امامت از دیدگاه اهل سنت: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
 
(۴۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۲: خط ۲:
| موضوع مرتبط = امامت
| موضوع مرتبط = امامت
| عنوان مدخل  = امامت
| عنوان مدخل  = امامت
| مداخل مرتبط = [[امامت در لغت]] - [[امامت در قرآن]] - [[امامت در حدیث]] - [[امامت در نهج البلاغه]] - [[امامت در کلام اسلامی]] - [[امامت در عرفان اسلامی]] - [[امامت در فلسفه اسلامی]] - [[امامت در معارف و سیره رضوی]] - [[امامت در فرق و مذاهب]] - [[امامت در فقه سیاسی]] - [[امامت در معارف دعا و زیارات]] - [[امامت در معارف و سیره فاطمی]] - [[امامت در معارف و سیره حسینی]] - [[امامت در معارف و سیره سجادی]] - [[امامت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] - [[امامت از دیدگاه اهل سنت]]
| مداخل مرتبط = [[امامت در لغت]] - [[امامت در قرآن]] - [[امامت در حدیث]] - [[امامت در نهج البلاغه]] - [[امامت در کلام اسلامی]] - [[امامت در تاریخ اسلامی]] - [[امامت در عرفان اسلامی]] - [[امامت در فلسفه اسلامی]] - [[امامت در فرق و مذاهب]] - [[امامت در فقه سیاسی]] - [[امامت در معارف دعا و زیارات]] - [[امامت در معارف و سیره فاطمی]] - [[امامت در معارف و سیره حسینی]] - [[امامت در معارف و سیره سجادی]] - [[امامت در معارف و سیره رضوی]] - [[امامت در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]] - [[امامت از دیدگاه اهل سنت]]
| پرسش مرتبط  = امامت (پرسش)
| پرسش مرتبط  = امامت (پرسش)
}}
}}
خط ۸: خط ۸:
[[امامت]] از منظر [[اهل سنت]] بر شالوده [[تجربه]] تاریخی‌ امت‌ [[اسلامی]] پس‌ از [[پیامبرخاتم]]{{صل}} [[استوار]] است‌ و از این‌رو، توجه‌ به‌ [[سیر]] تحولات‌ نهاد خلافت‌ در [[اسلام]] می‌تواند به‌ ارزیابی‌ دقیق‌تری‌ از موضوع‌ [[امامت‌]] در میان‌ اهل سنت رهنمون‌ گردد. [[معتزله]]، [[مرجئه]] و حتی‌ عالمان‌ [[اشعری]] و گاه‌ حنبلی مذهب‌ نسبت‌ به‌ این‌ تجربه‌ موضع‌ خود را بیان‌ کرده‌اند و هر یک‌ فراخور منظومه [[دینی]] و [[فکری]] خود نسبت‌ به‌ این‌ تجربه‌ ابراز نظر نموده‌اند. مهم‌ترین‌ نکته‌ در این‌ باره‌، دیدگاه این‌ گروه‌ها نسبت‌ به‌ عصر نخستین‌ [[خلافت]]، یعنی‌ عصر [[خلفای راشدین]] و گذار از آن‌ به‌ دوره اموی‌ است‌؛ به‌ ویژه‌ اینکه‌ برای‌ گروه‌های‌ غیر [[معتزلی]] اهل سنت که‌ نسبت‌ به‌ "سنت‌ِ" جماعت‌ حساسیت‌ دارند، این‌ عصر به‌ عنوان‌ الگوی‌ همیشگی‌ "جماعت" و به‌ عبارت‌ دیگر سلف‌ صالح‌ "امت‌" تلقی‌ می‌شود.  
[[امامت]] از منظر [[اهل سنت]] بر شالوده [[تجربه]] تاریخی‌ امت‌ [[اسلامی]] پس‌ از [[پیامبرخاتم]]{{صل}} [[استوار]] است‌ و از این‌رو، توجه‌ به‌ [[سیر]] تحولات‌ نهاد خلافت‌ در [[اسلام]] می‌تواند به‌ ارزیابی‌ دقیق‌تری‌ از موضوع‌ [[امامت‌]] در میان‌ اهل سنت رهنمون‌ گردد. [[معتزله]]، [[مرجئه]] و حتی‌ عالمان‌ [[اشعری]] و گاه‌ حنبلی مذهب‌ نسبت‌ به‌ این‌ تجربه‌ موضع‌ خود را بیان‌ کرده‌اند و هر یک‌ فراخور منظومه [[دینی]] و [[فکری]] خود نسبت‌ به‌ این‌ تجربه‌ ابراز نظر نموده‌اند. مهم‌ترین‌ نکته‌ در این‌ باره‌، دیدگاه این‌ گروه‌ها نسبت‌ به‌ عصر نخستین‌ [[خلافت]]، یعنی‌ عصر [[خلفای راشدین]] و گذار از آن‌ به‌ دوره اموی‌ است‌؛ به‌ ویژه‌ اینکه‌ برای‌ گروه‌های‌ غیر [[معتزلی]] اهل سنت که‌ نسبت‌ به‌ "سنت‌ِ" جماعت‌ حساسیت‌ دارند، این‌ عصر به‌ عنوان‌ الگوی‌ همیشگی‌ "جماعت" و به‌ عبارت‌ دیگر سلف‌ صالح‌ "امت‌" تلقی‌ می‌شود.  


در دیدگاه اهل سنتخلافت و امامت، یک [[مسئولیّت]] بزرگ [[اجتماعی]] و دینی است که از طریق [[انتخاب]] محقق می‌شود. [[خلیفه]] هم [[مشکلات]] دینی [[مردم]] را می‌گشاید و هم از راه [[قدرت]] نظامی، [[امنیّت]] عمومی و مرزهای [[کشور]] را حراست می‌نماید، به این ترتیب [[امام]] یک [[زمامدار]] عادّی و یک [[حاکم]] اجتماعی است. اهل سنت اوصافی همچون [[اجتهاد]] [[علمی]]، [[عدالت]]، [[عقل]]، [[بلوغ]]، رجولیت و [[شجاعت]] را برای امام لازم دانسته و معتقدند امام از راه [[شوری]]، [[وصیت]]، قهر و غلبه و انتخاب، به امامت می‌رسد.
در دیدگاه اهل سنت خلافت و امامت، یک [[مسئولیّت]] بزرگ [[اجتماعی]] و دینی است که از طریق [[انتخاب]] محقق می‌شود. [[خلیفه]] هم [[مشکلات]] دینی [[مردم]] را می‌گشاید و هم از راه [[قدرت]] نظامی، [[امنیّت]] عمومی و مرزهای [[کشور]] را حراست می‌نماید، به این ترتیب [[امام]] یک [[زمامدار]] عادّی و یک [[حاکم]] اجتماعی است. اهل سنت اوصافی همچون [[اجتهاد]] [[علمی]]، [[عدالت]]، [[عقل]]، [[بلوغ]]، رجولیت و [[شجاعت]] را برای امام لازم دانسته و معتقدند امام از راه [[شوری]]، [[وصیت]]، قهر و غلبه و انتخاب، به امامت می‌رسد.


== معناشناسی امام و امامت ==
== معناشناسی امام و امامت ==
خط ۱۵: خط ۱۵:
واژه امام در لغت از ریشه “ام” است که معانی گوناگونی دارد. یکی از آنها [[مقتدا]] و پیشواست. امامت در لغت به معنای قصد، توجه و آهنگ چیزی کردن است<ref>خلیل، العین، ج۱، ص۱۰۵؛ ابن منظور، لسان العرب، ص۲۱۴.</ref>. طریحی می‌گوید: “امام به کسر الف، بر وزن فِعال به معنای کسی است که از او [[پیروی]] می‌شود”<ref>فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰.</ref>.<ref>البته باید دقت شود که پیشوا در زبان فارسی، ترجمه تحت‌اللفظی کلمه امام است. در عربی کلمه "امام" یا "پیشوا" مفهوم مقدسی ندارد. [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۹۲.</ref>
واژه امام در لغت از ریشه “ام” است که معانی گوناگونی دارد. یکی از آنها [[مقتدا]] و پیشواست. امامت در لغت به معنای قصد، توجه و آهنگ چیزی کردن است<ref>خلیل، العین، ج۱، ص۱۰۵؛ ابن منظور، لسان العرب، ص۲۱۴.</ref>. طریحی می‌گوید: “امام به کسر الف، بر وزن فِعال به معنای کسی است که از او [[پیروی]] می‌شود”<ref>فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰.</ref>.<ref>البته باید دقت شود که پیشوا در زبان فارسی، ترجمه تحت‌اللفظی کلمه امام است. در عربی کلمه "امام" یا "پیشوا" مفهوم مقدسی ندارد. [[فرهنگ شیعه (کتاب)|فرهنگ شیعه]]، ص۹۲.</ref>


در کتاب‌های لغت برای [[امام]] مصادیقی برشمرده شده است که عبارت‌اند از: [[قرآن کریم]]، [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}}، [[جانشین پیامبر]]{{صل}}، امام در [[نماز جماعت]]، [[فرمانده سپاه]]، راهنمای مسافران، [[ساربان]] و راهنمای شتران، چوب و ریسمان، تراز در ساختمان، راه پهن و آشکار، [[دانشمندی]] که از او پیروی می‌شود<ref>معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، المصباح المنیر، ج۱، ص۳۱- ۳۲؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷؛ المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹؛ المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ فرهنگ عمید، ص۱۸.</ref>.<ref>[[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[امامت - ربانی گلپایگانی (مقاله)|امامت]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص۴۰۵؛ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص۱.</ref>
در کتاب‌های لغت برای [[امام]] مصادیقی برشمرده شده است که عبارت‌اند از: [[قرآن کریم]]، [[پیامبر گرامی اسلام]]{{صل}}، [[جانشین پیامبر]]{{صل}}، امام در [[نماز جماعت]]، فرمانده سپاه، راهنمای مسافران، [[ساربان]] و راهنمای شتران، چوب و ریسمان، تراز در ساختمان، راه پهن و آشکار، دانشمندی که از او پیروی می‌شود<ref>معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، المصباح المنیر، ج۱، ص۳۱- ۳۲؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷؛ المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹؛ المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ فرهنگ عمید، ص۱۸.</ref>.<ref>[[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[امامت - ربانی گلپایگانی (مقاله)|امامت]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص۴۰۵؛ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص۱.</ref>


=== معنای اصطلاحی ===
=== معنای اصطلاحی ===
تعاریف‌ متعددی از [[امامت]] در [[کلام]] [[اهل سنت]] وجود دارد که اهم آنها چهار تعریف ذیل است:
تعاریف‌ متعددی از [[امامت]] در [[کلام]] [[اهل سنت]] وجود دارد که اهم آنها چهار تعریف ذیل است:
# '''تعریف اول''': برخی گفته‌اند: "امام در اصل لغت، همان فردی است که [[مقام]] شده است... اما در [[شریعت]]، اسمی است که قرار داده شده است، برای کسی که [[ولایت]] بر [[امت]] و [[تصرف در امور]] آنها را دارد، به گونه‌ای که بالاتر از دست او دستی نیست"<ref> قاضی عبدالجبار معتزلی می‌نویسد: {{عربی|أن الإمام في أصل اللغة هو المقدم، سواء كان مستحقا للتقديم أو لم يكن مستحقا. و أما في الشرع فقد جعله اسماً لمن له الولاية على الأمامة و التصرف في أمورهم على وجه لا يكون فوق يده يد، احترازا عن القاضي و المتولي، فإنهما يتصرفان في أمر الأمة و لكن يد الإمام فوق أيديهم}}، قاضی عبدالجبار معتزلی اسدآبادی، شرح الاصول الخمسة، ص۵۰۹.</ref>.
# '''تعریف اول''': برخی گفته‌اند: "امام در اصل لغت، همان فردی است که [[مقام]] شده است... اما در [[شریعت]]، اسمی است که قرار داده شده است، برای کسی که [[ولایت]] بر [[امت]] و [[تصرف در امور]] آنها را دارد، به گونه‌ای که بالاتر از دست او دستی نیست"<ref> قاضی عبدالجبار معتزلی می‌نویسد: {{عربی|أن الإمام في أصل اللغة هو المقدم، سواء كان مستحقا للتقديم أو لم يكن مستحقا. و أما في الشرع فقد جعله اسماً لمن له الولاية على الأمامة و التصرف في أمورهم على وجه لا يكون فوق يده يد، احترازا عن القاضي و المتولي، فإنهما يتصرفان في أمر الأمة و لكن يد الإمام فوق أيديهم}}، قاضی عبدالجبار معتزلی اسدآبادی، شرح الاصول الخمسة، ص۵۰۹.</ref>.
# '''تعریف دوم''': برخی امامت را به گونه‌ای تعریف کرده‌اند که بر اساس آن [[امام]] [[جانشین پیامبر]] در [[پاسداری از دین]] و [[تدبیر]] [[سیاسی]] و [[دنیوی]] [[مردم]] است<ref>[[ابو الحسن ماوردی]] (۴۵۰ق)، از [[متکلمان]] نامدار [[اشعری]]، در کتاب معروف الاحکام السلطانیه، [[امامت]] را چنین تعریف می‌کند: {{عربی|الامامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين و سياسة الدنيا}}، علی بن محمد مارودی، الاحکام السلطانیة، ص۱۳. [[ابن خلدون]] (۸۰۸ق) نیز در تعریفی مشابه می‌نویسد: {{عربی|فهي [الامامة] في الحقيقة خلافة عن صاحب الشرع في حراسة الدين و سياسة الدنيا}}، عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن‌خلدون، ص۱۵۱. شایان ذکر است، ابن خلدون در فصل بیست و پنجم از باب سوم کتاب خود، بحثی با عنوان «فی معنی الخلافة و الامامة» مطرح می‌کند، اما در این فصل، تنها به معنای «خلافت» و حقیقت آن می‌پردازد؛ با وجود این، با توجه به عنوان این فصل، به نظر می‌رسد در اندیشه وی، خلافت و امامت به یک معنا بوده است و نتیجه پایانی او که در متن نوشتار نقل شد، تعریف وی از امامت به شمار می‌آید</ref>.  
# '''تعریف دوم''': برخی امامت را به گونه‌ای تعریف کرده‌اند که بر اساس آن [[امام]] [[جانشین پیامبر]] در [[پاسداری از دین]] و [[تدبیر]] [[سیاسی]] و [[دنیوی]] [[مردم]] است<ref>[[ابو الحسن ماوردی]] (۴۵۰ق)، از [[متکلمان]] نامدار [[اشعری]]، در کتاب معروف الاحکام السلطانیه، [[امامت]] را چنین تعریف می‌کند: {{عربی|الامامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين و سياسة الدنيا}}، علی بن محمد مارودی، الاحکام السلطانیة، ص۱۳. [[ابن خلدون]] (۸۰۸ق) نیز در تعریفی مشابه می‌نویسد: {{عربی|فهي [الامامة] في الحقيقة خلافة عن صاحب الشرع في حراسة الدين و سياسة الدنيا}}، عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن‌خلدون، ص۱۵۱. شایان ذکر است، ابن خلدون در فصل بیست و پنجم از باب سوم کتاب خود، بحثی با عنوان «فی معنی الخلافة و الامامة» مطرح می‌کند، اما در این فصل، تنها به معنای «خلافت» و حقیقت آن می‌پردازد؛ با وجود این، با توجه به عنوان این فصل، به نظر می‌رسد در اندیشه وی، خلافت و امامت به یک معنا بوده است و نتیجه پایانی او که در متن نوشتار نقل شد، تعریف وی از امامت به شمار می‌آید.</ref>.  
# '''تعریف سوم''': غالب [[اهل سنت]] [[امامت]] را به [[ریاست]] عمومی در [[امور دینی]] و دنیوی برای شخصی از اشخاص [[انسان]]، تعریف کرده‌اند<ref>[[فخر رازی]] (۶۰۶ق)، از بزرگ‌ترین و نامدارترین [[متکلمان اشعری]]، در نهایة العقول، زمانی که به مبحث امامت می‌رسد، می‌نویسد: {{عربی|الامامة رياسة في الدين و الدنيا عامة لشخص من الأشخاص}}. وی قیود این تعریف را چنین تبیین می‌کند که قید "عامة"، برای احتراز از ریاست [[رئیس]]، [[قاضی]] و مانند آنهاست؛ قید "لشخص من الاشخاص" نیز برای احتراز از ریاست جمیع [[امت]] است؛ بدین بیان که وقتی امامی [[فاسق]] می‌گردد، به وسیله جمیع امت از [[مقام]] خود برکنار می‌شود و از آنجا که تعبیر [[ریاست عامه]]، شامل ریاست کل امت نیز می‌شود، به قید "لشخص من الاشخاص" نیازمندیم تا ریاست کل امت را خارج سازد. نهایة العقول، به نقل از: میر سید حامد حسین، عبقات الانوار، ج۱۰، ص۶۰۰. [[سید شریف جرجانی]] (۸۱۶ق) نیز هم‌نوا با تعریف فوق می‌نویسد: {{عربی|[الامام] هو الذي له الرئاسة العامة في الدين و الدنيا جميعا}}، میر سید شریف جرجانی، التعریفات، ص۱۶.</ref>. با این حال این تعریف از نظر برخی دارای اشکالاتی است به همین سبب برخی دیگر تعریف دیگری را برای [[امامت]] ارائه کرده‌اند.
# '''تعریف سوم''': غالب [[اهل سنت]] [[امامت]] را به [[ریاست]] عمومی در [[امور دینی]] و دنیوی برای شخصی از اشخاص [[انسان]]، تعریف کرده‌اند<ref>[[فخر رازی]] (۶۰۶ق)، از بزرگ‌ترین و نامدارترین [[متکلمان اشعری]]، در نهایة العقول، زمانی که به مبحث امامت می‌رسد، می‌نویسد: {{عربی|الامامة رياسة في الدين و الدنيا عامة لشخص من الأشخاص}}. وی قیود این تعریف را چنین تبیین می‌کند که قید "عامة"، برای احتراز از ریاست [[رئیس]]، [[قاضی]] و مانند آنهاست؛ قید "لشخص من الاشخاص" نیز برای احتراز از ریاست جمیع [[امت]] است؛ بدین بیان که وقتی امامی [[فاسق]] می‌گردد، به وسیله جمیع امت از [[مقام]] خود برکنار می‌شود و از آنجا که تعبیر [[ریاست عامه]]، شامل ریاست کل امت نیز می‌شود، به قید "لشخص من الاشخاص" نیازمندیم تا ریاست کل امت را خارج سازد. نهایة العقول، به نقل از: میر سید حامد حسین، عبقات الانوار، ج۱۰، ص۶۰۰. [[سید شریف جرجانی]] (۸۱۶ق) نیز هم‌نوا با تعریف فوق می‌نویسد: {{عربی|[الامام] هو الذي له الرئاسة العامة في الدين و الدنيا جميعا}}، میر سید شریف جرجانی، التعریفات، ص۱۶.</ref>. با این حال این تعریف از نظر برخی دارای اشکالاتی است به همین سبب برخی دیگر تعریف دیگری را برای [[امامت]] ارائه کرده‌اند.
# '''تعریف چهارم''': برخی معتقدند تعریف سوم، مانع اغیار نبوده و شامل غیر [[امام]] هم می‌شود. بدین معنا که تعریف مذکور، شخص [[نبی]] را نیز شامل می‌شود؛ از این‌رو، گفته‌اند: [[حق]] آن است که در [[تعریف امامت]] چنین گفته شود: "همانا امامت عبارت است از [[جانشینی]] شخصی از اشخاص از [[رسول]]{{صل}}، در [[اجرای قوانین]] [[شریعت]] و [[حفظ جامعه]]، به گونه‌ای که [[تبعیت]] از او بر تمام [[امت]] [[واجب]] است"<ref>{{عربی|أن الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للرّسول{{صل}} في إقامة قوانین الشّرع، و حفظ حوزة الملة، على وجه يجب اتّباعه على كافة الأمة}}؛ علی بن ابی علی سیف الدین آمدی، ابکار الافکار فی اصول الدین، ج۵، ص۱۲۱.</ref>. این تعریف، تعریف مشهور [[اهل سنت]] است که در قرون بعد، نیز مورد پذیرش دیگر [[متکلمان]] اهل سنت قرار گرفت<ref>بزرگانی همچون [[عضد الدین ایجی]] (۷۵۶ق) و [[میر سید شریف جرجانی]] (۸۱۶ق) ضمن وارد دانستن ایراد مزبور بر تعریف چهارم از [[فخر رازی]]، تعریف اخیر یعنی تعریف آمدی از امامت را پذیرفته‌اند؛ [[ایجی]] می‌نویسد: {{عربی|قال قوم الامامة رياسة عامة في أمور الدين و الدنيا و نقض بالنبوة و الاولى ان يقال هي خلافة الرسول في اقامة الدين بحيث يجب اتباعه على كافة الامة}}، ر.ک: میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵. [[سعد الدین تفتازانی]] (۷۹۲ق) نیز تعریف یاد شده را تکرار کرده است. تفتازانی می‌نویسد: {{عربی|و هي رياسة عامة في أمر الدين و الدنيا خلافة عن النبي}}، مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان (کتاب)|معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان]]، ص۴۰۴.</ref>
# '''تعریف چهارم''': برخی معتقدند تعریف سوم، مانع اغیار نبوده و شامل غیر [[امام]] هم می‌شود. بدین معنا که تعریف مذکور، شخص [[نبی]] را نیز شامل می‌شود؛ از این‌رو، گفته‌اند: [[حق]] آن است که در [[تعریف امامت]] چنین گفته شود: "همانا امامت عبارت است از [[جانشینی]] شخصی از اشخاص از [[رسول]]{{صل}}، در [[اجرای قوانین]] [[شریعت]] و [[حفظ جامعه]]، به گونه‌ای که [[تبعیت]] از او بر تمام [[امت]] [[واجب]] است"<ref>{{عربی|أن الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للرّسول{{صل}} في إقامة قوانین الشّرع، و حفظ حوزة الملة، على وجه يجب اتّباعه على كافة الأمة}}؛ علی بن ابی علی سیف الدین آمدی، ابکار الافکار فی اصول الدین، ج۵، ص۱۲۱.</ref>. این تعریف، تعریف مشهور [[اهل سنت]] است که در قرون بعد، نیز مورد پذیرش دیگر [[متکلمان]] اهل سنت قرار گرفت<ref>بزرگانی همچون [[عضد الدین ایجی]] (۷۵۶ق) و [[میر سید شریف جرجانی]] (۸۱۶ق) ضمن وارد دانستن ایراد مزبور بر تعریف چهارم از [[فخر رازی]]، تعریف اخیر یعنی تعریف آمدی از امامت را پذیرفته‌اند؛ [[ایجی]] می‌نویسد: {{عربی|قال قوم الامامة رياسة عامة في أمور الدين و الدنيا و نقض بالنبوة و الاولى ان يقال هي خلافة الرسول في اقامة الدين بحيث يجب اتباعه على كافة الامة}}، ر.ک: میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵. [[سعد الدین تفتازانی]] (۷۹۲ق) نیز تعریف یاد شده را تکرار کرده است. تفتازانی می‌نویسد: {{عربی|و هي رياسة عامة في أمر الدين و الدنيا خلافة عن النبي}}، مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد حسین فاریاب|فاریاب، محمد حسین]]، [[معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان (کتاب)|معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان]]، ص۴۰۴.</ref>
خط ۲۶: خط ۲۶:
=== روابط مفهومی [[امامت]] با واژگان همسو ===
=== روابط مفهومی [[امامت]] با واژگان همسو ===
==== رابطه امامت با [[نبوت]] ====
==== رابطه امامت با [[نبوت]] ====
برخی [[مفسران اهل سنت]] ذیل [[آیات]] مرتبط با بحث امامت و [[خلافت]] به ویژه [[آیه شریفه]] ابتلای [[حضرت ابراهیم]]{{ع}}<ref>{{متن قرآن|وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}}، سوره بقره، آیه۱۲۴</ref>، قائل به [[تساوی]] [[امامت]] با نبوت شده‌ و بر این باورند که امامت همان نبوت است. طرفداران این نظریه خود به دو گروه دیگر تقسیم می‌شوند:
برخی [[مفسران اهل سنت]] ذیل [[آیات]] مرتبط با بحث امامت و [[خلافت]] به ویژه [[آیه شریفه]] ابتلای [[حضرت ابراهیم]]{{ع}}{{متن قرآن|وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.</ref>، قائل به [[تساوی]] [[امامت]] با نبوت شده‌ و بر این باورند که امامت همان نبوت است. طرفداران این نظریه خود به دو گروه دیگر تقسیم می‌شوند:


===== قائلین به عدم تفاوت میان امامت و نبوت =====
===== قائلین به عدم تفاوت میان امامت و نبوت =====
دسته نخست کسانی که برای نبوت و امامت تفاوتی بیان نمی‌کنند<ref>مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، محمد، التفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶؛ آلوسی، روح المعانی، تحقیق: علی عبدالباری عطیه، ج۱، ص۳۷۴؛ رشیدرضا، محمد، المنار، ج۱، ص۳۷۵؛ جصاص،احمدبن علی، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴</ref>. این دسته نیز خود به سه گروه دیگر تقسیم می‌شوند:
دسته نخست کسانی که برای نبوت و امامت تفاوتی بیان نمی‌کنند<ref>مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، محمد، التفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶؛ آلوسی، روح المعانی، تحقیق: علی عبدالباری عطیه، ج۱، ص۳۷۴؛ رشیدرضا، محمد، المنار، ج۱، ص۳۷۵؛ جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴.</ref>. این دسته نیز خود به سه گروه دیگر تقسیم می‌شوند:
#قائلین به تساوی [[امام]]، [[نبی]] و [[رسول]]: این گروه هر دو لفظ نبوت و [[رسالت]] را به یک معنا می‌گیرند<ref>مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، محمد، التفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶.</ref>. ایشان معتقدند امام کسی است که در [[افعال]] و اقوالش [[اسوه]] باشد و مراد از امامت، نبوت و رسالت است. از نظر آنان امام دارای مراتبی است که [[اعلی]] مرتبه آن نبوت و رسالت است. رسالت بالاترین مرتبه امامت است که [[خدا]] این [[مقام]] را به حضرت ابراهیم{{ع}} عطا نمود. پس [[مردم]] هم باید او را در [[اصول دین]] و [[مکارم اخلاق]] اسوه قرار دهند.
#قائلین به تساوی امام و نبی: برخی دیگر تنها تعبیر نبی را ذکر کرده‌اند و از لفظ رسول سخنی به میان نیاورده‌اند<ref>آلوسی، روح المعانی، تحقیق: علی عبدالباری عطیه، ج۱، ص۳۷۴.</ref>. آنها در معنای امام می‌گویند: «امام کسی است که در امور [[دین]] از راه نبوت به او [[اقتدا]] می‌شود مثل سایر [[انبیا]] و [[خدای متعال]] هم [[اطاعت]] او را بر [[مردم]] واحب کرده است<ref>جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴.</ref>. برخی به [[صراحت]] گفته‌اند مراد از [[امامت]] ذیل [[آیه]] ابتلای [[حضرت ابراهیم]]<ref>سوره بقره، آیه۱۲۴.</ref>، همان [[نبوت]] حضرت ابراهیم{{ع}} است و آن حضرت [[نبی]] در عصرش و [[مقتدا]] برای همه مردم تا [[روز قیامت]] است<ref>بروسوی، اسماعیل، روح البیان، ج۱، ص۲۲۴.</ref>.
#قائلین به [[تساوی]] [[امام]] و [[رسول]]: برخی نیز تنها از لفظ رسول سخن به میان آورده‌اند<ref>ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، ج۱، ص۶۸۵؛ رشیدرضا، محمد، المنار، ج۱، ص۳۷۵.</ref>. به عنوان نمونه گفته شده کلمه امام از «أم» مشتق شده و بر وزن فعال است. این واژه به معنای [[قدوه]] و [[هادی]] است که سائر در راهی که در پیش گرفته به او [[اقتدا]] می‌کند و لذا مراد از امام در آیه ابتلای حضرت ابراهیم{{ع}}، رسول است<ref>ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، ج۱، ص۶۸۵.</ref>.


'''الف): قائلین به تساوی [[امام]]، [[نبی]] و [[رسول]]''': این گروه هر دو لفظ نبوت و [[رسالت]] را به یک معنا می‌گیرند<ref>مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، محمد، التفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶</ref>. ایشان معتقدند امام کسی است که در [[افعال]] و اقوالش [[اسوه]] باشد و مراد از امامت، نبوت و رسالت است. از نظر آنان امام دارای مراتبی است که [[اعلی]] مرتبه آن نبوت و رسالت است. رسالت بالاترین مرتبه امامت است که [[خدا]] این [[مقام]] را به حضرت ابراهیم{{ع}} عطا نمود. پس [[مردم]] هم باید او را در [[اصول دین]] و [[مکارم اخلاق]] اسوه قرار دهند.
===== قائلین به تفاوت میان امامت و نبوت =====
دسته دوم کسانی هستند که بین نبی و رسول تفاوت قائل‌اند. این گروه مراد از امام در [[آیه ابتلا]] را نبوت دانسته و معتقدند نبی [[صاحب شریعت]] است اما کار رسول [[تبلیغ شریعت]] نبی است<ref>حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۳۸۷؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶؛ اندلسی، البحرالمحیط، تحقیق: محمدجمیل صدقی، ج۱، ص۶۰۳.</ref>.<ref>حسین زاده خدیجه و صادقی حسن، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل سنت در ذیل آیه ابتلاء، فصلنامه مطالعات تفسیری، سال ۱۳۹۶، شماره۳.</ref>.
 
==== رابطه امامت با [[خلافت]] ====
[[رهبری]] [[امت اسلام]] پس از [[پیامبر خاتم]]{{صل}} از آن جهت که راهبری و [[پیشوایی]] [[مسلمانان]] است، [[امامت]] خوانده و از آن جهت که [[جانشینی]] [[پیامبرخاتم]]{{صل}} شمرده‌ می‌شود، خلافت خوانده می‌شود. بر این اساس، امام در [[شریعت اسلامی]] [[خلیفه]] و [[جانشین رسول الله]]{{صل}} است. البته در اینکه آیا می‌توان او را [[خلیفة اللّه]] نیز نامید در میان [[اهل سنت]] دو نظر وجود دارد: برخی این عنوان را جایز شمرده و برخی دیگر آن را نادرست دانسته‌اند<ref>مقدمه ابن خلدون، بی‌نا، ص۱۹۱.</ref>.
 
بیشتر علمای [[اهل سنّت]] بر این باورند که [[خلافت]] و [[امامت]] دارای مفهوم واحدی هستند و آن عبارت از [[مسئولیّت]] بزرگ [[اجتماعی]] و [[دینی]] است که از طریق [[انتخاب]] به [[مقام]] [[سرپرستی]] [[مسلمانان]] نایل می‌شود، [[خلیفه]] هم [[مشکلات]] دینی [[مردم]] را می‌گشاید و هم از راه [[قدرت]] نظامی، [[امنیّت]] عمومی و مرزهای [[کشور]] را [[حراست]] می‌نماید، به این ترتیب [[امام]] یک [[زمامدار]] عادّی و یک [[حاکم]] اجتماعی است<ref>[[رضا محمدی|محمدی، رضا]]، [[امام‌شناسی ۵ (کتاب)|امام‌شناسی]]، ص۱۴.</ref>.


'''ب): قائلین به تساوی امام و نبی''': برخی دیگر تنها تعبیر نبی را ذکر کرده‌اند و از لفظ رسول سخنی به میان نیاورده‌اند<ref>آلوسی، روح المعانی، تحقیق: علی عبدالباری عطیه، ج۱، ص۳۷۴</ref>. آنها در معنای امام می‌گویند: «امام کسی است که در امور [[دین]] از راه نبوت به او [[اقتدا]] می‌شود مثل سایر [[انبیا]] و [[خدای متعال]] هم [[اطاعت]] او را بر [[مردم]] واحب کرده است<ref>جصاص، احمدبن علی، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴</ref>. برخی به [[صراحت]] گفته‌اند مراد از [[امامت]] ذیل [[آیه]] ابتلای [[حضرت ابراهیم]]<ref>سوره بقره، آیه۱۲۴</ref>، همان [[نبوت]] حضرت ابراهیم{{ع}} است و آن حضرت [[نبی]] در عصرش و [[مقتدا]] برای همه مردم تا [[روز قیامت]] است<ref>بروسوی، اسماعیل، روح البیان، ج۱، ص۲۲۴</ref>.
== الهی بودن مقام امامت ==
{{اصلی|نصب الهی امام}}
قاطبه اهل سنت امامت را مقامی انتخابی دانسته و معتقدند پس از رسول خدا{{صل}}، انتخاب و تعیین امام به مردم واگذار شده و بر خلاف اعتقاد شیعه، این منصب، منصبی الهی و به جعل خدای متعال نیست. با این حال در منابع [[اهل سنت]] روایاتی دال بر [[الهی بودن امامت]] و [[خلافت]] [[پیامبر]]{{صل}} وجود دارد که به برخی اشاره می‌شود.


'''ج): قائلین به [[تساوی]] [[امام]] و [[رسول]]''': برخی نیز تنها از لفظ رسول سخن به میان آورده‌اند<ref>ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، ج۱، ص۶۸۵؛ رشیدرضا، محمد، المنار، ج۱، ص۳۷۵</ref>. به عنوان نمونه گفته شده کلمه امام از «أم» مشتق شده و بر وزن فعال است. این واژه به معنای [[قدوه]] و [[هادی]] است که سائر در راهی که در پیش گرفته به او [[اقتدا]] می‌کند و لذا مراد از امام در آیه ابتلای حضرت ابراهیم{{ع}}، رسول است<ref>ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، ج۱، ص۶۸۵</ref>.
=== [[روایت]] اول ===
[[بخاری]] و مسلم از [[ابن عباس]] نقل کرده‌اند:
مُسَیلمَة کَذّاب در [[زمان پیامبر]]{{صل}} می‌گفت: «اگر محمد{{صل}} امر پس از خود را در من قرار دهد، از او [[پیروی]] می‌کنم». او با افراد فراوان از قبیله‌اش به سمت آن حضرت آمد و پیامبر{{صل}} به همراه [[ثابت بن قیس]] به او رو کرد و در حالی که در دست آن حضرت تکه چوبی بود، نزد او رفت و در مقابلش ایستاد و فرمود: «اگر این تکه چوب را از من بخواهی، به تو نخواهم داد و هرگز [[امر خدا]] را در خود نخواهی دید و اگر پشت کنی [و [[اسلام]] نیاوری]، قطعاً [[خداوند]] تو را [[خوار]] خواهد کرد و من [[عاقبت]] تو را شوم می‌بینم»<ref>{{متن حدیث|لَوْ سَأَلْتَنِي هَذِهِ الْقِطْعَةَ مَا أَعْطَيْتَكَهَا، وَلَنْ تَعْدُوَ أمْرَ اللَّهِ فِيكَ، وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ ليَعْقِرَنَّكَ اللَّهُ، وَإِنِّي لأُرَاكَ الَّذِي رَأَيْتُ فِيكَ مَا رَأَيْتُ}}. (بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۳؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۸۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۰، ص۳۰۸).</ref>.


===== قائلین به تفاوت میان امامت و نبوت =====
پیامبر{{صل}} در پاسخ به مسلیمه، از خلافت و [[امامت]] به «امرالله» تعبیر کرده است که نشان از الهی بودن امامت و خلافت بعد از خود است. بنابراین [[قرآن]] [[اختیار]] [[مردم]] را در امرالله به [[صراحت]] [[نفی]] می‌کند: {{متن قرآن|وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا}}<ref>«و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۲۸.</ref>
دسته دوم کسانی هستند که بین نبی و رسول تفاوت قائل‌اند. این گروه مراد از امام در [[آیه ابتلا]] را نبوت دانسته و معتقدند نبی [[صاحب شریعت]] است اما کار رسول [[تبلیغ شریعت]] نبی است<ref>حاکم نیشابوری، محمدبن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۳۸۷؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶؛ اندلسی، البحرالمحیط، تحقیق: محمدجمیل صدقی، ج۱، ص۶۰۳</ref>.<ref>حسین زاده خدیجه و صادقی حسن، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل سنت در ذیل آیه ابتلاء، فصلنامه مطالعات تفسیری، سال ۱۳۹۶، شماره۳</ref>.
 
=== [[روایت]] دوم ===
روزی [[پیامبر]]{{صل}} نزد [[قبیله]] [[بنی‌عامر بن‌صعصعه]] آمد و آنان را به [[ایمان به خداوند]] فراخواند و [[نبوت]] خویش را بر آنان عرضه کرد. مردی از آنان به نام [[بحیرة بن فراس]] عرضه داشت: «به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر این [[جوان]] [[قریشی]] در [[اختیار]] من بود، تمام [[عرب]] را به چنگ خود درمی‌آوردم». آن‌گاه به پیامبر{{صل}} رو کرد و گفت «اگر ما با تو بر آنچه می‌خواهی [[بیعت]] کنیم، سپس خدا تو را بر مخالفانت [[پیروز]] گرداند، آیا پس از تو امر [[خلافت]] در دست ما خواهد بود»؟ پیامبر{{صل}} فرمود: «این امر به دست خداست و برای هر که بخواهد قرار می‌دهد». در پاسخ گفتند: «می‌خواهی ما را دم تیغ دیگر [[قبایل عرب]] قرار دهی و آن‌گاه که پیروز شدی این کار در دست دیگران باشد؟ ما به کار تو نیازی نداریم». پس، از پذیرش [[دعوت]] [[رسول خدا]]{{صل}} سر باز زدند. <ref>{{متن حدیث|قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: وَحَدَّثَنِي الزُّهْرِيُّ أَنَّهُ أَتَى بَنِي عَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ، فَدَعَاهُمْ إلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَعَرَضَ عَلَيْهِمْ نَفْسَهُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْهُمْ- يُقَالُ لَهُ: بَيْحَرَةُ ابْن فِرَاسٍ. قَالَ ابْنُ هِشَامٍ: فِرَاسُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَمَةَ (الْخَيْرِ) بْنِ قُشَيْرِ ابْن كَعْبِ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ عَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ-: وَاَللَّهِ، لَوْ أَنِّي أَخَذْتُ هَذَا الْفَتَى مِنْ قُرَيْشٍ، لَأَكَلْتُ بِهِ الْعَرَبَ، ثُمَّ قَالَ: أَرَأَيْتَ إنْ نَحْنُ بَايَعْنَاكَ عَلَى أَمْرِكَ، ثُمَّ أَظْهَرَكَ اللَّهُ عَلَى مَنْ خَالَفَكَ، أَيَكُونُ لَنَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِكَ؟ قَالَ: الْأَمْرُ إلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ: أَفَتُهْدَفُ نَحُورُنَا لِلْعَرَبِ دُونَكَ، فَإِذَا أَظْهَرَكَ اللَّهُ كَانَ الْأَمْرُ لِغَيْرِنَا! لَا حَاجَةَ لَنَا بِأَمْرِكَ، فَأَبَوْا عَلَيْهِ}}ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۱۸۶؛ ابن أثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۸۷؛ حلبی، السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۷۱؛ طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۵۰.</ref>.
 
