بحث:امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←پانویس) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۸۱: | خط ۸۱: | ||
منابع [[سنی]] تصریح میکنند آن حضرت کنار مادرش [[فاطمه]] {{س}} دفن شده<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۹؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۴۸.</ref>، حال آنکه [[قبر]] [[فاطمه زهرا]] {{س}} آشکار نبوده، بلکه آن حضرت کنار مادر بزرگش [[فاطمه بنت اسد]] به [[خاک]] سپرده شده است. جنازه [[امام]] {{ع}} با شکوه [[تشییع]] شد<ref>الاصابه، ج۲، ص۶۵.</ref> و به گزارش منابع [[سنی]]، برای مراعات [[سنت]]، [[سعید بن عاص]]، فرماندار [[مدینه]] با [[رضایت]] [[امام حسین]] {{ع}} بر پیکر [[امام]] [[نماز]] گزارد<ref>الاستیعاب، ج۱، ص۴۴۲.</ref>. [[زنان]] [[مدینه]] در [[مرگ]] او به نوحهسرایی پرداخته و [[لباس]] عزا بر تن کردند<ref>البدایة والنهایه، ج۸، ص۴۸.</ref>. [[شیعیان]] [[بغداد]] در [[قرن چهارم]] به [[لعن]] کسانی میپرداختند که نگذاشتند [[امام حسن]] {{ع}} کنار جدش [[دفن]] شود<ref>تاریخ الاسلام، ج۲۶، ص۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۸۵.</ref>.<ref>[[منصور داداشنژاد|داداشنژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)| دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | منابع [[سنی]] تصریح میکنند آن حضرت کنار مادرش [[فاطمه]] {{س}} دفن شده<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۹؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۴۸.</ref>، حال آنکه [[قبر]] [[فاطمه زهرا]] {{س}} آشکار نبوده، بلکه آن حضرت کنار مادر بزرگش [[فاطمه بنت اسد]] به [[خاک]] سپرده شده است. جنازه [[امام]] {{ع}} با شکوه [[تشییع]] شد<ref>الاصابه، ج۲، ص۶۵.</ref> و به گزارش منابع [[سنی]]، برای مراعات [[سنت]]، [[سعید بن عاص]]، فرماندار [[مدینه]] با [[رضایت]] [[امام حسین]] {{ع}} بر پیکر [[امام]] [[نماز]] گزارد<ref>الاستیعاب، ج۱، ص۴۴۲.</ref>. [[زنان]] [[مدینه]] در [[مرگ]] او به نوحهسرایی پرداخته و [[لباس]] عزا بر تن کردند<ref>البدایة والنهایه، ج۸، ص۴۸.</ref>. [[شیعیان]] [[بغداد]] در [[قرن چهارم]] به [[لعن]] کسانی میپرداختند که نگذاشتند [[امام حسن]] {{ع}} کنار جدش [[دفن]] شود<ref>تاریخ الاسلام، ج۲۶، ص۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۸۵.</ref>.<ref>[[منصور داداشنژاد|داداشنژاد، منصور]]، [[حسن بن علی (مقاله)|مقاله «حسن بن علی»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱ (کتاب)| دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱]].</ref> | ||
== رازگشایی مخالفان امیرالمؤمنین علی{{ع}} == | |||
در کتابهای زیادی نقل شده است، در روزی [[مجلسی]] که در حضور معاویه تشکیل شده بود عدهای زخم خورده از [[آیین اسلام]] و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گرد هم آمدند و در حضور [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} نسبتهای ناروا و دشنامهای فراوانی به امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی{{ع}} که خود شایسته آنها بودند، دادند. [[امام حسن]]{{ع}} هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای پنهان [[تاریخ]] و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این [[احتجاج]] به طور مشروح نقل شود تا [[محققان]] و [[پژوهشگران]] و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع [[حاکم]] که باعث شد امام حسن{{ع}} [[ترک مخاصمه]] و [[جنگ]] را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینهای بودهاند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بودهاند. | |||
این ماجرا را [[طبرسی]] در احتجاج<ref>الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.</ref> با عنوان "احتجاج [[امام حسن بن علی]]{{عم}} بر گروهی از مخالفان و [[دشمنان]] نسبت به فضل و [[برتری]] پدر و خودش در حضور معاویه" چنین نقل کرده است: از [[شعبی]] و [[أبومخنف]] و یزید بن ابی حبیب [[مصری]] نقل شده است که ایشان همگی گفتهاند: در [[اسلام]] هیچ روزی درباره [[منازعه]] و [[مشاجره]] و [[مبالغه]] در [[کلام]] قومی مجتمع در یک مکان به پای آن [[روز]] نمیرسد که: [[عمرو بن عثمان بن عفان]]، [[عمرو بن عاص]]، [[عتبة بن أبی سفیان]]، [[ولید بن عقبة]] بن أبی معیطو [[مغیرة بن شعبه]] نزد معاویة بن [[ابی سفیان]] [[اجتماع]] کرده، درباره یک امر همنظر شدند. | |||
[[عمرو عاص]] خطاب به معاویه گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی [[حسن بن علی]]{{عم}} بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او [[سیره]] و روش پدرش را [[احیا]] کرده است و همه [[گوش به فرمان]] او شدهاند و هرچه امر کند، [[اطاعت]] و هرچه بگوید، [[تصدیق]] میشود، و اگر کار اینگونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو [[دشنام]] میدهیم و قدر و [[منزلت]] هر دو را [[خوار]] میسازیم؛ ما اینجا مینشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛ | |||
معاویه به ایشان گفت: "نگرانم که [[حسن بن علی]] در این [[مناظره]] آنچنان قلادهای به گردن شما بیاویزد که تا دم [[مرگ]] و در [[قبر]]، [[ننگ]] آن گریبان شما را بگیرد؛ به [[خدا]] قسم که من پیوسته از دیدار او [[کراهت]] داشته، از هیبتش ترسیدهام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، [[عدل]] و [[انصاف]] را در [[حق]] او رعایت خواهم کرد"؛ [[عمروعاص]] گفت: "آیا [[بیم]] داری که [[باطل]] او بر حق ما و بیماریاش بر [[صحت]] و [[سلامتی]] ما [[برتری]] یابد؟" معاویه گفت: "نه"؛ عمروعاص گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!" [[عتبة بن أبی سفیان]] گفت: "این [[رأی]] شما را صلاح نمیدانم، و به خدا [[سوگند]]! که همگی شما نیز نمیتوانید با بیشتر از آنچه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آنچه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در [[مبارزه]] و [[جدال]] سرسختاند". | |||
پس همگی کسی را در پی [[امام حسن]]{{ع}} فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، گفت: معاویه شما را فراخوانده است"؛ [[امام]]{{ع}} فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟" گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" ـ و همه را نام برد ـ، آن حضرت{{ع}} فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، [[عذاب]] از آنجا که فکرش را نمیکنند، بر ایشان نازل نمیشود؟" سپس فرمود: "ای [[جاریه]] لباسهایم را بده!" و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ}}؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم [[کلام]] [[گشایش]] بود"؛ چون به مجلس ایشان داخل شد، معاویه از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و [[تحیت]] و مرحبا گفت و با وی [[مصافحه]] کرد؛ [[امام]]{{ع}} فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، [[نشانه]] [[سلامتی]] و مصافحه علامت [[امن]] و [[امان]] است؟" | |||
معاویه گفت: "آری، این [[جماعت]] بدون [[اجازه]] من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه عثمان، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همانطور که میپرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛ امام{{ع}} فرمود: "[[سبحان الله]]! [[خانه]]، [[خانه]] تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر جوابی که ایشان میخواهند بدهم، از گفتن [[ناسزا]] در نزد تو [[حیا]] میکنم، و چنانچه بر تو [[پیروز]] شوم، از [[ناتوانی]] تو [[شرم]] میکنم؛ پس کدامیک از آن دو را میپذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از [[بنیهاشم]] میآوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترساناند؛ زیرا [[خداوند]] در حال و [[آینده]] ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش میدهم، {{متن حدیث|وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ}}". | |||
پس ابتدا [[عمرو بن عثمان بن عفان]] گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن [[خلیفه]]، [[عثمان بن عفان]] فردی از [[قبیله]] [[بنی عبدالمطلب]] بر روی [[زمین]] باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در [[پذیرش اسلام]] از همه [[افضل]] بود و در [[شرافت]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[وابستگی]] داشت، ای [[بدا]] به این [[کرامت الهی]]! تا اینکه [[خون]] او را ـ به دلیل [[کینه]] و فتنهگری و [[حسد]] و [[طلب]] آنچه [[اهل]] آن نبودند ـ ریختند؛ با اینکه سابقه و [[منزلت]] او در نزد [[خدا]] و [[رسول]] و [[پذیرش اسلام]] بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر [[خواری]] و بیگناهی او! که حسن و سایر افراد [[بنی عبدالمطلب]] زنده بر روی [[زمین]] باشند و عثمان به [[خون]] خود رنگین و [[دفن]] شده باشد؛ با اینکه ما خون نوزده تن دیگر از بزرگان [[بنیامیه]] را که از کشته شدگان [[جنگ بدر]] هستند، از شما بنی عبدالمطلب طلب داریم!". | |||
سپس [[عمرو عاص]] پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: "پسر [[ابوتراب]]! ما در پی تو فرستادیم تا همگی [[اقرار]] کنیم که پدرت؛ [[ابوبکر]] [[صدیق]] را [[مسموم]] ساخت، و در [[قتل]] عمر [[فاروق]] شرکت داشت و عثمان [[ذوالنورین]] را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که [[حق]] او نبود و در آن واقع شد" ـ و سپس آن [[فتنه]] را نام برد و به آن حضرت بد گفت ـ؛ سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای بنی عبدالمطلب؛ [[خداوند]]، [[حکومت]] را به شما نبخشید که در آن آنچه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای حسن در دلت میگویی که [[امیرالمؤمنین]] توئی، با اینکه تو [[توانایی]] آن را نداری و... و این به خاطر [[بدی]] کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت [[دشنام]] گوییم. و این را بدان که تو نمیتوانی بر ما [[عیب]] گرفته، ما را [[تکذیب]] کنی، و اگر [[فکر]] میکنی ما بر تو در مسئلهای [[دروغ]] بسته؛ در بیان [[باطل]]، [[زیادهروی]] و درباره تو خلاف حق ادعا کردهایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین [[خلق]] خدایید، و خداوند[[شر]] پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما [[گرفتاری]]؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد [[خدا]] [[گناهکار]] نیستیم و نزد [[مردم]] عیبی نداریم"؛ | |||
سپس [[عتبة بن ابی سفیان]] گفت: "ای حسن! پدرت بدترین فرد قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ او پیوند فامیلی را [[برید]]، و خونشان را ریخت، و تو از [[قاتلان عثمان]] هستی، و [[حق]]، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان [[حقّ]] قصاصی که در [[کتاب خدا]] آمده، با تو [[رفتار]] کرده و همگی [[قاتلان]] تو هستیم، و اما پدرت؛ خود [[خداوند]] او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره [[امید]] تو به [[خلافت]]؛ تو مرد این میدان و [[افضل]] از دیگران نیستی"؛ | |||
سپس [[ولید بن عقبة بن ابی معیط]] همچون یارانش گفت: "ای گروه [[بنیهاشم]]، شما همانهایید که ابتدا بر عثمان [[عیب]] گرفته، و مردم را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر [[حرص]] بر [[حکومت]] و [[قطع رحم]] و نابودی [[امت]] و ریختن [[خون]] همه ایشان برای رسیدن به خلافت، و آن خون را به خاطر این دنیای بیارزش و [[دوستی]] آن ریختند؛ با اینکه عثمان، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همانها بودید که پیش از همه بر او [[حسد]] برده بر او [[طعن]] زدید و سپس او را کشتید؛ میپندارید که خداوند با شما چه خواهد کرد؟!" | |||
سپس [[مغیرة بن شعبه]] به سخن [[حضرت امیر]]{{ع}} [[اهانت]] کرد، گفت: "ای حسن! عثمان، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و گناهکار بهانه و عذری ندارد، ای حسن! ما [[گمان]] داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع عثمان کرد، در نهایت، به [[قتل]] او [[راضی]] بود، و به خدا [[سوگند]] که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را میکشت و مرده را معیوب میساخت، و [[بنیامیه]] برای بنیهاشم بهتر بودند تا [[بنیهاشم]] برای [[بنیامیه]]، و معاویه برای تو بهتر بود تا تو برای معاویه، و پدرت در [[زمان]] [[حیات رسول خدا]]{{صل}} با او بد [[دل]] بود، و پیش از [[وفات]] آن حضرت، در پی [[سود]] خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن حضرت دریافته بود؛ سپس از [[بیعت با ابوبکر]] [[کراهت]] داشت تا اینکه به گونهای [[تلافی]] کرد؛ سپس در [[فکر]] [[قتل]] [[ابوبکر]] بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با عمر به [[منازعه]] پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در قتل عمر کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در [[خلافت عثمان]] نیز آنقدر بر او [[طعن]] زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این [[کشتارها]] او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد [[خدا]] چه منزلتی دارد ای حسن؟ و [[خداوند]] در [[قرآن]] [[اختیار]] را به اولیای مقتول سپرده است. و معاویه ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و [[حق]]؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و [[قسم به خدا]] که [[خون]] علی از [[خون عثمان]] بالاتر نیست، و شما [[فرزندان عبدالمطلب]] این را بدانید که خداوند بنا ندارد که [[حکومت]] و [[نبوت]] را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد. | |||
سپس آن [[امام همام]]؛ حضرت ابومحمد [[حسن بن علی]] ([[کریم]] [[اهل بیت]]){{عم}} لب به سخن گشود و فرمود: "[[حمد]] و [[ستایش]] برای خداوندی است که اول شما را به اول ما [[هدایت]] کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و [[صلوات]] و [[سلام]] خداوند بر جدم، [[محمد]] [[نبی]] و بر [[آل]] او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و [[علم]] و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن میگویم ای معاویه!" سپس آن حضرت به معاویه فرمود: "ای ازرق! به خدا قسم کسی جز تو به من [[ناسزا]] نگفت و این [[ناسزا]] از جانب این گروه نبود، و جز تو به من [[دشنام]] نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من ناسزا گفته و دشنام دادی، و این، از [[بدی]] [[رأی]] و [[سرکشی]] و [[حسد]] تو نسبت به ما و [[دشمنی]] قدیم و جدید شما با [[حضرت محمد]]{{صل}}، است. | |||
و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در [[مسجد رسول خدا]] و در حضور [[مهاجر]] و [[انصار]] با من روبرو میشدند، هرگز نمیتوانستند کلمهای بر زبان رانده، اینگونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من [[متحد]] شدهاید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقفاید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ [[تصدیق]] نکنید، و با تو آغاز میکنم ای معاویه، و البته کمتر از آنچه لایق توست، خواهم گفت؛ شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا هیچ میدانید آن مردی که به او دشنام دادید، هموست که با [[رسول خدا]]{{صل}} بر دو [[قبله]] [[نماز]] گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیدهای، در حالی که در [[گمراهی]] بوده و "[[لات]]" و "[[عزی]]" را میپرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو [[بیعت]] شرکت جست: [[بیعت رضوان]] و بیعت فتح، و تو ای معاویه در بیعت نخست، [[کافر]]، و در بیعت دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟ | |||
سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا میدانید – آنچه من میگویم [[حق]] است – علی{{ع}} در [[روز]] [[بدر]] با شما روبرو شد، در حالی که [[پرچم]] رسول خدا{{صل}} و [[اهل]] [[ایمان]] را در دست داشت، و ای معاویه در دست تو پرچم [[مشرکان]] بود و تو در آن روز به [[پرستش]] لات و عزی مشغول بودی، و [[جنگ]] با رسول خدا{{صل}} را [[واجب]] میپنداشتی؟ و آن حضرت در روز [[احد]] در حالی با شما روبرو شد که در دستش پرچم رسول خدا{{صل}} و در دست تو ای معاویه [[پرچم]] [[مشرکان]] بود؟ و در [[روز]] [[احزاب]] ([[جنگ خندق]]) نیز پرچم [[رسول خدا]]{{صل}} در دست او بود و پرچم مشرکان در دست تو؛ هر کدام این موارد [[حجت]] او را غالب و دعوتش را آشکار و او را [[پیروز]] میدان میسازد، و در تمامی این موارد، اظهار [[رضایت]] در رخسار [[مبارک]] [[پیامبر]]{{صل}} از وی هویدا، و اظهار [[نارضایتی]] و غضبش بر تو آشکار بود. | |||
سپس همه شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم که آیا به خاطر میآورید؛ وقتی رسول خدا{{صل}} [[بنیقریظه]] و [[بنینضیر]] را محاصره کرد؛ [[عمر بن خطاب]] را با پرچم [[مهاجرین]] و [[سعد بن معاذ]] را با پرچم [[انصار]] به سوی آنان فرستاد؟ اما سعد بن معاذ در آن صحنه مجروح شد، و عمر بن خطاب نیز [[فرار]] کرد و او میترسید و یارانش را نیز میترساند، در این حال بود که رسول خدا{{صل}} فرمود: "فردا پرچم را به مردی میسپارم که خدا و رسولش را [[دوست]] دارد و [[محبوب]] آن دو است؛ دائما در [[یورش]] و از فرار در [[جنگ]] بیزار است، و تا وقتی که خدا او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت". | |||
در این هنگام، [[ابوبکر]]، عمر بن خطاب و دیگر [[مهاجر]] و انصار [[منتظر]] بودند که پرچم نصیب آنها شود، و علی{{ع}} در آن روز به چشم [[درد]] [[مبتلا]] شده بود، پس رسول خدا{{صل}} او را فراخوانده، آب دهان مبارک خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او [[درمان]] شد؛ پس پرچم را بدو سپرد و آن حضرت به [[لطف]] و [[منت]] [[خداوند]]، پیروزمندانه از جنگ بازگشت، و تو ای معاویه در آن روز در [[مکه]] [[دشمن خدا]] و رسولش بودی، پس آیا مردی که [[خیرخواه]] خدا و [[رسول]] است با کسی که [[دشمن]] آن دو است، برابر است؟ سپس، به خدا سوگند که [[قلب]] تو بعدها هرگز [[اسلام]] را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونهای خلاف آنچه در [[دل]] است، [[سخن]] میگوید. | |||
شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا میدانید که [[رسول خدا]]{{صل}} علی را در [[غزوه تبوک]] – بیآنکه از او در [[غضب]] بوده یا ناراضی باشد - [[جانشین]] خود در [[مدینه]] قرار داد، و [[منافقان]] در اینباره [[حرکت]] به سخن آمدند و آن حضرت نزد رسول خدا{{صل}} شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در مدینه باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوهای غایب نبودهام"، و رسول خدا{{صل}} بدو فرمود: "تو [[وصی]] و جانشین من در [[اهل]] من هستی، همچون [[هارون]] به [[موسی]]"، سپس دست علی را گرفته، فرمود: "ای [[مردم]]! هر که [[ولایت]] مرا بپذیرد؛ [[ولایت خدا]] را پذیرفته، و هر که [[ولایت علی]] را بپذیرد؛ ولایت مرا پذیرفته است، و هر که از من [[اطاعت]] کند، از خدا اطاعت کرده، و هر که از علی اطاعت کند، از من اطاعت کرده است، و هر که مرا [[دوست]] بدارد، خدا را دوست داشته، و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است". | |||
سپس [[امام]]{{ع}} فرمود: شما را به خدا قسم! آیا میدانید که رسول خدا{{صل}} در [[حجةالوداع]] فرمود: "ای مردم! من در میان شما دو چیزی باقی نهادهام که پس از آن دیگر [[گمراه]] نخواهید شد: [[کتاب خدا]] و عترتم، اهل بیتم را؛ [[حلال]] [[قرآن]] را [[حلال]] و حرامش را [[حرام]] بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش [[ایمان]] آورید، و بگویید: به تمام آنچه [[خداوند]] در قرآن نازل فرموده است، [[ایمان]] داریم؛ و [[عترت]] و اهل بیتم را دوست بدارید، و با دوستانشان دوست باشید و ایشان را علیه دشمنانشان [[یاری]] کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در [[روز قیامت]] کنار [[حوض]] بر من وارد شوند". | |||
سپس آن [[رسول]] گرامی در حالی که بر [[منبر]] بود، علی را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش [[دشمن]] باش! خداوندا! هر که با او [[دشمنی]] کند، به او در [[دنیا]] [[مسکن]] و مأوی نده، و روحش را به [[آسمان]] بالا نبر، بلکه او را در پائینترین مکان [[جهنم]] قرار ده!" و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] میدهم، آیا میدانید که [[رسول خدا]]{{صل}} بدو فرمود: "تو در [[روز قیامت]]؛ [[مردم]] [نااهل] را از [[حوض]] من میرانی! همچنان که شما شتر [[غریب]] را از میان شتران خود میدانید؟" و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که [[حضرت امیر]]{{ع}} در ایام [[بیماری]] رسول خدا{{صل}} نزد ایشان رفت و بر بالین آن حضرت حاضر شد و رسول خدا{{صل}} با دیدن علی{{ع}} گریست و چون علی علت [[گریه]] ایشان را پرسید، فرمود: "آنچه مرا به گریه انداخت، این بود که میدانم در دلهای برخی از این مردم [[عداوت]] و [[بغض]] به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از [[وفات]] من اظهار نمیکنند؟" | |||
و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول خدا{{صل}} هنگام وفات؛ آنگاه که [[اهل بیت]] او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان اهل بیت و [[عترت]] من هستند؛ خداوندا! با دوستانش [[دوست]] باش و ایشان را بر دشمنانشان [[یاری]] فرما"! و نیز فرمود: "مثل اهل بیت من مانند [[کشتی نوح]]{{ع}} است؛ هر که بدان داخل شود، [[نجات یافته]]، هر که از آن [[تخلف]] کند [[غرق]] میشود"؟ و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که علی{{ع}} در میان [[صحابه]]، اول کسی است که تمام [[شهوات]] را بر خود [[حرام]] ساخت تا اینکه این [[آیات]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره مائده، آیه ۸۷.</ref> و [[علم]] منایا و علم قضایا و فصل خطاب و [[قدرت]] [[رسوخ]] در [[علوم]] فراوان نزد او و همو [[عارف]] به محل [[نزول قرآن]] بود. علی{{ع}} از گروهی بود - که [[گمان]] نمیکنم تعدادشان به ده نفر برسد - که [[خدا]] [[پیامبر]] را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی [[ملعون]] از زبان خود پیامبر؛ پس من بر له و علیه شما [[شهادت]] میدهم که شما همگی از زبان خود پیامبر [[لعن]] شدهاید؛ و شما را به خدا [[سوگند]] میدهم! آیا ای معاویه یادت هست وقتی که [[رسول خدا]]{{صل}} نزد تو فرستاد تا نامهای را به بنو [[خزیمه]] - در قضیه [[خالد بن ولید]] - بنویسی، و فرستاده رسول خدا{{صل}} سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، رسول خدا دربارهات فرمود: "خدایا! او را [[سیر]] نگردان! که شکم او تا [[روز قیامت]] در پی [[شهوات]] و خوردن است!" | |||
سپس فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید، آنچه میگویم [[حق]] است، و تو ای معاویه یادت هست که در [[روز]] [[احزاب]]؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را [[حرکت]] میدادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را میراند، و در این حال، رسول خدا{{صل}} فرمود: "[[لعنت خدا]] بر راکب شتر و آنکه میراند و آنکه زمام را گرفته و میکشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت میراند؟ شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول خدا{{صل}} در هفت موضع [[ابوسفیان]] را لعن کرد؟ | |||
اولین آنها زمانی بود که آن حضرت از [[مکه]] به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود و ابوسفیان در حال بازگشت از [[شام]] به مکه بود و در میان راه با دیدن آن حضرت [[بیادبی]] به ایشان کرد و قصد کشتن و [[تهدید]] ایشان را داشت که [[خداوند]] شرش را از آن حضرت دور ساخت و دوم، در "[[روز]] عیر" که [[ابوسفیان]] کاروان خود را از آن حضرت گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد و سوم در روز [[احد]] که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[خدا]] مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و ابوسفیان گفت: "[[بت عزی]] [[مال]] ماست و شما [[عزی]] ندارید". و با این [[کلام]]، [[خداوند]] و [[فرشتگان]] و [[انبیاء]] و همه [[اهل]] [[ایمان]] او را [[لعن]] کردند و چهارم، روز حنین، همان روز که ابوسفیان با گروهی از [[قریش]] و افراد [[قبیله هوازن]] به همراه عیینة بن حصین از [[غطفان]] [[یهود]] گرد آمدند، و خداوند بر همه [[غضب]] کرد و آنها را به [[خیر و خوبی]] نرسانید<ref>اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.</ref>، و این، همان فرمایش خداوند در دو [[سوره]] [[قرآن]] است که در هر دوی آنها به نام؛ ابوسفیان و یارانش را [[کافر]] خوانده است؛ و تو ای معاویه در آن [[روزگار]] در [[مکه]] بر [[عقیده]] پدرت [[مشرک]] بودی، و علی{{ع}} با رسول خدا{{صل}} و هم [[رأی]] و هم عقیده با آن حضرت بود و پنجم، همان فرمایش خداوند است که فرموده است: {{متن قرآن|هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}}<ref>«آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمیشناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم میرود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را میدادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا میبودند، کافران از آنان را عذابی دردناک میکردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>؛ و تو و پدرت و [[مشرکان قریش]] از ورود [[رسول گرامی اسلام]] به [[مکه]] مانع شده و در آن [[روز]]، [[خداوند]] [[ابوسفیان]] را [[لعن]] فرمود؛ لعنتی که تا [[روز قیامت]] شامل [[نسل]] او خواهد شد؛ | |||
و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که ابوسفیان با گروهی از [[قریش]] و عیینة بن حصین از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]]{{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آنکه [[لشکر]] کشید و آنکه لشکر را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا روز قیامت لعن فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای رسول خدا مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "لعن من به [[مؤمنان]] اتباع نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و [[مجیب]] و [[ناجی]] نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر رسول خدا{{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر قریش بودند؛ پس [[خداوند تبارک و تعالی]] و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آنکه زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آنکه شتر را میراند) ـ لعن فرموند؛ | |||
شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا به یاد میآورید که ابوسفیان (با چشمانی [[کور]]) هنگام [[بیعت]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد]] داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس ابوسفیان گفت: "امر [[خلافت]] را میان [[جوانان]] خود دست به دست بگردانید که سوگند به آنکه [[جان]] ابوسفیان به دست اوست، [[بهشت]] و [[جهنمی]] در کار نیست!" و شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که ابوسفیان[[دست]] حسین{{ع}} را- وقتی با عثمان بیعت شد ـ گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن میجنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیدهاید!" پس [[حسین بن علی]]{{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟ | |||
این بود حال تو ای معاویه؛ آیا میتوانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد [[لعن]] بر تو ای معاویه این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که عمر تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون عثمان تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگتر از آن، [[جرأت]] تو بر خدا و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و فضل علی{{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد خدا و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] مردم را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و علی{{ع}} به بهترین جایگاه خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمینگاه تو است. و اینها ای معاویه همه درباره تو بود، و آنچه از [[عیوب]] و بدیهایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم]. | |||
و اما تو ای [[عمرو بن عثمان]]، به دلیل حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشهای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاهدار که میخواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به [[خدا]] [[سوگند]] که من [[گمان]] نمیکردم که تو بتوانی با من به [[دشمنی]] بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را میدهم: آیا [[دشنام]] دادن تو به علی{{ع}} آیا به خاطر [[نقص]] در حسب او است؟ یا دوریاش از [[رسول خدا]]{{صل}}؟ یا در [[اسلام]] از او [[بدی]] ظاهر شده؟ یا او در حکمی [[بیداد]] کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، [[دروغ]] گفتهای؛ | |||
و اما اینکه گفتی: ما [[خون]] نوزده تن از بزرگان [[بنیامیه]] را که در [[جنگ بدر]] کشته شدهاند، از شما [[طلب]] داریم؛ همه آنها را خدا و [[رسول]] او کشتند، و به [[جان]] خودم سوگند که از [[بنیهاشم]]، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از بنیامیه نوزده نفر در یک [[مقام]] و موطن کشته شدند، غیر از آنچه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز خدا نمیداند. | |||
روزی رسول خدا{{صل}} کنایهوار فرمود: "هرگاه تعداد بچههای وزغ<ref>وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)</ref> به سی مرد برسد، [[بیتالمال]] را میان خود دست به دست کرده به [[غارت]] میبرند، و [[آزادی]] [[بندگان خدا]] را از آنها میگیرند و آنان را برده خویش میسازند، و کتاب و [[دین خدا]] را به [[تباهی]] و [[فساد]] میکشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، [[لعن]] و [[نفرین]] بر او و آنها [[واجب]] شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودیشان سریعتر از جویدن خرمایی است"؛ | |||
پس در این حال، [[حکم]] ابن أبیالعاص در حالی که [[اصحاب]] در حال شنیدن این [[کلام]] حضرت بودند، به آن جمع نزدیک شد و رسول خدا{{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ میشنود!!" و این، زمانی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} تمام آنان و کسانی را که پس از وی به [[حکومت]] میرسیدند، در [[خواب]] دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، [[خداوند]] این [[آیه]] را فرستاد که: {{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم میدهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمیافزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>، و مراد از درخت ملعونه، [[بنیامیه]] است، و نیز فرمود: {{متن قرآن|لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}}<ref>«شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.</ref>، پس من بر له و علیه شما [[گواهی]] میدهم که حکومت و [[سلطنت]] شما [[پس از شهادت حضرت علی]]{{ع}} جز همان هزار ماهی نخواهد بود که خداوند در کتاب خود مقرر فرموده است. | |||
و اما تو ای [[عمرو بن عاص]]؛ ای بدگوی لعین ابتر (بیدنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک تولد یافتی و مردانی از [[قریش]] به نامهای: [[ابوسفیان بن حرب]]، [[ولید بن مغیره]]، عثمان بن حارث، نضر بن [[حارث بن کلده]] و عاص بن [[وائل]] ادعای [[سرپرستی]] تو را داشتند و هر کدامشان تو را فرزند خود میدانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه [[پستتر]]، و در [[منصب]]، از همه خبیثتر و خلاصه، بدکارهترینشان بود؛ | |||
