بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
خط ۱۰: | خط ۱۰: | ||
==[[حجر الاسود]] در فرهنگنامه [[مهدویت]]== | ==[[حجر الاسود]] در فرهنگنامه [[مهدویت]]== | ||
تکیهگاه [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} [[هنگام ظهور]]. | *تکیهگاه [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} [[هنگام ظهور]]. | ||
*از بخشهای مهم [[مسجد الحرام]] و [[کعبه]]، [[حجر الاسود]] است که همواره در طول [[تاریخ]] - به ویژه در [[تاریخ]] [[صدر اسلام]] - از [[ارزش]] و اعتبار ویژهای برخوردار بوده است. | *از بخشهای مهم [[مسجد الحرام]] و [[کعبه]]، [[حجر الاسود]] است که همواره در طول [[تاریخ]] - به ویژه در [[تاریخ]] [[صدر اسلام]] - از [[ارزش]] و اعتبار ویژهای برخوردار بوده است. | ||
*در برخی [[روایات]] از اهمیت و [[جایگاه]] آن در [[عصر ظهور]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} نیز سخن به میان آمده است. | *در برخی [[روایات]] از اهمیت و [[جایگاه]] آن در [[عصر ظهور]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} نیز سخن به میان آمده است. | ||
*[[امام باقر ]]{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! گویا میبینم [[قائم]] پشت خود را به [[حجر الاسود]] تکیه داده، از [[خداوند]] سبحانه و تعالی میخواهد به [[حق]] خود برسد. آنگاه [[قائم]] میفرماید: "ای [[مردم]]! هر کس درباره [[حضرت آدم]] با من [[احتجاج]] کند، بداند من از او به [[آدم]] برترم و آن کس که در رابطه با شخصیت [[نوح]] با من [[احتجاج]] کند، من بر او به [[نوح]] مقدم هستم. و هر کس بخواهد درباره با [[ابراهیم]] با من مجادله کند، من از او به [[ابراهیم]] [[برتری]] دارم ... و اگر کسی بخواهد با شخصیت [[پیامبر|محمد]]{{صل}} با من محاجه کند، به طور [[مسلم]] من به [[پیامبر خاتم|حضرت محمد]] از او اولی هستم و هرکس که بخواهد در [[قرآن]] با من مجادله نماید، من از همه اولی به [[قرآن]] [[خداوند]] هستم ....»<ref> {{عربی|" وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْقَائِمِ {{ع}} وَ قَدْ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى الْحَجَرِ ثُمَ يَنْشُدُ اللَّهَ حَقَّهُ ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي اللَّهِ فَأَنَا أَوْلَى بِاللَّهِ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي آدَمَ فَأَنَا أَوْلَى بِآدَمَ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي نُوحٍ فَأَنَا أَوْلَى بِنُوحٍ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي إِبْرَاهِيمَ فَأَنَا أَوْلَى بِإِبْرَاهِيمَ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي مُوسَى"}}؛ نعمانی، الغیبة، ص ۱۸۱؛ با اندک تفاوتی: تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۵۶؛ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۲۰۴</ref><ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص۱۶۵.</ref>. | *[[امام باقر ]]{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! گویا میبینم [[قائم]] پشت خود را به [[حجر الاسود]] تکیه داده، از [[خداوند]] سبحانه و تعالی میخواهد به [[حق]] خود برسد. آنگاه [[قائم]] میفرماید: "ای [[مردم]]! هر کس درباره [[حضرت آدم]] با من [[احتجاج]] کند، بداند من از او به [[آدم]] برترم و آن کس که در رابطه با شخصیت [[نوح]] با من [[احتجاج]] کند، من بر او به [[نوح]] مقدم هستم. و هر کس بخواهد درباره با [[ابراهیم]] با من مجادله کند، من از او به [[ابراهیم]] [[برتری]] دارم ... و اگر کسی بخواهد با شخصیت [[پیامبر|محمد]]{{صل}} با من محاجه کند، به طور [[مسلم]] من به [[پیامبر خاتم|حضرت محمد]] از او اولی هستم و هرکس که بخواهد در [[قرآن]] با من مجادله نماید، من از همه اولی به [[قرآن]] [[خداوند]] هستم ....»<ref> {{عربی|" وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْقَائِمِ {{ع}} وَ قَدْ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى الْحَجَرِ ثُمَ يَنْشُدُ اللَّهَ حَقَّهُ ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي اللَّهِ فَأَنَا أَوْلَى بِاللَّهِ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي آدَمَ فَأَنَا أَوْلَى بِآدَمَ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي نُوحٍ فَأَنَا أَوْلَى بِنُوحٍ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي إِبْرَاهِيمَ فَأَنَا أَوْلَى بِإِبْرَاهِيمَ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي مُوسَى"}}؛ نعمانی، الغیبة، ص ۱۸۱؛ با اندک تفاوتی: تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۵۶؛ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۲۰۴</ref><ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص۱۶۵.</ref>. | ||
==حجر الاسود در موعودنامه== | ==[[حجر الاسود]] در موعودنامه== | ||
*سنگی است سیاهرنگ که بر رکن جنوب شرقی کعبه منصوب است و بوسیدن و لمس آن | *سنگی است سیاهرنگ که بر رکن جنوب شرقی [[کعبه]] [[منصوب]] است و بوسیدن و لمس آن [[مستحب]]، و [[واجب]] است که [[طواف]] از محازی آن آغاز گردد و به همانجا ختم شود. از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که مابین [[رکن یمانی]] و [[حجر الاسود]]، هفتاد [[پیغمبر]] مدفوناند که همه از [[گرسنگی]] و [[سختی]] از [[دنیا]] رفتهاند<ref>بحار الانوار، ج ۱۴، ص ۴۶۴.</ref>. [[امام باقر]] {{ع}} نیز فرمودند: سه سنگ از [[بهشت]] آمده: [[حجر الاسود]]، سنگ [[مقام ابراهیم]] و سنگ [[بنی اسرائیل]]<ref>معارف و معاریف، ج ۴، ص ۴۰۵.</ref>. [[عبدالله بن صالح]] میگوید: [[حضرت بقیة الله]] {{ع}} را در مقابل [[حجر الاسود]] دیدم که [[مردم]] به طرف [[حجر الاسود]] [[هجوم]] میبردند و او میفرمود: "به این [[مأمور]] نیستند"<ref>اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۱؛ غیبة طوسی، ص ۱۶۲.</ref>. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "نخستین چیزی که از [[عدالت]] [[قائم]] {{ع}} ظاهر میشود این است که منادی اعلام میکند، آنان که [[طواف]] مستحبّی میکنند، مطاف و [[حجر الاسود]] را برای کسانی که [[طواف]] [[واجب]] میکنند، خالی کنند"<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۷۴؛ الزام الناصب، ص ۲۲۳.</ref>. | ||
