سفر امام حسین از مکه تا کربلا: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
(۶ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[سفر امام حسین از مکه تا کربلا در تاریخ اسلامی]] - [[سفر امام حسین از مکه تا کربلا در معارف و سیره حسینی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = امام حسین | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = [[سفر امام حسین از مکه تا کربلا در تاریخ اسلامی]] | پرسش مرتبط  = }}


== کوشش‌های [[یزید]] برای جلوگیری از حرکت [[امام]] {{ع}} ==
== کوشش‌های [[یزید]] برای جلوگیری از حرکت [[امام]] {{ع}} ==
خط ۱۸: خط ۱۸:
[[عقبة بن سمعان]] نقل کرده که: وقتی حسین {{ع}} مصمم شد که به سوی [[کوفه]] روان شود، عبدالله بن عباس، نزد وی آمد و گفت: ای پسرعمو! مردم، شایع کرده‌اند که تو به سوی [[عراق]] خواهی رفت. به من بگو که چه خواهی کرد. فرمود: «آهنگ آن دارم که - إن شاء [[الله]] تعالی - همین یکی دو [[روز]] [[آینده]]، حرکت کنم». [[ابن عباس]] به او گفت: تو را از این کار، در [[پناه]] [[خدا]] قرار می‌دهم. به من بگو - خدا، تو را قرین رحمتت بدارد - که آیا به سوی مردمی می‌روی که حاکمشان را کشته‌اند و ولایتشان را به [[تصرف]] خود در آورده‌اند و [[دشمن]] خویش را بیرون رانده‌اند؟ اگر چنین کرده‌اند، به سوی آنها برو؛ اما اگر تو را خوانده‌اند و [هنوز] حاکمشان، آن جاست و بر [[قوم]]، چیره است و کارگزارانش [[خراج]] [[ولایت‌ها]] را می‌گیرند، تو را به [[جنگ]] و زد و خورد، فرا خوانده‌اند. [[بیم]] آن دارم که فریبت دهند و تکذیبت نمایند و با تو [[ناسازگاری]] کنند و یاری‌ات ندهند و بر [[ضد]] تو، شورانده شوند و از هر کس دیگری در کار [[دشمنی]] تو، سخت‌تر باشند. [[حسین]] {{ع}} فرمود: «از [[خدا]] خیر می‌جویم. ببینم که چه خواهد شد..».. چون شب، یا صبح بعد، فرا رسید، [[عبدالله بن عباس]]، نزد حسین {{ع}} آمد و گفت: ای پسرعمو! من [[صبوری]] می‌کنم؛ اما [[صبر]] ندارم. [[بیم]] دارم که در این [[سفر]]، هلاک و نابود شوی. [[مردم]] [[عراق]]، قومی [[حیله]] گرند. به آنها نزدیک مشو. در همین [[شهر]] بمان، که [[سرور]] مردم حجازی. اگر مردم عراق - چنان که می‌گویند - تو را می‌خواهند، به آنها بنویس که [[دشمن]] خویش را بیرون کنند. آن‌گاه به سوی آنها برو. اگر جز رفتن نمی‌خواهی، به سوی [[یمن]] برو که در آن جا، قلعه‌ها و دره‌هایی وجود دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت، در آنجا پیروانی دارد و از مردم نیز دوری. آن‌گاه برای مردم، [[نامه]] می‌نویسی و دعوتگرانت را می‌فرستی. در این صورت، امیدوارم که آنچه را می‌خواهی، بی‌خطر بیابی. حسین {{ع}} به او فرمود: «ای پسرعمو! به خدا می‌دانم که [[خیرخواه]] و [[دلسوزی]]؛ ولی من [[تصمیم]] خود را گرفته‌ام و آهنگ رفتن دارم». [[ابن عباس]] گفت: اگر می‌روی، [[زنان]] و کودکانت را نبر. به خدا، نگرانم که همانند [[عثمان]] که [کشته شد و] زنان و فرزندانش به او می‌نگریستند، کشته شوی... به خدایی که جز او خدایی نیست، چنانچه می‌دانستم اگر موی و پیشانی ات را بگیرم تا مردم [به خاطر دعوای ما] بر من و تو گرد آیند، به [[رأی]] من، عمل می‌کنی [و از [[مکه]] نمی‌روی]، چنین می‌کردم<ref>{{متن حدیث|إنَّ حُسَيْنَاً {{ع}} لَمّا أجْمَعَ المَسيرَ إلَى الكُوفَةِ، أتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ! إنَّكَ قَدْ أرجَفَ النّاسُ أنَّكَ سَائِرٌ إلَى العِراقِ، فَبَيِّنْ لِي مَا أنْتَ صَانِعٌ؟ قالَ: إنّي قَدْ أجْمَعْتُ المَسِيرَ فِي أحَدِ يَومَيَّ هذَينِ، إنْ شاءَ اللّهُ تَعالى. فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ: فَإِنّي اُعيذُكَ بِاللّهِ مِن ذلِكَ، أخبِرني - رَحِمَكَ اللّهُ - أَتسيرُ إلى قَومٍ قَدْ قَتَلوا أمِيرَهُم، وَضَبَطوا بِلادَهُم، وَ نَفَوا عَدُوَّهُم؟ فَإِنْ كَانُوا قَدْ فَعَلوا ذلِكَ فَسِر إلَيهِم، وَ إنْ كَانوا إنَّما دَعَوكَ إلَيهِمْ وَ أمِيرُهُمْ عَلَيهِمْ، قَاهِرٌ لَهُمْ، وَعُمّالُهُ تَجبي بِلادَهُمْ، فَإِنَّهُم إنَّمَا دَعَوْكَ إلَى الحَرْبِ وَالقِتالِ، وَلا آمَنُ عَلَيْكَ أنْ يَغُرّوكَ وَ يَكذِبُوكَ وَ يُخالِفُوكَ وَ يَخذُلوكَ، وَ أنْ يُسْتَنفَروا إلَيْكَ، فَيَكُونُوا أشَدَّ النّاسِ عَلَيكَ. فَقالَ لَهُ حُسَينٌ {{ع}}: وإنّي أستَخيرُ اللّهَ وَأنظُرُ ما يَكونُ... قالَ: فَلَمّا كَانَ مِنَ العَشِيِّ - أو مِنَ الغَدِ - أتَى الحُسَينَ {{ع}} عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ، إنّي أتَصَبَّرُ ولا أصبِرُ، إنّي أتَخَوَّفُ عَلَيكَ فِي هذَا الوَجهِ الهَلاكَ وَالاِستِئصالَ، إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ غُدُرٌ فَلا تَقرَبَنَّهُم، أقِم بِهذَا البَلَدِ فَإِنَّكَ سَيِّدُ أهلِ الحِجازِ، فَإِن كانَ أهلُ العِراقِ يُريدونَكَ كَمَا زَعَموا، فَاكْتُبْ إلَيهِم فَليَنفوا عَدُوَّهُم، ثُمَّ اقْدَمْ عَلَيهِم. فَإِنْ أبَيتَ إلّا أن تَخرُجَ، فَسِر إلَى اليَمَنِ، فَإِنَّ بِها حُصُونَا وَ شِعَابا، وَ هِيَ أرْضٌ عَريضَةٌ طَويلَةٌ، وَ لِأَبيكَ بِها شيعَةٌ، وَ أنتَ عَنِ النّاسِ فِي عُزلَةٍ، فَتَكتُبُ إلَى النّاسِ، وَ تُرسِلُ وَ تَبُثُّ دُعَاتَكَ، فَإِنّي أرْجُو أن يَأتِيَكَ عِندَ ذلِكَ الَّذي تُحِبُّ فِي عافِيَةٍ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ {{ع}}: يَا بنَ عَمِّ، إنّي وَاللّهِ لَأَعلَمُ أنَّكَ ناصِحٌ مُشفِقٌ، وَ لكِنّي قَد أزمَعتُ وأجمَعتُ عَلَى المَسيرِ فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ: فَإِنْ كُنْتَ سَائِرا فَلا تَسِر بِنِسائِكَ وَ صِبيَتِكَ، فَوَاللّهِ إنّي لَخائِفٌ أن تُقتَلَ كَما قُتِلَ عُثمانُ، وَ نِساؤُهُ ووُلدُهُ يَنظُرونَ إلَيهِ... وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، لَو أعلَمُ أنَّكَ إذا أخَذتُ بِشَعْرِكَ وَ نَاصِيَتِكَ حَتّى يَجتَمِعَ عَلَيَّ وَعَلَيْكَ النّاسُ أطَعْتَني، لَفَعَلتُ ذلِكَ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۵).</ref>.
[[عقبة بن سمعان]] نقل کرده که: وقتی حسین {{ع}} مصمم شد که به سوی [[کوفه]] روان شود، عبدالله بن عباس، نزد وی آمد و گفت: ای پسرعمو! مردم، شایع کرده‌اند که تو به سوی [[عراق]] خواهی رفت. به من بگو که چه خواهی کرد. فرمود: «آهنگ آن دارم که - إن شاء [[الله]] تعالی - همین یکی دو [[روز]] [[آینده]]، حرکت کنم». [[ابن عباس]] به او گفت: تو را از این کار، در [[پناه]] [[خدا]] قرار می‌دهم. به من بگو - خدا، تو را قرین رحمتت بدارد - که آیا به سوی مردمی می‌روی که حاکمشان را کشته‌اند و ولایتشان را به [[تصرف]] خود در آورده‌اند و [[دشمن]] خویش را بیرون رانده‌اند؟ اگر چنین کرده‌اند، به سوی آنها برو؛ اما اگر تو را خوانده‌اند و [هنوز] حاکمشان، آن جاست و بر [[قوم]]، چیره است و کارگزارانش [[خراج]] [[ولایت‌ها]] را می‌گیرند، تو را به [[جنگ]] و زد و خورد، فرا خوانده‌اند. [[بیم]] آن دارم که فریبت دهند و تکذیبت نمایند و با تو [[ناسازگاری]] کنند و یاری‌ات ندهند و بر [[ضد]] تو، شورانده شوند و از هر کس دیگری در کار [[دشمنی]] تو، سخت‌تر باشند. [[حسین]] {{ع}} فرمود: «از [[خدا]] خیر می‌جویم. ببینم که چه خواهد شد..».. چون شب، یا صبح بعد، فرا رسید، [[عبدالله بن عباس]]، نزد حسین {{ع}} آمد و گفت: ای پسرعمو! من [[صبوری]] می‌کنم؛ اما [[صبر]] ندارم. [[بیم]] دارم که در این [[سفر]]، هلاک و نابود شوی. [[مردم]] [[عراق]]، قومی [[حیله]] گرند. به آنها نزدیک مشو. در همین [[شهر]] بمان، که [[سرور]] مردم حجازی. اگر مردم عراق - چنان که می‌گویند - تو را می‌خواهند، به آنها بنویس که [[دشمن]] خویش را بیرون کنند. آن‌گاه به سوی آنها برو. اگر جز رفتن نمی‌خواهی، به سوی [[یمن]] برو که در آن جا، قلعه‌ها و دره‌هایی وجود دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت، در آنجا پیروانی دارد و از مردم نیز دوری. آن‌گاه برای مردم، [[نامه]] می‌نویسی و دعوتگرانت را می‌فرستی. در این صورت، امیدوارم که آنچه را می‌خواهی، بی‌خطر بیابی. حسین {{ع}} به او فرمود: «ای پسرعمو! به خدا می‌دانم که [[خیرخواه]] و [[دلسوزی]]؛ ولی من [[تصمیم]] خود را گرفته‌ام و آهنگ رفتن دارم». [[ابن عباس]] گفت: اگر می‌روی، [[زنان]] و کودکانت را نبر. به خدا، نگرانم که همانند [[عثمان]] که [کشته شد و] زنان و فرزندانش به او می‌نگریستند، کشته شوی... به خدایی که جز او خدایی نیست، چنانچه می‌دانستم اگر موی و پیشانی ات را بگیرم تا مردم [به خاطر دعوای ما] بر من و تو گرد آیند، به [[رأی]] من، عمل می‌کنی [و از [[مکه]] نمی‌روی]، چنین می‌کردم<ref>{{متن حدیث|إنَّ حُسَيْنَاً {{ع}} لَمّا أجْمَعَ المَسيرَ إلَى الكُوفَةِ، أتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ! إنَّكَ قَدْ أرجَفَ النّاسُ أنَّكَ سَائِرٌ إلَى العِراقِ، فَبَيِّنْ لِي مَا أنْتَ صَانِعٌ؟ قالَ: إنّي قَدْ أجْمَعْتُ المَسِيرَ فِي أحَدِ يَومَيَّ هذَينِ، إنْ شاءَ اللّهُ تَعالى. فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ: فَإِنّي اُعيذُكَ بِاللّهِ مِن ذلِكَ، أخبِرني - رَحِمَكَ اللّهُ - أَتسيرُ إلى قَومٍ قَدْ قَتَلوا أمِيرَهُم، وَضَبَطوا بِلادَهُم، وَ نَفَوا عَدُوَّهُم؟ فَإِنْ كَانُوا قَدْ فَعَلوا ذلِكَ فَسِر إلَيهِم، وَ إنْ كَانوا إنَّما دَعَوكَ إلَيهِمْ وَ أمِيرُهُمْ عَلَيهِمْ، قَاهِرٌ لَهُمْ، وَعُمّالُهُ تَجبي بِلادَهُمْ، فَإِنَّهُم إنَّمَا دَعَوْكَ إلَى الحَرْبِ وَالقِتالِ، وَلا آمَنُ عَلَيْكَ أنْ يَغُرّوكَ وَ يَكذِبُوكَ وَ يُخالِفُوكَ وَ يَخذُلوكَ، وَ أنْ يُسْتَنفَروا إلَيْكَ، فَيَكُونُوا أشَدَّ النّاسِ عَلَيكَ. فَقالَ لَهُ حُسَينٌ {{ع}}: وإنّي أستَخيرُ اللّهَ وَأنظُرُ ما يَكونُ... قالَ: فَلَمّا كَانَ مِنَ العَشِيِّ - أو مِنَ الغَدِ - أتَى الحُسَينَ {{ع}} عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ، إنّي أتَصَبَّرُ ولا أصبِرُ، إنّي أتَخَوَّفُ عَلَيكَ فِي هذَا الوَجهِ الهَلاكَ وَالاِستِئصالَ، إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ غُدُرٌ فَلا تَقرَبَنَّهُم، أقِم بِهذَا البَلَدِ فَإِنَّكَ سَيِّدُ أهلِ الحِجازِ، فَإِن كانَ أهلُ العِراقِ يُريدونَكَ كَمَا زَعَموا، فَاكْتُبْ إلَيهِم فَليَنفوا عَدُوَّهُم، ثُمَّ اقْدَمْ عَلَيهِم. فَإِنْ أبَيتَ إلّا أن تَخرُجَ، فَسِر إلَى اليَمَنِ، فَإِنَّ بِها حُصُونَا وَ شِعَابا، وَ هِيَ أرْضٌ عَريضَةٌ طَويلَةٌ، وَ لِأَبيكَ بِها شيعَةٌ، وَ أنتَ عَنِ النّاسِ فِي عُزلَةٍ، فَتَكتُبُ إلَى النّاسِ، وَ تُرسِلُ وَ تَبُثُّ دُعَاتَكَ، فَإِنّي أرْجُو أن يَأتِيَكَ عِندَ ذلِكَ الَّذي تُحِبُّ فِي عافِيَةٍ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ {{ع}}: يَا بنَ عَمِّ، إنّي وَاللّهِ لَأَعلَمُ أنَّكَ ناصِحٌ مُشفِقٌ، وَ لكِنّي قَد أزمَعتُ وأجمَعتُ عَلَى المَسيرِ فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ: فَإِنْ كُنْتَ سَائِرا فَلا تَسِر بِنِسائِكَ وَ صِبيَتِكَ، فَوَاللّهِ إنّي لَخائِفٌ أن تُقتَلَ كَما قُتِلَ عُثمانُ، وَ نِساؤُهُ ووُلدُهُ يَنظُرونَ إلَيهِ... وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، لَو أعلَمُ أنَّكَ إذا أخَذتُ بِشَعْرِكَ وَ نَاصِيَتِكَ حَتّى يَجتَمِعَ عَلَيَّ وَعَلَيْكَ النّاسُ أطَعْتَني، لَفَعَلتُ ذلِكَ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۵).</ref>.


در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آمده است که: [[حسین]] {{ع}} وارد [[مکه]] شد و [[مردم]] آن جا، بسیار [[خرسند]] شدند. بامداد و شامگاه، نزد او، رفت و آمد می‌کردند... در آن ایام، [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن عمر بن خطاب]]، در مکه بودند. آن دو با هم بر حسین {{ع}} وارد شدند و قصد داشتند به [[مدینه]] برگردند. [[ابن عمر]] به حسین {{ع}} گفت: ای [[ابا عبدالله]]! [[رحمت خدا]] بر تو باد! از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، [[پروا]] کن. از [[دشمنی]] این [[خاندان]] با خودتان و ستمی که بر شما کرده‌اند، [[آگاهی]] و این مرد، [[یزید بن معاویه]]، بر [[مردم]]، [[فرمان]] روا شده است. ایمن نیستم [و می‌ترسم] که مردم برای سیم و زر، به وی روی آورند و تو را بکشند و در این راه، انسان‌های بسیاری نابود شوند. از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: «[[حسین]]، کشته می‌شود، و اگر او را کشتند و تنها نهادند و یاری‌اش نکردند، [[خدا]] تا [[قیامت]]، آنان را [[خوار]] خواهد کرد». من به تو پیشنهاد می‌کنم از در [[سازش]] - که مردم نیز آن‌گونه وارد شده‌اند - وارد شوی و چنان که در گذشته بر [[معاویه]] [[شکیبایی]] کردی، شکیبایی کن. شاید خدا، میان تو و این گروه [[ستمگر]]، [[حکم]] راند. حسین {{ع}} به او فرمود: «ای [[ابو عبدالرحمان]]! من با [[یزید]]، [[بیعت]] و سازش کنم، در حالی که پیامبر {{صل}} درباره او و پدرش، آن فرمود که فرمود؟!». [[ابن عباس]] گفت: درست گفتی، ای [[ابا عبدالله]]! پیامبر {{صل}} در [[زمان]] حیاتش فرمود: «ما را چه با یزید؟! خدا، او را [[مبارک]] نکند! او فرزندم و فرزند دخترم، حسین، را می‌کشد. [[سوگند]] به آنکه جانم در دست اوست، فرزندم در برابر مردمی که از او [[دفاع]] نمی‌کنند، کشته نمی‌شود، مگر آنکه خدا، میان [[دل‌ها]] و زبان‌هایشان، جدایی می‌افکند». آن‌گاه ابن عباس گریست. حسین {{ع}} هم با او گریست و فرمود: «ای ابن عباس! تو می‌دانی که من، فرزند دختر پیامبرم؟». ابن عباس گفت: به خدا سوگند، آری. می‌دانیم و می‌دانیم که در تمام [[دنیا]]، جز تو، کسی نیست که فرزند [[دختر پیامبر]] باشد، و این که [[یاری]] تو، بر این [[امت]]، [[واجب]] است، همانند [[وجوب]] [[نماز]] و [[زکات]] - که یکی بدون دیگری، پذیرفته نیست -. حسین {{ع}} فرمود: «ای ابن عباس! درباره مردمی که فرزند دختر پیامبر {{صل}} را از سرا و [[منزل]] و زادگاهش و از [[حرم]] پیامبرش و از [[همسایگی]] [[قبر]] او و زادگاه و [[مسجد]] و جایگاه هجرتش بیرون کردند، چه می‌گویی؛ آنان که او را نگران و ترسان، رها کردند که در جایی، آرام نگیرد و در منزلی، [[پناه]] نجوید و قصد آنان، کشتن و ریختن [[خون]] اوست، در حالی که وی به [[خدا]] [[شرک]] نورزیده است و جز او [[سرپرستی]] بر نگرفته و از آنچه [[پیامبر]] {{صل}} و خلیفگان پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟». [[ابن عباس]] گفت: درباره آنان، جز این [[آیه]] را نمی‌گویم: «آنان، به خدا و پیامبرش [[کفر]] ورزیدند و [[نماز]] را جز با حالت [[سستی]] نمی‌خوانند». «در برابر [[مردم]]، [[خودنمایی]] می‌کنند و جز اندکی، از خدا یاد نمی‌کنند. میان آن [دو گروه]، دو دل‌اند. نه با اینان‌اند و نه با آنان‌اند، و هر که خدا گم راهش ساخت، راهی برای او نخواهی یافت» و بر چنین کسانی، بزرگ‌ترین ضربه فرود خواهد آمد. و اما تو - ای پسر [[دختر پیامبر]]-، به [[راستی]] که سرآمد [[افتخار]] به [[پیامبر خدا]] {{صل}} و پسر همانند [[مریم]] عذرایی. ای پسر دختر پیامبر! [[گمان]] مبر که خدا، از آنچه [[ستمگران]] می‌کنند، بی‌خبر است. من [[گواهی]] می‌دهم که هر کس از [[همراهی]] تو روی بگرداند و در [[ستیز]] با تو و [[نبرد]] با پیامبرت [[محمد]] {{صل}} [[طمع]] ورزد، هیچ بهره‌ای نخواهد داشت. [[حسین]] {{ع}} فرمود: «خدایا! [[گواه]] باش». ابن عباس گفت: ای پسر دختر پیامبر! فدایت شوم! گویی مرا به سوی خود می‌خوانی و از من می‌خواهی که یاری‌ات کنم! به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر با این شمشیرم در پیش روی تو، چنان ضربه زنم که شمشیرم، به تمامی، [[خرد]] شود، یک صدم [[حق]] تو را نگزارده ام. اینک، پیش روی تو ام. به من، [[فرمان]] بده». ابن عمر گفت: درنگ کنید! ای ابن عباس! ما را از این [[گرفتاری]] [[برهان]]. سپس ابن عمر، به حسین {{ع}} رو کرد و گفت: ای [[ابا عبدالله]]! در آنچه [[تصمیم]] داری، درنگ کن و از این جا به [[مدینه]] باز گرد و از در [[سازش]] با این [[قوم]]، وارد شو و از میهن خود و [[حرم]] جدت [[پیامبر خدا]] {{صل}}، غایب مباش و برای اینان که بهره‌ای ندارند، [[حجت]] و راهی بر [[ضد]] خود مگذار، و اگر می‌خواهی با [[یزید]] [[بیعت]] نکنی، [[آزاد]] هستی تا در کارت بنگری؛ زیرا [[امید]] است که [[یزید بن معاویه]]، جز اندکی زنده نماند و [[خداوند]]، تو را از کارش کفایت کند. [[حسین]] {{ع}} فرمود: «اف بر این سخن، تا آن [[زمان]] که [[آسمان‌ها]] و [[زمین]] هستند! ای [[عبدالله]]! تو را به [[خدا]]، من در این کار، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر [[خطا]] هستم، مرا [از خطایم] باز گردان که من [[فروتن]]، شنوا و پذیرایم». [[ابن عمر]] گفت: نه، خدایا! خداوند، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه، در کار [[خلافت]]، همانند تو - که [[پاک]] و [[برگزیده]] [[نسل]] [[پیامبر]] خدایی - نیست؛ ولی می‌ترسم این چهره [[زیبا]] و نیکوی تو، با [[شمشیر]]، نواخته شود و از این [[امت]]، آنچه را [[دوست]] نداری، ببینی. پس با ما به مدینه باز گرد و اگر دوست نداری [[بیعت]] کنی، هرگز بیعت نکن و در خانه‌ات بنشین. حسین {{ع}} فرمود: «ای ابن عمر! [[تصور]] [[سخن]] تو دور است. این گروه، چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند، مرا رها نمی‌کنند و پیوسته بر آن‌اند تا اگرچه به [[زور]]، بیعت کنم و یا مرا بکشند. ای عبدالله! مگر نمی‌دانی از [[پستی]] [[دنیا]] نزد [[خدای متعال]] است که سر [[یحیی بن زکریا]]، برای بدکاره‌ای از بدکارگان [[بنی اسرائیل]]، ارمغان برده شد، در حالی که سر با [[برهان]]، بر ضد آنان سخن می‌گفت؟ ای [[ابو عبدالرحمان]]! مگر نمی‌دانی که بنی اسرائیل، در میان طلوع سپیده تا بر آمدن [[خورشید]]، هفتاد پیامبر را می‌کشتند و پس از آن، در بازارهایشان، همگی به [[داد و ستد]] می‌نشستند، چنان‌که گویی کاری نکرده‌اند، و [[خدا]] در مورد آنان، [[شتاب]] نورزید و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت؟ و ای [[ابو عبدالرحمان]]! از خدا [[پروا]] کن و از یاری‌ام، رو بر متاب..».. سپس [[حسین]] {{ع}} به [[عبدالله بن عباس]]، رو کرد و گفت: ای [[ابن عباس]]! تو پسرعموی پدرم هستی و از هنگامی که تو را شناخته‌ام، پیوسته به [[نیکی]] [[فرمان]] می‌دهی و به پدرم رایزنی‌های حکیمانه می‌دادی. او پیوسته از تو [[خیرخواهی]] و [[رایزنی]] می‌خواست و تو به [[درستی]]، به او پیشنهاد می‌دادی. پس در [[پناه]] و [[پشتیبانی]] خدا، به [[مدینه]] برو و چیزی از خبرهای تو، بر من پوشیده نمی‌ماند؛ زیرا من در این [[حرم]]، نشیمن دارم و تا وقتی که ببینم مردمش مرا [[دوست]] دارند و یاری‌ام می‌کنند، همواره در آن، سکنا خواهم گزید. پس آن‌گاه که مرا وا نهند، دیگران را جایگزین آنان خواهم کرد و به سخنی چنگ خواهم زد که [[ابراهیم خلیل]] {{ع}}، هنگامی که در [[آتش]] افکنده شد، آن را گفت: [[خداوند]]، مرا بسنده است و او، خوب کارگزاری است! پس آتش، بر او، سرد و [[سلامت]] گشت». در آن هنگام، ابن عباس و ابن عمر، سخت گریستند و حسین {{ع}} نیز مدتی با آن دو، گریست. پس از آن، با آن دو خداحافظی کرد و ابن عمر و ابن عباس، به مدینه رفتند و حسین {{ع}} در [[مکه]] اقامت گزید<ref>{{متن حدیث|دَخَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} إلى مَكَّةَ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحَاً شَدِيداً، قالَ: وجَعَلوا يَختَلِفونَ إلَيهِ بُكرَةً وَعَشِيَّةً... قالَ: وَ بِمَكَّةَ يَومَئِذٍ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ و عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ، فَأَقْبَلا جَمِيعَاً حَتّى دَخَلا عَلَى الحُسَينِ {{ع}}، وَ قَدْ عَزَمَا عَلى أنْ يَنْصَرِفَا إلَى المَدينَةِ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ: أبا عَبدِ اللّهِ رَحِمَكَ اللّهُ، اِتَّقِ اللّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ، فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَةِ أهلِ هذَا البَيتِ لَكُم، وَ ظُلمَهُمْ إيّاكُم، وَ قَدْ وَلِيَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ، وَ لَسْتُ آمَنُ أن يَمِيلَ النّاسُ إلَيْهِ لِمَكَانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَيضاءِ، فَيَقتُلونَكَ وَ يَهلِكُ فِيكَ بَشَرٌ كَثيرٌ؛ فَإِنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ {{صل}} وَ هُوَ يَقولُ: «حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ، وَ لَئِن قَتَلوهُ وَخَذَلوهُ وَلَن يَنْصُرُوهُ، لَيَخذُلُهُمُ اللّهُ إلى يَوْمِ القِيامَةِ». وَ أنَا اُشيرُ عَلَيْكَ أنْ تَدْخُلَ فِي صُلحِ مَا دَخَلَ فِيهِ النّاسُ، وَاصْبِر كَمَا صَبَرْتَ لِمُعاوِيَةَ مِن قَبلُ، فَلَعَلَّ اللّهَ أنْ يَحْكُمَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ القَومِ الظّالِمينَ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ {{ع}}: أبا عَبدِ الرَّحمنِ! أنَا اُبايِعُ يَزيدَ وَ أدخُلُ فِي صُلحِهِ! وَقَدْ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}} وَ فِي أبِيهِ مَا قَالَ؟! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ! قالَ النَّبِيُّ {{صل}} فِي حَيَاتِهِ: «ما لي وَ لِيَزيدَ؟ لا بَارَكَ اللّهُ فِي يَزِيدَ! وَ إنَّهُ يَقْتُلُ وَلَدِي وَ وَلَدَ ابنَتِيَ الحُسَيْنَ، وَالَّذي نَفْسِي بِيَدِهِ، لا يُقْتَلُ وَلَدي بَيْنَ ظَهْرَانَي قَوْمٍ فَلا يَمْنَعُونَهُ، إلّا خالَفَ اللّهُ بَينَ قُلوبِهِم وألسِنَتِهِم». ثُمَّ بَكَى ابنُ عَبّاسٍ، وبَكى مَعَهُ الحُسَينُ {{ع}}، وقالَ: يَا بنَ عَبّاسٍ، تَعلَمُ أنِّي ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}}؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: اللّهُمَّ نَعَم، نَعلَمُ ونَعرِفُ أنَّ مَا فِي الدُّنيا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}} غَيرُكَ، وَ أنَّ نَصرَكَ لَفَرضٌ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ، كَفَريضَةِ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ الَّتي لا يُقدَرُ أنْ يُقبَلَ أحَدُهُمَا دونَ الاُخرى. قالَ الحُسَيْنُ {{ع}}: يَابنَ عَبّاسٍ، فَمَا تَقولُ فِي قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}} مِن دَارِهِ وَ قَرارِهِ، وَ مَولِدِهِ وَحَرَمِ رَسُولِهِ، وَ مُجاوَرَةِ قَبْرِهِ وَ مَولِدِهِ، وَ مَسجِدِهِ وَ مَوضِعِ مُهاجَرِهِ، فَتَرَكوهُ خائِفاً مَرعُوباً لا يَسْتَقِرُّ فِي قَرارٍ، وَلا يَأوِي فِي مَوطِنٍ، يُريدونَ فِي ذلِكَ قَتلَهُ وَ سَفكَ دَمِهِ، وَهُوَ لَم يُشْرِك بِاللّهِ شَيئاً، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِيّاً، ولَم يَتَغَيَّر عَمّا كَانَ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ {{صل}} وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: مَا أقُولُ فيهِم إلّا {{متن قرآن|أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا}} {{متن قرآن|يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا}} وعَلى مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَةُ الكُبرى. وأمّا أنتَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}}، فَإِنَّكَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ اللّهِ {{صل}}، وَابنُ نَظيرَةِ البَتولِ، فَلا تَظُنَّ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}} أنَّ اللّهَ غافِلٌ عَمّا يَعمَلُ الظّالِمونَ، وَ أنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِكَ، وَطَمِعَ في مُحارَبَتِكَ ومُحارَبَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ {{صل}}، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ. فَقالَ الحُسَينُ {{ع}}: اللّهُمَّ اشهَد! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: جُعِلتُ فِداكَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! كَأَنَّكَ تُريدُني إلى نَفْسِكَ، وَ تُريدُ مِنّي أنْ أنصُرَكَ! وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، أن لَو ضَرَبتُ بَينَ يَدَيكَ بِسَيفي هذا حَتّى انخَلَعَ جَميعاً مِن كَفّي، لَما كُنتُ مِمَّن اُوفي مِن حَقِّكَ عُشرَ العُشرِ، وَ‌ها أنَا بَينَ يَدَيكَ، مُرني بِأَمْرِكَ. فَقالَ بنُ عُمَرَ: مَهْلاً! ذَرنا مِن هذا يَا بنَ عَبّاسٍ. قالَ: ثُمَّ أقبَلَ ابنُ عُمَرَ عَلَى الحُسَينِ {{ع}}، فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، مَهلاً عَمّا قَد عَزَمتَ عَلَيهِ، وَارجِع مِن هُنا إلَى المَدينَةِ، وَادخُل في صُلحِ القَومِ، ولا تَغِب عَن وَطَنِكَ وحَرَمِ جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ {{صل}}، ولا تَجعَل لِهؤُلاءِ الَّذينَ لا خَلاقَ لَهُم عَلى نَفسِكَ حُجَّةً وسَبيلاً، وَ إنْ أحببَتَ ألّا تُبايِعَ فَأَنتَ مَتروكٌ حَتّى تَرى بِرَأيِكَ، فَإِنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَسى ألّا يَعيشَ إلّا قَليلاً، فَيَكفِيَكَ اللّهُ أمرَهُ. فَقالَ الحُسَينُ {{ع}}: اُفٍّ لِهذَا الكَلامِ أبَدا مادامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ، أسْأَلُكَ بِاللّهِ يا عَبدَ اللّهِ، أنَا عِندَكَ عَلى خَطَأٍ مِن أمري هذا؟ فَإِنْ كُنتُ عِنْدَكَ عَلى خَطَأٍ فَرُدَّني، فَإِنّي أخضَعُ وَ أسْمَعُ واُطيعُ. فَقالَ ابنُ عُمَرَ: اللّهُمَّ لا، وَ لَم يَكُنِ اللّهُ تَعالى يَجعَلُ ابنَ بِنْتِ رَسولِهِ عَلى خَطَأٍ، ولَيسَ مِثلُكَ مِن طَهارَتِهِ وصَفوَتِهِ مِنَ الرَّسولِ {{صل}} عَلى مِثلِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِاسمِ الخِلافَةِ، ولكن أخشى أن يُضرَبَ وَجهُكَ هذَا الحَسَنُ الجَميلُ بِالسُّيوفِ، وَتَرى مِن هذِهِ الاُمَّةِ ما لا تُحِبُّ، فَارجِع مَعَنا إلَى المَدينَةِ، وَ إنْ لَم تُحِبَّ أنْ تُبايِعَ، فَلا تُبايِع أبداً وَاقْعُدْ في مَنزِلِكَ. فَقالَ الحُسَيْنُ {{ع}}: هَيْهاتَ يَا بنَ عُمَرَ، إنَّ القَومَ لا يَترُكونّي، وَ إنْ أصَابُوني وَ إنْ لَمْ يُصِيبُوني فَلا يَزالونَ حَتّى اُبَايِعَ وَ أنَا كَارِهٌ، أوْ يَقتُلوني، أما تَعلَمُ يا عَبدَ اللّهِ، أنَّ مِن هَوانِ هذِهِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ تَعالى أنَّهُ اُتِيَ بِرَأسِ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا {{ع}} إلى بَغِيَّةٍ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ، وَالرَّأسُ يَنطِقُ بِالحُجَّةِ عَلَيهِم؟! أما تَعلَمُ أبا عَبدِ الرَّحمنِ، أنَّ بَني إسرائيلَ كانوا يَقتُلونَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً، ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أسْواقِهِم يَبيعُونَ وَيَشتَرُونَ كُلُّهُم كَأَنَّهُم لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً؟! فَلَم يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيهِم، ثُمَّ أخَذَهُم بَعدَ ذلِكَ أخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ. اِتَّقِ اللّهَ أبا عَبدِ الرَّحمنِ وَلا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي.... ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ {{ع}} عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ، فَقالِ: يَا بنَ عَبّاسٍ، إنَّكَ ابنُ عُمِّ والِدي، وَ لَم تَزَل تَأمُرُ بِالخَيرِ مُنذُ عَرَفتُكَ، وَ كُنتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيهِ بِما فيهِ الرَّشادُ، وَ قَد كانَ يَستَنصِحُكَ وَ يَستَشيرُكَ فُتُشيرُ عَلَيهِ بِالصَّوابِ، فَامضِ إلَى المَدينَةِ في حِفظِ اللّهِ وَ كَلائِهِ، وَ لا يَخفى عَلَيَّ شَيءٌ مِنْ أخْبَارِكَ، فَإِنّي مُستَوطِنٌ هذَا الحَرَمَ، وَ مُقيمٌ فِيهِ أبَدا ما رَأَيتُ أهلَهُ يُحبّونّي وَ يَنصُرونّي، فَإِذا هُمْ خَذَلونِي اسْتَبدَلتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَاسْتَعصَمْتُ بِالكَلِمَةِ الَّتي قالَها إبراهيمُ الخَليلُ {{ع}} يَومَ اُلقِيَ فِي النّارِ: «حَسِبيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ» فَكانَتِ النّارُ عَلَيهِ بَرداً وَ سَلاماً. قالَ: فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ وابنُ عُمَرَ في ذلِكَ الوَقتِ بُكاءً شَديداً، وَالحُسَينُ {{ع}} يَبْكي مَعَهُمَا ساعَةً، ثُمَّ وَدَّعَهُما، وَ صَارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَى المَدينَةِ، وَ أقَامَ الحُسَينُ {{ع}} بِمَكَّةَ}} (الفتوح، ج۵، ص۲۳).</ref>.
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آمده است که: [[حسین]] {{ع}} وارد [[مکه]] شد و [[مردم]] آن جا، بسیار [[خرسند]] شدند. بامداد و شامگاه، نزد او، رفت و آمد می‌کردند... در آن ایام، [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن عمر بن خطاب]]، در مکه بودند. آن دو با هم بر حسین {{ع}} وارد شدند و قصد داشتند به [[مدینه]] برگردند. [[ابن عمر]] به حسین {{ع}} گفت: ای [[ابا عبدالله]]! [[رحمت خدا]] بر تو باد! از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، [[پروا]] کن. از [[دشمنی]] این [[خاندان]] با خودتان و ستمی که بر شما کرده‌اند، [[آگاهی]] و این مرد، [[یزید بن معاویه]]، بر [[مردم]]، [[فرمان]] روا شده است. ایمن نیستم [و می‌ترسم] که مردم برای سیم و زر، به وی روی آورند و تو را بکشند و در این راه، انسان‌های بسیاری نابود شوند. از [[پیامبر]] {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: «[[حسین]]، کشته می‌شود، و اگر او را کشتند و تنها نهادند و یاری‌اش نکردند، [[خدا]] تا [[قیامت]]، آنان را [[خوار]] خواهد کرد». من به تو پیشنهاد می‌کنم از در [[سازش]] - که مردم نیز آن‌گونه وارد شده‌اند - وارد شوی و چنان که در گذشته بر [[معاویه]] [[شکیبایی]] کردی، شکیبایی کن. شاید خدا، میان تو و این گروه [[ستمگر]]، [[حکم]] راند. حسین {{ع}} به او فرمود: «ای [[ابو عبدالرحمان]]! من با [[یزید]]، [[بیعت]] و سازش کنم، در حالی که پیامبر {{صل}} درباره او و پدرش، آن فرمود که فرمود؟!». [[ابن عباس]] گفت: درست گفتی، ای [[ابا عبدالله]]! پیامبر {{صل}} در [[زمان]] حیاتش فرمود: «ما را چه با یزید؟! خدا، او را [[مبارک]] نکند! او فرزندم و فرزند دخترم، حسین، را می‌کشد. [[سوگند]] به آنکه جانم در دست اوست، فرزندم در برابر مردمی که از او [[دفاع]] نمی‌کنند، کشته نمی‌شود، مگر آنکه خدا، میان [[دل‌ها]] و زبان‌هایشان، جدایی می‌افکند». آن‌گاه ابن عباس گریست. حسین {{ع}} هم با او گریست و فرمود: «ای ابن عباس! تو می‌دانی که من، فرزند دختر پیامبرم؟». ابن عباس گفت: به خدا سوگند، آری. می‌دانیم و می‌دانیم که در تمام [[دنیا]]، جز تو، کسی نیست که فرزند [[دختر پیامبر]] باشد، و این که [[یاری]] تو، بر این [[امت]]، [[واجب]] است، همانند [[وجوب]] [[نماز]] و [[زکات]] - که یکی بدون دیگری، پذیرفته نیست -. حسین {{ع}} فرمود: «ای ابن عباس! درباره مردمی که فرزند دختر پیامبر {{صل}} را از سرا و [[منزل]] و زادگاهش و از [[حرم]] پیامبرش و از [[همسایگی]] [[قبر]] او و زادگاه و [[مسجد]] و جایگاه هجرتش بیرون کردند، چه می‌گویی؛ آنان که او را نگران و ترسان، رها کردند که در جایی، آرام نگیرد و در منزلی، [[پناه]] نجوید و قصد آنان، کشتن و ریختن [[خون]] اوست، در حالی که وی به [[خدا]] [[شرک]] نورزیده است و جز او [[سرپرستی]] بر نگرفته و از آنچه [[پیامبر]] {{صل}} و خلیفگان پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟». [[ابن عباس]] گفت: درباره آنان، جز این [[آیه]] را نمی‌گویم: «آنان، به خدا و پیامبرش [[کفر]] ورزیدند و [[نماز]] را جز با حالت [[سستی]] نمی‌خوانند». «در برابر [[مردم]]، [[خودنمایی]] می‌کنند و جز اندکی، از خدا یاد نمی‌کنند. میان آن [دو گروه]، دو دل‌اند. نه با اینان‌اند و نه با آنان‌اند، و هر که خدا گم راهش ساخت، راهی برای او نخواهی یافت» و بر چنین کسانی، بزرگ‌ترین ضربه فرود خواهد آمد. و اما تو - ای پسر [[دختر پیامبر]]- به [[راستی]] که سرآمد [[افتخار]] به [[پیامبر خدا]] {{صل}} و پسر همانند [[مریم]] عذرایی. ای پسر دختر پیامبر! [[گمان]] مبر که خدا، از آنچه [[ستمگران]] می‌کنند، بی‌خبر است. من [[گواهی]] می‌دهم که هر کس از [[همراهی]] تو روی بگرداند و در [[ستیز]] با تو و [[نبرد]] با پیامبرت [[محمد]] {{صل}} [[طمع]] ورزد، هیچ بهره‌ای نخواهد داشت. [[حسین]] {{ع}} فرمود: «خدایا! [[گواه]] باش». ابن عباس گفت: ای پسر دختر پیامبر! فدایت شوم! گویی مرا به سوی خود می‌خوانی و از من می‌خواهی که یاری‌ات کنم! به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر با این شمشیرم در پیش روی تو، چنان ضربه زنم که شمشیرم، به تمامی، [[خرد]] شود، یک صدم [[حق]] تو را نگزارده ام. اینک، پیش روی تو ام. به من، [[فرمان]] بده». ابن عمر گفت: درنگ کنید! ای ابن عباس! ما را از این [[گرفتاری]] [[برهان]]. سپس ابن عمر، به حسین {{ع}} رو کرد و گفت: ای [[ابا عبدالله]]! در آنچه [[تصمیم]] داری، درنگ کن و از این جا به [[مدینه]] باز گرد و از در [[سازش]] با این [[قوم]]، وارد شو و از میهن خود و [[حرم]] جدت [[پیامبر خدا]] {{صل}}، غایب مباش و برای اینان که بهره‌ای ندارند، [[حجت]] و راهی بر [[ضد]] خود مگذار، و اگر می‌خواهی با [[یزید]] [[بیعت]] نکنی، [[آزاد]] هستی تا در کارت بنگری؛ زیرا [[امید]] است که [[یزید بن معاویه]]، جز اندکی زنده نماند و [[خداوند]]، تو را از کارش کفایت کند. [[حسین]] {{ع}} فرمود: «اف بر این سخن، تا آن [[زمان]] که [[آسمان‌ها]] و [[زمین]] هستند! ای [[عبدالله]]! تو را به [[خدا]]، من در این کار، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر [[خطا]] هستم، مرا [از خطایم] باز گردان که من [[فروتن]]، شنوا و پذیرایم». [[ابن عمر]] گفت: نه، خدایا! خداوند، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه، در کار [[خلافت]]، همانند تو - که [[پاک]] و [[برگزیده]] [[نسل]] [[پیامبر]] خدایی - نیست؛ ولی می‌ترسم این چهره [[زیبا]] و نیکوی تو، با [[شمشیر]]، نواخته شود و از این [[امت]]، آنچه را [[دوست]] نداری، ببینی. پس با ما به مدینه باز گرد و اگر دوست نداری [[بیعت]] کنی، هرگز بیعت نکن و در خانه‌ات بنشین. حسین {{ع}} فرمود: «ای ابن عمر! [[تصور]] [[سخن]] تو دور است. این گروه، چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند، مرا رها نمی‌کنند و پیوسته بر آن‌اند تا اگرچه به [[زور]]، بیعت کنم و یا مرا بکشند. ای عبدالله! مگر نمی‌دانی از [[پستی]] [[دنیا]] نزد [[خدای متعال]] است که سر [[یحیی بن زکریا]]، برای بدکاره‌ای از بدکارگان [[بنی اسرائیل]]، ارمغان برده شد، در حالی که سر با [[برهان]]، بر ضد آنان سخن می‌گفت؟ ای [[ابو عبدالرحمان]]! مگر نمی‌دانی که بنی اسرائیل، در میان طلوع سپیده تا بر آمدن [[خورشید]]، هفتاد پیامبر را می‌کشتند و پس از آن، در بازارهایشان، همگی به [[داد و ستد]] می‌نشستند، چنان‌که گویی کاری نکرده‌اند، و [[خدا]] در مورد آنان، [[شتاب]] نورزید و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت؟ و ای [[ابو عبدالرحمان]]! از خدا [[پروا]] کن و از یاری‌ام، رو بر متاب..».. سپس [[حسین]] {{ع}} به [[عبدالله بن عباس]]، رو کرد و گفت: ای [[ابن عباس]]! تو پسرعموی پدرم هستی و از هنگامی که تو را شناخته‌ام، پیوسته به [[نیکی]] [[فرمان]] می‌دهی و به پدرم رایزنی‌های حکیمانه می‌دادی. او پیوسته از تو [[خیرخواهی]] و [[رایزنی]] می‌خواست و تو به [[درستی]]، به او پیشنهاد می‌دادی. پس در [[پناه]] و [[پشتیبانی]] خدا، به [[مدینه]] برو و چیزی از خبرهای تو، بر من پوشیده نمی‌ماند؛ زیرا من در این [[حرم]]، نشیمن دارم و تا وقتی که ببینم مردمش مرا [[دوست]] دارند و یاری‌ام می‌کنند، همواره در آن، سکنا خواهم گزید. پس آن‌گاه که مرا وا نهند، دیگران را جایگزین آنان خواهم کرد و به سخنی چنگ خواهم زد که [[ابراهیم خلیل]] {{ع}}، هنگامی که در [[آتش]] افکنده شد، آن را گفت: [[خداوند]]، مرا بسنده است و او، خوب کارگزاری است! پس آتش، بر او، سرد و [[سلامت]] گشت». در آن هنگام، ابن عباس و ابن عمر، سخت گریستند و حسین {{ع}} نیز مدتی با آن دو، گریست. پس از آن، با آن دو خداحافظی کرد و ابن عمر و ابن عباس، به مدینه رفتند و حسین {{ع}} در [[مکه]] اقامت گزید<ref>{{متن حدیث|دَخَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} إلى مَكَّةَ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحَاً شَدِيداً، قالَ: وجَعَلوا يَختَلِفونَ إلَيهِ بُكرَةً وَعَشِيَّةً... قالَ: وَ بِمَكَّةَ يَومَئِذٍ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ و عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ، فَأَقْبَلا جَمِيعَاً حَتّى دَخَلا عَلَى الحُسَينِ {{ع}}، وَ قَدْ عَزَمَا عَلى أنْ يَنْصَرِفَا إلَى المَدينَةِ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ: أبا عَبدِ اللّهِ رَحِمَكَ اللّهُ، اِتَّقِ اللّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ، فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَةِ أهلِ هذَا البَيتِ لَكُم، وَ ظُلمَهُمْ إيّاكُم، وَ قَدْ وَلِيَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ، وَ لَسْتُ آمَنُ أن يَمِيلَ النّاسُ إلَيْهِ لِمَكَانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَيضاءِ، فَيَقتُلونَكَ وَ يَهلِكُ فِيكَ بَشَرٌ كَثيرٌ؛ فَإِنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ {{صل}} وَ هُوَ يَقولُ: «حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ، وَ لَئِن قَتَلوهُ وَخَذَلوهُ وَلَن يَنْصُرُوهُ، لَيَخذُلُهُمُ اللّهُ إلى يَوْمِ القِيامَةِ». وَ أنَا اُشيرُ عَلَيْكَ أنْ تَدْخُلَ فِي صُلحِ مَا دَخَلَ فِيهِ النّاسُ، وَاصْبِر كَمَا صَبَرْتَ لِمُعاوِيَةَ مِن قَبلُ، فَلَعَلَّ اللّهَ أنْ يَحْكُمَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ القَومِ الظّالِمينَ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ {{ع}}: أبا عَبدِ الرَّحمنِ! أنَا اُبايِعُ يَزيدَ وَ أدخُلُ فِي صُلحِهِ! وَقَدْ قَالَ النَّبِيُّ {{صل}} وَ فِي أبِيهِ مَا قَالَ؟! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ! قالَ النَّبِيُّ {{صل}} فِي حَيَاتِهِ: «ما لي وَ لِيَزيدَ؟ لا بَارَكَ اللّهُ فِي يَزِيدَ! وَ إنَّهُ يَقْتُلُ وَلَدِي وَ وَلَدَ ابنَتِيَ الحُسَيْنَ، وَالَّذي نَفْسِي بِيَدِهِ، لا يُقْتَلُ وَلَدي بَيْنَ ظَهْرَانَي قَوْمٍ فَلا يَمْنَعُونَهُ، إلّا خالَفَ اللّهُ بَينَ قُلوبِهِم وألسِنَتِهِم». ثُمَّ بَكَى ابنُ عَبّاسٍ، وبَكى مَعَهُ الحُسَينُ {{ع}}، وقالَ: يَا بنَ عَبّاسٍ، تَعلَمُ أنِّي ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}}؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: اللّهُمَّ نَعَم، نَعلَمُ ونَعرِفُ أنَّ مَا فِي الدُّنيا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}} غَيرُكَ، وَ أنَّ نَصرَكَ لَفَرضٌ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ، كَفَريضَةِ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ الَّتي لا يُقدَرُ أنْ يُقبَلَ أحَدُهُمَا دونَ الاُخرى. قالَ الحُسَيْنُ {{ع}}: يَابنَ عَبّاسٍ، فَمَا تَقولُ فِي قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}} مِن دَارِهِ وَ قَرارِهِ، وَ مَولِدِهِ وَحَرَمِ رَسُولِهِ، وَ مُجاوَرَةِ قَبْرِهِ وَ مَولِدِهِ، وَ مَسجِدِهِ وَ مَوضِعِ مُهاجَرِهِ، فَتَرَكوهُ خائِفاً مَرعُوباً لا يَسْتَقِرُّ فِي قَرارٍ، وَلا يَأوِي فِي مَوطِنٍ، يُريدونَ فِي ذلِكَ قَتلَهُ وَ سَفكَ دَمِهِ، وَهُوَ لَم يُشْرِك بِاللّهِ شَيئاً، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِيّاً، ولَم يَتَغَيَّر عَمّا كَانَ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ {{صل}} وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: مَا أقُولُ فيهِم إلّا {{متن قرآن|أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا}} {{متن قرآن|يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا}} وعَلى مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَةُ الكُبرى. وأمّا أنتَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}}، فَإِنَّكَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ اللّهِ {{صل}}، وَابنُ نَظيرَةِ البَتولِ، فَلا تَظُنَّ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ {{صل}} أنَّ اللّهَ غافِلٌ عَمّا يَعمَلُ الظّالِمونَ، وَ أنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِكَ، وَطَمِعَ في مُحارَبَتِكَ ومُحارَبَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ {{صل}}، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ. فَقالَ الحُسَينُ {{ع}}: اللّهُمَّ اشهَد! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: جُعِلتُ فِداكَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! كَأَنَّكَ تُريدُني إلى نَفْسِكَ، وَ تُريدُ مِنّي أنْ أنصُرَكَ! وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، أن لَو ضَرَبتُ بَينَ يَدَيكَ بِسَيفي هذا حَتّى انخَلَعَ جَميعاً مِن كَفّي، لَما كُنتُ مِمَّن اُوفي مِن حَقِّكَ عُشرَ العُشرِ، وَ‌ها أنَا بَينَ يَدَيكَ، مُرني بِأَمْرِكَ. فَقالَ بنُ عُمَرَ: مَهْلاً! ذَرنا مِن هذا يَا بنَ عَبّاسٍ. قالَ: ثُمَّ أقبَلَ ابنُ عُمَرَ عَلَى الحُسَينِ {{ع}}، فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، مَهلاً عَمّا قَد عَزَمتَ عَلَيهِ، وَارجِع مِن هُنا إلَى المَدينَةِ، وَادخُل في صُلحِ القَومِ، ولا تَغِب عَن وَطَنِكَ وحَرَمِ جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ {{صل}}، ولا تَجعَل لِهؤُلاءِ الَّذينَ لا خَلاقَ لَهُم عَلى نَفسِكَ حُجَّةً وسَبيلاً، وَ إنْ أحببَتَ ألّا تُبايِعَ فَأَنتَ مَتروكٌ حَتّى تَرى بِرَأيِكَ، فَإِنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَسى ألّا يَعيشَ إلّا قَليلاً، فَيَكفِيَكَ اللّهُ أمرَهُ. فَقالَ الحُسَينُ {{ع}}: اُفٍّ لِهذَا الكَلامِ أبَدا مادامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ، أسْأَلُكَ بِاللّهِ يا عَبدَ اللّهِ، أنَا عِندَكَ عَلى خَطَأٍ مِن أمري هذا؟ فَإِنْ كُنتُ عِنْدَكَ عَلى خَطَأٍ فَرُدَّني، فَإِنّي أخضَعُ وَ أسْمَعُ واُطيعُ. فَقالَ ابنُ عُمَرَ: اللّهُمَّ لا، وَ لَم يَكُنِ اللّهُ تَعالى يَجعَلُ ابنَ بِنْتِ رَسولِهِ عَلى خَطَأٍ، ولَيسَ مِثلُكَ مِن طَهارَتِهِ وصَفوَتِهِ مِنَ الرَّسولِ {{صل}} عَلى مِثلِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِاسمِ الخِلافَةِ، ولكن أخشى أن يُضرَبَ وَجهُكَ هذَا الحَسَنُ الجَميلُ بِالسُّيوفِ، وَتَرى مِن هذِهِ الاُمَّةِ ما لا تُحِبُّ، فَارجِع مَعَنا إلَى المَدينَةِ، وَ إنْ لَم تُحِبَّ أنْ تُبايِعَ، فَلا تُبايِع أبداً وَاقْعُدْ في مَنزِلِكَ. فَقالَ الحُسَيْنُ {{ع}}: هَيْهاتَ يَا بنَ عُمَرَ، إنَّ القَومَ لا يَترُكونّي، وَ إنْ أصَابُوني وَ إنْ لَمْ يُصِيبُوني فَلا يَزالونَ حَتّى اُبَايِعَ وَ أنَا كَارِهٌ، أوْ يَقتُلوني، أما تَعلَمُ يا عَبدَ اللّهِ، أنَّ مِن هَوانِ هذِهِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ تَعالى أنَّهُ اُتِيَ بِرَأسِ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا {{ع}} إلى بَغِيَّةٍ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ، وَالرَّأسُ يَنطِقُ بِالحُجَّةِ عَلَيهِم؟! أما تَعلَمُ أبا عَبدِ الرَّحمنِ، أنَّ بَني إسرائيلَ كانوا يَقتُلونَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً، ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أسْواقِهِم يَبيعُونَ وَيَشتَرُونَ كُلُّهُم كَأَنَّهُم لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً؟! فَلَم يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيهِم، ثُمَّ أخَذَهُم بَعدَ ذلِكَ أخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ. اِتَّقِ اللّهَ أبا عَبدِ الرَّحمنِ وَلا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي.... ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ {{ع}} عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ، فَقالِ: يَا بنَ عَبّاسٍ، إنَّكَ ابنُ عُمِّ والِدي، وَ لَم تَزَل تَأمُرُ بِالخَيرِ مُنذُ عَرَفتُكَ، وَ كُنتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيهِ بِما فيهِ الرَّشادُ، وَ قَد كانَ يَستَنصِحُكَ وَ يَستَشيرُكَ فُتُشيرُ عَلَيهِ بِالصَّوابِ، فَامضِ إلَى المَدينَةِ في حِفظِ اللّهِ وَ كَلائِهِ، وَ لا يَخفى عَلَيَّ شَيءٌ مِنْ أخْبَارِكَ، فَإِنّي مُستَوطِنٌ هذَا الحَرَمَ، وَ مُقيمٌ فِيهِ أبَدا ما رَأَيتُ أهلَهُ يُحبّونّي وَ يَنصُرونّي، فَإِذا هُمْ خَذَلونِي اسْتَبدَلتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَاسْتَعصَمْتُ بِالكَلِمَةِ الَّتي قالَها إبراهيمُ الخَليلُ {{ع}} يَومَ اُلقِيَ فِي النّارِ: «حَسِبيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ» فَكانَتِ النّارُ عَلَيهِ بَرداً وَ سَلاماً. قالَ: فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ وابنُ عُمَرَ في ذلِكَ الوَقتِ بُكاءً شَديداً، وَالحُسَينُ {{ع}} يَبْكي مَعَهُمَا ساعَةً، ثُمَّ وَدَّعَهُما، وَ صَارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَى المَدينَةِ، وَ أقَامَ الحُسَينُ {{ع}} بِمَكَّةَ}} (الفتوح، ج۵، ص۲۳).</ref>.