حال تو برای [[سخنرانی]] برخاسته و میگویی: من بدگوی محمد{{صل}} هستم! و پدرت عاص نیز میگفت: [[محمد]]{{صل}} مردی بینسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش قطع خواهد شد که [[خداوند]] [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد [[عبد قیس]] رفته و خواهان فسادکاری (انجام [[عمل نامشروع]]) بود و در جایجای آنجا خودفروشی میکرد، و تو ای عمرو، در تمام مکانهایی که [[رسول خدا]]{{صل}} حضور داشت، از بدترین [[دشمنان]] و [[تکذیب]] کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن [[جعفر بن ابیطالب]] و سایر [[مهاجران]] به سوی [[دیار]] [[حبشه]] و [[نجاشی]] رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشهات جواب عکس داد، و امیدت به نابودیگرایید، و تلاشت به [[شکست]] انجامید، و نقشهات بر آب شد، "و خداوند ندای [[کافران]] را [[پست]] و ندای [[خدا]] ([[دعوت]] [[اسلام]]) را بلند کرد"<ref>توبه، ص۴۰.</ref>. | |||
و اما گفتارت درباره عثمان؛ ای بیحیای بیدین! تو خود در خانهاش [[آتش]] انداختی و سپس به [[فلسطین]] گریخته، در [[انتظار]] [[عاقبت]] [[فتنه]] بودی و به محض شنیدن خبر [[قتل عثمان]] خود را به طور کامل در [[اختیار]] معاویه قرار دادی، و [[دین]] خود را ای [[خبیث]] به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر [[بغض]] خود بر ما [[سرزنش]] نمیکنیم؛ زیرا تو از [[زمان جاهلیت]] و اسلام پیوسته [[دشمن]] ما [[بنیهاشم]] بودی و تو همان هستی که رسول خدا{{صل}} را با هفتاد [[بیت]] [[شعر]] هجو کردی، و آن حضرت به درگاه خداوند فرمود: "خداوندا! من شعر گفتن را به نکویی نمیدانم، و سزاوار هم نیست که شعر بگویم؛ خداوندا! در برابر هر بیت شعری که [[عمروعاص]] گفته است، هزار بار او را [[لعن]] فرما!" | |||
سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر دین خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد نجاشی روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و شکست[[سفر]] اول تو از [[سفر]] دوم تو مانع نشد، و در هر دو [[سفر]] خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن جعفر و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به [[خطا]] انداخت، به سوی [[دوست]] خود، [[عمارة بن ولید]] بازگشتی. | |||
و اما تو ای [[ولید بن عقبه]]! به [[خدا]] [[سوگند]] من تو را به خاطر داشتن [[بغض]] علی [[سرزنش]] نمیکنم؛ چراکه او بر تو حد [[شرب خمر]] جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در [[روز]] [[بدر]] پس از [[اسارت]]، گردن زد، و چگونه به او [[دشنام]] میدهی که خدا در ده [[آیه]] از [[قرآن]] او را [[مؤمن]] خوانده، و تو را [[فاسق]] نامیده است؛ مانند این [[آیات]]: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>، {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>. تو را چه به یاد کردن از [[قریش]]؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از [[کفار]] [[عجم]] از [[شهر]] صفّوریّه (از نواحی [[اردن]] در [[شام]] و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی و اما [[پندار]] تو که ما عثمان را کشتهایم؛ به خدا قسم که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عائشه]] توان آن را نداشتند که این [[تهمت]] را بر [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره پدر خود بپرسی، آنگاه که [[ذکوان]] (همسرش) را ترک گفت و تو را با [[عقبة]] بن أبی معیط پیوند داد، و با این کار، [[جامه]] [[برتری]] بر تن کرد! همراه با آنچه [[خداوند]] برای تو و پدر و مادرت از [[خواری]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] مهیا ساخته است؛ و [[خداوند]]، [[ستمکار]] به [[بندگان]] نیست. | |||
سپس ای ولید ـ به [[خدا]] ـ تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را پدر خود میخوانی، با این [[رسوائی]] چگونه به علی{{ع}} [[دشنام]] میدهی؟! پس بهتر است تو مشغول [[اثبات]] [[نسب]] خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا میکنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! پدر [[واقعی]] تو لئیمتر و خبیثتر از [[عقبه]] است!". | |||
و اما تو ای [[عتبة بن ابیسفیان]]؛ به خدا [[سوگند]]! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب [[عقل]] و [[رأی]] درست نیستی تا به تو خطاب و [[عتاب]] کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان [[امیدوار]] بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به علی{{ع}} دشنام میدهی، اما حاضر به [[سرزنش]] و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده علی{{ع}} هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه خداوند در کمینگاه تو و پدر و مادر و برادرت است، و تو از [[نسل]] افرادی هستی که خداوند در [[قرآن]] اینگونه وصف فرموده است:{{متن قرآن|هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ}} <ref>آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخسارههایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بیبهره)اند. به آتشی بسیار سوزان درمیآیند، از چشمهای گرم (و جوشان) به آنان مینوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه میکند و نه از گرسنگی باز میدارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.</ref> | |||
و اما درباره [[تهدید]] من به [[قتل]]؛ چرا به قتل آنکه در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمیبندی؟! و حال آنکه او [[شریک]] غالب تو در [[فرج]] او و شریک در فرزند تو شد تا آنجا که [[فرزندی]] را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این [[حق]] از او وادار کنی شایستهتر است تا اینکه مرا به [[قتل]] [[تهدید]] کنی؛ و من تو را در [[دشنام]] دادن به علی{{ع}} ملامت نمیکنم؛ چراکه برادرت را در [[مبارزه]] و به همراه عمویش [[حمزه]]، جدت را کشت، و [[خداوند]] به دست این دو آن دو نابکار را روانه [[آتش جهنم]] ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به دستور [[رسول خدا]]{{صل}} از [[شهر]]، [[تبعید]] و [[اخراج]] شد. | |||
و اما درباره [[امید]] من به [[خلافت]]؛ پس به [[جان]] خودم قسم! اگر اینچنین باشد، به آن سزاوار و شایستهام، و تو مانند برادرت و [[جانشین]] پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از [[فرمانهای الهی]] [[سرپیچی]] میکرد، و بیشتر در ریختن خود [[مسلمانان]] میکوشید، و چیزی را که [[شایستگی]] آن را نداشت، میخواست، و [[مردم]] را میفریفت و با [[خدا]] به [[مکر]] [[رفتار]] میکرد و خداوند، بهتر از هر کس مکر میتواند مکر کند. و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین فرد قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ به خدا [[سوگند]]! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت. | |||
و اما تو ای [[مغیرة بن شعبه]]؛ تو [[دشمن خدا]]، و تارک [[قرآن]]، و [[تکذیب]] کننده [[رسول]] خدایی؛ تو [[زنا]] کردی و باید حد [[رجم]] (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی [[عادل]] و [[صالح]] و [[پرهیزگار]] [[گواهی]] دادهاند؛ پس رجم تو به تأخیر افتاد، و حق، به [[باطل]]، دفع، و [[راستی]]، به [[دروغ]] رد شد، و این به خاطر آن است که خداوند برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و [[خواری]] در [[دنیا]]، و [[رسوایی]] [[عذاب]] [[آخرت]] بدتر است و تو همان هستی که به [[فاطمه]]، [[دختر گرامی رسول خدا]]{{صل}} ضربه زدی تا آنجا که بدنش خونآلود و فرزند در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر [[خوار]] ساختن [[رسول خدا]] و [[مخالفت]] با امر او، و [[هتک حرمت]] او بود؛ در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[فاطمه]]{{س}} فرموده بود: "تو بانوی [[زنان]] [[بهشتی]] هستی"، و [[خداوند]] تو را راهی [[آتش]] کرده، و وبال آنچه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدامیک از این سه مسئله<ref>ظاهراً عبارت صحیح «به کدامیک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)</ref> به علی [[دشنام]] دادی؟ به خاطر [[نقص]] در [[نسب]] او یا دوریاش از رسول خدا، یا ظاهر شدن [[بدی]] از او در [[اسلام]]؟ یا در حکمی به کسی [[ظلم]] کرده است؟ یا تمایلی به [[دنیا]] داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ [[دروغ]] گفتهای و همه تو را [[تکذیب]] میکنند. آیا میپنداری که علی{{ع}} عثمان را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاکتر از ملامتگر خود در این [[اتهام]] است، و به [[جان]] خودم! اگر علی{{ع}} عثمان را مظلومانه کشته بود، به [[خدا]] تو کارهای نبودی؛ زیرا هم او را در [[زمان]] حیاتش [[یاری]] نکردی و هم در مرگش [[تعصب]] به [[خرج]] ندادی، و پیوسته [[خانه]] و مأوای تو همان [[طائف]] است که در آن دنبال [[هرزگی]] و [[فساد]] هستی، و امر [[جاهلیت]] را [[احیاء]] میکنی، و اسلام را میمیرانی، تا اینکه دیروز آنچه باید رخ بدهد، رخ داد<ref>یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشمپوشی کردند.</ref>. | |||
و اما [[اعتراض]] تو درباره [[بنیهاشم]] و [[بنیامیه]]؛ این، تنها ادعای تو و معاویه است (یا: این، درخواست تو از معاویه است) و اما سخنت درباره [[حکومت]] و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آوردهاید؛ همانا [[فرعون]] چهار صد سال [[حکومت مصر]] را در [[اختیار]] گرفت و [[موسی]] و [[هارون]]{{عم}} دو [[نبی]] مرسلی بودند که بسیار [[اذیت]] و [[آزار]] دیدند و آن، همان [[ملک]] خدایی است که به [[نیکوکار]] و [[فاجر]] عطا میفرماید، و [[خداوند]]، خود فرموده است: {{متن قرآن|وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ}}<ref>«و نمیدانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.</ref>، و نیز فرموده است: {{متن قرآن|وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا}}<ref>«و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان میدهیم و در آن نافرمانی میورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب میگردد، آنگاه یکسره نابودش میگردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.</ref>. | |||
سپس [[امام حسن]]{{ع}} برخاسته، خاک [[لباس]] خود را تکاند و گفت: {{متن قرآن|الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ}}<ref>«پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) میگویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.</ref>؛ به [[خدا]] قسم! ای معاویه اینها گروه تو و [[یاران]] و پیروانت تو هستند، "و [[زنان]] [[پاک]] برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاکاند؛ اینان از آنچه دربارهشان میگویند، پاک و بیزاراند، و برای ایشان راست [[آمرزش]] و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} و [[اصحاب]] و [[شیعیان]] او هستند. | |||
سپس در حالی که از نزد آنها خارج میشد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش و آنچه خداوند برای تو و ایشان مهیا فرموده [[خواری]] [[دنیا]] و [[عذاب]] دردناک [[آخرت]] است". | |||
معاویه با شنیدن این [[کلام]] رو به یاران خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!" [[ولید بن عقبه]] گفت: "به [[خدا]]! ما نچشیدیم جز آنچه تو چشیدی، و جز بر تو [[جرأت]] نیافت!" معاویه گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما [[پیروز]] نشده بود و [[رسوا]] نمیشدید؛ به خدا! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این [[خانه]] را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما [[بنیامیه]] نخواهد ماند!!" | |||
[[راوی]] گوید: وقتی خبر این جلسه به [[گوش]] [[مروان بن حکم]] رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از [[امام حسن]] به شما رسیده است!" گفتند: "همینطور است!" مروان بن حکم گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به خدا! به او و پدر و تمام [[اهل]] بیتش چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و کنیزان[[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!" پس معاویه و همه آنان گفتند: "فرصتی را ـ چون ایشان از [[بدزبانی]] و [[ناسزاگویی]] مروان بن حکم خبر بودند؛ "از دست ندادهای"؛ | |||
پس مروان بن حکم گفت: "ای معاویه در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستادهای نزد امام حسن{{ع}} گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، [[امام]]{{ع}} به او گفت: "این فرد [[طاغی]] از من چه میخواهد؟ به خدا [[سوگند]] اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا [[روز قیامت]] از [[رسوایی]] و بدنامی پُر میکنم!" | |||
سپس با آن حضرت در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه مروان بن حکم به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار معاویه و [[عمروعاص]] نشست. سپس آن [[امام همام]] به معاویه فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟" گفت: "من کاری ندارم؛ مروان بن حکم بود که در پی شما فرستاده؛" [[مروان بن حکم]] به آن حضرت گفت: "ای حسن! تو بودی که به مردان [[قریش]] [[دشنام]] گفتی؟" فرمود: "چه قصدی داری؟" گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! به تو و پدر و تمام [[أهل]] بیتت چنان دشنام بگویم که تمام [[غلامان]] و کنیزان[[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!" | |||
[[امام حسن مجتبی]]{{ع}} فرمود: "اما تو ای مروان بن حکم؛ من به تو و پدرت دشنام نمیگویم؛ زیرا خدا تو و پدرت و همه [[اهل بیت]] و [[نسل]] و [[ذریه]] و اولادی را که از صلب پدرت تا [[روز قیامت]] متولد شوند، بر زبان رسولش محمد{{صل}} [[لعن]] کرده است؛ به خدا قسم! ای مروان بن حکم تو و هیچ کدام از این حضار [[انکار]] نمیکند که این [[لعنت]] [[رسول خدا]]{{صل}} ویژه تو بوده و هست، و [[افسوس]] که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب [[خوف]] تو نشد، بر [[طغیان]] کبیر تو نیز افزود، و خدا و [[رسول]] راست گفتند؛ [[خداوند]] در [[قرآن]] فرموده است:{{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم میدهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمیافزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>. | |||
ای [[مروان]]! تو و نسلت ـ بنا به گفته خود [[پیامبر]] ـ همان [[شجره ملعونه]] در قرآن هستید. با شنیدن این مطلب، معاویه از جا جسته و دست بر دهان [[مبارک]] آن حضرت نهاد و گفت: "ای [[ابا محمد]]، تو [[اهل]] [[ناسزا]] نبوده و نیستی!" پس، آن حضرت برخاست و پس از تکاندن [[جامه]] از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن [[جماعت]] نیز با [[غیظ]] و [[حزن]] و رخساری سیاه پراکنده شدند<ref>بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۹۲-۱۱۴.</ref> | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۱۹
سرگذشت تاریخی
در روزگار رسول خدا (ص)
در دوران نبوی، پیامبر اکرم (ص) در سه رخداد مهم حسنین (ع) را شرکت داد: در سال ۶ هجری در داستان مباهله، آنان را با خود همراه برد. براساس منابع شیعی با ایشان (در بیعت رضوان) بیعت کرد[۱] و در سال ۹ هجری آنان را شاهدان نامه بر ثقیف قرار داد[۲]. بر پایه خبری، امام حسن (ع) آخرین دیدار کننده با پیامبر (ص) بود: هنگامی که انگشتر مغیرة بن شعبه در قبر رسول اکرم (ص) افتاد، وی به دستور پدر به قبر درآمد و انگشتر را بیرون آورد[۳].[۴]
امام حسن (ع) در دوران خلفای سهگانه
امام حسن (ع) هشت ساله بود که جد گرامیاش از دنیا رفت. در دوران خلافت ابوبکر، از امام حسن (ع) که خردسال بود، دو گزارش در دست است: ابوبکر هنگامی که بر منبر بود، امام حسن بالای منبر رفت و به او گفت از منبر پدرش پایین بیاید[۵]. مورد دیگر، اظهار سخنان ابوبکر به امام حسن (ع) و یادآوری شباهت وی به پیامبر (ص) نه امام علی (ع) است[۶].
