عقل در اخلاق اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'تمام' به 'تمام')
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-]] | + - [[))
خط ۴: خط ۴:
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[عقل]]''' است. "'''[[عقل]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[عقل]]''' است. "'''[[عقل]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عقل در قرآن]] | [[عقل در حدیث]] | [[عقل در اخلاق اسلامی]] | [[عقل در عرفان اسلامی]]</div>
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[عقل در قرآن]] - [[عقل در حدیث]] - [[عقل در اخلاق اسلامی]] - [[عقل در عرفان اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[عقل (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[عقل (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>

نسخهٔ ‏۱ مهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۵:۰۸


اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث عقل است. "عقل" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل عقل (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

واژه‌شناسی لغوی

عقل در لغت

  • عقل در لغت به معنی بازداشتن و نگهداری است[۱]. از این رو در همه موارد کاربرد این واژه معنی حفظ، نگاه داری و بازداشتن ملحوظ شده است. از جمله بستن پای شتر که او را نگاه می‌دارد و مانع فرارش می‌شود[۲]، دادن دیه که مانع ریختن خون می‌شود [۳]، بند آمدن زبان که انسان را از سخن گفتن باز می‌دارد[۴]، فرار شکار به قله کوه که او را از دسترس شکارچی حفظ می‌کند و شکارچی را از رسیدن به او باز می‌دارد[۵]، قلعه و هر پناهگاهی که پناهجو را از دسترس دشمن دور نگاه دارد[۶]، عقل نامیده شده و به هر چیز ارزشمندی که صاحبش از آن پاسداری کند، عقیله می‌گویند، مثل مروارید که در صدف خود حفظ می‌شود و زن باشخصیتی که در هاله‌ای از عفاف و امتناع از دسترس بیگانگان دور است[۷]. قوة مدركه انسان را نیز عقل می‌گویند[۸]؛ چون صاحب خود را از افتادن به ورطه‌های هلاکت حفظ می‌کند[۹]. به انسان عاقل، عاقل گفته می‌شود، چون آرا و امور خود را از تشتت حفظ می‌کند و نفس خویش را از پیروی امیال سرکش باز می‌دارد[۱۰][۱۱].

عقل در اصطلاح

  • عقل در اصطلاح[۱۲] بر دو معنی اطلاق می‌شود: نخست، ادراک انسان از حقایق[۱۳] کلی و مجرد[۱۴] در این صورت مرادف علم و آگاهی است و دیگر، نیرویی که حقایق را درک می‌کند[۱۵]، که در این صورت با روح، نفس و قلب هم معنی است، زیرا این چهار لفظ همگی بر جنبه مجرد انسان که همان روح الاهی است، اطلاق می‌شوند[۱۶]. بنابراین عقل گاهی بر ادراک و گاهی بر ادراک کننده اطلاق می‌شود. تعاریف دیگر نیز همگی به این دو اصطلاح بر میگردد؛ از جمله جرجانی چهار تعریف آورده که همگی به معنی دوم عقل یعنی جنبه معنوی و مجرد انسان نظر دارند[۱۷].
  • غزالی خود در کتاب العلم از احیاء چهار معنی به شرح ذیل برای عقل آورده است که هرچند خود، آنها را معانی مستقلی به شمار آورده، به نظر می‌رسد برخی از آنها به معنی ادراک و برخی دیگر به معنی نیروی مدرک است.
  1. وصفی که آدمی را از چهارپایان جدا و او را برای دریافت علوم نظری و تدبیر صنایع فکری آماده می‌کند. محاسبی در تعریف این عقل گفته است: غریزه‌ای است که چون نور در دل می‌افتد و علوم نظری با آن ادراک می‌شود، آدمی اگر از این غریزه بی‌بهره نباشد، عاقل نامیده می‌شود، حتی اگر در خواب و از همه علوم ضروری هم غافل باشد. رابطه این غریزه با علوم مانند رابطه چشم و دیدن است و با شرع و قرآن کریم مثل رابطه بینایی و خورشید است. همان طور که بدون چشم، دیدن میسر نیست، بدون این غریزه، کسب هیچ دانشی صورت نمی‌بندد و همان طور که چشم بدون نور خورشید قادر به دیدن نیست، این غریزه بدون اتکا به شرع، موفق به کسب دانش‌های نظری نمی‌شود[۱۸].
  2. آگاهی کودکان ممیز از قضایای ضروری مثل اینکه، دو بزرگ‌تر از یک است و یک چیز در آن واحد نمی‌تواند در دو مکان باشد. یکی از متکلمان در تعریف عقل به این معنی گفته است: عقل عبارت است از بعضی علوم ضروری مثل دانستن امکان امور ممکن و استحاله امور ممتنع.
  3. علومی که در گذر زمان از تجربه‌ها به دست می‌آید؛ از این رو به انسان‌های با تجربه، عاقل می‌گویند و انسان‌های بی‌تجربه را جاهل و بی‌عقل می‌خوانند.
  4. غریزهای که در معنی نخست نام بردیم به مرور زمان قوی می‌شود، چنانکه عواقب کارها را می‌داند و شهوات را مقهور خود می‌کند. از این رو به صاحبش اجازه نمی‌دهد به حکم امیال و شهوات و بدون عاقبت اندیشی به کاری اقدام کند. این نیروی جدید نیز عقل نامیده می‌شود[۱۹].

اقسام عقل

  • عقل دارای اقسامی است. عقل را ممکن است با ملاحظات مختلفی تقسیم کرد. ما در اینجا به دو تقسیم اشاره می‌کنیم. نخست تقسیمی که از سخنان معصومین(ع) به دست می‌آید و دیگر تقسیمی که در علوم معقول متداول است.

عقل مطبوع و عقل مسموع

  • در این تقسیم، عقل دارای دو قسم است:
  1. نیرویی که خداوند در انسان آفریده تا به وسيله آن حقایق را درک کند. این نیرو عقل فطری یا طبیعی نامیده می‌شود و در روایات با عنوان عقل مطبوع از آن یاد شده است.
  2. فهم و درک انسان از حقایق که نتیجه کاربرد عقل طبیعی است و خود عقل اکتسابی نام دارد. عقل اکتسابی در زبان روایات عقل مسموع نامیده شده است[۲۸].

عقل عملی و عقل نظری

تفاوت غایی

تفاوت جوهری

ستودگی‌های عقل

آثار خردورزی

درک آیات الاهی

دریافت معارف

عبرت آموزی

  • گروهی از آیات شریف قرآن دلالت دارند که عقل موجب عبرت‌آموزی از حادثه‌های گذشته است. از جمله می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ[۷۴].
  • و می‌فرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ[۷۵].
  • این آیه کریمه دلالت می‌کند که خردمندان می‌توانند از داستان‌هایی که قرآن نقل می‌کند، راستگویی پیامبر اسلام(ص) او را نتیجه گیرند و مطابقت قرآن با حقیقت را دریابند[۷۶].
  • و می‌فرماید: ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ[۷۷].
  • در این آیه نیز عبرت‌گیری از سرنوشت قوم لوط به بهره‌گیری از عقل منوط شده است.
  • و می‌فرماید: ﴿إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَلَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[۷۸]
  • طبق این آیه نیز دریافت نشانه‌ای که سرنوشت قوم لوط را یادآوری کند و مایه عبرت آیندگان شود، ثمره خردورزی است. نتیجه اینکه انسان با تکیه بر نیروی خود می‌تواند از حادثه‌های گذشته عبرت گرفته، چراغی برای آینده خود فراهم کند[۷۹].

انتخاب راه

  • از فواید عقل در وجود آدمی این است که عقل همیشه راه راست را انتخاب می‌کند و صاحب خویش را از رفتن به کژراهه‌ها باز می‌دارد. قرآن کریم به نقل از کفاری که به آتش قهر الاهی در جهنم گرفتار می‌شوند، فرموده است: ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ[۸۰].
  • امام صادق(ع) می‌فرماید: "عقل راهنمای مؤمن است"[۸۱].
  • انسان به وسیله نور عقل از مرحله استعداد خارج می‌شود و به مقام کمال قوای نظری و عملی پای می‌گذارد[۸۲].
  • امام صادق(ع) می‌فرماید: ستون وجود انسان عقل است، زیرا هوش، فهم، حافظه و دانش از عقل ناشی می‌شود، انسان با عقل کامل می‌شود، عقل راهنمای انسان است، به او بصیرت می‌دهد و کلید کارگشای اوست، اگر عقل انسان با نور [فضیلت‌های عقلانی و کمالات نفسانی] تأیید شود، دانشمند، با حافظه، متوجه، زیرک و است، [اسباب نجاتش از نظرش دور نمی‌شود، در کسب حقایق زیرک و در فهم خوب و بد دقیق می‌شود]، آنگاه می‌داند چگونه و چرا به وجود آمده و به کجا باید برسد و خیرخواه و خیانت کار را می‌شناسد و در این صورت راه خود را می‌یابد و می‌داند باکه باید بپیوندد و از که باید ببرد. آنگاه خالصانه فقط خدا را اطاعت می‌کند و از این راه کمالات از دست رفته را باز می‌یابد و از آن پس هیچ کمالی را از دست نمی‌دهد و ظروف و شرایط خود را می‌شناسد و می‌داند برای چه در اینجاست، از کجا آمده است و به کجا می‌رود و این همه از تأييدات عقل است[۸۳][۸۴].

منشأ فضيلت‌های انسانی

عقل، ریشۀ مردم‌داری

عقل سرچشمه حق مداری

عقل، موجب موضع‌گیری صحیح

عقل مایه آسایش روح و جسم

عقل ملاک ارزش اعمال

نشانه‌های عقل

پیامدهای بی‌خردی

نقش عقل در خودسازی

  • پیش از این دانستیم که هریک از قوای نفس دارای رذیلت‌ها و بیماری‌هایی هستند که از یکی از دو طریق به حوزه دل آدمی نفوذ و آن را آلوده می‌کنند:
  • طریق اول: "تخطی کمی" به این معنا که فرد در استفاده از قوای خود از حد اعتدال خارج شود. خروج از اعتدال، چه به صورت "افراط" و افزایش استفاده از قوا و چه به صورت "تفریط" و کاهش، موجب به وجودآمدن رذیلت‌ها می‌شود؛ در حالی که استفاده متعادل، معقول، به جا و مطابق معیارهای شرعی و عقلی از آنها، جز حسن و نیکی به بار نمی‌آید.
  • طریق دوم: تخطی کیفی بدین صورت که انسان در بسیاری از موارد، در کیفیت و نحوه و مصداق استفاده از یک قوه، دچار اشتباه می‌شود؛ مثلاً نسبت به آنکه باید خشم بگیرد، نمی‌گیرد و نسبت به کسی که نباید، خشم می‌گیرد. از این رو وجود نیرویی برتر که دیگر قوا را در خواسته‌هایشان متعادل کند و نوعی همکاری در میان‌شان ایجاد کند،، ضروری به نظر می‌رسد عقل همان نیروی مهارکننده، و راهبر است. از آن جهت که قوای نفسانی همواره در خطر افراط و تفریط قرار دارند و انسان پیوسته از این ناحیه تهدید می‌شود، نفس انسانی همیشه به این رهبری محتاج است و چون عقل تنها نیرویی است که با درک حقیقت و تشخیص خوب و بد، به خوبی از عهد هدایت قوای دیگر برمی‌آید، این وظیفه خطیر بر عهده عقل نهاده شده است. عقل در مقام فرماندهی و هدایت قوا، دارای سه وظیفه است: اول اندازه‌گیری مقدار لازم قوا؛ دوم، سنجش موقعیت؛ سوم، سنجش کیفیت و چگونگی به‌کارگیری قوا.
  • در صورتی که عاقل وظایف رهبری خود را به خوبی و درستی انجام دهد، در وجود انسان عدالت و قسط داخلی برقرار می‌شود و هرگاه سه قوه غضیبه، شهویه و واهمه، به فرماندهی عقل گردن نهند، عدالت درونی پایدار می‌شود و روح انسان به کمال مطلوب می‌رسد[۱۳۳].

حفظ معیار

  • نیروی عقل همانند سایر نیروهای نفس دارای حالت‌های صحت و بیماری و اعتدال و انحراف است، بنابراین پیش از آنکه رهبری نیروهای دیگر برا بر عهد بگیرد، لازم است به درممان خود پرداخته، زذیلت‌ها و ناپاکی‌ها را از خود دور کند، در غیر این صورت بدیهی است که نمی‌تواند نیروهای دیگر را مهار و کنترل کند، در غیر این صورت بدیهی است که نمی‌تواند نیروهای دیگر را مهار و کنترل کند. بیماری‌ها و رذیلت‌های قوه عاقله نیز از سه منشا افراط، تفریط و اشتباه در کیفیت ناشی می‌شوند و تنها در حالت اعتدال و استفاده صحیح و به‌جاست که فضیلت‌های قوه عاقله مجال بروز پیدا کرده، محیط نفس آدمی از رذیلت‌های این قوه پاک می‌شود. گفتنی است که استفاده نا به جا از این نیرو، هر چند به لحاظ اهمیت به‌طور مستقل ذکر شد، از مصداق‌های افراط است؛ بنابراین رذیلت‌های هر قوه یا مستند به افراط در کاربرد آن نیروست یا ناشی از تفریط در کاربست آن[۱۳۴].

رذیلت‌های تفریطی قوه عاقله (بلاهت)

