امام حسین در زمان معاویه: تفاوت میان نسخهها
(۱۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== [[نامه]] توبیخآمیز امام {{ع}} به معاویه، درباره [[ستمها]] و بدعتهایش == | == [[نامه]] توبیخآمیز امام {{ع}} به معاویه، درباره [[ستمها]] و بدعتهایش == | ||
در کتاب [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]] آورده شده: معاویه به [[حسین بن علی]] {{ع}} نوشت: اما بعد، درباره تو، خبر اموری به من رسیده که دوست دارم تو را از آنها دور ببینم. اگر خبر درست باشد، از تو نمیپذیرم - و به جانم [[سوگند]]، کسی که دست [[وفا]] و [[عهد]] داده و [[پیمان]] بسته، سزاوار وفا کردن است- و اگر نادرست باشد، تو کامرواترین [[مردم]] به آن هستی و [[حظ]] خود میبری و به عهد [[خدا]]، وفا میکنی. پس مرا وادار مکن که از تو ببرم و به تو | در کتاب [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]] آورده شده: معاویه به [[حسین بن علی]] {{ع}} نوشت: اما بعد، درباره تو، خبر اموری به من رسیده که دوست دارم تو را از آنها دور ببینم. اگر خبر درست باشد، از تو نمیپذیرم - و به جانم [[سوگند]]، کسی که دست [[وفا]] و [[عهد]] داده و [[پیمان]] بسته، سزاوار وفا کردن است- و اگر نادرست باشد، تو کامرواترین [[مردم]] به آن هستی و [[حظ]] خود میبری و به عهد [[خدا]]، وفا میکنی. پس مرا وادار مکن که از تو ببرم و به تو بدی نمایم، که من هر گاه سرزنشت کنم، انکارم میکنی و هر گاه به من [[نیرنگ]] بزنی، به تو نیرنگ میزنم. پس، از در هم شکستن [[اجتماع]] این [[امت]] و بازگرداندن آنها به [[فتنه]]، [[پروا]] کن؛ چراکه تو مردم را آزمودهای و تجربه کردهای و پدرت از تو [[برتر]] بود و همه این افرادی که به تو [[پناه]] آوردهاند، گرد او جمع شده بودند و [[گمان]] نمیبرم که آنچه را برای پدرت تباه کردند، برای تو به سامان آورند. پس به خود و دینت بنگر «و کسانی که [[یقین]] ندارند، تو را سبک نکنند»<ref>{{متن قرآن|وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ}} «و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.</ref>. | ||
[[حسین]] {{ع}} در پاسخ نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که درباره من، خبرهایی به تو رسیده که آنها را [[دوست]] نداری و اگر درست باشد، از من نمیپذیری، و [کسی] جز [[خداوند]]، به سوی نیکوییها راه نمینماید و بر آنها [[استوار]] نمیدارد. اما [[سخن چینی]] انجام شده برای تو را چاپلوسان [[سخن چین]] تفرقهافکن در میان [[جماعت]]، انجام دادهاند. من سر [[جنگ]] و [[مخالفت]] با تو ندارم. [[سوگند]] به [[خدا]]، آن را وا نهادهام و من از این وا نهادن، از خدا میترسم و [[گمان]] نمیکنم خداوند از این که [[دشمنی]] با تو را کنار گذاشتهام، [[خشنود]] باشد و درباره تو و [[دوستان]] [[متجاوز]] ملحدت - که [[حزب]] [[ستمکاران]] و دار و دسته شیطاناند- کمترین عذری را از من بپذیرد. | [[حسین]] {{ع}} در پاسخ نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که درباره من، خبرهایی به تو رسیده که آنها را [[دوست]] نداری و اگر درست باشد، از من نمیپذیری، و [کسی] جز [[خداوند]]، به سوی نیکوییها راه نمینماید و بر آنها [[استوار]] نمیدارد. اما [[سخن چینی]] انجام شده برای تو را چاپلوسان [[سخن چین]] تفرقهافکن در میان [[جماعت]]، انجام دادهاند. من سر [[جنگ]] و [[مخالفت]] با تو ندارم. [[سوگند]] به [[خدا]]، آن را وا نهادهام و من از این وا نهادن، از خدا میترسم و [[گمان]] نمیکنم خداوند از این که [[دشمنی]] با تو را کنار گذاشتهام، [[خشنود]] باشد و درباره تو و [[دوستان]] [[متجاوز]] ملحدت - که [[حزب]] [[ستمکاران]] و دار و دسته شیطاناند- کمترین عذری را از من بپذیرد. | ||
خط ۸: | خط ۸: | ||
آیا تو [[حجر بن عدی]] و یارانش را به [[ستم]] نکشتی؛ آنان که [[نمازگزار]] و [[عابد]] بودند و [[ستم]] را [[زشت]] و [[بدعتها]] را دهشتناک میشمردند و از [[سرزنش]] هیچ [[سرزنشگری]] در [[راه خدا]] نمیترسیدند؟ این [[قتل]] را پس از [[امان]] دادن به آنها، با همه وثیقهها و سوگندهای غلیظ، انجام دادی. آیا تو [[قاتل]] [[عمرو بن حمق]]، [[صحابی پیامبر]] {{صل}}، نیستی که [[عبادت]]، فرسودهاش کرده بود و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو [[زیاد بن سمیه]] را که بر بستر [[عبید]] (برده ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که [[پیامبر]] {{صل}} فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر [- زوجیت] است و برای زناکار، سنگ است؟ | آیا تو [[حجر بن عدی]] و یارانش را به [[ستم]] نکشتی؛ آنان که [[نمازگزار]] و [[عابد]] بودند و [[ستم]] را [[زشت]] و [[بدعتها]] را دهشتناک میشمردند و از [[سرزنش]] هیچ [[سرزنشگری]] در [[راه خدا]] نمیترسیدند؟ این [[قتل]] را پس از [[امان]] دادن به آنها، با همه وثیقهها و سوگندهای غلیظ، انجام دادی. آیا تو [[قاتل]] [[عمرو بن حمق]]، [[صحابی پیامبر]] {{صل}}، نیستی که [[عبادت]]، فرسودهاش کرده بود و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو [[زیاد بن سمیه]] را که بر بستر [[عبید]] (برده ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که [[پیامبر]] {{صل}} فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر [- زوجیت] است و برای زناکار، سنگ است؟ | ||
تو [[سنت پیامبر خدا]] را وا نهادی و به عمد، با [[فرمان]] او مخالفت کردی و از سر [[تکذیب]]، [[هوس]] خود را دنبال کردی، بیآنکه ره نمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس زیاد را بر [[کوفه]] و [[بصره]] مسلط کردی تا دستان [[مسلمانان]] را قطع کند و چشمان آنان را با میله داغ، بر کند و به شاخههای [[نخل]] بیاویزد. گویی تو از [[امت]] نیستی و امت هم از تو نیستند، که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: هر کس بیگانهای را جزء [[خاندان]] قومی حساب کند که [[خویشاوند]] آنان نیست، [[ملعون]] است. آیا تو همان نیستی که [[زیاد ابن سمیه]] به تو نوشت: حضرمیان، بر [[دین علی]] هستند. و تو به او نوشتی: هر کس را که بر دین علی و [[اندیشه]] اوست، بکش. و او هم به [[فرمان]] تو، آنان را کشت و [[مثله]] کرد؟ دین علی {{ع}}، [[دین]] [[محمد]] {{صل}} است که بر سر آن با پدرت میجنگید؛ کسی که تو با بستن خود به [[آیین]] او، بر این جایگاه نشستهای و اگر آن نبود، [[برترین]] [[شرف]] تو، [[زحمت]] ترتیب دادن دو [[سفر]] زمستانی و تابستانی [[قریش]] در | تو [[سنت پیامبر خدا]] را وا نهادی و به عمد، با [[فرمان]] او مخالفت کردی و از سر [[تکذیب]]، [[هوس]] خود را دنبال کردی، بیآنکه ره نمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس زیاد را بر [[کوفه]] و [[بصره]] مسلط کردی تا دستان [[مسلمانان]] را قطع کند و چشمان آنان را با میله داغ، بر کند و به شاخههای [[نخل]] بیاویزد. گویی تو از [[امت]] نیستی و امت هم از تو نیستند، که [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: هر کس بیگانهای را جزء [[خاندان]] قومی حساب کند که [[خویشاوند]] آنان نیست، [[ملعون]] است. آیا تو همان نیستی که [[زیاد ابن سمیه]] به تو نوشت: حضرمیان، بر [[دین علی]] هستند. و تو به او نوشتی: هر کس را که بر دین علی و [[اندیشه]] اوست، بکش. و او هم به [[فرمان]] تو، آنان را کشت و [[مثله]] کرد؟ دین علی {{ع}}، [[دین]] [[محمد]] {{صل}} است که بر سر آن با پدرت میجنگید؛ کسی که تو با بستن خود به [[آیین]] او، بر این جایگاه نشستهای و اگر آن نبود، [[برترین]] [[شرف]] تو، [[زحمت]] ترتیب دادن دو [[سفر]] زمستانی و تابستانی [[قریش]] در طلب شراب بود. گفتهای: به خودت و دینت و به [[امت]] بیندیش و [[اجتماع]] و [[الفت]] امت را نشکن و [[مردم]] را به [[فتنه]] باز نگردان. من فتنهای بزرگتر از [[فرمان روایی]] تو بر این امت، نمیشناسم و برای خود و دینم، رأیای [[برتر]] از [[جهاد]] با تو نمیدانم. اگر جهاد کنم، مایه نزدیکی من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهی است که از فراوانی کوتاهیام در آن، از [[خدا]] [[مغفرت]] میطلبم و از خدا میخواهم که به درستترین کار، موفقم بدارد. اما زیان [[نیرنگ]] تو با من، بیش از هر کس دیگر، به خودت میرسد، مانند همین کار تو با این چند تنی که آنان را کشتی و مثلهشان نمودی، با آنکه آنان، در حال [[صلح]] با تو بودند؛ نه با تو جنگیده و نه پیمانت را شکسته بودند، و فقط از چیزی (قیامی) ترسیدی که اگر هم آنان را نمیکشتی، پیش از آنکه آنها کاری کنند، میمردی و یا آنان پیش از رسیدن به آن، میمردند. پس - ای [[معاویه]] - [[قصاص]] را در پیش رو داری. به حساب، [[یقین]] داشته باش و بدان که خدا، نوشتهای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آنکه آن را بر شمرده است. [[خدا]] فراموش نمیکند دستگیر کردنهایت را به خاطر [[گمان]] و [[بدبینی]]، و کشتن [[اولیا]] را از روی [[شبهه]] و [[تهمت]]، و [[بیعت]] گرفتنت را از [[مردم]] برای پسرت، آن [[جوان]] نابخرد شرابخوار و سگباز! جز این نمیدانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانتت را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از [[آتش]] برای خود بر گرفتی. پس دور باد [[قوم]] [[ستمکار]] از [[رحمت خداوند]]!»<ref>{{متن حدیث|كَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ {{ع}}: أمّا بَعْدُ، فَقَدِ انتَهَت إلَيَّ عَنكَ اُمورٌ أرغَبُ بِكَ عَنْهَا، فَإِنْ كانَت حَقّا لَم اُقارَّكَ عَلَيها، ولَعَمري إنَّ مَن أعطى صَفقَةَ يَمينِهِ وعَهدَ اللّهِ وَ مِيثَاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالوَفاءِ. وَ إنْ كانَتْ باطِلاً فَأَنتَ أسعَدُ النّاسِ بِذلِكَ، وَ بِحَظِّ نَفسِكَ تَبدَأُ، وَ بِعَهدِ اللّهِ توفي، فَلا تَحمِلني عَلى قَطيعَتِكَ وَالإِساءَةِ بِكَ، فَإِنّي مَتى اُنكِركَ تُنكِرني، وَ مَتى تَكِدني أكِدْكَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وأن يَرجِعوا عَلى يَدِكَ إلَى الفِتنَةِ، فَقَد جَرَّبتَ النّاسَ وَ بَلَوتَهُم، وأبوكَ كانَ أفضَلَ مِنكَ، وقَد كانَ اجتَمَعَ عَلَيهِ رَأيُ الَّذينَ يَلوذونَ بِكَ، ولا أظُنُّهُ يَصلُحُ لَكَ مِنهُم ما كانَ فَسَدَ عَلَيهِ، فَانظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ «وَ لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ {{ع}}: أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ تَذكُرُ أنَّهُ بَلَغَتكَ عَنّي اُمورٌ تَرغَبُ عَنها، فَإِنْ كانَتْ حَقّاً لَم تُقارَّني عَلَيها، ولَن يَهدِيَ إلَى الحَسَناتِ وَيُسَدِّدَ لَها إلَا اللّهُ. فَأَمّا ما نُمِّيَ إلَيكَ فَإِنّما رَقّاهُ المَلّاقونَ المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ، المُفَرِّقونَ بَيْنَ الجَميعِ، وَ مَا أرِيدُ حَربا لَكَ وَ لَا خِلافَاً عَلَيكَ، وَايمُ اللّهِ لَقَد تَرَكتُ ذلِكَ وأنَا أخافُ اللّهَ في تَركِهِ، وما أظُنُّ اللّهَ راضِيَاً عَنّي بِتَركِ مُحاكَمَتِكَ إلَيهِ، وَ لَا عاذِري دونَ الإِعذارِ إلَيهِ فيكَ وفي أولِيائِكَ القاسِطينَ المُلحِدينَ، حِزبِ الظّالِمينَ وأولِياءِ الشَّياطينِ. ألَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ وأصحابِهِ المُصَلّينَ العابِدينَ، الَّذينَ يُنكِرونَ الظُّلمَ ويَستَعظِمونَ البِدَعَ وَلا يَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ، ظُلما وعُدوانا، بَعدَ إعطائِهِمُ الأَمانَ بِالمَواثيقِ وَالأَيمانِ المُغَلَّظَةِ؟ أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ {{صل}}، الَّذِي أبلَتهُ العِبادَةُ وصَفَّرَت لَونَهُ وأنحَلَت جِسمَهُ؟ أوَلَستَ المُدَّعِيَ زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ المَولودَ عَلى فِراشِ عُبَيدِ عَبدِ ثَقيفٍ، وزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أبيكَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ {{صل}}: «الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرُ»، فَتَرَكتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّهِ {{صل}} وخالَفتَ أمرَهُ مُتَعَمِّدا، وَاتَّبَعتَ هَواكَ مُكَذِّبا بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللّهِ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَى العِراقَينِ فَقَطَعَ أيدِي المُسلِمينَ وَسَمَلَ أعيُنَهُم، وصَلَبَهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ؛ كَأَنَّكَ لَستَ مِنَ الاُمَّةِ وكَأَنَّها لَيسَت مِنكَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ {{صل}}: «مَن ألحَقَ بِقَومٍ نَسَبا لَيسَ لَهُم فَهُوَ مَلعونٌ»؟ أوَلَستَ صاحِبَ الحَضرَمِيّينَ الَّذينَ كَتَبَ إلَيكَ ابنُ سُمَيَّةَ أنَّهُم عَلى دينِ عَلِيٍّ، فَكَتَبتَ إلَيهِ: اُقتُل مَن كانَ عَلى دينِ عَلِيٍّ ورَأيِهِ؟ فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِكَ، ودينُ عَلِيٍّ دينُ مُحَمَّدٍ {{صل}} الَّذي كانَ يَضرِبُ عَلَيهِ أباكَ، وَالَّذِي انتِحالُكَ إيّاهُ أجلَسَكَ مَجلِسَكَ هذا، ولَولا هُوَ كانَ أفضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ الرِّحلَتَينِ في طَلَبِ الخُمورِ. وقُلتَ: اُنظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ وَالاُمَّةِ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الاُلفَةِ، وأن تَرُدَّ النّاسَ إلَى الفِتنَ! فَلا أعلَمُ فِتنَةً عَلَى الاُمَّةِ أعظَمَ مِن وِلايَتِكَ عَلَيها، ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسي وديني أفضَلَ مِن جِهادِكَ، فَإِن أفعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ إلى رَبّي، وإن أترُكهُ فَذَنبٌ أستَغفِرُ اللّهَ مِنهُ في كَثيرٍ مِن تَقصيري، وأسأَلُ اللّهَ تَوفيقي لِأَرشَدِ اُموري. وأمّا كَيدُكَ إيّايَ، فَلَيسَ يَكونُ عَلى أحَدٍ أضَرَّ مِنهُ عَلَيكَ، كَفِعلِكَ بِهؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلتَهُم ومَثَّلتَ بِهِم بَعدَ الصُّلحِ مِن غَيرِ أن يَكونوا قاتَلوكَ ولا نَقَضوا عَهدَكَ، إلّا مَخافَةَ أمرٍ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن يَفعَلوهُ، أو ماتوا قَبلَ أن يُدرِكوهُ. فَأَبشِر يا مُعاوِيَةُ بِالقِصاصِ، وأيقِن بِالحِسابِ، وَاعلَم أنَّ للّهِ كِتاباً لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً إلّا أحصاها، ولَيسَ اللّهُ بِناسٍ لَكَ أخذَكَ بِالظِّنَّةِ، وقَتلَكَ أولِياءَهُ عَلَى الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ، وأخذَكَ النّاسَ بِالبَيعَةِ لِابنِكَ غُلامٍ سَفيهٍ يَشرَبُ الشَّرابَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ، ولا أعلَمُكَ إلّا خَسِرتَ نَفسَكَ، وأوبَقتَ دينَكَ، وأكَلتَ أمانَتَكَ، وغَشَشتَ رَعِيَّتَكَ، وتَبَوَّأتَ مَقعَدَكَ مِنَ النّارِ، فَبُعداً لِلقَومِ الظّالِمينَ!}} (أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۲۸؛ الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۲۰۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۰۸.</ref> | ||
== رویاروییهای مستقیم [[امام]] {{ع}} با [[معاویه]] == | == رویاروییهای مستقیم [[امام]] {{ع}} با [[معاویه]] == | ||
در کتاب [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]] آمده است که: معاویه به [[حسین بن علی]] {{ع}} گفت: ای [[ابو عبدالله]]! دانستی که ما، [[شیعیان]] پدرت را کشتیم، بر آنها [[حنوط]] مالیدیم، کفنشان نموده، سپس بر آنان [[نماز]] خواندیم و دفنشان کردیم؟! [[حسین]] {{ع}} فرمود: «به خدای [[کعبه]] [[سوگند]]، بر [[ضد]] خودت، [[حجت]] آوردی؛ اما ما - به [[خدا]] سوگند - اگر [[پیروان]] تو را بکشیم، نه آنان را [[کفن]] میکنیم و نه حنوط بر آنها میمالیم و نه بر آنان نماز میخوانیم و نه آنان را به [[خاک]] میسپاریم»<ref>کنایه از این که آنان را کافر میشمریم؛ {{متن حدیث|قَالَ مُعاوِيَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ {{ع}}: يا أبا عَبدِ اللّهِ! عَلِمْتَ أنّا قَتَلنا شيعَةَ أبيكَ، فَحَنَّطناهُم وكَفَّنّاهُم وصَلَّينا عَلَيهِم ودَفَنّاهُم؟ فَقالَ الحُسَينُ: حَجَجتُكَ ورَبِّ الكَعبَةِ، لكِنّا وَاللّهِ إنْ قَتَلنا شيعَتَكَ مَا كَفَنّاهُم وَلَا حَنَّطناهُم ولا صَلَّينا عَليْهِمْ وَلَا دَفَنّاهُمْ}} (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۱).</ref> | در کتاب [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]] آمده است که: معاویه به [[حسین بن علی]] {{ع}} گفت: ای [[ابو عبدالله]]! دانستی که ما، [[شیعیان]] پدرت را کشتیم، بر آنها [[حنوط]] مالیدیم، کفنشان نموده، سپس بر آنان [[نماز]] خواندیم و دفنشان کردیم؟! [[حسین]] {{ع}} فرمود: «به خدای [[کعبه]] [[سوگند]]، بر [[ضد]] خودت، [[حجت]] آوردی؛ اما ما - به [[خدا]] سوگند - اگر [[پیروان]] تو را بکشیم، نه آنان را [[کفن]] میکنیم و نه حنوط بر آنها میمالیم و نه بر آنان نماز میخوانیم و نه آنان را به [[خاک]] میسپاریم»<ref>کنایه از این که آنان را کافر میشمریم؛ {{متن حدیث|قَالَ مُعاوِيَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ {{ع}}: يا أبا عَبدِ اللّهِ! عَلِمْتَ أنّا قَتَلنا شيعَةَ أبيكَ، فَحَنَّطناهُم وكَفَّنّاهُم وصَلَّينا عَلَيهِم ودَفَنّاهُم؟ فَقالَ الحُسَينُ: حَجَجتُكَ ورَبِّ الكَعبَةِ، لكِنّا وَاللّهِ إنْ قَتَلنا شيعَتَكَ مَا كَفَنّاهُم وَلَا حَنَّطناهُم ولا صَلَّينا عَليْهِمْ وَلَا دَفَنّاهُمْ}} (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۱).</ref>. | ||
از کتاب [[نثر الدر (کتاب)|نثر الدر]] نقل شده است که: چون [[معاویه]] [[حجر بن عدی]] و یارانش را کشت، در همان سال، [[امام حسین]] {{ع}} را دید و گفت: ای ابو عبدالله! آیا به تو خبر دادهاند که با [[حجر]] و یارانش - که پیروان پدرت بودند - چه کردهام؟ فرمود: «نه». گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم. امام حسین {{ع}} خندید و سپس فرمود: «ای معاویه! [[روز قیامت]]، این گروه، [[دشمن]] تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کاری را با پیروان تو بکنیم، نه آنان را کفن میکنیم و نه بر ایشان نماز میخوانیم. به من خبر رسیده که به [[ابو الحسن]] ([[علی]] {{ع}}) [[ناسزا]] میگویی و بر [[بنی هاشم]]، [[عیب]] میگیری و به [[ستیز]] با آنان برخاستهای. به خدا سوگند، زه کمان دیگری را میکشی و جایی جز هدفت را نشانه رفتهای<ref>دو مثل عربیاند، برابر با مثل فارسی: «سنگ دیگران را به سینه میزنی».</ref> و [[دشمنی]] را از جایی نزدیک، برای خود خریدهای. تو از کسی [[پیروی]] میکنی که سابقه [[ایمان]] ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است. تو خود بیندیش یا [او را] رها کن» و مقصودش، [[عمرو عاص]] بود<ref>{{متن حدیث|لَمَّا قَتَلَ مُعَاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدِيٍّ وَ أَصْحَابَهُ، لَقِيَ فِي ذَلِكَ الْعَامِ الْحُسَيْنَ {{ع}} فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَلْ بَلَغَكَ مَا صَنَعْتُ بِحُجْرٍ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ شِيعَةِ أَبِيكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: إِنَّا قَتَلْنَاهُمْ وَ كَفَّنَّاهُمْ وَ صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ. فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ {{ع}} ثُمَّ قَالَ: خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، يَا مُعَاوِيَةُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ وَلَّيْنَا مِثْلَهَا مِنْ شِيعَتِكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ، وَ قَدْ بَلَغَنِي وُقُوعُكَ فِي أَبِي الْحَسَنِ وَ قِيَامُكَ [بِهِ] وَ اعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ أَوْتَرْتَ غَيْرَ قَوْسِكَ، وَ رَمَيْتَ غَيْرَ غَرَضِكَ، وَ تَنَاوَلْتَهَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ، وَ لَقَدْ أَطَعْتَ امْرَأً مَا قَدُمَ إِيمَانُهُ، وَ مَا حَدُثَ نِفَاقُهُ، وَ مَا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَع - یزید: عمروبن العاص}} (نثر الدر، ج۱، ص۳۳۵؛ نزهة الناظر، ص۸۲، ح۷).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۲۱۲.</ref> | از کتاب [[نثر الدر (کتاب)|نثر الدر]] نقل شده است که: چون [[معاویه]] [[حجر بن عدی]] و یارانش را کشت، در همان سال، [[امام حسین]] {{ع}} را دید و گفت: ای ابو عبدالله! آیا به تو خبر دادهاند که با [[حجر]] و یارانش - که پیروان پدرت بودند - چه کردهام؟ فرمود: «نه». گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم. امام حسین {{ع}} خندید و سپس فرمود: «ای معاویه! [[روز قیامت]]، این گروه، [[دشمن]] تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کاری را با پیروان تو بکنیم، نه آنان را کفن میکنیم و نه بر ایشان نماز میخوانیم. به من خبر رسیده که به [[ابو الحسن]] ([[علی]] {{ع}}) [[ناسزا]] میگویی و بر [[بنی هاشم]]، [[عیب]] میگیری و به [[ستیز]] با آنان برخاستهای. به خدا سوگند، زه کمان دیگری را میکشی و جایی جز هدفت را نشانه رفتهای<ref>دو مثل عربیاند، برابر با مثل فارسی: «سنگ دیگران را به سینه میزنی».</ref> و [[دشمنی]] را از جایی نزدیک، برای خود خریدهای. تو از کسی [[پیروی]] میکنی که سابقه [[ایمان]] ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است. تو خود بیندیش یا [او را] رها کن» و مقصودش، [[عمرو عاص]] بود<ref>{{متن حدیث|لَمَّا قَتَلَ مُعَاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدِيٍّ وَ أَصْحَابَهُ، لَقِيَ فِي ذَلِكَ الْعَامِ الْحُسَيْنَ {{ع}} فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَلْ بَلَغَكَ مَا صَنَعْتُ بِحُجْرٍ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ شِيعَةِ أَبِيكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: إِنَّا قَتَلْنَاهُمْ وَ كَفَّنَّاهُمْ وَ صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ. فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ {{ع}} ثُمَّ قَالَ: خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، يَا مُعَاوِيَةُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ وَلَّيْنَا مِثْلَهَا مِنْ شِيعَتِكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ، وَ قَدْ بَلَغَنِي وُقُوعُكَ فِي أَبِي الْحَسَنِ وَ قِيَامُكَ [بِهِ] وَ اعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ أَوْتَرْتَ غَيْرَ قَوْسِكَ، وَ رَمَيْتَ غَيْرَ غَرَضِكَ، وَ تَنَاوَلْتَهَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ، وَ لَقَدْ أَطَعْتَ امْرَأً مَا قَدُمَ إِيمَانُهُ، وَ مَا حَدُثَ نِفَاقُهُ، وَ مَا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَع - یزید: عمروبن العاص}} (نثر الدر، ج۱، ص۳۳۵؛ نزهة الناظر، ص۸۲، ح۷).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۱۲.</ref> | ||
