خلافت امام علی در تاریخ اسلامی
چرا امیرالمؤمنین علی(ع) خلافت را پذیرفت؟
امام علی(ع) پذیرش حکومت را اقامه حق دانسته و آمادگی مردم را دلیل بر پذیرش این مسئولیت خطیر شمرده و میفرماید: اگر حضور افراد و اتمام حجت به وجود یاوران نبود و اگر نبود که خدای تبارک و تعالی از علما تعهد گرفته و آنان را موظف کرده است که بر پرخوری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت ننمایند؛ ریسمان خلافت را رها کرده و آن را نمیپذیرفتم[۱].
امیر مؤمنان(ع) در موارد متعدد به علت پذیرش حکومت اشاره کرده و اساساً حکومت را از آن جهت با اهمیت میداند که حق را اجرا کند و از باطل جلوگیری نماید و در گفتوگویی که با ابن عباس دارد چنین میفرماید: به خدا سوگند این کفشهای بیارزش برای من، از حکومت بر شما محبوبتر است؛ مگر این که حقی را به پا دارم یا جلو باطلی را بگیرم[۲].
بنا بر آنچه ذکر شد حضرت به خاطر اعلام آمادگی مردم و درخواست مکرر آنان حکومت را پذیرفت و هدف از پذیرش حکومت را اجرای حق دانسته است. اما آیا مردمی که اعلام آمادگی کردند- و حضرت در ابتدا از پذیرش حکومت امتناع میورزید و با اصرار مردم حکومت را پذیرفت. طبق ادعای خود عمل کردند؟! تاریخ نشان میدهد که آنها علی(ع) را تنها گذاشتند[۳].
مشکلات حکومت علی(ع)
در فاصله رحلت پیامبر و آغاز خلافت امیرالمؤمنین بدعتها و سنتهای غلطی در جامعه ایجاد شد. و مردم از سنت رسول گرامی اسلام(ص) و برخی دستورهای اسلام بیگانه شدند و زمینه مناسب اجرای کامل قوانین اسلام از بین رفت، از این روی حضرت سعی میکرد به قدر امکان در اجرای دستورهای اسلام و احیای سنت پیامبر بکوشد ولی این کوششها در برخی موارد به نتیجه مطلوب نرسید، جنگهای مختلف حضرت در دوران کوتاه خلافتش نشان عدم تحمل عدالت از جانب گروهی از مسلمانان است.
حضرت در خطبهای یاران خود را از مشکلاتی که با آن روبهروست آگاه میسازد و به طور رسمی به آنها اعلام میکند که مردم آمادگی پذیرش برخی از احکام اسلامی را ندارند و وی نتوانسته بدعتهایی را که در طول دوران بیست و پنج سال بعد از رحلت پیامبر(ص) ایجاد شده از بین ببرد.
حضرت در این خطبه بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر گرامی اسلام(ص) سخنانی درباره فتنه و التقاط و پیروی از هوا و آرزوهای بیجا دارد و در ادامه میفرماید: از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود: چگونه خواهید بود، زمانی که فتنهای شما را دربرگیرد که کوچک در آن بزرگ و بزرگ در آن پیر گردد، مردم طبق آن عمل کنند و آن را به عنوان سنت (پسندیده) بپذیرد به گونهای که هرگاه اندکی از آن (فتنهها و بدعتها) تغییر کند گفته شود، سنت تغییر یافته و مردم منکر انجام میدهند[۴].
سپس حضرت به اطراف خود که عدهای از خاندان و خواص و پیروانش حضور داشتند نگاه کرده و فرمود: حاکمان قبل از من اعمالی را انجام دادهاند که در آن با رسول خدا(ص) مخالفت کردهاند... و چنانچه مردم را وادار کنم بر ترک آنها (بدعتها) و باز گرداندن اعمال به جایگاه اصلی خود و برابر آنچه در زمان پیامبر بوده. هر آینه لشکرم از اطرافم پراکنده شود، به گونهای که تنها باقی بمانم، یا تنها گروه اندکی از شیعیانم که فضل و برتری مرا شناخته و طبق کتاب خدا و سنت پیامبر، امامت من را واجب میدانند باقی خواهند ماند[۵].
بعد از آن حضرت ۳۱ مورد از مواردی را که بر خلاف دستور پیامبر عمل شده بر میشمرد از جمله: مسئله فدک، قطائعی که رسول خدا(ص) به گروهی داد و با آن مخالفت شد، به زور گرفتن منزل جعفر و اضافه نمودن آن به مسجد، امتیازاتی که در تقسیم بیتالمال به وجود آمده بود، تحریم حج نساء و متعه، عدم جهر به ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾ در نماز و بدعتهایی که درباره وضو، غسل، نماز و گرفتن زکات ایجاد شده و... .
و میفرماید: اگر من این موارد را اصلاح میکردم «مردم از اطراف من پراکنده میشدند»[۶].
سپس حضرت نمونهای از مخالفت مردم را ذکر میکند و میفرماید: من در ماه رمضان دستور دادم که تنها نمازهای واجب خود را به جماعت بخوانند و آنها را آگاه نمودم که: «نمازهای مستحبی را به جماعت خواندن بدعت است»[۷].
اما بلافاصله گروهی از نیروهای نظامی لشکرم فریاد برآوردند. ای اهل اسلام سنت عمر تغییر پیدا کرده ما را از خواندن نماز در ماه رمضان نهی میکند[۸] ترسیدم که عدهای از لشکرم شورش کنند و با من به مخالفت برخیزند[۹].
سپس حضرت از رفتار مردم و عصیان آنان اظهار نگرانی کرده میفرماید: آنچه من از این امت دیدهام عبارت است از: جدایی و پیروی از رهبران باطل و گمراه کننده و دعوت به آتش[۱۰].
در آخر حضرت به خمس اشاره میکند و میفرماید: من نتوانستم حق ذی القربی را از خمس به خاندان عصمت و طهارت بازگردانم با این که آنها از زکات محروم شده و خمس برای آنان تعیین گردیده است[۱۱].
در ارتباط با سهم ذی القربی از ابن عباس نقل شده که خمس در زمان رسول خدا(ص) به پنج قسمت تقسیم میشد اما ابوبکر، عمر و عثمان سهم رسول و ذی القربی را ساقط کرده و خمس را به سه سهم تقسیم میکردند. امام علی(ع) نیز برابر این نظر و روش عمل کرد و خمس را به سه قسمت تقسیم مینمود[۱۲].
از سخن ابن عباس استفاده میشود که حضرت نتوانسته در باب خمس سنت پیامبر(ص) را عمل کند. از این روی طبق نظر خلفای سابق عمل کرده است.
از سخنان حضرت در این خطبه به دست میآید که مردم آگاهی لازم را برای اجرای تمام احکام اسلامی نداشته و با انگیزههای دیگری باعث شده است که به نظریات آن حضرت بیتوجه باشند؛ اجرا نشدن برخی قوانین دلیل بر فساد حکومت نیست بلکه عدم تحمل افراد جامعه و مشکلات موجود در اجتماع اجرای بعضی از قوانین را به تأخیر میاندازد.
حضرت در سخنی در نهج البلاغه میفرماید: اگر دو گامم از این لغزشها استوار ماند چیزهایی را دگرگون خواهم کرد[۱۳].
در نقلی دیگر فرمود:به خدا سوگند اگر دو گامم ثابت بماند کارهای زیادی را دگرگون خواهم کرد[۱۴].
ابن ابی الحدید در شرح سخن حضرت در نهج البلاغه مینویسد: ما شکی نداریم که او در احکام شرعی و قضایا به گونهای عمل میکرد که مخالف نظر صحابه بود مانند قطع دست دزد از سر انگشتان، فروش مادران فرزندان و مانند آن. آنچه مانع شد، اشتغال حضرت به جنگ با بغات و خوارج بود که از آن تعبیر به مداحض کرده است...[۱۵].
مردم به گونهای اطاعت علی(ع) را رها کرده و آن حضرت را تنها گذاشتند که آرزو میکند خداوند او را از شر آنان نجات دهد[۱۶]. و به خاطر این که به نظریات و افکار وی بیتوجه هستند میفرماید: رهبری که اطاعت نشود نظری ندارد[۱۷]؛
وقتی که معمر بن یحیی از امام باقر(ع) میپرسد که چرا علی(ع) در اموری از نکاح امر و نهی نمیکرد و فقط خود و فرزندانش به آن عمل میکردند؟ پاسخ میدهد: ترسید که از او پیروی نشود و چنانچه امیرالمؤمنین(ع) دو گامش ثابت میماند تمام دستورهای قرآن و حق را بر پا میداشت[۱۸]؛
در صحیحه علی بن جعفر پس از نقل این سخن میافزاید: حسن و حسین پشت سر مروان نماز میخواندند و ما هم نماز میخوانیم[۱۹].
مشکلات و موانع سیاسی - اجتماعی باعث شد که حضرت فرصت نیابد. آن گونه که بایسته است و خود بارها اعلام کرده بود بدعتها را از بین برده و به دستورهای اسلام جامه عمل بپوشاند[۲۰].
اشتیاق مردم برای بیعت با علی(ع)
بعد از این که عثمان کشته شد، مردم برای بیعت با امیر مؤمنان، با شور فراوان، نزد آن حضرت آمدند، اما حضرت در ابتدا از پذیرش خلافت خودداری کرده و فرمود: اگر من وزیر باشم، بهتر از آن است که امیر باشم.
از گزارشهای تاریخی استفاده میشود که مردم مسلمان و اصحاب رسول خدا(ص) پس از کشتن عثمان در روز جمعه هجدهم ذیحجه سال سی و پنج هجری[۲۱] برای بیعت نزد علی رفتند و در همان روز در مسجد با علی بیعت کردند.