۱. جهل بسيط

نکوهش جهل

درمان جهل بسيط

راهکار علمی درمان جهل
  1. جهل از دیدگاه عقل: کسی که جهل خود را از دریچه عقل نگاه می‌کند، زشتی چهره جهل و نقصان جاهل را می‌بیند و پی می‌برد که جاهل هر چند در قالب انسان است، به حقیقت انسان نیست. از نگاه عقل، حد فاصل بین انسان و سایر حیوانات با علم و دانش کشیده می‌شود و انسان با این ویژگی از صف حيوانات متمایز می‌شود، وگرنه در نیروهای جسمانی، غرایز و صفت‌های غیر عقلی از قبیل نیروها و فعالیت‌های غضبی و شهری با سایر حیوانات تفاوتی ندارد. کسی که خود را با این معیار ارزیابی کند، پی می‌برد که در معرض بدترین نوع هلاک و تباهی یعنی خروج از زمره انسان و پیوستن به حیوانات و چهارپایان است.
  2. جهل از دیدگاه شرع: از دریچه شرع مقدس نیز جهل صورتی بسیار کریه و نامطبوع دارد. در گفتار پیشین، تعداد بسیاری از سخنان پیشوایان معصوم را در نکوهش جهل خواندیم و بسیاری از نکوهیدگی‌های آن را بازشناختیم؛ اکنون بر آنچه گذشت می‌افزایم که جهل بیماری خطرناکی است که حیات مادی و معنوی و زندگی فردی و اجتماعی انسان را در معرض تهدید و خطر قرار می‌دهد و از آنجا که انسان جاهل، نفع و زیان خود را نمی‌شناسد، بیش از هر دشمنی به خویش زیان می‌رساند. از این رو رسول خداوند(ص) فرمود: دشمن حقیقی انسان جهل اوست[۱۶۸].
راهکار عملی درمان جهل
اخلاق تعلم
۱. گزینش استاد
۲. ارتباط شاگرد با استاد
۲-۱. ارتباط قلبی
۲-۲. ارتباط گفتاری
۲-۳. ارتباط رفتاری
۳. فرصت‌شناسی
۴. حق پذیری
  • دانش حقیقی ثمره تسلیم در برابر حق است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الأَلْبَابِ[۲۳۳]
  • و پیامبر گرامی(ص) می‎فرماید: "دو چیز عجیب است سخن حکمت آمیز که از نادانی شنیده شود، آن را بپذیرید و سخنی جهل آمیز که حکیمی گوید، از آن درگذرید"[۲۳۴].
  • و علی(ع) می‌فرماید: "دانسته‌های دیگران را بیاموز و به آنان که نمی‌دانند، بیاموز تا نادانی‌هایت به دانش تبدیل شود و دانشت نافع"[۲۳۵].
  • و می‌فرماید: "هیچ یک از شما از قبول حکمت از هرکس که بشنود سر باز نزند"[۲۳۶].
  • نتیجه اینکه، دانشجو بر مدار حق حرکت می‌کند. عیسی مسیح(ع) می‌فرماید: "حق را از اهل باطل هم بپذیرید ولی باطل را از اهل حق هم نپذیرید"[۲۳۷][۲۳۸].
۵. فایده‌محوری
  • هر دانشی که انسان فرا می‌گیرد، باید در حل یکی از مشکلات شخصی یا اجتماعی کارآمد باشد؛ در غیر این صورت یادگیری آن تباه کردن عمر است. علی(ع) می‌فرماید: "درباره چیزی بپرس که به کارت می‌آید و آنچه را به کار نمی‌آید رها کن"[۲۳۹]؛
  • با این استدلالی که دانستن هر چیزی از ندانستنش بهتر است، نمی‌توان به فراگیری مطالب بی‌یا کم فایده پرداخت؛ زیرا چنان که علی(ع) فرموده است: عمر انسان کوتاه‌تر از آن است که در تحصیل این گونه دانش‌ها صرف شود، پس باید به علوم مهم‌تر پرداخت[۲۴۰] و چیزهایی را آموخت که انسان در ندانستن آن معذور نیست[۲۴۱][۲۴۲].
۶. گوش دادن
  • گوش دادن هنری است که با ممارست و تمرین فراوان به دست می‌آید و نشانه سعه صدر و كمال عقل است. از این رو قرآن کریم به شنوندگان مژده و در مقابل گوش دادن، وعده پاداش داده است[۲۴۳]. از اخلاق شاگردی که بدون آن کسی طعم دانش را نمی‌چشد، گوش دادن است. علی(ع) می‌فرماید: "آن کس که خوب گوش کند به زودی نفع می‌برد"[۲۴۴].
  • و می‌فرماید: "هنگامی که در نزد عالمی می‌نشینی، به شنیدن حریص‌تر از گفتن باش و خوب گوش دادن را همانند خوب سخن گفتن بیاموز"[۲۴۵][۲۴۶].
۷. پرهیز از زیادانگاری
  • از گرفتاری‌های اخلاقی در حوزه دانش آموزی که بیشتر تازه کاران مبتدی به آن گریبان می‌دهند، زیادانگاری دانسته‌هاست. از آنجا که این صفت باعث رکود دانش آموز می‌شود، پرهیز از آن یکی از ویژگی‌های غیر قابل اغماض دانش آموز است. امام علی(ع) می‌فرماید: اگر بنا بود کسی به دانسته‌های خود بسنده کند، موسی(ع) بسنده می‌کرد، ولی شنیدید که گفت آیا به من رخصت می‌دهی از تو پیروی کنم تا از آن بینشی که آموخته‎ای به من بیاموزی[۲۴۷].
  • و می‌فرماید: "نشان فراوانی دانش کم انگاری دانسته‌هاست[۲۴۸][۲۴۹].
۸. حلال خوری
۹. تنظيم معاشرت
اخلاق تعلیم
منصب تعلیم
کسب صلاحیت
آمادگی نشر دانش
  • دانش ماهیتی انتشاری دارد. علی(ع) به دو دلیل نسبت به وجود دانش پنهان شده تردید می‌کند: نخست آنکه ارزش وجودی هر چیزی به میزان آثاری است که از خود به جا می‌گذارد؛ اثر دانش، آن است که به دیگران منتقل شود و از کار دین یا دنیای انسان‌ها گرهی بگشاید، بنابراین وقتی چنین اثری ظهور نمی‌کنند، حتی اگر دانشی باشد، ارزش وجودی ندارد. می‌فرماید: "کسی که دانشی را پنهان کند مانند کسی است که آن را نمی‌داند"[۲۶۵].
  • دیگر آنکه دانش با اطمینان انسان به دانسته‌های خود محقق می‌شود. کسی که هنوز مراحل تردید را پشت سر نگذاشته، در حقیقت دانشی ندارد و کسی که دانسته‌های خود را پنهان می‌کند، هنوز در مقام تردید به سر می‌برد. می‌فرماید: "کتمان کننده دانش به صحت دانسته خود اطمینان ندارد"[۲۶۶].
  • سکوت با دانش، چون اظهارنظر جاهلانه، انحرافی است نابخشودنی[۲۶۷].
  • در منطق قرآن کریم اظهار حق و نشر دانش پیمانی است که خدا از دانشمندان گرفته است:﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ[۲۶۸].
  • پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: خداوند تا این میثاق را نگرفته به کسی دانشی نداده است [۲۶۹].
  • مخالفت دانشمند با پیمان الاهی چنان بر خلاف نظام آفرینش است که همگان دوری از رحمت خدا را برای کتمان کننده آرزو می‌کنند[۲۷۰]: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ[۲۷۱].
  • بهایی را که کتمان کننده در برابر کتمان می‌گیرد در حقیقیت چیزی جز عذاب الاهی نیست. ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ[۲۷۲].
  • روایات در صدد تفسیر این آیه کریمه برای کتمان کننده علم، دو گونه عذاب معین کرده‌اند. رسول خدا(ص) می‌فرمود: کتمان کنند؛ علم با لجامی از آتش به صحنه قیامت می‌آید[۲۷۳].
  • و علی(ع) می‌فرمود: "بدبوترین موجود در صحنه محشر کتمان کننده علم است"[۲۷۴][۲۷۵].
گزینش شاگرد
تلقى استاد از شاگرد
احترام به شاگرد
تواضع برای شاگرد
مدارای علمی
مراعات عدالت بین شاگردان
آسیب‌شناسی تعلیم و تعلم
  • در مسیر رشد اخلاقی انسان کژ راهه و لغزشگاه فراوان است. هر قدمی که انسان در راه تعالی خود برمی دارد، همان طور که او را به هدف نزدیک می‌کند، عوامل بازدارنده را نیز بر می‌انگیزد. از این رو آموزگار و دانش آموز با آفات فراوانی روبه رو می‌شوند که از آن جمله است:
  1. اشتغال به دانش‌های ناکارآمد؛ رسول خدا(ص) آموختن هر دانشی را تا آنجا تجویز می‌کرد که مقدمه عمل و برای انسان مفید باشد. می‌فرمود: "درباره ستارگان آن‌قدر بیاموزید که برای تشخیص جهت در صحرا و دریا به آن نیاز دارید"[۳۰۸]. "درباره انساب آن قدر بیاموزید که (خویش و بیگانه را تشخیص دهید) و صله‌رحم به‌جا آورد"[۳۰۹]. "و از ادبیات عرب آن قدر بیاموزید که کتاب خدا را بفهمید"[۳۱۰].
  2. یاد گرفتن و یاددادن، یکی از انواع صدقه است؛ رسول خدا(ص) می‌فرماید: "از انواع صدقه آن است که انسان علمی فراگیرد و به مردم یاد دهد"[۳۱۱].
  • یاد دادن به دیگران، زکات دانستن[۳۱۲] و عبادتی است مقبول[۳۱۳]؛ بنابراین، مانند هر صدقه دیگری، در معرض آفات عبادت‌ها قرار می‌گیرد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى[۳۱۴][۳۱۵].

۲. شک

  • یکی از رذیلت‌های وابسته به جهل که در کتب اخلاق[۳۱۶] برای قوه عاقله شمرده می‌شود، شک است. شک در لغت به معنی ریب، گمان و شبهه[۳۱۷] و نقیض يقين است[۳۱۸] و در اصطلاح معقول به معنی تساوی احتمال وقوع دو نقیض به کار می‌رود[۳۱۹]. در حقیقت، شک، نوعی جهل بسيط[۳۲۰] همراه با توجه است. جهل بسیط دارای دو صورت است: نخست آنکه مسئله‌ای برای انسان مطرح می‌شود، ولی در جواب آن به نتیجه قطعی نمی‌رسد؛ مثلا در جواب این پرسش که آیا نوع آب آشامیدنی با بیماری‌های کلیوی ارتباط دارد یا نه؟ به این نتیجه برسد که داشتن و نداشتن ارتباط به یک اندازه احتمال دارد. در این صورت انسان جاهل است؛ چون جواب مسئله را نمی‌داند و شک دارد، چون پس از طرح مسئله احتمال سنجی کرده و اکنون به مسئله و پیدانشدن پاسخ آن توجه دارد. صورت دوم این است که اصل مسئله در ذهن مطرح نشده باشد، در این صورت طبیعی است که انسان نه مسئله را می‌داند، نه جواب آن را، بنابراین به آن مسئله جاهل است؛ ولی شک هم ندارد، چون مسئله در ذهن او مطرح نشده تا در ذهن، احتمال وقوع و عدم وقوع را بسنجد و... به همین دلیل در تحریف شک آمده است: شک عبارت است از ناتوانی نفس از اثبات حق و رد کردن باطل[۳۲۱]. مفاد این تعریف این است که شک پس از یک فعالیت عقلانی حاصل می‌شود؛ بنابراین هر جهلی شک نیست، اگرچه هر شکی جهل است[۳۲۲].

منشأ پیدایش شک

شک بین فضيلت و رذیلت

  • از منظر معرفت‌شناسی، شک یکی از مراحلی است که انسان برای رسیدن به حقیقت طی می‌کند، بنابراین، جز با شرایطی خاص، نمی‌توان آن را در شمار رذیلت‌ها آورد، بنابراین شک را در دو مرحله ارزیابی می‌کنیم. نخست به عنوان یک مرحله گذر و دیگر به عنوان نهایت و ایستگاه.
شک گذرگاه
  • شک به عنوان نقطه آغاز و راه عبور از جهل به علم نه تنها رذیلت نیست، بلکه از فضیلت‌های قوه عاقله به شمار می‌رود. شک به جا و منطقی که در مواجهه اولیه با گزاره‌ها پدید می‌آید، نشانه فعالیت قوه عاقله است. کسی که بیشتر می‌داند بیشتر شک می‌کند.
  • کسی که شک می‌کند و به دنبال معرفت می‌رود و تلاش می‌کند حقایق را با عقل و اندیشه خویش بیابد تا بدون شناخت ایمان نیاورد و ندیده را نپرستد. از نظر اسلام، کاملتر، انسان تر، دیندارتر و اخلاقی‌تر است از کسی که عقاید خویش را با تقلید و تعبد به دست می‌آورد و برای درک حقیقت از عقل و اندیشه خود استفاده نمی‌کند؛ چراکه مرتبه انسانیت و کمال انسان به میزان دانش و دریافت او حقایق بستگی دارد. انسان چیزی نیست جز علوم نافعی که فرا می‌گیرد و اعمال صالحی که انجام می‌دهد و نفس انسان جز فکر و تعقل حرکتی ندارد، اگر از این حرکت باز ایستد، در حقیقت از طی راه کمال ایستاده است[۳۲۵].
  • علاوه بر این، کسی که نیروی اندیشه خود را به کار نمی‌گیرد، به رذيلة كفران بهترین و کمیاب‌ترین [۳۲۶]
  • نعمت خدا یعنی نیروی أعقل و اندیشه گرفتار است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ[۳۲۷].
  • در این آیه کریمه، خداوند متعال هدف از اعطای نعمت عقل را شکرگزاری بندگان قرار داده است. شکر در فرهنگ قرآن به معنی به‌کارگیری نعمت در راستای هدف وجودی آن نعمت است؛ مثلا شکر نعمت غذا این است که گرسنه‌ای را سیر کند و دور ریختن آن کفران است. نیروی عاقله (افنده) برای اندیشیدن و درک حقایق آفریده شده، پس تعطیل آن کفران نعمت است[۳۲۸]. همه فرزانگان و فرهیختگان و صاحبان اندیشه‌های والا، پیش از آنکه به این مقامات دست یابند، در دانسته‌ها و عقاید مرسوم زمانه خود شک کرده‌اند. اگر ابراهيم خليل(ع) در اعقادات بابلیان شک نمی‌کرد، راهش به سوی اندیشه و تعقل مسدود می‌شد و فرصتی پیدا نمی‌کرد تا افول ماه و خورشید را ببیند و پی برد که تنها معبود بی‌افول، شایسته پرستش انسان است.
  • از کسانی که کار خود را با شک آغاز کرده و پیش از هر چیز دانسته‌ها و باورهای خود را به نقد کشیده، احمد بن محمد غزالی از جهان اسلام وكانت از اروپا شهرت یافته‌اند. از آنجاکه تجربه این دو عالم فرزانه برای ما درس آموز و راه‌گشاست، خلاصه آنچه را که خود در این باره نگاشته‌اند، از نظر می‌گذرانیم[۳۲۹].
  • ۱. شک غزالی: شنیده بودم که رسول خدا(ص) فرموده است: "هر کودکی با گرایش فطری به اسلام به دنیا می‌آید، این پدر و مادر است که از او یک یهودی می‌سازد یا یک نصرانی با یک مجوسی[۳۳۰].
  • تحریک شدم که بدانم حقیقت فطرت اصلی من چیست و عقایدی که با تقلید از پدر و مادر و اساتید بر فطرتم عارض شده، کدام است. به خود گفتم مطلوب من دانستن حقیقت است، پس باید پیش از هر چیز بدانم حقیقت دانستن چیست، دانستم که علم یقینی علمی است که معلوم را به طور کامل نشان دهد چنان که هیچ شکی باقی نگذارد و احتمال و خطا و اشتباه در آن راه پیدا نکند و هر چیزی را که به این صورت ندانم، غیر قابل اعتماد است و از خطا و غلط در امان نیست. آنگاه به دانسته‌های خود دقت کردم و دیدم جز علوم حسی و علوم ضروری هیچ یک از دانسته‌هایم یقینی نیست، پس راهی ندارم جز اینکه علوم دیگرم را بر پایه حسیات و ضروریات بنا کنم. پس باید نخست این دو قسم را استوار سازم، ولی وقتی خوب درباره حسیات اندیشیدم دیدم به آنها نیز اعتمادی نیست، چرا که دیدم دقیق‌ترین حواس من بینایی است که خطاهای فراوان دارد. مثلا سایه را ثابت می‌بیند در حالی که حرکت می‌کند، ستاره را کوچک می‌بیند در حالی که بزرگ است و دریافت‌هایی دارد که عقل آنها را تکذیب می‌کند، بنابر این دیدم به محسوسات هم اعتمادی نیست. پس فقط می‌توانم به ضروریات اولیه عقلی مثل ده از سه بیشتر است، اعتماد کنم؛ ولی فکر کردم همان طور که محسوسات درست می‌نمایند و عقل، آنها را ابطال می‌کند، بساکه دریافت‌های عقلی هم به حكم مدرک برتری، أبطال شود؛ اگرچه من هنوز چنان مدرکی را نمی‌شناختم، ولی نشناختن من بر نبودنش دلالت نمی‌کرد. از طرفی دیدم من در خواب چیزهایی می‌بینم که هیچ به صحت آنها شک ندارم، ولی وقتی بیدار می‌شوم، می‌فهمم همه وهم و خیال بوده است، با خودم گفتم از کجا معلوم که همه زندگی من خوابی طولانی نباشد. شاید حالتی دیگر برای من پیش آید که بفهمم همه این زندگی خواب بوده است، چنان که رسول خدا(ص) فرمود: "مردم همه در خواب‌اند، وقتی بمیرند بیدار می‌شوند"[۳۳۱].
  • وقتی به اینجا رسیدم دیدم هیچ راهی برای رسیدن به حقیقت ندارم. حدود دو ماه طول کشید تا به نور الاهی نسبت به قضایای ضروری عقلی اعتماد پیدا کردم و مطالعات خودم را بر مبنای آنها آغاز کردم[۳۳۲][۳۳۳].
  • ۲. شک دکارت: از دیر زمانی برخورده بودم به اینکه در اخلاقیات گاهی لازم می‌شود آدمی از عقایدی پیروی کند که غیر یقینی بودن آن را می‌داند، ولیکن مصلحت در این می‌بیند که آن را يقين فرض کند؛ اما من چون در مخالف آن هنگام می‌خواستم فقط به جست وجوی حقیقت مشغول باشم، معتقد شدم که باید به کلی شیوه اختیار کنم و آنچه را اندکی محل شبهه پندارم، غلط انگارم تا تا بینم آیا سرانجام چیزی در ذهن باقی می‌ماند که به درستی غیر مشکوک باشد. پس چون گاهی اوقات حس ما خطا می‌کند و ما را به اشتباه می‌اندازد، فرض کردم که هیچ امری از امور جهان در واقع چنان نیست که حواس به تصور ما در می‌آورند و چون کسانی هستند که در مقام استدلال حتی در مسائل بسیار ساده هندسه به خطا می‌روند و استدلال غلط می‌کنند و برای من هم همانند مردم دیگر خطا جایز است، پس همه دلایلی را که پیش از این برهان پنداشته بودم، غلط انگاشتم، و چون همه عواملی که به بیداری برای ما دست می‌دهد در خواب هم پیش می‌آید، در صورتی که هیچ یک از آنها در آن حال حقیقت ندارد؛ بنا را بر این گذاشتم که فرض کنم که هرچه، هر وقت به ذهن من آمده، مانند توهماتی که در خواب برای مردم دست می‌دهد، بی‌حقیقت است. ولیکن همان دم برخوردم به اینکه در همین هنگام که من بنا بر موهوم بودن همه چیز گذاشته ام، شخص خودم که این فکر را می‌کنم ناچار باید چیزی باشم و توجه کردم که این قضیه "می‌اندیشم پس هستم" حقیقتی است چنان استوار و پابرجا که جميع فرض‌های غریب و عجیب شکاکان هم نمی‌تواند آن را متزلزل کند، معتقد شدم که بی‌تأمل می‌توانم آن را در فلسفه‌ای که در پی آن هستم، اصل نخستین قرار دهم[۳۳۴].
  • به طور حتم، تنها غزالی و دکارت نیستند که از شک به عنوان سنگ بنای تأملات و مطالعات خویش استفاده کرده‌اند، بنابراین شک با شرایطی که گفتیم یکی از سازنده‌ترین حالت‌های انسان است[۳۳۵].
  • ۳. اخلاق شک: تا زمانی که شک به نتیجه قطعی برسد، کم یا زیاد، مدتی از وقت انسان را می‌گیرد. انسان دوره‌ای را تجربه می‌کند که نسبت به عقاید گذشته خود مردد شده و هنوز عقیده جدیدی که به طور قاطع بپذیرد، پیدا نکرده است. اکنون پرسش این است: در این مدت وظیفه انسان چیست؟ آیا می‌تواند به این بهانه که نسبت به عقاید پیشین خود مردد شده، آن عقاید را که غالباً توسط مردم یک جامعه پذیرفته شده‌اند، به باد انتقاد و احيانا استهزا بگیرد و به اصول عملی و اخلاقی مبتنی بر آنها بی‌اعتنا باشد؟ به نظر می‌رسد تجویز این آزادی، نظام جامعه انسانی را گسیخته می‌کند. برای احتراز از چنین پیامد سویی، مراعات چند اصل اخلاقی ضروری است. ما مجموعه این اصول راكه اخلاق شک نامیده‌ایم، با استفاده از سخنان غزالی و دکارت، به اختصار رسیدگی می‌کنیم.
  1. کتمان: یکی از اصول اخلاقی در دوران شک؛ کتمان و رازداری است. به این معنی که انسان تا وقتی که به نتیجه روشنی نرسیده، نباید شک خود را علنی کند. غزالی درباره خود در زمان شک نوشته است: پس دردم بی‌درمان شد و نزدیک دو ماه طول کشید که من مذهب سفسطه داشتم، ولی به زبان نمی‌آوردم[۳۳۶].
  2. حزم و احتیاط: دوران شک دوره انتقال از عقاید قدیمی و ریشه‌دار به عقاید جدیدی است که به جز خود انسان، کسی آنها را تجربه نکرده است. افراد زیادی در این مرحله شتاب زده و پیش از آنکه عقاید جدید خود را با برهان استوار سازند، عقاید سابق را نفی می‌کنند و از این رهگذر از چاله به چاه می‌افتند؛ بنابراین، یکی از اصول اخلاقی شک، حرکت آهسته و توأم با احتیاط است. دکارت درباره نحوه حرکت خود نوشته است: مانند کسی که تنها در تاریکی راه می‌پیماید، بر آن شدم که بسیار آرام گام بردارم و در هر باب احتیاط تمام به کار ببرم تا اگر آهسته پیش می‌روم، باری از افتادن مصون باشم. حتی اینکه نخواستم نفی هیچ‌یک از عقایدی را که سابقا بی‌تحقیق در ذهنم راه یافته بود، آغاز کنم مگر اینکه از پیش با تأني و طول مدت لازم طرح کاری را که در پیش گرفته بودم ریخته و راه صحیح را برای رسیدن به معرفت آنچه ذهنم بر آن قادر است، یافته باشم[۳۳۷].
  3. حفظ تکیه‌گاه: انسان در حال بازسازی عقاید خویش، به اندیشه‌ای آرام و خاطری آسوده نیاز دارد؛ بنابراین، باید از درگیری با عقاید و باورهای مردم جامعه بپرهیزد؛ چون در این صورت حتماً مردم با او مقابله می‌کنند و بساکه فرصت ادامه را از او بگیرند. دکارت در این خصوص نوشته است: چون مرا عقل بر آن داشت که در عقاید خویش مردد باشم، برای اینکه در اعمالم به حال تردید نمانم و بتوانم تا ممکن است به خوشی زندگانی کنم، یک دستور اخلاقی موقت برای خود برگزیدم و آن مبنا بر سه چهار اصل بود که اینک برای شما از بیان آن تن نمی‌زنم: اصل اول اینکه پیرو قوانین و آداب کشور خود باشم و دیانتی را که خداوند درباره من تفضل کرده و از کودکی مرا به آن پرورده است، پیوسته نگاه بدارم و در امور دیگر پیروی کنم از عقاید معتدل دور از افراط و تفریط که خردمندترین اشخاص را که باید با آنها نشست و برخاست کنم به آن معتقد و عامل‌یابم؛ زیرا چون معتقدات خود را کنار میگذاشتم که به آزمایش درآورم، همانا بهترین کار این بود که عقاید خردمندترین مردم را پیروی کنم[۳۳۸][۳۳۹].
شک ایستگاه
  • شک به همان میزان که به عنوان گذرگاه، مفيد، لازم و پسندیده است، به عنوان ایستگاه ناپسند و زیان‌آور است. تمامی کسانی که از شک بهره‌ای برده‌اند، آن را با ویژگی گذرگاهی به کار گرفته‌اند. دکارت در این باره نوشته است: همواره خطاهایی که سابقا در ذهنم راه یافته بود، بیرون می‌کردم و در این باب بر روش شکاکان نمی‌رفتم که تشکیک آنها محض شک داشتن است و تعمد دارند که در حال تردید بمانند بلکه برعکس منظور من این بود که به يقين برسم و از خاک سست و رمل، رهایی یافته و بر سنگ و زمین سخت پاگذارم[۳۴۰].
  • امام صادق(ع) می‌فرماید: "هرکس گرفتار شک یا گمان شود و در آن حال بماند، خداوند عمل او را تباه سازد"[۳۴۱][۳۴۲].
شک پس از باور
تفاوت شک پس از باور با شک ابتدایی
عوامل شک پس از باور

