نقش زنان در قیام امام حسین در معارف و سیره حسینی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نقش عمومی زنان هاشمی در نهضت حسینی

سرّ حضور زنان

چرا امام حسین (ع) اهل بیت خود را به کربلا برد؟ بسیاری از شخصیت‌های بزرگ و دوستداران امام (ع) با بردن اهل بیت موافق نبودند. ابن عباس، محمد بن حنفیه، عبد الله بن جعفر، امّ سلمه و گروهی از زنان بنی هاشم جزء این افراد به شمار می‌آمدند. این بزرگواران سفر به عراق به ویژه همراه بردن اهل بیت را، امری بزرگ و خطرناک تلقی می‌کردند و حتی گروهی از زنان هاشمی می‌خواستند با گریه و ناله جلو امام را بگیرند و او را از رفتن باز دارند. بنا به گزارشی، آنان مجلسی تشکیل دادند و در آن عظمت حادثه را یادآور شدند. امام به مجلس شان رفت و آنان را آرام کرد. یکی از عمّه‌های امام عرض کرد: صدای هاتفی را شنیده است که از مرگ کاروانیان خبر داده و گفته است: مرگ از آنان استقبال می‌کند. امام سخن او را نیز شنید و بدون تأیید یا رد، او را تسکین داد[۱]. اصرار زنان هاشمی بر نرفتن به عراق و گریه آنان برای آن بود که می‌‌گفتند او ودیعه الهی است و نباید کشته شود. آنان میخواستند امام زنده بماند، تا مردم از وجودش بیشتر بهره برند و این نوعی خدمت به دین و معرفت بالای آنان بود. اما امام، همه تقاضاها را رد کردند واهل بیت خود را همراه بردند. برای توجیه این اقدام حضرت، سه احتمال، بلکه سه نظریه وجود دارد:

  1. بعضی از نویسندگان گفته‌اند: همراه بردن زنان و فرزندان در مسافرت‌ها و جنگ‌ها پیش از اسلام و پس از آن نیز مرسوم و معمول بوده است. پیامبر اسلام و اصحاب او نیز در بسیاری از جنگ‌ها زنان خود را هم راه می‌بردند. در برخی از جنگ‌ها زنان در تحریک مردان برای خوب جنگیدن بسیار مؤثر بوده‌اند. بنابراین حضور و هم راهی زنان و فرزندان در جنگ‌ها شیوه‌ای قدیمی بوده است، که امام حسین (ع) نیز به همان شیوه عمل کرده است[۲].
  2. امام، اهل بیتش را برای ترس از زندانی شدن و آزار و شکنجه همراه خود به کربلا برد. شیخ عبد الواحد مظفّر از معتقدان به این دیدگاه یادآور شده است که اگر امام آنان را در مدینه می‌گذاشت، امویان آنان را زندانی و شکنجه می‌کردند. بنابراین، امام یکی از دو کار را باید انجام می‌داد، که انتخاب هر یک، نهضت او را با ناکامی روبه رو می‌کرد:
    1. یا باید برای نجات خود و اهل بیتش تسلیم دشمنان می‌‌شد و با یزید بیعت می‌کرد.
    2. یا بی‌اعتنا به امنیت اهل بیت نهضت خود را ادامه می‌داد که شخصیتی چون امام حسین چنین کاری را برای خود روا نمی‌شمرد؛ زیرا روشن بود که بنی امیه برای رسیدن به اهداف خود از هیچ کاری روی گردان نبودند، چنان که همسر بسیاری از مبارزان و عاشقان ولایت همانند عمروبن حمق خزاعی، کمیت اسدی ودیگران را زندانی کردند[۳].
  3. امام حسین (ع) زنان و کودکان را برای تکمیل و تحقق اهداف نهضت هم راه خود برد.

نگاه اول و دوم قابل نقد است،؛ چراکه هم راه بردن زنان هر چند مرسوم بوده است، با این وسعت و با آن ترکیب خاص پیشینه ندارد. افزون بر این، خطرهای بردن اهل بیت کمتر از ماندن آنان درمدینه نبود. علاوه براین، بسیاری از زنان هاشمی که در مدینه ماندند دست‌گیر یا شکنجه نشدند و بر فرض اگر آزار و اذیتی در کار بود، به اندازه آزاری نبود که از جنگ و اسارت دیدند. کشته شدن عزیزان شان در جلو چشم‌های‌شان، غارت و آتش زدن خیمه‌ها، اسارت و زندانی شدن در کوفه و شام و... بدون شک، آزار و اذیت ماندن در مدینه بیش از این نبود. بنابراین، از نگاه ما، نظریه سوم، پاسخی درست و مناسب به پرسش یاد شده است. بسیاری از عالمان و متفکران اسلامی از جمله شیخ محمد حسین کاشف الغطاء، استاد سید احمد فهمی و دکتر احمد محمود صبحی همین دیدگاه را پذیرفته‌اند[۴].

کاشف الغطاء در بسیاری از آثار خود تأکید کرده است که هدف امام حسین از آوردن اهل بیت به کربلا تکمیل و تحقق اهداف نهضت بوده است. همو در یکی از کتاب‌هایش چنین نوشته است: «آیا کسی تردید داردکه اگر امام حسین و فرزندان و یارانش کشته می‌شدند بدون این که اهل بیت راه آنان را ادامه دهند، خون آن بزرگواران پایمال می‌شد. بنابراین، حضور آنان در کربلا و پس از آن برای ادامه نهضت ضروری بود. امام حسین اهل بیت را به کربلا برد نه به سبب این که مظلومیت خود را نشان دهد، بلکه نگاه سیاسی و اندیشه عمیق امام علت این کار بود. امام هم راهی آنان را برای اصلاح امت و باز گرداندن آن به سنت پیامبر و برملا کردن فساد حکومت بنی‌امیه ودر یک کلمه تکمیل نهضت و اهداف آن ضروری می‌دانست[۵]».

دکتر صبحی نیز، پس از آنکه هم راه بردن اهل بیت را برای روشن‌گری و رسوایی امویان لازم دانسته است، درباره حکمت این هم راهی به سخنان دکتر بنت الشاطی استناد کرده است: زینب خواهر حسین با خطبه‌ها و افشاگری‌های خود مزه و لذت پیروزی را از ابن زیاد و یزید گرفت و قطره‌هایی از زهر کشنده در جام‌های آنان سرازیر کرد؛ یعنی با اقدامات زینب شادی بنی امیه دیری نپایید و پیروزی شان دوامی نیافت و زمانی دراز نگذشت که نتیجه کار زینب به شکست و نابودی امویان منتهی شد. هر رویداد سیاسی که پس از کربلا به وقوع پیوست از خروج مختار، انقلاب ابن زبیر، سقوط دولت اموی وقیام دولت عباسی و استواری و ریشه دار شدن مذهب شیعه سبب همه آنها زینب بود[۶].

وی پس از سخنان یاد شده یادآور می‌شود که اگر امام بدون اهل بیت به کربلا می‌رفت و در آنجا به شهادت می‌رسید این حادثه تنها از منظر دشمنان ثبت می‌‌شد و بدون شک، آنان اصل واقعه کربلا را وارونه جلوه می‌دادند، اما اهل بیت نگذاشتند که جنایت‌های بنی‌امیه پنهان بماند و با بازگو کردن پیام کربلا نهضت را زنده نگه داشتند.

افزون بر همه اینها، از سخنان و عملکرد خود امام بر می‌آید که طراحی و برنامه‌ریزی آن بزرگوار برای نهضت دو مرحله‌ای بوده است:

مرحله اول، از مدینه تا کربلاست. این مرحله در عصر عاشورا با شهادت امام و یارانش پایان یافت.

مرحله دوم که در واقع تکمیل نهضت بود، به دست زنان هاشمی و کاروان اسیران پس از شهادت امام و یارانش آغاز شد.

اگر امام تنها برای مرحله اول نهضت برنامه‌ریزی کرده بودند، پیروزی امویان قطعی می‌نمود و امکان بهره‌برداری از آن قیام وجود نداشت،؛ چراکه فاجعه کربلا هر چند بسیار بزرگ و جان سوز بود، برای حکومت شام امکان داشت با استفاده از امکانات گسترده تبلیغاتی که در اختیار داشت به آسانی نهضت را تحریف و واژگونه جلوه داده این رویداد را تنها از منظر خود ثبت و تبلیغ کند.

امام حسین (ع) هرچند با سخنان و عملکرد خود از مدینه تا کربلا اهداف نهضت خود را بیان کرد و ماهیت حکومت امویان را روشن ساخت، اما حکومت اموی می‌توانست این صداها را همانند صاحب صدا مدفون سازد و اجازه ندهد که صدای آنان به گوش دیگران برسد و بدین وسیله خون امام و یارانش را پایمال سازد. یا حتی با تبلیغات گسترده خود به آسانی می‌توانست اثبات کند که حسین و هم راهان او یک گروه شورشی مسلح بودند که قصد تفرقه در میان امت و تصرف کوفه را داشتند و ما از آن جلوگیری کردیم. با توجه به این نکته است که باید گفت: اگر نقشه امام حسین در کربلا پایان می‌یافت و برای بهره برداری از آن طرحی وجود نداشت، نتیجه لازم به دست نمی‌آمد و نهضت ناتمام می‌ماند. اما حسین بن علی (ع) امام است و از روزهای آغازین نهضت به همه ابعاد نهضت اندیشیده و پایان کار نیز برای او روشن است. آری، فرزند پیامبر برای بهره‌گیری از قیام، طرحی بسیار عالی دارد که باید به دست زنان هاشمی، یعنی همان زنان و کودکانی که به عنوان اسیر حرکت داده می‌شوند، به اجرا در آید؛ همان‌هایی که امام هنگام حرکت از مکه درباره آنان فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَّ سَبَايَا»[۷]؛ خدا می‌خواهد این زنان را اسیر ببیند.

اکنون سرّ همراهی و اسارت روشن می‌شود. بنابراین در یک جمله می‌‌توان گفت: امام حسین (ع)زنان و کودکان را برای تکمیل نهضت هم راه خود به کربلا آورد.

چگونگی انجام مسئولیت

در این فصل چگونگی عمل به این مسئولیت بزرگ را از سوی زنان هاشمی به رهبری زینب، عقیله بنی هاشم بیان خواهیم کرد و نشان خواهیم داد چگونه زنانی که به عنوان اسیر به کوفه و شام برده شدند، مرحله دوم قیام را به بهترین صورت ممکن هدایت کرده و با روشن‌بینی خاص خود از فرصت‌های مناسبی که پیش آمد، تا آخرین حد ممکن بهره گرفتند. آنها ابن زیاد و یزید را در برابر مردم به محاکمه کشیده آشکارا محکومیت و رسوایی آنان را ثابت و رویداد کربلا را همان‌گونه که بود برای مردم بیان کردند. آنان با این کار از تحریف و وارونه نشان دادن این واقعه جلوگیری کردند. آنها ضمن معرفی پیامبر و اهل بیت او و نیز معرفی امام حسین و اهداف نهضت او، توانستند موج نهضت حسینی را تا سرزمین شام برسانند و نهضت حسینی را زنده نگه داشته به اسلام راستین یاری رسانند و پایه‌های حکومت اموی را متزلزل کنند. آنها پس از شهادت امام و یارانش تا زمانی که به مدینه بازگشتند و حتی پس از آن، از هر فرصتی برای ادای وظایف یاد شده بهره گرفتند.

این بخش از حماسه عاشورا از عصر روز دهم محرم با فریاد کوبنده و رسوا کننده زینب خطاب به عمر سعد آغاز شد: «ای پسر سعد! آیا ابوعبدالله کشته می‌شود و تو تماشاگری؟»[۸].

روز یازدهم محرم نیز به هنگام عبور از کنار اجساد شهیدان، زینب کبری در کنار برادر خطاب به پیامبر فریاد بر آورد: ای رسول خدا! این حسین توست که با اعضای پاره پاره در خون خود آغشته است. این حسین توست که سرش را از قفا بریده و بدن مطهرش را قطعه قطعه کرده و خاندان او را کشته‌اند. اینها دختران تو هستند که آنان را اسیر کرده‌اند[۹]. نقل شده که این سخنان سبب گریه دوست و دشمن، حتی عمر سعد شد.

ورود کاروان اسیران به کوفه

نخستین فرصتی که پس از‌ ترک کربلا برای کاروان اسیران پیش آمد، هنگام ورود به کوفه بود. کوفه‌ای که چندی پیش مردمانش با نامه‌های بسیار از امام دعوت کرده بودند تا به آن سوی رود و با یاری و حمایت شان رهبری امت اسلامی را در دست گیرد، اینک خاندان آن حضرت را در حالت اسیری می‌پذیرد.

موقعیت کوفه

پیش از آنکه در باره نقش اهل بیت در کوفه سخن بگوییم، اشاره‌ای به موقعیت آن شهر مفید و مناسب می‌نماید: موقعیت کوفه با شام متفاوت است. این شهر حدود پنج سال مرکز حکومت علی (ع) و شیعیان و پایگاه دوستان آن حضرت بوده است. زینب کبری و بسیاری از زنان بنی‌هاشم تا چند سال پیش، با احترام در آنجا به سر می‌برده‌اند. اینک آنان می‌خواهند وارد بر آن شهر شوند، در حالی که اسیرند و در میان محملی بی‌رو پوش جای دارند. موقعیت خاص آن شهر بر ابن زیاد نیز پوشیده نیست. از این رو او با این که بر اوضاع مسلط است و توانسته است با زر و زور مردم کوفه را در برابر حکومت خود خاضع کند، ولی در عین حال، از آوردن اهل بیت امام حسین به کوفه به عنوان اسیر ترس دارد؛ لذا به شدت مراقب اوضاع است، به گونه‌ای که دستور داده است هنگام ورود کاروان اسیران هیچ کس اجازه حمل سلاح را ندارد. همچنین دستور داده است ده هزار مرد مسلح در قسمت‌های حسّاس شهر و مسیر کاروان اسیران گمارده شوند تا به شدت مراقب اوضاع باشند[۱۰]. کاروان اسیران را در این شرایط وارد کوفه کردند.

چگونگی استقبال مردم کوفه از کاروان حسینی

اجتماع بزرگ و بی‌سابقه‌ای از زن و مرد و طبقات گوناگون مردم در خیابان‌ها و کوچه‌های کوفه گرد آمده بودند تا تماشاگر ورود کاروان اسیران باشند.

برخی از کوفیان بزرگی مصیبت و عمق جنایتی را که ابن زیاد و سپاه او انجام داده بودند، می‌دانستند و اسیران همراه عمر سعد را به خوبی می‌شناختند؛ لذا با دیدن آنها به شدت گریستند.

گروهی دیگر، یا از واقعیت و حقیقت آگاه نبودند و چنین میپنداشتند که حکومت کوفه به پیروزی تازه دست یافته و اسیران غیر مسلمان‌اند، یا گرایش اموی داشتند. از این رو می‌خندیدند و به یک دیگر تبریک می‌‌گفتند.

بسیاری از مورخان و نویسندگان، واکنش مردم کوفه را آورده‌اند. بیشتر آنان از گریه و ناله زنان کوفه سخن گفته‌اند. نویسنده ریاض الاحزان در این باره می‌نویسد: «زن و مرد، پیر و جوان، دوست و دشمن اجتماع کرده بودند. برخی گریه و زاری می‌کردند و بعضی خنده و شادی. گروهی بر حادثه عظیمی که برای خاندان پیامبر پیش آمده بود، آگاه و عده‌ای دیگر غافل بودند»[۱۱].

ابن اعثم کوفی، یعقوبی، شیخ طوسی، سید بن طاووس، شیخ صدوق و بسیاری از دیگر مورخان و نویسندگان از گریه و ناله زنان کوفی گزارش داده‌اند[۱۲].

شیخ طوسی می‌نویسد: سپاه ابن زیاد، کاروان اسیران را در محاصره داشتند. مردم برای تماشا بیرون آمده بودند. زنان کوفه با دیدن آنها بر شتران بی‌جهاز می‌گریستند و سیلی به صورت می‌زدند. راوی نقل می‌کند: «شنیدم که علی بن الحسین در حالی که از شدت بیماری ناتوان گشته بود و کند و زنجیر به گردن داشت، می‌‌گفت: این زنان گریه می‌کنند، پس چه کسی ما را کشته است؟»[۱۳].

سید بن طاووس می‌نویسد: «هنگامی که کاروان اسیران به نزدیک کوفه رسیدند، مردم برای تماشای آنان گرد آمده بودند. یکی از زنان کوفه گفت: شما از چه خاندانی هستید؟ گفتند: ما اسرای آل محمدیم»[۱۴].

از کتاب‌های تاریخی استفاده می‌شود هر چند گروهی از مردم کوفه اسیران را می‌شناختند و بر آنها سوگوار بودند، برخی نیز آنان را نمی‌شناختند و برای شکست‌شان شادی می‌کردند.

سخنرانی حضرت زینب در کوفه

عقیله بنی‌هاشم زینب کبری با مشاهده آن جمعیت بزرگ در کوچه و خیابان‌های کوفه، تصمیم گرفت از این فرصت بزرگ استفاده کند و رویداد عاشورا را که سند رسوایی امویان است با مردم در میان گذارد و آنان را از خواب غفلتی که در آن فرو رفته‌اند بیدار سازد. نخست آن بانوی مکرمه، فرمان سکوت داد. مورخان نوشته‌اند که با این فرمان، نفس‌ها در سینه حبس گردید و زنگ شتران از حرکت باز ایستاد. زینب به گونه‌ای سخن گفت که همه را شگفت‌زده کرد. شگفتا! بانویی اسیر، داغ دیده در زیر برق سر نیزه‌ها و نگاه‌های کینه توزانه حزب اموی و پیروان آنها چنین سخن می‌گوید و قهرمانانه از زیبایی‌ها و زیبایی آفرینی‌های حسین و پلیدی آفرینی‌های حزب اموی، ابن زیاد و یزید پرده برمی‌دارد، مردم کوفه را سرزنش می‌کند و آنان را پیمان شکن، پر نیرنگ و فریب می‌خواند. از جمله شگفت‌زدگانی که نام او در تاریخ مانده، بشیر بن خزیم اسدی است که می‌گوید: «در آن روز، به زینب دختر علی نگریستم. به خدا سوگند! هرگز زنی، با شرم‌تر و سخن ورتر از او ندیدم. گویی از زبان امیرالمؤمنین، علی (ع) سخن می‌‌گفت. او به سوی مردم اشاره کرد که ساکت باشید. پس دم‌ها فرو بسته شد و زنگ شتران از صدا باز ایستاد»[۱۵]

از آنجا که زینب می‌خواهد با مردمی سخن بگوید که جمعی از آنان او را نمی‌شناسند و به نظر حقارت به او می‌نگرند، نخست نسب خویش را معرفی کرد و فرمود: سپاس میگزارم خدای را و درود می‌فرستم بر پدرم محمد و خاندان پاک و برگزیده‌اش «الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ».

بنا به نقل برخی از نویسندگان، زینب کبری در این جا از پیامبر اسلام (ص) تعبیر به پدر می‌کند، با این که روش اهل بیت در خطابه‌ها این نبود و آنان همواره از آن حضرت به رسول، نبی و جدّ یاد می‌کردند و بر وی درود می‌فرستادند. شاید یک مورد نیز نتوان یافت که دودمان وحی از پیامبر به عنوان پدر یاد کرده باشند، اما در این جا زینب فرمود: درود بر پدرم پیامبر! او می‌خواهد پیش از شروع به گفتار، خود و کاروان اسیران را معرفی کند و نسبت خویش را با پیامبر روشن سازد، تا همگان در یابند که اینها چه کسانی‌اند و از کدامین دودمان و قبیله‌اند و تا از این راه افکار و احساسات مردم را در اختیار بگیرد. از این لحظه دیگر مردم به عنوان دختر پیامبر به او نگاه می‌کنند، نه به عنوان یک بانوی اسیر. سپس آن بزرگوار سخنان خود را با سرزنش اهل کوفه ادامه می‌دهد.

سرزنش مردم کوفه

زینب کبری در سرزنش اهل کوفه چنین فریاد برمی‌آورد: ای مردم کوفه، ای اهل فریب و نیرنگ! آیا بر ما می‌گریید؟ هنوز چشم‌های ما گریان و ناله‌های ما خاموش نشده است. مثل شما، مثل همان زنی است که رشته‌های خود را می‌بافت سپس آن را برمی گشود[۱۶]. شما هم به پیامبر ایمان آوردید، اما با این گناه بزرگ دو باره آن را گشودید. در میان شما جز چاپلوسی، شر، فساد، نخوت، خودپسندی، کینه و تملق‌گویی، از کنیز زادگان و غمّازی با دشمنان دیده نمی‌شود. شما همانند گیاهی هستید که بر مزبله‌ای بروید، نه قابل خوردن است و نه موجب سود و یا مانند نقره‌ای می‌مانید که در دل خاک مدفون باشد. شما بد ذخیره‌هایی برای آخرت خود فرستاده اید. شما مستوجب عذاب خدایید و در دوزخ جای دارید.

آیا بر ما می‌گریید؟ آری، به خدا سوگند که باید بسیار بگریید و اندک بخندید! ننگ این جنایت دامن شما را گرفته و با هیچ آبی نمی‌توانید آن را بشویید. مگر می‌شود خون پسر پیامبر و سید جوانان اهل بهشت را شست. شما کسی را کشتید که پناهگاه نیکان تان و دادرس در هنگام بلا و مصیبت‌تان بوده است.

کسی که نشانه حجت‌های شما و جایگاه سنت شما بوده است. ای اهل کوفه! گناه زشتی را مرتکب شدید و هلاک و عذاب بر شما باد. کوشش‌های شما بی‌نتیجه و دست‌های شما بریده باد. در این کار سخت زیان کردید و خشم خدا را بر خود نازل کردید و داغ ذلت و مسکنت بر شما نقش بست.

وای بر شما، ای مردم کوفه! آیا می‌دانید کدام پاره جگر از مصطفی را شکافتید و کدام پرده نشینان عصمت را از پرده بیرون افکندید؟ آیا می‌دانید چه خونی از پیامبر بر زمین ریختید و چه حرمتی را از او هتک نمودید؟ شما گناهی بزرگ و زشت انجام دادید؛ گناهی که زمین را پر کرده و آسمان را فرا گرفته است. آیا در شگفتید اگر از آسمان خون ببارد؟ هر آینه عذاب خدا در آخرت ذلت آورتر و سخت‌تر است. شما در آن روز یاری نمی‌شوید و حمایت نخواهید شد. مبادا مهلتی که خدا به شما داده شما را تحریک کند؛ زیرا خداوند در دادن کیفر شتاب نمی‌کند و بیم ندارد که وقت کیفر سپری گردد و سرعت در مکافات او را تحریک نمی‌کند و بدانید که پروردگار شما در کمین گاه است[۱۷] و[۱۸].

پس از نقل ترجمه خطبه چند نکته در خور یادآوری است:

  1. خطبه زینب کبری در کوفه به وسیله محدثان و مورخان بسیاری نقل شده است. از باب نمونه «ابن طیفور» م ۳۸۰ ق از خذیم اسدی[۱۹] طبرسی متوفای ۶۲۰ ق از خزیم بن شریک اسدی[۲۰]سید بن طاووس متوفای ۶۶۴ ق و علامه مجلسی از بشیر بن خزیم اسدی[۲۱] این خطبه را نقل کرده‌اند.
  2. با توجه به این که متن خطبه در آثار و نقل‌های گوناگون با یک دیگر تفاوت‌هایی دارد. متن خطبه‌ای که ما نقل کرده ایم بر اساس متنی است که در بحارالانوار آمده است.
  3. اهمیت محتوای این خطبه وقتی روشن‌تر می‌شود که بدانیم آن خطبه را زنی ۵۶ ساله و در حال اسارت و در محاصره دشمن و پس از شهادت بسیاری از عزیزانش ایراد کرده است.

زینب کبری در این خطبه رویداد کربلا را تبیین و رفتار دشمن را با خاندان پیامبر شرح داد. و پرده از چهره نفاق و تزویر بر گرفت. حال نتیجه این سخنان چه بود؟ برای پاسخ به پرسش یاد شده باید ببینیم که هدف آنان از اسارت اهل بیت چه بود.

امویان بر آن بودند که از اسیری اهل بیت بهره‌برداری سیاسی کنند و آنان را خوار سازند و خواری آنان را به رخ مردم بکشند و امید حرکت را در مردم بمیرانند و پیروزی حق بر باطل را محال جلوه دهند، اما شهامت زینب و سخنرانی روشن گر و افشاگرانه وی که از دانش، بینش و ژرفای ایمان او مایه می‌گرفت، این مجال را از امویان و دستگاه ابن زیاد گرفت و نقشه آنان را نقش بر آب کرد. راوی از اثر سخنان زینب در جمع مردم کوفه چنین گزارش می‌دهد:«قَالَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَأَيْتُ النَّاسَ يَوْمَئِذٍ حَيَارَى يَبْكُونَ وَ قَدْ وَضَعُوا أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ»؛[۲۲].

به خدا سوگند! در آن روز مردم کوفه را دیدم که حیران و سرگردان اشک می‌ریختند و از شدت غم دست‌ها را بر دهان گرفته بودند و انگشت‌های خود را می‌گزیدند. پیرمردی را دیدم که در کنارم ایستاده بود و آن قدر گریه کرده بود که محاسنش‌تر شده بود و می‌‌گفت: پدر و مادرم فدایتان! پیران تان بهترین پیرها، جوانان تان بهترین جوانان، زنان تان بهترین زنان و نسل شما بهترین نسل هاست. شما نه خوار می‌شوید نه شکست می‌خورید[۲۳].

امام زین العابدین پس از خطابه یاد شده به زینب فرمود: عمه جان آرام بگیر؛ زیرا در وجود بازماندگان، برای مردم درس عبرتی وجود دارد.[۲۴].

خطبه فاطمه دختر امام حسین (ع)

فاطمه دختر امام حسین نیز در کوفه خطبه‌ای مفصل خواند و در آن، پس از ستایش و شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبر، به کشتار فرزندان او در کربلا اشاره کرد و همانند عمه‌اش زینب از پیوند کشته شدگان در کنار رود فرات، به دست جنایت پیشگان اموی، با محمد رسول خدا تکیه کرد و علیه شگرد شوم بنی‌امیه که می‌خواستند این پیوند مخفی بماند یا فراموش شود قد برافراشت. همچنین وی در برابر تبلیغات گسترده اموی که می‌خواست کشته شدگان و اسیران را خارج از دین معرفی کند ایستاد و به بازخواست و سرزنش آنان پرداخت.

سرزنش مردم کوفه

ای مردم کوفه، ای اهل نیرنگ و بی‌وفایی و خودخواهی! ما خاندانی هستیم که خدا ما را به شما و شما را به ما مورد آزمایش قرار داد. آزمایش ما را نیکو قرار داد و دانش و فهم را نزد ما نهاد. ما جایگاه دانش و محل فهم و حکمت او می‌باشیم و بر بندگان خدا در شهرهای زمین حجت هستیم. خدا ما را به کرامت خویش گرامی داشت و به وسیله پیامبرش بر بسیاری از آفریدگان برتری بخشید. ولی شما ما را تکذیب و در حق ما ناسپاسی کردید. کشتن ما را جایز شمردید و اموال ما را به غارت بردید. همان گونه که دیروز جدّ ما را کشتید و به سبب کینه‌های دیرینه، خون ما اهل بیت از شمشیرهایتان می‌چکد. از این کردار زشت چشم‌های شما روشن و دل‌هایتان شادمان گردید. این افترایی بود که بر خدا بستید و نیرنگی بود که زدید. خداوند بهترین تدبیرکنندگان است.

اما از ریختن خون و غارت اموال خوش حال نباشید. مصائب بزرگ و صدمه‌های عظیمی که به ما رسیده سر نوشتی بود که پیش از رسیدن به ما در کتاب خدا رقم خورده بود و این کار برای خدا آسان است، تا بر آنچه از دست رفته اندوه نخورید و به آنچه به شما عطا فرموده شادمان نباشید و خداوند گردن کشان و متکبران را دوست ندارد.

نفرین مردم کوفه

مرگ بر شما باد! در انتظار لعنت و کیفر الهی باشید. گویی که بلای آسمان از راه می‌رسد و بر شما فرود می‌بارد تا شما را با عذاب نابود کند و به جان یک دیگر اندازد. آن گاه در روز قیامت به سبب ستمی که بر ما روا داشته‌اید در عذاب دردناک جاودانه بمانید. لعنت خدا بر ستمگران باد!

وای بر شما! آیا می‌دانید با کدامین دست ما را زدید و با چه کسی به ما شتافتید، یا با چه پایی به جنگ ما به راه افتادید؟

به خدا سوگند! دل‌های تان سنگ، جگرهای تان پر از نفرت و دل‌های تان مهر خورده است. چشم و گوشتان را بسته‌اند. شیطان شما را فریفته و به دام انداخته است، بر دیدگان شما پرده افتاده است و هدایت نمی‌شوید.

کینه‌های دیرینه امویان

فاطمه در سخنان یادشده پرده از رازی برمی دارد که امویان می‌کوشیدند سر به مهر بماند و آن کینه‌ای بود که امویان از رسول خدا و علی مرتضی در دل داشتند.

ای اهل کوفه، مرگ بر شما باد! چه کینه‌ای از رسول خدا به دل داشتید و کدام دشمنی موجب شد که با برادرش علی بن ابی طالب جد من و فرزندان و عترت برگزیده پیامبر چنین عناد بورزید و کسی از میان شما با افتخار بگوید: ما علی و فرزندانش را با شمشیرها و نیزه‌های هندی کشتیم، زنان را چونان ترکان به اسارت درآوردیم و با آنان مبارزه کردیم؛ چه مبارزه‌ای، خاک بر دهان این گوینده باد! آیا به کشتن مردمی که خداوند آنها را تزکیه فرموده و پلیدی را از آنان زدوده است افتخار می‌کنید...؟

گناه ما چیست اگر روزگار دریای ما را موّاج ساخته و دریای شما چنان بی‌آب است که یک حیوان کوچک را هم سیراب نمی‌کند؟ این فضل خداوند است که به هر کس که بخواهد می‌دهد و خداوند صاحب فضل بزرگ است و کسی که خدا برایش نوری قرار ندهد، نوری نخواهد داشت [۲۵].

فاطمه چنان با زبانی رسا، دگرگون کننده و انگیزاننده سخن گفت که راوی می‌گوید: پس از این خطبه، صدای همگان از زن و مرد به گریه بلند شد و گفتند: ای دختر پاکان! بس کن که دل‌های مان را آتش زدی و گلوهایمان را فشردی و درون مان را شعله ور ساختی.[۲۶]. آن‌گاه حضرت فاطمه سکوت کرد[۲۷].

خطبه و سخنان امّ کلثوم، دختر امام علی (ع)

سخنان و خطبه امّ کلثوم نیز در کوفه بسیار مهم است. او در ورودی شهر کوفه وقتی که دید گروهی از مردم به آنان نگاهی آزار دهنده دارند، فرمود: ای کوفیان! از خدا و رسول او شرم نمی‌کنید که به خانواده پیامبر می‌نگرید؟ زنی از میان جمعیت پرسید: شما اسیران از کدام گروهید؟ گفتند: ما اسیرانآل محمدیم[۲۸].

امّ کلثوم پس از فاطمه دختر امام حسین (ع) در حالی که بلند بلند می‌گریست، خطاب به مردم کوفه فرمود: ای کوفیان، بدا به حال شما! چرا حسین را رها کردید و کشتید، اموالش را به غارت بردید و زنانش را به اسارت گرفتید و آزارشان دادید؟ مرگ و نابودی بر شما! وای بر شما آیا می‌دانید چه خطای بزرگی مرتکب شده اید، چه گناهی به دوش گرفته اید، چه خون‌هایی ریخته اید، چه دخترانی را سوگوار کرده اید و چه اموالی را به تاراج برده اید؟ بهترین مردان پس از پیامبر را کشتید و قلب‌هایتان از رحم و شفقت تهی شد. آگاه باشید که حزب خداوند رستگار و حزب شیطان زیان کارند [۲۹].

وی پس از ایراد خطبه یاد شده اشعاری را خواند که به این شرح است: «برادرم را مظلومانه کشتید، وای بر مادرهایتان! کیفرتان آتشی شعله ور خواهد بود. شما خون‌هایی را ریختید که خدا، قرآن و محمد (ص) آن را حرام کرده بودند. آگاه باشید و هم دیگر را به عذاب بشارت دهید؛ زیرا که فردای قیامت در جهنم جاودانه خواهید شد. من تا زنده ام بر برادرم می‌گریم؛ بر بهترین کسی که پس از پیامبر ولادت یافته است، با اشکی فروزان که همواره بر چهره ام جاری است و هرگز خشک نمی‌شود»[۳۰].}}

واکنش زنان کوفه

راوی می‌گوید:صدای شیون و زاری مردم بلند شد. زنان موهای شان را پریشان کردند و خاک بر سر ریختند، صورت خراشیدند، سیلی به صورت زدند و صدای آه و شیون بلند کردند. مردان نیز گریستند، به گونه‌ای که هیچ گاه زن و مرد چنان گریان دیده نشده بودند [۳۱].

در بخشی از خبر مسلم گچ کار آمده است: مردم کوفه به کودکان کاروان اسیران، خرما، نان و گردو می‌دادند، ولی امّ کلثوم می‌‌گفت: ای مردم کوفه! صدقه بر ما حرام است و آنها را از کودکان می‌گرفت و به زمین می‌انداخت. در این حال مردم بر مصائب آنان می‌گریستند. امّ کلثوم به آنان گفت: ساکت باشیدای اهل کوفه! مردان ما را می‌کشید و بر زنان ما گریه می‌کنید؟ خداوند در روز قیامت میان ما و شما داوری خواهد کرد[۳۲].

شاید هدف امّ کلثوم از ردّ هدایای مردم این بود که به مردم بفهماند اعضای این کاروان مردم عادی نیستند، بلکه خاندان پیامبرند که خداونددوستی و پیروی از آنان را واجب کرده و ابن زیاد و شما مردم کوفه در ارتکاب این جنایت در حق خاندان آن حضرت ستم کرده اید، تا بدین وسیله بزرگی جنایت و عمق فاجعه‌ای که کوفیان برای رضایت خاطر ابن زیاد و یزید مرتکب شده‌اند، روشن گردد.

آثار خطبه‌ها

سخنان و خطبه‌های زینب کبری، فاطمه، امّ کلثوم و پس از آنان امام سجاد همانند صاعقه‌ای آسمانی بود که مردم کوفه را یک باره فرا گرفت و در آنان اثری جان سوز و عمیق گذاشت. این بزرگواران فاجعه کربلا را بی‌پرده بیان و آنها را بر انجام دادن آن به شدت سرزنش کردند و با این کار جایی برای میدان داری شاعران، خطیبان و داستان سرایان اموی باقی نگذاشتند، به طوری که آنان نتوانستند با حضور فعال اهل بیت در صحنه به یاوه سرایی بپردازند. آنان حوادث کربلا را چنان که بود نقل کردند تا امویان نتوانند آن را تحریف و واژگونه جلوه دهند. شاید تصور شود واکنش مردم در برابراین خطبه‌ها کوتاه مدت و همان اشک و آهی بود که از مردم کوفه گرفت، ولی این‌گونه نیست،؛ چراکه این سخنان و خطبه‌ها اثری عمیق در مردم بر جای گذاشت، تا جایی که به دست همان مردم کوفه از کشندگان امام حسین و یارانش انتقام گرفته شد.

در خطبه‌های یاد شده، افزون بر بیان حوادث کربلا و سرزنش کوفیان، مطالب دیگری را نیز یادآوری کردند، از جمله اسلام و پیامبر اکرم، امام علی و ستم‌هایی که بر او و امام حسین (ع) و اهل بیت او شده بود. همچنین بنی امیه و جنایت‌های آنان را معرفی و از تحریف حوادثی که در کربلا رخ داده بود جلوگیری کردند.

کاروان اسیران در مجلس ابن زیاد

پس از عبور اسیران از خیابان‌های کوفه، آنها را بر ابن زیاد وارد کردند. ابن زیاد می‌خواهد پیروزی خود را به رخ اشراف و بزرگان کوفه بکشد تا از این طریق رعب و وحشت بیشتری در دل‌ها ایجاد کند از این‌رو مجلسی بزرگ که همه طبقات در آن دعوت شده بودند ترتیب داد. ابن زیاد فکر می‌کرد زنان و کودکانی که همه کسان خود را از دست داده‌اند، هنگام برخورد با او حد اکثر فروتنی و تواضع را نشان خواهند داد، اما به زودی به اشتباه خود پی برد و غرور و نخوت او در هم شکست. زینب که رهبری این کاروان را بر عهده داشت، بدون اعتنا به مجلس وارد شد و در گوشه‌ای نشست. شیوه ورود زینب برای ابن زیاد چنان ناراحت کننده بود که از نزدیکانش پرسید: «من هذه؛ این زن کیست؟» حضرت جواب نداد. سه مرتبه پرسید، اما جوابی نشنید، تا این که مرتبه سوم یکی از بانوان گفت: «هَذِهِ زَيْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ». ابن زیاد که متوجه شد او زینب دختر علی و خواهر حسین است. برای انتقام از آن بانو گفت: شکر خدای را که شما را رسوا ساخت و شما را کشت و آنچه گفتید دروغ شد.

پاسخ زینب

زینب در پاسخ سخنان یاد شده به شدت او را تحقیر کرد و فرمود: ای فرزند زیاد! این از جفای روزگار است که مرا در شرایطی قرار داده تا با فردی همانند تو سخن بگویم. اما من تو را کوچک می‌شمرم و سخت توبیخ می‌کنم. حضرت در برابر سخنان او پاسخی کوتاه اما قاطع داد و فرمود: «سپاس خدای را که ما را به پیامبرش کرامت بخشید و از هر گونه آلودگی و پلیدی پاک گرداند و فاسق را رسوا ساخت و فاجر را تکذیب نمود و او غیر ماست». ابن زیاد که خود را در تنگنای حملات پی درپی و تحقیرهای زینب گرفتار می‌‌دید، برای این که داغ دل او را تازه کند، گفت: کار خدا را با برادرت چگونه دیدی؟

نگاه و پاسخ عارفانه زینب

زینب در پاسخ گفت: من از خداوند درباره برادرم جز نیکویی چیزی ندیدم. او و یارانش کسانی بودند که خداوند شهادت را برای آنها مقدر ساخته بود و آنان با اختیار خود به سوی قتلگاه خویش آمدند و به تعبیری دیگر، خدا آنان را شایسته این افتخار شناخته بود. پس در پی این افتخار به آرامگاه خود شتافتند، اما به زودی پروردگار، تو و او را در دادگاه عدل جمع می‌کند و در آنجا تو را به محاکمه می‌کشند. ای فرزند زیاد! برای تو در آن روز موقفی است که باید برای جواب آماده باشی، ولی چگونه می‌‌توانی به این گناه بزرگ پاسخ بدهی؟

خشم ابن زیاد

زینب با این سخنان ابن زیاد را در برابر اشراف کوفه سخت کوچک و تحقیر کرد، به گونه‌ای که به سوی زینب حمله ور شد. عمرو بن حریث گفت: ای امیر! او زن است و زن‌ها را به سخنان و خطاهای شان مؤاخذه نمی‌کنند. ابن زیاد گفت: خداوند قلب مرا از طغیان گران اهل تو شفا بخشید. زینب گریست و فرمود: درخت زندگی ام را قطع کردی، بزرگ مرا کشتی و ریشه ام را خشکاندی. اگر با این به آرامش رسیدی، پس در آرامش باش.

برخورد قاطع زینب (س) و امام سجاد (ع) برنامه‌های ابن زیاد را در هم ریخت و اعتراض شماری از مردم از جمله عبد الله عفیف ازدی و دخترش و نیز برخی دیگر از افراد را در پی داشت. در همین مجلس بود که رباب، همسر امام حسین بر خاست و سر مطهر امام را در آغوش گرفت و اشعاری بدین مضمون خواند: «وا حسینا! من حسین را فراموش نخواهم کرد که نیزه‌های دشمن به سویش نشانه رفت و جنازه‌اش را در کربلا روی زمین گذاشتند. خداوند اطراف کربلا را سیراب نگرداند»[۳۳].

رباب با سخنان یاد شده، شهادت مظلومانه امام را به تصویر کشید و جنایات سپاه ابن زیاد را افشا کرد. سروده‌ای مفصل‌تر از این نیز از رباب در معرفی امام نقل شده که در زندگی نامه‌اش بدان اشاره خواهیم کرد.

امّ کلثوم در مجلس ابن زیاد

شیخ صدوق می‌نویسد: ابن زیاد پیکی نزد ام کلثوم فرستاد و گفت: خدای را سپاس که مردانتان را کشت. آنچه را بر سر شما رفت چگونه می‌‌بینی؟ فرمود: ای ابن زیاد! اگر چشم تو به کشتن حسین روشن شد، بدان که بارها چشم جدّش به او روشن گشته بود. حضرت وی را می‌بوسید و او را بر دوش می‌گرفت. ای ابن زیاد! برای جدّ او پاسخی آماده کن که در روز قیامت دشمن تو خواهد بود[۳۴].

سخنان اهل بیت در مجلس ابن زیاد نیز مردم کوفه را متوجه اشتباه خود ساخت، از تحریف حوادث کربلا جلوگیری کرد، تبلیغات دشمن را خنثی نمود، یاد و نام و اهداف امام را هم چنان زنده نگه داشت، ماهیت و جنایات حکومت امویان را افشا کرد و... .

حرکت کاروان اسیران به شام

ابن زیاد پس از پایان مجلس دستور داد آنان را در کنار مسجد اعظم زندانی کنند تا از یزید در باره اسیران کسب تکلیف کند. او پس از کسب تکلیف به دستور یزید، آنان را روانه شام کرد[۳۵]. شام مرکز حکومت بنی‌امیه است؛ شهری که مردم آن، اهل بیت را نمی‌شناسند، بلکه بر بغض و کینه آنان پرورش یافته‌اند. شامیان همان گونه که خاندان بنی امیه را ولی نعمت خود می‌دانند و برای فداکاری در راه آنان آماده‌اند، به همان اندازه با خاندان علی (ع) کینه و دشمنی دارند. با این وضع می‌‌توان پیش بینی کرد که مردم شام از کاروان اسیران چگونه استقبال خواهند کرد. نقل شده است که اهل بیت را سه روز در دروازه شهر نگه داشتند تا شهر را زینت کنند. پس از آنکه شهر را به بهترین صورت زینت دادند و لباس‌های نو و رنگارنگ خود را بر تن کردند، با خوانندگان و نوازندگانی که آنان را همراهی می‌کردند به تماشا آمدند. پانصد هزار نفر بلکه بیشتر از زن و مرد در این کار شرکت داشتند[۳۶].

موقعیت حکومت اموی به هنگام ورود اسیران به گونه‌ای مستحکم بود که ارتشی مجهز نیز نمی‌توانست بر آن شهر مسلط شود، اما همین زنان و کودکان داغ دیده و به ظاهر اسیر، حکومت اموی را متزلزل کردند. آنان با زبان گویا و منطق قوی چنان حکومت مستحکم اموی را متزلزل و پریشان ساختند که برای یزید و هواخواهان او قابل پیش بینی نبود. سخنان و خطبه‌های آتشینی که به دست زنان هاشمی به ویژه زینب و نیز امام سجاد (ع) ایراد شد و در آن جنایت‌ها و بسیاری از حقایق دیگر بی‌پرده بیان شد به سرعت توانست، از یک سو بغض و عداوتی را که در دل شامیان درباره اهل بیت (ع) ده‌ها سال جای گرفته بود، جای خود را به دوستی و علاقه شدید بدهد و از طرف دیگر خشم و نفرت را متوجه یزید کند. برای مثال هنگامی که کاروان اسیران را در جلوی مسجد جامع نگه داشته بودند پیرمردی نزد آنان آمد و خطاب به زنان و دختران گفت: خدا را سپاس که شما را کشت و نابود کرد و با کشته شدن مردهای شما، شهرها را امنیت بخشید و امیرمؤمنان یزید را بر شما مسلط کرد.

حضرت امام علی بن الحسین (ع) به او فرمود: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده‌ای؟ پیرمرد گفت: آری. حضرت فرمود: آیا این آیه را می‌شناسی: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى[۳۷]. پیرمرد گفت: آری، این آیه را در قرآن خوانده‌ام.

امام فرمودند: خویشاوندان پیامبر ما هستیم. ای پیرمرد! آیا در سوره بنی اسرائیل خوانده‌ای: ﴿وَآتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ[۳۸].

پیرمرد گفت: آری خوانده‌ام. امام فرمود: آن خویشان و نزدیکان که در آیه به آن اشاره شده ماییم. ای پیرمرد! آیا این آیه را خوانده‌ای: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى[۳۹].

پیرمرد گفت: آری. امام سجاد به او فرمود: ماییم خویشان و نزدیکان پیامبر. همچنین فرمود: آیا این آیه را خوانده‌ای: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۴۰]. پیرمرد گفت: آری، این آیه را نیز خوانده‌ام. حضرت فرمود: ماییم آن خاندانی که خداوند آیه تطهیر را در شأن و منزلت ما نازل فرمود.

راوی می‌گوید: پیرمرد سکوت کرد، در حالی که آثار پشیمانی در چهره‌اش آشکار بود. پس از لحظاتی گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم، آیا این آیات قرآن در شأن شما نازل شده است؟ امام فرمود: به خدا سوگند! بی‌هیچ شک و تردید، ما همان خاندان هستیم و به حق جدّم رسول الله که ما همان خاندانیم.

پیرمرد گریست. عمامه‌اش را بر زمین کوبید. سپس سر به آسمان بر داشت و گفت: بار خدایا! من بیزاری می‌جویم از دشمنان جنّی و انسی آل محمد (ص). پیرمرد به حضرت گفت: آیا هنوز راه توبه برای من باز است؟ حضرت فرمود: آری، اگر توبه کنی. خداوند نیز توبه تو را خواهد پذیرفت و تو با ما خواهی بود. او گفت: توبه می‌کنم.

هنگامی که این جریان به گوش یزید رسید، دستور داد تا او را بکشند[۴۱].

این گزارش بهترین دلیل بر جوّ و فضای مسموم شام است. بنی امیه شایع کرده بودند که امیرالمؤمنین یزید بر مردی خارجی که می‌خواست فتنه به پا کند پیروز شده است. از این‌رو می‌‌بینیم وقتی پیرمرد شامی با کاروان اسیران روبه رو می‌شود خدا را بر کشته شدن امام حسین سپاس می‌گوید، اما وقتی که واقعیت برای او روشن می‌شود از گفتار و رفتارش توبه و از دشمنان آنها بیزاری می‌جوید. بسیاری از مردم شام این گونه بودند، اما با تلاشی که اهل بیت در شام انجام دادند اوضاع دگرگون شد.

مجلس یزید

یزید برای این که پیروزی خود را به رخ شامیان و شخصیت‌های بزرگ آن سرزمین بکشد دستور داد مجلسی ترتیب داده شخصیت‌های لشکری و کشوری و سفیران کشورهای خارجی را دعوت کنند. او با غرور و نخوت خاصی بر تخت نشست. سپس در حالی که سر مقدس امام حسین در برابرش بود، دستور داد اسیران را وارد کنند.

اعتراض دختران امام حسین به یزید

وقتی اهل بیت بر یزید وارد شدند مردم پرسیدند: شما از کدامین اسیرانید؟ سکینه دختر امام حسین در پاسخ آنان گفت: «ما اسیرانآل محمدیم» [۴۲]

همچنین در همان مجلس فاطمه دختر امام حسین، بدون هیچ ترسی از یزید خطاب به او گفت: «ای یزید، آیا دختران رسول خدا اسیران‌اند؟» [۴۳]؛

ابن نما نقل کرده که پس از سخنان یاد شده، مردم و خانواده یزید بلند بلند گریستند [۴۴]. سخنان سکینه و فاطمه اهل مجلس را متوجه کرد که این اسیران از چه خاندانی‌اند.

طبری در این باره می‌نویسد: پس از آماده شدن مجلس، یزید به مردم اجازه داد که وارد شوند، در حالی که سر حسین در برابر او قرار داشت و در دستش چوبی بود که با آن به دهان و دندان آن بزرگوار اسائه ادب می‌کرد[۴۵]. یزید، شادمان از پیروزی، کینه و دشمنی شدیدی را که او و خاندانش در باطن درباره اسلام و پیامبر (ص) داشت آشکار ساخت و با صراحت تمام مهم‌ترین مسائل اعتقادی اسلام را انکار کرد:

لَيْتَ أَشْيَاخِي بِبَدْرٍ شَهِدُواوَقْعَةَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الْأَسَلِ
لَأَهَلُّوا وَاسْتَهَلُّوا فَرَحاًثُمَّ قَالُوا يَا يَزِيدُ لَا تُشَلَّ
قَدْ قَتَلْنَا الْقَرْمَ مِنْ سَادَاتِهِمْوَعَدَلْنَاهُ بِبَدْرٍ فَاعْتَدَل
لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْكِ فَلَاخَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْيٌ نَزَل
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ إِنْ لَمْ أَنْتَقِمْمِنْ بَنِي أَحْمَدَ مَا كَانَ فَعَلَ[۴۶]
ای کاش بزرگان قبیله من که در جنگ بدر حاضر بودند، می‌‌دیدند که طایفه خزرج چگونه از شمشیرها و نیزه‌های ما به فریاد و ناله آمدند! تا آن گاه که از شادمانی فریاد برمی‌آوردند و می‌‌گفتند: ای یزید دست تو شل مباد! ما بزرگان بنی هاشم را کشتیم و آن را به حساب بدر گذاشتیم و این پیروزی را در برابر آن شکست قرار دادیم. محمد با حکومت بازی کرد، او نه خبری از آسمان داشت و نه وحی بر وی نازل شده بود. من از نسل خندف نیستم، اگر از فرزندان احمد انتقام نگیرم.

ابن جوزی، افزون بر اشعار یاد شده، اشعار دیگری را از قول مجاهد و ابن ابی دنیا نقل کرده است[۴۷]. بسیاری از عالمان بزرگ اهل سنت، از جمله ابن جوزی، قاضی ابویعلی، تفتازانی و سیوطی حکم به لعن و کفر یزید کرده‌اند[۴۸].

خطبه زینب (س) در پاسخ به یزید

زینب با دیدن این واقعه و شنیدن اشعار یزید از جای بر خاست و با صدایی رسا خطبه‌ای کوبنده و آتشین ایراد کرد؛ خطبه‌ای که در واقع سرّ همراه آوردن زنان را نیز بیان می‌کرد. زینب پس از ستایش خدا و درود بر پیامبر او سخن را با آیه‌ای از قرآن آغاز کرد: ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ[۴۹].

زینب با استناد به آیه یاد شده به کفر یزید و پیروان او و نیز جهنمی بودن آنها اشاره و سپس رو به یزید کرد و فرمود: ای یزید! آیا گمان کردی از این که آسمان و زمین را بر ما تنگ گرفتی و مانند اسیران ما را به شهرها و دیارها کشاندی، ما در نزد خدا خوار و پستیم ولی تو قرب و منزلت داری و با این پندار باد به دماغ افکنده با نگاه غرور و نخوت به اطراف خود می‌نگری؟

در حالی که مسرور و فرحناکی از این که دنیایت آباد شده و کار بر مراد تو می‌رود و مقام و منصبی که شایسته ماست در دست گرفتی؟ آرام باش! مگر فراموش کردی گفتار خدای را در قرآن که می‌فرماید: «گمان نکنند آنها که به راه کفر بازگشتند آنچه ما برای آنها پیش میآوریم و آنها را مهلت می‌دهیم به سود آنان و به خیر و سعادت آن هاست؟ نه، بلکه این مهلت برای این است که بر گناهان خود بیفزایند و برای آنان عذاب خوار کننده در پیش است» ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ[۵۰].

جنایات یزید در حق اهل بیت

عقیله بنی‌هاشم با استشهاد به آیه یاد شده به یزید و پیروان او فهماند که منتظر عذاب الهی باشند. سپس فرمود: آیا از عدالت است، ای پسر آزاد شدگان که زنان و کنیزان تو در پس پرده باشند و دختران رسول خدا را شهر به شهر بگردانی و در حالی که از مردان آنان کسی را باقی نگذاردی و حمایت کننده‌ای ندارند؟ آری از تو جز این انتظاری نیست. چگونه انتظار مهربانی و رحم باشد از کسی که با دهان خود می‌خواست جگر پاکان را ببلعد و گوشت او از خون شهیدان اسلام روییده شده و چگونه در دشمنی ما کوتاهی کند کسی که همواره با نظر بغض و کینه به ما می‌نگرد؟ ای یزید! این جنایت‌های بزرگ را انجام دادی، آن گاه نشسته‌ای و بدون آنکه خود را گناه کار بدانی یا جنایت خود را بزرگ بشماری، می‌گویی: ای کاش پدران من بودند و از سرور و شادمانی فریاد بر می‌آوردند و می‌‌گفتند: ای یزید دست تو شل مباد!

این جمله را می‌گویی در حالی که با چوپ دستی بر دندان‌های مقدس سید جوانان اهل بهشت می‌کوبی؟ چگونه نگویی با آنکه زخم‌ها را شکافتی و دست خود را به خون فرزندان پیامبر آغشته ساختی و ستارگان زمین را که از آل عبدالمطلب بودند خاموش کردی؟ به زودی تو به آنان می‌پیوندی و در آنجا آرزو می‌کنی که‌ای کاش دست هایم شل و زبانم لال بود و نمی‌گفتم آنچه را گفتم و نمی‌کردم آنچه را کردم.

در اینجا زینب چند جمله‌ای نیز با خدا به شرح زیر سخن گفتند: پروردگارا! حق ما را از دشمنان ما بگیر و از آنهایی که به ما ستم کردند انتقام بگیر و آتش غضبت را برکسانی که خون ما را ریختند و مردان ما را کشتند فرو فرست.

آنگاه دوباره خطاب به یزید کرد و فرمود: ای یزید! با این جنایت نشکافتی مگر پوست خود را و پاره نکردی جز گوشت خویش را و به زودی بر پیامبر خدا وارد می‌شوی، در حالی که بار گرانی از ریختن خون فرزندان او و هتک حرمت خاندان و پاره‌های بدن آن حضرت بر گردن گرفته‌ای. در آن روزی که خداوند آن را جمع می‌سازد و پراکندگی آنها را تبدیل به اجتماع می‌کند و حق آنها را باز گیرد و گمان مکن آنهایی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند، بلکه زنده‌اند و در نزد پروردگار خود روزی می‌خورند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللَّهِ وَاللَّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ[۵۱].

ای یزید! برای تو کافی است که حاکم بین ما و تو خدا باشد و دشمن تو پیامبر و جبرئیل نیز از وی حمایت کند و به زودی می‌دانند آنهایی که تو را بر این مقام نشاندند و بر گردن مسلمان‌ها سوار کردند که چه ستم گری را به جای خود برگزیدند و به زودی خواهید دانست که کدام یک از شما بدبخت‌تر و ناچیزتر هستید.

تحقیر یزید

زینب در فرازهای دیگری از سخنانش به تحقیر یزید پرداخته می‌فرماید: بلاها و مصائب روزگار سبب شد که من با تو سخن بگویم و گر نه من تو را کوچک می‌شمارم و بسیار سرزنش می‌کنم. چگونه چنین نکنم با آنکه چشم‌ها گریان و دل‌ها در فراق عزیزان سوزان است؟ آه، که چه شگفت انگیز است مردان خدا به دست لشکر شیطان کشته شوند! این دست‌های شما از خون ما آغشته است و دهان تان از گوشت خاندان پیامبر پر است و آن بدن‌های طیب و طاهر روی زمین مانده و گرگ‌های بیابان آنها را دیدار می‌کنند.

ای یزید! اگر تو کشتن ما را غنیمت می‌شماری به زودی باید غرامتِ گران آن را بپردازی؛ در آن هنگامی که نمی‌یابی هیچ ذخیره‌ای مگر آنچه که انجام دادی و خداوند به بند گانش ستم نمی‌کند. ما از بیدادگری‌های تو به خدا شکایت می‌کنیم و او پناهگاه ماست.

ای یزید! آنچه می‌‌توانی در راه دشمنی با ما انجام ده و آنچه میخواهی مکر و فریب به کار بر و سعی و کوشش نما، اما به خدا سوگند تو نمی‌توانی نام ما را از یاد ببری!

ای یزید! تو نمی‌توانی وحی ما را خاموش‌سازی و از این راه به آرزوی دلت برسی و این ننگ را از دامن خود پاک کنی. آگاه باش که رأی و عقل تو ضعیف است و دوران زندگی ات به زودی سپری و جمع تو پراکنده می‌شود؛ روزی که منادی خدا فریاد برآورد که لعنت خدا بر ستم‌کاران باد! اکنون من ستایش می‌کنم خدای را که ابتدای کار ما را به سعادت و مغفرت قرار داد و پایان آن را به شهادت ختم نمود. ما از خداوند می‌خواهیم که ثواب و رحمت خویش را بر شهیدان ما تکمیل فرماید و اجر و مزد آنان را افزون سازد و جانشینی ما را از آنها نیکو قرار دهد؛ زیرا خداوند بخشنده و مهربان است و او پناهگاه ماست و ما را کافی است و او نیکو وکیلی است. یزید حیران و سرگردان در برابر خطبه کوبنده زینب، نمی‌دانست چه واکنشی نشان دهد، تنها در پاسخ به یک بیت شعر اکتفا کرد: فریادی است که از زنان شایسته است نوحه گران را مرگ دیگران سهل نماید.

قندوزی، افزون بر خطبه یاد شده نقل کرده، وقتی زینب با یزید رو به رو شد به شدت به سرزنش او پرداخته فرمود: ای یزید! آیا از خدا و رسول او نمی‌ترسی که امام حسین را کشتی؟ آیا کشتن حسین کافی نبود که دستور به اسارت دختران رسول خدا از عراق تا شام دادی؟... برادرم حسین را جز تو کسی نکشت و اگر دستور تو نبود ابن مرجانه توان چنین کاری را نداشت. آیا از خدا در باره کاری که انجام داده‌ای نمی‌ترسی؟ حال آنکه پیامبر درباره او و برادرش فرموده است: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِينَ» اگر بگویی نمی‌دانم دروغ می‌گویی و چنان چه پاسخ تو مثبت باشد، خودت دشمن خودت می‌باشی و به بدی کاری که انجام داده‌ای اعتراف کرده‌ای[۵۲].

زینب در این خطبه نیز بر انتساب این اسیران به رسول خدا تأکید می‌کند تا جو و فضایی را که امویان ساخته‌اند در هم بشکند. افزون بر آن، یزید را مسئول شهادت امام و یارانش دانسته یادآور می‌شود که اگر همراهی او با ابن زیاد نبود، وی هرگز نمی‌توانست به چنین کاری اقدام کند.

خطبه و سخنان یاد شده قدرت و غرور یزید را در هم شکست. زینب با «فرزند طلقا» خواندن یزید به رفتاری که پیامبر با بنی امیه در مکه داشت اشاره کرد (پیامبر در فتح مکه، جدّ، پدر و مادر او را عفو و آزاد کرد) و ریشه خاندان یزید را نشان داد. وی سرانجام یزید را نیز در قیامت روشن کرد و او را در برابر اشراف و شخصیت‌های لشکری و کشوری شام محکوم ساخت و وظیفه بزرگی را که بر عهده داشت به انجام رساند. آخرین و مؤثرترین ضربه‌ای که توانست نفوذ و قدرت یزید را متزلزل سازد، پس از زینب به دست امام سجاد بر وی وارد آمد. خطبه آن بزرگوار در مسجد شام لرزه بر اندام یزید و یزیدیان افکند و تنفر و انزجار عمومی را از یزید و حکومت او سبب شد[۵۳]. کاروان حسینی افزون بر افشای جنایات یزید، اسلام و پیامبر اسلام، امام علی (ع)، امام حسین (ع) و واقعیت‌های رویداد کربلا را معرفی و بیان کردند.

نقش اهل بیت در تحول مردم شام

خطبه‌ها و سخنانی که زنان هاشمی به ویژه زینب و نیز امام سجاد در شام ایراد کردند به سرعت توانست خشم و نفرت عمومی را علیه یزید و حکومت اموی تحریک و عواطف و احساسات را به سوی کاروان اسیران جلب کند. برای نشان دادن وضع شام پس از تلاش‌های تبلیغی اهل بیت و تحول و دگرگونی که در مردم شام به وجود آورد، گفتار برخی از مورخان را نقل می‌کنیم.

ابن اثیر می‌نویسد: وقتی که سر حسین را برای یزید به شام بردند. از ابن زیاد مسرور گشت، صله و عطای او را افزون ساخت و از عمل وی خشنود گردید. اما زمانی بسیار کوتاه نگذشت که از خشم و غضب مردم و سبّ و لعن آنها درباره خودش آگاه شد. آن گاه از کشتن حسین اظهار ندامت و پشیمانی نمود و می‌‌گفت: چه خوب بود که من این رنج و مصیبت را تحمل می‌کردم و حسین را به خانه خود میخواندم و خواسته‌های او را اجابت می‌کردم. هر چند این کار با شئون حکومت من سازش نداشت، اما برای رعایت پیامبر و حفظ حق او و خویشاوندی با وی شایسته بود، خداوند پسر مرجانه را لعنت کند؛ زیرا او حسین را ناگزیر ساخت تا کشتن را بپذیرد. حسین از او خواسته بود که یا اجازه دهد تا به بعضی سرحدات برود و در آنجا زندگی کند، یا آنکه دست در دست من بگذارد، اما پسر مرجانه نپذیرفت و او را کشت و با این کار مرا مورد خشم و غضب امت قرار داد و دشمنی با مرا در دل‌های مردم کاشت و در نتیجه مرا در نزد خوب و بد مردم منفور ساخت؛ زیرا کشتن حسین در نظر آنان عظیم جلوه کرد. مرا با پسر مرجانه چه کار بود، خداوند او را لعنت کند و مورد غضب خویش قرار دهد[۵۴].

گزارش یاد شده بیان‌گر تحول عمومی در مردم شام است، تا جایی که خود یزید می‌گوید: همگان مرا بر کشتن حسین سرزنش کرده از من بیزاری می‌جویند.

در گزارشی دیگر، ابن جوزی تنفّر و انزجار عمومی را از قول یزید چنین نقل می‌کند: خداوند فرزند مرجانه را لعنت کند! او بود که حسین را به کشته شدن ناگزیر ساخت. حسین از او خواسته بود وی را رها سازد تا به یکی از سرحدات برود، اما ابن زیاد نپذیرفت، حسین را کشت و در نتیجه تخم دشمنی با من را در دل‌های خوب و بد مردم کاشت[۵۵].

جلال الدین سیوطی نیز از شادمانی یزید و سپس از پشیمانی او، از کشته شدن امام حسین به دلیل خشم، انزجار و نفرت مردم چنین گزارش می‌دهد: هنگامی که حسین و برادرانش کشته شدند، ابن زیاد سرهای آنان را به نزد یزید فرستاد. نخست از کشته شدن آنان شادمانی کرد. سپس چون خشم و نفرت و بیزاری شدید مردم بر این جنایت برانگیخته شد و دشمنی آنان نمایان گردید، پشیمان شد و حق با مردم بود که از این کار یزید به خشم بیایند و با او دشمنی کنند[۵۶].

از سخنان یاد شده بر می‌آید که مردم شام که تا آن زمان زیر بمباران تبلیغات بر ضدّ اهل بیت بودند، با سخنان و خطبه آنان بیدار شدند و بزرگی کاری را که یزید انجام داده بود به خوبی فهمیدند و عکس‌العمل آنان تنفر و انزجار شدیدی بود که در همه طبقات مردم به وجود آمد.

شگرد جدید یزید

یزید که دریافت اگر این وضع هم چنان ادامه یابد ممکن است مشکلات بزرگ تری را برای او و حکومتش پیش آورد، در صدد بر آمد با نیرنگ تازه‌ای به پرده پوشی گذشته بپردازد. وی برای رسیدن به این هدف، از اهل بیت پوزش خواست و همواره سعی می‌کرد تا در برابر مردم در کنار امام سجاد (ع) باشد.

ابن اثیر در این باره می‌نویسد: هیچ شب و روزی بر یزید نمی‌گذشت، مگر آنکه علی بن الحسین را نزد خود میخواند و با آن حضرت به سر می‌برد[۵۷]. وی به زنان و خاندان امام حسین نیز گفت: اگر می‌خواهید در شام نزد من بمانید یا به مدینه بازگردید.

برپایی عزا در شام

اما اینان که مأموریت دارند تا نهضت حسینی را به ثمر برسانند باید از این موقعیت استفاده کرده حکومت شام را رسواتر سازند؛ لذا در پاسخ یزید گفتند: پیش از هر چیز ما باید برای کشتگان خود سوگواری کنیم، لذ ا از یزید خواستند جایی برای اقامه عزای امام حسین و یارانش در اختیار آنان قرار دهد. یزید با این که این کار را به ضررحکومت خود می‌دانست، اما چاره‌ای جز پذیرش نداشت. از این رو دستور داد تا منزل او را برای سوگواری آماده سازند؛ زیرا کنترل در آنجا برای امویان آسان‌تر بود. اهل بیت برای عزاداری به خانه یزید آمدند.

در کامل بهایی آمده است: پس زینب کسی را نزد یزید فرستاد که اجازه بده برای حسین عزاداری کنیم. یزید اجازت داد و گفت: باید ایشان را به دار الحجاره برید تا در آنجا گریه کنند. هفت روز در آنجا تعزیت داشتند. هر روز چندان زن بر ایشان جمع می‌شدند که از حصر و احصا بیرون بود. مردم قصد کردند خود را به خانه یزید اندازند و او را بکشند.

نویسنده در ادامه گزارش خود آورده است که مروان از این قضیه با خبر شد. درباره عواقب نگه داری اهل بیت در شام با یزید گفت و گو و یزید آنان را روانه مدینه کرد.

طبری نیز در این باره می‌نویسد: وقتی که زنان اسیر داخل منزل یزید شدند، زن‌های آل ابی سفیان با اشک‌های ریزان و ضجه و ناله از آنها استقبال کردند، دست‌های شان را بوسیدند و سه روز با آنان سوگواری کردند[۵۸].

چرایی حضور در خانه دشمن

ممکن است گفته شود که حضور زنان هاشمی در خانه دشمن، خانه کسی که امام را کشته چه معنا دارد؟ چرا اهل بیت از رفتن به خانه یزید امتناع نکردند؟ در پاسخ باید گفت: هدف اهل بیت تکمیل نهضت عاشوراست. عزاداری از بهترین شیوه‌ها برای معرفی شهیدان و اسیران و بهترین راه مبارزه با حکومت یزید بود و چه بهتر که این کار از درون خانه یزید آغاز شود. اهل بیت توانستند از این فرصت بهترین بهره را ببرند، تا جایی که یزید نه تنها در مرکز حکومت خود که در داخل خانه خود نیز قدرت معنوی حسین و حکومت واقعی آن بزرگوار را احساس کرد. یزید حسین را می‌کشد، اما ناگزیر می‌شود نخستین مجلس سوگواری آن حضرت را در منزل خویش برگزار کند.

عملکرد کاروان اسیران

از آنچه آوردیم به خوبی روشن شد که اهل بیت امام وظیفه خود را در تداوم نهضت به خوبی انجام دادند. با تلاش‌های آنان طولی نکشید که مردم شام متوجه قضایا شدند و دروغ‌های بنی امیه برای آنان روشن شد. حتی کار به جایی رسید مردمی که هنگام ورود اسیران، لباس نو بر تن کرده بودند، لباس سیاه بر تن کرده در مجلس عزای امام حسین (ع) حضور یابند. همان گونه که اشاره کردیم زنان بنی‌امیه و حتی زنان کاخ یزید نیز برای امام حسین عزاداری کردند. این تحول یزید را درمانده کرد و برای حفظ حکومت خود گناه کشتن امام را به گردن ابن زیاد انداخت و اهل بیت را با احترام به مدینه فرستاد. در مدینه نیز اهل بیت از ادامه نهضت حسینی غافل نبودند. مردم مدینه را نیز از اهداف قیام و شهادت امام و جنایت‌های امویان آگاه و راه تحریف نهضت را سدّ کردند. در مدینه نیز همانند کوفه و شام زینب، امام سجاد و دیگر زنان هاشمی، با ایراد خطبه، برگزاری عزاداری و شعر خوانی وظیفه خود را برای تکمیل و زنده نگه داشتن حماسه کربلا به بهترین صورت انجام دادند. اقدامات و تلاش‌های برخی از زنان هاشمی را در جای دیگر اشاره خواهیم کرد[۵۹].


نقش اهل بیت در تحریف‌ستیزی

حماسه بزرگ عاشورا، الگوی ما در تمام زوایای زندگی، به ویژه در عرصه رفتار سیاسی است. با تحریف نه تنها عاشورا از الگو بودن می‌افتد که ممکن است به جای چراغ راه شدن، مایه ضلالت و گمراهی شود. از این‌رو، از همان آغاز قیام، حکومت اموی و پیروان شان کوشیدند شخصیت امام و اهداف نهضت او را تحریف کنند.

امام حسین و یارانش برای خنثی کردن نقشه‌های امویان، پیش از شهادت و کاروان اسیران به ویژه زینب کبری و امام زین‌العابدین پس از شهادت امام، با شیوه‌های گوناگون در برابر تحریف گران ایستادند و دیگران را به مبارزه‌ای همه سویه با آنان فرا خواندند. بر همین اساس، با نگاهی به تاریخ درمی‌یابیم که در برابر تحریف حماسه عاشورا، جریان تحریف‌زدایی نیز همواره رویاروی آنان ایستاده و از تحریف پراکنی جلوگیری کرده است.

پس از کاروان اسیران، امامان معصوم (ع) عالمان و متفکران اسلامی، مدیحه سرایان، شاعران و خطیبان متعهد نیز با شیوه‌های گوناگون در برابر تحریف‌ها و تحریف گران ایستاده‌اند، تا چراغ و مشعل هدایت و کشتی نجات، حسین بن علی، هم چنان فروزان و استوار بماند و امت اسلامی بلکه همه انسان‌های سر گشته و گرفتار در طوفان فتنه‌ها و حادثه‌ها را به ساحل نجات برساند و از مکتب حیات بخش اسلام پاسداری کند.

تلاشِ جریان تحریف‌ستیز، از جمله اهل بیت امام حسین (ع) که می‌‌توان از آنان به عنوان اولین تحریف ستیزان یاد کرد، بر دو پایه استوار بوده است:

  1. بیان درست و روشن حوادث کربلا، به ویژه هدف، پیام و چگونگی رویارویی آن حضرت با دشمن و افشای جنایت‌ها، ستم‌ها و وحشی گری‌های سپاه ابن زیاد و کنار زدن نقاب از چهره یزید و اطرافیان وی.
  2. افشای دروغ‌ها، پاسخ به سخنان ناروا و پیرایه‌هایی که امویان به عاشورائیان و آقا و سرور آنان امام حسین (ع) بسته بودند.

تحریف‌ستیزی کاروان اسیران

حرکت کاروان اسیران، از کربلا به سوی کوفه و شام با همه غم و اندوهی که برای امام زین‌العابدین و حضرت زینب و عزیزان فاطمه داشت، دارای این نقش مهم و بنیادی نیز بود که نقشه امویان را در وارونه جلوه دادن قیام امام حسین (ع) نقش بر آب کرد، آموزه‌های راستین شیعی را پراکند، اسلام اموی را به انزوا راند و به مردم کوفه و شام و بین راه فهماند آنچه به عنوان اسلام مطرح است با اسلام ناب محمدی (ص) فرسنگ‌ها فاصله دارد.

در این کاروان بیدارگر، امام زین‌العابدین و حضرت زینب (س) نخستین مشعل فروزانِ بیداری و مبارزه علیه تحریف عاشورا و قیام اباعبدالله (ع) بودند. آن دو بزرگوار قهرمانانه با دروغ پراکنی امویان درافتادند، از تحریف جلوگیری کردند و به تحریف‌زدایی پرداختند.

امویان پیش از عاشورا و آفریدن آن فاجعه بزرگ و حرکت شوم علیه زبان گویای اسلام و نماد راستین آن و پاسدار وحی حضرت اباعبدالله (ع) تبلیغات و هیاهوی گسترده‌ای به راه انداختند و پس از خاموش کردن چراغ پر فروغ وحی در تاریکی مطلق و در شب‌ترین شب تاریخ دروغ پراکنی و تحریف نهضت عاشورا را در حجم گسترده تری پی گرفتند و از هرگونه افترا برآن حضرت دریغ نورزیدند. در این جا تنها به چند مورد اشاره می‌کنیم:

آشوب‌گری و تفرقه‌اندازی

حاکمان اموی با هم‌دستی مبلغان مزدور خود همه جا گفتند و پراکندند که هان ای مردم! بدانید و آگاه باشید علیه حکومت مشروع، آشوب‌گر و تفرقه انگیزی به نام حسین برخاسته است و بر آن است آشوب پدید آورد، آرامش را از بین ببرد، خون ریزی به راه بیندازد، هرج و مرج پدید آورد و... .

در همین راستا، نماینده پاک و راست آیین، ناب‌اندیش و شجاع آن حضرت، مسلم بن عقیل را در کوفه یاغی سرکش و برهم زننده نظم اجتماعی معرفی کردند و علیه او به دروغ پراکنی پرداختند و چهره او را زشت و کدر نمایاندند.

وقتی مسلم بن عقیل را دست‌گیر و پیش ابن زیادآوردند، گفت و گویی بین او و مسلم بن عقیل روی داد که می‌تواند بیان گر شگردهای تبلیغی امویان و تحریف گری‌ها و فریب کاری‌های حکومت‌گران و کارگزاران اموی باشد و به روشنی نمایاند که حکومت‌گران اموی برای درهم کوباندن حرکت والا و راستین امام از چه ابزار و ترفندهایی بهره می‌برده و چگونه مردم را در باتلاق جهل نگه می‌داشته‌اند تا به دنیا و هدف‌های شوم خود دست یابند.

ابن اعثم کوفی گزارش می‌دهد: عبیدالله گفت: با عاق و شاق بر امام وقت بیرون آمدی و اجماع امت و مسلمانان را خلاف کردی و فتنه انگیختی.

مسلم گفت: دروغ می‌گویی ای پسر زیاد! هرگز معاویه به اجماع امت، خلافت مسلمانان نکرد، بلکه به حیله و تقلّب بر وصیّ پیغمبر درآمد و به غصب، خلافت از او بگرفت و حال یزید نیز هم چنان است.

ای پسر زیاد! بدان که فتنه، تو انگیختی و پیش از تو پدر تو فتنه انگیخت[۶۰].

طبری و ابن اثیر آورده‌اند مسلم بن عقیل پس از رد اختلاف و تفرقه‌افکنی از سوی خود یادآور شده‌اند که او به ابن زیاد گفت: مردم این شهر بر آن بودند که پدر تو در میان آنان خون‌ریزی‌های بسیاری انجام داده و بهترین‌های آنها را کشته است و در میان آنان همانند کسری و قیصر رفتار کرده است. ما آمدیم که به عدل دستور دهیم و مردم را به حکم کتاب و سنت فرا بخوانیم[۶۱].

یا در آغازین روزهای حرکت، آن گاه که امام، مکه را ترک گفت و راهی کوفه شد، کارگزاران اموی، امام را از رفتن به کوفه پرهیز دادند و گفتند به مکه برگرد. وقتی حضرت نپذیرفت، گفتند: «آیا از خدا بیم نداری که از گروه مسلمانان جدا میگردی و بین امت اسلامی پراکندگی پدید می‌آوری»[۶۲].

امام حسین در پاسخ او یادآور می‌شود که دعوت به سوی خدا و رسول او و انجام اعمال صالح اختلاف افکنی و مخالفت با خدا و رسول نیست[۶۳].

همچنین آن بزرگوار در نامه‌ای که به سران بصره نگاشته، یادآور شده‌اند که پس از رحلت پیامبر با این که حق ما را از ما دریغ داشتند، برای جلوگیری از تفرقه و فتنه صبر کردیم، اما اینک در شرایطی قرار گرفته ایم که اسلام در معرض نابودی است؛ لذا جای اهمال و مسامحه نیست. در حقیقت امام در این نامه ضمن دعوت از مردم بصره برای مبارزه با اوضاع ضد اسلامی موجود، فلسفه سکوت اهل بیت را در برهه‌ای از زمان و انگیزه قیام خود را تشریح می‌کند و یادآور می‌شود چون در گذشته اصل اسلام در خطر قرار نگرفته بود و حرکت ما سبب سوء استفاده دشمنان و منافقان و فرصت طلبان می‌‌شد، ما دست به قیام نزدیم، اما امروز قانون پیامبر از میان رفته و بدعت‌ها جای آن را گرفته است؛ لذا جای سکوت نیست. همان گونه که در آن شرایط سکوت به مصلحت اسلام بود، در این شرایط مبارزه با فساد به مصلحت اسلام است[۶۴].

اتهام خروج از دین به امام (ع)

بدترین نوع تحریف آن است که رهبران و سیاستمداران بر خلاف احکام و دستورهای مکتبی که مدعی آن هستند عمل کنند، اما در عین حال، رفتار خود را مطابق دستورهای آن مکتب بدانند. وضعیت در زمان قیام امام حسین این گونه بود.

دستگاه خلافت، امویان، یزید و اطرافیان وی، با این که به گواه امام حسین (ع) و همه اسلامیان و مؤمنان و آگاهان آن عصر، با اسلام و دین بیگانه بودند و دین را بازیچه و ابزاری برای رسیدن به قدرت قرار داده بودند و با تمام توان بر آن بودند که نام محمد (ص) را از دل‌ها و ذهن‌ها و صفحه روزگار بزدایند و بر این گواه‌ها و دلیل‌ها بسیار است، اما در رویارویی با امام (ع) دست به شگرد ناجوان مردانه می‌زنند و آن حضرت را خارج از دین و خروج کننده بر امام و خلیفه مسلمانان (یزید) وانمود می‌کنند.

امویان برای مشروع جلوه دادن کار خود و جنایتی که آفریده بودند دست به کار شدند و در یک شبیخون تبلیغاتی و دروغ پراکنی و شایعه گستری، نه تنها حسین (ع) بلکه پدر بزرگوارش که نُماد اسلام بود و اسلام بر دوش او اوج گرفت و دامن گسترد، خارج از دین شناساندند و یزید در مجلس جشنی که برای پیروزی بر حسین (ع) و یاران آن گرامی، ترتیب داده بود به زینب گفت: "خَرَجَ مِنَ الدِّينِ أَبُوكِ وَ أَخُوكِ"[۶۵].

عمرو بن حجاج زبیدی، برای انگیزاندن سپاه اموی علیه امام (ع) می‌‌گفت:هان ای کوفیان! بر شماست پیروی و هم بستگی و به گمان نیفتید در کشتن کسی که از دین خدا بیرون رفته و به مخالفت با امام برخاسته است[۶۶].

امام حسین (ع) در پاسخ وی فرمود:هان ای عمرو بن حجّاج! مردم را علیه من برمی‌انگیزانی؟ آیا ما از دین بیرون رفته ایم و شما بر دین پایدارید؟ هان! به خدا سوگند آن گاه که جان‌های شما از کالبدهاتان جدا شوند و بر این کردار خود بمیرید درخواهید یافت که کدام یک از ما از دین خدا بیرون رفته و چه کسی به سوختن در آتش سزاوارتر است[۶۷].

اگر قیام امام حسین و خطبه‌ها و سخنان کاروان اسیران نبود، چیزی نمی‌گذشت که از اسلام جز نامی باقی نمی‌ماند. حکومت اموی در پی نابودی اسلام با نام اسلام بود. از این رو، با تظاهر به اسلام، ارزش‌های اسلامی را زیر پا میگذاشت، در عین حالی که خود را خلیفه خدا و رسولش میخواند. این کار در دراز مدت سبب وارونه جلوه دادن اسلام راستین می‌شد؛ زیرا انسان‌های غافل و سطحی نگر همه آن کارهای ناروا و ضد ارزش را از اسلام می‌پنداشتند. به همین دلیل، اهل بیت با همه توان در پی آن بودند ثابت کنند که کارهای یزید درست نقطه مقابل اسلام اصیل است. امام حسین (ع)پیش از شهادت در پاسخ مروان که آن حضرت را به بیعت با یزید فرا خوانده بود، فرموده بود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۶۸] در این صورت باید برای همیشه از اسلامچشم پوشید؛ زیرا امت به زمامداری چون یزید گرفتار شده است[۶۹].

خروج علیه حاکمیت

امویان، روایاتی را ساختند و پس از انتشار دستور دادند که عالمان درباری در منبرها به شرح و بیان آنها بپردازند که حرکت، اعتراض، قیام و برخورد با حاکمان و کسانی که بر اریکه قدرت قرار دارند، گرچه فاسد و به زور شمشیر و خون ریزی و کشتار به این مقام دست یافته باشند، نارواست.

این موجی که امویان، با برنامه‌ریزی معاویه برای استواری بخشیدن به حکومت نامشروع خود به راه انداختند، کم کم در بین اهل سنت فرهنگ شد و حاکمان ستم پیشه چه اموی، چه غیر اموی، به نام پیامبر و سنت آن بزرگوار به رواج این احادیث در برابر مخالفان خود و برای رویارویی با آنان و انگیزاندن مردم علیه هر حرکت ستم ستیزانه و عدالت خواهانه پرداختند. حذیفه از پیامبر (ص) نقل می‌کند: پس از من پیشوایانی خواهند آمد که به راه من نمی‌روند و به روش من عمل نمی‌کنند و شماری از ایشان دل‌هایی همچون دل شیاطین دارند، گرچه به ظاهر انسان‌اند.

حذیفه می‌گوید: گفتم: یا رسول الله! اگر من آن زمان را دریابم چه عکس‌العملی نشان دهم؟ فرمود: شنوایی صد درصد و اطاعت مطلق از امیر کن، اگرچه به پشتت بکوبد و مالت را ببرد تو باید فرمان ببری و گوش به دستورش بسپاری.[۷۰]؛

برابر این سنت‌سازی دستگاه‌های ستم، به ویژه اموی است که بعدها قاضی ابویعلی و فضل الله بن روزبهان به آسانی فتوا می‌دهند: آن کسی که با شمشیر و زور بر جامعه اسلامی غلبه یافته خلیفه گشت و امیرالمؤمنین نامیده شد، دیگر برای هر کسی که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، جایز و روا نیست که شبی را به روز آورد در حالی که او را امام نداند؛ خواه خلیفه، آدمی جنایت کار باشد و خواه پاک دامن [۷۱].

طریق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهی و امامت، شوکت و استیلاست. علما گفته‌اند که چون امام وفات کند و شخصی متصدی امامت گردد، بی‌بیعتی و بی‌آنکه کسی او را خلیفه ساخته باشد و مردمان را قهر کند به شوکت و لشکر، امامت او منعقد می‌گردد؛ بی‌بیعتی، خواه قریشی باشد و خواه نه، خواه عرب باشد یا عجم یا ترک و خواه مستجمع شرایط باشد و خواه فاسق و جاهل... امام و خلیفه به او اطلاق می‌گردد[۷۲].

این فرهنگ‌سازی و سنت تراشی برای رویارویی با قیام‌هایی چون قیام سالار شهیدان است. امویان وقتی خود را رو در رو با قیام شورانگیز اباعبدالله (ع) دیدند به دروغ و تحریف روی آوردند، قیام امام را خروج بر خلیفه و نامشروع وانمود کردند، برای هدف شوم خود روایت جعل کرده و بر کالبد جامعه اسلامی دمیدند. آنان بخش بسیار بزرگی از جامعه اسلامی را با این شگرد و نیرنگ فلج کردند و بسیاری از علمای درباری را به این سمت کشیدند که برابر این روایات فتوا بدهند و بسیاری را نیز در این فضا وارد ساختند. آنها بدون این که توجه کنند و به ساختگی بودن این دست از روایات پی ببرند، برابر این روایات ساختگی فتوا دادند و حرکت علیه بیداد، ستم، تجاوز، گناه و آلودگی را حرام انگاشتند و سبب گردیدند مردمان در باتلاق گناه آلود حکومت‌های فاسد بمانند و دَم برنیاورند. حتی برخی از کسانی که در جنگ علیه امام شرکت کرده بودند به این روایات استناد می‌کردند. از باب نمونه هنگامی که سرهای بریده شهدای کربلا را بر سر نیزه به سوی شام می‌بردند، می‌‌گفتند: «این سر کسی است که بر ضد یزید شوریده است»[۷۳].

یا می‌‌گفتند: ما ناگزیر بودیم و بر ما واجب بود پیروی از خلیفه مسلمانان و اولی الامر!

گفت و گوی ابی اسحاق با شمر بن ذی الجوشن بیان‌گر این معناست: روایت کرد ابوبکر بن عیاش از ابی اسحاق و گفت: شمر با ما نماز گزارد. سپس گفت: بار پروردگارا! تو می‌دانی که من ارجمندم، پس مرا بیامرز.

گفتم: چگونه خدا تو را بیامرزد که هم‌دست شدی با آنان در کشتن فرزند رسول خدا (ص)؟ گفت: وای بر تو! چه می‌توانستم بکنم. امرا و فرمان‌روایانمان به ما دستور دادند. پس ما از فرمان‌شان سر برنتافتیم. اگر سر برمی‌تافتیم از خره‌ای آبکش بدتر بودیم. گفتم: این بهانه‌ای است بسیار زشت و ناپسند. همانا پیروی در معروف است.[۷۴]

عالمان آگاه شیعه به پیروی از امام حسین که فرمود: «ای مردم! همانا پیامبر خدا (ص) گفته است: هر کس پادشاهی بیدادگر ببیند که نارواهای خدایی را روا می‌دارد و پیمان خدا را می‌شکند و با شیوه پیامبر خدا (ص) به راه ناسازگاری می‌رود و در برابر بندگان خدا با گناه و پرخاش گری رفتار می‌کند و آن گاه با گفتار یا کردار در برابر او به پایداری در نایستد بر خدا بایسته باشد که او را در سرنوشت آن بیدادگر انباز گرداند»[۷۵].

و به پیروی از دیگر امامان (ع) علیه این تحریف و شگرد از همان آغاز قد افراشتند و با سخنان روشن گر، واقعه نگاری‌های دقیق فتواها و قیام‌های شورانگیز طومار آن را درهم پیچیدند و قیام امام حسین (ع) را قیام والایی‌ها، پاکی‌ها و ارزش‌ها علیه زشتی‌ها و ناپاکی‌ها نمایاندند.

این حرکت، چنان شورانگیز و در مبانی استوار و دقیق شکل گرفت که شماری از اهل سنت نتوانستند در فضایی که حکومت‌های استبدادی ستم پیشه اموی و عباسی پدید آورده بودند، تاب بیاورند و برخلاف فطرت پاک انسانی و مبانی استوار اسلامی فتوا به ماندگاری در زیر بیرق و رایت حاکم را گرچه ستم پیشه و فاسق باشد بدهند و هرگونه حرکت و اعتراض علیه حاکمان ستم را نامشروع بینگارند و گناه، یا دست‌کم درباره قیام امام حسین (ع) به گونه دیگر داوری کردند و حرکت او را براساس اجتهاد و شایستگی که داشت روا شمردند و کارکرد کسانی که با یزید همراه شدند از صحابه نیز گونه‌ای اجتهاد انگاشتند، اما کشتن امام حسین (ع) را از سوی هرکس گناه بزرگ دانستند و به روشنی یادآور شدند: صحابه که با یزید همراه شدند نه این که نمی‌دانستند او فاسق است و حسین بن علی شایستگی دارد و برابر اجتهاد خود عمل می‌کند و نه این که راضی به کشته شدن حسین بن علی بودند، هرگز، بلکه بر این گمان بودند که قیام علیه یزید به هرج و مرج و خون‌ریزی می‌انجامد.

اینان با این توجیه از تیررس انتقادهای تند شیعیان و مبانی استوار و دقیق آنان خود را کنار کشیدند؛ زیرا در برابر پرسش‌های تند شیعیان که آیا زندگی در زیر پرچم فرد فاسق، فاجر، جنایت پیشه، مشروب خوار و سگ‌بازی چون یزید، رواست؟ آیا حرکت و قیام انسان والا و شایسته‌ای مانند حسین بن علی، فرزند فاطمه دختر رسول الله (ص) تربیت شده دامن آن بزرگوار، علیه بیداد و ستم یزید نارواست؟ آیا کشتن او برای این حق گویی رواست؟ آیا همراهی صحابه با یزید و سکوت آنان دلیل شرعی دارد و برابر معیارهای شرعی است؟ و... پاسخی نداشتند و خود را در بن بست بسیار شدید گرفتار دیدند. از طرف دیگر، پاسخی برای وجدان‌های بیدار خود نمی‌یافتند، از این‌رو به راه حلی که بیان شد روی آوردند.

حرکت برخلاف خواست خداوند

امویان با همه توان خود بر آن بودند که به مردم بقبولانند که هرگونه ستم و قتلی که در دنیا رخ می‌دهد به خواست و اراده خداوند و در راستای تحقق خواست اوست. از این‌رو هیچ‌کس حق ندارد در برابر خواست خداوند ایستادگی کند؛ زیرا این کار سبب مخالفت با اسلام و بر هم زدن وحدت مسلمانان است. هدف آنان از تبلیغ این اندیشه این بود که قیام مردم را علیه ستم و ستم گران، مخالف اسلام وانمود کنند تا به راحتی بتوانند به ستم گری و تجاوزهای خود ادامه دهند و فریادهای حق‌طلبانه و عدالت‌خواهانه را با نام اسلام نابود سازند. افزون براین، با تکیه بر این اندیشه چنین وانمود کنند که حکومت آنها موهبتی است آسمانی و مقدر از سوی خداوند و کشته شدن حسین (ع) نیز بنابر خواست و اراده خدا بوده و سرنوشت او چنین رقم خورده است که به دست خاندان بنی امیه کشته شود، خاندانش به اسارت گرفته شوند، تازیانه بخورند، خیمه‌ها در آتش بسوزند و... .

بر اساس این عقیده وقتی زینب قهرمان وارد کاخ ابن زیاد می‌شود و رو در روی ابن زیاد قرار می‌گیرد، او به عقیله بنی هاشم می‌گوید: «کار خدا را با برادر و خاندان خویش چگونه دیدی؟»[۷۶]؛

همچنین به امام سجاد می‌گوید: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ وقتی که امام پاسخ او را داد. او گفت: بلکه خدا او را کشت[۷۷].

ابن زیاد، با این سخن واهی، در عین حال آزاردهنده و گزنده، بر آن است جنایت، آدم کشی و در به در کردن اهل بیت را، که به دست خون‌آلود و فکر و طرح کثیف و اهریمنانه خود او انجام گرفته بود، به خداوند نسبت بدهد و چنین وانمود کند که او و مانند او، حکومت گرانِ جنایت پیشه اموی، دست خدا بوده‌اند در زمین که می‌باید این کار را انجام می‌داده‌اند و گریزی از آن نبوده است.

در برابر این اندیشه سخیف و پلید و این حرکت تبلیغاتی شوم و ناجوان مردانه و غبارآلود جلوه دادن عقاید و باورهای راستین اسلامی، زینب کبری قهرمانانه می‌ایستد و می‌فرماید: «ندیدم مگر خوبی. خانواده من کسانی بودند که شهادت برای آنان نوشته شده بود و به آرامگاه خود شتافتند. زود است که خداوند تو و آنان را در یک جا گرد آورد تا محاجه و اقامه دعوا کنید. پس بنگر که در آن روز به روزی و رستگاری از آن کیست. مادرت به عزایت نشیندای پسر مرجانه!»[۷۸]

حضرت زینب در پاسخ ابن زیاد که می‌گفت آنچه برای امام و اهل بیت پیش آمده کار خداوند است، فرمود: خدا برای این گروه مرگ در راه خدا را مقدر ساخت؛ یعنی عاشورائیان به دستوردین بر ضد حکومت اموی قیام کردند و به شهادت رسیدند. ولی ای پسر زیاد! خدا تو و آنان را یک جا گرد خواهد آورد و تو از کشتن آنها باز خواست خواهی شد. آن گاه ببین که پیروزی در آن روز از آنچه کسی خواهد بود.

امام سجاد (ع) نیز به ادعای جبرگرایانه ابن زیاد چنین پاسخ داد: من برادری به نام علی داشتم که مردم او را کشتند. ابن زیاد بر ادعای خود پای فشرد و گفت: بلکه خداوند او را کشت و امام با این آیه شریفه به او پاسخ داد: هنگام مرگ خدا جان‌ها را می‌ستاند. امام به روایتی دیگر فرمود: او که در کربلا کشته شد برادر من و از من بزرگ‌تر بود و شما او را کشتید. او حقی بر شما دارد که در قیامت از شما خواهد گرفت.

همین اندیشه در مجلس یزید نیز بازتاب می‌یابد. یزید دستور می‌دهد مجلس را بیارایند و جشن پیروزی برپا کنند. در این جشن اسیران، نور دیدگان رسول الله را به نزد او می‌آورند. سر مقدس امام حسین (ع) را برابر او قرار می‌دهند. وی پس از خواندن اشعار کفرآمیز می‌گوید: آیا می‌دانید این مرد از کجا آسیب دید؟ می‌گفت: پدرم بهتر از پدر یزید است. مادرم فاطمه گرامی‌تر از مادر اوست. نیایم پیامبر خدا، برتر از نیای اوست و خودم نیک‌تر و سزاوارتر از اویم، اما این که گوید: پدرم بهتر از پدر یزید است. پدرم پدر او را به داوری خدا سپرد و مردمان می‌دانند که رأی به سود کدام یک داده شد. اما این که گوید: مادرم فاطمه گرامی‌تر از مادر اوست به خدا فاطمه دخت پیامبر خدا بهتر از مادر من است. اما این که گوید: نیایم پیامبر خدا، برتر از نیای وی است، به خدا در میان ما کسی نیست که به خداوند و روز رستاخیز باور داشته باشد و گمان برد که پیامبر خدا را در میان ما مانند و همتایی است.[۷۹]

او، از رهگذر دانش دینی خود آسیب دید و شاید به یاد نیاورد که خدا می‌گوید: بار پروردگارا! بخشنده پادشاهی تویی؛ آن را به هرکه خواهی می‌دهی و از هر که خواهی، باز می‌ستانی.

یزید می‌خواست در جامعه آن روز، که سخت از کشته شدن پسر فاطمه، دختر رسول الله در بهت و حیرت فرو رفته بود و مردمان، پدیدآورنده این فاجعه بزرگ را یزید و فرومایگان پیرامون او می‌دانستند و به آنان لعن و نفرین می‌کردند، چنین وانمود کند که من باور دارم که مادر حسین فاطمه زهرا (س) از مادر من بهتر است و در برتری نیای او بر همه کس جای گفت و گو نیست و کسی نیز نمی‌تواند ادعا کند بر پیامبر برتری دارد، اما آنچه بر سر حسین آمد از سوی خود او بود؛ چراکه به آیه شریفه ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ...[۸۰] توجه نکرده بود که پادشاهی را خدا می‌بخشد و خدا می‌ستاند. این که من در این مقام قرار دارم موهبتی است از سوی خدا و این که حسین (ع) این مقام را نداشت خواست خدا بود و تلاش او برای برگرداندن این خواست و به زیر آوردن من از اریکه قدرت و به دست گرفتن قدرت، خواست خدا نبود. از این‌رو زمین گیر شد و شکست خورده، از بین رفت.

یزید هم حکومت خویش و هم کشته شدن حسین را خواست خدا می‌داند و خود را در پدید آوردن این پدیده‌ها بی‌نقش می‌انگارد. یزید، قیام امام را با این سخن و برداشت نادرست از آیه شریفه، تحریف کرد و حرکت قهرمانانه او را علیه ستم و بیداد برخلاف خواست خدا نمایاند و حکومت ضدانسانی، ضد اسلامی، شوم و نفرت انگیز خود که همه نشانه‌های دین را محو کرده و فرهنگ و آیین جاهلیت را گسترانده بود برابر خواست خدا خواند!

حضرت زینب در دشوارترین برهه از زمان، در هنگامه‌ای بس دردناک، در مجلس اهریمنی یزید در برابر این تحریف و سخن نابخردانه یزید، برخاست و او را در برابر این رفتار جنایت بار مسئول دانست و یادآور شد که سزاوار عذابِ خداست. این رفتار نه تنها خواست خدا نبوده که مورد غضب و خشم خدا نیز می‌باشد. حضرت در خطبه رسا، کوبنده و روشن گر خود این آیه شریفه را تلاوت کرد: ﴿ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَكَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِئُونَ[۸۱].

زینب کبری در حقیقت با اشاره به این آیه می‌خواهد بفرماید: اگر برداشت یزید درست باشد، نباید بد کاران و ستم گران به سزای اعمالشان برسند؛ چراکه خواست خدا بر آن بوده است و حال آنکه قرآن وعده عذاب می‌دهد.

بنی امیه، با رواج جبرگرایی بر آن بودند که به مردمان بفهمانند، حکومت همانی است که باید باشد و حسین بن علی وظیفه‌ای نداشت که در برابر آن بایستد. قیام علیه حکومتی که خواست خداست در حقیقت قیام در برابر خواست خداست.

اهل بیت، حضرت سجاد و حضرت زینب با شجاعت تمام نگذاشتند این فرهنگ تار و پود جامعه را از هم بدرد و حکومت گران اموی برای فرار از مسئولیت به این مقوله پناه ببرند و خود را بری از هر گونه گناه جلوه دهند.

دروغگو خواندن امام حسین

امویان پس از به شهادت رساندن امام حسین (ع) از خشم و نفرت مردم به هراس افتادند و در برابر سیل پرسش‌های مردم و بیان سخنان درست و روشن او در مکه، بین راه و کربلا، از امویان بازخواست می‌کردند که کدام سخن او نادرست بود و بر خلاف واقع و حقیقت که شما وی را در هم کوبیدید؟ دست به کار شدند و او را دروغ‌گو خواندند.

امویان می‌‌گفتند: او برنامه‌ای جز اینها داشت. او به هدف امر به معروف و نهی از منکر، اصلاح امور، پیاده کردن اسلام و احکام قرآن، مبارزه با ستم، زنده کردن اسلام و قرآن، به قدرت رساندن محرومان و مستضعفان و سپردن کارها به دست صالحان و شایستگان و... برنخاسته بود. دروغ می‌گفت که چنین هدف‌هایی دارد. کاروان اسیران در برابر این موج سهمگین ایستاد. امام زین العابدین و حضرت زینب هدف امام را به روشنی بیان کردند. از باب نمونه، ابن زیاد در قصر خود خطاب به اسیران می‌گوید: خدا یزید را پیروز کرد و دروغ گو را کشت.

زینب کبری در برابر او می‌گوید: سپاس خداوندی که ما را به دست پیامبرش گرامی داشت و از پلیدی پاک کرده پاک کردنی. همانا فاسق رسوا می‌شود و فاجر تکذیب می‌گردد و او کسی غیر از ماست و سپاس از آن خداست[۸۲].

البته در برابر این موج، افزون برحضرت زینب و امام سجاد، که نقش کلیدی در تحریف‌زدایی داشتند، زنان و مردان دیگری نیز قد افراشتند و دست به روشن‌گری زدند و از چهره سیاه و نفرت انگیز نابکاران اموی نقاب افکندند.

ساختن حدیث

یادآور شدیم که یزید وپیروان او به هنگام ورود کاروان اسیران به شام جشن گرفته بودند، ولی وقتی که با سخنان اهل بیت، واقعیت رویداد کربلا را دریافتند، بسیاری از آنان متحول و دگرگون شده از یزید و کارهای او متنفر گشتند. امویان برای این که از خشم و نفرت مردم علیه یزید و کارگزاران او بکاهند شماری از عالمان دین به دنیا فروش را گرد آورده آنان را بااندکی از مال دنیا، به کار ساختن حدیث و نشر آن واداشتند و از آنان خواستند که عاشورا این غم و حزن بزرگ را که هر سال تکرار می‌شود و مردم را برمی انگیزاند و موجی از خشم و نفرت پدید میآورد و بنیان حکومت یزید را از هم میگسلد به روز عید و شادی و برکت دگر کنند تا هم آن غم و اندوه از دل‌ها برود و هم در ذهن‌ها چنین افکنده شود که روز عاشورا با کشته شدن حسین بن علی در آن روز برکت و عید گردیده است.

عبدالله بن فضل هاشمی می‌گوید: از امام صادق (ع) پرسیدم:پس چگونه اهل سنت روز عاشورا را روز برکت می‌شمارند؟

حضرت گریست و فرمود: چون حسین (ع) شهید شد مردم شام به یزید نزدیک شدند و برای رسیدن به پول و جایزه به ساختن حدیث روی آوردند. از جمله روایاتی که برای او ساختند احادیث برتری و برکت این روز بود. این از آن روی بود که مردم از گریه و اندوه دست بردارند و به شادمانی و گردآوری و تهیه آذوقه روی آورند. خدا بین ما و ایشان حکم کند.[۸۳]؛

همان گونه که اهل بیت و کاروان اسیران به ویژه عقیله بنی‌هاشم با سخنان و تشکیل مجالس عزا و مرثیه سرایی به رویارویی با تبلیغات امویان بر خاستند و فضای شام را دگرگون کردند، امامان معصوم (ع) نیز پس از آن با برگزاری مجلس‌های عزا و مرثیه سرایی و تشویق شاعران به مرثیه سرایی با این موج سنگین روایات جعلی که بنی امیه ساخته و رواج داده بودند به رویارویی برخاستند[۸۴].[۸۵]

منابع

پانویس

  1. ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص۱۹۵ - ۱۹۶؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۸۸.
  2. عباس محمود عقاد، ابوالشهداء الامام الحسین، ص۱۳۶.
  3. حیاة الامام الحسین بن علی (ع)، ج۲، ص۳۰۰ (به نقل از: توضیح الغامض من اسرار السنن و الفرائض، ص۲۹۷ -۲۹۸).
  4. ر.ک: حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۲۹۷ - ۳۰۰.
  5. حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۲۹۸ (به نقل از: السیاسة الحسینیه).
  6. حیاة الامام الحسین، ج۲، ص۲۹۹؛ بطلة کربلا، ص۱۷۶ - ۱۸۰.
  7. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۶۴. محمد بن حنفیه برادر امام که برای ادای مناسک حج و دیدار برادر به مکه آمده بود و بنا به نقل علامه حلی نیز به شدت مریض بود (سفینة البحار، ج۱، ص۳۲۲). پیش از حرکت امام به حضور ایشان رسید و عرضه داشت: برادر تو که بی‌وفایی و پیمان‌شکنی مردم کوفه را به پدرت علی و برادرت حسن دیده‌ای من می‌ترسم این مردم با تو نیز پیمان‌شکنی کنند، پس بهتر است به سوی عراق حرکت نکنی و در همین شهر مکه بمانی؛ زیرا تو در این شهر و در حرم خدا بیش از هر شخص دیگر عزیز و محترم هستی. امام در پاسخ او فرمود: ترس این هست که یزید مرا در حرم خدا با مکر و حیله به قتل برساند و با این کار احترام خانه خدا را در هم شکند. او پیشنهاد کرد که به جای عراق به یمن یا منطقه امن دیگری برود. امام فرمود: در این باره اندیشه خواهم کرد. ولی امام صبح زود به سوی عراق رهسپار شد. چون خبر به محمد بن حنفیه رسید عرضه داشت: برادر مگر دیشب وعده ندادی که درباره درخواست و پیشنهاد من فکر کنی؟ امام در پاسخ فرمود: آری، ولی پس از آنکه از هم جدا شدیم، رسول خدا به خواب من آمد و فرمود: حسین حرکت کن؛ زیرا خدا خواسته تو را کشته ببیند. محمد بن حنفیه با شنیدن سخنان یادشده گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. او سپس انگیزه حرکت دادن زنان و اطفال را در چنین شرایط حساس و خطرناک جویا گردید. امام در پاسخ او فرمود: «إِنَّ اللَّهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاهُنَ سَبَايَا»؛ خدا خواسته است که آنان را اسیر ببیند.
  8. «یَا عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ، أَ يُقْتَلُ أَبُو عَبْدِاللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَيْهِ»؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۵۵.
  9. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴۸؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۴۴ - ۴۵.
  10. معالی السبطین، ج۲، ص۵۷.
  11. ریاض الاحزان، ص۴۸.
  12. الفتوح، ج۵، ص۱۳۹؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۵؛ الملهوف، ص۱۹۱؛ امالی صدوق، ص۱۴۰، مجلس ۳۱،ح ۳.
  13. امالی طوسی، ص۹۱؛ امالی مفید، ۳۲۱.
  14. «فَلَمَّا قَارَبُوا الْكُوفَةَ اجْتَمَعَ أَهْلُهَا لِلنَّظَرِ إِلَيْهِنَّ قَالَ فَأَشْرَفَتِ امْرَأَةٌ مِنَ الْكُوفِيَّاتِ فَقَالَتْ مِنْ أَيِّ الْأُسَارَى أَنْتُنَّ فَقُلْنَ نَحْنُ أُسَارَى آلِ مُحَمَّدٍ»؛ ابن طاووس، الملهوف، ص۱۹۰؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۰۸.
  15. "نَظَرْتُ إِلَى زَيْنَبَ بِنْتِ عَلِيٍّ (ع) يَوْمَئِذٍ وَ لَمْ أَرَ وَ اللَّهِ خَفِرَةً قَطُّ أَنْطَقَ مِنْهَا كَأَنَّمَا تُفَرِّعُ عَنْ لِسَانِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) وَ قَدْ أَوْمَأَتْ إِلَى النَّاسِ أَنِ اسْكُتُوا فَارْتَدَّتِ الْأَنْفَاسُ وَ سَكَنَتِ اْلْأَجْرَاسُ".
  16. اصل داستان چنین است: زنی به نام «ریطه» دختر عمرو بن کعب بن سعد تمیمی مکی، زنی احمق در میان قریش بود که برای هر کار احمقانه‌ای به او مثال زده می‌شد؛ زیرا او تعدادی کارگر داشت که از صبح تا ظهر آنان را به پشم‌ریسی وادار می‌کرد و از ظهر به بعد به آنان دستور می‌داد آنچه را رشته‌اند پنبه و پاره کنند و او این عمل را هر روز تکرار می‌کرد. قرآن هم مردمان نمک‌نشناس و پیمان‌شکن را به آن زن همانند کرده است. عقیله بنی‌هاشم نیز در سخنان خود کار مردم کوفه را همانند کار او دانسته است.
  17. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۰۸. متن خطبه زینب کبری در کوفه به شرح زیر است: «قَالَ بَشِیرُ بْنُ خُزَیْمٍ الْأَسَدِیُّ... ثُمَّ قَالَتْ: الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاةُ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الْأَخْيَارِ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْخَتْلِ وَ الْغَدْرِ أَ تَبْكُونَ فَلَا رَقَأَتِ الدَّمْعَةُ وَ لَا هَدَأَتِ الرَّنَّةُ إِنَّمَا مَثَلُكُمْ كَمَثَلِ الَّتِي ﴿نَقَضَتْ غَزْلَهَا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْكَاثًا تَتَّخِذُونَ أَيْمَانَكُمْ دَخَلًا بَيْنَكُمْ أَلَا وَ هَلْ فِيكُمْ إِلَّا الصَّلَفُ وَ النَّطَفُ وَ الصَّدْرُ الشَّنَفُ وَ مَلَقُ الْإِمَاءِ وَ غَمْزُ الْأَعْدَاءِ أَوْ كَمَرْعًى عَلَى دِمْنَةٍ أَوْ كَفِضَّةٍ عَلَى مَلْحُودَةٍ أَلَا سَاءَ مَا قَدَّمَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَيْكُمْ وَ فِي الْعَذَابِ أَنْتُمْ خَالِدُونَ أَ تَبْكُونَ وَ تَنْتَحِبُونَ إِي وَ اللَّهِ فَابْكُوا كَثِيراً وَ اضْحَكُوا قَلِيلًا فَلَقَدْ ذَهَبْتُمْ بِعَارِهَا وَ شَنَارِهَا وَ لَنْ تَرْحَضُوهَا بِغَسْلٍ بَعْدَهَا أَبَداً وَ أَنَّى تَرْحَضُونَ قَتْلَ سَلِيلِ خَاتَمِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنِ الرِّسَالَةِ وَ سَيِّدِ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ مَلَاذِ خِيَرَتِكُمْ وَ مَفْزَعِ نَازِلَتِكُمْ وَ مَنَارِ حُجَّتِكُمْ وَ مَدَرَةِ سُنَّتِكُمْ أَلَا سَاءَ مَا تَزِرُونَ وَ بُعْداً لَكُمْ وَ سُحْقاً فَلَقَدْ خَابَ السَّعْيُ وَ تَبَّتِ الْأَيْدِي وَ خَسِرَتِ الصَّفْقَةُ وَ بُؤْتُمْ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ ضُرِبَتْ عَلَيْكُمُ الذِّلَّةُ وَ الْمَسْكَنَةُ وَيْلَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَ تَدْرُونَ أَيَّ كَبِدٍ لِرَسُولِ اللَّهِ فَرَيْتُمْ وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ لَهُ أَبْرَزْتُمْ وَ أَيَّ دَمٍ لَهُ سَفَكْتُمْ وَ أَيَّ حُرْمَةٍ لَهُ انْتَهَكْتُمْ وَ لَقَدْ جِئْتُمْ بِهَا صَلْعَاءَ عَنْقَاءَ سَوْآءَ فَقْمَاءَ وَ فِي بَعْضِهَا خَرْقَاءَ شَوْهَاءَ كَطِلَاعِ الْأَرْضِ أَوْ مِلْءِ السَّمَاءِ أَ فَعَجِبْتُمْ أَنْ مَطَرَتِ السَّمَاءُ دَماً وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَخْزى وَ أَنْتُمْ لَا تُنْصَرُونَ فَلَا يَسْتَخِفَّنَّكُمُ الْمَهْلُ فَإِنَّهُ لَا يَحْفِزُهُ الْبِدَارُ وَ لَا يُخَافُ فَوْتُ الثَّارِ وَ إِنَّ رَبَّكُمْ لَبِالْمِرْصادِ».
  18. الملهوف، ص۱۹۳؛ مثیر الاحزان، ص۸۶؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۰۸ - ۱۱۰.
  19. بلاغات النساء، ص۲۳.
  20. احتجاج، ج۲، ص۲۳.
  21. الملهوف، ص۱۹۲؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۰۸.
  22. الملهوف، ص۱۹۳؛ مثیر الاحزان، ص۸۶؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۰۸- ۱۱۰.
  23. الملهوف، ص۱۹۴؛ مثیر الاحزان، ص۸۶؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۰.
  24. «و أنتِ بحَمدِاللهِ عالمةٌ غیرُ مُعَلَّمَةٍ و فَهمَةٌ غیرُ مُفَهَّمَةٍ»احتجاج، ج۲، ص۳۱.
  25. بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۱۰ - ۱۱۱؛ مثیر الاحزان، ص۸۷ - ۸۸. متن خطبه فاطمه، دختر امام حسین (ع) به شرح زیر است: «وَ رَوَى زَيْدُ بْنُ مُوسَى قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ جَدِّي (ع) قَالَ: خَطَبَتْ فَاطِمَةُ الصُّغْرَى بَعْدَ أَنْ رُدَّتْ مِنْ كَرْبَلَاءَ فَقَالَتْ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَدَدَ الرَّمْلِ وَ الْحَصَى وَ زِنَةَ الْعَرْشِ إِلَى الثَّرَى أَحْمَدُهُ وَ أُؤْمِنُ بِهِ وَ أَتَوَكَّلُ عَلَيْهِ وَ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ (ص) وَ أَنَّ وُلْدَهُ ذُبِحُوا بِشَطِّ الْفُرَاتِ بِغَيْرِ ذَحْلٍ وَ لَا تِرَاتٍ- اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَفْتَرِيَ عَلَيْكَ الْكَذِبَ وَ أَنْ أَقُولَ عَلَيْكَ خِلَافَ مَا أَنْزَلْتَ مِنْ أَخْذِ الْعُهُودِ لِوَصِيِّهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ الْمَسْلُوبِ حَقُّهُ الْمَقْتُولِ مِنْ غَيْرِ ذَنْبٍ كَمَا قُتِلَ وُلْدُهُ بِالْأَمْسِ فِي بَيْتٍ مِنْ بُيُوتِ اللَّهِ تَعَالَى فِيهِ مَعْشَرٌ مُسْلِمَةٌ بِأَلْسِنَتِهِمْ تَعْساً لِرُءُوسِهِمْ مَا دَفَعَتْ عَنْهُ ضَيْماً فِي حَيَاتِهِ وَ لَا عِنْدَ مَمَاتِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ مَحْمُودَ النَّقِيبَةِ طَيِّبَ الْعَرِيكَةِ مَعْرُوفَ الْمَنَاقِبِ مَشْهُورَ الْمَذَاهِبِ لَمْ يَأْخُذْهُ اللَّهُمَّ فِيكَ لَوْمَةُ لَائِمٍ وَ لَا عَذْلُ عَاذِلٍ هَدَيْتَهُ يَا رَبِّ لِلْإِسْلَامِ صَغِيراً وَ حَمِدْتَ مَنَاقِبَهُ كَبِيراً وَ لَمْ يَزَلْ نَاصِحاً لَكَ وَ لِرَسُولِكَ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ حَتَّى قَبَضْتَهُ إِلَيْكَ زَاهِداً فِي الدُّنْيَا غَيْرَ حَرِيصٍ عَلَيْهَا رَاغِباً فِي الْآخِرَةِ مُجَاهِداً لَكَ فِي سَبِيلِكَ رَضَيْتَهُ فَاخْتَرْتَهُ وَ هَدَيْتَهُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ؛ أَمَّا بَعْدُ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ يَا أَهْلَ الْمَكْرِ وَ الْغَدْرِ وَ الْخُيَلَاءِ فَإِنَّا أَهْلُ بَيْتٍ ابْتَلَانَا اللَّهُ بِكُمْ وَ ابْتَلَاكُمْ بِنَا فَجَعَلَ بَلَاءَنَا حَسَناً وَ جَعَلَ عِلْمَهُ عِنْدَنَا وَ فَهْمَهُ لَدَيْنَا فَنَحْنُ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ وِعَاءُ فَهْمِهِ وَ حِكْمَتِهِ وَ حُجَّتُهُ فِي الْأَرْضِ لِبِلَادِهِ وَ لِعِبَادِهِ أَكْرَمَنَا اللَّهُ بِكَرَامَتِهِ وَ فَضَّلَنَا بِنَبِيِّهِ مُحَمَّدٍ (ص) عَلَى كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقَ تَفْضِيلًا بَيِّناً فَكَذَّبْتُمُونَا وَ كَفَّرْتُمُونَا وَ رَأَيْتُمْ قِتَالَنَا حَلَالًا وَ أَمْوَالَنَا نَهْباً كَأَنَّا أَوْلَادُ تُرْكٍ أَوْ كَابُلَ كَمَا قَتَلْتُمْ جَدَّنَا بِالْأَمْسِ وَ سُيُوفُكُمْ تَقْطُرُ مِنْ دِمَائِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لِحِقْدٍ مُتَقَدِّمٍ قَرَّتْ بِذَلِكَ عُيُونُكُمْ وَ فَرِحَتْ قُلُوبُكُمْ افْتِرَاءً مِنْكُمْ عَلَى اللَّهِ وَ مَكْراً مَكَرْتُمْ وَ اللَّهُ خَيْرُ الْماكِرِينَ فَلا تَدْعُوَنَّكُمْ أَنْفُسُكُمْ إِلَى الْجَذَلِ بِمَا أَصَبْتُمْ مِنْ دِمَائِنَا وَ نَالَتْ أَيْدِيكُمْ مِنْ أَمْوَالِنَا فَإِنَّ مَا أَصَابَنَا مِنَ الْمَصَائِبِ الْجَلِيلَةِ وَ الرَّزَايَا الْعَظِيمَةِ- فِي كِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ تَبّاً لَكُمْ فَانْتَظِرُوا اللَّعْنَةَ وَ الْعَذَابَ وَ كَأَنْ قَدْ حَلَّ بِكُمْ وَ تَوَاتَرَتْ مِنَ السَّمَاءِ نَقِمَاتٌ فَيُسْحِتَكُمْ بِمَا كَسَبْتُمْ- وَ يُذِيقَ بَعْضَكُمْ بَأْسَ بَعْضٍ ثُمَّ تَخْلُدُونَ فِي الْعَذَابِ الْأَلِيمِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ بِمَا ظَلَمْتُمُونَا- أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّةُ يَدٍ طَاعَنَتْنَا مِنْكُمْ وَ أَيَّةُ نَفْسٍ نَزَعَتْ إِلَى قِتَالِنَا أَمْ بِأَيَّةِ رِجْلٍ مَشَيْتُمْ إِلَيْنَا تَبْغُونَ مُحَارَبَتَنَا قَسَتْ قُلُوبُكُمْ وَ غَلُظَتْ أَكْبَادُكُمْ وَ طُبِعَ عَلَى أَفْئِدَتِكُمْ وَ خُتِمَ عَلَى سَمْعِكُمْ وَ بَصَرِكُمْ وَ سَوَّلَ لَكُمُ الشَّيْطَانُ وَ أَمْلَى لَكُمْ وَ جَعَلَ عَلَى بَصَرِكُمْ غِشَاوَةً فَأَنْتُمْ لَا تَهْتَدُونَ تَبّاً لَكُمْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَيُّ تِرَاتٍ لِرَسُولِ اللَّهِ قِبَلَكُمْ وَ ذُحُولٍ لَهُ لَدَيْكُمْ بِمَا عَنِدْتُمْ بِأَخِيهِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (ع) جَدِّي وَ بَنِيهِ عِتْرَةِ النَّبِيِّ الطَّاهِرِينَ الْأَخْيَارِ وَ افْتَخَرَ بِذَلِكَ مُفْتَخِرُ [كُمْ] فَقَالَ بِفِيكَ أَيُّهَا الْقَائِلُ الْكَثْكَثُ وَ لَكَ الْأَثْلَبُ افْتَخَرْتَ بِقَتْلِ قَوْمٍ زَكَّاهُمُ اللَّهُ وَ طَهَّرَهُمْ وَ أَذْهَبَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ فَاكْظِمْ وَ أَقْعِ كَمَا أَقْعَى أَبُوكَ وَ إِنَّمَا لِكُلِّ امْرِئٍ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ حَسَدْتُمُونَا وَيْلًا لَكُمْ عَلَى مَا فَضَّلَنَا اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَمَا ذَنْبُنَا أَنْ جَاشَ دَهْراً بُحُورُنَا وَ بَحْرُكَ سَاجٍ لَا يُوَارِي الدَّعَامِصَا ﴿ذَلِكَ فَضْلُ اللَّهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِيمِ، ﴿وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ».
  26. "قَالَ فَارْتَفَعَتِ الْأَصْوَاتُ بِالْبُكَاءِ وَ قَالُوا حَسْبُكِ يَا ابْنَةَ الطَّيِّبِينَ فَقَدْ أَحْرَقْتِ قُلُوبَنَا وَ أَنْضَجْتِ نُحُورَنَا وَ أَضْرَمْتِ أَجْوَافَنَا فَسَكَتَتْ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ جَدَّتِهَا السَّلَامُ"
  27. الملهوف، ص۱۹۴ - ۱۹۷.
  28. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۰۸.
  29. الملهوف، ص۱۹۸؛ مثیر الاحزان، ص۸۸ - ۸۹.
  30. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۱. متن کامل خطبه ام‌کلثوم به شرح زیر است: {{متن حدیث|قَالَ: وَ خَطَبَتْ أُمُّ كُلْثُومٍ بِنْتُ عَلِيٍّ (ع) فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ وَرَاءِ كِلَّتِهَا رَافِعَةً صَوْتَهَا بِالْبُكَاءِ فَقَالَتْ يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ سَوْأَةً لَكُمْ مَا لَكُمْ خَذَلْتُمْ حُسَيْناً وَ قَتَلْتُمُوهُ وَ انْتَهَبْتُمْ أَمْوَالَهُ وَ وَرِثْتُمُوهُ وَ سَبَيْتُمْ نِسَاءَهُ وَ نَكَبْتُمُوهُ فَتَبّاً لَكُمْ وَ سُحْقاً وَيْلَكُمْ أَ تَدْرُونَ أَيَّ دَوَاهٍ دَهَتْكُمْ وَ أَيَّ وِزْرٍ عَلَى ظُهُورِكُمْ حَمَلْتُمْ وَ أَيَّ دِمَاءٍ سَفَكْتُمُوهَا وَ أَيَّ كَرِيمَةٍ أَصَبْتُمُوهَا وَ أَيَّ صِبْيَةٍ سَلَبْتُمُوهَا وَ أَيَّ أَمْوَالٍ انْتَهَبْتُمُوهَا قَتَلْتُمْ خَيْرَ رِجَالاتٍ بَعْدَ النَّبِيِّ وَ نُزِعَتِ الرَّحْمَةُ مِنْ قُلُوبِكُمْ أَلَا حِزْبُ اللَّهِ هُمُ الْفَائِزُونَ وَ حِزْبُ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخاسِرُونَ ثُمَّ قَالَتْ: .
  31. «فَضَجَ النَّاسُ بِالْبُكَاءِ وَ الْحَنِينِ وَ النَّوْحِ وَ نَشَرَ النِّسَاءُ شُعُورَهُنَّ وَ وَضَعْنَ التُّرَابَ عَلَى رُءُوسِهِنَّ وَ خَمَشْنَ وُجُوهَهُنَّ وَ ضَرَبْنَ خُدُودَهُنَّ وَ دَعَوْنَ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ وَ بَكَى الرِّجَالُ فَلَمْ يُرَ بَاكِيَةٌ وَ بَاكٍ أَكْثَرَ مِنْ ذَلِكَ الْيَوْمِ»؛ ملهوف، ص۱۹۸- ۱۹۹.
  32. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۴. بدون تردید صدقه واجب بر اهل بیت حرام و صدقه مستحبی جایز است. بنابراین روشن نیست که چرا کودکان از گرفتن هدایای مردم منع می‌شدند؟ آیا به این دلیل بود که صدقه واجب بر آنان حرام بود یا دلیل دیگری داشت؟ تحلیلی که در متن آمد می‌تواند پاسخ‌گوی این پرسش باشد. افزون بر این، چنانکه خواهیم آورد، سند این گزارش نیز ضعیف است.
  33. تذکرة الخواص، ص۲۳۳.
  34. امالی صدوق، ص۱۳۹، مجلس ۳۰، ح۱.
  35. الملهوف، ص۲۰۸؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۲۴.
  36. بهایی، الکامل، ص۶۳۶؛ نفس المهموم، ص۴۴۴؛ ناسخ التواریخ، ج۳، ص۱۱۹، حالات سید الشهداء.
  37. «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمی‌خواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
  38. «و حقّ خویشاوند را به او برسان» سوره اسراء، آیه ۲۶.
  39. «بدانید که آنچه غنیمت گرفته‌اید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و یتیمان و بینوایان و ماندگان در راه (از خاندان او) است و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره انفال، آیه ۴۱.
  40. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  41. الملهوف، ص۲۱۱-۲۱۲؛ تسلیة المجالس، ج۲، ص۳۸۴؛ امالی صدوق، ص۲۳۰؛ بحارالانوار، ج۴۵،ص ۱۵۴.
  42. "نَحْنُ سَبَايَا آلِ مُحَمَّدٍ"
  43. یا یزیدُ أبناتُ رسولِ اللهِ سَبایا؟تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۵؛ الکامل، ج۴، ص۸۶.
  44. مثیر الاحزان، ص۹۹.
  45. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۶؛ تذکرة الخواص، ص۲۳۵.
  46. الملهوف، ص۲۱۴؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۵، در این کتاب شعر دوم نیامده است.
  47. ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۵.
  48. مقرم، مقتل الحسین، ص۳۴۸.
  49. «سپس سرانجام آنان که بدی کردند بدی بود، برای آنکه آیات خداوند را دروغ شمردند و آن را به ریشخند می‌گرفتند» سوره روم، آیه ۱۰.
  50. «کسانی که به (فراخوان) خداوند و پیامبر پس از آسیب دیدن پاسخ گفتند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری ورزیده‌اند پاداشی سترگ خواهد بود» سوره آل عمران، آیه ۱۷۲.
  51. «آنان نزد خداوند (در) پایه‌هایی (گوناگون) اند و خداوند به آنچه انجام می‌دهند بیناست» سوره آل عمران، آیه ۱۶۳.
  52. ینابیع الموده، ج۳، ص۹۲.
  53. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۱۸۵؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۶۹؛ تسلیة المجالس، ج۲، ص۲۳۹؛ الملهوف، ص۲۱۹؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۳۶- ۱۳۹. شرح و تحلیل این خطبه در جای خود بسیار مفید و لازم است.
  54. تذکرة الخواص، ص۲۳۸؛ الکامل، ج۴، ص۸۶.
  55. تذکرة الخواص، ص۲۳۴.
  56. جلال الدین سیوطی، تاریخ الخلفا، ص۲۰۸.
  57. الکامل، ج۴، ص۸۷؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳.
  58. تاریخ طبری، ج۴، ص۳۵۳؛ تذکرة الخواص، ص۲۳۸.
  59. مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص ۹۴-۱۳۴.
  60. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه احمد مستوفی هروی، ص۸۶۲.
  61. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸۳ - ۲۸۲؛ الکامل، ص۳۵.
  62. وَ قَالُوا: یَا حُسَیْنُ! أَلا تَتَّقِی اللَّهَ تَخْرُجُ مِنَ الْجَمَاعَةِ، وَ تُفَرِّقُ بَیْنَ هَذِهِ الأُمّةِ...؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۸۹.
  63. تاریخ طبری، ج۴، ص۲۹۱؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۶۸.
  64. وقعة الطف، ص۱۰۷.
  65. بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۵۶.
  66. یا أهل الکوفةِ الزِمُوا طاعتَکم و جَماعَتکم و لا تَرتابوا فی قَتلِ مَن مَرَق من الدین و خالَفَ الإمامَ.
  67. «يَا ابْنَ الْحَجَّاجِ أَ عَلَيَّ تُحَرِّضُ النَّاسَ أَ نَحْنُ مَرَقْنَا مِنَ الدِّينِ وَ أَنْتُمْ ثَبَتُّمْ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَتَعْلَمُنَّ لو قد قُبِضْتَ أرواحُکم متّمُ عَلی أعمالِکم أَيُّنَا الْمَارِقُ مِنَ الدِّينِ وَ مَنْ هُوَ أَوْلَى بِصَلْيِ النَّارِ»تاریخ طبری، ج۴، ص۳۳۱؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۹، با اندکی تفاوت.
  68. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  69. «وَ عَلَى الْإِسْلَامِ السَّلَامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ»؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۵۶ - ۱۵۸.
  70. «"یَکوُنُ بَعدی أئمةً لا یَهتَدُونَ بِهُدایَ، ولایَستَنُّونَ بِسُنَّتی، فِیهِم رجال قُلُوبُهُم قُلُوبُ الشَّیاطینِ فی جُثمانِ إنسٍ. قَال: قُلتُ: کِیفَ أَصنَعُ یا رَسُولَ اللهِ إِن اَدرکتُ ذَلکَ؟ قَالَ: تَسْمَعُ وَتُطیعُ لِلأمیر وَإنْ ضَرَبَ ظَهرَکَ واَخَذَ مالک فَاسْمع وأطِع»صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۷۶؛ سنن ابی داوود، ج۲، ص۱۷؛ الخراج ابی یوسف، ص۱۰؛ نووی، شرح صحیح مسلم، ج۸، ص۳۴؛ ابن قدامه، مغنی، ج۱۰، ص۳۷۱؛ العقد الفرید، ج۱، ص۱۸؛ الغدیر، ج۷، ص۱۳۸؛ جصاص، احکام القرآن، ج۱، ص۸۱؛ ماوردی، احکام السلطانیه، ص۱۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۷۸.
  71. قاضی ابی یعلی، الاحکام السلطانیه، ص۲۳.
  72. ر.ک: الغدیر، ج۷، ص۱۳۹ (به نقل از: تفتازانی، شرح المقاصد، ج۲، ص۲۷۲).
  73. "هَذَا رَأْسٌ خَارِجِيٌ عَلَى يَزِيدَ بْنِ مُعَاوِيَةَ"؛ مقرم، مقتل الحسین، ص۴۴۲.
  74. «رَوی أبوبکرِ بنِ عیّاشٍ عن أبی إسحاقٍ، قال: كانَ شِمْرُ بْنُ ذِى الْجَوْشَنِ يُصَلّى مَعَنا ثُمَّ يَقولُ: اللَهُمَّ إنَّكَ شَريفٌ تُحِبُّ الشَّرَفَ، وَ إنَّكَ تَعْلَمُ أنّى شَريفٌ فَاغْفِرْلى! قُلْتُ: كَيْفَ يَغْفِرُ اللَهُ لَكَ وَ قَدْ أعَنْتَ عَلَى قَتْلِ ابْنِ رَسولِ اللَهِ (ص) قَالَ: وَيْحَكَ! فَكَيْفَ نَصْنَعَ؟ إنَّ امَرآءَنا هَؤُلآء أمَرونا بِأمْرٍ فَلَمْ نُخالِفْهُمْ؛ وَ لَوْ خالَفْناهُمْ كُنّا شَرًّا مِنْ هَذِهِ الْحُمُرِ الشِّقاةِ قلت: إنّ هذا لعذرٌ قبیحٌ، فإنّما الطاعةُ فی المَعروفِ»ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج۳، ص۵۰۴.
  75. «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلًّا لِحُرُمِ اللَّهِ نَاكِثاً لِعَهْدِ اللَّهِ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ كَانَ حَقِيقاً عَلَى اللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ»؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص۴۸، ترجمه محمدحسین روحانی، ج۳، ص۲۳۱۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۸۱.
  76. "كَيْفَ رَأَيْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِيكِ وَ أَهْلِ بَيْتِكِ"؛ مقرم، مقتل الحسین، ص۳۲۴؛ الارشاد، ج۲، ص۱۱۵، در این کتاب به جای «صنع الله» عمل الله، آمده است؛ بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۱۵؛ مثیر الاحزان، ص۹۰.
  77. الارشاد، ج۲، ص۱۱۶؛ اعلام الوری، ص۲۴۷؛ بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۱۵؛ مثیر الاحزان، ص۹۰.
  78. «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلًا هَؤُلَاءِ قَوْمٌ كَتَبَ اللَّهُ عَلَيْهِمُ الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إِلَى مَضَاجِعِهِمْ وَ سَيَجْمَعُ اللَّهُ بَيْنَكَ وَ بَيْنَهُمْ فَتُحَاجُّ وَ تُخَاصَمُ فَانْظُرْ لِمَنِ الْفَلْجُ يَوْمَئِذٍ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ يَا ابْنَ مَرْجَانَةَ»؛ مقرم، مقتل الحسین، ص۳۲۴.
  79. أَ تَدْرُونَ مَنِ أَيْنَ أَتَى هَذَا؟ قَالَ: أَبِي عَلِيُّ خَيْرُ مِنْ أَبِيهِ، وَفَاطِمَةَ أُمِّي خَيْرُ مِنْ أُمِّهِ، وَجْدِي رَسُولِ اللَّهِ خَيْرُ مِنْ جَدِّهِ، وَأَنَّا خَيْرُ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْهُ؛ فَأَمَّا قَوْلُهُ أَبُوهُ خَيْرُ مِنْ أَبِي فَقَدْ حَاجٍّ أَبِي إِلَى اللَّهِ وَعَلِمَ النَّاسُ أَيُّهُمَا حَكَمَ لَهُ؛ وَأَمَّا قَوْلُهُ جَدِّي رَسُولِ اللَّهِ خَيْرُ مِنْ جَدِّهِ فَلَعَمْرِي مَا أَحَدُ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يَرَى لِرَسُولِ اللَّهُ فِينَا عَدْلًا وَلَا نِدّاً، وَلَكِنَّهُ إِنَّمَا أَتَى مِنْ قِبَلِ فَقَّهَهُ، وَلَمْ يَقْرَأْ: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ... "؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۵.
  80. «بگو خداوندا! ای دارنده فرمانروایی!» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  81. «سپس سرانجام آنان که بدی کردند بدی بود، برای آنکه آیات خداوند را دروغ شمردند و آن را به ریشخند می‌گرفتند» سوره روم، آیه ۱۰.
  82. الارشاد، ج۲، ص۱۱۵؛ تذکرة الخواص، ص۲۳۲؛ اعلام الوری، ص۲۴۷.
  83. «يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَكَيْفَ سَمَّتِ الْعَامَّةُ يَوْمَ عَاشُورَاءَ يَوْمَ بَرَكَةٍ فَبَكَى (ع) ثُمَّ قَالَ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ (ع) تَقَرَّبَ النَّاسُ بِالشَّامِ إِلَى يَزِيدَ فَوَضَعُوا لَهُ الْأَخْبَارَ وَ أَخَذُوا عَلَيْهَا الْجَوَائِزَ مِنَ الْأَمْوَالِ فَكَانَ مِمَّا وَضَعُوا لَهُ أَمْرُ هَذَا الْيَوْمِ وَ أَنَّهُ يَوْمُ بَرَكَةٍ لِيَعْدِلَ النَّاسَ فِيهِ مِنَ الْجَزَعِ وَ الْبُكَاءِ وَ الْمُصِيبَةِ وَ الْحُزْنِ إِلَى الْفَرَحِ وَ السُّرُورِ وَ التَّبَرُّكِ وَ الِاسْتِعْدَادِ فِيهِ حَكَمَ اللَّهُ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ»؛بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۷۰؛ ج۹۸، ص۱۰۴؛ علل الشرایع، ج۱، ص۲۲۵.
  84. به نمونه‌هایی از آن در جای دیگر اشاره کرده‌ایم. (ر.ک: مجله حوزه، ش۱۱۳، مقاله «بایستگی تحریف‌زدایی از نهضت عاشورا»).
  85. مزینانی، محمد صادق، نقش زنان در حماسه عاشورا، ص ۱۳۵-۱۵۳.
  86. قَتَلْتُمْ أَخِي صَبْراً فَوَيْلٌ لِأُمِّكُمْسَتُجْزَوْنَ نَاراً حَرُّهَا يَتَوَقَّدُ
    سَفَكْتُمْ دِمَاءً حَرَّمَ اللَّهُ سَفْكَهَاوَحَرَّمَهَا الْقُرْآنُ ثُمَّ مُحَمَّدٌ
    أَلَا فَابْشِرُوا بِالنَّارِ إِنَّكُمُ غَداًلَفِي سَقَرٍ حَقّاً يَقِيناً تُخَلَّدُوا
    وَإِنِّي لَأَبْكِي فِي حَيَاتِي عَلَى أَخِيعَلَى خَيْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِيِّ سَيُولَدُ
    بِدَمْعٍ غَزِيرٍ مُسْتَهَلٍّ مُكَفْكَفٍعَلَى الْخَدِّ مِنِّي ذَائِباً لَيْسَ يَجْمُدُ