ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص ۴۹۷.
  2. خیر الدین زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۶؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۶، ص۳۳۵؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۶۷؛ ابن حزم اندسی، جمهره انساب العرب، ص۱۲؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۱، ص۲۳۲؛ سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۹۹ به بعد؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۵.
  3. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۲۵.
  4. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۲.
  5. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۹۹؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۶ ص۳۳۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۷.
  6. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۲۵-۲۲۶.
  7. همدانی، صفة الجزیره، ص۳.
  8. ابوشبهه، السیرة النبویة علی ضوء القرآن و السنة، ج۱، ص۴۴؛ سپهری، سیرت جاودانه، ج۱، ص۱۶۴.
  9. یوسفی غروی، خلاصه‌ای از تاریخ تحقیقی اسلام عصر نبوی، ص۵۹.
  10. عسکری، الأوائل، ص۳۲؛ نویری، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج۱۵، ص۳۰۹.
  11. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۲۶۶.
  12. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۲۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۸.
  13. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام، ج۱، ص ۳۳.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۵۸؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ص۲۳۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۲۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۵.
  15. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۲۶.
  16. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ص۲۴۲؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۴۵-۴۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱۱، ص۵۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۵۲-۲۵۱.
  17. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۲۷-۲۲۸.
  18. هشام بن محمد کلبی، الاصنام، ص۱۸.
  19. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ص۲۵۶.
  20. ابن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۱۲۷.
  21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۹.
  22. ابن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۱۲۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۹.
  23. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۲۷-۲۲۸.
  24. ابن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۱۸۹-۱۹۰؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۲۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۵۵-۵۶.
  25. ابن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۵۲-۵۳؛ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، اصفهانی ص۲۷۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۲۸۸-۲۹۰.
  26. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۳۰.
  27. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۸۸-۵۸۹؛ معمر بن مثنی التمیمی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۵۰۵؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار القریش، ص۱۶۰.
  28. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۳۱-۲۳۲.
  29. علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۶۹.
  30. ر.ک: حسینی ایمنی، سید علی اکبر، قریش، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۲۳۲.
  31. ر.ک: حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص ۴۹۷.
  32. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۱۸.
  33. حسن ابراهیم، تاریخ سیاسی اسلام، ص۵۱
  34. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۵۳.
  35. بنابر گزارش منابع، پس از در گذشت کلاب بن مره، فاطمه همسر وی با مردی به نام ربیعه بن حرام از تیره بنی عذره خزاعه ازدواج کرد. فاطمه در این زمان از کلاب دو پسر به نام‌های زهره و زید داشت. ربیعه بن حرام به همراه فاطمه و زید پسر شیرخوارش به ناحیه ای در شام رفتند و زهره پسر بزرگ‌تر کلاب در مکه باقی ماند. زید به دلیل دوری از مکه و قبیله خویش در میان بنی عذره به قصی ملقب شد و تا دوره جوانی در ناحیه سراع شام ماند، تا این که در جریان منازعه ای بین او و جوان قضاعی، قصی از نسب و وطن خویش آگاه شد و مصمم شد تا به مکه برگردد. بدین ترتیب قصی بن کلاب یا همان زید به مکه بازگشت. (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۷.)
  36. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۹
  37. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۵۳.
  38. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۴؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۸.
  39. فرزندان غوث بن مرّ بن أدّ بن طابخه که قبیله‌ای از جرهم بودند.
  40. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۸؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۲۵۶؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۲۷.
  41. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۷؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۲۵۸؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۸.
  42. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۳۸؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۲۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۵.
  43. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۵؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۵۰.
  44. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم، مقاله «قریش»، سید علی اکبر حسینی.