درمان شک

۳. جهل مرکب (خود عالم‌بینی)

  • جهل مرکب یکی از رذیلت‌هایی است که در دامن جهل بسیط متولد می‌شود. در مباحث آینده با ماهیت و کیفیت پیدایش آن آشنا خواهیم شد.

جهل مرکب چیست؟

  1. چیزی را می‌داند، به درستی درک کرده و از آگاهی و ادراک صحیح خویش نیز آگاه است، یعنی می‌داند که می‌داند. انسان در این صورت عالم است و این بهترین حالت اوست.
  2. چیزی را می‌داند ولی از آگاهی خویش بی‌خبر است. به این معنی که پا به آگاهی خویش توجه ندارد یا آن را درست نمی‌داند. در این صورت او را غافل می‌نامیم. غفلت هرچند یکی از حالت‌های نقص و کاستی انسان است، بیماری غیر قابل درمان یا صعب العلاجی نیست و با اندک تذکری رفع می‌شود.  
  3. چیزی را نمی‌داند و خود می‌داند که نمی‌داند، این حالت را جهل بسیط می‌نامیم و پیش از این درباره آن سخن گفتیم.
  4. چیزی را نمی‌داند ولی فکر می‌کند که می‌داند. به عبارت دیگر از جهل خود هم بی‌خبر است. این صفت را به جهل مرکب نامیده‌اند، چون از دو نادانی که نمی‌داند به وجود می‌آید؛ یکی جهل به موضوع و دیگر جهل به جهل خویش. جاهل مرکب کسی است که چیزی را نمی‌داند و نمی‌داند که نمی‌داند[۳۶۵].

زمینه‌های پیدایش جهل مرکب

  • در هر زمینه‌ای که شناخت ممکن باشد، پیدایش جهل مرکب و رذیله خودعالم و بینی از عوامل هم ممکن عمده است. این صفت ناپسند با صرف نظر از متعلق خود، برخلاف سیر کمالی موضوع انسان‌های مختلف تأثيرات کوچک ماندگی روح انسان است؛ ولی به همان معیار که نیز شناخت تأثیر یکسانی ندارد. بیش‌ترین تأثیر و متفاوتی در روح آدمی دارد، جهل به موضوع‌های مختلف نیز تاثیر یکسانی ندارد. بیش‌ترین تاثیر و بزرگ‌ترین زیانی که از ناحیه جهل مرکب به سعادت و کمال انسان وارد می‌شود، مربوط به سه موضوع است که به‌طور معمول بیش از سایر موضوع‌ها در پشت غبار خود عالم بینی انسان‌ها ناشناخته می‌مانند: عقاید دینی، آرای سیاسی و ورش‌های اداره زندگی؛ امام صادق(ع) می‌فرماید: "سه چیز است که هر انسانی می‌گوید خودش بر حق است: دینی که به آن اعتقاد دارد، میلی که بر او مسلط است و اداره کردن امور"[۳۶۶].
  • قرآن کریم در آیات زیادی ضمن اشاره به اختلاف مردم در رای و عمل، با بیان‌های مختلف بر حضور بیماری خود عالم‌بینی در اختلاف‌های عملی و عقیدتی تاکید می‌کند. در زمینه اختلاف‌های عقیدتی می‌فرماید:﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ[۳۶۷].
  • عبارت ﴿بِمَا لَدَيْهِمْ در این آیه کریمه، به دین تفسیر شده است[۳۶۸] و می‌فرماید: ﴿وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ[۳۶۹].
  • در زمینه اختلاف‌های عملی می‌فرماید: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا[۳۷۰].
  • و می‌فرماید: ﴿أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا[۳۷۱].
  • نیکوپنداری اعمال و دل خوشی به عقاید از نشانه‌های بارز جهل مرکب است. کسی که حاضر نیست آرا و عقاید خود را در بوته نقد قرار دهد و با محک برهان بسنجد یا چنان شیفته کردار خویش است که هیچ عیبی در رفتار خود نمی‌بیند و تجدید نظر را برنمی تابد، به عارضه خودعالم بینی گرفتار است[۳۷۲].

عوامل پیدایش جهل مرکب

  • بیماری خودعالم بینی از عوامل زیادی ناشی می‌شود، این عوامل در سه گروه دسته‌بندی می‌شود:
  1. عوامل فکری مثل خطا در استدلال، پیروی از گمان، تقلید، تعصب و لجاجت؛
  2. عوامل قلبی از قبیل دنیادوستی، آرزوی دراز، کبر، عجب، طمع، خشم؛
  3. عوامل رفتاری مثل پیروی از هوای نفس، گناه، فسق، اسراف، ظلم، شرب خمر، پرخوری و مجادله[۳۷۳].

مبارزه با بیماری جهل مرکب

  1. مرحله پیشگیری؛
  2. مرحله درمان.
پیشگیری
  • درمان بیماری خودعالم بینی، بسیار مشکل، بلکه شبیه محال است. کسی که به این بیماری دچار می‌شود، هرگز خود را محتاج دانستن یا تجدیدنظر در ادراکات خود نمی‌بیند، به همین دلیل هرگز در نمی‌یابد که بیمار است تا به فکر درمان و دارو باشد؛ بنابراین راه مبارزه صحیح با این بیماری این است که انسان، پیش از گرفتاری، به وسیله مبارزه با عوامل آن یعنی موانع شناخت، راه ادراک و دریافت خود را ایمن‌سازی کند و بکوشد یافته‌های خود را با میزان و معیار عقل نقد کند. این اقدام‌های پیشگیرانه باعث می‌شود که احتمال گرفتاری بسیار کم شود[۳۷۴].
درمان

۴. شرک

شرک چیست؟
اقسام شرک
  • شرک را به ملاک‌های مختلفی می‌توان تقسیم کرد. ما در این گفتار به دو تقسیم اشاره می‌کنیم:
شرک عبادت و شرک اطاعت
شرک جلی و شرک خفی
نمونه‌هایی از شرک خفی
  • یکی از زمینه‌های آلودگی مؤمنان به شرک، قلمروی بیم و امید است. کسی که از غیر خدا بترسد یا به غیر خدا امید بر ببندد، شرک ورزیده است، اگرچه در اعتقاد موحد باشد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۳۹۵].
  • و بی‌اراده او از کسی خیری به کسی نمی‌رسد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ[۳۹۶].
  • بنابراین موحد از کسی جز او نمی‌هراسد. ابو بصیر گوید، امام صادق(ع) فرمود: چیزی نیست جز اینکه حدیث دارد. عرض کردم: ... حد یقین چیست‌؟ فرمود: اینکه با وجود خدا از چیزی نترسی[۳۹۷].
  • و علی(ع) می‌فرماید: "هیچ یک از شما نباید به غیر پروردگارش امید ببندد"[۳۹۸].
  • و چون کسی به غیر خدا امیدوار شود، خداوند از سر لطف و کرم، امیدش را ناامید می‌کند تا از این رویکرد مشرکانه برگردد: "امید کسی را که به غیر من امید بربندد، ناامید می‌کنم"[۳۹۹].
  • یکی دیگر از زمینه‌های شرک خفی، مقام حمد و تشکر است. امام صادق(ع) در تفسیر آیه کریمه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ[۴۰۰]، می‌فرماید: "از اقسام شرک مؤمنان این است که کسی بگوید اگر فلانی نبود من هلاک می‌شدم، اگر فلانی نبود چنین و چنان بر سرم می‌آمد. اگر فلانی نبود، خانوادهام از دست می‌رفت. ولی در صورتی که بگوید اگر خداوند به وسیله فلانی بر من منت نمی‌گذاشت، من هلاک شده بودم، شرک نیست"[۴۰۱].
  • راز این تفاوت در این است که انسان بداند هیچ کس و هیچ چیز بدون خواست و ارادة الاهی تأثیری ندارد؛ چون همان طور که وجود هر موجودی از خداست، آثار وجودی او نیز از خداست، ظهور و بروز آثار هم از خداست و در صورتی که خدا نخواهد هر چیز مؤثری بی‌اثر می‌شود و اثر عکس هم می‌دهد.
  • بنابراین، اگر انسان باید به خاطر نعمتی که دیده و دریافت کرده، تشکر کند. باید از صاحب نعمت و نعمت دهنده اصلی تشکر کند و واسطه را با نعمت دهنده اشتباه نگیرد و از او جز به عنوان واسطه‌ای که مجرای خیر و نعمت الاهی است، تشکر نکند.
  • یکی دیگر از زمینه‌های شرک خفی، مقام مدح و ستایش است. تمامی صفت‌های نیک با همه مراتب خود به ذات اقدس الاهی بستگی دارد، هیچ کس از منشأ دیگری به هیچ کمالی نمی‌رسد. علم، قدرت، جمال و کمال همه مخلوقات از آن خداست؛ بنابراین کسی که غیر خدا را می‌ستاید، اگر ممدوح خود را وابسته به خدا نداند، شرک ورزیده است[۴۰۲].
نکوهش شرک
  • شرک را به این دلیل در زمره رذیلت‌ها آورده‌اند که از شاخه‌های جهل است. در صورتی که قوة عاقله به خوبی و در حد معمولی فعالیت کند، به آسانی در می‌یابد که خداوند متعال شبيه و نظیر و شریکی ندارد، در کار آفرینش و تدبیر جهان محتاج وزیر و یاور نیست و جز او کسی شایسته پرستش و اطاعت نیست.
  • به هر حال شرک از گناهان کبیره غیر قابل آمرزش است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ[۴۰۳]
  • شرک از منظر قرآن کریم ظلمی بزرگ بر انسان و جامعه انسانی است؛ ﴿لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۴۰۴]؛ شرک انسان را به سختی گمراه می‌کند چنان که بازگشت به راه راست مشکل می‌شود؛ ﴿وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا[۴۰۵]. و در نهایت انسان را از بهشت محروم و گرفتار آتش می‌کند؛ ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ[۴۰۶].
  • کسی که گرفتار شرک شود از مراتب عالی انسانیت سقوط می‌کند، گرفتار خط فکری می‌شود و طعم شکارچیان روح آدمی می‌شود و هر قطعه از وجودش طعمه هوسی و نصیب غریزه‌ای می‌شود و در نهایت شیطان سرکش او را چنان از وادی انسانیت دور کند که نام و نشانی از او باقی نمی‌ماند چنانکه گویی هرگز در آنجا نبوده و نام انسان بر خود نداشته است. ﴿وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ[۴۰۷][۴۰۸][۴۰۹].

رذیلت‌های افراطی قوه عاقله (جربزه)

۱. وسواس

وسواس چیست؟

  • وسواس در لغت به دو معنی نزدیک به هم به کار رفته است.
  1. اسم مصدر وسوسه به معنی حدیث نفس؛
  2. خطورات قلبی بی‌فایده (خیر) اعم از آنکه شرآمیز باشد یا نه و در اصطلاح نوعی تزلزل‌های روحی- روانی است که از تسلط قوة واهمه پدید می‌آید و باعث می‌شود انسان نسبت به واقعیت موجود دچار شک و تردید شود.

زمینه‌های وسواس

  • وسواس همانند جنون به صورت‌های گوناگون بروز پیدا می‌کنند؛ چراکه شیطان خواسته‌های خود را در زمینه‌های مختلف به انسان القا می‌کند و موجبات وسوه وسه خاطر را فراهم می‌آورد. از این رو می‌توان گفت وسواس قلمروی خاصی ندارد، مواردی که نام می‌بریم از مهم‌ترین زمینه‌های بروز وسواس است.
  1. آرزوها: انسان در زمان حال زندگی می‌کند و موظف است مراقب گذر لحظات عمر خود باشد، نسبت به گذشته، اگر قصور و تقصیری رخ داده، مکلف به جبران و تدارک است و برای آینده مأمور به پیش بینی و برنامه‌ریزی؛ ولی گاهی انسان زمان حال را با تمنا و آرزو هدر می‌دهد و از جبران گذشته و کسب برای آینده نیز می‌ماند؛ آرزوهای انسان همه وسوسه است. آنچه آرزو می‌کند خوب و پسندیده باشد یا زشت و ناپسند، دست یافتنی باشد یا دست نیافتنی، نبودنش به تقدیر الاهی باشد یا به تقصیر انسان، تفاوتی ندارد؛ هنگامی که انسان برای آینده به جای برنامه ریزی عاقلانه به تمناو آرزو می‌پردازد و برای گذشته در عوض جبران و تدارک به آه و افسوس بسنده می‌کند و خود را با "ای کاش چنین می‌کردم" و "ای کاش چنان شود" سرگرم می‌کند، گرفتار وسواس شده است.
  2. امور جاری زندگی: انسان گاهی بی‌اختیار و گاهی با خواست خود به امور جاری زندگی می‌اندیشد، داشته‌های خود را در نظر می‌آورد و لذت می‌برد، به آنچه ندارد فکر می‌کند و اندوه می‌خورد، بیماری‌ها و گرفتاری‌هایش را به یاد می‌آورد، مشکلات زندگی را شماره می‌کند و با هریک بخشی از سرمایه عمر را هدر می‌دهد. گاهی در واهمه خود به سراغ دیگران می‌رود و در عالم ذهن حساب معاملات خود را بررسی می‌کند و به گفت وگو و مجادله با مخالفان و دشمنان می‌پردازد به هریک جوابی در خور و به سزا می‌دهد، برخی را با گفت وگو محکوم می‌کند و برخی را می‌کشد و از سر راه خود بر می‌دارد. این گونه افکار و اندیشه‌ها نیز از مصداق‌های وسواس است.
  3. بدبینی: ترس از تهدیدها، زیان و خطرهای آینده یکی از مصداق‌های وسواس است. انسان گاهی نسبت به آینده بدبین می‌شود و گاهی چنان پیشرفت می‌کنند که هر اتفاقی را دلیل زیانی بر خویشتن تلقی می‌کند، با آنکه هیچ ارتباطی بین آن اتفاق و زیانی که او را می‌ترساند نیست. در این گونه موارد قوة واهمه خباثتی پیدا می‌کند که هرگز بر وفق مراد صاحب خود تصویر نمی‌کشد و پیوسته با تصویرهای ناخوشایند و آزار دهنده او را آشفته می‌کند و از تلاش در راه کمال باز می‌دارد. گاهی به دیگران بدبین می‌شود و رفتارهایی را که هیچ نشانی از تهدید، تحقیر، تمسخر و اهانت ندارند و هیچ عاقلی چنین برداشتنی از آنها نمی‌کند بر این گونه مصداق‌ها حمل می‌کند، رنجیده ‌خاطر می‌شود و بساکه درصد مقابله و انتثام برآید و باعث آزار خود و دیگران شود.
  4. اعمال: یکی از زمینه‌خای بروز وسواس، اعمالی است که صحیح آنها مطلوب شرع است و صحت هر یک دارای شرایطی است از قبیل وسواس در طهارت‌های سه‌گانه (وضو، غسل، تیمموسواس در نیت و وسواس در قرائت نماز. کسی که به این گونه وسواس مبتلاست، همواره عملی را که صحیح انجام داده، باطل می‌انگارد، کاری را که پایان داده، ناتمام می‌پندارد، پاک را نجس می‌بیند و کار صحیح خود را غلط می‌شمارد[۴۲۳].
  5. عقاید: یکی از زمینه‌های وسواس، عقاید و باروهای انسان است. وسواس در این زمینه باعث می‌شود که انسان نسبت به باورهای خود دچار تردید شود و بسا که یقین او به برخی حقایق، شکسته و گرفتار شک و ناباوری شود[۴۲۴].

اقسام وسوسه

  • وسوسه را به اعتبار رابطه‌ای که با عمل پیدا می‌کند، می‌توان به سه قسم تقسیم کرد؛ چرا که وسوسه یا می‌تواند به عمل منتهی شود یا صلاحیت عملی شدن ندارند. قسم اول را وسوسه ماندگار؛ قسم دوم را وسوسه گذرا نامیدیم. وسوسه‌های ماندگار یا به عمل می‌رسند، یا پیش از آن جو آدمی رخت برمی‌بندد. ما صورت دوم را وسوسه ناتمام نامیدیم.
  • ۱. وسوسه‌ای گذرا: وسوسه‌های شیطانی از نظر ماندگاری در یک رتبه نیستند. برخی وسوسه‌ها همانند غباری که در گذر طوفان برخیزد، فضای قلب را تاریک می‌کنند، ولی خیلی زود فرو می‌نشینند و قلب به حالت عادی برمی‌گردد. این‌گونه وسوسه‌ها در اختیار انسان نیست، امام صادق(ع) می‌فرماید: "سه چیز است که هیچ کس حتی انبیا از آن رهایی ندارند: اندیشیدن به وسوسه در آفرینش و...."[۴۲۵].
  • وسوسه‌های زودگذر در اعتقادات انسان تأثیری ندارند و مبنای هیچ عملی نمی‌شوند؛ چون با اندک توجهی از صفحه دل پاک می‌شوند. مرحوم کلینی از محمد بن حمران نقل کرده است: از امام صادق(ع)، درباره وسوسه زیاد پرسیدم، فرمود: "چیزی بر آن مترتب نیست، فقط بگو «لا اله الا الله»، به همین دلیل انسان به خاطر آنها مواخذه نمی‌شود"[۴۲۶].
  • رسول خدا(ص) می‌فرماید: "نُه چیز از امت من برداشته شده یعنی به خاطر آنها مؤاخذه نمی‌شوند. اندیشیدن به وسوسه درباره آفرینش به شرط آنکه به زبان نیاید"[۴۲۷].
  • در خبر آمده است: مردی نزد رسول خدا(ص) از خود شکایت کرده، گفت: یا رسول الله من منافق شده‌ام. حضرت فرمود: به آن دشمن خدا قسم سراغت تو منافق نیستی اگر منافق بودی به من نمی‌گفتی، چه چیزی نگرانت کرده؟ گمان می‌کنم آمده و از تو پرسیده است، چه کسی تو را آفریده است. تو گفتی خدا. پرسید: خدا را چه کسی آفریده است. آن مرد گفت: آری قسم به آنکه تو را به حق برانگیخته، همین است. فرمود: شیطان از طریق اعمال به سراغ شما آمد، چیره نشد، اکنون از این راه آمده که شما را بلغزاند. هنگامی که می‌آید، خدا را به یگانگی یاد کنید[۴۲۸].
  • این گونه وسوسه‌ها نه معصیت به شمارند و نه به خاطر آنها انسان مؤاخذه می‌شود؛ چراکه در اختیار ما نیستند و اگر شارع آن را حرام کرده باشد، تکلیفی بالاتر از توان بشر نهاده و اگر به خاطر آنها کسی را مؤاخذه کند، بر او ستم روا داشته است و ذات اقدس الاهی از این دو منزه است[۴۲۹].
  • ۲. وسوسه‌های ماندگار: برخی وسوسه‌ها مانا و پایدارند، بر تمام قلب چنگ می‌اندازند، ریشه می‌زنند و ماندگار می‌شوند. این گونه وسوسه‌ها منشأ آثارند؛ چراکه تمامی اعمال، چه نیک و چه بد از خطورات ذهنی ماندگار ناشی می‌شوند. فرایند تبدیل وسوسه به عمل، مسیر مشخصی دارد. پیش از هر چیز، تصوری در ذهن متولد می‌شود. در این مرحله اگر قوة واهمه به عملی کردن آن امیدوار باشد به قدری آن را پرورش می‌دهد تا شوق به عمل حاصل شود؛ پس از شوق، عزم و اراده پیدا می‌شود و اراده اعضای بدن را برای اقدام تحریک می‌کند و عمل محقق می‌شود[۴۳۰].
  • ۳. وسوسه‌های ناتمام: گاهی انسان پس از آنکه تصمیم می‌گیرد به مقتضای وسوسه عمل کند، از انجام آن عمل صرف نظر می‌کند، بنابراین گناهی صورت نمی‌گیرد. صرف نظر از گناه به دو صورت اتفاق می‌افتد: صورت اول اینکه انسان همچنان بر تصمیم خویش باقی است؛ ولی بر سر راه خود موانعی می‌بیند که یا نمی‌تواند از آنها گذر کرده، گناه را انجام دهد یا با توجه به مشکلات فراوان، ارتکاب آن گناه را به صلاح دنیای خویش نمی‌بیند و به همین دلیل ترجیح می‌دهد آن را رها کند. در این صورت درست است این شخص گناهی مرتکب نشده ولی تصمیم گناه، خود یک عمل قلبی و اختیاری است که صورت گرفته و صاحب آن نیز پشیمان نشده است و قلب نیز در برابر کارهای خود مسئولیت دارد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[۴۳۱].
  • به همین دلیل است که انسان به خاطر صفت‌های رذیله از قبیل کبر و عجب که از نوع افعال قلبی هستند، مؤاخذه می‌شود.
  • صورت دوم اینکه انسان از ترس یا شرم از خدا آن عمل را ترک کند، در این صورت نه تنها مؤاخذه‌ای ندارد و تمام آنچه بر او گذشته از قبیل تصمیم و حتی تهیه مقدمات بر او بخشیده می‌شود، بلکه پاداش نیز دریافت می‌کند.
  • امام باقر(ع) فرموده است: خداوند متعال برای فرزندان آدم مقرر کرده است که هرکس تصمیم به کار نیکی بگیرد و آن را انجام ندهد، پاداش آن عمل را برایش بنویسند و اگر عمل را انجام دهد، ده برابر برای او پاداش بنویسند و هرکس تصمیم کار بدی بگیرد و آن را انجام ندهد، چیزی برای او ننویسند و اگر انجام دهد مطابق عملش مجازات بنویسند[۴۳۲].
  • اینکه حضرت می‌فرماید اگر انجام ندهد چیزی برای او نمی‌نویسند، ناظر به جایی است که از ترس خدا دست از گناه بشوید؛ چون دانستیم که اگر به خاطر موانع دست بردارد، تصمیم قلبی را به عنوان گناه قلب بر او می‌نویسند[۴۳۳].

اسباب پیدایش وسواس

راه‌های ورود شیطان به قلب آدمی

پیامدهای وسواس

درمان وسواس

  • درمان وسواس در دو مرحله صورت می‌پذیرد: مرحله اول به وسوسه‌های ماندگار اختصاص دارد ولی مرحله دوم در مورد وسوسه‌های گذرا نیز کارآمد است.
پیشگیری از آثار عملی وسواس
  • وسواس گاهی منشأ آثار عملی است. در تحقق این نوع وسواس علاوه بر قوة واهمه، یکی از قوای تحریکی یعنی غضب و شهوت نیز دخالت دارد. علاج در این مرحله به وسیله فکر و اندیشه درباره عواقب و پیامدهای کاری است که شیطان ما را به آنها می‌خواند. در این مرحله اگر انسان عذاب جهنم را به یاد آورد، می‌داند که خودداری از انجام خواسته نفس و هر چند رنج‌آور، ولی از تحمل عذاب قهر الاهی آسان‌تر است. به همین دلیل است که در این مرحله موعظه کارآمد است.
  • آثار عملی به منزله برگ وبار وسواس است، همان طور که ریشه، بدون شاخ و برگ دوام نمی‌آورد، این قبیل وسوسه‌ها که دارای آثار عملی هستند، غالباً بدون تحقق آثار خود می‌خشکد و قلب انسان از آنها آسوده می‌شود. انسان وقتی از انجام عملی ناامید شود، خیال آن را نیز از سر به در می‌کند. پسماندهای وسوسه‌های ماندگار را باید در مرحله دوم درمان کرد[۴۴۳].
پاکسازی قلب از وسوسه
  • پیشگیری از ظهور آثار عملی وسواس، هرچند در جای خود مشکل و نیازمند مجاهد؛ فراوان است، در مقایسه با پاک‌سازی، مرحله ابتدایی به شمار می‌رود. منظور از این پاکسازی این است که قلب به طور کلی از القائات شیطان خالی شود. وسوسه حتی آنجایی که آثار عملی ندارد، به خودی خود شیرین است؛ به همین دلیل وسوسه‌های گذرا با موعظه و نصیحت و با تذکر و یادآوری درمان نمی‌شوند. از طرفی منشأ پیدایش آنها تنها قوة واهمه است که حوزه فعالیتی بسیار گسترده دارد و به آسانی قابل کنترل نیست[۴۴۴]؛ از این رو درمان آنها همتی مردانه می‌خواهد و جز گروهی برگزیده، از این گونه وسوسه رهایی ندارد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[۴۴۵].
  • بنابراین شیطان در حد اغوا، الغا و وسوسه بر انسان مسلط است.
  • برای رهایی از سلطه شیطان، نخست باید راه‌های ورود او به قلب را بست و آنگاه برای قلب، اشتغالی مهم‌تر از آنچه او القا می‌کند، فراهم کرد. تنها اشتغالی که می‌تواند عرصه را بر شیطان تنگ و او را از سرای قلب آدمی فراری کند، یاد خداست. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ[۴۴۶].
  • یاد خدا را با دو چیز می‌توان فراهم کرد: یکی سیر در آفاق و انفس و اندیشه در نشانه‌های الاهی و دیگری اشتغال پیوسته به عبادت‌ها از قبیل نماز، قرائت، دعا و ذکر، به شرط آنکه در همه این عبادت‌ها، قلب انسان، حاضر و از عبادت بهره‌مند باشد. به این صورت است که انسان اشتغال واحدی پیدا می‌کند و از افکار پراکنده و خیال‌های متفرقه‌ای که شیطان القا می‌کند، رها می‌شود، ولی باید توجه داشت که نیل به این مرتبه، بدون مجاهده و تهذیب فراهم نمی‌شود؛ بنابراین، مرحله دوم درمان وسواس یعنی پاکسازی قلب از وسوسه و علاج قطعی وسواس در سه مرحله پیوسته صورت می‌گیرد[۴۴۷]:
مرحله اول: بستن راه‌های نفوذ شیطان
مرحله دوم: عمران و آبادانی قلب
مرحله سوم: ذکر خدا
  • تزکیه و تهذیب نفس از رذیلت‌های اخلاقی، چراگاه شیطان را ویران و طعمه‌های دلخواهش را نابود می‌کند. با کسب فضیلت‌ها، سرزمین نفس انسانی چنان آباد می‌شود که حضور آشکار و سلطه و را برنمی‌تابد، ولی با این همه، حرامیان عداوت پیشه دست از فعالیت برنمی‌دارند و به امید یافتن راه نفوذی، دزدانه از حواشی دل می‌گذرند.
  • در این صورت تنها راه علاج که همه راه‌ها را به روی شیطان می‌بندد و حتی فرصت عبور دزدانه را از او می‌گیرد، ذکر خداست. از رسول خدا(ص) روایت شده است: "شیطان پوزه‌اش را بر قلب انسان می‌گذارد، اگر انسان خدا را یاد کند، او عقب می‌کشد و اگر خدا را فراموش کند، قلب انسان را می‌بلعد؛ این است معنی وسواس خناس"[۴۵۰].
  • منظور از بلعیدن، چنان که از جمله آخر حدیث بر می‌آید و در احادیث دیگر به صراحت آمده همان وسوسه کردن است. طبق روایت دیگری حضرت فرموده است: "هنگامی که انسان خدا را فراموش کند، او قلبش را می‌بلعد، آنگاه او را وسوسه می‌کند"[۴۵۱].
  • قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[۴۵۲]
  • از این آیه کریمه استفاده می‌شود که ذکر خدا موجب پیدایش دفعی و آنی بصیرت می‌شود؛ چراکه ﴿إِذَا در جمله ﴿فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ برای مفاجاة (اتفاق دفعی) به کار رفته است[۴۵۳].
  • امام باقر(ع) در این باره می‌فرماید: "وقتی انسان تصمیم گناه می‌گیرد، ولی هنگام شروع، خدا را یاد می‌کند، خدا بین او و گناه حائل می‌شود"[۴۵۴].
  • بنابراین، یاد خدا ریشه وسواس را از قلب آدمی بر می‌کند؛ البته باید توجه داشت که یاد یک خدا از دارای مراتبی است و هر مرتبه آثاری دارد؛ پس باید با مراتب ذکر آشنا شویم و بدانیم کدام یک از مراتب ذکر، وسواس را درمان می‌کند[۴۵۵].
  • مراتب ذکر:
  • ذکر، گاهی در مقابل غفلت و گاهی در مقابل نسیان به کار می‌رود. غفلت به معنی جهل به آگاهی و نسیان به معنی پاک شدن صورت علم از خزانه ذهن است. توضیح اینکه چیزی را که انسان دانسته و به آن آگاه شده، گاهی صورت علمی‌اش به طور کلی از ذهن می‌رود و گاهی با آن‌که در ذهن وجود دارد، انسان آن را نمی‌بیند و به آن توجه ندارد؛ بنابراین ذکر به این معنی است که صورت علمی در ذهن حاضر است و انسان به آن توجه دارد و آن را می‌بیند و از آن آگاه است[۴۵۶].
  • نتیجه اینکه ذکر بدون دخالت قلب، تحقق خارجی پیدا نمی‌کند، ولی حضور قلب همیشه به یک اندازه نیست. تفاوت حضور قلب در پیدایش ذکر باعث پیدایش مراتب مختلفی شده است. با این ملاحظه، ذکر به چهار مرتبه تقسیم می‌شود:
  • مرتبه اول: ذکر زبانی: در این مرتبه، قلب مذکور را یاد می‌کند و زبان را به تکرار نام او وا می‌دارد، ولی خود از صحنه غایب می‌شود، به طوری که در ادامه هیچ حضور و توجهی ندارد.
  • ذکر خدا در این مرتبه اگرچه ثمره زیادی ندارد، حداقل باعث می‌شود زبان فرصت بیهوده گویی پیدا نکند و به خیر عادت پیدا کند. علاوه بر این، رسیدن به مراتب بالاتر نیز بدون طی این مرحل ممکن نیست [۴۵۷].
  • مرتبه دوم: ذکر مشترک: در این مرتبه، قلب علاوه بر اینکه در آغاز به یاد خداست و زبان را نیز به تکرار نام او وا می‌دارد، خودگاهی در صحنه حاضر می‌شود؛ ولی اگر مراقب خود نباشد، رهزن خیال او را از صحنه ذکر غایب می‌کند.
  • مرتبه سوم: ذکر قلبی: در این مرتبه، یاد خدا در قلب پیدا و از قلب بر زبان جاری می‌شود و قلب را فرا می‌گیرد چنانکه نمی‌تواند صحنه را ترک کند و پرداختن به فکر دیگری برای او مشکل می‌شود.
  • مرتبه چهارم: خودفراموشی: این مرتبه که ما آن را خودفراموشی نامیدیم نیز ذکر قلبی است، ولی با مرتبه سوم بسیار متفاوت است. در این مرتبه، قلب نه تنها هر فکر و خیالی جز یاد خدا را از دست می‌دهد، بلکه خود نیز محو می‌شود و حتی خود را و ذکر خود را فراموش می‌کند[۴۵۸].
  • آنچه باعث می‌شود که شیطان به هیچ روی بر انسان تسلط نیابد و وسوسه هایش کارگر نیافتد، این مرتبه ذکر است. اگر چه مراتب پیشین نیز بی‌اثر نیستند. این مرتبه ذکر، محصول تقواست که در طول زمان مراعات می‌شود. مرحوم سید علی خان در شرح صحیفه مبارکه سجادیه، از قول اهل معرفت آورده است: ذکر قلبی از بزرگ‌ترین علامت‌های محبت اوست، زیرا کسی که کسی را دوست می‌دارد، پیوسته یا غالباً به یاد اوست و همین یاد باعث می‌شود او را اطاعت کند و از مخالفتش بپرهیزد، به همین دلیل یاد او در قلبش توسعه و رسوخ پیدا می‌کند. با این تعامل، ذکر به حدی می‌رسد که مذکور، قلب انسان را تسخیر می‌کند و بر آن مستولی می‌شود. در اینجاست که ذاکر به شدت غیر او غافل می‌شود. به طوری که حتی نمی‌داند که به یاد اوست چون خودش را نیز نمی‌بیند و این مقام، مقام وحدت فنا نامیده وجود می‌شود. کسی که به این مقام برسد، در عالم وجود، غیر خدا را نمی‌بیند و این است معنی وحدت وجود[۴۵۹].
  • نتیجه آنکه برای درمان قطعی وسواس باید به ذکر خدا روی آورد و بالاترین مرتبه ذکر، با تقوا دست یافتنی است؛ پس برای نجات از وسواس، مراعات تقوا راه درمان قطعی است[۴۶۰].

۲. مکر

مکر چیست؟

  1. مکر در لغت: مکر در لغت به معنی حیله و خدعه[۴۶۱] یا حيلة مخفیانه[۴۶۲] به کار رفته است. راغب نوشته است مکر عبارت است از منصرف کردن دیگری از مقصود به وسیله حيله؛ بنابراین مکر بر دو نوع است: پسندیده و ناپسند. مکر پسندیده آن است که مکرکننده بخواهد کار نیکی کند، چنانکه خدا را خیر الماکرین می‌خوانیم[۴۶۳] و ناپسند آن است که مکرکننده در پی کار نادرستی باشد، قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا[۴۶۴].
  2. مکر در اصطلاح: کار قوة واهمه در وجود آدمی درک معانی جزئی و صور خارجی است، قوه واهمه در حقیقت همانند یک مهندس نقشه کش عمل می‌کند، صور جزئی را می‌گیرد و با آنها هندسه رفتار آدمی را طراحی می‌کند. همان طور که یک طراح، در راستای هدف‌های کارفرمای خود، طراحی می‌کند، قوه واهمه با توجه به هدف‌های کارفرمای خود یعنی نیروی مسلط وجود آدمی، نقشه می‌کشد؛ بنابراین اگر در خدمت عقل باشد، به سفارش عقل برای رسیدن آدمی به هدف والای خلقت طراحی می‌کند، اگر در خدمت غضب و شهوت باشد، در جهت برآوردن خواسته‌ها و اشباع این قوا تلاش می‌کند. طراحی‌های واهمه در خدمتگزاری به قوای دیگر مکر نامیده می‌شود. نکته چشمگیر اینکه قوه واهمه به تنهایی در خدمت کارفرمای خود نیست بلکه تلاش می‌کند قوای دیگر را نیز با خود هماهنگ کند. در صورتی که در خدمت عقل باشد، غضب و شهوت را نیز به خدمت عقل وامی دارد و اگر در خدمت غضب یا شهوت باشد، عقل را نیز در خدمت به آنها به کار می‌گیرد. در این مقام است که واهمه برای اشباع شهوت و غضب با کاربست عقل نقشه می‌کشد، حیله به کار می‌برد و برای اینکه موانع را از راه خود بردارد، به دیگران زیان می‌رساند. مکر به این معنی موضوع بحث ما و از رذیلت‌های قوه عاقله است. در تحقق معنی مکر، دو عنصر اساسی دخالت دارد: زیان رسانی و مخفی کاری؛ بنابراین نقطه مقابل آن، صفت‌هایی مثل خیرخواهی، یکرنگی و طراحی برای تحقق خیر و نیکی قرار می‌گیرد.

مراتب مکر

  • مکر را با دو ملاحظه می‌توان درجه‌بندی کرد: نخست از جهت ظهور و خفا، و دیگر از جهت موارد کاربرد. از جهت اول مکر دارای مراتب بی‌شماری است؛ چون از ساده‌ترین نقشه آنها ناتوان که با‌اند اندکی، در دقت قابل درک است تا پیچیده‌ترین نیرنگ‌ها که هوشمندان جهان از کشف حقیقت این سلسله قرار می‌گیرند. مقدماتی که شخص حیله گر برای رسیدن به هدف کنار هم می‌چیند، با ذهن انسان در یک فاصله نیستند. برخی بسیار به ذهن نزدیک و برخی بسیار دورند. هرچه این مقدمات به ذهن نزدیک‌تر باشند، مکر واضح‌تر و کشف آن آسان‌تر است و هر چه از ذهن دورتر پراکنده باشند است، مکر که پیچیده‌تر و کشف آن مشکل‌تر است؛ بنابراین درجات مکر در چنان دامنه وسیعی ترتیب آنها در چند مرتبه مشخص با رده بندی خاص امکان پذیر نیست.
  • از جهت دوم نیز به تعداد همه زمینه‌هایی که قوه غضب و شهوت در آن بهره‌ای دارند، می‌توان برای مکر اقسام و مراتبی تصویر کرد؛ برای نمونه، انسان مکار گاهی به امید یافتن فرصتی مردم برای خود را و حمله به حریف، به او محبت و اظهار دوستی می‌کند. گاهی به طمع تصاحب أموال گاهی در هوای وصلت با خانواده‌ای متمکن و فامیلی صاحب نام به زنی اقسام اظهار محدود عشق و معینی می‌کند برای و بنابراین از این جهت نیز به دلیل گستردگی حوزه و فراوانی اقسام، نمی‌توان مکر تعیین کرد[۴۶۶].

نکوهش مکر

درمان مکر

  1. اندیشه درباره عاقبت مکر: انسان اگر متوجه باشد که با نیرنگ به شیطان شبیه می‌شود، روحش به پستی می‌گراید و در ردیف کفار سرکش قرار می‌گیرد، همچنین بداند که نیرنگ بازی او را مستحق عذاب و شایسته آتش می‌کند، برای مقابله با این صفت رذیله، انگیزه‌ای قوی پیدا می‌کند؛ چراکه عقل، او را به نجات خویشتن ارشاد می‌کند.
  2. اندیشه در فواید خیرخواهی و یکرنگی: خیرخواهی یکی از وظایف دینی هر مسلمان است. رسول خدا(ص) فرمود: هرکس خیرخواه خدا و رسول، کتاب و دین خدا و جماعت مسلمانان باشد، من بهشت را برایش ضمانت می‌کنم[۴۸۸]. توجه به پیامدها و ثمره‌های مبارک خیرخواهی، انسان را از نیرنگ و خدعه باز می‌دارد.
  3. اندیشه در بازتاب دنیایی مکر: توجه به این نکته که علاوه بر عذاب اخروی و شکست معنوی، انسان در دنیا نیز به پیامدهای سوء خدعه گری گرفتار می‌شود و از نظر مادی هم شکست خورده و رسوا می‌شود، انسان را از محیط خدعه و نیرنگ دور می‌کند.

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. راغب اصفهانی، مفردات.
  2. جوهری، الصحاح، ج۴،‌تر ۱۴۴۲.
  3. ابن منظور، لسان العرب.
  4. جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲.
  5. جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲.
  6. جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲.
  7. راغب اصفهانی، مفردات؛ جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲؛ ابن منظور، لسان العرب.
  8. راغب اصفهانی، مفردات؛ جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲؛ ابن منظور، لسان العرب.
  9. ابن منظور، لسان العرب ابوهلال عسکری، الفروق اللغویة، ص۵۱۹.
  10. ابن منظور، لسان العرب.
  11. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۶۵-۱۶۶.
  12. عقل در اصطلاحات خاص مثل اصطلاح علم عروض، علم رمل، فلسفه و عرفان معانی دیگری دارد که چون با بحث ما تناسب نداشت از ذکر آنها صرف نظر کردیم.
  13. غزالی، احیاء العلوم، ج۳، ص۶.
  14. تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۳، ص۱۰۲۷؛ این نجیم مصری، البحر الرائق، ج۶، ص۶۸؛ حصکفی، الدر المختار، ج۵، ص۱۲۳.
  15. غزالی، احیاء العلوم، ج۳، ص۶؛ تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۳، ص۱۰۲۷.
  16. غزالی، احیاء العلوم، ج۳، ص۶.
  17. جرجانی، التعریفات، ص۱۹۶-۷.
  18. منظور دانش‌هایی است که به مبدأ و معاد مربوط می‌شود.
  19. غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۱۸-۹.
  20. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۰۹.
  21. «يَا عَلِيُّ اَلْعَقْلُ مَا اُكْتُسِبَتْ بِهِ اَلْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضَا اَلرَّحْمَنِ»؛ علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۵۲.
  22. «مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ »
  23. «تِلْكَ اَلنَّكْرَاءُ تِلْكَ اَلشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۱؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۵؛ علی بن حسین صدوق، معانی الاخبار ص۲۳۹.
  24. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۷۴.
  25. «اَلْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۱۵.
  26. «اَلتَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ وَ مُدَاهَنَةُ اَلْأَعْدَاءِ وَ مُدَارَاةُ اَلْأَصْدِقَاءِ»؛ علی بن حسین صدوق، امالی، ۳۵۸.
  27. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۶۶-۱۶۸.
  28. حسن بن على سقاف، مصحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۱۹۶.
  29. حسن بن على سقاف، مصحیح شرح العقیدة الطحاویة ص۱۹۵.
  30. «مَا قَسَمَ اَللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ اَلْعَقْلِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۲.
  31. «ما خلق الله خلقا اكوم عليه من العقل»؛ محمودی، نهج السعادة، ۸، ص۱۷۴.
  32. «ما کسب احد شيئا افضل من عقل يهديه إلي هدي او يرده عن ردي»؛ راغب اصفهانی، مفردات، ۳۴۲ ماده عقل.
  33. «و داستان کافران، چون داستان کسی است که حیوانی را بانگ می‌کند که جز فراخواندن و آوایی نمی‌شنود؛ (اینان) کرند، لالند، نابینایند، از این رو خرد نمی‌ورزند» سوره بقره، آیه ۱۷۱.
  34. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۵، ص۹؛ ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۱، ص۶۵۸.
  35. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۶۹-۱۷۰.
  36. محمدرضا مظفر، المنطق، ج۳۴۳.
  37. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۷۱.
  38. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۵۷؛ محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۷۴.
  39. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۷۱-۱۷۲.
  40. «بدترین جنبندگان نزد خداوند ناشنوایانی گنگند که خرد نمی‌ورزند» سوره انفال، آیه ۲۲.
  41. «اَلْإِنْسَانُ بِعَقْلِهِ»؛ لیثى واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۶۱.
  42. «اَلْإِنْسَانُ عَقْلٌ وَ صُورَةٌ فَمَنْ أَخْطَأَهُ اَلْعَقْلُ وَ لَزِمَتْهُ اَلصُّورَةُ لَمْ يَكُنْ كَامِلاً وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ لاَ رُوحَ فِيهِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۵، ص۷.
  43. «دِعَامَةُ اَلْإِنْسَانِ اَلْعَقْلُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵.
  44. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۰۶.
  45. «آیا گمان می‌کنی که بیشتر آنان می‌شنوند یا خرد می‌ورزند؟ آنها جز همگون چارپایان نیستند بلکه گمراه‌ترند» سوره فرقان، آیه ۴۴.
  46. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۷۳-۱۷۴.
  47. «بی‌گمان ما آیات (خود) را برای شما روشن گفته‌ایم اگر خرد ورزید» سوره آل عمران، آیه ۱۱۸.
  48. ر.ک: سوره بقره، آیه ۱۶۴؛ سوره نحل، آیه ۱۲ و ۶۷؛ سوره عنکبوت، آیه ۳۵؛ سوره روم، آیه ۲۴ و ۲۸؛ سوره جاثیه، آیه ۵؛ سوره آل عمران، آیه ۱۹۰.
  49. «اَلْعُقُولُ أَئِمَّةُ اَلْأَفْكَارِ وَ اَلْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ اَلْقُلُوبِ وَ اَلْقُلُوبُ أَئِمَّةُ اَلْحَوَاسِّ»؛ ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۸۸؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۶.
  50. «لَيْسَ اَلرُّؤْيَةُ مَعَ اَلْإِبْصَارِ وَ قَدْ تَكْذِبُ اَلْعُيُونُ أَهْلَهَا وَ لاَ يَغُشُّ اَلْعَقْلُ مَنِ اِنْتَصَحَهُ»؛ نهج البلاغه، با شرح محمد عبده، ج۴، ص۶۸، حکمت ۲۸۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۶.
  51. «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَكْمَلَ لِلنَّاسِ اَلْحُجَجَ بِالْعُقُولِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۳.
  52. « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى اَلنَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا اَلظَّاهِرَةُ فَالرَّسُولُ وَ اَلْأَنْبِيَاءُ وَ اَلْأَئِمَّةُ وَ أَمَّا اَلْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۶.
  53. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۷۴-۱۷۵.
  54. «(موسی) گفت: پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آنهاست اگر خرد بورزید» سوره شعراء، آیه ۲۸.
  55. ابن‌جوزی، زاد المسیر، ج۶، ص۳۶.
  56. «و استواران در دانش، می‌گویند: ما بدان ایمان داریم، تمام آن از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی در یاد نمی‌گیرد» سوره آل عمران، آیه ۷.
  57. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۵.
  58. محمد حیدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۴۸.
  59. «به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند» سوره بقره، آیه ۲۶۹.
  60. «هِيَ طَاعَةُ اَللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ اَلْإِمَامِ»؛ احمد بن بن خالد برقی، المحاسن، ص۱۴۸.
  61. محمد صالح مازندرانی، شرح أصول کافی، ج۱، ص۱۳۵
  62. محمد صالح مازندرانی، شرح أصول کافی، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶
  63. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  64. محمد صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۴۸.
  65. «آیا کسی که می‌داند آنچه از پروردگارت بر تو فرو فرستاده شده حقّ است همگون کسی است که کوردل است؟ تنها خردمندان پند می‌پذیرند؛» سوره رعد، آیه ۱۹.
  66. «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
  67. « آیا آنان که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند برابرند؟ » سوره زمر، آیه ۹.
  68. « آیا نابینا و بینا برابر است؟ یا تیرگی‌ها با روشنایی برابرند؟» سوره رعد، آیه ۱۶.
  69. ر.ک: محمد صدرالدین شیرازی؛ شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۵۱-۵۱.
  70. «اَلْعُقُولُ أَئِمَّةُ اَلْأَفْكَارِ»؛ کراجکی ابوالفتح، کنز الفوائد، ص۸۸؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۶.
  71. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ لُزُومُ اَلْحَقِّ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و در آمدی، تصحیح سید جلال الدین محدث، ج۳، ص۳۲۵.
  72. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ۱.
  73. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۷۵-۱۷۸.
  74. «و به راستی گروهی فراوان از شما را بیراه کرد پس آیا خرد نمی‌ورزیدید؟» سوره یس، آیه ۶۲.
  75. «به راستی در داستان آنان برای خردمندان پندی (نهفته) است؛ (قرآن) گفتاری بربافته نیست بلکه کتاب پیش از خویش را راست می‌شمرد و روشنگر همه چیز و رهنمود و بخشایشی برای گروه مؤمنان است» سوره یوسف، آیه ۱۱۱.
  76. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۶، ص۲۰۹؛ محمد بن مرتضی فیض کاشانی، التفسیر الصافی، ج۲، ص۵۵.
  77. «آنگاه دیگران را از میان برداشتیم و شما پگاهان بر (ویرانه‌های) آنها می‌گذرید و (نیز) شباهنگام؛ پس آیا نمی‌اندیشید؟» سوره صافات، آیه ۱۳۶-۱۳۸.
  78. «ما بر مردم این شهر برای آن بزهکاری که می‌کردند عذابی از آسمان فرو می‌آوریم * و به یقین از آن، نشانه‌ای روشن برای گروهی که خرد می‌ورزند باز نهادیم» سوره عنکبوت، آیه.۳۴-۳۵.
  79. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۷۸-۱۷۹.
  80. «و می‌گویند: اگر ما سخن نیوش یا خردورز می‌بودیم در زمره دوزخیان نبودیم» سوره ملک، آیه ۱۰.
  81. «اَلْعَقْلُ دَلِيلُ اَلْمُؤْمِنِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵.
  82. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۱۰.
  83. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵؛ همچنین رک: محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ص۳۰۶-۳۱۰؛ محمد صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۵۷۲-۵۶۸.
  84. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۷۹-۱۸۰.
  85. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلصِّدْقُ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۹.
  86. «رَدُّ اَلْغَضَبِ بِالْحِلْمِ ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۷۰.
  87. «عَلَيْكَ بِالسَّخَاءِ فَإِنَّهُ ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۵۵.
  88. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۰-۱۸۱.
  89. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلرِّفْقُ»على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۷.
  90. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ مُدَارَاةُ اَلنَّاسِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۹.
  91. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۱.
  92. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ لُزُومُ اَلْحَقِّ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۲۵.
  93. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلاِسْتِقَامَةُ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۲۲.
  94. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۲.
  95. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلْعَمَلُ لِلنَّجَاةِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  96. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ صُحْبَةُ اَلْأَخْيَارِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  97. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ مَقْتُ اَلدُّنْيَا وَ قَمْعُ اَلْهَوَى»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  98. «رَدْعُ اَلنَّفْسِ عَنْ زَخَارِفِ اَلدُّنْيَا ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  99. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۲-۱۸۳.
  100. «مَنْ أَرَادَ اَلْغِنَى بِلاَ مَالٍ وَ رَاحَةَ اَلْقَلْبِ مِنَ اَلْحَسَدِ وَ اَلسَّلاَمَةَ فِي اَلدِّينِ فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكْمِلَ عَقْلَهُ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۸.
  101. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۳.
  102. «إِذَا بَلَغَكُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ فَانْظُرُوا فِي حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا يُجَازَى بِعَقْلِهِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۲.
  103. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۲.
  104. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۳-۱۸۴.
  105. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۵۴.
  106. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  107. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۳.
  108. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۸.
  109. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  110. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  111. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  112. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۷.
  113. علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۹.
  114. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  115. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۰.
  116. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۷.
  117. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۰.
  118. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۵.
  119. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۷.
  120. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۴-۱۸۵.
  121. «و این مثل‌ها را برای مردم می‌زنیم و آنها را جز دانشوران درنمی‌یابند» سوره عنکبوت، آیه ۴۳.
  122. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۹۶.
  123. «به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند» سوره بقره، آیه ۲۶۹.
  124. «و چون به آنان گفته شود از آنچه خداوند فرو فرستاده است پیروی کنید می‌گویند: (نه) بلکه ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم؛ آیا حتی اگر پدرانشان چیزی را در نمی‌یافته و راه به جایی نمی‌برده‌اند، (باز از پدرانشان پیروی می‌کنند؟)» سوره بقره، آیه ۱۷۰.
  125. «إِنَّمَا يُدْرَكُ اَلْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لاَ دِينَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۵۴.
  126. «قِوَامُ اَلْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لاَ دِينَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ»؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص۴.
  127. «مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۶.
  128. «إِنَّ قُلُوبَ اَلْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا اَلْأَطْمَاعُ وَ تَرْهَنُهَا اَلْمُنَى وَ تَسْتَعْلِقُهَا اَلْخَدَائِعُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۳؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۲۱۹.
  129. «اَ مُرُوَّةَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  130. «كَفَى بِكَ جَهْلاً أَنْ تَرْكَبَ مَا نُهِيتَ عَنْهُ»؛ محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۱۵۰.
  131. «و چون به نماز بانگ برآورید آن را به ریشخند و بازی می‌گیرند؛ این از آن روست که آنان گروهی هستند که خرد نمی‌ورزند» سوره مائده، آیه ۵۸.
  132. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۵-۱۸۷.
  133. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۷-۱۸۸.
  134. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۸.
  135. محمد بن ابی‌بکر رازی، مختار الصحاح.
  136. شهید ثانی، حقایق الایمان، ص۲۱۰.
  137. احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص۴۶؛ خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۱۱۹.
  138. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۸۹-۱۹۰.
  139. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۰۰
  140. «و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‌دانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.
  141. سید محمدرضا گلپایگانی، در المنضود، ج۲، ص۳۴۶.
  142. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۱۲.
  143. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۰۹.
  144. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۰۰.
  145. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۰.
  146. «أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ... أَجْهَلَ أَوْ يُجْهَلَ عَلَيَّ»؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۳۱۸؛ این عبارت به طور مکرر در دعاهای ائمه(ع) وارد و در منابع شیعی نقل شده است. از جمله: محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۹۲؛ علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۳۷؛ محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ص۲۷۷؛ الدروع الواقیه، ص۱۴۴ و ص۲۳۲؛ ابراهیم کفعمی، مصباح، ص۱۲۵ و ص۲۹۹؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۰۵ و ص۲۱۰.
  147. «أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۲۴۰.
  148. «أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَشْتَرِيَ اَلْجَهْلَ بِالْعِلْمِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۹۲.
  149. «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ جَهْلِي، وَ أَسْتَوْهِبُكَ سُوءَ فِعْلِي»؛ صحیفه سجادیه، ص۱۵۵، فی ذکر التوبة و طلب‌ها.
  150. «اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي وَ جَهْلِي وَ إِسْرَافِي فِي أَمْرِي»محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹۲، ص۳۹۴.
  151. «شَرُّ اَلْمَصَائِبِ اَلْجَهْلُ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۹۳.
  152. «لاَ مُصِيبَةَ أَعْظَمُ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص۲۴۶.
  153. «اَ فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵.
  154. «لاَ غِنَى كَالْعَقْلِ وَ لاَ فَقْرَ كَالْجَهْلِ»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱، ص۹۴.
  155. «صَدِيقُ كُلِّ اِمْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۴.
  156. «مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ عِلْمُهُ ضَرَّهُ جَهْلُهُ»؛ علی بن ابی‌بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸۴.
  157. «لاَ عَدُوَّ أَضَرُّ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۵.
  158. «لاَ سَوْءَةَ أَشْيَنُ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۵۳۴.
  159. «كَفَى بِالْجَهْلِ ذَمّاً أَنْ يَبْرَأَ مِنْهُ مَنْ هُوَ فِيهِ»؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۱۰.
  160. «مَا اِسْتَرْذَلَ اَللَّهُ عَبْداً إِلاَّ حَظَرَ عَلَيْهِ اَلْعِلْمَ وَ اَلْأَدَبَ»؛ محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۱۸۹.
  161. «أَبْغَضُ اَلْخَلاَئِقِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى اَلْجَاهِلُ لِأَنَّهُ حَرَمَهُ مَا مَنَّ بِهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ هُوَ اَلْعَقْلُ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۱۲۶.
  162. «أَشْقَى اَلنَّاسِ اَلْجَاهِلُ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۷۹.
  163. «اَلْجَاهِلُ مَيِّتٌ بَيْنَ اَلْأَحْيَاءِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۶۵.
  164. « اَلْجَاهِلُ صَغِيرٌ وَ إِنْ كَانَ شَيْخاً وَ اَلْعَالِمُ كَبِيرٌ وَ إِنْ كَانَ حَدَثاً»؛ ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۴۷.
  165. «اَلْجَاهِلُ صَخْرَةٌ لاَ يَنْفَجِرُ مَاؤُهَا وَ شَجَرَةٌ لاَ يَخْضَرُّ عُودُهَا وَ أَرْضٌ لاَ يَظْهَرُ عُشْبُهَا»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۶۳.
  166. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۱-۱۹۴.
  167. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۴.
  168. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۱؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۴.
  169. «اَلْجَهْلُ مَوْتٌ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۳۶.
  170. «اَلْجَهْلُ رَأْسُ اَلشَّرِّ كُلِّهِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۷۵.
  171. «اَلْجَهْلُ فِي اَلْإِنْسَانِ أَضَرُّ مِنَ اَلْآكِلَةِ فِي اَلْبَدَنِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۵۴.
  172. «فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۷؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ص۲۶.
  173. «اَلْجَهْلُ أَدْوَءُ اَلدَّاءِ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۲۰۵.
  174. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۴-۱۹۶.
  175. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۶.
  176. «آدمی باید به خوراک خویش بنگرد» سوره عبس، آیه ۲۴.
  177. . محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۵۰.
  178. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۳۹.
  179. «لاَ يُؤْخَذُ اَلْعِلْمُ إِلاَّ مِنْ أَرْبَابِهِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۵۳۸.
  180. محمد ری‌شهری، العلم والحکمة فی الکتاب و السنة، ص۲۳۶.
  181. محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۲، ص۳۳۴.
  182. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۳۹.
  183. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۵.
  184. علی بن حسین صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۷۰.
  185. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۱۶۷.
  186. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ص۲۳۰؛ ابوالفضل علی طبرسی، مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص۲۳۸.
  187. سید رضی، خصائص الائمه، ص۹۴.
  188. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۲۰۱.
  189. مصباح الشریعه، ص۱۶۱.
  190. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۷-۱۹۸.
  191. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۰.
  192. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۲.
  193. ابن ابی‌جمهور، الاقطاب الفقهیة، ص۲۲؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۳.
  194. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۸.
  195. کهف: ۶۰-۸۲.
  196. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۴۳.
  197. محمد ابوزهره، زهرة التفاسیر، ج۹، ص۴۵۶۵.
  198. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  199. «موسی به او گفت: آیا از تو پیروی کنم به شرط آنکه از آن راهدانی که تو را آموخته‌اند به من بیاموزی؟» سوره کهف، آیه ۶۶.
  200. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  201. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  202. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  203. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  204. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  205. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  206. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  207. «گفت: اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و از هیچ فرمان تو سرنمی‌پیچم» سوره کهف، آیه ۶۹.
  208. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  209. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۴.
  210. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۴.
  211. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۵.
  212. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۶.
  213. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۶.
  214. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۷.
  215. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۷.
  216. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۸.
  217. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۱۹۹-۲۰۰.
  218. «تَوَاضَعُوا لِمَنْ تَعَلَّمُونَ مِنْهُ»؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۳؛ سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۲۰۰؛ علی بن ابی‌بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۲۹.
  219. جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۶، ص۳۷۳.
  220. ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج۱، ص۱۳۵.
  221. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۳۶؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج۱، ص۱۴۱.
  222. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۲.
  223. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۶۱.
  224. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۳.
  225. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۷.
  226. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۰-۲۰۱.
  227. محمد ری‌شهری، العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة، ص۲۵۳-۲۵۴.
  228. محمد ابوزهره، زهرة التفاسیر، ص۴۵۷۳.
  229. زحیلی، وهبة التفسیر المنیر، ج۸، ص۳۲۴.
  230. «و (یاد کن) آنگاه را که موسی به شاگرد خود گفت: پا از رفتن باز نکشم تا به جای به هم پیوستن دو دریا برسم یا آنکه روزگاری دراز راه بپیمایم» سوره کهف، آیه ۶۰.
  231. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۱۳، ص۳۴۳؛ قریشی، احسن الحدیث، ج۶، ص۲۴۷.
  232. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۱.
  233. «و آنان را که از پرستیدن بت دوری گزیده‌اند و به درگاه خداوند بازگشته‌اند، مژده باد! پس به بندگان من مژده بده! * کسانی که گفتار را می‌شنوند آنگاه از بهترین آن پیروی می‌کنند، آنانند که خداوند راهنمایی‌شان کرده است و آنانند که خردمندند» سوره زمر، آیه ۱۷-۱۸.
  234. «غَرِيبَتَانِ كَلِمَةُ حُكْمٍ مِنْ سَفِيهٍ فَاقْبَلُوهَا وَ كَلِمَةُ سَيِّئَةٍ مِنْ حَكِيمٍ فَاغْفِرُوهَا»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۰؛ علی بن حسین صدوق، خصال، ص۳۴.
  235. «تَعَلَّمْ عِلْمَ مَنْ يَعْلَمُ وَ عَلِّمْ عِلْمَكَ مَنْ يَجْهَلُ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ عَلِمْتَ مَا جَهِلْتَ وَ اِنْتَفَعْتَ بِمَا عَلِمْتَ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۳، ص۳۱۸.
  236. «ولا يأنف أحدكم أن يأخذ الحكمة ممن سمعها منه»؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج۱، ص۱۰۱.
  237. «خُذُوا اَلْحَقَّ مِنْ أَهْلِ اَلْبَاطِلِ وَ لاَ تَأْخُذُوا اَلْبَاطِلَ مِنْ أَهْلِ اَلْحَقِّ»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۰.
  238. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۱-۲۰۲.
  239. «سَلْ عَمَّا يَعْنِيكَ وَ دَعْ مَا لاَ يَعْنِيكَ»؛ ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنه، ص۲۹۸.
  240. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۶۲.
  241. علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۸۴.
  242. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۲-۲۰۳.
  243. زمر: ۱۷-۱۸.
  244. «مَنْ أَحْسَنَ اَلاِسْتِمَاعَ تَعَجَّلَ اَلاِنْتِفَاعَ»؛ علی بن محمد لیثى واسطی، عیون الحکم والمواعل، ص۴۵۳.
  245. «إِذَا جَلَسْتَ إِلَى عَالِمٍ فَكُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْكَ عَلَى أَنْ تَقُولَ وَ تَعَلَّمْ حُسْنَ اَلاِسْتِمَاعِ كَمَا تَتَعَلَّمُ حُسْنَ اَلْقَوْلِ»؛ محمد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص۲۴۵.
  246. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۳.
  247. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۰۰
  248. «مِنْ فَضْلِ عِلْمِكَ اِسْتِقْلاَلُكَ لِعِلْمِكَ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۷۳
  249. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۳-۲۰۴.
  250. محمد ری‌شهری، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۱۵۱.
  251. احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۱۴۰.
  252. «ضياء القلب من اكل الحلال»محمد ری‌شهری، العلم والحکمة فی الکتاب و السنة، ص۱۵۱.
  253. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۴.
  254. ما در مبحث درآمد به طور مفصل دراین باره سخن گفتیم.
  255. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۲۹.
  256. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۴.
  257. محمد بن عیسی ترمذی، سنن ترمذی (الجامع الصحیح)، ج۲، ص۳۸۴؛ سیدی عبدالوهاب شعرانی، العهود المحمدیه، ص۸۵۱.
  258. فاضل هندی، کشف اللثام، ج۱۱، ص۵۳۸؛ علی بن ابی‌بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۶۶.
  259. محمد ری شهری، العلم و الحکمه فی الکتاب والسنه، ص۳۱۷.
  260. متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۱۶۳.
  261. عبدالله بن بهرام دارمی، سنن، ج۱، ص۸۸.
  262. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۴-۲۰۵.
  263. «اَلْمُتَشَبِّعُ بِمَا لَمْ يُعْطَ كَلاَبِسِ ثَوْبَيْ زُورٍ»؛ محمد بن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، ج۶، ص۱۵۵؛ ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۳، ص۱۴۵؛ ابن کثیر، تفسیر، ج۱، ص۴۴۶. شرح بیشتر این حدیث را می‌توان در: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۱۲۳؛ ابن‌منظور، لسان العرب، ج۱، ص۲۴۶ ملاحظه کرد.
  264. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۵.
  265. «مَنْ كَتَمَ عِلْماً فَكَأَنَّهُ جَاهِلٌ»؛ ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۲،
  266. «اَلْكَاتِمُ لِلْعِلْمِ غَيْرُ وَاثِقٍ بِالْإِصَابَةِ فِيهِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۹.
  267. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲، ص۱۸۱.
  268. «و (یاد کن) آنگاه را که خداوند از اهل کتاب پیمان گرفت که آن (کتاب آسمانی) را برای مردم، روشن بگویید و پنهانش مدارید اما آن را پس پشت افکندند و با آن بهای ناچیزی ستاندند و بد است آنچه می‌ستاندند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
  269. عبدالرحمان بن ابی‌بکر سیوطی، الجامع الصغیر، ج۲، ص۴۷۷.
  270. فیض کاشانی، الاصفی، ج۱، ص۷۵.
  271. «خداوند و لعنت‌کنندگان، کسانی را لعنت می‌کنند که برهان‌ها و رهنمودی را که فرو فرستادیم، پس از آنکه در کتاب (تورات) برای مردم روشن کردیم، پنهان می‌دارند» سوره بقره، آیه ۱۵۹.
  272. «بی‌گمان آنان که از کتاب (آسمانی) آنچه را خداوند فرو فرستاده است پنهان می‌دارند و (آن را) به بهای اندک می‌فروشند جز آتش در اندرون خود نمی‌انبارند و روز رستخیز خداوند با آنان سخن نمی‌گوید و آنها را پاکیزه نمی‌گرداند و عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۷۴.
  273. محمد بن حسن طوسی، امالی، ص۳۷۷؛ ابن ابی‌جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج۴، ص۷۱.
  274. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۱.
  275. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۵-۲۰۷.
  276. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۷۹.
  277. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۰؛ محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۴.
  278. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۳؛ محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۳.
  279. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۷.
  280. «و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دسته‌ای رهسپار نمی‌گردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  281. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۰.
  282. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۹.
  283. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۹ و ۱۹۸.
  284. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۹.
  285. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۱.
  286. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۴ و ۱۹۵؛ محیی الدین نوری، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۳.
  287. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۵.
  288. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۷-۲۰۸.
  289. «از من پیروی داری » سوره کهف، آیه ۷۰.
  290. کهف: ۷۰.
  291. «فَإِنِ اِتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي»؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۴.
  292. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۸-۲۰۹.
  293. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۴، ص۳۲۶.
  294. «وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ اَلْعِلْمَ»؛ ابوالفضل علی طبرسی، مشکاة الانوار فی غرر الأخبار، ص۲۴۲؛ شیخ حسن بخل الشهید الثانی، معالم الدین، ص۲۰.
  295. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۹.
  296. «رَأْسُ اَلْعِلْمِ اَلرِّفْقُ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۸۹.
  297. محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۳.
  298. «إن الله لم يبعثني معنا ولا متعنتا، ولكن بعثني معلما میسرا»؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۸.
  299. «علموا ويسروا ولا تعسروا»؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۱، ص۲۳۹.
  300. «لَيِّنُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَ»؛ محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۳۹.
  301. «عَلِّمُوا وَ لاَ تُعَنِّفُوا»؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۷۵.
  302. «اَ تُكْثِرَنَّ اَلْعِتَابَ فَإِنَّهُ يُورِثُ اَلضَّغِينَةَ وَ يَجُرُّ إِلَى اَلْبِغْضَةِ»؛ ابن سلامه، دستور معالم الحکم، ص۷۳.
  303. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۰۹-۲۱۰.
  304. «أبعد الخلق من الله رجلان: رجل يجالس الأمراء فما قالوا من جور صدقهم عليه، ومعلم الصبيان لا يواسي بينهم»؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۸، ص۱۸.
  305. «و روی خود را از مردم مگردان» سوره لقمان، آیه ۱۸.
  306. «لِيَكُنِ اَلنَّاسُ عِنْدَكَ فِي اَلْعِلْمِ سَوَاءً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۴۱.
  307. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۰-۲۱۱.
  308. «تَعَلَّمُوا مِنَ اَلنُّجُومِ مَا تَهْتَدُونَ بِهِ فِي ظُلُمَاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ ثُمَّ اِنْتَهُوا»؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۲۱۹.
  309. «تَعَلَّمُوا مِنْ أَنْسَابِكُمْ مَا تَصِلُونَ بِهِ أَرْحَامَكُمْ ثُمَّ اِنْتَهُوا»؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۲۱۹.
  310. «وتعلموا من العربية ما تعرفون به كتاب الله، ثم انتهوا»؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۲۲۰.
  311. «مِنَ اَلصَّدَقَةِ أَنْ يَتَعَلَّمَ اَلرَّجُلُ اَلْعِلْمَ وَ يُعَلِّمَهُ اَلنَّاسَ»؛ احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۶۲؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم، ج۱، ص۱۲۳؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص۱۸۹.
  312. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۴۱؛ احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۶۳.
  313. احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۶۳.
  314. «ای مؤمنان! صدقه‌های خود را با منّت نهادن و آزردن تباه نسازید، همچون کسی که از سر نمایش دادن به مردم، دارایی خود را می‌بخشد و به خداوند و روز واپسین ایمان ندارد، پس داستان وی چون داستان سنگی صاف است که بر آن گرد و خاکی نشسته باشد آنگاه بارانی تند بدان بر» سوره بقره، آیه ۲۶۴.
  315. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۱-۲۱۲.
  316. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶
  317. دهخدا، لغتنامه فارسی.
  318. ابن‌منظور، لسان العرب.
  319. راغب اصفهانی، مفردات.
  320. راغب اصفهانی، مفردات.
  321. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶.
  322. راغب اصفهانی، مفردات.
  323. ر.ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات.
  324. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۲-۲۱۳.
  325. حسن حسن‌زاده آملی، سرح العیون فی شرح العیون، ص۴۸۹.
  326. در روایات زیادی به صراحت آمده است: عقل کمیاب‌ترین نعمتی است که خدا به بندگان خود عطا کرده است.
  327. «و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‌دانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.
  328. ر.ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۳، ص۲۶۱-۲۶۳.
  329. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۳-۲۱۴.
  330. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِه»؛ علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۹؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۹۰.
  331. «اَلنَّاسِ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»؛ سید رضی، خصائص الائمه، ص۱۱۲ و منابع دیگر این سخن را به امیرالمؤمنین نسبت داده‌اند.
  332. احمد غزالی، المنقذ من الضلال، ص۸۸-۷۹.
  333. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۴-۲۱۵.
  334. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۶۹.
  335. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۵-۲۱۶.
  336. احمد غزالی، المنقذ من الضلال، ص۸۶.
  337. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۸۳.
  338. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۸۸.
  339. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۶-۲۱۷.
  340. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۹۳.
  341. «مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَى أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اَللَّهُ عَمَلَهُ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۰۰.
  342. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۸.
  343. « أَنْتَ شَاكٌّ وَ اَلشَّاكُّ لاَ خَيْرَ فِيهِ... إِنَّمَا اَلشَّكُّ مَا لَمْ يَأْتِ اَلْيَقِينُ فَإِذَا جَاءَ اَلْيَقِينُ لَمْ يَجُزِ اَلشَّكُّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۹.
  344. «لاَ أَفْلَحَ مَنْ شَكَّ بَعْدَ اَلْعِرْفَانِ وَ اَلْبَيِّنَةِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۳، ص۱۰۱.
  345. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۸-۲۱۹.
  346. ان الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار؛ آقا ضیاء عراقی، نهایة الافکار، ج۱-۲، ص۳۱۹.
  347. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۱۹.
  348. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۵۴؛ رفیع‌الدین محمد بن حیدر نائینی، حاشیه بر اصول کافی، ص۱۴۸.
  349. «يَا زِيَادُ إِيَّاكَ وَ اَلْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُورِثُ اَلشَّكَّ وَ تَحْبِطُ اَلْعَمَلَ وَ تُرْدِي صَاحِبَهَا وَ عَسَى أَنْ يَتَكَلَّمَ اَلرَّجُلُ بِالشَّيْءِ لاَ يُغْفَرُ لَهُ يَا زِيَادُ إِنَّهُ كَانَ فِيمَا مَضَى قَوْمٌ تَرَكُوا عِلْمَ مَا وُكِّلُوا بِهِ وَ طَلَبُوا عِلْمَ مَا كُفُوهُ حَتَّى اِنْتَهَى بِهِمُ اَلْكَلاَمُ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَحَيَّرُوا فَإِنْ كَانَ اَلرَّجُلُ لَيُدْعَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ أَوْ يُدْعَى مِنْ خَلْفِهِ فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ»؛احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۸؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۹۲.
  350. «إِيَّاكُمْ وَ اَلْجِدَالَ فَإِنَّهُ يُورِثُ اَلشَّكَّ»؛ علی بن حسین صدوق، خصال، ۶۱۵؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۱۰۶.
  351. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۰.
  352. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۵۴؛ رفیع‌الدین محمد بن حیدر نائینی، حاشیه بر اصول کافی، ص۱۴۸.
  353. «لاَ يَنْفَعُ مَعَ اَلشَّكِّ وَ اَلْجُحُودِ عَمَلٌ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۰۰
  354. «إِنَّ اَلشَّكَّ وَ اَلْمَعْصِيَةَ فِي اَلنَّارِ لَيْسَا مِنَّا وَ لاَ إِلَيْنَا»؛ علی بن حسین صدوق، ثواب الاعمال، ص۲۵۹
  355. این سخن امام به زراره، اشاره به بحثی است که بین آن حضرت با زراره در مورد کفر جریان داشته است.
  356. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۰-۲۲۱.
  357. «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛ نهج البلاغه، حکمت ۲۷۴.
  358. «لاَ تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا وَ لاَ تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا»محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۹.
  359. محمدصالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۲، ص۱۵۱.
  360. ابوهلال عسکری، الفروق اللغویه ص۲۶۴.
  361. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۱-۲۲۲.
  362. ر.ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۷.
  363. ر.ک: محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۸-۱۱۷.
  364. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص .
  365. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۳-۲۲۴.
  366. «ثَلاَثُ خِلاَلٍ يَقُولُ كُلُّ إِنْسَانٍ إِنَّهُ عَلَى صَوَابٍ مِنْهَا دِينُهُ اَلَّذِي يَعْتَقِدُهُ وَ هَوَاهُ اَلَّذِي يَسْتَعْلِي عَلَيْهِ وَ تَدْبِيرُهُ فِي أُمُورِهِ »؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۲۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۵، ص۲۳۴.
  367. «آنگاه کار (دین) خود را در میان خویش پاره‌پاره کردند؛ هر گروهی بدانچه خود دارد شادمان است» سوره مؤمنون، آیه ۵۳.
  368. على بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج۲، ص۹۱.
  369. «با بازگشتن به سوی او؛ و از او پروا کنید و نماز را بپا دارید و از مشرکان نباشید * از آن کسانی که دین خود را پراکندند و گروه گروه شدند؛ هر گروهی بدانچه نزد آنهاست شادمانند» سوره روم، آیه ۳۱-۳۲.
  370. «بگو: آیا شما را از کسان زیانکارتر آگاه کنیم؟ * آنان که کوشش‌هایشان در زندگانی دنیا تباه شده است ولی خود گمان می‌برند که نیکوکارند» سوره کهف، آیه ۱۰۳-۱۰۴.
  371. «پس آیا کسی که بدی کردارش در چشم وی آرایش یافته است و آن را نیکو می‌بیند (چون کسی است که رهیافته است)؟ آری، خداوند هر کس را بخواهد بی‌راه می‌نهد و هر کس را بخواهد راهنمایی می‌کند بنابراین مبادا جانت از دریغ خوردن بر آنان بفرساید که خداوند به آنچه انجام» سوره فاطر، آیه ۸.
  372. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۴-۲۲۵.
  373. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۵-۲۲۶.
  374. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۶.
  375. على نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۲، ص۱۰۳؛ میرزا حسین بن محمدتقی نوری، خاتمة المستدرک، ج۵، ص۳۲۹؛ آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۶، ص۳۵۳؛ میرزا محمدتقی اصفهانی، مکیال المکارم، ج۲، ص۱۰۳.
  376. «اني لا اعجز عن معالجة الأكمه و الا برص و اعجز عن معالجة الأحمق»؛ محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶.
  377. محمد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص۳۲۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۴، ص۳۲۳.
  378. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶.
  379. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۶-۲۲۷.
  380. ابن‌منظور، لسان العرب؛ احمد بن علی فیومی، المصباح المنیر، ترتیب قاموس اللغه؛ لوئیس معلوف، المنجد.
  381. راغب اصفهانی، مفردات؛ أحمد بن علی فیومی، المصباح المنیر؛ لوئیس معلوف، المنجد؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۰۲.
  382. ابن‌منظور، لسان العرب.
  383. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۲۸.
  384. «و بیشتر آنها که (در ظاهر) به خداوند ایمان می‌آورند (در باطن همچنان) مشرکند» سوره یوسف، آیه ۱۰۶.
  385. «شِرْكُ طَاعَةٍ لَيْسَ شِرْكَ عِبَادَةٍ وَ اَلْمَعَاصِي اَلَّتِي يَرْتَكِبُونَ فَهِيَ شِرْكُ طَاعَةٍ أَطَاعُوا فِيهَا اَلشَّيْطَانَ فَأَشْرَكُوا بِاللَّهِ فِي اَلطَّاعَةِ لِغَيْرِهِ وَ لَيْسَ بِإِشْرَاكِ عِبَادَةٍ أَنْ يَعْبُدُوا غَيْرَ اَللَّهِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹، ص۲۱۴.
  386. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۷.
  387. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۰، ص۹۳.
  388. «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیده‌اند» سوره توبه، آیه ۳۱.
  389. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۴۵۵.
  390. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۲۳؛ جارالله محمود زمخشری، کشاف، ج۱، ص۳۷۱ و ج۲، ص۲۶۴.
  391. «مَنْ أَطَاعَ رَجُلاً فِي مَعْصِيَةٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۸.
  392. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص ۲۲۸-۲۳۰.
  393. «و بیشتر آنها که (در ظاهر) به خداوند ایمان می‌آورند (در باطن همچنان) مشرکند» سوره یوسف، آیه ۱۰۶.
  394. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۰.
  395. «و اگر خداوند بلایی به تو رساند بلاگردانی جز خود وی برای آن نیست و اگر خیری به تو رساند او بر هر کاری تواناست» سوره انعام، آیه ۱۷.
  396. «و هر نعمتی دارید از خداوند است سپس هنگامی که گزندی به شما می‌رسد به (درگاه) او لابه می‌کنید» سوره نحل، آیه ۵۳.
  397. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لَيْسَ شَيْءٌ إِلاَّ وَ لَهُ حَدٌّ قَالَ: قُلْتُ فَمَا حَدُّ اَلْيَقِينِ قَالَ أَلاَّ تَخَافَ مَعَ اَللَّهِ شَيْئاً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۷.
  398. «لاَ يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ رَبَّهُ»؛ سید رضی، خصائص الائمه، ص۹۴.
  399. «لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ كُلِّ آمِلٍ أَمَّلَ غَيْرِي»؛ احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۱۲۳.
  400. «و بیشتر آنها که (در ظاهر) به خداوند ایمان می‌آورند (در باطن همچنان) مشرکند» سوره یوسف، آیه ۱۰۶.
  401. بحرانی، تفسیر برهان، ج۲، ص۲۷۴.
  402. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۰-۲۳۲.
  403. «بی‌گمان خداوند این را که بدو شرک ورزند نمی‌آمرزد؛ و (گناه) پایین‌تر از آن را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید» سوره نساء، آیه ۴۸ و ۱۱۶.
  404. «و (یاد کن) آنگاه را که لقمان به پسرش- در حالی که بدو اندرز می‌داد- گفت: پسرکم! به خداوند شرک مورز که شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  405. «بی‌گمان خداوند شرک ورزیدن به خود را نمی‌آمرزد و (گناه) پایین‌تر از آن را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید و هر کس برای خداوند شریک بتراشد به گمراهی ژرفی درافتاده است» سوره نساء، آیه ۱۱۶.
  406. «به راستی آنان که گفتند: خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند در حالی که مسیح (می) گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید؛ بی‌گمان هر که برای خداوند شریک آورد خداوند بهشت را بر او حرام می‌گرداند و جایگاهش آتش (دوزخ) است» سوره مائده، آیه ۷۲.
  407. «پاک آیینان برای خداوند باشید، نه شرک‌ورزان به او و هر کس به خداوند شرک ورزد چنان است که از آسمان فرو افتد و پرندگان او را بربایند یا باد او را به جایی دور اندازد» سوره حج، آیه ۳۱.
  408. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۴، ص۳۷۳؛ منصور بن محمد سمعانی، تفسیر سمعانی، ج۳، ص۴۳۷؛ احمد بن محمود نسفی، تفسیر، ج۳، ص۸۰۴.
  409. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۲-۲۳۳.
  410. دهخدا.
  411. احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص۴۶؛ محمودی، نهج السعادة، ج۷، ص۳۴.
  412. وحید بهبهانی، الفوائد الحائریة، ص۳۴۰.
  413. شهید ثانی، حقایق الایمان، ص۲۱۰.
  414. اسفار، پاورقی، ج۵، ص۹۰.
  415. خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۱۱۹.
  416. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۰۰؛ سفسطه به معنی انکار واقعیت، یکی از شعبه‌های جهل و از رذیلت‌های قوه عاقله است. از آنجا که ابتلا به این بیماری چنان به ندرت اتفاق میافتد که شاید در این زمان هیچ مصداقی نداشته باشد همین دلیل نیز در متون شرعی هیچ اشاره‌ای به آن نشده، از طرح آن در این نوشتار صرف‌نظر کردیم. گفتنی است که برخی افراد بدون گرفتاری به آفت‌های ذهنی به خاطر هدف‌های غیر انسانی و رهایی از مقررات و اصول مسلمه اجتماعی، خود را سوفسطایی می‌نامند و در همه‌چیز اظهار تردید و حتی در تردید خود نیز تردید می‌کنند. سفسطه به این معنی اگرچه احتمال وقوع بیشتری دارد، از رذیلت‌های قوه عاقله نیست، چون تحت فرمان قوه غصب یا قوه شهوت پدید می‌آید. به عبارت دیگر، سفسطه به معنی حقیقی از رذیلت‌های قوه عاقله است، ولی تحقق خارجی ندارد و به معنی دوم که تحقق خارجی دارد به قوه عاقله مربوط نیست (ر.ک: مرتضی مطهری، روش رئالیسم، ج۱، مقاله دوم).
  417. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۳-۲۳۴.
  418. ر.ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۴۲.
  419. «لْقَلْبِ لَمَّتَانِ لَمَّةٌ مِنَ اَلْمَلَكِ إِيعَادٌ بِالْخَيْرِ وَ تَصْدِيقٌ بِالْحَقِّ فَمَنْ وَجَدَ ذَلِكَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ مِنَ اَللَّهِ فَلْيَحْمَدِ اَللَّهَ وَ لَمَّةٌ مِنَ اَلْعَدُوِّ إِيعَادٌ بِالشَّرِّ وَ تَكْذِيبٌ بِالْحَقِّ وَ نَهْيٌ عَنِ اَلْخَيْرِ فَمَنْ وَجَدَ ذَلِكَ فَلْيَتَعَوَّذْ مِنَ اَلشَّيْطَانِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷، ص۳۹.
  420. «إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو عَدُوّاً يُضِلُّنِي، وَ شَيْطَاناً يُغْوِينِي، قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْوَاسِ صَدْرِي، وَ أَحَاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِي، يُعَاضِدُ إِلَى اَلْهَوَى وَ يُزَيِّنُ لِي حُبَّ اَلدُّنْيَا، وَ يَحُولُ بَيْنِي وَ بَيْنَ اَلطَّاعَةِ وَ اَلزُّلْفَى»؛ امام زین‌العابدین، صحیفه سجادیه، تصحیح ابطحی، ص۴۰۳.
  421. «(ای آدمی!) هر نیکی به تو رسد از خداوند است و هر بدی به تو رسد از خود توست. و (ای محمّد!) ما تو را برای مردم، پیامبر فرستاده‌ایم و خداوند، (شما را) گواه بس» سوره نساء، آیه ۷۹.
  422. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۴-۲۳۶.
  423. جعفر کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ج۱، ص۳۰۹.
  424. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۶-۲۳۸.
  425. «ثَلاَثَةٌ لَمْ يَنْجُ مِنْهَا نَبِيٌّ فَمَنْ دُونَهُ اَلتَّفَكُّرُ فِي اَلْوَسْوَسَةِ فِي اَلْخَلْقِ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۱۰۸.
  426. «لاَ شَيْءَ فِيهَا تَقُولُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۴.
  427. «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةٌ... وَ اَلتَّفَكُّرُ فِي اَلْوَسْوَسَةِ فِي اَلْخَلْقِ مَا لَمْ يُنْطَقْ بِشَفَةٍ»علی بن حسین صدوق، توحید، ص۳۵۳.
  428. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۶؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۶۸.
  429. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۸-۲۳۹.
  430. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۳۹-۲۴۰.
  431. «و آنچه تو را بدان دانشی نیست، پی مگیر که از گوش و چشم و دل، هر یک، خواهند پرسید» سوره اسراء، آیه ۳۶.
  432. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۸.
  433. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۰-۲۴۱.
  434. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۱.
  435. «و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راه‌ها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند» سوره انعام، آیه ۱۵۳.
  436. «إِنَّ اَلشَّيْطَانَ لَيَأْتِي أَحَدَكُمْ وَ هُوَ فِي اَلصَّلاَةِ فَيَقُولُ أَحْدَثْتَ أَحْدَثْتَ»؛ ابن ابی جمهور، عوالی الثالی، ج۱، ص۳۸۰.
  437. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۴۰.
  438. محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج۳، ص۸۵.
  439. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۱-۲۴۴.
  440. ر.ک: جعفر کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ج۱، ص۳۱۰.
  441. سید روح الله الموسوی خمینی، چهل حدیث، ص۳۴۱.
  442. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۴-۲۴۵.
  443. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۵.
  444. ما در آینده درباره کنترل قوه واهمه سخن خواهیم گفت.
  445. «گفت: پروردگارا! برای آنکه مرا بیراه نهادی، در زمین (بدی‌ها را) در دید آنها خواهم آراست و همگان را از راه به در خواهم برد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۳۹-۴۰.
  446. «و برای آنانکه از یاد (خداوند) بخشنده دل بگردانند شیطانی می‌گماریم که همنشین آنها خواهد بود» سوره زخرف، آیه ۳۶.
  447. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۵-۲۴۶.
  448. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۶-۲۴۷.
  449. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۷.
  450. « إِنَّ اَلشَّيْطَانَ وَاضِعٌ خَطْمَهُ عَلَى قَلْبِ اِبْنِ آدَمَ فَإِذَا ذَكَرَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ خَنَسَ وَ إِنْ نَسِيَ اِلْتَقَمَ قَلْبَهُ فَذَلِكَ اَلْوَسْوَاسُ اَلْخَنَّاسُ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴، ص۱۹۴، ص۶۷ و ص۴۲؛ هیثمی، مجمع الزواید، ج۷، ص۱۴۹.
  451. «إِذ نَسِيَ اِلْتَقَمَ قَلْبَهُ»؛ قرطبی، تفسیر، ج۲۰، ص۲۶۲.
  452. «بی‌گمان پرهیزگاران چون دمدمه‌ای از شیطان به ایشان رسد (از خداوند) یاد می‌کنند و ناگاه دیده‌ور می‌شوند» سوره اعراف، آیه ۲۰۱.
  453. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۵، ص۶۵.
  454. علی بن حسین صدوق، معانی الاخبار، ص۱۹۲.
  455. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۷-۲۴۸.
  456. ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۳۹.
  457. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۸، ص۲۴.
  458. ر.ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۵۵-۶.
  459. سید علی‌خان حسینی مدنی شیرازی، ریاض السالکین، ص۴۵۲.
  460. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۴۸-۲۵۰.
  461. جوهری، صحاح، ج۲، ص۸۱۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۴۹۳؛ محمد بن ابی‌بکر رازی، مختار الصحاح، ص۲۹۶.
  462. زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۴۹۳.
  463. انفال:۳۰.
  464. «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
  465. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۵۰-۲۵۱.
  466. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۵۲.
  467. «اَلْمَكُورُ شَيْطَانٌ فِي صُورَةِ إِنْسَانٍ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۳۸۱.
  468. «اَلْمَكْرُ شِيمَةُ اَلْمَرَدَةِ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۱۶۴.
  469. «اَلْمَكْرُ سَجِيَّةُ اَللِّئَامِ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۱۷۱.
  470. « إِيَّاكَ وَ اَلْخَدِيعَةَ فَإِنَّهَا مِنْ خُلُقِ اَللَّئِيمِ »؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۰۶؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۲۴.
  471. «اَلْمَكْرُ لُؤْمٌ»؛ آمدی، غرر الحکم، ج۱، ص۳۷.
  472. «لَيْسَ مِنَّا مَنْ مَاكَرَ مُسْلِماً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۳۷.
  473. «أَنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ مَعَالِيَ اَلْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا »؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۷، ص۷۳.
  474. «اَلْمَكْرُ بِمَنِ اِئْتَمَنَكَ كُفْرٌ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص۲۹.
  475. «و آنان که نیرنگ‌های بد می‌بازند عذابی سخت خواهند داشت» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  476. «و هنگامی که نشانه‌ای (از سوی خداوند) نزدشان آید می‌گویند ما هرگز ایمان نمی‌آوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  477. «پس آیا آنان که نیرنگ‌های زشت باختند ایمنی دارند از اینکه خداوند آنان را به زمین فرو برد یا از جایی که ندانند عذاب به سراغشان آید؟» سوره نحل، آیه ۴۵.
  478. «لَوْ لاَ أَنَّ اَلْمَكْرَ وَ اَلْخَدِيعَةَ فِي اَلنَّارِ لَكُنْتُ أَمْكَرَ اَلنَّاسِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۳۶.
  479. «ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كُنَّ عَلَيْهِ اَلْمَكْرُ وَ اَلنَّكْث»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۱۷.
  480. «و نیرنگ آنان خود از میان خواهد رفت» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  481. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۸، ص۴۱۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۸، ص۲۳۵.
  482. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۷، ص۲۴.
  483. «و نیرنگ زشت، جز به نیرنگباز برنمی‌گردد؛ پس آیا جز سنّت پیشینیان (خود) را چشم می‌دارند؟ هرگز برای سنت خداوند دگرگونی نخواهی یافت و هرگز برای سنّت خداوند جابه‌جایی نخواهی یافت» سوره فاطر، آیه ۴۳.
  484. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۷، ص۵۷.
  485. «و در هر شهری گناهکاران بزرگش را گماردیم تا به فرجام، در آن نیرنگ ورزند و آنان جز به خویش نیرنگی نمی‌ورزند اما درنمی‌یابند» سوره انعام، آیه ۱۲۳.
  486. «إِيَّاكَ وَ اَلْمَكْرَ فَإِنَّ اَللَّهَ قَضَى وَ لاٰ يَحِيقُ اَلْمَكْرُ اَلسَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۶؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۳۸.
  487. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۵۲-۲۵۶.
  488. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۲، ص۶۵.
  489. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱،ص۲۵۶-۲۵۷.