مساوات
- مدخلهای وابسته به این بحث:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل مساوات (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
مقدمه
مساوات، از اصول بسیار مهم در تعاملات اجتماعی است و در سیره و کلام نبوی(ص) هم جلوه و جایگاه ویژهای دارد. واژه مساوات، در لغت، به معنای یکسانی و برابری[۱] و در اصطلاح، بدین معناست که همه افراد جامعه از نظر حقوق اجتماعی برابر هستند و میان آنان از نظر نژاد، طبقات و جنسیت در حقوق اجتماعی و عمومی فرقی نیست[۲].[۳].
خاستگاه مساوات
پیامبر(ص) نیز بر اساس آموزههای قرآنی و اسلامی، اصل مساوات را در تمام امور حکومت مدینه برقرار ساخت و سعی کرد با همگان، یکسان رفتار شود و هیچگونه فرقی بین آنان نباشد. آن حضرت تمام افراد جامعه اسلامی را مانند دندانههای شانه با هم برابر و مساوی میدانست و معتقد بود، انسانها هیچ برتری بر یکدیگر جز به خاطر تقوا ندارند: « النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»[۴]؛ مردم چون دندانههای شانه مساویاند[۵].
دین مبین اسلام تمام انسانها را برابر میداند و کلیه تفاخرها و امتیازات نژادی و اختلافات طبقاتی و برتریجوییهای اجتماعی را نفی کرده و خداوند به صراحت اعلام کرده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[۶]. این نگرش اسلام به انسانها و نیز رفتار پیغمبر(ص) بر اساس آن، سبب جذب بسیاری به اسلام بود. در فتح مکه، زمانی که بلال به امر آن حضرت، مأمور گفتن اذان بر بالای کعبه شد، بسیاری از مشرکان به سبب رنگ پوست و برده بودن وی بر پیامبر(ص) ایراد گرفتند؛ عتاب بن اسید بن ابی عیص گفت: "خدا را سپاس که پدر من مرد و نیست تا این روز را ببیند". حارث بن هشام نیز ادامه داد: "محمد جز این کلاغ سیاه، مؤذن دیگری نیافت!" و سهیل بن عمرو گفت: "چون خدا چیزی را اراده کند، آن را تغییر دهد". ابوسفیان نیز افزود: "من چیزی نمیگویم؛ چون میترسم که پروردگار آسمان او را باخبر سازد". پس جبرئیل بر پیامبر(ص) نازل شد و آن حضرت را از آنچه گذشته بود، آگاه ساخت. پیامبر(ص) آنان را احضار کرد و از آنچه بر زبان رانده بودند، پرسیدند و آنان نیز بدان اعتراف کردند. پس از این عیبجویی آنان بر مؤذن پیامبر(ص)، آیه یاد شده نازل شد و خدا همه انسانها را برابر دانست و انسانها را تفاخر، تکاثر و کوچک شمردن فقرا منع کرد و اساس و ملاک برتری انسانها را بر یکدیگر فقط میزان پرهیزگاری دانست[۷]. پس، بر این اساس، همه انسانها از یک اصل و ریشهاند و همین وحدت انسانها اساس و ملاک مساوات و برابری آنهاست[۸].
اعلام مساوات همگانی
مشرکان قریش نسل، ثروت، حسب و نسب را مایه برتری و تفاخر میدانستند. آنان بر اساس همین تفکر جاهلی و بدون آگاهی از دستورهای اصیل اسلامی، به طعن و عیبجویی از مؤذن پیامبر(ص) لب گشودند و سبب نزول آیه یاد شده[۹] شدند. این مسائل، پیامبر(ص) را واداشت تا در این باره خطبهای بخواند و مساوات اسلامی را به اطلاع همگان برساند. بنابراین، ایشان در حضور مردم چنین اعلام کرد:"مردم! آگاه باشید که پروردگارتان یکی است و پدرتان نیز یکی است. بنابراین، بدانید که عرب بر عجم، و عجم بر عرب، و سیاه بر سفید و سفید بر سیاه برتری ندارد؛ مگر به تقوا، آیا (این حقیقت) را ابلاغ کردم؟ گفتند: آری؛ فرمود: حاضران به غایبان برسانند" [۱۰]؛ همچنین پیامبر(ص) خطاب به آنان فرمود: "ای مردم! خداوند، تکبر و نخوت روزگار جاهلیت و تفاخر به پدران و نیاکان را از میان شما برانداخته است، شما همه فرزندان آدماید و آدم(ع) از خاک آفریده شده است؛ پس بهترین بنده خدا بندهای است که تقوا داشته باشد"[۱۱][۱۲].
پیامبر(ص) با اعلام همگانی اصل مساوات، دیدگاه طبقاتی و نژادی و مناسبات مربوط به آن را که معیار عمل اهل مکه بود، باطل اعلام کرد و همه آنان را همانند هم دانست و در یک صف و برابر قرار داد و فرمود:" با هم در یک صف و به مساوات باشید و با هم مختلف نباشید که دلهایتان مختلف شود"[۱۳]؛ پیامبر(ص) میکوشید که مردم را با این حقیقت آشنا سازد و آن دیدگاه طبقاتی و برتریجوییهای نژادی و نسبی را از میان بردارد[۱۴].
پیامبر(ص) بر اساس همین آموزهها و هدف عالی کسانی را که خود را از طبقه برتر میدانستند و به نژاد، قوم، قبیله، پدران و اجداد خود تفاخر میکردند و آن را مایه برتری بر دیگران میدانستند، به شدت نکوهش کرده، خطاب به آنان میفرمود: همه شما فرزندان آدماید و آدم از خاک آفریده شده است. گروهی که به پدران خویش مباهات میکنند، باید به این کار پایان دهند که در غیر این صورت، نزد خدا از سوسک سرگین غلتان نیز خوارتر و بیارزشتر به شمار میآیند"[۱۵]؛ قریش، خود را از دیگر اعراب برتر میدانستند و به حسب و نسب خود مغرور بودند و آن را سبب منزلت بالاتر خود برمیشمردند، اما آن حضرت به آنان فرمود: « يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ أن أولی الناس المتقون فانظروا لایأتی يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ تَأْتُونَ بِالدُّنْيَا تَحْمِلُونَهَا فأصد عنکم بوجهی»[۱۶] و سپس آیه ﴿إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۱۷] را برای آنان قرائت میکرد [۱۸][۱۹].
پیامبر(ص) و مساوات
رسول اکرم(ص) علاوه بر بیان خطبهها و سخنانی درباره مساوات، در رفتار خود نیز این مساوات را رعایت میکرد تا الگویی برای تمام مسلمانان باشد. پایبندی ایشان به رعایت مساوات به حدی بود که حتی در نگاه کردن به اصحاب و یارانش نیز آن را عملی میساخت. مجالس وی چنان بود که هیچ تفاوتی میان او و اصحابش دیده نمیشد و در حلقه اصحابش چنان مینشست که هیچ برتری میان وی و یارانش وجود نداشته باشد؛ چنان که از ابوذر نقل شده است: "رسول خدا(ص) به گونهای در حلقه اصحابش مینشست که اگر فرد بیگانهای به مجلس وارد میشد، نمیدانست پیامبر(ص) کیست تا اینکه میپرسید"[۲۰][۲۱].
آن حضرت در مقام پیامبر خدا(ص) بالاترین درجه و مقام را داشت؛ اما مانند همگان میزیست، بر زمین مینشست، روی زمین غذا میخورد، با بردگان همغذا میشد، مانند دیگران نیازمندیهای خانهاش را از بازار میخرید و به خانه میبرد و به هر کس میرسید، بدون توجه به کوچکی یا بزرگی و یا توانگری و فقر او به او سلام و با توانگر و فقیر مصافحه میکرد[۲۲][۲۳].
پیامبر(ص) در مناسبتهای گوناگون دوره رسالت خود کوشید تا به روشهای گوناگون، مردم را با مساوات آشنا سازد و در واقع، با عملکرد خود میکوشید تا این اصل مهم را در جامعه اسلامی آن روز، نهادینه و تمام فضیلتها و برتریهای بیاساس را نابود و همگان را به رعایت مساوات و برابری در تمامی امور اجتماعی وادار کند[۲۴].
برخی از اقسام مساوات در سیره نبوی(ص)
پیامبر(ص) در تمام جنبههای زندگی، اصل مساوات را به کار گرفت و همواره در تمام عملکردها به آن توجه داشت؛ مانند: اجرای قانون، تقسیم بیت المال، دریافت مالیاتهای اسلامی، تحصیل علم، تصدی مشاغل و مناصب و... که برای نمونه به مواردی اشاره میشود[۲۵]:
مساوات اجتماعی
مساوات اجتماعی، آن است که در یک جامعه، میان انسانها از نظر نژاد، طبقه و حقوق اجتماعی، هیچ اختلافی نباشد و همه افراد از حقوق اجتماعی برابر بهرهمند باشند و همگان یکسان دیده شوند. پیامبر(ص) برای از میان برداشتن بسیاری از رسوم جاهلی و برتریجوییهای نادرست و اختلافات طبقاتی برجایمانده میان اعراب مسلمان اقدامهای عملی زیادی در این باره انجام داد تا بر همگان روشن سازد که همه از نظر اجتماعی مساویاند و فقیران و بردگان با بزرگان و ثروتمندان فرقی ندارند و همه با هم برابراند که مهمترین نمونه آن ازدواج "جویبر" و "زَلفا" است[۲۶].
