بنی سکون بن اشرس

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسب بنی سکون

این طایفه - که از افراد آن با نسبت «السَّکُونی» (بفتح السین و ضم الکاف) یاد می‌‌شود، - [۱] در شمار اعراب کهلانی[۲] و از شاخه‌های بنی اشرس بن کنده هستند که نسب از سکون بن اشرس بن کندة بن عفیر می‌‌برند[۳]. سکون بن اشرس از همسرش که او را أسماء بنت مرتع می‌‌خواندند[۴]، دارای پسرانی به نام‌های سعد[۵]، عقبه و شبیب[۶] شد. از شبیب، اشرس و شکامه و از اشرس بن شبیب هم، عدی و سعد معروف به «بنی تجیب»[۷] زاده شدند[۸] و بدین ترتیب، بر پایه این فرزندان و دیگر فرزندان سکون بن اشرس، طایفه بزرگ «بنی سکون» شکل گرفت. از این طایفه فروعات و شعب بسیاری متفرع شده است که از جمله آنها می‌‌توان به اسامی طوایفی چون بنی تجیب[۹] بنی سوم[۱۰]، بنی عامر[۱۱]، بنی أداة[۱۲] بنی أندی[۱۳]، بنی أعجم[۱۴]، بنی أیدعان[۱۵]، بنی أواب[۱۶] بنی بذی[۱۷]، بنی زمیل (زمیله)[۱۸]، بنی سعد[۱۹]، بنی عباد[۲۰] بنی عقبة بن سکون[۲۱]، بنی سلمة بن شکامه[۲۲]، بنی فردم[۲۳]، بنی قتیره[۲۴]، بنی قَرناء[۲۵]، بنی قرناء[۲۶]، بنی فهم بن اداة[۲۷]، بنی‌صمادح[۲۸]، بنی‌ذی النون[۲۹]، بنی‌الأفطس[۳۰]، بنی أسد بن مره[۳۱]، بنی سلمة بن مره معروف به «بنی درمکه»[۳۲] بنی مهاجر[۳۳]، بنی حمی بن عامر[۳۴]، بنی خلاوة بن معاویه[۳۵]، بنی فصال[۳۶]، بریح بن معاویه[۳۷]، تدول بن عامر[۳۸]، تراغم بن معاویه[۳۹]، زمان بن معاویه[۴۰] زنکبیل بن عامر[۴۱]، عباد بن عیاض[۴۲]، بنی عتاهیه[۴۳] و بنی دحیم[۴۴] اشاره کرد.[۴۵]

منازل و مساکن بنی سکون

مردم طایفه بنی سکون اصالتی یمنی داشتند. آنان نیز همراه با دیگر کندیان، در حضرموت و در قسمت مرکزی آن و در شمال غربی دره حضرموت، در کنار قبیله بنی صدف - از تیره‌های قبیله کِنده - و شاخه‌هایی از قبایل حِمیَر و همدان سکونت داشتند[۴۶]. جمعی از ایشان نیز، در ابتدای دره حضرموت در دهر ساکن بودند[۴۷]. همچنین از منطقه الکسر - در وسط حضرموت که شامل روستاهای زیاد از جمله روستای بزرگ هَینَن - می‌شد هم، به عنوان یکی از سکونتگاه‌های شاخه تُجیب بنی سکون یاد شده است. روستای هینن محل سکونت دو شاخه از طایفه بنی تجیب به نام‌های بنی سهل و بنی بدّا - که در زمان همدانی بالغ بر ۲۰۰ سواره آماده رزم داشت - بود[۴۸]. قریه حَوره نیز دیگر روستای این منطقه بود که حضور دو شاخه بنی حارثه و بنی محریه[۴۹] از تجیب در آن گزارش شده است[۵۰]. قرای قُشاقِش - در بلندای کوه - صوران، سَدیَة الرأس و منوب نیز از دیگر روستاهای الکسر بودند که مردمانی از طوایف تجیب در آن سکونت داشتند[۵۱]. دره‌های رخیه و دهر و نیز دره‌های دیگر این منطقه، با روستاهای بسیارش هم، از دیگر منازل تجیب در منطقه به شمار می‌‌آمدند که در آن، همراه با دیگر طوایف کنده - چونان صدف - زندگی به سر می‌‌کردند[۵۲]. غمر ذی کنده نیز از دیگر مناطق یمن بود که پیوسته به نام کندیان مشهور و معروف بود و چهار قبیله صدف، تجیب، عباد و بنی معاویه کنده در آن سکونت داشتند[۵۳]. ضمن این که از بلاد رِیدَة اَرَضین - که با روستاهای زیادش، مسکن بنی‌عباد کنده بود - می‌توان به عنوان دیگر منزلگاه‌های قبیله بنی سکون نام برد[۵۴]. منطقه دومة الجندل در جوف نجد هم از دیگر منازل بنی سکون بود که در آن جمعی از مردم بنی شکامة بن شبیب منزل داشتند[۵۵]. پس از پذیرش اسلام و در پی فتوحات اسلامی، علاوه بر یمن، بسیاری از آنان به ایران[۵۶]، عراق، مصر، لیبی، اندلس[۵۷]، شام[۵۸] و عمان[۵۹] مهاجرت کردند. در عمان، جمع کثیری از مردم طوایف بنی سکون ساکن بودند[۶۰]. عراق و به‌ویژه کوفه نیز، وطن جمعی از مردم بنی سکون از جمله شمار اندکی از بنی زمان بن معاویه[۶۱]، بنی عقبة بن سکون[۶۲] و جمع زیادی از بنی بریح بن معاویه[۶۳] بود. بنی بریح در این شهر، مسجدی مختص خود داشتند که نشان از جمعیت قابل توجه آنان در این شهر دارد[۶۴]. بصره را هم موطن اسلامی برخی دیگر از مردم این قوم گفته‌اند[۶۵]. بلاد جزیره نیز از دیگر مناطق عراق بود که منزل و مأوای جمع زیادی از مردم بنی سکون از جمله بنی زمّان بن معاویه[۶۶] و بنی تراغم[۶۷] قرار گرفت. شام[۶۸] به‌ویژه حمص[۶۹] و دمشق[۷۰] هم، از دیگر سکونتگاه‌های این قوم از جمله تیره بنی تراغم بود؛ به علاوه این که از بین طوایف متعدد تجیب - از شاخه‌های اصلی بنی سکون - هم، بنی دحیم در حلب سوریه[۷۱] و جمعی از بنی عامر در شرق حمص[۷۲]منزل گزیدند؛ ضمن این که جمع زیادی از بنی عیاض بن عقبة بن سکون، اردن را منزل و مأوای خود قرار داده بودند[۷۳]. مصر نیز از دیگر مساکن عمده جمع کثیری از مردم بنی سکون در دوران اسلامی قلمداد گردیده است. اقوام بسیاری از مردم این قوم، مصر را محل سکونت خود برگزیدند که از جمله آنان می‌‌توان به طوایف بنی ایدعان[۷۴]، بنی قرناء[۷۵]، بنی فهم[۷۶]، بنی فصال[۷۷]، بنی سعد[۷۸]، بنی زمیل(زمیله)[۷۹]، بنی عتاهیه[۸۰]بنی عباد[۸۱]، و نیز جمعی از مردم طوایف بنی عامر[۸۲] و بنی قتیر[۸۳] اشاره کرد. علاوه بر آن، بنی سَوم[۸۴] و بنی خلاوه در فسطاط[۸۵]، و طایفه فردم نیز در صعید[۸۶]سکونت داشتند. این جمعیت انبوه، دارای خطه ای در مصر بودند که به نامشان «تجیب» خوانده می‌‌شد[۸۷]. این خطه که در فسطاط و در محله الرایه قرار داشت، پذیرای جمع زیادی از بنی سکونی‌ها از تیره بنی تجیب بود[۸۸]. با آغاز فتوحات افریقا و در پی آن فتح اندلس جمعی از سکونی‌ها از مصر به نقاط غربی‌تر از جمله جبل برقه غربی رفتند و همراه با برخی دیگر از قبایل یمنی در آنجا ساکن شدند[۸۹]. بنی قتیر از جمله این طوایف بودند که طرابلس و مغرب را به عنوان محل زندگی خود برگزیده بودند[۹۰]. اندلس هم، شاهد مهاجرت جمع کثیری از بنی تجیبی‌ها پس از فتحش بود[۹۱]. مردمان این طایفه بزرگ، در دوران ملوک الطوایفی، نفوذ زیادی در شبه جزیره ایبری پیدا کردند و در شهرها و مناطق بسیاری از جمله سرقسطه، دروقه و قلعه ایوب سکونت یافتند[۹۲] از جمله این طوایف بنی مهاجر بودند که ابتدا در دروقه و قلعه ایوب سکونت گزیدند اما به مرور سرقسطه و... را نیز بر بلاد سرزمینی خود افزودند[۹۳]. علاوه بر آل مهاجر، بنی افطس نیز از دیگر سکونی‌هایی بودند که در اندلس و در بطلیوس، یابره و غرب اندلس سکونت داشتند[۹۴]. ضمن این که بنی صمادح از ساکنان المریه اندلس[۹۵] و از بنی‌ذی النون هم به عنوان ساکنان دیگر مناطق اندلس[۹۶] یاد شده است. جمع زیادی از بنی عتاهیه نیز در اندلس زندگی می‌‌کردند. آنان با تسلط بر برخی قلعه‌های این مناطق در آن به زندگی پرداختند[۹۷]. مرسیه اندلس[۹۸] و برشانه[۹۹] نیز، پذیرای جمعی دیگر از مردم این قوم بود.[۱۰۰]

تاریخ جاهلی این قوم

از معدود اخبار جاهلی این قوم می‌‌توان به خبر اسارت عمرو بن قیسبه - رییس بنی سوم در ایام جاهلی - به‌دست بنی حارث بن کعب و اطلاع دادن زیرکانه او به قومش از اسارت خود، اشاره کرد[۱۰۱]. ضمن این که غارت حسان بن منذر بن ضرار ضبی و اسارت جمعی از مردم بنی سوم از جمله دختر ربیعة بن عبداللّه (سلمة) بن ربیعة بن سلمة بن حارث بن سوم نیز، از دیگر اخبار این قوم در ایام جاهلیت برشمرده شده است[۱۰۲]. قتل جفنة بن قتیره - جد معاویة بن حدیج - به دست بنی نهد نیز، از دیگر اخبار جاهلی این طایفه است. جفنه که به اسارت بنی نهد در آمده بود پس از یک روز اسارت، از نهدی‌ها آب طلب کرد. آنها جهت تحقیر او، در بغلیه ای (ظاهرا ظرفی شبیه کتری یا آفتابه) مقداری آب برای وی بردند. او قسم خورد که اگر بمیرد از آب داخل بغلیه نخواهد نوشید. نهدی‌ها نیز تعمداً بغلیه را هر روز پر آب می‌‌کردند و کنارش می‌‌گذاشتند، جفنه از آن آب ننوشید تا این که بعد از چند روز هلاک شد[۱۰۳]. این واقعه در اشعار شعرا و نوحه گران آن روز بازتابی خاص یافت[۱۰۴]. زیاد بن حارثة بن عوف بن قتیره معروف به «ابن هندابه» نیز از دیگر رجال جاهلی بنی سکون و بنی تجیب است که نامی از او در حوادث ایام جاهلی به میان آمده است. زیاد از شجاعان و تک سواران این قوم بود که موفق شد دو بار حصین ذی الغصه حارثی - رییس بنی حارث بن کعب از طوایف مذحج - را به اسارت در آورد؛ چندان که در مقام تحقیر و استهزاء حصین ذی الغصه می‌‌گفت: «اگر اسبم را هم فرستاده بودم، حصین را به اسارت می‌‌گرفت»[۱۰۵]. حضور حارثة بن سلمه رییس سکون در «یوم محیّاة» که در آن معاویة بن کنده کشته شد[۱۰۶]، و نیز مشارکت عوف بن قتیره در نبرد مشهور جاهلی «یوم نجباه» هم از دیگر اخبار جاهلی است که نامی از بنی سکون و افراد طوایفش در آن به ثبت و ضبط رسیده است. در این جنگ داخلی، که بین بنی سکون و بنی معاویه - هر دو از شاخه‌های فروتر کنده - اتفاق افتاد، عوف بن قتیره فرماندهی بنی سکون را بر عهده داشت. این جنگ خونین، با کشته شدن بسیاری از افراد دو طرف خاتمه یافت[۱۰۷].

نبرد با بنی عامر بن عقیل - از شاخه‌های قبیله بنی عقیل - نیز از دیگر نبردهای جاهلی بنی سکون شمرده شده است. قیسبة بن کلثوم سکونی رییس قبیله بنی سکون در راه انجام مناسک حج از دیار بنی عامر عبور کرد. عامری‌ها از این فرصت بهره جستند و بر او حمله کرده وی را به اسارت گرفتند و زندانی کردند. مدتی بعد قیسبه موفق شد قوم خود را از اسارت خود باخبر سازد. جون بن کلثوم - برادر مادری قیسبه - در تکاپو برای آزادی برادر، علی‌رغم میلش، به ناچار با قیس بن معدیکرب کندی متحد شد. ثمره این اتحاد که نخستین اتحاد طایفه بنی سکون و بنی کنده در زمان قیس بن معدیکرب بود، پیروزی آنان بر بنی عقیل و آزادی قیسبة بن کلثوم بود[۱۰۸].

چنین به نظر می‌‌رسد که در جریان مهاجرت کندی‌ها به مناطق شمالی‌تر شبه جزیره عربستان در اواسط قرن پنجم میلادی، جمع زیادی از مردم بنی سکون نیز در این کوچ حضور داشتند. به احتمال، آنان نیز در کنار دیگر کندیان، به خاندان آکل المرار در تأسیس و استمرار دولت کنده و وقایع و رخدادهای آن ایام سهیم بودند[۱۰۹]. آنها همچنان با این دولت همراه بودند تا این که پس از آغاز جنگ داخلی بین فرزندان حارث بن عمرو و کشتاری که منذر از بازماندگان آنان به راه انداخت[۱۱۰]، فرمانروایی از کندیان و آل آکل المرار منقرض شد[۱۱۱]. و باقیمانده کِندیان به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۱۱۲] اما با توجه به حاکمیت اکیدر بن عبدالملک سکونی بر دومة الجندل تا زمان اسارتش به دست خالد بن ولید در جریان جنگ تبوک (در سال نهم هجری)[۱۱۳]، چنین برمی‌آید که برخی از سکونی‌ها در شمال، باقی ماندند و در دومة‌الجندل حکومتی مبتنی بر رفتارهای قبیله‌ای برپا کردند. از متن ابن‌هشام[۱۱۴] و واقدی[۱۱۵] برمی‌آید برادران اُکَیدر بن عبدالملک سکُونی از کنده که پادشاه دومة الجندل بود در امر حکومت با وی شریک بودند و اکیدر تنها عنوان پادشاهی داشته است[۱۱۶]. از معدود اخباری که از این دسته از سکونی‌های ساکن حیره گزارش شده است می‌‌توان به حضور ایشان در نبرد ذی قار به فرماندهی یزید بن حِمار سکونی در دوران حکومت خسرو پرویز اشاره کرد[۱۱۷]. بعد از مرگ نعمان، کسری، ایاس بن قبیصه طایی را به پادشاهی دولت حیره برگزید و جای نعمان به حیره فرستاد. ایاس، فرستاده ای نزد هانی بن مسعود بن عامر فرستاد و از او سلاح‌های نعمان را خواستار شد. اما هانی، از تحویل این سلاح‌ها امتناع کرد و با این کار، خشم کسری را بر انگیخت. پس، وی سپاهی به سوی قبیله بنی بکر فرستاد. در جنگی که بین این سپاه ایرانی و متحدان عربش با بنی شیبان بن بکر بن وائل و همپیمانانش در گرفت، پیروزی از آن بنی بکر شد. در این نبرد، بنی سکون در کنار بنی بکر می‌‌جنگیدند. آنان با پذیرش مسئولیت بخشی از جنگ از جمله انجام عملیات کمین بر نیروهای متخاصم، نقشی فعال در این نبرد ایفا نمودند[۱۱۸].[۱۱۹]

مناسبات سیاسی - اجتماعی جاهلی بنی سکون

علاوه بر نبردهای جاهلی، پیمان‌ها و احلاف نیز بخشی از برنامه‌های قبایل از جمله بنی سکون در حفظ بقاء و صیانت از منافع خود بود. سکونی‌ها در راستای تحکیم قدرت خود در یمن، پیمان‌های حلفی با برخی قبایل برقرار نمودند که از جمله آن می‌توان به حلف جون بن یزید بن حمار با بنی شیبان و پیمان عمرو بن مرثد با بنی وائل اشاره کرد. این پیمانها، نخستین بار در تاریخ مناسبات سیاسی - اجتماعی این قبایل انجام گرفته بود[۱۲۰]. هر چند از احلاف مستقل بنی سکون با دیگر قبایل همجوار خبری به دست ما نرسیده است اما می‌‌توان به دیگر مؤلفه‌های مهم اجتماعی نظیر ازدواج‌های جاهلی که در واقع کارکردی مشابه پیمان‌های میان قبیلگی داشتند و پشتوانه ای برای استحکام روابط فیما بین قبائل، محسوب می‌‌شدند، به عنوان عاملی مهم در فراهم‌سازی زمینه‌های امنیت و آسایش خاطر آنان، در دست یافتن به اهداف مورد نظر، مورد توجه قرار داد. بنی سکون در کنار دیگر طوایف بنی کنده، در جهت رفع تهدیدها و خطرات و نیز پشتوانه‌سازی برای قبیله خود، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و قبایل ساکن یمن و عراق، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. از جمله این ازدواج‌ها می‌‌توان به پیمان‌های سببی عبدالله بن ربیعة بن سلمه با غزاله بنت قنان از بنی ایاد[۱۲۱]، مره بن مرثد با درمکه بنت عبدالله بن سعد بن مرة بن ذهل بن شیبان از بنی شیبان[۱۲۲] شکامة بن شبیب با غاضره بنت مالک بن ثعلبة بن دودان بن اسد از بنی خزیمه[۱۲۳]، ربیعة بن شکامه با دره بنت نصر بن ربیعة بن لخم از بنی لخم[۱۲۴]، عقبة بن سکون با سهله بنت افصی بن دعمی بن جدیلة بن اسد از بنی ربیعه[۱۲۵]، ثعلبة بن عقبه با بکره بنت وائل بن قاسط از بنی ربیعه[۱۲۶] اشاره کرد. ازدواج اشرس بن شبیب بن سکون با تجیب بنت ثوبان بن سلیم بن ذهل (رهاء)[۱۲۷] هم از دیگر ازدواج‌ها بود. بر اساس این ازدواج، تجیبی‌ها روابط مسالت آمیز و نزدیکی با مذحج برقرار نموده بودند. پیمان زناشویی صهباء دختر حرب بن امیه - خواهر ابوسفیان - با بشر بن عبدالملک - برادر اکیدر - هم از دیگر ازدواج‌هایی بود که بین طوایف بنی سکون و قریش انجام گرفت. بشر بن عبدالملک که، تجارت‌هایی با مکه و به‌ویژه با ابوسفیان و ابوقیس بن عبدمناف انجام می‌‌داد[۱۲۸]، با این ازدواج جایگاه خود را در حجاز مستحکم‌تر کرد و قریش هم در سایه این پیمان، امنیت کاروان‌های تجاری خود را به حیره و شام تأمین می‌‌کردند. بشر از این ازدواج، صاحب دو دختر شد که یکی از آنان بعدها به ازدواج حارث بن عمرو بن حرجه فزاری در آمد[۱۲۹]. روابط دوستانه بنی امیه با این خاندان در دوره‌های اسلامی نیز ادامه یافت؛ چندان که از یزید بن معاویه، به عنوان یکی از دامادهای حریث بن عبدالملک - برادر دیگر بشر بن عبدالملک - یاد شده است[۱۳۰]. علاوه بر یزید، از اشراف بنی‌کلب هم به عنوان دامادهای حریث نام برده شده است[۱۳۱]. گذشته از ارتباطات سیاسی، بشر بن عبدالملک اعلم خطباء یمن و الانبار به شمار می‌‌رفت. او این فن را از خطباء حرم آموخته بود[۱۳۲]. بشر، را همچنین انتقال دهنده خط عربی شمالی موسوم به«الجَزم»[۱۳۳] به شبه جزیره عربستان از جمله حجاز و مکه گفته‌اند. او به بزرگان حجاز که تا آن زمان با خط عربی جنوبی موسوم به مسند مکاتبه می‌‌کردند، این خط را آموزش داد. وی این نوع کتابت را نزد مرامر بن مره (مروه) و اسلم بن جدره (جَزَره) آموخت[۱۳۴] و سپس به مکه رفت و ضمن ازدواج با صهباء بنت حرب - خواهر ابوسفیان - آن را به ابوسفیان و برخی از رجال مکه آموخت[۱۳۵]. او این خط عربی[۱۳۶] را که نخستین بار توسط قومی از قبیله طی در بقّه - موضعی در شام بر کرانه فرات - ابداع گردید[۱۳۷]، به مردم الانبار نیز آموزش داد[۱۳۸]. او همچنین به اهل حیره نیز کتابت آموخت[۱۳۹]و سپس به طائف رفت و آن را به غیلان بن سلمه ثقفی نیز آموزش داد[۱۴۰]. وی با سفر به بادیه مضر عروة بن زرارة کاتب را نیز از نعمت نوشتن این خط برخوردار کرد و پس آن گاه در سفر به شام، این خط را به آنها هم آموخت[۱۴۱].[۱۴۲]

ادیان جاهلی بنی سکون

در این که در میان قبایل یمنی از جمله قبیله کنده چه دینی وجود داشته، گزارش دقیقی وجود ندارد. اما آنچه که مسلم است این است که در زمان دولت حمیریان، مردم یمن بت پرست بودند؛[۱۴۳] چندان که از «الْجَلسند» به عنوان یکی از بت‌های معروف کندیان در منطقه حضرموت[۱۴۴] و معبود بنی شکامة بن شبیب بن سکون[۱۴۵] یاد شده است. پس از مسیحی شدن پادشاهان روم و تلاش آنان در گسترش مسیحیت، آیین مسیحیت نیز در بین کندیان - بخصوص کندیان حاضر در حیره و نجد- نفوذ و گسترش یافت تا آنجا که در اوایل ظهور اسلام، تعداد قابل ملاحظه ای از کندیان و طوایف آن، از جمله برخی شخصیتهای برجسته کندی مسیحی شده بودند[۱۴۶]. بنا بر نقل گزارشات تاریخی، زمانی که پیامبر خدا(ص) در سال نهم قمری، خالد بن ولید را سراغ اکیدر بن عبدالملک در دومة الجندل فرستاد، اکیدر، پادشاه کندیان در این منطقه، فردی مسیحی بوده است[۱۴۷] - [۱۴۸] بشر بن عبدالملک - برادر اکیدر - هم از دیگر نصرانیان بود[۱۴۹].[۱۵۰]

بنی سکون و پیامبر(ص)

اسلام بنی سکون

از اسلام مردم این قوم تا پیش از سال نهم هجرت اطلاعی در دست نیست؛ اما در این سال، نمایندگانی از تجیب یا همان بنی سکون - که سیزده مرد بودند و زکات اموال خود را نیز همراه آورده بودند، - به حضور پیامبر(ص) آمدندو با ایشان دیدار کردند. پیامبر(ص) از دیدارشان شاد شد و به بلال دستور داد از ایشان به خوبی پذیرایی کند و جوایز بهتری [در قیاس با دیگر قبایل] به ایشان بپردازد. بلال همچنین کرد و به آنها بیشتر از آنچه به نمایندگان دیگر جایزه داده می‌‌شد، جایزه داد. پس از اهداء هدایا، پیامبر(ص) از آنها پرسید: «آیا کسی از شما باقی مانده است که جایزه نگرفته باشد؟» گفتند: «آری؛ نوجوانی که از همه کوچکتر است و او را کنار بارهای خود گذاشته ایم». فرمود: «او را پیش ما بفرستید». نوجوان پیش نبی خاتم(ص) آمد و گفت: «من هم یکی از افراد همین گروه ام که هم اکنون حضور شما بودند و حوائج ایشان را برآوردی، لطفاً حاجت مرا هم برآور». رسول خدا(ص) فرمود: «حاجت تو چیست؟» گفت: «از خداوند بخواه که مرا بیامرزد و رحمت فرماید و بی‌نیازی مرا در دلم قرار دهد». پیامبر(ص) عرض کرد: «پروردگارا او را بیامرز و غریق رحمت فرما و دلش را بی‌نیاز گردان». سپس دستور فرمود جایزه او را هم به اندازه دیگران پرداختند. و ایشان همگی به سرزمین خود برگشتند، آنان در مراسم حج سال دهم هجرت در منی به حضور پیامبر(ص) آمدند و آن حضرت، از ایشان درباره آن نوجوان سؤال فرمود گفتند: «هیچ کس را چون او ندیده ایم؛ چراکه هر چه خداوند روزیش می‌‌کند، قانع و خشنود است»[۱۵۱]. از جمله وفود کنندگان بنی سکون که نامی از ایشان در برخی منابع آمده می‌‌توان به نام افرادی چون مرثد بن عبداللّه بن مجالد[۱۵۲] قیسبة بن کلثوم بن حباشه[۱۵۳] شریک بن ابی الأعقل بن سلمة بن عمیره تجیبی سومی[۱۵۴] و معاویة بن حدیج بن جفنه[۱۵۵] اشاره کرد.[۱۵۶]

سریه اکیدر بن عبدالملک

تجار عرب، از ظلم و ستم اکیدر بن عبدالملک به رسول خدا(ص) شکایت داشتند؛[۱۵۷] از این رو رسول خدا(ص) پس از بازگشت از نبرد طائف، از ذی الحجه تا رجب سال نهم هجری در مدینه ماند، سپس عازم تبوک شد[۱۵۸]. پس از رسیدن به تبوک، ایشان ابتدا با یحنة بن رؤبه - فرمانروای ایله، - و سپس اهالی جُربا و أذرُح با قرار گرفتن جزیه صلح کرد. پس از آن خالد بن ولید را همراه چهارصد و بیست سوار به سوی اکیدر بن عبدالملک فرستاد[۱۵۹]. خالد گفت: یا رسول الله من چگونه می‌توانم با این عده کم تا وسط سرزمین‌های کلب بروم؟ حضرت فرمود: تو او را در حال شکار گاو خواهی یافت و او را خواهی گرفت[۱۶۰]. خالد، شبانگاه نزدیک قلعه‌های اکیدر رسید و اکیدر را همراه برادرش «حسان» در حال شکار یافت که به تعقیب گاوان بودند، اکیدر اسیر و برادرش حسان کشته شد[۱۶۱]. خالد بن ولید، اکیدر را امان داد و با او عهد کرد که او را نکشد و نزد رسول خدا(ص) بفرستد، به شرط آنکه دومة الجندل را بر او بگشاید. اکیدر چنان کرد و خالد نیز بر سر دو هزار شتر، هفتصد اسب، چهارصد زره و چهارصد نیزه با او صلح کرد[۱۶۲].

خالد، قبای حسان - برادر اکیدر - [۱۶۳] را پس از قتلش از تنش بیرون آورد و به عنوان غنیمت جنگی، نزد رسول خدا(ص) فرستاد. این قبا، مسلمانان را متعجب کرد؛ از این رو با دست کشیدن روی آن و لمس کردنش، از لطافت آن اظهار تعجب می‌کردند. اما رسول خدا(ص) با یادآوری نعمات بهشتی، دستمال‌های سعد در بهشت را از آن بهترتر و لطیف‌تر معرفی کردند[۱۶۴]. چندی بعد، خالد نیز همراه با اکیدر به مدینه آمد. حضرت، با او براساس دادن جزیه، قرارداد صلحی بست و او را به محل حکومت خویش برگرداند[۱۶۵]. اما در اینکه اکیدر در این دیدار، مسلمان شد یا نه، اختلاف است. برخی بر این باورند که او مسلمان شد[۱۶۶]، و نامه رسول خدا(ص)[۱۶۷] به اکیدر که در آن، او را به نماز و دادن زکات سفارش کرده، شاهدی بر این مدعا عنوان کردند[۱۶۸]. دلیل دیگر هم، نقل ارتداد او بعد از رحلت رسول خدا(ص)، است؛[۱۶۹]؛ چراکه اگر مسلمان نبود، ذکر کلمه ارتداد برای او معنا نداشت. در مقابل برخی هم گفته‌اند: او بر کیش خود باقی ماند و جزیه را پذیرفت[۱۷۰].[۱۷۱]

بنی سکون و دیگر وقایع ایام نبوی(ص)

نقل است که پیامبر(ص) بین طوایف سکاسک و بنی سکون عقد اخوت بست[۱۷۲] و عکاشة بن ثور را کارگزار خود در بین مردم سکاسک و سکون قرار داد[۱۷۳]. همچنین، گفته شده که رسول خدا(ص)، ضمن روایتی، برخی قبایل یمن از جمله سکون، کنده، سکاسک، خولان العالیه و ملوک رَدمان را ستوده‌اند[۱۷۴]. برخی منابع با تعابیری مشابه، از ستایش بنی تجیب - از تیره‌های بنی سکون - توسط نبی اکرم(ص) خبر داده، حدیث: «أسلمُ سالَمها اللهُ وغِفارُ غفَر اللهُ لها وتُجِيبُ أجابَتِ اللهَ ورسولَه»[۱۷۵]، را به نقل از ایشان، در وصف بنی تجیب و بعضی دیگر از قبایل روایت کرده‌اند.[۱۷۶]

بنی سکون و واقعه ارتداد قبایل

از اخبار دوران اسلامی این قوم می‌‌توان از نقش‌آفرینی آنها در جریان موسوم به ارتداد قبایل یاد کرد. گفته شده که جوانی کندی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل زیاد بن لبید - عامل زکات ابوبکر - و همراهانش داد، اما چندی بعد پشیمان شده، با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری را برگیرد[۱۷۷]حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود. حارثه وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند[۱۷۸]. عملکرد نابخردانه زیاد بن لبید در عدم تعویض شتر زکات، خشم کندی‌ها از جمله بنی سکاسکی‌ها و بنی سکونی‌ها را برانگیخت و آنان را در جمع مخالفین و مانعین پرداخت زکات به ابوبکر قرار داد[۱۷۹]. اما مخالفت آنها با دولت مدینه چندان به طول نکشید؛ چراکه آنان پس از دریافت خبر حمله زیاد بن لبید به شاخه بنی عمرو بن معاویه و کشتن پادشاهان چهارگانه آنان - مخوس، مشرح، جمد و أبضعه - بر خود بیمناک شدند و همراه با شاخه بنی سکاسک، شبانه خود را نزد زیاد رساندند و از وی امان خواستند و مصمّم به همکاری با وی شدند[۱۸۰]. البته پیش از آن، در جریان سرکوب بنی‌عَمرو بن‌معاویه نیز به نظر می‌‌رسد برخی از رجال سکونی حضور داشتند که از سرشناس‌ترین آنان می‌‌توان از حصین بن نمیر سکونی نام برد. نقل است که بعد از شبیخون زیاد بن لبید بر بنی عمرو بن معاویه، زیاد، حارثه و دیگر اسرای در بند خود را آزاد کرد. آنها هم، پس از بازگشت، بار دیگر علم مخالفت با زیاد را بر افراشتند و از پرداخت زکات ممانعت کردند. زیاد هم آنها را به حال خود گذاشت و مخالفان هم قصدی برای حمله از خود بروز ندادند. زیاد بن لبید، حصین بن نمیر را به نمایندگی از خود نزد آنها فرستاد و این امر چندین بار دیگر تکرار شد. پس از چند بار رفت و آمد، و رد و بدل شدن پیام‌هایی بین دو طرف، سرانجام آرامش برقرار شد و این وضع تا رفتن کندی‌ها به محاجر ادامه یافت[۱۸۱]. افزون بر اقدامات حصین بن نمیر، جمعی دیگر از سکونی‌ها هم، پس از حمله اشعث بن قیس به زیاد بن لبید، به کمک زیاد رفتند و به مقابله با اشعث برخاستند. زیاد با نیروهای خود و پانصد نفر از رزمندگان سکاسک و سکون، در نزدیکی شهر «تریم» با اشعث به مقابله برخاست؛ اما شکست خورد و با کشته شدن سیصد و اندی از سپاهیانش، به تریم گریخت و با یارانش در آنجا به محاصره اشعث در آمد[۱۸۲]. با این حال و با وجود حمایت اکثریت سکونی‌ها از زیاد بن لبید، اقلیتی از آنها نیز با جمع معترضین - از جمله اشعث بن قیس - همراه شدند و به کارزار با زیاد و سپاهش برخاستند[۱۸۳]. اما دیری نگذشت که از نیروهای اعزامی مدینه شکست خوردند و در قلعه نجیر به محاصره سپاه حکومت مدینه در آمدند[۱۸۴].

در دومة الجندل نیز اکیدر بن عبدالملک - حاکم دومة الجندل - پس از دریافت خبر رحلت نبی خاتم(ص)، از پرداخت مالیات و وجه المصالحه ای که در ایام حیات پیامبر(ص) ملزم به پرداختش گردیده بود، سر باز زد. او سپس از دومة الجندل خارج شد و به محلی در جزیره رفت و بنایی به نام «دومة الجندل» در آن بنا نمود[۱۸۵]. ابوبکر در سال دوازدهم هجری، به خالد بن ولید که در عین التمر بود، نامه نوشت تا به سوی اکیدر حرکت کند. خالد پس از فراغت یافتن از نبرد با جمعی از شورشیان این منطقه، عویم بن کاهل اسلمی را در آنجا گذاشت و خود، به طرف دومة الجندل حرکت کرد. وی اکیدر را دستگیر کرد و به قتل رساند[۱۸۶]. اما برادرش حریث بن عبد الملک همچنان بر اسلام خود استوار ماند[۱۸۷].[۱۸۸]

بنی سکون و فتوحات اسلامی

از حوادث مهم به وقوع پیوسته در صدر اسلام، فتوحات اسلامی است که به نظر می‌‌رسد بنی سکون و طوایف متعدد آن نیز در آن، چونان سایر قبایل عرب - خصوص قبیله مادری‌اش کنده - نقشی فعال و گسترده داشتند. اما چون در نقل گزارشات به ویژه اخبار فتوح، حضور قبایل کوچکتر تحت شعاع حضور قبایل بزرگتر یا شاخه‌های بالاتر این قبایل قرار گرفته است، از این رو، نام و نشان چندانی از قبایل کوچکتر از جمله قبیله بنی سکون با وجود قبیله مادری شان، دیده نمی‌شود. با این حال، معدود اخبار و گزارشات به دست آمده از این قوم، از حضور جمع زیادی از آنان در فتوحات اسلامی به‌ویژه در وقایع مربوط به فتوحات مصر حکایت دارد. قوای نظامی بنی کنده و بنی سکون به فرماندهی حصین بن نمیر سکونی و معاویة بن حدیج در فتح ایران از جمله نبرد بزرگ قادسیه (سال ۱۴ هجری) مشارکت داشتند[۱۸۹]. ابن اثیر هم در تشریح وقایع این فتح، از اعزام لشکری ۴۰۰۰ نفره به فرماندهی سعد بن ابی وَقّاص جهت انجام فتوحات به عراق - که حصین بن نمیر و معاویة بن حدیج و گروهی چهار صد نفره از جوانان قبیله سَکون از جمله آن بودند، - خبر داده است[۱۹۰]. اندکی بعد، بسیاری از این رزمندگان سکونی، به جمع سپاهیان اسلام در جبهه مصر پیوستند و در کنار برخی دیگر از قبایل، ارکان اصلی لشکر اسلام را در فتح مصر (سال ۲۰ هجری) به فرماندهی عمرو بن عاص تشکیل دادند. سکونی‌ها و طایفه مشهورش بنی تجیب، در فتح فسطاط[۱۹۱] و نیز قلعه بابلیون مشارکت محسوسی داشتند؛ چندان که شاعرشان در افتخار به این فتح چنین سرود: و بابليون قد سعدنا بفتحها و حزنا لعمر الله فيئا و مغنما[۱۹۲]

به نظر می‌‌رسد آنها در فتح اسکندریه نیز حضور داشتند. پس از انجام این فتح، معاویة بن حدیج بن جفنه جهت ارائه گزارش از سوی فرماندهی کل فتوحات مصر، نزد عمر بن خطاب رفت[۱۹۳]. علاوه بر معاویة بن حدیج، مالک بن عتاهیه - از اصحاب پیامبر(ص) - [۱۹۴] خیثمة بن خیوان تجیبی سومی - از روؤسای بنی سوم - [۱۹۵] قیسیة بن کلثوم سومی[۱۹۶] و برادرش حارثة بن کلثوم بن حباشه[۱۹۷]، شریک بن ابی الاعقل (الاغفل) بن سلمة بن عمیره تجیبی سومی[۱۹۸]، حیوة بن مرثد تجیبی[۱۹۹]، ابوسعید مسلمة بن مخرمة بن سلمه تجیبی زمیلی[۲۰۰]، شریک بن سوید بن همام تجیبی فرنانی[۲۰۱] در کنار طوایفی چون بنی ایدعان[۲۰۲]، بنی عتاهیه[۲۰۳]، بنی عامر[۲۰۴] بنی سوم[۲۰۵]و بنی سعد[۲۰۶] هم از جمله بنی سکونی‌هایی به شمار آمده‌اند که در فتوحات مصر در سال ۲۰ هجری حضور داشتند.

مردمان این طایفه بزرگ و در رأس شان معاویة بن حدیج، پس از فراغت از فتوحات مصر به جانب غرب رفتند و در فتوحات شمال افریقا شرکت جستند. بی‌شک معاویة بن حدیج و فرزندانش، چهره ممتاز بنی سکون و بنی تجیب در این فتوحاتند. معاویه در سال ۳۱ هجری، همراه با عبدالله بن سعد بن ابی سرح در فتح نوبه شرکت کرد و در این جنگ موسوم به یوم دمقله (دهقله) یک چشم خود را از دست داد[۲۰۷]. وی در سال ۳۴ و ۴۰ و ۵۰ هجری نیز، چندین بار به سمت مغرب لشکر کشید[۲۰۸] که حاصل آن را فتح شهر بنزرت و دستیبابی بر جزیره صقلّیه (سیسیل) گفته‌اند[۲۰۹]. در سال ۳۴ هجری و در پی حمله قیصر روم به قرطاجنه و شکست آنان، جرجیر پادشاه قرطاجنه نزد معاویه رفت و از او یاری خواست. معاویه به سرداری معاویة بن حدیج، سپاهی را به یاری او فرستاد. او در قونیه با سپاه سی هزار نفره رومیان مواجه شد اما ابن حدیج آنان را در ناحیه «قصر الاحمر» در هم شکست و جلولاء را در محاصره گرفت. وی پس از فتح آنجا، و با غنایم بسیار به دیار خود بازگشت[۲۱۰]. وی در سال ۴۵ هجری هم، از سوی معاویة بن ابوسفیان، جهت انجام فتوحات جدید به افریقا فرستاده شد. قیصر روم، سپاهی را از راه دریا به کمک فرستاد اما اعراب موفق شدند این سپاه را ساحل اجم در هم بشکند[۲۱۱]. معاویه بن خدیج در سال ۵۰ نیز، بار دیگر به همراه عبدالملک بن مروان به سمت مغرب لشکر کشید[۲۱۲].

علاوه بر معاویة بن حدیج، ابوعمرو سالم بن غیلان اندائی - از موالیان بنی اندی - در فتوحات زمان حکومت مروانیان[۲۱۳] و نیز عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج فرمانده نیروی دریایی جنگ‌های تابستانه در دوران حکومت مروان بن محمد[۲۱۴] هم از دیگر سکونی‌های شرکت کننده در فتوحات دوران بنی امیه یاد شده است. علاوه بر معاویة بن خدیج، از مالک بن هبیره سکونی نیز در شمار سرداران اموی در فتوحات روم نام برده شده است. وی چندین بار، در سالهای ۴۶[۲۱۵] ۴۷[۲۱۶] ۴۸ و ۴۹[۲۱۷] به مصاف رومیان رفت. فتح اندلس (در سال ۹۰ هجری) نیز از دیگر حوادث بزرگ اسلامی است که در آن جمعی از بنی سکونی‌ها از جمله عمیرة بن مهاجر بن نجده عامری و برادرش عبدالله حضور داشتند. عمیره و عبدالله از بزرگان بنی عامری بودند که همراه با موسی بن نصیر از مصر به اندلس رفتند و در فتوحات آن سرزمین شرکت کردند[۲۱۸]. ضمن این که، حضور جمعیتی انبوه از تجیبی‌ها در اندلس و به امارت رسیدن برخی از آنها[۲۱۹] در این منطقه، می‌‌تواند نشان نقش مهم و اساسی سکونی‌ها در فتح اندلس باشد.[۲۲۰]

بنی سکون و خلافت عثمان

حوادث دوران عثمان و قیام مردمی علیه او نیز، از دیگر حوادث مهم صدر اسلام است که در آن به نام برخی مردم بنی سکون پرداخته شده است. انتصاب فرمانداران فاسد و ناکارآمد، و نیز انحرافات گسترده ای که در انحاء مختلف سیاسی - عقیدتی در دوران خلافت عثمان در سرتاسر بلاد اسلامی بروز کرد، نارضایتی طیف گسترده ای از مردم را موجب گردید. بزرگان و آزادگانی از بلاد اسلامی در برابر پایمال شدن اصول اسلامی، سکوت خود را شکستند و به اعتراض علیه او پرداختند، که کنانة بن بشر بن عتاب بن عوف سکونی تجیبی در کنار بزرگانی از مصر نظیر سودان بن حمران، خالد بن ملجم و عبدالله بن سوداء از جمله آنان بودند[۲۲۱].

معترضان عراق و مصر و دیگر بلاد اسلامی، در نامه نگاری‌های خود، زمانی را تعیین کردند تا جهت اعتراض به وضعیت موجود، رو سوی مدینه آوردند. کنانة بن بشر از جمله این افراد بود که همگام با دیگر معترضان از شهرهای دیگر - از جمله کوفه و بصره - و همراه با بزرگانی چون سودان بن حمران و قتیرة بن بلال سکونی و پانصد یا هزار تن از مردم مصر به فرماندهی عبدالرحمن بن عدیس بلوی، در شوال سال ۳۵ هجری از شهرهای خود خارج شدند[۲۲۲]. آنان ابتدا در نزدیکی مدینه در محلی به نام ذی مروه اجتماع کردند[۲۲۳] و اندکی بعد، به مدینه وارد شدند. با رایزنی‌های انجام گرفته، آنها ضمن ابلاغ اعتراضات خود به عثمان، تعهداتی را جهت اصلاح امور مسلمین از او اخذ نمودند و سپس، به شهرهای خود عزیمت کردند. اما در میانه راه، به یکی از غلامان عثمان که سوار بر شتری از شتران عثمان، عازم مصر بود، برخوردند. آنان در بازرسی از او، نامه ای یافتند که در آن خطاب به عبدالله بن سعد بن ابی سرح - والی عثمان در مصر - از او خواسته شده بود تا با مخالفان به محض ورود به شدت برخورد کند. از جمله کسانی که در این نامه، نامی از ایشان به میان آمده بود عبدالرحمن بن عدیس و کنانة بن بشر بودند که در آن، عبدالله بن سعد مأمور شده بود که دست پایشان را خلاف هم قطع کند و بگذارد در خون خود بغلطند تا بمیرند[۲۲۴]. پس معترضان به سرعت به مدینه بازگشتند و با نشان دادن نامه به عثمان و دیگر مردم، خواستار توضیح او شدند. عثمان ضمن رد نوشتن این نامه، بر پایبندی خود بر قول و قرارهایش با آنان - که عمل بر اساس کتاب خدا و سنت رسول(ص) و عمل در راستای رضای معترضان بود، - تأکید ورزید. اما توضیحات او معترضان - از جمله کنانة بن بشر - را مجاب نکرد و آنان همچنان از بی‌اعتمادی خود به عثمان پای می‌‌فشردند. کنانه ضمن انتقاد از عملکرد عثمان، خطاب به او گفت: «چگونه به گفتار بی‌کردار تو راضی شویم حال آنکه تعهد کردی و علی(ع) را در این امر، ضامن قرار دادی و جماعتی از معاریف و ثقات صحابه را بر اقرار خویش و ضمانت علی(ع)، گواه گرفتی چندان که ما راضی شدیم و به منازلمان بازگشتیم؛ بعد، نامه بدین مضمون نوشتی و عهد شکستی. تو خود بگو که ما بر عهد و قول تو چگونه اعتماد کنیم؟»[۲۲۵] این اقدام و دیگر اقداماتی صورت گرفته از سوی دو طرف، مذاکرات را عملاً به بن بست کشاند تا این که سرانجام با بالا گرفتن کار، معترضان به منزل عثمان یورش آوردند و او را به قتل رساندند. کنانة بن بشر را از جمله این هجمه کنندگان به عثمان گفته‌اند. نقل است وی در این حمله، با میلۀ آهنین(گرز) بر پیشانی و جلو سر عثمان کوفت و در پی آن، دیگران بر عثمان هجمه آوردند و او را هلاک کردند[۲۲۶]. برخی هم گفته‌اند او با پیکانی را که در دست داشت به بیخ گوش عثمان فرو برد چندان که از حلقش در آمد و بعد شمشیرش را بر آورد و بر او زد تا کشته شد[۲۲۷]. وساطت کنانه بین وابستگان عثمان و معترضان، جهت دفن غلامان کشته شده عثمان در این واقعه، نیز از دیگر مواردی است که در آن به نام کنانة بن بشر و قبیله سکون اشاره شده است[۲۲۸].[۲۲۹]

بنی سکون و حکومت امام علی(ع)

همان‌گونه که گفته شد اقصی نقاط سرزمین‌های اسلامی از جمله عراق و شام و مصر، شاهد مهاجرت و حضور طوایف متعدد کنده از جمله بنی سکون بود. با در نظر گرفتن این امر، نقش متفاوت آنان در حوادث و وقایع صدر اسلام به‌ویژه حوادث دوران حکومت امام علی(ع) تا حدودی قابل تبیین و بررسی است. با توجه به فاصله زیاد مصر از عراق، شاید انتظار حضور گسترده سکونی‌های مصر - در قیاس با دیگر طوایف کنده - در تحولات و حوادث عراق، انتظار بجا و مقبولی نباشد. مضاف بر این که معاویه نیز با اقدامات خود سدی بزرگ در برابر پیوستن پیوستن جمع زیاد مصریان به سپاه امام علی(ع) و حتی سپاه شام ایجاد کرد. معاویه پیش از حرکت به سوی صفین، به مصریان مخالف امام علی(ع) از جمله معاویة بن خدیج و حصین بن نمیر سکونی که در آن زمان به توسط نامه مخفیانه با معاویه ارتباط برقرار نموده بودند، نامه نوشت و از آنها خواست چنانچه قیس بن سعد - فرماندار امام علی(ع) در مصر - جهت پیوستن به صفین دست به اقدامی زد، شورش کنند و آن سامان را به تصرف خود درآورند[۲۳۰]. با این حال، آوردگاه صفین شاهد حضور برخی سکونی‌های مصر بود که چهره شاخص آنان، معاویه بن حدیج (خدیج) کندی است. سخنان معاویه بن خدیج بعد از قتل حوشب و ذوالکلاع در سوگ شامیان کشته شده و در پی آن سخنان او با معاویة بن ابوسفیان در این باره[۲۳۱] و نیز حضور او در جمع شهود شامی جریان حکمیت[۲۳۲] از جمله اخباری است که حکایت از حضور معاویة بن خدیج و احتمالاً برخی دیگر از سکونی‌های مصر در نبرد صفین دارد.

اما در شام، بنی سکونی‌های شام و نیز، بسیاری دیگر از قبائل یمنی آن دیار، پس از به خلافت رسیدن امام علی(ع) و در پی خدعه عمرو بن عاص و معاویه بر شرحبیل بن سمط - بزرگ یمنی‌های شام - مبنی بر کشته شدن عثمان به دست حضرت علی(ع)، با مقصر جلوه دادن امام علی(ع) در قتل عثمان، بر شرحبیل گرد آمدند. شرحبیل نیز ایشان را نزد معاویه برد و آنان جملگی در دشمنی با علی(ع) با معاویه بیعت کردند[۲۳۳]. اخبار واصله از حضور جمع زیادی از مردم طوایف سکون، سکاسک و صدف - از فروعات قبیله کنده‌ - [۲۳۴] در صفین در سپاه شام حکایت دارد؛ چندان که گفته شده آنان در کنار قبایل یمنی عک، حمیر، لخم، اشعر و سکاسک، بیشترین مدافعان جبهه معاویه را تشکیل می‌‌دادند[۲۳۵]. نقل است که معاویه به وقت پیکار صفین، شاخه‌های بنی سکون را رو در روی کندی‌های عراق به فرماندهی اشعث بن قیس قرار داد[۲۳۶]. در مقابل این دسته از سکونی‌ها، جمعی از مردمان شاخه عراقی این قوم بودند که در جنگ صفین به دفاع از امام علی(ع) بر آمدند که از جمله آنان می‌‌توان به بجی (نجی) حضرمی بن سلمة بن حشم و پسرانش در این نبرد اشاره کرد. در این جنگ، هفت تن از پسران نجی به نامهای مسلم، حسین، عمران، اسقع(عقبه)، نعیم، علی و حمزه در رکاب امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسیدند[۲۳۷].

پس از جنگ صفین، معاویة بن ابوسفیان در صدد تصرف مصر بر آمد اما چون از جانب مصریان نگرانی‌هایی داشت نامه ای به مسلمة بن مخلد انصاری و معاویة بن خدیج کندی - سران عثمانی و مخالفان بزرگ حکومت امام علی(ع) در بلاد مصر - نوشت و در آن، از تصمیم خود در ارسال قریب الوقوع سپاهش گفت. این دو کسانی بودند که با علی(ع) بیعت نکردند و از اطاعت اوامر نوابش در مصر سر می‌‌تافتند. چون نامه به‌دست مسلمه و معاویة بن خدیج رسید، از این تصمیم شاد شدند و پاسخش را به استبشار و معاونت دادند و از یاری او با برانگیختن عدّه و عُدّه بسیار، خبر دادند. معاویه با دریافت وعده یاری آنان، عمرو بن عاص را در سال ۳۸ هجری با ۶۰۰۰ سپاهی روانه مصر کرد[۲۳۸]. محمد بن ابوبکر هم به امام علی(ع) نامه نوشت و ایشان را از حمله نیروهای عمرو بن عاص مطلع کرد. حضرت هم در پاسخ، ضمن ایراد مطالبی از محمد خواست تا کنانة بن بشر[۲۳۹] را که به نیکخواهی و دلیری و تجربه شهره است به مقابله آنها فرستد[۲۴۰]. پس محمد بن ابوبکر، دو هزار سواره را به فرماندهی کنانة بن بشر به نبرد سپاهیان شامی فرستاد. با آغاز جنگ و پس از متحمل شدن شکست‌های متوالی بر سپاه شام، عمرو بن عاص از معاویة بن خدیج یاری‌طلبید و او هم که جمع کثیری از مصریان را گرد خود فراهم آورده بود، به یاری عمروعاص شتافت و از پشت سر به کنانة و بشر و سپاه اندکش حمله ور شد و او را از هر طرف در محاصره گرفتند. کنانه در حالی که آیه شریفه وَمَا كَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ ٱللَّهِ كِتَـٰبًۭا مُّؤَجَّلًا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ ٱلدُّنْيَا نُؤْتِهِۦ مِنْهَا وَمَن يُرِدْ ثَوَابَ ٱلْـَٔاخِرَةِ نُؤْتِهِۦ مِنْهَا وَسَنَجْزِى ٱلشَّـٰكِرِينَ[۲۴۱] را قرائت می‌‌کرد از مرکب پیاده شد و به نبرد پرداخت و جنگید تا این که به شهادت رسید. در پی شهادت کنانه، سپاه محمد بن ابوبکر متفرق شدند[۲۴۲]محمد با مشاهده این وضعیت، بازگشت و در راه به خرابه‌ای پناه برد. عمرو عاص هم وارد فسطاط شد و جای محمد نشست، معاویة بن خدیج به جستجوی محمد بن ابی‌بکر برآمد و پس از پرس و جو از چند غیر مسلمان، از محل اختفای وی باخبر شد. آنها محمد بن ابوبکر را در حالی که نزدیک بود از تشنگی جان دهد، از خرابه بیرون کشیدند و به طرف فسطاط روان شدند. در این هنگام، عبدالرحمان بن ابی‌بکر - برادر محمد بن ابوبکر - که همراه عمرو بن عاص به مصر آمده بود با اطلاع از اسارت محمد، از عمرو بن عاص خواست تا به معاویة بن خدیج دستور دهد از کشتن برادرش خودداری کند. عمرو عاص هم بلا فاصله برای معاویه پیام فرستاد که محمد را نزدش بفرستد[۲۴۳]. اما معاویة بن خدیج از استرداد او به عمرو بن عاص ممانعت کرد و گفت: شما پسر عموی من کنانة بن بشر را کشتید حال من محمد را رها کنم؟ به خدا قسم هرگز این کار را نخواهم کرد، و سپس این آیه را قرائت نمود أَكُفَّارُكُمْ خَيْرٌۭ مِّنْ أُو۟لَـٰٓئِكُمْ أَمْ لَكُم بَرَآءَةٌۭ فِى ٱلزُّبُرِ[۲۴۴] وی در پاسخ به محمد بن ابوبکر که از او طلب آب کرد، با یادآوری تشنه کشته شدن عثمان از دادن آب به او امتناع کرد[۲۴۵]. پس از سخنان کوتاهی که بین آنها رد و بدل شد، معاویة بن خدیج به محمد بن ابوبکر گفت: من تو را از روی ظلم نمی‌کشم، بلکه بخاطر انتقام خون عثمان، می‌کشم. محمد گفت: تو را با عثمان چکار؟ عثمان بر خلاف حق عمل کرد، و احکام قرآن را تغییر داد، و خداوند هم فرموده: وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلْكَـٰفِرُونَ[۲۴۶] وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلظَّـٰلِمُونَ[۲۴۷] وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَآ أَنزَلَ ٱللَّهُ فَأُو۟لَـٰٓئِكَ هُمُ ٱلْفَـٰسِقُونَ[۲۴۸] ما نسبت به اعمال و کردار او اعتراض کردیم و از وی خواستیم از خلافت کنار رود، او هم کنار نرفت. مردم هم جمع شدند و او را کشتند. این سخنان معاویة بن خدیج را بسیار ناراحت و غضبناک کرد؛ از این رو، محمد را جلو کشیده گردنش را زد و بعد او را داخل الاغ مرده‌ای گذاشت و آتش زد[۲۴۹]. معاویه بن خدیج پس از شهادت محمد بن ابی‌بکر، از مردم مصر برای معاویة بن ابی‌سفیان بیعت گرفت[۲۵۰].

معاویة بن خدیج در سال ۴۷ هجری مزد حمایت هایش را از معاویه و دولت اموی گرفت و پس از عزل عبدالله بن عمرو بن عاص از حکومت مصر، استاندار معاویه بر مصر شد[۲۵۱]. نقل است روزی عبدالرحمان بن ابی‌بکر در ایام امارتش بر مصر، بر معاویة بن حدیج که از اسکندریه آمده بود، گذشت پس به او گفت: «ای معاویه، پاداشت را از معاویه گرفتی، محمد بن ابی‌بکر را کشتی که ولایتدار مصر شوی و اینک ولایتدار شدی». گفت: «محمد بن ابی‌بکر را به سبب رفتاری که با عثمان کرده بود کشتم». عبد‌الرحمان گفت: «اگر فقط خونخواه عثمان بودی در کارهای معاویه شرکت نمی‌کردی و وقتی عمرو بن عاص با اشعری چنان کرد، پیش از همه بر نمی‌جستی که با او بیعت کنی»[۲۵۲]. معاویه بن خدیج مردی ملعون و خبیث بود. وی از سرسخت‌ترین دشمنان امام علی(ع) بود[۲۵۳] و بر این اساس، امام علی(ع) را سب می‌کرد. داوود بن ابی‌عوف می‌گوید: «معاویة بن خدیج در مسجد مدینه بر حسن بن علی(ع) وارد شد، امام حسن(ع) به او گفتند: ای معاویه تو علی را سب می‌کنی، به خداوند سوگند روز قیامت او را مشاهده خواهی کرد که بر چهره منافقان تازیانه می‌زند و آنها را دور می‌کند»[۲۵۴] - [۲۵۵].[۲۵۶]

بنی سکون و حکومت معاویه

علاوه بر نقش‌آفرینی سکونی‌ها در ایام امارت معاویة بن ابوسفیان بر شام در دوران حکومت امام علی(ع) و حضور گسترده شان در صفین و فتح مصر و نیز نقش فعال آنان - به‌ویژه معاویة بن خدیج - در فتوحات اسلامی دوران حکومت معاویه که پیش از این از آن سخن به میان آمد، می‌‌توان از بیعت سکونی‌ها به ریاست مالک بن هبیره با معاویة بن ابوسفیان سخن به میان آورد. مالک بن هبیره، در روزی که همگان با معاویه بیعت کردند حضور نیافت، اما در روز بیعت خواص، او نیز در جمع بیعت کنندگان حضور یافت و بدین صورت با معاویه بن ابی سفیان بیعت کرد، او به خطبه ایستاد و گفت: «ای امیر مؤمنان، (رسوم) این کشور را ناقص و گسسته کردی، و مردم را تباه ساختی و زبانزد سفیهان نمودی. عرب ما را زنده به کردار می‌داند نه زنده به گفتار و ما با کارهای بزرگ و گران خود گفتار به اندک آریم، پس دستت را پیش آر تا با تو، بر آن چه که دوست داریم و دوست نداریم بیعت کنیم»[۲۵۷]. مالک بن هبیره، نخستین عربی بود که با معاویه بدین گونه بیعت کرد[۲۵۸]. انتصاب مالک بن هبیره به ریاست قوم کنده توسط معاویه بن ابی سفیان هم از دیگر وقایع مهم بنی سکون و افرادش در این دوره است[۲۵۹].

از دیگر وقایع مهمی که در آن نامی از بنی سکون و مردانش به میان آمده است، حوادث پیرامون قیام حجر بن عدی است. پس از قیام حجر بن عدی و سپس دستگیری او از سوی زیاد بن ابیه (در سال ۵۱ هجری)، وی، حجر و یارانش را نزد معاویه در شام فرستاد[۲۶۰]. پس از رسیدن آنان به شام و متوقف کردنشان در «مرج عذراء»، هر یک از یاران معاویه به شفاعت از اقوام و هم قبیله‌هایشان پرداختند. بدین منظور، مالک بن هبیره سکونی نیز به شفاعت از حجر برخاست. اما معاویه شفاعت او را نپذیرفت. مالک هم خشمگین از دارالحکومه خارج شد و به حالت قهر در خانه خود متحصن شد‌[۲۶۱]. وی در میان جمعی از مردم کنده و سکون و تعدادی از یمنیان که اطراف او جمع شده بودند گفت: «معاویه بیشتر از آن چه ما به او محتاج باشیم به ما احتیاج دارد، ما در میان قوم او عوض او را می‌توانیم پیدا کنیم؛ اما او در میان مردم، عوض ما را نمی‌تواند پیدا کند»[۲۶۲].مدتی بعد، معاویه به دنبال مالک بن هبیره کس فرستاد؛ اما مالک نپذیرفت و پیش معاویه نیامد. شب هنگام، معاویه یکصد هزار درهم برای او فرستاد و پیغام داد که عدم پذیرش شفاعتش به سبب رأفت بر او و یارانش بوده؛ چراکه بیم آن بود که جنگ دیگری راه انداخته شود. وی در ادامه افزود: «اگر حجر بن عدی مانده بود، بیم داشتم تو و یارانت ناچار شوید به مقابله وی روید و مسلمانان به بلیه‌ای بزرگتر از کشته شدن حجر دچار شوند»[۲۶۳]. مالک هدیه معاویه را پذیرفت و فردای آن روز با جمعی از اقوام خویش نزد معاویه رفت[۲۶۴].

شهادت محمد بن ابی حذیفه از یاران و اصحاب امیرالمؤمنین(ع) به دست مالک بن هبیره سکونی هم از دیگر مواضعی است که نامی از بنی سکونی‌ها به میان آمده است. عمرو بن عاص پس از تصرف مصر به دستگیری و شهادت گسترده طرفداران محمد بن ابی‌بکر - فرماندار شهید امام علی(ع) در مصر -دست زد. از جمله این دستگیر شدگان محمد بن ابی‌حذیفه قرشی پسر دایی معاویة بن ابوسفیان بود. وی محمد را به شام نزد معاویه فرستاد و معاویه هم دستور زندانی کردنِ او را داد. یکی از همسران معاویه، دختر عمه محمد بن ابی حذیفه بود. او به بهانه قرابت با محمد بن ابی حذیفه غذا می‌پخت و نزد پسر عم زندانی خود می‌فرستاد. روزی چند سوهان میان غذای او مخفی کرد و به زندان فرستاد. محمد زنجیرها را با سوهان‌ها برید و از آنجا گریخت. بنا بر نقلی دیگر، او تا زمان شهادت حجر بن عدی در زندان ماند و سپس از آنجا گریخت[۲۶۵]. مالک بن هبیره سکونی به دستور معاویه به تعقیب او را پرداخت و سرانجام بر او دست یافت و او را به شهادت رساند[۲۶۶] - [۲۶۷].[۲۶۸]

بنی سکون و یزید بن معاویه

از جمله حوادث و وقایع مهم دوران یزید بن معاویه که در آن نامی از بنی سکون و افرادش به میان آمده واقعه عظیم عاشوراست. شخصیت برجسته بنی سکون در این حادثه بی‌تردید حصین بن نمیر است. وی در جریان مقابله عبیدالله بن زیاد با مسلم، از سوی وی عهده دار رییس پلیسی کوفه شد و از سوی او مسئول جستجوی خانه به خانه کوفه جهت یافتن وی شد[۲۶۹]. حضور در میدان کربلا هم، از دیگر مواقعی است که نامی از حصین بن نمیر سکونی در آن به ثبت و ضبط رسیده است. نقل است که پس از فرود آمدن امام در کربلا و رسیدن عمر بن سعد به این سرزمین، عبیدالله بن زیاد به درخواست او، نیروی نظامی فراوانی را به یاری عمر بن سعد گسیل داشت. او از حصین بن نمیر نیز خواست تا با افراد تحت فرماندهی خود به کربلا رود و تحت فرماندهی عمر بن سعد قرار گیرد[۲۷۰]. حصین بن نمیر در روز عاشورا، فرماندهی چهار هزار نفر از لشکریان عمر بن سعد را بر عهده داشت[۲۷۱]. گفته شده که در این روز، اندکی پس از حمله ناموفق عمرو بن حجاج زبیدی و شمر بن ذی‌الجوشن به جناحین لشکر امام(ع)[۲۷۲]، دشمن هجومی همه جانبه را علیه سپاه امام(ع) آغاز کرد و از هر سو به امام حسین(ع) و یارانش حمله برد. در پی این حمله، یاران امام(ع) به مقابله برخاسته، به شدّت با آنان درگیر شدند. در این حمله، سواره‌نظام سپاه امام(ع) با اینکه اندک بودند و تعدادشان از سی و دو نفر فراتر نمی‌رفت به قدری از خود رشادت نشان دادند که سپاه عظیم کوفه را به ستوه در آوردند؛ به گونه‌ای که عزرة بن قیس - فرمانده سواره‌نظام لشکر عمر بن سعد - مجبور گردید که از عمر بن سعد کمک بطلبد[۲۷۳]. عمر بن سعد، حصین بن نمیر را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه با پانصد تیرانداز، نزد عزرة بن قیس فرستاد آنان چون به نزدیک سپاه امام(ع) و یارانش رسیدند، به تیر باران یاران امام(ع) پرداختند. چیزی نگذشت که اسبهای سپاه امام(ع) از پا درآمدند و سوارانشان مجروح گردیدند؛ پس آنان از اسبها پیاده شده ساعتی جنگ سختی کردند[۲۷۴] - [۲۷۵]

حضور در واقعه حره نیز از دیگر مواقف تاریخ است که در آن از بنی سکون و برخی از مردانش سخنی به میان آمده است. در پی شورش مردم مدینه در سال ۶۳ هجری، یزید، سپاهی را به فرماندهی «مسلم بن عقبه مری» به مدینه اعزام نمود. یزید پیش از اعزام این سپاه، در توصیه‌های خود به فرمانده سپاه، به او تأکید کرد چنانچه ایشان بر مردم مدینه فائق آمدند، جان و مال و ناموس مردم آن شهر را بر شامیان حلال کنند[۲۷۶]. در این مأموریت، برخی از مردم بنی سکون نیز شرکت داشتند که حصین بن نمیر سکونی از جمله ایشان بود. حصین در این جنگ علاوه بر فرماندهی اهل «حمص»[۲۷۷]، جانشینی مسلم بن عقبه در فرماندهی کل سپاه را نیز برعهده داشت[۲۷۸]. مسلم بن عقبه پس از فراغت از شورش مدینه، جهت سرکوب شورش عبدالله بن زبیر رهسپار مکه گردید؛ اما در میانه راه بیمار شد و چون مرگش را نزدیک دید، سران سپاه را نزد خود خواند و حصین بن نمیر سکونی را بنا بر توصیه یزید، جانشین خویش اعلام کرد[۲۷۹]. پس از دفن مسلم بن عقبه در «مشلّل»، حصین بن نمیر به حرکت سپاه به سوی مکه ادامه داد و در ۲۶ محرم به این شهر رسید. او شصت و چهار روز ابن زبیر را در محاصره خود گرفت و با منجنیق شهر را در هم کوبید. در حالی که جنگ به اوج خود رسیده بود، در اول ربیع‌الاخر سال ۶۳ هجری، خبر مرگ یزید در رسید و جنگ متوقف گردید. حصین که از امرای رده نخست نظامی امویان بود، دریافت که با مرگ یزید، اوضاع به نفع ابن‌زبیر تغییر خواهد کرد. از این رو به ابن‌زبیر پیشنهاد داد تا همراه او به دمشق برود و برای او بیعت بگیرد؛ به طوری که دو نفر هم با او مخالفت نکنند. اما ابن‌زبیر با درک وفاداری شامیان به بنی امیه، پیشنهاد حصین را رد کرد[۲۸۰]. حصین نیز بعد از این واقعه، از محاصره مکه دست کشید و به دمشق بازگشت[۲۸۱].[۲۸۲]

بنی سکون و تعامل با دیگر حاکمان اموی

سکونی‌ها ارتباط وثیق و عمیقی با دولت بنی امیه در تمام ادوار آن داشتند. چندان که از برخی طوایف آن همچون بنی زُمَیل (زمیله) به عنوان شیعیان عثمان و بعد امویان یاد کرده‌اند[۲۸۳]. علاوه بر همکاری با معاویة بن ابوسفیان در رو در رویی با دولت علوی(ع) - که پیش از این، به شرح آن پرداخته شد، - اموری چون بیعت با مروان بن حکم در سال ۶۴ هجری و مشارکت در استحکام دولت او، از مهمترین عملکردهای بنی سکون در قبال دولت بنی امیه به شمار رفته است. سکونی‌ها و در رأس شان حصین بن نمیر، پس از مرگ معاویة بن یزید در سال ۶۵ هجری همراه با برخی دیگر از رجال بزرگ اموی نظیر عبیدالله بن زیاد به حمایت از مروان بن حکم پرداختند[۲۸۴]. پس از رسیدن مروان به حکومت، حصین بن نمیر و مالک بن هبیره از جمله سکونی‌هایی بودند که با وی در الجابیه بیعت کردند[۲۸۵] و سپس جهت نبرد با حامیان حکومت عبدالله بن زبیر و در رأس شان ضحاک بن قیس فهری و نعمان بن بشیر انصاری به سوی دمشق حرکت کردند. آنان در نبرد سرنوشت ساز مرج راهط، در کنار قبایل کلب و غسان و سکاسک عمده یاران مروان را تشکیل می‌‌دادند[۲۸۶]. در این پیکار، حصین بن نمیر فرماندهی سواره‌نظام لشکر شام و مالک بن هبیره همراه با حسان بن مالک بن بجدل بر پیادگان سپاه امارت داشتند[۲۸۷].

قلع و قمع جنبش توابین نیز از دیگر مواقف تاریخ صدر اسلام است که نام برخی سکونی‌ها - به‌ویژه حصین بن نمیر - در آن به ثبت و ضبط رسیده است. عبدالملک بن مروان در بدو رسیدن به قدرت، با دریافت خبر قیام توابین به رهبری سلیمان بن صرد خزاعی، عبیدالله بن زیاد را مأمور سرکوب این جنبش در عراق کرد. عبیدالله نیز در رأس سپاهی ۳۰۰۰۰ نفری متوجه آنها شد. وی در رقه پیش‌قراولان سپاه خود را به فرماندهی پنج تن از امراء سپاه خود که حصین بن نمیر سکونی از جمله ایشان بود، به سوی آنها فرستاد. این گروه در «عین الورده» با سپاه توابین رو به رو شد[۲۸۸]. در جنگی که بین آنها در گرفت، سلیمان بن صرد با تیر یزید بن حصین بن نمیر به شهادت رسید[۲۸۹] و به تبع گروه توابین نیز در هم شکسته شدند و جز عده ای معدود، بقیه به شهادت رسیدند[۲۹۰]. حصین بن نمیر همچنین، در سپاهی که عبدالملک بن مروان خلیفه اموی در سال ۶۶ هجری به فرماندهی عبیدالله بن زیاد جهت سرکوب قیام مختار بن ابی‌عبیده ثقفی تدارک دیده بود، حضور داشت. مختار نیز سپاهی را به سرداری ابراهیم اشتر تجهیز نمود و به مقابله آنان فرستاد. دو سپاه در منطقه‌ای به نام «خازر» در نزدیکی موصل به هم رسیدند و با هم به نبرد پرداختند. در این درگیری، لشکر شام هزیمت شد و ابن‌زیاد و تنی چند از بزرگان شام از جمله حصین بن نمیر[۲۹۱] که فرماندهی جناح راست سپاه شام را در این پیکار بر عهده داشت[۲۹۲]، به هلاکت رسیدند. ابراهیم بن اشتر سر عبیدالله، حصین بن نمیر، شرحبیل بن ذی‌الکلاع و جمعی از فرماندهان شامی را از تن جدا کرد و برای مختار فرستاد[۲۹۳] و بدن آنان را سوزاند[۲۹۴].

حضور جبلة بن مخرمه در سپاه مسلمة بن عبد الملک - پسر عبدالملک بن مروان خلیفه اموی - و عهده داری فرماندهی میمنه لشکر او در روز قتل یزید بن مهلب (سال ۸۳ هجری)[۲۹۵] و نیز همکاری و مشارکت بنی سکون در برخی حوادث واپسین روزهای عمر خلافت بنی امیه نیز از دیگر اخبار مهم تاریخ این طایفه در دوران خلافت بنی امیه است. به گزارش برخی مصادر و منابع تاریخی، جمع زیادی از مردم این دو طایفه با مروان بن محمد ملقب به «مروان حمار» در نبرد سرنوشت ساز «زاب» (سال ۱۳۲ هجری) - که به شکست سپاهیان دولت اموی از مهاجمان هوادار عباسیان انجامید، - حضور داشتند[۲۹۶].

افزون بر حضور در میادین نظامی، زمامداری مناطق و عهده داری مناصب دولتی بنی امیه نیز از مهمترین عملکردهای بنی سکون در مواجهه با امویان به شمار می‌‌رود. امارت معاویة بن حدیج بر مصر در دوران حکومت معاویة بن ابوسفیان و سپس یزید بن ابوسفیان از جمله این موارد است[۲۹۷]. معاویة بن خدیج همچنین، فتوحاتی در غرب اسلامی داشت و بدین سبب، مدتی را به امارت قیروان اشتغال داشته است چندان که از او آثاری در این منطقه برجای مانده بود که از جمله آنان می‌‌توان به چاههای معروف به «آبار حدیج» اشاره کرد[۲۹۸]. معاویة بن ابوسفیان در سال ۴۵ عقبة بن نافع فهری را به امارت افریقا گماشت و معاویة بن خدیج را به مصر خواند[۲۹۹]. ابن حدیج در سال ۴۷ هجری بار دیگر پس از عزل عبدالله بن عمرو بن عاص به امارت مصر رسید[۳۰۰] و تا سال ۵۰ یا ۵۱ هجری که مسلمة بن خالد جای او را گرفت[۳۰۱]، همچنان بر این منصب باقی ماند[۳۰۲]. علاوه بر معاویة بن حدیج، از برخی فرزندان و نوادگان او هم در شمار صاحب منصبان دولت‌های اموی و عباسی نام برده شده که ابومعاویه عبدالرحمن بن معاویة بن حدیج تجیبی (م ۹۵) از جمله آنهاست. عبدالرحمن عهده دار همزمان مناصب قضاء و رییس پلیسی مصر برای عبدالعزیز بن مروان بود[۳۰۳]. عبدالله بن قیس امیر عتبة بن ابوسفیان بر مصر[۳۰۴]، یزید بن حصین بن نمیر و پسرش معاویة بن یزید، هر دو از والیان حمص[۳۰۵] عیاض بن غنم امیر اسکندریه در سال ۸۴ هجری[۳۰۶]، مهاجر بن ابی المثنی تجیبی (۹۱ هجری) رییس پلیس اسکندریه[۳۰۷]، عبدالرحمن بن حسان صاحب شرطه عبدالعزیز بن مروان[۳۰۸]، عقبة بن قدامه حکمران هشام بن عبد الملک در افریقا[۳۰۹] و حسان بن عتاهیة بن عبدالرحمان امیر مروان بن محمد - آخرین خلیفه اموی - بر مصر[۳۱۰]، هم از دیگر کارگزارانی هستند که به این قوم منسوبند.

افزون بر آن، سکونی‌ها در برخی قیامها و خیزش‌ها و حوادث منطقه مصر در دوران بنی امیه نقشی فعال و اساسی داشتند که اقدام مهاجر بن ابی المثنی تجیبی در سال ۹۱ هجری در ترور والی مصر[۳۱۱] و نیز فرماندهی قیام قراء در مصر علیه امیرشان در سال ۱۱۷ هجری توسط شریح بن صفوان[۳۱۲] از جمله آنهاست. مهاجر بن ابی المثنی تجیبی - از شاخه بنی فهم تجیب - رییس پلیس شهر اسکندریه در سال ۹۱ هجری، با حدود صد تن از مردم مصر در کنار مناره شهر، با هم‌پیمان بستند تا قرة بن شریک - والی مصر - را در زمانی خاص ترور کنند. خبر این گردهمآیی و تصمیم شان، توسط مردی به نام ابوسلیمان به قره رسید. قره که در اسکندریه به سر می‌‌برد به سرعت وارد عمل شد و پیش از آنکه آن جمع متفرق شوند، خود را به آنها رساند و در مناره شهر آنان را به محاصره گرفت. در پی این اقدام، محبوسین مجبور به معرفی فرماندهان خود شدند. از این رو، فرماندهانشان از جمله مهاجر بن ابی المثنی دستگیر و سپس کشته شدند[۳۱۳]. شرکت عبدالرحمن بن محسن أندائی - از موالیان بنی اندی بن عدی - در قتل عبدالله بن زبیر (سال ۷۳ هجری) نیز از دیگر اخبار مهم بنی سکون در این دوره گزارش شده است. عبدالرحمن، عریف موالیان تجیب به شمار می‌‌رفت و در دیوان مصر از عطایای ویژه ای برخوردار بود[۳۱۴]. او را قاتل ابن زبیر گفته‌اند[۳۱۵]. نقل است وی از افراد سپاه مالک بن شراحیل خولانی بود که از سوی عبدالعزیز بن مروان برای کمک به حجاج بن یوسف ثقفی در نبرد با ابن زبیر فرستاده بود. عبدالرحمن بن محسن در این جنگ، به دست خود ابن زبیر را کشت و شمشیرش را به غنیمت گرفت. این شمشیر نزد فرزندان او باقی بود و مایه افتخار آنان به شمار می‌‌رفت[۳۱۶].[۳۱۷]

بنی سکون و تعامل با دولت عباسیان

نقش‌آفرینی بنی سکون پس از انقراض بنی امیه در دوران بنی عباس نیز در سطوح مختلف ادامه یافت. چندان که از ابوالجمل عیسی بن عمرو بن قیس به عنوان یکی از فرمانداران و عمال حکومتی منصور دوانیقی یاد شده است که دوبار امارت بصره را در دوران حکومت او بر عهده داشت[۳۱۸]. عبدالله بن عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج تجیبی والی اسکندریه[۳۱۹] و نیز فرماندار مصر در سال ۱۵۲ هجری[۳۲۰]، ابراهیم بن جبلة بن مخرمه والی حضرموت[۳۲۱] حسن بن حرب والی افریقیه[۳۲۲]، و عاصم بن ابی بردعة بن حسّان رییس پلیس وی در عراق[۳۲۳] هم، در شمار دیگر کارگزاران منصور عباسی یاد شده‌اند. ضمن این که سلمة بن سلیمان بن ابی صالح را نیز از دیگر عمال سکونی منصور دوانیقی در مصر گفته‌اند[۳۲۴].

ابوثور بن عیسی بن عمرو فرماندار هارون الرشید در حمص[۳۲۵]، هشام بن عبدالله بن عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج تجیبی حاکم برقه مصر و رییس پلیس فسطاط[۳۲۶] و هبیرة بن هاشم بن عبدالله بن عبدالرحمن بن معاویة بن خدیج تجیبی رییس پلیس عباسیان در سال ۱۹۶ هجری[۳۲۷] هم از دیگر کارگزاران این خاندان در دوره‌های دیگر حکومت عباسی به شمار رفته‌اند. از جمله حوادثی که نامی را از بنی سکون و افرادش را در صفحات تاریخ این دوره ماندگار کرده است، حضور برخی از شخصیت‌های این قوم در جمع خوارج است؛ چندان که از حیة بن عاصم بن عمیرة بن حریث به عنوان یکی از سرکردگان خوارج و یکی از قیام کنندگان دوران حکومت منصور دوانیقی نام برده شده است[۳۲۸].[۳۲۹]

بنی سکون و سرزمین اندلس

با فتح اندلس در سال ۹۲ هجری، این سرزمین پذیرای جمع زیادی از مردم عرب از طوایف و قبایل مختلف از جمله بنی سکون و فروعاتش شد. بنی تجیب از بزرگترین شاخه‌های بنی سکون در اندلس بودند که عمدتاً در مناطق سرقسطه، دروقه و قلعه أیوب ساکن بودند[۳۳۰]. عمیرة بن مهاجر بن نجدة بن شریح عامری و سپس برادرش عبدالله از بزرگان بنی عامری بودند که همراه با موسی بن نصیر از مصر به اندلس رفتند و در فتوحات آن سرزمین شرکت کردند[۳۳۱]. پس از فتح اندلس، عمیره به مدت دو سال، امارت برشلونه را برای برخی حکام آنجا عهده‌دار گردید[۳۳۲]. از نسل عمیره و برادرش - عبدالله - در اندلس، معاریف و رجال بزرگی برخاستند که از جمله آنها می‌‌توان به عبدالرحمن بن عبدالعزیز بن عبداللّه بن مهاجر، فرماندار دروقه[۳۳۳]، محمد الاعور بن عبدالرحمن بن عبدالعزیز از قیام کنندگان در سرقسطه[۳۳۴]، محاصر بن هاشم بن محمد الأعور فرماندار ناصر - خلیفه اموی اندلس - در سرقسطه[۳۳۵]، محمد بن هاشم بن محمد الأعور وزیر برادرش محاصر[۳۳۶]، عبد الرحمن بن یحیی محمد بن هاشم وزیر معروف به «سماحه»[۳۳۷] و عبداللّه بن حکم المقتول بن عبدالرحمن بن محمّد بن هاشم بن محمّد الأعور[۳۳۸] اشاره کرد. عبدالله، منذر بن یحیی - امیر سرقسطه و یکی از بنی اعمام خود - را در مجلسی، در حضور مردم، غافلگیرانه کشت و جای او نشست. اما امارتش در این شهر، بیش از یک ماه نکشید و توسط سلیمان بن هود کشته شد[۳۳۹]. این امارت آخرین حکمرانی بنی عمیره و بنی عبدالله بن مهاجر در سرقسطه بود[۳۴۰]. سلیمان الشویرب بن منذر بن عبدالرحمن بن عبدالعزیز بن عبداللّه بن مهاجر، نیز از دیگر رجال نام آور بنی عامر بن عدی بود که امارت قلعه ایوب را برای ناصر - خلیفه اموی اندلس - بر عهده داشت[۳۴۱]. به نظر می‌‌رسد در پی یک شورش، این قلعه از کنترل او خارج شد و سلیمان در تلاش برای فتح مجدد آن، کشته شد. بعد قتل او، ناصر، امارت قلعه ایوب را به حکم بن منذر بن عبد الرحمن بن عبدالعزیز بن عبداللّه بن المهاجر - برادر سلیمان الشویرب - سپرد[۳۴۲]. از حکم بن منذر مذکور، فرزندانی چون هاشم و عبدالعزیز متولد شدند[۳۴۳]. هاشم از قیام کنندگان و همراهان غالب مولی ناصر - خلیفه اموی اندلس - در قیامش بود که به دست محمد بن ابی عامر کشته شد[۳۴۴] در این واقعه عبدالعزیز بن حکم - برادر هاشم بن حکم - ابن ابی عامر را در جنگ با برادرش - هاشم - همراهی کرد و بدین جهت، پس از شکست هاشم بن حکم، ابن ابی عامر او را به امارت قلعه ایوب منتصب کرد[۳۴۵].

بنی صمادح هم از دیگر طوایف بنی سکون بودند که در اندلس جایگاهی ویژه داشتند. از این قوم در شمار پادشاهان المریه در اندلس در ایام ملوک الطوایفی یاد شده است. نخستین پادشاه این حکومت، معن بن صمادح بود که در سال ۴۴۴ هجری به حکومت رسید. زعامت بنی صمادح بر این منطقه همچنان ادامه یافت تا اینکه در سال ۴۸۴ توسط یوسف بن تاشفین - از سلاطین قدرتمند مرابطه - منقرض شدند[۳۴۶]. بنی افطس از ملوک بطلیوس و بابره و امارت‌های غربی اندلس[۳۴۷] و نیز بنی ذو النون هم از دیگر طوایف این قوم بودند که در اندلس به حکومت دست یافتند.[۳۴۸]

مشاهیر بنی سکون

بنی سکون نیز بمانند بسیاری دیگر از قبایل و طوایف بزرگ عرب خاستگاه مشاهیر و رجال برجسته ای بود که از جمله رجال و معاریف بنام جاهلی ایشان، علاوه بر سقیص بن سوار[۳۴۹] یا به نقلی شقیص بن سیار بن شجاع بن عوف بن تراغم[۳۵۰]، می‌‌توان از معدان بن جواس بن فروه[۳۵۱]، عمرو بن قیسبة بن کلثوم[۳۵۲]، جفنة بن قتیره تجیبی، - جدّ معاویة بن حدیج - [۳۵۳] حدیج بن جفنة بن قتیره رییس جاهلی این قوم که تمام طوایف سکون به ریاست او گردن نهادند[۳۵۴]، بشر بن سلمان بن عوف - صاحب مرباع تجیب - [۳۵۵] و نیز أوس معروف به «سلقم» بن عبداللّه بن مالک بن سلمة بن عوف بن تراغم از همراهان امری‌ء القیس بن حجر - آخرین پادشاه دولت کنده - در سفر به بلاد روم[۳۵۶]، - همگی از بزرگان و سران جاهلی این قوم، - یاد کرد. ضمن این که از شعرای شهیر سکونی این دوره هم می‌‌توان از عدی بن حمار - به نقلی عدی بن یزید بن حمار - بن عباد بن سلمة بن عوف بن تراغم معروف به «الجون»[۳۵۷]، ربیعة بن عبداللّه بن ربیعه معروف به «ابن غزاله»[۳۵۸] و سلمة بن صبح بن عمرو بن ربیعة بن شکامه[۳۵۹] نام برد.

از بزرگترین شخصیت‌های این طایفه در دوران اسلامی نیز، - علاوه بر نام مشاهیر و بزرگانی که در متن به نام آنها پرداخته شد - می‌‌توان از شعرایی چون عمرو بن سیار (نیل)[۳۶۰]، عباد بن زید عبادی[۳۶۱]، حبیب بن حباب سکونی[۳۶۲]، حجیة بن مضرب بن معاویه[۳۶۳] جواس بن فروة بن مضرب[۳۶۴]، مالک بن شرعبیّ بن حمرة بن مالک[۳۶۵]، مالک بن شرعبی[۳۶۶] شریک بن ابی الأعقل[۳۶۷]، قیسبه و حارثه فرزندان کلثوم بن حباشة بن عمرو بن هدم[۳۶۸] و یزید بن درج[۳۶۹] نام برد. از دیگر معاریف و مشاهیر بنی سکون هم می‌‌توان از اصحابی چون ابوبلال عامر بن عمرو بن حذافه[۳۷۰] و سلمة بن نفیل سکونی تراغمی - از مشاهیر اصحاب ساکن شام - [۳۷۱] و از تابعینی چون ابوسعید مسلمة بن مخرمة بن سلمه تجیبی زمیلی[۳۷۲]، ابوبحریه عبدالله بن قیس کندی تراغمی حمصی[۳۷۳] و عبادة بن نسی فقیه[۳۷۴] نام برد. ضحاک بن قیس بن نعمان بن حوثره - فرمانده پادگان سند و از کشته شدگان در سند همراه با حکم بن عوانه کلبی - [۳۷۵] ازهر بن ملحان بن هانی بن اسود - از شجاعان و تک سواران این قوم - [۳۷۶] جراح بن مستلب بن نمیر بن عمرو از امرا و فرماندهان خراسان[۳۷۷]، شهاب بن قیس بن حارث بن مخصف - از اشراف این قوم - [۳۷۸] یحیی بن یزید بن شریح قاضی هشام بن عبدالملک در اندلس[۳۷۹]، ابراهیم بن جبلة بن مخرمه خطیب[۳۸۰]،‌ ام سعید بن عباد بن عبد بن جلندی بن مستکیر[۳۸۱]، ام عباد بن عبد بن جلندی[۳۸۲]، عائشة بن مالک بن ذی الوشاح[۳۸۳] و محمد بن عبدالرحمن بن بسطام- از اشراف و بزرگان این قوم - [۳۸۴] هم از دیگر رجال نام آور و مشهور بنی سکون به شمار رفته‌اند. ضمن این که عمر بن مصعب بن ابی عزیز عبادی[۳۸۵]، عمیرة بن تمیم بن جزء فرنائی[۳۸۶]، ابوعمرو سعد بن مالک تجیبی خلاوی[۳۸۷]، عبدالله بن محمد مکنی به «ابن افطس»[۳۸۸]، ابوحفص حرملة بن عمران تجیبی[۳۸۹] ابوحفص حرملة بن یحیی بن عبدالله زمیلی تجیبی راوی و فقیه اهل سنت[۳۹۰]، و سوید بن قیس تجیبی اندائی که نزد عبدالعزیز بن مروان از جایگاه ویژه ای برخوردار بود[۳۹۱]، هم، از دیگر مشاهیر این قوم نام برده شده‌اند. افزون بر آن، از عبدالعزیز بن هاشم بن عبدالعزیز بن حکم معروف به «زاهد» و از ساکنان دروقه[۳۹۲]، أسیر بن عمرو بن سیار بن مره فقیه[۳۹۳]، ابن عیاش محمد بن عبدالعزیز بن عبدالرحمن ادیب و شاعر بنی تجیب در اندلس[۳۹۴]، ادریس بن ابراهیم بن عبدالرحمن قاضی اندلس[۳۹۵]، حویة بن رواع از اشراف این قوم[۳۹۶]، عبدالرحمن بن قیسیة بن کلثوم بن حباشه سومی از روؤسای بنی سوم بن عدی[۳۹۷]، و از اشراف و ممدوحان آنها در مصر[۳۹۸]، لبید بن عقبه سومی از اشراف مصر[۳۹۹]، حمیر بن وائل سومی از اشراف مصر[۴۰۰] و نیز، محمد بن هذیل مغفل بن محمد بن هاشم بن محمد الأعور - از صاحب منصبان وزارت - [۴۰۱] هم در شمار دیگر رجال و معاریف بنی سکون در اندلس نام برده شده است. محدثانی چون عبدالله بن بجی حضرمی از تابعین و راویان امام علی(ع)[۴۰۲] و پسرش عبدالله[۴۰۳]، عدی و مالک بن بدا بن اداة بن عدی[۴۰۴]، ابوعبدالله محمد بن رمح بن مهاجر تجیبی[۴۰۵]، ابومحمد وفاء بن سهیل بن عبدالرحمن[۴۰۶]، عمرو بن خلف بن عمر زمیلی[۴۰۷]، ابواسحاق ابراهیم بن سعید بن عروه تجیبی عامری[۴۰۸] شعیب بن یحیی بن سائب عبادی[۴۰۹]، عمرو بن قیس بن عمرو بن ثور - از اشراف و فقها - [۴۱۰] ابوالمنذر عمرو بن مجمع سکونی کندی[۴۱۱]، ضحاک بن قیس سکونی کندی[۴۱۲]، ابو مسعود عقبة بن خالد سکونی[۴۱۳]، ابوبدر شجاع بن ولید بن قیس سکونی[۴۱۴]، و پسرش ابوهمام ولید بن شجاع[۴۱۵]، سعد بن مسعود - از محدثان و فقهای این قوم - [۴۱۶] ابومسلم سلمة بن عیار بن حصن تراغمی[۴۱۷] و ابوحذیفه حصن بن عبدالرحمن تراغمی[۴۱۸] نیز، در شمار معاریف برجسته بنی سکون و از راویان و محدثان اخبار این قوم قرار گرفته‌اند.

از موالیان شهیر این قوم هم که نامی از ایشان در جریده تاریخ باقی مانده است می‌‌توان به نام ابوعبدالله احمد بن یحیی بن وزیر بن سلیمان بن مهاجر[۴۱۹] مولی قیسیة (قیسبة) بن کلثوم سومی[۴۲۰] و از موالیان آل الأدرد بن رفاعة بن کثیف تجیبی[۴۲۱] از محدثان و عالم به شعر و ادب و اخبار و انساب[۴۲۲]، ابوالمیثا ایوب بن قسطنطین[۴۲۳]، معاویة بن سعید بن شریح بن عزره تجیبی مصری - مولی بنی فهم بن اداة بن عدی - [۴۲۴] ابوالربیع سلیمان بن برد بن نجیع ایدعانی راوی و فقیه اهل سنت[۴۲۵]، ابومروان حبیب بن شهید قتیری مولی عقبة بن بجره تجیبی قتیری[۴۲۶]، سعید بن شریح بن عروه کندی تجیبی از محدثان و شعرای این قوم[۴۲۷] ابوشبیب شاعر[۴۲۸] ابوبرده احمد بن سلیمان بن برد[۴۲۹]، و ابوزرعه بلال تجیبی برنیلی[۴۳۰] - هر دو از محدثان و راویان احادیث اهل سنت، - اشاره کرد.[۴۳۱]

منابع

پانویس

  1. سمعانی، الأنساب، ج‌۷، ص۱۶۴؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۲۵.
  2. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۶.
  3. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۵؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۲۵. این نسب در برخی منابع به نقلی «سکن بن أشرس بن کنده» نیز ذکر شده است. (ر.ک: عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۰)
  4. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱.
  5. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۰.
  6. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۰.
  7. عدی و سعد را بواسطه تولد یافتن از مادری از قبیله مذحج به نام تجیب بنت ثوبان بن سلیم بن ذهل (رهاء) بدین نام خوانده‌اند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۵.)
  8. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱.
  9. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹؛ دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۱، ص۲۴.
  10. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۵.
  11. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ سمعانی، الأنساب، ج۹، ص۱۵۲؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۰۶.
  12. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱.
  13. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۳۵۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۸۷.
  14. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۷۴؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۶.
  15. سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۴۰۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۹۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۵۶.
  16. سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۳۸۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۹۲.
  17. سمعانی، الأنساب، ج‌۱، ص۸۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۴.
  18. سمعانی، الأنساب، ج‌۶، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۷۵؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۴۸۰.
  19. سمعانی، الأنساب، ج‌۷، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۱۷.
  20. سمعانی، الأنساب، ج‌۹، ص۱۷۷ - ۱۷۸؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۱۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۷۱۹.
  21. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۶۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۷۹۶.
  22. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۲۹۳؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۵۳۷.
  23. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۱۷۸؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۴۲۰؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۱۴.
  24. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۳۴۲؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۱۵. مردان بنی قتیرة بن حارثه، اشراف کنده بودند.(عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۰)
  25. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۳۹۰ - ۳۹۱. برخی منابع از ایشان با عنوان «بنی قَرنان» یاد کرده‌اند. (ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۲۸؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۹۴۶)
  26. سمعانی، الأنساب، ج‌۱۰، ص۳۹۱؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۲۹.
  27. المزی، تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۱۷۴؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۹۰.
  28. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۵۰.
  29. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  30. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷.
  31. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹.
  32. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹. آنها را بواسطه نام مادرشان «درمکه بنت عبد اللّه بن سعد بن مرّه» بدین نام خوانده‌اند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹.)
  33. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۵۰۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۳۱..
  34. زبیدی، تاج العروس، ج۱۹، ص۳۴۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۰۳.
  35. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۷۴؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۵۳.
  36. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۸۴.
  37. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴. نیز ر.ک: ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۱۴۵.
  38. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴.
  39. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴. نیز ر.ک: سمعانی، الانساب، ج۳، ص۳۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۴۸۳.
  40. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴.
  41. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴.
  42. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲. نیز ر.ک: دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۲۱۷۹؛ سمعانی، الانساب، ج۱۲، ص۴۲۷.
  43. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۸؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  44. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶.
  45. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  46. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۵ - ۸۸.
  47. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۴.
  48. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  49. بنی محریه از أبناء أعجم بن سعد اشرس به شمار می‌‌رفتند. (حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸)
  50. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  51. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  52. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸.
  53. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۵.
  54. محمد بن احمد بن عمر، ادوار تاریخ الحضری، ص۵۸.
  55. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۸۲.
  56. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۵۰.
  57. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸. نیز ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج‌۳، ص۱۵۶.
  58. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶ و ۶۴۰.
  59. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹.
  60. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۹.
  61. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲.
  62. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۴۵.
  63. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  64. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴.
  65. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴.
  66. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲.
  67. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴.
  68. ر.ک: بخاری، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۷۱؛ ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ص۸۸؛ سمعانی، الانساب، ج۳، ص۳۳.
  69. ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۴۸۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۶، ص۵۱۱.
  70. ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۳۶۰.
  71. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶. بنی دحیم در حلب سوریه به عدل و امانت معروف بودند چندان که مثل عرب قرار گرفته بودند: «کانّه ابن دحیم» (بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۳۶)
  72. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۰.
  73. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۵۴.
  74. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۱۱.
  75. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۰۴.
  76. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۹۰.
  77. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۸۴.
  78. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۰۱.
  79. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۷۶.
  80. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  81. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۴.
  82. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۰.
  83. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۰۴.
  84. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۵۶.
  85. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۲۲.
  86. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۸۱.
  87. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۰۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۱۶.
  88. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۶۵. نیز ر.ک: سمعانی، الانساب، ج‌۳، ص۲۰.
  89. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  90. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۲۰۴.
  91. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰ - ۴۳۱.
  92. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  93. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۵۰۰. نیز ر.ک: بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۳۱.
  94. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷. نیز ر.ک: ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  95. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۵۰.
  96. ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  97. عوتبی صحاری، الانساب، ج‌۱، ص۴۵۸.
  98. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۵۳.
  99. ر.ک: زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۲۰۸.
  100. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  101. او پس از اسارت، در حالی که بر روی تپه ای نگهداری می‌‌شد، سواری از کنارش رد شد. پس او بر آخر زین اسب آن مرد - که از کنار طایفه عمرو می‌‌گذشت - پیغامی نوشت و بدین ترتیب قومش را از اسارت خود با خبر کرد. (عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۶)
  102. عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۸.
  103. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳.
  104. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳.
  105. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۴.
  106. ابن عبد ربه، الغقد الفرید، ج۳، ص۳۴۱.
  107. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۴.
  108. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۳، ص۵ - ۷.
  109. کندی‌ها در قرن پنجم میلادی با مهاجرت به نجد و یمامه در شمال و مرکز شبه جزیره عربستان، دولت عربی جوانی را شکل دادند، که میان دو دولت دست نشاندۀ ایران و روم یعنی لخمیان و غسانیان قرار داشت. (ر.ک: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۱۹)
  110. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
  111. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸
  112. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثالث، ص۳۱۹ و ۳۷۸؛ ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.
  113. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۶.
  114. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۲۶.
  115. واقدی، المغازی، ج۲، ص۱۰۲۰.
  116. منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۹۷ - ۱۰۱.
  117. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۰۹؛ ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص۲۴۰ - ۲۴۳؛ ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۲۰ - ۳۲۱.
  118. ابن مسکویه، تجارب الامم، ج۱، ص۲۴۰ - ۲۴۳؛ ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۲۰ - ۳۲۱.
  119. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  120. عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۵.
  121. عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۸.
  122. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶.
  123. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶.
  124. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۹.
  125. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲.
  126. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۳.
  127. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۲؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۶.
  128. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۱.
  129. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۱ - ۱۹۲.
  130. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۰؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۲.
  131. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۰.
  132. عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۲.
  133. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۰؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۲ - ۴۵۳.
  134. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۲.
  135. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۲. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹. ابن حزم و ابن درید از خواهر ابوسفیان با نام «ضهیاء بنت حرب» یاد کرده‌اند.
  136. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۰.
  137. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۰ - ۱۹۱.
  138. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۰ - ۱۹۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۲.
  139. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹.
  140. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲.
  141. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲.
  142. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  143. عبدالرحمن عبدالواحد، الیمن فی صدر الاسلام، ص۵۹.
  144. یاقوت الحموی، معجم البلدان، ج۲، ص۶۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۳، ص۱۰۰۰.
  145. اسامه اختیار، مقاله کنده، الموسوعة العربیه.
  146. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۸.
  147. واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۲۵؛ ابن سعد، ج۲، ص۱۲۶؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۲۵۰.
  148. رمضان محمدی، قبیله کِنْدِه و نقش آن در مهمترین رویدادهای عصر جاهلی و صدر اسلام، فصلنامه علمی پژوهشی تاریخ اسلام، سال شانزدهم، شماره سوم، پاییز ۱۳۹۴، شماره مسلسل ۶۳، ص۱۱۴ - ۱۱۵.
  149. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۱.
  150. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  151. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۲۳. نیز ر.ک: ابن سید الناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۰۸ - ۳۰۹.
  152. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲.
  153. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۱۵۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۵، ص۳۸۸.
  154. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۲۳۴؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۶، ص۲۸۰؛ سیوطی، در السحابه فی من دخل مصر من الصحابه، ص۶۹.
  155. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۱۹.
  156. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  157. ابن حبیب بغدادی، محبر، ص۱۱۳.
  158. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۹۱؛ واقدی، المغازی، ج۱، ص۷.
  159. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۳۳۳.
  160. واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۲۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۹، ص۲۰۲.
  161. ابن هشام، تاریخ مدینه دمشق، ج۴، ص۹۵۲؛ ابن ابی شیبه، المصنّف، ج۸، ص۴۹۶.
  162. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۶.
  163. و به قولی قبای اکیدر، بنگرید: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۹۵۳.
  164. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۴، ص۹۵۳؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۱۰۲۷.
  165. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۱ و ج۲، ص۱۲۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۰۸.
  166. ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۶۳؛ صفدی، وفیات الاعیان، ج۹، ص۳۵۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۹، ص۱۹۸.
  167. برای متن نامه، پنگرید: حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۴۸۸.
  168. احمدی میانجی، مکاتیب الرسول، ج۳، ص۳۱۳.
  169. بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۷۳.
  170. نووی، شرح مسلم، ج۱۴، ص۵۰.
  171. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  172. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۹۶
  173. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۲۸؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۸۰؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۲۵.
  174. ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۴، ص۲۶۶ - ۲۶۷؛ المتقی الهندی، کنز العمال، ج۱۲، ص۹۰.
  175. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۱، ص۲۴۴؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۴، ص۴۳۸؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۵۹۷.
  176. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  177. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹ - ۱۷۰.
  178. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰ - ۱۷۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۲ - ۳۳۳؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۵۴.
  179. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۲ - ۳۳۴؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۸۰.
  180. واقدی، کتاب الرده، ص۱۸۴ - ۱۸۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۲.
  181. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۸۰.
  182. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۸۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۲.
  183. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۵؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج۱۴، ص۲۴۳.
  184. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۶؛ ابن‌خلدون، تاریخ، ج۲، ص۴۹۴.
  185. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۰؛ صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۵۲.
  186. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۷۸. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۹۵ - ۳۹۶.
  187. صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۵۲.
  188. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  189. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۵۲۶.
  190. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۴۸۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۵۱.
  191. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۶۵.
  192. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸.
  193. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۲۰. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۱۹۳ - ۱۹۴.
  194. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  195. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۱۵۸؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۵۸۱؛ سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳.
  196. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۲۶۵.
  197. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۱۹۳ - ۱۹۴.
  198. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۲۳۴؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۶، ص۲۸۰.
  199. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۸۹.
  200. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۷۵.
  201. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۹۰ - ۳۹۱.
  202. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۱۱.
  203. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  204. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۴۰.
  205. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۵۶
  206. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۵۰۱
  207. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۲۰؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۱. نیز ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۳۸۰
  208. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۵۹، ص۲۰؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۰.
  209. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۱.
  210. ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۳۱۴ و ج۴، ص۲۳۶.
  211. ابن خلدون، تاریخ، ج۶، ص۱۴۱.
  212. ابن عساکر، تاریخ مدینه و دمشق، ج۱۵، ص۳۱۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۶۳.
  213. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۵۹ - ۳۶۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۸۷.
  214. ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۶۶.
  215. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۲۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۵۲.
  216. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۲۷.
  217. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۴، ص۱۹.
  218. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  219. قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۸
  220. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  221. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۴۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۵.
  222. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۸. بلاذری ضمن معرفی کنانة بن بشر به عنوان رییس اهل مصر در این خیزش، تعداد مصری‌ها را در این قیام ۴۰۰ یا ۵۰۰ یا ۷۰۰ یا ۹۰۰ برشمرده است. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۴۸ - ۵۴۹)
  223. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۵۹.
  224. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۲. نیز بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۵۵.
  225. ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۱۴.
  226. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۹۳ - ۳۹۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۲۹. نیز ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۴.
  227. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۹۳.
  228. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۴۱۴.
  229. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  230. معاویه پیش از حرکت به سوی صفین، به مصریان مخالف امام علی(ع) از جمله معاویة بن خدیج و حصین بن نمیر که در آن زمان با معاویه آغاز به مکاتبه کرده بودند و از پس انبوه مصریان طرفدار حضرت بر نمی‌آمدند، نامه نوشت و از آنها خواست چنانچه قیس بن سعد - فرماندار امام علی(ع) در مصر - از جای خود جنبید، شورش کنند و آن سامان را به تصرف خود درآورند. (نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۲۸)
  231. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۵۴ - ۴۵۵.
  232. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۹۶؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۷.
  233. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۲۳؛ احمدی میانجی، مواقف الشیعه، ج۲، ص۱۳۲ - ۱۳۳.
  234. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۲۷.
  235. منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص۳۳۰.
  236. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۲۷.
  237. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۴.
  238. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۳.
  239. کنانه را از سران شیعه اولی در مصر گفته‌اند. (بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۱۱)
  240. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۲؛ ثقفی کوفی، الغارات، ج۱، ص۲۷۹؛ ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۸۴.
  241. «و هیچ کس جز به اذن خداوند نخواهد مرد؛ که سرنوشتی است «با هنگام» و هر کس پاداش این جهان را بخواهد به او از آن می‌دهیم و آنکه بهره جهان واپسین را بجوید از آن به او خواهیم داد؛ و به زودی سپاسگزاران را پاداش می‌دهیم» سوره آلعمران، آیه ۱۴۵.
  242. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۴.
  243. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۳ - ۱۰۴؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۴.
  244. «آیا کافران شما (مردم مکّه) بهتر از آنانند یا شما را در کتاب‌ها (ی آسمانی) امان نامه‌ای است؟» سوره قمر، آیه ۴۳.
  245. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۴؛ ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۴۸؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۷، ص۳۱۴.
  246. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند» سوره مائدهّ، آیه ۴۴.
  247. «و هر کس از آن در گذرد کفّاره (گناهان) اوست و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند ستمگرند» سوره مائده، آیه ۴۵.
  248. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند نافرمانند» سوره مائده، آیه ۴۷.
  249. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۱۰۴ - ۱۰۵؛ ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۴۹. مسعودی با نقل روایتی مختلف از این ماجرا نقل کرده که: محمد به جهت آنکه یارانش او را ترک کردند شکست خورد و در خانه ای در مصر مخفی شد اما دشمنان محل اختفایش را پیدا کردند و او را در محاصره گرفتند. پس محمد با یارانی که همراهش بودند، بیرون آمدند و جنگیدند و به شهادت رسیدند. معاویة بن خدیج و عمرو بن عاص جنازه او را در لای خر مرده ای کردند و آتش زدند. (مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۰۹)
  250. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۰.
  251. ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۷۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۲.
  252. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۲۹.
  253. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۴۵۲.
  254. ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۴۹.
  255. با نگاهی اجمالی به مقاله معاویة بن خدیج، پژوهه، نوشته طاهره رضایی.
  256. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  257. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۸۰.
  258. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۸۰.
  259. بلاذری، انساب الأشراف، ج۵، ص۱۶؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۶۷.
  260. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۱۶.
  261. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۶.
  262. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۶۷
  263. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۸.
  264. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۵، ص۲۴۲.
  265. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۶۷.
  266. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۵۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۴۴. نیز ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۳؛ بلاذری، انساب الأشراف، ج۹، ص۳۷۲.
  267. با نگاهی اجمالی به مقاله مالک بن هبیره، پژوهه، نوشته طاهره رضایی
  268. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  269. عبیدالله بن زیاد پس از شکست نهضت مسلم بن عقیل به حصین بن نمیر گفت‌: «ای حصین‌! مادرت به عزایت بنشیند اگر کوچه‌های شهر را محافظت نکنی و مسلم امشب از کوفه بگریزد. اینک من تو را بر خانه‌های کوفه مسلط کردم و داروغه‌گری شهر را به تو سپردم». (ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۲)
  270. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۵۸.
  271. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۸۹.
  272. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۳۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۰۴.
  273. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۳۷ - ۴۳۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۰۴. با اختلاف در بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۴.
  274. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۳۷ - ۴۳۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۰۴. با اختلاف در بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۹۴. در روز یازدهم محرم، عمر بن سعد دستور داد سرهای شهدا را بر نیزه زنند و پیشاپیش کاروان اسرا به سوی کوفه حرکت کنند. هفده سر را قبیله تمیم به رهبری حصین بن نمیر همراه خود بردند.(محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۵۰۳، ۵۳۵ - ۵۳۶.)
  275. اخبار متعدد دیگری هم از حصین بن نمیر در این واقعه عظیم به دست ما رسیده است. در این اخبار و گزارشات که غالباً از وی با عنوان «حصین بن تمیم» یاد شده، این شائبه را که او فردی جدای از حصین بن نمیر سکونی باشد را تقویت می‌‌کند. مضاف بر این که قرائن و شواهدی - از جمله سکونت حصین بن نمیر سکونی در مصر و شام (ر.ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۲۸) و نیز سپردن ۱۷ سر از سرهای شهدای کربلا به او به عنوان بزرگ بنی تمیم و ارسال آنها به کوفه(دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۵۹) - این احتمال را تقویت می‌‌کند. نظر حقیر بر این است که این حصین بن نمیر حاضر در کربلا و کوفه، نه حصین بن نمیر سکونی، بلکه حصین بن تمیم (نمیر) تمیمی است که به اشتباه، برخی مورخین از او با نسبت «سکونی» یاد کرده‌اند. دلیل ما بر این ادعا همان‌گونه که اشاره شد سکونت حصین بن نمیر همراه با طایفه خود پس از فتوحات در مصر است. (ر.ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۲۸) به نظر می‌‌رسد او در دوران حکومت معاویه به شام رفت و در آنجا رحل اقامت افکند. اعزام حصین به همراه سپاهی به ریاست مسلم بن عقبه از شام از سوی یزید به عنوان فرمانده مردم حمص در جریان واقعه حره (بلاذری، انساب الشراف، ج۵، ص۳۲۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه ج۹، ص۲۱۸) نیز قرینه دیگری است که بیان از سکونت او در شام دارد. با این حال، در این مختصر، به نقل برخی حوادث قیام امام حسین(ع) که مورخین بر نام حصین بن نمیر سکونی تأکید داشتند، ذکری به میان آوردیم و از مواردی که به نام حصین بن تمیم پرداخته شده بود، اجتناب کردیم.
  276. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۸۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۲۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۲.
  277. بلاذری، انساب الشراف، ج۵، ص۳۲۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۹، ص۲۱۸.
  278. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۸۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۲۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۱۲.
  279. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۹۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۲۴.
  280. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۹۶ - ۵۰۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۲۳ - ۱۲۴و۱۲۹ - ۱۳۰.
  281. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۲۲۶.
  282. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  283. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۷۶ - ۴۷۷.
  284. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۷۲.
  285. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۶ - ۵۳۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۵۹؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۵، ص۳۸۴.
  286. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۴۹.
  287. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۷۲. اما طبری از حصین بن نمیر به عنوان حامی مروان و از مالک بن هبیره به عنوان حامی خلافت بنی یزید بن معاویه نام برده از گفتگو و مجادله آنان در این باب گزارشی را نقل کرده است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۳۵ - ۵۳۶)
  288. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۹۴. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۹۸ - ۶۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۸۰ - ۱۸۵.
  289. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۹۴.
  290. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۹۴. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۹۸ - ۶۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۸۰ - ۱۸۵.
  291. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۸۷ - ۹۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۳ - ۴۲۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۲۷۷ - ۲۸۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۱ - ۲۶۴.
  292. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۸۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۶۲. ابن اعثم کوفی او را فرمانده قلب سپاه ذکر کرده است. (ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۷۸)
  293. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۷۸.
  294. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۹.
  295. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۱۵.
  296. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۴۳۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۳۳۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۱۰، ص۴۳.
  297. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۱۶؛ زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۰.
  298. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۲۶۱.
  299. ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۲۳۷.
  300. ابن خلدون، تاریخ، ج۳، ص۱۷۰؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۳۲.
  301. ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۵۰.
  302. ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه، ص۱۵۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۴، ص۳۸۱.
  303. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۷، ص۱۰.
  304. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۴۷۷.
  305. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۸.
  306. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹.
  307. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۱۰.
  308. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۳، ص۱۱.
  309. عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۵۸.
  310. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۵.
  311. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۱۰.
  312. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹.
  313. زرکلی، الاعلام، ج۷، ص۳۱۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۴، ص۵۳۲.
  314. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  315. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  316. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  317. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  318. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۳؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰
  319. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۴۵۹.
  320. ابن خلدون، تاریخ، ترجمه، ج۳، ص۴۲۳؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۹، ص۴۵۹؛ زرکلی، الاعلام، ج۴، ص۹۵.
  321. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۱۵.
  322. عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۵۸.
  323. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲.
  324. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸.
  325. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴. ابن حزم از او با نام «ابو ثور بن أبی جمل عمرو بن قیس بن ثور» یاد کرده است. (ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰)
  326. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الامم و الملوک، ج۱۰، ص۸۱.
  327. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۸، ص۷۶.
  328. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۹.
  329. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  330. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  331. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  332. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  333. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  334. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  335. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  336. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  337. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰ - ۴۳۱.
  338. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  339. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  340. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  341. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  342. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  343. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  344. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱. جهت مطالعه این قیام ر.ک: ابن بسام، الذخیره فی محاسن اهل الجزیره، ج۷، ص۴۸ - ۵۰.
  345. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  346. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۵۰؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۲، ص۶۰۷. نیز ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱. ضمن این که قلقشندی از او با نام «معطن بن صمادح» یاد کرده است. (قلقشندی، نهایة الارب فی معرفة انساب العرب، ج۱، ص۳۱۶)
  347. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷. نیز ر.ک: ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  348. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  349. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۵.
  350. بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۵۶ - ۵۷؛ عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۲، ص۶۰۲.
  351. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۷.
  352. صحاری، الأنساب، ج‌۱، ص۴۵۰.
  353. صحاری، الأنساب، ج‌۱، ص۴۵۰.
  354. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳
  355. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۵. مِرْبَاع [ربع] یک چهارم غنیمت جنگی را می‌‌گفتند که در زمان جاهلیت سهم رهبر بود. (ابن اثیر، النهایه، ج۲، ص۱۸۶ و ۳۶۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۱۱، ص۱۳۵؛ محمود شکری الألوسی، بلوغ الإرب فی معرفة احوال العرب، ج۱، ص۲۵۰ - ۲۴۹.)
  356. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۵۵. بر اساس نقل ابن کلبی، او و قومش در شمار بنی تغلبی‌های بلاد جزیره به شمار آمده‌اند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۴)
  357. آمدی، المؤتلف والمختلف فی اسماء الشعراء، ص۱۱۶؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۵۴۸.
  358. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱؛ عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۸ نیز ر.ک: ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۹. ضمن این که ابن حجر هم از او با نسبت ربیعة بن سلمة (عبدالله) بن حارث بن سوم بن عدی یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۴۲۶) او را همچنین، بواسطه مادرش غزاله بنت قنان از قبیله بنی ایاد، «ابن غزاله» خواندند. (عوتبی صحاری، الأنساب، ج۱، ص۴۵۸)
  359. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۹.
  360. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶.
  361. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸.
  362. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۱۴۵.
  363. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ آمدی، المؤتلف و المختلف، ص۲۴۱.
  364. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۷.
  365. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۹.
  366. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ صحاری، الأنساب، ج‌۱، ص۴۵۵.
  367. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲؛ ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۲۳۴.
  368. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲.
  369. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱. آمدی از او با نام و نسب «یزید بن ذرح سکونی» یاد کرده است. (آمدی، المؤتلف و المختلف فی اسماء الشعراء، ص۱۵۲)
  370. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶؛ ابونعیم، معرفة الصحابه، ج۳، ص۴۵۱، ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۳۰.
  371. بخاری، التاریخ الکبیر، ج۴، ص۷۱؛ ابن ابی‌حاتم، الجرح و التعدیل، ج۴، ص۱۷۳؛ ابن حبان، مشاهیر علماء الامصار، ص۸۸؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۴۲.
  372. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۱۹؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۷۵.
  373. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۲۰۸؛ العجلی، معرفة الثقات، ج۲، ص۳۸۶. ذهبی «او را از کبار آنان برشمرده است. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۴، ص۵۹۴.)
  374. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۲؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۷۲؛ ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۹.
  375. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۱.
  376. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۸.
  377. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۹.
  378. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۳.
  379. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۰.
  380. صحاری، الأنساب، ج‌۱، ص۴۵۵.
  381. صحاری، الأنساب، ج‌۱، ص۴۵۹.
  382. صحاری، الأنساب، ج‌۱، ص۴۵۹.
  383. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۲.
  384. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۴۵۵.
  385. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸ - ۱۷۹.
  386. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۹۱.
  387. ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۷۴.
  388. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۹۷.
  389. سمعانی، الانساب، ج‌۳، ص۲۰..
  390. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۲۰.
  391. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۳۶۰.
  392. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  393. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۶. نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۴۰؛ ابن حجر، تقریب التهذیب، ج۲، ص۳۷۴.
  394. زرکلی، الاعلام، ج۶، ص۲۰۸.
  395. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۱۵۳.
  396. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۸۳.
  397. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۲، ص۵۸۱؛ سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳.
  398. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۳۵، ص۳۵۲.
  399. ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۲۵۶.
  400. ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۲۵۶.
  401. ابن‌حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۳۱.
  402. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۲ - ۴۰۳.
  403. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۴.
  404. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص۲۲۳.
  405. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۱۶.
  406. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۱.
  407. سمعانی، الانساب، ج۶، ص۳۱۹.
  408. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۵۲.
  409. سمعانی، الانساب، ج۹، ص۱۷۸.
  410. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۹۳.
  411. سمعانی، الانساب، ج‌۷، ص۱۶۵.
  412. سمعانی، الانساب، ج‌۷، ص۱۶۵.
  413. سمعانی، الانساب، ج‌۷، ص۱۶۵.
  414. سمعانی، الانساب، ج‌۷، ص۱۶۵؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج‌۲، ص۱۲۵.
  415. سمعانی، الانساب، ج‌۷، ص۱۶۵ - ۱۶۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج‌۲، ص۱۲۵.
  416. صحاری، الأنساب، ج‌۱، ص۴۵۸.
  417. ابن حبان، الثقات، ج۸، ص۲۸۴.
  418. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۴، ص۳۶۰؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۶، ص۵۱۰ - ۵۱۱.
  419. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۱۹۷۷ - ۱۹۷۸؛ مقریزی، المقفی الکبیر، ج۱، ص۴۵۳؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱، ص۵۱۹.
  420. یاقوت حموی، معجم الادباء، ج۲، ص۵۵۴؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱، ص۵۱۹. برخی منابع او را مولی بشر بن کلثوم گفته‌اند. (سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۶.)
  421. دار قطنی، المؤتلف و المختلف، ج۴، ص۱۹۷۷ - ۱۹۷۸؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۷، ص۱۷۸؛ مقریزی، المقفی الکبیر، ج۱، ص۴۵۳.
  422. سمعانی، الانساب، ج۷، ص۳۰۳؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۱۵۶؛ یاقوت حموی، معجم الادباء، ج۲، ص۵۵۴.
  423. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۵۵.
  424. المزی، تهذیب الکمال، ج۲۸، ص۱۷۴.
  425. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۴۰۲.
  426. سمعانی، الانساب، ج۱۰، ص۳۴۲.
  427. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۱، ص۱۰۳؛ بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹.
  428. بامطرف، الجامع(جامع شمل أعلام المهاجرین المنتسبین إلی الیمن و قبائلهم)، ج۱، ص۲۴۹.
  429. سمعانی، الانساب، ج۳، ص۴۰۲.
  430. ابن یونس، تاریخ ابن یونس المصری، ص۷۳؛ سمعانی، الانساب، ج۲، ص۱۸۷.
  431. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت