عمار بن یاسر در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'موقعیت' به 'موقعیت')
خط ۳۰۲: خط ۳۰۲:
{{پانویس2}}
{{پانویس2}}


[[رده:مدخل]]
 
[[رده: عمار بن یاسر]]
[[رده: عمار بن یاسر]]
[[رده: اعلام]]

نسخهٔ ‏۲۶ مارس ۲۰۲۱، ساعت ۱۰:۴۹

موضوع مرتبط ندارد - مدخل مرتبط ندارد - پرسش مرتبط ندارد


نسب

ابویقظان؛ عمار بن یاسر بن مالک بن کنانة بن حصین عنسی مذحجی[۱] یکی از برجسته‌ترین شخصیت‌های اسلام و از بزرگان و سرشناس‌ترین اصحاب رسول خدا(ص) است.

وی از مهاجرین به حبشه و از نمازگزاران به دو قبله و حاضرشدگان در بدر و سایر جنگ‌ها است[۲].

نام او عمار است که در لغت به کسی که زیاد نماز می‌گزارد و روزه‌اش بسیار و در ایمان، قوی و استوار و خوشبو و خوش نام باشد، گفته می‌شود[۳].

پدر او یاسر نام داشت که از مردم یمن و از خاندان عُرنی قحطانی مذحجی بود[۴].

یاسر به همراه دو برادرش، حارث و مالک، در پی یافتن برادر دیگرشان به مکه آمد، پس از مأیوس شدن از یافتن او حارث و مالک به وطن بازگشتند ولی یاسر در مکه ماندگار شد. چون در جامعه قبیله‌ای آن زمان مکه و جزیرة العرب کسی که بدون پشتیبان و قبیله و عشیره می‌بود، نمی‌توانست زندگی آرام و امنی داشته باشد، از این رو وقتی در مکه ماندگار شد، به ناچار با حذیفة بن مغیرة بن عبدالله بن عمر بن مخزوم از قبیله بنی مخزوم هم‌پیمان شد و او کنیزش سمیه دختر خیاط[۵] را به همسری یاسر درآورد و عمار از وی به دنیا آمد؛ به همین سبب، عمار از موالیان بنی مخزوم شد. پس از به دنیا آمدن عمار، ابوحذیفه سمیه را آزاد کرد.

سمیه از زن‌های اهل خیر و نیکوکار و فاضل بود که صدمات بسیاری در راه اسلام کشید و سرانجام به دست ابوجهل، پس از ناسزای فراوانی که به او گفته، به طرز دردناکی به شهادت رسید. او اول زن شهید در راه اسلام شد و این افتخاری برای عمار بود و او به آن مباهات می‌کرد. خانواده عمار بن یاسر همگی به دعوت پیامبر اکرم(ص) لبیک گفته و در این راه شکنجه‌های شدیدی را تحمل کردند و سرانجام نیز یاسر و همسرش سمیه جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجه‌های ابوجهل و هم‌فکران او از دست دادند.

در کتاب‌های تاریخ و سیره به زمان تولد عمار بن یاسر اشاره‌ای نشده ولی چون گفته‌اند که وی در سال ۳۷ هجری و در ۹۴ سالگی[۶] در جنگ صفین و در رکاب امام امیرالمؤمنین علی(ع) به شهادت رسید، از این رو می‌توان گفت او چهار سال قبل از عام الفیل به دنیا آمده است. با توجه شهادت او در ۹۴ سالگی او هنگام هجرت به مدینه ۵۴ ساله بوده و در ۴۴ سالگی دین اسلام را انتخاب کرده است و چون رسول خدا(ص) در چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد، پس عمار ۴۴ سال پیش از آن باید به دنیا آمده باشد و لذا از نظر سنی عمار ۴ سال از رسول خدا(ص) بزرگ‌تر خواهد بود؛ بنابراین وی باید چهار سال پیش از عام الفیل به دنیا آمده باشد[۷].[۸]

اسلام آوردن عمار

عمار پس از سی و چند نفر، در روزهایی که رسول خدا(ص) در خانه ارقم محصور بود، مسلمان شد. عمار در این باره می‌گوید: پس از آن‌که خبر پیامبری رسول خدا(ص) را شنیدم، مایل بودم از آیین او خبردار شوم، از این رو به قصد ملاقات پیامبر(ص) به خانه ارقم[۹] رفتم. صهیب بن سنان رومی را جلو درب خانه منتظر دیدم، از او پرسیدم: اینجا چه می‌کنی؟ او گفت: "تو برای چه آمده‌ای؟" گفتم: آمده‌ام تا محمد را ببینم و سخنانش را بشنوم. صهیب گفت: "من نیز چنین قصدی دارم". پس با هم داخل خانه شدیم و در محضر رسول خدا(ص) قرار گرفتیم. تا پایان روز در محضر آن حضرت بودیم و چون شب فرا رسید، در تاریکی شب به خانه‌های خود برگشتیم[۱۰].

ابن اثیر با اسنادش از همام نقل می‌کند گفته است، از عمار شنیدم که می‌گفت: وقتی خدمت پیامبر خدا(ص) رسیدم، بیش از هشت نفر نزد ایشان نبود و از مجاهد نقل می‌کند عمار و مادرش سمیه از جمله هفت نفری بودند که در نزد پیامبر خدا اسلام را پذیرفتند.

عمار دین اسلام را به خانواده خود منتقل کرد و یاسر و سمیه و برادر عمار به نام عبدالله مسلمان شدند. مسلمان شدن این خاندان به مذاق قریش و به ویژه قبیله بنی مخزوم خوش نیامد و آنها به روش‌های گوناگون به شکنجه این خانواده می‌پرداختند.

بنی مخزوم که هم پیمان خانواده یاسر و مالک سمیه به شمار می‌رفتند، با اینکه او را آزاد کرده بودند ولی بیش از دیگران این دو تن را شکنجه می‌کردند. آنها گاهی در روزهای گرم تابستان که در محیط حجاز به هنگام ظهر ریگ‌های زمین مکه کاملاً داغ می‌شد، ایشان را برهنه روی زمین خوابانیده و کتک می‌زدند و یا زره آهنین بر عمار پوشانده و ساعت‌ها او را زیر آفتاب گرم و سوزان بیابان‌های مکه نگه می‌داشتند.

این خانواده مسلمان تا پای جان تمام شکنجه‌ها را تحمل کرده ولی از عقیده و ایمان راستین خود دست برنداشتند. با توجه به این پیشینه مبارزاتی و پایداری در راه پاسداری از عقیده است که رسول اسلام(ص) درباره عمار فرمود: "حق با عمار است و عمار تابع حق؛ هر کجا حق باشد، عمار در کنار حق و او ملاک تشخیص حق است".

گاهی اوقات که رسول خدا(ص) در این حال از کنار خانواده عمار عبور می‌کرد و ایشان را زیر شکنجه‌های طاقت‌فرسا و دشوار و دردناک می‌دید، می‌فرمود: ای خاندان یاسر، شکیبایی کنید که وعده‌گاه شما بهشت است[۱۱].

بلاذری نقل می‌کند: شخصی عمار را دید که در بدنش فرو رفتگی‌هایی است، علت آنرا پرسید. عمار پاسخ داد: "اینها جای ریگ‌های داغی است که مرا روی آنها می‌خوابانیدند؛ در اثر حرارت بیش از حد، ریگ‌ها در بدن من فرو رفته و آنرا خورده‌اند"[۱۲].

در رجال کشی نقل شده روزی مشرکان عمار و پدر و مادرش یاسر و سمیه را در آتش انداختند. در این هنگام رسول خدا(ص) از آن محل عبور می‌کرد و با دیدن این صحنه فرمود: ای آتش، بر دودمان یاسر سرد و سالم باش. به برکت این سخن پیامبر(ص) آتش صدمه‌ای به ایشان نرساند[۱۳].