در دوره خلافت عمر نیز در چندین موضوع از امام حسن (ع) یاد شده است: عمر هنگامی که برای پرداخت مقرری دیوان برقرار کرد، حسنین (ع) را به جهت قرابت با رسول خدا (ص) در ردیف اهل بدر نهاد[۷]، چنان که به کارگزار خود بر یمن سفارش کرد برای آن دو حُلهای (پارچه) بفرستد[۸]. بر پایه گزارشی، عمر، افزون بر تعیین اعضای شورای خلافت در بستر مرگ، سفارش کرد امام حسن (ع) و عبدالله بن عباس بدون داشتن حق رأی به جهت قرابت ایشان به رسول خدا (ص) در جلسات شورا حضور یابند[۹].
امام حسن (ع) هنگام به خلافت رسیدن عثمان[۱۰]، نزدیک ۲۰ سال داشت. مواضع سیاسی حضرت با پدرشان در این ایام همسو بودد، چنان که در آینده در نامهنگاری با معاویه تأکید کرد که خلافت را حق خاندان پیامبر (ص) میدانست[۱۱]؛ ولی به پیروی از پدر، سیاست مدارا و راهنمایی را در رفتار با خلفا در پیش گرفت. از حضور امام حسن (ع)، در چند حادثه در دوران عثمان یاد شده است: امام حسن در بدرقه ابوذر که از سوی حکومت تبعید شده بود، به همراه پدر شرکت جست[۱۲]. گزارشهای درخور توجهی از شرکت او در سال ۳۰ در فتح طبرستان در دست است[۱۳]. هر چند این خبر از قدیم پذیرفته نشده است[۱۴] و برخی مؤرخان معاصر نیز آن را رد کردهاند[۱۵]، شاید خبر حضور آن حضرت در فتح طبرستان را علویان زیدی طبرستان که به امام حسن (ع) نسب میبردند، برای نشان دادن قدمت مشروعیت خود ساخته باشند.
هنگامی که شورش ضد عثمان اوج گرفت، امام حسن (ع) واسطه میان پدر و عثمان در پیام رسانی بود[۱۶]. در پایان خلافت عثمان، با وجود اعتراض عمومی به عثمان، آن حضرت از طرف پدر مأمور حفاظت از جان عثمان در برابر شورشیان گردید، تا در آینده امام علی (ع) متهم به حمایت از قتل خلیفه نشود. به گزارش برخی منابع، امام حسن (ع)، در پاسداری از عثمان تیر خورد و خونآلود شد[۱۷]؛ حتی براساس اخبار دیگری، امام علی (ع) با شنیدن خبر قتل عثمان با تندی با امام حسن (ع) رفتار کرد[۱۸]، در حالی که امام علی (ع) چنان که خود میفرمود از قتل عثمان، نه شادمان گشت و نه غمگین[۱۹]، بنابراین واکنشی بدین تندی نمیتوانسته از او سر زده باشد. این گزارشها که فرزندان صحابه نامدار (علی (ع)، عمر، طلحه، زبیر) را کنار عثمان مینهند و در پی نشان دادن رفتار همدلانه صحابه با عثماناند، نمیتوانند صحیح باشند، زیرا با گزارشهای بسیار دیگری سازگار نیستند که صحابه را ضد عثمان مینمایانند.
برخی منابع سنی کوشیدهاند امام حسن (ع) را دارای گرایش به عثمان و وی را فردی بشناسانند که با او پیوند داشته[۲۰] و خردههایی بر سیاست پدر میگرفته است. بر پایه این گزارشها او با طعنه و کنایه، امام علی (ع) را در قتل عثمان شریک میدانست[۲۱]، چنانکه ماندن پدرشان در مدینه هنگام محاصره عثمان، بیعت زود هنگام پس از قتل عثمان و رویدادهای دیگری مانند تعقیب طلحه و زبیر را صحیح نمیدانست و با پدر در این زمینه محاجّه میکرد؛ ولی امام علی (ع) اقدامات خود در این موارد را صحیح میدانست[۲۲].
بر پایه گزارشهای بسیار، امام حسن (ع) در دوران عثمان از مواضع پدر حمایت میکرد و در سخنانی که در برابر مخالفان سیاستهای امام علی (ع) ایراد کرد، مواضع پدر را ستود و صحابه دیگر را متهم در خون عثمان شناساند[۲۳]، چنانکه در رخدادهای دیگری در دوران خلافت امام علی (ع) با پدر، به گونهای جدی همراهی داشت. این نمونه گزارشها آشکارا بطلان گزارشهای پیشین درباره مخالفت امام حسن (ع) با مواضع سیاسی امام علی (ع) را ثابت میکنند. افزون بر این موارد، امام حسن (ع) رفتار، منش و گفتاری بسیار نرم داشت؛ حتی با مخالفان خود، پس چگونه با پدرش با آن جسارت ـ که برخی گزارشها آن را بازتاب دادهاند ـ رفتار کرده باشد! برخی تشابه اسمی میان امام حسن (ع) و حسن بصری را که مخالفتهایی با امام علی (ع) داشت، سبب آمیختگی اطلاعات مربوط به ایشان دانستهاند[۲۴]؛ اما این گزارشها را باید از ریشه، ساخته مورخان عثمانی مذهب دانست که مورخان معاصری همچون طه حسین در الفتنة الکبری به پیروی از آنها برای امام حسن چنین جهتگیری را مسلّم دانستهاند[۲۵].[۲۶]
امام حسن (ع) در دوران خلافت پدر
امام حسن (ع) در دوران خلافت علی (ع) در صحنهها حضور یافت و در همه مقاطع، پدر را همراهی کرد. هنگامی که امام علی (ع) در تعقیب اهل جمل رهسپار بصره شد، امام حسن (ع)، عمار و قیس بن سعد را برای بسیج نیرو به کوفه فرستاد[۲۷]. امام حسن که تصدّی امور را در این مأموریت بر عهده داشت، با تدبیر و ملایمت کوشید تا ابو موسی اشعری فرماندار کوفه مواضع خود را که مردم را به عدم شرکت میخواند، کنار بگذارد. او چندین بار برای مردم خطبه خواند و آنان را به همراهی تشویق کرد. ابوموسی اشعری، تنها هنگامی که مالک اشتر به میدان آمد، به اجبار تسلیم شد[۲۸].
پیش از آغاز جنگ جمل، هنگامی که عبدالله بن زبیر خطبهای ضد امام علی (ع) خواند، حضرت از امام حسن (ع) خواست خطبهای بخواند و به سخنان نادرست او پاسخ دهد که امام علی (ع) را به ریختن خون عثمان متهم کرده بود و امام حسن (ع) چنین کرد[۲۹]. هنگام آغاز نبرد نیز پرچم را به دست فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود به جهت جایگاه بلند حسنین (ع) نزد رسول خدا (ص) پرچم را به آن دو نداده است[۳۰].
پس از جنگ جمل و هنگامی که سلیمان بن صرد به سبب عدم حضورش در آن نبرد، به سرزنش امام علی (ع) گرفتار شد، امام حسن (ع) از او دلجویی کرد تا بتواند وی را در صف یاران پدرشان نگه دارد[۳۱] و در جنگ صفین نیز پدر را همراهی کرد[۳۲] و بر پایه برخی از گزارشها فرماندهی قلب سپاه پدر را بر عهده داشت[۳۳]. معاویه با فرستادن عبیدالله بن عمر کوشید با ترغیب و تطمیع امام حسن (ع) به خلافت، او را از پدر جدا سازد؛ اما آن حضرت جواب محکمی به او داد و اقدامات پدر خود را حق و درست دانست[۳۴]. وی در صفین نگران جان پدر بود و در این زمینه به وی پیشنهادهایی میداد[۳۵] و امام علی (ع) نیز میکوشید حسنین (ع) بیمحابا وارد معرکه نشوند، زیرا آنان را سلاله رسول خدا (ص) میدانست و میفرمود بر اثر صدمه دیدن این دو، نسل پیامبر (ص) گسیخته خواهد شد[۳۶].
امام حسن (ع) از شاهدان پیماننامه حکمیت در صفین بود[۳۷] و پس از برگزاری جلسات تحکیم و تصمیماتی که ضد امام علی (ع) گرفته شد، حضرت از امام حسن (ع) خواست با سخنان خود برای توده مردم در این زمینه روشنگری کند و امام حسن (ع) با خواندن خطبهای رفتار نادرست حَکَمین و اشتباهات آنان را یاد کرد و اقدام و رأی آنان را از روی هوا و هوس دانست[۳۸].
در دوران حکومت حضرت علی (ع) پدر، گاهی برخی وظایف مانند خواندن خطبه نماز جمعه را به امام حسن (ع) میسپرد[۳۹]، چنان که پاسخگویی به برخی مراجعات علمی را[۴۰]. امام علی (ع) پس از ضربت خوردن، به حسنین (ع) سفارشهایی کرد؛ به ویژه امام حسن (ع) را به تقوا توصیه کرد[۴۱]. افزون بر این، امام علی (ع) سفارشهای تربیتی بلندی خطاب به فرزندش امام حسن دارد[۴۲]. پس از شهادت پدر، امام حسن (ع) بر جنازه ایشان نماز خواند[۴۳].
بر خلاف اخباری که تأکید میکنند امام علی (ع) برای جانشینی خود کسی را معرفی نکرد[۴۴]، به تصریح گزارشهایی، حضرت فرزندش حسن (ع) را به جانشینی انتخاب کرد. یکی از این موارد، نامه امام حسن (ع) به معاویه است[۴۵]. بر اساس منابع شیعی، آن حضرت ودایع امامت را نیز به امام حسن (ع) سپرد[۴۶]. علاوه بر جانشینی در خلافت، آن حضرت را وصی بر خانواده، صدقات و اوقاف خود نیز قرار داد[۴۷]. امام حسن (ع) قاتل پدر را قصاص کرد و از خواست و سفارش پدر عدول نکرد و پس از آن، خطبهای خواند و تمجید بلندی از امام علی (ع) انجام داد[۴۸].[۴۹]
امام مجتبی و خلافت
امام حسن (ع) هنگام پذیرش خلافت ۳۷ سال داشت[۵۰]. عراقیان و حامیان امام علی (ع) با وی بیعت کردند؛ شمار بیعتکنندگان، ۴۰۰۰۰ تن ذکر شده است. این رقم، عدد آخرین سپاهیان امام علی (ع) بود که برای نبرد با معاویه تدارک دیده بود. اهل عراق، یکدست از خلافت امام حسن (ع) حمایت کردند[۵۱] و مؤرّخان مخالفتی در خلافت وی ثبت نکردهاند که احتمالاً به جهت فضای احساسی پیش آمده پس از شهادت امام علی (ع) و بیم خطر پیروزی شام بر عراق بود که یکپارچگی را برای حفظ موقعیت کوفیان میطلبید.
هنگام بیعت با امام حسن (ع)، با وجود تلاش برخی از اصحاب آن حضرت که بیعت بر محور قتال باشد، امام تأکید کرد بیعت بر کتاب خدا، سنت رسولالله (ص) و سمع و طاعت استوار شود[۵۲]. این قید میتوانست، بر اثر اوضاع نابسامان پیش آمده در جریان پذیرش حکمیت در جنگ صفین و ضامن پیروی از امام در همه شرایط، اعم از جنگ و صلح باشد. بر پایه گزارشی، موافقان استمرار پیکار کوشیدند امام حسین (ع) را همراه خود کنند؛ اما آن حضرت از آنان استقبال نکرد[۵۳]؛ لکن مراجعه این گروه به امام حسین (ع) پس از پذیرش صلح از سوی امام حسن (ع) بوده است نه زمان بیعت با ایشان.
برخلاف گزارشهای سستی که امام حسن (ع) را در پذیرش خلافت جدّی نشان نمیدهند[۵۴]، آن حضرت در پذیرش خلافت و استمرار آن کوشا بود، از این رو به سازماندهی نیروها و گردآوری آنان پرداخت و کارگزاران امام علی (ع) را ابقا کرد[۵۵]. دریافتی سپاهیان را با هدف تشویق ایشان افزود[۵۶] و به اعدام دو تن از جاسوسان معاویه دستور[۵۷] و در نامهای به معاویه هشدار داد که این حرکتها زمینه درگیری را فراهم میکنند[۵۸]. همه این اقدامات، نشانه جدی بودن وی در تشکیل حکومت و نگراییدن به صلح از آغاز کارند[۵۹]. از این پس، نامهنگاریها میان امام حسن (ع) و معاویه در گرفت و هر یک دیگری را به بیعت و همراهی فرا میخواند. امام حسن (ع) در نامهای به معاویه خلافت را حق خاندان پیامبر (ص) دانست و در پایان، وی را تهدید کرد که در صورت نپیوستن به مردم و بیاعتنایی به بیعت با او، با سپاهیان به سوی وی خواهد رفت[۶۰]. این نامه، نشانه عزم جدی آن حضرت بر استمرار خلافت است. معاویه در جواب، شایستگی، توانایی، سن و تجربه خود را، بیش از امام حسن (ع) برشمرد و خود را برای خلافت مناسبتر دانست و با طعنه بر امام، وضعیت خود و حضرت را در این برهه همچون روزهای پس از درگذشت رسول خدا (ص) خواند که مردم در برابر گزینهها ـ بی لحاظ انتسابات به پیامبر (ص) ـ داناتر و تواناتر را برگزیدند[۶۱]. چون نامهنگاریها سودی نداشت، معاویه به سوی عراق حرکت کرد و امام حسن (ع) پس از آگاهی از این خبر، مردم را به جهاد و مقاومت فرا خواند و از آنها خواست که در لشکرگاه نخیله گردهم آیند؛ اما مردم واکنش مناسبی نشان ندادند و برخی بزرگان مانند عدی بن حاتم، سکوت مردم را نپسندیدند و آنان را به اجابت خواسته حضرت تشویق کردند[۶۲]. مجموع لشکریان امام حسن (ع) را ۲۰۰۰۰ تن یاد کردهاند که ۱۲۰۰۰ در قالب مقدمه لشکر به فرماندهی عبیدالله بن عباس برای مقابله با سپاه معاویه و جلوگیری از پیشروی وی به مَسکِن اعزام شدند. سپاه معاویه را ۶۰۰۰۰ نفر تخمین زدهاند[۶۳]. امام پس از گسیل عبیدالله بن عباس به مسکن، خود به سوی مدائن رهسپار شد و در آنجا اردو زد. فاصله این دو مکان نزدیک ۶۰ کیلومتر بود. معاویه توانست با وعدههایی، شماری از اصحاب امام حسن (ع) را به سوی خود بکشاند[۶۴].
خیانت یاران امام (ع) به گونهای بود که در میان اصحاب خود نیز امنیت جانی نداشت[۶۵]. معاویه برای رسیدن به هدف خویش و از پا انداختن سپاه امام، از ابزار شایعه نیز بسیار خوب بهره گرفت و در مدائن شایعات تسلیم و صلح سپاه مسکن یا کشته شدن فرمانده آنان را پخش میکرد[۶۶] و در مسکن نیز شایع ساخت که امام حسن (ع) صلح کرده است[۶۷]. فرستادگان معاویه در مدائن که برای مذاکره نزد امام (ع) آمدند، هنگام خروج به قصد دامن زدن به اختلافات با صدای بلند در میان لشکریان امام (ع) چنین القا کردند که حضرت صلح را پذیرفته است[۶۸]. در این شرایط، امام حسن (ع) برای استمزاج مردم، در خطبهای اعلام کرد که معاویه برای صلح پیشنهاداتی داده است و نظر آنان را در این زمینه جویا شد و آنها خواهان پذیرش صلح شدند[۶۹]. بر اثر شایعات و وعدههای معاویه، عبیدالله بن عباس، یکی از سه فرمانده اصلی امام (ع) همراه شماری از سپاهیان به اردوی معاویه پیوست. در این هنگامه، امام در خطبهای در مُظلِم ساباط مدائن بر موضوع جماعت (همبستگی) تأکید کرد. در پی این خطبه، گروهی ـ که دیگر آن حضرت را خلیفه نمیدانستند ـ بر امام یورش برده و خیمه او را غارت کردند. پس از این بیحرمتی، جرّاح بن سنان از خوارج حضرت را ترور کرد که برای مداوا به مدائن برده شد[۷۰].[۷۱]
صلح امام حسن (ع)
از مهمترین حوادث زندگی امام مجتبی (ع) صلح او با معاویه است در نیمه جمادی الاول سال ۴۱ هجری[۷۲]. ایشان بنا به مصالح اسلام و شرایط پیشآمده با معاویه صلح کرد. امام حسن (ع)، در ابتدای کار خواست از راه درگیری مسلّحانه جلوی انحراف در فرهنگ سیاسی جامعه اسلامی را بگیرد؛ امّا به سبب مساعد نبودن اوضاع، اختلافات و تفرقه موجود بین یاران حضرت و دنیاخواهی آنها، سیاستهای فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی یاران حضرت و... در این زمینه نتوانست توفیقی به دست آورد.
درباره صلح دو گونه صدا از لشکر امام حسن به گوش میرسید: اکثریت خواهان صلح، با سر دادن شعار "البقیه البقیه" بر آن تأکید میکردند؛ ولی برخی یاران مخلص امام (ع) و بعضی از خوارج، خواهان جنگ بودند؛ آنان که بر خیمه امام یورش بردند و حضرت را زخمی کردند، اندیشه خارجی داشتند. امام که اکنون مجروح و به لحاظ جسمانی ناتوان شده بود و اختلاف و پراکندگی اصحاب خود را درباره صلح میدید، پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت.
درباره طرف پیشگام در صلح، گزارشها مختلفاند. معاویه بسیار برای صلح میکوشید، زیرا با صلح میتوانست با کمترین پیامد به خلافت برسد، از این رو با وعده و پذیرش ظاهری شروط، توافق خود را با سازش اعلام کرد؛ حتی برخلاف میل قیس بن سعد که سرسختانه خواهان جنگ بود، دست او را به زور گرفت و با او مصافحه کرد و به مردم اعلام کرد: قیس بن سعد بیعت کرد[۷۳]، تا با کمترین درگیری به هدف خود برسد. از سوی دیگر، امام حسن (ع) نیز با شرایط پیش آمده خواهان صلح بود، زیرا افزون بر گرایش عمومی یاران به صلح، حفظ و بقای خاندان و شیعیان را در صلح میدید[۷۴]، بنابراین در شرایط جدید، هر دو طرف با نیات متفاوتی به صلح خشنود بودند. صلح در سال ۴۱ انجام گرفت و این سال را جماعت نام گذاشتند[۷۵].
بندهای صلح نامه متغیر است و کتابهای تاریخی هریک بر بندهایی از آن تأکید کردهاند: در برخی از گزارشها به هیچ رو از بندهای مالی یادی نشده، بلکه این گونه بندها را افزوده واسطهها[۷۶] یا نخستین پیشنهادات معاویه دانستهاند که امام حسن (ع) نپذیرفت[۷۷]؛ ولی در بعضی گزارشها شرایط مالی برجسته شده و میزان آنها را نیز بسیار کلان پنداشتهاند[۷۸]. مجموعه بندها چنیناند:
- واگذاری حکومت (تسلیم الامر) به معاویه، براین اساس که وی به کتاب خدا و سنت و سیره خلفای صالح عمل کند؛
- خلافت پس از معاویه از آنِ امام حسن (ع) باشد؛
- مردم در امان هستند و معاویه نباید کسی را به جهت اقدامات گذشته تعقیب کند؛
- حضرت علی (ع) سبّ نشود و ضد امام حسن (ع) توطئه نگردد؛
- خراج فسا و دارابجرد (برای پرداخت به صدمه دیدگان جنگهای دوران امام علی) در اختیار امام حسن (ع) قرار گیرد[۷۹].
امام تأکید کرد که صلح بر پایه امنیت و امان عمومی برقرار شود[۸۰]. سخنان حضرت که پس از صلح در حضور مردم و معاویه بیان کرد، میتواند بیانگر مهمترین بندهای صلحنامه باشد. آن حضرت خطاب به مردم، انتظارات از حکومت را برقراری عدالت، پرداخت کامل حق مردم از غنائم و تقسیم فیء میان آنان یاد کرد که همه موارد را معاویه تأیید کرد[۸۱]. پس از پذیرش صلح، دو طرف توافق کردند برای اعلام رسمی آن، با برگزاری جلسه مشترک عمومی در کوفه آن را اعلام کنند. در این جلسه امام حسن (ع) پس از معاویه سخن گفت و خطاب به یاران خود تأکید کرد یکپارچگی برای آنان سودمندتر است و از آنها خواست با رأی وی مخالفت نکنند، زیرا نظر امام برخواست آنان ترجیح دارد؛ همچنین تأکید ورزید کنارهگیری از خلافت از آن رو نیست که خود را شایسته خلافت نمیدانسته است[۸۲]. معاویه بر بندهای صلحنامه پایبند نماند؛ برای نمونه با تحریک عوامل خود، نگذاشت خراج فسا و دارابجرد به امام برسد و پس از آن یاران امام علی (ع) را ـ مانند حجر بن عدی ـ تعقیب کرد[۸۳].
صلح یاد شده بازتابهایی میان یاران راستین امام حسن (ع) نیز داشت: برخی امام حسین (ع) را مخالف صلح دانستهاند[۸۴]؛ اما درست نیست، زیرا امام حسین کاملاً به شرایطی که برادرشان در آن قرار گرفته بود، آگاه بود و رفتارهای پسین وی و پایداریاش بر صلح تا هنگام زنده بودن معاویه، گویای همین مطلب است. امام حسین (ع) هرچند از پذیرش صلح همانند برادرش ناخشنود بود، کاملاً با برادر هماهنگ بود و ضد وی اقدامی نمیکرد[۸۵]. برخی یاران نزدیک امام حسن (ع)، با سخنان تندی از صلح یاد کردند و عمل وی را نکوهیدند و گاه تعابیری ناشایست به کار بردند. برخی یاران برجسته، چون حجر بن عدی[۸۶]، عدی بن حاتم[۸۷]، مسیب بن نجبه[۸۸]، قیس بن سعد، سلیمان بن صُرد[۸۹] و سفیان بن ابی لیلی[۹۰] در میان آنها بودند. شماری بر اصل صلح و برخی به محتوا و کیفیت آن اعتراض داشتند. به اعتقاد سلیمان بن صرد، پیماننامه آن چنان مستحکم نبود که معاویه را به اجرای آن وا دارد و حقوق امام حسن (ع) در آن رعایت نگردیده است[۹۱]. حضرت با خواندن آیهای درباره دوران فتنه[۹۲] و با استناد به آیهای که عاقبت خوش را برای مسائل به ظاهر ناپسند وعده میداد[۹۳]، به توجیه و اقناع یاران پرداخت و برای توجیه معترضان، پذیرش صلح را چونان اقدامات خضر (ع) (سوراخ کردن کشتی، قتل و...) ارزیابی میکرد که به ظاهر پذیرفتنی نبودند؛ اما حکمتی بالاتر در آنها نهفته بود[۹۴].
امام تأکید داشت برای جلوگیری از خونریزی به صلح تصمیم گرفته است[۹۵] و به حجر بن عدی گوشزد فرمود که توده مردم مانند وی نمیاندیشند و تمایلاتشان متفاوت از اوست [۹۶].
در مدت خلافت امام حسن (ع) اختلاف است: بیشتر اقوال بر ۷ ماه و اندی تأکید میکنند[۹۷]. او در رمضان سال ۴۰ هجری به خلافت نشست و در ربیعالآخر سال ۴۱، حکومت را به معاویه واگذاشت. وی را در شمار خلفای راشدین دانستهاند و حدیث مشهور اهل سنت که خلافت پس از پیامبر (ص) ۳۰ سال قلمداد شده که پس از آن پادشاهی میشود، این زمان تنها با احتساب خلافت ۶ ماهه امام حسن (ع) کامل میگردد[۹۸].[۹۹]
در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای حفظ اهل بیت و شیعیان وجود دارد. امام باقر (ع) میفرماید: «وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ»[۱۰۰]: "به خدا سوگند آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این امت بهتر بود از آن چیزی که خورشید بر آن تابیده است". منظور از کاری که امام حسن (ع) انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و صلاح امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از یاران حضرت با آن مخالف بودند[۱۰۱]. این صلح باعث بقای دین حق و نسل هاشمیان و علویان و نسل شیعیان[۱۰۲] و تولد جمعی از موحدان از صلب آنان گردیده است[۱۰۳]. امام باقر (ع) در ادامه با اشاره به آیاتی از قرآن به سرزنش امت در آن زمان میپردازد که مطیع امام خود نبودند و وقتی امام حسن (ع) دستور داد دست از جنگ بردارند، با حضرت مخالفت کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که امام حسین (ع) فرمان نبرد داد، کوتاهی کردند و از حمایت ایشان دست برداشتند[۱۰۴].[۱۰۵]
امام حسن در مدینه
پس از صلح، امام با مشایعت معاویه از کوفه به مدینه بازگشت[۱۰۶] و در آنجا بزرگ و سرپرست بنیهاشم بود و در امور با وی مشورت میشد. این موضوع در داستان خواستگاری یزید از دختر عبدالله بن جعفر آشکار است که امام با این ازدواج موافقت نکرد[۱۰۷]؛ همچنین در این روزها یاور دوستداران اهل بیت (ع) بود و با وساطت و شفاعت نزد حکمرانان، در رفع مشکل آنان میکوشید؛ نمونهاش، نامه به زیاد بن ابیه درباره سعید بن سرح بود که او را تعقیب کرده بود[۱۰۸].
امام حسن، رفتار مسالمتآمیزی با حکمرانان در پیش گرفت. او میکوشید رفتارهایش حساسیت حکومت را بر نینگیزد و چون شایعاتی درباره گرایش وی برای دستیابی به خلافت میپراکندند، اظهار کرد زمانی که مردان جنگی در اختیار داشت برای خشنودی خدا از حکومت چشم پوشیده است؛ چگونه در حجاز که تهی از مردان رزمی است، چنین ایدهای را میتواند پیگیرد![۱۰۹] معاویه نیز که اخبار و رفتار امام در مدینه را دنبال میکرد، چون میشنید وی سرگرم امور عبادی و مراوده با مردم است و با وی کاری ندارد، خرسندی اظهار میکرد[۱۱۰]. گاهی نیز که هواداران کوفی حضرت خدمت وی آمده و برای مقابله با معاویه آمادگی خود را اعلام میکردند، آن حضرت با وجود بیوفاییهای معاویه، پایبند صلح بود و خواستههای آنان را نمیپذیرفت[۱۱۱]. سفر امام به شام را هر چند مؤرخان تأیید میکنند[۱۱۲]، تأکید بر فراوانی و پیوستگی این سفرها و آمیخته بودن آنها با جوایز معاویه، بیشتر برای تأیید حکومت معاویه ساخته شدهاند[۱۱۳].
شهادت و محل دفن
مدت زمانی که از صلح امام حسن (ع) گذشت، معاویه دریافت مفاد صلحنامه به زیان اوست لذا در پی قتل امام برآمد و سر انجام جعده ـ همسر امام ـ دختر اشعث را فریب داد و به قتل حضرت برانگیخت[۱۱۴]. جعده به امام زهر خورانید و امام (ع) روز ۲۸ سال ۵۰ یا ۵۱ هجری قمری در چهل و هشت سالگی به شهادت رسید[۱۱۵]. مدت مسمومیت حضرت چهل روز بود[۱۱۶]. امام حسین (ع) هنگام شهادت برادر، برای آرام ساختن او دیدار با پدر، مادر، جدش پیامبر (ص)، خدیجه، عموهایش جعفر و حمزه و دیگر بستگان را یاد میکرد[۱۱۷].[۱۱۸].