جویبر، اهل یمامه و مردی کوتاه قد، زشت و فقیر بود که پس از مسلمان شدن به مدینه آمده بود. پیامبر(ص) برای در هم شکستن رسوم جاهلی، وی را به خواستگاری دختر "زیاد بن لبید" از بزرگان قبیله بنی بیاضه (یکی از قبایل انصار) فرستاد. زیاد، جویبر را برای ازدواج با دختر خود، لایق نمیدانست؛ ولی پیامبر(ص) فرمود: "ای زیاد! جویبر، مؤمن است و مرد مؤمن، شایسته و همتای زن مؤمن است و مرد مسلمان، شایسته و همتای زن مسلمان است؛ پس، با این ازدواج موافقت کن و مخالفت نکن!" [۲۷][۲۸].
همچنین پیامبر(ص) دختر عمه خود، زینب دختر جحش را که نوه عبدالمطلب بود، به ازدواج زید، یعنی همان غلام آزاد شده خویش در آورد. رسول خدا(ص) در این باره به خانه زینب رفت و او را برای زید خواستگاری کرد[۲۹][۳۰].
پیامبر(ص) با این اعمال، اختلافات طبقاتی و خانوادگی و رسوم نادرست اجتماعی و برتریجوییهای نادرست را در هم شکست و همه مسلمانان را چه سیاه و چه سفید، چه برده و چه آزاد، و چه ثروتمند و فقیر را برابر و همکفو اعلام کرد. آن بزرگوار این چنین مساوات را در جامعه عینیت بخشید تا همگان به او اقتدا کنند و بدانند که شرافت و برتری انسانها فقط به تقوا و کمالات معنوی است و نه به پول، ثروت، نژاد و طبقه خاص[۳۱].
مساوات در برابر قانون
از نمونههای دیگر و بارز مساوات در سیره رسول الله(ص) برابری همگان در اجرای قانون بود. پیامبر(ص) به اجرای این نوع مساوات سخت پایبند بود. در این باره در توصیف آن حضرت آمده است: "همگان در قبال حق، در نظرش یکسان بودند"[۳۲][۳۳].
پیامبر اکرم(ص) در اجرای قانون، جز به حق را توجه نمیکرد و اجازه هیچ گونه تخطی از آن را به کسی نمیداد و حفظ آن را از عوامل حفظ سلامت جامعه و حکومت و عدول از آن را مایه تباهی جامعه و هلاکت میدانست؛ به همین سبب، دیگران بهشدت از تبعیض در اجرای قانون منع میکرد و میفرمود: "بنی اسرائیل، تنها به این سبب هلاک شدند که حدود را درباره زیردستان اجرا میکردند و بزرگان را معاف میداشتند"[۳۴]؛ بنابراین، رسول خاتم(ص) اجازه نمیداد، هیچکس خود را فراتر از قانون بداند و چیزی سبب زیر پاگذاشتن قانون شود[۳۵].
نقل شده است، روزی زنی از قبیله بنی مخزوم دزدی کرد و قریش درصدد برآمدند که نزد پیامبر(ص) درباره او شفاعت کنند و چون نبی اکرم(ص) را میشناختند، گفتند: "چه کسی جز اسامه که محبوب پیامبر(ص) است، شهامت این کار را دارد؟" سپس اسامه را شفیع قرار دادند و او در این باره با آن حضرت صحبت کرد. پس، پیامبر(ص) سخت خشمناک شد تا جایی که رنگ چهرهاش برافروخته شد و به اسامه فرمود: "آیا درباره حدی از حدود الهی شفاعت میکنی؟"[۳۶] وی از سخن خویش پشیمان شد و پوزش خواست. پیامبر(ص) به دنبال این قضیه، خطبهای خواند و فرمود: همانا پیشینیان هلاک شدند؛ زیرا اگر فرد بزرگی از ایشان دزدی میکرد. او را رها میکردند و اگر فرد ضعیفی دزدی میکرد، بر وی حد جاری میکردند. سوگند به آنکه جانم در دست اوست! اگر فاطمه، دختر محمد نیز دزدی کرده بود، دست او را میبریدم؛[۳۷]؛ آن گاه قانون را درباره آن زن بنی مخزوم اجرا کرد[۳۸].
این پایبندی رسول خدا(ص) به اجرای قانون و مساوات همه افراد در برابر آن، به حدی بود که خود در آخرین روزهای زندگیاش در حالی که به شدت بیمار بود، به مسجد رفت و به جمع حاضر فرمود: ای مردم! من خدایی را که جز او خدایی نیست، در برابر شما میستایم. در میان شما هرکه حقی بر گردن من دارد، اکنون من حاضرم برای ادای آن؛ اگر تازیانهای (به ناحق) بر پشت کسی زدهام، دهد این پشت من؛ بیاید و به جای آن تازیانه بزند و اگر به کسی دشنام دادهام، بیاید و دشنام دهد. زنهار که دشمنی در سرشت و شأن من نیست. بدانید! محبوبترین شما نزد من کسی است که اگر حقی بر گردن من دارد، از من بستاند یا مرا حلال کند تا وقتی با خدا دیدار میکنم، پاک و پاکیزه باشم و چنین میبینم که این درخواست، کافی نیست و لازم است چند بار در میان شما برخیزم و آن را تکرار کنم"[۳۹][۴۰].
مساوات در تقسیم بیت المال
حضرت رسول اکرم(ص) درباره حقوق مسلمانان تفاوتی قائل نمیشد و عرب و غیر عرب و سفید و سیاه و توانگر و ناتوان فرقی نمیگذاشت؛ بلکه در دادن حق و حقوق آنان، همگان را به یک دید مینگریست و بیت المال را به طور مساوی بین آنان تقسیم میکرد؛ چنانکه در تقسیم غنایم جنگ بدر، هیچ امتیازی برای فرد خاصی قائل نشد و آنها را به طور مساوی میان مسلمانان تقسیم کرد[۴۱][۴۲].
مساوات در گرفتن مالیاتهای اسلامی
از نمادهای دیگر مساوات در سیره پیامبر(ص) برابری همه در مالیاتهای اسلامی، مانند: خمس، زکات و صدقات بود. این مالیاتهای اسلامی از همه کسانی که در آمد و داراییشان از مقدار مشخصی بالاتر میرفت، گرفته میشد و برای همه مسلمانان ثابت بود و امتیازات طبقاتی و نسبی در آن بیاثر بود. بخش زیادی از این مالیاتها برای تأمین ناتوانان و نیازمندان به کار میرفت تا به این طریق، از تمرکز قدرت و ثروت در دست عدهای و فقر و محرومیت عدهای دیگر جلوگیری و زمینه عدالت اجتماعی فراهم شود[۴۳][۴۴].
مساوات در تحصیل علم
از مصادیق دیگر و مهم و اساسی مساوات، فراهم بودن امکان تحصیل و تعلیم و تربیت برای همه است؛ یعنی در یک جامعه، هر فردی بدون توجه به طبقهای خاص، فقط در سایه شایستگی و استعداد خود بتواند در راه تحصیل قدم بردارد و با تلاش خود به مراحل کمال برسد. بر اساس همین ویژگیهای عصر پیامبر(ص) است که آن حضرت میفرماید: "طلب و فراگیری علم و دانش بر [نوع] مسلمانان واجب است"[۴۵][۴۶].
پیامبر(ص) آنچنان به این امر توجه داشت که بهای آزادی اسیران باسواد را در جنگ بدر، آموزش دادن به کودکان قرار داد[۴۷]؛ به این ترتیب، هم اسیرانی که فدیه نداشتند تا در قبال آزادی خود بپردازند، آزاد میشدند و هم تعداد زیادی از کودکان، خواندن و نوشتن میآموختند. آن حضرت به اندارهای به آموزش اهمیت میداد که میفرماید: "روز خود را در حالی آغاز کن که دانشمند یا دانشجو یا شنونده دانش یا دوستدار دانش باشی و از گروه پنجم (خارج از این چهار گروه) مباش که هلاک و نابود میشوی"[۴۸][۴۹].
در اسلام، به هیچکس اجازه داده نشده است که افراد را در فراگیری دانش بر مبنای ثروت و مکنت طبقهبندی کند و هیچ گونه تبعیض در تعلیم و تربیت و امکانات آن در سیره نبوی پذیرفته نیست. این حرکت همگانی و اعلام مساوات در تحصیل علم در اوضاع و احوالی عینیت مییافت که دیدگاههای طبقاتی بهشدت بر جامعه آن روز، حاکم و دانش، خاص توانگران و قدرتمندان بود و محرومان و ناتوانان در کنار سایر محرومیتهای اجتماعی از علم آموزی نیز محروم بودند؛ ولی در مدینه، شهر پیامبر(ص) از این تبعیضها، به ویژه محروم کردن افراد از فراگیری دانش خبری نبود[۵۰].
مساوات در سرپرستی شغلها و انجام مسئولیتها
از نمونههای دیگر مساوات در سیره رسول اکرم(ص) برابری در واگذاری مشاغل بر اساس شایستگی بود. آن حضرت در ابتدای ورود خود به مدینه، مسئولیتها را تقسیم کرد؛ به گونهای که همه، به ترتیب برای جهاد میرفتند و آن حضرت در این باره فرموده بود: « و إِنَّ كُلَّ غَازِيَةٍ غَزَتْ يَعْقُبُ بَعضُهَا بَعْضاً»[۵۱]؛ همه گروههای مسلمان، به ترتیب به جنگ میروند (و جنگ، به یک گروه، دو مرتبه پشت سر هم تحمیل نخواهد شد)". آن حضرت برای تعیین فرمانده در جنگها، تنها به شایستگی، توانایی و تدبیر افراد توجه میکرد و به سن، حسب و نسب بیتوجه بود؛ همانگونه که در جنگ موته زید بن حارثه از فرماندهان جنگ بود[۵۲][۵۳].
اهمیت مساوات در اسلام
در منطق قرآن کریم، نه سفید را بر سیاه مزیتی است، و نه عرب را بر عجم؛ نه زمامداران بر شهروندان برتری دارند، و نه حاکمان بر مردمان. همه انسانها بیهیچ امتیازی در جامعه برابرند و از حقوق عمومی و اجتماعی یکسان بهرهمندند، چنان که در سخن بلند و پیامآور مساوات، حضرت ختمی مرتبت آمده است: «النَّاسُ سَوَاءٌ كَأَسْنَانِ الْمُشْطِ»[۵۴].
این نگرش اسلام به انسانها و نیز رفتار پیامبر و مؤمنان به او بر این مبنا، از عمده عوامل جذب دلها به اسلام بود. به گفته جواهر لعل نهرو: «مسأله برادری و مساواتی که مسلمانان بدان ایمان دارند و بر آن اساس زندگی میکنند، روی افکار هندوها تأثیر عمیقی گذاشته است، به ویژه طبقات محرومی که مناسبات اجتماعی هند، آنان را از مساوات و برخورداری از حقوق انسانی محروم ساخته است»[۵۵].
البته مراد از مساوات مورد بحث، مساوات طبیعی از قبیل رنگ و شکل و اخلاق و امیال و استعدادها نیست، زیرا این اختلافها، اختلافهای طبیعی است و تساوی در آنها ممکن نیست، چنان که در حدیث علوی آمده است: «لَا يَزَالُ النَّاسُ بِخَيْرٍ مَا تَفَاوَتُوا فَإِذَا اسْتَوَوْا هَلَكُوا»[۵۶].
نگاهی گذرا به جوامعی که این امر را لحاظ نکردند و دچار برداشت اشتباه در موضوع مساوات شدند، این مسأله را ثابت میکند. در دوران استالین تصمیم گرفته شد که به عنوان یک اقدام سوسیالیستی دستمزدها به تساوی پرداخت شود. اما به زودی این حرکت با شکست روبهرو شد و استالین ناچار شد در تصمیم خود تجدید نظر کند و آن را القا نماید. وی دراینباره ضمن نطقی که ایراد کرد چنین گفت: «بسیاری تصور میکنند که لازمه سوسیالیسم آن است که دستمزد کارگران به تساوی پرداخت شود، حال آنکه این مساواتی که بدان دعوت میکنند بینهایت واهی و بیاساس بوده و موجب زیانهای جبرانناپذیری به ما شده است»[۵۷].
انسانها از نظر طبیعی به هیچ روی یکسان نمیباشند، بلکه اختلاف وجودی میان همه موجودات و در مراتب وجود از لوازم عالم وجود است و در خلقت الهی تکراری نیست: لَا تِکْرَارَ فِي التَّجَلِّي[۵۸]. انسانها نیز گونهگون و طور به طور آفریده شدهاند و از استعدادهای متفاوتی برخوردارند که همین تفاوت و گونهگونی مایه بقا و دوام جامعه انسانی است و این امر از نشانههای قدرت و کمال الهی است. ﴿مَا لَكُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا * وَقَدْ خَلَقَكُمْ أَطْوَارًا﴾[۵۹].
این قسم اختلاف، اختلافی است که در عالم انسانی چارهای از آن نیست. این اختلاف طبایع است که منشأ اختلاف بنیهها میشود و بیگمان ترکیبات بدنی باعث اختلاف در افراد و در نتیجه اختلاف در استعدادهای جسمی و روحی میشود و با ضمیمه شدن اختلاف محیطها و آب و هواها، اختلاف سلیقهها و سنن و آداب و مقاصد و اعمال نوعی و شخصی در جوامع انسانی پدید میآید و در علم الاجتماع و مباحثش ثابت شده است که اگر این اختلافها نمیبود بشر حتی یک چشم بر هم زدن قادر به زندگی نبود. و خدای متعال هم در قرآن کریم این اختلاف را به خود نسبت داده و فرموده است: ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾[۶۰].
و خداوند در هیچ جا از کلام خود اختلافهای طبیعی را نکوهش نکرده است، مگر در آن مواردی که این اختلاف آمیخته با هوای نفس و بر خلاف هدایت عقل باشد[۶۱].
اسلام کلیه تفاخرها و امتیازات نژادی و اختلافهای طبقاتی و برتریجوییهای اجتماعی را نفی کرده و به صراحت اعلام کرده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾[۶۲].
برخی مفسران گفتهاند آیه شریفه در مقام بیان این است که تفاخر به انساب را نفی کند، بنابراین مراد از جمله ﴿مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى﴾ آدم و حوا خواهد بود و معنای آیه این میشود که انسانها از یک پدر و مادرند (آدم و حوا) و همه از آن دو تن منتشر شدهاند و هیچ فرقی میان سفید و سیاه، عرب و عجم نیست. خداوند اعلام کرده است که ما شما را ملتها و قبیلههای مختلف کردیم نه برای این که طایفهای از شما بر سایرین برتری و کرامت داشت، بلکه صرفاً برای این که یکدیگر را بشناسید و امر اجتماعتان و مواصلات و معاملاتتان بهتر انجام شود؛ زیرا اگر فرض شود که مردم همگی یک جور و یک شکل باشند و تفاوتی میان آنان مشاهده نشود و در نتیجه یکدیگر را نشناسند، رشته اجتماع از هم میگسلد و انسانیت فانی میشود. پس غرض از این که خداوند مردم را ملت ملت و قبیله قبیله کرده، این است که یکدیگر را بشناسند ﴿لِتَعَارَفُوا﴾ نه این که بر یکدیگر تفاخر کنند و اختلافهای طبقاتی فراهم سازند. اما برخی دیگر از مفسران گفتهاند مراد از این که فرمود: ﴿مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى﴾ مطلق زن و مرد است و آیه شریفه در مقام بیان این است که مطلق تفاضل و برتری به طبقات مانند سفید و سیاه، و عرب و عجم، و غنی و فقیر، و برده و مولا، و مرد و زن را از بین ببرد و معنای آیه این است: هان، ای آدمیان، ما شما را از یک مرد و زن آفریدیم، پس هر یک از شما انسانی است متولد از دو انسان، و از اینرو هیچ فرقی با یکدیگر ندارید و اختلافی هم که در شما هست و شما را ملت ملت و قبیله قبیله کرده، اختلافی است مربوط به جعل الهی، نه به کرامت و فضیلتی که در بین شما است، بلکه این امر برای آن است که یکدیگر را بشناسید و نظام اجتماعیتان کامل شود. اما صاحبان رأی نخست به این تفسیر اعتراض کردهاند و گفتهاند آیه شریفه در این سیاق است که تفاخر به انساب را نفی کند و در مقام نکوهش آن است، به شهادت این که فرموده است: ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا﴾ و ترتب این فرض بنابر وجهی که ذکر کردهاند روشن نیست، چون بنابر آن نظر، سخن از نکوهش تفاخر به حسب و نسب در بین نیست، زیرا آن تفسیر بیانگر این است که آیه در مقام القای مطلق تفاضل است. در پاسخ این اعتراض میتوان گفت که آیه در صدد است که اختلاف در انساب را هم که یکی از مصادیق اختلاف طبقاتی است نفی کند. و بنای وجه ذکر شده بر این است که میگوید آیه در صدد نفی اختلاف طبقاتی به تمام مصادیق آن است و همچنان که ممکن است تفاخر به انساب را نفی و نکوهش کنیم به این دلیل که همه انساب و دودمانها به یک زن و مرد (آدم و حوا) منتهی میشوند و تمامی مردمان در این پدر و مادر شریکند، همچنین ممکن است همین مطلب یعنی تفاخر به انساب را نفی و نکوهش کنیم به این دلیل که هر انسانی متولد از دو انسان است و همه مردم در این جهت شریکند. و حق مطلب آن است که اگر بگوییم جمله ﴿وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ﴾ ظهور در نکوهش تفاخر به انساب دارد، وجه اول قویتر است، وگرنه وجه دوم بهتر است، زیرا عمومیت و شمول دارد[۶۳].
