حجر بن عدی کندی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (جایگزینی متن - 'کف' به 'کف')
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۹ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۸ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط
{{امامت}}
| موضوع مرتبط = حجر بن عدی کندی
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل  = حجر بن عدی کندی
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[حجر بن عدی کندی]]''' است. "'''[[حجر بن عدی کندی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| مداخل مرتبط = [[حجر بن عدی کندی در حدیث]] - [[حجر بن عدی کندی در معارف و سیره علوی]] - [[حجر بن عدی کندی در تراجم و رجال]] - [[حجر بن عدی کندی در تاریخ اسلامی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =  
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[حجر بن عدی کندی در حدیث]] | [[حجر بن عدی کندی در نهج البلاغه]] | [[حجر بن عدی کندی در تاریخ اسلامی]]</div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
نام و [[نسب]] او [[ابو عبد الرحمن]] [[حجر بن عدی الأدبر]]<ref>در اسد الغابه آمده است: در جنگی بر یکی از اعضای او شمشیری اصابت کرده و او را مجروح ساخت. از این‌رو وی را به این لقب ملقب کردند. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷.</ref> [[معاویة بن کندة]]<ref>ابن سعد در طبقات چنین آورده: "مرتع بن معاویة بن کندی"؛ ابن عساکر گوید: نسب او به کهلان بن سبا می‌رسد. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷.</ref> الکندی الکوفی معروف به [[حجر الخیر]] است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج۲، ص۳۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷، المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۷۵۰. اصل این قبیله از قبائل یمنی می‌باشند و بنا به دلائل تاریخی که مجال ذکرش نیست به سرزمین عراق کوچ کرده و در آنجا سکنی گزیدند.</ref>.
نام و [[نسب]] او [[ابو عبد الرحمن]] [[حجر بن عدی الأدبر]]<ref>در اسد الغابه آمده است: در جنگی بر یکی از اعضای او شمشیری اصابت کرده و او را مجروح ساخت. از این‌رو وی را به این لقب ملقب کردند. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷.</ref> [[معاویة بن کندة]]<ref>ابن سعد در طبقات چنین آورده: "مرتع بن معاویة بن کندی"؛ ابن عساکر گوید: نسب او به کهلان بن سبا می‌رسد. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷.</ref> الکندی الکوفی معروف به [[حجر الخیر]] است<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج۲، ص۳۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷، المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۷۵۰. اصل این قبیله از قبائل یمنی می‌باشند و بنا به دلائل تاریخی که مجال ذکرش نیست به سرزمین عراق کوچ کرده و در آنجا سکنی گزیدند.</ref>.


وی پیش از [[اسلام]] در [[قبیله کنده]] [[چشم]] به استان [[جهان]] گشود و به همراه برادرش [[هانی]] بن عدی به محضر [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} شرفیاب و [[مسلمان]] شدند. از [[تولد]] و [[زمان]] [[اسلام آوردن]] این [[صحابی]] بزرگوار در کتاب‌های [[تاریخ]] و [[سیره]] مطلبی ذکر نشده است<ref>ابن سعد می‌نویسد: {{عربی|وفد کندة: عن الزهری قال: قدم الأشعث بن قیس علی رسول الله{{صل}} فی بضعة عشر راکبا من کندة فدخلوا علی النبی{{صل}}...}} (الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۸). شاید وی نیز جزء همین گروه بوده باشد.</ref>.
وی پیش از [[اسلام]] در [[قبیله کنده]] [[چشم]] به استان [[جهان]] گشود و به همراه برادرش [[هانی]] بن عدی به محضر [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} شرفیاب و [[مسلمان]] شدند. از [[تولد]] و [[زمان]] [[اسلام آوردن]] این [[صحابی]] بزرگوار در کتاب‌های [[تاریخ]] و [[سیره]] مطلبی ذکر نشده است<ref>ابن سعد می‌نویسد: {{عربی|وفد کندة: عن الزهری قال: قدم الأشعث بن قیس علی رسول الله {{صل}} فی بضعة عشر راکبا من کندة فدخلوا علی النبی {{صل}}...}} (الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۸). شاید وی نیز جزء همین گروه بوده باشد.</ref>.


[[حجر بن عدی کندی]] یکی از شخصیت‌های برجسته [[جهان اسلام]] و از [[دوستداران]] ویژه [[خاندان پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} بود، در کتاب‌های تاریخ و سیره اوصافی برای وی [[نقل]] کرده‌اند که نشان از [[عظمت]] و [[بزرگی]] این صحابی [[جلیل]] القدر دارد. او زاهدی [[پرهیزگار]] و عابدی [[مجاهد]] بود که حکایت [[نماز]] هزار رکعتِ شبانه روزیِ وی میان سیره نویسان و مورخان مشهور است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۲۱؛ سفینة البحار، محدث قمی، ج۱، ص۵۴۵.</ref>.
[[حجر بن عدی کندی]] یکی از شخصیت‌های برجسته [[جهان اسلام]] و از [[دوستداران]] ویژه [[خاندان پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} بود، در کتاب‌های تاریخ و سیره اوصافی برای وی [[نقل]] کرده‌اند که نشان از [[عظمت]] و بزرگی این صحابی [[جلیل‌القدر]] دارد. او زاهدی [[پرهیزگار]] و عابدی [[مجاهد]] بود که حکایت [[نماز]] هزار رکعتِ شبانه روزیِ وی میان سیره نویسان و مورخان مشهور است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۲۱؛ سفینة البحار، محدث قمی، ج۱، ص۵۴۵.</ref>.


[[ابن عبدالبر]] می‌نویسد: [[حجر بن عدی]] با کمی سنش از بزرگان و فضلای [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} به شمار می‌آمد <ref>الاستیعاب: ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.</ref>. در اسد الغابه نوشته است: حجر بن عدی ۲۵۰۰ [[درهم]] [[عطا]] می‌گرفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۲.</ref>.
[[ابن عبدالبر]] می‌نویسد: [[حجر بن عدی]] با کمی سنش از بزرگان و فضلای [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} به شمار می‌آمد <ref>الاستیعاب: ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.</ref>. در اسد الغابه نوشته است: حجر بن عدی ۲۵۰۰ [[درهم]] [[عطا]] می‌گرفت<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۲.</ref>.


[[فضل بن شاذان]] وی را از رؤسای زهاد می‌داند<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶۹.</ref>. او را جزء [[ابدال]] به شمار آورده‌اند<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۰؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰؛ سفینة البحار، محدث قمی، ج۱، ص۵۴۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۲۲.</ref>.
[[فضل بن شاذان]] وی را از رؤسای زهاد می‌داند<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶۹.</ref>. او را جزء [[ابدال]] به شمار آورده‌اند<ref>رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۰؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰؛ سفینة البحار، محدث قمی، ج۱، ص۵۴۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۲۲.</ref>.


در [[جنگ جمل]] همراه [[امام علی]]{{ع}} بود و در [[جنگ صفین]] بر [[طایفه]] کنده [[امیر]] و در [[نهروان]] [[فرماندهی]] سمت راست [[لشکر امام علی]]{{ع}} را بر عهده داشت، وی دارای مقامی بسیار ارجمند و مردی [[شجاع]] و دلیر بود، به ویژه اینکه در [[راه]] [[دین]] هرگونه [[رنج]] و [[اذیت]] و مصیبتی را بر خود هموار می‌کرد و از هیچ خطر و ملامتی در این راه نمی‌هراسید و [[عاقبت]] در [[سال ۵۱ هجری]] به [[دستور]] [[معاویه]] در [[مرج]] [[عذراء]] که به دست شخص او [[فتح]] شده بود به [[شهادت]] رسید<ref>اندک اختلافی در سال شهادت این صحابی پیامبر اکرم{{صل}} وجود دارد که در پایان به آن اشاره خواهد شد.</ref>.
در [[جنگ جمل]] همراه [[امام علی]] {{ع}} بود و در [[جنگ صفین]] بر [[طایفه]] کنده [[امیر]] و در [[نهروان]] [[فرماندهی]] سمت راست [[لشکر امام علی]] {{ع}} را بر عهده داشت، وی دارای مقامی بسیار ارجمند و مردی [[شجاع]] و دلیر بود، به ویژه اینکه در [[راه]] [[دین]] هرگونه [[رنج]] و [[اذیت]] و مصیبتی را بر خود هموار می‌کرد و از هیچ خطر و ملامتی در این راه نمی‌هراسید و [[عاقبت]] در [[سال ۵۱ هجری]] به [[دستور]] [[معاویه]] در [[مرج]] [[عذراء]] که به دست شخص او [[فتح]] شده بود به [[شهادت]] رسید<ref>اندک اختلافی در سال شهادت این صحابی پیامبر اکرم {{صل}} وجود دارد که در پایان به آن اشاره خواهد شد.</ref>.


حجر مردی [[مستجاب]] الدعوة بود، چنانکه [[نقل]] می‌شود در راه [[شام]] موقع [[وضو]] و [[نماز]] آب نداشت از نگهبانان آب خواست ولی آنها [[امتناع]] کردند، حجر دست به [[دعا]] برداشت ناگهان ابری ظاهر شد که از آن آب ریزش می‌نمود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳ ({{عربی|روی ابراهیم بن الجنید فی کتاب "الاولیاء" بسند منقطع: أن حجر بن عدی اصابته جنابة فقال للموکل به "اعطنی شرابی أطهر به ولا تعطنی غدا شیئا، فقال: أخاف أن تموت عطشا فیقتلنی معاویه، قال: فدعا الله فانسکبت له سحاب بالماء فأخذ منها الذی احتاج الیه}})؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳۱.</ref>. [[حاکم]] [[نیشابوری]] وی را با عنوان [[راهب]] [[اصحاب]] [[محمد]]{{صل}} آورده است<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸.</ref>.
حجر مردی [[مستجاب]] الدعوة بود، چنانکه [[نقل]] می‌شود در راه [[شام]] موقع [[وضو]] و [[نماز]] آب نداشت از نگهبانان آب خواست ولی آنها [[امتناع]] کردند، حجر دست به [[دعا]] برداشت ناگهان ابری ظاهر شد که از آن آب ریزش می‌نمود<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳ ({{عربی|روی ابراهیم بن الجنید فی کتاب "الاولیاء" بسند منقطع: أن حجر بن عدی اصابته جنابة فقال للموکل به "اعطنی شرابی أطهر به ولا تعطنی غدا شیئا، فقال: أخاف أن تموت عطشا فیقتلنی معاویه، قال: فدعا الله فانسکبت له سحاب بالماء فأخذ منها الذی احتاج الیه}})؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳۱.</ref>. [[حاکم نیشابوری]] وی را با عنوان [[راهب]] [[اصحاب]] [[محمد]] {{صل}} آورده است<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸.</ref>.


[[شخصیت]] [[حجر بن عدی]] چنان درخشان است که پس از [[شهادت]] وی به [[دستور]] مستقیم [[معاویه]]، بزرگان [[صحابه]] و [[همسران پیامبر]] به این سبب وی را [[سرزنش]] می‌کردند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالعبر، ج۱، ص۳۳۲؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۵.</ref> و سرانجام معاویه در پایان [[عمر]] بارها می‌گفت: "مرا چه کار با حجر" و این جمله را پیوسته تکرار می‌کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۰۷ {{عربی|لما حضرته الوفاة جعل یغرغر بالصوت و یقول: یومی منک یا حجر یوم طویل}}؛ الاعلام من الصحابة و التابعین، حسین شاکر، ج۶.</ref> و بالاخره این شخصیت بزرگوار علاوه بر صحبت و [[دیدار]] با [[رسول خدا]]{{صل}} از [[فضیلت]] [[جهاد در راه خدا]] و [[دین حق]] و [[حمایت]] از [[ولایت]] نیز برخوردار بوده است<ref>اعیان الشیعة (ج۴، ص۵۷۰) از مرآة الجنان نقل می‌کند که وی در ضمن حوادث سال ۵۱ هجری می‌نویسد: {{عربی|فیها قتل حجر بن عدی الکندی و اصحابه یقال: بامر معاویة وله صحبة و وفادة و جهاد و عبادة}}. لازم به ذکر است که شهادت حجر بن عدی به دستور مستقیم معاویة بن ابی سفیان جزء مسلّمات و مسائل قطعی تاریخی است.</ref>.
[[شخصیت]] [[حجر بن عدی]] چنان درخشان است که پس از [[شهادت]] وی به [[دستور]] مستقیم [[معاویه]]، بزرگان [[صحابه]] و [[همسران پیامبر]] به این سبب وی را [[سرزنش]] می‌کردند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالعبر، ج۱، ص۳۳۲؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۵.</ref> و سرانجام معاویه در پایان [[عمر]] بارها می‌گفت: "مرا چه کار با حجر" و این جمله را پیوسته تکرار می‌کرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۰۷ {{عربی|لما حضرته الوفاة جعل یغرغر بالصوت و یقول: یومی منک یا حجر یوم طویل}}؛ الاعلام من الصحابة و التابعین، حسین شاکر، ج۶.</ref> و بالاخره این شخصیت بزرگوار علاوه بر صحبت و [[دیدار]] با [[رسول خدا]] {{صل}} از [[فضیلت]] [[جهاد در راه خدا]] و [[دین حق]] و [[حمایت]] از [[ولایت]] نیز برخوردار بوده است<ref>اعیان الشیعة (ج۴، ص۵۷۰) از مرآة الجنان نقل می‌کند که وی در ضمن حوادث سال ۵۱ هجری می‌نویسد: {{عربی|فیها قتل حجر بن عدی الکندی و اصحابه یقال: بامر معاویة وله صحبة و وفادة و جهاد و عبادة}}. لازم به ذکر است که شهادت حجر بن عدی به دستور مستقیم معاویة بن ابی سفیان جزء مسلّمات و مسائل قطعی تاریخی است.</ref>.


[[ابومعشر]] گوید: حجر عابدی بود که [[محدث]] نمی‌شد مگر اینکه [[وضو]] می‌گرفت و پس از هر وضو [[نماز]] می‌خواند و نیز (پیش) آبی نمی‌ریخت مگر اینکه وضو می‌ساخت و نماز می‌خواند<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲. وی هیچ وقت بی‌وضو نبود، و هر وقت تجدید وضو می‌کرد حداقل دو رکعت نماز می‌خواند.</ref>.
[[ابومعشر]] گوید: حجر عابدی بود که [[محدث]] نمی‌شد مگر اینکه [[وضو]] می‌گرفت و پس از هر وضو [[نماز]] می‌خواند و نیز (پیش) آبی نمی‌ریخت مگر اینکه وضو می‌ساخت و نماز می‌خواند<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲. وی هیچ وقت بی‌وضو نبود، و هر وقت تجدید وضو می‌کرد حداقل دو رکعت نماز می‌خواند.</ref>.
خط ۲۸: خط ۲۷:
برای اینکه مادرش در رختخواب راحت استراحت کند، پیش از [[مادر]] دست بر رختخواب می‌کشید و گاهی خود بر آن می‌خوابید تا مبادا چیزی [[بدن]] مادر را [[آزار]] دهد<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲.</ref>. روزی خانواده‌ای نزد زیاد آمدند و از فردی [[شکایت]] کردند که یکی از ما را کشته است، [[اولیاء]] [[قاتل]] گفتند: البته مقتول نبطی است و [[قاتل]] [[عربی]] و هیچ عربی به خاطر نبطی [[قصاص]] نمی‌شود!! زیاد گفت: البته دیه‌اش را بپردازند بستگان مقتول گفتند: ما نیازی به دیه نداریم [[فکر]] می‌کردیم همه [[مردم]] مساوی هستند! [[حجر بن عدی]] برخواست و گفت: با این [[حکم]] و سخن [[کتاب خدا]] و [[سنت]] پیامبرش را تعطیل کردید. تا زمانی که [[جان]] دارم [[شمشیر]] می‌زنم تا اینکه بمیرم و [[اسلام]] [[عزیز]] گردد. به [[خدا]] [[سوگند]] آرام نمی‌گیرم تا اینکه چاقو زیر گلوی قاتل قرار گیرد<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲.</ref>.
برای اینکه مادرش در رختخواب راحت استراحت کند، پیش از [[مادر]] دست بر رختخواب می‌کشید و گاهی خود بر آن می‌خوابید تا مبادا چیزی [[بدن]] مادر را [[آزار]] دهد<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲.</ref>. روزی خانواده‌ای نزد زیاد آمدند و از فردی [[شکایت]] کردند که یکی از ما را کشته است، [[اولیاء]] [[قاتل]] گفتند: البته مقتول نبطی است و [[قاتل]] [[عربی]] و هیچ عربی به خاطر نبطی [[قصاص]] نمی‌شود!! زیاد گفت: البته دیه‌اش را بپردازند بستگان مقتول گفتند: ما نیازی به دیه نداریم [[فکر]] می‌کردیم همه [[مردم]] مساوی هستند! [[حجر بن عدی]] برخواست و گفت: با این [[حکم]] و سخن [[کتاب خدا]] و [[سنت]] پیامبرش را تعطیل کردید. تا زمانی که [[جان]] دارم [[شمشیر]] می‌زنم تا اینکه بمیرم و [[اسلام]] [[عزیز]] گردد. به [[خدا]] [[سوگند]] آرام نمی‌گیرم تا اینکه چاقو زیر گلوی قاتل قرار گیرد<ref>تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲.</ref>.


[[امام حسین]]{{ع}} طی [[نامه]] توبیخ‌آمیزی به [[معاویه]] می‌نویسد: "آیا تو قاتل و کشنده حجر بن عدی و [[اصحاب]] [[صالحین]] و مطیعین و عابدین نیستی، آنهایی که [[ظلم]] [[ستیز]] بودند و منکر [[بدعت]] را [[عظیم]] می‌شمردند و حکم کتاب خدا به پا می‌کردند و در [[راه خدا]] از ملامت هیچ ملامت‌گری نمی‌هراسیدند و تو ایشان را با [[ستم]] و [[دشمنی]] به [[قتل]] رسانیدی و... <ref>{{متن حدیث| أَ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَ أَصْحَابِهِ اَلصَّالِحِينَ اَلْمُطِيعِينَ اَلْعَابِدِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ اَلظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ اَلْمُنْكَرَ وَ اَلْبِدَعَ- وَ يُؤْثِرُونَ حُكْمَ اَلْكِتَابِ وَ لاَ يَخَافُونَ فِي اَللَّهِ لَوْمَةَ لاَئِمٍ فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ...}}؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۲۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۲۱۲.</ref>.
[[امام حسین]] {{ع}} طی [[نامه]] توبیخ‌آمیزی به [[معاویه]] می‌نویسد: "آیا تو قاتل و کشنده حجر بن عدی و [[اصحاب]] [[صالحین]] و مطیعین و عابدین نیستی، آنهایی که [[ظلم]] [[ستیز]] بودند و منکر [[بدعت]] را [[عظیم]] می‌شمردند و حکم کتاب خدا به پا می‌کردند و در [[راه خدا]] از ملامت هیچ ملامت‌گری نمی‌هراسیدند و تو ایشان را با [[ستم]] و [[دشمنی]] به [[قتل]] رسانیدی و... <ref>{{متن حدیث| أَ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَ أَصْحَابِهِ اَلصَّالِحِينَ اَلْمُطِيعِينَ اَلْعَابِدِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ اَلظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ اَلْمُنْكَرَ وَ اَلْبِدَعَ- وَ يُؤْثِرُونَ حُكْمَ اَلْكِتَابِ وَ لاَ يَخَافُونَ فِي اَللَّهِ لَوْمَةَ لاَئِمٍ فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ...}}؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۲۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۲۱۲.</ref>.


[[زهیر بن قین]] در [[روز عاشورا]] وقتی [[مشاهده]] کرد [[سخنان امام حسین]]{{ع}} در [[لشکریان]] [[عمر سعد]] اثر نکرد، از [[امام]] اجازه گرفت تا او نیز [[نصیحت]] کند از این رو در مقابل [[لشکر]] قرار گرفت و گفت: ای [[اهل کوفه]] ما شما را برای [[یاری]] [[خاندان پیامبر]]{{صل}} فرا می‌خوانیم و برای نابودی و [[خواری]] [[ظالمان]] و ستمگرانی چون [[عبیدالله بن زیاد]] [[دعوت]] می‌کنیم، به جز [[بدی]] و ناپسندی از [[یزید]] و عبیدالله چیزی نصیب شما نمی‌شود، پیشینه [[حکومت]] ایشان قتل و [[جنایت]] و مثله کردن است، همین‌ها بودند که بزرگان و [[رهبران]] شما را کشتند افرادی چون حجر بن عدی و [[یاران]] او و... را به کام [[مرگ]] فرستادند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۵۴.</ref>.
[[زهیر بن قین]] در [[روز عاشورا]] وقتی [[مشاهده]] کرد [[سخنان امام حسین]] {{ع}} در [[لشکریان]] [[عمر سعد]] اثر نکرد، از [[امام]] اجازه گرفت تا او نیز [[نصیحت]] کند از این رو در مقابل [[لشکر]] قرار گرفت و گفت: ای [[اهل کوفه]] ما شما را برای [[یاری]] [[خاندان پیامبر]] {{صل}} فرا می‌خوانیم و برای نابودی و [[خواری]] [[ظالمان]] و ستمگرانی چون [[عبیدالله بن زیاد]] [[دعوت]] می‌کنیم، به جز [[بدی]] و ناپسندی از [[یزید]] و عبیدالله چیزی نصیب شما نمی‌شود، پیشینه [[حکومت]] ایشان قتل و [[جنایت]] و مثله کردن است، همین‌ها بودند که بزرگان و [[رهبران]] شما را کشتند افرادی چون حجر بن عدی و [[یاران]] او و... را به کام [[مرگ]] فرستادند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۵۴.</ref>.


[[عبیدالله بن حر جعفی]] از عثمانیان [[کوفه]] بود، به [[شام]] رفت و به همراه آنان (پس از [[صلح امام حسن]]{{ع}}) به کوفه بازگشت، وقتی [[زیاد]] [[حجر بن عدی]] و ده نفر از اصحابش را گرفت [[آرزو]] می‌کرد اگر ده نفر [[یار]] داشت ایشان را از دست ماموران [[زیاد بن ابیه]] [[نجات]] می‌داد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۲۵.</ref>.
[[عبیدالله بن حر جعفی]] از عثمانیان [[کوفه]] بود، به [[شام]] رفت و به همراه آنان (پس از [[صلح امام حسن]] {{ع}}) به کوفه بازگشت، وقتی [[زیاد]] [[حجر بن عدی]] و ده نفر از اصحابش را گرفت [[آرزو]] می‌کرد اگر ده نفر [[یار]] داشت ایشان را از دست ماموران [[زیاد بن ابیه]] [[نجات]] می‌داد<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۲۵.</ref>.


[[ابن شهر آشوب]] وقتی [[یاران امام حسن مجتبی]]{{ع}} را نام می‌برد می‌نویسد: از [[خواص]] و [[یاران]] ویژه [[امام علی]]{{ع}} و [[امام حسن]]{{ع}} حجر بن عدی می‌باشد<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۵۷-۱۶۱.</ref>
[[ابن‌شهرآشوب]] وقتی [[یاران امام حسن مجتبی]] {{ع}} را نام می‌برد می‌نویسد: از [[خواص]] و [[یاران]] ویژه [[امام علی]] {{ع}} و [[امام حسن]] {{ع}} حجر بن عدی می‌باشد<ref>مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۵۷-۱۶۱.</ref>


==حجر بن عدی [[صحابی]] یا [[تابعی]]؟==
== حجر بن عدی [[صحابی]] یا [[تابعی]]؟ ==
برخی از منابع از حجر بن عدی با عنوان تابعی نام برده‌اند ولی بیشتر [[سیره]] نگاران و [[تاریخ]] نویسان وی را جزء [[اصحاب]] بزرگوار [[پیامبر اکرم]]{{صل}} دانسته‌اند.
برخی از منابع از حجر بن عدی با عنوان تابعی نام برده‌اند ولی بیشتر [[سیره]] نگاران و [[تاریخ]] نویسان وی را جزء [[اصحاب]] بزرگوار [[پیامبر اکرم]] {{صل}} دانسته‌اند.


[[ابن عبدالبر]] می‌نویسد: حجر از فضلاء [[صحابه]] و با کمی سنش از بزرگان ایشان به شمار نمی‌رود<ref>{{عربی|كان حجر من فضلاء الصحابة و صغر سنه عن كبارهم}}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹.</ref>.
[[ابن عبدالبر]] می‌نویسد: حجر از فضلاء [[صحابه]] و با کمی سنش از بزرگان ایشان به شمار نمی‌رود<ref>{{عربی|كان حجر من فضلاء الصحابة و صغر سنه عن كبارهم}}؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹.</ref>.


[[ابن اثیر]] می‌نویسد: به همراه برادرش [[هانی]] به محضر [[رسول خدا]]{{صل}} شرفیاب شده، و در [[جنگ قادسیه]] حاضر بود و از فضلاء صحابه به شمار می‌رود<ref>{{عربی|وفد على النبي{{صل}} هو واخوه هانيء وشهد القادسية وكان من فضلاء الصحابة}}؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.</ref>.
[[ابن اثیر]] می‌نویسد: به همراه برادرش [[هانی]] به محضر [[رسول خدا]] {{صل}} شرفیاب شده، و در [[جنگ قادسیه]] حاضر بود و از فضلاء صحابه به شمار می‌رود<ref>{{عربی|وفد على النبي {{صل}} هو واخوه هانيء وشهد القادسية وكان من فضلاء الصحابة}}؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.</ref>.


[[ابن حجر]] می‌نویسد: [[ابن سعد]] و مصعب [[زبیری]] بنا به آنچه که [[حاکم]] [[نیشابوری]] از وی [[نقل]] کرده<ref>{{عربی|وذكر ابن سعد و مصعب الزبيري فيما رواه الحاكم عنه انه وفد على النبي{{صل}} هو واخوه هاني بن عدي...}}؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸.</ref>، یادآور شده‌اند که حجر بن عدی به همراه برادرش به محضر [[پیامبر]] آمدند...<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲.</ref>ز
[[ابن حجر]] می‌نویسد: [[ابن سعد]] و مصعب [[زبیری]] بنا به آنچه که [[حاکم نیشابوری]] از وی [[نقل]] کرده<ref>{{عربی|وذكر ابن سعد و مصعب الزبيري فيما رواه الحاكم عنه انه وفد على النبي {{صل}} هو واخوه هاني بن عدي...}}؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸.</ref>، یادآور شده‌اند که حجر بن عدی به همراه برادرش به محضر [[پیامبر]] آمدند...<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲.</ref>ز


[[ابن عساکر]] می‌نویسد: حجر بن عدی از [[مردمان]] کوفه بود و به محضر [[پیامبر خدا]]{{صل}} رسیده است<ref>{{عربی|حجر بن عدي الادبر... ابو عبدالرحمن الكندي من اهل الكوفة وفد على النبي{{صل}}}}؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷. </ref>.
[[ابن عساکر]] می‌نویسد: حجر بن عدی از [[مردمان]] کوفه بود و به محضر [[پیامبر خدا]] {{صل}} رسیده است<ref>{{عربی|حجر بن عدي الادبر... ابو عبدالرحمن الكندي من اهل الكوفة وفد على النبي {{صل}}}}؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷. </ref>.


[[حاکم نیشابوری]] از [[اباعلی حافظ]] به سندش از [[ابراهیم بن یعقوب]] [[نقل]] می‌کند که: [[حجر بن عدی]] [[جاهلیت]] را دیده سپس همراه [[پیامبر اکرم]]{{صل}} شده ([[صحابی]] حضرتش گشته) و از آن [[حضرت]] [[حدیث]] شنیده است<ref>{{عربی|قد ادرك الجاهلية واكل الدم فيها ثمّ صحب رسول الله{{صل}} وسمع منه و...}}؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۷۰؛ اعیان الشیعه از مرزبانی در "النبذة المختارة" نقل می‌کند که {{عربی|وفد على النبي{{صل}} و روی عنه}}. و نیز می‌گوید {{عربی|قول حجر: اخبرني حبيبي رسول الله{{صل}} بيومي هذا}} (اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۲).</ref>. و اعیان الشیعه از [[شهید]] اول آورده است: از [[شهداء]] مدفون در [[عذراء]] [[حجر بن عدی کندی]] است که [[پرچمدار]] [[رسول خدا]]{{صل}} بود<ref>{{عربی|حجر بن عدي الكندي حامل راية رسول الله{{صل}}}}؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲.</ref>.
[[حاکم نیشابوری]] از [[اباعلی حافظ]] به سندش از [[ابراهیم بن یعقوب]] [[نقل]] می‌کند که: [[حجر بن عدی]] [[جاهلیت]] را دیده سپس همراه [[پیامبر اکرم]] {{صل}} شده ([[صحابی]] حضرتش گشته) و از آن [[حضرت]] [[حدیث]] شنیده است<ref>{{عربی|قد ادرك الجاهلية واكل الدم فيها ثمّ صحب رسول الله {{صل}} وسمع منه و...}}؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۷۰؛ اعیان الشیعه از مرزبانی در "النبذة المختارة" نقل می‌کند که {{عربی|وفد على النبي {{صل}} و روی عنه}}. و نیز می‌گوید {{عربی|قول حجر: اخبرني حبيبي رسول الله {{صل}} بيومي هذا}} (اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۲).</ref>. و اعیان الشیعه از [[شهید اول]] آورده است: از [[شهداء]] مدفون در [[عذراء]] [[حجر بن عدی کندی]] است که [[پرچمدار]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود<ref>{{عربی|حجر بن عدي الكندي حامل راية رسول الله {{صل}}}}؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲.</ref>.


در مقابل ایشان عده‌ای بر این باورند که حجر بن عدی کندی از [[تابعین]] می‌باشد و از [[صحابه]] به شمار نمی‌رود.  
در مقابل ایشان عده‌ای بر این باورند که حجر بن عدی کندی از [[تابعین]] می‌باشد و از [[صحابه]] به شمار نمی‌رود.  


[[ابن حجر عسقلانی]] در الاصابة می‌نویسد؛ وی پس از نقل قول [[حاکم]] [[نیشابوری]] و [[ابن سعد]] می‌نویسد: اما [[بخاری]] و [[ابن ابی حاتم]] به نقل از قول حاکم نیشابوری و ابن سعد می‌نویسد: اما بخاری و ابن ابی حاتم به نقل از پدرش و [[خلیفه]] بن خیاط و [[ابن حبان]]، حجر بن عدی کندی را از تابعین شمرده‌اند <ref>{{عربی|"اما البخاري و ابن ابي حاتم عن ابيه و خليفة بن خياط و ابن حبان فذكروه في التابعين"}}الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۳، آنچه قابل تأمل است افرادی چون بخاری تعریفی از صحابه ارائه می‌دهند که همه افراد پیرامونی پیامبر{{صل}} را اگر چه یک لحظه با حضرت دیدار داشته باشد، را شامل می‌شود که تفصیل آن در پیشگفتار گذشت، ولی شخصیتی چون حجر بن عدی را که همه پذیرفته‌اند به دست رسول خدا{{صل}} مسلمان شده و تا آخر عمر نیز دست از اسلام و حقیقت برنداشت، جزء تابعین به شمار آورده‌اند.</ref>.
[[ابن حجر عسقلانی]] در الاصابة می‌نویسد؛ وی پس از نقل قول [[حاکم نیشابوری]] و [[ابن سعد]] می‌نویسد: اما [[بخاری]] و [[ابن ابی حاتم]] به نقل از قول حاکم نیشابوری و ابن سعد می‌نویسد: اما بخاری و ابن ابی حاتم به نقل از پدرش و [[خلیفه]] بن خیاط و [[ابن حبان]]، حجر بن عدی کندی را از تابعین شمرده‌اند <ref>{{عربی|"اما البخاري و ابن ابي حاتم عن ابيه و خليفة بن خياط و ابن حبان فذكروه في التابعين"}}الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۳، آنچه قابل تأمل است افرادی چون بخاری تعریفی از صحابه ارائه می‌دهند که همه افراد پیرامونی پیامبر {{صل}} را اگر چه یک لحظه با حضرت دیدار داشته باشد، را شامل می‌شود که تفصیل آن در پیشگفتار گذشت، ولی شخصیتی چون حجر بن عدی را که همه پذیرفته‌اند به دست رسول خدا {{صل}} مسلمان شده و تا آخر عمر نیز دست از اسلام و حقیقت برنداشت، جزء تابعین به شمار آورده‌اند.</ref>.


[[رجال کشی]] از [[فضل بن شاذان]] آورده است: {{عربی|"فمن التابعين الكبار و رؤسائهم و زهادهم جندب بن زهیر"}} [[قاتل]] [[جادوگر]]<ref>ر.ک: دایرة المعارف صحابه، ج۴، جندب بن زهیر.</ref> و [[عبدالله بن بدیل]] و [[حجر بن عدی]] و...<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶۹.</ref> و هم‌چنین [[ابن حجر]] می‌نویسد: {{عربی|و كذا ذكره ابن سعد في الطبقة الاولى من اهل الكوفه فإما أن يكون ظنه آخر و اما ان يكون ذهل}}.
[[رجال کشی]] از [[فضل بن شاذان]] آورده است: {{عربی|"فمن التابعين الكبار و رؤسائهم و زهادهم جندب بن زهیر"}} [[قاتل]] [[جادوگر]]<ref>ر. ک: دایرة المعارف صحابه، ج۴، جندب بن زهیر.</ref> و [[عبدالله بن بدیل]] و [[حجر بن عدی]] و...<ref>رجال الکشی، کشی، ص۶۹.</ref> و هم‌چنین [[ابن حجر]] می‌نویسد: {{عربی|و كذا ذكره ابن سعد في الطبقة الاولى من اهل الكوفه فإما أن يكون ظنه آخر و اما ان يكون ذهل}}.


و هم‌چنین [[ابن سعد]]، حجر بن عدی را در میان طبقه اول از [[اهل کوفه]] جز [[تابعین]] آورده است، البته با نظر ایشان حجر دیگری است و یا فراموش کرده و [[اشتباه]] نموده است<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳.</ref>.
و هم‌چنین [[ابن سعد]]، حجر بن عدی را در میان طبقه اول از [[اهل کوفه]] جز [[تابعین]] آورده است، البته با نظر ایشان حجر دیگری است و یا فراموش کرده و [[اشتباه]] نموده است<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳.</ref>.


و [[آیت الله سبحانی]]، حجر بن عدی را جزء تابعین آورده می‌نویسد: "اما در مقابل آنان، اکثر سران [[سپاه علی]]{{ع}} خواهان حرکت سریع به سوی [[شام]] بودند و در آن میان [[یزید بن قیس ارحبی]]،... حجر بن عدی (از تابعین معروف) [[اصرار]] بیشتری می‌ورزیدند..."<ref>فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۸۶. البته ایشان در صفحه ۵۴۲ می‌نویسد: "حجر بن عدی کندی از کسانی است که به حضور پیامبر{{صل}} شرفیاب شده و به دست آن حضرت اسلام آورده بود". و در صفحه ۵۵۳ آورده است: از عوامل پیروزی امام علی{{ع}} در صفین و آغاز حمله عمومی سپاه امام "حضور چهره‌های معروف و محبوب امت اسلامی در سپاه امام{{ع}} بود، اشخاصی که در بدر، احد، حنین در رکاب پیامبر اکرم{{صل}} به جهاد پرداخته بودند و پیامبر بر صداقت و پاکی آنان شهادت داده بود. از میان ایشان می‌توان عمار یاسر و ابوایوب انصاری و قیس بن سعد و حجر بن عدی و... را نام برد"، که البته در بدر و احد و حتی حنین هیچ نامی از حجر نیست.</ref>.
و [[آیت الله سبحانی]]، حجر بن عدی را جزء تابعین آورده می‌نویسد: "اما در مقابل آنان، اکثر سران [[سپاه علی]] {{ع}} خواهان حرکت سریع به سوی [[شام]] بودند و در آن میان [[یزید بن قیس ارحبی]]،... حجر بن عدی (از تابعین معروف) [[اصرار]] بیشتری می‌ورزیدند..."<ref>فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۸۶. البته ایشان در صفحه ۵۴۲ می‌نویسد: "حجر بن عدی کندی از کسانی است که به حضور پیامبر {{صل}} شرفیاب شده و به دست آن حضرت اسلام آورده بود". و در صفحه ۵۵۳ آورده است: از عوامل پیروزی امام علی {{ع}} در صفین و آغاز حمله عمومی سپاه امام "حضور چهره‌های معروف و محبوب امت اسلامی در سپاه امام {{ع}} بود، اشخاصی که در بدر، احد، حنین در رکاب پیامبر اکرم {{صل}} به جهاد پرداخته بودند و پیامبر بر صداقت و پاکی آنان شهادت داده بود. از میان ایشان می‌توان عمار یاسر و ابوایوب انصاری و قیس بن سعد و حجر بن عدی و... را نام برد"، که البته در بدر و احد و حتی حنین هیچ نامی از حجر نیست.</ref>.


موارد مذکور مطالبی است که گفته‌اند حجر بن عدی از تابعین می‌باشد ولی آنچه بزرگان [[سیره]] نگار و [[تاریخ]] نگاران در [[زندگی]] [[اصحاب]] قلم زده و مطالبی ذکر کرده‌اند قابل [[اعتماد]] است، زیرا هم‌چنان که گذشت نویسندگان "الاستیعاب" و "اسد الغابه" وی را از فضلاء [[صحابه]] دانسته‌اند و [[یحیی بن سلیمان]] می‌گوید: [[حجر بن عدی]] از افاضل [[صحابه]] بود<ref>{{عربی|"كان من أفاضل الصحابة"}}</ref>. و نیز سخن [[ابن سعد]] که حجر بن عدی را [[درک]] کننده [[دوران جاهلیت]] و عصر [[اسلام]] می‌داند {{عربی|"كان جاهليا اسلاميا"}}. صاحب الاصابة نیز از ابن سعد و مصعب [[زبیری]] و [[حاکم]] [[نیشابوری]] این مطالب را [[نقل]] کرده است. [[مرزبانی]] در "النبذة المختارة" حجر بن عدی را جزء کسانی دانسته که [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را دیده و [[حدیث]] از آن [[حضرت]] نقل کرده است. حجر بن عدی به هنگام [[شهادت]] در [[مرج]] [[عذراء]] می‌گوید: حبیبم [[رسول خدا]] به من خبر داده که [[سرنوشت]] من امروز چه خواهد شد<ref>{{عربی|"لقد اخبرني حبيبي رسول الله{{صل}} بيومي هذا"}}.</ref> ظاهر این جمله بیانگر نقل مستقیم این سخن از پیامبر اکرم{{صل}} است. و هم‌چنان که گذشت [[شهید]] اول ایشان را [[پرچمدار]] [[پیامبر]] دانسته است. از مجموع این سخنان [[صحابی]] بودن وی نه تنها تقویت بلکه ثابت می‌شود. و اما آنچه صاحب الاصابة نقل کرده است که ابن سعد، حجر بن عدی را جزء طبقه اول از [[تابعین]] ذکر نموده با سخن [[ابن عساکر]] در [[تاریخ]] مدینة [[دمشق]] ناسازگار است که نوشته است: ابن سعد در طبقه چهارم ذکر کرده است که حجر بن عدی در دوران جاهلیت و در عصر [[اسلامی]] [[زندگی]] کرده است و به محضر پیامبر اکرم{{صل}} شرفیاب شده است.
موارد مذکور مطالبی است که گفته‌اند حجر بن عدی از تابعین می‌باشد ولی آنچه بزرگان [[سیره]] نگار و [[تاریخ‌نگاران]] در [[زندگی]] [[اصحاب]] قلم زده و مطالبی ذکر کرده‌اند قابل [[اعتماد]] است، زیرا هم‌چنان که گذشت نویسندگان "الاستیعاب" و "اسد الغابه" وی را از فضلاء [[صحابه]] دانسته‌اند و [[یحیی بن سلیمان]] می‌گوید: [[حجر بن عدی]] از افاضل [[صحابه]] بود<ref>{{عربی|"كان من أفاضل الصحابة"}}</ref>. و نیز سخن [[ابن سعد]] که حجر بن عدی را [[درک]] کننده [[دوران جاهلیت]] و عصر [[اسلام]] می‌داند {{عربی|"كان جاهليا اسلاميا"}}. صاحب الاصابة نیز از ابن سعد و مصعب [[زبیری]] و [[حاکم نیشابوری]] این مطالب را [[نقل]] کرده است. [[مرزبانی]] در "النبذة المختارة" حجر بن عدی را جزء کسانی دانسته که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} را دیده و [[حدیث]] از آن [[حضرت]] نقل کرده است. حجر بن عدی به هنگام [[شهادت]] در [[مرج]] [[عذراء]] می‌گوید: حبیبم [[رسول خدا]] به من خبر داده که [[سرنوشت]] من امروز چه خواهد شد<ref>{{عربی|"لقد اخبرني حبيبي رسول الله {{صل}} بيومي هذا"}}.</ref> ظاهر این جمله بیانگر نقل مستقیم این سخن از پیامبر اکرم {{صل}} است. و هم‌چنان که گذشت [[شهید اول]] ایشان را [[پرچمدار]] [[پیامبر]] دانسته است. از مجموع این سخنان [[صحابی]] بودن وی نه تنها تقویت بلکه ثابت می‌شود. و اما آنچه صاحب الاصابة نقل کرده است که ابن سعد، حجر بن عدی را جزء طبقه اول از [[تابعین]] ذکر نموده با سخن [[ابن عساکر]] در [[تاریخ]] مدینة [[دمشق]] ناسازگار است که نوشته است: ابن سعد در طبقه چهارم ذکر کرده است که حجر بن عدی در دوران جاهلیت و در عصر [[اسلامی]] [[زندگی]] کرده است و به محضر پیامبر اکرم {{صل}} شرفیاب شده است.


نکته‌ای که در سخن ابن سعد نهفته این است که وی ابتدا [[اصحاب]] و تابعین که از [[فقیهان]] و [[عالمان]] بودند و وارد [[کوفه]] شده‌اند را نام برده و گروهی از صحابه را برشمرده است سپس گفته: طبقه اول از [[اهل کوفه]] بعد از اصحاب، کسانی که از [[ابوبکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]] و [[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} و [[عبدالله بن مسعود]] و دیگران حدیث نقل کرده‌اند. سپس به تفصیل به نام ایشان اشاره کرده، می‌نویسد: اولین [[فرد]] از این طبقه [[طارق بن شهاب]] است که از پیامبر اکرم{{صل}} و [[خلفاء]] و دیگران [[روایت]] نقل کرده‌اند و گروهی از ایشان افرادی هستند که از [[خلفا]] و بعضی از [[صحابه]] [[حدیث]] [[نقل]] کرده‌اند. از این طبقه افرادی هستند که از فلان و فلان حدیث گفته‌اند ولی از [[عمر]] و [[علی]]{{ع}} و [[ابن مسعود]] چیزی نقل نکرده‌اند... و [[حجر بن عدی]] از همین طبقه است که فقط از [[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[روایت]] کرده‌اند. پس ملاحظه می‌شود ایشان گروه‌هایی از صحابه را که وارد [[کوفه]] شده‌اند دسته‌بندی کرده و به افرادی که از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[خلفاء]] و سایر [[اصحاب]]، حدیث نقل کرده‌اند و افرادی که از خلفا و بعضی از صحابه روایت نقل کرده‌اند و افرادی که از [[امام علی]]{{ع}} حدیث روایت کرده‌اند و... تقسیم نموده و حجر بن عدی را در گروهی که از امام علی{{ع}} حدیث نقل کرده آورده است. بالاخره جمع بین اینکه [[ابن سعد]] حجر بن عدی را در ضمن طبقه اول از [[تابعین]] [[اهل کوفه]] آورده و جزء صحابه نیز ذکر کرده است، این می‌شود که ایشان در این طبقه فقط به تابعین اکتفا ننموده و فقط آنها را نام نبرده است بلکه علاوه بر تابعین اشخاصی از صحابه را نیز آورده است زیرا [[طارق بن شهاب]] که از صحابه است و ابن سعد نیز تصریح کرده که وی از [[پیامبر]]{{صل}} و خلفا و... حدیث نقل کرده است در ضمن همین طبقه ذکر کرده است.
نکته‌ای که در سخن ابن سعد نهفته این است که وی ابتدا [[اصحاب]] و تابعین که از [[فقیهان]] و [[عالمان]] بودند و وارد [[کوفه]] شده‌اند را نام برده و گروهی از صحابه را برشمرده است سپس گفته: طبقه اول از [[اهل کوفه]] بعد از اصحاب، کسانی که از [[ابوبکر]] و [[عمر]] و [[عثمان]] و [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} و [[عبدالله بن مسعود]] و دیگران حدیث نقل کرده‌اند. سپس به تفصیل به نام ایشان اشاره کرده، می‌نویسد: اولین فرد از این طبقه [[طارق بن شهاب]] است که از پیامبر اکرم {{صل}} و [[خلفاء]] و دیگران [[روایت]] نقل کرده‌اند و گروهی از ایشان افرادی هستند که از [[خلفا]] و بعضی از [[صحابه]] [[حدیث]] [[نقل]] کرده‌اند. از این طبقه افرادی هستند که از فلان و فلان حدیث گفته‌اند ولی از [[عمر]] و [[علی]] {{ع}} و [[ابن مسعود]] چیزی نقل نکرده‌اند... و [[حجر بن عدی]] از همین طبقه است که فقط از [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[روایت]] کرده‌اند. پس ملاحظه می‌شود ایشان گروه‌هایی از صحابه را که وارد [[کوفه]] شده‌اند دسته‌بندی کرده و به افرادی که از [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و [[خلفاء]] و سایر [[اصحاب]]، حدیث نقل کرده‌اند و افرادی که از خلفا و بعضی از صحابه روایت نقل کرده‌اند و افرادی که از [[امام علی]] {{ع}} حدیث روایت کرده‌اند و... تقسیم نموده و حجر بن عدی را در گروهی که از امام علی {{ع}} حدیث نقل کرده آورده است. بالاخره جمع بین اینکه [[ابن سعد]] حجر بن عدی را در ضمن طبقه اول از [[تابعین]] [[اهل کوفه]] آورده و جزء صحابه نیز ذکر کرده است، این می‌شود که ایشان در این طبقه فقط به تابعین اکتفا ننموده و فقط آنها را نام نبرده است بلکه علاوه بر تابعین اشخاصی از صحابه را نیز آورده است زیرا [[طارق بن شهاب]] که از صحابه است و ابن سعد نیز تصریح کرده که وی از [[پیامبر]] {{صل}} و خلفا و... حدیث نقل کرده است در ضمن همین طبقه ذکر کرده است.


و نیز وجه جمع بین این سخن که حجر بن عدی غیر از امام علی{{ع}} از کس دیگر روایت نقل نکرده است و بین اینکه او از صحابه است این می‌شود که حجر بن عدی به محضر پیامبر اکرم{{صل}} شرفیاب شده است ولی روایتی از آن [[حضرت]] نقل نکرده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۵ و ۲۱۷ و پیش از آن.</ref>. البته با توجه به [[حدیثی]] که [[مرزبانی]] از حجر بن عدی آورده که: {{عربی|"لقد اخبرني حبيبي رسول الله{{صل}} بيومي هذا"}} می‌توان چنین گفت که بنا به نظر [[ابن سعد]]، [[حجر بن عدی]] از میان [[صحابه]] فقط از [[امام علی]]{{ع}} [[روایت]] [[نقل]] کرده است و ناظر به روایت ایشان از [[پیامبر]]{{صل}} نیست و می‌شود گفت که حجر بن عدی از [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و امام علی{{ع}} [[حدیث]] نقل کرده است نه از افراد دیگر.
و نیز وجه جمع بین این سخن که حجر بن عدی غیر از امام علی {{ع}} از کس دیگر روایت نقل نکرده است و بین اینکه او از صحابه است این می‌شود که حجر بن عدی به محضر پیامبر اکرم {{صل}} شرفیاب شده است ولی روایتی از آن [[حضرت]] نقل نکرده است<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۵ و ۲۱۷ و پیش از آن.</ref>. البته با توجه به [[حدیثی]] که [[مرزبانی]] از حجر بن عدی آورده که: {{عربی|"لقد اخبرني حبيبي رسول الله {{صل}} بيومي هذا"}} می‌توان چنین گفت که بنا به نظر [[ابن سعد]]، [[حجر بن عدی]] از میان [[صحابه]] فقط از [[امام علی]] {{ع}} [[روایت]] [[نقل]] کرده است و ناظر به روایت ایشان از [[پیامبر]] {{صل}} نیست و می‌شود گفت که حجر بن عدی از [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و امام علی {{ع}} [[حدیث]] نقل کرده است نه از افراد دیگر.


خلاصه سخن اینکه [[حجر بن عدی کندی]] از صحابه بزرگوار و [[حقیقت]] محور و [[حق]] [[طلب]] [[رسول خدا]]{{صل}} بود که از مشکات [[رسالت]] بهره برده و [[نور ولایت]] را برای [[هدایت]] خود پیش روی قرار داده و تا آخرین نفس از این [[نور]] و [[چراغ هدایت]] جدا نشد.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۱-۱۶۵.</ref>
خلاصه سخن اینکه [[حجر بن عدی کندی]] از صحابه بزرگوار و [[حقیقت]] محور و [[حق]] [[طلب]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود که از مشکات [[رسالت]] بهره برده و [[نور ولایت]] را برای [[هدایت]] خود پیش روی قرار داده و تا آخرین نفس از این [[نور]] و [[چراغ هدایت]] جدا نشد.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۱-۱۶۵.</ref>


==حجر بن عدی در محضر [[پیامبر خدا]]{{صل}}==
== حجر بن عدی در محضر [[پیامبر خدا]] {{صل}} ==
حجر بن عدی به همراه برادرش [[هانی بن عدی]] شرفیاب محضر رسول خدا{{صل}} شدند و به دست آن [[حضرت]] به [[اسلام]] گرویدند، ولی از فعالیت‌های او در [[دوران پیامبر اکرم]]{{صل}} اطلاعاتی در دست نیست. البته روایتی که [[حاکم]] [[نیشابوری]] از حجر نقل کرده دلالت دارد که حجر در [[سفر]] حجی به همراه پیامبر{{صل}} بوده است<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۵-۴۶۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۵.</ref>
حجر بن عدی به همراه برادرش [[هانی بن عدی]] شرفیاب محضر رسول خدا {{صل}} شدند و به دست آن [[حضرت]] به [[اسلام]] گرویدند، ولی از فعالیت‌های او در [[دوران پیامبر اکرم]] {{صل}} اطلاعاتی در دست نیست. البته روایتی که [[حاکم نیشابوری]] از حجر نقل کرده دلالت دارد که حجر در [[سفر]] حجی به همراه پیامبر {{صل}} بوده است<ref>المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۵-۴۶۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۵.</ref>


==حجر بن عدی در عصر [[ابوبکر]]==
== حجر بن عدی در عصر [[ابوبکر]] ==
نظر به اینکه سن حجر بن عدی زیاد نبوده بلکه نوجوان با [[جوانی]] بوده است لذا نقش زیادی در تحولات پس از پیامبر نمی‌توانسته داشته باشد جز اینکه به عنوان [[نیروی نظامی]] در [[سپاه اسلام]] قرار گرفته است زیرا در برخی از منابع از حضور وی در [[جنگ یرموک]] که [[سال یازدهم هجری]] با [[رومیان]] اتفاق افتاد گزارش شده است<ref>الاعلام من الصحابة و التابعین، حسین شاکر، ج۶، ص۱۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۵.</ref>
نظر به اینکه سن حجر بن عدی زیاد نبوده بلکه نوجوان با [[جوانی]] بوده است لذا نقش زیادی در تحولات پس از پیامبر نمی‌توانسته داشته باشد جز اینکه به عنوان [[نیروی نظامی]] در [[سپاه اسلام]] قرار گرفته است زیرا در برخی از منابع از حضور وی در [[جنگ یرموک]] که [[سال یازدهم هجری]] با [[رومیان]] اتفاق افتاد گزارش شده است<ref>الاعلام من الصحابة و التابعین، حسین شاکر، ج۶، ص۱۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۵.</ref>


==حجر بن عدی در عصر [[عمر]]==
== حجر بن عدی در عصر [[عمر]] ==
گفته شد از حجر بن عدی پس از پیامبر{{صل}} تا [[حکومت]] [[عثمان]] فعالیت‌های مهم [[سیاسی]] و تاثیرگذار در کتب [[تاریخ]] و [[سیره]] [[ثبت]] نشده است ولی ایشان در [[جنگ قادسیه]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲.</ref> و نیز [[فتح]] [[مرج]] [[عذراء]] که در منطقه [[دمشق]] قرار دارد حضور داشت و به گفته اعیان الشیعة [[فرماندهی]] لشکری که مرج عذراء را فتح کرد و این منطقه به‌وسیله آنها [[مسلمان]] شد به دست [[حجر بن عدی]] بوده است<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲. الاصابه در ادامه می‌نویسد: "مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد". اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰ ({{عربی|هو الذی افتتح عذری}}).</ref>. [[شاهد]] این مطلب را نیز می‌توان از فرمایش حجر بن عدی به هنگام [[شهادت]] به دست آورد که فرمود: {{متن حدیث|الحمدالله! أما والله انی لأول مسلم ذکر الله فیها و سجد}}<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷ به نقل از النبذة المختارة، مرزبانی.</ref> و در [[روایت]] دیگر دارد {{متن حدیث|انی الاول المسلمین کبر فی نواحیها}}<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۶.</ref>
گفته شد از حجر بن عدی پس از پیامبر {{صل}} تا [[حکومت عثمان]] فعالیت‌های مهم [[سیاسی]] و تاثیرگذار در کتب [[تاریخ]] و [[سیره]] [[ثبت]] نشده است ولی ایشان در [[جنگ قادسیه]]<ref>اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲.</ref> و نیز [[فتح]] [[مرج]] [[عذراء]] که در منطقه [[دمشق]] قرار دارد حضور داشت و به گفته اعیان الشیعة [[فرماندهی]] لشکری که مرج عذراء را فتح کرد و این منطقه به‌وسیله آنها [[مسلمان]] شد به دست [[حجر بن عدی]] بوده است<ref>الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲. الاصابه در ادامه می‌نویسد: "مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد". اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰ ({{عربی|هو الذی افتتح عذری}}).</ref>. [[شاهد]] این مطلب را نیز می‌توان از فرمایش حجر بن عدی به هنگام [[شهادت]] به دست آورد که فرمود: {{متن حدیث|الحمدالله! أما والله انی لأول مسلم ذکر الله فیها و سجد}}<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷ به نقل از النبذة المختارة، مرزبانی.</ref> و در [[روایت]] دیگر دارد {{متن حدیث|انی الاول المسلمین کبر فی نواحیها}}<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۶.</ref>


==حجر بن عدی در [[عصر عثمان]]==
== حجر بن عدی در [[عصر عثمان]] ==
حجر بن عدی در دوران [[حکومت]] [[عثمان]] فعالیت‌هایی داشته و در برخی جریانات از وی نام برده شده و از جمله افرادی بوده است که در [[تجهیز]] و [[دفن]] [[ابوذر]] حضور داشته<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۳.</ref> و در اعتراض‌هایی که [[اهل کوفه]] نسبت به [[والی]] گماشته شده، از سوی عثمان - [[سعید بن عاص]] – صورت می‌گرفت و نامه‌هایی به [[خلیفه]] می‌نوشتند، از جمله فعالان در این عرصه بن بوده است.
حجر بن عدی در دوران [[حکومت عثمان]] فعالیت‌هایی داشته و در برخی جریانات از وی نام برده شده و از جمله افرادی بوده است که در [[تجهیز]] و [[دفن]] [[ابوذر]] حضور داشته<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۳.</ref> و در اعتراض‌هایی که [[اهل کوفه]] نسبت به [[والی]] گماشته شده، از سوی عثمان - [[سعید بن عاص]] – صورت می‌گرفت و نامه‌هایی به [[خلیفه]] می‌نوشتند، از جمله فعالان در این عرصه بن بوده است.


[[علامه امینی]] در [[الغدیر]] می‌نویسد: بزرگان قرّاء در [[کوفه]] به عثمان [[نامه]] نوشته و کارهای خلاف سعید بن عاص و سخت‌گیری و [[آزار]] او نسبت به [[اهل]] [[ورع]] و [[دین]] و اهل [[فضل]] و [[عفاف]] را گزارش کردند و [[اعتراض]] خود را درباره [[بی‌قانونی]] [[حاکم]] بر دربار [[حکومتی]] و شخصی خلیفه ابراز داشته و سرانجام این کار را خطرناک دانسته و این گونه امور را موجب [[تباهی]] و [[فساد]] [[امت پیامبر اسلام]] اعلام کردند <ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶. متن نامه از این قرار است: {{عربی|اجتمع ناس من تسّاک اهل الکوفة و وجوههم منهم: حجر بن عدی الکندی، و عمرو بن حمق خزاعی، و سلمان بن صرد خزاعی، و کعب بن عبدة النهدی، و معقل بن قیس ریاحی تمیمی، و زیاد بن حفص تمیمی، و یزید بن قیس أرحبی، و عبدالله بن طفیل عامری، و زید بن قیس طائی، و مالک بن حبیب تمیمی، [و مسیب بن نجبه فزاری، و زید بن حصن طائی، و زیاد بن بشر بن مالک بن دیان حارثی و مسلمة بن عبد القادری] و کتبوا الی عثمان: ".... انّ سعید بن العاص کثّر عندک علی قوم من اهل الدین و الفضل [و الورع و العفاف]، فحملک من امرهم علی ما لا یحل [فی دین و لا یحسن فی سماع]، و انا نذکرک الله فی امة محمد فانک قد بسطت یدک فیها و حملت بنی ابیک علی رقابها، وقد خفنا أن یکون فساد هذه الأمة علی یدیک فان لک ناصرا ظالما و ناقما علیک مظلوما، فمتی نقم علیک الناقم و نصرک الظالم تباین الفریقان و اختلفت الکلمة! فاتق الله فإنک امیرنا ما اطعت الله و استقمت [و نحن شهد علیک الله و کفی به شهیدا، ولن تجددون الله ملتحدا ولاعنه منتقدا]}} (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶). البته لازم به ذکر است که عبارات داخل کروشه از الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷ می‌باشد.</ref>.
[[علامه امینی]] در [[الغدیر]] می‌نویسد: بزرگان قرّاء در [[کوفه]] به عثمان [[نامه]] نوشته و کارهای خلاف سعید بن عاص و سخت‌گیری و [[آزار]] او نسبت به [[اهل]] [[ورع]] و [[دین]] و اهل [[فضل]] و [[عفاف]] را گزارش کردند و [[اعتراض]] خود را درباره [[بی‌قانونی]] [[حاکم]] بر دربار [[حکومتی]] و شخصی خلیفه ابراز داشته و سرانجام این کار را خطرناک دانسته و این گونه امور را موجب [[تباهی]] و [[فساد]] [[امت پیامبر اسلام]] اعلام کردند <ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶. متن نامه از این قرار است: {{عربی|اجتمع ناس من تسّاک اهل الکوفة و وجوههم منهم: حجر بن عدی الکندی، و عمرو بن حمق خزاعی، و سلمان بن صرد خزاعی، و کعب بن عبدة النهدی، و معقل بن قیس ریاحی تمیمی، و زیاد بن حفص تمیمی، و یزید بن قیس أرحبی، و عبدالله بن طفیل عامری، و زید بن قیس طائی، و مالک بن حبیب تمیمی، [و مسیب بن نجبه فزاری، و زید بن حصن طائی، و زیاد بن بشر بن مالک بن دیان حارثی و مسلمة بن عبد القادری] و کتبوا الی عثمان: ".... انّ سعید بن العاص کثّر عندک علی قوم من اهل الدین و الفضل [و الورع و العفاف]، فحملک من امرهم علی ما لا یحل [فی دین و لا یحسن فی سماع]، و انا نذکرک الله فی امة محمد فانک قد بسطت یدک فیها و حملت بنی ابیک علی رقابها، وقد خفنا أن یکون فساد هذه الأمة علی یدیک فان لک ناصرا ظالما و ناقما علیک مظلوما، فمتی نقم علیک الناقم و نصرک الظالم تباین الفریقان و اختلفت الکلمة! فاتق الله فإنک امیرنا ما اطعت الله و استقمت [و نحن شهد علیک الله و کفی به شهیدا، ولن تجددون الله ملتحدا ولاعنه منتقدا]}} (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶). البته لازم به ذکر است که عبارات داخل کروشه از الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷ می‌باشد.</ref>.


هم‌چنین [[ابن اسحاق]] از [[زهری]] [[روایت]] می‌کند: [[اهل مصر]] با ششصد سوار به [[فرماندهی]] [[عبدالرحمن بن عدیس بلوی]] تجیبی [و [[عمرو بن حمق خزاعی]]]<ref>داخل کروشه به نقل از طبری می‌باشد. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۰۶.</ref> از مسیر [[شام]] در نزدیکی [[مدینه]] فرود آمدند و نامه‌ای به [[عثمان]] نوشتند. وی می‌نویسد [[مالک اشتر]] [[نخعی]] و [[کمیل بن زیاد نخعی]] و [[حجر بن عدی کندی]] و [[صعصعة بن صوحان عبدی]] به همراه جماعتی از قراء [[اهل کوفه]] که عثمان ایشان را به خاطر اعتراضاتشان [[تبعید]] کرده بود<ref>از این عبارت معلوم می‌شود که حجر بن عدی همانند مالک اشتر جزء تبعیدشدگان بود.</ref> گرد ایشان جمع شده و [[حکیم بن جبلة عبدی]] نیز به همراه معترضین از [[اهل]] [[بصره]] پیرامون ایشان گرد آمدند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۰۷.</ref>.
هم‌چنین [[ابن اسحاق]] از [[زهری]] [[روایت]] می‌کند: [[اهل مصر]] با ششصد سوار به [[فرماندهی]] [[عبدالرحمن بن عدیس بلوی]] تجیبی [و [[عمرو بن حمق خزاعی]]]<ref>داخل کروشه به نقل از طبری می‌باشد. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۰۶.</ref> از مسیر [[شام]] در نزدیکی [[مدینه]] فرود آمدند و نامه‌ای به [[عثمان]] نوشتند. وی می‌نویسد [[مالک اشتر]] [[نخعی]] و [[کمیل بن زیاد نخعی]] و [[حجر بن عدی کندی]] و [[صعصعة بن صوحان عبدی]] به همراه جماعتی از قراء [[اهل کوفه]] که عثمان ایشان را به خاطر اعتراضاتشان [[تبعید]] کرده بود<ref>از این عبارت معلوم می‌شود که حجر بن عدی همانند مالک اشتر جزء تبعیدشدگان بود.</ref> گرد ایشان جمع شده و [[حکیم بن جبلة عبدی]] نیز به همراه معترضین از [[اهل بصره]] پیرامون ایشان گرد آمدند<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۰۷.</ref>.


از این موارد به دست می‌آید که [[حجر بن عدی کندی]] از [[رهبران]] [[مبارز]] و معترضین به تضییع [[حقوق]] [[مسلمانان]] و نادیده گرفتن [[قوانین]] [[شرع]] از سوی [[هیئت]] حاکمه [[بنی امیه]]، بود و ابتدا به [[نصیحت]] پرداختند ولی چون [[گوش]] [[خلیفه]] به سخنان افرادی چون [[مروان بن حکم]] و... [[عادت]] داشت نصیحت ناصحان را نپذیرفت بلکه با نامه‌ای که به [[سعید بن عاص]] نوشت [[دستور]] سخت‌گیری و [[تبعید]] ناصحان و [[قاریان قرآن]] و... را صادر کرد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷-۵۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۶-۱۶۷.</ref>
از این موارد به دست می‌آید که [[حجر بن عدی کندی]] از [[رهبران]] [[مبارز]] و معترضین به تضییع [[حقوق]] [[مسلمانان]] و نادیده گرفتن [[قوانین]] [[شرع]] از سوی [[هیئت]] حاکمه [[بنی امیه]]، بود و ابتدا به [[نصیحت]] پرداختند ولی چون [[گوش]] [[خلیفه]] به سخنان افرادی چون [[مروان بن حکم]] و... [[عادت]] داشت نصیحت ناصحان را نپذیرفت بلکه با نامه‌ای که به [[سعید بن عاص]] نوشت [[دستور]] سخت‌گیری و [[تبعید]] ناصحان و [[قاریان قرآن]] و... را صادر کرد<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷-۵۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۶-۱۶۷.</ref>


==[[عثمان]] در نظر [[حجر بن عدی]]==
== [[عثمان]] در نظر [[حجر بن عدی]] ==
[[علامه امینی]] نظر حجر بن عدی [[صحابی]] بزرگوار و گرانقدر [[رسول خدا]]{{صل}} را درباره عثمان آورده است. وقتی ایشان را به همراه یازده نفر از [[یاران]] وی در [[مرج]] [[عذراء]] زندانی کردند، فرستاده‌ای از سوی [[معاویه]] نزد ایشان آمد و از آنها خواست به [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] دهند ولی حجر بن عدی و یارانش این پیشنهاد را نپذیرفتند، پیک معاویه از ایشان پرسید نظرتان درباره عثمان چیست؟ گفتند: او اولین کسی است که در [[حکومت]] از رویه [[اسلامی]] [[منحرف]] شد و به چیزی جز [[حق]] عمل کرد<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۶، ص۲-۱۱؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۴۱-۱۶۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۲-۲۱۰؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۸-۵۵.</ref>. [[علامه]] بزرگوار می‌افزاید: این [[نظریه]] حجر بن عدی صحابی عالی [[مقام]] و یاران بزرگوار و [[پاک]] و [[صالح]] او درباره عثمان است. به [[عقیده]] آنان عثمان اولین کسی است که در حکومت از رویه اسلامی منحرف گشته و به چیزی جز [[قانون]] [[اسلام]] عمل کرده است. چنانکه از سخن حجر به [[مغیره]] نیز معلوم می‌شود. به هر حال آنان چندان بر این عقیده [[استوار]] بوده و پایمردی نشان دادند که محل [[جان]] بر اعدام سر آن رفتند نهادند و حاضر نشدند دست از آن بردارند و با این [[عقیده]] سر افرازانه به محل اعدام رفتند و [[شهید]] شدند<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۸.</ref>
[[علامه امینی]] نظر حجر بن عدی [[صحابی]] بزرگوار و گرانقدر [[رسول خدا]] {{صل}} را درباره عثمان آورده است. وقتی ایشان را به همراه یازده نفر از [[یاران]] وی در [[مرج]] [[عذراء]] زندانی کردند، فرستاده‌ای از سوی [[معاویه]] نزد ایشان آمد و از آنها خواست به [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} [[دشنام]] دهند ولی حجر بن عدی و یارانش این پیشنهاد را نپذیرفتند، پیک معاویه از ایشان پرسید نظرتان درباره عثمان چیست؟ گفتند: او اولین کسی است که در [[حکومت]] از رویه [[اسلامی]] [[منحرف]] شد و به چیزی جز [[حق]] عمل کرد<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۶، ص۲-۱۱؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۴۱-۱۶۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۲-۲۱۰؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۸-۵۵.</ref>. [[علامه]] بزرگوار می‌افزاید: این [[نظریه]] حجر بن عدی صحابی عالی [[مقام]] و یاران بزرگوار و [[پاک]] و [[صالح]] او درباره عثمان است. به [[عقیده]] آنان عثمان اولین کسی است که در حکومت از رویه اسلامی منحرف گشته و به چیزی جز [[قانون]] [[اسلام]] عمل کرده است. چنانکه از سخن حجر به [[مغیره]] نیز معلوم می‌شود. به هر حال آنان چندان بر این عقیده [[استوار]] بوده و پایمردی نشان دادند که محل [[جان]] بر اعدام سر آن رفتند نهادند و حاضر نشدند دست از آن بردارند و با این [[عقیده]] سر افرازانه به محل اعدام رفتند و [[شهید]] شدند<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۸.</ref>


==[[حجر بن عدی]] در محضر [[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}}==
== [[حجر بن عدی]] در محضر [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} ==
[[حجر بن عدی کندی]] از [[اصحاب]] [[حقیقت]] بین و [[حق]] محور [[رسول گرامی اسلام]]{{صل}} پس از [[رحلت]] جانگداز پیام‌آور [[رحمت]] و [[مهربانی]]، گرد شمع [[ولایت]] می‌چرخید و از خاصان درگاه [[امام]] رؤف و حق مدار عالم [[اسلام]] و [[جانشین]] [[راستین]] [[نبی خاتم]] به حساب می‌آمد. و در صحنه‌های گوناگون تا سر حد [[جان]] از این یادگار [[رسول خدا]]{{صل}} [[حمایت]] می‌کرد و سرانجام در [[راه]] [[دفاع از حریم ولایت]] و [[امامت]] بویژه امامت امام علی بن ابی طالب{{ع}} و [[محبت]] و [[عشق]] به آن [[حضرت]] شربت [[شهادت]] را نوشید و به معشوقش واصل شد. بنا به مطالبی که پیشتر گفته شد می‌توان [[گمان]] [[قوی]] پیدا کرد که حجر بن عدی کندی در میان معترضینی که در [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند و سرانجام با [[حیله‌گری]] [[مروان]] و عدة دیگری از [[بنی‌امیه]] و البته با تحریک [[معاویه بن ابی سفیان]] به [[قتل عثمان]] منجر شد، حضور داشته و در کنار [[عمار یاسر]] و [[مالک اشتر]] و برخی دیگر مشوّق [[مردم]] در [[بیعت با امام علی]]{{ع}} بوده است. و در تثبیت [[حکومت]] نوپای امام علی بن ابی طالب{{ع}} تلاش می‌کرد، ولی در کتب [[تاریخ]] و [[سیره]] مطلبی به صراحت در این باره نیامده است.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۸-۱۶۹.</ref>
[[حجر بن عدی کندی]] از [[اصحاب]] [[حقیقت]] بین و [[حق]] محور [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} پس از [[رحلت]] جانگداز پیام‌آور [[رحمت]] و [[مهربانی]]، گرد شمع [[ولایت]] می‌چرخید و از خاصان درگاه [[امام]] رؤف و حق مدار عالم [[اسلام]] و [[جانشین]] [[راستین]] [[نبی خاتم]] به حساب می‌آمد. و در صحنه‌های گوناگون تا سر حد [[جان]] از این یادگار [[رسول خدا]] {{صل}} [[حمایت]] می‌کرد و سرانجام در [[راه]] [[دفاع از حریم ولایت]] و [[امامت]] به‌ویژه امامت امام علی بن ابی طالب {{ع}} و [[محبت]] و [[عشق]] به آن [[حضرت]] شربت [[شهادت]] را نوشید و به معشوقش واصل شد. بنا به مطالبی که پیشتر گفته شد می‌توان [[گمان]] [[قوی]] پیدا کرد که حجر بن عدی کندی در میان معترضینی که در [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند و سرانجام با [[حیله‌گری]] [[مروان]] و عدة دیگری از [[بنی‌امیه]] و البته با تحریک [[معاویة بن ابی‌سفیان]] به [[قتل عثمان]] منجر شد، حضور داشته و در کنار [[عمار یاسر]] و [[مالک اشتر]] و برخی دیگر مشوّق [[مردم]] در [[بیعت با امام علی]] {{ع}} بوده است. و در تثبیت [[حکومت]] نوپای امام علی بن ابی طالب {{ع}} تلاش می‌کرد، ولی در کتب [[تاریخ]] و [[سیره]] مطلبی به صراحت در این باره نیامده است.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۸-۱۶۹.</ref>


==حجر بن عدی در [[جنگ جمل]]==
== حجر بن عدی در [[جنگ جمل]] ==
اولین موردی که از ایشان یاد شده، [[سخنرانی]] در جمع [[مردم کوفه]] برای [[تجهیز]] [[لشکر]] است که به جهت مقابله با لشکر [[پیمان‌شکنان]] صورت می‌گرفت. گروهی از [[مخالفان امام]]{{ع}} به همراه یکی از [[همسران پیامبر]] و با همدستی و [[فرماندهی]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و حمایت و تحریک معاویه بن ابی سفیان [[بصره]] را به [[تصرف]] درآورده بودند، ایراد کرد<ref>پس از قتل عثمان، هجوم بی‌سابقه یاران پیامبر{{صل}} از مهاجرین و انصار برای بیعت با امام علی{{ع}} و درخواست اعاده حکومت حق و عدالت سبب شد که امام زمام امور را به دست گیرد. روش امام{{ع}} در تقسیم بیت المال خشم گروهی را برانگیخت، از این‌رو چون طلحه و زبیر در حکومت امام علی{{ع}} به استانداری منطقه‌ای منصوب نشدند مأیوس و نومید می‌گردند و از جانب دیگر معاویه به ایشان نامه جداگانه‌ای نوشت و از آنان به "امیرالمؤمنین" توصیف کرده و یادآور شده بود که از مردم شام برای آن دو بیعت گرفته است و باید هر چه زودتر و پیش از تسلط امام علی{{ع}}، شهرهای کوفه و بصره را اشغال و با شعار خون‌خواهی عثمان مردم را به حرکت وادار کنند. با این هدف به بهانه و عذر انجام عمره از مدینه خارج شدند و در پوشش احترام عایشه همسر پیامبر{{صل}} و کمک‌های بی‌دریغ بنی امیه که در حکومت امام علی{{ع}} دستشان از همه جا کوتاه شده بود، سپاهی برای تصرف کوفه و بصره ترتیب دادند و خود را به بصره رسانده و آنجا را با نیرنگ تصرف کردند و با قتل و غارت بیت المال جنایت هولناکی مرتکب شدند. امام{{ع}} به تعقیب آنان پرداخت و جنگ سختی میان ایشان برپا شد و سرانجام با کشته شدن سرکرده پیمان‌شکنان و پی شدن شتر همسر پیامبر{{صل}} که خلاف دستور صریح قرآن کریم از خانه خارج شده و شورش بر علیه امام و خلیفه راستین پیامبر{{صل}} را رهبری و حمایت می‌کرد، با پیروزی لشکر حق به پایان رسید. ر.ک تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۶۳-۱۶۷ و ج۵، ص۱۶۷-۱۶۹؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینوری، ج۱، ص۴۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۶۳-۴۲۶.</ref>. وقتی پیک [[امام]]{{ع}} برای جمع‌آوری نیرو برای مقابله با [[پیمان]] شکنان و [[ناکثین]] وارد [[کوفه]] شد و از [[مردم]] [[طلب]] کمک کرد، [[حجر بن عدی]] بلند شده گفت: ای [[مردم]] [[طلب]] و درخواست [[امیرالمؤمنین]] [[[علی بن ابی طالب]]{{ع}}] را پاسخ دهید و همگی به طرف او حرکت کنید و من پیشاپیش شما خواهم بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۷۲؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۵۸؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۷۷.</ref>.
اولین موردی که از ایشان یاد شده، [[سخنرانی]] در جمع [[مردم کوفه]] برای [[تجهیز]] [[لشکر]] است که به جهت مقابله با لشکر [[پیمان‌شکنان]] صورت می‌گرفت. گروهی از [[مخالفان امام]] {{ع}} به همراه یکی از [[همسران پیامبر]] و با همدستی و [[فرماندهی]] [[طلحه]] و [[زبیر]] و حمایت و تحریک معاویة بن ابی‌سفیان [[بصره]] را به [[تصرف]] درآورده بودند، ایراد کرد<ref>پس از قتل عثمان، هجوم بی‌سابقه یاران پیامبر {{صل}} از مهاجرین و انصار برای بیعت با امام علی {{ع}} و درخواست اعاده حکومت حق و عدالت سبب شد که امام زمام امور را به دست گیرد. روش امام {{ع}} در تقسیم بیت المال خشم گروهی را برانگیخت، از این‌رو چون طلحه و زبیر در حکومت امام علی {{ع}} به استانداری منطقه‌ای منصوب نشدند مأیوس و نومید می‌گردند و از جانب دیگر معاویه به ایشان نامه جداگانه‌ای نوشت و از آنان به "امیرالمؤمنین" توصیف کرده و یادآور شده بود که از مردم شام برای آن دو بیعت گرفته است و باید هر چه زودتر و پیش از تسلط امام علی {{ع}}، شهرهای کوفه و بصره را اشغال و با شعار خون‌خواهی عثمان مردم را به حرکت وادار کنند. با این هدف به بهانه و عذر انجام عمره از مدینه خارج شدند و در پوشش احترام عایشه همسر پیامبر {{صل}} و کمک‌های بی‌دریغ بنی امیه که در حکومت امام علی {{ع}} دستشان از همه جا کوتاه شده بود، سپاهی برای تصرف کوفه و بصره ترتیب دادند و خود را به بصره رسانده و آنجا را با نیرنگ تصرف کردند و با قتل و غارت بیت المال جنایت هولناکی مرتکب شدند. امام {{ع}} به تعقیب آنان پرداخت و جنگ سختی میان ایشان برپا شد و سرانجام با کشته شدن سرکرده پیمان‌شکنان و پی شدن شتر همسر پیامبر {{صل}} که خلاف دستور صریح قرآن کریم از خانه خارج شده و شورش بر علیه امام و خلیفه راستین پیامبر {{صل}} را رهبری و حمایت می‌کرد، با پیروزی لشکر حق به پایان رسید. ر. ک تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۶۳-۱۶۷ و ج۵، ص۱۶۷-۱۶۹؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینوری، ج۱، ص۴۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۶۳-۴۲۶.</ref>. وقتی پیک [[امام]] {{ع}} برای جمع‌آوری نیرو برای مقابله با [[پیمان]] شکنان و [[ناکثین]] وارد [[کوفه]] شد و از [[مردم]] [[طلب]] کمک کرد، [[حجر بن عدی]] بلند شده گفت: ای [[مردم]] [[طلب]] و درخواست [[امیرالمؤمنین]] [[[علی بن ابی طالب]] {{ع}}] را پاسخ دهید و همگی به طرف او حرکت کنید و من پیشاپیش شما خواهم بود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۷۲؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۵۸؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۷۷.</ref>.


[[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] می‌نویسد: از شعرهایی که در [[صدر اسلام]] سروده شده و متضمن [[وصایت]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} است و تصریح کرده که [[امام علی]]{{ع}} [[وصی پیامبر]]{{صل}} می‌باشد ابیاتی است که [[حجر بن عدی]] سرود و در [[جنگ جمل]] آن را می‌خواند.
[[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] می‌نویسد: از شعرهایی که در [[صدر اسلام]] سروده شده و متضمن [[وصایت]] [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} است و تصریح کرده که [[امام علی]] {{ع}} [[وصی پیامبر]] {{صل}} می‌باشد ابیاتی است که [[حجر بن عدی]] سرود و در [[جنگ جمل]] آن را می‌خواند.


بار پروردگارا [[علی]]{{ع}} را برای ما سالم نگهدار، برای ما سالم نگهدار آن شخص پر [[برکت]] و [[پسندیده]] را.
بار پروردگارا [[علی]] {{ع}} را برای ما سالم نگهدار، برای ما سالم نگهدار آن شخص پر [[برکت]] و [[پسندیده]] را.


[[مؤمن]] یکتاپرست با [[تقوا]] را، نه [[اشتباه]] [[رأی]] و نه [[ستم‌گر]].
[[مؤمن]] یکتاپرست با [[تقوا]] را، نه [[اشتباه]] [[رأی]] و نه [[ستم‌گر]].
خط ۱۰۲: خط ۱۰۱:
بلکه [[هدایت‌گر]] و در [[جایگاه]] هدایت‌گران، و پروردگارا حفظش کن و [با نگهداری او] [[پیامبر]] را نیز [[حفظ]] کن.
بلکه [[هدایت‌گر]] و در [[جایگاه]] هدایت‌گران، و پروردگارا حفظش کن و [با نگهداری او] [[پیامبر]] را نیز [[حفظ]] کن.


در او، چرا که به [[تحقیق]] او ولی پیامبر بود و برای پس از خود او را برای وصایت خود پسندید.<ref>{{عربی|یا ربنا سلّم لنا علیا *** سلّم لنا المبارک المرضیا}}
در او، چرا که به تحقیق او ولی پیامبر بود و برای پس از خود او را برای وصایت خود پسندید.<ref>{{عربی|یا ربنا سلّم لنا علیا *** سلّم لنا المبارک المرضیا}}
{{عربی|المؤمن الموحِّد التقیا *** الاخطل الرأی ولا غوِّیا}}
{{عربی|المؤمن الموحِّد التقیا *** الاخطل الرأی ولا غوِّیا}}
{{عربی|بل هادییا موفّقا مهدیا *** واحفظه ربی واحفظ النبیا}}
{{عربی|بل هادییا موفّقا مهدیا *** واحفظه ربی واحفظ النبیا}}
{{عربی|فیه فقد کان له ولیا *** ثم ارتضاه بعده وصیا}}</ref>
{{عربی|فیه فقد کان له ولیا *** ثم ارتضاه بعده وصیا}}</ref>


بنا به گفته مؤرخان وی در جنگ جمل [[شرکت]] کرد و [[رشادت]] و [[دلیری]] قابل توجهی از خود بروز داد و همواره در کنار امام علی{{ع}} به [[مبارزه]] پرداخت و [[ولایت‌پذیری]] و ولایت‌مداری خود را به [[اثبات]] رسانید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۵.</ref>.
بنا به گفته مؤرخان وی در جنگ جمل شرکت کرد و [[رشادت]] و [[دلیری]] قابل توجهی از خود بروز داد و همواره در کنار امام علی {{ع}} به [[مبارزه]] پرداخت و [[ولایت‌پذیری]] و ولایت‌مداری خود را به [[اثبات]] رسانید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۵.</ref>.


[[ابن شهرآشوب]] [[نقل]] می‌کند که [[امام]]{{ع}} در [[روز جمعه]] دهم [[جمادی]] الآخر [[سال ۳۶ هجری]] [[فرماندهان]] لشکرش را معین کرد، حجر بن عدی و [[زیاد بن کعب]] را بر جناح و کنار [[لشکر]] گماشت<ref>المناقب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۹-۱۷۱.</ref>
[[ابن شهرآشوب]] [[نقل]] می‌کند که [[امام]] {{ع}} در [[روز جمعه]] دهم [[جمادی]] الآخر [[سال ۳۶ هجری]] [[فرماندهان]] لشکرش را معین کرد، حجر بن عدی و [[زیاد بن کعب]] را بر جناح و کنار [[لشکر]] گماشت<ref>المناقب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۸۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۶۹-۱۷۱.</ref>


==حجر بن عدی در [[جنگ صفین]]==
== حجر بن عدی در [[جنگ صفین]] ==
پس از آنکه [[خودخواهی]] و [[خودکامگی]] [[معاویة]] بن [[ابی سفیان]] در مقابل [[حق]] و [[حقیقت]] بر همگان آشکار شد و [[عدم اطاعت]] او از [[خلیفه]] [[راستین]] [[رسول خدا]]{{صل}} را که در ۲۵ ذی [[الحجة]] [[سال ۳۵ هجری]] علاوه بر [[خلافت]] [[منصوص]] از رسول خدا{{صل}} به واسطه [[بیعت]] بی‌نظیر [[مهاجرین]] و [[انصار]] و سایر [[مسلمانان]] به [[خلافت ظاهری]] نیز رسید، مسلمانان دانستند، وقت آن رسیده بود که [[امام]]{{ع}} پس از ارسال [[نامه]] و تلاش [[مسالمت‌آمیز]]، قاطعانه وارد کار شده تا ریشه [[طغیان]] و [[بی‌دینی]] و سالوس و ریاکاری را نابود و خشک کند از این رو در اوایل ماه [[شوال]] [[سال ۳۶ هجری]] [[تصمیم]] گرفت [[نیروی نظامی]] برای مقابله با [[قاسطین]] ارسال کند، به این جهت به [[حکم]] [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|و شاورهم فی الامر}} مهاجرین و انصار را [[دعوت]] کرد تا در این امر خطیر با ایشان [[مشورت]] کند. بعد از گرد آمدن ایشان، طی خطبه‌ای پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] خطاب به آنها فرمود: شما صاحبان [[رأی]] [[مبارک]]، بردباران [[متین]]، گویندگان [[حق]]، درستکاران [[جامعه]] ما هستید ما خواهان حرکت به سوی [[دشمن]] ما و شما هستیم، نظر خود را در این باره بیان کنید. پس از این فرمایش امیرالمؤمنین علی{{ع}} بزرگان [[مهاجر]] و انصار به [[سخنرانی]] پرداخته و اعلام [[آمادگی]] خود را برای حضور در رکاب آن [[حضرت]] و جانفشانی در [[راه]] احقاق حق، ابراز کردند<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۹۲.</ref>.
پس از آنکه [[خودخواهی]] و [[خودکامگی]] [[معاویة بن ابی‌سفیان]] در مقابل [[حق]] و [[حقیقت]] بر همگان آشکار شد و [[عدم اطاعت]] او از [[خلیفه]] [[راستین]] [[رسول خدا]] {{صل}} را که در ۲۵ ذی [[الحجة]] [[سال ۳۵ هجری]] علاوه بر [[خلافت]] [[منصوص]] از رسول خدا {{صل}} به واسطه [[بیعت]] بی‌نظیر [[مهاجرین]] و [[انصار]] و سایر [[مسلمانان]] به [[خلافت ظاهری]] نیز رسید، مسلمانان دانستند، وقت آن رسیده بود که [[امام]] {{ع}} پس از ارسال [[نامه]] و تلاش [[مسالمت‌آمیز]]، قاطعانه وارد کار شده تا ریشه [[طغیان]] و [[بی‌دینی]] و سالوس و ریاکاری را نابود و خشک کند از این رو در اوایل ماه [[شوال]] [[سال ۳۶ هجری]] [[تصمیم]] گرفت [[نیروی نظامی]] برای مقابله با [[قاسطین]] ارسال کند، به این جهت به [[حکم]] [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|و شاورهم فی الامر}} مهاجرین و انصار را [[دعوت]] کرد تا در این امر خطیر با ایشان [[مشورت]] کند. بعد از گرد آمدن ایشان، طی خطبه‌ای پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] خطاب به آنها فرمود: شما صاحبان [[رأی]] [[مبارک]]، بردباران [[متین]]، گویندگان [[حق]]، درستکاران [[جامعه]] ما هستید ما خواهان حرکت به سوی [[دشمن]] ما و شما هستیم، نظر خود را در این باره بیان کنید. پس از این فرمایش امیرالمؤمنین علی {{ع}} بزرگان [[مهاجر]] و انصار به [[سخنرانی]] پرداخته و اعلام [[آمادگی]] خود را برای حضور در رکاب آن [[حضرت]] و جانفشانی در [[راه]] احقاق حق، ابراز کردند<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۹۲.</ref>.


اگر چه عده‌ای از [[یاران]] [[مخلص]] و باوفای امام{{ع}} خواستار تأخیر در حرکت و [[جنگ]] بودند تا شاید از طریق نامه نگاری و [[مذاکره]] مشکل برطرف شود و پس از طی این مراحل دست به [[اقدام عملی]] و [[نبرد]] بزنیم<ref>لازم به ذکر است که این گروه از ارسال نامه‌ها و پیک‌های امام و پاسخ معاویه و حزب بنی امیه اطلاع دقیقی نداشتند، از این‌رو چنین پیشنهادی دادند. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۶۷-۶۸ به نقل از وقعة صفین، ص۹۸-۱۰۰.</ref>.
اگر چه عده‌ای از [[یاران]] [[مخلص]] و باوفای امام {{ع}} خواستار تأخیر در حرکت و [[جنگ]] بودند تا شاید از طریق نامه نگاری و [[مذاکره]] مشکل برطرف شود و پس از طی این مراحل دست به [[اقدام عملی]] و [[نبرد]] بزنیم<ref>لازم به ذکر است که این گروه از ارسال نامه‌ها و پیک‌های امام و پاسخ معاویه و حزب بنی امیه اطلاع دقیقی نداشتند، از این‌رو چنین پیشنهادی دادند. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۶۷-۶۸ به نقل از وقعة صفین، ص۹۸-۱۰۰.</ref>.


در این میان به امام{{ع}} خبر رسید که بعضی از [[اصحاب]] آن حضرت همانند عمروبن [[حمق]] و [[حجر بن عدی]] از [[مردم]] [[شام]] [[تبری]] جسته و آنان را [[دشنام]] می‌دهند، [[امام]]{{ع}} فردی را به نزد ایشان فرستاد و آنان را از این کار باز داشت، ایشان به [[حضور امام]]{{ع}} رسیده عرض کردند: چرا ما را از این کار بازداشتی؟ مگر آنان [[اهل باطل]] نیستند؟ امام فرمود: بله ایشان اهل باطل هستند ولی من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو می‌کردید به سخن راست نزدیک‌تر بود. خوب بود، به جای دشنام آنان می‌گفتید: خدایا! [[خون]] ما و آنها را [[حفظ]] کن و بین ما و آنان [[اصلاح]] فرما و آنان را از [[گمراهی]] به [[راه راست]] [[هدایت]] کن، تا آنان که جاهلند، [[حق]] را بشناسند، و آنان که با حق می‌ستیزند پشیمان شده به [[راه]] حق باز گردند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶.</ref>.
در این میان به امام {{ع}} خبر رسید که بعضی از [[اصحاب]] آن حضرت همانند عمروبن [[حمق]] و [[حجر بن عدی]] از [[مردم]] [[شام]] [[تبری]] جسته و آنان را [[دشنام]] می‌دهند، [[امام]] {{ع}} فردی را به نزد ایشان فرستاد و آنان را از این کار باز داشت، ایشان به [[حضور امام]] {{ع}} رسیده عرض کردند: چرا ما را از این کار بازداشتی؟ مگر آنان [[اهل باطل]] نیستند؟ امام فرمود: بله ایشان اهل باطل هستند ولی من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو می‌کردید به سخن راست نزدیک‌تر بود. خوب بود، به جای دشنام آنان می‌گفتید: خدایا! [[خون]] ما و آنها را [[حفظ]] کن و بین ما و آنان [[اصلاح]] فرما و آنان را از [[گمراهی]] به [[راه راست]] [[هدایت]] کن، تا آنان که جاهلند، [[حق]] را بشناسند، و آنان که با حق می‌ستیزند پشیمان شده به [[راه]] حق باز گردند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶.</ref>.


وقتی این دو [[یار]] دیرین [[امیرالمؤمنین]] [[امام علی]]{{ع}} [[سخن]] پیشوای خود را شنیدند با [[جان]] و [[دل]] پذیرفتند<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۱؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۵۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۸۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>. و نیز وقتی [[حجر بن عدی]] این فرمایش و آرزوی مولای خود را شنید، عرضه داشت: [[سوگند]] به [[خدا]] یا امیرالمؤمنین! اگر چنین می‌شد [[سپاه]] تو اصلاح می‌پذیرفت و افراد متقلّب در آن کمتر پیدا می‌شدند. سپس به امام علی{{ع}} عرضه داشت: ای امیرالمؤمنین ما [[اهل]] [[جنگ]] هستیم، به [[تحقیق]] ما را آزموده‌اند و تعداد زیادی از [[عشیره]] و [[خاندان]] با ما هستند و ما از نظر و [[رأی]] تجربه شده بهره‌مندیم و [[استقامت]] ستوده شده داریم، زمامِ ما منقاد و [[مطیع]] شما می‌باشد، پس اگر بدرخشی ما نیز در پرتو شما می‌درخشیم و اگر فرود آیی و غروب نمایی ما نیز غروب خواهیم کرد و آنچه که به ما [[دستور]] دهی با جان و دل آن را انجام خواهیم داد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>.
وقتی این دو [[یار]] دیرین [[امیرالمؤمنین]] [[امام علی]] {{ع}} [[سخن]] پیشوای خود را شنیدند با [[جان]] و [[دل]] پذیرفتند<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۱؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۵۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۸۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>. و نیز وقتی [[حجر بن عدی]] این فرمایش و آرزوی مولای خود را شنید، عرضه داشت: [[سوگند]] به [[خدا]] یا امیرالمؤمنین! اگر چنین می‌شد [[سپاه]] تو اصلاح می‌پذیرفت و افراد متقلّب در آن کمتر پیدا می‌شدند. سپس به امام علی {{ع}} عرضه داشت: ای امیرالمؤمنین ما [[اهل]] [[جنگ]] هستیم، به تحقیق ما را آزموده‌اند و تعداد زیادی از [[عشیره]] و [[خاندان]] با ما هستند و ما از نظر و [[رأی]] تجربه شده بهره‌مندیم و [[استقامت]] ستوده شده داریم، زمامِ ما منقاد و [[مطیع]] شما می‌باشد، پس اگر بدرخشی ما نیز در پرتو شما می‌درخشیم و اگر فرود آیی و غروب نمایی ما نیز غروب خواهیم کرد و آنچه که به ما [[دستور]] دهی با جان و دل آن را انجام خواهیم داد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>.


[[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} خطاب به [[حجر بن عدی]] فرمود: آیا تمام [[قوم]] و [[طایفه]] و افراد زیردست تو همانند تو نظر دارند؟ حجر گفت: آنچه من از ایشان دیده‌ام جز نیکویی و [[حُسن]] چیز دیگری نبوده و دست من به [[نمایندگی]] از ایشان برای [[اطاعت]] و شنیدن [[فرمان]] شما به جهت [[فرمانبرداری]] دراز شده است.  
[[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} خطاب به [[حجر بن عدی]] فرمود: آیا تمام [[قوم]] و [[طایفه]] و افراد زیردست تو همانند تو نظر دارند؟ حجر گفت: آنچه من از ایشان دیده‌ام جز نیکویی و [[حُسن]] چیز دیگری نبوده و دست من به [[نمایندگی]] از ایشان برای [[اطاعت]] و شنیدن [[فرمان]] شما به جهت [[فرمانبرداری]] دراز شده است.  


[[امام]]{{ع}} برای ایشان [[دعای خیر]] کردند<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>. [[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} حجر بن عدی را به [[فرماندهی]] طایفه و [[قبیله کنده]]<ref>بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.</ref> [[منصوب]] کرده و [[هدایت]] [[سپاه]] ایشان را به وی واگذار نمودند. بنا به نوشته [[نصر بن مزاحم]] وی علاوه بر قبیله کنده فرماندهی [[قبایل]] حضر [[موت]] و [[قضاعة]] و [[مهرة]] را نیز عهده‌دار گردید<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۴-۲۰۶؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۲؛ موسوعة التاریخ اسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۳.</ref>
[[امام]] {{ع}} برای ایشان [[دعای خیر]] کردند<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>. [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} حجر بن عدی را به [[فرماندهی]] طایفه و [[قبیله کنده]]<ref>بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.</ref> [[منصوب]] کرده و [[هدایت]] [[سپاه]] ایشان را به وی واگذار نمودند. بنا به نوشته [[نصر بن مزاحم]] وی علاوه بر قبیله کنده فرماندهی [[قبایل]] [[حضرموت]] و [[قضاعة]] و [[مهرة]] را نیز عهده‌دار گردید<ref>وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۴-۲۰۶؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۲؛ موسوعة التاریخ اسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۳.</ref>


==[[مبارزه]] [[حجر الخیر]] با حجر الشر==
== [[مبارزه]] [[حجر الخیر]] با حجر الشر ==
حجر بن عدی پسر عمویی داشت بنام حجر بن [[یزید]] که در [[جنگ جمل]] همراه [[سپاه امام]]{{ع}} در [[جنگ]] با [[ناکثین]] و [[پیمان]] شکنان شرکت داشت و جزء [[یاران امام]]{{ع}} محسوب می‌شد ولی در [[جنگ صفین]] به سپاه [[معاویة]] ملحق شد و در رکاب [[معاویة بن ابی سفیان]] قرار گرفت و به مقابله با سپاه امام{{ع}} پرداخت این شخص به حجر الشر معروف شد، هم‌چنان‌که حجر بن عدی [[یار]] باوفای [[امام علی]]{{ع}} به حجر الخیر [[شهرت]] پیدا کرده بود<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۳. اعیان الشیعه از ابن عساکر نقل می‌کند: حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی بن ربیعة الکندی معروف به حجر، به محضر پیامبر اکرم{{صل}} شرفیاب شد و پس از اسلام آوردن به یمن بازگشت و شاهد جریان حکمیت در دومة جندل بود و اگر چه پیش از آن فرد شریفی بود ولی به جهت شرارت زیاد و پلیدی و دوری از حقیقت به حجر الشر معروف شد تا میان او و حجر بن عدی که در راه راست ثابت قدم بود و جان خود را در همین راه داد تفاوت بوده باشد. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۱.</ref>.
حجر بن عدی پسر عمویی داشت بنام حجر بن [[یزید]] که در [[جنگ جمل]] همراه [[سپاه امام]] {{ع}} در [[جنگ]] با [[ناکثین]] و [[پیمان]] شکنان شرکت داشت و جزء [[یاران امام]] {{ع}} محسوب می‌شد ولی در [[جنگ صفین]] به سپاه [[معاویة]] ملحق شد و در رکاب [[معاویة بن ابی سفیان]] قرار گرفت و به مقابله با سپاه امام {{ع}} پرداخت این شخص به حجر الشر معروف شد، هم‌چنان‌که حجر بن عدی [[یار]] باوفای [[امام علی]] {{ع}} به حجر الخیر [[شهرت]] پیدا کرده بود<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۳. اعیان الشیعه از ابن عساکر نقل می‌کند: حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی بن ربیعة الکندی معروف به حجر، به محضر پیامبر اکرم {{صل}} شرفیاب شد و پس از اسلام آوردن به یمن بازگشت و شاهد جریان حکمیت در دومة جندل بود و اگر چه پیش از آن فرد شریفی بود ولی به جهت شرارت زیاد و پلیدی و دوری از حقیقت به حجر الشر معروف شد تا میان او و حجر بن عدی که در راه راست ثابت قدم بود و جان خود را در همین راه داد تفاوت بوده باشد. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۱.</ref>.


 
[[آفتاب]] [[روز]] [[پنج شنبه]] نهم صفر المظفر [[سال ۳۷ هجری]] قمری پس از هشت روز [[جنگ]] خونین بالا آمد [[حجر بن یزید کندی]] معروف به حجر الشر، [[حجر بن عدی الکندی]] معروف به [[حجر الخیر]] را به مبارزه‌ طلبید، این دو [[پسر عمو]] مشغول [[مبارزه]] بودند که [[خزیمة بن ثابت اسدی]] از [[لشکر]] [[معاویه]] بیرون آمد و بر حجر بن عدی نیز حمله نمود، در پی آن گروهی از [[سپاه امام]] {{ع}} به وی حمله کرده و او را کشتند و حجر الشر از میدان [[نبرد]] فرار کرد. پس از این اتفاق حجر بن یزید به [[حکم]] بن از هر کندی حمله کرده و او را به [[شهادت]] رسانید، و از سپاه امام {{ع}} شخصی به نام [[رفاعة بن حکم حمیری]] به حجر الشر حمله کرده و او را از پای درآورد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۳-۲۴۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۴۴-۱۴۵.</ref>.
[[آفتاب]] [[روز]] [[پنج شنبه]] نهم صفر المظفر [[سال ۳۷ هجری]] قمری پس از هشت روز [[جنگ]] خونین بالا آمد [[حجر بن یزید کندی]] معروف به حجر الشر، [[حجر بن عدی الکندی]] معروف به [[حجر الخیر]] را به مبارزه‌ طلبید، این دو [[پسر عمو]] مشغول [[مبارزه]] بودند که [[خزیمة بن ثابت اسدی]] از [[لشکر]] [[معاویه]] بیرون آمد و بر حجر بن عدی نیز حمله نمود، در پی آن گروهی از [[سپاه امام]]{{ع}} به وی حمله کرده و او را کشتند و حجر الشر از میدان [[نبرد]] فرار کرد. پس از این اتفاق حجر بن یزید به [[حکم]] بن از هر کندی حمله کرده و او را به [[شهادت]] رسانید، و از سپاه امام{{ع}} شخصی به نام [[رفاعة بن حکم حمیری]] به حجر الشر حمله کرده و او را از پای درآورد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۳-۲۴۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۴۴-۱۴۵.</ref>.


[[ابن شهرآشوب]] در [[مناقب]] آورده است: [[ادهم بن لام قضاعی]] رجزخوان از لشکر معاویه بیرون آمد و [[سعید بن قیس]] را مورد خطاب قرار داد و گفت: {{عربی|اثبت لوقع الصارم الصقیل *** فانت لاشک اخو قتیل}}
[[ابن شهرآشوب]] در [[مناقب]] آورده است: [[ادهم بن لام قضاعی]] رجزخوان از لشکر معاویه بیرون آمد و [[سعید بن قیس]] را مورد خطاب قرار داد و گفت: {{عربی|اثبت لوقع الصارم الصقیل *** فانت لاشک اخو قتیل}}
خط ۱۳۵: خط ۱۳۳:
حجر با او به نبرد پرداخت و سرانجام او را کشت، در این هنگام مالک بن مسهر قضاعی در حالی که به میدان نبرد می‌آمد می‌گفت: {{عربی|انی انا مالک و ابن مسهر *** انا ابن عمّ الحکم بن الازهر}}
حجر با او به نبرد پرداخت و سرانجام او را کشت، در این هنگام مالک بن مسهر قضاعی در حالی که به میدان نبرد می‌آمد می‌گفت: {{عربی|انی انا مالک و ابن مسهر *** انا ابن عمّ الحکم بن الازهر}}


حجر پاسخ او را داد و پس از [[نبرد]] و [[جنگ]] او را نیز کشت<ref>بنابر آنچه که گذشت ظاهراً این حجر که قاتل حکم بن ازهر و مالک بن مسهر است همان حجر الشر باشد، زیرا پیشتر نبرد او با حجر الخیر (حجر بن عدی) گذشت. ر.ک: مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۷۲-۱۷۳ و نیز می‌توان احتمال داد که این حکم بن ازهر غیر از آن حکم باشد که به دست حجر الشر کشته شد. الاعلام من الصحابة والتابعین، حسین شاکر، ج۶، ص۱۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۳-۱۷۴.</ref>
حجر پاسخ او را داد و پس از [[نبرد]] و [[جنگ]] او را نیز کشت<ref>بنابر آنچه که گذشت ظاهراً این حجر که قاتل حکم بن ازهر و مالک بن مسهر است همان حجر الشر باشد، زیرا پیشتر نبرد او با حجر الخیر (حجر بن عدی) گذشت. ر. ک: مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۷۲-۱۷۳ و نیز می‌توان احتمال داد که این حکم بن ازهر غیر از آن حکم باشد که به دست حجر الشر کشته شد. الاعلام من الصحابة والتابعین، حسین شاکر، ج۶، ص۱۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۳-۱۷۴.</ref>


==[[حجر بن عدی]] در جنگ [[خوارج]]==
== [[حجر بن عدی]] در جنگ [[خوارج]] ==
پس از جریان [[حکمیت]] و [[حیله]] [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] [[لشکر]] و [[سپاه امام]] به دو شعبه تقسیم شدند گروهی از ایشان [[یاران]] [[وفادار]] و جانباز [[امام]]{{ع}} بودند، و در مقابل گروه اندکی که سابقه [[اعتراض]] به ولی [[الهی]] در [[زمان]] [[رسول خدا]]{{صل}} را نیز داشتند<ref>ریشه خوارج را می‌توان به گونه‌ای مرتبط به عصر رسول خدا{{صل}} دانست، روح پرخاشگری و عدم تسلیم در آنها نمایان بود. پیامبر{{صل}} پس از جنگ "حنین" غنائم آن را بنا به مصالحی به سبک خاصی تقسیم کرد و برای تالیف قلوب مشرکان تازه مسلمان شده سهم بیشتری به ایشان داد. حرقوص بن زهیر زبان به اعتراض گشود و با بی‌ادبی کامل گفت: عدالت کن!! پیامبر اکرم{{صل}} در پاسخ او فرمود: وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد در کجا خواهد بود؟ بخاری در صحیح خود باب مؤلفة القلوب می‌نویسد: پیامبر اکرم درباره یارانش فرمود: {{متن حدیث|یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرمیة}}. از ایشان پس از این جریان خبری نیست تا وقتی امام تحت فشار و اصرار عده‌ای از لشکریانش می‌خواست ابوموسی اشعری را برای داوری اعزام کند که حرقوص به همراه زرعه بن نوح طائی خطاب به امام گفتند: از خطایی که کردی توبه کن و از پذیرش حکمیت بازگرد و ما را به نبرد اعزام کن. و دیگری نافع که معروف به ذوالثدیة است که همان جریان را مورخین برای این فرد نیز نقل کرده‌اند. شهرستانی در جلد اول ملل و نحل می‌نویسد: {{عربی|اوّلهم ذوالخویصرة و آخرهم ذوالثدیة}} در اینکه این دو اسم یک مسمّی دارند یا نه، دو نظر است. ر.ک: فروغ ولایت، سبحانی، ص۶۲۰-۶۲۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰. اینان با عدم تحلیل و درک صحیح از وقایع و عدم ولایت‌پذیری و اطاعت از ولی زمان و امام به حق در گرداب چنین نابسامانی‌ها افتادند و فتنه عظیم را برپا کردند. و سرانجام جهان اسلام بلکه جهان بشریت را از نور پر فروغ امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب{{ع}} محروم کردند. السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۹۶-۴۹۷؛ صحیح البخاری، باب المؤلفة القلوب؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰-۲۶۷. خلاصه اینکه: نطفه اندیشه خروج بر امام در سرزمین صفین در ماه صفر سال سی و هشت هجری بسته شد و به مرور زمان اندیشه مخالفت تحکیم با کتاب خدا شدت گرفت. و امام در مسیر خود به شام مجبور به تغییر برنامه و نبرد با خوارج شد و طبق نقل مورخان در نهم ماه صفر سال سی و هشتم هجری ریشه فساد کنده شد.</ref> به [[امام]] و [[جانشین]] [[راستین]] [[پیامبر]]{{صل}} [[اعتراض]] کردند که چرا [[حکمیت]] را پذیرفتند؟ و این سخن را کسانی می‌گفتند که خود به هنگام [[نیرنگ]] [[شیطانی]] [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] در ماجرای بر نیز کردن قرآنها امام را وادار به [[آتش بس]] کردند و [[سلطنت]] [[بنی امیه]] را به سرمداری معاویه از [[سقوط]] حتمی [[نجات]] دادند. پس از روشن شدن نتیجه حکمیت و آشکار شدن [[حیله]] [[عمروعاص]]، [[امام علی]]{{ع}} پس از [[تلاش فراوان]] برای [[ارشاد]] ایشان به‌وسیله فرستادن شخصیت‌های معروف همانند [[ابن عباس]] و دیگران برای [[مذاکره]] و [[بینا]] کردن آنها و هشدار به ایشان که در دام [[دشمن]] نیفتند و در مواردی خود [[حضرت]] به میان ایشان رفت و آنها را [[نصیحت]] نموده و ماجرای [[صفین]] را بازگو کرد.
پس از جریان [[حکمیت]] و [[حیله]] [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] [[لشکر]] و [[سپاه امام]] به دو شعبه تقسیم شدند گروهی از ایشان [[یاران]] [[وفادار]] و جانباز [[امام]] {{ع}} بودند، و در مقابل گروه اندکی که سابقه [[اعتراض]] به ولی [[الهی]] در [[زمان]] [[رسول خدا]] {{صل}} را نیز داشتند<ref>ریشه خوارج را می‌توان به گونه‌ای مرتبط به عصر رسول خدا {{صل}} دانست، روح پرخاشگری و عدم تسلیم در آنها نمایان بود. پیامبر {{صل}} پس از جنگ "حنین" غنائم آن را بنا به مصالحی به سبک خاصی تقسیم کرد و برای تالیف قلوب مشرکان تازه مسلمان شده سهم بیشتری به ایشان داد. حرقوص بن زهیر زبان به اعتراض گشود و با بی‌ادبی کامل گفت: عدالت کن!! پیامبر اکرم {{صل}} در پاسخ او فرمود: وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد در کجا خواهد بود؟ بخاری در صحیح خود باب مؤلفة القلوب می‌نویسد: پیامبر اکرم درباره یارانش فرمود: {{متن حدیث|یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرمیة}}. از ایشان پس از این جریان خبری نیست تا وقتی امام تحت فشار و اصرار عده‌ای از لشکریانش می‌خواست ابوموسی اشعری را برای داوری اعزام کند که حرقوص به همراه زرعه بن نوح طائی خطاب به امام گفتند: از خطایی که کردی توبه کن و از پذیرش حکمیت بازگرد و ما را به نبرد اعزام کن. و دیگری نافع که معروف به ذوالثدیة است که همان جریان را مورخین برای این فرد نیز نقل کرده‌اند. شهرستانی در جلد اول ملل و نحل می‌نویسد: {{عربی|اوّلهم ذوالخویصرة و آخرهم ذوالثدیة}} در اینکه این دو اسم یک مسمّی دارند یا نه، دو نظر است. ر. ک: فروغ ولایت، سبحانی، ص۶۲۰-۶۲۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰. اینان با عدم تحلیل و درک صحیح از وقایع و عدم ولایت‌پذیری و اطاعت از ولی زمان و امام به حق در گرداب چنین نابسامانی‌ها افتادند و فتنه عظیم را برپا کردند. و سرانجام جهان اسلام بلکه جهان بشریت را از نور پر فروغ امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب {{ع}} محروم کردند. السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۹۶-۴۹۷؛ صحیح البخاری، باب المؤلفة القلوب؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰-۲۶۷. خلاصه اینکه: نطفه اندیشه خروج بر امام در سرزمین صفین در ماه صفر سال سی و هشت هجری بسته شد و به مرور زمان اندیشه مخالفت تحکیم با کتاب خدا شدت گرفت. و امام در مسیر خود به شام مجبور به تغییر برنامه و نبرد با خوارج شد و طبق نقل مورخان در نهم ماه صفر سال سی و هشتم هجری ریشه فساد کنده شد.</ref> به [[امام]] و [[جانشین]] [[راستین]] [[پیامبر]] {{صل}} [[اعتراض]] کردند که چرا [[حکمیت]] را پذیرفتند؟ و این سخن را کسانی می‌گفتند که خود به هنگام [[نیرنگ]] [[شیطانی]] [[معاویه]] و [[عمرو عاص]] در ماجرای بر نیز کردن قرآنها امام را وادار به [[آتش بس]] کردند و [[سلطنت]] [[بنی امیه]] را به سرمداری معاویه از [[سقوط]] حتمی [[نجات]] دادند. پس از روشن شدن نتیجه حکمیت و آشکار شدن [[حیله]] [[عمروعاص]]، [[امام علی]] {{ع}} پس از [[تلاش فراوان]] برای [[ارشاد]] ایشان به‌وسیله فرستادن شخصیت‌های معروف همانند [[ابن عباس]] و دیگران برای [[مذاکره]] و [[بینا]] کردن آنها و هشدار به ایشان که در دام [[دشمن]] نیفتند و در مواردی خود [[حضرت]] به میان ایشان رفت و آنها را [[نصیحت]] نموده و ماجرای [[صفین]] را بازگو کرد.


[[روش امام]]{{ع}} در برخورد با [[خوارج]]، روش [[ملایمت]] و [[نرمش]] بود و در سخنان آن حضرت جز [[محبت]] و تذکرات هدایتگرانه چیز دیگری شنیده نمی‌شود. ولی خوارج با جنایت‌هایی که مرتکب شدند راه‌های [[مسالمت‌آمیز]] را مسدود کرده به بن بست کشاندند، از این رو [[امام]] به آرایش [[سپاه]] پرداخت. [[فرماندهی]] بخش راست [[لشکر]] را به [[حجر بن عدی کندی]] سپرد. بنا به [[نقل]] اعیان الشیعة بعد از ماجرای [[حکمیت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از رؤسای [[قبایل]] خواست که نیروهای تحت [[فرمان]] خود را آماده [[نبرد]] کنند، افرادی از رؤسای قبایل اعلام [[آمادگی]] کردند از جمله ایشان حجر بن عدی کندی بود که سرانجام در [[جنگ نهروان]] فرماندهی سمت راست لشکر امام را بر عهده گرفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۸۵-۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۷۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰.</ref>. این نبرد در کمترین [[ساعت]] به [[پیروزی امام]] منجر شد، پس از شروع درگیری از جانب خوارج [[رزمندگان]] و [[لشکریان]] [[وفادار]] امام از [[چپ و راست]] و امام{{ع}} از [[قلب]] لشکر به دشمن یورش برده ایشان را کشتند و تعداد بسیار اندکی از ایشان [[جان]] سالم به در بردند که [[نسل]] خوارج از ایشان پدید آمد. هم‌چنان‌که امام{{ع}} در [[خطبه ۶۰]] [[نهج البلاغه]] فرمودند. پس از جریان حکمیت و [[فتنه]] خوارج و [[حیله]] [[عمرو عاص]]، [[امام علی]]{{ع}} به [[فکر]] چاره بود تا [[جهان اسلام]] را از [[شر]] این [[معاندان]] [[اسلام]] [[ستیز]] در [[لباس]] [[مسلمانی]] خلاص نماید. ولی [[مردم کوفه]] که تحت تأثیر [[نیرنگ]] [[بازی]] اسلام ستیزان قرار گرفته بودند به بهانه‌های گوناگون از [[حمایت]] [[مولی]] سرباز می‌زدند و به [[دستورات]] [[نجات]] بخش آن حضرت اهمیت نمی‌دادند تا اینکه [[سفیان بن عوف غامدی ازدی]] بر [[شهر انبار]] یورش برد و حسان بکری را به [[قتل]] رسانید و [[اموال]] [[مردم]] را به [[غارت]] برد. [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} [[زبان]] به [[شکوه]] گشود و [[خطبه]] [[بلیغ]] و دردمندانه‌ای ایراد کرد و مردم را به [[جهاد]] با [[دشمنان]] [[قرآن]] فراخواند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷.</ref>.
[[روش امام]] {{ع}} در برخورد با [[خوارج]]، روش [[ملایمت]] و [[نرمش]] بود و در سخنان آن حضرت جز [[محبت]] و تذکرات هدایتگرانه چیز دیگری شنیده نمی‌شود. ولی خوارج با جنایت‌هایی که مرتکب شدند راه‌های [[مسالمت‌آمیز]] را مسدود کرده به بن بست کشاندند، از این رو [[امام]] به آرایش [[سپاه]] پرداخت. [[فرماندهی]] بخش راست [[لشکر]] را به [[حجر بن عدی کندی]] سپرد. بنا به [[نقل]] اعیان الشیعة بعد از ماجرای [[حکمیت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} از رؤسای [[قبایل]] خواست که نیروهای تحت [[فرمان]] خود را آماده [[نبرد]] کنند، افرادی از رؤسای قبایل اعلام [[آمادگی]] کردند از جمله ایشان حجر بن عدی کندی بود که سرانجام در [[جنگ نهروان]] فرماندهی سمت راست لشکر امام را بر عهده گرفت<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۸۵-۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۷۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰.</ref>. این نبرد در کمترین [[ساعت]] به [[پیروزی امام]] منجر شد، پس از شروع درگیری از جانب خوارج [[رزمندگان]] و [[لشکریان]] [[وفادار]] امام از [[چپ و راست]] و امام {{ع}} از [[قلب]] لشکر به دشمن یورش برده ایشان را کشتند و تعداد بسیار اندکی از ایشان [[جان]] سالم به در بردند که [[نسل]] خوارج از ایشان پدید آمد. هم‌چنان‌که امام {{ع}} در [[خطبه ۶۰]] [[نهج البلاغه]] فرمودند. پس از جریان حکمیت و [[فتنه]] خوارج و [[حیله]] [[عمرو عاص]]، [[امام علی]] {{ع}} به [[فکر]] چاره بود تا [[جهان اسلام]] را از [[شر]] این [[معاندان]] [[اسلام]] [[ستیز]] در [[لباس]] [[مسلمانی]] خلاص نماید. ولی [[مردم کوفه]] که تحت تأثیر [[نیرنگ]] [[بازی]] اسلام ستیزان قرار گرفته بودند به بهانه‌های گوناگون از [[حمایت]] [[مولی]] سرباز می‌زدند و به [[دستورات]] [[نجات]] بخش آن حضرت اهمیت نمی‌دادند تا اینکه [[سفیان بن عوف غامدی ازدی]] بر [[شهر انبار]] یورش برد و حسان بکری را به [[قتل]] رسانید و [[اموال]] [[مردم]] را به [[غارت]] برد. [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} [[زبان]] به شکوه گشود و [[خطبه]] [[بلیغ]] و دردمندانه‌ای ایراد کرد و مردم را به [[جهاد]] با [[دشمنان]] [[قرآن]] فراخواند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷.</ref>.


[[حجر بن عدی]] و [[سعید بن قیس همدانی]] بلند شده و عرضه داشتند: ای [[امیرالمؤمنین]]، [[خداوند]] نگرانت نکند (خداوند بد ندهد) هر چه می‌خواهید [[دستور]] فرمایید [[اطاعت]] می‌کنیم، به [[خدا]] [[سوگند]] در [[راه]] اطاعت از شما اگر اموال ما پایان پذیرد [[جزع]] نخواهیم کرد و اگر [[خاندان]] و [[قبیله]] ما کشته شوند مویه نمی‌کنیم<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۶۴-۴۷۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۰۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۶۷-۳۷۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۵-۱۷۷.</ref>
[[حجر بن عدی]] و [[سعید بن قیس همدانی]] بلند شده و عرضه داشتند: ای [[امیرالمؤمنین]]، [[خداوند]] نگرانت نکند (خداوند بد ندهد) هر چه می‌خواهید [[دستور]] فرمایید [[اطاعت]] می‌کنیم، به [[خدا]] [[سوگند]] در [[راه]] اطاعت از شما اگر اموال ما پایان پذیرد [[جزع]] نخواهیم کرد و اگر [[خاندان]] و [[قبیله]] ما کشته شوند مویه نمی‌کنیم<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۶۴-۴۷۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۰۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۶۷-۳۷۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۵-۱۷۷.</ref>


==حجر بن عدی در تعقیب [[ضحاک بن قیس]]==
== حجر بن عدی در تعقیب [[ضحاک بن قیس]] ==
وقتی [[معاویة بن ابو سفیان]] از [[تفرقه]] میان [[یاران امام علی]]{{ع}} پس از ماجرای [[خوارج نهروان]] مطلع شد ضحاک بن قیس فهری قرشی را به [[فرماندهی]] سپاهی متشکل از سه الی چهار هزار نفر برگزید و دستور داد به سمت [[کوفه]] حرکت کند و در مسیر هر قبیله و گروهی که در [[اطاعت امام]] هستند غارت کند، این جنایت‌گر به دستور فرمانروای ستمگرش دست به غارت و [[کشتار]] می‌زد و از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کرد. وقتی گزارش غارتگری و [[جنایت]] ضحاک بن قیس به [[امام علی]]{{ع}} رسید، [[حضرت]] بر فراز [[منبر]] رفت و مردم را به [[یاری]] [[عمرو بن عمیس]] فراخواند ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت پس از شکوه از ایشان از منبر فرود آمد، سپس [[حجر بن عدی کندی]] را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک حرکت کرد که در بیابانی نزدیکی [[حلب]] به او رسید و [[نبرد]] سنگینی میان ایشان درگرفت و تعداد زیادی از نیروهای ضحاک کشته شدند، چون [[شب]] [[تاریکی]] خود را گسترانید و [[ظلمت]] و سیاهی همه جا را فرا گرفت ضحاک و لشکریانش از تاریکی استفاده کرده فرار کردند، و حجر با ضربه‌ای که بر [[لشکریان]] ضحاک وارد کرده بود به [[کوفه]] بازگشت <ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۱۸-۴۲۶. و نیز ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۰۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۱-۱۲۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۷۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۷.</ref>
وقتی [[معاویة بن ابو سفیان]] از [[تفرقه]] میان [[یاران امام علی]] {{ع}} پس از ماجرای [[خوارج نهروان]] مطلع شد ضحاک بن قیس فهری قرشی را به [[فرماندهی]] سپاهی متشکل از سه الی چهار هزار نفر برگزید و دستور داد به سمت [[کوفه]] حرکت کند و در مسیر هر قبیله و گروهی که در [[اطاعت امام]] هستند غارت کند، این جنایت‌گر به دستور فرمانروای ستمگرش دست به غارت و [[کشتار]] می‌زد و از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کرد. وقتی گزارش غارتگری و [[جنایت]] ضحاک بن قیس به [[امام علی]] {{ع}} رسید، [[حضرت]] بر فراز [[منبر]] رفت و مردم را به [[یاری]] [[عمرو بن عمیس]] فراخواند ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت پس از شکوه از ایشان از منبر فرود آمد، سپس [[حجر بن عدی کندی]] را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک حرکت کرد که در بیابانی نزدیکی [[حلب]] به او رسید و [[نبرد]] سنگینی میان ایشان درگرفت و تعداد زیادی از نیروهای ضحاک کشته شدند، چون [[شب]] [[تاریکی]] خود را گسترانید و [[ظلمت]] و سیاهی همه جا را فرا گرفت ضحاک و لشکریانش از تاریکی استفاده کرده فرار کردند، و حجر با ضربه‌ای که بر [[لشکریان]] ضحاک وارد کرده بود به [[کوفه]] بازگشت <ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۱۸-۴۲۶. و نیز ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۰۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۱-۱۲۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۷۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۷.</ref>


[[حجر بن عدی]] و [[شب]] نوزدهم [[ماه رمضان]]
[[حجر بن عدی]] و [[شب]] نوزدهم [[ماه رمضان]]
[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[عبدالرحمن بن ملجم]] به همراه [[وردان بن مجالد]] و [[شبیب بن بجره]] و [[فرد]] دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان [[سال]] چهلم [[هجرت]] شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی که [[امام علی]]{{ع}} برای [[نماز]] می‌آمد نشسته، [[منتظر]] [[فرصت]] بودند، [[اشعث بن قیس]] نیز به کمک ایشان آمد. حجر بن عدی که از [[یاران با وفای امام]] [[علی]]{{ع}} بود آن شب را به عنوان بیتوته در [[مسجد]] مانده بود، شنید که [[اشعث]] به [[ابن ملجم]] می‌گوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح می‌دمد و رسوا می‌شویم.
[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[عبدالرحمن بن ملجم]] به همراه [[وردان بن مجالد]] و [[شبیب بن بجره]] و فرد دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان [[سال]] چهلم [[هجرت]] شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی که [[امام علی]] {{ع}} برای [[نماز]] می‌آمد نشسته، [[منتظر]] [[فرصت]] بودند، [[اشعث بن قیس]] نیز به کمک ایشان آمد. حجر بن عدی که از [[یاران با وفای امام]] [[علی]] {{ع}} بود آن شب را به عنوان بیتوته در [[مسجد]] مانده بود، شنید که [[اشعث]] به [[ابن ملجم]] می‌گوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح می‌دمد و رسوا می‌شویم.
حجر از [[نیت]] شوم ایشان [[آگاه]] شده، گفت: ای [[اعور]] بی‌آبرو، قصد کشتن علی{{ع}} را داری! بلادرنگ از مسجد بیرون رفته تا [[حضرت]] را از [[اراده]] بی‌شرمانه آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی{{ع}} از [[راه]] دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده [[شمشیر]] زهرآلود خود را بر فرق آنجناب فرود آورد. هنگامی که حجر وارد مسجد شد خبر ضربت خوردن امام علی{{ع}} را شنید<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی شهادت حضرت را در نماز ذکر می‌کند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کرده‌اند. ر.ک: شیخ طوسی در امالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۵۸۴؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج۴، ص۴۲۵؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۷۷ و هم‌چنین مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۴؛ تایخ الطبری، طبری، ج۶، ص۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۱۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۹۵؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۳۲۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۸۲؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۶۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۱۴. </ref>. [[حجر بن عدی]] نگاهی به [[اشعث]] کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی می‌کردی و او را [[تشویق]] به این کار نمودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر این موضوع را آن موقع می‌دانستم گردنتان را می‌زدم. اشعث خطاب به او گفت: بدرستی که تو پیرمرد خرفتی شده‌ای<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۱۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۸.</ref>
حجر از [[نیت]] شوم ایشان [[آگاه]] شده، گفت: ای [[اعور]] بی‌آبرو، قصد کشتن علی {{ع}} را داری! بلادرنگ از مسجد بیرون رفته تا [[حضرت]] را از [[اراده]] بی‌شرمانه آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی {{ع}} از [[راه]] دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده [[شمشیر]] زهرآلود خود را بر فرق آنجناب فرود آورد. هنگامی که حجر وارد مسجد شد خبر ضربت خوردن امام علی {{ع}} را شنید<ref>الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی شهادت حضرت را در نماز ذکر می‌کند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کرده‌اند. ر. ک: شیخ طوسی در امالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۵۸۴؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج۴، ص۴۲۵؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۷۷ و هم‌چنین مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۴؛ تایخ الطبری، طبری، ج۶، ص۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۱۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۹۵؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۳۲۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۸۲؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۶۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۱۴. </ref>. [[حجر بن عدی]] نگاهی به [[اشعث]] کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی می‌کردی و او را [[تشویق]] به این کار نمودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر این موضوع را آن موقع می‌دانستم گردنتان را می‌زدم. اشعث خطاب به او گفت: بدرستی که تو پیرمرد خرفتی شده‌ای<ref>موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۱۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۸.</ref>


==حجر بن عدی در محضر [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}==
== حجر بن عدی در محضر [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} ==
مؤرخین از حضور حجر بن عدی در [[دوران امام حسن]]{{ع}} به هنگام مقابله [[امام]] با [[معاویه]] در دو مورد نام برده‌اند:
مؤرخین از حضور حجر بن عدی در [[دوران امام حسن]] {{ع}} به هنگام مقابله [[امام]] با [[معاویه]] در دو مورد نام برده‌اند:


۱. [[امام مجتبی]]{{ع}} پس از [[شهادت]] [[پدر]] گرامی‌اش [[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[روز جمعه]] بیست و یک [[ماه رمضان]] [[سال]] [[چهل]] [[هجری]] بعد از [[نماز صبح]] بر فراز [[منبر]] رفته خطبه‌ای ایراد کرد. [[مردم]] با آن [[حضرت]] [[بیعت]] کردند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ص۳۴۹ (با ترجمه و توضیح ساعدی).</ref> مکاتباتی با معاویه انجام داد و وی را به [[اطاعت]] از خود که [[انتخاب]] شده از سوی [[مسلمین]] است (علاوه بر نصی که از [[پیامبر]] و [[امام علی]]{{ع}} بود) [[دعوت]] کرد. معاویه نیز پاسخ [[نامه]] حضرت را ارسال کرد و همان ادعاهای واهی را که [[زمان]] امام علی داشت تکرار کرد. و در همان حال به جاسوسانش نیز [[دستور]] داد تا اوضاع [[عراق]] را آشفته نمایند<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۱۵۱؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۳-۳۸؛ تلخیص الشافی، طوسی، ج۴، ص۱۷۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۱-۳۲.</ref>.
۱. [[امام مجتبی]] {{ع}} پس از [[شهادت]] [[پدر]] گرامی‌اش [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[روز جمعه]] بیست و یک [[ماه رمضان]] [[سال]] [[چهل]] [[هجری]] بعد از [[نماز صبح]] بر فراز [[منبر]] رفته خطبه‌ای ایراد کرد. [[مردم]] با آن [[حضرت]] [[بیعت]] کردند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ص۳۴۹ (با ترجمه و توضیح ساعدی).</ref> مکاتباتی با معاویه انجام داد و وی را به [[اطاعت]] از خود که [[انتخاب]] شده از سوی [[مسلمین]] است (علاوه بر نصی که از [[پیامبر]] و [[امام علی]] {{ع}} بود) [[دعوت]] کرد. معاویه نیز پاسخ [[نامه]] حضرت را ارسال کرد و همان ادعاهای واهی را که [[زمان]] امام علی داشت تکرار کرد. و در همان حال به جاسوسانش نیز [[دستور]] داد تا اوضاع [[عراق]] را آشفته نمایند<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۱۵۱؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۳-۳۸؛ تلخیص الشافی، طوسی، ج۴، ص۱۷۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۱-۳۲.</ref>.


معاویه به کارگزارانش نامه نوشت و ایشان را برای [[جنگ]] با [[خلیفه مسلمین]] امام [[حسن بن علی]]{{ع}} فراخواند. وقتی امام{{ع}} از این حرکت معاویه [[آگاه]] شد [[لشکریان]] خود را برای مقابله با [[تجاوز]] و تهاجم [[دشمن]] جمع کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۳۵؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰.</ref>.
معاویه به کارگزارانش نامه نوشت و ایشان را برای [[جنگ]] با [[خلیفه مسلمین]] امام [[حسن بن علی]] {{ع}} فراخواند. وقتی امام {{ع}} از این حرکت معاویه [[آگاه]] شد [[لشکریان]] خود را برای مقابله با [[تجاوز]] و تهاجم [[دشمن]] جمع کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۳۵؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰.</ref>.


[[حجر بن عدی]] از سوی [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} برای فراهم آوردن نیرو و تجهیزات لازم به سوی [[والیان]] تحت [[فرمان امام]] [[مأمور]] شد، و وی نیز با سران [[قبایل]] و عمّال [[حضرت]] [[ملاقات]] و نیرویی فراهم آورد. ولی به خاطر [[سستی]] نیروهای [[سست ایمان]] و [[نیرنگ]] [[معاویه]] این حرکت به سرانجام نرسید. چرا که از میان [[سپاه امام]] عده‌ای که از [[شیعیان]] [[خالص]] و [[راستین]] و باوفای آن حضرت بودند خود را آماده [[نبرد]] کردند و بخش دیگر سپاه امام از این کار سرباز زدند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۵۳.</ref>.
[[حجر بن عدی]] از سوی [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} برای فراهم آوردن نیرو و تجهیزات لازم به سوی [[والیان]] تحت [[فرمان امام]] [[مأمور]] شد، و وی نیز با سران [[قبایل]] و عمّال [[حضرت]] [[ملاقات]] و نیرویی فراهم آورد. ولی به خاطر [[سستی]] نیروهای [[سست ایمان]] و [[نیرنگ]] [[معاویه]] این حرکت به سرانجام نرسید. چرا که از میان [[سپاه امام]] عده‌ای که از [[شیعیان]] [[خالص]] و [[راستین]] و باوفای آن حضرت بودند خود را آماده [[نبرد]] کردند و بخش دیگر سپاه امام از این کار سرباز زدند<ref>الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۵۳.</ref>.


۲. مورد دیگری که از حجر بن عدی نام برده شده وقتی است که از میدان نبرد برگشته‌اند و [[صلح]] [[نامه]] به [[امضا]] رسیده است. بعضی از مورخین [[نقل]] کرده‌اند شاید به این جهت از حجر بن عدی خبری نیست که وی به همراه [[عبیدالله بن عباس]] و سپس [[قیس بن سعد]] در محل استقرار [[سپاه]] در [[نخیله]] بوده است و چون صلح نامه امضاء شد به همراه وی از میدان برگشت. و در همین راستا [[ابن ابی الحدید]] از مدائنی نقل کرده که وی نوشته است: حجر بن عدی به همراه [[عبیدة بن عمرو]] کندی که مجروح شده بود به محضر [[امام مجتبی]]{{ع}} وارد شد. حضرت علت را پرسید در پاسخ عرض کرد: این اثر نبردی است که به همراه [[قیس]] با [[لشکریان]] معاویه انجام دادیم. حجر گفت: ای کاش ما می‌مردیم و این [[روز]] را که ما محزون و [[دشمنان]] شادند، نمی‌دیدیم. [[امام حسن]]{{ع}} که نزد او نشسته بود از این سخن ناراحت شد و [[امام حسین]]{{ع}} وقتی [[ناراحتی]] و دگرگونی چهره امام حسن{{ع}} را دید، با اشاره‌ای حجر را ساکت کرد. و امام مجتبی{{ع}} خطاب به حجر بن عدی فرمود: ای حجر همه [[مردم]] همانند تو [[فکر]] نمی‌کنند و آنچه تو [[دوست]] داری ایشان نمی‌پسندند اما آنچه من انجام دادم (امضاء [[صلح]] [[نامه]]) برای [[حفظ]] و حراست از [[جان]] تو و امثال تو می‌باشد و البته [[خداوند متعال]] هر [[روز]] شأنی دارد<ref>شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۳-۴۷۴.</ref>. صاحب اعیان الشیعه اضافه می‌کند که شکی نیست ظاهر این سخن حجر نوعی بی‌ادبی و خلاف [[ادب]] و [[اخلاق]] است ولی باید توجه داشت شدت [[عشق]] و [[محبت]] ایشان به [[اهل بیت]]{{عم}} و شدت [[ناراحتی]] از [[حاکمیت]] [[معاویه]] وی را به گفتن چنین سخنانی کشاند<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۳۱.</ref>؛ زیرا وی که [[عارف]] و [[دانا]] به [[مقام]] و [[جایگاه]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} است و می‌داند که معاویه نیرنگ‌های فراوانی برای انهدام [[دین]] و نابودی اساس [[شریعت]] به کار بست حال چگونه می‌شود وی را به عنوان [[امیر]] و [[حاکم]] و [[خلیفه]] بر [[مسلمین]] پذیرفت<ref>محدث گرانقدر حاج شیخ عباس قمی در "تتمة المنتهی در تاریخ خلفا" مطلبی را از مروج الذهب نقل می‌کند: مورخ امین و معتمد فریقین مسعودی در مروج الذهب در ذیل احوال مأمون آورده و هم ابن ابی الحدید اشاره به او کرده که: در سال دویست و دوازده هجری منادی مأمون ندا کرد که امان نیست آن را که معاویه را بخیر یاد کند یا او را مقدم دارد بر یکی از صحابه. و مردم را در سبب این امر نزاع است، و اقاویل مختلفه در این باب گفته‌اند. از آن جمله یکی از ندماء او خبر داد او را به حدیثی که از مطرف بن مغیرة بن شعبه آورده‌اند. و هم این خبر را زبیر بن بکار زبیری در کتاب اخبار معروف به موفقیات که به نام موفق بالله نوشته ایراد نموده چه گفته: از مدائنی شنیدم که می‌گفت مطرف بن مغیرة گفت که: بر معاویه وفود کردم یا پدرم مغیرة، و پدرم می‌رفت نزد معاویه و می‌آمد و بر عقل و ملک‌داری او ثنا می‌کرد، شبی بازآمد مغموم و اندوهناک بود، چندان که غذا نخورد، من اندکی صبر کردم و گمانم این بود که در اموال یا اعمال ما سانحه رخ داد، پرسیدم: تو را چه شده که امشب غمنده می‌بینمت؟ گفت من از نزدیک پلیدترین مردم بیامدم. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: به معاویه گفتم تو به آرزوی خود رسیدی کاش اکنون نشر ألویه اشفاق و بسط بساط عدل می‌کردی چه سن تو زیاد شده و هم کاش نظری به حال برادران خود از بنی‌هاشم نمودی و ارحام ایشان را پیوسته داشتی که به خدا سوگند که اکنون چیزی نزد ایشان نمانده که بیم آن داشته باشی. چون این بشنید گفت هیهات هیهات، برادر تیم – ابوبکر – پادشاهی کرد و عدالت پیشه گرفت!!! و کرد آنچه کرد بخدای که بیش از آن نشد که بمرد و نامش بمرد جز آنکه کسی گوید: ابوبکر، آنگاه برادر عدی – عمر – ملک یافت و رنج کشید و دامن فرازد ده سال!!! پس بخدای که تجاوز نکرد از اینکه هلاک شد، و هلاک شد ذکرش مگر اینکه کسی گوید: عمر؛ آنگاه برادر ما را عثمان ملک نصیب شد و پادشاه شد کسی که احدی چون او در نسب نبود!!! پس بکرد آنچه کرد و مردم نیز با او مجازات دادند تا اینکه هلاک شد، و هلاک شد ذکرش و هم نماند ذکری از آنچه با او کردند، و برادر هاشم – رسول خدا{{صل}} – هر روز پنج نوبت بنام او فریاد بزنند و گویند: {{عربی|اشهد انّ محمدا رسول‌الله}} پس از آنکه نام خلفای سه‌گانه بمیرد و نام پیغمبر{{صل}} در هر شبانه‌روزی پنج مرتبه بلند باشد دیگر با این حال چه عملی باقی خواهد ماند جز آنکه نام محمد{{صل}} هم دفن شود اسم او از بین برود... (تتمة المنتهی در تاریخ خلفا، ص۵۲-۵۴).</ref>. و باید توجه داشت که [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ}}<ref>«از آسمان آبی فرو باراند آنگاه رودهایی- هر یک به گنجایی خویش- روان شد و سیلاب با خویش کفی انبوه فرا آورد و آنچه در آتش می‌گدازند تا زینتی یا کالایی به دست آورند، (نیز) کفی همانند آن (کف سیلاب) است؛ بدین‌گونه خداوند درست و نادرست را مثل می‌زند» سوره رعد، آیه ۱۷.</ref>؛ اما کف، بیرون افتاده از میان می‌رود، ولی آنچه به [[مردم]] سود می‌رساند در [[زمین]] باقی می‌ماند [[خداوند]] مثل‌ها را چنین می‌زند.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۹-۱۸۱.</ref>
۲. مورد دیگری که از حجر بن عدی نام برده شده وقتی است که از میدان نبرد برگشته‌اند و [[صلح]] [[نامه]] به [[امضا]] رسیده است. بعضی از مورخین [[نقل]] کرده‌اند شاید به این جهت از حجر بن عدی خبری نیست که وی به همراه [[عبیدالله بن عباس]] و سپس [[قیس بن سعد]] در محل استقرار [[سپاه]] در [[نخیله]] بوده است و چون صلح نامه امضاء شد به همراه وی از میدان برگشت. و در همین راستا [[ابن ابی الحدید]] از مدائنی نقل کرده که وی نوشته است: حجر بن عدی به همراه [[عبیدة بن عمرو]] کندی که مجروح شده بود به محضر [[امام مجتبی]] {{ع}} وارد شد. حضرت علت را پرسید در پاسخ عرض کرد: این اثر نبردی است که به همراه [[قیس]] با [[لشکریان]] معاویه انجام دادیم. حجر گفت: ای کاش ما می‌مردیم و این [[روز]] را که ما محزون و [[دشمنان]] شادند، نمی‌دیدیم. [[امام حسن]] {{ع}} که نزد او نشسته بود از این سخن ناراحت شد و [[امام حسین]] {{ع}} وقتی [[ناراحتی]] و دگرگونی چهره امام حسن {{ع}} را دید، با اشاره‌ای حجر را ساکت کرد. و امام مجتبی {{ع}} خطاب به حجر بن عدی فرمود: ای حجر همه [[مردم]] همانند تو [[فکر]] نمی‌کنند و آنچه تو [[دوست]] داری ایشان نمی‌پسندند اما آنچه من انجام دادم (امضاء [[صلح]] [[نامه]]) برای [[حفظ]] و حراست از [[جان]] تو و امثال تو می‌باشد و البته [[خداوند متعال]] هر [[روز]] شأنی دارد<ref>شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۳-۴۷۴.</ref>. صاحب اعیان الشیعه اضافه می‌کند که شکی نیست ظاهر این سخن حجر نوعی بی‌ادبی و خلاف [[ادب]] و [[اخلاق]] است ولی باید توجه داشت شدت [[عشق]] و [[محبت]] ایشان به [[اهل بیت]] {{عم}} و شدت [[ناراحتی]] از [[حاکمیت]] [[معاویه]] وی را به گفتن چنین سخنانی کشاند<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۳۱.</ref>؛ زیرا وی که [[عارف]] و [[دانا]] به [[مقام]] و [[جایگاه]] [[امام حسن مجتبی]] {{ع}} است و می‌داند که معاویه نیرنگ‌های فراوانی برای انهدام [[دین]] و نابودی اساس [[شریعت]] به کار بست حال چگونه می‌شود وی را به عنوان [[امیر]] و [[حاکم]] و [[خلیفه]] بر [[مسلمین]] پذیرفت<ref>محدث گرانقدر حاج شیخ عباس قمی در "تتمة المنتهی در تاریخ خلفا" مطلبی را از مروج الذهب نقل می‌کند: مورخ امین و معتمد فریقین مسعودی در مروج الذهب در ذیل احوال مأمون آورده و هم ابن ابی الحدید اشاره به او کرده که: در سال دویست و دوازده هجری منادی مأمون ندا کرد که امان نیست آن را که معاویه را بخیر یاد کند یا او را مقدم دارد بر یکی از صحابه. و مردم را در سبب این امر نزاع است، و اقاویل مختلفه در این باب گفته‌اند. از آن جمله یکی از ندماء او خبر داد او را به حدیثی که از مطرف بن مغیرة بن شعبه آورده‌اند. و هم این خبر را زبیر بن بکار زبیری در کتاب اخبار معروف به موفقیات که به نام موفق بالله نوشته ایراد نموده چه گفته: از مدائنی شنیدم که می‌گفت مطرف بن مغیرة گفت که: بر معاویه وفود کردم یا پدرم مغیرة، و پدرم می‌رفت نزد معاویه و می‌آمد و بر عقل و ملک‌داری او ثنا می‌کرد، شبی بازآمد مغموم و اندوهناک بود، چندان که غذا نخورد، من اندکی صبر کردم و گمانم این بود که در اموال یا اعمال ما سانحه رخ داد، پرسیدم: تو را چه شده که امشب غمنده می‌بینمت؟ گفت من از نزدیک پلیدترین مردم بیامدم. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: به معاویه گفتم تو به آرزوی خود رسیدی کاش اکنون نشر ألویه اشفاق و بسط بساط عدل می‌کردی چه سن تو زیاد شده و هم کاش نظری به حال برادران خود از بنی‌هاشم نمودی و ارحام ایشان را پیوسته داشتی که به خدا سوگند که اکنون چیزی نزد ایشان نمانده که بیم آن داشته باشی. چون این بشنید گفت هیهات هیهات، برادر تیم – ابوبکر – پادشاهی کرد و عدالت پیشه گرفت!!! و کرد آنچه کرد بخدای که بیش از آن نشد که بمرد و نامش بمرد جز آنکه کسی گوید: ابوبکر، آنگاه برادر عدی – عمر – ملک یافت و رنج کشید و دامن فرازد ده سال!!! پس بخدای که تجاوز نکرد از اینکه هلاک شد، و هلاک شد ذکرش مگر اینکه کسی گوید: عمر؛ آنگاه برادر ما را عثمان ملک نصیب شد و پادشاه شد کسی که احدی چون او در نسب نبود!!! پس بکرد آنچه کرد و مردم نیز با او مجازات دادند تا اینکه هلاک شد، و هلاک شد ذکرش و هم نماند ذکری از آنچه با او کردند، و برادر هاشم – رسول خدا {{صل}} – هر روز پنج نوبت بنام او فریاد بزنند و گویند: {{عربی|اشهد انّ محمدا رسول‌الله}} پس از آنکه نام خلفای سه‌گانه بمیرد و نام پیغمبر {{صل}} در هر شبانه‌روزی پنج مرتبه بلند باشد دیگر با این حال چه عملی باقی خواهد ماند جز آنکه نام محمد {{صل}} هم دفن شود اسم او از بین برود... (تتمة المنتهی در تاریخ خلفا، ص۵۲-۵۴).</ref>. و باید توجه داشت که [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ}}<ref>«از آسمان آبی فرو باراند آنگاه رودهایی- هر یک به گنجایی خویش- روان شد و سیلاب با خویش کفی انبوه فرا آورد و آنچه در آتش می‌گدازند تا زینتی یا کالایی به دست آورند، (نیز) کفی همانند آن (کف سیلاب) است؛ بدین‌گونه خداوند درست و نادرست را مثل می‌زند» سوره رعد، آیه ۱۷.</ref>؛ اما کف، بیرون افتاده از میان می‌رود، ولی آنچه به [[مردم]] سود می‌رساند در [[زمین]] باقی می‌ماند [[خداوند]] مثل‌ها را چنین می‌زند.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۷۹-۱۸۱.</ref>


==[[مبارزات]] [[حجر بن عدی]] در [[زمان]] [[معاویه]]==
== [[مبارزات]] [[حجر بن عدی]] در [[زمان]] [[معاویه]] ==
وقتی [[معاویة بن ابوسفیان]] با [[نیرنگ]] و [[خدعه]] و [[فریب]] افراد [[ضعیف]] الایمان، و [[تطمیع]] ایشان بر امور مسلط شد و [[صلح]] [[نامه]] را امضاء کرد بر فراز [[منبر]] رفته با مردم سخن گفت که من اینجا نیآمده‌ام (با شما نجنگیدم) تا بگویم نمازی بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[زکات]] دهید بلکه می‌خواستم [[امیر]] شما باشم و این را به دست آوردم. از این رو شروط [[عهد]] نامه را زیر پا گذاشت و به هیچ یک از آنها عمل نکرد، بلکه اسباب [[آزار]] و [[اذیت]] [[یاران امام]] و [[شیعیان]] [[اهل بیت]]{{ع}} را فراهم آورد و به [[دستگیری]] و [[شهادت]] آنها [[اقدام]] کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۵-۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۰-۴۷۱.</ref>. صاحب الفتوح می‌نویسد: زیاد هر جا [[شیعه]] [[علی]]{{ع}} را می‌یافت به [[قتل]] می‌رساند تا اینکه افراد فراوانی از ایشان را به قتل رسانید، [[دست]] و پایشان را [[قطع]] کرد و بر چشمانشان میل می‌کشید و نسبت به آنها معاویه را بر می‌انگیخت و معاویه نیز [[دستور]] قتل بسیاری از ایشان را صادر می‌کرد از جمله ایشان [[حجر بن عدی کندی]] و یارانش بودند. وقتی این جریانات به [[حسن بن علی]]<ref>ظاهراً مقصود امام حسین{{ع}} باشد و این اشتباه از کاتبان و نسخه‌نویسان و یا برخی راویان اتفاق افتاده باشد. چرا که امام حسن مجتبی{{ع}} در سال ۵۰ به شهادت رسیده بود، مگر اینکه نویسنده ظلم و جنایت زیاد بن ابیه و معاویه را اراده کرده باشد و به ماجرای حجر و یارانش، ناظر نباشد.</ref> رسید گفت: بار پروردگارا [[انتقام]] ما و [[شیعیان]] ما را از [[زیاد بن ابیه]] بگیر و خاری و فلاکت ایشان را به ما نشان ده<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۱۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۲.</ref>
وقتی [[معاویة بن ابوسفیان]] با [[نیرنگ]] و [[خدعه]] و [[فریب]] افراد [[ضعیف]] الایمان، و [[تطمیع]] ایشان بر امور مسلط شد و [[صلح]] [[نامه]] را امضاء کرد بر فراز [[منبر]] رفته با مردم سخن گفت که من اینجا نیآمده‌ام (با شما نجنگیدم) تا بگویم نمازی بخوانید و [[روزه]] بگیرید و [[زکات]] دهید بلکه می‌خواستم [[امیر]] شما باشم و این را به دست آوردم. از این رو شروط [[عهد]] نامه را زیر پا گذاشت و به هیچ یک از آنها عمل نکرد، بلکه اسباب [[آزار]] و [[اذیت]] [[یاران امام]] و [[شیعیان]] [[اهل بیت]] {{ع}} را فراهم آورد و به [[دستگیری]] و [[شهادت]] آنها [[اقدام]] کرد<ref>تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۵-۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۰-۴۷۱.</ref>. صاحب الفتوح می‌نویسد: زیاد هر جا [[شیعه]] [[علی]] {{ع}} را می‌یافت به [[قتل]] می‌رساند تا اینکه افراد فراوانی از ایشان را به قتل رسانید، [[دست]] و پایشان را [[قطع]] کرد و بر چشمانشان میل می‌کشید و نسبت به آنها معاویه را بر می‌انگیخت و معاویه نیز [[دستور]] قتل بسیاری از ایشان را صادر می‌کرد از جمله ایشان [[حجر بن عدی کندی]] و یارانش بودند. وقتی این جریانات به [[حسن بن علی]]<ref>ظاهراً مقصود امام حسین {{ع}} باشد و این اشتباه از کاتبان و نسخه‌نویسان و یا برخی راویان اتفاق افتاده باشد. چرا که امام حسن مجتبی {{ع}} در سال ۵۰ به شهادت رسیده بود، مگر اینکه نویسنده ظلم و جنایت زیاد بن ابیه و معاویه را اراده کرده باشد و به ماجرای حجر و یارانش، ناظر نباشد.</ref> رسید گفت: بار پروردگارا [[انتقام]] ما و [[شیعیان]] ما را از [[زیاد بن ابیه]] بگیر و خاری و فلاکت ایشان را به ما نشان ده<ref>الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۱۶.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۲.</ref>


==[[حجر بن عدی]] و [[مغیرة بن شعبة]]==
== [[حجر بن عدی]] و [[مغیرة بن شعبة]] ==
[[معاویه]] در [[سال ۴۱ هجری]] [[حکومت]] [[کوفه]] را به [[مغیرة بن شعبه]] واگذار نمود. هنگامی که [[مغیرة]] عازم کوفه شد، [[معاویة بن ابوسفیان]] او را ‌طلبید و به او چنین گفت: می‌خواستم راجع به [[رفتار]] و [[اعمال]] تو ([[برنامه حکومت]] تو) در کوفه سفارشات زیادی بکنم که به [[بینش]] و [[دانش]] تو موکول می‌کنم، ولی مطالبی را به تو گوشزد می‌کنم، و آن این است که [[دشنام]] و ناسزای به [[علی بن ابی طالب]] را وامگذار، و برای [[عثمان]] همیشه [[دعا]] و [[استغفار]] کن، [[یاران علی]] را از خود دور کن و نسبت به شیعیانش عیب‌جویی کن، در عوض [[دوستان]] و هواخواهان عثمان را به خود نزدیک ساز و [[مقام]] آنان را بالا ببر. [[مغیره]] گفت: حکومت من تازگی ندارد، پیش از تو هم از طرف دیگران حکومت کرده و کار آزموده‌ام. [[حاکمان]] قبلی از من [[عیب]] نگرفته و ایراد و [[مذمت]] نکردند، تو هم کار مرا خواهی دید، آن وقت [[ستایش]] یا مذمت خواهی کرد.
[[معاویه]] در [[سال ۴۱ هجری]] [[حکومت]] [[کوفه]] را به [[مغیرة بن شعبه]] واگذار نمود. هنگامی که [[مغیرة]] عازم کوفه شد، [[معاویة بن ابوسفیان]] او را ‌طلبید و به او چنین گفت: می‌خواستم راجع به [[رفتار]] و [[اعمال]] تو ([[برنامه حکومت]] تو) در کوفه سفارشات زیادی بکنم که به [[بینش]] و [[دانش]] تو موکول می‌کنم، ولی مطالبی را به تو گوشزد می‌کنم، و آن این است که [[دشنام]] و ناسزای به [[علی بن ابی طالب]] را وامگذار، و برای [[عثمان]] همیشه [[دعا]] و [[استغفار]] کن، [[یاران علی]] را از خود دور کن و نسبت به شیعیانش عیب‌جویی کن، در عوض [[دوستان]] و هواخواهان عثمان را به خود نزدیک ساز و [[مقام]] آنان را بالا ببر. [[مغیره]] گفت: حکومت من تازگی ندارد، پیش از تو هم از طرف دیگران حکومت کرده و کار آزموده‌ام. [[حاکمان]] قبلی از من [[عیب]] نگرفته و ایراد و [[مذمت]] نکردند، تو هم کار مرا خواهی دید، آن وقت [[ستایش]] یا مذمت خواهی کرد.


معاویه گفت: ان شاء [[الله]] که ستایش خواهم کرد.
معاویه گفت: ان شاء [[الله]] که ستایش خواهم کرد.


مغیره حکومت کوفه را به دست گرفت و کارش [[پسندیده]] بود، به خصوص آنکه [[دستور]] معاویه را درباره دشنام به [[علی]]{{ع}} و دعا و استغفار بر عثمان عملی می‌نمود.
مغیره حکومت کوفه را به دست گرفت و کارش [[پسندیده]] بود، به خصوص آنکه [[دستور]] معاویه را درباره دشنام به [[علی]] {{ع}} و دعا و استغفار بر عثمان عملی می‌نمود.


حجر هرگاه چنین سخنانی از مغیره می‌شنید جوابش را می‌داد و می‌گفت: "بلکه [[خدا]] شما را [[لعن]] کرده و مذمت نموده،" و گاهی هم می‌ایستاد و می‌فرمود: [[خداوند متعال]] می‌فرماید: {{متن قرآن|كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ}}<ref>« به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید  » سوره نساء، آیه ۱۳۵.</ref> [[گواهی]] می‌دهم کسی را که مذمت می‌کنید به [[فضل]] و [[برتری]] سزاوار و آنکه از او ستایش می‌نمایید در خور ملامت و عیب‌گویی است". مغیره او را [[نصیحت]] می‌کرد، و همواره به او می‌گفت: "حجر! از [[سلطان]] و [[خشم]] او بترس زیرا [[غضب]] سلطان امثال تو را نابود می‌سازد" و بیش از این مزاحم حجر نمی‌شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۶؛ الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، علامه شعرانی، ص۱۴۰-۱۴۱.</ref>.
حجر هرگاه چنین سخنانی از مغیره می‌شنید جوابش را می‌داد و می‌گفت: "بلکه [[خدا]] شما را [[لعن]] کرده و مذمت نموده،" و گاهی هم می‌ایستاد و می‌فرمود: [[خداوند متعال]] می‌فرماید: {{متن قرآن|كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ}}<ref>«به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.</ref> [[گواهی]] می‌دهم کسی را که مذمت می‌کنید به [[فضل]] و [[برتری]] سزاوار و آنکه از او ستایش می‌نمایید در خور ملامت و عیب‌گویی است". مغیره او را [[نصیحت]] می‌کرد، و همواره به او می‌گفت: "حجر! از [[سلطان]] و [[خشم]] او بترس زیرا [[غضب]] سلطان امثال تو را نابود می‌سازد" و بیش از این مزاحم حجر نمی‌شد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۶؛ الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، علامه شعرانی، ص۱۴۰-۱۴۱.</ref>.


[[معاویه]] طی نامه‌ای از [[مغیره]] درخواست کرد زیاد و [[سلیمان بن صرد]] و [[حجر بن عدی]] و [[شبث بن ربعی]] و [[عبدالله بن کواء]] و [[عمرو بن حمق]] را فرا بخوان و آنها را مجبور کن که در [[نماز جماعت]] تو شرکت کنند و او نیز این کار را کرد و آنها در [[نماز]] او شرکت می‌کردند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۹۶ و ۵۰۱.</ref>.
[[معاویه]] طی نامه‌ای از [[مغیره]] درخواست کرد زیاد و [[سلیمان بن صرد]] و [[حجر بن عدی]] و [[شبث بن ربعی]] و [[عبدالله بن کواء]] و [[عمرو بن حمق]] را فرا بخوان و آنها را مجبور کن که در [[نماز جماعت]] تو شرکت کنند و او نیز این کار را کرد و آنها در [[نماز]] او شرکت می‌کردند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۹۶ و ۵۰۱.</ref>.


در برخی از منابع آمده است که [[والی کوفه]] از حجر بن عدی خواست که بر در [[مسجد]] بایستد و به [[امام علی]]{{ع}} [[دشنام]] دهد و حجر بر در مسجد ایستاد و گفت: {{عربی|ان الامیر قد امرنی أن العن علیا فالعنوه لعنه الله}}، با توجه به [[نامه]] مذکور می‌توان گفت درخواست دشنام دادن به [[امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} پس از این نامه صورت گرفته است و آنچه در بعضی منابع ذکر شده که [[محمد بن یوسف]] چنین درخواستی نموده است، صحیح نمی‌باشد علاوه بر این [[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] این را نیز گفته است<ref>رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۳۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۱.</ref>.
در برخی از منابع آمده است که [[والی کوفه]] از حجر بن عدی خواست که بر در [[مسجد]] بایستد و به [[امام علی]] {{ع}} [[دشنام]] دهد و حجر بر در مسجد ایستاد و گفت: {{عربی|ان الامیر قد امرنی أن العن علیا فالعنوه لعنه الله}}، با توجه به [[نامه]] مذکور می‌توان گفت درخواست دشنام دادن به [[امام علی بن ابی طالب]] {{ع}} پس از این نامه صورت گرفته است و آنچه در بعضی منابع ذکر شده که [[محمد بن یوسف]] چنین درخواستی نموده است، صحیح نمی‌باشد علاوه بر این [[ابن ابی الحدید]] در [[شرح نهج البلاغه]] این را نیز گفته است<ref>رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۳۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۱.</ref>.


در اواخر [[حکومت]] [[مغیرة بن شعبة]] یک [[روز]] حجر پس از شنیدن سخنان توهین‌آمیز مغیره نسبت به [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]]{{ع}} برخاست و فریادی زد که تمام [[اهل]] مسجد و خارج از آن شنیدند و این چنین [[اعتراض]] کرد: "چرا [[حقوق]] ما را نگه داشته و نمی‌دهی! آیا [[وظیفه]] تو فقط [[مذمت]] و عیبجویی [[امیرمؤمنان]] است و بس؟" دو ثلث جمیعت با وی هم صدا شده و گفتند: حجر راست می‌گوید، حقوق ما را بده؛ این گفته‌ها و ناسزاها شکم ما را [[سیر]] نمی‌کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۴۳.</ref>.
در اواخر [[حکومت]] [[مغیرة بن شعبة]] یک [[روز]] حجر پس از شنیدن سخنان توهین‌آمیز مغیره نسبت به [[امام امیرالمؤمنین]] [[علی]] {{ع}} برخاست و فریادی زد که تمام [[اهل]] مسجد و خارج از آن شنیدند و این چنین [[اعتراض]] کرد: "چرا [[حقوق]] ما را نگه داشته و نمی‌دهی! آیا [[وظیفه]] تو فقط [[مذمت]] و عیبجویی [[امیرمؤمنان]] است و بس؟" دو ثلث جمیعت با وی هم صدا شده و گفتند: حجر راست می‌گوید، حقوق ما را بده؛ این گفته‌ها و ناسزاها شکم ما را [[سیر]] نمی‌کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۴۳.</ref>.


مرحوم [[محدث]] [[قمی]] در [[نفس المهموم]] می‌نویسد: [[حجر بن عدی]] گفت: ای مرد نمی‌دانی چه کسی را [[ناسزا]] می‌گویی، و چه به [[مذمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و [[ستایش]] [[نابکاران]] حریصی<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، علامه شعرانی، ص۱۴۱.</ref>.
مرحوم [[محدث]] [[قمی]] در [[نفس المهموم]] می‌نویسد: [[حجر بن عدی]] گفت: ای مرد نمی‌دانی چه کسی را [[ناسزا]] می‌گویی، و چه به [[مذمت]] [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[ستایش]] [[نابکاران]] حریصی<ref>دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، علامه شعرانی، ص۱۴۱.</ref>.


اعتراضات از اطراف زیاد شد، تا آنکه [[مغیره]] از [[منبر]] به زیر آمد و به قصر خود رفت. نزدیکانش کسب اجازه نموده، و وارد قصر شدند و اظهار داشتند: چرا جلوی این مرد را نمی‌گیری و او را [[آزاد]] گذاشته‌ای تا چنین جرأت کرده و در [[حکومت]] شما اخلال می‌کند، و [[معاویه]] را بر تو خشمناک می‌سازد! مغیره گفت: چنین نیست که شما [[تصور]] کرده‌اید، بلکه من با رفتارم او را به کشتن داده‌ام، زیرا پس از من کسی به حکومت [[منصوب]] می‌شود که حجر [[خیال]] می‌کند او هم مانند من متعرض وی نمی‌گردد، و همین [[رفتاری]] را که با من انجام داده دوباره تکرار خواهد کرد و خود را به کشتن خواهد داد؛ چون [[اجل]] من نزدیک شده نمی‌خواهم [[اخیار]] و [[نیکان]] این [[شهر]] به دست من کشته شوند تا در نتیجه ایشان به [[سعادت]] ابد و من به [[شقاوت]] و معاویه به [[عزت]] [[دنیایی]] برسد و مغیره [[خواری]] [[آخرت]] را کسب کرده باشد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۴؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۱۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۶-۵۴۷.</ref>.
اعتراضات از اطراف زیاد شد، تا آنکه [[مغیره]] از [[منبر]] به زیر آمد و به قصر خود رفت. نزدیکانش کسب اجازه نموده، و وارد قصر شدند و اظهار داشتند: چرا جلوی این مرد را نمی‌گیری و او را [[آزاد]] گذاشته‌ای تا چنین جرأت کرده و در [[حکومت]] شما اخلال می‌کند، و [[معاویه]] را بر تو خشمناک می‌سازد! مغیره گفت: چنین نیست که شما [[تصور]] کرده‌اید، بلکه من با رفتارم او را به کشتن داده‌ام، زیرا پس از من کسی به حکومت [[منصوب]] می‌شود که حجر [[خیال]] می‌کند او هم مانند من متعرض وی نمی‌گردد، و همین [[رفتاری]] را که با من انجام داده دوباره تکرار خواهد کرد و خود را به کشتن خواهد داد؛ چون [[اجل]] من نزدیک شده نمی‌خواهم [[اخیار]] و [[نیکان]] این [[شهر]] به دست من کشته شوند تا در نتیجه ایشان به [[سعادت]] ابد و من به [[شقاوت]] و معاویه به [[عزت]] [[دنیایی]] برسد و مغیره [[خواری]] [[آخرت]] را کسب کرده باشد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۴؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۱۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۶-۵۴۷.</ref>.
خط ۱۸۸: خط ۱۸۶:
پس از آنکه خبر این واقعه به [[مغیرة]] رسید، یکی از [[جوانان]] [[ثقیف]] ([[عبدالله بن ابی عقیل ثقفی]]) به [[مغیره]] گفت: اجازه دهید [[حجر بن عدی]] را [[مجازات]] کرده او را بکشیم. مغیره گفت: هرگز من این کار را انجام نخواهم داد. این مطلب به [[معاویه]] رسید و او نیز [[تصمیم]] گرفت وی را از منصبش برکنار کند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴-۵۷۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۲-۱۸۵.</ref>
پس از آنکه خبر این واقعه به [[مغیرة]] رسید، یکی از [[جوانان]] [[ثقیف]] ([[عبدالله بن ابی عقیل ثقفی]]) به [[مغیره]] گفت: اجازه دهید [[حجر بن عدی]] را [[مجازات]] کرده او را بکشیم. مغیره گفت: هرگز من این کار را انجام نخواهم داد. این مطلب به [[معاویه]] رسید و او نیز [[تصمیم]] گرفت وی را از منصبش برکنار کند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴-۵۷۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۲-۱۸۵.</ref>


==حجر بن عدی و [[زیاد بن ابیه]]==
== حجر بن عدی و [[زیاد بن ابیه]] ==
مغیره در [[سال ۵۱ هجری]] از [[دنیا]] رفت و [[زیاد]] [[حاکم کوفه]] شد. وی در اولین [[خطبه]] و [[سخنرانی]] نسبت به [[امام علی]]{{ع}} [[ناسزا]] گفت و بر [[عثمان]] [[دعا]] و [[استغفار]] نمود، و حجر مانند سابق به زیاد هم جواب داد و [[اعتراض]] کرد. زیاد که [[سرپرستی]] [[بصره]] را نیز به عهده داشت به آنجا [[سفر]] کرد و [[عمرو بن حریث]]<ref>عمرو بن حریث مخزومی همان است که در جریان قیام مسلم بن عقیل در کوفه سال ۶۰ هجری، پرچمی از سوی عبیدالله بن زیاد برافراشت تا به اطرافیان و حامیان مسلم امان دهد و از جمله افرادی که به او پیوست ولی زندانی شد مختار بن عبیده ثقفی بود. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۹۹.</ref> را به جای خود گمارد. در بصره شنید؛ [[شیعیان علی]]{{ع}} گرد حجر [[اجتماع]] کرده، معاویه را [[لعن]] می‌کنند و از وی [[بیزاری]] می‌جویند.
مغیره در [[سال ۵۱ هجری]] از [[دنیا]] رفت و [[زیاد]] [[حاکم کوفه]] شد. وی در اولین [[خطبه]] و [[سخنرانی]] نسبت به [[امام علی]] {{ع}} [[ناسزا]] گفت و بر [[عثمان]] [[دعا]] و [[استغفار]] نمود، و حجر مانند سابق به زیاد هم جواب داد و [[اعتراض]] کرد. زیاد که [[سرپرستی]] [[بصره]] را نیز به عهده داشت به آنجا [[سفر]] کرد و [[عمرو بن حریث]]<ref>عمرو بن حریث مخزومی همان است که در جریان قیام مسلم بن عقیل در کوفه سال ۶۰ هجری، پرچمی از سوی عبیدالله بن زیاد برافراشت تا به اطرافیان و حامیان مسلم امان دهد و از جمله افرادی که به او پیوست ولی زندانی شد مختار بن عبیده ثقفی بود. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۹۹.</ref> را به جای خود گمارد. در بصره شنید؛ [[شیعیان علی]] {{ع}} گرد حجر [[اجتماع]] کرده، معاویه را [[لعن]] می‌کنند و از وی [[بیزاری]] می‌جویند.


زیاد به [[کوفه]] برگشت و به [[منبر]] رفت و سخنرانی مفصلی نمود؛ در ضمن سخنانش گفت: [[عاقبت]] [[ظلم و ستم]] وخیم است، این دسته از جمعیت که دور هم جمع شده و [[طغیان]] و [[سرکشی]] را پیشه نموده‌اند به آن علت است که از طرف من مطمئن و بر [[خدا]] [[جری]] شده‌اند، به خدا قسم اگر به [[استقامت]] و [[راه راست]] و [[اطاعت]] از من نگرایید شما را به دارؤیتان معالجه کنم، اگر [[کوفه]] را از حجر باز ندارم و او را [[عبرت]] دیگران قرار ندهم، هیچ نیستم. سپس گفتارش را متوجه حجر نموده و گفت: وای بر تو حجر! سرانجام به دست گرگ خونخواری گرفتار شدی <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۴۴-۲۴۶. مرحوم سید علی خان مدنی تبریزی نیز در الدرجات الرفیعه آورده است.</ref>.
زیاد به [[کوفه]] برگشت و به [[منبر]] رفت و سخنرانی مفصلی نمود؛ در ضمن سخنانش گفت: [[عاقبت]] [[ظلم و ستم]] وخیم است، این دسته از جمعیت که دور هم جمع شده و [[طغیان]] و [[سرکشی]] را پیشه نموده‌اند به آن علت است که از طرف من مطمئن و بر [[خدا]] [[جری]] شده‌اند، به خدا قسم اگر به [[استقامت]] و [[راه راست]] و [[اطاعت]] از من نگرایید شما را به دارؤیتان معالجه کنم، اگر [[کوفه]] را از حجر باز ندارم و او را [[عبرت]] دیگران قرار ندهم، هیچ نیستم. سپس گفتارش را متوجه حجر نموده و گفت: وای بر تو حجر! سرانجام به دست گرگ خونخواری گرفتار شدی <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۴۴-۲۴۶. مرحوم سید علی خان مدنی تبریزی نیز در الدرجات الرفیعه آورده است.</ref>.
خط ۱۹۷: خط ۱۹۵:
زیاد که متوجه شد نمی‌تواند با افرادی که اطراف حجر هستند کنار بیاید، اندیشید و بزرگان و روسای [[قبایل]] را احضار کرد و آنان را مورد ملامت قرار داد و گفت: [[بیعت]] شما با [[معاویه]] است و از غیر او [[پیروی]] می‌کنید! جسمتان با من است و دل‌هایتان با حجر احمق؛ به خدا [[سوگند]] این از [[مکر]] و [[حیله]] شماست، از وی [[بیزاری]] بجویید وگرنه جمعیتی بر شما فرود آورم که [[انحرافات]] شما را مستقیم سازد. ایشان گفتند که جز اطاعت و رضای تو [[رأی]] و اراده‌ای نداریم، زیاد گفت: هر یک از شما برود و هر که از بستگانش را که با حجر است بخواهد و او را از حجر جدا سازد و دستانشان را از دامن حجر کوتاه کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۳-۲۵۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۱۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۵.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۶-۱۸۷.</ref>
زیاد که متوجه شد نمی‌تواند با افرادی که اطراف حجر هستند کنار بیاید، اندیشید و بزرگان و روسای [[قبایل]] را احضار کرد و آنان را مورد ملامت قرار داد و گفت: [[بیعت]] شما با [[معاویه]] است و از غیر او [[پیروی]] می‌کنید! جسمتان با من است و دل‌هایتان با حجر احمق؛ به خدا [[سوگند]] این از [[مکر]] و [[حیله]] شماست، از وی [[بیزاری]] بجویید وگرنه جمعیتی بر شما فرود آورم که [[انحرافات]] شما را مستقیم سازد. ایشان گفتند که جز اطاعت و رضای تو [[رأی]] و اراده‌ای نداریم، زیاد گفت: هر یک از شما برود و هر که از بستگانش را که با حجر است بخواهد و او را از حجر جدا سازد و دستانشان را از دامن حجر کوتاه کند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۳-۲۵۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۱۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۵.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۶-۱۸۷.</ref>


==حجر و [[جنگ]] با زیاد==
== حجر و [[جنگ]] با زیاد ==
زیاد به رئیس شرطه‌ها [[شداد بن هیثم هلالی]] (بعضی گویند [[هیثم بن شداد]]) [[فرمان]] داد که برو و حجر را نزد من بخوان، اگر با پای خود آمد چه بهتر وگرنه با او جنگیده، دستگیر و نزد من بیاور. پاسبانان و [[لشکریان]] وارد [[مسجد]] شدند و حجر را به [[دارالحکومة]] خواندند، ولی اطرافیان حجر این بار هم او را از [[اجابت]] زیاد منع کردند. [[دستور]] حمله از طرف [[رئیس]] شرطه‌ها صادر شد، [[عمیر بن یزید گندی]] به حجر گفت: از کسانی که با تو هستند به جز من کسی شمشیری ندارد و تنها [[شمشیر]] من کاری انجام نمی‌دهد، بهتر آن است که به [[خانه]] خود روی تا بستگانت تو را محافظت کنند. در این بین [[عمرو بن حمق]] که از [[خواص]] اطرافیان حجر و [[دوستان]] [[علی]]{{ع}} بود در اثر حمله مأموران از پای درآمد (مجروح شد)؛ او را به [[قبیله ازد]] رسانیدند و در آنجا مخفی شد.
زیاد به رئیس شرطه‌ها [[شداد بن هیثم هلالی]] (بعضی گویند [[هیثم بن شداد]]) [[فرمان]] داد که برو و حجر را نزد من بخوان، اگر با پای خود آمد چه بهتر وگرنه با او جنگیده، دستگیر و نزد من بیاور. پاسبانان و [[لشکریان]] وارد [[مسجد]] شدند و حجر را به [[دارالحکومة]] خواندند، ولی اطرافیان حجر این بار هم او را از [[اجابت]] زیاد منع کردند. [[دستور]] حمله از طرف [[رئیس]] شرطه‌ها صادر شد، [[عمیر بن یزید گندی]] به حجر گفت: از کسانی که با تو هستند به جز من کسی شمشیری ندارد و تنها [[شمشیر]] من کاری انجام نمی‌دهد، بهتر آن است که به [[خانه]] خود روی تا بستگانت تو را محافظت کنند. در این بین [[عمرو بن حمق]] که از [[خواص]] اطرافیان حجر و [[دوستان]] [[علی]] {{ع}} بود در اثر حمله مأموران از پای درآمد (مجروح شد)؛ او را به [[قبیله ازد]] رسانیدند و در آنجا مخفی شد.


[[دست]] [[عائذ بن حملة التمیمی]] مورد اصابت قرار گرفت و دندان او را شکستند، ولی او با چوبی که از دست یکی از شرطه‌ها گرفت از همراهان حجر [[دفاع]] می‌کرد تا به یکی از درهای مسجد رسیدند حجر سوار استر خود که جلو مسجد بود شد و [[ابوعمر طه]] از او دفاع می‌کرد تا آنکه به وسیله [[یزید بن طریف المسلی]] عمودی بر ران او وارد شد، او هم چابکی نموده و با شمشیر یزید را کشت. به این ترتیب حجر را به خانه‌ای رسانیدند و جمعیت زیادی جلو خانه حجر برای دفاع از او گرد آمدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۳۹-۴۰.</ref>.
[[دست]] [[عائذ بن حملة التمیمی]] مورد اصابت قرار گرفت و دندان او را شکستند، ولی او با چوبی که از دست یکی از شرطه‌ها گرفت از همراهان حجر [[دفاع]] می‌کرد تا به یکی از درهای مسجد رسیدند حجر سوار استر خود که جلو مسجد بود شد و [[ابوعمر طه]] از او دفاع می‌کرد تا آنکه به وسیله [[یزید بن طریف المسلی]] عمودی بر ران او وارد شد، او هم چابکی نموده و با شمشیر یزید را کشت. به این ترتیب حجر را به خانه‌ای رسانیدند و جمعیت زیادی جلو خانه حجر برای دفاع از او گرد آمدند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۳۹-۴۰.</ref>.
خط ۲۰۶: خط ۲۰۴:
و [[فارس]] مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل}}.</ref>
و [[فارس]] مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل}}.</ref>


با این [[وصف]] افراد زیادی از [[طایفه]] کنده گرد او جمع نشدند<ref>{{عربی|یا [[قوم]] حجر دافعوا و اصولوا *** و عن اخیکم [[ساعة]] فقاتلوا
با این وصف افراد زیادی از [[طایفه]] کنده گرد او جمع نشدند<ref>{{عربی|یا [[قوم]] حجر دافعوا و اصولوا *** و عن اخیکم [[ساعة]] فقاتلوا
لا یلفیا منکم لحجر خاذل *** ألیس فیکم رامح و نابل
لا یلفیا منکم لحجر خاذل *** ألیس فیکم رامح و نابل
و [[فارس]] مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل}}؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰.</ref>.
و [[فارس]] مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل}}؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰.</ref>.


زیاد دوباره به بزرگان [[قبیله]] مذحج و [[همدان]] و تمیم، هوازان و [[فرزندان]] أعصر و اسد و [[غطفان]] [[دستور]] داد به هر نحوی که ممکن است حجر را نزد او بیاورند و هم‌چنین به سایر [[اهل]] [[یمن]] همین دستور را داد. آنان رفتند و هر که را توانستند از اطراف حجر پراکنده ساخته و به نزد زیاد آوردند، از طرفی حجر که کمی جمعیت را [[مشاهده]] کرد آنان را هم [[آزاد]] گذاشت و گفت: متفرق شوید، زیرا تاب و توان [[مبارزه]] را ندارید و [[دوست]] ندارم خود را به کشتن دهید. هواداران حجر [[خانه]] او را [[تخلیه]] کرده و به طرف خانه‌های خود رفتند. در [[راه]] به دو قبیله مذحج و همدان برخوردند و [[جنگی]] میان ایشان درگرفت؛ [[قیس بن زید]] گرفتار شد و بقیه [[نجات]] یافتند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰-۲۶۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۷-۱۸۸.</ref>
زیاد دوباره به بزرگان [[قبیله]] مذحج و [[همدان]] و تمیم، هوازان و [[فرزندان]] أعصر و اسد و [[غطفان]] [[دستور]] داد به هر نحوی که ممکن است حجر را نزد او بیاورند و هم‌چنین به سایر [[اهل یمن]] همین دستور را داد. آنان رفتند و هر که را توانستند از اطراف حجر پراکنده ساخته و به نزد زیاد آوردند، از طرفی حجر که کمی جمعیت را [[مشاهده]] کرد آنان را هم [[آزاد]] گذاشت و گفت: متفرق شوید، زیرا تاب و توان [[مبارزه]] را ندارید و [[دوست]] ندارم خود را به کشتن دهید. هواداران حجر [[خانه]] او را [[تخلیه]] کرده و به طرف خانه‌های خود رفتند. در [[راه]] به دو قبیله مذحج و همدان برخوردند و [[جنگی]] میان ایشان درگرفت؛ [[قیس بن زید]] گرفتار شد و بقیه [[نجات]] یافتند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰-۲۶۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۷-۱۸۸.</ref>


==حجر در دوران [[اختفا]]==
== حجر در دوران [[اختفا]] ==
حجر که خود را تنها دید راه محله بنی [[حوت]] را در پیش گرفت و به خانه [[سلیم بن یزید]] [[پناه]] برد. افرادی که در تعقیب وی بودند به خانه این مرد راه یافتند، سلیم میزبان حجر، [[شمشیر]] کشیده و با شرطه‌ها مشغول جنگ شد. [[دختران]] سلیم که شمشیرهای کشیده را به روی [[پدر]] مشاهده کردند گریان شدند، حجر ناراحت شد و گفت: برای دخترانت بد روزی را پیش آوردم؛ سلیم گفت: به [[خدا]] قسم تا زنده‌ام نمی‌گذارم تو را از خانه من [[اسیر]] بگیرند یا بکشند. حجر از راه باریکی به [[قبیله نخع]] خانه [[عبدالله بن حارث]] [[برادر]] [[مالک اشتر]] رفت، عبدالله مقدم او را گرامی داشت و از آمدنش خوشحال شد، ولی در آنجا هم [[آسایش]] نداشت زیرا [[کنیز]] سیاهی به شرطه‌ها خبر داد که حجر در این [[قبیله]] است. ناگهان [[قبیله نخع]] متوجه شدند که مأموران در تعقیب آنها هستند، حجر از نزد [[عبدالله]] به [[طایفه]] [[ازد]] به [[خانه]] [[ربیعة بن ناجد]] [[پناه]] برد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰. </ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۹.</ref>
حجر که خود را تنها دید راه محله بنی [[حوت]] را در پیش گرفت و به خانه [[سلیم بن یزید]] [[پناه]] برد. افرادی که در تعقیب وی بودند به خانه این مرد راه یافتند، سلیم میزبان حجر، [[شمشیر]] کشیده و با شرطه‌ها مشغول جنگ شد. [[دختران]] سلیم که شمشیرهای کشیده را به روی [[پدر]] مشاهده کردند گریان شدند، حجر ناراحت شد و گفت: برای دخترانت بد روزی را پیش آوردم؛ سلیم گفت: به [[خدا]] قسم تا زنده‌ام نمی‌گذارم تو را از خانه من [[اسیر]] بگیرند یا بکشند. حجر از راه باریکی به [[قبیله نخع]] خانه [[عبدالله بن حارث]] [[برادر]] [[مالک اشتر]] رفت، عبدالله مقدم او را گرامی داشت و از آمدنش خوشحال شد، ولی در آنجا هم [[آسایش]] نداشت زیرا [[کنیز]] سیاهی به شرطه‌ها خبر داد که حجر در این [[قبیله]] است. ناگهان [[قبیله نخع]] متوجه شدند که مأموران در تعقیب آنها هستند، حجر از نزد [[عبدالله]] به [[طایفه]] [[ازد]] به [[خانه]] [[ربیعة بن ناجد]] [[پناه]] برد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰. </ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۹.</ref>


==[[دستگیری]] [[حجر بن عدی]]==
== [[دستگیری]] [[حجر بن عدی]] ==
زیاد هر چه در [[طلب]] حجر کوشید اثری نیافت تا [[عاقبت]] [[محمد بن اشعث]] را که از [[قبیله کنده]] بود خواست و به او گفت: باید حجر را نزد من بیاوری وگرنه تمام نخلستان تو را [[آتش]] زده و خانه‌ات را ویران می‌کنم، و تو را قطعه قطعه خواهم کرد.
زیاد هر چه در [[طلب]] حجر کوشید اثری نیافت تا [[عاقبت]] [[محمد بن اشعث]] را که از [[قبیله کنده]] بود خواست و به او گفت: باید حجر را نزد من بیاوری وگرنه تمام نخلستان تو را [[آتش]] زده و خانه‌ات را ویران می‌کنم، و تو را قطعه قطعه خواهم کرد.


[[محمد]] سه [[روز]] مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه [[ربیعه]] ماند کسی را پیش محمد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برایش آمان گرفته و او را پیش [[معاویه]] بفرستد. محمد جماعتی از جمله [[جریر بن عبدالله]] و [[برادر]] اشتر و [[حجر بن یزید]] را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر [[امان]] بخواهند، زیاد هم پذیرفت و با این شرط حاضر شد. حجر را پیش زیاد بردند، [[دستور]] داد او را به [[زندان]] ببرند. همین که به سوی زندان حرکت کرد و پشت به جمعیت نمود، زیاد گفت: به [[خدا]] چقدر مایلم رگ گردنش را [[قطع]] کنم، سپس در [[مقام]] [[تجسس]] و تفحص از حال [[یاران]] حجر برآمد و هر یک را به نوعی تحت [[شکنجه]] قرار داد که جهت اختصار از تفصیل آن خودداری می‌شود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰. در ایامی که زیاد در تعقیب یاران حجر بود، هر که با دیگری خصومتی داشت او را به عنوان هواخواه حجر و شیعه علی معرفی می‌نمود و از میان برمی‌داشت، یعنی همین اتهام کافی بود که حکومت، او را معدوم سازد. از جمله قیس بن عباد شیبانی به زیاد گفت: مردی از قبیله ما صیفی نام از رؤسای یاران حجر است، زیاد او را خواست و در مقام توبیخ قرار داد و پرسید: ای دشمن خدا درباره ابو تراب چه می‌گویی؟ صیفی گفت: ابوتراب را نمی‌شناسم، زیاد گفت: خوب می‌شناسی، آیا علی بن ابی‌طالب را می‌شناسی؟ گفت: آری؛ زیاد گفت او ابوتراب است، صیفی گفت: او ابوالحسن و ابوالحسین است. رئیس شرطه‌ها که ایستاده بود گفت: وقتی امیر می‌گوید او ابوتراب است او را تکذیب می‌کنی؟ صیفی گفت: اگر امیر دروغ گفت من هم باید دروغ بگویم؟ زیاد گفت: عصای مرا بیاورید، سپس پرسید درباره علی چه می‌گویی؟ گفت: بهترین گفتار، گفت او را بزنید؛ آنقدر زدند که با زمین یکسان شد، آنگاه گفت دست نگهدارید، باز پرسید درباره علی{{ع}} چه می‌گویی؟ صیفی گفت: به خدا اگر با کارد بند بندم جدا کنی جز آنچه شنیدی نمی‌گویم، گفت: او را لعن کن وگرنه گردنت را می‌زنم، گفت: ممکن نیست، دستور داد او را با آهن در بند کرده و به زندان انداختند. ولی قیس هم به کیفر کردار خود رسید؛ در زمان حجاج، قیس به کمک ابن اشعث با حجاج جنگید و پس از شکست ابن اشعث در خانه نشست و آفتابی نمی‌شد، یکی از دوستان صیفی به نام حوشب نزد حجاج سعایت کرد که قیس مرد ناراحتی است، و از دوستان ابوتراب می‌باشد و هر فتنه و هر آشوبی که در کوفه روی می‌دهد به دست اوست پس حجاج دستور داد او را آوردند و گردن زدند (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۷).</ref>. برای علت [[دستگیری]] و [[خشم]] [[زیاد بن ابیه]] از [[حجر بن عدی]] و یارانش مؤرخین جریانات دیگری را نیز ذکر کرده‌اند که بخشی از آنها را می‌آوریم و خوانندگان پژوهشگر را به [[کتاب]] [[ارزشمند]] اعیان الشیعه ارجاع می‌دهیم<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰-۵۸۷.</ref>.
[[محمد]] سه [[روز]] مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه [[ربیعه]] ماند کسی را پیش محمد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برایش آمان گرفته و او را پیش [[معاویه]] بفرستد. محمد جماعتی از جمله [[جریر بن عبدالله]] و [[برادر]] اشتر و [[حجر بن یزید]] را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر [[امان]] بخواهند، زیاد هم پذیرفت و با این شرط حاضر شد. حجر را پیش زیاد بردند، [[دستور]] داد او را به [[زندان]] ببرند. همین که به سوی زندان حرکت کرد و پشت به جمعیت نمود، زیاد گفت: به [[خدا]] چقدر مایلم رگ گردنش را [[قطع]] کنم، سپس در [[مقام]] [[تجسس]] و تفحص از حال [[یاران]] حجر برآمد و هر یک را به نوعی تحت [[شکنجه]] قرار داد که جهت اختصار از تفصیل آن خودداری می‌شود<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰. در ایامی که زیاد در تعقیب یاران حجر بود، هر که با دیگری خصومتی داشت او را به عنوان هواخواه حجر و شیعه علی معرفی می‌نمود و از میان برمی‌داشت، یعنی همین اتهام کافی بود که حکومت، او را معدوم سازد. از جمله قیس بن عباد شیبانی به زیاد گفت: مردی از قبیله ما صیفی نام از رؤسای یاران حجر است، زیاد او را خواست و در مقام توبیخ قرار داد و پرسید: ای دشمن خدا درباره ابو تراب چه می‌گویی؟ صیفی گفت: ابوتراب را نمی‌شناسم، زیاد گفت: خوب می‌شناسی، آیا علی بن ابی‌طالب را می‌شناسی؟ گفت: آری؛ زیاد گفت او ابوتراب است، صیفی گفت: او ابوالحسن و ابوالحسین است. رئیس شرطه‌ها که ایستاده بود گفت: وقتی امیر می‌گوید او ابوتراب است او را تکذیب می‌کنی؟ صیفی گفت: اگر امیر دروغ گفت من هم باید دروغ بگویم؟ زیاد گفت: عصای مرا بیاورید، سپس پرسید درباره علی چه می‌گویی؟ گفت: بهترین گفتار، گفت او را بزنید؛ آنقدر زدند که با زمین یکسان شد، آنگاه گفت دست نگهدارید، باز پرسید درباره علی {{ع}} چه می‌گویی؟ صیفی گفت: به خدا اگر با کارد بند بندم جدا کنی جز آنچه شنیدی نمی‌گویم، گفت: او را لعن کن وگرنه گردنت را می‌زنم، گفت: ممکن نیست، دستور داد او را با آهن در بند کرده و به زندان انداختند. ولی قیس هم به کیفر کردار خود رسید؛ در زمان حجاج، قیس به کمک ابن اشعث با حجاج جنگید و پس از شکست ابن اشعث در خانه نشست و آفتابی نمی‌شد، یکی از دوستان صیفی به نام حوشب نزد حجاج سعایت کرد که قیس مرد ناراحتی است، و از دوستان ابوتراب می‌باشد و هر فتنه و هر آشوبی که در کوفه روی می‌دهد به دست اوست پس حجاج دستور داد او را آوردند و گردن زدند (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۷).</ref>. برای علت [[دستگیری]] و [[خشم]] [[زیاد بن ابیه]] از [[حجر بن عدی]] و یارانش مؤرخین جریانات دیگری را نیز ذکر کرده‌اند که بخشی از آنها را می‌آوریم و خوانندگان پژوهشگر را به [[کتاب]] [[ارزشمند]] اعیان الشیعه ارجاع می‌دهیم<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰-۵۸۷.</ref>.


[[طبری]] در تاریخش می‌گوید: هشام از [[محمد بن سیرین]] [[نقل]] می‌کند که زیاد [[روز]] جمعه‌ای [[خطبه]] را طولانی کرد و [[نماز]] را تاخیر انداخت (وقت [[نماز جمعه]] گذشت)، [[حجر بن عدی]] خطاب به او گفت: نماز، نماز. [[زیاد بن ابیه]] توجهی نکرد و خطبه را ادامه داد، دوباره حجر گفت: وقت نماز است. زیاد خطبه را می‌خواند و توجهی به گفتار حجر نداشت. حجر که از فوت شدن وقت نماز می‌ترسید، برخاست و به نماز ایستاد و [[مردم]] نیز با او به نماز ایستادند. وقتی زیاد این را دید از [[منبر]] پایین آمد و نماز خواند، پس از اینکه از نماز فارغ شد طی نامه‌ای گزارش ماجرا را با اغراق و [[زیاده‌گویی]] برای [[معاویه]] نوشت، او نیز پاسخ داد که حجر و یارانش را با سخترین حالات و در [[غل و زنجیر]] نزد من بفرست. وقتی [[یاران]] حجر از [[نامه]] معاویه خبردار شدند خواستند ممانعت کنند که حجر اجازه نداد و خود را [[تسلیم]] کرد و زیاد نیز با سخت‌ترین حالت و در غل و زنجیر او را نزد معاویه فرستاد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۶.</ref>.
[[طبری]] در تاریخش می‌گوید: هشام از [[محمد بن سیرین]] [[نقل]] می‌کند که زیاد [[روز]] جمعه‌ای [[خطبه]] را طولانی کرد و [[نماز]] را تاخیر انداخت (وقت [[نماز جمعه]] گذشت)، [[حجر بن عدی]] خطاب به او گفت: نماز، نماز. [[زیاد بن ابیه]] توجهی نکرد و خطبه را ادامه داد، دوباره حجر گفت: وقت نماز است. زیاد خطبه را می‌خواند و توجهی به گفتار حجر نداشت. حجر که از فوت شدن وقت نماز می‌ترسید، برخاست و به نماز ایستاد و [[مردم]] نیز با او به نماز ایستادند. وقتی زیاد این را دید از [[منبر]] پایین آمد و نماز خواند، پس از اینکه از نماز فارغ شد طی نامه‌ای گزارش ماجرا را با اغراق و [[زیاده‌گویی]] برای [[معاویه]] نوشت، او نیز پاسخ داد که حجر و یارانش را با سخترین حالات و در [[غل و زنجیر]] نزد من بفرست. وقتی [[یاران]] حجر از [[نامه]] معاویه خبردار شدند خواستند ممانعت کنند که حجر اجازه نداد و خود را [[تسلیم]] کرد و زیاد نیز با سخت‌ترین حالت و در غل و زنجیر او را نزد معاویه فرستاد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۶.</ref>.
خط ۲۲۸: خط ۲۲۶:
به همراهانش گفت: این غل و زنجیر را از من برندارید و مرا [[غسل]] ندهید و خونم را نشویید، چرا که من می‌خواهم در [[روز قیامت]] بر پل [[صراط]] و با این حال [[معاویه]] را [[ملاقات]] کنم. پس از این [[نماز]] و [[وصیت]] پیش آمد و گردنش را زدند. مخلد گوید: هشام می‌گفت: وقتی از [[محمد بن سیرین]] درباره [[شهید]] پرسیده می‌شد که آیا غسلش می‌دهند یا نه؟ در پاسخ به [[عمل]] [[حجر بن عدی]] [[استشهاد]] می‌کرد و می‌گفت شهید [[غسل]] ندارد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸-۴۷۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳۰؛ اسد الغابة، این اثیر، ج۱، ص۴۶۲؛ الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۵.</ref>.
به همراهانش گفت: این غل و زنجیر را از من برندارید و مرا [[غسل]] ندهید و خونم را نشویید، چرا که من می‌خواهم در [[روز قیامت]] بر پل [[صراط]] و با این حال [[معاویه]] را [[ملاقات]] کنم. پس از این [[نماز]] و [[وصیت]] پیش آمد و گردنش را زدند. مخلد گوید: هشام می‌گفت: وقتی از [[محمد بن سیرین]] درباره [[شهید]] پرسیده می‌شد که آیا غسلش می‌دهند یا نه؟ در پاسخ به [[عمل]] [[حجر بن عدی]] [[استشهاد]] می‌کرد و می‌گفت شهید [[غسل]] ندارد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸-۴۷۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳۰؛ اسد الغابة، این اثیر، ج۱، ص۴۶۲؛ الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۵.</ref>.


[[سید محسن امین]] به [[نقل]] از [[مرزبانی]] در "النبذة المختارة" عامل [[شهادت]] حجر را این گونه می‌نویسد که: روزی زیاد بر [[منبر]] نشسته و پیوسته می‌گفت از [[حق]] [[امیرالمؤمنین]] معاویه این چنین است؟ و این جمله را بسیار تکرار می‌کرد. حجر گفت: [[دروغ]] است، این چنین نیست که تو می‌گویی. زیاد [[سکوت]] کرد و پس از چند لحظه باز همان جملات را تکرار کرد، حجر مشتی از [[خاک]] و شن برداشت و بر او پاشید<ref>این عمل برگرفته از فرمایش پیامبر اکرم{{صل}} است که اگر فرد تملق‌گو را دیدید بر روی او خاک بریزید.</ref> و گفت: دروغ می‌گویی. زیاد به [[دارالاماره]] رفت و حجر نیز به خانه‌اش برگشت، عده‌ای سواره و پیاده در پی حجر آمدند او را احضار کردند، حجر گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] من نسبت به جانم هیچ نترسیده و نمی‌ترسم<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۷.</ref>.
[[سید محسن امین]] به [[نقل]] از [[مرزبانی]] در "النبذة المختارة" عامل [[شهادت]] حجر را این گونه می‌نویسد که: روزی زیاد بر [[منبر]] نشسته و پیوسته می‌گفت از [[حق]] [[امیرالمؤمنین]] معاویه این چنین است؟ و این جمله را بسیار تکرار می‌کرد. حجر گفت: [[دروغ]] است، این چنین نیست که تو می‌گویی. زیاد [[سکوت]] کرد و پس از چند لحظه باز همان جملات را تکرار کرد، حجر مشتی از [[خاک]] و شن برداشت و بر او پاشید<ref>این عمل برگرفته از فرمایش پیامبر اکرم {{صل}} است که اگر فرد تملق‌گو را دیدید بر روی او خاک بریزید.</ref> و گفت: دروغ می‌گویی. زیاد به [[دارالاماره]] رفت و حجر نیز به خانه‌اش برگشت، عده‌ای سواره و پیاده در پی حجر آمدند او را احضار کردند، حجر گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] من نسبت به جانم هیچ نترسیده و نمی‌ترسم<ref>اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۷.</ref>.


هم‌چنین [[ابن سعد]] در الطبقات الکبری نقل می‌کند: سبب شهادت حجر بن عدی این بود که وقتی [[زیاد بن ابوسفیان]] [[والی کوفه]] شد حجر بن عدی را خواست و گفت: من و تو پیش از این به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} [[عشق]] می‌ورزیدیم، ولی حالا چیز دیگری شده و تو را قسم می‌دهم که خونت را [[حفظ]] کنی برای همین خاطر زبانت را نگهدار تا [[منزلت]] وسیع بشود، این [[مقام]] من است که به تو تعلق دارد و حوایجت برآورده می‌شود. تو را [[سوگند]] می‌دهم که خود را [[حفظ]] کنی و مبادا به این افراد [[فرومایه]] نزدیک شوی (مقصود وی محبین و [[شیعیان امام علی]]{{ع}} بود) مبادا آنها نظر تو را برگردانند و.... حجر در پاسخ گفت: متوجه شدم چه می‌خواهی و به منزلش برگشت.  
هم‌چنین [[ابن سعد]] در الطبقات الکبری نقل می‌کند: سبب شهادت حجر بن عدی این بود که وقتی [[زیاد بن ابوسفیان]] [[والی کوفه]] شد حجر بن عدی را خواست و گفت: من و تو پیش از این به [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} [[عشق]] می‌ورزیدیم، ولی حالا چیز دیگری شده و تو را قسم می‌دهم که خونت را [[حفظ]] کنی برای همین خاطر زبانت را نگهدار تا [[منزلت]] وسیع بشود، این [[مقام]] من است که به تو تعلق دارد و حوایجت برآورده می‌شود. تو را [[سوگند]] می‌دهم که خود را [[حفظ]] کنی و مبادا به این افراد [[فرومایه]] نزدیک شوی (مقصود وی محبین و [[شیعیان امام علی]] {{ع}} بود) مبادا آنها نظر تو را برگردانند و.... حجر در پاسخ گفت: متوجه شدم چه می‌خواهی و به منزلش برگشت.  


[[برادران]] [[شیعی]] او گرد آمده از وی پرسیدند: [[امیر]] با تو چه کار داشت؟ خواسته زیاد را بیان کرد. گفتند: تو را [[نصیحت]] نکرد و [[خیرخواه]] تو نبود. مدتی گذشت و اعتراض‌هایی انجام می‌شد تا اینکه [[شیعیان]] پیش او می‌آمدند و می‌گفتند: تو بزرگ مایی و سزاوار است که با این کجروی‌ها [[مخالفت]] کنی. هر وقت به سوی [[مسجد]] می‌رفت، شیعیان پیرامون او بودند.
[[برادران]] [[شیعی]] او گرد آمده از وی پرسیدند: [[امیر]] با تو چه کار داشت؟ خواسته زیاد را بیان کرد. گفتند: تو را [[نصیحت]] نکرد و [[خیرخواه]] تو نبود. مدتی گذشت و اعتراض‌هایی انجام می‌شد تا اینکه [[شیعیان]] پیش او می‌آمدند و می‌گفتند: تو بزرگ مایی و سزاوار است که با این کجروی‌ها [[مخالفت]] کنی. هر وقت به سوی [[مسجد]] می‌رفت، شیعیان پیرامون او بودند.
خط ۲۳۶: خط ۲۳۴:
[[عمرو بن حریث]] که [[جانشین]] زیاد در [[کوفه]] بود پیامی برای حجر فرستاد که ای اباعبدالرحمن این [[جماعت]] و گروه کیستند و برای چه گرد تو جمع می‌شوند مگر امیر ([[زیاد بن ابیه]]) به تو هشدار نداده بود و با تو سخن نگفته بود. [[حجر بن عدی]] در پاسخ به پیک [[عمر]] و گفت: این جماعت به کارهای شما [[اعتراض]] دارند، اگر دست از این [[کارها]] برداری برای تو بهتر است. عمرو بن حریث نامه‌ای به زیاد نوشت و جریان را به وی گزارش کرد و گفت: اگر کوفه را می‌خواهی باید سریع به اینجا بازگردی. [[ابن سعد]] در ادامه می‌نویسد: زیاد از [[بصره]] به کوفه آمده و خواست با [[عدی بن حاتم]] [[ملاقات]] کند ولی او نپذیرفت. زیاد با بی‌ادبی سخنانی را نسبت به او گفت. [[عدی بن حاتم]] خطاب به او کرده و گفت: آیا دیوانه‌ای! من با تو سخن می‌گویم و تو در مقابل [[جسارت]] می‌کنی و... لازم به ذکر است که ماجرای پیک عمرو بن حریث و جریان زیاد با عدی بن حاتم را هیچ یک از مورخین [[نقل]] نکرده‌اند فقط ابن سعد آورده است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۷.</ref>.
[[عمرو بن حریث]] که [[جانشین]] زیاد در [[کوفه]] بود پیامی برای حجر فرستاد که ای اباعبدالرحمن این [[جماعت]] و گروه کیستند و برای چه گرد تو جمع می‌شوند مگر امیر ([[زیاد بن ابیه]]) به تو هشدار نداده بود و با تو سخن نگفته بود. [[حجر بن عدی]] در پاسخ به پیک [[عمر]] و گفت: این جماعت به کارهای شما [[اعتراض]] دارند، اگر دست از این [[کارها]] برداری برای تو بهتر است. عمرو بن حریث نامه‌ای به زیاد نوشت و جریان را به وی گزارش کرد و گفت: اگر کوفه را می‌خواهی باید سریع به اینجا بازگردی. [[ابن سعد]] در ادامه می‌نویسد: زیاد از [[بصره]] به کوفه آمده و خواست با [[عدی بن حاتم]] [[ملاقات]] کند ولی او نپذیرفت. زیاد با بی‌ادبی سخنانی را نسبت به او گفت. [[عدی بن حاتم]] خطاب به او کرده و گفت: آیا دیوانه‌ای! من با تو سخن می‌گویم و تو در مقابل [[جسارت]] می‌کنی و... لازم به ذکر است که ماجرای پیک عمرو بن حریث و جریان زیاد با عدی بن حاتم را هیچ یک از مورخین [[نقل]] نکرده‌اند فقط ابن سعد آورده است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۷.</ref>.


در الاغانی ماجرای [[حجر بن عدی]] و [[زیاد بن ابیه]] چنین آمده: پس از آنکه زیاد علاوه بر [[بصره]] [[والی کوفه]] شد. نزد حجر که سابقه [[دوستی]] داشتند آمد و گفت: می‌دانم اعتراضاتی به [[مغیره]] داشتی و او نیز [[تحمل]] می‌کرد ولی من چنین نیستم اگر چه در گذشته [[دوست]] دار [[علی]]{{ع}} بودم ولی اکنون اوضاع فرق کرده و آن دوستی تبدیل به [[دشمنی]] شده و من به کس دیگری [[خدمت]] می‌کنم بنابراین اگر تو با من رفت و آمد کنی همیشه در کنار من خواهی بود و اگر کاری غیر از این انجام دهی من ملاحظات گذشته را نخواهم کرد. حجر گفت: آنچه [[امیر]] می‌خواهد انجام می‌دهم و کار خلاف خواست امیر انجام نخواهم داد. و البته [[شیعیان]] نزد حجر رفت و آمد داشتند و از او سخن می‌شنیدند. وقتی [[حجر بن عدی]] در [[مسجد]] می‌نشست شیعیان پیرامون او جمع می‌شدند، [[کثرت]] جمعیت به اندازه‌ای بود که گاهی [[مسجد کوفه]] مملو از جمعیت می‌شد و از [[معاویه]] بد می‌گفتند و گاهی به او [[دشنام]] می‌دادند و معایب زیاد را بازگو می‌کردند. وقتی [[عمرو بن حریث]] این را شنید بر [[منبر]] رفته آنها را از [[مخالفت]] بر [[حذر]] می‌داشت و به [[اطاعت]] از معاویه و زیاد [[دعوت]] می‌کرد. اعتراض‌هایی از سوی [[پیروان]] حجر به او صورت گرفت و برای ضرب و شتم او به وی نزدیک شدند که از مسجد فرار کرد و به [[دارالاماره]] رفت و نامه‌ای به زیاد نوشت<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.</ref>.
در الاغانی ماجرای [[حجر بن عدی]] و [[زیاد بن ابیه]] چنین آمده: پس از آنکه زیاد علاوه بر [[بصره]] [[والی کوفه]] شد. نزد حجر که سابقه [[دوستی]] داشتند آمد و گفت: می‌دانم اعتراضاتی به [[مغیره]] داشتی و او نیز [[تحمل]] می‌کرد ولی من چنین نیستم اگر چه در گذشته [[دوست]] دار [[علی]] {{ع}} بودم ولی اکنون اوضاع فرق کرده و آن دوستی تبدیل به [[دشمنی]] شده و من به کس دیگری [[خدمت]] می‌کنم بنابراین اگر تو با من رفت و آمد کنی همیشه در کنار من خواهی بود و اگر کاری غیر از این انجام دهی من ملاحظات گذشته را نخواهم کرد. حجر گفت: آنچه [[امیر]] می‌خواهد انجام می‌دهم و کار خلاف خواست امیر انجام نخواهم داد. و البته [[شیعیان]] نزد حجر رفت و آمد داشتند و از او سخن می‌شنیدند. وقتی [[حجر بن عدی]] در [[مسجد]] می‌نشست شیعیان پیرامون او جمع می‌شدند، [[کثرت]] جمعیت به اندازه‌ای بود که گاهی [[مسجد کوفه]] مملو از جمعیت می‌شد و از [[معاویه]] بد می‌گفتند و گاهی به او [[دشنام]] می‌دادند و معایب زیاد را بازگو می‌کردند. وقتی [[عمرو بن حریث]] این را شنید بر [[منبر]] رفته آنها را از [[مخالفت]] بر [[حذر]] می‌داشت و به [[اطاعت]] از معاویه و زیاد [[دعوت]] می‌کرد. اعتراض‌هایی از سوی [[پیروان]] حجر به او صورت گرفت و برای ضرب و شتم او به وی نزدیک شدند که از مسجد فرار کرد و به [[دارالاماره]] رفت و نامه‌ای به زیاد نوشت<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.</ref>.


[[ابن عبدالبر]] و [[ابن اثیر]] آورده‌اند که چون زیاد [[والی]] [[عراق]] و پیرامون آن شد و [[پلیدی]] و [[زشت خویی]] خود را اظهار کرد، حجر او را به عنوان والی به رسمیت نشناخت و او را [[عزل]] کرد اگر چه از جانب معاویه والی بود و بسیاری از [[شیعیان علی]]{{ع}} و [[یاران]] آن [[حضرت]] پیرامون حجر بن عدی حلقه زده و از وی [[حمایت]] کردند و نیز جریان تأخیر [[نماز جمعه]] و طولانی کردن [[خطبه]] و [[تمجید]] و [[ستایش]] [[خلیفه]] را نیز آورده‌اند که سرانجام موجب [[دستگیری]] وی از سوی زیاد و فرستادنش به طرف [[شام]] شد<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۹-۱۹۴.</ref>
[[ابن عبدالبر]] و [[ابن اثیر]] آورده‌اند که چون زیاد [[والی عراق]] و پیرامون آن شد و [[پلیدی]] و [[زشت خویی]] خود را اظهار کرد، حجر او را به عنوان والی به رسمیت نشناخت و او را [[عزل]] کرد اگر چه از جانب معاویه والی بود و بسیاری از [[شیعیان علی]] {{ع}} و [[یاران]] آن [[حضرت]] پیرامون حجر بن عدی حلقه زده و از وی [[حمایت]] کردند و نیز جریان تأخیر [[نماز جمعه]] و طولانی کردن [[خطبه]] و [[تمجید]] و [[ستایش]] [[خلیفه]] را نیز آورده‌اند که سرانجام موجب [[دستگیری]] وی از سوی زیاد و فرستادنش به طرف [[شام]] شد<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۸۹-۱۹۴.</ref>


==پرونده‌سازی علیه حجر==
== پرونده‌سازی علیه حجر ==
پس از آنکه زیاد بر اوضاع مسلط شد رؤسای چهار [[قبیله]] را احضار کرد: [[عمرو بن حریث]] [[رئیس]] [[مردم مدینه]]، [[خالد بن عرفطه]] رئیس تمیم و [[همدان]]، [[قیس بن ولید]] رئیس قبیله [[ربیعه]] و کنده، ابوبرده فرزند [[ابو موسی اشعری]] رئیس قبیله مذحج و اسد، این چهار نفر [[گواهی]] دادند که حجر افرادی گرد آورده و به طور علنی خلیفه را [[دشنام]] می‌دهد، [[مردم]] را به [[جنگ]] با خلیفه می‌خواند و [[معتقد]] است این [[مقام]] مخصوص [[اولاد]] [[ابوطالب]] است، در [[شهر]] [[آشوب]] به پا کرده، و [[نماینده]] [[امیرالمؤمنین]] را از شهر بیرون کردند، [[ابوتراب]] ([[علی بن ابی طالب]]) را بیگناه می‌شمارند و برایش [[طلب]] [[رحمت]] می‌کنند و از دشمنانش [[بیزاری]] می‌جویند، کسانی که همراه وی هستند بزرگان و رؤسای [[یاران]] اویند، و در [[عقیده]] با وی موافق و در [[کارها]] با او شریک‌اند. زیاد که پرونده‌ها را مطالعه کرد گفت: دوست دارم [[شهود]] بیش از این باشند، پس در میان جمعیت از مردم خواست تا علیه حجر گواهی دهند. [[اسحاق]] و [[موسی]] ([[فرزندان]] [[طلحه]])، [[منذر]] (پسر [[زبیر]])، [[عمارة بن عقبه]]، [[عمر بن سعد بن وقاص]] و عده‌ای دیگر گواهی دادند، و گواهی [[شریح بن هانی]] را هم نوشتند؛ ولی [[شریح]] می‌گفت که نه تنها گواهی ندادم بلکه زیاد را از این عمل ملامت نمودم <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۹.</ref>. [[طبری]] در [[تاریخ]] خود [[اسامی]] ۴۸ نفر را که بر علیه [[حجر بن عدی]] [[شهادت]] داده بودند آورده است<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰. بلاذری نیز عده‌ای را نام برده که شهادت دادند که حجر و یارانش جامعه را به آشوب می‌کشند و بر عثمان و معاویه نفرین می‌فرستند (انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۶).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۴.</ref>
پس از آنکه زیاد بر اوضاع مسلط شد رؤسای چهار [[قبیله]] را احضار کرد: [[عمرو بن حریث]] [[رئیس]] [[مردم مدینه]]، [[خالد بن عرفطه]] رئیس تمیم و [[همدان]]، [[قیس بن ولید]] رئیس قبیله [[ربیعه]] و کنده، ابوبرده فرزند [[ابو موسی اشعری]] رئیس قبیله مذحج و اسد، این چهار نفر [[گواهی]] دادند که حجر افرادی گرد آورده و به طور علنی خلیفه را [[دشنام]] می‌دهد، [[مردم]] را به [[جنگ]] با خلیفه می‌خواند و [[معتقد]] است این [[مقام]] مخصوص [[اولاد]] [[ابوطالب]] است، در [[شهر]] [[آشوب]] به پا کرده، و [[نماینده]] [[امیرالمؤمنین]] را از شهر بیرون کردند، [[ابوتراب]] ([[علی بن ابی طالب]]) را بیگناه می‌شمارند و برایش [[طلب]] [[رحمت]] می‌کنند و از دشمنانش [[بیزاری]] می‌جویند، کسانی که همراه وی هستند بزرگان و رؤسای [[یاران]] اویند، و در [[عقیده]] با وی موافق و در [[کارها]] با او شریک‌اند. زیاد که پرونده‌ها را مطالعه کرد گفت: دوست دارم [[شهود]] بیش از این باشند، پس در میان جمعیت از مردم خواست تا علیه حجر گواهی دهند. [[اسحاق]] و [[موسی]] ([[فرزندان]] [[طلحه]])، [[منذر]] (پسر [[زبیر]])، [[عمارة بن عقبه]]، [[عمر بن سعد بن وقاص]] و عده‌ای دیگر گواهی دادند، و گواهی [[شریح بن هانی]] را هم نوشتند؛ ولی [[شریح]] می‌گفت که نه تنها گواهی ندادم بلکه زیاد را از این عمل ملامت نمودم <ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۹.</ref>. [[طبری]] در [[تاریخ]] خود [[اسامی]] ۴۸ نفر را که بر علیه [[حجر بن عدی]] [[شهادت]] داده بودند آورده است<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰. بلاذری نیز عده‌ای را نام برده که شهادت دادند که حجر و یارانش جامعه را به آشوب می‌کشند و بر عثمان و معاویه نفرین می‌فرستند (انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۶).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۴.</ref>


==حجر و [[یاران]] به سوی [[رستگاری]]==
== حجر و [[یاران]] به سوی [[رستگاری]] ==
پس از آنکه پرونده‌سازی تکمیل شد، حجر و یازده نفر از هواداران او را همراه [[وائل بن حجر]] و [[کثیر بن شهاب]] به [[شام]] نزد [[معاویه]] فرستاد و نامه‌ای به [[وائل]] داد تا به معاویه بدهد؛ [[اسامی]] ایشان از این قرار است:
پس از آنکه پرونده‌سازی تکمیل شد، حجر و یازده نفر از هواداران او را همراه [[وائل بن حجر]] و [[کثیر بن شهاب]] به [[شام]] نزد [[معاویه]] فرستاد و نامه‌ای به [[وائل]] داد تا به معاویه بدهد؛ [[اسامی]] ایشان از این قرار است:


خط ۲۸۴: خط ۲۸۲:
افرادی که در دستگاه مقامی داشتند هر یک از بستگان و [[اقوام]] خود [[شفاعت]] کردند، از جمله [[یزید بن اسد بجلی]] برخاست و از دو نفر عموزاده‌های خود به نام‌های عاصم و ورقاء شفاعت کرد و معاویه ایشان را به او بخشید، و از طرفی [[جریر بن عبدالله]] نامه‌ای به معاویه نوشت و این دو نفر را بیگناه معرفی کرده بود.
افرادی که در دستگاه مقامی داشتند هر یک از بستگان و [[اقوام]] خود [[شفاعت]] کردند، از جمله [[یزید بن اسد بجلی]] برخاست و از دو نفر عموزاده‌های خود به نام‌های عاصم و ورقاء شفاعت کرد و معاویه ایشان را به او بخشید، و از طرفی [[جریر بن عبدالله]] نامه‌ای به معاویه نوشت و این دو نفر را بیگناه معرفی کرده بود.


[[وائل بن حجر]] درباره [[ارقم]] وساطت نمود، از او هم صرفنظر کرد. [[ابوالاعور سلمی]] درباره [[عتبه]] و [[حمزة بن مالک]] درباره سعد تقاضای [[عفو و گذشت]] نمودند، معاویه این دو نفر را هم به ایشان بخشید. [[حبیب بن مسلمه]] برای [[عبدالله]] شفاعت نمود. به این ترتیب این شش نفر با شفاعت اطرافیان معاویه [[آزاد]] شدند. در این اثنا [[مالک بن هبیره]] پسر عموی حجر برخاست و نسبت به حجر تقاضای [[عفو]] کرد، او به [[تصور]] اینکه عفو [[عمومیت]] دارد این چنین پیشنهادی داد، ولی معاویه شفاعت او را رد کرد و چنین گفت: او [[رئیس]] و [[فرمانده]] اینهاست، از آن می‌ترسم که اگر او را رها کنم [[شهر کوفه]] را بر هم زند و مجبور شوم تو را برای آرام کردن وی به [[کوفه]] بفرستم. مالک که از جواب معاویه سخت ناراحت شده بود گفت: [[معاویه]]! با من به [[انصاف]] [[رفتار]] نکردی، من به [[یاری]] تو در [[صفین]] با پسر عمویت جنگیدم تا [[پیروز]] شدی، اکنون از تو خواستم تا پسر عمویم را [[آزاد]] کنی ولی از من دریغ می‌کنی!<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۵-۱۹۷.</ref>
[[وائل بن حجر]] درباره [[ارقم]] وساطت نمود، از او هم صرفنظر کرد. [[ابوالاعور سلمی]] درباره [[عتبه]] و [[حمزة بن مالک]] درباره سعد تقاضای [[عفو و گذشت]] نمودند، معاویه این دو نفر را هم به ایشان بخشید. [[حبیب بن مسلمه]] برای [[عبدالله]] شفاعت نمود. به این ترتیب این شش نفر با شفاعت اطرافیان معاویه [[آزاد]] شدند. در این اثنا [[مالک بن هبیره]] پسر عموی حجر برخاست و نسبت به حجر تقاضای [[عفو]] کرد، او به [[تصور]] اینکه عفو عمومیت دارد این چنین پیشنهادی داد، ولی معاویه شفاعت او را رد کرد و چنین گفت: او [[رئیس]] و [[فرمانده]] اینهاست، از آن می‌ترسم که اگر او را رها کنم [[شهر کوفه]] را بر هم زند و مجبور شوم تو را برای آرام کردن وی به [[کوفه]] بفرستم. مالک که از جواب معاویه سخت ناراحت شده بود گفت: [[معاویه]]! با من به [[انصاف]] [[رفتار]] نکردی، من به [[یاری]] تو در [[صفین]] با پسر عمویت جنگیدم تا [[پیروز]] شدی، اکنون از تو خواستم تا پسر عمویم را [[آزاد]] کنی ولی از من دریغ می‌کنی!<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۴.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۵-۱۹۷.</ref>


==معاویه و [[دستور]] [[قتل]] حجر==
== معاویه و [[دستور]] [[قتل]] حجر ==
معاویه سه نفر را برای کشتن حجر و یارانش [[انتخاب]] کرد و به [[مرج]] [[عذراء]] فرستاد تا کسانی را که محکوم به قتل می‌داند بکشند. این سه نفر نزدیک غروب وارد مرج عذراء شدند، خثعمی از همراهان حجر که آنها را دید گفت: نیمی از ما کشته و نیمی آزاد می‌شویم! پرسیدند از کجا این سخن را می‌گویی؟ گفت زیرا کسی که آمده یک چشم دارد و چشم دیگرش [[کور]] است<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.</ref>.
معاویه سه نفر را برای کشتن حجر و یارانش [[انتخاب]] کرد و به [[مرج]] [[عذراء]] فرستاد تا کسانی را که محکوم به قتل می‌داند بکشند. این سه نفر نزدیک غروب وارد مرج عذراء شدند، خثعمی از همراهان حجر که آنها را دید گفت: نیمی از ما کشته و نیمی آزاد می‌شویم! پرسیدند از کجا این سخن را می‌گویی؟ گفت زیرا کسی که آمده یک چشم دارد و چشم دیگرش [[کور]] است<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.</ref>.


قبل از کشتن به این هشت نفر باقی مانده چنین پیشنهاد کردند: ما مأموریم به شما بگوییم که اگر از [[علی]]{{ع}} [[بیزاری]] جویید و او را [[لعن]] کنید شما را آزاد می‌کنیم و اگر نپذیرفتید شما را خواهیم کشت، ایشان گفتند: این پیشنهاد پذیرفتنی نیست. مأمورین معاویه دستور دادند هشت [[قبر]] مهیا کنند و کفن‌های ایشان را حاضر سازند تا صبح [[روز]] بعد ایشان را بکشند. حجر و همراهانش [[شب]] را تا صبح مشغول [[عبادت]] و [[نماز]] بودند. صبح زود که آنان را برای کشتن آوردند، حجر گفت: اجازه دهید تا [[وضو]] بسازم و نماز بخوانم که هرگز نشده وضو گرفته و نماز نخوانده باشم. اجازه داده شد، وضو گرفت و نماز گزارد، پس از نماز گفت: به [[خدا]] تا امروز نمازی به این سبکی و کوتاهی نخوانده بودم، اگر نبود که [[تصور]] می‌کردید از [[ترس]] [[مرگ]] طول می‌دهم بیش از این طول می‌کشید، سپس دست به [[دعا]] برداشت و گفت: خدایا از تو علیه [[امت]] کمک می‌جوییم که [[اهل کوفه]] علیه ما [[گواهی]] دادند و [[اهل شام]] ما را می‌کشند<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۵۲.</ref>. گر چه مرا می‌کشید ولی بدانید اول سواری بودم که در این [[سرزمین]] [[خدا]] را [[تهلیل]] گفتم<ref>اشاره به فتح این منطقه به دست خود دارد.</ref> و اول کسی هستم که سگان اینجا به رویم پریدند، سپس فرمود: آهن را از پایم نگشایید و [[خون]] را از بدنم نشویید تا [[معاویه]] را این چنین در [[صراط]] [[ملاقات]] کنم. سپس [[هدبة بن فیاض]] با [[شمشیر]] کشیده به جانب حجر حرکت کرد، لرزه‌ای بر اندام حجر افتاد؛ گفتند: تو می‌گفتی که از [[مرگ]] ترسی نداری، اکنون که از مردن می‌هراسی از مولای خود [[بیزاری]] بجو تا از تو دست برداریم. حجر فرمود: چرا ناراحت نباشم که [[قبر]] را حاضر، [[کفن]] را بریده و شمشیر کشیده می‌بینم، لیکن هر چند از مرگ بترسم ولی چیزی که خدا را به [[خشم]] آورد نمی‌گویم، سپس حجر را با پنج نفر کشتند و در [[مرج]] [[عذراء]] به [[خاک]] سپردند و چون نوبت [[عبدالرحمان]] و خثعمی رسید، گفتند ما را پیش [[امیرالمؤمنین]] معاویه بفرستید. مأمورین درباره این دو نفر با معاویه مکاتبه کردند و اجازه داد که ایشان را به [[شام]] ببرند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۳۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۷-۱۹۸.</ref>
قبل از کشتن به این هشت نفر باقی مانده چنین پیشنهاد کردند: ما مأموریم به شما بگوییم که اگر از [[علی]] {{ع}} [[بیزاری]] جویید و او را [[لعن]] کنید شما را آزاد می‌کنیم و اگر نپذیرفتید شما را خواهیم کشت، ایشان گفتند: این پیشنهاد پذیرفتنی نیست. مأمورین معاویه دستور دادند هشت [[قبر]] مهیا کنند و کفن‌های ایشان را حاضر سازند تا صبح [[روز]] بعد ایشان را بکشند. حجر و همراهانش [[شب]] را تا صبح مشغول [[عبادت]] و [[نماز]] بودند. صبح زود که آنان را برای کشتن آوردند، حجر گفت: اجازه دهید تا [[وضو]] بسازم و نماز بخوانم که هرگز نشده وضو گرفته و نماز نخوانده باشم. اجازه داده شد، وضو گرفت و نماز گزارد، پس از نماز گفت: به [[خدا]] تا امروز نمازی به این سبکی و کوتاهی نخوانده بودم، اگر نبود که [[تصور]] می‌کردید از [[ترس]] [[مرگ]] طول می‌دهم بیش از این طول می‌کشید، سپس دست به [[دعا]] برداشت و گفت: خدایا از تو علیه [[امت]] کمک می‌جوییم که [[اهل کوفه]] علیه ما [[گواهی]] دادند و [[اهل شام]] ما را می‌کشند<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۵۲.</ref>. گر چه مرا می‌کشید ولی بدانید اول سواری بودم که در این [[سرزمین]] [[خدا]] را [[تهلیل]] گفتم<ref>اشاره به فتح این منطقه به دست خود دارد.</ref> و اول کسی هستم که سگان اینجا به رویم پریدند، سپس فرمود: آهن را از پایم نگشایید و [[خون]] را از بدنم نشویید تا [[معاویه]] را این چنین در [[صراط]] [[ملاقات]] کنم. سپس [[هدبة بن فیاض]] با [[شمشیر]] کشیده به جانب حجر حرکت کرد، لرزه‌ای بر اندام حجر افتاد؛ گفتند: تو می‌گفتی که از [[مرگ]] ترسی نداری، اکنون که از مردن می‌هراسی از مولای خود [[بیزاری]] بجو تا از تو دست برداریم. حجر فرمود: چرا ناراحت نباشم که [[قبر]] را حاضر، [[کفن]] را بریده و شمشیر کشیده می‌بینم، لکن هر چند از مرگ بترسم ولی چیزی که خدا را به [[خشم]] آورد نمی‌گویم، سپس حجر را با پنج نفر کشتند و در [[مرج]] [[عذراء]] به [[خاک]] سپردند و چون نوبت [[عبدالرحمان]] و خثعمی رسید، گفتند ما را پیش [[امیرالمؤمنین]] معاویه بفرستید. مأمورین درباره این دو نفر با معاویه مکاتبه کردند و اجازه داد که ایشان را به [[شام]] ببرند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۳۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۷-۱۹۸.</ref>


==[[شهامت]] بی‌نظیر==
== [[شهامت]] بی‌نظیر ==
[[عبدالرحمان بن حسان عنزی]] و [[کریم بن عفیف خثعمی]] را به شام نزد معاویه بردند. آنها با آنکه به چشم خود دیدند رفقایشان را از دم شمشیر آبدار گذرانده و به خاک و خون کشیدند، و می‌دانستند معاویه از مرام ایشان و [[دوستی]] [[علی]]{{ع}} ناراحت است، به جای آنکه در حضور معاویه عذرخواهی کنند، شروع به [[نصیحت]] و [[خیرخواهی]] نموده و [[حقیقت]] را گفتند، چون ایمانشان جز این اجازه نمی‌داد. ابتدا خثعمی شروع به سخن نموده و چنین گفت: خدا خدا را، ای معاویه از این [[خانه]] ناپایدار به خانه [[ابدی]] خواهی رفت، در آنجا از کردارت و از آنچه برای آن خون ما را می‌ریزی [[پرسش]] خواهی شد.
[[عبدالرحمان بن حسان عنزی]] و [[کریم بن عفیف خثعمی]] را به شام نزد معاویه بردند. آنها با آنکه به چشم خود دیدند رفقایشان را از دم شمشیر آبدار گذرانده و به خاک و خون کشیدند، و می‌دانستند معاویه از مرام ایشان و [[دوستی]] [[علی]] {{ع}} ناراحت است، به جای آنکه در حضور معاویه عذرخواهی کنند، شروع به [[نصیحت]] و [[خیرخواهی]] نموده و [[حقیقت]] را گفتند، چون ایمانشان جز این اجازه نمی‌داد. ابتدا خثعمی شروع به سخن نموده و چنین گفت: خدا خدا را، ای معاویه از این [[خانه]] ناپایدار به خانه [[ابدی]] خواهی رفت، در آنجا از کردارت و از آنچه برای آن خون ما را می‌ریزی [[پرسش]] خواهی شد.


معاویه گفت: درباره علی چه می‌گویی؟
معاویه گفت: درباره علی چه می‌گویی؟
خط ۳۱۸: خط ۳۱۶:
معاویه [[دستور]] داد او را به کوفه برگردانند، و به زیاد نوشت: او را به بدترین وجه بکش؛ زیاد او را زنده به [[خاک]] سپرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۶؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۸-۱۹۹.</ref>
معاویه [[دستور]] داد او را به کوفه برگردانند، و به زیاد نوشت: او را به بدترین وجه بکش؛ زیاد او را زنده به [[خاک]] سپرد<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۶؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۱.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۱۹۸-۱۹۹.</ref>


==بازتاب [[شهادت]] [[حجر بن عدی]]==
== بازتاب [[شهادت]] [[حجر بن عدی]] ==
کشته شدن حجر در میان [[مسلمانان]] ایجاد [[ناراحتی]] عجیبی نمود، و نه تنها [[دوستان]] و [[شیعیان]] ناراحت شدند بلکه همان‌هایی که با علی{{ع}} [[مخالف]] بودند از کشته شدن حجر اظهار تنفر و بیزاری نمودند؛ از جمله [[حسن بصری]] هنگامی که شنید حجر را کشته‌اند پرسید: آیا بر او [[نماز]] خواندند و [[کفن]] نموده، دفنش کردند و به جانب [[قبله]] خوابانیدند؟ گفته شد آری همه این [[دستورها]] را انجام دادند، گفت: به خدای [[کعبه]] خود را محکوم ساختند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۸، ص۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۲</ref>.
کشته شدن حجر در میان [[مسلمانان]] ایجاد [[ناراحتی]] عجیبی نمود، و نه تنها [[دوستان]] و [[شیعیان]] ناراحت شدند بلکه همان‌هایی که با علی {{ع}} [[مخالف]] بودند از کشته شدن حجر اظهار تنفر و بیزاری نمودند؛ از جمله [[حسن بصری]] هنگامی که شنید حجر را کشته‌اند پرسید: آیا بر او [[نماز]] خواندند و [[کفن]] نموده، دفنش کردند و به جانب [[قبله]] خوابانیدند؟ گفته شد آری همه این [[دستورها]] را انجام دادند، گفت: به خدای [[کعبه]] خود را محکوم ساختند<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۸، ص۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۲</ref>.


در همان سالی که حجر کشته شد معاویه به [[حج]] رفت، [[امام حسین]]{{ع}} را [[ملاقات]] کرد و گفت: می‌دانی با حجر و یارانش و [[دوستان]] پدرت چه کردم؟ [[امام]]{{ع}} فرمود: چه کردی؟ گفت: آنان را کشتیم، [[غسل]] داده، [[نماز]] خواندیم و [[دفن]] نمودیم. امام{{ع}} فرمود: این سخن علیه توست، ای [[معاویه]]! اگر من کسی از [[یاران]] تو را بکشم نه غسل می‌دهم و نه نماز برایش می‌خوانم و نه کفنش می‌کنم و نه دفنش می‌کنم (یعنی آنها کافرند و تو اینها را [[مسلمان]] دانستی و کشتی)<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۱۹-۲۰؛ الحدائق الناضرة، محقق بحرانی، ج۳، ص۴۱۲.</ref>.
در همان سالی که حجر کشته شد معاویه به [[حج]] رفت، [[امام حسین]] {{ع}} را [[ملاقات]] کرد و گفت: می‌دانی با حجر و یارانش و [[دوستان]] پدرت چه کردم؟ [[امام]] {{ع}} فرمود: چه کردی؟ گفت: آنان را کشتیم، [[غسل]] داده، [[نماز]] خواندیم و [[دفن]] نمودیم. امام {{ع}} فرمود: این سخن علیه توست، ای [[معاویه]]! اگر من کسی از [[یاران]] تو را بکشم نه غسل می‌دهم و نه نماز برایش می‌خوانم و نه کفنش می‌کنم و نه دفنش می‌کنم (یعنی آنها کافرند و تو اینها را [[مسلمان]] دانستی و کشتی)<ref>الاحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۱۹-۲۰؛ الحدائق الناضرة، محقق بحرانی، ج۳، ص۴۱۲.</ref>.


[[عایشه]] که ماجرای حجر را شنید [[عبدالرحمان بن حارث]] را پیش معاویه فرستاد تا از کشتن حجر جلوگیری کند، ولی موقعی [[عبدالرحمان]] رسید که حجر کشته شده بود. عبدالرحمان به معاویه گفت: پس [[حلم]] و [[بردباری]] [[ابوسفیان]] چه شد؟ معاویه گفت: از وقتی که افراد [[حلیم]] و بردباری مانند تو از اطراف من پراکنده شدند، حلم را از دست دادم، و این کار را هم زیاد بر من [[تحمیل]] کرد و من پذیرفتم<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۵۸؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.</ref>.
[[عایشه]] که ماجرای حجر را شنید [[عبدالرحمان بن حارث]] را پیش معاویه فرستاد تا از کشتن حجر جلوگیری کند، ولی موقعی [[عبدالرحمان]] رسید که حجر کشته شده بود. عبدالرحمان به معاویه گفت: پس [[حلم]] و [[بردباری]] [[ابوسفیان]] چه شد؟ معاویه گفت: از وقتی که افراد [[حلیم]] و بردباری مانند تو از اطراف من پراکنده شدند، حلم را از دست دادم، و این کار را هم زیاد بر من [[تحمیل]] کرد و من پذیرفتم<ref>الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۵۸؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.</ref>.
خط ۳۳۵: خط ۳۳۳:
روزی [[همسر]] معاویه دید معاویه نمازش را طولانی کرد، خطاب به او کرد و گفت: ای [[امیرالمؤمنین]] چه [[نماز]] نیکویی خواندی البته اگر حجر و اصحابش را به [[قتل]] نمی‌رساندی<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۷۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۰-۲۰۱.</ref>
روزی [[همسر]] معاویه دید معاویه نمازش را طولانی کرد، خطاب به او کرد و گفت: ای [[امیرالمؤمنین]] چه [[نماز]] نیکویی خواندی البته اگر حجر و اصحابش را به [[قتل]] نمی‌رساندی<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۷۰.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۰-۲۰۱.</ref>


==مرثیه در قتل حجر==
== مرثیه در قتل حجر ==
پس از آنکه حجر کشته شد [[زنان]] و مردان در عزای وی اشعار و مرثیه‌هایی گفتند، از جمله [[هند]] دختر [[زید]] [[انصاری]] این اشعار را سرود:
پس از آنکه حجر کشته شد [[زنان]] و مردان در عزای وی اشعار و مرثیه‌هایی گفتند، از جمله [[هند]] دختر [[زید]] [[انصاری]] این اشعار را سرود:


خط ۳۵۶: خط ۳۵۴:
{{عربی|فان تهلک فکل زعیم قوم *** من الدنیا الی هلک یصیر}}؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۸۰؛ و در موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۰، آمده است که این اشعار را دختر حجر در وقت حرکت دادن او به شام سروده است.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۱-۲۰۲.</ref>
{{عربی|فان تهلک فکل زعیم قوم *** من الدنیا الی هلک یصیر}}؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۸۰؛ و در موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۰، آمده است که این اشعار را دختر حجر در وقت حرکت دادن او به شام سروده است.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۱-۲۰۲.</ref>


==[[اخبار]] [[پیامبر]]{{صل}} از [[شهادت]] حجر==
== [[اخبار]] [[پیامبر]] {{صل}} از [[شهادت]] حجر ==
روایاتی که از پیامبر{{صل}} درباره [[قتل]] [[حجر بن عدی]] رسیده، [[فضل]] و [[مقام]] بیشتر وی را معلوم می‌گرداند. از [[ابوالاسود دئلی]] [[نقل]] می‌شود که پس از کشته شدن حجر، در [[مراسم]] [[سال ۵۱ هجری]] [[معاویه]] بر [[عایشه]] وارد شد، عایشه پرسید: [[اهل]] [[عذراء]]، حجر و یارانش را کشتی؟
روایاتی که از پیامبر {{صل}} درباره [[قتل]] [[حجر بن عدی]] رسیده، [[فضل]] و [[مقام]] بیشتر وی را معلوم می‌گرداند. از [[ابوالاسود دئلی]] [[نقل]] می‌شود که پس از کشته شدن حجر، در [[مراسم]] [[سال ۵۱ هجری]] [[معاویه]] بر [[عایشه]] وارد شد، عایشه پرسید: [[اهل]] [[عذراء]]، حجر و یارانش را کشتی؟


معاویه گفت: ای [[ام المؤمنین]]! [[صلاح]] [[امت]] را در کشتن ایشان دیدم، و اگر می‌ماندند [[امت پیامبر]] [[فاسد]] می‌شد!
معاویه گفت: ای [[ام المؤمنین]]! [[صلاح]] [[امت]] را در کشتن ایشان دیدم، و اگر می‌ماندند [[امت پیامبر]] [[فاسد]] می‌شد!
خط ۳۶۳: خط ۳۶۱:
عایشه گفت: از [[رسول خدا]] شنیدم که فرمود، در عذراء جماعتی از امت من گشته می‌شوند که خدا و ساکنان [[آسمان‌ها]] برای ایشان [[غضب]] می‌کنند<ref>{{متن حدیث|سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءَ نَاسٌ يَغْضَبُ اَللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ}}؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۹۲-۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۲۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۳۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۱۲۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۱-۲۲.</ref>.
عایشه گفت: از [[رسول خدا]] شنیدم که فرمود، در عذراء جماعتی از امت من گشته می‌شوند که خدا و ساکنان [[آسمان‌ها]] برای ایشان [[غضب]] می‌کنند<ref>{{متن حدیث|سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءَ نَاسٌ يَغْضَبُ اَللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ}}؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۹۲-۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۲۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۳۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۱۲۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۱-۲۲.</ref>.


و هم‌چنین [[امیرمؤمنان]]{{ع}} ضمن پیشگویی‌هایش به کشتن حجر اشاره فرموده است، چنانکه [[عبدالله بن زبیر]] می‌گوید: از [[علی]]{{ع}} شنیدم که فرمود، {{متن حدیث|یا اهل العراق سیقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم کمثل اصحاب اخدود}}؛ ای [[مردم]] [[عراق]]، هفت نفر در عذراء کشته می‌شوند که مثل [[اصحاب]] الأخدودند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۲۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۲-۲۰۳.</ref>
و هم‌چنین [[امیرمؤمنان]] {{ع}} ضمن پیشگویی‌هایش به کشتن حجر اشاره فرموده است، چنانکه [[عبدالله بن زبیر]] می‌گوید: از [[علی]] {{ع}} شنیدم که فرمود، {{متن حدیث|یا اهل العراق سیقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم کمثل اصحاب اخدود}}؛ ای [[مردم]] [[عراق]]، هفت نفر در عذراء کشته می‌شوند که مثل [[اصحاب]] الأخدودند<ref>اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۲۷.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۲-۲۰۳.</ref>


==[[فرزندان]] حجر بن عدی==
== [[فرزندان]] حجر بن عدی ==
مؤرخین دو فرزند حجر بن عدی را که به دست [[مصعب بن زبیر]] به شهادت رسیده‌اند نام برده‌اند: یکی به نام [[عبیدالله بن حجر بن عدی]] و دیگری [[عبدالرحمن بن حجر بن عدی]] که این دو فرزند همانند [[پدر]] خود از [[پیروان امام علی]]{{ع}} بودند و به [[جرم]] تشیّعشان به دست مصعب بن زبیر دستگیر و به [[فیض]] والای شهادت و [[رستگاری]] نایل شدند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴.</ref>.
مؤرخین دو فرزند حجر بن عدی را که به دست [[مصعب بن زبیر]] به شهادت رسیده‌اند نام برده‌اند: یکی به نام [[عبیدالله بن حجر بن عدی]] و دیگری [[عبدالرحمن بن حجر بن عدی]] که این دو فرزند همانند [[پدر]] خود از [[پیروان امام علی]] {{ع}} بودند و به [[جرم]] تشیّعشان به دست مصعب بن زبیر دستگیر و به [[فیض]] والای شهادت و [[رستگاری]] نایل شدند<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴.</ref>.


[[ابن حجر]] می‌نویسد: این دو نفر در رکاب مختار می‌جنگیدند وقتی [[مصعب بن زبیر]] غالب شد این دو را به [[شهادت]] رسانید، ولی پسر عمویشان معاذ بن [[هانی]] بن عدی به [[شام]] گریخت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴.</ref>.
[[ابن حجر]] می‌نویسد: این دو نفر در رکاب مختار می‌جنگیدند وقتی [[مصعب بن زبیر]] غالب شد این دو را به [[شهادت]] رسانید، ولی پسر عمویشان معاذ بن [[هانی]] بن عدی به [[شام]] گریخت<ref>الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴.</ref>.


مرحوم [[شهید]] اول می‌فرماید: در [[مرج]] [[عذراء]] شش نفر مدفون هستند که همّام بن [[حجر بن عدی]] از جمله آنها است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۳.</ref>.
مرحوم [[شهید اول]] می‌فرماید: در [[مرج]] [[عذراء]] شش نفر مدفون هستند که همّام بن [[حجر بن عدی]] از جمله آنها است<ref>اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۳.</ref>.
 
و فرزند دیگرش بنام مخشی جزء [[راویان]] به شمار می‌رود و [[حاکم نیشابوری]] به [[سند]] خود از طریق او روایتی را از حجر بن عدی [[نقل]] می‌کند که در بخش [[روایات]] ذکر می‌شود.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۳.</ref>
 
== [[تاریخ]] شهادت حجر بن عدی ==
سرانجام این [[مجاهد]] خستگی‌ناپذیر [[عاشق]] [[ولایت]] و فدایی [[امامت]] با [[نیرنگ]] حیله‌گران و [[دنیاطلبان]] به آرزوی دیرین خود رسید و در ماه [[شعبان المعظم]] سال ۵۱ هجری سر مبارکش از [[بدن]] جدا شد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۷۰. البته حاکم نیشابوری (المستدرک، ج۳، ص۴۶۸) و ابن عساکر (تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰) سال ۵۳ هجری را نیز ذکر کرده‌اند و مسعودی در مروج الذهب سال ۵۰ هجری را نیز آورده است.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۴.</ref>
 
== [[مرقد مطهر]] حجر بن عدی و یارانش ==
بدن‌های [[مطهر]] این [[شهدا]] در مکانی به نام "مرج عذراء" به [[خاک]] سپرده شد. این مکان در ۳۶ کیلومتری [[شرق]] [[دمشق]] قرار داشته و امروزه در [[زبان]] محلی به "عدراء" معروف است. این مکان امروزه مورد [[زیارت]] قرار می‌گیرد [[مقبره]] آنان دارای ضریحی فلزی به رنگ زرد است، بر روی [[ضریح]] از [[بانی]] آن حاج عبدالنبی القطان کویتی - به سال ۴۱۳ ه‍.ق - یاد شده است. فضای مقبره حدود ۲۵ × ۲۵ متر مربع بوده و محرابی بسیار ساده دارد. در سمت چپ آن جامع ([[مسجد]]) حجر است که از طرف [[جمهوری اسلامی ایران]] در ساخت آن همکاری‌هایی به عمل آمده است. شایان ذکر است که در این مکان فقط [[پیکر مطهر]] حجر بن عدی و [[پنج تن]] دیگر از [[صحابه]] عالی مقدار و ارادتمندان و [[شیعیان امام علی]] {{ع}} به [[خاک]] سپرده شده است و سرهای [[مبارک]] این شهدای [[راه]] [[حق]] و [[حقیقت]] در [[مسجد]] "الاقصاب" سمت باب الفرادیس نزدیکی [[مقام]] [[حضرت]] [[رقیه]] {{س}} مدفون می‌باشد. [[اسامی]] هفت تن از [[شهدا]] بر کتبه‌ای در بالای این حجره که سمت راست راهروی مسجد است دیده می‌شود. این مسجد امروزه، به "مسجد القصب" و "جامع منجک" معروف است<ref>تاریخ و اماکن زیارتی و سیاحتی سوریه، اصغر قائدان، ص۱۱۴ و ۱۳۷-۲۳۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۴.</ref>
 
== حجر بن عدی در دایره المعارف صحابه پیامبر ج4==
او از [[طایفه]] کنده و معروف به [[حجر الخیر]] است. او و برادرش [[هانی]] با نزد [[پیامبر]] {{صل}} آمده، [[اسلام]] آوردند. [[حجر]] به [[زهد]] و [[کثرت]] [[عبادت]] و [[نماز]] معروف بود تا جایی که [[نقل]] شده در هر شبانه [[روز]] هزار رکعت نماز می‌گذارد، و با وجود کمی سن، از بزرگان و فضلای [[صحابه پیامبر]] {{صل}} و از [[خواص یاران]] [[امیر مؤمنان علی]] {{ع}}و افسران [[لشکر]] ایشان به حساب می‌آمد.
 
[[امام علی]] {{ع}} او را در [[جنگ صفین]]، [[فرمانده]] طایفه کنده و در [[جنگ نهروان]] فرمانده مت چپ لشکر قرار داد. او در [[جنگ جمل]] هم در رکاب آن [[حضرت]] حضور داشته است. حجر دارای مقامی بسیار ارجمند و مردی [[شجاع]] و دلیر بود، مخصوصا در [[راه]] [[دین]] هرگونه [[رنج]] و [[اذیت]] و مصیبتی را [[تحمل]] می‌کرد تا این که در [[سال ۵۱ هجری]] به [[دستور]] [[معاویه]]، او و عده‌ای را در [[مرج]] [[عذراء]] که به دست او [[فتح]] شده بود، به [[قتل]] رساندند<ref>ر. ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.</ref>.
 
== حجر بن عدی کندی در دانشنامه سیره نبوی ج۳ ==
از [[برترین]] صحابه [[رسول خدا]] {{صل}} و امیرالمؤمنین علی {{ع}} و از حامیان [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} و [[اهل بیت]] {{ع}}. [[حجر]] از تیره [[معاویة]] الأکرمین از [[قبیله]] برنده است<ref>ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۶.</ref>. پدرش را به سبب آنکه از پشت به رانش ضربه‌ای خورده بود «[[ادبر]]» یا «[[عدی ادبر]]» گفته‌اند<ref>ابن کلبی، ج۱، ص۷۴.</ref> از این رو، حجر را نیز [[حجر بن ادبر]]<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۲.</ref> یا «[[ابن ادبر]]» می‌خوانند<ref>بخاری، التاریخ الکبیر، ج۳، ص۷۲؛ ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۲۶۶.</ref>. البته برخی خود حجر را «ادبر» گفته‌اند<ref>ابن ماکولا، الإکمال، ج۱، ص۵۲.</ref>، که درست به نظر نمی‌آید، مگر آنکه به سبب انتساب به پدرش درست باشد؛ چنان که زبیدی<ref>زبیدی، ج۶، ص۲۴۶.</ref> هم ادبر [[خواندن]] حجر را [[اشتباه]] دانسته است، [[کنیه]] حجر را [[ابوعبدالرحمن]] آورده‌اند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۹.</ref>. حجر از [[عابدان]] و زاهدان بود و بسیار به مادرش<ref>یا پدر و مادرش، ر. ک: صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۱، ص۲۴۷.</ref> [[نیکی]] می‌کرد و بسیار [[نماز]] می‌خواند و [[روزه]] می‌گرفت<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵۵.</ref>. شاید بدین سبب، یا به سبب آنکه سرشار از نیکی و [[خیر]] بود، او را «حجر [[الخیر]]» هم می‌خوانند در مقابل پسر عمویش، حجر بن [[یزید بن سلمه]]، که چون [[شرور]] بود، او را «حجر الشر» نامیده‌اند<ref>ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۳۲.</ref>. با آنکه در برخی منابع به شرور بودن [[حجر الشر]]<ref>ر. ک: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۳۲.</ref> و [[نیکو]] بودن [[حجر الخیر]]<ref>ر. ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵۴.</ref> تصریح شده، اما برخی بدون اشاره به [[دلیل]] [[شهرت]] این دو، حجر الخیر خوانده شدن حجر بن عادی را تنها به دلیل تمایز بین او و حجر الشر دانسته‌اند<ref>عسکری، تصحیفات المحدثین، ج۳، ص۹۴۷.</ref>. [[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref> نام حجر را در شمار [[اهل کوفه]] آورده است و نیز گفته‌اند وی در [[کوفه]] سکونت گزید<ref>زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۶۹.</ref> از این رو، نسبت او را [[کوفی]] هم آورده‌اند<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵۴.</ref>. به سبب آنکه حجر هر دو [[زمان جاهلیت]] و [[اسلام]] را [[درک]] کرده است او را [[جاهلی]] [[اسلامی]] می‌دانند<ref>ابن کلبی، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۷۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref>.
 
نام [[حجر]] در شمار کسانی آمده که [[صحابی]] بودن آنان مورد [[اختلاف]] است<ref>مغلطای، الإنابة الی معرفة المختلف فیهم من الصحابه، ج۱، ص۱۵۵.</ref>. با آنکه بسیاری از منابع گفته‌اند حجر نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲.</ref> یا همراه با برادرش هانیء، نزد رسول خدا {{صل}} آمده<ref>ابن کلبی، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۷۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref> و [[اسلام]] آوردند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref> و با [[صراحت]] از صحابی بودن و [[وفود]] او [[خدمت]] رسول خدا {{صل}} یاد کرده<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۹۷؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.</ref> و حتی او را از فضلای [[صحابه]] دانسته‌اند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۹.</ref>، اما شماری از منابع، حجر را در شمار [[تابعین]] یاد کرده<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۱؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج۴، ص۱۷۶.</ref> و از صحابی بودنش با [[تردید]] [[سخن]] گفته‌اند<ref>ابن حبان، کتاب الثقات، ج۴، ص۱۷۶؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. برخی نیز گفته‌اند صحابی بودن او ثابت نشده است<ref>ابن جوزی، تلقیح فهوم أهل الأثر، ص۱۸۰.</ref>. با این حال، [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۲.</ref>، نام حجر را در بخش نخست صحابه آورده و به اقوال مختلف درباره صحابی بودن وی اشاره کرده است. به [[ظاهر]]، مستند صحابی دانستن وی از نظر ابن حجر چند مورد است. یکی اینکه [[ابن سعد]] ([[م]] ۲۳۰) و [[مصعب]] [[زبیری]] (م ۲۳۶) گفته‌اند جر و برادرش، هانیء نزد رسول خدا {{صل}} آمدند. دوم اینکه، [[ابن سکن ابوعلی]]، [[سعید بن عثمان بغدادی]]، م۳۵۳ و مؤلف کتاب الصحابه که کتاب او به صحابه اختصاص دارد، نام حجر را آورده و به [[حضور]] حجر در رده به هنگام [[رحلت]] [[ابوذر]] اشاره کرده است. سوم آنکه، [[ابن قانع]] [م ۳۵۱] روایتی از حجر [[نقل]] کرده است که [[دلالت]] بر صحابی بودن وی دارد. از سوی دیگر، ابن حجر به نظر [[بخاری]]، [[ابن ابی حاتم]]، خلیفة بن خیاط و [[ابن حبان]] که نام حجر را در شمار تابعین آورده‌اند نیز اشاره کرده، می‌گوید: اینکه ابن سعد نام حجر را در طبقه نخست [[اهل کوفه]] آورده، یا به [[گمان]] شخصی دیگر بوده، یا ناشی از [[فراموشی]] و [[غفلت]] است<ref>ر. ک: ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۲-۳۳.</ref>. پس از [[رسول خدا]] {{صل}} [[حجر]] در برخی [[فتوحات]] شرکت کرد و نقش مؤثری داشت. او در [[فتح قادسیه]] (به سال ۱۵) شرکت کرد و سپس مزج [[عذراء]]<ref>از نواحی دمشق، ر. ک: یاقوت حموی، ج۴، ص۹۱.</ref> را [[فتح]] کرد<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref>. گفته‌اند حجر نخستین کسی بود که به هنگام فتح [[مرج]] عذراء [[تکبیر]] گفت و [[خداوند]] را به [[یگانگی]] وصف کرد<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲.</ref>. وی در [[نبرد]] [[جلولاء]] (به سال ۱۶ با ۱۷) [[فرمانده]] جناح راست [[سپاه]] [[عمرو بن مالک]] بن نجبه بود<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.</ref>. در دوره [[عثمان]]، حجر در کنار [[عمرو بن حمق]] و [[سلیمان بن صرد خزاعی]] از جمله [[دوازده]] [[مرد]] [[عابد]]، سرشناس و صاحب [[نفوذ]] [[اهل کوفه]] بود که برای عثمان [[نامه]] نوشتند و او را [[نصیحت]] کرده، [[امر به معروف]] کردند و او را از ادامه کارهای [[ناشایست]] بر [[حذر]] داشتند<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۸۵.</ref>. از جر با عنوان شیعه [[علی]] {{ع}} یاد شده است<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.</ref> و او را از بزرگان [[اصحاب امام]] علیع دانسته‌اند. آن [[حضرت]] می‌خواست [[ریاست]] [[قبیله کنده]] را به حجر واگذارد و [[اشعث بن قیس کندی]] را [[عزل]] کند، اما حجر گفت تا اشعث بن قیس کندی زنده باشد، وی این ریاست را نمی‌پذیرد. حجر و [[اشعث]] از یک [[قبیله]] و هر دو از [[فرزندان]] [[حارث بن عمرو]] آکل المرار بودند<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۴.</ref>.
 
حجر در [[نبرد جمل]] و [[صفین]] همراه [[امام علی]] {{ع}} بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref> و نقش فعال داشت. هنگامی که [[ابوموسی اشعری]] داشت در [[مسجد کوفه]] با سخنان نادرستی [[مردم]] را از [[همراهی با امام]] علی {{ع}} برای نبرد جمل باز می‌داشت، [[امام حسن]] {{ع}}همراه با [[عمار]] به [[مسجد]] آمدند و [[ابوموسی]] را از مسجد بیرون کردند و به [[منبر]] رفتند و مردم را به همراهی با امام علی {{ع}} [[تشویق]] کردند. در این میان حجر نیز با [[خواندن]] خطبه‌ای، امام علی {{ع}}را ستود و با ندای {{عربی|انفروا خفافا و ثقالا رحمکم الله}}؛ [[مردم]] را به [[همراهی]] با آن [[حضرت]] در [[نبرد جمل]] [[تشویق]] کرد و مردم از هر سو با گفتن {{عربی|سمعا و طاعة}}؛ [[پاسخ]] دادند و برای [[نبرد]] آماده شدند<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۵؛ مفید، الجمل، ص۳۲۰.</ref>. افزون بر این، [[حجر]] در این [[جنگ]] [[فرمانده سپاه]] [[کنده]] بود<ref>مفید، الجمل، ص۳۲۰.</ref>، پیش از [[جنگ صفین]] هنگامی که [[حجر بن عدی]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] [[اهل شام]] را [[لعنت]] کردند، [[امام علی]] {{ع}} آن دو را از [[لعن]] و [[دشنام]] بر [[حذر]] داشت<ref>منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳.</ref>. در جنگ صفین نیز حجر [[فرمانده]] نیروهای [[کنده]]، حضرموت، [[قضاعه]] و [[مهره]] بود<ref>منقری، وقعة صفین، ص۱۱۷.</ref>. او در [[جنگ نهروان]] هم فرمانده جناح راست [[سپاه امام علی]] {{ع}} بود<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ص۱۶۹؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.</ref>. در سال ۳۹ [[معاویه]] در ادامه غارت‌های خود [[ضحاک بن قیس]] را به برخی از مناطق فرستاد. [[ضحاک]] [[هجوم]] برد و برخی را کشت و اموالی را به [[غارت]] برد. چون [[خبر]] به امام علی {{ع}} رسید، حجر را همراه با ۴ هزار نفر برای مقابله با او فرستاد. محجر در تذمر به ضحاک برخورد و پس از کشتن نوزده تن از نیروهای ضحاک او را فراری داد<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۳۵.</ref>. [[پس از شهادت امام علی]] {{ع}}، چون [[امام حسن]] {{ع}} به [[امامت]] رسید و بنا بر مصالحی، از جمله [[حفظ جان شیعیان]]، ناچار شد با معاویه [[صلح]] کند، حجر بن عدی نخستین کسی بود که به این صلح [[اعتراض]] کرد و با آن حضرت برخوردی [[ناشایست]] داشت. وی با ایشان به [[درشتی]] [[سخن]] گفت و بازگشتن به جنگ را خواستار شد، اما آن حضرت با [[استدلال]] به اینکه مردم از نبرد گریزان بودند و باید برای حفظ جان شیعیان صلح را می‌پذیرفت، درخواست او را رد کرد. حجر سپس [[خدمت]] [[امام حسین]] {{ع}} آمد و اعتراض خود را به ایشان نیز [[ابلاغ]] کرد و در [[سخن گفتن]] با ایشان نیز تعابیر تند و نامناسبی به [[کار]] برد، اما [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: ما [[بیعت]] کرده و [[پیمان]] بسته‌ایم و راهی برای نقض بیعتمان وجود ندارد<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۰.</ref>. زمانی که [[مغیرة بن شعبه]] از سوی [[معاویه]] [[والی کوفه]] شد<ref>یا به جای معاوبه در کوفه بود، ر. ک: دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳.</ref>، بر [[منبر]] می‌رفت و از [[امام علی]] {{ع}} و [[شیعیان]] آن [[حضرت]] [[بدگویی]] می‌کرد. وی با [[لعن]] [[قاتلان عثمان]]، برای او [[طلب مغفرت]] می‌کرد و او را [[پاک]] می‌دانست. در این هنگام [[حجر]]<ref>و بارانش به او سنگریزه می‌زدند، ر. ک: دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳ و حجر.</ref> با [[خواندن]] [[آیه]] {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان! به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید هر چند به زیان خود یا پدر و مادر و یا نزدیکان (تان) باشد و اگر (هر یک از دو طرف دعوا) دارا باشد یا نادار، خداوند به (دستگیری از) هر دو سزاوارتر است، پس (در گواهی دادن) از هوا (ی نفس) پیروی نکنید که به یک سو‌گرایید و اگر (در گواهی دادن) زبان بگردانید یا (از آن) رو برتابید بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنید آگاه است» سوره نساء، آیه ۱۳۵.</ref>. می‌گفت: «من [[شهادت]] می‌دهم که کسانی را که تو [[سرزنش]] می‌کنی به [[برتری]] سزاوارترند از کسانی که تو [[برتر]] می‌دانی و کسانی را که تو [[پاکیزه]] می‌دانی به سرزنش سزاوارترند از آنان که تو [[عیب]] می‌گیری! [[مغیره]] می‌گفت: ای حجر وای بر تو! از این [[سخن]] بپرهیز و خود را از [[خشم]] [[سلطان]] و [[سیطره]] او بر [[حذر]] دار که او بسیاری مثل تو را به [[قتل]] می‌رساند»<ref>ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۸.</ref>. بنا بر [[نقلی]] مغیره ۵ هزار [[درهم]] برای حجر فرستاد تا [[رضایت]] او را جلب کند<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳.</ref>.
 
اوضاع چنین بود، تا آنکه مغیره در پایان روزهای عمرش بر منبر رفت و از امام علی {{ع}} بدگویی کرد و آن حضرت و شیعیان ایشان را لعن گفت، در این هنگام حجر برخاست و به گونه‌ای فریاد کشید که تمام کسانی که داخل و خارج [[مسجد]] بودند صدای او را شنیدند و گفت: ای [[انسان]]! به چه کسی [[دروغ]] می‌بندی، نکند پیر شده‌ای؟ [[دستور]] بده بخشیده‌ها و سهم ما را که جلوی پرداخت آن را گرفته‌ای بپردازند که این ممنوعیت نه در [[اختیار]] توست و نه در اختیار پیش از تو بود در حالی که تو از [[امیرالمؤمنین]] بد گفتی و [[مجرمان]] را [[تأیید]] کردی. در این هنگام بیش از سی نفر از مردان برخاستند و گفتند [[حجر]] راست می‌گوید. [[گفتگو]] در این باره بسیار شد. [[مغیره]] از [[منبر]] پایین آمد و چون اطرافیانش او را ملامت کردند که چرا سخنان حجر را [[تحمل]] کرده است، گفت: من او را به کشتن دادم. گفتند چگونه؟ گفت: به زودی کسی برای [[امارت]] به اینجا می‌آید که حجر [[فکر]] می‌کند او هم مثل من است و از این رو، همین کاری که می‌بینید انجام می‌دهد، اما او همان ابتدای [[کار]] حجر را دستگیر کرده و به بدترین شکل به [[قتل]] می‌رساند<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۸.</ref>.  


و فرزند دیگرش بنام مخشی جزء [[راویان]] به شمار می‌رود و [[حاکم]] [[نیشابوری]] به [[سند]] خود از طریق او روایتی را از حجر بن عدی [[نقل]] می‌کند که در بخش [[روایات]] ذکر می‌شود.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۳.</ref>
[[معاویه]] پس از مغیره، [[زیاد بن ابیه]] را افزون بر [[بصره]]، بر [[کوفه]] گماشت. زیاد بن ابیه شش ماه در بصره و شش ماه در کوفه بود. زیاد، [[عمرو بن حریث]] را در غیاب خود در کوفه گمارد و او نیز به منبر رفت و از [[امام علی]] {{ع}} [[بدگویی]] کرد که حجر و یارانش به او نیز سنگریزه پرتاب کردند و عمرو بن حریث، زیاد را از این ماجرا باخبر ساخت<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳.</ref>. زیاد پس از آنکه وارد کوفه شد، حجر را که پیش از این با او [[دوست]] بود احضار کرد و گفت: من باخبر شدم که تو با مغیره [[رفتاری]] داشتی و او تحمل کرده است، اما من هرگز تو را بر این امور تحمل نخواهم کرد. ای کاش می‌دانستی که در آن [[محبت]] و [[دوستی]] که به [[علی]] داشتم به [[کینه]] و [[دشمنی]] تبدیل شده است و آن کینه و دشمنی که از من نسبت به [[معاویه]] اطلاع داشتی به [[محبت]] و [[دوستی]] تبدیل شده است. زیاد در این [[گفتگو]] از [[حجر]] خواست تا [[رفتار]] و حرکتی برخلاف میل او انجام ندهد و حجر هم پذیرفت، اما پس از مدتی، زیاد متوجه رفت و آمد [[شیعیان]] نزد حجر شد و او را دستگیر کرد و نزد معاویه فرستاد که به [[شهادت]] حجر منجر شد<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۸-۱۵۷.</ref>.


==[[تاریخ]] شهادت حجر بن عدی==
[[ابن سعد]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.</ref>، در گزارشی مشابه این آورده است که [[زیاد بن ابیه]] پس از آنکه [[والی کوفه]] شد [[حجر بن عدی]] را احضار کرد و به تفصیل با او [[سخن]] گفت و حجر را از اینکه بخواهد بر [[ضد]] او یا [[حکومت معاویه]] حرکتی کند، به شدت بر [[حذر]] داشت. حجر این سخن را پذیرفت، اما همچنان به رفتار خود ادامه داد تا آنکه سرانجام زیاد او را بازداشت کرد و از هفتاد تن از بزرگان [[اهل کوفه]] نیز علیه حجر و یارانش شهادت گرفت و آنان را همراه با حجر و پارانش نزد معاویه فرستاد. چون [[خبر]] به [[عایشه]] رسید، [[عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی]] را نزد معاویه فرستاد و از معاویه خواست تا حجر را [[آزاد]] کند. اما از سوی دیگر، عبدالرحمن بن [[عثمان]] ثقفی از معاویه خواست تا [[کار]] را از ریشه حل کند؛ از این رو، معاویه با [[خواندن]] [[نامه]] زیاد و شهادت [[شاهدان]] بر ضد حجر، [[دستور]] داد تا او و یارانش را به «[[مرج]] [[عذراء]]» برده و به [[قتل]] برسانند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲-۲۴۳؛ با اندکی تغییر، یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.</ref>. بر پایه برخی [[اخبار]]، زیاد بن ابیه از حجر خواست که از این به بعد از [[علی]] {{ع}} به [[نیکی]] یاد نکند و از معاویه هم به [[بدی]] یاد نکند، اما بعد شنید که حجر و یارانش بر ضد زیاد بن ابیه و معاویه تدبیر‌هایی به [[کار]] می‌برند و از [[بدی]] آن دو یاد می‌کنند؛ از این رو، [[حجر]] و سیزده تن از یارانش را دستگیر کرد و نزد [[معاویه]] فرستاد<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.</ref>.
سرانجام این [[مجاهد]] خستگی‌ناپذیر [[عاشق]] [[ولایت]] و فدایی [[امامت]] با [[نیرنگ]] حیله‌گران و [[دنیاطلبان]] به آرزوی دیرین خود رسید و در ماه [[شعبان المعظم]] [[سال ۵۱ هجری]] سر مبارکش از [[بدن]] جدا شد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۷۰. البته حاکم نیشابوری (المستدرک، ج۳، ص۴۶۸) و ابن عساکر (تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰) سال ۵۳ هجری را نیز ذکر کرده‌اند و مسعودی در مروج الذهب سال ۵۰ هجری را نیز آورده است.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۴.</ref>


==[[مرقد مطهر]] حجر بن عدی و یارانش==
براساس گزارش [[مسعودی]]<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.</ref>، پس از آنکه معاویه، حجر و یارانش را که سیزده تن، نه تن از [[کوفه]] و چهار تن از غیر کوفه، بودند به [[مرج]] [[عذراء]] در ۱۲میلی [[دمشق]] فرستاد، پیکی، [[اخبار]] حجر را نزد معاویه برد و او مردی<ref>به نام هدبة بن فیاض، ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref> را که یک چشمش [[نابینا]] بود نزد حجر و یارانش فرستاد. یکی از آنان چون این مرد را دید گفت: اگر تفأل به پریدن مرغان درست باشد او نیمی از ما را می‌کشد و نیمی [[نجات]] می‌یابند؛ گفتند چطور؟ گفت: مگر نمی‌بینید مردی که می‌آید یک چشم ندارد؟<ref>و با اندکی تغییر، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref> آن مرد نزدیک حجر آمد و گفت: ای [[رئیس]] [[گمراهان]] و منبع [[کفر]] و [[سرکشی]] و [[دوستدار]] [[ابوتراب]]! معاویه [[دستور]] داده است تا تو و یارانت را به [[قتل]] برسانم مگر آنکه از کفر خود برگردید و دوستتان [[امام علی]] {{ع}} را [[لعن]] کنید و از او [[تبری]] بجویید. حجر و گروهی از یارانش گفتند: «[[تحمل]] تیزی [[شمشیر]] برای ما آسان‌تر است از آنچه تو ما را به آن می‌خوانی و نزد [[خدا]] و [[رسول]] او و [[وصی]] او رفتن برای ما [[دوست]] داشتنی‌تر است از داخل شدن در [[آتش]]»؛ اما نیمی از [[باران]] حجر از امام علی {{ع}} [[برائت]] جستند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.</ref>. بنا بر [[نقلی]]، عده‌‍ای درباره شش تن از [[یاران]] حجر با کسی که [[مأمور]] قتل آنان بود صحبت کردند و او از کشتن آنان صرف نظر کرد، اما هفت تن دیگر را به قتل رساند که حجر نیز در شمار آن هفت تن بود<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.</ref>. البته [[یعقوبی]]<ref>یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.</ref>، با آنکه می‌گوید آنان هفت تن بودند، اما نام شش تن را آورده است. بنا بر [[نقلی]]، [[عبدالرحمن بن حارث]] بن [[هشام]]، فرستاده [[عایشه]]، که برای بر [[حذر]] داشتن [[معاویه]] از [[قتل]] [[حجر]] و یارانش نزد معاویه رفته بود، هنگامی نزد معاویه رسید که حجر و یارانش به [[شهادت]] رسیده بودند؛ از این رو، به معاویه گفت: چرا [[شکیبایی]] [[ابوسفیان]] در تو نیست و او گفت: چون از خویشانم کسی مانند تو نزد من نیست<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref>. گفته‌اند. حجر پیش از شهادت اجازه خواست تا دو رکعت [[نماز]] بخواند. به او اجازه داده شد و او [[وضو]] ساخت و نماز گزارد، اما نمازش را طول داد. به او گفتند نمازت را طول دادی، آیا ترسیدی؟ گفت: هرگز وضو نساختم مگر آنکه با آن نماز خواندم و هرگز نمازی کوتاه‌تر از این نخواندم<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref> و اگر متهم به [[ترس از مرگ]] نمی‌شدم [[دوست]] داشتم بیش از این نماز بخوانم<ref>أبوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۵۵.</ref> و گفت اگر ترسیده باشم هم شمشیری بیرون از نیام و کفنی آماده و قبری حفر شده می‌بینم، این بدان سبب بود که [[خویشاوندان]] حجر و یارانش برای آنان [[کفن]] آورده و [[قبر]] [[کنده]] بودند. برخی نیز گفته‌اند معاویه برای آنان کفن فرستاده و قبر آماده کرده بود. سپس حجر گفت: خدایا در برابر [[امت]] خود از تو [[یاری]] می‌جوییم، [[مردم]] [[عراق]] علیه ما شهادت دادند و مردم [[شام]] ما را به قتل رساندند. پس از این به حجر گفتند: گردنت را بیاور! حجر گفت: این خونی است که من بر ریختن آن یاری نمی‌کنم؛ از این رو او را پیش آوردند و گردنش را زدند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref>. گفته‌اند هنگامی که حجر را نزد معاویه می‌بردند زنی [[شیعه]] از [[انصار]] به نام [[هند]] دختر [[زید]] بن [[مخربه]]، شعری سرود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.</ref>. برخی این اشعار را از دختر حجر، که [[نسل]] حجر تنها از طریق او ادامه یافته است، دانسته‌اند<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.</ref>، حجر را [[مستجاب الدعوه]] دانسته<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۹۸.</ref> و او را به [[عابد]] و [[زاهد]] بودن، بسیار امرکننده به معروف، پیشگام در [[نهی از منکر]] و دارای [[تعبد]] و [[صلاح]] ستوده‌اند<ref>ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.</ref>. از [[حجر]] با عنوان «[[راهب]] [[اصحاب محمد]]» یاد شده است<ref>حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸.</ref>.
بدن‌های [[مطهر]] این [[شهدا]] در مکانی به نام "مرج عذراء" به [[خاک]] سپرده شد. این مکان در ۳۶ کیلومتری [[شرق]] [[دمشق]] قرار داشته و امروزه در [[زبان]] محلی به "عدراء" معروف است. این مکان امروزه مورد [[زیارت]] قرار می‌گیرد [[مقبره]] آنان دارای ضریحی فلزی به رنگ زرد است، بر روی [[ضریح]] از [[بانی]] آن حاج عبدالنبی القطان کویتی - به سال ۴۱۳ هـ. ق - یاد شده است. فضای مقبره حدود ۲۵ × ۲۵ متر مربع بوده و محرابی بسیار ساده دارد. در سمت چپ آن جامع ([[مسجد]]) حجر است که از طرف [[جمهوری اسلامی ایران]] در ساخت آن همکاری‌هایی به عمل آمده است. شایان ذکر است که در این مکان فقط [[پیکر مطهر]] حجر بن عدی و [[پنج تن]] دیگر از [[صحابه]] عالی مقدار و ارادتمندان و [[شیعیان امام علی]]{{ع}} به [[خاک]] سپرده شده است و سرهای [[مبارک]] این شهدای [[راه]] [[حق]] و [[حقیقت]] در [[مسجد]] "الاقصاب" سمت باب الفرادیس نزدیکی [[مقام]] [[حضرت]] [[رقیه]]{{س}} مدفون می‌باشد. [[اسامی]] هفت تن از [[شهدا]] بر کتبه‌ای در بالای این حجره که سمت راست راهروی مسجد است دیده می‌شود. این مسجد امروزه، به "مسجد القصب" و "جامع منجک" معروف است<ref>تاریخ و اماکن زیارتی و سیاحتی سوریه، اصغر قائدان، ص۱۱۴ و ۱۳۷-۲۳۳.</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی کندی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی کندی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۲، ص:۲۰۴.</ref>


==حجر بن عدی در دایره المعارف صحابه پیامبر ج4==
[[پسران]] حجر به نام‌های [[عبدالرحمن بن حجر بن عدی کندی|عبدالرحمن]] و [[عبیدالله بن حجر بن عدی کندی|عبیدالله]] نیز از [[شیعیان امیرالمؤمنین]] {{ع}} بودند<ref>ابن کلبی، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۷۴؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴.</ref> که به دست [[مصعب بن زبیر]] با شیوه [[قتل صبر]] [یعنی در حالی که دست بسته بودند به [[شهادت]] رسیدند<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴.</ref>. با آنکه به گفته [[ابن حجر]]<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۳.</ref>، [[ابن قانع]] روایتی از حجر از [[رسول خدا]] {{صل}} درباره [[تغییر]] نام شراب و خوردن آن به وسیله برخی افراد [[نقل]] کرده است [که در معجم الصحابه موجود از ابن قانع یافت نشد] اما بنا بر قول مشهور، حجر از رسول خدا {{صل}} روایتی نقل نکرده است<ref>ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.</ref>، اما از [[امام علی]] {{ع}} و برخی [[صحابه]] [[روایت]] دارد. حجر به سال ۵۰<ref>مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.</ref>، ۵۱ یا ۵۳<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج۴، ص۱۷۶.</ref> به شیوه قتل صبر به شهادت رسید<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴.</ref>. حجر در مقاطع مختلف به شدت از امام علی {{ع}} [[حمایت]] و نسبت به ایشان اظهار [[وفاداری]] کرد و آن [[حضرت]] را [[جانشین]] بر [[حق]] رسول خدا {{صل}} می‌دانست که نمونه‌هایی از آن را در [[نبرد صفین]] می‌توان دید<ref>ر. ک: منقری، وقعة صفین، ص۱۰۴ و ۳۸۱.</ref>. حجر در [[حمایت از امیرالمؤمنین]] {{ع}} چنان [[ثابت قدم]] بود که بنا بر [[نقلی]] به هنگام شهادت درخواست کرد که اگر قرار است پسر او را نیز به شهادت برسانند ابتدا پسرش را به شهادت برسانند مبادا که پسرش چون [[شمشیر]] را بالای سر پدرش ببیند دست از [[ولایت امیرالمؤمنین]] بردارد<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۱.</ref>. شهادت حجر را از نخستین خواری‌هایی دانسته‌اند که بر [[کوفه]] وارد شد<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۵۷.</ref>. در برخی منابع، [[شهادت امام حسن]] {{ع}}، انتساب [[زیاد بن ابیه]] به [[ابوسفیان]] (استلحاق) و [[شهادت]] [[حجر]] را از عوامل [[خواری]] [[مردم]] دانسته‌اند<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۰؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۱۳۱.</ref>. همچنان که شهادت حجر را از ضعف‌های عمده و جبران ناپذیر [[معاویه]] دانسته‌اند که حتی [[عایشه]] [[همسر رسول خدا]] {{صل}}<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۶؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۷۰.</ref>، برخی از [[شیعیان]] و به ویژه [[امام حسین]] {{ع}} آن را بر معاویه [[عیب]] گرفته و نابخشودنی دانستند<ref>ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۴.</ref>. هنگامی که عایشه به معاویه [[اعتراض]] کرد و او با دلیلی نادرست درصدد توجیه [[کار]] خود بود، عایشه گفت: از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که فرمود: به زودی در [[عذراء]] عده‌ای کشته می‌شوند که [[خداوند]] و [[اهل آسمان]] از کشتن آنان [[خشمگین]] می‌شوند<ref>طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۹۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ص۲۲۶.</ref>.  
او از [[طایفه]] کنده و معروف به [[حجر الخیر]] است. او و برادرش [[هانی]] با نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمده، [[اسلام]] آوردند. [[حجر]] به [[زهد]] و [[کثرت]] [[عبادت]] و [[نماز]] معروف بود تا جایی که [[نقل]] شده در هر شبانه [[روز]] هزار رکعت نماز می‌گذارد، و با وجود کمی سن، از بزرگان و فضلای [[صحابه پیامبر]]{{صل}} و از [[خواص یاران]] [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}}و افسران [[لشکر]] ایشان به حساب می‌آمد.


[[امام علی]]{{ع}} او را در [[جنگ صفین]]، [[فرمانده]] طایفه کنده و در [[جنگ نهروان]] فرمانده مت چپ لشکر قرار داد. او در [[جنگ جمل]] هم در رکاب آن [[حضرت]] حضور داشته است. حجر دارای مقامی بسیار ارجمند و مردی [[شجاع]] و دلیر بود، مخصوصا در [[راه]] [[دین]] هرگونه [[رنج]] و [[اذیت]] و مصیبتی را [[تحمل]] می‌کرد تا این که در [[سال ۵۱ هجری]] به [[دستور]] [[معاویه]]، او و عده‌ای را در [[مرج]] [[عذراء]] که به دست او [[فتح]] شده بود، به [[قتل]] رساندند<ref>ر.ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.</ref>.
شهادت حجر در [[بیداری]] مردم نقش مهمی داشت و به عنوان یکی از عوامل [[ضعف]] معاویه قلمداد شد. پس از شهادت حجر معاویه به [[حج]] رفت و چون امام حسین {{ع}} را در آنجا دید، به آن [[حضرت]] گفت: آیا شنیدی که ما با جر و [[باران]] و پیروانش و شیعیان پدرت چه کردیم؟ فرمود: چه کردید؟ گفت: آنان را کشتیم و [[کفن]] کردیم و بر آنان [[نماز]] خواندیم؛ امام حسین {{ع}} خندید و فرمود: آنان در [[قیامت]] با تو [[مخاصمه]] خواهند کرد، اما ما اگر [[پیروان]] تو را بکشیم نه آنان را کفن می‌کنیم و نه بر آنان نماز می‌خوانیم و نه آنان را [[دفن]] می‌کنیم. کنایه از اینکه آنان را [[مسلمان]] نمی‌دانیم<ref>طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۹.</ref>. در رثای حجر شعرهایی هم سروده‌اند<ref>ر. ک: ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۵.</ref>. از حجر به عنوان قتیل [[مرج عذراء]] یاد شده<ref>امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۱۱۶.</ref> و [[مرقد]] او در عذراء مشهور است<ref>ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۹۸.</ref>. حجر از دیرباز مورد توجه بوده و درباره او کتاب‌های مستقلی نوشته شده که [[اخبار]] [[حجر بن عدی]] نوشته ابن [[عمار]] ثقفی ([[م]] ۳۱۴ یا ۳۱۹)<ref>ابن ندیم، الفهرست، ص۱۶۶؛ زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۱۶۶.</ref> از آن جمله است.<ref>[[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۳ (کتاب)|مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۳، ص۱۲-۱۵.</ref>.


==[[قیام حجر بن عدی]]==
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل‌های وابسته}}
* [[عبدالرحمن بن حجر بن عدی]] (فرزند)
* [[عبیدالله بن حجر بن عدی]] (فرزند)
{{پایان مدخل‌های وابسته}}


==منابع==
== منابع ==
* [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲''']]
{{منابع}}
# [[پرونده:1100352.jpg|22px]] [[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[حجر بن عدی (مقاله)|مقاله «حجر بن عدی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲''']]
# [[پرونده:IM009659.jpg|22px]] [[قاسم خانجانی|خانجانی، قاسم]]، [[دانشنامه سیره نبوی ج۳ (کتاب)|'''مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳''']]
# [[پرونده:IM010499.jpg|22px]] [[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|'''کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس}}
{{پانویس2}}


[[رده:امام علی]]
[[رده:اصحاب پیامبر]]
[[رده:حجر بن عدی کندی]]
[[رده:اصحاب امام علی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۱ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۱۰

مقدمه

نام و نسب او ابو عبد الرحمن حجر بن عدی الأدبر[۱] معاویة بن کندة[۲] الکندی الکوفی معروف به حجر الخیر است[۳].

وی پیش از اسلام در قبیله کنده چشم به استان جهان گشود و به همراه برادرش هانی بن عدی به محضر رسول گرامی اسلام (ص) شرفیاب و مسلمان شدند. از تولد و زمان اسلام آوردن این صحابی بزرگوار در کتاب‌های تاریخ و سیره مطلبی ذکر نشده است[۴].

حجر بن عدی کندی یکی از شخصیت‌های برجسته جهان اسلام و از دوستداران ویژه خاندان پیامبر خدا (ص) بود، در کتاب‌های تاریخ و سیره اوصافی برای وی نقل کرده‌اند که نشان از عظمت و بزرگی این صحابی جلیل‌القدر دارد. او زاهدی پرهیزگار و عابدی مجاهد بود که حکایت نماز هزار رکعتِ شبانه روزیِ وی میان سیره نویسان و مورخان مشهور است[۵].

ابن عبدالبر می‌نویسد: حجر بن عدی با کمی سنش از بزرگان و فضلای اصحاب رسول خدا (ص) به شمار می‌آمد [۶]. در اسد الغابه نوشته است: حجر بن عدی ۲۵۰۰ درهم عطا می‌گرفت[۷].

فضل بن شاذان وی را از رؤسای زهاد می‌داند[۸]. او را جزء ابدال به شمار آورده‌اند[۹].

در جنگ جمل همراه امام علی (ع) بود و در جنگ صفین بر طایفه کنده امیر و در نهروان فرماندهی سمت راست لشکر امام علی (ع) را بر عهده داشت، وی دارای مقامی بسیار ارجمند و مردی شجاع و دلیر بود، به ویژه اینکه در راه دین هرگونه رنج و اذیت و مصیبتی را بر خود هموار می‌کرد و از هیچ خطر و ملامتی در این راه نمی‌هراسید و عاقبت در سال ۵۱ هجری به دستور معاویه در مرج عذراء که به دست شخص او فتح شده بود به شهادت رسید[۱۰].

حجر مردی مستجاب الدعوة بود، چنانکه نقل می‌شود در راه شام موقع وضو و نماز آب نداشت از نگهبانان آب خواست ولی آنها امتناع کردند، حجر دست به دعا برداشت ناگهان ابری ظاهر شد که از آن آب ریزش می‌نمود[۱۱]. حاکم نیشابوری وی را با عنوان راهب اصحاب محمد (ص) آورده است[۱۲].

شخصیت حجر بن عدی چنان درخشان است که پس از شهادت وی به دستور مستقیم معاویه، بزرگان صحابه و همسران پیامبر به این سبب وی را سرزنش می‌کردند[۱۳] و سرانجام معاویه در پایان عمر بارها می‌گفت: "مرا چه کار با حجر" و این جمله را پیوسته تکرار می‌کرد[۱۴] و بالاخره این شخصیت بزرگوار علاوه بر صحبت و دیدار با رسول خدا (ص) از فضیلت جهاد در راه خدا و دین حق و حمایت از ولایت نیز برخوردار بوده است[۱۵].

ابومعشر گوید: حجر عابدی بود که محدث نمی‌شد مگر اینکه وضو می‌گرفت و پس از هر وضو نماز می‌خواند و نیز (پیش) آبی نمی‌ریخت مگر اینکه وضو می‌ساخت و نماز می‌خواند[۱۶].

برای اینکه مادرش در رختخواب راحت استراحت کند، پیش از مادر دست بر رختخواب می‌کشید و گاهی خود بر آن می‌خوابید تا مبادا چیزی بدن مادر را آزار دهد[۱۷]. روزی خانواده‌ای نزد زیاد آمدند و از فردی شکایت کردند که یکی از ما را کشته است، اولیاء قاتل گفتند: البته مقتول نبطی است و قاتل عربی و هیچ عربی به خاطر نبطی قصاص نمی‌شود!! زیاد گفت: البته دیه‌اش را بپردازند بستگان مقتول گفتند: ما نیازی به دیه نداریم فکر می‌کردیم همه مردم مساوی هستند! حجر بن عدی برخواست و گفت: با این حکم و سخن کتاب خدا و سنت پیامبرش را تعطیل کردید. تا زمانی که جان دارم شمشیر می‌زنم تا اینکه بمیرم و اسلام عزیز گردد. به خدا سوگند آرام نمی‌گیرم تا اینکه چاقو زیر گلوی قاتل قرار گیرد[۱۸].

امام حسین (ع) طی نامه توبیخ‌آمیزی به معاویه می‌نویسد: "آیا تو قاتل و کشنده حجر بن عدی و اصحاب صالحین و مطیعین و عابدین نیستی، آنهایی که ظلم ستیز بودند و منکر بدعت را عظیم می‌شمردند و حکم کتاب خدا به پا می‌کردند و در راه خدا از ملامت هیچ ملامت‌گری نمی‌هراسیدند و تو ایشان را با ستم و دشمنی به قتل رسانیدی و... [۱۹].

زهیر بن قین در روز عاشورا وقتی مشاهده کرد سخنان امام حسین (ع) در لشکریان عمر سعد اثر نکرد، از امام اجازه گرفت تا او نیز نصیحت کند از این رو در مقابل لشکر قرار گرفت و گفت: ای اهل کوفه ما شما را برای یاری خاندان پیامبر (ص) فرا می‌خوانیم و برای نابودی و خواری ظالمان و ستمگرانی چون عبیدالله بن زیاد دعوت می‌کنیم، به جز بدی و ناپسندی از یزید و عبیدالله چیزی نصیب شما نمی‌شود، پیشینه حکومت ایشان قتل و جنایت و مثله کردن است، همین‌ها بودند که بزرگان و رهبران شما را کشتند افرادی چون حجر بن عدی و یاران او و... را به کام مرگ فرستادند[۲۰].

عبیدالله بن حر جعفی از عثمانیان کوفه بود، به شام رفت و به همراه آنان (پس از صلح امام حسن (ع)) به کوفه بازگشت، وقتی زیاد حجر بن عدی و ده نفر از اصحابش را گرفت آرزو می‌کرد اگر ده نفر یار داشت ایشان را از دست ماموران زیاد بن ابیه نجات می‌داد[۲۱].

ابن‌شهرآشوب وقتی یاران امام حسن مجتبی (ع) را نام می‌برد می‌نویسد: از خواص و یاران ویژه امام علی (ع) و امام حسن (ع) حجر بن عدی می‌باشد[۲۲].[۲۳]

حجر بن عدی صحابی یا تابعی؟

برخی از منابع از حجر بن عدی با عنوان تابعی نام برده‌اند ولی بیشتر سیره نگاران و تاریخ نویسان وی را جزء اصحاب بزرگوار پیامبر اکرم (ص) دانسته‌اند.

ابن عبدالبر می‌نویسد: حجر از فضلاء صحابه و با کمی سنش از بزرگان ایشان به شمار نمی‌رود[۲۴].

ابن اثیر می‌نویسد: به همراه برادرش هانی به محضر رسول خدا (ص) شرفیاب شده، و در جنگ قادسیه حاضر بود و از فضلاء صحابه به شمار می‌رود[۲۵].

ابن حجر می‌نویسد: ابن سعد و مصعب زبیری بنا به آنچه که حاکم نیشابوری از وی نقل کرده[۲۶]، یادآور شده‌اند که حجر بن عدی به همراه برادرش به محضر پیامبر آمدند...[۲۷]ز

ابن عساکر می‌نویسد: حجر بن عدی از مردمان کوفه بود و به محضر پیامبر خدا (ص) رسیده است[۲۸].

حاکم نیشابوری از اباعلی حافظ به سندش از ابراهیم بن یعقوب نقل می‌کند که: حجر بن عدی جاهلیت را دیده سپس همراه پیامبر اکرم (ص) شده (صحابی حضرتش گشته) و از آن حضرت حدیث شنیده است[۲۹]. و اعیان الشیعه از شهید اول آورده است: از شهداء مدفون در عذراء حجر بن عدی کندی است که پرچمدار رسول خدا (ص) بود[۳۰].

در مقابل ایشان عده‌ای بر این باورند که حجر بن عدی کندی از تابعین می‌باشد و از صحابه به شمار نمی‌رود.

ابن حجر عسقلانی در الاصابة می‌نویسد؛ وی پس از نقل قول حاکم نیشابوری و ابن سعد می‌نویسد: اما بخاری و ابن ابی حاتم به نقل از قول حاکم نیشابوری و ابن سعد می‌نویسد: اما بخاری و ابن ابی حاتم به نقل از پدرش و خلیفه بن خیاط و ابن حبان، حجر بن عدی کندی را از تابعین شمرده‌اند [۳۱].

رجال کشی از فضل بن شاذان آورده است: "فمن التابعين الكبار و رؤسائهم و زهادهم جندب بن زهیر" قاتل جادوگر[۳۲] و عبدالله بن بدیل و حجر بن عدی و...[۳۳] و هم‌چنین ابن حجر می‌نویسد: و كذا ذكره ابن سعد في الطبقة الاولى من اهل الكوفه فإما أن يكون ظنه آخر و اما ان يكون ذهل.

و هم‌چنین ابن سعد، حجر بن عدی را در میان طبقه اول از اهل کوفه جز تابعین آورده است، البته با نظر ایشان حجر دیگری است و یا فراموش کرده و اشتباه نموده است[۳۴].

و آیت الله سبحانی، حجر بن عدی را جزء تابعین آورده می‌نویسد: "اما در مقابل آنان، اکثر سران سپاه علی (ع) خواهان حرکت سریع به سوی شام بودند و در آن میان یزید بن قیس ارحبی،... حجر بن عدی (از تابعین معروف) اصرار بیشتری می‌ورزیدند..."[۳۵].

موارد مذکور مطالبی است که گفته‌اند حجر بن عدی از تابعین می‌باشد ولی آنچه بزرگان سیره نگار و تاریخ‌نگاران در زندگی اصحاب قلم زده و مطالبی ذکر کرده‌اند قابل اعتماد است، زیرا هم‌چنان که گذشت نویسندگان "الاستیعاب" و "اسد الغابه" وی را از فضلاء صحابه دانسته‌اند و یحیی بن سلیمان می‌گوید: حجر بن عدی از افاضل صحابه بود[۳۶]. و نیز سخن ابن سعد که حجر بن عدی را درک کننده دوران جاهلیت و عصر اسلام می‌داند "كان جاهليا اسلاميا". صاحب الاصابة نیز از ابن سعد و مصعب زبیری و حاکم نیشابوری این مطالب را نقل کرده است. مرزبانی در "النبذة المختارة" حجر بن عدی را جزء کسانی دانسته که پیامبر اکرم (ص) را دیده و حدیث از آن حضرت نقل کرده است. حجر بن عدی به هنگام شهادت در مرج عذراء می‌گوید: حبیبم رسول خدا به من خبر داده که سرنوشت من امروز چه خواهد شد[۳۷] ظاهر این جمله بیانگر نقل مستقیم این سخن از پیامبر اکرم (ص) است. و هم‌چنان که گذشت شهید اول ایشان را پرچمدار پیامبر دانسته است. از مجموع این سخنان صحابی بودن وی نه تنها تقویت بلکه ثابت می‌شود. و اما آنچه صاحب الاصابة نقل کرده است که ابن سعد، حجر بن عدی را جزء طبقه اول از تابعین ذکر نموده با سخن ابن عساکر در تاریخ مدینة دمشق ناسازگار است که نوشته است: ابن سعد در طبقه چهارم ذکر کرده است که حجر بن عدی در دوران جاهلیت و در عصر اسلامی زندگی کرده است و به محضر پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شده است.

نکته‌ای که در سخن ابن سعد نهفته این است که وی ابتدا اصحاب و تابعین که از فقیهان و عالمان بودند و وارد کوفه شده‌اند را نام برده و گروهی از صحابه را برشمرده است سپس گفته: طبقه اول از اهل کوفه بعد از اصحاب، کسانی که از ابوبکر و عمر و عثمان و امام علی بن ابی طالب (ع) و عبدالله بن مسعود و دیگران حدیث نقل کرده‌اند. سپس به تفصیل به نام ایشان اشاره کرده، می‌نویسد: اولین فرد از این طبقه طارق بن شهاب است که از پیامبر اکرم (ص) و خلفاء و دیگران روایت نقل کرده‌اند و گروهی از ایشان افرادی هستند که از خلفا و بعضی از صحابه حدیث نقل کرده‌اند. از این طبقه افرادی هستند که از فلان و فلان حدیث گفته‌اند ولی از عمر و علی (ع) و ابن مسعود چیزی نقل نکرده‌اند... و حجر بن عدی از همین طبقه است که فقط از امام علی بن ابی طالب (ع) روایت کرده‌اند. پس ملاحظه می‌شود ایشان گروه‌هایی از صحابه را که وارد کوفه شده‌اند دسته‌بندی کرده و به افرادی که از پیامبر اکرم (ص) و خلفاء و سایر اصحاب، حدیث نقل کرده‌اند و افرادی که از خلفا و بعضی از صحابه روایت نقل کرده‌اند و افرادی که از امام علی (ع) حدیث روایت کرده‌اند و... تقسیم نموده و حجر بن عدی را در گروهی که از امام علی (ع) حدیث نقل کرده آورده است. بالاخره جمع بین اینکه ابن سعد حجر بن عدی را در ضمن طبقه اول از تابعین اهل کوفه آورده و جزء صحابه نیز ذکر کرده است، این می‌شود که ایشان در این طبقه فقط به تابعین اکتفا ننموده و فقط آنها را نام نبرده است بلکه علاوه بر تابعین اشخاصی از صحابه را نیز آورده است زیرا طارق بن شهاب که از صحابه است و ابن سعد نیز تصریح کرده که وی از پیامبر (ص) و خلفا و... حدیث نقل کرده است در ضمن همین طبقه ذکر کرده است.

و نیز وجه جمع بین این سخن که حجر بن عدی غیر از امام علی (ع) از کس دیگر روایت نقل نکرده است و بین اینکه او از صحابه است این می‌شود که حجر بن عدی به محضر پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شده است ولی روایتی از آن حضرت نقل نکرده است[۳۸]. البته با توجه به حدیثی که مرزبانی از حجر بن عدی آورده که: "لقد اخبرني حبيبي رسول الله (ص) بيومي هذا" می‌توان چنین گفت که بنا به نظر ابن سعد، حجر بن عدی از میان صحابه فقط از امام علی (ع) روایت نقل کرده است و ناظر به روایت ایشان از پیامبر (ص) نیست و می‌شود گفت که حجر بن عدی از پیامبر اکرم (ص) و امام علی (ع) حدیث نقل کرده است نه از افراد دیگر.

خلاصه سخن اینکه حجر بن عدی کندی از صحابه بزرگوار و حقیقت محور و حق طلب رسول خدا (ص) بود که از مشکات رسالت بهره برده و نور ولایت را برای هدایت خود پیش روی قرار داده و تا آخرین نفس از این نور و چراغ هدایت جدا نشد.[۳۹]

حجر بن عدی در محضر پیامبر خدا (ص)

حجر بن عدی به همراه برادرش هانی بن عدی شرفیاب محضر رسول خدا (ص) شدند و به دست آن حضرت به اسلام گرویدند، ولی از فعالیت‌های او در دوران پیامبر اکرم (ص) اطلاعاتی در دست نیست. البته روایتی که حاکم نیشابوری از حجر نقل کرده دلالت دارد که حجر در سفر حجی به همراه پیامبر (ص) بوده است[۴۰].[۴۱]

حجر بن عدی در عصر ابوبکر

نظر به اینکه سن حجر بن عدی زیاد نبوده بلکه نوجوان با جوانی بوده است لذا نقش زیادی در تحولات پس از پیامبر نمی‌توانسته داشته باشد جز اینکه به عنوان نیروی نظامی در سپاه اسلام قرار گرفته است زیرا در برخی از منابع از حضور وی در جنگ یرموک که سال یازدهم هجری با رومیان اتفاق افتاد گزارش شده است[۴۲].[۴۳]

حجر بن عدی در عصر عمر

گفته شد از حجر بن عدی پس از پیامبر (ص) تا حکومت عثمان فعالیت‌های مهم سیاسی و تاثیرگذار در کتب تاریخ و سیره ثبت نشده است ولی ایشان در جنگ قادسیه[۴۴] و نیز فتح مرج عذراء که در منطقه دمشق قرار دارد حضور داشت و به گفته اعیان الشیعة فرماندهی لشکری که مرج عذراء را فتح کرد و این منطقه به‌وسیله آنها مسلمان شد به دست حجر بن عدی بوده است[۴۵]. شاهد این مطلب را نیز می‌توان از فرمایش حجر بن عدی به هنگام شهادت به دست آورد که فرمود: «الحمدالله! أما والله انی لأول مسلم ذکر الله فیها و سجد»[۴۶] و در روایت دیگر دارد «انی الاول المسلمین کبر فی نواحیها»[۴۷].[۴۸]

حجر بن عدی در عصر عثمان

حجر بن عدی در دوران حکومت عثمان فعالیت‌هایی داشته و در برخی جریانات از وی نام برده شده و از جمله افرادی بوده است که در تجهیز و دفن ابوذر حضور داشته[۴۹] و در اعتراض‌هایی که اهل کوفه نسبت به والی گماشته شده، از سوی عثمان - سعید بن عاص – صورت می‌گرفت و نامه‌هایی به خلیفه می‌نوشتند، از جمله فعالان در این عرصه بن بوده است.

علامه امینی در الغدیر می‌نویسد: بزرگان قرّاء در کوفه به عثمان نامه نوشته و کارهای خلاف سعید بن عاص و سخت‌گیری و آزار او نسبت به اهل ورع و دین و اهل فضل و عفاف را گزارش کردند و اعتراض خود را درباره بی‌قانونی حاکم بر دربار حکومتی و شخصی خلیفه ابراز داشته و سرانجام این کار را خطرناک دانسته و این گونه امور را موجب تباهی و فساد امت پیامبر اسلام اعلام کردند [۵۰].

هم‌چنین ابن اسحاق از زهری روایت می‌کند: اهل مصر با ششصد سوار به فرماندهی عبدالرحمن بن عدیس بلوی تجیبی [و عمرو بن حمق خزاعی][۵۱] از مسیر شام در نزدیکی مدینه فرود آمدند و نامه‌ای به عثمان نوشتند. وی می‌نویسد مالک اشتر نخعی و کمیل بن زیاد نخعی و حجر بن عدی کندی و صعصعة بن صوحان عبدی به همراه جماعتی از قراء اهل کوفه که عثمان ایشان را به خاطر اعتراضاتشان تبعید کرده بود[۵۲] گرد ایشان جمع شده و حکیم بن جبلة عبدی نیز به همراه معترضین از اهل بصره پیرامون ایشان گرد آمدند[۵۳].

از این موارد به دست می‌آید که حجر بن عدی کندی از رهبران مبارز و معترضین به تضییع حقوق مسلمانان و نادیده گرفتن قوانین شرع از سوی هیئت حاکمه بنی امیه، بود و ابتدا به نصیحت پرداختند ولی چون گوش خلیفه به سخنان افرادی چون مروان بن حکم و... عادت داشت نصیحت ناصحان را نپذیرفت بلکه با نامه‌ای که به سعید بن عاص نوشت دستور سخت‌گیری و تبعید ناصحان و قاریان قرآن و... را صادر کرد[۵۴].[۵۵]

عثمان در نظر حجر بن عدی

علامه امینی نظر حجر بن عدی صحابی بزرگوار و گرانقدر رسول خدا (ص) را درباره عثمان آورده است. وقتی ایشان را به همراه یازده نفر از یاران وی در مرج عذراء زندانی کردند، فرستاده‌ای از سوی معاویه نزد ایشان آمد و از آنها خواست به امام امیرالمؤمنین علی (ع) دشنام دهند ولی حجر بن عدی و یارانش این پیشنهاد را نپذیرفتند، پیک معاویه از ایشان پرسید نظرتان درباره عثمان چیست؟ گفتند: او اولین کسی است که در حکومت از رویه اسلامی منحرف شد و به چیزی جز حق عمل کرد[۵۶]. علامه بزرگوار می‌افزاید: این نظریه حجر بن عدی صحابی عالی مقام و یاران بزرگوار و پاک و صالح او درباره عثمان است. به عقیده آنان عثمان اولین کسی است که در حکومت از رویه اسلامی منحرف گشته و به چیزی جز قانون اسلام عمل کرده است. چنانکه از سخن حجر به مغیره نیز معلوم می‌شود. به هر حال آنان چندان بر این عقیده استوار بوده و پایمردی نشان دادند که محل جان بر اعدام سر آن رفتند نهادند و حاضر نشدند دست از آن بردارند و با این عقیده سر افرازانه به محل اعدام رفتند و شهید شدند[۵۷].[۵۸]

حجر بن عدی در محضر امام علی بن ابی طالب (ع)

حجر بن عدی کندی از اصحاب حقیقت بین و حق محور رسول گرامی اسلام (ص) پس از رحلت جانگداز پیام‌آور رحمت و مهربانی، گرد شمع ولایت می‌چرخید و از خاصان درگاه امام رؤف و حق مدار عالم اسلام و جانشین راستین نبی خاتم به حساب می‌آمد. و در صحنه‌های گوناگون تا سر حد جان از این یادگار رسول خدا (ص) حمایت می‌کرد و سرانجام در راه دفاع از حریم ولایت و امامت به‌ویژه امامت امام علی بن ابی طالب (ع) و محبت و عشق به آن حضرت شربت شهادت را نوشید و به معشوقش واصل شد. بنا به مطالبی که پیشتر گفته شد می‌توان گمان قوی پیدا کرد که حجر بن عدی کندی در میان معترضینی که در مدینه اجتماع کرده بودند و سرانجام با حیله‌گری مروان و عدة دیگری از بنی‌امیه و البته با تحریک معاویة بن ابی‌سفیان به قتل عثمان منجر شد، حضور داشته و در کنار عمار یاسر و مالک اشتر و برخی دیگر مشوّق مردم در بیعت با امام علی (ع) بوده است. و در تثبیت حکومت نوپای امام علی بن ابی طالب (ع) تلاش می‌کرد، ولی در کتب تاریخ و سیره مطلبی به صراحت در این باره نیامده است.[۵۹]

حجر بن عدی در جنگ جمل

اولین موردی که از ایشان یاد شده، سخنرانی در جمع مردم کوفه برای تجهیز لشکر است که به جهت مقابله با لشکر پیمان‌شکنان صورت می‌گرفت. گروهی از مخالفان امام (ع) به همراه یکی از همسران پیامبر و با همدستی و فرماندهی طلحه و زبیر و حمایت و تحریک معاویة بن ابی‌سفیان بصره را به تصرف درآورده بودند، ایراد کرد[۶۰]. وقتی پیک امام (ع) برای جمع‌آوری نیرو برای مقابله با پیمان شکنان و ناکثین وارد کوفه شد و از مردم طلب کمک کرد، حجر بن عدی بلند شده گفت: ای مردم طلب و درخواست امیرالمؤمنین [[[علی بن ابی طالب]] (ع)] را پاسخ دهید و همگی به طرف او حرکت کنید و من پیشاپیش شما خواهم بود[۶۱].

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: از شعرهایی که در صدر اسلام سروده شده و متضمن وصایت علی بن ابی طالب (ع) است و تصریح کرده که امام علی (ع) وصی پیامبر (ص) می‌باشد ابیاتی است که حجر بن عدی سرود و در جنگ جمل آن را می‌خواند.

بار پروردگارا علی (ع) را برای ما سالم نگهدار، برای ما سالم نگهدار آن شخص پر برکت و پسندیده را.

مؤمن یکتاپرست با تقوا را، نه اشتباه رأی و نه ستم‌گر.

بلکه هدایت‌گر و در جایگاه هدایت‌گران، و پروردگارا حفظش کن و [با نگهداری او] پیامبر را نیز حفظ کن.

در او، چرا که به تحقیق او ولی پیامبر بود و برای پس از خود او را برای وصایت خود پسندید.[۶۲]

بنا به گفته مؤرخان وی در جنگ جمل شرکت کرد و رشادت و دلیری قابل توجهی از خود بروز داد و همواره در کنار امام علی (ع) به مبارزه پرداخت و ولایت‌پذیری و ولایت‌مداری خود را به اثبات رسانید[۶۳].

ابن شهرآشوب نقل می‌کند که امام (ع) در روز جمعه دهم جمادی الآخر سال ۳۶ هجری فرماندهان لشکرش را معین کرد، حجر بن عدی و زیاد بن کعب را بر جناح و کنار لشکر گماشت[۶۴].[۶۵]

حجر بن عدی در جنگ صفین

پس از آنکه خودخواهی و خودکامگی معاویة بن ابی‌سفیان در مقابل حق و حقیقت بر همگان آشکار شد و عدم اطاعت او از خلیفه راستین رسول خدا (ص) را که در ۲۵ ذی الحجة سال ۳۵ هجری علاوه بر خلافت منصوص از رسول خدا (ص) به واسطه بیعت بی‌نظیر مهاجرین و انصار و سایر مسلمانان به خلافت ظاهری نیز رسید، مسلمانان دانستند، وقت آن رسیده بود که امام (ع) پس از ارسال نامه و تلاش مسالمت‌آمیز، قاطعانه وارد کار شده تا ریشه طغیان و بی‌دینی و سالوس و ریاکاری را نابود و خشک کند از این رو در اوایل ماه شوال سال ۳۶ هجری تصمیم گرفت نیروی نظامی برای مقابله با قاسطین ارسال کند، به این جهت به حکم آیه شریفه ﴿و شاورهم فی الامر مهاجرین و انصار را دعوت کرد تا در این امر خطیر با ایشان مشورت کند. بعد از گرد آمدن ایشان، طی خطبه‌ای پس از حمد و ثنای الهی خطاب به آنها فرمود: شما صاحبان رأی مبارک، بردباران متین، گویندگان حق، درستکاران جامعه ما هستید ما خواهان حرکت به سوی دشمن ما و شما هستیم، نظر خود را در این باره بیان کنید. پس از این فرمایش امیرالمؤمنین علی (ع) بزرگان مهاجر و انصار به سخنرانی پرداخته و اعلام آمادگی خود را برای حضور در رکاب آن حضرت و جانفشانی در راه احقاق حق، ابراز کردند[۶۶].

اگر چه عده‌ای از یاران مخلص و باوفای امام (ع) خواستار تأخیر در حرکت و جنگ بودند تا شاید از طریق نامه نگاری و مذاکره مشکل برطرف شود و پس از طی این مراحل دست به اقدام عملی و نبرد بزنیم[۶۷].

در این میان به امام (ع) خبر رسید که بعضی از اصحاب آن حضرت همانند عمروبن حمق و حجر بن عدی از مردم شام تبری جسته و آنان را دشنام می‌دهند، امام (ع) فردی را به نزد ایشان فرستاد و آنان را از این کار باز داشت، ایشان به حضور امام (ع) رسیده عرض کردند: چرا ما را از این کار بازداشتی؟ مگر آنان اهل باطل نیستند؟ امام فرمود: بله ایشان اهل باطل هستند ولی من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو می‌کردید به سخن راست نزدیک‌تر بود. خوب بود، به جای دشنام آنان می‌گفتید: خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن، تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند، و آنان که با حق می‌ستیزند پشیمان شده به راه حق باز گردند[۶۸].

وقتی این دو یار دیرین امیرالمؤمنین امام علی (ع) سخن پیشوای خود را شنیدند با جان و دل پذیرفتند[۶۹]. و نیز وقتی حجر بن عدی این فرمایش و آرزوی مولای خود را شنید، عرضه داشت: سوگند به خدا یا امیرالمؤمنین! اگر چنین می‌شد سپاه تو اصلاح می‌پذیرفت و افراد متقلّب در آن کمتر پیدا می‌شدند. سپس به امام علی (ع) عرضه داشت: ای امیرالمؤمنین ما اهل جنگ هستیم، به تحقیق ما را آزموده‌اند و تعداد زیادی از عشیره و خاندان با ما هستند و ما از نظر و رأی تجربه شده بهره‌مندیم و استقامت ستوده شده داریم، زمامِ ما منقاد و مطیع شما می‌باشد، پس اگر بدرخشی ما نیز در پرتو شما می‌درخشیم و اگر فرود آیی و غروب نمایی ما نیز غروب خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با جان و دل آن را انجام خواهیم داد[۷۰].

امام امیرالمؤمنین علی (ع) خطاب به حجر بن عدی فرمود: آیا تمام قوم و طایفه و افراد زیردست تو همانند تو نظر دارند؟ حجر گفت: آنچه من از ایشان دیده‌ام جز نیکویی و حُسن چیز دیگری نبوده و دست من به نمایندگی از ایشان برای اطاعت و شنیدن فرمان شما به جهت فرمانبرداری دراز شده است.

امام (ع) برای ایشان دعای خیر کردند[۷۱]. امام علی بن ابی طالب (ع) حجر بن عدی را به فرماندهی طایفه و قبیله کنده[۷۲] منصوب کرده و هدایت سپاه ایشان را به وی واگذار نمودند. بنا به نوشته نصر بن مزاحم وی علاوه بر قبیله کنده فرماندهی قبایل حضرموت و قضاعة و مهرة را نیز عهده‌دار گردید[۷۳].[۷۴]

مبارزه حجر الخیر با حجر الشر

حجر بن عدی پسر عمویی داشت بنام حجر بن یزید که در جنگ جمل همراه سپاه امام (ع) در جنگ با ناکثین و پیمان شکنان شرکت داشت و جزء یاران امام (ع) محسوب می‌شد ولی در جنگ صفین به سپاه معاویة ملحق شد و در رکاب معاویة بن ابی سفیان قرار گرفت و به مقابله با سپاه امام (ع) پرداخت این شخص به حجر الشر معروف شد، هم‌چنان‌که حجر بن عدی یار باوفای امام علی (ع) به حجر الخیر شهرت پیدا کرده بود[۷۵].

آفتاب روز پنج شنبه نهم صفر المظفر سال ۳۷ هجری قمری پس از هشت روز جنگ خونین بالا آمد حجر بن یزید کندی معروف به حجر الشر، حجر بن عدی الکندی معروف به حجر الخیر را به مبارزه‌ طلبید، این دو پسر عمو مشغول مبارزه بودند که خزیمة بن ثابت اسدی از لشکر معاویه بیرون آمد و بر حجر بن عدی نیز حمله نمود، در پی آن گروهی از سپاه امام (ع) به وی حمله کرده و او را کشتند و حجر الشر از میدان نبرد فرار کرد. پس از این اتفاق حجر بن یزید به حکم بن از هر کندی حمله کرده و او را به شهادت رسانید، و از سپاه امام (ع) شخصی به نام رفاعة بن حکم حمیری به حجر الشر حمله کرده و او را از پای درآورد[۷۶].

ابن شهرآشوب در مناقب آورده است: ادهم بن لام قضاعی رجزخوان از لشکر معاویه بیرون آمد و سعید بن قیس را مورد خطاب قرار داد و گفت: اثبت لوقع الصارم الصقیل *** فانت لاشک اخو قتیل حجر بن عدی پس از نبرد و مبارزه او را از پای درآورد. حکم بن ازهر رجز زیر را می‌خواند و به میدان می‌آمد:یا حجر حجر بنی عدی الکندی *** اثبت فانی لیس مثلی بعدی

حجر با او به نبرد پرداخت و سرانجام او را کشت، در این هنگام مالک بن مسهر قضاعی در حالی که به میدان نبرد می‌آمد می‌گفت: انی انا مالک و ابن مسهر *** انا ابن عمّ الحکم بن الازهر

حجر پاسخ او را داد و پس از نبرد و جنگ او را نیز کشت[۷۷].[۷۸]

حجر بن عدی در جنگ خوارج

پس از جریان حکمیت و حیله معاویه و عمرو عاص لشکر و سپاه امام به دو شعبه تقسیم شدند گروهی از ایشان یاران وفادار و جانباز امام (ع) بودند، و در مقابل گروه اندکی که سابقه اعتراض به ولی الهی در زمان رسول خدا (ص) را نیز داشتند[۷۹] به امام و جانشین راستین پیامبر (ص) اعتراض کردند که چرا حکمیت را پذیرفتند؟ و این سخن را کسانی می‌گفتند که خود به هنگام نیرنگ شیطانی معاویه و عمرو عاص در ماجرای بر نیز کردن قرآنها امام را وادار به آتش بس کردند و سلطنت بنی امیه را به سرمداری معاویه از سقوط حتمی نجات دادند. پس از روشن شدن نتیجه حکمیت و آشکار شدن حیله عمروعاص، امام علی (ع) پس از تلاش فراوان برای ارشاد ایشان به‌وسیله فرستادن شخصیت‌های معروف همانند ابن عباس و دیگران برای مذاکره و بینا کردن آنها و هشدار به ایشان که در دام دشمن نیفتند و در مواردی خود حضرت به میان ایشان رفت و آنها را نصیحت نموده و ماجرای صفین را بازگو کرد.

روش امام (ع) در برخورد با خوارج، روش ملایمت و نرمش بود و در سخنان آن حضرت جز محبت و تذکرات هدایتگرانه چیز دیگری شنیده نمی‌شود. ولی خوارج با جنایت‌هایی که مرتکب شدند راه‌های مسالمت‌آمیز را مسدود کرده به بن بست کشاندند، از این رو امام به آرایش سپاه پرداخت. فرماندهی بخش راست لشکر را به حجر بن عدی کندی سپرد. بنا به نقل اعیان الشیعة بعد از ماجرای حکمیت امیرالمؤمنین (ع) از رؤسای قبایل خواست که نیروهای تحت فرمان خود را آماده نبرد کنند، افرادی از رؤسای قبایل اعلام آمادگی کردند از جمله ایشان حجر بن عدی کندی بود که سرانجام در جنگ نهروان فرماندهی سمت راست لشکر امام را بر عهده گرفت[۸۰]. این نبرد در کمترین ساعت به پیروزی امام منجر شد، پس از شروع درگیری از جانب خوارج رزمندگان و لشکریان وفادار امام از چپ و راست و امام (ع) از قلب لشکر به دشمن یورش برده ایشان را کشتند و تعداد بسیار اندکی از ایشان جان سالم به در بردند که نسل خوارج از ایشان پدید آمد. هم‌چنان‌که امام (ع) در خطبه ۶۰ نهج البلاغه فرمودند. پس از جریان حکمیت و فتنه خوارج و حیله عمرو عاص، امام علی (ع) به فکر چاره بود تا جهان اسلام را از شر این معاندان اسلام ستیز در لباس مسلمانی خلاص نماید. ولی مردم کوفه که تحت تأثیر نیرنگ بازی اسلام ستیزان قرار گرفته بودند به بهانه‌های گوناگون از حمایت مولی سرباز می‌زدند و به دستورات نجات بخش آن حضرت اهمیت نمی‌دادند تا اینکه سفیان بن عوف غامدی ازدی بر شهر انبار یورش برد و حسان بکری را به قتل رسانید و اموال مردم را به غارت برد. امام امیرالمؤمنین علی (ع) زبان به شکوه گشود و خطبه بلیغ و دردمندانه‌ای ایراد کرد و مردم را به جهاد با دشمنان قرآن فراخواند[۸۱].

حجر بن عدی و سعید بن قیس همدانی بلند شده و عرضه داشتند: ای امیرالمؤمنین، خداوند نگرانت نکند (خداوند بد ندهد) هر چه می‌خواهید دستور فرمایید اطاعت می‌کنیم، به خدا سوگند در راه اطاعت از شما اگر اموال ما پایان پذیرد جزع نخواهیم کرد و اگر خاندان و قبیله ما کشته شوند مویه نمی‌کنیم[۸۲].[۸۳]

حجر بن عدی در تعقیب ضحاک بن قیس

وقتی معاویة بن ابو سفیان از تفرقه میان یاران امام علی (ع) پس از ماجرای خوارج نهروان مطلع شد ضحاک بن قیس فهری قرشی را به فرماندهی سپاهی متشکل از سه الی چهار هزار نفر برگزید و دستور داد به سمت کوفه حرکت کند و در مسیر هر قبیله و گروهی که در اطاعت امام هستند غارت کند، این جنایت‌گر به دستور فرمانروای ستمگرش دست به غارت و کشتار می‌زد و از هیچ جنایتی فروگذار نمی‌کرد. وقتی گزارش غارتگری و جنایت ضحاک بن قیس به امام علی (ع) رسید، حضرت بر فراز منبر رفت و مردم را به یاری عمرو بن عمیس فراخواند ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت پس از شکوه از ایشان از منبر فرود آمد، سپس حجر بن عدی کندی را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک حرکت کرد که در بیابانی نزدیکی حلب به او رسید و نبرد سنگینی میان ایشان درگرفت و تعداد زیادی از نیروهای ضحاک کشته شدند، چون شب تاریکی خود را گسترانید و ظلمت و سیاهی همه جا را فرا گرفت ضحاک و لشکریانش از تاریکی استفاده کرده فرار کردند، و حجر با ضربه‌ای که بر لشکریان ضحاک وارد کرده بود به کوفه بازگشت [۸۴].[۸۵]

حجر بن عدی و شب نوزدهم ماه رمضان شیخ مفید می‌نویسد: عبدالرحمن بن ملجم به همراه وردان بن مجالد و شبیب بن بجره و فرد دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی که امام علی (ع) برای نماز می‌آمد نشسته، منتظر فرصت بودند، اشعث بن قیس نیز به کمک ایشان آمد. حجر بن عدی که از یاران با وفای امام علی (ع) بود آن شب را به عنوان بیتوته در مسجد مانده بود، شنید که اشعث به ابن ملجم می‌گوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح می‌دمد و رسوا می‌شویم. حجر از نیت شوم ایشان آگاه شده، گفت: ای اعور بی‌آبرو، قصد کشتن علی (ع) را داری! بلادرنگ از مسجد بیرون رفته تا حضرت را از اراده بی‌شرمانه آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی (ع) از راه دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده شمشیر زهرآلود خود را بر فرق آنجناب فرود آورد. هنگامی که حجر وارد مسجد شد خبر ضربت خوردن امام علی (ع) را شنید[۸۶]. حجر بن عدی نگاهی به اشعث کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی می‌کردی و او را تشویق به این کار نمودی، به خدا سوگند اگر این موضوع را آن موقع می‌دانستم گردنتان را می‌زدم. اشعث خطاب به او گفت: بدرستی که تو پیرمرد خرفتی شده‌ای[۸۷].[۸۸]

حجر بن عدی در محضر امام حسن مجتبی (ع)

مؤرخین از حضور حجر بن عدی در دوران امام حسن (ع) به هنگام مقابله امام با معاویه در دو مورد نام برده‌اند:

۱. امام مجتبی (ع) پس از شهادت پدر گرامی‌اش امام علی بن ابی طالب (ع) روز جمعه بیست و یک ماه رمضان سال چهل هجری بعد از نماز صبح بر فراز منبر رفته خطبه‌ای ایراد کرد. مردم با آن حضرت بیعت کردند[۸۹] مکاتباتی با معاویه انجام داد و وی را به اطاعت از خود که انتخاب شده از سوی مسلمین است (علاوه بر نصی که از پیامبر و امام علی (ع) بود) دعوت کرد. معاویه نیز پاسخ نامه حضرت را ارسال کرد و همان ادعاهای واهی را که زمان امام علی داشت تکرار کرد. و در همان حال به جاسوسانش نیز دستور داد تا اوضاع عراق را آشفته نمایند[۹۰].

معاویه به کارگزارانش نامه نوشت و ایشان را برای جنگ با خلیفه مسلمین امام حسن بن علی (ع) فراخواند. وقتی امام (ع) از این حرکت معاویه آگاه شد لشکریان خود را برای مقابله با تجاوز و تهاجم دشمن جمع کرد[۹۱].

حجر بن عدی از سوی امام حسن مجتبی (ع) برای فراهم آوردن نیرو و تجهیزات لازم به سوی والیان تحت فرمان امام مأمور شد، و وی نیز با سران قبایل و عمّال حضرت ملاقات و نیرویی فراهم آورد. ولی به خاطر سستی نیروهای سست ایمان و نیرنگ معاویه این حرکت به سرانجام نرسید. چرا که از میان سپاه امام عده‌ای که از شیعیان خالص و راستین و باوفای آن حضرت بودند خود را آماده نبرد کردند و بخش دیگر سپاه امام از این کار سرباز زدند[۹۲].

۲. مورد دیگری که از حجر بن عدی نام برده شده وقتی است که از میدان نبرد برگشته‌اند و صلح نامه به امضا رسیده است. بعضی از مورخین نقل کرده‌اند شاید به این جهت از حجر بن عدی خبری نیست که وی به همراه عبیدالله بن عباس و سپس قیس بن سعد در محل استقرار سپاه در نخیله بوده است و چون صلح نامه امضاء شد به همراه وی از میدان برگشت. و در همین راستا ابن ابی الحدید از مدائنی نقل کرده که وی نوشته است: حجر بن عدی به همراه عبیدة بن عمرو کندی که مجروح شده بود به محضر امام مجتبی (ع) وارد شد. حضرت علت را پرسید در پاسخ عرض کرد: این اثر نبردی است که به همراه قیس با لشکریان معاویه انجام دادیم. حجر گفت: ای کاش ما می‌مردیم و این روز را که ما محزون و دشمنان شادند، نمی‌دیدیم. امام حسن (ع) که نزد او نشسته بود از این سخن ناراحت شد و امام حسین (ع) وقتی ناراحتی و دگرگونی چهره امام حسن (ع) را دید، با اشاره‌ای حجر را ساکت کرد. و امام مجتبی (ع) خطاب به حجر بن عدی فرمود: ای حجر همه مردم همانند تو فکر نمی‌کنند و آنچه تو دوست داری ایشان نمی‌پسندند اما آنچه من انجام دادم (امضاء صلح نامه) برای حفظ و حراست از جان تو و امثال تو می‌باشد و البته خداوند متعال هر روز شأنی دارد[۹۳]. صاحب اعیان الشیعه اضافه می‌کند که شکی نیست ظاهر این سخن حجر نوعی بی‌ادبی و خلاف ادب و اخلاق است ولی باید توجه داشت شدت عشق و محبت ایشان به اهل بیت (ع) و شدت ناراحتی از حاکمیت معاویه وی را به گفتن چنین سخنانی کشاند[۹۴]؛ زیرا وی که عارف و دانا به مقام و جایگاه امام حسن مجتبی (ع) است و می‌داند که معاویه نیرنگ‌های فراوانی برای انهدام دین و نابودی اساس شریعت به کار بست حال چگونه می‌شود وی را به عنوان امیر و حاکم و خلیفه بر مسلمین پذیرفت[۹۵]. و باید توجه داشت که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذَلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ[۹۶]؛ اما کف، بیرون افتاده از میان می‌رود، ولی آنچه به مردم سود می‌رساند در زمین باقی می‌ماند خداوند مثل‌ها را چنین می‌زند.[۹۷]

مبارزات حجر بن عدی در زمان معاویه

وقتی معاویة بن ابوسفیان با نیرنگ و خدعه و فریب افراد ضعیف الایمان، و تطمیع ایشان بر امور مسلط شد و صلح نامه را امضاء کرد بر فراز منبر رفته با مردم سخن گفت که من اینجا نیآمده‌ام (با شما نجنگیدم) تا بگویم نمازی بخوانید و روزه بگیرید و زکات دهید بلکه می‌خواستم امیر شما باشم و این را به دست آوردم. از این رو شروط عهد نامه را زیر پا گذاشت و به هیچ یک از آنها عمل نکرد، بلکه اسباب آزار و اذیت یاران امام و شیعیان اهل بیت (ع) را فراهم آورد و به دستگیری و شهادت آنها اقدام کرد[۹۸]. صاحب الفتوح می‌نویسد: زیاد هر جا شیعه علی (ع) را می‌یافت به قتل می‌رساند تا اینکه افراد فراوانی از ایشان را به قتل رسانید، دست و پایشان را قطع کرد و بر چشمانشان میل می‌کشید و نسبت به آنها معاویه را بر می‌انگیخت و معاویه نیز دستور قتل بسیاری از ایشان را صادر می‌کرد از جمله ایشان حجر بن عدی کندی و یارانش بودند. وقتی این جریانات به حسن بن علی[۹۹] رسید گفت: بار پروردگارا انتقام ما و شیعیان ما را از زیاد بن ابیه بگیر و خاری و فلاکت ایشان را به ما نشان ده[۱۰۰].[۱۰۱]

حجر بن عدی و مغیرة بن شعبة

معاویه در سال ۴۱ هجری حکومت کوفه را به مغیرة بن شعبه واگذار نمود. هنگامی که مغیرة عازم کوفه شد، معاویة بن ابوسفیان او را ‌طلبید و به او چنین گفت: می‌خواستم راجع به رفتار و اعمال تو (برنامه حکومت تو) در کوفه سفارشات زیادی بکنم که به بینش و دانش تو موکول می‌کنم، ولی مطالبی را به تو گوشزد می‌کنم، و آن این است که دشنام و ناسزای به علی بن ابی طالب را وامگذار، و برای عثمان همیشه دعا و استغفار کن، یاران علی را از خود دور کن و نسبت به شیعیانش عیب‌جویی کن، در عوض دوستان و هواخواهان عثمان را به خود نزدیک ساز و مقام آنان را بالا ببر. مغیره گفت: حکومت من تازگی ندارد، پیش از تو هم از طرف دیگران حکومت کرده و کار آزموده‌ام. حاکمان قبلی از من عیب نگرفته و ایراد و مذمت نکردند، تو هم کار مرا خواهی دید، آن وقت ستایش یا مذمت خواهی کرد.

معاویه گفت: ان شاء الله که ستایش خواهم کرد.

مغیره حکومت کوفه را به دست گرفت و کارش پسندیده بود، به خصوص آنکه دستور معاویه را درباره دشنام به علی (ع) و دعا و استغفار بر عثمان عملی می‌نمود.

حجر هرگاه چنین سخنانی از مغیره می‌شنید جوابش را می‌داد و می‌گفت: "بلکه خدا شما را لعن کرده و مذمت نموده،" و گاهی هم می‌ایستاد و می‌فرمود: خداوند متعال می‌فرماید: ﴿كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ[۱۰۲] گواهی می‌دهم کسی را که مذمت می‌کنید به فضل و برتری سزاوار و آنکه از او ستایش می‌نمایید در خور ملامت و عیب‌گویی است". مغیره او را نصیحت می‌کرد، و همواره به او می‌گفت: "حجر! از سلطان و خشم او بترس زیرا غضب سلطان امثال تو را نابود می‌سازد" و بیش از این مزاحم حجر نمی‌شد[۱۰۳].

معاویه طی نامه‌ای از مغیره درخواست کرد زیاد و سلیمان بن صرد و حجر بن عدی و شبث بن ربعی و عبدالله بن کواء و عمرو بن حمق را فرا بخوان و آنها را مجبور کن که در نماز جماعت تو شرکت کنند و او نیز این کار را کرد و آنها در نماز او شرکت می‌کردند[۱۰۴].

در برخی از منابع آمده است که والی کوفه از حجر بن عدی خواست که بر در مسجد بایستد و به امام علی (ع) دشنام دهد و حجر بر در مسجد ایستاد و گفت: ان الامیر قد امرنی أن العن علیا فالعنوه لعنه الله، با توجه به نامه مذکور می‌توان گفت درخواست دشنام دادن به امام علی بن ابی طالب (ع) پس از این نامه صورت گرفته است و آنچه در بعضی منابع ذکر شده که محمد بن یوسف چنین درخواستی نموده است، صحیح نمی‌باشد علاوه بر این ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه این را نیز گفته است[۱۰۵].

در اواخر حکومت مغیرة بن شعبة یک روز حجر پس از شنیدن سخنان توهین‌آمیز مغیره نسبت به امام امیرالمؤمنین علی (ع) برخاست و فریادی زد که تمام اهل مسجد و خارج از آن شنیدند و این چنین اعتراض کرد: "چرا حقوق ما را نگه داشته و نمی‌دهی! آیا وظیفه تو فقط مذمت و عیبجویی امیرمؤمنان است و بس؟" دو ثلث جمیعت با وی هم صدا شده و گفتند: حجر راست می‌گوید، حقوق ما را بده؛ این گفته‌ها و ناسزاها شکم ما را سیر نمی‌کند[۱۰۶].

مرحوم محدث قمی در نفس المهموم می‌نویسد: حجر بن عدی گفت: ای مرد نمی‌دانی چه کسی را ناسزا می‌گویی، و چه به مذمت امیرالمؤمنین (ع) و ستایش نابکاران حریصی[۱۰۷].

اعتراضات از اطراف زیاد شد، تا آنکه مغیره از منبر به زیر آمد و به قصر خود رفت. نزدیکانش کسب اجازه نموده، و وارد قصر شدند و اظهار داشتند: چرا جلوی این مرد را نمی‌گیری و او را آزاد گذاشته‌ای تا چنین جرأت کرده و در حکومت شما اخلال می‌کند، و معاویه را بر تو خشمناک می‌سازد! مغیره گفت: چنین نیست که شما تصور کرده‌اید، بلکه من با رفتارم او را به کشتن داده‌ام، زیرا پس از من کسی به حکومت منصوب می‌شود که حجر خیال می‌کند او هم مانند من متعرض وی نمی‌گردد، و همین رفتاری را که با من انجام داده دوباره تکرار خواهد کرد و خود را به کشتن خواهد داد؛ چون اجل من نزدیک شده نمی‌خواهم اخیار و نیکان این شهر به دست من کشته شوند تا در نتیجه ایشان به سعادت ابد و من به شقاوت و معاویه به عزت دنیایی برسد و مغیره خواری آخرت را کسب کرده باشد[۱۰۸].

بعد از آنکه مغیرة بن شعبه بر کوفه مسلط شد مالیات مردم عراق را برای معاویه می‌فرستاد، روزی قافله‌ای را برای ارسال آماده کرده به طرف شام فرستاد پس از آنکه قافله از شهر دور شد حجر بن عدی با جمعی از یارانش آن کاروان را توقیف کرده اموالش را میان مستمندان تقسیم کرد[۱۰۹].

پس از آنکه خبر این واقعه به مغیرة رسید، یکی از جوانان ثقیف (عبدالله بن ابی عقیل ثقفی) به مغیره گفت: اجازه دهید حجر بن عدی را مجازات کرده او را بکشیم. مغیره گفت: هرگز من این کار را انجام نخواهم داد. این مطلب به معاویه رسید و او نیز تصمیم گرفت وی را از منصبش برکنار کند[۱۱۰].[۱۱۱]

حجر بن عدی و زیاد بن ابیه

مغیره در سال ۵۱ هجری از دنیا رفت و زیاد حاکم کوفه شد. وی در اولین خطبه و سخنرانی نسبت به امام علی (ع) ناسزا گفت و بر عثمان دعا و استغفار نمود، و حجر مانند سابق به زیاد هم جواب داد و اعتراض کرد. زیاد که سرپرستی بصره را نیز به عهده داشت به آنجا سفر کرد و عمرو بن حریث[۱۱۲] را به جای خود گمارد. در بصره شنید؛ شیعیان علی (ع) گرد حجر اجتماع کرده، معاویه را لعن می‌کنند و از وی بیزاری می‌جویند.

زیاد به کوفه برگشت و به منبر رفت و سخنرانی مفصلی نمود؛ در ضمن سخنانش گفت: عاقبت ظلم و ستم وخیم است، این دسته از جمعیت که دور هم جمع شده و طغیان و سرکشی را پیشه نموده‌اند به آن علت است که از طرف من مطمئن و بر خدا جری شده‌اند، به خدا قسم اگر به استقامت و راه راست و اطاعت از من نگرایید شما را به دارؤیتان معالجه کنم، اگر کوفه را از حجر باز ندارم و او را عبرت دیگران قرار ندهم، هیچ نیستم. سپس گفتارش را متوجه حجر نموده و گفت: وای بر تو حجر! سرانجام به دست گرگ خونخواری گرفتار شدی [۱۱۳].

در این موقع حجر در گوشه‌ای از مسجد نشسته بود، زیاد کسی را به سراغش فرستاده و او را نزد خود خواند، ولی رفقا و همراهان حجر مانع رفتن او شدند. زیاد به رئیس شرطه‌ها که شداد بن هیثم هلالی نام داشت دستور داد عده‌ای پاسبان بفرستد و حجر را نزد وی بخواند؛ همراهان و طرفداران حجر مأموران را به باد فحش گرفته و آنان بدون گرفتن نتیجه نزد زیاد برگشتند.

زیاد که متوجه شد نمی‌تواند با افرادی که اطراف حجر هستند کنار بیاید، اندیشید و بزرگان و روسای قبایل را احضار کرد و آنان را مورد ملامت قرار داد و گفت: بیعت شما با معاویه است و از غیر او پیروی می‌کنید! جسمتان با من است و دل‌هایتان با حجر احمق؛ به خدا سوگند این از مکر و حیله شماست، از وی بیزاری بجویید وگرنه جمعیتی بر شما فرود آورم که انحرافات شما را مستقیم سازد. ایشان گفتند که جز اطاعت و رضای تو رأی و اراده‌ای نداریم، زیاد گفت: هر یک از شما برود و هر که از بستگانش را که با حجر است بخواهد و او را از حجر جدا سازد و دستانشان را از دامن حجر کوتاه کند[۱۱۴].[۱۱۵]

حجر و جنگ با زیاد

زیاد به رئیس شرطه‌ها شداد بن هیثم هلالی (بعضی گویند هیثم بن شداد) فرمان داد که برو و حجر را نزد من بخوان، اگر با پای خود آمد چه بهتر وگرنه با او جنگیده، دستگیر و نزد من بیاور. پاسبانان و لشکریان وارد مسجد شدند و حجر را به دارالحکومة خواندند، ولی اطرافیان حجر این بار هم او را از اجابت زیاد منع کردند. دستور حمله از طرف رئیس شرطه‌ها صادر شد، عمیر بن یزید گندی به حجر گفت: از کسانی که با تو هستند به جز من کسی شمشیری ندارد و تنها شمشیر من کاری انجام نمی‌دهد، بهتر آن است که به خانه خود روی تا بستگانت تو را محافظت کنند. در این بین عمرو بن حمق که از خواص اطرافیان حجر و دوستان علی (ع) بود در اثر حمله مأموران از پای درآمد (مجروح شد)؛ او را به قبیله ازد رسانیدند و در آنجا مخفی شد.

دست عائذ بن حملة التمیمی مورد اصابت قرار گرفت و دندان او را شکستند، ولی او با چوبی که از دست یکی از شرطه‌ها گرفت از همراهان حجر دفاع می‌کرد تا به یکی از درهای مسجد رسیدند حجر سوار استر خود که جلو مسجد بود شد و ابوعمر طه از او دفاع می‌کرد تا آنکه به وسیله یزید بن طریف المسلی عمودی بر ران او وارد شد، او هم چابکی نموده و با شمشیر یزید را کشت. به این ترتیب حجر را به خانه‌ای رسانیدند و جمعیت زیادی جلو خانه حجر برای دفاع از او گرد آمدند[۱۱۶].

قیس بن فهدان کندی سوار بر استرش شد و در میان قبیله کنده می‌گشت و چنین گفت: ای قوم حجر دفاع کنید و جولان دهید و دمی به خاطر برادرتان جنگ کنید و کسی از شما از یاری حجر باز نماند مگر نیزه‌دار و تیرانداز و سوار زره‌دار و پیاده و شمشیرزنی که از جای نرود (فرار نکند)، ندارید؟[۱۱۷]

با این وصف افراد زیادی از طایفه کنده گرد او جمع نشدند[۱۱۸].

زیاد دوباره به بزرگان قبیله مذحج و همدان و تمیم، هوازان و فرزندان أعصر و اسد و غطفان دستور داد به هر نحوی که ممکن است حجر را نزد او بیاورند و هم‌چنین به سایر اهل یمن همین دستور را داد. آنان رفتند و هر که را توانستند از اطراف حجر پراکنده ساخته و به نزد زیاد آوردند، از طرفی حجر که کمی جمعیت را مشاهده کرد آنان را هم آزاد گذاشت و گفت: متفرق شوید، زیرا تاب و توان مبارزه را ندارید و دوست ندارم خود را به کشتن دهید. هواداران حجر خانه او را تخلیه کرده و به طرف خانه‌های خود رفتند. در راه به دو قبیله مذحج و همدان برخوردند و جنگی میان ایشان درگرفت؛ قیس بن زید گرفتار شد و بقیه نجات یافتند[۱۱۹].[۱۲۰]

حجر در دوران اختفا

حجر که خود را تنها دید راه محله بنی حوت را در پیش گرفت و به خانه سلیم بن یزید پناه برد. افرادی که در تعقیب وی بودند به خانه این مرد راه یافتند، سلیم میزبان حجر، شمشیر کشیده و با شرطه‌ها مشغول جنگ شد. دختران سلیم که شمشیرهای کشیده را به روی پدر مشاهده کردند گریان شدند، حجر ناراحت شد و گفت: برای دخترانت بد روزی را پیش آوردم؛ سلیم گفت: به خدا قسم تا زنده‌ام نمی‌گذارم تو را از خانه من اسیر بگیرند یا بکشند. حجر از راه باریکی به قبیله نخع خانه عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر رفت، عبدالله مقدم او را گرامی داشت و از آمدنش خوشحال شد، ولی در آنجا هم آسایش نداشت زیرا کنیز سیاهی به شرطه‌ها خبر داد که حجر در این قبیله است. ناگهان قبیله نخع متوجه شدند که مأموران در تعقیب آنها هستند، حجر از نزد عبدالله به طایفه ازد به خانه ربیعة بن ناجد پناه برد[۱۲۱].[۱۲۲]

دستگیری حجر بن عدی

زیاد هر چه در طلب حجر کوشید اثری نیافت تا عاقبت محمد بن اشعث را که از قبیله کنده بود خواست و به او گفت: باید حجر را نزد من بیاوری وگرنه تمام نخلستان تو را آتش زده و خانه‌ات را ویران می‌کنم، و تو را قطعه قطعه خواهم کرد.

محمد سه روز مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه ربیعه ماند کسی را پیش محمد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برایش آمان گرفته و او را پیش معاویه بفرستد. محمد جماعتی از جمله جریر بن عبدالله و برادر اشتر و حجر بن یزید را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر امان بخواهند، زیاد هم پذیرفت و با این شرط حاضر شد. حجر را پیش زیاد بردند، دستور داد او را به زندان ببرند. همین که به سوی زندان حرکت کرد و پشت به جمعیت نمود، زیاد گفت: به خدا چقدر مایلم رگ گردنش را قطع کنم، سپس در مقام تجسس و تفحص از حال یاران حجر برآمد و هر یک را به نوعی تحت شکنجه قرار داد که جهت اختصار از تفصیل آن خودداری می‌شود[۱۲۳]. برای علت دستگیری و خشم زیاد بن ابیه از حجر بن عدی و یارانش مؤرخین جریانات دیگری را نیز ذکر کرده‌اند که بخشی از آنها را می‌آوریم و خوانندگان پژوهشگر را به کتاب ارزشمند اعیان الشیعه ارجاع می‌دهیم[۱۲۴].

طبری در تاریخش می‌گوید: هشام از محمد بن سیرین نقل می‌کند که زیاد روز جمعه‌ای خطبه را طولانی کرد و نماز را تاخیر انداخت (وقت نماز جمعه گذشت)، حجر بن عدی خطاب به او گفت: نماز، نماز. زیاد بن ابیه توجهی نکرد و خطبه را ادامه داد، دوباره حجر گفت: وقت نماز است. زیاد خطبه را می‌خواند و توجهی به گفتار حجر نداشت. حجر که از فوت شدن وقت نماز می‌ترسید، برخاست و به نماز ایستاد و مردم نیز با او به نماز ایستادند. وقتی زیاد این را دید از منبر پایین آمد و نماز خواند، پس از اینکه از نماز فارغ شد طی نامه‌ای گزارش ماجرا را با اغراق و زیاده‌گویی برای معاویه نوشت، او نیز پاسخ داد که حجر و یارانش را با سخترین حالات و در غل و زنجیر نزد من بفرست. وقتی یاران حجر از نامه معاویه خبردار شدند خواستند ممانعت کنند که حجر اجازه نداد و خود را تسلیم کرد و زیاد نیز با سخت‌ترین حالت و در غل و زنجیر او را نزد معاویه فرستاد[۱۲۵].

وقتی نزد معاویه رسیدند حجر گفت: "السلام عليك يا اميرالمؤمنين و رحمة الله و بركاته"! معاویه با تعجب گفت: امیرالمؤمنین! به خدا سوگند تو را نمی‌بخشم و معذرت‌ خواهی تو را نمی‌خواهم و وساطت کسی را درباره تو قبول نمی‌کنم. او را از نزد من بیرون برید و گردنش را بزنید. حجر به محافظین و مأمورین همراه خود گفت: رهایم کنید و اجازه دهید تا دو رکعت نماز بگذارم. آنها پذیرفتند ولی گفتند نمازت را کوتاه کن و طولانی نکن.

حجر گفت: اگر گمان نمی‌کردید که من از ترس مرگ نماز را طولانی کردم، دوست داشتم که طولانی‌ترین نماز عمرم را ادا نمایم و نواقصی که در نمازهای گذشته داشته‌ام با این دو رکعت جبران کنم.

به همراهانش گفت: این غل و زنجیر را از من برندارید و مرا غسل ندهید و خونم را نشویید، چرا که من می‌خواهم در روز قیامت بر پل صراط و با این حال معاویه را ملاقات کنم. پس از این نماز و وصیت پیش آمد و گردنش را زدند. مخلد گوید: هشام می‌گفت: وقتی از محمد بن سیرین درباره شهید پرسیده می‌شد که آیا غسلش می‌دهند یا نه؟ در پاسخ به عمل حجر بن عدی استشهاد می‌کرد و می‌گفت شهید غسل ندارد[۱۲۶].

سید محسن امین به نقل از مرزبانی در "النبذة المختارة" عامل شهادت حجر را این گونه می‌نویسد که: روزی زیاد بر منبر نشسته و پیوسته می‌گفت از حق امیرالمؤمنین معاویه این چنین است؟ و این جمله را بسیار تکرار می‌کرد. حجر گفت: دروغ است، این چنین نیست که تو می‌گویی. زیاد سکوت کرد و پس از چند لحظه باز همان جملات را تکرار کرد، حجر مشتی از خاک و شن برداشت و بر او پاشید[۱۲۷] و گفت: دروغ می‌گویی. زیاد به دارالاماره رفت و حجر نیز به خانه‌اش برگشت، عده‌ای سواره و پیاده در پی حجر آمدند او را احضار کردند، حجر گفت: به خدا سوگند من نسبت به جانم هیچ نترسیده و نمی‌ترسم[۱۲۸].

هم‌چنین ابن سعد در الطبقات الکبری نقل می‌کند: سبب شهادت حجر بن عدی این بود که وقتی زیاد بن ابوسفیان والی کوفه شد حجر بن عدی را خواست و گفت: من و تو پیش از این به علی بن ابی طالب (ع) عشق می‌ورزیدیم، ولی حالا چیز دیگری شده و تو را قسم می‌دهم که خونت را حفظ کنی برای همین خاطر زبانت را نگهدار تا منزلت وسیع بشود، این مقام من است که به تو تعلق دارد و حوایجت برآورده می‌شود. تو را سوگند می‌دهم که خود را حفظ کنی و مبادا به این افراد فرومایه نزدیک شوی (مقصود وی محبین و شیعیان امام علی (ع) بود) مبادا آنها نظر تو را برگردانند و.... حجر در پاسخ گفت: متوجه شدم چه می‌خواهی و به منزلش برگشت.

برادران شیعی او گرد آمده از وی پرسیدند: امیر با تو چه کار داشت؟ خواسته زیاد را بیان کرد. گفتند: تو را نصیحت نکرد و خیرخواه تو نبود. مدتی گذشت و اعتراض‌هایی انجام می‌شد تا اینکه شیعیان پیش او می‌آمدند و می‌گفتند: تو بزرگ مایی و سزاوار است که با این کجروی‌ها مخالفت کنی. هر وقت به سوی مسجد می‌رفت، شیعیان پیرامون او بودند.

عمرو بن حریث که جانشین زیاد در کوفه بود پیامی برای حجر فرستاد که ای اباعبدالرحمن این جماعت و گروه کیستند و برای چه گرد تو جمع می‌شوند مگر امیر (زیاد بن ابیه) به تو هشدار نداده بود و با تو سخن نگفته بود. حجر بن عدی در پاسخ به پیک عمر و گفت: این جماعت به کارهای شما اعتراض دارند، اگر دست از این کارها برداری برای تو بهتر است. عمرو بن حریث نامه‌ای به زیاد نوشت و جریان را به وی گزارش کرد و گفت: اگر کوفه را می‌خواهی باید سریع به اینجا بازگردی. ابن سعد در ادامه می‌نویسد: زیاد از بصره به کوفه آمده و خواست با عدی بن حاتم ملاقات کند ولی او نپذیرفت. زیاد با بی‌ادبی سخنانی را نسبت به او گفت. عدی بن حاتم خطاب به او کرده و گفت: آیا دیوانه‌ای! من با تو سخن می‌گویم و تو در مقابل جسارت می‌کنی و... لازم به ذکر است که ماجرای پیک عمرو بن حریث و جریان زیاد با عدی بن حاتم را هیچ یک از مورخین نقل نکرده‌اند فقط ابن سعد آورده است[۱۲۹].

در الاغانی ماجرای حجر بن عدی و زیاد بن ابیه چنین آمده: پس از آنکه زیاد علاوه بر بصره والی کوفه شد. نزد حجر که سابقه دوستی داشتند آمد و گفت: می‌دانم اعتراضاتی به مغیره داشتی و او نیز تحمل می‌کرد ولی من چنین نیستم اگر چه در گذشته دوست دار علی (ع) بودم ولی اکنون اوضاع فرق کرده و آن دوستی تبدیل به دشمنی شده و من به کس دیگری خدمت می‌کنم بنابراین اگر تو با من رفت و آمد کنی همیشه در کنار من خواهی بود و اگر کاری غیر از این انجام دهی من ملاحظات گذشته را نخواهم کرد. حجر گفت: آنچه امیر می‌خواهد انجام می‌دهم و کار خلاف خواست امیر انجام نخواهم داد. و البته شیعیان نزد حجر رفت و آمد داشتند و از او سخن می‌شنیدند. وقتی حجر بن عدی در مسجد می‌نشست شیعیان پیرامون او جمع می‌شدند، کثرت جمعیت به اندازه‌ای بود که گاهی مسجد کوفه مملو از جمعیت می‌شد و از معاویه بد می‌گفتند و گاهی به او دشنام می‌دادند و معایب زیاد را بازگو می‌کردند. وقتی عمرو بن حریث این را شنید بر منبر رفته آنها را از مخالفت بر حذر می‌داشت و به اطاعت از معاویه و زیاد دعوت می‌کرد. اعتراض‌هایی از سوی پیروان حجر به او صورت گرفت و برای ضرب و شتم او به وی نزدیک شدند که از مسجد فرار کرد و به دارالاماره رفت و نامه‌ای به زیاد نوشت[۱۳۰].

ابن عبدالبر و ابن اثیر آورده‌اند که چون زیاد والی عراق و پیرامون آن شد و پلیدی و زشت خویی خود را اظهار کرد، حجر او را به عنوان والی به رسمیت نشناخت و او را عزل کرد اگر چه از جانب معاویه والی بود و بسیاری از شیعیان علی (ع) و یاران آن حضرت پیرامون حجر بن عدی حلقه زده و از وی حمایت کردند و نیز جریان تأخیر نماز جمعه و طولانی کردن خطبه و تمجید و ستایش خلیفه را نیز آورده‌اند که سرانجام موجب دستگیری وی از سوی زیاد و فرستادنش به طرف شام شد[۱۳۱].[۱۳۲]

پرونده‌سازی علیه حجر

پس از آنکه زیاد بر اوضاع مسلط شد رؤسای چهار قبیله را احضار کرد: عمرو بن حریث رئیس مردم مدینه، خالد بن عرفطه رئیس تمیم و همدان، قیس بن ولید رئیس قبیله ربیعه و کنده، ابوبرده فرزند ابو موسی اشعری رئیس قبیله مذحج و اسد، این چهار نفر گواهی دادند که حجر افرادی گرد آورده و به طور علنی خلیفه را دشنام می‌دهد، مردم را به جنگ با خلیفه می‌خواند و معتقد است این مقام مخصوص اولاد ابوطالب است، در شهر آشوب به پا کرده، و نماینده امیرالمؤمنین را از شهر بیرون کردند، ابوتراب (علی بن ابی طالب) را بیگناه می‌شمارند و برایش طلب رحمت می‌کنند و از دشمنانش بیزاری می‌جویند، کسانی که همراه وی هستند بزرگان و رؤسای یاران اویند، و در عقیده با وی موافق و در کارها با او شریک‌اند. زیاد که پرونده‌ها را مطالعه کرد گفت: دوست دارم شهود بیش از این باشند، پس در میان جمعیت از مردم خواست تا علیه حجر گواهی دهند. اسحاق و موسی (فرزندان طلحهمنذر (پسر زبیرعمارة بن عقبه، عمر بن سعد بن وقاص و عده‌ای دیگر گواهی دادند، و گواهی شریح بن هانی را هم نوشتند؛ ولی شریح می‌گفت که نه تنها گواهی ندادم بلکه زیاد را از این عمل ملامت نمودم [۱۳۳]. طبری در تاریخ خود اسامی ۴۸ نفر را که بر علیه حجر بن عدی شهادت داده بودند آورده است[۱۳۴].[۱۳۵]

حجر و یاران به سوی رستگاری

پس از آنکه پرونده‌سازی تکمیل شد، حجر و یازده نفر از هواداران او را همراه وائل بن حجر و کثیر بن شهاب به شام نزد معاویه فرستاد و نامه‌ای به وائل داد تا به معاویه بدهد؛ اسامی ایشان از این قرار است:

۱. ارقم بن عبدالله کندی.

۲. شریک بن شداد حضرمی.

۳. صیفی بن فسیل شیبانی.

۴. قبیصة بن حرملة العبسی.

۵. کریم بن عفیف خثعمی.

۶. عاصم بن عوف بجلی.

۷. ورقاء بن سمی بجلی.

۸. کدام بن حیان العنزی. (کدام بن حسان – حیان)

۹. محرز بن شهاب تمیمی منقری.

۱۰. عبدالله بن حویه سعدی تمیمی.

۱۱. عبدالرحمن بن حسان عنزی.

فرستادگان زیاد که به نزدیکی نجف رسیدند، شریح بن هانی خود را به ایشان رسانید و نامه‌ای به وائل سپرد تا به معاویه برساند؛ در تعقیب ایشان زیاد دو نفر دیگر از یاران حجر را به نام‌های زیر روانه شام نمود:

۱۲. عتبة بن اخنس از قبیله سعد بن بکر.

۱۳. سعد بن نمران (سعید بن نمران) همدانی ناعطی.

در بعضی از منابع همّام بن حجر بن عدی را نیز جزء این افراد ذکر کرده‌اند که مجموع آن گروه چهارده نفر می‌شوند.

فرستادگان زیاد که به مرج عذراء رسیدند قاصد معاویه هم از شام به استقبال ایشان آمد، وائل و کثیر را به دربار معاویه دعوت کرد و دستور داد محکومین همان جا بمانند تا دستور معاویه درباره ایشان صادر شود. وائل و کثیر بر معاویه وارد شدند و نامه زیاد را تسلیم کردند، وائل هم نامه شریح را تسلیم کرد؛ معاویه نامه شریح را گشود و خواند و مضمون آن چنین بود: به من رسیده که زیاد از جانب من علیه حجر گواهی تنظیم نموده است ولی شهادت من درباره حجر این است که او از کسانی است که نماز را به پا می‌دارد، زکات می‌دهد، همه ساله حج و عمره می‌گزارد، امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، و مال و جانش محترم است، اینک اگر می‌خواهی او را بکش و اگر می‌خواهی واگذار.

معاویه گفت: این مرد که خود را از شهادت شما تبرئه نموده است!

موقعی که دو نفر بعدی هم به سرپرستی عمار بن اسود به مرج عذراء رسیدند آنان را با رفقایشان زندانی کردند. عامر عازم شام شد، حجر در حالی که در بند آهنین بود برخاست و به وسیله او پیغامی بدین مضمون به معاویه فرستاد: "معاویه خون ما بر تو حرام است زیرا ما تحت فرمان تو هستیم، کسی را نکشته‌ایم تا به این جهت خون ما را حلال بشماری". عامر بر معاویه وارد شد و آوردن این دو نفر را گزارش داد.

افرادی که در دستگاه مقامی داشتند هر یک از بستگان و اقوام خود شفاعت کردند، از جمله یزید بن اسد بجلی برخاست و از دو نفر عموزاده‌های خود به نام‌های عاصم و ورقاء شفاعت کرد و معاویه ایشان را به او بخشید، و از طرفی جریر بن عبدالله نامه‌ای به معاویه نوشت و این دو نفر را بیگناه معرفی کرده بود.

وائل بن حجر درباره ارقم وساطت نمود، از او هم صرفنظر کرد. ابوالاعور سلمی درباره عتبه و حمزة بن مالک درباره سعد تقاضای عفو و گذشت نمودند، معاویه این دو نفر را هم به ایشان بخشید. حبیب بن مسلمه برای عبدالله شفاعت نمود. به این ترتیب این شش نفر با شفاعت اطرافیان معاویه آزاد شدند. در این اثنا مالک بن هبیره پسر عموی حجر برخاست و نسبت به حجر تقاضای عفو کرد، او به تصور اینکه عفو عمومیت دارد این چنین پیشنهادی داد، ولی معاویه شفاعت او را رد کرد و چنین گفت: او رئیس و فرمانده اینهاست، از آن می‌ترسم که اگر او را رها کنم شهر کوفه را بر هم زند و مجبور شوم تو را برای آرام کردن وی به کوفه بفرستم. مالک که از جواب معاویه سخت ناراحت شده بود گفت: معاویه! با من به انصاف رفتار نکردی، من به یاری تو در صفین با پسر عمویت جنگیدم تا پیروز شدی، اکنون از تو خواستم تا پسر عمویم را آزاد کنی ولی از من دریغ می‌کنی![۱۳۶].[۱۳۷]

معاویه و دستور قتل حجر

معاویه سه نفر را برای کشتن حجر و یارانش انتخاب کرد و به مرج عذراء فرستاد تا کسانی را که محکوم به قتل می‌داند بکشند. این سه نفر نزدیک غروب وارد مرج عذراء شدند، خثعمی از همراهان حجر که آنها را دید گفت: نیمی از ما کشته و نیمی آزاد می‌شویم! پرسیدند از کجا این سخن را می‌گویی؟ گفت زیرا کسی که آمده یک چشم دارد و چشم دیگرش کور است[۱۳۸].

قبل از کشتن به این هشت نفر باقی مانده چنین پیشنهاد کردند: ما مأموریم به شما بگوییم که اگر از علی (ع) بیزاری جویید و او را لعن کنید شما را آزاد می‌کنیم و اگر نپذیرفتید شما را خواهیم کشت، ایشان گفتند: این پیشنهاد پذیرفتنی نیست. مأمورین معاویه دستور دادند هشت قبر مهیا کنند و کفن‌های ایشان را حاضر سازند تا صبح روز بعد ایشان را بکشند. حجر و همراهانش شب را تا صبح مشغول عبادت و نماز بودند. صبح زود که آنان را برای کشتن آوردند، حجر گفت: اجازه دهید تا وضو بسازم و نماز بخوانم که هرگز نشده وضو گرفته و نماز نخوانده باشم. اجازه داده شد، وضو گرفت و نماز گزارد، پس از نماز گفت: به خدا تا امروز نمازی به این سبکی و کوتاهی نخوانده بودم، اگر نبود که تصور می‌کردید از ترس مرگ طول می‌دهم بیش از این طول می‌کشید، سپس دست به دعا برداشت و گفت: خدایا از تو علیه امت کمک می‌جوییم که اهل کوفه علیه ما گواهی دادند و اهل شام ما را می‌کشند[۱۳۹]. گر چه مرا می‌کشید ولی بدانید اول سواری بودم که در این سرزمین خدا را تهلیل گفتم[۱۴۰] و اول کسی هستم که سگان اینجا به رویم پریدند، سپس فرمود: آهن را از پایم نگشایید و خون را از بدنم نشویید تا معاویه را این چنین در صراط ملاقات کنم. سپس هدبة بن فیاض با شمشیر کشیده به جانب حجر حرکت کرد، لرزه‌ای بر اندام حجر افتاد؛ گفتند: تو می‌گفتی که از مرگ ترسی نداری، اکنون که از مردن می‌هراسی از مولای خود بیزاری بجو تا از تو دست برداریم. حجر فرمود: چرا ناراحت نباشم که قبر را حاضر، کفن را بریده و شمشیر کشیده می‌بینم، لکن هر چند از مرگ بترسم ولی چیزی که خدا را به خشم آورد نمی‌گویم، سپس حجر را با پنج نفر کشتند و در مرج عذراء به خاک سپردند و چون نوبت عبدالرحمان و خثعمی رسید، گفتند ما را پیش امیرالمؤمنین معاویه بفرستید. مأمورین درباره این دو نفر با معاویه مکاتبه کردند و اجازه داد که ایشان را به شام ببرند[۱۴۱].[۱۴۲]

شهامت بی‌نظیر

عبدالرحمان بن حسان عنزی و کریم بن عفیف خثعمی را به شام نزد معاویه بردند. آنها با آنکه به چشم خود دیدند رفقایشان را از دم شمشیر آبدار گذرانده و به خاک و خون کشیدند، و می‌دانستند معاویه از مرام ایشان و دوستی علی (ع) ناراحت است، به جای آنکه در حضور معاویه عذرخواهی کنند، شروع به نصیحت و خیرخواهی نموده و حقیقت را گفتند، چون ایمانشان جز این اجازه نمی‌داد. ابتدا خثعمی شروع به سخن نموده و چنین گفت: خدا خدا را، ای معاویه از این خانه ناپایدار به خانه ابدی خواهی رفت، در آنجا از کردارت و از آنچه برای آن خون ما را می‌ریزی پرسش خواهی شد.

معاویه گفت: درباره علی چه می‌گویی؟

خثعمی پاسخ داد: آنچه تو می‌گویی؛ ای معاویه! آیا از دینی که علی با آن خدا را می‌پرستید بیزاری می‌جویی؟

ناگهان شمر بن عبدالله سخن ایشان را قطع نموده و گفت: معاویه او را به من ببخش، گفت: می‌بخشم به شرط آنکه تا من زنده‌ام به کوفه برنگردد؛ به این جهت موصل را اختیار کرد تا یک ماه قبل از معاویه از دنیا رفت.

سپس معاویه متوجه عبدالرحمان شد و گفت: تو درباره علی چه می‌گویی؟

عبدالرحمان گفت: معاویه اگر چشم‌پوشی کرده و اصرار نکنی برای تو بهتر است.

معاویه گفت: دست برنمی‌دارم.

عبدالرحمان گفت: گواهی می‌دهم که علی از کسانی است که بسیار در یاد خدا بود، به راستی فرمان می‌داد، به عدل قیام می‌نمود، و از خطاهای مردم می‌گذشت.

معاویه گفت: درباره عثمان چه عقیده داری؟

عبدالرحمان گفت: اول کسی است که درهای ظلم را گشود و درهای عدل را بست.

معاویه گفت: خود را به کشتن دادی.

عبدالرحمان جواب داد: بلکه تو را کشتم. (نامت را از میان برداشتم)

معاویه دستور داد او را به کوفه برگردانند، و به زیاد نوشت: او را به بدترین وجه بکش؛ زیاد او را زنده به خاک سپرد[۱۴۳].[۱۴۴]

بازتاب شهادت حجر بن عدی

کشته شدن حجر در میان مسلمانان ایجاد ناراحتی عجیبی نمود، و نه تنها دوستان و شیعیان ناراحت شدند بلکه همان‌هایی که با علی (ع) مخالف بودند از کشته شدن حجر اظهار تنفر و بیزاری نمودند؛ از جمله حسن بصری هنگامی که شنید حجر را کشته‌اند پرسید: آیا بر او نماز خواندند و کفن نموده، دفنش کردند و به جانب قبله خوابانیدند؟ گفته شد آری همه این دستورها را انجام دادند، گفت: به خدای کعبه خود را محکوم ساختند[۱۴۵].

در همان سالی که حجر کشته شد معاویه به حج رفت، امام حسین (ع) را ملاقات کرد و گفت: می‌دانی با حجر و یارانش و دوستان پدرت چه کردم؟ امام (ع) فرمود: چه کردی؟ گفت: آنان را کشتیم، غسل داده، نماز خواندیم و دفن نمودیم. امام (ع) فرمود: این سخن علیه توست، ای معاویه! اگر من کسی از یاران تو را بکشم نه غسل می‌دهم و نه نماز برایش می‌خوانم و نه کفنش می‌کنم و نه دفنش می‌کنم (یعنی آنها کافرند و تو اینها را مسلمان دانستی و کشتی)[۱۴۶].

عایشه که ماجرای حجر را شنید عبدالرحمان بن حارث را پیش معاویه فرستاد تا از کشتن حجر جلوگیری کند، ولی موقعی عبدالرحمان رسید که حجر کشته شده بود. عبدالرحمان به معاویه گفت: پس حلم و بردباری ابوسفیان چه شد؟ معاویه گفت: از وقتی که افراد حلیم و بردباری مانند تو از اطراف من پراکنده شدند، حلم را از دست دادم، و این کار را هم زیاد بر من تحمیل کرد و من پذیرفتم[۱۴۷].

عایشه همواره می‌گفت: اگر نبود که هر چه را تعقیب نمودم بدتر از اول شد و مفسده‌اش زیادتر از مصلحتش گردید، هر آینه قتل و کشتن حجر را تعقیب می‌کردم، زیرا آنچه از حجر می‌دانستم، او مردی بود که بسیار حج و عمره می‌گزارد[۱۴۸].

عبدالله بن عمر در وسط بازار بود که خبر قتل حجر را شنید، عمامه از سر افکند و به زمین افتاد، هنگامی که برخاست با صدای بلند گریه می‌کرد[۱۴۹].

ربیع بن زیاد حارثی که از طرف معاویه حاکم خراسان بود، موقعی که شنید حجر را شهید کرده‌اند دست به دعا برداشت و گفت: خدایا اگر ربیع نزد تو مقامی دارد او را قبض روح کن؛ از جا حرکت نکرد و از دنیا رفت[۱۵۰].

معاویه نیز از کشتن حجر پشیمان شد و سخت خود را ملامت می‌کرد؛ حتی در موقع جان دادن مکرر می‌گفت: يومي منك يا حجر يوم طويل؛ روز محاکمه من و تو روز طولانی و سختی خواهد بود[۱۵۱].

روزی همسر معاویه دید معاویه نمازش را طولانی کرد، خطاب به او کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین چه نماز نیکویی خواندی البته اگر حجر و اصحابش را به قتل نمی‌رساندی[۱۵۲].[۱۵۳]

مرثیه در قتل حجر

پس از آنکه حجر کشته شد زنان و مردان در عزای وی اشعار و مرثیه‌هایی گفتند، از جمله هند دختر زید انصاری این اشعار را سرود:

ای ماه منیر، بالاتر برو، مگر نمی‌بینی که حجر را به کجا می‌برند، او را به سوی معاویه می‌برند تا شهیدش کنند.

پس از حجر میدان ستم برای ستمکاران باز می‌شود و در خورنق و سدیر مزاحمی ندارند.

از غم حجر شهرها را خشکی فرا گرفت، مثل آنکه هرگز ابری نباریده است.

ای حجر فرزند عدی، خدا تو را سلامت و خرم بدارد.

بر تو از همان می‌ترسم که عدی آن پیرمردی را که آوازی مانند شیر داشت در شام هلاک کرد.

(ولی آنچه سبب آرامی دل‌هاست این است) که تنها تو کشته نمی‌شوی بلکه انجام کار همه بزرگان و رؤسا مرگ است [۱۵۴].[۱۵۵]

اخبار پیامبر (ص) از شهادت حجر

روایاتی که از پیامبر (ص) درباره قتل حجر بن عدی رسیده، فضل و مقام بیشتر وی را معلوم می‌گرداند. از ابوالاسود دئلی نقل می‌شود که پس از کشته شدن حجر، در مراسم سال ۵۱ هجری معاویه بر عایشه وارد شد، عایشه پرسید: اهل عذراء، حجر و یارانش را کشتی؟

معاویه گفت: ای ام المؤمنین! صلاح امت را در کشتن ایشان دیدم، و اگر می‌ماندند امت پیامبر فاسد می‌شد!

عایشه گفت: از رسول خدا شنیدم که فرمود، در عذراء جماعتی از امت من گشته می‌شوند که خدا و ساکنان آسمان‌ها برای ایشان غضب می‌کنند[۱۵۶].

و هم‌چنین امیرمؤمنان (ع) ضمن پیشگویی‌هایش به کشتن حجر اشاره فرموده است، چنانکه عبدالله بن زبیر می‌گوید: از علی (ع) شنیدم که فرمود، «یا اهل العراق سیقتل سبعة نفر بعذراء مثلهم کمثل اصحاب اخدود»؛ ای مردم عراق، هفت نفر در عذراء کشته می‌شوند که مثل اصحاب الأخدودند[۱۵۷].[۱۵۸]

فرزندان حجر بن عدی

مؤرخین دو فرزند حجر بن عدی را که به دست مصعب بن زبیر به شهادت رسیده‌اند نام برده‌اند: یکی به نام عبیدالله بن حجر بن عدی و دیگری عبدالرحمن بن حجر بن عدی که این دو فرزند همانند پدر خود از پیروان امام علی (ع) بودند و به جرم تشیّعشان به دست مصعب بن زبیر دستگیر و به فیض والای شهادت و رستگاری نایل شدند[۱۵۹].

ابن حجر می‌نویسد: این دو نفر در رکاب مختار می‌جنگیدند وقتی مصعب بن زبیر غالب شد این دو را به شهادت رسانید، ولی پسر عمویشان معاذ بن هانی بن عدی به شام گریخت[۱۶۰].

مرحوم شهید اول می‌فرماید: در مرج عذراء شش نفر مدفون هستند که همّام بن حجر بن عدی از جمله آنها است[۱۶۱].

و فرزند دیگرش بنام مخشی جزء راویان به شمار می‌رود و حاکم نیشابوری به سند خود از طریق او روایتی را از حجر بن عدی نقل می‌کند که در بخش روایات ذکر می‌شود.[۱۶۲]

تاریخ شهادت حجر بن عدی

سرانجام این مجاهد خستگی‌ناپذیر عاشق ولایت و فدایی امامت با نیرنگ حیله‌گران و دنیاطلبان به آرزوی دیرین خود رسید و در ماه شعبان المعظم سال ۵۱ هجری سر مبارکش از بدن جدا شد[۱۶۳].[۱۶۴]

مرقد مطهر حجر بن عدی و یارانش

بدن‌های مطهر این شهدا در مکانی به نام "مرج عذراء" به خاک سپرده شد. این مکان در ۳۶ کیلومتری شرق دمشق قرار داشته و امروزه در زبان محلی به "عدراء" معروف است. این مکان امروزه مورد زیارت قرار می‌گیرد مقبره آنان دارای ضریحی فلزی به رنگ زرد است، بر روی ضریح از بانی آن حاج عبدالنبی القطان کویتی - به سال ۴۱۳ ه‍.ق - یاد شده است. فضای مقبره حدود ۲۵ × ۲۵ متر مربع بوده و محرابی بسیار ساده دارد. در سمت چپ آن جامع (مسجد) حجر است که از طرف جمهوری اسلامی ایران در ساخت آن همکاری‌هایی به عمل آمده است. شایان ذکر است که در این مکان فقط پیکر مطهر حجر بن عدی و پنج تن دیگر از صحابه عالی مقدار و ارادتمندان و شیعیان امام علی (ع) به خاک سپرده شده است و سرهای مبارک این شهدای راه حق و حقیقت در مسجد "الاقصاب" سمت باب الفرادیس نزدیکی مقام حضرت رقیه (س) مدفون می‌باشد. اسامی هفت تن از شهدا بر کتبه‌ای در بالای این حجره که سمت راست راهروی مسجد است دیده می‌شود. این مسجد امروزه، به "مسجد القصب" و "جامع منجک" معروف است[۱۶۵].[۱۶۶]

حجر بن عدی در دایره المعارف صحابه پیامبر ج4

او از طایفه کنده و معروف به حجر الخیر است. او و برادرش هانی با نزد پیامبر (ص) آمده، اسلام آوردند. حجر به زهد و کثرت عبادت و نماز معروف بود تا جایی که نقل شده در هر شبانه روز هزار رکعت نماز می‌گذارد، و با وجود کمی سن، از بزرگان و فضلای صحابه پیامبر (ص) و از خواص یاران امیر مؤمنان علی (ع)و افسران لشکر ایشان به حساب می‌آمد.

امام علی (ع) او را در جنگ صفین، فرمانده طایفه کنده و در جنگ نهروان فرمانده مت چپ لشکر قرار داد. او در جنگ جمل هم در رکاب آن حضرت حضور داشته است. حجر دارای مقامی بسیار ارجمند و مردی شجاع و دلیر بود، مخصوصا در راه دین هرگونه رنج و اذیت و مصیبتی را تحمل می‌کرد تا این که در سال ۵۱ هجری به دستور معاویه، او و عده‌ای را در مرج عذراء که به دست او فتح شده بود، به قتل رساندند[۱۶۷].

حجر بن عدی کندی در دانشنامه سیره نبوی ج۳

از برترین صحابه رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین علی (ع) و از حامیان امیرالمؤمنین (ع) و اهل بیت (ع). حجر از تیره معاویة الأکرمین از قبیله برنده است[۱۶۸]. پدرش را به سبب آنکه از پشت به رانش ضربه‌ای خورده بود «ادبر» یا «عدی ادبر» گفته‌اند[۱۶۹] از این رو، حجر را نیز حجر بن ادبر[۱۷۰] یا «ابن ادبر» می‌خوانند[۱۷۱]. البته برخی خود حجر را «ادبر» گفته‌اند[۱۷۲]، که درست به نظر نمی‌آید، مگر آنکه به سبب انتساب به پدرش درست باشد؛ چنان که زبیدی[۱۷۳] هم ادبر خواندن حجر را اشتباه دانسته است، کنیه حجر را ابوعبدالرحمن آورده‌اند[۱۷۴]. حجر از عابدان و زاهدان بود و بسیار به مادرش[۱۷۵] نیکی می‌کرد و بسیار نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت[۱۷۶]. شاید بدین سبب، یا به سبب آنکه سرشار از نیکی و خیر بود، او را «حجر الخیر» هم می‌خوانند در مقابل پسر عمویش، حجر بن یزید بن سلمه، که چون شرور بود، او را «حجر الشر» نامیده‌اند[۱۷۷]. با آنکه در برخی منابع به شرور بودن حجر الشر[۱۷۸] و نیکو بودن حجر الخیر[۱۷۹] تصریح شده، اما برخی بدون اشاره به دلیل شهرت این دو، حجر الخیر خوانده شدن حجر بن عادی را تنها به دلیل تمایز بین او و حجر الشر دانسته‌اند[۱۸۰]. ابن سعد[۱۸۱] نام حجر را در شمار اهل کوفه آورده است و نیز گفته‌اند وی در کوفه سکونت گزید[۱۸۲] از این رو، نسبت او را کوفی هم آورده‌اند[۱۸۳]. به سبب آنکه حجر هر دو زمان جاهلیت و اسلام را درک کرده است او را جاهلی اسلامی می‌دانند[۱۸۴].

نام حجر در شمار کسانی آمده که صحابی بودن آنان مورد اختلاف است[۱۸۵]. با آنکه بسیاری از منابع گفته‌اند حجر نزد رسول خدا (ص) آمد[۱۸۶] یا همراه با برادرش هانیء، نزد رسول خدا (ص) آمده[۱۸۷] و اسلام آوردند[۱۸۸] و با صراحت از صحابی بودن و وفود او خدمت رسول خدا (ص) یاد کرده[۱۸۹] و حتی او را از فضلای صحابه دانسته‌اند[۱۹۰]، اما شماری از منابع، حجر را در شمار تابعین یاد کرده[۱۹۱] و از صحابی بودنش با تردید سخن گفته‌اند[۱۹۲]. برخی نیز گفته‌اند صحابی بودن او ثابت نشده است[۱۹۳]. با این حال، ابن حجر[۱۹۴]، نام حجر را در بخش نخست صحابه آورده و به اقوال مختلف درباره صحابی بودن وی اشاره کرده است. به ظاهر، مستند صحابی دانستن وی از نظر ابن حجر چند مورد است. یکی اینکه ابن سعد (م ۲۳۰) و مصعب زبیری (م ۲۳۶) گفته‌اند جر و برادرش، هانیء نزد رسول خدا (ص) آمدند. دوم اینکه، ابن سکن ابوعلی، سعید بن عثمان بغدادی، م۳۵۳ و مؤلف کتاب الصحابه که کتاب او به صحابه اختصاص دارد، نام حجر را آورده و به حضور حجر در رده به هنگام رحلت ابوذر اشاره کرده است. سوم آنکه، ابن قانع [م ۳۵۱] روایتی از حجر نقل کرده است که دلالت بر صحابی بودن وی دارد. از سوی دیگر، ابن حجر به نظر بخاری، ابن ابی حاتم، خلیفة بن خیاط و ابن حبان که نام حجر را در شمار تابعین آورده‌اند نیز اشاره کرده، می‌گوید: اینکه ابن سعد نام حجر را در طبقه نخست اهل کوفه آورده، یا به گمان شخصی دیگر بوده، یا ناشی از فراموشی و غفلت است[۱۹۵]. پس از رسول خدا (ص) حجر در برخی فتوحات شرکت کرد و نقش مؤثری داشت. او در فتح قادسیه (به سال ۱۵) شرکت کرد و سپس مزج عذراء[۱۹۶] را فتح کرد[۱۹۷]. گفته‌اند حجر نخستین کسی بود که به هنگام فتح مرج عذراء تکبیر گفت و خداوند را به یگانگی وصف کرد[۱۹۸]. وی در نبرد جلولاء (به سال ۱۶ با ۱۷) فرمانده جناح راست سپاه عمرو بن مالک بن نجبه بود[۱۹۹]. در دوره عثمان، حجر در کنار عمرو بن حمق و سلیمان بن صرد خزاعی از جمله دوازده مرد عابد، سرشناس و صاحب نفوذ اهل کوفه بود که برای عثمان نامه نوشتند و او را نصیحت کرده، امر به معروف کردند و او را از ادامه کارهای ناشایست بر حذر داشتند[۲۰۰]. از جر با عنوان شیعه علی (ع) یاد شده است[۲۰۱] و او را از بزرگان اصحاب امام علیع دانسته‌اند. آن حضرت می‌خواست ریاست قبیله کنده را به حجر واگذارد و اشعث بن قیس کندی را عزل کند، اما حجر گفت تا اشعث بن قیس کندی زنده باشد، وی این ریاست را نمی‌پذیرد. حجر و اشعث از یک قبیله و هر دو از فرزندان حارث بن عمرو آکل المرار بودند[۲۰۲].

حجر در نبرد جمل و صفین همراه امام علی (ع) بود[۲۰۳] و نقش فعال داشت. هنگامی که ابوموسی اشعری داشت در مسجد کوفه با سخنان نادرستی مردم را از همراهی با امام علی (ع) برای نبرد جمل باز می‌داشت، امام حسن (ع)همراه با عمار به مسجد آمدند و ابوموسی را از مسجد بیرون کردند و به منبر رفتند و مردم را به همراهی با امام علی (ع) تشویق کردند. در این میان حجر نیز با خواندن خطبه‌ای، امام علی (ع)را ستود و با ندای انفروا خفافا و ثقالا رحمکم الله؛ مردم را به همراهی با آن حضرت در نبرد جمل تشویق کرد و مردم از هر سو با گفتن سمعا و طاعة؛ پاسخ دادند و برای نبرد آماده شدند[۲۰۴]. افزون بر این، حجر در این جنگ فرمانده سپاه کنده بود[۲۰۵]، پیش از جنگ صفین هنگامی که حجر بن عدی و عمرو بن حمق خزاعی اهل شام را لعنت کردند، امام علی (ع) آن دو را از لعن و دشنام بر حذر داشت[۲۰۶]. در جنگ صفین نیز حجر فرمانده نیروهای کنده، حضرموت، قضاعه و مهره بود[۲۰۷]. او در جنگ نهروان هم فرمانده جناح راست سپاه امام علی (ع) بود[۲۰۸]. در سال ۳۹ معاویه در ادامه غارت‌های خود ضحاک بن قیس را به برخی از مناطق فرستاد. ضحاک هجوم برد و برخی را کشت و اموالی را به غارت برد. چون خبر به امام علی (ع) رسید، حجر را همراه با ۴ هزار نفر برای مقابله با او فرستاد. محجر در تذمر به ضحاک برخورد و پس از کشتن نوزده تن از نیروهای ضحاک او را فراری داد[۲۰۹]. پس از شهادت امام علی (ع)، چون امام حسن (ع) به امامت رسید و بنا بر مصالحی، از جمله حفظ جان شیعیان، ناچار شد با معاویه صلح کند، حجر بن عدی نخستین کسی بود که به این صلح اعتراض کرد و با آن حضرت برخوردی ناشایست داشت. وی با ایشان به درشتی سخن گفت و بازگشتن به جنگ را خواستار شد، اما آن حضرت با استدلال به اینکه مردم از نبرد گریزان بودند و باید برای حفظ جان شیعیان صلح را می‌پذیرفت، درخواست او را رد کرد. حجر سپس خدمت امام حسین (ع) آمد و اعتراض خود را به ایشان نیز ابلاغ کرد و در سخن گفتن با ایشان نیز تعابیر تند و نامناسبی به کار برد، اما امام حسین (ع) فرمود: ما بیعت کرده و پیمان بسته‌ایم و راهی برای نقض بیعتمان وجود ندارد[۲۱۰]. زمانی که مغیرة بن شعبه از سوی معاویه والی کوفه شد[۲۱۱]، بر منبر می‌رفت و از امام علی (ع) و شیعیان آن حضرت بدگویی می‌کرد. وی با لعن قاتلان عثمان، برای او طلب مغفرت می‌کرد و او را پاک می‌دانست. در این هنگام حجر[۲۱۲] با خواندن آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ وَلَوْ عَلَى أَنْفُسِكُمْ[۲۱۳]. می‌گفت: «من شهادت می‌دهم که کسانی را که تو سرزنش می‌کنی به برتری سزاوارترند از کسانی که تو برتر می‌دانی و کسانی را که تو پاکیزه می‌دانی به سرزنش سزاوارترند از آنان که تو عیب می‌گیری! مغیره می‌گفت: ای حجر وای بر تو! از این سخن بپرهیز و خود را از خشم سلطان و سیطره او بر حذر دار که او بسیاری مثل تو را به قتل می‌رساند»[۲۱۴]. بنا بر نقلی مغیره ۵ هزار درهم برای حجر فرستاد تا رضایت او را جلب کند[۲۱۵].

اوضاع چنین بود، تا آنکه مغیره در پایان روزهای عمرش بر منبر رفت و از امام علی (ع) بدگویی کرد و آن حضرت و شیعیان ایشان را لعن گفت، در این هنگام حجر برخاست و به گونه‌ای فریاد کشید که تمام کسانی که داخل و خارج مسجد بودند صدای او را شنیدند و گفت: ای انسان! به چه کسی دروغ می‌بندی، نکند پیر شده‌ای؟ دستور بده بخشیده‌ها و سهم ما را که جلوی پرداخت آن را گرفته‌ای بپردازند که این ممنوعیت نه در اختیار توست و نه در اختیار پیش از تو بود در حالی که تو از امیرالمؤمنین بد گفتی و مجرمان را تأیید کردی. در این هنگام بیش از سی نفر از مردان برخاستند و گفتند حجر راست می‌گوید. گفتگو در این باره بسیار شد. مغیره از منبر پایین آمد و چون اطرافیانش او را ملامت کردند که چرا سخنان حجر را تحمل کرده است، گفت: من او را به کشتن دادم. گفتند چگونه؟ گفت: به زودی کسی برای امارت به اینجا می‌آید که حجر فکر می‌کند او هم مثل من است و از این رو، همین کاری که می‌بینید انجام می‌دهد، اما او همان ابتدای کار حجر را دستگیر کرده و به بدترین شکل به قتل می‌رساند[۲۱۶].

معاویه پس از مغیره، زیاد بن ابیه را افزون بر بصره، بر کوفه گماشت. زیاد بن ابیه شش ماه در بصره و شش ماه در کوفه بود. زیاد، عمرو بن حریث را در غیاب خود در کوفه گمارد و او نیز به منبر رفت و از امام علی (ع) بدگویی کرد که حجر و یارانش به او نیز سنگریزه پرتاب کردند و عمرو بن حریث، زیاد را از این ماجرا باخبر ساخت[۲۱۷]. زیاد پس از آنکه وارد کوفه شد، حجر را که پیش از این با او دوست بود احضار کرد و گفت: من باخبر شدم که تو با مغیره رفتاری داشتی و او تحمل کرده است، اما من هرگز تو را بر این امور تحمل نخواهم کرد. ای کاش می‌دانستی که در آن محبت و دوستی که به علی داشتم به کینه و دشمنی تبدیل شده است و آن کینه و دشمنی که از من نسبت به معاویه اطلاع داشتی به محبت و دوستی تبدیل شده است. زیاد در این گفتگو از حجر خواست تا رفتار و حرکتی برخلاف میل او انجام ندهد و حجر هم پذیرفت، اما پس از مدتی، زیاد متوجه رفت و آمد شیعیان نزد حجر شد و او را دستگیر کرد و نزد معاویه فرستاد که به شهادت حجر منجر شد[۲۱۸].

ابن سعد[۲۱۹]، در گزارشی مشابه این آورده است که زیاد بن ابیه پس از آنکه والی کوفه شد حجر بن عدی را احضار کرد و به تفصیل با او سخن گفت و حجر را از اینکه بخواهد بر ضد او یا حکومت معاویه حرکتی کند، به شدت بر حذر داشت. حجر این سخن را پذیرفت، اما همچنان به رفتار خود ادامه داد تا آنکه سرانجام زیاد او را بازداشت کرد و از هفتاد تن از بزرگان اهل کوفه نیز علیه حجر و یارانش شهادت گرفت و آنان را همراه با حجر و پارانش نزد معاویه فرستاد. چون خبر به عایشه رسید، عبدالرحمن بن حارث بن هشام مخزومی را نزد معاویه فرستاد و از معاویه خواست تا حجر را آزاد کند. اما از سوی دیگر، عبدالرحمن بن عثمان ثقفی از معاویه خواست تا کار را از ریشه حل کند؛ از این رو، معاویه با خواندن نامه زیاد و شهادت شاهدان بر ضد حجر، دستور داد تا او و یارانش را به «مرج عذراء» برده و به قتل برسانند[۲۲۰]. بر پایه برخی اخبار، زیاد بن ابیه از حجر خواست که از این به بعد از علی (ع) به نیکی یاد نکند و از معاویه هم به بدی یاد نکند، اما بعد شنید که حجر و یارانش بر ضد زیاد بن ابیه و معاویه تدبیر‌هایی به کار می‌برند و از بدی آن دو یاد می‌کنند؛ از این رو، حجر و سیزده تن از یارانش را دستگیر کرد و نزد معاویه فرستاد[۲۲۱].

براساس گزارش مسعودی[۲۲۲]، پس از آنکه معاویه، حجر و یارانش را که سیزده تن، نه تن از کوفه و چهار تن از غیر کوفه، بودند به مرج عذراء در ۱۲میلی دمشق فرستاد، پیکی، اخبار حجر را نزد معاویه برد و او مردی[۲۲۳] را که یک چشمش نابینا بود نزد حجر و یارانش فرستاد. یکی از آنان چون این مرد را دید گفت: اگر تفأل به پریدن مرغان درست باشد او نیمی از ما را می‌کشد و نیمی نجات می‌یابند؛ گفتند چطور؟ گفت: مگر نمی‌بینید مردی که می‌آید یک چشم ندارد؟[۲۲۴] آن مرد نزدیک حجر آمد و گفت: ای رئیس گمراهان و منبع کفر و سرکشی و دوستدار ابوتراب! معاویه دستور داده است تا تو و یارانت را به قتل برسانم مگر آنکه از کفر خود برگردید و دوستتان امام علی (ع) را لعن کنید و از او تبری بجویید. حجر و گروهی از یارانش گفتند: «تحمل تیزی شمشیر برای ما آسان‌تر است از آنچه تو ما را به آن می‌خوانی و نزد خدا و رسول او و وصی او رفتن برای ما دوست داشتنی‌تر است از داخل شدن در آتش»؛ اما نیمی از باران حجر از امام علی (ع) برائت جستند[۲۲۵]. بنا بر نقلی، عده‌‍ای درباره شش تن از یاران حجر با کسی که مأمور قتل آنان بود صحبت کردند و او از کشتن آنان صرف نظر کرد، اما هفت تن دیگر را به قتل رساند که حجر نیز در شمار آن هفت تن بود[۲۲۶]. البته یعقوبی[۲۲۷]، با آنکه می‌گوید آنان هفت تن بودند، اما نام شش تن را آورده است. بنا بر نقلی، عبدالرحمن بن حارث بن هشام، فرستاده عایشه، که برای بر حذر داشتن معاویه از قتل حجر و یارانش نزد معاویه رفته بود، هنگامی نزد معاویه رسید که حجر و یارانش به شهادت رسیده بودند؛ از این رو، به معاویه گفت: چرا شکیبایی ابوسفیان در تو نیست و او گفت: چون از خویشانم کسی مانند تو نزد من نیست[۲۲۸]. گفته‌اند. حجر پیش از شهادت اجازه خواست تا دو رکعت نماز بخواند. به او اجازه داده شد و او وضو ساخت و نماز گزارد، اما نمازش را طول داد. به او گفتند نمازت را طول دادی، آیا ترسیدی؟ گفت: هرگز وضو نساختم مگر آنکه با آن نماز خواندم و هرگز نمازی کوتاه‌تر از این نخواندم[۲۲۹] و اگر متهم به ترس از مرگ نمی‌شدم دوست داشتم بیش از این نماز بخوانم[۲۳۰] و گفت اگر ترسیده باشم هم شمشیری بیرون از نیام و کفنی آماده و قبری حفر شده می‌بینم، این بدان سبب بود که خویشاوندان حجر و یارانش برای آنان کفن آورده و قبر کنده بودند. برخی نیز گفته‌اند معاویه برای آنان کفن فرستاده و قبر آماده کرده بود. سپس حجر گفت: خدایا در برابر امت خود از تو یاری می‌جوییم، مردم عراق علیه ما شهادت دادند و مردم شام ما را به قتل رساندند. پس از این به حجر گفتند: گردنت را بیاور! حجر گفت: این خونی است که من بر ریختن آن یاری نمی‌کنم؛ از این رو او را پیش آوردند و گردنش را زدند[۲۳۱]. گفته‌اند هنگامی که حجر را نزد معاویه می‌بردند زنی شیعه از انصار به نام هند دختر زید بن مخربه، شعری سرود[۲۳۲]. برخی این اشعار را از دختر حجر، که نسل حجر تنها از طریق او ادامه یافته است، دانسته‌اند[۲۳۳]، حجر را مستجاب الدعوه دانسته[۲۳۴] و او را به عابد و زاهد بودن، بسیار امرکننده به معروف، پیشگام در نهی از منکر و دارای تعبد و صلاح ستوده‌اند[۲۳۵]. از حجر با عنوان «راهب اصحاب محمد» یاد شده است[۲۳۶].

پسران حجر به نام‌های عبدالرحمن و عبیدالله نیز از شیعیان امیرالمؤمنین (ع) بودند[۲۳۷] که به دست مصعب بن زبیر با شیوه قتل صبر [یعنی در حالی که دست بسته بودند به شهادت رسیدند[۲۳۸]. با آنکه به گفته ابن حجر[۲۳۹]، ابن قانع روایتی از حجر از رسول خدا (ص) درباره تغییر نام شراب و خوردن آن به وسیله برخی افراد نقل کرده است [که در معجم الصحابه موجود از ابن قانع یافت نشد] اما بنا بر قول مشهور، حجر از رسول خدا (ص) روایتی نقل نکرده است[۲۴۰]، اما از امام علی (ع) و برخی صحابه روایت دارد. حجر به سال ۵۰[۲۴۱]، ۵۱ یا ۵۳[۲۴۲] به شیوه قتل صبر به شهادت رسید[۲۴۳]. حجر در مقاطع مختلف به شدت از امام علی (ع) حمایت و نسبت به ایشان اظهار وفاداری کرد و آن حضرت را جانشین بر حق رسول خدا (ص) می‌دانست که نمونه‌هایی از آن را در نبرد صفین می‌توان دید[۲۴۴]. حجر در حمایت از امیرالمؤمنین (ع) چنان ثابت قدم بود که بنا بر نقلی به هنگام شهادت درخواست کرد که اگر قرار است پسر او را نیز به شهادت برسانند ابتدا پسرش را به شهادت برسانند مبادا که پسرش چون شمشیر را بالای سر پدرش ببیند دست از ولایت امیرالمؤمنین بردارد[۲۴۵]. شهادت حجر را از نخستین خواری‌هایی دانسته‌اند که بر کوفه وارد شد[۲۴۶]. در برخی منابع، شهادت امام حسن (ع)، انتساب زیاد بن ابیه به ابوسفیان (استلحاق) و شهادت حجر را از عوامل خواری مردم دانسته‌اند[۲۴۷]. همچنان که شهادت حجر را از ضعف‌های عمده و جبران ناپذیر معاویه دانسته‌اند که حتی عایشه همسر رسول خدا (ص)[۲۴۸]، برخی از شیعیان و به ویژه امام حسین (ع) آن را بر معاویه عیب گرفته و نابخشودنی دانستند[۲۴۹]. هنگامی که عایشه به معاویه اعتراض کرد و او با دلیلی نادرست درصدد توجیه کار خود بود، عایشه گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: به زودی در عذراء عده‌ای کشته می‌شوند که خداوند و اهل آسمان از کشتن آنان خشمگین می‌شوند[۲۵۰].

شهادت حجر در بیداری مردم نقش مهمی داشت و به عنوان یکی از عوامل ضعف معاویه قلمداد شد. پس از شهادت حجر معاویه به حج رفت و چون امام حسین (ع) را در آنجا دید، به آن حضرت گفت: آیا شنیدی که ما با جر و باران و پیروانش و شیعیان پدرت چه کردیم؟ فرمود: چه کردید؟ گفت: آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم؛ امام حسین (ع) خندید و فرمود: آنان در قیامت با تو مخاصمه خواهند کرد، اما ما اگر پیروان تو را بکشیم نه آنان را کفن می‌کنیم و نه بر آنان نماز می‌خوانیم و نه آنان را دفن می‌کنیم. کنایه از اینکه آنان را مسلمان نمی‌دانیم[۲۵۱]. در رثای حجر شعرهایی هم سروده‌اند[۲۵۲]. از حجر به عنوان قتیل مرج عذراء یاد شده[۲۵۳] و مرقد او در عذراء مشهور است[۲۵۴]. حجر از دیرباز مورد توجه بوده و درباره او کتاب‌های مستقلی نوشته شده که اخبار حجر بن عدی نوشته ابن عمار ثقفی (م ۳۱۴ یا ۳۱۹)[۲۵۵] از آن جمله است.[۲۵۶].

قیام حجر بن عدی

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. در اسد الغابه آمده است: در جنگی بر یکی از اعضای او شمشیری اصابت کرده و او را مجروح ساخت. از این‌رو وی را به این لقب ملقب کردند. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷.
  2. ابن سعد در طبقات چنین آورده: "مرتع بن معاویة بن کندی"؛ ابن عساکر گوید: نسب او به کهلان بن سبا می‌رسد. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷.
  3. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ الاصابة، ابن حجر عسقلانی، ج۲، ص۳۲؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷، المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۷۵۰. اصل این قبیله از قبائل یمنی می‌باشند و بنا به دلائل تاریخی که مجال ذکرش نیست به سرزمین عراق کوچ کرده و در آنجا سکنی گزیدند.
  4. ابن سعد می‌نویسد: وفد کندة: عن الزهری قال: قدم الأشعث بن قیس علی رسول الله (ص) فی بضعة عشر راکبا من کندة فدخلوا علی النبی (ص)... (الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۸). شاید وی نیز جزء همین گروه بوده باشد.
  5. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۲۱؛ سفینة البحار، محدث قمی، ج۱، ص۵۴۵.
  6. الاستیعاب: ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.
  7. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۲.
  8. رجال الکشی، کشی، ص۶۹.
  9. رجال الطوسی، شیخ طوسی، ص۶۰؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰؛ سفینة البحار، محدث قمی، ج۱، ص۵۴۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۲۲.
  10. اندک اختلافی در سال شهادت این صحابی پیامبر اکرم (ص) وجود دارد که در پایان به آن اشاره خواهد شد.
  11. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳ (روی ابراهیم بن الجنید فی کتاب "الاولیاء" بسند منقطع: أن حجر بن عدی اصابته جنابة فقال للموکل به "اعطنی شرابی أطهر به ولا تعطنی غدا شیئا، فقال: أخاف أن تموت عطشا فیقتلنی معاویه، قال: فدعا الله فانسکبت له سحاب بالماء فأخذ منها الذی احتاج الیه)؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳۱.
  12. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸.
  13. الاستیعاب، ابن عبدالعبر، ج۱، ص۳۳۲؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۵.
  14. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۰۷ لما حضرته الوفاة جعل یغرغر بالصوت و یقول: یومی منک یا حجر یوم طویل؛ الاعلام من الصحابة و التابعین، حسین شاکر، ج۶.
  15. اعیان الشیعة (ج۴، ص۵۷۰) از مرآة الجنان نقل می‌کند که وی در ضمن حوادث سال ۵۱ هجری می‌نویسد: فیها قتل حجر بن عدی الکندی و اصحابه یقال: بامر معاویة وله صحبة و وفادة و جهاد و عبادة. لازم به ذکر است که شهادت حجر بن عدی به دستور مستقیم معاویة بن ابی سفیان جزء مسلّمات و مسائل قطعی تاریخی است.
  16. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲. وی هیچ وقت بی‌وضو نبود، و هر وقت تجدید وضو می‌کرد حداقل دو رکعت نماز می‌خواند.
  17. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲.
  18. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۲.
  19. « أَ لَسْتَ قَاتِلَ حُجْرِ بْنِ عَدِيٍّ أَخِي كِنْدَةَ وَ أَصْحَابِهِ اَلصَّالِحِينَ اَلْمُطِيعِينَ اَلْعَابِدِينَ كَانُوا يُنْكِرُونَ اَلظُّلْمَ وَ يَسْتَعْظِمُونَ اَلْمُنْكَرَ وَ اَلْبِدَعَ- وَ يُؤْثِرُونَ حُكْمَ اَلْكِتَابِ وَ لاَ يَخَافُونَ فِي اَللَّهِ لَوْمَةَ لاَئِمٍ فَقَتَلْتَهُمْ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ...»؛ الاحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۲۹۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۲۱۲.
  20. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۵۴.
  21. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۲۵.
  22. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۰.
  23. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۵۷-۱۶۱.
  24. كان حجر من فضلاء الصحابة و صغر سنه عن كبارهم؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۹.
  25. وفد على النبي (ص) هو واخوه هانيء وشهد القادسية وكان من فضلاء الصحابة؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.
  26. وذكر ابن سعد و مصعب الزبيري فيما رواه الحاكم عنه انه وفد على النبي (ص) هو واخوه هاني بن عدي...؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸.
  27. الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲.
  28. حجر بن عدي الادبر... ابو عبدالرحمن الكندي من اهل الكوفة وفد على النبي (ص)؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۰۷.
  29. قد ادرك الجاهلية واكل الدم فيها ثمّ صحب رسول الله (ص) وسمع منه و...؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۷۰؛ اعیان الشیعه از مرزبانی در "النبذة المختارة" نقل می‌کند که وفد على النبي (ص) و روی عنه. و نیز می‌گوید قول حجر: اخبرني حبيبي رسول الله (ص) بيومي هذا (اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۲).
  30. حجر بن عدي الكندي حامل راية رسول الله (ص)؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲.
  31. "اما البخاري و ابن ابي حاتم عن ابيه و خليفة بن خياط و ابن حبان فذكروه في التابعين"الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۳، آنچه قابل تأمل است افرادی چون بخاری تعریفی از صحابه ارائه می‌دهند که همه افراد پیرامونی پیامبر (ص) را اگر چه یک لحظه با حضرت دیدار داشته باشد، را شامل می‌شود که تفصیل آن در پیشگفتار گذشت، ولی شخصیتی چون حجر بن عدی را که همه پذیرفته‌اند به دست رسول خدا (ص) مسلمان شده و تا آخر عمر نیز دست از اسلام و حقیقت برنداشت، جزء تابعین به شمار آورده‌اند.
  32. ر. ک: دایرة المعارف صحابه، ج۴، جندب بن زهیر.
  33. رجال الکشی، کشی، ص۶۹.
  34. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳.
  35. فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۸۶. البته ایشان در صفحه ۵۴۲ می‌نویسد: "حجر بن عدی کندی از کسانی است که به حضور پیامبر (ص) شرفیاب شده و به دست آن حضرت اسلام آورده بود". و در صفحه ۵۵۳ آورده است: از عوامل پیروزی امام علی (ع) در صفین و آغاز حمله عمومی سپاه امام "حضور چهره‌های معروف و محبوب امت اسلامی در سپاه امام (ع) بود، اشخاصی که در بدر، احد، حنین در رکاب پیامبر اکرم (ص) به جهاد پرداخته بودند و پیامبر بر صداقت و پاکی آنان شهادت داده بود. از میان ایشان می‌توان عمار یاسر و ابوایوب انصاری و قیس بن سعد و حجر بن عدی و... را نام برد"، که البته در بدر و احد و حتی حنین هیچ نامی از حجر نیست.
  36. "كان من أفاضل الصحابة"
  37. "لقد اخبرني حبيبي رسول الله (ص) بيومي هذا".
  38. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۵ و ۲۱۷ و پیش از آن.
  39. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۱-۱۶۵.
  40. المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۵-۴۶۸.
  41. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۵.
  42. الاعلام من الصحابة و التابعین، حسین شاکر، ج۶، ص۱۱.
  43. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۵.
  44. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱؛ الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲.
  45. الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۲. الاصابه در ادامه می‌نویسد: "مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد". اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰ (هو الذی افتتح عذری).
  46. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷ به نقل از النبذة المختارة، مرزبانی.
  47. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۱.
  48. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۶.
  49. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۳.
  50. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶. متن نامه از این قرار است: اجتمع ناس من تسّاک اهل الکوفة و وجوههم منهم: حجر بن عدی الکندی، و عمرو بن حمق خزاعی، و سلمان بن صرد خزاعی، و کعب بن عبدة النهدی، و معقل بن قیس ریاحی تمیمی، و زیاد بن حفص تمیمی، و یزید بن قیس أرحبی، و عبدالله بن طفیل عامری، و زید بن قیس طائی، و مالک بن حبیب تمیمی، [و مسیب بن نجبه فزاری، و زید بن حصن طائی، و زیاد بن بشر بن مالک بن دیان حارثی و مسلمة بن عبد القادری] و کتبوا الی عثمان: ".... انّ سعید بن العاص کثّر عندک علی قوم من اهل الدین و الفضل [و الورع و العفاف]، فحملک من امرهم علی ما لا یحل [فی دین و لا یحسن فی سماع]، و انا نذکرک الله فی امة محمد فانک قد بسطت یدک فیها و حملت بنی ابیک علی رقابها، وقد خفنا أن یکون فساد هذه الأمة علی یدیک فان لک ناصرا ظالما و ناقما علیک مظلوما، فمتی نقم علیک الناقم و نصرک الظالم تباین الفریقان و اختلفت الکلمة! فاتق الله فإنک امیرنا ما اطعت الله و استقمت [و نحن شهد علیک الله و کفی به شهیدا، ولن تجددون الله ملتحدا ولاعنه منتقدا] (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶). البته لازم به ذکر است که عبارات داخل کروشه از الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷ می‌باشد.
  51. داخل کروشه به نقل از طبری می‌باشد. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۴۰۶.
  52. از این عبارت معلوم می‌شود که حجر بن عدی همانند مالک اشتر جزء تبعیدشدگان بود.
  53. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۰۷.
  54. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۴۷-۵۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۳۹۶.
  55. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۶-۱۶۷.
  56. الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۶، ص۲-۱۱؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۴۱-۱۶۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۰۲-۲۱۰؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۸-۵۵.
  57. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۰.
  58. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۸.
  59. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۸-۱۶۹.
  60. پس از قتل عثمان، هجوم بی‌سابقه یاران پیامبر (ص) از مهاجرین و انصار برای بیعت با امام علی (ع) و درخواست اعاده حکومت حق و عدالت سبب شد که امام زمام امور را به دست گیرد. روش امام (ع) در تقسیم بیت المال خشم گروهی را برانگیخت، از این‌رو چون طلحه و زبیر در حکومت امام علی (ع) به استانداری منطقه‌ای منصوب نشدند مأیوس و نومید می‌گردند و از جانب دیگر معاویه به ایشان نامه جداگانه‌ای نوشت و از آنان به "امیرالمؤمنین" توصیف کرده و یادآور شده بود که از مردم شام برای آن دو بیعت گرفته است و باید هر چه زودتر و پیش از تسلط امام علی (ع)، شهرهای کوفه و بصره را اشغال و با شعار خون‌خواهی عثمان مردم را به حرکت وادار کنند. با این هدف به بهانه و عذر انجام عمره از مدینه خارج شدند و در پوشش احترام عایشه همسر پیامبر (ص) و کمک‌های بی‌دریغ بنی امیه که در حکومت امام علی (ع) دستشان از همه جا کوتاه شده بود، سپاهی برای تصرف کوفه و بصره ترتیب دادند و خود را به بصره رسانده و آنجا را با نیرنگ تصرف کردند و با قتل و غارت بیت المال جنایت هولناکی مرتکب شدند. امام (ع) به تعقیب آنان پرداخت و جنگ سختی میان ایشان برپا شد و سرانجام با کشته شدن سرکرده پیمان‌شکنان و پی شدن شتر همسر پیامبر (ص) که خلاف دستور صریح قرآن کریم از خانه خارج شده و شورش بر علیه امام و خلیفه راستین پیامبر (ص) را رهبری و حمایت می‌کرد، با پیروزی لشکر حق به پایان رسید. ر. ک تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۶۳-۱۶۷ و ج۵، ص۱۶۷-۱۶۹؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبة دینوری، ج۱، ص۴۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۶۳-۴۲۶.
  61. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۷۲؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۵۸؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۳۷۷.
  62. یا ربنا سلّم لنا علیا *** سلّم لنا المبارک المرضیا المؤمن الموحِّد التقیا *** الاخطل الرأی ولا غوِّیا بل هادییا موفّقا مهدیا *** واحفظه ربی واحفظ النبیا فیه فقد کان له ولیا *** ثم ارتضاه بعده وصیا
  63. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۴۵.
  64. المناقب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۸۱.
  65. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۶۹-۱۷۱.
  66. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۹۲.
  67. لازم به ذکر است که این گروه از ارسال نامه‌ها و پیک‌های امام و پاسخ معاویه و حزب بنی امیه اطلاع دقیقی نداشتند، از این‌رو چنین پیشنهادی دادند. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۶۷-۶۸ به نقل از وقعة صفین، ص۹۸-۱۰۰.
  68. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶.
  69. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۸۱؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۵۴؛ فروغ ولایت، سبحانی، ص۴۸۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  70. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  71. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۰۳-۱۰۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  72. بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.
  73. وقعه صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۴-۲۰۶؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۲؛ موسوعة التاریخ اسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.
  74. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۳.
  75. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۳. اعیان الشیعه از ابن عساکر نقل می‌کند: حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی بن ربیعة الکندی معروف به حجر، به محضر پیامبر اکرم (ص) شرفیاب شد و پس از اسلام آوردن به یمن بازگشت و شاهد جریان حکمیت در دومة جندل بود و اگر چه پیش از آن فرد شریفی بود ولی به جهت شرارت زیاد و پلیدی و دوری از حقیقت به حجر الشر معروف شد تا میان او و حجر بن عدی که در راه راست ثابت قدم بود و جان خود را در همین راه داد تفاوت بوده باشد. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۱.
  76. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۴۳-۲۴۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۴۴-۱۴۵.
  77. بنابر آنچه که گذشت ظاهراً این حجر که قاتل حکم بن ازهر و مالک بن مسهر است همان حجر الشر باشد، زیرا پیشتر نبرد او با حجر الخیر (حجر بن عدی) گذشت. ر. ک: مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۳، ص۱۷۲-۱۷۳ و نیز می‌توان احتمال داد که این حکم بن ازهر غیر از آن حکم باشد که به دست حجر الشر کشته شد. الاعلام من الصحابة والتابعین، حسین شاکر، ج۶، ص۱۷.
  78. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۳-۱۷۴.
  79. ریشه خوارج را می‌توان به گونه‌ای مرتبط به عصر رسول خدا (ص) دانست، روح پرخاشگری و عدم تسلیم در آنها نمایان بود. پیامبر (ص) پس از جنگ "حنین" غنائم آن را بنا به مصالحی به سبک خاصی تقسیم کرد و برای تالیف قلوب مشرکان تازه مسلمان شده سهم بیشتری به ایشان داد. حرقوص بن زهیر زبان به اعتراض گشود و با بی‌ادبی کامل گفت: عدالت کن!! پیامبر اکرم (ص) در پاسخ او فرمود: وای بر تو، اگر عدالت نزد من نباشد در کجا خواهد بود؟ بخاری در صحیح خود باب مؤلفة القلوب می‌نویسد: پیامبر اکرم درباره یارانش فرمود: «یمرقون من الدّین کما یمرق السهم من الرمیة». از ایشان پس از این جریان خبری نیست تا وقتی امام تحت فشار و اصرار عده‌ای از لشکریانش می‌خواست ابوموسی اشعری را برای داوری اعزام کند که حرقوص به همراه زرعه بن نوح طائی خطاب به امام گفتند: از خطایی که کردی توبه کن و از پذیرش حکمیت بازگرد و ما را به نبرد اعزام کن. و دیگری نافع که معروف به ذوالثدیة است که همان جریان را مورخین برای این فرد نیز نقل کرده‌اند. شهرستانی در جلد اول ملل و نحل می‌نویسد: اوّلهم ذوالخویصرة و آخرهم ذوالثدیة در اینکه این دو اسم یک مسمّی دارند یا نه، دو نظر است. ر. ک: فروغ ولایت، سبحانی، ص۶۲۰-۶۲۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰. اینان با عدم تحلیل و درک صحیح از وقایع و عدم ولایت‌پذیری و اطاعت از ولی زمان و امام به حق در گرداب چنین نابسامانی‌ها افتادند و فتنه عظیم را برپا کردند. و سرانجام جهان اسلام بلکه جهان بشریت را از نور پر فروغ امام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع) محروم کردند. السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۹۶-۴۹۷؛ صحیح البخاری، باب المؤلفة القلوب؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۸۶؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰-۲۶۷. خلاصه اینکه: نطفه اندیشه خروج بر امام در سرزمین صفین در ماه صفر سال سی و هشت هجری بسته شد و به مرور زمان اندیشه مخالفت تحکیم با کتاب خدا شدت گرفت. و امام در مسیر خود به شام مجبور به تغییر برنامه و نبرد با خوارج شد و طبق نقل مورخان در نهم ماه صفر سال سی و هشتم هجری ریشه فساد کنده شد.
  80. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۸۵-۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۷۸؛ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۶۰.
  81. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۷.
  82. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۶۴-۴۷۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۰۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۶۷-۳۷۳.
  83. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۵-۱۷۷.
  84. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۱۸-۴۲۶. و نیز ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۰۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۱۱-۱۲۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۲۷۷.
  85. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۷.
  86. الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی شهادت حضرت را در نماز ذکر می‌کند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کرده‌اند. ر. ک: شیخ طوسی در امالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۵۸۴؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج۴، ص۴۲۵؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۱۷۷ و هم‌چنین مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۴۲۴؛ تایخ الطبری، طبری، ج۶، ص۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۱۱۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۹۵؛ البدایة و النهایة، ابن کثیر، ج۷، ص۳۲۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۲۸۲؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۶۱؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۱۴.
  87. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۱۸.
  88. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۸.
  89. الارشاد، شیخ مفید، ص۳۴۹ (با ترجمه و توضیح ساعدی).
  90. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۱۵۱؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۳-۳۸؛ تلخیص الشافی، طوسی، ج۴، ص۱۷۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۱-۳۲.
  91. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۴؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۳۵؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰.
  92. الارشاد، شیخ مفید، ص۳۵۰؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۵۳.
  93. شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۱۵؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۳-۴۷۴.
  94. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۳۱.
  95. محدث گرانقدر حاج شیخ عباس قمی در "تتمة المنتهی در تاریخ خلفا" مطلبی را از مروج الذهب نقل می‌کند: مورخ امین و معتمد فریقین مسعودی در مروج الذهب در ذیل احوال مأمون آورده و هم ابن ابی الحدید اشاره به او کرده که: در سال دویست و دوازده هجری منادی مأمون ندا کرد که امان نیست آن را که معاویه را بخیر یاد کند یا او را مقدم دارد بر یکی از صحابه. و مردم را در سبب این امر نزاع است، و اقاویل مختلفه در این باب گفته‌اند. از آن جمله یکی از ندماء او خبر داد او را به حدیثی که از مطرف بن مغیرة بن شعبه آورده‌اند. و هم این خبر را زبیر بن بکار زبیری در کتاب اخبار معروف به موفقیات که به نام موفق بالله نوشته ایراد نموده چه گفته: از مدائنی شنیدم که می‌گفت مطرف بن مغیرة گفت که: بر معاویه وفود کردم یا پدرم مغیرة، و پدرم می‌رفت نزد معاویه و می‌آمد و بر عقل و ملک‌داری او ثنا می‌کرد، شبی بازآمد مغموم و اندوهناک بود، چندان که غذا نخورد، من اندکی صبر کردم و گمانم این بود که در اموال یا اعمال ما سانحه رخ داد، پرسیدم: تو را چه شده که امشب غمنده می‌بینمت؟ گفت من از نزدیک پلیدترین مردم بیامدم. گفتم: مگر چه شده؟ گفت: به معاویه گفتم تو به آرزوی خود رسیدی کاش اکنون نشر ألویه اشفاق و بسط بساط عدل می‌کردی چه سن تو زیاد شده و هم کاش نظری به حال برادران خود از بنی‌هاشم نمودی و ارحام ایشان را پیوسته داشتی که به خدا سوگند که اکنون چیزی نزد ایشان نمانده که بیم آن داشته باشی. چون این بشنید گفت هیهات هیهات، برادر تیم – ابوبکر – پادشاهی کرد و عدالت پیشه گرفت!!! و کرد آنچه کرد بخدای که بیش از آن نشد که بمرد و نامش بمرد جز آنکه کسی گوید: ابوبکر، آنگاه برادر عدی – عمر – ملک یافت و رنج کشید و دامن فرازد ده سال!!! پس بخدای که تجاوز نکرد از اینکه هلاک شد، و هلاک شد ذکرش مگر اینکه کسی گوید: عمر؛ آنگاه برادر ما را عثمان ملک نصیب شد و پادشاه شد کسی که احدی چون او در نسب نبود!!! پس بکرد آنچه کرد و مردم نیز با او مجازات دادند تا اینکه هلاک شد، و هلاک شد ذکرش و هم نماند ذکری از آنچه با او کردند، و برادر هاشم – رسول خدا (ص) – هر روز پنج نوبت بنام او فریاد بزنند و گویند: اشهد انّ محمدا رسول‌الله پس از آنکه نام خلفای سه‌گانه بمیرد و نام پیغمبر (ص) در هر شبانه‌روزی پنج مرتبه بلند باشد دیگر با این حال چه عملی باقی خواهد ماند جز آنکه نام محمد (ص) هم دفن شود اسم او از بین برود... (تتمة المنتهی در تاریخ خلفا، ص۵۲-۵۴).
  96. «از آسمان آبی فرو باراند آنگاه رودهایی- هر یک به گنجایی خویش- روان شد و سیلاب با خویش کفی انبوه فرا آورد و آنچه در آتش می‌گدازند تا زینتی یا کالایی به دست آورند، (نیز) کفی همانند آن (کف سیلاب) است؛ بدین‌گونه خداوند درست و نادرست را مثل می‌زند» سوره رعد، آیه ۱۷.
  97. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۹-۱۸۱.
  98. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۶؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۵-۴۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۷۰-۴۷۱.
  99. ظاهراً مقصود امام حسین (ع) باشد و این اشتباه از کاتبان و نسخه‌نویسان و یا برخی راویان اتفاق افتاده باشد. چرا که امام حسن مجتبی (ع) در سال ۵۰ به شهادت رسیده بود، مگر اینکه نویسنده ظلم و جنایت زیاد بن ابیه و معاویه را اراده کرده باشد و به ماجرای حجر و یارانش، ناظر نباشد.
  100. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۴، ص۳۱۶.
  101. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۲.
  102. «به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.
  103. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۶؛ الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، علامه شعرانی، ص۱۴۰-۱۴۱.
  104. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۹۶ و ۵۰۱.
  105. رجال ابن داوود، ابن داوود، ص۱۰۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۳۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۱.
  106. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۴۳.
  107. دمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، علامه شعرانی، ص۱۴۱.
  108. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۴؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۱۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۶-۵۴۷.
  109. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴، ص۸۴. استاد یوسفی می‌نویسد: وکتب معاویه الی المغیرة ان یمده بمال، فجهز له المغیرة قافلة، فلما فصلت القافلة جاء حجر بجمع من أصحابه فحبس القافلة و قال حجر: والله لاتذهب حتی یعطی کل ذی حق حقه (المتأخر). موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۵۴۷.
  110. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۳؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۴-۵۷۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۴۷.
  111. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۲-۱۸۵.
  112. عمرو بن حریث مخزومی همان است که در جریان قیام مسلم بن عقیل در کوفه سال ۶۰ هجری، پرچمی از سوی عبیدالله بن زیاد برافراشت تا به اطرافیان و حامیان مسلم امان دهد و از جمله افرادی که به او پیوست ولی زندانی شد مختار بن عبیده ثقفی بود. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۹۹.
  113. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۴۴-۲۴۶. مرحوم سید علی خان مدنی تبریزی نیز در الدرجات الرفیعه آورده است.
  114. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۳-۲۵۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۱۸؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۵.
  115. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۶-۱۸۷.
  116. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۳۹-۴۰.
  117. یا قوم حجر دافعوا و اصولوا *** و عن اخیکم ساعة فقاتلوا لا یلفیا منکم لحجر خاذل *** ألیس فیکم رامح و نابل و فارس مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل.
  118. یا قوم حجر دافعوا و اصولوا *** و عن اخیکم ساعة فقاتلوا لا یلفیا منکم لحجر خاذل *** ألیس فیکم رامح و نابل و فارس مستلئم و راجل *** و ضارب بالسیف لا یزایل؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰.
  119. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۰-۲۶۱؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۵.
  120. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۷-۱۸۸.
  121. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰.
  122. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۹.
  123. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۱۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۴۰. در ایامی که زیاد در تعقیب یاران حجر بود، هر که با دیگری خصومتی داشت او را به عنوان هواخواه حجر و شیعه علی معرفی می‌نمود و از میان برمی‌داشت، یعنی همین اتهام کافی بود که حکومت، او را معدوم سازد. از جمله قیس بن عباد شیبانی به زیاد گفت: مردی از قبیله ما صیفی نام از رؤسای یاران حجر است، زیاد او را خواست و در مقام توبیخ قرار داد و پرسید: ای دشمن خدا درباره ابو تراب چه می‌گویی؟ صیفی گفت: ابوتراب را نمی‌شناسم، زیاد گفت: خوب می‌شناسی، آیا علی بن ابی‌طالب را می‌شناسی؟ گفت: آری؛ زیاد گفت او ابوتراب است، صیفی گفت: او ابوالحسن و ابوالحسین است. رئیس شرطه‌ها که ایستاده بود گفت: وقتی امیر می‌گوید او ابوتراب است او را تکذیب می‌کنی؟ صیفی گفت: اگر امیر دروغ گفت من هم باید دروغ بگویم؟ زیاد گفت: عصای مرا بیاورید، سپس پرسید درباره علی چه می‌گویی؟ گفت: بهترین گفتار، گفت او را بزنید؛ آنقدر زدند که با زمین یکسان شد، آنگاه گفت دست نگهدارید، باز پرسید درباره علی (ع) چه می‌گویی؟ صیفی گفت: به خدا اگر با کارد بند بندم جدا کنی جز آنچه شنیدی نمی‌گویم، گفت: او را لعن کن وگرنه گردنت را می‌زنم، گفت: ممکن نیست، دستور داد او را با آهن در بند کرده و به زندان انداختند. ولی قیس هم به کیفر کردار خود رسید؛ در زمان حجاج، قیس به کمک ابن اشعث با حجاج جنگید و پس از شکست ابن اشعث در خانه نشست و آفتابی نمی‌شد، یکی از دوستان صیفی به نام حوشب نزد حجاج سعایت کرد که قیس مرد ناراحتی است، و از دوستان ابوتراب می‌باشد و هر فتنه و هر آشوبی که در کوفه روی می‌دهد به دست اوست پس حجاج دستور داد او را آوردند و گردن زدند (الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۷).
  124. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۰-۵۸۷.
  125. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۶.
  126. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۵؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۶۸-۴۷۰؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳۰؛ اسد الغابة، این اثیر، ج۱، ص۴۶۲؛ الاصابة، ابن حجر، ج۲، ص۳۵.
  127. این عمل برگرفته از فرمایش پیامبر اکرم (ص) است که اگر فرد تملق‌گو را دیدید بر روی او خاک بریزید.
  128. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۷.
  129. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۷.
  130. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.
  131. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.
  132. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۹-۱۹۴.
  133. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۳۲۱؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۷۹.
  134. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰. بلاذری نیز عده‌ای را نام برده که شهادت دادند که حجر و یارانش جامعه را به آشوب می‌کشند و بر عثمان و معاویه نفرین می‌فرستند (انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۶).
  135. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۹۴.
  136. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۴.
  137. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۹۵-۱۹۷.
  138. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.
  139. الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۵۲.
  140. اشاره به فتح این منطقه به دست خود دارد.
  141. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۳۸۶؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۵۸.
  142. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۹۷-۱۹۸.
  143. تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۷۶؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۲۱.
  144. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۹۸-۱۹۹.
  145. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۰۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۸، ص۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۶۲
  146. الاحتجاج، طبرسی، ج۲، ص۱۹-۲۰؛ الحدائق الناضرة، محقق بحرانی، ج۳، ص۴۱۲.
  147. الغدیر، علامه امینی، ج۱۱، ص۵۸؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷.
  148. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۰۸؛ الکامل ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۷؛ موسوعة التاریخ اسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۲.
  149. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۸۱۲.
  150. الامالی، شیخ طوسی، ص۲۶۶، ح۳۷، مجلس ۶.
  151. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۳۲؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۸۱۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۵۷؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۴۸۸.
  152. انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۲۷۰.
  153. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۰۰-۲۰۱.
  154. ترفع ایها القمر المنیر *** تبصَّر هل تری حجرا یسیر یسیر الی معاویة بن حرب *** لیقتله کما زعم الامیر تجبرت الجبابر بعد حجر *** وطاب لها الخورنق و السدیر و اصبحت البلاد له محولا *** کان لم تحیها مزن مطیر الا یا حجر حجر بنی عدی *** تلقت السلامة و السرور اخاف علیک ما اردی عدیا *** و شیخا فی دمشق له زئیر فان تهلک فکل زعیم قوم *** من الدنیا الی هلک یصیر؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۸۰؛ و در موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۱۰، آمده است که این اشعار را دختر حجر در وقت حرکت دادن او به شام سروده است.
  155. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۰۱-۲۰۲.
  156. «سَيُقْتَلُ بِعَذْرَاءَ نَاسٌ يَغْضَبُ اَللَّهُ لَهُمْ وَ أَهْلُ اَلسَّمَاءِ»؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۹۲-۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۲۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۳۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۱۲۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۶، ص۲۱-۲۲.
  157. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۲۷.
  158. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۰۲-۲۰۳.
  159. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴.
  160. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴.
  161. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۳.
  162. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۰۳.
  163. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۲۱۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۴۷۰. البته حاکم نیشابوری (المستدرک، ج۳، ص۴۶۸) و ابن عساکر (تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰) سال ۵۳ هجری را نیز ذکر کرده‌اند و مسعودی در مروج الذهب سال ۵۰ هجری را نیز آورده است.
  164. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۰۴.
  165. تاریخ و اماکن زیارتی و سیاحتی سوریه، اصغر قائدان، ص۱۱۴ و ۱۳۷-۲۳۳.
  166. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۲۰۴.
  167. ر. ک: جلد دوم دایرة المعارف صحابه.
  168. ابن سلام، کتاب النسب، ص۳۰۶.
  169. ابن کلبی، ج۱، ص۷۴.
  170. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۲.
  171. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۳، ص۷۲؛ ابن ابی حاتم، الجرح و التعدیل، ج۳، ص۲۶۶.
  172. ابن ماکولا، الإکمال، ج۱، ص۵۲.
  173. زبیدی، ج۶، ص۲۴۶.
  174. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۹.
  175. یا پدر و مادرش، ر. ک: صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱۱، ص۲۴۷.
  176. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵۵.
  177. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۳۲.
  178. ر. ک: ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۳۲.
  179. ر. ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵۴.
  180. عسکری، تصحیفات المحدثین، ج۳، ص۹۴۷.
  181. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  182. زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۶۹.
  183. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۵۴.
  184. ابن کلبی، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۷۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  185. مغلطای، الإنابة الی معرفة المختلف فیهم من الصحابه، ج۱، ص۱۵۵.
  186. ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲.
  187. ابن کلبی، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۷۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  188. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  189. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۹۷؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.
  190. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۹.
  191. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۱؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج۴، ص۱۷۶.
  192. ابن حبان، کتاب الثقات، ج۴، ص۱۷۶؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.
  193. ابن جوزی، تلقیح فهوم أهل الأثر، ص۱۸۰.
  194. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۲.
  195. ر. ک: ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۲-۳۳.
  196. از نواحی دمشق، ر. ک: یاقوت حموی، ج۴، ص۹۱.
  197. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  198. ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲.
  199. دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.
  200. امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۸۵.
  201. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰؛ ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.
  202. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۴.
  203. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  204. دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۵؛ مفید، الجمل، ص۳۲۰.
  205. مفید، الجمل، ص۳۲۰.
  206. منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳.
  207. منقری، وقعة صفین، ص۱۱۷.
  208. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ص۱۶۹؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.
  209. طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۳۵.
  210. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۰.
  211. یا به جای معاوبه در کوفه بود، ر. ک: دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳.
  212. و بارانش به او سنگریزه می‌زدند، ر. ک: دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳ و حجر.
  213. «ای مؤمنان! به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید هر چند به زیان خود یا پدر و مادر و یا نزدیکان (تان) باشد و اگر (هر یک از دو طرف دعوا) دارا باشد یا نادار، خداوند به (دستگیری از) هر دو سزاوارتر است، پس (در گواهی دادن) از هوا (ی نفس) پیروی نکنید که به یک سو‌گرایید و اگر (در گواهی دادن) زبان بگردانید یا (از آن) رو برتابید بی‌گمان خداوند از آنچه می‌کنید آگاه است» سوره نساء، آیه ۱۳۵.
  214. ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۸.
  215. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳.
  216. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۸.
  217. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۳.
  218. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۸-۱۵۷.
  219. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲.
  220. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲-۲۴۳؛ با اندکی تغییر، یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.
  221. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.
  222. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.
  223. به نام هدبة بن فیاض، ر. ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.
  224. و با اندکی تغییر، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.
  225. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.
  226. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.
  227. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۰.
  228. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.
  229. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.
  230. أبوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۵۵.
  231. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.
  232. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۳.
  233. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.
  234. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۹۸.
  235. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.
  236. حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸.
  237. ابن کلبی، نسب مع والیمن الکبیر، ج۱، ص۷۴؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴.
  238. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴.
  239. ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۳۳.
  240. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۳.
  241. مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴.
  242. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴؛ ابن حبان، کتاب الثقات، ج۴، ص۱۷۶.
  243. ابن قتیبه، المعارف، ص۳۳۴.
  244. ر. ک: منقری، وقعة صفین، ص۱۰۴ و ۳۸۱.
  245. امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۱.
  246. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۵۷.
  247. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۰؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۱۳۱.
  248. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۶؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۷۰.
  249. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۲۰۴.
  250. طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۹۳؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۲، ص۲۲۶.
  251. طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۱۹.
  252. ر. ک: ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۷، ص۱۳۵.
  253. امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۱۱۶.
  254. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۶۹۸.
  255. ابن ندیم، الفهرست، ص۱۶۶؛ زرکلی، الاعلام، ج۱، ص۱۶۶.
  256. خانجانی، قاسم، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دانشنامه سیره نبوی ج۳، ص۱۲-۱۵.