*[[محمد بن قولویه]]، استاد [[شیخ مفید]] میگوید: قرامطه -که از پیروان [[محمد بن قرمط]] بودند و اعتقاد داشتند او [[امام زمان]] است- به [[مکه]] حمله کرده و حجر الاسود را ربوده بودند و پس از مدتها در سال ٣٠٧ ق. بازپس فرستادند و قصد داشتند در محل قبلی خود نصب نمایند. من این خبر را پیشتر در میان کتابهای خویش خوانده بودم و میدانستم که آن را فقط [[امام زمان]] {{ع}} میتواند در جای خود نصب کند. چنانکه در زمان [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} نیز از جای خود کنده شد و فقط امام {{ع}} توانست آن را در جای خود نصب کند. به همین خاطر به شوق دیدار [[امام زمان]] {{ع}} قصد حج نمودم. اما هنگامی که به بغداد رسیدم به بیماری سختی مبتلا شدم. ناچار شخصی به نام "ابن هشام" را نائب گرفتم تا علاوه بر ادای حج به نیت من نامهای را که خطاب به حضرت {{ع}} نوشته بودم، به دست ایشان برساند. در آن نامه خطاب به ناحیه مقدسه معروض داشته بودم که آیا از این بیماری نجات خواهم یافت؟ و مدت عمر من چند سال خواهد بود؟ به او گفتم: تمام تلاش من آن است که این نامه به دست کسی برسد که حجر الاسود را در محل خود نصب میکند. وقتی نامه را به او دادی، پاسخش را نیز دریافت کن! ابن هشام پس از اینکه با موفقیت مأموریت خود را انجام داد، بازگشت و گفت: وقتی به مکه رسیدم، خبر نصب حجر الاسود به گوشم رسید، فوراً خود را به حرم رساندم. مقداری پول به شرطهها دادم تا اجازه بدهند کسی که حجر الاسود را در جای خود نصب میکند، ببینم و عدهای از آنها را نیز استخدام نمودم که مردم را از اطرافم کنار بزنند، تا بتوانم از نزدیک شاهد جریان باشم. وقتی نزدیک حجر الاسود رسیدم، دیدم هرکس آن را برمیداشت و در محل خود مینهاد، کمی به خود میلرزید و دوباره میافتاد. همه متحیر مانده بودند و نمیدانستند چه باید بکنند؟ تا اینکه جوانی گندمگون که چهره زیبایی داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد و سنگ بدون هیچ لرزشی بر جای خود ایستاد. گویی هیچگاه نیفتاده بود. فریاد شوق از مرد و زن برخاست. او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در حرم خارج شد. من به دنبال او دویدم و مردم را کنار میزدم. انها فکر میکردند که دیوانه شدهام و از مقابلم میگریختند. چشم از او بر نمیگرفتم تا اینکه از جمعیت دور شدم. با اینکه او آرام قدم برمیداشت و من به سرعت میدویدم به او نمیرسیدم. تا اینکه وقتی به جایی رسیدم که هیچکس غیر از من او را نمیدید، ایستاد و رو به من نمود و گفت: آنچه با خود داری بده! | *[[محمد بن قولویه]]، استاد [[شیخ مفید]] میگوید: [[قرامطه]] -که از [[پیروان]] [[محمد بن قرمط]] بودند و [[اعتقاد]] داشتند او [[امام زمان]] است- به [[مکه]] حمله کرده و [[حجر الاسود]] را ربوده بودند و پس از مدتها در سال ٣٠٧ ق. بازپس فرستادند و قصد داشتند در محل قبلی خود [[نصب]] نمایند. من این خبر را پیشتر در میان کتابهای خویش خوانده بودم و میدانستم که آن را فقط [[امام زمان]] {{ع}} میتواند در جای خود [[نصب]] کند. چنانکه در زمان [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} نیز از جای خود [[کنده]] شد و فقط [[امام]] {{ع}} توانست آن را در جای خود [[نصب]] کند. به همین خاطر به [[شوق دیدار]] [[امام زمان]] {{ع}} قصد [[حج]] نمودم. اما هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم به [[بیماری]] [[سختی]] [[مبتلا]] شدم. ناچار شخصی به نام "ابن هشام" را [[نائب]] گرفتم تا علاوه بر ادای [[حج]] به [[نیت]] من نامهای را که خطاب به [[حضرت]] {{ع}} نوشته بودم، به دست ایشان برساند. در آن [[نامه]] خطاب به [[ناحیه مقدسه]] معروض داشته بودم که آیا از این [[بیماری]] [[نجات]] خواهم یافت؟ و مدت [[عمر]] من چند سال خواهد بود؟ به او گفتم: تمام تلاش من آن است که این [[نامه]] به دست کسی برسد که [[حجر الاسود]] را در محل خود [[نصب]] میکند. وقتی [[نامه]] را به او دادی، پاسخش را نیز دریافت کن! ابن هشام پس از اینکه با موفقیت [[مأموریت]] خود را انجام داد، بازگشت و گفت: وقتی به [[مکه]] رسیدم، خبر [[نصب]] [[حجر الاسود]] به گوشم رسید، فوراً خود را به [[حرم]] رساندم. مقداری [[پول]] به شرطهها دادم تا اجازه بدهند کسی که [[حجر الاسود]] را در جای خود [[نصب]] میکند، ببینم و عدهای از آنها را نیز استخدام نمودم که [[مردم]] را از اطرافم کنار بزنند، تا بتوانم از نزدیک [[شاهد]] جریان باشم. وقتی نزدیک [[حجر الاسود]] رسیدم، دیدم هرکس آن را برمیداشت و در محل خود مینهاد، کمی به خود میلرزید و دوباره میافتاد. همه متحیر مانده بودند و نمیدانستند چه باید بکنند؟ تا اینکه [[جوانی]] گندمگون که چهره [[زیبایی]] داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد و سنگ بدون هیچ لرزشی بر جای خود ایستاد. گویی هیچگاه نیفتاده بود. فریاد [[شوق]] از مرد و [[زن]] برخاست. او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در [[حرم]] خارج شد. من به دنبال او دویدم و [[مردم]] را کنار میزدم. انها [[فکر]] میکردند که دیوانه شدهام و از مقابلم میگریختند. چشم از او بر نمیگرفتم تا اینکه از جمعیت دور شدم. با اینکه او آرام قدم برمیداشت و من به سرعت میدویدم به او نمیرسیدم. تا اینکه وقتی به جایی رسیدم که هیچکس غیر از من او را نمیدید، ایستاد و رو به من نمود و گفت: آنچه با خود داری بده! | ||
*وقتی نامه را به ایشان تقدیم نمودم، بدون اینکه آن را بخوانند، فرمودند: به او بگو از این بیماری هراسی نداشته باش و پس از این، سی سال دیگر زندگی میکنی. آنگاه مرا چنان گریهای فراگرفت که توان هیچگونه حرکتی نیافتم و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود و بازگشت. سال ٣٦٠ ابن قولویه دوباره بیمار شد و به سرعت خود را آماده نمود و وصیت کرد. به او گفتند: چرا در هراسی؟ ان شاء الله خداوند شفا عنایت خواهد کرد. او گفت: این همان سال وعده است. و در همان سال و با همان بیماری وفات یافت<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۸ و ۵۹.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص ۲۷۱.</ref>. | *وقتی [[نامه]] را به ایشان تقدیم نمودم، بدون اینکه آن را بخوانند، فرمودند: به او بگو از این [[بیماری]] هراسی نداشته باش و پس از این، سی سال دیگر [[زندگی]] میکنی. آنگاه مرا چنان گریهای فراگرفت که [[توان]] هیچگونه حرکتی نیافتم و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود و بازگشت. سال ٣٦٠ ابن قولویه دوباره [[بیمار]] شد و به سرعت خود را آماده نمود و [[وصیت]] کرد. به او گفتند: چرا در هراسی؟ ان شاء [[الله]] [[خداوند]] شفا [[عنایت]] خواهد کرد. او گفت: این همان سال [[وعده]] است. و در همان سال و با همان [[بیماری]] [[وفات]] یافت<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۸ و ۵۹.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص ۲۷۱.</ref>. | ||
==حجر الاسود در فرهنگنامه آخرالزمان== | ==[[حجر الاسود]] در [[فرهنگنامه]] [[آخرالزمان]]== | ||
