جنگ در معارف و سیره نبوی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۲۹۶: خط ۲۹۶:
[[خداوند]] به سه نفر بر [[فرشتگان]] [[مباهات]] می‌کند... و سوم، کسی که هنگام [[حمله]] [[دشمن]] [[پایدار]] بماند، در حالی که [[یاران]] او [[فرار]] کرده‌اند و او بجنگد تا [[شهید]] شود<ref>حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۴۶۶.</ref>.
[[خداوند]] به سه نفر بر [[فرشتگان]] [[مباهات]] می‌کند... و سوم، کسی که هنگام [[حمله]] [[دشمن]] [[پایدار]] بماند، در حالی که [[یاران]] او [[فرار]] کرده‌اند و او بجنگد تا [[شهید]] شود<ref>حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۴۶۶.</ref>.
[[پیامبر]] در خطبه‌ای که پیش از [[احد]] برای یارانشان خواند، آنان را به [[پرهیزکاری]]، [[بردباری]]، [[یقین]]، تلاش، [[نشاط]] و [[ایمان به آخرت]] سفارش کرد<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۷۴.</ref>
[[پیامبر]] در خطبه‌ای که پیش از [[احد]] برای یارانشان خواند، آنان را به [[پرهیزکاری]]، [[بردباری]]، [[یقین]]، تلاش، [[نشاط]] و [[ایمان به آخرت]] سفارش کرد<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۷۴.</ref>
===[[مشورت]] با [[یاران]]===
{{متن قرآن|فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ}}<ref>«پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.</ref>.
مشورت از ارکان اصلی در جنگ‌های [[نبوی]] است. در بازخوانی [[سیره]] آن حضرت در [[جنگ‌ها]]، کاملاً روشن است که ایشان در همه [[غزوه‌ها]] و سریّه‌ها برای مشورت با یاران اهمیت ویژه‌ای قائل بود. [[امام رضا]]{{ع}} درباره این شیوه [[پیامبر]] می‌فرماید:
[[پیامبر خدا]] همواره با [[اصحاب]] خود مشورت می‌کرد. سپس درباره آنچه می‌خواست، تصمیم می‌گرفت<ref>احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۲، ص۶۰۱، ح۲۱.</ref>.
آن حضرت نه تنها خود مشورت می‌کرد، بلکه به فرستادگان و [[فرماندهان]] نیز چنین سفارش می‌کرد. [[امام علی]]{{ع}} در این باره می‌فرماید:
[[رسول خدا]]{{صل}} مرا برای امارت [[یمن]] فرستاد و به من سفارش کرد: ای علی! کسی که از [[خدا]] [[طلب]] خیر کرد، [[سرگردان]] نشد و کسی که مشورت کرد، پشیمان نگشت<ref>شیخ طوسی، الامالی، ص۱۳۶، ح۲۲۰.</ref>.
[[پرهیز]] از [[استبداد]] در [[رأی]]، در سیره و [[گفتار پیامبر]] به روشنی دیده می‌شود. آن حضرت در روایتی چنین می‌فرماید:
هرگز کسی با مشورت، [[بدبخت]] و با [[استبداد رأی]]، خوش [[بخت]] نشده است<ref>محمدباقر محمودی، نهج السعاده، ج۷، ص۲۷۴.</ref>.
در اینجا توجه به دو نکته ضروری است: در اینجا نخست اینکه [[آیه]] ۱۵۹ [[آل عمران]] که به پیامبر دستور می‌دهد با [[مسلمانان]] مشورت کند، در [[جنگ احد]] نازل شده است. این در حالی است که می‌دانیم پیش‌تر از این، پیامبر در [[جنگ بدر]] درباره مکان، [[زمان]] و چگونگی [[برخورد با اسیران]] با یاران خود مشورت کرد و حتی پیش از [[جنگ احد]] نیز جلسه [[رایزنی]] نظامی تشکیل داد.
[[علامه طباطبایی]] در این باره می‌فرماید:
این [[آیات]] فقط برای این است که روش [[پیغمبر]] را [[امضا]] کرده و بگوید اصولاً پیغمبر جز بر اساس [[امر الهی]] قدم برنمی‌دارد و روش [[متین]] او مورد تصویب و [[رضای الهی]] است<ref>سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، ج۴، ص۱۰۱. این احتمال هم وجود دارد که شاید مسلمانان، شکست احد را محصول مشاوره پیش از جنگ ارزیابی کردند. بنابراین، ایده عدم مشورت، در ذهن یا گفتار آنان بازتاب یافت و حق تعالی با نزول این آیه، مشورت را تأیید کرد و این شبهه را پاسخ گفت.</ref>.
نکته دوم این است که آن حضرت در برخی امور هرگز [[مشورت]] نمی‌کرد و حتی نظر [[یاران]] را هم نمی‌پذیرفت. برای نمونه، در [[صلح حدیبیه]]، چند تن از یاران سرشناس، با نظر [[پیامبر]] به شدت [[مخالفت]] کردند. آن حضرت در این ماجرا تنها به [[شبهه‌ها]] پاسخ گفت و به مفاد [[صلح نامه]] اشاره کرد و با وجود نظر مخالف برخی یاران، به صلح حدیبیه تن داد. ازاین رو، در تمام امور، مشورت کارساز نیست. به نظر می‌رسد پیامبر تنها در اموری که [[خداوند]] به [[خرد]] بشری واگذار کرده بود (امور [[عامه]] [[اجتماعی]])، با یاران خویش مشورت می‌کرد و یاران نیز می‌دانستند اگر فرمانی از سوی [[خدا]] نازل شود، دیگر مشورت معنا ندارد. از آنجا که [[جنگ]] و تاکتیک‌های آن به [[اندیشه]] [[فرماندهان]] و [[خردمندان]] هر [[سپاه]] مربوط است، از [[امور اجتماعی]] به شمار می‌رود. ازاین رو، پیامبر در مورد مکان، [[زمان]] جنگ با یاران خویش مشورت می‌کرد. [[ابوهریره]]، یکی از [[یاران پیامبر]] این نکته را به خوبی بیان کرده است:
من هیچ‌کس را ندیده‌ام که به اندازه [[رسول خدا]]{{صل}} با یاران خویش مشورت کند و البته مشورت آن حضرت فقط در مورد جنگ بود و بس<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۴۰.</ref>.
از سوی دیگر، [[مسلمانان]] می‌دانستند که اگر [[حکم الهی]] صادر شده باشد، آنان باید [[تسلیم]] باشند و پیشنهاد یا [[انتقاد]] آنها سودی ندارد. بنابراین، هرگاه قصد [[مشورت]] داشتند، از [[پیامبر]] می‌پرسیدند: آیا این [[حکم الهی]] است؟
در آوردگاه [[بدر]]، [[رسول خدا]]{{صل}} مکانی را برای [[نبرد]] [[انتخاب]] کرد. [[حباب بن منذر]] گفت: ای رسول خدا{{صل}}! اگر به [[فرمان الهی]] در اینجا فرود آمده و اردوگاه ساخته‌ای، بر ما نیست که گامی جلوتر یا عقب‌تر برداریم، ولی اگر [[جنگ]]، چاره اندیشی و [[رایزنی]] است، نظری دارم. پیامبر فرمود: «جنگ چاره‌اندیشی و رایزنی است». حُباب گفت: در این صورت، اینجا اردوگاه خوبی نیست. ما را به نزدیک‌ترین آب برسان و من همه چاه‌های آن را می‌شناسم. در آنجا چاهی است که آبش شیرین و زیاد است. پیامبر فرمود: «به [[رأی]] صحیح اشاره کردی». پس [[حرکت]] فرمود و چنان کرد که حُباب گفته بود<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۰.</ref>.
چون پیامبر در امور جنگ با [[اصحاب]] خویش مشورت می‌کرد، گاه می‌شد که نظر [[اکثریت]]، مخالف نظر ایشان بود، ولی پیامبر بدون هیچ [[استبداد]] و [[خودکامگی]]، تن به نظر اکثریت می‌داد. در [[جنگ احد]]، بین اصحاب درباره محل جنگ [[اختلاف]] نظر بود. گروهی اندک - که پیامبر هم در این گروه قرار داشت - بر جنگ در [[مدینه]] [[اصرار]] داشتند، ولی اکثریت با خروج از مدینه موافق بودند و پیامبر [[نظریه اکثریت]] را پذیرفت»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۶.</ref>.
[[پیامبر خدا]] درباره اصل [[حکم]] با کسی مشورت نمی‌کرد، ولی درباره اجرای حکم با [[یاران]] و حتی با [[همسران]] خویش مشورت می‌کرد. «در [[حدیبیه]] پس از آنکه پیامبر [[صلح‌نامه]] را [[امضا]] کردند و قرار شد از سال بعد به [[مسلمانان]] [[اجازه]] [[حج]] بدهند، پیامبر به اصحاب خود امر فرمود: قربانی‌هایی را که برای [[خانه خدا]] آورده بودید، [[قربانی]] کنید و سرهایتان را بتراشید. اصحاب از [[اطاعت]] سر باز زدند و گفتند: چگونه قربانی و تقصیر کنیم، درحالی که [[طواف]] و سعی بین [[صفا و مروه]] نکرده‌ایم؟ پیامبر از این [[بی‌ادبی]] [[یاران]] [[اندوهگین]] شد و به چادر خویش در آمد و [[غم]] خود را با همسرش، [[ام سلمه]] باز گفت. ام سلمه به [[پیامبر]] عرض کرد: خودت ابتدا [[قربانی]] و تقصیر کن [تا [[مردم]] به [[پیروی]] از شما چنین کنند]. پیامبر به گفته ام سلمه عمل کرد و دیری نپایید [[اصحاب]] برخلاف میل باطنی‌شان، هم قربانی کردند و هم سرهایشان را تراشیدند»<ref>بحارالانوار، ج۲۰، ص۳۵۳.</ref>.
هنگامی که مشورت‌ها پایان می‌یافت، حضرت نظری را می‌پذیرفت و تصمیم می‌گرفت آن را [[اجرا]] کند. اگر نظریه دیگری پس از [[تصمیم‌گیری]] به آن حضرت ارائه می‌شد، دیگر برای ایشان اهمیت نداشت؛ زیرا پیشنهادهای بعدی سبب [[تزلزل]] در تصمیم‌گیری می‌شد. وقتی [[فرمانده]] تصمیمی را پس از [[مشورت]] گرفت، شایسته نیست تصمیم دیگری بگیرد؛ چون [[بی‌ثباتی]] فرمانده، در [[روحیه]] [[سپاه]] اثر منفی دارد.
«پیامبر در [[بدر]] پیش از ورود [[قریش]]، سپاه خود را به صف کرد و [[پرچم]] را به [[مصعب بن عمیر]] داد. آن‌گاه رو به [[مغرب]] ایستاد و [[آفتاب]] را پشت سر قرار داد و به صف‌ها نگریست. [[مشرکان]] پیش آمدند و ناچار رو به آفتاب ایستادند. این مکان پیش‌تر با مشورت حُباب بن منذر [[انتخاب]] شده بود. پس از مرتب کردن صف‌ها از سوی پیامبر، مردی از اصحاب پیش آمد و گفت: ای [[رسول خدا]]! اگر در مورد صف آرایی در این نقطه به تو [[وحی]] شده که به دستور عمل فرمای، وگرنه [[عقیده]] من این است که به قسمت بالای دره بروی. پیامبر فرمود: صف‌ها را مرتب ساخته‌ام و پرچم خود را [[نصب]] کرده‌ام و دیگر [[تغییر]] نمی‌دهم»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۲.</ref>.
در [[جنگ احد]] نیز وقتی پیامبر نظر [[اکثریت]] را - که برخلاف نظر ایشان بود - پذیرفت، پس از [[نماز عصر]] به [[خانه]] رفت و [[لباس]] رزم خویش را پوشید و با [[سلاح]] خارج شد تا به سوی رزم‌گاه [[احد]] [[حرکت]] کند. گروهی از کسانی که بر خارج شدن از [[شهر]] [[اصرار]] کرده بودند، نزد حضرت آمدند و از کرده خود [[پوزش]] خواستند و خواستند همان نظر [[پیامبر]] که [[دفاع]] از [[شهر]] بود، [[اجرا]] شود، ولی پیامبر قاطعانه بر تصمیم خود پافشاری کرد و گفت:
هیچ [[پیامبری]] را نسزد که [[لباس]] [[جنگ]] بر تن کند و بی‌آنکه [[نبرد]] کند، لباس را از تن درآورد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۲۶.</ref>. به دستورهایی که به شما می‌دهم، توجه و به آن عمل کنید<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۲۶.</ref>.
بایسته است [[فرمانده]] [[مسلمان]] با [[پیروی]] از آن حضرت، در چگونگی نبرد و موارد گوناگون آن، تنها به [[فکر]] خود [[اعتماد]] نکند و از نظر دیگران بهره برد. [[پیامبر خدا]] با آنکه صاحب فکر [[نیرومندی]] بود، با [[یاران]] [[مشورت]] می‌کرد تا [[مسلمانان]] بیاموزند [[مشاوره]] جزو لوازم [[زندگی اجتماعی]] و هنگام خطر ضروری است.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۷۵.</ref>
===[[انضباط]]===
{{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ}}<ref>«ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>.
[[نظامیان]] اگر به [[نظم]] اهمیت ندهند، شالوده نظامشان آسیب می‌بیند. ازاین رو، [[فرماندهان]] همواره بر نظم [[سپاه]] تأکید دارند.
[[سیره عملی پیامبر]] [[خدا]] در [[منظم]] کردن امور جنگ آشکار است. اینک به برخی از این امور اشاره می‌کنیم:
۱. '''[[اطاعت]] از [[فرماندهی]]''': پیامبر همیشه تأکید می‌کرد که [[سپاهیان]] باید پیرو فرمانده خویش باشند تا نظم برقرار شود و مسلمانان نیز آموخته بودند اختلاف‌هایشان با [[فرمان پیامبر]] پایان می‌پذیرد. در یکی از [[جنگ‌ها]]، میان مسلمانان درباره [[حرکت]] به سوی میدان نبرد یا جایی دیگر [[اختلاف]] رخ داد. پیامبر که پیش از این به مشورت آنها عمل کرده بود، اختلاف دوباره آنها را برنتابید و قاطعانه فرمود:
اکنون به آنچه [[فرمان]] می‌دهم، توجه و پیروی کنید. در [[پناه]] خدا روان شوید. در صورتی که [[شکیبایی]] ورزید، [[نصرت]] از آنِ شما خواهد بود<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۶.</ref>.
مسلمانان نیز در بیشتر [[نبردها]]، فرمان بردار بودند و عاشقانه به [[دستورهای پیامبر]] اعظم{{صل}} عمل می‌کردند. اگر [[رزمندگان]] [[اسلام]] [[فرمان‌بردار]] نبودند، [[اسلام]] نمی‌توانست در مدت ده سال گسترش یابد.
۲. '''[[آرایش]] [[سپاه]]''': [[پیامبر]] در همه کارهای [[اجتماعی]] به [[نظم]] توجه داشت. [[نُعمان بن بشیر]] درباره توجه پیامبر به نظم می‌گوید:
[[رسول خدا]]{{صل}} صفوف ([[نماز]]) ما را طوری [[منظم]] می‌کرد که گویی تیرها را در تیردان مرتب می‌کند تا آنکه دید ما از او [[غافل]] شده‌ایم. سپس روزی (برای نماز) بیرون آمد و خواست تکبیرة الاحرام بگوید که دید مردی سینه‌اش را جلو آورده است. فرمود: ای [[بندگان خدا]]! صفوف خود را منظم کنید، وگرنه [[خداوند]] شما را از هم روگردان می‌کند (و دچار [[اختلاف]] می‌شوید)<ref>میزان الحکمه، ج۱۳، ص۶۳۴۷، ح۲۰۳۳۵.</ref>.
در بیشتر [[جنگ‌ها]]، [[پیامبر خدا]] نظام‌هایی را برای [[لشکر]] ترتیب می‌داد. چگونگی ایستادن در صف‌ها و تنظیم گروهان‌ها و دسته‌ها، [[انتخاب]] [[فرماندهان]] برای گروهان‌ها و گردان‌ها، مشخص کردن پرچم‌داران و... از کارهایی است که حضرت پیش از [[نبرد]] انجام می‌داد.
«در [[جنگ بدر]] پیامبر صفوف را مرتب می‌کرد و چوبه تیری که در دست داشت، آهسته به شکم کسانی می‌زد که از صف جلوتر ایستاده بودند. وقتی پیامبر از مقابل سواد غزیه گذشت، با پشت چوب تیر آهسته به شکمش زد و گفت: مساوی دیگران بایست، ای سواد بن غزیه»<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، ج۲، ص۱۴۹.</ref>.
«در صبح [[روز]] [[احد]] نیز پیامبر به [[صف‌آرایی]] لشکر پرداخت. آن حضرت پیاده [[حرکت]] می‌کرد و صف‌ها را مرتب می‌ساخت و می‌فرمود: فلانی جلو بیا! یا فلانی عقب برو! اگر ملاحظه می‌فرمود که شانه کسی جلوست، او را کنارتر می‌برد و صف‌ها را چنان راست و مستقیم می‌آراست که گویی چون تیر راست بودند. چون صف‌ها آراسته و به [[نظام]] شد، [[مصعب بن عمیر]] را خواست و فرمود: [[پرچم]] را بگیر. [[مصعب]] پرچم را برافراشت و آن را پیشاپیش رسول خدا{{صل}} می‌برد»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۶۱.</ref>.
یکی از نویسندگان عرب‌زبان بر این [[باور]] است که «تنظیم دسته‌های نظامی [[عرب‌ها]] در [[عصر پیامبر]]، برگرفته از [[نظامات]] [[امپراتوری روم]] بوده و هر دسته شامل ده نفر بوده و کوچک‌ترین گروه نظامی را پنج نفر سرباز تشکیل می‌داده است...
اگر جنگ‌جویان بسیاری در یک [[نبرد]] شرکت می‌کردند، صف‌های متعددی پشت سر هم تشکیل می‌شد و هر صف به [[جنگ با دشمن]] می‌پرداخت و در صورت [[سست]] شدن یک صف، صف بعدی به [[یاری]] گروه قبلی می‌شتافت و [[آیه]] {{متن قرآن|إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ}}<ref>«بی‌گمان خداوند کسانی را دوست می‌دارد که در راه او صف زده کارزار می‌کنند چنان که گویی بنیادی به هم پیوسته (و استوار) اند» سوره صف، آیه ۴.</ref>، به این [[نظام]] صف‌بندی در [[عصر نبوی]] اشاره دارد. [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} نیز بر اساس این شیوه در [[صفین]] جنگید<ref>المفصل فی تاریخ العرب، ج۵، ص۴۴۲.</ref>.
۳. '''[[سازمان‌دهی]] نیرو''': [[رسول خدا]]{{صل}} با توجه به قبیله‌ها و پیوندهای [[خانوادگی]]، گروهان‌ها و گردان‌هایی را تشکیل می‌داد و از میان ایشان، افرادی را به [[پرچم‌داری]] یا [[فرماندهی]] آنان [[منصوب]] و بدین‌سان [[لشکر اسلام]] را دسته‌بندی و [[منظم]] می‌کرد. در برخی [[جنگ‌ها]] - مانند [[فتح مکه]] - رنگ‌هایی را برای لباس‌های گروهان‌های گوناگون برمی‌گزید.
[[پیامبر]] در بیشتر جنگ‌ها پس از سازمان‌دهی و گروهان‌بندی، در مکانی می‌ایستاد و از [[سپاه]] سان می‌دید. برای نمونه، در [[جنگ بدر]] در ناحیه بقع (متصل به [[مدینه]])<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۶.</ref> و در [[غزوه احد]] در منطقه شیخان<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۷.</ref> از سپاه سان دید. [[رزمندگان]] در برابر حضرت رژه می‌رفتند و ایشان با دقت به آنان می‌نگریست که اگر کسی خلاف [[قانون]] عمل کرد، او را بازخواست کند. پیامبر در این دو [[جنگ]]، نوجوانانی را دید که هنوز به سن نبرد نرسیده‌اند و برخلاف دستور ایشان، در جنگ شرکت کرده‌اند. پیامبر آنان را خواست و اخراجشان کرد.
با مطالعه رژه [[سپاهیان اسلام]] در فتح مکه، به [[تدبیر]] پیامبر و توجه ایشان به گروهان‌بندی و [[انضباط]] نظامی پی می‌بریم<ref>نک: مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، صص ۱۶-۱۵۷.</ref>. [[پیامبر خدا]] از عمویش عباس خواست [[ابوسفیان]] را در تنگنای دره‌ای نگه دارد تا واحدهای [[ارتش]] نوبنیاد [[اسلام]]، در برابر او رژه روند.
«برخی واحدهای ارتش اسلام در [[روز فتح مکه]] به قرار زیر بود:
#هنگ هزار نفری از تیره [[بنی‌سلیم]] به [[فرماندهی]] [[خالد بن ولید]] که دارای دو [[پرچم]] بودند که یکی در دست عباس [[مرداس]] و دیگری در دست [[مقداد]] بود.
#دو گردان پانصد نفری به فرماندهی [[زبیر بن عوام]] که پرچم سیاهی در دست داشت و بیشتر نفرات هر دو گردان را [[مهاجران]] تشکیل می‌دادند.
#یک گردان سیصد نفری از تیره [[بنی غفار]]، به فرماندهی [[ابوذر غفاری]] که پرچم در دست وی بود.
#یک گردان چهارصد نفری از تیره بنی‌سلیم به فرماندهی یزید بن [[خصیب]] و پرچم در دست وی بود.
#دو گردان پانصد نفری از [[بنی کعب]] به فرماندهی [[بشر بن سفیان]] که پرچم را نیز در دست داشت.
#هنگ هزار نفری از تیره [[مزینه]] که دارای سه پرچم بودند و [[پرچم‌ها]] در دست [[نعمان بن مقرن]]، [[بلال بن حارث]] و عبداللّه عمرو بود.
#هنگ هشتصد نفری از تیره [[جهینه]] با چهار پرچم در دستان [[معبد]] بن خالد، [[سوید بن صخره]]، [[رافع بن مکیث]] و عبداللّه [[بدر]].
#دو گروهان دویست نفری از تیره‌های بنو کنانه، بنو لیث و ضمره به فرماندهی [[ابو واقد لیثی]] و پرچم نیز در دست او بود.
#یک گردان سیصد نفری از تیره [[بنی اشجع]] که دارای دو پرچم یکی در دست [[معقل بن سنان]] و دیگری در دست [[نعیم بن مسعود]] بود.
ابوسفیان با کمال [[بی‌صبری]] [[انتظار]] داشت واحدی را که [[پیامبر]] در میان آن قرار دارد، ببیند. هر واحدی از جلو او عبور می‌کرد، از عباس می‌پرسید: آیا محمد در میان این واحد است؟ او در پاسخ می‌گفت: نه. تا آنکه نیروی عظیمی که شماره نفرات آن حدود پنج هزار نفر بود و تنها در میان آنها دو هزار سرباز زره‌پوش وجود داشت و پرچم‌های فراوانی در فاصله‌های معیّنی در دست [[فرماندهان]] جزء قرار گرفته بود، توجه [[ابوسفیان]] و عباس را جلب کرد. نام این واحد، [[کتیبه خضرا]] یعنی [[لشکر]] سبز بود که تا دندان [[مسلح]] بودند. سراسر بدن آنها را ساز و برگ [[سلاح]] احاطه کرده بود و جز چشمان پر فروغ آنها، نقطه دیگری پیدا نبود و اسبان تندرو [[عربی]] و شتران سرخ‌مو در آن زیاد به چشم می‌خورد.