== پذیرفتن عطایای [[معاویه]] و [[سرزنش]] او و خردهگیری بر او == | == پذیرفتن عطایای [[معاویه]] و [[سرزنش]] او و خردهگیری بر او == | ||
[[امام صادق]] به نقل از پدرش [[امام باقر]] {{ع}} میفرماید: [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بر معاویه [[عیب]] میگرفتند و از او [[انتقاد]] میکردند؛ ولی عطایایش را میپذیرفتند<ref>{{متن حدیث|أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ {{عم}} كَانَا يَغْمِزَانِ مُعَاوِيَةَ وَ يَقُولَانِ فِيهِ، وَ يَقْبَلَانِ جَوَائِزَهُ}} (قرب الإسناد، ص۹۲، ح۳۰۸).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۸۴.</ref> | [[امام صادق]] به نقل از پدرش [[امام باقر]] {{ع}} میفرماید: [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} بر معاویه [[عیب]] میگرفتند و از او [[انتقاد]] میکردند؛ ولی عطایایش را میپذیرفتند<ref>{{متن حدیث|أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ {{عم}} كَانَا يَغْمِزَانِ مُعَاوِيَةَ وَ يَقُولَانِ فِيهِ، وَ يَقْبَلَانِ جَوَائِزَهُ}} (قرب الإسناد، ص۹۲، ح۳۰۸).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۸۴.</ref> | ||
از امام باقر {{ع}} آورده شده است که: حسن {{ع}} و حسین {{ع}} عطایای کسی مانند معاویه را میپذیرفتند؛ زیرا آن دو، سزاوار عطایایی که به دستشان میرسید، بودند. آنچه [[فرمانروایان]] به [[زور]] مسلط شده، در دست دارند، بر خود آنان [[حرام]] است؛ ولی بر [[مردم]]، رواست، اگر از راه درست به آنان برسد و آن را به [[حق]] بگیرند<ref>{{متن حدیث|قَدْ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ {{عم}} يَقْبَلَانِ جَوَائِزَ الْمُتَغَلِّبِينَ مِثْلِ مُعَاوِيَةَ لِأَنَّهُمَا كَانَا أَهْلًا لِمَا يَصِلُ إِلَيْهِمَا مِنْ ذَلِكَ وَ مَا فِي أَيْدِي الْمُتَغَلِّبِينَ عَلَيْهِمْ حَرَامٌ وَ هُوَ لِلنَّاسِ وَاسِعٌ إِذَا وَصَلَ إِلَيْهِمْ فِي خَيْرٍ وَ أَخَذُوهُ مِنْ حَقِّهِ}} | از امام باقر {{ع}} آورده شده است که: حسن {{ع}} و حسین {{ع}} عطایای کسی مانند معاویه را میپذیرفتند؛ زیرا آن دو، سزاوار عطایایی که به دستشان میرسید، بودند. آنچه [[فرمانروایان]] به [[زور]] مسلط شده، در دست دارند، بر خود آنان [[حرام]] است؛ ولی بر [[مردم]]، رواست، اگر از راه درست به آنان برسد و آن را به [[حق]] بگیرند<ref>{{متن حدیث|قَدْ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ {{عم}} يَقْبَلَانِ جَوَائِزَ الْمُتَغَلِّبِينَ مِثْلِ مُعَاوِيَةَ لِأَنَّهُمَا كَانَا أَهْلًا لِمَا يَصِلُ إِلَيْهِمَا مِنْ ذَلِكَ وَ مَا فِي أَيْدِي الْمُتَغَلِّبِينَ عَلَيْهِمْ حَرَامٌ وَ هُوَ لِلنَّاسِ وَاسِعٌ إِذَا وَصَلَ إِلَيْهِمْ فِي خَيْرٍ وَ أَخَذُوهُ مِنْ حَقِّهِ}}؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۲۳، ح۱۲۲۳.</ref>. | ||
در کتاب [[علل الشرائع (کتاب)|علل الشرائع]] آمده: [[حسن]] و [[حسین]]، [[فرزندان علی]] {{ع}}، آنچه را [[معاویه]] میداد، میگرفتند؛ اما به اندازه بال مگسی از آن را برای خود و [[خانواده]] شان هزینه نمیکردند<ref>{{متن حدیث|وَ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ {{عم}} يَأْخُذَانِ مِنْ مُعَاوِيَةَ الْأَمْوَالَ فَلَا يُنْفِقَانِ مِنْ ذَلِكَ عَلَى أَنْفُسِهِمَا وَ لَا عَلَى عِيَالِهِمَا مَا تَحْمِلُهُ الذُّبَابَةُ بِفِيهَا}} (علل الشرائع، ص۲۱۸؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۳، ح۲).</ref>. | در کتاب [[علل الشرائع (کتاب)|علل الشرائع]] آمده: [[حسن]] و [[حسین]]، [[فرزندان علی]] {{ع}}، آنچه را [[معاویه]] میداد، میگرفتند؛ اما به اندازه بال مگسی از آن را برای خود و [[خانواده]] شان هزینه نمیکردند<ref>{{متن حدیث|وَ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ {{عم}} يَأْخُذَانِ مِنْ مُعَاوِيَةَ الْأَمْوَالَ فَلَا يُنْفِقَانِ مِنْ ذَلِكَ عَلَى أَنْفُسِهِمَا وَ لَا عَلَى عِيَالِهِمَا مَا تَحْمِلُهُ الذُّبَابَةُ بِفِيهَا}} (علل الشرائع، ص۲۱۸؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۳، ح۲).</ref>. | ||
از کتاب [[کشف الغمة (کتاب)|کشف الغمة]]نقل شده: [[روایت]] شده هنگامی که معاویه به [[مکه]] رسید، [[مالی]] فراوان و لباسهایی متعدد و عباهایی کامل، به حسین {{ع}} رساند؛ اما او همه را باز گرداند و هیچ کدام را نپذیرفت<ref>{{متن حدیث|رُوِيَ أنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا قَدِمَ مَكَّةَ وَصَلَهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ {{ع}}] بِمَالٍ كَثيرٍ وَ ثِيابٍ وافِرَةٍ وكُسُواتٍ وافِيَةٍ، فَرَدَّ الجَميعَ عَلَيهِ ولَم يَقبَل مِنهُ}} (کشف الغمة، ج۲، ص۲۳۴؛ مطالب السؤول، ص۷۳).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۲۱۳.</ref> | از کتاب [[کشف الغمة (کتاب)|کشف الغمة]]نقل شده: [[روایت]] شده هنگامی که معاویه به [[مکه]] رسید، [[مالی]] فراوان و لباسهایی متعدد و عباهایی کامل، به حسین {{ع}} رساند؛ اما او همه را باز گرداند و هیچ کدام را نپذیرفت<ref>{{متن حدیث|رُوِيَ أنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا قَدِمَ مَكَّةَ وَصَلَهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ {{ع}}] بِمَالٍ كَثيرٍ وَ ثِيابٍ وافِرَةٍ وكُسُواتٍ وافِيَةٍ، فَرَدَّ الجَميعَ عَلَيهِ ولَم يَقبَل مِنهُ}} (کشف الغمة، ج۲، ص۲۳۴؛ مطالب السؤول، ص۷۳).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۱۳.</ref> | ||
=== | === برخورد امام حسین {{ع}} با هدایای معاویه === | ||
بر پایه برخی گزارشها، | بر پایه برخی گزارشها، سیره عملی امام حسن و [[امام حسین]] {{ع}}، پذیرفتن هدیههای معاویه بوده است. این گزارشها، جدا از مباحث [[فقهی]] درباره [[حلیت]] و [[حرمت]] هدایای [[سلطان جائر]]، قابل تأملاند. حتی اگر این [[هدایا]] مطلقا یا با شرایط ویژهای [[حلال]] باشند، جنبه [[تاریخی]] و [[سیاسی]] این گزارشها را باید بررسی کرد. با آن همه سوابق [[دشمنی]] میان خانواده [[امام علی]] {{ع}} و معاویه، چگونه میتوان [[باور]] کرد که [[فرزندان]] [[امام]]، هدایای معاویه را قبول کنند؟ آیا آنان به اهداف سیاسی معاویه از این بخششها، پی نمیبردند؟ آیا پذیرفتن هدیههای معاویه، [[تأیید]] عملی [[حکومت معاویه]] به شمار نمیآمد؟ و سرانجام، چه مصلحتی ایجاب میکرد که آنان هدایای [[دشمن]] کینهتوز [[اهل بیت]] {{عم}} را بپذیرند؟ پاسخ، این است که بیتردید، کاری که موجب تأیید عملی [[حکومت]] [[آل ابوسفیان]] بر [[جامعه اسلامی]] باشد، از [[فرزندان امام علی]] {{ع}} سر نمیزده است در این رابطه نکات زیر شایان توجه است. اولاً، پذیرفتن هدایای معاویه از سوی امام حسین {{ع}}، هنگامی تأیید حکومت وی به شمار میآمد که امام در مقابل جنایات او [[سکوت]] کند؛ ولی از آنجا که امام {{ع}} با [[صراحت]]، از معاویه [[انتقاد]] میکرد، نقشه زیرکانه وی نقش بر آب میشد و بدینسان، پذیرش [[هدیه]] او، باعث [[تأیید]] حکومتش نبود، چنان که در [[حدیثی]] از [[امام باقر]] {{ع}} میخوانیم: {{متن حدیث|إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ {{ع}} كَانَا يَغْمِزَانِ مُعَاوِيَةَ وَ يَقُولَانِ فِيهِ وَ يَقْبَلَانِ جَوَائِزَهُ}}<ref>قرب الإسناد، ص۹۲، ح۳۰۸.</ref>. [[حسن]] و [[حسین]] {{ع}} از [[معاویه]] [[عیب]] میگرفتند و از او انتقاد میکردند؛ ولی عطایایش را میپذیرفتند. ثانیاً، در جایی که ممکن بود پذیرفتن هدایای معاویه، تأیید [[حکومت]] وی محسوب شود و یا نپذیرفتن آن، ضربهای به حکومتش بزند، [[امام]] {{ع}} هدایای او را نمیپذیرفت، چنان که در جریان آمدن معاویه به [[مکه]] و ارسال [[اموال]] و هدایای فراوان برای [[امام حسین]] {{ع}}، ایشان از پذیرفتن آنها خودداری کرد. اما [[مصلحت]] و حکمتی که در پذیرفتن هدایای معاویه در غیر اینگونه موارد وجود داشت، تشنجزدایی در [[جامعه اسلامی]] از یک سو، و [[تأمین نیاز]] جمعی از [[مستمندان]] از سوی دیگر بود؛ زیرا [[امام حسن]] {{ع}} و امام حسین {{ع}} آن [[هدایا]] را به [[مصرف]] [[زندگی شخصی]] خود نمیرساندند و همه را صرف [[نیازمندان]] میکردند<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۱۵.</ref>. | ||
== جلوگیری امام {{ع}} از [[ازدواج]] [[یزید]] با دختر [[عبدالله بن جعفر]] == | == جلوگیری امام {{ع}} از [[ازدواج]] [[یزید]] با دختر [[عبدالله بن جعفر]] == | ||
[[جویریة بن اسماء]] نقل میکند: [[معاویة بن ابی سفیان]]، دختر عبدالله بن جعفر را برای پسرش یزید، [[خواستگاری]] کرد. [[عبدالله]] با حسین {{ع}} [[مشورت]] نمود. حسین {{ع}} فرمود: «آیا به او دختر میدهی، در حالی که از شمشیرهایشان [[خون]] ما میچکد؟! او را به پسر برادرت، [[قاسم بن محمد]] بده». عبدالله گفت: من بدهکارم. حسین {{ع}} فرمود: «[[ملک]] بغیبغه را بردار و بدهیات را از آن، ادا کن که تو خود میدانی عمویت [[علی بن ابی طالب]] در آنجا چه [[کارها]] کرده است». عبدالله نیز او را به همسری [[قاسم]] در آورد<ref>{{متن حدیث|خَطَبَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ ابنَةَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، فَشاوَرَ عَبدُ اللّهِ حُسَيناً {{ع}}، فَقالَ: أتُزَوِّجُهُ وسُيوفُهُم تَقطُرُ مِن دِمائِنا؟! ضُمَّها إلَى ابنِ أخيكَ القَاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ. قالَ: إنَّ عَلَيَّ دَيناً، قالَ: دونَكَ البُغَيبِغَةَ، فَاقْضِ مِنْها دَينَكَ؛ فَقَد عَلِمتَ مَا كَانَ يَصْنَعُ فِيهَا عَمُّكَ. فَزَوَّجَهَا مِنَ القَاسِمِ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۱۲، ش۳۸۹).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۲۱۷.</ref> | [[جویریة بن اسماء]] نقل میکند: [[معاویة بن ابی سفیان]]، دختر عبدالله بن جعفر را برای پسرش یزید، [[خواستگاری]] کرد. [[عبدالله]] با حسین {{ع}} [[مشورت]] نمود. حسین {{ع}} فرمود: «آیا به او دختر میدهی، در حالی که از شمشیرهایشان [[خون]] ما میچکد؟! او را به پسر برادرت، [[قاسم بن محمد]] بده». عبدالله گفت: من بدهکارم. حسین {{ع}} فرمود: «[[ملک]] بغیبغه را بردار و بدهیات را از آن، ادا کن که تو خود میدانی عمویت [[علی بن ابی طالب]] در آنجا چه [[کارها]] کرده است». عبدالله نیز او را به همسری [[قاسم]] در آورد<ref>{{متن حدیث|خَطَبَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ ابنَةَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، فَشاوَرَ عَبدُ اللّهِ حُسَيناً {{ع}}، فَقالَ: أتُزَوِّجُهُ وسُيوفُهُم تَقطُرُ مِن دِمائِنا؟! ضُمَّها إلَى ابنِ أخيكَ القَاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ. قالَ: إنَّ عَلَيَّ دَيناً، قالَ: دونَكَ البُغَيبِغَةَ، فَاقْضِ مِنْها دَينَكَ؛ فَقَد عَلِمتَ مَا كَانَ يَصْنَعُ فِيهَا عَمُّكَ. فَزَوَّجَهَا مِنَ القَاسِمِ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۱۲، ش۳۸۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۱۷.</ref> | ||
== [[تهدید]] [[امام]] {{ع}} توسط [[معاویه]]، برای [[وفادار]] ماندن به [[بیعت]] خود == | == [[تهدید]] [[امام]] {{ع}} توسط [[معاویه]]، برای [[وفادار]] ماندن به [[بیعت]] خود == | ||
در کتاب [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]] آورده شده: [[مروان بن حکم]]، به معاویه نوشت: من ایمن نیستم که [[حسین]] به کمین آشوبی ننشسته باشد و به گمانم، [[گرفتاری]] طولانیای با حسین داشته باشید. پس معاویه به حسین {{ع}} نوشت: هر کس با [[خدا]] [[عهد]] و [[پیمان]] میبندد، سزاوار [[وفا]] کردن است. به من خبر دادهاند که برخی از [[مردم کوفه]]، تو را به درگیری فرا خواندهاند، حال آنکه عراقیان را آزمودهای؛ کار را برای [[پدر]] و برادرت تباه کردند. پس، از خدا [[پروا]] کن و پیمان را به یاد داشته باش، که هر گاه تو با من [[حیله]] کنی، با تو حیله میکنم. حسین {{ع}} در جواب او نوشت:... و معاویه دوباره بر اساس خبرهایی که به او رسیده بود، به حسین {{ع}} نوشت: من [[گمان]] میبرم که در سر، [[خیال]] [[قیام]] میپروری و [[دوست]] داشتم که در [[روزگار]] من باشد تا آن را بر تو نادیده بگیرم<ref>{{متن حدیث|كَتَبَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ إلى مُعَاوِيَةَ: إنّي لَسْتُ آمَنُ أن يَكونَ حُسَينٌ مُرصِداً لِلْفِتْنَةِ، وَ أَظُنُّ يَومَكُمْ مِنْ حُسَينٍ طَويلاً. فَكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ {{ع}}: إنَّ مَن أعْطَى اللّهَ صَفقَةَ يَمينِهِ وَعَهدَهُ لَجَديرٌ بِالوَفاءِ، وَقَد اُنبِئتُ أنَّ قَوْمَاً مِنْ أَهْلِ الكُوفَةِ قَد دَعَوكَ إلَى الشِّقاقِ؛ وَأهْلُ العِراقِ مَنْ قَد جَرَّبتَ، قَدْ أفسَدوا عَلى أبِيكَ وأخيكَ، فَاتَّقِ اللّهَ وَاذكُرِ الميثاقَ، فَإِنَّكَ مَتى تَكِدني أكِدكَ. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ {{ع}}:... وَ كَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ أيْضَاً فِي بَعْضِ مَا بَلَغَهُ عَنهُ: إنّي لَأَظُنُّ أنَّ في رَأسِكَ نَزوَةً، فَوَدِدتُ أنّي أدرَكتُها فَأَغفِرُها لَكَ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۵).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۲۱۷.</ref> | در کتاب [[الطبقات الکبری (کتاب)|الطبقات الکبری]] آورده شده: [[مروان بن حکم]]، به معاویه نوشت: من ایمن نیستم که [[حسین]] به کمین آشوبی ننشسته باشد و به گمانم، [[گرفتاری]] طولانیای با حسین داشته باشید. پس معاویه به حسین {{ع}} نوشت: هر کس با [[خدا]] [[عهد]] و [[پیمان]] میبندد، سزاوار [[وفا]] کردن است. به من خبر دادهاند که برخی از [[مردم کوفه]]، تو را به درگیری فرا خواندهاند، حال آنکه عراقیان را آزمودهای؛ کار را برای [[پدر]] و برادرت تباه کردند. پس، از خدا [[پروا]] کن و پیمان را به یاد داشته باش، که هر گاه تو با من [[حیله]] کنی، با تو حیله میکنم. حسین {{ع}} در جواب او نوشت:... و معاویه دوباره بر اساس خبرهایی که به او رسیده بود، به حسین {{ع}} نوشت: من [[گمان]] میبرم که در سر، [[خیال]] [[قیام]] میپروری و [[دوست]] داشتم که در [[روزگار]] من باشد تا آن را بر تو نادیده بگیرم<ref>{{متن حدیث|كَتَبَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ إلى مُعَاوِيَةَ: إنّي لَسْتُ آمَنُ أن يَكونَ حُسَينٌ مُرصِداً لِلْفِتْنَةِ، وَ أَظُنُّ يَومَكُمْ مِنْ حُسَينٍ طَويلاً. فَكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ {{ع}}: إنَّ مَن أعْطَى اللّهَ صَفقَةَ يَمينِهِ وَعَهدَهُ لَجَديرٌ بِالوَفاءِ، وَقَد اُنبِئتُ أنَّ قَوْمَاً مِنْ أَهْلِ الكُوفَةِ قَد دَعَوكَ إلَى الشِّقاقِ؛ وَأهْلُ العِراقِ مَنْ قَد جَرَّبتَ، قَدْ أفسَدوا عَلى أبِيكَ وأخيكَ، فَاتَّقِ اللّهَ وَاذكُرِ الميثاقَ، فَإِنَّكَ مَتى تَكِدني أكِدكَ. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ {{ع}}:... وَ كَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ أيْضَاً فِي بَعْضِ مَا بَلَغَهُ عَنهُ: إنّي لَأَظُنُّ أنَّ في رَأسِكَ نَزوَةً، فَوَدِدتُ أنّي أدرَكتُها فَأَغفِرُها لَكَ}} (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۱۷.</ref> | ||
== | == سخنرانی امام {{ع}}، یک سال پیش از مرگ معاویه == | ||
در کتاب [[سلیم بن قیس (کتاب)|سلیم بن قیس]] آمده است که: یک سال پیش از | در کتاب [[سلیم بن قیس (کتاب)|سلیم بن قیس]] آمده است که: یک سال پیش از مرگ معاویه، [[حسین بن علی]] {{ع}} [[حج]] گزارد و [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]] نیز با او بودند. [[حسین]] {{ع}} [[حاجیان]] [[بنی هاشم]] را از مرد و [[زن]] و وابستگان و پیروانشان، و نیز هر کس از [[انصار]] را که خود یا خانوادهاش میشناخت، گرد آورد و سپس پیکهایی فرستاد که: «هیچ یک از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} را که امسال به حج آمدهاند و به [[صلاح]] و [[عبادت]] معروفاند، فرو مگذارید، مگر آنکه برایم گردشان بیاورید». بیش از هفتصد نفر در خیمههای حسین {{ع}} در [[سرزمین]] [[منی]] گرد آمدند. بیشتر این افراد، از تابعیان و حدود دویست نفر نیز از اصحاب پیامبر {{صل}} و غیر آنان بودند. حسین {{ع}} میان آنان به سخن ایستاد و پس از [[حمد]] و ثنای [[خداوند]]، فرمود: «اما بعد، این [[طاغوت]]، با ما و پیروانمان، آن کرده که دیدهاید و میدانید و پیش روی شماست. من میخواهم پرسشی از شما بکنم. اگر راست گفتم، تصدیقم کنید و اگر [[دروغ]] گفتم، تکذیبم کنید. به [[حق خدا]] بر شما و [[حق]] [[پیامبر خدا]] و حق نزدیکیام به پیامبرتان، چون از این جا رفتید و گفتهام را نقل کردید و هر آن کس از [[یاوران]] قبیلهتان را که از او ایمن بودید و به وی [[اعتماد]] داشتید، فرا خواندید، آنان را به آنچه از حق ما میدانید، فرا بخوانید؛ چراکه من [[بیم]] دارم که این موضوع ([[امامت]])، از یاد برود و حق، مغلوب شود و از میان برود، «هر چند خداوند، تمامکننده [[نور]] خویش است؛ اگرچه [[کافران]] را ناخوش آید»<ref>{{متن قرآن|يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ}} «بر آنند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش کنند و خداوند کاملکننده نور خویش است هر چند کافران نپسندند» سوره صف، آیه ۸.</ref>». و حسین {{ع}} چیزی از [[قرآن]] را که در حق ایشان نازل شده بود، فرو ننهاد، جز آنکه آن را خواند و [[تفسیر]] کرد و هیچ [[حدیثی]] از آنچه [[پیامبر]] {{صل}} درباره [[پدر]]، [[برادر]]، [[مادر]]، خودش و خاندانش فرموده بود، وا ننهاد، جز آنکه روایتش کرد و درباره همه اینها، [[صحابه]] میگفتند: «آری، آری. [این را از پیامبر] شنیدیم و دیدیم» و [[تابعی]] میگفت: «آری، آری. آن را فردی از صحابه برای من نقل کرده که او را [[راستگو]] و [[امین]] میدانم.»..<ref>{{متن حدیث|لَمَّا كَانَ قَبْلَ مَوْتِ مُعَاوِيَةَ بِسَنَةٍ، حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ {{ع}} وَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبَّاسٍ وَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ. فَجَمَعَ الحُسَينُ {{ع}} بَنِي هَاشِمٍ، رِجالَهُم وَ نِساءَهُمْ وَمَوالِيَهُم وَشِيعَتَهُمْ مَن حَجَّ مِنْهُمْ، وَمِنَ الأَنْصَارِ مِمَّنْ يَعْرِفُهُ الحُسَيْنُ {{ع}} وَأهلُ بَيتِهِ. ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً: لَا تَدَعُوا أحَدَاً مِمَّنْ حَجَّ العامَ مِنْ أصْحَابِ رَسولِ اللّهِ {{صل}} المَعروفينَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُكِ إلَا اجمَعوهُم لِي. فَاجْتَمَعَ إلَيهِ بِمِنىً أكثَرُ مِن سَبعِمِئَةِ رَجُلٍ وَهُمْ فِي سُرادِقِهِ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعينَ، وَ نَحوٌ مِنْ مِئَتَي رَجُلٍ مِنْ أصحابِ النَّبِيِّ {{صل}}، وَ غَيرِهِمْ. فَقَامَ فِيهِمُ الحُسَينُ {{ع}} خَطِيبَاً، فَحَمِدَ اللّهَ وَأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعْدُ، فَإِنَّ هذَا الطّاغِيَةَ قَد فَعَلَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ رَأَيتُمْ وَعَلِمْتُم وَشَهِدْتُمْ، وَ إنِّي اُرِيدُ أنْ أسْأَلَكُمْ عَنْ شَيءٍ، فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقوني وَإنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي: أسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللّهِ عَلَيكُم وَحَقِّ رَسُولِ اللّهِ وَحَقِّ قَرابَتي مِن نَبِيِّكُمْ، لَمّا سَيَّرتُم مَقَامِي هذَا، وَوَصَفتُمْ مَقَالَتِي، وَدَعَوْتُم أجْمَعينَ فِي أنْصَارِكُمْ مِنْ قَبائِلِكُمْ مَنْ أمِنتُمْ مِنَ النّاسِ وَوَثِقتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إلى مَا تَعلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا؛ فَإِنّي أتَخَوَّفُ أنْ يَدرُسَ هذَا الأَمرُ وَيَذهَبَ الحَقُّ وَيُغلَبَ {{متن قرآن|وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ}}. وما تَرَكَ شَيئا مِمّا أنزَلَ اللّهُ فِيهِمْ مِنَ القُرآنِ إلّا تَلاهُ وَفَسَّرَهُ، وَلَا شَيئا مِمّا قالَهُ رَسولُ اللّهِ {{صل}} فِي أبِيهِ وَأخِيهِ وَاُمِّهِ وَ فِي نَفْسِهِ وَ أهْلِ بَيتِهِ إلّا رَواهُ. وَ كُلُّ ذلِكَ يَقُولُ الصَّحَابَةُ: اللّهُمَّ نَعَمْ، قَد سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا وَيَقولُ التَّابِعِيُّ: اللّهُمَّ قَد حَدَّثَني بِهِ مَنْ اُصَدِّقُهُ وَأَأتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ...}} (کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۸۸، ح۲۶).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۱۸.</ref> | ||
== [[منتظر]] | == [[منتظر]] مرگ معاویه بودن، برای [[قیام]] == | ||