*حجر الاسود سنگی آسمانی است، بیضی شکل و در یکی از اضلاع [[کعبه]] قرار دارد. این سنگ به همراه [[حضرت آدم]]{{ع}} از [[بهشت]] به [[زمین]] آمد و در [[طوفان]] [[نوح]] به زیر [[خاک]] رفت و [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} آن را بیرون آورد و در [[کعبه]] قرار داد. در روایتی از [[رسول خدا]]{{صل}} آمده است: حجر الاسود دست [[خدا]] بر روی [[زمین]] است و کسی که به آن دست میکشد، با [[خدا]] [[پیمان]] میبندد. در [[روایات]] آمده است که هنگام [[ظهور حضرت مهدی]]{{ع}}، آن جناب در [[مسجد الحرام]] ظاهر میشود و نزدیک حجر الاسود رفته و حجر الاسود به شکل پرندههایی سفید رنگ درمیآید و با آن [[حضرت]] [[بیعت]] میکنند. سپس سایر [[یاران]] [[حضرت]] با ایشان [[بیعت]] نموده و حجر الاسود [[شاهد]] [[بیعت]] آنان خواهد بود<ref>برگرفته از سایت حوزه.</ref>. یکی از خصوصیات این سنگ آن است که هرگاه از جای خود برداشته شود کسی جز [[پیامبران الهی]] یا یکی از اوصیای ایشان [[قادر]] به [[نصب]] آن سنگ در جای خود نخواهد بود و اگر شخص دیگری آن را [[نصب]] کند، در جای خود قرار نمیگیرد و به [[زمین]] خواهد افتاد. این واقعه در [[زمان غیبت]] نیز اتفاق افتاده است. این حادثه مربوط به حمله [[قرامطه]] به [[مکه]] و به سرقت بردن سنگ حجر الاسود و [[نصب]] آن در [[مسجد کوفه]] میشود. این داستان را [[علامه مجلسی]] در کتاب [[بحار الانوار]] از جناب [[محمد بن قولویه]] [[روایت]] میکند: [[قرامطه]] به [[مکه]] یورش بردند و حجر الاسود را به سرقت برده و پس از زمانی در زمانی در سال ۳۰۷ هجری قمری آن را دوباره به [[مسجد الحرام]] باز پس فرستادند و میخواستند که آن سنگ را در جای خود [[نصب]] نمایند. | *[[حجر الاسود]] سنگی آسمانی است، بیضی شکل و در یکی از اضلاع [[کعبه]] قرار دارد. این سنگ به همراه [[حضرت آدم]]{{ع}} از [[بهشت]] به [[زمین]] آمد و در [[طوفان]] [[نوح]] به زیر [[خاک]] رفت و [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} آن را بیرون آورد و در [[کعبه]] قرار داد. در روایتی از [[رسول خدا]]{{صل}} آمده است: [[حجر الاسود]] دست [[خدا]] بر روی [[زمین]] است و کسی که به آن دست میکشد، با [[خدا]] [[پیمان]] میبندد. در [[روایات]] آمده است که هنگام [[ظهور حضرت مهدی]]{{ع}}، آن جناب در [[مسجد الحرام]] ظاهر میشود و نزدیک [[حجر الاسود]] رفته و [[حجر الاسود]] به شکل پرندههایی سفید رنگ درمیآید و با آن [[حضرت]] [[بیعت]] میکنند. سپس سایر [[یاران]] [[حضرت]] با ایشان [[بیعت]] نموده و [[حجر الاسود]] [[شاهد]] [[بیعت]] آنان خواهد بود<ref>برگرفته از سایت حوزه.</ref>. یکی از خصوصیات این سنگ آن است که هرگاه از جای خود برداشته شود کسی جز [[پیامبران الهی]] یا یکی از اوصیای ایشان [[قادر]] به [[نصب]] آن سنگ در جای خود نخواهد بود و اگر شخص دیگری آن را [[نصب]] کند، در جای خود قرار نمیگیرد و به [[زمین]] خواهد افتاد. این واقعه در [[زمان غیبت]] نیز اتفاق افتاده است. این حادثه مربوط به حمله [[قرامطه]] به [[مکه]] و به سرقت بردن سنگ [[حجر الاسود]] و [[نصب]] آن در [[مسجد کوفه]] میشود. این داستان را [[علامه مجلسی]] در کتاب [[بحار الانوار]] از جناب [[محمد بن قولویه]] [[روایت]] میکند: [[قرامطه]] به [[مکه]] یورش بردند و [[حجر الاسود]] را به سرقت برده و پس از زمانی در زمانی در سال ۳۰۷ هجری قمری آن را دوباره به [[مسجد الحرام]] باز پس فرستادند و میخواستند که آن سنگ را در جای خود [[نصب]] نمایند. | ||
*من از پیش میدانستم و در کتب ملاحظه کرده بودم که فقط [[امام زمان]] میتواند این سنگ را در جای خود در [[دیوار کعبه]] [[نصب]] نماید. چنانکه در زمان [[امام]] زینالعابدین{{ع}} نیز حجر الاسود از جای خود افتاد و فقط [[امام سجاد]]{{ع}} موفق شد آن را در جای خود قرار دهد. بنابراین از [[شوق]] [[دیدار حضرت مهدی]]{{ع}} به سوی [[حج]] رهسپار شدم. اما زمانی که به [[بغداد]] رسیدم مرا [[بیماری]] [[سختی]] دست داد که ناچار شدم شخصی به نام ابن هشام را به جای خود به [[نیابت]] [[حج]] بفرستم و علاوه بر آن نامهای را که برای [[حضرت]]{{ع}} نوشته بودم به دست ایشان برساند. در آن [[نامه]] به [[ناحیه مقدسه]] ([[حضرت صاحب الامر]]){{ع}} نوشتم: آیا من از این [[بیماری]] [[نجات]] مییابم یا خیر؟ و مدت [[عمر]] من چند سال خواهد بود؟ به ابن هشام گفتم که من میخواهم این [[نامه]] را به کسی بدهی که حجر الاسود را در جای خود [[نصب]] میکند و زمانی که [[نامه]] را به او دادی، پاسخ آن را نیز دریافت کن. ابن هشام پس از اینکه مأموریتش را با موفقیت به پایان رساند به سوی من بازگشت و جریان را این گونه تعریف نمود، زمانی که من به [[مکه]] رسیدم، باخبر شدم که اکنون حجر الاسود را [[نصب]] میکنند. سریع خود را به [[مسجد الحرام]] رسانده و با دادن مقداری [[پول]] به پاسبانهای [[حرم]]، از آنان خواستم که نصبکننده حجر الاسود را ببینم و تعدادی از آن پاسبانها را نیز اجیر کردم تا مراقب من باشند و [[مردم]] را از اطرافم دور کنند تا بتوانم از نزدیک [[شاهد]] ماجرا باشم. زمانی که به حجر الاسود رسیدم، دیدم هر کسی که آن را بر میدارد و در جای خود قرار میدهد، حجر الاسود کمی میلرزد و دوباره بر [[زمین]] میافتد! همه متحیر مانده بودند که چه باید بکنند! آنگاه [[جوانی]] گندمگون که چهرهای زیبا داشت پیش آمد و حجر الاسود را برداشت و در جای خودش قرار داد و همه دیدند که سنگ دیگر نلرزید و در جای خود [[استوار]] ماند، گویا هیچگاه از جای خود منتقل نشده بود! [[مردم]] از مرد و [[زن]] فریاد [[شوق]] بر آوردند و آن [[جوان]] در مقابل چشمان [[مردم]] بازگشت و از در [[مسجد الحرام]] خارج شد. من دنبال او دویدم و [[مردم]] را کنار میزدم به گونهای که [[گمان]] میکردند من دیوانه شدهام و از پیش من میگریختند. من چشم از او برنمیداشتم تا اینکه او از میان جمعیت بیرون رفت. با اینکه [[حضرت]] آرام آرام راه میرفت و من دوان دوان در پی او میدویدم، اما به وی نمیرسیدم، تا اینکه به جایی رسیدیم که فقط من بودم و آن جناب. سپس ایستاد و رو به من نمود و فرمود: آنچه را که با خود داری به من بده! هنگامی که [[نامه]] را به آن [[حضرت]] دادم، بدوناین که آن را بخواند فرمود: به او بگو از این [[بیماری]] هراسی به خود راه مده و سی سال دیگر زنده خواهی ماند. سپس مرا به گونهای [[گریه]] گرفت که [[توان]] هر حرکتی را از من ربود و [[حضرت]] آنجا را ترک کرد. در سال سیصد و شصت ابن قولویه دوباره به [[بیماری]] [[مبتلا]] شد، به سرعت خود را مهیا نمود و [[وصیت]] کرد. به او گفتند: چرا میترسی؟ انشاءالله [[خداوند]] تو را از این درد شفا خواهد داد. او گفت: این همان زمانی است که [[حضرت]] [[وعده]] داده بود و او در همان سال و با همان [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]] صفحه ۲۱۷.</ref>. | *من از پیش میدانستم و در کتب ملاحظه کرده بودم که فقط [[امام زمان]] میتواند این سنگ را در جای خود در [[دیوار کعبه]] [[نصب]] نماید. چنانکه در زمان [[امام]] زینالعابدین{{ع}} نیز [[حجر الاسود]] از جای خود افتاد و فقط [[امام سجاد]]{{ع}} موفق شد آن را در جای خود قرار دهد. بنابراین از [[شوق]] [[دیدار حضرت مهدی]]{{ع}} به سوی [[حج]] رهسپار شدم. اما زمانی که به [[بغداد]] رسیدم مرا [[بیماری]] [[سختی]] دست داد که ناچار شدم شخصی به نام ابن هشام را به جای خود به [[نیابت]] [[حج]] بفرستم و علاوه بر آن نامهای را که برای [[حضرت]]{{ع}} نوشته بودم به دست ایشان برساند. در آن [[نامه]] به [[ناحیه مقدسه]] ([[حضرت صاحب الامر]]){{ع}} نوشتم: آیا من از این [[بیماری]] [[نجات]] مییابم یا خیر؟ و مدت [[عمر]] من چند سال خواهد بود؟ به ابن هشام گفتم که من میخواهم این [[نامه]] را به کسی بدهی که [[حجر الاسود]] را در جای خود [[نصب]] میکند و زمانی که [[نامه]] را به او دادی، پاسخ آن را نیز دریافت کن. ابن هشام پس از اینکه مأموریتش را با موفقیت به پایان رساند به سوی من بازگشت و جریان را این گونه تعریف نمود، زمانی که من به [[مکه]] رسیدم، باخبر شدم که اکنون [[حجر الاسود]] را [[نصب]] میکنند. سریع خود را به [[مسجد الحرام]] رسانده و با دادن مقداری [[پول]] به پاسبانهای [[حرم]]، از آنان خواستم که نصبکننده [[حجر الاسود]] را ببینم و تعدادی از آن پاسبانها را نیز اجیر کردم تا مراقب من باشند و [[مردم]] را از اطرافم دور کنند تا بتوانم از نزدیک [[شاهد]] ماجرا باشم. زمانی که به [[حجر الاسود]] رسیدم، دیدم هر کسی که آن را بر میدارد و در جای خود قرار میدهد، [[حجر الاسود]] کمی میلرزد و دوباره بر [[زمین]] میافتد! همه متحیر مانده بودند که چه باید بکنند! آنگاه [[جوانی]] گندمگون که چهرهای زیبا داشت پیش آمد و [[حجر الاسود]] را برداشت و در جای خودش قرار داد و همه دیدند که سنگ دیگر نلرزید و در جای خود [[استوار]] ماند، گویا هیچگاه از جای خود منتقل نشده بود! [[مردم]] از مرد و [[زن]] فریاد [[شوق]] بر آوردند و آن [[جوان]] در مقابل چشمان [[مردم]] بازگشت و از در [[مسجد الحرام]] خارج شد. من دنبال او دویدم و [[مردم]] را کنار میزدم به گونهای که [[گمان]] میکردند من دیوانه شدهام و از پیش من میگریختند. من چشم از او برنمیداشتم تا اینکه او از میان جمعیت بیرون رفت. با اینکه [[حضرت]] آرام آرام راه میرفت و من دوان دوان در پی او میدویدم، اما به وی نمیرسیدم، تا اینکه به جایی رسیدیم که فقط من بودم و آن جناب. سپس ایستاد و رو به من نمود و فرمود: آنچه را که با خود داری به من بده! هنگامی که [[نامه]] را به آن [[حضرت]] دادم، بدوناین که آن را بخواند فرمود: به او بگو از این [[بیماری]] هراسی به خود راه مده و سی سال دیگر زنده خواهی ماند. سپس مرا به گونهای [[گریه]] گرفت که [[توان]] هر حرکتی را از من ربود و [[حضرت]] آنجا را ترک کرد. در سال سیصد و شصت ابن قولویه دوباره به [[بیماری]] [[مبتلا]] شد، به سرعت خود را مهیا نمود و [[وصیت]] کرد. به او گفتند: چرا میترسی؟ انشاءالله [[خداوند]] تو را از این درد شفا خواهد داد. او گفت: این همان زمانی است که [[حضرت]] [[وعده]] داده بود و او در همان سال و با همان [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]] صفحه ۲۱۷.</ref>. | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |