بنی عدی بن ربیعه

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۱۰ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

نسب بنی عدی بن ربیعه

این طایفه در شمار اعراب کهلانی[۱] و از شاخه‌های بنی معاویة بن کنده‌اند که نسب از عدی بن ربیعة بن معاویة بن حارث بن معاویة بن حارث بن معاویة بن ثور بن مرتّع بن معاویة بن کندة بن عفیر می‌‌برند[۲]. عدی بن ربیعه از همسری به نام لمیس بنت امری‌ء القیس بن حارث الولّاده صاحب فرزندانی به نام‌های جبله و حجر و از همسر دیگر خود ماویه بنت سیحان بن ذهل بن معاویه دارای پسری به نام حارث شد[۳] که نسل او را در زمین انتشار دادند. از این طایفه که با نسبت «العدوی» از افراد آن یاد می‌‌شود[۴]، شعب و متفرعات متعدی انشعاب یافته است که از مهمترین آنها می‌‌توان به نام بنی جبلة بن عدی[۵]، بنی حارث بن عدی[۶]، بنی مرة بن حجر بن عدی[۷] بنی أشاة[۸] و آل اشعث بن قیس[۹] اشاره کرد.[۱۰]

منازل و مساکن بنی عدی

بنی عدی بن ربیعه و طوایفش - که به «بنی عدی» شهرت داشتند، - اصالتی یمنی داشتند و در مناطقی مانند غمر ذی کنده -که در نزدیکی مکه قرار داشت- ساکن بودند[۱۱]. این منطقه، پیوسته به نام کندیان مشهور و معروف بود و چهار قبیله صدف، تجیب، عباد و بنی معاویه کنده در آن سکونت داشتند[۱۲] حضرموت هم که در پیش و پس از اسلام، بطون عمده‌ای از کندیان را -عمدتاً در قسمت شرقی یمن- در خود جا داده بود، از مناطق اصلی کندیان و نیز طایفه بنی عدی بن ربیعه به شمار می‌رفت[۱۳]. پس از اسلام و در پی فتوحات اسلامی، جمعی از آنان در سرزمین‌های مفتوحه از جمله عراق و به‌ویژه کوفه[۱۴]، شام[۱۵]، حمص[۱۶] جزیره[۱۷] و رهاء[۱۸] کوچ کردند و در این مناطق سکنی گزیدند. فروعات این طایفه اعم از شاخه‌های بنی حارث بن عدی[۱۹]، بنی جبلة بن عدی[۲۰] و بنی مرة بن حجر[۲۱] در شهر کوفه، مسجدی مختص خود داشتند که نشان از انبوهی جمعیت آنان در این شهر دارد.[۲۲]

بنی عدی و تاریخ جاهلی این قوم

پس از مرگ حارث بن عمرو - بزرگترین و مشهورترین ملوک دولت بنی کنده، - و با به راه افتادن جنگ داخلی بین فرزندان حارث و در پی آن با کشتاری که منذر از بازماندگان آنها به راه انداخت[۲۳]، فرمانروایی از آنان منقرض شد[۲۴] و باقیمانده کِندیان از حیره و نجد، به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۲۵] در پی این واقعه، حکومت از نسل بنی آکل المُرار خارج شد و به دست بنی جبلة بن عدی بن ربیعه – از طوایف بنی‌معاویة الاکرمین بن حارث - افتاد[۲۶]. معدیکرب بن جبله، جدّ اشعث، که از ملوک قدرتمند عرب به شمار رفته و توسط «اعشی» شاعر مشهور، در قصاید چهارگانه‌اش ستوده شده است، از جمله پادشاهان این تیره است که عهده‌دار ریاست این قبیله گردید[۲۷]. پس از کشته شدن او، فرزندش قیس الاشجّ[۲۸] حاکم بر کندیان شد و چون بواسطه خیانتش به بنی مراد، در جنگ با آنان کشته شد[۲۹]، پسرش معدیکرب معروف به «اشعث»[۳۰] به ریاست کندیان دست یافت[۳۱]. اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی به اسارت در آمد و مجبور شد تا جهت آزادی خود، سه‌هزار شتر فدیه بپردازد[۳۲]. اشعث در نوبه دیگر، با شکستن پیمان صلح و حسن همجواری خود با بنی حارث بن کعب - یکی از طوایف بزرگ مَذحِج - حمله برد اما در این جنگ نیز شکست خورد و بار دیگر اسیر شد و تعهد کرد تا برای آزادی خود دویست ماده شتر جوان فدیه دهد، ولی صد شتر پرداخت و از پرداخت ما بقی آن طفره رفت[۳۳].

از روؤسای کنده در پیش از اسلام با نام «ملوک کنده» یاد می‌‌شد؛ اما واقع امر این است که این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند و آن‌گونه که ابن‌شَبه[۳۴]، یعقوبی[۳۵]، یاقوت[۳۶] و بلاذری[۳۷] بر ما معلوم داشته‌اند شاهان چهارگانه کنده -مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَه- فقط مالک دره‌های خود بودند. اینان عنوان ملک را از اجدادشان به ارث می‌بردند و به آن افتخار می‌جستند و آن‌گونه که از رفتار امرؤالقیس[۳۸] شاعر و اشعث بن قیس برمی‌آید، جاه‌طلبی آنان را وامی‌داشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند.[۳۹]

بنی عدی و تعامل با رسول خدا(ص)

پذیرش اسلام

مردم این طایفه در سال دهم هجری مسلمان شدند و در پی آن جمعی از ایشان با حضور در هیأت اعزامی کنده به مدینه رفتند و اعلان مسلمانی نمودند[۴۰]. این گروه شصت[۴۱] یا هشتاد[۴۲] نفره با ریاست اشعث بن قیس در حالی که با تبختر و غرور خاصی خود را آراسته بودند و جبه‌های حریر سیاه حاشیه دار پوشیده و دیباهای زربفت که جقه‌های زرین داشت بر تن کرده بودند، به مدینه رفته، وارد مسجد النبی(ص) شدند. رسول خدا(ص) فرمودند: «مگر شما مسلمان نشده اید. گفتند: چرا، فرمودند: پس اینها چیست که بر تن کرده اید». در پی دستور پیامبر(ص) به کندن این لباسها از تن، آنان لباس‌های حریر خود را از تن در آوردند و سپس با رسول خدا(ص) به گفتگو پرداختند[۴۳]. نقل است اشعث در این دیدار به حضرت گفت: «ای پیامبر خدا(ص) ما فرزندان آکل المراریم[۴۴] و تو هم فرزند آکل المراری». نبی خاتم(ص) خندید و فرمود: «عباس بن عبدالمطلب و ربیعة بن حارثه را بدین نسب منسوب دارید»[۴۵] سپس فرمود: «ما فرزندان بنی نضر بن کنانه ایم مادر خود را بدنام نمی‌کنیم و پدر خویش را انکار نمی‌کنیم». اشعث هم خطاب به قوم خود ابراز داشت که از این به بعد هر کس خود را به بنی آکل المرار منتسب کند بر او هشتاد تازیانه خواهد زند[۴۶]. این گروه پس از اعلان مسلمانی عازم سرزمین خود شدند. در زمان بازگشت، حضرت به هر یک از آنان ده اوقیه و به اشعث دوازده اوقیه عطا فرمود[۴۷].

علاوه بر شخصیت‌های یاد شده، از حجر بن عدی و برادرش هانی بن عدی بن معاویة بن جبله کندی[۴۸]، شریح بن مکدد بن مره[۴۹]، حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی[۵۰]، یزید بن کبش بن هانی[۵۱]، هانی بن حارث بن جبله[۵۲]، معدی کرب بن حارث بن لحی بن شرحبیل[۵۳]، عدی بن همام بن مرة بن حجر بن عدی[۵۴]، شرحبیل بن معدیکرب بن معاویة بن جبلة بن عدی، - پسر عمو یا به نقلی عموی اشعث بن قیس - معروف به «عفیف کندی»[۵۵]-[۵۶] هانی بن حجر بن معاویة بن جبلة بن عدی[۵۷]، إبراهیم بن حجر بن معدی کرب أعرج -خواهرزاده اشعث بن قیس-[۵۸] ابراهیم بن قیس کندی -برادر اشعث بن قیس-[۵۹] سیف بن قیس بن معدی کرب[۶۰] و بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج[۶۱] هم، به عنوان دیگر وفود کنندگان بر پیامبر(ص) و احتمالاً از همراهان اشعث بن قیس در وفد به مدینه نام برده شده است.[۶۲]

بنی عدی و حضور در وقایع عصر نبوی(ص)

علاوه بر اخبار وفد، از دیگر اخبار بنی عدی بن ربیعه در دوران حیات پیامبر(ص) می‌‌توان به خبر پرچمداری حجر بن عدی کندی برای رسول خدا(ص)[۶۳] و همراهی او با پیامبر(ص) در یکی از سفرهای حج یاد کرد[۶۴]. همچنین نقل برخی گزارشات مبنی بر ازدواج قتیله بنت قیس با رسول خدا(ص) نیز از دیگر اخبار این قوم است. قتیله بنت قیس -خواهر اشعث بن قیس- که به نقل از برخی منابع در یمن ساکن بود با وساطت برادرش اشعث که به حضور رسول خدا(ص) شرفیاب شده بود، به ازدواج پیامبر(ص) در آمد اما پیش از آنکه به مدینه برسد، حضرت از دنیا رفت[۶۵]. برخی نیز، او را از زنانی دانسته‌اند که خود را به پیامبر(ص) بخشیده بود. در برابر این اقوال، برخی نیز ازدواج قتیله بنت قیس را از اساس منکر شده، گزارشات ازدواج او یا هر زن دیگری از کنده را با رسول خدا(ص)، را مردود دانستند[۶۶]. قتیله، بعد از رحلت نبی خاتم(ص) بمانند برادرش اشعث به جمع شورشیان علیه حکومت مدینه موسوم به رده پیوست[۶۷].[۶۸]

بنی عدی و واقعه ارتداد قبایل

پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، مسلمانان منطقه حَضَرمَوت یمن (قبیله کِنده و طوایف آن) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر پذیرش اسلام و اقامه نماز، زکات می‌‌پرداختند، اما عده ای دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند[۶۹]. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لبید که از سوی پیامبر(ص) و سپس ابوبکر، عامل جمع‌آوری زکات در این منطقه بود، مردم، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل می‌‌دادند. نقل است روزی جوانی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد[۷۰]. حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود[۷۱]. او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با شمشیر بزن» حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعار زیر، نافرمانی خود و قبیله‌اش را به ابوبکر اعلام کرد: اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ كانَ وسطَنا فيا عجباً ممّن يُطيع ابابكر *** و ما لبني تيم بن مُرّة اِمرَةٌ علينا و لاتلكَ القبائلُ من الأسر *** لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولي بمااستولي عليهِم من الأمر[۷۲] اشعث نیز قبیله خود را به وحدت و یکپارچگی فرا خواند و گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من می‌‌دانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمی‌کند. سپس ضمن اشعاری بر این نکته تأکید کرد که: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمانروایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمانروایی شایسته تریم[۷۳][۷۴]

زیاد بن لَبید با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنی ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر دعوت نمود. یکی از بزرگان آنها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت می‌‌کنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالی که به خلافت سزاوارترند، در حالی که قرآن می‌‌فرماید: وَأُو۟لُوا۟ ٱلْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَىٰ بِبَعْضٍۢ فِى كِتَـٰبِ ٱللَّهِ[۷۵] شما خلافت را از اهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمی‌توانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسی را برای پیروی منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت می‌‌کنی که رضای خدا در آن نیست. او در اشعاری، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاه‌تر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده، چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند[۷۶][۷۷]

کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله ای از قبایل کنده می‌‌رسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. زیاد بن لبید به مدینه رفت و ابوبکر با تجهیز سپاهی چهارهزار نفره او را بار دیگر به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به ریاست اشعث بن قیس، اظهار پشیمانی کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از هجوم دشمن دیرینه شان، قبیله مَذحِج، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم زمان در دو جبهه بجنگند. اما خبر سرکوب برخی از تیره‌های کنده به دست زیاد بن لبید، باعث خشم اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک شهر «تَریم» با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و مهاجر بن امیه مخزومی را، که با لشکری به یاری وی شتافته بود، در تریم محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه ای به اشعث نوشت و کوشید با او سازش کند و حتی برای دلجویی آنان اعلان داشت که عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند؛ اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: می‌‌خواهد علی(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عِکرمة بن ابی جهل به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد[۷۸]. عکرمه، اشعث را شکست داد و پس از اسارت، او را به مدینه فرستاد. در مدینه، اشعث عصیان خود را نه به انگیزه ارتداد و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر اقدام زیاد به ستم و قتل دانست و تقاضا کرد برای رهایی خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در یمن اسیر بودند، آزاد کند و یاور مسلمانان باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواستهای وی را پذیرفت و به او احسان نمود[۷۹][۸۰] علاوه بر این گروه، از بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج هم در شمار دیگر معترضان حکومت ابوبکر و از تحصن کنندگان و کشته شدگان یوم النّجیر[۸۱] نام برده شده است[۸۲]. اعشی شاعر و دخترش عمرده هم از دیگر مخالفان و معترضان دولت ابوبکر به شمار رفته‌اند[۸۳].[۸۴]

بنی عدی بن ربیعه و فتوحات اسلامی

بنی عدی در کنار دیگر طوایف خود نقشی فعال در فتوحات اسلامی ایفا نمودند که حضور در جنگ‌های قادسیه (۱۴ هجریمدائن (۱۵ هجری)، جلولا (۱۶ هجری)، نهاوند (۲۱ هجری) و یرموک (۱۳هجری) از جمله آن است. حجر بن عدی[۸۵]، شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله[۸۶] و اشعث بن قیس را از حاضران جنگ قادسیه[۸۷] برشمرده‌اند. حجر بن عدی در فتوحات شام از جمله فتح «مرج عذراء» – از مناطق دمشق - نیز مشارکت داشت. حجر را فاتح مرج عذراء[۸۸] گفته‌اند[۸۹] و آورده‌اند وی، نخستین کسی بود که در این منطقه تکبیر گفت و ندای توحید سر داد[۹۰]. حجر در جنگ جلولاء نیز نقش مؤثری داشت[۹۱]. وی در این جنگ با دو هزار سپاهی به کمک لشکر اسلام رفت[۹۲] و در جنگ با پارسیان، فرماندهی جناح چپ لشکر عمرو بن مالک بن نجبه[۹۳] را عهده دار بود[۹۴] اشعث بن قیس هم از دیگر بنی عدوی‌های حاضر در فتوحات بود که علاوه بر نبرد قادسیه، در مدائن، جلولاء، نهاوند و یرموک هم مشارکت داشت[۹۵]. او در جنگ یرموک، یک چشم خود را از دست داد[۹۶]. اشعث بن قیس، در نبرد فتح نهاوند در سال ۲۱ هجری، فرمانده جناح راست سپاه اسلام بود؛[۹۷] ضمن این که او در فتح اصفهان (۲۳ هجری) نیز همراه با کندیان نقشی قابل توجه داشت[۹۸]. او همچنین، در دوران خلافت عثمان، آذربایجان را بار دیگر فتح شد و با اهالی آنجا مصالحه کرد[۹۹]. شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله و حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی را نیز از دیگر بنی عدوی‌هایی گفته‌اند که نامشان در تاریخ به عنوان یکی از شرکت کنندگان در فتوحات اسلامی به ثبت و ضبط رسیده است. شرحبیل بن سمط را از حاضران در فتح حمص در سال ۱۵ هجری دانسته‌اند و گفته‌اند او مقسّم منازل آن در زمان فتح بود[۱۰۰]. حارث بن هانی بن ابی شمر هم، از حاضران یوم ساباط - روستایی نزدیک مدائن - بود. گفته شده زمانی که سعد بن ابی وقاص - فرمانده کل سپاه اسلام - از قادسیه به مدائن می‌‌رفت به منطقه ساباط رسید. اما به ناگاه به محاصره دشمن در آمد و از مسلمانان کمک‌طلبید. یمنی‌های حاضر در منطقه و در رأس آنها حجر بن عدی به کمک او شتافتند و او را از محاصره نجات دادند[۱۰۱].[۱۰۲]

بنی عدی و خلافت عثمان

چهره‌های بزرگ بنی عدی در دوران خلافت عثمان نیز نقشی مهم و تأثیرگذار ایفا نمودند. اشعث بن قیس به جهت نفوذ در بین کندیان و همراهی با خلفا، همچون دوران دو خلیفه گذشته، در ایام خلافت عثمان نیز، از اجر و قرب خاصی برخوردار بود و مسئولیت‌های مختلفی را دوران خلافت او عهده دار گردید. وی علاوه بر فتح دوباره آذربایجان و مصالحه با اهالی آنجا[۱۰۳]، از جانب عثمان در سال ۳۴ هجری به امارت آذربایجان منصوب شد[۱۰۴] و در قبل این کار، هر ساله صد هزار درهم از سوی عثمان دریافت می‌‌کرد[۱۰۵]. این وضع تا زمان خلافت امیرمؤمنان(ع) ادامه یافت تا این که حضرت، پس از رسیدن به خلافت، او را از حکومت آذربایجان عزل و از وی خواست به کوفه برگردد و اموالی را که از بیت المال برداشته است به بیت المال باز گرداند[۱۰۶].

حجر بن عدی هم از دیگر چهره‌های خبرساز بنی عدی بن ربیعه در ایام خلافت عثمان بود. در پی تبعید تنی چند از بزرگان و قرّاء کوفه به شام همچون مالک اشتر، زید بن صوحان و برادر او صعصعه، حارث بن عبدالله الاعور، جندب بن کعب ازدی، عروة بن جعد و عمرو بن حمق خزاعی و دیگران به جرم انتقاد علنی از عملکرد سعید بن عاص -فرماندار جدید عثمان در کوفه-[۱۰۷] بزرگان کوفه و قرّاء مشهور آنان -از جمله حجر بن عدی- به عثمان نامه نوشته، ضمن گزارش کردن کارهای خلاف شرع سعید بن عاص و سخت‌گیری و آزار او نسبت به اهل ورع و دین و اهل فضل و عفاف، اعتراض خود را درباره بی‌قانونی حاکم بر دربار حکومتی و شخصی خلیفه ابراز داشته، سرانجام این کار را خطرناک، و این گونه امور را موجب تباهی و فساد امت پیامبر اکرم(ص) اعلام کردند[۱۰۸]. حجر، سخت به عملکرد عثمان معترض بود و به تقبیح انحرافات گسترده او در سطح نظام اسلامی می‌‌پرداخت؛ چندان که سالها بعد، زمانی که در اسارت معاویه در مرج عذراء به سر می‌‌برد، فرستاده‌ای از سوی معاویه نزد وی آمد و نظرش را درباره عثمان پرسید، گفت: «او اولین کسی است که در حکومت از رویه اسلامی منحرف شد و به چیزی جز حق عمل کرد»[۱۰۹].[۱۱۰]

بنی عدی و حکومت امام علی(ع)

بنی عدی در وقایع و حوادث دوران حکومت امام علی(ع) تحت زعامت دو تن از بزرگان خود یعنی حجر بن عدی و اشعث بن قیس نقشی بزرگ و اساسی داشتند. حجر از بزرگان اصحاب امام علی(ع) بود که در نبرد جمل نقشی فعال داشت. او پیش از جنگ، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) امام حسن(ع) و عمار را جهت فراهم آوردن سپاه، به کوفه فرستاده بودند، به یاری ایشان برخاست و ضمن سخنانی، ضمن ستایش از مقام شامخ امام علی(ع)، مردم را به همراهی با آن حضرت در نبرد جمل تشویق کرد، به گونه ای که بعد سخنان او، مردم از هر سو با گفتن سمعا و طاعة به در خواست فرستادگان امیرالمؤمنین(ع)، پاسخ دادند و برای نبرد آماده شدند[۱۱۱]. حجر، خود نیز، در این جنگ حضور یافت و فرماندهی کندیان سپاه امام علی(ع) را بر عهده گرفت[۱۱۲] ضمن این که وی فرماندهی جناح (تیراندازان یا یکی از جناحین) سپاه را نیز در این جنگ عهده دار بود[۱۱۳]. وی و دیگر مردم بنی عدی در صفین نیز حضوری چشمگیر داشت. او در این جنگ و پیش از آغاز نبرد، به امام علی(ع)عرضه داشت: «ای امیرالمؤمنین؛ ما اهل جنگیم، به تحقیق ما را آزموده‌اند و تعداد زیادی از عشیره و خاندان با ما هستند و ما از نظر و رأی تجربه شده بهره‌مندیم و استقامتی ستوده شده داریم، ما منقاد و مطیع شماییم، بدرخشی ما نیز در پرتو شما می‌درخشیم و اگر دست از جنگ بشویی ما نیز چنین خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با جان و دل انجام خواهیم داد»[۱۱۴]. امام(ع) به حجر بن عدی فرمود: «آیا تمام قوم و طایفه ات همانند تو نظر دارند؟ حجر گفت: آنچه من از ایشان جز نیکویی و حُسن چیز دیگری ندیده ام. دست من به نمایندگی از ایشان برای اطاعت و شنیدن فرمان شما به سوی تان دراز شده است». امام(ع) نیز برای ایشان دعای خیر کرد[۱۱۵] امام علی(ع) در این جنگ حجر بن عدی را به فرماندهی قبیله کنده[۱۱۶]و به قول نصر بن مزاحم فرماندهی نیروهای کنده، حضرموت، قضاعه و مهره منصوب کرد[۱۱۷]. با آغاز نبرد صفین او در به میدان همآورد طلبان سپاه معاویه به میدان رفت و رشادت‌های بسیار برخی از آنان را به خاک هلاکت انداخت[۱۱۸].

اشعث بن قیس نیز از دیگر جبله‌ای‌های حاضر در صفین بود که همراه با مالک اشتر نخعی در آزاد‌سازی شریعه فرات نقش مهمی ایفا کرد[۱۱۹]. اشعث بن قیس در صفین با عملکرد ضد و نقیض خود موجب شد تا امیرالمؤمنین(ع) تصمیم به عزلش از ریاست قوم کنده و واگذاری پرچم او به حسان بن مخدوج بگیرد. اما به درخواست بزرگان و بیم از تفرقه و اختلاف، بار دیگر آن را به اشعث بازگرداند[۱۲۰] و او را به فرماندهی جناح راست لشکر خود برگزیند[۱۲۱]. اشعث بن قیس در یکی از مواقف جنگ، با هماهنگی کامل با عمرو بن عاص[۱۲۲]، پس از یک روز نبرد خونین، در جمع مردم قبیله خود به سخنرانی پرداخت و ادامه جنگ را موجب نابودی عرب برشمرد[۱۲۳] عمرو بن عاص نیز فوراً دستور به بر سر نیزه‌ها قرآنها داد و آنها را در برابر لشکر علی(ع) برافراشتند. در پی این حرکت، اشعث بن قیس خدمت امیر المؤمنین(ع) رفت و با تهدید ایشان را از ادامه جنگ بازداشته مجبور به پذیرش حکمیت کرد[۱۲۴]. بدین ترتیب علی(ع)، مجبور به توقف جنگ شد و مالک اشتر از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا پیروزی باقی مانده بود ـ نزد خود خواند. پس از توقف جنگ، اشعث بن قیس شادمانه به استقبال معاویه رفت و گفت: «خواهش شما را اجابت کردم و جنگ را متوقف نمودم»[۱۲۵]-[۱۲۶] همچنین با اصرار اشعث، علی(ع) مجبور به پذیرش حکمیت ابوموسی شده، او را از نواحی شام فرا خواند و بدین ترتیب، به مدت یک سال، پیمان صلحی تحت شرایطی خاص تنظیم گردید[۱۲۷] که اشعث بن قیس از شهود و امضا کنندگان آن بودند[۱۲۸]. به هنگام انعقاد این صلح نامه، با اعتراض عمرو بن عاص -نماینده معاویه- و با اصرار اشعث، لقب» امیرالمؤمنین «از کنار نام مبارک امام علی(ع) حذف گردید[۱۲۹]. پس از امضاء این قرارداد، اشعث آن را به هر دو لشکر نشان داده، مفاد این عهدنامه را برای شان قرائت نمود[۱۳۰].

نهیک بن غریر بن هانی بن حجر نیز از دیگر مردان عدوی حاضر در میدان صفین بود که در این جنگ در رکاب امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید[۱۳۱] در آن سوی میدان و در جبهه شام، نیز مردمانی از بنی عدی بن ربیعه حضور داشتند که از جمله آنان می‌‌توان از ابو یزید شرحبیل بن سمط بن شرحبیل بن اسود بن جبله ابوسمط کندی یاد کرد. وی -که در صحابی بودن او اختلاف است،-[۱۳۲] از ساکنان حمص بود که به هواداری از معاویه خود را به صفین رسانده بود. او در این جنگ، فرماندهی بخشی از سپاه معاویه را بر عهده داشت[۱۳۳]. حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی معروف به «حجر الشر» نیز از دیگر شخصیت‌های معروف بنی عدی در این پیکار به شمار رفته است. او را از اشراف کنده گفته‌اند[۱۳۴]. منابع با استناد به این که وی فردی شرور بوده است[۱۳۵]، جهت تمییز او از پسر عمویش حجر بن عدی معروف، (شهید مرج عذراء) -که به «حجر بن ادبر» و «حجر الخیر» ملقب بود،- به او لقب «حجر الشر» داده‌اند[۱۳۶]. در یکی از گزارشات واقعه صفین،» دینوری «از خروج جوانی شامی به نام حجر الشر از سپاه معاویه و هماورد‌طلبیدن او از سپاه عراق خبر داده، آورده است: حجر بن عدی به ندای او پاسخ داد و آن دو با نیزه به جنگ با یکدیگر پرداختند. در این هنگام، حجر الشر نیزه ای بر حجر بن عدی زد و او را از اسب به زمین انداخت. ولی یاران امام(ع) از او حمایت کردند و آن دو را از هم جدا کردند. سپس، حکم بن ازهر - از اشراف کوفه - به نبرد حجر الشر رفت که به دست حجر کشته شد. پس از او، پسر عموی حکم بن ازهر به نام رفاعة بن طلیق به نبرد او رفت که حجر او را هم به شهادت رساند[۱۳۷]. «منقری» هم در گزارشی کاملتر، از حجر الشر به عنوان یکی از کندیان سپاه معاویه و از پسرعموهای حجر بن عدی یاد کرده، آورده است که وی در صفین حجر بن عدی را به هماوردی‌طلبید. حجر پذیرفت و با نیزه با همدیگر به نبرد پرداختند. مردی از بنی اسد -که با معاویه بود،- میان آن دو در آمد و نیزه ای بر حجر الخیر زد. یاران امام(ع) هجوم آوردند و آن مرد اسدی را کشتند؛[۱۳۸] اما حجر الشر از دست شان گریخت. حجر الشر در هماورد‌طلبی دیگر، حکم بن ازهر - از اشراف کوفه - را به شهادت رساند و اشعاری در این باب سرود. بعد شهادت حکم بن ازهر، پسر عمویش رفاعة بن ظالم حمیری به سوی حجر الشر تاخت و او را کشت. امام علی(ع) که نظاره گر این مبارزه بود، فرمود: سپاس خدای را که حجر الشر را به خونبهای حکم بن ازهر کشت[۱۳۹]. علاوه بر این افراد، به نظر می‌‌رسد گروهی از بنی حارثی‌های ساکن رهاء[۱۴۰] نیز در پی آغاز نبرد صفین، به صف یاران معاویه پیوسته باشند و همراه با او در صفین، علیه امیرالمؤمنین(ع) وارد پیکار شده باشند[۱۴۱]. این افراد عثمانی‌هایی بودند که پس از ورود امیرالمؤمنین(ع) به کوفه، به سبب شماتت و بدگویی برخی از اصحاب ایشان از عثمان، رنجیده خاطر شدند و گفتند ما در سرزمینی که به عثمان بد گفته می‌‌شود ساکن نخواهیم شد. برای همین همراه با جمعی دیگر از مردم کنده از جمله بنی الارقم به رهبری عدی بن عمیره - از اصحاب پیامبر(ص)- در اعتراض به این امر از کوفه کوچ کرده به شام نزد معاویه رفتند. آنان بر معاویه وارد شدند و عدی بن عمیره - به عنوان بزرگ این جمع - به سخن پرداخت و خروج این جمع بزرگ از قبیله کنده را در راستای سرزنش علی(ع) ذکر کرد[۱۴۲]. معاویه نیز، آنان را ابتدا در جزیره و سپس در رهاء منزل داد[۱۴۳].

نبرد با خوارج نهروان نیز از دیگر مواضعی است که نقش فرزندان عدی بن ربیعه در آن بروز و ظهور یافته است. حجر بن عدی از جمله این بنی عدوی‌ها بود که در این نبرد، فرماندهی جناح راست لشکر امام(ع)را به عهده داشت[۱۴۴]. اشعث بن قیس نیز در این جنگ حضور داشت و پس از پایان نبرد، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) از یاران خود خواست تا برای نبرد با شامیان آماده شوند، اشعث و جمعی دیگر با این امر مخالفت کردند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، تیرهایمان تمام شد و شمشیرهایمان کند و سرنیزه‌های مان کند و خراب شده است، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ و سلاح آماده شویم. بدین ترتیب، لشکر آماده رزم به کوفه بازگشت و همچنان در شهر ماندند تا این که امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید[۱۴۵].

در جریان غارات معاویه به سرزمین‌های تحت سلطه حضرت علی(ع) هم، بنی عدی و در رأس شان حجر بن عدی نقش چشمگیری در تعقیب سپاهیان معاویه و بیرون راندن آنها از قلمرو امام علی(ع) ایفا نمودند. در سال ۳۹ هجری، معاویه، ضحاک بن قیس فهری را جهت بر هم زدن امنیت روانی و اجتماعی مردم بلاد سرزمین‌های تحت امر امیرالمؤمنین(ع)، به برخی از مناطق عراق فرستاد. ضحاک به این مناطق هجوم برد و برخی را کشت و اموالی را به غارت برد. چون خبر غارتگری و جنایت ضحاک بن قیس به امام علی(ع) رسید، بر فراز منبر رفت و مردم را به یاری عمرو بن عمیس فراخواند؛ ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت از بی‌تفاوتی کوفیان سخت شکوه کرد و از فراز منبر فرود آمد. سپس حجر بن عدی کندی را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک حرکت کرد تا این که در تدمر بدو دست یافت. در نبرد سختی که بین ایشان درگرفت، نوزده تن از نیروهای ضحاک کشته شدند. ضحاک بن قیس و یارانش در پی فرا رسیدن شب، از معرکه گریختند و حجر، با ضربه‌ای که بر لشکریان ضحاک وارد کرده بود به کوفه بازگشت[۱۴۶].

نقل است که در واپسین روزهای حیات امیرالمؤمنین(ع)، حضرت، سران کوفه و بزرگان شیعه را به حضور‌طلبید و ضمن خطبه ای از عزم خود جهت نبرد با معاویه گفت و از مردم خواست تا بار دیگر برای جنگ با شامیان آماده شوند. سعید بن قیس گفت: «ای امیر مؤمنان، از ما همه استماع است و اطاعت و دوستی و نیکخواهی، من زودتر از همه آنچه را خواسته ای بر آورده خواهم کرد». بعد از او دیگر سران هر یک به ایراد سخن پرداختند و آمادگی خود را اعلام نمودند[۱۴۷]. نقل است که بعد از فراخان حضرت به مردم جهت رفتن به رحبه و آماده شدن برای نبرد با معاویه، مردم هر کدام سخنی در این باره گفتند. چندان که حضرت ناراحت شده با حال غضب از منبر پایین آمدند. حجر بن عدی و سعید برخاستند و گفتند: «ای امیر مؤمنان؛ از این سخنان ناراحت نگردید ما را فرمان ده تا اطاعت کنیم به خدا سوگند اگر اموال ما تمام شود بی‌تابی نخواهیم کرد و اگر مردم طوایف ما در راه شما کشته شوند باز هم ناراحت نخواهیم شد». حضرت به آنها فرمود تا آماده شوند و به سوی دشمن حرکت کنند. سپس از مسجد به منزل رفتند. بزرگان و یاران حضرت، در منزل ایشان گرد آمدند و در این باب به گفتگو پرداختند[۱۴۸].

واقعه شهادت امام علی(ع) نیز از دیگر حوادث بزرگ تاریخ است که در آن از برخی شخصیت‌های بنی عدی ذکری به میان آمده است. نقل است که عبدالرحمن بن ملجم به همراه وردان بن مجالد و شبیب بن بجره و فرد دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی مسجد که امام علی(ع) از طرف آن به نماز می‌آمد نشسته، منتظر فرصت بودند، اشعث بن قیس نیز به کمک ایشان آمد. حجر بن عدی که از یاران با وفای امام علی(ع) بود آن شب را به عنوان بیتوته در مسجد مانده بود، شنید که اشعث به ابن ملجم می‌گوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح می‌دمد و رسوا می‌شویم. حجر از نیت شوم ایشان آگاه شده، گفت: ای اعور بی‌آبرو، قصد کشتن علی(ع)را داری! بلا درنگ از مسجد بیرون رفته تا حضرت را از اراده بی‌شرمانه آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی(ع) از راه دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده شمشیر زهرآلود خود را بر فرق آن جناب فرود آورد. هنگامی که حجر وارد مسجد شد خبر ضربت خوردن امام علی(ع)را شنید[۱۴۹]. حجر بن عدی نگاهی به اشعث کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی می‌کردی و او را تشویق به این کار نمودی، به خدا سوگند اگر این موضوع را آن موقع می‌دانستم گردنتان را می‌زدم. اشعث ضمن انکار این همدستی، او را به خرفتی متهم کرد[۱۵۰]-[۱۵۱].[۱۵۲]

بنی عدی و حکومت معاویه بن ابوسفیان

قیام حجر بن عدی

پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه و سیطره یافتن معاویه بر امور اسلامی، وی در سال ۴۱ هجری حکومت کوفه را به مغیرة بن شعبه سپرد. مغیره به دستور معاویه، دشنام به علی(ع) و دعا و استغفار بر عثمان را در کوفه عملی نمود. حجر بن عدی ناسزاگویی‌های او از امیرالمؤمنین(ع) را تاب نیاورد و هرگاه چنین سخنانی از مغیره می‌شنید، جوابش را می‌داد و می‌گفت:»بلکه خدا شما را لعن کرده و مذمت نموده،«و گاهی هم می‌ایستاد و می‌گفت: خداوند متعال می‌فرماید: کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ[۱۵۳]گواهی می‌دهم کسی را که مذمت می‌کنید به فضل و برتری سزاوار و آنکه از او ستایش می‌نمایید در خور ملامت و عیب‌گویی است».[۱۵۴] پس از مرگ مغیره در سال ۵۰ هجری و امارت یافتن زیاد بن ابیه بر کوفه و بصره، حجر همچنان به اعتراضات خود ادامه می‌‌داد و آشکارا با یاران خود، معاویه را در مسجد لعن می‌‌کرد. زیاد بن ابیه با وجود دوستی‌اش با حجر بن عدی به او درباره دفاع از علی بن ابی طالب(ع) و انتقاد از معاویه هشدار داد اما حجر همچنان بی‌پروا مردم را بر ضد معاویه تحریک می‌‌کرد[۱۵۵]. هنگامی که زیاد در بصره به سر می‌‌برد حجر و یارانش به عمروبن حریث جانشین زیاد در کوفه هنگام ایراد خطبه که با بدگویی و ناسزا به امیرمؤمنان(ع) همراه بود سنگ ریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیاد بن ابیه به مقابله با حجر برخاست و در پی دستگیری او برآمد[۱۵۶]. حجر به ناچار از قبیله‌ای به قبیله دیگر می‌رفت تا اینکه به ناچار به قبیله نخع پناه برد[۱۵۷]. به گفته طبری، بنی‌نخع قصد جنگ با حجر را داشتند اما وی آنها را از این کار منصرف کرد و آنان بازگشتند. حجر، سپس در منزل عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر مخفی شد[۱۵۸]. عبدالله با خوشرویی او را پذیرفت[۱۵۹] اما وقتی عمال اموی درباره محل اختفای او به جستجو برخاستند، کنیزی از نخع، حجر را لو داد و عبدالله مجبور به بدرقه او تا محل ازد شد[۱۶۰]. حجر از نزد عبدالله به طایفه ازد به خانه ربیعة بن ناجد پناه برد[۱۶۱].