  45. درباره این که کدام تیره‌ها بطاح و کدام یک جزء قریش ظواهر بودند در منابع اختلاف نظر وجود وجود دارد: ابن کلبی فرزندان حارث بن فهر و فرزندان تیم بن غالب بن فهر را جزء قریش ظواهر دانسته است. ابن سعد علاوه بر این سه بطن، بنی معیص بن عامر بن لؤی را نیز جزء قریش ظواهر به شمار می‌‌آورد و متذکر می‌‌شود که خاندان ابی عبیده جراح، که از بنی حارث بن فهر بودند، در دره مکه (بطحاء) ساکن بودند. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۸) یعقوبی می‌‌نویسد: تمام قریش در ابطح (همان بطحاء یا بطن اصلی مکه) مستقر بودند، به جزء بنی محارب، بنی حارث و بنی تیم بن غالب و بنی عامر بن لؤی که اینان در ظواهر مکه (اطراف مکه) ساکن بودند. (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۰) برخی هم گفته‌اند قریش ظواهر شامل بنی معیص بن عامر بن لؤی، تیم الادرم بن غالب بن فهر، حارب و حارث بن فهر بوده‌اند. این دسته، در جاهلیت بر اهل حرم فخرفروشی می‌‌کردند که در برابر دشمن ایستادگی کرده و رنج دفاع از آنان را بر عهده داشته‌اند. (احمد العلی، عرب کهن در آستانه بعثت، ص۱۷۴) اما قریش بطاح -که بازرگانان و سرمایه داران و ثروتمندان که به فعالیت‌های بازرگانی و تجارت اشتغال داشتند از همین گروه بودند- بر اساس آن چه که از محمد بن حبیب سکری روایت شده، عبارت بودند از: بنی عبدمناف بنی عبدالدار، بنی عبد بن قصی، بنی زهره بن کلاب، بنی تیم بن مره، بنی مخزوم بن یقظه بن مره، بنی سهم بن جمح و بنی عدی بن کعب. (احمد العلی، عرب کهن در آستانه بعثت، ص۱۷۲)
  46. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۱. ابن هشام، السیرة النبویه، ص۱۲۵
  47. بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۸.
  48. بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۵.
  49. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۰۷.
  50. مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۲۸؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۵۳-۴۵۴.
  51. ابن هشام، السیرة النبویه، ص۱۳۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۶.
  52. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۱.
  53. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۶
  54. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۵۸.
  55. زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۱۳.
  56. او را از این رو چنین خواندند که به هنگام زادن در سرش پارهای موهای سپید بود (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۰.)
  57. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۷
  58. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۷-۱۳۸.
  59. زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۵۲.
  60. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۱۶.
  61. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۲-۱۳
  62. زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص۵۲.
  63. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۵۹.
  64. سعید بن محمد بن أحمد الأفغانی، أسواق العرب فی الجاهلیة والإسلام، ص۹۷-۹۹.
  65. احمد العلی، عرب کهن در آستانه بعثت، ص. ۱۷۷
  66. نشوان بن سعید الحمیری الیمنی، شمس العلوم ودواء کلام العرب من الکلوم، جزء ۵، ص۳۱۲۲.
  67. سعید بن محمد بن أحمد الأفغانی، أسواق العرب فی الجاهلیة والإسلام، ص۹۷-۹۹. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱، ص۲۰۷.
  68. أبو سلیمان حمد بن محمد الخطابی، غریب الحدیث، جزء ۱، ص۴۵۱،.
  69. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۲۱۶.
  70. محمد بن أحمد بن یوسف البلخی الخوارزمی، مفاتیح العلوم، ص۱۴۵.
  71. سعید بن محمد بن أحمد الأفغانی، أسواق العرب فی الجاهلیة والإسلام، ص۹۷-۹۹. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ص۲۶۰.
  72. خوارزمی، مفاتیح العلوم، ص۱۴۵.
  73. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۳۰۱.
  74. آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۴۸. نیز ر. ک. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۳، ص۲۶۸ و ج۵، ص۳۴۲؛ شهاری صنعانی، بلوغ الارب، ج۱، ص۲۴۹-۲۵۰.
  75. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۵۶-۱۵۷.
  76. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  77. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۷، ص۴۹.
  78. حسین طه، آیینه اسلام، ص۲۱.
  79. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۰.
  80. این پیمان در تاریخ به "حلف المطیبین" معروف است.
  81. این پیمان به "حلف الاحلاف" مشهور است. (ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۸۹-۱۹۰؛ مقدسی، البدء و التاریخ، ج۴، ص۱۲۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.)
  82. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۲؛ بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۵۶؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۳۴.
  83. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم، مقاله «قریش»، سید علی اکبر حسینی.
  84. غلامحسین زرگری نژاد، تاریخ صدر اسلام، ص۱۰۴.
  85. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  86. ابن‌ندیم، الفهرست، ۱۰۸.
  87. ابن سعد، الطبقات الکبری،ج ۴، ص۹۱
  88. واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۳۸، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ۸۶
  89. احمد پاکتچی، ازد [پیش از اسلام]، دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ص۲۵-۲۶.
  90. ابن‌قتیبه، المعارف، ص۶۱۶.
  91. بلاذری، انساب الاشراف، ج‌۱، ص۵۵۳.
  92. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۳۸.
  93. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۴۰۶.
  94. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱،ص۹۸ و ۱۰۰.
  95. عبدالرحمن سهیلی، الروض الأنف فی شرح السیرة النبویه، ج۱،ص۴۳۲-۴۳۵.
  96. خامسی پور، لیلا؛ قبیله ازد و نقش آن در تاریخ اسلام و ایران، ص۴۳و۵۰.
  97. ابن‌ندیم، الفهرست، ص۱۰۸.
  98. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۲۵۰-۲۵۱.
  99. ابن‌حبیب، المُحَبَّر، ص۴۷۵؛ بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج۱، ص۷۹ـ ۸۰؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۲۵۰ـ۲۵۱.
  100. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۵۴-۱۵۵.
  101. ابن حبیب، المنمق، ص۲۰۴.
  102. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۳، ص۲۱۴-۲۱۵؛ نیز ر. ک. واقدی، المغازی، ج۲، ص۴۴۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۲، ص۵۶۴.
  103. ابن هشام، السیرة النبویه، ص۶۶٣.
  104. کحاله، معجم نساء العرب، ج۴، ص٢٧١ – ٢٧٢.
  105. شکیب رسلان، الإرتسامات اللطاف فی خاطر الحاج إلی أقدس مطاف، ص١٨٩.
  106. عباس بن غالب بجران العصیمی، «قبیلة هوازن نسبها ودورها السیاسی والإجتماعی حتی نهایة العصر الاموی»، ص۳۹۱-۳۹۲.
  107. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  108. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۶۱؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷.
  109. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۲۶۲-۲۶۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۶؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۲۲۶-۲۲۷.
  110. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷.
  111. علت فجار سوم این بود که مردی از قبیله «بنی عامر»، از یک مرد «کنانی» طلبکار بود. مرد بدهکار امروز و فردا می‌کرد. از این جهت دو طرف به مشاجره پرداختند. چیزی نمانده بود که دو قبیله با همدیگر درگیر شوند،که کار را با مسالمت خاتمه دادند. (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۰۴؛ معمر بن مثنی؛ ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۵۰۵؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۰.)
  112. طرفین درگیر در این جنگ، قبیله «کنانه» و «هوازن» بودند و علت جنگ را چنین می‌نویسند که: مردی، به نام بدر بن معشر، در بازار «عکاظ»، برای خود جایگاهی ترتیب داده بود و هر روز برای مردم مفاخر خود را بیان می‌کرد. روزی شمشیری به دست گرفته گفت: مردم، من گرامی‌ترین مردم هستم و هر کس گفتار مرا نپذیرد، باید با این شمشیر کشته شود. در این هنگام مردی برخاست، شمشیری بر پای او زد و پای او را قطع نمود. اقوام دو طرف با هم درگیر شدند ولی بدون اینکه کسی کشته شود، کار خاتمه یافت. (معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۵۰۳؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۸۹.)
  113. سبب جنگ این بود که زن زیبائی، از طائفه «بنی عامر»، توجه جوان چشم چرانی را به خود جلب کرد. آن جوان، از او درخواست کرد که: صورت خود را باز کند. آن زن اباء نمود، جوان هوس‌باز پشت سر او نشست و دامن‌های دراز زن را با خار بهم دوخت، به طوری که موقع برخاستن صورت آن زن باز شد. در این هنگام هر کدام قبیله خود را صدا زدند. کار به درگیری کشید و پس از کشته شدن عده‌ای این منازعه خاتمه یافت. (معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۵۰۲؛ ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۹۳؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۸۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۵۸۹.)
  114. فجار براض همان جنگی است که بر اساس نقل بعضی از منابع پیامبر گرامی‌اسلام(ص) قبل از بعثت، شخصا در آن شرکت نمود. سن او را در موقع بروز جنگ، متفاوت نقل کرده‌اند، عده‌ای می‌گویند: پانزده یا چهارده سال داشت، برخی نوشته‌اند که: بیست سال داشت. به نظر می‌‌رسد از آنجا که این جنگ چهار سال طول کشید از این جهت ممکن است تقریبا تمام نقل‌ها صحیح باشد. (ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۴؛ ابن هشام، السیره النبویه، ج۱، ص۱۸۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۶۳.)
  115. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۲؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۸۶؛ معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱،ص۵۰۶.
  116. معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۳۳۱؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۶۹.
  117. معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۵۱۷.
  118. معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۵۱۷؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۲۲.
  119. معمر بن مثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۵۲۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۵۰.
  120. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم، مقاله «قریش»، سید علی اکبر حسینی.
  121. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۴۰، فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص۳۰۵.
  122. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  123. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۱.
  124. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۲.
  125. بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۵۹؛ محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۲۵۲ - ۲۵۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۶.
  126. «هاشم» با روم و غسان، «عبد شمس» با حبشه و «نوفل» با ایران و «مطلب» با یمن پیمان‌هایی منعقد کردند. (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۶)
  127. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۲، ص۱۳؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۷، ص۷۰.
  128. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۹.
  129. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۲.
  130. طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۵۳.
  131. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۰۲.
  132. جعفریان، پیش درآمدی بر شناخت تاریخ اسلام، ص۱۰۷.
  133. ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص۵۵،۶۰.
  134. آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص۳۲.
  135. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۳.
  136. بنت الشاطی، با پیامبر(ص)، ص.۱۸۸
  137. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  138. ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص۶۰.
  139. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۴.
  140. ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص۶۰.
  141. زرگری نژاد، تاریخ صدراسلام، ص۱۷.
  142. احمد امین، پرتو اسلام، ص۷۲.
  143. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۵.
  144. ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ص۵۸.
  145. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۳.
  146. تجارت و ثروت اندوزی قریش با رباخواری توام بود. آنان ربا را با چند برابر می‌‌گرفتند و آن را نوعی بیع و خرید و فروش می‌دانستند. (دوانی، تاریخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص۴۰)
  147. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۶.
  148. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۰۳؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۲۸۸ و ۲۹۰.
  149. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  150. طباطبایی، تفسیر المیزان، ص۸۷.
  151. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۶.
  152. ابن کلبی، الاصنام، ص۸.
  153. ابن کلبی، الاصنام، ص۱۱۴.
  154. ابن کلبی، الاصنام، ص۱۲۳.
  155. ابن کلبی، الاصنام، ص۹ و ۱۱۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۸۲.
  156. ابن کلبی، الاصنام، ص۱۱۱.
  157. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم، مقاله «قریش»، سید علی اکبر حسینی.
  158. جعفریان، پیش درآمدی بر شناخت تاریخ اسلام، ص.۱۲۹
  159. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۱.
  160. تحمس به معنای بدعت‌گذاری و نوآوری در دین است.
  161. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۹؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۵۶.
  162. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۲۷.
  163. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص.۱۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۹.
  164. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص.۱۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۹.
  165. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم، مقاله «قریش»، سید علی اکبر حسینی.
  166. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۵۶؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۲۸ - ۱۲۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۹.
  167. طبرسی(ره) نقل کرده که درباره عقاید حنفاء چهار سخن وجود دارد: ۱. ابن عباس، حسن و مجاهد بر این نظرند که آنان کسانی بودند که اعتقاد به حج داشتند. ۲. مجاهد آنها را کسانی دانسته که تبعیت از حق می‌‌کردند. ۳. برخی قائلند آنان تبعیت از سنت ابراهیم می‌‌کردند. ۴. بعضی هم بر این باورند که آنان کسانی بودند که از روی اخلاص به الله باور داشتند و قائل شدن به ربوبیت و پرستش او بودند. (زرگری نژاد، تاریخ صدراسلام، ص۱۴۱.)
  168. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۵۷؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۳، ص۱۲۳.
  169. ابن قتیبه، المعارف، ص۵۹؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۳، ص۱۱۹.
  170. دانشنامه پژوهه پژوهشکده باقرالعلوم، مقاله «قریش»، سید علی اکبر حسینی.
  171. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۸.
  172. زرگری نژاد، تاریخ صدراسلام، ص۱۵۶.
  173. جعفریان، پیش درآمدی بر شناخت تاریخ اسلام، ص۱۲۲ - ۱۲۱. مسعودی در بیان چگونگی ادیان جاهلی عرب جاهلی چنین می‌‌نویسد: «عربان در جاهلیت فرقه‌ها بودند، بعضی موحد بودند و به وجود آفریدگار اقرار داشتند. برخی از اعراب هم، به وجود آفریدگار معترف بودند و حدوث عالم را مسلم می‌‌شمردند و بحث و معاد را قبول داشتند ولی منکر پیامبران بودند و به پرستش بتان قیام میکردند، بعضی دیگر به آفریدگار معترف بودند اما پیامبر و معاد را منکر بودند و به گفتار دهریان تمایل داشتند». (مسعودی، مروج الذهب،ج۲، ص۱۰۲ - ۱۰۳.)
  174. مجله پژوهش‌های تاریخی دانشگاه سیستان و بلوچستان، مقاله «بررسی جایگاه قریش در دوران جاهلیت در جزیره العرب»، دکتر سید اصغر محمودآبادی، سید مسعود شاهمرادی، ص۱۶۹.
  175. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  176. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
  177. پژوهشنامة علوی، مقاله «نقش قبیلة قریش در دورکردن حضرت علی(ع) از خلافت اسلامی»، علی اکبر عباسی، ص۵۶.
  178. گزیده‌ای از: مکارم شیرازی، کتاب پیام قرآن‌، ج۸، ص۶۵.
  179. سوره نصر، آیه ۲.
  180. ابن هشام حمیری، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۵۹.
  181. پژوهشنامة علوی، مقاله «نقش قبیلة قریش در دورکردن حضرت علی(ع) از خلافت اسلامی»، علی اکبر عباسی، ص۵۸.
  182. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۶. بنا به روایتی دیگر گفت: اغلبکم علی هذاالامر اقل بیت فی قریش؛ آیا در این امر (خلافت)، کم اهمیت‌ترین طایفه [تیمِ] قریش بر شما (بنی عبدمناف) چیره شده‌اند؟» (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۶۷۹.)
  183. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳ ص۲۰۹.
  184. پژوهشنامة علوی، مقاله «نقش قبیلة قریش در دورکردن حضرت علی(ع) از خلافت اسلامی»، علی اکبر عباسی، ص۵۹.
  185. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۹۷.
  186. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۰۱؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۸۹ و ۹۴؛ محدث عاملی، اثبات الهدی، ج۳، ص۳۸۷.
  187. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۰.
  188. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۴، ص۲۳۳.
  189. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۶۷ - ۱۶۸.
  190. پژوهشنامة علوی، مقاله «نقش قبیلة قریش در دورکردن حضرت علی(ع) از خلافت اسلامی»، علی اکبر عباسی، ص۶۰ - ۶۱.
  191. ابن حبیب بغدادی، المنمق فی اخبار قریش، ص۲۱۷.
  192. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸ - ۲۹.
  193. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۳۴.
  194. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۶، ص۳۱۱.
  195. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۲، ص۳۱۱.
  196. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸ - ۲۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۶، ص۳۱۱.
  197. موضعی است که بین آن تا مدینه ۲۴ میل فاصله است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۶۶.)
  198. محمد ابوالفضل ابراهیم، ایّام العرب فی الاسلام، ص۱۴۱.
  199. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۴۸ - ۲۴۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۴؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۴۹۴ - ۴۹۵.
  200. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  201. مقریزی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، ص۸۲ - ۸۳؛ یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴ - ۵.
  202. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۷ - ۱۰۹.
  203. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۹، ۶۹ـ۱۰۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵ـ۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۱۸۴ـ۱۸۶، ۲۴۱ـ ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۳ـ۲۶۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۴۲ـ ۳۴۸..
  204. دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  205. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۶۳ـ۲۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «حَوْأَب» و «ظفر»؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۵۰.
  206. واقدی، الرده، ص۱۰۳ - ۱۰۴.
  207. کلاعی، تاریخ الردة، ص۵۲.
  208. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج‌۳، ص۲۷۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج‌۶، ص۳۲۲.
  209. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۳۱۴ - ۳۱۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۷۲ - ۳۷۳
  210. مقریزی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، ص۸۲ - ۸۳؛ یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴ - ۵.
  211. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۹.
  212. واقدی، فتوح شام، ج۱، ص۱۴۴ - ۱۴۸
  213. واقدی، فتوح شام، ج۱، ص۱۴۴ - ۱۴۸؛ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ۱۴۲
  214. یعقوبی، البلدان، ص۲۰۴، حمیری، الروض المعطار، ص۵۷۷.
  215. محمد بن جریر الطبری، تاریخ الأمم و الملوک(تاریخ الطبری)، ج۳، ص۵۷۱
  216. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۷۶.
  217. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۹
  218. خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۸۳.
  219. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ۳۵۴.
  220. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۴۸.
  221. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۹. نیز در باب فتح شهر نصیبین در سال ۱۸هجری ر. ک. یعقوبی، البلدان، ص۲۰۴، حمیری، الروض المعطار، ص۵۷۷.
  222. نک: ابن حجر، الاصابه، ج۳، ص۲۲۸.
  223. نک: جاحظ، البیان و التبیین، ج۱،ص۲۹۷.
  224. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳،ص۱۸۸ - ۱۸۹.
  225. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۵۱، ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۳،ص۲۴۱.
  226. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۸۵.
  227. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۹۱.
  228. ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۷۹۳ و ج۴، ص۱۷۱۰.
  229. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۱۲.
  230. تاریخ و تمدن اسلامی، مقاله «بررسی مقایسه‌ای نقش دو تیره بنی فهر در تحولات صدر اسلام (با تکیه بر عملکرد صحابیان آنها)»، رضا کردی، ص۱۷.
  231. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۲۲.
  232. النسابون العرب...،"قبیلة الغفار فی التاریخ و النسب"، م ایمن زغروت.
  233. النسابون العرب...،"قبیلة الغفار فی التاریخ و النسب"، م ایمن زغروت.
  234. ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۳۲۲.
  235. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.
  236. غیبت نعمانی، ص ۲۳۱.
  237. «إِذَا قَامَ الْقَائِمُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (ع)أَقَامَ خَمْسَمِائَةٍ مِنْ قُرَیْشٍ فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ ثُمَّ أَقَامَ خَمْسَمِائَةٍ فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ ثُمَّ خَمْسَمِائَةٍ أُخْرَی حَتَّی یَفْعَلَ ذَلِکَ سِتَّ مَرَّاتٍ قُلْتُ وَ یَبْلُغُ عَدَدُ هَؤُلَاءِ هَذَا قَالَ نَعَمْ مِنْهُمْ وَ مِنْ مَوَالِیهِمْ»؛ ارشاد مفید، ص ۳۶۴؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۳۸؛ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۵۲۷.
  238. «إِذَا قَدَّمَ الْقَائِمُ الْمَهْدِیُّ مِنْهُمْ خَمْسَمِائَةِ رَجُلٍ فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ صَبْراً ثُمَّ قَدَّمَ خَمْسَمِائَةٍ فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ صَبْراً ثُمَّ خَمْسَمِائَةٍ فَضَرَبَ أَعْنَاقَهُمْ صَبْراً»؛ اثبات الهداة، ج ۳، ص ۵۲۷ و غیبت نعمانی، ص ۲۳۵.
  239. ر.ک: مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۵۶۱؛ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان. ص ۴۹۷.