از امام محمد باقر (ع) نقل شده است که فرمود: "هنگامی که زمان وفات امام حسن (ع) فرا رسید، حضرت گریست، به او گفته شد: ای فرزند پیامبر خدا! گریه میکنی، در حالی که نزد رسول خدا چنان مقام (والایی) داری و پیامبر دربارهات فرموده است آنچه فرموده (این همه از پیامبر در فضایل و مناقب تو حدیث رسیده است) و بیست بار پیاده به حج رفتهای و سه بار تمام داراییات را نصف کردهای و نصف آن را در راه خدا بخشیدهای، حتی دو جفت کفش خود را؟ امام حسن (ع) فرمود: "تنها برای دو مطلب میگریم: یکی برای بیم از موقف (حساب روز قیامت یا از بیم خدا) و دیگری برای جدا شدن از دوستان[۱۱۹].[۱۲۰]
خاکسپاری
گزارشهای خاکسپاری امام حسن (ع) به دو گونهاند: در منابع شیعی تأکید شده است که امام به جهت آگاهی از اوضاع و شرایط، خواهان دفن در کنار پیامبر (ص) نبود، بلکه خواسته بود پس از مرگ برای تجدید عهد، او را نزد قبر رسول خدا (ص) ببردند؛ آنگاه در بقیع به خاک بسپارند؛ اما عایشه و مروان گمان کردند بنیهاشم دفن امام حسن (ع) در آن مکان را قصد دارند که به مخالفت با آنان برخاسته و درگیریهایی پیش آمد. برخلاف منابع سنی، براساس گزارش منابع شیعی، عایشه در این زمینه نقش پررنگی داشت[۱۲۱].
سخت میتوان پذیرفت این درگیری تنها بر اثر سوء تفاهمی پدید آمده باشد! برپایه گزارشهای دیگر که منابع اهل سنت بازتاب دادهاند، امام حسن (ع) میخواسته نزد جدش رسول خدا (ص) به خاک سپرده شود، از اینرو موافقت عایشه را پیش از شهادت جلب کرد[۱۲۲]. مروان که در این هنگام از حکمرانی مدینه برکنار شده بود، به جهت کینههای پیشین و خوشخدمتی به معاویه در این زمینه مخالف جدی بود و همراه امویان به مقابله و صفکشی پرداخت؛ به این بهانه که عثمان پیش از این اجازه نیافته است تا در مقبره رسول خدا (ص) دفن شود. با وجود صفکشی وابستگان دو طرف سرانجام بنیهاشم برپایه وصیت امام حسن (ع) برای پرهیز از خونریزی، آن حضرت را در قبرستان بقیع به خاک سپردند[۱۲۳].
منابع سنی تصریح میکنند آن حضرت کنار مادرش فاطمه (س) دفن شده[۱۲۴]، حال آنکه قبر فاطمه زهرا (س) آشکار نبوده، بلکه آن حضرت کنار مادر بزرگش فاطمه بنت اسد به خاک سپرده شده است. جنازه امام (ع) با شکوه تشییع شد[۱۲۵] و به گزارش منابع سنی، برای مراعات سنت، سعید بن عاص، فرماندار مدینه با رضایت امام حسین (ع) بر پیکر امام نماز گزارد[۱۲۶]. زنان مدینه در مرگ او به نوحهسرایی پرداخته و لباس عزا بر تن کردند[۱۲۷]. شیعیان بغداد در قرن چهارم به لعن کسانی میپرداختند که نگذاشتند امام حسن (ع) کنار جدش دفن شود[۱۲۸].[۱۲۹]
رازگشایی مخالفان امیرالمؤمنین علی(ع)
در کتابهای زیادی نقل شده است، در روزی مجلسی که در حضور معاویه تشکیل شده بود عدهای زخم خورده از آیین اسلام و پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) گرد هم آمدند و در حضور امام حسن مجتبی(ع) نسبتهای ناروا و دشنامهای فراوانی به امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی(ع) که خود شایسته آنها بودند، دادند. امام حسن(ع) هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای پنهان تاریخ و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این احتجاج به طور مشروح نقل شود تا محققان و پژوهشگران و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع حاکم که باعث شد امام حسن(ع) ترک مخاصمه و جنگ را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینهای بودهاند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بودهاند.
این ماجرا را طبرسی در احتجاج[۱۳۰] با عنوان "احتجاج امام حسن بن علی(ع) بر گروهی از مخالفان و دشمنان نسبت به فضل و برتری پدر و خودش در حضور معاویه" چنین نقل کرده است: از شعبی و أبومخنف و یزید بن ابی حبیب مصری نقل شده است که ایشان همگی گفتهاند: در اسلام هیچ روزی درباره منازعه و مشاجره و مبالغه در کلام قومی مجتمع در یک مکان به پای آن روز نمیرسد که: عمرو بن عثمان بن عفان، عمرو بن عاص، عتبة بن أبی سفیان، ولید بن عقبة بن أبی معیطو مغیرة بن شعبه نزد معاویة بن ابی سفیان اجتماع کرده، درباره یک امر همنظر شدند.
عمرو عاص خطاب به معاویه گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی حسن بن علی(ع) بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او سیره و روش پدرش را احیا کرده است و همه گوش به فرمان او شدهاند و هرچه امر کند، اطاعت و هرچه بگوید، تصدیق میشود، و اگر کار اینگونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو دشنام میدهیم و قدر و منزلت هر دو را خوار میسازیم؛ ما اینجا مینشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛
معاویه به ایشان گفت: "نگرانم که حسن بن علی در این مناظره آنچنان قلادهای به گردن شما بیاویزد که تا دم مرگ و در قبر، ننگ آن گریبان شما را بگیرد؛ به خدا قسم که من پیوسته از دیدار او کراهت داشته، از هیبتش ترسیدهام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، عدل و انصاف را در حق او رعایت خواهم کرد"؛ عمروعاص گفت: "آیا بیم داری که باطل او بر حق ما و بیماریاش بر صحت و سلامتی ما برتری یابد؟" معاویه گفت: "نه"؛ عمروعاص گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!" عتبة بن أبی سفیان گفت: "این رأی شما را صلاح نمیدانم، و به خدا سوگند! که همگی شما نیز نمیتوانید با بیشتر از آنچه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آنچه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در مبارزه و جدال سرسختاند".
پس همگی کسی را در پی امام حسن(ع) فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، گفت: معاویه شما را فراخوانده است"؛ امام(ع) فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟" گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" ـ و همه را نام برد ـ، آن حضرت(ع) فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، عذاب از آنجا که فکرش را نمیکنند، بر ایشان نازل نمیشود؟" سپس فرمود: "ای جاریه لباسهایم را بده!" و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ»؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم کلام گشایش بود"؛ چون به مجلس ایشان داخل شد، معاویه از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و تحیت و مرحبا گفت و با وی مصافحه کرد؛ امام(ع) فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، نشانه سلامتی و مصافحه علامت امن و امان است؟"
معاویه گفت: "آری، این جماعت بدون اجازه من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه عثمان، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همانطور که میپرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛ امام(ع) فرمود: "سبحان الله! خانه، خانه تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به خدا سوگند! اگر جوابی که ایشان میخواهند بدهم، از گفتن ناسزا در نزد تو حیا میکنم، و چنانچه بر تو پیروز شوم، از ناتوانی تو شرم میکنم؛ پس کدامیک از آن دو را میپذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از بنیهاشم میآوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترساناند؛ زیرا خداوند در حال و آینده ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش میدهم، «وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ»".
پس ابتدا عمرو بن عثمان بن عفان گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن خلیفه، عثمان بن عفان فردی از قبیله بنی عبدالمطلب بر روی زمین باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در پذیرش اسلام از همه افضل بود و در شرافت با رسول خدا(ص) وابستگی داشت، ای بدا به این کرامت الهی! تا اینکه خون او را ـ به دلیل کینه و فتنهگری و حسد و طلب آنچه اهل آن نبودند ـ ریختند؛ با اینکه سابقه و منزلت او در نزد خدا و رسول و پذیرش اسلام بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر خواری و بیگناهی او! که حسن و سایر افراد بنی عبدالمطلب زنده بر روی زمین باشند و عثمان به خون خود رنگین و دفن شده باشد؛ با اینکه ما خون نوزده تن دیگر از بزرگان بنیامیه را که از کشته شدگان جنگ بدر هستند، از شما بنی عبدالمطلب طلب داریم!".
سپس عمرو عاص پس از حمد و ثنای الهی گفت: "پسر ابوتراب! ما در پی تو فرستادیم تا همگی اقرار کنیم که پدرت؛ ابوبکر صدیق را مسموم ساخت، و در قتل عمر فاروق شرکت داشت و عثمان ذوالنورین را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که حق او نبود و در آن واقع شد" ـ و سپس آن فتنه را نام برد و به آن حضرت بد گفت ـ؛ سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای بنی عبدالمطلب؛ خداوند، حکومت را به شما نبخشید که در آن آنچه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای حسن در دلت میگویی که امیرالمؤمنین توئی، با اینکه تو توانایی آن را نداری و... و این به خاطر بدی کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت دشنام گوییم. و این را بدان که تو نمیتوانی بر ما عیب گرفته، ما را تکذیب کنی، و اگر فکر میکنی ما بر تو در مسئلهای دروغ بسته؛ در بیان باطل، زیادهروی و درباره تو خلاف حق ادعا کردهایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین خلق خدایید، و خداوندشر پدرت را با قتل او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما گرفتاری؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد خدا گناهکار نیستیم و نزد مردم عیبی نداریم"؛
سپس عتبة بن ابی سفیان گفت: "ای حسن! پدرت بدترین فرد قرشی برای قبیله قریش بود؛ او پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از قاتلان عثمان هستی، و حق، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان حقّ قصاصی که در کتاب خدا آمده، با تو رفتار کرده و همگی قاتلان تو هستیم، و اما پدرت؛ خود خداوند او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره امید تو به خلافت؛ تو مرد این میدان و افضل از دیگران نیستی"؛
سپس ولید بن عقبة بن ابی معیط همچون یارانش گفت: "ای گروه بنیهاشم، شما همانهایید که ابتدا بر عثمان عیب گرفته، و مردم را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر حرص بر حکومت و قطع رحم و نابودی امت و ریختن خون همه ایشان برای رسیدن به خلافت، و آن خون را به خاطر این دنیای بیارزش و دوستی آن ریختند؛ با اینکه عثمان، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همانها بودید که پیش از همه بر او حسد برده بر او طعن زدید و سپس او را کشتید؛ میپندارید که خداوند با شما چه خواهد کرد؟!"
سپس مغیرة بن شعبه به سخن حضرت امیر(ع) اهانت کرد، گفت: "ای حسن! عثمان، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و گناهکار بهانه و عذری ندارد، ای حسن! ما گمان داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع عثمان کرد، در نهایت، به قتل او راضی بود، و به خدا سوگند که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را میکشت و مرده را معیوب میساخت، و بنیامیه برای بنیهاشم بهتر بودند تا بنیهاشم برای بنیامیه، و معاویه برای تو بهتر بود تا تو برای معاویه، و پدرت در زمان حیات رسول خدا(ص) با او بد دل بود، و پیش از وفات آن حضرت، در پی سود خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن حضرت دریافته بود؛ سپس از بیعت با ابوبکر کراهت داشت تا اینکه به گونهای تلافی کرد؛ سپس در فکر قتل ابوبکر بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با عمر به منازعه پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در قتل عمر کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در خلافت عثمان نیز آنقدر بر او طعن زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این کشتارها او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد خدا چه منزلتی دارد ای حسن؟ و خداوند در قرآن اختیار را به اولیای مقتول سپرده است. و معاویه ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و حق؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به خدا که خون علی از خون عثمان بالاتر نیست، و شما فرزندان عبدالمطلب این را بدانید که خداوند بنا ندارد که حکومت و نبوت را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد.
سپس آن امام همام؛ حضرت ابومحمد حسن بن علی (کریم اهل بیت)(ع) لب به سخن گشود و فرمود: "حمد و ستایش برای خداوندی است که اول شما را به اول ما هدایت کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و صلوات و سلام خداوند بر جدم، محمد نبی و بر آل او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و علم و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن میگویم ای معاویه!" سپس آن حضرت به معاویه فرمود: "ای ازرق! به خدا قسم کسی جز تو به من ناسزا نگفت و این ناسزا از جانب این گروه نبود، و جز تو به من دشنام نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من ناسزا گفته و دشنام دادی، و این، از بدی رأی و سرکشی و حسد تو نسبت به ما و دشمنی قدیم و جدید شما با حضرت محمد(ص)، است.
و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در مسجد رسول خدا و در حضور مهاجر و انصار با من روبرو میشدند، هرگز نمیتوانستند کلمهای بر زبان رانده، اینگونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من متحد شدهاید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقفاید از من پنهان و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ تصدیق نکنید، و با تو آغاز میکنم ای معاویه، و البته کمتر از آنچه لایق توست، خواهم گفت؛ شما را به خدا سوگند! آیا هیچ میدانید آن مردی که به او دشنام دادید، هموست که با رسول خدا(ص) بر دو قبله نماز گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیدهای، در حالی که در گمراهی بوده و "لات" و "عزی" را میپرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو بیعت شرکت جست: بیعت رضوان و بیعت فتح، و تو ای معاویه در بیعت نخست، کافر، و در بیعت دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟
سپس فرمود: شما را به خدا سوگند، آیا میدانید – آنچه من میگویم حق است – علی(ع) در روز بدر با شما روبرو شد، در حالی که پرچم رسول خدا(ص) و اهل ایمان را در دست داشت، و ای معاویه در دست تو پرچم مشرکان بود و تو در آن روز به پرستش لات و عزی مشغول بودی، و جنگ با رسول خدا(ص) را واجب میپنداشتی؟ و آن حضرت در روز احد در حالی با شما روبرو شد که در دستش پرچم رسول خدا(ص) و در دست تو ای معاویه پرچم مشرکان بود؟ و در روز احزاب (جنگ خندق) نیز پرچم رسول خدا(ص) در دست او بود و پرچم مشرکان در دست تو؛ هر کدام این موارد حجت او را غالب و دعوتش را آشکار و او را پیروز میدان میسازد، و در تمامی این موارد، اظهار رضایت در رخسار مبارک پیامبر(ص) از وی هویدا، و اظهار نارضایتی و غضبش بر تو آشکار بود.
سپس همه شما را به خدا سوگند میدهم که آیا به خاطر میآورید؛ وقتی رسول خدا(ص) بنیقریظه و بنینضیر را محاصره کرد؛ عمر بن خطاب را با پرچم مهاجرین و سعد بن معاذ را با پرچم انصار به سوی آنان فرستاد؟ اما سعد بن معاذ در آن صحنه مجروح شد، و عمر بن خطاب نیز فرار کرد و او میترسید و یارانش را نیز میترساند، در این حال بود که رسول خدا(ص) فرمود: "فردا پرچم را به مردی میسپارم که خدا و رسولش را دوست دارد و محبوب آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در جنگ بیزار است، و تا وقتی که خدا او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".
در این هنگام، ابوبکر، عمر بن خطاب و دیگر مهاجر و انصار منتظر بودند که پرچم نصیب آنها شود، و علی(ع) در آن روز به چشم درد مبتلا شده بود، پس رسول خدا(ص) او را فراخوانده، آب دهان مبارک خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس پرچم را بدو سپرد و آن حضرت به لطف و منت خداوند، پیروزمندانه از جنگ بازگشت، و تو ای معاویه در آن روز در مکه دشمن خدا و رسولش بودی، پس آیا مردی که خیرخواه خدا و رسول است با کسی که دشمن آن دو است، برابر است؟ سپس، به خدا سوگند که قلب تو بعدها هرگز اسلام را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونهای خلاف آنچه در دل است، سخن میگوید.
شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که رسول خدا(ص) علی را در غزوه تبوک – بیآنکه از او در غضب بوده یا ناراضی باشد - جانشین خود در مدینه قرار داد، و منافقان در اینباره حرکت به سخن آمدند و آن حضرت نزد رسول خدا(ص) شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در مدینه باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوهای غایب نبودهام"، و رسول خدا(ص) بدو فرمود: "تو وصی و جانشین من در اهل من هستی، همچون هارون به موسی"، سپس دست علی را گرفته، فرمود: "ای مردم! هر که ولایت مرا بپذیرد؛ ولایت خدا را پذیرفته، و هر که ولایت علی را بپذیرد؛ ولایت مرا پذیرفته است، و هر که از من اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده، و هر که از علی اطاعت کند، از من اطاعت کرده است، و هر که مرا دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هر که علی را دوست بدارد مرا دوست داشته است".
سپس امام(ع) فرمود: شما را به خدا قسم! آیا میدانید که رسول خدا(ص) در حجةالوداع فرمود: "ای مردم! من در میان شما دو چیزی باقی نهادهام که پس از آن دیگر گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را؛ حلال قرآن را حلال و حرامش را حرام بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش ایمان آورید، و بگویید: به تمام آنچه خداوند در قرآن نازل فرموده است، ایمان داریم؛ و عترت و اهل بیتم را دوست بدارید، و با دوستانشان دوست باشید و ایشان را علیه دشمنانشان یاری کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در روز قیامت کنار حوض بر من وارد شوند".
سپس آن رسول گرامی در حالی که بر منبر بود، علی را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با دوست او دوست و با دشمنش دشمن باش! خداوندا! هر که با او دشمنی کند، به او در دنیا مسکن و مأوی نده، و روحش را به آسمان بالا نبر، بلکه او را در پائینترین مکان جهنم قرار ده!" و شما را به خدا سوگند میدهم، آیا میدانید که رسول خدا(ص) بدو فرمود: "تو در روز قیامت؛ مردم [نااهل] را از حوض من میرانی! همچنان که شما شتر غریب را از میان شتران خود میدانید؟" و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که حضرت امیر(ع) در ایام بیماری رسول خدا(ص) نزد ایشان رفت و بر بالین آن حضرت حاضر شد و رسول خدا(ص) با دیدن علی(ع) گریست و چون علی علت گریه ایشان را پرسید، فرمود: "آنچه مرا به گریه انداخت، این بود که میدانم در دلهای برخی از این مردم عداوت و بغض به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از وفات من اظهار نمیکنند؟"
و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول خدا(ص) هنگام وفات؛ آنگاه که اهل بیت او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان اهل بیت و عترت من هستند؛ خداوندا! با دوستانش دوست باش و ایشان را بر دشمنانشان یاری فرما"! و نیز فرمود: "مثل اهل بیت من مانند کشتی نوح(ع) است؛ هر که بدان داخل شود، نجات یافته، هر که از آن تخلف کند غرق میشود"؟ و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که علی(ع) در میان صحابه، اول کسی است که تمام شهوات را بر خود حرام ساخت تا اینکه این آیات نازل شد: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾[۱۳۱] و علم منایا و علم قضایا و فصل خطاب و قدرت رسوخ در علوم فراوان نزد او و همو عارف به محل نزول قرآن بود. علی(ع) از گروهی بود - که گمان نمیکنم تعدادشان به ده نفر برسد - که خدا پیامبر را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی ملعون از زبان خود پیامبر؛ پس من بر له و علیه شما شهادت میدهم که شما همگی از زبان خود پیامبر لعن شدهاید؛ و شما را به خدا سوگند میدهم! آیا ای معاویه یادت هست وقتی که رسول خدا(ص) نزد تو فرستاد تا نامهای را به بنو خزیمه - در قضیه خالد بن ولید - بنویسی، و فرستاده رسول خدا(ص) سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، رسول خدا دربارهات فرمود: "خدایا! او را سیر نگردان! که شکم او تا روز قیامت در پی شهوات و خوردن است!"
سپس فرمود: شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید، آنچه میگویم حق است، و تو ای معاویه یادت هست که در روز احزاب؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را حرکت میدادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را میراند، و در این حال، رسول خدا(ص) فرمود: "لعنت خدا بر راکب شتر و آنکه میراند و آنکه زمام را گرفته و میکشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت میراند؟ شما را به خدا سوگند میدهم! آیا میدانید که رسول خدا(ص) در هفت موضع ابوسفیان را لعن کرد؟
اولین آنها زمانی بود که آن حضرت از مکه به مدینه مهاجرت فرمود و ابوسفیان در حال بازگشت از شام به مکه بود و در میان راه با دیدن آن حضرت بیادبی به ایشان کرد و قصد کشتن و تهدید ایشان را داشت که خداوند شرش را از آن حضرت دور ساخت و دوم، در "روز عیر" که ابوسفیان کاروان خود را از آن حضرت گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد و سوم در روز احد که رسول خدا(ص) فرمود: "خدا مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و ابوسفیان گفت: "بت عزی مال ماست و شما عزی ندارید". و با این کلام، خداوند و فرشتگان و انبیاء و همه اهل ایمان او را لعن کردند و چهارم، روز حنین، همان روز که ابوسفیان با گروهی از قریش و افراد قبیله هوازن به همراه عیینة بن حصین از غطفان یهود گرد آمدند، و خداوند بر همه غضب کرد و آنها را به خیر و خوبی نرسانید[۱۳۲]، و این، همان فرمایش خداوند در دو سوره قرآن است که در هر دوی آنها به نام؛ ابوسفیان و یارانش را کافر خوانده است؛ و تو ای معاویه در آن روزگار در مکه بر عقیده پدرت مشرک بودی، و علی(ع) با رسول خدا(ص) و هم رأی و هم عقیده با آن حضرت بود و پنجم، همان فرمایش خداوند است که فرموده است: ﴿هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا﴾[۱۳۳]؛ و تو و پدرت و مشرکان قریش از ورود رسول گرامی اسلام به مکه مانع شده و در آن روز، خداوند ابوسفیان را لعن فرمود؛ لعنتی که تا روز قیامت شامل نسل او خواهد شد؛
و ششم روز احزاب بود؛ روزی که ابوسفیان با گروهی از قریش و عیینة بن حصین از غطفان آمدند، و رسول خدا(ص) تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آنکه لشکر کشید و آنکه لشکر را رانده به جنگ او آورد، تا روز قیامت لعن فرمود؛ و وقتی از آن حضرت پرسیدند: "ای رسول خدا مگر در اتباع، فرمود منی نبود؟" فرمود: "لعن من به مؤمنان اتباع نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ مؤمن و مجیب و ناجی نبود" و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که دوازده نفر عرصه را بر رسول خدا(ص) تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر قریش بودند؛ پس خداوند تبارک و تعالی و رسول او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند ـ جز آن حضرت و سائق (آنکه زمام شتر را گرفته) و قائد (آنکه شتر را میراند) ـ لعن فرموند؛
شما را به خدا سوگند! آیا به یاد میآورید که ابوسفیان (با چشمانی کور) هنگام بیعت خلافت عثمان در مسجد داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس ابوسفیان گفت: "امر خلافت را میان جوانان خود دست به دست بگردانید که سوگند به آنکه جان ابوسفیان به دست اوست، بهشت و جهنمی در کار نیست!" و شما را به خدا سوگند! آیا میدانید که ابوسفیاندست حسین(ع) را- وقتی با عثمان بیعت شد ـ گرفته و گفت: ای پسر برادر مرا به قبرستان بقیع ببر؛ تا اینکه به وسط قبرستان رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای صحابه) گفت: "ای اهل گورستان آنچه شما با ما بر سر آن میجنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیدهاید!" پس حسین بن علی(ع) فرمود: "خدا موی سفید و رؤیت را زشت سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر نعمان بن بشیر دستش را نگرفته و به مدینه بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
این بود حال تو ای معاویه؛ آیا میتوانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟ و از موارد لعن بر تو ای معاویه این است که پدرت، ابوسفیان قصد داشت مسلمان شود، و تو قطعه شعری را که در میان قریش و دیگران معروف شده بود، با قصد مانع شدن از اسلام آوردن او برایش فرستادی و دیگر، روزی بود که عمر تو را والی شام ساخت و تو به او خیانت کردی، و چون عثمان تو را والی ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، انتظار حادثه و مرگ او را داشتی، و بزرگتر از آن، جرأت تو بر خدا و رسول او بود که با علم به سابقه و فضل علی(ع) با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از اولویت او بر حکومت بر خود و دیگران نزد خدا و مردم آگاه بودی، و کورکورانه مردم را به سوی خود کشانده، خون خلق بسیاری را با نیرنگ و ظاهرسازی ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به معاد، اعتقاد و از عقاب ترس ندارد؛ پس چون اجل تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و علی(ع) به بهترین جایگاه خواهد رسید، و خداوند در کمینگاه تو است. و اینها ای معاویه همه درباره تو بود، و آنچه از عیوب و بدیهایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
و اما تو ای عمرو بن عثمان، به دلیل حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشهای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاهدار که میخواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به خدا سوگند که من گمان نمیکردم که تو بتوانی با من به دشمنی بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را میدهم: آیا دشنام دادن تو به علی(ع) آیا به خاطر نقص در حسب او است؟ یا دوریاش از رسول خدا(ص)؟ یا در اسلام از او بدی ظاهر شده؟ یا او در حکمی بیداد کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، دروغ گفتهای؛
و اما اینکه گفتی: ما خون نوزده تن از بزرگان بنیامیه را که در جنگ بدر کشته شدهاند، از شما طلب داریم؛ همه آنها را خدا و رسول او کشتند، و به جان خودم سوگند که از بنیهاشم، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از بنیامیه نوزده نفر در یک مقام و موطن کشته شدند، غیر از آنچه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز خدا نمیداند.
روزی رسول خدا(ص) کنایهوار فرمود: "هرگاه تعداد بچههای وزغ[۱۳۴] به سی مرد برسد، بیتالمال را میان خود دست به دست کرده به غارت میبرند، و آزادی بندگان خدا را از آنها میگیرند و آنان را برده خویش میسازند، و کتاب و دین خدا را به تباهی و فساد میکشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، لعن و نفرین بر او و آنها واجب شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودیشان سریعتر از جویدن خرمایی است"؛
پس در این حال، حکم ابن أبیالعاص در حالی که اصحاب در حال شنیدن این کلام حضرت بودند، به آن جمع نزدیک شد و رسول خدا(ص) به یاران خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ میشنود!!" و این، زمانی بود که رسول خدا(ص) تمام آنان و کسانی را که پس از وی به حکومت میرسیدند، در خواب دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، خداوند این آیه را فرستاد که: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا﴾[۱۳۵]، و مراد از درخت ملعونه، بنیامیه است، و نیز فرمود: ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ﴾[۱۳۶]، پس من بر له و علیه شما گواهی میدهم که حکومت و سلطنت شما پس از شهادت حضرت علی(ع) جز همان هزار ماهی نخواهد بود که خداوند در کتاب خود مقرر فرموده است.
و اما تو ای عمرو بن عاص؛ ای بدگوی لعین ابتر (بیدنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک تولد یافتی و مردانی از قریش به نامهای: ابوسفیان بن حرب، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل ادعای سرپرستی تو را داشتند و هر کدامشان تو را فرزند خود میدانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه پستتر، و در منصب، از همه خبیثتر و خلاصه، بدکارهترینشان بود؛
حال تو برای سخنرانی برخاسته و میگویی: من بدگوی محمد(ص) هستم! و پدرت عاص نیز میگفت: محمد(ص) مردی بینسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش قطع خواهد شد که خداوند آیه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۱۳۷] را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد عبد قیس رفته و خواهان فسادکاری (انجام عمل نامشروع) بود و در جایجای آنجا خودفروشی میکرد، و تو ای عمرو، در تمام مکانهایی که رسول خدا(ص) حضور داشت، از بدترین دشمنان و تکذیب کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن جعفر بن ابیطالب و سایر مهاجران به سوی دیار حبشه و نجاشی رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشهات جواب عکس داد، و امیدت به نابودیگرایید، و تلاشت به شکست انجامید، و نقشهات بر آب شد، "و خداوند ندای کافران را پست و ندای خدا (دعوت اسلام) را بلند کرد"[۱۳۸].
و اما گفتارت درباره عثمان؛ ای بیحیای بیدین! تو خود در خانهاش آتش انداختی و سپس به فلسطین گریخته، در انتظار عاقبت فتنه بودی و به محض شنیدن خبر قتل عثمان خود را به طور کامل در اختیار معاویه قرار دادی، و دین خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر بغض خود بر ما سرزنش نمیکنیم؛ زیرا تو از زمان جاهلیت و اسلام پیوسته دشمن ما بنیهاشم بودی و تو همان هستی که رسول خدا(ص) را با هفتاد بیت شعر هجو کردی، و آن حضرت به درگاه خداوند فرمود: "خداوندا! من شعر گفتن را به نکویی نمیدانم، و سزاوار هم نیست که شعر بگویم؛ خداوندا! در برابر هر بیت شعری که عمروعاص گفته است، هزار بار او را لعن فرما!"
سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر دین خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد نجاشی روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و شکستسفر اول تو از سفر دوم تو مانع نشد، و در هر دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن جعفر و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به خطا انداخت، به سوی دوست خود، عمارة بن ولید بازگشتی.
و اما تو ای ولید بن عقبه! به خدا سوگند من تو را به خاطر داشتن بغض علی سرزنش نمیکنم؛ چراکه او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر پس از اسارت، گردن زد، و چگونه به او دشنام میدهی که خدا در ده آیه از قرآن او را مؤمن خوانده، و تو را فاسق نامیده است؛ مانند این آیات: ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ﴾[۱۳۹]، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾[۱۴۰]. تو را چه به یاد کردن از قریش؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از کفار عجم از شهر صفّوریّه (از نواحی اردن در شام و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی و اما پندار تو که ما عثمان را کشتهایم؛ به خدا قسم که طلحه و زبیر و عائشه توان آن را نداشتند که این تهمت را بر علی بن ابیطالب(ع) بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره پدر خود بپرسی، آنگاه که ذکوان (همسرش) را ترک گفت و تو را با عقبة بن أبی معیط پیوند داد، و با این کار، جامه برتری بر تن کرد! همراه با آنچه خداوند برای تو و پدر و مادرت از خواری در دنیا و آخرت مهیا ساخته است؛ و خداوند، ستمکار به بندگان نیست.
سپس ای ولید ـ به خدا ـ تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را پدر خود میخوانی، با این رسوائی چگونه به علی(ع) دشنام میدهی؟! پس بهتر است تو مشغول اثبات نسب خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا میکنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! پدر واقعی تو لئیمتر و خبیثتر از عقبه است!".
و اما تو ای عتبة بن ابیسفیان؛ به خدا سوگند! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب عقل و رأی درست نیستی تا به تو خطاب و عتاب کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان امیدوار بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به علی(ع) دشنام میدهی، اما حاضر به سرزنش و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده علی(ع) هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه خداوند در کمینگاه تو و پدر و مادر و برادرت است، و تو از نسل افرادی هستی که خداوند در قرآن اینگونه وصف فرموده است:﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ﴾ [۱۴۱]
و اما درباره تهدید من به قتل؛ چرا به قتل آنکه در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمیبندی؟! و حال آنکه او شریک غالب تو در فرج او و شریک در فرزند تو شد تا آنجا که فرزندی را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این حق از او وادار کنی شایستهتر است تا اینکه مرا به قتل تهدید کنی؛ و من تو را در دشنام دادن به علی(ع) ملامت نمیکنم؛ چراکه برادرت را در مبارزه و به همراه عمویش حمزه، جدت را کشت، و خداوند به دست این دو آن دو نابکار را روانه آتش جهنم ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به دستور رسول خدا(ص) از شهر، تبعید و اخراج شد.
و اما درباره امید من به خلافت؛ پس به جان خودم قسم! اگر اینچنین باشد، به آن سزاوار و شایستهام، و تو مانند برادرت و جانشین پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از فرمانهای الهی سرپیچی میکرد، و بیشتر در ریختن خود مسلمانان میکوشید، و چیزی را که شایستگی آن را نداشت، میخواست، و مردم را میفریفت و با خدا به مکر رفتار میکرد و خداوند، بهتر از هر کس مکر میتواند مکر کند. و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین فرد قرشی برای قبیله قریش بود؛ به خدا سوگند! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.
و اما تو ای مغیرة بن شعبه؛ تو دشمن خدا، و تارک قرآن، و تکذیب کننده رسول خدایی؛ تو زنا کردی و باید حد رجم (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی عادل و صالح و پرهیزگار گواهی دادهاند؛ پس رجم تو به تأخیر افتاد، و حق، به باطل، دفع، و راستی، به دروغ رد شد، و این به خاطر آن است که خداوند برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و خواری در دنیا، و رسوایی عذاب آخرت بدتر است و تو همان هستی که به فاطمه، دختر گرامی رسول خدا(ص) ضربه زدی تا آنجا که بدنش خونآلود و فرزند در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتک حرمت او بود؛ در حالی که رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فرموده بود: "تو بانوی زنان بهشتی هستی"، و خداوند تو را راهی آتش کرده، و وبال آنچه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدامیک از این سه مسئله[۱۴۲] به علی دشنام دادی؟ به خاطر نقص در نسب او یا دوریاش از رسول خدا، یا ظاهر شدن بدی از او در اسلام؟ یا در حکمی به کسی ظلم کرده است؟ یا تمایلی به دنیا داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ دروغ گفتهای و همه تو را تکذیب میکنند. آیا میپنداری که علی(ع) عثمان را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاکتر از ملامتگر خود در این اتهام است، و به جان خودم! اگر علی(ع) عثمان را مظلومانه کشته بود، به خدا تو کارهای نبودی؛ زیرا هم او را در زمان حیاتش یاری نکردی و هم در مرگش تعصب به خرج ندادی، و پیوسته خانه و مأوای تو همان طائف است که در آن دنبال هرزگی و فساد هستی، و امر جاهلیت را احیاء میکنی، و اسلام را میمیرانی، تا اینکه دیروز آنچه باید رخ بدهد، رخ داد[۱۴۳].
و اما اعتراض تو درباره بنیهاشم و بنیامیه؛ این، تنها ادعای تو و معاویه است (یا: این، درخواست تو از معاویه است) و اما سخنت درباره حکومت و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آوردهاید؛ همانا فرعون چهار صد سال حکومت مصر را در اختیار گرفت و موسی و هارون(ع) دو نبی مرسلی بودند که بسیار اذیت و آزار دیدند و آن، همان ملک خدایی است که به نیکوکار و فاجر عطا میفرماید، و خداوند، خود فرموده است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ﴾[۱۴۴]، و نیز فرموده است: ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا﴾[۱۴۵].
سپس امام حسن(ع) برخاسته، خاک لباس خود را تکاند و گفت: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾[۱۴۶]؛ به خدا قسم! ای معاویه اینها گروه تو و یاران و پیروانت تو هستند، "و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاکاند؛ اینان از آنچه دربارهشان میگویند، پاک و بیزاراند، و برای ایشان راست آمرزش و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه علی بن ابیطالب(ع) و اصحاب و شیعیان او هستند.
سپس در حالی که از نزد آنها خارج میشد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش و آنچه خداوند برای تو و ایشان مهیا فرموده خواری دنیا و عذاب دردناک آخرت است".
معاویه با شنیدن این کلام رو به یاران خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!" ولید بن عقبه گفت: "به خدا! ما نچشیدیم جز آنچه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!" معاویه گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما پیروز نشده بود و رسوا نمیشدید؛ به خدا! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این خانه را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما بنیامیه نخواهد ماند!!"
راوی گوید: وقتی خبر این جلسه به گوش مروان بن حکم رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از امام حسن به شما رسیده است!" گفتند: "همینطور است!" مروان بن حکم گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به خدا! به او و پدر و تمام اهل بیتش چنان دشنام بگویم که تمام غلامان و کنیزانقریش به غنا و سرود افتند!" پس معاویه و همه آنان گفتند: "فرصتی را ـ چون ایشان از بدزبانی و ناسزاگویی مروان بن حکم خبر بودند؛ "از دست ندادهای"؛
پس مروان بن حکم گفت: "ای معاویه در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستادهای نزد امام حسن(ع) گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن حضرت رسید، امام(ع) به او گفت: "این فرد طاغی از من چه میخواهد؟ به خدا سوگند اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا روز قیامت از رسوایی و بدنامی پُر میکنم!"
سپس با آن حضرت در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه مروان بن حکم به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار معاویه و عمروعاص نشست. سپس آن امام همام به معاویه فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟" گفت: "من کاری ندارم؛ مروان بن حکم بود که در پی شما فرستاده؛" مروان بن حکم به آن حضرت گفت: "ای حسن! تو بودی که به مردان قریش دشنام گفتی؟" فرمود: "چه قصدی داری؟" گفت: "به خدا سوگند! به تو و پدر و تمام أهل بیتت چنان دشنام بگویم که تمام غلامان و کنیزانقریش به غنا و سرود افتند!"
امام حسن مجتبی(ع) فرمود: "اما تو ای مروان بن حکم؛ من به تو و پدرت دشنام نمیگویم؛ زیرا خدا تو و پدرت و همه اهل بیت و نسل و ذریه و اولادی را که از صلب پدرت تا روز قیامت متولد شوند، بر زبان رسولش محمد(ص) لعن کرده است؛ به خدا قسم! ای مروان بن حکم تو و هیچ کدام از این حضار انکار نمیکند که این لعنت رسول خدا(ص) ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب خوف تو نشد، بر طغیان کبیر تو نیز افزود، و خدا و رسول راست گفتند؛ خداوند در قرآن فرموده است:﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا﴾[۱۴۷].
ای مروان! تو و نسلت ـ بنا به گفته خود پیامبر ـ همان شجره ملعونه در قرآن هستید. با شنیدن این مطلب، معاویه از جا جسته و دست بر دهان مبارک آن حضرت نهاد و گفت: "ای ابا محمد، تو اهل ناسزا نبوده و نیستی!" پس، آن حضرت برخاست و پس از تکاندن جامه از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن جماعت نیز با غیظ و حزن و رخساری سیاه پراکنده شدند[۱۴۸].[۱۴۹]
پانویس
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۲۹، ۲۸۷؛ اعلام الوری، ج۲، ص۱۰۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۸۹۰.
- ↑ الاموال، ص۲۵۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۲، ص۲۵۶.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۰۰؛ تاریخ المدینه، ج۳، ص۷۹۹؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۱-۱۵۲؛ تاریخ دمشق، ج۳۰، ص۳۰۷.
- ↑ مسند احمد، ج۱، ص۸.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۲۸۴.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۱۷۷.
- ↑ الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۲، ۴۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۳۱.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۸۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۲.
- ↑ فتوح البلدان، ص۳۲۶؛ البلدان، ص۵۷۰؛ تاریخ اصبهان، ج۱، ص۶۹.
- ↑ تاریخ رویان، ص۴۵.
- ↑ الحیاة السیاسیة للامام الحسن، ص۱۱۵-۱۱۷.
- ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۵۸-۵۹؛ المنتظم، ج۵، ص۵۱.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۳، ص۱۱۳۱؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۶۲.
- ↑ مروج الذهب، ج۱، ص۳۴۵؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۶۰.
- ↑ نک: شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۴، ص۱۲۱۳، ۱۲۱۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۶۹-۲۷۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۲۷۴-۲۷۵؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۴۵۶-۴۵۷.
- ↑ الجمل، ص۳۲۷.
- ↑ نک: الحیاة السیاسیة للامام الحسن، ص۱۵۴-۱۶۷.
- ↑ الفتنة الکبری، ج۲، ص۳۰.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ فرهنگ شیعه، ص ۹۹.
- ↑ الجمل، ص۲۴۳.
- ↑ نک: الجمل، ص۲۴۴ به بعد.
- ↑ الجمل، ص۳۲۷؛ الفتوح، ج۲، ص۴۶۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۱۱.
- ↑ الفتوح، ج۲، ص۴۹۲.
- ↑ وقعة صفین، ص۲۴۹.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۲۴.
- ↑ وقعة صفین، ص۲۹۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۹.
- ↑ وقعة صفین، ص۵۳۰.
- ↑ وقعة صفین، ص۵۰۷.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۵۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۱.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۵۲۶؛ ج۷، ص۲۰۲.
- ↑ نهج البلاغه، نامه ۴۷.
- ↑ نهجالبلاغه، نامه ۳۱؛ حکمت ۳۸.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۴۶-۱۴۷؛ المنتظم، ج۵، ص۱۷۵؛ دلائل النبوه، ج۷، ص۲۲۳.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۸۵؛ کشف الغمه، ج۱، ص۵۳۳.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۲۹۷.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۲۲۶؛ الارشاد، ج۲، ص۷.
- ↑ معرفة الثقات، ج۲، ص۱۵۵؛ تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۵۶۵، ۵۷۸-۵۷۹.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸؛ فرهنگ شیعه، ص ۹۹.
- ↑ اعلام الوری، ج۱، ص۴۰۲.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۱۷۹؛ الکامل، ج۳، ص۴۰۴؛ تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۶۴۸.
- ↑ الکامل، ج۳، ص۴۰۲.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۸.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۴.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۹.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۶۳؛ الارشاد، ج۲، ص۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۸.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۸۴-۲۸۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۳۶-۳۷.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۳۵-۳۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۰-۲۸۱.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۶؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ نک: صلح الحسن، ص۱۲۲-۱۲۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴-۲۱۵؛ مقاتل الطالبیین، ص۴۰-۴۱؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.
- ↑ علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۵۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵.
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۱۴.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۱۱-۱۲.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۰۰؛ دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸.
- ↑ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶-۲۱۷.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۲؛ الاستیعاب، ج۱، ص۴۳۸-۴۳۹؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۲.
- ↑ الانتصار، ج۸، ص۱۰۶، ۱۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۶۴؛ الفصولالمهمه، ج۲، ص۷۲۸-۷۲۹.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۲۵-۳۲۶.
- ↑ الاحتجاج، ج۲، ص۲۸۸-۲۸۹.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۳۱.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۶.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰.
- ↑ الفتوح، ج۴، ص۲۹۴-۲۹۵.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵.
- ↑ المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۱۷.
- ↑ نک: الامامة والسیاسه، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۱۶۳؛ البدء و التاریخ، ج۵، ص۲۳۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۴.
- ↑ الطرائف، ص۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱-۳.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۵۶.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۵۳؛ العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶-۱۷.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ محمدی، رضا، امامشناسی، ص۱۳۴-۱۳۵؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.
- ↑ محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: «"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه».
- ↑ محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: «اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب».
- ↑ محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: «﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ﴾ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ﴾ مَعَ الْحُسَيْنِ (ع) ﴿قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ...﴾ ﴿نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ﴾ أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ (ع)».
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۸.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۹.
- ↑ مقتل الحسین، ج۱، ص۱۸۱-۱۸۲؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۱۹.
- ↑ مناقب، ج۴، ص۲۶-۲۷.
- ↑ تهذیب الکمال، ج۶، ص۲۵۰؛ نک: ذخائر العقبی، ص۱۳۹.
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۴۱.
- ↑ نک: الاخبار الطوال، ص۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ عیون الاخبار، ج۲، ص۱۸۸؛ العقد الفرید، ج۱، ص۳۲۰.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۳۱.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۳۸.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵: «فَبَقِيَ (ع) مَرِيضاً أَرْبَعِينَ يَوْماً».
- ↑ تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۸۶؛ کشف الغمه، ج۱، ص۵۵۲، ۵۸۷.
- ↑ ر.ک: رفیعی زابلی، حمیدالله، امامت امام حسن مجتبی، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۴۲۸؛ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۲۸۷- ۲۸۸؛ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۸۷؛ فرهنگ شیعه، ص ۱۰۱؛ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۴۹.
- ↑ اصول کافی، ج۲، ص۳۶۰.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص۱۰۲.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۱۸؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۱۴؛ کشف الغمه، ج۱، ص۵۸۶.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۱۱؛ الاستیعاب، ج۱، ص۴۴۰.
- ↑ الطبقات، خامسه ۱، ص۳۴۱-۳۴۷، ۳۵۴-۳۵۵.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۹؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۴۸.
- ↑ الاصابه، ج۲، ص۶۵.
- ↑ الاستیعاب، ج۱، ص۴۴۲.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۴۸.
- ↑ تاریخ الاسلام، ج۲۶، ص۸؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۸۵.
- ↑ داداشنژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱.
- ↑ الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.
- ↑ «ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره مائده، آیه ۸۷.
- ↑ اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.
- ↑ «آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمیشناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم میرود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را میدادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا میبودند، کافران از آنان را عذابی دردناک میکردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.
- ↑ وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم میدهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمیافزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
- ↑ «شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.
- ↑ «بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
- ↑ توبه، ص۴۰.
- ↑ «آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.
- ↑ «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کردهاید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
- ↑ آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخسارههایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بیبهره)اند. به آتشی بسیار سوزان درمیآیند، از چشمهای گرم (و جوشان) به آنان مینوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه میکند و نه از گرسنگی باز میدارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.
- ↑ ظاهراً عبارت صحیح «به کدامیک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)
- ↑ یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشمپوشی کردند.
- ↑ «و نمیدانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
- ↑ «و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان میدهیم و در آن نافرمانی میورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب میگردد، آنگاه یکسره نابودش میگردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.
- ↑ «پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) میگویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم میدهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمیافزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
- ↑ بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۹۲-۱۱۴.