زیاد هر چه در طلب حجر کوشید اثری از او نیافت از این رو با تهدید شدید محمد بن اشعث کندی از او خواست تا هر چه زودتر حجر را بیابد. محمد سه روز مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه ربیعه ماند، کسی را پیش محمد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برایش امان بگیرد و او را پیش معاویه بفرستد. محمد جماعتی از جمله جریر بن عبدالله و برادر اشتر و حجر بن یزید را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر امان بخواهند[۱۶۲]. بدین ترتیب حجر، با واسطه‌گری بزرگان یمنی، از زیاد امان گرفت و با این شرط که او را نزد معاویه بفرستد، خود را تسلیم وی کرد[۱۶۳]. اما زیاد بر خلاف امان خود، او را زندانی کرد و به تعقیب یاران حجر پرداخت[۱۶۴]. پس از دستگیری حجر و یارانش، زیاد شهادت نامه‌ای علیه حجر تنظیم نمود که مطابق آن حجر به عنوان فردی که قصد فتنه و آشوب دارد معرفی می‌شد. وی در تأیید این شهادت نامه دروغین، از سران چهار ناحیه کوفه و نیز هفتاد تن از سران کوفه -از جمله محمد بن اشعث[۱۶۵]- گواهی گرفت[۱۶۶]-[۱۶۷]. زیاد پس از تنظیم این شهادتنامه، حجر را با سیزده تن از یارانش نزد معاویه فرستاد[۱۶۸]. در پی دستور معاویه به نگه داشتن حجر و یارانش در مرج عذراء[۱۶۹] یاران معاویه بر اساس گرایشات و احساسات قبیله‌ای خواستار عفو افراد هم قبیله‌ای خود که در میان یاران حجر بودند، شدند. بدین ترتیب برخی از آنان آزاد شدند و برخی دیگر از جمله حجر به شهادت رسیدند[۱۷۰].[۱۷۱]

شهادت امام حسن(ع)

نقش‌آفرینی جعده دختر اشعث بن قیس در شهادت امام حسن مجتبی(ع) هم از دیگر اخبار مهمی است که در تاریخ بدان پرداخته شده است. جعده، همسر امام حسن مجتبی(ع) بود که با نیرنگ اشعث بن قیس به همسری ایشان در آمد[۱۷۲]. هنگامی که معاویه، تصمیم به بیعت از مردم برای ولایتعهدی پسرش یزید گرفت، صد هزار درهم برای جعده فرستاد و به او وعده داد که در قبال مسموم کردن شوهرش، او را به ازدواج یزید درخواهد آورد[۱۷۳]. جعده نیز با نوشاندن شربتی مسموم، امام حسن(ع) را مسموم کرد و آن حضرت را به شهادت رساند[۱۷۴]. امام حسن(ع)، جعده را به واسطه این عمل لعن و نفرین کرد[۱۷۵]. اما به هنگام شهادت، از امام حسین(ع) خواست تا از قصاص او چشم پوشی کند[۱۷۶] معاویه هم هر چند به وعده مالی خود به جعده عمل کرد[۱۷۷] اما با این سخن که می‌ترسم آنچه را در مسموم کردن فرزند رسول خدا(ص) روا داشتی، درباره فرزند من هم انجام دهی[۱۷۸]، به ازدواج جعده با یزید تن در نداد[۱۷۹].[۱۸۰]

بنی عدی بن ربیعه و امام حسین(ع)

پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال ۶۰ هجری، شیعیان عراق و به‌ویژه کوفیان به تکاپو افتادند و با نامه نگاری‌های خود به امام حسین(ع)، خواهان آمدن ایشان به کوفه و به دست گرفتن امور مردم شدند. امام(ع) نیز سفیر خود مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا اوضاع کوفه را به ایشان گزارش کند. در این هنگام امویان کوفه از جمله محمد بن اشعث کندی با نوشتن نامه به یزید، او را از ضعف نعمان بن بشیر - والی اموی کوفه - و اقدامات مسلم بن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند[۱۸۱]. در پی انتصاب عبیدالله بن زیاد به فرمانداری کوفه و آمدن او به این شهر، محمد بن اشعث - که از بزرگان کوفه بود - بر وی وارد شد؛ عبیدالله وی را گرامی داشت و او را نزد خود بر تخت نشانید[۱۸۲]. مدتی بعد، عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از مخفی‌گاه مسلم‌، محمد بن اشعث را به همراه اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی -که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند- نزد هانی فرستاد تا او را به دارالاماره بکشانند. آنان نیز چنین کردند و با کشاندن او به دار الاماره، اسباب اسارت و سپس شهادت او را فراهم آوردند[۱۸۳] در پی این عمل، مسلم یارانش را فرا خواند و جهت آزادی هانی، به دار الاماره کوفه لشکر کشید. عبیدالله، از محمد بن اشعث و تنی چند از بزرگان کوفه خواست تا به میان قیام کنندگان بروند و آنان را متفرق سازند[۱۸۴]. عبیدالله به او فرمان داد تا مردم کنده و حضرموت را که مطیعش بودند، از یاری مسلم باز دارد و از مخالفت با حکومت امویان بیم دهد و او نیز چنین کرد[۱۸۵]. پس از پراکنده شدن یاران، مسلم به محله کندیان رفت و به خانه پیر زنی به‌نام طَوْعَه[۱۸۶] -‌ از موالیان اشعث بن قیس کندی - پناه برد. اما دیری نپایید که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث از طریق پسر آن پیرزن، از مکان اختفای مسلم با خبر گردید و پدر را از این موضوع با خبر نمود[۱۸۷]عبیدالله بن زیاد، بامداد آن شب، هفتاد تن از گماشتگان خود را به فرماندهی محمد بن اشعث، برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه فرستاد. مسلم پس از اطلاع از آمدن آنها، به دفاع برخاست[۱۸۸] محمد بن اشعث از مسلم خواست تا امانش را بپذیرد و خود را به کشتن ندهد. اما مسلم وقعی به این امان نداد و همچنان می‌‌جنگید تا این که در اثر ضربات وارده به زمین افتاد و به اسارت در آمد[۱۸۹] مسلم ضمن سخنانی با محمد بن اشعث، از بی‌ثمر بودن امانش گفت و از او خواست تا با نوشتن نامه ای به امام حسین(ع) او را از اوضاع پیش آمده با خبر سازد[۱۹۰]. لیکن چنین به نظر می‌‌رسد که ابن اشعث هیچ گاه به نوشتن چنین نامه ای به امام(ع) اقدام نکرده است.

از دیگر اقدامات محمد بن اشعث در رویارویی با قیام عاشورا می‌‌توان به دستگیری عمارة بن صلخب ازدی، -از یاران مخلص مسلم بن عقیل- اشاره کرد[۱۹۱]-[۱۹۲] وی را همچنین از حضار و شرکت کنندگان در واقعه کربلا و از همراهان کوفیان در شهادت ابا عبدالله الحسین(ع) گفته‌اند[۱۹۳]. قیس بن اشعث کندی -برادر محمد بن اشعث- هم از دیگر بنی عدوی‌های حاضر در کربلا بود. او به فرموده امام حسین(ع) در کربلا، از جمله اشراف کوفی بود که به امام حسین(ع) نامه نوشت و از ایشان جهت آمدن به کوفه دعوت به عمل آورد[۱۹۴] اما بمانند بسیاری دیگر از کوفیان با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، به او پیوست و رو در روی حضرت در کربلا حاضر شد. وی در روز عاشورا از سوی عمر بن سعد، فرماندهی قبایل ربیعه و کنده را برعهده گرفت[۱۹۵]. او وقتی امام حسین(ع) در سخنرانی خود در صبح عاشورا از او و برخی دیگر از اشراف کوفه نام برد و از دعوتنامه آنان برای خود سخن به میان آورد، قیس منکر این دعوت شد و گفت: «چرا به خلافت پسرعموهایت گردن نمی‌نهی و فرامین‌شان را اطاعت نمی‌کنی؟ آنان رفتاری جز آنچه شما دوست داری نشان نخواهند داد و از آنها آزاری به تو نخواهد رسید». اما امام(ع) در پاسخ از نقش برادرش محمد بن اشعث در قتل مسلم بن عقیل سخن به میان آورد و فرمود: «تو برادر برادرت (محمد بن اشعث) هستی؟ می‌خواهی بنی‌هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از شما بطلبند؟ نه والله؛ من مانند فرد ذلیل دست در دستشان نخواهم گذارد و همچون غلام و برده فرمانبردارشان نخواهم شد»[۱۹۶]. او را همچنین برخی، سارق قطیفه (رو انداز) امام حسین(ع) یاد کردند؛ از این‌رو وی در آثار بسیاری از مورخان و سیره‌نویسان با عنوان «قیس قطیفه» شناخته می‌شود[۱۹۷]. او پس از شهادت شهدای کربلا، از سوی عمر بن سعد مأموریت یافت تا همراه با جمعی دیگر از سران سپاه، سرهای مقدس شهدا را به کوفه نزد ابن‌زیاد ببرد[۱۹۸]-[۱۹۹].[۲۰۰]

مناسبات بنی عدی و آل زبیر

بنی عدی و در رأس آنان خاندان اشعث بن قیس در ابتدای حکومت زبیریان، مناسبات دوستانه ای را با این دولت برقرار نمودند. چندان که از به امارت رسیدن عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در مدینه[۲۰۱] و نیز ولایت فارس[۲۰۲] می‌‌توان به عنوان نمونه‌هایی از این مناسبات و بده بستان‌های دوستانه سیاسی این دو خاندان یاد کرد. لیکن عزل عبدالرحمن بن محمد از امارت مدینه در سال ۶۸ هجری[۲۰۳] و سپس برکناری زود هنگام او از حکمرانی ولایت فارس و بازگشت پیروزمندانۀ مهلب بن ابی صفره به قدرت -که در رقابت شدید سیاسی با بنی اشعث بودند- اسباب ناراحتی و تیرگی روابط بین آنها و زبیریان را فراهم آورد. اما این سردی روابط، فوراً به نزدیکی و پیوند عبدالرحمن با آل‌مروان نگرایید. چون از یک طرف بقیۀ طوایف اعراب جنوبی از او حمایت می‌کردند و از سوی دیگر هنوز پیمان اتحاد با زبیریان به اعتبار خود باقی بود. اگرچه اختلاف سران دو قبیلۀ آل مهلب و آل اشعث همچنان ادامه یافت و حتی در جریان قیام چندین سالۀ عبدالرحمن مانع هرگونه همراهی و همکاری برضد حجاج و خلیفه گردید، لیکن سنگینی وزنۀ سیاسی هنوز به نفع آل اشعث متمایل بود. عبدالرحمن با مناسبات حسنه‌ای که از طریق پسر عمش عبدالله بن اسحاق بن اشعث‌، مشاور بشر بن مروان‌، برادر خلیفه و حاکم کوفه (۷۳-۷۵ ق‌/ ۶۹۲-۶۹۴ م‌) با بنی‌امیه داشت[۲۰۴] و نیز به لطف روابط خویشاوندی با خلیفه[۲۰۵]، قدرت این کار را بالفعل داشت که زبیریان را از بین النهرین بیرون براند یا دست کم اسباب گرفتاری آنان شود[۲۰۶].

در کنار روابط دوستانه و سپس خصمانه، خاندان بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی جبله‌ای‌ها از جمله به شهادت رساندن عبدالله[۲۰۷] و عبدالرحمن پسران حجر بن عدی -از شیعیان عراق- به دست مصعب بن زبیر از دیگر اخبار طایفه بنی عدی با آل زبیر گزارش شده است[۲۰۸]. مصعب بن زبیر در پی شهادت مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه عمران بن حذیفة بن یمان دستگیر، و سپس به جرم همراهی با قیام مختار به شهادت رساند[۲۰۹].[۲۱۰]

بنی عدی و قیام مختار بن ابوعبیده ثقفی

پس از مرگ یزید بن معاویه و تسلط عبدالله بن زبیر بر حجاز و عراق، او محمد بن اشعث را به ولایت موصل منصوب کرد، اما از او خواست تا با حاکم کوفه عبدالله بن مطیع مکاتبه داشته و شنوا و فرمانبردار دستورات او باشد. عبدالله بن زبیر همچنین از ابن مطیع خواست که بی‌اذن او حاکم موصل را از کار برکنار نکند[۲۱۱]. پس از به ثمر نشستن قیام مختار ثقفی و ارسال کارگزاران او به مناطق مختلف، محمد بن اشعث به ناچار از موصل به تکریت فرار کرد. نقل است که به هنگام انتقام مختار از قاتلان امام حسین(ع)، محمد بن اشعث در قریه اشعث، در نزدیکی قادسیه پناه گرفت. مختار، یکی از یارانش به نام «حوشب» را همراه یکصد نفر، مأمور دستگیری وی کرد و بدو دستور داد در صورت دستیابی به محمد بن اشعث، او را به قتل برساند. اما محمد بن اشعث به سوی بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پیوست[۲۱۲]. مختار دستور داد تا خانه‌اش را در قادسیه ویران سازند و با خشت و گِل آن خانه حجر بن عدی را که زیاد بن ابیه ویران کرده بود، از نو بسازند[۲۱۳]. برخی دیگر از اقوال نیز حاکی از آن است که مختار، پسر محمد بن اشعث را برای احضار او به تکریت فرستاد. چون ابن اشعث به حضور مختار رسید، بر وی سلام امارت داد و توبه نامه‌ای نوشت و با او بیعت کرد. مختار نیز او را بخشید[۲۱۴]. به هنگام شورش اشراف کوفه علیه مختار، محمد بن اشعث نیز به آنان پیوست اما در پی شکست شورشیان[۲۱۵]، وی نیز همراه با گروهی دیگر از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفت و به مصعب بن زبیر پیوست[۲۱۶]-[۲۱۷]

مصعب بن زبیر احترام زیادی برای او قائل بود. محمد بن اشعث اصرار زیادی داشت که مصعب بن زبیر با مختار اعلام جنگ کند. مصعب بن زبیر در جواب محمد بن اشعث حضور مُهَلَّب بن اَبی صُفره، استاندار فارس را ضروری خواند. محمد بن اشعث برای راضی کردن مُهَلَّب بن اَبی صُفره به فارس رفت و او را راضی به نبرد با مختار کرد[۲۱۸]. سرانجام در نیمه سال ۶۷ هجری، سپاه زبیری به فرماندهی مُهَلَّب بن اَبی صُفره راهی کوفه شدند. در این جنگ، محمد بن اشعث فرماندهی کوفیانی که از آنجا فرار کرده و به مصعب بن زبیر پیوسته بودند، را برعهده گرفت[۲۱۹]. سپاه مصعب، لشکر مختار به فرماندهی احمر بن شمیط بجلی را در مذار در هم شکست و سپس در «حرورا» به پیکاری دیگر با سپاه مختار پرداخت. در این جنگ، محمد بن اشعث کشته شد[۲۲۰]. عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث هم که از دیگر شرکت کنندگان بنی جبلة بن عدی در این جنگ بود، پس از کشته شدن پدر و دو برادرش نفرت و کینه عمیقی نسبت به قیام کنندگان و یاران مختار به دل گرفت تا جایی که پس از کشته شدن مختار و اسارت جمع زیادی از یاران مختار، زمانی که مصعب در پی سخنان بجیر بن عبدالله نسلی، قصد بخشش آنان را داشت، او و جمعی از اشراف زادگان کوفه از جمله محمد بن عبدالرحمن بن سعید به پا خاستند و با سخنان خود، مانع از این کار شدند و بدین ترتیب، هزاران نفر از این زندانیان به انتقام کشته شدگان آنها به قتل رسیدند[۲۲۱]-[۲۲۲] علاوه بر عبدالرحمن بن محمد، قاسم بن محمد بن اشعث - که او نیز از سپاهیان مصعب بود،- پس از ورود به کوفه دو تن از کوفیان به نام عبدالله و مزید بن خیران بن جابر را به اتهام قتل پدرش محمد بن اشعث، سر برید و سپس به دار آویخت[۲۲۳]. علاوه بر محمد بن اشعث، اسحاق بن محمد بن اشعث هم از جمله بنی عدوی‌هایی بود که نبرد با مختار و همراهانش پرداخت. وی در سال ۶۶ هجری در پی شورش اشراف علیه مختار، در جمع اشراف شورشی حضور یافت و با هدایت گروهی از افراد قبیله کنده، به مقاتله با مختار و یارانش در جبانه کنده پرداخت[۲۲۴].

قیس بن اشعث - برادر محمد بن اشعث - نیز که با آغاز قیام مختار، از کوفه گریخته بود با دریافت خبر شورش اشراف کوفه، همراه با عمر بن سعد و برخی دیگر به کوفه بازگشت[۲۲۵] پس از شکست شورش اشراف، او از عبدالله بن کامل - که از نزدیکان مختار بود - امان خواست. به نقلی دیگر او هم به مانند بسیاری از قتله کربلا، از بیم مجازات مختار به بصره فرار کرد اما به واسطه شماتت مردم به کوفه بازگشت و در پناه عبدالله بن کامل قرار گرفت. عبدالله به او امان داد و از مختار خواست امانش را بپذیرد؛ اما مختار بدون اعتنا به این امان، از مأمورانش خواست تا محل اختفای قیس را بیابند و او را به سزای اعمالش برسانند. پس یاران مختار به مخفیگاه قیس بن اشعث راه یافتند و او را به هلاکت رساندند[۲۲۶]. در کنار این مخالفان، موافقانی از طایفه بنی عدی بن ربیعه با مختار و قیامش همراه بودند که معاذ بن هانی بن عدی از آن جمله است. معاذ بن هانی، از روؤسای مناطق هفتگانه کوفه و رییس پلیس مختار بن ابوعبیده ثقفی در کوفه بود[۲۲۷]. مختار، معاذ را که برادرزاده حجر بن عدی بود را همراه با ابوعمره - سالار نگهبانان خود- برای دستگیری خولی بن یزید اصبحی از قتله کربلا و آورنده سر سید و سالار شهیدان(ع) به کوفه فرستاد. آنها به منزل او رفتند و او را از مخفیگاهش بیرون کشیدند و سپس به سزای عملش رساندند[۲۲۸]. با شکست قیام مختار و سیطره مصعب بن زبیر، او به شام گریخت[۲۲۹].[۲۳۰]

بنی عدی و شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث

حجاج بن یوسف ثقفی با انتصاب عبدالرحمن بن محمد کندی در سال ۸۰ هجری به ولایت سیستان، او را مأمور سرکرب خوارج و جنگ با رتبیل، -پادشاه مناطق شرق سیستان- کرد. حجاج، سپاهی بزرگ و بسیار آراسته موسوم به «جیش الطواویس؛ سپاه طاووس‌ها»، تجهیز، و با او به سیستان فرستاد و اموال زیادی را نیز به این لشکرکشی اختصاص داد. او با نوشتن نامه‌های متعدد به عبدالرحمن، پیوسته وی را به جنگ تشویق و تحریض می‌‌کرد[۲۳۱]. پس از ورود ابن اشعث به سیستان، رتبیل نامه‌ای به وی نوشت و خواستار ترک مخاصمه و پرداخت خراج شد؛ اما عبدالرحمن نپذیرفت و به سرزمین ایشان یورش آورد. او پس از تصرف هر منطقه، فرمانداری بر آن می‌گماشت و در مسیرها برید و در مناطق حساس پادگان ایجاد می‌‌کرد و سلطه خود را محکم می‌ساخت. سپس با رتبیل، به شرط گرفتن خراج، صلح کرد[۲۳۲] و نامه‌ای به حجاج نوشت و او را از پیروزی‌های به دست آمده با خبر نموده، تصمیم خود، مبی بر بازگشت به سیستان را بدو اعلام نمود؛ اما حجاج نپذیرفت و خواهان ادامه نبرد و پیشروی ایشان شد. عبدالرحمن تمرد نموده و این اصرار حجاج را حمل بر قصد او در کشته شدن خود کرد، پس سپاهیان خود را علیه حجاج شوراند و ایشان نیز که دور از خانواده و در اثر جنگ‌های پی در پی خواهان بازگشت بودند، با عبدالرحمن هم داستان شده، با او بر عزل عبدالملک از خلافت و برای جنگ با حجاج بیعت کردند[۲۳۳].

ابن اشعث در سال ۸۱ هجری به همراه سپاهش به فارس و کرمان وارد شد و مردم این شهرها را علیه عبدالملک بن مروان خلیفه اموی، و حجاج فرا خواند[۲۳۴]. سپس ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم آورده بود به سوی بصره حرکت کرد. در بصره بزرگان، صحابه و قاریان بصره با عبدالرحمن بیعت کردند. او در بصره، در جنگ با سپاه حجاج دچار خسارات سنگین شد[۲۳۵]. پس از این واقعه، ابن اشعث با سپاه خود به کوفه رفت و در آنجا مورد استقبال مردم و بزرگان قرار گرفت. عبدالرحمن در این شهر برای مردم سخن گفت و آنان را به نبرد علیه حجاج فرا خواند[۲۳۶]. با فراهم آمدن سپاهی بزرگ از مردم بصره و کوفه، - که تعدادشان را بیست هزار تن گفته‌اند، - آنان به «دیر جماجم» رفتند و در آنجا مستقر شدند. سپاه حجاج نیز در «دیر قره» اردو زد. در جنگ سختی که میان دو طرف درگرفت، پیروزی‌های اولیه با سپاه عراق بود. عبدالملک که از این اوضاع به وحشت افتاده بود، برادرش، عبدالله را همراه نامه‌ای به سوی عراق فرستاد تا با ابن اشعث مذاکره نماید. عبدالله این اختیار را داشت که جهت پایان دادن به جنگ، اگر ابن اشعث خواهان عزل حجاج باشد، وی را عزل کند. حجاج پس از اطلاع از این موضوع، نامه‌ای به عبدالملک نوشت و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز بر کنار خواهد کرد. حجاج با اقناع عبدالملک، به نبرد با عبدالرحمن ادامه داد[۲۳۷] تا این که سرانجام پس از صد و سه روز نبرد، سپاه عبدالرحمن بن محمد بن اشعث شکست خورد و عبدالرحمن به بصره گریخت. وی در آنجا نیز با گردآوری سپاه، حمله ای را علیه حجاج ترتیب داد اما بار دیگر، شکست خورد و جز گروهی اندک همه کشته شدند. نبرد عبدالرحمن و یارانش در مسکن نیز نتیجه ای جز شکست نداشت[۲۳۸] و عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از جنگ و گریزهایی راه سیستان را در پیش گرفتند[۲۳۹]. ابن اشعث در بُست توسط عیاض بن همیان - حاکم بُست - دستگیر شد. رتبیل پس از آگاهی از این حادثه، عیاض را تهدید کرد که آسیبی به وی نرساند. از این روی، ابن همیان او را آزاد کرده، نزد رتبیل فرستاد[۲۴۰]. حجاج، در سال ۹۵ هجری نماینده‌ای همراه اموال بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست تا عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما عبدالرحمن بن اشعث در یکی از نواحی کابل به نام رُخَّج، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و هلاک شد. جسدش را نزد حجاج انتقال دادند و او سرش را جدا کرد و نزد عبدالملک فرستاد[۲۴۱]-[۲۴۲].

در شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث علیه نظام اموی، برادران او صباح و قاسم[۲۴۳] و نیز اسحاق بن محمد[۲۴۴] جانب حجاج بن یوسف ثقفی و خلفای اموی را گرفتند و به دستور حجاج، همراه با سپاهیان تحت امر خود با برادرشان عبدالرحمن بن محمد رو در رو شدند. علاوه بر آنها، عبدالله بن اسحاق بن اشعث - از فرماندهان و بزرگان سپاه عبدالملک - هم از دیگر عدوی‌هایی بود که در همراهی با حجاج بن یوسف ثقفی و دولت امویان در نبرد مشهور «دیر جماجم» در پیکار با عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کشته شد[۲۴۵]. ضمن این که از عائذ پسر حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی معروف به «حجر الشر» هم در شمار شرکت کنندگان در واقعه دیر الجماجم (۸۳ هجری) و از ضربه زنندگان به عبدالرحمن بن محمد بن اشعث نام برده‌اند[۲۴۶]. این در حالی است که ابن حزم (م. ۴۵۶) از عائذ بن عدی بن حجر به عنوان یکی از پسر عمو‌های آنها و کسی که ضربتی بر ابن اشعث زده، یاد کرده است[۲۴۷].[۲۴۸]

بنی عدی و شورش یزید بن مهلب بن ابی صفره

علاوه بر قیام ابن اشعث، مشارکت در دفع شورش یزید بن مهلب هم از دیگر عرصه‌های حضور بنی عدی بن ربیعه به شمار رفته است. یزید در عهد سلیمان بن عبد الملک به حکومت خراسان منصوب شده بود و فتوحات چندی در آن نواحی و نیز گرگان داشت. با روی کار آمدن عمر بن عبد العزیز او به زندان افتاد زیرا اموالی را که گفته بود از غنایم به‌دست آورده به حکومت نپرداخته بود[۲۴۹]. او در زندان بود که یزید بن عبد الملک به خلافت رسید و وی از ترس کشته شدن به عراق گریخت. حاکم بصره عدی بن ارطاة بود. او به دستور یزید بن عبدالملک، فرزندان و خانواده یزید بن مهلب را زندانی کرد. یزید بن مهلب توانست با سیاست مناسب شماری از قبایل را گرد خویش جمع کرده و با بذل و بخششی که از خود نشان داد حدود سه هزار نفر را بگرد خویش فراهم آورد[۲۵۰]. در درگیری ای که بین عدی بن ارطاة همراه با جمعی از بصریان و نیز شامیان که در آنجا ساکن بودند از یک طرف و یزید بن مهلب از طرف دیگر رخ داد، سپاه اموی شکست خورده و بصره به‌دست یزید افتاد[۲۵۱]. این پیروزی سبب شد تا در ناحیه شرق، اهواز، کرمان، مکران، سند، هند و... در اختیار او قرار گیرد. وی حاکمانی برای آن مناطق گسیل کرد[۲۵۲]. مردم بصره که خود را از شر امویان راحت می‌‌دیدند بر اساس «عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله(ص)» با یزید بیعت کرده و شرط کردند تا سیره حجاج فاسق را به آنها بازنگرداند[۲۵۳]. یزید هم به مردم از برتری جهاد با امویان در قیاس با جهاد با کفار و دیلم می‌‌گفت[۲۵۴].

یزید بن عبد الملک - خلیفه اموی - که خطر را بسیار جدی تلقی می‌‌کرد، مسلمة بن عبد الملک را که معمولا فرماندهی جنگ‌های اعراب مسلمان را با رومیان بر عهده داشت با سپاهی به عراق فرستاد. ابن مهلب قبل از تصمیم به رویارویی با او، با یارانش مشورت کرد. او پیشنهاد رفتن به سمت شرق و سکنی گزیدن در حد فاصل فارس و جبل خراسان و نیز پیشنهاد رفتن به «موصل»[۲۵۵] را نپذیرفت و آماده رویارویی با سپاه ۵۰ هزار نفره شام گردید. در آغاز درگیری، به یزید پیشنهاد مصالحه شد، اما او جنگ را ترجیح داد. جنگ با سه هزار کشته خاتمه پذیرفت. در میان کشته شدگان جدای از یزید، چهار برادر او نیز کشته شدند[۲۵۶]. در این جنگ که در صفر سال ۱۰۲ هجری و در منطقه «عقر» نزدیک کوفه رخ داد و به نام «یوم العقر» مشهور شد، اکتل بن عباس - از طایفه بنی حجر بن وهب - سمت فرماندهی تیراندازان سپاه مسلمة بن عبدالملک بن مروان را عهده دار بود[۲۵۷]. بعد از شکست، بقایای خانواده ابن مهلب از بصره به سمت شرق گریختند، اما آنان نیز مورد تعقیب نیروهای شام قرار گرفته و همگی آنان در منطقه «قندایل» در هند کشته شدند[۲۵۸]. در یکی از این درگیری‌ها و در نبردی که بین سپاه مفضل بن مهلب با فرستادگان مسلمة بن عبدالملک - فرمانده ارشد سپاه اموی - به فرماندهی مدرک بن ضب کلبی اتفاق افتاد، محمد بن اسحاق بن محمد بن اشعث - فرمانده ربع کنده و ربیعه - به همراه نعمان بن ابراهیم بن اشتر کشته شد و عثمان بن اسحاق بن محمد بن اشعث زخم برداشت؛ اما توانست بگریزد و خود را به حلوان برساند. اما در آنجا شناسایی شد و به قتل رسید و سرش نزد مسلمه در حیره فرستاده شد[۲۵۹].

بنی عدی و دیگر وقایع ایام حکومت بنی امیه

این طایفه و در رأس آنان خاندان محمد بن اشعث ارتباطی وثیق و تعاملی گسترده با دولت بنی امیه داشته در بسیاری از حوادث و رویدادهای به وقوع پیوسته در این دوره، نقشی فعال و تأثیرگذار داشتند. علاوه بر عبدالرحمن بن محمد بن اشعث - که در گذشته به اخبار شورش او علیه دولت بنی امیه پرداخته شد، - برادران دیگرش «اسحاق»، «صباح»، «منذر» و «قاسم» هم نقشی بسزا در رخدادهای سده‌های نخست اسلامی در ایران و عراق داشتند. در نبرد با ازرارقه، زمانی که بشر بن مروان به فرمان برادرش عبدالملک بن مروان - خلیفه اموی - مأموریت یافت تا از مردم کوفه در نبرد با خوارج کمک گیرد، وی، عبدالرحمن بن مخنف را جهت فراهم آوردن سپاه به کوفه فرستاد. عبدالرحمن با سپاهی که از این شهر فراهم آورده بود همراه با بزرگانی از این شهر همچون محمد بن عبدالرحمن، زحر بن قیس جعفی و اسحاق بن محمد بن اشعث کندی - فرمانده کندی‌ها و ربیعی‌های این سپاه - به سوی ایران حرکت کردند و در رامهرمز اردو زدند. در این هنگام خبر مرگ بشر بن مروان در بصره در رسید. با دریافت این خبر، بسیاری از کوفیان و بصریان این سپاه از جمله اسحاق بن محمد بن اشعث، اردوگاه خود را ترک کرده، عزم بازگشت به شهرهای خود نمودند. عبدالرحمن بن مخنف - فرمانده سپاه، - پسر خود جعفر را در پی شان فرستاد تا آنها را بازگرداند. جعفر، اسحاق و محمد بن عبدالرحمن را باز گرداند اما به زحر بن قیس دست نیافت. عبدالرحمن بن مخنف پس از بازداشت دو روزه آنان، با این تعهد که به شهر خود برنگردند، آنها را آزاد کرد. اما آنها بعد از یک روز توقف به به شهر خود بازگشتند[۲۶۰] خالد بن عبدالله قسری - جانشین بشر بن مروان در بصره - پس از اطلاع از این امر، نامه‌ای تهدید آمیز به آنها نوشت و آنان را به قتل و تنبیه سخت تهدید کرد. این نامه که به توسط غلام وی در جمع فراریان خوانده شد، تأثیری در اراده فراریان ننهاد و آنان مسیر خود را به کوفه ادامه دادند. اسحاق بن محمد بن اشعث و زحر بن قیس و محمد بن عبدالرحمن در بیرون کوفه در دهکده ای که از آن خاندان اشعث بود رفتند و به عمرو بن حریث - جانشین عبدالله بن خالد قسری در کوفه - نامه نوشتند و در آن با بیان دلیل خود از ترک سپاه، خاطرنشان کردند که علاقمندند که بدون اجازه امیر به کوفه وارد نشوند[۲۶۱]. اما عمرو بن حریث آنها را فراری خواند و اجازه ورود به شهر را به آنها نداد. اسحاق و همراهانش با دریافت این نامه، تا شب صبر کردند و آنگاه شبانه به خانه‌های خود کوفه وارد شدند و همچنان در آنجا ماندند تا این که حجاج بن یوسف ثقفی به امارت کوفه رسید[۲۶۲].

حجاج بن یوسف در سال ۷۷ هجری اسحاق بن محمد بن اشعث را سالار سپاهی از مردم کوفه در طبرستان کرد[۲۶۳] و ضمن اعزام او برای نبرد با خوارج، بدو نوشت که پیرو دستورات سفیان بن ابرد باشد. در پی این فرمان، اسحاق همراه با سفیان در تعقیب قطری بن فجاءه - از سران خوارج- حرکت کرد تا این که در یکی از دره‌های طبرستان بدو رسیدند. با آغاز جنگ، رفته رفته سپاه قطری از اطراف او پراکنده شدند. قطری نیز که در پایین دره از اسب افتاده بود و به ته دره سقوط کرده بود[۲۶۴]، توسط صباح بن محمد بن اشعث و جمعی دیگر به هلاکت رسید[۲۶۵].

مقابله با قیام زید بن علی به سالاری منذر بن محمد بن اشعث در سال ۱۲۲هجری[۲۶۶] و نیز حضور در اغتشاشات و جنگ‌های قدرت در اواخر دولت اموی، از دیگر جلوه‌های تاریخ بنی عدی بن ربیعه در عصر اسلامی با نقش‌آفرینی شخصیت بنام و معروف این قوم، سمط بن ثابت بن یزید بن شرحبیل بن سمط بن ثابت بن جبله کندی حمصی - از اشراف حمص - است. وی در سال ۱۲۶ هجری همراه با لشکری از حمص در طلب خون ولید بن یزید - خلیفه مقتول اموی- به دمشق رفت اما در نزدیکی عذراء شکست خورد. در پی این شکست سمط به دمشق رفت و با یزید بن ولید اموی بیعت کرد[۲۶۷]. او در خلع مروان بن محمد -آخرین خلیفه اموی- در حمص نیز، نقش داشت. از این رو مروان بن محمد جهت سرکوبی شان به این دیار لشکر کشید و با شکست متمردین، شهر را به تصرف خود در آورد. وی پس از این پیروزی به تمام مردم حمص امان داد مگر دو نفر که سمط بن ثابت یکی از آنان بود[۲۶۸]. بدین ترتیب، سمط بن ثابت توسط یاران مروان بن محمد کشته[۲۶۹] و به نقلی به دار کشیده شد[۲۷۰]. پیوندهای سببی خاندان اشعث با عمال و بستگان نزدیک بنی امیه نیز از دیگر مؤلفه‌هایی است که از ارتباطات وثیق و تعاملات گسترده بنی عدی با بنی امیه حکایت دارد. از جمله این ازدواج‌ها عقد زناشویی «میمونه» بنت محمد بن اشعث با «محمد» پسر حجاج است[۲۷۱]. ازدواج «عایشه» بنت محمد بن اشعث با حارث بن عبدالله و نیز اُمّ‌نعمان بنت محمد بن اشعث با عبیدالله بن زیاد[۲۷۲] هم از دیگر ازدواج‌های این طایفه است که باید بدان پرداخت. ضمن این که ازدواج زعوم بنت قیس بن محمد بن اشعث با مَسلمة بن عبدالملک بن مروان‌[۲۷۳] نیز از دیگر ازدواج‌های این قوم است که به لطف آن روابط خویشاوندی نزدیکی بین این خاندان و طایفه با خلیفه اموی ایجاد گردید.

گذشته از آن، حضور در جمع کارگزاران بنی امیه هم از دیگر موارد مهم در کارنامه بنی عدی بن ربیعه است. از جمله بنی عدوی‌هایی که نامشان در دفتر کارگزاری دولت بنی امیه به ثبت و ضبط رسیده است می‌‌توان از محمد بن اشعث فرماندار معاویة بن ابوسفیان در طبرستان[۲۷۴]، حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی معروف به «حجر الشر» عامل معاویه در ولایت ارمنستان[۲۷۵] و شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله[۲۷۶] والی معاویه در حمص[۲۷۷] یاد کرد. عدی بن عدی بن عمیره معروف به «سید اهل جزیره»[۲۷۸] هم از دیگر کارگزاران این قوم بود که از سوی سلیمان بن عبد الملک (حک. ۹۶-۹۹) به امارت جزیره، ارمینیه و آذربایجان منتصب شد[۲۷۹]. او همچنین عهده دار امارت جزیره و موصل برای عمر بن عبدالعزیز (حک. ۹۹-۱۰۱) بود[۲۸۰]. ضمن این که از قائد بن محمد بن غریر بن حجر بن معدی کرب بن لحی هم دیگر رجال سیاسی این قوم است که از او به عنوان والی منطقه جزیره نام برده شده است[۲۸۱].[۲۸۲]

بنی عدی و دولت عباسیان

تعاملات و مناسبات دوستانه بنی عدی بن ربیعه و در رأس آنان خاندان اشعث بن قیس پس از سقوط دولت اموی، در دوران حکومت بنی العباس نیز استمرار یافت. آنان با به‌دست گرفتن برخی امور خدمات شایانی به دولت عباسی بخصوص در عهد خلافت هارون الرشید (حک. ۱۷۰-۱۹۳) کردند که از جمله آن می‌‌توان از مساعدت و همراهی طلحة بن اسحاق بن محمد بن اشعث با ابوسلمه خلال در تأسیس دولت عباسی یاد کرد[۲۸۳]. طلحه در زمان شورش عبدالله بن علی - عموی منصور دوانیقی - جانب او را گرفت؛ چندان که از او به عنوان یکی از حامیان او و جانشین عیسی بن موسی - از یاران نزدیک عبدالله بن علی - در امارت کوفه یاد شده است[۲۸۴].

خدمات متقابل و مناسبات و روابط صمیمانه خاندان بنی اشعث در دوران حکومت هارون الرشید به اوج خود رسید. آنان در دربار هارون از اجر و قرب بسیاری برخوردار بودند و در مواردی تنه به تنه برامکه زده، رقیب قدرتمندی برای ایشان محسوب می‌‌شدند. از جمله این عدوی‌ها، جعفر بن محمد بن اشعث بود وی از معتمدان هارون الرشید بود. او سالار نگهبانان هارون[۲۸۵] و نیز مربی محمد امین فرزند ارشد هارون بود[۲۸۶]. از جعفر بن محمد همچنین به عنوان امین هارون در نگهداری انگشتر خلافت یاد شده است[۲۸۷]. او بر همین منصب بود تا اینکه هارون استانداری خراسان را بدو سپرد[۲۸۸]. هارون در سال ۱۷۳ هجری جعفر را امارت خراسان عزل و پسرش عباس را به استانداری خراسان منصوب کرد[۲۸۹]. از دیگر اخبار مرتبط با بنی عدوی‌ها در دوران حکومت عباسیان می‌‌توان از حضور برخی چهره‌های ممتاز این قوم در فتوحات اسلامی این دوران یاد کرد. بر اساس برخی گزارشات، قاسم پسر هارون الرشید در سال ۱۸۷ هجری به روم لشکر کشید و شهر «قره» را به محاصره در آورد. وی سپس، عباس بن جعفر بن محمد بن اشعث را جهت فتح شهر «سنان» روانه کرد. عباس، این شهر را به محاصره گرفت و بر آنان سخت گرفت چندان که رومیان به ستوه آمده، با او از در صلح در آمدند. آنان با این شرط که در ازای آزادی ۳۲۰ تن از اسرای مسلمان، وی از محاصره شهر دست بردارد، با او صلح کردند. عباس بن جعفر نیز پذیرفت و پس از تحویل این اسرا، از محاصره شهر دست کشید[۲۹۰].[۲۹۱]

مشاهیر و معاریف بنی عدی بن ربیعه

از طایفه بنی عدی نیز چونان دیگر طوایف کنده اعلام و رجال بسیاری برخاستند که علاوه بر نام مشاهیر و بزرگانی که در متن به نام آنها پرداخته شد می‌‌توان از عدی بن عمیره[۲۹۲] و برادرش عرس [بن قیس] بن عمیره[۲۹۳] هر دو از اصحاب پیامبر(ص) و تابعینی چون عدی بن عدی بن عمیرة بن زرارة بن ارقم[۲۹۴]، عدی بن عدی بن عمیره[۲۹۵] معروف به «سید اهل جزیره»[۲۹۶]، ثابت بن سمط بن اسود بن جبله - برادر شرحبیل بن سمط -[۲۹۷] و عدی بن ابی عدی بن جبلة بن عدی[۲۹۸] و محدثان و راویانی همانند ابواحمد زکریا بن دوید بن محمد بن اشعث کندی[۲۹۹]، عبدالرحمن بن قیس بن محمد بن اشعث[۳۰۰]، سعید بن عمرو بن سهل بن اسحاق بن محمد بن اشعث[۳۰۱]، عثمان بن قیس بن محمد بن اشعث[۳۰۲]، قیس بن محمد بن اشعث[۳۰۳] و عبدالرحمن بن قیس بن محمد بن اشعث[۳۰۴] یاد کرد. ضمن این که از دیگر رجال نام آشنا و بزرگ این قوم می‌‌توان از المکدّد[۳۰۵] شریح بن مرّة بن سلمة بن مرّة بن حجر بن عدی[۳۰۶] یاد کرد. وی را - که برخی از او با عنوان شریح بن مکدد بن مرّه نیز یاد کرده اند -[۳۰۷] از اصحاب[۳۰۸] و وفود کنندگان[۳۰۹] و از امرای عرب و تک سواران شجاع این قوم[۳۱۰] به شمار می‌‌رفت. شریح، فردی بخشنده بود و در زمان امارت اشعث بن قیس بر ولایت آذربایجان، از سوی او به فرمانداری آذربایجان منتصب شده بود[۳۱۱].

از شعرای بنام بنی عدی بن ربیعه نیز باید از اعشی[۳۱۲] و ولید بن عدی بن هانی[۳۱۳] نام برد؛ ضمن این که از ابویوسف یعقوب بن اسحاق بن صباح بن عمران بن اسماعیل بن اشعث بن قیس کندی از فلاسفه بزرگ اسلامی و از علمای بنام روزگار خود در رشته‌های مختلف[۳۱۴]، إسحاق بن إبراهیم بن حجر بن معدی کرب الأعرج از عالمان علم نسب‌شناسی[۳۱۵]، ابو الکیاس إیاس بن أوس بن هانی بن ابی شمر نسب شناس بزرگ قبیله کنده[۳۱۶] هم، به عنوان دیگر علما و رجال سرشناس این قوم یاد شده است. همچنین اسحاق بن صباح متکلم، شاعر و امیر کوفه[۳۱۷]، هانی بن ابی شمر - از اشراف جاهلی این قوم -[۳۱۸] اسود بن معدی کرب بن معاویة بن جبله -از مقتولان جنگ بنی حارث بن کعب،-[۳۱۹] سمط بن ثابت بن زید بن شرحبیل -از اشراف این قوم و از کشته شدگان به دست مروان بن محمد-[۳۲۰] و پسرش عبداللّه بن سمط[۳۲۱] ذرذار هانی بن حارث (جعد) بن عدیّ بن جبله از اشراف شهیر این قوم[۳۲۲] و زنانی چون علماء بنت هانی بن حجر[۳۲۳] و قمام بنت حارث بن هانی بن حارث بن جبلة بن حجر بن شرحبیل بن حارث بن عدی[۳۲۴] نیز، از دیگر شخصیت‌های بزرگ بنی عدی هستند که نامشان در تاریخ به ثبت و ضبط رسیده است.[۳۲۵]