بنابراین اگر شمول آیه را بپذیریم، قرآن کریم همه اختلافهای طبقاتی را نفی کرده است، و هیچ انسانی بر انسان دیگر، هیچ برتری و تفاخری ندارد مگر به «تقوا». در شأن نزول آیه نیز مطالبی آمده است که بیانگر همین امر است. نقل شده است که یکی از موالی قبیله بنی بیاضه دختری از آنان را خواستار شده بود. پیامبر به بستگان دختر فرمود که با ازدواج ایشان موافقت کنند. آنان در پاسخ حضرت گفتند: ای رسول خدا آیا دختران خود را به موالی (بردگان) خود دهیم؟ و این آیه نازل شد و اینگونه تفاخرهای طبقاتی را نفی کرد[۶۴]. و نیز گفتهاند که ثابت بن قیس بن شماس به کسی که در مجلس برایش جا نگشوده بود، دشنام داد و او را «ابن فلانة» خطاب کرد (از جهت مادرش او را تحقیر کرد). پیامبر فرمود: چه کسی این سخن را گفت. ثابت عرض کرد: من، ای رسول خدا. حضرت فرمود: به شخصیتها و بزرگان قوم بنگر! پس نگریست. فرمود: چه دیدی؟ گفت: سفید و سیاه و سرخ [در کنار هم]. فرمود: «فَإِنَّكَ لَا تَفْضُلُهُمْ إِلَّا بِالتَّقْوَى» پس [بدان که] تو هیچ برتری بر ایشان جز به تقوا نداری. و آنگاه این آیه نازل شد[۶۵].
همچنین از قول ابن عباس نقل کردهاند که پس از فتح مکه پیامبر به بلال فرمان داد که بر بالای کعبه اذان بگوید و او اذان گفت. عتاب بن اسید بن ابی عیص گفت: خدا را سپاس که پدر من فوت کرده و نیست تا این روز را ببیند. و حارث بن هشام گفت: محمد جز این کلاغ سیاه مؤذن دیگری نیافت؟ و سهیل بن عمرو گفت: چون خدا چیزی را اراده کند تغییرش دهد. ابو سفیان گفت: من چیزی نمیگویم، چون میترسم پروردگار آسمان او را باخبر سازد. پس جبرئیل بر پیامبر نازل شد و آن حضرت را از آن چه گذشته بود آگاه ساخت. پیامبر آنان را خواست و از آن چه بر زبان رانده بودند پرسش کرد و آنان نیز بدان اعتراف کردند. آنگاه این آیه نازل شد و از تفاخر به نسب و تکاثر اموال و کوچک شمردن فقیران منع کرد و اساس و ملاک برتری را تقوا اعلام فرمود[۶۶].
بنابراین همه انسانها از یک ریشه و اصلند و همین وحدت و یگانگی ریشه و اصل، مبدأ مساوات اسلامی و خاستگاه آن است[۶۷].[۶۸]
مساوات اجتماعی
مساوات اجتماعی بدین معناست که همه افراد و آحاد جامعه از نظر حقوق اجتماعی برابر باشند و میان انسانها از نظر نژاد و طبقات و جنسیت در حقوق اجتماعی و حقوق عمومی اختلاف و تمایزی نباشد. به تعبیر ابوالعَلاء مَعَرّی اختلاف نژاد، معلول آمیزش است، بنابراین میان انسانها تفاوتی نیست، و عرب و زنگی برابرند: وَ اخْتِلَافُ مِنْ عُنْصُرِ ذِي اتِّفَاقٍ وَ تُسَاوَی الزَّنْجِيُّ وَ الْعَرَبِيُّ[۶۹]
قرآن کریم همه انسانها را از نظر اجتماعی برابر اعلام کرد و رسول خدا(ص) و اوصیای گرامیاش با راه و رسم و رفتار خود این برابری را عینیت بخشیدند و جاودانه ساختند. رفتار پیامبر اکرم(ص) با زید بن حارثه از نمونههای بارز مساوات اجتماعی است، زید در دوران کودکی در بازار عُکاظ[۷۰] به عنوان غلام فروخته شده بود و حکیم بن حزام او را برای عمه خود خدیجه خریده بود و وی نیز او را پس از ازدواج با محمد(ص) به آن حضرت بخشیده بود. زید شیفته پیامبر بود و حتی زمانی که پدرش او را یافت و برای بردنش به مکه آمد و پیامبر او را در رفتن یا ماندن مخیر کرد، زید حاضر نشد همراه پدر برود و بودن در کنار پیامبر را بر همه چیز ترجیح داد. رسول خدا(ص) نیز او را دوست میداشت و چون فرزند خود با وی رفتار میکرد و مردم به او زید بن محمد میگفتند[۷۱].
رسول خدا(ص) برای آنکه نشان دهد میزان ارزش، شرافتها و برتریهای معنوی و روحی انسانهاست و نه تشخصهای خانوادگی و طبقاتی آنها، دختر عمه خود زینب دختر جحش را که نوه عبد المطلب بود به ازدواج زید - غلامی آزاد شده - درآورد. خلاف اندیشه و سنت عمومی و حاکم آن روز که اشراف نمیبایست با تهیدستان و طبقات پایین ازدواج میکردند. پیامبر اینگونه برتریجوییها را منکوب ساخت و با این ازدواج مساوات اجتماعی را به تمامی نشان داد تا مردم بدانند چگونه دیدگاه و رفتار اجتماعی خود را اصلاح کنند. آن حضرت خود شخصا به خانه زینب رفت و رسما او را برای زید خواستگاری کرد و این ازدواج صورت گرفت. بعدها که این ازدواج بنا به عللی به متارکه منجر شد، پیامبر با بانویی که همسر پیشین آزادشده او بود ازدواج کرد و جلوه دیگری از اصل مساوات را ظهور داد. در آن روز چنین ازدواجی مخالف شئون اجتماعی محسوب میشد و پسر خوانده را چون پسر حقیقی به شمار میآوردند. خداوند به پیامبرش فرمان داد که همه این سنتهای غلط اجتماعی را بشکند. ﴿فَلَمَّا قَضَى زَيْدٌ مِنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاكَهَا لِكَيْ لَا يَكُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ حَرَجٌ فِي أَزْوَاجِ أَدْعِيَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَكَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا﴾[۷۲]. خداوند در پاسخ اعتراضهای جاهلانه آنان به این که پیامبر با همسر پیشین پسر خوانده خود ازدواج کرده و شئون و سنتهای اجتماعی را نادیده گرفته است، فرمود: ﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ وَكَانَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا﴾[۷۳].
خداوند به وسیله اسلام نخوتهای جاهلی و افتخارهای موهوم را منسوخ کرد و مساوات اجتماعی را به دست پیامبرش تحقق بخشید. از زیباترین نمونههای این حرکت ازدواج جویبر و ذلفا است. جویبر، مردی از اهل یمامه بود. در همان جا آوازه اسلام را شنید و عازم مدینه شد و خدمت پیامبر رسید و اسلام آورد و از زمره مسلمانان خالص گردید. او مردی کوتاه قامت، زشترو و تنگدست بود، اما به رغم این ظواهر، باطنی زیبا و روحی بلند داشت. از آنجا که نه مالی، نه خویشی و نه جایی داشت، به دستور پیامبر به طور موقت در مسجد رحل اقامت افکند و پس از مدت کوتاهی افراد دیگری چون او نیز در آنجا گرد آمدند تا این که خداوند به پیامبر وحی کرد که آنان را در جای دیگری سکنا دهد که مسجد جای سکنا نیست و همه درهای رو به مسجد جز باب علی و خانه فاطمه را مسدود سازد. پیامبر نیز چنین کرد و مکانی خارج از مسجد را به این گروه اختصاص داد و سایبانی در آنجا ساخت و آنان را به آن مکان منتقل کرد. آن مکان را «صُفّه» مینامیدند و ساکنان آنجا را که مردمی تنگدست و بیخانه و غریب بودند «اصحاب صفه» میگفتند. رسول خدا و یارانش به زندگی آنان رسیدگی میکردند. روزی پیامبر به سراغ اصحاب صفه رفته بود که چشمش به جویبر افتاد و از سر رحمت و علاقه به او گفت: «چه خوب است که ازدواج کنی تا هم پاکدامنی خود را حفظ کنی و هم آن زن در کار دنیا و آخرت کمک تو باشد». جویبر گفت: «ای رسول خدا، چگونه؟ در حالی که من نه حسب و نسب دارم و نه مال و جمال. چه کسی به من زن میدهد و کدام زن رغبت میکند که همسر من بشود؟» پیامبر فرمود: «يَا جُوَيْبِرُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَضَعَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ شَرِيفاً وَ شَرَّفَ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ وَضِيعاً وَ أَعَزَّ بِالْإِسْلَامِ مَنْ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ ذَلِيلًا وَ أَذْهَبَ بِالْإِسْلَامِ مَا كَانَ مِنْ نَخْوَةِ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرِهَا بِعَشَائِرِهَا وَ بَاسِقِ أَنْسَابِهَا فَالنَّاسُ الْيَوْمَ كُلُّهُمْ أَبْيَضُهُمْ وَ أَسْوَدُهُمْ وَ قُرَشِيُّهُمْ وَ عَرَبِيُّهُمْ وَ عَجَمِيُّهُمْ مِنْ آدَمَ وَ إِنَّ آدَمَ خَلَقَهُ اللَّهُ مِنْ طِينٍ وَ إِنَّ أَحَبَّ النَّاسِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَطْوَعُهُمْ لَهُ وَ أَتْقَاهُمْ»[۷۴].
آنگاه پیامبر اضافه کرد: «ای جُوَیْبِر، من در میان مسلمانان، تنها کسی را از تو برتر میدانم که تقوا و اطاعتش از خدا بیشتر باشد، پس بیدرنگ نزد زیاد بن لبید از محترمان و بزرگان قبیله بنی بیاضه (یکی از قبایل انصار) برو و به او بگو که مرا رسول خدا به سوی تو فرستاده است تا از دخترت ذلفا برای خود خواستگاری کنم». پس جویبر به فرمان رسول خدا نزد زیاد بن لبید رفت در حالی که گروهی از بستگان و افراد قبیله وی در منزلش بودند. اجازه خواست و داخل شد و سلام کرد. سپس گفت: «ای زیاد، من از طرف پیامبر برای تو پیامی دارم؛ محرمانه بگویم یا فاش بیان کنم؟» زیاد گفت: «پیام پیامبر برای من مایه افتخار و شرافت است، البته فاش بیان کن». جویبر گفت: پیامبر مرا فرستاده است تا دخترت ذلفا را برای خود خواستگاری کنم». زیاد پرسید: «آیا رسول خدا خود تو را بدین منظور فرستاده است؟» جویبر گفت: «آری، من کسی نیستم که از قول رسول خدا دروغ بگویم». زیاد گفت: «رسم ما نیست که دخترانمان را جز به هم شأنهای خود از انصار دهیم. تو برو تا من خود رسول خدا را ملاقات کنم و دلیل عدم موافقت خویش را به او بگویم». جویبر به راه افتاد در حالی که با خود میگفت: «به خدا سوگند قرآن چنین رسمی نازل نکرده است و آن چه نبوت محمد(ص) برای آن است جز این است». ذلفا این سخن را شنید، پس نزد پدر شتافت و گفت: «منظور جویبر از سخنی که بر زبان میآورد چیست؟» زیاد گفت: «او میگوید رسول خدا وی را برای خواستگاری از تو فرستاده است». ذلفا گفت: «به خدا سوگند او در محضر پیامبر به آن حضرت دروغ نمیبندد. زود کسی را بفرست تا جویبر را بازگرداند». زیاد چنین کرد و با احترام از جویبر خواست تا در خانه بماند تا او بازگردد؛ و با شتاب نزد رسول خدا رفت و عرض کرد: «جویبر از سوی شما پیامی آورده است که من دختر خود را به ازدواج او درآورم و من به او پاسخ مثبت ندادم و برای کسب تکلیف خدمت شما آمدم. واقعیت این است که ما دختران خود را جز به هم شأنهای خود از انصار نمیدهیم». پیامبر فرمود: «يَا زِيَادُ- جُوَيْبِرٌ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَةِ فَزَوِّجْهُ يَا زِيَادُ وَ لَا تَرْغَبْ عَنْهُ»[۷۵].
زیاد به خانه بازگشت و آنچه از رسول خدا شنیده بود برای دخترش بازگو کرد. ذَلفا نیز با این ازدواج موافقت کرد. زیاد مهر او را از مال خود قرار داد و جهیزیه مناسبی نیز تدارک دید و چون جویبر خانه و اثاثی نداشت، برای وی خانه و اثاث کامل و لباس نیز تهیه کرد. بدین ترتیب با شکسته شدن رسوم نادرست اجتماعی، این ازدواج صورت گرفت و آن دو با هم زندگی خوب و خوشی را آغاز کردند، و چنین بود تا آنکه جویبر در یکی از غزوات در کنار رسول خدا به شهادت رسید. پس از شهادت جویبر هیچ زنی در انصار به اندازه ذلفا مورد احترام نبود و به اندازه او خواستگار نداشت[۷۶]. رسول خدا(ص) این چنین مساوات اجتماعی را عینیت میبخشید تا همگان به او تأسی کنند و بدانند شرافت انسانها به کمالات معنوی آنهاست. از امام صادق(ع) روایت شده است که رسول خدا(ص) مقداد بن اسود را با ضباعه دختر زبیر بن عبد المطلب به ازدواج هم درآورد. آنگاه امام صادق(ع) در سبب این ازدواج فرمود: «وَ إِنَّمَا زَوَّجَهُ لِتَتَّضِعَ الْمَنَاكِحُ وَ لِيَتَأَسَّوْا بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ لِيَعْلَمُوا أَنَّ أَكْرَمَهُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاهُمْ»[۷۷].
اوصیای پیامبر پا در جای پای او گذاشتند و همین راه و رسم را داشتند. امام سجاد(ع) کنیزی داشت، او را آزاد کرد و سپس با وی ازدواج کرد. عبد الملک مروان سخت مراقبت امام بود تا عاشورایی دیگر توسط آن حضرت برپا نشود و نیز به دنبال دستاویزهایی میگشت تا امام را کوچک کند. وقتی جاسوسان عبد الملک این خبر را به او رساندند، کار امام را مورد عیبجویی قرار داد و در نامهای به امام نوشت: «به من گزارش رسیده است که تو با کنیز آزاد کرده خود ازدواج کردهای، در حالی که در قریش زنان شایسته تو وجود دارند که ازدواج با آنان موجب عظمت و افتخار توست و از آنان فرزندان شایسته و نجیبی نصیبت میشود؛ و تو با این ازدواج نه ملاحظه خود را کردهای و نه برای فرزندانت راه بزرگی باقی گذاشتهای، والسلام». چون نامه عبدالملک که نامهای آکنده از روح جاهلیت عرب و تفاخرهای نژادی بود به امام رسید، در پاسخ او نوشت: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي كِتَابُكَ تُعَنِّفُنِي بِتَزْوِيجِي مَوْلَاتِي وَ تَزْعُمُ أَنَّهُ كَانَ فِي نِسَاءِ قُرَيْشٍ مَنْ أَتَمَجَّدُ بِهِ فِي الصِّهْرِ وَ أَسْتَنْجِبُهُ فِي الْوَلَدِ وَ أَنَّهُ لَيْسَ فَوْقَ رَسُولِ اللَّهِ(ص) مُرْتَقًى فِي مَجْدٍ وَ لَا مُسْتَزَادٌ فِي كَرَمٍ وَ إِنَّمَا كَانَتْ مِلْكَ يَمِينِي خَرَجَتْ مَتَى أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنِّي بِأَمْرٍ أَلْتَمِسُ بِهِ ثَوَابَهُ ثُمَّ ارْتَجَعْتُهَا عَلَى سُنَّةٍ وَ مَنْ كَانَ زَكِيّاً فِي دِينِ اللَّهِ فَلَيْسَ يُخِلُّ بِهِ شَيْءٌ مِنْ أَمْرِهِ وَ قَدْ رَفَعَ اللَّهُ بِالْإِسْلَامِ الْخَسِيسَةَ وَ تَمَّمَ بِهِ النَّقِيصَةَ وَ أَذْهَبَ اللُّؤْمَ فَلَا لُؤْمَ عَلَى امْرِئٍ مُسْلِمٍ إِنَّمَا اللُّؤْمُ لُؤْمُ الْجَاهِلِيَّةِ وَ السَّلَامُ»[۷۸].
امام(ع) در نامه خود شرافتهای جاهلی را که عبد الملک سخت پایبند آنها بود، کوبید و اعلام کرد که تنها ملاک شرافت در بندگی خدا و پیروی از تعالیم اسلام و تقوای الهی است و اگر او با کنیز آزادشده خود ازدواج کرده است، به سنت نبوی تأسی کرده است و این عمل نه تنها نقص نیست که کمال است. در همین جهت است که مادر برخی پیشوایان معصوم کنیزهای آزاد شده بودهاند، زیرا شرافت انسانها به جایگاه طبقاتی و نژاد آنها نیست، و اسلام برتریهای دروغین را به تمامی لغو کرده و با اعلام اخوت دینی، همه مؤمنان را برادر خوانده است.
پیامبر اکرم(ص) اجازه نمیداد که تفاخرهای جاهلانه، رشد یابد و مساوات اجتماعی بر هم خورد. روزی غلامی سیاه با عبد الرحمن بن عوف که از بزرگان عرب به شمار میرفت نزاعشان شد. عبد الرحمن خشمگین شد و به او گفت: «ای سیاهزاده!» چون این سخن به گوش پیامبر رسید، برآشفت و با خشم به عبدالرحمن فرمود: «لَیْسَ لاِبْنِ بَیْضَاء عَلَی ابْنِ سَوْدَاء سُلْطَانٌ إِلّا بِالْحَقِّ»[۷۹].
بیگمان تفاخر نژادی یا خانوادگی سلاح مردمان ناتوان و حقیری است که نمیتوانند از طریق عمل و تقوا برای خود کسب شخصیت کنند. چنان چه شخصیت و ارزش انسان وابسته به نژاد و اختلاف رنگ بود، خداوند در روز قیامت عمل و تقوا را ملاک سنجش قرار نمیداد. شکی نیست که اسلام اساس تمایز و تفاوت را تقوا و عمل صالح قرار داده است و نه تفاخر به پدران و اجداد، و نه مال و منال و سایر ملاکهای دنیایی[۸۰]. رسول خدا(ص) مرد ثروتمندی را دید که کنارش فقیری نشست. پس مرد ثروتمند چهره در هم کشید و لباسهایش را جمع کرد. پیامبر فرمود: «أَ خَشِيتَ أَنْ يَعْدُوَ إِلَيْكَ فَقْرُهُ»[۸۱]. (آیا ترسیدی از فقر او چیزی به تو سرایت کند؟) و این چنین عمل او را نکوهش کرد.
مساوات اجتماعی در اسلام از حقیقت وجودی انسانها سرچشمه گرفته است، و اسلام نمیگوید که انسانها باید برابر باشند، بلکه با صراحت اعلام میدارد که انسانها برابرند و آنچه موجبات عدم برابری آنها را ایجاد میکند باید زدوده شود؛ آنگاه حقیقت انسانها جلوه میکند. نمونههای برجسته تربیت نبوی، محرومان نظام ستم و بردههای روابط اجتماعی طبقاتی بودند: سلمان فارسی، صُهَیْب رومی، بلال حبشی و خَبّاب نَبَطی[۸۲]. از پیشوای مؤمنان علی(ع) روایت شده است که فرمود: «السُّبَّاقُ خَمْسَةٌ فَأَنَا سَابِقُ الْعَرَبِ وَ سَلْمَانُ سَابِقُ فَارِسَ وَ صُهَيْبٌ سَابِقُ الرُّومِ وَ بِلَالٌ سَابِقُ الْحَبَشِ وَ خَبَّابٌ سَابِقُ النَّبْطِ»[۸۳].
در سایه مساوات اجتماعی بود که بلال بن رباح، بردهای حبشی خزانهدار مورد اطمینان پیامبر و سرور مؤذّنان گردید[۸۴]. بلال توانایی ادای تلفظ «شین» را نداشت و به جای آن «سین» میگفت. منافقان به پیامبر اعتراض کردند که چرا بلال را مؤذن خود قرار داده است. رسول خدا فرمود «سین» بلال نزد خدا «شین» محسوب میشود. گرچه او به جای «أَشْهَد»، «أَسْهد» میگوید نزد خدا پذیرفته و قبول خواهد بود[۸۵].
رسول خدا(ص) تمام برتریجوییها و تفاخرها را زیر پا نهاد و مساوات اجتماعی را آن چنان که باید تحقق بخشید تا جایی که وصی آن حضرت، علی(ع) میفرمود: «مَشَى الْمَاشِي مَعَ الرَّاكِبِ مَفْسَدَةٌ لِلرَّاكِبِ وَ مَذَلَّةٌ لِلْمَاشِي»[۸۶].
اما پس از پیامبر و به دنبال دگرگونی در سیاست آن رسول مساوات و تجدید نظر در مشی آن حضرت، مساوات اجتماعی بر هم خورد و مناسبات ستمگرانه طبقاتی دوباره رایج شد.[۸۷]
مساوات در گرفتن مالیاتهای اسلامی
از موارد دیگری که مساوات در آن رعایت شده مالیاتهای اسلامی یعنی زکات، خمس، صدقات و غیره است. این مالیاتها از همه کسانی که درآمد و داراییشان از مرزی فراتر رود گرفته میشود و به هیچ عنوان معیارهای طبقاتی در آن راه ندارد. این مالیاتها برای همه، بر اساس نسبت و ضرایبی ثابت است. به عبارت دیگر نسبت تکلیف به وسع نسبتی ثابت است. بدین ترتیب اسلام در ادای مالیات شرعی امتیازی میان پیروانش قائل نشده است و همه را در پرداخت حقوق واجب مساوی دانسته است. البته در این مالیاتها نه تنها وضع ناتوانان و نیازمندان به طور کامل رعایت شده است و آنان از پرداخت معافند، بلکه بخش عمدهای از این مالیاتها با هدف تکافل اجتماعی در جهت تأمین ناتوانان و نیازمندان اختصاص یافته است. این مالیاتها به گونهای وضع شده است که علاوه بر جلوگیری از طغیان، تراکم و تمرکز ثروت، فقر و ناداری و بینوایی را بزداید و زمینه عدالت اجتماعی را فراهم سازد، که امنیت و رفاهت جامعه جز در پناه عدالت اقتصادی و اجتماعی میسر نمیشود، و آن هنگام است که حقیقت دین ظهور یابد و همگان در سایه عدالت به صلاح رسند. نشانههای چنین جامعهای در خطبهای از امیرمؤمنان علی(ع) آمده است: «أَضَاءَ لَكُمُ الْإِسْلَامُ فَأَكَلْتُمْ رَغَداً وَ مَا عَالَ فِيكُمْ عَائِلٌ وَ لَا ظُلِمَ مِنْكُمْ مُسْلِمٌ وَ لَا مُعَاهَدٌ»[۸۸].[۸۹]
پرسش مستقیم
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج ۱، ص ۲۳۶ و الزبیدی، تاج العروس، ج ۱۹، ص ۵۴۸.
- ↑ مصطفی دلشاد تهرانی، سیره نبوی «منطق عملی»، ج ۲، ص ۵۰.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۴.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۰۰؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۶۵؛ قاضی عیاض اندلسی، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ق، ج ۱، ص ۱۷۴ و شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۷۹.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۴.
- ↑ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ مقاتل بن سلیمان بلخی، تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج۴، ص۹۷؛ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۱؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، ج ۴، ص۲۶۵ و فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج ۹، ص ۲۰۳ – ۲۰۴.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۵.
- ↑ ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ « يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَلَا إِنَّ رَبِّكُمْ وَاحِدٌ وَ إِنَّ أَبَاكُمْ وَاحِدٌ لَا فَضْلَ لِعَرَبِيٍ عَلَى عَجَمِيٍ وَ لَا لِعَجَمِيٍ عَلَى عَرَبِيٍ وَ لَا لِأَحْمَرَ عَلَى أَسْوَدَ وَ لَا لِأَسْوَدَ عَلَى أَحْمَرَ إِلَّا بِالتَّقْوَى، أَلَا هَلْ بَلَّغْتُ؟ قَالُوا: نَعَمْ، قَالَ: لِيُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ»؛ ابوالفتح کراجکی، معدن الجواهر، ص ۲۱؛ الهیثمی، مجمع الزوائد، ج ۳، ص ۲۷۲؛ صالحی دمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۸، ص ۴۸۲ و احمد بن حنبل، مسند احمد، ج ۵، ص ۴۱۱.
- ↑ « أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَذْهَبَ عَنْكُمْ نَخْوَةَ الْجَاهِلِيَّةِ وَ تَفَاخُرَهَا بِآبَائِهَا أَلَا إِنَّكُمْ مِنْ آدَمَ وَ آدَمُ مِنْ طِينٍ أَلَا إِنَّ خَيْرَ عِبَادِ اللَّهِ عَبْدٌ اتَّقَاهُ»؛ کلینی، الکافی، ج ۸، ص ۲۴۶؛ نعمان بن محمد تمیمی مغربی، دعائم الاسلام، ج ۲، ص ۱۹۹؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴، ص ۳۶۳ و با اندکی اختلاف در: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج ۳، ص ۶۱؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۴۱۲؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج ۲، ص ۸۳۶؛ تقی الدین مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۱، ص ۳۹۳ و ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۴، ص ۳۰۱.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۶-۱۱۷.
- ↑ « اسْتَوُوا وَ لَا تَخْتَلِفُوا فَتَخْتَلِفَ قُلُوبُكُمْ»؛ نووی دمشقی، ریاض الصالحین من کلام سید المرسلین، ص ۱۱۱؛ ورام بن ابی فراس، مجموعه ورام، ج ۲، ص ۲۶۶؛ محدث نوری، مستدرک الوسائل، ج ۶، ص ۵۰۷؛ مسند احمد، ج ۴، ص ۱۲۲، مسلم نیشابوری، صحیح، ج ۲، ص ۳۰ و علی بن جعد، مسند ابن الجعد، ص ۳۴۷.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۶-۱۱۷.
- ↑ « كُلُّكُمْ بَنُو آدَمَ وَ آدَمُ خُلِقَ مِنْ تُرَابٍ، لینتهین قوم یفتخرون بآبائهم او لیکونن أهون من العجلان»مجمع الزوائد، ج ۸، ص ۸۶؛ جلال الدین سیوطی، الجامع الصغیر، ج ۲، ص ۲۸۷ و المتقی الهندی، کنز العمال، ج ۳، ص ۵۲۷.
- ↑ ابوالفرج شافعی حلبی، السیرة الحلبیه، ج ۳، ص ۱۷۶؛ ابویعلی الموصلی، المفارید عن رسول الله(ص)، ص ۹۱؛ الضحاک، الآحاد و المثانی، ج ۵، ص ۲۵۱ و ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۱، ص ۵۲۰.
- ↑ «بیگمان نزدیکترین مردم به ابراهیم همانانند که از وی پیروی کردند و نیز این پیامبر و مؤمنان؛ و خداوند سرپرست مؤمنان است» سوره آل عمران، آیه ۶۸.
- ↑ الآحاد و المثانی، ص ۲۵۱؛ المفارید عن رسول الله(ص)، ص ۹۱ و ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۱، ص ۵۲۰.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۶-۱۱۷.
- ↑ « كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) يَجْلِسُ بَيْنَ ظَهْرَانَيْ أَصْحَابِهِ فَيَجِيءُ الْغَرِيبُ فَلَا يَدْرِي أَيُّهُمْ هُوَ حَتَّى يَسْأَلَ»؛ ابن الاشعث السجستانی، سنن ابی داوود ، ج ۲، ص ۴۱۲؛ ابن حجر، فتح الباری، ج ۱، ص ۱۰۶ - ۱۰۷؛ حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۱۶؛ اسحاق بن راهویه، مسندابن راهویه، ج۱، ص۲۰۹ و النسائی، السنن الکبری، ج۳، ص۴۴۲.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۷-۱۱۸.
- ↑ برگرفته از کتابهای ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج ۱۱، ص ۱۹۶؛ حسن دیلمی، ارشاد القلوب ج ۱، ص ۱۱۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۱۴۶؛ شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج ۵. ص ۵۴.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۸.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۸.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۸.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹.
- ↑ « يَا زِيَادُ جُوَيْبِرٌ مُؤْمِنٌ وَ الْمُؤْمِنُ كُفْوٌ لِلْمُؤْمِنَةِ وَ الْمُسْلِمُ كُفْوٌ لِلْمُسْلِمَةِ فَزَوِّجْهُ يَا زِيَادُ وَ لَا تَرْغَبْ عَنْهُ»؛ علامه حلی، تذکرة الفقهاء، ج ۲، ص ۶۰۵ و ۶۰۶، الکافی، ۵، ص ۳۴۱؛ وسائل الشیعه، ۲، ص ۶۸ و بحارالانوار، ج ۲۲، ص ۱۱۹.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۸، ص ۸۰؛ امتاع الاسماع، ج ۶، ص ۵۹ و ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۱۷۷.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۱۹-۱۲۰.
- ↑ « وَ صَارُوا عِنْدَهُ فِي الْحَقِّ سَوَاءً»؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص ۳۸۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج ۲، ص ۳۵۰؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه، ج ۱، ص ۲۹۰؛ الشفا بتعریف حقوق المصطفی، ج ۱، ص ۲۴۶ و شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۱۸.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰.
- ↑ « إِنَّمَا هَلَكَ بَنُو إِسْرَائِيلَ لِأَنَّهُمْ كَانُوا يُقِيمُونَ الْحُدُودَ عَلَى الْوَضِيعِ دُونَ الشَّرِيفِ»؛ دعائم الاسلام ج ۲، ص ۴۴۲ و مستدرک الوسائل، ج ۱۸، ص ۸.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰.
- ↑ البخاری، صحیح، ج ۴، ص ۱۵۰. - ۱۵۱؛ الطبقات الکبری، ج ۴، ص ۵۲؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۱۴ و مسند ابن راهویه، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶.
- ↑ «إِنَّمَا أَهْلُكَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ أَنَّهُمْ كَانُوا إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الشَّرِيفُ تَرَكُوهُ وَ إِذَا سَرَقَ فِيهِمْ الضَّعِيفِ أَقَامُوا عَلَيْهِ الْحَدُّ وَ أَنِّي وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ ، لَوْ أَنَّ فاطمه بِنْتُ مُحَمَّدٍ سَرِقَةٍ فَقُطِعَتْ يَدُهَا »؛ صحیح البخاری، ج ۴، ص ۱۵۱؛ دلائل النبوه، ج ۵، ص ۸۸؛ صحیح مسلم، ج ۵، ص ۱۱۴ و مسند ابن راهویه، ج ۲، ص ۲۳۶.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۰-۱۲۱.
- ↑ تاریخ مدینه دمشق، ج۴۸، ص۳۲۴؛ حمیری کلاعی، الإکتفاء، ج۲، ص۴۲؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۱۸۹-۱۹۰؛ سبل الهدی و الرشاد، ج۱۲، ص۲۴۲؛ الطبرانی، المعجم الکبیر، ج ۲، ج ۱۸، ص ۲۸۰ و مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۲۶.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۱.
- ↑ تاریخ الطبری، ص ۴۵۷ - ۴۵۸؛ ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص ۳۰۷ و السیرة النبویه، ج ۱، ص ۶۴۱ - ۶۴۲.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
- ↑ سیره نبوی، «منطق عملی»، ج ۲، ص ۵۳۷.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
- ↑ « طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِ مُسْلِمٍ»؛ الکافی، ج۱، ص۳۰؛ حسن بن ابی الحسن دیلمی، اعلام الدین، ص ۸۱ و ارشاد القلوب، ج ۱، ص ۱۶۵.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۲.
- ↑ امتاع الأسماع، ج ۱، ص ۱۱۹ و الطبقات الکبری، ج ۲، ص ۱۶.
- ↑ « اغْدُ عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً أَوْ مُسْتَمِعاً أَوْ مُحِبّاً وَ لَا تَكُنِ الْخَامِسَةَ فَتَهْلِكَ»؛ ابن ابی جمهور، عوالی اللآلی، ج ۴، ص ۷۵؛ مجموعه ورام، ج ۱، ص ۸۴؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص ۱۰۶؛ الطبرانی، المعجم الاوسط، ج ۵، ص۲۳۱ و الجامع الصغیر، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳.
- ↑ گلشاد حیدری|حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم (کتاب)|فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳.
- ↑ وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۶۸؛ الکافی، ج۵، ص۳۱؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج ۶، ص ۱۴۱؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج ۲، ص ۳۲۱؛ السیرة النبویه (ابن هشام)، ج ۱، ص ۵۰۳ و عیون الاثر، ج ۱، ص ۲۲۷.
- ↑ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج ۴، ص ۲۳۱؛ السیرة النبویة (ابن هشام)، ج ۲، ص ۳۷۳؛ تاریخ الطبری، ج ۳، ص ۳۶ و تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۶۵.
- ↑ حیدری، گلشاد فرهنگنامه سیره پیامبر اعظم، ص ۱۲۳-۱۲۴.
- ↑ «مردمان چون دندانههای شانه مساویاند». تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰۰؛ تاریخ بغداد، ج۷، ص۵۷؛ کنزالعمال، ج۹، ص۳۸؛ و نیز ر.ک: من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۷۹؛ تحف العقول، ص۲۷۴؛ مسند الشهاب، ج۱، ص۱۴۵؛ المبسوط، ج۵، ص۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵، ص۴۷۸، ج۱۰، ص۳۶۳؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۲۰۴؛ البیان و التعریف، ج۲، ص۱۴.
- ↑ باقر شریف القرشی، النظام السیاسی فی الاسلام، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۴۰۲ ق. ص۲۰۲.
- ↑ «خیر مردم در تفاوت آنها است و اگر همه مساوی باشند هلاک شوند». امالی الصدوق، ص۳۶۲؛ بحارالانوار، ج۷۷، ص۳۸۳.
- ↑ باقر شریف القرشی، العمل و حقوق العامل فی الاسلام، الطبعة الرابعة، دارالتعارف للمطبوعات، بیروت، ۱۳۹۹ ق. ص۲۷۳.
- ↑ «هر موجودی به اصل محکم – التَّجَلِّیُ لَا یُتَکَرَّرُ - در وجود خود منفرد و متفرد است و او را ثانی نیست و به عبارت دیگر هر شیء مظهر اسم شریف «يَا مَنْ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ» است، و این مظهریت را مراتب است. هر حرفی از حروف کتاب آفاقی و انفسی است که من موجودی واحد و بیشریکم، چگونه موجد مرا شریک باشد». حسن حسنزاده آملی، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، چاپ اول، انتشارات فجر، ۱۳۶۲ ش. ص۲۴.
- ↑ «چه بر سرتان آمده است که به سترگی خداوند گردن نمینهید؟ * با آنکه شما را گونهگون آفریده است» سوره نوح، آیه ۱۳-۱۴.
- ↑ «آیا آنان بخشایش پروردگارت را تقسیم میکنند؟ ماییم که توشه زندگی آنان را در زندگانی این جهان میانشان تقسیم کردهایم و برخی از آنان را بر دیگری به پایههایی برتری دادهایم تا برخی، برخی دیگر را به کار گیرند و بخشایش پروردگارت از آنچه آنان فراهم میآورند بهتر است» سوره زخرف، آیه ۳۲.
- ↑ تفسیر المیزان، ج۱۱، ص۶۰-۶۱.
- ↑ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ تفسیر المیزان، ج۱۸، ص۳۲۶-۳۲۷.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۰-۳۴۱.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۱.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۶، ص۳۴۱؛ و نیز ر.ک: سیرة ابن هشام، ج۴، ص۳۳؛ البدایة و النهایة، ج۴، ص۳۴۷؛ امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۹۰-۳۹۱.
- ↑ ورام بن ابی فراس مینویسد خداوند درباره تفاخر به نسب و خویشاوندی فرموده است: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى﴾ أَی لَا تَفَاوُتَ فِی أَنْسَابِکُمْ لِاجْتِمَاعِکُمْ إِلَی أَصْلٍ وَاحِدٍ. ثُمَّ ذَکَرَ فَائِدَةَ النَّسَبِ فَقَالَ: ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ﴾. «ای مردم ما شما را از مرد و زنی آفریدیم» یعنی هیچ تفاوتی در نسبهای شما نیست، زیرا همه شما به یک اصل برمیگردید. سپس فایده نسبها را بیان کرده و فرموده است: «در حقیقت گرامیترین شما نزد خدا باتقواترین شما است». تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۳.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲ ص ۴۶۳-۴۶۸.
- ↑ اللزومیات، ج۲، ص۴۵۰.
- ↑ عکاظ یکی از بازارهای معروف عرب در جاهلیت بود در دشتی میان نخله و طائف. این بازار از هلال ذیالقعده برپا میشد و مدت بیست روز و یا یک ماه ادامه مییافت و قبایل عرب در آنجا گرد میآمدند و شعر میخواندند و خریدوفروش میکردند و بر یکدیگر تفاخر مینمودند. ر.ک: معجم البلدان، ج۴، ص۱۴۲؛ صفی الدین عبد المؤمن بن عبد الحق البغدادی، مراصد الاطلاع علی اسماء الامکنة و البقاع، تحقیق و تعلیق علی محمد البجاوی، الطبعة الاولی، دارالجیل، بیروت، ۱۴۱۲ ق. ج۲، ص۹۵۳.
- ↑ ر.ک: الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۰-۴۷؛ الاستیعاب، ج۱، ص۵۲۵-۵۲۹؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۳۷۸-۳۸۱؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۹، ص۱۲۵-۱۲۸؛ شمس الدین محمد بن أبی بکر (ابن قیم الجوزیة)، فقه السیرة النبویة من زاد المعاد فی هدی خیرالعباد، تنسیق و ترتیب و شرح و تقدیم السید الجمیلی، الطبعة الاولی، دار الفکر اللبنانی، بیروت، ۱۴۰۷ ق. ص۶۶-۶۷؛ الوافی بالوفیات، ج۱۵، ص۲۷-۲۹؛ الاصابة، ج۱، ص۵۴۶-۵۴۶.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که به کسی که خداوند و خود تو بدو نعمت رسانده بودید گفتی که: همسرت را برای خویش نگه دار (و طلاق مده) و از خداوند پروا کن و چیزی را که خداوند آشکار کننده آن بود در دل نگه میداشتی و از مردم میترسیدی در حالی که خداوند سزاوارتر بود که از او بترسی و چون زید نیازی از او برآورد او را به همسری تو درآوردیم تا مؤمنان را در ازدواج با همسران (طلاق داده) پسرخواندگانشان چون نیازی را از آنان برآورده باشند تنگنایی نباشد و فرمان خداوند انجامیافتنی است» سوره احزاب، آیه ۳۷.
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است و خداوند به هر چیزی داناست» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ «ای جُوَیْبِر! خداوند به وسیله اسلام [بسیاری از] آنان را که در جاهلیت محترم و شریف بودند پایین آورد و [بسیاری از] آنان را که خوار و بیمقدار بودند بالا آورد. خداوند به وسیله اسلام نخوتهای جاهلی و افتخار به نسب و خاندانهای بالا را منسوخ کرد. اکنون همه مردم از سفید و سیاه و قرشی [و غیر قرشی] و عرب و عجم یکسانند که همه از آدمند و آدم از گل آفریده شده است، و بیگمان محبوبترین مردمان نزد خدای عز و جل در روز قیامت، فرمانبردارترین آنان نسبت به خدا و باتقواترینشان است»
- ↑ الکافی، ج۵، ص۳۴۰-۳۴۳؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۴.
- ↑ الکافی، ج۵، ص۳۴۳.
- ↑ «و [پیامبر] این ازدواج را ترتیب داد تا سطح ازدواجها پایین بیاید و به رسول خدا(ص) تأسی کنند و بدانند گرامیترینشان نزد خدا باتقواترینشان است». الکافی، ج۵، ص۳۴۴؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۳۹۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۵.
- ↑ «امّا بعد، نامهات به من رسید که در آن مرا در ازدواج با کنیز آزاد شدهام نکوهش کردهای و گمان نمودهای که در میان زنان قریش کسانیاند که ازدواج با آنان موجب مجد و عظمت من میشود و فرزندان نجیب نصیبم میگردد، در حالی که هیچ کس در مجد و بزرگواری از رسول خدا(ص) برتر نیست (ما از خاندان پیامبریم و خاندانی برتر از ما نیست که ازدواج با آنان موجب بزرگی ما شود). من کنیز خود را برای خداوند و در راه رضای او آزاد کردم و بر اساس سنت الهی با وی ازدواج نمودم؛ و آن کس که در دین خدا پاک باشد هیچ چیز به شخصیت او زیان نمیرساند. و به درستی که خداوند به وسیله اسلام [آن گونه] پستیها را از میان برداشته و [این گونه] کمبودها را پایان بخشیده است و هیچ پستی و کمبودی برای انسان مسلمان وجود ندارد و هر پستی که باشد به سبب جاهلیت است، و السلام». الکافی، ج۵، ص۳۴۴-۳۴۵؛ وسائل الشیعة، ج۱۴، ص۴۸؛ بحارالانوار، ج۴۶، ص۱۶۵.
- ↑ «هیچ سفیدزادهای بر سیاهزاده جز به حق [و به تقوا] برتری ندارد». النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
- ↑ النظام السیاسی فی الاسلام، ص۲۰۸.
- ↑ تنبیه الخواطر، ج۱، ص۲۱۴.
- ↑ «نبط» گروهی از مردم بودهاند که در منطقه بطائح میان عراق عرب و عراق عجم یا به سواد عراق ساکن بودهاند و اینان مردمی غیر عرب بودهاند که عربیت گزیده بودند و در برآوردن آب ماهر و به کثرت فلاحت مشهور بودهاند. نبطی و نباطی و نباط منسوب به آنانند. البته در این که نبطیها چه قومی بوده و از کجا آمدهاند اختلاف است. بعضی میگویند مسکن اولی آنان در داخل عربستان بوده است و بعد به بین النهرین هجرت کردهاند و آشوریها یا مادیها آنان را به بادیه راندهاند؛ بعضی دیگر معتقدند که مسکن اصلی آنان در بین النهرین بوده است و از آنجا به اطراف رفتهاند. لغتنامه دهخدا، ذیل واژه «نبط».
- ↑ «پیشگامان به دین اسلام پنج نفرند؛ من پیشگام عربم، سلمان پیشگام ایران، صُهَیْب پیشگام حبشه و خباب پیشگام نَبَط». الخصال، ج۱، ص۳۱۲؛ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۲۵؛ تفسیر نورالثقلین، ج۵، ص۲۱۰-۲۱۱؛ سفینة البحار، ج۱، ص۵۹۷.
- ↑ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ از قول پیامبر اکرم(ص) در خبری آمده است: «إِنَّ سِینَ بِلَالٍ عِنْدَاللهِ شِینٌ». که برخی فقیهان در آثار خود آن را آورده و بدان استناد کردهاند. ر.ک: عدة الداعی، ص۲۷؛ محمد بن خلیل القاوقجی، اللؤلؤ المرصوع، طبع مصر، ص۴۰؛ مستدرک الوسائل، ج۴، ص۲۷۸؛ آقا رضا بن محمد هادی الهمدانی، مصباح الفقیه، طبعة حجریة، مکتبة الصدر، ج۲، ق ۱، ص۲۷۸؛ السید محسن الحکیم، مستمسک العروة الوثقی، الطبعة الثالثة، مطبعة الآداب، النجف، ۱۳۸۸ ق. افست دار احیاء التراث العربی، بیروت، ج۶، ص۲۲۲؛ السید أبو القاسم الخوئی، اجود التقریرات، الطبعة الثانیة، مؤسسة مطبوعاتی دینی، قم، ۱۴۱۰ ق. ج۲، ص۲۱۷؛ همو، کتاب الصلاة، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۳، ص۱۳۵، ج۴، ص۳۰۴؛ همو، کتاب الحج، الطبعة الاولی، مکتبة لطفی، قم، ۱۴۰۷ ق. ج۵، ص۵۷.
- ↑ «حرکت پیاده با سواره فسادآوری برای سواره و ذلت و خواری برای پیاده است». تحف العقول، ص۱۴۵.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۰۱.
- ↑ «اسلام برای شما درخشد، و به خوشی و فراوانی خورید، و هیچ عائلهمند گرفتاری در میان شما نبود، و به هیچ مسلمان یا غیر مسلمانی که در عهد و پیمان شماست ستم نرود». الکافی، ج۸، ص۳۲.
- ↑ دلشاد تهرانی، مصطفی، سیره نبوی، ج۲، ص ۵۳۷.