مسعودی[۲۲]، سبط ابن جوزی[۲۳] و برّی تلمسانی[۲۴] نوشتهاند: در روزی که عثمان کشته شد باعلی بیعت گردید. ابن عبد ربه هم بیعت با حضرت را پس از کشته شدن عثمان دانسته گرچه زمان آن را پنج روز زودتر ذکر کرده[۲۵] که ممکن است اشتباه از نساخ باشد. ابن اثیر هم مرگ عثمان را در هجدهم ذی حجه آورده[۲۶] و مینویسد: پس از کشته شدن عثمان اصحاب رسول خدا(ص) از مهاجر و انصار که در جمع آنها طلحه و زبیر بودند نزد علی رفته و گفتند: مردم را چارهای جز داشتن امام نیست. حضرت پاسخ داد نیاز به حکومت شما ندارم و پس از اصرار آنها فرمود بیعت در مسجد باشد[۲۷]. این نشان میدهد که بیعت با علی با اشتیاق فراوان مردم بوده و در همان روز کشته شدن عثمان رخ داده و با بیعت دیگر خلفا متفاوت بوده و بدون زور و تحمیل، مردم با حضرت بیعت کردند. ابن ابی الحدید[۲۸].
اسکافی[۲۹] و علامه مجلسی[۳۰] خطبه روز دوم خلافت حضرت را در یازده روز باقی مانده از ذیحجه گزارش کردهاند، که نشان میدهد بیعت با حضرت در همان روز کشته شدن عثمان، هجدهم ذی حجه بوده است. ابنسعد کشته شدن عثمان را در روز جمعه هجدهم ذیحجه دانسته و بیعت با حضرت را در روز بعد از آن دانسته که طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقاص، سعید بن عمرو، عمار یاسر، اسامة بن زید، سهل بن حنیف، ابو ایوب انصاری، محمد بن مسلمه، زید بن ثابت، خزیمة بن ثابت و تمام مردم مدینه از یاران پیامبر(ص) با حضرت بیعت کردند[۳۱]. در نتیجه آن چه در کامل ابن اثیر آمده که برخی از نامبردگان بیعت نکردند درست نیست[۳۲]. بلکه آنان در جنگها همراه حضرت نبودند به همین جهت از دریافت عطا و سهم بیتالمال محروم شدند.
همچنین آنچه در تاریخ طبری آمده که با حضرت در روز بیست و پنجم ذی حجه بیعت شده[۳۳] یا گفتهاند بعد از سه روز[۳۴]، درست نیست؛ زیرا ناقل آن سیف بن عمر است که قابل اعتماد نیست و با آنچه ذکر شد مخالف است و با سیره مسلمانان هم سازگار نیست که پس از درگذشت خلیفه بلافاصله دست به انتخاب خلیفه جدید میزدند.
اشتیاق فراوان مردم برای بیعت با حضرت هر گونه تأخیری را در انتخاب خلیفه ناممکن میساخت. در نهج البلاغه، در موارد متعدد، اشتیاق فراوان مردم برای بیعت با حضرت، نقل شده است که مواردی را ذکر میکنیم.
١. حضرت در خطبه شقشقیه میفرماید: پس از (کشته شدن عثمان) هیچ چیزی مرا به دهشت نینداخت، مگر این که مردم مانند موی گردن کفتار، در اطرافم حلقه زده، از هر طرف به سوی من هجوم میآوردند، به طوری که از ازدحام ایشان و بسیاری جمعیت، حسن و حسین، زیر دست و پا رفتند (و یا دو طرف جامعه و ردای من پاره شد). در اطراف من مانند گله گوسفند حلقه زدند[۳۵].
۲. حضرت در خطبهای دیگر علاقه مردم را برای بیعت این گونه بیان میکند: همچون آهوان و گوسفندان که به فرزندان خود، روی آورند، به سوی من روی آوردید. میگفتید: بیعت، بیعت. من دستم را میبستم و شما آن را میگشودید من آن را از شما بر میگرفتم شما به سوی خود میکشیدید[۳۶].
٣. حضرت امیر(ع) در مقابل خواست مردم برای بیعت میفرمود: مرا واگذارید و از دیگری این کار را طلب کنید. ما به کاری روی آوردهایم که آن را روی و رنگهاست؛ دل بر آن کار نمیشکیبد و خرد، بر آن ثابت نمیماند. همانا که کرانهها را ابر سیاه (خشم و کین و جهل) فرا گرفته است و راه راست، ناشناخته گشته است. بدانید که اگر من گفته شما را بپذیرم، با شما چنان که میدانم، کار خواهم کرد و به گفته هیچ کس و نکوهش هیچ فرد گوش نخواهم داد و اگر مرا واگذارید یکی از شمایم و بسا کسی را که به کار خود، ولایت دهید فرمان او را شنواتر و فرمانبردارتر از دیگران باشم و اگر شما را وزیر باشم، بهتر که شما را امیر باشم[۳۷].
۴. طبری از محمد بن حنیفه نقل میکند که گفت: من در هنگام کشته شدن عثمان، همراه پدرم بودم. حضرت وارد منزل خود شد. اصحاب رسول خدا(ص) نزد او آماده، گفتند این مرد، کشته شد و مردم باید امام و رهبر داشته باشند و امروز ما کسی را که سزاوارتر به خلافت و با سابقهتر در اسلام و نزدیکتر به رسول خدا(ص) از تو باشد، نمییابیم.
حضرت فرمود: این کار را نکنید! اگر من، وزیر و همکار امام مسلمین باشم، بهتر از آن است که امیر و حاکم بر مسلمین باشم[۳۸].
اما آنها گفتند: به خدا قسم ما تو را رها نمیکنیم، تا این که با تو بیعت کنیم. حضرت که اصرار آنها را دید و در مقابل آن، احساس وظیفه مینمود، فرمود: پس باید بیعت من در مسجد باشد؛ بیعت من نباید مخفیانه و بدون رضایت مسلمانان باشد[۳۹].
این گزارش نیز نشان میدهد که مردم بلافاصله پس از کشتن عثمان برای بیعت نزد حضرت آمدند و ایشان از مردم خواست که بیعت در مسجد باشد. با این شور و اشتیاق آیا مردم علی(ع) را رها میکردند!
از خطبههای اولیه حضرت
بنا به نقل طبری حضرت بعد از بیعت مردم اولین خطبه خود را این گونه ایراد فرمودند:
خدای تعالی کتابی (قرآن) را فرستاد که راهنماست؛ در آن، نیک و بد را بیان فرمود؛ پس راه نیک را پیش گیرید، تا هدایت شده، راه ببرید و از جانب بدی دوری گیرید، تا در میان راه راست راه بروید.
واجبات را به جا آورید، واجبات را به جا آورید! آنها را برای خدا، به جا آورید، تا شما را به بهشت برساند. خداوند چیزی را که نامعلوم نیست، حرام گردانید و آنچه را عیب و نقصی در آن یافت نمیشود، حلال فرمود و احترام مسلمان را بر همه حرمتها فزونی داد و به سبب اخلاص و توحید، حقوق مسلمانان را در مواضع خود، بهم ربط داده است؛ پس مسلمان کسی است که مسلمان از زبان و دست او سالم و آسوده باشند، مگر این که از روی حق باشد و زیان به مسلمانان، حلال نیست جز آن چه را که خداوند واجب فرموده است.
بشتابید به واقعهای که برای همه عمومیت دارد و مخصوص به هر یک از شماست و آن، مرگ است؛ زیرا مردم، پیش روی شما هستند (از شما در مرگ، پیشی گرفتهاند) و قیامت از پشت سر، شما را میراند. سبک شوید، تا این که ملحق گردید؛ زیرا اولین شما (که از دنیا رفتند) آخرین شما را چشم به راه میباشند (تا همگی در قیامت جمع شوید).
از خدا بترسید درباره بندگان و شهرهای او؛ زیرا از شما میپرسند، حتی از زمینها و چهارپایان. خدا را فرمان برید و او را نافرمانی نکنید و هرگاه نیکی را دیدید، آن را دریابید و هرگاه بدی را دیدید، از آن دوری کنید و به یاد آورید زمانی را که شما در زمین، مستضعف و ناتوان بودید (و خداوند به شما، عزت عنایت فرمود)[۴۰].
حضرت امیر(ع) در ابتدا، قرآن را به عنوان کتاب راهنما معرفی میکند که در بر دارنده دستورهای خداوند میباشد و بعد از آن، دستور به اجرای احکام اسلامی و توجه به واجبات میدهد و این که حلال و حرام الهی، دارای فلسفه و علت میباشد.
سپس به حرمت و احترام یک فرد مسلمان و وظیفه متقابل افراد جامعه اسلامی اشاره میکند که باید از ظلم و ستم به دیگران خودداری کنند؛ زیرا حرمت مؤمن لازم است و تجاوز از حدود الهی، خروج از اسلام است و بعد از توجه دادن افراد به وظیفهای که در مقابل دستورات خدا و جامعه مسلمانان دارند، آنها را متوجه قیامت و مرگ مینماید و در پایان، حضرت به وظیفهای که مردم در برابر دیگران، شهرها، زمینها و چهار پایان دارند، میفرماید: شما حتی درباره زمینها و چهارپایان، مورد سؤال واقع میشوید که چرا بیجهت حیوانی را کشتید و یا منطقهای را ویران نمودید و در مقابل وظیفهای که نسبت به آبادانی شهرها و زمینها داشتید، عمل نکردید و یا در راه خلاف، از آنها بهره بردید؟
در نهج البلاغه و شرح ابن ابی الحدید گرچه این خطبه جزو اولین خطبههای حضرت ذکر شده اما خطبه پس از بیعت با حضرت، خطبه شانزدهم نهج البلاغه دانسته شده است. از این رو در نهج البلاغه صبحی صالح جزو خطبههای اوایل خلافت حضرت معرفی شده است[۴۱].
برکناری کارگزاران عثمان
یکی از کارهای مهمی که امیرالمؤمنین میباید انجام دهد، تصفیه کارگزاران فاسد عثمان و برکناری آنها از مناصبشان بود؛ چرا که آنها مرتکب جنایتهای زیادی شدند و به مردم ظلم و ستم روا داشتند. علی(ع) در تصمیم خود، قاطع و مصمم بود و کسانی که با روحیه او آشنا هستند، میدانند که وی به هیچ وجه افرادی همچون معاویه، عبدالله بن عامر، یعلی بن امیه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح را در سمتهایشان ابقا نخواهد کرد. اما این تصمیم، ممکن است باعث ایجاد ناآرامیهای مختلف گردد و اوضاع متلاطم و انقلابی را دچار هیجانهای سیاسی دیگر بنماید و عدهای بخواهند از آب گل آلود ماهی بگیرند.
مغیرة بن شعبه که یکی از مکاران عرب و آگاه به اوضاع سیاسی بود و از روش امیرالمؤمنین(ع) نیز اطلاع داشت، ابقای کارگزاران عثمان، به خصوص معاویه را به حضرت پیشنهاد کرد، اما با مخالفت امام علی(ع) روبهرو شد.
عبدالفتاح عبدالمقصود دیدار مغیره با امیرالمؤمنین(ع) را این گونه به تصویر کشیده است:
مغیرة بن شعبه نزد علی(ع) رفت و با چرب زبانی به تملق پرداخته، گفت:
نصیحتها ارزان میباشد و تو از همه مردم برتری. نظر امروز، امور فردا را به دست میدهد. آن چه هم امروز از دست برود، باعث از دست رفتن چیزهایی در فرداست.
لحظهای از گفتن دست کشید تا میزان تأثیر گفتارش را ببیند. همین که دید علی(ع) به آرامی گوش میدهد، سخن از سر گرفت: من به تو نصیحت میکنم که کارگزاران عثمان را در جای خود، ابقا کنی. معاویه را در کار خود بگمار. ابن عامر را هم ابقا کن. دیگر کارگزاران را هم در جای خودشان باقی گذار. آنان با تو بیعت میکنند؛ کشور را آرام میسازند و مردم را ساکت میگردانند.
امام نظر قاطع خود را درباره آن والیان به وی گفت: به خدا قسم اگر ساعتی از روز باشد، در اجرای نظرم تلاش به خرج میدهم. نه آنان را که گفتی والی میکنم و نه امثال آنان را به ولایت میگمارم.
مغیره گفت: پس برایشان نامه بنویس و آنان را در مقام خودشان تثبیت کن، همین که بیعت آنان و اطاعت سپاهیان به تو رسید، یا آنان را عوض کن یا باقی بگذار.
حضرت پاسخ قاطعی به وی داد؛ پاسخی که ناشی از خُلق علی(ع) است: در دینم نیرنگ وارد مکن و در کارم پستی روا مدار.
ولی باز هم مغیره ناامید نمیشود، بلکه میپندارد قادر است به هر شکل شده مقداری از خواستهایش را اجرا کند... از این رو گفت: پس اگر از این کار امتناع داری هر که را میخواهی عزل و فقط معاویه را باقی گذار؛ زیرا معاویه گستاخ است و اهل شام از او حرف شنوی دارند. تو هم در تثبیت او بهانه داری؛ زیرا عمر بن خطاب او را والی آنجا کرده است... .
حضرت فرمود: نه، به خدا قسم، معاویه را دو روز هم بر نمیگمارم.
مغیره با تمام زیرکیاش شکست خورده و از آنجا بیرون رفت، یک شب بیش نگذشت که بار دیگر خدمت امام رسید و از گفتههای دیروزش معذرت خواست و اعلام کرد عقیدهاش در مورد تثبیت والیان عثمان - عقیدهای که مدتها از آن دفاع میکرده - نادرست بوده است.
این زیرک ترجیح داد که با وجود نبودن در صفوف یاران و مددکاران امام، خود را در لباس تأییدکنندگان سیاست امیرالمؤمنین(ع) نشان دهد. کافی است موضعی اتخاذ کند که نه خشم امام را علیه خود برانگیزد و نه او را از صف دشمنانش دور گرداند، تا همین که فرصتی به دست آورد، بتواند به صف دشمنان امام بپیوندد و درهای گروه غالب، به روی او بسته نشود!
هوشمندی علی(ع) از او کمتر نبود. مشت بسته مغیره هم پیش او باز است! با وجود این، علی(ع) به او گوش داد تا عذرخواهیش به پایان رسید. سپس او را تا در خانه بدرقه کرد. لبخندی بر لب داشت که هم مسخره آمیز بود و هم دربردارنده تأسفی روشن برای حالت مردانگی مردان.
وقتی مغیره از خانه بیرون آمد، با ابن عباس که در همان لحظه از حج برگشته بود، برخورد کرد؛ همان حجی که از طرف عثمان، مأمور شده بود برود. پس از سلام و علیک، اولی به راه خود رفت و دومی بر خلیفه جدید وارد شد.
ابن عباس دریافت که این نابغه، برای کاری به حضور امام رسیده که خود در آن ذینفع بوده است پرسید: امیرالمؤمنین(ع)! این شخص که هم اکنون از حضورت خارج شد، چه گفت؟
امام علی تبسم کرد و قضیه را به تفصیل برایش شرح داد.
ابن عباس گفت: ای امیرالمؤمنین! در مورد اول تو را نصیحت کرده است و در مورد دوم خیانت....
مرا نصیحت کرد؟!
آری، تو میدانی که معاویه و یارانش اهل دنیا هستند، چنانچه آنان را در مقام خودشان تثبیت کنی، به کسی که سرپرست این امر است، توجهی ندارند....
وای بر تو ابن عباس! آن کس که مرا به رعایت حق، ملزم و به کارگزاران عثمان آشنا میگرداند، هرگز مرا وادار نمیکند کسی از این دسته را بهتر و شایستهتر از دیگران بدانم. اگر عزلشان را پذیرفتند، چه بهتر و اگر نپذیرفتند، با شمشیر خدمتشان میرسم.
مثل این که جوان این نظر را نپذیرفت؛ زیرا برگشته، میگوید: من به تو نصیحت میکنم که معاویه را در مقام خود تثبیت کنی. اگر با تو بیعت کرد، من تعهد میکنم او را از مقامش ریشهکن سازم.
نه. به خدا قسم... چیزی جز شمشیر به وی نمیدهم!
امیر المؤمنین! تو مرد شجاعی هستی، ولی دانش جنگ نداری.
نشنیدهای از رسول خدا(ص) که فرموده جنگ، نیرنگ است؟ بلی!
پس به خدا قسم اگر از من اطاعت کنی، آنان را از همان جا که وارد شدهاند طوری بیرون میرانم که ندانند از کجا برایشان آمده است، بدون این که نقصان یا گناهی بر تو وارد شود.
علی(ع) چه بگوید پس از این نظر عجیب ابن عباس که تقریباً شکل دیگری از همان نصیحت مغیره بود، جز این پاسخی که از روی کمال دور اندیشی و ایجاز بود، چیزی بر گفتهاش اضافه نکرد.
ابن عباس! من اهل این گونه حرفهای تو و مغیره نیستم... نظر مشورتی خود را میگویی، من هم نظری میدهم، بعد از این که نظرت را نپذیرفتم، باید از من اطاعت کنی[۴۲].
اطاعت میکنم. آسانترین چیزی که از من میخواهی، اطاعت است[۴۳].[۴۴]
برخورد با معاویه
تنها ابن عباس و مغیره نبودند که صلاح را در ابقای معاویه میدانستند، بلکه عدهای از مورخان نیز بر این سیاست علی(ع) خرده گرفته و برکناری معاویه را به صلاح ندانستهاند. از این روی، عدهای به این اشکال پاسخ دادهاند.
از جمله ابن ابی الحدید[۴۵] به اشکالاتی که بر سیاستهای امام علی(ع) گرفتهاند، پاسخ داده و اولین اشکالی که مطرح کرده، همین اشکال است و مورخان معاصر و کسانی که درباره حضرت کتابی نوشتهاند، این سیاست حضرت را ستوده و آن را صحیح دانستهاند[۴۶].
بهترین پاسخ این است که امام علی(ع) اگر میخواست معاویه را به کارگزاری شام انتخاب کند میباید عهدی برای او بنویسد و او را در این سمت، ابقا کند و در این صورت اگر امام بعدها تصمیم به برکناری او میگرفت، معاویه به مردم اعلام میکرد که اگر من شایسته نبودم، چرا در ابتدا مرا عزل نکرد و به این سمت منصوب کرد و اگر شایسته بودم، پس چرا حالا مرا عزل میکند و این گونه میتوانست علی(ع) را متهم به ترس از خود و مداهنه در دین بنماید.
علاوه بر این، معاویه شایستگی حکومت بر مردم را نداشت و فردی فاسد بود که خود حضرت از عملکرد او به عثمان شکایت کرد و حضرت میدانست که معاویه در پی قدرت و حکومت است و آن گونه که بخواهد، عمل میکند و هیچ گاه تسلیم خدا و امام بر حق مسلمین نخواهد شد و نامههایی که حضرت به معاویه نوشت، گواه بر این مطلب است.
روش حضرت در برخورد با کارگزاران عثمان در مواردی این گونه بود که در نامهای که به آنها مینوشت، از آنها میخواست که از مردم منطقه خود برای حضرت بیعت بگیرند. بعد از آن، در صورتی که تصمیم به برکناری یکی از آنها را داشت، از او میخواست به مرکز حکومت، مدینه و بعد کوفه، بیاید که بازگشت او نشانه تسلیمش در مقابل خلیفه مسلمین و بیعت مردم، نشانه وفاداری آن منطقه به رهبر جامعه اسلامی بود؛ همان گونه که حضرت در خصوص اشعث بن قیس و جریر بن عبدالله بجلی و دیگران، این گونه عمل کرد.
از این رو، حضرت بهترین روش را درباره معاویه در نظر گرفت که کمتر مورد توجه محققان قرار گرفته است. با توجه به این که اولین گروه اعزامی کارگزاران حضرت در ماه صفر حدود یک ماه و نیم پس از خلافت حضرت به مناطق تحت مأموریت خود اعزام شدند. علی(ع) در اولین مرحله نامهای به معاویه نوشت و پس از این که وی به آن نامه پاسخ نداد که نشانه عدم پیروی او از حضرت بود، فردی را به جای وی اعزام کرد. نامه حضرت چنین است:
مردم بدون مشورت با من، عثمان را کشتند، اما با مشورت یکدیگر و با اجتماع، با من بیعت کردند. پس همین که نامهام به تو رسید، از مردم برای من بیعت گرفته، بزرگان شام را نزد من بفرست[۴۷]؛
حضرت نامه را توسط سَبره جُهَنی برای معاویه فرستاد، اما معاویه بدون پاسخ، فرستاده خلیفه مسلمانان را بازگرداند.
بنا بر نقل بلاذری، فرستاده حضرت، مسور بن مخرمه نام داشت[۴۸].
برابر نقل نهج البلاغه، حضرت به معاویه نوشت: بیعت بگیر از کسانی که نزد تو میباشند و نزد من آی همراه با گروهی از یارانت[۴۹].
معاویه صبر کرد تا این که در ماه سوم مرگ عثمان، در ماه صفر، مردی از بنی عبس و مردی از بنی رواحه را که قبیضه خوانده میشد، خواست و یک طومار مهر شده را که روی آن نوشته بود: از معاویه به علی به او داد و گفت: طومار را گرفته، در کوچههای مدینه بگردانی.
این دو از شام خارج شدند و در ماه ربیع الاول وارد مدینه گردیدند. پس از ورود، مرد عبسی، طومار را گرفته، برابر دستور معاویه، در کوچهها گردش میداد مردم از منازل خود خارج شده، به او نگاه میکردند. البته آنها میدانستند که معاویه به علی(ع) معترض است. این مرد گذشت تا این که خود را نزد علی(ع) رساند و طومار را به حضرت داد.
حضرت مُهر طومار را شکست، اما در آن نوشتهای نیافت، پس به فرستاده معاویه فرمود: چه خبر؟
گفت: من گروهی را ترک کردم که جز قصاص، به چیز دیگری راضی نمیشوند. حضرت فرمود: از چه کسی؟
گفت: از خودت و سپس افزود: من شام را در حالی ترک کردم که شصت هزار نفر (پیر مرد) زیر پیراهن عثمان که بر منبر دمشق پوشیده شده، گریه میکنند[۵۰].
این اولین برخورد علنی معاویه با امام علی(ع) بود که علاوه بر این که حاضر نمیشود در همان ابتدای حکومت امام، با آن حضرت همکاری کند، بلکه فرستاده او را نیز بدون پاسخ نامهاش، به مدینه روانه میکند و سپس طوماری با آن وضعیت نوشته، به فرستاده خود میگوید که مسئله خونخواهی عثمان را مطرح کند و به گونهای عمل میکند که مردم اجتماع کنند. و این پیام شوم خود را به آنها نیز برساند. چنین فردی را به چه مجوزی حضرت ابقا نماید!.
البته کار معاویه، تنها این نبود، بلکه در نامههایی که به طلحه، زبیر و دیگران نوشت، آنها را علیه علی(ع) تحریک کرد و به آن دو، به طور جداگانه نوشت که مردم شام با آنها به عنوان خلیفه، یکی پس از دیگری بیعت کردهاند[۵۱].
حال با این وصف، اگر امام امارت شام را به معاویه میداد، به یقین او بیشترین سوء استفاده را از آن میکرد و موقعیتش استوار و منطقش قوی میشد.
با وجود این که معاویه میتوانست مانند اشعث و جریر اعلام آمادگی کرده از مردم شام برای خلیفه مسلمین بیعت بگیرد، و ممکن بود حضرت در جای دیگر از او استفاده کند اما او چنین نکرد و در عوض، پیراهن عثمان را در مسجد دمشق قرار داد و مسئله خونخواهی عثمان را مطرح کرد و به احساسات مردم دامن زد و آنها را بر ضد علی(ع) برانگیخت.
حضرت، برای این که جلو خونریزی بین مسلمانان را بگیرد، با معاویه مکاتبات فراوانی داشت. از جمله پس از جنگ جمل، جریر بن عبدالله را نزد او فرستاد، اما معاویه اعتنایی نکرده به امام علی(ع) اعلام جنگ کرد و مقدمات جنگ صفین را فراهم ساخت. این موضوع در شرح حال جریر آمده است[۵۲].[۵۳]
اعزام اولین گروه از استانداران
برابر نقل مورخان، علی(ع) در ماه صفر سال سی و ششم هجری، اولین گروه از استانداران خود را به شهرها اعزام نمود.
عثمان بن حنیف به بصره، عمارة بن شهاب به کوفه، عبیدالله بن عباس به یمن، قیس بن سعد به مصر و سهل بن حنیف به شام فرستاده شدند. سهل بن حنیف و عمارة بن شهاب از نیمه راه بازگشتند[۵۴] و بقیه به محل مأموریت خود رفتند.
بنابر توصیه مالک اشتر، حضرت امیر(ع) ابوموسی اشعری را در کوفه ابقا کرد. دیگر حاکمان مهم عثمان عبارت بودند از: عبدالله بن عامر حاکم بصره، یعلی بن أمیه حاکم یمن[۵۵]، خالد بن عاص حاکم مکه و معاویه حاکم شام. چهار نفر اول منطقه مأموریت خود را ترک کردند. ولی معاویه در شام ماند. عبدالله بن سعد بن ابی سرح از مصر اخراج شد.
بنا بر آنچه گفته شد، به خوبی میتوان ادعا کرد که حضرت امیر(ع) در تعویض استانداران مناطق مختلف، عجله به خرج نداده و در ماه سوم خلافتش بعد از بررسی کامل جوانب امر و اتمام حجت، این تعویضها را انجام داده است[۵۶].
اسامی استانداران و فرمانداران امیرالمؤمنین(ع)
- ابوقتاده، استاندار مکه.
- قثم بن عباس، استاندار مکه و طائف.
- تمیم بن عمرو، ابو حبیش، فرماندار مدینه.
- سهل بن حنیف بن وهب انصاری، کارگزار مدینه.
- تمام بن عباس، فرماندار مدینه.
- ابوایوب انصاری، فرماندار مدینه.
- حارث بن ربیع، کارگزار مدینه.
- ابو موسی اشعری، استاندار کوفه.
- عمارة بن شهاب کارگزار کوفه که از نیمه راه کوفه برگشت و بعد از مدتی کوتاه از دنیا رفت[۵۷].
- قرظه بن کعب انصاری، استاندار کوفه و بهقباذات.
- عقبة بن عمرو انصاری، جانشین امیرالمؤمنین(ع) در کوفه.
- هانی بن هوذه، جانشین علی(ع) در کوفه.
- عمار بن حسان، کارگزار کوفه.
- عمروبن عمیس بن مسعود کارگزار قطقطانه.
- حبیب بن منتجب، فرماندار یمن.
- سعید بن نمران، کارگزار جند در یمن.
- عبیدالله بن عباس، کارگزار یمن (صنعا).
- سعید بن سعد بن عباده کارگزار یمن.
- عبدالله بن خباب بن ارت، کارگزار نهروان.
- عدی بن حارث، کارگزار بهرسیر.
- مالک بن کعب ارحبی، فرماندار عین التمر.
- شراحیل بن مره همدانی کارگزار نهرین.
- یزید بن رویم شیبانی کارگزار بارُوسما و نهر ملک.
- عبیده سلمانی، کارگزار فرات.
- حذیفة بن یمان، فرماندار مدائن.
- یزید بن قیس، کارگزار مدائن.
- لام بن زیاد، کارگزار مدائن.
- ثابت بن قیس، کارگزار مدائن.
- سعد بن مسعود ثقفی، فرماندار مدائن و استان زوابی (موصل)، وی تا دوران خلافت امام حسن(ع) از کارگزار مدائن بود.
- هبیرة بن نعمان، کارگزار مدائن.
- زحر بن قیس جعفی، کارگزار مدائن.
- حصین بن مقاتل عبدی، کارگزار دسکره.
- معقل بن قیس ریاحی، کارگزار موصل.
- عبدالرحمان خثعمی، کارگزار موصل.
- أشرس بن حسان بکری، کارگزار استان عالی که مرکز آن شهر انبار بود.
- کمیل بن زیاد نخعی، فرماندار هیت.
- مالک اشتر، کارگزار جزیره، نصیبین و مصر.
- شبیب بن عامر، کارگزار نصیبین.
- سلیمان بن صرد خزاعی، کارگزار جَبُّل.
- قدامة بن عجلان، کارگزار کسکر.
- قعقاع بن شَور، کارگزار کسکر و میسان که به معاویه پیوست.
- عمر بن ابی سلمه، فرماندار بحرین.
- نُعمان بن عَجلان زُرَقی، فرماندار بحرین و عمان پس از عمر بن ابیسلمه.
- حلو بن عوف أزدی، کارگزار عمان.
- خریت بن راشد، کارگزار اهواز.
- ابن هرمه، کارگزار سوق الأهواز.
- عمرو بن مفرغ، کارگزار اهواز.
- رفاعة بن شداد، کارگزار اهواز.
- منذر بن جارود، فرماندار اصطخر فارس، که به اتهام اختلاس برکنار شد.
- ابوساسان حضین بن منذر، کارگزار اصطخر فارس.
- مَصقَلة بن هُبَیره، فرماندار اردشیر خُرّه، او به معاویه پیوست.
- زیاد بن عبید (ابیه)، کارگزار فارس.
- مخنف بن سلیم ازدی، استاندار اصفهان، ری و همدان که پیش از جنگ صفین به کوفه آمد و حارث بن ابی حارث بن ربیع را جانشین خود در اصفهان و سعید بن وهب را جانشین خود در همدان قرار داد.