از [[عبدالله بن عباس]] نقل است: [[حسین بن علی]] {{ع}} را هنگامی که به سوی [[عراق]] می‌رفت، دیدم. گفتم: ای پسر [[پیامبر خدا]]! نرو. به من فرمود: «ای [[ابن عباس]]! مگر نمی‌دانی که [[مرگ]] من، در آنجاست؟ و کشتارگاه [[یاران]] من، آنجاست؟». به او گفتم: این را از کجا می‌گویی؟ فرمود: «از رازی که برایم گفته شده است و [[آگاهی]] ای که به من داده‌اند»<ref>{{متن حدیث|لَقِيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ {{ع}} وَ هُوَ يَخرُجُ إلَى العِراقِ، فَقُلتُ لَهُ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ {{صل}}، لا تَخْرُج، قَالَ: فَقَالَ لِي يَا بنَ عَبّاسٍ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِيَّتي مِن هُناكَ، وَ أنَّ مَصَارِعَ أصْحَابِي هُناكَ؟ فَقُلتُ لَهُ: فَأنّى لَكَ ذلِكَ؟ قالَ: بِسِرٍّ سُرَّ لي، وعِلمٍ اُعطيتُهُ}} (دلائل الإمامة، ص۱۸۱، ح۹۶؛ ذوب النضار، ص۳۰).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۷۶.</ref>
از [[عبدالله بن عباس]] نقل است: [[حسین بن علی]] {{ع}} را هنگامی که به سوی [[عراق]] می‌رفت، دیدم. گفتم: ای پسر [[پیامبر خدا]]! نرو. به من فرمود: «ای [[ابن عباس]]! مگر نمی‌دانی که [[مرگ]] من، در آنجاست؟ و کشتارگاه [[یاران]] من، آنجاست؟». به او گفتم: این را از کجا می‌گویی؟ فرمود: «از رازی که برایم گفته شده است و [[آگاهی]] ای که به من داده‌اند»<ref>{{متن حدیث|لَقِيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ {{ع}} وَ هُوَ يَخرُجُ إلَى العِراقِ، فَقُلتُ لَهُ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ {{صل}}، لا تَخْرُج، قَالَ: فَقَالَ لِي يَا بنَ عَبّاسٍ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِيَّتي مِن هُناكَ، وَ أنَّ مَصَارِعَ أصْحَابِي هُناكَ؟ فَقُلتُ لَهُ: فَأنّى لَكَ ذلِكَ؟ قالَ: بِسِرٍّ سُرَّ لي، وعِلمٍ اُعطيتُهُ}} (دلائل الإمامة، ص۱۸۱، ح۹۶؛ ذوب النضار، ص۳۰).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۷۶.</ref>
خط ۳۸: خط ۳۸:
درباره [[خروج امام حسین]] {{ع}} از مکه در دهه اول ذی حجه، باید دو نکته تاریخی و فقهی را بررسی کرد:
درباره [[خروج امام حسین]] {{ع}} از مکه در دهه اول ذی حجه، باید دو نکته تاریخی و فقهی را بررسی کرد:
# '''نکته تاریخی''': این که [[امام حسین]] {{ع}} در دهه اول ذی حجه، از مکه خارج شده، ظاهرا [[مورد اتفاق]] [[مورخان]] است؛ اما درباره روز خروج ایشان، اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی روز خروج را سوم، برخی هفتم، برخی هشتم و برخی نهم ذی حجه گزارش کرده‌اند؛ ولی قول مشهور و درست‌تر، این است که امام {{ع}} در روز ترویه؛ یعنی هشتم ذی حجه، از مکه خارج شده است. [[روایت]] صحیحی که معاویة بن عمار از امام صادق {{ع}} نقل کرده<ref>ر. ک: الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۴؛ تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۷، ح۱۵۱۹.</ref> نیز این نظر را [[تأیید]] می‌کند.
# '''نکته تاریخی''': این که [[امام حسین]] {{ع}} در دهه اول ذی حجه، از مکه خارج شده، ظاهرا [[مورد اتفاق]] [[مورخان]] است؛ اما درباره روز خروج ایشان، اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی روز خروج را سوم، برخی هفتم، برخی هشتم و برخی نهم ذی حجه گزارش کرده‌اند؛ ولی قول مشهور و درست‌تر، این است که امام {{ع}} در روز ترویه؛ یعنی هشتم ذی حجه، از مکه خارج شده است. [[روایت]] صحیحی که معاویة بن عمار از امام صادق {{ع}} نقل کرده<ref>ر. ک: الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۴؛ تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۷، ح۱۵۱۹.</ref> نیز این نظر را [[تأیید]] می‌کند.
# '''نکته فقهی''': [[شهرت]] یافته که امام حسین {{ع}} در روز ترویه، [[حج]] خود را به عمره تبدیل کرد و از مکه، خارج شد. گویا مبدأ اصلی این شهرت، [[سخن]] شماری از مقتل‌نگاران و [[سیره‌نویسان]] است<ref>در الإرشاد آمده است: حسین {{ع}} چون خواست به سوی عراق برود، طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه را انجام داد و از احرام، با تقصیر بیرون آمد و آن را عمره قرار داد؛ چراکه نمی‌توانست حج را به پایان برساند (ر. ک: الإرشاد، ج۲، ص۶۷؛ مثیر الأحزان، ص۳۸).</ref>. از جمله، [[علامه مجلسی]] در تبیین علت رفتن [[امام]] {{ع}} از [[مدینه]] به [[مکه]] و خروج از مکه در موسم [[حج]]، گفته است: از خبرهای گذشته، برایت روشن شد که [[امام حسین]] {{ع}} از [[ترس]] کشته شدن، از مدینه به مکه گریخت و همین طور، پس از آنکه دریافت آنها می‌خواهند غافلگیرانه او را بکشند، از مکه هم رفت تا جایی که برایش فراهم نشد که حجش را به پایان ببرد. پس او - که [[جان]] من و [[پدر]] و [[مادر]] و فرزندانم، فدای او باد! - از [[احرام]]، خارج شد و نگران و چشم [[انتظار]]، از مکه بیرون رفت. آنان - که [[خدا]] لعنتشان کند! - همه مناطق را بر او تنگ کردند و جایی برای [[گریز]] او نگذاشتند. در کتاب‌های معتبری دیدم که [[یزید]]، [[عمرو بن سعید بن عاص]] را با سپاهی [[عظیم]]، راهی کرد و او را [[مسئول]] [[حج]] قرار داد و [[امیر]] حج‌گزاران کرد، در حالی که به او سفارش کرده بود که امام حسین {{ع}} را پنهانی دستگیر کند و اگر نشد، [[ترور]] کند. [[عمرو بن سعید]]، سی تن از [[امویان]] شیطان‌صفت را در لابه‌لای حج گزاران فرستاد و [[دستور]] داد که در هر حال و وضعیتی که ممکن شد، امام حسین {{ع}} را بکشند؛ ولی امام {{ع}} زمانی که متوجه ماجرا شد، از [[احرام حج]]، بیرون آمد و [[عمره]] [[تمتع]] را به عمره مفرده تبدیل کرد<ref>بحار الأنوار، ج۴۵، ص۹۹.</ref>. ولی این سخن، قابل قبول نیست؛ زیرا: اولاً، [[روایت]] [[معاویة بن عمار]] و نیز روایت [[ابراهیم]] بن [[عمیر]] [[یمانی]] - که از نظر [[سند]]، معتبرند-، به روشنی دلالت دارند که عمره امام حسین {{ع}}، عمره مفرده بوده، نه عمره تمتع. بنا بر این، امام {{ع}} هنگام خروج از مکه، اساساً [[محرم]] نبوده و از این جهت، مشکلی نداشته است. متن [[روایت]] [[معاویة بن عمار]]، این است که وی از [[امام صادق]] {{ع}} پرسید: تفاوت کسی که [[عمره]] [[تمتع]] انجام می‌دهد، با عمره گزار مفرده چیست؟ ایشان فرمود:{{متن حدیث|إِنَّ‏ الْمُتَمَتِّعَ‏ مُرْتَبِطٌ بِالْحَجِّ‏ وَ الْمُعْتَمِرَ إِذَا فَرَغَ مِنْهَا ذَهَبَ حَيْثُ شَاءَ وَ قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} فِي ذِي الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ إِلَى الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ يَرُوحُونَ إِلَى مِنًى وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِي ذِي الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا يُرِيدُ الْحَجَّ}}<ref>الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۴؛ تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۷، ح۱۵۱۹.</ref>. [[اعمال]] عمره‌گزار متمتع، به [[حج]]، متصل می‌شود؛ اما عمره‌گزار مفرده، وقتی فارغ شد، هر جا که بخواهد، می‌رود. [[حسین بن علی]] {{ع}} در [[ذی حجه]]، عمره مفرده گزارد و در [[روز]] ترویه، عازم [[عراق]] شد، در حالی که [[مردم]]، عازم [[منا]] بودند، و اشکالی ندارد که کسی که قصد حج ندارد، در ماه ذی حجه، عمره مفرده به جا آورد. ثانیاً، از نظر [[فقهی]]، تبدیل [[احرام حج]] به عمره، صحیح نیست و کسی که [[محرم]] به احرام حج است، اگر نتواند حجش را به انجام برساند، تنها با [[قربانی کردن]]، از [[احرام]] بیرون می‌آید<ref>ر. ک: تهذیب الأحکام، ج۱۲، ص۳۴۹؛ تقریرات الحج، گلپایگانی، ج۱، ص۵۸.</ref> و حج او تبدیل به عمره نمی‌گردد. [[فقیه]] بزرگوار [[آیت الله]] [[سید محسن حکیم]]، در این باره می‌گوید: این که در برخی از کتاب‌های [[مقتل]] آمده است که [[امام حسین]] {{ع}} عمره‌اش را به عمره مفرده تبدیل کرد - که نشان می‌دهد ایشان، عمره تمتع به جا آورده بوده و از آن، به عمره مفرده [[عدول]] کرده است-، در برابر [[احادیث]] وارد شده از [[اهل بیت]] {{عم}}، قابل [[اعتماد]] نیست<ref>مستمسک العروة الوثقی، ج۱۱، ص۱۹۲.</ref>. [[بدیهی]] است که اگر دلیل قابل اعتمادی وجود داشت که امام حسین {{ع}} احرام حج خود را به عمره تبدیل کرده است، [[فقها]] بر خلاف آن، [[فتوا]] نمی‌دادند؛ اما همان‌طور که اشاره شد، نه تنها دلیلی بر این نکته وجود ندارد، بلکه دلایلی بر خلاف آن نیز در دست است.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۸۹.</ref>
# '''نکته فقهی''': [[شهرت]] یافته که امام حسین {{ع}} در روز ترویه، [[حج]] خود را به عمره تبدیل کرد و از مکه، خارج شد. گویا مبدأ اصلی این شهرت، [[سخن]] شماری از مقتل‌نگاران و [[سیره‌نویسان]] است<ref>در الارشاد آمده است: حسین {{ع}} چون خواست به سوی عراق برود، طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه را انجام داد و از احرام، با تقصیر بیرون آمد و آن را عمره قرار داد؛ چراکه نمی‌توانست حج را به پایان برساند (ر. ک: الارشاد، ج۲، ص۶۷؛ مثیر الأحزان، ص۳۸).</ref>. از جمله، [[علامه مجلسی]] در تبیین علت رفتن [[امام]] {{ع}} از [[مدینه]] به [[مکه]] و خروج از مکه در موسم [[حج]]، گفته است: از خبرهای گذشته، برایت روشن شد که [[امام حسین]] {{ع}} از [[ترس]] کشته شدن، از مدینه به مکه گریخت و همین طور، پس از آنکه دریافت آنها می‌خواهند غافلگیرانه او را بکشند، از مکه هم رفت تا جایی که برایش فراهم نشد که حجش را به پایان ببرد. پس او - که [[جان]] من و [[پدر]] و [[مادر]] و فرزندانم، فدای او باد! - از [[احرام]]، خارج شد و نگران و چشم [[انتظار]]، از مکه بیرون رفت. آنان - که [[خدا]] لعنتشان کند! - همه مناطق را بر او تنگ کردند و جایی برای [[گریز]] او نگذاشتند. در کتاب‌های معتبری دیدم که [[یزید]]، [[عمرو بن سعید بن عاص]] را با سپاهی [[عظیم]]، راهی کرد و او را [[مسئول]] [[حج]] قرار داد و [[امیر]] حج‌گزاران کرد، در حالی که به او سفارش کرده بود که امام حسین {{ع}} را پنهانی دستگیر کند و اگر نشد، [[ترور]] کند. [[عمرو بن سعید]]، سی تن از [[امویان]] شیطان‌صفت را در لابه‌لای حج گزاران فرستاد و [[دستور]] داد که در هر حال و وضعیتی که ممکن شد، امام حسین {{ع}} را بکشند؛ ولی امام {{ع}} زمانی که متوجه ماجرا شد، از [[احرام حج]]، بیرون آمد و [[عمره]] [[تمتع]] را به عمره مفرده تبدیل کرد<ref>بحار الأنوار، ج۴۵، ص۹۹.</ref>. ولی این سخن، قابل قبول نیست؛ زیرا: اولاً، [[روایت]] [[معاویة بن عمار]] و نیز روایت [[ابراهیم]] بن [[عمیر]] [[یمانی]] - که از نظر [[سند]]، معتبرند- به روشنی دلالت دارند که عمره امام حسین {{ع}}، عمره مفرده بوده، نه عمره تمتع. بنا بر این، امام {{ع}} هنگام خروج از مکه، اساساً [[محرم]] نبوده و از این جهت، مشکلی نداشته است. متن [[روایت]] [[معاویة بن عمار]]، این است که وی از [[امام صادق]] {{ع}} پرسید: تفاوت کسی که [[عمره]] [[تمتع]] انجام می‌دهد، با عمره گزار مفرده چیست؟ ایشان فرمود:{{متن حدیث|إِنَّ‏ الْمُتَمَتِّعَ‏ مُرْتَبِطٌ بِالْحَجِّ‏ وَ الْمُعْتَمِرَ إِذَا فَرَغَ مِنْهَا ذَهَبَ حَيْثُ شَاءَ وَ قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} فِي ذِي الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ إِلَى الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ يَرُوحُونَ إِلَى مِنًى وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِي ذِي الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا يُرِيدُ الْحَجَّ}}<ref>الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۴؛ تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۷، ح۱۵۱۹.</ref>. [[اعمال]] عمره‌گزار متمتع، به [[حج]]، متصل می‌شود؛ اما عمره‌گزار مفرده، وقتی فارغ شد، هر جا که بخواهد، می‌رود. [[حسین بن علی]] {{ع}} در [[ذی حجه]]، عمره مفرده گزارد و در [[روز]] ترویه، عازم [[عراق]] شد، در حالی که [[مردم]]، عازم [[منا]] بودند، و اشکالی ندارد که کسی که قصد حج ندارد، در ماه ذی حجه، عمره مفرده به جا آورد. ثانیاً، از نظر [[فقهی]]، تبدیل [[احرام حج]] به عمره، صحیح نیست و کسی که [[محرم]] به احرام حج است، اگر نتواند حجش را به انجام برساند، تنها با [[قربانی کردن]]، از [[احرام]] بیرون می‌آید<ref>ر. ک: تهذیب الأحکام، ج۱۲، ص۳۴۹؛ تقریرات الحج، گلپایگانی، ج۱، ص۵۸.</ref> و حج او تبدیل به عمره نمی‌گردد. [[فقیه]] بزرگوار [[آیت الله]] [[سید محسن حکیم]]، در این باره می‌گوید: این که در برخی از کتاب‌های [[مقتل]] آمده است که [[امام حسین]] {{ع}} عمره‌اش را به عمره مفرده تبدیل کرد - که نشان می‌دهد ایشان، عمره تمتع به جا آورده بوده و از آن، به عمره مفرده [[عدول]] کرده است- در برابر [[احادیث]] وارد شده از [[اهل بیت]] {{عم}}، قابل [[اعتماد]] نیست<ref>مستمسک العروة الوثقی، ج۱۱، ص۱۹۲.</ref>. [[بدیهی]] است که اگر دلیل قابل اعتمادی وجود داشت که امام حسین {{ع}} احرام حج خود را به عمره تبدیل کرده است، [[فقها]] بر خلاف آن، [[فتوا]] نمی‌دادند؛ اما همان‌طور که اشاره شد، نه تنها دلیلی بر این نکته وجود ندارد، بلکه دلایلی بر خلاف آن نیز در دست است.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۸۹.</ref>


=== حرکت [[کاروان امام حسین]] {{ع}} از [[مکه]] تا [[کربلا]] ===
=== حرکت [[کاروان امام حسین]] {{ع}} از [[مکه]] تا [[کربلا]] ===
خط ۵۸: خط ۵۸:
[[زراره]] از [[امام باقر]] {{ع}} نقل می‌کند: [[حسین بن علی]] {{ع}} از مکه به [[محمد بن علی]] ([[ابن حنفیه]]) نامه نوشت که: «به نام خدای [[بخشنده]] [[مهربان]]. از [[حسین بن علی]]، به [[محمد بن علی]] و [[خویشاوندان]] او از [[بنی هاشم]]. اما بعد، همانا هر کس به من بپیوندد، [[شهید]] می‌شود و هر کس به من نپیوندد، [[پیروزی]] نخواهد یافت. و [[السلام]]!»<ref>{{متن حدیث|كَتَبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‏ {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ‏ مَنْ‏ لَحِقَ‏ بِي‏ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ}} (کامل الزیارات، ص۱۵۷، ح۱۹۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۷، ح۲۳).</ref>.
[[زراره]] از [[امام باقر]] {{ع}} نقل می‌کند: [[حسین بن علی]] {{ع}} از مکه به [[محمد بن علی]] ([[ابن حنفیه]]) نامه نوشت که: «به نام خدای [[بخشنده]] [[مهربان]]. از [[حسین بن علی]]، به [[محمد بن علی]] و [[خویشاوندان]] او از [[بنی هاشم]]. اما بعد، همانا هر کس به من بپیوندد، [[شهید]] می‌شود و هر کس به من نپیوندد، [[پیروزی]] نخواهد یافت. و [[السلام]]!»<ref>{{متن حدیث|كَتَبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ {{ع}} مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‏ {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ‏ مَنْ‏ لَحِقَ‏ بِي‏ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ}} (کامل الزیارات، ص۱۵۷، ح۱۹۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۷، ح۲۳).</ref>.


در [[الحدائق الوردیة (کتاب)|الحدائق الوردیة]] آمده است که: چون [[حسین]] {{ع}} در [[بستان بنی عامر]] فرود آمد، به [[محمد بن حنفیه]] و خاندانش نوشت: «از حسین بن علی، به محمد بن علی و خانواده‌اش. اما بعد، شما اگر به من پیوستید، شهید می‌شوید و اگر از [[پیوستن]]، خودداری کردید، به [[پیروزی]] نخواهید رسید. والسلام!»<ref>{{متن حدیث|فَلَمّا نَزَلَ [الحُسَيْنُ {{ع}}] بُستانَ بَنِي عامِرٍ، كَتَبَ إلى مُحَمَّدٍ أخِيهِ وَ أهلِ بَيْتِهِ: مِنَ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ وَ أهلِ بَيْتِهِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّكُم إنْ لَحِقتُم بِيَ اسْتُشْهِدْتُم، وَ إنْ تَخَلَّفتُم عَنّي لَمْ تَلحَقُوا النَّصرَ، وَالسَّلامُ}} (الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۱۳).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۹۵.</ref>
در [[الحدائق الوردیة (کتاب)|الحدائق الوردیة]] آمده است که: چون [[حسین]] {{ع}} در [[بستان بنی عامر]] فرود آمد، به [[محمد بن حنفیه]] و خاندانش نوشت: «از حسین بن علی، به محمد بن علی و خانواده‌اش. اما بعد، شما اگر به من پیوستید، شهید می‌شوید و اگر از پیوستن، خودداری کردید، به [[پیروزی]] نخواهید رسید. والسلام!»<ref>{{متن حدیث|فَلَمّا نَزَلَ [الحُسَيْنُ {{ع}}] بُستانَ بَنِي عامِرٍ، كَتَبَ إلى مُحَمَّدٍ أخِيهِ وَ أهلِ بَيْتِهِ: مِنَ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ وَ أهلِ بَيْتِهِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّكُم إنْ لَحِقتُم بِيَ اسْتُشْهِدْتُم، وَ إنْ تَخَلَّفتُم عَنّي لَمْ تَلحَقُوا النَّصرَ، وَالسَّلامُ}} (الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۱۳).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۹۵.</ref>


== [[نامه]] [[یزید]] به [[ابن زیاد]] برای کشتن [[امام]] {{ع}} ==
== [[نامه]] [[یزید]] به [[ابن زیاد]] برای کشتن [[امام]] {{ع}} ==
در [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]] نقل است که: حسین از [[مکه]] رو به سوی [[عراق]] نهاد و یزید به [[عبیدالله بن زیاد]] - که او را بر عراق گمارده بود-، نوشت: «به من، گزارش شده که [[مردم کوفه]]، درباره آمدن حسین به [[کوفه]]، به او نامه نوشته‌اند و او از مکه به سوی آنان حرکت کرده و [[شهر]] تو، از میان همه [[شهرها]] و روزگارت، از میان همه روزها به او دچار شده است. اگر او را کشتی، که هیچ؛ و گر نه به [[نسب]] خودت و پدرت [[عبید]]، باز خواهی گشت. زنهار، که او از دستت در نرود!»<ref>{{متن حدیث|أقْبَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} مِنْ مَكَّةَ يُرِيدُ العِرَاقَ، وَ كَانَ يَزِيدُ قَدْ وَلّى عُبَيْدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ العِراقَ، وَ كَتَبَ إلَيهِ: قَدْ بَلَغَنِي أنَّ أهلَ الكوفَةِ قَدْ كَتَبوا إلَى الحُسَيْنِ فِي القُدُومِ عَلَيْهِمْ، وَ أنَّهُ قَدْ خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ مُتَوَجِّهَا نَحْوَهُمْ، وَ قَدْ بُلِيَ بِهِ بَلَدُكَ مِنْ بَيْنِ البُلدانِ، وَ‌أيّامُكَ مِنْ بَيْنِ الأَيّامِ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ، وَ إلّا رَجَعْتَ إلى نَسَبِكَ، وَ إلى أبِيكَ عُبَيْدٍ، فَاحْذَر أنْ يَفُوتَكَ}} (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۲).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۹۵.</ref>
در [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]] نقل است که: حسین از [[مکه]] رو به سوی [[عراق]] نهاد و یزید به [[عبیدالله بن زیاد]] - که او را بر عراق گمارده بود- نوشت: «به من، گزارش شده که [[مردم کوفه]]، درباره آمدن حسین به [[کوفه]]، به او نامه نوشته‌اند و او از مکه به سوی آنان حرکت کرده و [[شهر]] تو، از میان همه [[شهرها]] و روزگارت، از میان همه روزها به او دچار شده است. اگر او را کشتی، که هیچ؛ و گر نه به [[نسب]] خودت و پدرت [[عبید]]، باز خواهی گشت. زنهار، که او از دستت در نرود!»<ref>{{متن حدیث|أقْبَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} مِنْ مَكَّةَ يُرِيدُ العِرَاقَ، وَ كَانَ يَزِيدُ قَدْ وَلّى عُبَيْدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ العِراقَ، وَ كَتَبَ إلَيهِ: قَدْ بَلَغَنِي أنَّ أهلَ الكوفَةِ قَدْ كَتَبوا إلَى الحُسَيْنِ فِي القُدُومِ عَلَيْهِمْ، وَ أنَّهُ قَدْ خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ مُتَوَجِّهَا نَحْوَهُمْ، وَ قَدْ بُلِيَ بِهِ بَلَدُكَ مِنْ بَيْنِ البُلدانِ، وَ‌أيّامُكَ مِنْ بَيْنِ الأَيّامِ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ، وَ إلّا رَجَعْتَ إلى نَسَبِكَ، وَ إلى أبِيكَ عُبَيْدٍ، فَاحْذَر أنْ يَفُوتَكَ}} (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۲).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۹۵.</ref>


== یادکرد [[امام]] {{ع}} از [[شهادت]] [[یحیی بن زکریا]] {{ع}} در مسیر ==
== یادکرد [[امام]] {{ع}} از [[شهادت]] [[یحیی بن زکریا]] {{ع}} در مسیر ==
[[علی بن یزید]]، از امام [[زین العابدین]] {{ع}} نقل می‌کند: با [[حسین]] {{ع}} حرکت کردیم. ایشان در هیچ منزلی فرود نیامد و از آنجا بر نخاست، جز آنکه از یحیی بن زکریا {{ع}} و شهادت او، یاد کرد. روزی فرمود: «از [[پستی]] [[دنیا]] در نزد [[خدا]]، این که سر یحیی بن زکریا به بدکاره‌ای از بدکارگان [[بنی اسرائیل]]، [[هدیه]] شد»<ref>{{متن حدیث|خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ {{ع}} فَمَا نَزَلَ‏ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ‏ مِنْهُ‏ إِلَّا ذَكَرَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا وَ قَتْلَهُ وَ قَالَ يَوْماً وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا {{ع}} أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ‏}} (الإرشاد، ج۲، ص۱۳۲؛ مجمع البیان، ج۶، ص۷۷۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۹۶.</ref>
[[علی بن یزید]]، از امام [[زین العابدین]] {{ع}} نقل می‌کند: با [[حسین]] {{ع}} حرکت کردیم. ایشان در هیچ منزلی فرود نیامد و از آنجا بر نخاست، جز آنکه از یحیی بن زکریا {{ع}} و شهادت او، یاد کرد. روزی فرمود: «از [[پستی]] [[دنیا]] در نزد [[خدا]]، این که سر یحیی بن زکریا به بدکاره‌ای از بدکارگان [[بنی اسرائیل]]، [[هدیه]] شد»<ref>{{متن حدیث|خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ {{ع}} فَمَا نَزَلَ‏ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ‏ مِنْهُ‏ إِلَّا ذَكَرَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا وَ قَتْلَهُ وَ قَالَ يَوْماً وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا {{ع}} أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ‏}} (الارشاد، ج۲، ص۱۳۲؛ مجمع البیان، ج۶، ص۷۷۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۳۹۶.</ref>


== خودداری امام {{ع}} از پذیرش [[امان]] [[عمرو بن سعید]] ==
== خودداری امام {{ع}} از پذیرش [[امان]] [[عمرو بن سعید]] ==
خط ۹۳: خط ۹۳:


== خبر [[شهادت]] [[مسلم بن عقیل]] ==
== خبر [[شهادت]] [[مسلم بن عقیل]] ==
در کتاب [[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]] آمده است که: حسین {{ع}} چون از [[زرود]] حرکت کرد، مردی از [[بنی اسد]] را دید و از او درباره اخبار [[کوفه]] پرسید. گفت: هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و [[هانی بن عروه]] کشته شدند و خودم دیدم که [[کودکان]]، پاهای آن دو را گرفته بودند و بر [[زمین]] می‌کشیدند. [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. جان‌های خود را به [[خداوند]]، وا می‌گذاریم». آن مرد به امام حسین {{ع}} گفت: ای پسر [[پیامبر خدا]]! تو را به خدا [[سوگند]] می‌دهم که [[جان]] خود را و جان‌های خاندانت را که همراه تو می‌بینم، [[حفظ]] کنی. به جای خود، برگرد و رفتن به [[کوفه]] را رها کن. به [[خدا]] سوگند، در آن [[شهر]]، برای تو [[یاوری]] نیست. [[فرزندان]] [[عقیل]] - که همراه [[حسین]] {{ع}} بودند - گفتند: ما را پس از [[مرگ]] برادرمان مسلم، نیازی به [[زندگی]] نیست و هرگز باز نمی‌گردیم تا کشته شویم. حسین {{ع}} فرمود: «پس از ایشان، خیری در زندگی نیست». آن گاه، حرکت کرد و چون به [[منزل]] زباله رسید، فرستاده [[محمد بن اشعث]] و [[عمر بن سعد]] - که او را به درخواست مسلم، با نامه‌ای حاکی از [[بی‌وفایی]] و [[پیمان شکنی]] [[مردم کوفه]] بعد از بیعتشان، گسیل داشته بودند-، رسید. حسین {{ع}} چون آن [[نامه]] را خواند، به [[درستی]] خبر کشته شدن مسلم و [[هانی]]، [[یقین]] کرد و سخت [[اندوهگین]] شد. آن مرد، خبر کشته شدن [[قیس بن مسهر]] را هم داد؛ همان پیکی که [[امام]] {{ع}} او را از بطن الرمه، فرستاده بود. گروهی از ساکنان منزل‌های میان راه که به امام {{ع}} پیوسته بودند و می‌پنداشتند امام {{ع}} پیش [[یاران]] و [[پیروان]] خود خواهد رفت، چون این خبر را شنیدند، پراکنده شدند و کسی جز [[یاران خاص]] حسین {{ع}}، باقی نماند<ref>{{متن حدیث|لَمّا رَحَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} مِن زَرودَ تَلَقّاهُ رَجُلٌ مِنْ بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُ عَنِ الخَبَرِ، فَقالَ: لَم أخرُج مِنَ الكوفَةِ حَتّى قُتِلَ مُسْلِمُ بنُ عَقِيلٍ وَ هَانِئُ بنُ عُروَةَ، وَ رَأَيتُ الصِّبْيَانَ يَجُرّونَ بِأَرْجُلِهِمَا. فَقالَ: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} عِنْدَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنَا. فَقَالَ لَهُ: أنْشُدُكَ اللّهَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ فِي نَفْسِكَ، وَ أنفُسِ أهْلِ بَيْتِكَ هؤُلاءِ الَّذينَ نَراهُم مَعَكَ، اِنْصَرِفْ إلى مَوْضِعِكَ وَدَعِ المَسِيرَ إلَى الكُوفَةِ، فَوَاللّهِ ما لَكَ بِها ناصِرٌ. فَقالَ بَنوعَقيلٍ - وَ كانوا مَعَهُ -: مَا لَنَا فِي العَيْشِ بَعْدَ أخِينَا مُسْلِمٍ حَاجَةٌ، وَ لَسْنَا بِراجِعِينَ حَتّى نَمُوتَ. فَقالَ الحُسَينُ {{ع}}: فَمَا خَيْرٌ فِي العَيشِ بَعدَ هؤُلاءِ. وَ سارَ، فَلَمّا وَافى زُبالَةَ وافاهُ بِهَا رَسُولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشْعَثِ وَ عُمَرَ بنِ سَعْدٍ بِمَا كَانَ سَأَلَهُ مُسْلِمٌ أنْ يَكْتُبَ بِهِ إلَيْهِ مِنْ أمْرِهِ، وَ خِذْلَانِ أهْلِ الكُوفَةِ إيّاهُ، بَعْدَ أنْ بَايَعُوهُ، وَقَدْ كَانَ مُسْلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِكَ. فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ اسْتَيقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، وَ أفظَعَهُ قَتْلُ مُسْلِمِ بنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ رَسُولِهِ الَّذي وَجَّهَهُ مِن بَطْنِ الرُّمَّةِ. وَ قَد كَانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنَازِلِ الطَّرِيقِ، فَلَمّا سَمِعُوا خَبَرَ مُسْلِمٍ، وَ قَد كانُوا ظَنّوا أنَّهُ يَقْدَمُ عَلى أنْصَارٍ وَ عَضُدٍ، تَفَرَّقوا عَنْهُ، وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إلّا خاصَّتُهُ}} (الأخبار الطوال، ص۲۴۷).</ref>.
در کتاب [[الأخبار الطوال (کتاب)|الأخبار الطوال]] آمده است که: حسین {{ع}} چون از [[زرود]] حرکت کرد، مردی از [[بنی اسد]] را دید و از او درباره اخبار [[کوفه]] پرسید. گفت: هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و [[هانی بن عروه]] کشته شدند و خودم دیدم که [[کودکان]]، پاهای آن دو را گرفته بودند و بر [[زمین]] می‌کشیدند. [[امام حسین]] {{ع}} فرمود: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>. جان‌های خود را به [[خداوند]]، وا می‌گذاریم». آن مرد به امام حسین {{ع}} گفت: ای پسر [[پیامبر خدا]]! تو را به خدا [[سوگند]] می‌دهم که [[جان]] خود را و جان‌های خاندانت را که همراه تو می‌بینم، [[حفظ]] کنی. به جای خود، برگرد و رفتن به [[کوفه]] را رها کن. به [[خدا]] سوگند، در آن [[شهر]]، برای تو [[یاوری]] نیست. [[فرزندان]] [[عقیل]] - که همراه [[حسین]] {{ع}} بودند - گفتند: ما را پس از [[مرگ]] برادرمان مسلم، نیازی به [[زندگی]] نیست و هرگز باز نمی‌گردیم تا کشته شویم. حسین {{ع}} فرمود: «پس از ایشان، خیری در زندگی نیست». آن گاه، حرکت کرد و چون به [[منزل زباله]] رسید، فرستاده [[محمد بن اشعث]] و [[عمر بن سعد]] - که او را به درخواست مسلم، با نامه‌ای حاکی از [[بی‌وفایی]] و [[پیمان شکنی]] [[مردم کوفه]] بعد از بیعتشان، گسیل داشته بودند- رسید. حسین {{ع}} چون آن [[نامه]] را خواند، به [[درستی]] خبر کشته شدن مسلم و [[هانی]]، [[یقین]] کرد و سخت [[اندوهگین]] شد. آن مرد، خبر کشته شدن [[قیس بن مسهر]] را هم داد؛ همان پیکی که [[امام]] {{ع}} او را از بطن الرمه، فرستاده بود. گروهی از ساکنان منزل‌های میان راه که به امام {{ع}} پیوسته بودند و می‌پنداشتند امام {{ع}} پیش [[یاران]] و [[پیروان]] خود خواهد رفت، چون این خبر را شنیدند، پراکنده شدند و کسی جز [[یاران خاص]] حسین {{ع}}، باقی نماند<ref>{{متن حدیث|لَمّا رَحَلَ الحُسَيْنُ {{ع}} مِن زَرودَ تَلَقّاهُ رَجُلٌ مِنْ بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُ عَنِ الخَبَرِ، فَقالَ: لَم أخرُج مِنَ الكوفَةِ حَتّى قُتِلَ مُسْلِمُ بنُ عَقِيلٍ وَ هَانِئُ بنُ عُروَةَ، وَ رَأَيتُ الصِّبْيَانَ يَجُرّونَ بِأَرْجُلِهِمَا. فَقالَ: {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}} عِنْدَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنَا. فَقَالَ لَهُ: أنْشُدُكَ اللّهَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ فِي نَفْسِكَ، وَ أنفُسِ أهْلِ بَيْتِكَ هؤُلاءِ الَّذينَ نَراهُم مَعَكَ، اِنْصَرِفْ إلى مَوْضِعِكَ وَدَعِ المَسِيرَ إلَى الكُوفَةِ، فَوَاللّهِ ما لَكَ بِها ناصِرٌ. فَقالَ بَنوعَقيلٍ - وَ كانوا مَعَهُ -: مَا لَنَا فِي العَيْشِ بَعْدَ أخِينَا مُسْلِمٍ حَاجَةٌ، وَ لَسْنَا بِراجِعِينَ حَتّى نَمُوتَ. فَقالَ الحُسَينُ {{ع}}: فَمَا خَيْرٌ فِي العَيشِ بَعدَ هؤُلاءِ. وَ سارَ، فَلَمّا وَافى زُبالَةَ وافاهُ بِهَا رَسُولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشْعَثِ وَ عُمَرَ بنِ سَعْدٍ بِمَا كَانَ سَأَلَهُ مُسْلِمٌ أنْ يَكْتُبَ بِهِ إلَيْهِ مِنْ أمْرِهِ، وَ خِذْلَانِ أهْلِ الكُوفَةِ إيّاهُ، بَعْدَ أنْ بَايَعُوهُ، وَقَدْ كَانَ مُسْلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِكَ. فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ اسْتَيقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، وَ أفظَعَهُ قَتْلُ مُسْلِمِ بنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ رَسُولِهِ الَّذي وَجَّهَهُ مِن بَطْنِ الرُّمَّةِ. وَ قَد كَانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنَازِلِ الطَّرِيقِ، فَلَمّا سَمِعُوا خَبَرَ مُسْلِمٍ، وَ قَد كانُوا ظَنّوا أنَّهُ يَقْدَمُ عَلى أنْصَارٍ وَ عَضُدٍ، تَفَرَّقوا عَنْهُ، وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إلّا خاصَّتُهُ}} (الأخبار الطوال، ص۲۴۷).</ref>.


از کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آورده شده که: به [[حسین بن علی]] {{ع}} خبر رسید که [[مسلم بن عقیل]]، کشته شد. این، هنگامی بود که مردی [[کوفی]] بر او وارد شده بود. پس [[حسین]] {{ع}} فرمود: «از کجا آمده‌ای؟». مرد گفت: از [[کوفه]]. پیش از آنکه بیرون بیایم، مسلم بن عقیل و [[هانی بن عروه مذحجی]] را - که [[رحمت خدا]] بر آن دو باد-، کشته و [پیکرشان را] آویخته بر [[صلیب]] از طرف پاها در بازار قصابان دیدم که سرشان را برای [[یزید]]، فرستاده بودند. حسین {{ع}} سخت گریست و گفت: ««إنا لله و إنا إلیه راجعون»<ref>{{متن حدیث|بَلَغَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ {{ع}} بِأَنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قَد قُتِلَ، وَ ذلِكَ أنَّهُ قَدِمَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الكوفَةِ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ {{ع}}: مِن أينَ أقبَلتَ؟ فَقالَ: مِنَ الكُوفَةِ، وَ مَا خَرَجْتُ مِنها حَتّى نَظَرتُ مُسْلِمَ بنَ عَقيلٍ وَ هَانِئَ بنَ عُروَةَ المَذحِجِيَّ - رَحِمَهُمَا اللّهُ - قَتيلَينِ مَصْلوبَينِ مُنَكَّسَينِ فِي سُوقِ القَصّابينَ، وَ قَدْ وُجِّهَ بِرَأسَيْهِمَا إلى يَزِيدَ بنِ مُعَاوِيَةَ. قالَ: فَاستَعبَرَ الحُسَيْنُ {{ع}} بَاكِيَاً، ثُمَّ قالَ:{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}. (الفتوح، ج۵، ص۶۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۰۴.</ref>
از کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آورده شده که: به [[حسین بن علی]] {{ع}} خبر رسید که [[مسلم بن عقیل]]، کشته شد. این، هنگامی بود که مردی [[کوفی]] بر او وارد شده بود. پس [[حسین]] {{ع}} فرمود: «از کجا آمده‌ای؟». مرد گفت: از [[کوفه]]. پیش از آنکه بیرون بیایم، مسلم بن عقیل و [[هانی بن عروه مذحجی]] را - که [[رحمت خدا]] بر آن دو باد- کشته و [پیکرشان را] آویخته بر [[صلیب]] از طرف پاها در بازار قصابان دیدم که سرشان را برای [[یزید]]، فرستاده بودند. حسین {{ع}} سخت گریست و گفت: ««إنا لله و إنا إلیه راجعون»<ref>{{متن حدیث|بَلَغَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ {{ع}} بِأَنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قَد قُتِلَ، وَ ذلِكَ أنَّهُ قَدِمَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الكوفَةِ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ {{ع}}: مِن أينَ أقبَلتَ؟ فَقالَ: مِنَ الكُوفَةِ، وَ مَا خَرَجْتُ مِنها حَتّى نَظَرتُ مُسْلِمَ بنَ عَقيلٍ وَ هَانِئَ بنَ عُروَةَ المَذحِجِيَّ - رَحِمَهُمَا اللّهُ - قَتيلَينِ مَصْلوبَينِ مُنَكَّسَينِ فِي سُوقِ القَصّابينَ، وَ قَدْ وُجِّهَ بِرَأسَيْهِمَا إلى يَزِيدَ بنِ مُعَاوِيَةَ. قالَ: فَاستَعبَرَ الحُسَيْنُ {{ع}} بَاكِيَاً، ثُمَّ قالَ:{{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}. (الفتوح، ج۵، ص۶۴).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۰۴.</ref>


== رسیدن خبر [[شهادت]] [[عبدالله بن یقطر|ابن‌یقطر]] در [[منزلگاه زباله]]<ref>منزل معروفی در مسیر کوفه به مکه.</ref>==
== رسیدن خبر [[شهادت]] [[عبدالله بن یقطر|ابن‌یقطر]] در [[منزلگاه زباله]]<ref>منزل معروفی در مسیر کوفه به مکه.</ref>==
در کتاب [[الإرشاد (کتاب)|الإرشاد]] آمده است که: حسین {{ع}} حرکت کرد تا به زباله رسید. پس خبر شهادت عبدالله بن یقطر به او رسید. پس نامه‌ای بیرون آورد و بر [[مردم]] خواند: «[[به نام خداوند بخشنده مهربان]]. اما بعد، گزارشی دردناک و ناگوار، رسیده است: کشته شدن [[مسلم بن عقیل]] و [[هانی بن عروه]] و [[عبدالله بن یقطر]]. [[شیعیان]] ما، ما را بی‌یاور گذاشته‌اند. پس هر کس از شما می‌خواهد که باز گردد، منعی نیست. باز گردد، که حقی بر او نداریم». [[مردم]]، یکباره از پیرامون وی، پراکنده شدند و [[راه راست]] و چپ گرفتند و او ماند و یارانش که از [[مدینه]] با وی همراه بودند، و نیز تعداد اندکی از آنان که در طول مسیر به او پیوسته بودند. [[امام]] {{ع}} این کار را از آن رو کرد که می‌دانست [[بادیه‌نشینان]]، به این [[پندار]]، از پی او آمده‌اند که او به سوی شهری می‌رود که مردمش به [[اطاعت]] وی، استوارند و نخواست با وی بیایند و ندانند کجا می‌روند<ref>{{متن حدیث|ا فَسَارَ [الحُسَیْنُ {{ع}}] حَتَّى‏ انْتَهَى‏ إِلَى‏ زُبَالَةَ فَأَتَاهُ خَبَرُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ فَأَخْرَجَ إِلَى النَّاسِ كِتَاباً فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ‏ {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ غَيْرَ حَرِجٍ لَيْسَ عَلَيْهِ ذِمَامٌ. فَتَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْهُ وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا حَتَّى بَقِيَ فِي أَصْحَابِهِ‏ الَّذِينَ جَاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ نَفَرٍ يَسِيرٍ مِمَّنِ انْضَوَوْا إِلَيْهِ وَ إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ {{ع}}عَلِمَ أَنَّ الْأَعْرَابَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ إِنَّمَا اتَّبَعُوهُ وَ هُمْ يَظُنُّونَ أَنَّهُ يَأْتِي بَلَداً قَدِ اسْتَقَامَتْ لَهُ طَاعَةُ أَهْلِهِ فَكَرِهَ أَنْ يَسِيرُوا مَعَهُ إِلَّا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ عَلَى مَا يُقْدِمُونَ}} (الإرشاد، ج۲، ص۷۵؛ روضة الواعظین، ص۱۹۷).</ref>.
در کتاب [[الارشاد (کتاب)|الارشاد]] آمده است که: حسین {{ع}} حرکت کرد تا به زباله رسید. پس خبر شهادت عبدالله بن یقطر به او رسید. پس نامه‌ای بیرون آورد و بر [[مردم]] خواند: «[[به نام خداوند بخشنده مهربان]]. اما بعد، گزارشی دردناک و ناگوار، رسیده است: کشته شدن [[مسلم بن عقیل]] و [[هانی بن عروه]] و [[عبدالله بن یقطر]]. [[شیعیان]] ما، ما را بی‌یاور گذاشته‌اند. پس هر کس از شما می‌خواهد که باز گردد، منعی نیست. باز گردد، که حقی بر او نداریم». [[مردم]]، یکباره از پیرامون وی، پراکنده شدند و [[راه راست]] و چپ گرفتند و او ماند و یارانش که از [[مدینه]] با وی همراه بودند، و نیز تعداد اندکی از آنان که در طول مسیر به او پیوسته بودند. [[امام]] {{ع}} این کار را از آن رو کرد که می‌دانست [[بادیه‌نشینان]]، به این [[پندار]]، از پی او آمده‌اند که او به سوی شهری می‌رود که مردمش به [[اطاعت]] وی، استوارند و نخواست با وی بیایند و ندانند کجا می‌روند<ref>{{متن حدیث|ا فَسَارَ [الحُسَیْنُ {{ع}}] حَتَّى‏ انْتَهَى‏ إِلَى‏ زُبَالَةَ فَأَتَاهُ خَبَرُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ فَأَخْرَجَ إِلَى النَّاسِ كِتَاباً فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ‏ {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ غَيْرَ حَرِجٍ لَيْسَ عَلَيْهِ ذِمَامٌ. فَتَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْهُ وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا حَتَّى بَقِيَ فِي أَصْحَابِهِ‏ الَّذِينَ جَاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ نَفَرٍ يَسِيرٍ مِمَّنِ انْضَوَوْا إِلَيْهِ وَ إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ {{ع}}عَلِمَ أَنَّ الْأَعْرَابَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ إِنَّمَا اتَّبَعُوهُ وَ هُمْ يَظُنُّونَ أَنَّهُ يَأْتِي بَلَداً قَدِ اسْتَقَامَتْ لَهُ طَاعَةُ أَهْلِهِ فَكَرِهَ أَنْ يَسِيرُوا مَعَهُ إِلَّا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ عَلَى مَا يُقْدِمُونَ}} (الارشاد، ج۲، ص۷۵؛ روضة الواعظین، ص۱۹۷).</ref>.


همچنین در کتاب [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]] آمده است که: هنگامی که به [[حسین]] {{ع}} خبر کشته شدن ابن یقطر رسید، [[خطبه]] خواند و فرمود: «ای مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاردند و مسلم، [[هانی]]، [[قیس بن مسهر]] و ابن یقطر، کشته شدند. پس هر کس از شما که می‌خواهد برگردد، برگردد». پس مردمی که همراه او بودند، دسته‌دسته پراکنده شدند و [[راه راست]] و چپ را در پیش گرفتند، تا این که با یارانی که از [[حجاز]] با او آمده بودند، تنها ماند<ref>{{متن حدیث|لَمّا بَلَغَ الحُسَيْنَ {{ع}} قَتْلُ ابنِ يَقْطُرَ خَطَبَ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! قَدْ خَذَلَتْنَا شِيعَتُنَا، وَ قُتِلَ مُسْلِمٌ وَ هَانِئٌ وَ قَيْسُ بنُ مُسْهِرٍ، وَ[ابنُ] يَقْطُرَ؛ فَمَنْ أرَادَ مِنْكُمُ الاِنصِرافَ، فَليَنْصَرِف. فَتَفَرَّقَ النّاسُ الَّذينَ صَحِبوهُ أيدي سَبا، فَأَخَذوا يَمِينَاً وَ شِمَالاً، حَتّى بَقِيَ فِي أصْحَابِهِ الَّذينَ جَاؤوا مَعَهُ مِنَ الحِجَازِ}} (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۰۶.</ref>
همچنین در کتاب [[أنساب الأشراف (کتاب)|أنساب الأشراف]] آمده است که: هنگامی که به [[حسین]] {{ع}} خبر کشته شدن ابن یقطر رسید، [[خطبه]] خواند و فرمود: «ای مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاردند و مسلم، [[هانی]]، [[قیس بن مسهر]] و ابن یقطر، کشته شدند. پس هر کس از شما که می‌خواهد برگردد، برگردد». پس مردمی که همراه او بودند، دسته‌دسته پراکنده شدند و [[راه راست]] و چپ را در پیش گرفتند، تا این که با یارانی که از [[حجاز]] با او آمده بودند، تنها ماند<ref>{{متن حدیث|لَمّا بَلَغَ الحُسَيْنَ {{ع}} قَتْلُ ابنِ يَقْطُرَ خَطَبَ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! قَدْ خَذَلَتْنَا شِيعَتُنَا، وَ قُتِلَ مُسْلِمٌ وَ هَانِئٌ وَ قَيْسُ بنُ مُسْهِرٍ، وَ[ابنُ] يَقْطُرَ؛ فَمَنْ أرَادَ مِنْكُمُ الاِنصِرافَ، فَليَنْصَرِف. فَتَفَرَّقَ النّاسُ الَّذينَ صَحِبوهُ أيدي سَبا، فَأَخَذوا يَمِينَاً وَ شِمَالاً، حَتّى بَقِيَ فِي أصْحَابِهِ الَّذينَ جَاؤوا مَعَهُ مِنَ الحِجَازِ}} (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۹).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۰۶.</ref>
خط ۱۱۵: خط ۱۱۵:


=== خبر دادن [[امام]] {{ع}} از [[شهادت]] خود ===
=== خبر دادن [[امام]] {{ع}} از [[شهادت]] خود ===
از [[عبدالله بن سلیمان اسدی]] و [[منذر بن مشمعل اسدی]] نقل است: چون هنگام [[سحر]] شد، [[حسین]] {{ع}} به یارانش [[دستور]] داد که آب بسیار برگیرند. سپس حرکت کرد تا به بطن العقبه رسید و در آنجا فرود آمد. پیرمردی از [[بنی عکرمه]] به نام [[عمرو بن لوذان]] با امام {{ع}} [[دیدار]] کرد و پرسید: کجا می‌روی؟ حسین {{ع}} به وی فرمود: «[[کوفه]]». پیرمرد گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]]، باز گرد. به خدا سوگند، جز بر نیزه‌ها و شمشیرهای تیز، وارد نمی‌شوی. کسانی که به دنبال شما فرستاده‌اند، اگر کار [[جنگ]] را خود، انجام می‌دادند و [[کارها]] را آماده می‌کردند تا شما بر آنها وارد می‌شدی، رفتن، قابل قبول بود؛ اما با چنین وضعی که گزارش می‌کنی، من [[عقیده]] ندارم که بروی. امام {{ع}} به وی فرمود: «ای [[بنده]] خدا! [[رأی]] تو، بر من، پنهان نیست؛ لکن خواست [[خداوند متعال]]، مغلوب نمی‌شود». سپس فرمود: «به خدا سوگند، آنان مرا رها نمی‌کنند تا این [[خون]] بسته را از درونم بیرون کشند و وقتی چنین کردند، [[خداوند]]، کسی را بر آنان مسلط می‌کند که خوارشان سازد و خوارترین [[مردمان]] شوند»<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا كَانَ السَّحَرُ أَمَرَ [الحُسَیْنُ {{ع}}] أَصْحَابَهُ‏ فَاسْتَقَوْا مَاءً وَ أَكْثَرُوا ثُمَّ سَارَ حَتَّى مَرَّ بِبَطْنِ الْعَقَبَةِ فَنَزَلَ عَلَيْهَا فَلَقِيَهُ شَيْخٌ مِنْ بَنِي عِكْرِمَةَ يُقَالُ لَهُ عَمْرُو بْنُ لَوْذَانَ فَسَأَلَهُ أَيْنَ تُرِيدُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ {{ع}} الْكُوفَةَ فَقَالَ الشَّيْخُ أَنْشُدُكَ اللَّهَ لَمَّا انْصَرَفْتَ فَوَ اللَّهِ مَا تَقْدَمُ إِلَّا عَلَى الْأَسِنَّةِ وَ حَدِّ السُّيُوفِ وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ بَعَثُوا إِلَيْكَ لَوْ كَانُوا كَفَوْكَ مَئُونَةَ الْقِتَالِ وَ وَطَّئُوا لَكَ الْأَشْيَاءَ فَقَدِمْتَ عَلَيْهِمْ كَانَ ذَلِكَ رَأْياً فَأَمَّا عَلَى هَذِهِ الْحَالِ الَّتِي تَذْكُرُ فَإِنِّي لَا أَرَى لَكَ أَنْ تَفْعَلَ فَقَالَ لَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَيْسَ يَخْفَى عَلَيَّ الرَّأْيُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُغْلَبُ عَلَى أَمْرِهِ ثُمَ‏قَالَ {{ع}}وَ اللَّهِ لَا يَدَعُونِّي حَتَّى يَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوْفِي فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَمِ‏}} (الإرشاد، ج۲، ص۷۶؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۴۷).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۰۹.</ref>
از [[عبدالله بن سلیمان اسدی]] و [[منذر بن مشمعل اسدی]] نقل است: چون هنگام [[سحر]] شد، [[حسین]] {{ع}} به یارانش [[دستور]] داد که آب بسیار برگیرند. سپس حرکت کرد تا به بطن العقبه رسید و در آنجا فرود آمد. پیرمردی از [[بنی عکرمه]] به نام [[عمرو بن لوذان]] با امام {{ع}} [[دیدار]] کرد و پرسید: کجا می‌روی؟ حسین {{ع}} به وی فرمود: «[[کوفه]]». پیرمرد گفت: تو را به [[خدا]] [[سوگند]]، باز گرد. به خدا سوگند، جز بر نیزه‌ها و شمشیرهای تیز، وارد نمی‌شوی. کسانی که به دنبال شما فرستاده‌اند، اگر کار [[جنگ]] را خود، انجام می‌دادند و [[کارها]] را آماده می‌کردند تا شما بر آنها وارد می‌شدی، رفتن، قابل قبول بود؛ اما با چنین وضعی که گزارش می‌کنی، من [[عقیده]] ندارم که بروی. امام {{ع}} به وی فرمود: «ای [[بنده]] خدا! [[رأی]] تو، بر من، پنهان نیست؛ لکن خواست [[خداوند متعال]]، مغلوب نمی‌شود». سپس فرمود: «به خدا سوگند، آنان مرا رها نمی‌کنند تا این [[خون]] بسته را از درونم بیرون کشند و وقتی چنین کردند، [[خداوند]]، کسی را بر آنان مسلط می‌کند که خوارشان سازد و خوارترین [[مردمان]] شوند»<ref>{{متن حدیث|فَلَمَّا كَانَ السَّحَرُ أَمَرَ [الحُسَیْنُ {{ع}}] أَصْحَابَهُ‏ فَاسْتَقَوْا مَاءً وَ أَكْثَرُوا ثُمَّ سَارَ حَتَّى مَرَّ بِبَطْنِ الْعَقَبَةِ فَنَزَلَ عَلَيْهَا فَلَقِيَهُ شَيْخٌ مِنْ بَنِي عِكْرِمَةَ يُقَالُ لَهُ عَمْرُو بْنُ لَوْذَانَ فَسَأَلَهُ أَيْنَ تُرِيدُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ {{ع}} الْكُوفَةَ فَقَالَ الشَّيْخُ أَنْشُدُكَ اللَّهَ لَمَّا انْصَرَفْتَ فَوَ اللَّهِ مَا تَقْدَمُ إِلَّا عَلَى الْأَسِنَّةِ وَ حَدِّ السُّيُوفِ وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ بَعَثُوا إِلَيْكَ لَوْ كَانُوا كَفَوْكَ مَئُونَةَ الْقِتَالِ وَ وَطَّئُوا لَكَ الْأَشْيَاءَ فَقَدِمْتَ عَلَيْهِمْ كَانَ ذَلِكَ رَأْياً فَأَمَّا عَلَى هَذِهِ الْحَالِ الَّتِي تَذْكُرُ فَإِنِّي لَا أَرَى لَكَ أَنْ تَفْعَلَ فَقَالَ لَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَيْسَ يَخْفَى عَلَيَّ الرَّأْيُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُغْلَبُ عَلَى أَمْرِهِ ثُمَ‏قَالَ {{ع}}وَ اللَّهِ لَا يَدَعُونِّي حَتَّى يَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوْفِي فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَمِ‏}} (الارشاد، ج۲، ص۷۶؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۴۷).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۰۹.</ref>


== فرود آمدن [[امام]] {{ع}} و یارانش در منزلگاه [[شراف]] و آب برداشتن از آنجا ==
== فرود آمدن [[امام]] {{ع}} و یارانش در منزلگاه [[شراف]] و آب برداشتن از آنجا ==
خط ۱۲۶: خط ۱۲۶:
از [[ابو مخنف]] نقل است: [[عبیدالله بن زیاد]]، حر بن یزید را فرستاد تا راه را بر حسین {{ع}} ببندد. وقتی حسین {{ع}} در راه، حرکت می‌کرد، دو [[مرد]] [[اعرابی]] از [[قبیله بنی اسد]]، با ایشان برخورد کردند. [حسین {{ع}}] از [[اخبار]] پرسید. گفتند: ای پسر [[پیامبر خدا]]! به [[راستی]] که دل‌های [[مردم]]، با شماست و شمشیرهایشان، رو در روی شما. برگرد! سپس، از کشته شدن مسلم و یارانش خبر دادند. [[حسین]] {{ع}} [[استرجاع]] کرد (انا لله گفت). [[فرزندان]] [[عقیل]] به وی گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]]، باز نمی‌گردیم تا این که [[انتقام]] [[خون]] خود را بگیریم و یا همه کشته شویم. حسین {{ع}} به بادیه‌نشینانی که در راه به وی پیوسته بودند، فرمود: «هر یک از شما که می‌خواهد برگردد، باز گردد. ما [[بیعت]] خود را برداشتیم». همه رفتند و حسین {{ع}} با [[خانواده]] و چند نفر از یارانش باقی ماند. حسین {{ع}} به راه ادامه داد تا به نزدیک [[حر بن یزید]] رسید. [[یاران]] حسین {{ع}}، چون [[سپاه]] را از دور دیدند، [[تکبیر]] گفتند. حسین {{ع}} به آنان فرمود: «[[تکبیر]] برای چیست؟». گفتند: درخت خرما دیده‌ایم. یکی از یاران گفت: به خدا سوگند، در این مکان، درخت خرما نبوده است. [[گمان]] می‌کنم که شما سرهای اسبان و نوک نیزه‌ها را دیده‌اید. حسین {{ع}} فرمود: «به خدا سوگند، من نیز چنین عقیده‌ای دارم». به پیش رفتند تا حر بن یزید و سپاهش به آنان برخوردند. او به حسین {{ع}} گفت: من مأمورم که هر کجا تو را دیدم، نگه دارم و بر تو سخت بگیرم و نگذارم که از اینجا حرکت کنی. حسین {{ع}} فرمود: «در این صورت، با تو [[نبرد]] می‌کنم. بپرهیز از این که با کشتن من، [[بدبخت]] شوی، مادرت به عزایت بنشیند!». [[حر]] گفت: به خدا سوگند، اگر [[عربی]] جز تو - هر کس که بود - در چنین شرایطی که تو داری، این سخن را می‌گفت، من نیز همین سخن را به مادرش می‌گفتم؛ ولی به خدا سوگند، نمی‌توانم نام [[مادر]] تو را جز به [[بهترین]] [[شیوه]] ببرم. حسین {{ع}} به حرکت، ادامه داد و حر نیز همراه او می‌رفت و از بازگشت به جایی که از آن آمده بود و از ورود به [[کوفه]]، ممانعت می‌کرد، تا این که در روستایی نزدیک کوفه به نام [[اقساس]] [[مالک]]، فرود آمد. حر، جریان را برای عبیدالله نوشت<ref>{{متن حدیث|إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لِيَأخُذَ الطَّريقَ عَلَى الحُسَيْنِ {{ع}}، فَلَمّا صارَ فِي بَعْضِ الطَّريقِ لَقِيَهُ أعرابِيّانِ مِن بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُمَا عَنِ الخَبَرِ، فَقالا لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنَّ قُلُوبَ النّاسِ مَعَكَ، وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْكَ، فَارجِع. وَ‌أخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقيلٍ وأصحابِهِ، فَاسْتَرجَعَ الحُسَيْنُ {{ع}}. فَقالَ لَهُ بَنُو عَقِيلٍ: لا نَرْجِعُ وَاللّهِ أبَداً، أوْ نُدْرِكَ ثَأرَنا، أوْ نُقتَلَ بِأَجْمَعِنَا. فَقَالَ لِمَنْ كَانَ لَحِقَ بِهِ مِنَ الأَعْرابِ: مَنْ كَانَ مِنْكُم يُرِيدُ الاِنْصِرافَ عَنّا فَهُوَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِنَا. فَانْصَرَفوا عَنْهُ، وَ‌بَقِيَ فِي أهْلِ بَيْتِهِ وَ نَفَرٍ مِنْ أصْحَابِهِ. وَ مَضِى حَتّى دَنَا مِنَ الحُرِّ بنِ يَزِيدَ، فَلَمّا عايَنَ أصْحابُهُ العَسْكَرَ مِنْ بَعِيدٍ كَبَّرُوا، فَقالَ لَهُمُ الحُسَيْنُ {{ع}}: مَا هذَا التَّكْبِيرُ؟ قَالوا: رَأَيْنَا النَّخلَ، فَقَالَ بَعْضُ أصْحَابِهِ: مَا بِهذَا المَوضِعِ وَاللّهِ نَخلٌ، وَلا أحْسَبُكُمْ تَرَونَ إلّا هَوادِيَ الخَيْلِ وَ أطرافَ الرِّمَاحِ. فَقَالَ الحُسَينُ {{ع}}: وَ أنا وَاللّهِ أرى ذلِكَ. فَمَضَوا لِوُجُوهِهِم، وَ لَحِقَهُمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فِي أصْحَابِهِ، فَقالَ لِلحُسَينِ {{ع}}: إنّي اُمِرتُ أنْ اُنزِلَكَ فِي أيِّ مَوضِعٍ لَقِيتُكَ، وَ اُجَعجِعَ بِكَ، وَ لا أترُكَكَ أنْ تَزولَ مِنْ مَكَانِكَ. قَالَ: إذَا اُقَاتِلَكَ، فَاحْذَرْ أنْ تَشْقِى بِقَتْلي ثَكِلَتكَ اُمُّكَ! فَقالَ: أما وَاللّهِ لَوْ غَيْرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقُولُها - وَهُوَ عَلى مِثلِ الحَالِ الَّتي أنتَ عَلَيْهَا - مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أنْ أقُولَهُ كَائِنَاً مَنْ كَانَ، وَ لكِنْ - وَاللّهِ - مَا لِي إلى ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسنِ مَا يُقدَرُ عَلَيهِ. وَ أقبَلَ يَسِيرُ وَالحُرُّ يُسَايِرُهُ وَ يَمْنَعُهُ مِنَ الرُّجوعِ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، وَ يَمْنَعُ الحُسَيْنُ {{ع}} مِن دُخولِ الكوفَةِ، حَتّى نَزَلَ بِأَقساسِ مالِكٍ، وَ كَتَبَ الحُرُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ يُعلِمُهُ ذلِكَ}} (مقاتل الطالبیین، ص۱۱۱).</ref>.
از [[ابو مخنف]] نقل است: [[عبیدالله بن زیاد]]، حر بن یزید را فرستاد تا راه را بر حسین {{ع}} ببندد. وقتی حسین {{ع}} در راه، حرکت می‌کرد، دو [[مرد]] [[اعرابی]] از [[قبیله بنی اسد]]، با ایشان برخورد کردند. [حسین {{ع}}] از [[اخبار]] پرسید. گفتند: ای پسر [[پیامبر خدا]]! به [[راستی]] که دل‌های [[مردم]]، با شماست و شمشیرهایشان، رو در روی شما. برگرد! سپس، از کشته شدن مسلم و یارانش خبر دادند. [[حسین]] {{ع}} [[استرجاع]] کرد (انا لله گفت). [[فرزندان]] [[عقیل]] به وی گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]]، باز نمی‌گردیم تا این که [[انتقام]] [[خون]] خود را بگیریم و یا همه کشته شویم. حسین {{ع}} به بادیه‌نشینانی که در راه به وی پیوسته بودند، فرمود: «هر یک از شما که می‌خواهد برگردد، باز گردد. ما [[بیعت]] خود را برداشتیم». همه رفتند و حسین {{ع}} با [[خانواده]] و چند نفر از یارانش باقی ماند. حسین {{ع}} به راه ادامه داد تا به نزدیک [[حر بن یزید]] رسید. [[یاران]] حسین {{ع}}، چون [[سپاه]] را از دور دیدند، [[تکبیر]] گفتند. حسین {{ع}} به آنان فرمود: «[[تکبیر]] برای چیست؟». گفتند: درخت خرما دیده‌ایم. یکی از یاران گفت: به خدا سوگند، در این مکان، درخت خرما نبوده است. [[گمان]] می‌کنم که شما سرهای اسبان و نوک نیزه‌ها را دیده‌اید. حسین {{ع}} فرمود: «به خدا سوگند، من نیز چنین عقیده‌ای دارم». به پیش رفتند تا حر بن یزید و سپاهش به آنان برخوردند. او به حسین {{ع}} گفت: من مأمورم که هر کجا تو را دیدم، نگه دارم و بر تو سخت بگیرم و نگذارم که از اینجا حرکت کنی. حسین {{ع}} فرمود: «در این صورت، با تو [[نبرد]] می‌کنم. بپرهیز از این که با کشتن من، [[بدبخت]] شوی، مادرت به عزایت بنشیند!». [[حر]] گفت: به خدا سوگند، اگر [[عربی]] جز تو - هر کس که بود - در چنین شرایطی که تو داری، این سخن را می‌گفت، من نیز همین سخن را به مادرش می‌گفتم؛ ولی به خدا سوگند، نمی‌توانم نام [[مادر]] تو را جز به [[بهترین]] [[شیوه]] ببرم. حسین {{ع}} به حرکت، ادامه داد و حر نیز همراه او می‌رفت و از بازگشت به جایی که از آن آمده بود و از ورود به [[کوفه]]، ممانعت می‌کرد، تا این که در روستایی نزدیک کوفه به نام [[اقساس]] [[مالک]]، فرود آمد. حر، جریان را برای عبیدالله نوشت<ref>{{متن حدیث|إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لِيَأخُذَ الطَّريقَ عَلَى الحُسَيْنِ {{ع}}، فَلَمّا صارَ فِي بَعْضِ الطَّريقِ لَقِيَهُ أعرابِيّانِ مِن بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُمَا عَنِ الخَبَرِ، فَقالا لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنَّ قُلُوبَ النّاسِ مَعَكَ، وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْكَ، فَارجِع. وَ‌أخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقيلٍ وأصحابِهِ، فَاسْتَرجَعَ الحُسَيْنُ {{ع}}. فَقالَ لَهُ بَنُو عَقِيلٍ: لا نَرْجِعُ وَاللّهِ أبَداً، أوْ نُدْرِكَ ثَأرَنا، أوْ نُقتَلَ بِأَجْمَعِنَا. فَقَالَ لِمَنْ كَانَ لَحِقَ بِهِ مِنَ الأَعْرابِ: مَنْ كَانَ مِنْكُم يُرِيدُ الاِنْصِرافَ عَنّا فَهُوَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِنَا. فَانْصَرَفوا عَنْهُ، وَ‌بَقِيَ فِي أهْلِ بَيْتِهِ وَ نَفَرٍ مِنْ أصْحَابِهِ. وَ مَضِى حَتّى دَنَا مِنَ الحُرِّ بنِ يَزِيدَ، فَلَمّا عايَنَ أصْحابُهُ العَسْكَرَ مِنْ بَعِيدٍ كَبَّرُوا، فَقالَ لَهُمُ الحُسَيْنُ {{ع}}: مَا هذَا التَّكْبِيرُ؟ قَالوا: رَأَيْنَا النَّخلَ، فَقَالَ بَعْضُ أصْحَابِهِ: مَا بِهذَا المَوضِعِ وَاللّهِ نَخلٌ، وَلا أحْسَبُكُمْ تَرَونَ إلّا هَوادِيَ الخَيْلِ وَ أطرافَ الرِّمَاحِ. فَقَالَ الحُسَينُ {{ع}}: وَ أنا وَاللّهِ أرى ذلِكَ. فَمَضَوا لِوُجُوهِهِم، وَ لَحِقَهُمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فِي أصْحَابِهِ، فَقالَ لِلحُسَينِ {{ع}}: إنّي اُمِرتُ أنْ اُنزِلَكَ فِي أيِّ مَوضِعٍ لَقِيتُكَ، وَ اُجَعجِعَ بِكَ، وَ لا أترُكَكَ أنْ تَزولَ مِنْ مَكَانِكَ. قَالَ: إذَا اُقَاتِلَكَ، فَاحْذَرْ أنْ تَشْقِى بِقَتْلي ثَكِلَتكَ اُمُّكَ! فَقالَ: أما وَاللّهِ لَوْ غَيْرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقُولُها - وَهُوَ عَلى مِثلِ الحَالِ الَّتي أنتَ عَلَيْهَا - مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أنْ أقُولَهُ كَائِنَاً مَنْ كَانَ، وَ لكِنْ - وَاللّهِ - مَا لِي إلى ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسنِ مَا يُقدَرُ عَلَيهِ. وَ أقبَلَ يَسِيرُ وَالحُرُّ يُسَايِرُهُ وَ يَمْنَعُهُ مِنَ الرُّجوعِ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، وَ يَمْنَعُ الحُسَيْنُ {{ع}} مِن دُخولِ الكوفَةِ، حَتّى نَزَلَ بِأَقساسِ مالِكٍ، وَ كَتَبَ الحُرُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ يُعلِمُهُ ذلِكَ}} (مقاتل الطالبیین، ص۱۱۱).</ref>.


[[عبدالله بن منصور]] از [[امام صادق]] از جدش [[امام زین العابدین]] اینگونه نقل می‌کند: [[حسین]] {{ع}} در [[منزل]] رهیمه فرود آمد. [[عبیدالله بن زیاد]]، [[حر بن یزید]] را با هزار سوار، در پی او فرستاد. [[حر]] می‌گوید: وقتی از خانه‌ام بیرون آمدم تا به سوی حسین {{ع}} روانه شوم، سه بار شنیدم که: ای حر! تو را به [[بهشت]]، مژده باد!». به اطراف خود نگریستم؛ اما کسی را ندیدم. با خود گفتم: [[مادر]] [[حر]]، به عزایش بنشیند! برای [[نبرد]] با پسر [[پیامبر]] می‌رود و [[بشارت بهشت]] به او داده می‌شود! حر به هنگام [[نماز ظهر]]، به [[حسین]] {{ع}} رسید. حسین {{ع}} به فرزندش [[دستور]] داد تا [[اذان]] و اقامه گفت و حسین {{ع}} برخاست و به اتفاق هر دو گروه، [[نماز]] گزارد. چون [[سلام]] نماز را گفت، [[حر بن یزید]]، برخاست و گفت: [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خداوند]] بر تو باد، ای پسر پیامبر! حسین {{ع}} پاسخ گفت و پرسید: «ای [[بنده]] [[خدا]]! کیستی؟». گفت: حر بن یزید هستم. فرمود: «ای حر! با مایی، یا بر [[ضد]] ما؟». حر گفت: به خدا [[سوگند]] - ای پسر پیامبر - که برای نبرد با شما فرستاده شدم؛ ولی به خدا [[پناه]] می‌برم که از [[قبر]] بیرون آیم، در حالی که سرافکنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت، بر [[آتش]] افکنده شوم. ای پسر پیامبر! کجا می‌روی؟ به [[حرم]] جدت باز گرد، که [اگر باز نگردی،] کشته می‌شوی. حسین {{ع}} فرمود: «می‌روم و [[مرگ]] برای [[جوان]] مرد، [[ننگ]] نیست، آن‌گاه که قصد خیر کند و از روی [[مسلمانی]] بجنگند و برای [[مردان نیک]]، جانفشانی کند و از [[تباهی]] و [[گنهکاران]]، دوری گزیند. اگر بمیرم، پشیمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم، [[سرزنش]] نمی‌شوم. برای [[خواری]] تو، همین بس که ذلیلانه از [[دنیا]] بروی»<ref>{{متن حدیث|أَنَّ الْحُسَيْنَ {{ع}} قَدْ نَزَلَ الرُّهَيْمِيَّةَ [الرُّهَيْمَةَ] فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُرَّ بْنَ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِسٍ قَالَ الْحُرُّ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ {{ع}} نُودِيتُ‏ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ {{ع}}ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ {{ع}} فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ {{ع}} وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ فَقَالَ أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ {{ع}} ‏
[[عبدالله بن منصور]] از [[امام صادق]] از جدش [[امام زین العابدین]] اینگونه نقل می‌کند: [[حسین]] {{ع}} در [[منزل]] رهیمه فرود آمد. [[عبیدالله بن زیاد]]، [[حر بن یزید]] را با هزار سوار، در پی او فرستاد. [[حر]] می‌گوید: وقتی از خانه‌ام بیرون آمدم تا به سوی حسین {{ع}} روانه شوم، سه بار شنیدم که: ای حر! تو را به [[بهشت]]، مژده باد!». به اطراف خود نگریستم؛ اما کسی را ندیدم. با خود گفتم: [[مادر]] [[حر]]، به عزایش بنشیند! برای [[نبرد]] با پسر [[پیامبر]] می‌رود و [[بشارت بهشت]] به او داده می‌شود! حر به هنگام [[نماز ظهر]]، به [[حسین]] {{ع}} رسید. حسین {{ع}} به فرزندش [[دستور]] داد تا [[اذان]] و اقامه گفت و حسین {{ع}} برخاست و به اتفاق هر دو گروه، [[نماز]] گزارد. چون [[سلام]] نماز را گفت، [[حر بن یزید]]، برخاست و گفت: [[درود]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خداوند]] بر تو باد، ای پسر پیامبر! حسین {{ع}} پاسخ گفت و پرسید: «ای [[بنده خدا]]! کیستی؟». گفت: حر بن یزید هستم. فرمود: «ای حر! با مایی، یا بر [[ضد]] ما؟». حر گفت: به خدا [[سوگند]] - ای پسر پیامبر - که برای نبرد با شما فرستاده شدم؛ ولی به خدا [[پناه]] می‌برم که از [[قبر]] بیرون آیم، در حالی که سرافکنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت، بر [[آتش]] افکنده شوم. ای پسر پیامبر! کجا می‌روی؟ به [[حرم]] جدت باز گرد، که [اگر باز نگردی،] کشته می‌شوی. حسین {{ع}} فرمود: «می‌روم و [[مرگ]] برای [[جوان]] مرد، [[ننگ]] نیست، آن‌گاه که قصد خیر کند و از روی [[مسلمانی]] بجنگند و برای [[مردان نیک]]، جانفشانی کند و از [[تباهی]] و [[گنهکاران]]، دوری گزیند. اگر بمیرم، پشیمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم، [[سرزنش]] نمی‌شوم. برای [[خواری]] تو، همین بس که ذلیلانه از [[دنیا]] بروی»<ref>{{متن حدیث|أَنَّ الْحُسَيْنَ {{ع}} قَدْ نَزَلَ الرُّهَيْمِيَّةَ [الرُّهَيْمَةَ] فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُرَّ بْنَ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِسٍ قَالَ الْحُرُّ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ {{ع}} نُودِيتُ‏ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ {{صل}} وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ {{ع}}ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ {{ع}} فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ {{ع}} وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ فَقَالَ أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ {{ع}} ‏
سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى‏ إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً
سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى‏ إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً
وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ‏ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً
وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ‏ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً
خط ۱۴۸: خط ۱۴۸:
== [[نامه]] [[ابن زیاد]] به [[حر]]، جهت [[سختگیری]] بر [[امام]] {{ع}} ==
== [[نامه]] [[ابن زیاد]] به [[حر]]، جهت [[سختگیری]] بر [[امام]] {{ع}} ==
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آمده است که: در این هنگام، نامه‌ای از [[کوفه]] رسید: «از [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[حر بن یزید]]. اما بعد، برادرم! وقتی نامه‌ام به تو رسید، بر [[حسین]]، سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری. به فرستاده‌ام [[دستور]] داده‌ام که از تو جدا نشود تا مراقب اجرای دستورم باشد. والسلام!». حر، چون نامه را خواند، به دنبال [[یاران]] مورد اعتمادش فرستاد و گفت: وای بر شما! [[نامه]] [[عبیدالله بن زیاد]] رسیده و [[دستور]] داده که با [[حسین]] کاری کنم که او را خوش نمی‌آید. به [[خدا]] [[سوگند]]، دلم [[همراهی]] نمی‌کند و بدین کار، [[رضایت]] نمی‌دهد. مردی از [[یاران]] [[حر بن یزید]] - که کنیه‌اش ابو شعثا کندی بود - به فرستاده عبیدالله بن زیاد نگریست و به وی گفت: برای چه آمده‌ای، مادرت به عزایت بنشیند؟ آن مرد گفت: [[امر]] پیشوایم را [[اطاعت]] کردم و به بیعتم [[وفا]] نمودم و نامه امیرم را آوردم. ابو شعثا به وی گفت: پروردگارت را [[نافرمانی]] کردی و پیشوایت را اطاعت کردی و خود را هلاک ساختی و برای خود، [[ننگ]] خریدی. بد [[پیشوایی]] است، پیشوای تو! [[خداوند]] عز و جل فرمود: «آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی [[جهنم]]، [[دعوت]] می‌کنند و [[روز قیامت]]، [[یاری]] نمی‌بینند»<ref>{{متن حدیث|وَ إذَا كِتَابٌ قَدْ وَرَدَ مِنَ الكوفَةِ: مِن عُبَيدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ، أمّا بَعدُ، يَا أخِي! إِذَا أتاكَ كِتابي فَجَعجِع بِالحُسَيْنِ، وَ لا تُفارِقُهُ حَتّى تَأتِيَني بِهِ؛ فَإِنّي أمَرْتُ رَسُولِي ألّا يُفَارِقَكَ، حَتّى يَأتِيَني بِإِنْفاذِ أمْرِي إلَيْكَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الكِتَابَ، بَعَثَ إلى ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم، ثُمَّ قالَ: وَيحَكُم! وَرَدَ عَلَيَّ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُني أنْ أقدَمَ إلَى الحُسَينِ {{ع}} بِما يَسوؤُهُ، وَوَاللّهِ ما تُطاوِعُني نَفسِي، وَلا تُجِيبُنِي إلى ذلِكَ. فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ - يُكَنّى أبَا الشَّعثاءِ الكِندِيَّ - إلى رَسولِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ: فيماذا جِئتَ ثَكِلَتكَ اُمُّكُ؟! فَقالَ لَهُ: أطَعتُ إمامي، وَ وَفَيتُ بِبَيعَتِي، وَجِئْتُ بِرِسالَةِ أمِيري. فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ: لَقَد عَصَيْتَ رَبَّكَ، وَ أطَعْتَ إمَامَكَ، وَ أهْلَكْتَ نَفْسَكَ، وَاكْتَسَبْتَ عَارَاً؛ فَبِئْسَ الإِمَامُ إمَامُكَ! قَالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ: {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ}}}} (الفتوح، ج۵، ص۷۷؛ مقتل الحسین {{ع}}، خوارزمی، ج۱، ص۲۳۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۲۱.</ref>
در کتاب [[الفتوح (کتاب)|الفتوح]] آمده است که: در این هنگام، نامه‌ای از [[کوفه]] رسید: «از [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[حر بن یزید]]. اما بعد، برادرم! وقتی نامه‌ام به تو رسید، بر [[حسین]]، سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری. به فرستاده‌ام [[دستور]] داده‌ام که از تو جدا نشود تا مراقب اجرای دستورم باشد. والسلام!». حر، چون نامه را خواند، به دنبال [[یاران]] مورد اعتمادش فرستاد و گفت: وای بر شما! [[نامه]] [[عبیدالله بن زیاد]] رسیده و [[دستور]] داده که با [[حسین]] کاری کنم که او را خوش نمی‌آید. به [[خدا]] [[سوگند]]، دلم [[همراهی]] نمی‌کند و بدین کار، [[رضایت]] نمی‌دهد. مردی از [[یاران]] [[حر بن یزید]] - که کنیه‌اش ابو شعثا کندی بود - به فرستاده عبیدالله بن زیاد نگریست و به وی گفت: برای چه آمده‌ای، مادرت به عزایت بنشیند؟ آن مرد گفت: [[امر]] پیشوایم را [[اطاعت]] کردم و به بیعتم [[وفا]] نمودم و نامه امیرم را آوردم. ابو شعثا به وی گفت: پروردگارت را [[نافرمانی]] کردی و پیشوایت را اطاعت کردی و خود را هلاک ساختی و برای خود، [[ننگ]] خریدی. بد [[پیشوایی]] است، پیشوای تو! [[خداوند]] عز و جل فرمود: «آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی [[جهنم]]، [[دعوت]] می‌کنند و [[روز قیامت]]، [[یاری]] نمی‌بینند»<ref>{{متن حدیث|وَ إذَا كِتَابٌ قَدْ وَرَدَ مِنَ الكوفَةِ: مِن عُبَيدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ، أمّا بَعدُ، يَا أخِي! إِذَا أتاكَ كِتابي فَجَعجِع بِالحُسَيْنِ، وَ لا تُفارِقُهُ حَتّى تَأتِيَني بِهِ؛ فَإِنّي أمَرْتُ رَسُولِي ألّا يُفَارِقَكَ، حَتّى يَأتِيَني بِإِنْفاذِ أمْرِي إلَيْكَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الكِتَابَ، بَعَثَ إلى ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم، ثُمَّ قالَ: وَيحَكُم! وَرَدَ عَلَيَّ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُني أنْ أقدَمَ إلَى الحُسَينِ {{ع}} بِما يَسوؤُهُ، وَوَاللّهِ ما تُطاوِعُني نَفسِي، وَلا تُجِيبُنِي إلى ذلِكَ. فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ - يُكَنّى أبَا الشَّعثاءِ الكِندِيَّ - إلى رَسولِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ: فيماذا جِئتَ ثَكِلَتكَ اُمُّكُ؟! فَقالَ لَهُ: أطَعتُ إمامي، وَ وَفَيتُ بِبَيعَتِي، وَجِئْتُ بِرِسالَةِ أمِيري. فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ: لَقَد عَصَيْتَ رَبَّكَ، وَ أطَعْتَ إمَامَكَ، وَ أهْلَكْتَ نَفْسَكَ، وَاكْتَسَبْتَ عَارَاً؛ فَبِئْسَ الإِمَامُ إمَامُكَ! قَالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ: {{متن قرآن|وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ}}}} (الفتوح، ج۵، ص۷۷؛ مقتل الحسین {{ع}}، خوارزمی، ج۱، ص۲۳۱).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۴۲۱.</ref>
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در [[یاری]] ندادن [[مردم بصره]]==
موج فزاینده [[دعوت]] [[سیدالشهداء]] به سوی [[نور]] و [[رشد]] و [[آگاهی]]، [[جامعه]] آن [[روز]] را فرا گرفت. علاوه بر حج‌گزاران و [[قبایل]] مختلفی که در [[حجاز]] با [[امام]] دیدار و [[ملاقات]] کردند، امام ندای [[تکلیف شرعی]] [[آحاد]] [[مسلمین]] را با زبان و بعضاً با [[نامه‌نگاری]] به گوش آنان رساند. یکی از [[نامه‌های امام]] متوجه دعوت [[شیعیان]] [[بصره]] بود.
[[سید بن طاوس]] می‌نویسد: [[امام حسین]] پس از این جریان نامه‌ای برای گروهی از [[اشراف بصره]] نوشت و ایشان را برای یاری نمودن و [[اطاعت]] خویشتن دعوت نمود. آن [[نامه]] را به وسیله [[ابو رزین]] که سلیمان نام داشت و [[دوست]] یا [[غلام]] آن حضرت بود برای آنان فرستاد، از جمله اشراف بصره، [[یزید بن مسعود نهشلی]] و [[منذر بن جارود عبدی]] بودند<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۷.</ref>.
امام در نامه‌اش این‌گونه مرقوم فرموده بود: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} [[خدا]] [[محمد بن عبدالله]]{{صل}} را از میان [[آفریدگان]] برگزید و او را به [[شرف]] [[نبوت]] مفتخر ساخت و به [[عزت]] [[رسالت]] گرامی داشت. پس از مدتی [[جان]] شریفش را گرفت و او را به سوی خود برد، در حالی که حضرتش به [[وظیفه]] رسالت خود [[نیکو]] عمل نمود و [[بندگان خدا]] را [[پند]] و [[اندرز]] داد. [[حال]] ما [[خاندان]] و [[فرزندان]] و [[جانشینان]] و [[وارثان]] او هستیم و بیش از هر کس [[شایستگی]] تکیه زدن بر جایگاه او را داریم، اما گروهی بر بر ما [[غلبه]] کردند و حقمان را از دستمان گرفتند و ما نیز به خاطر [[حفظ وحدت مسلمین]] خاموش نشستیم و [[امید]] به [[آسودگی]] [[امت]] داشتیم.
البته ما [[نیک]] می‌دانستیم که خود برای این [[حق]] مسلم سزاوارترین فرد هستیم و بر آن کس که زمام امر را در دست گرفته [[برتری]] داریم، اکنون من [[نماینده]] خود را همراه این نامه به طرف شما می‌فرستم و شما به سوی [[کتاب خدا]] و [[سنت]] پیامبرش فرامی‌خوانم. [[آگاه]] باشید که سنت را نابود و [[بدعت‌ها]] را آشکار کرده‌اند و شما ای [[مردم]] اگر با من همراه شوید و ندایم را پاسخ مثبت گویید من به راه روشن [[دیانت]] رهنمونتان خواهم کرد.
[[یزید بن مسعود]] که مخاطب [[نامه امام]] بود، [[بنی حنظله]] و [[بنی سعد]] را احضار کرد. هنگامی که حاضر شدند گفت: ای [[بنی‌تمیم]]! [[مقام]] و حسب و [[نسب]] من در میان شما چگونه است؟ گفتند: به به! بسیار خوب است! به [[خدا]] قسم که تو برای ما پشت و [[پناه]] می‌باشی، تو از نظر [[فخر]] و [[شرافت]] گل سر سبد هستی و در این باره [[حق]] تقدم داری. یزید بن مسعود گفت: من شما را برای یک موضوع مهم خواسته‌ام که با شما [[مشورت]] کنم و درباره آن از شما [[استعانت]] نمایم.
آنان گفتند: به خدا قسم که [[نصیحت]] تو خیر است و ما نظریه تو را می‌پسندیم دستور بده تا انجام دهیم! گفت: معاویه مرد، به خدا قسم که [[هلاکت]] و نابود شدن وی کارها را آسان نمود! [[آگاه]] باشید که پایه [[جور]] و [[گناه]] درهم [[شکست]] و ارکان [[ظلم]] [[متزلزل]] شد. معاویه یک امری را احداث نمود که به [[گمان]] خودش آن را محکم و [[پایدار]] کرده، ولی هیهات که [[اراده]] او عملی شود. معاویه فعالیت کرد ولی دچار [[سستی]] گردید، [[مشاوره]] نمود ولی مخذول و متروک شد.
اکنون یزید که فردی است شراب‌خوار و رئیسی است [[تبهکار]]، ادعا می‌کند که [[خلیفه]] [[مسلمانان]] و با اینکه [[حلم]] و [[علمی]] اندک دارد بر آنان [[فرمان]] فرمایی نماید، در صورتی که به قدر جای پای خود از حق خبری ندارد. من به خدا قسم می‌خورم برای بقای [[دین]] با یزید [[جهاد]] نمودن از جهاد با [[مشرکین]] [[افضل]] است. این [[حسین بن علی]] است که پسر [[پیامبر اسلام]]{{صل}} می‌باشد، صاحب شرافتی است اصیل و دارای نظریه‌ای است اساسی، دارای فضیلتی است که قابل وصف نیست و صاحب علمی است که پایان ندارد.
[[امام حسین]]{{ع}} برای [[مقام خلافت]] مقدم می‌باشد؛ زیرا آن [[بزرگوار]] دارای سوابق و سن و پیشینه و [[قرابت]] است. حسین{{ع}} نسبت به افراد کوچک [[عاطفه]] دارد و درباره اشخاص بزرگ [[احترام]] می‌نماید چه [[سرپرست]] [[بزرگواری]] است برای [[رعیت]] و [[امام]] است که [[خدا]] [[حجت]] را به وسیله او تمام کرده، [[موعظه]] به واسطه وی کامل گردیده، برای دیدن [[نور]] [[حق]] [[نابینا]] نباشید، قدم برای [[ترویج باطل]] برمدارید، [[صخر بن قیس]] بود که در [[جنگ جمل]] شما را از [[جهاد]] برکنار می‌کرد، امروز جا دارد که چرک جهاد نکردن در جنگ جمل را به وسیله [[یاری]] نمودن پسر [[پیغمبر]] شستشو دهید.
به خدا قسم احدی از شما از [[یاری کردن امام]] حسین کوتاهی نمی‌کند مگر اینکه خدا فرزندانش را دچار [[ذلت]] و [[قبیله]] وی را دچار قلت خواهد کرد. اکنون این منم که [[لباس]] [[جنگ]] پوشیده‌ام و [[زره]] جنگ را در بر کرده‌ام. کسی که در [[راه خدا]] کشته نشود یقیناً خواهد مرد، کسی که [[فرار]] کند به دام خواهد افتاد. خدا شما را [[رحمت]] کند جواب نیکویی بگویید!
[[بنی حنظله]] شروع به سخن کردند و گفتند: ای [[ابوخالد]]! ما تیرهای قبیله و سواران [[عشیره]] تو هستیم، اگر به وسیله ما [[تیراندازی]] کنی به [[هدف]] خواهی رسید و اگر به واسطه ما [[مبارزه]] نمایی [[پیروز]] خواهی شد. به خدا قسم تو در هیچ دریای محنتی فرو نخواهی رفت مگر اینکه ما نیز در آن فرو خواهیم رفت. به خدا قسم تو دچار هیچ [[سختی]] نمی‌شوی مگر اینکه ما نیز دچار آن می‌شویم. ما تو را به وسیله شمشیرهای خود یاری می‌کنیم و هرگاه بخواهی ما تو را به وسیله بدن‌های خویشتن نگاهداری می‌نماییم.
بعد از بنی حنظله، [[بنی سعد]] به سخن آمدند و گفتند: ای ابوخالد! بدترین چیزها نزد ما این است که با تو [[مخالفت]] کنیم و از [[رأی]] تو خارج شویم. صخر بن قیس ما را به ترک مبارزه [[مأمور]] نمود، ولی ما نظریه خود را پسندیدیم و [[عزت]] ما همچنان برقرار است. به ما [[اجازه]] بده تا [[مشورت]] نماییم و نظریه خود را به عرض تو برسانیم. سپس [[بنی عامر]] بن [[تمیم]] [[سخنرانی]] کردند و گفتند: ای [[ابو خالد]]! ما پسران پدر تو و [[خلفاء]] تو می‌باشیم. [[راضی]] نیستیم که تو [[غضب]] کنی، اگر تو [[قیام]] نمایی ما [[سکوت]] نمی‌کنیم، [[اختیار]] در دست تو می‌باشد، تو دستور بده تا ما انجام دهیم، به ما امر کن تا [[اجابت]] نماییم. هر وقت که بخواهی فرمان‌فرمایی در اختیار تو است.
[[یزید بن مسعود]] گفت: ای [[بنی سعد]]! به [[خدا]] قسم اگر شما این عمل را انجام دهید، خدای توانا [[شمشیر]] [[دشمن]] را همیشه از سر شما برمی‌دارد و دائماً شمشیر شما میان خود شما خواهد بود. سپس یزید بن مسعود نامه‌ای برای [[امام حسین]] نوشت که مضمون آن این بود: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}} [[نامه]] شما به من رسید و آنچه را که برای آن [[دعوت]] کرده بودی فهمیدم از قبیل: بهره‌مند شدن از [[طاعت]] تو و نائل شدن به [[نصیحت]] خود به وسیله [[یاری کردن]] تو و اینکه خدا هرگز [[زمین]] را از کسی که عمل خیر انجام دهد یا راهنمای راه [[نجات]] باشد خالی نخواهد گذاشت.
شما [[حجت]] خدایید بر [[خلق]]، شما در زمین [[امانت]] خدایید، شما شاخه شجره [[احمدیه]] می‌باشید که [[حضرت رسول]] اصل آن است. پس تو با میمنت و مبارکی و [[سعادت]] به سوی ما بیا که گردن‌های [[بنی‌تمیم]] [[مطیع]] تو می‌باشند، ایشان از شتر تشنه‌ای که به سوی آب می‌رود بیشتر به [[اطاعت]] تو مشتاقند. نیز گردن‌های بنی سعد [[فرمان‌بردار]] هستند. ایشان چرک سینه‌های خود را به وسیله آب [[باران]] شستشو داده‌اند.
موقعی که امام حسین{{ع}} نامه وی را خواند فرمود: تو را چه شده که این قدر با سعادتی! خدا تو را در آن روزی که ترسناک است ایمن و از [[تشنگی]] آن [[سیراب]] و عزیز بدارد، ولی [[افسوس]] هنگامی که [[یزید بن مسعود]] مهیا شد و خواست به سوی [[امام حسین]]{{ع}} [[حرکت]] نماید خبر [[شهادت]] حضرت به او رسید. او از اینکه دستش به [[یاری امام حسین]] نرسید، فوق العاده دچار [[جزع]] و فزع گردید. اما [[منذر بن جارود]]، وی [[نامه امام حسین]]{{ع}} را با فرستاده‌اش نزد [[ابن زیاد]] آورد؛ زیرا منذر می‌ترسید که مبادا آن [[نامه]] از طرف ابن زیاد دسیسه‌ای باشد. چون که دختر منذر بن جارود که نامش، بحریه بود [[زن]] ابن زیاد بود. [[عبیدالله بن زیاد]] [[فرستاده امام حسین]] را گرفت و بر بالای دار زد. بعداً بالای [[منبر]] رفت و [[اهل بصره]] را برای اینکه [[مخالفت]] نکنند و [[فتنه‌انگیزی]] ننمایند [[تهدید]] نمود<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۴۰.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۱۲۴.</ref>
==[[مظلومیت سیدالشهداء]] در اقدامات [[منافقین]] [[کوفه]]==
خبر ورود [[سیدالشهداء]] به [[مکه مکرمه]] و مواضع انقلابی حضرت در شهرهای مختلف پیچید. کوفه به اعتبار اینکه روزی مرکز [[خلافت امیرالمؤمنین]] بوده و همچون عاصمه [[دنیای اسلام]] شیعیانش از نظر کمی و کیفی بر سایر [[شهرها]] [[برتری]] داشتند، [[انتظار]] می‌رفت حضرت را برای تحقق [[اهداف]] [[خلافت اسلامی]] و برخورد با [[نظام]] [[غاصب]] [[امویان]] پذیرا باشند. خیر [[هلاکت معاویه]] به [[مردم کوفه]] رسید و باز خبر [[بیعت نکردن]] امام حسین با یزید را دریافت کردند. خبر [[امتناع]] پسر [[زبیر]] از [[بیعت]] و رفتن آن دو به [[مکه]] را داشتند.
[[شیعیان کوفه]] در [[منزل]] [[سلیمان بن صرد خزاعی]] [[اجتماع]] نمودند. آنان [[مرگ معاویه]] را یادآور می‌شدند و خدای را [[سپاس]] می‌گفتند. [[سلیمان بن صرد]] گفت: معاویه هلاک شد و امام حسین از بیعت نمودن با یزید خودداری کرده و به جانب مکه حرکت نموده است. شما [[شیعیان]] حسین و [[شیعه]] پدرش می‌باشید، پس اگر می‌دانید که وی را [[یاری]] می‌دهید و با دشمنانش [[جهاد]] خواهید کرد نامه برایش بنویسید. ولی اگر می‌ترسید که دچار [[سستی]] خواهید شد او را [[فریب]] ندهید؟
ایشان گفتند: نه به [[خدا]]، ما با [[دشمنان امام حسین]] می‌جنگیم و [[جان]] خود را فدای آن حضرت می‌نماییم، سلیمان گفت: {{عربی|و هذا الحسين بن علي قد خالفه و صار إلى مكة هاربا من طواغيت آل أبي سفيان}} این حسین{{ع}} است که با یزید به [[مخالفت]] پرداخته و به [[مکه]] از [[شر]] طاغوت‌های [[اموی]] [[حرکت]] نموده. برای حضرت [[نامه]] بنویسید تا [[امام حسین]] بیاید، سپس این نامه را برای امام حسین نوشتند:
{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَائِلٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ سَلَامٌ عَلَيْكَ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ أَبِيكَ مِنْ قَبْلُ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الْغَشُومَ الظَّلُومَ الَّذِي ابْتَزَّ هَذِهِ الْأُمَّةَ أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ عُتَاتِهَا فَبُعْداً لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ غَيْرُكَ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمَانُ بْنُ الْبَشِيرِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ لَسْنَا نُجْمَعُ مَعَهُ فِي جُمُعَةٍ وَ لَا جَمَاعَةٍ وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ فِي عِيدٍ وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ أَقْبَلْتَ أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى يَلْحَقَ بِالشَّامِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ}}
«[[به نام خداوند بخشنده مهربان]]، نامه‌ای است به [[حسین بن علی]] [[امیرالمؤمنین]]، از [[سلیمان بن صرد خزاعی]] و [[مسیب بن نجبة]] و [[رفاعة بن شداد]] و [[حبیب بن مظاهر]] و [[عبدالله بن وائل]] و شیعیانش از [[مؤمنین]] [[سلام]] ما بر تو و پس از تقدیم سلام [[سپاس]] خداوندی را که [[دشمن]] تو و دشمن پیشین پدرت را درهم [[شکست]]، همان دشمن [[ستمکار]] [[کینه‌جویی]] که زمام کار این [[امت]] را به [[زور]] و [[قلدری]] به دست گرفت و [[بیت المال مسلمین]] را غاصبانه [[تصرف]] کرد، بدون رضای [[ملت]] بر آنان [[حکومت]] نمود، از جنایات [[زمان]] حکومتش اینکه [[نیکان]] [[جامعه]] را کشت و افراد [[ناپاک]] را نگهداری نمود و [[مال]] [[خدا]] را به دست [[ستمگران]] و [[سرکشان]] جامعه سپرد، از [[رحمت خدا]] دور باد هم چنان که [[قوم ثمود]] دور شد.
باری ما را [[پیشوایی]] به جز تو نیست به سوی ما بشتاب، شاید [[خداوند]] به وسیله تو کانون حقی از ما گرد آورد و [[نعمان بن بشیر]] اکنون در کاخ [[فرمانداری]] است، ولی ما نه به [[نماز جمعه]] او حاضر می‌شویم و نه به [[نماز]] جماعتش و در روزهای [[عید]] با او همراه نیستیم و اگر خبر [[حرکت]] شما به ما برسد او را از [[کوفه]] بیرون خواهیم کرد تا راه [[شام]] در پیش گیرد و [[سلام]] بر تو و [[رحمت]] و [[برکات]] خدا بر تو باد ای پسر [[پیغمبر]] و بر پدر بزرگوارت که پیش از تو بود و حول و قوه‌ای به جز از [[خدای بزرگ]] و [[بزرگوار]] نیست.
سپس آن [[نامه]] را به [[عبدالله بن مسمع همدانی]] و [[عبدالله بن وائل]] دادند و ایشان را [[مأمور]] کردند که به سرعت آن نامه را به [[امام حسین]]{{ع}} برسانند. آنان به سرعت خارج شدند و در [[روز]] دهم [[ماه رمضان]] در [[مکه]] به حضور امام حسین{{ع}} مشرف شدند.
[[اهل کوفه]] دو روز بعد از فرستادن آن نامه، [[قیس بن مسهر صیداوی]] و عبدالله و عبدالرحمن که پسران [[عبدالله بن زیاد]] [[ارحبی]] بودند و [[عماره بن عبدالله سلولی]] را به حضور امام حسین{{ع}} اعزام نمودند. تعداد یک صد و پنجاه نامه به وسیله ایشان برای [[امام]]{{ع}} فرستادند که بعضی از آن [[نامه‌ها]] را امضای یک نفر و یا دو نفر و یا چهار نفر بود.
[[سید بن طاوس]] می‌نویسد: امام حسین{{ع}} با این دعوت‌هایی که از آن حضرت می‌کردند قبول نمی‌کرد. حتی در یک روز تعداد ششصد نامه برای امام حسین{{ع}} آمد. نامه [[کوفیان]] همچنان به نحو [[تواتر]] می‌آمد تا اینکه تعداد [[دوازده]] هزار «۰۰۰، ۱۲» [[نامه]] برای آن حضرت [[واصل]] شد.
[[شیخ مفید]] می‌نویسد: [[کوفیان]] پس از دو [[روز]] [[هانی بن هانی سبیعی]] و [[سعید بن عبدالله حنفی]] را با نامه‌ای به سوی [[امام حسین]] فرستادند که مضمون آن این بود:
{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَحَيَّهَلَا فَإِنَّ النَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ لَا رَأْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ وَ السَّلَامُ}}<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.</ref>.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به سوی [[حسین بن علی]] از طرف [[شیعیان]] که [[مؤمن]] و [[مسلمان]] هستند. اما بعد؛ فوراً [[حرکت]] کن! زیرا [[مردم]] در [[انتظار]] تو می‌باشند و کسی غیر از تو غمخوار آنان نیست. العجل! العجل! العجل! و [[السلام]]».
سپس [[شبث بن ربعی]]، [[حجار بن ابجر]] و [[یزید بن حارث بن رویم]]، [[عروه بن قیس]]، [[عمرو بن حجاج زبیدی]] و [[محمد بن عمرو تیمی]] برای حضرت نوشتند: {{متن حدیث|أَمَّا بَعْدُ فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَّاتُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ أَعْشَبَتِ الْأَرْضُ وَ أَوْرَقَتِ الْأَشْجَارُ فَإِذَا شِئْتَ فَأَقْبِلْ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدَةٍ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ}}<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.</ref>.
اما بعد؛ باغ‌های ما سبز، میوه‌جات رسیده، [[گیاه]] [[زمین]] روئیده. درختان دارای برگ گردیده است. هرگاه می‌خواهی به جانب لشکری که آماده و مجهز می‌باشد بیا. [[سلام]] و [[رحمت]] و [[برکات]] [[خدا]] بر تو و بر پدرت باد!
هنگامی که کلیه فرستادگان کوفیان نزد امام حسین مشرف شدند و [[نامه‌ها]] را قرائت نمودند و [[امام]]{{ع}} از فرستادگان از [[حال]] مردم جویا شد. در نقل دیگری از [[تاریخ]] آمده که [[مردم کوفه]] در نامه خود نوشته بودند صد هزار [[شمشیر]] به [[فرمان]] شمایند، پس هر چه زودتر خود را به [[کوفه]] برسانید {{عربی|ان لك هنا مائة ألف سيف فلا تتأخر}}.
امام حسین{{ع}} نامه‌ای نوشت و به [[هانی بن هانی]] و [[سعید بن عبدالله]] که آخرین فرستادگان بودند داد که مضمون آن این بود: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيداً قَدَّمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ وَ كَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ وَ مَقَالَةُ جُلِّكُمْ أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى وَ أَنَا بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ بِأَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِي الْحِجَى وَ الْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدَّمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ فَإِنِّي أَقْدَمُ إِلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَلِكَ لِلَّهِ وَ السَّلَامُ}}<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.</ref>.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از طرف [[حسین بن علی]] به سوی گروه [[مؤمنین]] و [[مسلمین]]. اما بعد؛ هانی و سعید نامه‌های شما را نزد من آوردند و آخرین نفر فرستادگان شما بودند که نزد من آمدند. کلیه آنچه را که شما شرح داده بودید فهمیدم. مقاله اکثر شما این بود که ما [[امام]] نداریم. تو به سوی ما بیا! شاید [[خدا]] ما را به وسیله تو به [[حق]] [[هدایت]] و نزدیک نماید. من [[برادر]] و [[پسر عم]] و شخصی که از [[اهل بیت]] و مورد [[وثوق]] من است یعنی [[مسلم بن عقیل]] را به سوی شما می‌فرستم. اگر مسلم برای من بنویسد که آراء عموم و عقلاء و فضلاء شما [[متحد]] شده‌اند، همان طور که فرستادگان شما آمدند و نامه‌های شما را قرائت نمودم، من با خواست خدا به زودی به سوی شما می‌آیم. به [[جان]] خودم [[سوگند]] که امام طبق دستور [[قرآن]] و [[عدالت]] [[قضاوت]] خواهد نمود. امام کسی است که [[دین حق]] را پذیرفته و جان خود را برای [[دین]] نگهداری کند و [[السلام]]<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۴.</ref>.
سپس [[امام حسین]]{{ع}} مسلم بن عقیل را خواست و او را به سوی [[کوفه]] اعزام نمود و حضرت، مسلم را به [[پرهیزکاری]] و [[کتمان]] مقصود و [[مدارا]] نمودن [[مأمور]] کرد و چنانچه مسلم دید که [[مردم کوفه]] [[اجتماع]] نمودند و [[مطیع]] وی شدند این موضوع را برای [[امام حسین]]{{ع}} بنویسد.
[[حضرت مسلم]]{{ع}} آمد تا وارد [[مدینه منوره]] شد و در [[مسجد النبی]] [[نماز]] خواند و با [[اهل بیت]] خویش [[وداع]] کرد. بعداً دو نفر [[راهنما]] را از قیس [[اجیر]] نمود. آنان آمدند و پس از اینکه [[حرکت]] نمودند راه را گم کردند و به شدت دچار [[تشنگی]] گردیدند و از رفتن بازماندند. آن دو نفر وقتی علائم راه را دیدند راه را به حضرت مسلم نشان دادند و خود از تشنگی مردند و مسلم راه را پیدا کرد.
حضرت مسلم از موضعی که به مضیق معروف بود نامه‌ای نوشت و به وسیله [[قیس بن مسهر]] برای امام حسین{{ع}} فرستاد که مضمون آن این بود: من با دو نفر راهنما از [[مدینه]] حرکت نمودم و ایشان راه را گم کردند، سپس به قدری تشنگی به ما سخت گرفت که آن دو نفر مردند. ما آمدیم و خود را با نیم رمقی به آب رساندیم. این آب در مکانی است که آن را مضیق می‌نامند. من این [[مسافرت]] را به فال بد گرفتم. اگر صلاح بدانی مرا معاف بدار و دیگری را برای این کار برگزین و [[السلام]].
امام حسین{{ع}} در جوابش نوشت: من این طور [[حساب]] می‌کنم که که هیچ موضوعی تو را وادار نکرد که از این [[فرمان]] من استعفا کنی غیر از [[خوف]] و [[ترس]]، باید این امر را که من برای تو صادر نموده‌ام انجام دهی. و السلام<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۵.</ref>.
مسلم [[نامه امام]] را دریافت کرد و رهسپار کوفه شد، در بدو ورود به کوفه به [[خانه]] مختار رفت [[شیعیان]] به دیدن ایشان می‌آمدند.
مسلم بوی گل در آستین داشت. [[کوفیان]] با [[نماینده امام حسین]]{{ع}} بیعتی [[حسینی]] می‌کردند، شهد [[کلام]] حسین{{ع}} را در محفل مسلم می‌چشیدند و [[فکر]] و [[اندیشه]] [[سیدالشهداء]] در خطابه‌های مسلم موج می‌زد.
چهره‌ای مصمم، [[شجاع]]، اصیل، [[مدیر]]، فکور، [[سفیر]] [[حجت]] [[حق]] برای [[کوفیان]]، [[نسیم]] خوش [[آزادی]] و [[ولایت]] را به ارمغان آورده است، کوفیان موج پرجذبه نگاه حسین{{ع}} را در چشمان مسلم جستجو می‌کردند. او به بلندای فکر حسین{{ع}}، ایده‌های آزادی و [[رهایی]] با خود آورده بود. [[مردم کوفه]] را به [[تشکیلات]] و [[سازماندهی]] [[قوی]] و [[انسجام]] و [[وحدت کلمه]] [[دعوت]] می‌کرد.
روزی معاویه به [[عقیل]] گفت: یا ابا یزید هیچ حاجتی داری تا روا کنم؟ گفت: کنیزی بر من عرضه کرده‌اند که دوست دارم او را بگیرم و او را از چهل هزار در هم کمتر نمی‌دهند. معاویه گفت: کنیزی چنین گران‌بها برای چه؟ کنیزی بگیر به پنجاه درهم، تو [[نابینایی]] [[زشت]] و [[زیبا]] در نزد تو یکسان است. گفت: نه! چنین نیست! می‌خواهم اصیل و با نژاد باشد تا از او [[فرزندی]] برومند داشته باشم که هر گاه بر تو [[خشم]] گیرد سر تو را با [[شمشیر]] بردارد. معاویه خندید و گفت: [[مزاح]] کردم! بهای [[کنیز]] را به او داد. عقیل با او [[ازدواج]] کرد و مسلم متولد شد. چون عقیل از [[دنیا]] رفت مسلم [[دوازده]] ساله بود<ref>جامع الدرر، ج۲، ص۲۶۲.</ref>.
روزی [[امیرالمؤمنین]] به [[پیامبر]] عرض کرد ای [[پیامبر خدا]] آیا عقیل را [[دوست]] داری؟ [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرمودند: آری به [[خدا]] قسم او را دوست دارم یکی به خاطر خودش و دیگری به خاطر پدرش [[ابوطالب]] که او را نیز بسیار دوست می‌دارم، به [[درستی]] که فرزندش در [[دوستی]] فرزند تو کشته می‌شود، پس در [[غم]] و [[اندوه]] او «[[مسلم بن عقیل]]» اشک‌ها بر دیدگان [[مؤمنان]] جاری خواهد شد و [[فرشتگان مقرب]] بر او [[درود]] خواهند فرستاد، پس پیامبر اکرم آنقدر گریستند تا آن‌که اشک‌هایشان بر روی سینه مبارکشان روان گردید، آنگاه فرمودند به خدا [[شکایت]] خواهم کرد از آن وقایعی که پس از من به سر [[خاندان]] و [[اهل]] بیتم می‌آورند<ref>معجم الرجال، ج۱۲، ص۱۷۵؛ امالی شیخ صدوق، ص۱۲۹.</ref>.
[[کوفیان]] دسته دسته به [[زیارت]] مسلم می‌آمدند و پس از خوش‌آمد گفتن، [[بیعت]] می‌نمودند. [[بیعت کنندگان]] با مسلم را از ۱۲ تا ۳۰ هزار نوشته‌اند.
[[مسلم بن عقیل]] [[سفیر]] [[شجاع]] و کاردان [[سیدالشهداء]] در [[کوفه]] بر اوضاع مسلط شد و از [[ضعف]] [[فرماندار کوفه]]، [[نعمان بن بشیر]] که فردی [[محتاط]] و [[عافیت‌طلب]] بود استفاده کرد و [[شیعیان امیرالمؤمنین]] را دور خود جمع کرد و با قرائت [[نامه]] سیدالشهداء همه را به [[وفاق ملی]] [[دعوت]] نمود و خود محوریت آن [[اتحاد]] و [[یکپارچگی]] را به عهده گرفت. [[سازماندهی]] [[مردم]]، جمع‌آوری و تهیه [[سلاح]]، بررسی کیفیت اقبال و یا عدم اقبال مردم به دعوت سیدالشهداء [[میزان]] [[نفرت]] و فاصله‌گیری مردم از [[رژیم]] [[امویان]] از محورهایی بود که مسلم بن عقیل در طول ۴۷ [[روز]] به مداقه آن پرداخت.
ولی در بین [[مردم کوفه]] جیره‌خواران وابسته‌ای بودند که چون حیاتشان را در بقای [[حکومت ظلم]] می‌دیدند و [[رفاه]] [[دنیایی]] خود را جز با [[حاکمیت یزید]] [[مشاهده]] نمی‌کردند و لذا به یزید نامه نوشتند و اوضاع کوفه و حضور مسلم و استقبال مردم از ایشان و [[تنفر]] مردم از [[حکومت]] را برای [[شام]] نگاشتند و از یزید به‌طور جد تقاضا کردند تا نسبت به کوفه تصمیم بگیرد.
[[نعمان بن ربیعه]] «بعضی گفته‌اند» [[عبدالله بن مسلم]] برای [[یزید بن معاویه]] نوشت: اما بعد؛ مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و [[شیعیان]] با وی برای [[حسین بن علی]] بیعت نموده‌اند، اگر به کوفه احتیاجی داری مردی [[قوی]] را بفرست تا امر تو را [[اجرا]] و نظیر خودت با دشمنت [[رفتار]] نماید؛ زیرا نعمان بن بشیر شخصی است [[ضعیف]]، یا اینکه خود را ضعیف نشان می‌دهد.
بعد از عبدالله بن مسلم، [[عماره بن عقبه]] نامه‌ای نظیر نامه عبدالله برای یزید نوشت. سپس [[عمر بن سعد]] هم که از [[دنیاطلبان]] [[دورو]] و [[بی‌ایمان]] بود، چگونگی اوضاع را برای یزید نوشته و ابراز حسن [[خدمت]] نمود. همچنین [[عماره بن عقبه]] از جیره‌خواران معاویه خاطر یزید را به [[نامه]] خود مستحضر داشته و نامه‌های پیاپی از [[منافقین]] [[کوفه]] به یزید رسید<ref>بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۶؛ مقتل الحسین، مقرم، ص۲۴۷؛ طبری، ج۶، ص۹۹.</ref>.
یزید با [[مشاور مسیحی]] خود [[سرجون]] در این باب به [[مشورت]] نشست. سرجون گفت: «علیک بعبیدالله بن زیاد» یزید گفت: عبیدالله فایده‌ای ندارد. سرجون گفت: اگر معاویه زنده بود و به تو می‌گفت: عبیدالله را به جای او [[منصوب]] کن، آیا تو می‌پذیرفتی؟ یزید گفت: آری. سرجون نامه‌ای را از جیب خود بیرون آورد و گفت: این [[فرمان]] معاویه است که آن را با دست خود مهر کرده {{عربی|هذا عهد معاوية إليه بخاتمه}} و من چون می‌دانستم که او را [[دوست]] نمی‌داری لذا تو را از آن باخبر نکردم. ولی اکنون که زمینه مساعد است همین فرمان را برای او تنفیذ کن و نعمان را [[عزل]] نما.
یزید بی‌درنگ نامه‌ای به [[ابن زیاد]] نوشت و ضمن [[ستایش]] او [[فرمانداری کوفه]] را برای سرکوبی [[نهضت امام]] در آن سامان برایش نوشت و با [[حفظ]] سمت هم [[بصره]] و هم کوفه به او واگذار شد و در پایان دستور داد به سوی کوفه [[حرکت]] کن و از مسلم بخواه که یا [[بیعت]] کند وگر نه او را به [[قتل]] رسانده و یا با [[خواری]] او را [[تبعید]] نما<ref>تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۷.</ref>.
این‌گونه اقدامات منافقین در کوفه زمینه را برای [[تسلط]] ابن زیاد و سرانجام کودتای خونین فراهم کرد و اوضاع کوفه که می‌رفت تا زمینه استقرار [[حکومت امام]] [[سیدالشهداء]] را فراهم کند با یک تراژدی دردناک مواجه و با [[شهادت مسلم]] روبه‌رو شد.
چون یزید از [[خروج امام حسین]]{{ع}} از [[مکه]] به سوی [[عراق]] باخبر شد، روزی صبح هنگام دستور داد [[اعلان]] کنند تا [[مردم]] در [[مسجد]] جمع شوند و بزرگان [[شهر]] نیز حاضر گردند. آنگاه خود بر فراز [[منبر]] رفته و چنین گفت: هان ای مردم [[شام]]! ما [[پیشوایان دینی]] به [[حکم]] [[وظیفه]] و محبتی که نسبت به شما داریم بر خود فرض می‌دانیم که شما را در جریان امور قرار دهیم و اکنون باید بدانید که به زودی میان ما و [[مردم عراق]] نزاعی واقع خواهد شد؛ زیرا دیشب و پریشب در [[خواب]] دیدم که میان من و [[اهل عراق]] جویی از [[خون]] جاری بود و خواستم از آن عبور کنم نتوانستم، تا اینکه [[عبیدالله بن زیاد]] از آن جوی عبور نمود و من او را می‌نگریستم. بزرگان و حاضران در مجلس همه متفقا گفتند: ای [[امیر]] همه [[مطیع]] [[اوامر]] و [[فرمان]] تو بوده و کمر بسته آماده انجام هر خدمتی می‌باشیم.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت سیدالشهداء ج۱ (کتاب)|مظلومیت سیدالشهداء]]، ج۱، ص ۱۲۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
خط ۱۵۷: خط ۲۲۴:
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:سفر امام حسین از مکه تا کربلا]]
[[رده:امام حسین]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۶ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۴۳

کوشش‌های یزید برای جلوگیری از حرکت امام (ع)

در کتاب الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) آمده است که: یزید بن معاویه، در نامه‌ای به عبدالله بن عباس، از رفتن امام (ع) به مکه خبر داد: «گمان می‌کنیم که مردانی از اهل خاور، نزد او آمده‌اند و او را به آرزوی خلافت افکنده‌اند و تو در میان آنان، دارای آگاهی و تجربه‌ای. پس اگر چنین کرده، پیوند خویشاوندی را گسسته است و تو، بزرگ خاندان و مورد نظر آنان هستی. پس او را از کوشش برای ایجاد تفرقه، باز دار..».. عبدالله بن عباس، برای یزید نوشت: «من امیدوارم که بیرون رفتن حسین، برای کاری نباشد که تو را ناخوش آید. من از نصیحت کردن او درباره چیزی که مایه همبستگی و موجب خاموشی خشم و آتش باشد، به یاری خداوند، دریغ نخواهم کرد»[۱].

و در کتاب الفتوح آمده است که: نامه یزید بن معاویه از شام، با پیک برای مردم مدینه (اعم از قریش و جز آنان از بنی هاشم) رسید. در آن، این اشعار بود:... ای خویشان ما! اینک که جنگ، آرام گرفته است، آن را بر میفروزید و به رشته‌های آشتی در آویزید و چنگ زنید. جنگ، اقوامی را که پیش از شما بودند، فریفت و ملت‌هایی را نابود ساخت. پس نسبت به خویشان خود، انصاف روا دارید و با گردن‌کشی، آنان را به نابودی نیفکنید. چه‌بسا گردن کشانی که پایشان، لغزیده است. مردم مدینه، به این ابیات نگریستند و آن‌گاه، ابیات و نامه را برای حسین بن علی (ع) فرستادند. ایشان، چون در آن نگریست، دانست که نامه یزید بن معاویه است. حسین (ع) پاسخ را بدین ترتیب نگاشت: «به نام خدای بخشنده مهربان. «و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: عمل من، به من اختصاص دارد و عمل شما، به شما اختصاص دارد. شما، از آنچه من انجام می‌دهم، [بیزار و] جدا هستید و من از آنچه شما انجام می‌دهید، [بیزار و] جدا هستم». والسلام!»[۲].[۳]

توطئه یزید برای کشتن امام (ع) در مکه

از معمر بن مثنا در مقتل الحسین علی نقل شده: چون روز ترویه[۴] شد، عمرو بن سعید بن عاص، با سپاهی گران، وارد مکه شد. یزید به او دستور داده بود که اگر حسین (ع) جنگید، با او بجنگد و اگر بر او دست یافت، او را بکشد. پس حسین (ع) در روز ترویه، بیرون رفت[۵].

از فرزدق نقل است: حسین (ع) را دیدم و به وی گفتم: پدرم به قربانت! آیا می‌شود صبر کنی تا مردم از مکه به سوی عرفات بیایند. امیدوارم که مردم در موسم عرفات بر محور تو، گرد آیند. فرمود: «ای ابو فراس! از آنها (یاران یزید) در امان نیستم»[۶].[۷]

گفتگوی امام (ع) با عبدالله بن عباس

عقبة بن سمعان نقل کرده که: وقتی حسین (ع) مصمم شد که به سوی کوفه روان شود، عبدالله بن عباس، نزد وی آمد و گفت: ای پسرعمو! مردم، شایع کرده‌اند که تو به سوی عراق خواهی رفت. به من بگو که چه خواهی کرد. فرمود: «آهنگ آن دارم که - إن شاء الله تعالی - همین یکی دو روز آینده، حرکت کنم». ابن عباس به او گفت: تو را از این کار، در پناه خدا قرار می‌دهم. به من بگو - خدا، تو را قرین رحمتت بدارد - که آیا به سوی مردمی می‌روی که حاکمشان را کشته‌اند و ولایتشان را به تصرف خود در آورده‌اند و دشمن خویش را بیرون رانده‌اند؟ اگر چنین کرده‌اند، به سوی آنها برو؛ اما اگر تو را خوانده‌اند و [هنوز] حاکمشان، آن جاست و بر قوم، چیره است و کارگزارانش خراج ولایت‌ها را می‌گیرند، تو را به جنگ و زد و خورد، فرا خوانده‌اند. بیم آن دارم که فریبت دهند و تکذیبت نمایند و با تو ناسازگاری کنند و یاری‌ات ندهند و بر ضد تو، شورانده شوند و از هر کس دیگری در کار دشمنی تو، سخت‌تر باشند. حسین (ع) فرمود: «از خدا خیر می‌جویم. ببینم که چه خواهد شد..».. چون شب، یا صبح بعد، فرا رسید، عبدالله بن عباس، نزد حسین (ع) آمد و گفت: ای پسرعمو! من صبوری می‌کنم؛ اما صبر ندارم. بیم دارم که در این سفر، هلاک و نابود شوی. مردم عراق، قومی حیله گرند. به آنها نزدیک مشو. در همین شهر بمان، که سرور مردم حجازی. اگر مردم عراق - چنان که می‌گویند - تو را می‌خواهند، به آنها بنویس که دشمن خویش را بیرون کنند. آن‌گاه به سوی آنها برو. اگر جز رفتن نمی‌خواهی، به سوی یمن برو که در آن جا، قلعه‌ها و دره‌هایی وجود دارد و سرزمینی پهناور است و پدرت، در آنجا پیروانی دارد و از مردم نیز دوری. آن‌گاه برای مردم، نامه می‌نویسی و دعوتگرانت را می‌فرستی. در این صورت، امیدوارم که آنچه را می‌خواهی، بی‌خطر بیابی. حسین (ع) به او فرمود: «ای پسرعمو! به خدا می‌دانم که خیرخواه و دلسوزی؛ ولی من تصمیم خود را گرفته‌ام و آهنگ رفتن دارم». ابن عباس گفت: اگر می‌روی، زنان و کودکانت را نبر. به خدا، نگرانم که همانند عثمان که [کشته شد و] زنان و فرزندانش به او می‌نگریستند، کشته شوی... به خدایی که جز او خدایی نیست، چنانچه می‌دانستم اگر موی و پیشانی ات را بگیرم تا مردم [به خاطر دعوای ما] بر من و تو گرد آیند، به رأی من، عمل می‌کنی [و از مکه نمی‌روی]، چنین می‌کردم[۸].

در کتاب الفتوح آمده است که: حسین (ع) وارد مکه شد و مردم آن جا، بسیار خرسند شدند. بامداد و شامگاه، نزد او، رفت و آمد می‌کردند... در آن ایام، عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر بن خطاب، در مکه بودند. آن دو با هم بر حسین (ع) وارد شدند و قصد داشتند به مدینه برگردند. ابن عمر به حسین (ع) گفت: ای ابا عبدالله! رحمت خدا بر تو باد! از خدایی که بازگشت تو به سوی اوست، پروا کن. از دشمنی این خاندان با خودتان و ستمی که بر شما کرده‌اند، آگاهی و این مرد، یزید بن معاویه، بر مردم، فرمان روا شده است. ایمن نیستم [و می‌ترسم] که مردم برای سیم و زر، به وی روی آورند و تو را بکشند و در این راه، انسان‌های بسیاری نابود شوند. از پیامبر (ص) شنیدم که می‌فرمود: «حسین، کشته می‌شود، و اگر او را کشتند و تنها نهادند و یاری‌اش نکردند، خدا تا قیامت، آنان را خوار خواهد کرد». من به تو پیشنهاد می‌کنم از در سازش - که مردم نیز آن‌گونه وارد شده‌اند - وارد شوی و چنان که در گذشته بر معاویه شکیبایی کردی، شکیبایی کن. شاید خدا، میان تو و این گروه ستمگر، حکم راند. حسین (ع) به او فرمود: «ای ابو عبدالرحمان! من با یزید، بیعت و سازش کنم، در حالی که پیامبر (ص) درباره او و پدرش، آن فرمود که فرمود؟!». ابن عباس گفت: درست گفتی، ای ابا عبدالله! پیامبر (ص) در زمان حیاتش فرمود: «ما را چه با یزید؟! خدا، او را مبارک نکند! او فرزندم و فرزند دخترم، حسین، را می‌کشد. سوگند به آنکه جانم در دست اوست، فرزندم در برابر مردمی که از او دفاع نمی‌کنند، کشته نمی‌شود، مگر آنکه خدا، میان دل‌ها و زبان‌هایشان، جدایی می‌افکند». آن‌گاه ابن عباس گریست. حسین (ع) هم با او گریست و فرمود: «ای ابن عباس! تو می‌دانی که من، فرزند دختر پیامبرم؟». ابن عباس گفت: به خدا سوگند، آری. می‌دانیم و می‌دانیم که در تمام دنیا، جز تو، کسی نیست که فرزند دختر پیامبر باشد، و این که یاری تو، بر این امت، واجب است، همانند وجوب نماز و زکات - که یکی بدون دیگری، پذیرفته نیست -. حسین (ع) فرمود: «ای ابن عباس! درباره مردمی که فرزند دختر پیامبر (ص) را از سرا و منزل و زادگاهش و از حرم پیامبرش و از همسایگی قبر او و زادگاه و مسجد و جایگاه هجرتش بیرون کردند، چه می‌گویی؛ آنان که او را نگران و ترسان، رها کردند که در جایی، آرام نگیرد و در منزلی، پناه نجوید و قصد آنان، کشتن و ریختن خون اوست، در حالی که وی به خدا شرک نورزیده است و جز او سرپرستی بر نگرفته و از آنچه پیامبر (ص) و خلیفگان پس از او بر آن بودند، جدا نشده است؟». ابن عباس گفت: درباره آنان، جز این آیه را نمی‌گویم: «آنان، به خدا و پیامبرش کفر ورزیدند و نماز را جز با حالت سستی نمی‌خوانند». «در برابر مردم، خودنمایی می‌کنند و جز اندکی، از خدا یاد نمی‌کنند. میان آن [دو گروه]، دو دل‌اند. نه با اینان‌اند و نه با آنان‌اند، و هر که خدا گم راهش ساخت، راهی برای او نخواهی یافت» و بر چنین کسانی، بزرگ‌ترین ضربه فرود خواهد آمد. و اما تو - ای پسر دختر پیامبر- به راستی که سرآمد افتخار به پیامبر خدا (ص) و پسر همانند مریم عذرایی. ای پسر دختر پیامبر! گمان مبر که خدا، از آنچه ستمگران می‌کنند، بی‌خبر است. من گواهی می‌دهم که هر کس از همراهی تو روی بگرداند و در ستیز با تو و نبرد با پیامبرت محمد (ص) طمع ورزد، هیچ بهره‌ای نخواهد داشت. حسین (ع) فرمود: «خدایا! گواه باش». ابن عباس گفت: ای پسر دختر پیامبر! فدایت شوم! گویی مرا به سوی خود می‌خوانی و از من می‌خواهی که یاری‌ات کنم! به خدایی که جز او خدایی نیست، اگر با این شمشیرم در پیش روی تو، چنان ضربه زنم که شمشیرم، به تمامی، خرد شود، یک صدم حق تو را نگزارده ام. اینک، پیش روی تو ام. به من، فرمان بده». ابن عمر گفت: درنگ کنید! ای ابن عباس! ما را از این گرفتاری برهان. سپس ابن عمر، به حسین (ع) رو کرد و گفت: ای ابا عبدالله! در آنچه تصمیم داری، درنگ کن و از این جا به مدینه باز گرد و از در سازش با این قوم، وارد شو و از میهن خود و حرم جدت پیامبر خدا (ص)، غایب مباش و برای اینان که بهره‌ای ندارند، حجت و راهی بر ضد خود مگذار، و اگر می‌خواهی با یزید بیعت نکنی، آزاد هستی تا در کارت بنگری؛ زیرا امید است که یزید بن معاویه، جز اندکی زنده نماند و خداوند، تو را از کارش کفایت کند. حسین (ع) فرمود: «اف بر این سخن، تا آن زمان که آسمان‌ها و زمین هستند! ای عبدالله! تو را به خدا، من در این کار، دچار خطایم؟ اگر در نظر تو بر خطا هستم، مرا [از خطایم] باز گردان که من فروتن، شنوا و پذیرایم». ابن عمر گفت: نه، خدایا! خداوند، پسر دختر پیامبرش را بر خطا ننهاده است و یزید بن معاویه، در کار خلافت، همانند تو - که پاک و برگزیده نسل پیامبر خدایی - نیست؛ ولی می‌ترسم این چهره زیبا و نیکوی تو، با شمشیر، نواخته شود و از این امت، آنچه را دوست نداری، ببینی. پس با ما به مدینه باز گرد و اگر دوست نداری بیعت کنی، هرگز بیعت نکن و در خانه‌ات بنشین. حسین (ع) فرمود: «ای ابن عمر! تصور سخن تو دور است. این گروه، چه به من دست یابند و چه به من دست نیابند، مرا رها نمی‌کنند و پیوسته بر آن‌اند تا اگرچه به زور، بیعت کنم و یا مرا بکشند. ای عبدالله! مگر نمی‌دانی از پستی دنیا نزد خدای متعال است که سر یحیی بن زکریا، برای بدکاره‌ای از بدکارگان بنی اسرائیل، ارمغان برده شد، در حالی که سر با برهان، بر ضد آنان سخن می‌گفت؟ ای ابو عبدالرحمان! مگر نمی‌دانی که بنی اسرائیل، در میان طلوع سپیده تا بر آمدن خورشید، هفتاد پیامبر را می‌کشتند و پس از آن، در بازارهایشان، همگی به داد و ستد می‌نشستند، چنان‌که گویی کاری نکرده‌اند، و خدا در مورد آنان، شتاب نورزید و سپس آنان را سخت و مقتدرانه گرفت؟ و ای ابو عبدالرحمان! از خدا پروا کن و از یاری‌ام، رو بر متاب..».. سپس حسین (ع) به عبدالله بن عباس، رو کرد و گفت: ای ابن عباس! تو پسرعموی پدرم هستی و از هنگامی که تو را شناخته‌ام، پیوسته به نیکی فرمان می‌دهی و به پدرم رایزنی‌های حکیمانه می‌دادی. او پیوسته از تو خیرخواهی و رایزنی می‌خواست و تو به درستی، به او پیشنهاد می‌دادی. پس در پناه و پشتیبانی خدا، به مدینه برو و چیزی از خبرهای تو، بر من پوشیده نمی‌ماند؛ زیرا من در این حرم، نشیمن دارم و تا وقتی که ببینم مردمش مرا دوست دارند و یاری‌ام می‌کنند، همواره در آن، سکنا خواهم گزید. پس آن‌گاه که مرا وا نهند، دیگران را جایگزین آنان خواهم کرد و به سخنی چنگ خواهم زد که ابراهیم خلیل (ع)، هنگامی که در آتش افکنده شد، آن را گفت: خداوند، مرا بسنده است و او، خوب کارگزاری است! پس آتش، بر او، سرد و سلامت گشت». در آن هنگام، ابن عباس و ابن عمر، سخت گریستند و حسین (ع) نیز مدتی با آن دو، گریست. پس از آن، با آن دو خداحافظی کرد و ابن عمر و ابن عباس، به مدینه رفتند و حسین (ع) در مکه اقامت گزید[۹].

از عبدالله بن عباس نقل است: حسین بن علی (ع) را هنگامی که به سوی عراق می‌رفت، دیدم. گفتم: ای پسر پیامبر خدا! نرو. به من فرمود: «ای ابن عباس! مگر نمی‌دانی که مرگ من، در آنجاست؟ و کشتارگاه یاران من، آنجاست؟». به او گفتم: این را از کجا می‌گویی؟ فرمود: «از رازی که برایم گفته شده است و آگاهی ای که به من داده‌اند»[۱۰].[۱۱]

گفتگوی امام (ع) با عبدالله بن زبیر

ابو جارود از امام باقر (ع) نقل می‌کند: حسین (ع) یک روز قبل از ترویه، از مکه بیرون رفت. عبدالله بن زبیر، او را بدرقه کرد و گفت: ای ابا عبدالله! موسم حج فرا رسید و تو، آن را وا می‌گذاری و به سوی عراق می‌روی؟ فرمود: «ای پسر زبیر! اگر در ساحل فرات به خاک سپرده شوم، بهتر از آن است که در آستانه کعبه به خاک سپرده شوم [و حرمت کعبه حفظ نشود]»[۱۲].

در کتاب أنساب الأشراف آمده است که: ابن زبیر، از حسین (ع) خواست که در مکه بماند تا او و مردم، با وی بیعت کنند و این را از آن روی گفت که به او بدگمان نشود و در گفتار، بهانه‌ای داشته باشد. آن‌گاه حسین (ع) فرمود: «اگر یک وجب، دورتر از حرم کشته شوم، نزد من، دوست داشتنی‌تر است تا در درون آن کشته شوم، و اگر دو وجب دورتر از آن کشته شوم، بهتر از آن است که یک وجب دورتر از آن کشته شوم»[۱۳].[۱۴]

سخنرانی امام (ع) هنگام بیرون رفتن از مکه

زید بن علی، از پدرش امام زین العابدین نقل می‌کند: حسین بن علی (ع)، برای یارانش سخنرانی کرد و خدای را سپاس گفت و ستود و سپس فرمود: «ای مردم! قلاده مرگ برای فرزندان آدم، چونان گردنبند بر گردن دختر جوان است [و حتمی است]، و اشتیاقی فراوان به دیدار گذشتگانم دارم، چونان اشتیاق یعقوب به یوسف و برادرش. به راستی که مرا قتلگاهی است که آن را ملاقات می‌کنم و گویا به بندهایم می‌نگرم که درندگان بیابان‌ها، آنها را از هم می‌گسلند و شکم‌های خود را از آن می‌آکنند. خشنودی خدا، خشنودی خانواده ماست. بر بلای او بردباریم تا پاداش بردباران را به ما ببخشد. حرم و خاندان پیامبر، از او جدا نیستند و اعضای آن، هرگز از هم جدا نمی‌شوند و آنان در بهشت برین، جمع می‌شوند و دیدگان او (پیامبر (ص)) به آنان، روشن می‌گردد و وعده خدا درباره آنان، تحقق می‌یابد. هان! هر کس آماده است جان خود را در راه ما بدهد، با ما همسفر شود. من - إن شاء الله - فردا حرکت می‌کنم». آن‌گاه به سوی دشمن برخاست و به شهادت رسید. درود خدا بر او باد![۱۵].[۱۶]

تاریخ بیرون رفتن امام (ع) از مکه

ابراهیم بن عمر یمانی، از امام صادق (ع) نقل کرده است که: حسین بن علی (ع) روز ترویه به سوی عراق حرکت کرد. او به قصد عمره، وارد مکه شده بود[۱۷]. معاویة بن عمار از امام صادق (ع) این چنین آورده است: حسین بن علی (ع) در ذی حجه، عمره گزارد و در روز ترویه به عراق رفت، در حالی که مردم به منا می‌رفتند[۱۸].[۱۹]

دو نکته تاریخی و فقهی درباره خروج امام (ع) از مکه

درباره خروج امام حسین (ع) از مکه در دهه اول ذی حجه، باید دو نکته تاریخی و فقهی را بررسی کرد:

  1. نکته تاریخی: این که امام حسین (ع) در دهه اول ذی حجه، از مکه خارج شده، ظاهرا مورد اتفاق مورخان است؛ اما درباره روز خروج ایشان، اختلاف‌نظر وجود دارد. برخی روز خروج را سوم، برخی هفتم، برخی هشتم و برخی نهم ذی حجه گزارش کرده‌اند؛ ولی قول مشهور و درست‌تر، این است که امام (ع) در روز ترویه؛ یعنی هشتم ذی حجه، از مکه خارج شده است. روایت صحیحی که معاویة بن عمار از امام صادق (ع) نقل کرده[۲۰] نیز این نظر را تأیید می‌کند.
  2. نکته فقهی: شهرت یافته که امام حسین (ع) در روز ترویه، حج خود را به عمره تبدیل کرد و از مکه، خارج شد. گویا مبدأ اصلی این شهرت، سخن شماری از مقتل‌نگاران و سیره‌نویسان است[۲۱]. از جمله، علامه مجلسی در تبیین علت رفتن امام (ع) از مدینه به مکه و خروج از مکه در موسم حج، گفته است: از خبرهای گذشته، برایت روشن شد که امام حسین (ع) از ترس کشته شدن، از مدینه به مکه گریخت و همین طور، پس از آنکه دریافت آنها می‌خواهند غافلگیرانه او را بکشند، از مکه هم رفت تا جایی که برایش فراهم نشد که حجش را به پایان ببرد. پس او - که جان من و پدر و مادر و فرزندانم، فدای او باد! - از احرام، خارج شد و نگران و چشم انتظار، از مکه بیرون رفت. آنان - که خدا لعنتشان کند! - همه مناطق را بر او تنگ کردند و جایی برای گریز او نگذاشتند. در کتاب‌های معتبری دیدم که یزید، عمرو بن سعید بن عاص را با سپاهی عظیم، راهی کرد و او را مسئول حج قرار داد و امیر حج‌گزاران کرد، در حالی که به او سفارش کرده بود که امام حسین (ع) را پنهانی دستگیر کند و اگر نشد، ترور کند. عمرو بن سعید، سی تن از امویان شیطان‌صفت را در لابه‌لای حج گزاران فرستاد و دستور داد که در هر حال و وضعیتی که ممکن شد، امام حسین (ع) را بکشند؛ ولی امام (ع) زمانی که متوجه ماجرا شد، از احرام حج، بیرون آمد و عمره تمتع را به عمره مفرده تبدیل کرد[۲۲]. ولی این سخن، قابل قبول نیست؛ زیرا: اولاً، روایت معاویة بن عمار و نیز روایت ابراهیم بن عمیر یمانی - که از نظر سند، معتبرند- به روشنی دلالت دارند که عمره امام حسین (ع)، عمره مفرده بوده، نه عمره تمتع. بنا بر این، امام (ع) هنگام خروج از مکه، اساساً محرم نبوده و از این جهت، مشکلی نداشته است. متن روایت معاویة بن عمار، این است که وی از امام صادق (ع) پرسید: تفاوت کسی که عمره تمتع انجام می‌دهد، با عمره گزار مفرده چیست؟ ایشان فرمود:«إِنَّ‏ الْمُتَمَتِّعَ‏ مُرْتَبِطٌ بِالْحَجِّ‏ وَ الْمُعْتَمِرَ إِذَا فَرَغَ مِنْهَا ذَهَبَ حَيْثُ شَاءَ وَ قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) فِي ذِي الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ إِلَى الْعِرَاقِ وَ النَّاسُ يَرُوحُونَ إِلَى مِنًى وَ لَا بَأْسَ بِالْعُمْرَةِ فِي ذِي الْحِجَّةِ لِمَنْ لَا يُرِيدُ الْحَجَّ»[۲۳]. اعمال عمره‌گزار متمتع، به حج، متصل می‌شود؛ اما عمره‌گزار مفرده، وقتی فارغ شد، هر جا که بخواهد، می‌رود. حسین بن علی (ع) در ذی حجه، عمره مفرده گزارد و در روز ترویه، عازم عراق شد، در حالی که مردم، عازم منا بودند، و اشکالی ندارد که کسی که قصد حج ندارد، در ماه ذی حجه، عمره مفرده به جا آورد. ثانیاً، از نظر فقهی، تبدیل احرام حج به عمره، صحیح نیست و کسی که محرم به احرام حج است، اگر نتواند حجش را به انجام برساند، تنها با قربانی کردن، از احرام بیرون می‌آید[۲۴] و حج او تبدیل به عمره نمی‌گردد. فقیه بزرگوار آیت الله سید محسن حکیم، در این باره می‌گوید: این که در برخی از کتاب‌های مقتل آمده است که امام حسین (ع) عمره‌اش را به عمره مفرده تبدیل کرد - که نشان می‌دهد ایشان، عمره تمتع به جا آورده بوده و از آن، به عمره مفرده عدول کرده است- در برابر احادیث وارد شده از اهل بیت (ع)، قابل اعتماد نیست[۲۵]. بدیهی است که اگر دلیل قابل اعتمادی وجود داشت که امام حسین (ع) احرام حج خود را به عمره تبدیل کرده است، فقها بر خلاف آن، فتوا نمی‌دادند؛ اما همان‌طور که اشاره شد، نه تنها دلیلی بر این نکته وجود ندارد، بلکه دلایلی بر خلاف آن نیز در دست است.[۲۶]

حرکت کاروان امام حسین (ع) از مکه تا کربلا

بر پایه صحیح‌ترین گزارش‌ها، کاروان امام حسین (ع) پس از چهار ماه و پنج روز اقامت در مکه، روز سه شنبه هشتم ذی حجه سال شصت هجری، مکه را به سوی کوفه ترک کرد؛ اما هنگامی که به نزدیکی کوفه رسید، به دلیل ممانعت سپاهیان ابن زیاد، مجبور به فرود آمدن در کربلا گردید. گفتنی است که امام (ع) در آغاز حرکت، به جای آنکه از مکه به سوی شمال شرق و منزل صفاح (نخستین منزل مسیر مکه به کوفه) برود، به سمت تنعیم در شمال غرب و در مسیر مدینه، حرکت کرد و بدین‌سان، حدود نه کیلومتر، راه خود را دور نمود. احتمالا این اقدام، ترفندی بر ضد تعقیب مأموران حکومت بود که قصد ممانعت از حرکت امام (ع) به سوی کوفه داشتند. منازلی که این کاروان طی کرده، به ترتیب، عبارت‌اند از: ۱. مکه، ۲. تنعیم، ۳. صفاح، ۴. بستان ابن عامر، ۵. ذات عرق، ۶. غمره، ۷. مسلح، ۸. افیعیه، ۹. معدن بنی سلیم، ۱۰. عمق، ۱۱. سلیلیه، ۱۲. ربذه، ۱۳. مغیثة الماوان، ۱۴. نقره، ۱۵. حاجر، ۱۶. سمیراء، ۱۷. توز، ۱۸. فید، ۱۹. اجفر، ۲۰. خزیمیه، ۲۱. زرود، ۲۲. ثعلبیه، ۲۳. بطان، ۲۴. شقوق، ۲۵. زباله، ۲۶. قاع، ۲۷. عقبه، ۲۸. واقصه، ۲۹. شراف، ۳۰. ذو حسم، ۳۱. بیضه، ۳۲. عذیب الهجانات، ۳۳. رهیمه، ۳۴. قصر بنی مقاتل، ۳۵. طف، و ۳۶. کربلا. بر اساس محاسبات انجام شده، کاروان امام (ع)، این منازل را با مسافتی حدود ۱۴۴۷ کیلومتر، در مدت تقریبا ۲۵ روز طی کرد و روز دوم محرم سال ۶۱ هجری، وارد کربلا شد.[۲۷]

همراهان امام (ع)

در کتاب الطبقات الکبری آمده است که: مردم عراق برای حسین (ع) پیک‌ها و نامه‌ها فرستادند و او را نزد خود، فرا خواندند و او با خانواده‌اش و شصت نفر از بزرگان کوفه، در روز دوشنبه دهم ذی حجه سال شصت، راهی عراق شد[۲۸].

و در کتاب الملهوف آمده است که: انگیزه همراه بردن محارم و خانواده از سوی حسین (ع) می‌تواند آن باشد که اگر آنان را در حجاز یا شهرهای دیگر می‌گذاشت، یزید -که خدا لعنتش کند- برای دستگیری آنان اقدام می‌کرد و با خوار کردن و بدرفتاری با آنان، چنان می‌کرد که حسین (ع) را از جهاد و شهادت، باز دارد و حسین (ع) با دستگیری ایشان توسط یزید بن معاویه، از پایگاه سعادت، دور می‌ماند[۲۹].

در کتاب الفتوح آمده است که: حسین (ع) یارانش را - که به همراه او، قصد رفتن به عراق داشتند - گرد آورد و به هر یک، ده دینار و یک شتر برای حمل توشه و اثاثشان داد. آن‌گاه خانه خدا و صفا و مروه را طواف نمود و آماده رفتن شد و دختران و خواهرانش را بر کجاوه‌ها سوار کرد. حسین (ع) روز سه شنبه، روز ترویه، هشتم ذی حجه، به همراه ۸۲ نفر از پیروان و خانواده‌اش، از مکه بیرون رفت[۳۰].[۳۱]

ناکامی مأموران عمرو بن سعید در جلوگیری از رفتن امام (ع)

در الأخبار الطوال آمده است که: چون حسین (ع) از مکه بیرون آمد، فرمانده پاسبانان عمرو بن سعید بن عاص (فرماندار مکه) با گروهی نظامی، جلو ایشان را گرفت و گفت: فرمانروا به تو دستور می‌دهد برگردی. برگرد؛ وگر نه من از حرکت تو، جلوگیری می‌کنم. حسین (ع) سخن او را نپذیرفت و دو گروه با تازیانه با یکدیگر، درگیر شدند. چون این گزارش به عمرو بن سعید رسید، ترسید که کار، دشوار شود. پس به فرمانده پاسبانان خود، پیام داد که باز گردد[۳۲].

در الکامل فی التاریخ آمده است که: حسین (ع) روز ترویه، حرکت کرد و فرستادگان عمرو بن سعید بن عاص - که از سوی یزید بن معاویه با برادرش یحیی، امیر حجاز بود - به او اعتراض کردند و او را از رفتن، باز می‌داشتند؛ ولی حسین (ع) نپذیرفت و حرکت کرد، و به روی هم تازیانه زدند؛ ولی حسین (ع) و یارانش، نپذیرفتند[۳۳].[۳۴]

نامه امام (ع) به بنی هاشم و خبر دادن از آینده

زراره از امام باقر (ع) نقل می‌کند: حسین بن علی (ع) از مکه به محمد بن علی (ابن حنفیه) نامه نوشت که: «به نام خدای بخشنده مهربان. از حسین بن علی، به محمد بن علی و خویشاوندان او از بنی هاشم. اما بعد، همانا هر کس به من بپیوندد، شهید می‌شود و هر کس به من نپیوندد، پیروزی نخواهد یافت. و السلام[۳۵].

در الحدائق الوردیة آمده است که: چون حسین (ع) در بستان بنی عامر فرود آمد، به محمد بن حنفیه و خاندانش نوشت: «از حسین بن علی، به محمد بن علی و خانواده‌اش. اما بعد، شما اگر به من پیوستید، شهید می‌شوید و اگر از پیوستن، خودداری کردید، به پیروزی نخواهید رسید. والسلام!»[۳۶].[۳۷]

نامه یزید به ابن زیاد برای کشتن امام (ع)

در تاریخ الیعقوبی نقل است که: حسین از مکه رو به سوی عراق نهاد و یزید به عبیدالله بن زیاد - که او را بر عراق گمارده بود- نوشت: «به من، گزارش شده که مردم کوفه، درباره آمدن حسین به کوفه، به او نامه نوشته‌اند و او از مکه به سوی آنان حرکت کرده و شهر تو، از میان همه شهرها و روزگارت، از میان همه روزها به او دچار شده است. اگر او را کشتی، که هیچ؛ و گر نه به نسب خودت و پدرت عبید، باز خواهی گشت. زنهار، که او از دستت در نرود!»[۳۸].[۳۹]

یادکرد امام (ع) از شهادت یحیی بن زکریا (ع) در مسیر

علی بن یزید، از امام زین العابدین (ع) نقل می‌کند: با حسین (ع) حرکت کردیم. ایشان در هیچ منزلی فرود نیامد و از آنجا بر نخاست، جز آنکه از یحیی بن زکریا (ع) و شهادت او، یاد کرد. روزی فرمود: «از پستی دنیا در نزد خدا، این که سر یحیی بن زکریا به بدکاره‌ای از بدکارگان بنی اسرائیل، هدیه شد»[۴۰].[۴۱]

خودداری امام (ع) از پذیرش امان عمرو بن سعید

حارث بن کعب والی، از امام زین العابدین (ع) اینگونه نقل می‌کند: هنگامی که از مکه بیرون آمدیم، نامه عبدالله بن جعفر و دو پسرش، عون و محمد، رسید که به حسین بن علی (ع) نوشته بود: «اما بعد، تو را به خدا، آن‌گاه که این نامه را دیدی، باز گرد که بیم دارم این سفری که در پیش داری، موجب مرگ تو و نابودی خاندانت گردد. اگر اینک نابود گردی، نور زمین، خاموش می‌شود؛ زیرا تو راه نمای ره یافتگان و امید مؤمنانی. پس در رفتن، شتاب مکن، که من در پی نامه ره سپارم. والسلام!». عبدالله بن جعفر، نزد عمرو بن سعید رفت و با وی، چنین سخن گفت: به حسین، نامه‌ای بنویس و او را امان بده و به او وعده نیکی و بخشش بده و در نامه خود، تعهد کن و از او بخواه که باز گردد. شاید اطمینان یابد و باز آید. عمرو بن سعید گفت: هر چه می‌خواهی، بنویس و پیش من بیاور تا بر آن، مهر بزنم. عبدالله بن جعفر، نامه را نوشت[۴۲] و نزد عمرو بن سعید برد و به او گفت: به آن، مهر بزن و همراه برادرت یحیی بن سعید بفرست که کاملا اطمینان یابد و بداند که داستان، جدی است. عمرو، چنان کرد. وی کارگزار یزید بن معاویه در مکه بود. یحیی و عبدالله بن جعفر به حسین (ع) رسیدند و پس از آنکه یحیی بن عمرو، نامه را برایش خواند، [به نزد عمرو] باز گشتند و گفتند: نامه را برایش خواندیم و به وی اصرار کردیم و از جمله عذرهایی که آورد، این بود که: «خوابی دیده‌ام که پیامبر (ص) در آن بود و دستوری یافته‌ام که آن را انجام می‌دهم، به ضررم باشد، یا به سودم». به او گفت[یم]: این خواب، چه بود؟ گفت: «به هیچ کس نگفته‌ام و به هیچ کس نخواهم گفت تا به پیشگاه پروردگارم بروم»[۴۳].[۴۴]

دیدار فرزدق در صفاح

عبدالله بن سلیم و مذری نقل می‌کنند که: آمدیم تا به صفاح رسیدیم. فرزدق بن غالب شاعر را دیدیم که مقابل حسین (ع) ایستاد و به ایشان گفت: خدا حاجت تو را بدهد و آرزویت را بر آورد! حسین (ع) به او فرمود: «خبر مردمی را که پشت سر نهادی، با ما بگو». فرزدق گفت: از شخص آگاهی پرسیدی! دل‌های مردم با توست و شمشیرهایشان با بنی امیه. تقدیر از آسمان می‌رسد و خدا هر چه بخواهد، انجام می‌دهد». حسین (ع) به او فرمود: «راست گفتی. کار، به دست خداست و خدا هر چه بخواهد، انجام می‌دهد و هر روزی، پروردگار ما، در کاری است. اگر تقدیر، به خواست ما فرود آید، خدا را بر نعمت‌هایش سپاس می‌گزاریم و او یاور بر سپاسگزاری است و اگر تقدیر، مانع خواسته ما شود، کسی که انگیزه پاک و منش پرهیزگارانه دارد، ستم نکرده است». آن‌گاه حسین (ع) مرکبش را حرکت داد و گفت: «درود بر تو!» و از هم جدا شدند[۴۵].

از فرزدق اینچنین نقل است: حسین (ع) در بازگشتم از کوفه، با من دیدار کرد و فرمود: «ای ابو فراس! چه خبر؟». گفتم: راست بگویم؟ فرمود: «راستی را می‌خواهم». گفتم: دل‌ها با تو‌اند؛ ولی شمشیرها با بنی امیه! و البته یاری، از جانب خداست. فرمود: «می بینم که راست می‌گویی. مردم، بردگان ثروت‌اند و دین بر زبانشان بازیچه است، تا جایی که درآمد زندگی‌شان، با دین، افزایش می‌یابد. بر گرد آن می‌چرخند و چون با سختی‌ها دچار آزمون شدند، دینداران، اندک می‌شوند»[۴۶].[۴۷]

دیدار بشر بن غالب در ذات عرق

در کتاب الفتوح آمده است که: چون حسین (ع) به ذات عرق رسید، در آنجا مردی از بنی اسد به نام بشر بن غالب، با او دیدار کرد. حسین (ع) به او فرمود: «مرد کدام قبیله‌ای؟». گفت: مردی از بنی اسد. فرمود: «از کجا می‌آیی، ای مرد اسدی؟». گفت: از عراق. فرمود: «مردم عراق را چگونه پشت سر نهادی؟». گفت: ای فرزند دختر پیامبر خدا! دل‌هایی را پشت سر نهادم که با تو بودند و شمشیرهایی را که با بنی امیه بودند. حسین (ع) به او فرمود: «راست می‌گویی، برادر عرب! خداوند متعال، هر چه را بخواهد، انجام می‌دهد و هر چه را اراده کند، به آن حکم می‌نماید»[۴۸].[۴۹]

نامه امام (ع) به مردم کوفه و شهادت فرستاده امام (ع)

از محمد بن قیس نقل شده: حسین (ع) آمد و چون به منزلگاه حاجر در بطن الرمه رسید، قیس بن مسهر صیداوی را سوی مردم کوفه فرستاد و همراه او برای آنان، چنین نوشت: «به نام خدای بخشنده مهربان. از حسین بن علی، به برادرانش از مؤمنان و مسلمانان. درود بر شما! ستایش می‌کنم خدایی را که جز او خدایی نیست. اما بعد، به راستی که نامه مسلم بن عقیل، به من رسید که از نیکونظری و فراهم آمدن جمع شما برای یاری ما و گرفتن حق ما، خبر می‌داد. از خدا خواستم که با ما نیکی کند و شما را بر این کار، پاداش بزرگ دهد. از مکه به روز سه‌شنبه هشتم ذی حجه، روز ترویه، به سوی شما رهسپار شده‌ام. هنگامی که پیک من نزد شما رسید، در کار خویش شتاب کنید و بکوشید که من، همین روزها نزد شما می‌رسم، إن شاء الله! سلام بر شما و رحمت و برکات خدا [بر شما]!». مسلم بن عقیل، ۲۷ روز پیش از آنکه کشته شود، برای حسین (ع) نوشته بود: «اما بعد، راه نما، به کسان خود، دروغ نمی‌گوید. جماعت مردم کوفه، با شمایند. هنگامی که نامه مرا خواندی، حرکت کن. درود بر تو باد!». حسین (ع) همراه با کودکان و زنان، رهسپار شد و همچنان آمد و توقف نمی‌کرد. قیس بن مسهر صیداوی، با نامه حسین (ع) به سوی کوفه آمد تا به قادسیه رسید. حصین بن نمیر، او را دستگیر کرد و نزد عبیدالله فرستاد. عبیدالله بن زیاد گفت: بالای قصر برو و دروغگوی زاده دروغگو را نفرین کن. وی، بالا رفت و گفت: ای مردم! اینک حسین بن علی، بهترین آفریده خدا، فرزند فاطمه دختر پیامبر خدا، می‌رسد. من، فرستاده او به سوی شمایم و در منزلگاه حاجر، از او جدا شدم. به او پاسخ مثبت دهید. آن‌گاه، عبیدالله و پدرش را نفرین کرد و برای علی بن ابی طالب، آمرزش خواست. عبیدالله بن زیاد، دستور داد او را از فراز قصر به زیر افکنند، که بیفکندند و در هم شکست و در گذشت[۵۰].[۵۱]

توقف در خزیمیه و رویدادهای آن

در کتاب الفتوح آمده است که: حسین (ع) حرکت کرد تا به خزیمیه رسید و یک شبانه روز، در آنجا ماند. چون صبح شد، خواهرش زینب دختر علی (ع)، به او رو کرد و گفت: برادرم! چیزی را که دیشب شنیده‌ام، به آگاهی‌ات برسانم؟ حسین (ع) فرمود: «آن چیست؟». گفت: شب برای انجام دادن کاری بیرون رفتم. صدایی شنیدم که می‌گفت: هان، ای دیده! بکوش و از سرشک، لبریز شو. کیست که پس از من، بر این شهیدان بگرید؟ بر گروهی که مرگ، آنان را می‌راند، بدان‌جا که وعده‌اش تحقق یابد. حسین (ع) به او فرمود: «خواهرم! تقدیر، انجام می‌شود»[۵۲].[۵۳]

دعوت امام (ع) از زهیر بن قین برای یاری کردن او در منزل زرود

از کتاب الأخبار الطوال آورده شده که: حسین (ع) به زرود رسید و خیمه برافراشته‌ای دید. در مورد آن پرسید. گفتند: از آن زهیر بن قین است. او به حج رفته بود و از مکه به کوفه می‌آمد. حسین (ع) نزد او فرستاد که: «به دیدارم بیا تا با تو سخن بگویم». او از دیدار، سر باز زد. همسر زهیر که همراهش بود، به او گفت: سبحان الله!! فرزند پیامبر خدا (ص)، به سوی تو می‌فرستد و تو، پاسخ نمی‌دهی؟! پس برخاست و به سوی حسین (ع) رفت و چیزی نگذشت که با چهره درخشان، بازگشت. آن گاه، دستور داد خیمه‌اش را بر کندند و آن را در کنار خیمه حسین (ع)، بر پا کردند. سپس به همسرش گفت: تو را طلاق دادم. با برادرت برو تا به منزلت برسی. من، جان خود را آماده مرگ در کنار حسین (ع) کرده‌ام. پس به یاران همراهش گفت: هر یک از شما شهادت را دوست دارد، بایستد و هر کس نمی‌پسندد، برود. هیچ یک، همراه او نماند و همگی با همسر و برادرش رفتند تا به کوفه رسیدند[۵۴].[۵۵]

اخبار فرود آمدن امام (ع) در ثعلبیه

حکم بن عتیبه نقل کرده است که: مردی در ثعلبیه با حسین بن علی (ع) که می‌خواست به کربلا برود، دیدار کرد. بر او وارد شد و سلام کرد. حسین (ع) به او فرمود: «تو از کدام سرزمینی؟». گفت: از مردم کوفه‌ام. فرمود: «سوگند به خدا - ای برادر کوفی - که اگر تو را در مدینه دیده بودم، نشانه جبرئیل (ع) را در خانه‌مان و وحی آوردنش را بر جدم، به تو نشان می‌دادم. ای برادر کوفی! آیا می‌شود که آبشخور دانش مردم، ما باشیم و اینک، آنان بدانند و ما ندانیم؟ این، نمی‌شود»[۵۶].[۵۷]

خبر شهادت مسلم بن عقیل

در کتاب الأخبار الطوال آمده است که: حسین (ع) چون از زرود حرکت کرد، مردی از بنی اسد را دید و از او درباره اخبار کوفه پرسید. گفت: هنوز از کوفه بیرون نیامده بودم که مسلم بن عقیل و هانی بن عروه کشته شدند و خودم دیدم که کودکان، پاهای آن دو را گرفته بودند و بر زمین می‌کشیدند. امام حسین (ع) فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۵۸]. جان‌های خود را به خداوند، وا می‌گذاریم». آن مرد به امام حسین (ع) گفت: ای پسر پیامبر خدا! تو را به خدا سوگند می‌دهم که جان خود را و جان‌های خاندانت را که همراه تو می‌بینم، حفظ کنی. به جای خود، برگرد و رفتن به کوفه را رها کن. به خدا سوگند، در آن شهر، برای تو یاوری نیست. فرزندان عقیل - که همراه حسین (ع) بودند - گفتند: ما را پس از مرگ برادرمان مسلم، نیازی به زندگی نیست و هرگز باز نمی‌گردیم تا کشته شویم. حسین (ع) فرمود: «پس از ایشان، خیری در زندگی نیست». آن گاه، حرکت کرد و چون به منزل زباله رسید، فرستاده محمد بن اشعث و عمر بن سعد - که او را به درخواست مسلم، با نامه‌ای حاکی از بی‌وفایی و پیمان شکنی مردم کوفه بعد از بیعتشان، گسیل داشته بودند- رسید. حسین (ع) چون آن نامه را خواند، به درستی خبر کشته شدن مسلم و هانی، یقین کرد و سخت اندوهگین شد. آن مرد، خبر کشته شدن قیس بن مسهر را هم داد؛ همان پیکی که امام (ع) او را از بطن الرمه، فرستاده بود. گروهی از ساکنان منزل‌های میان راه که به امام (ع) پیوسته بودند و می‌پنداشتند امام (ع) پیش یاران و پیروان خود خواهد رفت، چون این خبر را شنیدند، پراکنده شدند و کسی جز یاران خاص حسین (ع)، باقی نماند[۵۹].

از کتاب الفتوح آورده شده که: به حسین بن علی (ع) خبر رسید که مسلم بن عقیل، کشته شد. این، هنگامی بود که مردی کوفی بر او وارد شده بود. پس حسین (ع) فرمود: «از کجا آمده‌ای؟». مرد گفت: از کوفه. پیش از آنکه بیرون بیایم، مسلم بن عقیل و هانی بن عروه مذحجی را - که رحمت خدا بر آن دو باد- کشته و [پیکرشان را] آویخته بر صلیب از طرف پاها در بازار قصابان دیدم که سرشان را برای یزید، فرستاده بودند. حسین (ع) سخت گریست و گفت: ««إنا لله و إنا إلیه راجعون»[۶۰].[۶۱]

رسیدن خبر شهادت ابن‌یقطر در منزلگاه زباله[۶۲]

در کتاب الارشاد آمده است که: حسین (ع) حرکت کرد تا به زباله رسید. پس خبر شهادت عبدالله بن یقطر به او رسید. پس نامه‌ای بیرون آورد و بر مردم خواند: «به نام خداوند بخشنده مهربان. اما بعد، گزارشی دردناک و ناگوار، رسیده است: کشته شدن مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدالله بن یقطر. شیعیان ما، ما را بی‌یاور گذاشته‌اند. پس هر کس از شما می‌خواهد که باز گردد، منعی نیست. باز گردد، که حقی بر او نداریم». مردم، یکباره از پیرامون وی، پراکنده شدند و راه راست و چپ گرفتند و او ماند و یارانش که از مدینه با وی همراه بودند، و نیز تعداد اندکی از آنان که در طول مسیر به او پیوسته بودند. امام (ع) این کار را از آن رو کرد که می‌دانست بادیه‌نشینان، به این پندار، از پی او آمده‌اند که او به سوی شهری می‌رود که مردمش به اطاعت وی، استوارند و نخواست با وی بیایند و ندانند کجا می‌روند[۶۳].

همچنین در کتاب أنساب الأشراف آمده است که: هنگامی که به حسین (ع) خبر کشته شدن ابن یقطر رسید، خطبه خواند و فرمود: «ای مردم! شیعیان ما، ما را تنها گذاردند و مسلم، هانی، قیس بن مسهر و ابن یقطر، کشته شدند. پس هر کس از شما که می‌خواهد برگردد، برگردد». پس مردمی که همراه او بودند، دسته‌دسته پراکنده شدند و راه راست و چپ را در پیش گرفتند، تا این که با یارانی که از حجاز با او آمده بودند، تنها ماند[۶۴].[۶۵]

سخنی درباره شهادت پیک‌های امام حسین (ع)

بر پایه گزارش منابع تاریخی، سه تن از پیک‌های امام حسین (ع) توسط ابن زیاد، به شهادت رسیده‌اند:

  1. ابو رزین سلیمان: سلیمان، از خدمت‌گزاران امام حسین (ع) بود و از این‌رو، «سلیمان مولی الحسین (ع)» نامیده می‌شد. وی، نخستین شهید نهضت حسینی است؛ چراکه او، حامل نامه یاری‌طلبی امام (ع) به سران بصره بود و یکی از آنان به نام منذر بن جارود، در شبی که ابن زیاد می‌خواست صبح روز بعد از آن به سوی کوفه حرکت کند، موضوع را به وی گزارش کرد و ابن زیاد هم سلیمان را فرا خواند و گردن زد.
  2. عبدالله بن یقطر: در برخی گزارش‌ها آمده که ابن یقطر، نامه امام (ع) را برای مسلم می‌برد که دستگیر و شهید گردید و در برخی گزارش‌ها نیز وی حامل نامه مسلم به امام (ع) دانسته شده است. برخی نیز شهادت وی را در کربلا گفته‌اند.
  3. قیس بن مسهر: قیس، پیکی بسیار فعال بود و بارها از کوفه برای امام (ع) پیام برد و پیام امام (ع) را به کوفیان رساند.[۶۶]

ورود امام (ع) به منزلگاه عقبه و رخدادهای آن

رؤیای امام (ع)

شهاب بن عبد ربه از امام صادق نقل می‌کند: چون حسین بن علی (ع) بر بالای عقبة البطن رفت، به یارانش فرمود: «من، حتما کشته خواهم شد». گفتند: چه طور یقین کردی، ای ابا عبدالله؟ از مکه تا کربلا فرمود: «به سبب خوابی که دیدم». گفتند: آن خواب، چیست؟ فرمود: «سگ‌هایی را دیدم که بر من حمله کردند و سخت‌ترین حمله، از سوی سگی سیاه و سفید بود»[۶۷].[۶۸]

خبر دادن امام (ع) از شهادت خود

از عبدالله بن سلیمان اسدی و منذر بن مشمعل اسدی نقل است: چون هنگام سحر شد، حسین (ع) به یارانش دستور داد که آب بسیار برگیرند. سپس حرکت کرد تا به بطن العقبه رسید و در آنجا فرود آمد. پیرمردی از بنی عکرمه به نام عمرو بن لوذان با امام (ع) دیدار کرد و پرسید: کجا می‌روی؟ حسین (ع) به وی فرمود: «کوفه». پیرمرد گفت: تو را به خدا سوگند، باز گرد. به خدا سوگند، جز بر نیزه‌ها و شمشیرهای تیز، وارد نمی‌شوی. کسانی که به دنبال شما فرستاده‌اند، اگر کار جنگ را خود، انجام می‌دادند و کارها را آماده می‌کردند تا شما بر آنها وارد می‌شدی، رفتن، قابل قبول بود؛ اما با چنین وضعی که گزارش می‌کنی، من عقیده ندارم که بروی. امام (ع) به وی فرمود: «ای بنده خدا! رأی تو، بر من، پنهان نیست؛ لکن خواست خداوند متعال، مغلوب نمی‌شود». سپس فرمود: «به خدا سوگند، آنان مرا رها نمی‌کنند تا این خون بسته را از درونم بیرون کشند و وقتی چنین کردند، خداوند، کسی را بر آنان مسلط می‌کند که خوارشان سازد و خوارترین مردمان شوند»[۶۹].[۷۰]

فرود آمدن امام (ع) و یارانش در منزلگاه شراف و آب برداشتن از آنجا

از عبدالله بن سلیم اسدی و مذری بن مشمعل اسدی نقل شده است که: حسین (ع) آمد تا به منزل شراف رسید. چون سحر شد، به جوانان دستور داد که آب فراوان بردارند و سپس از آنجا حرکت کردند[۷۱].[۷۲]

فرستاده شدن حر، برای آوردن امام (ع) به کوفه

در کتاب الطبقات الکبری آمده است که: عبیدالله، جنگجویان را جمع کرد و به آنان، عطایایی بخشید و به شرطه‌ها (پاسبانان) نیز هدیه داد. آن‌گاه، حصین بن تمیم طهوی را به قادسیه فرستاد و به وی گفت: در آنجا بمان و هر که را نشناختی، دستگیر کن. حسین (ع)، قیس بن مسهر اسدی را به سوی مسلم بن عقیل - پیش از آنکه خبر شهادتش به وی برسد - فرستاده بود. حصین، قیس را دستگیر کرد و به سوی عبیدالله فرستاد. عبیدالله به وی گفت: خداوند، مسلم را کشت. پس در میان مردم برخیز و به دروغگو پسر دروغگو، دشنام بده. قیس، بر منبر رفت و گفت: ای مردم! من از حسین بن علی در منزلگاه حاجر، جدا شدم و من، فرستاده او به سوی شمایم. او از شما یاری می‌خواهد. عبیدالله، دستور داد او را از بالای قصر، انداختند و جان داد. حصین بن تمیم (نمیر)، حر بن یزید یربوعی (از قبیله بنی ریاح) را با هزار نفر به سوی حسین (ع) فرستاد و گفت: او را همراهی کن و مگذار برگردد که وارد کوفه شود و راه را بر او تنگ کن. حر بن یزید، چنین کرد و حسین (ع) راه عذیب را در پیش گرفت تا به دامنه و سراشیبی نجف رسید و در قصر (منزلگاه) ابو مقاتل، فرود آمد[۷۳].[۷۴]

بسته شدن راه بر امام (ع) توسط حر

از ابو مخنف نقل است: عبیدالله بن زیاد، حر بن یزید را فرستاد تا راه را بر حسین (ع) ببندد. وقتی حسین (ع) در راه، حرکت می‌کرد، دو مرد اعرابی از قبیله بنی اسد، با ایشان برخورد کردند. [حسین (ع)] از اخبار پرسید. گفتند: ای پسر پیامبر خدا! به راستی که دل‌های مردم، با شماست و شمشیرهایشان، رو در روی شما. برگرد! سپس، از کشته شدن مسلم و یارانش خبر دادند. حسین (ع) استرجاع کرد (انا لله گفت). فرزندان عقیل به وی گفتند: به خدا سوگند، باز نمی‌گردیم تا این که انتقام خون خود را بگیریم و یا همه کشته شویم. حسین (ع) به بادیه‌نشینانی که در راه به وی پیوسته بودند، فرمود: «هر یک از شما که می‌خواهد برگردد، باز گردد. ما بیعت خود را برداشتیم». همه رفتند و حسین (ع) با خانواده و چند نفر از یارانش باقی ماند. حسین (ع) به راه ادامه داد تا به نزدیک حر بن یزید رسید. یاران حسین (ع)، چون سپاه را از دور دیدند، تکبیر گفتند. حسین (ع) به آنان فرمود: «تکبیر برای چیست؟». گفتند: درخت خرما دیده‌ایم. یکی از یاران گفت: به خدا سوگند، در این مکان، درخت خرما نبوده است. گمان می‌کنم که شما سرهای اسبان و نوک نیزه‌ها را دیده‌اید. حسین (ع) فرمود: «به خدا سوگند، من نیز چنین عقیده‌ای دارم». به پیش رفتند تا حر بن یزید و سپاهش به آنان برخوردند. او به حسین (ع) گفت: من مأمورم که هر کجا تو را دیدم، نگه دارم و بر تو سخت بگیرم و نگذارم که از اینجا حرکت کنی. حسین (ع) فرمود: «در این صورت، با تو نبرد می‌کنم. بپرهیز از این که با کشتن من، بدبخت شوی، مادرت به عزایت بنشیند!». حر گفت: به خدا سوگند، اگر عربی جز تو - هر کس که بود - در چنین شرایطی که تو داری، این سخن را می‌گفت، من نیز همین سخن را به مادرش می‌گفتم؛ ولی به خدا سوگند، نمی‌توانم نام مادر تو را جز به بهترین شیوه ببرم. حسین (ع) به حرکت، ادامه داد و حر نیز همراه او می‌رفت و از بازگشت به جایی که از آن آمده بود و از ورود به کوفه، ممانعت می‌کرد، تا این که در روستایی نزدیک کوفه به نام اقساس مالک، فرود آمد. حر، جریان را برای عبیدالله نوشت[۷۵].

عبدالله بن منصور از امام صادق از جدش امام زین العابدین اینگونه نقل می‌کند: حسین (ع) در منزل رهیمه فرود آمد. عبیدالله بن زیاد، حر بن یزید را با هزار سوار، در پی او فرستاد. حر می‌گوید: وقتی از خانه‌ام بیرون آمدم تا به سوی حسین (ع) روانه شوم، سه بار شنیدم که: ای حر! تو را به بهشت، مژده باد!». به اطراف خود نگریستم؛ اما کسی را ندیدم. با خود گفتم: مادر حر، به عزایش بنشیند! برای نبرد با پسر پیامبر می‌رود و بشارت بهشت به او داده می‌شود! حر به هنگام نماز ظهر، به حسین (ع) رسید. حسین (ع) به فرزندش دستور داد تا اذان و اقامه گفت و حسین (ع) برخاست و به اتفاق هر دو گروه، نماز گزارد. چون سلام نماز را گفت، حر بن یزید، برخاست و گفت: درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد، ای پسر پیامبر! حسین (ع) پاسخ گفت و پرسید: «ای بنده خدا! کیستی؟». گفت: حر بن یزید هستم. فرمود: «ای حر! با مایی، یا بر ضد ما؟». حر گفت: به خدا سوگند - ای پسر پیامبر - که برای نبرد با شما فرستاده شدم؛ ولی به خدا پناه می‌برم که از قبر بیرون آیم، در حالی که سرافکنده باشم و دستانم به گردنم بسته شده باشد و بر صورت، بر آتش افکنده شوم. ای پسر پیامبر! کجا می‌روی؟ به حرم جدت باز گرد، که [اگر باز نگردی،] کشته می‌شوی. حسین (ع) فرمود: «می‌روم و مرگ برای جوان مرد، ننگ نیست، آن‌گاه که قصد خیر کند و از روی مسلمانی بجنگند و برای مردان نیک، جانفشانی کند و از تباهی و گنهکاران، دوری گزیند. اگر بمیرم، پشیمان نخواهم شد و اگر زنده بمانم، سرزنش نمی‌شوم. برای خواری تو، همین بس که ذلیلانه از دنیا بروی»[۷۶].[۷۷]

سخنرانی امام (ع) برای یاران خود و یاران حر در منزلگاه بیضه

از عقبة بن ابی عیزار نقل شده: حسین (ع) در بیضه برای یاران خویش و یاران حر، سخنرانی کرد. نخست حمد و سپاس خدا را به جا آورد و سپس فرمود: «ای مردم! پیامبر خدا (ص) فرمود: هر که حاکم ستمگری را ببیند که محرمات خدا را حلال می‌شمارد و پیمان خدا را می‌شکند و بر خلاف سنت پیامبر خدا می‌رود و میان بندگان خدا، با گناه و ستم، عمل می‌کند، ولی با کردار و یا گفتار، بر او نشورد، بر خدا فرض است که [در قیامت او را به جایگاه همان ستمگر ببرد. بدانید که اینان، به اطاعت شیطان در آمده‌اند و اطاعت خدا را رها کرده‌اند. تباهی آورده‌اند و حدود را معطل نهاده‌اند و ثروت‌ها را به خویش اختصاص داده‌اند. حرام خدا را حلال دانسته و حلال خدا را حرام شمرده‌اند، و من، شایسته‌ترین فرد هستم برای این که این چیزها را تغییر دهد. نامه‌های شما به من رسید و فرستادگانتان با بیعت شما، نزد من آمدند که: مرا تسلیم نمی‌کنید و از یاری‌ام باز نمی‌مانید. اگر به بیعت خویش عمل کنید، رشد می‌یابید. من، حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر پیامبر خدا (ص) هستم. جانم با جان‌های شماست و کسانم با کسان شمایند و من، مقتدای شمایم. اگر به عهد خود رفتار نکنید و پیمان خویش را بشکنید و بیعت مرا از گردن خویش بردارید، به جان خودم سوگند که این از شما تازه نیست، که با پدرم، برادرم و عموزاده‌ام نیز چنین کردید. فریب‌خورده، کسی است که فریب شما را بخورد. اقبال خویش را گم کرده اید و نصیب خویش را به تباهی داده‌اید. هر که پیمان بشکند، به ضرر خویش می‌شکند. زود است که خدا، مرا از شما بی‌نیاز گرداند. درود و رحمت و برکات خداوند، بر شما باد!»[۷۸].[۷۹]

یاری خواستن امام (ع) در منزلگاه بنی مقاتل

یاری خواستن از عبیدالله بن حر

ابو مخنف نقل کرده است که: جمیل بن مرثد برایم نقل کرد که: حسین (ع) به راه ادامه داد تا به قصر (منزلگاه) بنی مقاتل رسید. آنجا فرود آمد و خیمه‌ای برپا شده دید. مجالد بن سعید، از عامر شعبی برایم نقل کرد که: حسین بن علی (ع) پرسید: «این خیمه، از آن کیست؟». گفتند: از آن عبیدالله بن حر جعفی است. فرمود: «او را نزد من فرا خوانید» و قاصدی به سوی او فرستاد. قاصد، چون نزد او رسید، گفت: این، حسین بن علی است که تو را فرا می‌خواند. عبیدالله بن حر، استرجاع کرد (انا لله گفت) و گفت: به خدا سوگند، از کوفه بیرون نیامدم، مگر بدان جهت که مبادا حسین، وارد کوفه شود و من در آنجا باشم. به خدا سوگند، نمی‌خواهم او را ببینم و او مرا ببیند. قاصد آمد و به حسین (ع) خبر داد. حسین (ع) کفش‌هایش را پوشید و برخاست و [رفت تا] بر او وارد شد. سلام کرد و نشست و آن گاه، او را برای همراهی خود، دعوت کرد؛ ولی پسر حر، سخن خود را تکرار کرد. حسین (ع) فرمود: «اگر ما را یاری نمی‌کنی، از خدا بترس که با کسانی باشی که با ما نبرد می‌کنند. به خدا سوگند، کسی که صدای یاری ما را بشنود و ما را یاری نکند، نابود می‌شود». پسر حر گفت: این، هرگز نخواهد شد، إن شاء الله! حسین (ع) برخاست و به اقامتگاه خود آمد[۸۰].

عبدالله بن منصور از امام صادق (ع) اینگونه نقل کرده: حسین (ع) حرکت کرد تا به قطقطانه[۸۱] رسید. به خیمه‌ای افراشته نظر افکند و فرمود: «این خیمه، از آن کیست؟». گفتند: از آن عبیدالله بن حر جعفی. حسین (ع) برایش پیغام فرستاد و فرمود: «ای مرد! تو گنهکار و خطاکاری و خداوند، تو را بدان کیفر می‌دهد، اگر به درگاه خداوند متعال توبه نکنی. اگر در این لحظات، مرا یاری رسانی، جدم در پیشگاه خداوند، شفیع تو خواهد بود». عبیدالله بن حر گفت: ای پسر پیامبر! اگر تو را یاری کنم، نخستین کشته خواهم بود؛ ولی این اسبم را بگیرید. به خدا سوگند، هیچ‌گاه سوارش نشدم و دنبال چیزی نبودم، مگر این که بدان دست یافتم و کسی مرا تعقیب نکرد، مگر آنکه نجات یافتم. پس آن را بگیرید. حسین (ع) چهره از وی برگرداند و سپس فرمود: «ما را به تو و اسبت نیازی نیست «و هیچ‌گاه، گمراهان را یاور نمی‌گیرم»؛ ولی از اینجا برو. نه با ما باش و نه بر ضد ما؛ زیرا هر کس فریاد ما خاندان را بشنود و پاسخ نگوید، خداوند، او را با صورت در آتش دوزخ می‌افکند»[۸۲].[۸۳]

یاری خواستن امام (ع) از عمرو بن قیس مشرقی[۸۴]

از عمرو بن قیس مشرقی نقل شده است که: من و پسرعمویم در قصر (منزلگاه) بنی مقاتل بر حسین (ع) وارد شدیم و بر او سلام کردیم. پسرعمویم به وی گفت: ای ابا عبدالله! آنچه می‌بینم، رنگ است، یا محاسنتان چنین است؟ فرمود: «رنگ است. پیری در بنی هاشم، زودرس است». آن‌گاه به ما رو کرد و فرمود: «برای یاری من آمده‌اید؟». گفتم: من مردی کهن‌سال، بدهکار و عیالوارم و در دستم، امانت‌های مردم است و نمی‌دانم چه می‌شود و دوست ندارم که امانت‌ها از دست بروند. پسرعمویم نیز همین سخن را گفت. به ما فرمود: «پس بروید، تا فریاد ما را نشنوید و سیاهی [کاروان] ما را نبینید؛ چراکه هر کسی فریاد ما را بشنود و سیاهی ما را ببیند و به ما پاسخ ندهد و یاری نرساند، بر خداوند فرض است که او را با صورت، در آتش افکند»[۸۵].[۸۶]

رؤیای شهادت

عقبة بن سمعان نقل می‌کند: وقتی آخر شب شد، حسین (ع) به ما فرمود که آبگیری کنیم. آن‌گاه دستور حرکت داد و ما به راه افتادیم. وقتی از قصر (منزلگاه) بنی مقاتل، حرکت کردیم و لختی رفتیم، حسین (ع) چرتی زد و آن‌گاه بیدار شد و می‌فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۸۷] و ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۸۸] و این را دو یا سه بار تکرار کرد. پسرش علی، بر اسب خویش آمد و گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ و ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ پدر جان! فدایت شوم! حمد و انا لله گفتن تو، برای چیست؟ فرمود: «پسرم! چرتم گرفت و [در خواب،] سواری را بر اسبی دیدم که گفت: این قوم، حرکت می‌کنند و مرگ نیز به دنبال آنهاست. پس دانستم که از مرگمان به ما خبر می‌دهند». گفت: پدر جان! خدا، برایت بد نیاورد! مگر ما بر حق نیستیم؟ فرمود: «سوگند به آنکه بندگان به سوی او خواهند رفت، چرا». گفت: پدر جان! پس اهمیتی ندارد؛ چراکه بر حق، جان می‌دهیم. فرمود: «خدا، نیکوترین پاداشی را که به خاطر پدری به فرزندی داده، به تو بدهد!»[۸۹].[۹۰]

نامه ابن زیاد به حر، جهت سختگیری بر امام (ع)

در کتاب الفتوح آمده است که: در این هنگام، نامه‌ای از کوفه رسید: «از عبیدالله بن زیاد، به حر بن یزید. اما بعد، برادرم! وقتی نامه‌ام به تو رسید، بر حسین، سخت بگیر و از او جدا مشو تا او را نزد من بیاوری. به فرستاده‌ام دستور داده‌ام که از تو جدا نشود تا مراقب اجرای دستورم باشد. والسلام!». حر، چون نامه را خواند، به دنبال یاران مورد اعتمادش فرستاد و گفت: وای بر شما! نامه عبیدالله بن زیاد رسیده و دستور داده که با حسین کاری کنم که او را خوش نمی‌آید. به خدا سوگند، دلم همراهی نمی‌کند و بدین کار، رضایت نمی‌دهد. مردی از یاران حر بن یزید - که کنیه‌اش ابو شعثا کندی بود - به فرستاده عبیدالله بن زیاد نگریست و به وی گفت: برای چه آمده‌ای، مادرت به عزایت بنشیند؟ آن مرد گفت: امر پیشوایم را اطاعت کردم و به بیعتم وفا نمودم و نامه امیرم را آوردم. ابو شعثا به وی گفت: پروردگارت را نافرمانی کردی و پیشوایت را اطاعت کردی و خود را هلاک ساختی و برای خود، ننگ خریدی. بد پیشوایی است، پیشوای تو! خداوند عز و جل فرمود: «آنها را پیشوایانی قرار دادیم که به سوی جهنم، دعوت می‌کنند و روز قیامت، یاری نمی‌بینند»[۹۱].[۹۲]

مظلومیت سیدالشهداء در یاری ندادن مردم بصره

موج فزاینده دعوت سیدالشهداء به سوی نور و رشد و آگاهی، جامعه آن روز را فرا گرفت. علاوه بر حج‌گزاران و قبایل مختلفی که در حجاز با امام دیدار و ملاقات کردند، امام ندای تکلیف شرعی آحاد مسلمین را با زبان و بعضاً با نامه‌نگاری به گوش آنان رساند. یکی از نامه‌های امام متوجه دعوت شیعیان بصره بود. سید بن طاوس می‌نویسد: امام حسین پس از این جریان نامه‌ای برای گروهی از اشراف بصره نوشت و ایشان را برای یاری نمودن و اطاعت خویشتن دعوت نمود. آن نامه را به وسیله ابو رزین که سلیمان نام داشت و دوست یا غلام آن حضرت بود برای آنان فرستاد، از جمله اشراف بصره، یزید بن مسعود نهشلی و منذر بن جارود عبدی بودند[۹۳]. امام در نامه‌اش این‌گونه مرقوم فرموده بود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ خدا محمد بن عبدالله(ص) را از میان آفریدگان برگزید و او را به شرف نبوت مفتخر ساخت و به عزت رسالت گرامی داشت. پس از مدتی جان شریفش را گرفت و او را به سوی خود برد، در حالی که حضرتش به وظیفه رسالت خود نیکو عمل نمود و بندگان خدا را پند و اندرز داد. حال ما خاندان و فرزندان و جانشینان و وارثان او هستیم و بیش از هر کس شایستگی تکیه زدن بر جایگاه او را داریم، اما گروهی بر بر ما غلبه کردند و حقمان را از دستمان گرفتند و ما نیز به خاطر حفظ وحدت مسلمین خاموش نشستیم و امید به آسودگی امت داشتیم.

البته ما نیک می‌دانستیم که خود برای این حق مسلم سزاوارترین فرد هستیم و بر آن کس که زمام امر را در دست گرفته برتری داریم، اکنون من نماینده خود را همراه این نامه به طرف شما می‌فرستم و شما به سوی کتاب خدا و سنت پیامبرش فرامی‌خوانم. آگاه باشید که سنت را نابود و بدعت‌ها را آشکار کرده‌اند و شما ای مردم اگر با من همراه شوید و ندایم را پاسخ مثبت گویید من به راه روشن دیانت رهنمونتان خواهم کرد. یزید بن مسعود که مخاطب نامه امام بود، بنی حنظله و بنی سعد را احضار کرد. هنگامی که حاضر شدند گفت: ای بنی‌تمیم! مقام و حسب و نسب من در میان شما چگونه است؟ گفتند: به به! بسیار خوب است! به خدا قسم که تو برای ما پشت و پناه می‌باشی، تو از نظر فخر و شرافت گل سر سبد هستی و در این باره حق تقدم داری. یزید بن مسعود گفت: من شما را برای یک موضوع مهم خواسته‌ام که با شما مشورت کنم و درباره آن از شما استعانت نمایم. آنان گفتند: به خدا قسم که نصیحت تو خیر است و ما نظریه تو را می‌پسندیم دستور بده تا انجام دهیم! گفت: معاویه مرد، به خدا قسم که هلاکت و نابود شدن وی کارها را آسان نمود! آگاه باشید که پایه جور و گناه درهم شکست و ارکان ظلم متزلزل شد. معاویه یک امری را احداث نمود که به گمان خودش آن را محکم و پایدار کرده، ولی هیهات که اراده او عملی شود. معاویه فعالیت کرد ولی دچار سستی گردید، مشاوره نمود ولی مخذول و متروک شد.

اکنون یزید که فردی است شراب‌خوار و رئیسی است تبهکار، ادعا می‌کند که خلیفه مسلمانان و با اینکه حلم و علمی اندک دارد بر آنان فرمان فرمایی نماید، در صورتی که به قدر جای پای خود از حق خبری ندارد. من به خدا قسم می‌خورم برای بقای دین با یزید جهاد نمودن از جهاد با مشرکین افضل است. این حسین بن علی است که پسر پیامبر اسلام(ص) می‌باشد، صاحب شرافتی است اصیل و دارای نظریه‌ای است اساسی، دارای فضیلتی است که قابل وصف نیست و صاحب علمی است که پایان ندارد. امام حسین(ع) برای مقام خلافت مقدم می‌باشد؛ زیرا آن بزرگوار دارای سوابق و سن و پیشینه و قرابت است. حسین(ع) نسبت به افراد کوچک عاطفه دارد و درباره اشخاص بزرگ احترام می‌نماید چه سرپرست بزرگواری است برای رعیت و امام است که خدا حجت را به وسیله او تمام کرده، موعظه به واسطه وی کامل گردیده، برای دیدن نور حق نابینا نباشید، قدم برای ترویج باطل برمدارید، صخر بن قیس بود که در جنگ جمل شما را از جهاد برکنار می‌کرد، امروز جا دارد که چرک جهاد نکردن در جنگ جمل را به وسیله یاری نمودن پسر پیغمبر شستشو دهید. به خدا قسم احدی از شما از یاری کردن امام حسین کوتاهی نمی‌کند مگر اینکه خدا فرزندانش را دچار ذلت و قبیله وی را دچار قلت خواهد کرد. اکنون این منم که لباس جنگ پوشیده‌ام و زره جنگ را در بر کرده‌ام. کسی که در راه خدا کشته نشود یقیناً خواهد مرد، کسی که فرار کند به دام خواهد افتاد. خدا شما را رحمت کند جواب نیکویی بگویید! بنی حنظله شروع به سخن کردند و گفتند: ای ابوخالد! ما تیرهای قبیله و سواران عشیره تو هستیم، اگر به وسیله ما تیراندازی کنی به هدف خواهی رسید و اگر به واسطه ما مبارزه نمایی پیروز خواهی شد. به خدا قسم تو در هیچ دریای محنتی فرو نخواهی رفت مگر اینکه ما نیز در آن فرو خواهیم رفت. به خدا قسم تو دچار هیچ سختی نمی‌شوی مگر اینکه ما نیز دچار آن می‌شویم. ما تو را به وسیله شمشیرهای خود یاری می‌کنیم و هرگاه بخواهی ما تو را به وسیله بدن‌های خویشتن نگاهداری می‌نماییم.

بعد از بنی حنظله، بنی سعد به سخن آمدند و گفتند: ای ابوخالد! بدترین چیزها نزد ما این است که با تو مخالفت کنیم و از رأی تو خارج شویم. صخر بن قیس ما را به ترک مبارزه مأمور نمود، ولی ما نظریه خود را پسندیدیم و عزت ما همچنان برقرار است. به ما اجازه بده تا مشورت نماییم و نظریه خود را به عرض تو برسانیم. سپس بنی عامر بن تمیم سخنرانی کردند و گفتند: ای ابو خالد! ما پسران پدر تو و خلفاء تو می‌باشیم. راضی نیستیم که تو غضب کنی، اگر تو قیام نمایی ما سکوت نمی‌کنیم، اختیار در دست تو می‌باشد، تو دستور بده تا ما انجام دهیم، به ما امر کن تا اجابت نماییم. هر وقت که بخواهی فرمان‌فرمایی در اختیار تو است. یزید بن مسعود گفت: ای بنی سعد! به خدا قسم اگر شما این عمل را انجام دهید، خدای توانا شمشیر دشمن را همیشه از سر شما برمی‌دارد و دائماً شمشیر شما میان خود شما خواهد بود. سپس یزید بن مسعود نامه‌ای برای امام حسین نوشت که مضمون آن این بود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ نامه شما به من رسید و آنچه را که برای آن دعوت کرده بودی فهمیدم از قبیل: بهره‌مند شدن از طاعت تو و نائل شدن به نصیحت خود به وسیله یاری کردن تو و اینکه خدا هرگز زمین را از کسی که عمل خیر انجام دهد یا راهنمای راه نجات باشد خالی نخواهد گذاشت. شما حجت خدایید بر خلق، شما در زمین امانت خدایید، شما شاخه شجره احمدیه می‌باشید که حضرت رسول اصل آن است. پس تو با میمنت و مبارکی و سعادت به سوی ما بیا که گردن‌های بنی‌تمیم مطیع تو می‌باشند، ایشان از شتر تشنه‌ای که به سوی آب می‌رود بیشتر به اطاعت تو مشتاقند. نیز گردن‌های بنی سعد فرمان‌بردار هستند. ایشان چرک سینه‌های خود را به وسیله آب باران شستشو داده‌اند.

موقعی که امام حسین(ع) نامه وی را خواند فرمود: تو را چه شده که این قدر با سعادتی! خدا تو را در آن روزی که ترسناک است ایمن و از تشنگی آن سیراب و عزیز بدارد، ولی افسوس هنگامی که یزید بن مسعود مهیا شد و خواست به سوی امام حسین(ع) حرکت نماید خبر شهادت حضرت به او رسید. او از اینکه دستش به یاری امام حسین نرسید، فوق العاده دچار جزع و فزع گردید. اما منذر بن جارود، وی نامه امام حسین(ع) را با فرستاده‌اش نزد ابن زیاد آورد؛ زیرا منذر می‌ترسید که مبادا آن نامه از طرف ابن زیاد دسیسه‌ای باشد. چون که دختر منذر بن جارود که نامش، بحریه بود زن ابن زیاد بود. عبیدالله بن زیاد فرستاده امام حسین را گرفت و بر بالای دار زد. بعداً بالای منبر رفت و اهل بصره را برای اینکه مخالفت نکنند و فتنه‌انگیزی ننمایند تهدید نمود[۹۴].[۹۵]

مظلومیت سیدالشهداء در اقدامات منافقین کوفه

خبر ورود سیدالشهداء به مکه مکرمه و مواضع انقلابی حضرت در شهرهای مختلف پیچید. کوفه به اعتبار اینکه روزی مرکز خلافت امیرالمؤمنین بوده و همچون عاصمه دنیای اسلام شیعیانش از نظر کمی و کیفی بر سایر شهرها برتری داشتند، انتظار می‌رفت حضرت را برای تحقق اهداف خلافت اسلامی و برخورد با نظام غاصب امویان پذیرا باشند. خیر هلاکت معاویه به مردم کوفه رسید و باز خبر بیعت نکردن امام حسین با یزید را دریافت کردند. خبر امتناع پسر زبیر از بیعت و رفتن آن دو به مکه را داشتند. شیعیان کوفه در منزل سلیمان بن صرد خزاعی اجتماع نمودند. آنان مرگ معاویه را یادآور می‌شدند و خدای را سپاس می‌گفتند. سلیمان بن صرد گفت: معاویه هلاک شد و امام حسین از بیعت نمودن با یزید خودداری کرده و به جانب مکه حرکت نموده است. شما شیعیان حسین و شیعه پدرش می‌باشید، پس اگر می‌دانید که وی را یاری می‌دهید و با دشمنانش جهاد خواهید کرد نامه برایش بنویسید. ولی اگر می‌ترسید که دچار سستی خواهید شد او را فریب ندهید؟

ایشان گفتند: نه به خدا، ما با دشمنان امام حسین می‌جنگیم و جان خود را فدای آن حضرت می‌نماییم، سلیمان گفت: و هذا الحسين بن علي قد خالفه و صار إلى مكة هاربا من طواغيت آل أبي سفيان این حسین(ع) است که با یزید به مخالفت پرداخته و به مکه از شر طاغوت‌های اموی حرکت نموده. برای حضرت نامه بنویسید تا امام حسین بیاید، سپس این نامه را برای امام حسین نوشتند: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لِلْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ سُلَيْمَانَ بْنِ صُرَدٍ الْخُزَاعِيِّ وَ الْمُسَيَّبِ بْنِ نَجَبَةَ وَ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ وَ حَبِيبِ بْنِ مُظَاهِرٍ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَائِلٍ وَ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ سَلَامٌ عَلَيْكَ أَمَّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي قَصَمَ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّ أَبِيكَ مِنْ قَبْلُ الْجَبَّارَ الْعَنِيدَ الْغَشُومَ الظَّلُومَ الَّذِي ابْتَزَّ هَذِهِ الْأُمَّةَ أَمْرَهَا وَ غَصَبَهَا فَيْئَهَا وَ تَأَمَّرَ عَلَيْهَا بِغَيْرِ رِضًى مِنْهَا ثُمَّ قَتَلَ خِيَارَهَا وَ اسْتَبْقَى شِرَارَهَا وَ جَعَلَ مَالَ اللَّهِ دُولَةً بَيْنَ جَبَابِرَتِهَا وَ عُتَاتِهَا فَبُعْداً لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ ثُمَّ إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ غَيْرُكَ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ يَجْمَعُنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ النُّعْمَانُ بْنُ الْبَشِيرِ فِي قَصْرِ الْإِمَارَةِ وَ لَسْنَا نُجْمَعُ مَعَهُ فِي جُمُعَةٍ وَ لَا جَمَاعَةٍ وَ لَا نَخْرُجُ مَعَهُ فِي عِيدٍ وَ لَوْ قَدْ بَلَغَنَا أَنَّكَ أَقْبَلْتَ أَخْرَجْنَاهُ حَتَّى يَلْحَقَ بِالشَّامِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ» «به نام خداوند بخشنده مهربان، نامه‌ای است به حسین بن علی امیرالمؤمنین، از سلیمان بن صرد خزاعی و مسیب بن نجبة و رفاعة بن شداد و حبیب بن مظاهر و عبدالله بن وائل و شیعیانش از مؤمنین سلام ما بر تو و پس از تقدیم سلام سپاس خداوندی را که دشمن تو و دشمن پیشین پدرت را درهم شکست، همان دشمن ستمکار کینه‌جویی که زمام کار این امت را به زور و قلدری به دست گرفت و بیت المال مسلمین را غاصبانه تصرف کرد، بدون رضای ملت بر آنان حکومت نمود، از جنایات زمان حکومتش اینکه نیکان جامعه را کشت و افراد ناپاک را نگهداری نمود و مال خدا را به دست ستمگران و سرکشان جامعه سپرد، از رحمت خدا دور باد هم چنان که قوم ثمود دور شد.

باری ما را پیشوایی به جز تو نیست به سوی ما بشتاب، شاید خداوند به وسیله تو کانون حقی از ما گرد آورد و نعمان بن بشیر اکنون در کاخ فرمانداری است، ولی ما نه به نماز جمعه او حاضر می‌شویم و نه به نماز جماعتش و در روزهای عید با او همراه نیستیم و اگر خبر حرکت شما به ما برسد او را از کوفه بیرون خواهیم کرد تا راه شام در پیش گیرد و سلام بر تو و رحمت و برکات خدا بر تو باد ای پسر پیغمبر و بر پدر بزرگوارت که پیش از تو بود و حول و قوه‌ای به جز از خدای بزرگ و بزرگوار نیست. سپس آن نامه را به عبدالله بن مسمع همدانی و عبدالله بن وائل دادند و ایشان را مأمور کردند که به سرعت آن نامه را به امام حسین(ع) برسانند. آنان به سرعت خارج شدند و در روز دهم ماه رمضان در مکه به حضور امام حسین(ع) مشرف شدند.

اهل کوفه دو روز بعد از فرستادن آن نامه، قیس بن مسهر صیداوی و عبدالله و عبدالرحمن که پسران عبدالله بن زیاد ارحبی بودند و عماره بن عبدالله سلولی را به حضور امام حسین(ع) اعزام نمودند. تعداد یک صد و پنجاه نامه به وسیله ایشان برای امام(ع) فرستادند که بعضی از آن نامه‌ها را امضای یک نفر و یا دو نفر و یا چهار نفر بود. سید بن طاوس می‌نویسد: امام حسین(ع) با این دعوت‌هایی که از آن حضرت می‌کردند قبول نمی‌کرد. حتی در یک روز تعداد ششصد نامه برای امام حسین(ع) آمد. نامه کوفیان همچنان به نحو تواتر می‌آمد تا اینکه تعداد دوازده هزار «۰۰۰، ۱۲» نامه برای آن حضرت واصل شد. شیخ مفید می‌نویسد: کوفیان پس از دو روز هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی را با نامه‌ای به سوی امام حسین فرستادند که مضمون آن این بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ إِلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ مِنْ شِيعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَحَيَّهَلَا فَإِنَّ النَّاسَ يَنْتَظِرُونَكَ لَا رَأْيَ لَهُمْ غَيْرُكَ فَالْعَجَلَ الْعَجَلَ ثُمَّ الْعَجَلَ الْعَجَلَ وَ السَّلَامُ»[۹۶].

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ به سوی حسین بن علی از طرف شیعیان که مؤمن و مسلمان هستند. اما بعد؛ فوراً حرکت کن! زیرا مردم در انتظار تو می‌باشند و کسی غیر از تو غمخوار آنان نیست. العجل! العجل! العجل! و السلام». سپس شبث بن ربعی، حجار بن ابجر و یزید بن حارث بن رویم، عروه بن قیس، عمرو بن حجاج زبیدی و محمد بن عمرو تیمی برای حضرت نوشتند: «أَمَّا بَعْدُ فَقَدِ اخْضَرَّ الْجَنَّاتُ وَ أَيْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ أَعْشَبَتِ الْأَرْضُ وَ أَوْرَقَتِ الْأَشْجَارُ فَإِذَا شِئْتَ فَأَقْبِلْ عَلَى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدَةٍ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ وَ عَلَى أَبِيكَ مِنْ قَبْلِكَ»[۹۷]. اما بعد؛ باغ‌های ما سبز، میوه‌جات رسیده، گیاه زمین روئیده. درختان دارای برگ گردیده است. هرگاه می‌خواهی به جانب لشکری که آماده و مجهز می‌باشد بیا. سلام و رحمت و برکات خدا بر تو و بر پدرت باد! هنگامی که کلیه فرستادگان کوفیان نزد امام حسین مشرف شدند و نامه‌ها را قرائت نمودند و امام(ع) از فرستادگان از حال مردم جویا شد. در نقل دیگری از تاریخ آمده که مردم کوفه در نامه خود نوشته بودند صد هزار شمشیر به فرمان شمایند، پس هر چه زودتر خود را به کوفه برسانید ان لك هنا مائة ألف سيف فلا تتأخر. امام حسین(ع) نامه‌ای نوشت و به هانی بن هانی و سعید بن عبدالله که آخرین فرستادگان بودند داد که مضمون آن این بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى الْمَلَإِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَانِئاً وَ سَعِيداً قَدَّمَا عَلَيَّ بِكُتُبِكُمْ وَ كَانَا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَيَّ مِنْ رُسُلِكُمْ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذِي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ وَ مَقَالَةُ جُلِّكُمْ أَنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنَا إِمَامٌ فَأَقْبِلْ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِكَ عَلَى الْحَقِّ وَ الْهُدَى وَ أَنَا بَاعِثٌ إِلَيْكُمْ أَخِي وَ ابْنَ عَمِّي وَ ثِقَتِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مُسْلِمَ بْنَ عَقِيلٍ فَإِنْ كَتَبَ إِلَيَّ بِأَنَّهُ قَدِ اجْتَمَعَ رَأْيُ مَلَئِكُمْ وَ ذَوِي الْحِجَى وَ الْفَضْلِ مِنْكُمْ عَلَى مِثْلِ مَا قَدَّمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ فَإِنِّي أَقْدَمُ إِلَيْكُمْ وَشِيكاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَعَمْرِي مَا الْإِمَامُ إِلَّا الْحَاكِمُ بِالْكِتَابِ الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ الدَّائِنُ بِدِينِ الْحَقِّ الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَلِكَ لِلَّهِ وَ السَّلَامُ»[۹۸]. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ از طرف حسین بن علی به سوی گروه مؤمنین و مسلمین. اما بعد؛ هانی و سعید نامه‌های شما را نزد من آوردند و آخرین نفر فرستادگان شما بودند که نزد من آمدند. کلیه آنچه را که شما شرح داده بودید فهمیدم. مقاله اکثر شما این بود که ما امام نداریم. تو به سوی ما بیا! شاید خدا ما را به وسیله تو به حق هدایت و نزدیک نماید. من برادر و پسر عم و شخصی که از اهل بیت و مورد وثوق من است یعنی مسلم بن عقیل را به سوی شما می‌فرستم. اگر مسلم برای من بنویسد که آراء عموم و عقلاء و فضلاء شما متحد شده‌اند، همان طور که فرستادگان شما آمدند و نامه‌های شما را قرائت نمودم، من با خواست خدا به زودی به سوی شما می‌آیم. به جان خودم سوگند که امام طبق دستور قرآن و عدالت قضاوت خواهد نمود. امام کسی است که دین حق را پذیرفته و جان خود را برای دین نگهداری کند و السلام[۹۹].

سپس امام حسین(ع) مسلم بن عقیل را خواست و او را به سوی کوفه اعزام نمود و حضرت، مسلم را به پرهیزکاری و کتمان مقصود و مدارا نمودن مأمور کرد و چنانچه مسلم دید که مردم کوفه اجتماع نمودند و مطیع وی شدند این موضوع را برای امام حسین(ع) بنویسد. حضرت مسلم(ع) آمد تا وارد مدینه منوره شد و در مسجد النبی نماز خواند و با اهل بیت خویش وداع کرد. بعداً دو نفر راهنما را از قیس اجیر نمود. آنان آمدند و پس از اینکه حرکت نمودند راه را گم کردند و به شدت دچار تشنگی گردیدند و از رفتن بازماندند. آن دو نفر وقتی علائم راه را دیدند راه را به حضرت مسلم نشان دادند و خود از تشنگی مردند و مسلم راه را پیدا کرد. حضرت مسلم از موضعی که به مضیق معروف بود نامه‌ای نوشت و به وسیله قیس بن مسهر برای امام حسین(ع) فرستاد که مضمون آن این بود: من با دو نفر راهنما از مدینه حرکت نمودم و ایشان راه را گم کردند، سپس به قدری تشنگی به ما سخت گرفت که آن دو نفر مردند. ما آمدیم و خود را با نیم رمقی به آب رساندیم. این آب در مکانی است که آن را مضیق می‌نامند. من این مسافرت را به فال بد گرفتم. اگر صلاح بدانی مرا معاف بدار و دیگری را برای این کار برگزین و السلام. امام حسین(ع) در جوابش نوشت: من این طور حساب می‌کنم که که هیچ موضوعی تو را وادار نکرد که از این فرمان من استعفا کنی غیر از خوف و ترس، باید این امر را که من برای تو صادر نموده‌ام انجام دهی. و السلام[۱۰۰]. مسلم نامه امام را دریافت کرد و رهسپار کوفه شد، در بدو ورود به کوفه به خانه مختار رفت شیعیان به دیدن ایشان می‌آمدند. مسلم بوی گل در آستین داشت. کوفیان با نماینده امام حسین(ع) بیعتی حسینی می‌کردند، شهد کلام حسین(ع) را در محفل مسلم می‌چشیدند و فکر و اندیشه سیدالشهداء در خطابه‌های مسلم موج می‌زد.

چهره‌ای مصمم، شجاع، اصیل، مدیر، فکور، سفیر حجت حق برای کوفیان، نسیم خوش آزادی و ولایت را به ارمغان آورده است، کوفیان موج پرجذبه نگاه حسین(ع) را در چشمان مسلم جستجو می‌کردند. او به بلندای فکر حسین(ع)، ایده‌های آزادی و رهایی با خود آورده بود. مردم کوفه را به تشکیلات و سازماندهی قوی و انسجام و وحدت کلمه دعوت می‌کرد. روزی معاویه به عقیل گفت: یا ابا یزید هیچ حاجتی داری تا روا کنم؟ گفت: کنیزی بر من عرضه کرده‌اند که دوست دارم او را بگیرم و او را از چهل هزار در هم کمتر نمی‌دهند. معاویه گفت: کنیزی چنین گران‌بها برای چه؟ کنیزی بگیر به پنجاه درهم، تو نابینایی زشت و زیبا در نزد تو یکسان است. گفت: نه! چنین نیست! می‌خواهم اصیل و با نژاد باشد تا از او فرزندی برومند داشته باشم که هر گاه بر تو خشم گیرد سر تو را با شمشیر بردارد. معاویه خندید و گفت: مزاح کردم! بهای کنیز را به او داد. عقیل با او ازدواج کرد و مسلم متولد شد. چون عقیل از دنیا رفت مسلم دوازده ساله بود[۱۰۱].

روزی امیرالمؤمنین به پیامبر عرض کرد ای پیامبر خدا آیا عقیل را دوست داری؟ پیامبر اکرم(ص) فرمودند: آری به خدا قسم او را دوست دارم یکی به خاطر خودش و دیگری به خاطر پدرش ابوطالب که او را نیز بسیار دوست می‌دارم، به درستی که فرزندش در دوستی فرزند تو کشته می‌شود، پس در غم و اندوه او «مسلم بن عقیل» اشک‌ها بر دیدگان مؤمنان جاری خواهد شد و فرشتگان مقرب بر او درود خواهند فرستاد، پس پیامبر اکرم آنقدر گریستند تا آن‌که اشک‌هایشان بر روی سینه مبارکشان روان گردید، آنگاه فرمودند به خدا شکایت خواهم کرد از آن وقایعی که پس از من به سر خاندان و اهل بیتم می‌آورند[۱۰۲]. کوفیان دسته دسته به زیارت مسلم می‌آمدند و پس از خوش‌آمد گفتن، بیعت می‌نمودند. بیعت کنندگان با مسلم را از ۱۲ تا ۳۰ هزار نوشته‌اند.

مسلم بن عقیل سفیر شجاع و کاردان سیدالشهداء در کوفه بر اوضاع مسلط شد و از ضعف فرماندار کوفه، نعمان بن بشیر که فردی محتاط و عافیت‌طلب بود استفاده کرد و شیعیان امیرالمؤمنین را دور خود جمع کرد و با قرائت نامه سیدالشهداء همه را به وفاق ملی دعوت نمود و خود محوریت آن اتحاد و یکپارچگی را به عهده گرفت. سازماندهی مردم، جمع‌آوری و تهیه سلاح، بررسی کیفیت اقبال و یا عدم اقبال مردم به دعوت سیدالشهداء میزان نفرت و فاصله‌گیری مردم از رژیم امویان از محورهایی بود که مسلم بن عقیل در طول ۴۷ روز به مداقه آن پرداخت. ولی در بین مردم کوفه جیره‌خواران وابسته‌ای بودند که چون حیاتشان را در بقای حکومت ظلم می‌دیدند و رفاه دنیایی خود را جز با حاکمیت یزید مشاهده نمی‌کردند و لذا به یزید نامه نوشتند و اوضاع کوفه و حضور مسلم و استقبال مردم از ایشان و تنفر مردم از حکومت را برای شام نگاشتند و از یزید به‌طور جد تقاضا کردند تا نسبت به کوفه تصمیم بگیرد. نعمان بن ربیعه «بعضی گفته‌اند» عبدالله بن مسلم برای یزید بن معاویه نوشت: اما بعد؛ مسلم بن عقیل وارد کوفه شده و شیعیان با وی برای حسین بن علی بیعت نموده‌اند، اگر به کوفه احتیاجی داری مردی قوی را بفرست تا امر تو را اجرا و نظیر خودت با دشمنت رفتار نماید؛ زیرا نعمان بن بشیر شخصی است ضعیف، یا اینکه خود را ضعیف نشان می‌دهد. بعد از عبدالله بن مسلم، عماره بن عقبه نامه‌ای نظیر نامه عبدالله برای یزید نوشت. سپس عمر بن سعد هم که از دنیاطلبان دورو و بی‌ایمان بود، چگونگی اوضاع را برای یزید نوشته و ابراز حسن خدمت نمود. همچنین عماره بن عقبه از جیره‌خواران معاویه خاطر یزید را به نامه خود مستحضر داشته و نامه‌های پیاپی از منافقین کوفه به یزید رسید[۱۰۳].

یزید با مشاور مسیحی خود سرجون در این باب به مشورت نشست. سرجون گفت: «علیک بعبیدالله بن زیاد» یزید گفت: عبیدالله فایده‌ای ندارد. سرجون گفت: اگر معاویه زنده بود و به تو می‌گفت: عبیدالله را به جای او منصوب کن، آیا تو می‌پذیرفتی؟ یزید گفت: آری. سرجون نامه‌ای را از جیب خود بیرون آورد و گفت: این فرمان معاویه است که آن را با دست خود مهر کرده هذا عهد معاوية إليه بخاتمه و من چون می‌دانستم که او را دوست نمی‌داری لذا تو را از آن باخبر نکردم. ولی اکنون که زمینه مساعد است همین فرمان را برای او تنفیذ کن و نعمان را عزل نما. یزید بی‌درنگ نامه‌ای به ابن زیاد نوشت و ضمن ستایش او فرمانداری کوفه را برای سرکوبی نهضت امام در آن سامان برایش نوشت و با حفظ سمت هم بصره و هم کوفه به او واگذار شد و در پایان دستور داد به سوی کوفه حرکت کن و از مسلم بخواه که یا بیعت کند وگر نه او را به قتل رسانده و یا با خواری او را تبعید نما[۱۰۴]. این‌گونه اقدامات منافقین در کوفه زمینه را برای تسلط ابن زیاد و سرانجام کودتای خونین فراهم کرد و اوضاع کوفه که می‌رفت تا زمینه استقرار حکومت امام سیدالشهداء را فراهم کند با یک تراژدی دردناک مواجه و با شهادت مسلم روبه‌رو شد.

چون یزید از خروج امام حسین(ع) از مکه به سوی عراق باخبر شد، روزی صبح هنگام دستور داد اعلان کنند تا مردم در مسجد جمع شوند و بزرگان شهر نیز حاضر گردند. آنگاه خود بر فراز منبر رفته و چنین گفت: هان ای مردم شام! ما پیشوایان دینی به حکم وظیفه و محبتی که نسبت به شما داریم بر خود فرض می‌دانیم که شما را در جریان امور قرار دهیم و اکنون باید بدانید که به زودی میان ما و مردم عراق نزاعی واقع خواهد شد؛ زیرا دیشب و پریشب در خواب دیدم که میان من و اهل عراق جویی از خون جاری بود و خواستم از آن عبور کنم نتوانستم، تا اینکه عبیدالله بن زیاد از آن جوی عبور نمود و من او را می‌نگریستم. بزرگان و حاضران در مجلس همه متفقا گفتند: ای امیر همه مطیع اوامر و فرمان تو بوده و کمر بسته آماده انجام هر خدمتی می‌باشیم.[۱۰۵]

منابع

پانویس

  1. «كَتَبَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ إلى عَبْدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ يُخبِرُهُ بِخُروجِ الحُسَينِ (ع) إلى مَكَّةَ: وَ نَحْسَبُهُ جَاءَهُ رِجَالٌ مِنْ أهْلِ هذَا المَشْرِقِ فَمَنَّوهُ الخِلافَةَ، وَ عِنْدَكَ مِنْهُم خِبْرَةٌ وَ تَجْرِبَةٌ، فَإِنْ كَانَ فَعَلَ فَقَدْ قَطَعَ وَاشِجَ القَرابَةِ، وَ أنتَ كَبيرُ أهلِ بَيتِكَ وَ المَنْظورُ إلَيْهِ، فَاكْفُفهُ عَنِ السَّعيِ فِي الفُرقَةِ... قالَ: فَكَتَبَ إلَيهِ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ: إنّي لَأَرجو ألّا يَكونَ خُروجُ الحُسَينِ (ع) لِأَمرٍ تَكرَهُهُ، وَ لَسْتُ أدَعُ النَّصيحَةَ لَهُ في ما يَجمَعُ اللّهُ بِهِ الاُلفَةَ، وَ يُطفِئُ بِهِ النّائِرَةَ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۴۸؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۱۹).
  2. «كِتابُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ قَد أقبَلَ مِنَ الشّامِ إلى أهلِ المَدينَةِ عَلَى البَريدِ، مِن قُرَيشٍ وَغَيْرِهِم مِن بَني هاشِمٍ، وفيهِ هذِهِ الأَبياتُ: ... يا قَومَنا لا تَشُبُّوا الحَربَ إذ سَكَنَت تَمَسَّكوا بِحِبالِ الخَيرِ وَاعتَصِموا قَد غَرَّتِ الحَربُ مَن قَد كانَ قَبلَكُمُ مِنَ القُرونِ وقَد بادَت بِهَا الاُمَمُ فَأَنصِفوا قَومَكُم لا تَهلِكوا بَذَخا فَرُبَّ ذي بَذَخٍ زَلَّت بِهِ القَدَمُ قالَ: فَنَظَرَ أهلُ المَدينَةِ إلى هذِهِ الأَبياتِ، ثُمَّ وَجَّهوا بِها وبِالكِتابِ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ (ع)، فَلَمّا نَظَرَ فيهِ عَلِمَ أنَّهُ كِتابُ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ. فَكَتَبَ الحُسَينُ (ع) الجَوابَ: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ﴿وَإِنْ كَذَّبُوكَ فَقُلْ لِي عَمَلِي وَلَكُمْ عَمَلُكُمْ أَنْتُمْ بَرِيئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِيءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ وَالسَّلامُ» (الفتوح، ج۵، ص۶۸).
  3. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۶.
  4. روز هشتم ذی حجه را «روز ترویه» می‌گویند؛ چراکه حاجیان، در آن برای روزهای بعد، آب بر می‌دارند.
  5. «فَلَمّا كَانَ يَوْمُ التَّروِيَةِ، قَدِمَ عَمرُو بنُ سَعيدِ بنِ العاصِ إلى مَكَّةَ فِي جُندٍ كَثِيفٍ، قَدْ أمَرَهُ يَزِيدُ أنْ يُناجِزَ الحُسَينَ (ع) القِتالَ إنْ هُوَ ناجَزَهُ، أوْ يُقاتِلَهُ إنْ قَدَرَ عَلَيهِ، فَخَرَجَ الحُسَينُ (ع) يَوْمَ التَّروِيَةِ» (الملهوف (إعداد عبد الزهراء عثمان محمد)، ص۵۸).
  6. «لَقيتُ حُسَيْنَاً (ع)، فَقُلتُ: بِأَبي أنْتَ! لَو أقَمتَ حَتّى يَصْدُرَ النّاسُ لَرَجَوتُ أنْ يَتَقَصَّفَ أهْلُ المَوسِمِ مَعَكَ، فَقالَ: لَمْ آمَنْهُم يَا أبَا فِراسٍ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۵۵، ح۴۳۸).
  7. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۸.
  8. «إنَّ حُسَيْنَاً (ع) لَمّا أجْمَعَ المَسيرَ إلَى الكُوفَةِ، أتاهُ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ! إنَّكَ قَدْ أرجَفَ النّاسُ أنَّكَ سَائِرٌ إلَى العِراقِ، فَبَيِّنْ لِي مَا أنْتَ صَانِعٌ؟ قالَ: إنّي قَدْ أجْمَعْتُ المَسِيرَ فِي أحَدِ يَومَيَّ هذَينِ، إنْ شاءَ اللّهُ تَعالى. فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ: فَإِنّي اُعيذُكَ بِاللّهِ مِن ذلِكَ، أخبِرني - رَحِمَكَ اللّهُ - أَتسيرُ إلى قَومٍ قَدْ قَتَلوا أمِيرَهُم، وَضَبَطوا بِلادَهُم، وَ نَفَوا عَدُوَّهُم؟ فَإِنْ كَانُوا قَدْ فَعَلوا ذلِكَ فَسِر إلَيهِم، وَ إنْ كَانوا إنَّما دَعَوكَ إلَيهِمْ وَ أمِيرُهُمْ عَلَيهِمْ، قَاهِرٌ لَهُمْ، وَعُمّالُهُ تَجبي بِلادَهُمْ، فَإِنَّهُم إنَّمَا دَعَوْكَ إلَى الحَرْبِ وَالقِتالِ، وَلا آمَنُ عَلَيْكَ أنْ يَغُرّوكَ وَ يَكذِبُوكَ وَ يُخالِفُوكَ وَ يَخذُلوكَ، وَ أنْ يُسْتَنفَروا إلَيْكَ، فَيَكُونُوا أشَدَّ النّاسِ عَلَيكَ. فَقالَ لَهُ حُسَينٌ (ع): وإنّي أستَخيرُ اللّهَ وَأنظُرُ ما يَكونُ... قالَ: فَلَمّا كَانَ مِنَ العَشِيِّ - أو مِنَ الغَدِ - أتَى الحُسَينَ (ع) عَبدُ اللّهِ بنُ العَبّاسِ، فَقالَ: يَا بنَ عَمِّ، إنّي أتَصَبَّرُ ولا أصبِرُ، إنّي أتَخَوَّفُ عَلَيكَ فِي هذَا الوَجهِ الهَلاكَ وَالاِستِئصالَ، إنَّ أهلَ العِراقِ قَومٌ غُدُرٌ فَلا تَقرَبَنَّهُم، أقِم بِهذَا البَلَدِ فَإِنَّكَ سَيِّدُ أهلِ الحِجازِ، فَإِن كانَ أهلُ العِراقِ يُريدونَكَ كَمَا زَعَموا، فَاكْتُبْ إلَيهِم فَليَنفوا عَدُوَّهُم، ثُمَّ اقْدَمْ عَلَيهِم. فَإِنْ أبَيتَ إلّا أن تَخرُجَ، فَسِر إلَى اليَمَنِ، فَإِنَّ بِها حُصُونَا وَ شِعَابا، وَ هِيَ أرْضٌ عَريضَةٌ طَويلَةٌ، وَ لِأَبيكَ بِها شيعَةٌ، وَ أنتَ عَنِ النّاسِ فِي عُزلَةٍ، فَتَكتُبُ إلَى النّاسِ، وَ تُرسِلُ وَ تَبُثُّ دُعَاتَكَ، فَإِنّي أرْجُو أن يَأتِيَكَ عِندَ ذلِكَ الَّذي تُحِبُّ فِي عافِيَةٍ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ (ع): يَا بنَ عَمِّ، إنّي وَاللّهِ لَأَعلَمُ أنَّكَ ناصِحٌ مُشفِقٌ، وَ لكِنّي قَد أزمَعتُ وأجمَعتُ عَلَى المَسيرِ فَقالَ لَهُ ابنُ عَبّاسٍ: فَإِنْ كُنْتَ سَائِرا فَلا تَسِر بِنِسائِكَ وَ صِبيَتِكَ، فَوَاللّهِ إنّي لَخائِفٌ أن تُقتَلَ كَما قُتِلَ عُثمانُ، وَ نِساؤُهُ ووُلدُهُ يَنظُرونَ إلَيهِ... وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، لَو أعلَمُ أنَّكَ إذا أخَذتُ بِشَعْرِكَ وَ نَاصِيَتِكَ حَتّى يَجتَمِعَ عَلَيَّ وَعَلَيْكَ النّاسُ أطَعْتَني، لَفَعَلتُ ذلِكَ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۵).
  9. «دَخَلَ الحُسَيْنُ (ع) إلى مَكَّةَ، فَفَرِحَ بِهِ أهلُها فَرَحَاً شَدِيداً، قالَ: وجَعَلوا يَختَلِفونَ إلَيهِ بُكرَةً وَعَشِيَّةً... قالَ: وَ بِمَكَّةَ يَومَئِذٍ عَبدُ اللّهِ بنُ عَبّاسٍ و عَبدُ اللّهِ بنُ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ، فَأَقْبَلا جَمِيعَاً حَتّى دَخَلا عَلَى الحُسَينِ (ع)، وَ قَدْ عَزَمَا عَلى أنْ يَنْصَرِفَا إلَى المَدينَةِ، فَقالَ لَهُ ابنُ عُمَرَ: أبا عَبدِ اللّهِ رَحِمَكَ اللّهُ، اِتَّقِ اللّهَ الَّذي إلَيهِ مَعادُكَ، فَقَد عَرَفتَ مِن عَداوَةِ أهلِ هذَا البَيتِ لَكُم، وَ ظُلمَهُمْ إيّاكُم، وَ قَدْ وَلِيَ النّاسَ هذَا الرُّجُلُ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ، وَ لَسْتُ آمَنُ أن يَمِيلَ النّاسُ إلَيْهِ لِمَكَانِ هذِهِ الصَّفراءِ وَالبَيضاءِ، فَيَقتُلونَكَ وَ يَهلِكُ فِيكَ بَشَرٌ كَثيرٌ؛ فَإِنّي قَد سَمِعتُ رَسولَ اللّهِ (ص) وَ هُوَ يَقولُ: «حُسَيْنٌ مَقْتُولٌ، وَ لَئِن قَتَلوهُ وَخَذَلوهُ وَلَن يَنْصُرُوهُ، لَيَخذُلُهُمُ اللّهُ إلى يَوْمِ القِيامَةِ». وَ أنَا اُشيرُ عَلَيْكَ أنْ تَدْخُلَ فِي صُلحِ مَا دَخَلَ فِيهِ النّاسُ، وَاصْبِر كَمَا صَبَرْتَ لِمُعاوِيَةَ مِن قَبلُ، فَلَعَلَّ اللّهَ أنْ يَحْكُمَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ القَومِ الظّالِمينَ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ (ع): أبا عَبدِ الرَّحمنِ! أنَا اُبايِعُ يَزيدَ وَ أدخُلُ فِي صُلحِهِ! وَقَدْ قَالَ النَّبِيُّ (ص) وَ فِي أبِيهِ مَا قَالَ؟! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: صَدَقتَ أبا عَبدِ اللّهِ! قالَ النَّبِيُّ (ص) فِي حَيَاتِهِ: «ما لي وَ لِيَزيدَ؟ لا بَارَكَ اللّهُ فِي يَزِيدَ! وَ إنَّهُ يَقْتُلُ وَلَدِي وَ وَلَدَ ابنَتِيَ الحُسَيْنَ، وَالَّذي نَفْسِي بِيَدِهِ، لا يُقْتَلُ وَلَدي بَيْنَ ظَهْرَانَي قَوْمٍ فَلا يَمْنَعُونَهُ، إلّا خالَفَ اللّهُ بَينَ قُلوبِهِم وألسِنَتِهِم». ثُمَّ بَكَى ابنُ عَبّاسٍ، وبَكى مَعَهُ الحُسَينُ (ع)، وقالَ: يَا بنَ عَبّاسٍ، تَعلَمُ أنِّي ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ (ص)؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: اللّهُمَّ نَعَم، نَعلَمُ ونَعرِفُ أنَّ مَا فِي الدُّنيا أحَدٌ هُوَ ابنُ بِنتِ رَسولِ اللّهِ (ص) غَيرُكَ، وَ أنَّ نَصرَكَ لَفَرضٌ عَلى هذِهِ الاُمَّةِ، كَفَريضَةِ الصَّلاةِ وَالزَّكاةِ الَّتي لا يُقدَرُ أنْ يُقبَلَ أحَدُهُمَا دونَ الاُخرى. قالَ الحُسَيْنُ (ع): يَابنَ عَبّاسٍ، فَمَا تَقولُ فِي قَومٍ أخرَجُوا ابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ (ص) مِن دَارِهِ وَ قَرارِهِ، وَ مَولِدِهِ وَحَرَمِ رَسُولِهِ، وَ مُجاوَرَةِ قَبْرِهِ وَ مَولِدِهِ، وَ مَسجِدِهِ وَ مَوضِعِ مُهاجَرِهِ، فَتَرَكوهُ خائِفاً مَرعُوباً لا يَسْتَقِرُّ فِي قَرارٍ، وَلا يَأوِي فِي مَوطِنٍ، يُريدونَ فِي ذلِكَ قَتلَهُ وَ سَفكَ دَمِهِ، وَهُوَ لَم يُشْرِك بِاللّهِ شَيئاً، ولَا اتَّخَذَ مِن دونِهِ وَلِيّاً، ولَم يَتَغَيَّر عَمّا كَانَ عَلَيهِ رَسولُ اللّهِ (ص) وَالخُلَفاءُ مِن بَعدِهِ؟ فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: مَا أقُولُ فيهِم إلّا ﴿أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَبِرَسُولِهِ وَلَا يَأْتُونَ الصَّلَاةَ إِلَّا وَهُمْ كُسَالَى * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلًا ﴿يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا وعَلى مِثلِ هؤُلاءِ تَنزِلُ البَطشَةُ الكُبرى. وأمّا أنتَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ (ص)، فَإِنَّكَ رَأسُ الفَخارِ بِرَسولِ اللّهِ (ص)، وَابنُ نَظيرَةِ البَتولِ، فَلا تَظُنَّ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ (ص) أنَّ اللّهَ غافِلٌ عَمّا يَعمَلُ الظّالِمونَ، وَ أنَا أشهَدُ أنَّ مَن رَغِبَ عَن مُجاوَرَتِكَ، وَطَمِعَ في مُحارَبَتِكَ ومُحارَبَةِ نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ (ص)، فَما لَهُ مِن خَلاقٍ. فَقالَ الحُسَينُ (ع): اللّهُمَّ اشهَد! فَقالَ ابنُ عَبّاسٍ: جُعِلتُ فِداكَ يَا بنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ! كَأَنَّكَ تُريدُني إلى نَفْسِكَ، وَ تُريدُ مِنّي أنْ أنصُرَكَ! وَاللّهِ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، أن لَو ضَرَبتُ بَينَ يَدَيكَ بِسَيفي هذا حَتّى انخَلَعَ جَميعاً مِن كَفّي، لَما كُنتُ مِمَّن اُوفي مِن حَقِّكَ عُشرَ العُشرِ، وَ‌ها أنَا بَينَ يَدَيكَ، مُرني بِأَمْرِكَ. فَقالَ بنُ عُمَرَ: مَهْلاً! ذَرنا مِن هذا يَا بنَ عَبّاسٍ. قالَ: ثُمَّ أقبَلَ ابنُ عُمَرَ عَلَى الحُسَينِ (ع)، فَقالَ: أبا عَبدِ اللّهِ، مَهلاً عَمّا قَد عَزَمتَ عَلَيهِ، وَارجِع مِن هُنا إلَى المَدينَةِ، وَادخُل في صُلحِ القَومِ، ولا تَغِب عَن وَطَنِكَ وحَرَمِ جَدِّكَ رَسولِ اللّهِ (ص)، ولا تَجعَل لِهؤُلاءِ الَّذينَ لا خَلاقَ لَهُم عَلى نَفسِكَ حُجَّةً وسَبيلاً، وَ إنْ أحببَتَ ألّا تُبايِعَ فَأَنتَ مَتروكٌ حَتّى تَرى بِرَأيِكَ، فَإِنَّ يَزيدَ بنَ مُعاوِيَةَ عَسى ألّا يَعيشَ إلّا قَليلاً، فَيَكفِيَكَ اللّهُ أمرَهُ. فَقالَ الحُسَينُ (ع): اُفٍّ لِهذَا الكَلامِ أبَدا مادامَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ، أسْأَلُكَ بِاللّهِ يا عَبدَ اللّهِ، أنَا عِندَكَ عَلى خَطَأٍ مِن أمري هذا؟ فَإِنْ كُنتُ عِنْدَكَ عَلى خَطَأٍ فَرُدَّني، فَإِنّي أخضَعُ وَ أسْمَعُ واُطيعُ. فَقالَ ابنُ عُمَرَ: اللّهُمَّ لا، وَ لَم يَكُنِ اللّهُ تَعالى يَجعَلُ ابنَ بِنْتِ رَسولِهِ عَلى خَطَأٍ، ولَيسَ مِثلُكَ مِن طَهارَتِهِ وصَفوَتِهِ مِنَ الرَّسولِ (ص) عَلى مِثلِ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ بِاسمِ الخِلافَةِ، ولكن أخشى أن يُضرَبَ وَجهُكَ هذَا الحَسَنُ الجَميلُ بِالسُّيوفِ، وَتَرى مِن هذِهِ الاُمَّةِ ما لا تُحِبُّ، فَارجِع مَعَنا إلَى المَدينَةِ، وَ إنْ لَم تُحِبَّ أنْ تُبايِعَ، فَلا تُبايِع أبداً وَاقْعُدْ في مَنزِلِكَ. فَقالَ الحُسَيْنُ (ع): هَيْهاتَ يَا بنَ عُمَرَ، إنَّ القَومَ لا يَترُكونّي، وَ إنْ أصَابُوني وَ إنْ لَمْ يُصِيبُوني فَلا يَزالونَ حَتّى اُبَايِعَ وَ أنَا كَارِهٌ، أوْ يَقتُلوني، أما تَعلَمُ يا عَبدَ اللّهِ، أنَّ مِن هَوانِ هذِهِ الدُّنيا عَلَى اللّهِ تَعالى أنَّهُ اُتِيَ بِرَأسِ يَحيَى بنِ زَكَرِيّا (ع) إلى بَغِيَّةٍ مِن بَغايا بَني إسرائيلَ، وَالرَّأسُ يَنطِقُ بِالحُجَّةِ عَلَيهِم؟! أما تَعلَمُ أبا عَبدِ الرَّحمنِ، أنَّ بَني إسرائيلَ كانوا يَقتُلونَ ما بَينَ طُلوعِ الفَجرِ إلى طُلوعِ الشَّمسِ سَبْعِينَ نَبِيّاً، ثُمَّ يَجْلِسُونَ فِي أسْواقِهِم يَبيعُونَ وَيَشتَرُونَ كُلُّهُم كَأَنَّهُم لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً؟! فَلَم يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيهِم، ثُمَّ أخَذَهُم بَعدَ ذلِكَ أخذَ عَزيزٍ مُقتَدِرٍ. اِتَّقِ اللّهَ أبا عَبدِ الرَّحمنِ وَلا تَدَعَنَّ نُصْرَتِي.... ثُمَّ أقبَلَ الحُسَينُ (ع) عَلى عَبدِ اللّهِ بنِ عَبّاسٍ، فَقالِ: يَا بنَ عَبّاسٍ، إنَّكَ ابنُ عُمِّ والِدي، وَ لَم تَزَل تَأمُرُ بِالخَيرِ مُنذُ عَرَفتُكَ، وَ كُنتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيهِ بِما فيهِ الرَّشادُ، وَ قَد كانَ يَستَنصِحُكَ وَ يَستَشيرُكَ فُتُشيرُ عَلَيهِ بِالصَّوابِ، فَامضِ إلَى المَدينَةِ في حِفظِ اللّهِ وَ كَلائِهِ، وَ لا يَخفى عَلَيَّ شَيءٌ مِنْ أخْبَارِكَ، فَإِنّي مُستَوطِنٌ هذَا الحَرَمَ، وَ مُقيمٌ فِيهِ أبَدا ما رَأَيتُ أهلَهُ يُحبّونّي وَ يَنصُرونّي، فَإِذا هُمْ خَذَلونِي اسْتَبدَلتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَاسْتَعصَمْتُ بِالكَلِمَةِ الَّتي قالَها إبراهيمُ الخَليلُ (ع) يَومَ اُلقِيَ فِي النّارِ: «حَسِبيَ اللّهُ ونِعمَ الوَكيلُ» فَكانَتِ النّارُ عَلَيهِ بَرداً وَ سَلاماً. قالَ: فَبَكَى ابنُ عَبّاسٍ وابنُ عُمَرَ في ذلِكَ الوَقتِ بُكاءً شَديداً، وَالحُسَينُ (ع) يَبْكي مَعَهُمَا ساعَةً، ثُمَّ وَدَّعَهُما، وَ صَارَ ابنُ عُمَرَ وَابنُ عَبّاسٍ إلَى المَدينَةِ، وَ أقَامَ الحُسَينُ (ع) بِمَكَّةَ» (الفتوح، ج۵، ص۲۳).
  10. «لَقِيتُ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ (ع) وَ هُوَ يَخرُجُ إلَى العِراقِ، فَقُلتُ لَهُ: يَا بنَ رَسولِ اللّهِ (ص)، لا تَخْرُج، قَالَ: فَقَالَ لِي يَا بنَ عَبّاسٍ، أما عَلِمتَ أنّ مَنِيَّتي مِن هُناكَ، وَ أنَّ مَصَارِعَ أصْحَابِي هُناكَ؟ فَقُلتُ لَهُ: فَأنّى لَكَ ذلِكَ؟ قالَ: بِسِرٍّ سُرَّ لي، وعِلمٍ اُعطيتُهُ» (دلائل الإمامة، ص۱۸۱، ح۹۶؛ ذوب النضار، ص۳۰).
  11. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۷۶.
  12. «إِنَّ الْحُسَيْنَ (ع) خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ قَبْلَ التَّرْوِيَةِ بِيَوْمٍ فَشَيَّعَهُ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الزُّبَيْرِ فَقَالَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ لَقَدْ حَضَرَ الْحَجُّ وَ تَدَعُهُ وَ تَأْتِي الْعِرَاقَ فَقَالَ يَا ابْنَ الزُّبَيْرِ لَأَنْ‏ أُدْفَنَ‏ بِشَاطِئِ‏ الْفُرَاتِ‏ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ أَنْ أُدْفَنَ بِفِنَاءِ الْكَعْبَةِ» (کامل الزیارات، ص۱۵۱، ح۱۸۴؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۶، ح۱۸).
  13. «عَرَضَ ابنُ الزُّبَيرِ عَلَى الحُسَينِ (ع) أنْ يُقِيمَ بِمَكَّةَ فَيُبَايِعَهُ ويُبايِعَهُ النّاسُ، وَ إنَّمَا أرَادَ بِذلِكَ ألّا يَتَّهِمَهُ وَ أنْ يُعْذِرَ فِي القَولِ. فَقَالَ الحُسَينُ (ع): لَأَنْ اُقْتَلَ خَارِجَاً مِن مَكَّةَ بِشِبرٍ أحَبُّ إلَيَّ مِن أنْ اُقتَلَ فِيهَا، وَ لَأَن اُقتَلَ خَارِجَاً مِنْهَا بِشِبرَينِ أحَبُّ إلَيَّ مِن أنْ اُقتَلَ خَارِجَاً مِنْهَا بِشِبْرٍ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۵).
  14. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۸۶.
  15. «إنَّ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ (ع) خَطَبَ أصحابَهُ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أثْنَى عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ! خُطَّ المَوتُ عَلى بَني آدَمَ كَخَطِّ القِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ، مَا أولَعَني بِالشَّوقِ إلى أسلافِي اشْتِياقَ يَعقوبَ (ع) إلى يُوسُفَ وَ أخِيهِ، وَ إنَّ لِي مَصْرَعَاً أنَا لاقِيهِ، كَأَنّي أنظُرُ إلى أوصَالِي تُقَطِّعُهَا وُحوشُ الفَلَواتِ غبراً وَ عفراً، قَدْ مَلَأَت مِنّي أكراشَها، رِضَى اللَّهِ رِضانا أهلَ البَيتِ، نَصبِرُ عَلى بَلائِهِ لِيُوَفِّيَنا اُجورَ الصّابِرينَ، وَ لَنْ تَشُذَّ عَن رَسولِ اللَّهِ حُرمَتُهُ وَ عِترَتُهُ، وَ لَن تُفارِقَهُ أعضاؤُهُ، وَ هِيَ مَجموعَةٌ فِي حَظيرَةِ القُدسِ، تَقَرُّ بِهِم عَينُهُ، وَ تُنجَزُ لَهُم عِدَتُهُ، ألا مَنْ كَانَ فِينَا باذِلاً مُهْجَتَهُ فَليَرحَل، فَإِنّي راحِلٌ غَداً إنْ شاءَ اللَّهُ. ثُمَّ نَهَضَ إلى عَدُوِّهِ، فَاسْتُشْهِدَ صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِ» (تیسیر المطالب، ص۱۹۹).
  16. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۸۷.
  17. «وَ إِنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) خَرَجَ‏- يَوْمَ‏ التَّرْوِيَةِ إِلَى‏ الْعِرَاقِ‏ وَ قَدْ كَانَ دَخَلَ مُعْتَمِراً» (تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۶، ح۱۵۱۶؛ الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۳).
  18. «قَدِ اعْتَمَرَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) فِي ذِي الْحِجَّةِ ثُمَّ رَاحَ‏ يَوْمَ‏ التَّرْوِيَةِ إِلَى‏ الْعِرَاقِ‏ وَ النَّاسُ يَرُوحُونَ إِلَى مِنًى» (الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۴؛ تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۷، ح۱۵۱۹).
  19. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۸۸.
  20. ر. ک: الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۴؛ تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۷، ح۱۵۱۹.
  21. در الارشاد آمده است: حسین (ع) چون خواست به سوی عراق برود، طواف کعبه و سعی بین صفا و مروه را انجام داد و از احرام، با تقصیر بیرون آمد و آن را عمره قرار داد؛ چراکه نمی‌توانست حج را به پایان برساند (ر. ک: الارشاد، ج۲، ص۶۷؛ مثیر الأحزان، ص۳۸).
  22. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۹۹.
  23. الکافی، ج۴، ص۵۳۵، ح۴؛ تهذیب الأحکام، ج۵، ص۴۳۷، ح۱۵۱۹.
  24. ر. ک: تهذیب الأحکام، ج۱۲، ص۳۴۹؛ تقریرات الحج، گلپایگانی، ج۱، ص۵۸.
  25. مستمسک العروة الوثقی، ج۱۱، ص۱۹۲.
  26. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۸۹.
  27. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۲.
  28. «بَعَثَ أهلُ العِراقِ إلَى الحُسَيْنِ (ع) الرُّسُلَ وَالكُتُبَ يَدْعُونَهُ إلَيهِمْ، فَخَرَجَ مُتَوَجِّها إلَى العِراقِ فِي أهْلِ بَيتِهِ وَ سِتّينَ شَيْخاً مِن أهلِ الكوفَةِ، وَ ذلِكَ يَومُ الإِثنَينِ، فِي عَشرِ ذِي الحِجَّةِ سَنَةَ سِتّينَ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۵۱؛ تهذیب الکمال، ج۶، ص۴۲۱).
  29. «مِمّا يُمكِنُ أنْ يَكُونَ سَبَبَاً لِحَمْلِ الحُسَيْنِ (ع) لِحَرَمِهِ مَعَهُ وَ لِعِيالِهِ، أنَّهُ لَو تَرَكَهُنَّ بِالحِجازِ أو غَيرِها مِنَ البِلادِ، كانَ يَزيدُ بنُ مُعاوِيَةَ لَعَنَهُ اللّهُ أرسَلَ مَن أخَذَهُنَّ إلَيهِ، وصَنَعَ بِهِنَّ مِنَ الاِسْتِيصَالِ وَ سُوءِ الأَعْمَالِ مَا يَمنَعُ الحُسَيْنَ (ع) مِنَ الجِهَادِ وَالشَّهادَةِ، وَ يَمتَنِعُ (ع) - بِأَخْذِ يَزِيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ لَهُنَّ - عَن مَقامِ السَّعادَةِ» (الملهوف، ص۱۴۲).
  30. «جَمَعَ الحُسَينُ (ع) أصْحَابَهُ الَّذينَ قَد عَزَمُوا عَلَى الخُروجِ مَعَهُ إلَى العِراقِ، فَأَعْطَى كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُم عَشَرَةَ دَنَانِيرَ وَ جَمَلاً يَحْمِلُ عَلَيْهِ زَادَهُ وَ رَحْلَهُ، ثُمَّ إنَّهُ طافَ بِالبَيْتِ وَ بِالصَّفا وَالمَروَةِ، وَ تَهَيَّأَ لِلخُروجِ، فَحَمَلَ بَنَاتِهِ وَ أخَواتِهِ عَلَى المَحَامِلِ وَخَرَجَ الحُسَينُ (ع) مِنْ مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ، يَومَ التَّروِيَةِ، لِثَمانٍ مَضَينَ مِن ذِي الحِجَّةِ، وَ مَعَهُ اثنانِ وَ ثَمَانُونَ رَجُلاً مِنْ شِيعَتِهِ وَ أهْلِ بَيتِهِ» (الفتوح، ج۵، ص۶۹؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۲۰).
  31. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۳.
  32. «لَمّا خَرَجَ الحُسَيْنُ (ع) مِنْ مَكَّةَ، اِعْتَرَضَهُ صَاحِبُ شُرطَةِ أمِيرِها عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العَاصِ فِي جَماعَةٍ مِنَ الجُندِ، فَقالَ: إنَّ الأَميرَ يَأمُرُكَ بِالاِنصِرافِ، فَانْصَرِف وَ إلّا مَنَعتُكَ. فَامْتَنَعَ عَلَيهِ الحُسَينُ (ع)، وَ تَدافَعَ الفَرِيقَانِ، وَاضْطَرَبوا بِالسِّياطِ. وَ بَلَغَ ذلِكَ عَمرَو بنَ سَعيدٍ، فَخافَ أنْ يَتَفاقَمَ الأَمرُ، فَأَرسَلَ إلى صَاحِبِ شُرَطِهِ يَأمُرُهُ بِالاِنْصِرَافِ» (الأخبار الطوال، ص۲۴۴).
  33. «ثُمَّ خَرَجَ الحُسَيْنُ (ع) يَومَ التَّروِيَةِ، فَاعْتَرَضَهُ رُسُلُ عَمرِو بنِ سَعِيدِ بنِ العَاصِ، وَ هُوَ أميرٌ عَلَى الحِجازِ لِيَزِيدَ بنِ مُعَاوِيَةَ مَعَ أخِيهِ يَحيى، يَمْنَعُونَهُ، فَأَبى عَلَيهِمْ وَ مَضى، وَ تَضارَبوا بِالسِّياطِ، وَامتَنَعَ الحُسَيْنُ (ع) وَ أصْحَابُهُ» (الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۷).
  34. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۴.
  35. «كَتَبَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) مِنْ مَكَّةَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍ‏ ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ مَنْ قِبَلَهُ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ‏ مَنْ‏ لَحِقَ‏ بِي‏ اسْتُشْهِدَ وَ مَنْ لَمْ يَلْحَقْ بِي لَمْ يُدْرِكِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ» (کامل الزیارات، ص۱۵۷، ح۱۹۵؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۷، ح۲۳).
  36. «فَلَمّا نَزَلَ [الحُسَيْنُ (ع)] بُستانَ بَنِي عامِرٍ، كَتَبَ إلى مُحَمَّدٍ أخِيهِ وَ أهلِ بَيْتِهِ: مِنَ الحُسَيْنِ بنِ عَلِيٍّ إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِيٍّ وَ أهلِ بَيْتِهِ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّكُم إنْ لَحِقتُم بِيَ اسْتُشْهِدْتُم، وَ إنْ تَخَلَّفتُم عَنّي لَمْ تَلحَقُوا النَّصرَ، وَالسَّلامُ» (الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۱۳).
  37. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۵.
  38. «أقْبَلَ الحُسَيْنُ (ع) مِنْ مَكَّةَ يُرِيدُ العِرَاقَ، وَ كَانَ يَزِيدُ قَدْ وَلّى عُبَيْدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ العِراقَ، وَ كَتَبَ إلَيهِ: قَدْ بَلَغَنِي أنَّ أهلَ الكوفَةِ قَدْ كَتَبوا إلَى الحُسَيْنِ فِي القُدُومِ عَلَيْهِمْ، وَ أنَّهُ قَدْ خَرَجَ مِنْ مَكَّةَ مُتَوَجِّهَا نَحْوَهُمْ، وَ قَدْ بُلِيَ بِهِ بَلَدُكَ مِنْ بَيْنِ البُلدانِ، وَ‌أيّامُكَ مِنْ بَيْنِ الأَيّامِ، فَإِنْ قَتَلْتَهُ، وَ إلّا رَجَعْتَ إلى نَسَبِكَ، وَ إلى أبِيكَ عُبَيْدٍ، فَاحْذَر أنْ يَفُوتَكَ» (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴۲).
  39. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۵.
  40. «خَرَجْنَا مَعَ الْحُسَيْنِ (ع) فَمَا نَزَلَ‏ مَنْزِلًا وَ لَا ارْتَحَلَ‏ مِنْهُ‏ إِلَّا ذَكَرَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيَّا وَ قَتْلَهُ وَ قَالَ يَوْماً وَ مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللَّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيَّا (ع) أُهْدِيَ إِلَى بَغِيٍّ مِنْ بَغَايَا بَنِي إِسْرَائِيلَ‏» (الارشاد، ج۲، ص۱۳۲؛ مجمع البیان، ج۶، ص۷۷۹).
  41. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۶.
  42. از متن نامه فهمیده نمی‌شود که نوشته عبدالله بن جعفر است. همچنین، از پاسخ امام حسین (ع) به او به دست می‌آید که عمرو بن سعید، خود، آن را نوشته است؛ چون در عبارت‌هایی از آن به امام (ع) جسارت شده است.
  43. «لَمّا خَرَجنا مِن مَكَّةَ، كَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرِ بنِ أبي طالِبٍ إلَى الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ (ع) مَعَ ابنَيهِ عَونٍ وَ مُحَمَّدٍ: أمّا بَعدُ، فَإِنّي أسأَلُكَ بِاللّهِ لَمَّا انْصَرَفْتَ حِينَ تَنظُرُ في كِتابي، فَإِنّي مُشفِقٌ عَلَيكَ مِنَ الوَجْهِ الَّذي تَوَجَّهُ لَهُ أنْ يَكُونَ فِيهِ هَلاكُكَ وَاسْتِئصَالُ أهْلِ بَيْتِكَ، إنْ هَلَكْتَ اليَومَ طَفِئَ نُورُ الأَرْضِ، فَإِنَّكَ عَلَمُ المُهتَدينَ، وَ رَجاءُ المُؤمِنينَ، فَلا تَعَجَّلْ بِالسَّيْرِ فَإِنّي فِي أثَرِ الكِتابِ، وَالسَّلامُ. قالَ: وَ قَامَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ إلى عَمرِو بنِ سَعيدِ بنِ العاصِ فَكَلَّمَهُ، وَ قَالَ: اُكتُب إلَى الحُسَيْنِ كِتَابَاً تَجَعلُ لَهُ فِيهِ الأَمانَ، وَ تُمَنّيهِ فِيهِ البِرَّ وَالصِّلَةَ، وَتُوثِقُ لَهُ فِي كِتابِكَ، وَ تَسْأَلُهُ الرُّجُوعَ، لَعَلَّهُ يَطمَئِنُّ إلى ذلِكَ فَيَرْجِعَ. فَقَالَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ: اُكتُبْ مَا شِئْتَ وَائتِني بِهِ حَتّى أخْتِمَهُ. فَكَتَبَ عَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ الكِتَابَ، ثُمَّ أتى بِهِ عَمرَو بنَ سَعيدٍ، فَقَالَ لَهُ: اِخْتِمهُ، وَابْعَثْ بِهِ مَعَ أخِيكَ يَحيَى بنِ سَعيدٍ، فَإِنَّهُ أحرى أنْ تَطمَئِنَّ نَفسُهُ إلَيهِ، وَ يَعلَمَ أنَّهُ الجِدُّ مِنكَ، فَفَعَلَ، وكانَ عَمرُو بنُ سَعيدٍ عامِلَ يَزيدَ بنِ مُعاوِيَةَ عَلى مَكَّةَ. قالَ: فَلَحِقَهُ يَحيى وَعَبدُ اللّهِ بنُ جَعفَرٍ، ثُمَّ انْصَرَفا بَعْدَ أنْ أقرَأَهُ يَحْيَى الكِتابَ، فَقَالا: أقْرَأناهُ الكِتابَ، وَجَهَدْنا بِهِ، وَ كَانَ مِمَّا اعتَذَرَ بِهِ إلَينا أن قالَ: إنّي رَأَيتُ رُؤيا فيها رَسولُ اللّهِ (ص)، وَ اُمِرتُ فِيها بِأَمْرٍ أنَا مَاضٍ لَهُ، عَلَيَّ كَانَ أو لي. فَقَالا لَهُ: فَما تِلكَ الرُّؤيا؟ قَالَ: مَا حَدَّثتُ أحَداً بِهَا، وَ مَا أنَا مُحَدِّثٌ بِهَا حَتّى ألقى رَبِّي» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۸).
  44. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۶.
  45. «أقْبَلْنَا حَتَّى انْتَهَيْنَا إلَى الصِّفَاحِ، فَلَقِيَنا الفَرَزدَقُ بنُ غالِبٍ الشّاعِرُ، فَواقَفَ حُسَيْنا (ع) فَقالَ لَهُ: أعْطاكَ اللّهُ سُؤلَكَ، وَ أمَّلَكَ فِيمَا تُحِبُّ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ (ع): بَيِّنْ لَنَا نَبَأَ النّاسِ خَلفَكَ، فَقالَ لَهُ الفَرَزدَقُ: مِنَ الخَبِيرِ سَأَلْتَ، قُلُوبُ النّاسِ مَعَكَ، وَ سُيُوفُهُم مَعَ بَني اُمَيَّةَ، وَالقَضاءُ يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ، وَاللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ. فَقالَ لَهُ الحُسَينُ (ع) صَدَقتَ، للّهِ الأَمرُ، وَاللّهُ يَفعَلُ ما يَشاءُ، وَ كُلَّ يَومٍ رَبُّنا فِي شَأنٍ، إنْ نَزَلَ القَضاءُ بِمَا نُحِبُّ فَنَحمَدُ اللّهَ عَلى نَعمائِهِ، وَ هُوَ المُستعانُ عَلى أداءِ الشُّكرِ، وَ إنْ حالَ القَضاءُ دونَ الرَّجاءِ، فَلَم يَعْتَدِ مَنْ كَانَ الحَقَّ نِيَّتُهُ، وَالتَّقوى سَرِيرَتُهُ. ثُمَّ حَرَّكَ الحُسَيْنُ (ع) راحِلَتَهُ فَقَالَ: السَّلامُ عَلَيكَ، ثُمَّ افْتَرَقَا» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۸۶؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۴۷).
  46. «لَقِيَنِي الْحُسَيْنُ (ع) فِي‏ مُنْصَرَفِي‏ مِنَ‏ الْكُوفَةِ فَقَالَ مَا وَرَاكَ يَا أَبَا فِرَاسٍ قُلْتُ أَصْدُقُكَ قَالَ (ع): الصِّدْقَ أُرِيدُ قُلْتُ أَمَّا الْقُلُوبُ فَمَعَكَ وَ أَمَّا السُّيُوفُ فَمَعَ بَنِي أُمَيَّةَ وَ النَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ قَالَ مَا أَرَاكَ إِلَّا صَدَقْتَ النَّاسُ عَبِيْدُ الْمَالِ وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ بِهِ مَعَايِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلَاءِ قَلَّ الدَّيَّانُونَ» (کشف الغمة، ج۲، ص۲۴۴؛ الحدائق الوردیة، ج۱، ص۱۱۳).
  47. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۸.
  48. «سَارَ [الحُسَيْنُ (ع)] حَتّى إذَا بَلَغَ ذاتَ عِرقٍ، فَلَقِيَهُ رَجُلٌ مِن بَني أسَدٍ يُقالُ لَهُ: بِشْرُ بنُ غالِبٍ، فَقَالَ لَهُ الحُسَيْنُ (ع): مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ قالَ: رَجُلٌ مِنَ بَني أسَدٍ، قالَ: فَمِن أينَ أقبَلتَ يا أخا بَني أسَدٍ؟ قالَ: مِنَ العِراقِ، فَقالَ: كَيْفَ خَلَّفْتَ أهلَ العِراقِ؟ قالَ: يَابنَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، خَلَّفتُ القُلوبَ مَعَكَ، وَالسُّيوفَ مَعَ بَنِي اُمَيَّةَ! فَقالَ لَهُ الحُسَينُ (ع): صَدَقْتَ يَا أخَا العَرَبِ، إنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالى يَفْعَلُ مَا يَشَاءُ، وَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ» (الفتوح، ج۵، ص۶۹؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۲۰).
  49. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۳۹۹.
  50. «إنَّ الحُسَينَ (ع) أقبَلَ حَتّى إذا بَلَغَ الحاجِرَ مِن بَطنِ الرُّمَّةِ، بَعَثَ قَيسَ بنَ مُسْهِرٍ الصَّيْدَاوِيَّ إلى أهلِ الكوفَةِ، وَ كَتَبَ مَعَهُ إلَيهِم: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، مِنَ الحُسَينِ بنِ عَلِيٍّ إلى إخوانِهِ مِنَ المُؤمِنينَ وَ المُسلِمينَ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ، فَإِنّي أحمَدُ إلَيكُمُ اللّهَ الَّذي لا إلهَ إلّا هُوَ، أمّا بَعدُ، فَإِنَّ كِتابَ مُسْلِمِ بنِ عَقيلٍ جاءَني، يُخْبِرُنِي فِيهِ بِحُسنِ رَأيِكُم، وَاجْتِمَاعِ مَلَئِكُمْ عَلى نَصْرِنَا، وَالطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَسَأَلْتُ اللّهَ أنْ يُحْسِنَ لَنَا الصُّنعَ، وَ أنْ يُثِيبَكُمْ عَلى ذلِكَ أعظَمَ الأَجرِ، وَ قَدْ شَخَصْتُ إلَيْكُم مِنْ مَكَّةَ يَومَ الثَّلاثاءِ، لِثَمانٍ مَضَينَ مِنْ ذِي الحِجَّةِ، يَومَ التَّروِيَةِ، فَإِذا قَدِمَ عَلَيكُم رَسُولي فَأَكمِشوا أمرَكم وجِدّوا؛ فَإِنّي قادِمٌ عَلَيكُم فِي أيّامِي هذِهِ إن شاءَ اللّهُ، وَالسَّلامُ عَلَيكُمْ و رَحمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ. وَ كَانَ مُسْلِمُ بنُ عَقيلٍ قَدْ كَانَ كَتَبَ إلَى الحُسَينِ (ع) قَبلَ أنْ يُقتَلَ لِسَبعٍ وَ عِشْرِينَ لَيلَةً: أمّا بَعدُ، فَإِنَّ الرّائِدَ لا يَكذِبُ أهلَهُ، إنَّ جَمعَ أهلِ الكوفَةِ مَعَكَ، فَأقبِل حِينَ تَقرَأُ كِتابي، وَالسَّلامُ عَلَيْكَ. قالَ: فَأَقبَلَ الحُسَيْنُ (ع) بِالصِّبْيَانِ وَالنِّساءِ مَعَهُ، لا يَلوي عَلى شَيءٍ، وأقبَلَ قَيسُ بنُ مُسهِرٍ الصَّيداوِيُّ إلَى الكوفَةِ بِكِتابِ الحُسَينِ (ع)، حَتّى إذَا انتَهى إلَى القادِسِيَّةِ أخَذَهُ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ، فَبَعَثَ بِهِ إلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ: اِصْعَدْ إلَى القَصرِ فَسُبَّ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ؛ فَصَعِدَ ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ هذَا الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ خَيرُ خَلْقِ اللّهِ، ابنُ فاطِمَةَ بِنتِ رَسولِ اللّهِ، وَ أَنا رَسُولُهُ إلَيْكُمْ، وَقَدْ فَارَقْتُهُ بِالحَاجِرِ؛ فَأَجيبوهُ. ثُمَّ لَعَنَ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وأباهُ، وَاسْتَغفَرَ لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ (ع). قالَ: فَأَمَرَ بِهِ عُبَيدُ اللّهِ بنُ زِيادٍ أن يُرمى بِهِ مِنْ فَوقِ القَصرِ، فَرُمِيَ بِهِ، فَتَقَطَّعَ فَمَاتَ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۹۴؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۸).
  51. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۰.
  52. «سارَ الحُسَينُ (ع) حَتّى نَزَلَ الخُزَيمِيَّةَ، وَ أقامَ بِها يَوما ولَيلَةً، فَلَمّا أصبَحَ، أقبَلَت إلَيهِ اُختُهُ زَينَبُ بِنْتُ عَلِيٍّ فَقَالَتْ: يَا أخِي! ألا اُخْبِرُكَ بِشَيءٍ سَمِعتُهُ البارِحَةَ؟ فَقالَ الحُسَيْنُ (ع): وَ مَا ذاكَ؟ فَقالَت: خَرَجتُ في بَعضِ اللَّيلِ لِقَضاءِ حاجَةٍ، فَسَمِعتُ هاتِفا يَهتِفُ وهُوَ يَقولُ: أَلَا يَا عَيْنُ‏ فَاحْتَفِلِي‏ بِجَهْدٍ وَ مَنْ يَبْكِي عَلَى الشُّهَدَاءِ بَعْدُ إِلَى قَوْمٍ تَسُوقُهُمُ الْمَنَايَا بِمِقْدَارٍ إِلَى إِنْجَازِ وَعْدٍ- فَقالَ لَهَا الحُسَينُ (ع): يا اُختاه، المَقضِيُّ هُوَ كائِنٌ» (الفتوح، ج۵، ص۷۰).
  53. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۱.
  54. «سارَ [الحُسَينُ (ع)] حَتَّى انتَهى إلى زَرودَ، فَنَظَرَ إلى فُسطاطٍ مَضروبٍ، فَسَأَلَ عَنهُ، فَقيلَ لَهُ: هُوَ لِزُهَيرِ بنِ القَينِ. وَ كَانَ حَاجّاً أقْبَلَ مِنْ مَكَّةَ يُريدُ الكوفَةَ. فَأَرسَلَ إلَيهِ الحُسَيْنُ (ع): أنِ القَني اُكَلِّمكَ. فَأَبى أنْ يَلْقَاهُ وَ كَانَت مَعَ زُهَيرٍ زَوجَتُهُ، فَقالَت لَهُ: سُبحانَ اللّهِ، يَبعَثُ إلَيكَ ابنُ رَسولِ اللّهِ (ص) فَلا تُجيبُهُ؟! فَقامَ يَمشي إلَى الحُسَيْنِ (ع)، فَلَمْ يَلْبَثْ أنِ انْصَرَفَ وَقَد أشْرَقَ وَجْهُهُ، فَأَمَرَ بِفُسْطَاطِهِ فَقُلِعَ، وَ ضُرِبَ إلى لِزقِ فُسْطاطِ الحُسَيْنِ (ع). ثُمَّ قَالَ لِامرَأَتِهِ: أنْتِ طالِقٌ، فَتَقَدَّمي مَعَ أخِيكِ حَتّى تَصِلي إلى مَنزِلِكِ؛ فَإِنّي قَد وطَّنتُ نَفسي عَلَى المَوتِ مَعَ الحُسَينِ (ع). ثُمَّ قالَ لِمَن كانَ مَعَهُ مِن أصحابِهِ: مَن أحَبَّ مِنكُمُ الشَّهادَةَ فَليُقِم، وَ مَنْ كَرِهَها فَليَتَقَدَّمْ. فَلَمْ يُقِمْ مَعَهُ مِنْهُم أحَدٌ، وَ خَرَجُوا مَعَ المَرأَةِ وَ‌أخِيهَا حَتّى لَحِقُوا بِالكُوفَةِ» (الأخبار الطوال، ص۲۴۶).
  55. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۱.
  56. «لَقِيَ رَجُلٌ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ (ع) بِالثَّعْلَبِيَّةِ وَ هُوَ يُرِيدُ كَرْبَلَاءَ فَدَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ (ع) مِنْ أَيِّ الْبِلَادِ أَنْتَ قَالَ مِنْ أَهْلِ الْكُوفَةِ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ لَوْ لَقِيتُكَ‏ بِالْمَدِينَةِ لَأَرَيْتُكَ‏ أَثَرَ جَبْرَئِيلَ (ع) مِنْ دَارِنَا وَ نُزُولِهِ بِالْوَحْيِ عَلَى جَدِّي يَا أَخَا أَهْلِ الْكُوفَةِ أَ فَمُسْتَقَى النَّاسِ الْعِلْمَ مِنْ عِنْدِنَا فَعَلِمُوا وَ جَهِلْنَا هَذَا مَا لَا يَكُونُ» (الکافی، ج۱، ص۳۹۸، ح۲؛ بصائر الدرجات، ص۱۲).
  57. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۲.
  58. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  59. «لَمّا رَحَلَ الحُسَيْنُ (ع) مِن زَرودَ تَلَقّاهُ رَجُلٌ مِنْ بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُ عَنِ الخَبَرِ، فَقالَ: لَم أخرُج مِنَ الكوفَةِ حَتّى قُتِلَ مُسْلِمُ بنُ عَقِيلٍ وَ هَانِئُ بنُ عُروَةَ، وَ رَأَيتُ الصِّبْيَانَ يَجُرّونَ بِأَرْجُلِهِمَا. فَقالَ: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ عِنْدَ اللّهِ نَحتَسِبُ أنفُسَنَا. فَقَالَ لَهُ: أنْشُدُكَ اللّهَ يَابنَ رَسولِ اللّهِ فِي نَفْسِكَ، وَ أنفُسِ أهْلِ بَيْتِكَ هؤُلاءِ الَّذينَ نَراهُم مَعَكَ، اِنْصَرِفْ إلى مَوْضِعِكَ وَدَعِ المَسِيرَ إلَى الكُوفَةِ، فَوَاللّهِ ما لَكَ بِها ناصِرٌ. فَقالَ بَنوعَقيلٍ - وَ كانوا مَعَهُ -: مَا لَنَا فِي العَيْشِ بَعْدَ أخِينَا مُسْلِمٍ حَاجَةٌ، وَ لَسْنَا بِراجِعِينَ حَتّى نَمُوتَ. فَقالَ الحُسَينُ (ع): فَمَا خَيْرٌ فِي العَيشِ بَعدَ هؤُلاءِ. وَ سارَ، فَلَمّا وَافى زُبالَةَ وافاهُ بِهَا رَسُولُ مُحَمَّدِ بنِ الأَشْعَثِ وَ عُمَرَ بنِ سَعْدٍ بِمَا كَانَ سَأَلَهُ مُسْلِمٌ أنْ يَكْتُبَ بِهِ إلَيْهِ مِنْ أمْرِهِ، وَ خِذْلَانِ أهْلِ الكُوفَةِ إيّاهُ، بَعْدَ أنْ بَايَعُوهُ، وَقَدْ كَانَ مُسْلِمٌ سَأَلَ مُحَمَّدَ بنَ الأَشعَثِ ذلِكَ. فَلَمّا قَرَأَ الكِتابَ اسْتَيقَنَ بِصِحَّةِ الخَبَرِ، وَ أفظَعَهُ قَتْلُ مُسْلِمِ بنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بنِ عُروَةَ، ثُمَّ أخبَرَهُ الرَّسولُ بِقَتلِ قَيسِ بنِ مُسهِرٍ رَسُولِهِ الَّذي وَجَّهَهُ مِن بَطْنِ الرُّمَّةِ. وَ قَد كَانَ صَحِبَهُ قَومٌ مِن مَنَازِلِ الطَّرِيقِ، فَلَمّا سَمِعُوا خَبَرَ مُسْلِمٍ، وَ قَد كانُوا ظَنّوا أنَّهُ يَقْدَمُ عَلى أنْصَارٍ وَ عَضُدٍ، تَفَرَّقوا عَنْهُ، وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ إلّا خاصَّتُهُ» (الأخبار الطوال، ص۲۴۷).
  60. {{متن حدیث|بَلَغَ الحُسَينَ بنَ عَلِيٍّ (ع) بِأَنَّ مُسلِمَ بنَ عَقيلٍ قَد قُتِلَ، وَ ذلِكَ أنَّهُ قَدِمَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ أهْلِ الكوفَةِ، فَقالَ لَهُ الحُسَينُ (ع): مِن أينَ أقبَلتَ؟ فَقالَ: مِنَ الكُوفَةِ، وَ مَا خَرَجْتُ مِنها حَتّى نَظَرتُ مُسْلِمَ بنَ عَقيلٍ وَ هَانِئَ بنَ عُروَةَ المَذحِجِيَّ - رَحِمَهُمَا اللّهُ - قَتيلَينِ مَصْلوبَينِ مُنَكَّسَينِ فِي سُوقِ القَصّابينَ، وَ قَدْ وُجِّهَ بِرَأسَيْهِمَا إلى يَزِيدَ بنِ مُعَاوِيَةَ. قالَ: فَاستَعبَرَ الحُسَيْنُ (ع) بَاكِيَاً، ثُمَّ قالَ:﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. (الفتوح، ج۵، ص۶۴).
  61. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۴.
  62. منزل معروفی در مسیر کوفه به مکه.
  63. «ا فَسَارَ [الحُسَیْنُ (ع)] حَتَّى‏ انْتَهَى‏ إِلَى‏ زُبَالَةَ فَأَتَاهُ خَبَرُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ فَأَخْرَجَ إِلَى النَّاسِ كِتَاباً فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ‏ ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَمَّا بَعْدُ: فَإِنَّهُ قَدْ أَتَانَا خَبَرٌ فَظِيعٌ قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقِيلٍ وَ هَانِئِ بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يَقْطُرَ وَ قَدْ خَذَلَنَا شِيعَتُنَا فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الِانْصِرَافَ فَلْيَنْصَرِفْ غَيْرَ حَرِجٍ لَيْسَ عَلَيْهِ ذِمَامٌ. فَتَفَرَّقَ النَّاسُ عَنْهُ وَ أَخَذُوا يَمِيناً وَ شِمَالًا حَتَّى بَقِيَ فِي أَصْحَابِهِ‏ الَّذِينَ جَاءُوا مَعَهُ مِنَ الْمَدِينَةِ وَ نَفَرٍ يَسِيرٍ مِمَّنِ انْضَوَوْا إِلَيْهِ وَ إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ لِأَنَّهُ (ع)عَلِمَ أَنَّ الْأَعْرَابَ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ إِنَّمَا اتَّبَعُوهُ وَ هُمْ يَظُنُّونَ أَنَّهُ يَأْتِي بَلَداً قَدِ اسْتَقَامَتْ لَهُ طَاعَةُ أَهْلِهِ فَكَرِهَ أَنْ يَسِيرُوا مَعَهُ إِلَّا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ عَلَى مَا يُقْدِمُونَ» (الارشاد، ج۲، ص۷۵؛ روضة الواعظین، ص۱۹۷).
  64. «لَمّا بَلَغَ الحُسَيْنَ (ع) قَتْلُ ابنِ يَقْطُرَ خَطَبَ فَقالَ: أيُّهَا النّاسُ! قَدْ خَذَلَتْنَا شِيعَتُنَا، وَ قُتِلَ مُسْلِمٌ وَ هَانِئٌ وَ قَيْسُ بنُ مُسْهِرٍ، وَ[ابنُ] يَقْطُرَ؛ فَمَنْ أرَادَ مِنْكُمُ الاِنصِرافَ، فَليَنْصَرِف. فَتَفَرَّقَ النّاسُ الَّذينَ صَحِبوهُ أيدي سَبا، فَأَخَذوا يَمِينَاً وَ شِمَالاً، حَتّى بَقِيَ فِي أصْحَابِهِ الَّذينَ جَاؤوا مَعَهُ مِنَ الحِجَازِ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۷۹).
  65. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۶.
  66. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۸.
  67. «لَمَّا صَعِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) عَقَبَةَ الْبَطْنِ‏ قَالَ لِأَصْحَابِهِ مَا أَرَانِي إِلَّا مَقْتُولًا قَالُوا وَ مَا ذَاكَ يَا أَبَا عَبْدِاللَّهِ قَالَ رُؤْيًا رَأَيْتُهَا فِي الْمَنَامِ قَالُوا وَ مَا هِيَ قَالَ رَأَيْتُ كِلَاباً تَنْهَشُنِي أَشَدُّهَا عَلَيَّ كَلْبٌ أَبْقَعُ» (کامل الزیارات، ص۱۵۷، ح۱۹۴؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۸۷، ح۲۴).
  68. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۹.
  69. «فَلَمَّا كَانَ السَّحَرُ أَمَرَ [الحُسَیْنُ (ع)] أَصْحَابَهُ‏ فَاسْتَقَوْا مَاءً وَ أَكْثَرُوا ثُمَّ سَارَ حَتَّى مَرَّ بِبَطْنِ الْعَقَبَةِ فَنَزَلَ عَلَيْهَا فَلَقِيَهُ شَيْخٌ مِنْ بَنِي عِكْرِمَةَ يُقَالُ لَهُ عَمْرُو بْنُ لَوْذَانَ فَسَأَلَهُ أَيْنَ تُرِيدُ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ (ع) الْكُوفَةَ فَقَالَ الشَّيْخُ أَنْشُدُكَ اللَّهَ لَمَّا انْصَرَفْتَ فَوَ اللَّهِ مَا تَقْدَمُ إِلَّا عَلَى الْأَسِنَّةِ وَ حَدِّ السُّيُوفِ وَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ بَعَثُوا إِلَيْكَ لَوْ كَانُوا كَفَوْكَ مَئُونَةَ الْقِتَالِ وَ وَطَّئُوا لَكَ الْأَشْيَاءَ فَقَدِمْتَ عَلَيْهِمْ كَانَ ذَلِكَ رَأْياً فَأَمَّا عَلَى هَذِهِ الْحَالِ الَّتِي تَذْكُرُ فَإِنِّي لَا أَرَى لَكَ أَنْ تَفْعَلَ فَقَالَ لَهُ يَا عَبْدَ اللَّهِ لَيْسَ يَخْفَى عَلَيَّ الرَّأْيُ وَ لَكِنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يُغْلَبُ عَلَى أَمْرِهِ ثُمَ‏قَالَ (ع)وَ اللَّهِ لَا يَدَعُونِّي حَتَّى يَسْتَخْرِجُوا هَذِهِ الْعَلَقَةَ مِنْ جَوْفِي فَإِذَا فَعَلُوا سَلَّطَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلُّهُمْ حَتَّى يَكُونُوا أَذَلَّ فِرَقِ الْأُمَمِ‏» (الارشاد، ج۲، ص۷۶؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۴۷).
  70. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۰۹.
  71. «أَقْبَلَ‏ الْحُسَيْنُ (ع) حَتَّى‏ نَزَلَ‏ شَرَافَ فَلَمَّا كَانَ فِي السَّحَرِ أَمَرَ فِتْيَانَهُ فَاسْتَقَوْا مِنَ الْمَاءِ فَأَكْثَرُوا ثُمَّ سَارُوا مِنْهَا» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۰؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۳۸۰).
  72. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۱۰.
  73. «جَمَعَ عُبَيدُ اللّهِ المُقاتِلَةَ وَ أمَرَ لَهُم بِالعَطاءِ، وَ أعطَى الشُرَطَ، وَ وَجَّهَ حُصَيْنَ بنَ تَميمٍ الطُّهَويَّ إلَى القَادِسِيَّةِ، وَ قَالَ لَهُ: أقِم بِها، فَمَن أَنكَرتَهُ فَخُذهُ. وَ كَانَ حُسَيْنٌ (ع) قَدْ وَجَّهَ قَيسَ بنَ مُسْهِرٍ الأَسَدِيَّ إلى مُسْلِمِ بنِ عَقيلٍ قَبْلَ أنْ يَبْلُغَهُ قَتْلُهُ، فَأَخَذَهُ حُصَينٌ فَوَجَّهَ بِهِ إلى عُبَيْدِاللّهِ، فَقالَ لَهُ عُبَيدُ اللّهِ: قَد قَتَلَ اللّهُ مُسْلِماً، فَأَقِمْ فِي النّاسِ فَاشْتِمِ الكَذّابَ ابنَ الكَذّابِ، فَصَعِدَ قَيّسٌ المِنْبَرَ فَقَالَ: أيُّهَا النّاسُ، إنّي تَرَكتُ الحُسَيْنَ بنَ عَلِيٍّ (ع) بِالحَاجِرِ، وَ أنَا رَسُولُهُ إلَيكُم، وَ هُوَ يَسْتَنْصِرُكُمْ. فَأَمَرَ بِهِ عُبَيْدُ اللّهِ، فَطُرِحَ مِن فَوقِ القَصرِ فَماتَ. وَ وَجَّهَ الحُصَينُ بنُ تَميمٍ الحُرَّ بنَ يَزيدَ اليَربوعِيَّ - مِن بَني رِياحٍ - فِي ألْفٍ إلَى الحُسَينِ (ع)، وَ قالَ: سايِرهُ ولا تَدَعهُ يَرجِعُ حَتّى يَدْخُلَ الكوفَةَ، وَجَعْجِعْ بِهِ، فَفَعَلَ ذلِكَ الحُرُّ بنُ يَزيدَ، فَأَخَذَ الحُسَيْنُ (ع) طَريقَ العُذَيْبِ حَتّى نَزَلَ الجَوفَ، مَسقَطَ النَّجَفِ مِمّا يَلِي المِئَتَينِ، فَنَزَلَ قَصْرَ أبي مُقاتِلٍ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۶۳).
  74. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۱۱.
  75. «إنَّ عُبَيدَ اللّهِ بنَ زِيادٍ وَجَّهَ الحُرَّ بنَ يَزيدَ لِيَأخُذَ الطَّريقَ عَلَى الحُسَيْنِ (ع)، فَلَمّا صارَ فِي بَعْضِ الطَّريقِ لَقِيَهُ أعرابِيّانِ مِن بَني أسَدٍ، فَسَأَلَهُمَا عَنِ الخَبَرِ، فَقالا لَهُ: يَابنَ رَسولِ اللّهِ! إنَّ قُلُوبَ النّاسِ مَعَكَ، وَ سُيُوفَهُمْ عَلَيْكَ، فَارجِع. وَ‌أخبَراهُ بِقَتلِ ابنِ عَقيلٍ وأصحابِهِ، فَاسْتَرجَعَ الحُسَيْنُ (ع). فَقالَ لَهُ بَنُو عَقِيلٍ: لا نَرْجِعُ وَاللّهِ أبَداً، أوْ نُدْرِكَ ثَأرَنا، أوْ نُقتَلَ بِأَجْمَعِنَا. فَقَالَ لِمَنْ كَانَ لَحِقَ بِهِ مِنَ الأَعْرابِ: مَنْ كَانَ مِنْكُم يُرِيدُ الاِنْصِرافَ عَنّا فَهُوَ فِي حِلٍّ مِنْ بَيْعَتِنَا. فَانْصَرَفوا عَنْهُ، وَ‌بَقِيَ فِي أهْلِ بَيْتِهِ وَ نَفَرٍ مِنْ أصْحَابِهِ. وَ مَضِى حَتّى دَنَا مِنَ الحُرِّ بنِ يَزِيدَ، فَلَمّا عايَنَ أصْحابُهُ العَسْكَرَ مِنْ بَعِيدٍ كَبَّرُوا، فَقالَ لَهُمُ الحُسَيْنُ (ع): مَا هذَا التَّكْبِيرُ؟ قَالوا: رَأَيْنَا النَّخلَ، فَقَالَ بَعْضُ أصْحَابِهِ: مَا بِهذَا المَوضِعِ وَاللّهِ نَخلٌ، وَلا أحْسَبُكُمْ تَرَونَ إلّا هَوادِيَ الخَيْلِ وَ أطرافَ الرِّمَاحِ. فَقَالَ الحُسَينُ (ع): وَ أنا وَاللّهِ أرى ذلِكَ. فَمَضَوا لِوُجُوهِهِم، وَ لَحِقَهُمُ الحُرُّ بنُ يَزيدَ فِي أصْحَابِهِ، فَقالَ لِلحُسَينِ (ع): إنّي اُمِرتُ أنْ اُنزِلَكَ فِي أيِّ مَوضِعٍ لَقِيتُكَ، وَ اُجَعجِعَ بِكَ، وَ لا أترُكَكَ أنْ تَزولَ مِنْ مَكَانِكَ. قَالَ: إذَا اُقَاتِلَكَ، فَاحْذَرْ أنْ تَشْقِى بِقَتْلي ثَكِلَتكَ اُمُّكَ! فَقالَ: أما وَاللّهِ لَوْ غَيْرُكَ مِنَ العَرَبِ يَقُولُها - وَهُوَ عَلى مِثلِ الحَالِ الَّتي أنتَ عَلَيْهَا - مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ اُمِّهِ بِالثُّكلِ أنْ أقُولَهُ كَائِنَاً مَنْ كَانَ، وَ لكِنْ - وَاللّهِ - مَا لِي إلى ذِكرِ اُمِّكَ مِن سَبيلٍ إلّا بِأَحسنِ مَا يُقدَرُ عَلَيهِ. وَ أقبَلَ يَسِيرُ وَالحُرُّ يُسَايِرُهُ وَ يَمْنَعُهُ مِنَ الرُّجوعِ مِنْ حَيْثُ جَاءَ، وَ يَمْنَعُ الحُسَيْنُ (ع) مِن دُخولِ الكوفَةِ، حَتّى نَزَلَ بِأَقساسِ مالِكٍ، وَ كَتَبَ الحُرُّ إلى عُبَيدِ اللّهِ يُعلِمُهُ ذلِكَ» (مقاتل الطالبیین، ص۱۱۱).
  76. «أَنَّ الْحُسَيْنَ (ع) قَدْ نَزَلَ الرُّهَيْمِيَّةَ [الرُّهَيْمَةَ] فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُرَّ بْنَ يَزِيدَ فِي أَلْفِ فَارِسٍ قَالَ الْحُرُّ فَلَمَّا خَرَجْتُ مِنْ مَنْزِلِي مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْحُسَيْنِ (ع) نُودِيتُ‏ ثَلَاثاً يَا حُرُّ أَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ فَالْتَفَتُّ فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَقُلْتُ ثَكِلَتِ الْحُرَّ أُمُّهُ يَخْرُجُ إِلَى قِتَالِ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ يُبَشَّرُ بِالْجَنَّةِ فَرَهِقَهُ عِنْدَ صَلَاةِ الظُّهْرِ فَأَمَرَ الْحُسَيْنُ (ع)ابْنَهُ فَأَذَّنَ وَ أَقَامَ وَ قَامَ الْحُسَيْنُ (ع) فَصَلَّى بِالْفَرِيقَيْنِ جَمِيعاً فَلَمَّا سَلَّمَ وَثَبَ الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ فَقَالَ الْحُسَيْنُ (ع) وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ مَنْ أَنْتَ يَا عَبْدَ اللَّهِ فَقَالَ أَنَا الْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ فَقَالَ يَا حُرُّ أَ عَلَيْنَا أَمْ لَنَا فَقَالَ الْحُرُّ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لَقَدْ بُعِثْتُ لِقِتَالِكَ وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أُحْشَرَ مِنْ قَبْرِي وَ نَاصِيَتِي مَشْدُودَةٌ إِلَى رِجْلِي وَ يَدَيَّ مَغْلُولَةٌ إِلَى عُنُقِي وَ أُكَبَّ عَلَى حُرِّ وَجْهِي فِي النَّارِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَيْنَ تَذْهَبُ ارْجِعْ إِلَى حَرَمِ جَدِّكَ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ فَقَالَ الْحُسَيْنُ (ع) ‏ سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَى الْفَتَى‏ إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ‏ وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً فَإِنْ مِتُّ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْ‏ كَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَمُوتَ وَ تُرْغَمَاً» (الأمالی، صدوق، ص۲۱۸، ح۲۳۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۴، ح۱).
  77. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۱۲.
  78. «إنَّ الحُسَيْنَ (ع) خَطَبَ أصْحابَهُ وَ أصْحَابَ الحُرِّ بِالبيضَةِ، فَحَمِدَ اللّهَ وَ أثنى عَلَيْهِ، ثُمَّ قالَ: أيُّهَا النّاسُ! إنَّ رَسولَ اللّهِ (ص) قالَ: «مَنْ رَأى سُلْطانَاً جَائِراً مُسْتَحِلّاً لِحُرَمِ اللّهِ، نَاكِثَاً لِعَهْدِ اللّهِ، مُخالِفا لِسُنَّةِ رَسولِ اللّهِ (ص)، يَعمَلُ فِي عِبادِ اللّهِ بِالإِثْمِ وَالعُدْوَانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلا قَوْلٍ، كَانَ حَقّاً عَلَى اللّهِ أنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ». ألَا وَ إنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَتَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ أظهَرُوا الفَسَادَ، وَعَطَّلُوا الحُدودَ، وَاسْتَأثَروا بِالفَيءِ، وَأحَلّوا حَرَامَ اللّهِ، وَحَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ أنَا أحَقُّ مَن غَيَّرَ، قَدْ أتَتنِي كُتُبُكُمْ، وَ قَدِمَت عَلَيَّ رُسُلُكُم بِبَيْعَتِكُمْ؛ أنَّكُمْ لا تُسْلِمُونّي وَ لا تَخذُلُونّي، فَإِنْ تَمَمْتُم عَلى بَيْعَتِكُم تُصِيبُوا رُشدَكُم، فَأَنَا الحُسَينُ بنُ عَلِيٍّ، وَابنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسولِ اللّهِ (ص)، نَفسِي مَعَ أنفُسِكُم، وَ أهْلي مَعَ أهْلِيكُمْ، فَلَكُم فِيَّ اُسْوَةٌ. وَ إنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَخَلَعْتُمْ بَيْعَتِي مِنْ أعْنَاقِكُمْ، فَلَعَمْرِي مَا هِيَ لَكُم بِنُكرٍ، لَقَد فَعَلتُمُوهَا بِأَبي وَ أخِي وَابْنِ عَمّي مُسْلِمٍ، وَالمَغْرورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُم، فَحَظَّكُمْ أخْطَأتُمْ، وَ نَصِيبَكُمْ ضَيَّعْتُمْ، وَ مَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ، وَ سَيُغْنِي اللّهُ عَنْكُمْ، وَالسَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۵۲).
  79. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۱۵.
  80. «فحدثنی جمیل بن مرثد: ثُمَّ مَضَى الْحُسَيْنُ (ع) حَتَّى‏ انْتَهَى‏ إِلَى‏ قَصْرِ بَنِي‏ مُقَاتِلٍ‏ فَنَزَلَ بِهِ فَإِذَا هُوَ بِفُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ فَقَالَ لِمَنْ هَذَا فَقِيلَ لِعُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُرِّ الْجُعْفِيِّ فَقَالَ ادْعُوهُ إِلَيَّ فَلَمَّا أَتَاهُ الرَّسُولُ قَالَ لَهُ هَذَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ يَدْعُوكَ فَقَالَ عُبَيْدُ اللَّهِ‏ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏ وَ اللَّهِ مَا خَرَجْتُ مِنَ الْكُوفَةِ إِلَّا كَرَاهِيَةَ أَنْ يَدْخُلَهَا الْحُسَيْنُ (ع) وَ أَنَا بِهَا وَ اللَّهِ مَا أُرِيدُ أَنْ أَرَاهُ وَ لَا يَرَانِي فَأَتَاهُ الرَّسُولُ فَأَخْبَرَهُ فَقَامَ الْحُسَيْنُ (ع)‏ فَجَاءَ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ فَسَلَّمَ وَ جَلَسَ ثُمَّ دَعَاهُ إِلَى الْخُرُوجِ مَعَهُ فَأَعَادَ عَلَيْهِ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ الْحُرِّ تِلْكَ الْمَقَالَةَ وَ اسْتَقَالَهُ مِمَّا دَعَاهُ إِلَيْهِ فَقَالَ لَهُ الْحُسَيْنُ (ع) فَإِنْ لَمْ تَنْصُرْنَا فَاتَّقِ اللَّهَ أَنْ تَكُونَ مِمَّنْ يُقَاتِلُنَا فَوَ اللَّهِ لَا يَسْمَعُ وَاعِيَتَنَا أَحَدٌ ثُمَّ لَا يَنْصُرُنَا إِلَّا هَلَكَ‏ فَقَالَ أَمَّا هَذَا فَلَا يَكُونُ أَبَداً إِنْ شَاءَ اللَّهُ‏ثُمَّ قَامَ الْحُسَيْنُ (ع) مِنْ عِنْدِهِ حَتَّى دَخَلَ رَحْلَهُ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۷).
  81. مشهور، این است که جای دیدار امام حسین (ع) با عبیدالله بن حر جعفی، قصر (منزلگاه) بنی مقاتل بوده است.
  82. «سَارَ الْحُسَيْنُ حَتَّى‏ نَزَلَ‏ الْقُطْقُطَانَةَ فَنَظَرَ إِلَى فُسْطَاطٍ مَضْرُوبٍ فَقَالَ لِمَنْ هَذَا الْفُسْطَاطُ فَقِيلَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحُرِّ الْحَنَفِيِّ فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ الْحُسَيْنُ (ع) فَقَالَ أَيُّهَا الرَّجُلُ إِنَّكَ مُذْنِبٌ خَاطِئٌ وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ آخِذُكَ بِمَا أَنْتَ صَانِعٌ إِنْ لَمْ تَتُبْ إِلَى اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فِي سَاعَتِكَ هَذِهِ فَتَنْصُرَنِي وَ يَكُونُ جَدِّي شَفِيعَكَ بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ اللَّهِ لَوْ نَصَرْتُكَ لَكُنْتُ أَوَّلَ مَقْتُولٍ بَيْنَ يَدَيْكَ وَ لَكِنْ هَذَا فَرَسِي خُذْهُ إِلَيْكَ فَوَ اللَّهِ مَا رَكِبْتُهُ قَطُّ وَ أَنَا أَرُومُ شَيْئاً إِلَّا بَلَغْتُهُ وَ لَا أَرَادَنِي أَحَدٌ إِلَّا نَجَوْتُ عَلَيْهِ فَدُونَكَ فَخُذْهُ فَأَعْرَضَ عَنْهُ الْحُسَيْنُ (ع)بِوَجْهِهِ ثُمَّ قَالَ لَا حَاجَةَ لَنَا فِيكَ وَ لَا فِي فَرَسِكَ- وَ ما كُنْتُ مُتَّخِذَ الْمُضِلِّينَ عَضُداً وَ لَكِنْ فِرَّ فَلَا لَنَا وَ لَا عَلَيْنَا فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَنَا أَهْلَ الْبَيْتِ ثُمَّ لَمْ يُجِبْنَا كَبَّهُ اللَّهُ عَلَى وَجْهِهِ فِي نَارِ جَهَنَّمَ» (الأمالی، صدوق، ص۲۱۹، ح۲۳۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۵، ح۱).
  83. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۱۷.
  84. اطلاعات درستی درباره عمرو بن قیس مشرقی در دست نیست. برقی و شیخ طوسی، او را در شمار یاران امام حسن (ع) و امام حسین (ع) دانسته‌اند. امام حسین (ع) او را به کمک فرا خواند؛ اما او به خاطر کالاهایی که نزدش بود و تصمیم داشت آنها را به جایی بفرستد، عذر آورد. علامه حلی و ابن داوود حلی، به سرزنش او بسنده کرده‌اند و در بخش دوم کتاب‌هایشان از او یاد کرده‌اند.
  85. «دَخَلْتُ عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) أَنَا وَ ابْنُ عَمٍّ لِي وَ هُوَ فِي قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ فَسَلَّمْنَا عَلَيْهِ فَقَالَ لَهُ ابْنُ عَمِّي يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ هَذَا الَّذِي أَرَى‏ خِضَابٌ‏ أَوْ شَعْرُكَ‏ فَقَالَ خِضَابٌ وَ الشَّيْبُ إِلَيْنَا بَنِي هَاشِمٍ يُعَجِّلُ ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَيْنَا فَقَالَ جِئْتُمَا لِنُصْرَتِي فَقُلْتُ إِنِّي رَجُلٌ كَبِيرُ السِّنِّ كَثِيرُ الدَّيْنِ كَثِيرُ الْعِيَالِ وَ فِي يَدِي بَضَائِعُ لِلنَّاسِ وَ لَا أَدْرِي مَا يَكُونُ وَ أَكْرَهُ أَنْ أُضَيِّعَ أَمَانَتِي وَ قَالَ لَهُ ابْنُ عَمِّي مِثْلَ ذَلِكَ قَالَ لَنَا فَانْطَلِقَا فَلَا تَسْمَعَا لِي وَاعِيَةً وَ لَا تَرَيَا لِي سَوَاداً فَإِنَّهُ مَنْ سَمِعَ وَاعِيَتَنَا أَوْ رَأَى سَوَادَنَا فَلَمْ يُجِبْنَا وَ لَمْ يُعِنَّا كَانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يُكِبَّهُ عَلَى مَنْخِرَيْهِ فِي النَّارِ» (ثواب الأعمال، ص۳۰۹، ح۱).
  86. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۱۹.
  87. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  88. «سپاس، خداوند، پروردگار جهانیان را» سوره فاتحه، آیه ۲.
  89. «لَمّا كانَ فِي آخِرِ اللَّيلِ، أمَرَ الحُسَينُ (ع) بِالاِستِقاءِ مِنَ الماءِ، ثُمَّ أمَرَنا بِالرَّحيلِ، فَفَعَلْنَا. قَالَ: فَلَمَّا ارتَحَلنا مِنْ قَصْرِ بَنِي مُقَاتِلٍ وَ سِرْنَا سَاعَةً، خَفَقَ الحُسَيْنُ (ع) بِرَأسِهِ خَفقَةً، ثُمَّ انتَبَهَ وَهُوَ يَقُولُ: «﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ و ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. فَفَعَلَ ذَلِكَ مَرَّتَيْنِ أَوْ ثَلَاثاً. قَالَ فَأَقْبَلَ إِلَيْهِ ابْنُهُ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) عَلَى فَرَسٍ لَهُ فَقَالَ: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ، يا أبَتِ، جُعِلتُ فِداكَ! مِمَّ حَمِدتَ اللّهَ وَاسْتَرْجَعْتَ؟ قَالَ: يَا بُنَيَّ! إنّي خَفَقْتُ بِرَأسِي خَفقَةً، فَعَنَّ لِي فَارِسٌ عَلى فَرَسٍ، فَقالَ: القَومُ يَسِيرونُ وَالمَنايَا تَسري إلَيْهِمْ، فَعَلِمْتُ أنَّهَا أنفُسُنَا نُعِيَتْ إلَيْنَا. قالَ لَهُ: يَا أبَتِ، لا أرَاكَ اللّهُ سوءاً، ألَسْنَا عَلَى الحَقِّ؟ قالَ بَلى وَالَّذي إلَيْهِ مَرْجِعُ العِبَادِ؛ قَالَ: يَا أبَتِ، إذَنْ لا نُبَالِي؛ نَمُوتُ مُحِقّينَ. فَقالَ لَهُ: جَزاكَ اللّهُ مِنْ وَلَدٍ خَيْرَ مَا جَزى وَلَدا عَنْ وَالِدِهِ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۷).
  90. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۲۰.
  91. «وَ إذَا كِتَابٌ قَدْ وَرَدَ مِنَ الكوفَةِ: مِن عُبَيدِ اللّهِ بْنِ زِيادٍ إلَى الحُرِّ بنِ يَزيدَ، أمّا بَعدُ، يَا أخِي! إِذَا أتاكَ كِتابي فَجَعجِع بِالحُسَيْنِ، وَ لا تُفارِقُهُ حَتّى تَأتِيَني بِهِ؛ فَإِنّي أمَرْتُ رَسُولِي ألّا يُفَارِقَكَ، حَتّى يَأتِيَني بِإِنْفاذِ أمْرِي إلَيْكَ، وَالسَّلامُ. قالَ: فَلَمّا قَرَأَ الحُرُّ الكِتَابَ، بَعَثَ إلى ثِقاتِ أصحابِهِ فَدَعاهُم، ثُمَّ قالَ: وَيحَكُم! وَرَدَ عَلَيَّ كِتابُ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ يَأمُرُني أنْ أقدَمَ إلَى الحُسَينِ (ع) بِما يَسوؤُهُ، وَوَاللّهِ ما تُطاوِعُني نَفسِي، وَلا تُجِيبُنِي إلى ذلِكَ. فَالتَفَتَ رَجُلٌ مِنْ أصْحَابِ الحُرِّ بنِ يَزيدَ - يُكَنّى أبَا الشَّعثاءِ الكِندِيَّ - إلى رَسولِ عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ، فَقالَ لَهُ: فيماذا جِئتَ ثَكِلَتكَ اُمُّكُ؟! فَقالَ لَهُ: أطَعتُ إمامي، وَ وَفَيتُ بِبَيعَتِي، وَجِئْتُ بِرِسالَةِ أمِيري. فَقالَ لَهُ أبُو الشَّعثاءِ: لَقَد عَصَيْتَ رَبَّكَ، وَ أطَعْتَ إمَامَكَ، وَ أهْلَكْتَ نَفْسَكَ، وَاكْتَسَبْتَ عَارَاً؛ فَبِئْسَ الإِمَامُ إمَامُكَ! قَالَ اللّهُ عَزَّوجَلَّ: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ لَا يُنْصَرُونَ» (الفتوح، ج۵، ص۷۷؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۳۱).
  92. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص ۴۲۱.
  93. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۷.
  94. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۴۰.
  95. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۲۴.
  96. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
  97. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
  98. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۱۰.
  99. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۴.
  100. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۵.
  101. جامع الدرر، ج۲، ص۲۶۲.
  102. معجم الرجال، ج۱۲، ص۱۷۵؛ امالی شیخ صدوق، ص۱۲۹.
  103. بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۶؛ مقتل الحسین، مقرم، ص۲۴۷؛ طبری، ج۶، ص۹۹.
  104. تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۹؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۷.
  105. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۲۸.