در کتاب [[الارشاد (کتاب)|الارشاد]] کلبی، مدائنی و دیگر [[سیرهنویسان]] آوردهاند که چون [[حسن بن علی]] {{ع}} درگذشت، [[شیعیان]] در [[عراق]]، به جنب و | در کتاب [[الارشاد (کتاب)|الارشاد]] کلبی، مدائنی و دیگر [[سیرهنویسان]] آوردهاند که چون [[حسن بن علی]] {{ع}} درگذشت، [[شیعیان]] در [[عراق]]، به جنب و جوش در آمدند و به [[حسین]] {{ع}} [[نامه]] نوشتند و از او خواستند که [[معاویه]] را خلع کند و برای خود، [[بیعت]] بگیرد؛ اما حسین {{ع}} خودداری کرد و به یاد آنان آورد که میان او و معاویه، [[عهد]] و پیمانی است که شکستن آن، برای او روا نیست، [پس باید [[صبر]] کنند] تا آنکه مدتش بگذرد و اگر معاویه مرد، در این باره میاندیشد<ref>{{متن حدیث|رَوَاهُ الْكَلْبِيُّ وَ الْمَدَائِنِيُّ وَ غَيْرُهُمَا مِنْ أَصْحَابِ السِّيرَةِ قَالُوا: لَمَّا مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} تَحَرَّكَتِ الشِّيعَةُ بِالْعِرَاقِ وَ كَتَبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ {{ع}} فِي خَلْعِ مُعَاوِيَةَ وَ الْبَيْعَةِ لَهُ فَامْتَنَعَ عَلَيْهِمْ وَ ذَكَرَ أَنَّ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُعَاوِيَةَ عَهْداً وَ عَقْداً لَا يَجُوزُ لَهُ نَقْضُهُ حَتَّى تَمْضِيَ الْمُدَّةُ فَإِنْ مَاتَ مُعَاوِيَةُ نَظَرَ فِي ذَلِكَ}} (الارشاد، ج۲، ص۳۲؛ روضة الواعظین، ص۱۸۹).</ref>. | ||
از کتاب [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]نقل شده است که: هنگامی که [[حسن بن علی]] {{ع}} درگذشت، شیعیان در [[خانه]] [[سلیمان بن صرد خزاعی]]، گرد آمدند و پسران [[جعده]] - که مادرش [[ام هانی دختر ابوطالب]]، و پدرش [[هبیرة بن ابی وهب مخزومی]] بود - نیز با آنان بودند. آنان به حسین {{ع}} نامه تسلیتی نوشتند و در آن گفتند: [[خداوند]] برایت بزرگتر از آنکه رفت، [[جانشین]] سازد! ما شیعیانت، خود را مانند تو مصیبتزده میدانیم و به اندوهت، اندوهناکیم و به شادیات شادیم و فرمانت را چشم به راهیم. [[پسران]] جعده نیز در نامهای، حسننظر [[کوفیان]] به حسین {{ع}} و علاقهشان به آمدن وی و [[انتظار]] کشیدن آنها را به او خبر دادند... حسین {{ع}} به آنان نوشت: «من [[امید]] میبرم که [[رأی]] برادرم - که خدایش [[رحمت]] کند - در [[صلح]]، و رأی من در [[جهاد]] با [[ستمگران]]، درست و [[استوار]] باشد<ref>گمان نرود که امام حسن و امام حسین {{ع}}، با هم اختلاف نظر داشتهاند؛ بلکه تصمیم هر دو امام، بر اساس مقتضیات زمان بود. در گزارشهای متعددی آمده است که امام حسین {{ع}} نیز در روزگار معاویه، قیام را صلاح نمیدانست. امام حسین {{ع}} در این نامه، بر این نکته پا میفشرد که هر دو امام، مظهر آرزو و استواری میان این امت هستند و تفاوت عملکرد آنها، تابع شرایط مختلف در زمانهای متفاوت است.</ref>. پس، تا زمانی که پسر [[هند]] زنده است، حرکتی نکنید، خود را پنهان و قصدتان را پوشیده بدارید و خود را از [[شک]] [[جاسوسان]] بپایید. پس اگر حادثهای برای او پیش آمد و من زنده بودم، نظرم به شما میرسد، إن شاء [[الله]]»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ {{ع}} اجْتَمَعَتِ الشّيعَةُ وَمَعَهُمْ بَنُو جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بنِ أبي وَهَبٍ المَخْزومِيِّ - وَاُمُّ جَعدَةَ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ - فِي دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، فَكَتَبوا إلَى الحُسَينِ {{ع}} كِتاباً بِالتَّعزِيَةِ، وَقَالُوا فِي كِتَابِهِم: إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ فيكَ أعظَمَ الخَلَفِ مِمَّن مَضى، وَ نَحنُ شيعَتُكَ المُصَابَةُ بِمُصيبَتِكَ، المَحزونَةُ بِحُزنِكَ، المَسرورَةُ بِسُرورِكَ، المُنتَظِرَةُ لِأَمرِكَ. وَ كَتَبَ إلَيهِ بَنُو جَعْدَةَ يُخبِرونَهُ بِحُسْنِ رَأيِ أهْلِ الكُوفَةِ فِيهِ وَحُبِّهِمْ لِقُدومِهِ وَتَطَلُّعِهِم إلَيهِ... فَكَتَبَ [الحُسَينُ {{ع}}] إلَيْهِمْ: إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ رَأيُ أخِي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ، وَرَأيي فِي جِهَادِ الظَّلَمَةِ رُشدَاً وَ سَداداً، فَالصَقُوا بِالأَرْضِ وَأخفُوا الشَّخْصَ، وَاكتُمُوا الهَوى، وَاحْتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ مادامَ ابنُ هِندٍ حَيّا، فَإِنْ يَحدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إنْ شاءَ اللّهُ}} (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۶۶).</ref><ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۲۲۰.</ref> | از کتاب [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]]نقل شده است که: هنگامی که [[حسن بن علی]] {{ع}} درگذشت، شیعیان در [[خانه]] [[سلیمان بن صرد خزاعی]]، گرد آمدند و پسران [[جعده]] - که مادرش [[ام هانی دختر ابوطالب]]، و پدرش [[هبیرة بن ابی وهب مخزومی]] بود - نیز با آنان بودند. آنان به حسین {{ع}} نامه تسلیتی نوشتند و در آن گفتند: [[خداوند]] برایت بزرگتر از آنکه رفت، [[جانشین]] سازد! ما شیعیانت، خود را مانند تو مصیبتزده میدانیم و به اندوهت، اندوهناکیم و به شادیات شادیم و فرمانت را چشم به راهیم. [[پسران]] جعده نیز در نامهای، حسننظر [[کوفیان]] به حسین {{ع}} و علاقهشان به آمدن وی و [[انتظار]] کشیدن آنها را به او خبر دادند... حسین {{ع}} به آنان نوشت: «من [[امید]] میبرم که [[رأی]] برادرم - که خدایش [[رحمت]] کند - در [[صلح]]، و رأی من در [[جهاد]] با [[ستمگران]]، درست و [[استوار]] باشد<ref>گمان نرود که امام حسن و امام حسین {{ع}}، با هم اختلاف نظر داشتهاند؛ بلکه تصمیم هر دو امام، بر اساس مقتضیات زمان بود. در گزارشهای متعددی آمده است که امام حسین {{ع}} نیز در روزگار معاویه، قیام را صلاح نمیدانست. امام حسین {{ع}} در این نامه، بر این نکته پا میفشرد که هر دو امام، مظهر آرزو و استواری میان این امت هستند و تفاوت عملکرد آنها، تابع شرایط مختلف در زمانهای متفاوت است.</ref>. پس، تا زمانی که پسر [[هند]] زنده است، حرکتی نکنید، خود را پنهان و قصدتان را پوشیده بدارید و خود را از [[شک]] [[جاسوسان]] بپایید. پس اگر حادثهای برای او پیش آمد و من زنده بودم، نظرم به شما میرسد، إن شاء [[الله]]»<ref>{{متن حدیث|لَمَّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ {{ع}} اجْتَمَعَتِ الشّيعَةُ وَمَعَهُمْ بَنُو جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بنِ أبي وَهَبٍ المَخْزومِيِّ - وَاُمُّ جَعدَةَ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ - فِي دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، فَكَتَبوا إلَى الحُسَينِ {{ع}} كِتاباً بِالتَّعزِيَةِ، وَقَالُوا فِي كِتَابِهِم: إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ فيكَ أعظَمَ الخَلَفِ مِمَّن مَضى، وَ نَحنُ شيعَتُكَ المُصَابَةُ بِمُصيبَتِكَ، المَحزونَةُ بِحُزنِكَ، المَسرورَةُ بِسُرورِكَ، المُنتَظِرَةُ لِأَمرِكَ. وَ كَتَبَ إلَيهِ بَنُو جَعْدَةَ يُخبِرونَهُ بِحُسْنِ رَأيِ أهْلِ الكُوفَةِ فِيهِ وَحُبِّهِمْ لِقُدومِهِ وَتَطَلُّعِهِم إلَيهِ... فَكَتَبَ [الحُسَينُ {{ع}}] إلَيْهِمْ: إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ رَأيُ أخِي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ، وَرَأيي فِي جِهَادِ الظَّلَمَةِ رُشدَاً وَ سَداداً، فَالصَقُوا بِالأَرْضِ وَأخفُوا الشَّخْصَ، وَاكتُمُوا الهَوى، وَاحْتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ مادامَ ابنُ هِندٍ حَيّا، فَإِنْ يَحدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إنْ شاءَ اللّهُ}} (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۶۶).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]]، ص ۲۲۰.</ref> | ||
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در آغاز امامتش در [[عصر معاویه]]== | |||
[[سال ۵۰ هجری]] تجسم [[حلم]] و حسن و [[صبر]] یعنی [[امام حسن]]{{ع}} به زیر خاک رفت، [[مدینه]] در [[ماتم]] [[مظلومیت امام]] [[مجتبی]] زانوی [[غم]] به بغل گرفت و [[مردم]] در فراق [[امام]] [[صبور]] و [[مظلوم]] خود [[اشک]] [[حسرت]] ریختند. | |||
ده سال [[امامت امام مجتبی]] در عصر عفریتی سپری شد که به هیچ یک از [[مبانی دینی]] و [[اخلاقی]] و [[انسانی]] پایبند نبود، معاویه [[پیمان]] صلحی با [[امام مجتبی]] منعقد کرد و شرایطی را برای [[الزام]] به پذیرش آن [[آتش بس]] بر امام [[تحمیل]] کرد و در آخر هم اعلام نمود این [[قرارداد]] را زیر پا میگذارم. | |||
[[عطش]] [[قدرت]] و رسیدن به [[خلافت ظاهری]] با هر [[نیرنگ]] و حقهای، در [[فرهنگ]] [[امویان]] [[رسوخ]] کرده بود و [[سیدالشهداء]] به این [[بتپرستی]] آنها [[آگاه]] بود. سیدالشهداء از [[زمان]] [[ابوسفیان]] موضوع [[تشنه]] کامی به [[قدرتطلبی]] را در این [[شجره خبیثه]] [[کشف]] کرده بود. بعد از [[ترور]] عمر که مردم با عثمان [[بیعت]] کرده بودند، ابوسفیان روزی دست [[امام حسین]]{{ع}} را گرفت و گفت: پسر برادرم با من بیا تا به [[بقیع]] برویم! امام حسین{{ع}} همراه شد تا به وسط بقیع رسیدند، ابوسفیان با صدای بلند فریاد زد: ای [[اهل قبور]] که با ما بر سر [[حکومت]] [[نبرد]] میکردید، اکنون [[حکومتی]] که برایش با ما میجنگیدید به دست ما افتاده و شما خاک شدهاید. | |||
امام حسین{{ع}} فرمود: [[خداوند]] صورت تو را کریه و [[زشت]] گرداند، آنگاه با تندی دست خود را از دست ابوسفیان کشید، به طوری که اگر [[نعمان بن بشیر]] دست آن حضرت را نمیگرفت و آن حضرت را از آنجا خارج نمیکرد، ابوسفیان را به [[هلاکت]] میرساند<ref>کلمات الامام الحسن{{ع}}، ص۱۲۲.</ref>. | |||
با [[شهادت امام مجتبی]]، [[امامت]] سیدالشهداء آغاز شد و امام حسین{{ع}} در مدت ده سال که همعصر با [[زمامداری]] غاصبانه معاویه در [[شام]] است، تمام شرایط عصر امام مجتبی بر او [[حاکم]] بود و سیدالشهداء در این ده سال [[حسنی]] عمل کرد. | |||
آنها که میخواهند بر [[صلح امام حسن]]{{ع}} خرده بگیرند و در مقابل برای [[سیدالشهداء]] به خاطر قیامش امتیازی فراتر از [[امام حسن]]{{ع}} را قائل باشند از امام حسن{{ع}} [[عذرخواهی]] کنند و بدانند که [[امام حسین]]{{ع}} از سال ۵۰ (ه. ق) تا ۶۰ (ه. ق) آنگونه عمل کرد که امام حسن{{ع}} از سال ۴۰ تا ۵۰ (ه. ق) اتخاذ [[سیاست]] میکرد. تا [[شرایط حاکم]] بر [[حیات]] امام حسن{{ع}} در عصر [[زندگی امام حسین]]{{ع}} فرق نکرده بود [[سیاست امام]] حسین{{ع}} عین سیاست امام حسن{{ع}} است و به تعبیر رساتر تا قبل از [[مرگ معاویه]]، امام حسین{{ع}} حسنی عمل میکرد، یعنی طبق [[مصالح اسلام]] به اصول [[صلح]] و [[آتش بس]] [[برادر]] کاملاً پایبند بود و هیچگونه تعرض نظامی را علیه [[فرعون]] [[شام]] در پیش نگرفت. | |||
اگر سیدالشهداء در [[زمان معاویه]] [[قیام]] میکرد، چه بسا [[مردم]] [[خیال]] میکردند ایشان در [[صلح با معاویه]] با برادر خود امام حسن{{ع}} موافق نبوده، در حالی که امام حسین{{ع}} پیوسته [[اصرار]] داشت که نشان دهد در قراردادی که برادرش بسته با او اتفاق داشته است. | |||
گرچه بعضی از [[شیعیان]] [[امام]] مخصوصاً [[شیعیان کوفه]] اصرار به قیام داشتند، ولی امام فرمود: ما در همان شرایط عصر [[امام مجتبی]] میباشیم و طبق آن سیاست باید عمل کنیم و به [[صلحنامه]] پایبندیم. [[تغییر]] سیاست متوقف بر تغییر شرایط است و لذا امام حسین{{ع}} [[منتظر]] مرگ معاویه است که با [[مرگ]] او کاملاً شرایط جدیدی رخ نشان میدهد و قطعاً یزید، معاویه نخواهد بود و سیاستهای [[حکومت اموی]] عوض خواهد شد. در نتیجه با تغییر شرایط [[سیاسی]] [[جامعه]]، سیاست [[امامت]] [[نور]] «امام حسین» هم عوض خواهد شد چنانچه دیدیم و در صفحات [[آینده]] اشاره خواهد شد. | |||
عدم قیام و تعرض نظامی سیدالشهداء علیه معاویه به این معنی نبود که حضرت هیچگونه برخوردی با او نداشته باشد و سکوتش مجوزی برای تجاوزات معاویه به [[حساب]] آید، بلکه در مدت ده سالی که حضرت معاصر [[فرعون]] [[شام]] بود او را در برابر خطاها و جنایاتش تخطئه و [[توبیخ]] میکرد و [[ابطال]] حکومتش را صراحتاً اعلام مینمود. | |||
دو سال قبل از [[مرگ معاویه]]، [[امام حسین]]{{ع}} با عبدالله جعفر و [[عبدالله بن عباس]] قصد [[حج]] کردند، امام حسین{{ع}} [[زنان]] و مردان [[بنیهاشم]]، [[شیعیان]] و [[دوستان]] آنان را خواه به حج رفته یا نرفته بودند و آن افرادی را که از ایشان در [[شهرها]] بودند و آن [[بزرگوار]] را با [[اهل]] بیتش میشناختند جمع کرد، همچنین کلیه [[اصحاب]] [[حضرت رسول]] را با فرزندانشان و [[تابعین]] و [[انصار]] را که به [[زهد]] و صلاح و [[عبادت]] مشهور بودند خواست و عموم آنان را دستور داد تا برای [[اعمال]] حج آماده شوند، تعدادی بیش از هزار نفر از اینگونه افراد در [[منی]] [[اجتماع]] نمودند. | |||
امام حسین{{ع}} در منی در میان [[خیمه]] خویش بود. اکثر آن گروه که از تابعین و رفزندان [[صحابه]] به شمار میرفتند در میان [[خیمه امام حسین]] جمع شدند، [[امام]]{{ع}} پس از اینکه برخاست و [[حمد]] و ثنای خدای به جای آورد فرمود: {{متن حدیث|ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَيْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَكُمْ}}؛ «این [[طاغی]] یعنی معاویه آن اعمالی را که نباید با ما و شما انجام دهد انجام داد، چنان که همه دیدید و شنیدید و حاضر بودید و به شما خبر رسید». | |||
من در نظر دارم چند موضوع را از شما جویا شوم، اگر راست بگویم سخن مرا [[تصدیق]] و الا [[تکذیب]] نمایید، اکنون به سخن من گوش کنید و آن را [[کتمان]] نکنید، موقعی که به جانب شهرهای خویش مراجعت نمودید آنچه را از سخنان من دریافتید برای افرادی از [[خویشاوندان]] که به آنان [[اعتماد]] دارید بگویید و ایشان را هم [[دعوت]] کنید؛ زیرا من میترسم این [[دینی]] که بر [[حق]] است مندرس و نابود گردد. [[خدا]] [[نور]] خود را تام و تمام خواهد کرد ولو اینکه افراد [[کافر]] را خوش نیاید. | |||
[[امام حسین]]{{ع}} آن آیاتی را که در [[شأن اهل بیت]]{{عم}} نازل شده بود برای آنان [[تلاوت]] و [[تفسیر]] کرد، نیز غالب آن [[اخبار]] و روایاتی را که [[رسول اکرم]]{{صل}} در [[حق]] پدر و مادر و [[اهل بیت امام حسین]]{{ع}} فرموده بود نقل نمود، [[صحابه]] آن [[روایات]] را که میشنیدند مورد [[تصدیق]] قرار میدادند و میگفتند: همین طور است، ما بودیم و شنیدیم، [[تابعین]] نیز میگفتند: آری ما این روایات را از راویانی که برای ما نقل میکردند و به قول آنان [[اعتماد]] داشتیم شنیدیم. | |||
امام حسین{{ع}} در این [[سخنرانی]] کلیه [[دلایل]] و برهانها را برای آنان ظاهر نمود و در پایان سخنرانی خود به آن گروه فرمود: شما را به [[خدا]] قسم میدهم هنگامی که به شهرهای خود بازگشتید کلیه این مطالبی را که من برای شما گفتم برای آن افرادی که به آنان اعتماد دارید نقل نمایید. [[امام]]{{ع}} پس از این سخنرانی از [[منبر]] فرود آمد و [[مردم]] متفرق شدند<ref>بحار، ج۴۴، ص۱۲۸؛ احتجاج، ص۱۵۰.</ref>. | |||
معاویه [[عظمت شأن]] و جایگاه رفیع [[سیدالشهداء]] را میدانست و از آنجا که او شخصیتی مکار و مصلحتاندیش بود، سعی میکرد متناسب با [[محبوبیت]] و جایگاه ارزشی سیدالشهداء موضعگیری کند. | |||
[[مروان]] [[والی مدینه]] گزارشی را برای معاویه ارائه میدهد و ضمن نامهای سری خبر یک [[جاسوسی]] را به [[شام]] ارسال میکند و مینویسد: مردانی بزرگ و [[وارسته]] از [[عراق]] و [[حجاز]] به حضور [[حسین بن علی]] رفت و آمد میکنند و از [[قیام]] حسین{{ع}} نمیتوان در [[امان]] بود {{عربی|و لست امن ان يكون هذا ايضاً لما بعده فاكتب اليّ برايك في هذا}} من در این باره تحقیق کردهام و اینطور فهمیدهام که فعلاً درصدد [[مقام خلافت]] نیست ولی از اینکه مبادا بعداً [[فکر]] [[خلافت]] به سرش بزند در امان نخواهم بود، اکنون نظرت را برای من بنویس. والسلام | |||
معاویه در جواب نوشت: [[نامه]] تو [[واصل]] شد و مقصودت را دریافتم {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فِيهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ فَإِيَّاكَ أَنْ تَعْرِضَ لِلْحُسَيْنِ فِي شَيْءٍ وَ اتْرُكْ حُسَيْناً مَا تَرَكَكَ}}؛ «مبادا درباره هیچ موضوعی متعرض حسین شوی، مادامی که حسین کاری با تو نداشته باشد تو نیز او را واگذار؛ زیرا ما تا هنگامی که حسین به [[بیعت]] ما [[وفا]] کند و با [[خلافت]] ما [[مخالفت]] نکند متعرض وی نخواهیم شد»<ref>بحار، ج۴۴، ص۲۱۲.</ref>. | |||
سپس معاویه نامهای برای [[امام حسین]]{{ع}} نوشت که مضمون آن این بود: اموری از تو به من [[ابلاغ]] شده، اگر سخنانی که درباره تو گفته شده [[حق]] باشد [[گمان]] میکنم برای تو صلاح باشد که از آنها خودداری نمایی. به [[خدا]] قسم آن کسی که با خدا [[عهد]] و [[پیمان]] بسته باشد سزاوارتر است که به عهد خود وفا کند. اگر این سخنانی که از تو به گوش من رسیده [[باطل]] باشد باید هم باطل باشد؛ زیرا تو از اینگونه سخنان برکناری. نفس خویشتن را [[موعظه]] کن! متوجه خود باش! به عهد و پیمان خود وفا کن! زیرا اگر تو منکر من شوی من نیز منکر تو خواهم شد. | |||
اگر تو نسبت به من [[مکر]] و [[حیله]] کنی من هم درباره تو خواهم کرد، بترس از اینکه ما بین این [[امت]] [[اختلاف]] ایجاد کنی و ایشان را به دست خود دچار [[فتنه]] و [[آشوب]] نمایی!! تو که [[بیوفایی]] این [[مردم]] را میدانی و آنان را [[امتحان]] کردهای، پس نظر به خویشتن و [[دین]] خود و [[امت محمد]] بکن! مبادا افراد [[سفیه]] و [[نادان]] تو را آلت دست قرار دهند!<ref>بحار، ج۴۴، ص۲۱۲.</ref>. | |||
هنگامی که این [[نامه معاویه به امام حسین]]{{ع}} رسید در جوابش نوشت: [[نامه]] تو به من رسید، نوشته بودی: مطالبی از من به تو رسیده، که من از آنها بینیازم و پنداشتهای که من رغبتی در آنها دارم در حالی که من به غیر آنها بر تو سزاوارترم و اما آنچه از من به تو رسیده همه آنها را افرادی [[بینوا]] و [[سخنچین]] بافتهاند، گروهی که جماعات را به هم میزنند [[دروغ]] گفتهاند! بدگویان سخنچین! من قصد [[جنگ]] و [[مخالفت]] با تو را ندارم، هر چند که در ترک این عمل از [[خدا]] در هراسم و [[گمان]] ندارم خدا از این کارم [[راضی]] باشد و عذر مرا درباره تو و [[یاران]] ظالمت که مایه جمع [[حزب]] [[ظالمان]] با [[اولیای شیطان]] شدهاند را بپذیرد. | |||
مگر تو [[قاتل]] [[حجر بن عدی]] [[برادر]] کنده و [[اصحاب]] [[صالح]] [[مطیع]] [[عابد]] او نیستی؟ آنان منکر [[ظلم]] بوده و [[بدعت]] را بد شمرده و [[حکم]] [[کتاب خدا]] را پیش میانداختند و در [[راه خدا]] از [[سرزنش]] هیچ ملامتگری نمیترسیدند، تو از سر ظلم و [[عدوان]] همهشان را پس از [[امان]] و [[عهد]] و [[میثاق]] محکم؛ بیآنکه مسألهای میان تو و ایشان بوده و نه [[حقد]] و کینهای که در سینه داشته باشی؛ از لب تیغ گذراندی!. مگر تو قاتل [[عمرو بن حمق]]؛ [[صحابه]] گرامی [[رسول خدا]] نیستی؟ آن بنده صالحی که شدت [[عبادت]] او را تحلیل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحیف کرده بود، پس از آنکه او را به عهدها و [[میثاق الهی]] امانش دادی، امانی که اگر به پرندگان داده بودی همه آنها از بالای [[کوه]] بر تو نازل میشدند، سپس تو آن [[بزرگوار]] را از سر [[گستاخی]] و [[بیشرمی]] بر خدای و کوچک شمردن عهد و [[پیمان]] او به [[قتل]] رساندی! مگر تو آن نیستی که زیاد را همو که بر فراش [[بردگان]] عبد ثقیف به [[دنیا]] آمد برادر خود خواندی با اینکه خود رسول خدا{{صل}} فرموده بود که «فرزند متعلق به صاحب فراش است و زانی را [[نصیبی]] جز سنگ نیست» و تو با این کار [[سنت رسول خدا]] را از روی عمد ترک گفته و بدون [[هدایت الهی]] از [[هوای نفس]] خود [[پیروی]] کردی، سپس او را بر [[عراقین]] ([[کوفه]] و [[بصره]]) [[حاکم]] کردی تا دست و پای [[اهل]] [[اسلام]] را قطع و چشمانشان را از کاسه درآورده و بر نخلهای خرما دار بزند، مانند آن است که تو از اهل این [[امت]] نیستی و ایشان نیز از تو نیستند!!. | |||
مگر در ماجرای حضرمیین که زیاد دربارهشان از تو [[استفتاء]] نمود که اینان بر [[دین علی]] - [[صلوات خدا]] بر او باد - هستند چه کنم؟ و تو گفتی همه را بکش و او نیز همه را کشته و [[مثله]] کرد و دین علی و [[فرزند علی]] به [[خدا]] [[سوگند]] همان است که با آن بر سر تو و پدرت کوفت و به پشتوانه همان است که در این مکان جلوس نمودهای و اگر آن نبود؛ بالاترین [[شرف]] تو و پدرت همان کوچ زمستانی و تابستانی بود که [[خداوند]] به واسطه ما بر شما [[منّت]] نهاده و آن را از دوش شما برداشت و در نامهات گفته بودی ملاحظه خود و دینت و [[امت محمد]] را بکن و از [[سرکشی]] و پراکندگی این امت بپرهیز که تو را وارد فتنهای کنند. و من فتنهای را عظیمتر از [[ولایت]] تو بر اینان نمیدانم و هیچ نظری را برای خود و فرزندانم و امت جدم [[افضل]] از [[جهاد]] با تو نمیدانم، که اگر آن را انجام دهم فقط قصدم قربت به خداوند است و اگر آن را ترک گفتهام از خداوند به جهت این [[گناه]] [[استغفار]] میکنم و [[توفیق]] [[هدایت]] در کاری که دارم. | |||
و ای معاویه تو در قسمت دیگری از نامهات گفتهای: اگر تو را [[انکار]] کنم تو نیز همان کنی و اگر دربارهات [[کید]] کنم تو هم به [[حیله]] دست یازی. مگر [[رأی]] و نظر تو از وقتی که به [[دنیا]] آمدهای جز کید [[صالحان]] بوده!؟ هر چه خواهی درباره من کید کن که من امیدوارم که هیچ کدام از آنها زیانی به من نرساند و بر کسی زیانبارتر بر خودت نخواهد بود،؛ چراکه تو با حیله و [[کید]] به دشمنت ضربه میزنی ولی در نهایت موجب [[رسوایی]] خود خواهی شد، مانند [[رفتاری]] که در [[قتل]] و [[مثله]] ساختن این [[جماعت]] مرتکب شدی، پس از [[صلح]] و [[عهد]] و میثاقی که با اینان بستی همه را از لب تیغ گذراندی و تنها جرمشان ذکر [[مناقب]] ما [[اهل بیت]]؛ و [[بزرگداشت]] [[حق]] ما بود؛ حقی که بدان مشرف و [[آگاهی]] و آنان را کشتی از [[ترس]] اینکه مبادا پیش از اینکه کاری انجام دهند تو بمیری، یا اینان قبل از اینکه [[درک]] کنند بمیرند. | |||
ای معاویه خود را آماده [[قصاص]] کن و مهیای [[حساب]] و بدان که [[خداوند]] را کتابی است که هیچ کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته جز آنکه همه را جمع و به حساب آورده است و خداوند هیچ رضایتی از این اعمالت ندارد؛ [[دستگیری]] گروهی به [[ظن]] و [[شبهه]]، کشتن اولیایش به [[تهمت]] و [[تبعید]] اینان از [[دارالهجره]] به [[دیار]] [[وحشت]] و [[تنهایی]] و اینکه [[مردم]] را مجبور به [[بیعت]] پسرک خود نمودی، همو که [[شرب خمر]] کرده و نرد [[بازی]] مینماید، تو با این [[اعمال]] فقط به خود خسارت زده و دینت را فروخته و درباره [[رعیت]] خود [[مبتلا]] به [[نیرنگ]] و دغلبازی شدهای و در [[امانت]] خود [[خیانت]] ورزیده و سخن [[سفیه]] [[جاهل]] را گوش کرده و [[پرهیزگار]] با [[ورع]] [[حلیم]] را ترساندی [به خاطر اینان و [[السلام]]]. [[راوی]] گوید: وقتی معاویه [[نامه]] آن حضرت را خواند گفت: در [[دل]] او به من کینهای بود که از آن بیخبر بودم<ref>بحار، ج۴۴، ص۲۱۴.</ref>. | |||
[[شیخ طوسی]] در کتاب [[امالی]] از [[حسن بن ابوالحسن]] نقل میکند که گفت: من در [[زمان معاویه]] در [[خراسان]] به [[جنگ]] رفته بودم، [[امیر]] [[لشکر]] ما یکی از [[تابعین]] بود، یک [[روز]] او [[نماز ظهر]] را با ما به جای آورد، آنگاه بر بالای [[منبر]] رفت و پس از اینکه [[حمد]] و ثنای خدای را به جای آورد گفت: ایها [[الناس]]! بدانید حادثه بزرگی در [[اسلام]] رخ داده که بعد از [[رحلت پیغمبر اکرم]] اسلام{{صل}} یک چنین حادثهای رخ نداده است. به من این طور رسیده که معاویه [[حجر بن عدی]] و [[یاران]] وی را به [[قتل]] رسانیده است. اگر [[مسلمین]] بتوانند این [[ظلم و ستم]] را [[تغییر]] بدهند چه بهتر و الا من از [[خدا]] میخواهم مرا [[قبض روح]] نماید و در این باره [[تعجیل]] فرماید. [[راوی]] میگوید: به خدا قسم وی پس از آن [[نماز]] درگذشت و صدای [[گریه کنندگان]] وی به گوش ما رسید<ref>بحار، ج۴۴، ص۱۲۹.</ref>. | |||
[[امام]] به اعتبار اینکه [[دستگاه اموی]] [[خلافت]] را غاصبانه قبضه کرده و بر اساس [[آتشبس]] برادرش [[امام مجتبی]]، با شیطنتهای معاویه [[مکلف]] به [[وفا]] و رعایت آن [[پیمان]] است، ولی هرگز در برابر [[انحرافات]] و [[لغزشها]] و کژیهای [[کارگزاران]] باند [[فاسق]] [[اموی]] ساکت ننشست، بلکه با [[شجاعت]] وصفناپذیری به زشتیهای آنان پاسخ میگفت. | |||
در کتاب [[مناقب]] آمده: یکی از نمونههای [[شجاعت امام حسین]]{{ع}} این بود که بین آن حضرت و [[ولید بن عقبه]] «آن [[روز]] [[فرماندار مدینه]] بود» راجع به یک آب و ملکی [[منازعه]] در گرفت. [[امام حسین]] [[عمامه]] ولید را از سرش گرفت و آن را به گردنش بست! [[مروان]] گفت: {{متن حدیث|بِاللَّهِ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ جُرْأَةَ رَجُلٍ عَلَى أَمِيرِهِ}} به خدا قسم تا به امروز ندیده بودم که مردی چون حسین نسبت به [[فرماندار]] خود یک چنین جرأتی پیدا کرده باشد! ولید به امام حسین{{ع}} گفت: [[قسم به خدا]] من این سخن را از روی [[غضب]] و [[خشم]] نگفتم، ولی تو برای این حلمی که من دارم با من حسودی کردی، آن آب و [[ملک]] از تو میباشد. امام به ولید فرمود ملک [[مال]] تو باشد و برخاست<ref>بحار، ج۴۴، ص۱۹۱.</ref>. | |||
[[روایت]] شده که میان امام حسین{{ع}} و معاویه در مورد قطعه زمینی در [[مدینه]] که از مال امام حسین{{ع}} بود [[اختلاف]] پیش آمد و [[حق]] حسین{{ع}} در این مورد نادیده گرفته شد، امام حسین{{ع}} برای گرفتن [[حق]] خود سه راه پیش پای معاویه گذاشت و فرمود: باید یکی از این سه پیشنهاد مرا بپذیری، یا حق من در این [[زمین]] را خریداری کنی یا آن را در اختیارم بگذاری یا در این مورد عبدالله عمر یا عبدالله [[زبیر]] را میان من و خودت [[حکم]] قرار دهی و اگر هیچ کدام از این سه پیشنهاد را نپذیری راه چهار میخواهد بود که صَیلَم است. | |||
معاویه پرسید: صیلم چیست؟ گفت افراد [[حلف الفضول]] را ندا میدهم و به حلف الفضول [[دعوت]] میکنم. آنگاه در حالی که [[خشمگین]] بود برخاست و از نزد معاویه رفت. فضای [[عدالتخواهی]] که [[امام]] ایجاد کرده بود معاویه را ناچار کرد که بگوید ما را نیازی به صیلم نیست و برای حسین{{ع}} [[پیام]] فرستاد که کسی را بفرست و [[مال]] خود را بگیر که ما آن زمین را از تو خریداری کردیم<ref>نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵ ص۲۲۷.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۵-۱۲.</ref> | |||
==نگاهی به [[جامعهشناسی]] عصر [[سیدالشهداء]] در [[زمان معاویه]]== | |||
در بحث [[مظلومیت امام حسن]]{{ع}} مفصل اشاره شد که معاویه در [[سیاست خارجی]] چهرهای [[ذلیل]] و [[زبون]] و حقیر است و در برابر کشورهای خارجی مثل [[روم]] شرقی به شدت زیردست و [[ناتوان]]، ولی در [[سیاست]] داخلیاش چهرهای مکار و [[حیلهگر]] و خونآشام و [[قدرتمند]] ظاهر میشد. | |||
[[والیان]] و کارگزارانش چهرههایی بودند که نگاهشان چون برق [[شمشیر]]، رعبآور و از کلامشان [[خون]] میبارید و [[اندیشه]] و تفکرشان فقط متوجه [[نسلکشی]] [[شیعه]] و علیزدایی از [[دلها]] بود. [[بسر بن ارطاه]] و [[مغیره بن شعبه]] و [[زیاد بن ابیه]] و [[عمرو عاص]] و... پلنگانی بودند که شب هنگام وقتی که به [[نور]] ماه [[امیرالمؤمنین]] [[خیره]] میشدند برای شکار آن به هوا میپریدند. | |||
امیرالمؤمنین علی{{ع}} بر بالای هفتاد هزار [[منبر]] [[لعن]] و [[نفرین]] میشد. [[خاندان پیامبر]] و [[اهلبیت]] [[عصمت]] و [[طهارت]] در نزد [[حکومت اموی]] نه تنها هیچ [[امنیت]] و اعتباری نداشتند بلکه تمام قوای [[امت]] در جهت ضدیت و [[رویارویی]] با علی{{ع}} و [[شیعیان]] و اولادش صرف میشد. | |||
[[مردم]] طبق [[قانون]] {{متن حدیث|النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا}}؛ «مردم [[بنده]] دنیایند»، جو [[تمایل]] و [[تقرب]] به [[حکومت اموی]] یک ژست [[سیاسی]] بود که [[مطامع]] [[دنیایی]] در آن وجود داشت. معاویه برای ثناگویان و مریدانش [[بیتالمال]] را بدون هیچ [[حساب]] و ضابطهای صرف میکرد و دینارها میبخشید. برای [[قضات]] و [[شعرا]] و خطبای خود فروخته، هزینههای کلان میکرد و برای معترضین و آنها که [[درد]] [[دین]] داشتند، [[شمشیر]] و تازیانه و [[حبس]] در انتظارشان بود. | |||
جز یک مشت قلیل [[شیعه]] دلسوخته [[سرکوب]] شده که [[خانه]] [[امامت]] شیعه، زانوی [[ادب]] به [[زمین]] زده بودند، [[اکثریت]] قریب به اتفاق مردم در [[مدینه]] و [[مکه]] «[[حجاز]]» و در [[بصره]] و [[کوفه]] «[[عراق]]» مرعوب [[رژیم]] [[اموی]]، زبان بریده به [[کنجی]] نشسته صم بکم، بقیه با [[افتخار]] سر سفره [[خون]] آشامان اموی [[حق]] السکوت خود را نقداً دریافت میکردند. | |||
[[سیدالشهداء]] در طول ده سال معاصر بودنش با معاویه خون دلها خورد، آنگونه که برادرش [[امام مجتبی]]، چون زمانه کپی شده [[عصر امام حسن]]{{ع}} بود، ولی در عصر [[امام]] سیدالشهداء فجایع جدیدی در [[سیاستگذاری]] [[امویان]] رقم میخورد که امام را بیشتر متأثر میکرد، از جمله آنها بلندپروازی معاویه برای اخذ [[بیعت]] از مردم بود که بنا داشت رسماً مردم را عبد و برده خود کند و به همین عنوان از آنها بیعت بگیرد. | |||
نکته دیگری که باید در [[مظلومیت سیدالشهداء]] در دوران امامتش به ویژه در [[عصر معاویه]] یعنی در فاصله سالهای ۵۰ تا [[۶۰ هجری]] اشاره کرد، موضوع بایکوت و مهجور ماندن امام از [[جامعه]] و مردم است. نحوه سیاستگذاری [[حکومت]] با ترفندهای مختلف، مردم را آنگونه به [[لقمههای حرام]] و سفرههای چرب معاویه جذب کرده و از امام [[معصوم]] جدا کرده بود که گویی امام سیدالشهداء [[خانهنشین]] و به دور از [[ارتباط مستقیم]] و منطقی با مردم به سر میبرد. دلیل این مهجور بودن امام اینست که بعضی از [[علما]] با تفحص ذکر کردهاند که در این عصر [[بحرانی]] فقط یک [[حدیث]] از [[امام]] نقل شده است! این است محصول ده سال [[امامت]] [[سیدالشهداء]] در [[حصر]] [[تبلیغی]] همه جانبه [[حکومت]]. | |||
از اینجا معلوم میشود که بر اثر شرایطی که حکومت ۲۰ ساله معاویه بهوجود آورده بود، [[خاندان پیامبر]] در چه شرایط [[ناگواری]] قرار داشتند و دوری عموم [[مردم]] از آن حضرت در چه حد بوده؟ و چه [[روزگار]] [[تاریکی]] را میگذرانیدهاند. [[شیخ صدوق]] نقل میکند که این ازرق در حضور [[حجت خدا]] [[امام حسین]]{{ع}} از [[ابن عباس]] درباره [[خداوند]] مطلبی سؤال کرد و ابن عباس مدتی ساکت شد. [[سیدالشهدا]] [[ابن ازرق]] را به حضور خود فراخواند تا پاسخ گوید و او در کمال [[بیادبی]] گفت از تو نپرسیدم! ابن عباس به وی گفت او از [[خاندان نبوت]] است و اینها [[میراث]] بر [[علم]] خدایند<ref>توحید، صدوق، صفحه ۸۰.</ref>. | |||
[[خفقان]] [[سیاسی]] و [[تبلیغات سوء]] علیه امامت [[شیعه]] به جایی رسیده بود که شاگردان [[اهل بیت]] یعنی ابن عباس باید معرف علم آنان باشند گرچه آغازگر این تبلیغات سوء [[خلفای جور]] از [[زمان امیرالمؤمنین]] بودند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۱۲.</ref> | |||
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در [[شهادت]] [[شیعیان]] توسط معاویه== | |||
بعد از [[شهادت امام مجتبی]] عملکرد معاویه بر [[قلب]] [[سیدالشهداء]] غمی سنگین بود. [[نقض پیمان]] از طرفی، دستور به [[قتل]] [[شیعیان امیرالمؤمنین]] از طرف دیگر و اخذ [[بیعت]] معاویه برای [[ولایتعهدی]] یزید [[فاجعه]] سومی بود که ولی، [[خدا]] را در [[غم]] تبدیل ارزشهای [[نبوی]] به ضد ارزشهای [[اموی]] داغدار کرده بود. | |||
[[امام حسین]]{{ع}} برای ابراز [[احساسات]] خود و [[قیام]] علیه [[بیداد]] و [[ستم]] [[بنیامیه]] روزشماری میکرد و به خوبی متوجه بود که با آن [[رفتار]] [[حق]] به جانب معاویه و ظاهرسازیها و [[مردم]] فریبی و [[تطمیع]] و [[تهدید]] او تا وقتی که او [[حیات]] دارد پیشرفتی نخواهد داشت و نتیجه مطلوب از قیام به دست نخواهد آمد، یعنی سالوسی معاویه و [[تزویر]] و [[نیرنگبازی]] او [[انقلاب]] را به تأخیر میاندازد. | |||
[[زمان]] [[امام مجتبی]] ماده [[شورش]] و انقلاب نارسیده و درخور انفجار نبود و [[تشتت]] و پراکندگی مردم و فشار و [[اذیت]] و [[آزار]] معاویه و [[تابعین]] و همدستان او مجالی برای تحقق آن دسته از طالبان حق و [[عدل]] را نمیداد که بر علیه ستم و بیداد قیام نمایند و [[انتظار]] داشتند که شاید بعد از معاویه این [[آتش]] [[ظلم]] و [[کفر]] خاموش گردیده و حق به مرکز خود برگردد، لکن [[حرص]] معاویه باعث شد که یزید را به ولایتعهدی خود و [[خلافت اسلامی]] [[منصوب]] کند و به واسطه آن تیشه بیداد را بر ریشه [[اسلام]] بزند. | |||
معاویه بعد از [[وفات]] امام مجتبی بنای [[تعدی]] و [[تجاوز]] و [[خونریزی]] را گذاشته، دست به [[خون]] عده کثیری از [[شیعیان علی]]{{ع}} [[آلوده]] کرد. در همان سال وفات امام مجتبی، او پسرش یزید را با خود برداشته به [[عزم]] [[بیت الله الحرام]] به [[مکه]] رفت و با جلال و [[جبروت]] سلطنتی به [[مدینه]] آمد و چون وارد مدینه شد، [[سران قریش]] از او استقبال و [[پذیرایی]] کردند. منظور معاویه از این [[سفر]] شناساندن یزید به اهالی [[حجاز]] و استقرار ولایتعهدی او بود. [[انصار]] در این موقع از استقبال و [[پذیرایی]] خودداری کردند و این مطلب بر او گران آمد. | |||
معاویه بخشنامهای به عمال خود در تمام [[شهرها]] صادر کرد: {{عربی|وانظروا من قامت عليه البينة انه يحب علياً و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا عطائه و رزقه و شفع ذالك بنسخه اخرى من اتهموه بموالات هولاء القوم و لم تقم عليه بينة فاقتلوه}}. | |||
نظر کنید بر هر کس که بر او [[بینه]] و شاهدی اقامه شد که او علی و [[اهل بیت]] را [[دوست]] دارد نامش را از دفتر [[دیوان]] محو کنید و عطا و روزی او را قطع کنید و در جوف آن [[نامه]] دیگری گذاشت که هر کسی که متهم به [[دوستی اهل بیت]] است و بینهای برخلافش [[قائم]] نشد او را بکشید. | |||
به این هم [[راضی]] نشد و نامه دیگری فرستاد هر کس که [[تهمت]] [[دوست داشتن علی]] و [[اهل]] بیتش را به او زدند اگر چه بدون [[شاهد]] و دلیل هم باشد به همان تهمت و [[دروغ]] او را [[شکنجه]] و [[عذاب]] کنید و سرش را از بدن جدا کنید. وقتی این [[حکم]] معاویه پخش شد، عمال و [[حکام]] او در شهرها به [[قتل]] و [[غارت]] [[شیعیان علی]]{{ع}} پرداختند و بسیاری از [[مردم]] را به تهمت ناروا و بدون جهت به قتل رساندند و [[خانه]] [[شیعیان]] را خراب کردند<ref>بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۶.</ref>. | |||
در راستای همین [[دستورات]] بود که معاویه، زیاد را بر [[کوفه]] و [[بصره]] [[حاکم]] کرد. [[سلیم بن قیس]] میگوید: [[بلا]] و عذاب [[اهل کوفه]] از همه شهرها سختتر بود؛ زیرا شیعیان در آنجا بیشتر بودند و زیاد هم همه آنها را میشناخت. در [[طلب]] آنها میفرستاد و هر کجا که بودند آنها را مییافت و میکشتند و میترسانیدند و دست و پاهای آنها را قطع میکردند و بر درختان خرما به دار میزدند و چشمهای آنها را [[کور]] میکردند و [[تبعید]] مینمودند، تا اینکه احدی از شیعیان باقی نماند یا [[شهید]] شده بودند یا [[زندان]] یا [[تبعید]] بودند. معاویه به عمال خود [[نامه]] نوشت که به احدی از [[شیعیان]] [[اجازه]] ندهید در مجالس شما حاضر شوند. | |||
[[زیاد بن ابیه]] نامهای به معاویه نوشت راجع به [[اهل]] حضرموت که اینان بر [[دین علی]] هستند و تابع [[رأی]] او. معاویه در جواب او نوشت که هر کس پیرو علی و تابع رأی او است او را بکش، پس همه آنها را کشت و [[مثله]] کرد<ref>البکاء علی الحسین، ص۲۹۸.</ref>. | |||
[[ظلم]] معاویه به جایی رسیده بود که هر کجا [[مؤمن]] و شیعهای بود [[امنیت]] از او برداشته شده بود. [[علما]] و [[قراء]] [[ریاکار]] و متظاهر در [[خشوع]] و [[ورع]] به شدت [[رشد]] کردند. در دربار معاویه [[حکام]] و [[قضات]] و علما و قراء [[دین]] فروش رفت و آمد میکردند و [[احادیث]] به نفع معاویه و به [[ضرر]] [[شیعیان علی]]{{ع}} [[جعل]] میکردند و در بین [[مردم]] رواج میدادند و در عوض [[حقوق]] زیاد و منازل [[زیبا]] میگرفتند. کثرت احادیث [[دروغ]] در بین مردم باعث شده بود تا مردم [[باور]] کرده و آنها را [[حق]] و [[صدق]] میپنداشتند. | |||
آنها [[احادیث جعلی]] را [[روایت]] میکردند و به همدیگر [[تعلیم]] میدادند و یاد میگرفتند و هر کس که آنها را رد میکرد [[کینه]] او را در [[دلها]] میگرفتند. مردم دین خود را بر پایه آن احادیث جعلی [[استوار]] کردند، اگر احادیث راست و حقی برای آنها خوانده میشد [[انکار]] میکردند و از خواننده آن [[اعراض]] مینمودند و او را مورد [[لعن]] و [[طعن]] خود قرار میدادند؛ لذا در آن [[زمان]] روی همین اصول، حق، [[باطل]] و باطل حق جلوه داده شد، خصوصاً پس از [[شهادت امام مجتبی]]. | |||
درست در این مقطع [[تاریخی]] است که زیاد بن ابیه، [[عبدالرحمن بن حسان]] را به [[جرم]] [[دوستی]] با علی{{ع}} [[زنده به گور]] کرد. این هم از ثمرات [[مکر]] معاویه در [[الحاق]] زیاد به اوست که زیاد را از علی{{ع}} جدا کردند و به [[جان]] [[شیعه علی]]{{ع}} انداختند<ref>تحفه الاحباب، ص۱۶۳.</ref>. | |||
در این مقطع حساس [[تاریخ]] است که [[حجر بن عدی]] و یارانش در سال ۵۳ دست بسته به [[شهادت]] میرسند و پس از [[حجر]]، [[عمرو بن حمق]] به [[جرم]] [[شیعه]] بودن به شهادت میرسد.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۲۷.</ref> | |||
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در به [[ذلت]] کشیدن [[مسلمین]] توسط معاویه== | |||
معاویه که در اواخر عمرش خود را در سراشیبی [[آخرت]] [[مشاهده]] میکرد و یزید ولیعهدش را از [[اقتدار]] و [[تدابیر]] [[سیاسی]] لازم برخوردار نمیدید، از ناحیه امپراطور [[روم]] [[احساس]] خطر میکرد. قبلاً هم در نامهاش به [[عمرو عاص]] به سه معضل اشاره کرده بود و برای حل آن معضلات [[حکومتی]] حاضر شد عمرو عاص را به قیمت بالایی بخرد، برای او نوشت ۱- [[محمد بن ابی حذیفه]] از [[زندان]] [[مصر]] [[فرار]] کرده از وی [[واهمه]] دارم ۲- [[قیصر روم]] به مرزهای [[شام]] [[تجاوز]] کرده ۳- علی به طرف شام [[حرکت]] میکند. | |||
قیصر روم وقتی [[مرگ عثمان]] را توسط مسلمین دریافت و [[جنگ داخلی]] را توسط [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[عایشه]] علیه علی{{ع}} مشاهده کرد، به خود [[اجازه]] داد تا تجاوزاتی را به مرزهای شام که تحت [[نفوذ]] معاویه بود انجام دهد. دیکتاتور شام برای [[حفظ]] تخت و [[سلطنت]] خود و تداوم [[حکومت امویان]] در نسلهای بعد به [[فکر]] فرو رفت که در اواخر عمر با امپراطور روم از در [[مسالمت]] درآید، چون [[تدارک]] [[جنگ]] با آن [[ابر]] [[قدرت]] را در اواخر عمرش به [[مصلحت]] نمیدید و احتمال دستدرازی از [[حکومت مقتدر]] منطقه یعنی روم را غیر ممکن نمیشمرد و لذا دست به فاجعهای زد که عرق [[شرم]] و [[رسوایی]] آن هنوز از پیشانی [[تاریخ]] خشک نشده است. | |||
[[سفیر]] روم در [[دمشق]] فردی است به نام «ژان»، معاویه از طریق سفیر روم وارد مذاکراتی میشود که سرانجام به [[عقد]] [[قرارداد]] و معاهدهای بین [[کشور اسلامی]] و امپراطور روم میگردد. این قرارداد معاویه با امپراطور روم مشتمل بر چهار ماده میان دو [[کشور]] به امضاء رسید. | |||
# این [[مصالحه]] که به منزله متارکه ۳۰ ساله جنگ ما بین امپراطور کنستانتین [[پادشاه]] تمام بلاد و ممالک شرقی و [[غربی]] فرنگ و [[پادشاه روم]] و یونان و غیره و بین [[معاویه بن ابی سفیان]] [[خلیفه]] و پادشاه تمام بلاد [[عرب]] و [[ایران]] و توران و ماوراء [[سیحون]] و میان ولایتعهد و [[سرداران]] طرفین برقرار خواهد شد. | |||
# معاویه و [[جانشینان]] او همه ساله ملتزمند بدون استثناء ۳۰ هزار عدد مسکوک طلا و [[آزادی]] هشتصد نفر از اسرای [[مسیحی]] و ۸۰۰ رأس اسب [[عربی]] به [[قسطنطنیه]] ارسال نمایند. | |||
# امپراطور و جانشینان او [[متعهد]] میشوند که در این مدت ۳۰ ساله به هیچ وجه به متصرفات کنونی عرب تاخت و دستاندازی ننمایند. | |||
# معاویه مبلغ و آنچه را که نوشته شده به اسم [[خراج]] به دربار امپراطور خواهد فرستاد<ref>حجه السعاده، ص۱۸۲.</ref>. | |||
توضیح اینکه این [[قرارداد]] از [[سال ۶۰ هجری]] به [[اجرا]] در آمد و یزید هم این خراج را با چیزی علاوه میپرداخت و تا حدود ۳۵ سال همه ساله این باج با [[خفت]] و [[خواری]] به امپراطور [[روم]] واگذار میشد تا [[زمان]] [[ولید بن عبدالملک]]، ولی ولید بر [[رومیان]] غالب شد و دیگر باج نداد. | |||
با نگاهی به این [[معاهده]] در مییابیم اولاً زخمی که معاویه بر [[قلب]] [[اسلام]] و [[مسلمین]] نهاد این بود که برای عدم تعرض امپراطور روم یعنی برای [[حفظ قدرت]] و [[سلطنت]] [[دنیایی]] خود، ننگینترین معاهده را با [[دشمنان]] قسم خورده اسلام امضاء میکند. ثانیاً: مگر نه این بود که [[پیامبر اکرم]] در بدو ورودش به [[مدینه]] و [[تشکیل حکومت اسلامی]]، [[اهل کتاب]] را ابتدا به اسلام [[دعوت]] کرد و در صورت عدم [[پذیرش اسلام]]، [[زندگی مسالمتآمیز]] با آنها را در صورتی [[امضا]] کرد که [[یهود]] و [[نصاری]] [[جزیه]] دهند و [[مالیات]] پرداخت کنند تا [[جان]] و مالشان در [[حکومت اسلامی]] محفوظ باشد و شکل پرداخت جزیه آنها طبق آنچه که در [[کتب فقهی]] ذکر شده باید با [[ذلت]] و خواری آنها انجام گیرد تا [[عزت]] و [[اقتدار]] اسلام در برابر آنها [[اثبات]] شود؟ | |||
معاویه چگونه حاضر شد دستاوردهای عزتمندانه [[پیامبر]] را زیر پا گذاشته و فقط برای [[حفظ]] [[ریاست]] خود ذلیلانه به اهل کتاب جزیه بپردازد و سند [[افتخار]] اسلام و [[مسلمین]] را واژگونه کند؟ ثالثاً: وقتی [[امام]] [[معصوم]] [[عصر معاویه]]، یعنی [[سیدالشهداء]] که [[حافظ]] [[مکتب]] و مدافع دستاوردهای [[اسلام]] جدش [[رسول]] خداست، وقتی با این معضل [[سیاسی]] برخورد میکند و غمنامه اسلام را در عصر معاویه ملاحظه میکند، چگونه دلش به [[درد]] میآید، در حالی که هیچ کاری از حضرتش ساخته نیست و شرایط سیاسی آنچنان جامد و قفل شده است که کمترین موج اعتراضی به ثمر نمینشیند. اینجاست که سیدالشهداء در آن برهه از [[زمان]] از مظلومیتی غیر قابل تصور برخوردار است، فجایع را میبیند و توان [[رویارویی]] با مسائل را ندارد. | |||
سیدالشهدایی که [[شاهد]] [[عزت]] مسلمین در عصر جدش [[رسول خدا]] بوده است، امامی که شاهد ثمرات پر بار و عزتآفرین شمشیرهای پدر بزرگوارش [[امیرالمؤمنین]] در [[خیبر]] بوده که چگونه [[یهود]] را [[تسلیم]] اسلام کرده و به پرداخت ذلیلانه [[جزیه]] وادارشان کرده است، این امام [[بزرگوار]] امروز [[مشاهده]] میکند که فرد ذلیلی در عین [[زبونی]] [[معاهده]] ننگینی با [[اهل کتاب]] [[امضا]] میکند که سالانه مبالغی را نه به رسم [[هدیه]] بلکه به رسم [[خراج]] به آنها پرداخت کند. یعنی [[مرگ]] عزتهای گذشته و [[احیاء]] ذلتهای [[آینده]].<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۴۵.</ref> | |||
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در تعطیلی [[احکام خدا]] توسط [[امویان]]== | |||
[[امامان شیعه]] امناء [[الله]] هستند و [[حفظ]] و [[حراست از دین]] و ارزشهای مکتب [[وحی]] به این چهرههای [[امین]] سپرده شده است. [[ائمه دین]] [[عشق]] و محبتشان برای خداست، [[قهر]] و خشمشان هم برای خداست. اگر علی{{ع}} در برابر بچه [[یتیمی]] به زانو در میآید و نوازشش میکند تا مادر برایشان نان پخت کند و کنار [[تنور]] آمده و [[حدیث]] نفس میکند و میگوید: علی بچش حرارت [[آتش]] را تا از حرارت [[آتش جهنم]] [[غافل]] نمانی، برای خداست و اگر در [[جنگ خیبر]]، قلاع هفتگانه خیبر را فتح میکند و [[سپاهیان اسلام]] را به عزت میرساند و یهود را به خاک [[ذلت]] مینشاند آن هم برای خداست و چنین کسی که عشق و قهرش برای [[خدا]] باشد [[خداوند]] او را برای صیانت [[حفاظت]] از دینش برمیگزیند. | |||
طبیعی است که در برابر این [[حافظان دین]] یک دسته [[ورشکسته]] [[دنیاطلب]] و خفاشان نورستیز، قد [[علم]] میکنند. آنها در طول [[تاریخ]] به ویژه [[بنیامیه]] و [[بنیعباس]] نه تنها با علی{{ع}} مخالف بودند بلکه با [[ارزشها]] مخالف بودند و علی{{ع}} [[مظهر]] کامل ارزشها در قالب [[انسانها]] است. | |||
معاویه چون در لجن [[شهوات]] و [[زشتیها]] غوطهور است و [[دوست]] دارد همه را در این لجن وارد کند از علی{{ع}} متنفر است، چون علی{{ع}} مظهر ارزشها است و با آلودگیها مخالف است. طبیعی است که معاویه و باند [[اموی]] با [[اسلام]] در [[ستیز]] باشد و علی{{ع}} تابلوی تمام نمای اسلام است. به همین دلیل است که وقتی [[امویان]] به [[قدرت]] رسیدند بر [[هدم]] [[دین]] کمر بستند. | |||
[[حدیث]] شریفی از [[پیامبر]] وارد شده که فرمود: همانا [[هلاکت]] امتم به دست پسر بچههایی از [[قریش]] خواهد بود، وقتی این باند اموی بر اریکه [[حکومت]] تکیه زدند، [[شادابی]] اسلام به پژمردگی مبدل شد و مفاهیم [[اسلامی]] [[تغییر]] کرد و بر [[مسلمانان]] ظلمتی شدید [[سایه]] افکند که هیچ درخششی از [[نور]] [[امید]] به چشم نمیخورد. [[دنیاپرستی]] و [[هواهای نفسانی]] ویژهای در [[نفوس]] اکثر ایشان به کار افتاد و حالت [[سقوط]] و ذلتی بر ایشان مستولی شد، آنان از [[یاد خدا]] بازمانده و از [[راه راست]] [[منحرف]] شدند و در نتیجه با هیچ کار خلافی [[مخالفت]] نکرده و به هیچ کار [[نیکی]] [[فرمان]] ندادند. | |||
این حالت [[خواری]] و [[بردگی]] که [[جهان اسلام]] به آن دچار شده بود بر [[ائمه اطهار]] و [[پیروان]] با [[ایمان]] ایشان و همه [[اندیشمندان]] گران آمد، از این رو به خاطر [[نجات]] [[امت]] از وضع نابه هنجاری که داشت به میدانهای [[جهاد]] [[مقدس]] شتافتند و [[حکومتهای اموی]] نیز با همه امکانات [[سرکوب]] و [[وحشت]] که در [[اختیار]] داشتند به مقابله با آنان برخاستند و [[خون]] آنها را ریختند و آنان را تار و مار کردند. | |||
هر کس سخن حقی میگفت مورد [[شکنجه]] و [[آزار]] مأمورین [[بنیامیه]] واقع میشد و هر [[اعتراض]] مینمود او را [[حبس]] یا [[تبعید]] میکردند و حقوقش را قطع مینمودند یا خونش را میریختند یا مثل [[عبدالرحمن بن حسان عثری]] که زیاد به امر معاویه او را زنده [[دفن]] نمود، [[زنده به گور]] میساختند<ref>المجالس الحسینیه، ص۱۴۳.</ref>. | |||
بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} مأمورین معاویه از [[امر به معروف و نهی از منکر]] به شدت جلوگیری میکردند و کار به جایی رسید که احدی را [[جرأت]] چون و چرا در دستگاه [[حکومتی]] نبود و اگر کسی حرفی میزد به سیاهچال زندانهای [[ابن زیاد]] و دیگران میافتاد. بزرگترین خطری که آن [[روز]] اجتماعات [[اسلامی]] را [[تهدید]] میکرد [[آزاد]] نبودن امر به معروف و نهی از منکر بود، بنیامیه با بستن زبانها توانستند در داخل [[کشور اسلامی]] هر گونه [[مداخله]] نامشروعی را بنمایند و [[رژیم]] [[استبداد]] و [[خودکامگی]] آنان بر سر [[جوامع]] [[مسلمین]] [[سایه]] انداخت. [[حجر بن عدی]] و [[رشید هجری]] و [[عمرو بن حمق]] و [[میثم تمار]] با آن وضع فجیع به [[جرم]] [[دوستی]] با علی{{ع}} و به جرم امر به معروف و نهی از منکر کشته شدند. | |||
وقتی امر به معروف و نهی از منکر ترک شده و [[جامعه]] در برابر قدرتهای [[خودکامه]] [[تسلیم]] گردید و خود را به آنها فروخت، نتیجه همین میشود که در [[حکومت بنیامیه]] گرفتار آن شدند، [[اموال]] [[بیت المال]] صرف [[عیاشی]] و [[هرزگی]] میگردد، حتی به [[ناموس]] افراد [[تجاوز]] و [[احکام]] و حدود تعطیل و [[شعائر اسلامی]] را [[تحقیر]] مینمایند و [[کنیزکان]] و زنها را به کارهای مختص به مردها میگمارند. ولید [[کنیز]] خودش را با [[حال]] جنابت به [[مسجد]] میفرستد تا بر مردها [[امامت]] کند و [[فرماندار کوفه]] با حال مستی به مسجد میرود و [[زنا]] و [[بیعفتی]] رایج میشود. | |||
با این همه فجایع چشم همه مسلمین به [[سیدالشهداء]] که [[رهبر معنوی]] و اسلامی مسلم بود{{ع}} دوخته شده و [[اکثریت]] [[مردم]] پیش خود میگفتند در صورتی که حسین{{ع}} در برابر این اوضاع [[مصلحت]] را بر [[سکوت]] بداند [[تکلیف]] دیگران معلوم است؛ زیرا کسی از حسین{{ع}} بیناتر به اوضاع و داناتر به [[احکام]] نیست. چه کسی از حسین{{ع}} سزاوارتر به [[مبارزه]] با این همه [[منکرات]] بود؟ حسین{{ع}} [[وظیفه]] داشت و [[مکلف]] بود که برای [[نهی از منکر]] به پا خیزد و عالم [[اسلام]] را [[بیدار]] کند.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۴۶.</ref> | |||
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در [[اغفال]] [[مردم]] توسط معاویه== | |||
[[حکومتها]] یا باید بر اساس [[اخلاص]] و [[صداقت]] که مبنای اولیه [[فطرت]] انسانهاست بر مردم [[حکومت]] کنند و مردم را در [[انتخاب]] فرد و [[فکر]] و عمل [[آزاد]] و مختار بگذارند یا اینکه صداقت اخلاص ندارند و [[آزادی]] که [[حق]] طبیعی مردم است برایشان قائل نیستند، لاجرم و ناچار به [[دروغ]] و [[حیله]] و [[تحمیل]] روی میآورند و حکومتهای غیر [[الهی]] از نوع دومند. | |||
معاویه که حکومت را با لطایف الحیل قبضه کرد و دو [[امام]] [[معصوم]] را از گردونه [[خلافت الهیه]] حذف نمود و خود بر اریکه [[سلطنت]] در اوج [[اقتدار]] تکیه زد، جز با اغفال مردم و [[سیاست]] عدم صداقت و [[مکر]] و [[نیرنگ]] نتوانست [[پیروز]] شود، و بر [[آمال]] خود نائل آید، حتی در روزهای آخر عمرش هم از این مکر دست نداشت. | |||
[[عبدالملک بن عمیر]] گوید: وقتی [[بیماری]] معاویه سنگین شد در بین مردم شایع شد که گفتند مردنی است، او در سن هشتاد سالگی به اطرافیان خود گفت: «چشمهای مرا پر از سرمه کنید و سرم را روغن بزنید» گوید: چنین کردند و چهره او را با روغن برق انداختند، [[براق]] و جذاب شد، آن گاه تختی برای وی آماده کردند، گفت: «مرا تکیه دهید» سپس گفت: «به مردم [[اجازه]] ورود دهید که ایستاده [[سلام]] گویند و بروند ولی کسی ننشیند». | |||
یکی میآمد و ایستاده سلام میگفت و او را سرمه کشیده و روغن زده میدید و با خود میگفت: «مردم میگویند در [[حال]] [[مرگ]] است اما از همه سالمتر است» | |||
چون [[ملاقات]] تمام شد معاویه خودش شعری خواند: | |||
{{عربی|و تجلدي للشامتين اريهم *** اني لريب الدهر لا اتضعضع | |||
و اذا المنية انشبت اظفارها *** الفيت كل تميمة لا تنفع}} | |||
نزد ملامتگران [[خویشتنداری]] میکنم تا ببینند از حوادث دهر از جای نمیروم. | |||
اما وقتی مرگ پنجههای خویش را فرو کند معلوم شود که هیچ آویزهای سودمند نباشد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۲۴۱.</ref>. | |||
معاویه از [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجری]]، به مدت ۵۲ سال که زنده بود اینگونه [[مکر]] و [[نیرنگبازی]] جزء خمیرمایه و [[سرشت]] [[زندگی]] او بود و این [[اغفال]] در زوایای مختلف زندگیش [[رسوخ]] کرده بود و [[امام]] [[سیدالشهداء]] وقتی [[مشاهده]] میکند که [[مردم]] را با این شگردها به خود جذب کرده و با [[حیله]] در برابر [[امامت]] [[معصوم]] [[صفآرایی]] نشان داده است و از [[پذیرش حق]] [[اعراض]] کردهاند، غمی سنگین به [[دل]] داشت. | |||
معاویه با اغفال مردم توانست در طرح علیزدائی و [[تکفیر]] [[امیرالمؤمنین]] و جلب [[اعتماد عمومی]] و [[نفوذ]] در اذهان چنان موفق شود که در نظر بعض افراد به عنوان [[امین الله]] مطرح گردد، [[ابوموسی اشعری]] روزی بر معاویه وارد شد و خطاب کرد: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ}} او به عنوان [[امین خدا]]، [[خلافت]] را از امامت [[نور]] به [[غارت]] برد و سالها بر [[افکار عمومی]] [[حکومت]] نمود<ref>تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۴۵.</ref> | |||
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در [[تطمیع]] معاویه== | |||
یکی از شگردهای حکومتهای [[باطل]] برای ابقای [[سلطنت]] خود این است که گاهی به چهرههای شاخص [[رشوه]] میدهند، گاهی [[حق]] السکوت میپردازند و نسبت به [[عامه]] مردم با سفرههای چرب و هدایای خاص تطمیع کرده و نمکگیر میکنند. | |||
سیدالشهداء هم در [[کلامی]] [[نورانی]] فرمود: {{متن حدیث|النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا}} مردم [[بنده]] دنیایند، وقتی شکم را از سفره معاویه [[سیر]] کرد و جیبش از رشوه معاویه پر شد، [[فکر]] و ذکرش به وجود معاویه [[راضی]] و آرام میگیرد. طبیعی است که هرگز در برابر [[ستم]] و [[تجاوز]] معاویه آتشفشانی نخواهد بود، چون حرارتش را از دست داده است. | |||
معاویه که مکار [[عرب]] است در این زمینه از هیچ تلاشی فروگذار نکرد، یعنی [[عوام]] مردم را با نرخ خودشان میخرید، [[انقلابیون]] را با نرخ مناسب خودشان، دانه درشتها را با [[هزینه]] درخور آنها. معاویه از تطمیع برجستگانی چون سیدالشهداء هم [[غفلت]] نورزید و چون [[شیطان]] که برای هر قشر از مردم به اعتبار قوت ایمانش ریسمانی آماده کرده تا به گردنشان بیاندازد و [[مطیع]] خود کند، معاویه هم که [[تربیت]] شده [[مکتب]] [[شیطنت]] است چندین بار سعی کرد [[سیدالشهداء]] را به خود متمایل کند، ولی هر بار [[امام]] با [[عظمت]] خاص خود شرش را به خودش برمیگرداند. | |||
معاویه وقتی که از [[مکه]] آمد مبلغ زیادی با جامهها و پارچههای بسیار و پوششهای [[زیبا]] و فاخر به عنوان [[هدیه]] [[خدمت]] [[امام حسین]]{{ع}} فرستاد، حضرت تمامی آنها را به او برگرداند و قبول نکرد<ref>فصول المهمه، ص۱۵۸.</ref>. | |||
اصمعی گوید برای معاویه [[کنیز]] [[زیبایی]] آوردند و او از قیمت آن پرسید، گفتند: صد هزار درهم، معاویه آن را خرید! آنگاه نگاهی به [[عمروعاص]] کرد و گفت: چه کسی [[شایستگی]] این کنیز را دارد؟ عمروعاص گفت: [[امیرالمؤمنین]]، دیگران نیز که نشسته بودند همین را گفتند! معاویه گفت: نه این برای [[حسین بن علی]]{{ع}} مناسب است. او سزاوارترین است، چون هم [[شرف خانوادگی]] دارد و هم به خاطر رفع کدورتهای ناشی از [[اختلاف]] من و پدرش. | |||
آن وقت دستور داد تا او را آماده کرده و به رسم هدیه برای امام ببرند! پس از گذشت چهل [[روز]] او را آماده [[سفر]] کردند و همراه او [[اموال]] بسیار زیاد و البسه فراوان و چیزهای دیگر برای امام فرستادند. معاویه نیز نامهای به امام نوشت و ضمن آن گفت: امیرالمؤمنین کنیزی خرید و از او خوشش آمد، اما برای تو [[ایثار]] کرد. زمانی که کنیز را نزد امام حسین{{ع}} آوردند امام از زیبایی او شگفتزده شد، آنگاه نامت چیست؟ کنیز گفت: هوی، امام فرمود: [[الحق]] که اسم و مسمی مناسب یکدیگر است آیا تو میتوانی چیزی بخوانی؟ کنیز گفت: آری! هم [[قرآن]] و هم [[شعر]]. امام فرمود: قرآن بخوان. کنیز شروع کرد {{متن قرآن|وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ...}}<ref>«و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ (هیچ کس) جز او آنها را نمیداند؛ و او آنچه را در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر که او آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین و هیچتر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است» سوره انعام، آیه ۵۹.</ref> [[امام]] از او خواستند تا شعری بخواند گفت: آیا در [[امان]] هستم؟ امام فرمود آری خواند: | |||
{{عربی|أَنْتَ نِعْمَ الْمَتَاعُ لَوْ كُنْتَ تَبْقَى *** غَيْرَ أَنْ لَا بَقَاءَ لِلْإِنْسَانِ}} | |||
امام با توجه به مفهوم [[شعر]] به [[گریه]] افتاد و فرمود: تو [[آزاد]] هستی و اموالی که معاویه فرستاده همه از آن تو باشد آیا چیزی نیز دربارۀ معاویه گفتهای؟ [[کنیز]] گفت: | |||
{{عربی|رايت الفتى يمضي و يجمع جهده *** رجاء الغنى و الوارثون قعود}} | |||
امام دستور داد تا هزار دینار دیگر به او بدهند<ref>تاریخ مدینه دمشق، تراجم النساء، ص۴۶۹.</ref>. | |||
معاویه کوشید تا دختر [[عبدالله بن جعفر]] را برای فرزندش یزید [[خواستگاری]] کند، عبدالله با امام [[مشورت]] کرد حضرت فرمود: {{متن حدیث|اتزوجه و سيوفهم تقطر من دمائنا؟}} آیا در حالی که از شمشیرهایشان [[خون]] ما میچکد دختر به او میدهی؟ دخترت را به [[عقد]] فرزند برادرت [[قاسم بن محمد]] درآر، چنان که در [[نقلی]] دیگر آمده: [[هدف]] معاویه از این اقدام ایجاد [[آشتی]] بین [[بنیامیه]] و [[بنیهاشم]] یا به عبارتی [[تسلیم]] کردن و [[حق]] السکوت [[هاشمیان]] در برابر [[امویان]] بوده است<ref>ترجمه الامام الحسین از ابن سعد، ص۱۴۵.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۴۶.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == | ||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:13681353.jpg|22px]] [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امام حسین''']] | # [[پرونده:13681353.jpg|22px]] [[محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امام حسین''']] | ||
# [[پرونده:IM010710.jpg|22px]] [[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|'''مظلومیت سیدالشهداء ج۱''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۵ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۵۹
نامه توبیخآمیز امام (ع) به معاویه، درباره ستمها و بدعتهایش
در کتاب أنساب الأشراف آورده شده: معاویه به حسین بن علی (ع) نوشت: اما بعد، درباره تو، خبر اموری به من رسیده که دوست دارم تو را از آنها دور ببینم. اگر خبر درست باشد، از تو نمیپذیرم - و به جانم سوگند، کسی که دست وفا و عهد داده و پیمان بسته، سزاوار وفا کردن است- و اگر نادرست باشد، تو کامرواترین مردم به آن هستی و حظ خود میبری و به عهد خدا، وفا میکنی. پس مرا وادار مکن که از تو ببرم و به تو بدی نمایم، که من هر گاه سرزنشت کنم، انکارم میکنی و هر گاه به من نیرنگ بزنی، به تو نیرنگ میزنم. پس، از در هم شکستن اجتماع این امت و بازگرداندن آنها به فتنه، پروا کن؛ چراکه تو مردم را آزمودهای و تجربه کردهای و پدرت از تو برتر بود و همه این افرادی که به تو پناه آوردهاند، گرد او جمع شده بودند و گمان نمیبرم که آنچه را برای پدرت تباه کردند، برای تو به سامان آورند. پس به خود و دینت بنگر «و کسانی که یقین ندارند، تو را سبک نکنند»[۱].
حسین (ع) در پاسخ نوشت: «اما بعد، نامهات به من رسید. نوشته بودی که درباره من، خبرهایی به تو رسیده که آنها را دوست نداری و اگر درست باشد، از من نمیپذیری، و [کسی] جز خداوند، به سوی نیکوییها راه نمینماید و بر آنها استوار نمیدارد. اما سخن چینی انجام شده برای تو را چاپلوسان سخن چین تفرقهافکن در میان جماعت، انجام دادهاند. من سر جنگ و مخالفت با تو ندارم. سوگند به خدا، آن را وا نهادهام و من از این وا نهادن، از خدا میترسم و گمان نمیکنم خداوند از این که دشمنی با تو را کنار گذاشتهام، خشنود باشد و درباره تو و دوستان متجاوز ملحدت - که حزب ستمکاران و دار و دسته شیطاناند- کمترین عذری را از من بپذیرد.
آیا تو حجر بن عدی و یارانش را به ستم نکشتی؛ آنان که نمازگزار و عابد بودند و ستم را زشت و بدعتها را دهشتناک میشمردند و از سرزنش هیچ سرزنشگری در راه خدا نمیترسیدند؟ این قتل را پس از امان دادن به آنها، با همه وثیقهها و سوگندهای غلیظ، انجام دادی. آیا تو قاتل عمرو بن حمق، صحابی پیامبر (ص)، نیستی که عبادت، فرسودهاش کرده بود و رنگش را زرد و بدنش را لاغر نموده بود؟ آیا تو زیاد بن سمیه را که بر بستر عبید (برده ثقیف) زاده شده بود، پسر پدرت نخواندی، در حالی که پیامبر (ص) فرموده بود: فرزند، متعلق به بستر [- زوجیت] است و برای زناکار، سنگ است؟
تو سنت پیامبر خدا را وا نهادی و به عمد، با فرمان او مخالفت کردی و از سر تکذیب، هوس خود را دنبال کردی، بیآنکه ره نمودی از جانب خدا داشته باشی. سپس زیاد را بر کوفه و بصره مسلط کردی تا دستان مسلمانان را قطع کند و چشمان آنان را با میله داغ، بر کند و به شاخههای نخل بیاویزد. گویی تو از امت نیستی و امت هم از تو نیستند، که پیامبر (ص) فرمود: هر کس بیگانهای را جزء خاندان قومی حساب کند که خویشاوند آنان نیست، ملعون است. آیا تو همان نیستی که زیاد ابن سمیه به تو نوشت: حضرمیان، بر دین علی هستند. و تو به او نوشتی: هر کس را که بر دین علی و اندیشه اوست، بکش. و او هم به فرمان تو، آنان را کشت و مثله کرد؟ دین علی (ع)، دین محمد (ص) است که بر سر آن با پدرت میجنگید؛ کسی که تو با بستن خود به آیین او، بر این جایگاه نشستهای و اگر آن نبود، برترین شرف تو، زحمت ترتیب دادن دو سفر زمستانی و تابستانی قریش در طلب شراب بود. گفتهای: به خودت و دینت و به امت بیندیش و اجتماع و الفت امت را نشکن و مردم را به فتنه باز نگردان. من فتنهای بزرگتر از فرمان روایی تو بر این امت، نمیشناسم و برای خود و دینم، رأیای برتر از جهاد با تو نمیدانم. اگر جهاد کنم، مایه نزدیکی من به پروردگارم است و اگر آن را وا گذارم، گناهی است که از فراوانی کوتاهیام در آن، از خدا مغفرت میطلبم و از خدا میخواهم که به درستترین کار، موفقم بدارد. اما زیان نیرنگ تو با من، بیش از هر کس دیگر، به خودت میرسد، مانند همین کار تو با این چند تنی که آنان را کشتی و مثلهشان نمودی، با آنکه آنان، در حال صلح با تو بودند؛ نه با تو جنگیده و نه پیمانت را شکسته بودند، و فقط از چیزی (قیامی) ترسیدی که اگر هم آنان را نمیکشتی، پیش از آنکه آنها کاری کنند، میمردی و یا آنان پیش از رسیدن به آن، میمردند. پس - ای معاویه - قصاص را در پیش رو داری. به حساب، یقین داشته باش و بدان که خدا، نوشتهای دارد که هیچ کار کوچک و بزرگی نیست، جز آنکه آن را بر شمرده است. خدا فراموش نمیکند دستگیر کردنهایت را به خاطر گمان و بدبینی، و کشتن اولیا را از روی شبهه و تهمت، و بیعت گرفتنت را از مردم برای پسرت، آن جوان نابخرد شرابخوار و سگباز! جز این نمیدانم که خود را تباه کردی و دینت را هلاک نمودی و امانتت را خوردی و مردمت را فریفتی و جایگاهی از آتش برای خود بر گرفتی. پس دور باد قوم ستمکار از رحمت خداوند!»[۲].[۳]
رویاروییهای مستقیم امام (ع) با معاویه
در کتاب تاریخ الیعقوبی آمده است که: معاویه به حسین بن علی (ع) گفت: ای ابو عبدالله! دانستی که ما، شیعیان پدرت را کشتیم، بر آنها حنوط مالیدیم، کفنشان نموده، سپس بر آنان نماز خواندیم و دفنشان کردیم؟! حسین (ع) فرمود: «به خدای کعبه سوگند، بر ضد خودت، حجت آوردی؛ اما ما - به خدا سوگند - اگر پیروان تو را بکشیم، نه آنان را کفن میکنیم و نه حنوط بر آنها میمالیم و نه بر آنان نماز میخوانیم و نه آنان را به خاک میسپاریم»[۴].
از کتاب نثر الدر نقل شده است که: چون معاویه حجر بن عدی و یارانش را کشت، در همان سال، امام حسین (ع) را دید و گفت: ای ابو عبدالله! آیا به تو خبر دادهاند که با حجر و یارانش - که پیروان پدرت بودند - چه کردهام؟ فرمود: «نه». گفت: ما آنان را کشتیم و کفن کردیم و بر آنان نماز خواندیم. امام حسین (ع) خندید و سپس فرمود: «ای معاویه! روز قیامت، این گروه، دشمن تو خواهند بود. هان! به خدا سوگند، اگر ما چنین کاری را با پیروان تو بکنیم، نه آنان را کفن میکنیم و نه بر ایشان نماز میخوانیم. به من خبر رسیده که به ابو الحسن (علی (ع)) ناسزا میگویی و بر بنی هاشم، عیب میگیری و به ستیز با آنان برخاستهای. به خدا سوگند، زه کمان دیگری را میکشی و جایی جز هدفت را نشانه رفتهای[۵] و دشمنی را از جایی نزدیک، برای خود خریدهای. تو از کسی پیروی میکنی که سابقه ایمان ندارد و نفاقش هم تازه نیست و به سود تو نظر نداده است. تو خود بیندیش یا [او را] رها کن» و مقصودش، عمرو عاص بود[۶].[۷]
پذیرفتن عطایای معاویه و سرزنش او و خردهگیری بر او
امام صادق به نقل از پدرش امام باقر (ع) میفرماید: حسن و حسین (ع) بر معاویه عیب میگرفتند و از او انتقاد میکردند؛ ولی عطایایش را میپذیرفتند[۸].[۹]
از امام باقر (ع) آورده شده است که: حسن (ع) و حسین (ع) عطایای کسی مانند معاویه را میپذیرفتند؛ زیرا آن دو، سزاوار عطایایی که به دستشان میرسید، بودند. آنچه فرمانروایان به زور مسلط شده، در دست دارند، بر خود آنان حرام است؛ ولی بر مردم، رواست، اگر از راه درست به آنان برسد و آن را به حق بگیرند[۱۰].
در کتاب علل الشرائع آمده: حسن و حسین، فرزندان علی (ع)، آنچه را معاویه میداد، میگرفتند؛ اما به اندازه بال مگسی از آن را برای خود و خانواده شان هزینه نمیکردند[۱۱].
از کتاب کشف الغمةنقل شده: روایت شده هنگامی که معاویه به مکه رسید، مالی فراوان و لباسهایی متعدد و عباهایی کامل، به حسین (ع) رساند؛ اما او همه را باز گرداند و هیچ کدام را نپذیرفت[۱۲].[۱۳]
برخورد امام حسین (ع) با هدایای معاویه
بر پایه برخی گزارشها، سیره عملی امام حسن و امام حسین (ع)، پذیرفتن هدیههای معاویه بوده است. این گزارشها، جدا از مباحث فقهی درباره حلیت و حرمت هدایای سلطان جائر، قابل تأملاند. حتی اگر این هدایا مطلقا یا با شرایط ویژهای حلال باشند، جنبه تاریخی و سیاسی این گزارشها را باید بررسی کرد. با آن همه سوابق دشمنی میان خانواده امام علی (ع) و معاویه، چگونه میتوان باور کرد که فرزندان امام، هدایای معاویه را قبول کنند؟ آیا آنان به اهداف سیاسی معاویه از این بخششها، پی نمیبردند؟ آیا پذیرفتن هدیههای معاویه، تأیید عملی حکومت معاویه به شمار نمیآمد؟ و سرانجام، چه مصلحتی ایجاب میکرد که آنان هدایای دشمن کینهتوز اهل بیت (ع) را بپذیرند؟ پاسخ، این است که بیتردید، کاری که موجب تأیید عملی حکومت آل ابوسفیان بر جامعه اسلامی باشد، از فرزندان امام علی (ع) سر نمیزده است در این رابطه نکات زیر شایان توجه است. اولاً، پذیرفتن هدایای معاویه از سوی امام حسین (ع)، هنگامی تأیید حکومت وی به شمار میآمد که امام در مقابل جنایات او سکوت کند؛ ولی از آنجا که امام (ع) با صراحت، از معاویه انتقاد میکرد، نقشه زیرکانه وی نقش بر آب میشد و بدینسان، پذیرش هدیه او، باعث تأیید حکومتش نبود، چنان که در حدیثی از امام باقر (ع) میخوانیم: «إِنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (ع) كَانَا يَغْمِزَانِ مُعَاوِيَةَ وَ يَقُولَانِ فِيهِ وَ يَقْبَلَانِ جَوَائِزَهُ»[۱۴]. حسن و حسین (ع) از معاویه عیب میگرفتند و از او انتقاد میکردند؛ ولی عطایایش را میپذیرفتند. ثانیاً، در جایی که ممکن بود پذیرفتن هدایای معاویه، تأیید حکومت وی محسوب شود و یا نپذیرفتن آن، ضربهای به حکومتش بزند، امام (ع) هدایای او را نمیپذیرفت، چنان که در جریان آمدن معاویه به مکه و ارسال اموال و هدایای فراوان برای امام حسین (ع)، ایشان از پذیرفتن آنها خودداری کرد. اما مصلحت و حکمتی که در پذیرفتن هدایای معاویه در غیر اینگونه موارد وجود داشت، تشنجزدایی در جامعه اسلامی از یک سو، و تأمین نیاز جمعی از مستمندان از سوی دیگر بود؛ زیرا امام حسن (ع) و امام حسین (ع) آن هدایا را به مصرف زندگی شخصی خود نمیرساندند و همه را صرف نیازمندان میکردند[۱۵].
جلوگیری امام (ع) از ازدواج یزید با دختر عبدالله بن جعفر
جویریة بن اسماء نقل میکند: معاویة بن ابی سفیان، دختر عبدالله بن جعفر را برای پسرش یزید، خواستگاری کرد. عبدالله با حسین (ع) مشورت نمود. حسین (ع) فرمود: «آیا به او دختر میدهی، در حالی که از شمشیرهایشان خون ما میچکد؟! او را به پسر برادرت، قاسم بن محمد بده». عبدالله گفت: من بدهکارم. حسین (ع) فرمود: «ملک بغیبغه را بردار و بدهیات را از آن، ادا کن که تو خود میدانی عمویت علی بن ابی طالب در آنجا چه کارها کرده است». عبدالله نیز او را به همسری قاسم در آورد[۱۶].[۱۷]
تهدید امام (ع) توسط معاویه، برای وفادار ماندن به بیعت خود
در کتاب الطبقات الکبری آورده شده: مروان بن حکم، به معاویه نوشت: من ایمن نیستم که حسین به کمین آشوبی ننشسته باشد و به گمانم، گرفتاری طولانیای با حسین داشته باشید. پس معاویه به حسین (ع) نوشت: هر کس با خدا عهد و پیمان میبندد، سزاوار وفا کردن است. به من خبر دادهاند که برخی از مردم کوفه، تو را به درگیری فرا خواندهاند، حال آنکه عراقیان را آزمودهای؛ کار را برای پدر و برادرت تباه کردند. پس، از خدا پروا کن و پیمان را به یاد داشته باش، که هر گاه تو با من حیله کنی، با تو حیله میکنم. حسین (ع) در جواب او نوشت:... و معاویه دوباره بر اساس خبرهایی که به او رسیده بود، به حسین (ع) نوشت: من گمان میبرم که در سر، خیال قیام میپروری و دوست داشتم که در روزگار من باشد تا آن را بر تو نادیده بگیرم[۱۸].[۱۹]
سخنرانی امام (ع)، یک سال پیش از مرگ معاویه
در کتاب سلیم بن قیس آمده است که: یک سال پیش از مرگ معاویه، حسین بن علی (ع) حج گزارد و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر نیز با او بودند. حسین (ع) حاجیان بنی هاشم را از مرد و زن و وابستگان و پیروانشان، و نیز هر کس از انصار را که خود یا خانوادهاش میشناخت، گرد آورد و سپس پیکهایی فرستاد که: «هیچ یک از اصحاب پیامبر (ص) را که امسال به حج آمدهاند و به صلاح و عبادت معروفاند، فرو مگذارید، مگر آنکه برایم گردشان بیاورید». بیش از هفتصد نفر در خیمههای حسین (ع) در سرزمین منی گرد آمدند. بیشتر این افراد، از تابعیان و حدود دویست نفر نیز از اصحاب پیامبر (ص) و غیر آنان بودند. حسین (ع) میان آنان به سخن ایستاد و پس از حمد و ثنای خداوند، فرمود: «اما بعد، این طاغوت، با ما و پیروانمان، آن کرده که دیدهاید و میدانید و پیش روی شماست. من میخواهم پرسشی از شما بکنم. اگر راست گفتم، تصدیقم کنید و اگر دروغ گفتم، تکذیبم کنید. به حق خدا بر شما و حق پیامبر خدا و حق نزدیکیام به پیامبرتان، چون از این جا رفتید و گفتهام را نقل کردید و هر آن کس از یاوران قبیلهتان را که از او ایمن بودید و به وی اعتماد داشتید، فرا خواندید، آنان را به آنچه از حق ما میدانید، فرا بخوانید؛ چراکه من بیم دارم که این موضوع (امامت)، از یاد برود و حق، مغلوب شود و از میان برود، «هر چند خداوند، تمامکننده نور خویش است؛ اگرچه کافران را ناخوش آید»[۲۰]». و حسین (ع) چیزی از قرآن را که در حق ایشان نازل شده بود، فرو ننهاد، جز آنکه آن را خواند و تفسیر کرد و هیچ حدیثی از آنچه پیامبر (ص) درباره پدر، برادر، مادر، خودش و خاندانش فرموده بود، وا ننهاد، جز آنکه روایتش کرد و درباره همه اینها، صحابه میگفتند: «آری، آری. [این را از پیامبر] شنیدیم و دیدیم» و تابعی میگفت: «آری، آری. آن را فردی از صحابه برای من نقل کرده که او را راستگو و امین میدانم.»..[۲۱].[۲۲]
منتظر مرگ معاویه بودن، برای قیام
در کتاب الارشاد کلبی، مدائنی و دیگر سیرهنویسان آوردهاند که چون حسن بن علی (ع) درگذشت، شیعیان در عراق، به جنب و جوش در آمدند و به حسین (ع) نامه نوشتند و از او خواستند که معاویه را خلع کند و برای خود، بیعت بگیرد؛ اما حسین (ع) خودداری کرد و به یاد آنان آورد که میان او و معاویه، عهد و پیمانی است که شکستن آن، برای او روا نیست، [پس باید صبر کنند] تا آنکه مدتش بگذرد و اگر معاویه مرد، در این باره میاندیشد[۲۳].
از کتاب أنساب الأشرافنقل شده است که: هنگامی که حسن بن علی (ع) درگذشت، شیعیان در خانه سلیمان بن صرد خزاعی، گرد آمدند و پسران جعده - که مادرش ام هانی دختر ابوطالب، و پدرش هبیرة بن ابی وهب مخزومی بود - نیز با آنان بودند. آنان به حسین (ع) نامه تسلیتی نوشتند و در آن گفتند: خداوند برایت بزرگتر از آنکه رفت، جانشین سازد! ما شیعیانت، خود را مانند تو مصیبتزده میدانیم و به اندوهت، اندوهناکیم و به شادیات شادیم و فرمانت را چشم به راهیم. پسران جعده نیز در نامهای، حسننظر کوفیان به حسین (ع) و علاقهشان به آمدن وی و انتظار کشیدن آنها را به او خبر دادند... حسین (ع) به آنان نوشت: «من امید میبرم که رأی برادرم - که خدایش رحمت کند - در صلح، و رأی من در جهاد با ستمگران، درست و استوار باشد[۲۴]. پس، تا زمانی که پسر هند زنده است، حرکتی نکنید، خود را پنهان و قصدتان را پوشیده بدارید و خود را از شک جاسوسان بپایید. پس اگر حادثهای برای او پیش آمد و من زنده بودم، نظرم به شما میرسد، إن شاء الله»[۲۵].[۲۶]
مظلومیت سیدالشهداء در آغاز امامتش در عصر معاویه
سال ۵۰ هجری تجسم حلم و حسن و صبر یعنی امام حسن(ع) به زیر خاک رفت، مدینه در ماتم مظلومیت امام مجتبی زانوی غم به بغل گرفت و مردم در فراق امام صبور و مظلوم خود اشک حسرت ریختند. ده سال امامت امام مجتبی در عصر عفریتی سپری شد که به هیچ یک از مبانی دینی و اخلاقی و انسانی پایبند نبود، معاویه پیمان صلحی با امام مجتبی منعقد کرد و شرایطی را برای الزام به پذیرش آن آتش بس بر امام تحمیل کرد و در آخر هم اعلام نمود این قرارداد را زیر پا میگذارم. عطش قدرت و رسیدن به خلافت ظاهری با هر نیرنگ و حقهای، در فرهنگ امویان رسوخ کرده بود و سیدالشهداء به این بتپرستی آنها آگاه بود. سیدالشهداء از زمان ابوسفیان موضوع تشنه کامی به قدرتطلبی را در این شجره خبیثه کشف کرده بود. بعد از ترور عمر که مردم با عثمان بیعت کرده بودند، ابوسفیان روزی دست امام حسین(ع) را گرفت و گفت: پسر برادرم با من بیا تا به بقیع برویم! امام حسین(ع) همراه شد تا به وسط بقیع رسیدند، ابوسفیان با صدای بلند فریاد زد: ای اهل قبور که با ما بر سر حکومت نبرد میکردید، اکنون حکومتی که برایش با ما میجنگیدید به دست ما افتاده و شما خاک شدهاید. امام حسین(ع) فرمود: خداوند صورت تو را کریه و زشت گرداند، آنگاه با تندی دست خود را از دست ابوسفیان کشید، به طوری که اگر نعمان بن بشیر دست آن حضرت را نمیگرفت و آن حضرت را از آنجا خارج نمیکرد، ابوسفیان را به هلاکت میرساند[۲۷]. با شهادت امام مجتبی، امامت سیدالشهداء آغاز شد و امام حسین(ع) در مدت ده سال که همعصر با زمامداری غاصبانه معاویه در شام است، تمام شرایط عصر امام مجتبی بر او حاکم بود و سیدالشهداء در این ده سال حسنی عمل کرد.
آنها که میخواهند بر صلح امام حسن(ع) خرده بگیرند و در مقابل برای سیدالشهداء به خاطر قیامش امتیازی فراتر از امام حسن(ع) را قائل باشند از امام حسن(ع) عذرخواهی کنند و بدانند که امام حسین(ع) از سال ۵۰ (ه. ق) تا ۶۰ (ه. ق) آنگونه عمل کرد که امام حسن(ع) از سال ۴۰ تا ۵۰ (ه. ق) اتخاذ سیاست میکرد. تا شرایط حاکم بر حیات امام حسن(ع) در عصر زندگی امام حسین(ع) فرق نکرده بود سیاست امام حسین(ع) عین سیاست امام حسن(ع) است و به تعبیر رساتر تا قبل از مرگ معاویه، امام حسین(ع) حسنی عمل میکرد، یعنی طبق مصالح اسلام به اصول صلح و آتش بس برادر کاملاً پایبند بود و هیچگونه تعرض نظامی را علیه فرعون شام در پیش نگرفت. اگر سیدالشهداء در زمان معاویه قیام میکرد، چه بسا مردم خیال میکردند ایشان در صلح با معاویه با برادر خود امام حسن(ع) موافق نبوده، در حالی که امام حسین(ع) پیوسته اصرار داشت که نشان دهد در قراردادی که برادرش بسته با او اتفاق داشته است.
گرچه بعضی از شیعیان امام مخصوصاً شیعیان کوفه اصرار به قیام داشتند، ولی امام فرمود: ما در همان شرایط عصر امام مجتبی میباشیم و طبق آن سیاست باید عمل کنیم و به صلحنامه پایبندیم. تغییر سیاست متوقف بر تغییر شرایط است و لذا امام حسین(ع) منتظر مرگ معاویه است که با مرگ او کاملاً شرایط جدیدی رخ نشان میدهد و قطعاً یزید، معاویه نخواهد بود و سیاستهای حکومت اموی عوض خواهد شد. در نتیجه با تغییر شرایط سیاسی جامعه، سیاست امامت نور «امام حسین» هم عوض خواهد شد چنانچه دیدیم و در صفحات آینده اشاره خواهد شد. عدم قیام و تعرض نظامی سیدالشهداء علیه معاویه به این معنی نبود که حضرت هیچگونه برخوردی با او نداشته باشد و سکوتش مجوزی برای تجاوزات معاویه به حساب آید، بلکه در مدت ده سالی که حضرت معاصر فرعون شام بود او را در برابر خطاها و جنایاتش تخطئه و توبیخ میکرد و ابطال حکومتش را صراحتاً اعلام مینمود.
دو سال قبل از مرگ معاویه، امام حسین(ع) با عبدالله جعفر و عبدالله بن عباس قصد حج کردند، امام حسین(ع) زنان و مردان بنیهاشم، شیعیان و دوستان آنان را خواه به حج رفته یا نرفته بودند و آن افرادی را که از ایشان در شهرها بودند و آن بزرگوار را با اهل بیتش میشناختند جمع کرد، همچنین کلیه اصحاب حضرت رسول را با فرزندانشان و تابعین و انصار را که به زهد و صلاح و عبادت مشهور بودند خواست و عموم آنان را دستور داد تا برای اعمال حج آماده شوند، تعدادی بیش از هزار نفر از اینگونه افراد در منی اجتماع نمودند. امام حسین(ع) در منی در میان خیمه خویش بود. اکثر آن گروه که از تابعین و رفزندان صحابه به شمار میرفتند در میان خیمه امام حسین جمع شدند، امام(ع) پس از اینکه برخاست و حمد و ثنای خدای به جای آورد فرمود: «ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِيَةَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَيْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَكُمْ»؛ «این طاغی یعنی معاویه آن اعمالی را که نباید با ما و شما انجام دهد انجام داد، چنان که همه دیدید و شنیدید و حاضر بودید و به شما خبر رسید». من در نظر دارم چند موضوع را از شما جویا شوم، اگر راست بگویم سخن مرا تصدیق و الا تکذیب نمایید، اکنون به سخن من گوش کنید و آن را کتمان نکنید، موقعی که به جانب شهرهای خویش مراجعت نمودید آنچه را از سخنان من دریافتید برای افرادی از خویشاوندان که به آنان اعتماد دارید بگویید و ایشان را هم دعوت کنید؛ زیرا من میترسم این دینی که بر حق است مندرس و نابود گردد. خدا نور خود را تام و تمام خواهد کرد ولو اینکه افراد کافر را خوش نیاید.
امام حسین(ع) آن آیاتی را که در شأن اهل بیت(ع) نازل شده بود برای آنان تلاوت و تفسیر کرد، نیز غالب آن اخبار و روایاتی را که رسول اکرم(ص) در حق پدر و مادر و اهل بیت امام حسین(ع) فرموده بود نقل نمود، صحابه آن روایات را که میشنیدند مورد تصدیق قرار میدادند و میگفتند: همین طور است، ما بودیم و شنیدیم، تابعین نیز میگفتند: آری ما این روایات را از راویانی که برای ما نقل میکردند و به قول آنان اعتماد داشتیم شنیدیم. امام حسین(ع) در این سخنرانی کلیه دلایل و برهانها را برای آنان ظاهر نمود و در پایان سخنرانی خود به آن گروه فرمود: شما را به خدا قسم میدهم هنگامی که به شهرهای خود بازگشتید کلیه این مطالبی را که من برای شما گفتم برای آن افرادی که به آنان اعتماد دارید نقل نمایید. امام(ع) پس از این سخنرانی از منبر فرود آمد و مردم متفرق شدند[۲۸].
معاویه عظمت شأن و جایگاه رفیع سیدالشهداء را میدانست و از آنجا که او شخصیتی مکار و مصلحتاندیش بود، سعی میکرد متناسب با محبوبیت و جایگاه ارزشی سیدالشهداء موضعگیری کند. مروان والی مدینه گزارشی را برای معاویه ارائه میدهد و ضمن نامهای سری خبر یک جاسوسی را به شام ارسال میکند و مینویسد: مردانی بزرگ و وارسته از عراق و حجاز به حضور حسین بن علی رفت و آمد میکنند و از قیام حسین(ع) نمیتوان در امان بود و لست امن ان يكون هذا ايضاً لما بعده فاكتب اليّ برايك في هذا من در این باره تحقیق کردهام و اینطور فهمیدهام که فعلاً درصدد مقام خلافت نیست ولی از اینکه مبادا بعداً فکر خلافت به سرش بزند در امان نخواهم بود، اکنون نظرت را برای من بنویس. والسلام معاویه در جواب نوشت: نامه تو واصل شد و مقصودت را دریافتم «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي وَ فَهِمْتُ مَا ذَكَرْتَ فِيهِ مِنْ أَمْرِ الْحُسَيْنِ فَإِيَّاكَ أَنْ تَعْرِضَ لِلْحُسَيْنِ فِي شَيْءٍ وَ اتْرُكْ حُسَيْناً مَا تَرَكَكَ»؛ «مبادا درباره هیچ موضوعی متعرض حسین شوی، مادامی که حسین کاری با تو نداشته باشد تو نیز او را واگذار؛ زیرا ما تا هنگامی که حسین به بیعت ما وفا کند و با خلافت ما مخالفت نکند متعرض وی نخواهیم شد»[۲۹].
سپس معاویه نامهای برای امام حسین(ع) نوشت که مضمون آن این بود: اموری از تو به من ابلاغ شده، اگر سخنانی که درباره تو گفته شده حق باشد گمان میکنم برای تو صلاح باشد که از آنها خودداری نمایی. به خدا قسم آن کسی که با خدا عهد و پیمان بسته باشد سزاوارتر است که به عهد خود وفا کند. اگر این سخنانی که از تو به گوش من رسیده باطل باشد باید هم باطل باشد؛ زیرا تو از اینگونه سخنان برکناری. نفس خویشتن را موعظه کن! متوجه خود باش! به عهد و پیمان خود وفا کن! زیرا اگر تو منکر من شوی من نیز منکر تو خواهم شد. اگر تو نسبت به من مکر و حیله کنی من هم درباره تو خواهم کرد، بترس از اینکه ما بین این امت اختلاف ایجاد کنی و ایشان را به دست خود دچار فتنه و آشوب نمایی!! تو که بیوفایی این مردم را میدانی و آنان را امتحان کردهای، پس نظر به خویشتن و دین خود و امت محمد بکن! مبادا افراد سفیه و نادان تو را آلت دست قرار دهند![۳۰]. هنگامی که این نامه معاویه به امام حسین(ع) رسید در جوابش نوشت: نامه تو به من رسید، نوشته بودی: مطالبی از من به تو رسیده، که من از آنها بینیازم و پنداشتهای که من رغبتی در آنها دارم در حالی که من به غیر آنها بر تو سزاوارترم و اما آنچه از من به تو رسیده همه آنها را افرادی بینوا و سخنچین بافتهاند، گروهی که جماعات را به هم میزنند دروغ گفتهاند! بدگویان سخنچین! من قصد جنگ و مخالفت با تو را ندارم، هر چند که در ترک این عمل از خدا در هراسم و گمان ندارم خدا از این کارم راضی باشد و عذر مرا درباره تو و یاران ظالمت که مایه جمع حزب ظالمان با اولیای شیطان شدهاند را بپذیرد.
مگر تو قاتل حجر بن عدی برادر کنده و اصحاب صالح مطیع عابد او نیستی؟ آنان منکر ظلم بوده و بدعت را بد شمرده و حکم کتاب خدا را پیش میانداختند و در راه خدا از سرزنش هیچ ملامتگری نمیترسیدند، تو از سر ظلم و عدوان همهشان را پس از امان و عهد و میثاق محکم؛ بیآنکه مسألهای میان تو و ایشان بوده و نه حقد و کینهای که در سینه داشته باشی؛ از لب تیغ گذراندی!. مگر تو قاتل عمرو بن حمق؛ صحابه گرامی رسول خدا نیستی؟ آن بنده صالحی که شدت عبادت او را تحلیل برده و رنگش را زرد و جسمش را نحیف کرده بود، پس از آنکه او را به عهدها و میثاق الهی امانش دادی، امانی که اگر به پرندگان داده بودی همه آنها از بالای کوه بر تو نازل میشدند، سپس تو آن بزرگوار را از سر گستاخی و بیشرمی بر خدای و کوچک شمردن عهد و پیمان او به قتل رساندی! مگر تو آن نیستی که زیاد را همو که بر فراش بردگان عبد ثقیف به دنیا آمد برادر خود خواندی با اینکه خود رسول خدا(ص) فرموده بود که «فرزند متعلق به صاحب فراش است و زانی را نصیبی جز سنگ نیست» و تو با این کار سنت رسول خدا را از روی عمد ترک گفته و بدون هدایت الهی از هوای نفس خود پیروی کردی، سپس او را بر عراقین (کوفه و بصره) حاکم کردی تا دست و پای اهل اسلام را قطع و چشمانشان را از کاسه درآورده و بر نخلهای خرما دار بزند، مانند آن است که تو از اهل این امت نیستی و ایشان نیز از تو نیستند!!.
مگر در ماجرای حضرمیین که زیاد دربارهشان از تو استفتاء نمود که اینان بر دین علی - صلوات خدا بر او باد - هستند چه کنم؟ و تو گفتی همه را بکش و او نیز همه را کشته و مثله کرد و دین علی و فرزند علی به خدا سوگند همان است که با آن بر سر تو و پدرت کوفت و به پشتوانه همان است که در این مکان جلوس نمودهای و اگر آن نبود؛ بالاترین شرف تو و پدرت همان کوچ زمستانی و تابستانی بود که خداوند به واسطه ما بر شما منّت نهاده و آن را از دوش شما برداشت و در نامهات گفته بودی ملاحظه خود و دینت و امت محمد را بکن و از سرکشی و پراکندگی این امت بپرهیز که تو را وارد فتنهای کنند. و من فتنهای را عظیمتر از ولایت تو بر اینان نمیدانم و هیچ نظری را برای خود و فرزندانم و امت جدم افضل از جهاد با تو نمیدانم، که اگر آن را انجام دهم فقط قصدم قربت به خداوند است و اگر آن را ترک گفتهام از خداوند به جهت این گناه استغفار میکنم و توفیق هدایت در کاری که دارم. و ای معاویه تو در قسمت دیگری از نامهات گفتهای: اگر تو را انکار کنم تو نیز همان کنی و اگر دربارهات کید کنم تو هم به حیله دست یازی. مگر رأی و نظر تو از وقتی که به دنیا آمدهای جز کید صالحان بوده!؟ هر چه خواهی درباره من کید کن که من امیدوارم که هیچ کدام از آنها زیانی به من نرساند و بر کسی زیانبارتر بر خودت نخواهد بود،؛ چراکه تو با حیله و کید به دشمنت ضربه میزنی ولی در نهایت موجب رسوایی خود خواهی شد، مانند رفتاری که در قتل و مثله ساختن این جماعت مرتکب شدی، پس از صلح و عهد و میثاقی که با اینان بستی همه را از لب تیغ گذراندی و تنها جرمشان ذکر مناقب ما اهل بیت؛ و بزرگداشت حق ما بود؛ حقی که بدان مشرف و آگاهی و آنان را کشتی از ترس اینکه مبادا پیش از اینکه کاری انجام دهند تو بمیری، یا اینان قبل از اینکه درک کنند بمیرند.
ای معاویه خود را آماده قصاص کن و مهیای حساب و بدان که خداوند را کتابی است که هیچ کوچک و بزرگی را فرو نگذاشته جز آنکه همه را جمع و به حساب آورده است و خداوند هیچ رضایتی از این اعمالت ندارد؛ دستگیری گروهی به ظن و شبهه، کشتن اولیایش به تهمت و تبعید اینان از دارالهجره به دیار وحشت و تنهایی و اینکه مردم را مجبور به بیعت پسرک خود نمودی، همو که شرب خمر کرده و نرد بازی مینماید، تو با این اعمال فقط به خود خسارت زده و دینت را فروخته و درباره رعیت خود مبتلا به نیرنگ و دغلبازی شدهای و در امانت خود خیانت ورزیده و سخن سفیه جاهل را گوش کرده و پرهیزگار با ورع حلیم را ترساندی [به خاطر اینان و السلام]. راوی گوید: وقتی معاویه نامه آن حضرت را خواند گفت: در دل او به من کینهای بود که از آن بیخبر بودم[۳۱]. شیخ طوسی در کتاب امالی از حسن بن ابوالحسن نقل میکند که گفت: من در زمان معاویه در خراسان به جنگ رفته بودم، امیر لشکر ما یکی از تابعین بود، یک روز او نماز ظهر را با ما به جای آورد، آنگاه بر بالای منبر رفت و پس از اینکه حمد و ثنای خدای را به جای آورد گفت: ایها الناس! بدانید حادثه بزرگی در اسلام رخ داده که بعد از رحلت پیغمبر اکرم اسلام(ص) یک چنین حادثهای رخ نداده است. به من این طور رسیده که معاویه حجر بن عدی و یاران وی را به قتل رسانیده است. اگر مسلمین بتوانند این ظلم و ستم را تغییر بدهند چه بهتر و الا من از خدا میخواهم مرا قبض روح نماید و در این باره تعجیل فرماید. راوی میگوید: به خدا قسم وی پس از آن نماز درگذشت و صدای گریه کنندگان وی به گوش ما رسید[۳۲].
امام به اعتبار اینکه دستگاه اموی خلافت را غاصبانه قبضه کرده و بر اساس آتشبس برادرش امام مجتبی، با شیطنتهای معاویه مکلف به وفا و رعایت آن پیمان است، ولی هرگز در برابر انحرافات و لغزشها و کژیهای کارگزاران باند فاسق اموی ساکت ننشست، بلکه با شجاعت وصفناپذیری به زشتیهای آنان پاسخ میگفت. در کتاب مناقب آمده: یکی از نمونههای شجاعت امام حسین(ع) این بود که بین آن حضرت و ولید بن عقبه «آن روز فرماندار مدینه بود» راجع به یک آب و ملکی منازعه در گرفت. امام حسین عمامه ولید را از سرش گرفت و آن را به گردنش بست! مروان گفت: «بِاللَّهِ مَا رَأَيْتُ كَالْيَوْمِ جُرْأَةَ رَجُلٍ عَلَى أَمِيرِهِ» به خدا قسم تا به امروز ندیده بودم که مردی چون حسین نسبت به فرماندار خود یک چنین جرأتی پیدا کرده باشد! ولید به امام حسین(ع) گفت: قسم به خدا من این سخن را از روی غضب و خشم نگفتم، ولی تو برای این حلمی که من دارم با من حسودی کردی، آن آب و ملک از تو میباشد. امام به ولید فرمود ملک مال تو باشد و برخاست[۳۳]. روایت شده که میان امام حسین(ع) و معاویه در مورد قطعه زمینی در مدینه که از مال امام حسین(ع) بود اختلاف پیش آمد و حق حسین(ع) در این مورد نادیده گرفته شد، امام حسین(ع) برای گرفتن حق خود سه راه پیش پای معاویه گذاشت و فرمود: باید یکی از این سه پیشنهاد مرا بپذیری، یا حق من در این زمین را خریداری کنی یا آن را در اختیارم بگذاری یا در این مورد عبدالله عمر یا عبدالله زبیر را میان من و خودت حکم قرار دهی و اگر هیچ کدام از این سه پیشنهاد را نپذیری راه چهار میخواهد بود که صَیلَم است. معاویه پرسید: صیلم چیست؟ گفت افراد حلف الفضول را ندا میدهم و به حلف الفضول دعوت میکنم. آنگاه در حالی که خشمگین بود برخاست و از نزد معاویه رفت. فضای عدالتخواهی که امام ایجاد کرده بود معاویه را ناچار کرد که بگوید ما را نیازی به صیلم نیست و برای حسین(ع) پیام فرستاد که کسی را بفرست و مال خود را بگیر که ما آن زمین را از تو خریداری کردیم[۳۴].[۳۵]
نگاهی به جامعهشناسی عصر سیدالشهداء در زمان معاویه
در بحث مظلومیت امام حسن(ع) مفصل اشاره شد که معاویه در سیاست خارجی چهرهای ذلیل و زبون و حقیر است و در برابر کشورهای خارجی مثل روم شرقی به شدت زیردست و ناتوان، ولی در سیاست داخلیاش چهرهای مکار و حیلهگر و خونآشام و قدرتمند ظاهر میشد. والیان و کارگزارانش چهرههایی بودند که نگاهشان چون برق شمشیر، رعبآور و از کلامشان خون میبارید و اندیشه و تفکرشان فقط متوجه نسلکشی شیعه و علیزدایی از دلها بود. بسر بن ارطاه و مغیره بن شعبه و زیاد بن ابیه و عمرو عاص و... پلنگانی بودند که شب هنگام وقتی که به نور ماه امیرالمؤمنین خیره میشدند برای شکار آن به هوا میپریدند. امیرالمؤمنین علی(ع) بر بالای هفتاد هزار منبر لعن و نفرین میشد. خاندان پیامبر و اهلبیت عصمت و طهارت در نزد حکومت اموی نه تنها هیچ امنیت و اعتباری نداشتند بلکه تمام قوای امت در جهت ضدیت و رویارویی با علی(ع) و شیعیان و اولادش صرف میشد. مردم طبق قانون «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا»؛ «مردم بنده دنیایند»، جو تمایل و تقرب به حکومت اموی یک ژست سیاسی بود که مطامع دنیایی در آن وجود داشت. معاویه برای ثناگویان و مریدانش بیتالمال را بدون هیچ حساب و ضابطهای صرف میکرد و دینارها میبخشید. برای قضات و شعرا و خطبای خود فروخته، هزینههای کلان میکرد و برای معترضین و آنها که درد دین داشتند، شمشیر و تازیانه و حبس در انتظارشان بود.
جز یک مشت قلیل شیعه دلسوخته سرکوب شده که خانه امامت شیعه، زانوی ادب به زمین زده بودند، اکثریت قریب به اتفاق مردم در مدینه و مکه «حجاز» و در بصره و کوفه «عراق» مرعوب رژیم اموی، زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم، بقیه با افتخار سر سفره خون آشامان اموی حق السکوت خود را نقداً دریافت میکردند. سیدالشهداء در طول ده سال معاصر بودنش با معاویه خون دلها خورد، آنگونه که برادرش امام مجتبی، چون زمانه کپی شده عصر امام حسن(ع) بود، ولی در عصر امام سیدالشهداء فجایع جدیدی در سیاستگذاری امویان رقم میخورد که امام را بیشتر متأثر میکرد، از جمله آنها بلندپروازی معاویه برای اخذ بیعت از مردم بود که بنا داشت رسماً مردم را عبد و برده خود کند و به همین عنوان از آنها بیعت بگیرد.
نکته دیگری که باید در مظلومیت سیدالشهداء در دوران امامتش به ویژه در عصر معاویه یعنی در فاصله سالهای ۵۰ تا ۶۰ هجری اشاره کرد، موضوع بایکوت و مهجور ماندن امام از جامعه و مردم است. نحوه سیاستگذاری حکومت با ترفندهای مختلف، مردم را آنگونه به لقمههای حرام و سفرههای چرب معاویه جذب کرده و از امام معصوم جدا کرده بود که گویی امام سیدالشهداء خانهنشین و به دور از ارتباط مستقیم و منطقی با مردم به سر میبرد. دلیل این مهجور بودن امام اینست که بعضی از علما با تفحص ذکر کردهاند که در این عصر بحرانی فقط یک حدیث از امام نقل شده است! این است محصول ده سال امامت سیدالشهداء در حصر تبلیغی همه جانبه حکومت. از اینجا معلوم میشود که بر اثر شرایطی که حکومت ۲۰ ساله معاویه بهوجود آورده بود، خاندان پیامبر در چه شرایط ناگواری قرار داشتند و دوری عموم مردم از آن حضرت در چه حد بوده؟ و چه روزگار تاریکی را میگذرانیدهاند. شیخ صدوق نقل میکند که این ازرق در حضور حجت خدا امام حسین(ع) از ابن عباس درباره خداوند مطلبی سؤال کرد و ابن عباس مدتی ساکت شد. سیدالشهدا ابن ازرق را به حضور خود فراخواند تا پاسخ گوید و او در کمال بیادبی گفت از تو نپرسیدم! ابن عباس به وی گفت او از خاندان نبوت است و اینها میراث بر علم خدایند[۳۶]. خفقان سیاسی و تبلیغات سوء علیه امامت شیعه به جایی رسیده بود که شاگردان اهل بیت یعنی ابن عباس باید معرف علم آنان باشند گرچه آغازگر این تبلیغات سوء خلفای جور از زمان امیرالمؤمنین بودند.[۳۷]
مظلومیت سیدالشهداء در شهادت شیعیان توسط معاویه
بعد از شهادت امام مجتبی عملکرد معاویه بر قلب سیدالشهداء غمی سنگین بود. نقض پیمان از طرفی، دستور به قتل شیعیان امیرالمؤمنین از طرف دیگر و اخذ بیعت معاویه برای ولایتعهدی یزید فاجعه سومی بود که ولی، خدا را در غم تبدیل ارزشهای نبوی به ضد ارزشهای اموی داغدار کرده بود. امام حسین(ع) برای ابراز احساسات خود و قیام علیه بیداد و ستم بنیامیه روزشماری میکرد و به خوبی متوجه بود که با آن رفتار حق به جانب معاویه و ظاهرسازیها و مردم فریبی و تطمیع و تهدید او تا وقتی که او حیات دارد پیشرفتی نخواهد داشت و نتیجه مطلوب از قیام به دست نخواهد آمد، یعنی سالوسی معاویه و تزویر و نیرنگبازی او انقلاب را به تأخیر میاندازد. زمان امام مجتبی ماده شورش و انقلاب نارسیده و درخور انفجار نبود و تشتت و پراکندگی مردم و فشار و اذیت و آزار معاویه و تابعین و همدستان او مجالی برای تحقق آن دسته از طالبان حق و عدل را نمیداد که بر علیه ستم و بیداد قیام نمایند و انتظار داشتند که شاید بعد از معاویه این آتش ظلم و کفر خاموش گردیده و حق به مرکز خود برگردد، لکن حرص معاویه باعث شد که یزید را به ولایتعهدی خود و خلافت اسلامی منصوب کند و به واسطه آن تیشه بیداد را بر ریشه اسلام بزند.
معاویه بعد از وفات امام مجتبی بنای تعدی و تجاوز و خونریزی را گذاشته، دست به خون عده کثیری از شیعیان علی(ع) آلوده کرد. در همان سال وفات امام مجتبی، او پسرش یزید را با خود برداشته به عزم بیت الله الحرام به مکه رفت و با جلال و جبروت سلطنتی به مدینه آمد و چون وارد مدینه شد، سران قریش از او استقبال و پذیرایی کردند. منظور معاویه از این سفر شناساندن یزید به اهالی حجاز و استقرار ولایتعهدی او بود. انصار در این موقع از استقبال و پذیرایی خودداری کردند و این مطلب بر او گران آمد. معاویه بخشنامهای به عمال خود در تمام شهرها صادر کرد: وانظروا من قامت عليه البينة انه يحب علياً و اهل بيته فامحوه من الديوان و اسقطوا عطائه و رزقه و شفع ذالك بنسخه اخرى من اتهموه بموالات هولاء القوم و لم تقم عليه بينة فاقتلوه. نظر کنید بر هر کس که بر او بینه و شاهدی اقامه شد که او علی و اهل بیت را دوست دارد نامش را از دفتر دیوان محو کنید و عطا و روزی او را قطع کنید و در جوف آن نامه دیگری گذاشت که هر کسی که متهم به دوستی اهل بیت است و بینهای برخلافش قائم نشد او را بکشید.
به این هم راضی نشد و نامه دیگری فرستاد هر کس که تهمت دوست داشتن علی و اهل بیتش را به او زدند اگر چه بدون شاهد و دلیل هم باشد به همان تهمت و دروغ او را شکنجه و عذاب کنید و سرش را از بدن جدا کنید. وقتی این حکم معاویه پخش شد، عمال و حکام او در شهرها به قتل و غارت شیعیان علی(ع) پرداختند و بسیاری از مردم را به تهمت ناروا و بدون جهت به قتل رساندند و خانه شیعیان را خراب کردند[۳۸]. در راستای همین دستورات بود که معاویه، زیاد را بر کوفه و بصره حاکم کرد. سلیم بن قیس میگوید: بلا و عذاب اهل کوفه از همه شهرها سختتر بود؛ زیرا شیعیان در آنجا بیشتر بودند و زیاد هم همه آنها را میشناخت. در طلب آنها میفرستاد و هر کجا که بودند آنها را مییافت و میکشتند و میترسانیدند و دست و پاهای آنها را قطع میکردند و بر درختان خرما به دار میزدند و چشمهای آنها را کور میکردند و تبعید مینمودند، تا اینکه احدی از شیعیان باقی نماند یا شهید شده بودند یا زندان یا تبعید بودند. معاویه به عمال خود نامه نوشت که به احدی از شیعیان اجازه ندهید در مجالس شما حاضر شوند.
زیاد بن ابیه نامهای به معاویه نوشت راجع به اهل حضرموت که اینان بر دین علی هستند و تابع رأی او. معاویه در جواب او نوشت که هر کس پیرو علی و تابع رأی او است او را بکش، پس همه آنها را کشت و مثله کرد[۳۹]. ظلم معاویه به جایی رسیده بود که هر کجا مؤمن و شیعهای بود امنیت از او برداشته شده بود. علما و قراء ریاکار و متظاهر در خشوع و ورع به شدت رشد کردند. در دربار معاویه حکام و قضات و علما و قراء دین فروش رفت و آمد میکردند و احادیث به نفع معاویه و به ضرر شیعیان علی(ع) جعل میکردند و در بین مردم رواج میدادند و در عوض حقوق زیاد و منازل زیبا میگرفتند. کثرت احادیث دروغ در بین مردم باعث شده بود تا مردم باور کرده و آنها را حق و صدق میپنداشتند. آنها احادیث جعلی را روایت میکردند و به همدیگر تعلیم میدادند و یاد میگرفتند و هر کس که آنها را رد میکرد کینه او را در دلها میگرفتند. مردم دین خود را بر پایه آن احادیث جعلی استوار کردند، اگر احادیث راست و حقی برای آنها خوانده میشد انکار میکردند و از خواننده آن اعراض مینمودند و او را مورد لعن و طعن خود قرار میدادند؛ لذا در آن زمان روی همین اصول، حق، باطل و باطل حق جلوه داده شد، خصوصاً پس از شهادت امام مجتبی.
درست در این مقطع تاریخی است که زیاد بن ابیه، عبدالرحمن بن حسان را به جرم دوستی با علی(ع) زنده به گور کرد. این هم از ثمرات مکر معاویه در الحاق زیاد به اوست که زیاد را از علی(ع) جدا کردند و به جان شیعه علی(ع) انداختند[۴۰]. در این مقطع حساس تاریخ است که حجر بن عدی و یارانش در سال ۵۳ دست بسته به شهادت میرسند و پس از حجر، عمرو بن حمق به جرم شیعه بودن به شهادت میرسد.[۴۱]
مظلومیت سیدالشهداء در به ذلت کشیدن مسلمین توسط معاویه
معاویه که در اواخر عمرش خود را در سراشیبی آخرت مشاهده میکرد و یزید ولیعهدش را از اقتدار و تدابیر سیاسی لازم برخوردار نمیدید، از ناحیه امپراطور روم احساس خطر میکرد. قبلاً هم در نامهاش به عمرو عاص به سه معضل اشاره کرده بود و برای حل آن معضلات حکومتی حاضر شد عمرو عاص را به قیمت بالایی بخرد، برای او نوشت ۱- محمد بن ابی حذیفه از زندان مصر فرار کرده از وی واهمه دارم ۲- قیصر روم به مرزهای شام تجاوز کرده ۳- علی به طرف شام حرکت میکند. قیصر روم وقتی مرگ عثمان را توسط مسلمین دریافت و جنگ داخلی را توسط طلحه و زبیر و عایشه علیه علی(ع) مشاهده کرد، به خود اجازه داد تا تجاوزاتی را به مرزهای شام که تحت نفوذ معاویه بود انجام دهد. دیکتاتور شام برای حفظ تخت و سلطنت خود و تداوم حکومت امویان در نسلهای بعد به فکر فرو رفت که در اواخر عمر با امپراطور روم از در مسالمت درآید، چون تدارک جنگ با آن ابر قدرت را در اواخر عمرش به مصلحت نمیدید و احتمال دستدرازی از حکومت مقتدر منطقه یعنی روم را غیر ممکن نمیشمرد و لذا دست به فاجعهای زد که عرق شرم و رسوایی آن هنوز از پیشانی تاریخ خشک نشده است.
سفیر روم در دمشق فردی است به نام «ژان»، معاویه از طریق سفیر روم وارد مذاکراتی میشود که سرانجام به عقد قرارداد و معاهدهای بین کشور اسلامی و امپراطور روم میگردد. این قرارداد معاویه با امپراطور روم مشتمل بر چهار ماده میان دو کشور به امضاء رسید.
- این مصالحه که به منزله متارکه ۳۰ ساله جنگ ما بین امپراطور کنستانتین پادشاه تمام بلاد و ممالک شرقی و غربی فرنگ و پادشاه روم و یونان و غیره و بین معاویه بن ابی سفیان خلیفه و پادشاه تمام بلاد عرب و ایران و توران و ماوراء سیحون و میان ولایتعهد و سرداران طرفین برقرار خواهد شد.
- معاویه و جانشینان او همه ساله ملتزمند بدون استثناء ۳۰ هزار عدد مسکوک طلا و آزادی هشتصد نفر از اسرای مسیحی و ۸۰۰ رأس اسب عربی به قسطنطنیه ارسال نمایند.
- امپراطور و جانشینان او متعهد میشوند که در این مدت ۳۰ ساله به هیچ وجه به متصرفات کنونی عرب تاخت و دستاندازی ننمایند.
- معاویه مبلغ و آنچه را که نوشته شده به اسم خراج به دربار امپراطور خواهد فرستاد[۴۲].
توضیح اینکه این قرارداد از سال ۶۰ هجری به اجرا در آمد و یزید هم این خراج را با چیزی علاوه میپرداخت و تا حدود ۳۵ سال همه ساله این باج با خفت و خواری به امپراطور روم واگذار میشد تا زمان ولید بن عبدالملک، ولی ولید بر رومیان غالب شد و دیگر باج نداد.
با نگاهی به این معاهده در مییابیم اولاً زخمی که معاویه بر قلب اسلام و مسلمین نهاد این بود که برای عدم تعرض امپراطور روم یعنی برای حفظ قدرت و سلطنت دنیایی خود، ننگینترین معاهده را با دشمنان قسم خورده اسلام امضاء میکند. ثانیاً: مگر نه این بود که پیامبر اکرم در بدو ورودش به مدینه و تشکیل حکومت اسلامی، اهل کتاب را ابتدا به اسلام دعوت کرد و در صورت عدم پذیرش اسلام، زندگی مسالمتآمیز با آنها را در صورتی امضا کرد که یهود و نصاری جزیه دهند و مالیات پرداخت کنند تا جان و مالشان در حکومت اسلامی محفوظ باشد و شکل پرداخت جزیه آنها طبق آنچه که در کتب فقهی ذکر شده باید با ذلت و خواری آنها انجام گیرد تا عزت و اقتدار اسلام در برابر آنها اثبات شود؟ معاویه چگونه حاضر شد دستاوردهای عزتمندانه پیامبر را زیر پا گذاشته و فقط برای حفظ ریاست خود ذلیلانه به اهل کتاب جزیه بپردازد و سند افتخار اسلام و مسلمین را واژگونه کند؟ ثالثاً: وقتی امام معصوم عصر معاویه، یعنی سیدالشهداء که حافظ مکتب و مدافع دستاوردهای اسلام جدش رسول خداست، وقتی با این معضل سیاسی برخورد میکند و غمنامه اسلام را در عصر معاویه ملاحظه میکند، چگونه دلش به درد میآید، در حالی که هیچ کاری از حضرتش ساخته نیست و شرایط سیاسی آنچنان جامد و قفل شده است که کمترین موج اعتراضی به ثمر نمینشیند. اینجاست که سیدالشهداء در آن برهه از زمان از مظلومیتی غیر قابل تصور برخوردار است، فجایع را میبیند و توان رویارویی با مسائل را ندارد.
سیدالشهدایی که شاهد عزت مسلمین در عصر جدش رسول خدا بوده است، امامی که شاهد ثمرات پر بار و عزتآفرین شمشیرهای پدر بزرگوارش امیرالمؤمنین در خیبر بوده که چگونه یهود را تسلیم اسلام کرده و به پرداخت ذلیلانه جزیه وادارشان کرده است، این امام بزرگوار امروز مشاهده میکند که فرد ذلیلی در عین زبونی معاهده ننگینی با اهل کتاب امضا میکند که سالانه مبالغی را نه به رسم هدیه بلکه به رسم خراج به آنها پرداخت کند. یعنی مرگ عزتهای گذشته و احیاء ذلتهای آینده.[۴۳]
مظلومیت سیدالشهداء در تعطیلی احکام خدا توسط امویان
امامان شیعه امناء الله هستند و حفظ و حراست از دین و ارزشهای مکتب وحی به این چهرههای امین سپرده شده است. ائمه دین عشق و محبتشان برای خداست، قهر و خشمشان هم برای خداست. اگر علی(ع) در برابر بچه یتیمی به زانو در میآید و نوازشش میکند تا مادر برایشان نان پخت کند و کنار تنور آمده و حدیث نفس میکند و میگوید: علی بچش حرارت آتش را تا از حرارت آتش جهنم غافل نمانی، برای خداست و اگر در جنگ خیبر، قلاع هفتگانه خیبر را فتح میکند و سپاهیان اسلام را به عزت میرساند و یهود را به خاک ذلت مینشاند آن هم برای خداست و چنین کسی که عشق و قهرش برای خدا باشد خداوند او را برای صیانت حفاظت از دینش برمیگزیند. طبیعی است که در برابر این حافظان دین یک دسته ورشکسته دنیاطلب و خفاشان نورستیز، قد علم میکنند. آنها در طول تاریخ به ویژه بنیامیه و بنیعباس نه تنها با علی(ع) مخالف بودند بلکه با ارزشها مخالف بودند و علی(ع) مظهر کامل ارزشها در قالب انسانها است.
معاویه چون در لجن شهوات و زشتیها غوطهور است و دوست دارد همه را در این لجن وارد کند از علی(ع) متنفر است، چون علی(ع) مظهر ارزشها است و با آلودگیها مخالف است. طبیعی است که معاویه و باند اموی با اسلام در ستیز باشد و علی(ع) تابلوی تمام نمای اسلام است. به همین دلیل است که وقتی امویان به قدرت رسیدند بر هدم دین کمر بستند. حدیث شریفی از پیامبر وارد شده که فرمود: همانا هلاکت امتم به دست پسر بچههایی از قریش خواهد بود، وقتی این باند اموی بر اریکه حکومت تکیه زدند، شادابی اسلام به پژمردگی مبدل شد و مفاهیم اسلامی تغییر کرد و بر مسلمانان ظلمتی شدید سایه افکند که هیچ درخششی از نور امید به چشم نمیخورد. دنیاپرستی و هواهای نفسانی ویژهای در نفوس اکثر ایشان به کار افتاد و حالت سقوط و ذلتی بر ایشان مستولی شد، آنان از یاد خدا بازمانده و از راه راست منحرف شدند و در نتیجه با هیچ کار خلافی مخالفت نکرده و به هیچ کار نیکی فرمان ندادند. این حالت خواری و بردگی که جهان اسلام به آن دچار شده بود بر ائمه اطهار و پیروان با ایمان ایشان و همه اندیشمندان گران آمد، از این رو به خاطر نجات امت از وضع نابه هنجاری که داشت به میدانهای جهاد مقدس شتافتند و حکومتهای اموی نیز با همه امکانات سرکوب و وحشت که در اختیار داشتند به مقابله با آنان برخاستند و خون آنها را ریختند و آنان را تار و مار کردند.
هر کس سخن حقی میگفت مورد شکنجه و آزار مأمورین بنیامیه واقع میشد و هر اعتراض مینمود او را حبس یا تبعید میکردند و حقوقش را قطع مینمودند یا خونش را میریختند یا مثل عبدالرحمن بن حسان عثری که زیاد به امر معاویه او را زنده دفن نمود، زنده به گور میساختند[۴۴]. بعد از شهادت علی(ع) مأمورین معاویه از امر به معروف و نهی از منکر به شدت جلوگیری میکردند و کار به جایی رسید که احدی را جرأت چون و چرا در دستگاه حکومتی نبود و اگر کسی حرفی میزد به سیاهچال زندانهای ابن زیاد و دیگران میافتاد. بزرگترین خطری که آن روز اجتماعات اسلامی را تهدید میکرد آزاد نبودن امر به معروف و نهی از منکر بود، بنیامیه با بستن زبانها توانستند در داخل کشور اسلامی هر گونه مداخله نامشروعی را بنمایند و رژیم استبداد و خودکامگی آنان بر سر جوامع مسلمین سایه انداخت. حجر بن عدی و رشید هجری و عمرو بن حمق و میثم تمار با آن وضع فجیع به جرم دوستی با علی(ع) و به جرم امر به معروف و نهی از منکر کشته شدند. وقتی امر به معروف و نهی از منکر ترک شده و جامعه در برابر قدرتهای خودکامه تسلیم گردید و خود را به آنها فروخت، نتیجه همین میشود که در حکومت بنیامیه گرفتار آن شدند، اموال بیت المال صرف عیاشی و هرزگی میگردد، حتی به ناموس افراد تجاوز و احکام و حدود تعطیل و شعائر اسلامی را تحقیر مینمایند و کنیزکان و زنها را به کارهای مختص به مردها میگمارند. ولید کنیز خودش را با حال جنابت به مسجد میفرستد تا بر مردها امامت کند و فرماندار کوفه با حال مستی به مسجد میرود و زنا و بیعفتی رایج میشود. با این همه فجایع چشم همه مسلمین به سیدالشهداء که رهبر معنوی و اسلامی مسلم بود(ع) دوخته شده و اکثریت مردم پیش خود میگفتند در صورتی که حسین(ع) در برابر این اوضاع مصلحت را بر سکوت بداند تکلیف دیگران معلوم است؛ زیرا کسی از حسین(ع) بیناتر به اوضاع و داناتر به احکام نیست. چه کسی از حسین(ع) سزاوارتر به مبارزه با این همه منکرات بود؟ حسین(ع) وظیفه داشت و مکلف بود که برای نهی از منکر به پا خیزد و عالم اسلام را بیدار کند.[۴۵]
مظلومیت سیدالشهداء در اغفال مردم توسط معاویه
حکومتها یا باید بر اساس اخلاص و صداقت که مبنای اولیه فطرت انسانهاست بر مردم حکومت کنند و مردم را در انتخاب فرد و فکر و عمل آزاد و مختار بگذارند یا اینکه صداقت اخلاص ندارند و آزادی که حق طبیعی مردم است برایشان قائل نیستند، لاجرم و ناچار به دروغ و حیله و تحمیل روی میآورند و حکومتهای غیر الهی از نوع دومند. معاویه که حکومت را با لطایف الحیل قبضه کرد و دو امام معصوم را از گردونه خلافت الهیه حذف نمود و خود بر اریکه سلطنت در اوج اقتدار تکیه زد، جز با اغفال مردم و سیاست عدم صداقت و مکر و نیرنگ نتوانست پیروز شود، و بر آمال خود نائل آید، حتی در روزهای آخر عمرش هم از این مکر دست نداشت. عبدالملک بن عمیر گوید: وقتی بیماری معاویه سنگین شد در بین مردم شایع شد که گفتند مردنی است، او در سن هشتاد سالگی به اطرافیان خود گفت: «چشمهای مرا پر از سرمه کنید و سرم را روغن بزنید» گوید: چنین کردند و چهره او را با روغن برق انداختند، براق و جذاب شد، آن گاه تختی برای وی آماده کردند، گفت: «مرا تکیه دهید» سپس گفت: «به مردم اجازه ورود دهید که ایستاده سلام گویند و بروند ولی کسی ننشیند».
یکی میآمد و ایستاده سلام میگفت و او را سرمه کشیده و روغن زده میدید و با خود میگفت: «مردم میگویند در حال مرگ است اما از همه سالمتر است» چون ملاقات تمام شد معاویه خودش شعری خواند: و تجلدي للشامتين اريهم *** اني لريب الدهر لا اتضعضع و اذا المنية انشبت اظفارها *** الفيت كل تميمة لا تنفع نزد ملامتگران خویشتنداری میکنم تا ببینند از حوادث دهر از جای نمیروم. اما وقتی مرگ پنجههای خویش را فرو کند معلوم شود که هیچ آویزهای سودمند نباشد[۴۶]. معاویه از فتح مکه در سال هشتم هجری، به مدت ۵۲ سال که زنده بود اینگونه مکر و نیرنگبازی جزء خمیرمایه و سرشت زندگی او بود و این اغفال در زوایای مختلف زندگیش رسوخ کرده بود و امام سیدالشهداء وقتی مشاهده میکند که مردم را با این شگردها به خود جذب کرده و با حیله در برابر امامت معصوم صفآرایی نشان داده است و از پذیرش حق اعراض کردهاند، غمی سنگین به دل داشت.
معاویه با اغفال مردم توانست در طرح علیزدائی و تکفیر امیرالمؤمنین و جلب اعتماد عمومی و نفوذ در اذهان چنان موفق شود که در نظر بعض افراد به عنوان امین الله مطرح گردد، ابوموسی اشعری روزی بر معاویه وارد شد و خطاب کرد: «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ» او به عنوان امین خدا، خلافت را از امامت نور به غارت برد و سالها بر افکار عمومی حکومت نمود[۴۷].[۴۸]
مظلومیت سیدالشهداء در تطمیع معاویه
یکی از شگردهای حکومتهای باطل برای ابقای سلطنت خود این است که گاهی به چهرههای شاخص رشوه میدهند، گاهی حق السکوت میپردازند و نسبت به عامه مردم با سفرههای چرب و هدایای خاص تطمیع کرده و نمکگیر میکنند. سیدالشهداء هم در کلامی نورانی فرمود: «النَّاسُ عَبِيدُ الدُّنْيَا» مردم بنده دنیایند، وقتی شکم را از سفره معاویه سیر کرد و جیبش از رشوه معاویه پر شد، فکر و ذکرش به وجود معاویه راضی و آرام میگیرد. طبیعی است که هرگز در برابر ستم و تجاوز معاویه آتشفشانی نخواهد بود، چون حرارتش را از دست داده است. معاویه که مکار عرب است در این زمینه از هیچ تلاشی فروگذار نکرد، یعنی عوام مردم را با نرخ خودشان میخرید، انقلابیون را با نرخ مناسب خودشان، دانه درشتها را با هزینه درخور آنها. معاویه از تطمیع برجستگانی چون سیدالشهداء هم غفلت نورزید و چون شیطان که برای هر قشر از مردم به اعتبار قوت ایمانش ریسمانی آماده کرده تا به گردنشان بیاندازد و مطیع خود کند، معاویه هم که تربیت شده مکتب شیطنت است چندین بار سعی کرد سیدالشهداء را به خود متمایل کند، ولی هر بار امام با عظمت خاص خود شرش را به خودش برمیگرداند. معاویه وقتی که از مکه آمد مبلغ زیادی با جامهها و پارچههای بسیار و پوششهای زیبا و فاخر به عنوان هدیه خدمت امام حسین(ع) فرستاد، حضرت تمامی آنها را به او برگرداند و قبول نکرد[۴۹].
اصمعی گوید برای معاویه کنیز زیبایی آوردند و او از قیمت آن پرسید، گفتند: صد هزار درهم، معاویه آن را خرید! آنگاه نگاهی به عمروعاص کرد و گفت: چه کسی شایستگی این کنیز را دارد؟ عمروعاص گفت: امیرالمؤمنین، دیگران نیز که نشسته بودند همین را گفتند! معاویه گفت: نه این برای حسین بن علی(ع) مناسب است. او سزاوارترین است، چون هم شرف خانوادگی دارد و هم به خاطر رفع کدورتهای ناشی از اختلاف من و پدرش. آن وقت دستور داد تا او را آماده کرده و به رسم هدیه برای امام ببرند! پس از گذشت چهل روز او را آماده سفر کردند و همراه او اموال بسیار زیاد و البسه فراوان و چیزهای دیگر برای امام فرستادند. معاویه نیز نامهای به امام نوشت و ضمن آن گفت: امیرالمؤمنین کنیزی خرید و از او خوشش آمد، اما برای تو ایثار کرد. زمانی که کنیز را نزد امام حسین(ع) آوردند امام از زیبایی او شگفتزده شد، آنگاه نامت چیست؟ کنیز گفت: هوی، امام فرمود: الحق که اسم و مسمی مناسب یکدیگر است آیا تو میتوانی چیزی بخوانی؟ کنیز گفت: آری! هم قرآن و هم شعر. امام فرمود: قرآن بخوان. کنیز شروع کرد ﴿وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ...﴾[۵۰] امام از او خواستند تا شعری بخواند گفت: آیا در امان هستم؟ امام فرمود آری خواند: أَنْتَ نِعْمَ الْمَتَاعُ لَوْ كُنْتَ تَبْقَى *** غَيْرَ أَنْ لَا بَقَاءَ لِلْإِنْسَانِ امام با توجه به مفهوم شعر به گریه افتاد و فرمود: تو آزاد هستی و اموالی که معاویه فرستاده همه از آن تو باشد آیا چیزی نیز دربارۀ معاویه گفتهای؟ کنیز گفت: رايت الفتى يمضي و يجمع جهده *** رجاء الغنى و الوارثون قعود امام دستور داد تا هزار دینار دیگر به او بدهند[۵۱].
معاویه کوشید تا دختر عبدالله بن جعفر را برای فرزندش یزید خواستگاری کند، عبدالله با امام مشورت کرد حضرت فرمود: «اتزوجه و سيوفهم تقطر من دمائنا؟» آیا در حالی که از شمشیرهایشان خون ما میچکد دختر به او میدهی؟ دخترت را به عقد فرزند برادرت قاسم بن محمد درآر، چنان که در نقلی دیگر آمده: هدف معاویه از این اقدام ایجاد آشتی بین بنیامیه و بنیهاشم یا به عبارتی تسلیم کردن و حق السکوت هاشمیان در برابر امویان بوده است[۵۲].[۵۳]
منابع
پانویس
- ↑ ﴿وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ﴾ «و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.
- ↑ «كَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ (ع): أمّا بَعْدُ، فَقَدِ انتَهَت إلَيَّ عَنكَ اُمورٌ أرغَبُ بِكَ عَنْهَا، فَإِنْ كانَت حَقّا لَم اُقارَّكَ عَلَيها، ولَعَمري إنَّ مَن أعطى صَفقَةَ يَمينِهِ وعَهدَ اللّهِ وَ مِيثَاقَهُ لَحَرِيٌّ بِالوَفاءِ. وَ إنْ كانَتْ باطِلاً فَأَنتَ أسعَدُ النّاسِ بِذلِكَ، وَ بِحَظِّ نَفسِكَ تَبدَأُ، وَ بِعَهدِ اللّهِ توفي، فَلا تَحمِلني عَلى قَطيعَتِكَ وَالإِساءَةِ بِكَ، فَإِنّي مَتى اُنكِركَ تُنكِرني، وَ مَتى تَكِدني أكِدْكَ، فَاتَّقِ شَقَّ عَصا هذِهِ الاُمَّةِ وأن يَرجِعوا عَلى يَدِكَ إلَى الفِتنَةِ، فَقَد جَرَّبتَ النّاسَ وَ بَلَوتَهُم، وأبوكَ كانَ أفضَلَ مِنكَ، وقَد كانَ اجتَمَعَ عَلَيهِ رَأيُ الَّذينَ يَلوذونَ بِكَ، ولا أظُنُّهُ يَصلُحُ لَكَ مِنهُم ما كانَ فَسَدَ عَلَيهِ، فَانظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ «وَ لَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ (ع): أمّا بَعدُ، فَقَد بَلَغَني كِتابُكَ تَذكُرُ أنَّهُ بَلَغَتكَ عَنّي اُمورٌ تَرغَبُ عَنها، فَإِنْ كانَتْ حَقّاً لَم تُقارَّني عَلَيها، ولَن يَهدِيَ إلَى الحَسَناتِ وَيُسَدِّدَ لَها إلَا اللّهُ. فَأَمّا ما نُمِّيَ إلَيكَ فَإِنّما رَقّاهُ المَلّاقونَ المَشّاؤونَ بِالنَّمائِمِ، المُفَرِّقونَ بَيْنَ الجَميعِ، وَ مَا أرِيدُ حَربا لَكَ وَ لَا خِلافَاً عَلَيكَ، وَايمُ اللّهِ لَقَد تَرَكتُ ذلِكَ وأنَا أخافُ اللّهَ في تَركِهِ، وما أظُنُّ اللّهَ راضِيَاً عَنّي بِتَركِ مُحاكَمَتِكَ إلَيهِ، وَ لَا عاذِري دونَ الإِعذارِ إلَيهِ فيكَ وفي أولِيائِكَ القاسِطينَ المُلحِدينَ، حِزبِ الظّالِمينَ وأولِياءِ الشَّياطينِ. ألَستَ قاتِلَ حُجرِ بنِ عَدِيٍّ وأصحابِهِ المُصَلّينَ العابِدينَ، الَّذينَ يُنكِرونَ الظُّلمَ ويَستَعظِمونَ البِدَعَ وَلا يَخافونَ فِي اللّهِ لَومَةَ لائِمٍ، ظُلما وعُدوانا، بَعدَ إعطائِهِمُ الأَمانَ بِالمَواثيقِ وَالأَيمانِ المُغَلَّظَةِ؟ أوَلَستَ قاتِلَ عَمرِو بنِ الحَمِقِ صاحِبِ رَسولِ اللّهِ (ص)، الَّذِي أبلَتهُ العِبادَةُ وصَفَّرَت لَونَهُ وأنحَلَت جِسمَهُ؟ أوَلَستَ المُدَّعِيَ زِيادَ بنَ سُمَيَّةَ المَولودَ عَلى فِراشِ عُبَيدِ عَبدِ ثَقيفٍ، وزَعَمتَ أنَّهُ ابنُ أبيكَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ (ص): «الوَلَدُ لِلفِراشِ وَ لِلعاهِرِ الحَجَرُ»، فَتَرَكتَ سُنَّةَ رَسولِ اللّهِ (ص) وخالَفتَ أمرَهُ مُتَعَمِّدا، وَاتَّبَعتَ هَواكَ مُكَذِّبا بِغَيرِ هُدىً مِنَ اللّهِ، ثُمَّ سَلَّطتَهُ عَلَى العِراقَينِ فَقَطَعَ أيدِي المُسلِمينَ وَسَمَلَ أعيُنَهُم، وصَلَبَهُم عَلى جُذوعِ النَّخلِ؛ كَأَنَّكَ لَستَ مِنَ الاُمَّةِ وكَأَنَّها لَيسَت مِنكَ، وقَد قالَ رَسولُ اللّهِ (ص): «مَن ألحَقَ بِقَومٍ نَسَبا لَيسَ لَهُم فَهُوَ مَلعونٌ»؟ أوَلَستَ صاحِبَ الحَضرَمِيّينَ الَّذينَ كَتَبَ إلَيكَ ابنُ سُمَيَّةَ أنَّهُم عَلى دينِ عَلِيٍّ، فَكَتَبتَ إلَيهِ: اُقتُل مَن كانَ عَلى دينِ عَلِيٍّ ورَأيِهِ؟ فَقَتَّلَهُم ومَثَّلَ بِهِم بِأَمرِكَ، ودينُ عَلِيٍّ دينُ مُحَمَّدٍ (ص) الَّذي كانَ يَضرِبُ عَلَيهِ أباكَ، وَالَّذِي انتِحالُكَ إيّاهُ أجلَسَكَ مَجلِسَكَ هذا، ولَولا هُوَ كانَ أفضَلُ شَرَفِكَ تَجَشُّمَ الرِّحلَتَينِ في طَلَبِ الخُمورِ. وقُلتَ: اُنظُر لِنَفسِكَ ودينِكَ وَالاُمَّةِ، وَاتَّقِ شَقَّ عَصَا الاُلفَةِ، وأن تَرُدَّ النّاسَ إلَى الفِتنَ! فَلا أعلَمُ فِتنَةً عَلَى الاُمَّةِ أعظَمَ مِن وِلايَتِكَ عَلَيها، ولا أعلَمُ نَظَرا لِنَفسي وديني أفضَلَ مِن جِهادِكَ، فَإِن أفعَلهُ فَهُوَ قُربَةٌ إلى رَبّي، وإن أترُكهُ فَذَنبٌ أستَغفِرُ اللّهَ مِنهُ في كَثيرٍ مِن تَقصيري، وأسأَلُ اللّهَ تَوفيقي لِأَرشَدِ اُموري. وأمّا كَيدُكَ إيّايَ، فَلَيسَ يَكونُ عَلى أحَدٍ أضَرَّ مِنهُ عَلَيكَ، كَفِعلِكَ بِهؤُلاءِ النَّفَرِ الَّذينَ قَتَلتَهُم ومَثَّلتَ بِهِم بَعدَ الصُّلحِ مِن غَيرِ أن يَكونوا قاتَلوكَ ولا نَقَضوا عَهدَكَ، إلّا مَخافَةَ أمرٍ لَو لَم تَقتُلهُم مِتَّ قَبلَ أن يَفعَلوهُ، أو ماتوا قَبلَ أن يُدرِكوهُ. فَأَبشِر يا مُعاوِيَةُ بِالقِصاصِ، وأيقِن بِالحِسابِ، وَاعلَم أنَّ للّهِ كِتاباً لا يُغادِرُ صَغيرَةً ولا كَبيرَةً إلّا أحصاها، ولَيسَ اللّهُ بِناسٍ لَكَ أخذَكَ بِالظِّنَّةِ، وقَتلَكَ أولِياءَهُ عَلَى الشُّبهَةِ وَالتُّهمَةِ، وأخذَكَ النّاسَ بِالبَيعَةِ لِابنِكَ غُلامٍ سَفيهٍ يَشرَبُ الشَّرابَ ويَلعَبُ بِالكِلابِ، ولا أعلَمُكَ إلّا خَسِرتَ نَفسَكَ، وأوبَقتَ دينَكَ، وأكَلتَ أمانَتَكَ، وغَشَشتَ رَعِيَّتَكَ، وتَبَوَّأتَ مَقعَدَكَ مِنَ النّارِ، فَبُعداً لِلقَومِ الظّالِمينَ!» (أنساب الأشراف، ج۵، ص۱۲۸؛ الإمامة والسیاسة، ج۱، ص۲۰۱).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۰۸.
- ↑ کنایه از این که آنان را کافر میشمریم؛ «قَالَ مُعاوِيَةُ لِلحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ (ع): يا أبا عَبدِ اللّهِ! عَلِمْتَ أنّا قَتَلنا شيعَةَ أبيكَ، فَحَنَّطناهُم وكَفَّنّاهُم وصَلَّينا عَلَيهِم ودَفَنّاهُم؟ فَقالَ الحُسَينُ: حَجَجتُكَ ورَبِّ الكَعبَةِ، لكِنّا وَاللّهِ إنْ قَتَلنا شيعَتَكَ مَا كَفَنّاهُم وَلَا حَنَّطناهُم ولا صَلَّينا عَليْهِمْ وَلَا دَفَنّاهُمْ» (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۳۱).
- ↑ دو مثل عربیاند، برابر با مثل فارسی: «سنگ دیگران را به سینه میزنی».
- ↑ «لَمَّا قَتَلَ مُعَاوِيَةُ حُجْرَ بْنَ عَدِيٍّ وَ أَصْحَابَهُ، لَقِيَ فِي ذَلِكَ الْعَامِ الْحُسَيْنَ (ع) فَقَالَ: يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَلْ بَلَغَكَ مَا صَنَعْتُ بِحُجْرٍ وَ أَصْحَابِهِ مِنْ شِيعَةِ أَبِيكَ؟ قَالَ: لَا. قَالَ: إِنَّا قَتَلْنَاهُمْ وَ كَفَّنَّاهُمْ وَ صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ. فَضَحِكَ الْحُسَيْنُ (ع) ثُمَّ قَالَ: خَصَمَكَ الْقَوْمُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، يَا مُعَاوِيَةُ أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ وَلَّيْنَا مِثْلَهَا مِنْ شِيعَتِكَ مَا كَفَّنَّاهُمْ وَ لَا صَلَّيْنَا عَلَيْهِمْ، وَ قَدْ بَلَغَنِي وُقُوعُكَ فِي أَبِي الْحَسَنِ وَ قِيَامُكَ [بِهِ] وَ اعْتِرَاضُكَ بَنِي هَاشِمٍ بِالْعُيُوبِ وَ ايْمُ اللَّهِ لَقَدْ أَوْتَرْتَ غَيْرَ قَوْسِكَ، وَ رَمَيْتَ غَيْرَ غَرَضِكَ، وَ تَنَاوَلْتَهَا بِالْعَدَاوَةِ مِنْ مَكَانٍ قَرِيبٍ، وَ لَقَدْ أَطَعْتَ امْرَأً مَا قَدُمَ إِيمَانُهُ، وَ مَا حَدُثَ نِفَاقُهُ، وَ مَا نَظَرَ لَكَ فَانْظُرْ لِنَفْسِكَ أَوْ دَع - یزید: عمروبن العاص» (نثر الدر، ج۱، ص۳۳۵؛ نزهة الناظر، ص۸۲، ح۷).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۲.
- ↑ «أَنَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ (ع) كَانَا يَغْمِزَانِ مُعَاوِيَةَ وَ يَقُولَانِ فِيهِ، وَ يَقْبَلَانِ جَوَائِزَهُ» (قرب الإسناد، ص۹۲، ح۳۰۸).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۸۴.
- ↑ «قَدْ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ (ع) يَقْبَلَانِ جَوَائِزَ الْمُتَغَلِّبِينَ مِثْلِ مُعَاوِيَةَ لِأَنَّهُمَا كَانَا أَهْلًا لِمَا يَصِلُ إِلَيْهِمَا مِنْ ذَلِكَ وَ مَا فِي أَيْدِي الْمُتَغَلِّبِينَ عَلَيْهِمْ حَرَامٌ وَ هُوَ لِلنَّاسِ وَاسِعٌ إِذَا وَصَلَ إِلَيْهِمْ فِي خَيْرٍ وَ أَخَذُوهُ مِنْ حَقِّهِ»؛ دعائم الإسلام، ج۲، ص۳۲۳، ح۱۲۲۳.
- ↑ «وَ كَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ (ع) يَأْخُذَانِ مِنْ مُعَاوِيَةَ الْأَمْوَالَ فَلَا يُنْفِقَانِ مِنْ ذَلِكَ عَلَى أَنْفُسِهِمَا وَ لَا عَلَى عِيَالِهِمَا مَا تَحْمِلُهُ الذُّبَابَةُ بِفِيهَا» (علل الشرائع، ص۲۱۸؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۱۳، ح۲).
- ↑ «رُوِيَ أنَّ مُعاوِيَةَ لَمّا قَدِمَ مَكَّةَ وَصَلَهُ [أيِ الإِمامَ الحُسَينَ (ع)] بِمَالٍ كَثيرٍ وَ ثِيابٍ وافِرَةٍ وكُسُواتٍ وافِيَةٍ، فَرَدَّ الجَميعَ عَلَيهِ ولَم يَقبَل مِنهُ» (کشف الغمة، ج۲، ص۲۳۴؛ مطالب السؤول، ص۷۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۳.
- ↑ قرب الإسناد، ص۹۲، ح۳۰۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۵.
- ↑ «خَطَبَ مُعاوِيَةُ بنُ أبي سُفيانَ ابنَةَ عَبدِ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ عَلى يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ، فَشاوَرَ عَبدُ اللّهِ حُسَيناً (ع)، فَقالَ: أتُزَوِّجُهُ وسُيوفُهُم تَقطُرُ مِن دِمائِنا؟! ضُمَّها إلَى ابنِ أخيكَ القَاسِمِ بنِ مُحَمَّدٍ. قالَ: إنَّ عَلَيَّ دَيناً، قالَ: دونَكَ البُغَيبِغَةَ، فَاقْضِ مِنْها دَينَكَ؛ فَقَد عَلِمتَ مَا كَانَ يَصْنَعُ فِيهَا عَمُّكَ. فَزَوَّجَهَا مِنَ القَاسِمِ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۱۲، ش۳۸۹).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۷.
- ↑ «كَتَبَ مَروانُ بنُ الحَكَمِ إلى مُعَاوِيَةَ: إنّي لَسْتُ آمَنُ أن يَكونَ حُسَينٌ مُرصِداً لِلْفِتْنَةِ، وَ أَظُنُّ يَومَكُمْ مِنْ حُسَينٍ طَويلاً. فَكَتَبَ مُعاوِيَةُ إلَى الحُسَينِ (ع): إنَّ مَن أعْطَى اللّهَ صَفقَةَ يَمينِهِ وَعَهدَهُ لَجَديرٌ بِالوَفاءِ، وَقَد اُنبِئتُ أنَّ قَوْمَاً مِنْ أَهْلِ الكُوفَةِ قَد دَعَوكَ إلَى الشِّقاقِ؛ وَأهْلُ العِراقِ مَنْ قَد جَرَّبتَ، قَدْ أفسَدوا عَلى أبِيكَ وأخيكَ، فَاتَّقِ اللّهَ وَاذكُرِ الميثاقَ، فَإِنَّكَ مَتى تَكِدني أكِدكَ. فَكَتَبَ إلَيهِ الحُسَينُ (ع):... وَ كَتَبَ إلَيهِ مُعاوِيَةُ أيْضَاً فِي بَعْضِ مَا بَلَغَهُ عَنهُ: إنّي لَأَظُنُّ أنَّ في رَأسِكَ نَزوَةً، فَوَدِدتُ أنّي أدرَكتُها فَأَغفِرُها لَكَ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۰؛ تاریخ دمشق، ج۱۴، ص۲۰۵).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۷.
- ↑ ﴿يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾ «بر آنند که نور خداوند را با دهانهاشان خاموش کنند و خداوند کاملکننده نور خویش است هر چند کافران نپسندند» سوره صف، آیه ۸.
- ↑ «لَمَّا كَانَ قَبْلَ مَوْتِ مُعَاوِيَةَ بِسَنَةٍ، حَجَّ الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ (ع) وَ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبَّاسٍ وَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ مَعَهُ. فَجَمَعَ الحُسَينُ (ع) بَنِي هَاشِمٍ، رِجالَهُم وَ نِساءَهُمْ وَمَوالِيَهُم وَشِيعَتَهُمْ مَن حَجَّ مِنْهُمْ، وَمِنَ الأَنْصَارِ مِمَّنْ يَعْرِفُهُ الحُسَيْنُ (ع) وَأهلُ بَيتِهِ. ثُمَّ أرسَلَ رُسُلاً: لَا تَدَعُوا أحَدَاً مِمَّنْ حَجَّ العامَ مِنْ أصْحَابِ رَسولِ اللّهِ (ص) المَعروفينَ بِالصَّلاحِ وَالنُّسُكِ إلَا اجمَعوهُم لِي. فَاجْتَمَعَ إلَيهِ بِمِنىً أكثَرُ مِن سَبعِمِئَةِ رَجُلٍ وَهُمْ فِي سُرادِقِهِ، عامَّتُهُم مِنَ التّابِعينَ، وَ نَحوٌ مِنْ مِئَتَي رَجُلٍ مِنْ أصحابِ النَّبِيِّ (ص)، وَ غَيرِهِمْ. فَقَامَ فِيهِمُ الحُسَينُ (ع) خَطِيبَاً، فَحَمِدَ اللّهَ وَأثنى عَلَيهِ، ثُمَّ قالَ: أمّا بَعْدُ، فَإِنَّ هذَا الطّاغِيَةَ قَد فَعَلَ بِنَا وَ بِشِيعَتِنَا مَا قَدْ رَأَيتُمْ وَعَلِمْتُم وَشَهِدْتُمْ، وَ إنِّي اُرِيدُ أنْ أسْأَلَكُمْ عَنْ شَيءٍ، فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقوني وَإنْ كَذَبْتُ فَكَذِّبُونِي: أسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللّهِ عَلَيكُم وَحَقِّ رَسُولِ اللّهِ وَحَقِّ قَرابَتي مِن نَبِيِّكُمْ، لَمّا سَيَّرتُم مَقَامِي هذَا، وَوَصَفتُمْ مَقَالَتِي، وَدَعَوْتُم أجْمَعينَ فِي أنْصَارِكُمْ مِنْ قَبائِلِكُمْ مَنْ أمِنتُمْ مِنَ النّاسِ وَوَثِقتُمْ بِهِ، فَادْعُوهُمْ إلى مَا تَعلَمُونَ مِنْ حَقِّنَا؛ فَإِنّي أتَخَوَّفُ أنْ يَدرُسَ هذَا الأَمرُ وَيَذهَبَ الحَقُّ وَيُغلَبَ ﴿وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ﴾. وما تَرَكَ شَيئا مِمّا أنزَلَ اللّهُ فِيهِمْ مِنَ القُرآنِ إلّا تَلاهُ وَفَسَّرَهُ، وَلَا شَيئا مِمّا قالَهُ رَسولُ اللّهِ (ص) فِي أبِيهِ وَأخِيهِ وَاُمِّهِ وَ فِي نَفْسِهِ وَ أهْلِ بَيتِهِ إلّا رَواهُ. وَ كُلُّ ذلِكَ يَقُولُ الصَّحَابَةُ: اللّهُمَّ نَعَمْ، قَد سَمِعْنَا وَشَهِدْنَا وَيَقولُ التَّابِعِيُّ: اللّهُمَّ قَد حَدَّثَني بِهِ مَنْ اُصَدِّقُهُ وَأَأتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ...» (کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۸۸، ح۲۶).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۱۸.
- ↑ «رَوَاهُ الْكَلْبِيُّ وَ الْمَدَائِنِيُّ وَ غَيْرُهُمَا مِنْ أَصْحَابِ السِّيرَةِ قَالُوا: لَمَّا مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) تَحَرَّكَتِ الشِّيعَةُ بِالْعِرَاقِ وَ كَتَبُوا إِلَى الْحُسَيْنِ (ع) فِي خَلْعِ مُعَاوِيَةَ وَ الْبَيْعَةِ لَهُ فَامْتَنَعَ عَلَيْهِمْ وَ ذَكَرَ أَنَّ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ مُعَاوِيَةَ عَهْداً وَ عَقْداً لَا يَجُوزُ لَهُ نَقْضُهُ حَتَّى تَمْضِيَ الْمُدَّةُ فَإِنْ مَاتَ مُعَاوِيَةُ نَظَرَ فِي ذَلِكَ» (الارشاد، ج۲، ص۳۲؛ روضة الواعظین، ص۱۸۹).
- ↑ گمان نرود که امام حسن و امام حسین (ع)، با هم اختلاف نظر داشتهاند؛ بلکه تصمیم هر دو امام، بر اساس مقتضیات زمان بود. در گزارشهای متعددی آمده است که امام حسین (ع) نیز در روزگار معاویه، قیام را صلاح نمیدانست. امام حسین (ع) در این نامه، بر این نکته پا میفشرد که هر دو امام، مظهر آرزو و استواری میان این امت هستند و تفاوت عملکرد آنها، تابع شرایط مختلف در زمانهای متفاوت است.
- ↑ «لَمَّا تُوُفِّيَ الحَسَنُ بنُ عَلِيٍّ (ع) اجْتَمَعَتِ الشّيعَةُ وَمَعَهُمْ بَنُو جَعدَةَ بنِ هُبَيرَةَ بنِ أبي وَهَبٍ المَخْزومِيِّ - وَاُمُّ جَعدَةَ اُمُّ هانِئٍ بِنتُ أبي طالِبٍ - فِي دارِ سُلَيمانَ بنِ صُرَدٍ، فَكَتَبوا إلَى الحُسَينِ (ع) كِتاباً بِالتَّعزِيَةِ، وَقَالُوا فِي كِتَابِهِم: إنَّ اللّهَ قَد جَعَلَ فيكَ أعظَمَ الخَلَفِ مِمَّن مَضى، وَ نَحنُ شيعَتُكَ المُصَابَةُ بِمُصيبَتِكَ، المَحزونَةُ بِحُزنِكَ، المَسرورَةُ بِسُرورِكَ، المُنتَظِرَةُ لِأَمرِكَ. وَ كَتَبَ إلَيهِ بَنُو جَعْدَةَ يُخبِرونَهُ بِحُسْنِ رَأيِ أهْلِ الكُوفَةِ فِيهِ وَحُبِّهِمْ لِقُدومِهِ وَتَطَلُّعِهِم إلَيهِ... فَكَتَبَ [الحُسَينُ (ع)] إلَيْهِمْ: إِنِّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ رَأيُ أخِي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ، وَرَأيي فِي جِهَادِ الظَّلَمَةِ رُشدَاً وَ سَداداً، فَالصَقُوا بِالأَرْضِ وَأخفُوا الشَّخْصَ، وَاكتُمُوا الهَوى، وَاحْتَرِسوا مِنَ الأَظِنّاءِ مادامَ ابنُ هِندٍ حَيّا، فَإِنْ يَحدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَأنَا حَيٌّ يَأتِكُم رَأيي إنْ شاءَ اللّهُ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۶۶).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین، ص ۲۲۰.
- ↑ کلمات الامام الحسن(ع)، ص۱۲۲.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۱۲۸؛ احتجاج، ص۱۵۰.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۲۱۲.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۲۱۲.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۲۱۴.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۱۲۹.
- ↑ بحار، ج۴۴، ص۱۹۱.
- ↑ نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۵ ص۲۲۷.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۵-۱۲.
- ↑ توحید، صدوق، صفحه ۸۰.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۲.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۶.
- ↑ البکاء علی الحسین، ص۲۹۸.
- ↑ تحفه الاحباب، ص۱۶۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۲۷.
- ↑ حجه السعاده، ص۱۸۲.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۴۵.
- ↑ المجالس الحسینیه، ص۱۴۳.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۴۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۴۱.
- ↑ تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۱۴.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۴۵.
- ↑ فصول المهمه، ص۱۵۸.
- ↑ «و کلیدهای (چیزهای) نهان نزد اوست؛ (هیچ کس) جز او آنها را نمیداند؛ و او آنچه را در خشکی و دریاست میداند و هیچ برگی فرو نمیافتد مگر که او آن را میداند و هیچ دانهای در تاریکیهای زمین و هیچتر و خشکی نیست جز آنکه در کتابی روشن آمده است» سوره انعام، آیه ۵۹.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، تراجم النساء، ص۴۶۹.
- ↑ ترجمه الامام الحسین از ابن سعد، ص۱۴۵.
- ↑ راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۴۶.