قاعده لطف

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۸ ژوئن ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۵۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل قاعده لطف (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

چیستی لطف

تعاریف و تقریرات گوناگون از قاعده لطف و اثبات آن

تقریر شیخ مفید

تقریر سید مرتضی علم الهدی

تقریر خواجه نصیرالدین طوسی

تقریر علامه حلی

  • علامه حلی، محقّق بزرگ شیعه و شاگرد محقّق طوسی، کامل‌ترین تعریف از قاعده لطف را بیان کرده است. وی در این زمینه چنین می‌گوید: مرادنا باللطف هو ما کان المکلّف معه اقرب الی الطاعه و ابعد من فعل المعصیه و لم یبلُغ حد الالجاء. و قد یکون مقرّباً او محصّلاً و هو ما یحصل عنده الطاعه من المکلّف علی سبیل الاختیار[۱۲].
  • چنان‌که ملاحظه می‌شود، قسمت اوّل تقریر علامه حلی، همسو با بیان محقّق طوسی است؛ و البته علامه در بخش دوم اضافه می‌کند که لطف یا محصِّل و یا مقرِّب است قد یکون مقرّباً او محصّلاًّ... همچنین در تعریف علّامه، ابتدا لطف مقرّب با این عبارت تعریف شده: ما کان المکلف معه اقرب الی الطاعه وابعد من فعل المعصیه، ولی تنها لطف محصّل را توضیح داده است. از این رو، طبق بیانی که گذشت، در لطف محصّل است که مکلّف می‌تواند تکلیف الهی را فهم و دریافت نموده و در نتیجه به واسطه آن، امر الهی را امتثال نماید.
  • بنابر تعریف علامه حلی، لطف امری است که مکلّف با وجود آن به اطاعت الهی نزدیک و از معصیت دور می‌شود و در عین حال، جزء شروط تحقّق تکلیف نیست. مثلاً اگر استطاعت، شرط وجوب حج بر عبد است و تا برای بنده‌ای فراهم نشود حج بر او واجب نمی‌گردد، تحصیل آن بر خداوند واجب نیست. از همین قبیل است شروط عامی مانند اختیار و قدرت و مانند آن، که هرچند این امور شرط امتثال تکلیف از سوی عبد است، اما تحصیل آن بر خداوند واجب نیست و در قلمرو قاعده لطف نمی‌گنجد و تنها هرگاه آن شرایط فراهم گردد، راه عبادت بر عبد هموار می‌شود.
  • قید دومی که مرحوم علامه حلی - مانند سایرین - در قاعده لطف تأکید می‌کند آن است که لطف نباید مکلّف را مجبور به امتثال امر الهی بنماید؛ برعکس، آنچه زمینه را برای امتثال امرالهی برای عبد با اختیار فراهم می‌کند، لطف نام دارد[۱۳]

تقریر ابواسحاق نوبختی

  1. خداوند هرگز کسی را به گناه امر نمی‌کند: ﴿قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ[۱۶].
  2. خداوند هیچ‌گاه برای هیچ‌یک از بندگان، زمینه گناه فراهم نمی‌آورد و اگر در قرآن به کسی اسناد اضلال الهی داده شده، به دلیل زمینه شقاوتی است که برای خود فراهم کرده بوده است؛ چنان‌که می‌فرماید:﴿يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَيَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَاسِقِينَ[۱۷]
  • به عبارت دیگر، او خود، ولایت طاغوت و نه ولایت پروردگار را بر خود برگزیده است: ﴿...وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ[۱۸].
  • اضلال الهی در این موارد، به معنای آن است که خداوند او را به حال خود واگذار نموده و عنایت و رحمت خود را از او برداشته است: ﴿ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ[۱۹][۲۰]

تقریر ابن‌میثم بحرانی

  1. جزء واجب، واجب است و نیز می‌دانیم که امتثال اوامر مولی واجب است. بنابراین، جزء التمکین (امتثال امرالهی)، واجب است؛ یعنی اگر برای امتثال امرالهی چیزی لازم باشد، آن نیز واجب می‌شود.
  2. نصب (و وجود) امام، جزء التمکین است، تا از طریق او امتثال صحیح محقّق گردد.

تقریر حمصی رازی

قاعده لطف در نگاه اهل تسنّن

  • اشاعره بنا بر انکار حسن و قبح عقلی، اساساً قاعده لطف را نپذیرفتند؛ ولی معتزله، بنا بر قبول حسن و قبح عقلی، که مبنای قاعده لطف می‌باشد، آن را پذیرفته‌اند و ادلّه‌ای نیز بر آن اقامه نموده‌اند؛ اما در فروعات آن، از جمله مسئله امامت، اختلاف کرده‌اند. در اینجا به دو تعریف از مشاهیر آنان اشاره می‌شود:

تقریر قاضی عبدالجبّار معتزلی

تقریر سعدالدین التفتازانی

برآیند بحث وجوب بعثت نبی، بر مبنای قاعده لطف

  1. وجود نبی و رسول الهی لطف است (صغری)؛
  2. لطف بر خدا واجب است (کبری)؛

دیدگاه‌های متفاوت درباره قاعدۀ لطف

انواع لطف

  • برای لطف دو تقسیم صورت گرفته است:
  1. لطف محصل: بنای خلقت موجودات بدون در نظر گرفتن لطف، لغو و بی معنی است، چراکه انجام تکالیف الهی بدون در نظر گرفتن آن، برای بندگان خداوند میسر نیست[۳۲].[۳۳]
  2. لطف مقرب: یعنی درجه ای بعد از لطف محصل، به این بیان که هدف از این لطف فقط برای ترغیب مکلفین برای انجام اعمال عبادیشان است، به عبارتی می‌‌توان گفت این لطف به مکلف کمک می‌‌کند که به طاعت خداوند نزدیکتر شده و از معصیتش دور شود[۳۴]. در واقع فرق این لطف با لطف محصل در این است که لطف محصل حرف از هدف خلقت می‌‌زند ولی لطف مقرب بر اساس غرض تکلیف بنا شده است[۳۵].

احکام قاعده لطف

  • برای قاعده لطف همچنین احکامی بیان شده است مانند:
  1. قاعدۀ لطف باید جایی اعمال شود که میان لطف و مورد لطف مناسبتی باشد بدین معنا که‌ حصول لطف، انگیزه‌ای برای انجام تکالیف شخص لطف شونده ایجاد کند. در غیر این صورت، اگر هیچ انگیزه ای به فرد لطف شونده ندهد، لطف به ایشان بی ثمر و بدون دلیل خواهد بود[۳۶].
  2. لطف نباید باعث سلب اختیار بندگان نسبت به عملکردشان شود[۳۷].
  3. مکلف باید به اجمال یا تفصیل از لطف مطلع شود؛ زیرا اگر به لطف و مورد لطف و مناسبت بین آنها آگاه نباشد، در او ایجاد انگیزه برای عمل به تکالیف ایجاد نمی‌شود[۳۸].

اشکالات به قاعده لطف و پاسخ به آن

قاعده لطف و پاسخ به شبهات مرتبط با آن

شبهه نخست: خداوند؛ مبنای تشخیص حسن و قبح

  1. کفّار در عین آنکه ملتزم به شرع نیستند، زشت بودن اعمال خود را تأیید می‌کنند؛
  2. خداوند در ذیل آیه می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ[۵۸] از اینجا روشن می‌شود که اصل فحشاء، به معنای کار زشت، برای کفّار روشن بوده و خداوند تنها انتساب آن را به خود نفی می‌نماید.
  • دلیل دوم: ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ...[۵۹]، ﴿قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالْإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَنْ تُشْرِكُوا بِاللَّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا...[۶۰].
  • در این دو آیه شریفه و آیات دیگری که سخن از حرمت زشتی‌ها از قبیل شراب، قمار، زنا و لواط است؛ خداوند حکم حرمت را بر عنوان خبیث و یا فحشاء برده است. استدلال به این آیات از دو جهت واژه‌ای و سیاقی است:
  1. از دیدگاه باید گفت که "فحشاء" به امور زشتی اطلاق می‌شود که قباحت آن به حدّی زیاد است که برای همه روشن است. "خبیث" در مقابل طیّب، به امور زشتی گفته می‌شود که طبع همه افراد انسان ذاتاً از آن متنفر است؛ چنان‌که همه افراد از بوی بد، خوردن لجن و مردار متعفّن و یا فضولات منزجر هستند؛ خواه شارع حکمی درباره آن تشریع نموده باشد و یا در این باره ساکت باشد. بنابراین، در آیه شریفه مذکور، حرمت بر عنوان شناخته شده فحشاء و یا خبائثی صدق دارد که زشتی آن برای همه افراد عقلاً روشن است و خداوند ضمن تأیید این زشتی، بر آن حکم حرمت نیز اضافه می‌کند.
  2. وجه دوم استدلال، مربوط به سیاق آیه است. در آیه اوّل، خداوند از اموری فطری نام می‌برد که برای همه عقل‌ها قابل قبول است؛ از قبیل توصیه به بهره‌مندی از امور پاکیزه و نهی از امور آلوده و مخالف طبع، و امر به خوبی‌ها و نهی از زشتی‌ها و توصیه به آزاد شدن از بند و بارهای عبث و چه بسا مضرّی که بر دوش انسان‌ها سنگینی می‌کند و امور دیگری از این قبیل که همه انسان‌های عاقل آن را تأیید می‌کنند. مجموعه این امور، وجود حسن و قبح عقلی را ثابت می‌نماید.
  • دلیل سوم: آیات فراوانی که در مقام بیان علّت حرمت و یا وجوب چیزی، مخاطب را به قضاوت عقل در روشن بودن حسن یا قبح آن ارجاع داده است؛ برای نمونه، صرفاً مواردی را ذکر می‌کنیم[۶۱]: ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۶۲]، ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَسَاجِدَ اللَّهِ أَنْ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ وَسَعَى فِي خَرَابِهَا[۶۳]، ﴿أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَى قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ...[۶۴][۶۵].

