ابوذر غفاری در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۵ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۳۵ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

ابوذر غفاری
جُندب بن جَناده غِفاری
مشخصات فردی
کنیهابوذرّ
لقبابوذرّ غِفاری
زادروز۳۳ سال پیش از هجرت
مذهبشیعه
محل زندگی
نسب/قبیلهطایفه بنی غِفار بن ملیل
تاریخ درگذشت۳۲ق
مکان درگذشتربذه
مشخصات دینی
زمان اسلام آوردنجزء نخستین گروندگان
دلیل شهرتیکی از ارکان اربعه
نقش‌های برجستهاز یاران برجسته امام علی (ع)
دیگر فعالیت‌ها
مشخصات حدیثی
راوی از معصومپیامبر خاتم [۱]
مشایخ
راویان از او
تعداد روایات۶

ابوذر غفاری از بزرگ‎‌ترین صحابی پیامبر (ص) و جزء اولین مسلمانان بود. او پیش از اسلام موحد بوده و پس از جنگ خندق به مدینه هجرت کرد و پس از رحلت پیامبر (ص) نیز از حامیان امام علی (ع) و از مخالفین جدی خلفا بود. اعتراض او به عثمان و پافشاری بر حقیقتِ دین داری و پارسایی، موجب تبعیدش به ربذه شد و سرانجام در سال ۳۲ هجری در تنهایی و سختی کنار همسر یا تنها دخترش رحلت کرد.

نام و نسب

نام مشهور او جندب بن جناده غفاری است. برای وی نام‌های دیگری نیز ذکر شده است، “برید بن عبدالله”، “بریر بن جنادة”، “بریر بن عشرقه”، “بریر بن جندب”، “جندب بن عبدالله” و “جندب بن سکن”، اما آن‌چه مشهور و صحیح است “جندب بن جناده” است. کنیه او ابوذر است و به این کنیه مشهور است[۲]. او از سابقین و از اصحاب برگزیده پیامبر اسلام (ص) به شمار می‌آید. مؤرخان می‌نویسند: "وی چهارمین[۳] یا پنجمین نفری بود که به نبوت و رسالت پیامبر خدا (ص) ایمان آورده است"[۴].

ابوذر مردی زاهد و راستگو، حکیم و دانشمند بود که سخنان عالمانه و حکیمانه او هنوز هم مورد توجه همگان بوده و در صداقت گفتار و صراحت لهجه زبان‌زد عام و خاص است. ابن حجر می‌نویسد: "مناقب و فضایل ابوذر به طور جد بسیار زیاد بوده است"[۵]. او اسلام آورد و به دستور پیامبر (ص) به محل زندگی خود بازگشت تا وقتی که به مدینه مهاجرت کرد و به رسول اکرم (ص) ملحق شد[۶].

او نخستین کسی بود که رسالت پیامبر اسلام (ص) و نبوت آن حضرت را به ایشان تبریک و تهنیت گفته است و همین موضوع در ماجرای مسلمان شدنش مشهور است. او سه سال قبل از بعثت عبادت و شب زنده‌داری می‌کرد. بعد از اسلام آوردن با پیامبر (ص) پیمان بست که در راه خدا ملامت ملامت‌کننده‌ای او را از راه حق باز ندارد. وی از نظر عبادت و مناسک چون عیسی بن مریم (ع) بود و آسمان بر راست‌گوتر از او سایه نیفکنده است[۷].

ابوذر از افرادی است که قبل از ظهور اسلام یکتاپرست بود؛ واحدی در اسباب نزول قرآن و ابن ابی حاتم در تفسیر خود در ذیل آیه ﴿وَالَّذِينَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ يَعْبُدُوهَا وَأَنَابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرَى فَبَشِّرْ عِبَادِ[۸]، گفته که این آیه شریفه در شأن سه نفر که در زمان جاهلیت یکتاپرست شدند و «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» گفتند، نازل شده است و آن سه نفر عبارتند از: زید بن عمر، ابوذر غفاری و سلمان فارسی[۹]. زمانی که پیامبر اسلام (ص) وارد مدینه شدند بین مسلمانان عقد اخوت بستند. درباره عقد اخوت ابوذر دو نقل وجود دارد: قول اول آنکه پیامبر (ص) بین ابوذر و سلمان عقد اخوت بست و با ابوذر شرط کرد که از سلمان نافرمانی نکند و قول دوم آنکه پیامبر (ص) بین ابوذر و منذر بن عمر عقد اخوت بست[۱۰][۱۱].

اسلام آوردن ابوذر

هنگامی که ابوذر شنید در مکه شخصی به پیامبری مبعوث شده است به برادرش، انیس، گفت: "سوار شو و به مکه برو و از آثار و علائم مردی که مدعی است وحی بر او نازل می‌شود و از آسمان به او اطلاع می‌رسد برای من خبر بیاور". برادر ابوذر به مکه آمد و مطالبی از پیامبر (ص) شنید و سپس به محل خود بازگشت.

او پس از بازگشت، به ابوذر چنین گفت: "وی را دیدم که به نیکی امر می‌کند و از زشتی‌ها باز می‌دارد و به اخلاق پسندیده دستور می‌دهد. گفتاری شیوا و موزون دارد که به شعر هم شباهتی ندارد". ابوذر گفت: "آتش قلب مرا خاموش نکردی و آنچه می‌خواستم نیاوردی". پس خود مهیای سفر شد؛ سفره نان و ظرف آب کوچکی برداشت و راه مکه را در پیش گرفت. چون به مکه رسید داخل مسجد شد؛ در حالی که پیامبر اسلام (ص) را جستجو می‌کرد ولی نمی‌توانست مقصودش را به کسی ابراز کند. چون شب فرا رسید او در گوشه‌ای از مسجد خوابید. علی (ع) که او را دید دانست او مردی غریب است، پس او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد. اما میهمان و میزبان تا صبح از یکدیگر چیزی نپرسیدند. صبح هنگام ابوذر وسایلش را برداشت و به مسجد رفت. روز دوم هم گذشت و او کسی را ندید و دوباره شب هنگام ابوذر به خوابگاه خود رفت. علی (ع) نزد او رفت و فرمود: "آیا وقت آن نشده که مرد، منزل خود را بداند!" و او را همراه خود به منزل برد و شب دوم هم همین‌گونه گذشت. در شب سوم علی (ع) فرمود: "نمی‌گویی که چه کاری تو را به این شهر آورده است؟" ابوذر گفت: "اگر با من عهد می‌کنی که در رسیدن به مقصودم کمکم کنی و مرا راهنمایی نمایی به تو خواهم گفت". علی (ع) فرمود: "آری، چنین خواهم کرد".

سپس ابوذر مقصود و هدف خود را بیان داشت، علی فرمود: "آری، وی مرد حق و پیامبر مرسل است، چون بامداد شود من به طرف منزل پیامبر می‌روم و تو از پی من بیا، اگر احساس خطر کردم، مثل آنکه حاجتی دارم، کناری می‌نشینم وگرنه به راه خود ادامه خواهم داد و به هر خانه‌ای که داخل شدم تو هم وارد شو".

صبح علی (ع) از جلو و ابوذر از عقب حرکت کردند تا اینکه وارد خانه پیامبر (ص) شدند. ابوذر بر پیامبر (ص) سلام کرد (او اول کسی است که به دستور اسلام سلام نمود) و پیامبر اکرم (ص) پس از جواب سلام، فرمود: کیستی؟ گفت: مردی از طایفه غفار. ابوذر آنچه را که می‌خواست دید و شنید و در همان مجلس مسلمان شد. هنگامی که خواست بازگردد پیامبر (ص) به او فرمود: "دیگر توقف مکن و به قبیله خود بازگرد و امر مرا به آنان اطلاع بده تا از من به تو خبری رسد، اما در مکه مسلمانی خود را از مردم پنهان کن، زیرا درباره تو ترسناکم. ابوذر گفت: به خدایی که جانم در دست اوست در جلو چشمان مردم مکه فریاد می‌کشم و به آواز بلند اسلام را اظهار می‌کنم".

ابوذر از همان جا به مسجد آمد و با صدای بلند و رسا گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ مردم به او حمله کرده و آنقدر او را زدند تا از هوش رفت. عباس، عموی پیامبر که او را دید خود را به روی وی انداخت و گفت: "مردم! وای بر شما، مگر نمی‌دانید این مرد از طایفه غفار است و ایشان در سفر شام بر سر راه شما هستند" و به این ترتیب او را از چنگال مردم مکه نجات داد. روز دوم که حال او بهتر شد کار قبلی خود را تکرار کرد و این بار هم کتک مفصلی خورد و دوباره عباس او را از کشته شدن نجات داد و او پس از این ماجرا به محل زندگی خود برگشت[۱۲][۱۳]

مسلمان شدن ابوذر غفاری

ابوذرغفاری دیگر شخصی است که در همین مرحله به پیامبر ایمان آورد. چون خبر ظهور پیامبری در مکه به اطلاع ابوذر رسید، برادرش را فرستاده و به او گفت: برای تحقیق به مکه برو و خبر این مرد را و آنچه درباره او شنیدی به من گزارش کن. وی به مکه آمد و خبری از رسول خدا گرفت و سپس بازگشته و به ابوذر گفت: او مردی است که مردم را امر به معروف و نهی از منکر می‌کند و به مکارم اخلاق دستور می‌دهد. ابوذر گفت: خواسته مرا انجام ندادی!... و به دنبال این سخن ظرف آبی و توشه راهی برداشته و خود به مکه آمد ولی پیش از آنکه رسول خدا را شخصاً دیدار کند احتیاط می‌کرد که خواسته خویش را به کسی اظهار کند. آن روز را تا شب در مسجدالحرام گذراند و چون پاسی از شب گذشت، علی (ع) را آنجا دید. امیرالمؤمنین (ع) به او فرمود: از کدام قبیله هستی؟

پاسخ داد: مردی از بنی غفار هستم. امیرالمؤمنین (ع) فرمود: برخیز و به خانه خود بیا!

و بدین ترتیب امیرالمؤمنین (ع) در آن شب او را به خانه خود برد و از وی پذیرایی کرد؛ ولی هیچ کدام سخن دیگری با هم نگفتند. آن شب گذشت و روز دیگر را نیز ابوذر تا غروب به جست‌وجوی رسول خدا گذراند. ولی آن حضرت را دیدار نکرد و از کسی هم سئوالی نکرد و چون شب شد، دوباره برای استراحت به مسجد رفت و بار دیگر امیرالمؤمنین (ع) را دید. حضرت به او فرمود: هنوز جایی پیدا نکرده‌ای؟ این گونه شد که مانند شب گذشته او را به خانه برد و از او پذیرایی کرد و هیچ کدام با یکدیگر سخنی نگفتند، شب سوم نیز به همین ترتیب گذشت.

چون روز سوم شد، ابوذر به امیرالمؤمنین (ع) عرض کرد: اگر منظور خود را از آمدن به شهر مکه اظهار کنم، قول می‌دهی آن را مکتوم و پنهان داری؟ امیرالمؤمنین (ع) این قول را به او داد و ابوذر اظهار داشت: من آمده‌ام تا از پیامبری که مبعوث شده است اطلاعی پیدا کنم، قبلاً نیز برادرم را فرستادم ولی خبر صحیح و کاملی برای من نیاورد و از این رو ناچار شدم خودم جست‌و‌جو کنم!

علی (ع) بدو فرمود: امروز به دنبال من بیا، هر کجا که من احساس خطری برای تو کردم، می‌ایستم و همانند کسی که کاری دارد به سوی تو باز می‌گردم، اگر کسی را ندیدم (و خطری احساس نکردم)، هم چنان می‌روم و تو نیز دنبال سر من بیا و به هر خانه‌ای که وارد شدم، تو هم وارد شو!

ابوذر به دنبال علی (ع) رفت تا به خانه رسول خدا (ص) وارد شدند و هدف خود را از ورود به مکه و تشرف خدمت آن حضرت ابراز کرده و مسلمان شد و آن‌گاه عرض کرد: ای رسول خدا اکنون چه دستوری به من می‌دهی؟ حضرت فرمود: به نزد قوم خود باز گرد تا خبر من به تو برسد! ابوذر عرض کرد: به خدایی که جان من در دست او است باز نگردم تا اینکه دین اسلام را آشکارا در مسجد به مردم مکه ابلاغ کنم! این را گفت و به مسجد آمده با صدای بلند فریاد زد: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ‌»؛

مشرکان که این فریاد را شنیدند گفتند: این مرد از دین بیرون رفته! و به دنبال این گفتار بر سر او ریخته آن قدر او را زدند که بیهوش شد، در این وقت عباس بن عبدالمطلب نزدیک آمد و خود را بر روی ابوذر انداخت و گفت: شما که این مرد را کشتید! شما مردمانی تاجرپیشه هستید و راه تجارت شما از میان قبیله غفار می‌گذرد و کاری می‌کنید که قبیله غفار راه کاروان‌های شما را ناامن کنند! و بدین ترتیب از ابوذردست برداشتند، روز دیگر هم ابوذر همین کار را کرد و مشرکین مانند روز گذشته او را زدند و با وساطت عباس از او دست برداشتند[۱۴][۱۵]

فضایل ابوذر

اولین کسی که پیامبر (ص) به روش اسلام به او درود و سلام فرستاد، ابوذر غفاری بود[۱۶] و هم‌چنین اولین کسی که از آب زمزم به عنوان یک مسلمان نوشید ابوذر بود[۱۷]. برای ابوذر غفاری فضائل و مناقب زیادی نقل شده است:

  1. پیامبر اکرم (ص) فرمود: زهد و پاکی ابوذر در میان امت من مانند زهد عیسی بن مریم است[۱۸].
  2. علی (ع) فرمود: ابوذر علومی را در سینه جا داده که تمام مردم از آموختن آن عاجز و ناتوانند، اما بر آن سرپوشی نهاد که به خارج تراوش نکرد[۱۹].
  3. رسول خدا (ص) فرمود: آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکرد کسی را که از ابوذر راستگوتر باشد؛ او تنها زندگی می‌کند، تنها می‌میرد، تنها برانگیخته می‌شود و تنها داخل بهشت می‌گردد[۲۰]. این روایت را از ابوهریره و ابودرداء و مالک دنیار نیز روایت کرده‌اند.
  4. مرحوم صدوق از حضرت رضا (ع)، از پدرانش، از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده است که پیامبر اسلام (ص) فرمود: ابوذر جدّاً راستگوی این امت است[۲۱].
  5. رسول خدا (ص) فرمود: بهشت به چهار نفر مشتاق است و ایشان: علی (ع)، عمار یاسر، ابوذر و مقداد می‌باشند[۲۲].
  6. صفوان می‌گوید: از حضرت صادق (ع) شنیدم که پیامبر می‌فرماید: خدا به من فرمان داده است تا چهار نفر را دوست بدارم. از او پرسیدند: یا رسول الله آنها چه کسانی هستند؟ پیامبر (ص) فرمود: علی بن ابی‌طالب، مقداد، ابوذر و سلمان فارسی[۲۳].
  7. امام موسی کاظم (ع) فرمود: زمانی که در روز قیامت منادی ندا دهد که حواریون محمد بن عبدالله کجایند؛ آنان که عهد و پیمان خود را نشکستند و ملازم رسول خدا بودند، پس در آن موقع سلمان و مقداد و ابوذر قیام می‌کنند؛ یعنی ماییم آن حواریون[۲۴].
  8. از امام صادق (ع) روایت شده است: روزی ابوذر نزد پیامبر (ص) آمد در حالی که جبرئیل (ع) با قیافه دحیه کلبی نزد آن حضرت بود. وقتی ابوذر آنها را دید کلامشان را قطع نکرد و نزد آنها نرفت. جبرئیل گفت: "یا محمد (ص) این ابوذر است که آمد و از کنار ما گذشت و بر ما سلام نکرد، اگر بر ما سلام می‌کرد حتماً جواب می‌شنید. ای محمد! برای ابوذر دعا و نیایشی است که بسیار نیک و پسندیده است و اهل آسمان، زمانی که می‌خواهند عروج کنند، آن دعا را می‌خوانند". وقتی جبرئیل (ع) از نزد پیامبر (ص) رفت ابوذر نزد آن حضرت آمد. پیامبر (ص) به او فرمود: "چه چیز مانع شد بر ما سلام نکنی؟" ابوذر گفت: "گمان کردم که با دحیه کلبی درباره امور شخصی صحبت می‌کنید، به همین خاطر از کنار شما گذشتم". پیامبر (ص) فرمود: "آن کسی را که دیدی، جبرئیل بود و اگر بر ما سلام می‌کردی حتماً جواب می‌شنیدی". وقتی ابوذر متوجه شد که او جبرئیل بوده است، ناراحت شد که چرا بر او سلام نکرده است. پیامبر (ص) فرمود: "چه دعائی می‌خوانی که جبرئیل به من خبر داد که آن دعا در آسمان دعای معروف و پسندیده‌ای است؟" ابوذر گفت: "یا رسول الله! دعای من این است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ الْأَمْنَ وَ الْإِيمَانَ بِكَ وَ التَّصْدِيقَ بِنَبِيِّكَ وَ الْعَافِيَةَ مِنْ جَمِيعِ الْبَلَاءِ وَ الشُّكْرَ عَلَى الْعَافِيَةِ وَ الْغِنَى عَنْ شِرَارِ النَّاسِ»؛ خدایا! از تو امنیت و ایمان، تصدیق پیامبرت، به سلامت بودن از تمام گرفتاری‌ها، توفیق شکر نمودن برای تمام خوشی‌ها و بی‌نیازی از مردم پست را می‌خواهم"[۲۵][۲۶].