سخن رسول خدا{{صل}} به [[صراحت]] نشان می‌دهد که [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} منصبی [[الهی]] و از [[حقوق]] خداست، نه از [[حقوق مردم]] و در [[اختیار]] آنان. اگر امر [[خلافت]] و [[وصایت]] و [[امامت]]، [[الهی]] نبود و در اختیار [[مردم]] و [[امت]] بود، مسلماً [[رسول خدا]]{{صل}} می‌فرمود که امر خلافت و امامت در اختیار امت یا [[اهل حل و عقد]] و مانند آن است. پس واگذاری امر خلافت و امامت به [[خداوند متعال]]، [[گواه]] این است که امامت و خلافت، مانند [[نبوت]] امری الهی بوده و تنها در اختیار [[خداوند]] است<ref>سبحانی، محاضرات فی الإلهیات، ص٣٣٧.</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص۲۹.</ref>


==== رابطه امامت با [[خلافت]] ====
===[[روایت]] سوم===
[[رهبری]] [[امت اسلام]] پس از [[پیامبر خاتم]]{{صل}} از آن جهت که راهبری و [[پیشوایی]] [[مسلمانان]] است، [[امامت]] خوانده و از آن جهت که [[جانشینی]] [[پیامبرخاتم]]{{صل}} شمرده‌ می‌شود، خلافت خوانده می‌شود. بر این اساس، امام در [[شریعت اسلامی]] [[خلیفه]] و [[جانشین رسول الله]]{{صل}} است. البته در اینکه آیا می‌توان او را [[خلیفة اللّه]] نیز نامید در میان [[اهل سنت]] دو نظر وجود دارد: برخی این عنوان را جایز شمرده و برخی دیگر آن را نادرست دانسته‌اند<ref>مقدمه ابن خلدون، بی‌نا، ص۱۹۱</ref>.
[[ابن عباس]] روایت کرده است: [[عامر بن طفیل]] و [[اربد بن ربیعه]] (هر دو از [[قبیله]] [[بنی‌عامر]]) درحالی‌که رسول خدا{{صل}} در [[مسجد]] نشسته بودند، داخل مسجد شدند. مردی گفت که ای رسول خدا! عامر بن طفیل به سوی شما می‌آید. آن حضرت فرمودند: «رهایش کن؛ اگر خداوند برای او خیری خواسته باشد، هدایتش می‌کند». پس عامر بن طفیل نزدیک آمد تا اینکه در مقابل آن حضرت ایستاد و گفت: «ای محمد! چه چیزی برای من خواهد بود اگر [[اسلام]] بیاورم؟» [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: «هر آنچه به نفع و [[ضرر]] [[مسلمانان]] است، به نفع و ضرر تو نیز خواهد بود». عامر گفت: «آیا امر خلافت و [[جانشینی]] را بعد از خودت برای من قرار می‌دهی؟» حضرت در جواب فرمود این کار در اختیار من نیست؛ فقط در اختیار خداست؛ برای هر که بخواهد قرار می‌دهد»<ref>ثعلبی، الکشف و البیان، ج۵، ص۲۷۶، بغوی، تفسیر البغوی، ج۳، ص۱۰؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج۹، ص۲۹۷؛ حلبی، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۳۰۷؛ واحدی، اسباب نزول القرآن، ص۲۷۸.</ref>.


بیشتر علمای [[اهل سنّت]] بر این باورند که [[خلافت]] و [[امامت]] دارای مفهوم [[واحدی]] هستند و آن عبارت از [[مسئولیّت]] بزرگ [[اجتماعی]] و [[دینی]] است که از طریق [[انتخاب]] به [[مقام]] [[سرپرستی]] [[مسلمانان]] نایل می‌شود، [[خلیفه]] هم [[مشکلات]] دینی [[مردم]] را می‌گشاید و هم از راه [[قدرت]] نظامی، [[امنیّت]] عمومی و مرزهای [[کشور]] را [[حراست]] می‌نماید، به این ترتیب [[امام]] یک [[زمامدار]] عادّی و یک [[حاکم]] اجتماعی است<ref>[[رضا محمدی|محمدی، رضا]]، [[امام‌شناسی ۵ (کتاب)|امام‌شناسی]]، ص۱۴</ref>.
پیامبر{{صل}} در این روایت نیز خلافت و امامت بعد از خود را تنها در اختیار خداوند دانسته که به هر که بخواهد عطا می‌کند و اختیار امت را در این باره [[نفی]] کرده است. در واقع دو فقره {{متن حدیث|الْأَمْرُ إلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ}} و {{متن حدیث|إِنَّمَا ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ}} در دو روایت فوق، در معنا همانند این [[کلام]] خداست که می‌فرماید: {{متن قرآن|اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ}}<ref>«خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.</ref>.


==== رابطه امامت با [[حکومت]] ====
از آنجا که [[امامت]]، [[خلافت]] و [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} است، [[امام]] نیز واجد تمام صفات و برنامه‌های [[پیامبر]]{{صل}}، به جز [[وحی تشریعی]] است؛ یعنی هم [[حافظ شرع]] و [[شریعت]] است و هم پاسدار [[مکتب]] و [[قوانین]] او و هم [[رهبر معنوی]] و مادی [[مردم]]؛ لذا باید او هم دارای [[مقام عصمت]] و [[مصونیت از خطا]] و [[گناه]] باشد تا بتواند [[رسالت]] خویش را به ثمر برساند و [[رهبری]] [[مطاع]] و سرمشقی مورد [[اعتماد]] گردد؛ به همین دلیل [[انتخاب]] او نیز به دست خداست و [[خدا]] می‌داند این [[مقام]] را در کجا قرار دهد؛ نه [[خلق]] خدا و نه از طریق [[انتخاب مردم]] و [[شورا]]<ref>مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۵، ص۴۳۱.</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص۳۱.</ref>


== [[حقیقت امامت]] ==
== [[حقیقت امامت]] ==
خط ۵۱: خط ۶۸:
رویکرد [[متکلمان]] [[اهل سنت]] به مسئله امامت، تفاوتی اصیل و جوهری با رویکرد [[متکلمان شیعه]] دارد؛ چراکه امامت در [[اندیشه]] [[شیعه امامیه]]، یکی از [[اصول اعتقادی]] [[دین]] است؛ از این‌رو، در کنار اصولی همچون [[توحید]]، [[نبوت]] و [[معاد]]، حجم بالایی از [[مباحث اعتقادی]] را به خود اختصاص داده است. اما امامت در میان غالب اهل سنت چیزی جز یک فرع [[فقهی]] نیست. چنانکه نوشته‌اند: "امامت نزد ما از [[فروع]] است و همانا به خاطر [[پیروی]] از گذشتگان، امامت را در [[علم کلام]] بیان کردیم"<ref>{{عربی|[الامامة] عندنا من الفروع و انما ذكرناها في علم الكلام تأسيا بمن قبلنا}}. ر.ک: میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۴. غزالی نیز در این باره می‌گوید: {{عربی|النظر في الإمامة أيضا ليس من المهمات و ليس أيضا من فن المعقولات فيها [بل] من الفقيهات}}، ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۱۴۷.</ref>. این دیدگاه تا بدانجا در میان اهل سنت مشهور است که آن را یک [[باور]] عمومی دانسته‌ و گفته‌اند: "در اینکه مباحث امامت، به [[علم]] فروع شایسته‌تر است، اختلافی نیست"<ref>{{عربی|لا نزاع في أن مباحث الإمامة بعلم الفروع أليق}}، مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲. وی سخن خود را چنین ادامه می‌دهد: {{عربی|أحكامه في الفروع. إلا أنه لما شاعت من أهل البدع اعتقادات فاسدة مخلة بكثير من القواعد، أدرجت مباحثها في الكلام}}. مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲. سیف الدین آمدی نیز در این باره می‌نویسد: {{عربی|و أعلم أن الكلام في الإمامة ليس من أصول الديانات؛ بل من الفروعيات غير أنه لما جرت العادة بذكرها في أواخر كتب المتكلمين و مصنفات الأصوليين، جرينا على العادة في ذكرها هاهنا}}. علی بن ابی علی سیف‌الدین آمدی، ابکار الافکار فی الاصول الدین، ج۵، ص۱۱۹.</ref>.  
رویکرد [[متکلمان]] [[اهل سنت]] به مسئله امامت، تفاوتی اصیل و جوهری با رویکرد [[متکلمان شیعه]] دارد؛ چراکه امامت در [[اندیشه]] [[شیعه امامیه]]، یکی از [[اصول اعتقادی]] [[دین]] است؛ از این‌رو، در کنار اصولی همچون [[توحید]]، [[نبوت]] و [[معاد]]، حجم بالایی از [[مباحث اعتقادی]] را به خود اختصاص داده است. اما امامت در میان غالب اهل سنت چیزی جز یک فرع [[فقهی]] نیست. چنانکه نوشته‌اند: "امامت نزد ما از [[فروع]] است و همانا به خاطر [[پیروی]] از گذشتگان، امامت را در [[علم کلام]] بیان کردیم"<ref>{{عربی|[الامامة] عندنا من الفروع و انما ذكرناها في علم الكلام تأسيا بمن قبلنا}}. ر.ک: میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۴. غزالی نیز در این باره می‌گوید: {{عربی|النظر في الإمامة أيضا ليس من المهمات و ليس أيضا من فن المعقولات فيها [بل] من الفقيهات}}، ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۱۴۷.</ref>. این دیدگاه تا بدانجا در میان اهل سنت مشهور است که آن را یک [[باور]] عمومی دانسته‌ و گفته‌اند: "در اینکه مباحث امامت، به [[علم]] فروع شایسته‌تر است، اختلافی نیست"<ref>{{عربی|لا نزاع في أن مباحث الإمامة بعلم الفروع أليق}}، مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲. وی سخن خود را چنین ادامه می‌دهد: {{عربی|أحكامه في الفروع. إلا أنه لما شاعت من أهل البدع اعتقادات فاسدة مخلة بكثير من القواعد، أدرجت مباحثها في الكلام}}. مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲. سیف الدین آمدی نیز در این باره می‌نویسد: {{عربی|و أعلم أن الكلام في الإمامة ليس من أصول الديانات؛ بل من الفروعيات غير أنه لما جرت العادة بذكرها في أواخر كتب المتكلمين و مصنفات الأصوليين، جرينا على العادة في ذكرها هاهنا}}. علی بن ابی علی سیف‌الدین آمدی، ابکار الافکار فی الاصول الدین، ج۵، ص۱۱۹.</ref>.  


این در حالی است که ذکر [[امامت]] در کتاب‌های [[کلامی]] [[اهل سنت]]، خود حاکی از آن است که [[متکلمان]] اهل سنت بحث امامت را یک بحث فرعی نمی‌دانند. چه اینکه بعضی از محققان اهل سنت مانند [[قاضی بیضاوی]] در کتاب "[[المنهاج فی الوصول الی علم الاصول (کتاب)|المنهاج فی الوصول الی علم الاصول]]" صریحاً امامت را از اصول دانسته‌اند<ref>الابهاج فی شرح المنهاج، ج ۲، ص۲۹۶، و نیز ر.ک: شرح اصول الکافی، ج ۵- پاورقی، ص۲۴۰.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۱ (کتاب)|'''معارف و عقاید ۵ ج۱''']]؛ ج۵، ص۲۱-۲</ref>
این در حالی است که ذکر [[امامت]] در کتاب‌های [[کلامی]] [[اهل سنت]]، خود حاکی از آن است که [[متکلمان]] اهل سنت بحث امامت را یک بحث فرعی نمی‌دانند. چه اینکه بعضی از محققان اهل سنت مانند [[قاضی بیضاوی]] در کتاب "[[المنهاج فی الوصول الی علم الاصول (کتاب)|المنهاج فی الوصول الی علم الاصول]]" صریحاً امامت را از اصول دانسته‌اند<ref>الابهاج فی شرح المنهاج، ج ۲، ص۲۹۶، و نیز ر.ک: شرح اصول الکافی، ج ۵- پاورقی، ص۲۴۰.</ref>.<ref>[[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۱ (کتاب)|معارف و عقاید ۵ ج۱]]؛ ص۲۱-۲.</ref>


== ضرورت امامت (وجوب وجود امام) ==
== ضرورت امامت (وجوب وجود امام) ==
{{اصلی|ضرورت امامت}}
{{اصلی|ضرورت امامت}}
فارغ از برخی‌ مخالفت‌ها با [[وجوب‌ امامت‌]]، اهل سنت همچون‌ [[شیعه]] به‌ [[وجوب امامت]] معتقدند<ref>نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، همانجا؛ ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ص۱۹؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، الفصل‌، ج۴، ۸۷، ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع‌، ص۱۲۴؛ ابن‌ تیمیه‌، احمد، السیاسه الشرعیه، ص: ۱۶۱؛ نیز نک: قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج۱، ۲۶۴؛ ابن‌ ازرق‌، محمد، بدائع‌ السلک‌ فی‌ طبائع‌ الملک‌، به‌ کوشش‌ علی‌ سامی‌ نشار، ج۱، ۷۱.</ref>. در وجوب‌ [[امامت‌]]، اهل سنت عموماً به‌ احادیثی‌ از [[پیامبر]]{{صل}} و اجماع‌ استناد می‌کنند<ref>نک: مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحیح‌، به‌ کوشش‌ محمد فؤاد عبدالباقی‌، ج۳، ۱۴۷۸، جم؛ نیز نک: ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ۱۱؛ شهرستانی‌، نهایه الاقدام‌، به‌ کوشش‌ الفرد گیوم‌، ص۴۸۰</ref>. آنان‌ معتقدند قیام‌ [[دین]] جز به‌ امامت‌ ممکن‌ نیست‌، چه‌، بیشتر امور دین ـ همچون‌ [[امر به معروف و نهی از منکر]]، [[جهاد]]، اقامه [[حج]] و [[جماعت]] و حدود ـ به‌ [[وجود امام]] وابسته‌ است‌<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، السیاسه الشرعیه، ۱۶۱-۱۶۲</ref>. [[اهل سنت]] عموماً نظام‌ [[دنیا]] را برای‌ نظام‌ [[دین]] ضروری‌ می‌دانند و وجوب‌ [[امامت‌]] را از ضروریات‌ شرع‌ می‌شمارند<ref>نک: غزالی‌، محمد، الاقتصاد فی‌ الاعتقاد، ۱۴۷-۱۴۹</ref>.<ref>[[حسن انصاری|انصاری، حسن]]، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰]؛ [[عباس علی عمید زنجانی|عمید زنجانی، عباس علی]]، [[دانشنامه فقه سیاسی ج۱ (کتاب)|دانشنامه فقه سیاسی]]، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴</ref>
فارغ از برخی‌ مخالفت‌ها با [[وجوب‌ امامت‌]]، اهل سنت همچون‌ [[شیعه]] به‌ [[وجوب امامت]] معتقدند<ref>نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، همانجا؛ ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ص۱۹؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، الفصل‌، ج۴، ۸۷، ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع‌، ص۱۲۴؛ ابن‌ تیمیه‌، احمد، السیاسه الشرعیه، ص: ۱۶۱؛ نیز نک: قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج۱، ۲۶۴؛ ابن‌ ازرق‌، محمد، بدائع‌ السلک‌ فی‌ طبائع‌ الملک‌، به‌ کوشش‌ علی‌ سامی‌ نشار، ج۱، ۷۱.</ref>. در وجوب‌ [[امامت‌]]، اهل سنت عموماً به‌ احادیثی‌ از [[پیامبر]]{{صل}} و اجماع‌ استناد می‌کنند<ref>نک: مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحیح‌، به‌ کوشش‌ محمد فؤاد عبدالباقی‌، ج۳، ۱۴۷۸، جم؛ نیز نک: ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ۱۱؛ شهرستانی‌، نهایه الاقدام‌، به‌ کوشش‌ الفرد گیوم‌، ص۴۸۰.</ref>. آنان‌ معتقدند قیام‌ [[دین]] جز به‌ امامت‌ ممکن‌ نیست‌، چه‌، بیشتر امور دین ـ همچون‌ [[امر به معروف و نهی از منکر]]، [[جهاد]]، اقامه [[حج]] و [[جماعت]] و حدود ـ به‌ [[وجود امام]] وابسته‌ است‌<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، السیاسه الشرعیه، ۱۶۱-۱۶۲.</ref>. [[اهل سنت]] عموماً نظام‌ [[دنیا]] را برای‌ نظام‌ [[دین]] ضروری‌ می‌دانند و وجوب‌ [[امامت‌]] را از ضروریات‌ شرع‌ می‌شمارند<ref>نک: غزالی‌، محمد، الاقتصاد فی‌ الاعتقاد، ۱۴۷-۱۴۹.</ref>.<ref>[[حسن انصاری|انصاری، حسن]]، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰]؛ [[عباس علی عمید زنجانی|عمید زنجانی، عباس علی]]، [[دانشنامه فقه سیاسی ج۱ (کتاب)|دانشنامه فقه سیاسی]]، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴.</ref>


از موارد [[اختلاف]] در بحث [[امامت]] بین [[شیعه]] و [[سنی]] درباره نحوه [[وجوب امامت]] است، به این معنا که آیا وجوب امامت [[حکم عقل]] بدون [[حکم شرع]] است و یا اینکه [[عقل]] در این مسئله حکمی‌ ندارد و نقل، [[حکم]] آن را تعیین نموده است؟  
از موارد [[اختلاف]] در بحث [[امامت]] بین [[شیعه]] و [[سنی]] درباره نحوه [[وجوب امامت]] است، به این معنا که آیا وجوب امامت [[حکم عقل]] بدون [[حکم شرع]] است و یا اینکه [[عقل]] در این مسئله حکمی‌ ندارد و نقل، [[حکم]] آن را تعیین نموده است؟  
خط ۶۱: خط ۷۸:
هر دو [[مکتب]] درباره اصل وجوب امامت و [[خلافت]] [[اتفاق نظر]] دارند، لکن اختلافشان در [[وجوب]] [[عقلی]] یا [[نقلی]] است. [[اکثریت]] [[اشاعره]] و جمعی از [[معتزله]] وجوب امامت را از باب [[دلیل سمعی]] و [[امامیه]] و برخی از معتزله آن را از باب وجوب عقلی پذیرفتند.  
هر دو [[مکتب]] درباره اصل وجوب امامت و [[خلافت]] [[اتفاق نظر]] دارند، لکن اختلافشان در [[وجوب]] [[عقلی]] یا [[نقلی]] است. [[اکثریت]] [[اشاعره]] و جمعی از [[معتزله]] وجوب امامت را از باب [[دلیل سمعی]] و [[امامیه]] و برخی از معتزله آن را از باب وجوب عقلی پذیرفتند.  


بنابر دیدگاه اشاعره و معتزله [[تعیین امام]] نه بر [[خداوند]]، بلکه بر [[مردم]] [[واجب]] است. (حکم [[وجوب فقهی]])، اما امامیه معتقدند تعیین امام برحسب صفاتکمال خداوند مانند صفت [[حکمت]] و [[لطف]] بر خداوند واجب است. البته این وجوب، وجوب [[علم کلام|کلامی‌]] "یعنی استفاده از [[صفات]] [[خدا]] یا همان من [[اللّه]]" است و نه وجوب [[فقهی]] که بر خدا "علی اللّه" باشد<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۳۴ - ۴۰</ref>.
بنابر دیدگاه اشاعره و معتزله [[تعیین امام]] نه بر [[خداوند]]، بلکه بر [[مردم]] [[واجب]] است. (حکم [[وجوب فقهی]])، اما امامیه معتقدند تعیین امام برحسب صفاتکمال خداوند مانند صفت [[حکمت]] و [[لطف]] بر خداوند واجب است. البته این وجوب، وجوب [[علم کلام|کلامی‌]] "یعنی استفاده از [[صفات]] [[خدا]] یا همان من [[اللّه]]" است و نه وجوب [[فقهی]] که بر خدا "علی اللّه" باشد<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۳۴ - ۴۰.</ref>.


=== [[ادله ضرورت امامت]] ===
=== [[ادله ضرورت امامت]] ===
خط ۶۸: خط ۸۵:
==== دلیل عقل ====
==== دلیل عقل ====
===== [[لزوم اجرای حدود]] و [[حفظ نظام اسلامی]] =====
===== [[لزوم اجرای حدود]] و [[حفظ نظام اسلامی]] =====
برخی از [[متکلمان]] اهل سنت به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند؛ زیرا تحقق این امور که مطلوب [[شارع]] است، بدون [[امام]] امکان‌پذیر نیست<ref>شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ الألفین، ص۷-۸</ref>.
برخی از [[متکلمان]] اهل سنت به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند؛ زیرا تحقق این امور که مطلوب [[شارع]] است، بدون [[امام]] امکان‌پذیر نیست<ref>شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ الألفین، ص۷-۸.</ref>.


==== [[ادله نقلی]] ====
==== [[ادله نقلی]] ====
در کنار [[ادله عقلی]]، ادله نقلی اعم از [[آیات]] و [[روایات]] نیز [[وجوب وجود امام]] را بیان کرده است.
در کنار [[ادله عقلی]]، ادله نقلی اعم از [[آیات]] و [[روایات]] نیز [[وجوب وجود امام]] را بیان کرده است.
===== [[آیه اولی الامر]] =====
===== [[آیه اولی الامر]] =====
برخی جهت [[اثبات امامت]] یا [[وجوب]] آن به آیه اولی الامر استناد کرده‌اند: {{متن قرآن|یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ}} <ref>«ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیای پیامبر] را.»..، سوره نساء، آیه ۵۹</ref>. در این [[آیه]] [[خداوند]] [[فرمان]] می‌دهد که از [[اولی الامر]] [[اطاعت]] شود؛ [[وجوب اطاعت از اولی الامر]] مقتضی تحقق آن است بدین معنا که باید اولی الامری موجود باشند تا از آنها اطاعت شود<ref>تفتازانی، شرح المقاصد، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۹</ref>.
برخی جهت [[اثبات امامت]] یا [[وجوب]] آن به آیه اولی الامر استناد کرده‌اند: {{متن قرآن|یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ}} <ref>«ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیای پیامبر] را.»..، سوره نساء، آیه ۵۹.</ref>. در این [[آیه]] [[خداوند]] [[فرمان]] می‌دهد که از [[اولی الامر]] [[اطاعت]] شود؛ [[وجوب اطاعت از اولی الامر]] مقتضی تحقق آن است بدین معنا که باید اولی الامری موجود باشند تا از آنها اطاعت شود<ref>تفتازانی، شرح المقاصد، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۹.</ref>.


===== [[حدیث من مات]] =====
===== [[حدیث من مات]] =====
[[پیامبرخاتم]]{{صل}} در روایتی [[متواتر]] و مشهور فرموده‌اند: {{متن حدیث|مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیةً}}<ref>«کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است»، مسعودی، اثبات الوصیه، ۱۴۲۳ق، ج۱، ص۱۱۲-۱۱۵؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، المستدرک علی الصحیحین، بی‌نا،‌ ج۱، ص۱۵۰ و ۲۰۴، احادیث ۲۵۹ و ۴۰۳؛ ابن حنبل، مسند، بی‌نا، ج۱۲، ص۲۷۷؛ ج۱۳، ص۱۸۸، احادیث ۱۵۶۳۶ و ۱۶۸۱۹؛ ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۲۵</ref>. مطابق این [[حدیث]]، هرکس بدون [[شناخت امام زمان]] خود از [[دنیا]] برود، به [[مرگ جاهلیت]] مرده است. عده‌ای از [[متکلمان]] [[اهل سنت]] این حدیث را دلیل [[وجوب امامت]] دانسته‌اند؛ زیرا مطابق این حدیث، [[معرفت امام]] در هر زمانی یک [[تکلیف شرعی]] است و لازمه آن این است که هیچ‌گاه [[زمین]] از [[امام]]٬ خالی نباشد<ref>تفتازانی، شرح المقاصد، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۹؛ ابوحنیفه، شرح الفقه الأکبر، ۱۴۲۸ق، ص۱۷۹</ref>.
[[پیامبرخاتم]]{{صل}} در روایتی متواتر و مشهور فرموده‌اند: {{متن حدیث|مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیةً}}<ref>«کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است»، مسعودی، اثبات الوصیه، ۱۴۲۳ق، ج۱، ص۱۱۲-۱۱۵؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، المستدرک علی الصحیحین، بی‌نا،‌ ج۱، ص۱۵۰ و ۲۰۴، احادیث ۲۵۹ و ۴۰۳؛ ابن حنبل، مسند، بی‌نا، ج۱۲، ص۲۷۷؛ ج۱۳، ص۱۸۸، احادیث ۱۵۶۳۶ و ۱۶۸۱۹؛ ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۲۵.</ref>. مطابق این [[حدیث]]، هرکس بدون [[شناخت امام زمان]] خود از [[دنیا]] برود، به [[مرگ جاهلیت]] مرده است. عده‌ای از [[متکلمان]] [[اهل سنت]] این حدیث را دلیل [[وجوب امامت]] دانسته‌اند؛ زیرا مطابق این حدیث، [[معرفت امام]] در هر زمانی یک [[تکلیف شرعی]] است و لازمه آن این است که هیچ‌گاه [[زمین]] از [[امام]]٬ خالی نباشد<ref>تفتازانی، شرح المقاصد، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۹؛ ابوحنیفه، شرح الفقه الأکبر، ۱۴۲۸ق، ص۱۷۹.</ref>.


===== [[سیره]] [[مسلمانان]] =====
===== [[سیره]] [[مسلمانان]] =====
برخی از متکلمان [[سنی]] [[مذهب]]، [[سیره مسلمانان]] در رها نمودن جنازه [[رسول خدا]] و [[اجتماع]] جهت تعیین و [[انتخاب امام]] در [[سقیفه]] را دلیل وجوب امامت شمرده‌ و چنین گفته‌اند که از سیره مسلمانان روشن می‌شود که آنان [[وجوب امامت]] را امری مسلم و تردیدناپذیر تلقی کرده‌اند. [[ابوعلی]] و [[ابوهاشم]] جُبّایی و برخی دیگر به [[اجماع صحابه]] بر وجوب امامت [[استدلال]] کرده‌اند<ref>میرسید شریف، شرح المواقف، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۳۴۶؛ تفتازانی، شرح العقاید النسفیه، ۱۴۰۷ق، ص۱۱۰؛ شهرستانی، نهایة الاقدام، ۱۴۲۵ق، ص۴۷۹؛ آمدی، غایة المرام، ۱۴۱۳ش، ص۳۶۴</ref>.
برخی از متکلمان [[سنی]] [[مذهب]]، سیره مسلمانان در رها نمودن جنازه [[رسول خدا]] و [[اجتماع]] جهت تعیین و [[انتخاب امام]] در [[سقیفه]] را دلیل وجوب امامت شمرده‌ و چنین گفته‌اند که از سیره مسلمانان روشن می‌شود که آنان [[وجوب امامت]] را امری مسلم و تردیدناپذیر تلقی کرده‌اند. [[ابوعلی]] و ابوهاشم جُبّایی و برخی دیگر به اجماع صحابه بر وجوب امامت [[استدلال]] کرده‌اند<ref>میرسید شریف، شرح المواقف، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۳۴۶؛ تفتازانی، شرح العقاید النسفیه، ۱۴۰۷ق، ص۱۱۰؛ شهرستانی، نهایة الاقدام، ۱۴۲۵ق، ص۴۷۹؛ آمدی، غایة المرام، ۱۴۱۳ش، ص۳۶۴.</ref>.


===== [[اجماع]] [[صحابه]] =====
===== اجماع صحابه =====
برخی دیگر نیز به اجماع صحابه در [[سقیفه]] جهت [[اثبات]] وجوب امامت استناد کرده‌اند. ابوعلی و [[ابوهاشم جبائی]] از جمله این افرادند<ref>ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ۱۹۶۵م، ج۱، ص۴۷. جالب اینکه به شهادت تاریخ، اجماع ادعایی ایشان هرگز محقق نشد و حتی در همان سقیفه نیز مخالفانی داشت</ref>.
برخی دیگر نیز به اجماع صحابه در [[سقیفه]] جهت [[اثبات]] وجوب امامت استناد کرده‌اند. ابوعلی و [[ابوهاشم جبائی]] از جمله این افرادند<ref>ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ۱۹۶۵م، ج۱، ص۴۷. جالب اینکه به شهادت تاریخ، اجماع ادعایی ایشان هرگز محقق نشد و حتی در همان سقیفه نیز مخالفانی داشت.</ref>.


== [[شرایط امام]] ==
== [[شرایط امام]] ==
خط ۱۱۴: خط ۱۳۱:
و بالاخره واجب است [[آزاد]] باشد تا اينكه [[خدمت]] به مالكش او را از انجام وظايف امامت باز ندارد.
و بالاخره واجب است [[آزاد]] باشد تا اينكه [[خدمت]] به مالكش او را از انجام وظايف امامت باز ندارد.


اين صفات پنج گانه و يا هشت گانه ـ به اضافه سه صفت مورد [[اجماع]] و اتفاق، يعنى [[علم]]، تدبير در [[جنگ‌ها]] و [[شجاعت]] ـ همان صفات معتبر در امام هستند. پنج شرط يعنى [[عدالت]]، [[عاقل]] بودن، بالغ بودن، [[مرد بودن]] و [[آزاد]] بودن از شروطى است كه به [[اجماع]] و اتفاق، در [[امامت]] معتبر است»<ref>ایجی، عضدالدین، المواقف، ج3، ص586 ـ 587؛ شرح المواقف، ج8، ص349 ـ 350</ref>.  
اين صفات پنج گانه و يا هشت گانه ـ به اضافه سه صفت مورد [[اجماع]] و اتفاق، يعنى [[علم]]، تدبير در [[جنگ‌ها]] و [[شجاعت]] ـ همان صفات معتبر در امام هستند. پنج شرط يعنى [[عدالت]]، [[عاقل]] بودن، بالغ بودن، [[مرد بودن]] و [[آزاد]] بودن از شروطى است كه به [[اجماع]] و اتفاق، در [[امامت]] معتبر است»<ref>ایجی، عضدالدین، المواقف، ج۳، ص۵۸۶ ـ ۵۸۷؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۹ ـ ۳۵۰.</ref>.  


بر اساس عبارت جرجانى در شرح مواقف، هشت شرط براى امامت ذكر شده است. سه شرط نخست نظر [[جمهور]] [[اهل تسنّن]] است و از ويژگى‌هايى است كه بدون آنها كسى مستحق امامت نخواهد بود. با اين وجود برخى متكلّمان سنّى بر اين باورند كه پس از [[رسول خدا]]{{صل}} كسى كه داراى سه شرط [[علم]]، عدالت و [[شجاعت]] باشد يافت نمى‌شود، از همين رو آنان شرط‌هاى عمومى‌ترى براى امامت در نظر گرفته‌اند. بنابراين ضوابط، تعيين [[امام]] نزد [[اهل سنّت]] ناظر به [[حق]] و حقيقت نيست، بلكه اين حوادث پس از [[رحلت]] خاتم الانبياء{{صل}} است كه اين شرايط را تعيين مى‌كند. به عبارت ديگر اهل تسنّن هيچ معيار صحيحى مبتنى بر كتاب، [[سنّت]] و [[عقل]] براى [[شناخت امام]] ارائه نمى‌دهند، بلكه مى‌كوشند آنچه در تاريخ اتفاق افتاده را توجيه كنند و به عبارتى ديگر، آنان توجيه‌كنندگان ماوقع هستند<ref>میلانی، سیدعلی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج2، شرایط امام</ref>.
بر اساس عبارت جرجانى در شرح مواقف، هشت شرط براى امامت ذكر شده است. سه شرط نخست نظر [[جمهور]] [[اهل تسنّن]] است و از ويژگى‌هايى است كه بدون آنها كسى مستحق امامت نخواهد بود. با اين وجود برخى متكلّمان سنّى بر اين باورند كه پس از [[رسول خدا]]{{صل}} كسى كه داراى سه شرط [[علم]]، عدالت و [[شجاعت]] باشد يافت نمى‌شود، از همين رو آنان شرط‌هاى عمومى‌ترى براى امامت در نظر گرفته‌اند. بنابراين ضوابط، تعيين [[امام]] نزد [[اهل سنّت]] ناظر به [[حق]] و حقيقت نيست، بلكه اين حوادث پس از [[رحلت]] خاتم الانبياء{{صل}} است كه اين شرايط را تعيين مى‌كند. به عبارت ديگر اهل تسنّن هيچ معيار صحيحى مبتنى بر كتاب، [[سنّت]] و [[عقل]] براى [[شناخت امام]] ارائه نمى‌دهند، بلكه مى‌كوشند آنچه در تاريخ اتفاق افتاده را توجيه كنند و به عبارتى ديگر، آنان توجيه‌كنندگان ماوقع هستند<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲]]، ص۱۸ ـ ۲۲.</ref>.


== [[راه تعیین امام]] ==
== [[راه تعیین امام]] ==
{{اصلی|راه تعیین امام}}
{{اصلی|راه تعیین امام}}
=== [[نص]] ===
=== [[نص]] ===
گروهی از [[محدثان]] و [[ظاهرگرایان]] [[اهل سنت]]، به وجود [[نص در امامت]] [[اعتقاد]] داشته‌اند. به اعتقاد آنان، [[پیامبرخاتم]]{{صل}}، [[ابوبکر بن ابی قحافه]] را به عنوان [[جانشین]] خود و [[پیشوای مسلمانان]] پس از خود تعیین کرده است. این [[عقیده]] به [[حسن بصری]] نیز نسبت داده شده است. معمولاً طرفداران این دیدگاه را "[[بکریه]]"<ref>بکریه در تاریخ اسلام از عِده و عُده و اعتبار چندانی برخوردار نبوده‌اند. سید مرتضی گفته است: در روزگار ما، از کسانی که ما با آنان ملاقات داشته یا گزارش آنها به ما رسیده است، بیشتر از یک یا دو نفر به عنوان طرفداران این فرقه یافت نشد. شاید یکی از ما در طول عمر خود، به فردی از بکریه برخورد نکند و اگر طرفداران این فرقه در عراق و نواحی دیگر سرشماری شوند، چه بسا تعدادشان به پنجاه نفر نرسد. الشافی فی الامامة، ج ۲، ص۱۰۹.</ref>. می‌نامند؛ زیرا [[رهبر]] آنان [[بکر بن اخت عبدالواحد]] نام داشته که معاصر [[واصل بن عطاء معتزلی]] (۸۰-۱۳۰ق) بوده است. بکر، علاوه بر این [[عقیده]] نظرات [[کلامی]] دیگری نیز اظهار کرده که به عنوان عقایدی شاذ و نادرست معرفی شده است<ref>ر.ک: مقالات الاسلامبین، ج ۱، ص۳۴۲؛ الفرق بین الفرق، ص۲۱۲-۲۱۳؛ التبصیر فی الدین، ص۱۰۹-۱۱۰</ref>.  
گروهی از [[محدثان]] و [[ظاهرگرایان]] [[اهل سنت]]، به وجود [[نص در امامت]] [[اعتقاد]] داشته‌اند. به اعتقاد آنان، [[پیامبرخاتم]]{{صل}}، [[ابوبکر بن ابی قحافه]] را به عنوان [[جانشین]] خود و [[پیشوای مسلمانان]] پس از خود تعیین کرده است. این [[عقیده]] به [[حسن بصری]] نیز نسبت داده شده است. معمولاً طرفداران این دیدگاه را "[[بکریه]]"<ref>بکریه در تاریخ اسلام از عِده و عُده و اعتبار چندانی برخوردار نبوده‌اند. سید مرتضی گفته است: در روزگار ما، از کسانی که ما با آنان ملاقات داشته یا گزارش آنها به ما رسیده است، بیشتر از یک یا دو نفر به عنوان طرفداران این فرقه یافت نشد. شاید یکی از ما در طول عمر خود، به فردی از بکریه برخورد نکند و اگر طرفداران این فرقه در عراق و نواحی دیگر سرشماری شوند، چه بسا تعدادشان به پنجاه نفر نرسد. الشافی فی الامامة، ج ۲، ص۱۰۹.</ref>. می‌نامند؛ زیرا [[رهبر]] آنان [[بکر بن اخت عبدالواحد]] نام داشته که معاصر [[واصل بن عطاء معتزلی]] (۸۰-۱۳۰ق) بوده است. بکر، علاوه بر این [[عقیده]] نظرات [[کلامی]] دیگری نیز اظهار کرده که به عنوان عقایدی شاذ و نادرست معرفی شده است<ref>ر.ک: مقالات الاسلامبین، ج ۱، ص۳۴۲؛ الفرق بین الفرق، ص۲۱۲-۲۱۳؛ التبصیر فی الدین، ص۱۰۹-۱۱۰.</ref>.  


از [[بکریه]] دلایل عقلی یا [[نقلی]] بر [[لزوم]] [[منصوص بودن امام]] نقل نشده است؛ اگر چه از سوی آنان، [[آیات]] و روایاتی به عنوان [[نصوص]] [[خلافت ابوبکر]] و دو خلیفه پس از وی نقل شده است و [[متکلمان معتزلی]] و [[اشعری]] نیز آنها را به عنوان معارضه با نصوصی که [[شیعه]] بر [[امام علی]]{{ع}} آورده است، نقل کرده‌اند.
از [[بکریه]] دلایل عقلی یا [[نقلی]] بر [[لزوم]] [[منصوص بودن امام]] نقل نشده است؛ اگر چه از سوی آنان، [[آیات]] و روایاتی به عنوان [[نصوص]] [[خلافت ابوبکر]] و دو خلیفه پس از وی نقل شده است و [[متکلمان معتزلی]] و [[اشعری]] نیز آنها را به عنوان معارضه با نصوصی که [[شیعه]] بر [[امام علی]]{{ع}} آورده است، نقل کرده‌اند.


=== [[نص]] و [[وراثت]] ===
=== [[نص]] و [[وراثت]] ===
فرقه‌ای به نام [[عباسیه]] و [[راوندیه]] بر این عقیده بودند که [[طریق تعیین امام]]، نص و وراثت است که درباره [[عباس بن عبدالمطلب]] [[عموی پیامبر]]{{صل}} تحقق یافته و او [[جانشین پیامبر]] و [[امام]] [[مسلمانان]] پس از آن حضرت است. از آنجا که این گروه به [[امامت]] "عباس" (عموی پیامبر) [[معتقد]] بودند، "عباسیه" و چون مؤسس این [[فرقه]] "عبدالله" راوندی نام داشته، "راوندیه" نامیده شده‌اند<ref>مورخان، تاریخ پیدایش این فرقه را اوایل قرن دوم هجری دانسته‌اند. از نظر محققان، این فرقه، ساخته زمامداران عباسی است، تا بدین وسیله به حکومت خود، رنگ دینی بیشتری بدهند. این فرقه، در تاریخ اسلام چندان دوام نیاورده و در فاصله کوتاهی منقرض شده است؛ چنان که از اواسط قرن سوم هجری دیگر هیچ فعالیت یا نامی از آنها در جوامع اسلامی دیده و شنیده نشده است؛ از این روی در کتاب‌های ملل و نحل نیز چندان مورد توجه قرار نگرفته است. ر.ک: مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۴۶ (پاورقی)، تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام، ص۷۶-۷۷و ص۸۵-۸۴؛ دایرة المعارف تشیع، ج ۸، ص۱۱۳-۱۱۴. سید مرتضی درباره عباسیه گفته است: «ما درباره این فرقه، جز گزارش‌هایی نشنیده‌ایم و هیچگاه فردی از طرفداران آن را مشاهده نکرده و از کسی هم نشنیده‌ایم که با آنان ملاقات کرده باشد. شذوذ و ندرت در این فرقه، بیشتر از بکریه است. اگر جاحظ رساله "عباسیه" را درباره آنها تالیف نکرده بود، اطلاعاتی درباره این فرقه به دست ما نمی‌آمد. ظاهراً افرادی که قصد تقرب به دستگاه حکومت عباسی را داشته‌اند، این مذهب را ساخته‌اند و با انقراض آنها این مذهب نیز منقرض شده است». الشافی فی الامامة، ج ۲، ص۱۲۱</ref>.
فرقه‌ای به نام [[عباسیه]] و [[راوندیه]] بر این عقیده بودند که [[طریق تعیین امام]]، نص و وراثت است که درباره [[عباس بن عبدالمطلب]] [[عموی پیامبر]]{{صل}} تحقق یافته و او [[جانشین پیامبر]] و [[امام]] [[مسلمانان]] پس از آن حضرت است. از آنجا که این گروه به [[امامت]] "عباس" (عموی پیامبر) [[معتقد]] بودند، "عباسیه" و چون مؤسس این [[فرقه]] "عبدالله" راوندی نام داشته، "راوندیه" نامیده شده‌اند<ref>مورخان، تاریخ پیدایش این فرقه را اوایل قرن دوم هجری دانسته‌اند. از نظر محققان، این فرقه، ساخته زمامداران عباسی است، تا بدین وسیله به حکومت خود، رنگ دینی بیشتری بدهند. این فرقه، در تاریخ اسلام چندان دوام نیاورده و در فاصله کوتاهی منقرض شده است؛ چنان که از اواسط قرن سوم هجری دیگر هیچ فعالیت یا نامی از آنها در جوامع اسلامی دیده و شنیده نشده است؛ از این روی در کتاب‌های ملل و نحل نیز چندان مورد توجه قرار نگرفته است. ر.ک: مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۴۶ (پاورقی)، تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام، ص۷۶-۷۷و ص۸۵-۸۴؛ دایرة المعارف تشیع، ج ۸، ص۱۱۳-۱۱۴. سید مرتضی درباره عباسیه گفته است: «ما درباره این فرقه، جز گزارش‌هایی نشنیده‌ایم و هیچگاه فردی از طرفداران آن را مشاهده نکرده و از کسی هم نشنیده‌ایم که با آنان ملاقات کرده باشد. شذوذ و ندرت در این فرقه، بیشتر از بکریه است. اگر جاحظ رساله "عباسیه" را درباره آنها تالیف نکرده بود، اطلاعاتی درباره این فرقه به دست ما نمی‌آمد. ظاهراً افرادی که قصد تقرب به دستگاه حکومت عباسی را داشته‌اند، این مذهب را ساخته‌اند و با انقراض آنها این مذهب نیز منقرض شده است». الشافی فی الامامة، ج ۲، ص۱۲۱.</ref>.


=== [[غلبه]] و استیلاء ===
=== [[غلبه]] و استیلاء ===
گفته شده است [[خوارج]]، غلبه و [[استیلا]] را از جمله راه‌های [[اثبات امامت]] می‌دانستند<ref>شرح الاصول الخمسة، ص۵۱۱</ref>. از عبارت [[تفتازانی]] به دست می‌آید که وی نیز [[قهر و غلبه]] را از طرق اثبات امامت می‌دانسته؛ او گفته است: کسی که با قهر و غلبه به [[امامت]] برسد، با غلبه دیگری بر او، از امامت [[عزل]] می‌شود<ref> شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۵۷</ref>.
گفته شده است [[خوارج]]، غلبه و [[استیلا]] را از جمله راه‌های [[اثبات امامت]] می‌دانستند<ref>شرح الاصول الخمسة، ص۵۱۱.</ref>. از عبارت [[تفتازانی]] به دست می‌آید که وی نیز [[قهر و غلبه]] را از طرق اثبات امامت می‌دانسته؛ او گفته است: کسی که با قهر و غلبه به [[امامت]] برسد، با غلبه دیگری بر او، از امامت [[عزل]] می‌شود<ref> شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۵۷.</ref>.


===[[بیعت]] و [[انتخاب]] ===
===[[بیعت]] و [[انتخاب]] ===
بیشتر کسانی که به وجود [[نص در تعیین امام]] [[اعتقاد]] ندارند، بیعت و انتخاب را [[راه تعیین امام]] دانسته‌اند. خوارج، [[معتزله]]، [[اهل حدیث]]، [[اشاعره]] و [[ماتریدیه]] و [[صالحیه]] (گروهی از [[زیدیه]]) طرفداران این قول هستند. چنانچه تقتازانی گفته است: «روش مقبول نزد ما و معتزله و خوارج و صالحیه در ثبوت امامت برای فرد، انتخاب [[اهل حل و عقد]] و [[بیعت]] آنان است و [[اجماع]] آنان بر این مطلب شرط نیست؛ بلکه اگر یکی از آنان با کسی به عنوان [[امام]] بیعت کند، [[امامت]] او ثابت می‌شود؛ بدین جهت، [[ابوبکر]] درباره اثبات امامت خود، [[منتظر]] آن نماند که خبر بیعت با او در [[شهرها]] منتشر شود و کسی هم در این باره با او [[مخالفت]] نکرد. همچنین [[عمر]] به [[ابوعبیده]] گفت:"دستت را دراز کن تا با تو [[بیعت]] کنم" و [[ابوعبیده]] گفت: "آیا با حضور [[ابوبکر]] چنین پیشنهادی را به من می‌دهی؟" بدین جهت [[عمر]] با ابوبکر[[بیعت]] کرد. این [[مذهب اشعری]] است، به این شرط که بیعت در حضور عده‌ای باشد تا فرد دیگری مدعی نشود در پنهان، با وی به عنوان [[امام]] بیعت شده است. بیشتر [[معتزله بغداد]] پنج نفر از کسانی که صلاحیت بیعت را دارند، شرط کرده‌اند. آنان در این باره به جریان [[شورای شش نفره]] ـ که توسط عمر برای [[تعیین امام]] پس از وی تشکیل شد ـ استناد کرده‌اند<ref>تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج ۵ ص۲۵۴-۲۵۵.</ref>.
بیشتر کسانی که به وجود [[نص در تعیین امام]] [[اعتقاد]] ندارند، بیعت و انتخاب را [[راه تعیین امام]] دانسته‌اند. خوارج، [[معتزله]]، [[اهل حدیث]]، [[اشاعره]] و [[ماتریدیه]] و [[صالحیه]] (گروهی از [[زیدیه]]) طرفداران این قول هستند. چنانچه تقتازانی گفته است: «روش مقبول نزد ما و معتزله و خوارج و صالحیه در ثبوت امامت برای فرد، انتخاب [[اهل حل و عقد]] و [[بیعت]] آنان است و [[اجماع]] آنان بر این مطلب شرط نیست؛ بلکه اگر یکی از آنان با کسی به عنوان [[امام]] بیعت کند، [[امامت]] او ثابت می‌شود؛ بدین جهت، [[ابوبکر]] درباره اثبات امامت خود، [[منتظر]] آن نماند که خبر بیعت با او در [[شهرها]] منتشر شود و کسی هم در این باره با او [[مخالفت]] نکرد. همچنین [[عمر]] به [[ابوعبیده]] گفت:"دستت را دراز کن تا با تو [[بیعت]] کنم" و [[ابوعبیده]] گفت: "آیا با حضور [[ابوبکر]] چنین پیشنهادی را به من می‌دهی؟" بدین جهت [[عمر]] با ابوبکر[[بیعت]] کرد. این [[مذهب اشعری]] است، به این شرط که بیعت در حضور عده‌ای باشد تا فرد دیگری مدعی نشود در پنهان، با وی به عنوان [[امام]] بیعت شده است. بیشتر [[معتزله بغداد]] پنج نفر از کسانی که صلاحیت بیعت را دارند، شرط کرده‌اند. آنان در این باره به جریان [[شورای شش نفره]] ـ که توسط عمر برای [[تعیین امام]] پس از وی تشکیل شد ـ استناد کرده‌اند<ref>تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج ۵ ص۲۵۴-۲۵۵.</ref>.


مؤلف و شارحان مواقف نیز گفته‌اند: تعیین امام از نظر [[اهل سنت]] و [[معتزله]] و [[صالحیه]]، با بیعت ثابت می‌شود<ref>ایجی، عضدالدین، شرح المواقف، ج ۸، ص۳۵۱</ref>. آنان [[خوارج]] را نیز نام نبرده‌اند و درباره تعداد [[بیعت کنندگان]] نیز گفته‌اند: «[[اثبات امامت]]، از طریق بیعت و [[انتخاب]] [[اهل حل و عقد]]، به [[اجماع]] آنان نیاز ندارد؛ زیرا [[دلیل عقلی]] و یا [[نقلی]] بر آن اقامه نشده است؛ بلکه بیعت یک نفر یا دو نفر از اهل حل و عقد، برای اثبات امامت فردی و [[وجوب پیروی]] از او بر [[مسلمانان]] کافی است؛ زیرا [[صحابه]] با اهتمام بالایی که به [[شریعت]] داشتند، به بیعت یک یا دو نفر در اثبات امامت اکتفا کردند؛ چنان که عمر با ابوبکر و [[عبدالرحمن بن عوف]] با [[عثمان]] بیعت کرد. آنان در ثبوت [[امامت]] این دو، اجماع [[اهل]] [[مدینه]] را شرط ندانستند، چه رسد به اجماع مسلمانان در دیگر [[شهرهای اسلامی]]. برخی [[اصحاب]] شرط کرده‌اند که بیعت یک یا دو نفر در حضور [[گواهان]] [[عادل]] انجام گیرد، تا کسی مدعی نشود که پنهانی با او بیعت شده است. این مطلب مسأله‌ای است [[اجتهادی]] که هر کس با [[اجتهاد]] خود درباره آن [[تصمیم]] می‌گیرد. هر گاه بیعت امامت با دو نفر یا بیشتر انجام گیرد، بیعت کسی که زودتر انجام گرفته معتبر است و دیگران اگر [[مقاومت]] کنند، از بغاء ([[سرکشان]]) خواهند بود که باید با آنان جنگید تا [[تسلیم]] شوند. اگر [[بیعت]] با دو یا چند نفر، همزمان انجام شود، همگی [[باطل]] خواهد بود و باید بار دیگر انجام شود<ref>ایجی، عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۲-۳۵۳.</ref>.  
مؤلف و شارحان مواقف نیز گفته‌اند: تعیین امام از نظر [[اهل سنت]] و [[معتزله]] و [[صالحیه]]، با بیعت ثابت می‌شود<ref>ایجی، عضدالدین، شرح المواقف، ج ۸، ص۳۵۱.</ref>. آنان [[خوارج]] را نیز نام نبرده‌اند و درباره تعداد [[بیعت کنندگان]] نیز گفته‌اند: «[[اثبات امامت]]، از طریق بیعت و [[انتخاب]] [[اهل حل و عقد]]، به [[اجماع]] آنان نیاز ندارد؛ زیرا [[دلیل عقلی]] و یا [[نقلی]] بر آن اقامه نشده است؛ بلکه بیعت یک نفر یا دو نفر از اهل حل و عقد، برای اثبات امامت فردی و [[وجوب پیروی]] از او بر [[مسلمانان]] کافی است؛ زیرا [[صحابه]] با اهتمام بالایی که به [[شریعت]] داشتند، به بیعت یک یا دو نفر در اثبات امامت اکتفا کردند؛ چنان که عمر با ابوبکر و [[عبدالرحمن بن عوف]] با [[عثمان]] بیعت کرد. آنان در ثبوت [[امامت]] این دو، اجماع [[اهل مدینه]] را شرط ندانستند، چه رسد به اجماع مسلمانان در دیگر [[شهرهای اسلامی]]. برخی [[اصحاب]] شرط کرده‌اند که بیعت یک یا دو نفر در حضور [[گواهان]] [[عادل]] انجام گیرد، تا کسی مدعی نشود که پنهانی با او بیعت شده است. این مطلب مسأله‌ای است [[اجتهادی]] که هر کس با [[اجتهاد]] خود درباره آن [[تصمیم]] می‌گیرد. هر گاه بیعت امامت با دو نفر یا بیشتر انجام گیرد، بیعت کسی که زودتر انجام گرفته معتبر است و دیگران اگر [[مقاومت]] کنند، از بغاء ([[سرکشان]]) خواهند بود که باید با آنان جنگید تا [[تسلیم]] شوند. اگر [[بیعت]] با دو یا چند نفر، همزمان انجام شود، همگی [[باطل]] خواهد بود و باید بار دیگر انجام شود<ref>ایجی، عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۲-۳۵۳.</ref>.  


[[عبدالجبار معتزلی]] ـ پس از اینکه دیدگاه [[معتزله]] را درباره عدم [[نص در تعیین امام]] و اینکه [[راه تعیین امام]]، [[بیعت]] و [[انتخاب]] است ـ درباره شیوه و تعداد [[بیعت کنندگان]] گفته است: «کسانی که اهلیت بیعت و انتخاب را دارند و تعداد آنان شش نفر است، هرگاه یکی از آنان با فردی که [[شایستگی]] [[مقام امامت]] دارد، بیعت کند و دیگران هم با او موافقت کنند، [[امامت]] آن فرد ثابت می‌شود»<ref>قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۲</ref>. فرضیۀ وی ـ چنانکه روشن است، بر خلیفه اول و دوم منطبق نمی‌شود؛ از این رو، وی در ادامه، دیدگاه دو استاد معروف [[کلام معتزله]] یعنی [[ابوعلی]] و [[ابوهاشم جبایی]] را نقل کرده است. بر اساس دیدگاه ابوهاشم، هرگاه یکی از کسانی که اهلیت بیعت را دارند، با فردی که [[شایسته]] [[تصدی مقام امامت]] است بیعت کند و چهار نفر دیگر با آن موافقت نمایند، امامت او ثابت می‌شود و این فرضیه با [[خلافت ابوبکر]] مطابقت دارد؛ زیرا [[عمر]] با او به عنوان [[خلیفه پیامبر]] بیعت کرد و [[ابوعبیده]] [[سالم مولی ابی‌حذیفه]]، [[اسید بن حضیر انصاری]] و [[بشیر بن سعد]] با او موافقت کردند<ref>قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۶.</ref>. دیدگاه دیگر وی این است که [[امامت]] یک فرد با [[تعیین امام]] پیشین نیز ثابت می‌شود. این فرضیه با [[خلافت عمر]] مطابقت دارد<ref>قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۳.</ref>.
[[عبدالجبار معتزلی]] ـ پس از اینکه دیدگاه [[معتزله]] را درباره عدم [[نص در تعیین امام]] و اینکه [[راه تعیین امام]]، [[بیعت]] و [[انتخاب]] است ـ درباره شیوه و تعداد [[بیعت کنندگان]] گفته است: «کسانی که اهلیت بیعت و انتخاب را دارند و تعداد آنان شش نفر است، هرگاه یکی از آنان با فردی که [[شایستگی]] [[مقام امامت]] دارد، بیعت کند و دیگران هم با او موافقت کنند، [[امامت]] آن فرد ثابت می‌شود»<ref>قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۲.</ref>. فرضیۀ وی ـ چنانکه روشن است، بر خلیفه اول و دوم منطبق نمی‌شود؛ از این رو، وی در ادامه، دیدگاه دو استاد معروف [[کلام معتزله]] یعنی [[ابوعلی]] و [[ابوهاشم جبایی]] را نقل کرده است. بر اساس دیدگاه ابوهاشم، هرگاه یکی از کسانی که اهلیت بیعت را دارند، با فردی که [[شایسته]] [[تصدی مقام امامت]] است بیعت کند و چهار نفر دیگر با آن موافقت نمایند، امامت او ثابت می‌شود و این فرضیه با [[خلافت ابوبکر]] مطابقت دارد؛ زیرا [[عمر]] با او به عنوان [[خلیفه پیامبر]] بیعت کرد و [[ابوعبیده]] [[سالم مولی ابی‌حذیفه]]، [[اسید بن حضیر انصاری]] و [[بشیر بن سعد]] با او موافقت کردند<ref>قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۶.</ref>. دیدگاه دیگر وی این است که [[امامت]] یک فرد با [[تعیین امام]] پیشین نیز ثابت می‌شود. این فرضیه با [[خلافت عمر]] مطابقت دارد<ref>قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۳.</ref>.


روشن است که این فرضیه‌ها به هیچ [[دلیل عقلی]] و [[نقلی]] مستند نیست و صرفاً برای توجیه آنچه در [[تاریخ]] رخ داده و [[منکران]] [[نص]]، به آن [[اعتقاد]] دارند، مطرح شده است<ref>برای آگاهی از نقد دیدگاه عبدالجبار ر.ک: الشافی، ج ۳، ص۲۰۷-۲۱۶</ref>.<ref>ربانی گلپایگانی علی، مذاهب اسلامی و راه تعیین امام</ref>
روشن است که این فرضیه‌ها به هیچ [[دلیل عقلی]] و [[نقلی]] مستند نیست و صرفاً برای توجیه آنچه در [[تاریخ]] رخ داده و [[منکران]] [[نص]]، به آن [[اعتقاد]] دارند، مطرح شده است<ref>برای آگاهی از نقد دیدگاه عبدالجبار ر.ک: الشافی، ج ۳، ص۲۰۷-۲۱۶.</ref>.<ref>[[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[مذاهب اسلامی و راه تعيين امام (مقاله)|مذاهب اسلامی و راه تعيين امام]].</ref>


=== علت تعدد [[راه‌های تعیین امام]] و [[اختلاف]] در آن ===
=== علت تعدد [[راه‌های تعیین امام]] و [[اختلاف]] در آن ===
تلقی [[اهل سنت]] از [[امامت]] و [[خلافت]]، نه از [[مبانی دینی]] الهام گرفته شده که تابع [[سیره]] قولی و عملی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} باشد و نه  برخاسته از طرز [[تفکر]] عمیق [[دینی]] آمیخته با استدلال‌ها و [[براهین عقلی]] است، بلکه در مرحله اول برگرفته از عملکرد خلفای سه‌گانه نخستین در [[نصب]] و [[گزینش خلیفه]] پس از خود بوده و در مراحل بعد، توجیه عملکردی است که در این زمینه در دوران خلفای [[اموی]] و [[عباسی]] رخ داده است.
تلقی [[اهل سنت]] از [[امامت]] و [[خلافت]]، نه از [[مبانی دینی]] الهام گرفته شده که تابع [[سیره]] قولی و عملی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} باشد و نه  برخاسته از طرز [[تفکر]] عمیق [[دینی]] آمیخته با استدلال‌ها و [[براهین عقلی]] است، بلکه در مرحله اول برگرفته از عملکرد خلفای سه‌گانه نخستین در [[نصب]] و [[گزینش خلیفه]] پس از خود بوده و در مراحل بعد، توجیه عملکردی است که در این زمینه در دوران [[خلفای اموی]] و [[عباسی]] رخ داده است.


بر این اساس، اگر می‌بینیم اهل سنت در یک دیدگاه در گزینش خلیفه، به [[اجماع اهل حل و عقد]] [[معتقد]] شده‌اند، مبتنی بر شیوه [[انتخاب خلیفه]] اول "[[ابوبکر]]" است<ref>ر.ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۲ - ۲۵۳؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱ ۳۵۲.</ref> و اگر در دیدگاه دیگری، [[شیوه]] نصب [[خلیفه]] را پیش می‌کشند، برگرفته از شیوه انتخاب خلیفه دوم "[[عمر]]" است که توسط [[خلیفه اول]] نصب و معرّفی شده است<ref>ر.ک: اصول الدین، ابی‌منشور عبد القاهر بن الطاهر التمیمی البغدادی، ص۲۸۵؛ الاحکام السلطانیة، ماوردی، ص۱۰.</ref> و اگر شورای خاص را نیز پذیرفته و مطرح کرده‌اند، به عمل [[خلیفه دوم]]، مستند است که در نصب خلیفه پس از خود چنین عمل کرده است<ref>الاحکام السلطانیه، ص۱۰.</ref> و اگر می‌بینیم [[معتزله]] مدعی شده‌اند حداقل پنج نفر باید باشند نیز مستند به همان [[رأی]] است<ref>الاحکام السلطانیه، ص۷.</ref>. اینکه گفته‌اند اگر کسی به [[زور]] بر سر [[مردم]] مسلّط شد هر چند فاقد [[عدالت]]، [[علم]] و فضل باشد، او [[خلیفه مسلمین]] و "[[امیرالمؤمنین]]" است و [[اطاعت]] از او بر همه [[مسلمانان]] [[واجب]] بوده و [[شورش]] علیه او و [[مخالفت]] با او [[حرام]] است، ریشه این گفتار و دیدگاه در گزینش خلیفه، تمام تحولات [[تاریخ]] [[بنی‌امیه]] و [[بنی‌عباس]] و کودتاها و جابجایی‌های [[حکام]] در آن دوران‌هاست!<ref>مقدمه ابن خلدون، رضوان ابراهیم، ص۱۴۴؛ الاحکام السلطانیة، ص۵ - ۲۱، باب اول.</ref>.
بر این اساس، اگر می‌بینیم اهل سنت در یک دیدگاه در گزینش خلیفه، به [[اجماع اهل حل و عقد]] [[معتقد]] شده‌اند، مبتنی بر شیوه [[انتخاب خلیفه]] اول "[[ابوبکر]]" است<ref>ر.ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۲ - ۲۵۳؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱ ۳۵۲.</ref> و اگر در دیدگاه دیگری، [[شیوه]] نصب [[خلیفه]] را پیش می‌کشند، برگرفته از شیوه انتخاب خلیفه دوم "[[عمر]]" است که توسط [[خلیفه اول]] نصب و معرّفی شده است<ref>ر.ک: اصول الدین، ابی‌منشور عبد القاهر بن الطاهر التمیمی البغدادی، ص۲۸۵؛ الاحکام السلطانیة، ماوردی، ص۱۰.</ref> و اگر شورای خاص را نیز پذیرفته و مطرح کرده‌اند، به عمل [[خلیفه دوم]]، مستند است که در نصب خلیفه پس از خود چنین عمل کرده است<ref>الاحکام السلطانیه، ص۱۰.</ref> و اگر می‌بینیم [[معتزله]] مدعی شده‌اند حداقل پنج نفر باید باشند نیز مستند به همان [[رأی]] است<ref>الاحکام السلطانیه، ص۷.</ref>. اینکه گفته‌اند اگر کسی به [[زور]] بر سر [[مردم]] مسلّط شد هر چند فاقد [[عدالت]]، [[علم]] و فضل باشد، او [[خلیفه مسلمین]] و "[[امیرالمؤمنین]]" است و [[اطاعت]] از او بر همه [[مسلمانان]] [[واجب]] بوده و [[شورش]] علیه او و [[مخالفت]] با او [[حرام]] است، ریشه این گفتار و دیدگاه در گزینش خلیفه، تمام تحولات [[تاریخ]] [[بنی‌امیه]] و [[بنی‌عباس]] و کودتاها و جابجایی‌های [[حکام]] در آن دوران‌هاست!<ref>مقدمه ابن خلدون، رضوان ابراهیم، ص۱۴۴؛ الاحکام السلطانیة، ص۵ - ۲۱، باب اول.</ref>.


از آنچه گفته شد این [[حقیقت]] به دست می‌آید که [[اهل سنت]] با پایین آوردن [[شأن امامت]] از جایگاه [[عقیدتی]] به حد [[فروع فقهی]] و نیز پذیرش [[امامت]] بدون [[نصب الهی]] و اینکه هر کس به هر نحوی که توانست بر اریکه [[قدرت سیاسی]] تکیه زند، او [[امام]] و [[اولی الامر]] [[واجب الاطاعه]] است، در واقع نخستین پایه تفکیک [[دین]] از [[سیاست]] را رقم زدند و همین امر، موجب بزرگترین نقطه [[انحراف]] از مسیر [[اسلام ناب محمدی]]{{صل}} شده که در [[دل]] خود هزاران انحراف دیگری را به همراه آورده است که هنوز [[جوامع اسلامی]] دچار آن هاست<ref>[[عبدالله ابراهیم‌زاده آملی|ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله]]، [[امامت و رهبری - ابراهیم‌زاده آملی (کتاب)| امامت و رهبری]]، ص:۲۵-۲۷.</ref>.
از آنچه گفته شد این [[حقیقت]] به دست می‌آید که [[اهل سنت]] با پایین آوردن [[شأن امامت]] از جایگاه [[عقیدتی]] به حد [[فروع فقهی]] و نیز پذیرش [[امامت]] بدون [[نصب الهی]] و اینکه هر کس به هر نحوی که توانست بر اریکه [[قدرت سیاسی]] تکیه زند، او [[امام]] و [[اولی الامر]] [[واجب الاطاعه]] است، در واقع نخستین پایه تفکیک [[دین]] از [[سیاست]] را رقم زدند و همین امر، موجب بزرگترین نقطه [[انحراف]] از مسیر [[اسلام ناب محمدی]]{{صل}} شده که در [[دل]] خود هزاران انحراف دیگری را به همراه آورده است که هنوز [[جوامع اسلامی]] دچار آن هاست<ref>[[عبدالله ابراهیم‌زاده آملی|ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله]]، [[امامت و رهبری - ابراهیم‌زاده آملی (کتاب)| امامت و رهبری]]، ص۲۵-۲۷.</ref>.


== عزل‌ امام و خروج‌ بر او ==
== عزل‌ امام و خروج‌ بر او ==
خط ۱۵۳: خط ۱۷۰:
برخی ضمن ادعای اجماع‌ [[علما]] بر [[لزوم]] [[عزل امام]] در صورت [[فسق]] او، معتقدند اگر [[امام]] [[کافر]] شود، یا در شریعت‌ تغییری‌ دهد، یا حتی‌ دچار بدعت‌ شود، عزل‌ او واجب‌ می‌شود<ref>نک: ابن‌ حجر عسقلانی‌، احمد، فتح‌ الباری‌، ج۱۳، ۱۲۳.</ref>. این ادعا در حالی است که عموم [[اهل سنت]] و جماعت‌، برخلاف‌ گروه‌ها و فِرَقی‌ مانند معتزله‌<ref>نک: قاضی‌ عبدالجبار، المغنی‌، به‌ کوشش‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ۲۰(۲)/۱۷۰.</ref>، اطاعت‌ از چنین‌ امامی‌ را لازم‌ شمرده و او را معزول‌ نمی‌دانند<ref>نک: ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ۲۰، المعتمد فی‌ اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ ودیع‌ زیدان‌ حداد؛ نووی‌، یحیی‌، روضه الطالبین‌، ج۱۰، ۴۸.</ref>؛ تا آنجا که برخی گفته‌اند: اگر امام تأویلاً [[اعتقاد]] نادرستی‌ داشته‌ باشد، این‌ امر مانعی‌ برای‌ تداوم‌ امامت‌ او نیست‌<ref>نک: ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ۲۰.</ref>.
برخی ضمن ادعای اجماع‌ [[علما]] بر [[لزوم]] [[عزل امام]] در صورت [[فسق]] او، معتقدند اگر [[امام]] [[کافر]] شود، یا در شریعت‌ تغییری‌ دهد، یا حتی‌ دچار بدعت‌ شود، عزل‌ او واجب‌ می‌شود<ref>نک: ابن‌ حجر عسقلانی‌، احمد، فتح‌ الباری‌، ج۱۳، ۱۲۳.</ref>. این ادعا در حالی است که عموم [[اهل سنت]] و جماعت‌، برخلاف‌ گروه‌ها و فِرَقی‌ مانند معتزله‌<ref>نک: قاضی‌ عبدالجبار، المغنی‌، به‌ کوشش‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ۲۰(۲)/۱۷۰.</ref>، اطاعت‌ از چنین‌ امامی‌ را لازم‌ شمرده و او را معزول‌ نمی‌دانند<ref>نک: ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ۲۰، المعتمد فی‌ اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ ودیع‌ زیدان‌ حداد؛ نووی‌، یحیی‌، روضه الطالبین‌، ج۱۰، ۴۸.</ref>؛ تا آنجا که برخی گفته‌اند: اگر امام تأویلاً [[اعتقاد]] نادرستی‌ داشته‌ باشد، این‌ امر مانعی‌ برای‌ تداوم‌ امامت‌ او نیست‌<ref>نک: ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ۲۰.</ref>.


قائلان‌ به‌ عزل‌ امام بر این‌ نکته‌ تأکید دارند که‌ باید پیش‌ از عزل‌ امام، وی‌ را نهی‌ از منکر نمود. اگر بعد از این [[نهی]] وی همچنان‌ بر [[رفتار]] خود باقی بوده و از اقامه حد بر خود تن‌ زد، خلع‌ وی‌ واجب‌ می‌شود<ref>جوینی‌، عبدالملک‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌ و فؤاد عبدالمنعم‌، ۹۲، نیز ۷۶، ۸۸؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، الفصل‌، ج۴، ۴/۱۷۵-۱۷۶.</ref>. به عنوان نمونه بزرگانی چون [[باقلانی]]<ref>ر.ک: تمهید الأوایل، ص۴۷۸. </ref>، [[تفتازانی]]<ref>ر.ک: شرح المقاصد، ج ۳، ص۴۷۰.</ref> و [[نسفی]]<ref>{{عربی|و لا ینعزل بالفسق و الجور}}؛ شرح عاید اهل سنت، با شرح عبدالملک السعدی، ص۲۶۷.</ref> تصریح کرده‌اند که امام هرگز با [[غصب]] [[اموال]]، [[قتل]] [[نفوس]] و عدم [[اجرای حدود]] از [[منصب]] خود [[عزل]] نمی‌شود و [[امت]] تنها [[وظیفه]] دارند او را [[نصیحت]] و نهایت وی را بترسانند.
قائلان‌ به‌ عزل‌ امام بر این‌ نکته‌ تأکید دارند که‌ باید پیش‌ از عزل‌ امام، وی‌ را نهی‌ از منکر نمود. اگر بعد از این [[نهی]] وی همچنان‌ بر [[رفتار]] خود باقی بوده و از اقامه حد بر خود تن‌ زد، خلع‌ وی‌ واجب‌ می‌شود<ref>جوینی‌، عبدالملک‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌ و فؤاد عبدالمنعم‌، ۹۲، نیز ۷۶، ۸۸؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، الفصل‌، ج۴، ۴/۱۷۵-۱۷۶.</ref>. به عنوان نمونه بزرگانی چون [[باقلانی]]<ref>ر.ک: تمهید الأوایل، ص۴۷۸. .</ref>، [[تفتازانی]]<ref>ر.ک: شرح المقاصد، ج ۳، ص۴۷۰.</ref> و [[نسفی]]<ref>{{عربی|و لا ینعزل بالفسق و الجور}}؛ شرح عاید اهل سنت، با شرح عبدالملک السعدی، ص۲۶۷.</ref> تصریح کرده‌اند که امام هرگز با [[غصب]] [[اموال]]، [[قتل]] [[نفوس]] و عدم [[اجرای حدود]] از [[منصب]] خود [[عزل]] نمی‌شود و [[امت]] تنها [[وظیفه]] دارند او را [[نصیحت]] و نهایت وی را بترسانند.


=== خروج بر امام ===
=== خروج بر امام ===
خط ۱۵۹: خط ۱۷۶:


== [[وظایف امام]] ==
== [[وظایف امام]] ==
{{اصلی|وظیفه امام}}
برای‌ شناخت‌ جایگاه‌ امام در میان‌ اهل سنت، باید پیش‌ از هر چیز به‌ مقاصد و اهداف‌ [[امامت‌]] توجه‌ کرد. هدف‌ و مقصد اصلی‌ امامت‌ در نظر اهل سنت، [[امر به معروف و نهی از منکر]] است‌<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ص۱۴.</ref>. تکالیف‌ و وظایف‌ امام در همین‌ چارچوب‌ معنا می‌یابد: [[حفظ]] و حراست‌ از [[دین]] و اجرای‌ آن‌ و [[تدبیر]] دنیای‌ مسلمانان‌<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، مجموع‌ فتاوی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ عاصمی‌، ج۲۸، ۲۶۲.</ref>. در راستای‌ [[اقامه دین]]، جدا از امر به معروف و نهی از منکر<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، مجموع‌ فتاوی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ عاصمی‌، ج۱۵، ۱۶۵.</ref>، [[فریضه]] [[جهاد]] نیز مطرح‌ می‌شود که‌ از اصلی‌ترین‌ ارکان‌ منظومه فقهی‌ ـ کلامی‌ [[اهل سنت]] است‌ و در چارچوب‌ امامت‌ سامان‌ می‌یابد<ref>نک: سبکی‌، عبدالوهاب‌، معید النعم‌ و مبید النقم‌، به‌ کوشش‌ محمد علی‌ نجار و دیگران‌، ۱۶-۱۷؛ نیز نک: جوینی‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۵۶.</ref>. در همین‌ جهت‌، حمایت‌ از امنیت‌ [[جامعه‌]] و تمامیت‌ ارض‌ دارالاسلام‌ و جلوگیری‌ از بروز فتنه‌های‌ داخلی‌ نیز مطرح‌ می‌شود<ref>نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، ۱۶؛ ابویعلی‌، محمد، المعتمد فی‌ اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ ودیع‌ زیدان‌ حداد، ۲۷؛ جوینی‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۵۶.</ref>. در جهت‌ اجرای‌ دین‌ نیز، [[وظیفه]] [[اقامه حدود]] و [[اداره امور]] مالی‌ ـ دینی‌ مسلمانان‌ از سوی‌ اهل سنت مطرح‌ شده‌ است‌<ref>نک: ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ۵۵، ۷۳.</ref>.  
برای‌ شناخت‌ جایگاه‌ امام در میان‌ اهل سنت، باید پیش‌ از هر چیز به‌ مقاصد و اهداف‌ [[امامت‌]] توجه‌ کرد. هدف‌ و مقصد اصلی‌ امامت‌ در نظر اهل سنت، [[امر به معروف و نهی از منکر]] است‌<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ص۱۴.</ref>. تکالیف‌ و وظایف‌ امام در همین‌ چارچوب‌ معنا می‌یابد: [[حفظ]] و حراست‌ از [[دین]] و اجرای‌ آن‌ و [[تدبیر]] دنیای‌ مسلمانان‌<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، مجموع‌ فتاوی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ عاصمی‌، ج۲۸، ۲۶۲.</ref>. در راستای‌ [[اقامه دین]]، جدا از امر به معروف و نهی از منکر<ref>ابن‌ تیمیه‌، احمد، مجموع‌ فتاوی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ عاصمی‌، ج۱۵، ۱۶۵.</ref>، [[فریضه]] [[جهاد]] نیز مطرح‌ می‌شود که‌ از اصلی‌ترین‌ ارکان‌ منظومه فقهی‌ ـ کلامی‌ [[اهل سنت]] است‌ و در چارچوب‌ امامت‌ سامان‌ می‌یابد<ref>نک: سبکی‌، عبدالوهاب‌، معید النعم‌ و مبید النقم‌، به‌ کوشش‌ محمد علی‌ نجار و دیگران‌، ۱۶-۱۷؛ نیز نک: جوینی‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۵۶.</ref>. در همین‌ جهت‌، حمایت‌ از امنیت‌ [[جامعه‌]] و تمامیت‌ ارض‌ دارالاسلام‌ و جلوگیری‌ از بروز فتنه‌های‌ داخلی‌ نیز مطرح‌ می‌شود<ref>نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، ۱۶؛ ابویعلی‌، محمد، المعتمد فی‌ اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ ودیع‌ زیدان‌ حداد، ۲۷؛ جوینی‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۵۶.</ref>. در جهت‌ اجرای‌ دین‌ نیز، [[وظیفه]] [[اقامه حدود]] و [[اداره امور]] مالی‌ ـ دینی‌ مسلمانان‌ از سوی‌ اهل سنت مطرح‌ شده‌ است‌<ref>نک: ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ۵۵، ۷۳.</ref>.  


خط ۱۶۴: خط ۱۸۲:


== [[لزوم]] [[وحدت]] امام در هر عصر ==
== [[لزوم]] [[وحدت]] امام در هر عصر ==
اکثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاق‌ مسلمانان‌ و از جمله‌ اکثریت‌ اهل سنت، [[وحدت‌ امام]] را شرط می‌دانند و معتقدند امامت‌ برای‌ دو تن‌ در عرض‌ یکدیگر حتی‌ اگر هر یک‌ در یک‌ سوی‌ [[دنیا]] باشد، منعقد نخواهد شد<ref>نک: ابن‌ حزم‌، همانجا؛ قاضی‌ عبدالجبار، المغنی‌، به‌ کوشش‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ۲۰(۱)/۲۴۳؛ نیز نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، ۹؛ نووی‌، یحیی‌، شرح‌ صحیح‌ مسلم‌، ج۱۲، ۲۳۳-۲۳۴؛ ابن‌ حجر هیتمی‌، احمد، تحفه المحتاج‌، ۹/۷۸</ref>.
اکثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاق‌ مسلمانان‌ و از جمله‌ اکثریت‌ اهل سنت، وحدت‌ امام را شرط می‌دانند و معتقدند امامت‌ برای‌ دو تن‌ در عرض‌ یکدیگر حتی‌ اگر هر یک‌ در یک‌ سوی‌ [[دنیا]] باشد، منعقد نخواهد شد<ref>نک: ابن‌ حزم‌، همانجا؛ قاضی‌ عبدالجبار، المغنی‌، به‌ کوشش‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ۲۰(۱)/۲۴۳؛ نیز نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، ۹؛ نووی‌، یحیی‌، شرح‌ صحیح‌ مسلم‌، ج۱۲، ۲۳۳-۲۳۴؛ ابن‌ حجر هیتمی‌، احمد، تحفه المحتاج‌، ۹/۷۸.</ref>.
 
با این وجود در میان [[مذاهب]] مختلف اهل سنت، اختلاف‌نظرهایی‌ در این زمینه وجود دارد. کرّامیه‌ قائل‌ به‌ جواز تعدد امام بوده‌اند<ref>نک: بغدادی‌، عبدالقاهر، اصول‌الدین‌، ۲۷۴؛ بزدوی‌، محمد، اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ لینس‌، ۱۹۰، ۱۹۸؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع، ج۴، ۸۸: رأی‌ ابوالصباح‌ سمرقندی‌؛ اسفراینی‌، شاهفور، التبصیر فی‌الدین‌، به‌ کوشش‌ محمد زاهد کوثری‌، ۱۰۳.</ref>. [[ابوبکر]] اصم‌" از معتزله‌ نیز بر همین‌ رأی‌ بوده‌ است‌<ref>نک: مسائل‌ الامامه، منسوب‌ به‌ ناشی‌´ اکبر، به‌ کوشش‌ فان‌ اس‌، ۶۰ -۶۱.</ref>. اما مهم‌تر از همه‌ ابن‌ تیمیه‌ است‌ که‌ به‌ چنین‌ رأیی‌ گرایش‌ داشته‌ است‌<ref>«نقد مراتب‌ الاجماع‌»، همراه‌ مراتب‌ (نک: هم، ابن‌ حزم‌)، ۱۲۴.</ref>. در مکتب‌ اشعری‌ نیز تأکید شده‌ است‌ اگر دو بخش‌ از جهان‌ اسلام‌ به‌ گونه‌ای‌ با یکدیگر نامرتبط باشند که‌ عملاً [[امام]] نتواند به‌ وظایف‌ خود در هر دو بخش‌ عمل‌ کند، تعدد امام جایز خواهد بود<ref>نک: بغدادی‌، عبدالقاهر، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، به‌ کوشش‌ محمد محیی‌ الدین‌ عبدالحمید، ۲۷۵؛ نیز نک: جوینی‌، عبدالملک‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۲۸: انتساب‌ به‌ ابوالحسن‌ اشعری‌ و ابواسحاق‌ اسفراینی‌؛ قلقشندی‌، احمد، مآثر الانافه، به‌ کوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، ج۱، ۴۶؛ قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج۱، ۲۷۳.</ref>.<ref>[http://lib.eshia.ir/23022/10/3910 [[حسن انصاری|انصاری، حسن]]، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰.]؛ [[عباس علی عمید زنجانی|عمید زنجانی، عباس علی]]، [[دانشنامه فقه سیاسی ج۱ (کتاب)|دانشنامه فقه سیاسی]]، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴.</ref>
 
== [[فروع دین]] بودن [[امامت]] از نظر [[اهل سنت]]==
براساس ادله همچون [[آیات]] و [[روایات]] مورد اتفاق [[فریقین]]، امامت از [[اصول دین]] است، اما اهل سنت بدون توجه به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] منقول در منابع معتبر خود، امامت را از فروع دین می‌شمارند.
 
[[تفتازانی]] در این مورد می‌نویسد: {{عربی|لا نزاع في أن مباحث الإمامة بعلم الفروع أليق}}<ref>شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۱.</ref>؛ در این مورد اختلافی نیست که اگر مباحث امامت در فروع دین مطرح شود، شایسته‌تر است. [[قاضی عضد الدین ایجی]]، [[میر سید شریف جرجانی]] و مشهور [[قوم]] بر این قولند که امامت از فروع دین است. در این قول، سخن از شایستگی طرح مسأله امامت در فروع دین نیست بلکه [[ایجی]] صریحا این بحث را از فروع دین شمرده است.
 
این قول در بین اهل سنت مشهور و معروف است، و تقریباً می‌توان آن را به همۀ آنها نسبت داد. حتی برخی در این مورد ادعای [[اجماع]] کرده‌اند<ref>مواقف، ج۳، ص۵۷۴؛ شرح مواقف، ج۸، ص۳۴۴.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۱۹.</ref>
 
=== نظر [[قاضی]] [[بیضاوی]] و نقد آن ===
اما برخی از [[عالمان]] [[سنی]] ضمن اشاره به اعتقاد شیعه ـ مبنی بر اصل بودن امامت ـ آن را پذیرفته‌اند تا به زعم خود از این طریق [[اعتقاد]] به امامت بلافصل امیرالمؤمنین{{ع}} را مخدوش سازند. قاضی بیضاوی می‌نویسد: باب دوم در [[اخبار]] است که شامل فصولی است. فصل دوم در مورد اخباری است که دروغش دانسته شده است و آن بر دو قسم است اول اخباری که با یک امر بدیهی یا [[استدلال]] منطقی مخالف است. دوم اخباری که در صورت صحت، انگیزه فراوانی برای نقل آن بود و باید به گوش ما می‌رسید چنان که می‌دانیم شهری بین [[مکه]] و [[مدینه]] وجود ندارد؛ چراکه اگر چنین شهری بود حتما نقل می‌شد و به گوش ما می‌رسید.
 
[[شیعه]] ادعا می‌کند که [[نص]]، بر [[امامت علی]]{{ع}} دلالت دارد در حالی که متواتر نیست؛ چنان که اقامه، شروع [[نماز]] با [[بسم الله الرحمن الرحیم]] و [[معجزات]] [[رسول خدا]]{{صل}} به تواتر به ما نرسیده است. می‌گوئیم دو مورد اول ـ یعنی اقامه و تسمیه ـ از [[فروع دین]] هستند و [[مخالفت]] و عدم پذیرش آن دو موجب [[بدعت]] و [[کفر]] نمی‌شود؛ بر خلاف [[امامت]] که از [[اصول دین]] است و مخالفت با آن موجب کفر است و اما عدم تواتر در نقل [[معجزات پیامبر]] به دلیل قلت مشاهده کنندگان آن هاست<ref>{{عربی|الفصل الثاني فيما [[علم]] كذبه وهو قسمان: [[الأول]]: ما علم خلافه ضرورة أو استدلالا... الثاني: ما لو صح لتوفير الدواعي على نقله كما نعلم أنه لا [[بلدة]] بين مكة والمدينة أكبر منهما إذ لو كان لنقل؛ وادعت الشيعة أن النص [[دل]] على إمامة علي ولم يتواتر كما لم تتواتر الإقامة والتسمية ومعجزات الرسول{{صل}}. قلنا: الأولان من الفروع ولا كفر ولا بدعة في مخالفتهما، بخلاف الإمامة. وأما تلك المعجزات فلقلة المشاهدين}}؛ الابهاج فی شرح المنهاج، ج۲، ص۲۹۵.</ref>.
 
منظور [[بیضاوی]] آنست که چون امامت از اصول دین است و [[انکار]] آن موجب بدعت و کفر می‌گردد؛ لذا چنان چه نصی در این زمینه وجود داشت، می‌بایست افراد زیادی آن را نقل می‌کردند. اما از آنجا که این [[نص]] به تواتر به ما نرسیده است، پس چنین نصی وجود نداشته است.
 
سبکی در شرح این عبارت می‌نویسد: پاسخ می‌دهد به خلاف امامت، پس امامت از اصول است و مخالفت با آن بدعت و انگیزه [[فتنه]] است و انگیزۀ نقل آن فراوان بوده است لذا عدم تواتر آن بر عدم صحتش دلالت می‌کند<ref>{{عربی|أجاب... بخلاف الامامة، فإنها من الاصول ومخالفتها بدعة ومؤثرة في الفتن، فتتوافر الدواعي على نقلها، فلما لم تتوافر دل على عدم صحته}}؛ الابهاج فی شرح المنهاج، ج۲، ص۲۹۶.</ref>.
 
اسنوی نیز می‌نویسد: و [[شیعه]] در قسم دوم مخالفت کرده و مدعی شده است که نص آشکار بر [[امامت علی]]{{ع}} دلالت می‌کند؛ در حالی که متواتر نیست. چنان که غیر از امامت در امور مهم دیگری نیز تواتر وجود ندارد. مثل اقامه و تسمیه در [[نماز]] و [[معجزات]] [[رسول خدا]]{{صل}}. پاسخ در مورد اول که مراد اقامه و تسمیه می‌باشد، آنست که آن دو از فروع هستند و کسی که در این موارد [[خطا]] کند، [[کافر]] و [[بدعت گذار]] نخواهد بود. بنابراین انگیزه‌های زیادی برای نقل آن دو نبوده است؛ بر خلاف [[امامت]] که از [[اصول دین]] و [[مخالفت]] با آن [[فتنه]] و [[بدعت]] است<ref>{{عربی|وخالفت الشيعة في القسم الثاني فادعت أن النص الجلي دل على إمامة علي رضي الله عنه ولم يتواتر غيره من الامور المهمة كالإقامة والتسمية في الصلاة ومعجزات الرسول{{صل}}... والجواب عن الأولين -وهما الإقامة والتسمية- لأنهما من الفروع والمخطئ فيهما ليس بكافر ولا مبتدع؛ فلذلك لم تتوافر الدواعي على نقلهما، بخلاف الإمامة فإنها من اصول الدين ومخالفتها فتنة وبدعة}}؛ نهایة السؤل شرح منهاج الوصول، ج۲، ص۳۸.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۲۰.</ref>
 
=== وجود [[نصوص]] متواتر فراوان برخلافت [[امیرالمؤمنین]] ===
در پاسخ این اشکال باید گفت: که در مورد [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} نه یک [[نص]]، بلکه نصوص متواتری وجود دارد. برخی از نصوصی که به روشنی بر امامت امیرالمؤمنین{{ع}} دلالت دارند و [[اهل سنت]] در منابع خود آنها را نقل کرده‌اند، عبارت‌اند از:
# [[حدیث غدیر]] {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌}}؛
# [[حدیث منزلت]] {{متن حدیث|أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌}}؛
# [[حدیث]] {{متن حدیث|سأعطي الراية غدا رجلا يحبه الله ورسوله}}؛
# [[حدیث ثقلین]] {{متن حدیث|إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي}}.
 
این [[احادیث]] بخشی از نصوصی است که هر یک به نحوی بیان گر امامت بلافصل امیرالمؤمنین{{ع}} هستند و به تواتر به ما رسیده‌اند<ref>در مورد دلالت و تواتر هر یک از این احادیث در محل خود بحث خواهد شد.</ref>.<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۲۲.</ref>
 
=== دلالت [[اخبار]] فراوان بر امامت امیرالمؤمنین ===
به علاوه روشن است که راه حصول [[یقین]] منحصر به خبر متواتر نیست بلکه [[خبر واحد]] محفوف به قرائن نیز مفید [[علم]] است، پس هر چند در [[امور اعتقادی]] یقین لازم است و نمی‌توان به ادلۀ ظنی استناد کرد، اما در این امور علاوه بر خبر متواتر، می‌توان به [[خبر واحد]] محفوف به قرائن نیز استناد کرد؛ لذا برای [[اثبات امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} استناد به خبری که به کمک قرائن افادۀ [[یقین]] کند، کافی است و نیازی به خبر متواتر وجود ندارد.
 
حاصل آنکه اولا: در مورد [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[نصوص]] متواتر وجود دارد و ثانیا: برای [[اثبات]] این موضوع نیازی به تواتر نیست بلکه آن چه مفید [[علم]] باشد کافی است.
 
در منابع شیعه و [[سنی]] [[اخبار]] فراوانی وجود دارد که بر امامت امیرالمؤمنین{{ع}} دلالت دارند. بیشتر این اخبار اگر متواتر نباشند، محفوف به قرینه هستند. از سوی دیگر خبری که [[فریقین]] در نقل آن متفق باشند، مفید [[اطمینان]] است و چنین خبری نزد همۀ عقلای عالم مقبول است<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۲۳.</ref>.
 
=== وجود موانع فراوان در راه نقل [[دلایل امامت امیرالمؤمنین]] ===
[[بیضاوی]] مدعی شده است که چون [[امامت]] از [[اصول دین]] است، پس باید انگیزۀ زیادی برای بیان امامت امیرالمؤمنین{{ع}} وجود داشته باشد، در نتیجه اگر نصی در این مورد وجود داشت؛ لزوما باید به تواتر می‌رسید. اما شواهد و قرائن متقنی حاکی از آنست که نه تنها اوضاع فرهنگی و سیاسی برای نقل [[دلایل امامت]] و [[فضائل امیرالمؤمنین]]{{ع}} مناسب نبوده؛ بلکه موانع زیادی در این راه وجود داشته است. مرحوم علامۀ حلی به نقل از اخطب خوارزم می‌نویسد: {{عربی|وقال: بعض الفضلاء<ref>مراد از «بعض الفضلاء» خلیل بن احمد فراهیدی از علمای بزرگ قرن سوم و صاحب کتاب العین است. کتاب وی اولین کتابی است که در لغت نگاشته شده است. ر.ک: احقاق الحق، ج۴، ص۲.</ref>، وقد سئل عنه{{ع}} فقال: ما أقول في شخص أخفى أعداؤه فضائله حسدا له، وأخفى أولياؤه فضائله خوفا وحذرا وظهر فيما بين هذين [[فضائل]] طبقت الشرق والغرب}}<ref>کشف الیقین، ص۴.</ref>؛ از برخی فضلا در مورد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} سؤال شد ایشان در پاسخ گفت: چه بگویم در مورد کسی که دشمنانش از روی [[حسادت]] و پیروانش به جهت [[ترس]] و [[احتیاط]]، فضائل او را مخفی ساخته‌اند؛ با این حال فضائل ایشان در بین این دو گروه شرق و غرب عالم را فرا گرفته است.
 
این سخن به روشنی بیانگر این [[حقیقت]] است که پس از [[رسول خدا]]{{صل}} جریان‌های [[حاکم]] به شدت از نقل و انتشار [[فضائل امیرالمؤمنین]]{{ع}} جلوگیری می‌کردند، اما علی‌رغم تلاش‌های فراوان [[حاکمان]]، [[فضائل]] بسیاری از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در منابع مخالفان و موافقان موجود است. این موضوع از فراوانی فوق العادۀ فضیلت‌های امیرالمؤمنین{{ع}} حکایت دارد<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۲۴.</ref>.
 
=== [[تغییر]] و [[تحریف]] نقل‌های متقدمین ===
نکته دیگری که در بیان [[مناقب]] امیرالمؤمنین{{ع}} در منابع مخالفان به وضوح قابل مشاهده است، تغییر و تحریف نقل‌های متقدمین از سوی متأخرین است. [[احمد بن حنبل]] می‌گوید: {{عربی|ما لأحد من الصحابة من الفضائل بالأسانيد الصحاح ما ورد لعلي رضي الله عنه}}<ref>مناقب احمد لابن الجوزی، ص۱۶۳، به نقل از کتاب العمدة إبن البطریق، ص۶.</ref>؛ به اندازه‌ای که احادیثی با سندهای صحیح در مورد علی امیرالمؤمنین{{ع}} وجود دارد، در مورد هیچ یک از [[صحابه]]، آن فضائل نقل نشده است.
 
[[حاکم نیشابوری]] عبارت {{عربی|بالأسانيد الصحاح}} را حذف کرده و از قول [[عبدالله بن احمد بن حنبل]] می‌نویسد: {{عربی|سمعت أبي يقول: ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله{{صل}} من الفضائل ما جاء لعلي بن أبي طالب}}<ref>المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۶، حدیث ۴۵۷۲.</ref>؛ شنیدم پدرم می‌گفت: فضائلی که در مورد [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} آمده در مورد هیچ یک از صحابه نیامده است.
 
[[ابن عبدالبر]] نیز در این عبارت تصرف می‌کند و می‌نویسد: احمد بن حنبل و [[اسماعیل بن اسحاق قاضی]] می‌گویند: آن چه در فضائل علی بن ابی طالب{{ع}} با سندهای حسن [[روایت]] شده در فضائل هیچ یک از صحابه روایت نشده است. [[احمد بن شعیب بن علی نسائی]] نیز چنین می‌گوید<ref>{{عربی|وقال أحمد بن حنبل وإسماعيل بن إسحاق القاضي: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان ما روي في فضائل علي بن أبي طالب. وكذلك قال أحمد بن شعيب بن علي النسائي}}؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۱۵.</ref>.
 
ابن عبدالبر با تصرفی آشکار عبارت «بالاسانید الحسان» را جایگزین عبارت «بالاسانید الصحاح» کرده است. روشن است که بین سند حسن و سند صحیح تفاوت زیادی وجود دارد<ref>در حالی که روایت با سند صحیح همواره مقبول است و همۀ علما در فقه بر اساس چنین روایتی فتوا می‌دهند، برخی از علما به روایات حسن عمل نمی‌کنند و طبق آن فتوا نمی‌دهند.</ref>.
 
[[ابن حجر عسقلانی]] هم می‌نویسد: و [[مناقب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} فراوان است تا آنجا که [[احمد بن حنبل]] می‌گوید آن چه در مورد علی{{ع}} نقل شده است در مورد هیچ یک از [[صحابه]] نقل نشده است<ref>{{عربی|ومناقبه كثيرة حتى قال الإمام أحمد: لم ينقل لأحد من الصحابة ما نقل لعلي}}؛ الاصابة، ج۴، ص۵۶۵.</ref>.
 
و بالاخره در فتح الباری آمده است: احمد، اسماعیل قاضی، [[نسائی]] و ابوعلی نیشابوری می‌گویند: در [[حق]] هیچ یک از صحابه احادیثی با سند خوب وارد نشده است، بیشتر از آن چه در حق علی{{ع}} آمده است<ref>{{عربی|قال أحمد وإسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري: لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي}}؛ فتح الباری، ج۷، ص۷۱.</ref>.
 
با توجه به تصرفات و تحریفاتی که از سوی [[عالمان]] [[سنی]] در [[کلام]] یکی از علمای خودشان صورت گرفته، روشن است که هرگز نمی‌توان [[انتظار]] داشت، [[نصوص]] دلالت کننده بر [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} به تواتر به دست ما برسد، حال آنکه شواهد [[تاریخی]] بیان گر مخالفت‌ها، [[کینه‌توزی‌ها]]، حسادت‌ها و دشمنی‌های [[منافقان]] در عصر [[حیات رسول خدا]]{{صل}} و پس از رحلت ایشان است. این موضوع بزرگترین دلیل برای [[اثبات]] عدم توافر دواعی در بیان امامت امیرالمؤمنین{{ع}} است. در ادامه برخی از شواهد را بررسی می‌کنیم<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۲۵.</ref>.
 
=== شواهدی بر عدم توافر دواعی برای نقل [[دلایل امامت امیرالمؤمنین]] ===
الف) '''[[دشمنی]] بریدة و خالد با امیرالمؤمنین''': در [[مجمع الزوائد]] می‌نویسد: از بریده نقل شده که گفت: [[رسول خدا]]{{صل}} دو گروه را به سوی [[یمن]] فرستاد، فرماندهی یک گروه بر عهده [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} بود و گروه دوم را [[خالد بن ولید]] فرماندهی می‌کرد رسول خدا{{صل}} فرمود: چنان چه دو گروه به هم رسیدید علی{{ع}} فرمانده [[مردم]] هر دو [[لشکر]] خواهد بود و اگر از همدیگر جدا شدید هریک از شما فرماندهی لشکر خود را بر عهده خواهد داشت.
 
بریده گفت، ما با [[بنی زبید]] از [[اهل یمن]] برخورد کردیم و جنگیدیم، [[مسلمانان]] بر [[مشرکان]] [[پیروز]] شدند: تعدادی را در [[جنگ]] کشتیم و عده‌ای از [[زنان]] را به [[اسارت]] گرفتیم. علی{{ع}} زنی را از بین [[اسیران]] برای خود برگزید.
بریده گفت: من و [[خالد بن ولید]] نامه‌ای به [[رسول خدا]]{{صل}} نوشتیم و این داستان را به او اطلاع دادیم. وقتی خدمت [[پیامبر]]{{صل}} رسیدیم نامه را به او دادم، وقتی نامه برای ایشان خوانده شد، [[غضب]] را در چهره رسول خدا{{صل}} دیدم. رسول خدا{{صل}} فرمود: در مورد علی بی‌انصافی و [[دشمنی]] مکن او از من است و من از اویم و پس از من [[سرپرست]] امور شماست<ref>{{عربی|عن بريدة قال: بعث رسول الله{{صل}} بعثين إلى اليمن على أحدهما علي بن أبي طالب رضي الله عنه وعلى الآخر خالد بن الوليد، فقال: إذا التقيتم فعلي على الناس، وإن افترقتما فكل واحد منكما على جنده. قال: فلقينا بني زيد من [[أهل]] اليمن فاقتتلنا، فظهر المسلمون على المشركين، فقتلنا المقاتلة وسبينا الذرية، فاصطفى على امرأة من السبي لنفسه. قال بريدة: فكتب معي خالد بن الوليد إلى رسول الله يخبره بذلك، فلما أتيت النبي{{صل}} دفعت الكتاب، فقرئ عليه، فرأيت الغضب في وجه رسول الله. فقلت: يا رسول الله، هذا مكان العائذ، بعثتني مع رجل وأمرتني أن أطيعه، ففعلت ما أرسلت به. فقال رسول الله{{صل}}: لا تقع في علي، فإنه مني وأنا منه وهو وليكم بعدي}}؛ [[مجمع الزوائد]]، ج۹، ص۱۷۲، [[حدیث]] ۱۴۷۳۲؛ [[مسند احمد]]، ج۵، ص۳۵۶، حدیث ۲۳۰۶۲؛ [[سنن نسائی]]، ج۵، ص۱۳۳، حدیث ۸۴۷۵؛ غایة المقصد فی زوائد [[المسند]]، ج۲، ص۱۳۵۰؛ [[کنز العمال]]، ج۱۱، ص۶۰۸.</ref>.
 
این [[روایت]] به خوبی بیان گر [[کینه‌توزی]] و دشمنی برخی از [[صحابه]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} است. با توجه به این [[حقیقت]] تلخ، آیا توقع توافر دواعی برای نقل [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} صحیح است؟! بر اساس نقل‌های دیگر این [[حدیث]]، [[بریدة بن حصیب]] به علت شدت [[کینه]] و [[بغض]] نسبت به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با [[خالد بن ولید]] همراه شده بود. [[نسائی]] به سند خود، به نقل از عبدالله بن بریدة می‌نویسد: پدرم برایم گفت: هیچ کس به اندازه من نسبت به [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} کینه و بغض نداشت تا آنجا که مردی از [[قریش]] را [[دوست]] داشتم و [[دوستی]] من با او دلیلی نداشت جز اشتراک در [[دشمنی با علی]] [[پیامبر]] [[فرماندهی]] گروهی را به این مرد سپرد و من با او همراه شدم و [[همراهی]] من دلیلی نداشت مگر اشتراک در [[دشمنی]] با علی<ref>{{عربی|قال حدثني أبي قال: لم يكن [[أحد]] من [[الناس]] أبغض إلي من علي بن أبي طالب، حتى أحببت رجلا من قريش لا احبه إلا على بغضاء علي، فبعث ذلك الرجل على خيل فصحبته وما أصحبه إلا على بغضاء علي}}؛ [[سنن نسائی]]، ج۵، ص۱۳۵، حدیث ۸۴۸۲.</ref>.
 
در برخی از نقل‌ها آمده است: خالد بن ولید، بریده را خواند و گفت فرصت را [[غنیمت]] شمار و از این قضیه بر ضد علی استفاده کن و به پیامبر{{صل}} خبر بده که او چه کرده است<ref>{{عربی|فدعا خالد بن الوليد بريدة فقال: اغتنمها فأخبر النبي{{صل}} ما صنع}}؛ المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲، حدیث ۶۰۸۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۲، حدیث ۱۴۷۳۳.</ref>.
 
در نقل دیگر آمده است: خالد بن ولید این قضیه را برای پیامبر{{صل}} نوشت و به من دستور داد که به امیرالمؤمنین{{ع}} [[ناسزا]] بگویم<ref>{{عربی|فكتب بذلك خالد بن الوليد إلى النبي{{صل}}، وأمرني أن أنال منه}}؛ سنن نسائی، ج۵، ص۱۳۳، حدیث ۸۴۷۵.</ref>.
 
ب) '''فراگیر بودن دشمنی با امیرالمؤمنین میان مسلمان‌نماها''': برخی نقل‌ها نیز از فراگیر بودن دشمنی [[مردم]] با امیرالمؤمنین{{ع}} حکایت دارد. در [[مجمع الزوائد]] به نقل از بریده می‌نویسد: وارد [[مدینه]] شدم و داخل [[مسجد]] رفتم. [[رسول خدا]]{{صل}} در منزلش بود و تعدادی از اصحابش بر درب [[منزل]] ایشان بودند، آنها گفتند: بریده چه خبر؟ گفتم: خیر است، [[خداوند]] بر [[مسلمانان]] [[گشایش]] کرد مسلمانان را [[پیروز]] گردانید گفتند: چرا زودتر آمده‌ای؟ گفتم: علی کنیزی را به عنوان [[خمس]] برای خود [[اختیار]] کرده است؛ آمده‌ام این خبر را به [[پیامبر]]{{صل}} برسانم. گفتند: این خبر را به پیامبر{{صل}} برسان تا علی از چشم پیامبر{{صل}} بیفتد!<ref>{{عربی|فقدمت المدينة ودخلت المسجد ورسول الله{{صل}} في منزله، وناس من أصحابه على بابه. فقالوا: ما الخبر يا بريدة؟ فقلت: خيرا فتح الله على المسلمين. فقالوا: ما أقدمك؟ قلت: جارية أخذها علي من الخمس، فجئت لأخبر النبي{{صل}} فقالوا: فأخبر النبي فإنه يسقطه من عين النبي}}؛ المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲، حدیث ۶۰۸۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۲، حدیث ۱۴۷۳۳.</ref>.
 
فراگیر بودن [[دشمنی]] با [[امیرالمؤمنین]] در [[روایت]] این داستان به روشنی آمده و موجب [[خشم]] شدید [[رسول خدا]]{{صل}} گردیده است. بر اساس این نقل‌ها چهار نفر از [[صحابه]] خبر اختیار کنیز توسط امیرالمؤمنین{{ع}} را به عنوان اعتراص برای پیامبر{{صل}} نقل کردند، و این موضوع خشم رسول خدا{{صل}} را برانگیخت و فرمود:
{{متن حدیث|ماذا تريدون من علي؟ ثلاث مرات. إن عليا مني وأنا منه وهو ولي كل مؤمن بعدي}}<ref>المعجم الکبیر، ج۱۸، ص۱۲۸، حدیث ۱۴۹۷۵؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۵۶۹، حدیث ۳۲۸۸۳.</ref>؛ از علی چه می‌خواهید؟ سه مرتبه این را تکرار کرد و فرمود به [[درستی]] که علی از من است و من از اویم و او پس از من [[سرپرست]] هر مؤمنی است. شدت و شمول [[بغض]] در میان صحابه نسبت به امیرالمؤمنین{{ع}} از [[روایات]] همین یک داستان به هویدایی تمام نمایان است، و این روایت به تنهایی دلیلی محکم برای [[اثبات]] عدم توافر دواعی در نقل [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} است.
 
ج) '''عدم نقل کامل [[خطبه غدیر]]''': [[شاهد]] دیگر عدم نقل کامل خطبۀ رسول خدا{{صل}} در [[غدیر خم]] است. قرائنی وجود دارد که [[شاهدان غدیر]] از سوی جریان [[حاکم]] به شدت تحت فشار بودند و از نقل داستان [[غدیر]] پرهیز می‌کردند.
 
[[حضرت رسول اکرم]]{{صل}} در مسیر بازگشت از [[حجة الوداع]]، [[مسلمانان]] را جمع کرد و در ضمن خطبه‌ای [[ولایت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را [[اعلان]] فرمود و از مسلمانان برای ایشان [[بیعت]] گرفت. بر اساس [[روایت]] بزرگان [[اهل سنت]] از جمله نقل [[صحیح مسلم]]<ref>صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۲، حدیث ۶۳۷۸.</ref> و مسند [[احمد بن حنبل]]<ref>مسند احمد، ج۴، ص۳۷۲.</ref> [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[غدیر خم]] [[خطبه]] خواند.
 
[[حاکم نیشابوری]] می‌نویسد: سپس برخاست، خطبه خواند پس [[خدا]] را [[حمد]] کرد و ستود، [[تذکر]] داد و [[موعظه]] کرد پس گفت آن چه را که خدا می‌خواست، بگوید<ref>{{عربی|ثم قام خطيبا فحمد الله وأثني عليه وذكر ووعظ فقال ما شاء الله أن يقول}}؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۸، حدیث ۱۴۵۷۷.</ref>.
 
در [[مجمع الزوائد]] آمده است: {{عربی|فوالله ما من شيء يكون إلى يوم الساعة إلا قد أخبرنا به يومئذ}}<ref>مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۱، حدیث ۱۴۶۱۶.</ref>؛ به خدا [[سوگند]] هیچ اتفاقی تا [[روز قیامت]] واقع نمی‌شود مگر آنکه [[رسول خدا]] امروز خبر آن را به ما داد.
 
این موضوع به روشنی بیان گر آنست که اولاً: رسول خدا{{صل}} در غدیر خم خطبه خوانده است، ثانیاً: خطبه ایشان طولانی بوده است و رسول خدا{{صل}} در مورد وقایع [[آینده]] از امور مهم [[مسلمانان]] بیاناتی فرموده‌اند. حال آنکه برخی از [[عالمان]] [[سنی]] اساسا خطبه را نقل نکرده‌اند. برخی دیگر هم به صورت بسیار ناقص به محتوای خطبه پیامبر اکرم{{صل}} در [[روز غدیر]] اشاره کرده‌اند و فرمایشات حضرت به جز عبارت {{متن حدیث|مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ}} حذف شده است.
 
بنابراین، روشن است که در طول [[تاریخ]] به شدت با [[غدیر]] و صاحب اصلی غدیر - یعنی [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} -[[مبارزه]] کرده‌اند؛ تا آنجا که نقل [[جریان غدیر]] به شدت از سوی [[حاکمان]] منع شده بود، و نقل آن همواره با [[ترس]] و دلهره و [[تقیه]] همراه بوده است. در [[مسند احمد]] از قول راوی آمده است: از [[زید بن ارقم]] پرسیدم و به او گفتم من شوهر خواهری دارم که از تو [[حدیثی]] در شأن علی{{ع}} در [[روز غدیر خم]] نقل کرده است که من دوست دارم آن را از خود تو بشنوم [[زید بن ارقم]] گفت شما [[اهل عراق]] هستید و در شما خصوصیتی هست که نمی‌توان نزد شما سخن گفت، یعنی مایۀ دردسر هستید به او گفتم از من به تو زیانی نخواهد رسید<ref>{{متن حدیث|سألت زيد بن أرقم فقلت له: إن ختنا لي حدثني عنك بحديث في شأن علي رضي الله عنه يوم غدير خم، فأنا أحب أن أسمعه منك. فقال: إنكم معشر أهل العراق، فيكم ما فيكم. فقلت له: ليس عليك مني بأس}}؛ مسند احمد، ج۴، ص۳۶۸، حدیث ۱۹۲۹۸.</ref>.
 
این [[روایت]] به خوبی حساسیت [[حاکمان]] نسبت به نقل [[فضایل]] و بیان [[دلایل امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} را نشان می‌دهد و ثابت می‌کند که اگر انگیزه‌ای هم برای بیان موضوع وجود داشت به شدت از سوی حاکمان سرکوب می‌شد؛ لذا ادعای توافر دواعی برای طرح مسأله [[امامت الهی]] با واقعیت‌های [[تاریخ]] ناسازگار است.
 
د) '''ابای عده‌ای از بردن نام [[امیرالمؤمنین]]''': برخی از اطرافیان [[رسول خدا]]{{صل}} به قدری نسبت به امیرالمؤمنین{{ع}} [[عداوت]] و [[کینه]] داشتند که حتی از بردن نام ایشان ابا داشتند.
 
در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم{{صل}} هنگامی که ایشان در بستر [[بیماری]] بودند [[عایشه]] [[ابوبکر]] را از [[ضعف]] و بدحالی شدید [[پیامبر]]{{صل}} [[آگاه]] ساخت. ابوبکر این فرصت را برای پیشبرد اهداف خویش مناسب دید و جهت اقامۀ [[نماز جماعت]] به جای رسول خدا{{صل}} در [[مسجد]] حاضر شد. وقتی پیامبر{{صل}} از این نقشه [[آگاهی]] یافت جهت جلوگیری از این کار با وجود شدت ضعف و بیماری به کمک عباس و امیرالمؤمنین{{ع}} در نماز جماعت حاضر گشت و با کنار زدن ابوبکر خود [[نماز]] را اقامه فرمود.
 
وقتی از عایشه در مورد دو نفری که به رسول خدا{{صل}} کمک کردند. سؤال شد، وی در پاسخ گفت: {{عربی|أحدهما العباس و رجل آخر}}<ref>صحیح بخاری، ج۱، ص۲۴۳، حدیث ۶۵۵.</ref>؛ یکی از آنها عباس بود به همراه مردی دیگر. عایشه حتی پس از اصرار [[سائل]] از بردن نام نفر دوم خودداری کرد. راوی پس از این برخورد عایشه به نزد [[ابن عباس]] رفته و داستان را برای وی بازگو کرد، ابن عباس گفت: {{عربی|هل تدري من الرجل؟ قلت لا، قال: علي بن أبي طالب، ولكنها لا تقدر أن تذكره بخير وهي تستطيع}}<ref>تاریخ طبری، ج۲، ص۲۲۶؛ أنساب الاشراف، ج۱، ص۵۴۵؛ فتح الباری، ج۲، ص۱۵۶؛ عمدة القاری، ج۸، ص۳۰۸.</ref>؛ آیا می‌دانی آن مرد چه کسی بود؟ گفتم خیر! گفت: او علی{{ع}} است لکن [[عایشه]] نمی‌تواند از او به خیر یاد کند. با وجود چنین کینه‌توزی‌هایی نسبت به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در بین اطرافیان [[رسول خدا]]{{صل}}، آیا بازهم ادعای توافر دواعی بر بیان [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} قابل طرح و [[اثبات]] است؟!
 
ه) '''نادیده گرفتن وصیت‌های رسول خدا در مورد امیرالمؤمنین''': برخی نقل‌ها حکایت از آن دارد که [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} علی‌رغم [[آگاهی]] از مقام امیرالمؤمنین{{ع}}، وصیت‌های رسول خدا{{صل}} را نسبت به ایشان نادیده گرفته و هر یک به دنبال منافع خویش بودند. در روایتی آمده است: ابوالحسن علی بن سلیمان نوفلی نقل کرد که شنیدم ابی می‌گفت: بعد از [[روز سقیفه]] روزی [[سعد بن عبادة]] از علی{{ع}} یاد کرد و موضوعی را در مورد ایشان یادآور شد که [[ولایت]] آن حضرت را ثابت می‌کرد... قیس به او گفت: تو این [[کلام]] را در مورد [[علی بن ابی طالب]]{{عم}} از رسول خدا{{صل}} شنیدی با این حال به دنبال [[خلافت]] بودی؟! و [[یاران]] تو می‌گفتند یک [[امیر]] از ما باشد و یک امیر از شما؟! به [[خدا]] [[سوگند]] پس از این هرگز کلمه‌ای با تو سخن نخواهم گفت<ref>{{متن حدیث|حدثني أبو الحسن علي بن سليمان النوفلي، سمعت أبي يقول: ذكر سعد بن عبادة يوما عليا بعد يوم السقيفة، فذكر أمرا من أمره -نسيه أبو الحسن- يوجب ولايته... فقال له ابنه قيس بن سعد: أنت سمعت رسول الله{{صل}} يقول هذا الكلام في علي بن أبي طالب ثم تطلب الخلافة ويقول أصحابك منا أمير ومنكم أمير! لا كلمتك والله من رأسي بعد هذا كلمة أبدا}}؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۴.</ref>.
 
هر چند در این [[حدیث]] کلام رسول خدا{{صل}} نقل نشده است، اما راوی تصریح می‌کند که این کلام مثبت [[ولایت امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود. با این حال علی‌رغم توصیه‌های رسول خدا{{صل}}، [[اصحاب]] ایشان با بی‌اعتنایی به [[وصیت]] آن حضرت به دنبال تثبیت موقعیت خویش بودند. این موضوع به قدری [[تأسف]] برانگیز است که فرزند [[صحابی پیامبر]]{{صل}} از عملکرد پدر خویش به شدت متأثر شده و عمل وی را تقبیح می‌کند. حال می‌پرسیم، که واقعاً ادعای توافر دواعی برای بیان [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} چگونه با این جریانات قابل جمع است؟
 
و) '''رد استنصارهای [[حضرت زهرا]] در [[دفاع]] از [[ولایت امیرالمؤمنین]]''': بر اساس برخی از نقل‌های دیگر، به این [[حقیقت]] تلخ پی می‌بریم که بعد از [[جریان سقیفه]]، بسیاری از [[مردم]] مصلحت اندیشی کرده و از [[اقرار]] به [[حق]] و [[تسلیم]] در مقابل آن [[امتناع]] ورزیدند. عده‌ای [[منافق]] نیز [[دعوت]] [[دختر رسول خدا]]{{صل}} را جهت [[یاری]] حق با سخنانی پوچ و بی‌پایه رد کردند و پاسخ نگفتند. پس از جریان سقیفه و غصب حق [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[حضرت صدیقه کبری]]{{س}} جمعی از بزرگان [[صحابه]] را به یاری از حق فرا خواند؛ از جمله به درب [[خانه]] [[معاذ بن جبل]] رفت و ضمن یادآوری [[بیعت]] او با امیرالمؤمنین{{ع}} در [[غدیر خم]]، از [[سکوت]] و عدم یاری وی از حق، سؤال فرمود. این شخص منافق در پاسخ [[نصرت]] خواهی دختر رسول خدا{{صل}} گفت: ای دختر رسول خدا شما دیر تشریف آورده اید، ما با [[ابوبکر]] بیعت کرده‌ایم و کار از کار گذشته است<ref>{{عربی|يا ابنة رسول الله، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، لو كان ابن عمك سبق إلينا أبا بكر ما عدلنا به!}}؛ الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳.</ref>.
 
سپس حضرت زهرا{{س}} از خانه معاذ بیرون آمد و فرمود: {{متن حدیث|لا اكلمك كلمة حتى أجتمع أنا وأنت عند رسول الله...}}<ref>بحار الانوار، ج۲۹، ص۱۹۲.</ref>؛ دیگر با تو کلمه‌ای حرف نمی‌زنم! تا در پیشگاه [[رسول الله]]{{صل}} در [[روز حساب]] جمع شویم.
 
وقتی محمد پسر معاذ بن جبل از این ماجرا [[آگاه]] شد به پدرش گفت: {{عربی|أنا -والله- لا نازعتك الفصيح من رأسي حتى أرد على رسول الله{{صل}}}}<ref>اختصاص، ص۱۸۴؛ بحار الانوار، ج۲۹، ص۱۹۱.</ref>؛ [[سوگند]] به [[خدا]]، من هم دیگر با تو حرفی ندارم تا این که بر [[رسول خدا]]{{صل}} وارد شوم. با این اوصاف چگونه می‌توان توقع داشت که برای بیان [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} توافر دواعی بوده باشد؟!
 
ز) '''[[تهدید]] [[امیرالمؤمنین]] برای اخذ [[بیعت]]''': شرایط [[جامعه مسلمین]] پس از رسول خدا{{صل}} به گونه‌ای بود که عده‌ای به سادگی توانستند با غصب حق امیرالمؤمنین{{ع}} خود را [[خلیفه]] و [[جانشین]] [[پیغمبر اکرم]] معرفی کنند. بر اثر [[سکوت]] و بی‌اعتنایی [[مردم]] و بلکه [[همراهی]] آنان با [[غاصبان]]، کار به جایی رسید که [[حاکمان]] پس از [[پیامبر]]{{صل}} جهت تثبیت [[حکومت]] خویش به اخذ [[بیعت اجباری]] از امیرالمؤمنین{{ع}} مبادرت ورزیدند، و علاوه بر غصب حق خلیفه راستین رسول خدا{{صل}}، [[فضائل]] و [[مناقب]] آن حضرت را منکر شدند، و در مقابل دیدگان [[مسلمانان]] ایشان را به [[قتل]] تهدید کردند.
 
وقتی امیرالمؤمنین{{ع}} از بیعت با ابوبکر [[امتناع]] ورزید و فرمود اگر با او بیعت نکنم چه خواهید کرد، در پاسخ گفتند: در این صورت قسم به خدایی که جز او خدایی نیست گردنت را می‌زنیم امیرالمؤمنین{{ع}} فرمود: در این صورت بندۀ خدا و [[برادر]] رسولش را کشته‌اید عمر گفت: اما بندۀ خدا درست است اما [[برادر رسول خدا]] خیر!!<ref>{{عربی|إذا والله الذي لا إله الا هو. نضرب عنقك. فقال: إذا تقتلون عبدالله وأخا رسوله. قال عمر: أما عبدالله فنعم وأما أخو رسوله فلا}}؛ الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶.</ref>.
 
چنان که می‌بینیم تنها به فاصله چند [[روز]] از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} مؤاخاة ایشان با امیرالمؤمنین{{ع}} [[انکار]] می‌شود، و علی‌رغم توصیه‌های فراوان [[پیامبر اکرم]]{{صل}} حق برادر و جانشین [[حقیقی]] ایشان [[غصب]] می‌گردد، و مردم در برابر تهدید وصی رسول خدا{{صل}} به قتل، سکوت می‌کنند و بلکه بدان [[راضی]] هستند! تا آنجا که غاصبان به خود جرئت می‌دهند که طرح [[ترور]] امیرالمؤمنین{{ع}} را مطرح کنند. [[ابوسعد سمعانی]] در ذیل شرح حال عباد بن یعقوب رواجنی واقعه ترور را نقل می‌کند: {{عربی|كان أمر خالد بن وليد أن يقتل عليا}}<ref>الانساب، ج۳، ص۹۵.</ref>؛ [[ابوبکر]] به خالد دستور داد علی{{ع}} را به [[شهادت]] برساند.
 
این شرایط حاکی از آن است که نه تنها برای بیان [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} توافر دواعی وجود نداشته، بلکه کمترین انگیزه‌ای هم برای این کار نبوده است.
 
ح) '''سرکوب مدافعان [[امیرالمؤمنین]]''': [[حاکمان]] بعد از [[رسول خدا]]{{صل}} - که با [[سکوت]] [[مسلمانان]] موقعیت خودرا تحکیم بخشیده بودند - هر ندایی را که در [[دفاع از حق]] برمی خاست به شدت سرکوب می‌کردند. جناب [[ابوذر]] جزء [[یاران امیرالمؤمنین]]{{ع}} بود که به [[جرم]] [[دفاع]] از [[حقیقت]] رنج‌های فراوانی را متحمل گردید، ایشان باب [[کعبه]] را با دست خویش می‌گرفت و ندا می‌کرد: ای [[مردم]] هر کس مرا می‌شناسد پس من کسی هستم که می‌شناسید و هر کس مرا نمی‌شناسد من ابوذر هستم، همانا از رسول خدا{{صل}} شنیدم که می‌فرمود: مثل [[اهل بیت]] من، همچون مثل [[کشتی نوح]] است. کسی که داخل آن شود [[نجات]] می‌یابد و آنکه از او تخلف کند هلاک می‌شود<ref>{{عربی|أيها الناس، من عرفني فأنا من قد عرفتم، ومن لا يعرفني فأنا أبوذر، اني سمعت رسول الله{{صل}} يقول: إنما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من دخلها نجا، ومن تخلف عنها غرق}}؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۷۳، حدیث ۳۳۱۲؛ ج۳، ص۱۶۳، حدیث ۴۷۲۰؛ مسند الشهاب، ج۲، ص۲۷۳، حدیث ۱۳۴۳؛ المعجم الاوسط، ج۴، ص۹، حدیث ۳۴۷۸؛ ج۵، ص۳۵۴، حدیث ۵۵۳۶؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۲۴۰، حدیث ۳۹۱؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۵، حدیث ۲۶۳۷-۲۶۳۸؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۹۴، حدیث ۳۴۱۴۴ و منابع فراوان دیگر.</ref>.
 
ابوذر ابتدا خود را معرفی می‌کند تا به مردم یادآوری کند که رسول خدا{{صل}} در مورد او فرموده است: {{متن حدیث|مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ}}<ref>مسند احمد، ج۲، ص۲۲۳، حدیث ۷۰۷۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۸۵، حدیث ۵۴۶۱.</ref>.
 
طیبی در شرح [[حدیث]] می‌نویسد: {{عربی|أراد بقوله فأنا أبوذر المشهور بصدق اللهجة وثقة الرواية، وأن هذا حديث صحيح لا مجال للرد فيه}}<ref>مرقاة المفاتیح، ج۱۱، ص۳۲۷.</ref>؛ جناب ابوذر با گفتن این که من ابوذر هستم قصد [[تذکر]] به این نکته را دارد که مشهور به [[صداقت]] گفتار و وثاقت [[روایت]] است و این [[حدیث صحیح]] است و مجالی برای رد آن نیست.
 