شبهه دوم: بازخواست از خداوند

  • بیان شبهه:
  • این اشکال در بیانات اشاعره به این ترتیب است که خداوند می‌فرماید: ﴿لَا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْأَلُونَ[۶۶]
  • یعنی خداوند از همه بازخواست می‌کند؛ اما کسی نمی‌تواند از خداوند بازخواست کند؛ در حالی که بنا بر پذیرش حسن و قبح عقلی و لوازم آن، از قبیل قاعده لطف، می‌توان از خداوند درباره اموری که حکم به حسن و یا قبح آنها نموده و عقل نمی‌پذیرد، بازخواست نمود؛ در حالی که از خداوند هرگز بازخواست نمی‌شود.
  • پاسخ شبهه:
  • پاسخ‌های مختلفی در قبال این شبهه قابل طرح است:
  • پاسخ اوّل: آیه مورد استناد در شبهه، اشاره به شدّت حکمت و عقل در افعال الهی دارد.
  • توضیح آنکه: انسان‌ها دارای عقل‌هایی ضعیف هستند؛ لذا در تصمیم‌گیری‌هایشان احتمال خطا وجود دارد. همچنین ممکن است که عقل آدمی تابع هوای نفس او شود. از همین رو آیه می‌فرماید: انسان‌ها درباره اینکه آیا اعمالشان مطابق عقل و حکمت بوده یا خیر، مورد بازخواست قرار می‌گیرند. ولی عقلاً معنا ندارد که از عین حکمت و عقل، درباره انطباق آموزش با حکمت و عقل سؤال شود. آیه در مقام تبیین همین مطلب است و می‌فرماید: از خداوندی که خود خالق عقل و حکمت است، هرگز احتمال خطا و عدم مطابقت با مصلحت نمی‌رود و لذا عقلاً محال است که از او بازخواست شود که آیا کارش را صحیح انجام داده یا غلط. چنان‌که خداوند در آیات متعدّدی، اشاره به حکیمانه بودن افعال خویش نموده و می‌فرماید:﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ[۶۷]. همچنین فرموده:﴿الَّذِي خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا مَا تَرَى فِي خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَى مِنْ فُطُورٍ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِيرٌ[۶۸]
  • مؤیّد این مطلب ادامه آیه است که می‌فرماید: ﴿وَهُمْ يُسْأَلُونَ[۶۹]؛ یعنی از غیر خداوند، خواه مردم و یا خدایان دروغینی که مورد پرستش واقع می‌شوند، درباره کارهایشان و حسن و قبح آن سؤال خواهد شد.
  • پاسخ دوم: از کسی سؤال و بازخواست می‌شود که خود مالک کار نیست و برای دیگری عمل می‌کند. از چنین فردی نسبت به حسن یا قبح عملش بازخواست می‌شود. در حالی که خداوند خود مالک علی‌الاطلاق خود و افعال خود است و عقلاً معنا ندارد که از چنین فردی بازخواست شود؛ چنان‌که سیاق آیه قبل از آیه مورد بحث، مشیر به این معنا نیز هست که می‌فرماید: ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ[۷۰].
  • خداوندی که مالک و مدیر و مدبّر عرش - یعنی مخلوقات - است، هرگز مورد بازخواست واقع نمی‌شود. و اساساً چه کسی می‌خواهد از خداوند بازخواست کند؟ مگر نه این است که همه مخلوقات، مملوکاتی ذلیل در درگاه او هستند که حتّی مالک خود و متعلّقاتشان هم نیستند؟ و چگونه ممکن است که چنین عبدی از مولای خود بازخواست نماید؟ در حالی که کاملاً منطقی است که خداوند از بندگانش درباره اموری که اختیاراً از ایشان سرزده بازخواست کند. آیات قرآن سراسر اشاره به همین معنا دارد؛ از جمله این آیات، نقل قول زیبایی از عیسی(ع) است:﴿إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ وَإِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ[۷۱].
  • این آیه شریفه، عذاب بندگان را چنین توجیه می‌کند که همه مملوک او هستند و مغفرت الهی نیز به واسطه حکمت و عزّت خداوند است. در هر صورت، هرآنچه که مالک حکیمی که عزّت او رقیب و همتایی ندارد و همه امور در ید قدرت و مالکیّت اوست انجام دهد، محلّ اعتراض نیست.
  • با توجه به پاسخ فوق، اشکال دیگر اشاعره نیز پاسخ داده می‌شود که معتقدند وجوب بر خداوند معنا ندارد، در حالی که در برهان لطف گفته می‌شود:اللطف واجب على الله.
  • جواب آنکه: چنین عبارتی بیان واقع است و از قبیل تکالیف عرفی نیست؛ بلکه از زمره احکام نفس‌الامری است که بیانگر سنن حاکم بر آفرینش می‌باشد؛ مثل آنکه گفته شود: صفات واجب الوجود بالذات باید عین ذات واجب باشد و یا خداوند باید منزّه از همه نواقص و ترکیب‌ها باشد. چنین احکام ایجابی به معنای الزام عرفی و مولوی بر خداوند نیست[۷۲]؛ مضافاً آنکه خداوند در قرآن چنین الزاماتی را به خود نسبت داده است؛ از قبیل: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَانْتَقَمْنَا مِنَ الَّذِينَ أَجْرَمُوا وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ[۷۳]، ﴿قُلْ لِمَنْ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ[۷۴][۷۵][۷۶].

شبهه سوم: تصدی علما به هدایت امّت بعد از پیامبر اسلام(ص)

شبهه چهارم: رجوع به اهل حلّ و عقد

  1. پیامبر(ص) در تمام دوران رسالتشان سخت درگیر محکم کردن پایه‌های اسلام بودند و لذا برای تبیین همه احکام قرآن فرصت نیافتند. در مدت کوتاه ده ساله بعد از هجرت نبوی به مدینه - که اغلب احکام اسلام نیز در این دوران نازل شد- رسول خدا(ص) سخت درگیر جنگ با دشمنان و دفع فتنه‌های گوناگون داخلی و خارجی بودند[۱۰۰]. علاوه بر درگیری‌های شدید اجتماعی پیامبر(ص) با منافقین و مواجهه ایشان با اهل کتاب، فضای قبایلی جامعه عرب و عصبیّت‌های قومی آنان- که فرامین شیخ قبیله را واجب الاتّباع می‌دانستند و افراد هر طایفه از حریم قوم خود تا پای جان دفاع می‌کردند- باعث می‌شد که فضای مناسب برای تبیین احکام قرآن به نحو کامل فراهم نگردد.
  2. هرچند همه احکام الهی در قالب قرآن بر حضرتش نازل شد، ولی در موقعیّت مناسب برای بیان همه احکام قرآن پیش نیامد؛ زیرا احکام باید در مکان و زمان مناسب خود بیان می‌گردید؛ چنان‌که حکم خمس بعد از به دست آوردن غنایم جنگی، کیفیت نماز قصر در سفرهای جنگی، چگونگی نگهداری اسرا پس از وقوع جنگ، و نحوه عقد قرارداد صلح در موقعیت‌های مشابه توسط رسول خدا(ص) تبیین شد. این در حالی است که موقعیّت برای تبیین بسیاری از احکام الهی در زمان رسول اکرم(ص) پیش نیامد تا آن را از قرآن برای امّت بیان کنند؛ مثل احکام فئه باغیه، احکام اسرا یا مقتولان در جنگ مسلمان با مسلمان، احکام سبّ و لعن مسلم و حتّی معصوم، احکام ارتداد و یا حکم قیاس و استحسان در مسائل مستحدثه.

شبهه پنجم: عدم اجتماع امّت بر خطا

  • بیان شبهه:
  • عامه روایتی از رسول خدا(ص) نقل می‌کنند که فرمود: «لا يَجتَمِعُ أمّتي على الخطا (الضلالة)». بنابراین روایت، آنان چنین استدلال می‌کنند که اگر امّت بعد از رسول خدا(ص) بر امامت فردی اجماع کرد، امامت او ثابت می‌شود و نیازی به تنصیص رسول خدا(ص) نیست.
  • پاسخ شبهه:
  • هر چند این حدیث مشهور در کتب عامّه وجود دارد و در برخی کتب خاصّه نیز بیان شده[۱۰۲]، ولی اساساً اصالت آن محلّ تردید است و روات آن مورد نقد قرار گرفته‌اند[۱۰۳]. در کتب اصولی[۱۰۴] و کلامی شیعه نیز بحث‌ها و اشکالاتی پیرامون این حدیث مطرح شده است. در هر حال، در اینجا قصد داریم تا با جمع‌بندی مطالب مطرح شده در کتب مختلف، نکاتی را در خصوص این روایت ذکر کنیم:
  • پاسخ اوّل: این روایت (به فرض صحّت) اشاره به عدم اجماع امّت به طور کامل بر خطا دارد؛ زیرا بنا بر اعتقاد شیعه، همیشه بر روی زمین امام زنده معصومی موجود است و در نتیجه، اگر همه افراد امّت اسلام بر امری متّفق شوند، قطعاً یکی از آنان امام معصوم است و چون او مصون از خطاست، پس آن جمع برحق هستند. بر این اساس، امّت فی حدّ ذاته ملاکی در صحّت و عدم خطا در تشخیص نیست؛ زیرا اگر این امکان وجود داشته باشد که افراد اشتباه کنند، برخطای جمع آنان نیز تضمینی نیست؛ بلکه ملاک عدم ارتکاب خطا، وجود معصوم در میان مجتمعین است؛ چنان‌که علامه حلی همین روایت را دلیل بر خالی نبودن زمین از حجّت خدا می‌داند و در کتب مختلف خود از جمله در "الفین" چنین استدلال می‌کند: خبر متّفق عليه و هو يدل على وجود المعصوم في كلّ عصر، لأن الألف و اللام التي في الخطأ ليست للعهد اتّفاقا فهي للجنس أو لتعريف الطبيعة فبقى المعنى لا يجتمع أمتي على جنس الخطإ من حيث هي فلو لم يكن منهم معصوم من أول العمر إلى آخره لجاز في زمان عدم المعصوم فعل كل واحد نوعاً من الخطأ مغايراً لما يفعله الآخر فيكون قد اجتمعوا على جنس الخطاء لكنّه منفي بالخبر فدل على ثبوت معصوم بينهم من اول عمره الى آخره في كل عصر إذ المراد به كل عصر اجماعاً فثبت مطلوبناً لاستحاله كون الإمام غيره هي هي[۱۰۵].
  • پاسخ دوم: اگر بنا باشد که در میان اجماع‌کنندگان امام معصوم نباشد، روایت عملاً با اصول بدیهی عقلی و قرآنی منافات دارد. در نتیجه، حتّی به فرض صحّت سند، به دلیل معارض بودن با قرآن، مردود است؛ زیرا مسئله خلافت و امامت از جمله مسائلی است که مورد اختلاف شدید بین مسلمانان بوده و هست و هر قوم و قبیله‌ای می‌خواهد امام و خلیفه از قوم خودش باشد. حتّی در زمان حیات رسول خدا(ص)، عدّه‌ای از مشرکان می‌خواستند به این شرط ایمان بیاورند که بعد از پیامبر(ص) سهمی در خلافت داشته باشند؛ که حضرت امتناع فرموده و صریحاٌ امر خلافت خویش را به اراده پروردگار موکول نمود.تاریخ گواه است که از صدر اسلام تا کنون - از ماجرای سقیفه و پس از آن، شورای شش نفره منصوب خلیفه دوم گرفته تا خلافت بنی‌امیه و بنی‌عباس و... - هرگز امّت برخلاف هیج امامی به اجماع دست نیافت؛ که اگر چنین می‌شد، این همه خون‌ریزی بر سر خلافت و ضعف حکومت‌های اسلامی پدید نمی‌آمد و تمدن اسلامی در اوج می‌بود.
  • پاسخ سوم: خداوند صریحاً به رسول خود(ص) می‌فرماید که عدّه قابل توجّهی از اصحاب ایشان منافق‌اند و برای مرگ پیامبر(ص) و نابودی اسلام لحظه‌شماری می‌کنند: ﴿وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لَا تَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُمْ مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ[۱۰۶]
  • خداوند در سوره توبه، به برخی از توطئه‌های این منافقین اشاره می‌نماید؛ تا به آنجا که می‌فرماید:﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَإِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ[۱۰۷].
  • در میان اصحاب، افرادی مانند عبدالله بن أبی سلّول حضور داشتند که خداوند صریحاً او و اصحابش را لعن فرمود و به رسول خدا(ص) دستور داد که مانند کفّار با ایشان رفتار کند؛ یعنی بر جنازه آنها نماز نخواند و بر ایشان استغفار ننماید﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدًا وَلَا تَقُمْ عَلَى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ[۱۰۸]؛ و نیز: ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَاسِقِينَ[۱۰۹].
  • این موارد مربوط به زمان حیات رسول خدا(ص) بود که تعداد مسلمانان محدود بوده و جامعه اسلامی مستقیماً تحت تربیت مقام نبوت(ص) قرار داشت و جریان نفاق هنوز در میان مسلمانان ریشه ندوانیده بود. این در حالی است که بعد از رحلت رسول خدا(ص)، منافقینی به مراتب خطرناک‌تر از امثال ابن ابی‌سلّول ظهور کردند. با لحاظ چنین شرایط اجتماعی اسفناکی، باید پرسید که چگونه ممکن است چنین امّتی؛
  1. اجماع بر امری نمایند؟
  2. اجماع آنان بدون حضور مقام عصمت، حجّت باشد؟
  3. چگونه می‌توان اجماع امثال چنین افرادی را برای صدق حجّت در امامت فردی حجت دانست؟[۱۱۰].

شبهه ششم: لطف در عصر غیبت امام

  1. خلقت امامی که عالِم به شریعت و مصالح و مفاسد امّت و قادر بر هدایت آنها تا سرمنزل مقصود باشد.
  2. تنصیص او از سوی پروردگار و قبول چنین منصبی توسّط امام و نیز اعلام آن از طریق رسول خدا(ص) و یا امام قبلی؛ به گونه‌ای که مردم متوجّه این نصب و تحقّق امامت بشوند. در این زمینه، اظهار کمالات و کرامات از سوی امام لازم است؛ تا امّت دچار شبهه و تردید در قبول او نشود.
  3. پذیرش عامّه و نصرت مردم و دفاع عمومی از حریم امامت است؛ تا امام بتواند تشکیل حکومت دهد و در هدایت امّت دارای اختیار و اراده کامل و واجد ولایت تکوینی، علاوه بر ولایت تشریعی باشد.
  1. از برکات فراوان حضور امام معصوم محروم است؛
  2. اصل اولی، بنا بر دلایل عقلی و نقلی فراوان، ضرورت وجود دائمی امام معصوم در میان امّت است و حکم در حال اضطرار، امری ثانوی است و هرگز قاعده عقلی و حکم اصلی اولی را نقض نمی‌کند [۱۱۳][۱۱۴].

شبهه هفتم: قاعده القاء الاصول

  1. اصل براین است که احکام الهی از ناحیه امام (به عنوان حجّت خدا) صادر و تبیین می‌گردد و کسی جز او اجازه فتوا ندارد. بر همین مبنا، فتوای همه فقهاء امامیّه در بحث قضاء، انحصار قضاوت برای معصوم است[۱۲۰]؛ زیرا قاضی باید بین دو نفر حکم و فتوا دهد و اصل اولی در فتوا تنها با امام معصوم است و در مرحله بعد و بنا بر ضرورت و به خاطر عدم دسترسی به امام معصوم، حجیّت فتوای علماء دینی تحت شرایطی خاص پذیرفته شده است. بر این اساس، استنباط علماء، در حقیقت تلاش برای کشف بیان معصوم در هر مسئله است و زمانی حجیّت دارد که کشف از بیان امام بنماید. لذا تا زمانی که دامنه حکومت اسلامی در زمان رسول خدا(ص) محدود بود، امّت در بیان همه احکام دینی و امور قضایی، مستقیماً به شخص آن حضرت مراجعه می‌کرد؛ امّا با گسترش جغرافیایی عالم اسلام، آن حضرت مبلّغینی را به سرزمین‌های مختلف ارسال می‌کردند و آنان تنها اجازه داشتند مطالبی را که از پیامبر(ص) آموخته بودند بیان کنند و کسی به خود اجازه فتوا نمی‌داد. در زمان‌های بعد که دامنه قلمرو اسلامی گسترده‌تر شد و امکان دسترسی مستقیم به امام نبود و یا به واسطه استقرار حکومت‌های جور، حضرات ائمه(ع) تحت نظر بودند، ایشان به اصحاب خاص اجازه تفریع بر اساس اصول برگرفته از محضرشان را می‌دادند و آنان نیز تحت نظر ائمه(ع) قضاوت می‌کردند و یا فتوا می‌دادند. بنابراین، فتوای علماء همیشه کشف بیان معصوم- به عنوان اصل و ریشه حجیّت فتوای غیر معصوم - است و تا زمانی که اصل وجود نداشته باشد، حجیّت کلام غیرمعصوم نیز خود به خود از بین می‌رود؛ چنان‌که ابن مُسکان از امام صادق(ع) نقل می‌کند که خطاب به آنها فرمود: «مَا أَحَدٌ أَحَبَّ إِلَيَّ مِنْكُمْ إِنَ النَّاسَ سَلَكُوا سُبُلًا شَتَّى مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَ بِهَوَاهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَ بِرَأْيِهِ وَ إِنَّكُمْ أَخَذْتُمْ بِأَمْرٍ لَهُ أَصْلٌ‌»[۱۲۱]. متقابلاً، در جوامع روایی ما روایات فراوانی بر نهی از "فتوای بغیر علم" (یعنی فتوا بدون رجوع به امام و بهره‌گیری از اصول صادره از آنان) وارد شده است؛ چنان‌که ابن‌رئاب از امام صادق(ع) روایت می‌کند که فرمود: «مَنْ أَفْتَى النَّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لَا هُدًى لَعَنَتْهُ مَلَائِكَةُ الرَّحْمَةِ وَ مَلَائِكَةُ الْعَذَابِ وَ لَحِقَهُ وِزْرُ مَنْ عَمِلَ بِفُتْيَاهُ»[۱۲۲].
  2. روایات اجازه فتوا از اصول صادره از امام، اوّلین بار در بیان امام صادق(ع) وارد شده است که نزدیک به یک قرن از بعثت نبوی(ص) گذشته بود و در این مدّت، فروعات احکام توسط اولیاء الهی بیان شده بود. وجود مبارک ائمه(ع) به افرادی اجازه فتوا و بیان احکام می‌دادند که سال‌ها از محضر حضراتشان خوشه‌چینی کرده بودند؛ مثلاً هنگامی که عبدالله بن ابی‌یعفور به امام صادق(ع) گفت: "گاهی پیش می‌آید که نمی‌توانم شما را ملاقات کنم و به خدمتتان برسم، اصحاب می‌آیند و از من سؤالاتی را می‌پرسند، در حالی که پاسخ تمام سوالات نزد من نیست". امام(ع) فرمود: "چه چیزی مانع تو می‌شود که جواب سؤال‌هایت را از محمّد بن مسلم بپرسی؟ او نزد پدرم قدر و منزلتی داشته و سخنانی را از او شنیده است"[۱۲۳]. مشابه این مطلب درباره زراره نیز نقل شده. بر این اساس است که سیاق بیانات حضرات ائمه(ع) در القاء اصول و اجازه در تفریع، متّکی بر رجوع دائمی به امام در اخذ اصول است و مجوز این کار نیز به کسانی داده شده بود که از منظر امام، صلاحیّت فتوا داشتند. در اینجا برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم:
    1. امام صادق(ع) خطاب به هشام بن سالم که از اجلّه اصحاب آن حضرت و نیز امام کاظم(ع) بود، فرمود: «إِنَّمَا عَلَيْنَا أَنْ نُلْقِيَ إِلَيْكُمُ الْأُصُولَ وَ عَلَيْكُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا»[۱۲۴]. همچنین امام رضا(ع) خطاب به ابی‌نصر بزنطی که او نیز از اصحاب خاصّ آن حضرت بود، فرمودند: «عَلَيْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَيْكُمْ وَ عَلَيْكُمُ التَّفَرُّعُ»[۱۲۵].
    2. در مواردی، امام صریحاً دستور به فتوا می‌دادند؛ چنان‌که امام باقر(ع) به ابان بن تغلب فرمود: «اجْلِسْ فِي مَسْجِدِ الْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ النَّاسَ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ يُرَى فِي شِيعَتِي مِثْلُكَ‌»[۱۲۶]. همچنین شیخ کلینی در کتاب میراث و نکاح و طلاق کافی[۱۲۷]، فتاوایی را از یونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان نقل کرده است.
    3. در برخی موارد، ائمه(ع) افراد مختلف را در مسائل دینی به اصحاب خاصّ خود ارجاع می‌دادند؛ مثلاً علیّ بن مسیّب که اهل همدان بود و فاصله زیادی با امام رضا(ع) داشت، بیان داشته است: "خدمت امام(ع) رسیدم و گفتم: راهم دور است و همیشه نمی‌توانم به حضور شما شرفیاب شوم؛ پس دستورهای دینی‌ام را از چه کسی بگیرم؟ امام فرمود: "از زکریا بن آدم قمی که امین بر دین و دنیاست"[۱۲۸]. و یا عبدالعزیز مهتدی - که اهل قم و وکیل امام رضا(ع) بود- می‌گوید: "از امام(ع) پرسیدم: من وقت‌هایی که نمی‌توانم خدمت شما شرفیاب شوم، دستورهای دینی‌ام را از چه کسی بگیریم؟ امام فرمود: از یونس بن عبدالرحمان بگیر"[۱۲۹]. و در زمان امام صادق(ع) نیز شعیب عَقرقوفی بیان داشته بوده: "به امام(ع) گفتم: چه بسا نیاز پیدا می‌کنم که چیزی را بپرسم؟ از چه کسی بپرسم؟ امام صادق(ع) فرمود: از ابا بصیر اسدی بپرس"[۱۳۰].
  • بر همین اساس است که مرحوم کلینی در کتاب میراث و نکاح و طلاق الکافی، فتاوایی را از یونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان نقل کرده[۱۳۱] که بیانگر اجازه فتوا در زمان حضرات ائمه(ع) از اعاظم اصحاب آن حضرات می‌باشد.
  • در همین راستا، صاحب وسائل الشیعه در مجلّد هیجدهم، اسامی افرادی را بیان می‌کند که امام هشتم(ع) و نیز امام صادق(ع)، امّت را در سؤالات دینی به آنان ارجاع می‌دادند. روشن است که چنین اجازاتی به افرادی داده می‌شد که مدت‌ها از محضر امامت بهره برده بودند و کاملاً به اصول صادره از حضراتشان واقف بودند و در مواردی که برای آنان روشن نبود، به امام مراجعه می‌کردند؛ در حالی که در زمان رسول خدا(ص)، اصول احکام در فروعات فقهی برای امّت بیان نشده بود. به همین علت، اهل تسنّن خود را ناچار به آن دانستند که بعد از رسول خدا(ص) به اصولی مانند قیاس و استحسان رو بیاورند؛ روشی که اساساً حجّیتی ندارد و در مکتب اهل بیت(ع) با آن به شدّت مقابله شده است. دلیل این امر، در اختیار نداشتن اصول گسترده در فتوا و نیزعدم اعتقاد آنان به امامت حضرات ائمّه معصومین(ع) است.
  • بند سوم: اختلاف در اصول
  • در خلال برهان لطف اشاره شد که یکی از علل اصلی ارسال رُسل، برداشتن اختلاف از میان امّت است. اساساً برداشت‌های مختلف علما از قرآن و بیانات نبوی، خود سرمنشأ اختلاف است و این تنها با وجود امام معصوم برطرف می‌شود. به عبارت دیگر، با فرض جاری بودن قاعده "القاء الاصول" بعد از رسول خدا(ص)، اگر حجّتی معصوم - به عنوان مرجع حلّ اختلاف در استنباط‌های گوناگون دینی- وجود نداشته باشد، در صورت بروز اختلاف بین علماء امّت در اصول و به تبع آن، پیدایش تشتّت بین مسلمین، چه کسی باید رفع اختلاف و نزاع بنماید؟ طبعاً با وجود امام معصوم، بیان اصول و هدایت امّت در هنگام وقوع اختلافات، بر عهده اوست و در تفریعات نیز، اگر علماء و امّت به خطا روند، شخص معصوم خطای آنها را اصلاح می‌کند؛ چنان‌که مُعَلّی بن خُنَیس از امام صادق(ع) نقل می‌کند که ایشان فرمودند: «مَا مِنْ أَمْرٍ يَخْتَلِفُ فِيهِ اثْنَانِ إِلَّا وَ لَهُ أَصْلٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَكِنْ لَا تَبْلُغُهُ عُقُولُ الرِّجَالِ»[۱۳۲].
  • مراد از "اصول"، مبانی محکمی در فروع و اصول دین است که در قرآن وجود دارد و شناخت آنها از طریق امام میسّر است. لذا هنگام اختلاف در شناخت اصول و تفریع بر آنها، امّت ملزم به رجوع به امام است؛ چنان‌که محمّد بن ادریس در آخر کتاب السّرائر خود نقل می‌کند که اصحاب امام هادی(ع) نامه‌ای به این مضمون به حضرتش نوشتند: «كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ(ع)، أَسْأَلُهُ عَنِ الْعِلْمِ الْمَنْقُولِ إِلَيْنَا عَنْ آبَائِكَ وَ أَجْدَادِكَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ قَدِ اخْتُلِفَ عَلَيْنَا فِيهِ، فَكَيْفَ الْعَمَلُ بِهِ عَلَى اخْتِلَافِهِ وَ الرَّدِّ إِلَيْكَ فِيمَا اخْتُلِفَ فِيهِ»
  • پس حضرت چنین پاسخ داد: «مَا عَلِمْتُمْ أَنَّهُ قَوْلُنَا فَالْزَمُوهُ وَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَرُدُّوهُ إِلَيْنَا»[۱۳۳].
