صلح امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۶ اوت ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۴۳ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از زیرشاخه‌های بحث صلح امام حسن مجتبی است. "صلح امام حسن مجتبی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام حسن مجتبی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

انگیزه‌های صلح از نظر دو طرف[۱۶]

  • با آگاهی از چگونگی کارهای معاویه برای رسیدن به هدف‌های خود، شگفت نیست که وی اولین پیشنهاد کننده صلح باشد و به امام حسن(ع) فقط به ازای گرفتن یک امتیاز و آن هم حکومت، هرگونه تعهدی را بسپارد[۱۷].
  • معاویه این نقشه را هنگامی که هنوز دو طرف برای جنگ در شور و التهاب بودند، طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و تدبیر امور جنگ به کار برد، بر اجرای این نقشه متمرکز کرد. نقشه او این بود که صلح را به امام حسن(ع) پیشنهاد کند. اگر امام(ع) پذیرفت، نظر او برآورده شده بود، وگرنه او صلح را به زور بر او تحمیل کرده، به هر قیمتی از شروع جنگ جلوگیری کند. برای این منظور، پیش از هر چیزی لازم بود که در جبهه امام حسن(ع) وضعی پدید آید که خود به خود مردم را به فکر صلح کردن بیندازد.
  • بر اساس این نقشه، ناگهان سیل شایعات دروغین به سوی اردوگاه‌های این جبهه سرازیر شد و بازار رشوه رونق گرفت و فرماندهی یک لشکر؛ حکومت یک ناحیه؛ ازدواج با یک شاهزاده خانم اموی! از وعده‌های داده شده بود و در رشوه‌های نقدی نیز رقم یک میلیون درهم و دینار دیده می‌شد! معاویه برای پیاده کردن این نقشه همه نیرو و همه هوش و استعداد و تجربیات خود را به کار انداخت.
  • کارهای معاویه، همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روش‌های دقیق تنظیم شده بود و می‌توانست نظر و هدف خاص او را، یعنی ایجاد زمینه‌ای که رقیب را به فکر صلح بیندازد، به طور کامل تأمین کند.
  • وقتی هم فرمانده جبهه عراق (عبید الله بن عباس) و به دنبال او بیشتر سرکردگان سپاه، وجدان خود را با مال یا وعده معامله می‌کنند و هم ناگهان سیل شایعات دروغ و تزلزل‌آور، اردوگاه "مسکن" و "مدائن" را در هم فرو می‌ریزد؛ امام حسن(ع) به خاطر رواج همین شایعات در وضع ناگواری قرار می‌گیرد که امکان ظاهر شدن در برابر توده سپاهانش را ندارد؛ آیا در چنین موقعیت آشفته و اوضاع نابسامانی، راه چاره‌ای جز تن دادن به صلح به نظر می‌رسد؟
  • حال، بر رهبر چه ایرادی می‌توان گرفت و از مردم چه گله‌ای می‌توان داشت، وقتی فتنه و فساد در میان ایشان ترویج می‌شود؟ البته انحراف برخی از افراد و نوظهور بودن اسلام را نیز نمی‌توان نادیده گرفت؛ که هر یک، جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در مردم دودل یا کسانی که وبال گردن اسلام شده بودند.
  • در چنین شرایطی که حسن بن علی(ع) به سبب عوامل خارج از اختیار خود او همانند خیانت سپاهیان یا فتنه‌انگیزی‌های ماهرانه حریف، در نخستین صف‌آرایی، با شکست روبه‌رو می‌شود، نظر درست آن است که از همان لحظه و همان روز در فکر صف‌آرایی دیگری باشد و نبرد خود با معاویه را به میدان جدیدی بکشاند؛ میدانی که دست خیانت سپاهیان به آن نمی‌رسد و انحراف طبایع به آن زیان نمی‌رساند و دسیسه‌های دشمن و فتنه‌انگیزی‌های او بر احتمال موفقیت و نفوذ و پیروزی روزافزون آن می‌افزاید. این، خلاصه آن طرحی است که امام حسن(ع) به نیکوترین وجهی از آن بهره‌برداری کرد و معاویه با همه بیداری و هوشیاری‌اش در آن موقعیت، غافلگیر شد و آن را درک نکرد.
  • امام حسن(ع) پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت، ولی این ترفند امام حسن(ع) فقط به این منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتی گرفتار کند که معلوم بود کسی چون معاویه دیر زمانی پایبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آینده نزدیکی آشکارا آنها را یکی پس از دیگری نقض خواهد کرد و مردم نیز وقتی چنین دیدند، به یقین خشم و انکار خویش را نسبت به او آشکارا بیان خواهند کرد.
  • این را می‌توان خلاصه آن طرح سیاسی دانست که امام حسن(ع) به خاطر آن به قبول صلح تن داد و سپس به نیکوترین وجهی از آن بهره‌برداری و معاویه را غافل‌گیر کرد و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانه‌ای بر تارک آن امام مظلوم درخشید.
  • در این صورت، بر آن حضرت چه ایرادی می‌توان گرفت، اگر صلح را طبق نقشه حساب شده خود امضاء کرد؟ نابسامانی وضع او در "نخستین صحنه" و امیدواری به نتایج "صحنه دوم" صلح را در نظر او موجه می‌کرد.اراده خدا بر این است که این خاندان از برترین مراحل شرف در شکل‌ها و صحنه‌های گوناگونش برخوردار باشند؛ گاهی پیروزی در سایه شمشیر و گاهی با شهادت و مرگی که در پیشگاه خدا و قضاوت تاریخ ارزشمند است، و در برهه‌ای به کمک اصلاح و وحدت کلمه و یکپارچه کردن پیروان توحید. اکنون با توجه به آن‌چه گذشت، به آسانی می‌توان انگیزه‌های صلح را از نظر امام حسن(ع) بازشناخت.
  • اما انگیزه‌های معاویه که موجب پیشقدمی او در موضوع صلح شد، انگیزه‌هایی از نوع دیگر بود و نه به خاطر ناتوانی و دین‌خواهی و اصلاح میان امت و جلوگیری از خونریزی، بلکه به خاطر ماهیت شیطانی او که نتیجه طغیان و جاه‌طلبی او بود. در این صورت باید گفت که پیشنهاد صلح از طرف او فقط می‌تواند طغیان یک حس سودجویانه باشد و بس.... چیزی که با سرگذشت افسانه‌وار معاویه، مناسب‌تر و تطبیق‌پذیرتر است.
  • او چنین پنداشته بود که کناره گرفتن امام حسن(ع) از حکومت، در افکار عمومی به نفع او تمام شده، سرانجام او در نظر مسلمانان در مقام خلیفه قانونی معرفی خواهد شد[۱۸]. اما نمی‌دانست که اسلام، بسی عزیزتر و شامخ‌تر از آن است که رجاله بازی‌ها و هوچی گری‌های کسی چون او را بپذیرد، یا زمام خود را به دست بردگان جنگی آزاد شده و فرزندان ایشان بسپارد. گفته شد که انگیزه اساسی معاویه برای پیشنهاد صلح، جاه‌طلبی و حکومت‌خواهی او بود، ولی بررسی دیگر انگیزه‌های وی از قوت این مطلب نمی‌کاهد که بزرگترین انگیزه وی همان رؤیای لذت‌بخشی بود که به آن اشاره کردیم.
  • موضوعاتی که هر یک را می‌توان از عامل‌های وادارکننده معاویه برای پیشنهاد صلح دانست:
  1. او می‌دانست که حسن بن علی(ع) صاحب اصلی حکومت است و او باید کنار برود و بهترین راه برای این هدف، "صلح" است[۱۹]؛
  2. او با توجه به همه امکاناتی که در اختیار داشت، از نتایج جنگیدن با امام حسن(ع) سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمی‌کرد. مثلا، در توصیف دشمنان عراقی‌اش می‌گفت: "به خدا هرگاه چشمان ایشان را که در صفین از زیر کلاه‌خودها نمایان بود، به یاد می‌آورم، هوش از سرم پرواز می‌کند"[۲۰]. گاه درباره آنان می‌گفت: "خدا بر آنان غضب کند! گویی دل‌هایشان همه یک دل است"[۲۱].
  3. او از موقعیت امام حسن(ع)، فرزند رسول خدا(ص) در میان مردم و جایگاه مکانت معنوی بی‌نظیری که آن حضرت برحسب اعتقادات اسلامی داشت، می‌ترسید، لذا می‌خواست با صلح، از جنگ با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر امام حسن(ع) صف‌آرایی کرده بود، ماجرای "نعمان بن جبله تنوخی" را در صفین به خاطر داشت؛ در آن جنگ، وی که خود از سران سپاه شام بود، با صراحت بی‌سابقه‌ای معاویه را به باد تمسخر گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای معاویه، به خدا قسم، من به زیان خود برای تو مصلحت‌اندیشی کردم و ملک و حکومت تو را بر دین خود ترجیح دادم و به خاطر هوس‌های تو راه هدایت را که می‌شناختم؛ ترک گفتم و از صراط حق و حقیقت که می‌دیدم، کناره گرفتم. من چگونه به رشد و هدایت راه خواهم یافت که با پسر عم رسول خدا و اول گرونده به او و نخستین هجرت کننده با او می‌جنگم؟ اگر آن‌چه را که ما اینک در اختیار تو گذارده‌ایم، به او ارزانی می‌داشتیم، یقیناً دلی مهربان‌تر و دستی بخشنده‌تر می‌داشت. لیکن اکنون کار را به تو واگذار کرده‌ایم و ناگزیر باید آن را - چه حق و چه ناحق - به پایان بریم حال که از میوه و جویبار بهشت محروم مانده‌ایم، از انجیر و زیتون غوطه[۲۲]دفاع خواهیم کرد!"[۲۳]. از تدابیر سیاسی معاویه این بود که مردم شام را از شناخت بزرگان اسلام که در خارج از شام می‌زیستند، بازمی‌داشت تا مبادا این کار باعث مخالفت آنها با او شود. لذا معلوم نیست که چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عموی رسول خدا(ص) را شناخته، از سبقت گرفتن او در قبل اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولویت او برای حکومت آگاه شود. معاویه، سیاست بی‌خبر نگاه داشتن مردم را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد و این سیاست، ابزاری بود که او با آن توانست آن اجتماع عظیم را برای جنگ صفین و سپس برای لشکرکشی به سوی مسکن فراهم آورد. از نشانه‌های کاربرد این سیاست - که نشان‌دهنده ضعف به کار برنده آن نیز هست، سخنی است که معاویه به عمروعاص گفت؛ در آن روز، عمروعاص در برابر امام حسن(ع) زبان به اظهار فخر گشود و از آن حضرت پاسخی دندان‌شکن شنید که محرک عمروعاص، معاویه نیز از آسیب آن در امان نماند. معاویه در این هنگام رو به عمرو کرد و گفت: "به خدا قسم از این گفت‌وگو جز اهانت به من منظوری نداشتی. مردم شام تا این لحظه که این سخنان را از امام حسن(ع) شنیدند، گمان نمی‌کردند که کسی به مرتبه و منزلت من باشد"[۲۴].
  4. با توجه به سیاست معاویه، وی در صلح، پیش‌قدم شد و بر آن اصرار ورزید و هر اندازه که برای او ممکن بود از مردم در منطقه عراق و شام و دیگر جاها که صدای وی به آن جاها می‌رسید، بر این صلح‌طلبی گواه گرفت. وی در پشت این ظاهر صلح‌جویانه منظور دیگری را تعقیب می‌کرد و آن فراهم کردن زمینه برای آینده نزدیک خود بود که سرنوشت جنگ را مشخص می‌کرد. از نتایج احتمالی جنگ، پایان یافتن جنگ با پیروزی لشکر شام و کشته شدن حسن و حسین‌(ع) و خاندان و یارانشان بود؛ در این صورت، هیچ عذری برای این جنایت بزرگ، بهتر از این نبود که وی مسئولیت فاجعه را بر عهده امام حسن(ع) دانسته، به مردم بگوید: من حسن(ع) را به صلح خود خواندم ولی او به هیچ چیز جز جنگ راضی نشد؛ من زندگی او را می‌خواستم و او مرگ مرا؛ من در پی حفظ خون مردم بودم و او خواهان کشتن مردمی که در میان من و او می‌جنگیدند....
  • این تردستی سیاسی بسیاری از هدف‌های معاویه را تأمین می‌کرد و باعث میشد که او به طور کامل، حساب خود را با آل محمد تصفیه کند؛ در آن صورت، وی در نظر عموم، رقیب فاتح و در عین حال، مرد عادل و منصفی قلمداد می‌شد که همه کسانی که ندای صلح او را پیش از شروع جنگ شنیده بودند، بر انصاف و عدالت او گواهی می‌دادند. ولی امام حسن(ع) کسی نبود که از تردستی‌های سیاسی حریف خود، غافل یا از به کار بستن این روش‌ها ناتوان باشد؛ او در همه حال از دشمن خود هوشیارتر و زبردست‌تر و در بهره‌برداری درست‌تر از فرصت‌ها نیرومندتر بود؛ لذا با دیدن شرایط ناهنجاری که از همه‌سو او را در میان گرفته بود و با آگاهی از مقاصد پلید دشمن از طرح صلح، مناسب دید که به پیشنهاد صلح، پاسخ مثبت دهد و فقط به این بسنده نکرد که نقشه‌های معاویه را باطل کند، بلکه در پوشش صلح، دشمن خود را با نقشه‌ای حکیمانه و قاطع، تا ابد بدنام کرد.[۲۵]

قرارداد صلح

سخنان دو طرف درباره صلح‌نامه

پرسش‌های وابسته

منابع

جستارهای وابسته

منبع‌شناسی جامع امام حسن مجتبی


پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱-۱۲.
  2. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.
  3. امام مجتبی(ع) هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.
  4. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).
  5. احتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۳.
  6. «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.
  7. «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
  8. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۷-۲۴۸.
  9. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۲.
  10. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۱ - ۹۴.
  11. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷. (با اندکی تغییر).
  12. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۴۷؛ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷.
  13. «و نمی‌دانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
  14. الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۰-۵۳.
  15. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۶۴-۷۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۴۴-۳۵۷.
  16. جمع‌بندی مباحث مربوط به ماجرای صلح، از کتاب صلح امام حسن(ع)، نوشته راضی آل یاسین که حضرت آیت الله خامنه‌ای سال‌ها پیش آن را ترجمه کرده‌اند، برگرفته شده است (ص۲۹۲-۳۳۳) (که با اندکی تصرف).
  17. قول صحیح، همین است و دلیل آن، خطابه‌ای است که امام حسن(ع) در هنگام مشورت با اصحابش در مدائن بیان کرد و در آن خطابه فرمود: «بدانید! معاویه ما را به کاری دعوت کرده که در آن نه سربلندی هست و نه انصاف.»..، مدارک دیگری نیز بر این قول دلالت دارد. بعضی از مورخان، این قول را مردود شمرده‌اند، ولی گفتار خود امام حسن(ع) بر گفته ایشان مقدم است.
  18. احمد بن حنبل در کتاب مسند خود (ج۵، ص۲۲۰) از رسول خدا(ص) نقل کرده است که فرمود: «پس از خلافت، سی سال است و پس از آن، سلطنت خواهد بود». «ابوسعید» از «عبدالرحمن بن ابزی» او از عمر نقل کرده که گفته است: «تا وقتی یک تن از حاضران در جنگ بدر زنده است نباید حکومت از دست آنان خارج شود و پس از آنان تا وقتی یک تن از اهل جنگ احد زنده است، دیگران از حکومت سهمی ندارند و... و بردگان آزاد شده و اولاد آنان و تسلیم شدگان روز فتح هیچ یک شایسته زمامداری نیستند.»... الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۱۴۴.
  19. او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی(ع) برای حکومت، در نامه‌ای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایسته‌تری». و در گفت‌وگویی که درباره اهل‌بیت پیامبر(ص) با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بی‌تردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامه‌ای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن(ع) را همچون کسی که به امامت او معتقد است، می‌پرسید. شواهد فراوان این موضوع را می‌توان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً می‌گفت که حسن(ع)، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).
  20. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.
  21. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.
  22. محلی در شام با آب و درخت بسیار و یکی از چهار بهشت روی زمین.
  23. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۴ – ۳۸۵.
  24. المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۱، ص۶۴. در قصص تاریخی، نمونه‌های فراوانی از بی‌اطلاعی مردم شام درباره بزرگان اسلام میتوان یافت؛ مثلاً: ١- نقل شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای قوم خود در شام پرسید: این ابوتراب که امام - معاویه - او را در منبر لعنت می‌کند، کیست؟ وی جواب داد: فکر می‌کنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! ۲- روزی مردی از اهل شام از رفیقش که دیده بود او بر محمد(ص) صلوات میفرستد، پرسید: درباره این محمد چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ ۳- وقتی «عبدالله بن علی» در سال ۱۳۲ ق شام را فتح کرد، جمعی از ریش‌سفیدان و بزرگان و سرکردگان شام را نزد «ابوالعباس سفاح» فرستاد. ایشان نزد ابوالعباس قسم یاد کردند که تا شما به خلافت نرسیده بودید ما برای پیامبر خویشاوند و خاندانی که میراث‌بر او باشد، نمی‌شناختیم!!! (مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۳۳) مطالب یاد شده، نشان می‌دهد که پادشاهان اموی عموما از سیاست معاویه برای بی‌خبر نگاه داشتن مردم از بزرگان اسلام و مخصوصا خاندان پیامبر و جلوگیری از نفوذ نام‌های ایشان در شام پیروی می‌کرده‌اند. ضمنا این مطالب میزان علاقه شامیان را به مسلمان بودنشان نیز نشان می‌دهد. احتمال دارد که در دوران اموی غیر مسلمانانی از بومیان رومی و آرامی در شام ساکن بوده‌اند و به جز فتح شام، به یاد نداریم که واقعه دیگری که موجب تغییر سنت‌ها و اوضاع قدیم باشد، در آن سرزمین پیش آمده باشد و در هیچ متن تاریخی نیز مطلبی را که این گمان را تغییر دهد، سراغ نداریم.
  25. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۷۷-۸۴ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۵۷-۳۶۴.
  26. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۹۳.
  27. النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۳.
  28. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۵۰؛ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۸، ص۴۱؛ الاصابه، أبن حجر، ج۲، ص۱۲ – ۱۳؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۹۴.
  29. عمده الطالب، ابن عنبه، ص۵۲.
  30. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵.
  31. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۴۳.
  32. مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵.
  33. شهری در فارس که به اهواز نزدیک بوده است. جرد یا جراد، در فارس قدیم و روسی جدید، به معنای شهر است. بنابراین «دارابجرد» یعنی شهر داراب. ر.ک: لغتنامه دهخدا.
  34. جزئیات این ماده را می‌توان به طور پراکنده در کتاب‌های الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ص۲۰۰) تاریخ الطبری، طبری (ج۶، ص۹۲) و علل الشرایع، شیخ صدوق، ص، ۸۱ دید.
  35. الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۰۰؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۰۱ – ۱۱۵.
  36. علل الشرایع، شیخ صدوق، ص، ۸۱؛ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانی، ص، ۲۶؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۹۷؛ شرح نهج‌البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۵؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.
  37. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۱۵؛ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۶.
  38. الامامة و السیاسة ابن قتیبه، ص۲۰۰.
  39. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۰، ص۱۵۵.
  40. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۴-۸۷.
  41. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۲۰۳.
  42. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.
  43. تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۰.
  44. شرح نهج البلاغه، ابن ابی‌الحدید، ج۴، ص۱۳.
  45. الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۳؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۸.
  46. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۵.
  47. تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ص۳۲۱.
  48. النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۰.
  49. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵.
  50. النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۹.
  51. مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۰.
  52. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۵۷.
  53. النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۹.
  54. تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۵۷.
  55. التنبیه و الرد علی اهل الأهواء و البدع، ملطی، ص۲۸.
  56. درباره این مسئله فقهی که قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر، جایز است، فقهای مذاهب اربعه هم نظر هستند و دلیل ایشان آن است که صحابه رسول خدا در دستگاه معاویه قضاوت را می‌پذیرفتند.
  57. نقل شده است، روزی ابوحنیفه به مردم گفت: می‌دانید چرا اهل شام با ما دشمن‌اند؟ مردم گفتند: نه؛ گفت: علت دشمنی ایشان آن است که ما معتقدیم، اگر در لشکر علی بن ابی‌طالب(ع) حضور داشتیم، به او کمک کرده، به خاطر او با معاویه می‌جنگیدیم؛ آنها بدین جهت ما را دوست نمی‌دارند. (النصائح الکافیه، ابن‌عقیل، ص۳۶).
  58. تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۳۵۵.
  59. دائرة المعارف، فرید وجدی، ج۳، ص۲۳۱.
  60. ابوجعفر النقیب، مصطفی جواد، ص۴۱.
  61. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۹.
  62. حیاة الحیوان، دمیری، ج۱، ص۵۸.
  63. المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۲، ص۶۳. محمد بن عقیل کتاب پر ارج خود، «النصایح الکافیة لمن یتولی معاویه» را درباره معاویه نوشت که به حقیقت، قضاوت نهائی درباره اوست، پس از آن، کتاب معاویه، از عبدالباقی الجزائری کتاب جامعی درباره معرفی شخصیت و افکار و رفتار معاویه بن ابی‌سفیان است.
  64. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۷-۹۲.