بنابراین، جناب [[ابوذر]] ابتدا خود را معرفی و [[تأیید]] و توثیق خویش را از سوی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} یادآور می‌شد و سپس به بیان [[فضیلت]] و حقانیت اهل بیت{{عم}} می‌پرداخت. با این وجود شرایط [[جامعه]] به گونه‌ای بود که جریان [[حاکم]] ایشان را به [[جرم]] [[حق گویی]] تحت فشار قرار داد و به [[ربذه]] [[تبعید]] کرد.
 
پس روشن شد که در زمان‌های مختلف جریان‌های حاکم به شدت با نقل [[فضائل]] و بیان [[مقام امامت]] [[الهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[مبارزه]] کردند؛ از این‌رو اولا: به دلیل مصلحت اندیشی و عافیت‌طلبی [[مردم]]، [[حقیقت]] طرفداری نداشت و ثانیا: حامیان اندک [[حق]] نیز تحت فشار قرار می‌گرفتند و از بیان حقیقت منع می‌شدند. در نتیجه نه تنها برای نقل [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} توافر دواعی وجود نداشت بلکه انگیزه‌های فراوانی برای مخفی ساختن فضائل و [[مقامات]] ایشان وجود داشت.
 
البته [[کتمان]] حقایق دین به خاطر [[ترس]] و [[تقیه]] منحصر به مسأله [[امامت]] نبود. [[عمران بن حصین]] نزد [[اهل سنت]] از جایگاه بالایی برخوردار است و از وی بسیار تجلیل می‌کنند و مقامات معنوی زیادی برای او قائل هستند. وی در آخرین ساعات عمر خویش وقتی که در حال [[احتضار]] بود به دنبال کسی فرستاد تا [[حدیثی]] را از [[پیغمبر اکرم]]{{صل}} برای آن شخص نقل کند عمران بن حصین با آن شخص شرط کرد که: اگر من زنده ماندم حق نداری این [[حدیث]] را از من نقل کنی، اما پس از مرگم آن را نقل کن<ref>صحیح مسلم، ج۴، ص۴۸، حدیث ۳۰۳۵: {{متن حدیث|عن مطرف قال بعث الى عمران بن حصين في مرضه الذي توفي فيه فقال: اني كنت محدثك بأحاديث لعل الله أن ينفعك بها بعدي، إن عشت فاكتم عني، وإن مت فحدث بها إن شئت، إنه قد سلم علي. إن النبي{{صل}} قد جمع بين حج وعمرة ثم لم ينزل فيها كتاب الله ولم ينه عنه نبي الله{{صل}}، فقال رجل فيها برأيه ما شاء}}.</ref>.
 
آن گاه پس از حصول [[اطمینان]]، [[حدیثی]] را در مورد متعۀ [[حج]] برای او نقل کرد. چون عمر [[متعه]] را [[تحریم]] کرده بود، [[عمران بن حصین]] با وجود جایگاه بالای خود در [[جامعه]]، از نقل حدیث [[رسول خدا]]{{صل}} واهمه داشته است.
 
آیا واقعاً معنای توافر دواعی بر نقل [[حقایق]] [[اسلامی]] این است؟ وقتی [[تقیه]] مانع از نقل یک [[حدیث]] [[فقهی]] بوده است کسی را یارای آن بوده که [[حکومت]] [[حاکمان]] را تخطئه کند و ناحق بودن و [[ظلم]] ایشان را بر ملا سازد و از [[امامت الهی]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} سخن بگوید؟! اما با این حال، [[نصوص]] متواتر و فراوانی به روشنی بر [[امامت امیرالمؤمنین]]{{ع}} دلالت دارند، و [[اخبار]] زیادی در منابع شیعه و [[سنی]] وجود دارد که هر یک به تنهایی مثبت [[ولایت]] و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین{{ع}} هستند و این [[حقیقت]] حاکی از آن است که [[امامت]] از [[اصول دین]] است<ref>[[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱]]، ص ۳۲۷-۳۴۱.</ref>.
 
== [[شبهات]] ==
به طور کلی [[اهل سنت]]<ref>ر.ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۵؛ جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۴ و ۳۴۵؛ تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ص۹۶ و ۹۷؛ دهلوی، تحفه اثنی عشریه، ص۳۶۲ و ۳۶۳.</ref> و [[وهابیت]]<ref>ر.ک: قفاری، اصول مذهب الشیعة الامامیة، ج۲، ص۶۵۴ و ۶۵۵.</ref> مخالف [[الهی بودن منصب امامت]] هستند و آن را بشری و زمینی، و تعیین و تشخیص آن را در [[اختیار]] [[امت]] می‌دانند. با توجه به [[ادله]] فراوان [[عقلی]] و [[نقلی]] بر [[اثبات]] الهی بودن منصب امامت، که به برخی اشاره شد، [[الهی بودن امامت]] اثبات، و بشری بودن آن [[نفی]] شد؛ لذا با آن ادله، دیدگاه اهل سنت به روشنی نقد می‌شود و نیازی به تکرار نیست.
 
این نکته شایان توجه است که [[انکار]] الهی بودن منصب امامت از سوی اهل سنت، به جهت نگرش آنها درباره اصل [[امامت]] است. امامت در نگاه اهل سنت صرفاً یک تئوری [[حکومت]] و [[رهبری]] زمینی است (از همین رو آنان امامت را از [[فروع دین]] شمرده‌اند)؛ درحالی‌که در نگرش [[شیعه]] تداوم راه [[نبوت]] و دارای سه مرتبه [[زعامت سیاسی]]، [[مرجعیت علمی]] و [[ولایت]] است. از این رو شیعه، امامت را همانند نبوت منصبی [[الهی]]، و تعیین آن را تنها در اختیار [[خداوند]] می‌داند؛ اما [[اهل تسنن]] آن را در اختیار امت یا [[اهل حل و عقد]] قرار می‌دهد.
 
برخی از منکران، علاوه بر انکار الهی بودن منصب امامت، در این باره شبهاتی مطرح کرده‌اند که به دو نمونه اشاره، و سپس نقد می‌شود.
 
=== [[شبهه]] اول: [[برابری]] و عینیت امامت و نبوت ===
آقای قفاری با اشاره به برخی از عبارات علمای شیعه درباره الهی بودن منصب امامت، نتیجه گرفته است که امامت نزد شیعه همان نبوت است و [[امام]] همان [[نبی]] است؛ چراکه [[ائمه]] همانند [[پیامبران]] از سوی خداوند [[انتخاب]]، و با [[معجزه]] [[تأیید]] می‌شوند؛ بر آنها، همانند [[انبیا]]، کتاب و [[وحی]] نازل می‌شود و فعل و گفتارشان جز به امر و وحی [[خدا]] نیست. از این رو تفاوت آنها تنها در اسم و لفظ است. وی در نقد آن به این مطلب بسنده کرده است که [[شیعیان]] برای این ادعای خود هیچ سندی، جز [[عبدالله بن سبأ]] و [[یهودیت]]، ندارند<ref>قفاری، اصول مذهب الشیعة الامامیة، ج۲، ص۶۵۴ و ۶۵۵.</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۳۳.</ref>
 
==== نقد و بررسی ====
درباره [[شبهه]] آقای قفاری باید گفت: همان طور که در [[تعریف امامت]] بیان شد، [[امامت]] [[خلافت]] و [[جانشینی]] [[نبوت]] است؛ نه عین آن. آقای قفاری از [[الهی بودن امامت]]، یکی بودن آن را با نبوت نتیجه گرفته است! درحالی‌که به هیچ وجه چنین نیتجه‌ای منطقی و معقول نیست؛ الهی بودن امامت، هرگز به معنای یکی بودن آن با نبوت نیست! بلکه به این معناست که امامت هم، مانند نبوت، باید از سوی [[خداوند]] معین و مشخص شود و به [[اختیار]] [[مردم]] نیست. از آقای قفاری باید پرسید: چه ارتباطی بین این معنا و میان عینیت امامت و نبوت وجود دارد؟
 
به نظر می‌رسد این نتیجه‌گیری نادرست، معلول پیش‌فرضی نادرست است و آن اینکه تنها نبوت و [[رسالت]] مقامی [[الهی]] است و امامت و [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} مقامی بشری و در اختیار [[بشر]] است. در [[حقیقت]] آقای قفاری به [[پیروی]] از هم‌مسلکانش قادر به [[درک]] [[الهی بودن منصب امامت]] نشده؛ لذا آن را با نبوت یکی شمرده است! درحالی‌که احدی از شیعیان چنین ادعایی نکرده است! همان‌طورکه در معنای اصطلاحی امامت بیان شد، [[شیعه]] و [[سنی]] به اتفاق معتقدند که امامت، خلافت و [[نیابت]] از نبوت است؛ نه عین آن. در واقع آقای قفاری چون نتوانسته پاسخی به [[ادله]] فراوان [[عقلی]] و [[نقلی]] الهی بودن امامت بدهد، از شیوه [[تهمت]] و [[افترا]] بهره برده است! [[انصاف]] این بود که ایشان و هم‌مسلکانش، در ادله ما مناقشه کنند، نه اینکه تهمت و افترا بزنند.
 
این نکته نیز شایان توجه است که امامت هرچند عین نبوت نیست، در بسیاری از [[فضائل]] و [[مقامات]] با نبوت یکی است. حدیث معتبر و متواتر<ref>ر.ک: میرحامدحسین، عبقات الأنوار، ج۱۱، ص۶۲-۶۵.</ref> [[منزلت]]<ref>{{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}}: أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي}}؛ (کلینی، کافی، ج۸، ص۱۰۷؛ خزاز، کفایة الأثر، ص۱۳۵؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج۳، ص۱۲۴ و ج۱۷، ص۳۷۳ و ج۴۵، ص۱۴ و ۴۵۹؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی‌طالب، ص۴۴-۵۵. برای آگاهی تفصیلی از سند و دلالت این روایت ر.ک: عبقات الأنوار، ج۱۱).</ref> این مطلب را به خوبی [[اثبات]] می‌کند. بر اساس این [[روایت شریف]]، [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} به منزله [[رسول خدا]]{{صل}} در غیر از [[مقام نبوت]] قرار داده شده است<ref>میلانی، اثبات الولایة العامة، ص۳۱۵؛ مناقب علی بن ابی‌طالب، ص۲۱۸.</ref>. ازاین‌رو تمام [[مقامات]] و فضائل پیامبر{{صل}} غیر از مقام نبوت، برای [[امامت]] نیز ثابت است<ref>ر.ک: مظفر، دلائل الصدق، ج۶، ص۸۳-۸۸.</ref>.
 
درباره تفاوت [[نبوت]] و امامت نیز فرق‌هایی بیان شده است<ref>ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج۱، ص۲۷۲ و ج۱۴، ص۳۰۴؛ مکارم، تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۴۱؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۲، ص۱۸۱ و ۱۸۲ و ج۲۶، ص۸۲؛ مطهری، مجموعه آثار، ج۳، ص۳۱۸ و ۳۱۹. از جمله سایر تفاوت‌ها اینکه پیامبر و امام، هر دو هدایت‌گرند. لکن هدایت پیامبر، صرف راهنمایی و نشان دادن راه است، اما هدایتی که خداوند آن را از شئون امامت قرار داده، به معنای رساندن به مقصد (ایصال به مطلوب) است، (المیزان، ج۱، ص۲۷۲ و ج۱۴، ص۳۰۴؛ مکارم، تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۴۱) یا اینکه امام، رابط بین مردم و خدا در اخذ فیوضات باطنی است و پیامبر، رابط میان مردم و خدای تعالی در گرفتن فیوضات ظاهری (شرایعی که از طریق وحی به نبی نازل می‌شود) است. (المیزان، ج۱۴، ص۳۰۴).</ref> که به نظر می‌رسد از میان آنها تفاوت اساسی این دو مقام و منصب الهی در [[وحی تشریعی]] است؛ یعنی [[پیامبر]]، مخاطب وحی تشریعی است؛ خواه به صورت تأسیس یا به صورت ترویج و [[تبلیغ]]. فرشته وحی بر او فرود می‌آید و او را در جریان امور تشریعی و [[دینی]] قرار می‌دهد و او [[مأمور]] است آنها را به [[مردم]] برساند؛ [[امام]] با اینکه از نظر [[شیعه]] کلیه وظایف پیامبر را بر عهده دارد، اما [[وحی تشریعی]] بر او نازل نمی‌شود<ref>سبحانی، راهنمای حقیقت، ص۲۹۹.</ref>.
 
این مطلب که [[ائمه]]{{عم}}، همانند [[پیامبران]]{{عم}}، از سوی [[خداوند]] [[انتخاب]]، و با [[معجزه]] [[تأیید]] می‌شوند و فعل و گفتارشان جز به [[امر خدا]] نیست<ref>اگر مراد آقای قفاری این است که گفتار و رفتار ائمه{{عم}} طبق امر و حکم و خواست خداست، این مطلب صحیح است و شکی در آن نیست؛ زیرا ائمه اطهار{{عم}} تربیت‌یافتگان خداوند و رسول اکرم{{صل}} و معصوم و منزه از هرگونه خطا و سهو و دارای تمام کمالات و مقامات رفیع پیامبر{{صل}} هستند؛ لذا با توجه به عصمت و علم آنها نسبت به مصالح و مفاسد واقعی خواست و اراده آنها خواست و اراده خداوند است و جز به امر و حکم الهی حکم نمی‌کنند. اما اگر مراد ایشان این است که رفتار و گفتارشان بر اساس وحی الهی است و مراد از وحی هم وحی تشریعی است، این مطلب صحیح نیست؛ چراکه با خاتمیت نبوت، وحی تشریعی قطع شد؛ گرچه باب وحی غیر تشریعی یا الهام باز است.</ref>، مطلبی درست و نزد [[عقل]] و نقل پذیرفته است که به برخی [[ادله]] آن اشاره شد. البته اگر مراد آقای قفاری از همانندی ائمه{{عم}} و [[انبیاء]]{{عم}} در نزول کتاب و [[وحی]]، کتاب و وحی تشریعی باشد، صحیح نیست و کسی از [[شیعیان]] همچنین ادعایی نکرده است و در واقع همین مطلب، تفاوت اساسی میان آنها است.
 
اما اینکه شیعیان برای [[اعتقاد]] به [[الهی بودن منصب امامت]] هیچ سندی جز [[عبدالله بن سبأ]] و [[یهودیت]] ندارند<ref>یعنی از نظر وی شیعیان، اعتقاد به الهی بودن منصب امامت را از عبدالله بن سبأ و یهود گرفته‌اند.</ref>! این نیز از افترائات بزرگ مخالفان شیعه است که با توجه به [[ادله عقلی]] و [[نقلی]] اقامه شده، صحت ندارد. عبدالله بن سبأ شخصی [[یهودی]] بود که گفته شده بعدها [[مسلمان]] شد. وی جزء [[غالیان]] [[لعنت]] شده و قائل به الوهیت حضرت علی{{ع}} بود؛ لذا ربطی به [[شیعه امامیه]] ندارد؛ زیرا [[شیعیان]] و در رأس آنها [[ائمه]]{{عم}}، از او [[برائت]] جسته و او را [[کافر]] شمرده‌اند<ref>ر.ک: کشی، رجال الکشی، ص۱۰۶-۱۰۸، حلی رجال العلامة الحلی، ص۲۳۷؛ ابن داوود، الرجال، ص۴۶۹. نقل شده که امیرمؤمنان{{ع}} او را توبه داد؛ ولی او توبه نکرد و لذا او را سوزاندند. (رجال العلامة الحلی، ص۲۳۷؛ الرجال، ص۴۶۹).</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۳۴.</ref>
 
=== [[شبهه]] دوم: [[فطری]] بودن [[انتخاب حاکم]] از طریق [[مردم]] ===
آقای دهلوی بر آن است که از نظر [[اهل سنت]]، بر [[ذمه]] [[مکلفان]] [[واجب]] است که شخصی را از میان خود به [[ریاست]] [[انتخاب]] کنند و او را در آنچه موافق [[شرع]] است، [[تبعیت]] و [[یاری]] کنند؛ زیرا انتخاب رئیس برای هر قومی و ملتی، در [[فطرت انسان]] نهفته است. از این رو [[شارع]] تنها خصائص و شرایط [[رئیس]] را بیان کرده، ولی انتخاب و تعیین او بر عهده مردم است؛ زیرا شارع و [[شریعت]] در [[امور فطری]] [[انسان]]، متصدی تعیین و تخصیص نیست؛ بلکه شارع تنها بیان اوصاف و شرایط کلی را بر عهده دارد<ref>دهلوی، تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۲.</ref>.
 
آقای دهلوی سپس برای تشبیه و تمثیل، به [[نکاح]] مثال می‌زند. به بیان او، شارع در امر نکاح تنها اوصاف و شرایط و لوازم [[ازدواج]] و زوجین را بیان می‌کند و هرگز مشخص و معین نکرده که چه کسی با دیگری ازدواج کند! وی با تمسک به [[آیه]] {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ}}<ref>«و ما پیش از تو جز مردانی را که به آنها وحی می‌کردیم نفرستادیم؛ اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.</ref>، جمیع [[امور دینی]] را نیز به همین صورت می‌داند<ref>تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۲.</ref>. البته وی [[اذعان]] می‌کند: اگر شایستگی و لیاقت کسی برای [[امامت]] و [[ریاست]] کبرا برای [[رسول خدا]]{{صل}} مشخص شد و ایشان هم [[استحقاق]] وی را بیان کرد، در این صورت [[نور]] علی نور است!<ref>دهلوی، تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۲.</ref> از نظر وی تعیین و [[نصب امام]] از جانب [[خدا]]، متضمن [[مفاسد]] بسیار است؛ زیرا آرای مردم مختلف و [[خواسته‌های نفسانی]] آنان متفاوت است. پس تعیین شخص یا اشخاصی چند برای تمام عالم در جمیع ازمنه، موجب برانگیختن [[فتنه‌ها]]، کثرت [[هرج و مرج]]، تعطیلی امر [[امامت]]، پنهان کاری و [[تقیه]] آن اشخاص و بلکه در معرض هلاکت انداختن آنان می‌شود<ref>دهلوی، تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۳.</ref>.<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۳۷.</ref>
 
==== نقد و بررسی ====
آقای دهلوی برای [[نفی]] [[الهی بودن امامت]]، به [[فطری]] بودن انتخاب رئیس و [[حاکم]] در هر قومی استناد کرده است و اینکه [[شارع]] در [[امور فطری]] تنها به بیان اوصاف و شرایط بسنده می‌کند! این مطلب و تمثیل [[نکاح]]، [[گواه]] روشنی است که در نظر ایشان، امامت از [[فروع دین]] و [[حکومتی]] همانند حکومت‌های [[دنیایی]] است. از این رو امری زمینی و بشری و در [[اختیار]] و انتخاب مردم است.
 
در پاسخ باید گفت: بر فرض اگر امر [[حکومت]] و [[انتخاب حاکم]] در هر [[قوم]] و ملتی فطری و ضروری باشد، باید توجه داشت که امامت به معنای حکومت و برابر با آن نیست؛ بلکه [[منصب امامت]] فراتر از حکومت بوده و غیر از مرتبه حکومت، دو مرتبه [[مرجعیت علمی]] و [[ولایت]] را نیز شامل می‌شود. امامت، [[خلافت]] و [[جانشینی رسول خدا]]{{صل}} و [[عهد الهی]] است که تنها در اختیار [[خداوند]] است، نه [[بشر]]. همچنین با توجه به [[صفات امام]] (مانند [[عصمت]] و [[افضلیت]])، هرگز نمی‌توان [[انتخاب امام]] را به عهده [[مردم]] گذاشت. بنابراین قیاس امامت با حکومت، قیاسی مع‌الفارق است و ریشه آن به مبنای غلط و [[اشتباه]] آقای دهلوی و هم‌مسلکانش در تبیین اصل امامت بازمی‌گردد.
 
با توجه به عبارات ایشان و به طور کلی [[اهل سنت]]، ظاهراً آنان قید «[[نیابت]] یا خلافت [[نبی]]{{صل}}» در [[تعریف امامت]] را فراموش کرده‌اند و در عمل تنها به قید «[[ریاست]]» پای‌بندند! در [[حقیقت]] آنان [[امامت]] را همان ریاست و [[حکومت]] معنا می‌کنند؛ نه [[خلافت]] و [[جانشینی پیامبر]]{{صل}}!
 
آقای دهلوی با اینکه امامت را امری بشری می‌داند، اما [[اذعان]] می‌کند که اگر [[پیامبر]]{{صل}} شایستگی و لیاقت کسی را برای امامت مشخص می‌کرد، [[نور]] علی نور بود و همو [[امام]] بعد از او می‌بود. به آقای دهلوی باید گفت که [[رسول خدا]]{{صل}} در موارد مختلفی [[جانشینان]] خود را با نام یا بیان ویژگی‌ها معرفی کرده است<ref>ر.ک: صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۵۳؛ خزاز، کفایة الأثر، ص۵۳، ۵۴، ۵۷-۵۹، ۸۶ و ۸۷؛ کلینی، کافی، ج۱، ص۲۸۶-۲۹۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب{{ع}}، ج۱، ص۲۸۹-۳۱۰، قندوزی، ینابیع المودة، ج۲، ص۳۱۴-۳۱۹؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۵۲ و ۱۴۵۳؛ بخاری، صحیح البخاری، ج۹، ص۸۱؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج۳۴، ص۴۱۰، ۴۲۷، ۴۲۸، ۴۴۰، ۴۴۹، ۴۶۸-۴۷۲، ۴۷۷، ۵۱۷ و ۵۱۸.</ref>. در این صورت این اشخاص نسبت به دیگران، مقدم و اولی به حکومت و خلافت پیامبر{{صل}} هستند و باید به امامت آنها تن داد.
 
آقای دهلوی در بخش دیگری از عبارات خود، به [[مفاسد]] تعیین و [[نصب امام]] از جانب [[خدا]] اشاره کرده است. معلوم نیست آقای دهلوی با چه [[تفسیر]] و معنایی قائل به مفاسد مذکور شده است! اما به هر حال در پاسخ و نقد این ادعا می‌توان گفت:
 
'''اولاً''': با این تفسیر، این مفاسد در تعیین و [[نصب]] [[پیامبران]] از سوی [[خداوند]] نیز جاری است؛ چراکه در آن هم [[اختلاف]] آرا و [[خواسته‌های نفسانی]] وجود دارد. پس در این صورت تعیین [[انبیا]] نیز باید به [[اختیار]] و انتخاب مردم واگذار می‌شد! درحالی‌که هیچ‌کس [[معتقد]] به چنین مطلبی نیست؛


با این وجود در میان [[مذاهب]] مختلف اهل سنت، اختلاف‌نظرهایی‌ در این زمینه وجود دارد. کرّامیه‌ قائل‌ به‌ جواز تعدد امام بوده‌اند<ref>نک: بغدادی‌، عبدالقاهر، اصول‌الدین‌، ۲۷۴؛ بزدوی‌، محمد، اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ لینس‌، ۱۹۰، ۱۹۸؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع، ج۴، ۸۸: رأی‌ ابوالصباح‌ سمرقندی‌؛ اسفراینی‌، شاهفور، التبصیر فی‌الدین‌، به‌ کوشش‌ محمد زاهد کوثری‌، ۱۰۳</ref>. [[ابوبکر]] اصم‌" از معتزله‌ نیز بر همین‌ رأی‌ بوده‌ است‌<ref>نک: مسائل‌ الامامه، منسوب‌ به‌ ناشی‌´ اکبر، به‌ کوشش‌ فان‌ اس‌، ۶۰ -۶۱</ref>. اما مهم‌تر از همه‌ ابن‌ تیمیه‌ است‌ که‌ به‌ چنین‌ رأیی‌ گرایش‌ داشته‌ است‌<ref>«نقد مراتب‌ الاجماع‌»، همراه‌ مراتب‌ (نک: هم، ابن‌ حزم‌)، ۱۲۴</ref>. در مکتب‌ اشعری‌ نیز تأکید شده‌ است‌ اگر دو بخش‌ از جهان‌ اسلام‌ به‌ گونه‌ای‌ با یکدیگر نامرتبط باشند که‌ عملاً [[امام]] نتواند به‌ وظایف‌ خود در هر دو بخش‌ عمل‌ کند، تعدد امام جایز خواهد بود<ref>نک: بغدادی‌، عبدالقاهر، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، به‌ کوشش‌ محمد محیی‌ الدین‌ عبدالحمید، ۲۷۵؛ نیز نک: جوینی‌، عبدالملک‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۲۸: انتساب‌ به‌ ابوالحسن‌ اشعری‌ و ابواسحاق‌ اسفراینی‌؛ قلقشندی‌، احمد، مآثر الانافه، به‌ کوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، ج۱، ۴۶؛ قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج۱، ۲۷۳</ref>.<ref>[http://lib.eshia.ir/23022/10/3910 [[حسن انصاری|انصاری، حسن]]، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰.]؛ [[عباس علی عمید زنجانی|عمید زنجانی، عباس علی]]، [[دانشنامه فقه سیاسی ج۱ (کتاب)|دانشنامه فقه سیاسی]]، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴.</ref>
'''ثانیاً''': صرف اختلاف آرا و تفاوت خواسته‌های نفسانی دلیل نمی‌شود که امر امامت به اختیار [[مردم]] واگذار شود؛ زیرا این مفاسد در انتخاب مردم بسیار نمایان‌تر و بیشتر از [[تعیین امام]] از سوی خداوند است؛ چراکه [[خواسته‌های نفسانی]] و [[اختلاف]] آرا در [[انتخابات]] مردمی، به‌ویژه انتخابات مهم و اساسی، بسیار چشم‌گیرتر است و معمولاً به درگیری و [[اختلافات]] شدید منجر می‌شود. بنابراین اگر [[ائمه]] از سوی [[خداوند]] [[انتخاب]] شوند، [[مفاسد]] بسیار کمتر است؛ زیرا همه باید به [[امر الهی]] [[احترام]] گذاشته و در برابر آن سر [[تعظیم]] فرود آورند؛ چراکه امر او [[واجب]] است و [[نافرمانی]] در برابر او موجب [[عقوبت]] و [[کیفر]] است؛ درحالی‌که انتخاب مردم فاقد ضمانت و [[ضرورت]] اجرایی لازم است؛ لذا مفاسد و اختلافات در آن بیشتر و شدیدتر است<ref>[[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|موسوعه رد شبهات ج۱۶]]، ص ۳۸.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
خط ۱۷۸: خط ۳۶۴:
== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:Jawahir-kalam-1.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱ (کتاب)|'''جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۱''']]
# [[پرونده:Jawahir-kalam-2.jpg|22px]] [[سید علی حسینی میلانی|حسینی میلانی، سید علی]]، [[جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲ (کتاب)|'''جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲''']]
# [[پرونده:978964298273.jpg|22px]] [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|'''امامت''']]
# [[پرونده:978964298273.jpg|22px]] [[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|'''امامت''']]
# [[پرونده:1368914.jpg|22px]] [[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۱ (کتاب)|'''معارف و عقاید ۵ ج۱''']]
# [[پرونده:1368914.jpg|22px]] [[عبدالمجید زهادت|زهادت، عبدالمجید]]، [[معارف و عقاید ۵ ج۱ (کتاب)|'''معارف و عقاید ۵ ج۱''']]
خط ۱۸۵: خط ۳۷۳:
# [[حسن انصاری|انصاری، حسن]]، [http://lib.eshia.ir/23022/10/3910 [[دانشنامه]] بزرگ [[اسلامی]]]؛
# [[حسن انصاری|انصاری، حسن]]، [http://lib.eshia.ir/23022/10/3910 [[دانشنامه]] بزرگ [[اسلامی]]]؛
# [[پرونده: 1100699.jpg|22px]] [[عباس علی عمید زنجانی|عمید زنجانی، عباس علی]]، [[دانشنامه فقه سیاسی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه فقه سیاسی ج۱''']]
# [[پرونده: 1100699.jpg|22px]] [[عباس علی عمید زنجانی|عمید زنجانی، عباس علی]]، [[دانشنامه فقه سیاسی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه فقه سیاسی ج۱''']]
# [[پرونده:1100838.jpg|22px]] [[سید قاسم علی‌احمدی|علی‌احمدی، سید قاسم]]، [[حقانیت در اوج مظلومیت ج۱ (کتاب)|'''حقانیت در اوج مظلومیت ج۱''']]
# [[پرونده: 440259451.jpg|22px]] [[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه کلام اسلامی ج۱''']]
# [[پرونده:IM010223.jpg|22px]] [[محمد ساعدی|ساعدی، محمد]]، [[آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار (کتاب)|'''آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار''']]
# [[پرونده: 11830.jpg|22px]] [[علی ربانی گلپایگانی|ربانی گلپایگانی، علی]]، [[مذاهب اسلامی و راه تعيين امام (مقاله)|'''مذاهب اسلامی و راه تعيين امام''']]، [[انتظار موعود (نشریه)|فصلنامه انتظار موعود]]
# [[پرونده: 1414.jpg|22px]] جمعی از نویسندگان، [[فرهنگ شیعه (کتاب)|'''فرهنگ شیعه''']]
# [[پرونده: IM010522.jpg|22px]] جمعی از نویسندگان، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|'''تاریخ اسلام بخش اول ج۲''']]
# [[پرونده:IM009895.jpg|22px]] [[رضا باذلی|باذلی، رضا]]، [[الهی بودن مقام امامت (مقاله)|مقاله «الهی بودن مقام امامت»]]، [[موسوعه رد شبهات ج۱۶ (کتاب)|'''موسوعه رد شبهات ج۱۶''']]
# [[پرونده:IM010595.jpg|22px]] [[جعفر سبحانی|سبحانی، جعفر]]، [[پیشوائی از نظر اسلام (کتاب)|'''پیشوائی از نظر اسلام''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}



نسخهٔ کنونی تا ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۴۰

امامت از منظر اهل سنت بر شالوده تجربه تاریخی‌ امت‌ اسلامی پس‌ از پیامبرخاتم(ص) استوار است‌ و از این‌رو، توجه‌ به‌ سیر تحولات‌ نهاد خلافت‌ در اسلام می‌تواند به‌ ارزیابی‌ دقیق‌تری‌ از موضوع‌ امامت‌ در میان‌ اهل سنت رهنمون‌ گردد. معتزله، مرجئه و حتی‌ عالمان‌ اشعری و گاه‌ حنبلی مذهب‌ نسبت‌ به‌ این‌ تجربه‌ موضع‌ خود را بیان‌ کرده‌اند و هر یک‌ فراخور منظومه دینی و فکری خود نسبت‌ به‌ این‌ تجربه‌ ابراز نظر نموده‌اند. مهم‌ترین‌ نکته‌ در این‌ باره‌، دیدگاه این‌ گروه‌ها نسبت‌ به‌ عصر نخستین‌ خلافت، یعنی‌ عصر خلفای راشدین و گذار از آن‌ به‌ دوره اموی‌ است‌؛ به‌ ویژه‌ اینکه‌ برای‌ گروه‌های‌ غیر معتزلی اهل سنت که‌ نسبت‌ به‌ "سنت‌ِ" جماعت‌ حساسیت‌ دارند، این‌ عصر به‌ عنوان‌ الگوی‌ همیشگی‌ "جماعت" و به‌ عبارت‌ دیگر سلف‌ صالح‌ "امت‌" تلقی‌ می‌شود.

در دیدگاه اهل سنت خلافت و امامت، یک مسئولیّت بزرگ اجتماعی و دینی است که از طریق انتخاب محقق می‌شود. خلیفه هم مشکلات دینی مردم را می‌گشاید و هم از راه قدرت نظامی، امنیّت عمومی و مرزهای کشور را حراست می‌نماید، به این ترتیب امام یک زمامدار عادّی و یک حاکم اجتماعی است. اهل سنت اوصافی همچون اجتهاد علمی، عدالت، عقل، بلوغ، رجولیت و شجاعت را برای امام لازم دانسته و معتقدند امام از راه شوری، وصیت، قهر و غلبه و انتخاب، به امامت می‌رسد.

معناشناسی امام و امامت

معنای لغوی

واژه امام در لغت از ریشه “ام” است که معانی گوناگونی دارد. یکی از آنها مقتدا و پیشواست. امامت در لغت به معنای قصد، توجه و آهنگ چیزی کردن است[۱]. طریحی می‌گوید: “امام به کسر الف، بر وزن فِعال به معنای کسی است که از او پیروی می‌شود”[۲].[۳]

در کتاب‌های لغت برای امام مصادیقی برشمرده شده است که عبارت‌اند از: قرآن کریم، پیامبر گرامی اسلام(ص)، جانشین پیامبر(ص)، امام در نماز جماعت، فرمانده سپاه، راهنمای مسافران، ساربان و راهنمای شتران، چوب و ریسمان، تراز در ساختمان، راه پهن و آشکار، دانشمندی که از او پیروی می‌شود[۴].[۵]

معنای اصطلاحی

تعاریف‌ متعددی از امامت در کلام اهل سنت وجود دارد که اهم آنها چهار تعریف ذیل است:

  1. تعریف اول: برخی گفته‌اند: "امام در اصل لغت، همان فردی است که مقام شده است... اما در شریعت، اسمی است که قرار داده شده است، برای کسی که ولایت بر امت و تصرف در امور آنها را دارد، به گونه‌ای که بالاتر از دست او دستی نیست"[۶].
  2. تعریف دوم: برخی امامت را به گونه‌ای تعریف کرده‌اند که بر اساس آن امام جانشین پیامبر در پاسداری از دین و تدبیر سیاسی و دنیوی مردم است[۷].
  3. تعریف سوم: غالب اهل سنت امامت را به ریاست عمومی در امور دینی و دنیوی برای شخصی از اشخاص انسان، تعریف کرده‌اند[۸]. با این حال این تعریف از نظر برخی دارای اشکالاتی است به همین سبب برخی دیگر تعریف دیگری را برای امامت ارائه کرده‌اند.
  4. تعریف چهارم: برخی معتقدند تعریف سوم، مانع اغیار نبوده و شامل غیر امام هم می‌شود. بدین معنا که تعریف مذکور، شخص نبی را نیز شامل می‌شود؛ از این‌رو، گفته‌اند: حق آن است که در تعریف امامت چنین گفته شود: "همانا امامت عبارت است از جانشینی شخصی از اشخاص از رسول(ص)، در اجرای قوانین شریعت و حفظ جامعه، به گونه‌ای که تبعیت از او بر تمام امت واجب است"[۹]. این تعریف، تعریف مشهور اهل سنت است که در قرون بعد، نیز مورد پذیرش دیگر متکلمان اهل سنت قرار گرفت[۱۰].[۱۱]

روابط مفهومی امامت با واژگان همسو

رابطه امامت با نبوت

برخی مفسران اهل سنت ذیل آیات مرتبط با بحث امامت و خلافت به ویژه آیه شریفه ابتلای حضرت ابراهیم(ع)﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۲]، قائل به تساوی امامت با نبوت شده‌ و بر این باورند که امامت همان نبوت است. طرفداران این نظریه خود به دو گروه دیگر تقسیم می‌شوند:

قائلین به عدم تفاوت میان امامت و نبوت

دسته نخست کسانی که برای نبوت و امامت تفاوتی بیان نمی‌کنند[۱۳]. این دسته نیز خود به سه گروه دیگر تقسیم می‌شوند:

  1. قائلین به تساوی امام، نبی و رسول: این گروه هر دو لفظ نبوت و رسالت را به یک معنا می‌گیرند[۱۴]. ایشان معتقدند امام کسی است که در افعال و اقوالش اسوه باشد و مراد از امامت، نبوت و رسالت است. از نظر آنان امام دارای مراتبی است که اعلی مرتبه آن نبوت و رسالت است. رسالت بالاترین مرتبه امامت است که خدا این مقام را به حضرت ابراهیم(ع) عطا نمود. پس مردم هم باید او را در اصول دین و مکارم اخلاق اسوه قرار دهند.
  2. قائلین به تساوی امام و نبی: برخی دیگر تنها تعبیر نبی را ذکر کرده‌اند و از لفظ رسول سخنی به میان نیاورده‌اند[۱۵]. آنها در معنای امام می‌گویند: «امام کسی است که در امور دین از راه نبوت به او اقتدا می‌شود مثل سایر انبیا و خدای متعال هم اطاعت او را بر مردم واحب کرده است[۱۶]. برخی به صراحت گفته‌اند مراد از امامت ذیل آیه ابتلای حضرت ابراهیم[۱۷]، همان نبوت حضرت ابراهیم(ع) است و آن حضرت نبی در عصرش و مقتدا برای همه مردم تا روز قیامت است[۱۸].
  3. قائلین به تساوی امام و رسول: برخی نیز تنها از لفظ رسول سخن به میان آورده‌اند[۱۹]. به عنوان نمونه گفته شده کلمه امام از «أم» مشتق شده و بر وزن فعال است. این واژه به معنای قدوه و هادی است که سائر در راهی که در پیش گرفته به او اقتدا می‌کند و لذا مراد از امام در آیه ابتلای حضرت ابراهیم(ع)، رسول است[۲۰].
قائلین به تفاوت میان امامت و نبوت

دسته دوم کسانی هستند که بین نبی و رسول تفاوت قائل‌اند. این گروه مراد از امام در آیه ابتلا را نبوت دانسته و معتقدند نبی صاحب شریعت است اما کار رسول تبلیغ شریعت نبی است[۲۱].[۲۲].

رابطه امامت با خلافت

رهبری امت اسلام پس از پیامبر خاتم(ص) از آن جهت که راهبری و پیشوایی مسلمانان است، امامت خوانده و از آن جهت که جانشینی پیامبرخاتم(ص) شمرده‌ می‌شود، خلافت خوانده می‌شود. بر این اساس، امام در شریعت اسلامی خلیفه و جانشین رسول الله(ص) است. البته در اینکه آیا می‌توان او را خلیفة اللّه نیز نامید در میان اهل سنت دو نظر وجود دارد: برخی این عنوان را جایز شمرده و برخی دیگر آن را نادرست دانسته‌اند[۲۳].

بیشتر علمای اهل سنّت بر این باورند که خلافت و امامت دارای مفهوم واحدی هستند و آن عبارت از مسئولیّت بزرگ اجتماعی و دینی است که از طریق انتخاب به مقام سرپرستی مسلمانان نایل می‌شود، خلیفه هم مشکلات دینی مردم را می‌گشاید و هم از راه قدرت نظامی، امنیّت عمومی و مرزهای کشور را حراست می‌نماید، به این ترتیب امام یک زمامدار عادّی و یک حاکم اجتماعی است[۲۴].

الهی بودن مقام امامت

قاطبه اهل سنت امامت را مقامی انتخابی دانسته و معتقدند پس از رسول خدا(ص)، انتخاب و تعیین امام به مردم واگذار شده و بر خلاف اعتقاد شیعه، این منصب، منصبی الهی و به جعل خدای متعال نیست. با این حال در منابع اهل سنت روایاتی دال بر الهی بودن امامت و خلافت پیامبر(ص) وجود دارد که به برخی اشاره می‌شود.

روایت اول

بخاری و مسلم از ابن عباس نقل کرده‌اند: مُسَیلمَة کَذّاب در زمان پیامبر(ص) می‌گفت: «اگر محمد(ص) امر پس از خود را در من قرار دهد، از او پیروی می‌کنم». او با افراد فراوان از قبیله‌اش به سمت آن حضرت آمد و پیامبر(ص) به همراه ثابت بن قیس به او رو کرد و در حالی که در دست آن حضرت تکه چوبی بود، نزد او رفت و در مقابلش ایستاد و فرمود: «اگر این تکه چوب را از من بخواهی، به تو نخواهم داد و هرگز امر خدا را در خود نخواهی دید و اگر پشت کنی [و اسلام نیاوری]، قطعاً خداوند تو را خوار خواهد کرد و من عاقبت تو را شوم می‌بینم»[۲۵].

پیامبر(ص) در پاسخ به مسلیمه، از خلافت و امامت به «امرالله» تعبیر کرده است که نشان از الهی بودن امامت و خلافت بعد از خود است. بنابراین قرآن اختیار مردم را در امرالله به صراحت نفی می‌کند: ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُبِينًا[۲۶].[۲۷]

روایت دوم

روزی پیامبر(ص) نزد قبیله بنی‌عامر بن‌صعصعه آمد و آنان را به ایمان به خداوند فراخواند و نبوت خویش را بر آنان عرضه کرد. مردی از آنان به نام بحیرة بن فراس عرضه داشت: «به خدا سوگند! اگر این جوان قریشی در اختیار من بود، تمام عرب را به چنگ خود درمی‌آوردم». آن‌گاه به پیامبر(ص) رو کرد و گفت «اگر ما با تو بر آنچه می‌خواهی بیعت کنیم، سپس خدا تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، آیا پس از تو امر خلافت در دست ما خواهد بود»؟ پیامبر(ص) فرمود: «این امر به دست خداست و برای هر که بخواهد قرار می‌دهد». در پاسخ گفتند: «می‌خواهی ما را دم تیغ دیگر قبایل عرب قرار دهی و آن‌گاه که پیروز شدی این کار در دست دیگران باشد؟ ما به کار تو نیازی نداریم». پس، از پذیرش دعوت رسول خدا(ص) سر باز زدند. [۲۸].

سخن رسول خدا(ص) به صراحت نشان می‌دهد که جانشینی پیامبر(ص) منصبی الهی و از حقوق خداست، نه از حقوق مردم و در اختیار آنان. اگر امر خلافت و وصایت و امامت، الهی نبود و در اختیار مردم و امت بود، مسلماً رسول خدا(ص) می‌فرمود که امر خلافت و امامت در اختیار امت یا اهل حل و عقد و مانند آن است. پس واگذاری امر خلافت و امامت به خداوند متعال، گواه این است که امامت و خلافت، مانند نبوت امری الهی بوده و تنها در اختیار خداوند است[۲۹].[۳۰]

روایت سوم

ابن عباس روایت کرده است: عامر بن طفیل و اربد بن ربیعه (هر دو از قبیله بنی‌عامر) درحالی‌که رسول خدا(ص) در مسجد نشسته بودند، داخل مسجد شدند. مردی گفت که ای رسول خدا! عامر بن طفیل به سوی شما می‌آید. آن حضرت فرمودند: «رهایش کن؛ اگر خداوند برای او خیری خواسته باشد، هدایتش می‌کند». پس عامر بن طفیل نزدیک آمد تا اینکه در مقابل آن حضرت ایستاد و گفت: «ای محمد! چه چیزی برای من خواهد بود اگر اسلام بیاورم؟» پیامبر(ص) فرمود: «هر آنچه به نفع و ضرر مسلمانان است، به نفع و ضرر تو نیز خواهد بود». عامر گفت: «آیا امر خلافت و جانشینی را بعد از خودت برای من قرار می‌دهی؟» حضرت در جواب فرمود این کار در اختیار من نیست؛ فقط در اختیار خداست؛ برای هر که بخواهد قرار می‌دهد»[۳۱].

پیامبر(ص) در این روایت نیز خلافت و امامت بعد از خود را تنها در اختیار خداوند دانسته که به هر که بخواهد عطا می‌کند و اختیار امت را در این باره نفی کرده است. در واقع دو فقره «الْأَمْرُ إلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ» و «إِنَّمَا ذَلِكَ إِلَى اللَّهِ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ» در دو روایت فوق، در معنا همانند این کلام خداست که می‌فرماید: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۳۲].

از آنجا که امامت، خلافت و جانشینی پیامبر(ص) است، امام نیز واجد تمام صفات و برنامه‌های پیامبر(ص)، به جز وحی تشریعی است؛ یعنی هم حافظ شرع و شریعت است و هم پاسدار مکتب و قوانین او و هم رهبر معنوی و مادی مردم؛ لذا باید او هم دارای مقام عصمت و مصونیت از خطا و گناه باشد تا بتواند رسالت خویش را به ثمر برساند و رهبری مطاع و سرمشقی مورد اعتماد گردد؛ به همین دلیل انتخاب او نیز به دست خداست و خدا می‌داند این مقام را در کجا قرار دهد؛ نه خلق خدا و نه از طریق انتخاب مردم و شورا[۳۳].[۳۴]

حقیقت امامت

اصل انگاری یا فرع انگاری امامت

رویکرد متکلمان اهل سنت به مسئله امامت، تفاوتی اصیل و جوهری با رویکرد متکلمان شیعه دارد؛ چراکه امامت در اندیشه شیعه امامیه، یکی از اصول اعتقادی دین است؛ از این‌رو، در کنار اصولی همچون توحید، نبوت و معاد، حجم بالایی از مباحث اعتقادی را به خود اختصاص داده است. اما امامت در میان غالب اهل سنت چیزی جز یک فرع فقهی نیست. چنانکه نوشته‌اند: "امامت نزد ما از فروع است و همانا به خاطر پیروی از گذشتگان، امامت را در علم کلام بیان کردیم"[۳۵]. این دیدگاه تا بدانجا در میان اهل سنت مشهور است که آن را یک باور عمومی دانسته‌ و گفته‌اند: "در اینکه مباحث امامت، به علم فروع شایسته‌تر است، اختلافی نیست"[۳۶].

این در حالی است که ذکر امامت در کتاب‌های کلامی اهل سنت، خود حاکی از آن است که متکلمان اهل سنت بحث امامت را یک بحث فرعی نمی‌دانند. چه اینکه بعضی از محققان اهل سنت مانند قاضی بیضاوی در کتاب "المنهاج فی الوصول الی علم الاصول" صریحاً امامت را از اصول دانسته‌اند[۳۷].[۳۸]

ضرورت امامت (وجوب وجود امام)

فارغ از برخی‌ مخالفت‌ها با وجوب‌ امامت‌، اهل سنت همچون‌ شیعه به‌ وجوب امامت معتقدند[۳۹]. در وجوب‌ امامت‌، اهل سنت عموماً به‌ احادیثی‌ از پیامبر(ص) و اجماع‌ استناد می‌کنند[۴۰]. آنان‌ معتقدند قیام‌ دین جز به‌ امامت‌ ممکن‌ نیست‌، چه‌، بیشتر امور دین ـ همچون‌ امر به معروف و نهی از منکر، جهاد، اقامه حج و جماعت و حدود ـ به‌ وجود امام وابسته‌ است‌[۴۱]. اهل سنت عموماً نظام‌ دنیا را برای‌ نظام‌ دین ضروری‌ می‌دانند و وجوب‌ امامت‌ را از ضروریات‌ شرع‌ می‌شمارند[۴۲].[۴۳]

از موارد اختلاف در بحث امامت بین شیعه و سنی درباره نحوه وجوب امامت است، به این معنا که آیا وجوب امامت حکم عقل بدون حکم شرع است و یا اینکه عقل در این مسئله حکمی‌ ندارد و نقل، حکم آن را تعیین نموده است؟

هر دو مکتب درباره اصل وجوب امامت و خلافت اتفاق نظر دارند، لکن اختلافشان در وجوب عقلی یا نقلی است. اکثریت اشاعره و جمعی از معتزله وجوب امامت را از باب دلیل سمعی و امامیه و برخی از معتزله آن را از باب وجوب عقلی پذیرفتند.

بنابر دیدگاه اشاعره و معتزله تعیین امام نه بر خداوند، بلکه بر مردم واجب است. (حکم وجوب فقهی)، اما امامیه معتقدند تعیین امام برحسب صفاتکمال خداوند مانند صفت حکمت و لطف بر خداوند واجب است. البته این وجوب، وجوب کلامی‌ "یعنی استفاده از صفات خدا یا همان من اللّه" است و نه وجوب فقهی که بر خدا "علی اللّه" باشد[۴۴].

ادله ضرورت امامت

متکلمان اسلامی نسبت به ضرورت امامت اتفاق نظر دارند اما در شیوه استدلال بر این ضرورت و نحوه وجوب آن اختلافاتی وجود دارد.

دلیل عقل

لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی

برخی از متکلمان اهل سنت به لزوم اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند؛ زیرا تحقق این امور که مطلوب شارع است، بدون امام امکان‌پذیر نیست[۴۵].

ادله نقلی

در کنار ادله عقلی، ادله نقلی اعم از آیات و روایات نیز وجوب وجود امام را بیان کرده است.

آیه اولی الامر

برخی جهت اثبات امامت یا وجوب آن به آیه اولی الامر استناد کرده‌اند: ﴿یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکمْ [۴۶]. در این آیه خداوند فرمان می‌دهد که از اولی الامر اطاعت شود؛ وجوب اطاعت از اولی الامر مقتضی تحقق آن است بدین معنا که باید اولی الامری موجود باشند تا از آنها اطاعت شود[۴۷].

حدیث من مات

پیامبرخاتم(ص) در روایتی متواتر و مشهور فرموده‌اند: «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلِیةً»[۴۸]. مطابق این حدیث، هرکس بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود، به مرگ جاهلیت مرده است. عده‌ای از متکلمان اهل سنت این حدیث را دلیل وجوب امامت دانسته‌اند؛ زیرا مطابق این حدیث، معرفت امام در هر زمانی یک تکلیف شرعی است و لازمه آن این است که هیچ‌گاه زمین از امام٬ خالی نباشد[۴۹].

سیره مسلمانان

برخی از متکلمان سنی مذهب، سیره مسلمانان در رها نمودن جنازه رسول خدا و اجتماع جهت تعیین و انتخاب امام در سقیفه را دلیل وجوب امامت شمرده‌ و چنین گفته‌اند که از سیره مسلمانان روشن می‌شود که آنان وجوب امامت را امری مسلم و تردیدناپذیر تلقی کرده‌اند. ابوعلی و ابوهاشم جُبّایی و برخی دیگر به اجماع صحابه بر وجوب امامت استدلال کرده‌اند[۵۰].

اجماع صحابه

برخی دیگر نیز به اجماع صحابه در سقیفه جهت اثبات وجوب امامت استناد کرده‌اند. ابوعلی و ابوهاشم جبائی از جمله این افرادند[۵۱].

شرایط امام

اهل سنت معتقدند گزينش و تعيين امام به دست مردم و بر عهده آنان است، از اين رو بايد براى آن كس كه از سوى مردم انتخاب مى‌شود، پس از انتخاب، شرايطى تعيين كرد تا اين گزينش بر اساس ضابطه‌اى خاص باشد. به خلاف شيعه که معتقد است تعيين و نصب امام به دست خداى تعالى بوده و از همين رو شيعه در مقابل گزينش الهى تسليم است و در اين باره از خود رأى و نظرى ندارد. بر این اساس بحث از شرايط امام نزد شيعه، به معناى بيان ويژگى‌ها و اوصاف الهى امام است نه تعيين شرايط براى او.

با این توضیح شرایط امام از منظر اهل سنت را بررسی می‌نماییم. گفته شده «نظر جمهور اهل سنت بر آن است كه آن كسى مستحق امامت است كه شرایط زیر را داشته باشد:

اجتهاد در اصول و فروع دین

در اصول و فروع مجتهد باشد تا بتواند امور دين را بر عهده بگيرد و قادر بر اقامه برهان، دليل، حجّت و حل شبهه در عقايد دينى باشد. هم چنين وى در پيش آمدها و احكام وقائع چه براساس نص و يا به واسطه استنباط احكام، قدرت فتوا داشته باشد، چراكه مهم‌ترين هدف امامت حفظ اعتقادات و حل اختلافات و پايان دادن به نزاع و خصومت‌هاست و انجام اين امور بدون شرط مذكور امكان پذير نخواهد بود.

بصیر و صاحب رأی قوی در جنگ و صلح

امام بايد در جنگ و صلح و آماده‌سازى لشكريان و حفظ مرزها داراى رأى قوى، بصيرت و تدبير باشد تا بتواند امور مملكت را اداره كند.

شجاعت

همچنین امام بايد شجاع و داراى قوت قلب باشد تا بتواند از حريم اسلام و بلاد مسلمين با ثبات قدم در معركه جنگ محافظت كند.

برخى گفته‌اند در امامت اين سه ويژگى شرط نيست، زيرا در زمان كنونى همه اين شروط در هيچ يك از پيشوايان وجود ندارد و اگر اين چنين باشد، يا نصب شخصى بدون اين ويژگى‌ها واجب است كه در اين صورت گذاشتن اين شروط بيهوده خواهد بود، زيرا امامت بدون اين شرايط تحقق يافته است و يا اينكه نصب كسى با چنين شرايطى واجب است كه اين نيز تكليف مردم است به امرى فراتر از توان آنان.

اگر بگوييم هيچ كدام از اين دو واجب نيست، در اين صورت گذاشتن اين شروط مستلزم مفاسدى خواهد بود كه دفع اين مفاسد با نصب شخصى بدون اين ويژگى‌ها ممكن خواهد بود، در نتيجه اين اوصاف در امامت معتبر نيست.

آرى، واجب است امام در ظاهر عادل باشد كه به مردم ستم روا ندارد. پس چه بسا فاسق، اموال را در خواهش هاى نفسانى مصرف كند و اين موجب ضايع شدن حقوق گردد.

بلوغ

همچنين واجب است امام بالغ باشد، چراكه عقل نوجوان قاصر است.

رجولیت

واجب است مرد باشد، زيرا عقل و دين زنان ناقص است.

حریت

و بالاخره واجب است آزاد باشد تا اينكه خدمت به مالكش او را از انجام وظايف امامت باز ندارد.

اين صفات پنج گانه و يا هشت گانه ـ به اضافه سه صفت مورد اجماع و اتفاق، يعنى علم، تدبير در جنگ‌ها و شجاعت ـ همان صفات معتبر در امام هستند. پنج شرط يعنى عدالت، عاقل بودن، بالغ بودن، مرد بودن و آزاد بودن از شروطى است كه به اجماع و اتفاق، در امامت معتبر است»[۵۲].

بر اساس عبارت جرجانى در شرح مواقف، هشت شرط براى امامت ذكر شده است. سه شرط نخست نظر جمهور اهل تسنّن است و از ويژگى‌هايى است كه بدون آنها كسى مستحق امامت نخواهد بود. با اين وجود برخى متكلّمان سنّى بر اين باورند كه پس از رسول خدا(ص) كسى كه داراى سه شرط علم، عدالت و شجاعت باشد يافت نمى‌شود، از همين رو آنان شرط‌هاى عمومى‌ترى براى امامت در نظر گرفته‌اند. بنابراين ضوابط، تعيين امام نزد اهل سنّت ناظر به حق و حقيقت نيست، بلكه اين حوادث پس از رحلت خاتم الانبياء(ص) است كه اين شرايط را تعيين مى‌كند. به عبارت ديگر اهل تسنّن هيچ معيار صحيحى مبتنى بر كتاب، سنّت و عقل براى شناخت امام ارائه نمى‌دهند، بلكه مى‌كوشند آنچه در تاريخ اتفاق افتاده را توجيه كنند و به عبارتى ديگر، آنان توجيه‌كنندگان ماوقع هستند[۵۳].

راه تعیین امام

نص

گروهی از محدثان و ظاهرگرایان اهل سنت، به وجود نص در امامت اعتقاد داشته‌اند. به اعتقاد آنان، پیامبرخاتم(ص)، ابوبکر بن ابی قحافه را به عنوان جانشین خود و پیشوای مسلمانان پس از خود تعیین کرده است. این عقیده به حسن بصری نیز نسبت داده شده است. معمولاً طرفداران این دیدگاه را "بکریه"[۵۴]. می‌نامند؛ زیرا رهبر آنان بکر بن اخت عبدالواحد نام داشته که معاصر واصل بن عطاء معتزلی (۸۰-۱۳۰ق) بوده است. بکر، علاوه بر این عقیده نظرات کلامی دیگری نیز اظهار کرده که به عنوان عقایدی شاذ و نادرست معرفی شده است[۵۵].

از بکریه دلایل عقلی یا نقلی بر لزوم منصوص بودن امام نقل نشده است؛ اگر چه از سوی آنان، آیات و روایاتی به عنوان نصوص خلافت ابوبکر و دو خلیفه پس از وی نقل شده است و متکلمان معتزلی و اشعری نیز آنها را به عنوان معارضه با نصوصی که شیعه بر امام علی(ع) آورده است، نقل کرده‌اند.

نص و وراثت

فرقه‌ای به نام عباسیه و راوندیه بر این عقیده بودند که طریق تعیین امام، نص و وراثت است که درباره عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر(ص) تحقق یافته و او جانشین پیامبر و امام مسلمانان پس از آن حضرت است. از آنجا که این گروه به امامت "عباس" (عموی پیامبر) معتقد بودند، "عباسیه" و چون مؤسس این فرقه "عبدالله" راوندی نام داشته، "راوندیه" نامیده شده‌اند[۵۶].

غلبه و استیلاء

گفته شده است خوارج، غلبه و استیلا را از جمله راه‌های اثبات امامت می‌دانستند[۵۷]. از عبارت تفتازانی به دست می‌آید که وی نیز قهر و غلبه را از طرق اثبات امامت می‌دانسته؛ او گفته است: کسی که با قهر و غلبه به امامت برسد، با غلبه دیگری بر او، از امامت عزل می‌شود[۵۸].

بیعت و انتخاب

بیشتر کسانی که به وجود نص در تعیین امام اعتقاد ندارند، بیعت و انتخاب را راه تعیین امام دانسته‌اند. خوارج، معتزله، اهل حدیث، اشاعره و ماتریدیه و صالحیه (گروهی از زیدیه) طرفداران این قول هستند. چنانچه تقتازانی گفته است: «روش مقبول نزد ما و معتزله و خوارج و صالحیه در ثبوت امامت برای فرد، انتخاب اهل حل و عقد و بیعت آنان است و اجماع آنان بر این مطلب شرط نیست؛ بلکه اگر یکی از آنان با کسی به عنوان امام بیعت کند، امامت او ثابت می‌شود؛ بدین جهت، ابوبکر درباره اثبات امامت خود، منتظر آن نماند که خبر بیعت با او در شهرها منتشر شود و کسی هم در این باره با او مخالفت نکرد. همچنین عمر به ابوعبیده گفت:"دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم" و ابوعبیده گفت: "آیا با حضور ابوبکر چنین پیشنهادی را به من می‌دهی؟" بدین جهت عمر با ابوبکربیعت کرد. این مذهب اشعری است، به این شرط که بیعت در حضور عده‌ای باشد تا فرد دیگری مدعی نشود در پنهان، با وی به عنوان امام بیعت شده است. بیشتر معتزله بغداد پنج نفر از کسانی که صلاحیت بیعت را دارند، شرط کرده‌اند. آنان در این باره به جریان شورای شش نفره ـ که توسط عمر برای تعیین امام پس از وی تشکیل شد ـ استناد کرده‌اند[۵۹].

مؤلف و شارحان مواقف نیز گفته‌اند: تعیین امام از نظر اهل سنت و معتزله و صالحیه، با بیعت ثابت می‌شود[۶۰]. آنان خوارج را نیز نام نبرده‌اند و درباره تعداد بیعت کنندگان نیز گفته‌اند: «اثبات امامت، از طریق بیعت و انتخاب اهل حل و عقد، به اجماع آنان نیاز ندارد؛ زیرا دلیل عقلی و یا نقلی بر آن اقامه نشده است؛ بلکه بیعت یک نفر یا دو نفر از اهل حل و عقد، برای اثبات امامت فردی و وجوب پیروی از او بر مسلمانان کافی است؛ زیرا صحابه با اهتمام بالایی که به شریعت داشتند، به بیعت یک یا دو نفر در اثبات امامت اکتفا کردند؛ چنان که عمر با ابوبکر و عبدالرحمن بن عوف با عثمان بیعت کرد. آنان در ثبوت امامت این دو، اجماع اهل مدینه را شرط ندانستند، چه رسد به اجماع مسلمانان در دیگر شهرهای اسلامی. برخی اصحاب شرط کرده‌اند که بیعت یک یا دو نفر در حضور گواهان عادل انجام گیرد، تا کسی مدعی نشود که پنهانی با او بیعت شده است. این مطلب مسأله‌ای است اجتهادی که هر کس با اجتهاد خود درباره آن تصمیم می‌گیرد. هر گاه بیعت امامت با دو نفر یا بیشتر انجام گیرد، بیعت کسی که زودتر انجام گرفته معتبر است و دیگران اگر مقاومت کنند، از بغاء (سرکشان) خواهند بود که باید با آنان جنگید تا تسلیم شوند. اگر بیعت با دو یا چند نفر، همزمان انجام شود، همگی باطل خواهد بود و باید بار دیگر انجام شود[۶۱].

عبدالجبار معتزلی ـ پس از اینکه دیدگاه معتزله را درباره عدم نص در تعیین امام و اینکه راه تعیین امام، بیعت و انتخاب است ـ درباره شیوه و تعداد بیعت کنندگان گفته است: «کسانی که اهلیت بیعت و انتخاب را دارند و تعداد آنان شش نفر است، هرگاه یکی از آنان با فردی که شایستگی مقام امامت دارد، بیعت کند و دیگران هم با او موافقت کنند، امامت آن فرد ثابت می‌شود»[۶۲]. فرضیۀ وی ـ چنانکه روشن است، بر خلیفه اول و دوم منطبق نمی‌شود؛ از این رو، وی در ادامه، دیدگاه دو استاد معروف کلام معتزله یعنی ابوعلی و ابوهاشم جبایی را نقل کرده است. بر اساس دیدگاه ابوهاشم، هرگاه یکی از کسانی که اهلیت بیعت را دارند، با فردی که شایسته تصدی مقام امامت است بیعت کند و چهار نفر دیگر با آن موافقت نمایند، امامت او ثابت می‌شود و این فرضیه با خلافت ابوبکر مطابقت دارد؛ زیرا عمر با او به عنوان خلیفه پیامبر بیعت کرد و ابوعبیده سالم مولی ابی‌حذیفه، اسید بن حضیر انصاری و بشیر بن سعد با او موافقت کردند[۶۳]. دیدگاه دیگر وی این است که امامت یک فرد با تعیین امام پیشین نیز ثابت می‌شود. این فرضیه با خلافت عمر مطابقت دارد[۶۴].

روشن است که این فرضیه‌ها به هیچ دلیل عقلی و نقلی مستند نیست و صرفاً برای توجیه آنچه در تاریخ رخ داده و منکران نص، به آن اعتقاد دارند، مطرح شده است[۶۵].[۶۶]

علت تعدد راه‌های تعیین امام و اختلاف در آن

تلقی اهل سنت از امامت و خلافت، نه از مبانی دینی الهام گرفته شده که تابع سیره قولی و عملی پیامبر اکرم(ص) باشد و نه برخاسته از طرز تفکر عمیق دینی آمیخته با استدلال‌ها و براهین عقلی است، بلکه در مرحله اول برگرفته از عملکرد خلفای سه‌گانه نخستین در نصب و گزینش خلیفه پس از خود بوده و در مراحل بعد، توجیه عملکردی است که در این زمینه در دوران خلفای اموی و عباسی رخ داده است.

بر این اساس، اگر می‌بینیم اهل سنت در یک دیدگاه در گزینش خلیفه، به اجماع اهل حل و عقد معتقد شده‌اند، مبتنی بر شیوه انتخاب خلیفه اول "ابوبکر" است[۶۷] و اگر در دیدگاه دیگری، شیوه نصب خلیفه را پیش می‌کشند، برگرفته از شیوه انتخاب خلیفه دوم "عمر" است که توسط خلیفه اول نصب و معرّفی شده است[۶۸] و اگر شورای خاص را نیز پذیرفته و مطرح کرده‌اند، به عمل خلیفه دوم، مستند است که در نصب خلیفه پس از خود چنین عمل کرده است[۶۹] و اگر می‌بینیم معتزله مدعی شده‌اند حداقل پنج نفر باید باشند نیز مستند به همان رأی است[۷۰]. اینکه گفته‌اند اگر کسی به زور بر سر مردم مسلّط شد هر چند فاقد عدالت، علم و فضل باشد، او خلیفه مسلمین و "امیرالمؤمنین" است و اطاعت از او بر همه مسلمانان واجب بوده و شورش علیه او و مخالفت با او حرام است، ریشه این گفتار و دیدگاه در گزینش خلیفه، تمام تحولات تاریخ بنی‌امیه و بنی‌عباس و کودتاها و جابجایی‌های حکام در آن دوران‌هاست![۷۱].

از آنچه گفته شد این حقیقت به دست می‌آید که اهل سنت با پایین آوردن شأن امامت از جایگاه عقیدتی به حد فروع فقهی و نیز پذیرش امامت بدون نصب الهی و اینکه هر کس به هر نحوی که توانست بر اریکه قدرت سیاسی تکیه زند، او امام و اولی الامر واجب الاطاعه است، در واقع نخستین پایه تفکیک دین از سیاست را رقم زدند و همین امر، موجب بزرگترین نقطه انحراف از مسیر اسلام ناب محمدی(ص) شده که در دل خود هزاران انحراف دیگری را به همراه آورده است که هنوز جوامع اسلامی دچار آن هاست[۷۲].

عزل‌ امام و خروج‌ بر او

عزل امام

هر چند اطاعت‌ از امام واجب‌ است‌، اما در مورد امام جائر و غیر عادل‌، میان‌ فقها و متکلمان‌ و فرق‌ اسلامی اختلاف‌ نظر وجود دارد. در میان‌ گروه‌های‌ غیر شیعی‌، عموماً اهل سنت و جماعت‌ معتقدند اطاعت‌ از امام جائر و فاجر، جز در برخی‌ شرایط واجب‌ بوده[۷۳] و تنها در صورت‌ ارتداد امام است که عزل‌ او مطرح‌ می‌شود[۷۴]. اگر امام اقامۀ صلاة‌ نکند و به‌ عبارت‌ دیگر ضمن‌ فاجر و جائر بودن‌، از حوزه شریعت‌ خارج‌ شود، نیز بنابر رأی‌ علمای‌ اهل سنت، اطاعت‌ از او جائز نیست‌ و عزل‌ او بلااشکال‌ است‌[۷۵]. البته برخی‌ از علمای‌ اهل سنت تا آنجا پیش‌ رفته‌اند که‌ صرف‌ فسق‌ امام را موجب‌ عزل‌ امام دانسته‌اند[۷۶].

برخی ضمن ادعای اجماع‌ علما بر لزوم عزل امام در صورت فسق او، معتقدند اگر امام کافر شود، یا در شریعت‌ تغییری‌ دهد، یا حتی‌ دچار بدعت‌ شود، عزل‌ او واجب‌ می‌شود[۷۷]. این ادعا در حالی است که عموم اهل سنت و جماعت‌، برخلاف‌ گروه‌ها و فِرَقی‌ مانند معتزله‌[۷۸]، اطاعت‌ از چنین‌ امامی‌ را لازم‌ شمرده و او را معزول‌ نمی‌دانند[۷۹]؛ تا آنجا که برخی گفته‌اند: اگر امام تأویلاً اعتقاد نادرستی‌ داشته‌ باشد، این‌ امر مانعی‌ برای‌ تداوم‌ امامت‌ او نیست‌[۸۰].

قائلان‌ به‌ عزل‌ امام بر این‌ نکته‌ تأکید دارند که‌ باید پیش‌ از عزل‌ امام، وی‌ را نهی‌ از منکر نمود. اگر بعد از این نهی وی همچنان‌ بر رفتار خود باقی بوده و از اقامه حد بر خود تن‌ زد، خلع‌ وی‌ واجب‌ می‌شود[۸۱]. به عنوان نمونه بزرگانی چون باقلانی[۸۲]، تفتازانی[۸۳] و نسفی[۸۴] تصریح کرده‌اند که امام هرگز با غصب اموال، قتل نفوس و عدم اجرای حدود از منصب خود عزل نمی‌شود و امت تنها وظیفه دارند او را نصیحت و نهایت وی را بترسانند.

خروج بر امام

بحث‌ خروج‌ بر امام، بحثی‌ است‌ مستقل‌ از عزل‌ و یا انعزال‌ او و در مورد خروج‌ البته‌ میان‌ فرق‌ اسلامی اختلاف‌ نظر بسیاری وجود دارد: در این‌ میان‌، بیشتر اهل سنت و جماعت‌، خروج‌ و شورش‌ بر امام فاسق‌ و جائر را جایز نمی‌دانند[۸۵]. از این‌ رو، آنان‌ روایات‌ بسیاری‌ در وجوب‌ فرمانبرداری از امام و حرمت‌ مخالفت‌ یا قیام‌ علیه او را به‌ پیامبر(ص) نسبت‌ داده‌اند[۸۶]. هر چند در این میان تعداد معدودی از اهل سنت و جماعت‌، بر جواز قیام‌ علیه ائمه جور و ظلم‌ فتوا داده‌اند[۸۷].[۸۸]

وظایف امام

برای‌ شناخت‌ جایگاه‌ امام در میان‌ اهل سنت، باید پیش‌ از هر چیز به‌ مقاصد و اهداف‌ امامت‌ توجه‌ کرد. هدف‌ و مقصد اصلی‌ امامت‌ در نظر اهل سنت، امر به معروف و نهی از منکر است‌[۸۹]. تکالیف‌ و وظایف‌ امام در همین‌ چارچوب‌ معنا می‌یابد: حفظ و حراست‌ از دین و اجرای‌ آن‌ و تدبیر دنیای‌ مسلمانان‌[۹۰]. در راستای‌ اقامه دین، جدا از امر به معروف و نهی از منکر[۹۱]، فریضه جهاد نیز مطرح‌ می‌شود که‌ از اصلی‌ترین‌ ارکان‌ منظومه فقهی‌ ـ کلامی‌ اهل سنت است‌ و در چارچوب‌ امامت‌ سامان‌ می‌یابد[۹۲]. در همین‌ جهت‌، حمایت‌ از امنیت‌ جامعه‌ و تمامیت‌ ارض‌ دارالاسلام‌ و جلوگیری‌ از بروز فتنه‌های‌ داخلی‌ نیز مطرح‌ می‌شود[۹۳]. در جهت‌ اجرای‌ دین‌ نیز، وظیفه اقامه حدود و اداره امور مالی‌ ـ دینی‌ مسلمانان‌ از سوی‌ اهل سنت مطرح‌ شده‌ است‌[۹۴].

تدبیر دنیای‌ مسلمانان‌ که‌ در نظر اهل سنت در چارچوب‌ مصالح‌ دینی‌ آنان‌ ضرورت‌ یافته‌[۹۵]، در کنار حراست‌ و نگاهبانی‌ از دین‌ به‌ عنوان‌ وظیفه‌ و مسئولیت‌ امام مطرح‌ شده‌ است‌[۹۶].

لزوم وحدت امام در هر عصر

اکثریت‌ قریب‌ به‌ اتفاق‌ مسلمانان‌ و از جمله‌ اکثریت‌ اهل سنت، وحدت‌ امام را شرط می‌دانند و معتقدند امامت‌ برای‌ دو تن‌ در عرض‌ یکدیگر حتی‌ اگر هر یک‌ در یک‌ سوی‌ دنیا باشد، منعقد نخواهد شد[۹۷].

با این وجود در میان مذاهب مختلف اهل سنت، اختلاف‌نظرهایی‌ در این زمینه وجود دارد. کرّامیه‌ قائل‌ به‌ جواز تعدد امام بوده‌اند[۹۸]. ابوبکر اصم‌" از معتزله‌ نیز بر همین‌ رأی‌ بوده‌ است‌[۹۹]. اما مهم‌تر از همه‌ ابن‌ تیمیه‌ است‌ که‌ به‌ چنین‌ رأیی‌ گرایش‌ داشته‌ است‌[۱۰۰]. در مکتب‌ اشعری‌ نیز تأکید شده‌ است‌ اگر دو بخش‌ از جهان‌ اسلام‌ به‌ گونه‌ای‌ با یکدیگر نامرتبط باشند که‌ عملاً امام نتواند به‌ وظایف‌ خود در هر دو بخش‌ عمل‌ کند، تعدد امام جایز خواهد بود[۱۰۱].[۱۰۲]

فروع دین بودن امامت از نظر اهل سنت

براساس ادله همچون آیات و روایات مورد اتفاق فریقین، امامت از اصول دین است، اما اهل سنت بدون توجه به کتاب خدا و سنت منقول در منابع معتبر خود، امامت را از فروع دین می‌شمارند.

تفتازانی در این مورد می‌نویسد: لا نزاع في أن مباحث الإمامة بعلم الفروع أليق[۱۰۳]؛ در این مورد اختلافی نیست که اگر مباحث امامت در فروع دین مطرح شود، شایسته‌تر است. قاضی عضد الدین ایجی، میر سید شریف جرجانی و مشهور قوم بر این قولند که امامت از فروع دین است. در این قول، سخن از شایستگی طرح مسأله امامت در فروع دین نیست بلکه ایجی صریحا این بحث را از فروع دین شمرده است.

این قول در بین اهل سنت مشهور و معروف است، و تقریباً می‌توان آن را به همۀ آنها نسبت داد. حتی برخی در این مورد ادعای اجماع کرده‌اند[۱۰۴].[۱۰۵]

نظر قاضی بیضاوی و نقد آن

اما برخی از عالمان سنی ضمن اشاره به اعتقاد شیعه ـ مبنی بر اصل بودن امامت ـ آن را پذیرفته‌اند تا به زعم خود از این طریق اعتقاد به امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) را مخدوش سازند. قاضی بیضاوی می‌نویسد: باب دوم در اخبار است که شامل فصولی است. فصل دوم در مورد اخباری است که دروغش دانسته شده است و آن بر دو قسم است اول اخباری که با یک امر بدیهی یا استدلال منطقی مخالف است. دوم اخباری که در صورت صحت، انگیزه فراوانی برای نقل آن بود و باید به گوش ما می‌رسید چنان که می‌دانیم شهری بین مکه و مدینه وجود ندارد؛ چراکه اگر چنین شهری بود حتما نقل می‌شد و به گوش ما می‌رسید.

شیعه ادعا می‌کند که نص، بر امامت علی(ع) دلالت دارد در حالی که متواتر نیست؛ چنان که اقامه، شروع نماز با بسم الله الرحمن الرحیم و معجزات رسول خدا(ص) به تواتر به ما نرسیده است. می‌گوئیم دو مورد اول ـ یعنی اقامه و تسمیه ـ از فروع دین هستند و مخالفت و عدم پذیرش آن دو موجب بدعت و کفر نمی‌شود؛ بر خلاف امامت که از اصول دین است و مخالفت با آن موجب کفر است و اما عدم تواتر در نقل معجزات پیامبر به دلیل قلت مشاهده کنندگان آن هاست[۱۰۶].

منظور بیضاوی آنست که چون امامت از اصول دین است و انکار آن موجب بدعت و کفر می‌گردد؛ لذا چنان چه نصی در این زمینه وجود داشت، می‌بایست افراد زیادی آن را نقل می‌کردند. اما از آنجا که این نص به تواتر به ما نرسیده است، پس چنین نصی وجود نداشته است.

سبکی در شرح این عبارت می‌نویسد: پاسخ می‌دهد به خلاف امامت، پس امامت از اصول است و مخالفت با آن بدعت و انگیزه فتنه است و انگیزۀ نقل آن فراوان بوده است لذا عدم تواتر آن بر عدم صحتش دلالت می‌کند[۱۰۷].

اسنوی نیز می‌نویسد: و شیعه در قسم دوم مخالفت کرده و مدعی شده است که نص آشکار بر امامت علی(ع) دلالت می‌کند؛ در حالی که متواتر نیست. چنان که غیر از امامت در امور مهم دیگری نیز تواتر وجود ندارد. مثل اقامه و تسمیه در نماز و معجزات رسول خدا(ص). پاسخ در مورد اول که مراد اقامه و تسمیه می‌باشد، آنست که آن دو از فروع هستند و کسی که در این موارد خطا کند، کافر و بدعت گذار نخواهد بود. بنابراین انگیزه‌های زیادی برای نقل آن دو نبوده است؛ بر خلاف امامت که از اصول دین و مخالفت با آن فتنه و بدعت است[۱۰۸].[۱۰۹]

وجود نصوص متواتر فراوان برخلافت امیرالمؤمنین

در پاسخ این اشکال باید گفت: که در مورد امامت امیرالمؤمنین(ع) نه یک نص، بلکه نصوص متواتری وجود دارد. برخی از نصوصی که به روشنی بر امامت امیرالمؤمنین(ع) دلالت دارند و اهل سنت در منابع خود آنها را نقل کرده‌اند، عبارت‌اند از:

  1. حدیث غدیر «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌»؛
  2. حدیث منزلت «أَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي‌»؛
  3. حدیث «سأعطي الراية غدا رجلا يحبه الله ورسوله»؛
  4. حدیث ثقلین «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي».

این احادیث بخشی از نصوصی است که هر یک به نحوی بیان گر امامت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) هستند و به تواتر به ما رسیده‌اند[۱۱۰].[۱۱۱]

دلالت اخبار فراوان بر امامت امیرالمؤمنین

به علاوه روشن است که راه حصول یقین منحصر به خبر متواتر نیست بلکه خبر واحد محفوف به قرائن نیز مفید علم است، پس هر چند در امور اعتقادی یقین لازم است و نمی‌توان به ادلۀ ظنی استناد کرد، اما در این امور علاوه بر خبر متواتر، می‌توان به خبر واحد محفوف به قرائن نیز استناد کرد؛ لذا برای اثبات امامت امیرالمؤمنین(ع) استناد به خبری که به کمک قرائن افادۀ یقین کند، کافی است و نیازی به خبر متواتر وجود ندارد.

حاصل آنکه اولا: در مورد امامت امیرالمؤمنین(ع) نصوص متواتر وجود دارد و ثانیا: برای اثبات این موضوع نیازی به تواتر نیست بلکه آن چه مفید علم باشد کافی است.

در منابع شیعه و سنی اخبار فراوانی وجود دارد که بر امامت امیرالمؤمنین(ع) دلالت دارند. بیشتر این اخبار اگر متواتر نباشند، محفوف به قرینه هستند. از سوی دیگر خبری که فریقین در نقل آن متفق باشند، مفید اطمینان است و چنین خبری نزد همۀ عقلای عالم مقبول است[۱۱۲].

وجود موانع فراوان در راه نقل دلایل امامت امیرالمؤمنین

بیضاوی مدعی شده است که چون امامت از اصول دین است، پس باید انگیزۀ زیادی برای بیان امامت امیرالمؤمنین(ع) وجود داشته باشد، در نتیجه اگر نصی در این مورد وجود داشت؛ لزوما باید به تواتر می‌رسید. اما شواهد و قرائن متقنی حاکی از آنست که نه تنها اوضاع فرهنگی و سیاسی برای نقل دلایل امامت و فضائل امیرالمؤمنین(ع) مناسب نبوده؛ بلکه موانع زیادی در این راه وجود داشته است. مرحوم علامۀ حلی به نقل از اخطب خوارزم می‌نویسد: وقال: بعض الفضلاء[۱۱۳]، وقد سئل عنه(ع) فقال: ما أقول في شخص أخفى أعداؤه فضائله حسدا له، وأخفى أولياؤه فضائله خوفا وحذرا وظهر فيما بين هذين فضائل طبقت الشرق والغرب[۱۱۴]؛ از برخی فضلا در مورد امیرالمؤمنین(ع) سؤال شد ایشان در پاسخ گفت: چه بگویم در مورد کسی که دشمنانش از روی حسادت و پیروانش به جهت ترس و احتیاط، فضائل او را مخفی ساخته‌اند؛ با این حال فضائل ایشان در بین این دو گروه شرق و غرب عالم را فرا گرفته است.

این سخن به روشنی بیانگر این حقیقت است که پس از رسول خدا(ص) جریان‌های حاکم به شدت از نقل و انتشار فضائل امیرالمؤمنین(ع) جلوگیری می‌کردند، اما علی‌رغم تلاش‌های فراوان حاکمان، فضائل بسیاری از امیرالمؤمنین(ع) در منابع مخالفان و موافقان موجود است. این موضوع از فراوانی فوق العادۀ فضیلت‌های امیرالمؤمنین(ع) حکایت دارد[۱۱۵].

تغییر و تحریف نقل‌های متقدمین

نکته دیگری که در بیان مناقب امیرالمؤمنین(ع) در منابع مخالفان به وضوح قابل مشاهده است، تغییر و تحریف نقل‌های متقدمین از سوی متأخرین است. احمد بن حنبل می‌گوید: ما لأحد من الصحابة من الفضائل بالأسانيد الصحاح ما ورد لعلي رضي الله عنه[۱۱۶]؛ به اندازه‌ای که احادیثی با سندهای صحیح در مورد علی امیرالمؤمنین(ع) وجود دارد، در مورد هیچ یک از صحابه، آن فضائل نقل نشده است.

حاکم نیشابوری عبارت بالأسانيد الصحاح را حذف کرده و از قول عبدالله بن احمد بن حنبل می‌نویسد: سمعت أبي يقول: ما جاء لأحد من أصحاب رسول الله(ص) من الفضائل ما جاء لعلي بن أبي طالب[۱۱۷]؛ شنیدم پدرم می‌گفت: فضائلی که در مورد علی بن ابی طالب(ع) آمده در مورد هیچ یک از صحابه نیامده است.

ابن عبدالبر نیز در این عبارت تصرف می‌کند و می‌نویسد: احمد بن حنبل و اسماعیل بن اسحاق قاضی می‌گویند: آن چه در فضائل علی بن ابی طالب(ع) با سندهای حسن روایت شده در فضائل هیچ یک از صحابه روایت نشده است. احمد بن شعیب بن علی نسائی نیز چنین می‌گوید[۱۱۸].

ابن عبدالبر با تصرفی آشکار عبارت «بالاسانید الحسان» را جایگزین عبارت «بالاسانید الصحاح» کرده است. روشن است که بین سند حسن و سند صحیح تفاوت زیادی وجود دارد[۱۱۹].

ابن حجر عسقلانی هم می‌نویسد: و مناقب امیرالمؤمنین(ع) فراوان است تا آنجا که احمد بن حنبل می‌گوید آن چه در مورد علی(ع) نقل شده است در مورد هیچ یک از صحابه نقل نشده است[۱۲۰].

و بالاخره در فتح الباری آمده است: احمد، اسماعیل قاضی، نسائی و ابوعلی نیشابوری می‌گویند: در حق هیچ یک از صحابه احادیثی با سند خوب وارد نشده است، بیشتر از آن چه در حق علی(ع) آمده است[۱۲۱].

با توجه به تصرفات و تحریفاتی که از سوی عالمان سنی در کلام یکی از علمای خودشان صورت گرفته، روشن است که هرگز نمی‌توان انتظار داشت، نصوص دلالت کننده بر امامت امیرالمؤمنین(ع) به تواتر به دست ما برسد، حال آنکه شواهد تاریخی بیان گر مخالفت‌ها، کینه‌توزی‌ها، حسادت‌ها و دشمنی‌های منافقان در عصر حیات رسول خدا(ص) و پس از رحلت ایشان است. این موضوع بزرگترین دلیل برای اثبات عدم توافر دواعی در بیان امامت امیرالمؤمنین(ع) است. در ادامه برخی از شواهد را بررسی می‌کنیم[۱۲۲].

شواهدی بر عدم توافر دواعی برای نقل دلایل امامت امیرالمؤمنین

الف) دشمنی بریدة و خالد با امیرالمؤمنین: در مجمع الزوائد می‌نویسد: از بریده نقل شده که گفت: رسول خدا(ص) دو گروه را به سوی یمن فرستاد، فرماندهی یک گروه بر عهده علی بن ابی طالب(ع) بود و گروه دوم را خالد بن ولید فرماندهی می‌کرد رسول خدا(ص) فرمود: چنان چه دو گروه به هم رسیدید علی(ع) فرمانده مردم هر دو لشکر خواهد بود و اگر از همدیگر جدا شدید هریک از شما فرماندهی لشکر خود را بر عهده خواهد داشت.

بریده گفت، ما با بنی زبید از اهل یمن برخورد کردیم و جنگیدیم، مسلمانان بر مشرکان پیروز شدند: تعدادی را در جنگ کشتیم و عده‌ای از زنان را به اسارت گرفتیم. علی(ع) زنی را از بین اسیران برای خود برگزید. بریده گفت: من و خالد بن ولید نامه‌ای به رسول خدا(ص) نوشتیم و این داستان را به او اطلاع دادیم. وقتی خدمت پیامبر(ص) رسیدیم نامه را به او دادم، وقتی نامه برای ایشان خوانده شد، غضب را در چهره رسول خدا(ص) دیدم. رسول خدا(ص) فرمود: در مورد علی بی‌انصافی و دشمنی مکن او از من است و من از اویم و پس از من سرپرست امور شماست[۱۲۳].

این روایت به خوبی بیان گر کینه‌توزی و دشمنی برخی از صحابه با امیرالمؤمنین(ع) است. با توجه به این حقیقت تلخ، آیا توقع توافر دواعی برای نقل امامت امیرالمؤمنین(ع) صحیح است؟! بر اساس نقل‌های دیگر این حدیث، بریدة بن حصیب به علت شدت کینه و بغض نسبت به امیرالمؤمنین(ع) با خالد بن ولید همراه شده بود. نسائی به سند خود، به نقل از عبدالله بن بریدة می‌نویسد: پدرم برایم گفت: هیچ کس به اندازه من نسبت به علی بن ابی طالب(ع) کینه و بغض نداشت تا آنجا که مردی از قریش را دوست داشتم و دوستی من با او دلیلی نداشت جز اشتراک در دشمنی با علی پیامبر فرماندهی گروهی را به این مرد سپرد و من با او همراه شدم و همراهی من دلیلی نداشت مگر اشتراک در دشمنی با علی[۱۲۴].

در برخی از نقل‌ها آمده است: خالد بن ولید، بریده را خواند و گفت فرصت را غنیمت شمار و از این قضیه بر ضد علی استفاده کن و به پیامبر(ص) خبر بده که او چه کرده است[۱۲۵].

در نقل دیگر آمده است: خالد بن ولید این قضیه را برای پیامبر(ص) نوشت و به من دستور داد که به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا بگویم[۱۲۶].

ب) فراگیر بودن دشمنی با امیرالمؤمنین میان مسلمان‌نماها: برخی نقل‌ها نیز از فراگیر بودن دشمنی مردم با امیرالمؤمنین(ع) حکایت دارد. در مجمع الزوائد به نقل از بریده می‌نویسد: وارد مدینه شدم و داخل مسجد رفتم. رسول خدا(ص) در منزلش بود و تعدادی از اصحابش بر درب منزل ایشان بودند، آنها گفتند: بریده چه خبر؟ گفتم: خیر است، خداوند بر مسلمانان گشایش کرد مسلمانان را پیروز گردانید گفتند: چرا زودتر آمده‌ای؟ گفتم: علی کنیزی را به عنوان خمس برای خود اختیار کرده است؛ آمده‌ام این خبر را به پیامبر(ص) برسانم. گفتند: این خبر را به پیامبر(ص) برسان تا علی از چشم پیامبر(ص) بیفتد![۱۲۷].

فراگیر بودن دشمنی با امیرالمؤمنین در روایت این داستان به روشنی آمده و موجب خشم شدید رسول خدا(ص) گردیده است. بر اساس این نقل‌ها چهار نفر از صحابه خبر اختیار کنیز توسط امیرالمؤمنین(ع) را به عنوان اعتراص برای پیامبر(ص) نقل کردند، و این موضوع خشم رسول خدا(ص) را برانگیخت و فرمود: «ماذا تريدون من علي؟ ثلاث مرات. إن عليا مني وأنا منه وهو ولي كل مؤمن بعدي»[۱۲۸]؛ از علی چه می‌خواهید؟ سه مرتبه این را تکرار کرد و فرمود به درستی که علی از من است و من از اویم و او پس از من سرپرست هر مؤمنی است. شدت و شمول بغض در میان صحابه نسبت به امیرالمؤمنین(ع) از روایات همین یک داستان به هویدایی تمام نمایان است، و این روایت به تنهایی دلیلی محکم برای اثبات عدم توافر دواعی در نقل امامت امیرالمؤمنین(ع) است.

ج) عدم نقل کامل خطبه غدیر: شاهد دیگر عدم نقل کامل خطبۀ رسول خدا(ص) در غدیر خم است. قرائنی وجود دارد که شاهدان غدیر از سوی جریان حاکم به شدت تحت فشار بودند و از نقل داستان غدیر پرهیز می‌کردند.

حضرت رسول اکرم(ص) در مسیر بازگشت از حجة الوداع، مسلمانان را جمع کرد و در ضمن خطبه‌ای ولایت امیرالمؤمنین(ع) را اعلان فرمود و از مسلمانان برای ایشان بیعت گرفت. بر اساس روایت بزرگان اهل سنت از جمله نقل صحیح مسلم[۱۲۹] و مسند احمد بن حنبل[۱۳۰] پیامبر اکرم(ص) در غدیر خم خطبه خواند.

حاکم نیشابوری می‌نویسد: سپس برخاست، خطبه خواند پس خدا را حمد کرد و ستود، تذکر داد و موعظه کرد پس گفت آن چه را که خدا می‌خواست، بگوید[۱۳۱].

در مجمع الزوائد آمده است: فوالله ما من شيء يكون إلى يوم الساعة إلا قد أخبرنا به يومئذ[۱۳۲]؛ به خدا سوگند هیچ اتفاقی تا روز قیامت واقع نمی‌شود مگر آنکه رسول خدا امروز خبر آن را به ما داد.

این موضوع به روشنی بیان گر آنست که اولاً: رسول خدا(ص) در غدیر خم خطبه خوانده است، ثانیاً: خطبه ایشان طولانی بوده است و رسول خدا(ص) در مورد وقایع آینده از امور مهم مسلمانان بیاناتی فرموده‌اند. حال آنکه برخی از عالمان سنی اساسا خطبه را نقل نکرده‌اند. برخی دیگر هم به صورت بسیار ناقص به محتوای خطبه پیامبر اکرم(ص) در روز غدیر اشاره کرده‌اند و فرمایشات حضرت به جز عبارت «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» حذف شده است.

بنابراین، روشن است که در طول تاریخ به شدت با غدیر و صاحب اصلی غدیر - یعنی امیرالمؤمنین(ع) -مبارزه کرده‌اند؛ تا آنجا که نقل جریان غدیر به شدت از سوی حاکمان منع شده بود، و نقل آن همواره با ترس و دلهره و تقیه همراه بوده است. در مسند احمد از قول راوی آمده است: از زید بن ارقم پرسیدم و به او گفتم من شوهر خواهری دارم که از تو حدیثی در شأن علی(ع) در روز غدیر خم نقل کرده است که من دوست دارم آن را از خود تو بشنوم زید بن ارقم گفت شما اهل عراق هستید و در شما خصوصیتی هست که نمی‌توان نزد شما سخن گفت، یعنی مایۀ دردسر هستید به او گفتم از من به تو زیانی نخواهد رسید[۱۳۳].

این روایت به خوبی حساسیت حاکمان نسبت به نقل فضایل و بیان دلایل امامت امیرالمؤمنین(ع) را نشان می‌دهد و ثابت می‌کند که اگر انگیزه‌ای هم برای بیان موضوع وجود داشت به شدت از سوی حاکمان سرکوب می‌شد؛ لذا ادعای توافر دواعی برای طرح مسأله امامت الهی با واقعیت‌های تاریخ ناسازگار است.

د) ابای عده‌ای از بردن نام امیرالمؤمنین: برخی از اطرافیان رسول خدا(ص) به قدری نسبت به امیرالمؤمنین(ع) عداوت و کینه داشتند که حتی از بردن نام ایشان ابا داشتند.

در اواخر عمر شریف پیامبر اکرم(ص) هنگامی که ایشان در بستر بیماری بودند عایشه ابوبکر را از ضعف و بدحالی شدید پیامبر(ص) آگاه ساخت. ابوبکر این فرصت را برای پیشبرد اهداف خویش مناسب دید و جهت اقامۀ نماز جماعت به جای رسول خدا(ص) در مسجد حاضر شد. وقتی پیامبر(ص) از این نقشه آگاهی یافت جهت جلوگیری از این کار با وجود شدت ضعف و بیماری به کمک عباس و امیرالمؤمنین(ع) در نماز جماعت حاضر گشت و با کنار زدن ابوبکر خود نماز را اقامه فرمود.

وقتی از عایشه در مورد دو نفری که به رسول خدا(ص) کمک کردند. سؤال شد، وی در پاسخ گفت: أحدهما العباس و رجل آخر[۱۳۴]؛ یکی از آنها عباس بود به همراه مردی دیگر. عایشه حتی پس از اصرار سائل از بردن نام نفر دوم خودداری کرد. راوی پس از این برخورد عایشه به نزد ابن عباس رفته و داستان را برای وی بازگو کرد، ابن عباس گفت: هل تدري من الرجل؟ قلت لا، قال: علي بن أبي طالب، ولكنها لا تقدر أن تذكره بخير وهي تستطيع[۱۳۵]؛ آیا می‌دانی آن مرد چه کسی بود؟ گفتم خیر! گفت: او علی(ع) است لکن عایشه نمی‌تواند از او به خیر یاد کند. با وجود چنین کینه‌توزی‌هایی نسبت به امیرالمؤمنین(ع) در بین اطرافیان رسول خدا(ص)، آیا بازهم ادعای توافر دواعی بر بیان امامت امیرالمؤمنین(ع) قابل طرح و اثبات است؟!

ه) نادیده گرفتن وصیت‌های رسول خدا در مورد امیرالمؤمنین: برخی نقل‌ها حکایت از آن دارد که اصحاب رسول خدا(ص) علی‌رغم آگاهی از مقام امیرالمؤمنین(ع)، وصیت‌های رسول خدا(ص) را نسبت به ایشان نادیده گرفته و هر یک به دنبال منافع خویش بودند. در روایتی آمده است: ابوالحسن علی بن سلیمان نوفلی نقل کرد که شنیدم ابی می‌گفت: بعد از روز سقیفه روزی سعد بن عبادة از علی(ع) یاد کرد و موضوعی را در مورد ایشان یادآور شد که ولایت آن حضرت را ثابت می‌کرد... قیس به او گفت: تو این کلام را در مورد علی بن ابی طالب(ع) از رسول خدا(ص) شنیدی با این حال به دنبال خلافت بودی؟! و یاران تو می‌گفتند یک امیر از ما باشد و یک امیر از شما؟! به خدا سوگند پس از این هرگز کلمه‌ای با تو سخن نخواهم گفت[۱۳۶].

هر چند در این حدیث کلام رسول خدا(ص) نقل نشده است، اما راوی تصریح می‌کند که این کلام مثبت ولایت امیرالمؤمنین(ع) بود. با این حال علی‌رغم توصیه‌های رسول خدا(ص)، اصحاب ایشان با بی‌اعتنایی به وصیت آن حضرت به دنبال تثبیت موقعیت خویش بودند. این موضوع به قدری تأسف برانگیز است که فرزند صحابی پیامبر(ص) از عملکرد پدر خویش به شدت متأثر شده و عمل وی را تقبیح می‌کند. حال می‌پرسیم، که واقعاً ادعای توافر دواعی برای بیان امامت امیرالمؤمنین(ع) چگونه با این جریانات قابل جمع است؟

و) رد استنصارهای حضرت زهرا در دفاع از ولایت امیرالمؤمنین: بر اساس برخی از نقل‌های دیگر، به این حقیقت تلخ پی می‌بریم که بعد از جریان سقیفه، بسیاری از مردم مصلحت اندیشی کرده و از اقرار به حق و تسلیم در مقابل آن امتناع ورزیدند. عده‌ای منافق نیز دعوت دختر رسول خدا(ص) را جهت یاری حق با سخنانی پوچ و بی‌پایه رد کردند و پاسخ نگفتند. پس از جریان سقیفه و غصب حق امیرالمؤمنین(ع) حضرت صدیقه کبری(س) جمعی از بزرگان صحابه را به یاری از حق فرا خواند؛ از جمله به درب خانه معاذ بن جبل رفت و ضمن یادآوری بیعت او با امیرالمؤمنین(ع) در غدیر خم، از سکوت و عدم یاری وی از حق، سؤال فرمود. این شخص منافق در پاسخ نصرت خواهی دختر رسول خدا(ص) گفت: ای دختر رسول خدا شما دیر تشریف آورده اید، ما با ابوبکر بیعت کرده‌ایم و کار از کار گذشته است[۱۳۷].

سپس حضرت زهرا(س) از خانه معاذ بیرون آمد و فرمود: «لا اكلمك كلمة حتى أجتمع أنا وأنت عند رسول الله...»[۱۳۸]؛ دیگر با تو کلمه‌ای حرف نمی‌زنم! تا در پیشگاه رسول الله(ص) در روز حساب جمع شویم.

وقتی محمد پسر معاذ بن جبل از این ماجرا آگاه شد به پدرش گفت: أنا -والله- لا نازعتك الفصيح من رأسي حتى أرد على رسول الله(ص)[۱۳۹]؛ سوگند به خدا، من هم دیگر با تو حرفی ندارم تا این که بر رسول خدا(ص) وارد شوم. با این اوصاف چگونه می‌توان توقع داشت که برای بیان امامت امیرالمؤمنین(ع) توافر دواعی بوده باشد؟!

ز) تهدید امیرالمؤمنین برای اخذ بیعت: شرایط جامعه مسلمین پس از رسول خدا(ص) به گونه‌ای بود که عده‌ای به سادگی توانستند با غصب حق امیرالمؤمنین(ع) خود را خلیفه و جانشین پیغمبر اکرم معرفی کنند. بر اثر سکوت و بی‌اعتنایی مردم و بلکه همراهی آنان با غاصبان، کار به جایی رسید که حاکمان پس از پیامبر(ص) جهت تثبیت حکومت خویش به اخذ بیعت اجباری از امیرالمؤمنین(ع) مبادرت ورزیدند، و علاوه بر غصب حق خلیفه راستین رسول خدا(ص)، فضائل و مناقب آن حضرت را منکر شدند، و در مقابل دیدگان مسلمانان ایشان را به قتل تهدید کردند.

وقتی امیرالمؤمنین(ع) از بیعت با ابوبکر امتناع ورزید و فرمود اگر با او بیعت نکنم چه خواهید کرد، در پاسخ گفتند: در این صورت قسم به خدایی که جز او خدایی نیست گردنت را می‌زنیم امیرالمؤمنین(ع) فرمود: در این صورت بندۀ خدا و برادر رسولش را کشته‌اید عمر گفت: اما بندۀ خدا درست است اما برادر رسول خدا خیر!![۱۴۰].

چنان که می‌بینیم تنها به فاصله چند روز از رحلت رسول خدا(ص) مؤاخاة ایشان با امیرالمؤمنین(ع) انکار می‌شود، و علی‌رغم توصیه‌های فراوان پیامبر اکرم(ص) حق برادر و جانشین حقیقی ایشان غصب می‌گردد، و مردم در برابر تهدید وصی رسول خدا(ص) به قتل، سکوت می‌کنند و بلکه بدان راضی هستند! تا آنجا که غاصبان به خود جرئت می‌دهند که طرح ترور امیرالمؤمنین(ع) را مطرح کنند. ابوسعد سمعانی در ذیل شرح حال عباد بن یعقوب رواجنی واقعه ترور را نقل می‌کند: كان أمر خالد بن وليد أن يقتل عليا[۱۴۱]؛ ابوبکر به خالد دستور داد علی(ع) را به شهادت برساند.

این شرایط حاکی از آن است که نه تنها برای بیان امامت امیرالمؤمنین(ع) توافر دواعی وجود نداشته، بلکه کمترین انگیزه‌ای هم برای این کار نبوده است.

ح) سرکوب مدافعان امیرالمؤمنین: حاکمان بعد از رسول خدا(ص) - که با سکوت مسلمانان موقعیت خودرا تحکیم بخشیده بودند - هر ندایی را که در دفاع از حق برمی خاست به شدت سرکوب می‌کردند. جناب ابوذر جزء یاران امیرالمؤمنین(ع) بود که به جرم دفاع از حقیقت رنج‌های فراوانی را متحمل گردید، ایشان باب کعبه را با دست خویش می‌گرفت و ندا می‌کرد: ای مردم هر کس مرا می‌شناسد پس من کسی هستم که می‌شناسید و هر کس مرا نمی‌شناسد من ابوذر هستم، همانا از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: مثل اهل بیت من، همچون مثل کشتی نوح است. کسی که داخل آن شود نجات می‌یابد و آنکه از او تخلف کند هلاک می‌شود[۱۴۲].

ابوذر ابتدا خود را معرفی می‌کند تا به مردم یادآوری کند که رسول خدا(ص) در مورد او فرموده است: «مَا أَظَلَّتِ الْخَضْرَاءُ وَ لَا أَقَلَّتِ الْغَبْرَاءُ أَصْدَقَ مِنْ أَبِي ذَرٍّ»[۱۴۳].

طیبی در شرح حدیث می‌نویسد: أراد بقوله فأنا أبوذر المشهور بصدق اللهجة وثقة الرواية، وأن هذا حديث صحيح لا مجال للرد فيه[۱۴۴]؛ جناب ابوذر با گفتن این که من ابوذر هستم قصد تذکر به این نکته را دارد که مشهور به صداقت گفتار و وثاقت روایت است و این حدیث صحیح است و مجالی برای رد آن نیست.

بنابراین، جناب ابوذر ابتدا خود را معرفی و تأیید و توثیق خویش را از سوی پیامبر اکرم(ص) یادآور می‌شد و سپس به بیان فضیلت و حقانیت اهل بیت(ع) می‌پرداخت. با این وجود شرایط جامعه به گونه‌ای بود که جریان حاکم ایشان را به جرم حق گویی تحت فشار قرار داد و به ربذه تبعید کرد.

پس روشن شد که در زمان‌های مختلف جریان‌های حاکم به شدت با نقل فضائل و بیان مقام امامت الهی امیرالمؤمنین(ع) مبارزه کردند؛ از این‌رو اولا: به دلیل مصلحت اندیشی و عافیت‌طلبی مردم، حقیقت طرفداری نداشت و ثانیا: حامیان اندک حق نیز تحت فشار قرار می‌گرفتند و از بیان حقیقت منع می‌شدند. در نتیجه نه تنها برای نقل امامت امیرالمؤمنین(ع) توافر دواعی وجود نداشت بلکه انگیزه‌های فراوانی برای مخفی ساختن فضائل و مقامات ایشان وجود داشت.

البته کتمان حقایق دین به خاطر ترس و تقیه منحصر به مسأله امامت نبود. عمران بن حصین نزد اهل سنت از جایگاه بالایی برخوردار است و از وی بسیار تجلیل می‌کنند و مقامات معنوی زیادی برای او قائل هستند. وی در آخرین ساعات عمر خویش وقتی که در حال احتضار بود به دنبال کسی فرستاد تا حدیثی را از پیغمبر اکرم(ص) برای آن شخص نقل کند عمران بن حصین با آن شخص شرط کرد که: اگر من زنده ماندم حق نداری این حدیث را از من نقل کنی، اما پس از مرگم آن را نقل کن[۱۴۵].

آن گاه پس از حصول اطمینان، حدیثی را در مورد متعۀ حج برای او نقل کرد. چون عمر متعه را تحریم کرده بود، عمران بن حصین با وجود جایگاه بالای خود در جامعه، از نقل حدیث رسول خدا(ص) واهمه داشته است.

آیا واقعاً معنای توافر دواعی بر نقل حقایق اسلامی این است؟ وقتی تقیه مانع از نقل یک حدیث فقهی بوده است کسی را یارای آن بوده که حکومت حاکمان را تخطئه کند و ناحق بودن و ظلم ایشان را بر ملا سازد و از امامت الهی امیرالمؤمنین(ع) سخن بگوید؟! اما با این حال، نصوص متواتر و فراوانی به روشنی بر امامت امیرالمؤمنین(ع) دلالت دارند، و اخبار زیادی در منابع شیعه و سنی وجود دارد که هر یک به تنهایی مثبت ولایت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) هستند و این حقیقت حاکی از آن است که امامت از اصول دین است[۱۴۶].

شبهات

به طور کلی اهل سنت[۱۴۷] و وهابیت[۱۴۸] مخالف الهی بودن منصب امامت هستند و آن را بشری و زمینی، و تعیین و تشخیص آن را در اختیار امت می‌دانند. با توجه به ادله فراوان عقلی و نقلی بر اثبات الهی بودن منصب امامت، که به برخی اشاره شد، الهی بودن امامت اثبات، و بشری بودن آن نفی شد؛ لذا با آن ادله، دیدگاه اهل سنت به روشنی نقد می‌شود و نیازی به تکرار نیست.

این نکته شایان توجه است که انکار الهی بودن منصب امامت از سوی اهل سنت، به جهت نگرش آنها درباره اصل امامت است. امامت در نگاه اهل سنت صرفاً یک تئوری حکومت و رهبری زمینی است (از همین رو آنان امامت را از فروع دین شمرده‌اند)؛ درحالی‌که در نگرش شیعه تداوم راه نبوت و دارای سه مرتبه زعامت سیاسی، مرجعیت علمی و ولایت است. از این رو شیعه، امامت را همانند نبوت منصبی الهی، و تعیین آن را تنها در اختیار خداوند می‌داند؛ اما اهل تسنن آن را در اختیار امت یا اهل حل و عقد قرار می‌دهد.

برخی از منکران، علاوه بر انکار الهی بودن منصب امامت، در این باره شبهاتی مطرح کرده‌اند که به دو نمونه اشاره، و سپس نقد می‌شود.

شبهه اول: برابری و عینیت امامت و نبوت

آقای قفاری با اشاره به برخی از عبارات علمای شیعه درباره الهی بودن منصب امامت، نتیجه گرفته است که امامت نزد شیعه همان نبوت است و امام همان نبی است؛ چراکه ائمه همانند پیامبران از سوی خداوند انتخاب، و با معجزه تأیید می‌شوند؛ بر آنها، همانند انبیا، کتاب و وحی نازل می‌شود و فعل و گفتارشان جز به امر و وحی خدا نیست. از این رو تفاوت آنها تنها در اسم و لفظ است. وی در نقد آن به این مطلب بسنده کرده است که شیعیان برای این ادعای خود هیچ سندی، جز عبدالله بن سبأ و یهودیت، ندارند[۱۴۹].[۱۵۰]

نقد و بررسی

درباره شبهه آقای قفاری باید گفت: همان طور که در تعریف امامت بیان شد، امامت خلافت و جانشینی نبوت است؛ نه عین آن. آقای قفاری از الهی بودن امامت، یکی بودن آن را با نبوت نتیجه گرفته است! درحالی‌که به هیچ وجه چنین نیتجه‌ای منطقی و معقول نیست؛ الهی بودن امامت، هرگز به معنای یکی بودن آن با نبوت نیست! بلکه به این معناست که امامت هم، مانند نبوت، باید از سوی خداوند معین و مشخص شود و به اختیار مردم نیست. از آقای قفاری باید پرسید: چه ارتباطی بین این معنا و میان عینیت امامت و نبوت وجود دارد؟

به نظر می‌رسد این نتیجه‌گیری نادرست، معلول پیش‌فرضی نادرست است و آن اینکه تنها نبوت و رسالت مقامی الهی است و امامت و جانشینی پیامبر(ص) مقامی بشری و در اختیار بشر است. در حقیقت آقای قفاری به پیروی از هم‌مسلکانش قادر به درک الهی بودن منصب امامت نشده؛ لذا آن را با نبوت یکی شمرده است! درحالی‌که احدی از شیعیان چنین ادعایی نکرده است! همان‌طورکه در معنای اصطلاحی امامت بیان شد، شیعه و سنی به اتفاق معتقدند که امامت، خلافت و نیابت از نبوت است؛ نه عین آن. در واقع آقای قفاری چون نتوانسته پاسخی به ادله فراوان عقلی و نقلی الهی بودن امامت بدهد، از شیوه تهمت و افترا بهره برده است! انصاف این بود که ایشان و هم‌مسلکانش، در ادله ما مناقشه کنند، نه اینکه تهمت و افترا بزنند.

این نکته نیز شایان توجه است که امامت هرچند عین نبوت نیست، در بسیاری از فضائل و مقامات با نبوت یکی است. حدیث معتبر و متواتر[۱۵۱] منزلت[۱۵۲] این مطلب را به خوبی اثبات می‌کند. بر اساس این روایت شریف، امیرمؤمنان علی(ع) به منزله رسول خدا(ص) در غیر از مقام نبوت قرار داده شده است[۱۵۳]. ازاین‌رو تمام مقامات و فضائل پیامبر(ص) غیر از مقام نبوت، برای امامت نیز ثابت است[۱۵۴].

درباره تفاوت نبوت و امامت نیز فرق‌هایی بیان شده است[۱۵۵] که به نظر می‌رسد از میان آنها تفاوت اساسی این دو مقام و منصب الهی در وحی تشریعی است؛ یعنی پیامبر، مخاطب وحی تشریعی است؛ خواه به صورت تأسیس یا به صورت ترویج و تبلیغ. فرشته وحی بر او فرود می‌آید و او را در جریان امور تشریعی و دینی قرار می‌دهد و او مأمور است آنها را به مردم برساند؛ امام با اینکه از نظر شیعه کلیه وظایف پیامبر را بر عهده دارد، اما وحی تشریعی بر او نازل نمی‌شود[۱۵۶].

این مطلب که ائمه(ع)، همانند پیامبران(ع)، از سوی خداوند انتخاب، و با معجزه تأیید می‌شوند و فعل و گفتارشان جز به امر خدا نیست[۱۵۷]، مطلبی درست و نزد عقل و نقل پذیرفته است که به برخی ادله آن اشاره شد. البته اگر مراد آقای قفاری از همانندی ائمه(ع) و انبیاء(ع) در نزول کتاب و وحی، کتاب و وحی تشریعی باشد، صحیح نیست و کسی از شیعیان همچنین ادعایی نکرده است و در واقع همین مطلب، تفاوت اساسی میان آنها است.

اما اینکه شیعیان برای اعتقاد به الهی بودن منصب امامت هیچ سندی جز عبدالله بن سبأ و یهودیت ندارند[۱۵۸]! این نیز از افترائات بزرگ مخالفان شیعه است که با توجه به ادله عقلی و نقلی اقامه شده، صحت ندارد. عبدالله بن سبأ شخصی یهودی بود که گفته شده بعدها مسلمان شد. وی جزء غالیان لعنت شده و قائل به الوهیت حضرت علی(ع) بود؛ لذا ربطی به شیعه امامیه ندارد؛ زیرا شیعیان و در رأس آنها ائمه(ع)، از او برائت جسته و او را کافر شمرده‌اند[۱۵۹].[۱۶۰]

شبهه دوم: فطری بودن انتخاب حاکم از طریق مردم

آقای دهلوی بر آن است که از نظر اهل سنت، بر ذمه مکلفان واجب است که شخصی را از میان خود به ریاست انتخاب کنند و او را در آنچه موافق شرع است، تبعیت و یاری کنند؛ زیرا انتخاب رئیس برای هر قومی و ملتی، در فطرت انسان نهفته است. از این رو شارع تنها خصائص و شرایط رئیس را بیان کرده، ولی انتخاب و تعیین او بر عهده مردم است؛ زیرا شارع و شریعت در امور فطری انسان، متصدی تعیین و تخصیص نیست؛ بلکه شارع تنها بیان اوصاف و شرایط کلی را بر عهده دارد[۱۶۱].

آقای دهلوی سپس برای تشبیه و تمثیل، به نکاح مثال می‌زند. به بیان او، شارع در امر نکاح تنها اوصاف و شرایط و لوازم ازدواج و زوجین را بیان می‌کند و هرگز مشخص و معین نکرده که چه کسی با دیگری ازدواج کند! وی با تمسک به آیه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ[۱۶۲]، جمیع امور دینی را نیز به همین صورت می‌داند[۱۶۳]. البته وی اذعان می‌کند: اگر شایستگی و لیاقت کسی برای امامت و ریاست کبرا برای رسول خدا(ص) مشخص شد و ایشان هم استحقاق وی را بیان کرد، در این صورت نور علی نور است![۱۶۴] از نظر وی تعیین و نصب امام از جانب خدا، متضمن مفاسد بسیار است؛ زیرا آرای مردم مختلف و خواسته‌های نفسانی آنان متفاوت است. پس تعیین شخص یا اشخاصی چند برای تمام عالم در جمیع ازمنه، موجب برانگیختن فتنه‌ها، کثرت هرج و مرج، تعطیلی امر امامت، پنهان کاری و تقیه آن اشخاص و بلکه در معرض هلاکت انداختن آنان می‌شود[۱۶۵].[۱۶۶]

نقد و بررسی

آقای دهلوی برای نفی الهی بودن امامت، به فطری بودن انتخاب رئیس و حاکم در هر قومی استناد کرده است و اینکه شارع در امور فطری تنها به بیان اوصاف و شرایط بسنده می‌کند! این مطلب و تمثیل نکاح، گواه روشنی است که در نظر ایشان، امامت از فروع دین و حکومتی همانند حکومت‌های دنیایی است. از این رو امری زمینی و بشری و در اختیار و انتخاب مردم است.

در پاسخ باید گفت: بر فرض اگر امر حکومت و انتخاب حاکم در هر قوم و ملتی فطری و ضروری باشد، باید توجه داشت که امامت به معنای حکومت و برابر با آن نیست؛ بلکه منصب امامت فراتر از حکومت بوده و غیر از مرتبه حکومت، دو مرتبه مرجعیت علمی و ولایت را نیز شامل می‌شود. امامت، خلافت و جانشینی رسول خدا(ص) و عهد الهی است که تنها در اختیار خداوند است، نه بشر. همچنین با توجه به صفات امام (مانند عصمت و افضلیت)، هرگز نمی‌توان انتخاب امام را به عهده مردم گذاشت. بنابراین قیاس امامت با حکومت، قیاسی مع‌الفارق است و ریشه آن به مبنای غلط و اشتباه آقای دهلوی و هم‌مسلکانش در تبیین اصل امامت بازمی‌گردد.

با توجه به عبارات ایشان و به طور کلی اهل سنت، ظاهراً آنان قید «نیابت یا خلافت نبی(ص)» در تعریف امامت را فراموش کرده‌اند و در عمل تنها به قید «ریاست» پای‌بندند! در حقیقت آنان امامت را همان ریاست و حکومت معنا می‌کنند؛ نه خلافت و جانشینی پیامبر(ص)!

آقای دهلوی با اینکه امامت را امری بشری می‌داند، اما اذعان می‌کند که اگر پیامبر(ص) شایستگی و لیاقت کسی را برای امامت مشخص می‌کرد، نور علی نور بود و همو امام بعد از او می‌بود. به آقای دهلوی باید گفت که رسول خدا(ص) در موارد مختلفی جانشینان خود را با نام یا بیان ویژگی‌ها معرفی کرده است[۱۶۷]. در این صورت این اشخاص نسبت به دیگران، مقدم و اولی به حکومت و خلافت پیامبر(ص) هستند و باید به امامت آنها تن داد.

آقای دهلوی در بخش دیگری از عبارات خود، به مفاسد تعیین و نصب امام از جانب خدا اشاره کرده است. معلوم نیست آقای دهلوی با چه تفسیر و معنایی قائل به مفاسد مذکور شده است! اما به هر حال در پاسخ و نقد این ادعا می‌توان گفت:

اولاً: با این تفسیر، این مفاسد در تعیین و نصب پیامبران از سوی خداوند نیز جاری است؛ چراکه در آن هم اختلاف آرا و خواسته‌های نفسانی وجود دارد. پس در این صورت تعیین انبیا نیز باید به اختیار و انتخاب مردم واگذار می‌شد! درحالی‌که هیچ‌کس معتقد به چنین مطلبی نیست؛

ثانیاً: صرف اختلاف آرا و تفاوت خواسته‌های نفسانی دلیل نمی‌شود که امر امامت به اختیار مردم واگذار شود؛ زیرا این مفاسد در انتخاب مردم بسیار نمایان‌تر و بیشتر از تعیین امام از سوی خداوند است؛ چراکه خواسته‌های نفسانی و اختلاف آرا در انتخابات مردمی، به‌ویژه انتخابات مهم و اساسی، بسیار چشم‌گیرتر است و معمولاً به درگیری و اختلافات شدید منجر می‌شود. بنابراین اگر ائمه از سوی خداوند انتخاب شوند، مفاسد بسیار کمتر است؛ زیرا همه باید به امر الهی احترام گذاشته و در برابر آن سر تعظیم فرود آورند؛ چراکه امر او واجب است و نافرمانی در برابر او موجب عقوبت و کیفر است؛ درحالی‌که انتخاب مردم فاقد ضمانت و ضرورت اجرایی لازم است؛ لذا مفاسد و اختلافات در آن بیشتر و شدیدتر است[۱۶۸].

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

  1. هدایت
  2. ولایت (ولایت تکوینی؛ ولایت تشریعی؛ ولایت امر)
  3. خلافت
  4. شهادت
  5. ملک
  6. حکم
  7. وراثت (وراثت زمین؛ وراثت کتاب)
  8. حجت
  9. تمکین فی الارض
  10. امت وسط
  11. اصطفا
  12. اجتبا
  13. امامت در قرآن
  14. آیات امامت
  15. امامت در حدیث
  16. امامت در کلام اسلامی
  17. امامت در فلسفه اسلامی
  18. امامت در عرفان اسلامی
  19. امامت از دیدگاه برون‌دینی
  20. امامت امامان دوازده‌گانه
  21. شؤون امام
  22. صفات امام
  23. راه تعیین امام
  24. امامان دوازده‌گانه
  25. آیات امامت
  26. اثبات امامت
  27. احکام امامت
  28. اختلاف در امامت
  29. اطاعت اولوالامر
  30. اعلان امامت علی
  31. امامت ائمه ضلال
  32. امامت بعد از نبی اکرم
  33. امامت به بیعت
  34. امامت به شوکت
  35. امامت به نص
  36. امامت تشریعی
  37. امامت تکوینی
  38. امامت جاهل
  39. امامت خاصه
  40. امامت خلفا
  41. امامت دو برادر
  42. امامت ذریه ابراهیم
  43. امامت رسول الله
  44. امامت زنان
  45. امامت صغری
  46. امامت صغیر
  47. امامت ظالم
  48. امامت عالم
  49. امامت عامه
  50. امامت غیر قرشی
  51. امامت غیر معصوم
  52. امامت فاضل
  53. امامت قرشی
  54. امامت مطلقه
  55. امامت مفضول
  56. امامت واحد
  57. امامت کبری
  58. انحلال امامت
  59. انقطاع امامت
  60. اولوا الامر
  61. اولی به امامت
  62. ایمان به امامت
  63. تعلیم غیبی به غیر نبی
  64. ختم رهبری
  65. خروج امام از امامت
  66. دعای ابراهیم
  67. دعوی امامت
  68. دفاع از امامت
  69. دلایل امامت
  70. روح قدسی
  71. علم امامت
  72. علم به آغاز امامت
  73. عهد الهی
  74. قبح امامت
  75. لطف امامت
  76. مدعی امامت
  77. مقام امامت
  78. ملاک امامت
  79. موروثی بودن امامت
  80. نشانه امامت
  81. نص بر امامت
  82. نص نبی بر خلافت
  83. نفی امامت
  84. نور امامت
  85. ودائع امامت
  86. وصیت به امامت

منابع

پانویس

  1. خلیل، العین، ج۱، ص۱۰۵؛ ابن منظور، لسان العرب، ص۲۱۴.
  2. فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰.
  3. البته باید دقت شود که پیشوا در زبان فارسی، ترجمه تحت‌اللفظی کلمه امام است. در عربی کلمه "امام" یا "پیشوا" مفهوم مقدسی ندارد. فرهنگ شیعه، ص۹۲.
  4. معجم المقاییس فی اللغة، ص۴۸، المصباح المنیر، ج۱، ص۳۱- ۳۲؛ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱، ص۱۵۷؛ المفردات فی غریب القرآن، ص۲۴، اقرب الموارد، ج۱، ص۱۹؛ المعجم الوسیط، ج۱، ص۲۷؛ فرهنگ عمید، ص۱۸.
  5. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۰۵؛ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۱.
  6. قاضی عبدالجبار معتزلی می‌نویسد: أن الإمام في أصل اللغة هو المقدم، سواء كان مستحقا للتقديم أو لم يكن مستحقا. و أما في الشرع فقد جعله اسماً لمن له الولاية على الأمامة و التصرف في أمورهم على وجه لا يكون فوق يده يد، احترازا عن القاضي و المتولي، فإنهما يتصرفان في أمر الأمة و لكن يد الإمام فوق أيديهم، قاضی عبدالجبار معتزلی اسدآبادی، شرح الاصول الخمسة، ص۵۰۹.
  7. ابو الحسن ماوردی (۴۵۰ق)، از متکلمان نامدار اشعری، در کتاب معروف الاحکام السلطانیه، امامت را چنین تعریف می‌کند: الامامة موضوعة لخلافة النبوة في حراسة الدين و سياسة الدنيا، علی بن محمد مارودی، الاحکام السلطانیة، ص۱۳. ابن خلدون (۸۰۸ق) نیز در تعریفی مشابه می‌نویسد: فهي [الامامة] في الحقيقة خلافة عن صاحب الشرع في حراسة الدين و سياسة الدنيا، عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ابن‌خلدون، ص۱۵۱. شایان ذکر است، ابن خلدون در فصل بیست و پنجم از باب سوم کتاب خود، بحثی با عنوان «فی معنی الخلافة و الامامة» مطرح می‌کند، اما در این فصل، تنها به معنای «خلافت» و حقیقت آن می‌پردازد؛ با وجود این، با توجه به عنوان این فصل، به نظر می‌رسد در اندیشه وی، خلافت و امامت به یک معنا بوده است و نتیجه پایانی او که در متن نوشتار نقل شد، تعریف وی از امامت به شمار می‌آید.
  8. فخر رازی (۶۰۶ق)، از بزرگ‌ترین و نامدارترین متکلمان اشعری، در نهایة العقول، زمانی که به مبحث امامت می‌رسد، می‌نویسد: الامامة رياسة في الدين و الدنيا عامة لشخص من الأشخاص. وی قیود این تعریف را چنین تبیین می‌کند که قید "عامة"، برای احتراز از ریاست رئیس، قاضی و مانند آنهاست؛ قید "لشخص من الاشخاص" نیز برای احتراز از ریاست جمیع امت است؛ بدین بیان که وقتی امامی فاسق می‌گردد، به وسیله جمیع امت از مقام خود برکنار می‌شود و از آنجا که تعبیر ریاست عامه، شامل ریاست کل امت نیز می‌شود، به قید "لشخص من الاشخاص" نیازمندیم تا ریاست کل امت را خارج سازد. نهایة العقول، به نقل از: میر سید حامد حسین، عبقات الانوار، ج۱۰، ص۶۰۰. سید شریف جرجانی (۸۱۶ق) نیز هم‌نوا با تعریف فوق می‌نویسد: [الامام] هو الذي له الرئاسة العامة في الدين و الدنيا جميعا، میر سید شریف جرجانی، التعریفات، ص۱۶.
  9. أن الإمامة عبارة عن خلافة شخص من الأشخاص للرّسول(ص) في إقامة قوانین الشّرع، و حفظ حوزة الملة، على وجه يجب اتّباعه على كافة الأمة؛ علی بن ابی علی سیف الدین آمدی، ابکار الافکار فی اصول الدین، ج۵، ص۱۲۱.
  10. بزرگانی همچون عضد الدین ایجی (۷۵۶ق) و میر سید شریف جرجانی (۸۱۶ق) ضمن وارد دانستن ایراد مزبور بر تعریف چهارم از فخر رازی، تعریف اخیر یعنی تعریف آمدی از امامت را پذیرفته‌اند؛ ایجی می‌نویسد: قال قوم الامامة رياسة عامة في أمور الدين و الدنيا و نقض بالنبوة و الاولى ان يقال هي خلافة الرسول في اقامة الدين بحيث يجب اتباعه على كافة الامة، ر.ک: میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵. سعد الدین تفتازانی (۷۹۲ق) نیز تعریف یاد شده را تکرار کرده است. تفتازانی می‌نویسد: و هي رياسة عامة في أمر الدين و الدنيا خلافة عن النبي، مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲.
  11. فاریاب، محمد حسین، معنا و چیستی امامت در قرآن سنت و آثار متکلمان، ص۴۰۴.
  12. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  13. مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، محمد، التفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶؛ آلوسی، روح المعانی، تحقیق: علی عبدالباری عطیه، ج۱، ص۳۷۴؛ رشیدرضا، محمد، المنار، ج۱، ص۳۷۵؛ جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴.
  14. مظهری، محمد ثناء الله، التفسیر المظهری، ج۱، ص۱۲۴؛ طنطاوی، محمد، التفسیر الوسیط، ج۱، ص۲۶۶.
  15. آلوسی، روح المعانی، تحقیق: علی عبدالباری عطیه، ج۱، ص۳۷۴.
  16. جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۱، ص۸۴.
  17. سوره بقره، آیه۱۲۴.
  18. بروسوی، اسماعیل، روح البیان، ج۱، ص۲۲۴.
  19. ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، ج۱، ص۶۸۵؛ رشیدرضا، محمد، المنار، ج۱، ص۳۷۵.
  20. ابن عاشور، محمدطاهر، التحریر و التنویر، ج۱، ص۶۸۵.
  21. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۱، ص۳۸۷؛ رازی، فخرالدین، مفاتیح الغیب، ج۴، ص۳۶؛ اندلسی، البحرالمحیط، تحقیق: محمدجمیل صدقی، ج۱، ص۶۰۳.
  22. حسین زاده خدیجه و صادقی حسن، ماهیت امامت در قرآن از دیدگاه مفسران اهل سنت در ذیل آیه ابتلاء، فصلنامه مطالعات تفسیری، سال ۱۳۹۶، شماره۳.
  23. مقدمه ابن خلدون، بی‌نا، ص۱۹۱.
  24. محمدی، رضا، امام‌شناسی، ص۱۴.
  25. «لَوْ سَأَلْتَنِي هَذِهِ الْقِطْعَةَ مَا أَعْطَيْتَكَهَا، وَلَنْ تَعْدُوَ أمْرَ اللَّهِ فِيكَ، وَلَئِنْ أَدْبَرْتَ ليَعْقِرَنَّكَ اللَّهُ، وَإِنِّي لأُرَاكَ الَّذِي رَأَيْتُ فِيكَ مَا رَأَيْتُ». (بخاری، صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۳؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۸۰؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۱۰، ص۳۰۸).
  26. «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستاده‌اش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
  27. باذلی، رضا، مقاله «الهی بودن مقام امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۶، ص ۲۸.
  28. «قَالَ ابْنُ إسْحَاقَ: وَحَدَّثَنِي الزُّهْرِيُّ أَنَّهُ أَتَى بَنِي عَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ، فَدَعَاهُمْ إلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَعَرَضَ عَلَيْهِمْ نَفْسَهُ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْهُمْ- يُقَالُ لَهُ: بَيْحَرَةُ ابْن فِرَاسٍ. قَالَ ابْنُ هِشَامٍ: فِرَاسُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سَلَمَةَ (الْخَيْرِ) بْنِ قُشَيْرِ ابْن كَعْبِ بْنِ رَبِيعَةَ بْنِ عَامِرِ بْنِ صَعْصَعَةَ-: وَاَللَّهِ، لَوْ أَنِّي أَخَذْتُ هَذَا الْفَتَى مِنْ قُرَيْشٍ، لَأَكَلْتُ بِهِ الْعَرَبَ، ثُمَّ قَالَ: أَرَأَيْتَ إنْ نَحْنُ بَايَعْنَاكَ عَلَى أَمْرِكَ، ثُمَّ أَظْهَرَكَ اللَّهُ عَلَى مَنْ خَالَفَكَ، أَيَكُونُ لَنَا الْأَمْرُ مِنْ بَعْدِكَ؟ قَالَ: الْأَمْرُ إلَى اللَّهِ يَضَعُهُ حَيْثُ يَشَاءُ، قَالَ: فَقَالَ لَهُ: أَفَتُهْدَفُ نَحُورُنَا لِلْعَرَبِ دُونَكَ، فَإِذَا أَظْهَرَكَ اللَّهُ كَانَ الْأَمْرُ لِغَيْرِنَا! لَا حَاجَةَ لَنَا بِأَمْرِكَ، فَأَبَوْا عَلَيْهِ»ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۱؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۱۸۶؛ ابن أثیر جزری، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۶۸۷؛ حلبی، السیرة الحلبیة، ج۲، ص۴؛ ابن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۱۷۱؛ طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۵۰.
  29. سبحانی، محاضرات فی الإلهیات، ص٣٣٧.
  30. باذلی، رضا، مقاله «الهی بودن مقام امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۶، ص۲۹.
  31. ثعلبی، الکشف و البیان، ج۵، ص۲۷۶، بغوی، تفسیر البغوی، ج۳، ص۱۰؛ قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج۹، ص۲۹۷؛ حلبی، السیرة الحلبیة، ج۳، ص۳۰۷؛ واحدی، اسباب نزول القرآن، ص۲۷۸.
  32. «خداوند داناتر است که رسالت خود را کجا قرار دهد» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  33. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج۵، ص۴۳۱.
  34. باذلی، رضا، مقاله «الهی بودن مقام امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۶، ص۳۱.
  35. [الامامة] عندنا من الفروع و انما ذكرناها في علم الكلام تأسيا بمن قبلنا. ر.ک: میر سید شریف جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۴. غزالی نیز در این باره می‌گوید: النظر في الإمامة أيضا ليس من المهمات و ليس أيضا من فن المعقولات فيها [بل] من الفقيهات، ابوحامد غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص۱۴۷.
  36. لا نزاع في أن مباحث الإمامة بعلم الفروع أليق، مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲. وی سخن خود را چنین ادامه می‌دهد: أحكامه في الفروع. إلا أنه لما شاعت من أهل البدع اعتقادات فاسدة مخلة بكثير من القواعد، أدرجت مباحثها في الكلام. مسعود بن عمر تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲. سیف الدین آمدی نیز در این باره می‌نویسد: و أعلم أن الكلام في الإمامة ليس من أصول الديانات؛ بل من الفروعيات غير أنه لما جرت العادة بذكرها في أواخر كتب المتكلمين و مصنفات الأصوليين، جرينا على العادة في ذكرها هاهنا. علی بن ابی علی سیف‌الدین آمدی، ابکار الافکار فی الاصول الدین، ج۵، ص۱۱۹.
  37. الابهاج فی شرح المنهاج، ج ۲، ص۲۹۶، و نیز ر.ک: شرح اصول الکافی، ج ۵- پاورقی، ص۲۴۰.
  38. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ج۱؛ ص۲۱-۲.
  39. نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، همانجا؛ ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ص۱۹؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، الفصل‌، ج۴، ۸۷، ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع‌، ص۱۲۴؛ ابن‌ تیمیه‌، احمد، السیاسه الشرعیه، ص: ۱۶۱؛ نیز نک: قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج۱، ۲۶۴؛ ابن‌ ازرق‌، محمد، بدائع‌ السلک‌ فی‌ طبائع‌ الملک‌، به‌ کوشش‌ علی‌ سامی‌ نشار، ج۱، ۷۱.
  40. نک: مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحیح‌، به‌ کوشش‌ محمد فؤاد عبدالباقی‌، ج۳، ۱۴۷۸، جم؛ نیز نک: ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ۱۱؛ شهرستانی‌، نهایه الاقدام‌، به‌ کوشش‌ الفرد گیوم‌، ص۴۸۰.
  41. ابن‌ تیمیه‌، احمد، السیاسه الشرعیه، ۱۶۱-۱۶۲.
  42. نک: غزالی‌، محمد، الاقتصاد فی‌ الاعتقاد، ۱۴۷-۱۴۹.
  43. انصاری، حسن، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰]؛ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴.
  44. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۳۴ - ۴۰.
  45. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۶؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۶؛ غایة المرام فی علم الکلام، ص۳۶۶؛ الألفین، ص۷-۸.
  46. «ای کسانی که ایمان آورده اید! اطاعت کنید خدا را! و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولو الأمر [اوصیای پیامبر] را.»..، سوره نساء، آیه ۵۹.
  47. تفتازانی، شرح المقاصد، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۹.
  48. «کسی که بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است»، مسعودی، اثبات الوصیه، ۱۴۲۳ق، ج۱، ص۱۱۲-۱۱۵؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، المستدرک علی الصحیحین، بی‌نا،‌ ج۱، ص۱۵۰ و ۲۰۴، احادیث ۲۵۹ و ۴۰۳؛ ابن حنبل، مسند، بی‌نا، ج۱۲، ص۲۷۷؛ ج۱۳، ص۱۸۸، احادیث ۱۵۶۳۶ و ۱۶۸۱۹؛ ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۱۲۵.
  49. تفتازانی، شرح المقاصد، ۱۴۰۹ق، ج۵، ص۲۳۹؛ ابوحنیفه، شرح الفقه الأکبر، ۱۴۲۸ق، ص۱۷۹.
  50. میرسید شریف، شرح المواقف، ۱۳۲۵ق، ج۸، ص۳۴۶؛ تفتازانی، شرح العقاید النسفیه، ۱۴۰۷ق، ص۱۱۰؛ شهرستانی، نهایة الاقدام، ۱۴۲۵ق، ص۴۷۹؛ آمدی، غایة المرام، ۱۴۱۳ش، ص۳۶۴.
  51. ر.ک: قاضی عبدالجبار، المغنی، ۱۹۶۵م، ج۱، ص۴۷. جالب اینکه به شهادت تاریخ، اجماع ادعایی ایشان هرگز محقق نشد و حتی در همان سقیفه نیز مخالفانی داشت.
  52. ایجی، عضدالدین، المواقف، ج۳، ص۵۸۶ ـ ۵۸۷؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۹ ـ ۳۵۰.
  53. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام ج۲، ص۱۸ ـ ۲۲.
  54. بکریه در تاریخ اسلام از عِده و عُده و اعتبار چندانی برخوردار نبوده‌اند. سید مرتضی گفته است: در روزگار ما، از کسانی که ما با آنان ملاقات داشته یا گزارش آنها به ما رسیده است، بیشتر از یک یا دو نفر به عنوان طرفداران این فرقه یافت نشد. شاید یکی از ما در طول عمر خود، به فردی از بکریه برخورد نکند و اگر طرفداران این فرقه در عراق و نواحی دیگر سرشماری شوند، چه بسا تعدادشان به پنجاه نفر نرسد. الشافی فی الامامة، ج ۲، ص۱۰۹.
  55. ر.ک: مقالات الاسلامبین، ج ۱، ص۳۴۲؛ الفرق بین الفرق، ص۲۱۲-۲۱۳؛ التبصیر فی الدین، ص۱۰۹-۱۱۰.
  56. مورخان، تاریخ پیدایش این فرقه را اوایل قرن دوم هجری دانسته‌اند. از نظر محققان، این فرقه، ساخته زمامداران عباسی است، تا بدین وسیله به حکومت خود، رنگ دینی بیشتری بدهند. این فرقه، در تاریخ اسلام چندان دوام نیاورده و در فاصله کوتاهی منقرض شده است؛ چنان که از اواسط قرن سوم هجری دیگر هیچ فعالیت یا نامی از آنها در جوامع اسلامی دیده و شنیده نشده است؛ از این روی در کتاب‌های ملل و نحل نیز چندان مورد توجه قرار نگرفته است. ر.ک: مقالات الاسلامیین، ج۱، ص۴۶ (پاورقی)، تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام، ص۷۶-۷۷و ص۸۵-۸۴؛ دایرة المعارف تشیع، ج ۸، ص۱۱۳-۱۱۴. سید مرتضی درباره عباسیه گفته است: «ما درباره این فرقه، جز گزارش‌هایی نشنیده‌ایم و هیچگاه فردی از طرفداران آن را مشاهده نکرده و از کسی هم نشنیده‌ایم که با آنان ملاقات کرده باشد. شذوذ و ندرت در این فرقه، بیشتر از بکریه است. اگر جاحظ رساله "عباسیه" را درباره آنها تالیف نکرده بود، اطلاعاتی درباره این فرقه به دست ما نمی‌آمد. ظاهراً افرادی که قصد تقرب به دستگاه حکومت عباسی را داشته‌اند، این مذهب را ساخته‌اند و با انقراض آنها این مذهب نیز منقرض شده است». الشافی فی الامامة، ج ۲، ص۱۲۱.
  57. شرح الاصول الخمسة، ص۵۱۱.
  58. شرح المقاصد، ج ۵، ص۲۵۷.
  59. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج ۵ ص۲۵۴-۲۵۵.
  60. ایجی، عضدالدین، شرح المواقف، ج ۸، ص۳۵۱.
  61. ایجی، عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۲-۳۵۳.
  62. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۲.
  63. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۶.
  64. قاضی عبدالجبار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، الامامة، ج ۱، ص۲۵۳.
  65. برای آگاهی از نقد دیدگاه عبدالجبار ر.ک: الشافی، ج ۳، ص۲۰۷-۲۱۶.
  66. ربانی گلپایگانی، علی، مذاهب اسلامی و راه تعيين امام.
  67. ر.ک: شرح المقاصد، ج۵، ص۲۵۲ - ۲۵۳؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱ ۳۵۲.
  68. ر.ک: اصول الدین، ابی‌منشور عبد القاهر بن الطاهر التمیمی البغدادی، ص۲۸۵؛ الاحکام السلطانیة، ماوردی، ص۱۰.
  69. الاحکام السلطانیه، ص۱۰.
  70. الاحکام السلطانیه، ص۷.
  71. مقدمه ابن خلدون، رضوان ابراهیم، ص۱۴۴؛ الاحکام السلطانیة، ص۵ - ۲۱، باب اول.
  72. ابراهیم‌زاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص۲۵-۲۷.
  73. نک: ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع‌، ۱۲۶؛ سرخسی‌، محمد، شرح‌ السیر الکبیر، ج۱، ۱۱۴؛ غزالی‌، محمد، احیاء علوم‌ الدین‌، ج۲، ۱۰۵؛ ابن‌ جماعه‌، محمد، تحریر الاصنام‌، ج۱، ۳۵۶.
  74. نک: ابویعلی‌، محمد، المعتمد فی‌ اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ ودیع‌ زیدان‌ حداد، ۲۴۳.
  75. نک: مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحیح‌، به‌ کوشش‌ محمد فؤاد عبدالباقی‌، ج۳، ۱۴۸۳؛ نسایی‌، احمد، سنن، ج۷، ۱۶۰-۱۶۱؛ نووی‌، یحیی‌، شرح‌ صحیح‌ مسلم‌، ج۱۲، ۲۲۹.
  76. نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، ۱۸؛ نیز نک: قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌. در این‌ باره‌، غزالی‌ در الاقتصاد می‌نویسد: اگر امکان‌ عزل‌ چنین‌ امامی‌ باشد، عزل‌ او لازم‌ است‌ وگرنه‌ می‌توان‌ از وی‌ اطاعت‌ کرد. غزالی‌، الاقتصاد، ص‌ ۱۵۰.
  77. نک: ابن‌ حجر عسقلانی‌، احمد، فتح‌ الباری‌، ج۱۳، ۱۲۳.
  78. نک: قاضی‌ عبدالجبار، المغنی‌، به‌ کوشش‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ۲۰(۲)/۱۷۰.
  79. نک: ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ۲۰، المعتمد فی‌ اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ ودیع‌ زیدان‌ حداد؛ نووی‌، یحیی‌، روضه الطالبین‌، ج۱۰، ۴۸.
  80. نک: ابویعلی‌، محمد، الاحکام‌ السلطانیه، به‌ کوشش‌ محمد حامد فقی‌، ۲۰.
  81. جوینی‌، عبدالملک‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌ و فؤاد عبدالمنعم‌، ۹۲، نیز ۷۶، ۸۸؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، الفصل‌، ج۴، ۴/۱۷۵-۱۷۶.
  82. ر.ک: تمهید الأوایل، ص۴۷۸. .
  83. ر.ک: شرح المقاصد، ج ۳، ص۴۷۰.
  84. و لا ینعزل بالفسق و الجور؛ شرح عاید اهل سنت، با شرح عبدالملک السعدی، ص۲۶۷.
  85. نک: باقلانی‌، ابوبکر، التمهید، به‌ کوشش‌ مکارتی‌، ۳۲؛ بزدوی‌، محمد، اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ لینس‌، ۱۹۲؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع‌، ۱۲۴؛ شاطبی‌، ابراهیم‌، الاعتصام‌، ج۲، ۳۰۴-۳۰۶؛ تفتازانی‌، مسعود، شرح‌ العقائد النسفیه، به‌ کوشش‌ محمد عدنان‌ درویش‌، ۲۳۹ بب؛ ابن‌ حجر هیتمی‌، احمد، تحفه المحتاج‌، ج۹، ۶۶؛ نووی‌، یحیی‌، شرح‌ صحیح‌ مسلم‌، ج۱۲، ۲۲۹.
  86. مثلاً نک: ابویوسف‌، یعقوب‌، الخراج‌، ۱۰؛ سرخسی‌، محمد، شرح‌ السیر الکبیر، ج۱، ۱۰۸.
  87. نک: ابن‌ حزم‌، علی‌، الفصل‌، ج۴، ۱۷۱-۱۷۲.
  88. انصاری، حسن، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰.؛ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴.
  89. ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ص۱۴.
  90. ابن‌ تیمیه‌، احمد، مجموع‌ فتاوی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ عاصمی‌، ج۲۸، ۲۶۲.
  91. ابن‌ تیمیه‌، احمد، مجموع‌ فتاوی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ عاصمی‌، ج۱۵، ۱۶۵.
  92. نک: سبکی‌، عبدالوهاب‌، معید النعم‌ و مبید النقم‌، به‌ کوشش‌ محمد علی‌ نجار و دیگران‌، ۱۶-۱۷؛ نیز نک: جوینی‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۵۶.
  93. نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، ۱۶؛ ابویعلی‌، محمد، المعتمد فی‌ اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ ودیع‌ زیدان‌ حداد، ۲۷؛ جوینی‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۵۶.
  94. نک: ابن‌ تیمیه‌، احمد، الحسبه، ۵۵، ۷۳.
  95. نک: ابن‌ تیمیه‌، احمد، مجموع‌ فتاوی‌، به‌ کوشش‌ عبدالرحمان‌ عاصمی‌، ج۲۸، ۲۶۲.
  96. انصاری، حسن، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰.؛ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴.
  97. نک: ابن‌ حزم‌، همانجا؛ قاضی‌ عبدالجبار، المغنی‌، به‌ کوشش‌ عبدالحلیم‌ محمود و سلیمان‌ دنیا، ۲۰(۱)/۲۴۳؛ نیز نک: ماوردی‌، علی‌، الاحکام‌ السلطانیه، ۹؛ نووی‌، یحیی‌، شرح‌ صحیح‌ مسلم‌، ج۱۲، ۲۳۳-۲۳۴؛ ابن‌ حجر هیتمی‌، احمد، تحفه المحتاج‌، ۹/۷۸.
  98. نک: بغدادی‌، عبدالقاهر، اصول‌الدین‌، ۲۷۴؛ بزدوی‌، محمد، اصول‌الدین‌، به‌ کوشش‌ لینس‌، ۱۹۰، ۱۹۸؛ ابن‌ حزم‌، علی‌، مراتب‌ الاجماع، ج۴، ۸۸: رأی‌ ابوالصباح‌ سمرقندی‌؛ اسفراینی‌، شاهفور، التبصیر فی‌الدین‌، به‌ کوشش‌ محمد زاهد کوثری‌، ۱۰۳.
  99. نک: مسائل‌ الامامه، منسوب‌ به‌ ناشی‌´ اکبر، به‌ کوشش‌ فان‌ اس‌، ۶۰ -۶۱.
  100. «نقد مراتب‌ الاجماع‌»، همراه‌ مراتب‌ (نک: هم، ابن‌ حزم‌)، ۱۲۴.
  101. نک: بغدادی‌، عبدالقاهر، الفرق‌ بین‌ الفرق‌، به‌ کوشش‌ محمد محیی‌ الدین‌ عبدالحمید، ۲۷۵؛ نیز نک: جوینی‌، عبدالملک‌، غیاث‌ الامم‌، به‌ کوشش‌ مصطفی‌ حلمی‌و فؤاد عبدالمنعم‌، ۱۲۸: انتساب‌ به‌ ابوالحسن‌ اشعری‌ و ابواسحاق‌ اسفراینی‌؛ قلقشندی‌، احمد، مآثر الانافه، به‌ کوشش‌ عبدالستار احمد فراج‌، ج۱، ۴۶؛ قرطبی‌، محمد، الجامع‌ لاحکام‌ القرآن‌، ج۱، ۲۷۳.
  102. انصاری، حسن، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص۳۹۱۰.؛ عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی، ص۲۷۹ ـ ۲۸۴.
  103. شرح مقاصد، ج۲، ص۲۷۱.
  104. مواقف، ج۳، ص۵۷۴؛ شرح مواقف، ج۸، ص۳۴۴.
  105. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۱۹.
  106. الفصل الثاني فيما علم كذبه وهو قسمان: الأول: ما علم خلافه ضرورة أو استدلالا... الثاني: ما لو صح لتوفير الدواعي على نقله كما نعلم أنه لا بلدة بين مكة والمدينة أكبر منهما إذ لو كان لنقل؛ وادعت الشيعة أن النص دل على إمامة علي ولم يتواتر كما لم تتواتر الإقامة والتسمية ومعجزات الرسول(ص). قلنا: الأولان من الفروع ولا كفر ولا بدعة في مخالفتهما، بخلاف الإمامة. وأما تلك المعجزات فلقلة المشاهدين؛ الابهاج فی شرح المنهاج، ج۲، ص۲۹۵.
  107. أجاب... بخلاف الامامة، فإنها من الاصول ومخالفتها بدعة ومؤثرة في الفتن، فتتوافر الدواعي على نقلها، فلما لم تتوافر دل على عدم صحته؛ الابهاج فی شرح المنهاج، ج۲، ص۲۹۶.
  108. وخالفت الشيعة في القسم الثاني فادعت أن النص الجلي دل على إمامة علي رضي الله عنه ولم يتواتر غيره من الامور المهمة كالإقامة والتسمية في الصلاة ومعجزات الرسول(ص)... والجواب عن الأولين -وهما الإقامة والتسمية- لأنهما من الفروع والمخطئ فيهما ليس بكافر ولا مبتدع؛ فلذلك لم تتوافر الدواعي على نقلهما، بخلاف الإمامة فإنها من اصول الدين ومخالفتها فتنة وبدعة؛ نهایة السؤل شرح منهاج الوصول، ج۲، ص۳۸.
  109. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۲۰.
  110. در مورد دلالت و تواتر هر یک از این احادیث در محل خود بحث خواهد شد.
  111. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۲۲.
  112. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۲۳.
  113. مراد از «بعض الفضلاء» خلیل بن احمد فراهیدی از علمای بزرگ قرن سوم و صاحب کتاب العین است. کتاب وی اولین کتابی است که در لغت نگاشته شده است. ر.ک: احقاق الحق، ج۴، ص۲.
  114. کشف الیقین، ص۴.
  115. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۲۴.
  116. مناقب احمد لابن الجوزی، ص۱۶۳، به نقل از کتاب العمدة إبن البطریق، ص۶.
  117. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۶، حدیث ۴۵۷۲.
  118. وقال أحمد بن حنبل وإسماعيل بن إسحاق القاضي: لم يرو في فضائل أحد من الصحابة بالأسانيد الحسان ما روي في فضائل علي بن أبي طالب. وكذلك قال أحمد بن شعيب بن علي النسائي؛ الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۱۵.
  119. در حالی که روایت با سند صحیح همواره مقبول است و همۀ علما در فقه بر اساس چنین روایتی فتوا می‌دهند، برخی از علما به روایات حسن عمل نمی‌کنند و طبق آن فتوا نمی‌دهند.
  120. ومناقبه كثيرة حتى قال الإمام أحمد: لم ينقل لأحد من الصحابة ما نقل لعلي؛ الاصابة، ج۴، ص۵۶۵.
  121. قال أحمد وإسماعيل القاضي والنسائي وأبو علي النيسابوري: لم يرد في حق أحد من الصحابة بالأسانيد الجياد أكثر مما جاء في علي؛ فتح الباری، ج۷، ص۷۱.
  122. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۲۵.
  123. عن بريدة قال: بعث رسول الله(ص) بعثين إلى اليمن على أحدهما علي بن أبي طالب رضي الله عنه وعلى الآخر خالد بن الوليد، فقال: إذا التقيتم فعلي على الناس، وإن افترقتما فكل واحد منكما على جنده. قال: فلقينا بني زيد من أهل اليمن فاقتتلنا، فظهر المسلمون على المشركين، فقتلنا المقاتلة وسبينا الذرية، فاصطفى على امرأة من السبي لنفسه. قال بريدة: فكتب معي خالد بن الوليد إلى رسول الله يخبره بذلك، فلما أتيت النبي(ص) دفعت الكتاب، فقرئ عليه، فرأيت الغضب في وجه رسول الله. فقلت: يا رسول الله، هذا مكان العائذ، بعثتني مع رجل وأمرتني أن أطيعه، ففعلت ما أرسلت به. فقال رسول الله(ص): لا تقع في علي، فإنه مني وأنا منه وهو وليكم بعدي؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۲، حدیث ۱۴۷۳۲؛ مسند احمد، ج۵، ص۳۵۶، حدیث ۲۳۰۶۲؛ سنن نسائی، ج۵، ص۱۳۳، حدیث ۸۴۷۵؛ غایة المقصد فی زوائد المسند، ج۲، ص۱۳۵۰؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۶۰۸.
  124. قال حدثني أبي قال: لم يكن أحد من الناس أبغض إلي من علي بن أبي طالب، حتى أحببت رجلا من قريش لا احبه إلا على بغضاء علي، فبعث ذلك الرجل على خيل فصحبته وما أصحبه إلا على بغضاء علي؛ سنن نسائی، ج۵، ص۱۳۵، حدیث ۸۴۸۲.
  125. فدعا خالد بن الوليد بريدة فقال: اغتنمها فأخبر النبي(ص) ما صنع؛ المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲، حدیث ۶۰۸۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۲، حدیث ۱۴۷۳۳.
  126. فكتب بذلك خالد بن الوليد إلى النبي(ص)، وأمرني أن أنال منه؛ سنن نسائی، ج۵، ص۱۳۳، حدیث ۸۴۷۵.
  127. فقدمت المدينة ودخلت المسجد ورسول الله(ص) في منزله، وناس من أصحابه على بابه. فقالوا: ما الخبر يا بريدة؟ فقلت: خيرا فتح الله على المسلمين. فقالوا: ما أقدمك؟ قلت: جارية أخذها علي من الخمس، فجئت لأخبر النبي(ص) فقالوا: فأخبر النبي فإنه يسقطه من عين النبي؛ المعجم الاوسط، ج۶، ص۱۶۲، حدیث ۶۰۸۵؛ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۷۲، حدیث ۱۴۷۳۳.
  128. المعجم الکبیر، ج۱۸، ص۱۲۸، حدیث ۱۴۹۷۵؛ کنز العمال، ج۱۱، ص۵۶۹، حدیث ۳۲۸۸۳.
  129. صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۲، حدیث ۶۳۷۸.
  130. مسند احمد، ج۴، ص۳۷۲.
  131. ثم قام خطيبا فحمد الله وأثني عليه وذكر ووعظ فقال ما شاء الله أن يقول؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۱۸، حدیث ۱۴۵۷۷.
  132. مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۳۱، حدیث ۱۴۶۱۶.
  133. «سألت زيد بن أرقم فقلت له: إن ختنا لي حدثني عنك بحديث في شأن علي رضي الله عنه يوم غدير خم، فأنا أحب أن أسمعه منك. فقال: إنكم معشر أهل العراق، فيكم ما فيكم. فقلت له: ليس عليك مني بأس»؛ مسند احمد، ج۴، ص۳۶۸، حدیث ۱۹۲۹۸.
  134. صحیح بخاری، ج۱، ص۲۴۳، حدیث ۶۵۵.
  135. تاریخ طبری، ج۲، ص۲۲۶؛ أنساب الاشراف، ج۱، ص۵۴۵؛ فتح الباری، ج۲، ص۱۵۶؛ عمدة القاری، ج۸، ص۳۰۸.
  136. «حدثني أبو الحسن علي بن سليمان النوفلي، سمعت أبي يقول: ذكر سعد بن عبادة يوما عليا بعد يوم السقيفة، فذكر أمرا من أمره -نسيه أبو الحسن- يوجب ولايته... فقال له ابنه قيس بن سعد: أنت سمعت رسول الله(ص) يقول هذا الكلام في علي بن أبي طالب ثم تطلب الخلافة ويقول أصحابك منا أمير ومنكم أمير! لا كلمتك والله من رأسي بعد هذا كلمة أبدا»؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۴.
  137. يا ابنة رسول الله، قد مضت بيعتنا لهذا الرجل، لو كان ابن عمك سبق إلينا أبا بكر ما عدلنا به!؛ الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۳.
  138. بحار الانوار، ج۲۹، ص۱۹۲.
  139. اختصاص، ص۱۸۴؛ بحار الانوار، ج۲۹، ص۱۹۱.
  140. إذا والله الذي لا إله الا هو. نضرب عنقك. فقال: إذا تقتلون عبدالله وأخا رسوله. قال عمر: أما عبدالله فنعم وأما أخو رسوله فلا؛ الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۶.
  141. الانساب، ج۳، ص۹۵.
  142. أيها الناس، من عرفني فأنا من قد عرفتم، ومن لا يعرفني فأنا أبوذر، اني سمعت رسول الله(ص) يقول: إنما مثل أهل بيتي فيكم كمثل سفينة نوح من دخلها نجا، ومن تخلف عنها غرق؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۷۳، حدیث ۳۳۱۲؛ ج۳، ص۱۶۳، حدیث ۴۷۲۰؛ مسند الشهاب، ج۲، ص۲۷۳، حدیث ۱۳۴۳؛ المعجم الاوسط، ج۴، ص۹، حدیث ۳۴۷۸؛ ج۵، ص۳۵۴، حدیث ۵۵۳۶؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۲۴۰، حدیث ۳۹۱؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۵، حدیث ۲۶۳۷-۲۶۳۸؛ کنز العمال، ج۱۲، ص۹۴، حدیث ۳۴۱۴۴ و منابع فراوان دیگر.
  143. مسند احمد، ج۲، ص۲۲۳، حدیث ۷۰۷۸؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۸۵، حدیث ۵۴۶۱.
  144. مرقاة المفاتیح، ج۱۱، ص۳۲۷.
  145. صحیح مسلم، ج۴، ص۴۸، حدیث ۳۰۳۵: «عن مطرف قال بعث الى عمران بن حصين في مرضه الذي توفي فيه فقال: اني كنت محدثك بأحاديث لعل الله أن ينفعك بها بعدي، إن عشت فاكتم عني، وإن مت فحدث بها إن شئت، إنه قد سلم علي. إن النبي(ص) قد جمع بين حج وعمرة ثم لم ينزل فيها كتاب الله ولم ينه عنه نبي الله(ص)، فقال رجل فيها برأيه ما شاء».
  146. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۳۲۷-۳۴۱.
  147. ر.ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۵؛ جرجانی، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۴ و ۳۴۵؛ تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، ص۹۶ و ۹۷؛ دهلوی، تحفه اثنی عشریه، ص۳۶۲ و ۳۶۳.
  148. ر.ک: قفاری، اصول مذهب الشیعة الامامیة، ج۲، ص۶۵۴ و ۶۵۵.
  149. قفاری، اصول مذهب الشیعة الامامیة، ج۲، ص۶۵۴ و ۶۵۵.
  150. باذلی، رضا، مقاله «الهی بودن مقام امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۶، ص ۳۳.
  151. ر.ک: میرحامدحسین، عبقات الأنوار، ج۱۱، ص۶۲-۶۵.
  152. «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): أَنْتَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛ (کلینی، کافی، ج۸، ص۱۰۷؛ خزاز، کفایة الأثر، ص۱۳۵؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۰؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج۳، ص۱۲۴ و ج۱۷، ص۳۷۳ و ج۴۵، ص۱۴ و ۴۵۹؛ ابن مغازلی، مناقب علی بن ابی‌طالب، ص۴۴-۵۵. برای آگاهی تفصیلی از سند و دلالت این روایت ر.ک: عبقات الأنوار، ج۱۱).
  153. میلانی، اثبات الولایة العامة، ص۳۱۵؛ مناقب علی بن ابی‌طالب، ص۲۱۸.
  154. ر.ک: مظفر، دلائل الصدق، ج۶، ص۸۳-۸۸.
  155. ر.ک: طباطبایی، المیزان، ج۱، ص۲۷۲ و ج۱۴، ص۳۰۴؛ مکارم، تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۴۱؛ مجلسی، بحارالأنوار، ج۲، ص۱۸۱ و ۱۸۲ و ج۲۶، ص۸۲؛ مطهری، مجموعه آثار، ج۳، ص۳۱۸ و ۳۱۹. از جمله سایر تفاوت‌ها اینکه پیامبر و امام، هر دو هدایت‌گرند. لکن هدایت پیامبر، صرف راهنمایی و نشان دادن راه است، اما هدایتی که خداوند آن را از شئون امامت قرار داده، به معنای رساندن به مقصد (ایصال به مطلوب) است، (المیزان، ج۱، ص۲۷۲ و ج۱۴، ص۳۰۴؛ مکارم، تفسیر نمونه، ج۱، ص۴۴۱) یا اینکه امام، رابط بین مردم و خدا در اخذ فیوضات باطنی است و پیامبر، رابط میان مردم و خدای تعالی در گرفتن فیوضات ظاهری (شرایعی که از طریق وحی به نبی نازل می‌شود) است. (المیزان، ج۱۴، ص۳۰۴).
  156. سبحانی، راهنمای حقیقت، ص۲۹۹.
  157. اگر مراد آقای قفاری این است که گفتار و رفتار ائمه(ع) طبق امر و حکم و خواست خداست، این مطلب صحیح است و شکی در آن نیست؛ زیرا ائمه اطهار(ع) تربیت‌یافتگان خداوند و رسول اکرم(ص) و معصوم و منزه از هرگونه خطا و سهو و دارای تمام کمالات و مقامات رفیع پیامبر(ص) هستند؛ لذا با توجه به عصمت و علم آنها نسبت به مصالح و مفاسد واقعی خواست و اراده آنها خواست و اراده خداوند است و جز به امر و حکم الهی حکم نمی‌کنند. اما اگر مراد ایشان این است که رفتار و گفتارشان بر اساس وحی الهی است و مراد از وحی هم وحی تشریعی است، این مطلب صحیح نیست؛ چراکه با خاتمیت نبوت، وحی تشریعی قطع شد؛ گرچه باب وحی غیر تشریعی یا الهام باز است.
  158. یعنی از نظر وی شیعیان، اعتقاد به الهی بودن منصب امامت را از عبدالله بن سبأ و یهود گرفته‌اند.
  159. ر.ک: کشی، رجال الکشی، ص۱۰۶-۱۰۸، حلی رجال العلامة الحلی، ص۲۳۷؛ ابن داوود، الرجال، ص۴۶۹. نقل شده که امیرمؤمنان(ع) او را توبه داد؛ ولی او توبه نکرد و لذا او را سوزاندند. (رجال العلامة الحلی، ص۲۳۷؛ الرجال، ص۴۶۹).
  160. باذلی، رضا، مقاله «الهی بودن مقام امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۶، ص ۳۴.
  161. دهلوی، تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۲.
  162. «و ما پیش از تو جز مردانی را که به آنها وحی می‌کردیم نفرستادیم؛ اگر نمی‌دانید از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید» سوره نحل، آیه ۴۳.
  163. تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۲.
  164. دهلوی، تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۲.
  165. دهلوی، تحفه اثنی عشریه، باب هفتم، ص۳۶۳.
  166. باذلی، رضا، مقاله «الهی بودن مقام امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۶، ص ۳۷.
  167. ر.ک: صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۵۳؛ خزاز، کفایة الأثر، ص۵۳، ۵۴، ۵۷-۵۹، ۸۶ و ۸۷؛ کلینی، کافی، ج۱، ص۲۸۶-۲۹۲؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل أبی‌طالب(ع)، ج۱، ص۲۸۹-۳۱۰، قندوزی، ینابیع المودة، ج۲، ص۳۱۴-۳۱۹؛ مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۳، ص۱۴۵۲ و ۱۴۵۳؛ بخاری، صحیح البخاری، ج۹، ص۸۱؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج۳۴، ص۴۱۰، ۴۲۷، ۴۲۸، ۴۴۰، ۴۴۹، ۴۶۸-۴۷۲، ۴۷۷، ۵۱۷ و ۵۱۸.
  168. باذلی، رضا، مقاله «الهی بودن مقام امامت»، موسوعه رد شبهات ج۱۶، ص ۳۸.