  • در همین سیاق، روایات دیگری یافت می‌شود که درباره اختلافات فتوایی امّت در زمان حضور امام است و در صورت امکان دسترسی به آن حضرات، شیعیان موظّف به رجوع به امام هستند؛ مثلاً: «عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ(ع) فِي حَدِيثٍ قَالَ: انْظُرُوا أَمْرَنَا وَ مَا جَاءَكُمْ عَنَّا فَإِنْ وَجَدْتُمُوهُ لِلْقُرْآنِ مُوَافِقاً فَخُذُوا بِهِ وَ إِنْ لَمْ تَجِدُوهُ مُوَافِقاً فَرُدُّوهُ وَ إِنِ اشْتَبَهَ الْأَمْرُ عَلَيْكُمْ فَقِفُوا عِنْدَهُ وَ رُدُّوهُ إِلَيْنَا حَتَّى نَشْرَحَ لَكُمْ مِنْ ذَلِكَ مَا شُرِحَ لَنَا»[۱۳۴].
  • در طیّ برهان اشاره شد که منشأ اختلاف میان امّت، در برخی موارد، هوای نفس علماء و صاحبان فتوا است؛ در مواردی نیز، منشأ آن تفاوت در استنباط از ظواهر کتاب و سنّت و متشابهات بیانات الهی در قرآن و یا کلام معصوم است. در هر صورت، اگر در هنگام بروز اختلافات، امامی در میان نباشد که مرجع نهایی در استنباط‌ها قرار گیرد، همیشه باب اختلاف و در نهایت نابودی امّت اسلام در مقابل بیگانگان وجود دارد؛ چنان‌که ابی‌عبیده حذّاء از امام باقر(ع) نقل می‌کند: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع) عَنِ الِاسْتِطَاعَةِ وَ قَوْلِ النَّاسِ فَقَالَ وَ تَلَا هَذِهِ الْآيَةَ ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ[۱۳۵] يَا أَبَا عُبَيْدَةَ النَّاسُ مُخْتَلِفُونَ فِي إِصَابَةِ الْقَوْلِ وَ كُلُّهُمْ هَالِكٌ قَالَ قُلْتُ قَوْلُهُ ﴿إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ[۱۳۶] قَالَ هُمْ شِيعَتُنَا وَ لِرَحْمَتِهِ خَلَقَهُمْ وَ هُوَ قَوْلُهُ ﴿وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ[۱۳۷] يَقُولُ لِطَاعَةِ الْإِمَامِ الرَّحْمَةُ الَّتِي يَقُولُ ﴿وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ[۱۳۸] يَقُولُ عِلْمُ الْإِمَامِ وَ وَسِعَ عِلْمُهُ الَّذِي هُوَ مِنْ عِلْمِهِ كُلَّ شَيْ‌ءٍ هُمْ شِيعَتُنَا».
  • در این بیان امام(ع)، نکات گوناگونی وجود دارد که طیّ براهین دیگر به آنها اشاره خواهد شد. امّا با توجّه به قاعده لطف، آنچه در این روایت مورد عنایت امام باقر(ع) بوده است؛
  1. انحصار هدایت از طریق امام است؛ زیرا عبارت ﴿وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ[۱۳۹] در آیه شریفه، بیانگر عمومیّت اختلافات و در نتیجه، گمراهی همه انسان‌ها است؛ که آیه شریفه، از میان ایشان، صاحبان رحمت الهی را استثنا نموده است: ﴿إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ[۱۴۰].
  2. در این روایت شریفه، "رحمت" بر امام منطبق شده؛ در نتیجه، تنها کسانی هلاک نمی‌شوند که تحت هدایت امام هستند و بقیّه، خواه عالم و یا عامی، محکوم به هلاک‌اند.
  • نتیجه آنکه، به فرض اجازه استنباط به عدّه‌ای خاص در زمان حضور امام معصوم، اصحاب ناچار به رجوع به امام و تطبیق دائمی فتاوای خود به نظرحجّت الهی بودند. البته مسئله افتاء از سوی مراجع عظام تقلید در زمان غیبت کبرای امام عصر(ع) و حجیّت آن، با وجود عدم امکان مراجعه به امام معصوم، از باب انسداد و اضطرار است و تنها مختصّ به زمان غیبت امام عصر(ع) می‌باشد و به لحاظ موضوعی، از تحت اشکال خارج و مصداق قیاس مع‌الفارق است.
  • بند چهارم: تعارض اصول در سنّت نبوی
  • در جوامع روایی، بیانات فراوانی وارد شده که اصحاب در تعارض میان اخبار مختلف وارده از حضرات ائمه معصومین(ع) و یا رسول خدا(ص) قرار گرفته و دچار تردید می‌شدند و درباره راهکاری برای خروج از این وضعیت سؤال می‌کردند؛ مثلاً سلیم بن قیس در این باره از امیرالمؤمنین علی(ع) سؤال می‌کند که روایاتی از سلمان و ابوذر و مقداد در تفسیر قرآن از رسول خدا(ص) می‌شنود که خلاف آن را در تفسیر همان آیات، از سایر مردم شنیده است؛ آیا آنان عمداً بر خدا و رسولش(ص) دروغ می‌بندند؟ و اساساً راه تشخیص صحیح از سقیم کدام است؟ حضرت به او پاسخ‌های مختلفی می‌فرمایند که خارج از بحث فعلی ما است؛ ولی در این میان صریحاً اشاره به دروغ بستن به رسول خدا(ص)، حتّی در زمان حیات حضرتش می‌نمایند، تا چه رسد به بعد از رحلت ایشان و می‌فرمایند: «قَدْ سَأَلْتَ فَافْهَمِ الْجَوَابَ إِنَّ فِي أَيْدِي النَّاسِ حَقّاً وَ بَاطِلًا وَ صِدْقاً وَ كَذِباً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ عَامّاً وَ خَاصّاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ حِفْظاً وَ وَهَماً وَ قَدْ كُذِبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فِي حَيَاتِهِ كَذِباً كَثِيراً حَتَّى قَامَ خَطِيباً فَقَالَ أَيُّهَا النَّاسُ قَدْ كَثُرَ عَلَيَّ الْكَذَّابَةُ فَمَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ وَ كَذَلِكَ كُذِبَ عَلَيْهِ بَعْدَهُ»[۱۴۱].
  • بر اساس آنچه بیان گردید، مشخص می‌شود که حتّی در زمان حیات پیامبر(ص)، اصول صادره از ایشان گاه در تضادّ با یکدیگر قرار می‌گرفت. در نتیجه، این سؤال مهم همواره مطرح بوده و هست که به فرض قبول صحّت تفریع فروع از اصول صادره از رسول خدا(ص)، در صورت تعارض اصول با یکدیگر و نبود حجّت خدا در میان مردم، چه باید کرد؟ چگونه ممکن است که حتّی یک فقیه ازدو اصل متضاد، بتواند یک فتوای ثابت را بیان کند و در عین حال مطمئن باشد که فتوای او منطبق با حکم الهی است؟
  • به طور کلی، به دلیل همین محذورات است که حضرات ائمه(ع) به شدّت با استنباط‌های ذوقی و بدون رجوع به امام مخالفت می‌کردند و آن را در حدّ شرک به خداوند می‌دانستند؛ چنان‌که عَمیره از امام صادق(ع) نقل می‌کند که می‌فرمود: «أُمِرَ النَّاسُ بِمَعْرِفَتِنَا وَ الرَّدِّ إِلَيْنَا وَ التَّسْلِيمِ لَنَا ثُمَّ قَالَ وَ إِنْ صَامُوا وَ صَلَّوْا وَ شَهِدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ جَعَلُوا فِي أَنْفُسِهِمْ أَنْ لَا يَرُدُّوا إِلَيْنَا كَانُوا بِذَلِكَ مُشْرِكِينَ»[۱۴۲].
  • بند پنجم: ضرورت وجود ولیّ خدا در تنفیذ ولایات
  • در خلال توصیف و تبیین برهان‌های عقلی، ضرورت وجود دائمی امام معصوم به عنوان طریق جریان ولایت الهی در نظام تکوین و تشریع، مورد بحث قرار می‌گیرد. نتیجه این کاوش و پویش آن است که بنا بر این برهان، هیچ کس حق ندارد در مال و جان و جوارح و سایر متعلّقات فردی و اجتماعی خود و یا دیگران تصرّفی نماید؛ مگر آنکه از سوی خداوند، که صاحب ولایت اصلی است، اذن شرعی داشته باشد. و چون ولایت الهی از طریق امام معصوم و حاضر در میان امّت جاری می‌شود، همیشه باید در میان مردم، ولی الهی وجود داشته باشد تا به آنان اذن در تصرّفات بدهد. حال اگر بنا بر این قاعده، علماء با استنباط‌های شخصی و تفریع فروع از اصول، اجازه در فتوا داشته باشند، مشکل مردم تنها در مرحله تقنین حل می‌شود، ولی علماء هرگز بدون اذن عام یا خاص از ناحیه امام معصوم زنده، حق تنفیذ ولایت الهی به دیگران را در عمل ندارند و لذا، به فرض جریان قاعده در زمان‌های بعد از رسول خدا(ص)، مسئله اعمال ولایت الهی از غیر طریق امام معصوم معطّل می‌ماند.
  • سؤال: مگر علما وارث انبیاء(ع) در همه امور نیستند؟ پس چه مانعی وجود دارد که ولایت رسول خدا(ص) نیز با اذن حضرتش به ایشان منتقل گردد؟
  • جواب: اولاً، چنین نصّی از رسول خدا(ص) وارد نشده و تأکید ایشان در همه بیانات بر ولایت امیرالمؤمنین علی(ع) بوده است؛ ثانیاً، به فرض وجود، همیشه مسئله ولایت از طریق فرد زنده به دیگران اعمال می‌شود؛ چنان‌که در ولایت بر صغار و مجانین و یا ولایت بر موقوفات، با مرگ ولیّ، امر ولایت به فرد زنده دیگری (قهراً و یا وصایتاً) منتقل می‌گردد و تا زمانی که ولیّ امر معصومی که ولایتش بالاصاله از طرف خداوند است در میان امّت وجود نداشته باشد، ولایت علما باطل است. در فقه شیعی نیز، ولایت فقهای عظام به تبع تنفیذ خاص و یا عام امام زمان(ع) صورت می‌گیرد و در این مورد، نصوص متعدّدی وارد شده است. برای نمونه، به بیان امام صادق(ع) در پاسخ به سؤال عمربن حنظله اشاره می‌شود: «عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع) عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِكَ قَالَ(ع) مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي حَقٍّ أَوْ بَاطِلٍ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ إِلَى الْجِبْتِ وَ الطَّاغُوتِ الْمَنْهِيِّ عَنْهُ وَ مَا حُكِمَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقُّهُ ثَابِتاً لَهُ لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَكْفُرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ[۱۴۳] قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ وَ قَدِ اخْتَلَفَا قَالَ يَنْظُرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ عَرَفَ حَلَالَنَا وَ حَرَامَنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمٍ وَ لَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُكْمِ اللَّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا كَالرَّادِّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ الشِّرْكِ بِاللَّهِ»[۱۴۴][۱۴۵].

وجوب رجوع مردم به امام بنابر قاعده لطف

بند اوّل: امام؛ تنها راه قرب به پروردگار

  • امام عصر(ع) در دعای ندبه می‌فرمایند: «فَكَانُوا هُمُ السَّبِيلَ إِلَيْكَ‌، وَ الْمَسْلَكَ إِلَى رِضْوَانِكَ»[۱۴۷].
  • امام صادق(ع) می‌فرمایند: «أَبَى اللَّهُ أَنْ يُجْرِيَ الْأَشْيَاءَ إِلَّا بِأَسْبَابٍ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَيْ‌ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْماً وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بَاباً نَاطِقاً عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَهُ وَ جَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ ذَاكَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَ نَحْنُ»[۱۴۸].
  • امام باقر(ع) در تنظیر جهل مردم به امور غیب و نیازمندی آنان به راهنمایانی که آنان را در هدایت به طرق عبادت و سعادت کمک نمایند، می‌فرمایند: «يَخْرُجُ أَحَدُكُمْ فَرَاسِخَ فَيَطْلُبُ لِنَفْسِهِ دَلِيلًا وَ أَنْتَ بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَجْهَلُ مِنْكَ بِطُرُقِ الْأَرْضِ فَاطْلُبْ لِنَفْسِكَ دَلِيلًا»[۱۴۹][۱۵۰].

بند دوم: قبول امامت؛ شرط قبولی اعمال

  • بر اساس برهان لطف و سایر ادلّه عقلی، امام باب فیض الهی در نزول من الله و صعود الی الله است؛ در نتیجه، او شرط قبول عبادت می‌باشد. در اینجا به برخی از ادلّه نقلی پیرامون این امر اشاره می‌گردد: «عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَا بَالُ أَقْوَامٍ مِنْ أُمَّتِي إِذَا ذُكِرَ عِنْدَهُمْ إِبْرَاهِيمُ وَ آلُ إِبْرَاهِيمَ اسْتَبْشَرَتْ قُلُوبُهُمْ وَ تَهَلَّلَتْ وُجُوهُهُمْ وَ إِذَا ذُكِرْتُ وَ أَهْلَ بَيْتِي اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَلَحَتْ وُجُوهُهُمْ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَوْ أَنَّ رَجُلًا لَقِيَ اللَّهَ بِعَمَلِ سَبْعِينَ نَبِيّاً ثُمَّ لَمْ يَأْتِ بِوَلَايَةِ أُولِي الْأَمْرِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ مَا قَبِلَ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا»[۱۵۱].
  • عبدالرحمن بن کثیر از امام صادق(ع) نقل می‌کند: «نَحْنُ وُلَاةُ أَمْرِ اللَّهِ وَ خَزَنَةُ عِلْمِ اللَّهِ وَ عَيْبَةُ وَحْيِ اللَّهِ وَ أَهْلُ دِينِ اللَّهِ وَ عَلَيْنَا نَزَلَ كِتَابُ اللَّهِ وَ بِنَا عُبِدَ اللَّهُ وَ لَوْلَانَا مَا عُرِفَ اللَّهُ وَ نَحْنُ وَرَثَةُ نَبِيِّ اللَّهِ وَ عِتْرَتُهُ»[۱۵۲][۱۵۳].

بند سوم: انکار امامت؛ به مثابه انکار یکی از اصول دین

  • براساس آنچه بیان گردید، ولایت باطن رسالت است. در نتیجه، ردّ ولایت مساوی با ردّ رسالت می‌باشد. بر این اساس، مراد از کفر به اسلام، کفر به حقیقت رسالت و دین اسلام است. به همین دلیل، بنا به فتوای فقهای امامیّه، انکار ولایت موجب کفر جلی نمی‌گردد و در نتیجه، احکام سایرکفّار از قبیل نجاست را ندارد، ولی در عین حال، اعمال و اعتقادات چنین کسانی در نزد پروردگار ارزشی ندارد و موجب تقرّب الی الله نمی‌شود.
  • «عَنْ أَبِي سَلَمَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ سَمِعْتُهُ يَقُولُ نَحْنُ الَّذِينَ فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَنَا لَا يَسَعُ النَّاسَ إِلَّا مَعْرِفَتُنَا وَ لَا يُعْذَرُ النَّاسُ بِجَهَالَتِنَا مَنْ عَرَفَنَا كَانَ مُؤْمِناً- وَ مَنْ أَنْكَرَنَا كَانَ كَافِراً وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنَا وَ لَمْ يُنْكِرْنَا كَانَ ضَالًّا حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى الْهُدَى الَّذِي افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَيْهِ مِنْ طَاعَتِنَا الْوَاجِبَةِ فَإِنْ يَمُتْ عَلَى ضَلَالَتِهِ يَفْعَلِ اللَّهُ بِهِ مَا يَشَاءُ».
  • «عَنِ الْحَارِثِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً قَالَ نَعَمْ قُلْتُ جَاهِلِيَّةً جَهْلَاءَ أَوْ جَاهِلِيَّةً لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ قَالَ جَاهِلِيَّةَ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ»[۱۵۴][۱۵۵].

بند چهارم: وظیفه امّت بعد از رحلت امام

  • بنا بر قاعده لطف، ثابت شد که عمل بدون استناد به حجّت شرعی، در درگاه الهی مقبول نیست. براین اساس است که مردم موظّفند در همه دوران عمر، اعمال خود را مستند به بیان امام انجام دهند. بنابراین، بعد از رحلت و یا شهادت هر امام، مردم موظّفند بلافاصله، حجّت دیگری را که وصیّ امام قبلی است یافته و اعمال و اعتقادات خود را با او منطبق سازند.
  • «عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) إِذَا حَدَثَ عَلَى الْإِمَامِ حَدَثٌ كَيْفَ يَصْنَعُ النَّاسُ قَالَ أَيْنَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ[۱۵۶] قَالَ هُمْ فِي عُذْرٍ مَا دَامُوا فِي الطَّلَبِ وَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ يَنْتَظِرُونَهُمْ فِي عُذْرٍ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْهِمْ أَصْحَابُهُمْ»[۱۵۷][۱۵۸].

ضرورت تعیین الگو پس از پیامبر(ص) و انحصار آن در امام معصوم

  1. به اقتضاء افزایش علم و دانش بشر و ارتقاء بینش او، سؤالات و مسائل پیچیده‌تری مطرح می‌گردد که در صورت عدم حضور حجّت خدا، عملاً بی‌پاسخ می‌ماند؛
  2. تفاسیرها و تأویلات و برداشت‌های متنوّع از کلام خداوند، پس از پیامبر(ص) و حجّت الهی لاینحل باقی می‌ماند و دستیابی به تفسیر و تحلیلی متقن، برای مردم اعصار مختلف غیرممکن می‌شود. یکی از نتایج نامطلوب این تشتّت، بروز اختلاف در امّت است. طبعاً چنین فردی باید مثل پیامبر(ص) از سوی خداوند مؤیّد به علوم لدنّی و راسخ در دین و کتاب خدا و نیز معصوم به عصمت الهی از خطا باشد[۱۵۹].
  3. رفتارهای عملی و ارائه عملی الگویی الهی در هدایت خلق، به مراتب بیشتر از هدایت بیانی و تفاسیر قولی مؤثّر است؛ چنان‌که در بیان الهی، یکی از بدترین صفات، توصیه‌هایی است که آمران آن عامل به آن نباشند؛ مثلاً در سوره صف می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ[۱۶۰].

منابع

جستارهای وابسته

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. مفردات الفاظ القرآن، ۴۵۰؛ لغت‌نامه دهخدا، ۱۲/ ۱۷۳۷۶.
  2. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰.
  3. اللطف ما یقرب المکلف معه الی الطاعه و یبعد عن المعصیه
  4. و الدلیل علی وجوبه توقف غرض المکلف (خالق) علیه، فیکون واجبا فی الحکمه؛ النکت الاعتقادیه (ط. المؤتمر العالمی للشیخ المفید، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۳۵، الفصل الثالث فی النبوه.
  5. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۴۹.
  6. الذخیره فی علم الکلام (ط مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۱ ه.ق.)، ص۱۸۶.
  7. آیت‌الله سبحانی، با بیانی روشن‌تر به تفکیک این دو قسم لطف پرداخته‌اند. در این جا بیان ایشان از لطف محصّل را از متن کتاب و لطف مقرّب را از حاشیه آن نقل می‌کنیم: اللطف المحصّل عباره عن القیام بالمبادی و المقدمات التی یتوقّف علیها تحقّق غرض الخلقه، وصونها عن العبث و اللغو، بحیث لولا القیام بهذه المبادی و المقدمات من جانبه سبحانه، لصار فعله فارغا عن الغایه، و ناقض حکمته التی تستلزم التحرز عن العبث. وذلک کبیان تکالیف الإنسان، و اعطائه القدره علی امتثالها. و من هذا الباب بعث الرسل لتبیین طریق السعاده، و تیسیر سلوکها. و قد عرفت فی الأدله السابقه، أن الإنسان أقصر من أن ینال المعارف الحقه، أو یهتدی إلی طریق السعاده فی الحیاه، بالاعتماد علی عقله، و الاستغناء عن التعلیم السماوی. ایشان سپس درباره لطف مقرّب می‌نویسند: عرف اللطف المقرب بأنه هیئه مقربه إلی الطاعه و مبعده عن المعصیه من دون أن یکون له حظّ فی التمکین و حصول القدره، و لا یبلغ حدّ الإلجاء. فخرج بالقید الأول (لم یکن له حظّ). اللطف المحصّل، فإن له دخاله فی تمکین المکلّف من الفعل، بحیث لولاه لانتفت القدره. و خرج بالقید الثانی (لایبلغ حدّ الإلجاء)، الإکراه و الإلزام علی الطاعه و الاجتناب عن المعصیه، فإنّ ذلک ینافی التکلیف الذی یتطلب الحریه الاختبار فی المکلّف (لاحظ کشف المراد، ص۲۰۱، ط صیدا)... ذلک کالوعد، و الوعید، و الترغیب و الترهیب، التی تتّبع رغبه العبد إلی العمل، و بعده عن المعصیه و هذا النوع من اللطف لیس دخیلا فی تمکین العبد من الطاعه، بل هو قادر علی الطاعه و ترک المخالفه سواء أکان هناک وعد أم لا. الإلهیات علی هدی الکتاب و السنه و العقل (ط. المرکز العالمی للدراسات الإسلامیه، ۱۴۱۲ ه.ق)، ج۳، ص۵۳؛ الذخیره فی علم الکلام (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۱ ق.)، ص۱۸۶).
  8. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۰-۱۵۱.
  9. اللطف عباره عن جمیع ما یقرّب العبد الی الطاعه و یبعده عن المعصیه حیث لایؤدّی الی الالجاءتلخیص المحصّل (ط. دارالاضواء، ۱۴۰۵ ه.ق.)، ص۳۴۲.
  10. و اللطف واجب لیحصُل الغرض به؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۳۲۴.
  11. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۱-۱۵۲.
  12. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۳۲۵: المسأله الثانیه عشره فی اللطف و ماهیته و احکامه.
  13. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۲-۱۵۳.
  14. اللطف أمر یفعله الله تعالی بالمکلّف لاضرر فیه، یعلم عند وقوع الطاعه منه و لولاه لم یطع؛ القواعد الکلامیه (ط مؤسسه الإمام الصادق(ع)، ۱۴۱۸ ه.ق.)، ص۹۸: اللطف المحصّل و المقرّب.
  15. القواعد الکلامیه (ط مؤسسه الإمام الصادق(ع)، ۱۴۱۸ ه.ق.)، ص۱۰۷.
  16. «بگو: بی‌گمان خداوند به کار زشت فرمان نمی‌دهد» سوره اعراف، آیه ۲۸.
  17. «با آن بسیاری را بیراه و بسیاری (دیگر) را رهیاب می‌کند. و جز نافرمانان را با آن بیراه نمی‌گرداند» سوره بقره، آیه ۲۶.
  18. «اما سروران کافران، طاغوت‌هایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگی‌ها بیرون می‌کشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
  19. «این از آن روست که خداوند یاور مؤمنان است و کافران یاوری ندارند» سوره محمد، آیه ۱۱.
  20. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۳-۱۵۵.
  21. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۵.
  22. القواعد الکلامیّه (ط مؤسسه الإمام الصادق(ع)، ۱۴۱۸ ه.ق.)، ص۹۹.
  23. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۵.
  24. إنّ اللطف هو کل ما یختار عنده المرء الواجب و یتجنّب القبیح، أو یکون عنده أقرب إمّا إلی اختیار (الواجب) أو إلی ترک القبیح؛ شرح الاصول الخمسه (ط. دار احیاء التراث العربی، ۱۴۲۲ ه.ق.)، ص۳۵۱.
  25. أن اللطف ما یختار المکلّف عنده الطاعه ترکا أو اتیانا، أو یقرب منهما مع تمکّنه فی الحالین، فإن کان مقربا من الواجب أو ترک القبیح یسمی لطفا مقرّبا، و إن کان محصلا له فلطفا محصلا؛ شرح المقاصد (ط. الشریف الرضی، ۱۴۰۹ ه.ق)، ج۴، ص۳۱۳.
  26. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۶-۱۵۷.
  27. «چنان که از خودتان پیامبری در میان شما فرستادیم که آیه‌های ما را بر شما می‌خواند و (جان) شما را پاکیزه می‌گرداند و به شما کتاب آسمانی و فرزانگی می‌آموزد و آنچه را نمی‌دانستید به شما یاد می‌دهد» سوره بقره، آیه ۱۵۱.
  28. «و آنچه را نمی‌دانستید به شما یاد می‌دهد» سوره بقره، آیه ۱۵۱.
  29. در قرآن کریم اشارات فراوانی پیرامون عبادت و تسبیح و تقدیس موجودات وجود دارد؛ مثلاً درباره تسبیح موجودات می‌فرماید: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَنْ فِيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَكِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيمًا غَفُورًا، «آسمان‌های هفتگانه و زمین و آنچه در آنهاست او را به پاکی می‌ستایند و هیچ چیز نیست مگر اینکه او را به پاکی می‌ستاید اما شما ستایش آنان را در نمی‌یابید؛ بی‌گمان او بردباری آمرزنده است» سوره اسراء، آیه ۴۴. و درباره اطاعت همه موجودات از اوامر الهی می‌فرماید: ﴿ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِيَا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ «سپس به آسمان رو آورد که (چون) دودی بود و به آن و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید! گفتند: فرمانبردارانه آمدیم» سوره فصلت، آیه ۱۱.
  30. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۱۵۷-۱۵۹.
  31. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰.
  32. الالهیات‌، ۳/ ۵۱.
  33. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۰-۳۷۱.
  34. کشف المراد، ۳۵۱؛ ارشاد الطالبین‌، ۲۷۷؛ الالهیات‌، ۳/ ۵۲.
  35. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱.
  36. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
  37. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
  38. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۳.
  39. شرح الاصول الخسمة، ۵۲۳؛ الالهیات‌، ۳/ ۵۶.
  40. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
  41. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۱-۳۷۲.
  42. شرح الاصول الخسمة، ۳۵۲.
  43. ر.ک فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
  44. شرح الاصول الخسمة، ۳۵۳.
  45. ر.ک: فرهنگ شیعه، ص ۳۷۲.
  46. «او از آنچه انجام می‌دهد بازخواست نمی‌گردد ولی آنان بازخواست می‌شوند» سوره انبیاء، آیه ۲۳.
  47. «و هیچ امتی نیست مگر میان آنان بیم‌دهنده‌ای بوده است» سوره فاطر، آیه ۲۴.
  48. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار» سوره روم، آیه ۳۰.
  49. نهج البلاغه (للصبحی صالح) (ط. هجرت، ۱۴۱۴ ه.ق.)، ص۴۳.
  50. تجرید الاعتقاد (ط. جامعه مدرسین، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ص۱۹۷: الفصل الثالث فی أفعاله...
  51. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (ط مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۳۰۴.
  52. نهج الحق و کشف الصدق (ط. دارالکتاب اللبنانی، ۱۹۸۲ م.)، ص۸۴.
  53. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۱۷-۲۲۰.
  54. خداوند در قرآن کریم، ۲۴ بار تاکید بر تعقّل می‌نماید که به دو نمونه اشاره می‌کنیم: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «ما آن را قرآنی عربی فرو فرستاده‌ایم باشد که خرد ورزید» سوره یوسف، آیه ۲؛ و ﴿اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ «بدانید که خداوند زمین را پس از سترون شدن آن بارور می‌کند؛ به راستی که ما آیات را برایتان روشن بیان داشتیم باشد که خرد ورزید» سوره حدید، آیه ۱۷.
  55. آیاتی مانند: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ «و داستان کافران، چون داستان کسی است که حیوانی را بانگ می‌کند که جز فراخواندن و آوایی نمی‌شنود؛ (اینان) کرند، لالند، نابینایند، از این رو خرد نمی‌ورزند» سوره بقره، آیه ۱۷۱؛ و یا ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا «آیا گمان می‌کنی که بیشتر آنان می‌شنوند یا خرد می‌ورزند؟ آنها جز همگون چارپایان نیستند بلکه گمراه‌ترند» سوره فرقان، آیه ۴۴.
  56. «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره روم، آیه ۳۰.
  57. «و چون کاری زشت کنند گویند: پدرانمان را بر همین کار یافته‌ایم و خداوند ما را به آن فرمان داده است، بگو: بی‌گمان خداوند به کار زشت فرمان نمی‌دهد؛ آیا درباره خداوند چیزی می‌گویید که نمی‌دانید؟» سوره اعراف، آیه ۲۸.
  58. «بی‌گمان خداوند به کار زشت فرمان نمی‌دهد» سوره اعراف، آیه ۲۸.
  59. «همان کسان که از فرستاده پیام‌آور درس ناخوانده پیروی می‌کنند، همان که (نام) او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می‌یابند؛ آنان را به نیکی فرمان می‌دهد و از بدی باز می‌دارد و چیزهای پاکیزه را بر آنان حلال و چیزهای ناپاک را بر آنان حرام می‌گرداند» سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
  60. «بگو جز این نیست که پروردگارم زشتکاری‌های آشکار و پنهان و گناه و افزونجویی ناروا را حرام کرده است و (نیز) اینکه برای خداوند چیزی را که برهانی بر آن فرو نفرستاده است شریک آورید.».. سوره اعراف، آیه ۳۳.
  61. برای مطالعه بیشتر ر.ک: القواعد الکلامیّه (ط. مؤسسه الإمام الصادق(ع)، ۱۴۱۸ ه.ق.)، ص۶۵ به بعد.
  62. «و (یاد کن) آنگاه را که لقمان به پسرش- در حالی که بدو اندرز می‌داد- گفت: پسرکم! به خداوند شرک مورز که شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  63. «و ستمکارتر از کسی که نمی‌گذارد نام خداوند در مسجدهای او برده شود و در ویرانی آنها می‌کوشد کیست؟» سوره بقره، آیه ۱۱۴.
  64. «یا می‌گویید که ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط، یهودی یا مسیحی بودند؛ بگو: شما داناترید یا خداوند؟ و کیست ستمکارتر از کسی که گواهی‌یی را که از خداوند نزد اوست پنهان می‌دارد؟.».. سوره بقره، آیه ۱۴۰.
  65. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۲۰-۲۲۳.
  66. «او از آنچه انجام می‌دهد بازخواست نمی‌گردد ولی آنان بازخواست می‌شوند» سوره انبیاء، آیه ۲۳.
  67. «اوست که هر چه آفرید نیکو آفرید» سوره سجده، آیه ۷.
  68. «همان که هفت آسمان را تو بر تو آفرید، در آفرینش (خداوند) بخشنده هیچ ناسازواری نمی‌بینی؛ چشم بگردان! آیا هیچ شکاف و رخنه‌ای می‌بینی؟ سپس بار دیگر چشم بگردان تا چشم، خسته و رنجه به سوی تو بازگردد» سوره ملک، آیه ۳-۴.
  69. «ولی آنان بازخواست می‌شوند» سوره انبیاء، آیه ۲۳.
  70. «پس پاکا که خداوند است- پروردگار اورنگ (فرمانفرمایی جهان)- از آنچه وصف می‌کنند» سوره انبیاء، آیه ۲۲.
  71. «اگر عذابشان فرمایی آنان بندگان تو هستند و اگر آنها را ببخشایی، این تویی که پیروزمند فرزانه‌ای» سوره مائده، آیه ۱۱۸.
  72. ایضاح الروم المراد فی شرح کشف المراد، ص۲۵۱.
  73. «و بی‌گمان پیش از تو پیامبرانی به سوی قوم آنان فرستادیم که برای آنها برهان‌ها (ی روشن) آوردند و ما از گناهکاران انتقام گرفتیم و یاری مؤمنان بر ما واجب است» سوره روم، آیه ۴۷.
  74. «بگو آنچه در آسمان‌ها و زمین است از آن کیست؟ بگو از آن خداوند است که بر خویش بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است» سوره انعام، آیه ۱۲.
  75. القواعد الکلامیه (ط، مؤسسه الإمام الصادق(ع)، ۱۴۱۸ ه.ق.)، ص۸۰.
  76. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۲۳-۲۲۶.
  77. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  78. الذخیره فی علم الکلام (ط. مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۱ ه.ق.)، ص۴۰۹.
  79. تقریب المعارف (ط. الهادی، ۱۴۰۴ ه.ق.)، ص۱۵۲.
  80. الملل و النحل (ط. الشریف الرضی، ۱۳۶۴ ه.ش.)، ج۱، ص۳۱.
  81. «و دیگرانی هستند که وانهاده به فرمان خداوندند، یا عذابشان می‌فرماید و یا آنان را می‌بخشاید و خداوند دانایی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۱۰۶.
  82. «داوری جز از آن خداوند نیست، فرمان داده است که جز وی را نپرستید؛ این، دین پا برجاست اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره یوسف، آیه ۴۰.
  83. نهج البلاغه (للصبحی صالح) (ط. هجرت، ۱۴۱۴ ق.)، الکتاب ۷۷.
  84. «اگر نمی‌دانید از اهل کتاب (آسمانی) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
  85. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  86. «و پروردگارت به هیچ کس ستم نمی‌ورزد» سوره کهف، آیه ۴۹.
  87. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص) (ط. مکتبه آیت‌الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ه.ق.)، ج۱، ص۲۲، باب ۱۱: فی أئمه آل محمد(ع): حدیثهم صعب مستصعب....
  88. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد (ط مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۵۸۹.
  89. الاشارات و التنبیهات (ط. نشر البلاغه، ۱۳۷۵ ه.ش.)، ص۱۴۹.
  90. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۲۶-۲۳۲.
  91. شرح المقاصد (ط. الشریف الرضی، ۱۴۰۹ه.ق)، ج۵، ص۲۵۲.
  92. الأنافه فی معالم الخلافه، ج۱، ص۴۴. به نقل از: شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات (ط. مشعر، ۱۳۸۴ ه.ش)، ج۱، ص۴۹۱.
  93. ماوردی، الأحکام السلطانیّه، ص۶ و ۷. به نقل از منبع بالا.
  94. الأنافه فی معالم الخلافه، ج۱، ص۴۴. به نقل از منبع بالا.
  95. ماوردی، الأحکام السلطانیه، ص۶ و ۷. به نقل از منبع بالا.
  96. «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستاده‌اند روشن گردانی»؛ سوره نحل، آیه ۴۴.
  97. «و ما این کتاب را بر تو فرو فرستادیم تا آنچه را در آن اختلاف ورزیدند برای آنها روشن گردانی»؛ سوره نحل، آیه ۶۴.
  98. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۸، ص۳۱۲.
  99. «و از سر هوا و هوس سخن نمی‌گوید * آن (قرآن) جز وحیی نیست که بر او وحی می‌شود» سوره نجم، آیه ۳-۴.
  100. رسول خدا(ص) در دوران کوتاه عمر مبارکشان در مدینه، ۲۷ غزوه و ۵۵ سریه را پشت سر گذاشتند.
  101. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۳۲-۲۳۶.
  102. برخی از کتب روایی که این حدیث را نقل کرده‌اند عبارت است از: بحارالأنوار، ج۵، ص۲۰ و ۳۰؛ ج۵، ص۶۸؛ لا تجتمع امتی علی ضلاله؛ سنن ابن‌ماجه، ج۲، ح۱۳۰۳ و ح۳۹۵۰: إن أمتی لا تجتمع علی الضلاله؛ سنن ترمذی، ج۴، ص۴۰۵؛ جامع الأصول فی أحادیث الرسول، ج۹، ص۱۹۶، ح۶۷۶۱: إن الله لا یجمع امتی – او قال امه محمد(ص)- علی الضلاله المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۱۱۵: لن یجمع الله أمتی علی الضلاله ابدا(به نقل از الفین (ط. هجرت، ۱۴۰۹ ه.ق)، ص۳۴۷).
  103. ر.ک: شیعه‌شناسی و پاسخ به شبهات (ط. مشعر، ۱۳۸۴ ه.ق)، ج۱، ص۴۸۶.
  104. برخی از کتب اصولی که این حدیث را مورد بحث قرار داده‌اند عبارت است از: الذریعه الی اصول الشریعه، ج۲، ص۶۰۸؛ العدّه فی اصول الفقه، ج۲، ص۶۲۵؛ المعتمد فی أصول الفقه، ج۲، ص۱۶؛ اللمع فی أصول الفقه، ص۸۷؛ المستصفی من علم الأصول، ج۱، ص۲۰۸.
  105. الألفین (ط. هجرت، ۱۴۰۹ ه.ق.)، ص۱۰۱.
  106. «و از پیرامونیان شما از تازیان بیابان‌نشین و از اهل مدینه منافقانی هستند که به دورویی خو کرده‌اند؛ تو آنان را نمی‌شناسی ما آنها را می‌شناسیم؛ به زودی آنان را دوبار عذاب خواهیم کرد سپس به سوی عذابی سترگ برده می‌شوند» سوره توبه، آیه ۱۰۱.
  107. «ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و (این) پایانه، بد است به خداوند سوگند می‌خورند که (سخنی) نگفته‌اند در حالی که بی‌گمان کلمه کفر (آمیز) را بر زبان آورده‌اند و پس از اسلام خویش کفر ورزیده‌اند و به چیزی دل نهادند که بدان دست نیافته‌اند و کینه‌جویی نکرده‌اند مگر بدان روی که خداوند و پیامبرش با بخشش خویش آنان را توانگر کرده‌اند؛ پس اگر توبه کنند برای آنان بهتر است و اگر رو بگردانند خداوند آنان را در این جهان و جهان واپسین به عذابی دردناک دچار خواهد کرد و در (این سر) زمین یار و یاوری نخواهند داشت» سوره توبه، آیه ۷۳-۷۴.
  108. «و هیچ‌گاه بر هیچ‌یک از ایشان چون مرد نماز مگزار و بر گور او حاضر مشو؛ اینان به خداوند و پیامبرش کفر ورزیده‌اند و نافرمان مرده‌اند» سوره توبه، آیه ۸۴.
  109. «چه برای آنان آمرزش بخواهی چه نخواهی (سودی ندارد زیرا) اگر هفتاد بار برای آنها آمرزش بخواهی هیچ‌گاه خداوند آنان را نخواهد آمرزید؛ این از آن روست که آنان به خداوند و پیامبرش کافر شده‌اند و خداوند این گروه نافرمان را راهنمایی نمی‌کند» سوره توبه، آیه ۸۰.
  110. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۳۶-۲۳۹.
  111. برای تفصیل بیشتر، رجوع کنید به بیان شیخ طوسی درتلخیص الشافی (ط. المحبین، ۱۳۸۲ ه.ق.)، ج۱، ص۱۰۶.
  112. «بی‌گمان این خداوند است که بسیار روزی‌بخش توانمند استوار است» سوره ذاریات، آیه ۵۸.
  113. الذخیره فی علم الکلام (ط مؤسسه النشر الإسلامی. ۱۴۱۱ ه.ق)، ص۴۱۶.
  114. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۳۹-۲۴۱.
  115. وسائل الشیعه (ط مؤسسه آل البیت(ع)، ۱۴۰۹ ه.ق). ج۲۷، ص۶۲، باب ۶.
  116. اختیار معرفه الرجال (ط. مؤسسه آل البیت(ع)، ۱۴۰۴ ه.ق)، ص۳۸۳، ح۲۷۳.
  117. وسائل الشیعه (ط. مؤسسه آل‌البیت(ع)، ۱۴۰۹ ه.ق.)، تقول ج۱۶، ص۲۴۱.
  118. «عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع): مَا تَقُولُ فِي رَجُلٍ قَطَعَ إِصْبَعاً مِنْ أَصَابِعِ الْمَرْأَةِ كَمْ فِيهَا قَالَ عَشْرٌ مِنَ الْإِبِلِ قُلْتُ قَطَعَ اثْنَيْنِ قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ قَطَعَ ثَلَاثاً قَالَ ثَلَاثُونَ قُلْتُ قَطَعَ أَرْبَعاً قَالَ عِشْرُونَ قُلْتُ سُبْحَانَ اللَّهِ يَقْطَعُ ثَلَاثاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ وَ يَقْطَعُ أَرْبَعاً فَيَكُونُ عَلَيْهِ عِشْرُونَ إِنَّ هَذَا كَانَ يَبْلُغُنَا وَ نَحْنُ بِالْعِرَاقِ فَنَبْرَأُ مِمَّنْ قَالَهُ وَ نَقُولُ الَّذِي جَاءَ بِهِ شَيْطَانٌ فَقَالَ مَهْلًا يَا أَبَانُ هَكَذَا حَكَمَ رَسُولُ اللَّهِ صإِنَّ الْمَرْأَةَ تُقَابِلُ الرَّجُلَ إِلَى ثُلُثِ الدِّيَةِ فَإِذَا بَلَغَتِ الثُّلُثَ رَجَعَتْ إِلَى النِّصْفِ يَا أَبَانُ إِنَّكَ أَخَذْتَنِي بِالْقِيَاسِ وَ السُّنَّةُ إِذَا قِيسَتْ مُحِقَ الدِّينُ» (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.) ج۷، ص۳۰۰.
  119. برای نمونه ر.ک: الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۳، ص۴۷۶: باب صلاه الحوائج.
  120. شیخ الطائفه، محقّق طوسی، در باب امر به معروف و نهی از منکر در کتاب النهایه، فتوا به این امر می‌دهد و در کتاب الخلاف خود ادعای اجماع در این مسئله می‌نماید (النهایه فی مجرد الفقه و الفتوی، ص۳۰۱؛ الخلاف، ج۵، ص۳۴۲). محقّق حلی نیز در کتاب الشرایع، شرط قضاوت غیر را ثبوت ولایت از سوی امام معصوم می‌داند و می‌گوید: یشترط فی ثبوت الولایه اذن الامام او من فوض الیه الامام. (شرایع الاسلام، ج۴، ص۶۰) او سپس اضافه می‌کند که در صورت غیبت امام، این اذن با فقهای اهل‌بیت(ع) است. صاحب جواهر نیز در شرح خود بر شرایع، ادعای اجماع بر این مطلب می‌نماید و می‌گوید: بلا خلاف عندنا بل الاجماع بقسمیه علیه فی انه یشترط فی ثبوت الولایه للقضاء و توابعه اذن الامام او من فرض الیه الامام ذلک لما عرفت من أن منصب الحکومه له. (جواهرالکلام، ج۴، ص۲۳) صاحب ریاض نیز در تبیین قول محقّق حلّی، بر همین مبنا، اتفاق فقهای امامیه را بیان می‌دارد (ریاض المسائل، ج۲، ص۳۸۷ و ج۱۵، ص۹)؛ حضرت امام خمینی نیز در بحث قضا از کتاب تحریرالوسیله همین نظر را بیان می‌دارد (تحریرالوسیله، ج۲، ص۳۸۷). ماحصل بیان همه آنان، اثبات ولایت امام بالاصاله درامر قضاوت است و در مرتبه بعد، کسانی که امام تصریحاً و یا به واسطه عمومات بر این امر می‌گمارد، واجد حقّ قضاوت است.
  121. الفصول المهمه فی أصول الأئمه (ط، مؤسسه معارف اسلامی امام رضا(ع)،۱۴۱۸۰ ه.ق.)، ج۱، ص۵۵۴، باب ۲۶.
  122. الکافی (ط - الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۱، ص۴۲.
  123. رجال الکشی - إختیار معرفة الرجال (ط. مؤسسه نشر دانشگاه مشهد، ۱۴۰۹ ه.ق.)، ص۱۶۱، ش۲۷۳؛ وسائل الشیعه (ط. مؤسسه آل البیت(ع)، ۱۴۰۹ ه.ق.)، ج۱۸، ص۱۰۵، ح۲۳.
  124. وسائل الشیعه (ط. مؤسسه آل البیت(ع)، ۱۴۰۹ ه.ق). ج۲۷، ص۶۲.
  125. بحار الأنوار (ط. بیروت، ۱۴۰۳ ه.ق.)، ج۲، ص۲۴۵، باب ۲۹.
  126. مستدرک الوسائل (ط. مؤسسه آل‌البیت(ع)، ۱۴۰۸ ه.ق.)، ج۱۷، ص۳۱۵، ح۱۴.
  127. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق) ج۵، ص۵۷۰؛ ج۶، ص۹۳؛ ج۷، صص۹۰، ۹۵، ۱۱۵ و ۱۲۱.
  128. اختیار معرفة الرجال، ص۵۹۵، ش۱۱۱۲؛ وسائل الشیعه، ج۱۸، ص۱۰۶، باب۱۱: صفات القاضی. به نقل از: اخباری‌گری، تاریخ و عقاید (ط. دارالحدیث، ۱۳۹۱ ه.ش.) ص۳۷۲.
  129. رجال النجاشی (ط. جامعه مدرسین، ۱۳۶۵ ه.ش.)، ص۴۴۷.
  130. معجم رجال الحدیث، ج۱، ص۴۰۰. به نقل از: مکتب حدیثی شیعه در کوفه... (ط. دارالحدیث، بی‌تا)، ص۱۱۰.
  131. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق) ج۵، ص۵۷۰؛ ج۶، ص۹۳؛ ج۷، صص۹۰، ۹۵، ۱۱۵ و ۱۲۱.
  132. الکافی، (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۱، ص۶۰.
  133. وسائل الشیعه (ط. مؤسسه آل البیت(ع)، ۱۴۰۹. ه.ق.)، ج۲۷، ص۱۲۰: باب وجوه الجمع بین الأحادیث المختلفه و کیفیه العمل بها....
  134. وسائل الشیعه (ط. مؤسسه آل البیت(ع)، ۱۴۰۹. ه.ق.)، ج۲۷، ص۱۲۰.
  135. «و آنان هماره اختلاف می‌ورزند جز کسانی که پروردگارت (بر آنان) بخشایش آورد و آنها را برای همین (بخشایش) آفرید» سوره هود، آیه ۱۱۹-۱۲۰.
  136. «جز کسانی که پروردگارت (بر آنان) بخشایش آورد» سوره هود، آیه ۱۱۹.
  137. «و آنها را برای همین (بخشایش) آفرید» سوره هود، آیه ۱۱۹.
  138. «و بخشایشم همه چیز را فرا می‌گیرد» سوره اعراف، آیه ۱۵۶.
  139. «و آنان هماره اختلاف می‌ورزند» سوره هود، آیه ۱۱۸.
  140. «جز کسانی که پروردگارت (بر آنان) بخشایش آورد» سوره هود، آیه ۱۱۹.
  141. تحف العقول (ط. جامعه مدرسین، ۱۴۰۴ ه.ق.)، ص۱۹۳.
  142. الکافی (ط. الإسلامیه. ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۲، ص۳۹۸.
  143. «(اما) بر آنند که داوری (های خود را) نزد طاغوت برند با آنکه به آنان فرمان داده شده است که به آن کفر ورزند» سوره نساء، آیه ۶۰.
  144. الإحتجاج علی أهل اللجاج (للطبرسی) (ط. مرتضی، ۱۴۰۳ ه.ق.)، ج۲، ص۳۵۶.
  145. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۴۲-۲۵۵.
  146. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: مکیال المکارم، نوشته مرحوم آیت‌الله سید محمدتقی اصفهانی.
  147. بحارالأنوار (ط. دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ ه.ق) ج۱۰۲، ص۱۰۵.
  148. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق)، ج۱، ص۱۸۳: باب معرفه الإمام و الرد إلیه.
  149. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق)، ج۱، ص۱۸۴.
  150. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۳۰۳.
  151. الأمالی (للمفید) (ط. کنگره شیخ مفید، ۱۴۱۳ ه.ق.)، ص۱۱۵: المجلس الثالث عشر.
  152. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص) (ط. مکتبه آیة الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ه.ق.)، ج۱، ص۶۱.
  153. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۳۰۴.
  154. بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد(ص) (ط. مکتبه آیة الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ه.ق.)، ج۱، ص۳۷۷.
  155. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۳۰۴-۳۰۵.
  156. «اما چرا از هر گروه ایشان دسته‌ای رهسپار نمی‌گردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  157. الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۱، ص۳۷۸.
  158. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۳۰۵.
  159. آیاتی که اشاره به تبعیّت از حجّت الهی بعد از رسول خدا(ص) دارد، شاهد قرآنی بر این مطلب است و در بخش ادلّه قرآنی به آنها پرداخته شده است؛ مانند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹؛ و یا ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ «همان کسان که از فرستاده پیام‌آور درس ناخوانده پیروی می‌کنند، همان که (نام) او را نزد خویش در تورات و انجیل نوشته می‌یابند؛ آنان را به نیکی فرمان می‌دهد و از بدی باز می‌دارد و چیزهای پاکیزه را بر آنان حلال و چیزهای ناپاک را بر آنان حرام می‌گرداند و بار (تکلیف)‌های گران و بندهایی را که بر آنها (بسته) بود از آنان برمی‌دارد، پس کسانی که به او ایمان آورده و او را بزرگ داشته و بدو یاری رسانده‌اند و از نوری که همراه وی فرو فرستاده شده است پیروی کرده‌اند رستگارند» سوره اعراف، آیه ۱۵۷.
  160. «ای مؤمنان! چرا چیزی می‌گویید که (خود) انجام نمی‌دهید؟ نزد خداوند، بسیار ناپسند است که چیزی را بگویید که (خود) انجام نمی‌دهید» سوره صف، آیه ۲-۳.
  161. «عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ(ع) كُونُوا دُعَاةً لِلنَّاسِ بِغَيْرِ أَلْسِنَتِكُمْ لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَ الِاجْتِهَادَ وَ الصَّلَاةَ وَ الْخَيْرَ فَإِنَّ ذَلِكَ دَاعِيَةٌ» (الکافی (ط. الإسلامیه، ۱۴۰۷ ه.ق.)، ج۲، ص۷۸.
  162. فیاض‌بخش، محمد تقی و محسنی، فرید، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۳۸۶-۳۸۸.