پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۳۲۷: خط ۳۲۷:
ناکامی قریش در محاصره، [[پیروزی]] بزرگی برای [[رسول الله]]{{صل}} به شمار می‌رفت. مکیان تمام امکانات خود را به کار گرفته بودند تا رسول خدا{{صل}} را نابود سازند یا اینکه از [[مدینه]] بیرونش رانند، اما با محقق نشدن این اهداف، حیثیت آنها بر باد رفته بود و [[تجارت]] ایشان با [[شام]] عملاً در زیر حملات مسلمانان قرار گرفت.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۶۱-۶۲.</ref>
ناکامی قریش در محاصره، [[پیروزی]] بزرگی برای [[رسول الله]]{{صل}} به شمار می‌رفت. مکیان تمام امکانات خود را به کار گرفته بودند تا رسول خدا{{صل}} را نابود سازند یا اینکه از [[مدینه]] بیرونش رانند، اما با محقق نشدن این اهداف، حیثیت آنها بر باد رفته بود و [[تجارت]] ایشان با [[شام]] عملاً در زیر حملات مسلمانان قرار گرفت.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۶۱-۶۲.</ref>


==[[بنی قریظه]]==
==[[بنی‌قریظه]]==
پس از رفتن [[احزاب]]، روشن بود که [[خیانت]] بنی قریظه و [[بیعت شکنی]] آنان قابل [[عفو]] و [[چشم پوشی]] نیست و خیانت آنان به مراتب از خیانت [[بنی قینقاع]] و [[بنی نضیر]] خطرناک‌تر و بزرگ‌تر بود. پس از [[جنگ خندق]]، مسلمانان به دیار بنی قریظه رهسپار شدند و آنان را محاصره کردند. پس از گذشت مدتی از محاصره، [[یهودیان]] پیشنهاد [[مذاکره]] دادند و از رسول خدا{{صل}} خواستند با آنان [[رفتاری]] همچون بنی نضیر داشته باشد. رسول خدا{{صل}} نپذیرفت و فرمود باید به [[فرمان]] آن [[حضرت]] [[تسلیم]] شوند. [[اوسیان]] نیز از رسول خدا{{صل}} خواستند همانگونه که [[بنی قینقاع]] را به [[خزرجیان]] بخشیده، [[بنی قریظه]] را نیز به ایشان ببخشد. [[رسول خدا]]{{صل}} سرانجام حُکم درباره ایشان را به [[سعد بن معاذ]]، بزرگ [[قبیله اوس]] واگذاشت. سعد حُکم کرد که مردان ایشان کشته، اموالشان تقسیم و [[فرزندان]] و زنانشان [[اسیر]] شوند.
 
درباره تعداد کشته‌های بنی قریظه [[اختلاف]] است. تعداد آنها را از چهارصد تا نهصد نفر گفته‌اند که به نظر می‌رسد در این زمینه [[مبالغه]] شده است<ref>ر.ک: منتظر القائم، ص۲۰۰.</ref>. اعدام دسته جمعی [[یهودیان]] بنی قریظه را سیره‌نویسان، تاریخ‌نگاران و [[مفسران]] متقدم نوشته‌اند، ولی برخی نویسندگان معاصر در صحت آن تردید کرده‌اند <ref>شهیدی، ص۹۴؛ ولید عرفات، سایت کتابخانه تاریخ اسلام و ایران.</ref> این عده با توجه به [[عطوفت]] و [[بخشش]] رسول خدا{{صل}} که روش آن [[حضرت]] بود، در چنین آماری تردید کرده‌اند؛ به ویژه که در این حادثه، [[رهبران]] و بزرگان بنی قریظه [[پیمان شکنی]] کردند و دیگران را به این [[اقدام]] واداشتند. ضمن آنکه [[رفتار با اسیران]] بر اساس [[آیات قرآن]]، گرفتن فدیه یا [[آزاد]] کردن ایشان است. وجود حادثه‌ای شبیه حادثه [[کشتار]] بنی قریظه در [[تاریخ]] [[یهود]]، [[تردید]] در وقوع حادثه بدان گونه که سیره‌نویسان کهن ثبت کرده‌اند را افزایش می‌دهد و احتمال آمیخته شدن تاریخ قدیم یهود با تاریخ جدید آن را تقویت می‌کند؛ زیرا در تاریخ قدیم یهود، از حادثه قلعه مساده (= ماساده) یاد شده که اشترکاتی در اجزا و جزئیات داستان، مانند تعداد کشته شدگان و پیشنهاد یهودیان مبنی بر کشتن [[زنان]] و فرزندان خویش، با داستان بنی قریظه دارد. در ساختن و پرورش این داستان بدین گونه، رقابت‌های قبیله‌ای میان [[اوس و خزرج]] نیز بی‌تأثیر نبوده است. ضمن آنکه [[شجاع]] نشان دادن یهودیان در این ماجرا و عدم [[تزلزل]] در [[دین]] خود حتی در صورت [[مشاهده]] [[مرگ]]، می‌تواند از بر ساخته‌های اخباریان [[یهودی]] تازه [[مسلمان]] باشد که در این زمینه مشغول فعالیت و [[نگارش]] بودند.
 
پس از [[جنگ خندق]]، دوران تثبیت [[قدرت]] [[رسول خدا]]{{صل}} فرا رسید. در فاصله [[جنگ احزاب]] تا [[صلح حدیبیه]]، دو موضوع در [[دستور]] کار رسول خدا{{صل}} قرار داشت؛ یکی زمینه‌سازی برای [[پذیرش اسلام]] و دیگری ایجاد [[امنیت]] و جلوگیری از تعرضات، [[غارت]] و چپاول [[اعراب]] بیابان‌گرد. عقب نشینی [[قریش]] و متوقف شدن فعالیت‌های نظامی ایشان بر ضد [[اسلام]]، زمینه مساعدی را برای [[پیامبر]] به وجود آورد تا آن [[حضرت]] به تقویت [[دولت]] اسلام بپردازد و [[نفوذ]] خود را بر قبایلی که به عنوان خطری برای دولت و قدرت آن حضرت به شمار می‌آمدند، گسترش دهد. به همین مناسبت، رسول خدا{{صل}} حملات خویش را بر آن [[قبایل]] متمرکز ساخت.
 
اتخاذ این روند از سوی آن حضرت بدان سبب بود که رخدادهای جنگ احزاب و حوادث حاشیه‌ای آن، آشکار ساخت که [[مدینه]] در معرض خطر قبایل ساکن در مناطق شرقی و شمالی و حائل میان [[مکه]] و مدینه است. مشهورترین این قبایل عبارت بودند از: قبایل [[غطفان]]، [[بنی کلاب]] و [[بنی سلیم]] که همگی در [[سرزمین]] کم آب و فاقد چراگاه [[زندگی]] می‌کردند.
 
در [[سال ششم هجری]]، رسول خدا{{صل}} ناگزیر شد برای پاسخ به توطئه‌ها و تحرکاتی که بر ضد وی انجام شده بود، نزدیک به بیست [[حمله]] انجام دهد که خود [[فرماندهی]] دو حمله را به [[عهد]] داشت. نخستین حمله بر ضد [[بنی لحیان]] بود که در نزدیکی عسفان در فاصله کمی از مکه زندگی می‌کردند. [[هدف]] رسول خدا{{صل}} از این حمله، گرفتن [[انتقام]] از کشته‌های بئر معونه بود. هنگامی که آنان از نزدیک شدن پیامبر [[آگاه]] شدند، به کوه‌های مجاور فرار کردند و در آن [[پناه]] گرفتند. در این حمله، هیچ درگیری رخ نداد و رسول خدا{{صل}}، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و گروهی از [[سپاهیان]] خویش را به سوی کُراع الغَمیم در ۶۴ کیلومتری مکه فرستاد و با این حرکت، قدرت خویش را بر آنان نمایان ساخت. رسول خدا{{صل}} در آن سال، شش حمله به مناطق واقع در چشمی، [[وادی القری]]، [[دومة الجندل]] و [[فدک]] انجام داد که [[هدف]] از آنها، یا گوشمالی دادن تجاوزگران به کاروان‌های تجارتی [[مسلمانان]] در این مسیر با ایجاد [[امنیت]] [[راه]] تجاری برای مسلمانان بود.
 
در سال ششم همچنین چون شتران شیرده [[پیامبر]] از سوی [[عیینة بن حصن]] به [[غارت]] رفت، [[رسول خدا]]{{صل}} در [[غزوه ذی قرد]] به برخورد با این حرکات پرداخت. چنان که چون خبر یافت که [[بنی مصطلق]]، شاخه‌ای از [[خزاعه]] درصدد [[حمله]] به [[مدینه]] است، پیش دستی نمود و با سپاهی به منطقه مریسیع رفت و بر آنان [[پیروز]] شد. در راه بازگشت، میان [[مهاجران]] و [[انصار]] در برداشتن آب از [[چاه]]، [[نزاع]] درگرفت. [[عبدالله بن ابی]] نیز که حضور داشت با [[تعریض]] به مهاجران گفت: سگت را چاق کن تا تو را بخورد و قسم یاد کرد که اگر به مدینه بازگردند، افراد [[عزیز]]، افراد [[ذلیل]] را خارج خواهند نمود. رسول خدا{{صل}} برای آنکه [[آتش]] این [[فتنه]] را خاموش و از دامن زدن به آن جلوگیری کند، [[دستور]] حرکت ناگهانی و بی موقع [[سپاه]] را صادر کرد و سپاه بی‌وقفه حرکت کرد و چون آن [[حضرت]] اجازه فرود آمدن داد، مسلمانان بی درنگ به [[خواب]] رفتند<ref>واقدی، ج۲، ص۴۱۹.</ref>.
 
در بازگشت از همین [[غزوه]]، داستان إفک پیش آمد و [[تهمت]] ناروایی به [[عایشه]] [[همسر رسول خدا]]{{صل}} زده شد. ماجرای [[افک]] و اینکه این حادثه درباره عایشه است، در بیشتر منابع [[سنی]] و تعدادی از [[منابع شیعه]] آمده است. با این [[وصف]] برخی از [[علما]] و [[مفسران شیعه]]، از جمله [[علی بن ابراهیم قمی]]<ref>علی بن ابراهیم، قمی، ج۲، ص۹۹</ref> و عدهای دیگر<ref>جعفر مرتضی عاملی، حدیث الإفک، ص۲۶۷.</ref>، موضوع را بدین گونه [[انکار]] کرده و می‌گویند ماجرای افک درباره ماریه قبطیه بوده است. طراحان [[حادثه افک]]، بیش از اینکه درصدد لطمه زدن به آبروی عایشه باشند، از طرح این شایعه و دامن زدن به آن، [[تضعیف]] موقعیت رسول خدا{{صل}} را قصد کرده بودند؛ زیرا پذیرش این شایعه در [[اجتماع]] [[مسلمانان]]، موجب [[انزوای سیاسی]] - [[اجتماعی]] [[پیامبر]] و از دست رفتن [[مقبولیت]] و [[پایگاه اجتماعی]] آن [[حضرت]] می‌شد که در این صورت، امکان [[رهبری]] و [[هدایت]] [[جامعه]] از کف [[رسول خدا]]{{صل}} می‌رفت. آنچه در این ماجرا به چشم می‌آید، [[بردباری]] پیامبر و [[درایت]] و [[شکیبایی]] آن حضرت در خاموش کردن [[فتنه]] است.<ref>[[منصور داداش نژاد|داداش نژاد، منصور]]، [[دانشنامه سیره نبوی (کتاب)|مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی]] ج۱، ص:۶۲-۶۳.</ref>


==[[صلح حدیبیه]]==
==[[صلح حدیبیه]]==

نسخهٔ ‏۲۰ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۲۳:۳۹


اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث پیامبر خاتم است. "پیامبر خاتم" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل پیامبر خاتم (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

نسب و کنیه

نیای پدری رسول خدا(ص) چنین است: محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی از شاخه بنی هاشم از قبیله قریش[۱] دو کنیه ابوالقاسم، و ابوابراهیم را از نام دو فرزند، ابراهیم و قاسم بر گرفته‌اند، و به رسول خدا(ص) و سید وُلد آدم، ابراهیم (آقای اولین و آخرین فرزندان آدم) ملقّب بود[۲] آن حضرت از اینکه کنیه او را بر کسی بگذارند نهی کرد[۳] خداوند اطاعت از او را بر جن و انس واجب کرد و او را به عنوان خلیل و کلیم خود برگزید و نبوت را به او خاتمه بخشید[۴]

سلسله نسب آن حضرت به اسماعیل ذبیح فرزند حضرت ابراهیم(ع) می‌رسد[۵]، اما آن حضرت وقتی نسب خود را می‌شمرد، از معد بن عدنان بالاتر نمی‌رفت[۶] و می‌فرمود: "هنگامی که نسب مرا می‌شمارید، وقتی به عدنان رسیدید، توقف کنید"[۷] آن حضرت در طهارت نسب خویش می‌فرمود: "از زمان حضرت آدم، من همواره از صلب کسانی که ازدواج شرعی کرده‌اند، متولد شده‌ام و در نسب من زنا و سنت‌های جاهلی راه نیافته است[۸] و من پیوسته از صلب پدران پاک به رحم‌های مادران پاک منتقل شدم»[۹]. ابن سعد[۱۰] به نقل کلبی گوید: من پانصد نفر از اجداد پدری و مادری رسول خدا(ص) را بررسی کردم و در بین آنها کسی را نیافتم که با ازدواجش با سنت‌های جاهلی یا زناکار باشد. واثلة بن اسقع گوید رسول خدا(ص) فرمود: "خداوند از میان فرزندان ابراهیم، اسماعیل، از میان فرزندان اسماعیل، بنی کنانه، از بنی کنانه، قریش، از قریش، بنی هاشم، از بنی هاشم، مرا برگزید"[۱۱].

قریش، همزمان با ظهور اسلام، حدود ۲۵ طایفه داشت که نام طایفه رسول خدا(ص) بنوهاشم بن عبدمناف بن قصی بن کلاب بود[۱۲]. هاشم بن عبد مناف که بنی هاشم منسوب به اویند، بنیان‌گذار ارتباط تجاری با شام، دارای ویژگی‌های انسانی و بسیار گشاده دست در کمک به دیگران بود، و دارا بودن دو منصب مهم رفادت (مهمان داری) و سقایت (آب رسانی برای زائران خانه خدا نیز موقعیت برتر او را ممتازتر کرده و سبب عزت بنی هاشم در بین مردم شده بود[۱۳]، زعامت دینی مردم مکه در جاهلیت در دست بنی هشام بود[۱۴].

نام مبارک "محمد" که مشهورترین‌های نام آن حضرت است، چهار بار در قرآن کریم در سوره‌های ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۱۵]، ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا[۱۶]، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَآمَنُوا بِمَا نُزِّلَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَهُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سَيِّئَاتِهِمْ وَأَصْلَحَ بَالَهُمْ[۱۷]، ﴿مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنْجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا[۱۸] و با نام "احمد" نیز یک بار در ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ[۱۹] آمده است. سوره ۴۷ قرآن کریم، نیز به نام آن حضرت (محمد) نامیده شده است. افزون بر این‌ها، در روایتی از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "محمد، احمد، حاشر، خاتم، عاقب و... از نام‌های من است»[۲۰].

تاریخ‌نگاران اسلامی، زندگانی پیامبر اکرم(ص) را به سه دوره تولد تا بعثت، بعثت تا هجرت و هجرت تا رحلت تقسیم می‌کنند. بخشی از اخبار مربوط به زندگی پیش از بعثت رسول خدا(ص)، به رغم آنکه اندک و محدود است، با قصه‌ها آمیخته شده و مطالب اسطوره‌ای گوناگونی در آنها راه یافته است، به طوری که به دست دادن تصویر دقیقی از زندگی واقعی پیش از بعثت پیامبر اکرم(ص) را دشوار می‌سازد. مشخص نبودن اسناد برخی روایات مربوط به زندگانی پیش از بعثت آن حضرت مانند سند "يزعمون" (پنداشته‌اند)، ﴿"فيما يتحدث الناس" (آنچه مردم می‌گویند)، "والله اعلم" (خدا بهتر داند)[۲۱] یا بعضی از اهل علم گفته‌اند[۲۲]، مشکل دیگری است که دشواری دستیابی ما را به آگاهی‌های دقیق تاریخی از از زندگانی پیش از بعثت آن حضرت بیشتر می‌شود.

برخی مانند ابوالحسن بکری در دو کتاب الذروة العلیا فی سیرة المصطفی و الانوار فی مولد النبی محمد که بیشتر به اخبار زندگانی پیش از بعثت آن حضرت پرداخته، در نقل وقایع مربوط به آن زمان چنان سهل انگاری کرده است که: تاریخ پژوه و رجالی پرآوازه‌ای چون ذهبی درباره او می‌گوید: این دجال، قصه‌هایی پرداخته است که هرگز وجود خارجی و حقیقت نداشته‌اند. او چقدر نادان و کم آزرم است که هیچ مطلبی را با سند ذکر نکرده است[۲۳].

با این همه، حوادث تاریخی ملموسی از زندگانی پیش از بعثت آن حضرت وجود دارد که بر پایه برخی از گزارش‌های بر جای مانده در منابع نخستین سده‌های اسلامی، می‌‎توان به گوشه‌هایی از زندگانی ایشان در آن دوره پی برد.[۲۴]

پدر و مادر رسول خدا(ص)

پدرش عبدالله بن عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مره بود[۲۵]. نسب آمنه با عبدالله پدر رسول خدا(ص) در کلاب بن مره به هم می‌پیوندد. عبدالمطلب همراه فرزندش عبدالله به خانه آمنه دختر وهب بن عبد مناف (که بنا بر قولی سرپرستی او را عمویش وُهَیب عهده داشت) که از شرافتمندترین خاندان قریش بود، رفت و آمنه را برای عبدالله و هاله دختر وهیب را برای خود خواستگاری کرد و حمزه از هاله متولد شد و رسول خدا(ص) از آمنه[۲۶]. عبدالله هنگام ازدواج با آمنه ۲۵[۲۷] سال داشت [۲۸].

کمتر از دو ماه از ازدواج عبدالله با آمنه نگذشت که عبدالله برای تجارت عازم شام شد و هنگام بازگشت از شام در یثرب (نزد بنی نجار، دایی‌های خود بیمار شد و همانجا درگذشت، در حالی که آمنه باردار بود[۲۹]، از عبدالله یک کنیز، پنج شتر و تعدادی گوسفند به رسول خدا(ص) ارث رسید [۳۰]. آمنه درباره دوران بارداری خود گوید: تا هنگامی که کودک خود را به دنیا آوردم، هیچ‌گونه ناراحتی و سختی ندیدم. از همو روایت شده است که در بین خواب و بیداری به او خبر داده شد که به سرور و پیامبر این امت حامله شده است[۳۱].[۳۲]

ولادت رسول خدا(ص)

بیشتر تاریخ‌نگاران[۳۳] اتفاق دارند که زمان تولد پیامبر اکرم(ص)، سال حمله ابرهه به کعبه است که به عام الفیل[۳۴] شهرت دارد[۳۵] و چهل سال پیش از بعثت، در ماه ربیع الاول و در ورودی شعب ابی طالب اتفاق افتاد که پس از هجرت رسول خدا(ص) به یثرب، عقیل این خانه را تصرف کرد و آن خانه به نام او مشهور شد. بعدها فرزندان عقیل آن را به محمد بن یوسف ثقفی فروختند[۳۶]. البته محل تولد آن حضرت در طول تاریخ مورد توجه مسلمانان بوده است. در قرن دوم هجری، خیزران، همسر هارون، آن محل را خرید و به مسجد تبدیل کرد. بعدها نیز محل تولد آن حضرت از سوی سلاطین عثمانی، حاکمان یمن، مصر و عباسیان بازسازی شد. در پی روی کار آمدن دولت سعودی، با اصرار شیخ عباس قطان شهردار وقت مکه و درخواست وی از ملک عبدالعزیز، قرار بر آن شد تا در آنجا کتابخانه‌ای موسوم به "المکتبة مکة المکرمه" بنا کنند که تاکنون بر قرار است[۳۷].

اهل سنت تولد آن حضرت را دوازدهم ربیع الاول[۳۸] و شیعه[۳۹] هفدهم همین ماه دانسته‌اند[۴۰].

هنگامی که عبدالمطلب خبر ولادت رسول خدا(ص) را شنید، از داخل حجر اسماعیل که با فرزندان خود و مردانی از بنی هاشم در آنجا نشسته بود، بلند شد و نزد آمنه آمد و کودک را داخل کعبه برد و خدا را بر این نعمت چنین سپاس گفت: "حمد و سپاس خداوند را که پسر بچه‌ای پاک به من عطا فرمود. او در گهواره به بچه‌های دیگر سروری پیدا کرد. او را به خانه‌ای که دارای ارکان است پناه می‌دهم تا اینکه او را بالغ و استوار ببینم. او را از شر هر بدخوابه کینه به دل و حسودورز لگام گسیخته به خدا می‌سپارم"[۴۱]. عبدالمطلب سپس عقیقه‌ای کُشت و با الهام از خداوند او را محمد نامید. از او سؤال شد که چرا او را به اسم اجدادش ننامیدی؟ گفت: برای اینکه خواستم او را در آسمان و زمین بستایند[۴۲]. ابوطالب عموی آن حضرت در اشعار خود با اشاره به این رویداد چنین گفت: "خداوند نامی از خود را برای بزرگداشت او جدا ساخت؛ زیرا نام صاحب عرش محمود (پسندیده) و نام پیامبر محمد (ستوده) است"[۴۳].

گویند آن حضرت ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمد و این مطلب، شگفتی عبدالمطلب را برانگیخت و ‌شأن و منزلت رسول خدا(ص) را در نظر او بالا برد[۴۴]. انس بن مالک گوید: رسول خدا(ص) فرمود: "از کرامت من این است که ختنه شده و ناف بریده به دنیا آمدم و کسی عورت مرا ندید"[۴۵] حاکم[۴۶] در مورد حدیث مختون متولد شدن آن حضرت ادعای تواتر کرده است، اما عده‌ای[۴۷] افزون بر انکار تواتر و خدشه در سند حدیث، در اصل وجود چنین حدیثی تردید کرده‌اند. کمال بن عدیم عقیلی این حدیث را ضعیف دانسته و گفته است: ابدا چنین مطلبی ثابت نشده است. ابن قیم گفته است: ممکن است بسیاری از مردم نیز ختنه شده متولد شوند؛ از این‌رو نمی‌توان آن را از معجزات پیامبر شمرد[۴۸]. افزون بر این، روایت بالا با روایتی که گفته است عبدالمطلب روز هفتم ولادت رسول خدا، او را ختنه کرده و محمد نامید[۴۹]، و نیز با برخی از گزارش‌ها که ختنه شدن او را هنگام شق صدر - که مصدر خبری معتبری نیز ندارد. دانسته‌اند[۵۰] تعارض دارد.[۵۱]

رویدادهای هنگام ولادت

در منابع حدیثی و تاریخی برای ولادت پیامبر(ص)، معجزات و خوارق عادات فراوانی به صورت‌های گوناگون ذکر کرده‌اند[۵۲]، که بسیاری از آنها از نظر سند مرسل و فاقد شرایط صحت هستند، و برخی نیز ضمن مخالفت با عقل، درباره موضوعی کم اهمیت است که در آنها مبالغه زیادی صورت گرفته و عجایب و غرایب آنها با شرح و بسط نقل شده که این خود از نشانه‌های برساخته بودن روایت است. افزون بر این، دست کم نیمی از این اخبار از طریق کعب الاحبار، ابوهریره، وهب بن منبه یا افراد مجهولی نقل شده است که ناقلان آنها به هیچ وجه زمان ولادت آن حضرت را درک نکرده‌اند. از این‌رو، معروف حسنی[۵۳] برخی از این خوارق نقل شده را شبیه به افسانه‌های هند قدیم و اقوام باستانی دانسته است؛ چنان که سید محسن امین[۵۴] نیز درباره برخی از این اخبار گوید: در آنها دیدگاه‌های افراطی و غلوآمیز، آشفتگی، پاشیدگی و رنگی از تندروی نمایان است.

مهم‌ترین رویدادهای هنگام ولادت، نخستین بار در کتاب تاریخ یعقوبی[۵۵] آمده است. یعقوبی با اینکه به صورت گذرا به حوادث می‌پردازد، معجزات یا رویدادهای هنگام ولادت را با تفصیل و بدون هیچ سندی ذکر می‌کند و تاریخ دقیق ولادت آن حضرت را از روی ستارگان معلوم می‌دارد؛ در حالی که بین مورخان و محدثان اختلاف زیادی هنگام ولادت آن حضرت وجود دارد. رویدادهایی که یعقوبی آورده، چنین است:

  1. شیطان‌ها رانده شدند؛
  2. ستارگان فرو افتادند و قریش از دیدن آنها تعجب کردند و گفتند: این نشانه قیامت است؛
  3. زلزله‌ای آمد و همه مردم را گرفت و کنیسه و صومعه‌ها و... ویران شد، و هر چیزی که پرستش می‌شد، کنده شد؛
  4. جادوگران و کاهنان در کار خود فرو ماندند و شیطان‌ها محبوس شدند؛
  5. ستارگانی پدیدار شدند که دیده نشده بودند و این ستارگان، کاهنان یهود را گیج و سرگردان کردند؛
  6. ایوان کسرا تکان خورد و سیزده کنگره آن فرو ریخت؛
  7. آتشکده فارس خاموش شد با اینکه هزار سال خاموش نشده بود[۵۶].
  8. موبد موبدان در خواب دید شتران عربی، اسبان سخت کوشی را کشیدند تا از دجله گذشتند و در سرزمین آنها پراکنده شدند. عبد المسیح بن بغیله از طرف کسرا راهی دمشق شد و سطیح کاهن را در «جابیه»[۵۷] در حالی که مشرف به مرگ بود، دیدار کرد و بلند در گوش او گفت: ای گره‌گشای سختی‌ها! کری یا شنوا؟ بزرگ خاندان یزن گرفتار است و پیش تو آمده. سطیح در پاسخ عبدالمسیح به سجع، شعری خواند بدین مضمون: تو از طرف کسرا آمده‌ای تا درباره خرابی ایوان کسرا، خاموشی آتشکده‌ها و خواب موبد موبدان بپرسی. بعد این وقایع را چنین پیشگویی و تفسیر کرد که به عدد کنگره‌های شکست خورده، شاهان حکومت می‌کنند، دریاچه ساوه خشک می‌شود، تلاوت قرآن در تهامه آشکار می‌گردد و صاحب عصا (پیامبر خاتم(ص)) بیاید. سطیح پس از این پیشگویی از دنیا رفت [۵۸].

مخزوم بن هانی مخزومی، تنها راوی بخش مهمی از رویداهای هنگام ولادت رسول خدا(ص) است. مخزوم این واقعه را از پدرش هانی نقل کرده است؛ بنابراین، تکرار این روایت در کتاب‌های گوناگون، دلیل بر تواتر آن نیست در حجم انبوهی از اخباری که رویدادهای هنگام ولادت را نقل کرده‌اند، عجایب و غرایب فراوانی به چشم می‌خورد که فاقد ارزش تاریخی هستند. این اخبار بیشتر در کتاب‌های دلائل النبوه نقل شده‌اند که حاوی بیشترین روایاتی است که عجایب و غرایب فراوانی را در خود جای داده‌اند و این خود می‌تواند از نشانه‌های برساخته بودن آنها باشد. شاید به علت وجود این عجایب است که وقتی ذهبی[۵۹] این معجزات را از طبری نقل می‌کند، می‌گوید: "سخنی شگفت و دور از باور است".

نکته سؤال برانگیز دیگر آن است که همه یا بیشتر این حوادث، در سرزمین ایران و ملک کسرا اتفاق افتاده، ولی در منابع ایرانی بدان‌ها: اشاره نشده است؛ در حالی که این نوشته‌ها از زمان ساسانیان وجود داشته و تا دوره‌های اسلامی باقی مانده است و دربردارنده اطلاعات دقیقی از ایران پیش از اسلام هستند. نمونه این نوشته‌های خدای‌نامه است که حمزه اصفهانی[۶۰] و ابن ندیم[۶۱] از آن نام برده‌اند. با توجه به همین نکته، کتاب‌های تاریخ طبری، اخبار الطوال، مروج الذهب و منابع دیگری که تاریخ ایران پیش از اسلام را نوشته‌اند، با اینکه شرح حال نخستین پادشاهان افسانه‌ای ایران تا آخرین پادشاه ساسانی را کم و بیش بیان کرده‌اند؛

  1. در بخش تاریخ ایران به حوادثی چون شکستن ایوان کسرا، خاموش شدن آتشکده فارس، خشک شدن دریاچه ساوه و... نپرداخته‌اند؛
  2. این حوادث را با سلسله اسناد از منابع عربی و راویان ساکن مکه و به صورت شفاهی دریافت و ذکر کرده‌اند، اما نه در بخش تاریخ ایران.

حمزه اصفهانی که از تاریخ ایران اطلاعات وسیعی داشته و در کتاب خود اطلاعات ارزشمندی از تاریخ یونان، روم و ایران عرضه کرده است و در بخش تاریخ ایران و عرب، به تولد پیامبر اکرم(ص) پرداخته و تا حدودی ارتباط پادشاه ایران و عرب‌ها را در این زمان بیان کرده، به چنین حوادث خارق‌العاده‌ای در زمان کسرای پادشاه ایران اشاره نکرده است[۶۲].

ابوعلی مسکویه نیز با اینکه تقریباً تمام پادشاهان ایران و جزئیات فراوانی از حکومت آنها را آورده، به هیچ یک از این وقایع اشاره نکرده است. به هر حال، اگر واقعا چنین حوادث مهمی در تاریخ ایران اتفاق افتاده بود، باید در جایی از تاریخ ایران ثبت و نقل می‌شد.

گفتنی است درباره ولادت رسول خدا(ص)، روایات فراوان دیگری نقل شده است که درستی آنها معلوم نیست؛ به ویژه که اعراب از رسول خدا(ص) و آینده او شناختی نداشتند[۶۳] و در فضای فرهنگی جامعه حجاز پیش از اسلام نیز اقتضای نقل چنین اخبار جزئی و دقیق از زندگی کسی که اهمیت او برای آنها روشن نبوده، وجود نداشته است. در کلمات اهل بیت نیز هیچ اشاره‌ای به این اخبار نرفته است. افزون بر اینکه برخی از رویدادهای هنگام ولادت، انکار شده‌اند[۶۴].

معروف حسنی[۶۵] درباره معجزات و خوارق عاداتی که به پیامبر اکرم(ص) در دوران کودکی او نسبت می‌دهند می‌نویسد: اگر غرایب و رخدادهایی که از زمانی که او نطفه بود تا زمانی که به صورت خون بسته و مضغه درآمد، آنگاه استخوان شد و بر آن استخوان گوشت رویید و تا زمانی که دیده به جهان گشود و نفس‌های مبارک او در فضای مکه و پس از آن در دیگر مکان‌های عرب نشین، آنجا که حلیمه سعدیه عهده‌دار شیر دادن و تربیت او می‌شود، رها شد و تا زمانی که وی، حلیمه و همه اعراب آن محله را به شگفتی فرو برد، پیوسته و پی در پی رخ می‌داد و بالاخره اگر آن همه وقایع شگفت‌آوری که راویان، مدعی شده‌اند، در آسمان و زمین و دریاها و غارها صورت پذیرفته بود، قطعاً آوازه آن، مکه و مناطق مجاور آن را در می‌نوردید و در خوار کردن سرکشان مکه و قریش مؤثر می‌افتاد و آنان را وامی داشت به دعوت او ایمان آورند؛ حال آنکه می‌دانیم مکیان و فرشیان (که قاعدتاً باید چنین معجزاتی را در صورت وقوع می‌دیدند) از همه اعراب و دیگر ملت‌ها تعصب و شرارت بیشتری در مقابل دعوت پیامبر از خود نشان دادند و وی نتوانست آنان را به این مکتب درآورد، مگر پس از آنکه آتش جنگ‌های (پی در پی) تعدادی از پیروان او و تعدادی از آنان را در کام خود فرو برد و وی از نظر افراد و توان تسلیحاتی از آنان قوی‌تر شد. به هر حال روشن نیست چه مقدار از این روایات صحت دارد و چه مقدار به دست قصه گویان ساخته شده است.[۶۶]

دایگان رسول خدا(ص)

بر پایه گزارش‌های تاریخی، عادت و رسوم بزرگان و اشراف عرب پیش از اسلام چنان بود که فرزندان خود را از شیر خواری به بیابان‌های اطراف مکه می‌فرستادند تا از نظر جسمی سالم بمانند، در هوای آزاد رشد کنند، در گفتار فصیح شوند و از قریحه‌ای سالم بهره برند. رسول خدا(ص) نیز از این سنت نیکوی عرب بهره‌مند شد[۶۷] و عبدالمطلب، که در پی دایه‌ای بود تا آن حضرت را شیر دهد، حلیمه دختر ذؤیب را یافت[۶۸] که همراه شوی خویش به مکه آمده بود تا نوزدای را برای شیر دادن نزد خود ببرد[۶۹]. عبدالمطلب حلیمه را فراخواند و به او تصریح کرد: من جد این کودک و جای پدر او هستم[۷۰]. اگر خواستی او را شیر دهی، به تو می‌سپارمش و مزد تو را نیز عهده‌دار می‌شوم [۷۱].

حلیمه، محمد را به صحرا نزد قبیله خود بنی سعد برد[۷۲]. هنگامی که آمنه محمد را تحویل حلیمه می‌داد، ضمن برشمردن حوادث خارق‌العاده هنگام ولادت رسول خدا(ص) گفت: به من گفته شده است بعد از سه شبانه روز فرزندت در خانه ابوذؤیب شیر خواهد خورد. حلیمه گفت: گنیه شوی من ابوذؤیب است و آمنه از این خبر بسیار مسرور شد[۷۳].

ابن شاذان قمی[۷۴] گوید: زنان زیادی از بنی هاشم خواستند محمد را شیر دهند، ولی محمد پستان هیچ یک از آنان را نپذیرفت (مانند حضرت موسی که خداوند درباره او فرمود: ﴿وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ[۷۵]. عبدالمطلب از پدر حلیمه خواست، دخترش، محمد را شیر دهد. پدر حلیمه گفت: کدام دخترم؟ عبدالمطلب گفت: هر کدام عاقل‌تر و باحیاتر است. پدر حلیمه گفت: حلیمه از نظر عقل، کامل‌تر و از نظر فهم، بهتر است و زبانی فصیح و قلبی مهربان دارد و راست گوست. پدر حلیمه خبر تقاضای عبدالمطلب را برای دایگی محمد به حلیمه رساند. حلیمه بسیار شادمان شد و خود را همراه همسرش به مکه رساند و پیامبر را به صحرا برد. قبیله بنی سعد که تهی دست بودند، به برکت وجود رسول خدا(ص) از نعمت‌های فراوانی برخوردار شدند. حلیمه و شوهرش درباره حضور رسول خدا(ص) و برکات وجود آن حضرت در قبیله بنی سعد، داستان‌هایی را نقل کرده‌اند و حلیمه در این باره گفته است: زمین‌های ما خشک بود، ولی وقتی با محمد به قبیله خود بازگشتیم، گوسفندان ما از صحرا سیر باز می‌گشتند و از آنها شیر می‌دوشیدیم. همه آرزو می‌کردند یتیمی مانند یتیمی که نصیب ما شده است، نصیب آنان شود. خداوند به برکت او فقر و بلا را از ما دور داشت و خیر و برکت را در میان ما جاری ساخت[۷۶] و به این ترتیب، بنی سعد برکت وجود شریف آن حضرت را در مورد خود و اموالشان مشاهده کردند[۷۷]. سرانجام حسادت برخی از خاندان‌ها به وجود رسول خدا(ص) در نزد بنی سعد، موجب شد رسول خدا(ص) به خانواده‌اش بازگردانده شود؛ در حالی که حلیمه به هیچ وجه نمی‌خواست او را از خود جدا سازد. شوهر حلیمه به همسرش گفت: به خدا سوگند حسادت خاندان فلان و فلان به ما، برای بهره مندی‌مان از برکات بزرگ خداوند متعالی به واسطه وجود محمد است[۷۸].

حلیمه پس از دو سال مراقبت از رسول خدا(ص) او را به خانواده‌اش بازگرداند[۷۹]، اما عبدالمطلب از ترس و بای شایع شده در مکه، او را نزد حلیمه بازگرداند و حلیمه نیز به دلیل برکاتی که از وی دیده بود، با کمال خوشحالی او را پذیرفت. حلیمه درباره بازگرداندن رسول خدا(ص) گوید: بعد از تمام شدن دو سال، با کودک آمنه نزد او آمدیم و چون خیر و برکتی از او دیده بودیم، با آمنه سخن گفتیم و اصرار کردیم یک سال دیگر نزد ما بماند تا از وبای مکه حفظ شود[۸۰]. زیاد شدن شیر در سینه حلیمه سعدیه، سرعت و قوت گرفتن مرکب ضعیف حلیمه، برخورداری از نعمت باران و سرسبز شدن صحرای بنی سعد، و نیز زیاد شدن شیر گوسفندان و شترها، از برکات وجود رسول خدا(ص) در صحرای بنی سعد شمرده ده شده است[۸۱].

رسول خدا(ص) تقریباً مدت چهار سال گذشته از ولادت خود را در خانه حلیمه سعدیه و دور از خویشان خود بود و سال ششم بعد از عام الفیل، حلیمه او را نزد مادرش آمنه آورد[۸۲]. حلیمه در وصف رسول خدا(ص) در مدتی که نزد آنان بوده گوید: محمد به کودکانی که بازی می‌کردند نگاه می‌کرد، اما از آنان دوری می‌نمود[۸۳]. از او هرگز کارهایی که از دیگر کودکان سر می‌زد، ندیدم. او بسیار تمیز بود و عریان بودن بدنش را دوست نداشت. هنگامی که زبان به سخن می‌گشود، سخنان نیکو می‌گفت، صدقه نمی‌خورد و اگر با حیوانی بد رفتاری می‌شد، با دست کشیدن بر آن حیوان، آرامش می‌کرد[۸۴].

حلیمه پیش از رسول خدا(ص) حمزه، ابوسلمه مخزومی و ابوسفیان بن حارث را شیر داد[۸۵]. البته گفته‌اند نخستین زنی که چند روزی رسول خدا(ص) را شیر داد، ثویبه کنیز ابولهب بود[۸۶]، اما برخی از محققان با استناد به اختلافاتی که در محتوای نقل‌های تاریخی وجود دارد، در شیر دادن ثوبیه به رسول خدا(ص) تردید کرده‌اند[۸۷].[۸۸]

شق صدر یا شکافتن سینه

از داستان‌های برساخته دوران کودکی رسول خدا(ص)، داستان شکافته شدن سینه آن حضرت در صحرای بنی سعد است که نخستین بار ابن اسحاق[۸۹] این قصه را با سند "عن بعض أهل العلم" نقل کرده است.

ماجرای شق صدر چنان است که گفته شده در یکی از روزها که پیامبر با برادران رضاعی خود در صحرای بنی سعد به چرانیدن گوسفندان قبیله مشغول بود، دو مرد که جامه سفید به تن داشتند، از آسمان به زمین آمدند و محمد را گرفتند و بر زمین خوابانیدند و شکمش را شکافتند. سپس دست‌های خود را داخل شکم او کردند و غده شر را بیرون آوردند. سپس قلب حضرت را شستشو دادند و در جای خود نهادند و شکمش را دوختند و به آسمان بازگشتند[۹۰]. این ماجرا در کتاب‌های تاریخی و روایی اهل سنت، به طرق مختلف و با مضمون‌های متضاد و با اسناد مرفوع یا مجهول نقل شده است[۹۱]، اما اهل سنت به دلیل وجود این روایات در کتاب‌های صحیح مسلم[۹۲] و صحیح بخاری[۹۳] آنها را صحیح و دانسته‌اند، برخی گفته‌اند شق صدر بین چهار تا پنج مرتبه تکرار شده است[۹۴]. در سیره ابن هشام نیز دو روایت درباره شق صدر وجود دارد که به دو طریق ذکر شده است که هر دو طریق از حیث سند، اعتباری ندارد؛ زیرا یکی از طرق آن "عن بعض أهل العلم" است و در طریق دیگر آن، جهم بن ابی جهم قرار گرفته که به گفته ذهبی، شناخته شده نیست[۹۵] و در تمام تاریخ طبری که بیش از بیست هزار راوی دارد، اسم او تنها یک بار آن هم در همین قصه شق صدر آمده است[۹۶]. دیگر منابع نیز این قصه را یا از کتاب‌های صحاح اهل سنت یا از سیره ابن هشام نقل کرده‌اند.

جعفر مرتضی عاملی[۹۷]، ضمن اقامه هشت دلیل در باطل بودن شق صدر، آبشخور و ریشه این قصه را از قصص جاهلی دانسته و شبیه این داستان را درباره اُمَیّه بن صلت از ابوالفرج اصفهانی[۹۸] نقل کرده است. ابوریه [۹۹]، داستان شکافتن سینه پیامبر را برگرفته از القائات مسیحیت می‌داند و می‌گوید: مسیحیان با این داستان بر آن‌اند که بگویند به غیر از حضرت مسیح، همه فرزندان آدم را شیطان هنگام ولادت لمس کرده است. به همین دلیل، پیامبر اسلام نیز در معرض خطا و اشتباه بوده؛ وگرنه لازم نبود بهره شیطان با جراحی از قلب او جدا شود. البته آشفتگی مضمون و سستی متن روایات شق صدر و بالاخره ثقه نبودن بسیاری از راویان آن، نشان از تحریف و ساخته شدن آن دارد.[۱۰۰]

دوران کودکی رسول خدا(ص)

رسول خدا(ص) پس از سپری کردن دوران شیرخوارگی در میان قبیله بنی سعد، به آغوش گرم مادرش برگشت، اما این نیز چندان دوام نیافت و در شش سالگی مادر خود را نیز از دست داد و تحت سرپرستی جد بزرگوارش عبدالمطلب، و پس از ایشان تحت سرپرستی ابوطالب قرار گرفت. منابع تاریخی و روایی از دوران کودکی رسول خدا(ص) اخبار فراوانی نقل کرده‌اند که از مهم‌ترین آنها سخنان امیرمؤمنان، علی بن ابی طالب(ع) است که می‌فرماید: "از همان زمان که رسول خدا(ص) را از شیر بازگرفتند، خداوند بزرگ‌ترین فرشته خویش را مأمور ساخت تا شب و روز، وی را به راه‌های بزرگواری و درستی و اخلاق نیک سوق دهد و از پلیدی‌های جاهلیت دور دارد»[۱۰۱].

امام باقر(ع) هم در این باره می‌فرماید: "خداوند بر پیامبرانش فرشتگانی برگماشت که آنان را در کردارشان نگه داری می‌کردند و رسالتشان را به آنها می‌رساندند و بر محمد نیز از هنگامی که از شیر گرفته شد، فرشته‌ای بزرگ برگماشت تا او را به نیکی‌ها و مکارم اخلاق راهنمایی کند و از بدی و رذایل اخلاقی بازدارد"[۱۰۲].

از مضمون روایتی دیگر که امام علی(ع) از رسول خدا(ص) نقل کرده است، بر می‌آید که او هیچگاه کاری که اعراب جاهلی انجام می‌دادند، نکرد تا خداوند به نبوت، کرامتش بخشید[۱۰۳]. مؤید این مطالب، سخنان امام صادق(ع) است که فرمود: خداوند رسول خود را تربیت کرد و نیکو تربیت کرد و هنگامی که ادب را در او به کمال رساند، فرمود: ﴿إِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۱۰۴]. آنگاه کار دین و مردم را به او سپرد تا بندگانش را سیاست کند.[۱۰۵]

محیط آلوده مکه چنان بود که عموم مردان را آلوده کرده بود، ولی رسول خدا(ص) از هرگونه آلودگی به دور بود، آنگونه که عمار بن یاسر گوید: از رسول خدا(ص) سوال شد: آیا در جاهلیت دچار حرامی با زنان شدی؟ آن حضرت فرمود: خداوند همیشه مرا نگهدار بود[۱۰۶]. زید بن حارثه، گوید: روزی که همراه رسول خدا(ص) بودم، به بتی دست کشیدم، آن حضرت مرا از این کار نهی کرد و فرمود: "دیگر این کار را انجام مده"[۱۰۷].

رسول خدا(ص) نیز می‌‎فرمود: "من پرورده خدایم و علی پرورده من است"[۱۰۸]؛ امام علی(ع) فرمود: «إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَدَّبَهُ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ هُوَ أَدَّبَنِي »؛ از این روایات بر می‌آیدبا اینکه رشد آن حضرت در محیطی بود که انواع شرک و بت پرستی در آن رواج داشت، اما چون از کودکی مورد عنایت خاص باری تعالی بود[۱۰۹]، در سایه این توجهات به گوهر تابناک حقایق ربانی دست یافت و در کمالات، سرآمد بشز شد. از این‌رو، اگر به زندگانی آن حضرت به عنوان مقوله‌ای تاریخی نیز نگاه شود، هیچ‌گونه عمل جاهلی در زندگانی پیش از بعثت او یافت نمی‌شود. گذشته از اینکه متکلمان اسلامی نیز چنان که ارتکاب کبایر را پس از بعثت از ساحت آن حضرت دور می‌دانند، درباره پیش از بعثت نیز بر آن‌اند که رسول خدا(ص) در آن دوره، از هر آنچه مردم را از دعوتش (بعد از بعثت) دور ساخت و از هر عیب و نقصی چون کفر و فسق، منزه بود[۱۱۰].[۱۱۱]

سفر رسول خدا(ص) به یثرب

در پنج سالگی آن حضرت از صحرای بنی سعد نزد مادرش آمنه برگشت. ابن اسحاق[۱۱۲] گوید: رسول خدا(ص) شش ساله[۱۱۳] بود که مادرش، آمنه آن حضرت را همراه ام ایمن کنیزی که از شوهرش داشت، برای زیارت مرقد شوهر و دیدن او بستگانش که از بنی عدی بن نجار بودند، به یثرب برد و هنگام بازگشت از یثرب در آواء[۱۱۴] بدرود حیات گفت و همان جا مدفون گردید و ام ایمن، کنیز پدرش[۱۱۵] که بعدها نیز با رسول خدا(ص) بود، پرستاری حضرت را برعهده گرفت و او را به مکه آورد[۱۱۶]. رسول خدا(ص) پس از هجرت هنگام عبور از ابواء، کنار قبر مادرش رفت و آن را اصلاح کرد. سپس ضمن خواندن دعا برای مادرش اشک ریخت و مسلمانان هم از گریه آن حضرت گریستند[۱۱۷].[۱۱۸]

کفالت عبدالمطلب

پس از درگذشت آمنه، رسول خدا(ص) تحت تکفل و سرپرستی جدش عبدالمطلب درآمد که ریاست و سروری قریش را نیز بر عهده داشت. عبدالمطلب او را به خانه خود آورد و چنان توجه و مراقبتی خود چنین توجهی نداشت؛ روز و شب از وی جدا نمی‌شد، او را در بستر خود می‌خواباند و پیامبر(ص) هر گاه می‌خواست نزد عبد المطلب می‌رفت[۱۱۹]. عبدالمطلب غذایی نمی‌خورد مگر اینکه دستور می‌داد آن حضرت را پیش او می‌آوردند. رسم چنان بود که روزها برای عبد المطلب در کنار کعبه فرشی می‌گسترانیدند و فرزندان او می‌آمدند و اطراف آن فرش روی زمین می‌نشستند تا عبدالمطلب بیاید و روی آن بنشیند، و هیچ یک از آنان، چه پیش از، آمدن پدر و چه پس از آن، به احترام او روی آن فرش نمی‌نشستند، ولی رسول خدا(ص) که کودکی نورس بود، می‌آمد و یکسره روی آن فرش می‌رفت که سند سروری عبدالمطلب بود، و گاهی که عموهای آن حضرت مانع او می‌شدند. عبدالمطلب بدانها می‌گفت: فرزندم را واگذارید که به خدا سوگند دارای مقامی ارجمند خواهد شد. سپس او را پهلوی خود می‌نشاند و بر فرزندان بزرگسالش مقدم می‌داشت، و دست بر پشت او می‌کشید، و رفتار آن کودک موجب مسرت خاطر عبدالمطلب می‌گشت[۱۲۰]. ‌شأن و منزلت آن حضرت نزد عبدالمطلب چنان بود که وقتی قریش دچار خشکسالی شدند، عبدالمطلب، او را برای طلب باران همراه خویش به بالای کوه ابو قبیس برد و خداوند به برکت وجود آن حضرت، آنان را سیراب کرد[۱۲۱].[۱۲۲]

کفالت ابوطالب

بیش از هشت سال از عمر پُربرکت رسول خدا(ص) نگذشته بود که عبدالمطلب نیز درگذشت و رسول خدا(ص) را به برگزیده‌ترین فرزندان خود، ابوطالب سپرد[۱۲۳] و بنا بر قولی، زبیر که فرزند بزرگ عبدالمطلب بود، با ابوطالب برای عهده‌دار شدن سرپرستی محمد قرعه انداخت و قرعه به نام ابوطالب درآمد. برخی نیز گفته‌اند رسول خدا(ص) خود، ابوطالب را برگزید؛ چنان که برخی نیز بر آن‌اند که پس از درگذشت زبیر، سرپرستی محمد به ابوطالب رسید[۱۲۴]، اما مشهور معتقدند ابوطالب بر اساس وصیت عبدالمطلب، عهده دار سرپرستی رسول خدا(ص) گردید و خانه‌اش مأوای امن و پناهگاه محکم آن حضرت شد و خود نیز به عنوان مدافع همیشگی آن حضرت درآمد[۱۲۵].

ابوطالب همراه همسرش فاطمه بنت اسد، عهده‌دار سرپرستی رسول خدا(ص) شدند. آن دو پیامبر(ص) را عزیز می‌شمردند و بهتر از فرزندان خویش از او مراقبت می‌کردند. خاندان ابوطالب هرگاه غذایی می‌خوردند که رسول خدا(ص) حضور نداشت، احساس سیری نمی‌کردند[۱۲۶]. مراقبت آنان از آن حضرت در دوران رسالت نیز ادامه یافت[۱۲۷]؛ به طوری که در حیات حضرت ابوطالب، قریش کمتر متعرض پیامبر شدند و پس از وفات ابوطالب، آزار و اذیت مشرکان به آن حضرت زیادتر شد، رسول خدا(ص) نیز سال وفات ابوطالب و حضرت خدیجه را عام الحزن نامید[۱۲۸] و وقتی فاطمه بنت اسد از دنیا رفت فرمود: "او به راستی مادرم بود؛ کودکانش را گرسنه می‌گذاشت تا مرا کند"[۱۲۹]. در زمان کفالت ابوطالب نیز بار دیگر خشکسالی مکه را فراگرفت. ابوطالب به درخواست قریش، همراه برادرزاده خویش به طلب باران برخاست که خداوند متعالی بار دیگر آنان را سیراب کرد. ابوطالب در قصیده‌ای به این حادثه چنین اشاره کرده است[۱۳۰]: "سفیدرویی که با چهره او باران طلب می‌شود، پناهگاه یتیمان و سرپرست بیوه زنان است"[۱۳۱].[۱۳۲]

دین رسول خدا(ص) پیش از بعثت

با اینکه از آغاز بنای کعبه از سوی حضرت ابراهیم، شهر مکه جنبه دینی و مذهبی یافت و در جاهلیت نیز به دلیل وجود کعبه، به عنوان مرکز دینی مشهور بود، اما پیش از بعثت رسول خدا(ص)، محیطی کاملاً شرک آلود داشت و مردم آن بت پرست بودند. رسول خدا(ص) از سر تأمل و آگاهی هرگز بر بتی سجده نکرد و مرتکب هیچ عمل جاهلی نشد. باور امامیه بر این است که اجداد آن حضرت نیز موحد بوده و بر بتی سجده نکردند[۱۳۳]. با این همه، روشن نیست دین آن حضرت پیش از بعثت چه بوده و در اینکه آن حضرت به چه دینی متعبد بوده، محل گفتگوی دانشمندان است. گروهی بر این باورند که آن حضرت پیش از رسالت خود به هیچ دین و شریعتی عمل نکرد و برخی نیز معتقدند که یا پیرو دین مسیحیت ابراهیم بود. عده‌ای نیز با تکیه بر دلایل و شواهد روایی و تاریخی بر آن‌اند که آن حضرت از دین خود (اسلام) پیروی کرده است. به باور اینان [۱۳۴] از طرفی آن حضرت پیش از بعثت خود، عبادات و معاملات و کارهای دیگری داشت که باید تابع شرایع و ادیان آسمانی باشد و از طرف دیگر، اگر آن حضرت تابع دین مسیحیت بود، مسیحیان این مطلب را پس از رسالت آن حضرت[۱۳۵] به مسلمانان گوشزد می‌کردند و بر آن ایراد می‌گرفتند.

گذشته از اینکه مقام رسول خدا(ص) از همه انبیا بالاتر بوده و شایسته نبوده است از دیگران پیروی کند. از آیاتی ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۱۳۶] و ﴿قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّي إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ[۱۳۷] نیز که رسول خدا(ص) را پیرو آیین ابراهیمی دانسته است، نمی‌توان آن حضرت را پیش از بعثت پیرو آیین حضرت ابراهیم دانست؛ چراکه این آیات پس از بعشت نازل شده است، و مقصود از پیروی پیامبر از حضرت ابراهیم، در اسلام تاریخی (به معنای تسلیم در برابر خداوند متعالی) است که آیین حضرت ابراهیم بود و خداوند همه انبیا را بدان وصیت کرد ﴿شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ يُنِيبُ[۱۳۸]؛ وگرنه، دین حضرت ابراهیم از سوی انبیای بعد از او منسوخ شده[۱۳۹] و رسول خدا(ص) وظیفه پیروی از آیین او را نداشته است [۱۴۰].

به علاوه، هیچ شاهد تاریخی بر حضور حضرت در معابد یهود، نصارا یا مذاهب دیگر وجود ندارد، بنابراین، رسول خدا(ص) وظایف ویژه خود را پیش از بعثت به صورت کلی در قالب الهام‌های قلبی، سخن گفتن با فرشته یا رؤیاهای صادق دریافت کرده و پیرو شریعت کسی نبوده است[۱۴۱]. گرچه معارف جزئی عقاید و شرایع عملی‌اش را که در قرآن آمده، نمی‌دانسته است و این فرق مستم قبل و بعد از بعثت در حال و عبادت آن حضرت است؛ چنان که در آیه ۵۲ سوره شوری نیز به این حال قبل و بعد از بعثت حضرت اشاره شده است[۱۴۲].

رسول خدا(ص) پیش از بعثت، هر سال نزدیک یک ماه به ویژه در ماه مبارک رمضان در غار حرا در ارتفاع کوه حراء (در شمال شرق مکه) اعتکاف می‌کرد و به عبادت می‌پرداخت و تا زمان نزول وحی، سنت اعتکاف آن حضرت هر ساله ادامه داشت[۱۴۳].[۱۴۴]

سفرهای رسول خدا(ص) پیش از بعثت

در منابع تاریخی برای رسول خدا(ص) دو سفر تجاری به شام ذکر شده است. سفر اول او را در دوازده سالگی[۱۴۵] و همراه عمویش ابوطالب ذکر کرده‌اند. ابن هشام[۱۴۶] گوید: پیامبر همراه عمویش ابوطالب با کاروان بازرگانی قریش به شام رفت. زمانی که کاروان به منطقه بصری، نزدیک شام رسید، راهبی به نام بحیرا که از کتاب‌های آسمانی آگاهی داشت و مدت‌ها در صومعه زندگی می‌کرد، پیامبر را از روی نشانه‌ها و مهر نبوت که بین دو شانه آن حضرت بود، شناخت و او را به عنوان پیامبر آینده که انجیل ظهورش را بشارت داده بود، ستود و ابوطالب را به مراقبت از آن حضرت ترغیب کرد و او را واداشت پیامبر را به مکه بازگرداند.

درباره سفر او رسول خدا(ص) به شام، هفت روایت به صورت‌های گوناگون در مابع تاریخی و حدیثی ذکر شده است، اما اسناد و مدارک این روایات، غیر قابل اعتماد است[۱۴۷] و از نظر متن نیز در آنها اختلاف‌هایی وجود دارد که سبب اضطراب متن حدیث شده است. طبری[۱۴۸] گزارش سفر نخست آن حضرت را به شام از ابن اسحاق گرفته و سند ابن اسحاق در این گزارش مرسل است. ابن جوزی[۱۴۹] گزارش ابن اسحاق را بدون ذکر نام او، به داود بن حصین نسبت می‌دهد، چنان که روایت دوم ابن سعد[۱۵۰] نیز از داود بن حضین است. سفیان بن عیینه درباره داود گفته است: از احادیث داود پرهیز می‌کنیم. و ابوحاتم نیز او را ضعیف دانسته است[۱۵۱].

همچنین بعضی از کتاب‌های تاریخی، سند روایت ابن اسحاق را به استادش عبدالله بن ابی بکر بن حزم انصاری[۱۵۲] می‌رسانند که روایات مرسله فراوانی دارد[۱۵۳]. طبری، روایت دمی نیز از سفر نخست رسول خدا(ص) به شام آورده که احتمالا از سنن ترمذی است و سند آن به صورت منقطع به ابوموسی اشعری می‌رسد که از نظر علم رجال، مرفوع است، زیرا ابوموسی اشعری ده سال پیش از بعثت متولد شده و داستان سفر پیامبر به شام حدود سی سال پیش از بعثت اتفاق افتاده و ابوموسی اشعری در سال هفتم هجری به مدینه آمده است. از این‌رو، ابن کثیر[۱۵۴] نیز این حدیث را از مرسلات صحابه دانسته است. افزون بر اینکه در سلسله اسناد ابوموسی، افرادی مثل قراد ابونوح و یونس بن ابی اسحاق قرار گرفته‌اند که درباره قراد گفته شده است وی احادیث ناشناخته فراروانی درارد و ذهبی [۱۵۵] گوید: من می‌گویم ناشناخته‌تر از آنها حدیثی است که یونس بن ابی اسحاق از ابوبکر بن موسی و او هم از پدرش ابوموسی اشعری درباره سفر پیامبر اکرم(ص) همراه عمویش به شام و ملاقات او با بحیرای راهب نقل کرده است.

از منابع شیعه نیز صدوق[۱۵۶] سفر نخست آن حضرت را به شام با تفصیل بیشتری نقل کرده و ابن شهر آشوب[۱۵۷] روایت هر دو سفر را از شیخ صدوق گرفته است. روایت صدوق مشتمل بر غرایب و عجایبی است؛ مانند باریدن میوه از ابرها، حرکت کردن صومعه راهب به طرف رسول خدا(ص) همانند حرکت چارپا، میوه‌های تابستانی و زمستانی آوردن درختان خشک شده‌، سرسبز شدن همه جا، بشارت راهب به ولادت حضرت علی(ع) و ایمان او به حضرت محمد(ص) به نظر می‌رسد گزارش صدوق از سفر نخست آن حضرت، ترکیبی از روایات متعدد است؛ زیرا قسمت آخر روایت سفر اول را که صدوق به عنوان ادامه روایت اول ذکر کرده، ابن شهرآشوب بعد از سفر دوم پیامبر و به عنوان روایت سفر دوم و به صورت روایتی مستقل و با سند یعلی بن سِیابه آورده است.

گفتنی است در کتاب‌هایی مانند انساب الاشراف[۱۵۸] داستان سفر حضرت به شام، بسیار خلاصه‌‌تر از آنچه در تاریخ طبری و سیره ابن هشام آمده، ذکر شده است.

به هر حال برخی از محققان[۱۵۹] در اصل وقوع سفر اول به دیده تردید نگریسته‌اند و برخی نیز ضمن انکار اصل این سفر، درباره شگفتی‌هایی که در این سفر برای آن حضرت ذکر شده، چنین گفته‌اند: آیا ممکن است کاروان ۱۷۰ نفری بازرگانان مکه، در زمانی که محمد(ص) کودکی خردسال بیش نبود، صومعه‌ای را که با خشوع و احترام به پیشگاه محمد(ص) می‌آید، درخت خشکی را که به خاطر آنان سه نوع میوه از میوه‌های تابستانی و زمستانی بر آن ظاهر می‌شود، ابری را که در سرتاسر آن صحرای پهناور با آنان حرکت می‌کند، حوض‌های آبی که آب گوارا از آنها می‌جوشد، آن هم در آن صحرای خشک که هیچ چیز جز ترس مرگ ناشی از تشنگی به اندیشه مسافران و رهگذران خطور نمی‌کند، راهبان و کشیشانی را که با شور و شوق به سوی وی می‌آیند تا محمد(ص) را ببینند و از مشاهده سیمای او تبرک بجویند و... مشاهده کرده باشند، با وجود این، موضع آنان در مورد او هیچ تغییری نیابد و دیدگاه‌های آن جمع درباره او با آنچه پیش‌تر بوده تفاوتی نکند؟ آیا ممکن است چنین حوادثی در حضور و در مقابل دیدگان ۱۷۰ تن از بازرگانان مکه رخ دهد، اما جز راویانی چند آن را روایت نکنند؟[۱۶۰]

برخی مستشرقان نیز برای ایجاد شبهه، به روایاتی استناد کرده‌اند که محدثان و مورخان بدون هیچ تدبری در محتوای آنها و بی هیچ تأملی در نتایجی که می‌تواند به بار آورد و آن هم در زمانی که هنوز پیامبر هشت ساله بود و به چنین معجزاتی که حتی در حساس‌ترین مراحل دعوت برای او فراهم نگشت، نیازی نبود، به تدوین آنها در مجموعه‌های حدیثی خود پرداخته‌اند[۱۶۱]. روایت دیدار پیامبر با بحیرای راهب، دست مایه برخی از مستشرقان قرار گرفته و آنان ادعا کرده‌اند آن حضرت آنچه را به عنوان آموزه‌های اسلامی ابلاغ کرد، در همین سفر کوتاه از راهب بحیرا آموخت[۱۶۲].[۱۶۳]

سفر دوم رسول خدا(ص) به شام

ابن اسحاق[۱۶۴] می‌نویسد: پیامبر اکرم(ص) در سفر دوم به شام، ۲۵ سال داشت و همراه میسره، غلام حضرت خدیجه(ع) برای تجارت به شام رفت. حضرت خدیجه وقتی شنید حضرت محمد(ص) به شخصی امانت‌دار و کریم است، دنبال آن حضرت فرستاد تا برای تجارت به شام أجیر او شود[۱۶۵]، اما یعقوبی[۱۶۶] به نقل از عمار یاسر گوید: رسول خدا(ص) هرگز اجیر کسی نشد؛ چنان که برخی نیز گفته‌اند: شاید عزت نفس پیامبر و شرف خانوادگی به وی اجازه نمی‌داد اجیر کسی شود. بنابراین، ممکن است در این سفر به صورت مضاربه‌ای شرکت کرده باشد[۱۶۷].

در روایت امام حسن عسکری(ع) نیز به مضاربه‌ای بودن سفر تجارتی رسول خدا(ص) به شام تصریح شده است [۱۶۸]. موفقیت و امانتداری آن حضرت در این سفر، تحسین همگان را برانگیخت یعقوبی[۱۶۹]، مسعودی [۱۷۰] و بلاذری [۱۷۱] تنها به اصل سفر دوم اشاره کرده‌اند، اما برخی منابع دیگر در حاشیه این سفر، به حوادثی مانند سجاده سنگ، سایه انداختن ابر و... اشاره کرده‌اند که جای تأمل دارد[۱۷۲].[۱۷۳]

شرکت پیامبر(ص) در جنگ‌های فجار

ابن اسحاق در مورد شرکت پیامبر در جنگ‌های فجار گزارشی نیاورده است، اما ابن هشام[۱۷۴] دراین باره می‌نویسد: پیامبر همراه بعضی از عموهایش در جنگ فجار شرکت کرد. سپس از خود حضرت نقل کرده که فرمود: "در جنگ فجار برای بعضی از عموهایم تیر در کمان می‌نهادم". فجار از ماده فجور است و چون این جنگ‌ها در ماه‌های حرام روی می‌داد و از خوی وحشیگری اعراب سرچشمه می‌گرفت، به آنها جنگ‌های فجار گفته شده است. کلمه "فجار" مصدر فعل فاجر و از باب مفاعله است و بدین معناست که هر دو طرف درگیر در این نبرد، اهل فجور و تباهی بوده‌اند. حال آنکه خداوند با گماردن بزرگ‌ترین فرشته خود بر آن حضرت از زمانی که آن حضرت از شیر باز گرفته شد، او را به راه‌های بزرگواری و کرامت هدایت و از خطاهایی کمتر از شرکت در فجار حفظ کرد؛ به ویژه که در جنگ فجار بنی کنانه ظالم بوده است[۱۷۵].

نکته دیگر آنکه بخشی از روایتی که بر شرکت رسول خدا(ص) در نبرد فجار تکیه کرده، بیشتر به داستان سرایی‌های عامیانه شبیه است تا به وقایع تاریخی، از این‌رو، یعقوبی[۱۷۶] گفته است: ابوطالب خودش در جنگ‌های فجار شرکت نکرد و اجازه نداد کسی از بنی هاشم در این جنگ‌ها شرکت کند. وی علت این امتناع را چنین نقل می‌کند: ابوطالب می‌گفت: این کار ستم و بیداد و دوری از نزدیکان و حلال شمردن ماه حرام است و من و کسی از بستگانم در آن شرکت نمی‌کنیم.

جعفر مرتضی عاملی[۱۷۷]، سه دلیل برای شرکت نکردن آن حضرت در فجار اقامه گوید: جنگ فجار در ماه رجب، از ماه‌های حرام اتفاق افتاد و ما مجوزی بر هتک حرمت آن ماه‌ها برای ابوطالب و رسول خدا(ص) نمی‌بینم. همان طور که اگر کسی به سیره و زندگی آن دو مراجعه کند، این مسئله را به روشنی خواهد یافت و نیز خواهد دانست که مقام آن دو، برتر از آلوده شدن به این امور بوده است و حتی آن دو مقید به دوری از این کار بوده‌اند؛ زیرا دین حنیف داشتند، بلکه در برخی روایات کاقی آمده است که وصایای پیامبران، به صورت ودیعه نزد ابوطالب بوده است. در کتاب‌هایی مثل الغدیر[۱۷۸] که درباره ابوطالب سخن گفته‌اند، شواهد دیگری که نشان دهنده عظمت و ثبات قدم وی در این دین است، وجود دارد. بنابراین، شرکت پیامبر در آن جنگ‌ها پذیرفته نمی‌شود، مگر اینکه بگوییم جنگ فجار، در ماه‌های "نسیء" واقع شده یا از اینکه علت آن در ماه‌های حرام پدید آمده، ولی خودش در ماه‌های شعبان و شوال رخ داده است، اما این توجیه نیز مستند تاریخی ندارد و قابل اعتماد نیست[۱۷۹].[۱۸۰]

حلف الفضول یا پیمان برتر

از روایات مربوط به زندگانی پیش از بعثت رسول خدا(ص) که بیشتر مورد توجه قرار گرفته و از مسلمات تاریخ به شمار آمده، داستان حلف الفضول است[۱۸۱] حلف الفضول پس از جنگ‌های فجار و به دعوت زبیر بن عبدالمطلب و در خانه عبدالله بن جدعان منعقد شد[۱۸۲] این پیمان در اثر ظلم عاص بن وائل سهمی به مردی از قبیله زبید به وجود آمد. مرد زبیدی در اثر ظلمی که به او شده بود، برای گرفتن حق خود بالای کوه ابوقبیس رفت و فریاد استغاثه برآورد. زبیر با شنیدن فریاد استغاثه مرد زبیدی، مردم را برای پیمان یاد شده دعوت کرد. عده‌ای از طوایف بنی هاشم، بنی مطلب، بنی‌اسد، بنی زهره و بنی تیم گرد آمدند و این پیمان بسته شد و حق مرد زبیدی را از عاص بن وائل گرفتند[۱۸۳].

رسول خدا(ص) هنگام شرکت در این پیمان بیست ساله بود[۱۸۴] اساس شکل‌گیری این پیمان، جوانمردی و حمایت از مظلوم و در واقع خط بطلانی بر تفکرات مشترک قبیله‌ای بود[۱۸۵]. اهمیت این پیمان تا حدی بود که رسول خدا(ص) پس از هجرت به مدینه نیز فرمود: "اگر هم اکنون به حلف الفضول دعوت شوم، آن را می‌پذیرم و شرکت در آن را با شتران سرخ‌موی، عوض نمی‌کنم"[۱۸۶]. در عصر اموی نیز امام حسین(ع) در نزاعی که با ولید بن عقبه داشت، او را تهدید کرد که مسلمانان را به حلف الفضول دعوت می‌کنم. البته غیر از امام حسین(ع)، کسان دیگری نیز بوده‌اند که در معرض ظلم قرار گرفته‌اند و به حلف الفضول تهدید کرده و از ستم، رها شده‌اند[۱۸۷].[۱۸۸]

شغل رسول خدا(ص) برای پیش از پیامبری

نخستین آگاهی ما درباره شغل پیامبر اکرم(ص) پیش از بعثت، برآمده از روایتی است که ابن اسحاق از ابوهریره نقل کرده است. بر اساس این روایت، رسول خدا(ص) در تاریخی نامعلوم به شغل شبانی پرداخته است. ابوهریره به نقل از پیامبر گوید: "هیچ پیامبری نبوده مگر آنکه گوسفند چرانده است". سپس گوید: از آن حضرت سؤال شد: شما نیز شبانی کرده‌اید؟ حضرت فرمود: "من نیز شبانی کرده‌ام"[۱۸۹]. در روایت دیگری نیز آمده است: چون میان ساربانان و چوپانان بگو مگویی شد و ساربانان بر چوپانان تکبر کردند [۱۹۰] گوید: به ما چنین رسیده و خدا عالم است. حضرت فرمود: خداوند، موسی را به پیامبری برانگیخت، در حالی که گوسفند چرانی می‌کرد و داوود را مبعوث کرد و او نیز چوپان بود. من نیز وقتی به پیامبری رسیدم، چوپان گوسفندان خاندان خود در اجیاد (از محلات جنوبی مکه) بودم"[۱۹۱]

حدیث شبانی کردن رسول خدا(ص) از طریق ابوهریره، در منابع گوناگون اهل سنت نقل شده است[۱۹۲]، اما ابوهریره در برخی کتب تراجم، تضعیف شده و به دروغگویی متهم است[۱۹۳].

گذشته از اتهام ابوهیره، شغل شبانی نزد اهل مکه شغل مناسبی نبود[۱۹۴] و برخی ابن مسعود را با گفتن "يا رويعي الغنم" تحقیر می‌کردند[۱۹۵]. از این‌رو، نسبت شغل چوپانی به رسول خدا(ص) پیش از بعثت، محل تردید و بی‌وجه است.

برخی، چوپانی پیامبر برای مکیان و سپری کردن او با گوسفندان را، تمرینی برای مدارا کردن با سرکشان، و فقر مالی ابوطالب را انگیزه این شبانی دانسته‌اند[۱۹۶]. برخی نیز گفته‌اند: خداوند برای همه پیامبران مقرر کرده است در بخشی از زندگانی خود چوپانی کنند تا تواضع، شجاعت، مدارا و صبر با دیگران و کمک به افراد جامعه را از گوسفندان یاد بگیرند[۱۹۷].

جعفر مرتضی عاملی[۱۹۸] در پاسخ به کسانی که شبانی حضرت را تمرینی برای مدارا با مردم دانسته‌اند می‌نویسد: آیا در روحیه پیامبر، ظلم و غضب وجود داشت که نیازمند به تهذیب و اعتدال باشد؟ و بر فرض پذیرفتن، آیا مدرسه‌ای بهتر از این نبود؟ بعد از همه اینها، آیا این سخن، با قصه شکافتن سینه که نزد این طایفه مقبول است، منافات ندارد؟ مگر ظلم و خشونت، سهم شیطان نبود و جبرئیل با عمل جراحی، آن را از ریشه قطع نکرد؟ و آیا بر اساس روایات، مگر او از کودکی فرشته‌ای نداشت که وی را راهنمایی و اصلاح کند. جواد علی پس از نقل شبانی حضرت در قبیله بنی سعد و مکه می‌گوید: دست‌مزد او، قراریطی بود که اهل مکه به وی می‌پرداختند. بر اساس این گزارش، حضرت برای هر گوسفند، یک قیراط می‌گرفت که کمتر از درهم است[۱۹۹].

جعفر مرتضی عاملی[۲۰۰] ضمن تردید در داستان شبانی پیامبر گوید: قراریط، به مقداری از درهم و دینار تفسیر شده که با آن اشیای ناچیز خریداری می‌شد. بنابراین، ما تردید داریم که حضرت، در ازای چنین مزدی که حتی پیرزنان هم بدان رغبتی نشان نمی‌دهند، برای غیر خاندان خویش چوپانی کرده باشد. افزون بر اینکه یعقوبی[۲۰۱] گفته است: پیامبر هرگز اجیر کسی نشد. آنچه بیشتر موجب تردید در این روایات می‌شود این است که پس از نقل داستان چوپانی آن حضرت، گفته می‌شود وی گوسفندان را به رفیق خود سپرد و برای تماشای جشن عروسی که در آن رقص و آواز بود به مکه رفت[۲۰۲].

بنابراین، نمی‌توان روایت قابل اعتباری در منابع، در وجه انتساب چوپانی به آن حضرت به دست آورد و با اطمینان شغل چوپانی را درباره ایشان پذیرفت.

بر اساس برخی قرائن و روایات، رسول خدا(ص) پیش از بعثت به بازرگانی اشتغال داشته است و با توجه به توانگری و مهارت آن حضرت در تجارت و امانتداری او در مسائل مالی بوده که حضرت خدیجه نیز وی را همراه کاروان تجاری خویش به شام خدایه فرستاد. روایت و سخن ملاقات حضرت سائب بن سائب در فتح مکه با رسول خدا(ص) و سخن آن حضرت درباره سائب که فرمود: «مَرْحَباً بِأَخِي وَشَرِيكِي لَا يُدَارِي، وَلَا يُمَارِي »[۲۰۳]؛ نیز مؤید همین معناست که آن حضرت پیش از بعثت، تنها به تجارت پرداخته است.[۲۰۴]

ازدواج پیامبر اکرم(ص) با حضرت خدیجه

بر اساس روایات مشهور، پیامبر در ۲۵ سالگی پس از بازگشت از سفر تجارتی شام، با حضرت خدیجه ازدواج کرد [۲۰۵]. ابن هشام[۲۰۶] علت این ازدواج را از قول ابن اسحاق چنین نقل می‌کند: پس از بازگشت پیامبر از سفر تجارتی، میره غلام حضرت خدیجه، کرامات و معجزاتی را که از حضرت دیده بود، برای خدیجه نقل و وی را به ازدواج با پیامبر ترغیب کرد. خدیجه پس از آگاهی از امانتداری و راست‌گویی آن حضرت، به دنبال او فرستاد و گفت: به دلیل فامیلی و شرف و بزرگی تو و حسن امانت و اخلاق نیکویت، می‌خواهم با تو ازدواج کنم.

داستان ازدواج در بیشتر کتاب‌های تاریخی تقریبا همین گونه آمده است، ولی برخی منابع نیز در این باره داستان سرایی کرده‌اند[۲۰۷]

به یقین، از یک سو حضرت خدیجه به دلیل اخلاق نیک و پسندیده و امانتداری پیامبر ونیز راست گویی و خوش خویی و درستکاری‌اش او را‌طلبید و خود را به عنوان همسر او پیشنهاد کرد[۲۰۸] و از آن سوی، رسول خدا(ص) نیز به دلیل عفاف و پاکدامنی خدیجه پیشنهاد او را پذیرفت و سپس این موضوع را با عموهایش در میان نهاد. ابوطالب، حمزه و دیگر عموهایش نزد پدر یا عموی خدیجه رفتند و از او خواستگاری کردند. ابوطالب در مجلس خواستگاری، پس از حمد و سپاس خداوند گفت: شما به خویشاوندی محمد با خود آگاهید و اینک او، خدیجه دختر خویلد را خواستگاری کرده و کابینی برایش نهاده که از مال من، چه نقد و چه مدت دار، فلان مقدار پرداخته خواهد شد. به خدا سوگند که پس از این برای او خبری بزرگ و شرافتی ارجمند خواهد بود. آنگاه خدیجه را به همسری رسول خدا(ص) درآورد[۲۰۹].

حضرت خدیجه پیش از رسالت پیامبر، شهرت و اعتبار خوبی داشت و این شهرت و اعتبار خود را صرف دعوت پیامبر اکرم(ص) کرد. رسول خدا(ص) نیز به او ارادت داشت و احترام خاصی برای او قائل بود و در مدح او سخن بسیار می‌گفت. قاسم، طیب، طاهر و حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا(س)، از خدیجه کبری(س) هستند. نخستین فرزند رسول خدا(ص) از حضرت خدیجه، قاسم بود که کنیه ابوالقاسم از نام این کودک است[۲۱۰].[۲۱۱]

امین بودن رسول خدا(ص)

آن حضرت پیش از بعثت، چنان به امانتداری شهره و مورد اعتماد قوم و قبیله خود بود که کفار قریش نیز او را به محمد امین "راستگو" می‌شناختند[۲۱۲]. ابوطالب درباره امین بودن آن حضرت گفته است: ان ابنة آمنة الامين محمداً[۲۱۳]؛ مردم، امانت‌های خود راحتی پس از بعثت نیز به او می‌سپردند؛ در حالی که او را دشمن می‌داشتند. از این‌رو، هنگامی که آن حضرت ناچار به هجرت به مدینه شد، امانت‌های مردم را به امام علی(ع) سپرد تا آنها را به صاحبانشان بازگرداند[۲۱۴].[۲۱۵]

نصب حجرالاسود

پنج سال پیش از بعثت رسول خدا(ص)، سیلی در مکه جاری شد و دیوارهای کعبه را خراب کرد. قریش، کعبه را بازسازی کردند، ولی روایات تاریخی خبر از بروز اختلاف‌های شدیدی میان قبیله‌های قریش برای نصب حجرالاسود و بردن امتیاز پس از تعمیر کعبه دارند. بزرگان قریش به پیشنهاد ابوأمیة بن مغیره[۲۱۶] توافق کردند که نخستین وارد شونده از در مسجد، داوری کند [۲۱۷].

نخستین کسی که وارد مسجد شد، محمد امین این بود که همه مکیان به برتری عقل و بزرگواری آن حضرت باور داشتند. از این‌رو، قبایل پیش با دیدن او شادمان شدند و داوری را به عهده او نهادند[۲۱۸]. بر اساس جملگی روایات، آن حضرت که در این زمان ۳۵ ساله بود، دستور داد حجرالاسود را داخل پارچه‌ای نهادند و هر یک از حاضران، گوشه‌ای از پارچه را گرفتند و تا نزدیک دیوار کعبه آوردند. سپس آن حضرت حجر را الاسود را در جایگاه پیشین خود قرار داد[۲۱۹]. این حادثه در شهرت و اعتبار رسول خدا(ص) در میان مکی‌ها بی اندازه مؤثر واقع شد و شخصیت او در دیده مردم مکه بلند مرتبه‌تر گردید؛ البته ایشان سال‌های پیش از بعثت، به امین مردم شهرت داشت.[۲۲۰]

اهل کتاب و رسول خدا(ص) قبل از بعثت

قرآن کریم در آیه ﴿وَإِذْ قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يَا بَنِي إِسْرَائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِينٌ[۲۲۱] تصریح دارد که ولادت و ظهور پیامبر اسلام، در ادیان سابق بشارت داده شده بود. از این‌رو، اهل کتاب پیش از بعثت حضرت ختمی مرتبت، به صفت و نشانه‌های آن حضرت ایمان داشتند: ﴿یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُمْ مَا عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ[۲۲۲]. و مشرکان را به وعده فتح او وعید می‌دادند و چون مبعوث گردید، پس از ایمان کافر شدند. به روایت کلینی[۲۲۳]، اسحاق بن عمار گوید: از امام جعفر صادق(ع) از تفسیر ﴿كَانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ؛ پرسیدم، حضرت فرمود: "گروهی از یهود پیش از بعثت رسول خدا(ص) به مشرکان مژده می‌دادند که محمد به رسالت مبعوث خواهد شد و بت‌های شما را می‌شکند و آیین بت پرستی را باطل خواهد کرد، ولی وقتی آن حضرت به پیامبری مبعوث شد، تکذیبش کردند". از ابن عباس نیز نقل شده است که یهودیان پیش از بعثت انتظار می‌کشیدند تا به وسیله پیامبر اسلام(ص) بر طایفه اوس و خزرج پیروز شوند، ولی زمانی که آن حضرت مبعوث شد، به او کافر شدند و سخنان پیشین خود را درباره آن حضرت انکار کردند[۲۲۴].

ابن اسحاق[۲۲۵] گوید: همزمان با مبعث پیامبر اکرم(ص)، یهود و راهبان نصارا چون صفات و دلایل نبوت او را در کتاب خود یافته بودند، از ظهور و نبوت او سخن می‌گفتند و کاهنان عرب، اخبار را از شیاطین جنی که به آسمان می‌رفتند و از ملائکه استراق سمع می‌کردند، دریافت و در بین مردم بازگو می‌کردند. به هر حال در منابع دینی اهل کتاب، بشارت به ظهور پیامبر اسلام آمده بود و برخورد اسلام نیز با آنان پیوسته همراه با صلح و دوستی و دعوت به مشترکات[۲۲۶] بود، اما آنان پس از ظهور اسلام، در برابر مسلمانان قرار گرفتند و جنگ‌های سختی را بر آنان تحمیل کردند.[۲۲۷]

سرپرستی علی بن ابی طالب

رسول خدا(ص) پس از ازدواج با خدیجه، سرپرستی علی(ع) را که در آن زمان سه سال داشت برعهده گرفت و تا دوازده سالگی او، یعنی اوان رسالت خود، غیر از علی مصاحبی برنگزید و در دامن خویش او را با سجایای بلند اخلاقی‌اش تربیت و با اعماق وجودش آشنا کرد و از سرچشمه زلال دانش خویش سیراب نمود [۲۲۸].

شهید مطهری[۲۲۹] در این باره گوید: در میان همه مردم مکه، کسی که لیاقت همفکری و هم روحی و هم افقی او را داشته باشد، غیر از این کودک نیست. امام علی(ع) می‌فرماید: "من کودک بودم. وقتی رسول خدا(ص) به صحرا می‌رفت، مرا روی دوش خود سوار می‌کرد و می‌برد".

خطبه قاصعه[۲۳۰] که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، اطلاعات منحصر به فردی درباره کودکی امام علی(ع) در کنار رسول الله(ص) دارد. آن حضرت در بخشی از خطبه ۹۲ درباره کودکی خود در کنار رسول خدا(ص) می‌فرماید: "من در پی او بودم؛ چنان که شتر بچه کنار مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه‌ای بر پا می‌داشت و مرا به پیروی از آن می‌گماشت. هر سال در حرا خلوت می‌گزید. من او را می‌دیدم و جز من کسی وی را نمی‌دید". با این همه، اطلاعات تاریخی درباره کودکی امام علی(ع) در کنار رسول خدا(ص) سخت اندک است و برخی در روایتی بی اهمیت و بدون هیچ شاهدی تاریخی، پنداشته‌اند که رسول خدا(ص) سرپرستی امام علی(ع) را به دلیل تنگدستی ابوطالب بر عهده گرفت[۲۳۱].[۲۳۲]

ارهاصات، هواتف و هواجس

رسول خدا(ص) اندکی پیش از رسالت خویش، رؤیاهای صادقه و شگفت انگیزی می‌دید که از آنها به عنوان ارهاص (خارق عادتی که پیش از بعثت از پیامبران ظاهر می‌شود. و مقدمه نبوت آنان است؛ مانند: تکلم عیسی در گهواره) یاد شده از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "من خواب‌هایی می‌دیدم که مانند صبح صادق، راست بود"[۲۳۳]. برخی منابع، هلاکت اصحاب فیل[۲۳۴]، سایه افکندن ابر بر سر مبارک رسول خدا(ص) و وجود نور در پیشانی اجداد آن حضرت را[۲۳۵] از ارهاصات دانسته‌اند.


افزون بر ارهاصات، نداها و اشعار غیبیه‌ای به عنوان معجزات پیش از بعثت نقل گردیده که گویندگان آنها نامعلوم بوده، اما سبب هدایت شنوندگانشان شده است، بعضی از این اشعار و نداهای غیبی، با عنوان "هواتف" گرد آمده و کتاب‌هایی مانند هواتف الجن از ابن ابی الدنیا و هواتف الجان از ابوبکر خرائطی نوشته شده است.

مجلسی[۲۳۶]، چهارده مورد از اخبار و اشعار هاتف غیبی را به عنوان معجزات رسول خدا(ص) نقل کرده است که سه مورد آن مربوط به تولد آن حضرت، هفت مورد آن مربوط به ایام پیش از بعثت و بقیه موارد درباره بعثت است[۲۳۷].

از موارد دیگری که در کتاب‌های دلائل النبوه در خصوص زندگی پیش از بعثت پیامبر گرامی اسلام(ص) ذکر شده، الهاماتی است که برای بعضی از افراد رخ داده و آنها پیش از بعثت و در برخی موارد، پیش از ولادت آن جناب به او ایمان آورده‌اند. این مطالب در کتاب‌های دلائل النبوه تحت عنوان "هواجس" آمده است. ماوردی باب هفدهم کتاب دلائل النبوة خود را با عنوان باب "فيما هجست به النفوس من الهام العقول بنبوته" به این بحث اختصاص داده است[۲۳۸].[۲۳۹]

عبادت

آن حضرت پیش از اینکه به پیامبری مبعوث شود، هر سال یک ماه در غار حرا به عبادت (تحنث) مشغول می‌شد تا اینکه در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد[۲۴۰]. بعثت او، بزرگترین و اثرگذارترین حادثه تاریخ بشر است که خداوند بر مؤمنان منت نهاد و رسولی را از جنس آنان برایشان به رسالت فرستاد﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ[۲۴۱].

امام علی(ع) در خطبه ۸۹ نهج البلاغه، زمان پیش از بعثت رسول خدا(ص) را چنین توصیف می‌کند: "او را هنگامی فرستاد که پیامبران نبودند، و مردمان در خوابی دراز می‌غنودند. اسب فتنه در جولان، کارها پریشان، آتش جنگ‌ها فروزان، جهان تیره، فریب دنیا بر همه چیره، باغ آن افسرده، بزرگ آن زرد و پژمرده، از میوه‌اش ناامید، آبش در دل زمین ناپدید، نشانه‌های رستگاری ناپیدا، علامت‌های گمراهی هویدا، دنیا با مردم خود ناخوشروی و با خواهنده خویش ترش ابروی، بارش محنت و آزار، خوردنی آن مردار، درونش بیم، برونش تیغ مرگبار بود»[۲۴۲].[۲۴۳]

امی بودن رسول خدا(ص)

امی، منسوب به "أم" و به معنای کسی است که سواد خواندن و نوشتن و دانشی به کتاب‌های آسمانی نداشته باشد. امی، یکی از صفات رسول خدا(ص) است که در تورات و انجیل بدان اشاره شده است. ﴿الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ[۲۴۴]

فلسفه ناآشنایی رسول خدا(ص) با خواندن و نوشتن پیش از بعثت، آن بود تا کسی راهی برای ایجاد شک و تردید در رسالت آن حضرت نیابد[۲۴۵]؛ چنان که قرآن کریم در آیه ﴿وَمَا كُنْتَ تَتْلُو مِنْ قَبْلِهِ مِنْ كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ[۲۴۶] تصریح کرده که اگر آن حضرت پیش از بعثت، با خواندن و نوشتن آشنا بود، کسانی که درصدد تکذیب و ابطال سخنان ایشان بودند، در رسالت او شک و تردید می‌کردند. اما برخی چون سید مرتضی[۲۴۷] بر آن‌اند که آن حضرت پس از بعثت، خواندن و نوشتن می‌دانست. البته درباره مفهوم "امی"، سه احتمال معروف "درس نخوانده"، "از مکه برخاسته یا در آن متولد شده" و "از میان امت قیام کرده" دیده می‌شود که معروف‌ترین آنها همان درس نخوانده است که با موارد کاربرد این واژه نیز سازگاری دارد. اما این معنا نمی‌تواند درباره رسول خدا(ص) صادق باشد؛ چون آن حضرت در سیر عوالم باطنی خود، به چنان شایستگی‌ای رسید که لیاقت فهم سخن خدا را یافته بود و خداوند متعال نیز کتاب و حکمت را به او آموخت ﴿وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۲۴۸]. از این‌رو، چطور ممکن است کسی که خداوند به او کتاب و حکمت آموخته، مانند کسی باشد که خواندن و نوشتن نمی‌دانست. البته این نیز از مسلمات تاریخی است که رسول خدا(ص) به مکتب نرفت و خط ننوشت و امی بودن را از جامعه جاهلی حجاز ریشه کن کرد[۲۴۹]

شمایل و سجایای اخلاقی رسول خدا(ص)

عبدالله بن عمران، از قول مردی از انصار چنین نقل می‌کند که او از علی(ع) در مسجد کوفه درباره ویژگی‌های بدنی رسول خدا(ص) پرسید، آن حضرت فرمود: "رسول خدا(ص) سپید چهره و رنگ رخسارش گلفام، چشمانش سیاه و درشت[۲۵۰]، موهایش صاف و نرم و ریش آن حضرت انبوه، گونه‌هایش کم‌گوشت و استخوانی و گردنش چون جام سیمین بود. زلف داشت. از زیر گلو تا زیر نافش، مویی چون نی رسته بود و هنگام راه رفتن، اندکی به جلو متمایل می‌شد، همچون کسی که از سرازیری‌ها فرود می‌آید. هنگام برخاستن، چابک و سریع بود. هر گاه به سویی بر می‌گشت، با تمام بدن خود بر می‌گشت. دانه‌های عرق بر چهره‌اش چون مروارید بود"[۲۵۱]. آن حضرت سبیل خود را کوتاه می‌کرد[۲۵۲]. موهای سرش نه صاف و نه پیچیده [۲۵۳]، و تا لاله‌های گوشش آویخته بود. صورتش چون خورشید و ماه گرد بود [۲۵۴]. بازوهایی سفید و مژگانی بلند[۲۵۵]، انگشتانی قوی[۲۵۶] و دست و پایی ورزیده داشت[۲۵۷] و در حمله، سخت متهور و دلیر بود[۲۵۸]. هند بن ابی‌هاله گوید: رسول خدا(ص) دارای فخامت بود و رویش چون شب ماه چهارده می‌درخشید. قامتش رسا، سرش بزرگ و... باریکی کف پایش خالی و کم گوشت بود. هنگامی که راه می‌رفت، با وقار حرکت می‌کرد و گام‌ها را گشاده برمی‌داشت[۲۵۹].

در جریان هجرت آن حضرت به یثرب، ام معبد مشخصات ظاهری و شمایل رسول خدا(ص) را برای همسرش ابومعبد چنین وصف کرد: مردی دیدم با ظاهری سخت آراسته، چهره‌ای درخشان و اخلاقی بسیار پسندیده، نه بیماری داشت و نه اندامش بی‌تناسب بود. چهره‌اش سخت گیرا و زیبا بود. چشمانی سیاه همراه با مژه‌هایی بلند داشت. صدایش رسا، گردنش افراخته و ریشش انبوه و نسبتاً بلند و ابروانش پیوسته بود. هرگاه سکوت می‌کرد، وقاری خاص داشت و چون لب به سخن می‌گشود، بزرگ منشی و علو مرتبه‌اش آشکار می‌گردید. از دور سخت بامهابت و شکوهمند می‌نمود و از نزدیک، خوش محضر و شیرین گفتار. کلامش مختصر و پسندیده بود؛ نه کم و نه بیش گویی سخن او چون رشته‌های گهر بود که پراکنده شود. متونه وسط القامه بود؛ نه بلند بود و نه کوتاه به چشم می‌آمد. شاخه‌ای بود که اگر میان دو شاخه دیگر قرار می‌گرفت، از هر سه برازنده‌تر می‌نمود. دوستانی داشت که سخت شیفته‌اش بودند. چون او سخن می‌گفت، آنها سکوت می‌کردند و گوش فرا می‌دادند و چون فرمان می‌داد، به اجرای آن مبادرت می‌کردند. فرمانش روان بود و به جان آن را می‌خریدند. نه اخمو بود و نه ستم‌گر؛ درود خدا بر او باد! ابو معبد گفت: سوگند به خدا که او همان پیامبر قریش است[۲۶۰]. سپس ابو معبد به دنبال این توصیف آرزو کرد که اگر رسول خدا(ص) را دریابد، در شمار پاران ایشان درآید[۲۶۱].[۲۶۲]


حوادث دوران مدینه

اسلام در مدینه

یثرب که بعدها "مدینة النبی" نام گرفت، در شمال مکه و ۴۵۰ کیلومتری آن قرار دارد. ساکنان این شهر، جمعیتی از یهودیان و دو قبیله به نام‌های اوس و خزرج بودند که این دو قبیله با آمدن رسول خدا(ص) به آن شهر، "انصار" نام گرفتند. مردم یثرب بیشتر کشاورز و به پرورش نخل مشغول بودند. تجارت در آن دیار رواجی نداشت[۲۶۳]، درباره اسباب و عوامل انتخاب این شهر به عنوان محل هجرت رسول خدا(ص)، وجوهی گفته شده است. از جمله اینکه دعوت رسول خدا(ص) با شهر مکه پیوستگی تمام داشت. از این‌رو، لازم بود مکانی برای هجرت انتخاب شود که نزدیک به مکه باشد تا حضرت و مسلمانان بتوانند اوضاع آن شهر را مورد نظر قرار دهند و هنگام لزوم بر آن فشار سیاسی یا اقتصادی وارد آورند. مدینه چنین موقعیتی داشت؛ زیرا در مسیر بازرگانی قریش قرار گرفته بود. ضمن آنکه این شهر، از نظر زراعی بسیار غنی بود و میتوانست در برابر فشارهای اقتصادی دشمنان دوام آورد. مهمتر از همه مه این بود که مردم مدینه، خود از رسول خدا(ص) برای هجرت به این شهر دعوت کردند و متعهد شدند از وی دفاع کنند.

با توجه به نکات یاد شده، حضرت مدینه را که جایگاه مناسبی برای هجرت ارزیابی می‌کرد. هجرت به محل استقرار دیگر قبایل عرب فایده‌ای نداشت؛ زیرا آنان قدرت دفاع از رسول خدا(ص) و مقابله با قریش را در خود نمی‌دیدند؛ چنان که تجربه هجرت به شهر طائف نیز با موفقیت همراه نبود. مناطق دوردستی چون ایران، روم و حبشه، جایگاه مناسبی برای هجرت نبود؛ زیرا افزون بر دوری این مناطق از مکه، دولت‌هایی در آن مستقر بود که مانع آزادی رسول خدا(ص) در فعالیت‌های خویش می‎‌گشت. افزون بر این، پیوستن مسلمانان به دولت‌هایی که عرب نبودند، همه قبایل عرب را به دلیل نژادی و عصبیت عربی، در کنار مکیان قرار می‌داد[۲۶۴].

درباره علل گرایش یثربیان به اسلام و گسترش سریع این آیین در آن دیار، دلایل گوناگونی گفته شده است، از جمله اینکه یثربیان به دلیل برخورداری از زندگی متوسط و اشتغال به کشاورزی، تضادی میان منافع خود و اسلام نمی‌دیدند؛ برخلاف مکیان که در عرصه تجارت، ثروت اندوزی، رباخواری و اشرافیت، اسلام را با منافع خویش در تضاد جدی می‌دیدند. دیگر اینکه وضعیت بحرانی یثرب در این زمان و جنگ‌های درگرفته و دامنه‌دار میان اوس و خزرج که آخرین آنها جنگ "بُعاث" بود، زمینه را برای استقبال از رسول خدا(ص) آماده کرد و آن حضرت مورد استقبال رؤسای قبایل قرار گرفت. یثربیان با اطلاع از بشارت‌های اهل کتاب بر ظهور پیامبری در آن دیار، و با آگاهی یافتن از شخصیت و دعوت پیامبر، چنین استنباط می‌کردند که تازه واردی بی‌طرف همچون رسول خدا(ص) آن هم با قدرتی مبتنی بر دین، برای اجرای نقش حکمی بی طرف، از هر یک از اهالی مدینه برتر خواهد بود و در موقعیت بهتری قرار خواهد داشت[۲۶۵].

بنابراین، یثربیان، در ابتدا اسلام را برای بهبود اوضاع داخلی خود و ایجاد امنیت و استقرار در آن پذیرا شدند و مصعب بن عمیر از سوی رسول خدا(ص) برای تبلیغ دین جدید و بررسی اوضاع به آن شهر آمد، در مدت کوتاهی، اسلام در آن شهر فراگیر شد و در میان اوس و خزرج کمتر خانه‌ای یافت می‌شد که اسلام در آن وارد نشده باشد[۲۶۶]

ورود رسول خدا(ص) به مدینه

رسول خدا(ص) پس از هجرت از مکه، ابتدا به قبا وارد شد که از مناطق اطراف مدینه بود و در مدخل ورودی یثرب قرار داشت. بیش از یک هفته در آنجا به انتظار امام علی(ع) ماند تا وی از مکه بدو ملحق شود و در این هنگام بود که مسجد قبا را بنا کرد[۲۶۷]. پس از رسیدن امام علی(ع)، رسول خدا(ص) وارد مدینه شد. هنگام ورود رسول خدا(ص) به یثرب، قبایل گوناگونی از ایشان دعوت می‌کردند که در میان آنان فرود آید، اما رسول خدا(ص) می‌فرمود: "راه شتر را باز گذارید که او مأمور است"[۲۶۸] آن حضرت در اندیشه یافتن محل مناسبی برای استقرار خود بود که مرکزیت و بر مناطق و محله‌های دیگر یثرب اشراف داشته باشد. از اینرو، در پاسخ به اصرار بنی عمرو بن عوف می‌فرمود: «مِرْتُ بِقَرْيَةٍ تَأْكُلُ اَلْقُرَى»؛ من مأمورم در محلی که محله‌های دیگر را دربرگیرد». محلی که سرانجام رسول خدا(ص) در آنجا فرود آمد. به لحاظ موقعیت جغرافیایی در میانه شهر یثرب قرار داشت و می‌توانست مشغول به مناطق دیگر شهر باشد. بنابراین، این مکان آگاهانه از سوی رسول خدا(ص) انتخاب شد[۲۶۹] هجرت رسول خدا(ص) از مکه به مدینه، مبدأ تاریخ هجری قرار گرفت[۲۷۰]

اقدامات اولیه

رسول خدا(ص) در مدینه افزون به بر ترویج معارف دینی، اساس کار خویش و قانونگذاری، بنیادگذاری اجتماع مسلمانان و ترتیب تنظیم امور آنان قرار داد؛ بر خلاف دوران دوران مکه که اسا فعالیت و دعوت رسول خدا(ص) در موضوع مبدأ و معاد و مبارزه با افکار شرک آلود بود.

رسول خدا(ص) پس از ورود به مدینه، مشکلاتی پیش روی خود داشت. از جمله این مشکلات، بافت قبیله‌ای ساکنان یثرب بود که پیش از این در قالب رقابت‌ها و نزاع‌های دو قبیله اوس و خزرج بارها خود را نمایانده بود؛ چنان که حضور گروه‌هایی چون یهودیان، تنظیم روابط میان گروه‌های گوناگون را دشوار می‌نمود و تنظیم برنام‌های از سوی رسول خدا(ص) در این زمینه، ضروری به نظر می‌رسید. مشکل دیگر رسول خدا(ص)، نداشتن نیروی نظامی و سازمان رزمی بود که اینک با توجه به دشمنان گسترده‌ای که برای آن حضرت با هجرت پدید آمده بود، ضروری احساس می‌شد. اقدامات بعدی رسول خدا(ص) برای مقابله با این مشکلات بود. نخستین کاری که پیامبر در مدیه انجام داد، تأسیس مرکزی به نام مسجد برای فعالیت‌های خود بود.

از جمله اقدامات دیگر حضرت در ابتدای ورود به مدینه، برقراری پیوند برادری میان مهاجران و انصار بود. این کار افزون بر زدودن کینه‌های مربوط به تقسیم‌بندی‌های طائفه‌ای، مهاجران را در تقویت مالی و روحی که به دلیل دوری از خانه و کاشانه نیازمند آن بودند، کمک می‌کرد. مهاجران از این پس میان خانه‌های انصار پراکنده شدند و بر اساس این پیمان، برادر پیمانی از یکدیگر ارث می‌بردند و روابطشان عمیق‌تر می‌شد [۲۷۱].

گام دیگر رسول خدا(ص) در مدینه، تنظیم پیمان نامه عمومی بود. مدینه پیش از حضور مسلمانان، افزون بر اینکه حکومت و دولت نداشت و روسای قبایل در آنجا حکمرانی می‌کردند، اختلاف‌های قبیله‌ای در آن سرزمین موج می‌زد. رسول خدا(ص) برای زدودن این کاستی‌ها، پیمانی جامع و قانونی فراگیر که شامل تمام گروه‌های عرب ساکن مدینه می‌شد تنظیم کرد و ساکنان آن ملزم به رعایت آن شدند. متن پیمان نامه را سیره نویسان کهنی همچون ابن اسحاق[۲۷۲] آورده‌اند که از جمله مواد آن، دفاع همه معاهدان از یثرب بود. بر اساس این پیمان، همه کسانی که در پیمان حضور داشتند، لازم بود حقوق اجتماعی یکدیگر را رعایت کنند.

رسول خدا(ص) افزون بر این پیمان، با یهودیان بنی قینقاع، بنی نضیر و بنی قریظه که از گروه‌های پرنفوذ مدینه بودند نیز پیمان بست. در این پیمان، یهودیان متعهد شدند، بر ضد رسول خدا(ص) اقدامی نکنند و کسی را بر ضد آن حضرت و اصحابش یاری ندهند و در صورت عهد شکنی، پیامبر در ریختن خون آنان و اسیر کردن زنان و فرزندان و ضبط اموال ایشان آزاد باشد[۲۷۳].

حضور مهاجران در مدینه، موجب پدید آمدن موقعیت و ترکیب اجتماعی ویژهای در این شهر شده بود و روز به روز بر جمعیت آن افزوده می‌شد؛ زیرا بنابر فرمان رسول خدا(ص)، هر مسلمانی باید به مدینه هجرت می‌کرد و در آن سکونت می‌گزید. به این ترتیب، مدینه در کنار مهاجران مسلمان قریش که همراه پیامبر آمده بودند، مهاجران دیگری را از قبایل گوناگون در خود جای داد. هر کسی از عرب که هجرت میکرد، او را به مردی از انصار میسپردند تا دستورات دین را به وی آموزش دهد و خواندن قرآن را به او بیاموزد[۲۷۴].

حضور مهاجران در مدینه برای رونق اقتصادی این شهر نیز مؤثر بود؛ زیرا تعدادی از مهاجران، دارای آگاهی‌های لازم در زمینه تجارت و بازرگانی بودند. این افراد آگاهی‌های خویش را در این زمینه در مدینه به کار گرفتند و شروع به کار بازرگانی کردند[۲۷۵].[۲۷۶]

مغازی و سرایا

اساس فعالیت‌های پیامبر در مدینه، بر مبنای دعوت و تبلیغ بود. رسول خدا(ص) پس از تنظیم امور مدینه، برای توسعه دعوت به بیرون از این شهر و رویارویی با دشمن اصلی که قریش بود، تحرکات نظامی خویش را آغاز کرد. در واقع جنگ‌ها و گسیل نیروها از سوی رسول خدا(ص)، همه به منظور دفاع، و نبرد با مشرکان، عموما به سبب مانع تراشی آنان بر سر ایمان آوردن مردم بود. از اینرو، جنگ‌های پیامبر، جنگ‌های آزادی‌خواهانه و آزادی‌بخش به شمار می‌آمد و به منظور رفع موانع در برابر آزادی عقیده بود[۲۷۷]. مع الاسف در کتاب‌های کهن سیره، بررسی زندگانی و سیره رسول خدا(ص) بر محور جنگ‌ها و غزوات تنظیم شده، حال آنکه جنگ به عنوان اصل در سیره نبوی مطرح نبوده است. سیره نویسان در بررسی جنگ‌های پیامبر، دو واژه "غزوه" و "سریه" را به کار برده و معمولاً به جنگ‌هایی که پیامبر خود در آن شرکت می‌کرد و فرماندهی را به طور مستقیم بر عهده داشت، "غزوه" و به جنگ‌هایی که خود در آن شرکت نداشت، بلکه دست‌های را با تعیین فرمانده به منطقه‌ای اعزام می‌کرد، "سریه" اطلاق کرده‌اند.

رسول خدا(ص) فرماندهی ۲۷ غزوه را خود بر عهده گرفت و فرماندهی ۳۸ سریه و بعث را نیز به یکی از اصحاب سپرد[۲۷۸]. جنگ‌های رسول خدا(ص)، تنها در نه مورد به پیکار انجامید و شرکت کنندگان در برخی از آنها، تعداد کمی بودند؛ چنان که مجموع تلفات انسانی در جنگ‌های رسول خدا(ص) بسیار ناچیز و کمتر از هزار نفر بود. تمامی این آمرها، گواه آن است که تعداد بسیاری از سریه‌ها و غزوه‌ها، در حقیقت هیئت‌های سیاسی و فرستادگان دولت مدینه بوده‌اند و هدف آنان پیکار و جنگ نبوده، بلکه گفتگو و بستن قرارداد میان دو طرف و گاه مانور و نمایش قدرت بوده است. این قراردادها اهمیت فراوانی در جنگ با مشرکان مکه داشت و رسول خدا(ص) می‌کوشید با همراه کردن این قبایل، زمینه برتری بر قریش و در نهایت تسلیم آن را فراهم آورد. نخستین تلاش‌های ناامن رسول خدا(ص) پس از حضور در مدینه برای مقابله با قریش، ناامن کردن مسیر تجاری ایشان بود که از نزدیکی مدینه می‌گذشت. مسلمانان مهاجر نیز گام نهادن در این راه حق طبیعی خویش می‌دانستند. رسول خدا(ص)، این گونه تحرکات را عملا از ماه هفتم هجری آغاز کرد و سه سریه را یکی به "عیص" در کنار ساحل دریای سرخ، دیگری به "رابغ" و سومی را به "خرار" اختصاص داد، و خود فرماندهی دو غزوه دیگر را بر عهده گرفت که یکی "بُواط" و دیگری "ذی العشیره" بود. تمامی جنگ‌های نخستین پیامبر بر نیروی مهاجران تکیه داشت و هیچ یک از انصار در آن شرکت نداشتند[۲۷۹] و این تحرکات، هیچ غنیمتی به همراه نداشت. مهمترین حوادثی که از این پس در کتابهای سیره نبوی مطرح می‌شود، به شرح زیر است.[۲۸۰]

تغییر قبله

رسول خدا(ص) در دوران حضور در مکه، به سوی بیت المقدس نماز می‌گزارد و در اوایل ورود به مدینه، تا هفده ماه به همان شیوه عمل می‌کرد. یهودیان که درصدد اثبات برتری خویش و اشکال تراشی بودند، چون اختلاف‌هایی میان آنان و رسول خدا(ص) پیش می‌آمد، می‌گفتند محمد با ما مخالفت می‌کند، اما به سوی قبله ما نماز می‌گزارد[۲۸۱] یا کنایه می‌زدند که رسول خدا(ص) در دین خویش استقلال ندارد[۲۸۲]. پیامبر(ص) با خاطری آزرده از این طعنه، منتظر بود در این باره: دستوری فرا ررسد. آیه ﴿قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَيْثُ مَا كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ[۲۸۳] در همین زمینه نازل شد. با نزول این آیه، قبله مسلمانان به کعبه تغییر یافت و موجب شادمانی مسلمانان و اعراب شد؛ زیرا کعبه از دیرباز مورد احترام آنان بود. تغییر قبله، استقلال مسلمانان در برابر یهودیان را تأمین می‌کرد و زمین‌های برای روی آوردن بیشتر اعراب به اسلام بود. این حادثه، از بحران روابط میان یهود و مسلمانان خبر میداد.[۲۸۴]

جنگ بدر

جنگ بدر در سال دوم و نوزده ماه پس از هجرت رخ داد. این جنگ، نخستین جنگ مهم میان مسلمانان و قریش بود که برخلاف انتظار مسلمانان، با پیروزی ایشان به انجام رسید و راه تجاری و بازرگانی قریش دچار خطر جدی شد. در این جنگ که مسلمانان ابتدا به منظور تصرف کاروان تجاری قریش بیرون آمده بودند، در میانه راه آگاه شدند که کاروان نظامیقریش در راه است. عدهای از مسلمانان همانگونه که آیات الهی﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّ فَرِيقًا مِنَ الْمُؤْمِنِينَ لَكَارِهُونَ[۲۸۵] ترسیم کرده است، از درگیری با قریش اکراه داشتند، اما سرانجام جنگ به وقوع پیوست و با وجود اینکه نیروهای دشمن، سه برابر نیروهای مسلمان بود، مسلمانان پیروز شدند. بر اساس آیات الهی ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرَى وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ[۲۸۶]، حضور فرشتگان در این جنگ برای تقویت روحیه مسلمانان و ایجاد رعب و وحشت در دل کفار بود و بر اساس اطلاعات منابع تاریخی، قاتل هر یک از هفتاد کشته قریش در میان مسلمانان مشخص بود[۲۸۷].

جنگ بدر از نظر سیاسی و مذهبی دارای اهمیت بود و تأثیرات بسیاری در داخل و خارج از مدینه داشت. این پیروزی که انتظارش نمی‌رفت، بر یهودیان و منافقان مدینه گران آمد. آنان برای جلوگیری از رشد و گسترش اسلام، تبلیغات گسترده‌ای بر ضد رسول خدا(ص) به راه انداختند. چنان که این شکست، بر نگرانی اعراب و قبایلی که در اطراف مدینه و در مسیر راه تجاری مکه به شام می‌زیستند، افزود؛ زیرا خود را از درآمد حاصل از عبور و مرور کاروان‌های تجاری قریش به شام محروم می‌دیدند. از اینرو، به کارشکنی و غارت علیه رسول خدا(ص) پرداختند. همچنین به لحاظ سیاسی، این نبرد روشن ساخت که رسول خدا(ص) برای مکه خطری جدی به شمار می‌رود. ضمن آنکه شکست ناشی از آن، به شدت حیثیت مکیان را خدشه‌دار ساخت و در نتیجه، هیبت و بزرگی آنان در برابر دیگر عشایر، تضعیف شد. از سوی دیگر، جنگ بدر در نگاه مسلمانان به عنوان حقانیت آرمانشان و سندی بر حقیقت رسالت محمدی جلوه گر شد، آن هم پس از همه آن سختیهایی که متحمل شده بودند.

پس از جنگ بدر، رسول خدا(ص)، پاک‌سازی جبهه داخلی را در مدینه آغاز کرد. ایشان برای این کار، ابتدا از کسانی آغاز کرد که با زبانشان موجب گسترش شایعات و بر هم زدن امنیت مدینه می‌شدند. در این راستا، ابتدا "عصماء دختر مروان" و پس از آن "ابوفک یهودی" و "کعب بن اشرف" که افراد را بر ضد رسول خدا(ص) شورانده و در هجو مسلمانان اشعاری سروده بودند، به قتل رسیدند[۲۸۸].

سپس رسول خدا(ص)، لشکرکشی‌هایی را بر ضد برخی از قبایل ساکن در شرق و جنوب مدینه آغاز کرد. از آن جمله، حمله به قبیله‌های "محارب" و "ثعلبه" در ذی‌اَمَرّ، "بنی سلیم" در بحران و "بنی هلال" در ذات عمق را می‌توان نام برد. بیشتر این قبایل، از هم پیمانان مشرکان قریش به شمار می‌آمدند و برخی از کاروان‌های قریش، از میان سرزمین آنان عبور می‌کرد.[۲۸۹]

پیکار بنی قینقاع

به روایت ابن اسحاق[۲۹۰]، یهود بنی قینقاع نیز پس از جنگ بدر به دشمنی و ستیزه جویی با پیامبر خدا(ص) برخاستند. وقتی آن حضرت، ایشان را موعظه کرد، در پاسخ، خود را مرد جنگی دانستند و گفتند رسول خدا(ص) از پیروزی بر قریش در بدر مغرور شده است و به مخالفت با حضرت ادامه دادند. روابط میان پیامبر و بنی قینقاع ملتهب بود که در بازار بنی قینقاع به زنی مسلمان تعرض شد و در پی آن مردی مسلمان و مردب از یهود کشته شدند و جبهه‌بندی میان ایشان آغاز گردید و رسول خدا(ص) ایشان را محاصره کرد. یهودیان سرانجام تسلیم شدند، ولی با وساطت و اصرار عبدالله بن ابی بن سلول که هم پیمان یهود بنی قینقاع بود، رسول خدا(ص) تنها اموال و سلاحشان را مصادره و خودشان را از مدینه اخراج کرد. وقوع این جنگ پس از غزوه سَویق، این احتمال را قوت می‌بخشد که قبیله بنی قینقاع با ابوسفیان در یورش و آسیب رساندن به مدینه همکاری داشته‌اند؛ به ویژه که سلام بن مشکم یهودی در این جنگ از ابوسفیان در مدینه پذیرایی کرد[۲۹۱].[۲۹۲]

جنگ احد

یک سال پس از جنگ بدر و در سال سوم هجری، قریش برای انتقام کشته شدگان خویش در بدر به سوی مدینه لشکر کشید. پیامبر نیز پس از رایزنی با اصحاب، سرانجام تصمیم گرفت برای دفاع در داخل مدینه نماند و به بیرون از شهر برود. رسول خدا(ص) صفوف سپاهیان خود را آراست. کوه أحد را پشت سر و مدینه را پیش روی داشت و تعدادی تیرانداز به فرماندهی عبدالله بن جبیر بر فراز کوه عینین گمارد و تأکید کرد در هر صورت، ایشان از مواضع خود حرکت نکنند. در ابتدا، نبرد به نفع مسلمانان بود و سپاه قریش به هزیمت رفت تا آنکه تیراندازان مستقر در کوه عینین، از فرمان عبدالله بن جبیر سرپیچی کردند و برای جمع‌آوری غنیمت به پایین کوه رفتند. آنگاه اسب سواران قریش به فرماندهی خالد بن ولید، فرصت را مغتنم شمردند و با دور زدن مسلمانان، از پشت به ایشان حمله کردند و توانستند آنان را شکست دهند، واقدی[۲۹۳]، تعداد شهدای مسلمان را در این جنگ، ۷۴ نفر نوشته که چهار نفر از مهاجران و بقیه از انصار بودند. پس از این شکست، آیاتی از قرآن نازل شد که در بازسازی و تقویت روحیه مسلمانان کارساز بود. آیات ۱۲۰ به بعد سوره آل عمران درباره این حادثه نازل شد و ضمن اشاره به سنت‌های الهی، به ترسیم کلی نبرد و بیان ضعف‌های مسلمانان پرداخت. چنان که بعدها مسلمانان به کسانی که می‌خواستند درباره جنگ آگاه شوند، سفارش می‌کردند اگر آیات ۱۲۰ به بعد سوره آل عمران را بخوانند، گو اینکه با مسلمانان در این جنگ همراه بوده‌اند[۲۹۴].[۲۹۵]

غزوه حمراء الاسد

چون رسول خدا(ص) روز شنبه از احد بازگشت صبح روز یک شنبه به بلال دستور داد ندا دهد که رسول خدا(ص) قصد دارد به تعقیب دشمن بپردازد و تنها کسانی می‌توانند در این غزوه شرکت کنند که روز قبل در نبرد احد حضور داشته‌اند. رسول خدا(ص) حرکت کردند و سه نفر را پیشاپیش نیروها فرستادند که دو نفر از آنان پس از رسیدن به حمراء الاسد به دست قریش به شهادت رسیدند. از سویی معبد بن ابی معبد خزاعی پس از ملاقات با رسول خدا(ص) نزد قریش رفت و به اطلاع آنان رساند که پیامبر(ص) با نیرویی مجهز در تعقیب قریش است از اینرو قریش بیمناک شدند و از ترس تعقیب مسلمانان با شتاب به سوی مکه گریختند[۲۹۶].

نکته مهم در جنگ احد این بود که مشرکان در دستیابی به هدف استراتژیک خود که همانا نابودی محمد(ص) بود، کاملا ناکام ماندند.

شکست مسلمانان در جنگ احد، موجب گستاخی طوایف اطراف مدینه شد و آنان تحرکاتی بر ضد مسلمانان آغاز کردند. طایفه بنی اسد سه ماه پس از جنگ احد، تصمیم گرفت به مدینه بیاید و اموال مسلمانان را غارت کند [۲۹۷] که رسول خدا(ص)، ابوسلمه را همراه عده‌ای به سوی ایشان گسیل کرد. حادثه رجیع و بئر معونه نیز که در آن تعدادی از مبلغان اسلام به شهادت رسیدند، نشان از گستاخی قبایل اطراف مدینه پس از شکست بود. به احتمال این اقدامات به تحریک قریش، یا برای جلب رضایت آنان انجام می‌شد.[۲۹۸]

جنگ بنی نضیر

پس از جنگ احد، منافقان و یهودیان نیز بر پیامبر و مسلمانان جرأت یافتند و قریش نیز ایشان را به ترور رسول خدا(ص) تحریک کرد[۲۹۹]. آن حضرت پس از واقعه بئر معونه، برای دریافت کمک در پرداخت خون‌بهای دو مرد عامری که به اشتباه به وسیله عمرو بن امیه ضمری کشته شده بودند، به قلعه بنی نضیر رفت. یهودیان تصمیم گرفتند با انداختن سنگی از بالای بام، آن حضرت را ترور کنند که رسول خدا(ص) آگاه و به سرعت از قلعه خارج شد. در پی این حادثه، رسول خدا(ص) به ایشان فرمان داد از مدینه خارج شوند، ولی عبدالله بن ابی آنان را به ماندن و مقاومت تشویق کرد. رسول خدا(ص) آنان را محاصره نمود و چون محاصره طول کشید و یهودیان تسلیم نمی‌شدند، پیامبر برای جلوگیری از خونریزی، دستور داد نخل‌های آنان را قطع کنند. در این شرایط، یهودیان به امید بازگشت دوباره به مدینه تسلیم شدند و رسول خدا(ص) آنان را از مدینه اخراج کرد. اخراج بنی نضیر، حتی برای برخی از مسلمانان هم‌پیمان آنان نیز خوشایند نبود، تا آنجا که افرادی چون حسان بن ثابت از رفتن آنان تأسف خوردند[۳۰۰].

آیاتی از سوره حشر درباره جنگ بنی نضیر نازل شد. ترجمه آیه دوم این سوره چنین است: "اوست آن خدایی که نخستین بار کسانی از اهل کتاب را که کافر بودند. از خانه‌هایشان بیرون راند و شما نمی‌پنداشتید که بیرون روند، آنها نیز می‌پنداشتند حصارهاشان را توان آن هست که در برابر خدا نگهدارشان باشد. خدا از سویی که گمانش را نمی‌کردند بر آنها تاخت آورد و در دلشان وحشت افکند، چنان که خانه‌های خود را به دست خود و به دست مؤمنان خراب می‌کردند. پس ای اهل بصیرت عبرت بگیرید".[۳۰۱]

از جنگ بنی نضیر تا نبرد خندق

در ماه چهل و هفتم هجرت (اوایل سال پنجم)، رسول خدا(ص) سپاهی را که از چهارصد جنگجو تشکیل شده بود، رهبری کرد و به سوی دو طائفه "مره" و "ثعلبه" که هر دو از تیره‌های "محارب" به شمار می‌آمدند، رهسپار شد. این دو در تدارک نیرو برای درگیری با مسلمانان بودند.

غزوه ذات الرقاع و غزوه دومة الجندل نیز پیش از جنگ خندق روی داد. در این دو غزوه، چون رسول خدا(ص) خبر یافت عده‌ای درصدد حمله به مدینه هستند، به سوی ایشان رفت، اما دشمن بر جای خود نمانده بود. لشکرکشی به سوی دومة الجندل برای گوشمالی اعراب آن منطقه بود که به حاملان کالاهای عبور کننده از سرزمینشان ظلم و اجحاف روا می‌داشتند. دخالت پیامبر در تأمین راه تجارتی شمالی، گواه این است که مسلمانان مدینه، به ویژه بازرگانان آن، تجارت میان مدینه و شام را آغاز کرده بودند.

در آگاهی‌هایی که از غزوات رسول خدا(ص) و سریه‌های ایشان پیش از جنگ خندق موجود است، غیر از انصار و مهاجران قریش و تعدادی از افراد عشایر متفرقه اطراف مدینه، به شرکت دیگر عشایر در این نبردها هیچ گونه اشاره‌ای، نشده و این گواه بر آن است که دولت اسلامی تا سال چهارم، به مدینه و انصار و گروه‌های آنان و مهاجران قریش محدود بوده است[۳۰۲].[۳۰۳]

جنگ خندق

پیروزی پیامبر در جنگ بنی نضیر و اخراج آنان از مدینه و سرکوبی برخی قبیله‌های سرکش عرب در پیکار ذات الرقاع و حضور فعال و مقتدرانه در بدر الموعد، تا اندازه‌ای شکست مسلمانان را در احد جبران کرد و موجب تضعیف قریش و یهودیان شد. حاضر نشدن قریش در سرزمین بدر و تخلف ابوسفیان از وعده خویش، موقعیت قریش را متزلزل ساخت و تداوم سروری آنان را در بین قبایل جزیرة العرب، با خطر جدی رو به رو کرد. سران قریش تصمیم گرفتند مشکل را از ریشه حل کنند. بنابراین، برای جنگ با مسلمانان اهتمام تمام کردند و به صرف اموال و بسیج نیرو پرداختند. یهودیان اخراجی از مدینه نیز به همراه یهود خیبر در این جنگ سهیم بودند و سران قریش را برای جنگ با رسول خدا(ص) تحریک و تشویق کردند و وعده امکانات مالی به آنان دادند ابن اسحاق[۳۰۴] و واقدی[۳۰۵]، این حمله را تحریکی از سوی یهود بنی نضیر می‌دانند که به وسیله پیامبر از مدینه رانده شده و جمعی از آنان به خیبر پناه برده بودند، اما به نظر می‌رسد قریش بیشتر منافع خود را در نظر داشت رایزنی‌های یهودیان با قریش، به عنوان آمادگی و زمینه چینی قریش برای انجام کاری بزرگ به شمار می‌آمد که منافع دیگران نیز در آن تأمین میشد. البته غطفان که دومین قدرت بزرگ نظامی شرکت کننده در جنگ خندق به شمار می‌آمد، به تحریک و وعده‌های یهودیان در صحنه حاضر شده بود. اهداف و انگیزه‌های مالی، عیینة بن حصن، رئیس این قبیله را واداشت که به همکاری با قریش در جنگ خندق بپردازد.

رسول خدا(ص) پس از رایزنی با مسلمانان، نظر سلمان فارسی را برای کندن خندق در اطراف مدینه پذیرفت و مناطق قابل نفوذ برای سپاه دشمن را با کندن خندق مسدود کرد. وقتی سپاه ده هزار نفری قریش که متشکل از احزاب گوناگون بود به مدینه رسیدند، خود را در برابر شیوه جدیدی دیدند که پیشتر با آن آشنا نبودند. نیروهای مشرکان هنگامی به مدینه رسیدند که مردم آن، محصولات خویش را چیده و کشتزارها را درو کرده بودند. فصل سرما در راه و مراتع، تهی از علف بود. از اینرو، آنان با مشکل تغذیه نیروهای خود و چهارپایان روبه رو شدند.

یهود بنی قریظه نیز که در داخل مدینه بود، به اصرار حیی بن اخطب، از سران اخراجی یهود بنی نضیر، پیمان شکستند و با مشرکان همسویی کردند و تصمیم گرفتند شبانه به مرکز مدینه شبیخون بزنند. همبستگی آنان با قریش، موجب اضطراب شدیدی در لشکریان مسلمان گردید؛ چنان که آیه ﴿إِذْ جَاءُوكُمْ مِنْ فَوْقِكُمْ وَمِنْ أَسْفَلَ مِنْكُمْ وَإِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَبَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ وَتَظُنُّونَ بِاللَّهِ الظُّنُونَا هُنَالِكَ ابْتُلِيَ الْمُؤْمِنُونَ وَزُلْزِلُوا زِلْزَالًا شَدِيدًا[۳۰۶]

مفسران، دشمنانی را که از بالا بر مسلمانان تاختند، بنی قریظه معرفی کرده‌اند[۳۰۷]. مسلمانان سرانجام پیروز این نبرد شدند. بهره‌گیری آنان از شیوه دفاعی خندق، طولانی شدن توقف قریش پشت خندق که واقدی[۳۰۸]، آن را پانزده روز نوشته، مشکل تدارکات و تمام شدن علوفه اسبان و شتران، هوای نامناسب و وزیدن توفان و پیش آمدن اختلاف میان قریش و بنی قریظه، از عوامل بازگشت سپاه قریش بدون به دست آوردن هیچ نتیجه‌ای بود.

مبارزه امام علی(ع) با عمرو بن عبدود نیز که رسول خدا(ص) از آن تعبیر به رویارویی تمام ایمان با تمام شرک کرد نیز از جمله اسباب پیروزی مسلمانان بود که در معمول کتاب‌های سیره به آن پرداخته می‌شود[۳۰۹].

آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَاءَتْكُمْ جُنُودٌ فَأَرْسَلْنَا عَلَيْهِمْ رِيحًا وَجُنُودًا لَمْ تَرَوْهَا[۳۱۰] به توفان اشاره کرده است.

ناکامی قریش در محاصره، پیروزی بزرگی برای رسول الله(ص) به شمار می‌رفت. مکیان تمام امکانات خود را به کار گرفته بودند تا رسول خدا(ص) را نابود سازند یا اینکه از مدینه بیرونش رانند، اما با محقق نشدن این اهداف، حیثیت آنها بر باد رفته بود و تجارت ایشان با شام عملاً در زیر حملات مسلمانان قرار گرفت.[۳۱۱]

بنی‌قریظه

صلح حدیبیه

پیکار خیبر

جنگ مؤته

فتح مکه

تبوک

اعلام برائت

عام الوفود

حجة الوداع

لشکر أسامه

سیره رسول خدا

تعداد همسران

جستارهای وابسته

منابع

  1. پرونده:1100558.jpg محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱
  2. پرونده:1100558.jpg داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱

پانویس

  1. ابن سعد، ج۳، ص۴؛ ابن حزم، ص۱۵.
  2. ابویعلی، ج۴، ص۲۱۵؛ ابن حبان، الصحیح، ج۱۴، ص۱۳۵.
  3. احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۹۵.
  4. ابن سعد، ج۱، ص۱۷؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۱.
  5. ابن حزم، ص۱۵.
  6. ابن سعد، ج۱، ص۴۷.
  7. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۱۳۴؛ اربلی، ج۱، ص۱۵.
  8. ابن ابی شیبه، ج۷، ص۴۰۹؛ فرات کوفی، ص۲۰؛ رامهرمزی، ص۴۷۰.
  9. طبری شیعی، ص۵۸۱.
  10. ابن سعد، ج۱، ص۵۰.
  11. ابن سعد، ج۱، ص۱۷.
  12. ابن حزم، ص۴۶۵.
  13. یعقوبی، ج۱، ص۲۴۲؛ بلاذری، ج۱، ص۶۴ و ص۶۷ و ج۴، ص۲۲؛ طبری، ج۲، ص۲۵۲.
  14. ابن حزم، ص۱۵.
  15. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  16. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  17. «و (خداوند) از گناهان آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و به آنچه بر محمد فرو فرستاده شده که همه راستین و از سوی پروردگارشان است ایمان آوردند، چشم پوشید و حالشان را نیکو گردانید» سوره محمد، آیه ۲.
  18. «محمد، پیامبر خداوند است و آنان که با وی‌اند، بر کافران سختگیر، میان خویش مهربانند؛ آنان را در حال رکوع و سجود می‌بینی که بخشش و خشنودی‌یی از خداوند را خواستارند؛ نشان (ایمان) آنان در چهره‌هایشان از اثر سجود، نمایان است، داستان آنان در تورات همین است و داستان آنان در انجیل مانند کشته‌ای است که جوانه‌اش را برآورد و آن را نیرومند گرداند و ستبر شود و بر ساقه‌هایش راست ایستد، به گونه‌ای که دهقانان را به شگفتی آورد تا کافران را با آنها به خشم انگیزد، خداوند به کسانی از آنان که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند نوید آمرزش و پاداشی سترگ داده است» سوره فتح، آیه ۲۹.
  19. «ای مؤمنان! چرا چیزی می‌گویید که (خود) انجام نمی‌دهید؟» سوره صف، آیه ۲.
  20. ابن سعد، ج۱، ص۱۷ و ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۴۹؛ مقریزی، ج۱، ص۵.
  21. ابن هشام، ج۱، ص۱۰۳.
  22. ابن هشام، ج۱، ص۱۶ و ص۳۳، ۵۰، ۵۶، ۶۹.
  23. ذهبی، میزان، ج۱، ص۱۱۲ و نیز ر.ک: حاشیه مرحوم ربانی بر بحار،ج۱۵، ص۲۶.
  24. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۲۹-۳۰.
  25. بلاذری، ج۱، ص۸۷؛ ابن حزم، ص۱۷.
  26. ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۱.
  27. و به قولی ۳۰، ر.ک: ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴.
  28. ابن سعد، ج۱، ص۸۰.
  29. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۹. برخی درگذشت عبد الله را اندکی پس از ولادت رسول خدا(ص) یا در هیجده ماهگی آن حضرت دانسته‌اند که این نظر مورد قبول تراجم‌نگاران نیست و ابن سعد (ج۱، ص۸۰) بر نادرست بودن آن تأکید کرده است.
  30. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ ابن سعد، ج۱، ص۸۰؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۲.
  31. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۷۶.
  32. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰.
  33. خلیفة بن خیاط، ص۲۶؛ ابن هشام، ج۱، ص۱۶۷؛ یعقوبی، ج۲، ص۷؛ مسعودی، ج۲، ص۲۶۸.
  34. اواسط قرن ششم = م.۵۷۱.
  35. بیهقی، دلائل، ج۱، ص۷۲.
  36. طبری، ج۲، ص۱۵۶؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۶.
  37. جعفریان، ص۱۵۴.
  38. ابن سعد. ج۱، ص۸۰.
  39. به غیر از مرحوم کلینی، ر.ک: کافی، ج۱، ص۴۳۹.
  40. طوسی، رسائل العشر، ص۲۱۸.
  41. «الحمد لله الذی أعطانی هذا الغلام الطیب الآردان قد ساد فی المهد علی الغلمان اعیذ بالبیت ذی الأرکان حتی آرا بالغ البنیان أعیذه من شر ذی شنئان من خاسد مضطرب العنان»؛بلاذری، ج۱، ص۸۹؛ ابن جوزی، الوفاء، ص۹۳.
  42. شامی، ج۱، ص۳۶۰.
  43. فشق له من اسمه لیجله فذوا العرش محمود و هذا محمد؛ابن حبان، الثقات، ج۱، ص۴۱.
  44. ابن سعد، ج۱، ص۸۲.
  45. ابن جوزی، الوفاء، ص۹۴.
  46. حاکم، ج۲، ص۶۰۷.
  47. طبرانی، الصغیر، ج۲، ص۵۹؛ هیثمی، ج۸، ص۲۲۴.
  48. ر.ک: قسطلانی، المواهب، ج۱، ص۷۱.
  49. بکری دمیاطی، ج۱، ص۲۰.
  50. طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۷۰؛ ابن عساکر، ج۳، ص۴۱؛ هشمی، ج۸، ص۲۲۴؛ بکری دمیاطی، ج۱، ص۱۲.
  51. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۰-۳۱.
  52. برای مشاهده برخی رویدادها، ر.ک: ابن هشام، ج۱، ص۱۶۶ و ۱۷۴؛ بیهقی، دلائل، ج۱، ص۸۱ و ۱۳۵ خرگوشی، ص۲۸؛ بحرانی، ص۳۷۱-۳۸۰؛ هیثمی، النعمه، ص۴۴؛ جامی ص۱۰۷.
  53. معروف حسنی، ص۲۷۷.
  54. محسن امین، ج۶، ص۴۶۵.
  55. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۷.
  56. شامی، ج۱، ص۳۵۸ گوید: بعد از خاموش شدن آتشکده‌ها، همان شب اقدام به روشن کردن آنها شد، ولی روشن نشدند.
  57. روستایی در نواحی جولان دمشق، ر.ک: یاقوت حموی، ج۲، ص۹۱.
  58. یعقوبی، ج۲، ص۷. بخشی از اخبار مربوط به رویدادهای ولادت در منابع دیگر تکرار شده است، ر.ک: طبری، ج۲، ص۱۶۶؛ صدوق، کمال، ص۱۹۱؛ مسعودی، ج۴، ص۲۰؛ بیهقی، دلائل، ج۱، ص۱۲۸؛ زمخشری، ج۲، ص۱۸؛ ابن عساکر، ج۲۷، ص۳۶۲؛ ابن کثیر، البدایه، ج۲، ص۲۶۹؛ طبرسی، اعلام، ص۱۱.
  59. تاریخ، ج۱، ص۳۸.
  60. حمزه اصفهانی، ص۱۶.
  61. ابن ندیم، ص۳۰۵.
  62. ر.ک: حمزه اصفهانی، ص۱۱۴.
  63. اربلی، ج۱، ص۵۲.
  64. قسطلانی، المواهب، ج۱، ص۶۵؛ جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۶۶.
  65. معروف حسنی، ص۲۷۹-۲۸۰.
  66. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۱-۳۲.
  67. ابن عساکر، ج۳۳، ص۸۸؛ مقریزی، ج۱، ص۱۲.
  68. ابن هشام، ج۱، ص۱۶۹؛ طبری، ج۲، ص۱۵۸؛ شامی، ج۱، ص۳۸۱.
  69. ابن سعد، ج۱، ص۸۹؛ طبری، ج۲، ص۱۵۸.
  70. مجلسی، ج۱۵، ص۵۷۳.
  71. مجلسی، ج۱۵، ص۳۷۳.
  72. بلاذری، ج۱، ص۱۰۳.
  73. ابن سعد، ج۱، ص۸۹ و ۵۹۰ همچنین ر.ک: السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۱.
  74. ابن شاذان، ص۲۶ و ۲۸
  75. «و پیش از آن، (پستان) دایگان را از او بازداشتیم» سوره قصص، آیه ۱۲.
  76. ابن سعد، ج۱، ص۱۱۱؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ ابویعلی موصلی، ج۱۳، ص۹۳؛ طبرانی، الکبیر، ج۲۴، ص۲۱۴؛ ابن حجر، فتح، ج۶، ص۴۲۶.
  77. یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
  78. طبری، ج۲، ص۱۵۹؛ شامی، ج۱، ص۱۳۹.
  79. عموم مورخان سبب برگرداندن محمد را به خاندانش، داستان بر ساخته شق صدر و شکافته شدن سینه او دانسته‌اند. برای نمونه ر.ک: ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۲۶۱؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۵.
  80. طبری، ج۲، ص۱۵۹.
  81. ابن سعد، ج۱، ص۱۱۱؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۴؛ ابن شاذان، ص۲۷؛ کراجکی، ص۷۲؛ ابن حجر، فتح، ج۶، ص۶۴۲.
  82. ابن حبیب، محبر، ص۱۰؛ بلاذری، ج۱، ص۱۰۲؛ یعقوبی، ح۲، ص۱۰.
  83. ابن عساکر، ج۳، ص۴۷۴.
  84. ابن شاذان، ص۲۹؛ کراجکی، ص۷۲؛ مجلسی، ج۱۵، ص۳۴۷.
  85. ابن شهر آشوب، ج۱، ص۱۴۹.
  86. ابن سید الناس، ج۱، ص۱۰۷؛ شامی، ج۱، ص۳۸۷، ده دا به برای رسول خدا(ص) شمرده و دهمین آنها را حلیمه دانسته است.
  87. جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۷۳.
  88. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۲-۳۳.
  89. السیرة النبویة، ج۱، ص۱۷۶.
  90. ابن هشام، ج۱، ص۱۷۶-۱۷۴.
  91. ر.ک: ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص۲۴۹ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۶؛ شامی، ج۲، ص۸۲ و ۸۶؛ عامری، ج۱، ص۴۳؛ ذهبی، تاریخ، ج۲، ص۴۹؛ ابن حجر، فتح، ج۱، ص۳۸۹.
  92. کتاب الصلاة، ح۳۳۶ و کتاب الایمان، و ح۲۳۷.
  93. کتاب توحید، ح۶۹۶۳.
  94. شامی، ج۲، ص۸۲؛ ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص۲۴۹.
  95. ذهبی، میزان، ج۱، ص۴۲۶.
  96. طبری، ج۲، ص۱۵۸.
  97. جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۸۳.
  98. ابوالفرج اصفهانی، ج۴، ص۱۲۷.
  99. اضواء، ص۱۸۹
  100. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۳-۳۴.
  101. نهج البلاغه خطبه ۱۹۲؛ ابن جبر، ص۵۳۲؛ ابن شهر آشوب، ج۲، ص۲۸.
  102. ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۰۷؛ برخی گفته‌اند: همین ملک بود که پیش از بعثت به رسول خدا(ص) می‌گفت: السلام علیک یا محمد یا رسول الله؛ آن حضرت هر جا را نگاه می‌کرد، کسی را نمی‌دید؛ از این‌رو فکر می‌کرد سنگ و درخت به او سلام می‌کنند، نجفی مرعشی، شرح احقاق، ج۳۳، ص۸۰۲.
  103. ابن سیدالناس، ج۱، ص۶۵؛ قاضی عیاض، ص۱۳۶؛ هیثمی، ج۸، ص۲۲۶؛ مجلسی، ج۱۵، ص۳۶۲.
  104. «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
  105. «إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَدَّبَ نَبِيَّهُ فَأَحْسَنَ أَدَبَهُ فَلَمَّا أَكْمَلَ لَهُ اَلْأَدَبَ قَالَ: إِنَّكَ لَعَلىٰ خُلُقٍ عَظِيمٍ ثُمَّ فَوَّضَ إِلَيْهِ أَمْرَ اَلدِّينِ وَ اَلْأُمَّةِ لِيَسُوسَ عِبَادَهُ »کلینی، ج۱، ص۲۶۶.
  106. طبرانی، الاوسط، ج۷، ص۳۱۹؛ میثمی، ج۸، ص۲۲۶.
  107. ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۲۰۸.
  108. «أَنَا أَدِيبُ اَللَّهِ وَ عَلِيٌّ أَدِيبِي»
  109. ابن هشام، ج۱، ص۱۷۷.
  110. ابن ابی الحدید، ج۷، ص۹.
  111. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۴.
  112. ابن اسحاق، ج۱، ص۱۳۶.
  113. و بنا بر قولی هفت ساله، ر.ک: مسعودی، ج۲، ص۲۷۵.
  114. میان جحفه و مدینه، باقوت حموی، ج۱، ص۷۹.
  115. برای شرح حال ام ایمن، ر.ک: مدخل ام ایمن.
  116. ابن سعد، ج۱، ص۹۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ بلاذری، ج۱، ص۱۰۳؛ ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۶.
  117. ابن سعد، ج۱، ص۹۴؛ احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۵۶.
  118. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۴-۳۵.
  119. ابن سعد، ج۱، ص۹۳.
  120. بلاذری، ج۱، ص۸۹؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۲؛ طبری، ج۲، ص۱۵۷؛ بیهقی، دلائل، ج۲، ص۲۲؛ مقریزی، ج۴، ص۹۵.
  121. یعقوبی، ج۲، ص۱۲؛ ابن سعد، ج۱، ص۷۳؛ ابن اثیر، ج۷، ص۱۱۳.
  122. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۵.
  123. ابن هشام، ج۱، ص۱۸۹.
  124. بلاذری، ج۱، ص۹۳.
  125. بلاذری، ج۱، ص۹۳؛ مسعودی، ج۲، ص۱۰۹.
  126. ابن سعد، ج۱، ص۹۶.
  127. یعقوبی، ج۲، ص۳۹۲؛ مقریزی، ج۱، ص۲۷.
  128. یعقوبی، ج۱، ص۳۵.
  129. یعقوبی، ج۲، ص۱۴؛ ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۲؛ مجلسی، بحار، ج۶، ص۲۳۲.
  130. بلاذری، ج۱، ص۱۰۴؛ ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۳.
  131. وَ أَبْيَضُ يُسْتَقَى اَلْغَمَامُ بِوَجْهِهِ ثِمَالُ اَلْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ؛کافی، ج۱، ص۴۴۹؛ احمد بن حنبل، ج۲، ص۹۳.
  132. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۵.
  133. طوسی، التبیان، ج۴، ص۱۷۵؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۴، ص۹۰؛ مجلسی، ج۱۵، ص۱۱۷.
  134. مجلسی، ج۱۸، ص۲۷۱.
  135. مانند یهودیان در تغییر قبله، ر.ک: بقره، ۱۴۳.
  136. «سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم درست‌آیین پیروی کن و (او) از مشرکان نبود» سوره نحل، آیه ۱۲۳.
  137. «بگو: بی‌گمان پروردگارم مرا به راهی راست راهنمایی کرده است، به دینی استوار، آیین ابراهیم درست‌آیین و (او) از مشرکان نبود» سوره انعام، آیه ۱۶۱.
  138. «از دین، همان را برای شما بیان داشت که نوح را بدان سفارش کرده بود و نیز آنچه را که به تو وحی کردیم و آنچه را که به ابراهیم و موسی و عیسی، سفارش کردیم که دین را استوار بدارید و در آن به پراکندگی نیفتید؛ بر مشرکان آنچه آنان را بدان می‌خوانی گران است، خداوند است که هر که را بخواهد به سوی خود برمی‌گزیند و هر که را (به درگاه او) بازگردد به سوی خویش رهنمون می‌گردد» سوره شوری، آیه ۱۳.
  139. کلینی، ج۲، ص۱۷.
  140. مجلسی، ج۸، ص۲۷۶.
  141. علامه مجلسی، شش دلیل بر متعبد بودن آن حضرت به شریعت خود پیش از رسالتش اقامه کرده و احوال خاصه او را شاهد بر این موضوع دانسته است، ر.ک: بحار، ج۱۸، ص۲۶۶.
  142. برای آگاهی بیشتر، ر.ک: طباطبایی، ج۱۸، ص۱۱۴.
  143. ابن هشام، ج۱، ص۲۵۰؛ طبری، ج۲، ص۳۰۰.
  144. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۵-۳۶.
  145. یعقوبی این سفر را در نه سالگی، ج۲، ص۱۹۱؛ و مسعودی، ج۲، ص۲۷۵، در سیزده سالگی.
  146. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۱.
  147. برای ضعف سند و ضعف بریخ رجال سند، ر.ک: مزی، ج۸، ص۳۸۰ و ۳۸۱ ذهبی، سیر، ج۵، ص۳۱۴.
  148. طبری، ج۲، ص۲۷۸.
  149. ج۱، ص:۹۶.
  150. ابن سعد، ج۱، ص۹۶.
  151. مزی، ج۸، ص۳۸۰.
  152. طبری، ج۲، ص۳۱۴.
  153. ذهبی، سیر، ج۵، ص۳۱۴.
  154. ابن کثیر، البدایه، البدایه، ج۲، ص۲۶۳.
  155. میزان، ج۲، ص:۵۸۱.
  156. صدوق، کمال، ص۱۹۰.
  157. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۱، ص۴۰.
  158. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۰۵.
  159. ر.ک: جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۹۵.
  160. معروف حسنی، ص۲۵۲.
  161. برای اطلاع بیشتر در این باره، ر.ک: مینو صمیمی، ص۱۸۸-۱۸۹.
  162. یوسفی غروی، ج۱، ص۲۴۴.
  163. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۶-۳۷.
  164. ابن اسحاق، ج۱، ص۱۹۹.
  165. ابن سعد، ج۱، ص۹۶ و ۱۰۵؛ طبری، ج۲، ص۲۸۰؛ اربلی، ج۲، ص۱۳۱؛ ذهبی، تاریخ ج۱، ص۶۴.
  166. یعقوبی، ج۲، ص۲۱.
  167. جعفر مرتضی عاملی، ج۲، ص۱۰۶
  168. مجلسی، ج۱۷، ص۳۰۸، ح۱۴.
  169. ج۲، ص۲۱
  170. ج۲، ص۲۷۵
  171. ج۱، ص۱۰۷
  172. ر.ک: خرگوشی، ص۴۸؛ صدوق، کمال، ج۱، ص۱۹۰؛ دیاربکری، ج۱، ص۳۶۱؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۶۹؛ شامی، ج۲، ص۱۵۸؛ جامی، ص۱۳۰.
  173. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۷.
  174. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۸.
  175. ر.ک: ابن سعد، ج۱، ص۱۰۱.
  176. یعقوبی، ج۲، ص۱۵.
  177. جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۱۲۲.
  178. الغدیر، امینی، ج۷، ص۴۲۰-۳۸۰.
  179. برای اطلاع بیشتر، ر.ک: یوسفی غروی، ج۱، ص۲۵۷-۲۵۵.
  180. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۷-۳۸.
  181. ر.ک: یعقوبی، ج۱، ص۳۷۱؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۲۸؛ مسعودی، ج۲، ص۲۷۰.
  182. بلاذری، ج۲، ص۲۷۹.
  183. ابن هشام، ج۱، ص۱۴۰؛ مسعودی، ج۲، ص۲۷۰.
  184. ابن سعد، ج۱، ص۱۰۳؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۷ بلاذری، ج۱، ص۹۳.
  185. ابن حبیب، منمق، ص۵۲؛ بلاذری، ج۷، ص۷۰) و ج۴، ص۱۲۹.
  186. بیهقی، دلائل، ج۲، ص۳۸.
  187. بلاذری، ج۲، ص۲۸۳.
  188. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۸.
  189. ابن هشام، ج۱، ص۱۷۶.
  190. ابن سعد، ج۱، ص:۱۰۱.
  191. بیهقی، سنن، ج۶، ص۳۹۶؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۰۲.
  192. بخاری، ج۳، ص۴۸؛ زیلعی، ج۵، ص۲۸۰؛ بیهقی، سنن، ج۶، ص۱۱۸؛ هیثمی، ج۸، ص۲۹۱.
  193. ر.ک: ابوریه، شیخ المضیره ابوهریره، ص۴۴.
  194. ذهبی، سیر، ج۲، ص۶۳۲.
  195. واقدی، ج۱، ص۹۰؛ ابن هشام، ج۲،ص۲۸۹.
  196. زرگری نژاد، ص۱۸۲.
  197. ابوفارس، سیره، ص۱۱۴.
  198. جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۱۳۷.
  199. ابن حجر، فتح، ج۴، ص۳۶۳.
  200. جعفر مرتضی عاملی، ج۱، ص۱۳۷.
  201. یعقوبی، ج۲، ص۲۱.
  202. ابن اسحاق، ص۷۹؛ طبری، ج۲، ص۳۴.
  203. ابن ابی شبیه، ج۸، ص۵۴۲؛ احمد بن حنبل، ج۳، ص۴۲۵.
  204. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۸-۳۹.
  205. ابن سعد، ج۸، ص۱۳؛ بلاذری، ج۱، ص۱۰۷؛ مسعودی، ج۲، ص۲۸۲.
  206. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۹.
  207. استر آبادی، ص۵۵.
  208. طبری، ج۲، ص۲۸۰.
  209. ابن شهر آشوب، ج۱، ص۳۹؛ شامی، ج۲، ص۱۶۵؛ قسطلانی، المواهب، ج۱، ص۱۰۱.
  210. ابن سعد، ج۳، ص۴.
  211. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۹.
  212. ابن سعد، ص۹۷ و ج۱، ص۱۲۳؛ بلاذری، ج۱، ص۱۲۶.
  213. طوسی، تبیان، ج۴، ص۱۲۰؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۱۰، ص۲۷۹؛ شامی، ج۲، ص۱۴۲.
  214. ابن سعد، ج۳، ص۱۵ و ۹۹؛ بلاذری، ج۱، ص۳۰۹.
  215. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۹.
  216. ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۳۲۴.
  217. مقریزی، ج۱، ص:۲۰.
  218. ذهبی، تاریخ، ج۱، ص۶۷؛ ماوردی، اعلام، ص۲۰۷؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۷۶.
  219. ابن هشام، ج۱، ص۲۰۵.
  220. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۳۹-۴۰.
  221. «و (یاد کن) آنگاه را که عیسی پسر مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خداوند به سوی شمایم، توراتی را که پیش از من بوده است راست می‌شمارم و نویددهنده به پیامبری هستم که پس از من خواهد آمد، نام او احمد است؛ امّا چون برای آنان برهان‌ها (ی روشن) آورد، گفتند: این جادویی آشکار است» سوره صف، آیه ۶.
  222. «و چون کتابی از سوی خداوند نزدشان آمد که آنچه را با خود داشتند، راست می‌شمرد؛ با آنکه پیش‌تر، (به مژده آمدن آن) در برابر کافران یاری می‌خواستند ؛ همین که آنچه می‌شناختند نزدشان رسید، بدان کفر ورزیدند پس لعنت خداوند بر کافران باد» سوره بقره، آیه ۸۹.
  223. کافی، ج۸ ص۳۱۰.
  224. ابن ابی حاتم، ج۱، ص۱۷۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۲۲۱؛ سیوطی، ج۱، ص۱۸۸.
  225. السیرة النبویه، ج۱، ص۲۱۷.
  226. ر.ک: آل عمران، ۶۴.
  227. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۰.
  228. ابن سعد، ج۲، ص۲۳۸؛ ابونعیم، ج۱، ص۶۸؛ اربلی، ج۱، ص۱۳۲؛ همچنین ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲، خطبه قاصعه.
  229. شهید مطهری، ص۹۶.
  230. خطبه قاصعه، خطبه ۹۲.
  231. ابن کثیر، البدایه، ج۷، ص۲۲۲.
  232. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۰.
  233. احمد بن حنبل، ج۶، ص۱۵۳؛ بخاری، ج۱، ص۳؛ ابن حبان، صحیح، ج۱، ص۲۱۷.
  234. آلوسی، ج۳۰، ص۲۳۳؛ شامی، ج۱، ص۲۱۴.
  235. تفتازانی، ج۲، ص۱۷۶.
  236. مجلسی، ج۱۵، ص۳۲۵.
  237. همچنین ر.ک: ابن کثیر، ج۲، ص۴۰.
  238. برای مشاهده برخی از هواجس نقل شده، ر.ک: بیهقی، دلائل، ص۲۵۵؛ ابن جوزی، الوفاء، ص۹۲؛ ابن کثیر، سیره، ج۱، ص۲۱۲؛ هیثمی، النعمه، ص۲۵؛ ابن جوزی، المنتظم، ج۲، ص۲۴۷.
  239. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۰-۴۱.
  240. یعقوبی، ج۲، ص۲۲؛ ابن سعد، ج۱، ص۱۹۰؛ ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹؛ ابن خیاط، تاریخ، ص۲۸.
  241. «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.
  242. نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، خطبه ۸۹، ص۷۲.
  243. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۱.
  244. «همان کسان که از فرستاده پیام‌آور درس ناخوانده پیروی می‌کنند، همان که (نام) او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می‌یابند» سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
  245. سید مرتضی، ج۱، ص۱۰۸؛ قرطبی، ج۱، ص۳۰۱.
  246. «و تو پیش از آن (قرآن) نه کتابی می‌خواندی و نه به دست خویش آن را می‌نوشتی که آنگاه، تباه‌اندیشان، بدگمان می‌شدند» سوره عنکبوت، آیه ۴۸.
  247. مرتضی، ج۱، ص۱۰۸.
  248. «پروردگارا! و در میان آنان از خودشان پیامبری را که آیه‌هایت را برای آنها می‌خواند و به آنان کتاب (آسمانی) و فرزانگی می‌آموزد و به آنها پاکیزگی می‌بخشد، برانگیز! بی‌گمان تویی که پیروزمند فرزانه‌ای» سوره بقره، آیه ۱۲۹.
  249. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۱.
  250. و مانند این بود که سرمه کشیده؛ بلاذری، ج۲، ص۱۹.
  251. ابن سعد، ج۱، ص۳۹۰ ترجمه دامغانی؛ همچنین ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۱۶۱؛ ابن هشام، ج۲، ص۴۲.
  252. ابن سعد، ج۱، ص۳۲۲.
  253. طبری، ج۳، ص۲۳.
  254. ابن سعد، ج۱، ص۳۱۹.
  255. ابن سعد، ج۱، ص۳۱۸.
  256. ابن سعد، ج۱، ص۳۲۱.
  257. ابن سعد، ج۱، ص۳۱۵.
  258. ابن سعد، ج۱، ص۴۱۹.
  259. کوفی، ص۱۸؛ ترمذی، ص۱۹؛ طبرانی، کبیر، ج۲۲، ص۱۵۵.
  260. بیهقی، دلائل، ج۱، ص۱۴۳؛ ر.ک: طبری، ج۱۱، ص۵۷۸؛ مقریزی، ج۵، ص۲۰۵.
  261. ابن سعد، ج۱، ص۱۷۸؛ برای آگاهی بیشتر از اوصاف ظاهری رسول خدا(ص) و، ر.ک: یعقوبی، ج۲، ص۱۱۶.
  262. محمدی، رمضان، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۴۱-۴۲.
  263. اهل مکه برخلاف ایشان، اهل تجارت بودند و اصحاب زرع و ضرع نبودند، یاقوت حموی، ج۴، ص۳۳۶.
  264. جعفر مرتضی، الصحیح، ج۴، ص۱۶۰.
  265. وات، ص۷۹.
  266. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۷-۵۸.
  267. کلینی، ج۸، ص۳۳۹.
  268. « خَلُّوا سَبِيلَهَا فَإِنَّهَا مَأْمُورَةٌ »
  269. ر.ک: جعفریان، حکمت انتخاب، ج۱، ص۳۰۱.
  270. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۸.
  271. ابن سعد، ج۱، ص۱۸۴؛ مقریزی، ج۱، ص۶۹.
  272. ابن هشام، ج۲، ص۱۴۷.
  273. طبرسی، إعلام الوری، ج۱، ص۱۵۷؛ و نیز ر.ک: صادقی، ص۷۱.
  274. ابن شبه، ج۲، ص۴۸۷.
  275. بیهقی، ج۶، ص۲۰۱؛ احمد العلی، ص۳۱۲.
  276. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۸-۵۹.
  277. جعفر مرتضی عاملی، هفت آسمان، ص۳۰.
  278. ابن هشام، ج۴، ص۲۵۶.
  279. سهیلی، ج۵، ص۵۲، ۵۶ و ۶۲.
  280. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۹.
  281. شامی، ج۳، ص۳۷۰.
  282. قمی، ج۱، ص۶۳.
  283. «گرداندن رویت را به آسمان، می‌بینیم پس رویت را به قبله‌ای که می‌پسندی خواهیم گرداند؛ اکنون به سوی مسجد الحرام رو کن و (همه) هرجا هستید به سوی آن روی کنید، و اهل کتاب بی‌گمان می‌دانند که آن (حکم) از سوی پروردگارشان، راستین است و خداوند از آنچه انجام می‌ده» سوره بقره، آیه ۱۴۴.
  284. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۹-۶۰.
  285. «چنان که پروردگارت تو را از خانه‌ات به درستی بیرون آورد با آنکه بی‌گمان دسته‌ای از مؤمنان ناخرسند بودند» سوره انفال، آیه ۵.
  286. «و خداوند آن را جز مژده‌ای (برایتان) قرار نداد و اینکه دلتان بدان آرام یابد و یاری جز از سوی خداوند نیست که خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره انفال، آیه ۱۰.
  287. واقدی، ج۱، ص۱۴۷.
  288. کلامی، ج۱، ص۳۶۷ و ۵۸۳.
  289. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۰.
  290. ابن هشام، ج۳، ص۵۰.
  291. زرینژاد، ص۳۹۷.
  292. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۰.
  293. واقدی، ج۱، ص۳۰۰.
  294. واقدی، ج۱، ص۳۱۹؛ بلاذری، ج۱، ص۴۰۰.
  295. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۰-۶۱.
  296. واقدی، ج۱، ص۳۴۰-۳۳۴.
  297. واقدی، ج۱، ص۳۴۰.
  298. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۱.
  299. شامی، ج۴، ص۳۳۱.
  300. واقدی، ج۱، ص۳۷۵.
  301. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۱.
  302. احمد العلی، ص۲۷۲.
  303. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۱.
  304. ابن هشام، ج۳، ص۲۲۵.
  305. واقدی، ج۲، ص۴۴۱.
  306. «هنگامی که از فراز و فرودتان بر شما تاختند و آنگاه که چشم‌ها کلاپیسه شد و دل‌ها به گلوها رسید و به خداوند گمان‌ها (ی نادرست) بردید؛ در آنجا مؤمنان را آزمودند و سخت لرزاندند» سوره احزاب، آیه ۱۰-۱۱.
  307. ر.ک: مقاتل بن سلیمان، ج۳، ص۴۷۶؛ بغوی، ج۳، ص۶۳۰.
  308. ج۲، ص۴۹۱.
  309. واقدی، ج۲، ص۴۷۰.
  310. «ای مؤمنان! نعمت خداوند را بر خویش به یاد آورید هنگامی که سپاهیانی بر شما تاختند و ما بر (سر) آنان بادی و (نیز) سپاهیانی را که آنان را نمی‌دیدید فرستادیم و خداوند به آنچه انجام می‌دهید بیناست» سوره احزاب، آیه ۹.
  311. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۶۱-۶۲.