زهد و تقوای ابوذر

نقل شده است که ابوذر از خوف خدا آنقدر گریست که چشمش آسیب دید، به حدی که احتمال می‌رفت نابینا شود. به او گفتند: از خدا بخواه تا بیماری چشمت را شفا دهد. گفت: "غصه‌ای دارم که مرا از توجه به درد چشم بازداشته است". گفتند: چه غمی داری؟ گفت: "دو چیز بزرگ: بهشت و جهنم". به او گفتند: چه داری؟ گفت: "اعمالی که انجام داده‌ام". گفتند: ما از طلا و نقره می‌پرسیم! ابوذر گفت: "آنچه صبح به دستم می‌آمد تا شب نگه نمی‌داشتم و آنچه شب به دستم می‌رسید تا صبح نگه نمی‌داشتم. کندویی داریم که بهترین اموالمان را در آن می‌گذاریم؛ از دوستم، پیامبر خدا (ص) شنیدم که فرمود: "کندوی مؤمن قبر اوست"[۲۷].

از سعید بن عطاء و از پسرش روایت شده است که گفت: ابوذر را دیدم که با لباس کهنه‌ای نماز می‌خواند، گفتم: ابوذر! مگر لباس بهتری نداری؟ گفت: "اگر داشتم می‌پوشیدم". گفتم: مدتی تو را با دو جامه می‌دیدم! گفت: "ای پسر برادر، آن را به محتاج‌تر از خودم دادم"، گفتم: به خدا تو خود محتاجی. او سر را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: "آری، بارخدایا! به آمرزش تو محتاجم" و سپس گفت: "گویا دنیا را خیلی مهم گرفته‌ای؛ دارایی من این لباسی است که بر تنم می‌بینی و لباس دیگری که مخصوص مسجد است، چند بز برای دوشیدن و چارپایی که آذوقه را با آن حمل می‌کنم و زنی که مرا از زحمت تهیه غذا آسوده می‌کند؛ چه نعمتی برتر از آنچه من دارم؟"[۲۸].

دو عدد جامه برای ابوذر آوردند، یکی را خود به جای پیراهن پوشید و لباس کهنه را بر روی آن به تن کرد و یکی از دو جامه را به غلام خود پوشاند. چون میان جمعیت آمد، به وی گفتند: اگر هر دو جامه را خود می‌پوشیدی زیباتر بود، ابوذر گفت: آری، چنین است، لکن از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: "از آنچه می‌خورید به بردگانتان هم بخورانید و از آنچه می‌پوشید به ایشان هم بپوشانید"[۲۹].

عبدالله بن ابی خراش می‌گوید: ابوذر را در ربذه در خیمه کوچکی دیدم که زن سیاه‌رویی نیز در کنار او و بر روی پاره گلیمی نشسته بود. از او پرسیدند: چرا با زنی بهتر ازدواج نکردی؟ گفت: "زنی را که مقام مرا پست کند بیشتر دوست دارم تا آنکه به خاطر او مقامم بالا برود". به او گفتند: فرزندانت برایت نماندند! گفت: "خدا را حمد و ستایش می‌کنم که آنها را در این خانه ناپایدار گرفت و برای سرای جاودانه ذخیره کرد". از او پرسیدند: چرا فرش نرم‌تری تهیه نمی‌کنی؟ گفت: "خدایا! مرا بیامرز". سپس به طعنه گفت: "از اندوخته‌هایم هرچه بخواهم تهیه می‌کنم"[۳۰].

ابو اسماء می‌گوید: در ربذه نزد ابوذر رفتم، نزد او زنی ژولیده‌موی و سیاه‌روی بود، ابوذر گفت: می‌بینی این زن سیاه‌چهره چه می‌گوید؟ می‌گوید به عراق برو. اگر به عراق بروم، مردم مال و ثروتشان را به من واگذار می‌کنند؛ در حالی که حبیبم پیامبر (ص) به من فرمود: "پل جهنم لغزشگاه سختی است، آنقدر بار با خودتان بردارید که بتوانید حمل کنید"[۳۱].

به ابوذر گفتند: آیا ملکی تهیه نمی‌کنی چنان‌که برخی افراد تهیه کرده‌اند؟ گفت: "می‌خواهم چه کنم! برای اینکه آقا و ارباب شوم؟ آیا روزی یک ظرف آب یا شیر و هفته‌ای یک پیمانه گندم برای من کافی نیست؟"[۳۲][۳۳]

عبادت ابوذر

ابوعثمان نهدی می‌گوید: ابوذر را سواره دیدم که گاهی سر را به طرف قبله فرود می‌آورد و گاهی بالا می‌برد، تصور کردم که خواب است، جلو آمدم و به او گفتم: آیا خواب هستی؟ گفت: “نه، نماز می‌خواندم”[۳۴].

مردی از اهل بصره بعد از مرگ فرزند ابوذر، برای تسلیت گفتن به خانه وی رفت، از همسرش پرسید: عبادت ابوذر چگونه است؟ گفت: “بیشتر عبادت وی تفکر است و تمام روز را تنها نشسته و فکر می‌کند”.

ابن اثیر آورده است که ابوذر سه سال قبل از بعثت پیامبر اسلام خدا را عبادت می‌کرد و از بت‌پرستی دست برداشته بود. در هنگام بیعت، پیامبر (ص) با او چنین شرط کرد: هر کجا که باشد حق را بگوید و در راه خدا از ملامت و سرزنش هیچ ملامت‌کننده‌ای نهراسد[۳۵][۳۶]

ابوذر در غزوه تبوک

ابوذر در جنگ بدر و احد شرکت نداشت، زیرا او بعد از این دو جنگ به مدینه آمد و به پیامبر ملحق شد[۳۷]. اما در جنگ تبوک حضور داشت. در جنگ تبوک افرادی بودند که از لشکر عقب می‌ماندند. اصحاب رسول خدا (ص) وقتی می‌دیدند شخصی عقب مانده به رسول خدا (ص) گزارش می‌دادند که فلان کس عقب مانده است. حضرت در پاسخ آنها می‌فرمود: “او را به حال خود واگذارید، اگر در او خیری باشد خدا او را به شما ملحق می‌سازد”. تا آنکه به پیامبر (ص) گفتند: ابوذر هم عقب مانده، پیامبر (ص) فرمود: “او را رها کنید که اگر در او خیری باشد خداوند او را به شما ملحق خواهد ساخت و در غیر این صورت، خدا این‌طور خواسته است”. هنگامی که ابوذر از شترش مأیوس شد بارش را به دوش گرفت و شتر را رها نمود و به دنبال لشکر، پیاده به راه افتاد.

پیامبر (ص) در یکی از منازل راه فرود آمده بود که یکی از مسلمانان به راه نگاه کرد و گفت: “یا رسول الله! یک نفر پیاده به طرف ما می‌آید”، پیامبر (ص) فرمود: “خدا کند ابوذر باشد” و چون خوب دقت کردند دیدند که ابوذر است، سپس پیامبر (ص) فرمود: “خدا بیامرزد ابوذر را، تنها راه می‌رود، تنها می‌میرد و تنها برانگیخته می‌شود”. همین که پیامبر (ص) او را دید، فرمود: “به او آب دهید که تشنه است”، پس او را سیراب کردند. اما هنگامی که خدمت پیامبر (ص) رسید، دیدند ظرف آبی همراه دارد، حضرت به او فرمود: “ابوذر! آب به همراه داشتی و تشنگی کشیدی؟ ” ابوذر گفت: “آری، یا رسول الله، پدر و مادرم به قربانت، در راه به آبی رسیدم و وقتی چشیدم دیدم آب سرد و گوارایی است ولی نخوردم و با خود گفتم: از این آب نمی‌خورم مگر آنکه پیامبر بخورد”. پیامبر (ص) فرمود: “ابوذر! خدا تو را بیامرزد! تنها زندگی می‌کنی و غریبانه می‌میری و تنها داخل بهشت می‌شوی و مردمی به خاطر تو سعادتمند می‌شوند”[۳۸][۳۹]

ابوذر و اهل بیت (ع)

ابوذر هرگز در راه حق از سرزنش ملامت کنندگان نهراسید و در راه ایمان و عقیده راستین خود در مواجهه با دشواری‌ها و در مقابله با تبعیض‌ها کمترین انعطافی از خود نشان نداد و هرگز تزلزلی به اراده استوار او راه نیافت. وی به تمام پیمان‌ها و تعهدات خود در قبال اسلام و شخص نبی اکرم (ص) وفادار ماند. او به همه دستورها و وصایای رسول خدا (ص) عمل کرد، و تا آخرین لحظه زندگیش از این روش عدول نکرد. وی یکی از حواریونی بود که تا آخر عمر از سیره سیدالمرسلین (ص) منحرف نشد.

او در بیشترین جنگ‌های عصر رسالت در رکاب پیامبر اسلام (ص) علیه کفار و مشرکان شمشیر زد و پس از رحلت آن بزرگوار نیز بر اساس سفارش‌های آشکار و نهان پیامبر خدا (ص) از ملازمان راستین امیرمؤمنان (ع) بود و آشکارا مناقب و فضائل اهل بیت پیامبر (ص) را ترویج می‌کرد. وی به راستی مصداق، معروف پیامبر اسلام (ص) بود که فرمود: "در زیر آسمان کبود و در پهنه زمنی، راستگوتر از ابوذر یافت نمی‌شود". ابوذر با برخورداری از چنین معنای بی‌نظیری به نشر معارف آل پیامبر و ترویج و تحکیم منزلت آنان پرداخت و در گرایش مردم به اهل بیت نقش مهمی ایفا کرد[۴۰].

از آنجا که ابوذر همواره امیرالمؤمنین علی (ع) را اول مسلمان می‌دانست و از هر نظر او را بر دیگران برتری می‌داد[۴۱]، مردم را به برتری آن امام (ع) سفارش می‌نمودند و در هر فرصتی که پیش می‌آمد، این حقیقت را بازگو می‌کرد تا حجت بر همگان تمام شود.

روزی علی (ع) در مسجد مشغول نماز بود و ابوذر نیز در گوشه‌ای نشسته بود، مردی نزد او رفت و گفت: “چه کسی را از همه بیشتر دوست می‌داری؟ زیرا به خدا سوگند، می‌دانم که محبوب‌ترین فرد نزد تو محبوب‌ترین فرد نزد رسول خداست”. ابوذر جواب داد: “آری، همین‌طور است که گفتی، به خدا سوگند، آن شخص همان است که در حال نماز است” و به علی (ع) اشاره کرد[۴۲].

ابن ابی الحدید از ابو رافع صحابی پیامبر (ص) نقل می‌کند: من برای عیادت ابوذر به صحرا ربذه رفتم، چون می‌خواستم با او وداع کنم و برگردم، به من و همراهانم گفت: به زودی فتنه‌ای به پا خواهد شد؛ بنابراین از خدا بترسید و بر شما باد بر آن پیر بزرگوار علی بن ابی طالب (ع)، از دامن او دست برندارید و از او پیروی کنید؛ چراکه از رسول خدا (ص) شنیدم که به او می‌فرمود: "ای علی، تو نخستین کسی بودی که به من ایمان آورده‌ای و اولین کسی خواهی بود که در روز قیامت با من دست خواهی داد، تو صدیق اکبر و فاروق اعظمی که میان حق و باطل جدایی می‌اندازی و تو سالار مؤمنانی و اموال دنیوی سالار کافران است، تو برادر من و وزیر منی، تو بهترین بازمانده منی که دین مرا ادا می‌کنی و وعده‌های مرا برآورده خواهی کرد"[۴۳].

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید: بعد از ماجرای سقیفه بنی ساعده، علی (ع) شب‌ها فاطمه (س) را بر مرکب سوار می‌کردند و در حالی که دو فرزندش نیز همراه آنها بودند، نزد انصار می‌رفتند و از آنها یاری و کمک می‌خواستند. در این ماجرا چهل نفر وعده یاری و همکاری دادند و تا پای جان با وی بیعت کردند. علی (ع) به آنها فرمود: “شما هنگام صبح با سرهای تراشیده و سلاح به دست مقابل منزل من حاضر شوید”. وقتی سپیده دمید از آن گروه تنها چهار نفر آمدند که عبارت بودند از: زبیر، مقداد، ابوذر و سلمان[۴۴]. علی (ع) می‌فرماید: “زمین به خاطر هفت نفر خلق شد و به برکت اینها باران نازل می‌شود و رزق الهی و امداد الهی به خاطر اینها می‌رسد، این هفت نفر عبارتند از: ابوذر، سلمان، مقداد، عمار، حذیفه و عبدالله بن مسعود”. سپس حضرت فرمود: “من امام اینهایم و اینها کسانی بودند که در نماز بر زهرا (س) حاضر بودند”. شیخ صدوق در توضیح این حدیث می‌گوید: این حدیث به این معنا نیست که از ابتدا تا انتهای خلقت، این اشخاص مؤثر باشند بلکه به این معناست که در آن زمان تمام فوائدی که به زمین می‌رسید به خاطر اینها بود، چون در نماز بر زهرا (س) حاضر بودند. پس منظور از خلقت در کلام امام خلقت تقدیری است نه خلقت تکوینی[۴۵].

ابی سخیله نقل می‌کند که به همراه سلمان بن ربیعه عازم حج بودیم، در راه به ربذه رفتیم و ابوذر را ملاقات کردیم. ابوذر به ما گفت: به شما توصیه می‌کنم که در زمان فتنه به کتاب خداوند و علی بن ابی‌طالب رجوع کنید که من از رسول خدا شنیدم که فرمود: “اولین کسی که به من ایمان آورد و مرا تصدیق کرد و اولین کسی که در قیامت با من خواهد بود، علی است، او صدیق اکبر است و جداکننده حق از باطل بعد از من است“[۴۶].

از مجموع آنچه در این بخش گذشت، به خوبی پیداست که ابوذر غفاری در طول زندگانی و عمر با برکت خود مطیع و پیرو امیرالمؤمنین علی (ع) بوده و او را امام و پیشوای خود و همه مسلمانان می‌دانسته و در راه دفاع از ولایت و حقانیت آن حضرت هیچ‌گاه و در هیچ شرایطی کوتاهی نکرده و لب فرو نبسته است. حتی در وصیت ابوذر هم سفارش درباره امیرالمؤمنین (ع) وجود دارد:

داود بن أبی عوف می‌گوید: معاویة بن ثعلبه لیثی به من گفت: آیا می‌خواهی تو را به حدیثی که در آن شکی نیست، آگاه سازم؟ گفتم: آری. گفت: هنگامی که ابوذر بیمار شد، علی بن ابی طالب (ع) را وصی خود قرار داد و کارهایش را به وی واگذار کرد، برخی از کسانی که به عیادتش رفته بودند به او گفتند: ای ابوذر بهتر و زیبنده‌تر آن بود که امیرالمؤمنین عثمان را وصی خود قرار می‌دادی؟ ابوذر گفت: من به حق، امیرالمؤمنین را وصی خود قرار داده‌ام؛ به خدا سوگند که وی (علی (ع)) بهار دل و آرام جان است، اگر روزی سایه‌اش برسرتان نباشد، نه زمین را خواهید شناخت و نه اهل آنرا[۴۷].

ابوذر و دفاع از خلافت امیرالمؤمنین (ع)

هنگامی که ابوبکر با آن صحنه‌سازی عجیب روی کار آمد و خود را خلیفه پیامبر (ص) معرفی کرد، دوازده نفر از صحابه پیامبر تصمیم گرفتند به او اعتراض نمایند. هر یک جملاتی را گفتند تا آنکه ابوذر برخاست و گفت: “ای جماعت قریش! خلاف بزرگی را مرتکب شدید و احترام رسول اکرم را رعایت نکردید. به خدا قسم، گروهی از عرب به دلیل این عمل، از دین خارج می‌شوند و دسته‌ای هم در دین متزلزل و مضطرب خواهند شد. اگر خلافت را در خانواده پیامبر (ص) قرار می‌دادید هرگز اختلافی در میان مسلمانان رخ نمی‌داد؛ پس از این، هر کس به این امر طمع می‌ورزد و چشم‌های مردم دنیاپرست به سوی آن متوجه خواهد شد و خون‌های زیادی در راه به دست آوردن آن به زمین خواهد ریخت و اهل دنیا آن را با جنگ و حکم به یکدیگر به دست خواهند آورد.

شما همه می‌دانید و مردم صالح هم گواهند که رسول اکرم (ص) فرمود: "خلیفه، پس از من علی بن ابی‌طالب است و پس از او فرزندانم حسن و حسین هستند و پس از آنها نیز از میان فرزندان پاک من خواهد بود". شما گفته پیامبر (ص) را نادیده گرفتید و عهد و وصیت او را فراموش کردید، از لذت‌های زندگی دنیا پیروی نمودید و از نعمت‌های پاینده و زندگی همیشگی آخرت دست کشیدید. شما نیز چون امت‌های گذشته که پس از درگذشت پیامبران الهی، گفته‌های آنان را فراموش کرده، دستورها و وصیت‌های ایشان را ترک نمودند و از راه دین و حقیقت منحرف شدند، وصیت‌های پیامبرتان را ترک کردید و آیین و احکام او را تحریف کردید، اما به زودی به کیفر اعمال ناشایست خود خواهید رسید”[۴۸][۴۹]

خبر دادن پیامبر (ص) از سختی کشیدن ابوذر

از ابوذر نقل کرده‌اند که پیامبر (ص) به او فرمود: “ابوذر! چگونه خواهی بود وقتی که در میان مردم پست قرار‌گیری که تو را این چنین (پیامبر (ص) انگشتان دست مبارکش را داخل یکدیگر نموده و فشرد) بفشارند؟ ” ابوذر گفت: “یا رسول الله! چه دستور می‌دهی؟ ” فرمود: “صبر کن، صبر کن، صبر کن و با احترام با مردم رفتار کن و با کردار زشت مخالفت نما”[۵۰].

در روایت دیگری است که پیامبر (ص) به وی فرمود: “ابوذر! تو مرد نیکی هستی ولی بعد از من به سرنوشت سختی دچار خواهی شد”، ابوذر گفت: “در راه خدا؟ ” فرمود: “آری، در راه خدا”. ابوذر گفت: “حال که در راه خداست پس من هم از خواسته او استقبال می‌کنم”[۵۱][۵۲]

برخورد ابوذر با کج‌روی‌های عثمان

عثمان در طول تاریخ خلافت خود با بخشش‌های بی‌جا ـ به خصوص در اواخر عمرش ـ به اقوام خود، مسیر حکومت اسلامی را به بیراهه کشاند و افراد ناصالح و بی‌فضیلت را در بلاد دور و نزدیک بر مسند حکومت نشاند، به طوری که مکررا مورد اعتراض مسلمانان قرار گرفت، اما چون اعتراض‌ها کارساز نبود، همگان را به مخالفت با حکومت وی برانگیخت. در این میان ابوذر غفاری از معدود افرادی بود که جلوتر از همه لب به اعتراض گشود و بر اعمال و رفتار عثمان و سایر کارگزارانش خرده گرفت و چون شنید خانه‌های بیت المال را در اختیار مروان حکم و دیگران گذاشته آشکارا در کوچه و بازار رفتار وی را مورد ملامت قرار می‌داد و فریاد می‌زد: کافران را به عذابی دردناک بشارت باد و این آیه را تلاوت می‌کرد: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[۵۳][۵۴].[۵۵]

علت تبعید ابوذر

مهم‌ترین علتی که باعث شد عثمان، ابوذر را تبعید کند حق‌گویی و صراحت بیان او بود و این مطلب به طور روشن از تاریخ زندگی ابوذر به دست می‌آید. اما چرا ابوذر تقیه نمی‌کرد و هر خلاف حقی می‌دید صریحاً اعتراض و از آن انتقاد می‌کرد؟ زیرا هنگامی که خواست با پیامبر اسلام بیعت کند حضرت با او شرط کرد که هر کجا که بود حق را اظهار کند، هر چند عده‌ای آن را نپسندند.

وقتی عبدالرحمان عوف از دنیا رفت، اموال زیادی از او باقی ماند. هنگامی که عثمان آنها را بین وارثانش تقسیم می‌کرد، مردم گفتند: درباره آخرت عبدالرحمان به خاطر این مال فراوانی که باقی گذاشته است، ترسانیم! عثمان از کعب پرسید: نظر تو درباره کسی که این مال را جمع کرده چیست؟ با اینکه انفاق می‌کرد و در راه خدا استفاده می‌نمود و... ، کعب گفت: “من درباره او جز نیکی و خوبی نظری ندارم، زیرا از راه حلال کسب کرده بود و اتفاقات زیادی داشته است”.

وقتی ابوذر این مطلب را شنید، استخوان شتری را برداشت و به تعقیب کعب پرداخت. به کعب گفتند: ابوذر در تعقیب توست، او فرار کرد تا به نزد عثمان آمد و به وی پناهنده شد. وقتی ابوذر نزد عثمان آمد، همین که چشم کعب به ابوذر افتاد برخاست و پشت سر خلیفه ایستاد. ابوذر گفت: “ای یهودی‌زاده! خیال می‌کنی عبدالرحمان خطاکار نیست با وجود این اموالی که جمع کرده است؟ ”[۵۶].

مهم‌ترین چیزی که باعث اعتراض به عثمان می‌شد بخشش بی‌حد و حساب عثمان به بستگان و خویشاوندانش از بنی‌امیه و اطرافیانش بود. فهرستی که علامه امینی از کتاب‌های اهل سنت جمع‌آوری کرده شاهد این مدعاست؛ وی جمع بخشش‌های عثمان را به برخی افراد ۴۳۱۰۰۰۰ دینار و ۱۲۶۷۷۰۰۰۰ درهم نقل کرده است. از جمله به عبدالرحمان عوف که در شورای شش نفری، خلافت را به عثمان داد ۲۵۶۰۰۰۰۰ دینار، به خاندان حکم بن العاص (عموی عثمان) ۲۰۲۰۰۰۰ درهم، به طلحه ۳۲۲۰۰۰۰۰ درهم، و به زبیر ۵۹۸۰۰۰۰۰ درهم بخشید. هم‌چنین هنگامی که عثمان کشته شد ۱۵۰ هزار دینار و ۳۵۰۰۰۰۰ درهم موجودی داشت و گردنبند زنش معادل ثلث مالیات آفریقا قیمت داشت.

ابوذر که این‌گونه بخشش‌های بی‌جا را مشاهده می‌کرد، از عثمان انتقاد می‌کرد و در کوچه و بازار آیه شریفه ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[۵۷]، و مانند آن را با صدای بلند قرائت می‌کرد[۵۸].

دوستان عثمان پیوسته اعتراضات وی را به عثمان خبر می‌دادند اما او چاره‌ای نمی‌دید. روزی یکی از دوستانش را پیش ابوذر فرستاد تا او دست از اعتراض بردارد، ابوذر گفت: “عثمان مرا از خواندن قرآن باز می‌دارد، به خدا قسم، به خاطر خشنودی عثمان خدا را خشمناک نخواهم ساخت”[۵۹].

عثمان که دید نمی‌تواند با تهدید ابوذر را از این کار بازدارد، خواست با دادن پول او را ساکت کند، و تصور کرد او هم مانند مانند طلحه و زبیر و دیگران است تا بتواند به دینش دستبرد بزند و او را ساکت کند. پس کیسه‌ای طلا به یکی از غلامانش داد تا برای ابوذر ببرد و به او گفت: “اگر بتوانی به او بدهی، تو را آزاد می‌کنم”. غلام کیسه طلا را نزد ابوذر آورد اما هر چه اصرار کرد او نپذیرفت، تا آنکه به او گفت: “ای ابوذر! اگر به خاطر عثمان نمی‌پذیری به خاطر من قبول کن که اگر بپذیری آزاد خواهم شد”، ابوذر گفت: “آری، تو آزاد می‌شوی اما من بنده خواهم شد”[۶۰].

روزی ابوذر مریض بود با کمک عصا به نزد عثمان رفت و دید صدهزار درهم جلوی عثمان است و جمعیتی هم اطرافش نشسته، منتظرند این مال را میانشان قسمت کند. ابوذر گفت: “این چه مالی است، از کجا آمده و برای چه مصرف خواهد شد؟ ” عثمان گفت: “این، صدهزار درهم است که از محلی آورده‌اند، منتظرم این مقدار هم بر آن افزوده شود تا بعد تصمیم بگیرم”. ابوذر گفت: “صدهزار درهم بیشتر است یا چهار دینار؟ ” عثمان گفت: “البته صدهزار درهم”. ابوذر گفت: به یاد داری شبی با تو خدمت پیامبر (ص) رفتیم، حضرت به اندازه‌ای غمناک بود که جواب سلام ما را به درستی نداد. اما روز بعد که خدمتش رسیدیم او را خندان و خوشحال یافتیم، گفتیم: پدر و مادرمان به قربانت، دیشب شما را چنان محزون دیدیم و امروز چنین خندان؟ فرمود: “آری، دیشب چهار دینار از بیت‌المال مسلمین پیش من بود که تقسیم نکرده بودم و از آن می‌ترسیدم که مرگم فرا رسد و این مال نزد من بماند، اما امروز به مصرف رساندم و بسیار خوشحالم”. عثمان رو به کعب الاحبار کرد و گفت: “کسی که زکات مالش را داده است آیا بعد از آن نیز چیزی بر او واجب است؟ ” کعب الاحبار گفت: “نه، اگر خانه‌ای از خشت طلا و خشت نقره نیز بسازد بر او چیزی نیست”. ابوذر عصایش را بلند کرد و بر سر کعب کوبید و گفت: “ای پسر یهودی! تو چه کسی هستی تا درباره احکام مسلمین نظر بدهی، گفتار خدا مقدم بر گفته توست، خدا می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ يَكْنِزُونَ الذَّهَبَ وَالْفِضَّةَ وَلَا يُنْفِقُونَهَا فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِيمٍ[۶۱]”. عثمان گفت: “ابوذر! تو پیر و خرفت شده‌ای و عقلت را از دست داده‌ای و اگر به خاطر مصاحبت پیامبر (ص) نبود تو را می‌کشتم”. ابوذر گفت: “حبیبم پیامبر خدا (ص) به من خبر داد که نه می‌توانید مرا بفریبید و نه آنکه بکشید! اما عقلم آنقدر باقی است تا خبری را که از پیامبر خدا شنیدم، حفظ داشته باشم”.

عثمان گفت: “از پیامبر (ص) چه شنید‌ه‌ای؟ ” ابوذر گفت: از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: “هرگاه خاندان ابی‌العاص به سی نفر برسند مال خدا را مال خود می‌خوانند، قرآن را وسیله مکر و فریب می‌سازند و بندگان را بردگان خود می‌پندارند“. عثمان گفت: “ای گروه یاران محمد! هیچ یک از شما این خبر را از پیامبر (ص) شنیده است؟ ” همه گفتند: نه. عثمان، علی (ع) را فراخواند، علی (ع) آمد، عثمان گفت: “یا ابا الحسن! ببین این مرد دروغگو چه می‌گوید!” علی (ع) فرمود: “این چنین مگو، زیرا از پیامبر (ص) شنیدم که فرمود: “آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکند مردی را که از ابوذر راستگوتر باشد!“ همه گفتند: ابوذر راستگوست و این مطلب را درباره وی از پیامبر (ص) شنیده‌ایم[۶۲].

اعتراضات ابوذر به عثمان روز به روز زیادتر می‌شد، یک روز که جمعیت بسیاری اطراف عثمان بودند از او پرسید: آیا برای خلیفه جایز است مالی را از بیت‌المال قرض بردارد تا وقتی که ممکن شد بپردازد؟ کعب الاحبار گفت: “مانعی ندارد”. در اینجا باز هم ابوذر نتوانست تحمل کند و رو به کعب نمود و گفت: “یهودی‌زاده! تو می‌خواهی احکام دین خودمان را به ما بیاموزی؟ ” عثمان به ابوذر گفت: “ابوذر! خیلی ما را اذیت می‌کنی و یاران و اصحاب مرا ملامت می‌نمایی، از پیش من برو!”[۶۳].

در مجلس دیگری عثمان به ابوذر مطالبی گفت، ابوذر به او گفت: من تو را نصیحت کردم ولی تو درباره من بدگمان بودی، همان‌طور که همراهان تو را نیز پند دادم و آنها نیز درباره من بدگمان بودند. عثمان گفت: “تو دروغ می‌گویی، بلکه می‌خواهی فتنه‌گری کنی و دوست‌دار فتنه‌ای، اما این را بدان که شام پیش روی ماست”، ابوذر گفت: “به خدا سوگند، گناهی بر من نیست جز اینکه خواستم امر به معروف و نهی از منکر کنم”. عثمان غضبناک شد و گفت: “به من بگویید که با این پیرمرد دروغگو چه کنم؟ آیا او را بزنم یا زندانی کنم و یا او را بکشم، زیرا او می‌خواهد که بین مسلمانان جدایی بیندازد؛ یا اینکه او را به جای دوری تبعید کنم”. در این موقع علی (ع) که حاضر بود لب به سخن گشود گفت، و فرمود: “درباره این مرد همان مطلبی را به تو می‌گویم که مؤمن آل فرعون گفت: ﴿وَإِنْ يَكُ كَاذِبًا فَعَلَيْهِ كَذِبُهُ وَإِنْ يَكُ صَادِقًا يُصِبْكُمْ بَعْضُ الَّذِي يَعِدُكُمْ[۶۴]. عثمان جواب حضرت را با درشتی داد و حضرت نیز جواب عثمان را داد. بدین ترتیب عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد[۶۵][۶۶]

ابوذر در شام

وقتی عثمان ابوذر را به شام تبعید کرد، او هر روز در میان اجتماع مردم شام سخنرانی و آنان را به اطاعت خدا و ترک گناهان دعوت می‌کرد. هم‌چنین روایاتی که از پیامبر اکرم (ص) درباره فضائل اهل بیت شنیده بود، بیان می‌کرد و ایشان را به پیروی از خاندان عترت پیامبر توصیه می‌فرمود تا آنکه بسیاری از مردم آنجا به اهل بیت (ع) علاقه‌مند شدند.

چون ابوذر مرد حق بود و هرچه را که با حق و دستورات اسلام سازگار نبود نمی‌توانست تحمل کند، در شام هم دست از نهی از منکر برنداشت. وقتی که معاویه کاخ “الخضراء” را ساخت، ابوذر به او گفت: “معاویه! اگر این کاخ را از مال خدا ساخته‌ای خیانت کرده‌ای و اگر از مال شخصی بنا کردی، اسراف نموده‌ای و خدا اسراف‌کنندگان را دوست نمی‌دارد”[۶۷].

ابوذر همیشه در سخنرانی‌های خود در شام، این جملات را تکرار می‌کرد: “در زمان جاهلیت، در آن دورانی که هنوز پیامبری برای ما نیامده بود و کتابی فرستاده نشده بود، پیمان را محترم می‌شمردیم؛ راستگو بودیم و دروغ را بد می‌شمردیم؛ با همسایگان به نیکی رفتار می‌کردیم؛ میهمان را عزیز می‌داشتیم و با فقرا همدردی می‌نمودیم، تا آنکه اسلام آمد و این صفات پسندیده را تأیید کرد؛ مسلمانان هم به این کردار و صفات گرویده، به آنها عمل می‌کردند. اما طولی نکشید فرمانداران کارهای زشتی کردند که نه با قرآن و نه با روش پیامبر سازگار است؛ حق را زیر پا نهاده و باطل را زنده کردند، راستگویان را دروغگو و دروغگویان را راستگو دانستند و مردمان نالایق و ناصالح را به کارها گماشته، افراد صالح و متقی را خانه‌نشین نمودند”.

جاسوسان و چاپلوسان به معاویه گفتند اگر ابوذر به این کار ادامه دهد باعث شورش مردم خواهد شد. معاویه از این پیشامد نگران شد و به عثمان نوشت: ابوذر صبح و شام برای مردم سخنرانی می‌کند و مطالبی می‌گوید که باعث نگرانی من شده است؛ اگر به مردم اینجا احتیاج داری او را به نزد خود بخوان، در غیر این صورت جمعیت اینجا را از تو برمی‌گرداند[۶۸]. عثمان در جواب نوشت: همین که نامه من به تو رسید او را بر جهاز شتری چموش و بدون روپوش سوار کن و به سوی من روانه ساز (موقعی که ابوذر به مدینه رسید، گوشت پاهایش در اثر برخورد با چوب جهاز شتر بسیار آسیب دیده بود)[۶۹].

معاویه کسانی را پیش ابوذر فرستاد و آنها نامه عثمان را برای او خواندند، ابوذر در همان ساعت بارش را بست و آماده حرکت شد. مردم که از حرکت ابوذر مطلع شدند، نزد او اجتماع کرده، گفتند: “ابوذر! خدا تو را رحمت کند، چه تصمیمی داری؟ چرا از نزد ما می‌روی و ما را از دیدارت محروم می‌کنی؟ ” ابوذر گفت: “نه آمدنم به اختیار خود بود و نه در بازگشت به اختیار و میل خود می‌روم؛ مرا به این سرزمین فرستادند و حالا هم از اینجا می‌برند، تصور می‌کنم بین رابطه من و آنها همیشه چنین باشد تا آنکه زنجیر ستمکاران قطع شود و صفحه روزگار از وجود آنان پاک گردد”.

وقتی که مردم شام از تبعید ابوذر آگاه شدند خود را برای بدرقه باشکوهی آماده کردند؛ جمعیت انبوهی، پشت سر ابوذر به راه افتادند تا آنکه از شهر شام خارج شده، به دیر مُرّان[۷۰] رسیدند. ابوذر پیاده و آماده نماز شد، جلو ایستاد و آن جمعیت پشت سر وی نماز خواندند. پس از خواندن نماز برخاست و آخرین سخنرانی آتشین خود را بیان کرد[۷۱][۷۲]

سخنرانی ابوذر

او پس از ستایش خدا، گفت: “مردم! همیشه شما را به آنچه موجب سعادت و رستگاری است توصیه کردم و هیچگاه درصدد ایجاد شکاف و اختلاف در میان جمعیت مسلمانان نبوده‌ام؛ خدا را حمد کنید”. صدای جمعیت به «الْحَمْدُ لِلَّهِ» بلند شد. سپس گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». جمعیت هم در اقرار کردن به شهادت از وی پیروی کردند.

سپس گفت: “شهادت می‌دهم که قیامت حق است؛ بهشت و جهنم حق است و به آنچه از طرف خدا آمده است اقرار می‌کنم، مردم، شما هم به اقرار من گواه باشید”. همه گفتند: ما همگی شهادت می‌دهیم. ابوذر گفت: “آری، آنهایی که مرده‌اند هم باید شهادت دهند به شرط آنکه از ظالم و ستمگران پشتیبانی نکرده و صورت حق به‌جانبی به کار آنان نداده و صحه بر عملایشان ننهاده و در ظلم و ستم با آنها همکاری نکرده باشند.

ای مردم! در نماز و روزه از غضب و خشم خدا بترسید، موقع نماز خواندن اجتماع کنید، روزه را ضایع نکنید و با اعمال گناه زمامداران خود را خشنود نکنید؛ اگر در دین بدعتی نهادند و حکمی را تغییر دادند از ایشان دوری کنید و از آنها انتقاد و با آنها مبارزه نمایید؛ هر چند شما را شکنجه دهند و از حقوق اجتماعی محرومتان کنند و تبعیدتان نمایند، تا آنکه خدا از شما خشنود گردد. اوست خدای بزرگ و توانا، هیچ‌گاه خشم پروردگار را با خشنودی دیگران معامله نکنید؛ خدا من و شما را بیامرزد و در اینجا با شما خداحافظی می‌کنم و بر شما درود می‌فرستم”. مردم گفتند: “درود خدا بر تو باد ای ابوذر! ای یاور باوفای رسول خدا”. سپس جمعیت گفتند: “ای ابوذر! اگر به ما اجازه دهی از رفتنت جلوگیری می‌کنیم و تو را برمی‌گردانیم”.

ابوذر گفت: “نه، برگردید! خدا به شما جزای خیر دهد، اگر چنین کنید ستمکاران شما را شکنجه داده، زندانی می‌کنند و یا تبعید می‌شوید. صبر من در سختی‌ها و شدائد و مصیبت‌ها از شما بیشتر است، باز هم به شما سفارش می‌کنم که از اختلاف و تفرقه دوری کنید”[۷۳][۷۴]

ابوذر؛ پس از بازگشت از شام

هنگامی که ابوذر را پیش خلیفه آوردند، عثمان گفت: “خدا چشم عمرو را روشن نگرداند”. ابوذر گفت: “به خدا قسم، پدر و مادرم نام مرا عمرو ننهادند، لکن خدا چشم کسی را که با او مخالفت می‌کند و نافرمانی او را پیشه کرده و از هوای نفس پیروی می‌کند، روشن نگرداند”.

در این حال، کعب الاحبار برخاست و رو به ابوذر کرد و گفت: “پیرمرد! از خدا نمی‌ترسی که درباره امیرالمؤمنین چنین می‌گویی و جواب او را می‌دهی؟ ” ابوذر عصای خود را بر سر کعب زد و گفت: “ای فرزند یهودی! تو چه کسی هستی که درباره کار مسلمانان اظهار نظر می‌کنی؟ به خدا قسم هنوز یهودیت از قلب تو خارج نشده است”. در این موقع عثمان گفت: “به خدا قسم، در یک محل با تو نخواهم بود” و سپس فرمان داد او را ببرند و اطرافیان عثمان او را بیرون کردند.

مدتی گذشت و کسی با ابوذر سخن نمی‌گفت. روزی عثمان او را‌ طلبید و به او گفت: “می‌دانی چه کردی؟ ” ابوذر گفت: “درباره تو خیرخواهی کردم، اما تو به من خیانت کردی”. عثمان گفت: “دروغ می‌گویی، تو فتنه‌جویی را دوست داری؛ شام را بر ما شوراندی”. ابوذر گفت: “مانند دو نفر قبلی باش تا کسی بر تو اعتراضی نکند”. عثمان گفت: “این حرف‌ها به تو مربوط نیست”. ابوذر گفت: “به خدا قسم، درباره تو حیله‌ای نکردم؛ امر به معروف و نهی از منکر نمودم”. عثمان ناراحت شد و رو به جمعیت کرد و گفت: “بگویید که با این پیرمرد دروغگو چه کنم، او را بزنم، زندانی کنم، یا او را بکشم؟ چون اجتماع مسلمانان را بر هم زده است و یا آنکه او را تبعید کنم؟ ” ابوذر گفت: “عثمان! هم پیامبر را دیده‌ای و هم ابوبکر و عمر را، آیا روش تو مانند آنهاست؟ به خدا چنین نیست، زیرا تو مانند فردی ستمکار با من رفتار می‌کنی”. عثمان گفت: “از سرزمین ما بیرون برو، نباید در اینجا بمانی”. ابوذر گفت: “خدا می‌داند که چقدر همسایگی با تو را دشمن می‌دارم، به کجا روم؟ ” عثمان گفت: “هر جا که خواهی برو”. ابوذر گفت: “آیا به شام، سرزمین جهاد با کفار بروم؟ ” عثمان گفت: “عجب! در شام فتنه به پا کردی و شورش نمودی تا آنکه تو را به اینجا آوردم، آیا دوباره تو را برگردانم!” ابوذر گفت: “به عراق بروم؟ ” عثمان گفت: “نه، زیرا مردم عراق فتنه‌جو هستند و همواره بر زمامداران ایراد می‌گیرند و می‌شورند”. ابوذر گفت: “به مصر بروم؟ ” عثمان گفت: “نه”. ابوذر گفت: “پس به کجا روم؟ ” عثمان گفت: “به دورترین نقطه از طرف شرق”[۷۵][۷۶]

تبعید ابوذر به ربذه[۷۷]

عثمان دستور داد هنگام تبعید، کسی با ابوذر سخن نگوید و او را بدرقه ننماید و به مروان حکم دستور داد تا فرمانش را اجرا کند. لذا جز علی بن ابی طالب (ع) و عقیل (برادر امیرالمؤمنین) و حسن و حسین (ع) و عمار و عده کمی از بنی‌هاشم کسی جرأت نکرد ابوذر را بدرقه کند. هنگامی که حسن بن علی (ع) با ابوذر سخن می‌گفت، مروان گفت: “با او سخن نگو! مگر امر خلیفه را نشنیده‌ای که کسی نباید با این مرد سخن بگوید، اگر نشنیده‌ای اینک بشنو و با او سخن مگو”.

در این موقع علی (ع) تازیانه‌ای بین دو گوش مرکب وی زد و گفت: “دور شو! خدا تو را هلاک کند”. مروان به عثمان شکایت کرد و عثمان هم سخت بر علی (ع) خشمناک شد.

وقتی ابوذر برای خداحافظی از بدرقه‌کنندگان ایستاد، علی (ع) به او فرمود: “ابوذر! آسوده باش و از این پیشامد نگران مباش، زیرا به خاطر خدا غضب کرده‌ای و به او امیدوار باش. مردم درباره زندگی دنیایی خود می‌ترسند و تو هم از آنها درباره دینت ترسناکی، از این جهت تو را به زحمت انداخته، به بیابان‌ها تبعیدت کردند. به خدا قسم، اگر آسمان و زمین بر بنده‌ای سخت بگیرد و او پرهیزکاری پیشه کند، خدای متعال برای او گشایش قرار می‌دهد. ابوذر! جز از باطل مترس و با غیر حق دوستی مکن”[۷۸]. سپس امام (ع) به همراهان خود فرمود: “با عمویتان خداحافظی کنید، عقیل! تو هم با برادرت وداع کن”.

عقیل گفت: “ابوذر! چگونه با تو سخن بگویم با آنکه می‌دانی تو را دوست می‌داریم و تو هم ما را دوست داری و جدایی از تو بر ما سخت است، اما تقوا پیشه کن، زیرا نجات و رستگاری در آن است و بردبار باش که بردباری، بزرگواری است؛ بدان که سنگین و دشوار دانستن صبر از ناتوانی است و دور دانستن عافیت و نجات ناامیدی است، بنابراین از ناامیدی و ناشکیبایی دوری کن”.

عمار یاسر در حالی که بغض گلویش را گرفته بود، گفت: “خدا کسانی را که تو را به وحشت انداخته‌اند، مورد رحمت قرار ندهد و کسانی را که تو را ترساندند، ایمن نگرداند. ابوذر! آگاه باش که اگر دنیادوست بودی و از ثروت دنیا می‌پذیرفتی تو را محترم می‌شمردند و اگر از کردارشان انتقاد نمی‌کردی تو را برمی‌گزیدند. مردمی که با تو هم‌صدا نمی‌شوند و اعمال آنها را درست می‌دانند، همان کسانی هستند که به دنیا علاقه‌مندند و از مرگ هراسا‌ن‌اند؛ چنین جمعیتی به موضوعات از نظر دین نگاه نمی‌کنند بلکه تمام همتشان جلب رضایت زمامداران است؛ اینان سوداگران‌اند که دینشان را به دنیا فروختند: ﴿خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ[۷۹]”.

قطرات اشک ابوذر بر گونه‌اش جاری شد و گفت: خدا شما را رحمت کند ای خاندان نبوت. آری، جدایی از دوستان از هر دردی سخت‌تر است، چنان‌که شاعر شیرین‌زبان عرب گفته: یقولونَ اِنَّ الْمَوْتَ صَعْبٌ عَلَی الْفَتی *** مُفارَقَةُ الْأَحْبابِ وَ اللهِ أَصْعَبُ؛ می‌گویند که مرگ، بر جوان دشوار است، اما من می‌گویم مفارقت و دوری از دوستان از مردن سخت‌تر است. سپس گفت: “ای خاندان نبوت! مفارقت شما بر من دشوار است، هرگاه شما را می‌بینم پیامبر خدا را به یاد می‌آورم و در مدینه به جز شما به کسی دلبستگی نداشتم. در حجاز بر عثمان گران بودم و در شام بر معاویه. مردم آنها را تحریک کردند تا آنکه مرا به جایی می‌فرستند که هیچ یار و مددکار و هیچ مونسی جز خدا ندارم. به خدا قسم که جز او یاوری نمی‌خواهم و با وجود او از چیزی وحشت ندارم”. ابوذر به راه افتاد و علی (ع) و همراهان به مدینه برگشتند[۸۰].

نقل شده است پس از بازگشت، به امیرالمؤمنین گفتند که عثمان به خاطر بدرقه ابوذر بر تو غضب کرده است، فرمود: «غَضِبَ الْخَيْلُ عَلَى صُمِّ اللَّجَمِ»[۸۱]؛ مثل اینکه اسب بر دهنه‌اش غضب کند؛ یعنی چه اهمیتی دارد.

هنگامی که علی (ع) از مشایعت ابوذر برگشت، عثمان به او گفت: “چه چیز باعث شد که مروان، مأمور مرا برگرداندی و امر مرا کوچک شمردی، مگر دستور من به تو نرسیده بود؟ ” علی (ع) فرمود: “اما فرستاده تو خواست مرا برگرداند و من او را برگرداندم، ولی امر تو را کوچک نشمردم”. عثمان گفت: “مگر نشنیدی که گفتم کسی با ابوذر سخن نگوید؟ ” علی (ع) فرمود: “مگر بناست که به هر چه امر کنی، هر چند معصیت باشد، آن را اطاعت کنم؟ ”[۸۲][۸۳]

ابوذر و حق‌طلبی

پس از آنکه ابوذر مدتی را در ربذه با سختی به سر برد، به مدینه بازگشت. موقعی که جمعیتی اطراف عثمان بودند نزد او رفت و گفت: “یا امیرالمؤمنین، مرا از وطن خود به جایی که هیچ وسیله زندگی در آنجا نیست، فرستاده‌ای! نه زراعتی دارم تا از آن استفاده کنم و نه مال و حشمی که به وسیله آن به زندگی خود ادامه دهم و نه خادمی که به من خدمت کند و نه منزلی که در آن زندگی کنم؛ به جز چند گوسفندی که بهره‌ای ندارند چیزی ندارم و جز همسر خود خدمتکاری ندارم و منزلی جز سایه درخت برایم نیست. حال که مرا به زندگی در چنین جایی مجبور ساخته‌ای پس خادم و گوسفندانی به من بده تا بتوانم زندگی کنم”. عثمان صورتش را از او برگرداند و به طرف دیگر نشست.

ابوذر برای بار دوم نیز، به دیدن عثمان رفت و درخواست خود را تکرار کرد، اما باز هم عثمان اعتنایی نکرد. حبیب بن سلمه به حال ابوذر دلسوزی نمود. و گفت: “ابوذر! من هزار درهم و یک خادم و پانصد گوسفند به تو خواهم داد”. ابوذر پاسخ داد: “هزار درهم و خادم و گوسفندانت را به کسی بده که محتاج باشد! من به خاطر فقر و تنگدستی طلب نمی‌کنم، بلکه حق خود را از بیت‌المال که خدا در کتابش برای من قرار داده است، می‌خواهم”.

در این هنگام علی (ع) وارد شد و عثمان به ایشان گفت: “یا علی! این مرد سفیه و نادان را از ما دور کن”. حضرت فرمود: “سفیه کیست؟ ” عثمان گفت: “ابوذر!” امام (ع) فرمود: او سفیه نیست؛ از پیامبر شنیدم که فرمود: “آسمان سایه نیفکند و زمین حمل نکرد کسی را که از ابوذر راستگوتر باشد. او را به منزله مؤمن آل فرعون قرار بده، اگر دروغ بگوید دروغش علیه اوست و اگر راست بگوید بیشتر از آنچه از عذاب به شما وعده می‌دهد، خواهید دید“[۸۴][۸۵]

نامه ابوذر به حذیفه

هنگامی که ابوذر در ربذه تنها بود و به غربت، فقر، تنهایی و مرگ فرزند دچار شده بود نامه‌ای بدین مضمون به حذیفه نوشت: “به نام خداوند بخشنده بخشاینده؛ برادرم! آن چنان از خدا بترس که اشک چشمت زیاد گردد و قلبت را آتش بزند؛ خواب شب را از چشمانت دور سازد و بدنت را در اطاعت خدا آزرده سازد؛ آری، برای کسی که می‌داند آتش جهنم جایگاه کسانی است که خدا بر ایشان خشم گرفته، سزاوار است که گریه‌اش طولانی شود و آنقدر زحمت عبادت و بیداری شب را تحمل کند تا یقین کند خدا از او راضی است.

و برای کسی که یقین دارد بهشت جاویدان مخصوص کسانی است که خدا از ایشان راضی است، سزاوار است آنقدر به خدا روی آورد که رستگار گردد تا گذشت از مال و فرزند و همسر و روزه و شب زنده‌داری و مبارزه با ستمکاران در راه خدا بر او آسان باشد تا آنکه یقین کند بهشت بر او واجب شده است و یقین حاصل نخواهد کرد تا وقتی خدا را ملاقات کند.

برادر عزیزم! برای آنکه دلم مقداری تسکین یابد و آتش درونم خاموش گردد، عقده دل را نزد تو می‌گشایم، غم و اندوه و مصیبت‌هایم را به تو می‌گویم و ظلم‌ها و ستم‌های ستمکاران را به تو اظهار می‌کنم؛ من گناهی مرتکب نشده و جرمی نکرده‌ام جز آنکه به چشم خود دیدم که ستم می‌کنند و به گوش خود شنیدم حق‌کشی می‌کنند، پس ایراد گرفتم و انتقاد کردم، آن‌گاه سهمیه مرا از بیت‌المال قطع کردند، به بیابان ریگزار ربذه تبعیدم نمودند، از فامیل و دوستان عزیزم دورم ساختند و از حرم پیامبر خدا محرومم نمودند. به خدا پناه می‌برم از آنکه شکوه و شکایتی کنم، بلکه خواستم به تو خبر دهم که به آنچه خدا برای من خواسته خشنودم و این مطلب را به تو نوشتم تا دعا کنی و از خدا برای من و تمام مسلمانان گشایش بخواهی؛ والسلام”[۸۶].

پاسخ حذیفه به ابوذر

حذیفه نامه ابوذر را خواند و از سرگذشت وی متأثر گردید و جواب او را بدین صورت نوشت: “به نام خداوند بخشنده مهربان؛ نامه‌ات که شامل نصیحت و موعظه و تفکر در عاقب امر و تشویق نمودن به عبادت بود، به دستم رسید. برادرم! تو همیشه نسبت به من و سایر مؤمنین مهربان بودی و آنان را به خیر و خوبی وادار می‌کردی و از بدی‌ها باز می‌داشتی و می‌گفتی: بدون فضل پروردگار و راهنمایی او نمی‌توان رستگار شد و جز با حمایت لطف او نمی‌توان از عذاب رست. از خداوند متعال برای خود و همه امت آمرزش و رحمت فراوان می‌خواهم. آنچه را درباره مصیبت‌ها و محنت‌ها و غربت و محرومیت از حقوق اجتماعی یادآور شدی، دانستم.

برادر عزیزم! به خدا قسم آنچه بر تو وارد شده بر من سخت و دشوار است و مرا ناراحت ساخت. اگر ممکن بود که با مال و هستی‌ام از تو دفاع کنم، با کمال رضایت از تمام دارایی‌ام صرف‌نظر می‌کردم تا خدا از تو رفع گرفتاری کند. اگر ممکن بود مقداری از گرفتاری، فقر و آزار و شکنجه تو را تحمل کنم، به جان و دل می‌خریدم و با تو برادری می‌نمودم؛ اما چه کنم که جز آنچه خدا خواسته است چاره‌ای نداریم.

برادرم! فقط باید به خدا پناه ببریم و به او علاقه‌مند باشیم، زیرا ما را نابود کردند و ریشه ما را قطع نمودند. مرگ ما نزدیک شده و می‌بینم که من و تو دعوت خدا را لبیک گفته‌ایم و اعمالمان را بر ما عرضه داشته‌اند و بسیار به آن محتاجیم.

برادرم! بر آنچه از دست رفته غم مخور و از آنچه بر تو وارد شده محزون مباش، اینها همه به نفع دین و آخرت توست، و از خدا بهترین ثواب را امیدوار باش.

برادرم! برای ما مرگ از زندگی بهتر است، زیرا بلاها و مصیبت‌ها چنان بر ما فرود آمده است که روزگار را برای ما چون شب ظلمانی نموده، فتنه‌ها برانگیخته شده و شمشیرها کشیده شده‌اند و هر که با آن روبه‌رو شود، کشته می‌شود. تمام قبایل داخل فتنه شده‌اند، هر که ظلم و ستمش بیشتر است، عزیزتر و محترم‌تر و هر که متقی و پرهیزکارتر است، ذلیل و زبون‌تر؛ خدا ما و شما را در چنین زمانی حفظ فرماید. همواره و در هر حال، در شب و روز، ایستاده و نشسته، تو را دعا می‌کنم. امید است خداوند متعال بپذیرد. اوست که خلاف وعده نمی‌کند، زیرا در قرآن مجید فرموده است: ﴿قَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ[۸۷]. پس از تکبر در عبادتش به او پناه می‌بریم. خدا برای ما و شما به زودی نجات و گشایشی عطا فرماید؛ والسلام”[۸۸][۸۹]

ابوذر در کنار قبر پسر

هنگامی که ابوذر به ربذه تبعید شد، یگانه پسر او از دنیا رفت و خود او را به خاک سپرد. پس از آن، قبر را هموار کرد و در کنار قبر فرزند عزیزش نشست و با چشم گریان برای جوانش مرثیه گفت: “فرزند عزیزم! خدا تو را بیامرزد که دارای اخلاق پسندیده بودی و با پدر و مادر به نیکی رفتار می‌کردی و پدرت از تو خشنود بود، اما بدان! به خدا قسم، از مرگ تو ناراحت نشدم و مرگت مرا نشکست، چون به غیر خدا حاجتی ندارم. اگر از ترس عذاب ناگهانی قبر نبود، دوست داشتم به جای تو مرده باشم. از مردنت ناراحت نیستم اما ناراحتم که چه بر سر تو آمد. من به حال خود گریه نمی‌کنم بلکه به حال تو می‌گریم، ای کاش! می‌دانستم از تو چه پرسیدند و در جواب چه گفتی”. سپس به طرف آسمان رو کرد و گفت: “بار خدایا! آنچه از حقوق پدری بر او واجب کردی بر او بخشیدم. پروردگارا! تو هم از حقوق خود بگذر که از من سزاوارتری”[۹۰][۹۱]

فتوای ابوذر

مردی از ابوذر پرسید: کارکنان عثمان در گرفتن مالیات بر ما ستم می‌کنند، آیا به مقداری که بیشتری می‌گیرند، می‌توانیم از اموالمان پنهان کنیم؟ ابوذر گفت: “خیر، اموالت را به آنها نشان بده و بگو آنچه حق شماست، بردارید و بقیه را رها کنید؛ به اندازه هر چه ظلم کنند در قیامت در میزان اعمال تو گذارند”.

در این وقت، جوانی از قریش که بالای سر ابوذر ایستاده بود، گفت: “مگر خلیفه تو را از فتوا دادن منع نکرده است؟ ” گفت: “مگر تو رقیب و بازرس من هستی؟ به خدایی که جانم در دست اوست، اگر شمشیری بالای سرم بلند کنید و من بتوانم کلمه‌ای که از پیامبر شنیده‌ام، بگویم، قبل از آنکه شمشیر فرود آید، می‌گویم”[۹۲][۹۳].

نصایح ابوذر به مردم

در یکی از سفرهای حج، ابوذر در کنار کعبه ایستاد و وقتی به مردم گفت که من جندب بن جناده‌ام، مردم دور او جمع شدند؛ ابوذر به مردم گفت: “هر کسی که به سفر می‌رود برای سفر خود زاد و توشه برمی‌دارد تا سفر خوبی داشته باشد، شما نیز سفری در پیش دارید که سفر قیامت است آیا نمی‌خواهید برای این سفر زاد و توشه‌ای بردارید؟ ” از آن جمع مردی بلند شد و گفت: “ابوذر! ما را در این باره راهنمایی کن”.

ابوذر گفت: “روزی از روزهای گرم را به یاد قیامت روزه بدار و حجّی را به خاطر سختی امور قیامت به جا بیاور و نماز را در نیمه‌های شب به خاطر وحشت قبر اقامه کن. هر کلام حقّی که وجود داشت بر زبان جاری کن و در مورد کلام شرّ ساکت باش و آن را به زبان نیاور؛ صدقه‌ای را به مسکین اختصاص بده چرا که تو نیز در روز سخت (قیامت) مسکین خواهی بود، باشد که صدقه دادن به مسکین تو را در آن روز نجات دهد؛ مال دنیا را دو درهم (دو قسمت) قرار بده، یکی را برای خانواده‌ات و دیگری را برای آخرتت و اگر درهم سومی وجود داشته باشد نفعی در آن نیست بلکه دارای ضرر است”[۹۴].

نقل شده است که ابوذر در راهنمایی افراد به سوی امام چنین گفت: «إِنَّ إِمَامَكَ شَفِيعُكَ إِلَى اللَّهِ فَلَا تَجْعَلْ شَفِيعَكَ سَفِيهاً وَ لَا فَاسِقاً»؛ “همانا امام و پیشوای تو، نزد خداوند شفاعت‌کننده تو خواهد بود؛ پس شفاعت‌کننده‌ات (امامت) را شخص بی‌خرد و تجاوزگری قرار مده”[۹۵][۹۶]

سرانجام ابوذر

ابوذر در سال ۳۱ یا ۳۲ هجری در ربذه وفات یافت[۹۷]. از همسر ابوذر نقل شده است: همین که آثار مرگ بر چهره ابوذر ظاهر شد، من شروع به گریه نمودم، پرسید: چرا گریه می‌کنی؟ گفتم: چگونه گریه نکنم در حالی که در این بیابان کفنی ندارم که تو را با آن کفن کنم! گفت: “گریه نکن، وقتی که مُردم، روی مرا بپوشان و در کنار جاده بنشین، جمعیتی از راه می‌رسند و مرا دفن می‌کنند. روزی من و جماعتی در خدمت پیامبر (ص) بودیم، حضرت فرمود: “یکی از شما در بیابانی از دنیا خواهد رفت، جمعیتی از مؤمنین بر جنازه او حاضر خواهند شد”. همه کسانی که در آن مجلس با من بودند، در میان جمعیت و یا در شهر و قریه از دنیا رفتند و غیر از من کسی نمانده است و آن منم که در بیابان خواهم مرد. مواظب جاده باش که به زودی آنچه می‌گویم خواهی دید، زیرا نه من دروغ می‌گویم و نه به من دروغ گفته‌اند”. گفتم: حجاج همه رفته‌اند، جمعیت از کجا خواهد آمد؟ گفت: “مواظب راه باش”.

در همین هنگام صدای قافله‌ای مرا متوجه خود کرد، جماعتی آمدند و از من پرسیدند: ای زن! در این بیابان چه می‌کنی؟ گفتم: مردی از مسلمانان در حال مرگ است، او را کفن کنید، خدا به شما اجر دهد. گفتند: او کیست؟ گفتم: ابوذر غفاری. همه گفتند: آه! پدر و مادرمان فدای ابوذر. همگی عنان مرکب‌ها را بر گردن آنها انداخته، دوان دوان خود را به ابوذر رساندند. ابوذر به آنها گفت: “بر شما مژده باد که پیامبر خدا شما را یاد کرده و از امروز شما خبر داده بود، بدانید اگر لباس بزرگی داشتم حتماً آن را کفن خود قرار می‌دادم. شما را به خدا قسم می‌دهم کسی که امیر یا رئیس جمعیتی است یا نامه‌رسان است مرا کفن نکند”.

از میان جمعیت، جوانی از انصار گفت: “من دو جامه در وسایلم دارم که مادرم آن را بافته است و یک جامه هم بر تن دارم”. ابوذر به او گفت: “تو مرا کفن کن”، و آن‌گاه از دنیا رفت. جمعیت او را غسل داده، کفن نمودند و ابن مسعود یا مالک اشتر بر جنازه وی نماز خواند. پس او را دفن نموده، همسر و دختر او را به مدینه بردند.

در روایت دیگری آمده است که چون بر جنازه ابوذر نماز خوانده شد، مالک اشتر بالای قبر وی ایستاد و گفت: “بار خدایا! این، بدن ابوذر، یار پیامبر است، او در زمره عبادت‌کنندگان، تو را عبادت و در راه تو با مشرکین جهاد کرده است؛ دینی را تغییر نداد و سنتی را عوض نکرد. اما خلافی دید و اعتراض کرد و در دل، مخالف را دشمن گرفت و به این جهت به او ستم کردند و او را تبعیدش نمودند و ناچیزش شمردند تا آنکه غریبانه در بیابان جان داد. خدایا! آن‌که او را محروم ساخته است و او را تبعید نموده، از حرم و محل هجرت پیامبرش دور ساخته است، هلاک گردان”. همه دست‌ها را بلند کرده، آمین گفتند[۹۸][۹۹]

ابوذر غفاری دانشنامه سیره نبوی

از بزرگان صحابه، از نخستین مسلمانان، راست‌گوترین خلق خدا از استوانه‌های تشیع و فقیه ناراضی عصر عثمان.

نام و نسب

تاریخ و مکان ولادت وی دانسته نیست، چنان که در نام وی و پدرش اختلاف زیادی است. کلبی، واقدی، هیثم بن عدی و بسیاری از علما طبق نقل ابن هشام، نام وی را جندب دانسته‌اند. ابن اسحاق، أبومشعر و دیگران نام وی را بریر گفته‌اند[۱۰۰]. نام‌های بزبز، عبدالله و شگن نیز برای وی گفته شده است[۱۰۱].

پدر وی نیز به جناده شهره است، ولی نام‌های جندب، عشرقه، عبدالله، سکن، ساکن و سفیان را نیز برای وی آورده‌اند. ابن عساکر با بیان این نام‌ها، بعضی را تصحیف دیگری شمرده است[۱۰۲]. ابوذر از شاخه حرامی غفاری‌هاست که جد هشتم وی غفار نام داشت[۱۰۳] و به همین روی، غفاری نامیده شد. مادر وی رمله دختر وقیعه نیز از شاخه حرامی غفار است[۱۰۴].

ابوذر پیش از اسلام

آگاهی چندانی از زندگانی پیش از اسلام ابوذر در دست نیست. گزارش‌های به جا مانده از وی، از سویی بیانگر حق‌جویی و از سوی دیگر راهزنی وی در جاهلیت است.

داشتن تفکر الهی و روحیه حق جویی در آن زمان، مهم‌ترین ویژگی وی به شمار می‌رود که برتری وی را بر بیشتر صحابه نشان می‌دهد. بر پایه روایت عبدالله بن صامت، ابوذر در بیان شرح حال خود گفته است که سه سال قبل از مسلمانی، نماز می‌خوانده است[۱۰۵]. ابومعشر نیز تصریح کرده که ابوذر در جاهلیت موحد بود، لا اله الا الله می‌گفت و بت نمی‌پرستید[۱۰۶].

در وصف راهزنی و شجاعت وی آمده است که در شجاعت مانند درنده‌ای بود که به تنهایی کاروان‌ها را غارت می‌کرد[۱۰۷]. قبیله غفار در جاهلیت، مانند بسیاری دیگر از قبایل میانه راه، به غارت کاروان‌های تجاری می‌پرداخت. این قبیله افزون بر آن، به بی‌حرمتی نسبت به ماه‌های حرام معروف بود[۱۰۸]. شاید نسبت دادن راهزنی به وی، از آن روی باشد که او پس از مسلمان شدن، به قبیله خود بازگشت و در عُسفان در پایین ثنیة الغزال، با حمله به کاروان‌های قریش از آنها انتقام می‌گرفت[۱۰۹].

اسلام ابوذر

درباره اسلام ابوذر دو دسته روایت وجود دارد: روایاتی نقش داستانی[۱۱۰] و روایاتی تأثیر تفکر و اندیشه را در اسلام پذیری وی برجسته می‌کند. این دسته از روایات را با تفاوت‌هایی عبدالله بن صامت، خفاف بن ایماء، ابومعشر، ابن عباس و مروان نقل کرده‌اند[۱۱۱]. أبوذر بر اساس زمینه‌های فکری و آگاهی از ظهور رسول خدا (ص) به مکه آمد. برخی این سفر را همراه عده‌ای، از جمله نعیم غفاری دانسته‌اند[۱۱۲]. بنا بر گزارش ابو معشر و ابن عباس، وی با راهنمایی امام علی (ع) با حضرت دیدار کرد و پیش از آنکه آداب سلام تغییر یابد، به جای تحیت جاهلی، سلام علیک (تحت اسلامی) گفت. اما ابو معشر که خود یکتاپرست بودن او را در جاهلیت گزارش کرده، برخلاف دیگران، تصریح نموده که انعم صباحاً گفته است[۱۱۳]. پیامبر خدا (ص) از اسلام فردی از غفاریان راهزن تعجب کرد و فرمود: «إِنَّ اَللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ ».

ابوذر در این ملاقات، با دریافت حقیقت و شنیدن آیاتی از قرآن، چهارمین یا پنجمین نفری بود که مسلمان شد. گفته‌اند ابوذر با شرط حق‌گویی و هراس نداشتن از سرزنش کنندگان، با رسول خدا (ص) بیعت کرد [۱۱۴]. شاید این بیعت، برگرفته از وصایای رسول خدا (ص) به ابوذر در مدینه باشد[۱۱۵]، ولی اگر در مکه و به هنگام مسلمانی وی باشد، باید آن را قدیم‌ترین بیعت در سیره رسول خدا (ص) دانست. یعقوبی[۱۱۶] تصریح کرده است که اسلام او بعد از خدیجه، امام علی (ع) و زید بن حارثه و پیش از ابوبکر بوده است.

ابن شهر آشوب[۱۱۷] نیز در این خصوص ادعای استفاضه کرده است. وی پس از اسلام آوردن، در مسجد الحرام اسلام خود را آشکار کرد و با مشرکان درگیر شد. قریش او را سخت آزرد و بر پایه گزارش ابن عباس، او با وساطت عباس نجات یافت[۱۱۸].

وی به فرمان رسول خدا (ص) و به روایتی برای اداره امور جاری خود، تا زمان دریافت فرمان ایشان، به قبیله‌اش بازگشت و به تبلیغ اسلام پرداخت[۱۱۹]. نوع عملکرد و شیوه تبلیغی ابوذر مشخص نیست، ولی به استناد برخی روایات، کاروان‌های قریش را متوقف و آنان را به اسلام دعوت می‌کرد و در صورت مخالفت، اموالشان را می‌گرفت[۱۲۰]. نتیجه فعالیت تبلیغی او، موجب مسلمانی برادر بزرگ‌ترش آنیس، مادرش رمله و به قولی همسرش أم‌ذر و نیمی از قبیله غفار شد[۱۲۱]. بر پایه روایت عبدالله بن صامت، ایماء بن رحضه، رئیس قبیله غفار نیز از ایمان آوردگان بود، ولی طبق روایاتی، ایماء، تشویق کننده مشرکان در جنگ بدر بود و اندکی پیش از حدیبیه اسلام آورد[۱۲۲]. به احتمال، خُفاف فرزند ایماء در آن زمان مسلمان بوده است.

هجرت ابوذر

درباره هجرت ابوذر به مدینه، دیدگاه‌های گوناگونی وجود دارد. بیشتر تاریخ‌نگاران، هجرت وی را پس از غزوہ خندق و برخی پس از نبرد احد دانسته‌اند[۱۲۳]. بنا بر خبر ابن عساکر[۱۲۴]، ابوذر تا پس از جنگ بدر همچنان در قبیله خود بود. او پس از هجرت، در شمار صفه‌نشینان قرار گرفت[۱۲۵]. براساس نقل اسماء، وی خادم رسول خدا (ص) بود و در مسجد مسکن گزید[۱۲۶]. رسول خدا (ص) او و سلمان فارسی، را به شرط عصیان نکردن بر سلمان[۱۲۷] و به قولی با منذر بن عمرو[۱۲۸] یا بلال مولی مغیرة بن شعبه[۱۲۹] یا عبدالله بن مسعود[۱۳۰] پیمان برادری بست. نقش وی در تحولات عصر نبوی در چند محور قابل بررسی است:

  1. جانشینی پیامبر خدا (ص) در مدینه: او در سال چهارم در جنگ ذات الرقاع و در سال ششم در جنگ بنو مصطعلق، جانشین حضرت در مدینه بود[۱۳۱]. واقدی[۱۳۲] به جانشینی سباع بن عرفطه غفاری در جنگ خیبر معتقد است، ولی روایت دیگری هم درباره جانشینی ابوذر آورده است. بنا بر روایتی، او در عمرة‌القضا نیز جانشین حضرت بود[۱۳۳]. ابن شهرآشوب[۱۳۴] فقط جانشینی عمرة القضا و حدیبیه را پذیرفته است.
  2. نگهداری شتران رسول خدا (ص): شتران ماده پیامبر خدا (ص) در صحرای غابه، واقع در دو کیلومتری مدینه، نگه‌داری می‌شد. ابوذر در سال ششم از رسول خدا (ص) تقاضا کرد سرپرستی شتران را بر عهده داشته باشد. این پیشنهاد با چوپانی وی در بلن مز هم‌خوانی دارد[۱۳۵]. احتمالا دام‌داری، شغل وی و شغل رایج غفاری‌ها بوده است[۱۳۶]. حضرت وی را از خطرات احتمالی آگاه کرد، ولی اصرار أبوذر موجب شد رسول خدا (ص) با خواسته او موافقت کند. آنگاه حضرت فرمود: گویی پسرت را کشته و همسرت را اسیر می‌بینم و تو نیز در حالی که به عصایی تکیه زده باشی، بازخواهی گشت (و خبر غارت شتران را خواهی داد). عیینة بن حصن با چهل سوار به آنجا حمله کرد، فرزند ابوذر را کشت، همسرش را اسیر و شتران شیرده را غارت کرد. این غارت به غزوه ذی قرد انجامید. پس از این، همسر ابوذر، سوار بر ناقه قصوای رسول خدا (ص) به مدینه بازگشت و ایشان را از آنچه رخ داده بود، آگاه کرد و گفت: نذر کرده‌ام این شتر را برای آزادی‌ام بکشم. حضرت، نذر در مال دیگری را صحیح ندانست. ابوذر بعدها از این گفتار و پافشاری اظهار شگفتی می‌کرد و سوگند می‌خورد آنچه رسول خدا (ص) فرمود، همان شد[۱۳۷]. روایتی دیگر، شخص کشته شده را در این حادثه، برادرزاده ابوذر دانسته است[۱۳۸].
  3. شرکت در نبردها: بنا بر روایتی، ابوذر در غزوه د شرکت کرد و چشمش آسیب دید که با معجزه رسول خدا (ص) بهبود یافت و از چشم دیگرش سالم‌تر شد[۱۳۹]. این روایت، از متفردات ابویعلی است. در روایات تاریخی، گزارشی از شرکت ابوذر در نبردهای احد و خندق وجود ندارد و شامی[۱۴۰] نیز گزارش بالا را رد کرده است. بر پایه خبر سلمة بن اکوع، ابوهم غفاری و ابوذر در سال ششم در سریه کرز بن جابر شرکت داشتند[۱۴۱]. در گزارش نیز از شرکت ابوذر در فتح مکه در دست است: یکی اینکه پرچم قبیلة غفار را از مقابل ابوسفیان حرکت داد و ابوسفیان با دیدن آن گفت: ما با بنو غفار کاری نداریم[۱۴۲]. گزارشی نیز از موسی بن عقبه است که به نقل از ابن جهم می‌گوید: حویطب بن عبدالعزی در فتح مکه گریخت و به نخلستان عوف پناه برد. ابوذر برای انجام کاری وارد نخلستان شد. حویطلب با دیدن وی گریخت. ابوذر با صدای بلند او را صدا زد، امانش داد و آنگاه به خانه‌اش رساند و بر در خانه وی ایستاد و مردم را از امان خود آگاه کرد. سپس خدمت رسول خدا (ص) رسید و حادثه را برای ایشان بیان کرد. پیامبر خدا (ص) با تعجب از کار وی فرمود: "مگر ما همه مردم را جز چند نفر، امان نداده‌ایم؟!"[۱۴۳] ابوذر در حنین نیز پرچمدار قبیله غفار بود[۱۴۴]. همو در سال نهم در جنگ تبوک شرکت کرد، ولی به دلیل ناتوانی شترش، از سپاه اسلام دور ماند. عده‌ای وی را در شمار متخلفان از جنگ یاد کردند (شاید ذهنیت این عده به این دلیل بود که عذر آورندگان از شرکت در این غزوه، همه غفاری بودند)[۱۴۵]. او خود را پیاده و با زحمت فراوانی به لشکریان رساند. حضرت فرمود: ابوذر تنها حرکت می‌کند (و به تعبیری تنها زندگی می‌کند)، تنها می‌میرد و تنها محشور می‌شود. ایشان دوری وی را مانند دوری عزیزان خانواده‌اش، غم‌افزا خواند و در حق وی دعا کرد[۱۴۶].

ابوذر در عصر خلفا

از زندگانی ابوذر در دوره خلافت ابوبکر و عمر در مدینه، اطلاع زیادی در دست نیست. او با اعتقاد به جانشینی امام علی (ع)، با حکومت سقیفه مخالفت کرد و اهل بیت (ع) را به چشم برای سر، سر برای تن، آسمان برافراشته، کوه استوار، خورشید نیمروز و درخت زیتون تشبیه کرد[۱۴۷]. او در شمار چند نفری است که از مسیر حق منحرف نشد[۱۴۸]، مردم را به امام علی (ع) دعوت کرد[۱۴۹] و در مراسم دفن حضرت فاطمه شرکت داشت[۱۵۰]. احتمالاً همین روایات سبب شد تا از ارکان اربعه شیعه دانسته شود[۱۵۱].

امام علی (ع) به موجب مسائل سیاسی پس از رحلت رسول خدا (ص)، او را به سکوت و توجه نکردن به سرزنش سرزنش کنندگان فرمان داد[۱۵۲]. او پس از رحلت رسول خدا (ص)، از مدینه به قصد مرزهای جهادی به شام رفت و همچنان تا دوره عثمان آنجا بود[۱۵۳]. خلیفه دوم او را (سهم او را) در شمار شرکت کنندگان در جنگ بدر قرار داد و ابوذر نیز خود را بدری می‌نامید[۱۵۴]، وی به همراه عمرو بن عاص در سال نوزدهم در فتح مصر شرکت کرد[۱۵۵] و آنجا خانه‌ای بنا نهاد[۱۵۶]. آنگاه به شام رفت و در فتح بیت المقدس و جابیه حضور داشت[۱۵۷]. همچنین در سال ۲۳، در لشکرکشی معاویه به عموریه و در سال ۲۷، در فتح قبرس شرکت داشت[۱۵۸].

ابوذر به عملکرد عثمان اعتراض شدیدی داشت و هر از چند گاهی که به قصد انجام مراسم حج به حجاز می‌آمد، در مدینه با عثمان و کعب الاحبار درگیر می‌شد. عثمان او را از ماندن در مدینه منع می‌کرد و از وی می‌خواست به شام بازگردد[۱۵۹]. اسراف و تبذیر معاویه در اموال عمومی، ابوذر را در کار خود مصمم‌تر و با ترغیب نیازمندان به مشارکت‌شان در اموال ثروتمندان، شام را برای معاویه ناامن کرد[۱۶۰]. بخشی از اختلاف ابوذر با عثمان و معاویه، به زکات و چگونگی استفاده از اموال عمومی مربوط بود. البته بنا بر روایتی از زراره، امام صادق (ع) ریشه نزاع أبوذر و عثمان را، درباره زکات از عصر نبوی (ص) دانسته و رسول خدا (ص) در آن زمان به نفع ابوذر حکم کرده است[۱۶۱].

در سال سی با فرمان عثمان، ابوذر در بدترین شرایط به مدینه بازگردانده شد[۱۶۲]. او با دفاع از مواضع خود، دیگران را منحرف و خود را به رسول خدا (ص) نزدیک‌تر می‌دانست [۱۶۳] و خلیفه را نکوهش می‌کرد. گاهی نیز با خواندن آیه ﴿يَوْمَ يُحْمَى عَلَيْهَا فِي نَارِ جَهَنَّمَ[۱۶۴]. وی را در شمار دوزخیان می‌شمرد. برای نخستین بار، ابوذر برادری را در این دوره تفسیر کرد و ملاک‌های معینی برای آن ارائه داد. او داشتن کارهای حکومتی، املاک و مرکب‌ها را ناقض برادری خواند و بر همین مبنا، برادری با ابو موسی اشعری را رد کرد[۱۶۵].

عثمان، حق صدور فتوا را از وی گرفت و به ربذه. در مسیر مدینه به عراق و محل نگهداری شتران بیت المال - تبعیدش کرد، ولی ابوذر سوگند یاد کرد پیش از آنکه شمشیر سرش را جدا کند، شنیده‌های خود را از رسول خدا (ص) بازگو کند[۱۶۶]. ابوذر تا پایان عمر در ربذه زندگی کرد و در توجیه تنهایی خود گفت: امر به معروف و نهی از منکر، هیچ دوستی برای من باقی نگذاشت. او در تنهایی پیش بینی شده از سوی رسول خدا (ص)، در ربذه به سال ۳۲ درگذشت و عبدالله بن مسعود همراه با گروهی از یارانش مانند حجر بن ادبر و مالک اشتر - که از عراق عازم حج بودند - بر وی نماز خواند[۱۶۷].

عده‌ای به استناد روایت کمیل، ابوذر را تبعیدی عثمان به سرزمین شام دانسته و مدت اقامت وی را در آنجا یک سال گفته‌اند[۱۶۸]. یعقوبی[۱۶۹] و مفید [۱۷۰] تصریح کرده‌اند که ابوذر، تبعیدی عثمان به شام است. ابن ابی الحدید[۱۷۱] این سخن را، نظر بیشتر سیره نویسان و علمای اخبار دانسته است. شاید منظور اینان، ممانعت عثمان از ادامه اقامت وی در مدینه باشد و این ادعا را گفتار عثمان در خطاب به ابوذر، "ألحق بمكتبك وكان مكتبه بالشام"؛ تأیید می‌کند[۱۷۲].

برخی از جبل عاملی‌ها افزوده‌اند معاویه نیز، او را به روستاهای دوردست جبل عامل تبعید کرد تا سخنانش تأثیری در مرکز فرمانروایی او نداشته باشد. از این‌رو، تشیع جبل عامل را، نتیجه تلاش‌های ابوذر دانسته‌اند[۱۷۳]. محسن امین با حدیثی از امام صادق: « هؤلاء شیعتنا حقا»؛ و روایتی از عمار و زید بن ارقم، خواسته است نشان دهد که بیشتر ساکنان جبل عامل، از دیرباز شیعه بوده‌اند[۱۷۴]. اینان وجود مساجدی به نام ابوذر را در روستاهای صرفند و مخالیس جبل عامل، شاهدی بر گفتار خود دانسته‌اند[۱۷۵]، اما هیچ نقل کهنی، بیانگر حضور وی در جبل عامل نیست.

ویژگی‌های ابوذر

وی بادپا و مرد شجاعی بود با قامتی کشیده، جسمی تکیده و نیرومند، چهره‌ای گندمگون و جذاب، چشمانی گود و موهایی سفید[۱۷۶] در گفتار، راستگوترین خلق خدا و در کردار، مانند عیسی بن مریم (ع) زاهد، عابد، فروتن و در دانش اندوزی حریص بود. هر موضوعی، حتی پرواز پرندگان را از رسول خدا (ص) میپرسید و بهره علمی می‌برد[۱۷۷].

فضیلت‌های فراوانی برای او نقل شده است؛ از جمله اینکه: وی از هفت نفری شمرده شده که زمین برای آنان خلق شد و مردم به واسطه آنان روزی می‌خورند و یاری می‌شوند[۱۷۸]. دعای او در میان اهل آسمان معروف بود[۱۷۹]. خداوند دوستان او را دوست و دشمنان وی را دشمن می‌دارد، رسول خدا (ص) و به وی بسیار علاقه داشت و او را در شمار دوستان اصیل و وزرای خود قرار داد[۱۸۰]. گاه هر دو بر یک مرکب سوار می‌شدند[۱۸۱] و درباره وی فرمود: "او از ما اهل بیت است"[۱۸۲]. همچنین فرمود: "یحشر أمة واحدة"[۱۸۳]. شاید این سخن، تفسیر "یحشر وحدة" باشد که در غزوه تبوک فرموده است. رسول خدا (ص) او را از پذیرفتن مسئولیت رهبری، قضاوت و حتی مال یتیم نهی کرد[۱۸۴]. همچنین وی را طرید الأمة نامید [۱۸۵]. امام علی (ع) نیز او را عالمی دانست که حقش را ضایع کردند [۱۸۶]. همچنین امام [۱۸۷] از وجود برادری برای خود درگذشته با ویژگی‌های زیر یاد کرده است؛ برخی، مراد امام را از آن برادر، ابوذر دانسته‌اند[۱۸۸].

بی‌مقداری دنیا در نگاهش، سبب بزرگی وی نزد من بود. از قلمرو حاکمیت شکم بیرون بود. به نیافته‌ها تمایل نداشت و در یافته‌ها زیاده روی نمی‌کرد. بیشتر روزگار را به سکوت می‌گذراند، ولی به هنگام سخن گفتن، گویندگان را خاموش می‌کرد و عطش پرسشگران را فرو می‌نشاند. افتاده‌ای بود در دیده‌ها ناتوان، ولی به هنگام کار، مانند شیر بیشه و مار بیابان بود. حجت جز در نزد قاضی نمی‌آورد. صاحبان عذر را سرزنش نمی‌کرد تا عذر آنان را بشنود. از درد، جز پس از بهبود یافتن شکوه نمی‌کرد. آنچه می‌گفت، به آن عمل میکرد و آنچه نمی‌کرد، نمی‌گفت. اگر در گفتار مغلوب می‌شد، در سکوت بر وی چیره نمی‌شدند. بر شنیدن حریص‌تر از گفتن بود. در تزاحم دو کار، با کاری که هوای نفسش با آن موافق بود، مخالفت می‌کرد.

ابوذر در کتاب‌های تفسیر

درباره ابوذر ایاتی نازل شده که نوع آنها، بیانگر بخشی از زندگانی و عظمت روحی و فکری اوست. برخی از آیات عبارت‌اند از: ﴿لَا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَكُمْ مِنْ دِيَارِكُمْ[۱۸۹]. ﴿يَشْرِي نَفْسَهُ[۱۹۰]. ﴿وَأُخْرِجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ[۱۹۱]. ﴿لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَ[۱۹۲]. ﴿وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ[۱۹۳]. ﴿هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا[۱۹۴]. ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ[۱۹۵]. ﴿اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ[۱۹۶]. ﴿وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[۱۹۷]. ﴿يُرِيدُونَ وَجْهَهُ[۱۹۸]. ﴿هُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ[۱۹۹]. ﴿آمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ[۲۰۰].

ابوذر در کتاب‌های حدیث

او از عالمان و مفتیان صحابه بود[۲۰۱] که بسیاری از صحابه و تابعین با گرایش‌های متفاوت فکری از وی روایت کرده‌اند. عمر بن خطاب، عبدالله بن عمر، عبدالله بن عباس، ابوالاسود دئلی و احنف بن قیس در شمار روایاتی اخبار ابوذر هستند[۲۰۲]؛ محمد علی أسبر، روایات ابوذر را در کتاب مستقلی گردآوری کرده و با نام "مسند ابی ذر" منتشر کرده است. احمد بن حنبل در مسند، ۱۲۷ روایت به لحاظ راوی و ۹۸ روایت به لحاظ موضوع، از ابوذر نقل کرده است. عبدالله بن صامت با نقل شانزده حدیث و ابوالاسود و معرور بن سوید هر کدام با نقل هشت حدیث، بیشترین سهم را در نقل احادیث ابوذر داشته‌اند. همچنین روایات نقل شده از ابوذر با حذف مکررات، به پنج بخش اخلاقی، فقهی، سیاسی، اعتقادی و اجتماعی فرهنگی تقسیم می‌شود: روایات اخلاقی ۵۴ درصد، روایات فقهی شانزده درصد، روایات سیاسی سیزده درصد، روایات اعتقادی ده درصد، روایات اجتماعی فرهنگی شش درصد. البته برخی روایات غیر سیاسی ابوذر نیز به مسائل سیاسی آن دوره نظر دارد[۲۰۳].

منابع دیگری در خصوص فضایل امام علی (ع) و اهل بیت، روایاتی از ابوذر نقل کرده‌اند که در مسند احمد نیست[۲۰۴]. سلیم بن قیس هلالی، از ابوذر، سلمان و مقداد مطالب تفسیری و روایاتی از رسول خدا (ص) شنید که در دسترس مردم نبود و آنچه را که دیگران روایت می‌کردند، این چند نفر باطل می‌شمردند و آنگاه از امام پرسید آیا مردم دروغ می‌گویند؟ حضرت در پاسخ وی فرمود: حق و باطل در این دوره به هم آمیخته شده و دروغ، فزونی یافته است[۲۰۵]، گزارش عنزی نشان می‌دهد ابوذر به داشتن چنین روایاتی از رسول خدا (ص) شهره بود، ولی از نقل آنها برای همگان خودداری می‌کرد و می‌گفت اینها اسرار رسول خدا (ص) است[۲۰۶]. از این رو، کتاب سلیم برگرفته از روایات مقداد، سلمان، ابوذر و دیگر افراد هم ردیف آنان است[۲۰۷].

از دیرباز سفارش‌های اخلاقی رسول خدا (ص) به ابوذر، مورد توجه بوده و در کتاب‌های حدیثی آمده و در شرح آن کتاب‌هایی نوشته شده است مانند: "عین الحیوة"، محمد باقر مجلسی؛ "دریای نور" در سه هزار بیت، میرزا [[محمد علی قمی؛ "پند‌های پیامبر اکرم (ص) به ابوذر"، محمد تقی مصباح؛ "پندهای گرانمایه پیامبر اکرم به ابوذر"، ترجمه و شرح "ابوطالب تجلیل؛ صحیفة اسلام، حاج شریفی.

درباره ابوذر و شخصیت وی، کتاب‌های مستقل و زیادی نوشته شده است از جمله: "أخبار أبی‌ذر و فضائله"، صدوق [۲۰۸]؛ کتاب "نفی أبی‌ذر"، ابراهیم بن اسحاق احمری ابواسحاق نهاوندی[۲۰۹] کتاب "أخبار أبی ذر"، ابومنصور ظفر بن حمدون بادرائی[۲۱۰] "وفاة أبی ذر"، علی بن مهزیار اهوازی[۲۱۱] "ابوذر غفاری خداپرست یا سوسیالیست"، جعفر مرتضی عاملی، ترجمه مرتضی العاملی، "ابوذر غفاری اولین انقلابی مسلمان"، ترجمه و نگارش جعفر شهیدی؛ "ابوذر الغفاری رمز الیقظة فی الضمیر الانسانی"، محمد تقی فقیه؛ آل فقیه، محمد جواد، ابوذر غفاری و أبی ذر الغفاری؛ محمد علی قطب.[۲۱۲]

شکنجه ابوذر

هنگامی که ابوذر اسلام آورد، پیامبر اسلام (ص) به طور پنهانی مردم را به سوی اسلام دعوت می‌کرد و هنوز زمینه دعوت آشکار، فراهم نشده بود. آن روز پیروان اسلام، منحصر به خود پیامبر (ص) و پنج نفری بود که به او ایمان آورده بودند. با توجه به این شرایط، بر حسب ظاهر در برابر ابوذر جز این راهی نبود که ایمان خود را پنهان نموده و بی‌سر و صدا مکه را به سوی قبیله خود ترک گوید. ابوذر، روح پر جنب و جوش و مبارزی داشت. روزی به پیامبر اسلام عرض کرد: من چه کنم و برایم چه وظیفه‌ای معین می‌کنید؟ پیامبر (ص) فرمود: تو می‌توانی مبلّغ اسلام در میان قبیله خود باشی. اینک میان قوم خود برگرد تا دستور من به تو برسد.

ابوذر گفت: سوگند به خدا باید پیش از آنکه به میان قبیله خود برگردم، ندای اسلام را به گوش این مردم برسانم و این سد ممنوعیت شعار اسلام و آیین یکتاپرستی در مکه را بشکنم. او به دنبال این تصمیم، هنگامی که قریش در مسجد الحرام سرگرم گفت‌و‌گو بودند وارد مسجد شد و با صدای بلند ندا در داد: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ‌» تا آنجا که تاریخ اسلام نشان می‌دهد، آن نخستین ندایی بود که آشکارا، عظمت و جبروت قریش را به مبارزه‌طلبید. این ندا، از حنجره مرد غریبی درآمد که نه حامی و پشتیبانی در مکه داشت و نه قوم و خویشی.

اتفاقاً، آن چه پیامبر اسلام (ص) پیش‌بینی کرده بود، رخ داد و صدای ابوذر در مسجدالحرام طنین افکند؛ قریش حلقه انجمن را شکسته به سوی او هجوم بردند و او را با بی‌رحمی آن قدر زدند که بی‌هوش نقش بر زمین گشت.

خبر به گوش عباس عموی پیامبر رسید. او فوراً به مسجدالحرام آمد و خود را روی پیکر ابوذر افکند و برای این که بتواند او را از چنگال مشرکان نجات بدهد، به تدبیر لطیفی متوسل شد و گفت: شما همگی بازرگانید، راه تجارتی شما از میان طایفه غفار می‌گذرد و این جوان از قبیله غفار است؛ اگر او کشته شود، فردا تجارت قریش به خطر می‌افتد و هیچ کاروانی نمی‌تواند از میان این طایفه بگذرد. نقشه عباس مؤثر واقع شد و قریشیان دست از ابوذر برداشتند؛ ولی ابوذر که جوانی پر حرارت و فوق‌العاده دلیر و مبارز بود، فردای آن روز باز وارد مسجد شد و شعار خود را تجدید کرد. دو مرتبه قریشیان بر سرش ریختند و تا سر حد مرگ زدند. این بار نیز عباس او را با همان تدبیر روز قبل، از دست آنها نجات داد.

چنان که گفته شد اگر عباس نبود، شاید ابوذر از چنگال مشرکان جان سالم به در نمی‌برد و او نیز کسی نبود که به این زودی میدان مبارزه را ترک کند. از این رو، چند روز بعد مبارزه را از نو آغاز کرد. روزی زنی را دید که در حال طواف به دور کعبه، دو بت بزرگ عرب، به نام «اساف» و «نائل» را که در اطراف کعبه نصب شده بود، خطاب نموده، درد دل می‌کند و با سوز و گداز خاصی حاجت‌هایش را از آنها می‌طلبد. ابوذر از نادانی این زن، سخت ناراحت شد و برای این که به او بفهماند آن دو بت فاقد ادراک و شعورند، گفت: این دو بت را به ازدواج یکدیگر درآور. زن از سخن ابوذر برآشفت و فریاد زد: تو «صائبی» هستی. با فریاد زن، جوانان قریش بر سر ابوذر ریختند و او را کتک زدند ولی گروهی از قبیله بنی بکر به یاریش شتافتند و او را از چنگال جوانان قریش نجات دادند.

در مسلمان شدن قبیله غفار باید اشاره کرد: پیامبر اسلام (ص) استعداد شاگرد جدید و قدرت خیره کننده‌اش را در مبارزه با باطل به خوبی درک می‌کرد، ولی چون هنوز وقت شدت عمل و مبارزه نرسیده بود، به او دستور داد به میان طایفه خود برگردد و آنان را به سوی اسلام دعوت کند. ابوذر به سوی قوم و طایفه خود برگشت و کم‌کم با آنان درباره موضوع قیام پیامبری که از جانب خدا برانگیخته شده و مردم را به پرستش خدای یگانه و اخلاق نیک دعوت می‌کند، سخن گفت. ابتدا برادر و مادر ابوذر اسلام آوردند. بعد، نصف افراد قبیله «غفار» مسلمان شدند و پس از هجرت پیامبر اسلام (ص) به شهر یثرب«مدینه»، نصف دیگر نیز اسلام اختیار کردند. قبیله «اسلم» نیز به پیروی از «غفار» به محضر پیامبر (ص) شرفیاب شده، اسلام آوردند. ابوذر، پس از جنگ بدر و احد، در مدینه به پیامبر اسلام (ص) پیوست و در آن شهر اقامت گزید[۲۱۳]..[۲۱۴].

قیام ابوذر غفاری

ابوذر بر تجمل‌گرایی ثروتمندان که پدیده‌ای بیگانه با اسلام بود، اعتراض کرد و به ویژه بر سیاست معاویه و امویان که این تجمل‌گرایی را می‌پذیرفت و موجب رواج و افزایش آن می‌شد، اعتراض نمود. او عثمان را نیز نکوهش می‌کرد که چرا صدها و هزارها درهم و دینار را از محل بیت المال به پای این ثروتمندان تجمل‌گرا می‌ریزد و بر ثروت و تجمل‌گرایی آنان می‌افزاید. ابوذر خبر یافت که عثمان خمس خراج افریقیه را به مروان بن حکم، دویست هزار درهم به حارث بن حکم و صد هزار درهم به زید بن ثابت و.... داده است! وجدان ابوذر این ریخت و پاش‌ها را تاب نمی‌آورد، از این روی در میان مردم به سخن ایستاد و گفت: «کارهایی سرزده است که با آنها بیگانه‌ام و به خدا سوگند آنها را نه در کتاب پروردگار و نه در سنت پیامبر سراغ ندارم. به خدا سوگند من حقی را می‌بینم که خاموش و باطلی را می‌بینم که زنده داشته می‌شود و راستگویی را می‌بینم که تکذیب و ترجیحی را می‌بینم که به ناروا و بدون پرهیزکاری اعمال می‌گردد. آنان را که زر و سیم روی هم انباشته می‌سازند و در راه خدا انفاق نمی‌کنند بشارت ده که آتش دوزخ، پیشانی، پهلو و پشت‌های آنان را می‌سوزاند... ای آنکه ثروت می‌اندوزی! بدان که در اموالت سه شریک داری: تقدیر که از تو فرمان نمی‌گیرد تا بد و خوب اموال تو را بر باد دهد یا بمیراند، وارث که منتظر است تا سر بر زمین نهی و اموالت را از آن خویش سازد در حالی که نکوهیده تویی، و تو که سومین شریکی. پس اگر می‌توانی که ناتوان‌ترین این سه نفر نباشی، مباش... خداوند عزوجل می‌فرماید: ﴿لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ[۲۱۵]. پرده‌های حریر و بافته‌های دیبا را برای خویش خواسته‌اید و بر رختخواب‌هایی از پشم می‌خوابید، حال آنکه رسول خدا (ص) بر حصیر می‌خوابید، و غذاهای رنگ رنگ را در برابر شما می‌نهند و از برابرتان بر می‌دارند، حال آنکه رسول خدا (ص) از نان جو سیر نمی‌شد».

مالک بن عبدالله زیادی از ابوذر روایت می‌کند که او از عثمان اجازه ورود خواست و چون اجازه یافت، با عصایی که در دست داشت به مجلس او وارد شد. عثمان گفت: «ای کعب! عبدالرحمن درگذشت و اموالی را برجای نهاد، درباره این اموال چه نظری داری»؟ کعب پاسخ داد: «اگر حق خدا را از آن داده است، بر او ایرادی وارد نیست». ابوذر عصای خویش را بالا برد و بر کعب زد و گفت: از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌فرمود: «اگر کوهی از طلا داشته باشم و آن را انفاق کنم و از من قبول شود، دوست ندارم حتی به اندازه شش اوقیه از آن را پشت سر بر جای نهم». ای عثمان! تو را به خدا سوگند می‌دهم (سه بار سوگندش داد) که آیا این سخن را از رسول خدا (ص) نشنیدی؟ عثمان گفت: آری، شنیدم». چنین دعوت‌هایی را کسانی چون معاویه و مروان بن حکم تاب نمی‌آوردند، از این رو همواره عثمان را بر ضد ابوذر تحریک می‌کردند تا اینکه وی را، بدون اینکه به جنگ خدا و رسولش رفته باشد یا بر روی زمین به فساد دست زده باشد – آن‌گونه که شریعت اسلام می‌گوید - به ربذه تبعید کردند[۲۱۶].[۲۱۷]

منابع

پانویس

  1. معجم الرجال: ج۲۱، ص۱۵۲، ر۱۴۲۴۸
  2. قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۲۶.
  3. ر. ک: مستدرک حاکم ج۳، ص۳۸۴، و معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۵۷ و ابن ابی الحدید در شرح خود، ج۱۳، ص۲۲۴ ابوذر را چهارمین مسلمان ذکر کرده و چنین می‌نویسد: همه محدثان گفته‌اند که ابوبکر بعد از گروهی از مردان مسلمان شده است، وی هفت نفر را به ترتیب ایمان نام می‌برد: ۱. علی بن ابی طالب ۲. جعفر بن ابی طالب ۳. زید بن حارثه ۴. ابوذر غفاری ۵. عمرو بن عنبسه سلمی ۶. خالد بن سعید بن عاص ۷. خباب بن ارت. و می‌گوید: ابوبکر بعد از این جماعت مسلمان شد.
  4. اسد الغابه، ج۵، ص۱۸۶.
  5. تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۱۰۲.
  6. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۲.
  7. معرفة الصحابه، ج۱ ص۴۵۷؛ اسد الغابه، ج۱، ص۳۰۱ و الاصابه، ج۷، ص۱۲۷.
  8. «و آنان را که از پرستیدن بت دوری گزیده‌اند و به درگاه خداوند بازگشته‌اند، مژده باد! پس به بندگان من مژده بده!» سوره زمر، آیه ۱۷.
  9. تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۲۴۹؛ اسباب نزول القرآن، واحدی، ص۳۸۳.
  10. روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۶۳.
  11. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۱۵ و دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۱۱۱؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۰-۹۲.
  12. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۶.
  13. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۱۶.
  14. الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۵۴.
  15. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص ۳۶.
  16. اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۱۷.
  17. اخبار مکه، محمد بن اسحاق فاکهی، ج۳، ص۲۲۶.
  18. «قَالَ النَّبِيِّ (ص): أَبُو ذَرٍّ فِي أُمَّتِي عَلَى زُهْدِ عِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ»؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.
  19. «قَالَ عَلِيٌّ (ع): وَعَى أَبُو ذَرٍّ عِلْماً عَجَزَ النَّاسُ عَنْهُ، ثُمَّ أَوْكَأَ عَلَيْهِ فَلَمْ يُخْرِجْ شَيْئاً مِنْهُ»؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۱۰۱.
  20. «وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ ذَا لَهْجَةٍ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ يَعِيشُ وَحْدَهُ وَ يَمُوتُ وَحْدَهُ وَ يُبْعَثُ وَحْدَهُ وَ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَحْدَهُ»؛ تفسیر قمی، علی ابن ابراهیم قمی، ج۱، ص۵۱؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۲۸۳؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۴۳.
  21. «روى الصدوق في العيون بإسناده عن الرضا (ع) عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ (ع) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): أَبُو ذَرٍّ صِدِّيقُ هَذِهِ الْأُمَّةِ»؛ عیون أخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۱، ص۷۰.
  22. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّ الْجَنَّةَ لَتَشْتَاقُ إِلَى أَرْبَعَةٍ: عَلِيٍّ وَ عَمَّارٍ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ الْمِقْدَادِ»؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۳۰۳.
  23. «وَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ. قَالُوا: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ، وَ الْمِقْدَادُ بْنُ الْأَسْوَدِ، وَ أَبُو ذَرٍّ الْغِفَارِيُّ، وَ سَلْمَانُ الْفَارِسِيُّ»؛ قرب الإسناد، حمیری قمی، ص۵۶-۵۷.
  24. «قَالَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى (ع): إِذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَامَةِ نَادَى مُنَادٍ أَيْنَ حَوَارِيُّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ الَّذِينَ لَمْ يَنْقُضُوا الْعَهْدَ وَ مَضَوْا عَلَيْهِ فَيَقُومُ سَلْمَانُ وَ الْمِقْدَادُ وَ أَبُو ذَرٍّ»؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۲، ص۳۸۲.
  25. اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۵۸۷، ح۲۵.
  26. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۱۸.
  27. رجال الکشی، کشی، ص۲۸، ح۵۴.
  28. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۷-۱۷۸.
  29. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
  30. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹، به نقل از حلیة الأولیاء.
  31. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
  32. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۲۹.
  33. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۰.
  34. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۷۹.
  35. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۵۷.
  36. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۲.
  37. البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۵، ص۹۴.
  38. المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۰۰؛ تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۹۴.
  39. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۳.
  40. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۲.
  41. ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۱۶.
  42. المناقب، خوارزمی، ص۶۹؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی، ج۱، ص۱۰۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۹، ص۲۷۶؛ تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۴، ص۷ – ۳۶۵.
  43. «أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِي وَ أَوَّلُ مَنْ يُصَافِحُنِي يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ، وَ أَنْتَ اَلصِّدِّيقُ اَلْأَكْبَرُ، وَ أَنْتَ اَلْفَارُوقُ تُفَرِّقُ بَيْنَ اَلْحَقِّ وَ اَلْبَاطِلِ، وَ أَنْتَ يَعْسُوبُ اَلْمُؤْمِنِينَ، وَ أَنْتَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي، وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ خَيْرُ مَنْ أُخَلِّفُ بَعْدِي تَقْضِي دَيْنِي وَ تُنْجِزُ مَوْعِدِي»؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۲۸.
  44. کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۶.
  45. الخصال، شیخ صدوق، ص۳۶۰-۳۶۱.
  46. رجال الکشی، کشی جزء اول، ص۲۷.
  47. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۲-۹۳.
  48. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۱۰۰ – ۹۷.
  49. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۵.
  50. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.
  51. حلیة الاولیاء، ابونعیم اصفهانی، ج۱، ص۱۹۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۹۲؛ کنز العمال فی سنن الاقوال، متقی هندی، ج۵، ص۹۵۴.
  52. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۶.
  53. «و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
  54. جهت مطالعه بیشتر ر. ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۶.
  55. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۵-۹۶.
  56. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۳۲۷.
  57. «و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
  58. الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۸۶.
  59. الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۲۹۳.
  60. أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۱، به نقل از لباب الآداب.
  61. «و آنان را که زر و سیم را می‌انبارند و آن را در راه خداوند نمی‌بخشند به عذابی دردناک نوید ده!» سوره توبه، آیه ۳۴.
  62. الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۵-۲۹۶.
  63. الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۴.
  64. «و اگر دروغگو باشد، دروغش به زیان خود اوست و اگر راستگو باشد برخی از آنچه به شما وعده می‌دهد بر سرتان خواهد آمد» سوره غافر، آیه ۲۸.
  65. الشافی، سید مرتضی، ج۴، ص۲۹۶-۲۹۷.
  66. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۲۷؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۶.
  67. انساب الأشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۴۲؛ البلدان، ابن الفقیه، ص۴۴۳.
  68. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۸۳.
  69. الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۳۷۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.
  70. دیر مران محلی است نزدیک شام (پر آب و دارای درختان فراوان و خوش آب و هوا) که ولید بن یزید بن عبدالملک و هارون الرشید آنجا را آسایشگاه و استراحتگاه خود قرار داده بودند؛ ولید در همین مکان از دنیا رفت.
  71. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۷.
  72. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۱.
  73. الأمالی، شیخ مفید، ص۱۶۳-۱۶۴.
  74. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۳.
  75. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۱۸۰، به نقل از واقدی.
  76. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۴.
  77. ربذه در نزدیکی مدینه و در سر راه حجاج به طرف مکه معظمه قرار دارد و فاصله‌اش با مدینه منوره در حدود سه روز است. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۳، ص۲۴.
  78. نهج البلاغه، کلمات امیرالمؤمنین، کلام، ص۱۳۰.
  79. «در این جهان و در جهان واپسین زیان دیده است؛ این همان زیان آشکار است» سوره حج، آیه ۱۱.
  80. السقیفه و فدک، جوهری، ص۷۸-۸۰.
  81. أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۱، ص۴۳۹-۴۴۰.
  82. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۱؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۹.
  83. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۶؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۹۶-۱۰۱.
  84. الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۵.
  85. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۳۹.
  86. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۰.
  87. «و پروردگارتان فرمود: مرا بخوانید تا پاسختان دهم که آنان که از پرستش من سر برمی‌کشند به زودی با خواری در دوزخ درمی‌آیند» سوره غافر، آیه ۶۰.
  88. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۴۰۹-۴۱۰، به نقل از الفصول سید مرتضی.
  89. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۱.
  90. فروع کافی، کلینی، ج۳، ص۲۵۰؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۳۶.
  91. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۲.
  92. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۷۰.
  93. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۲.
  94. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۸۳.
  95. تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، ج۳، ص۳۰.
  96. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۳.
  97. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۵۵.
  98. رجال الکشی، کشی، ص۶۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص۳۹۹؛ أعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۲۴۲.
  99. موسوی، سید موسی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص ۴۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۰۱-۱۰۴.
  100. ابن هشام، ج۲، ص۱۵۲؛ ابن سعد، ج۴، ص۱۶۵؛ بلاذری، انساب، ج۱، ص۱۲۴.
  101. ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۷۴ و ۱۷۶.
  102. ابن حجر، ج۷، ص۱۰۶-۱۰۵.
  103. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۵.
  104. ابن حجر، ج۸، ص۱۴۳ و ۳۶۹.
  105. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۶.
  106. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۶۹.
  107. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۹- ۱۶۸.
  108. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۶.
  109. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۶۹.
  110. کلینی، ج۸، ص۲۹۷-۲۹۸؛ صدوق، امالی، ص۵۶۸؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۸۷.
  111. ر. ک: ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۷۰؛ بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۲۴.
  112. ابن حجر، ج۶، ص۳۶۵.
  113. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸-۱۶۷.
  114. طبرانی، ج۶، ص۱۲۶؛ ابن عساکر، ج۲۰، ص۳۸۴.
  115. ر. ک: طوسی، امالی، ص۵۴۱.
  116. یعقوبی، ج۲، ص۲۳.
  117. ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۸۸.
  118. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۰.
  119. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۷-۱۷۰.
  120. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸.
  121. ابن حجر، ج۱، ص۲۸۴ و ۳۱۵ و ج۸، ص۳۸۷.
  122. ابن هشام، ج۲، ص۲۷۳؛ بلاذری، أنساب، ج۱۱، ص۱۲۸.
  123. ابن سعد، ج۴، ص۱۶۸ و ۱۷۰.
  124. ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۷۴.
  125. ابونعیم، حلیه، ج۱، ص۵۳.
  126. طبرانی، ج۲، ص۱۴۸.
  127. کلینی، ج۸، ص۲۹۹-۲۹۷.
  128. واقدی، ج۳، ص۴۱۹.
  129. طبرانی، ج۶، ص۶۰.
  130. ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۲.
  131. ابن هشام، ج۳، ص۲۱۳ و ۳۰۲.
  132. واقدی، ج۲، ص۶۳۷.
  133. ابن حجر، ج۴، ص۶۱۹.
  134. ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۱.
  135. صدوق، امالی، ص۴۲۶.
  136. ر. ک: واقدی، ج۲، ص۵۷۱.
  137. ابن هشام، ج۳، ص۲۹۴ و ۲۹۷.
  138. کلینی، ج۸، ص۱۲۷.
  139. ابویعلی، ص۶۴.
  140. شامی، ج۴، ص۲۴.
  141. واقدی، ج۲، ص۵۷۱.
  142. واقدی، ج۲، ص۸۱۹.
  143. واقدی، ج۲، ص۸۵۰-۸۴۹.
  144. واقدی، ج۲، ص۶۸۴.
  145. واقدی، ج۲، ص۹۹۵ و ۱۰۷۰.
  146. ابن هشام، ج۴، ص۱۶۷؛ واقدی، ج۳، ص۱۰۰۲.
  147. بلاذری، أنساب، ج۲، ص۱۱۸؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱؛ آبی، ج۲، ص۷۷.
  148. کلینی، ج۸، ص۲۴۵
  149. صدوق، امالی، ص۲۷۴.
  150. یعقوبی، ج۲، ص۱۱۵ و ۱۲۴.
  151. طوسی، رجال، ص۵۹.
  152. کلینی، ج۲، ص۲۴۴.
  153. ابن سلام، ج۴، ص۳۴؛ ر. ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۱.
  154. ابن بطریق، ص۱۲۰.
  155. مالک، ج۶، ص۴۷۱.
  156. طبرانی، ج۲، ص۱۴۸.
  157. ابن عساکر، ج۶۶، ص۱۷۴.
  158. بلاذری، فتوح، ص۱۵۵؛ طبری، ج۴، ص۲۴۱ و ۲۵۷.
  159. بلاذری، انساب، ج۵، ص۵۱۲ و ۵۴۲.
  160. طبری، ج۴، ص۲۸۳.
  161. طوسی، استبصار، ج۲، ص۱۰.
  162. ابن اعثم، ج۲، ص۱۵؛ طبری، ج۴، ص۲۸۳.
  163. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۴.
  164. «روزی که آن را در آتش دوزخ بگدازند» سوره توبه، آیه ۳۵.
  165. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۴.
  166. ابن سعد، ج۲، ص۲۷۰.
  167. ابن عبدالبر، ج۱، ص۳۲۱.
  168. بلاذری، أنساب، ج۵، ص۵۴۳.
  169. یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱.
  170. امالی، ص۱۲۱ و ۱۶۲.
  171. ابن ابی الحدید، ج۸، ص۲۵۵-۲۵۶.
  172. بلاذری، انساب، ج۵، ص۵۱۲ و ۵۴۲.
  173. حر عاملی، ج۱، ص۱۳؛ امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۵؛ همو، خطط، ص۸۴؛ مروه، ص۱۳.
  174. ر. ک: امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۲۵.
  175. امین، خطط، ص۶۵؛ نقیه، ص۳۴-۳۵.
  176. بلاذری، أنساب، ج۱، ص۱۳۸.
  177. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۲ و ۱۷۵ و ج۲، ص۲۷۰؛ صدوق، امالی، ص۵۲۵.
  178. صدوق، خصال، ص۳۶۱.
  179. کلینی، ص۵۸۷؛ صدوقی، امالی، ص۴۲۶.
  180. طبرانی، ج۶، ص۲۱۶.
  181. ابن سعد، ج۴، ص۱۷۲.
  182. طوسی، امالی، ص۵۲۵.
  183. طبری شیعی، ص۲۱۷.
  184. احمد بن حنبل، ج۳۵، ص۴۴۵ و ۴۵۲.
  185. (هیثمی، ۳۰۳)
  186. (طبرانی، ۲۱۳ / ۶)
  187. نهج البلاغه، حکمت ۲۸۹.
  188. ابن ابی الحدید، ج۱۹، ص۱۸۳؛ مجلسی، ج۶۶، ص۲۹۴ و ج۷۸، ص۲۰۴.
  189. یکدیگر را از خانه‌هاتان آواره نسازید» سوره بقره، آیه ۸۴. قمی، ج۱، ص۵۵.
  190. «و از مردم کسی است که در به دست آوردن خشنودی خداوند از جان می‌گذرد و خداوند به بندگان مهربان است» سوره بقره، آیه ۲۰۷. طبری، جامع البیان، ج۲، ص۴۳۷؛ طوسی، تبیان، ج۲، ص۱۸۳.
  191. از دیار خود رانده شدند» سوره آل عمران، آیه ۱۹۵. قمی، ج۱، ص۱۲۹.
  192. «چیزهای پاکیزه‌ای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید» سوره مائده، آیه ۸۷. قرطبی، ج۶، ص۲۶۰.
  193. «دل‌هاشان بیمناک می‌شود» سوره انفال، آیه ۲. قمی، ج۱، ص۲۵۶.
  194. «آنانند که به راستی مؤمنند؛ آنها نزد پروردگارشان پایه‌ها و آمرزش و روزی ارجمندی دارند» سوره انفال، آیه ۴. فیض ج۲، ص۲۶۸.
  195. «نخستین پیش‌آهنگان» سوره توبه، آیه ۱۰۰. قمی، ج۱، ص۳۰۳.
  196. «هنگام دشواری پیروی کردند» سوره توبه، آیه ۱۱۷. قمی، ص۲۹۷.
  197. «از طاغوت دوری گزینید» سوره نحل، آیه ۳۶. واحدی، ص۲۴۷.
  198. «خشنودی وی می‌خوانند» سوره انعام، آیه ۵۲. طبرسی، ج۶، ص۳۳۷.
  199. «باغ‌های بهشت (سرای) پذیرایی آنهاست» سوره کهف، آیه ۱۰۷. قمی، ج۲، ص۴۶.
  200. «آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند» سوره محمد، آیه ۲. قمی، ج۲، ص۳۰۱
  201. ابن سعد، ج۲، ص۲۶۷.
  202. ر. ک: احمد بن حنبل، ج۳۵، ص۲۱۶-۴۵۳؛ ابونعیم، معرفه، ج۲، ص۵۵۸.
  203. ر. ک: احمد بن حنبل، ج۳۵، ص۴۵۳-۲۱۶.
  204. ر. ک: طبرانی، ج۲، ص۱۵۱، ج۳، ص۴۶۴۵ و ج۶، ص۲۶۹؛ ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۵۴، ج۲، ص۱۹، ۷۵، ۱۴۴ و ۲۰۹.
  205. کلینی، ج۱، ص۶۲؛ ابن بابویه، ص۳۳ و ۱۱۱.
  206. احمد بن حنبل، ج۳۰، ص۳۴۹ و ۳۷۸؛ نعمانی، ص۹۶.
  207. نعمانی، ص۷۵.
  208. (نجاشی، ۳۹۱)
  209. نجاشی، ص۱۹.
  210. نجاشی، ص۲۰۹.
  211. ابن شهر آشوب، ص۹۸.
  212. حسینیان مقدم، حسین، مقاله «ابوذر غفاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۸۱-۲۸۵.
  213. الدرجات الرفیعه، ص۲۲۵؛ طبقات ابن سعد، ج۴، ص۲۲۲؛ فروغ ابدیت، ج۱، ص۲۸۲.
  214. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۶۶.
  215. «هرگز به نیکی دست نخواهید یافت مگر از آنچه دوست دارید (به دیگران) ببخشید و هر چیزی ببخشید بی‌گمان خداوند آن را می‌داند» سوره آل عمران، آیه ۹۲.
  216. سید قطب، العدالة الاجتماعیة، ص۲۳۱ و ۲۳۳.
  217. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا، ج۱، ص ۴۷.