- یزید بن قیس ارحبی، استاندار اصفهان، ری و همدان.
- عمرو بن سلمه ارحبی، کارگزار اصفهان.
- یزید بن حُجِّیه تیمی، کارگزار ری.
- ربیع بن خثیم (خواجه ربیع)، کارگزار ری و قزوین.
- ابو الغریف عبیدالله بن خلیفه، کارگزار قزوین.
- شراحیل بن مره یا مرة بن شراحیل، کارگزار قزوین.
- عبیدة بن سلمان، کارگزار قزوین.
- قرظة بن ارطأه، کارگزار قزوین.
- عبدالرحمان مولا بدیل بن ورقاء، کارگزار ماهان (دینور و نهاوند).
- خُلَید بن قرّه یربوعی، کارگزار خراسان.
- جَعدَة بن هُبَیرة، پسر خواهر امام علی(ع)، کارگزار خراسان.
- حُرَیث بن جابر حنفی بکری، کارگزار خراسان.
- عبدالرحمان بن ابزی خزاعی کارگزار خراسان.
- عون بن جعدة بن هبیره مخزومی، کارگزار سجستان (سیستان).
- عبدالرحمان بن جزء طائی، کارگزار سجستان.
- ربعی بن کأس عنبری، کارگزار سجستان.
- شنسب بن جرمک، کارگزار غور.
- حارث بن مرّه عبدی، کارگزار سند.
- عبدالله بن اهتم، کارگزار کرمان.
- اشعث بن قیس، کارگزار آذربایجان از طرف عثمان و کارگزار حُلوان از طرف علی(ع). وی در هنگام ترک آذربایجان، شریح بن مکدّر را جانشین خود قرار داد[۵۸].
- اسود بن قطبه تمیمی، کارگزار حلوان.
- قیس بن سعد بن عباده انصاری، کارگزار آذربایجان و مصر.
- عبدالله بن شبیل احمسی، جانشین قیس در آذربایجان.
- سعد بن حارث خزاعی، کارگزار آذربایجان.
- سعید بن ساریه خزاعی، کارگزار آذربایجان.
- جریر بن عبدالله بجلی، کارگزارهمدان از طرف عثمان.
- محمد بن ابی حذیفه، کارگزار مصر.
- محمد بن ابی بکر، کارگزار مصر.
- عثمان بن حنیف، استاندار بصره.
- عبدالله بن عباس، استاندار بصره.
- ابو اسود دؤلی، استاندار بصره.
- حکیم بن جبله کارگزار بصره به نقل ابن کلبی[۵۹].
- عبدالله بن سلمه، کار گزار سواد عراق.
- عبدالله بن سوار عبدی، کارگزار بحرین از زمان عثمان.
از این عده، چند نفر در ابتدا عنوان جانشینی داشتند، مانند: شبیب بن عامر و عبدالله بن شبیل، ولی مورد تأیید حضرت بودند و از این رو برکنار نشدند. البته تمام افراد موثقی که از طریق کارگزاران به عنوان جانشین تعیین میشدند، حضرت با دید کارگزار آن منطقه، به آنها مینگریست و اعمالشان را تحت کنترل داشت.
نام گروهی از اینها تنها به عنوان کارگزاران حضرت، در بعضی از کتابهای تاریخ آمده است و ما شرح و توضیحی درباره زندگی آنها نیافتیم و از این رو تنها به ذکر نام آنان اکتفا کردیم، مانند: حلو بن عوف و سعد بن حارث.
شرح حال عده دیگری را که مورد توجه بیشتر بودند و ولایت آنها بر منطقهای حتمی بود، مفصلتر آوردهایم؛ گرچه گروهی نیز شرح حال آنها، مجهول و نامعلوم است. والیان بصره و مصر را به جلد مستقلی اختصاص داده و بقیه را ابتدا از منطقه حجاز و عراق آغاز کردهایم و سپس یمن و مناطقی را که مربوط به ایران آن زمان بوده، آوردهایم و در آخر شرح حال جریر را که والی عثمان بر همدان بود، ذکر کردهایم و بعد از آن، شرح کوتاهی از زندگی معاویه ارائه دادهایم.
عده اندکی از این افراد، جزو کارگزاران عثمان بودند که حضرت امیرالمؤمنین(ع) بعد از مدتی آنها را عزل کرد، مانند: ابو موسی، اشعث و جریر بن عبدالله و تنها حبیب بن منتجب و حذیفه را در سمتهایشان ابقا کرد.
از میان این کارگزاران، عدهای توسط دشمنان حضرت شهید شدند، مانند: مالک اشتر، محمد بن ابی حذیفه، اشرس بن حسان بکری و حلو بن عوف و گروهی نیز در زمان حضرت بر اثر کهولت سن از دنیا رفتند، مانند: سهل بن حنیف، ابوقتاده و حذیفة بن یمان. عدهای تا آخر به آن حضرت وفادار ماندند، مانند: قیس بن سعد، عثمان بن حنیف، قثم بن عباس، کمیل، سعد بن مسعود و سلیمان بن صرد و... از این عده، گروهی نیز در انجام وظیفه کوتاهی کردند، مانند: عبیدالله بن عباس و سعید بن نمران که مورد ملامت قرار گرفتند و قدامة بن عجلان. عدهای را حضرت به خاطر خیانتشان، برکنار و عزل نمود، مانند: عبدالله بن عباس، منذر بن جارود و عقبة بن عمرو. گروهی از افراد مزبور، پا را فراتر گذاشته، علاوه بر خیانت، به معاویه پیوستند، مانند: مصقله، نعمان بن عجلان، قعقاع بن شور و یزید بن حجیه تیمی. عمدهترین مسئلهای که باعث فرار اینها و گروهی دیگر به جانب معاویه گردید، مسائل مالی بود[۶۰].
چرا علی(ع) را تنها گذاشتند؟
فضیل بن جعد میگوید: مهمترین چیزی که باعث دست برداشتن عرب از حمایت امیرالمؤمنین گردید، امور مالی بود؛ زیرا آن حضرت شریف را بر غیر شریف و عرب را بر عجم برتری نمیداد؛ با رؤسا و امرای قبایل، آن گونه که پادشاهان همگامی میکردند، برخورد نمیکرد و سعی نمینمود که کسی را به خود متمایل کند. اما معاویه برخلاف این عمل میکرد و مردم را از راههای مختلف، به سوی خود جذب مینمود. از این روی، مردم علی(ع) را رها کرده، به معاویه میپیوستند[۶۱].
هنگامی که عدهای از یاران حضرت دیدند گروهی به خاطر مسائل مالی، به معاویه رو میآورند به حضرت پیشنهاد کردند که به این افراد، اموال بیشتری داده شود و اشراف عرب و قریش را بر موالی و عجم مقدم بدارد و به طور کلی تمام کسانی را که انتظار فرار آنها به سوی معاویه میرفت، از اموال بیشتری بهرهمند سازد. این پیشنهاد بدان جهت بود که معاویه با احترام و اموال زیاد، از فراریان استقبال میکرد.
حضرت در مقابل این پیشنهاد فرمود: آیا مرا فرمان میدهید که یاری و حمایت را به جور و ستم بخواهم، نسبت به افرادی که بر آنها حکومت داده شدهام؟ به خدا قسم! هیچ گاه دنبال این کار نمیروم، تا انتهای روزگار و تا زمانی که ستارهای در آسمان قصد ستارهای دیگر کند. اگر مال از آن من بود، آن را به طور مساوی تقسیم میکردم و حال آنکه این مال، مال خداست. و طبق دستور خداوند، باید به طور مساوی مصرف شود که باعث خشنودی او گردد[۶۲].
سیاست حضرت در تساوی حقوق که در روز سوم خلافت ایشان با پرداخت سه دینار (سی درهم) به هر نفر آغاز شد و ادامه یافت، باعث شد که عده زیادی از طرفداران حضرت به معاویه ملحق شوند؛ حتی برادرش عقیل، وقتی که دید امام علی(ع) حاضر نیست سهم بیشتری از بیت المال به او بدهد، به معاویه رو آورد. یکی از غلامان حضرت نیز به دربار معاویه رفت[۶۳].
فرار این گونه افراد به سوی معاویه، به صورتی بود که حضرت به مالک اشتر شکایت کرد و از این امر اظهار ناراحتی نمود.
مالک اشتر در جواب حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین! ما با مردم بصره، به وسیله خود آنها و همراه مردم کوفه جنگیدیم، در حالی که در ابتدا نظر آنها یکی بود، اما دچار اختلاف شده و از حق تجاوز نمودند و گرفتار ضعف نیت و کمی عدالت گردیدند. و حق را رها کردند و تو آنها را به عدل مؤاخذه کردی و به حق در میان آنها رفتار نمودی و حق زیردستان را نسبت به بزرگان مراعات کردی و در نزد تو، بزرگان را بر زیردستان برتری نیست و این باعث شد که عدهای از همراهان تو، از این حق که نسبت به آنها اجرا میشود، به صدا درآمدند و از عدل، ناراحت و غمگین گردیدند، چون شامل آنها شده بود. از سوی دیگر، رفتار معاویه با صاحبان ثروت و شرف باعث شد که گروهی از مردم به دنیا متمایل شدند. و به او پیوستند و اندَکَند کسانی که طالب دنیا نباشند و بیشتر آنان از حق گریزانند و به ادامه باطل گرایش دارند و دنیا را برمیگزینند.
ای امیرالمؤمنین! اگر به آنها مال بدهی، گردنهای آنان به سوی تو متمایل و نسبت به تو خیرخواه و علاقهمند میشوند. خداوند کارها را برای تو بسازد ای امیرالمؤمنین و دشمنانت را سرکوب، جمع آنها را متفرق، کید آنها را شست و امور آنها را پراکنده نماید؛ زیرا او (خدا) به آن چه انجام میدهند، آگاه است.
امیرالمؤمنین(ع) بعد از حمد و ثنای الهی در جواب سخنان مالک فرمود: و اما آن چه ذکر کردی از عمل و سیره عادلانه ما، خداوند میفرماید: ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ﴾[۶۴].
من از این که در آنچه گفتی مقصر باشم، بیشتر میترسم و اما آنچه گفتی که حق بر آنان سنگین آمد، پس از ما جدا شدند، خداوند میداند که آنان به خاطر ستم از ما جدا نشدند و در هنگام جدایی به عدل دعوت نشدهاند و جستوجو نمیکردند مگر دنیای فانی را که گویا از آن (دنیا) جدا شدهاند و البته در روز قیامت از آنها سؤال میشود که آیا برای دنیا عمل کردند یا برای خدا؟
اما آنچه گفتی درباره بذل اموال و توجه به افراد خاص؛ پس برای ما ممکن نیست که مردی را از بیت المال، بیشتر از حقش بدهیم (گرچه این روش باعث کمی یاران ما میشود) و همانا خداوند فرمود و گفتار او حق است ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾[۶۵].[۶۶]
و خداوند، محمد(ص) را به تنهایی به رسالت مبعوث کرد، پس او را زیاد نمود (و به یاران او افزود) و گروه او را بعد از ذلت و خواری، عزیز گردانید و اگر خداوند اراده کند که امر حکومت را به ما برساند، برای ما سختیهای آن را آسان و مشکلات آن را چاره میسازد و من نظر تو را که در آن رضای خداوند باشد، میپذیرم و تو (ای مالک) از مطمئنترین، مورد اعتمادترین، خیرخواهترین و با تدبیرترین یاران من میباشی[۶۷].
در این گفت وگو حضرت امیر(ع) دوباره بر سیاست عادلانه خود تاکید میورزد و این نکته را خاطرنشان میسازد که فرار گروهی به جانب معاویه، تنها به خاطر فرار از حق بوده است، نه این که به حکومت حقی پناهنده شده باشند. و نیز یادآوری میکند که در راه حق نباید از کمی یاران وحشت داشت؛ زیرا اگر خداوند بخواهد، یاران اندک را یاری و حمایت میکند. حضرت در انتها نیز به این نکته مهم تصریح میکند که نظراتی که در آن رضای خداوند باشد، قابل پذیرش است، به ویژه اگر از جانب فرد مطمئنی مثل مالک اشتر پیشنهاد گردد.
بیشترین سهمی که در زمان خلیفه دوم در ابتدای تدوین دیوان برای افراد شرکت کننده در جنگ بدر تعیین شده بود پنج هزار درهم[۶۸] و کمترین آن برای دیگران، هزار درهم[۶۹] بوده است، که علی(ع) دریافت کنندگان سهم زیاد را به مقدار کمترین دریافت کننده میپرداخت و به موالی و عجم مانند عرب سهم میداد که باعث ناراحتی افراد با سابقه شد. در حالی که معاویه به اشراف دو هزار درهم اضافی میپرداخت[۷۰].
افزون بر این که در جنگهای حضرت، مجاهدان از تصرف در بسیاری از اموال افراد و به بردگی گرفتن زن و فرزندان و اسرا محروم بودند که این دیدگاه حضرت مورد اعتراض گروهی واقع شد. این نظر، اشتیاق افراد را برای حضور در جنگ برای یاری حضرت کاهش میداد[۷۱].
تعدادی از بخشنامههای حضرت به کارگزارانش
امیرالمؤمنین(ع) افزون بر این که اعمال تک تک کارگزارانش را زیر نظر داشت و توصیههای لازم را به آنها میکرد، در بعضی از مواقع بخشنامههایی در زمینههای گوناگون صادر میکرد که ما چند بخش نامه حضرت را نقل میکنیم:
اهتمام به حق
بعد از مرگ عثمان و بیعت مردم با حضرت، ایشان در نامهای به فرماندهان لشکر که در گوشه و کنار کشور اسلامی پراکنده بودند و مسئولیت حفظ و اداره مناطق خود را به عهده داشتند، چنین نوشت:
آنچه باعث هلاکت کسانی که قبل از شما بودند گردید، این بود که آنان، مردم را از حق محروم کردند، پس آن را فروختند (و رها کردند و یا با رشوه خریدند) و آنها را به باطل گرفتار کردند، پس مردم نیز پیروی کردند.[۷۲]
یعنی، جلوگیری امرا، فرماندهان و حکام از حق، باعث گرایش مردم به باطل گردید و این امرا هستند که میتوانند مردم را در جهت صحیح قرار داده، آنان را از انحراف باز دارند.
احترام به مسلمانان
امیرالمؤمنین(ع) در بخشنامهای به کارگزاران خود دستور داد که باید احترام مسلمانان را مراعات کنند، اما این بدان معنا نیست که تسلیم توقعهای غلط آنها شوند.
امام صادق(ع) میفرماید: حضرت امیرالمؤمنین(ع) به کارگزاران خود چنین مینوشت: مسلمانان را به بیگاری مگیرید (کار به زور و بدون مزد) پس آنان را خوار میکنید و هر کس بیشتر از آنچه (در سهم از بیت المال) مقرر شده است، از شما طلب کرد، از مرز خود تجاوز کرده است، پس به او چیزی ندهید. و همیشه مینوشت و سفارش نیک درباره کشاورزان میکرد و آنان همان زارعان هستند[۷۳].
یعنی مساوات را درباره حقوق مسلمانان مراعات کنید و از مرز عدالت خارج نشوید و به آنان زور نگویید و بر تلاششان دست اندازی ننمایید.
صرفه جویی و دقت در مصرف بیت المال
درباره جلوگیری از اسراف و صرفه جویی در بیت المال، در بخش نامهای به تمام کارگزاران خود چنین نوشت: نوک قلمهای خود را تیز کنید و خطوط را نزدیک بنویسید و کلمات اضافی برای من ننویسید و به معانی توجه کنید و از زیاده روی بر حذر باشید؛ زیرا اموال مسلمانان تحمل ضرر را ندارد[۷۴].
درباره نماز
حضرت طی بخشنامهای درباره نماز، اوقات آن را تعیین نمود و در آخر این گونه به آنها توصیه کرد: و نماز بخوانید به صورتی که حال ضعیفترین افراد را (با کوتاه کردن نماز) مراعات کنید و باعث فتنه و فاسد نباشید (با طول دادن نماز و ایجاد مشقت برای مأمومین آنان جماعت را ترک کرده و یا باعث بطلان نمازشان گردد)[۷۵].
حقوق متقابل حاکم و مردم
حضرت در نامهای که به فرماندهان لشکر و مرزبانان نوشت، حقوق متقابل حاکم و کارگزارانش را یادآوری نمود و در ابتدا فرمود: سزاوار است کارگزار را فضلی که به او رسیده و نعمتی که به او اختصاص داده شد، سبب تغییر حال او بر رعیت نشود (مقام، او را به آزار دیگران واندارد) و نعمتهایی که خداوند بهره او گردانیده است، وی را به نزدیکی بیشتر با بندگان خدا و مهربانی فزونتر بر برادرانش وادارد[۷۶].
سپس درباره حقوق متقابل فرمود: آگاه باشید حق شما بر من این است که رازی را از شما پوشیده ندارم، مگر در جنگ و کاری را بدون مشورت با شما انجام ندهم، مگر در حکم شرعی و در رساندن حقی را که به جاست کوتاهی نکنم و از آن، قبل از تمام کردنش دست بر ندارم و این که شما در حق، نزد من برابر باشید. پس هرگاه رفتار من با شما چنین شد، بر خداست که نعمت را بر شما تمام کند.
و حق من بر شما پیروی و فرمانبرداری است و این که از فرمان من سرپیچی نکنید و در کاری که صلاح بدانم کوتاهی ننمایید و در سختیهای راه حق فروروید. پس اگر شما اینها را درباره من به جا نیاورید، کسی از کجرو شما نزد من خوارتر نیست. پس او را به کیفر بزرگ میرسانم و نزد من، رخصت و رهایی برای او نمیباشد و شما این پیمان را از سران (زیر دست) خود بگیرید و از خود به ایشان، چیزی را که خداوند به آن، کار شما را اصلاح میفرماید، ببخشید. والسلام[۷۷].
در این سخنان حضرت بر صرفه جویی در بیت المال، رعایت حقوق مردم و شهروندان تأکید میکند و ممکن است زارعان غیر مسلمانها باشند.
آئیننامه کیفری (دیات)
ارسال نامهای درباره احکام دیات که امامان آن را تأیید کردهاند[۷۸].[۷۹]
مواضع مردم بصره در برابر حکومت امیرالمؤمنین(ع)
بعد از واقعه نهروان، مردم از اطراف امیرالمؤمنین(ع) پراکنده شدند و شک و تردید در بین آنان ظاهر شده بود. طرفداران حضرت و مؤمنان به او بهشدت کاهش یافته بودند و مسلمانان بهخصوص بصریان به مخالفت و دشمنی با حضرت پرداخته بودند. مردم کوفه بهویژه قاریان قرآن و مردم شام و قریشیان یا با او به جنگ برخاسته بودند و یا خود را کنار کشیده بودند.
یکی از بزرگترین مصائب و مشکلات حضرت در دوران خلافت، زاهدنماها و عابدنماهایی بودند که با ایشان دشمنی میکردند و این مردمان ریاکار مشکلات فراوانی را برای حضرت ایجاد میکردند. یکی از این عابدان، عبدالله بن شخیر بود که حضرت را دشمن خود میدانست و تمام تلاش خود را میکرد تا مردم را از اطراف حضرت دور کند. ابومسعود جریری میگوید: سه نفر در بصره با علی(ع) دشمنی میکردند؛ مطرف بن عبدالله و علا بن زیاد و عبدالله بن شفیق.
ابوغساق بصری گوید: عبیدالله بن زیاد (لعنة الله علیه) در کوفه مسجدی ساخت و در بصره نیز مساجدی ساخت که در آن به سب علی(ع) میپرداختند. آن مساجد عبارت بودند از: مسجد بنیعدی؛ مسجد بنیمجاشع؛ مسجدی در بازار علافان؛ و مسجدی در قبیله ازد.
در کوفه نیز فقهایی بودند که با امیرالمؤمنین دشمنی میکردند؛ یکی از آن فقها مره همدانی بود که به علی(ع) بسیار جسارت میکرد. بقیه این افراد عبارت بودند از: مسروق بن اجدع؛ اسود بن یزید؛ ابووائل شفیق بن سلمه؛ شریح بن حارث قاضی؛ ابوبرده بن ابوموسی اشعری؛ عبدالله قیس (ابوموسی اشعری که به مکه گریخت)؛ ابوعبدالرحمان سلمی، عبدالله بن حکیم؛ سهم بن ظریف؛ زهری؛ شعبی؛ و فطر بن خلیفه.
سلمة بن کهیل گوید: من و زبید، ایامی نزد قمیر، زن مسروق، رفتیم و هنوز مسروق در قید حیات بود. زن او گفت: مسروق و اسود در سبّ علی افراط میکنند؛ ولی گفت: مسروق قبل از مرگ هرگاه، نماز میخواند بر علی صلوات میفرستاد. سلمه گوید: من از زن مسروق سؤال کردم او چگونه از عقیده خود دست کشید؟ گفت: او حدیثی از عایشه از رسول خدا(ص) درباره علی شنید که آن حدیث درباره خوارج بود. پس از سب علی(ع) دست برداشت؛ ولی اسود با همان عداوت خود به علی مرد.
اما یکی از کسانی که با علی(ع) سخت عناد داشت و آشکارا آن حضرت را ناسزا میگفت، ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری بود. عبدالرحمان بن جندب گوید: ابوبرده نزد زیاد شهادت داد که حجر بن عدی مانند صاحبش علی، کافر شده است. و ابوعبدالرحمان سلمی قاری نیز از دشمنان و معاندان امیرالمؤمنین بود. عطا بن سائب گوید: مردی به ابوعبدالرحمان اصرار کرد و گفت: تو را به خداوند سوگند میدهم آیا با علی(ع) دشمنی میکنی و او را ناسزا میگویی چون روزی که علی(ع) بیتالمال را در کوفه تقسیم میکرد به شما و خاندانت چیزی نداد؟ گفت: آری صحیح است[۸۰].[۸۱]
منابع
پانویس
- ↑ « لَوْ لاَ حُضُورُ اَلْحَاضِرِ وَ قِيَامُ اَلْحُجَّةِ بِوُجُودِ اَلنَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اَللَّهُ عَلَى اَلْعُلَمَاءِ أَلاَّ يُقِرُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا »؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۳، ص۵۰.
- ↑ «وَ اَللَّهِ لَهِيَ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ إِمْرَتِكُمْ إِلاَّ أَنْ أُقِيمَ حَقّاً أَوْ أَدْفَعَ بَاطِلاً »؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۳۳، ص۷۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۱۵ - ۱۶.
- ↑ «إِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ كَيْفَ أَنْتُمْ إِذَا لَبَسَتْكُمْ فِتْنَةٌ يَرْبُو فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ يَجْرِي النَّاسُ عَلَيْهَا وَ يَتَّخِذُونَهَا سُنَّةً فَإِذَا غُيِّرَ مِنْهَا شَيْءٌ قِيلَ قَدْ غُيِّرَتِ السُّنَّةُ وَ قَدْ أَتَى النَّاسُ مُنْكَراً»
- ↑ «قَدْ عَمِلَتِ الْوُلَاةُ قَبْلِي أَعْمَالًا خَالَفُوا فِيهَا رَسُولَ اللَّهِ(ص) مُتَعَمِّدِينَ لِخِلَافِهِ نَاقِضِينَ لِعَهْدِهِ مُغَيِّرِينِ لِسُنَّتِهِ وَ لَوْ حَمَلْتُ النَّاسَ عَلَى تَرْكِهَا وَ حَوَّلْتُهَا إِلَى مَوَاضِعِهَا وَ إِلَى مَا كَانَتْ فِي عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) لَتَفَرَّقَ عَنِّي جُنْدِي حَتَّى أَبْقَى وَحْدِي أَوْ قَلِيلٌ مِنْ شِيعَتِيَ الَّذِينَ عَرَفُوا فَضْلِي وَ فَرْضَ إِمَامَتِي مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ سُنَّةِ رَسُولِ اللَّهِ (ص)»
- ↑ «إِذاً لَتَفَرَّقُوا عَنِّي»
- ↑ «أَنَّ اجْتِمَاعَهُمْ فِي النَّوَافِلِ بِدْعَةٌ»
- ↑ شیخ طوسی در کتاب تهذیب الاحکام، ج۳، ص۷۰، ح۳۰؛ با سندی دیگر از امام صادق(ع) نقل کرده: زمانی که امام حسن(ع) دستور امیر المؤمنین(ع) را در مسجد کوفه به مردم ابلاغ کرد که نمازی در ماه رمضان به جماعت نیست. فریاد آنها به واعمراه واعمراه بلند شد و هنگامی که حضرت صدای آنها را شنید به فرزندش فرمود: «قُلْ لَهُمْ صَلُّوا»؛ «به آنها بگو نماز را به جماعت بخوانند». روایت دیگری نیز نقل شده که آنها درخواست امام جماعت برای نماز تراویح داشتند که حضرت مخالفت کرد و فریاد آنها به اعتراض بلند شد و حضرت ایشان را به حال خود رها کرد (بحارالأنوار، ج۳، ص۳۸۵).
- ↑ «وَ لَقَدْ خِفْتُ أَنْ يَثُورُوا فِي نَاحِيَةِ جَانِبِ عَسْكَرِي»
- ↑ «مَا لَقِيتُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ مِنَ الْفُرْقَةِ وَ طَاعَةِ أَئِمَّةِ الضَّلَالَةِ وَ الدُّعَاةِ إِلَى النَّارِ»
- ↑ کلینی، کافی، ج۸، ص۶۰، ح۲۱؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۳۴، ص۱۷۲.
- ↑ ابو یوسف، الخراج، ص۱۹.
- ↑ «لَوْ قَدِ اسْتَوَتْ قَدَمَايَ مِنْ هَذِهِ الْمَدَاحِضِ لَغَيَّرْتُ أَشْيَاءَ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، حکمت ۲۷۲، ص۵۲۳.
- ↑ «أَمَا وَ اَللَّهِ لَوْ ثَبَتَتْ قَدَمَايَ لَغَيَّرْتُ أُمُوراً كَثِيرَةً»؛ کراجکی، التعجب، ص۲۴.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۹، ص۱۶۱.
- ↑ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۲۵، ص۶۷.
- ↑ «لَا رَأْيَ لِمَنْ لَا يُطَاعُ»نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۲۷، ص۷۱، امام خمینی به مشکلات پیامبر و علی(ع) اشاره دارند و در وصیتنامه الهی - سیاسی خود میفرمایند: «اهل عراق و کوفه با امیرالمؤمنین آن قدر بد رفتاری کردند و از اطاعتش سر باز زدند که شکایات آن حضرت از آنان در کتب نقل و تاریخ معروف است»، صحیفه انقلاب، ص۱۲.
- ↑ «خَشِيَ أَنْ لَا يُطَاعَ وَ لَوْ أَنَ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ(ع) ثَبَتَتْ قَدَمَاهُ أَقَامَ كِتَابَ اللَّهِ كُلَّهُ وَ الْحَقَّ كُلَّهُ»؛ شیخ طوسی، استبصار، ج۳، ص۱۷۳؛ تهذیب الاحکام، ج۷، ص۴۶۳؛ کافی، ج۵، ص۵۵۶؛ وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۳۰۱؛ بحارالأنوار، ج۲، ص۲۵۲ و ج۱۰، ص۲۶۵.
- ↑ مسائل علی بن جعفر، ص۱۴۴؛ وسائل الشیعه، ج۵، ص۳۸۳؛ بحارالأنوار، ج۸۵، ص۷۳؛ امام خمینی، الخلل فی الصلاة، ص۸.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۱۶ - ۲۱.
- ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۱۲؛ ذهبی، تاریخ الاسلام (عهد الخلفاء)، ص۴۸۱؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۱۹۷؛ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۵۱؛ این منابع کشته شدن عثمان را در روز هجدهم ذیحجه دانستهاند.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۹.
- ↑ سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۵۶؛ نویری، نهایة الأرب، ج۲۰، ص۱۰.
- ↑ بری تلمسانی، الجوهره فی نسب علی و آله، ص۹۸.
- ↑ ابن عبد ربه، عقد الفرید، ج۵، ص۵۷.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۹۰.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۹۸، "أنه لا بد للناس من إمام".
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۷، ص۳۶.
- ↑ اسکافی، المعیار والموازنه، ص۱۰۹.
- ↑ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۶.
- ↑ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۳-۴، ص۱۹ و چاپ دیگر، ج۳، ص۳۱ و ۷۷.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۹۸.
- ↑ تاریخ طبری (۸ جلدی)، ج۳، ص۴۵۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۲۸۸؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸؛ ج۶۵، ص۹۶.
- ↑ دینوری، اخبار الطوال، ص۱۴۰.
- ↑ «فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۳، ص۴۹؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، ص۵۱.
- ↑ «فَأَقْبَلْتُمْ إِلَيَ إِقْبَالَ الْعُوذِ الْمَطَافِيلِ عَلَى أَوْلَادِهَا تَقُولُونَ الْبَيْعَةَ الْبَيْعَةَ قَبَضْتُ كَفِّي فَبَسَطْتُمُوهَا وَ [نَازَعْتُكُمْ] نَازَعَتْكُمْ يَدِي فَجَاذَبْتُمُوهَا»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۱۳۷، ص۱۹۵؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، ص۴۲۰.
- ↑ «دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَيْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَكَّرَتْ وَ اعْلَمُوا أَنِّي إِنْ أَجَبْتُكُمْ رَكِبْتُ بِكُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَكْتُمُونِي فَأَنَا كَأَحَدِكُمْ وَ لَعَلِّي أَسْمَعُكُمْ وَ أَطْوَعُكُمْ لِمَنْ وَلَّيْتُمُوهُ أَمْرَكُمْ وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيراً»؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، خطبه ۹۱، ص۲۷۱؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۹۲، ص۱۳۶.
- ↑ «فَإِنِّي أَكُونُ وَزِيراً خَيْرٌ مِنْ أَنْ أَكُونَ أَمِيراً»
- ↑ تاریخ طبری (۱۶ جلدی)، ج۶، ص۳۰۶۶ و (۸ جلدی) ج۳، ص۴۵۰.
- ↑ «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى سُبْحَانَهُ أَنْزَلَ كِتَاباً هَادِياً بَيَّنَ فِيهِ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ فَخُذُوا نَهْجَ الْخَيْرِ تَهْتَدُوا وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا الْفَرَائِضَ الْفَرَائِضَ أَدُّوهَا إِلَى اللَّهِ تُؤَدِّكُمْ إِلَى الْجَنَّةِ إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ حَرَاماً غَيْرَ مَجْهُولٍ وَ أَحَلَّ حَلَالًا غَيْرَ مَدْخُولٍ وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَى الْحُرَمِ كُلِّهَا وَ شَدَّ بِالْإِخْلَاصِ وَ التَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لَا يَحِلُّ أَذَى الْمُسْلِمِ إِلَّا بِمَا يَجِبُ. بَادِرُوا أَمْرَ الْعَامَّةِ وَ خَاصَّةَ أَحَدِكُمْ وَ هُوَ الْمَوْتُ فَإِنَّ النَّاسَ أَمَامَكُمْ وَ إِنَّ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ مِنْ خَلْفِكُمْ تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرُكُمْ. اتَّقُوا اللَّهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلَادِهِ فَإِنَّكُمْ مَسْئُولُونَ حَتَّى عَنِ الْبِقَاعِ وَ الْبَهَائِمِ- [وَ] أَطِيعُوا اللَّهَ وَ لَا تَعْصُوهُ وَ إِذَا رَأَيْتُمُ الْخَيْرَ فَخُذُوا بِهِ وَ إِذَا رَأَيْتُمُ الشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ» ( نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۱۶۷، ص۲۴۲؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، خطبه ۱۶۶، ص۵۴۴.) وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ مُسْتَضْعَفُونَ فِی الْأَرْضِ}}؛ تاریخ طبری، (۱۶ جلدی)، ج۲، ص۳۰۷۸. و (۸ جلدی) ج۳، ص۴۵۷؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۲۸۸؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸ و ج۵ ص۹۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۷۲ - ۷۴.
- ↑ «لَكَ أَنْ تُشِيرَ عَلَیَّ وَ أَرَى، فَإِن عَصَيْتُكَ فَأَطِعْنِي» (نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت ۳۲۱).
- ↑ عبد الفتاح عبد المقصود، امام علی بن ابیطالب، ج۲، ص۳۷۹ - ۳۸۳؛ تاریخ طبری (هشت جلدی) ج۳، ص۴۵۹ و ۴۶۱.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۷۵ - ۷۸.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۲ و ج۲، ص۳۷۵.
- ↑ وائلی، الامام علی نظرة عصریة جدیدة، ص۹۵؛ ادیب عادل، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ النَّاسَ قَتَلُوا عُثْمَانَ عَنْ غَيْرِ مَشُورَةٍ مِنِّي وَ بَايَعُونِي عَنْ مَشُورَةٍ مِنْهُمْ وَ اجْتِمَاعٍ فَإِذَا أَتَاكَ كِتَابِي فَبَايِعْ لِي وَ أَوْفِدْ إِلَيَّ أَشْرَافَ أَهْلِ الشَّامِ قِبَلَكَ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۳۱؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۱۷.
- ↑ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۲.
- ↑ «فَبَايِعْ مَنْ قِبَلَكَ وَ أَقْبِلْ إِلَيَّ فِي وَفْدٍ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ السَّلَامُ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه ۷۵، ص۴۶۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۰۹۰ و (هشت جلدی)، ج۳، ص۲۶۴؛ امین، اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۴۷.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۲۳۵.
- ↑ برای اطلاع بیشتر از جنایتهای معاویه، ما شرح حال او را بعد از شرح حال جریر ذکر کردهایم.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۷۸ - ۸۲.
- ↑ نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۱۱۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۲۰۱؛ تاریخ طبری (ده جلدی)، ج۴، ص۴۴۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۶.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۸۲ - ۸۳.
- ↑ تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۳، ص۴۶۳.
- ↑ بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۱۷۶.
- ↑ ابن کلبی، نسب معد والیمن الکبیر، ص۱۱۰، شرح حال وی در جلد ۲ و ۴ آمده است.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۸۳ - ۸۸.
- ↑ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۴۲۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۷.
- ↑ «أَ تَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لَا أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ وَ مَا أَمَ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً- [وَ] لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ فَكَيْفَ وَ إِنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللَّهِ»نهج البلاغه (صبحی صالح)، خطبه ۱۲۶، ص۱۸۳؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۷۵؛ کلینی، الکافی، ج۴، ص۳۱؛ الإمامة والسیاسه، ج۱، ص۱۵۳.
- ↑ روضة الکافی، ص۷۲، ح۲۸.
- ↑ هر کس کاری نیک انجام دهد به سود خویش و هر که بد کند به زیان خویش کرده است و پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست سوره فصلت، آیه ۴۶.
- ↑ بسا گروهی اندک بر گروهی بسیار به اذن خداوند، پیروز شده است و خداوند با شکیبایان است سوره بقره، آیه ۲۴۹.
- ↑ «فَإِنَّا لَا يَسَعُنَا أَنْ نُؤْتِيَ امْرَأً مِنَ الْفَيْءِ أَكْثَرَ مِنْ حَقِّهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ وَ قَوْلُهُ الْحَقُّ ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ﴾»
- ↑ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۷۲؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۴۲۱، به نقل از: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۹۷؛ بحارالأنور، ج۴۱، ص۱۳۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۱۰۹.
- ↑ نهایة الإرب، ج۴، ص۲۸۶؛ ابویوسف، الخراج، ص۴۳ - ۴۴؛ فتوحالبلدان، ص۴۲۶ - ۴۳۹؛ تاریخ طبری (۸جلدی)، ج۳، ص۱۰۹.
- ↑ الغارات، ص۲۹.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۸۹ - ۹۳.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّمَا أَهْلَكَ مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ أَنَّهُمْ مَنَعُوا النَّاسَ الْحَقَّ فَاشْتَرَوْهُ وَ أَخَذُوهُمْ بِالْبَاطِلِ فَاقْتَدَوْهُ»؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۲۹؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۳۰۴؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه ۷۹، ص۴۶۶.
- ↑ «لَا تُسَخِّرُوا الْمُسْلِمِينَ [فَتُذِلُّوهُمْ] (بحارالأنوار، ج۱۰۰، ص۱۷۲؛ مستدرک الوسائل، ج۱۳، ص۴۷۲.) وَ مَنْ سَأَلَكُمْ غَيْرَ الْفَرِيضَةِ فَقَدِ اعْتَدَى فَلَا تُعْطُوهُ وَ كَانَ يَكْتُبُ يُوصِي بِالْفَلَّاحِينَ خَيْراً وَ هُمُ الْأَكَّارُونَ»طوسی، تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۵۳؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۱؛ کافی، ج۵، ص۲۸۴؛ وسائل الشیعه، ج۱۳، ص۲۱۶.
- ↑ «أَدِقُّوا أَقْلَامَكُمْ وَ قَارِبُوا بَيْنَ سُطُورِكُمْ وَ احْذِفُوا عَنِّي فُضُولَكُمْ وَ اقْصِدُوا قَصْدَ الْمَعَانِي وَ إِيَّاكُمْ وَ الْإِكْثَارَ فَإِنَّ أَمْوَالَ الْمُسْلِمِينَ لَا تَحْتَمِلُ الْإِضْرَارَ»؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۳۰؛ صدوق، خصال، ص۳۱۰؛ بحارالأنوار، ج۴۱، ص۱۰۵ و ج۷۳، ص۴۹ و ج۱۰۱، ص۲۷۵.
- ↑ «وَ صَلُّوا بِهِمْ صَلَاةَ أَضْعَفِهِمْ وَ لَا تَكُونُوا فَتَّانِينَ»؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، نامه ۵۲، ص۴۲۶؛ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، ص۹۸۶؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۴۷۲ و ج۷۹، ص۳۶۵.
- ↑ «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ حَقّاً عَلَى الْوَالِي أَنْ لَا يُغَيِّرَهُ عَلَى رَعِيَّتِهِ فَضْلٌ نَالَهُ وَ لَا طَوْلٌ خُصَّ بِهِ وَ أَنْ يَزِيدَهُ مَا قَسَمَ اللَّهُ لَهُ مِنْ نِعَمِهِ دُنُوّاً مِنْ عِبَادِهِ وَ عَطْفاً عَلَى إِخْوَانِهِ».
- ↑ نهج البلاغه (فیض الاسلام)، نامه ۵۰، ص۹۸۲؛ نهج البلاغه (صبحی صالح)، ص۴۲۴؛ وقعة صفین، با اندکی تغییر در عبارات، ص۲۰۷؛ بحارالأنوار، ج۲۳، ص۴۶۹ و ج۷۲، ص۳۵۶.
- ↑ کافی، ج۷، ص۳۳۰ و ۳۶۲؛ صدوق، فقیه، ج۴، ص۷۵ و تهذیب، ج۱۰، ص۲۹۵.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۱، ص ۹۳ - ۹۶.
- ↑ الغارات، ص۲۹۹-۳۰۱.
- ↑ حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص ۱۶۷.