[[پیامبر]] در وسط این واحد در حالی که بر شتر مخصوص خود سوار بود، راه می‌رفت و شخصیت‌های بزرگ [[مهاجر]] و [[انصار]]، گرداگرد او را گرفته بودند و پیامبر با آنان سخن می‌گفت.
[[عظمت]] این واحد چنان ابوسفیان را مرعوب خود ساخته بود که بی‌اختیار رو به عباس کرد و گفت: هیچ قدرتی نمی‌تواند در برابر این نیروها [[مقاومت]] کند. عباس! [[سلطنت]] و [[ریاست]] برادرزاده تو خیلی اوج گرفته است. عباس با لحنی توبیخ‌آمیز به ابوسفیان گفت: سرچشمه [[قدرت]] برادرزاده من، [[نبوت]] و رسالتی است که از طرف [[خدا]] دارد و هرگز مربوط به قدرت‌های ظاهری و مادی نیست»<ref>جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، صص ۳۲۸-۳۳۰.</ref>.
همان‌گونه که می‌دانیم، ابوسفیان و [[بزرگان قریش]]، در جنگ‌های [[بدر]]، [[احد]]، [[خندق]] و... توان نظامی [[مسلمانان]] را دیده بودند، ولی به [[راستی]] چرا در [[فتح مکه]]، تمام بزرگان و [[مشرکان قریش]] ترسیده بودند با اینکه در این فتح، هیچ [[جنگی]] رخ نداد؟
در پاسخ باید گفت: گذشته از آنکه [[خداوند]] همواره پیامبرش را با ایجاد [[وحشت]] در [[دل]] [[دشمنان]] [[یاری]] کرده است، [[صف‌آرایی]] و رژه [[منظم]] [[لشکر اسلام]]، در [[ترساندن]] [[کافران]] نقش مهمی داشت و شیوه‌های تاکتیکی فرماندهان [[جنگ‌ها]] و حرکات رزمایشی ارتشیان، در [[تضعیف]] [[دشمن]] و [[تقویت روحیه]] خودی‌ها نقش بسزایی دارد.
۴. '''[[جدیت]] در کار''': [[انسان]] نظامی باید در [[جنگ]] با جدیت با دشمن روبه رو شود. سرباز باید بداند [[جبهه]] با پشت جبهه فرق دارد و هنگام [[نبرد]]، از [[شوخی]] با هم رزمان و آنان بپرهیزد؛ زیرا چنین حرکاتی، سبب تضعیف [[روحیه]] و ایجاد [[آلودگی]] روانی می‌شود. به همین دلیل، [[پیامبر خدا]]، [[یاران]] خود را از [[شوخی]] و [[بی‌نظمی]] هنگام [[نبرد]] [[نهی]] می‌کرد.
«[[زید بن ثابت]] هنگام کندن [[خندق]] خوابش برد و آن‌قدر خوابش سنگین شده بود که [[عماره بن حزم]]، [[شمشیر]] و کمان و سپر زید را برداشت و او [[بیدار]] نشد. پس از پایان حفر خندق، [[مسلمانان]] پراکنده شدند و متوجه زید خفته نشدند. زید بیدار شد و چون این خبر به [[پیامبر]] رسید، زید را احضار فرمود و گفت: ای خواب‌آلوده! خوابیدی تا آنکه اسلحه‌ات را بردند. آن‌گاه پیامبر دستور داد اسلحه‌اش را برگرداند و از سوی دیگر نهی فرمود که هیچ‌کس [[حق]] ندارد حتی به شوخی، [[اسلحه]] [[مسلمانی]] را بردارد که موجب [[ترس]] او شود»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۳۵.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۸۰.</ref>
===حضور در پیشاپیش [[لشکر]]===
در [[صدر اسلام]]، ساختن [[اتاق]] [[فرماندهی]] مرسوم بود. با این [[حال]]، پیامبر خدا، تنها در اتاق فرماندهی حضور نداشت. آن حضرت در همه [[غزوه‌ها]]، از همه یارانش، به [[دشمن]] نزدیک‌تر بود. در نخستین [[غزوه]] - [[جنگ بدر]] - [[سعد بن معاذ]] برای پیامبر، عریشی از چوب خرما بنا کرد<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۰.</ref>. [[هدف]] او تنها [[دفاع از پیامبر]] و کمک برای [[عقب نشینی]] در صورت [[شکست]] بود، ولی این اتاق جایگاهی ویژه برای [[فرمانده]] در پشت میدان [[جنگ]] بود. با اینکه پیامبر در مواقعی، از این مکان برای [[نظارت]] بر [[سپاه اسلام]] [[سود]] می‌جست، ولی هنگام نبرد در صف اول جنگ حضور داشت. [[امام علی]]{{ع}} در توصیف جنگ بدر فرموده است:
در جنگ بدر، ما به پیامبر [[پناه]] می‌بردیم و او از همه ما به دشمن نزدیک‌تر بود و در آن [[روز]] از همه ما [[شجاعت]] بیشتری نشان داد<ref>پیامبر اعظم{{صل}}، ص۱۶۴.</ref>.
این [[سخن امام علی]]{{ع}} نشان‌دهنده آن است که پیامبرخدا در طول جنگ بدر، نه تنها در انتهای میدان و درون [[عریش]] نبود، بلکه در پیشاپیش لشکر شمشیر می‌زد. گذشته از این گزارش، گزارش‌های بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد حضرت در [[جنگ‌ها]] نزدیک‌ترین افراد به [[دشمن]] بوده است<ref>نک: پیامبر اعظم{{صل}}، ص۱۶۴ و ۱۶۵.</ref>. این ویژگی، گویای [[حقانیت]] و [[شجاعت]] فردی ایشان است.
در انجام کارهای تدارکاتی نیز [[پیامبر]] به [[فرمان]] دادن بسنده نمی‌کرد، بلکه پس از صدور فرمان، خود پیش‌قدم می‌شد. پیامبر در [[جنگ احزاب]]، وقتی تصمیم گرفت [[خندق]] کنده شود، کارها را تقسیم کرد و محدوده‌های معیّنی را برای [[مهاجران]] و [[انصار]] برگزید تا کار آغاز شود. حضرت پس از [[تقسیم کار]]، نخستین فردی بود که کلنگ به دست گرفت و در محدوده مهاجران، مشغول کندن خندق شد. [[امام علی]]{{ع}} نیز در کنار پیامبر ایستاده بود و خاک‌های خندق را بیرون می‌ریخت<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۲۱۷ و ۲۱۸.</ref>.
جنگ احزاب در [[سال پنجم هجری]] رخ داد. در این [[جنگ]]، شمار [[سپاه]] [[عرب]]، بیش از ده هزار نفر بود که نزدیک به یک ماه پشت خندق ماندند. در طول این مدت، گاه برخی [[سپاهیان]] عرب قصد [[حمله]] و گذر از خندق را داشتند که در هر [[تهاجم]]، با آماج سنگ‌های [[مسلمانان]] روبه‌رو می‌شدند. پیامبر در تمام تجاوزهای [[احزاب]]، جزو نخستین افرادی بود که در معرکه حضور می‌یافت. معمولاً [[مشرکان]] در شب‌ها می‌کوشیدند از راه‌هایی به خندق [[نفوذ]] کنند. در یکی از این شب‌ها، پیامبر در [[خیمه]] خوابیده بود که صدای {{متن حدیث|يَا خَيْلَ اللَّهِ}}؛ ای سپاه [[خدا]]» بلند شد. این رمز و اسم شب مهاجران بود. پیامبر از [[خواب]] برخاست و به [[عباد بن بشر]] فرمود: «برو و ببین چه خبر است و إِنْ‌شاءَاللّه برگردی و خبرش را برایم بیاوری».... عباد آمد و گفت: [[عمرو بن عبدود]] - از [[فرماندهان]] نیرومند مشرکان - همراه گروهی دیگر، به مسلمانان حمله کرده است. [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] خدا می‌گوید:
پیامبر بی‌درنگ وارد خیمه شد و [[زره]] و مغفر پوشیده، بر اسب خود سوار شد و همراه [[اصحاب]] به سوی محل درگیری رفت. چیزی نگذشت که آن حضرت خوش [[حال]] برگشت و فرمود: «[[خداوند]] آنها را برگرداند و گروه زیادی از آنان زخمی شدند»<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۵۰.</ref>.
[[مسلمانان]] همیشه [[فرمان‌بردار]] بودند، ولی در جریان [[صلح حدیبیه]]، به دلیل [[شیطنت]] و [[نفاق]] گروهی از [[یاران]]، این [[فرمان‌برداری]] کم‌رنگ شد. ازاین رو، وقتی [[پیامبر]] به یاران خود [[فرمان]] داد [[قربانی]] و تقصیر کنید، کسی از آن حضرت [[پیروی]] نکرد. پیامبر سه بار این دستور را صادر کرد، ولی با [[نافرمانی سپاه]] روبه‌رو شد. سپس تصمیم گرفت مانند همیشه خود پیش‌قدم شود. آن حضرت به [[قربانی کردن]] مشغول شد و با صدای بلند گفت: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ}}. با این [[حرکت]] پیامبر، تمام مسلمانان از جا برخاسته و با شتابِ بی‌سابقه‌ای قربانی خود را انجام دادند<ref>مسند احمد، ج۴، ص۳۲۶.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۸۶.</ref>
===استفاده از [[خویشاوندان]] هنگام خطر===
از مهم‌ترین ویژگی‌های [[فرماندهی]] پیامبر، [[دعوت]] از [[نزدیکان]] خود در لحظه‌های خطرناک بود. ایشان با سپر [[بلا]] قرار دادن خود و خانواده‌اش، [[روحیه]] [[سپاهیان]] را تقویت و روحیه [[دشمنان]] را [[تضعیف]] و [[حقانیت]] خود را [[اثبات]] می‌کرد.
این [[ویژگی پیامبر]]، تنها مربوط به لحظه‌های سرنوشت‌ساز [[جنگ]] نبود. ایشان از [[آغاز بعثت]] و دعوت از [[خویشان]]، بر این نظر پافشاری کرد که برای نمونه می‌توان به [[ماجرای مباهله]] اشاره کرد.
در [[جنگ‌ها]]، به دلیل حساسیت و خطری که وجود داشت، نیاز به [[جان]] فشانی بود. معمولاً زمانی که [[سپاه]] زمین‌گیر می‌شد و کسی توان [[مبارزه]] نداشت، [[پیامبر خدا]]، نزدیکان خود را سراغ [[دشمن]] می‌فرستاد.
حضرت در هفتمین ماه [[هجرت]]، نخستین [[پرچم]] را برای جنگ بست. این اولین سریّه‌ای بود که پیامبر، گروهی را برای سرکوبی دشمن می‌فرستاد. با توجه به اینکه [[نظام اسلامی]] هنوز تثبیت نشده بود، [[رویارویی]] با دشمنِ کارآزموده بسیار دشوار بود. پس پیامبر، عموی خود، حضرت [[حمزه بن عبدالمطلب]] را برای فرماندهی برگزید. [[حمزه]] همراه سی نفر از [[مهاجران]] به [[عیص]] رفت<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۶.</ref>. دومین [[سریّه]] نیز به فرماندهی [[پسر عموی رسول خدا]]{{صل}}، [[عبیده بن حارث بن عبدالمطلب]] و [[همراهی]] شصت نفر از مهاجران در ماه هشتم هجرت شکل گرفت<ref>ابن کثیر، السیره النبویه، ج۲، ص۳۳۹.</ref>.
[[جنگ بدر]]، نخستین نبردی بود که [[پیامبر]]، [[فرمانده]] آن بود. در این [[جنگ]]، نخستین [[حمله]] از سوی [[مشرکان]] از سوی اسود [[مخزومی]] شکل گرفت که سردار [[رشید]] [[اسلام]]، [[حمزه]] با او رو در رو شد و وی را کشت. چیزی نگذشت که سه پهلوان [[قریش]]، عُتبه و شَیبَه، [[پسران]] [[ربیعه]] و ولید پسر عُتبه، به میدان آمدند و مبارز‌طلبیدند که سه [[جوان]] رشید از [[انصار]]، پا به میدان [[نبرد]] گذاشتند.
«[[رسول خدا]]{{صل}} آنان را باز گرداند و از [[عبیده بن حارث]]، حمزه و علی{{ع}} خواست به جنگ آنان بروند؛ زیرا این سه نفر از [[خاندان پیامبر]] بودند و آن حضرت می‌خواست نخست آنان را به پیشواز خطر بفرستد.... عُبیده با عُتبه، علی با ولید و حمزه با شَیبه به [[مبارزه]] پرداختند. حمزه و علی{{ع}} [[امان]] ندادند و بلافاصله هماوردان خود را کشتند، ولی عُبیده و عُتبه یکدیگر را زخمی کرده بودند. پس علی{{ع}} و حمزه با [[شمشیر]] بر [[عتبه]] تاختند و کارش را تمام کردند و عُبیده را از میدان بیرون بردند»<ref>محمد شیت خطاب، شیوه فرماندهی پیامبر، ص۱۱۷.</ref>.
[[عبیده]]، [[پسر عموی پیامبر]]، بر اثر جراحت بسیار، پس از جنگ درگذشت. حمزه نیز در [[جنگ احد]]، پس از حمله‌های بسیار، به شکل ناجوانمردانه‌ای به [[شهادت]] رسید، ولی [[امام علی]]{{ع}} در تمام جنگ‌های [[نبوی]]، به عنوان عاشق‌ترین فدایی [[پیامبر اعظم]]{{صل}}، [[جان]] فشانی کرد و در بیشتر [[جنگ‌ها]] [[پرچم‌دار]] [[سپاه]] بود. همواره فرمانده، پرچم‌دار سپاه را برمی‌گزید و چون پرچم‌دار، پیشاپیش سپاه [[حرکت]] می‌کرد، از میان [[شجاعان]]، جان‌برکفان و [[فرماندهان]] عالی‌رتبه [[انتخاب]] می‌شد.
در جنگ بدر، امام علی{{ع}} در حالی که تنها بیست سال داشت، از سوی پیامبر به عنوان پرچم‌دار اصلی برگزیده شد<ref>محمد بن عبداللّه حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۰، ح۴۵۸۳.</ref>. در جنگ احد، [[پرچم]] اصلی<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۷۲.</ref> یا پرچم [[مهاجران]]<ref>الارشاد، ج۱، ص۸۰.</ref> را علی{{ع}} حمل می‌کرد. در جنگ بنی قُریظه<ref>الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴.</ref> نیز [[پرچم]] در دست [[امام علی]]{{ع}} بود و او پیشروان [[سپاه]] را [[فرماندهی]] می‌کرد<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸۲.</ref>. در [[فتح خیبر]]، وقتی [[ابوبکر بن ابی قحافه]] و [[عمر بن خطاب]] در [[رویارویی]] با [[دژ]] آهنین [[خیبر]] [[شکست]] خوردند، [[پیامبر خدا]] تصمیم گرفت علی{{ع}} را برای این [[مأموریت]] فرا خواند. [[حضرت علی]]{{ع}} در این باره می‌فرماید:
آن‌گاه پیامبر خدا فرمود: فردا پرچم را به دست مردی می‌سپارم که [[خدا]] و پیامبرش را [[دوست]] دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. [[خداوند]] برایش [[پیروزی]] می‌آورد و گریزنده نیست. پس به سویم فرستاد و مرا فرا خواند<ref>تاریخ طبری، ج۱، ص۲۰۹.</ref>.
به تعبیر [[قتاده]]، [[علی بن ابی طالب]]{{ع}}، پرچم دار پیامبر خدا در [[جنگ بدر]] و هر [[جنگ]] دیگر بود<ref>الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۳.</ref>. حضرت در تمام [[جنگ‌ها]] پیشاپیش [[سپاه اسلام]] [[حرکت]] می‌کرد و مدافع [[حقیقی]] پیامبر خدا شمرده می‌شد.
در همه پیکارها، [[دشمنان اسلام]] که برای [[نابودی اسلام]] و [[پیامبر]] در میدان [[کارزار]] حاضر می‌شدند، می‌کوشیدند نام‌آورترین پهلوانان را از میان [[شجاع‌ترین]] [[قبیله‌های عرب]]، بر ضد [[مسلمانان]] [[بسیج]] کنند. در [[جنگ احزاب]]، [[مشرکان]] و [[کافران]] برای نابودی اسلام [[هم‌داستان]] شدند. آنان پهلوان نام‌دار [[عرب]]، [[عمرو بن عبدود]] را که با هزار مرد برابر بود، برای نابودی اسلام روانه آوردگاه [[خندق]] کردند. او توانست از خندق بگذرد و رو در روی [[رزمندگان]] [[اسلام]] بایستد و هماورد بطلبد. امام علی{{ع}} درباره آن [[روز]] می‌گوید:
جنگ‌جوی سلحشور عرب در آن [[روزگار]] عمرو بن عبدود بود. او همانند شتر [[جوان]] سرمست می‌غرید و هماورد می‌طلبید. هیچ قدمی [از مسلمانان] بر او برداشته نشد و هیچ کس بر او [[طمع]] نکرد. پس پیامبر مرا به سوی او برانگیخت و با دستان مبارکش بر سرم [[عمامه]] نهاد و این شمشیرش، [[ذوالفقار]] - [[امام]] با دستش به ذوالفقار زد - را به من بخشید. پس من به سوی عمرو روانه شدم، در حالی که صدای [[گریه]] [[زنان]] [[مدینه]] به دلیل دل‌سوزی بر من به هوا می‌رفت. پس [[خداوند]] او را به وسیله دستان من کشت<ref>بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۴۳.</ref>.
آنچه از کتاب‌های [[مغازی]] (جنگ‌های [[نبوی]]) درمی‌یابیم، این است که همواره [[پیامبر]] هنگام خطر، یا خودش به استقبال خطر می‌رفت یا [[نزدیکان]] خود را به سوی [[دشمن]] می‌فرستاد. این شیوه پیامبر، برای یارانش شناخته شده بود، چنان‌که [[امام علی]]{{ع}} در نامه‌ای به معاویه، از گذشته چنین یاد می‌کند:
[[رسول خدا]]{{صل}} چون [[کارزار]] دشوار می‌شد و [[مردم]] پا پس می‌نهادند، کسان خود را فراز می‌داشت و بدانان، یارانش را از سوزش نیزه‌ها و شمشیرها باز می‌داشت، چنان که عُبَیده پسر حارث در [[نبرد بدر]] و [[حمزه]] در [[احد]] و جعفر در [[موته]] [[شهید]] شدند<ref>شرح نهج البلاغه، نامه ۹.</ref>.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۸۹.</ref>
===مشارکت و [[همکاری]] با [[سربازان]]===
در [[اندیشه]] [[اسلامی]]، [[رهبر]] و [[فرمانده]] باید در [[غم]] و [[شادی]] و کار و [[استراحت]]، با [[یاران]] خود [[شریک]] باشد. [[گوشه‌گیری]] فرمانده از [[سپاه]] و محصور کردن خود در [[اتاق]] [[فرماندهی]]، در [[سیره نبوی]] جایی ندارد. [[پیامبر خدا]] از نخستین [[نبرد]] تا آخرین [[پیکار]] که در آن شرکت کرد، همراه و همکار یاران خود بود. گذشته از [[اداره سپاه]]، در جزئی‌ترین امور نیز دوشادوش سربازان کار می‌کرد. در [[جنگ بدر]]، ۳۱۳ [[یار]] پیامبر خدا تنها هفتاد شتر داشتند. بنابراین، هر سه نفر از یک شتر به نوبت استفاده می‌کردند.
عبداللّه می‌گوید: «علی{{ع}}، [[ابولبابه]] و پیامبر از یک شتر استفاده می‌کردند. آنها گفتند که چون نوبت پیاده شدن پیامبر می‌شد، می‌گفتیم: شما سوار شوید و ما پیاده می‌رویم. حضرت می‌فرمود: «نه شما از من نیرومندترید و نه من از شما به [[پاداش]] بی‌نیازترم»<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۲۳، ح۴۲۹۹.</ref>.
در [[سال پنجم هجری]]، پیامبر از هم بستگی بزرگ [[مشرکان]] و [[یهودیان]] بر ضد [[مسلمانان]] [[آگاه]] شد. پس از [[رایزنی]] با یاران و پیشنهاد [[سلمان فارسی]]، تصمیم گرفت خندقی کنده شود. [[فرصت]]، اندک و کار کندن [[خندق]] برای مسلمانان دشوار بود. پیامبر همه نیروها را در دسته‌های ده نفری [[سازمان‌دهی]] کرد و پس از خط‌کشی محل حفر [[خندق]]، کندن هر چهل ذراع (حدود بیست متر) را به یک گروه ده نفری واگذار کرد. [[عمرو بن عوف]] در این باره می‌گوید: «من، [[سلمان]]، [[حذیفه]]، [[نعمان بن مقرن]] و شش نفر از [[انصار]] در یک دسته مشغول حفر چهل ذراع خود بودیم»<ref>تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۲۶۹.</ref>.
برجسته‌ترین [[همکاری]] [[پیامبر]] با [[یاران]] خود، در [[جنگ خندق]] آشکار شد.
آن حضرت، نخستین فردی بود که به کار مشغول شد و کلنگ را به [[زمین]] زد<ref>بحارالانوار، ج۲۰، صص ۲۱۷ و ۲۱۸.</ref> و در کار کردن گوی [[سبقت]] را از دیگران ربود. آن حضرت، گاه با کلنگ زمین را می‌کند و گاهی زنبیل‌های خاک را پر و در حمل خاک به بیرون خندق کمک می‌کرد<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.</ref>. تلاش [[رسول خدا]]{{صل}} سبب [[نشاط]] [[مسلمانان]] و [[تقویت روحیه]] آنان شد و توانستند در مدت شش [[روز]]<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.</ref>، خندقی بیش از پنج کیلومتر، با ژرفای پنج متر بکنند<ref>نک: فروغ ابدیت، ج۲، صص ۱۲۶ و ۱۲۷.</ref>.
رسول خدا{{صل}} گاه به کارهای تدارکاتی می‌پرداخت. [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] می‌گوید: «روزهای خندق را فراموش نمی‌کنم. آن حضرت میان [[سپاهیان]] شیر پخش می‌کرد، در حالی که موهای سرش خاک‌آلود بود»<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۴.</ref>. در این مدت، پیامبر از تمام مسلمانان بیشتر کار و کمتر از آنها [[استراحت]] می‌کرد.
[[پیامبر گرامی اسلام]] آن‌قدر کارهای سنگین انجام داد که روزی از [[خستگی]] بسیار، در حالی که به درختی تکیه داده بود، به [[خواب]] رفت<ref>سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.</ref>. [[امام علی]]{{ع}} می‌گوید:
من در کنار پیامبر مشغول حفر خندق بودم که [[فاطمه]]{{س}} با پاره‌هایی از نان نزد ما آمد.... وقتی پیامبر تکه‌ای از نان را خورد، فرمود:
این نخستین لقمه‌ای است که پس از سه روز در دهان پدرت قرار گرفت<ref>صحیفه الرضا{{ع}}، ص۲۳۷، ح۱۴۱.</ref>.
پیامبر برای خود جایگاه ویژه‌ای قائل نبود. در [[جنگ]] همچون [[سربازی]] پایبند به [[فرمان‌های الهی]] [[شمشیر]] می‌زد و در کارها، مانند دیگران می‌کوشید. در [[امور اجتماعی]] و [[سیاسی]] نیز چنین بود. ایشان در [[سفر]] و حضر، با [[مسلمانان]]، به [[جماعت]] سر به [[سجده]] می‌گذاشت و به عنوان [[رئیس]] [[حکومت اسلامی]]، حدود را [[اجرا]] و [[سپاهیان]] را برای [[نبرد]] به این سو و آن سو می‌فرستاد.<ref>[[مهدی غلامی|غلامی، مهدی]]، [[سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم (کتاب)|سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم]]، ص ۹۳.</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۲ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۱۵

سیره عبادی پیامبر خاتم در جنگ

اهتمام به نماز

نخستین دستور اسلام، وجوب نمازهای پنج‌گانه است[۱]. مدتی که پیامبر در مکه حضور داشت، تنها دو عبادت از سوی خدا بر مسلمانان واجب شد: طهارت و نماز. این دو فریضه در سال نهم بعثت واجب شد و پیش از آن، بر پیامبر، واجب و برای مسلمانان، سنت یا مستحب مؤکد بود[۲]. از نگاه پیامبر خدا، نماز، سبب استواری دین[۳]، ستون و رأس اسلام و بهترین دستور الهی است[۴]. ازاین رو، همواره می‌فرمود: «روشنی چشم من در نماز نهاده شده است»[۵]. رسول خدا(ص) بارها درباره خواندن نماز و اهمیت و برکت‌های آن به یاران تذکر می‌داد. ایشان در آخرین لحظات عمر نیز درباره این امر مهم سخن گفت. انس بن مالک می‌گوید: هنگام وفات پیامبر خدا در کنارش بودیم. پس به ما گفت: «درباره نماز، تقوای الهی پیشه کنید». و این جمله را سه بار تکرار کرد[۶].

مراقبت پیامبر بر اوقات نماز، برای تمام صحابه آشکار بود. گزارش‌های بسیاری که از امام علی(ع)، عایشه، جابر بن عبدالله و دیگران بیان شده، نشانه توجه پیامبر به وقت نماز است. امام علی(ع) چنین می‌فرماید: پیامبر خدا(ص)، شام یا چیز دیگر را بر نماز مقدم نمی‌داشت و هنگامی که وقت نماز می‌رسید، گویا خانواده و دوست را نمی‌شناسد[۷]. در جنگ‌هایی که پیامبر فرمانده بود، مسلمانان می‌دانستند که هنگام اذان، بلال باید اذان بگوید و نماز جماعت برپا شود. در برخی جنگ‌ها، سپاه مسلمانان برای آنکه رو به قبله بایستند، ناچار بودند رو به دشمن باشند.

در جنگ احد، لشکر مسلمانان هنگام سحر و وقت نماز صبح، به منطقه احد رسیدند. پیامبر خدا پیش از هر کار دیگری به بلال دستور داد که اذان و اقامه بگوید. در حالی که مشرکان آماده نبرد بودند، پیامبر در برابر دیدگان حیرت زده کافران نماز خواند[۸]. اهتمام مسلمانان به نماز جماعت در اول وقت، طمع دشمنان را برای حمله‌ای ناگهانی برانگیخت. در جریان حدیبیه، خالد بن ولید به همراه دویست نفر از مشرکان برای کشتن پیامبر به اردوگاه مسلمانان نزدیک شد. هنگام ظهر با اذان بلال، مسلمانان نماز ظهر را خواندند و خالد به دقت آنان را زیر نظر داشت. پس از نماز، خالد به مشرکان گفت: مسلمانان در حال غفلت بودند؛ اگر حمله می‌کردیم، گروهی را می‌کشتیم، ولی باز هم ساعت نماز فرا خواهد رسید و نماز در نظر آنها، محبوب‌تر از جان‌ها و فرزندانشان است.

در فاصله نماز ظهر و عصر، جبرئیل آیه ۱۰۲ سوره نساء[۹] را نازل کرد و نماز خوف را به پیامبر آموخت. هنگام نماز عصر که شد، بلال اذان و اقامه گفت و پیامبر و مسلمانان رو به قبله ایستادند و دشمن هم برابر ایشان بود. پیامبر تکبیره الاحرام گفت و هر دو صفی که برای نماز ایستاده بودند، تکبیر گفتند و وقتی پیامبر رکوع کرد، هر دو صف به رکوع رفتند، ولی هنگامی که پیامبر به سجده رفت، صفی که متصل به آن حضرت بودند، سجده کردند و صف دوم به حالت قیام، متصل به رکوع مانده بود و پاسبانی می‌کردند و چون سجده پیامبر با صف اول پایان یافت، آنها قیام کردند و صف دوم با اندکی تأخیر، هر دو سجده خود را انجام دادند. در رکعت دوم نیز به همین صورت عمل کردند[۱۰]. پیامبر با این شیوه نقشه دشمنان را خنثا کرد و نماز در سخت‌ترین شرایط و به شکلی پسندیده برپا شد.

توجه ویژه پیامبر به نماز و علاقه‌مندی ایشان به عبادت سبب شده بود آن حضرت در هر فرصتی که پیش می‌آمد، نماز بخواند. گزارش‌های بسیاری درباره نمازهای مستحبی ایشان در شب‌ها و روزهای نبرد در دست است. این شیفتگی به نماز، به یاران پیامبر نیز منتقل شده بود. در احوالات عباد بن بشر - سرپاسدار خیمه رسول خدا(ص) - چنین آمده است، او تا صبح در کنار خیمه پیامبر نماز می‌گزارد. محمد بن مسلمه نقل می‌کند: در یکی از شب‌های جنگ احزاب، خالد بن ولید همراه صد سوار، از ناحیه وادی عقیق به مقابل خیمه پیامبر، در آن سوی خندق رسیدند. من مسلمانان را متوجه کردم و به عباد بن بشر که مسئولیت حفاظت خیمه پیامبر را داشت، بانگ زدم: مراقب باش غافل‌گیر نشوی! او در حال نماز بود و چون صدای مرا شنید، به سرعت به رکوع و سجود پرداخت تا نماز خود را پایان برد[۱۱]. تربیت‌شدگان مکتب نبوی بر مبنای سیره حضرت در جنگ‌ها رفتار می‌کردند. امام علی(ع) به فرماندهان خویش یادآوری کرده بود که نماز را از یاد نبرید. برای نمونه، به جاریه بن قدامه که مأمور سرکوب کردن بسر بن ابی ارطاه بود، چنین نوشت: «نماز را در اول وقت آن اقامه کنید و در شب و روز نبرد، خدا را از یاد نبرید»[۱۲].[۱۳]

دعا و نیایش

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا لَقِيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَاذْكُرُوا اللَّهَ كَثِيرًا لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ[۱۴]. قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ...[۱۵]. همه پیامبران بر خواندن دعا و مناجات با حق تعالی تأکید داشتند و دعا کردن، از مسائل مشترک همه ادیان آسمانی است. دین مبین اسلام بیش از دین‌های دیگر بر دعا تأکید کرده است، به گونه‌ای که عنایت ویژه خدا را تنها شامل دعاکنندگان دانسته است[۱۶]. در آموزه‌های نبوی آمده است که «دعا، سلاح مؤمن، ستون دین و نور آسمان‌ها و زمین است»[۱۷] و «برای بستن درهای بلا باید به دعا پناه برد»[۱۸]؛ زیرا «هیچ کس با دعا کردن هلاک نمی‌شود»[۱۹].

انسان‌ها به دعا نیازمندند، ولی هنگام خطر و جنگ، این نیاز شدت می‌یابد و مؤمنان می‌توانند با سلاح و سپر دعا، با دشمنان بجنگند و یقین داشته باشند که «دعا، از سلاح برنده، کاراتر است»[۲۰]. وقتی نزد امام رضا(ع) از سختی‌ها و ناملایمات شکوه کردند، فرمود: «به سلاح پیامبران متوسل شوید». گفتند: سلاح پیامبران چیست؟ فرمود: «دعا»[۲۱]. قرآن کریم، دعاهای بسیاری[۲۲] را بیان کرده است که رزمندگان در جنگ‌ها از آن بهره برده‌اند. برای نمونه، خداوند در قرآن کریم می‌فرماید: إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ...[۲۳]

یکی از بهترین موردهای استجابت دعا، نیایش رزمنده‌ای است که برای خدا می‌رزمد. دلاورمرد عرصه‌های نبرد، امام علی(ع) که خود مردی دَعّا، یعنی بسیار دعاکننده بود، می‌فرماید: دعا را در چهار جا غنیمت شمرید؛ هنگام قرآن خواندن، وقت اذان، هنگام نزول باران و وقتی دو صف حق و باطل برای شهادت و جانبازی تشکیل می‌شود[۲۴]. مسلمان باید از تمام ابزارهای دفاعی روز بهره‌مند شود، ولی این را هم بداند که کارایی ابزارهای نظامی و پیروزی نهایی، به خواست پروردگار یکتاست. پس باید در تمام لحظه‌های پیکار، نام و یاد حق را بر زبان جاری کند. در بازخوانی گزارش‌های تاریخی از جنگ‌های نبوی، درمی‌یابیم که آن حضرت در عرصه‌های گوناگون جنگ، پیوسته به مناجات و دعا رو می‌آورد[۲۵]. پیامبر خدا، هنگام آگاهی از حرکت دشمنان، پیش از نبرد، در اوج جنگ، هنگام خبر پیروزی‌های فردی و گروهی و در پایان جنگ دعا می‌کرد. این نیایش‌ها، برای پناه بردن به خدا و یاری خواستن برای رزمندگان و گاه نفرین بر دشمنان و رهایی از شر آنان بود. گستردگی دعاهای پیامبر در میدان جنگ، این انگاره را پدید می‌آورد که گویی او در کارزار، تنها دعا می‌کرد، ولی آن حضرت در غزوه‌ها فرمانده سپاه بود و شجاعانه با دشمنان می‌جنگید. برای آشنایی بیشتر، دعاهای پیامبر را در جنگ بررسی می‌کنیم:

پیش از حرکت

پیامبر در جنگ احد، هنگام خبر یافتن از حرکت دشمن به سوی مدینه چنین گفت: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ اللّهُمَّ بِكَ أَجُولُ وَ بِكَ أَصُولُ»[۲۶]. بس است ما را خدای. او بهترین وکیل است. خدایا! به یاری تو دشمن را دفع و به نیروی تو حمله می‌کنم.[۲۷]

پیش از نبرد

به گفته انس بن مالک، آن حضرت، جنگ را با این دعا آغاز می‌کرد: «اللّهُمَّ أَنْتَ عَضُدِي وَ نَصِيرِي بِكَ أَحُولُ وَ بِكَ أَصُولُ وَ بِكَ اُقاتِلُ»[۲۸]. بار خدایا! تو پشتیبان و یاری‌رسان من هستی. به یاری تو دشمن را دفع و به آنان حمله و به کمک تو جنگ خواهم کرد. پیامبر به مناسبت هر جنگی، نیایش ویژه‌ای داشت. برای نمونه، در آغاز جنگ بدر که مسلمانان ناتوان بودند، پیامبر برای آنان پیش از جنگ چنین دعا کرد: خدایا! این جماعت پیاده هستند، سوارشان کن. برهنه هستند، آنان را بپوشان. گرسنه هستند، سیرشان کن. سلمه بن اسلم می‌گوید: «این دعای پیامبر مستجاب شد و مسلمانان پس از پیروزی، سیر و سواره شدند و با لباس برگشتند»[۲۹].[۳۰]

دعا برای مسلمانان

امام صادق(ع) فرمود: پیامبر هرگاه می‌خواست گروهی را به جنگ بفرستد، برای آنها دعا می‌کرد[۳۱]. همچنین برخی دعاهای نبوی، شامل همه مسلمانان حاضر در نبرد بود. گاه ایشان می‌فرمود: «إِكْشِفْ هَمِّيَ وَ كَرْبِي فَقَدْ تَرى حالِي وَ حالَ أَصْحابِي»[۳۲]. اندوه و گرفتاری را از ما برهان؛ تو که حال پریشان من و یارانم را می‌بینی.

در غزوه بدر که شمار مسلمانان اندک بود، پیامبر خدا را چنین خواند: بارالها! به وعده نصرتی که به من دادی، وفا کن. اگر این گروه کشته شوند، تو هرگز در زمین عبادت نخواهی شد[۳۳]. نظیر این دعا، در روزهای پایانی محاصره مدینه در جنگ احزاب و در دقایق نخست غزوه حُنین هم از پیامبر شنیده شد.[۳۴]

دعا برای خاصان

برخی سرداران سپاه اسلام، دلاورانه می‌رزمیدند و قلب پیامبر خدا را شاد می‌کردند. در این مواقع، پیامبر برای آن فرد دعا می‌کرد. این افتخار، نصیب بسیاری از یاران پیامبر شد. امام علی(ع)، ابودُجانه، حُذیفه قتاده، سعید بن معاذ، سعد بن ربیع، ابوذر غفاری و ابو ایوب انصاری از کسانی بودند که پیامبر خدا در حق آنان دعا کرده است. ابودجانه در جنگ احد نیکو درخشید و تا پایان نبرد، جانانه از پیامبر دفاع کرد. هنگامی که در میدان جنگ، یکی از دشمنان سرسخت پیامبر را کشت، پیامبر چنین دعا فرمود: «اللّهُمَّ ارْضَ عَنِ ابْنِ خَرَشَةَ كَما أَنَا عَنْهُ راضٍ»[۳۵]. خدایا! از ابودجانه راضی باش، همان‌گونه که من از او راضی هستم.

شمار دعاهایی که پیامبر برای امام علی(ع) در جنگ‌ها کرده، بسیار بیشتر از دیگر یاران پیامبر است که به دلیل حضور امام در تمام جنگ‌ها - به جز تبوک- و دلاوری‌های بی‌شمار آن حضرت است. وقتی در روز خندق، امیرمؤمنان علی(ع) برای پیکار با بزرگ‌پهلوان عرب، عمرو بن عبدود می‌رفت، پیامبر در حق ایشان چندین دعا کرد. یکی از این دعاها چنین است: خدایا! عُبیده را در روز بدر و حمزه را در روز اُحد از من گرفتی. امروز علی را برای من نگه دار. پروردگارا! مرا تنها مگذار و تو بهترین بازماندگانی[۳۶].[۳۷]

هنگام سختی پیکار

پناهگاه مسلمانان در سختی‌ها، پیامبر خدا و پناه پیامبر، خداوند بود. ابو سعید خدری می‌گوید: در جنگ احزاب چون کارزار دشوار شد، به پیامبر گفتیم آیا دعایی هست که با آن خدا را بخوانیم تا آتش جنگ فروکش کند؟ فرمود: آری. چنین بخوانید: خدایا! از این بی‌حفاظتی ما را بپوشان و این ناآرامی‌ها را به آرامش تبدیل کن[۳۸]. سپس پیامبر خود بر فراز کوه فتح رفت و فرمود: «يَا صَرِيخَ الْمَكْرُوبِينَ وَ يَا مُجِيبَ المُضْطَرِّينَ وَ كاشِفَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ أَنْتَ مَوْلايَ و وِلِيِّي و وَلِيُّ آبائِيَ الْأَوَّلِينَ إِكْشِفْ عَنّا غَمَّنا وَ هَمَّنا وَ كَرْبَنا إِكْشِفْ عَنّا كَرْبَ هؤُلاءِ الْقَوْمِ بِقُوَّتِكَ وَ حَوْلِكَ وَ قُدْرَتِكَ»[۳۹].

ای فریادرس غمگینان و ای اجابت‌کننده بیچارگان و برطرف‌کننده اندوه بزرگ، تو مولای من، سرپرست من، سرپرست پدران پیشینم هستی. غم ما، نگرانی ما و اندوه ما را برطرف کن. اندوه این قوم را با قوت، نیرو و قدرتت برطرف ساز. وقتی مسلمانان در جنگ حنین میدان جنگ را رها کردند و گریختند، نخست پیامبر به واسطه عمویش، عباس آنان را فرا خواند. سپس چنین شکوه کرد: «ای خدای بزرگ! تو را می‌ستایم و به تو [از این قوم] شکایت می‌کنم و از تو یاری می‌جویم». جبرئیل نازل شد و گفت: ای رسول خدا! خدا را به جملاتی خواندی که پیش از این موسی دعا کرد و خدا برای او دریا را شکافت و او را از دست فرعون نجات داد. آن گاه پیامبر خدا به یاری الهی، مشتی خاک طرف سپاه دشمن پاشید و فرمود: «زشت باد روی شما». به معجزه الهی، سپاه دشمن از هم گسیخت و مسلمانان بازگشتند و جنگ به سود سپاه اسلام پایان یافت.[۴۰]

دعا برای شهیدان

هنگامی که پیامبر کنار پیکر هر شهیدی حاضر می‌شد، در حق او دعا می‌فرمود. این نیایش‌ها، نشان‌دهنده رضایت پروردگار از آن شهید بود. وهب بن قابوس، بر اثر بیست زخم نیزه در جنگ احد شهید شد. وقتی پیامبر بدن پاک او را دید، فرمود: «خدا از تو راضی باشد. من از تو راضی هستم». وقتی خبر شهادت جعفر بن ابی طالب به پیامبر رسید، آن حضرت متأثر شد و گریست و خدا را چنین یاد کرد: خدایا! جعفر نزد تو آمد، به سوی بهترین پاداش ها. خدایا! جانشینی در میان فرزندان او قرار ده؛ نیکوترین جانشینی که در فرزندان یکی از بندگانت قرار می‌دهی. ایشان در حق شهیدان احد نیز چنین فرمود: ای خدای سزاوار پرستش! بنده و فرستاده تو گواه است که این گروه در راه تو شهادت یافتند. رسول خدا(ص) هر سال به زیارت شهیدان می‌رفت و می‌گفت: «السَّلامُ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فِنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ»[۴۱].[۴۲]

سپاس‌گزاری

پیامبر خدا در تمام فراز و فرودهای جنگ، سپاس‌گزار بود. ایشان روحی بزرگ داشت و هنگام سختی و فرود مشکلات، بیشتر از خدا تشکر و این گونه بندگی خود را اثبات می‌کرد. بیشتر دعاهای ایشان با سپاس‌گزاری آغاز می‌شود. به چند نمونه از شکرگزاری پیامبر هنگام دشواری‌ها اشاره می‌کنیم. در جنگ احد، مسلمانان بسیاری زخمی یا شهید شدند. حضرت پس از دفن شهیدان، با بدنی زخمی سوار بر اسب شد و مسلمانان مجروح همراه ایشان به سمت مدینه آمدند. هنگامی که ایشان به مدینه نزدیک شد، پیامبر دست‌های خود را به نشانه شکرگزاری بلند کرد و گروه اندک مسلمانان در دو صف ایستادند و چهارده زن که برای یافتن پیامبر تا احد آمده بودند، پشت سر مردان قرار گرفتند. آن‌گاه پیامبر از یارانش خواست که منظم بایستند تا خدا را سپاس گوید. دعای پیامبر چنین بود: خداوندا! تمام حمد و سپاس تنها تو را سزد. خداوندا! آنچه را تو گشایش می‌دهی، کسی نمی‌تواند جلو آن را بگیرد... خداوندا! من برکت و رحمت و فضل و عافیت تو را می‌خوانم[۴۳].

پیامبر پس از شکست ظاهری مسلمانان، خدا را شکر کرد. هنگامی که ایشان کنار بدن پاره پاره حمزه سیدالشهدا قرار گرفت، بسیار ناراحت شد. امام صادق(ع) در این باره می‌فرماید: چون پیامبر بدن حمزه را مثله شده دید، دست به دعا برداشت و گفت: «اللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَ أَنْتَ الْمُسْتَعانُ عَلَى مَا أَرَى»[۴۴]. خداوندا! حمد و سپاس تنها تو را سزاست و شکایت بردن تنها به تو رواست و تویی یاری‌رساننده، بر آنچه می‌نگرم. نظیر این دعا را پیامبر خدا در آستانه جنگ حنین خواند که لشکر اسلام پراکنده شده بود. پس از یک ماه محاصره مدینه از سوی احزاب عرب، مسلمانان از شدت سختی، گرسنگی و سرما ناتوان شده بودند. پیامبر خطاب به آنان فرمود: «چه کسی هست که خبری از مشرکان بیاورد و به واسطه این تلاش به بهشت برود؟» هیچ کس پاسخ نداد. بار دوم پیامبر درخواست خود را بیان کرد و این بار نیز کسی چیزی نگفت. امام صادق(ع) در این باره می‌فرماید: آنان چه می‌خواستند؛ آیا پاداشی بالاتر از بهشت می‌خواستند؟» آن گاه پیامبر، حذیفه را بازخواست کرد که چرا پاسخ نمی‌گویی و او از ناتوانی و بی‌حالی‌اش گفت. سرانجام وی برای انجام مأموریت برخاست و روانه شد و پیامبر به خدا چنین گفت: «إِكْشِفْ هَمِّي وَ غَمِّي وَ كَرْبِي فَقَدْ تَرى حَالِي وَ حَالَ أَصْحابِي...». جبرئیل فرود آمد و گفت: خداوند دعایت را مستجاب کرد. ناگاه حضرت به سجده افتاد و در حالی که اشک از دیدگان مبارکش جاری بود، پیوسته می‌گفت: «شُكْراً شُكْراً كَمَا رَحِمْتَنِي وَ رَحِمْتَ أَصْحَابِي»[۴۵].[۴۶]

دعا برای خانواده شهدا

وقتی پیامبر از احد برمی‌گشت، کبشه، دختر رافع بن معاویه، مادر سعد بن معاذ، نزد ایشان شتافت. در این هنگام، سعد، عنان افسار اسب پیامبر را به دست داشت. او گفت: ای رسول خدا! مادرم به سوی ما می‌آید. پیامبر فرمود: «مَرْحَباً بِهَا»؛ «آفرین بر او». چون کبشه رسید، پیامبر تعزیت فرزندش عمرو بن معاذ را به او گفت. کبشه پاسخ داد: ای رسول خدا! چون تو را به سلامت یافتم، هیچ مصیبتی بر من سخت نباشد. آن‌گاه پیامبر به امّ معبد فرمود: «شاد باش و قوم خود را شاد کن که کشتگان شما در بهشت با هم سیر کنند و شفاعت ایشان در حق شما پذیرفته است». کبشه عرض کرد: «راضی شدیم و در حق ایشان گریه کردن روا نداریم. اکنون در حق بازماندگان ایشان دعای خیر فرما». پیامبر خدا چنین دعا کرد: «اللَّهُمَّ أَذْهِبْ حُزْنَ قُلُوبِهِمْ وَ اجْبُرْ مُصِيبَتَهُمْ»؛ «خدایا! غم و غصه را از دل آنان بیرون ببر و مصیبت آنان را جبران فرما»[۴۷].[۴۸]

نفرین برای دشمنان

آیا پیامبر خدا دشمنان خود را نفرین می‌کرد؟ هر پیامبری برای دفع شرّ دشمنان و نزول عذاب، از خداوند یاری می‌خواهد و همه امت‌ها از این سلاح پیامبران آگاه بودند. آخرین پیامبر الهی نیز برای دفع شر دشمنان، آنان را نفرین می‌کرد و حتی مرگ یا ذلت آنان را از خدا می‌خواست، ولی هیچ‌گاه عذاب را برای همه آنان نپسندید و لب به نفرین نگشود. وقتی یکی از دشمنان، حضرت را هنگام هجرت تعقیب کرد تا ایشان را بکشد، پیامبر چنین گفت: «خدایا! شر او را از ما دفع کن». این نفرین پیامبر سبب شد که اسب سراقه بن مالک در باتلاق فرو رود و از تعقیب باز ماند.

برای دفع شر مشرکان قریش در غار ثور نیز ایشان چنین گفت: «اللَّهُمَّ أَعْمِ أَبْصَارَهُمْ»؛ «خدایا! چشمان آنان را از دیدن ما کور فرما»[۴۹]. پیامبر اعظم(ص) در جنگ بدر دعا کرد: «اللّهُمَّ اَرْعِبْ قُلُوبَهُمْ و زَلْزِلْ أَقْدَامَهُمْ»[۵۰]. بارالها! ترس و وحشت را بر دل‌های آنان چیره کن و گام‌های آنان را در حرکت به سوی ما دچار لرزش گردان. عبارت «اللَّهُمَّ اكْفِنَا»؛ «خدایا! شر فلانی را از من یا از ما دفع کن»[۵۱]، از نفرین‌هایی است که آن حضرت در جنگ‌ها بسیار استفاده می‌کرد. وقتی مسلمانان در جنگ احد صورت خونین پیامبر را دیدند، از ایشان خواستند دشمنان را نفرین کند. پیامبر به آنها فرمود: «من ناسزاگو برانگیخته نشده‌ام، بلکه دعوت‌کننده و مایه رحمت مبعوث شده‌ام».

آن‌گاه پیامبر به جای نفرین، این‌گونه خدا را یاد کرد: «خدایا! قوم من را هدایت کن؛ زیرا آنان نادان هستند»[۵۲]. این شیوه تربیتی پیامبر، نشان‌دهنده خوی پاک دل‌سوزی و میل به هدایت کردن حضرت است. پیامبر اعظم(ص) تنها به سکوت و بردباری بسنده نکرده، بلکه به دشمنان لطف و آنان را دعا کرده و با تعبیر قومی (قوم من) محبت خود را به آنان نشان داده است[۵۳]. عذاب‌هایی که خداوند به درخواست پیامبر بر مشرکان جنگ‌های احزاب و حنین نازل کرد، هیچ کدام کشنده نبود. توفانی بود که سبب وحشت آنان شد و آنها را فراری داد.

یکی از پژوهشگران معاصر، علت مهلک نبودن نفرین‌های پیامبر بر مشرکان را دو چیز می‌داند: نخست آنکه مشرکان صدر اسلام با کافران عصر دیگر پیامبران فرق داشتند؛ زیرا برخی کافران دوره حضرت نوح(ع)، مصداق آیه وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا[۵۴] بودند و نسل‌های بعد آنان نیز جزو کافران شمرده می‌شدند. در عصر پیامبر، کافران بسیاری مسلمان شدند و تمامی نسل‌های آنان نیز به اسلام گرویدند و فتوحات بسیاری، چون فتح شامات، مصر و... به دست این گروه انجام شد. عامل دوم، تفاوت رسول خدا(ص) با دیگر پیامبران است. آن حضرت، رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ[۵۵] است و به جای نفرین کافران قریش، آنان را قوم خود می‌داند و خواستار هدایت ایشان می‌شود، ولی حضرت نوح، شیخ المرسلین می‌گوید: رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِينَ دَيَّارًا[۵۶] و حضرت موسی(ع) به خدا عرضه می‌دارد: رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَى أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُوا حَتَّى يَرَوُا الْعَذَابَ الْأَلِيمَ[۵۷]. تفاوت راه از کجا تا کجاست. یکی نابودی کافران را می‌خواهد تا در آن زمان که راه توبه باز است، ایمان نیاورند، ولی پیامبر اسلام می‌فرماید: «خداوندا! آنان را هدایت و به ایشان رحم کن»[۵۸].[۵۹]

نفرین برای جنایت‌کاران جنگی

نفرین پیامبر خدا برای دشمنان کینه‌توز و جنایت‌کار جنگی، با نفرین برای مشرکان فرق دارد. آن حضرت به هدایت مشرکان ناآگاه امیدوار بود و نفرین‌های ایشان چندان کشنده نبود، ولی با کسانی که با آگاهی و سرسختی در برابر خدا می‌ایستادند و سرکرده کافران و منافقان بودند و در گمراهی مردم می‌کوشیدند، برخورد می‌کرد و هرگاه نام آنها می‌آمد، نفرینشان می‌کرد. ابوجهل بن هشام، زمعه بن أسود، سهیل بن عمرو، نوفل بن خویلد، عقبه بن أبی معیط، کعب بن اشرف یهودی، مغیره بن عاص، ابن قمئه، عمرو بن عاص، ابوسفیان و ولید بن عقبه، جزو مشرکانی هستند که مردم را بر ضد مسلمانان تحریک می‌کردند. پیامبر در مناسبت‌های گوناگون این افراد را نفرین کرد. سعید بن مسیب می‌گوید: در راه بدر چون پیامبر سر از رکعت آخر نماز برداشت، کافران را لعنت کرد و گفت: پروردگارا! اجازه مده ابوجهل - فرعون این امت - از معرکه بگریزد. خدایا! زمعه بن اسود را رها مکن. خدایا! چشم پدر زمعه را بر او بگریان[۶۰].

عقبه بن ابی معیط که از دشمنان ویژه پیامبر بود، پس از هجرت آن حضرت، شعرهایی بر ضد دین و پیامبر می‌سرود و در تمسخر اسلام می‌کوشید. او از سران جبهه باطل بود. پیامبر او را چنین نفرین کرد: «اللَّهُمَّ أَكِبَّهُ لِمَنْخِرِهِ وَ أَصْرِعْهُ»؛ «خدایا! او را به بینی واژگون انداز و به خاک بیفکن». امام علی(ع) در جنگ بدر، او را بر زمین افکند. روش پیامبر این‌گونه بود که اگر کسی بی‌گناهی را می‌کشت و مسلمانی را شهید می‌کرد، او را نفرین می‌فرمود، حتی اگر این خطاکار مسلمان بود. در سریّه عبداللّه بن ابی حدود، محلم، از سپاهیان اسلام، عامر بن أضبط را با آنکه مسلمان شده بود، برای ماجرایی که در جاهلیت میان آنها رخ داده بود، کشت. محلم توبه کرد و اندوهناک و اشک بار خدمت پیامبر رسید، ولی پیامبر سه بار گفت: «خدایا! محلم را نیامرز»[۶۱]. پیامبر، قاتلان مسلمانان را جنایت‌کار می‌دانست و آنان را نفرین می‌کرد. به ویژه اگر گروهی از مسلمانان ناجوانمردانه به شهادت می‌رسیدند، خشم پیامبر برانگیخته می‌شد. حضرت پس از فتح مکه، مبلّغان دینی را به سرزمین‌ها و قبیله‌های عرب می‌فرستاد. شبی خبر شهیدان بئر معونه و شهدای رجیع به حضرت رسید. در حادثه نخست، چهل قاری قرآن و در حادثه دوم، ده قاری به شهادت رسیده بودند. حضرت محمد(ص) چنان ناراحت شد که تا یک ماه در قنوت نماز صبح، قبیله‌های رعل، ذکون و عُصَیَّه را که چنین جنایتی از آنها سر زده بود، نفرین می‌کرد[۶۲].[۶۳]

شب‌زنده‌داری

از آن هنگام که سوره مزمّل بر حضرت محمد(ص) نازل شد، ایشان تا پایان عمر مبارک خود، شب‌زنده‌داری را ترک نکرد و هیچ رخدادی مانع عبادت شبانگاهی ایشان نشد. در دوره هجرت، شب‌های سخت نبرد و مانند آن، پیامبر اسلام لذت نیایش با دوست را با هیچ لذتی عوض نکرد. امام علی(ع) نیایش عاشقانه پیامبر را در شب بدر چنین توصیف می‌کند: در شبی که در روزش جنگ بدر رخ داد، دیدم که هر یک از مسلمانان خوابیدند، جز رسول خدا(ص) که پای درختی قرار داشت و تا صبح یا دعا می‌خواند یا نماز می‌گزارد[۶۴].

ابن عباس نیز عبادت پیامبر را در شب بدر این‌گونه بیان می‌کند: در آن شب، پیامبر پیوسته تا صبح نماز می‌خواند و اشک می‌ریخت و با نهایت خضوع دعا می‌کرد و می‌گفت: «اللَّهُمَّ أَنْجِزْ لِي مَا وَعَدْتَنِي»؛ «خدایا! به آنچه به من وعده دادی، وفا کن» و به سجده می‌رفت و به شدت می‌گریست[۶۵]. شب جنگ بدر، ویژگی خاصی ندارد. آن حضرت در همه شب‌های نبرد، تا صبح عبادت می‌کرد. ام سلمه، همسر ایشان که در طول جنگ احزاب همراه حضرت بود، درباره عبادت پیامبر چنین گفته است: پیامبر، بخشی از شب در خندق پاسداری می‌کرد و بخش دیگر را به عبادت می‌گذراند و بخش آخر را نیز استراحت می‌کرد. شبی به ایشان می‌نگریستم که برخاست و مدتی نماز گزارد. آن‌گاه بیرون خیمه رفت و متوجه گروهی از سپاهیان دشمن شد که به سوی خندق می‌آیند. عبّاد بن بشر را برای سرکوبی آنها فرستاد و آن‌گاه دعا کرد: پروردگارا! شرّ ایشان را از ما دفع کن و ما را بر ایشان پیروز فرمای و آنها را مغلوب گردان که کسی جز تو نمی‌تواند آنها را مغلوب کند. در مدت رفتن عباد، پیامبر خدا [با آرامشی کامل و دلی مطمئن] مشغول نماز خواندن بود. عبّاد بن بشر، پس از تیراندازی به سوی ابوسفیان و متفرق ساختن آنها بازگشت و منتظر شد تا نماز پیامبر پایان یابد و گزارش فرار آنها را به ایشان بدهد. آن‌گاه پیامبر به خیمه آمد و تا آن هنگام که صدای اذان بلال برخاست، خوابید[۶۶].[۶۷]

سیره اخلاقی پیامبر خاتم در جنگ

شجاعت

دلیری و بی‌باکی پیامبر اسلام برای دوستان و دشمنان ایشان آشکار است. تلاش سیزده ساله پیامبر و تبلیغ دین جدید خود هنگام نبرد، نشان دهنده شهامتی والاست. همه مسلمانان صدر اسلام از شجاعت آن بزرگوار یاد کرده‌اند. انس بن مالک، یکی از یاران پیامبر اعظم(ص) می‌گوید: «پیامبر خدا، زیباترین و بخشنده‌ترین و شجاع‌ترین مردم بود»[۶۸]. همو در توصیف شجاعت پیامبر خاطره‌ای بیان می‌کند: شبی مردم مدینه صدایی شنیدند و دچار وحشت شدند. عده‌ای از مردم، به طرف صدا حرکت کردند. پیامبر که پیش‌تر از آنها به طرف صدا رفته بود، در حالی که سوار بر اسب برهنه ابوطلحه بود و شمشیر به دوش برمی‌گشت، آن عده را دید و فرمود: «نترسید، نترسید»[۶۹].

جرئت پیامبر خدا(ص)، قوت قلبی برای تمام یاران بود. آنان در سختی کارزار، همواره به آن حضرت متوسل می‌شدند و از اقتدار و بی‌باکی ایشان روحیه می‌گرفتند. دلاورمردی همچون علی(ع) از شجاعت پیامبر خدا چنین یاد می‌کند: چون کارزار دشوار می‌شد، ما خود را به رسول خدا(ص) نگاه می‌داشتیم [و او را سپر خود می‌کردیم]، چنان که هیچ یک از ما از وی به دشمن نزدیک‌تر نبود[۷۰]. سید رضی، گردآورنده نهج البلاغه درباره این سخن امام علی(ع) چنین می‌نویسد: معنای آن این است که چون بیم از دشمن بسیار بود و اژدهای جنگ دهان می‌گشود، مسلمانان به رسول خدا(ص) پناه می‌بردند و از او می‌خواستند تا خود، دست به جنگ بگشاید. در این هنگام، به برکت پیامبر، خدا پیروزی بر آنان می‌فرستاد و بیمی را که داشتند، با رسول می‌گشاد[۷۱].

براء بن عازب، همان کلام امام را بر زبان آورده و گفته است: [در جنگ،] شجاع کسی بود که جرئت می‌کرد با پیامبر خدا هم ردیف شود[۷۲]. حضور پررنگ حضرت در لحظه‌های دشوار نبرد، در همه غزوه‌ها دیده شده است. در جنگ بدر که مسلمانان نخستین غزوه را با کمترین ساز و کار جنگی تجربه می‌کردند، رسول خدا(ص) با رزمی چشم‌گیر، دشمن را در هم نوردید. امام علی(ع) این حماسه را زیبا به تصویر می‌کشد: در جنگ بدر، ما به پیامبر پناه می‌بردیم و او از همه ما به دشمن نزدیک‌تر بود و در آن روز، از همه ما شجاعت بیشتری نشان داد[۷۳]. عمر بن خطاب می‌گوید: «وقتی آیه سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ[۷۴] نازل شد، من می‌گفتم: کدام جمع به جنگ پشت و فرار می‌کنند؟ چون روز بدر شد، پیامبر را دیدم که لباس جنگ پوشیده و در حرکت و جنب و جوش است و می‌گوید: سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ؛ پس دانستم خداوند به زودی کافران را شکست می‌دهد»[۷۵].

در جنگ احد، حدود هفتاد نفر از بهترین یاران پیامبر به شهادت رسیدند و دنیاخواهان و انسان‌های ترسو نیز فرار را بر دفاع از پیامبر ترجیح دادند. گروهی از فراریان تا منطقه اعوص که از مدینه هم دورتر بود، فرار کردند و تا سه روز آنجا ماندند. وقتی یاران فرار کردند، تنها چند نفر برای حفاظت پیامبر بر جا ماندند. امام علی(ع) و ابودجانه که از فداییان حضرت بودند، تا پایان نبرد از حضرت دور نشدند. در این جنگ، پیامبر گذشته از فرماندهی نبرد، گاه تن به تن نیز مبارزه می‌کرد. ابن سعد درباره این مبارزه چنین گفته است: اُبَی بن خلف در بدر اسیر شد. او وقتی فدیه خود را پرداخت، به پیامبر گفت: اسبی دارم که هر روز سه صاع ذرت برایش می‌ریزم و امیدوارم که روی همان اسب تو را بکشم. پیامبر فرمود: چنین نیست، بلکه من تو را به خواست خداوند، در حالی که پشت آن اسب سوار هستی، خواهم کشت. در روز احد، ابی بر همان اسب سوار شد و نزدیک پیامبر آمد. بعضی از مسلمانان راه را بر او بستند. پیامبر فرمود: کنار باشید، کنار باشید و زوبین[۷۶] را به سوی او پرتاب کرد، ولی زوبین فقط یکی از دنده‌های او را شکست و او کشان کشان بر یاران خود بازگشت. یارانش او را کمک کردند و در راه بازگشت از احد در میان راه مُرد.

سعید بن مسیب می‌گوید: خدا آیه وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى[۷۷] را درباره حمله پیامبر به او نازل کرد[۷۸]. پیامبر خدا در جنگ احد تا آخرین لحظه نبرد در میدان حضور داشت و با شجاعت تمام ایستاد[۷۹] و زخم‌های بی‌شماری به صورت مبارک ایشان وارد آمد[۸۰]. همچنین هنگامی که مسلمانان در جنگ حنین محاصره شدند، بیشتر آنان پس از مقاومتی اندک فرار کردند و پیامبر و چند تن از یاران، بدون هراسی، برابر دشمنان ایستادند[۸۱]. طبری، تاریخ‌نگار نامدار در توصیف جنگ حنین می‌نویسد: «در آن روز کسی شجاع‌تر از پیامبر و بر دشمنان سخت‌تر از آن حضرت دیده نشد»[۸۲]. حضور پیامبر خدا در ۲۷ غزوه و اعزام ۵۶ سپاه[۸۳] در طول ده سال، شجاعت و بی‌باکی وی را در لحظه‌های حساس نشان می‌دهد.[۸۴]

شکیبایی

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَإِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوا أَلْفًا مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَفْقَهُونَ[۸۵]. میدان جنگ، از مهم‌ترین عرصه‌های صبر است. اگر رزمندگان سختی‌ها را به جان بخرند و شکیبایی ورزند، سرانجام طعم شیرین پیروزی را خواهند چشید. پیروزی در نبرد، به ابزار جنگی بستگی ندارد. آنچه می‌تواند امکانات نظامی دشمن را از کار بیندازد، امور معنوی است. پیامبر خدا همواره می‌فرمود: همانا پیروزی با صبر همراه است و گشایش با گرفتاری. را راستی که با هر دشواری، آسانی است[۸۶].

پروردگار یکتا در قرآن کریم، بارها مسلمانان را به صبر سفارش می‌کند و به اثرگذاری این عنصر در فتوحات پیش از اسلام، اشاره دارد. نبرد طالوت با جالوت، یکی از داستان‌های مهم قرآنی است. هنگامی که بخشی از سپاه یکتاپرست، فزونی سپاه جالوت را دیدند، به خود لرزیدند و ترس بر آنان چیره گشت. گروهی از مؤمنان به آنان گفتند: كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ[۸۷]. سپس سپاهیان طالوت دعا کردند و از خدا چنین خواستند: رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ[۸۸].

چون لشکر توحید، صبر پیشه کرد، خدا رعب و وحشت را برای دل‌های مشرکان به ارمغان آورد و جالوتیان شکست سنگینی را پذیرفتند. همراهی صبر با پیروزی، در همه عرصه‌های زندگی کاربرد دارد، ولی در جنگ ضرورت صبر، خود را بیشتر می‌نمایاند. بنابراین، اگر فرماندهان و سپاهیان بخواهند قله‌های بلند پیروزی را فتح کنند، باید شکیبایی را بیاموزند. آیه‌های بسیاری بر این مهم تکیه دارد[۸۹]. پیامبر خدا، در برابر همه دشواری‌ها، صبر پیشه کرد. در دوران حضور در مکه، بی‌مهری‌های اطرافیان و دشمنان را به جان خرید و هرگز از دایره صبر، قدمی فراتر ننهاد. اسماعیل بن عیاش آن حضرت را چنین توصیف می‌کند: «پیامبر خدا در برابر گناهان (و خطاهای) مردم از همه شکیباتر بود»[۹۰]. دشمنان اسلام در مکه، بسیار پیامبر را آزردند. ابولهب در بازار ذوالمجاز، در پی پیامبر حرکت می‌کرد و آن قدر سنگ به پای برادرزاده‌اش زد که قوزک و ساق پای ایشان خونی شد، ولی محمد(ص) در راه دین، شکیبایی ورزید و هیچ سخنی بر زبان نراند[۹۱]. رسول خدا(ص) جسارت‌های بی‌شمار کافران قریش و مشرکان را تحمل کرد تا سرانجام خدا به او در فتح بزرگ مکه یاری رساند.

آن حضرت پیش از هر نبرد، برای مسلمانان سخنرانی و نکته‌هایی را یادآوری می‌کرد. سفارش به شکیبایی و پرهیزکاری را می‌توان جزو سفارش‌های مشترک پیامبر در همه نبردها و اعزام سریّه‌ها دانست. وقتی خاتم الانبیا، در جنگ احد صف‌ها را منظم کرد، در برابر سپاه ایستاد و فرمود: شما امروز در آستانه پاداش و ذخیره [خیر] هستید و این پاداش برای کسانی است که خود را بر شکیبایی، یقین، کوشش و شادابی عادت دهند؛ زیرا جنگ، بسیار بدمنظر است و کم‌اند کسانی که بر جنگ شکیبایی می‌ورزند.... پس کارهای خود را با شکیبایی بر جهاد آغاز کنید[۹۲]. در غزوه حمراء الاسد که یک روز پس از احد رخ داد، دوباره به سپاه خویش چنین فرمود: «تقوای الهی و صبر را پیشه کنید»[۹۳]. در سال پنجم هجرت، غزوه خندق روی داد. پس از آگاهی پیامبر از حرکت احزاب به سوی مدینه، آن حضرت مسلمانان را جمع و با آنان درباره جهاد رایزنی کرد سپس چنین فرمود: «اگر شکیبایی و پرهیزکاری کنید، پیروز خواهید شد»[۹۴]. همچنین در همه سریّه‌ها، سفارش به شکیبایی، از سفارش‌های مهم آن حضرت بود. برای نمونه، در سریّه عبداللّه بن جحش، پیامبر به او نامه‌ای داد و فرمود: همراه سپاهیانت حرکت کن و چون به فلان مکان رسیدی، نامه را بگشا و به دستورهای آن عمل کن. او وقتی به مکان موعود رسید، نامه را گشود. در آن چنین نوشته شده بود: از سوی محمد فرستاده خدا. بر شما باد تقوای الهی. به یاری خدا حرکت کنید تا به نخله برسید. آنجا دو روز بمانید و اگر با دشمن روبه رو شدید، صبر را پیشه خود سازید[۹۵].

همه کوشش پیامبر این بود که از جنگ بپرهیزد و اگر از جنگ گریزی نبود، تقوای الهی و صبر پیشه می‌کرد. پیامبر اعظم(ص) در این باره می‌فرماید: آرزوی دیدار با دشمن را نداشته باشید (طالب جنگ نباشید)، ولی اگر با آنان در نبرد روبه رو شدید، شکیبایی ورزید[۹۶]. آن حضرت، گذشته از آنکه یاران خویش را به بهره‌مندی از چنین صفت‌هایی سفارش می‌کرد، خود نیز در میدان پیکار، شکیبا و پرهیزکار بود. حضرت محمد(ص) به قدری صبور بود که در سخت‌ترین شرایط جنگ احد و شهادت بسیاری از یاران و فرار بیشتر مسلمانان، حاضر نشد حتی دشمنان خویش را نفرین کند و بر این همه بی‌مهری‌ها و خشونت‌ها صبر کرد و تنها گفت: «بار خدایا! قوم مرا بیامرز؛ زیرا آنها نادان هستند»[۹۷].

یکی دیگر از نشانه‌های بردباری ایشان، صبر هنگام تقسیم غنیمت‌های جنگی است. گاهی نادانان دنیادوست، برای دریافت غنیمت بیشتر، حتی به پیامبر جسارت می‌کردند، ولی آن حضرت صبر می‌کرد. در جنگ حنین که در سال هشتم هجری پس از فتح مکه رخ داد، مسلمانان غنیمت‌های بسیاری به دست آوردند. پیامبر خدا میان مسلمانان حاضر در نبرد، غنایم را تقسیم کرد. حتی به برخی تازه مسلمانان یک صد شتر داد. مسلمانان دور حضرت جمع شدند. بر اثر فزونی جمعیت، کار به جایی رسید که رسول خدا(ص) در پناه درختی قرار گرفت. با این حال، لباس رویین حضرت را کشیدند و بردند. بر اثر فشار جمعیت، کمر پیامبر زخمی شد و آنها همچنان تقاضایشان را مطرح می‌کردند. پیامبر بر این همه بی‌مهری‌ها صبر کرد و تنها به آنها فرمود: به خدا سوگند، اگر نزد من به اندازه درخت‌های سرزمین تهامه، اموال و کالا باشد، همه را بین شما تقسیم می‌کنم[۹۸]. سرانجام درخت صبر حضرت به بار نشست و میوه پیروزی بر مشرکان، کام خداجویان را شیرین کرد و ندای توحید در سرزمین حجاز طنین انداز شد. امام علی(ع) می‌فرماید: «کسی که بر مرکب صبر نشیند، به خط پایان پیروزی رسد»[۹۹].[۱۰۰]

توکل

وَلَئِنْ مُتُّمْ أَوْ قُتِلْتُمْ لَإِلَى اللَّهِ تُحْشَرُونَ * فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ[۱۰۱]. کسی که به خدا یقین و اطمینان راستین داشته باشد، امور خویش را به او واگذار می‌کند و توکل، ناشی از نیرومندی یقین است[۱۰۲]. پیامبران کسانی‌اند که خداوند یقین را به آنان ارزانی داشته است[۱۰۳] و کسی که یقین دارد، به حقانیت خدا، راستی مرگ، رستاخیز و دوزخ و بهشت اطمینان دارد. بنابراین، می‌داند که تنها خدا امور را سامان می‌دهد و بدون ترس از مرگ، در برابر دشمنان می‌غرد و می‌خروشد.

پیامبر خدا، تفسیر توکل را از جبرئیل پرسید. جبرئیل چنین گفت: معنای توکل این است که انسان یقین کند به اینکه سود و زیان و بخشش و حرمان به دست مردم نیست و باید از آنها ناامید بود و اگر بنده‌ای به این مرتبه از معرفت برسد، جز برای خدا کاری انجام ندهد و جز او به کسی امیدوار نباشد و از غیر او نهراسد و غیر از خدا چشم طمع به کسی نداشته باشد. این، همان توکل بر خداست[۱۰۴]. شاید بتوان مهم‌ترین ریشه شجاعت پیامبر و دلیری آن حضرت را یقین و توکل ایشان دانست؛ زیرا نیرومندترین مردم، کسی است که به خدا توکل کند[۱۰۵]. صحابه پیامبر هنگام سختی‌ها و شنیدن خبرهای ناگوار، این جمله را بارها از آن حضرت شنیده بودند: «حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ»؛ «خداوند ما را کفایت می‌کند و اوست که بهترین کارساز است»[۱۰۶].

امام صادق(ع) فرمود: در جنگ ذات الرقاع، پیامبر خدا در کنار دره‌ای، زیر درختی توقف کرد. در همین هنگام، سیلی آمد و میان ایشان و یارانش فاصله انداخت. مردی از مشرکان به نام غورث که متوجه شد یاران پیامبر از او دور افتاده‌اند و منتظر بند آمدن سیل هستند، به هم رزمان خود گفت: من محمد را می‌کشم. آمد و به روی پیامبر خدا شمشیر کشید و گفت: ای محمد، کیست که تو را از دست من نجات دهد؟ پیامبر فرمود: «همان کسی که پروردگار من و توست». در این هنگام، جبرئیل آن مرد را از اسبش پرت کرد و او به پشت، روی زمین افتاد. پیامبر برخاست و شمشیر را برداشت و روی سینه او نشست و فرمود: «ای غورث! کیست که تو را از دست من نجات دهد؟» عرض کرد: بخشندگی و آقایی تو ای محمد! پیامبر او را رها کرد. مرد از جا برخاست، در حالی که می‌گفت: به خدا قسم که تو از من بهتر و بزرگوارتری[۱۰۷]. رسول گرامی اسلام به این نکته یقین داشت که اگر تمام دنیامداران بخواهند با اسلام و مسلمانان بجنگند و خدا نخواهد، دنیامداران شکست خواهند خورد. توکل کننده، تنها از خدا می‌ترسد و از غیر او نمی‌هراسد.

اگر ما مسلمانان دین خدا را یاری کنیم و در دین‌داری محکم بایستیم، هیچ تحریم و حمله‌ای نمی‌تواند مسلمانان را نابود کند و دشمنان با همه ابزارهای جنگی خویش، محکوم به شکستند؛ زیرا خداوند به یاری‌کنندگان دینش کمک می‌کند. پروردگار یکتا در آیه ۱۶۰ آل عمران، این مژده را به مسلمانان داده است: إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلَا غَالِبَ لَكُمْ وَإِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذِي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ[۱۰۸].[۱۰۹]

مهربانی

لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ[۱۱۰]. با مراجعه به تاریخ و بررسی جنگ‌های پیامبر خدا، درمی‌یابیم که تحمل این نبردها، سخت‌گیری‌ها و خشونت‌های ظاهری بر دوست و دشمن دشوار بوده است. آیه‌های آخر سوره برائت - که آخرین آیات نازل‌شده هستند - به این شبهه پاسخ می‌دهند. این آیه‌ها، مجموعه‌ای از احکام سخت خداوند بر کافران و مشرکان است. حق تعالی در آیه ۱۲۸، فلسفه این سخت‌گیری‌ها را چنین بیان می‌کند: پیامبر خدا فردی است که از جمع خود شما برخاسته است. بنابراین، از دردها و مشکلات شما آگاه است.... او نه تنها از ناراحتی شما مردم (اعم از مشرکان و مسلمانان) خشنود نمی‌شود، بلکه بی‌تفاوت هم نخواهد بود. او به شدت از رنج‌های شما رنج می‌برد و اگر اصرار بر هدایت شما و جنگ‌های طاقت‌فرسای پرزحمت دارد، آن هم برای نجات شما، برای رهایی‌تان از چنگال ستم و گناه و بدبختی است. او سخت به هدایت شما علاقه‌مند است و به آن عشق می‌ورزد. اگر پیامبر هر گونه دستور طاقت‌فرسایی را می‌دهد، (مانند گذشتن از بیابان‌های طولانی و سوزان در فصل تابستان یا گرسنگی و تشنگی برای جنگ تبوک) آن هم نوعی محبت و لطف از ناحیه اوست[۱۱۱].

نمونه آشکار مهربانی پیامبر در جنگ‌ها را می‌توان در غزوه حدیبیه یافت. امام صادق(ع) می‌فرماید: چون قریش آمدند و پیامبر از دور آنان را دید، فرمود: وای بر قریش! جنگ آنان را بیچاره کرد! چرا مرا با عرب واگذار نمی‌کنند؟ اگر من راست می‌گویم، پادشاهی را با پیامبری به سمت آنان می‌آورم و اگر دروغ می‌گویم، گرگ‌های عرب مرا کفایت می‌کنند و حاجت به قریش نیست. امروز اگر چیزی را از من بخواهند که خدا را ناخوش نباشد، قبول خواهم کرد[۱۱۲]. «از این کلمات، نهایت عطوفت پیغمبر رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ[۱۱۳] و رقت آن حضرت از بیچارگی و استیصال آنان دانسته می‌شود. او با آن همه دشمنی‌ها، نگاه دشمنی به قریش نمی‌کند، بلکه با نهایت مهربانی به آنها می‌نگرد»[۱۱۴]. در جنگ خیبر، حضرت علی(ع) گروهی از یهودیان را اسیر کرد. صفیه، دختر حی بن أخطب در جمع اسیران بود. امام علی(ع) او را به بلال حبشی سپرد و به او فرمود: «این بانو را به دست هیچ کس جز رسول خدا(ص) نسپار تا آن حضرت هر نظری دارد، بفرماید». بلال حبشی او را نزد رسول خدا(ص) برد و هنگام بردن، او را از محل کشته شدن اقوام و بستگانش عبور داد. صفیه از دیدن آن منظره، به قدری اندوهگین شد که نزدیک بود جان بسپرد. پیامبر پس از آگاهی از این جریان، بسیار ناراحت شد و بلال را سرزنش کرد و فرمود: «ای بلال! مگر رحم و عاطفه از تو سلب شده است؟»[۱۱۵].

پیامبر خدا با همه انسان‌ها مهربان بود. ازاین رو، آن بزرگوار را رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ[۱۱۶] نامیده‌اند. پیامبری که با دشمنان خویش مهربان بود، طبیعی است که با مؤمنان مهربان‌تر باشد. انس بن مالک می‌گوید: اخلاق پیامبر خدا چنین بود که هرگاه یکی از اصحاب خود را سه روز نمی‌دید، جویای حالش می‌شد. اگر به مسافرت رفته بود، برایش دعا می‌کرد و اگر در شهر بود، به دیدنش می‌شتافت و اگر بیمار بود، به عیادتش می‌رفت[۱۱۷]. در یکی از غزوه‌ها، حضرت در حال نماز خواندن بود. چند سوار رسیدند و از یاران پیامبر، سراغ آن حضرت را گرفتند و برای پیامبر دعا کردند و گفتند: سلام ما را به ایشان برسانید. اگر عجله نداشتیم، منتظر می‌ماندیم تا ایشان را زیارت کنیم و رفتند. وقتی سلام آنها را به پیامبر رسانیدند، حضرت خشمگین شد و فرمود: «سوارانی بر شما گذر می‌کنند و سراغ مرا می‌گیرند و برای من سلام می‌فرستند، ولی شما برای آنان غذا نمی‌آورید [و به مهمان احترام نمی‌گذارید]؟»[۱۱۸].[۱۱۹]

پایداری

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ[۱۲۰]. یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های پیامبر، پایداری در راه خداست. پایداری ایشان در گسترش اسلام و شکوفایی دین، اثرگذار بود. سیزده سال پایداری در مکه و تحمل سختی‌های طاقت‌فرسای آن دوران و ده سال پایداری در برابر جنگ‌های تحمیلی کافران و مشرکان و شیطنت اهل کتاب و منافقان، سبب شد ایستادگی پیامبر، نیکو به تصویر کشیده شود. آن حضرت دوره‌های سخت و دشوار را تحمل کرد. چه بسیار افرادی که ابتدا اسلام را پذیرفتند، ولی در ادامه از پایداری در برابر مشکلات بعدی بازماندند. ازاین رو، قرآن اعتراف به توحید را لازم می‌شمارد، ولی کافی نمی‌داند؛ زیرا اگر این توحید با استقامت همراه شود، پیروزی و نصرت الهی سرازیر خواهد شد: إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ * نَحْنُ أَوْلِيَاؤُكُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَفِي الْآخِرَةِ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَشْتَهِي أَنْفُسُكُمْ وَلَكُمْ فِيهَا مَا تَدَّعُونَ * نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِيمٍ[۱۲۱].

مهم‌ترین عرصه پایداری، میدان کارزار است. آن هنگام که سختی‌ها از هر سو به سپاه هجوم آورد و راه فرار هموار شود، کمتر کسی را می‌توان پایدار یافت. در جنگ احد که مشرکان بخشی از یاران سپاه اسلام را محاصره کردند و بسیاری نیز گریختند، پیامبر اسلام تا آخرین لحظه نبرد، میدان جنگ را رها نکرد و به پیکار خویش ادامه داد. حضرت، در جنگ احزاب (خندق) به ویژه پس از خیانت یهود، مسلمانان ناامید و خسته را به پایداری دعوت و تا لحظه پیروزی نهایی، استوار مقاومت کرد. همچنین در جنگ حنین و هنگام شکست تلخ مسلمانان در آغاز کار، رسول خدا(ص) تنها با چند تن از یاران خویش توانست جنگ را به سود مسلمانان تغییر دهد و آتش مبارزه را بیفروزد. هنگامی که فراریان مسلمان پایداری حضرتش را دیدند، بازگشتند و زیر نظر آن حضرت نبرد کردند. اگر پایداری پیامبر اعظم(ص) از ابتدای نزول وحی تا هنگام رحلت نبود، امروز حتی نامی از اسلام نیز نبود.

جنگ احد در سال سوم هجرت با تهاجم سه هزار نفر از نظامیان قریش شکل گرفت. این جنگ را از جنبه‌های گوناگون می‌توان بررسی کرد. می‌دانیم که مسلمانان ابتدا جانانه مقاومت کردند و حماسه‌ای درخشان آفریدند، ولی پس از نافرمانی گروهی از مسلمانان، سپاه اسلام در آستانه شکست قرار گرفت. در این زمان، سربازان بسیاری یا به شهادت رسیدند یا پیامبر را رها و فرار کردند. ابن سعد در الطبقات الکبری در این باره چنین می‌نویسد: پس از سستی و نافرمانی بخشی از سپاه مسلمانان، مشرکان، بسیاری از مسلمانان را کشتند و گروه انبوهی از مسلمانان گریختند، ولی پیامبر پایداری کرد و آن حضرت چندان تیر انداخت که کمانش شکسته شد. پس بنای سنگ انداختن نهاد و مگر گروه اندکی از یاران که چهارده تن بودند، چندان پایداری کردند که توانستند حملات را از پیامبر دفع کنند (هفت نفر از مهاجران و هفت نفر از انصار). مشرکان توانستند پیامبر را مجروح کنند، چنان که دندان‌های پیشین[۱۲۲] او شکسته و پیشانی و گونه‌هایش زخمی شد[۱۲۳].

پیامبر در این جنگ بسیار آسیب دید و این، نشان‌دهنده مقاومت ایشان است. جنگ احد با شهادت و جراحت گروه بسیاری از مسلمانان پایان یافت. مسلمانان شب به مدینه بازگشتند و تا صبح به مداوای زخمی‌ها پرداختند. روز بعد، پیامبر نماز صبح را به جماعت در مسجد خویش بر پا کرد و به بلال فرمود مسلمانانی را که در جنگ احد حاضر بودند، برای تعقیب دشمنان خدا فرا بخواند. او نیز با صدای بلند مسلمانان را فرا خواند. این حرکت نظامی پیامبر، به غزوه حمراء الاسد[۱۲۴] شهرت یافت و در کتاب‌های سیره به آن اشاره شده است. برای نمونه چنین آمده است: پیامبر برای ترساندن مشرکان بیرون رفت تا آنها برنگردند و گمان کنند مسلمانان قوه و نیرو دارند و آنچه از جراحات به آنان رسیده، ایشان را سست نکرده است؛ حتی مشغول مداوای جراحات هم نشدند[۱۲۵].

«از این عبارات دانسته می‌شود آنان که بیرون رفته بودند، تنها همان مجروحان جنگ احد بودند. همچنین معلوم است در غزوه احد کسانی که در معرکه ماندند و جنگ کردند یا زود برگشتند، مجروح شده بودند، نه کسانی که در فرار مسابقه گذاشتند یا اصلاً در جنگ شرکت نداشتند»[۱۲۶]. بر اساس آنچه گذشت، غزوه حمراء الاسد، نشانه پایداری پیامبر اسلام و مسلمانان در برابر دشمنان است. بی‌شک، آن حضرت در حالی در این غزوه شرکت کرد که هنوز زخم‌های پیشین التیام نیافته بود. تاریخ‌نگاران درباره وضعیت حضرت در این رزمایش چنین نوشته‌اند: آن حضرت از خانه بیرون شد، در حالی که رخسار زخمی و پیشانی شکافته و دندان‌ها شکسته و لب زیرین آماسیده و پوست زانوها کنده و شانه راست از ضربه ابن قَمیئه، آسیب دیده بود[۱۲۷]. پیامبر اعظم(ص) تمام سختی‌های پیکار با دشمنان را به جان خرید و ناملایمات داخلی و خارجی را تحمل کرد.[۱۲۸]

سفارش‌های اخلاقی پیش از جنگ

تاریخ‌نگاران، جزئیات نبردهای پیامبر را نگاشته‌اند. برخی محدثان نیز در متن‌های مرتبط با جنگ، حدیث‌های زیبایی از حادثه‌های صدر اسلام بیان کرده‌اند. وجه اشتراک کتاب‌های تاریخ و حدیث درباره نبردهای مسلمانان، گفتارهای نبوی پیش از آغاز نبردهاست. با مطالعه دقیق این سخنان، نگرش پیامبر به جنگ و شیوه تربیتی ایشان آشکار می‌شود. سخنان نبوی پیش از جنگ را به چهار دسته می‌توان تقسیم کرد:

خدامحوری

جنگ برای پیامبر خدا هیچ‌گاه هدف اصلی نبود. از جنگ باید به عنوان وسیله‌ای برای رسیدن به درجه‌های بالا سود جست. در اسلام آنچه به نبرد معنا می‌بخشد، جنگ برای خداست. در بسیاری از فرمایش‌های نبوی به این نکته پی می‌بریم: «اُغْزُوا بِاللَّهِ وَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّةِ رَسُولِ اللَّهِ»[۱۲۹]. با نام خدا و در راه خدا و بر آیین رسول خدا نبرد کنید. آنچه رزمندگان اسلام را از جنگ‌جویان دیگر جدا می‌سازد، خدایی بودن ایشان است. آنان باید با نام خدا و برای خدا جنگ کنند و جنگی که برای خدا باشد، طبیعی است بر اساس اصول دینی خواهد بود. ازاین رو، پیامبر خدا نام و یاد خدا را در آغاز جنگ و در طول مبارزه به رزمندگان یادآور می‌شد؛ زیرا مسلمان باید بداند برای چه و در کجا می‌رزمد. امام علی(ع) در گزارشی سخنان آغازین نبردهای پیامبر را بیان می‌کند[۱۳۰]. در این گزارش هشت خطی، هشت بار نام «اللّه» آمده است و این، بیانگر شیوه الهی پیامبر در جنگ است. بر پایه این گزارش، نبرد باید برای خدا و با یاد و نام او و بر اساس قانون وی اجرا شود و دشمن را باید به سوی خدا و فرستاده و دین او دعوت کرد. پس اگر دشمن بنای لجاجت گذاشت، بر پایه حکم الهی و با یاری خواستن از خدا، باید با وی جنگید.

بر پایه همین اصل کلی است که پیامبر مسلمانان را به رعایت اخلاق اسلامی و مسائل معنوی دعوت می‌کند. در آغاز جنگ بدر، پیامبر در برابر سپاه اسلام قرار گرفت و پس از ستایش خدا چنین فرمود: اما بعد، من شما را به چیزی برمی‌انگیزم که خدایتان به آن برانگیخته است و شما را از چیزی نهی می‌کنم که خدایتان از آن نهی فرموده است.... شما در منزلی از منازل حق قرار گرفته‌اید و خداوند متعالی از کسی چیزی نمی‌پذیرد، مگر اینکه برای رضای او باشد. همانا شکیبایی هنگام سختی، از چیزهایی است که خداوند به وسیله آن، اندوه را می‌زداید و از غم نجات می‌دهد.... همانا وعده خدا حق، گفتار او راست و عقاب او شدید است.... خدای زنده و پاینده؛ به او پشتیبانی داریم و به او پناه می‌بریم و بر او توکل می‌کنیم. خداوندا! من و همه مسلمانان را بیامرز[۱۳۱].[۱۳۲]

پرهیز از خون‌ریزی

بی‌گمان، اگر آتش جنگ افروخته شود، از هر دو طرف نزاع، شماری کشته، زخمی و اسیر خواهند شد و مرگ افراد، پی‌آمدهای ناگواری همچون یتیمی فرزندان و بی‌سرپرستی همسران دارد. نظام پیشرفته الهی بر این پایه استوار است که تا جایی که فرمانده مسلمان بتواند، باید از خون‌ریزی و جنگ جلوگیری کند؛ چون ممکن است بسیاری از جاهلان دشمن‌نما که در سپاه مقابل قرار دارند، پیام حق را بشنوند و از نبرد چشم بپوشند. بر اساس همین نگاه، پیامبر از مسلمانان می‌خواست آغازگر جنگ نباشند و حتما پیش از جنگ، مسلمانان، مخالفان را به اسلام دعوت کنند. پس اگر دشمن اسلام را نپذیرفت، ولی حاضر به پرداخت جزیه شد یا از نبرد پشیمان گشت، مسلمانان دست از جنگ بردارند. این کارها برای آن بود که جنگ بدون خون‌ریزی پایان پذیرد. شمار غزوه‌ها و سریّه‌های مسلمانان بیش از هشتاد مورد است، ولی بیشتر این حرکت‌های نظامی به جنگ نینجامید. آنچه در بیشتر سفارش‌های نبوی پیش از اعزام سریّه‌ها دیده می‌شود، این است که در رویارویی با دشمن این مراحل پیموده شود:

  1. استدلال منطقی بر حقانیت اسلام: «لَا تُقَاتِلُوا الْقَوْمَ حَتَّى تَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ»[۱۳۳]؛
  2. دعوت به توحید و نبوت: «تَدْعُوَهُمْ إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ الْإِقْرَارِ بِمَا جِئْتَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»[۱۳۴]؛
  3. در صورت پذیرش اسلام، ترک جنگ و دعوت به هجرت به دیار مسلمانان برای بهره‌مندی از حقوق مادی: «فَإِنْ أَجَابُوكُمْ فَإِخْوانُكُمْ فِي الدِّينِ...»[۱۳۵]؛
  4. در صورت نپذیرفتن اسلام، درخواست جزیه برای امنیتی که حکومت اسلامی برای آنها تضمین می‌کند: «فَادْعُوهُمْ إِلَى إِعْطَاءِ الْجِزْيَةِ...»[۱۳۶]؛
  5. اگر اسلام را نپذیرفتند و حاضر به پرداخت جزیه نشدند و بر جنگ اصرار داشتند، آن‌گاه شما اجازه دارید به یاری خدا با آنها نبرد کنید: «وَ إِنْ أَبَوْا فَاسْتَعِينُوا بِاللَّهِ عَلَيْهِمْ وَ قَاتِلُوهُمْ»[۱۳۷].

پیامبر، چهار مرحله را پیش از آغاز نبرد به فرماندهان خود سفارش کرد تا این‌گونه از خون‌ریزی جلوگیری شود.[۱۳۸]

رعایت حقوق انسانی

در بیشتر سفارش‌های نبوی، موارد ممنوع به سپاهیان و فرماندهان مواردی گوشزد می‌شد تا رزمندگان رعایت کنند که عبارت بودند از:

  1. کشتن کودکان و نوجوانان[۱۳۹]؛
  2. کشتن پیران[۱۴۰]؛
  3. کشتن زنان[۱۴۱]؛
  4. مُثله کردن[۱۴۲]؛
  5. نیرنگ‌های ناجوانمردانه[۱۴۳]؛
  6. زیاده‌روی در کشتن دشمنان[۱۴۴]؛
  7. کشتن عابدان صومعه و کلیسا[۱۴۵]؛
  8. قطع کردن درختان[۱۴۶]؛
  9. ویران کردن خانه‌ها[۱۴۷].

همچنین فرمانده باید به همه قراردادهای مسلمانان با دشمنان پایبند باشد. حتی اگر یک مسلمان به یک یا چند نفر از مشرکان امان دهد، دیگر مسلمانان نیز باید این پیمان را اجرا کنند.[۱۴۸]

ایستادگی

یکی دیگر از محورهای سفارش‌های نبوی، توجه به پایداری در برابر دشمنان است. رزمنده مسلمان باید با تمام توان و اعتقاد به حقانیت خود، تا آخرین لحظه نبرد، پایدار بماند و فکر فرار از میدان نبرد را از ذهن دور سازد. پیامبر گرامی اسلام به ابوذر فرمود: خداوند به سه نفر بر فرشتگان مباهات می‌کند... و سوم، کسی که هنگام حمله دشمن پایدار بماند، در حالی که یاران او فرار کرده‌اند و او بجنگد تا شهید شود[۱۴۹]. پیامبر در خطبه‌ای که پیش از احد برای یارانشان خواند، آنان را به پرهیزکاری، بردباری، یقین، تلاش، نشاط و ایمان به آخرت سفارش کرد[۱۵۰].[۱۵۱]

مشورت با یاران

فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ[۱۵۲]. مشورت از ارکان اصلی در جنگ‌های نبوی است. در بازخوانی سیره آن حضرت در جنگ‌ها، کاملاً روشن است که ایشان در همه غزوه‌ها و سریّه‌ها برای مشورت با یاران اهمیت ویژه‌ای قائل بود. امام رضا(ع) درباره این شیوه پیامبر می‌فرماید: پیامبر خدا همواره با اصحاب خود مشورت می‌کرد. سپس درباره آنچه می‌خواست، تصمیم می‌گرفت[۱۵۳].

آن حضرت نه تنها خود مشورت می‌کرد، بلکه به فرستادگان و فرماندهان نیز چنین سفارش می‌کرد. امام علی(ع) در این باره می‌فرماید: رسول خدا(ص) مرا برای امارت یمن فرستاد و به من سفارش کرد: ای علی! کسی که از خدا طلب خیر کرد، سرگردان نشد و کسی که مشورت کرد، پشیمان نگشت[۱۵۴]. پرهیز از استبداد در رأی، در سیره و گفتار پیامبر به روشنی دیده می‌شود. آن حضرت در روایتی چنین می‌فرماید: هرگز کسی با مشورت، بدبخت و با استبداد رأی، خوش بخت نشده است[۱۵۵]. در اینجا توجه به دو نکته ضروری است: در اینجا نخست اینکه آیه ۱۵۹ آل عمران که به پیامبر دستور می‌دهد با مسلمانان مشورت کند، در جنگ احد نازل شده است. این در حالی است که می‌دانیم پیش‌تر از این، پیامبر در جنگ بدر درباره مکان، زمان و چگونگی برخورد با اسیران با یاران خود مشورت کرد و حتی پیش از جنگ احد نیز جلسه رایزنی نظامی تشکیل داد.

علامه طباطبایی در این باره می‌فرماید: این آیات فقط برای این است که روش پیغمبر را امضا کرده و بگوید اصولاً پیغمبر جز بر اساس امر الهی قدم برنمی‌دارد و روش متین او مورد تصویب و رضای الهی است[۱۵۶]. نکته دوم این است که آن حضرت در برخی امور هرگز مشورت نمی‌کرد و حتی نظر یاران را هم نمی‌پذیرفت. برای نمونه، در صلح حدیبیه، چند تن از یاران سرشناس، با نظر پیامبر به شدت مخالفت کردند. آن حضرت در این ماجرا تنها به شبهه‌ها پاسخ گفت و به مفاد صلح نامه اشاره کرد و با وجود نظر مخالف برخی یاران، به صلح حدیبیه تن داد. ازاین رو، در تمام امور، مشورت کارساز نیست. به نظر می‌رسد پیامبر تنها در اموری که خداوند به خرد بشری واگذار کرده بود (امور عامه اجتماعی)، با یاران خویش مشورت می‌کرد و یاران نیز می‌دانستند اگر فرمانی از سوی خدا نازل شود، دیگر مشورت معنا ندارد. از آنجا که جنگ و تاکتیک‌های آن به اندیشه فرماندهان و خردمندان هر سپاه مربوط است، از امور اجتماعی به شمار می‌رود. ازاین رو، پیامبر در مورد مکان، زمان جنگ با یاران خویش مشورت می‌کرد. ابوهریره، یکی از یاران پیامبر این نکته را به خوبی بیان کرده است: من هیچ‌کس را ندیده‌ام که به اندازه رسول خدا(ص) با یاران خویش مشورت کند و البته مشورت آن حضرت فقط در مورد جنگ بود و بس[۱۵۷]. از سوی دیگر، مسلمانان می‌دانستند که اگر حکم الهی صادر شده باشد، آنان باید تسلیم باشند و پیشنهاد یا انتقاد آنها سودی ندارد. بنابراین، هرگاه قصد مشورت داشتند، از پیامبر می‌پرسیدند: آیا این حکم الهی است؟

در آوردگاه بدر، رسول خدا(ص) مکانی را برای نبرد انتخاب کرد. حباب بن منذر گفت: ای رسول خدا(ص)! اگر به فرمان الهی در اینجا فرود آمده و اردوگاه ساخته‌ای، بر ما نیست که گامی جلوتر یا عقب‌تر برداریم، ولی اگر جنگ، چاره اندیشی و رایزنی است، نظری دارم. پیامبر فرمود: «جنگ چاره‌اندیشی و رایزنی است». حُباب گفت: در این صورت، اینجا اردوگاه خوبی نیست. ما را به نزدیک‌ترین آب برسان و من همه چاه‌های آن را می‌شناسم. در آنجا چاهی است که آبش شیرین و زیاد است. پیامبر فرمود: «به رأی صحیح اشاره کردی». پس حرکت فرمود و چنان کرد که حُباب گفته بود[۱۵۸]. چون پیامبر در امور جنگ با اصحاب خویش مشورت می‌کرد، گاه می‌شد که نظر اکثریت، مخالف نظر ایشان بود، ولی پیامبر بدون هیچ استبداد و خودکامگی، تن به نظر اکثریت می‌داد. در جنگ احد، بین اصحاب درباره محل جنگ اختلاف نظر بود. گروهی اندک - که پیامبر هم در این گروه قرار داشت - بر جنگ در مدینه اصرار داشتند، ولی اکثریت با خروج از مدینه موافق بودند و پیامبر نظریه اکثریت را پذیرفت»[۱۵۹].

پیامبر خدا درباره اصل حکم با کسی مشورت نمی‌کرد، ولی درباره اجرای حکم با یاران و حتی با همسران خویش مشورت می‌کرد. «در حدیبیه پس از آنکه پیامبر صلح‌نامه را امضا کردند و قرار شد از سال بعد به مسلمانان اجازه حج بدهند، پیامبر به اصحاب خود امر فرمود: قربانی‌هایی را که برای خانه خدا آورده بودید، قربانی کنید و سرهایتان را بتراشید. اصحاب از اطاعت سر باز زدند و گفتند: چگونه قربانی و تقصیر کنیم، درحالی که طواف و سعی بین صفا و مروه نکرده‌ایم؟ پیامبر از این بی‌ادبی یاران اندوهگین شد و به چادر خویش در آمد و غم خود را با همسرش، ام سلمه باز گفت. ام سلمه به پیامبر عرض کرد: خودت ابتدا قربانی و تقصیر کن [تا مردم به پیروی از شما چنین کنند]. پیامبر به گفته ام سلمه عمل کرد و دیری نپایید اصحاب برخلاف میل باطنی‌شان، هم قربانی کردند و هم سرهایشان را تراشیدند»[۱۶۰]. هنگامی که مشورت‌ها پایان می‌یافت، حضرت نظری را می‌پذیرفت و تصمیم می‌گرفت آن را اجرا کند. اگر نظریه دیگری پس از تصمیم‌گیری به آن حضرت ارائه می‌شد، دیگر برای ایشان اهمیت نداشت؛ زیرا پیشنهادهای بعدی سبب تزلزل در تصمیم‌گیری می‌شد. وقتی فرمانده تصمیمی را پس از مشورت گرفت، شایسته نیست تصمیم دیگری بگیرد؛ چون بی‌ثباتی فرمانده، در روحیه سپاه اثر منفی دارد.

«پیامبر در بدر پیش از ورود قریش، سپاه خود را به صف کرد و پرچم را به مصعب بن عمیر داد. آن‌گاه رو به مغرب ایستاد و آفتاب را پشت سر قرار داد و به صف‌ها نگریست. مشرکان پیش آمدند و ناچار رو به آفتاب ایستادند. این مکان پیش‌تر با مشورت حُباب بن منذر انتخاب شده بود. پس از مرتب کردن صف‌ها از سوی پیامبر، مردی از اصحاب پیش آمد و گفت: ای رسول خدا! اگر در مورد صف آرایی در این نقطه به تو وحی شده که به دستور عمل فرمای، وگرنه عقیده من این است که به قسمت بالای دره بروی. پیامبر فرمود: صف‌ها را مرتب ساخته‌ام و پرچم خود را نصب کرده‌ام و دیگر تغییر نمی‌دهم»[۱۶۱].

در جنگ احد نیز وقتی پیامبر نظر اکثریت را - که برخلاف نظر ایشان بود - پذیرفت، پس از نماز عصر به خانه رفت و لباس رزم خویش را پوشید و با سلاح خارج شد تا به سوی رزم‌گاه احد حرکت کند. گروهی از کسانی که بر خارج شدن از شهر اصرار کرده بودند، نزد حضرت آمدند و از کرده خود پوزش خواستند و خواستند همان نظر پیامبر که دفاع از شهر بود، اجرا شود، ولی پیامبر قاطعانه بر تصمیم خود پافشاری کرد و گفت: هیچ پیامبری را نسزد که لباس جنگ بر تن کند و بی‌آنکه نبرد کند، لباس را از تن درآورد[۱۶۲]. به دستورهایی که به شما می‌دهم، توجه و به آن عمل کنید[۱۶۳]. بایسته است فرمانده مسلمان با پیروی از آن حضرت، در چگونگی نبرد و موارد گوناگون آن، تنها به فکر خود اعتماد نکند و از نظر دیگران بهره برد. پیامبر خدا با آنکه صاحب فکر نیرومندی بود، با یاران مشورت می‌کرد تا مسلمانان بیاموزند مشاوره جزو لوازم زندگی اجتماعی و هنگام خطر ضروری است.[۱۶۴]

انضباط

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۱۶۵]. نظامیان اگر به نظم اهمیت ندهند، شالوده نظامشان آسیب می‌بیند. ازاین رو، فرماندهان همواره بر نظم سپاه تأکید دارند. سیره عملی پیامبر خدا در منظم کردن امور جنگ آشکار است. اینک به برخی از این امور اشاره می‌کنیم:

۱. اطاعت از فرماندهی: پیامبر همیشه تأکید می‌کرد که سپاهیان باید پیرو فرمانده خویش باشند تا نظم برقرار شود و مسلمانان نیز آموخته بودند اختلاف‌هایشان با فرمان پیامبر پایان می‌پذیرد. در یکی از جنگ‌ها، میان مسلمانان درباره حرکت به سوی میدان نبرد یا جایی دیگر اختلاف رخ داد. پیامبر که پیش از این به مشورت آنها عمل کرده بود، اختلاف دوباره آنها را برنتابید و قاطعانه فرمود: اکنون به آنچه فرمان می‌دهم، توجه و پیروی کنید. در پناه خدا روان شوید. در صورتی که شکیبایی ورزید، نصرت از آنِ شما خواهد بود[۱۶۶]. مسلمانان نیز در بیشتر نبردها، فرمان بردار بودند و عاشقانه به دستورهای پیامبر اعظم(ص) عمل می‌کردند. اگر رزمندگان اسلام فرمان‌بردار نبودند، اسلام نمی‌توانست در مدت ده سال گسترش یابد.

۲. آرایش سپاه: پیامبر در همه کارهای اجتماعی به نظم توجه داشت. نُعمان بن بشیر درباره توجه پیامبر به نظم می‌گوید: رسول خدا(ص) صفوف (نماز) ما را طوری منظم می‌کرد که گویی تیرها را در تیردان مرتب می‌کند تا آنکه دید ما از او غافل شده‌ایم. سپس روزی (برای نماز) بیرون آمد و خواست تکبیرة الاحرام بگوید که دید مردی سینه‌اش را جلو آورده است. فرمود: ای بندگان خدا! صفوف خود را منظم کنید، وگرنه خداوند شما را از هم روگردان می‌کند (و دچار اختلاف می‌شوید)[۱۶۷]. در بیشتر جنگ‌ها، پیامبر خدا نظام‌هایی را برای لشکر ترتیب می‌داد. چگونگی ایستادن در صف‌ها و تنظیم گروهان‌ها و دسته‌ها، انتخاب فرماندهان برای گروهان‌ها و گردان‌ها، مشخص کردن پرچم‌داران و... از کارهایی است که حضرت پیش از نبرد انجام می‌داد.

«در جنگ بدر پیامبر صفوف را مرتب می‌کرد و چوبه تیری که در دست داشت، آهسته به شکم کسانی می‌زد که از صف جلوتر ایستاده بودند. وقتی پیامبر از مقابل سواد غزیه گذشت، با پشت چوب تیر آهسته به شکمش زد و گفت: مساوی دیگران بایست، ای سواد بن غزیه»[۱۶۸]. «در صبح روز احد نیز پیامبر به صف‌آرایی لشکر پرداخت. آن حضرت پیاده حرکت می‌کرد و صف‌ها را مرتب می‌ساخت و می‌فرمود: فلانی جلو بیا! یا فلانی عقب برو! اگر ملاحظه می‌فرمود که شانه کسی جلوست، او را کنارتر می‌برد و صف‌ها را چنان راست و مستقیم می‌آراست که گویی چون تیر راست بودند. چون صف‌ها آراسته و به نظام شد، مصعب بن عمیر را خواست و فرمود: پرچم را بگیر. مصعب پرچم را برافراشت و آن را پیشاپیش رسول خدا(ص) می‌برد»[۱۶۹]. یکی از نویسندگان عرب‌زبان بر این باور است که «تنظیم دسته‌های نظامی عرب‌ها در عصر پیامبر، برگرفته از نظامات امپراتوری روم بوده و هر دسته شامل ده نفر بوده و کوچک‌ترین گروه نظامی را پنج نفر سرباز تشکیل می‌داده است... اگر جنگ‌جویان بسیاری در یک نبرد شرکت می‌کردند، صف‌های متعددی پشت سر هم تشکیل می‌شد و هر صف به جنگ با دشمن می‌پرداخت و در صورت سست شدن یک صف، صف بعدی به یاری گروه قبلی می‌شتافت و آیه إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ[۱۷۰]، به این نظام صف‌بندی در عصر نبوی اشاره دارد. علی بن ابی طالب(ع) نیز بر اساس این شیوه در صفین جنگید[۱۷۱].

۳. سازمان‌دهی نیرو: رسول خدا(ص) با توجه به قبیله‌ها و پیوندهای خانوادگی، گروهان‌ها و گردان‌هایی را تشکیل می‌داد و از میان ایشان، افرادی را به پرچم‌داری یا فرماندهی آنان منصوب و بدین‌سان لشکر اسلام را دسته‌بندی و منظم می‌کرد. در برخی جنگ‌ها - مانند فتح مکه - رنگ‌هایی را برای لباس‌های گروهان‌های گوناگون برمی‌گزید. پیامبر در بیشتر جنگ‌ها پس از سازمان‌دهی و گروهان‌بندی، در مکانی می‌ایستاد و از سپاه سان می‌دید. برای نمونه، در جنگ بدر در ناحیه بقع (متصل به مدینه)[۱۷۲] و در غزوه احد در منطقه شیخان[۱۷۳] از سپاه سان دید. رزمندگان در برابر حضرت رژه می‌رفتند و ایشان با دقت به آنان می‌نگریست که اگر کسی خلاف قانون عمل کرد، او را بازخواست کند. پیامبر در این دو جنگ، نوجوانانی را دید که هنوز به سن نبرد نرسیده‌اند و برخلاف دستور ایشان، در جنگ شرکت کرده‌اند. پیامبر آنان را خواست و اخراجشان کرد.

با مطالعه رژه سپاهیان اسلام در فتح مکه، به تدبیر پیامبر و توجه ایشان به گروهان‌بندی و انضباط نظامی پی می‌بریم[۱۷۴]. پیامبر خدا از عمویش عباس خواست ابوسفیان را در تنگنای دره‌ای نگه دارد تا واحدهای ارتش نوبنیاد اسلام، در برابر او رژه روند. «برخی واحدهای ارتش اسلام در روز فتح مکه به قرار زیر بود:

  1. هنگ هزار نفری از تیره بنی‌سلیم به فرماندهی خالد بن ولید که دارای دو پرچم بودند که یکی در دست عباس مرداس و دیگری در دست مقداد بود.
  2. دو گردان پانصد نفری به فرماندهی زبیر بن عوام که پرچم سیاهی در دست داشت و بیشتر نفرات هر دو گردان را مهاجران تشکیل می‌دادند.
  3. یک گردان سیصد نفری از تیره بنی غفار، به فرماندهی ابوذر غفاری که پرچم در دست وی بود.
  4. یک گردان چهارصد نفری از تیره بنی‌سلیم به فرماندهی یزید بن خصیب و پرچم در دست وی بود.
  5. دو گردان پانصد نفری از بنی کعب به فرماندهی بشر بن سفیان که پرچم را نیز در دست داشت.
  6. هنگ هزار نفری از تیره مزینه که دارای سه پرچم بودند و پرچم‌ها در دست نعمان بن مقرن، بلال بن حارث و عبداللّه عمرو بود.
  7. هنگ هشتصد نفری از تیره جهینه با چهار پرچم در دستان معبد بن خالد، سوید بن صخره، رافع بن مکیث و عبداللّه بدر.
  8. دو گروهان دویست نفری از تیره‌های بنو کنانه، بنو لیث و ضمره به فرماندهی ابو واقد لیثی و پرچم نیز در دست او بود.
  9. یک گردان سیصد نفری از تیره بنی اشجع که دارای دو پرچم یکی در دست معقل بن سنان و دیگری در دست نعیم بن مسعود بود.

ابوسفیان با کمال بی‌صبری انتظار داشت واحدی را که پیامبر در میان آن قرار دارد، ببیند. هر واحدی از جلو او عبور می‌کرد، از عباس می‌پرسید: آیا محمد در میان این واحد است؟ او در پاسخ می‌گفت: نه. تا آنکه نیروی عظیمی که شماره نفرات آن حدود پنج هزار نفر بود و تنها در میان آنها دو هزار سرباز زره‌پوش وجود داشت و پرچم‌های فراوانی در فاصله‌های معیّنی در دست فرماندهان جزء قرار گرفته بود، توجه ابوسفیان و عباس را جلب کرد. نام این واحد، کتیبه خضرا یعنی لشکر سبز بود که تا دندان مسلح بودند. سراسر بدن آنها را ساز و برگ سلاح احاطه کرده بود و جز چشمان پر فروغ آنها، نقطه دیگری پیدا نبود و اسبان تندرو عربی و شتران سرخ‌مو در آن زیاد به چشم می‌خورد. پیامبر در وسط این واحد در حالی که بر شتر مخصوص خود سوار بود، راه می‌رفت و شخصیت‌های بزرگ مهاجر و انصار، گرداگرد او را گرفته بودند و پیامبر با آنان سخن می‌گفت. عظمت این واحد چنان ابوسفیان را مرعوب خود ساخته بود که بی‌اختیار رو به عباس کرد و گفت: هیچ قدرتی نمی‌تواند در برابر این نیروها مقاومت کند. عباس! سلطنت و ریاست برادرزاده تو خیلی اوج گرفته است. عباس با لحنی توبیخ‌آمیز به ابوسفیان گفت: سرچشمه قدرت برادرزاده من، نبوت و رسالتی است که از طرف خدا دارد و هرگز مربوط به قدرت‌های ظاهری و مادی نیست»[۱۷۵].

همان‌گونه که می‌دانیم، ابوسفیان و بزرگان قریش، در جنگ‌های بدر، احد، خندق و... توان نظامی مسلمانان را دیده بودند، ولی به راستی چرا در فتح مکه، تمام بزرگان و مشرکان قریش ترسیده بودند با اینکه در این فتح، هیچ جنگی رخ نداد؟ در پاسخ باید گفت: گذشته از آنکه خداوند همواره پیامبرش را با ایجاد وحشت در دل دشمنان یاری کرده است، صف‌آرایی و رژه منظم لشکر اسلام، در ترساندن کافران نقش مهمی داشت و شیوه‌های تاکتیکی فرماندهان جنگ‌ها و حرکات رزمایشی ارتشیان، در تضعیف دشمن و تقویت روحیه خودی‌ها نقش بسزایی دارد.

۴. جدیت در کار: انسان نظامی باید در جنگ با جدیت با دشمن روبه رو شود. سرباز باید بداند جبهه با پشت جبهه فرق دارد و هنگام نبرد، از شوخی با هم رزمان و آنان بپرهیزد؛ زیرا چنین حرکاتی، سبب تضعیف روحیه و ایجاد آلودگی روانی می‌شود. به همین دلیل، پیامبر خدا، یاران خود را از شوخی و بی‌نظمی هنگام نبرد نهی می‌کرد. «زید بن ثابت هنگام کندن خندق خوابش برد و آن‌قدر خوابش سنگین شده بود که عماره بن حزم، شمشیر و کمان و سپر زید را برداشت و او بیدار نشد. پس از پایان حفر خندق، مسلمانان پراکنده شدند و متوجه زید خفته نشدند. زید بیدار شد و چون این خبر به پیامبر رسید، زید را احضار فرمود و گفت: ای خواب‌آلوده! خوابیدی تا آنکه اسلحه‌ات را بردند. آن‌گاه پیامبر دستور داد اسلحه‌اش را برگرداند و از سوی دیگر نهی فرمود که هیچ‌کس حق ندارد حتی به شوخی، اسلحه مسلمانی را بردارد که موجب ترس او شود»[۱۷۶].[۱۷۷]

حضور در پیشاپیش لشکر

در صدر اسلام، ساختن اتاق فرماندهی مرسوم بود. با این حال، پیامبر خدا، تنها در اتاق فرماندهی حضور نداشت. آن حضرت در همه غزوه‌ها، از همه یارانش، به دشمن نزدیک‌تر بود. در نخستین غزوه - جنگ بدر - سعد بن معاذ برای پیامبر، عریشی از چوب خرما بنا کرد[۱۷۸]. هدف او تنها دفاع از پیامبر و کمک برای عقب نشینی در صورت شکست بود، ولی این اتاق جایگاهی ویژه برای فرمانده در پشت میدان جنگ بود. با اینکه پیامبر در مواقعی، از این مکان برای نظارت بر سپاه اسلام سود می‌جست، ولی هنگام نبرد در صف اول جنگ حضور داشت. امام علی(ع) در توصیف جنگ بدر فرموده است: در جنگ بدر، ما به پیامبر پناه می‌بردیم و او از همه ما به دشمن نزدیک‌تر بود و در آن روز از همه ما شجاعت بیشتری نشان داد[۱۷۹]. این سخن امام علی(ع) نشان‌دهنده آن است که پیامبرخدا در طول جنگ بدر، نه تنها در انتهای میدان و درون عریش نبود، بلکه در پیشاپیش لشکر شمشیر می‌زد. گذشته از این گزارش، گزارش‌های بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد حضرت در جنگ‌ها نزدیک‌ترین افراد به دشمن بوده است[۱۸۰]. این ویژگی، گویای حقانیت و شجاعت فردی ایشان است.

در انجام کارهای تدارکاتی نیز پیامبر به فرمان دادن بسنده نمی‌کرد، بلکه پس از صدور فرمان، خود پیش‌قدم می‌شد. پیامبر در جنگ احزاب، وقتی تصمیم گرفت خندق کنده شود، کارها را تقسیم کرد و محدوده‌های معیّنی را برای مهاجران و انصار برگزید تا کار آغاز شود. حضرت پس از تقسیم کار، نخستین فردی بود که کلنگ به دست گرفت و در محدوده مهاجران، مشغول کندن خندق شد. امام علی(ع) نیز در کنار پیامبر ایستاده بود و خاک‌های خندق را بیرون می‌ریخت[۱۸۱]. جنگ احزاب در سال پنجم هجری رخ داد. در این جنگ، شمار سپاه عرب، بیش از ده هزار نفر بود که نزدیک به یک ماه پشت خندق ماندند. در طول این مدت، گاه برخی سپاهیان عرب قصد حمله و گذر از خندق را داشتند که در هر تهاجم، با آماج سنگ‌های مسلمانان روبه‌رو می‌شدند. پیامبر در تمام تجاوزهای احزاب، جزو نخستین افرادی بود که در معرکه حضور می‌یافت. معمولاً مشرکان در شب‌ها می‌کوشیدند از راه‌هایی به خندق نفوذ کنند. در یکی از این شب‌ها، پیامبر در خیمه خوابیده بود که صدای «يَا خَيْلَ اللَّهِ»؛ ای سپاه خدا» بلند شد. این رمز و اسم شب مهاجران بود. پیامبر از خواب برخاست و به عباد بن بشر فرمود: «برو و ببین چه خبر است و إِنْ‌شاءَاللّه برگردی و خبرش را برایم بیاوری».... عباد آمد و گفت: عمرو بن عبدود - از فرماندهان نیرومند مشرکان - همراه گروهی دیگر، به مسلمانان حمله کرده است. ام سلمه، همسر پیامبر خدا می‌گوید: پیامبر بی‌درنگ وارد خیمه شد و زره و مغفر پوشیده، بر اسب خود سوار شد و همراه اصحاب به سوی محل درگیری رفت. چیزی نگذشت که آن حضرت خوش حال برگشت و فرمود: «خداوند آنها را برگرداند و گروه زیادی از آنان زخمی شدند»[۱۸۲].

مسلمانان همیشه فرمان‌بردار بودند، ولی در جریان صلح حدیبیه، به دلیل شیطنت و نفاق گروهی از یاران، این فرمان‌برداری کم‌رنگ شد. ازاین رو، وقتی پیامبر به یاران خود فرمان داد قربانی و تقصیر کنید، کسی از آن حضرت پیروی نکرد. پیامبر سه بار این دستور را صادر کرد، ولی با نافرمانی سپاه روبه‌رو شد. سپس تصمیم گرفت مانند همیشه خود پیش‌قدم شود. آن حضرت به قربانی کردن مشغول شد و با صدای بلند گفت: «بِسْمِ اللَّهِ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ». با این حرکت پیامبر، تمام مسلمانان از جا برخاسته و با شتابِ بی‌سابقه‌ای قربانی خود را انجام دادند[۱۸۳].[۱۸۴]

استفاده از خویشاوندان هنگام خطر

از مهم‌ترین ویژگی‌های فرماندهی پیامبر، دعوت از نزدیکان خود در لحظه‌های خطرناک بود. ایشان با سپر بلا قرار دادن خود و خانواده‌اش، روحیه سپاهیان را تقویت و روحیه دشمنان را تضعیف و حقانیت خود را اثبات می‌کرد. این ویژگی پیامبر، تنها مربوط به لحظه‌های سرنوشت‌ساز جنگ نبود. ایشان از آغاز بعثت و دعوت از خویشان، بر این نظر پافشاری کرد که برای نمونه می‌توان به ماجرای مباهله اشاره کرد. در جنگ‌ها، به دلیل حساسیت و خطری که وجود داشت، نیاز به جان فشانی بود. معمولاً زمانی که سپاه زمین‌گیر می‌شد و کسی توان مبارزه نداشت، پیامبر خدا، نزدیکان خود را سراغ دشمن می‌فرستاد.

حضرت در هفتمین ماه هجرت، نخستین پرچم را برای جنگ بست. این اولین سریّه‌ای بود که پیامبر، گروهی را برای سرکوبی دشمن می‌فرستاد. با توجه به اینکه نظام اسلامی هنوز تثبیت نشده بود، رویارویی با دشمنِ کارآزموده بسیار دشوار بود. پس پیامبر، عموی خود، حضرت حمزه بن عبدالمطلب را برای فرماندهی برگزید. حمزه همراه سی نفر از مهاجران به عیص رفت[۱۸۵]. دومین سریّه نیز به فرماندهی پسر عموی رسول خدا(ص)، عبیده بن حارث بن عبدالمطلب و همراهی شصت نفر از مهاجران در ماه هشتم هجرت شکل گرفت[۱۸۶]. جنگ بدر، نخستین نبردی بود که پیامبر، فرمانده آن بود. در این جنگ، نخستین حمله از سوی مشرکان از سوی اسود مخزومی شکل گرفت که سردار رشید اسلام، حمزه با او رو در رو شد و وی را کشت. چیزی نگذشت که سه پهلوان قریش، عُتبه و شَیبَه، پسران ربیعه و ولید پسر عُتبه، به میدان آمدند و مبارز‌طلبیدند که سه جوان رشید از انصار، پا به میدان نبرد گذاشتند. «رسول خدا(ص) آنان را باز گرداند و از عبیده بن حارث، حمزه و علی(ع) خواست به جنگ آنان بروند؛ زیرا این سه نفر از خاندان پیامبر بودند و آن حضرت می‌خواست نخست آنان را به پیشواز خطر بفرستد.... عُبیده با عُتبه، علی با ولید و حمزه با شَیبه به مبارزه پرداختند. حمزه و علی(ع) امان ندادند و بلافاصله هماوردان خود را کشتند، ولی عُبیده و عُتبه یکدیگر را زخمی کرده بودند. پس علی(ع) و حمزه با شمشیر بر عتبه تاختند و کارش را تمام کردند و عُبیده را از میدان بیرون بردند»[۱۸۷].

عبیده، پسر عموی پیامبر، بر اثر جراحت بسیار، پس از جنگ درگذشت. حمزه نیز در جنگ احد، پس از حمله‌های بسیار، به شکل ناجوانمردانه‌ای به شهادت رسید، ولی امام علی(ع) در تمام جنگ‌های نبوی، به عنوان عاشق‌ترین فدایی پیامبر اعظم(ص)، جان فشانی کرد و در بیشتر جنگ‌ها پرچم‌دار سپاه بود. همواره فرمانده، پرچم‌دار سپاه را برمی‌گزید و چون پرچم‌دار، پیشاپیش سپاه حرکت می‌کرد، از میان شجاعان، جان‌برکفان و فرماندهان عالی‌رتبه انتخاب می‌شد. در جنگ بدر، امام علی(ع) در حالی که تنها بیست سال داشت، از سوی پیامبر به عنوان پرچم‌دار اصلی برگزیده شد[۱۸۸]. در جنگ احد، پرچم اصلی[۱۸۹] یا پرچم مهاجران[۱۹۰] را علی(ع) حمل می‌کرد. در جنگ بنی قُریظه[۱۹۱] نیز پرچم در دست امام علی(ع) بود و او پیشروان سپاه را فرماندهی می‌کرد[۱۹۲]. در فتح خیبر، وقتی ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب در رویارویی با دژ آهنین خیبر شکست خوردند، پیامبر خدا تصمیم گرفت علی(ع) را برای این مأموریت فرا خواند. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرماید: آن‌گاه پیامبر خدا فرمود: فردا پرچم را به دست مردی می‌سپارم که خدا و پیامبرش را دوست دارد و خدا و پیامبرش هم او را دوست دارند. خداوند برایش پیروزی می‌آورد و گریزنده نیست. پس به سویم فرستاد و مرا فرا خواند[۱۹۳].

به تعبیر قتاده، علی بن ابی طالب(ع)، پرچم دار پیامبر خدا در جنگ بدر و هر جنگ دیگر بود[۱۹۴]. حضرت در تمام جنگ‌ها پیشاپیش سپاه اسلام حرکت می‌کرد و مدافع حقیقی پیامبر خدا شمرده می‌شد. در همه پیکارها، دشمنان اسلام که برای نابودی اسلام و پیامبر در میدان کارزار حاضر می‌شدند، می‌کوشیدند نام‌آورترین پهلوانان را از میان شجاع‌ترین قبیله‌های عرب، بر ضد مسلمانان بسیج کنند. در جنگ احزاب، مشرکان و کافران برای نابودی اسلام هم‌داستان شدند. آنان پهلوان نام‌دار عرب، عمرو بن عبدود را که با هزار مرد برابر بود، برای نابودی اسلام روانه آوردگاه خندق کردند. او توانست از خندق بگذرد و رو در روی رزمندگان اسلام بایستد و هماورد بطلبد. امام علی(ع) درباره آن روز می‌گوید: جنگ‌جوی سلحشور عرب در آن روزگار عمرو بن عبدود بود. او همانند شتر جوان سرمست می‌غرید و هماورد می‌طلبید. هیچ قدمی [از مسلمانان] بر او برداشته نشد و هیچ کس بر او طمع نکرد. پس پیامبر مرا به سوی او برانگیخت و با دستان مبارکش بر سرم عمامه نهاد و این شمشیرش، ذوالفقار - امام با دستش به ذوالفقار زد - را به من بخشید. پس من به سوی عمرو روانه شدم، در حالی که صدای گریه زنان مدینه به دلیل دل‌سوزی بر من به هوا می‌رفت. پس خداوند او را به وسیله دستان من کشت[۱۹۵].

آنچه از کتاب‌های مغازی (جنگ‌های نبوی) درمی‌یابیم، این است که همواره پیامبر هنگام خطر، یا خودش به استقبال خطر می‌رفت یا نزدیکان خود را به سوی دشمن می‌فرستاد. این شیوه پیامبر، برای یارانش شناخته شده بود، چنان‌که امام علی(ع) در نامه‌ای به معاویه، از گذشته چنین یاد می‌کند: رسول خدا(ص) چون کارزار دشوار می‌شد و مردم پا پس می‌نهادند، کسان خود را فراز می‌داشت و بدانان، یارانش را از سوزش نیزه‌ها و شمشیرها باز می‌داشت، چنان که عُبَیده پسر حارث در نبرد بدر و حمزه در احد و جعفر در موته شهید شدند[۱۹۶].[۱۹۷]

مشارکت و همکاری با سربازان

در اندیشه اسلامی، رهبر و فرمانده باید در غم و شادی و کار و استراحت، با یاران خود شریک باشد. گوشه‌گیری فرمانده از سپاه و محصور کردن خود در اتاق فرماندهی، در سیره نبوی جایی ندارد. پیامبر خدا از نخستین نبرد تا آخرین پیکار که در آن شرکت کرد، همراه و همکار یاران خود بود. گذشته از اداره سپاه، در جزئی‌ترین امور نیز دوشادوش سربازان کار می‌کرد. در جنگ بدر، ۳۱۳ یار پیامبر خدا تنها هفتاد شتر داشتند. بنابراین، هر سه نفر از یک شتر به نوبت استفاده می‌کردند. عبداللّه می‌گوید: «علی(ع)، ابولبابه و پیامبر از یک شتر استفاده می‌کردند. آنها گفتند که چون نوبت پیاده شدن پیامبر می‌شد، می‌گفتیم: شما سوار شوید و ما پیاده می‌رویم. حضرت می‌فرمود: «نه شما از من نیرومندترید و نه من از شما به پاداش بی‌نیازترم»[۱۹۸]. در سال پنجم هجری، پیامبر از هم بستگی بزرگ مشرکان و یهودیان بر ضد مسلمانان آگاه شد. پس از رایزنی با یاران و پیشنهاد سلمان فارسی، تصمیم گرفت خندقی کنده شود. فرصت، اندک و کار کندن خندق برای مسلمانان دشوار بود. پیامبر همه نیروها را در دسته‌های ده نفری سازمان‌دهی کرد و پس از خط‌کشی محل حفر خندق، کندن هر چهل ذراع (حدود بیست متر) را به یک گروه ده نفری واگذار کرد. عمرو بن عوف در این باره می‌گوید: «من، سلمان، حذیفه، نعمان بن مقرن و شش نفر از انصار در یک دسته مشغول حفر چهل ذراع خود بودیم»[۱۹۹].

برجسته‌ترین همکاری پیامبر با یاران خود، در جنگ خندق آشکار شد. آن حضرت، نخستین فردی بود که به کار مشغول شد و کلنگ را به زمین زد[۲۰۰] و در کار کردن گوی سبقت را از دیگران ربود. آن حضرت، گاه با کلنگ زمین را می‌کند و گاهی زنبیل‌های خاک را پر و در حمل خاک به بیرون خندق کمک می‌کرد[۲۰۱]. تلاش رسول خدا(ص) سبب نشاط مسلمانان و تقویت روحیه آنان شد و توانستند در مدت شش روز[۲۰۲]، خندقی بیش از پنج کیلومتر، با ژرفای پنج متر بکنند[۲۰۳]. رسول خدا(ص) گاه به کارهای تدارکاتی می‌پرداخت. ام سلمه، همسر پیامبر می‌گوید: «روزهای خندق را فراموش نمی‌کنم. آن حضرت میان سپاهیان شیر پخش می‌کرد، در حالی که موهای سرش خاک‌آلود بود»[۲۰۴]. در این مدت، پیامبر از تمام مسلمانان بیشتر کار و کمتر از آنها استراحت می‌کرد. پیامبر گرامی اسلام آن‌قدر کارهای سنگین انجام داد که روزی از خستگی بسیار، در حالی که به درختی تکیه داده بود، به خواب رفت[۲۰۵]. امام علی(ع) می‌گوید: من در کنار پیامبر مشغول حفر خندق بودم که فاطمه(س) با پاره‌هایی از نان نزد ما آمد.... وقتی پیامبر تکه‌ای از نان را خورد، فرمود: این نخستین لقمه‌ای است که پس از سه روز در دهان پدرت قرار گرفت[۲۰۶].

پیامبر برای خود جایگاه ویژه‌ای قائل نبود. در جنگ همچون سربازی پایبند به فرمان‌های الهی شمشیر می‌زد و در کارها، مانند دیگران می‌کوشید. در امور اجتماعی و سیاسی نیز چنین بود. ایشان در سفر و حضر، با مسلمانان، به جماعت سر به سجده می‌گذاشت و به عنوان رئیس حکومت اسلامی، حدود را اجرا و سپاهیان را برای نبرد به این سو و آن سو می‌فرستاد.[۲۰۷]

منابع

پانویس

  1. محمد محمدی ری‌شهری، الصلاه فی الکتاب و السنه، ص۲۷، ح۵۳.
  2. محمد محمدی ری‌شهری، الصلاه فی الکتاب و السنه، ص۲۸، ح۵۵.
  3. کافی، ج۲، ص۱۹، ح۵.
  4. شیخ صدوق، خصال، ص۵۲۳، ح۱۳.
  5. کافی، ج۵، ص۳۲۱، ح۷.
  6. محمد محمدی ری‌شهری، الصلاه فی الکتاب و السنه، ص۳۳، ح۷۳.
  7. محمد محمدی ری‌شهری، الصلاه فی الکتاب و السنه، ص۳۳، ح۷۳.
  8. محمد بن عمر واقدی، مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۹.
  9. وَإِذَا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلَاةَ فَلْتَقُمْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذَا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرَائِكُمْ وَلْتَأْتِ طَائِفَةٌ أُخْرَى لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَلْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَأَسْلِحَتَهُمْ وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَأَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وَاحِدَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كَانَ بِكُمْ أَذًى مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضَى أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَخُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْكَافِرِينَ عَذَابًا مُهِينًا «و (به هنگام خطر) چون در میان ایشان بودی و برای آنان نماز برپا داشتی باید گروهی از ایشان با تو (به نماز) ایستند و جنگ‌افزارهایشان را (نیز) با خود بردارند و چون به سجده روند (و رکعت دیگر را فرادی تمام کنند) باید پس شما بایستند و پس از آن دسته دیگری که نماز نخوانده‌اند با تو نماز بگزارند و (اینان نیز) باید آمادگی (خود را حفظ کنند) و جنگ‌افزارهای خودشان را با خود بردارند؛ کافران دوست می‌دارند که شما از جنگ‌افزارها و بار و بنه خویش غفلت ورزید و آنان با یک تاخت بر شما بتازند؛ و اگر از باران در سختی باشید با بیمار شوید، گناهی بر شما نیست که جنگ‌افزارها را با خود برندارید و (به هر روی) آمادگی‌تان را حفظ کنید؛ خداوند برای کافران عذابی خواری‌آفرین آماده کرده است» سوره نساء، آیه ۱۰۲.
  10. محمد بن عمر واقدی، مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، صص ۴۴۱ و ۴۴۲.
  11. محمد بن عمر واقدی، مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۴۹.
  12. ابراهیم بن محمد ثقفی، الغارات، ج۲، ص۶۲۸
  13. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۲۲.
  14. «ای مؤمنان! چون با دسته‌ای (از دشمن) رویاروی شدید استوار باشید و خداوند را بسیار یاد کنید باشد که رستگار گردید» سوره انفال، آیه ۴۵.
  15. «بگو: اگر دعای شما نباشد پروردگارم به شما بهایی نمی‌دهد.».. سوره فرقان، آیه ۷۷.
  16. قُلْ مَا يَعْبَأُ بِكُمْ رَبِّي لَوْلَا دُعَاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزَامًا «بگو: اگر دعای شما نباشد پروردگارم به شما بهایی نمی‌دهد که (حقّ را) دروغ شمردید پس به زودی (عذاب) گریبانگیر (شما) خواهد شد» سوره فرقان، آیه ۷۷.
  17. کافی، ج۲، ص۴۶۸، ح۱.
  18. خصال، ص۶۲۱.
  19. قطب الدین راوندی، الدعوات، ص۱۹، ح۱۲.
  20. کافی، ج۲، ص۴۶۹، ح۷.
  21. کافی، ج۲، ص۴۶۸، ح۵.
  22. سوره بقره، آیه ۲۵۰-۲۸۶؛ سوره اعراف، آیه ۸۹؛ سوره یونس، آیه ۸۸.
  23. «(یاد کن) آنگاه را که از پروردگارتان فریادخواهی می‌کردید و به شما پاسخ داد.».. سوره انفال، آیه ۹.
  24. کافی، ج۲، ص۴۷۷، ح۳.
  25. نک: حسین حیدری کاشانی، دعا در میدان جنگ، صص ۱ - ۱۱۴.
  26. صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۱۸۳.
  27. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۲۵-۲۷.
  28. ابن اشعث سیستانی، سنن ابی داوود، ج۱، ص۵۹۲، ح۲۶۳۲.
  29. دحلان، السیره النبویه، ج۱، ص۳۷۱.
  30. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۲۸.
  31. الکافی، ج۵، ص۲۹، ح۷.
  32. الکافی، ج۲، ص۵۶۱، ح۱۷.
  33. مسلم نیشابوری، صحیح مسلم، ج۵، ص۱۵۶.
  34. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۲۸.
  35. شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۷.
  36. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۱۵.
  37. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۲۹.
  38. مسند احمد، ج۳، ص۳.
  39. بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۳۰.
  40. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۳۰.
  41. عبدالرزاق صنعانی، المُصنَّف، ص۵۷۴، ح۶۷۱۶.
  42. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۳۱.
  43. سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۲۲۷.
  44. قاضی نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۷۱.
  45. کافی، ج۸، ص۲۷۸، ح۴۲۰.
  46. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۳۲.
  47. حسین حیدری کاشانی، دعا در میدان جنگ، ص۷۷، به نقل از: محمدتقی سپهر، ناسخ التواریخ، ج۱، ص۳۸۹.
  48. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۳۴.
  49. بحارالانوار، ج۱۹، ص۳۳.
  50. بحارالانوار، ج۱۹، ص۳۴.
  51. شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۱۶۸؛ ج۱۵، ص۹۵.
  52. سبل الهدی والرشاد، ج۷، ص۲۱.
  53. شیخ عباس قمی، کحل البصر، ص۱۴۵؛ این کلام را قاضی عیاض گفته است.
  54. «و جز گنهکار بسیار ناسپاس پدید نمی‌آورند» سوره نوح، آیه ۲۷.
  55. «رحمتی برای جهانیان» سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
  56. «پروردگارا! از کافران هیچ کس را روی زمین بر جای مگذار» سوره نوح، آیه ۲۶.
  57. «پروردگارا! دارایی‌هایشان را نابود و دل‌هاشان را در بند کن چندان که ایمان نیاورند تا عذاب دردناک را ببینند» سوره یونس، آیه ۸۸.
  58. نک: عباس صفایی حائری، تاریخ پیامبر اسلام(ص)، ج۳، صص ۲۳۰ و ۲۳۱.
  59. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۳۵.
  60. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۵.
  61. بحارالانوار، ج۱۹، ص۱۴۸.
  62. الطبقات الکبری، ج۲، ص۵۲.
  63. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۳۷.
  64. شیخ مفید، الارشاد، ج۱، ص۷۳.
  65. بحارالانوار، ج۱۹، ص۲۲۱.
  66. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۴۸.
  67. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۳۹.
  68. محمد محمدی ری‌شهری، پیامبر اعظم(ص) از نگاه قرآن و اهل بیت(ع)، ص۱۶۵.
  69. محمد محمدی ری‌شهری، پیامبر اعظم(ص) از نگاه قرآن و اهل بیت(ع)، ص۱۶۵.
  70. سید رضی، نهج البلاغه (ترجمه شهیدی)، کلمات غریب، ح۹.
  71. سید رضی، نهج البلاغه (ترجمه شهیدی)، کلمات غریب، ح۹.
  72. ابن کثیر، السیره النبویه، ج۳، ص۶۲۱.
  73. پیامبر اعظم(ص)، ص۱۶۵.
  74. «زودا که آن گروه در هم شکنند و واپس بگریزند» سوره قمر، آیه ۴۵.
  75. الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۵.
  76. زوبین: نیزه کوچکی که سر آن دو شاخه بود و در جنگ‌های قدیم آن را بر روی دشمن پرتاب می‌کردند. لغت‌نامه دهخدا، مدخل زوبین.
  77. «و چون تیر افکندی تو نیفکندی بلکه خداوند افکند» سوره انفال، آیه ۱۷.
  78. الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۶.
  79. الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
  80. بحارالانوار، ج۲۰، ص۷۴، ح۱۲.
  81. غزوات رسول اللّه(ص)، ص۱۱۲.
  82. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الامم والملوک)، ج۴، ص۱۵۱.
  83. نک: غزوات رسول اللّه(ص)، صص ۳۸-۱۲۷.
  84. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۴۱.
  85. «ای پیامبر! مؤمنان را به کارزار برانگیز، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز می‌گردند و اگر از شما صد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز می‌شوند زیرا آنان گروهی هستند که درنمی‌یابند» سوره انفال، آیه ۶۵.
  86. بحارالانوار، ج۷۷، ص۸۸، ح۲.
  87. «بسا گروهی اندک بر گروهی بسیار به اذن خداوند، پیروز شده است و خداوند با شکیبایان است» سوره بقره، آیه ۲۴۹.
  88. «پروردگارا! ما را از شکیب، سرشار کن و گام‌های ما را استوار دار و ما را بر کافران پیروز گردان» سوره بقره، آیه ۲۵۰.
  89. نک: سوره آل عمران، آیه ۱۲۰، ۱۲۵، ۱۴۶؛ سوره انفال، آیه ۴۶؛ سوره اعراف، آیه ۱۳۷؛ سوره سجده، آیه ۲۴؛ سوره فصلت، آیه ۳۵ و....
  90. الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۷۸.
  91. ابن ابی شیبه، المصنَّف فی الأحادیث والآثار، ج۸، ص۴۴۲، ح۶.
  92. بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۲۵.
  93. بحارالانوار، ج۲۰، ص۹۴.
  94. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۳۳.
  95. علی احمدی میانجی، مکاتیب الرسول(ص)، ج۲، ص۶۹۹.
  96. صحیح مسلم، ج۵، ص۱۴۳.
  97. بحارالانوار، ج۲۰، ص۱۱۷.
  98. کحل البصر، صص ۱۵۴ و ۱۵۵.
  99. میزان الحکمه، ج۶، ص۲۹۶۵، ح۱۰۰۶۹.
  100. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۴۵.
  101. «و اگر بمیرید یا کشته شوید بی‌گمان نزد خداوند، گردتان می‌آورند * پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۸-۱۵۹.
  102. میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۶۱، ح۲۲۵۳۶.
  103. وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  104. بحارالانوار، ج۶۸، ص۱۳۸، ح۲۳.
  105. میزان الحکمه، ج۱۴، ص۷۰۶۱، ح۲۲۵۴۵.
  106. ابن کثیر، السیره النبویه، ج۳، ص۱۰۰.
  107. پیامبر اعظم(ص)، ص۱۷۱؛ کافی، ج۸، ص۱۲۷، ح۹۷.
  108. «اگر خداوند یاریتان کند هیچ کس بر شما چیره نخواهد شد و اگر شما را واگذارد پس از او کیست که یاریتان دهد؟ و مؤمنان باید تنها بر خداوند توکل کنند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۰.
  109. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۴۹.
  110. «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  111. ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۸، صص ۲۰۶-۲۰۸ تلخیص.
  112. علی بن ابراهیم قمی، تفسیر القمی، ج۲، ص۳۱۱.
  113. «رحمتی برای جهانیان» سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
  114. تاریخ پیامبر اسلام(ص)، ج۲، ص۲۴۳.
  115. کحل البصر، ص۲۶۸.
  116. «رحمتی برای جهانیان» سوره انبیاء، آیه ۱۰۷.
  117. پیامبر اعظم(ص)، ص۱۶۷، ح۱۳۳.
  118. الکافی، ج۶، ص۲۷۵، ح۱.
  119. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۵۲.
  120. «پس چنان که فرمان یافته‌ای پایداری کن و (نیز) آنکه همراه تو (به سوی خداوند) بازگشته است (پایداری کند)» سوره هود، آیه ۱۱۲.
  121. «فرشتگان بر آنان که گفتند: پروردگار ما خداوند است سپس پایداری کردند، فرود می‌آیند که نهراسید و اندوهناک نباشید و شما را به بهشتی که وعده می‌دادند مژده باد! * ما دوستان شما در این جهان و در جهان واپسینیم و در آنجا هر چه دلتان بخواهد هست و هر چه درخواست کنید دارید * به پذیرایی از سوی آمرزنده‌ای بخشاینده» سوره فصلت، آیه ۳۰-۳۲.
  122. از امام باقر(ع) روایت شده که تنها صورت و گونه‌های پیامبر زخمی شد و دندان ایشان نشکسته و آن حضرت با دندان‌های سالم از دنیا رفت. نک: بحارالانوار، ج۲۰، ص۷۴، ح۱۲.
  123. الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۰.
  124. حمراء الاسد، نام مکانی در هشت کیلومتری مدینه، در راه عقیق است. پیامبر در این غزوه تا این مکان دشمن را تعقیب کرد و بازگشت. معجم البلدان، ج۲، ص۳۰۱.
  125. دحلان، السیره النبویه، ج۲، صص ۶۴ و ۶۵.
  126. تاریخ مجاهدات پیغمبر اکرم(ص)، ج۲، ص۲۰۸.
  127. الطبقات الکبری، ج۲، ص۴۷.
  128. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۵۴.
  129. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  130. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  131. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۴.
  132. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۷۱.
  133. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  134. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  135. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  136. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  137. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  138. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۷۲.
  139. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  140. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  141. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  142. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  143. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  144. دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۶۹.
  145. بحارالانوار، ج۲۱، ص۶۰.
  146. بحارالانوار، ج۲۱، ص۶۰.
  147. بحارالانوار، ج۲۱، ص۶۰.
  148. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۷۴.
  149. حسن بن فضل طبرسی، مکارم الاخلاق، ص۴۶۶.
  150. بحارالانوار، ج۲۰، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.
  151. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۷۴.
  152. «پس با بخشایشی از (سوی) خداوند با آنان نرمخویی ورزیدی و اگر درشتخویی سنگدل می‌بودی از دورت می‌پراکندند؛ پس آنان را ببخشای و برای ایشان آمرزش بخواه و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن که خداوند توکل کنندگان (به خویش) را دوست می‌دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  153. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۲، ص۶۰۱، ح۲۱.
  154. شیخ طوسی، الامالی، ص۱۳۶، ح۲۲۰.
  155. محمدباقر محمودی، نهج السعاده، ج۷، ص۲۷۴.
  156. سید محمدحسین طباطبایی، تفسیر المیزان، ترجمه: سید محمدباقر موسوی همدانی، ج۴، ص۱۰۱. این احتمال هم وجود دارد که شاید مسلمانان، شکست احد را محصول مشاوره پیش از جنگ ارزیابی کردند. بنابراین، ایده عدم مشورت، در ذهن یا گفتار آنان بازتاب یافت و حق تعالی با نزول این آیه، مشورت را تأیید کرد و این شبهه را پاسخ گفت.
  157. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۴۰.
  158. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۰.
  159. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۶.
  160. بحارالانوار، ج۲۰، ص۳۵۳.
  161. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۴۲.
  162. شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۲۶.
  163. شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۲۶.
  164. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۷۵.
  165. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  166. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۶.
  167. میزان الحکمه، ج۱۳، ص۶۳۴۷، ح۲۰۳۳۵.
  168. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الامم و الملوک)، ج۲، ص۱۴۹.
  169. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۶۱.
  170. «بی‌گمان خداوند کسانی را دوست می‌دارد که در راه او صف زده کارزار می‌کنند چنان که گویی بنیادی به هم پیوسته (و استوار) اند» سوره صف، آیه ۴.
  171. المفصل فی تاریخ العرب، ج۵، ص۴۴۲.
  172. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۶.
  173. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۱۵۷.
  174. نک: مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، صص ۱۶-۱۵۷.
  175. جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ج۲، صص ۳۲۸-۳۳۰.
  176. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۳۵.
  177. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۸۰.
  178. تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۰.
  179. پیامبر اعظم(ص)، ص۱۶۴.
  180. نک: پیامبر اعظم(ص)، ص۱۶۴ و ۱۶۵.
  181. بحارالانوار، ج۲۰، صص ۲۱۷ و ۲۱۸.
  182. مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر، ص۳۵۰.
  183. مسند احمد، ج۴، ص۳۲۶.
  184. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۸۶.
  185. الطبقات الکبری، ج۲، ص۶.
  186. ابن کثیر، السیره النبویه، ج۲، ص۳۳۹.
  187. محمد شیت خطاب، شیوه فرماندهی پیامبر، ص۱۱۷.
  188. محمد بن عبداللّه حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۰، ح۴۵۸۳.
  189. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۲، ص۷۲.
  190. الارشاد، ج۱، ص۸۰.
  191. الطبقات الکبری، ج۲، ص۷۴.
  192. تاریخ طبری، ج۲، ص۵۸۲.
  193. تاریخ طبری، ج۱، ص۲۰۹.
  194. الطبقات الکبری، ج۳، ص۲۳.
  195. بحارالانوار، ج۲۰، ص۲۴۳.
  196. شرح نهج البلاغه، نامه ۹.
  197. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۸۹.
  198. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۲۳، ح۴۲۹۹.
  199. تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۲۶۹.
  200. بحارالانوار، ج۲۰، صص ۲۱۷ و ۲۱۸.
  201. سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.
  202. سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.
  203. نک: فروغ ابدیت، ج۲، صص ۱۲۶ و ۱۲۷.
  204. سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۴.
  205. سبل الهدی و الرشاد، ج۴، ص۳۶۷.
  206. صحیفه الرضا(ع)، ص۲۳۷، ح۱۴۱.
  207. غلامی، مهدی، سیره و اخلاق نظامی پیامبر اعظم، ص ۹۳.