نصب الهی امام در کلام اسلامی
این مقاله هماکنون در دست ویرایش است.
این برچسب در تاریخ 03 آبان ۱۴۰۲ توسط کاربر:Bahmani برای جلوگیری از تعارض ویرایشی اینجا گذاشته شده است. اگر بیش از پنج روز از آخرین ویرایش مقاله میگذرد میتوانید برچسب را بردارید. در غیر این صورت، شکیبایی کرده و تغییری در مقاله ایجاد نکنید. |
مسأله امامت و تعیین خلیفه، مهمترین چالش فراروی مسلمین پس از رحلت پیامبر اسلام (ص) بوده و موجب بزرگترین اختلاف و منازعه در میان امت اسلام شده است. نظریه«نصب الهی امام» مربوط به شیعه است که «نظریه انتخاب امام» اهل سنّت را اجتهاد در برابر نص و باطل میشمارد و «نصب الهی امام» را از شرایط مهم امامت میداند. این اصطلاح در فرهنگ کلامی امامیه به مفهوم نصب مستقیم امام معصوم از سوی خداوند به جانشینی از پیامبر (ص) اشاره دارد.
متکلمین امامیه، برای اثبات نصب الهی امام، با دلائل عقلی مانند: ضرورت اجتماعی و اجرای احکام و حدود اسلام، نیاز به تبیین دین در همه اعصار، نیاز دایمی به هدایت و لزوم تداوم امام، سیره مسلمین، مسئولیت تربیت نفوس، برهان لطف و... ، دلائل نقلی مانند: آیات تطهیر، تبلیغ، ولایت، اولیالامر، إبتلا، اکمال دین و... بر «نصب الهی امام» استدلال کردهاند و با حدیث غدیر، منزلت و دیگر دلائل روایی موجود در منابع شیعه و اهل سنت به اثبات آن پرداختهاند.
تحقق نصب الهی امام
تحقق نصب الهی امام در امامت عامه
پس از اثبات وجوب نصبِ امام بر خدا، این سؤال پیش میآید که آیا خدا این نصب واجب را انجام داده یا نداده است؟ ادله قطعیِ عقلی و نقلیِ قرآنی و روایی وجود دارد که: زمین، هیچگاه از حاکم منصوب به نصب الهی خالی نمیماند.[۱]. در روایات منقول از اهل بیت (ع) آمده است: «لَوْ خَلَتِ الْأَرْضُ سَاعَةً وَاحِدَةً مِنْ حُجَّةٍ لِلَّهِ لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا»[۲][۳].
این مضمون، در منابع اهلسنت با عبارت دیگری آمده است؛ در صحاح اهلسنت آمده است: امر خلافت همواره در قریش خواهد ماند تا هر زمانی که از مردم دو نفر باقی بماند[۴]. معلوم است که چرا این روایت «ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ» را مطرح کرده است؛ علت اینکه واژه «اثْنانِ» به کار رفته، این است که یکی از آنها امام و دیگری مأموم است؛ امام بدون مأموم و حاکم بدون محکوم معنا ندارد؛ زیرا امام، از مقولات اضافی است؛ یعنی اگر امامی باشد باید کسی هم وجود داشته باشد که به او ائتمام کند و گرنه امام نخواهد بود. بنابر این، روی کره زمین همیشه باید یک امامی از قریش وجود داشته باشد[۵].[۶]
تحقق نصب الهی امام در امامت خاصه اهل بیت
این مسئله غیر از وجوب آن است. در اینجا بحث از عینیت یافتن این وجوب در جامعه مطرح است. عملاً خدای متعال توسط پیامبر اکرم (ص) تا روز قیامت، امام نصب کرده است. این نصب نیز بر سه گونه است[۷]:
- نصب عام به نحو قضیه حقیقیه: مانند حدیث: «خُلَفَائِي... الَّذِينَ يَأْتُونَ مِنْ بَعْدِي وَيَرْوُونَ أَحَادِيثِي وَسُنَّتِي»[۸] در امثال این روایات نصب، نصب عام؛ یعنی به نحو قضیه حقیقیه است[۹].
- نصب کلی به نحو قضیه خارجیه: این نصب کلی است؛ همچون حدیث ثقلین و حدیث سفینه که در این احادیث نصب به نحو قضیه خارجیۀ کلی منظور است. مراد از قید کلی این است که از آن مجموع اهل بیت (ع) اراده شده است[۱۰].
- نصب به نحو قضیه خارجیه شخصیه: همچون «عَلِيٌّ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»[۱۱]، یا احادیثی که در آنها نام ائمه اطهار (ع) تا امام دوازدهم بیان شده است[۱۲].[۱۳]
براهین اثبات نصب الهی امام
بنا بر برهان لطف، فراهم کردن اسباب هدایت انسان بر خداوند حکیم واجب است. یکی از لوازم این امر، وجود جامعهای حتی الامکان سالم و دور از گناهان و انحرافات است؛ تا انسان بتواند در آن، به دور از معاصی و فساد، به عبودیّت خدا بپردازد و رشد معنوی پیدا کند. تحقّق چنین جامعهای، مستلزم وجود حاکمی معصوم است که ضرورتاً باید از جانب خداوند منصوب شده باشد. مقدّمات این استدلال، خود مشتمل بر یک قیاس منطقی است که در فرایند تبیین مطالب زیر بحث میگردد.
ضرورت هدایت انسان توسط خداوند
خداوند حکیم، فعل عبث انجام نمیدهد و خلقت جهان و انسان هدفمند است. حکمت الهی ایجاب میکند که انسان به هدف تعیین شده از خلقتش ـ که همانا عبودیّت است ـ نائل شود. بیتردید، پروردگار رحیم، انسان را به حال خود رها نمیکند تا در کوره راههای زندگی و تاریکیهای دنیا سرگردان بماند. لازمه نیل به هدف خلقت آن است که لوازم و بسترهای تحقق هدف مذکور فراهم باشد. بازخواست خداوند در روز قیامت نیز بر پایه همین اتمام حجّت است[۱۴]. بنابر برهان لطف، فراهم نمودن اسباب هدایت انسان بر خداوند حکیم واجب است (کبرای قیاس اول)؛ ولی این هدایت باید با اوصاف و ویژگیهای خاصّ انسان، از جمله عقل و اختیار او، سازگار باشد. این موضوع در صغرای استدلال تبیین میگردد. به دیگر سخن، در کبرای استدلال، سخن از هدایت خداوند است. میدانیم که خداوند حکیم فعل عبث انجام نمیدهد؛ لذا لوازم هدایت انسان را فراهم میسازد تا او بتواند از سر اختیار به سرمنزل مقصود، یعنی عبودیّت خداوند، نایل گردد و مراتب آن را طی کند. طی برهان لطف بیان شد که ارسال رسل و انزال کتب آسمانی، به منظور تحقّق امر هدایت است. بر همین منوال بیان گردید که به همان دلیل که ارسال رسل به لحاظ لطف بودن، بر خداوند واجب است، نصب امام نیز بر خداوند واجب است. آنچه در این برهان از کتاب مورد بررسی قرار میگیرد، بررسی ضرورت این موضوع از جهت اجتماعی است[۱۵].
جامعه توحیدی؛ بستر هدایت توحیدی
پس از اِمعان نظر بر ضرورت هدایت انسان بر خداوند، باید لوازم این ضرورت خطیر را جستجو کرد. از آنجا که انسان در بستر اجتماع زندگی و رشد میکند، امکان برخورداری از جامعهای متناسب با اهداف خلقت انسان، از ضروریّات رشد وتعالی او است. به همین جهت، ضرورت وجود جامعه توحیدی، به عنوان زمینه هدایت توحیدی، صغرای استدلال میباشد که در زیر مورد تبیین قرار میگیرد:
اجتماعی بودن انسان و ویژگیهای آن
انسان موجودی اجتماعی است[۱۶] و جامعه، بستر زندگی و رشد و بالندگی اوست. از اینرو، بسیاری از ابعاد مثبت یا منفی روح انسان و ملکههای رفتاری او از قبیل عفو، ایثار، امانتداری، مسئولیّتپذیری، جود و سخاوت، دستگیری از ضعفا و نیازمندان و... ضمن روابط اجتماعی شکل میگیرد.
از سوی دیگر، نفس انسان قابلیّت کسب فضایل و رذایل مختلفی دارد و جامعه نیز نقش مؤثّری در ظهور و بروز آنها دارد. در نتیجه، اگر ملکات اخلاقی انسان در ظرف جامعه به درستی شکل گیرد، بر سایر خوبیهای اخلاقی او تأثیر مثبت خواهد گذاشت و رشد و تعالی او را به دنبال خواهد داشت[۱۷]. متقابلاً، اگر انسان در مسیر انحراف از حق قرار گیرد، رفته رفته همه رذایل اخلاقی در او پدیدار میگردد. مثلاً کسی که در محیطی استکباری و آکنده از روابط ظالمانه اجتماعی رشد میکند، ملکه ظلم و استکبار در او نهادینه میشود و در نتیجه، به همگان - از اولیاء الهی (ع) گرفته تا خود و نزدیکترین دوستانش- ستم روا میدارد. بر همین مبنا است که خداوند، انحراف کلّی انسانها را - نه صرفاً در ملکات اجتماعی- به کفر بزرگان و قدرتمندان جامعه نسبت میدهد: ﴿وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِيهَا فَفَسَقُوا فِيهَا فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِيرًا﴾[۱۸].
همچنین، نفس امّاره انسان گرایش به زشتی دارد؛ لذا خوی تکبّر و استثمارطلبی در انسان امری طبیعی است[۱۹] که اگر تحت هدایت و کنترل نهاد قویتری مانند شریعت هدایتگر قرار نگیرد، زندگی اجتماعی بشر به جنگل متمدّنی تبدیل میشود که هرکس قویتر است، سهم بیشتری از منافع جامعه را تصاحب میکند.
در چنین شرایطی است که تزاحم منافع و غرایز نفسانی، درگیری و اختلاف و هرج و مرج در جامعه را امری حتمی میسازد و چنانچه قانون و حاکم عادل و مقتدری در جامعه نباشد، هرکس قدرت بیشتری داشته باشد، از دیگری بیشتر بهرهکشی میکند[۲۰].
تأثیر جامعه بر رشد انسان
بر اساس مقدّماتی که گذشت، میتوان گفت که اگر در جامعه عدالت و آرامش مستقر باشد، کمال روحی انسانها به خوبی تأمین میشود؛ همچنان که به هر میزان جامعه متلاطم و مبتلا به ظلم وآشوب وهرج و مرج گردد، رشد و تکامل انسانها کند و متوقّف میشود و هدف خلقت انسان به سرانجام و فرجام نمیرسد[۲۱]. از سوی دیگر، تربیت صحیح، نیازمند روحی آرام و نفسی غیرمضطرب است و در محیطی آشوبزده و ناهنجار، از جامعه کوچک خانواده گرفته تا اجتماع شهری و ملی و جهانی، نباید انتظار رشد سالم نفوس انسانی را داشت.
برای تحقّق یک هدف، منطقاً لازم است که مقتضی موجود و مانع مفقود باشد. بر همین مبنا، باید موانع کمال انسان را در نقص فاعلی و یا در نقص قابلی جستجو نمود. بر اساس قاعده لطف، مشخّص گردید که خداوند باید زمینههای تربیت انسان و اسباب لازم برای تحقّق آن را فراهم کند؛ تا هرکس بتواند بنا بر اختیار خود از آنها بهرهمند شده و هدایت شود. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که نقص فاعلی وجود ندارد. در این صورت، اگر عدهای هدایت نشوند، به نقص قابلی آنها باز میگردد؛ یعنی خداوند اسباب هدایت را برای افراد بشر فراهم نموده است، ولی آنان خود از آن بهره نبردند؛ هدایت نشدند و در نتیجه، گرفتار هلاکت ابدی گردیدند.
نتیجه آنکه، برای هدایت و سعادت انسان، لازم است که اقتضائات رشد و کمال انسانی در عرصه زندگی او - که همان اجتماع است- فراهم باشد؛ تا نقص فاعلی درهدایت انسان پدید نیاید[۲۲].
ناتوانی انسان در تحقّق جامعه توحیدی
با دقّت در نظام تکوین، پیداست که خلقت عالم در عین اِحکام و اِتقان، به حدّی پیچیده است که کشف قوانین و سنّتهای حاکم بر آن از قدرت بشر عادّی خارج است. انسان، با وجود پیشرفتهای فراوان در همه زمینههای علمی، خصوصاً در حیطه علوم تجربی، هنوز در پلّههای نخستین کشف اسرار زمین و دریاها واعماق آن وکرات آسمانی است. این درحالی است که خداوند همه این عظمت و اسرار پیچیده عالم را تنها قوانین و سنن حاکم بر پوسته و ظاهر عالم خلقت میداند و لذا درباره زمین و آسمانها ـ با همه عظمتش ـ میفرماید: ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ﴾[۲۳].
یعنی آنچه از عظمت دنیا در عالم مشاهده میشود، مربوط به پستترین مرتبه خلقت است. از سوی دیگر، خداوند این همه پیشرفتهای علمی و آگاهی بشر بر اسرار عالم را، دانشی مختصر و محدود، آن هم فقط نسبت به پوسته جهان، معرفی میکند: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾[۲۴].
نظر به آنکه انسان، جامع همه مراتب هستی است، تنها بخش کوچکی از وجود او در مرتبه مادّی و دنیایی او است و بخش اعظم هستی انسان، مرتبه ملکوتی اوست؛ که به دلیل اشتغالهای زندگی مادّی و انس با مادیّات، از آن غافل شده و آن مراتب عالی، بعد از مرگ بر او آشکار میشود. به همین دلیل است که انسان را کون جامع، یعنی جامع مراتب غیب و شهادت و یا عالَم کبیر نام گذاردهاند[۲۵]. پس طبعاً تنظیم قوانینی جامع برای مدیریّت زندگی اجتماعی بشر، نیازمند اشراف بر همه امور و ویژگیهای آن است.
با توجّه به مقدّماتی که اشاره شد، اکنون میتوان گفت: انسانی که حتّی از کشف سنّتها و قوانین ظاهر عالم (یعنی عالم دنیا) نیز عاجز است، چگونه میتواند بر احکام و سنّتهای عالم نفس خویش و مراتب غیب و شهادت او احاطه داشته باشد و قوانینی که سعادت دنیا و آخرتش را تأمین میکند وضع نماید؟
اگر احاطه به همه ابعاد فردی انسان تا به این حد پیچیده است، به طریق اولی، جامعه انسانی که از اجتماع افراد انسانها تشکیل شده، قوانینی به مراتب پیچیدهتر دارد و قطعاً قانونگذاری برای آن از عهده بشر عادی خارج است. طبعاً انسانهای عادّی ـ در هر مرتبه علمی که باشند ـ قوانینی برای اداره جامعه پیشنهاد میکنند که در نهایت، یا منتهی به بیعدالتی و هرج و مرج میشود و یا تنها تأمین کننده سعادت زندگی مادّی و حیوانی آنهاست و نگاهی به آخرتشان ندارد[۲۶].
وجوب تدارک لوازم تشکیل جامعه توحیدی توسّط خداوند
نتیجه قیاس اول آن شد که وجود جامعه توحیدی از امور ضروری برای هدایت و رشد انسان است؛ همچنین روشن شد که انسانها به دلیل ساختار و ویژگیهای ذاتی خود، نمیتوانند قانونگذار و حاکم مناسبی برای جامعه خود در جهت برآوردن اهداف خلقت باشند. در نتیجه، لازم است که خداوند حکیم، زمینه و بستر لازم را برای تحقّق جامعه توحیدی فراهم آورد؛ تا اهداف خلقت عبث نباشد و حجّت بر انسانها تمام گردد. لازمه تحقّق جامعه توحیدی دو امر است: اول، قانون الهی و دوم، حاکم الهی. البته موضوع اصلی این برهان، حاکم الهی است که به عنوان کبرای قیاس دوم به شمار میرود[۲۷].
ضرورت تبیین قوانین توحیدی و نصب حاکم توسط خداوند
قوام جامعه انسانی در دو امر است: اول، وجود قوانین عادلانه برای تبیین صحیح روابط انسانها با یکدیگر و دوم، وجود حکومت و حاکمی مقتدر در رأس آن برای اجرای صحیح قوانین اجتماعی. در جهانبینی توحیدی، چون رویکرد همه امور نظری و عملی در مسائل انسانی و زندگی دنیوی انسان، به سعادت ابدی او درع الم دیگر باز میگردد، پس بنابر قاعده لطف، لازم است که خداوند زمینه سیر معنوی انسان را فراهم آورد. در طیّ مباحث آتی، ضرورت عقلی این دو مسئله تبیین میگردد.
- ضرورت تبیین احکام و قوانین توحیدی توسّط خداوند: انسانها، بدون استمداد از عالم غیب، قادر به تشخیص دقیق خیر و صلاح حقیقی خود نیستند و نمیتوانند به تنهایی به سعادت دنیوی و اخروی راه پیدا کنند؛ لذا قاعده لطف ایجاب میکند که خداوند قوانینی را به دست انسانهایی وارسته برای بشر ارسال نماید؛ تا هم منشأ رفع اختلاف در نزاعهای اجتماعی قرار گیرد و هم در درک عوالم غیب (از قبیل توحید، معاد، عالم قبر و قیامت و...) راهگشا باشد. ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ﴾[۲۸].
- خداوند؛ تنها مقام صالح برای نصب حاکم جامعه: کتاب خدا، به عنوان مجموعه قوانین الهی، نمیتواند به تنهایی راهگشا و حلکننده همه مشکلات بشر باشد؛ به ویژه آنکه تجربه تاریخی نشان داده که حاکمان خودکامه، به مدد علمای خودفروخته، کلام وحی را نیز به گونهای تعبیر و تفسیر مینمایند که منویّات و اغراض خود را حاصل کنند. از سوی دیگر، جامعه برای اجرای قوانین، نیازمند پشتوانه قوی اجرایی است و ضرورت دارد که حاکمی الهی و برخوردار از عصمت الهی بر آن حکومت نماید، تا هدف هدایت و رشد و تعالی انسان حاصل شود. در سایه چنین حکومتی است که ستم و هرج و مرج از جامعه رخت برمیبندد و زمینه هدایت بشر به مراتب والا فراهم میگردد. ﴿الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاةَ وَآتَوُا الزَّكَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾[۲۹].
از سوی دیگر، خداوند آگاه به نیّات و درون افراد است و لغزشهایی که در تعیین حکّام توسط انسانهای معمولی متصوّر است، در خداوند وجود ندارد. در نتیجه، او بهترین مقام برای نصب حاکم به شمار میرود. ﴿قُلْ إِنِّي عَلَى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَكَذَّبْتُمْ بِهِ مَا عِنْدِي مَا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾[۳۰].
با توجه به مقدّماتی که ذکر شد، ضرورت عقلی بعثت انبیاء (ع) برای تشکیل جامعه توحیدی و اجرای حدود و احکام الهی روشن میشود. در این مسیر، لازم است که پس از انبیاء (ع)، کسانی در جامعه حاضر باشند که از یک سو هنگام بروز اختلافات، مرجع حلّ و فصل مسائل مردم قرار گیرند و از سوی دیگر، ادامهدهنده راه پیامبران (ع) در اداره حکومت باشند. در غیر این صورت، با وجود دشمنان داخلی و خارجی فراوان و جهل توده مردم به حقایق تعالیم انبیاء (ع)، چندی نمیگذرد که جامعه رو به فساد میرود و حاصل زحمات پیامبران (ص) در اقامه دین از دست میرود. پس میتوان نتیجه گرفت که مستفاد از برهان لطف، اگر بعثت انبیاء الهی (ع) برای هدایت خلایق ضروری است، برای ابقای زمینه هدایت و ابتر نماندن تلاش ایشان، نصب امام بعد از نبی از سوی خداوند نیز ضروری است[۳۱].
دلایل مؤمن الطاق بر نصب الهی امام
در مناظرهای که مؤمن الطاق با فردی از خوارج دارد در پاسخ به پرسش وی مبنی بر اینکه امام تو کیست؟ میگوید: "همو که خدا و رسولش در روز غدیر او را منصوب کردند"[۳۲].
این بیان نشان میدهد مؤمن الطاق امام را فردی میداند که از جانب خداوند و رسول او منصوب میشود. در مناظرهای دیگر، زید از مؤمن الطاق میپرسد: "آیا تو معتقدی در میان آل محمد (ص) امامی وجود دارد که مصداقاً معین است؟" و ابوجعفر پاسخ میدهد: "آری، یکی از آنها پدرت علی بن حسین (ع) بود"[۳۳].[۳۴]
انتصابی بودن
بیشک هر قدر شرایط امام، سادهتر باشد، امکان شناخت کسی که واجد آن شرایط است، سهلتر خواهد بود و به عکس، هرگاه شرایط صلاحیت امام، پیچیده باشد ناگزیر راه شناخت عادی آن، دشوارتر خواهد بود. جای تردید نیست که عصمت، از اموری است که امکان شناخت آن از طرق عادی برای انسان امکانپذیر نیست و همچنین، اعلم و افضل از دیگران بودن، مسئله است که از عهده انسانهای عادی بر نمیآید؛ از این روست که انتصابی بودن آن از جانب خدا و یا امام قبلی که معصوم است، ضروری مینماید. یکی از متکلمان اسلامی با استفاده از شیوه منطقی، برای انتصابی بودن امام، چنین استدلال کرده است: إن في تصب الإمام استجلاب منافع لا تحصى و استدفاع مضار لا يخفى و كل ما كان كذلك فهو واجب؛
نصب امام از طرف خداوند و توسط پیامبران (ص)، موجب منافع و مصالح بسیار و دفع زیانهای فراوان میباشد. و هر کاری که چنین باشد، واجب است و ترک چنین امر لازمی از جانب خداوند متعال، خلاف حکمت و رحمت لطف است»[۳۵].
یادآوری این نکته لازم است که عمدهترین دلیل انتصابی بودن امام معصوم، احادیثی است که از پیامبر اکرم (ص) وارد شده که حضرت، شخص امام را تعیین کرده است. با وجود چنین روایاتی، دیگر جایی برای بحث عقلی در مورد اثبات انتصابی بودن امام، باقی نخواهد ماند[۳۶]. از آن چه که گذشت، مشخص شد که در مسئله امامت، فقط عدالت و بیعت کافی نیست بلکه اعلم بودن و نیز عصمت و انتصاب الهی هم لازم است.
اینک در تکمیل این بحث، ترجمه حدیث جامع و مشروحی را که از امام رضا (ع) درباره شرایط و اوصاف امام نقل شده است میآوریم: «مردم نا آگاهند و با آرای خویش فریب خوردند. همانا خداوند عزوجل پیغمبرش را قبض روح نکرد، مگر آنکه دین را بر وی کامل گردانید... و علی (ع) را به عنوان محور و امام در میان آنان به پای داشت، و هرگز آنچه امت محتاج بود فرو نگذاشت مگر این که آن را برای آنان روشن کرد، پس هر که گمان کند خداوند دین خود را ناقص گذاشته، بیگمان کتاب خدا را انکار کرده[۳۷] و هرکس که کتاب خدا را انکار کند، به آن کافر شده است. آیا مردم، خود قدر امامت و جایگاه امام را در میان خود میتوانند بفهمند تا بتوانند خود، امام خویش را انتخاب کنند؟ همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگتر و جایگاهش رفیعتر و کرانههایش گستردهتر، و ژرفایش عمیقتر از آن است که مردم با عقلشان به آن برسند و یا با نظریاتشان به آن دست یابند و یا با اختیار خود امامی را انتخاب کنند... همانا امامت، حق علی واولاد او تا روز قیامت است؛ زیرا که پس از محمد (ص)، پیامبری نخواهد آمد... همانا امامت، مقام و منزلت انبیا و میراث اوصیا است. امامت، خلافت خدا در روی زمین و خلافت رسول خدا (ص) بر مردم و مقام امیرالمؤمنین و میراث حسن و حسین (ع) است. امامت، زمام دین، نظام مسلمین، صلاح و عزت مؤمنین است. امامت، اساس اسلام رشد یابنده و پایه بلند آن است. با امام است که نماز و زکات و روزه و حج و جهاد تمامیت مییابد و مالیاتها و صدقات فراوان میگردد و حدود و احکام خدا اجرا میگردد و مرزها و نواحی محفوظ میماند.
امام است که حلال خدا را حلال و حرام خدا را حرام، و حدود خدا را اقامه و دین خدا را پاسداری میکند و مردم را با حکمت و اندرزهای نیکو و دلیلهای رسا به راه پروردگار فرا میخواند. امام، چون خورشید تابندهای است که با نور خویش عالم را درخشان میکند.... امام، امین خدا در بین خلقش، و حجت او در میان بندگانش، و خلیفه او در سرزمینهایش است و مردم را به دین خدا دعوت، و از حریم او حراست میکند. امام کسی است که از گناهان پاک است و از عیوب میرا، به علم مخصوص است و به حلم موسوم. رشته اتصال دین، عزت مسلمین، مایه خشم منافقین و نابودی کافران است.
امام، در روزگار خویش یگانه است و هیچ کس به پایه او نمیرسد و هیچ عالمی با او برابر نیست. جانشینی برای وی یافت نمیشود و نظیر و مانندی برای وی نیست. تمام فضایل و نیکیها را داراست، بدون آنکه آنها را طلب یا کسب کرده باشد، بلکه از جانب خداوند کریم به او عطا شده است. پس کدامین شخص است که به حد شناسایی امام رسد و یا بتواند او را انتخاب کند.
در امر امامت، اختیار کجاست، و عقلها کجایند و نمونه امام کجا یافت میشود؟ آیا گمان میکنید که امامت در غیر خانواده پیامبر خدا یافت میشود؟! به خدا سوگند به خودشان دروغ گفتند و باطلها بر آنان چیره شده است... اینان از انتخاب خدا و رسول خدا و اهل بیت او روی گردانده و به انتخاب و اختیار خود روی آوردهاند و حال آنکه قرآن آنان را ندا میدهد و میفرماید: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[۳۸] و نیز میفرماید: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾[۳۹]. پس آنان چگونه میتوانند خود، امام خویش را برگزینند و حال آنکه امام، عالمی است که چیزی بر وی پوشیده نیست. پاسداری است که از انجام وظایف خود کوتاهی نمیکند. معدن قداست و پاکی و ریاضت و پارسایی و علم وعبادت است. به دعوت پیامبر خدا و نسل پاک بتول ویژگی یافته، در نسبش سخنی نیست و در حسبش هیچ برابری نیست، خاستگاهش از قریش، تبار و شجرهاش از هاشم، عترتش از پیامبر... و اعمالش مورد رضای خداوند است. در امامت کاردان و قوی، به سیاست آگاه، واجب الاطاعة، قائم به امر خداوند عزوجل، نصیحت کننده بندگان خدا و حافظ دین اوست.
و آنگاه که خداوند عزوجل، بندهای را بر انجام کارهای سایر خلق انتخاب میکند، سینهاش را فراخ و چشمههای حکمت را از قلبش جاری میکند و به وی علم و آگاهی الهام میدارد تا در جواب وانماند و از راه درست و صواب به را، حیرت و سرگردانی کشیده نشود، پس وی در این هنگام، معصوم و مورد تأیید و حمایت الهی و محفوظ از لغزش و خطا است. بدین گونه خداوند به وی مقامی ممتاز بخشیده تا حجتی باشد بر بندگان و شاهدی بر مخلوقات. و این فضل خداست، به هر که خواهد عطا نماید، والله ذو الفضل العظیم.
پس آیا آنان میتوانستند به چنین امامی دست یابند و آن را برگزینند، و یا آن کسی را که برگزیدهاند، دارای این صفات و خصوصیات است تا از او پیروی و اطاعت نمایند؟»[۴۰].[۴۱]
ادله عقلی نصب الهی امام
اعتقاد شیعه امامیه این است که بر خداوند متعال لازم است پس از پیامبر (ص) امام را نصب کند و این مطلب با دلایل عقلی و نقلی ثابت میگردد. و از جمله، هر دلیلی که بر وجوب فرستادن پیامبران بیان شده، بر نصب امام نیز دلالت میکند، و غیر آن دلائل. دلایل عقلی بر وجوب نصب امام بر خداوند متعال بسیار است که به چند دلیل اشاره میشود:
اختلال نظام معاش و معاد
در تعریف امامت چنین آمده است: الإمامه استخلاف من الرّسول فی إقامه الدین و انتظام اُمور المسلمین علی طبق قوانین الإلهیّه[۴۲]؛ امامت یعنی جانشینی رسول خدا (ص) در برپایی دین و نظم امور مسلمانان طبق قوانین الهی» و با توجّه به این تعریف واضح است که حسن معاش و معاد و انتظام امور مسلمانان جز به اجتماع و تمدّن - که به کمک یکدیگر امور معاملات و احتیاجهای دنیوی شان سامان پذیرد - تحقّق نخواهد یافت و محقّق شدن این انتظام، وابسته به قوانین عدل الهی است، در غیر این صورت هر کس به مقتضای خواهشهای نفسانی، متعرّض اموال و ناموس دیگران خواهد شد و هرج و مرج بزرگی روی خواهد داد و در اندک زمانی، رشته نظام اجتماعی از هم خواهد گسیخت.
بسیار روشن است که قوانین و قواعد عادلانه شرع - که از جانب پروردگار عالم وضع شده - سبب و علّت بقای انسانها و حفظ نظام آن هاست. اما این قوانین و قواعد شرعی، نیازمند قانونگذاری از جنس بشر است که از جانب خداوند بر خلق مبعوث شود و برای حفظ نظام انسانها، قوانین شرع را برای آنها بیان کند که آن شخص، نبی و رسول خدا است.
از سوی دیگر، قوانین شرع در هر عصری - تا زمان بقای شریعت آن پیامبر - محتاج به حافظ و مفسّر و مبیّن است، تا از خطا و خلل و تغییر و تحریف مصون بمانند، وگرنه همان لزوم اختلال نظام انسانها - در امر معاش و معاد - همچنان به حال خود باقی خواهد ماند؛ زیرا علّت تامه حصول انتظام و بر طرف کننده هرج و مرج، خود آن قوانین الهی بوده است و همین سببِ وجوب برانگیختن نبی بر حق تعالی است، پس همین علّت - بدون هیچ تفاوتی - در حقِ وصی نیز باقی است، جز این که وجود نبی به منزله «علّتِ مُحْدِثه» برای آن قوانین الهی است، ولی وجود وصی، به منزله «علتِ مُبْقِیه» است و در نتیجه برای رفع اختلال نظام و بقای انسانها، تفاوتیمیان وجوب مبعوث کردن کسی به منزله علت مُحْدِثه و نصب کسی به منزله علّت مُبْقِیه بر خدا نیست.
بیتردید ایجاد اختلال در واجبات، از جانب خداوند متعال علاوه بر دلایل نقلی، عقلاً نیز قبیح است، پس همان طور که بر خداوند، اخلال در اصل تکلیف و قوانین شرعی و نیز اخلال در مبعوث کردن نبی جایز نیست؛ (چون موجب اختلال نظام میشود) به همین دلیل، اخلال در نصب وصی نیز جایز نیست، و بلکه اختلال نظام بر اثر نصب نکردن وصی، شدیدتر و بیشتر است؛ زیرا پیامبر ما (ص) به نص قرآن کریم خاتم پیامبران است[۴۳] و بعد از او پیامبری نخواهد بود، و پس از ایشان تا قیام قیامت، باب نبوت مسدود خواهد بود، از اینرو بر طرف کردن حاجتهای دین و قوانین الهی و حفظ شریعت خاتم الانبیاء (ص) بیش از پیش ضرورت دارد. ممکن است این اشکال مطرح شود که بعد از بعثت رسول خدا (ص) و اکمال دین به دست ایشان، با کمک و همیاری امت، دین محفوظ و مصون خواهد ماند و حاجتی به نصب وصی باقی نمیماند!
پاسخ این است که این کلام، بسیار سست و بیاساس است؛ زیرا ملاک و مناط دلیلی که ذکر شد، سبب و علّت بودن قوانین الهی در دفع اختلال نظام بود، از اینرو تفویض حفظ آن به بندگان - با وجود جهل و خطای ایشان، و کثرت شهوتها و انگیزههای نفسانی شان بر این ریاست عامه که نظیر نبوّت است و هر کسی تمنّای آن ریاست را دارد - خودش، اخلال گر دیگری برای نظام است[۴۴]؛ چون اگر حفظ این قوانین الهی - با کثرت و پیچیدگیاش - به همه بندگان واگذار شود، در این صورت - به سبب این که هر یک، قول دیگری را به خاطر اجتهادها و آرای آمیخته به هواهای نفسانی رد میکند - در اندک زمانی موجب اختلال نظام و از بین رفتن قوانین شرع و دین میشود که آن نیز موجب از میان رفتن اصل شریعت نبوی خواهد شد.
واضح است که تفویض این قواعد و قوانین شرعی به اشخاص نامعین، عین اختلال نظام و هرج و مرج است؛ زیرا که این افراد غیر معین، به مقتضای عدم تعیین بر هر یک از مکلفین علی البدلیّه صدق میکند و هر یک به مقتضای شهوتهای نفسانی، طالب این ریاست عامه الهی خواهند بود و عقلاً جایز است که هر یک برای بهدست آوردن این ولایت عامه - که نزد عُقَلا از تمام لذات با ارزشتر است - به نزاع و مخاصمه برخیزند و یا برخی بر برخی دیگر به ظلم و ستم چیره شوند که این هم موجب خروج این سلطنت از سلطنت شرعی و قوانین و قواعد الهی میشود.
اگر این اشکال مطرح شود که عدالت جماعتی از امت، مانع از چیرگی و غلبه و اجحاف در اصل انعقاد خلافت و امامت میشود. در پاسخ باید گفت: این کلام نیز دور از علم و قواعد عقلی است؛ زیرا بحث ما بر پایه برهان عقلی و حکومت عقلی استوار است، و عدالت برخی از مردم، مانع از جواز و امکانِ غلبه و چیرگی و فساد، بلکه وقوع آن، نخواهد بود. بلی تنها عصمت - به حسب عقل - مانع از آن است که البته امت راهی به عصمت ندارند، مگر آنکه معیِّن از سوی خدای تعالی باشد.
نتیجه این که اگر تفویض این قواعد و قوانین شرعی به کسانی باشد که از جانب خداوند معیّن شدهاند، در این صورت مقصود و مطلوب ما ثابت میشود که نصب امام بر خداوند متعال واجب است چنان که گفتیم: أنّ الواجب علی الله سبحانه نصب الحافظ و الولی والخلیفه و الإمام، دفعا لاختلال النظام[۴۵].
باید توجّه داشت که لازمه این برهان آن است که کسی که از جانب خداوند برای این امر مهم منصوب شده باید کسی باشد که بعد از نبی، افضل و ارجح و اعلم و اولی از غیر نبی (یعنی از بقیه امت) باشد؛ زیرا اگر آن شخص معیّن، مرجوح و پایینتر از باقی امت باشد، ترجیح مرجوح بر راجح لازم میآید. و اگر مساوی باشد، ترجیح بلامرجّح لازم آید که هر دو باطل و قبیح است.
پس از محال بودن صدور قبیح از جانب خداوند تعالی و محال بودن اخلال به واجبات از حق تعالی، مدّعا و مطلوب ما یعنی: وجوب نصب اعلم و اولی از غیر، بر خداوند متعال، ثابت میشود چنان که گفتیم: یجب علی الله تعالی نصب من هو أعلم و أولی من اُمّه النبی (ص) لحفظ نوامیس الشرعیه و القواعد الإلهیّه[۴۶].
لازمه دیگر این برهان آن است که ولیِ حافظِ معیّنِ از جانب خداوند باید از هر خطا و لغزشی معصوم باشد، در غیر این صورت، برای او خطا و شبهه و سهو در هر یک از قوانین شرعی و قواعد الهی جایز خواهد بود، چنانکه در مجموع قوانین شرعی، عقل آن را تجویز خواهد کرد و در این صورت خلاف مقصود الهی لازم خواهد آمد که همان بقای قواعد و قوانین الهی برای دفع اختلال نظام بندگان در امر معاش و معاد ایشان است و چیزی مانع این تجویز عقلی نخواهد بود مگر اینکه ملتزم به عصمت آن «ولیِّ» حافظ مأمون از جانب خداوند باشیم.
همچنین لازمه دیگر این برهان آن است که «ولیِّ» حافظِ از جانب خداوند، باید صاحب معجزات و آیات بیّنات باشد تا اگر کسی از ارباب ملل و ادیان با او در امور دین رو در رو شود و در اثبات حقانیت این قواعد شرعی، از او معجزه بخواهند، از عهده اجرای آن بر آید، وگرنه در اثبات دین، شکست خورده و محکوم خواهد شد و آن موجب از میان رفتن اصل دین میگردد، چنان که خلفای غاصب هر گاه گرفتار میشدند، عبارت لولا عَلِىٌّ لَّهَلَكَ عُمَرٌ ستّار عیوب و کاشف کروب ایشان بود و با این عبارت، به پوشاندن نافهمی و ضلالت خود میپرداختند.[۴۷]
اغراء به قبیح و منکرات! [۴۸]
اگر امامت و خلافت از جانب خداوند نباشد باید بگوییم: - العیاذ بالله - حق تعالی امت را به کارهای ناپسند و قبیح و شرور و منکرات، اغراء نموده و حجّت را بر بندگانش تمام نکرده است! زیرا خداوند عالم به مقتضای حکمت و مصلحت در بندگانش غرور و شهوت و میل به سوی کارهای ناپسند قرار داده است و بندگان نیز بر حسب طبیعت و جبلّت خویش، از انجام دادن طاعات و تحمّل مشقّت تکالیف عبادی - که خداوند بر بندگانش واجب فرموده - گریزان هستند! عقل نیز به تنهایی در این زمینه راهگشا نیست، و نمیتواند مستقلا بدون مؤیّد و موکّد الهی در انزجار بندگان کافی باشد بلکه انگیزههای شهوانی در بیشتر بندگان غالب بر انگیزههای عقلی است.
پس اگر خداوند سبحان کسی را از جانب خود بر بندگانش نگمارد تا آنان را از نواهی باز دارد و به تکالیف واجبش فرا خواند، مکلّفین بر طبق طبیعت انسانی شان از انجام دادن طاعات دست کشیده و به سوی منکرات و شهوات کشیده میشوند، و در حقیقت حق تعالی آنها را ترغیب و تحریص و اغراء نموده بر آنچه در طبیعت و جبلّت شان وجود دارد، خصوصا که در بیشتر بندگان، انگیزههای عقلی روز به روز در تنزّل و نابودی است؛ از اینرو محقّقین از علماء، انگیزهها و دلایل عقلی را مجرّد ألطاف در دلایل سمعی میدانند، (یعنی مؤکّد است، نه آنکه سبب انزجار مکلفین باشد) بلکه آنچه بیشتر دخالت و تأثیر در انزجار دارد همان مؤکّد قاهر الهی است که انبیاء و حجج الهی (ع) میباشند. در این صورت، زبان عذر بندگان در مقام مؤاخذه گویا خواهد شد که: خداوندا! انگیزههای شهوانی را به مقتضای حکمتت در طبیعت و فطرت ما قرار دادی و ما را به حال خود وا گذاشتی، و برای ما هادی و راهنمایی که ما را به تکالیف دشوار وادارد و از ارتکاب معاصی و فجور منع کند، تعیین نفرمودی، با آنکه به ضعف عقول و کاستیِ استعداد ما، در انجام دادن این گونه تکالیف آگاه بودی!
چه بسا در صورت عدم نصب امام توسط خداوند عذر ایشان موجّه و حجت الهی ناتمام خواهد بود؛ البته این هر دو لازم (یعنی اغراء مکلّفین به قبایح و شهوات و منکرات، و ناتمام بودن حجت الهی بر بندگان) عقلاً و شرعاً باطل است؛ زیرا «اغراء و واداشتن بندگان بر کارهای زشت» و «مجازات آنان بدون اتمام حجت» قبیح است، و افعال حق تعالی از هر امر قبیحی منزّه است.
خداوند در این باره فرموده است: ﴿كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[۴۹] و نیز فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ﴾[۵۰].
اگر اشکال شود که عقل به تنهایی در منع هر دو لازم، کافی است و به سبب آن اتمام حجت خواهد شد، «ولولاه لم یتمّ الحجه فی أصل المعرفه» در پاسخ میگوییم: این اشکال مردود است؛ زیرا هر چند عقل به تنهایی در عدم لزوم اغراء و اتمام حجت کافی است، لکن نه مطلقا بلکه در صورتی که آمیخته به انگیزههای شهوانی نباشد، و جایی برای غلبه انگیزههای نفسانی باقی نماند، مانند: معرفت الله و شکر منعم و کفر آن. اما در اعمال فرعی و تکالیف شاقه فروع دین از قبیل انجام طاعات مثل نماز و روزه و حج و جهاد و اعطای حقوق مالی مانند خمس و زکات و انفال و ادای حق الناس و نیز در ترک محرّمات مثل ترک زنا و لواط و دروغ و تهمت و... اموری میباشند که انگیزههای شهوانی و تمایلات نفسانی در غالب مردمان بر انگیزههای عقلی غلبه دارد، و آن بدون مؤکّد الهی صورت نخواهد پذیرفت، از اینرو حق تعالی فرموده است: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ﴾[۵۱].
هر چند که حکم عقل در مقام معرفت بیاثر نیست، با این حال، حق تعالی فرموده که ارسال رسل برای اتمام حجت بر خلق لازم است تا زبان معذرت خلق بر خداوند متعال بسته شود.
و اگر این اشکال مطرح شود که وجود انبیا و رسولان در منع و پیشگیری این دو لازم (عدم اغراء و اتمام حجت) کافی است؛ زیرا که با وجود انبیا حجت تمام و تأکید الهی نیز حاصل خواهد شد، پس دیگر احتیاجی به نصب وصی نخواهد بود.
در جواب باید گفت: علّت احتیاج به مؤکّد الهی، پیشگیری از غلبه شهوت نفسانی و ضعف نفوس بندگان در مقام اطاعت و انزجار است و تا این علت در خلق از میان نرفته است، حاجت به سوی مؤکّد الهی همچنان به حال خود باقی است. پس حتما یا باید وجود انبیاء در میان خلق مستمر باشد، و یا اوصیا و خلفایی برای ایشان وجود داشته باشند تا اغراء به قبیح نشود و بر خلق اتمام حجت شود.
پس از اتمام حجت، اگرخلق بنای سرکشی داشته باشند و انبیا و حجج را اطاعت نکنند، راه عذری برای شان باقی نخواهد ماند و زبان معذرت شان بسته خواهد شد، هر چند که بسیاری از بندگان با وجود حجتهای آشکار خدا، باز مخالفت و سرکشی میکنند لکن هدف، تاکّد و اتمام حجت خداوند بر خلایق و عدم اغراء ایشان به قبایح و منکرات و سدّ راه معذرت آنهاست.[۵۲]
لطف
کلمه «لطف» در لغت معانی فراوانی دارد مانند: نرمی در کار و کردار، مدارا، خوش رفتاری، مودّت، نیکویی و نیکو کرداری، نازکی، چیزی که حواس درکش نتوانند، و هدیه از سر محبّت[۵۳].
لطف در اصطلاح علم کلام، چیزی است که مکلّف را به طاعت نزدیکتر میکند و از معصیت دورتر میسازد به شرط آنکه از وسایل انجام کار نباشد، و به اضطرار نیز نرسد. نصب کردن امام مانند ارسال پیامبر، لطف نسبت به خلق است. از طرف دیگر از منظر عقل، لطف بر حق تعالی لازم و واجب است[۵۴].
خداوندِ حکیم تمام اموری را که برای رسیدن انسان به هدف آفرینش لازم است باید در اختیار او قرار دهد. از جمله این امور، بعثت پیامبران و نصب امام معصوم است، پس لازم است که خداوند، کسی را به رسالت بفرستد، و در زمانی که رسول نیست، جانشین و امامی را به جای او نصب کند تا خلق، یله و رها به حال خود نباشند و از بیهودگی و پوچی نجات یابند و در جهت رسیدن به هدف خلقت تلاش کنند، در غیر این صورت لازم میآید که خداوند نقض غرض کرده باشد و این کار از حکیم، قبیح و صدورش محال است[۵۵].
به بیان دیگر، همانطور که خداوند تعالی به لطفش، پیامبران و رسولان را برگزید تا بندگان را از جهل و انحراف برهانند و راه سعادت و بندگی را به آنان نشان دهند و حجت را بر آنان تمام کنند، به همان دلیل (یعنی لطف الهی ایجاب میکند که) باید بعد از پیامبران برای شریعت و آئین آنها، امامی بگمارد که از تمام خلق افضل باشد و نسبت به حقایق دین از همه داناتر باشد تا نفوسی را که تکمیل نشدهاند کامل گرداند، و احکامی را که تشریع شده ولی به عللی به مردم ابلاغ نشده، تبلیغ کند و نیز افرادی را که در زمان آن پیامبر تولّد نیافته و بعدها به دنیا آمدهاند، تربیت نماید و به شاهراه هدایت برساند.
پس بر خداوند - تبارک و تعالی - لازم است که برای تکمیل نفوس، کسی را انتخاب کند که با بیان خود، شریعت را آشکار کند و شبهات ملحدان را دفع نماید و عالَم جهل را به نور علم منوّر سازد و معارف و اسرار دین را برای نفسهای مستعدْ، روشن گرداند و نیز با شمشیر، دشمنان دین را دفع نماید و با دست و زبان و اخلاق الهی خود، کجیها را راست و کاستیها را برطرف کند.
پس از این توضیح باید بگوییم: انظار مختلفی درباره قاعده لطف و خاستگاه آن میان متکلّمان مسلمان وجود دارد. برخی قاعده لطف را لازمه حکمت الهی میدانند و بر آنند که وقتی دانستیم خداوند حکیم است، لازمه حکمت آن است که بر بندگان لطف کند؛ زیرا اگر لطف نباشد، غرض از تکلیف یا حتّی خلقت حاصل نمیآید و این بر خداوندحکیم محال است[۵۶].
برخی دیگر، لطف را لازمه جود و کرم خدا میدانند، نه عدل او، و معتقدند لطف از آن رو بر خدا لازم است که او جواد و کریم است، نه از آن جهت که عادل است[۵۷].
برخی نیز لطف را لازمه عدل الهی میدانند[۵۸]. گروهی از متکلّمان، قاعده لطف را از دلایل لزوم بعثت پیامبران میشمارند[۵۹].
نظریّه شیعه این است که لطف بر دو گونه است: الف) لطف محصِّل که عبارت است از مبادی و مقدّماتی که هدف خلقت بر آنها استوار است. خلقت از گذر لطف محصّل از بیهودگی و لغو میرهد و بدون آن، فعل الهی بدون غایت و عبث میشود. از جمله مصادیق لطف محصّل، بیان تکالیف انسان و قدرت بخشیدن بر انجام تکالیف و بعثت پیامبران است (برای بیان طریق سعادت و آسان نمودن سلوک آن) و شکی نیست که انسان با تکیه بر عقلش - بدون تعلیم وحی - قادر نیست طریق سعادت را بیابد و به معارف حقّه دست یابد؛ لذا وجوب لطف محصّل در نظر آنان که خداوند را حکیم، و از افعال عبث منزّه میدانند - چنان که عقل و نقل بر آن اتفاق دارند -تردید ناپذیر است.
ب) لطف مقرِّب که عبارت است از آنچه برآورنده غرضِ تکلیف است لذا با نبود لطف مقرّب، غرضِ تکلیف حاصل نمیشود، مانند وعد، وعید، تشویق و تهدید که بنده را بر طاعت بر میانگیزد و از گناه باز میدارد[۶۰].
لطف مقرّب در توانایی و قدرت بندگان برای طاعت یا معصیت، دخلی ندارد. آنان میتوانند اطاعت کنند یا روی به معصیت نهند - چه وعدی باشد یا نباشد - قدرت بر تکالیف در گرو آن است که بندگان، تکالیف را به واسطه پیامبران بازشناسند و از ابزارهای مادّی نیز بهره مند باشند و فرض بر این است که چنین مقدمات و وسایلی حاصل است، جز این که بسیاری از مردم به مجرّد اطلاع از تکلیف - مادامی که در آنجا وعد و وعید و ترغیب و ترهیب نباشد - به وظیفهشان عمل نمیکنند.
متکلّمان در این باره که آیا لطف مقرّب، بر خداوند واجب است یا نه، به اختلاف افتادهاند. ظاهراً صحیح این است که اگر برآورده شدن غرض تکلیف[۶۱] نزد اکثر مکلّفین بسته به لطف خداوند است، لطف بر او لازم است[۶۲]. متکلّمان از قرآن کریم و روایات ائمه معصومین (ع) نیز بر این حقیقت، استشهاد نمودهاند[۶۳] که از آیات و روایات برمی آید، آنچه شوق اکثر بندگان را به طاعت برمی انگیزد و آنها را از معصیت دور میدارد، برآوردنش بر خداوند واجب است؛ زیرا بدینسان تکالیف از بیهودگی و لغو خارج شده، در نتیجه خلقت از عبثیت مصون میماند.
مخفی نماند که مراد متکلّمین از وجوب بر خداوند، آن نیست که بندگان بر او حاکمیّت دارند؛ بلکه مراد این است که اوصاف کمالی خداوند - مانند حکمت و عدالت - مقتضی و سبب ایجاد و بروز و لزوم لطف هستند.
با توجه به دیدگاه فوق، ظاهر این است که قول به وجوب لطف به نحو مطلق، تمام نیست، بلکه باید تفصیل داد یعنی بگوییم:
لطف خداوند بر دو گونه است: یکی لطفی که به نحو عام در ادای تکالیف بیشتر مکلّفان دخیل است و این لطف از باب حکمت بر خداوند واجب است. دوم، لطفی که بر ادای تکالیف شماری اندک از مکلّفان مؤّر است و این لطف از جود و فضل الهی سرچشمه میگیرد بیآنکه بر او واجب باشد[۶۴].[۶۵]
عصمت
از دیدگاه شیعه، امام باید معصوم و دارای تمام فضائل انسانی و منزّه از همه رذائل نفسانی باشد. از طرف دیگر، صفت عصمت در ظاهر خلقت و جسم آدمی نیست که دیده شود و برای دیگران قابل تشخیص باشد، بلکه صفتِ عصمت در روح و روان و باطن انسان است و جز خداوندِ دانایِ رازها و نهانها کسی از آن آگاه نیست، و معصوم تنها با شناساندن خداوند به واسطه پیامبرش شناخته میشود. پس نصب و تعیین امام از عهده بشر خارج است و تنها خداوند میداند چه کسی شایسته این مقام است.
به بیان برخی از مشایخ بزرگوار: مقام امامت، مقام حفظ و تفسیر و اجرای قوانین خداست، و به دلیل آنکه عصمتِ مبلّغِ قانون الهی[۶۶] لازم است، عصمتِ حافظ و مفسّر و مجری آن قانون هم لازم است[۶۷]. نیز چنان که خطا و هوی در مبلّغ، غرض از بعثت را که هدایت است باطل میکند، خطا و تأثیر پذیری از هوای نفس در مفسِّر و مجری قانون نیز موجب اضلال است، و شناخت معصوم جز به ارشاد خداوند متعال میسّر نیست[۶۸].[۶۹]
سنت و سیره خدا و رسول (ص)
بر پیروان همه ادیان الهی معلوم است و همه مذاهب اسلامی حتی مخالفان شیعه نیز اعتراف دارند که روش و طریقه ثابت حق تعالی در میان همه انبیا، از آدم تا خاتم (ع) آن بود که تا خلیفه ای برای ایشان تعیین نمیکرد ایشان را از دنیا نمیبرد[۷۰].
سنّت و روش رسول خدا (ص) نیز در همه غزوهها و حتّی سفرهای کوتاه آن بود که برای خود جانشینی تعیین میفرمود[۷۱]، و برای بلاد اسلامی نیز حاکمی معیّن میکرد و امر مردم را به خودشان واگذار نمیکرد. پس چگونه میشود که در این سفر ابدی و بیانتها، امور مردم را معطّل و مهمل و آنها را به حال خود واگذارد؟ کدخدایی که در دِهی بیمار میشود، برای رسیدگی به امور رعیت خود کسی را معین میکند و برای ایشان وصیّت مینماید، با این حال چگونه ممکن است پیامبر آخر الزمان از دنیا برود و برای دین و ملت و کتاب و سنّت و رعیتِ امّت خود، کسی را تعیین نکند؟[۷۲]
مجمل و ذو وجوه بودن کتاب
برای احدی از امت اسلامی و فرقههای آن، شکی نیست که رسول خدا (ص) خاتم انبیاء الهی است و آن حضرت بر همه خلق تا روز قیامت مبعوث شده است، و نیز کتابی هم که آورد تنها برای مردم زمان خود نبود، بلکه برای تمام نسلها و تمام زمانها و دورهها با هر فرهنگ و تمدّنی است. آن حضرت کتابی آورد و شریعتی مقرّر کرد که احکام میراث و قضا و غیره را بیان کرده و آداب و سنن هر امری حتّی خوردن و آشامیدن و... را تبیین نموده است.
از سوی دیگر، مدت بعثت آن حضرت (ص) مدت کوتاهی بود و در آن مدت کوتاه نیز بسیاری از کسانی که به حضرت ایمان آوردند در باطن منافق بودند، و اظهار ایمان کرده بودند تا پس از پیامبر (ص) به مطامع دنیوی خود برسند خداوند متعال میفرماید: ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ﴾ [۷۳]؛ آیا از این آیه معلوم نمیشود که برخی از یاران پیامبر (ص) بعد از شهادت آن حضرت راه انحراف پیموده و به پیشینه زشت و تاریک و دوران کفر و جاهلیّت باز میگردند؟ ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا كُفْرًا لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلَا لِيَهْدِيَهُمْ سَبِيلًا﴾ [۷۴]؛ ﴿وَكَيْفَ تَكْفُرُونَ وَأَنْتُمْ تُتْلَى عَلَيْكُمْ آيَاتُ اللَّهِ وَفِيكُمْ رَسُولُهُ﴾[۷۵]؛ ﴿إِنْ تَتُوبَا إِلَى اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَإِنْ تَظَاهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِيلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ﴾[۷۶]؛ ﴿وَمَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ﴾[۷۷]؛ با توجه به این آیات و غیر این آیات حال برخی از اصحاب پیامبر (ص) معلوم میشود. امیرالمؤمنین (ص) به عقیل مینویسد: «قریش و پیشتازی آنها را در گمراهی و تلاشهای شان را در جدایی افکندن و سرکشیهای شان را در سرگردانی، از خود دور کن؛ چراکه آنها بر جنگِ با من هم پیمان شدهاند، آن سان که پیش از من برای جنگِ با رسول خدا (ص) چنین کرده بودند...» [۷۸] و در خطبه دیگر فرمودند: «بار خدایا! از تو در برابر قریش یاری میطلبم، آنها شرارتها و کینههایی را نسبت به رسول خدا (ص) در دلهایشان پنهان کرده بودند که از ابراز آن عاجز ماندند. تو نگذاشتی که آسیبی به او برسانند، اکنون نوبت به من رسیده و آن کینهها بر من فرود آمده و مرا در بر گرفته...» [۷۹] و غیر این دو حدیث که دلیل واضح بر کینههای قریش و بنی امیّه نسبت به رسول خدا (ص) و اهل البیت (ع) است.
آیا هیچ عاقلی تجویز میکند که خدا و رسول او، چنین امر بزرگی را ناتمام بگذارند و حافظی برای این ملت و شریعت و کتاب و سنّت که معصوم و مأمون از کذب و سهو و تغییر و تبدیل باشد مقرر نکنند؟ و آیا ممکن است که کتابی مجمل و مشکل در میان آنها باقی بگذارند که هر کس به فراخور فهم خود آن را تفسیر کند و بر مراد خودش حمل کند، و مفسّری برای آن تعیین نکنند؟ با آنکه یک هزارم احکام ضروری در ظاهر آن کتاب موجود نباشد و احادیثِ سنّت نبوی هم در نهایتِ اختلاف و تشویش باشد. هر کس اندک بهرهای از عقل داشته باشد، چنین امر قبیحی را برای خدا و رسول روا نمیدارد و اگر عقل در این باب حکم نکند پس در هیچ امر بدیهی توان حکم دادن نخواهد داشت. چگونه میتوان پذیرفت که رسول خدا (ص) در مقابل صدها بلکه هزاران مسائل جدیدی که پس از آن بزرگوار پیش میآمد و حوادث پیچیده ای که نطفهاش در حال انعقاد بوده و آن حضرت از همه آنها آگاه بود، در نهایت بیتفاوتی از آنها گذشته و هیچ گونه وظیفه ای در این باره نداشته است و امری که جامعه را از سقوط حتمی نگه میداشت بیان نفرموده باشد؟
شکی نیست که حفظ بنیان این مکتبِ جاودانه، بارها مشکلتر از پایهگذاری آن بوده است، و میبایست در این باره، همّت بیشتری مبذول گردد؛ لذا در این اصل اساسی (امامت و جانشینی پیامبر (ص)) که مهمترین مسئله اسلام و محور بقای شریعت است، باید عنایت خاصی معطوف گردد. با این حال چگونه میتوان پذیرفت که شارع مقدّس اسلام، از بیان آداب و سنن جزئی، حتی خوابیدن و انتخاب دوست و صدها مسائلِ دیگر اخلاقی دریغ ننموده است، ولی از موضوعی که موجب بقای نبوّت و دوام شریعت و اساس و پایه عدالت و همبستگی امت است، به کلّی غافل مانده و امت خویش را در حوادث آینده و پیچ و خم مشکلات، به دست جمعی چپاول گر سپرده باشد؟
آیا پذیرفتنی است که پیامبر گرامی (ص) با آن همّت عالی که داشته است و بذل جهد بیسابقهاش در برابر آن جماعت غارتگر، مکّار و حیله گرِ دوران جاهلیّت، دینی را پایهگذاری نماید و اهل نفاق و غارتگران عقائد را کاملاً بشناسد و از امیال و برنامههای شوم دنیاپرستانِ خدانشناس که تظاهر به اسلام میکردند، جلوگیری نکند، ولی با علم به این خطر بزرگ در آینده که میداند پس از رحلتش، آتشِ سوزان نفاق و عقدههای برهم انباشته دوران رسالت، یکباره در نهاد ایشان شعله ور شده و از پای نخواهند نشست، و با اساس دین او به شدّت مبارزه خواهند کرد، تذکّری هم نداده است؟!
پیامبر عظیم الشأن و پیشوای معظّمی که بارها در خطر کشته شدن قرار گرفته و از نقشههای شوم اهل نفاق کاملا آگاه بوده است، چگونه از آینده این امّت و جفاها و ایجاد اختلافات و حق کشیها و تغییر سنّتها و صدها هدف نامقدّس دیگرِ دشمنان شریعتش غافل بوده، و سخنی به میان نیاورده و اشارهای هم نکرده است؟
آیا چنین نسبت خلافِ انصاف و نابخردانه به رسول گرامی اسلام (ص)، کمال گستاخی و بیاحترامی نسبت به مقام والای نبوّت و اهانت به آن حضرت نیست؟
آری، اگر تعصّب جاهلانه کنار رود و از خرافه گویی صرف نظر شود و خِرَد و واقع بینی ملاک حقیقت قرار گیرد، جز این نتوان گفت که پیامبر عزیز (ص)، همه مصائب و حوادث آینده را میدانسته، و مسلما سفارشهای لازم را هم فرموده، ولی معاندان و کینه توزان و اسیران تعصّب از اعتراف به حق دریغ کردند.
نیز آیا میتوان گفت خدایی که پیامبر خود را با معجزات آشکار در منطقه ای که هزاران پلیدی و ناپاکی و جهل و بوالهوسی پرتو افکنده بود، برانگیزد و به لطف و عنایتش بشریت را به برکت وجود آن حضرت، از سرگردانی ضلالت و لجن زار گمراهی و شقاوت رها نماید و به شاهراه سعادت ابدی و خوش بختیِ دنیا و آخرت هدایت فرماید و لکن برای بقا و دوامِ این مکتب، طرح و نقشه ای نداشته و فرمانی صادر نکرده باشد؟!
به دیگر سخن، دفع مفاسد- که لازمه معاشرت با انسان است - بر کسی که آگاه به مصالح دین و دنیای مردم و حافظ شریعت آنها باشد، ضروری است. خصوصا بعد از حضرت خاتم الانبیا (ص) که بر همه خلایق از جن و انس تا روز قیامت مبعوث شده است و با توجّه به شمار اندکِ کسانی که تا زمان شهادت آن حضرت (ص) اسلام آورده بودند و آن اندک هم که اسلام آورده بودند بیشتر منافق بودند، پس در محافظت شریعت و رساندن آن به غایبان بلکه به تمام خلایق، چه اعتماد به مردمی است که هنوز دین درستی نداشته و بیشتر آنها عدالت، بلکه ایمان نیز نداشتند؟
چگونه ممکن است که پیامبر (ص) با آن همه اهتمامی که در امر دین و تعلیم شریعت و آداب آن داشته است، و علیرغم آن همه مشقتها و اذیت و آزارهایی که برای ترویج دین مبینش متحمّل شده است، به سفر آخرت برود و امت را - بدون معرّفی جانشین و تعیین کسی که ترویج دین و آیینش بکند - به حال خود واگذارد. هر عاقلی و بلکه هر کسی که اندک شعوری دارد، وقتی آثار رفتن از دنیا را در خود ببیند، در وصیتش به بازماندگان خود کوتاهی نمیکند و حتی در جزئیترین امور دنیوی نیز اهمال نمیورزد؛ چگونه ممکن است کسی چون رسول خدا (ص) - که بر امّت خویش از پدر و مادر مهربانتر بود -امر امت را مهمل واگذارد و نه وصیتی کند و نه خلیفه و جانشینی پس از خود تعیین نماید، با این که ایشان از خطر بزرگی که در آینده پیش روی امّت است کاملاً آگاه بوده و میدانست که پس از رحلتش، منافقان و ملحدان از پای نخواهند نشست و از هرگونه جنایت دریغ نخواهند کرد.[۸۰]
بر اساس تشریع الهی، واجب است امام نصب شود و خدای سبحان او را برای همگان معین نماید. دلایل نقلی که بر نصب امام از سوی پروردگار دلالت دارند، بسیار است[۸۱] و ما در این رساله به چند دلیل اکتفا میکنیم:
۱. آیه مبارکه: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۸۲].
چنان که دستور به اطاعت خدا و رسول، مطلق و بدون قید و شرط است، همچنین اطاعت اولی الأمر نیز باید مطلق و بدون قید و شرط باشد؛ زیرا اولی الامر به رسول عطف شده و همان طور که خدا به اطاعت رسول امر کرده، به اطاعت اولی الامر هم امر کرده است. از سوی دیگر، امر به اطاعت اولی الأمر بدون قید و شرط، دلیل بر عدم مخالفت امر آنان (اولی الامر) با امر خدا و رسول است و این خود، شاهد عصمت اولی الأمر است.
با توجّه به این که عصمت، صفتی باطنی و پنهانی (و به اعطای الهی) است که جز خداوند کسی از آن خبر ندارد، تعیین معصوم جز از طرف خداوند ممکن نخواهد بود.
این آیه شریفه - با قطع نظر از روایاتی که در تفسیر آن آمده و بر عصمت اولی الامر تصریح نمودهاند - از دو جهت بر عصمت اولی الامر دلالت میکند:
- با توجّه به این که اطاعت از غیر خدا در معصیت حرام است، الزام مؤمنین و امر به اطاعت بدون قید و شرط از «اولی الامر»، بیانگر این است که آنها معصوم از خطا و معصیت هستند.
- عطف «اولی الامر» بر «رسول» بیانگر آن است که ملاک اطاعت از «اولی الامر» همان ملاک اطاعت از «رسول» است، پس همان گونه که پیامبر (ص) معصوم است، اولی الامر نیز معصومند[۸۳].
از طرف دیگر، تعیین معصوم جز از طرف خداوند متعال امکان ندارد؛ لذا باید از اولی الأمر نیز مثل رسول، خطا و دروغ و گناه و سهو صادر نشود وگرنه، ممکن است فرمان او بر خلاف فرمان خدا و رسول باشد که در این صورت، امر به اطاعت خدا و رسول و امر به اطاعت ولیّ امر، امر به ضدّین خواهد بود و محال است.
در روایت آمده است: «این که حق تعالی بعد از امر به اطاعت خود و اطاعت از رسولش، بدون فاصله اطاعت از اولی الأمر را ذکر کرده، برای آن است که: مراد از اولی الامر جمعی هستند که به عصمت و طهارت ذاتی از جمیع بندگان، ممتازند[۸۴]، (یعنی قول و فعل ایشان مطابق امر و اراده پروردگار است و طاعت ایشان، طاعت خدا و مخالفت ایشان، مخالفت خداست.)
از صدر آیه که بگذریم، از ذیل آیه هم میتوانیم همین مطلب را استفاده کنیم. خداوند میفرماید: ﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ﴾[۸۵]. این قسمت از آیه به امّت اسلامی دستور میدهد که در موارد نزاع و اختلاف، به خدا و رسول (ص) مراجعه کنند. بنا بر این باید تمامی احکام و مسائل در کلام ایشان باشد تا پس از رجوع، رفع نزاع گردد. قطعا یکی از آن مسائل که از همه مهمتر است، موضوع امامت و رهبری این امّت بعد از رسول اکرم (ص) است، که اگر بگوییم بیان این حکم در کلام ایشان نیست، فرمان الهی به رجوع به «خدا» و «رسول» به صورت مطلق، لغو خواهد بود.
۲. آیه مبارکه: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[۸۶].
این آیه نیز به روشنی دلالت دارد که برگزیننده برای امور دین و دنیای مخلوقات، فقط خداست. بنا بر این، تعیین امام و خلیفه پیامبر، شأن و کار خداست و از عهده امّت خارج است؛ مفسّران عامّه روایت کردهاند که: این آیه در ردّ کسانی نازل شده که گفتهاند چرا خداوند منصب پیامبری را به شخص دیگری نداد[۸۷].
۳. آیات بسیاری که دلالت دارند که خداوند همه چیز را در قرآن مجید بیان فرموده، مثل: ﴿مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ﴾[۸۸] و آیه: ﴿وَكُلَّ شَيْءٍ فَصَّلْنَاهُ تَفْصِيلًا﴾[۸۹] و آیه: ﴿وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ﴾[۹۰].
هرگاه خداوند در قرآن همه چیز را بیان فرموده باشد، چگونه میتوان ادعا کرد تعیین امام و جانشین پیامبر خویش را که اهمّ امور است، بیان نفرموده و او را معرفی نکرده باشد؟[۹۱].
۴. آیاتی مثل: ﴿وَإِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ﴾[۹۲] و ﴿إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[۹۳][۹۴] و ﴿يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَجِئْنَا بِكَ شَهِيدًا عَلَى هَؤُلَاءِ﴾[۹۵] دلالت میکند بر این که در هر زمانی از طرف خداوند، هدایت کننده و بیم دهنده و گواهی بر خلق وجود دارد. در زمانی که شخص رسول خدا (ص) وجود داشت، هادی و راهنما و منذِر و بیم دهنده ایشان بود و روشن است که در زمانی که پیامبر (ص) نیست وصی و جانشین او دارای این منصبها میباشد ولزوم وجود چنین فردی از این آیات به روشنی فهمیده میشود.
۵. بعضی از آیات قرآن کریم، انتخاب نبوّت و امامت را از طرف خداوند اعلام میدارد، از جمله: ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[۹۶] و ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۹۷]. و ﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ﴾[۹۸]. و ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا﴾[۹۹]. و ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي * هَارُونَ أَخِي * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي﴾[۱۰۰].
در این آیات، تعیین خلیفه و امام و وزیر به ذات حق تعالی نسبت داده شده است و از اینها استفاده میشود که نصب افراد به نبوّت و امامت بر عهده حق تعالی است. در آیه اخیر هم چون حضرت موسی (ع) میداند که نصب وزیر پیامبر به عهده خداوند است نه خود پیامبر، از خداوند در خواست میکند که برادرش هارون را به این مقام نصب کند.
۶. آیه مبارکه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[۱۰۱]
شکی نیست که امامت بزرگترین رکن دین است و هیچ نعمتی برای اصلاح دین و دنیای امّت، برتر و بزرگتر از امامت نیست. با توجّه به جایگاه امام در جامعه و نقش او در اصلاح امّت و جلوگیری از هرج و مرج، هر کس اندک عقلی داشته باشد میفهمد که تعیین خلیفه و امام در اکمال دین و اتمام نعمت، مدخلیّتی تمام دارد، بلکه بدون آن نه دین کمال خواهد یافت و نه نعمت تمام خواهد بود. پس باید خداوند برای امّت، امام و خلیفه ای معیّن کرده باشد که این خبر را بدهد، چنان که حضرت امام رضا (ع) به این مطلب استدلال فرمود[۱۰۲].
از سوی دیگر، احادیث فراوان از طریق خاصّه و عامّه وارد شده که این آیه شریفه بعد از نصب امیرالمؤمنین (ع) به خلافت و امامت در غدیر خم نازل شده، و ولایت امیرالمؤمنین (ع) کمال دین و رضایت پروردگار است[۱۰۳].
۷. از جمله روایاتی که دلالت بر وجود حجّت پروردگار در هر عصر و زمانی دارد و مورد اتفاق شیعه و اهل خلاف است، حدیث معرفت است که رسول خدا (ص) فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۱۰۴]؛ هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است.
از این حدیث به خوبی استفاده میشود که بعد از پیامبر (ص) در هر زمانی امام و پیشوایی وجود دارد که شناخت او ضروری است[۱۰۵] و هر کس او را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. بدیهی است که این پیشوا و امام باید از طرف خداوند باشد و گرنه، شناخت او لزوم و ضرورت ندارد و نشناختن او مساوی با مرگ جاهلی و مردن همراه با کفر و شرک نخواهد بود.
روشن است که کسی را که مسلمانان بدون نصّ خداوند و رسول اکرم (ص)، برای انتظام امورشان امیر میگردانند، نهایتش این است که کسی نمیتواند با او در آنچه مربوط به امور ملک و سلطنت است، مخالفت کند؛ امّا وجوب شناخت و معرفت او به مرتبه ای که هر که بمیرد و او را نشناخته باشد، کافر مرده باشد - چنان که صریح حدیث مشهور است - وجهی نخواهد داشت.
لذا از این حدیث هم بطلان مذهب مخالفین واضح میشود که گفتهاند: نصب امام بر خداوند لازم نیست و بر مسلمانان واجب است که به جهت انتظام احوال اجتماع خود، امیری نصب کنند[۱۰۶].
جای بسی تأسف و تعجّب است که عالمان درباری و مزدوران دست پرورده سقیفه در صدد توجیه این فرمایش رسول خدا (ص) بر میآیند و آن را بر حاکمان ستمکار هر عصری تطبیق میدهند تا جایی که عبدالله بن عمر به استناد این حدیث با حجاج بن یوسف ثقفی سفّاک بیعت میکند[۱۰۷]. و حاکمان و سلاطین و فرمانروایان در طول تاریخ، بیمیل نبودند که چنین تفسیرهایی را برای فرمایش آن حضرت داشته باشند، و ادعا کنند که منظور پیامبر (ص) از این فرمایش، آنها بودند و باید مردم به اطاعت از آنها گردن نهند و در برابر آنها قیام نکنند و بیعت آنها را با خود داشته باشند! و شاید به همین دلیل است که میبینیم حاکمانی مثل معاویه هم از ناقلان این حدیث به شمار میآیند!!
۸. رسول خدا (ص) در خطبه حجّه الوداع فرمودند: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ وَ اللَّهِ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ النَّارِ إِلَّا وَ قَدْ أَمَرْتُكُمْ بِهِ وَ مَا مِنْ شَيْءٍ يُقَرِّبُكُمْ مِنَ النَّارِ وَ يُبَاعِدُكُمْ مِنَ الْجَنَّةِ إِلَّا وَ قَدْ نَهَيْتُكُمْ» [۱۰۸]؛ ای مردم! به خدا قسم هر چه موجب نزدیکی شما به بهشت و دوری شما از آتش بود، شما را به آن امر کردم. و هر چه باعث نزدیک شدن شما به آتش و دوری شما از بهشت بود، شما را از آن نهی کردم.
مسلّم است که بیان مسأله خلافت و رها نکردن امّت در اختلاف و کشمکش و تعیین تکلیف آنها، بزرگترین چیزی است که موجب نزدیکی مسلمانان به بهشت و دوری آنها از دوزخ میشود. بنا بر این عقل سلیم نمیپذیرد که دین خاتم و جهان شمول، از چنین امر عظیمی صرف نظر کرده و امّت را قرنها گرفتار تفرقه و تشتّت و جنگ و درگیری کرده باشد.
۹. اخباری که خاصه و عامه از رسول خدا (ص) راجع به تعیین امام و خلیفه بعد از خود تا روز قیامت روایت کردهاند و متواتر بین هر دو طایفه است به گونه ای که مجالی برای انکار آنها نمیماند که به زودی در باب هشتم «بحث امامت خاصه» به بعضی از آنها اشاره خواهیم نمود، إن شاء الله تعالی.
۱۰. «فضل بن شاذان» در کتاب «الایضاح» به تفصیل درباره جانشینی پیامبر (ص) سخن گفته و ثابت نموده که رسول خدا (ص) در امر امامت سفارش لازم را فرموده و امت خویش را در وادی گمراهی و سرگردانی رها نکرده است. حاصل کلام فضل بن شاذان این است که: اگر پیامبر (ص) نسبت به موضوع امامت، توصیه لازم را نفرموده باشد، بزرگترین فریضه خداوند را - العیاذ بالله - ترک کرده است[۱۰۹] و این بدترین نسبت ناروا و بالاترین جسارت به ساحت مقدّس نبوی است.
خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است: «چون یکی از شما را (علامت) مرگ ظاهر گردد، و مالی به جای گذارد، مقرّر شده است که برای پدر و مادر و خویشاوندان از روی عدل و انصاف وصیت کند که این کار سزاوار پرهیزگاران است».
به یقین پیامبر اکرم (ص) فردِ شاخص متّقین است؛ و به حکم آیه فوق، سزاوار نیست احتمال دهیم آن حضرت (ص)، که خود آورنده آیه لزوم وصیت برای امّت است، بدون وصیت از دنیا رفته باشد! از سوی دیگر، در میان آنچه که باید رسول خدا (ص) در باره آنها وصیّت کند چیزی مهمتر از خلافت و امامت نیست؛ زیرا خلافت و امامت امّت، موجب بقا و دوام مکتب رسالت و حفظ و صیانت احکام و فرامین آسمانی حق است. بنا بر این، طبق قرآن باید آن حضرت (ص) نسبت به مسأله امامت و رهبری پس از خود، وصیّت کرده باشد، چنان که با رجوع به احادیث نبوی میبینیم که آن حضرت در مقاطع مختلف از ابتدا تا انتهای رسالت، نسبت به این مطلب سفارش کردهاند. با توجّه به آیه قرآن مشخّص میشود که مخالفین، قرآن را پشت سر افکنده و به روایتی مجعول و دروغین - که مخالف کتاب خداست استناد کردهاند.
سپس خداوند متعال میفرماید: پس هر که وصیت را پس از آنکه آن را شنیده و نزد او ثابت گردیده تغییر دهد، گناه تغییر آن بر گردن کسانی است که آن را تغییر میدهند. البته خداوند شنوای داناست! [۱۱۰].
اکنون میپرسیم: آیا عامّه در امر خلافت، کتاب خدا را پشت سر نیافکنده، و اکثر آنان - که به آن حضرت (ص) نسبتِ ترکِ وصیت در امر امامت را دادهاند - به آن حضرت جفا نکردهاند؟! و مضحک آنکه آنها شیعیان را سرزنش میکنند که نسبت خطا به بعضی از اصحاب میدهند، ولی از طعنی که خودشان به رسول خدا (ص) زدهاند و وی را متّهم به ترک وصیت نمودهاند - که شدیدترین جسارتها است - هیچ شرمی ندارند! و شگفت آور است که چگونه تا این اندازه جرأت جسارت به خود داده و وصیت صریح آن حضرت را درباره امامت به کلی انکار نمودهاند، در حالی که به شهادت کتب معتبرشان از رسول خدا (ص) نقل میکنند که فرمود: «کسی که نسبت دروغ به من بدهد جایگاهش در آتش خواهد بود» (و این حدیث در نزد آنها به حد تواتر رسیده است) [۱۱۱]
آیا بهتانی شدیدتر از این تصوّر میشود که کسی توهّم کند: «ابوبکر مصلحت اسلام و شؤون امت و مصالح مسلمین را بیش از رسول خدا (ص) رعایت نموده، و دلسوزتر بوده که وصیّت به خلافت و جانشینی خود نموده، ولی رسول خدا (ص) - العیاذ بالله - رغبتی بدان نشان نداده و ترک وظیفه نموده است؟! چگونه خلفای اموی و عباسی نسبت به احکام اسلام و سرنوشت مسلمانان داناتر و دلسوزتر بودهاند که هر یک به نوبه خود پس از دوران غصب خلافت شان، جانشین خود را معیّن مینمودند و فقط پیامبر اسلام (ص) در این امر مهم اساسی و حیاتی بیتفاوت بوده و خلیفه و جانشین خود را تعیین نفرموده و بدون وصیّت از دنیا رفته است؟! آیا کسی که ذرّه ای دین داشته باشد به چنین جسارت و گناهی تفوّه میکند!؟
۱۱. روایات بسیاری که در کتب معتبره شیعه آمده و تصریح به لزوم نصب امام از سوی پروردگار نموده که اگر استقصا و بررسی شود ما فوق تواتر است، از جمله:
الف) رسول خدا (ص) فرمودند: «أمَرَنی جبرئیلُ عن رَبّی أن أقوم فی هذا المشهد و اُعلِمَ کُلَّ أبیض و أسود أنّ عَلیّ بن أبی طالب أخی و وصیّی و خلیفتی و الإمام بعدی... فاعلموا معاشر الناس ذلک! فإنّ الله قد نصبه لکم ولیاً و إماماً و فرض طاعته علی کلّ أحد، لا تحلّ إمره المؤمنین لأحد بعده»[۱۱۲]؛ جبرئیل از جانب پروردگارم به من امر کرده که در این مکان بایستم و به همه از سفید پوست و سیاه پوست اعلام کنم که علی بن ابی طالب برادرم و وصیّم و جانشین و امام بعد از من است... پس ای گروه مردم آن را بدانید! خداوند برای شما ولی و امام نصب نموده و اطاعتش را بر همه واجب کرده، و امیرمؤمنان بودن برای احدی بعد از او جایز نیست.
«مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ وَ هُوَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) أَخِي وَ وَصِيِّي وَ مُوَالاتُهُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَهَا عَلَيَّ»[۱۱۳]؛ هر کس من مولای (و صاحب اختیار و امام) او هستم پس این علی هم مولای (و صاحب اختیار و امام) او هست. و علی بن ابی طالب برادرم و وصیّم است. و ولایت او از جانب خدای عزّوجلّ بر من نازل شد.
ب) امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: «إِنَّ اللَّهَ جَعَلَنِي إِمَاماً لِخَلْقِهِ»[۱۱۴]؛ خداوند مرا امام برای خلقش قرار داد. «وَ إِنَّ اللَّهَ طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا يُفَارِقُنَا» [۱۱۵]؛ خداوند ما را پاک و معصوم قرار داده و ما را شاهدان بر خلقش و حجّت خود در زمین قرار داده و ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داد که از آن جدا نمیشویم و قرآن هم از ما جدا نمیشود.
ج) امام مجتبی (ع) فرمود: «أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ فِي كِتَابِ اللَّهِ وَ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّ اللَّهِ»[۱۱۶]؛ من اولای مردم به خودشان (یعنی امام و صاحب اختیار آنان) در کتاب خدا و به بیان نبی الله هستم.
د) امام زین العابدین (ع) فرمود: «رَبِّ صَلِّ عَلَى أَطَايِبِ أَهْلِ بَيْتِهِ الَّذِينَ اخْتَرْتَهُمْ لِأَمْرِكَ، وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَةَ عِلْمِكَ، وَ حَفَظَةَ دِينِكَ، وَ خُلَفَاءَكَ فِي أَرْضِكَ، وَ حُجَجَكَ عَلَى عِبَادِكَ، وَ طَهَّرْتَهُمْ مِنَ الرِّجْسِ وَ الدَّنَسِ تَطْهِيراً بِإِرَادَتِكَ... اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَيَّدْتَ دِينَكَ فِي كُلِّ أَوَانٍ بِإِمَامٍ أَقَمْتَهُ عَلَماً لِعِبَادِكَ، وَ مَنَاراً فِي بِلَادِكَ...» [۱۱۷]؛ خدایا درود بفرست بر پاکان اهل بیت پیامبر (ص)، آنهایی که برای امر خودت (یعنی امامت) برگزیدی و آنها را مخزن علمت و حافظین دینت و جانشینان خود در زمین و حجت هایت بر بندگانت قرار دادی. و آنها را به اراده ات از هر گونه رجس و پلیدی پاک و پاکیزه گرداندی... خدایا دینت را تقویت کردی در هر زمانی به امامی که نصب نمودی تا علَم و نشانه برای بندگانت و منارههای بلادت بوده باشند.
ه) امام باقر (ع) فرمود: «وَ نَحْنُ الْمُجْتَبَوْنَ»[۱۱۸]؛ برگزیدگان ما هستیم.
و) امام صادق (ع) فرمود: «أَ مَا تَرَى اللَّهَ يَقُولُ ﴿مَا كَانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَهَا﴾[۱۱۹] يَقُولُ لَيْسَ لَكُمْ أَنْ تَنْصِبُوا إِمَاماً مِنْ قِبَلِ أَنْفُسِكُمْ تُسَمُّونَهُ مُحِقّاً بِهَوَى أَنْفُسِكُمْ وَ إِرَادَتِكُمْ ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ (ع) ثَلَاثَةٌ ﴿لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[۱۲۰] مَنْ أَنْبَتَ شَجَرَةً لَمْ يُنْبِتْهُ اللَّهُ يَعْنِي مَنْ نَصَبَ إِمَاماً لَمْ يَنْصِبْهُ اللَّهُ أَوْ جَحَدَ مَنْ نَصَبَهُ اللَّهُ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِهَذَيْنِ سَهْماً فِي الْإِسْلَامِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾[۱۲۱]» [۱۲۲]. آیا نمیبینید که خداوند میفرماید: «شما را نرسد درخت آن را برویانید»، اشاره میفرماید که: شما حق ندارید از پیش خود امام بگمارید و انتخاب کنید، و با میل و خواسته تان او را بر حق بنامید.
سپس امام صادق (ع) فرمود: سه گروهند که خداوند در روز قیامت با آنها سخن نگوید و به آنان ننگرد و از پلیدی و آلودگی پاکشان نسازد و آنان را عذابی دردناک خواهد بود: هر که درختی را برویاند که خدا آن را نرویانده یعنی امامی را بر گزیند که خداوند او را نصب نفرموده، یا کسی را که خدا انتخاب فرموده و گماشته، انکار کند، و کسی که گمان کند این دو را در اسلام بهره و سهمی است، در حالی که خداوند فرموده: پروردگار تو آنچه خواهد میآفریند و بر میگزیند، و اختیاری برای آنان نیست.
ز) امام رضا (ع) فرمود: «فَالْإِمَامُ إِنَّمَا يَكُونُ إِمَاماً مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى وَ بِاخْتِيَارِهِ إِيَّاهُ... فَمَنْ ذَا الَّذِي يَبْلُغُ مَعْرِفَةَ الْإِمَامِ أَوْ يُمْكِنُهُ اخْتِيَارُهُ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ ضَلَّتِ الْعُقُولُ وَ تَاهَتِ[۱۲۳] الْحُلُومُ[۱۲۴] وَ حَارَتِ الْأَلْبَابُ وَ خَسَأَتِ الْعُيُونُ... وَ هُوَ بِحَيْثُ النَّجْمُ مِنْ يَدِ الْمُتَنَاوِلِينَ وَ وَصْفِ الْوَاصِفِينَ فَأَيْنَ الِاخْتِيَارُ مِنْ هَذَا وَ أَيْنَ الْعُقُولُ عَنْ هَذَا وَ أَيْنَ يُوجَدُ مِثْلُ هَذَا؟... رَغِبُوا عَنِ اخْتِيَارِ اللَّهِ وَ اخْتِيَارِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ أَهْلِ بَيْتِهِ إِلَى اخْتِيَارِهِمْ وَ الْقُرْآنُ يُنَادِيهِمْ: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحَانَ اللَّهِ وَتَعَالَى عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾[۱۲۵] وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾[۱۲۶]»[۱۲۷].
پس امام از جانب پروردگار متعال و به اختیار او امام میباشد... پس چه کسی میتواند به معرفت امام برسد یا اختیار امام او را ممکن و میسّر باشد؟ هرگز هرگز، این معرفت و اختیار بسیار دور است، عقلها در بارهاش گم و گمراه گشته و مغزها حیران شده و دیدهها خیره... امام در علوّ قدر و منزلت همچون ستاره از دسترس دست اندازها و توصیف توصیف کنندگان به دور است، پس اختیار مردم به امامت چه نسبت دارد؟ و عقول را در باب آن چه دخل و تصرّفی باشد؟ و در کجا مثل امام یافت میتواند شد؟... از اختیار خداوند و اختیار رسول خدا (ص) روی گردانیدند و به سوی اختیار خویش روی آوردند، و قرآن ایشان را ندا میدهد که: پروردگار تو میآفریند هر چه را که میخواهد و بر میگزیند (یعنی برای امامت) هر که را میخواهد. و نیست برای ایشان اختیار آن، منزّه و برتر است خداوند از آنکه برای او شریک باشد. و خدای عزّوجلّ فرموده است: چون خدا و رسول حکم کنند برای هیچ مرد و زن مؤمن اختیاری از کار خویش باقی نمیماند (بلکه باید خود را تابع خدا و رسول سازند). در حدیث مفصّلی که مرحوم کلینی کتاب شریف در کافی از امام رضا (ع) نقل کرده در مواضع متعدد این حدیث با اشاره به بعضی از آیات، تصریح شده که امامت به جعل و نصب پروردگار است و احدی در نصب آن دخالت ندارد[۱۲۸]. در معانی الاخبار آمده است: «سُمِّيَ الْإِمَامُ إِمَاماً لِأَنَّهُ قُدْوَةٌ لِلنَّاسِ مَنْصُوبٌ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَى ذِكْرُهُ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ»[۱۲۹]؛ امام را امام گفتند چون او مقتدای مردم و منصوب از جانب پروردگار و واجب الطاعه بر بندگان است.[۱۳۰]
دلالت آیه ابتلاء بر لزوم نصب الهی امام
امامت مقامی است که باید از جانب خداوند معین و وضع گردد و به اختیار مردم نهاده نشده است. «اصل انتصابی بودن مقام امامت از سوی خداوند» به قدری از طریق ادله قطعیه، ثابت و حتمی است که محکمترین دلیل بر امامت ائمه اطهار (ع) از سوی پیروان مکتب اهل بیت(ع) میباشد و با اعتقادات و نظریات مذهب امامیه که منشأ امامت را وحی و مؤید به تأییدات الهی میدانند، همخوان است.
در این راستا آیه مورد بحث، یکی از ادله مطرح در باب لزوم انتصاب امام از سوی خداوند دارای اهمیت فراوانی بوده و میتوان با استناد به آن افزون بر نفی عملکرد «سقیفه» و «شورا»، جانشینی بلافصل علی (ع) را نیز به اثبات رساند؛ چراکه تنها شیعه به انتصاب امامان خویش به وسیله نص و نصب از سوی خداوند معتقد میباشد[۱۳۱]. قرائن و شواهد موجود در آیه شریفه بر لزوم انتصاب امام از سوی خداوند، به اختصار چنین است.[۱۳۲]
یکم: دلالت منطوق آیه شریفه
دلالت منطوق و بیان صریح آیه امامت، دلیلی محکم و غیر قابل رد بر لزوم انتصاب امام از سوی خداوند است آنجا که خداوند به حضرت ابراهیم (ع) میفرماید: ﴿...إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...﴾[۱۳۳].
در این آیه خداوند آشکارا اعطا و جعل مقام امامت را از جانب خود به خلیل (ع) یادآور شده و به خود نسبت میدهد و آن را امری انحصاری از جانب خویش بیان میکند. بنابراین منصب امامت، مقامی انتصابی از سوی خداوند است.
این دلالت حتی نزد افراد غیر متخصص در علوم قرآنی نیز به قدری روشن است که اساساً نیازی به تشریح ندارد. در حالی که خلفای سهگانه پس از پیامبر (ص) از جانب خداوند - و از طریق رسول خدا (ص) - به خلافت برگزیده و نصب نشدند[۱۳۴].[۱۳۵]
دوم: نسبت دادن عهد به خداوند در آیه شریفه
خداوند در آیه شریفه امامت را عهد و پیمان خویش بیان میکند. آنجا که میفرماید: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾[۱۳۶].
این معنا به خوبی از سیاق و منطوق آیه استفاده میشود که امامت پیمان الهی است و به اختیار مردم واگذار نشده است؛ زیرا خداوند در آیه یاد شده مقام امامت را عهد و پیمان خویش خوانده است. بنابراین امام را باید خداوند تعیین کند؛ چراکه خداوند است که طرف پیمان با امام است[۱۳۷].
حال برخی چگونه و بر چه اساس و مدرکی، عهد و وظیفه خداوند در جعل امام را به بندگان واگذار کرده و به حکم خداوند گردن ننهادهاند. این پرسشی است که خداوند به آن پاسخ داده است.
﴿...مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾[۱۳۸].
﴿...بِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ...﴾[۱۳۹].
﴿كَانَ عَهْدُ اللَّهِ مَسْئُولًا﴾[۱۴۰].[۱۴۱]
سوم: علم حضرت ابراهیم (ع) به انتصابی بودن مقام امامت
از آنجایی که حضرت ابراهیم (ع) در آیه شریفه از خداوند برای ذریه خویش درخواست مقام امامت میکند. ﴿قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي﴾[۱۴۲] در مییابیم که حضرت ابراهیم (ع) علم به انحصاری بودن جعل مقام امامت از جانب خداوند داشته و آن را متوقف به اختیار خداوند میداند نه اختیار مردم؛ زیرا اگر جعل مقام امامت به اختیار دیگران سپرده شده بود، حضرت ابراهیم (ع) آن را از خدا نمیخواست و خود از ذریه خویش امامی را برمیگزید. بنابراین در حالی که حضرت ابراهیم (ع) با آن همه امتیازات برجسته در جعل امام اختیار نداشت، پس چگونه میتوان جعل امام را از سوی دیگر انسانها مشروع دانست؛ پس امامت جز با نص و نصب خداوند محقق نمیشود.[۱۴۳]
چهارم: اختصاص خداوند به آگاهی از عصمت افراد
این مطلب از دلالت آیه شریفه بر لزوم عصمت امام و دلالت جمله ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ﴾ استفاده میشود.
پیشتر در موضوع «لزوم عصمت امام» گذشت، مراد آیه شریفه از عدم ظلم، عصمت میباشد؛ زیرا افزون بر اینکه خداوند به دلیل آیه یاد شده جعل منصب امامت را در حق ظالمان نفی میکند، مطلق بودن کلمه ﴿الظَّالِمِينَ﴾ در آیه شریفه، انجام ندادن هر گناهی هر چند کوچک را اقتضا میکند. از این رو تنها شخص معصوم که پیراسته و به دور از ظلم است و شایستگی امامت را دارد.
ویژگیهایی مانند عصمت - و علم مخصوص - در امام شدن معتبر است و کسی جز خدا از آن آگاه نیست، از اینرو اجماع امت یا انتصاب از سوی افراد عادی در رسیدن انسانها به مقام امامت نقشی ندارد.
در واقع پس از اثبات لزوم عصمت امام، اختصاص انتصاب وی از سوی خداوند گریز ناپذیر بوده و راهی برای تعیین امام جز از طریق انتصاب الهی باقی نخواهد ماند؛ زیرا تنها خداوند است که آگاه به عصمت اشخاص میباشد[۱۴۴].
علامه حلی در این زمینه مینویسد: «آشکار گردید که عصمت در امام واجب است و عصمت امری پنهان است و کسی غیر از خدا به آن آگاهی ندارد. پس واجب است نصب امام از سوی خداوند باشد؛ زیرا تنها اوست که آگاه به شرط عصمت است و نه دیگری»[۱۴۵].[۱۴۶]
پرسشهای وابسته
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «اَلْأَرْضُ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ»؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۷۸.
- ↑ نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغيبة، ج۱، ص۱۴۱. این مضمون با الفاظ متفاوتی نیز نقل شده است؛ از جمله: از امام صادق (ع) نقل است که امام سجاد (ع) فرمود: «وَ لَوْ لاَ مَا فِي الْأَرْضِ مِنَّا لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۰۷؛ از امام باقر (ع) نقل است که فرمود: «لَوْ بَقِيَتِ اَلْأَرْضُ يَوْماً وَاحِداً بِلاَ إِمَامٍ مِنَّا لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا». طبری صغیر، محمد بن جریر، دلائل الإمامة، ج۱، ص۴۳۶.
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ مِنَ النَّاسِ اثْنانِ»؛ مسند أحمد بن حنبل، ح۴۶۹۲ و ح۵۵۲۵ و صحيح مسلم، ح۳۳۹۸.
- ↑ البته لفظ این حدیث، در صحیح بخاری تحریف شده است و به گونهای آورده شده که دیگر این مضمون را ندارد. به نقل بخاری حدیث اینگونه است: «لا يَزالُ هذا الأمْرُ في قُرَيْشٍ ما بَقِيَ منهمُ اثْنانِ». صحيح البخاري، ح۳۲۶۲ و ح۶۶۳۴؛ یعنی مادامی که دو قریشی وجود داشته باشد، باید یکی از آنها امام باشد! این متن خود بر جعلی بودن خود گواه است؛ چون معنای درستی ندارد؛ زیرا مشروطکردن برقراری امامت و خلافت بر وجود دو قریشی فاقد معنا و نکته است. چه لزومی دارد دو قریشی باشد تا امامت و خلافت برقرار بماند؟ آیا وجود یک قریشی کافی نیست؟! به نظر میرسد، بخاری - یا راویان او - این حدیث را با لفظی بیمعنا و تحریفشده آوردهاند؛ چون نقل صحیح این حدیث، مذهب امامیه را تأیید میکند. آنجاکه در حدیث اصلی «من الناس» آمده بود، «اثنان» منطقی است؛ زیرا از میان «مردم» دستکم باید دو نفر باشند که یکی امام و یکی مأموم باشد اما اینجا چرا اثنان گفته شده است؟! این موضوع و امثال آن - مانند: تعویض متن «مَنْ أَطَاعَ أَمِيرِي فَقَدْ أَطَاعَنِي» (صحيح البخاري، ح۶۶۳۱) به متن تحریف شده ومَن يُطِعِ الأمِيرَ فقَدْ أطَاعَنِي (صحيح البخاري، ح۳۲۶۲) تا شامل هر امیری بشود؛ چه فاسق و چه عادل- به بحث حدیثی گستردهای نیازمند است.
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ ابن بابویه، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۴۲۰.
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۳۰، ص۵۸۸.
- ↑ مانند حدیثی که جابر جعفی از جابر انصاری نقل کرده است که پیامبر اکرم (ص) فرمود: «هُمْ خُلَفَائِي يَا جَابِرُ وَأَئِمَّةُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ بَعْدِي أَوَّلُهُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْمَعْرُوفُ فِي التَّوْرَاةِ بِالْبَاقِرِ وَسَتُدْرِكُهُ يَا جَابِرُ فَإِذَا لَقِيتَهُ فَأَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلاَمَ ثُمَّ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُوسَى ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ سَمِيِّي وَكَنِيِّي حُجَّةُ اللهِ فِي أَرْضِهِ وَبَقِيَّتُهُ فِي عِبَادِهِ اِبْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ». صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ج۱، ص۲۵۳.
- ↑ اراکی، محسن، درس دوم «امامت در اندیشه اسلامی»
- ↑ ﴿وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولًا﴾ «و ما تا پیامبری برنینگیزیم (کسی را) عذاب نمیکنیم» سوره اسراء، آیه ۱۵.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص۱۵.
- ↑ در این برهان، تفاوتی نمیکند که انسان مدنی بالطبع و ذاتاً اجتماعی فرض شود و یا مدتی بالاضطرار؛ در هر دو صورت، چون او دارای زندگی اجتماعی است، بنابر قاعده لطف، میباید اسباب هدایت در جامعه برای او فراهم باشد.
- ↑ تأثیر افکار جامعه بر افراد تا به آنجاست که امام صادق (ع) در این باره میفرماید: «لَا تَصْحَبُوا أَهْلَ الْبِدَعِ وَ لَا تُجَالِسُوهُمْ فَتَصِيرُوا عِنْدَ النَّاسِ كَوَاحِدٍ مِنْهُمْ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) الْمَرْءُ عَلَى دِينِ خَلِيلِهِ وَ قَرِينِهِ» (الکافی، ج۲، ص۳۷۵: باب مجالسة أهل المعاصی...).
- ↑ «و چون بر آن شویم که (مردم) شهری را نابود گردانیم به کامروایان آن فرمان میدهیم و در آن نافرمانی میورزند پس (آن شهر) سزاوار عذاب میگردد، آنگاه یکسره نابودش میگردانیم» سوره اسراء، آیه ۱۶.
- ↑ این اصل نفسانی در روابط اجتماعی انسان، در آیاتی از قرآن مورد اشاره قرار گرفته، از جمله میفرماید: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُونَ﴾ «آیا آنان بخشایش پروردگارت را تقسیم میکنند؟ ماییم که توشه زندگی آنان را در زندگانی این جهان میانشان تقسیم کردهایم و برخی از آنان را بر دیگری به پایههایی برتری دادهایم تا برخی، برخی دیگر را به کار گیرند و بخشایش پروردگارت از آنچه آنان فراهم میآورند» سوره زخرف، آیه ۳۲.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص۱۶.
- ↑ مبنای برهان شیخ الطائفه، شیخ طوسی، در اثبات امامت عامّه، به همین قاعده باز میگردد. (تلخیص الشافی، ج۱، ص۷۰).
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص۱۷.
- ↑ «ما آسمان نزدیکتر را به آرایه ستارگان، آراستهایم» سوره صافات، آیه ۶.
- ↑ «نمایی از زندگانی این جهان را میشناسند و از جهان واپسین غافلند» سوره روم، آیه ۷.
- ↑ در ابیاتی منسوب به امیرالمؤمنین علی (ع)، درباره انسان چنین آمده است: «دَوَاؤُكَ فِيكَ وَ مَا تَشْعُرُ * وَ دَاؤُكَ مِنْكَ وَ مَا تَنْظُرُ / وَ تَحْسَبُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغِيرٌ * وَ فِيكَ انْطَوَى الْعَالَمُ الْأَكْبَرُ / وَ أَنْتَ الْكِتَابُ الْمُبِينُ الَّذِي * بِأَحْرُفِهِ يَظْهَرُ الْمُضْمَر» (دیوان امیرالمؤمنین (ع)، ص۱۷۵).
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص۱۸.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص۲۱.
- ↑ «ما پیامبرانمان را با برهانها (ی روشن) فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرو فرستادیم تا مردم به دادگری برخیزند و (نیز) آهن را فرو فرستادیم که در آن نیرویی سخت و سودهایی برای مردم است و تا خداوند معلوم دارد چه کسی در نهان، (دین) او و پیامبرانش را یاری میکند؛ بیگمان خداوند توانمندی پیروزمند است» سوره حدید، آیه ۲۵.
- ↑ «(همان) کسانی که اگر آنان را در زمین توانمندی دهیم نماز بر پا میدارند و زکات میپردازند و به کار شایسته فرمان میدهند و از کار ناپسند باز میدارند و پایان کارها با خداوند است» سوره حج، آیه ۴۱.
- ↑ «بگو: بیگمان من از پروردگارم برهانی (روشن) دارم و شما آن را دروغ شمردهاید؛ آنچه آن را شتابناک میجویید نزد من نیست؛ داوری جز با خداوند نیست (که) حق را پی میگیرد و او بهترین جداکنندگان (حق از باطل) است» سوره انعام، آیه ۵۷.
- ↑ فیاضبخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۲ ص۲۱-۲۳.
- ↑ من نصبه الله و رسوله یوم الغدیر؛ مرزبانی خراسانی، مختصر أخبار شعراء الشیعة، ص۹۰-۹۵.
- ↑ طوسی، اختبار معرفة الرجال، ج۲، ص۴۲۶؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۰۸؛ مجلسی، بحار الانوار، ج۴۷، ص۴۰۵.
- ↑ اقوام کرباسی، اکبر، مؤمن الطاق، ص۱۹۵-۱۹۶.
- ↑ فیاض لاهیجی، گوهر مراد، به نقل از امام فخر رازی.
- ↑ جمعی از نویسندگان، معارف اسلامی، ص۲۰۷ و ۲۰۸.
- ↑ اشاره به آیه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ «و پروردگارت هر چه خواهد میآفریند و میگزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک میآورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
- ↑ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد» سوره احزاب، آیه ۳۶.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ص۲۰۰؛ ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص۴۳۸، با اندک تفاوتی در برخی عبارتها. این حدیث در عیون اخبارالرضا، کمال الدین، معانی الاخبار، غیبت نعمانی، احتجاج طبرسی و بحارالأنوار آمده است.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۲۶-۳۰.
- ↑ قریب همین دلیل در «کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد» در بحث «حسن البعثه» ذکر شده است: إنّ النوع الانسانی خُلِق لا کغیره من الحیوانات فإنّه مدنیّ بالطبع یحتاج إلی اُمور کثیره فی معاشه لا یتمّ نظامه إلا بها و هو عاجز عن فعل الأکثر منها إلا بمشارکه و معاونه و التغلّب موجود فی الطبایع البشریّه بحیث یحصل التنافر المضادّ لحکمه الاجتماع، فلابدّ من جامع یقهرهم علی الاجتماع و هو السنّه و الشرع، و لابدّ للسنّه من شارع یسنّها و یقرّر ضوابطها، و لابدّ و أن یتمیّز ذلک الشخص من غیره من بنی نوعه لعدم الأولویّه، و ذلک المایز لایجوز أن یکون ممّا یحصل من بنی النوع لوقوع التنافر فی التخصیص، فلابدّ و أن یتمیّز من قبل الله تعالی بمعجزه ینقاد البشر إلی تصدیق مدّعیها و یخوّفهم من مخالفته و یَعِدُهم علی متابعته بحیث یتمّ النظام و یستقرّ حفظ النوع الإنسانی علی کماله الممکن له.
- ↑ . ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ همانند آنچه در تاریخ اسلام پس از شهادت رسول خدا (ص) اتفاق افتاد و به اعتراف برخی علمای عامه در هیچ مسئله مثل امامت شمشیر کشیده نشد.
- ↑ این بحث مفصّلا در کتب کلامی مطرح شده است و برای اطلاع بر آن مراجعه شود به: نور الافهام فی علم الکلام، ج۱، ص۳۷۶؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد قسم الإلهیات، ص۱۸۱؛ البراهین القاطعه، ج۳، ص۲۱۵؛ قواعد المرام، ص۱۷۵؛ ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، ص۳۲۷؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۵۱.
- ↑ مراجعه شود به: ارشاد الطالبین، ص۲۳۶؛ انوار الملکوت، ص۲۰۶؛ کشف المراد، ص۳۶۶؛ الباب الحادی عشر، ص۳۸؛ البراهین القاطعه، ج۳، ص۲۲۵، ۳۶۲؛ تقریب المعارف، ص۱۵۰؛ حق الیقین الشبّر، ج۱، ص۱۴۳؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۳۶۶.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۰۹.
- ↑ استدلّ بعض المحقّقین: بأنّ الإنسان مرکّب من نوازع مختلفه نوازع خیر و نوازع فساد، و بین تلک النوازع منازعه، و لایزال تخادع الأمیال و الأهواء مع دواع الخیر، من دون مساواه بینهما، فإنّ الأولی فعلیه بفعلیه أسبابها کدعوه الشیطان و من تبعه نحو الفساد، بخلاف الثانیه فإنّه لاسبب لفعلیّتها نوعا لو لم یکن نبی أو رسول أو إمام و من تبعهم، و من المعلوم أنّ وجود النبی أو الرّسول أو الإمام فی تلک المنازعه الغیر المتساویه من أوضح الألطاف، فإنّهم یزیدون فی معرفه الناس بالله و المعاد و المعارف الحقّه، إلی أن تصیر دواعی الخیر و الصلاح قبال نوازع الفساد، فعلیه معادله، و یؤکّدون ذلک بالتبشیر و التنذیر و الوعد و الوعید، و یثیرون الفطره و العقول من القوّه إلی الفعلیّه إلی أن لایسلک سبیل الفساد و الضلاله إلا الشقی. قال مولانا أمیرالمؤمنین (ع): «فبعث فیهم رسله و واتر إلیهم أنبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته، و یذکّروهم منسی نعمته، و یحتجّوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول، و یروهم آیات المقدره من سقف فوقهم مرفوع و مهاد تحتهم موضوع» هذا مضافا إلی أنّ وجود الأنبیاء و الرّسل اُسوه فی الکمالات الانسانیه، و له سهم کبیر فی فعلیه دواعی الخیر فی نفوس الناس و جذبهم نحو السیر و السعی نحو الکمال، کما لایخفی.
- ↑ «شما بهترین گروهی بودهاید که (به عنوان سرمشق) برای مردم پدیدار شدهاید؛ به کار پسندیده فرمان میدهید و از (کار) ناپسند باز میدارید و به خداوند ایمان دارید و اهل کتاب اگر ایمان میآوردند برای آنان بهتر بود؛ برخی از آنها مؤمن امّا بسیاری از آنان نافرمانند» سوره آل عمران، آیه ۱۱۰.
- ↑ «بگو: برهان رسا از آن خداوند است» سوره انعام، آیه ۱۴۹.
- ↑ «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۱۴.
- ↑ مفردات الفاظ القرآن، ص۴۵۰؛ لغتنامه دهخدا، ج۱۲، ص۱۷۳۷۶.
- ↑ علامه مجلسی در کتاب حق الیقین، بعد از ذکر دلیل لطف میفرماید: «و نیز اصلح بر حق تعالی واجب است، و شکی نیست در آنکه اصلح به حال عباد در جمیع احوال و ازمان، وجود رئیس و حاکمی است علی الاطلاق که اختیار دین و دنیای ایشان به دست او باشد، و چنین رئیس یا پیامبر است و یا امام؛ در زمانی که پیامبر نباشد، منحصر در امام است». حقیر گوید: شکی نیست در این که وجود امام برای دین و قرآن و امّت متضمّن مصالح بسیار و خالی از هر گونه مفسده است پس به مقتضای عدل، بر خداوندِ حکیم تعیین آن حتم و لازم است؛ زیرا در تعیین نکردن او مفسده حاصل میشود و دین و قرآن و احکام از بین میرود و در نتیجه، نقض غرض لازم آید و نقض غرض بر خداوند، قبیح و محال است، چنان که در بحث عدل بیان شده است.
- ↑ قال المحقّق الطوسی: الإمام لطف، فیجب نصبه علی الله تحصیلاً للغرض. تجرید الاعتقاد، الامامه، المسئلة الأولی، ص۳۶۲.
- ↑ چنان که از کلام علامه حلّی در کشف المراد، الفصل الثالث فی أفعاله، المسأله الثانیة عشره فی اللطف و ماهیته و أحکامه، ص۳۲۵؛ و فاضل مقداد در شرح باب حادی عشر، الفصل الرابع فی العدل، المسأله الخامسه، ص۷۲ استفاده میشود.
- ↑ اوائل المقالات، ج۶۵. قال المفید: إنّ ما أوجبه أصحاب اللطف من اللطف إنّما وجب من جهه الجود و الکرم لا من حیث ظنّوا أنّ العدل أوجبه و أنّه لو لم یفعل لکان ظالماً.
- ↑ اوائل المقالات، ص۶۵.
- ↑ ر. ک: الإلهیّات، ج۳، ص۵۱.
- ↑ کشف المراد، ص۳۵۱؛ ارشاد الطّالبین، ص۲۷۷؛ الالهیّات، ج۳، ص۵۲. وقال العلامه الحلی: «إن المکلّف بالکسر إذا علم أن المکلّف لا یطیع إلاّ باللطف، فلو کلّفه من دونه کان ناقضا لغرضه، کمن دعا غیره إلی طعام وهو یعلم أنه لایجیبه إلاّ أن یستعمل معه نوعا من التأدّب، فإن لم یفعل الداعی ذلک النوع من التأدّب کان ناقضا لغرضه، فوجوب اللطف یستلزم تحصیل الغرض» (کشف المراد، الفصل الثالث فی أفعاله، المسأله الثانیه عشره فی اللطف و ماهیته و أحکامه، ص۳۲۵؛ و قال الفاضل المقداد: «إنا بیّنّا أنّه تعالی مرید للطاعه وکاره للمعصیه، فإذا علم أن المکلّف لا یختار الطاعه، أو لایترک المعصیه، أو لایکون أقرب الی ذلک إلاّ عند فعل یفعله به، وذلک الفعل لیس فیه مشقه ولاغضاضه، فإنه یجب فی حکمته أن یفعله؛ إذ لو لم یفعله لکشف ذلک: إمّا عن عدم إرادته لذلک الفعل، وهو باطل لما تقدم، أو عن نقض غرضه إذا کان مریدا له، لکن ثبت کونه مریدا له، فیکون ناقضا لغرضه. ویجری ذلک فی الشاهد مجری من أراد حضور شخص إلی ولیمه، وعرف أو غلب علی ظنّه أنّ ذلک الشخص لایحضر إلاّ مع فعل یفعله من إرسال رسول أو نوع أدب أو بشاشه أو غیر ذلک من الأفعال ولاغضاضه علیه فی فعل ذلک، فمتی لم یفعل عدّ ناقضا لغرضه. ونقض الغرض باطل، لأنه نقص، والنقص علیه تعالی محال، و لأن العقلاء یعدّونه سفها و هو ینافی الحکمه (إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۲۷۷) این بیان دلالت دارد بر این که لطف از باب حکمت واجب است. و این کلام قائلین به وجوب لطف به نحو مطلق است، و ظاهراً صحیح تفصیل است به این بیان که: یُفصَّل بین ما یکون مؤرا فی تحقق التکلیف بشکل عام بین المکلّفین، فیجب من باب الحکمه، و إلاّ فیرجع إلی جوده و تفضّله من دون إیجاب علیه.
- ↑ نه غرض خلقت.
- ↑ بعضی چنین مثال زدند: لو فرضنا أنّ غالب المکلّفین لایقومون بتکالیفهم بمجرّد سماعها من الرسل - و إن کانوا قادرین علیها - إلاّ إذا کانت مقرونه بالوعد والوعید والترغیب والترهیب، وجب علی المکلِّف القیام بذلک صونا للتکلیف عن اللّغویه. و لو أهملها المکلِّف ترتب علیه بطلان غرضه من التکلیف، و بالتالی بطلان غرضه من الخلقه.
- ↑ ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِنْ نَبِيٍّ إِلَّا أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ﴾ «و ما در هیچ دیاری پیامبری نفرستادیم مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم باشد که (به درگاه خدا) لابه کنند» سوره اعراف، آیه ۹۴؛ ﴿وَقَطَّعْنَاهُمْ فِي الْأَرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ وَمِنْهُمْ دُونَ ذَلِكَ وَبَلَوْنَاهُمْ بِالْحَسَنَاتِ وَالسَّيِّئَاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ﴾ «و آنان را در زمین به امّتهایی (گوناگون) بخش کردیم، برخی از ایشان شایستهاند و برخی، نه چنیناند و آنان را با خوشیها و ناخوشیها آزمودیم باشد که (به راه راست) باز گردند» سوره اعراف، آیه ۱۶۸؛ ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾ «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵؛ بحارالانوار، ج۵، ص۳۱۶.
- ↑ به عبارت دیگر: إذا کانت هذه المبادی کافیه فی تحریک الأکثریه نحو الطاعه، ولکن القلیل منهم لایمتثلون إلاّ فی ظروف خاصه، کالیسر فی الرزق، أو کثره الرفاه، الظاهر أنّه لا یجب علی الله تعالی، إلاّ من باب الجود و التفضل. وبذلک یعلم أن اللطف المقرّب إذا کان مؤرا فی رغبه الأکثریه بالطاعه وترک المعصیه یجب من باب الحکمه. و أما اذا کان مؤرا فی آحادهم المعدودین، فالقیام به من باب الفضل و الکرم.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۱۷.
- ↑ که پیامبر و رسول باشد.
- ↑ که امام و وصیّ پیامبر است.
- ↑ مخالفین شیعه به علّت آنکه صدها خلاف و خطا در کتب مورد اعتماد خویش، از شیخَین و رهبران خود دیدهاند، عصمت را در خلیفه الله لازم نمیدانند؛ بلکه حتّی عدالت را هم برای خلیفه خدا لازم ندانستهاند و هر گونه عصیان و خطایی را برای او جایز شمردهاند! آنان در نهایت با یک توبه خیالی و توخالی و ادّعایی - به زعم خود - دامن شیخَین و امثال آنها را از لوث آلودگیها پاک کرده و با توهّم جاهلانه خویش، حقّانیت خلافت آنان را اثبات کردهاند.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۲۱.
- ↑ در کافی از امام باقر (ع) نقل شده: «وَ ايْمُ اللَّهِ مَا مَاتَ آدَمُ إِلَّا وَ لَهُ وَصِيٌّ وَ كُلُّ مَنْ بَعْدَ آدَمَ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ قَدْ أَتَاهُ الْأَمْرُ فِيهَا وَ وَضَعَ لِوَصِيِّهِ مِنْ بَعْدِهِ وَ ايْمُ اللَّهِ إِنْ كَانَ النَّبِيُّ لَيُؤْمَرُ فِيمَا يَأْتِيهِ مِنَ الْأَمْرِ فِي تِلْكَ اللَّيْلَةِ مِنْ آدَمَ إِلَى مُحَمَّدٍ (ص) أَنْ أَوْصِ إِلَى فُلَانٍ... »؛ «به خدا سوگند آدم از دنیا نرفت مگر این که برای خود وصی معین کرد، و هر یک از انبیاء پس از آدم در شب قدر برایش مأموریت آمد و آن را برای وصی خود توصیف نموده، بخدا قسم از جمله چیزهایی که برای پیامبران در این شب دستور داده میشود از آدم گرفته تا خاتم این بود که فلان کسی را وصی خود قرارده.»... بحار الانوار، ج۲۵، ص۷۳، حدیث ۶۳؛ اثبات الهداه، ج۱، ص۱۰۹، حدیث ۳۶؛ از امام باقر (ع) روایت شده: «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ أَوَّلَ وَصِيٍّ كَانَ عَلَى وَجْهِ الْأَرْضِ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ آدَمَ وَ مَا مِنْ نَبِيٍّ مَضَى إِلَّا وَ لَهُ وَصِيٌّ...»؛ «پیامبر فرمود: اوّلین وصیّ و جانشین پیامبر در روی زمین هبه الله بن آدم بود. هر پیامبری که از دنیا رفت او را جانشینی بود.»... (اثبات الهداه، ج۱، ص۱۰۹، حدیث ۳۶) و نیز روایت شده: «هنگام مرگ حضرت آدم (ع) رسید خداوند به او فرمود: بهترین فرزند خود را (که هبه الله باشد) جانشین خود قرار بده و وصیّ خود گردان.».. (بحارالانوار، ج۲۳، ص۶۰).
- ↑ الطرائف، ج۱، ص۲۳۳؛ المسترشد فی إمامة علیّ بن أبی طالب (ع)، ص۱۲۸؛ صراط المستقیم، ج۳، ص۱۳۳؛ بحار الانوار، ج۲۲، ص۲۴۹. این روایات در مصادر عامّه نیز بسیار نقل شده است.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۲۲.
- ↑ «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمیرساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴
- ↑ «خداوند بر آن نبوده است تا آنان را که ایمان آوردند سپس کافر شدند، باز ایمان آوردند بعد کافر شدند سپس بر کفر خود افزودند هرگز ببخشاید یا راهی به آنان بنماید» سوره نساء، آیه ۱۳۷
- ↑ «و چگونه کفر میورزید در حالی که آیات خداوند را برای شما میخوانند و پیامبر او در میان شماست و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱
- ↑ «اگر شما دو زن به درگاه خداوند توبه کنید (بسی شایسته است)؛ چراکه به راستی دلتان برگشته است و اگر از هم در برابر پیامبر پشتیبانی کنید بیگمان خداوند و جبرئیل و (آن) مؤمن شایسته، یار اویند و فرشتگان هم پس از آن پشتیبان ویاند» سوره تحریم، آیه ۴
- ↑ «و هر کس در آن روز از آنان واپس گریزد - مگر آنکه برای کارزاری (بهتر) کناره جوید یا جوینده جایی (بهتر) نزد گروهی (خودی) باشد- خشم خداوند را به گردن گرفته و جایگاه (نهایی) او دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره انفال، آیه ۱۶
- ↑ « فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ » شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵۱.
- ↑ « اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْشٍ فَإِنَّهُمْ أَضْمِرُوا لِرَسُولِكَ ص ضُرُوباً مِنَ الشَّرِّ وَ الْغَدْرُ فَعَجَزُوا عَنْهَا وَ حَلَّتْ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَهَا فَكَانَتْ الوجبة بِي وَ الدَّائِرَةِ عَلَيَّ ...»؛ شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۹۸.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۲۳.
- ↑ علامه مجلسی در بحار الانوار، ج۲۳، ص۶۶ بابی به عنوان انّ الامامه لاتکون إلا بالنص ذکر نمودهاند.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ دلالت این آیه بر عصمت «اولی الامر» به قدری واضح است که فخر رازی نیز دلالت آن را بر عصمت اولی الامر میپذیرد و میگوید: خداوند به طور قطعی به اطاعت اولی الامر حکم کرده است. و خداوند هر کس را به صورت قطعی، واجب الاطاعه بداند، معصوم است. پس اولو الامر معصوم است. تفسیر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج۱۰، ص۱۱۳
- ↑ نور الثقلین، ج۱، ص۵۰۱، حدیث ۳۳۹، و نیز حدیث ۳۳۶ و ۳۳۷ ملاحظه شود. از عجایب این است که به اعتقاد عامه، اولی الامری که حق تعالی جمیع بندگان خود را به اطاعت و انقیاد ایشان امر فرموده، یکی سلطان روم و دیگری ملکه انگلستان است! که اگر کسی از دار دنیا رحلت نماید و آن سلطان یا ولیّ زمان خود را نشناسد، در زمرؤ کافران و ایام جاهلیّت داخل شود و حشر او با آن قوم کفّار باشد؛ زیرا در حدیث متواتر بین خاصه و عامه آمده و حمیدی نیز در کتاب «جمع بین الصحیحین» و غیر او، نقل نمودند که پیامبر خدا (ص) فرمودند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» مقصود از زمان جاهلیّت، پیش از زمان اسلام است. پناه به خدا میبریم، جمعی که عاری از علم و معرفتاند و از فهمیدن سه سطر «توضیح المسائل» و دو بیت «محتشم» عاجز باشند - با قطع نظر از آن همه کفر و فسق و فجور که از ایشان سرزده و میزند - چه آشنایی با محکم و متشابه و مدلولات و بیّنات قرآنی و منزلت آسمانی خواهند داشت؟! که حق سبحانه و تعالی بندگان را چنانچه به اطاعت خود و اطاعت رسولش امر کرده، به همان طریق، به اطاعت ایشان مأمور ساخته باشد.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «و پروردگارت هر چه خواهد میآفریند و میگزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک میآورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
- ↑ رجوع شود به تفسیر بغوی، ج۳، ص۴۵۲؛ تفسیر قرطبی، ج۱۳، ص۳۰۵؛ تفسیر فخر رازی، ج۲۵، ص۱۰. و من طریق المخالفین ما رواه الحافظ محمّد بن موسی الشّیرازی فی کتابه «المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر» - و هو من مشایخ أهل السّنّه - فی تفسیر قوله تعالی: ﴿وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ﴾ یرفعه إلی أنس بن مالک قال: سئلت رسول الله (ص) عن هذه الآیه فقال: إنّ الله خلق آدم من الطّین کیف یشاء و یختار و إنّ الله تعالی اختارنی و أهل بیتی علی جمیع الخلق فانتجبنا فجعلنی الرّسول و جعل علیّ بن أبی طالب الوصیّ ثمّ قال: «مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ یعنی ما جعلت للعباد أن یختاروا و لکنّی اختار من أشاء فأنا و أهل بیتی صفوته و خیرته من خلقه.... محمّد بن موسی شیرازی - که از بزرگان عامّه است - در کتابش «المستخرج من تفاسیر الاثنی عشر» نقل کرده که انس گوید: از تفسیر این آیه شریفه: «و پروردگار تو هر چه را بخواهد میآفریند و بر میگزیند» از پیامبر اکرم (ص) پرسیدم. حضرت فرمودند: خداوند متعال، حضرت آدم را آن گونه که خود خواست از گِل خلق نمود و او را برگزید. و نیز خدای متعال مرا و اهل بیتم را بر تمام خلق برتری داد و ما را برگزید. آن گاه مرا رسول قرار داد و علی بن ابی طالب را وصیّ من قرار داد. سپس فرمود: «و خلق را اختیار و گزینشی نیست» یعنی برای بندگان مقرّر نکردم که برگزینند و لکن من هر که را بخواهم اختیار میکنم و برمی گزینم. پس من و اهل بیتم برگزیده شده و اختیار شده خداوند از میان خلقش هستیم. غایة المرام، ج۳، ص۳۱۲ باب ۳۳؛ احقاق الحق، ج۳، ص۵۶۴؛ مناقب آل أبی طالب، ج۱، ص۲۲۰؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۴۷ ذیل حدیث ۱۵۲.
- ↑ «و هیچ جنبندهای در زمین نیست و نیز هیچ پرندهای که با دو بال خود میپرد، جز اینکه گروههایی همچون شما هستند؛ ما در این کتاب، هیچ چیز را فرو نگذاشتهایم، سپس (همه) به سوی پروردگارشان گرد آورده میشوند» سوره انعام، آیه ۳۸.
- ↑ «و شب و روز را دو نشانه قرار دادیم آنگاه نشانه شب را زدودیم و نشانه روز را روشنی بخش آوردیم تا بخششی از پروردگارتان بجویید و شمارگان سالها و حساب را بدانید و هر چیز را نیک روشن داشتهایم» سوره اسراء، آیه ۱۲.
- ↑ «و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین و هیچتر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است» سوره انعام، آیه ۵۹.
- ↑ علامه مجلسی در مرآة العقول ۲، ص۳۷۶ - ۳۷۷، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته، در شرح حدیث حضرت علی بن موسی الرضا (ع) مینویسد: بیّن (ع) أنّ الامام لابدّ أن یکون منصوصا علیه، ولیس تعیینه باختیار الأمّه بوجهین: الأوّل: الآیات الداله علی أنّ الله تعالی أکمل الدّین للأمّه و بیّن لهم شرایعه و أحکامه و ما یحتاجون إلیه، و معلوم أنّ تعیین الإمام من الامور المهمّه فی الدین بإجماع الفریقین، و لذا اعتذر المخالفون للاشتغال بتعیین الإمام قبل تجهیز الرّسول (ص) بأنّ تعیینه کان أهمّ من ذلک. والثانی: أنّ للامامه شرائط من العصمه والعلم بجمیع الاحکام و غیر ذلک ممّا لا یحیط به عقول الخلق، فلا یعقل تفویضها إلی الأمّه، و لابدّ من أن یکون الامام منصوصا منصوبا من قبل الله تعالی، و لا خلاف بین الأمّه فی أنّه لم یقع النّص علی غیر أئمّتنا (ع)، فلابدّ من أن یکونوا منصوصین منصوبین للامامه من الله و من رسوله.
- ↑ «ما تو را به حق، نویدبخش و بیمدهنده فرستادهایم و هیچ امتی نیست مگر میان آنان بیمدهندهای بوده است» سوره فاطر، آیه ۲۴.
- ↑ «و کافران میگویند: چرا نشانهای از پروردگارش بر او فرو فرستاده نشده است؟ تو، تنها بیمدهندهای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
- ↑ أقول: هذه الآیه صریحه فی أنّ لکلّ قوم هادیاً یهدیهم علی الاطلاق فی جمیع امورهم إلی الحقّ المطلق لیس له ضلاله و لا منه بدعه لا بأعماله و بأقواله و أنّه ثابت محقق فی کل زمان و هو الامام المعصوم. و یدلّ علی تفسیر الآیه الکریمه بما ذکرنا أخبار متواتره بین الفریقین فلاحظ بحار الأنوار، ج۲۳، ص۱ و ما بعدها؛ و راجع المستدرک للحاکم و تلخیصه للذهبی بهامش المستدرک، ج۳، ص۱۲۹ – ۱۳۰؛ تفسیر ابن کثیر، ج۲، ص۵۲۰؛ تفسیر الرازی، ج۱۹، ص۱۴؛ الفصول المهمه لابن الصباغ المالکی، ص۱۷۱؛ کفایة الطالب للگنجی الشافعی، ج۲۳۲ – ۲۳۳؛ تفسیر الطبری، ج۱۳، ص۴۴۲ - ۴۴۳ و غیرها.
- ↑ «و (یاد کن) روزی را که در هر امّتی گواهی از خودشان بر آنان برانگیزیم و تو را بر اینان گواه آوریم و بر تو این کتاب را فرو فرستادیم که بیانگر هر چیز و رهنمود و بخشایش و نویدبخشی برای مسلمانان است» سوره نحل، آیه ۸۹.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: میخواهم جانشینی در زمین بگمارم، گفتند: آیا کسی را در آن میگماری که در آن تباهی میکند و خونها میریزد در حالی که ما تو را با سپاس، به پاکی میستاییم و تو را پاک میشمریم؛ فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
- ↑ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند و به آنها انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را وحی کردیم و آنان پرستندگان ما بودند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ «ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم» سوره ص، آیه ۲۶.
- ↑ «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی میکردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
- ↑ «و از خانوادهام دستیاری برایم بگمار * هارون برادرم را * پشتم را به او استوار دار» سوره طه، آیه ۲۹.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ امام رضا (ع) بعد از ذکر این آیه شریفه فرمودند: «وَ أَمْرُ الْإِمَامَةِ مِنْ تَمَامِ الدِّينِ وَ لَمْ يَمْضِ صحَتَّى بَيَّنَ لِأُمَّتِهِ مَعَالِمَ دِينِهِمْ وَ أَوْضَحَ لَهُمْ سَبِيلَهُمْ وَ تَرَكَهُمْ عَلَى قَصْدِ سَبِيلِ الْحَقِّ وَ أَقَامَ لَهُمْ عَلِيّاً (ع) عَلَماً وَ إِمَاماً وَ مَا تَرَكَ لَهُمْ شَيْئاً يَحْتَاجُ إِلَيْهِ الْأُمَّةُ إِلَّا بَيَّنَهُ فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يُكْمِلْ دِينَهُ فَقَدْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ وَ مَنْ رَدَّ كِتَابَ اللَّهِ فَهُوَ كَافِرٌ بِهِ»؛ کافی، ج۱، ص۱۹۹ باب نادر جامع فی فضل الإمام و صفاته.
- ↑ کافی، ج۱، ص۱۹۹، ۲۸۹، ۲۹۱؛ ج۸، ص۲۷، طبع اسلامیه؛ تفسیر قمی، ج۱، ص۱۶۳؛ تفسیر فرات کوفی، ص۱۱۷؛ تفسیر عیاشی، ج۱، ص۲۹۳؛ تفسیر نور الثقلین، ج۱، ص۵۸۷، از حدیث ۲۵ - ۳۵؛ شواهد التنزیل حسکانی، ج۱، ص۲۰۰، از حدیث ۲۱۰ - ۲۱۵.
- ↑ مضمون این حدیث، یکی از مضامین مسلّم و مقبول بین خاصّه و عامّه است. این حدیث در جوامع حدیثی با الفاظی هم چون: «من مات و لا إمام له مات میته جاهلیّه»، «من مات و لا بیعه علیه مات میته جاهلیّه»، «من مات و لیس علیه إمام مات میته جاهلیّه»، «من مات و لا طاعه علیه مات میته جاهلیّه»، «من مات و لیس فی عنقه بیعه مات میته جاهلیّه»، «من مات و لم یعرف إمام زمانه مات میته جاهلیه» و الفاظ دیگر قریب به این مضمون آمده است. ن. ک: مسند احمد حنبل، ج۲، ص۱۱۱؛ ج۳، ص۴۴۶؛ ج۴، ص۹۶ حدیث معاویة بن ابی سفیان ۱۶۸۷۴؛ صحیح ابن حبّان، ج۱۰، ص۴۳۴؛ المعجم الأوسط، ج۱، ص۸۰، حدیث ۲۲۵؛ ج۴، ص۲۳۲، حدیث ۵۸۱۹؛ المعجم الکبیر (طبرانی)، ج۱۹، ص۳۳۵، حدیث ۷۶۹؛ ج۱۹، ص۳۸۸، حدیث شریح بن عبید عن معاویه (۹۱۰)؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۲۰۴، کتاب العلم، حدیث ۴۰۳، ص۱۱۴؛ المصنّف فی الأحادیث و الآثار، ج۸، ص۶۰۵، کتاب الفتن؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۹، الفصل الرّابع فی الإمامه، المبحث الأوّل نصب الإمام؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۲۲، باب حکم من فرق أمر المسلمین، حدیث ۱۸۵۱؛ المحلّی (ابن حزم)، ج۹، ص۳۵۹ کتاب الامامه، حدیث ۱۷۶۸؛ المجموع (نووی)، ج۱۹، ص۱۹۰ کتاب قتال اهل البغی؛ شرح المقاصد تفتازانی، ج۵، ص۲۳۹، الفصل الرابع فی الامامه البحث الاول نصب الامام؛ ینابیع المودّه، ج۳، ص۳۷۲، الباب الحادی و التسعون؛ تفسیر روح البیان، ج۶، ص۳۳۶، سوره نمل، آیه ۲۰، و جلد ۹، ص۴۸۳، سوره ممتحنه، آیات ۱۰ – ۱۳؛ الجواهر المضیه فی طبقات الحنابله، ج۱، ص۵۱۰؛ ج۲، ص۴۵۷. و از مصادر شیعه در کتاب شریف اصول کافی، ج۱، ص۳۷۷، کتاب الحجّه، باب من مات و لیس له امام... حدیث ۳؛ بحار الانوار، ج۲۷، ص۲۰۱؛ وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۲۴۶، و در بسیاری از کتب حدیث و تفسیر و کلام نیز آمده است.
- ↑ به عبارت دیگر، این حدیث لزوم حضور امام و پیشوا در هر زمانی پس از پیامبر (ص) را ثابت میکند که همگان ملزم به شناخت او هستند.
- ↑ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵، المقصد الأوّل فی وجوب نصب الإمام؛ ج۵، ص۲۳۶؛ کشف المراد، ص۳۶۲، الامام لطف فیجب نصبه علی الله.
- ↑ المسترشد، ص۱۷۷؛ الغدیر، ج۱۰، ص۸۱. انظر: مسند احمد، ج۲، ص۸۳، ۱۵۴؛ مسند ابی داود الطیالیسی، ص۲۵۹.
- ↑ کافی، ج۲، ص۷۴، باب الطاعة والتقوی، حدیث ۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۷، ص۴۵، حدیث ۲، باب استحباب الإجمال فی طلب الرّزق و وجوب الاقتصار علی الحلال دون الحرام؛ بحار الانوار، ج۶۷، ص۹۶، حدیث ۳؛ الوافی، ج۱۷، ص۵۲. نیز ن. ک: تحف العقول، ص۴۰؛ الفصول المهمّه، ج۱، ص۵۱۳.
- ↑ قال ابنشهرآشوب فی المناقب ۳، ص۴۷ و ۴۹: لا یجوز أن یمضی رسول الله (ص) بلا وصیّ؛ لقوله تعالی: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا﴾ الآیه، و لقوله (ص): «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ وَصِيَّةٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» و قال تعالی: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ﴾ الآیه. {{عربی|و لأنّ الأنبیاء کلّهم مضوا بالوصیّه. و قال تعالی: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ الطبری بإسناده عن أبی الطفیل أنّه قال لأصحاب الشوری: «اُناشدُکُم الله هل تعلمون أنّ لرسول الله (ص) وصیّا غیری؟ قالوا: ألّلهمّ لا. عن سلمان الفارسی قال: سمعت رسول الله یقول: «إِنَّ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي- وَ خَيْرَ مَنْ أَتْرُكُ بَعْدِي يُنْجِزُ مَوْعِدي- وَ يَقْضِي دَيْنِي عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ» «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَا عَبَّاسُ يَا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ تَقْبَلُ وَصِيَّتِي وَ تُنْجِزُ عِدَتِي وَ تَقْضِي عَنِّي دَيْنِي...».
- ↑ أقول: لا بدّ من تتمیم الاستدلال بالآیه، بالاُولویّه، أو من دلیل یقتضی التعمیم حتّی یشمل ما نحن، فتأمّل.
- ↑ الایضاح، ص۱۹۹ - ۲۰۰. نصّ کلام ایشان چنین است: و أجمعوا علی أنّ النّبیّ (ص) لم یوص وترک الوصیّه ترک فریضه من فرائض الله عزّ و جلّ و ذلک قوله لنبیّه (ص): ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ﴾ و کان رسول الله من المتّقین و لم یک فیما یوصی به النّاس شیء أعظم حظّا فی الإسلام من الوصیّه فی الخلافه الّتی بها تحقن الدّماء و بها تنفذ الأحکام وتقام الحدود ویجبی الفیء ویجاهد العدوّ وتقسم الصّدقات بین من سمّاه الله وتقسم المواریث علی من أمر الله فی کتابه ویقرع الظّالم وینصف المظلوم والله عزّ وجلّ یقول: ﴿فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَمَا سَمِعَهُ فَإِنَّمَا إِثْمُهُ عَلَى الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * فَمَنْ خَافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَيْنَهُمْ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ فترکتم کتاب الله وراء ظهورکم وأخذتم بروایتکم الکاذبه، فزعمتم أن النّبیّ ترک الحقّ الّذی افترضه الله علیه وعلی جمیع المتّقین. ثمّ تزعمون وتنسبون الشّیعه إلی أنّهم یقعون فی أصحاب رسول الله و یطعنون علیهم ولو کنتم صادقین لکانت الشّیعه أحسن قولا وأقلّ إثما منکم بزعمکم، لأنّکم تطعنون علی رسول الله ولیس الطّعن علی رسول الله کالطّعن علی الصّحابه، لأنّه (ص) بیّن لأمّته ذلک فقال: «من کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار.
- ↑ اثبات الهدی، ج۳، ص۱۱۹، حدیث ۹۲۵. و لاحظ: الاحتجاج، ج۱، ص۵۹؛ بحار الانوار، ج۳۷، ص۲۰۶.
- ↑ احتجاج، ج۱، ص۶۰؛ بحار الانوار، ج۳۷، ص۲۰۹؛ الیقین، ص۳۵۱.
- ↑ کافی، ج۱، ص۴۱۰؛ بحار الانوار، ج۴۰، ص۳۳۶.
- ↑ کافی، ج۱، ص۱۹۱؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۳۴۳؛ ج۲۶، ص۲۵۰.
- ↑ احتجاج، ج۲، ص۲۸۹؛ بحار الانوار، ج۱۰، ص۱۴۲؛ ج۴۴، ص۲۲.
- ↑ لاحظ: احقاق الحق، ج۱۲، ص۴۹.
- ↑ کافی، ج۱، ص۱۹۱، حدیث ۴؛ بحار الانوار، ج۲۳، ص۳۳۷.
- ↑ «(آیا بتها بهترند) یا آن کسی که آسمانها و زمین را آفرید و برایتان از آسمان آبی فرو فرستاد که با آن باغهایی شادیانگیز رویاندیم که شما را توان رویاندن درختان آنها نیست، آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ (نه) بلکه اینان قومی کجروند» سوره نمل، آیه ۶۰.
- ↑ «آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز میفروشند، در جهان واپسین بیبهرهاند و خداوند با آنان سخن نمیگوید و در روز رستخیز به آنان نمینگرد و آنان را پاکیزه نمیدارد و عذابی دردناک خواهند داشت» سوره آل عمران، آیه ۷۷.
- ↑ «و پروردگارت هر چه خواهد میآفریند و میگزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک میآورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
- ↑ بحار الانوار، ج۶۵، ص۲۷۷.
- ↑ تاهت: تحیّرت.
- ↑ الحُلوم کالألباب: العقول، و ضلّت و تاهت و حارت، متقاربه المعانی. و خسئت: أی کلّت. مرآه العقول.
- ↑ «و پروردگارت هر چه خواهد میآفریند و میگزیند؛ آنان را گزینشی نیست، پاکا خداوند و فرابرترا (که اوست) از آنچه (برای او) شریک میآورند» سوره قصص، آیه ۶۸.
- ↑ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستادهاش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
- ↑ کافی، ج۱، ص۲۰۱؛ اثبات الهداه، ج۱، ص۱۰۷؛ الاحتجاج، ج۲، ص۴۳۵؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۲۱.
- ↑ اصول کافی، باب نادر جامع فی فضل الامام و صفاته.
- ↑ معانی الاخبار، ج۶۴؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۰۴.
- ↑ علیاحمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ ص ۱۳۱-۱۴۷.
- ↑ افزون بر آیه مورد بحث، آیات دیگری نیز بر انتصابی بودن مقام امامت از جانب خداوند دلالت میکند از جمله:
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۴.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ محمد الصادقی، الفرقان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۱۲۶ و ۱۳۲.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۵.
- ↑ «پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ الامامة و الولایة فی القرآن الکریم، ص۳۴.
- ↑ «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند» سوره مائده، آیه ۴۴.
- ↑ «و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است» سوره انعام، آیه ۱۵۲.
- ↑ «و بیگمان اینان پیشتر با خداوند پیمان بسته بودند که (در جنگ به دشمن) پشت نکنند و پیمان خداوند بازخواست میگردد» سوره احزاب، آیه ۱۵.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۶.
- ↑ «(ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۶.
- ↑ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۹-۲۰۰.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۹۲-۳۹۳.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۹۷.