منابع

پانویس

  1. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۶.
  2. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
  3. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  4. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
  5. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  6. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  7. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  8. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳. در کتاب «الاشتقاق» این نام، «بنی أشاءه» ذکر شده است. (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴)
  9. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۱۷۲.
  10. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  11. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶-۱۶۹.
  12. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶-۱۶۹.
  13. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۵؛ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸. ابن کلبی از عمرو (افحل) بن ابوکرب بن قیس بن سلمه به عنوان کسی که کنده را از غمر ذی کنده به حضرموت وارد کرده، نام برده است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۰)
  14. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹ و ۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۵. نیز ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۷۰. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۳.
  15. ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۹۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
  16. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵ و ج۷۲، ص۳۰۲.
  17. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱.
  18. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱.
  19. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
  20. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
  21. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.
  22. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  23. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵
  24. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸
  25. ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.
  26. مجهول، مجمل التواریخ و القصص ص۱۷۹؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۵۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  27. قفطی، تاریخ الحکماء، ترجمه بهین دارایی، ص۴۹۹.
  28. قیس بن معدی‌کرب به خاطر زخم برداشتن سرش در یکی از جنگ‌ها، به «اشج» معروف بود، (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.)
  29. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۵.
  30. چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او «اشعث» می‌‌گفتند. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۳۹.)
  31. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۵.
  32. ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
  33. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱. در چگونگی وقوع این جنگ، نقل شده که بنی کنده تحت سه لواء: یکی لواء مطلّع بن هانی بن حجر بن شرحبیل بن حارث معروف به کبش بن هانی، دیگری لواء قشم بن یزید بن ارقم و سومی لواء اشعث خارج شدند. آنان با بنی مقل از طایفه بنی حارث بن کعب –از بزرگترین شاخه‌های قبیله مذحج- روبرو شدند. در جنگی که بین آنها رخ داد کبش و قشعم و نیز فرزندان فروة بن زرارة بن ارقم کشته شدند و اشعث به اسارت سپاه مذحج در آمد (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۵-۱۴۶.) این واقعه توجه نابغه را به خود جلب کرد چندان که در وصف این واقعه چنین سرود:بعد كبش بن هاني‌ء و بني فر وة و الأشعث بن قيس أسيرا *** بعد كبش بن هاني‌ء و بني فر حيث أضحت خيارهم منحورا (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶)
  34. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
  35. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
  36. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۷۱. (ذیل کلمه حضرموت)
  37. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۹.
  38. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۸۷.
  39. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  40. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۵.
  41. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۴.
  42. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵.
  43. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۲؛ ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
  44. بدیهی است که اشعث بن قیس از نسل معاویة الاکرمین است و این نسب با نسبی که نسب‌شناسان برای بنی آکل المرار برشمرده‌اند، متفاوت است. اما چرا اشعث در اینجا خود را در شمار بنی مرار معرفی می‌‌کند وجوهی محتمل است:
    1. محتمل است که محدثان و مورخان به این امر (نسب) توجهی نداشتند و از این رو بدون توجه به صحت یا سقم این مطلب، به عینه مطالب فوق را ذکر کردند.
    2. این احتمال هم وجود دارد که جمع همراه اشعث بن قیس، بیشتر از فرزندان آکل المرار بودند از این رو اشعث با در نظر گرفتن جمع و وجوه آنان، جمع حاضر را جمیعاً از باب تغلیب، بنی آکل المرار معرفی کرده است.
    3. احتمال دیگری هم که وجود دارد این است که در آن زمان بزرگی شأن و جایگاه اجتماعی و سیاسی بنی آکل المرار در اذهان عرب به حدی بود که بنی کنده به نام آنها شناخته می‌‌شدند. کندی‌ها هم فارق از هر طیف و عشیره ای که بودند، بدین امر افتخار می‌‌کردند و با فخر فروشی به دیگران جمیعاً خود را از فرزندان آنها می‌‌خواندند.
  45. در توضیح علت این انتساب چنین آمده است که عباس و ربیعه بواسطه شغل تجارت پیشگی، دائماً در سرزمین عرب در مسافرت بودند. و چون مردم از نسب شان می‌‌پرسیدند [هم به خاطر امنیت و هم به جهت فخرفروشی و افتخار] می‌‌گفتند: «ما فرزندان آکل المراریم» و به این نسب بزرگی می‌‌کردند. (ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۳۹)
  46. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳۸-۱۳۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۷۲-۷۳.
  47. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
  48. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۱.
  49. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳-۲۷۴.
  50. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰؛ اصابه۱/۶۹۶
  51. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶.
  52. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج‌۴، ص۶۰۴-۶۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۴۰۸.
  53. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷. ابن حجر از او با نسبت معد یکرب بن حارث بن شرحبیل بن حارث کندی یاد کرده است.(ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج‌۶، ص۱۳۹)
  54. ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۶۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۳۹۶.
  55. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۴۱. او را به جهت تحریم شراب بر خود در جاهلیت «عفیف» لقب دادند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰)
  56. از عفیف کندی روایت شده که: در زمان جاهلیت که تجارت می‌کردم یک بار برای خرید عطر و سایر لوازم به مکه رفتم و به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. روزی در مسجد نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب صفا وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی می‌گرائید و موهایی مجعد داشت و بینی‌اش بلند و کشیده، دندان‌هایش براق و پسندیده، چشم هایش سیاه و گشاده، کف دست‌ها و رویش بسیار زیبا بود و با او جوانی بسیار زیبا بود که تقریبا در سن بلوغ به سر می‌برد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیبایی‌هایش را در پوشش قرار داده بود. آن سه کنار حجرالاسود آمدند و اول آن مرد بر حجر دست کشید و بعد آن جوان و سپس آن زن نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط طواف کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل کعبه به نماز ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان رکوع کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها پیروی کرد. وقتی آن جوان به سجده رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از عباس پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار شگفتی است که انجام می‌دهند؟ عباس گفت: «آن جوان، برادر زاده‌ام فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و معتقد است که پروردگارش که آفریننده آسمانها و زمین است او را به این آیین فرمان داده و این دین، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زاده‌ام فرزند ابوطالب است و آن زن خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است که دعوی پیامبری می‌کند». عفیف پس از مسلمان شدن، افسوس می‌خورد که چرا آن روز به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان می‌شدم. (شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۹؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۵؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۷۹)
  57. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.
  58. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱. ابن حجر از او با نام و نسب «ابراهیم بن قیس بن حجر بن معدیکرب کندی» یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶)
  59. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۱۶۰.
  60. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۲: ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰.
  61. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  62. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  63. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲ به نقل از شهید اول.
  64. ر.ک: حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۵-۴۶۸.
  65. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
  66. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۷.
  67. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
  68. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  69. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  70. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹-۱۷۰.
  71. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۳۲.
  72. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.
  73. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۷-۴۸.
  74. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  75. «و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند؛ بی‌گمان خداوند به هر چیزی داناست» سوره انفال، آیه ۷۵.
  76. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶.
  77. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷-۲۳۰.
  78. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.
  79. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۴۹ـ۶۸.
  80. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.
  81. النّجیر دژی است در یمن نزدیک حضرموت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۲.)
  82. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  83. ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۲، ص۳۳۲.
  84. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  85. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.
  86. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
  87. عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
  88. از نواحی دمشق، (ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹۱.)
  89. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.
  90. ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲. (ابن حجر در ادامه می‌نویسد: «مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد». امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۰)
  91. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰.
  92. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۱.
  93. دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.
  94. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰.
  95. عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
  96. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۶۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.
  97. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۴.
  98. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۴۳.
  99. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.
  100. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
  101. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰.
  102. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  103. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.
  104. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۳۳۰.
  105. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳۰.
  106. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰-۲۱؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰.
  107. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۲۳-۳۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲۹-۵۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۷-۱۴۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۸۶-۳۸۷.
  108. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۹۰؛ امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۸۵.
  109. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۶، ص۲-۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۴۱-۱۶۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۱؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۴۸-۵۵.
  110. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  111. دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۵؛ مفید، الجمل، ص۳۲۰.
  112. مفید، الجمل، ص۳۲۰. نیز دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۶.
  113. المناقب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴۰.
  114. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  115. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
  116. بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. (یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.)
  117. نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۲۰۴-۲۰۶؛ امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ اسلامی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.
  118. ر.ک: شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۴.
  119. نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).
  120. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۳۷-۱۳۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۶۸.
  121. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰.
  122. عمرو بن عاص در پاسخ به معاویة بن ابوسفیان که از او خواسته بود تا چاره ای بیندیشد از هماهنگی‌های به عمل آمده با اشعث بن قیس گفت و با این سخن که ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب داده‌ایم و آنها منتظر چنین حیله‌ای هستند. «(نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۵۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲) از او خواست که قرآنها را بر سر نیزه کنند.
  123. دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲.
  124. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.
  125. ابن اعثم کوفی الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۸۳..
  126. محمد تقی افشار، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.
  127. برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر. ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.
  128. عمر بن احمد ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.
  129. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۲.
  130. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.
  131. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.
  132. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۴۱۸.
  133. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵.
  134. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۴.
  135. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳.
  136. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲.
  137. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۵.
  138. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۳.
  139. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۴.
  140. شهری است در جزیره بین موصل و شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۰۶)
  141. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۵؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۴.
  142. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.
  143. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳. ابن کلبی و ابن اثیر در شرح چگونگی این سکونت نوشته اند: «هر گاه مردم عراق بر معاویه وارد می‌‌شدند از ترس این که افکارشان بر مردم عراق تأثیر بگذارد، آنها را در جزیره ساکن می‌‌کرد. بر این اساس، پس از ورود بنی ارقم به شام، معاویه آنها را در نصیبین منزل داد و اقطاعاتی برای آنها در نظر گرفت. سپس نامه ای به آنها نوشت با این دلیل که من از جان شما به جهت عقرب های(یا سرما و سختی‌های زیاد) منطقه بیم دارم در رها منزل داد و اقطاعاتی برای ایشان انجام داد». (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳)
  144. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۸۵-۸۶؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ص۱۶۹؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.
  145. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.
  146. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۱۸-۴۲۶. و نیز ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۰۴؛، ج۵، ص۱۳۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۱۱-۱۲۵.
  147. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸.
  148. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۱-۴۸۲. ثقفی کوفی در ادامه، گزارشی متفاوت دیگری نیز از این واقعه از سعید بن قیس و دیگران نقل کرده است. (ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۶۳۷) دینوری هم، ضمن گزارشی در این باره می‌‌نویسد: علی(ع) در اواخر حکومت خود از مردم خواست تا بار دیگر جهت جنگ با شامیان آماده شوند. اما چون تعداد کم حاضران در اردوگاه را مشاهده کردند، بسیار ناراحت شدند چندان که این ناراحتی تا دو روز در چهره ایشان نمایان بود. حجر بن عدی و سعید بن قیس از ایشان خواستند تا مردم را مجبور به حرکت نماید و متخلفان را تنبیه کند. پس حضرت دستور داد تا منادی مردم را برای نبرد ندا دهد و هیچ کس نباید در این امر تخطی نماید. (دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۳)
  149. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی، شهادت حضرت را در حال نماز ذکر می‌کند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کرده‌اند. نیز ر. ک: شیخ طوسی، الامالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۲۴ و....
  150. یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۱۸.
  151. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۸.
  152. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  153. «به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.
  154. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۵۴۶؛ علامه شعرانی، الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص۱۴۰-۱۴۱.
  155. امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.
  156. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۲-۲۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۳-۲۶۱.
  157. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.
  158. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.
  159. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۴۹.
  160. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶.
  161. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.
  162. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۱۷؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.
  163. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴.
  164. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۷.
  165. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴.
  166. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰.
  167. با نگاهی به شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۲-۲۰۴.
  168. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۱-۲۷۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۳.
  169. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه، ج۲، ص۱۶۳.
  170. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۸؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۵.
  171. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  172. امام علی(ع)، از اشعث خواسته بود که دختر سعید بن قیس را برای امام حسن(ع) خواستگاری کند، اما اشعث او را برای پسر خود خواستگاری کرد و دختر خود جعده را برای ازدواج با امام حسن(ع) پیشنهاد داد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴-۱۵.)
  173. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.
  174. راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۲.
  175. راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.
  176. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷.
  177. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.
  178. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۱.
  179. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۸.
  180. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  181. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۶.
  182. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰.
  183. ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۶۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۶-۲۳۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۸۰.
  184. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲.
  185. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۶۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰-۳۱.
  186. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.
  187. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۰-۳۵۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰.
  188. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۳.
  189. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۳.
  190. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴-۳۷۵؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۶۰.
  191. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۹؛ السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۸۷.
  192. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  193. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۶۸.
  194. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.
  195. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۰.
  196. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵-۴۲۶ و با اختلاف در: شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.
  197. ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۷۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۳.
  198. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۱۳؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱.
  199. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مقاله «قاتلان امام حسین(ع)، ش۱»، پایگاه پژوهه.
  200. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  201. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.
  202. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱.
  203. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.
  204. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۷، ص۹۱. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۶۴.
  205. یکی از دختر عموهای عبدالرحمن بن محمد بن اشعث به نام زعوم بنت قیس بن محمد بن اشعث همسر مَسلمة بن عبدالملک بن مروان بود. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۶۳)
  206. عبدالکریم گلشنی ابن اشعث دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۴، ص۴۰.
  207. در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.
  208. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.
  209. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.
  210. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  211. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲۷،۱۴۴.
  212. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴،۶۶؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۲۵۶.
  213. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴.
  214. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۷۰.
  215. ر. ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۳-۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۱-۲۳۴.
  216. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۱.
  217. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  218. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰-۳۰۱، ۳۰۴-۳۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴.
  219. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶.
  220. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۱.
  221. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۹-۱۱۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۴۲-۴۴۳.
  222. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  223. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۲۰۹.
  224. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ج۴۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۶۱.
  225. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰.
  226. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۲.
  227. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.
  228. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹.
  229. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  230. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  231. بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۷۹۵.
  232. مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.
  233. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ -۳۶۸۰.
  234. مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.
  235. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۸۶.
  236. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۶۰.
  237. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۹۲.
  238. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۷۱۸.
  239. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۸۵..
  240. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه، ج۱۳، ص۷۴.
  241. مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۹۹۲.
  242. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  243. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۲.
  244. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۳.
  245. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۵۶.
  246. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳.
  247. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.
  248. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  249. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۷.
  250. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۳.
  251. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۵.
  252. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۷، ۲۱.
  253. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵. نک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۸.
  254. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵
  255. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۳
  256. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۹.
  257. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.
  258. برداشتی از کتاب: تاریخ خلفا، ج۲، تألیف رسول جعفریان.
  259. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹۱-۵۹۲ و ۶۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۸۵.
  260. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۹۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۵۲.
  261. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۹۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶-۳۶۷؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۵۲ -۲۵۳.
  262. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۹۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۷؛ مسکویه، تجارب الامم، ج۲، ص۲۵۳.
  263. برخی از مورخان بر این اعتقادند که او در این زمان عهده دار فرمانداری ری بود. با دریافت فرمان حجاج، او سپاهی را تهیه دید و به طبرستان رفت و... (دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۸۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۶۶ و ۴۴۲)
  264. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۴۳۸-۴۴۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۰۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۴۲.
  265. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۴۴۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۴۴۲.
  266. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۸۲.
  267. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۲۶۳-۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
  268. بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۲۷-۲۲۹.
  269. بلاذری، انساب الاشراف، ج۹، ص۲۲۹.
  270. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۴۸۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵.
  271. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۹،۲۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۰۸؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۲۹.
  272. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۹،۲۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۴۰۸؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج۲، ص۲۹.
  273. بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۶۳.
  274. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۵؛ ابن فقیه، البلدان، ص۵۷۰
  275. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۴۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۴.
  276. ابن عبد البر در کتاب خود از او با نام و نسب «شرحبیل بن سمط بن أسود بن جبله کندی» و به نقلی «شرحبیل بن سّمط بن أعور بن جبله کندی» یاد کرده است. (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۹)
  277. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۹.
  278. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۹، ص۵۳۴؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.
  279. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.
  280. ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.
  281. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.
  282. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  283. مجهول، اخبار الدولة العباسیه، ص۳۶۷
  284. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۷۴.
  285. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۹؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۴۲۹.
  286. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۱۴.
  287. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۵.
  288. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۸؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۱.
  289. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۲۳۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۲۰.
  290. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۸، ص۳۰۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۲۸۴.
  291. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  292. ابن قانع، معجم الصحابه، ج‌۱۱، ص۴۱۲۱.
  293. ابن قانع، معجم الصحابه، ج‌۱۲، ص۴۲۰۱؛ نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ص۲۳۴
  294. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ص۲۳۴؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.
  295. خلیفة بن خیاط، طبقات خلیفه، ص۱۳۱ و ۲۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ص۲۳۴.
  296. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۹، ص۵۳۴؛ ابن حجر، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۱۶۸.
  297. ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۹۱.
  298. ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۷۰.
  299. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۳۸۷؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۲۰، ص۹۹.
  300. فسوی، المعرفة و التاریخ، ج۳، ص۳۸۱.
  301. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۴، ص۵۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۱، ص۲۱.
  302. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۶، ص۲۴۶؛ ابن حبان، الثقات، ج۸، ص۴۴۹.
  303. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۷، ص۱۵۲؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۷، ص۱۰۳؛ ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۳۱۵.
  304. ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۵، ص۲۷۸.
  305. در علت موصوف شدن او به مکدّد به شعری از او استناد شده است: {{عربی|سلّوني و كدّوني فانّي لباذل لكم ما حوت كفاني في العسر و اليسر (ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۴۴؛ زبیدی، تاج العروس، ج۵، ص۲۲۱.)
  306. در کتاب ابن حزم از او با نام و نسب سریح بن سلمة بن مرّة بن حجر بن عدی یاد شده است که به نظر اشتباه در استنساخ یا اشتباه چاپی است. (ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶)
  307. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۳۴۴؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳-۲۷۴.
  308. ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ زبیدی، تاج العروس، ج۵، ص۲۲۱.
  309. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳-۲۷۴.
  310. ابن فوطی، مجمع الآداب فی معجم الالقاب، ج۵، ص۴۶۷.
  311. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۴.
  312. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۲.
  313. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۵۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.
  314. ابن ندیم، الفهرست، ص۳۵۷؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵؛ ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الأطباء، ج۲، ص۱۷۲
  315. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  316. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.
  317. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵.
  318. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.
  319. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
  320. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱.
  321. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.
  322. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳.
  323. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶.
  324. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.
  325. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت