بحث:عاشورا

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۷ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۶ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

بی‌ثمر ماندن نصایحش

حضرت مؤذنی داشت به نام حجاج بن مسروق که همیشه در طول سفر او اذان می‌گفت، حضرت در اقامه نماز صبح روز عاشورا فرمود: دوست دارم امروز علی اکبر اذان بگوید. امام می‌خواست با الهام از اذان علی اکبر به عنوان «اشبه الناس برسول الله خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً» که شبیه‌ترین فرد به پیامبر اکرم بود در خلقت و اخلاق و کلام، عاشورا را به یاد و نام جدش رسول الله آغاز کند. جناب علی اکبر اذان نماز صبح را گفت، حضرت نماز خواند و همه اقتدا کردند[۱].

حضرت بعد از نماز رو کرد به جانب اصحاب و اهل بیت خود و فرمود: اشهد بانا نقتل كلنا الا علي؛ شهادت می‌دهم به اینکه همه ما کشته می‌شویم مگر علی. همین که این را از حضرت شنیدند همه آنها اظهار فرح و خوشحالی می‌کردند[۲]. ابن قولویه و مسعودی نوشته‌اند: وقتی که امام(ع) روز عاشورا نماز صبح را با اصحاب به جای آورد، رو به سوی نمازگزاران نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار فرمود: خداوند به کشته شدن شما و من در این روز اذن داده است، بر شما است که صبر و پایداری نمایید و با دشمن بجنگید ان الله تعالى اذن في قتلكم وقتلي في هذا اليوم، فعليكم بالصبر و القتال[۳]. امام بعد از نماز صبح روز عاشورا با طمأنینه دست به دعا برداشت «اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِي فِي كُلِّ كَرْبٍ وَ رَجَائِي فِي كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِي فِي كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ كَمْ مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الْفُؤَادُ وَ تَقِلُّ فِيهِ الْحِيلَةُ وَ يَخْذُلُ فِيهِ الصَّدِيقُ وَ يَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِوَاكَ فَفَرَّجْتَهُ وَ كَشَفْتَهُ وَ أَنْتَ وَلِيُّ كُلِّ نِعْمَةٍ وَ صَاحِبُ كُلِّ حَسَنَةٍ وَ مُنْتَهَى كُلِّ رَغْبَةٍ»[۴]؛ «خدایا تویی پشت و پناه من در هر مصیبتی و تویی نقطه امیدم در هر پیشامدی و تویی پناهگاهم در حوادثی که بر من فرود می‌آیند «چه بسیار اندوهی که از قوت قلب می‌کاهد و راه چاره را می‌بندد و دوست را بر اعراض و دشمن را به شماتت بر می‌انگیزد و من در همه آن اندوه‌ها، فقط به تو رو کرده‌ام و تنها به تو شکایت بردم» چه من غیر از تو کسی را نمی‌خواهم و به کسی روی نمی‌کنم و تو هم آن اندوه را از من دور ساختی و خاطرم را آرامش بخشیدی، آری تویی ولی همه نعمت‌ها و خداوند همه نیکویی‌ها و منتهی الیه همه آرزوها.

امام سیدالشهدا از بعد از نماز صبح تا شروع حمله هجومی دشمن و در خلال حملات در چندین نوبت به نصیحت و اتمام حجت پرداخت. گاهی از باب عاطفه وارد می‌شد شاید دل آنها را نرم کند و از هولناک‌ترین جنایت تاریخ منصرف شوند، گاهی با منطق و استدلال سخن می‌گفت شاید با تفکر و اندیشه بتوانند از باطل اعراض کرده به حقیقت روی آورند، گاهی به دعوت‌های مصرانه آنها «کوفیان» اشاره می‌کرد شاید شرم و حیا مانع از کشتن میهمان شود. آخر کجا دیده شده میزبانی با آن همه اصرار، میهمانش را از کنار حرم امن الهی به خانه‌اش دعوت کند و بعد از اجابت دعوت، میهمان را با لب تشنه سر ببرد؟ در مقاتل آمده در روز عاشورا وقتی امام اصرار آنها را بر قتلش مشاهده کرد، قرآن را به دست گرفته آن را باز کرد و قرآن را بین خود و آنها حکم قرار داد و در سخنی بلیغ که همه می‌شنیدند فرمود: «لما راهم الحسين(ع) مصرين على قتله اخذ المصحف و نشره و نادى بيني و بينكم كتاب الله و سنة جدي رسول الله يا قوم بم تستحلون دمي الست ابن بنت نبيكم؟ الم يبلغكم قول جدي في و في اخي هذان سيدا شباب اهل الجنة ان لم تصدقوني فاسئلوا جابرا و زيد بن ارقم و ابو سعيد الخدري والله ما تعمدت كذبا منذ علمت ان الله يمقت اهله و الله ليس ما بين المشرق و المغرب ابن نبي غيري فيكم و لا في غيركم...». در نقل دیگری آمده که حضرت فرمود: «أيها الناس انسبوني من انا؟ ثم ارجعوا الى انفسكم و عاتبوها و انظروا هل يحل لكم قتلي و انتهاك حرمتي ألست ابن بنت نبيكم و ابن وصيه و ابن عمه و أول المؤمنين بالله و المصدق لرسوله بما جاء من عند ربه؟ أو ليس حمزة سيد الشهدا عم أبي؟ أو ليس جعفر الطيار عمي؟ أو لم يبلغكم قول رسول الله لي و لأخي: هذان سيدا شباب اهل الجنة؟ فان صدقتموني بما اقول و هو الحق والله ما تعمدت الكذب منه علمت أن الله يمقت عليه أهله و يضر به من اختلقه و أن كذبتموني فان فيكم من ان سألتموه عن ذلك اخبركم. سلوا جابر بن عبدالله الأنصاري و أبا سعيد الخدري و سهل بن سعد الساعدي و زيد بن أرقم و أنس بن مالك يخبروكم انهم سمعوا هذه المقالة من رسول الله لي و لأخي، أما في هذا حاجز لكم عن سفك دمي؟!».

ای مردم به من بگویید من چه کسی هستم؟ آنگاه به خود آیید و خویشتن را نکوهش کنید، و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من برای شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصی و پسر عموی پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر کسی نیستم که او پیش از همه مسلمان‌ها ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق کرد؟ آیا حمزه سیدالشهدا، عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار عموی خود من نیست؟ مگر شما سخن پیغمبر(ص) را درباره من و برادرم نشنیده‌اید که فرمود: این دو سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق می‌کنید، اینها همه حقند و کوچک‌ترین خلاف واقعی در آنها نیست؛ زیرا هنوز در طول عمر خود که فهمیده‌ام خداوند بر دروغ‌گویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمی‌گرداند، هرگز دروغ نگفته‌ام و اگر گفتارم را باور ندارید، اینک هنوز برخی از صحابه رسول خدا(ص) هستند، می‌توانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری، سهل بن سعد ساعدی، زید بن ارقم، انس بن مالک بپرسید، اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا(ص) شنیده‌اند و بدانید همین یک جمله می‌تواند مانع شما گردد تا دست از کشتن و ریختن خون من بردارید.

در این هنگام شمر متوجه شد ممکن است سخنان امام(ع) در روحیه افراد لشکر مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ برگرداند، خواست کاری کند سخنان امام قطع شود؛ لذا با صدای بسیار بلند داد زد و گفت: «هُوَ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ إِنْ كَانَ يَدْرِي مَا تَقَوَّلَ‌»! شمر گمراه باد اگر بفهمد تو چه می‌گویی «ما که نمی‌فهمیم تو چه می‌گویی». حبیب بن مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین(ع) به او پاسخ داد که: «وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاكَ تَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى سَبْعِينَ حَرْفاً وَ أَنَا أَشْهَدُ أَنَّكَ صَادِقٌ مَا تَدْرِي مَا يَقُولُ قَدْ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قَلْبِكَ!» به خدا قسم تو در گمراهی سخت و دشواری به سر می‌بری و تو راست می‌گویی که سخن او را نمی‌فهمی؛ زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است. امام سخن خود را ادامه داد و فرمود: «فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هَذَا أَ فَتَشُكُّونَ أَنِّي ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَ اللَّهِ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِيٍّ غَيْرِي فِيكُمْ وَ لَا فِي غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ أَ تَطْلُبُونِّي بِقَتِيلٍ مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ أَوْ مَالٍ لَكُمُ اسْتَهْلَكْتُهُ أَوْ بِقِصَاصِ جِرَاحَةٍ؟». اگر در گفتار پیغمبر(ص) درباره من و برادرم شک دارید آیا در این واقعیت هم شک دارید که من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟ به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما و نه در غیر از من، فرزند پیغمبری ندارید، وای بر شما، آیا کسی را از شما کشته‌ام که در مقابل خون او می‌خواهید مرا بکشید؟ آیا مال کسی را حیف و میل کرده‌ام؟ یا جراحتی بر کسی وارد ساخته‌ام که می‌خواهید مجازاتم کنید؟

در مقابل گفتار امام همه سکوت کردند و کسی جوابی نداشت؛ لذا امام به چند نفر از افراد سرشناس که در لشکر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب کرد و فرمود: «يَا شَبَثَ بْنَ رِبْعِيٍّ يَا حَجَّارَ بْنَ أَبْجَرَ يَا قَيْسَ بْنَ الْأَشْعَثِ يَا يَزِيدَ بْنَ الْحَارِثِ أَ لَمْ تَكْتُبُوا إِلَيَّ أَنْ قَدْ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ اخْضَرَّ الْجَنَابُ وَ إِنَّمَا تَقْدَمُ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدٍ»؟ ای شبعث بن ربعی! و ای حجار بن ابجر! و ای قیس بن اشعث و ای زید بن حارث مگر شما برای من نامه ننوشتید که میوه‌هایمان رسیده و درختانمان سرسبز و خرم شده، در کوفه بر لشکریانی مجهز و آماده به خدمت وارد خواهی شد «در انتظار تو دقیقه شماری می‌کنیم!»؟!. این افراد در برابر سخنان امام پاسخی جز انکار نداشتند و لذا گفتند: ما چنین نامه‌ای به تو ننوشته‌ایم! «فقالوا: لم نفعل!» امام(ع) که با انکار آنها روبه‌رو شد با تعجب و شگفتی فرمود: «سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم»؛ عجبا! چگونه منکر می‌شوید به خدا قسم شما برای من نامه نوشتید. آنگاه فرمود: «أيها الناس اذا كرهتموني فدعوني انصرف عنكم إلى مأمن من الأرض». اگر هم اکنون از آمدنم ناخشنودید بگذارید به هر جای از دنیا که امن و آرام باشد بروم[۵].

سخنان امام پایان پذیرفت از مرکب پیاده شد و دشمن نیز بلافاصله حمله را آغاز کرد. مورخین غیر از مفید نوشته‌اند که امام از آنان خواست تا چند لحظه آرام گیرند، دشمن با ایجاد هیاهو و سر و صدا امکان سخن گفتن را از امام گرفت تا آنجا که امام بر ایشان نهیب زدند «وای بر شما، شما را چه می‌شود که از شنیدن سخنان من امتناع می‌ورزید من شما را به راه روشن هدایت فرامی‌خوانم پس هر کس اطاعتم کند راه یافته است و هر کس با من سر نافرمانی گذارد به هلاکت دچار خواهد شد و شما ای مردم یکپارچه نافرمان و از شنیدن حرف حق بیزارید؛ زیرا شکم‌های شما از حرام پر شده و بر قلب‌هایتان مهر قساوت خورده است، وای بر شما چرا آرام نمی‌گیرید؟ چرا ندایم را نمی‌شنوید[۶]. آنها به خود آمدند یکدیگر را سرزنش کردند و آرام گرفته به کلام امام گوش فرا دادند. امام بعد از حمد و ثنا و درود بر پیامبر و فرشتگان فرمود: هلاک و اندوه باد شما را ای مردم! آیا این شیوه جوانمردی است که ما را به سوی خود فراخواندید و از ما یاری‌طلبیدید و اینک که ما دعوت شما را اجابت کرده خود را شتابان به سوی شما رساندیم، بر ما شمشیر کشیده و آتش افروخته‌اید، همان آتشی را که ما برای دشمن خودمان و دشمن شما مهیا کرده بودیم! شما امروز نسبت به دوستان خود کینه ورزیده‌اید و با دشمنان خود همداستان شده‌اید، بدون اینکه آنان در میان شما عدلی را آشکار کنند و شما امید و آرزویی در مورد آنان داشته باشید، به جز مال حرام دنیا که اینان در اختیار شما قرار داده‌اند و زندگی بی‌ارزشی که شما به آن چشم طمع دوخته‌اید، در حالی که ما را نه حادثه‌ای روی داده بود و نه به ضعف و سستی دچار شده بودیم. پس وای بر شما که از ما دست کشیدید و یاری ما را خوش نداشتید، در حالی که شمشیرها در نیام بود، قلب‌ها آرامش داشت و اندیشه‌ها محکم و نیرومند بود. اما شما آتش فتنه را بر افروختید و به سوی آن شتافتید، آن‌گونه که ملخ‌ها پرواز می‌کنند و پروانه‌ها به این سو و آن سو می‌روند.

دور باشید از رحمت خدا، ای دشمنان امت، ای طرد کنندگان جمیعت، ای رها کنندگان قرآن، ای پیروان وسوسه‌های شیطان، ای گناهکاران، ای تحریف کنندگان قرآن، ای خاموش کنندگان نور سنت نبوی، ای قاتلان فرزندان پیامبران، ای نابود کنندگان خاندان جانشینان الهی، ای ملحق شدگان به زناکاران، ای آزار دهندگان مؤمنان، و ای فریاد رسان رهبران ستمکار که قرآن را پاره پاره کرده‌اند. چه بد قدمی برداشتید و چه کیفر شدیدی در انتظار شماست! راستی شرمتان نمی‌آید که با ظالمان دست همکاری داده‌اید و از یاری ما دست برداشته‌اید؟ بلی، سوگند به خدا که نیرنگ زدن از قدیم در میان شما رواج داشته، ریشه‌های وجودیتان به آن پیچیده شده، لباس نازیبای آن بر قامت اعمال و رفتار شما پوشیده شده، قلب‌هایتان با آن خو گرفته و سینه‌هایتان از آن مالامال گردیده است. آری، شما بدترین میوه بیننده و بی‌ارزش‌ترین لقمه برای شخص غاصب هستید، نفرین خدا بر پیمان شکنانی که عهد الهی را پس از استواری آن، زیر پا نهادند. شما خودتان خدا را عهده‌دار امور خویش قرار دادید و پیمان بستید، اما آن را گسستید. پس شما همان انسان‌های پیمان شکنید.

ای مردم آگاه باشید که زنازاده پسر زنازاده مرا بین دو چیز مخیر کرده: کشته شدن با شمشیر یا خواری. دور باد از ما خواری. خدای یکتا و پیامبرش و مؤمنان ما را از پذیرش ننگ باز داشته‌اند؛ چراکه ما را نیاکانی پاک، دامن‌هایی مطهر و جان‌هایی بالنده است و هرگز فرمانبرداری از مردم پست و پلید را بر شهادت جوانمردانه ترجیح نمی‌دهیم. خدایا من حجت را تمام کردم و این گروه را از سرانجام بد بیم دادم و اکنون با این یاران اندک در برابر این دشمن فراتر از شماره، ایستاده‌ام و با آنان کارزار خواهم نمود[۷]. در اینجا امام چند بیت شعر از فروه بن مسیک مرادی خواند: اگر پیروزی به دست آوریم از قدیم چنین بوده است و اگر با شکست روبرو شویم باز هم غلبه و پیروزی از آن ما خواهد بود... سپس فرمود: به خدا سوگند شما بعد از من مدت زیادی زنده نخواهید ماند و بیشتر از سوار شدن یک نفر پیاده بر روی اسب به آرزوی خود نخواهید رسید و به دنبال سنگ آسیاب زمانه می‌چرخد محور آسیاب در نگرانی و اضطراب خواهید بود. بنابراین این رأی خود را فراهم نموده با یکدیگر مشورت کنید تا امر بر شما پوشیده نماند، آنگاه قصد کشتن من کرده لحظه‌ای مهلتم ندهید. من به پروردگار خود و پروردگار شما امید بسته‌ام و می‌دانم که همه چیز در قبضه قدرت اوست و همانا اراده خدای مهربان بر راه راست و عدالت، استوار می‌باشد. گفتار امام پایان یافت و لشکر آخرین سخنان امام را شنیدند، ولی در جان زنگار گرفته کوفیان اثری نبخشید. زهیر سوار بر اسبی شد به سوی دشمن رفت و اندرزشان داد، اما دشمن او را دشنام دادند، زهیر گفت: ای بندگان خدا! بدون تردید فرزندان فاطمه برای دوستی و یاری به مراتب سزاوارتر از پسر سمیه می‌باشند. اینک اگر شما ایشان را یاری نمی‌کنید، پس به خدا پناه برید از کشتن این انسان‌های پاک خداجوی. شمر تیری به طرف او پرتاب کرد و ناسزا گفت، امام زهیر را فرا خواند و او بازگشت[۸].

امام در روز عاشورا اول خطبه خواند، بعد موعظه کرد، بعد روضه خواند، فرمود: ببینید صدای گریه العطش کودکان بلند است، باز هم هو کردند و گوش به سخنان امام ندادند، امام اینجا بلند بلند گریه کرد! زینب مظلومه فرمود: برادر جان خودت را معرفی کردی؟ حضرت فرمود: زینبم خود را معرفی کردم و لکن  اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطَانُ فَأَنْسَاهُمْ ذِكْرَ اللَّهِ [۹]شیطان بر آنها مسلط شده و شیطان یاد خدا را از آنها به فراموشی برده است. این گریه امام از سقوط معنوی گروه قتله حکایت می‌کند.[۱۰]

عطش عمومی روز عاشورا

آب مایه حیات و حق طبیعی هر موجود زنده‌ای است و منع از آب ناجوانمردانه‌ترین کاری است که از هیچ جوانمردی صادر نمی‌شود، بلکه وجدان آگاه و آزاد انسان‌ها حکم می‌کند حیوانی که باید ذبح شود اول سیراب شود، سپس ذبح گردد. حتی در بحث حیوانات درنده و حتی موذی اذن و اجازه منع آب داده نشده است. همه موجودات زنده باید از نعمت آب بهره ببرند، پس آب ارزشمندترین نعمت مادی الهی است که حیات موجودات در گرو آن است. راوی می‌گوید که در راه مکه من هم محمل با حضرت صادق(ع) بودم، شخصی را دیدم در زیر سایه درخت مغیلان افتاده. حضرت فرمود: برو مبادا از تشنگی افتاده باشد! می‌گوید: پیاده شدم و رفتم وقتی برگشتم، عرض کردم یابن رسول الله نصرانی است تشنه شده و افتاده است. فرمود: آبش بده! حضرت فرمود: «لكل كبد حراء اجر» برای سیراب کردن هر جگر تفتیده و سوزانی پاداشی است. آب دادن به این نصرانی اجر دارد، پس مسلمان به مسلمان آب بدهد اجر دارد، مسلم به کافر اجر دارد، کافر به مسلم ولو تخفیف عذاب، کافر به کافر ولو تخفیف عذاب باشد. پیامبر اکرم مشغول وضو بود گربه‌ای از راه گذشت نگاه به آب کرد، فرمود: معلوم است گربه تشنه است، وضو را گذاشت آب را نزد گربه گذاشت، گربه آب خورد[۱۱].

در فرامین اسلامی و شیوه زندگی معصومین این‌گونه در جهت سقایت و رفع عطش غیر مسلمان و حتی حیوانات دستورات اکید وارد شده است. گردانندگان حادثه کربلا در برخورد با ذریه رسول خدا کاری کردند که اگر با جنبدگان زمین این‌گونه معامله می‌شد، وجدان‌های آزاد تقبیح می‌کردند. منفورترین چهره‌های تاریخ یعنی یزید و عبیدالله و شمر و عمر سعد و عمرو بن حجاج که لکه ننگ بشریتند، خیام سیدالشهدا را محاصره نظامی کردند و آب را بر آنها بستند و قریب هشتاد نفر زن و کودک خردسال و جمعی از مردان کاروان را در اثر تشنگی مشرف به موت قرار دادند. در چه فرهنگی و با چه میزان و معیاری قابل توجیه است؟ با قطع نظر از ارزش‌های اسلامی، ارزش‌های انسانی هم در کربلا زیر پا رفت. عبیدالله به عمر سعد می‌نویسد: این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر که حل بين الحسين و أصحابه و بين الماء و لا يذوقوا منه قطرة بین حسین و یارانش و بین آب فرات حائل شو! مبادا یک قطره از آب فرات بیاشامند[۱۲]. دشمن از روز هفتم آب را بر روی حرم بست و با مأمور کردن یک تیپ از نیروهای موکل شریعه فرات به فرماندهی عمرو بن حجاج از دستیابی اردوگاه حسینی به آب ممانعت شد، وقتی عمر سعد دستور اکید داد که نگذارند کسی قطره‌ای آب برای حسین بن علی ببرد، آب از خیام حرم قطع شد تا آنجا که عطش، اهل حرم را بی‌تاب کرد. نقل شده: سیدالشهدا بیلچه‌ای برداشت و نوزده قدم پشت خیمه بانوان به طرف قبله را حفر کرد چشمه‌ای با آب شیرین پیدا شد، همه از آن آب آشامیدند، سپس آب آن فرو رفت و آثارش محو شد.

گزارش حفر زمین و ظاهر شدن چشمه به ابن زیاد که رسید نامه‌ای برای عمر سعد فرستاد و در آن نوشت به من خبر رسیده که حسین چاه حفر کرده و از این طریق آب تهیه کرده، باید کاملاً مواظب باشی به مجردی که نامه من به تو رسید او را از حفر چاه منع کنی و تا آنجا که در توان تو باشد حسین را در تنگنا قرار بده، عمر سعد نیز به مجرد دریافت نامه در روز هفتم محرم حلقه محاصره را تنگ و کار بر امام و یارانش را دشوارتر کرد. رفت و آمدها قطع و آب در خیام حرم نایاب شد. هر کس درصدد آن بود به نوعی بتواند عطش خود را برطرف سازد. قبلاً اشاره شد در شب عاشورا بریر با چند نفر از همراهانش مشک آبی به خیمه‌ها آوردند و در نقل دیگری ذکر شد که علی اکبر به همراه جمعی از اصحاب چند مشک به خیام آب آوردند. در نقل دیگری وارد شده که ابی عبدالله نیز به پرچم‌دارش آقا ابوالفضل مأموریت داد تا مقداری آب برای زنان و کودکان بیاورد و برای این کار بیست نفر پیاده با بیست مشک، همراه ابوالفضل کرد. آنها بدون واهمه شبانه به سوی فرات پیش رفتند و در جلو آنها نافع بن هلال بود، نزدیک شریعه که رسیدند، موکل شریعه، عمرو بن حجاج فریاد کشید: کیست؟ نافع بن هلال در جواب گفت: آمده‌ایم از این آب که بین ما و آن حائل شده‌اید بیاشامیم. عمرو بن حجاج گفت: هر چه می‌خواهید بیاشامید ولی برای حسین آب نبرید. و لا تحمل إلى الحسين منه نافع گفت: نه، به خدا قسم تا حسین و همراهانش تشنه باشند یک قطره هم از این آب نخواهم آشامید. لا والله لا أشرب منه قطرة و الحسين و من معه من آله و صحبه عطاشى. در همین هنگام نافع به همراهیان خود گفت: ظرف‌های خود را آب کنید. املأوا أسقيتكم موکلین شریعه بر آنها حمله کردند، شیران کربلا دو دسته شدند گروهی مشک‌ها را آب می‌کردند و گروهی دیگر با موکلین شریعه به قتال پرداخته و آنها با حمایت و پشتیبانی عباس دلاور دشمن را پراکنده می‌کردند. در اثر حمایت‌ها و فداکاری‌های ابوالفضل کسی جرأت نزدیک شدن و اعتراض را نداشت. سرانجام توانستند آن شب مقداری آب به خیمه‌ها برسانند و از عطش لب تشنگان بکاهند[۱۳].

قطعاً آن مقدار آب برای آن تعداد از زن و کودک و اصحاب بیش از یکبار نوشیدن نبوده است. ابی مخنف در مقتل خود می‌نویسد: وقتی که بامداد روز عاشورا رسید امام(ع) برخاسته و با اصحاب خود نماز گزارد، چون فارغ شد زره جدش رسول خدا را خواسته و عمامه سحاب جدش را بر سر بسته و شمشیر پدرش را که ذوالفقار بود حمایل فرمود و در مقابل دشمن در آمده فرمود: «أيها الناس اعلموا ان الدنيا دار فناء و زوال متغيرة بأهلها من حال إلى حال معاشر الناس عرفتم شرائع الاسلام و قرأتم القرآن و علمتم أن محمد(ص) رسول الملك الديان و ثبتم على قتل ولده ظلما عدوانا معاشر الناس اما ترون إلى ماء الفرات يموج كأنه بطون الحيتان يشربه اليهود و النصارى و الكلاب و الخنازير و آل رسول الله يموتون عطشا». یعنی ای مردم بدانید که دنیا خانه فانی شدنی و نابود گشتنی است که هر لحظه از حالتی به حالت دیگر برای اهل دنیا تغییر و تبدیل می‌شود، ای مردم شما شرایع و قوانین دین اسلام را شناختید و قرآن مجید را قرائت نموده‌اید و می‌دانید که محمد(ص) فرستاده پادشاه روز جزاست با این وصف چه شده است که برای کشتن فرزندان او از روی ستم و دشمنی برخاسته و قیام نموده‌اید. ای مردم آیا نمی‌بینید آب فرات را که موج می‌زند و گویا که مانند شکم ماهیان در موج زدن است و از آن یهود و نصاری و سگان و خوکان می‌آشامند و لکن خاندان رسول خدا از عطش و تشنگی به حالت مرگ در آمده و می‌میرند. در روز عاشورا عطش بر مردان و زنان و کودکان غالب آمده بود، اسب‌ها و چهارپایان نیز تشنه بودند و از هول عطش ناخن بر زمین می‌کشیدند، ساعتی که جنگ آغاز شده بود قطره آبی به خیمه‌ها نرسیده بود، دهان‌ها همه خشک و لب‌ها از کبودی سیاهی رفته و زبان آنها به کام چسبیده بود. اصحاب که همگی در زیر اسلحه فرو رفته بودند، از تابش آفتاب که مستقیماً روی کلاه خود و زره‌های آهنین آنها می‌تابید و آنها را داغ و تفتیده می‌کرد سخت در زحمت بودند. مخصوصاً آنکه اکثر آنها زخمی گشته و التهاب جراحات، عطش آنها را بیشتر می‌کرد و مهم‌تر آنکه ساعت‌های متوالی در میان گرد و غبار، شمشیر زده و از مبارزی به مبارزی دیگر پرداخته بودند، بی‌آنکه لحظه‌ای آسایش و رفع خستگی کنند.

زنان نیز از عطش رنج می‌بردند مصیبت دیگر زن‌ها مراقبت از بچه‌ها و نگهداری آنها بود. مخصوصاً بچه‌هایی که هنوز کم سن بودند از هول عطش بیش از دیگران بی‌تابی می‌نمودند و به صدای بلند گریه می‌کردند و این گریه‌ها گاهی به صورت ضجه دسته جمعی در می‌آمد و سنگین‌ترین قلب‌ها را می‌آزرد. کودکان تشنه شکم‌های خود را برهنه کرده و در جای مشک‌های خالی روی زمین نمناک می‌گذاشتند تا شاید از این طریق بتوانند از شدت تشنگی خود اندکی بکاهند و نیز هنگامی که از میدان جنگ خبر ناگواری می‌رسید و یا نعش شهیدی را می‌آوردند، پس زنان صدا به شیون بلند می‌کردند و چهره می‌خراشیدند و بر سر و سینه می‌زدند، در این موقع ضجه آنها با ضجه اطفال به هم می‌آمیخت و... حسین(ع) از شنیدن این ضجه‌ها سخت رنج می‌برد و عذاب می‌کشید، چنان که گاهی زندگی بر وجودش سنگینی می‌کرد و مرگ را گوارا می‌نمود. با این حال دندان بر جگر می‌گذاشت و صبر می‌کرد، صبری عجیب! صبری که موجب اعجاب بشریت و شگفتی تاریخ می‌گردید و ضمناً خود نیز از تشنگی زجر می‌کشید، چه اینکه حضرت هم مانند دیگران زیر اسلحه سنگین بود و زیر تابش آفتاب می‌سوخت، اما تمام این رنج‌ها را فرو می‌خورد و شکایتی نمی‌فرمود. راوی گوید: حسین(ع) از آن مردم پست، آب طلب می‌کرد و شمر با کمال بی‌شرمی پاسخ می‌داد: به آب نخواهی رسید تا به دوزخ در آیی. تمیم بن حصین به حضرت گفت: ای حسین آیا به آب فرات نمی‌نگری که چگونه همچون شکم ماهیان موج می‌زند، به خدا از آن نخواهی چشید تا از تشنگی جان تسلیم کنی! حسین(ع) فرمود: خدایا این مرد را تشنه بمیران، راوی می‌گوید: به خدا سوگند به وضعی دچار شد که پی در پی می‌گفت: آبم بدهید، به او آب می‌دادند و آن قدر می‌خورد تا از دهانش بیرون می‌ریخت و باز می‌گفت: آبم دهید که تشنگی مرا کشت، و پیوسته همچنان بود تا هلاک شد[۱۴]. ابن شهر آشوب از جلودی نقل می‌کند که امام حسین(ع) بر اعور سلمی و عمرو بن حجاج که با چهار هزار نفر موکل بر شریعه بودند حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید، هنگامی که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد امام حسین(ع) فرمود: تو عطشان و من هم عطشانم، به خدا قسم من آب نمی‌آشامم تا تو آب بیاشامی. وقتی آن اسب سخن امام را شنید سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا: کلام امام را فهمید. امام حسین(ع) فرمود: من آب می‌آشامم. وقتی دست خود را دراز کرد و مشتی آب برداشت، ناگاه سواری گفت: یا اباعبدالله! تو از آشامیدن آب لذت می‌بری در صورتی که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند! امام حسین(ع) آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتی به خیمه‌ها رسید دید خیمه‌ها سالمند[۱۵].[۱۶]

شیپور جنگ روز عاشورا

صبح تلخی بود، قساوت‌ها، کینه‌ها، مظلوم‌کشی‌ها، پیمان‌شکنی‌ها چون گرگی چنگ و دندان نشان می‌داد. عمر سعد فرمانده لشکر، عمرو بن حجاج را فرمانده جناح راست کرد و شمر را فرمانده جناح چپ و خود در قلب لشکر ایستاد. سپاه وقتی به آمادگی کامل جنگ با پسر پیغمبر رسید، دستور داد طبل‌ها به صدا درآمد و بوق و شیپور جنگ نواخته شد. طبل‌ها گویی نوای مرگ سر می‌دادند و بوق‌ها و شیپور زوزه فراق و نفرت می‌نواختند، صدای جنگ وقتی به گوش زنان و کودکان رسید ناله و زاری سراسر خیام را در بر گرفت. مرحوم علامه قزوینی در ریاض فرموده: در خیمه‌های ابی عبدالله زنان و اطفال وضع عجیب و دلخراشی داشتند، اشک چشم بانوان مانند سیل جاری بود و از بیم دشمن در اضطراب و واهمه افتاده بودند. صدای ناله و زاری و فغان در سراسر خیام امام(ع) به گوش می‌رسید، یکی بر زانو می‌زد، دیگری بر سر می‌کوبید، یکی صورت می‌خراشید، دیگری مو پریشان می‌کرد، از طرفی دیده می‌شد که یکی گریبان می‌درید و یکی دیگر بر سینه می‌کوبید، اطفال خردسال دو و سه ساله از دیدن این حالت وحشتناک و به گوش رسیدن صداهای مهیب طبل جنگ و بانگ بوق‌ها و شیپورها و طنین آواز سنج‌ها چنان دچار رعب و دهشت شده بودند که گویی لحظات دیگر روح از کالبد ایشان پرواز خواهد نمود.

چنان زاری و فغان در خیمه‌های امام(ع) بر پا شده بود که حضرت مجبور شدند با دلی شکسته و غربتی غیر قابل توصیف به میان خیمه‌ها آمده و وقتی آن وضع و حالت رقت‌بار زنان و بچه‌ها را دیدند بی‌اختیار زارزار گریستند و بعد محاسن شریف به دست گرفت فرمودند: لعمري ان البكاء امامكن ای بانوان و ای دختران، شما را به جان من خاموش باشید! گریه شما بعد از این است، هنوز من زنده‌ام جوانان من در قید حیاتند و جلو دشمن را گرفته‌اند، تا من و جوانان و اصحاب و یاوران من زنده هستند نترسید، احدی جرأت نمی‌کند به این خیمه‌ها وارد شود. به هر صورت امام(ع) بانوان و اطفال را به نحوی آرام و ساکت فرمودند.[۱۷]

هجوم گسترده دشمن در روز عاشورا

امام در بن بست نظامی و یأس از هدایت آن مسخ شدگان زمین، ابتدا نفرین‌شان کرد و فرمود: بار خدایا باران آسمانت را بر این قوم فروبند و زندگی ایشان را تلخ کن و قحطی و تنگی بر ایشان آشکار کن و آن جوان ثقیف«حجاج» را بر آنها حاکم فرما تا زهر به آنها چشاند که ما را دروغگوی خواندند و خوار کردند «انت ربنا و إليك انبنا و عليك توكلنا و إليك المصير» امام صفوف را مرتب کرد. تأثیر کلام سیدالشهدا یک انسان خواب را بیدار کرد، انسانی که با فطرت پاک و با محبت رسول خدا آمده بود و هرگز فکر نمی‌کرد صف‌بندی‌های سیاسی و تهدیدات نظامی روزی به قیمت محاصره و شهادت ذریه رسول خدا تمام شود و لذا حر بن یزید ریاحی صبحگاه روز عاشورا وقتی از کلام امام بوی بهشت به مشامش رسید و از کلام عمر سعد بوی خون و جهنم را گرفت، رسماً اعلام کرد خود را بین بهشت و دوزخ می‌بینم، ولی با عزمی راسخ از سپاه عمر سعد کناره گرفت و خود را به سیدالشهدا رساند. سپر خود را واژگون کرد، دست بر سر گذاشت و گفت: اللهم إلیك انبت فتب علي فقد ارعبت قلوب اولياءك و اولاد بنت نبيك. خدایا من به سوی تو بازگشت کردم، پس توبه مرا بپذیر زیرا که من دل‌های اولیاء و اولاد دختر پیغمبر تو را ترساندم. آنگاه خدمت سیدالشهدا رسید و با خجالت عرض کرد: یابن رسول الله من اول کسی هستم که راه را بر تو بستم، هم اکنون از تو می‌خواهم اجازه دهی اول کسی باشم که در برابر تو جانم را فدا کنم، با صداقت و راستی خدمتت آمده‌ام تا توبه کنم آیا توبه من قبول است؟

امام فرمود: «نعم يتوب الله عليك فنزل» بلی خدا توبه تو را می‌پذیرد و تو را می‌آمرزد، پس فرود آی! امام به حر اذن میدان داد. جنگ روز عاشورا با نبرد تن به تن آغاز شد و اول مدافع از حریم ولایت حر بن یزید ریاحی بود. او حق جنگ را در میدان ادا کرد، او با کشتن ۸۰ نفر از سپاه عمر سعد به شهادت رسید. پس از حر، بریر بن خضیر همدانی وارد صحنه جنگ شد. بریر که از مکه به امام ملحق شده بود تا کربلا با صفا و صداقت خدمت حضرت ماند. بریر قاری و مربی قرآن بود که بر بسیاری از اهل کوفه حق استادی داشت، او به دست کعب بن جابر به شهادت رسید. سومین شهید جنگ تن به تن عمرو بن قرظه انصاری است بعضی شهادت او را بعد از مسلم بن عوسجه ذکر کرده‌اند، ولی ظاهراً مسلم بن عوسجه در هجوم گسترده سپاه عمر سعد به شهادت رسید، عمرو بن قرظه با اذن امامت وارد صحنه جنگ شد، خود را سپر بلای امام قرار داد. تیرها را به جان می‌خرید تا به سیدالشهدا آسیبی نرسد با زخم‌های سنگین افتاد در لحظات آخر رو به امام زمانش کرده گفت: آیا وفا کردم؟ امام فرمود: آری تو زودتر از من به بهشت می‌روی.

عمرو بن حجاج وقتی دید هر سواری که به میدان می‌آید در جنگ تن به تن تا گروهی را نکشند به شهادت نمی‌رسند، فریاد زد: «يَا حَمْقَى أَ تَدْرُونَ مَنْ تُقَاتِلُونَ تُقَاتِلُونَ فُرْسَانَ أَهْلِ الْمِصْرِ وَ تُقَاتِلُونَ قَوْماً مُسْتَمِيتِينَ لَا يَبْرُزُ إِلَيْهِمْ مِنْكُمْ أَحَدٌ»[۱۸]. ای احمق‌ها می‌دانید با چه کسانی نبرد می‌کنید؟ با سواران مصر و حجاز مقابله می‌کنید، با قومی که تمنای مرگ دارند روبرو می‌شوید، این گروه کسانی‌اند که میدان جنگ را مجلس بزم می‌پندارند و روز مصاف شب زفاف تصور می‌کنند! شما از عهده چنین گروهی بر نمی‌آیید، دیگر حق ندارید جنگ تن به تن کنید، هرگاه یکی از یاران حسین(ع) به میدان آمد شما دسته جمعی بر او حمله برید. عمر سعد گفت: راست گفتی، نظر تو صحیح است اطلاع‌رسانی کنید تا سپاهیان به تنهایی به میدان آنان نروند. امام در این هنگام دست بر محاسن گرفت و فرمود: خدا بر قوم یهود آنگاه خشم گرفت که برای او فرزند قائل شدند امت مسیح آن هنگام که او را یکی از سه خدای خود دانستند و بر زرتشتیان وقتی که بندگی ماه و خورشید را پذیرفتند و غضب خدا اینک به نهایت رسید، درباره این قوم که بر کشتن پسر دختر پیغمبر خود یک دل و یک زبان متفق شدند. به خدا قسم آنچه از من می‌خواهند اجابت نخواهم کرد تا آنکه در خون خود آغشته به لقای پروردگارم نائل شوم[۱۹].

عمر سعد به یاران امام نزدیک شد و ذوید را صدا کرد و گفت: پرچم را نزدیک بیاور! او پرچم را نزدیک آورد، پس عمر سعد تیر را بر کمان نهاد و به سوی یاران امام انداخت و گفت: «اشْهَدُوا لِي عِنْدَ الْأَمِيرِ أَنِّي أَوَّلُ مَنْ رَمَى‌»؛ گواه باشید که من اول کسی بودم که به سوی آنان تیر انداختم، سپس دیگران نیز تیر بر کمان نهاده و اصحاب امام را نشانه رفتند[۲۰]. امام در زیر رگبار تیرها با صدای بلند به اصحاب فرمود: «قوموا رحمكم الله إلى الموت الذي لابد منه فان هذه السهام رسل القوم إليكم»؛ خدا به شما رحمت آورد بپا خیزید و به سوی مرگ شتاب کنید، مرگی که اینک شما را از آن گریزی نیست و این تیرها جلوداران جنگ و سفیران این جماعت می‌باشند. در این موقع که نیروهای مهاجم نزدیک شده بودند و سواره‌نظام دشمن هجوم عمومی خود را آغاز کرده بود، اصحاب در میان گرد و غباری که میدان را تیره و تار کرده بود با آنها به نبرد پرداختند و شمشیر در شمشیر افکندند و در بحبوحه یک جنگ خونین با هم درگیر شدند و جنگی سخت کردند تا اینکه پس از ساعتی سپاه کوفه را عقب نشانده و خود به مواضع خویش برگشتند و بدین ترتیب حمله دفع شد اما با کمال تأسف بعد از این تیراندازی هیچ یک از یاران امام نبود مگر اینکه از آن تیرها به او اصابت کرده و همین حمله سراسری باعث شد تا اکثریتی از یاران امام به شهادت رسیدند[۲۱].

ابن شهر آشوب می‌گوید: افرادی که در حمله عمومی روز عاشورا از یاران امام حسین کشته شدند عبارت بودند از: نعیم ابن عجلان، عمران بن کعب، حنظله بن عمرو شیبانی، قاسط بن زهیر، کنانه بن عتیق، عمرو ابن مشیعه، ضرغامه بن مالک، عامر بن مسلم، سیف بن عبدالرحمن نمیری، عبدالرحمن ارحبی، مجمع عائذی، حباب بن حارث، عمرو جندعی، جلاس بن عمرو راسبی، سواد بن ابی حمیر، فهمی عمار بن ابی سلامه دالانی، نعمان بن عمر راسبی، زاهر بن عمرو مولای ابن حمق، جبله بن علی، مسعود بن حجاج، عبدالله بن عروه غفاری، زهیر بن بشیر خثعمی، عمار بن حسان، عبدالله بن عمیر، مسلم بن کثیر، زهیر بن سلیم، عبدالله و عبیدالله پسران زید بکری، تعداد ده نفر از غلامان امام حسین، و دو نفر از غلامان حضرت علی بن ابی‌طالب(ع). در این حمله گسترده بود که امام بسیاری از اصحاب با وفایش را از دست داد. اجساد مطهر شهدا به خیمه شهدا منتقل شد. مورخان نوشته‌اند که سیدالشهدا در خارج از میدان جنگ خیمه‌ای نصب کرد و شهدای اصحاب و اهل بیت را به آنجا حمل می‌نمود و هر شهید را که می‌آوردند می‌فرمود: «قتلة مثل قتلة النبيين و آل النبيين» کشتنی مثل کشتن پیامبران و خاندان آنها. امام نقطه ثقل ذهن و طلب و دعایش ذات اقدس الهی بود و هرگاه که از مردم چیزی می‌طلبید فقط تعیین تکلیف الهی آنها بود. امام می‌خواست اتمام حجت شرعی بر مردم کرده باشد و الا از مردم هیچ‌گونه طلب و نیازی نداشت. امام پس از آن حمله گسترده دشمن با صدای بلند فرمود: «أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ» آیا فریادرسی هست که ما را برای خاطر خداوند متعال به فریاد برسد؟ آیا دفاع کننده و مانع شونده‌ای هست که از حرم رسول خدا دفاع کند[۲۲].[۲۳]


شهادت اصحاب

پروانه‌های عاشق به دور شمع وجود حسین(ع) با افتخار می‌چرخیدند و بر فرشتگان و کروبیان می‌نازیدند، سخت بود که روحشان در قالب‌ها بماند، طاقت فرسا بود که خود را دیرتر به دریای مرگ زنند و جاودانه تاریخ گردند؛ چراکه سیدالشهدا در شب گذشته جایگاه بهشتی آنان را در یک شهود ولایی نشانشان داده بود، آنها فضای آزاد پرواز پس از قفس دنیا را دیده بودند و برای وصال آن اوج لایتناهی پرواز آخرتی لحظه‌شماری می‌کردند. با شروع جنگ روز عاشورا اصحاب هم‌پیمان شدند تا یک نفر از ما زنده است از جوانان بنی‌هاشم کسی وارد جنگ نشود باید یادگارهای خاندان اهل بیت کنار سیدالشهدا بمانند تا ما همه شهید شویم[۲۴]. یاران امام می‌کوشیدند تا با کشته شدن خود، شاید وسیله نجات اهل بیت را فراهم سازند، به همین جهت در آخرین دقایق حیات با آنکه چند شبانه روز تشنگی و عطش مفرط داشتند، هیچگاه تمنای قطره آبی و یا سفارش زن و فرزند خود را نمی‌کردند، بلکه از امام می‌پرسیدند آیا وظیفه خود را به خوبی انجام داده‌اند؟ آیا به امامت وفادار مانده‌اند؟ و در پیشگاه خداوند و پیامبر رو سفید می‌باشند؟ قبلاً اشاره شد که در حمله گسترده عمر سعد چندین هزار تیرانداز، باران تیر را بر سپاه سیدالشهدا باریدند و در آن هجوم حدود چهل تا پنجاه نفر به شهادت رسیدند و امام با کیاست توانست جنگ را به شیوه جنگ تن به تن برگرداند. در جنگ تن به تن بود که هر یک از اصحاب با شجاعت وصف ناپذیری به میدان می‌رفت و مبنای اعتقادی خود را در قالب رجزی می‌سرود و دفاع جانانه‌اش را از ولایت به گوش تاریخ ترنم می‌کرد و ما به اختصار بعضی از آن شهدا را با رعایت ایجاز ذکر می‌کنیم.

شهادت عبدالله بن عمیر

عبدالله بن عمیر وقتی در کوفه دید مردم در اردوگاه نخیله جمع می‌شوند از آنها پرسید به کجا می‌روید؟ گفتند به جنگ حسین پسر فاطمه! گفت به خدا من در جهاد با مشرکین ولع داشته‌ام و امیدوارم که جهاد با این مردم که به جنگ پسر پیغمبر خود می‌روند ثوابش برای من از ثواب جهاد با مشرکین بیشتر باشد بعد نزد همسرش آمد و با او قصد خود را در میان گذاشت. زن گفت فکر درستی کرده‌ای مرا هم با خودت ببر. روز هشتم محرم شبانه با زنش از کوفه به کربلا رفتند و خدمت امام رسیدند. در صف‌آرایی روز عاشورا که جنگ با نبرد تن به تن آغاز گردید، شیخ مفید می‌گوید: یسار که غلام زیاد بن ابوسفیان بود به میدان آمد و مبارز‌طلبید. بن عمیر به جنگ وی آمد. یسار به او گفت: تو کیستی؟ وی حسب و نسب خود را شرح داد. یسار گفت: تو را نمی‌شناسم. باید زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر به میدان من بیایند. عبدالله بن عمیر گفت: ای پسر زن زناکار! تو به این مرتبه نرسیده‌ای که هر کس را تو خواهی به جنگت بیاید! سپس حمله کرد و شمشیری به یسار زد و او را از پای درآورد. همان طور که وی را مورد ضربه قرار داده بود ناگاه سالم غلام ابن زیاد به عبدالله بن عمیر حمله نمود.

یاران امام حسین(ع) فریاد زدند و به عبدالله بن عمیر گفتند: این غلام زر خرید به سراغ تو آمد! ولی وی متوجه نشد تا اینکه آن غلام بر او هجوم برد و شمشیر بر زد، ابن عمیر دست چپ خود را آن ضربه قرار داد و انگشت‌های دست او قطع شدند. سپس ابن عمیر حمله شدیدی به او نمود و عبدالله به شهادت رسید[۲۵]. بعد از شهادت عبدالله همسر او بالای سرش آمد و خاک از چهره‌اش پاک کرد و به او گفت «بهشت گوارایت باد از خدایی که بهشت را روزی تو گردانید درخواست می‌کنم که مرا هم مصاحب و همراه تو گرداند» شمر به غلام خود گفت عمود آهنین بر سر آن زن بزند و غلام عمود آهنین را چنان بر سر آن خانم فرود آورد که مغزش متلاشی شد و همان جا به شوهر پیوست[۲۶].[۲۷]

شهادت حر بن یزید ریاحی

حر از اولین مدافعینی است که به میدان آمده و اذن گرفته تا جان خود را فدای سیدالشهدا کند. قره بن قیس از اقوام حر است می‌گوید: حر از من سؤال کرد، قره اسب خود را امروز آب داده‌ای؟ قره می‌گوید: در ضمن این سؤال به کنایه سخن از زشتی عمل سپاه عمر سعد کرد که آب را از چهار پایان دریغ نمی‌کنند، ولی فرزندان رسول الله را تشنه گذاشته‌اند! قره می‌گوید: وقتی این سخن را از او شنیدم فهمیدم که از جنگ کناره می‌گیرد و نمی‌جنگد و دوست ندارد این طرز تفکرش کشف شود و لذا به کناری می‌رفت. مهاجر بن اوس گفت: ای حر تو را دگرگون می‌بینم! تو را در شک و تردید می‌بینم، سوگند به خدا تو را در هیچ جنگی بدین تردید ندیده‌ام، اگر از من بپرسند که اشجع اهل کوفه کیست تو را یاد می‌کنم. حر گفت: «إِنِّي وَ اللَّهِ أُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّةِ شَيْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ‌»[۲۸].

امروز به خدا قسم خود را مخیر میان بهشت و دوزخ می‌یابم و به خدا سوگند اگر تکه تکه سوخته شوم هیچ مقام و موقعیتی را بر بهشت برنمی‌گزینم. در شرح شافیه آمده است که در این وقت حر به فرزندش علی گفت: يا بني لا صبر لي على النار فسر بنا إلى الحسين لننصره و نقاتل بين يديه فلعل الله تعالى يرزقنا الشهادة التي لا انقطاع لها پسرم مرا تحمل بر آتش دوزخ نیست، بیا تا نزد حسین برویم و او را یاری کنیم و با دشمنانش بجنگیم، شاید خداوند شهادت را نصیب ما کند و به سعادت ابدی برسیم[۲۹]. حر به پسرش علی گفت: ان الحسين يستغيث فلا يغيثه أحد فهل لك نقاتل بين يديه و نفديه بأرواحنا و لا صبر لنا على النار ولا على غضب الجبار و لا يكون خصمنا محمد المختار پسرم حسین دستش را برای کمک دراز کرده و هیچ کس کمکش نمی‌کند، حاضری پیش رویش بجنگیم و جانمان را فدایش کنیم؟ ما قدرت تحمل آتش را نداریم و نه غضب خداوند جبار را و نمی‌توانیم فردا پیامبر اکرم دشمن ما باشد در قیامت.

پسرش جواب داد و الله انا مطيعك به خدا اطاعتت می‌کنم، این سخن را گفت و اسب را رانده به امام حسین(ع) رسیدند، و قبلا الارض زمین را بوسیدند، حر گفت: يا مولاي أنا الذي منعتك من الرجوع، والله ما علمت أن القوم الملاعين يفعلون بك ما فعلوا، و قد جئناك تائبان حسین جان من همانم که از برگشت‌تان مانع شدم به خدا قسم نمی‌دانستم این قوم ملعون این‌گونه با شما عمل می‌کنند، ولی الان نادم و پشیمان نزد تو آمده‌ایم. حر به همراه پسرش علی خدمت سیدالشهدا رسیدند و امام توبه او را پذیرفت ولی حاضر نشد از اسب پیاده شود، به دلیل شرم و خجالتی که از زنان حرم داشت. خود می‌گفت: دل زن و فرزند این کاروان را ترسانده‌ام، به جبران آن باید اول شخص باشم که به صحنه جنگ رفته و جانم را در حمایت از فرزندان زهرا نثار کنم. حر ابتدا پسرش علی را روانه مبارزه کرد، علی عاشق شهادت که تازه به جمع بهشتیان پیوسته به صحنه درگیری اعزام شد و پس از درگیر شدن با دشمن و نبردی سخت و نفس‌گیر با کشتن ۲۴ نفر از دشمن در حلقه محاصره قرار گرفت و صدایش به بابا نرسید و به شهادت رسید. حر از شهادت فرزندش خوشحال بود، بالای سرش آمد و گفت الحمد لله الذي استشهد ولدي بين يدي ابن رسول الله حمد و سپاس خداوندی را که فرزندم را در پیشروی فرزند رسول خدا توفیق شهادت داد.

حر پس از شهادت فرزندش علی از امام اجازه میدان خواست، امام اذن داد وقتی حر به میدان آمد خطاب به سپاهیان خودفروخته عمر سعد فرمود: ای اهل کوفه! مادرتان به عزایتان نشیند، آیا این مرد برگزیده را دعوت کردید، وقتی نزد شما آمد او را به دست دشمنان دادید؟ شما که می‌خواستید جانتان را فدای او کنید بر او مکر کردید و الان کمر به کشتن او بسته‌اید. چرا کار را بر او سخت گرفته‌اید و از هر طرف او را محاصره کرده‌اید تا نتواند به جایی برود؟ چرا او را با زنان و دختران و اهل بیتش از آب منع کرده‌اید؟ از این آب فرات یهود و نصاری و مجوس و سگ‌های بیابان و خوک‌ها بهره می‌برند در حالی که تشنگی ایشان را بی‌هوش کرده، احترام پیامبر خود را درباره ذریه او بد بجای می‌آورید! خداوند شما را روز تشنگی سیراب ننماید. جمعی حر را تیرباران کردند. به نقل صدوق حر خود را به دریای دشمن زد، در اثنای جنگ زخمی به گوش و چشم او اصابت کرد و خونش از بالای اسب جاری شد که حصین بن نمیر به زید بن سفیان گفت: این همان حر است که آرزو می‌کردی روزی او را گیر بیاری و به او نیزه بزنی، زید به جنگ او رفت وقتی با حر درگیر شد، حر ضربتی به او نواخت که به جهنم واصل شد. حر آنچنان جنگید که چهل نفر سواره و پیاده را کشت، رو به جانب سیدالشهدا کرد و گفت: آیا از من راضی شدی؟ امام فرمود: «نعم انت حر كما سمتك أمك»؛ آری تو آزادمردی، چنان که مادرت تو را حر نامید. سرانجام اسب حر را پی کردند، حر پیاده ماند و باز جنگ می‌کرد و می‌گفت: ان تعقروني فانا ابن الحر *** أشجع من ذي كبد هزبر اگر اسب مرا پی می‌کنید پس من فرزند آزادمردم و از شیر شجاع‌ترم. سرانجام دور او را گرفتند، ایوب بن مسرح او را شهید کرد و به روایتی نیزه بر سینه‌اش زدند که شکافته شد، فریاد زد: أدركني يابن رسول الله مرا دریاب. به نقل سید بن طاووس وقتی که امام به بالین حر رسید خون از رگ‌هایش می‌ریخت. امام فرمود: «بخ بخ يا حر أنت حر كما سميت في الدنيا و الآخرة!» به به ای حر! تو آزادی در دنیا و آخرت، چنانچه حر نامیده شدی. پس امام خاک از صورتش پاک کرد، اصحاب امام او را به خیمه حمل نمودند[۳۰].[۳۱]

شهادت بریر بن خضیر

بعد از شهادت حر، بریر بن خضیر که از بندگان صالح خدا و از قراء قرآن در مسجد جامع کوفه بود که به زهد و پارسایی شهرت داشت. شب‌ها را به عبادت و روزها را به روزه‌داری می‌گذراند. بریر از بزرگ‌ترین فقهای عصر خود بود و در میان مردم کوفه مقامی بلند داشت و اوقاتش به عبادت می‌گذشت و قرآن تلاوت می‌کرد و تفسیر می‌نمود او دایی ابواسحاق عمرو بن عبدالله سبیعی است که در زمان امام سجاد(ع) زندگی می‌کرد، معروف است او ۴۰ سال نماز صبح را با وضوی نماز عشا می‌خواند و هر شب یک قرآن ختم می‌کرد[۳۲]. نقل شده وقتی حر راه را بر امام سیدالشهدا بست و امام خطبه خواند پس از کلام سیدالشهدا ایشان برخاست و عرض کرد و الله يابن رسول الله لقد من الله بك علينا أن نقاتل بين يديك تقطع فيها اعضائنا...؛ ای فرزند رسول خدا حقا که پروردگار بر ما منت نهاد که ما در پیش روی تو جنگ کنیم و در آن جنگ بدن ما پاره پاره گردد تا اینکه جد تو در قیامت ما را شفاعت فرماید. رستگار نمی‌شود کسانی که حق پسر پیامبر خود را ضایع کنند و وای بر آنها که با چه خدا را ملاقات خواهند کرد. اف بر آنها روزی در آتش جهنم فریادشان به آه و ناله و واویلا بلند شود.

قبل از روز عاشورا با اجازه امام به ملاقات عمر سعد رفت و بدون اینکه به او سلام کند در برابرش نشست! این امر سبب خشم عمر سعد گردید لذا به او گفت: مگر مرا مسلمان نمی‌دانی؟ بریر به او گفت تو اگر مسلمان بودی با خاندان پیامبر این‌گونه رفتار نمی‌کردی. روایت شده که همین بریر بن خضیر و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری بر در خیمه ایستاده بودند. بریر می‌خندید و کاری می‌کرد که عبدالرحمن را به خنده درآورد، عبدالرحمن می‌گفت: ای بریر آیا اکنون موقع خنده است؟ فعلاً موقع شوخی و مزاح نیست. بریر گفت: خویشاوندانم می‌دانند که من در زمان جوانی و پیری شوخی را دوست نداشته و ندارم. این مزاح و خنده‌ای را که اکنون می‌کنم بشارتی است برای آن نعمتی که به سوی آن می‌رویم. به خدا قسم چیزی مانع ما نیست مگر اینکه با شمشیرهای خود با این گروه دیدار نماییم و یک ساعت با ایشان بجنگیم و سپس با حورالعین معانقه کنیم![۳۳]. او در جنگ این رجز را می‌خواند: إنا برير و أبی خضير *** ليث يروع الأسد عند الزئر يعرف فينا الخير أهل الخير *** أضربكم و لا أری من ضير كذاك فعل الخير من برير من بریر هستم و پدرم خضیر می‌باشد. من شیری هستم که شیران از غرش من می‌ترسند. افرادی که اهل خیر هستند نیکوکاری ما را می‌دانند. من شما را با شمشیر می‌زنم و ضرری نمی‌بینم. کار خیر بریر اینطور است.

سپس در حالی بر آن گروه ستمگر حمله کرد که می‌گفت: ای قاتل‌های مؤمنین! نزدیک من بیایید. نزدیک من بیایید ای کشندگان فرزندان بدریین. نزدیک من بیایید ای قاتلین اولاد رسول پروردگار، رسول عالمین و ذریه‌ای که از آن حضرت باقی مانده است. بریر بهترین سخنور اهل زمان خود بود. وی همچنان مشغول قتال بود تا اینکه تعداد سی نفر را کشت. یزید بن معقل از لشکر عمر سعد آمد جلو او ایستاد و پرسید: ای بریر آیا تو فکر نمی‌کنی که خدا در حق تو بدی کرده باشد؟ بریر در جوابش گفت: خدا هر چه خیر من بوده انجام داده و تو را به بدی گرفتار کرده است! صنع الله بي خيرا و صنع بك شرا؛ یزید گفت: دروغ می‌گویی در که قبلاً دروغگو نبودی! آنگاه به سخنان خود اضافه کرد: آیا به یاد می‌آوری روزی من با تو در محله «بنی لوزان» قدم می‌زدیم، آن روز تو به من می‌گفتی: معاویه ضال است و تنها علی بن ابیطالب امام راستین و بر حق می‌باشد؟ كان معاوية ضالا و أن الامام الهدى علي بن ابي طالب. بریر در جواب وی گفت: آری امروز هم همین عقیده را دارم. یزید دوباره به گفتار خود ادامه داد و گفت: من هم شهادت می‌دهم که تو از گمراهانی! بریر که این سخن را شنید از او درخواست کرد قبل از قتال مباهله کنند تا هر کدام بر باطل‌اند او کشته و رسوا شود. هر دو دست‌های خود را به سوی آسمان بلند کردند و از خداوند خواستند هر کدام از ما دروغ‌گو و بر باطلیم او مشخص و کشته شود.

پس از انجام مراسم مباهله قتال را شروع کردند، بریر شمشیری بر فرق سر یزید فرود آورد که کلاه او را شکافت و تا اعماق سرش نیز فرو رفت و در حالی که شمشیر بریر هنوز از مغز سر او بیرون نیامده بود از بالای اسب به زمین افتاد، در همین حال که بریر می‌خواست شمشیرش را از شکاف سر او بیرون بکشد، رضی بن منقذ عبدی حمله کرد و با بریر درگیر شد، بریر او را به زمین افکند و با زانو روی سینه‌اش نشست که صدایش بلند شد و از یاران خود کمک خواست تا نجاتش دهند. کعب بن جابر بن عمرو ازدی رفت که بر بریر حمله کند، عفیف بن زهیر نعره زد که: کجا می‌روی؟ این بریر بن خضیر قاری قرآن است که در مسجد جامع کوفه قرآن به ما می‌آموخت هذا برير بن خضير القاري الذي كان يقرؤنا القرآن في جامع الكوفة؛ ولی کعب به گفته عفیف اعتنا نکرد و در همان حال که بریر روی سینه رضی نشسته بود، شمشیرش را به پشت بریر فرو کرد. بریر در آخرین فرصت که برایش باقی مانده بود با چنگ و دندان بر او حمله کرد و قسمتی از بینی رضی منقذ عبدی را با دندان قطع کرد. در همین حال بریر با شمشیر کعب از دنیا رفت[۳۴].[۳۵]

شهادت وهب بن عبدالله

بعد از شهادت بریر، وهب بن عبدالله جوانی وارسته که به همراه مادر و همسر جوانش به کربلا آمده بود روانه میدان شد، وهب مسیحی بود، او با خانواده‌اش به دست امام حسین(ع) در مسیر مکه به کربلا اسلام آوردند. در روز عاشورا مادرش به وهب گفت: ای پسر عزیزم! برای نصرت پسر دختر پیامبر قیام کن. گفت: ای مادر! اطاعت می‌کنم و کوتاهی نخواهم کرد. سپس به کارزار پرداخت و رجزی خواند که مطلع آن این است: إن تنكروني فأنا بن الكلب *** سوف تروني و ترون ضربي. یعنی اگر مرا نمی‌شناسید بدانید که من از قبیله کلب هستم. به زودی من و ضربت مرا خواهید دید. حمله و صولت مرا در جنگ خواهید دید. من خون خود را بعد از خون یارانم طلب خواهم کرد. هر غم و اندوه را قبل از دیگری بر طرف می‌کنم. جهاد کردن من در میدان جنگ بازیچه نخواهد بود. سپس حمله کرد و همچنان قتال می‌کرد تا اینکه گروهی از ایشان را کشت و به سوی مادر و زوجه‌اش بازگشت و گفت: مادر جان! يا أماه أرضيت؟ اکنون از من راضی شدی؟

مادرش گفت: فقالت ما رضيت حتى تقتل بين يدي الحسين من از تو راضی نمی‌شوم تا اینکه در پیشروی امام حسین(ع) کشته شوی. همسر وهب اشک در چشمانش حلقه زد، به وهب گفت: تو را به خدا قسم می‌دهم مرا در مصیبت خود داغدار نکن! ولی خیلی زود تسلیم امر خدا شد و پیوندهای عاطفی تحت تأثیر پیوندهای اعتقادی رنگ باخت، فقط هفده روز از زفاف وهب با همسرش می‌گذشت و لذا دوری شوهر برایش سخت بود. مادر وهب گفت: ای پسر عزیزم! برگرد به طرف میدان جنگ و در پیشروی پسر پیغمبر خدا کارزار کن تا حسین فردای قیامت پیش خدا برای تو شفاعت نماید. وهب برگشت و رجزی را خواند که مطلع آن این است: إني زعيم لك أم وهب *** بالطعن فيهم تارة و الضرب یعنی ای مادر وهب! من به وسیله نیزه و شمشیر زدن در میان اینان تو را نگاهداری می‌کنم. ضربت جوانی که به پروردگار ایمان آورده است. تا اینکه تلخی جنگ را به این گروه ستمگر بچشاند. من مردی هستم قدرتمند و شمشیرزن و در موقع بلا، سست و و ناتوان نخواهم شد. خدای دانا برای من کافی است.

وهب همچنان می‌جنگید تا اینکه تعداد نوزده نفر سوار و دوازده نفر پیاده از لشکر دشمن را به دوزخ روانه کرد. سپس دست‌هایش قطع شد و زوجه‌اش «بعضی نقل کرده‌اند مادرش» عمودی را گرفت و در حالی به سوی وی شتافت که می‌گفت: پدر و مادرم به فدای تو! برای افراد طیب و طاهر و حرم رسول الله(ص) جهاد کن. وهب آمد که زوجه خود را به جانب زنان باز گرداند، ولی آن زن با سعادت دامن وهب را گرفت و گفت: من هرگز باز نمی‌گردم تا اینکه با تو کشته گردم. امام حسین(ع) به آن زن فرمود: خدا از طرف اهل بیت من جزای خیر به شما دهد، خدا تو را رحمت کند، برگرد به طرف زنان، آن زن مراجعت نمود. سپس وهب همچنان کارزار کرد تا شهید شد. نقل شده: او را اسیر کردند و نزد عمر بن سعد آوردند، ابن سعد به او گفت: عجب صولتی و قدرت شدیدی داشتی!؟ بعد از این جریان دستور داد گردن وهب را زدند و سر مبارکش را به جانب لشکر امام حسین(ع) پرتاب کردند. در نقلی آمده: همسر وهب پس از این جریان آمد و خون‌ها را از صورت وهب گرفت. هنگامی که چشم شمر به آن زن افتاد به غلام خود دستور داد تا با عمودی که در دست داشت بر آن زن حمله کرد و او را شهید نمود. این اولین زنی بود که در لشکر امام حسین(ع) کشته شد[۳۶]. مادر وهب سر او را گرفت و پس از اینکه سر فرزند خود را بوسید او را به طرف لشکر ابن سعد پرتاب کرد و گفت چیزی که در راه خدا دادیم هرگز پس نمی‌گیریم.[۳۷]

شهادت عمرو بن خالد ازدی

پس از شهادت وهب، عمرو بن خالد ازدی برای مبارزه قیام کرد، به سیدالشهدا عرض کرد فدایت شوم می‌خواهم به یارانم ملحق شوم و دوست ندارم بمانم و شما را بی‌یاور ببینم. امام به او فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ»؛ برو هم به زودی به شما ملحق می‌شویم! عمرو وارد صحنه معرکه شد و رجزی را خواند که مطلع آن این است: إليك يا نفس إلى الرحمن *** فأبشري بالروح و الريحان. یعنی ای جان من! به طرف خدای رحمان برو و به رفاه و آسایش شاد باش. امروز برای آن احسان‌هایی که در زمان گذشته انجام دادی جزای نیک به تو داده می‌شود. آنچه در لوح محفوظ نوشته شده که نزد خداوند جزاء دهنده است. ای نفس! جزع و فزع منمای زیرا که هر شخص زنده‌ای فانی خواهد شد. بهره صبر کردن در مقابل کفار برای اینکه تو در امان باشی بیشتر است، ای گروه و قبیله ازد که از بنی قحطان می‌باشید. سپس آن مرد خدا جنگید تا شهید شد[۳۸].[۳۹]

شهادت نافع بن هلال

نافع بن هلال از اصحاب امیرالمؤمنین بود، مردی شجاع و قاری قرآن و نویسنده حدیث بود و در جنگ‌های جمل و صفین و نهروان در رکاب مولایش شمشیر می‌زد، در بین راه کربلا به سیدالشهدا پیوست. سیدالشهدا آن روز که در محاصره سپاه حر قرار گرفت بیاناتی فرمود و در تأیید بیانات امام، نافع به سخن ایستاد و گفت: ای پسر رسول خدا تو می‌دانی که جدت رسول خدا نتوانست تمام مردم را از جام محبت خود بنوشاند و آنها را به طوری که می‌خواست به امر خود برگرداند چون بعضی از آنها منافق بودند به او وعده یاری می‌دادند و در باطن حیله می‌کردند و ظاهراً خود را از عسل شیرین‌تر نشان می‌دادند و پشت سر مثل حنظل تلخ بودند تا اینکه خداوند او را به جوار رحمت خود برد، پدرت امیرالمؤمنین(ع) نیز با همین بلیه مواجه بود. گروهی به یاریش آمدند و در رکاب او با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگیدند و گروهی دیگر مخالفت کردند تا خداوند او را هم به رحمت خود واصل کرد و تو نیز امروز در نزد ما چنین حالی داری پس هرکس پیمان تو را بشکند و دل از نیت خود بر کند او جز به خودش ضرر نرسانیده و خداوند هم از آنها بی‌نیاز است. ولی ما را به هر جا که خواهی ببر به مغرب یا مشرق با تو خواهیم بود. به خدا قسم از قضا و قدر نمی‌ترسیم و از ملاقات پروردگار خشنود هستیم و بر سر نیت و بصیرت خود محکم خواهیم بود. هر کس تو را دوست دارد با او دوستیم و هر کس با تو دشمنی کند با او دشمنیم.

در جنگ روز عاشورا بسیار صبور و تسلیم امر الهی بود. نافع بن هلال در روز عاشورا به امام می‌گفت: «وَ اللَّهِ مَا أَشْفَقْنَا مِنْ قَدَرِ اللَّهِ وَ لَا كَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِيَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِي مَنْ وَالاكَ وَ نُعَادِي مَنْ عَادَاكَ»؛ به خدا قسم ما از مقدرات خدا وحشتی نداریم و دوست داریم به لقاء الله برسیم و ما با این عقیده و با این بینش با دوستان شما دوستی و با دشمنان شما دشمنی خواهیم کرد[۴۰]. ابومخنف می‌نویسد: نافع نامش را بر روی تیرهای خود نوشته و آنها را مسموم می‌کرد و پرتاب می‌نمود. از سپاه عمر سعد دوازده نفر را کشت و بسیاری را مجروح ساخت، وقتی تیرهایش تمام شد، شمشیر خود را برهنه نمود و حمله کرد. دشمن در مقابل نافع حمله دسته جمعی نمودند. شیخ مفید و صاحب کتاب مناقب می‌نویسند: نافع بن هلال بجلی این رجز را خواند: أنا هلال البجلي *** أنا على دين علي و دينه دين النبي یعنی من از نسل هلال بجلی می‌باشم. من بر دین علی هستم که دین او دین پیامبر است.

بعد از محاصره او را مجروح و به اسارت درآوردند. وقتی نزد عمر سعد بردند، عمر به او گفت: ای نافع وای بر تو چرا با خود چنین کردی؟ نافع گفت: پروردگار من از قصدم آگاه است! در حالی که خون‌ها بر محاسن او جاری بود به او گفتند: مگر نمی‌بینی که با خود چه کرده‌ای؟ نافع گفت: دوازده نفر شما را کشته‌ام و خودم را ملامت نمی‌کنم!. شمر به عمر سعد گفت: او را بکش! عمر سعد گفت: تو او را آورده‌ای اگر می‌خواهی تو او را بکش، شمر شمشیر از نیام کشید، نافع گفت: خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را در دست بدترین خلق قرار داد پس شمر او را به شهادت رساند[۴۱].[۴۲]

شهادت مسلم بن عوسجه

مسلم بن عوسجه از چهره‌های عابد کوفه بود که مدتی از روزش را صرف عبادت در مسجد کوفه می‌گذراند. در تشکیلات مسلم بن عقیل نقش کلیدی داشت، در کودتای ابن زیاد خود را به کربلا رساند و در شب عاشورا قسم خورد که حسین جان هرگز از تو جدا نمی‌شوم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و اگر سلاحی نداشته باشم با سنگ به جنگ‌شان می‌روم تا به شهادت برسم. در روز عاشورا همین ایده متعالی و پر افتخار را عملاً نشان داد، امام در شهادت مسلم بن عوسجه بالای سرش این آیه را قرائت فرمود:  فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا [۴۳].

محمد بن ابیطالب می‌گوید: مسلم بن عوسجه در حالی روی زمین سقوط کرد که رمقی داشت. امام حسین با حبیب بن مظاهر به سوی مسلم بن عوسجه شتافتند. امام حسین پس از اینکه به مسلم بن عوسجه فرمود: خدا تو را رحمت کند و آیه بالا را تلاوت کرد، سپس حبیب به مسلم بن عوسجه نزدیک شد و به او گفت: ای مسلم از پا افتادن تو بر من ناگوار است، بشارت باد تو را به بهشت. مسلم با صدای ضعیفی گفت: خدا به تو مژده خیر دهد. حبیب گفت: اگر نه چنین بود که من هم به دنبال تو خواهم آمد دوست داشتم تو هر وصیتی که داری بکنی. مسلم گفت: فإني أوصيك بهذا یعنی من درباره این شخص یعنی امام حسین(ع) به تو توصیه می‌کنم. در رکاب این حسین مقاتله کن تا شهید شوی. حبیب گفت: من چشم تو را به وسیله یاری نمودن حسین روشن خواهم کرد. پس از این گفتگوها مسلم بن عوسجه شهید شد. راوی می‌گوید: کنیز مسلم بن عوسجه فریاد زد: يا سيداه يا ابن عوسجتاه! ناگاه یاران ابن سعد در حالی که مژده به یکدیگر می‌دادند گفتند: ما مسلم بن عوسجه را کشتیم. شبث بن ربعی که خود از فرماندهان ارشد بود رو کرد به عمرسعد و گفت آیا به کشتن مسلم بن عوسجه شاد شدی؟ نمی‌دانی چه مرد بزرگی را شهید کردی! بعد رو کرد به افرادی که در اطرافش بودند گفت: مادرانتان در عزای شما گریان شوند، آیا نه چنین است که نیروهای خود را به دست خود به قتل می‌رسانید و عزیزان خود را ذلیل می‌نمایید؟ آیا برای کشتن مسلم بن عوسجه خوشحال می‌شوید؟ به حق آن خدایی که من تسلیم او هستم مسلم بن عوسجه در میان مسلمانان مقام شریفی داشت. من خودم در جنگ آذربایجان دیدم این مسلم قبل از اینکه اسب‌های مسلمین به یک دیگر برسند شش نفر از مشرکین را به قتل رسانید[۴۴].[۴۵]

شهادت پسر مسلم بن عوسجه

وقتی مسلم به شهادت رسید پسر مسلم بن عوسجه جوانی رشید که نور ایمان از چشم‌ها و چهره جذابش می‌درخشید خدمت سیدالشهدا آمد و آماده میدان شد. امام او را از جنگ مانع شد و فرمود: پدرت شهید شد اگر تو هم شهید شوی مادرت بی‌پناه می‌ماند! پسر مسلم در تردید بود که مادرش به سرعت خود را به فرزندش رساند و گفت: فرزندم سلامت خود را بر یاری پسر پیامبر برگزیدی؟ از تو راضی نمی‌شوم مگر اینکه جانت را فدای حسین(ع) کنی! امام اذن میدان داد مادر در کنار صحنه جنگ به تشویق او پرداخت و می‌گفت: پسرم خوشحال باش که الان از دست ساقی کوثر سیراب خواهی شد، با کشتن ۳۰ نفر از سپاه دشمن به شهادت رسید. کوفیان سرش را بریدند و به سوی مادر پرتاب کردند مادر سر فرزند را گرفت و بوسید و گریست[۴۶].[۴۷]

شهادت عبدالرحمن بن عبدالله یزنی

عبدالرحمن بن عبدالله یزنی برای مبارزه خارج شد و این رجز را می‌خواند: أنا بن عبدالله من آل يزن *** ديني على دين حسين و حسن أضربكم ضرب فتى من اليمن *** أرجو بذاك الفوز عند المؤتمن. یعنی: من پسر عبدالله و از قبیله یزن می‌باشم. دین من از دین حسین و حسن است. من شما را نظیر جوان یمنی می‌زنم و امیدوارم بدین وسیله نزد خدای مؤتمن رستگار باشم. آنقدر جنگید تا در پیشروی امامش سیدالشهدا به شهادت رسید[۴۸].[۴۹]

شهادت عمرو بن قرظه

ایشان روز ششم محرم خود را به امام در کربلا رساند. سید بن طاووس می‌گوید: بعد از شهادت عبدالرحمن، عمرو بن قرظه انصاری برای رفتن به میدان آماده شد و از امام حسین(ع) اجازه گرفت. امام(ع) به وی اجازه داد. او نظیر افرادی که مشتاق آخرت باشند جهاد کرد و در خدمت به دین سخت تلاش کرد تا اینکه گروه زیادی از لشکر ابن زیاد را به درک واصل کرد، او از امام(ع) دفاع می‌کرد، هیچ تیری به طرف امام حسین نمی‌آمد مگر اینکه بدن خود را هدف آن قرار می‌داد. هیچ شمشیری برای حسین(ع) کشیده نمی‌شد مگر اینکه قلب خود را هدف آن می‌نمود، جنگید تا اینکه بدنش به وسیله زخم و جراحات داغ شد! آنگاه متوجه امام شد و گفت: أوفيت يابن رسول الله؛ یا ابن رسول الله! آیا من به وعده خود وفا کردم؟ حضرت فرمود: «نَعَمْ أَنْتَ أَمَامِي فِي الْجَنَّةِ فَأَقْرِئْ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مِنِّي السَّلَامَ وَ أَعْلِمْهُ أَنِّي فِي الْأَثَرِ»؛ آری، تو از من زودتر داخل بهشت خواهی شد. سلام مرا به پیامبر خدا(ص) برسان و به حضرت بفرما که من هم به زودی می‌آیم. سپس او به قدری جهاد نمود که شهید شد. در کتاب مناقب می‌گوید: وی این رجز را می‌خواند: قد علمت كتيبة الانصاري *** ان سوف احمي حوزة الدمار ضرب غلام غير نكس شاري *** دون حسين مهجتي و داري یعنی: گروه انصار می‌دانند که من به زودی از حریم دین خود حمایت می‌کنم. زدن جوانی که در فدا نمودن جان و خانه خود برای حسین(ع) کوتاهی نخواهد کرد[۵۰].

قرظه پدر عمرو انصاری از صحابه پیامبر و از شعرای عرب بود و در کوفه می‌زیست و در رکاب علی در چندین جنگ شرکت کرده بود و در صفین پرچم‌دار امام علی بود. قرظه دو پسر داشت عمرو و علی. علی در سپاه عمر سعد بود وقتی برادرش عمرو کشته شد، بانگ زد ای حسین! ای دروغگو پسر دروغگو که برادرم را گمراه کردی و فریب دادی تا اینکه او را به وادی مرگ کشاندی. امام در جوابش فرمود: من او را نفریفتم، خدا او را هدایت کرد اما تو به گمراهی کشیده شدی[۵۱].[۵۲]

شهادت جون غلام ابوذر

وقتی عثمان ابوذر را از مدینه تبعید کرد، دستور داد کسی به بدرقه ابوذر نرود. ولی علی و فضل بن عباس و دو سه نفر دیگر در بدرقه شرکت کردند که حضرت با مروان درگیر شد، آن روز که ابوذر می‌رفت علی(ع)، جون را خرید تا در خدمت ابوذر باشد. جون سیاه پوست بود که علی(ع) او را به مبلغ ۱۵۰ دینار از فضل بن عباس بن عبدالمطلب خرید، او همراه ابوذر صحابی پیامبر بود تا اینکه ابوذر از دنیا رفت. پس از فوت ابوذر، او به اهل بیت(ع) پناه آورد و در رکاب علی(ع) و امام مجتبی(ع) و پس از آن امام حسین(ع) بود و در سفر امام از مدینه به مکه و بعد به عراق امام را تنها نگذاشت و همیشه یار وفادار آن حضرت بود با اینکه او در سال ۶۱ (هق) پیر شده بود.

سید بن طاووس می‌گوید: بعد از شهادت عمرو بن قرظه، جون که غلام ابوذر بود برای جهاد قیام نمود. امام حسین(ع) به وی فرمود: من تو را مرخص کردم، سیدالشهدا این غلام را رسماً آزاد کرد تا شرم حضور، مانع از انصراف و رفتنش نگردد، با اینکه حسین(ع) پایداری و ثبات قدم جون را در برابر مشکلات می‌دانست، در عین حال خواست با این آزمایش، شخصیت این عبد سیاه را به دنیا و به همه نسل‌های آینده بشناساند که برای حمایت از شریعتی که دست خائنین با آن بازی کرده است، در حین بحران و خطر و موقعیتی که وحشت همه جا و همه کس را فراگرفته است، چه اندازه فداکاری و از خودگذشتگی می‌کند. حسین(ع) بیعت خود را از گردن او بر می‌دارد و اجازه مرخصی و رفتن به او می‌دهد و می‌گوید: يا جون! انما تبعتنا طلبا للعافية، فلا تبتل بطريقتنا.

به محض شنیدن سخن امام، از بیم اینکه مبادا توفیق رسیدن به سعادت جاودانه را نداشته باشد، قطرات اشک مروارید گونه‌اش بر رخسار سیاهش سرازیر شد و با صدایی لرزان همراه با گریه‌ای که گلویش را می‌فشرد، سخنی گفت که جاودانه تاریخ شده و به همه نسل‌ها فهماند که پیروزی عبارت است از پایداری و مقاومت در برابر مشکلات. آری سخنی که او در جواب امام خود گفت: و إنما الراحة بعد العناء. و سپس افزود: أنا في الرخاء، الحس قصاعكم، و في الشدة آخذ لكم؟ والله ان ريحي لمنتن، و ان حسبي للئيم، و لوني لأسود، فتنفس علي بالجنة ليطيب ريحي و يشرف حسبي، و يبيض وجهي، لا والله لا افارقكم حتى يختلط هذا الدم الاسود مع دمائكم. برای رسیدن به آسایش و آرامش باید از سختی‌ها عبور کرد، بعد اضافه کرد حسین جان من در رفاه و راحتی کاسه لیس شما باشم و در مصیبت و ناراحتی مقابل دشمن دست از شما بردارم؟ من بدنم بدبو و خانواده‌ام گمنام و رنگ بدنم سیاه است، بر من منت بگذار با بهشت برین، بدنم خوشبو و خانواده‌ام شریف و رنگ بدنم سفید گردد. نه، به خدا قسم من هرگز از شما جدا نخواهم شد، تا خون سیاه من با خون شریف شما آمیخته شود.

محمد بن ابوطالب می‌گوید: سپس جون برای قتال قیام کرد و این رجز را خواند: كيف يرى الكفار ضرب الاسود *** بالسيف ضربا عن بني محمد اذب عنهم باللسان واليد *** أرجو به الجنة يوم المورد یعنی: کفار ضرب دست غلام سیاه را چگونه می‌بینند که برای فرزندان پیامبر با شمشیر می‌جنگد. من با زبان و دست از فرزندان پیامبر دفاع می‌کنم. امیدوارم که در روز ورود به صحرای محشر داخل بهشت شوم.

سپس جهاد کرد تا شهید شد و امام حسین(ع) به بالین او آمد و فرمود: بار خدایا! صورتش را سفید و بوی او را نیکو و وی را با ابرار محشور بفرما و معرفتی بین او و محمد و آل محمد(ص) برقرار بفرما! امام محمد باقر از امام سجاد(ع) روایت می‌کند که فرمود: بعد از واقعه کربلا افرادی که آمدند تا اجساد شهدا را دفن نمایند، جسد این غلام یعنی جون را در حالی یافتند که بوی مشک از آن به مشام می‌رسید![۵۳]. در رمق آخر سیدالشهدا به بالینش آمد، جون چشم باز کرد از اینکه امام را بر بالین خود دید لبخند رضایتی زد و گفت: من مثلي و ابن رسول الله واضع خده على خدي ثم فاضت نفسه[۵۴]. چه کسی مثل من خوشبخت است که پسر پیغمبر صورتش را بر صورتم نهاده؟ این را گفت و روحش پرواز کرد.[۵۵]

شهادت عمرو بن خالد صیداوی

از سران شیعیان کوفه به حساب می‌آمد، سید بن طاووس می‌گوید: پس از شهادت جون، عمرو بن خالد صیداوی به حضور امام آمد و گفت: یا ابا عبدالله من تصمیم گرفته‌ام به یاران خود ملحق شوم. من دوست ندارم زنده بمانم و تو را تنها و شهید بنگرم. امام(ع) به او فرمود: «تَقَدَّمْ فَإِنَّا لَاحِقُونَ بِكَ عَنْ سَاعَةٍ»؛ قیام کن، ما نیز در همین ساعت به تو ملحق خواهیم شد. وی جلو رفت و به قدری جنگید تا شهید شد. در فضیلتش همین بس که در زیارت ناحیه از ایشان نام برده شده[۵۶].[۵۷]

منابع

پانویس

  1. چرا علی اذان بگوید؟ شاید به این دلیل باشد که امام می‌خواست روز سنگین و به یادماندنی عاشورا را به نام پیامبر اکرم شروع کند، چون علی اکبر یادگار جدش رسول خدا بود، علی اشبه الناس به رسول الله خلقا و خلقا و منطقا بود. کلام علی و لبخندش و راه رفتنش همگان را به یاد رسول خدا می‌انداخت و حسین(ع) عاشورا را با استمداد از نبوت و نفس گرم پیامبر خدا شروع کرد و لذا فرمود: امروز علی اکبر اذان بگوید.
  2. مجالس المواعظ از شیخ شوشتری، ص۹۶.
  3. کامل الزیارات، ص۷۳.
  4. بحارالأنوار، ج۴۵، ص۴؛ کامل، ج۴، ص۲۵.
  5. طبری، ج۷، ص۳۲۱.
  6. تحف العقول، ص۱۷۴؛ احتجاج، ج۲، ص۹۹؛ مقتل خوارزمی، ج۲، ص۶؛ بحار، ج۴۵، ص۸.
  7. اعیان الشیعه، ص۲۲۴.
  8. اعیان الشیعه، ص۲۲۵.
  9. «شیطان بر آنان چیرگی یافت و یادکرد خداوند را از یاد آنان برد» سوره مجادله، آیه ۱۹.
  10. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۳۱.
  11. مجالس المواعظ، ص۱۱۵.
  12. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
  13. طبری، ج۷، ص۳۱۲؛ امالی صدوق، ص۹۵.
  14. ترجمه مقاتل الطالبین، ص۱۱۹.
  15. بحار، ج۴۵، ص۵۲.
  16. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۳۸.
  17. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۳.
  18. الإرشاد، ج۲، ص۹۵؛ بحار، ج۴۵، ص۱۹.
  19. الملهوف، ص۴۲.
  20. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۱.
  21. بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ الملهوف، ص۴۲.
  22. بحار، ج۴۵، ص۱۲.
  23. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۴.
  24. چون ایثارگری و شهامت و عشق اصحاب سیدالشهدا در کتابی مستقلی به نام «شیفتگان ولایت» تدوین یافته و لذا در این جا به اختصار اصحاب حضرت مرور می‌شود.
  25. بحار، ج۴۵، ص۱۲؛ ابصار العین، ص۱۵۷.
  26. ابصار العین، ص۱۵۲.
  27. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۴۹.
  28. ارشاد، ص۴۱۴.
  29. ناسخ التواریخ، ج۲، ص۲۵۴.
  30. نفایس الفنون، ص۲۲۹؛ ابصار العین، ص۱۸۳.
  31. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۰.
  32. طبری، ج۶، ص۲۴۸؛ العیون العبری، ص۱۲۱؛ منتهی الامال، ج۱، ص۲۵۹.
  33. لهوف، ص۹۶.
  34. بحار، ج۴۵، ص۱۵؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۲.
  35. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۲.
  36. بحار، ج۴۵، ص۱۷؛ نفس المهموم، ص۲۷۷.
  37. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۵.
  38. بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ مناقب ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۱۰.
  39. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۷.
  40. بحار، ج۴۴، ص۳۸۳.
  41. ابصار العین، ص۸۷؛ مقتل مقرم، ص۲۴۸.
  42. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۷.
  43. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  44. بحار، ج۴۵، ص۲۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۵.
  45. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۵۹.
  46. ریاحین الشریعه، ج۳، ص۳۰۶؛ الغدیر، ج۴، ص۳۸۸.
  47. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۰.
  48. بحار، ج۴۵، ص۱۸؛ نفس المهموم، ص۲۶۱.
  49. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۱.
  50. بحار، ج۴۵، ص۲۲؛ مناقب، ج۴، ص۱۰۴.
  51. ابصار العین، ص۱۳۸.
  52. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۱.
  53. بحار، ج۴۵، ص۲۳.
  54. ابصار العین، ص۱۵۵؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۲۳۸.
  55. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۲.
  56. بحار، ج۴۵، ص۲۳؛ نفس المهموم، ص۲۷۸.
  57. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۲، ص ۶۴.
بازگشت به صفحهٔ «عاشورا».