امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۲۱۹: خط ۲۱۹:


==[[صلح امام حسن]]==
==[[صلح امام حسن]]==
==رازگشایی [[مخالفان]] [[امیرالمؤمنین علی]]{{ع}}==
د*ر کتاب‌های زیادی [[نقل]] شده است، در روزی [[مجلسی]] که در حضور [[معاویه]] تشکیل شده بود عده‌ای زخم خورده از [[آیین اسلام]] و [[پیامبر اکرم]]{{صل}} و [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گرد هم آمدند و در حضور [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} نسبت‌های ناروا و دشنام‌های فراوانی به [[امیرالمؤمنین]] و [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} که خود [[شایسته]] آنها بودند، دادند. [[امام حسن]]{{ع}} هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای [[پنهان]] [[تاریخ]] و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این [[احتجاج]] به طور مشروح [[نقل]] شود تا محققان و [[پژوهشگران]] و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع [[حاکم]] که باعث شد [[امام حسن]]{{ع}} ترک [[مخاصمه]] و [[جنگ]] را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینه‌ای بوده‌اند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بوده‌اند.
*این ماجرا را [[طبرسی]] در [[احتجاج]]<ref>الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.</ref> با عنوان "[[احتجاج امام]] [[حسن بن علی]]{{عم}} بر گروهی از [[مخالفان]] و [[دشمنان]] نسبت به [[فضل]] و [[برتری]] [[پدر]] و خودش در حضور [[معاویه]]" چنین [[نقل]] کرده است: از [[شعبی]] و [[أبومخنف]] و [[یزید بن ابی‌ حبیب مصری]] [[نقل]] شده است که ایشان همگی گفته‌اند: در [[اسلام]] هیچ روزی درباره [[منازعه]] و [[مشاجره]] و [[مبالغه]] در [[کلام]] قومی مجتمع در یک مکان به پای آن روز نمی‌رسد که: [[عمرو بن عثمان بن عفان]]، [[عمرو بن عاص]]، [[عتبة بن أبی سفیان]]، [[ولید بن عقبة بن أبی معیط ]]و [[مغیرة بن شعبه]] نزد [[معاویة بن ابی سفیان]] [[اجتماع]] کرده، درباره یک امر هم‌نظر شدند.
*[[عمرو عاص]] خطاب به [[معاویه]] گفت: "آیا وقت آن نشده است که در پی [[حسن بن علی]]{{عم}} بفرستی تا اینجا حاضر شود؟ او [[سیره]] و روش پدرش را [[احیا]] کرده است و همه [[گوش به فرمان]] او شده‌اند و هرچه امر کند، [[اطاعت]] و هرچه بگوید، [[تصدیق]] می‌شود، و اگر کار این‌گونه ادامه یابد کارشان به بالاتر از این نیز خواهد رسید. اگر در پی او بفرستی، ما همگی او و پدرش را کوچک داشته، به هر دو [[دشنام]] می‌دهیم و [[قدر]] و [[منزلت]] هر دو را [[خوار]] می‌سازیم؛ ما اینجا می‌نشینیم تا این مطلب برایت روشن شود"؛
*[[معاویه]] به ایشان گفت: "نگرانم که [[حسن بن علی]] در این [[مناظره]] آن‌چنان قلاده‌ای به گردن شما بیاویزد که تا دم [[مرگ]] و در [[قبر]]، ننگ آن گریبان شما را بگیرد؛ به [[خدا]] قسم که من پیوسته از [[دیدار]] او [[کراهت]] داشته، از هیبتش ترسیده‌ام، و اگر من کسی را در پی او بفرستم، [[عدل]] و [[انصاف]] را در [[حق]] او رعایت خواهم کرد"؛
*[[عمروعاص]] گفت: "آیا [[بیم]] داری که [[باطل]] او بر [[حق]] ما و بیماری‌اش بر صحت و [[سلامتی]] ما [[برتری]] یابد؟"
*[[معاویه]] گفت: "نه"؛
*[[عمروعاص]] گفت: "پس همین الآن کسی را در پی او بفرست!"
*[[عتبة بن أبی سفیان]] گفت: "این [[رأی]] شما را [[صلاح]] نمی‌دانم، و به [[خدا]] [[سوگند]]! که همگی شما نیز نمی‌توانید با بیشتر از آن‌چه با شماست، با او روبرو شوید، و او نیز با بیش از آن‌چه دارد، با شما روبرو نخواهد شد؛ زیرا او از خاندانی است که در [[مبارزه]] و [[جدال]] سرسخت‌اند".
*پس همگی کسی را در پی [[امام حسن]]{{ع}} فرستادند؛ وقتی فرستاده نزد آن [[حضرت]] رسید، گفت: [[معاویه]] شما را فراخوانده است"؛
*[[امام]]{{ع}} فرمود: "چه کسانی نزد او هستند؟"
*گفت: "نزد او فلانی و فلانی هستند" - و همه را نام برد -.
*آن [[حضرت]]{{ع}} فرمود: "چه شده است که سقف بر سرشان نریخته، [[عذاب]] از آنجا که فکرش را نمی‌کنند، بر ایشان نازل نمی‌شود؟" سپس فرمود: "ای جاریه لباس‌هایم را بده!" و فرمود: {{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّي أَدْرَأُ بِكَ فِي نُحُورِهِمْ وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ شُرُورِهِمْ وَ أَسْتَعِينُ بِكَ عَلَيْهِمْ فَاكْفِنِيهِمْ بِمَا شِئْتَ وَ أَنَّى شِئْتَ مِنْ حَوْلِكَ وَ قُوَّتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ}}؛ و به آن فرستاده فرمود: "اینها که گفتم [[کلام]] [[گشایش]] بود"؛
*و چون به مجلس ایشان داخل شد، [[معاویه]] از جای برخاسته، از وی استقبال کرد و تحیت و مرحبا گفت و با وی [[مصافحه]] کرد؛ [[امام]]{{ع}} فرمود: "این تحیتی که به من گفتی، نشانه [[سلامتی]] و [[مصافحه]] علامت [[امن]] و [[امان]] است؟"
*[[معاویه]] گفت: "آری، این [[جماعت]] بدون اجازه من در پی شما فرستادند که شما افترای آنها را درباره اینکه [[عثمان]]، مظلومانه کشته شده، پدرت او را کشته است، بشنوید؛ پس کلامشان را بشنو، و همان‌طور که می‌پرسند، به آنها جواب بده، و حضور من شما را از پاسخ دادن به ایشان باز ندارد؛
*[[امام]]{{ع}} فرمود: "سبحان [[الله]]! [[خانه]]، [[خانه]] تو است و اجازه همه در اینجا با تو است؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر جوابی که ایشان می‌خواهند بدهم، از گفتن [[ناسزا]] در نزد تو [[حیا]] می‌کنم، و چنانچه بر تو [[پیروز]] شوم، از [[ناتوانی]] تو [[شرم]] می‌کنم؛ پس کدام‌یک از آن دو را می‌پذیری و از کدامشان معذوری؟ و این را بدان که اگر من از این اجتماعشان با خبر بودم، به تعدادشان از [[بنی‌هاشم]] می‌آوردم، هرچند که ایشان با تمام جمعشان از من ترسان‌اند؛ زیرا [[خداوند]] در حال و [[آینده]] ولی من است؛ پس به ایشان اجازه بده، تا سخن بگویند و من هم گوش می‌دهم، {{متن حدیث|وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إِلاَّ بِاللَّهِ اَلْعَلِيِّ اَلْعَظِيمِ}}".
*پس ابتدا [[عمرو بن عثمان بن عفان]] گفت: "برای من خوشایند نیست که ببینم پس از کشته شدن [[خلیفه]]، [[عثمان بن عفان]] فردی از [[قبیله]] [[بنی عبدالمطلب]] بر روی [[زمین]] باقی مانده باشد، با اینکه او خواهرزاده اینان و منزلتش در [[پذیرش اسلام]] از همه [[افضل]] بود و در [[شرافت]] با [[رسول خدا]]{{صل}} [[وابستگی]] داشت، ای [[بدا]] به این [[کرامت الهی]]! تا اینکه [[خون]] او را - به [[دلیل]] [[کینه]] و فتنه‌گری و [[حسد]] و [[طلب]] آن‌چه [[اهل]] آن نبودند - ریختند؛ با اینکه سابقه و [[منزلت]] او در نزد [[خدا]] و [[رسول]] و [[پذیرش اسلام]] بر هیچ کس پوشیده نبود؛ وای بر [[خواری]] و بی‌گناهی او! که [[امام حسن|حسن]] و سایر افراد [[بنی عبدالمطلب]] زنده بر روی [[زمین]] باشند و [[عثمان]] به [[خون]] خود رنگین و [[دفن]] شده باشد؛ با اینکه ما [[خون]] نوزده تن دیگر از بزرگان [[بنی‌امیه]] را که از کشته شدگان [[جنگ بدر]] هستند، از شما [[بنی عبدالمطلب]] [[طلب]] داریم.!"
*سپس [[عمرو عاص]] پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: "پسر [[ابوتراب]]! ما در پی تو فرستادیم تا همگی [[اقرار]] کنیم که پدرت؛ [[ابوبکر]] [[صدیق]] را [[مسموم]] ساخت، و در [[قتل]] [[عمر]] [[فاروق]] [[شرکت]] داشت و [[عثمان]] ذوالنورین را مظلومانه کشت، و ادعای مقامی را کرد که [[حق]] او نبود و در آن واقع شد" - و سپس آن [[فتنه]] را نام برد و به آن [[حضرت]] بد گفت -.
*سپس (ادامه داد و) گفت: "شما ای [[بنی عبدالمطلب]]؛ [[خداوند]]، [[حکومت]] را به شما نبخشید که در آن آن‌چه را که برایتان جایز نیست، انجام دهید؛ سپس، تو ای [[امام حسن|حسن]] در دلت می‌گویی که [[امیرالمؤمنین]] توئی، با اینکه تو [[توانایی]] آن را نداری و... و این به خاطر [[بدی]] کار پدرت است، و ما تنها بدین خاطر تو را فراخواندیم که به تو و پدرت [[دشنام]] گوییم. و این را بدان که تو نمی‌توانی بر ما [[عیب]] گرفته، ما را [[تکذیب]] کنی، و اگر [[فکر]] میکنی ما بر تو در مسئله‌ای [[دروغ]] بسته؛ در بیان [[باطل]]، [[زیاده‌روی]] و درباره تو خلاف [[حق]] ادعا کرده‌ایم، حرف بزن، و گرنه بدان که تو و پدرت بدترین [[خلق]] خدایید، و [[خداوند]] [[شر]] پدرت را با [[قتل]] او از ما دور ساخت، و تو اکنون در دست ما [[گرفتاری]]؛ اگر بخواهیم تو را بکشیم، مختاریم و با این کار نزد [[خدا]] [[گناهکار]] نیستیم و نزد [[مردم]] عیبی نداریم"؛
*سپس [[عتبة بن ابی سفیان]] گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! پدرت بدترین [[فرد]] قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ او پیوند فامیلی را برید، و خونشان را ریخت، و تو از [[قاتلان عثمان]] هستی، و [[حق]]، این است که تو را بکشیم، و در این صورت ما بنا به همان [[حقّ]] قصاصی که در [[کتاب خدا]] آمده، با تو [[رفتار]] کرده و همگی [[قاتلان]] تو هستیم، و اما پدرت؛ خود [[خداوند]] او را کشت و شرّش را از ما دور ساخت، و اما درباره [[امید]] تو به [[خلافت]]؛ تو مرد این میدان و [[افضل]] از دیگران نیستی"؛
*سپس [[ولید بن عقبة بن ابی معیط]] همچون یارانش گفت: "ای گروه [[بنی‌هاشم]]، شما همان‌هایید که ابتدا بر [[عثمان]] [[عیب]] گرفته، و [[مردم]] را علیه او جمع کردید، تا اینکه او را کشتید و این نبود جز به خاطر [[حرص]] بر [[حکومت]] و [[قطع رحم]] و نابودی [[امت]] و ریختن [[خون]] همه ایشان برای رسیدن به [[خلافت]]، و آن [[خون]] را به خاطر این دنیای بی‌ارزش و [[دوستی]] آن ریختند؛ با اینکه [[عثمان]]، دایی شما و داماد شما بود و چه خوب دایی و دامادی برایتان بود! شما همان‌ها بودید که پیش از همه بر او [[حسد]] برده بر او [[طعن]] زدید و سپس او را کشتید؛ می‌پندارید که [[خداوند]] با شما چه خواهد کرد؟!"
*سپس [[مغیرة بن شعبه]] به سخن [[حضرت امیر]]{{ع}} [[اهانت]] کرد، گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! [[عثمان]]، مظلومانه کشته شد، و در این باره هیچ عذری برای پدرت باقی نمانده است که تبرئه شود، و [[گناهکار]] بهانه و عذری ندارد، ای [[حسن]]! ما [[گمان]] داریم که پدرت با تمام کارهایی که به نفع [[عثمان]] کرد، در نهایت، به [[قتل]] او [[راضی]] بود، و به [[خدا]] [[سوگند]] که او شمشیری طویل و زبانی گویا داشت؛ زنده را می‌کشت و مرده را معیوب می‌ساخت، و [[بنی‌امیه]] برای [[بنی‌هاشم]] بهتر بودند تا [[بنی‌هاشم]] برای [[بنی‌امیه]]، و [[معاویه]] برای تو بهتر بود تا تو برای [[معاویه]]، و پدرت در زمان [[حیات رسول خدا]]{{صل}} با او بد [[دل]] بود، و پیش از [[وفات]] آن [[حضرت]]، در پی سود خود بود و قصد کشتن او را داشت، و این را آن [[حضرت]] دریافته بود؛ سپس از [[بیعت با ابوبکر]] [[کراهت]] داشت تا اینکه به گونه‌ای تلافی کرد؛ سپس در [[فکر]] [[قتل]] [[ابوبکر]] بود تا اینکه سمی به او نوشانده، او را کشت؛ سپس با [[عمر]] به [[منازعه]] پرداخت تا اینکه خواست گردن او را بزند، ولی او در [[قتل]] [[عمر]] کوشا بود تا اینکه او را کشت، و در [[خلافت عثمان]] نیز آنقدر بر او [[طعن]] زد تا اینکه وی را کشت، و در تمامی این [[کشتارها]] او شرکت داشت، با این همه، دیگر پدرت نزد [[خدا]] چه منزلتی دارد ای [[امام حسن|حسن]]؟ و [[خداوند]] در [[قرآن]] [[اختیار]] را به اولیای مقتول سپرده است. و [[معاویه]] ولی مقتولی است که ناحق کشته شده، و [[حق]]؛ این است که تو و برادرت را بکشیم، و قسم به [[خدا]] که [[خون]] [[علی]] از [[خون عثمان]] بالاتر نیست، و شما [[فرزندان عبدالمطلب]] این را بدانید که [[خداوند]] بنا ندارد که [[حکومت]] و [[نبوت]] را در شما گرد آورد". و سپس ساکت شد.
*سپس آن [[امام همام]]؛ [[حضرت]] [[ابومحمد]] [[حسن بن علی]] ([[کریم]] [[اهل بیت]]){{عم}} لب به سخن گشود و فرمود:
*"[[حمد]] و [[ستایش]] برای خداوندی است که اول شما را به اول ما [[هدایت]] کرد، و آخرتان را به آخر ما رهنمون شد، و [[صلوات]] و [[سلام]] [[خداوند]] بر جدم، [[محمد]] [[نبی]] و بر [[آل]] او باد! به گفتارم دقیق گوش کنید و [[علم]] و فهمتان را تا پایان آن نزد من به عاریت بگذارید. و ابتدا با تو سخن می‌گویم ای [[معاویه]]!"
سپس آن [[حضرت]] به [[معاویه]] فرمود: "ای ازرق! به [[خدا]] قسم کسی جز تو به من [[ناسزا]] نگفت و این [[ناسزا]] از جانب این گروه نبود، و جز تو به من [[دشنام]] نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من [[ناسزا]] گفته و [[دشنام]] دادی، و این، از [[بدی]] [[رأی]] و [[سرکشی]] و [[حسد]] تو نسبت به ما و [[دشمنی]] قدیم و جدید شما با [[حضرت محمد]]{{صل}}،است.
*و این را بدان ای ازرق! اگر این گروه در [[مسجد رسول]] [[خدا]] و در حضور [[مهاجر]] و [[انصار]] با من روبرو می‌شدند، هرگز نمی‌توانستند کلمه‌ای بر زبان رانده، این‌گونه با من روبرو شوند. پس ای گروهی که علیه من [[متحد]] شده‌اید، خوب گوش دهید، و هیچ حقی را که بدان واقف‌اید از من [[پنهان]] و هیچ باطلی که از زبانم جاری شد؛ [[تصدیق]] نکنید، و با تو آغاز می‌کنم ای [[معاویه]]، و البته کمتر از آن‌چه لایق توست، خواهم گفت؛
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا هیچ می‌دانید آن مردی که به او [[دشنام]] دادید، هموست که با [[رسول خدا]]{{صل}} بر دو [[قبله]] [[نماز]] گزارد و تو خود به چشم خود آن منظره را دیده‌ای، در حالی که در [[گمراهی]] بوده و "[[لات]]" و "[[عزی]]" را می‌پرستیدی؟ همان شخصیتی که در دو [[بیعت]] شرکت جست: [[بیعت رضوان]] و [[بیعت]] [[فتح]]، و تو ای [[معاویه]] در [[بیعت]] نخست، [[کافر]]، و در [[بیعت]] دوم، ناکث و عهدشکن بودی؟
*سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]]، آیا می‌دانید – آن‌چه من می‌گویم [[حق]] است – [[علی]]{{ع}} در روز [[بدر]] با شما روبرو شد، در حالی که [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اهل]] [[ایمان]] را در دست داشت، و ای [[معاویه]] در دست تو [[پرچم]] [[مشرکان]] بود و تو در آن روز به [[پرستش]] [[لات]] و [[عزی]] مشغول بودی، و [[جنگ]] با [[رسول خدا]]{{صل}} را [[واجب]] می‌پنداشتی؟ و آن [[حضرت]] در روز [[احد]] در حالی با شما روبرو شد که در دستش [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} و در دست تو ای [[معاویه]] [[پرچم]] [[مشرکان]] بود؟ و در روز [[احزاب]] ([[جنگ خندق]]) نیز [[پرچم]] [[رسول خدا]]{{صل}} در دست او بود و [[پرچم]] [[مشرکان]] در دست تو؛ هر کدام این موارد [[حجت]] او را غالب و دعوتش را [[آشکار]] و او را [[پیروز]] میدان می‌سازد، و در تمامی این موارد، اظهار [[رضایت]] در رخسار [[مبارک]] [[پیامبر]]{{صل}} از وی هویدا، و اظهار [[نارضایتی]] و غضبش بر تو [[آشکار]] بود.
*سپس همه شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم که آیا به خاطر می‌آورید؛ وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} [[بنی‌قریظه]] و [[بنی‌نضیر]] را محاصره کرد؛ [[عمر بن خطاب]] را با [[پرچم]] [[مهاجرین]] و [[سعد بن معاذ]] را با [[پرچم]] [[انصار]] به سوی آنان فرستاد؟ اما [[سعد بن معاذ]] در آن صحنه مجروح شد، و [[عمر بن خطاب]] نیز فرار کرد و او می‌ترسید و یارانش را نیز می‌ترساند، در این حال بود که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "فردا [[پرچم]] را به مردی می‌سپارم که [[خدا]] و رسولش را [[دوست]] دارد و [[محبوب]] آن دو است؛ دائما در یورش و از فرار در [[جنگ]] بیزار است، و تا وقتی که [[خدا]] او را فاتح نساخته است، باز نخواهد گشت".
*در این هنگام، [[ابوبکر]]، [[عمر بن خطاب]] و دیگر [[مهاجر]] و [[انصار]] [[منتظر]] بودند که [[پرچم]] نصیب آنها شود، و [[علی]]{{ع}} در آن روز به چشم درد [[مبتلا]] شده بود، پس [[رسول خدا]]{{صل}} او را فراخوانده، آب دهان [[مبارک]] خود را بر چشم او نهاده و چشم درد او درمان شد؛ پس [[پرچم]] را بدو سپرد و آن [[حضرت]] به [[لطف]] و [[منت]] [[خداوند]]، پیروزمندانه از [[جنگ]] بازگشت، و تو ای [[معاویه]] در آن روز در [[مکه]] [[دشمن خدا]] و رسولش بودی، پس آیا مردی که [[خیرخواه]] [[خدا]] و [[رسول]] است با کسی که [[دشمن]] آن دو است، برابر است؟ سپس، به [[خدا]] [[سوگند]] که [[قلب]] تو بعدها هرگز [[اسلام]] را نپذیرفت، ولی زبان، ترسان است، و آن به گونه‌ای خلاف آن‌چه در [[دل]] است، [[سخن]] می‌گوید.
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} [[علی]] را در [[غزوه تبوک]] – بی‌آنکه از او در [[غضب]] بوده یا ناراضی باشد - [[جانشین]] خود در [[مدینه]] قرار داد، و [[منافقان]] در این‌باره حرکت به سخن آمدند و آن [[حضرت]] نزد [[رسول خدا]]{{صل}} شتافته، گفت: "اگر ممکن است مرا در [[مدینه]] باقی نگذارید، چون من در هیچ غزوه‌ای [[غایب]] نبوده‌ام"، و [[رسول خدا]]{{صل}} بدو فرمود: "تو [[وصی]] و [[جانشین]] من در [[اهل]] من هستی، همچون [[هارون]] به [[موسی]]"، سپس دست [[علی]] را گرفته، فرمود: "ای [[مردم]]! هر که [[ولایت]] مرا بپذیرد؛ [[ولایت خدا]] را پذیرفته، و هر که [[ولایت علی]] را بپذیرد؛ [[ولایت]] مرا پذیرفته است، و هر که از من [[اطاعت]] کند، از [[خدا]] [[اطاعت]] کرده، و هر که از [[علی]] [[اطاعت]] کند، از من [[اطاعت]] کرده است، و هر که مرا [[دوست]] بدارد، [[خدا]] را [[دوست]] داشته، و هر که [[علی]] را [[دوست]] بدارد مرا [[دوست]] داشته است".
*سپس [[امام]]{{ع}} فرمود: شما را به [[خدا]] قسم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} در [[حجةالوداع]] فرمود: "ای [[مردم]]! من در میان شما دو چیزی باقی نهاده‌ام که پس از آن دیگر [[گمراه]] نخواهید شد: [[کتاب خدا]] و عترتم، [[اهل]] بیتم را؛ [[حلال]] [[قرآن]] را [[حلال]] و حرامش را [[حرام]] بدانید، به محکم آن عمل کرده، به متشابهش [[ایمان]] آورید، و بگویید: به تمام آن‌چه [[خداوند]] در [[قرآن]] نازل فرموده است، [[ایمان]] داریم؛ و [[عترت]] و [[اهل]] بیتم را [[دوست]] بدارید، و با دوستانشان [[دوست]] باشید و ایشان را علیه دشمنانشان [[یاری]] کنید، و آن دو، پیوسته با هم هستند تا اینکه در [[روز قیامت]] کنار [[حوض]] بر من وارد شوند".
*سپس آن [[رسول]] گرامی در حالی که بر [[منبر]] بود، [[علی]] را نزدیک خود خوانده، او را به دست خود گرفت و فرمود: "خداوندا! با [[دوست]] او [[دوست]] و با دشمنش [[دشمن]] باش! خداوندا! هر که با او [[دشمنی]] کند، به او در [[دنیا]] [[مسکن]] و مأوی نده، و روحش را به [[آسمان]] بالا نبر، بلکه او را در پائین‌ترین مکان [[جهنم]] قرار ده!"
*و شما را به [[خدا]] سوگند می‌دهم، آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} بدو فرمود: "تو در [[روز قیامت]]؛ [[مردم]] [نااهل] را از [[حوض]] من می‌رانی! همچنان که شما شتر [[غریب]] را از میان شتران خود می‌دانید؟"
و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[حضرت امیر]]{{ع}} در ایام [[بیماری]] [[رسول خدا]]{{صل}} نزد ایشان رفت و بر بالین آن [[حضرت]] حاضر شد و [[رسول خدا]]{{صل}} با دیدن [[علی]]{{ع}} گریست و چون [[علی]] علت [[گریه]] ایشان را پرسید، فرمود: "آن‌چه مرا به [[گریه]] انداخت، این بود که می‌دانم در دل‌های برخی از این [[مردم]] [[عداوت]] و [[بغض]] به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از [[وفات]] من اظهار نمی‌کنند؟"
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} هنگام [[وفات]]؛ آن‌گاه که [[اهل بیت]] او اطرافش بودند، فرمود: "خداوندا! اینان [[اهل بیت]] و [[عترت]] من هستند؛ خداوندا! با دوستانش [[دوست]] باش و ایشان را بر دشمنانشان [[یاری]] فرما"! و نیز فرمود: "مثل [[اهل بیت]] من مانند [[کشتی نوح]]{{ع}} است؛ هر که بدان داخل شود، [[نجات]] یافته، هر که از آن [[تخلف]] کند [[غرق]] می‌شود"؟
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[علی]]{{ع}} در میان [[صحابه]]، اول کسی است که تمام [[شهوات]] را بر خود [[حرام]] ساخت تا اینکه این [[آیات]] نازل شد: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد» سوره مائده، آیه ۸۷.</ref> و [[علم]] منایا و [[علم]] قضایا و فصل خطاب و [[قدرت]] [[رسوخ]] در [[علوم]] فراوان نزد او و همو [[عارف]] به محل [[نزول قرآن]] بود. [[علی]]{{ع}} از گروهی بود - که [[گمان]] نمی‌کنم تعدادشان به ده نفر برسد - که [[خدا]] [[پیامبر]] را از ایمانشان باخبر ساخت، و شما در گروهی به شمار آنها هستید، ولی [[ملعون]] از زبان خود [[پیامبر]]؛ پس من بر له و علیه شما [[شهادت]] میدهم که شما همگی از زبان خود [[پیامبر]] [[لعن]] شده‌اید؛ و شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا ای [[معاویه]] یادت هست وقتی که [[رسول خدا]]{{صل}} نزد تو فرستاد تا نامه‌ای را به بنو خزیمه - در قضیه [[خالد بن ولید]] - بنویسی، و فرستاده [[رسول خدا]]{{صل}} سه بار بازگشت و گفت که تو در حال خوردنی و در آخر، [[رسول خدا]] درباره‌ات فرمود: "خدایا! او را [[سیر]] نگردان! که شکم او تا [[روز قیامت]] در پی [[شهوات]] و خوردن است!"
*سپس فرمود: شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید، آن‌چه می‌گویم [[حق]] است، و تو ای [[معاویه]] یادت هست که در روز [[احزاب]]؛ زمام شتری را که پدرت بر آن سوار بود، گرفته، آن را حرکت می‌دادی و برادرت - همین که اینجا نشسته است - از پشت، شتر را می‌راند، و در این حال، [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[لعنت خدا]] بر راکب شتر و آنکه می‌راند و آنکه زمام را گرفته و می‌کشاند، باد!" و تو ای ازرق! مگر همان صاحب زمام، و برادرت - همین که اینجا نشسته است - آن کس نبود که شتر را از پشت می‌راند؟
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]] می‌دهم! آیا می‌دانید که [[رسول خدا]]{{صل}} در هفت موضع [[ابوسفیان]] را [[لعن]] کرد؟
*اولین آنها زمانی بود که آن [[حضرت]] از [[مکه]] به [[مدینه]] [[مهاجرت]] فرمود و [[ابوسفیان]] در حال بازگشت از [[شام]] به [[مکه]] بود و در میان راه با دیدن آن [[حضرت]] بی‌ادبی به ایشان کرد و قصد کشتن و [[تهدید]] ایشان را داشت که [[خداوند]] شرش را از آن [[حضرت]] دور ساخت؛
*و دوم، در "روز عیر" که [[ابوسفیان]] کاروان خود را از آن [[حضرت]] گریزانیده، از دست ایشان بیرون برد؛
*و سوم در روز [[احد]] که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[خدا]] مولای ما است و شما مولایی ندارید"، و [[ابوسفیان]] گفت: "[[بت]] [[عزی]] [[مال]] ماست و شما [[عزی]] ندارید". و با این [[کلام]]، [[خداوند]] و [[فرشتگان]] و [[انبیاء]] و همه [[اهل]] [[ایمان]] او را [[لعن]] کردند؛
*و چهارم، روز [[حنین]]، همان روز که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و افراد [[قبیله]] [[هوازن]] به همراه [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] [[یهود]] گرد آمدند، و [[خداوند]] بر همه [[غضب]] کرد و آنها را به [[خیر و خوبی]] نرسانید<ref>اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.</ref>، و این، همان فرمایش [[خداوند]] در دو [[سوره]] [[قرآن]] است که در هر دوی آنها به نام؛ [[ابوسفیان]] و یارانش را [[کافر]] خوانده است؛ و تو ای [[معاویه]] در آن روزگار در [[مکه]] بر [[عقیده]] پدرت [[مشرک]] بودی، و [[علی]]{{ع}} با [[رسول خدا]]{{صل}} و هم [[رأی]] و هم [[عقیده]] با آن [[حضرت]] بود؛
*و پنجم، همان فرمایش [[خداوند]] است که فرموده است: {{متن قرآن|هُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَصَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَالْهَدْيَ مَعْكُوفًا أَنْ يَبْلُغَ مَحِلَّهُ وَلَوْلَا رِجَالٌ مُؤْمِنُونَ وَنِسَاءٌ مُؤْمِنَاتٌ لَمْ تَعْلَمُوهُمْ أَنْ تَطَئُوهُمْ فَتُصِيبَكُمْ مِنْهُمْ مَعَرَّةٌ بِغَيْرِ عِلْمٍ لِيُدْخِلَ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ لَوْ تَزَيَّلُوا لَعَذَّبْنَا الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}}<ref>«آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند ، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.</ref>؛ و تو و پدرت و [[مشرکان]] [[قریش]] از ورود [[رسول گرامی اسلام]] به [[مکه]] [[مانع]] شده و در آن روز، [[خداوند]] [[ابوسفیان]] را [[لعن]] فرمود؛ لعنتی که تا [[روز قیامت]] شامل [[نسل]] او خواهد شد؛
*و ششم روز [[احزاب]] بود؛ روزی که [[ابوسفیان]] با گروهی از [[قریش]] و [[عیینة بن حصین]] از [[غطفان]] آمدند، و [[رسول خدا]]{{صل}} تمامی ایشان را؛ تابع و متبوع؛ آن‌که [[لشکر]] کشید و آن‌که [[لشکر]] را رانده به [[جنگ]] او آورد، تا [[روز قیامت]] [[لعن]] فرمود؛ و وقتی از آن [[حضرت]] پرسیدند: "ای [[رسول خدا]] مگر در [[اتباع]]، فرمود [[منی]] نبود؟" فرمود: "[[لعن]] من به [[مؤمنان]] [[اتباع]] نخواهد رسید، اما در لشکرکشان هیچ [[مؤمن]] و مجیب و [[ناجی]] نبود"؛
*و هفتم، روز ثنیه بود؛ روزی که [[دوازده نفر]] عرصه را بر [[رسول خدا]]{{صل}} تنگ کردند که، هفت تن آنها از بنوامیه و پنج نفر از سایر [[قریش]] بودند؛ پس [[خداوند]] تبارک و تعالی و [[رسول]] او همه کسانی را که از ثنیه عبور کردند - جز آن [[حضرت]] و سائق (آن‌که زمام شتر را گرفته) و [[قائد]] (آن‌که شتر را می‌راند) - [[لعن]] فرموند؛
*شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا به یاد می‌آورید که [[ابوسفیان]] (با چشمانی کور) هنگام [[بیعت]] [[خلافت عثمان]] در [[مسجد]] داخل شده، به او گفت: "ای برادرزاده، آیا در اینجا جاسوس و غیر خودی هست؟ "او گفت: "نه"، پس [[ابوسفیان]] گفت: "امر [[خلافت]] را میان [[جوانان]] خود دست به دست بگردانید که [[سوگند]] به آن‌که [[جان]] [[ابوسفیان]] به دست اوست، [[بهشت]] و [[جهنمی]] در کار نیست!"
*و شما را به [[خدا]] [[سوگند]]! آیا می‌دانید که [[ابوسفیان]] [[دست]] [[حسین]]{{ع}} را- وقتی با [[عثمان]] [[بیعت]] شد - گرفته و گفت: ای پسر [[برادر]] مرا به [[قبرستان بقیع]] ببر؛ تا اینکه به وسط [[قبرستان]] رسید و پدرت با آوازی بلند (خطاب به شهدای [[صحابه]]) گفت: "ای [[اهل]] گورستان آنچه شما با ما بر سر آن می‌جنگیدید، اکنون به دست ما افتاده است و شما استخوان پوسیده‌اید!" پس [[حسین بن علی]]{{عم}} فرمود: "[[خدا]] موی سفید و [[رؤیت]] را [[زشت]] سازد!" و سپس دستش را از دست او کشیده و او را رها ساخت، و اگر [[نعمان بن بشیر]] دستش را نگرفته و به [[مدینه]] بازنگردانده بود، هلاک شده بود؟
*این بود حال تو ای [[معاویه]]؛ آیا می‌توانی به یکی از مواردی که گفتم، پاسخ دهی؟
*و از موارد [[لعن]] بر تو ای [[معاویه]] این است که پدرت، [[ابوسفیان]] قصد داشت [[مسلمان]] شود، و تو قطعه شعری را که در میان [[قریش]] و دیگران معروف شده بود، با قصد [[مانع]] شدن از [[اسلام آوردن]] او برایش فرستادی؛
و دیگر، روزی بود که [[عمر]] تو را [[والی شام]] ساخت و تو به او [[خیانت]] کردی، و چون [[عثمان]] تو را [[والی]] ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، [[انتظار]] حادثه و [[مرگ]] او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر [[خدا]] و [[رسول]] او بود که با [[علم]] به سابقه و [[فضل]] [[علی]]{{ع}} با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از [[اولویت]] او بر [[حکومت]] بر خود و دیگران نزد [[خدا]] و [[مردم]] [[آگاه]] بودی، و [[کورکورانه]] [[مردم]] را به سوی خود کشانده، [[خون]] [[خلق]] بسیاری را با [[نیرنگ]] و [[ظاهرسازی]] ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به [[معاد]]، [[اعتقاد]] و از [[عقاب]] [[ترس]] ندارد؛ پس چون [[اجل]] تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و [[علی]]{{ع}} به [[بهترین]] [[جایگاه]] خواهد رسید، و [[خداوند]] در کمین‌گاه تو است. و اینها ای [[معاویه]] همه درباره تو بود، و آن‌چه از [[عیوب]] و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].
*و اما تو ای [[عمرو بن عثمان]]، به [[دلیل]] حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به [[خدا]] [[سوگند]] که من [[گمان]] نمی‌کردم که تو بتوانی با من به [[دشمنی]] بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم:
آیا [[دشنام]] دادن تو به [[علی]]{{ع}} آیا به خاطر [[نقص]] در حسب او است؟ یا دوری‌اش از [[رسول خدا]]{{صل}}؟ یا در [[اسلام]] از او [[بدی]] ظاهر شده؟ یا او در حکمی [[بیداد]] کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، [[دروغ]] گفته‌ای؛
*و اما اینکه گفتی: ما [[خون]] نوزده تن از بزرگان [[بنی‌امیه]] را که در [[جنگ بدر]] کشته شده‌اند، از شما [[طلب]] داریم؛ همه آنها را [[خدا]] و [[رسول]] او کشتند، و به [[جان]] خودم [[سوگند]] که از [[بنی‌هاشم]]، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از [[بنی‌امیه]] نوزده نفر در یک [[مقام]] و موطن کشته شدند، غیر از آن‌چه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز [[خدا]] نمی‌داند.
*روزی [[رسول خدا]]{{صل}} کنایه‌وار فرمود: "هرگاه تعداد بچه‌های وزغ<ref>وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)</ref> به سی مرد برسد، [[بیت‌المال]] را میان خود دست به دست کرده به [[غارت]] می‌برند، و [[آزادی]] [[بندگان خدا]] را از آنها می‌گیرند و آنان را برده خویش می‌سازند، و کتاب و [[دین خدا]] را به [[تباهی]] و [[فساد]] می‌کشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، [[لعن]] و [[نفرین]] بر او و آنها [[واجب]] شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودی‌شان سریع‌تر از جویدن خرمایی است"؛
*پس در این حال، [[حکم ابن أبی‌العاص]] در حالی که [[اصحاب]] در حال شنیدن این [[کلام]] [[حضرت]] بودند، به آن جمع نزدیک شد و [[رسول خدا]]{{صل}} به [[یاران]] خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ می‌شنود!!"
*و این، زمانی بود که [[رسول خدا]]{{صل}} تمام آنان و کسانی را که پس از وی به [[حکومت]] می‌رسیدند، در [[خواب]] دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، [[خداوند]] این [[آیه]] را فرستاد که: {{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>، و مراد از درخت ملعونه، [[بنی‌امیه]] است، و نیز فرمود: {{متن قرآن|لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ}}<ref>«شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.</ref>، پس من بر له و علیه شما [[گواهی]] می‌دهم که [[حکومت]] و [[سلطنت]] شما [[پس از شهادت حضرت علی]]{{ع}} جز همان هزار ماهی نخواهد بود که [[خداوند]] در کتاب خود مقرر فرموده است.
*و اما تو ای [[عمرو بن عاص]]؛ ای بدگوی لعین ابتر (بی‌دنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک [[تولد]] یافتی و مردانی از [[قریش]] به نام‌های: [[ابوسفیان بن حرب]]، [[ولید بن مغیره]]، [[عثمان بن حارث]]، [[نضر بن حارث بن کلده]] و [[عاص بن وائل]] ادعای [[سرپرستی]] تو را داشتند و هر کدامشان تو را [[فرزند]] خود می‌دانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه [[پست‌تر]]، و در [[منصب]]، از همه خبیث‌تر و خلاصه، بدکاره‌ترینشان بود؛
*حال تو برای [[سخنرانی]] برخاسته و می‌گویی: من بدگوی [[محمد]]{{صل}} هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: [[محمد]]{{صل}} مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش [[قطع]] خواهد شد که [[خداوند]] [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.</ref> را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد [[عبد]] [[قیس]] رفته و خواهان فسادکاری (انجام [[عمل]] [[نامشروع]]) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که [[رسول خدا]]{{صل}} حضور داشت، از بدترین [[دشمنان]] و [[تکذیب]] کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن [[جعفر بن ابی‌طالب]] و سایر [[مهاجران]] به سوی دیار [[حبشه]] و [[نجاشی]] رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به [[شکست]] انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و [[خداوند]] ندای [[کافران]] را [[پست]] و ندای [[خدا]] ([[دعوت]] [[اسلام]]) را بلند کرد"<ref>توبه، ص۴۰.</ref>.
*و اما گفتارت درباره [[عثمان]]؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش [[آتش]] انداختی و سپس به [[فلسطین]] گریخته، در [[انتظار]] [[عاقبت]] [[فتنه]] بودی و به محض شنیدن خبر [[قتل عثمان]] خود را به طور کامل در [[اختیار]] [[معاویه]] قرار دادی، و [[دین]] خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر [[بغض]] خود بر ما [[سرزنش]] نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان [[جاهلیت]] و [[اسلام]] پیوسته [[دشمن]] ما [[بنی‌هاشم]] بودی و تو همان هستی که [[رسول خدا]]{{صل}} را با هفتاد [[بیت]] [[شعر]] هجو کردی، و آن [[حضرت]] به درگاه [[خداوند]] فرمود: "خداوندا! من [[شعر]] گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که [[شعر]] بگویم؛ خداوندا! در برابر هر [[بیت]] شعری که [[عمروعاص]] گفته است، هزار بار او را [[لعن]] فرما!"
*سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر [[دین]] خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد [[نجاشی]] روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و [[شکست]] [[سفر]] اول تو از [[سفر]] دوم تو [[مانع]] نشد، و در هر دو [[سفر]] خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن [[جعفر]] و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به [[خطا]] انداخت، به سوی [[دوست]] خود، [[عمارة بن ولید]] بازگشتی.
*و اما تو ای [[ولید بن عقبه]]! به [[خدا]] [[سوگند]] من تو را به خاطر داشتن [[بغض]] [[علی]] [[سرزنش]] نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز [[بدر]] پس از [[اسارت]]، گردن زد، و چگونه به او [[دشنام]] می‌دهی که [[خدا]] در ده [[آیه]] از [[قرآن]] او را [[مؤمن]] خوانده، و تو را [[فاسق]] نامیده است؛ مانند این [[آیات]]: {{متن قرآن|أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ}}<ref>«آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.</ref>، {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.</ref>
*تو را چه به یاد کردن از [[قریش]]؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از [[کفار]] [[عجم]] از [[شهر]] صفّوریّه (از نواحی [[اردن]] در [[شام]] و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی؛
*و اما [[پندار]] تو که ما [[عثمان]] را کشته‌ایم؛ به [[خدا]] قسم که [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عائشه]] توان آن را نداشتند که این [[تهمت]] را بر [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره [[پدر]] خود بپرسی، آن‌گاه که [[ذکوان]] (همسرش) را ترک گفت و تو را با [[عقبة بن أبی معیط]] پیوند داد، و با این کار، [[جامه]] [[برتری]] بر تن کرد! همراه با آن‌چه [[خداوند]] برای تو و [[پدر]] و مادرت از [[خواری]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] مهیا ساخته است؛ و [[خداوند]]، [[ستمکار]] به [[بندگان]] نیست.
*سپس ای [[ولید]] - به [[خدا]] - تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را [[پدر]] خود می‌خوانی، با این رسوائی چگونه به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] می‌دهی؟! پس بهتر است تو مشغول [[اثبات]] [[نسب]] خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا می‌کنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! [[پدر]] واقعی تو لئیم‌تر و خبیث‌تر از [[عقبه]] است!".
*و اما تو ای [[عتبة بن ابی‌سفیان]]؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب [[عقل]] و [[رأی]] درست نیستی تا به تو خطاب و [[عتاب]] کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان [[امیدوار]] بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به [[علی]]{{ع}} [[دشنام]] می‌دهی، اما حاضر به [[سرزنش]] و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده [[علی]]{{ع}} هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه [[خداوند]] در کمین‌گاه تو و [[پدر]] و [[مادر]] و برادرت است، و تو از [[نسل]] افرادی هستی که [[خداوند]] در [[قرآن]] این‌گونه [[وصف]] فرموده است:{{متن قرآن|هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ}} <ref>آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخساره‌هایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بی‌بهره) اند. به آتشی بسیار سوزان درمی‌آیند، از چشمه‌ای گرم (و جوشان) به آنان می‌نوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه می‌کند و نه از گرسنگی باز می‌دارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.</ref>
*و اما درباره [[تهدید]] من به [[قتل]]؛ چرا به [[قتل]] آن‌که در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمی‌بندی؟! و حال آنکه او [[شریک]] غالب تو در [[فرج]] او و [[شریک]] در [[فرزند]] تو شد تا آنجا که [[فرزندی]] را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این [[حق]] از او وادار کنی شایسته‌تر است تا اینکه مرا به [[قتل]] [[تهدید]] کنی؛
*و من تو را در [[دشنام]] دادن به [[علی]]{{ع}} ملامت نمی‌کنم؛ چرا که برادرت را در [[مبارزه]] و به همراه عمویش [[حمزه]]، جدت را کشت، و [[خداوند]] به دست این دو آن دو نابکار را روانه [[آتش جهنم]] ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به [[دستور]] [[رسول خدا]]{{صل}} از [[شهر]]، [[تبعید]] و [[اخراج]] شد.
*و اما درباره [[امید]] من به [[خلافت]]؛ پس به [[جان]] خودم قسم! اگر این‌چنین باشد، به آن سزاوار و شایسته‌ام، و تو مانند برادرت و [[جانشین]] پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از [[فرمان‌های الهی]] [[سرپیچی]] می‌کرد، و بیشتر در ریختن خود [[مسلمانان]] می‌کوشید، و چیزی را که [[شایستگی]] آن را نداشت، می‌خواست، و [[مردم]] را می‌فریفت و با [[خدا]] به [[مکر]] [[رفتار]] می‌کرد و [[خداوند]]، بهتر از هر کس [[مکر]] می‌تواند [[مکر]] کند.
*و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین [[فرد]] قرشی برای [[قبیله قریش]] بود؛ به [[خدا]] [[سوگند]]! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.
*و اما تو ای [[مغیرة بن شعبه]]؛ تو [[دشمن خدا]]، و تارک [[قرآن]]، و [[تکذیب]] کننده [[رسول]] خدایی؛ تو [[زنا]] کردی و باید حد [[رجم]] (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی [[عادل]] و [[صالح]] و [[پرهیزگار]] [[گواهی]] داده‌اند؛ پس [[رجم]] تو به تأخیر افتاد، و [[حق]]، به [[باطل]]، دفع، و [[راستی]]، به [[دروغ]] رد شد، و این به خاطر آن است که [[خداوند]] برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و [[خواری]] در [[دنیا]]، و [[رسوایی]] [[عذاب]] [[آخرت]] بدتر است و تو همان هستی که به [[فاطمه]]، [[دختر گرامی رسول خدا]]{{صل}} ضربه زدی تا آنجا که بدنش خون‌آلود و [[فرزند]] در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر [[خوار]] ساختن [[رسول خدا]] و [[مخالفت]] با امر او، و [[هتک حرمت]] او بود؛ در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[فاطمه]]{{س}} فرموده بود: "تو بانوی [[زنان]] بهشتی هستی"، و [[خداوند]] تو را راهی [[آتش]] کرده، و وبال آن‌چه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدام‌یک از این سه مسئله<ref>ظاهراً عبارت صحیح «به کدام‌یک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)</ref> به [[علی]] [[دشنام]] دادی؟ به خاطر [[نقص]] در [[نسب]] او یا دوری‌اش از [[رسول خدا]]، یا ظاهر شدن [[بدی]] از او در [[اسلام]]؟ یا در حکمی به کسی [[ظلم]] کرده است؟ یا تمایلی به [[دنیا]] داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ [[دروغ]] گفته‌ای و همه تو را [[تکذیب]] می‌کنند.
*آیا می‌پنداری که [[علی]]{{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاک‌تر از ملامتگر خود در این [[اتهام]] است، و به [[جان]] خودم! اگر [[علی]]{{ع}} [[عثمان]] را مظلومانه کشته بود، به [[خدا]] تو کاره‌ای نبودی، زیرا هم او را در زمان حیاتش [[یاری]] نکردی و هم در مرگش [[تعصب]] به [[خرج]] ندادی، و پیوسته [[خانه]] و مأوای تو همان [[طائف]] است که در آن دنبال هرزگی و [[فساد]] هستی، و امر [[جاهلیت]] را [[احیاء]] می‌کنی، و [[اسلام]] را می‌میرانی، تا اینکه دیروز آن‌چه باید رخ بدهد، رخ داد<ref>یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشم‌پوشی کردند.</ref>.
*و اما [[اعتراض]] تو درباره [[بنی‌هاشم]] و [[بنی‌امیه]]؛ این، تنها ادعای تو و [[معاویه]] است (یا: این، درخواست تو از [[معاویه]] است)؛
*و اما سخنت درباره [[حکومت]] و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آورده‌اید؛ همانا [[فرعون]] چهار صد سال [[حکومت مصر]] را در [[اختیار]] گرفت و [[موسی]] و [[هارون]]{{عم}} دو [[نبی]] مرسلی بودند که بسیار [[اذیت]] و [[آزار]] دیدند و آن، همان [[ملک]] خدایی است که به [[نیکوکار]] و [[فاجر]] عطا می‌فرماید، و [[خداوند]]، خود فرموده است: {{متن قرآن|وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ}}<ref>«و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.</ref>، و نیز فرموده است: {{متن قرآن|وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا}}<ref>«و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان  می‌دهیم و در آن نافرمانی می‌ورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب می‌گردد، آنگاه یکسره نابودش می‌گردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.</ref>.
*سپس [[امام حسن]]{{ع}} برخاسته، [[خاک]] [[لباس]] خود را تکاند و گفت: {{متن قرآن|الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ}}<ref>«پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) می‌گویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.</ref>؛ به [[خدا]] قسم! ای [[معاویه]] اینها گروه تو و [[یاران]] و پیروانت تو هستند، "و [[زنان]] [[پاک]] برای مردان [[پاک]] و مردان [[پاک]] برای [[زنان]] پاک‌اند؛ اینان از آن‌چه درباره‌شان میگویند، [[پاک]] و بیزاراند، و برای ایشان راست [[آمرزش]] و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه [[علی بن ابی‌طالب]]{{ع}} و [[اصحاب]] و [[شیعیان]] او هستند.
*سپس در حالی که از نزد آنها خارج می‌شد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش، و آن‌چه [[خداوند]] برای تو و ایشان مهیا فرموده [[خواری]] [[دنیا]] و [[عذاب]] دردناک [[آخرت]] است".
*[[معاویه]] با شنیدن این [[کلام]] رو به [[یاران]] خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!"
[[ولید بن عقبه]] گفت: "به [[خدا]]! ما نچشیدیم جز آن‌چه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!"
*[[معاویه]] گفت: "مگر به شما نگفتم از پس او برنخواهید آمد؟ اگر بار نخست به حرف گوش کرده بودید، او بر شما [[پیروز]] نشده بود و رسوا نمی‌شدید؛ به [[خدا]]! او از این مکان برنخاست مگر اینکه تمام این [[خانه]] را بر سر من تاریک کرد، و من بسیار تلاش کردم که این حال بر او وارد شود، ولی نشد، و پس از امروز دیگر خیری در میان شما [[بنی‌امیه]] نخواهد ماند!!"
*[[راوی]] گوید: وقتی خبر این جلسه به [[گوش]] [[مروان بن حکم]] رسید، نزد ایشان رفته، پرسید: "این، چه کدورت و رنجشی است که از [[امام حسن|حسن]] به شما رسیده است!"
*گفتند: "همین‌طور است!"
*[[مروان بن حکم]] گفت: "باید او را اینجا حاضر کنید که به [[خدا]]! به او و [[پدر]] و تمام [[اهل]] بیتش چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!"
*پس [[معاویه]] و همه آنان گفتند: "فرصتی را - چون ایشان از [[بدزبانی]] و [[ناسزاگویی]] [[مروان بن حکم]] خبر بودند؛ "از دست نداده‌ای"؛
*پس [[مروان بن حکم]] گفت: "ای [[معاویه]] در پی او بفرست"؛ او نیز دگربار فرستاده‌ای نزد [[امام حسن]]{{ع}} گسیل داشت و او را فراخواند. وقتی فرستاده نزد آن [[حضرت]] رسید، [[امام]]{{ع}} به او گفت: "این [[فرد]] [[طاغی]] از من چه می‌خواهد؟ به [[خدا]] [[سوگند]] اگر باز همان گفتار را بگویند، گوششان را تا [[روز قیامت]] از [[رسوایی]] و بدنامی پُر می‌کنم!"
*سپس با آن [[حضرت]] در مجلس آنها حاضر شد و تمامی آنان را به همان حالتی که ترکشان گفته بود، یافت، جز آنکه [[مروان بن حکم]] به جمعشان پیوسته بود؛ پس پیش رفت و بر سریر (تخت) کنار [[معاویه]] و [[عمروعاص]] نشست. سپس آن [[امام همام]] به [[معاویه]] فرمود: "برای چه در پی من فرستادی؟"
*گفت: "من کاری ندارم؛ [[مروان بن حکم]] بود که در پی شما فرستاده؛"
*[[مروان بن حکم]] به آن [[حضرت]] گفت: "ای [[امام حسن|حسن]]! تو بودی که به مردان [[قریش]] [[دشنام]] گفتی؟"
*فرمود: "چه قصدی داری؟"
*گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! به تو و [[پدر]] و تمام [[أهل]] بیتت چنان [[دشنام]] بگویم که تمام [[غلامان]] و [[کنیزان]] [[قریش]] به [[غنا]] و سرود افتند!"
*[[امام حسن مجتبی]]{{ع}} فرمود: "اما تو ای [[مروان بن حکم]]؛ من به تو و پدرت [[دشنام]] نمی‌گویم؛ زیرا [[خدا]] تو و پدرت و همه [[اهل بیت]] و [[نسل]] و [[ذریه]] و اولادی را که از صلب پدرت تا [[روز قیامت]] متولد شوند، بر زبان رسولش [[محمد]]{{صل}} [[لعن]] کرده است؛ به [[خدا]] قسم! ای [[مروان بن حکم]] تو و هیچ کدام از این حضار [[انکار]] نمی‌کند که این [[لعنت]] [[رسول خدا]]{{صل}} ویژه تو بوده و هست، و افسوس که نتیجه عکس داد و نه تنها موجب [[خوف]] تو نشد، بر [[طغیان]] کبیر تو نیز افزود، و [[خدا]] و [[رسول]] راست گفتند؛ [[خداوند]] در [[قرآن]] فرموده است:{{متن قرآن|وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.</ref>.
*ای [[مروان]]! تو و نسلت - بنا به گفته خود [[پیامبر]] - همان [[شجره ملعونه]] در [[قرآن]] هستید.
*با شنیدن این مطلب، [[معاویه]] از جا جسته و دست بر دهان [[مبارک]] آن [[حضرت]] نهاد و گفت: "ای ابا محمد، تو [[اهل]] [[ناسزا]] نبوده و نیستی!"
*پس، آن [[حضرت]] برخاست و پس از تکاندن [[جامه]] از نزد آنها خارج شد؛ سپس آن [[جماعت]] نیز با [[غیظ]] و [[حزن]] و رخساری سیاه پراکنده شدند<ref>بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).</ref>.<ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[امام حسن بن علی بن ابی طالب (مقاله)| مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)|اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص۹۲-۱۱۴.</ref>.


==جستارهای وابسته==
==جستارهای وابسته==

نسخهٔ ‏۱۸ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۰۹

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از زیرشاخه‌های بحث اهل بیت پیامبر خاتم است. "امام حسن مجتبی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام حسن مجتبی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
امام حسن
نقشامام دوم شیعیان
نامحسن بن علی
کنیهابومحمد
زادروز۱۵ رمضان، سال ۳ق.
زادگاهمدینه
مدت امامت۱۰ سال (۴۰-۵۰ق)
مدفنبقیع، مدینه
محل زندگیمدینه، کوفه
لقب(ها)مجتبی، سید، زکی، سبط
پدرامام علی
مادرحضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
همسر(ان)ام بشیر، خوله، ام اسحق، حفصه، هند، جعده
فرزند(ان)زید، ام الحسن، ام الحسین، حسن، عمر، قاسم، عبدالله، ابوبکر، عبدالرحمن، حسین، طلحه، ام عبدالله، ام سلمه، رقیه
طول عمر۴۸سال

مقدمه

برترین نسب

نامگذاری امام حسن(ع)

اصلاح نقل تاریخی

کنیه و القاب امام حسن(ع)

سیمای ظاهری امام حسن(ع)

نزول آیات در شأن امام حسن(ع)

اوصاف و کرامات امام حسن(ع)

جایگاه امام حسن(ع) نزد رسول خدا(ص)

دعایی که پیامبر(ص) به امام حسن(ع) آموخت

  • از امام حسن بن علی(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) این کلمات را به من آموخت که در قنوت نماز وتر بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ»[۷۶]؛ خدایا مرا در زمره کسانی که هدایت کرده‌ای هدایت فرما و در زمره کسانی که عافیتشان داده‌ای، عافیت ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفته‌ای؛ سرپرستی کن و در آنچه به من بخشیده‌ای، برکت ده و مرا از شر آنچه مقدر فرموده‌ای، نگاه دار که فرمان، تنها از آن توست و کسی بر تو حکومت نمی‌کند؛ تو منزهی ای پروردگار کعبه.
  • ابی الحوراء می‌گوید: از حسن بن علی(ع) پرسیدم: به روزگار پیامبر(ص) در چه سنی و مانند چه کسی بودی؟
  • فرمود: "به خاطر دارم که پیامبر(ص) به مردی می‌فرمود: آن‌چه که تو را بدنام می‌سازد، رها کن و به چیزی که بدنامت نسازد، توجه کن که بدی و دروغ، مایه بدنامی و نیکی و راستی، مایه آرامش است و همچنین چگونگی نمازهای پنجگانه را به یاد دارم و پیامبر این دعا را به من آموخت که به هنگام نماز بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنَا شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ إِنَّهُ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَ تَعَالَيْتَ»".
  • ابو الحوراء می‌گوید: هنگامی که همراه محمد بن حنفیه در محله ابوطالب به دره پناه برده بودیم[۷۷]، این دعا را برای او خواندم؛ او گفت: "آری این کلمات به ما آموزش داده شده است و دستور داده‌اند که آنها را[در نماز وتر بخوانیم"[۷۸].
  • و نیز ابوالحوراء گفته است از حسن بن علی(ع) پرسیدم: چه چیز از رسول خدا(ص) حفظ کرده و به یاد داری؟
  • فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای زکات برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ پیامبر(ص) آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما خاندان پیامبر(ص) زکات روا نیست"[۷۹].[۸۰].

امام حسن(ع) در دوران ابوبکر

عبادت امام حسن(ع)

بخشش امام حسن(ع)

  • نسبت به بخشندگی کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) در منابع و مصادر مطالب فراوانی نقل شده است؛ ابن طلحه درباره بخشش امام حسن مجتبی(ع) گفته است: بخشش و کرم، درختی است که کشتگاه آن در حب اوست و او این ویژگی را از کسی به ارث برده است که در حال رکوع، به سائل انفاق کرد. روزی امام حسن(ع) شنید، مردی از خدای تعالی می‌خواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد[۹۷].
  • نقل شده است، "روزی امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر به قصد حج حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل می‌کرد، گم شد و ایشان گرسنه و تشنه و بی‌توشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به خیمه پیره ‌زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع تشنگی کنیم؟"
  • گفت: "بلی"؛ پس وارد خیمه شدند و جلو خیمه پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟"
  • گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر می‌خواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن زن، گفتند: "ما از قریش هستیم که برای به جا آوردن حج می‌رویم؛ چون به سلامت بازگردیم ان‌شاءالله، در مدینه پیش ما بیا تا جبران این پذیرایی کرده و از تو قدردانی کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این زن به خانه آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش نقل کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمی‌شناسی، کشتی و حالا می‌گوئی که ایشان می‌گفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به مدینه رفتند؛ روزی این مرد و زن از کوچه‌های مدینه می‌گذشتند؛ امام حسن(ع) که بر در خانه خود نشسته بود، آن زن را شناخت، پس غلامی را فرستاد و او را طلب کرد و فرمود: "یا أمة الله مرا می‌شناسی؟"
  • گفت: "نه"؛
  • فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما پذیرایی کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای صدقه برای او خرید و هزار دینار اشرفی دیگر به وی داد و غلام را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، امام حسین(ع) فرستاد؛ امام حسین(ع) فرمود: "برادرم، حسن به تو چه داد؟"
  • گفت: "هزار گوسفند و هزار دینار"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و غلام خود را همراه او کرده و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد؛ او گفت: "حسن و حسین به تو چه دادند؟"
  • گفت: "هزار گوسفند و هزار دینارعبدالله بن جعفر گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من می‌آمدی، هر آینه به زحمت نمی‌انداختم ایشان را". پس زن با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"[۹۸].
  • همچنین مردی از اهل شام نقل کرده است که "روزی به مدینه آمده، مرد زیبایی را دیدم که بر شتر خوش‌رفتاری سوار شده بود که مثل او به حُسن و جمال ندیده بودم. و دل من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟
  • گفتند: "حسن بن علی بن ابی‌طالب(ع) است"؛ دل من از خشم و کینه و حسدش پر شد که علی چنین فرزند جوانی دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر علی بن ابی‌طالب هستی؟
  • رمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به ناسزا گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من تصور می‌کنم که تو غریب و از اهل شام باشی"؛
  • گفتم: بلی؛
  • فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف می‌کنم و اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک می‌کنم"؛
  • من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از کرم و اخلاق او تعجب کردم. پس بازگشتم و محبت او در دلم جا گرفت، به گونه‌ای که دیگران را به آن اندازه دوست نمی‌داشتم"[۹۹].
  • امام صادق(ع) فرمود: "مردی نزد عثمان که بر در مسجد نشسته بود، آمد و از وی درخواست پول کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا راهنمایی کن!"
  • عثمان به او گفت: "نزد آن جوان‌هایی که می‌بینی برو"، و با دستش به سمتی از مسجد که حسن(ع) و حسین(ع) و عبدالله بن جعفر نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها سلام داد و از آنها درخواست پول کرد؛
  • حسن(ع) و حسین(ع) به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خون‌بهائی که دردناک است، یا بدهی که دل‌شکستگی دارد، یا فقری که انسان را زمین‌گیر می‌کند؛ تو برای کدام یک سؤال می‌کنی؟
  • گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس امام حسن(ع) دستور داد به او پنجاه دینار دادند و امام حسین(ع) نیز دستور داد به او چهل و نه دنیار دادند و عبدالله بن جعفر نیز دستور داد به او چهل و هشت دینار دادند و آن مرد نزد عثمان برگشت؛ عثمان به او گفت: "چه کردی؟"
  • گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه طلب مال می‌کنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال می‌کنی؟ چون درخواست کردن مال غیر از سه مورد شایسته نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه دینار داد و دومی چهل و نه دینار و سومی چهل و هشت دینار دادند"؛
  • عثمان گفت: "برای تو چه کسی مانند این جوان‌ها می‌شود؟ آنان علم را یک جا به دست آورده‌اند و خیر و حکمت را اندوخته‌اند""[۱۰۰].
  • روزی مردی به حضور امام حسن(ع) آمد و گفت: "من از پیامبر خدا نافرمانی کرده‌ام؛
  • امام(ع) فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کرده‌ای؟"
  • او گفت: "خدا فرمود: گروهی که زن، مالک و اختیاردار آنان باشد، رستگار نخواهند شد؛ زن من به من دستور داد تا غلامی بخرم و اکنون آن غلام فرار کرده است"؛
  • امام حسن(ع) به وی فرمود: "یکی از سه حاجت خود را انتخاب کن؛ اگر بخواهی من پول آن غلام فراری را می‌دهم"؛
  • او گفت: "همین یک حاجت کافی است؛ بیش از این نمی‌خواهم". پس امام(ع) پول آن غلام را به وی عطا کرد[۱۰۱].
  • نقل شده است، روزی امام حسن(ع) در شام نزد معاویه رفت و فهرست طولانی اموال و دارایی‌هایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی امام حسن(ع) خواست از نزد معاویه خارج شود، خآدمی کفش آن حضرا را دوخت؛ پس امام(ع) آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.
  • همچنین نقل شده است، روزی معاویه به مدینه رفت. در اولین روزی که مردم به دیدنش می‌رفتند، هر کس از پنجاه هزار تا صد هزار درهم جایزه می‌گرفت. امام حسن بعد از همه مردم نزد معاویه رفت، معاویه به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر آمدی، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد قریش بخیل معرفی کنی؟ به قدری صبر کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آن‌گاه به غلام خود گفت: "به قدر همه آن‌چه که به همه مردم دادیم، به امام حسن بده! یا ابا محمد! بدان که من پسر هند هستم"؛ امام حسن(ع) آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر فاطمه دختر پیامبر خدا هستم"[۱۰۲].
  • روزی مروان بن حکم گفت: "من خواهان مرکب حسن بن علی(ع) هستم؛ ابن ابی عتیق به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی حاجت مرا روا می‌کنی؟" مروان گفت: "آری"؛
  • ابن ابی عتیق گفت: "هنگامی که گروه قریش گرد هم آمدند، من کرامت‌های قریش را شرح داده، از نقل کرامت‌های حسن خودداری می‌کنم؛ آن‌گاه تو مرا سرزنش کن!"
  • هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به نقل کرامت‌های قریش پرداخت، ولی از امام حسن(ع) چیزی نگفت. مروان به وی اعتراض کرد و گفت: "پس چرا از کرامت‌های حسن بن علی چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامت‌های وی را ندارد!؟"
  • او گفت: "من فعلا کرامت‌های بزرگان را شرح دادم. اگر می‌خواستم کرامت انبیاء را شرح دهم، امام حسن را بر همه مقدم می‌داشتم". وقتی امام حسن(ع) از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، ابن ابی عتیق به دنبال آن حضرت آمد؛ امام حسن(ع) در حالی که لبخند می‌زد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟"
  • او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس امام(ع) فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص کریم خدعه کنی، او خواهد پذیرفت"[۱۰۳].[۱۰۴].

امامت امام حسن(ع)

صلح امام حسن

رازگشایی مخالفان امیرالمؤمنین علی(ع)

د*ر کتاب‌های زیادی نقل شده است، در روزی مجلسی که در حضور معاویه تشکیل شده بود عده‌ای زخم خورده از آیین اسلام و پیامبر اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) گرد هم آمدند و در حضور امام حسن مجتبی(ع) نسبت‌های ناروا و دشنام‌های فراوانی به امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی(ع) که خود شایسته آنها بودند، دادند. امام حسن(ع) هم در مقابل ایشان با اینکه تنها بود زوایای پنهان تاریخ و پیشینه افراد حاضر در مجلس را به طور صریح بیان فرمود. مناسب است این احتجاج به طور مشروح نقل شود تا محققان و پژوهشگران و خوانندگان گرامی با مطالعه این سخنان به شرایط و اوضاع حاکم که باعث شد امام حسن(ع) ترک مخاصمه و جنگ را بپذیرد، پی برده، زوایای مخفی را از نظر دور ندارند. و نیز توجه کنند که افراد حاضر در جلسه چه کسانی با چه پیشینه‌ای بوده‌اند و به چه قصدی گرد هم آمده بودند و به دنبال چه هدفی بوده‌اند.

سپس آن حضرت به معاویه فرمود: "ای ازرق! به خدا قسم کسی جز تو به من ناسزا نگفت و این ناسزا از جانب این گروه نبود، و جز تو به من دشنام نداد و این از جانب ایشان نبود، بلکه تنها تو به من ناسزا گفته و دشنام دادی، و این، از بدی رأی و سرکشی و حسد تو نسبت به ما و دشمنی قدیم و جدید شما با حضرت محمد(ص)،است.

و شما را به خدا سوگند می‌دهم! آیا می‌دانید که حضرت امیر(ع) در ایام بیماری رسول خدا(ص) نزد ایشان رفت و بر بالین آن حضرت حاضر شد و رسول خدا(ص) با دیدن علی(ع) گریست و چون علی علت گریه ایشان را پرسید، فرمود: "آن‌چه مرا به گریه انداخت، این بود که می‌دانم در دل‌های برخی از این مردم عداوت و بغض به تو بسیار است ولی آن را تا بعد از وفات من اظهار نمی‌کنند؟"

و دیگر، روزی بود که عمر تو را والی شام ساخت و تو به او خیانت کردی، و چون عثمان تو را والی ساخت، همان راه گذشته را پیشه ساخته، انتظار حادثه و مرگ او را داشتی، و بزرگ‌تر از آن، جرأت تو بر خدا و رسول او بود که با علم به سابقه و فضل علی(ع) با او جنگیدی؛ در حالی که کاملاً از اولویت او بر حکومت بر خود و دیگران نزد خدا و مردم آگاه بودی، و کورکورانه مردم را به سوی خود کشانده، خون خلق بسیاری را با نیرنگ و ظاهرسازی ریختی؛ تو کار کسی را کردی که به معاد، اعتقاد و از عقاب ترس ندارد؛ پس چون اجل تو برسد جایگاهت بدترین مکان خواهد شد، و علی(ع) به بهترین جایگاه خواهد رسید، و خداوند در کمین‌گاه تو است. و اینها ای معاویه همه درباره تو بود، و آن‌چه از عیوب و بدی‌هایت نگفتم، به خاطر طولانی شدن بحث بود]وگرنه همه را میگفتم].

  • و اما تو ای عمرو بن عثمان، به دلیل حماقتت در خور آن نیستی که در پی این امور باشی، و تو مانند پشه‌ای هستی که به درخت خرمایی گفت: "خود را نگاه‌دار که می‌خواهم از تو فرود آیم!" و درخت خرما در جواب گفت: "من اصلا متوجه نشستن تو نشدم، پس چگونه برخاستن تو بر من گران باشد؟" و به خدا سوگند که من گمان نمی‌کردم که تو بتوانی با من به دشمنی بپردازی، به طوری که بر من سخت باشد، ولی اکنون پاسخ آن سخنان ناروایت را می‌دهم:

آیا دشنام دادن تو به علی(ع) آیا به خاطر نقص در حسب او است؟ یا دوری‌اش از رسول خدا(ص)؟ یا در اسلام از او بدی ظاهر شده؟ یا او در حکمی بیداد کرده است؟ یا تمایلی به داشته است؟ که اگر هر کدام را بگویی، دروغ گفته‌ای؛

  • و اما اینکه گفتی: ما خون نوزده تن از بزرگان بنی‌امیه را که در جنگ بدر کشته شده‌اند، از شما طلب داریم؛ همه آنها را خدا و رسول او کشتند، و به جان خودم سوگند که از بنی‌هاشم، نوزده نفر، و سه نفر پس از این تعداد، کشته شدند، و از بنی‌امیه نوزده نفر در یک مقام و موطن کشته شدند، غیر از آن‌چه از ایشان در جاهای دیگر کشته شدند که تعدادشان را جز خدا نمی‌داند.
  • روزی رسول خدا(ص) کنایه‌وار فرمود: "هرگاه تعداد بچه‌های وزغ[۱۰۹] به سی مرد برسد، بیت‌المال را میان خود دست به دست کرده به غارت می‌برند، و آزادی بندگان خدا را از آنها می‌گیرند و آنان را برده خویش می‌سازند، و کتاب و دین خدا را به تباهی و فساد می‌کشند، و چون تعدادشان به ۳۱۰ نفر برسد، لعن و نفرین بر او و آنها واجب شود، و چون به ۴۷۵ نفر برسند، هلاک و نابودی‌شان سریع‌تر از جویدن خرمایی است"؛
  • پس در این حال، حکم ابن أبی‌العاص در حالی که اصحاب در حال شنیدن این کلام حضرت بودند، به آن جمع نزدیک شد و رسول خدا(ص) به یاران خود فرمود: "آهسته سخن گویید که وزغ می‌شنود!!"
  • و این، زمانی بود که رسول خدا(ص) تمام آنان و کسانی را که پس از وی به حکومت می‌رسیدند، در خواب دید، و این مسئله او را ناراحت و کار را بر وی سخت کرد؛ در این حال، خداوند این آیه را فرستاد که: ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَانًا كَبِيرًا[۱۱۰]، و مراد از درخت ملعونه، بنی‌امیه است، و نیز فرمود: ﴿لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ[۱۱۱]، پس من بر له و علیه شما گواهی می‌دهم که حکومت و سلطنت شما پس از شهادت حضرت علی(ع) جز همان هزار ماهی نخواهد بود که خداوند در کتاب خود مقرر فرموده است.
  • و اما تو ای عمرو بن عاص؛ ای بدگوی لعین ابتر (بی‌دنباله)! تو فقط به سگ میمانی؛ ابتدای کار تو با مادرت که بدکاره بود، شروع شد، و تو بر فراشی مشترک تولد یافتی و مردانی از قریش به نام‌های: ابوسفیان بن حرب، ولید بن مغیره، عثمان بن حارث، نضر بن حارث بن کلده و عاص بن وائل ادعای سرپرستی تو را داشتند و هر کدامشان تو را فرزند خود می‌دانست، و در آخر، پدرت کسی شد که در حسب از همه پست‌تر، و در منصب، از همه خبیث‌تر و خلاصه، بدکاره‌ترینشان بود؛
  • حال تو برای سخنرانی برخاسته و می‌گویی: من بدگوی محمد(ص) هستم! و پدرت عاص نیز می‌گفت: محمد(ص) مردی بی‌نسل است و پسری ندارد، و اگر بمیرد نسلش قطع خواهد شد که خداوند آیه ﴿إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ[۱۱۲] را نازل فرمود، و این، در حالی بود که مادرت هنوز نزد عبد قیس رفته و خواهان فسادکاری (انجام عمل نامشروع) بود و در جایجای آنجا خودفروشی می‌کرد، و تو ای عمرو، در تمام مکان‌هایی که رسول خدا(ص) حضور داشت، از بدترین دشمنان و تکذیب کنندگان او بودی؛ سپس تو از افراد آن کشتی شدی که برای کشتن جعفر بن ابی‌طالب و سایر مهاجران به سوی دیار حبشه و نجاشی رهسپار شد، و در نهایت نیز گریبان خودت را گرفت و نقشه‌ات جواب عکس داد، و امیدت به نابودی‌ گرایید، و تلاشت به شکست انجامید، و نقشه‌ات بر آب شد، "و خداوند ندای کافران را پست و ندای خدا (دعوت اسلام) را بلند کرد"[۱۱۳].
  • و اما گفتارت درباره عثمان؛ ای بی حیای بی‌دین! تو خود در خانه‌اش آتش انداختی و سپس به فلسطین گریخته، در انتظار عاقبت فتنه بودی و به محض شنیدن خبر قتل عثمان خود را به طور کامل در اختیار معاویه قرار دادی، و دین خود را ای خبیث به دنیای دیگری فروختی، و ما قصد نداریم تو را به خاطر بغض خود بر ما سرزنش نمی‌کنیم؛ زیرا تو از زمان جاهلیت و اسلام پیوسته دشمن ما بنی‌هاشم بودی و تو همان هستی که رسول خدا(ص) را با هفتاد بیت شعر هجو کردی، و آن حضرت به درگاه خداوند فرمود: "خداوندا! من شعر گفتن را به نکویی نمی‌دانم، و سزاوار هم نیست که شعر بگویم؛ خداوندا! در برابر هر بیت شعری که عمروعاص گفته است، هزار بار او را لعن فرما!"
  • سپس تو ای عمرو! ای کسی که دنیای دیگری را بر دین خود برگزیدی، هدایای بسیار نزد نجاشی روانه ساخته، برای بار دوم قصد دیدن او را داشتی، و شکست سفر اول تو از سفر دوم تو مانع نشد، و در هر دو سفر خائب و خاسر و آزرده بازگشتی؛ تو قصد کشتن جعفر و اصحابش را داشتی، و و هنگامی که آرزویت تو را به خطا انداخت، به سوی دوست خود، عمارة بن ولید بازگشتی.
  • و اما تو ای ولید بن عقبه! به خدا سوگند من تو را به خاطر داشتن بغض علی سرزنش نمی‌کنم؛ چرا که او بر تو حد شرب خمر جاری کرده و بر تو هشتاد تازیانه زد، و پدرت را در روز بدر پس از اسارت، گردن زد، و چگونه به او دشنام می‌دهی که خدا در ده آیه از قرآن او را مؤمن خوانده، و تو را فاسق نامیده است؛ مانند این آیات: ﴿أَفَمَنْ كَانَ مُؤْمِنًا كَمَنْ كَانَ فَاسِقًا لَا يَسْتَوُونَ[۱۱۴]، ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ[۱۱۵]
  • تو را چه به یاد کردن از قریش؟! و جز این نیست که تو پسر مردی از کفار عجم از شهر صفّوریّه (از نواحی اردن در شام و نزدیک طبریه) به نام ذکوان هستی؛
  • و اما پندار تو که ما عثمان را کشته‌ایم؛ به خدا قسم که طلحه و زبیر و عائشه توان آن را نداشتند که این تهمت را بر علی بن ابی‌طالب(ع) بزنند تا چه رسد به تو؟! و خواهش من این است که تو از مادرت درباره پدر خود بپرسی، آن‌گاه که ذکوان (همسرش) را ترک گفت و تو را با عقبة بن أبی معیط پیوند داد، و با این کار، جامه برتری بر تن کرد! همراه با آن‌چه خداوند برای تو و پدر و مادرت از خواری در دنیا و آخرت مهیا ساخته است؛ و خداوند، ستمکار به بندگان نیست.
  • سپس ای ولید - به خدا - تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که او را پدر خود می‌خوانی، با این رسوائی چگونه به علی(ع) دشنام می‌دهی؟! پس بهتر است تو مشغول اثبات نسب خود به پدرت باشی نه آنکه ادعا می‌کنی، و مادرت به تو گفته است: "ای فرزندم! پدر واقعی تو لئیم‌تر و خبیث‌تر از عقبه است!".
  • و اما تو ای عتبة بن ابی‌سفیان؛ به خدا سوگند! تو کسی نیستی که در شمار آئی تا من به تو جواب بدهم، و صاحب عقل و رأی درست نیستی تا به تو خطاب و عتاب کنم؛ نه خیری داری که بتوان بدان امیدوار بود و نه شری داری که باید از آن ترسید، و من هرچند که تو به علی(ع) دشنام می‌دهی، اما حاضر به سرزنش و توبیخت نیستم؛ زیرا تو نزد من با برده علی(ع) هم همتا نیستی تا پاسخ یاوههایت را بگویم، بلکه خداوند در کمین‌گاه تو و پدر و مادر و برادرت است، و تو از نسل افرادی هستی که خداوند در قرآن این‌گونه وصف فرموده است:﴿هَلْ أَتَاكَ حَدِيثُ الْغَاشِيَةِ وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَاشِعَةٌ عَامِلَةٌ نَّاصِبَةٌ تَصْلَى نَارًا حَامِيَةً تُسْقَى مِنْ عَيْنٍ آنِيَةٍ لَّيْسَ لَهُمْ طَعَامٌ إِلاَّ مِن ضَرِيعٍ لا يُسْمِنُ وَلا يُغْنِي مِن جُوعٍ [۱۱۶]
  • و اما درباره تهدید من به قتل؛ چرا به قتل آن‌که در فراش تو با همسرت خوابید، کمر نمی‌بندی؟! و حال آنکه او شریک غالب تو در فرج او و شریک در فرزند تو شد تا آنجا که فرزندی را که از تو نیست، به تو نسبت داد! وای بر تو! اگر نفس خود را به گرفتن این حق از او وادار کنی شایسته‌تر است تا اینکه مرا به قتل تهدید کنی؛
  • و من تو را در دشنام دادن به علی(ع) ملامت نمی‌کنم؛ چرا که برادرت را در مبارزه و به همراه عمویش حمزه، جدت را کشت، و خداوند به دست این دو آن دو نابکار را روانه آتش جهنم ساخته، طعم دردناک و سوزانش را بدیشان چشاند، و نیز عمویت، به دستور رسول خدا(ص) از شهر، تبعید و اخراج شد.
  • و اما درباره امید من به خلافت؛ پس به جان خودم قسم! اگر این‌چنین باشد، به آن سزاوار و شایسته‌ام، و تو مانند برادرت و جانشین پدرت نیستی؛ زیرا برادرت بیشتر از همه از فرمان‌های الهی سرپیچی می‌کرد، و بیشتر در ریختن خود مسلمانان می‌کوشید، و چیزی را که شایستگی آن را نداشت، می‌خواست، و مردم را می‌فریفت و با خدا به مکر رفتار می‌کرد و خداوند، بهتر از هر کس مکر می‌تواند مکر کند.
  • و اما اینکه گفتی: "پدرت بدترین فرد قرشی برای قبیله قریش بود؛ به خدا سوگند! نه کسی را حقیر ساخت و نه مظلومی را کشت.
  • و اما تو ای مغیرة بن شعبه؛ تو دشمن خدا، و تارک قرآن، و تکذیب کننده رسول خدایی؛ تو زنا کردی و باید حد رجم (سنگسار شدن) بر تو جاری شود، و بر این گناهت افرادی عادل و صالح و پرهیزگار گواهی داده‌اند؛ پس رجم تو به تأخیر افتاد، و حق، به باطل، دفع، و راستی، به دروغ رد شد، و این به خاطر آن است که خداوند برایت عذابی دردناک مهیا فرموده است، و خواری در دنیا، و رسوایی عذاب آخرت بدتر است و تو همان هستی که به فاطمه، دختر گرامی رسول خدا(ص) ضربه زدی تا آنجا که بدنش خون‌آلود و فرزند در شکمش سقط شد، این کار تو به خاطر خوار ساختن رسول خدا و مخالفت با امر او، و هتک حرمت او بود؛ در حالی که رسول خدا(ص) به فاطمه(س) فرموده بود: "تو بانوی زنان بهشتی هستی"، و خداوند تو را راهی آتش کرده، و وبال آن‌چه را بر زبان جاری ساختی، به خودت خواهد رساند، پس به خاطر کدام‌یک از این سه مسئله[۱۱۷] به علی دشنام دادی؟ به خاطر نقص در نسب او یا دوری‌اش از رسول خدا، یا ظاهر شدن بدی از او در اسلام؟ یا در حکمی به کسی ظلم کرده است؟ یا تمایلی به دنیا داشت؟ اگر بگویی به خاطر یکی از اینها؛ دروغ گفته‌ای و همه تو را تکذیب می‌کنند.
  • آیا می‌پنداری که علی(ع) عثمان را مظلومانه کشته است؟ بلکه او با تقواتر و پاک‌تر از ملامتگر خود در این اتهام است، و به جان خودم! اگر علی(ع) عثمان را مظلومانه کشته بود، به خدا تو کاره‌ای نبودی، زیرا هم او را در زمان حیاتش یاری نکردی و هم در مرگش تعصب به خرج ندادی، و پیوسته خانه و مأوای تو همان طائف است که در آن دنبال هرزگی و فساد هستی، و امر جاهلیت را احیاء می‌کنی، و اسلام را می‌میرانی، تا اینکه دیروز آن‌چه باید رخ بدهد، رخ داد[۱۱۸].
  • و اما اعتراض تو درباره بنی‌هاشم و بنی‌امیه؛ این، تنها ادعای تو و معاویه است (یا: این، درخواست تو از معاویه است)؛
  • و اما سخنت درباره حکومت و سخن یارانت درباره ملکی که به چنگ آورده‌اید؛ همانا فرعون چهار صد سال حکومت مصر را در اختیار گرفت و موسی و هارون(ع) دو نبی مرسلی بودند که بسیار اذیت و آزار دیدند و آن، همان ملک خدایی است که به نیکوکار و فاجر عطا می‌فرماید، و خداوند، خود فرموده است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ[۱۱۹]، و نیز فرموده است: ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا[۱۲۰].
  • سپس امام حسن(ع) برخاسته، خاک لباس خود را تکاند و گفت: ﴿الْخَبِيثَاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَالْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَاتِ وَالطَّيِّبَاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَالطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَاتِ أُولَئِكَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ[۱۲۱]؛ به خدا قسم! ای معاویه اینها گروه تو و یاران و پیروانت تو هستند، "و زنان پاک برای مردان پاک و مردان پاک برای زنان پاک‌اند؛ اینان از آن‌چه درباره‌شان میگویند، پاک و بیزاراند، و برای ایشان راست آمرزش و روزی بزرگوارانه" و اینها، گروه علی بن ابی‌طالب(ع) و اصحاب و شیعیان او هستند.
  • سپس در حالی که از نزد آنها خارج می‌شد، فرمود: "وبال عملی را که انجام دادی، بچش، و آن‌چه خداوند برای تو و ایشان مهیا فرموده خواری دنیا و عذاب دردناک آخرت است".
  • معاویه با شنیدن این کلام رو به یاران خود کرده، گفت: "و شما بچشید وبال جنایتی که انجام دادید!"

ولید بن عقبه گفت: "به خدا! ما نچشیدیم جز آن‌چه تو چشیدی، و جز بر تو جرأت نیافت!"

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.
  2. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.
  3. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.
  4. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.
  5. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۹۰؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۲۸۹؛ ج۳، ص۱۸.
  6. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶.
  7. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۷-۲۸.
  8. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  9. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم:
  10. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۱.
  11. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب).
  12. در روز فتح مکه، رسول خدا(ص) خطاب به ابوسفیان و خاندان او و قریشیانی که تا آن زمان اسلام نیاورده و از پیروی مسلمانان در هراس بودند، فرمود: «أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ». تقی الدین مقریزی در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. نقل کرده است: اسلام قریش و البیعة و جاءته قریش فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا رسول الله اصنع بنا صنع أخ کریم، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال یوسف لإخوته: ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس علی الصفا، و جلس عمر بن الخطاب أسفل مجلسه یأخذ علی الناس، فبایعوا علی السمع و الطاعة لله و لرسوله(ص) فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز ملا علی قاری در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ نقل می‌کند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال أنس) کما رواه مسلم و أبوداود و الترمذی و النسائی.
  13. قابل تأمل و توجه است که رسول خدا(ص) در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، می‌فرماید: «ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند» و نیز در ادامه می‌فرماید: «پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی ‌که پاسخ‌ دهنده، شخص پیامبر اکرم(ص) است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزه‌های درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین(ع) و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان می‌دهد.
  14. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).
  15. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۸-۳۲.
  16. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.
  17. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۲.
  18. برای اطلاع از شرح حال این بانوی بزرگوار مسلمان، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۳، ص:۳۱۲.
  19. برای اطلاع از شرح حال این شخصیت بزرگوار و مجاهد صدر اسلام، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۲، ص:۱۲۹.
  20. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۳۶۶-۳۶۷.
  21. در گذشته، زنانی بودند که واسطه ازدواج می‌شدند و به ایشان «خطابه» گفته می‌شد.
  22. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۱۲- ۲۱۷.
  23. عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.
  24. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.
  25. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵.
  26. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵؛ «رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ(ع) قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ(ص). فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ(ع) أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي‏] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ»؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.
  27. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳-۳۵.
  28. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۷.
  29. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵.
  30. وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی(ع) بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).
  31. الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.
  32. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.
  33. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.
  34. الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.
  35. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.
  36. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۱.
  37. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.
  38. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵-۳۷.
  39. «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش ، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو:بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودی‌های خویش و خودی‌های شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
  40. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۱۷۶.
  41. «آیا به (حال و روز) کسانی ننگریسته‌ای که به آنان گفته شد (چندی) دست (از جنگ) بکشید و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید (ولی آنان آرزومند جهاد بودند) و چون بر آنان کارزار مقرر شد ناگهان دسته‌ای از آنان (چنان) از مردم (کافر) ترسیدند چون ترسیدن از خداوند یا فراتر از آن و گفتند: پروردگارا! چرا نبرد را بر ما مقرر کردی؟ چرا زمانی کوتاه ما را مهلت ندادی؟ (به اینان) بگو: بهره این جهان، اندک است و سرای واپسین برای آن کس که پرهیزگاری ورزد بهتر است و سر مویی بر شما ستم نخواهد رفت» سوره نساء، آیه ۷۷.
  42. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸.
  43. «اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند.».. سوره بقره، آیه ۲۴۶.
  44. تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸. علامه مجلسی می‌گوید: علی بن اسباط در کتاب نوادر از حسن بن زیاد نقل می‌کند که گفت‌: به حضرت امام جعفر صادق(ع) گفتم: منظور از آیه ۷۷ سوره نساء که خداوند می‌فرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ چیست؟ فرمود: «این آیه در شأن امام حسن مجتبی(ع) نازل شده است، زیرا خدا به او دستور داد که از جنگ با معاویه خودداری کند». گفتم: منظور از این قسمت که می‌فرماید: ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ چیست؟ فرمود: «در شأن امام حسین(ع) نازل شده است؛ زیرا خدا بر آن حضرت و بر جمیع اهل زمین واجب کرده است که در رکاب آن بزرگوار بجنگند. (زندگانی امام حسن مجتبی(ع)، محمدجواد نجفی، ص۲۳۲)
  45. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم» سوره شوری، آیه ۲۳.
  46. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
  47. تأویل الآیات الظاهره، استرآبادی، ص۵۳۰.
  48. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۷-۳۹.
  49. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  50. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۳.
  51. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۲.
  52. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۱.
  53. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷.
  54. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.
  55. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۹۷.
  56. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۹-۴۲.
  57. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  58. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  59. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  60. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸.
  61. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۲۹۸؛ ادب المفرد، بخاری، ج۱، ص۱۸۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۹ – ۱۷۰.
  62. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۰.
  63. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ صحیح البخاری، بخاری، کتاب البیوع، باب ما ذکر فی الاسواق و کتاب الباس، باب السخاب للصبیان؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل الحسن و الحسین، ۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۸-۱۷۹؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۵.
  64. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۴۲۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۶۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۷۰.
  65. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۵۱.
  66. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳.
  67. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل، ترمذی، طبرانی و ابونعیم اصفهانی (در تاریخ اصفهان) و نسایی (در خصائص) از محدثان بزرگ اهل سنت، به اسناد مختلف نقل کرده‌اند؛ حاکم نیشابوری در المستدرک (ج۳، ص۱۶۶) این حدیث را نقل کرده و افزوده است، جای شگفتی است که چرا بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند؟! همچنین شیخ صدوق از محدثان شیعه نیز این حدیث را در امالی، مجلس ۲۶ و مجلس ۷۲ نقل کرده است.
  68. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ برخی از بزرگان اصحاب مانند امیرالمؤمنین علی(ع)، ابوسعید خدری، بریده، حذیفه، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، قرة بن ایاس و مالک بن حویرث و برخی از محدثان مانند ابن ماجه، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ذهبی، هیثمی، سیوطی و دیگران این حدیث را نقل کرده‌اند.
  69. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را احمد بن حنبل در مسند (ج۵، ص۳۹۲) با دو سند و طبرانی در معجم الکبیر (ج۳، ص۲۷) با سلسله سند دیگری و سیوطی در جمع الجوامع (ج۱، ص۱۰) نقل کرده‌اند.
  70. این حدیث را احمد بن حنبل هم در فضائل و هم در مسند (ج۳، ص۴۴۰) و حاکم نیشابوری در مستدرک (ج۳، ص۱۶۶) نقل کرده‌اند. حاکم افزوده است، با آنکه این حدیث طبق ضوابط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن در این حدیث را نقل نکرده‌اند!
  71. این حدیث را ابن ماکولا در الاکمال (ج۶، ص۲۷۸) و بخاری در تاریخ الکبیر (ج۲، ص۳۳۴) نقل کرده‌اند.
  72. « ما غبیا سألت و ابن غبی *** بل فقیها إذن و أنت الجهول » « فإن تک قد جهلت فإن عندی *** شفاء الجهل ما سأل السؤول » « و بحرا لاتقسمه الدوالی *** تراثا کان أورثه الرسول »
  73. العدد القویه، ص۴۶-۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۳-۳۳۶.
  74. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
  75. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۴۲-۵۱.
  76. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.
  77. وقتی که محمد بن حنفیه و یارانش به دلیل خودداری از بیعت با عبدالله بن زبیر به شعب ابی‌طالب در مکه پناه برده بودند.
  78. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۶.
  79. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.
  80. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۱-۵۲.
  81. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.
  82. الاحتجاج، طبرسی، ص۱۰۹-۷۰ (ذکر طرف مما جری بعد وفات رسول الله...)؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۰۳.
  83. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶ و ۱۲۰.
  84. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶.
  85. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۲۴.
  86. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.
  87. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.
  88. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.
  89. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲-۵۳.
  90. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.
  91. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.
  92. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴.
  93. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).
  94. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).
  95. الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.
  96. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳-۵۵.
  97. فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  98. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  99. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.
  100. الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.
  101. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷.
  102. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸.
  103. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.
  104. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۵-۶۰.
  105. الاحتجاج طبرسی، ص۲۷۰-۲۹۳.
  106. «ای مؤمنان! چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمی‌دارد» سوره مائده، آیه ۸۷.
  107. اشاره به آیه ۲۶ سوره مبارکه احزاب.
  108. «آنانند که کفر ورزیدند و شما را از مسجد الحرام باز داشتند و نگذاشتند قربانی بازداشته به قربانگاه خود برسد و اگر مردان و زنان مؤمنی که آنان را نمی‌شناسید (در میان آنان) نبودند- که بیم می‌رود پایمالشان کنید و ندانسته خونبهایی از ایشان به گردن شما افتد- (فرمان حمله به مکّه را می‌دادیم) تا خداوند هر که را خواهد در بخشایش خویش درآورد؛ اگر (مؤمنان و کافران) از هم جدا می‌بودند ، کافران از آنان را عذابی دردناک می‌کردیم» سوره فتح، آیه ۲۵.
  109. وزغ: نماد کسی است که دنبال شر و فساد و بسیار ترسو و بزدل باشد. (قاموس)
  110. «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
  111. «شب قدر از هزار ماه بهتر است» سوره قدر، آیه ۳.
  112. «بی‌گمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بی‌پساوند است» سوره کوثر، آیه ۳.
  113. توبه، ص۴۰.
  114. «آیا آنکه مؤمن است همگون کسی است که نافرمان است؟ (هرگز) برابر نیستند» سوره سجده، آیه ۱۸.
  115. «ای مؤمنان! اگر بزهکاری برایتان خبری آورد بررسی کنید مبادا نادانسته به گروهی زیان رسانید، آنگاه از آنچه کرده‌اید پشیمان گردید» سوره حجرات، آیه ۶.
  116. آیا داستان (رستخیز) فراپوشنده به تو رسیده است؟ رخساره‌هایی در آن روز خاکسارند، کوشنده رنج کشیده (اما بی‌بهره) اند. به آتشی بسیار سوزان درمی‌آیند، از چشمه‌ای گرم (و جوشان) به آنان می‌نوشانند. آنان را خوراکی جز گیاه خشک خاردار نیست، که نه فربه می‌کند و نه از گرسنگی باز می‌دارد؛ سوره غاشیه، آیه:۱-۷.
  117. ظاهراً عبارت صحیح «به کدام‌یک از این پنج چیز» باشد، یا اینکه باید مواردی از آنها را مشترک بدانیم؛ مثلا باید سه مورد آخر یا دو مورد اول و دو مورد آخر را یکی بدانیم؛ یا اینکه بگوئیم؛ آن حضرت پس از ذکر سه مورد اول، دو امر دیگر را نیز گوشزد فرمود. (از بحار)
  118. یعنی، در گذشته این گروه به زنای تو شهادت دادند، ولی به دلیل ملاحظه از جاری ساختن حد بر تو چشم‌پوشی کردند.
  119. «و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
  120. «و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان می‌دهیم و در آن نافرمانی می‌ورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب می‌گردد، آنگاه یکسره نابودش می‌گردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.
  121. «پلید زنان برای پلید مردان و پلید مردان برای پلید زنانند و پاک زنان، برای پاک مردان و پاک مردان برای پاک زنانند، آنان از آنچه (شایعه سازان) می‌گویند برکنارند، آنان آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره نور، آیه ۲۶.
  122. «و (یاد کن) آنگاه را که با تو گفتیم: پروردگارت به مردم چیرگی دارد و خوابی که ما به تو نمایاندیم و درخت لعنت شده در قرآن را جز برای آزمون مردم قرار ندادیم و آنان را بیم می‌دهیم اما جز سرکشی بزرگ، به آنان نمی‌افزاید» سوره اسراء، آیه ۶۰.
  123. بحار الانوار، مجلسی، ج۴۴، ص۷۰ - ۸۸ (به نقل از احتجاج).
  124. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۹۲-۱۱۴.