بحث:ویژگی امام در کلام اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'مؤلفه' به 'مؤلفه')
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۴۱: خط ۱۴۱:


*در [[نصوص]] [[روایی]] [[شیعه]]، [[مقام امامت]] به معنایی که اشاره شد، در درجه اول به [[رسول اکرم]]{{صل}} و بعد از ایشان، به [[ائمه اطهار]]{{عم}} اختصاص دارد و [[انبیاء]] [[اولوالعزم]] [[الهی]]{{عم}}، بنابر مراتبی که دارند، واجد [[مقام امامت]] بعد از [[ائمه]]{{عم}} هستند.<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۴ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۴ ص ۹۵.</ref>
*در [[نصوص]] [[روایی]] [[شیعه]]، [[مقام امامت]] به معنایی که اشاره شد، در درجه اول به [[رسول اکرم]]{{صل}} و بعد از ایشان، به [[ائمه اطهار]]{{عم}} اختصاص دارد و [[انبیاء]] [[اولوالعزم]] [[الهی]]{{عم}}، بنابر مراتبی که دارند، واجد [[مقام امامت]] بعد از [[ائمه]]{{عم}} هستند.<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۴ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۴ ص ۹۵.</ref>
== اوصاف و ویژگی‌های عام [[امام]] ==
[[عصمت]] و [[علم امام]] دو صفت اصلی است که سایر اوصاف از آن قابل [[استنتاج]] است. در اینجا سایر [[اوصاف امام]] به طور [[اجمال]] مورد بحث قرار می‌گیرد:
=== واجد همه صفات کمالی ===
[[ابن‌میثم بحرانی]] پس از [[استدلال]] در مورد [[عصمت امام]]، بر همین مبنا [[برتری امام]] را به تضمین [[الهی]] در همه [[صفات]] [[حمیده]] [[اثبات]] می‌نماید. بیان او چنین است: "نیز [[واجب]] است اتّصاف [[امام]] به جمیع [[صفات کمال]] و [[اخلاق]] [[حمیده]]، و [[شمایل]] [[پسندیده]] و علوّ [[نسب]] و [[طهارت]] مولد و [[کرامت]] آباء و [[شرافت]] [[قبیله]] و بالجمله تفرّد ذات در جمیع [[کمالات]]؛ بلکه اعتبار این امور در [[امام]] نسبت به [[پیامبر]] اولی باشد؛ زیرا [[نبیّ]] مبدأ فیضان [[کمالات]] است در همه [[مؤمنان]] و لذا همه تلامذه [[نبیّ]] باشند و [[طاعت]] و [[انقیاد]] مفید و معلّم به هر نحو که باشد در طباع مرکوز است؛ به خلاف [[امام]]، که [[عوام]] از [[امّت]] او را در رده خود می‌دانند و رغبتی به [[اطاعت]] از او، جز [[نصّ صریح]] [[شارع]] [[مقدّس]] ندارند.
و نیز ترتیب [[کمالات]] و [[فنون]] [[علوم]] و مکارم در [[اهل]] [[اسلام]] شایع، و [[مردم]] روز به روز در [[شرافت]] وکرامت و علوّ [[منزلت]] لامحاله بیفزایند و [[نفوس]] به سبب [[کمالات]] قوی‌تر گردد و داعیه معالی امور عظیم‌تر و [[اطاعت]] و [[انقیاد]] امثال و اشباه به [[غایت]] دشوارتر. پس لابدّ است که [[امام]] در [[غایت]] تفرّد و [[یگانگی]] باشد در استجماع انواع [[کمالات]] و [[فنون]] [[فضائل]]؛ تا طبقات اشراف [[اهل]] [[اسلام]] و [[علماء]] و حکماء و جمیع ذوی الشّرف [[اطاعت]] او توانند کرد و احدی را ننگی و عاری در [[انقیاد]] وی پیرامون [[اندیشه]] نتواند گشت.
اگرچه این مرتبه از [[عصمت]]، یعنی اتّصاف به همه [[کمالات]] و نزاهت از مطلق نقایص، عرفاً داخل در مفهوم [[عصمت]] نیست، لکن چون [[برهان لطف]] اقتضای آن را می‌نماید، پس بدون تردید اعتبار این معنی را در مفهوم [[عصمت]] لحاظ می‌نماییم.
نتیجه آنکه: [[عصمت]] در [[برهان لطف]] عبارت است از آنکه [[امام]] صاحب [[غریزه]] مانعه از حدوث داعیه [[ذنب]] به طور مطلق و نزاهت از همه نقائص به طور مطلق است و نیز حصول آنچه موجب اتّصاف به مطلق [[کمالات]] است. و در بیان [[عصمت]] به این معنی، گوییم [[شک]] نیست که هرگاه [[امام]] به صفت مذکوره باشد، نزدیک شوند مکلّفین به [[اطاعت]] او و دور شوند از [[مخالفت]] او؛ پس [[لطف]] باشد بودن [[امام]] به صفت مذکوره و [[لطف]] [[واجب]] بوَد. پس بودن [[امام]] به صفت مذکوره [[واجب]] باشد و هو المطلوب"<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص:۲۰۴-۲۰۵.</ref>.
=== [[افضل امت]] ===
از جمله نتایج [[برهان لطف]] آن است که [[امام]] باید [[افضل]] افراد [[امّت]] در زمان خود باشد؛ زیرا [[حکمت الهی]] اقتضا می‌کند که طریق [[هدایت الهی]] در هر زمان از اکمل و اشرف افراد [[امّت]] در [[هدایت]] سرچشمه گیرد و اگر فردی در میان [[امّت]] [[افضل]] از [[امام]] باشد، او به [[امامت]] سزاوارتر است<ref>ممکن است اشکال شود که: اگر لازم است که امام افضل افراد امّت خود باشد، پس چگونه حضرت خضر {{ع}} به تصریح قرآن، اعلم از حضرت موسی {{ع}} بود؟ جواب آنکه: اوّلاً، امام و یا نبیّ هر دوران، افضل افراد امّت خود است و امّت به کسانی گفته می‌شود که تحت تربیت و ولایت نبیّ آن دوران باشند؛ در حالی که حضرت خضر {{ع}} قبل از موسای کلیم {{ع}} وجود داشته و عرفاً او از امّت موسی {{ع}} محسوب نمی‌شود؛ چنان‌که حضرت ادریس {{ع}} نیز تا قیامت زنده است، ولی از امّت موسی {{ع}} محسوب نمی‌شود. ثانیاً، اعلمیّت در بخشی از مطالب، دلیل اعلمیّت مطلق نیست. ثالثاً، امام یا نبی هرگاه بخواهد بداند، به اذن الهی می‌داند و اگر نخواهد، نمی‌داند؛ چه بسا عدم دانایی حضرت موسی {{ع}} در ماجرای ملاقات با حضرت خضر {{ع}} ازاین قبیل بوده است.</ref>. در زمینه [[افضلیّت]] و [[برتری امام]] می‌توان گفت:
# مراد از [[افضلیّت]]، [[افضلیّت]] در صفات و [[کمالات]] [[توحیدی]] است که همه [[انسان‌ها]] فطرتاً آن را کمال می‌دانند و در [[فرهنگ دینی]]، در طریق [[هدایت]] به [[توحید]] و [[سعادت اخروی]]، [[ارزش]] محسوب می‌شود.
# اصلی‌ترین وصفی که از [[برهان لطف]] برای [[هادیان الهی]] -[[انبیاء]] و [[ائمه]] {{عم}} -ثابت می‌گردد، [[علم]] و [[عصمت الهی]] ایشان است. در این راستا، [[امام]] علاوه برآنکه باید [[معصوم]] از همه [[گناهان]] صغیره و کبیره باشد و از اوّل [[عمر]] و قبل از [[بلوغ]] تا هنگام احراز [[مقام امامت]]، مرتکب هیچ گناهی نشده باشد، می‌باید دچارنسیان و خطای عرفی و یا شخصی نیز نشود. او همچنین باید صاحب [[علوم]] لدنّی و [[حکمت الهی]] و مقام حقّ‌الیقین باشد و در نتیجه، به ظاهر و [[باطن]] [[کتاب الهی]] و امّ‌الکتاب اشراف داشته و در همه [[ادیان توحیدی]]، از [[آدم]] {{ع}} تا خاتم {{ع}}، [[راسخ]] باشد.
# لازم است که [[امام]] در [[سجایای اخلاقی]]، [[زهد]]، [[تقوا]]، [[سخاوت]] و سایر [[صفات]] [[حمیده]] که در [[قرآن]] اشاره شده، در اعلی مرتبه باشد.
# [[امام]] باید در صفات ظاهری، مثل [[شجاعت]]، اصالت [[خانوادگی]] و [[طهارت]] [[نسب]]، در اعلی مرتبه کمال باشد.
# در یک جمع‌بندی، همه صفات حمیده‌ای که در [[برهان لطف]] برای مقام [[نبوّت]] به [[اثبات]] می‌رسد، می‌باید تماماً در [[امام]] موجود باشد.
در زمینه [[افضلیّت]] و [[برتری امام]] بر [[مردم]]، جا دارد در اینجا بیان [[زیبا]] و کامل [[ابن‌میثم بحرانی]]، با اندکی [[تغییر]] ذکر شود: "خلاف است در اینکه [[واجب]] است [[امام]] [[افضل]] [[امّت]] باشد یا نه؟ [[مذهب]] اکثر [[اهل سنّت]] عدم [[وجوب]] است و [[مذهب]] جمهور امامیّه [[وجوب]] [[افضلیّت]] [[امام]] است؛ زیرا [[تقدیم مفضول بر فاضل]] و تقدیم [[احد]] المتساویین در [[فضل]] بر دیگری عقلاً [[قبیح]] است و صدور [[قبیح]] از [[خدای تعالی]] ممتنع است.
پس به طریق [[قیاس]] استثنائی گوییم: اگر عقلاً [[تقدیم مفضول بر فاضل]] (و یا تقدیم [[احد]] المتساویین بر دیگری) [[قبیح]] باشد، [[واجب]] است که [[امام]] مقدّم بر همه [[امت]] در [[خلافت]] باشد. و مقدّم در [[قیاس]] [[حق]] است؛ پس [[تالی]] (تقدّم [[امام]] برامّت) [[حق]] باشد و هو المطلوب"<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص:۲۰۵-۲۰۶.</ref>.
=== علوم لدنّی امام در ارتباط با عالم غیب ===
هر چند نتیجه [[برهان لطف]] درکلام، [[اثبات وجود]] همیشگی [[امام]] در میان [[امّت]] برای [[هدایت]] آنهاست، ولی مؤدّای [[برهان لطف]]، بنا بر مبانی [[عقلی]]، مقام بالاتری را برای این مقام رفیع ثابت می‌کند و آن [[ضرورت]] وجود دایمی [[انسانی]] است که منشأ [[رحمت]] رحیمیّه [[پروردگار]] در میان [[مردم]] باشد. [[امام]] از یک سو با [[عالم غیب]] در [[ارتباط]] است و دائماً [[مستفیض]] به [[علوم]] [[الهی]] به [[اذن خداوند]] است و از سوی دیگر، برای [[هدایت]] [[خلق]] باید قالبی جسمانی مانند سایر [[انسان‌ها]] داشته باشد. پس طبعاً لازم است که چنین مقامی دارای ویژگی‌هایی باشد که اصولاً قابل اکتساب برای انسان‌های عادّی نیست. بنابراین، بهره‌مندی از [[علوم]] غریبه و خرق عادات و [[آگاهی امام]] از [[علوم]] اوّلین و آخرین و [[کلام]] خلایق (اعمّ از صنوف مختلف جنّ و [[انس]] و حیوانات) نتیجه چنین نگرشی به مسئله [[امامت]] است. هرچند که این مطالب در [[براهین فلسفی]] و یا [[عرفانی]] در مسئله [[امامت]] طرح و [[اثبات]] می‌شود، ولی در [[نصوص دینی]] نیز به برخی مصادیق آن اشاره شده است<ref>برای آگاهی بیشتر، رجوع کنید به کتاب: بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد {{صل}} ط. مکتبه آیة الله، المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ﻫ.ق)، ص۵۰۰ به بعد و اختصاص (شیخ مفید) (ط. المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، ۱۴۱۳ ﻫ.ق)، ص۲۶۹ به بعد.</ref><ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص:۲۰۶-۲۰۷.</ref>.
=== [[ضرورت]] [[منصوص بودن امام]] ===
در [[برهان لطف]] [[کلامی]]، [[منصوص بودن امام]] با [[براهین]] گوناگون ثابت شد. [[ابن‌میثم بحرانی]]، همان تقریرها را به صورت برهانی بیان می‌نماید. ایشان بعد از [[اثبات]] [[علم لدنّی]] و [[عصمت الهی]] [[امام]]، متذکر می‌شود: "بدان که چون [[نصب امام]] [[واجب]] است بر [[خدای تعالی]]، پس [[واجب]] است که منصوصٌ علیه باشد از جانب [[خدای تعالی]]؛ به سبب آنکه اگر [[خدای تعالی]] کسی را [[امام]] کرده باشد و [[تنصیص]] بر او نکند، اگرچه ممکن است [[تحصیل علم]] به [[امام]] از راه ثبوت [[عصمت]] که به [[دلیل]] ثابت شود، لکن چون تحقّق [[عصمت]] خفی است و محتاج به [[نصّ]] یا به [[دلیل]]، پس اگر [[نصّ]] واقع نشود، اغلب این است که [[رعیّت]] از [[دلیل]] [[غافل]] شوند و اهمال نظر کنند و راهی به [[امام]] [[حقّ]] پیدا نکنند و [[گمراه]] گردند.
به خلاف اینکه [[نصّ]] واقع شود؛ چه، [[نصّ]] امری است ظاهر و [[غفلت]] از آن قلیل‌التحقّق؛ مگر از روی غرض و [[تغافل]] و تعامی که آن را چاره نتوان کرد. پس از وجود [[نصّ]] لطفی است [[عظیم]] برای مکلّف در [[معرفت امام]] و خالی است از [[مفسده]] بالضروره. پس [[قبیح]] است که از [[خدای تعالی]] [[نص بر امام]] صادر نشود و ممتنع است از او [[قبیح]]، پس [[تنصیص]] بر [[امام]] [[واجب]] باشد بر [[خدای تعالی]].
پس به طریق شکل اوّل گوییم: [[تنصیص]] بر [[امام]] [[لطف]] است در [[معرفت امام]]؛ و [[لطف]] برخدا [[واجب]]؛ نتیجه دهد که پس تنصبص بر [[امام]] بر [[خدای تعالی]] [[واجب]] باشد. پس هرگاه [[تنصیص]] بر [[امام]] از جانب [[خدا]] صادر شود، [[قبیح]] است که [[پیغمبر]] [[تبلیغ]] آن نکند. پس اظهار [[تنصیص]] و [[تبلیغ]] آن بر [[پیغمبر]] نیز [[واجب]] باشد. پس تنصبص بر [[امام]] بر [[سبیل]] [[وجوب]] واقع شده باشد و اگر بر بعضی مخفی باشد، به سبب [[تقصیر]] [[امّت]] باشد که اخفاء آن کرده‌اند. پس آنچه بر [[خدا]] و [[پیغمبر]] [[واجب]] است، البته صادر شده و ممتنع است که صادر نشده باشد"<ref>ابن‌میثم در ادامه، درباره اینکه پس چرا با توجّه به [[وجوب]] [[نص بر امامت]] از سوی [[خداوند]] و [[رسول خدا]] {{صل}}، بود، برخی مدّعی‌اند که چنین نضی به آنها نرسیده است، چنین پاسخ می‌دهد: «و آنچه [[واجب]] است بر [[امّت]]، یعنی رسانیدن نصّی که از [[پیغمبر]] {{صل}} بدیشان رسیده باشد به دیگران، [[واجب]] الصدور نیست؛ بنابر آنکه جمیع [[امّت]] [[معصوم]] نیستند؛ پس اخفاء [[نصّ]] با وجود [[نصّ]] ممکن باشد. و عدم [[ظهور]]، دلالت بر عدم نکند. پس [[باطل]] باشد [[اعتراض]] مخالفین که اگر [[نصّ]] صادر می‌شد، هرآینه ظاهر می‌بود و به ما می‌رسید و [[صحابه]] نیز در امر [[خلافت]] توقّف و تردید نمی‌کردند و در تحقّق [[خلافت]] محتاج به [[بیعت]] نمی‌شدند. و وجه بطلان ظاهر است؛ چه [[صحابه]] غیر [[معصوم]] بودند بالاتّفاق، و حال آنکه [[خلافت]] و [[سلطنت]] منزلتی است [[عظیم]] که همه کس را هوای آن هست؛ بعضی برای نفس خود و بعضی برای آن کس که نفع از او مر او را بیشتر ممکن باشد؛ و بعضی برای آنکه شاید وقتی نوبت به او یا به سلسله او یا به عزیزان او یا به کسی که انتفاع از او بیشتر ممکن باشد تواند رسید. و بسا اتقیاء متورّعین از اهل ظاهر [[مشاهده]] می‌شود که از سر امری که اندک غرض [[نفسانی]] یا جاهی یا [[مالی]] در او باشد نمی‌توانند [[گذشت]]؛ پس چه تعجّب از جماعتی که ظاهر از حال ایشان آن است که از [[اسلام]] و [[ایمان]] ندانسته و نفهمیده بودند، سوای [[مصلحت]] [[نظام]] [[ملک]] و [[انتظام]] [[امور دنیوی]]؛ و از [[نبوّت]] تصوّر نکرده بودند به غیر از [[سلطنت]] و [[پادشاهی]]؛ و لهذا بسیار بود که در بعضی امور، از اکابر و اعیان آن طائفه، اعتراضات بر [[حضرت]] [[رسالت]] {{صل}} صدور می‌یافت و این معنی را غمخواری و [[دولت]] خواهی نام می‌کردند. و بسیار می‌بود که [[اوامر و نواهی]] آن [[سرور]] را تغییر می‌دادند؛ چنان‌که بر صاحبان ادنی تتبّع درسیر و احوال [[صحابه]] پوشیده نیست که آن [[جماعت]] اخفاء [[نصّ]] کنند به سبب [[طمع]] در [[خلافت]]، که اعظم مراتب [[ملک]] و [[سلطنت]] است و دیگران نیز اتّفاق کرده [[همراهی]] با ایشان کنند، و بعضی دیگر اهمال کنند و [[تغافل]] ورزند، همه بنا براغراضی که مذکور شد. بلکه نزد ما ثابت شده که اصلاً قبول [[اسلام]] بعضی از آن [[طایفه]] نبود، مگربه سبب [[طمع]] در [[خلافت]]. و بالجمله هرگاه به [[دلیل قطعی]] ثابت شد [[وجوب]] صدور [[نصّ]]، پس نفی آن کردن به چنین احتمال «که اگر می‌بود [[صحابه]] [[پنهان]] نمی‌کردند، یا از کمال [[ساده لوحی]] و کم‌خردی است، یا از نهایت [[عصبیّت]] و عناد. و هیچ کدام را چاره نتوان کرد!» ([[سرمایه ایمان]] در اصول [[اعتقادات]] (ط. الزهراء، ۱۳۷۲ ه. ش.)، ص۱۱۷).</ref><ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص:۲۰۷-۲۰۸.</ref>.


== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}

نسخهٔ ‏۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۳۸

مقدمه

  1. عصمت: صفت عصمت مهم‌ترین شرط رهبران الهی- یعنی پیامبران، اوصیا و امامان- است؛ زیرا وظیفه اصلی آنان راهنمایی مردم به رستگاری دنیوی و اخروی است. اگر رهبران الهی، معصوم نباشند، خود، نیازمندِ کسانِ دیگری می‌شوند تا راهنمایی گردند. وانگهی، مردم فقط هنگامی از رهبران، با جان و دل، پیروی می‌کنند که به آنان اعتماد کامل داشته باشند، و اعتماد کامل زمانی حاصل می‌شود که بدانند رهبرانشان از گناه و خطا و اشتباه، معصوم و محفوظاند. در قرآن کریم نیز تصریح شده است که امامت، عهدی است الهی و به ستمگران نمی‌رسد[۳]. هر کس معصوم نباشد، دست کم، ستمی به خود کرده است و از این رو، شایسته مقام امامت نمی‌شود. روایات بسیاری نیز به عصمت امامان(ع) تصریح کرده‌اند؛ مانند روایتی که امام علی(ع) می‌فرماید: "از نشانه‌های امام این است که معلوم شود از گناه- کوچک و بزرگ- معصوم است و در حکم کردن نمی‌لغزد و در پاسخ دادن به خطا نمی‌گراید. نه اشتباه می‌کند و نه فراموش"[۴][۵].
  2. افضلیت: معنای این صفت آن است که امام معصوم(ع) باید در صفات کمال- مانند دانایی و پارسایی و دادگری- از دیگر انسان‌ها برتر باشد. منصب امامت، به دست خدا است و او، کسی را به این مقام نمی‌گمارد مگر از دیگران برتر باشد. دانشمندان شیعه، دلایل محکم نقلی و عقلی متعددی بر لزوم افضلیت امام اقامه کرده‌اند[۶][۷].

صفات امام (شرایط امامت)

قریشی بودن امام

عدالت و پارسایی

دانایی و کفایت

ویژگی‌های امام و امامت

  1. امامت مقامی است که باید از طرف خدای تعالی معین و جعل شود.
  2. امام باید به عصمت الهی معصوم بوده باشد.
  3. زمین تا هنگامی که موجودی به نام انسان روی آن هست، ممکن نیست از وجود امام خالی باشد.
  4. امام باید مؤید از طرف پروردگار باشد.
  5. اعمال بندگان خدا هرگز از نظر امام پوشیده نیست، و امام بدانچه که مردم می‌کنند آگاه است.
  6. امام باید به تمام مایحتاج انسان‌ها علم داشته باشد؛ چه در امر معاش و دنیایشان، و چه در امر معاد و دینشان.
  7. مُحال است با وجود امام کسی پیدا شود که از نظر فضایل نفسانی مافوق امام باشد[۴۳].

دیدگاه‌ هشام بن حکم درباره ویژگی‌هام امام

شرایط و ویژگی‌های نَسَبی

شرایط و ویژگی‌های شخصی

عصمت

دلایل عصمت
دامنه و گستره عصمت

علم

سخاوت

شجاعت

دیدگاه ابن قبه رازی درباره ویژگی‌های امام

خاندان

علم امام

عصمت

براهین عصمت

نصّ

افضلیت امام

ویژگی‌های دیگر

ویژگی امام در ولایت و امامت از منظر عقل و نقل

  • امام باید در عالی‌ترین مقام ایمان و یقین به توحید قرار داشته باشد. اگر مراتب یقین از علم‌الیقین آغاز شده و سپس به «عین‌الیقین» و در نهایت به مرتبه «حق‌الیقین» می‌رسد، امام دائماً در مقام اخیر مستقر است؛ تا بتواند هرکس را به تناسب استعدادی که دارد، به مرتبه بالاتر ایمان ویقین هدایت نماید. قرآن در مورد حضرت ابراهیم(ع) و سایر حضراتی که به این مقام نائل گردیدند، می‌فرماید: ﴿وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ[۱۶۱]. ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ[۱۶۲].
  • خداوند درباره افراد سطحی‌نگر می‌فرماید: ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ[۱۶۴]. بنابراین، عالم امر، باطن حیات دنیا است و کسی که اِشراف بر عالم امر دارد، از باطن انسان‌ها و حقیقت زشت و زیبای اعمال و نیات آنان آگاه است و در نتیجه، امام با استقرار بر عالم امر، در مرتبه‌ای قرار دارد که باطن اعمال و نیات همه کس نزد او حاضر است و نامه اعمال همه انسان‌ها در شبانه روز به محضر امام عرضه می‌شود.

اوصاف و ویژگی‌های عام امام

عصمت و علم امام دو صفت اصلی است که سایر اوصاف از آن قابل استنتاج است. در اینجا سایر اوصاف امام به طور اجمال مورد بحث قرار می‌گیرد:

واجد همه صفات کمالی

ابن‌میثم بحرانی پس از استدلال در مورد عصمت امام، بر همین مبنا برتری امام را به تضمین الهی در همه صفات حمیده اثبات می‌نماید. بیان او چنین است: "نیز واجب است اتّصاف امام به جمیع صفات کمال و اخلاق حمیده، و شمایل پسندیده و علوّ نسب و طهارت مولد و کرامت آباء و شرافت قبیله و بالجمله تفرّد ذات در جمیع کمالات؛ بلکه اعتبار این امور در امام نسبت به پیامبر اولی باشد؛ زیرا نبیّ مبدأ فیضان کمالات است در همه مؤمنان و لذا همه تلامذه نبیّ باشند و طاعت و انقیاد مفید و معلّم به هر نحو که باشد در طباع مرکوز است؛ به خلاف امام، که عوام از امّت او را در رده خود می‌دانند و رغبتی به اطاعت از او، جز نصّ صریح شارع مقدّس ندارند.

و نیز ترتیب کمالات و فنون علوم و مکارم در اهل اسلام شایع، و مردم روز به روز در شرافت وکرامت و علوّ منزلت لامحاله بیفزایند و نفوس به سبب کمالات قوی‌تر گردد و داعیه معالی امور عظیم‌تر و اطاعت و انقیاد امثال و اشباه به غایت دشوارتر. پس لابدّ است که امام در غایت تفرّد و یگانگی باشد در استجماع انواع کمالات و فنون فضائل؛ تا طبقات اشراف اهل اسلام و علماء و حکماء و جمیع ذوی الشّرف اطاعت او توانند کرد و احدی را ننگی و عاری در انقیاد وی پیرامون اندیشه نتواند گشت.

اگرچه این مرتبه از عصمت، یعنی اتّصاف به همه کمالات و نزاهت از مطلق نقایص، عرفاً داخل در مفهوم عصمت نیست، لکن چون برهان لطف اقتضای آن را می‌نماید، پس بدون تردید اعتبار این معنی را در مفهوم عصمت لحاظ می‌نماییم.

نتیجه آنکه: عصمت در برهان لطف عبارت است از آنکه امام صاحب غریزه مانعه از حدوث داعیه ذنب به طور مطلق و نزاهت از همه نقائص به طور مطلق است و نیز حصول آنچه موجب اتّصاف به مطلق کمالات است. و در بیان عصمت به این معنی، گوییم شک نیست که هرگاه امام به صفت مذکوره باشد، نزدیک شوند مکلّفین به اطاعت او و دور شوند از مخالفت او؛ پس لطف باشد بودن امام به صفت مذکوره و لطف واجب بوَد. پس بودن امام به صفت مذکوره واجب باشد و هو المطلوب"[۱۶۶].

افضل امت

از جمله نتایج برهان لطف آن است که امام باید افضل افراد امّت در زمان خود باشد؛ زیرا حکمت الهی اقتضا می‌کند که طریق هدایت الهی در هر زمان از اکمل و اشرف افراد امّت در هدایت سرچشمه گیرد و اگر فردی در میان امّت افضل از امام باشد، او به امامت سزاوارتر است[۱۶۷]. در زمینه افضلیّت و برتری امام می‌توان گفت:

  1. مراد از افضلیّت، افضلیّت در صفات و کمالات توحیدی است که همه انسان‌ها فطرتاً آن را کمال می‌دانند و در فرهنگ دینی، در طریق هدایت به توحید و سعادت اخروی، ارزش محسوب می‌شود.
  2. اصلی‌ترین وصفی که از برهان لطف برای هادیان الهی -انبیاء و ائمه (ع) -ثابت می‌گردد، علم و عصمت الهی ایشان است. در این راستا، امام علاوه برآنکه باید معصوم از همه گناهان صغیره و کبیره باشد و از اوّل عمر و قبل از بلوغ تا هنگام احراز مقام امامت، مرتکب هیچ گناهی نشده باشد، می‌باید دچارنسیان و خطای عرفی و یا شخصی نیز نشود. او همچنین باید صاحب علوم لدنّی و حکمت الهی و مقام حقّ‌الیقین باشد و در نتیجه، به ظاهر و باطن کتاب الهی و امّ‌الکتاب اشراف داشته و در همه ادیان توحیدی، از آدم (ع) تا خاتم (ع)، راسخ باشد.
  3. لازم است که امام در سجایای اخلاقی، زهد، تقوا، سخاوت و سایر صفات حمیده که در قرآن اشاره شده، در اعلی مرتبه باشد.
  4. امام باید در صفات ظاهری، مثل شجاعت، اصالت خانوادگی و طهارت نسب، در اعلی مرتبه کمال باشد.
  5. در یک جمع‌بندی، همه صفات حمیده‌ای که در برهان لطف برای مقام نبوّت به اثبات می‌رسد، می‌باید تماماً در امام موجود باشد.

در زمینه افضلیّت و برتری امام بر مردم، جا دارد در اینجا بیان زیبا و کامل ابن‌میثم بحرانی، با اندکی تغییر ذکر شود: "خلاف است در اینکه واجب است امام افضل امّت باشد یا نه؟ مذهب اکثر اهل سنّت عدم وجوب است و مذهب جمهور امامیّه وجوب افضلیّت امام است؛ زیرا تقدیم مفضول بر فاضل و تقدیم احد المتساویین در فضل بر دیگری عقلاً قبیح است و صدور قبیح از خدای تعالی ممتنع است.

پس به طریق قیاس استثنائی گوییم: اگر عقلاً تقدیم مفضول بر فاضل (و یا تقدیم احد المتساویین بر دیگری) قبیح باشد، واجب است که امام مقدّم بر همه امت در خلافت باشد. و مقدّم در قیاس حق است؛ پس تالی (تقدّم امام برامّت) حق باشد و هو المطلوب"[۱۶۸].

علوم لدنّی امام در ارتباط با عالم غیب

هر چند نتیجه برهان لطف درکلام، اثبات وجود همیشگی امام در میان امّت برای هدایت آنهاست، ولی مؤدّای برهان لطف، بنا بر مبانی عقلی، مقام بالاتری را برای این مقام رفیع ثابت می‌کند و آن ضرورت وجود دایمی انسانی است که منشأ رحمت رحیمیّه پروردگار در میان مردم باشد. امام از یک سو با عالم غیب در ارتباط است و دائماً مستفیض به علوم الهی به اذن خداوند است و از سوی دیگر، برای هدایت خلق باید قالبی جسمانی مانند سایر انسان‌ها داشته باشد. پس طبعاً لازم است که چنین مقامی دارای ویژگی‌هایی باشد که اصولاً قابل اکتساب برای انسان‌های عادّی نیست. بنابراین، بهره‌مندی از علوم غریبه و خرق عادات و آگاهی امام از علوم اوّلین و آخرین و کلام خلایق (اعمّ از صنوف مختلف جنّ و انس و حیوانات) نتیجه چنین نگرشی به مسئله امامت است. هرچند که این مطالب در براهین فلسفی و یا عرفانی در مسئله امامت طرح و اثبات می‌شود، ولی در نصوص دینی نیز به برخی مصادیق آن اشاره شده است[۱۶۹][۱۷۰].

ضرورت منصوص بودن امام

در برهان لطف کلامی، منصوص بودن امام با براهین گوناگون ثابت شد. ابن‌میثم بحرانی، همان تقریرها را به صورت برهانی بیان می‌نماید. ایشان بعد از اثبات علم لدنّی و عصمت الهی امام، متذکر می‌شود: "بدان که چون نصب امام واجب است بر خدای تعالی، پس واجب است که منصوصٌ علیه باشد از جانب خدای تعالی؛ به سبب آنکه اگر خدای تعالی کسی را امام کرده باشد و تنصیص بر او نکند، اگرچه ممکن است تحصیل علم به امام از راه ثبوت عصمت که به دلیل ثابت شود، لکن چون تحقّق عصمت خفی است و محتاج به نصّ یا به دلیل، پس اگر نصّ واقع نشود، اغلب این است که رعیّت از دلیل غافل شوند و اهمال نظر کنند و راهی به امام حقّ پیدا نکنند و گمراه گردند.

به خلاف اینکه نصّ واقع شود؛ چه، نصّ امری است ظاهر و غفلت از آن قلیل‌التحقّق؛ مگر از روی غرض و تغافل و تعامی که آن را چاره نتوان کرد. پس از وجود نصّ لطفی است عظیم برای مکلّف در معرفت امام و خالی است از مفسده بالضروره. پس قبیح است که از خدای تعالی نص بر امام صادر نشود و ممتنع است از او قبیح، پس تنصیص بر امام واجب باشد بر خدای تعالی.

پس به طریق شکل اوّل گوییم: تنصیص بر امام لطف است در معرفت امام؛ و لطف برخدا واجب؛ نتیجه دهد که پس تنصبص بر امام بر خدای تعالی واجب باشد. پس هرگاه تنصیص بر امام از جانب خدا صادر شود، قبیح است که پیغمبر تبلیغ آن نکند. پس اظهار تنصیص و تبلیغ آن بر پیغمبر نیز واجب باشد. پس تنصبص بر امام بر سبیل وجوب واقع شده باشد و اگر بر بعضی مخفی باشد، به سبب تقصیر امّت باشد که اخفاء آن کرده‌اند. پس آنچه بر خدا و پیغمبر واجب است، البته صادر شده و ممتنع است که صادر نشده باشد"[۱۷۱][۱۷۲].

پانویس

  1. ارشاد الطالبیین‌، ۳۷۵- ۳۲۵.
  2. فرهنگ شیعه، ص 323.
  3. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ؛ سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  4. بحارالانوار، ۲۵/ ۱۶۴.
  5. فرهنگ شیعه، ص 323-324.
  6. اصول کافی‌، ۱/ ۲۰۲؛ امالی صدوق‌، ۵۴۰؛ بحارالانوار، ۲۵/ ۱۶۵ و ۹۳/ ۶۴۰؛ تحف العقول‌، ۴۴۱؛ غیبت نعمانی‌، ۲۲۲.
  7. فرهنگ شیعه، ص 324.
  8. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
  9. تلخیص المحصل، ص۴۲۹- ۴۳۰.
  10. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۱
  11. الإرشاد جوینی، ص۱۷۰؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴؛ تمهید الأوائل، ص۴۷۲؛ شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۱؛ شرح الفقه الأکبر، ص۱۸۰؛ اصول الدین، ص۲۷۳؛ المغنی، ج۱، ص۱۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۷۰.
  12. الشافی فی الإمامة، ج۳، ص۱۸۳- ۱۹۶.
  13. نهج البلاغه، خطبه۱۴۴.
  14. «أَطيعوا و لو أُمِّر عليكم عبدٌ حبشِيٌّ مُجَدَّعٌ»؛ صحیح مسلم، ج۲، ص۹۴۴، حدیث۳۱۱.
  15. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
  16. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۵.
  17. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۲
  18. قواعد المرام، ص۱۷۹- ۱۸۰.
  19. شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۱؛ الزیدیه، ص۳۳۸- ۳۳۹.
  20. المغنی، ج۱، ص۲۰۱- ۲۰۲.
  21. الأباضیه مذهب اسلامی معتدل، ص۲۵.
  22. شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴؛ شرح المواقف، ج۸، ص۳۵۰؛ اصول الدین بغدادی، ص۱۴۷؛ الإقتصاد فی الاإعتقاد، ص۲۵۶.
  23. المغنی، ج۱، ص۱۹۹.
  24. اصول السنة، ص۸۰.
  25. تمهید الأوائل، ص۴۷۸.
  26. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۲
  27. شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۴.
  28. شرح العقیدة الطحاویه، ص۳۷۹.
  29. شرح العقائد النسفیه، ص۱۱۴.
  30. شرح الفقه الأکبر، ص۱۸۱.
  31. جامع الاصول، ج۴، ص۷۵.
  32. وسائل الشیعه، ج۱۲، باب۴۲، حدیث۱۰.
  33. تاریخ طبری، ج۶، ص۲۲۹.
  34. مقدمه ابن خلدون، ص۲۱۶- ۲۱۷.
  35. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۳
  36. تلخیص المحصل، ص۴۳۰؛ قواعد المرام، ص۱۷۹؛ المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۹۰- ۲۹۵؛ الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۳۳- ۴۳۴؛ الشافی فی الامامة، ج۱، ص۱۶۳- ۱۶۵.
  37. المغنی، ج۱، ص۱۹۸ و ۲۰۹.
  38. تمهید الأوائل، ص۴۷۱؛ الارشاد جوینی، ص۱۶۹- ۱۷۰؛ اصول الدین بغدادی، ص۱۴۷؛ شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
  39. شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۹.
  40. النبراس، ص۵۳۶.
  41. الزیدیه، ص۳۳۸؛ قواعد العقائد، ص۱۲۶.
  42. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۱۴
  43. المیزان، ج۱، ص۲۷۵.
  44. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۰۹-۲۱۰.
  45. این دو مناظره در بخش سوم خواهد آمد.
  46. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۳.
  47. مقالات الاسلامیین، ص۴۶۱-۴۶۲.
  48. سید مرتضی در الشافی تصریح می‌کند که ما همچون بسیاری از اهل سنت معتقدیم امام باید از قریش باشد؛ هرچند در مصداق با آنان اختلاف داریم (نک: الشافی، ج۳، ص۱۸۳). همچنین از دیدگاه شیعه و براساس روایات رسیده، بنی هاشم از دیگر خاندان‌های قریش افضل‌اند (نک: طبری مکی، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۳-۱۵).
  49. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۶؛ شیخ صدوق، علل‌الشرایع، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۲- ۱۴۳؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۴۲.
  50. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۳۳۷.
  51. علامه حلی در کشف المراد، اقوال چهارگانه در این مسئله و از جمله قول امامیه و اهل سنت را طبق تقریر فوق بیان کرده است، اما او خود در کتاب نهج الحق وکشف الصدق در بیان دیدگاه امامیه علاوه بر نص، ظهور معجزه (کرامت) به دست امام را نیز راه تعیین امام می‌داند (نک: نهج الحق و کشف الصدق، ص۱۶۸).
  52. قاضی عبدالجبار معتزلی، المغنی فی الامامة، ج۲۰، ص۱۱۸؛ همو، تثبیت دلائل النبوة، ج۱، ص۲۲۵؛ تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۶۱-۲۶۲. خیاط نیز اعتقاد به نص به اسم و نسب را از جمله عقاید همه شیعیان و از جمله هشام دانسته است. (نک: الانتصار، ص۳۸).
  53. سید مرتضی، الشافی، ج۲، ص۱۱۹-۱۲۰؛ النباطی البیاضی، الصراط المستقیم، ص۱۰۴-۱۰۵.
  54. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵؛ بحارالانوار، ج۴۸، ص۲۰۰.
  55. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۳-۲۱۷.
  56. نک: اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۴۸؛ بغدادی، الفرق بین الفرق، ص۷۴؛ شهرستانی، الملل و النحل، ج۱، ص۱۵۰.
  57. نک: قاضی عبدالجبار معتزلی، تثبیت دلائل النبوة، ج۲، ص۵۲۸-۵۲۹؛ دایرة المعارف اسلام، مدخل HISHAM.
  58. «و هر کس به خداوند پناه آورد به راهی راست راهنمایی شده است» سوره آل عمران، آیه ۱۰۱.
  59. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۲؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۴- ۱۹۵.
  60. نک: بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۹۵.
  61. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۳؛ شیخ صدوق، الخصال، ص۲۱۵؛ محمدتقی شوشتری، قاموس الرجال، ج۱۰، ص۵۳۹.
  62. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۷-۲۱۹.
  63. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۴.
  64. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  65. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  66. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۴. نظیر این تبیین در کلام متکلمان نیز آمده است (نک: فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۳۳۲ –۳۳۳).
  67. الفصل، ج۳، ص۲۲.
  68. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  69. علامه حلی، کشف المراد، مقصد پنجم، مسئله دوم، ص۴۹۳؛ فاضل مقداد، اللوامع الالهیة، ص۳۳۲.
  70. نک: به بحث جایگاه امامت.
  71. «از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  72. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۱۹-۲۲۲.
  73. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۳. در کمال‌الدین و تمام‌النعمة، ج۲، ص۳۶۷ تأکید شده که از همه گناهان معصوم است.
  74. مقالات الاسلامیین، ص۴۸.
  75. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۵- ۳۶۶.
  76. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۲-۲۲۳.
  77. شیخ صدوق، التوحید، ص۲۷۴.
  78. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳.
  79. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  80. «آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟» سوره یونس، آیه ۳۵.
  81. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص۲۰۳-۲۰۴.
  82. دیگر متکلمان امامیه نیز در این مسئله با هشام هم‌عقیده‌اند؛ برای مثال خواجه نصیر در بیان صفات امام، به آن‌چه در امامتش علم به آن لازم است، عالم است؛ اعم از علوم دینی و دنیایی مانند شرعیات، سیاست و آداب و دفع دشمنان و غیر اینها، چراکه قیام به امامت بدون اینها، ممکن نیست (خواجه نصیر طوسی، تلخیص المحصل، رسالة الامامة، ص۴۳۰).
  83. اصول کافی، ج۱، ص۳۹۱.
  84. شیخ صدوق، التوحید، ص۲۶۴. هشام خود از عمر بن یزید گزارش می‌کند که وی می‌گوید به امام صادق(ع) گفتم به ما رسیده که رسول الله(ص) به امام علی(ع) هزار باب علم را آموخته است که هر باب هزار باب را میگشاید. حضرت فرمود: بله. [پس به من فرمود: بلکه به امام علی(ع) یک باب آموخت که آن باب، هزار باب و هر یک از اینها هزار باب گشود.] (شیخ صدوق، خصال، ص۶۴۶- ۶۴۷).
  85. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۳-۲۲۴.
  86. تلخیص المحصل، رسالة الامامة، ص۴۳۱.
  87. نهج الحق وکشف الصدق، ص۲۴۵.
  88. ملا احمد نراقی، معراج السعادة، ص۲۹۴.
  89. شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷.
  90. شیخ صدوق، علل‌الشرایع، ص۲۰۴؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۴، سخن هشام صورت دو استدلال دارد. گرچه هر دو-چنان‌که در متن آمد به یک استدلال برگشت می‌کند. عبارت وی چنین است: قال و اسخی الخلق؟ قال: لانه ان لم یکن سخیة لم یصلح للامامة لحاجة من این الی زعمت نواله أنه و فضله لابد ان و القسمة یکون بینهم بالسویة و لیجعل الحق فی موضعه لانه اذا کان سخیة لم تتق الناس حقوق الناس و المسلمین ولا یفضل نصیبه فی القسمة علی أحد من رعیته و قد نفسه الی اخذ شیء من قلنا انه معصوم.
  91. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۵-۲۲۶.
  92. «و هر کس در آن روز از آنان واپس گریزد - مگر آنکه برای کارزاری (بهتر) کناره جوید یا جوینده جایی (بهتر) نزد گروهی (خودی) باشد- خشم خداوند را به گردن گرفته و جایگاه (نهایی) او دوزخ است و (این) پایانه، بد است» سوره انفال، آیه ۱۶.
  93. شیخ صدوق، علل‌الشرایع، ص۲۰۴؛ شیخ صدوق، کمال‌الدین و تمام‌النعمه، ج۲، ص۳۶۷؛ بحارالانوار، ج۲۵، ص۱۴۴ (با اندکی تفاوت در نقل).
  94. اسعدی، علی رضا، هشام بن حکم، ص۲۲۶-۲۲۷.
  95. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  96. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  97. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۶.
  98. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  99. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۴.
  100. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۷.
  101. ابن قبه رازی متذکر می‌شود شهرت این فضائل و اظهارات پیامبر درباره امام علی و امام حسن و امام حسین(ع) ما را از ذکر آنها بی‌نیاز می‌کند؛ از این‌رو به آنها اشاره نمی‌کند (ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵).
  102. «جز این نیست که خداوند می‌خواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
  103. اشاره به آیات هفتم و هشتم سوره انسان دارد که خداوند میفرماید: ﴿يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَيَخَافُونَ يَوْمًا كَانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيرًا * وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا «به پیمان خود وفا می‌کنند و از روزی می‌هراسند که شرّ آن همه‌گیر است * و خوراک را با دوست داشتنش به بینوا و یتیم و اسیر می‌دهند» سوره انسان، آیه ۷-۸.
  104. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۵.
  105. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۹، ۱۰۴، ۱۱۳، ۱۱۶ و ۱۲۲.
  106. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۴۶-۱۴۸.
  107. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۰.
  108. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۰۷؛ همو، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱؛ همو، الانصاف، ص۷۵.
  109. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵.
  110. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
  111. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰؛ همو، الانصاف، ص۷۵ و ۷۸.
  112. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹.
  113. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۶-۱۱۷.
  114. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
  115. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۷، ۱۱۳ و ۱۲۳.
  116. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
  117. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۵.
  118. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  119. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹.
  120. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹ و ۱۰۳.
  121. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۳.
  122. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۳.
  123. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹ و ۱۰۷.
  124. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۵.
  125. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۴۸-۱۵۰.
  126. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۹۵.
  127. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۳.
  128. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۴.
  129. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱؛ همو، نقض الاشهاد، ص۱۱۸.
  130. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۴؛ همو، الانصاف، ص۶۷.
  131. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۷.
  132. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۵۴-۱۵۷.
  133. ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
  134. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵.
  135. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۱.
  136. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۴.
  137. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۹.
  138. ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
  139. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵.
  140. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۶.
  141. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۱.
  142. ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۲۳.
  143. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الأشهاد، ص۱۱۵ و ۱۲۰.
  144. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۱۳۶.
  145. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۱-۱۶۳.
  146. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۸-۹۹.
  147. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۵.
  148. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۵.
  149. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۵.
  150. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۰۹.
  151. ر.ک: ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۹۹، ۱۰۳-۱۰۴، ۱۱۵، ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۲۵-۱۲۶.
  152. شیخ طوسی، الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد، ص۳۰۷؛ سدید الدین محمود حمصی رازی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۲۸۷.
  153. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۸-۱۶۹.
  154. ابن قبه رازی رازی، النقض علی ابوالحسن علی بن احمد بن بشار، ص۵۴؛ همو، نقض الاشهاد، ص۱۱۹.
  155. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۸ و ۱۲۰.
  156. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۱۸.
  157. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
  158. ابن قبه رازی رازی، المسألة المفردة فی الإمامه، ص۶۱.
  159. ابن قبه رازی رازی، نقض الاشهاد، ص۱۲۰.
  160. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۶۹-.
  161. «و این‌گونه ما گستره آسمان‌ها و زمین را به ابراهیم می‌نمایانیم و (چنین می‌کنیم) تا از باورداران گردد» سوره انعام، آیه ۷۵.
  162. «و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی می‌کردند» سوره سجده، آیه ۲۴.
  163. ﴿لَنْ يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلَا دِمَاؤُهَا وَلَكِنْ يَنَالُهُ التَّقْوَى مِنْكُمْ «هرگز گوشت و خون آنها به خداوند نمی‌رسد اما پرهیزگاری شما (در قربانی کردن آنها) به او می‌رسد» سوره حج، آیه ۳۷.
  164. «نمایی از زندگانی این جهان را می‌شناسند و از جهان واپسین غافلند» سوره روم، آیه ۷.
  165. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۴ ص ۹۵.
  166. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۴-۲۰۵.
  167. ممکن است اشکال شود که: اگر لازم است که امام افضل افراد امّت خود باشد، پس چگونه حضرت خضر (ع) به تصریح قرآن، اعلم از حضرت موسی (ع) بود؟ جواب آنکه: اوّلاً، امام و یا نبیّ هر دوران، افضل افراد امّت خود است و امّت به کسانی گفته می‌شود که تحت تربیت و ولایت نبیّ آن دوران باشند؛ در حالی که حضرت خضر (ع) قبل از موسای کلیم (ع) وجود داشته و عرفاً او از امّت موسی (ع) محسوب نمی‌شود؛ چنان‌که حضرت ادریس (ع) نیز تا قیامت زنده است، ولی از امّت موسی (ع) محسوب نمی‌شود. ثانیاً، اعلمیّت در بخشی از مطالب، دلیل اعلمیّت مطلق نیست. ثالثاً، امام یا نبی هرگاه بخواهد بداند، به اذن الهی می‌داند و اگر نخواهد، نمی‌داند؛ چه بسا عدم دانایی حضرت موسی (ع) در ماجرای ملاقات با حضرت خضر (ع) ازاین قبیل بوده است.
  168. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۵-۲۰۶.
  169. برای آگاهی بیشتر، رجوع کنید به کتاب: بصائرالدرجات فی فضائل آل محمد (ص) ط. مکتبه آیة الله، المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ﻫ.ق)، ص۵۰۰ به بعد و اختصاص (شیخ مفید) (ط. المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ مفید، ۱۴۱۳ ﻫ.ق)، ص۲۶۹ به بعد.
  170. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۶-۲۰۷.
  171. ابن‌میثم در ادامه، درباره اینکه پس چرا با توجّه به وجوب نص بر امامت از سوی خداوند و رسول خدا (ص)، بود، برخی مدّعی‌اند که چنین نضی به آنها نرسیده است، چنین پاسخ می‌دهد: «و آنچه واجب است بر امّت، یعنی رسانیدن نصّی که از پیغمبر (ص) بدیشان رسیده باشد به دیگران، واجب الصدور نیست؛ بنابر آنکه جمیع امّت معصوم نیستند؛ پس اخفاء نصّ با وجود نصّ ممکن باشد. و عدم ظهور، دلالت بر عدم نکند. پس باطل باشد اعتراض مخالفین که اگر نصّ صادر می‌شد، هرآینه ظاهر می‌بود و به ما می‌رسید و صحابه نیز در امر خلافت توقّف و تردید نمی‌کردند و در تحقّق خلافت محتاج به بیعت نمی‌شدند. و وجه بطلان ظاهر است؛ چه صحابه غیر معصوم بودند بالاتّفاق، و حال آنکه خلافت و سلطنت منزلتی است عظیم که همه کس را هوای آن هست؛ بعضی برای نفس خود و بعضی برای آن کس که نفع از او مر او را بیشتر ممکن باشد؛ و بعضی برای آنکه شاید وقتی نوبت به او یا به سلسله او یا به عزیزان او یا به کسی که انتفاع از او بیشتر ممکن باشد تواند رسید. و بسا اتقیاء متورّعین از اهل ظاهر مشاهده می‌شود که از سر امری که اندک غرض نفسانی یا جاهی یا مالی در او باشد نمی‌توانند گذشت؛ پس چه تعجّب از جماعتی که ظاهر از حال ایشان آن است که از اسلام و ایمان ندانسته و نفهمیده بودند، سوای مصلحت نظام ملک و انتظام امور دنیوی؛ و از نبوّت تصوّر نکرده بودند به غیر از سلطنت و پادشاهی؛ و لهذا بسیار بود که در بعضی امور، از اکابر و اعیان آن طائفه، اعتراضات بر حضرت رسالت (ص) صدور می‌یافت و این معنی را غمخواری و دولت خواهی نام می‌کردند. و بسیار می‌بود که اوامر و نواهی آن سرور را تغییر می‌دادند؛ چنان‌که بر صاحبان ادنی تتبّع درسیر و احوال صحابه پوشیده نیست که آن جماعت اخفاء نصّ کنند به سبب طمع در خلافت، که اعظم مراتب ملک و سلطنت است و دیگران نیز اتّفاق کرده همراهی با ایشان کنند، و بعضی دیگر اهمال کنند و تغافل ورزند، همه بنا براغراضی که مذکور شد. بلکه نزد ما ثابت شده که اصلاً قبول اسلام بعضی از آن طایفه نبود، مگربه سبب طمع در خلافت. و بالجمله هرگاه به دلیل قطعی ثابت شد وجوب صدور نصّ، پس نفی آن کردن به چنین احتمال «که اگر می‌بود صحابه پنهان نمی‌کردند، یا از کمال ساده لوحی و کم‌خردی است، یا از نهایت عصبیّت و عناد. و هیچ کدام را چاره نتوان کرد!» (سرمایه ایمان در اصول اعتقادات (ط. الزهراء، ۱۳۷۲ ه. ش.)، ص۱۱۷).
  172. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص:۲۰۷-۲۰۸.