عمار و خانواده‌اش زیر این آزارها و شکنجه‌ها مسلمان ماندند و بر عقیده خود پافشاری کردند. البته عمار در آخرین لحظه به ظاهر از عقیده توحیدی برگشت ولی پس از خلاصی از دست مشرکان به محضر رسول خدا(ص) رفت و با حالت گریه اتفاقات پیش آمده و پذیرفتن خواست مشرکان را برای حضرت بیان کرد. حضرت در پاسخ او فرمود: "هیچ خدشه‌ای به ایمان تو نرسیده" و خداوند متعال برای تسلّی قلب عمار آیه ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۱۴] را فرستاد[۱۵].[۱۶]

عمار در مکه

عمار پس از اسلام آوردن، علی‌رغم اذیت و آزارهای فراوان، لحظه‌ای از رسول خدا(ص) جدا نشد و همراه حضرت بود و تمام کارهای خود را با رضایت آن حضرت سامان می‌داد و یکی از افرادی بود که با صبر و تحمل و پایمردی در مکه به دشواری زندگی کرد و آیین اسلام را به گوش اهل مکه رساند و آنها را به دین اسلام دعوت و در این راه تلاش فراوانی کرد. هنگامی که عمار را در آتش انداختند، چون رسول خدا(ص) آن صحنه را دیدند، فرمودند: "ای آتش، بر عمار سرد شو و او را سلامت نگهدار، همان‌گونه که با ابراهیم خلیل رفتار کردی". پس به خاطر دعای پیامبر(ص) آتش به وی گزندی نرسانید[۱۷].[۱۸]

عمار و هجرت

پس از زیاد شدن آزار و اذیت مشرکان مکه به حدّی که دیگر تأمین جانی و مالی برای مسلمانان وجود نداشت، به دستور و اجازه پیامبر خدا(ص) گروهی از ایشان که بیش از هشتاد نفر بودند، در سال پنجم بعثت به حبشه هجرت کردند.

در اینکه عمار یاسر نیز به حبشه هجرت کرد یا نه، میان تاریخ‌نگاران اختلاف است و در کتب سیره و تاریخ رأی واحدی در این باره وجود ندارد[۱۹]؛ اگرچه صاحب اعیان الشیعه او را دارای دو هجرت، به حبشه و به مدینه می‌داند[۲۰].

سرانجام مسلمانان به دستور الهی و پس از بیعت مردم مدینه با رسول خدا(ص) به سوی مدینه مهاجرت کرده، در آنجا ساکن شدند. چون رسول خدا(ص) به هنگام ظهر وارد روستای قبا شد، عمار گفت: "باید برای رسول خدا(ص) جایی آماده کنیم که به هنگام نماز در آنجا جماعت برگزار شود و کارهای دیگرش را نیز زیر سایه انجام دهد". از این رو عمار در بنای مسجد قبا نقش اساسی داشته، بیشتر از همه تلاش می‌کرد و این اولین مسجدی بود که ساخته شد[۲۱].

او هنگام بنای مسجد النبی در مدینه به اندازه دو نفر سنگ حمل می‌کرد، وقتی رسول خدا(ص) از او علت این کار را پرسید، عمار پاسخ داد: "یا رسول الله، دوست دارم در ساختمان این مسجد بیش از این کار کنم"[۲۲]. پس پیامبر خدا(ص) دستی به شانه عمار زد و به او فرمود: "تو از اهل بهشتی و جمعیتی ستمکار تو را شهید می‌کنند"[۲۳].[۲۴]

عمار و حضور در جنگ‌ها

او در بسیاری از جنگ‌ها به ویژه جنگ‌های بدر، احد و اکثر جنگ‌ها شرکت داشت. در جنگ یمامه نیز شرکت کرد و در این جنگ تلاش زیادی کرد[۲۵].

عمار هنگام بازگشت رسول خدا(ص) از جنگ تبوک افسار شتر آن حضرت را در دست داشت. وی به همراهی حذیفه با رشادت خاصی جان رسول خدا(ص) را از سوء قصد منافقان حفظ کردند و آن گروه از این دو یار مخلص پیامبر در هراس بودند و ایشان را به عنوان منافق شناس می‌شناختند [۲۶].

جابر می‌گوید: هنگامی که ما در "نخل"[۲۷] بودیم، مردی از مسلمانان زنی از مشرکین را دستگیر کرد. چون به سوی مدینه باز می‌گشتیم، همسر او به تعقیب لشکر حرکت کرده بود تا به تلافی آن دستبردی به مسلمانان بزند. چون به یکی از منازل رسیدیم و قصد داشتیم در آنجا استراحت نماییم. رسول خدا(ص) فرمود: "کیست که امشب نگهبانی دهد؟" عمار یاسر و عباد بن بشر این کار را به عهده گرفتند و هر دو به دنبال مأموریت به دهانه دره رفتند[۲۸].[۲۹]

عمار و حوادث پس از پیامبر(ص)

درباره حوادثی که عده‌ای بلافاصله پس از رحلت رسول خدا(ص) به وجود آوردند[۳۰]. برخی از اصحاب پیامبر خدا(ص) واکنش‌هایی از خود نشان دادند که در کتب تاریخ ثبت است؛ از جمله آنها اعتراضی بود که دوازده نفر از اصحاب بدری[۳۱] از مهاجرین و انصار هنگامی که خلیفه اول در مسجد بر منبر نشسته بود، از خود نشان دادند و مخالفت خود را با گزینش ابوبکر به طور علنی اعلام داشتند. از مهاجرین خالد بن سعید بن عاص که از بنی‌امیه بود، سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، و بریده اسلمی و از انصار ابوهیثم بن تیهان، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف، خزیمة بن ثابت ذوالشهادتین، ابی بن کعب و ابوایوب انصاری در این اعتراض شرکت داشتند و آنها باهم قرار گذاشتند وقتی ابوبکر بالای منبر رفت او را استیضاح کرده، اعتراضشان را به او اعلام کنند[۳۲].

پس این گروه دوازده نفری به سمت مسجد حرکت کردند و نزدیک منبر رسول خدا(ص) دور منبر حلقه زدند. روز جمعه بود، ابوبکر بالای منبر قرار گرفت؛ دو گروه مهاجر و انصار از همدیگر خواستند که پیشی گرفته، سخن خود را بیان کنند و پس از مدتی خالد بن سعید بن عاص سخن گفت و پس از وی هر یک از ایشان مطالب خود را درباره جایگاه امیرالمؤمنین علی(ع) و شایستگی ایشان به جانشینی و خلافت رسول خدا(ص) و نیز توصیه‌های رسول خدا(ص) درباره علی(ع) و تصریح ایشان به خلافت و جانشینی آن حضرت بیان کردند و چون نوبت به عمار رسید، او به پا خواست و به تمام اهل مسجد خطاب کرده، گفت: ای جمعیت قریش و ای همه مسلمانان! اگر می‌دانید که چه بهتر و اگر نمی‌دانید، پس بدانید که به راستی اهل بیت پیامبر شما بر میراث نبوت سزاوارتر و به اداره امور دین پایدارتر و نسبت به مؤمنین مطمئن‌تر و بر ملت و امت نگهبان‌تر و خیرخواه‌تر خواهند بود؛ بنابراین صاحب اختیار خویش (ابوبکر) را وادار کنید که حق خلافت را به حق‌دار آن واگذارد، قبل از اینکه شیرازه اتحاد و اخوت شما از هم پاشیده شود و ضعیف و به خاطر اختلافات و پراکندگی‌ها طعمه چنگال دشمنان شوید. به راستی شما می‌دانید بنی هاشم به این امر (خلافت) شایسته‌تر و سزاوارتر از شما هستند و علی(ع) نزدیک‌ترین فرد شما به پیامبرتان است. او بعد از خداوند و رسولش ولی شماست، شما جایگاه و موقعیت او را نزد پیامبر می‌دانستید، در هنگام بستن کلیه درب‌هایی که از خانه اصحاب به مسجد باز می‌شد، تنها درب خانه علی(ع) بود که رسول خدا به دستور خداوند متعال آن را به درون مسجد باز گذاشت و دخترش فاطمه(س) را از میان خواستگاران دیگر به همسری او درآورد و حدیث معروف من شهر علم هستم و علی در آن است، پس هر که حکمت می‌خواهد باید از در آن وارد شود، در شأن اوست. همه شما به او احتیاج دارید و حال آنکه او هیچ نیازی به هیچ یک از شما ندارد. با سابقه‌ای که او دارد، با فضیلت‌ترین شما به گمان خود، از آن افتخارات بی‌بهره است. با این حال چرا بر او حیله کرده و حقش را به او نمی‌دهید و زندگی زودگذر دنیایی را به زندگی ابدی آخرت ترجیح دادید؟ چه ناپسند است برای ستمکاران این جانشینی. آنچه خدا برای او قرار داده، به او بدهید و از او روی نگردانید و به حال گذشته خویش باز نگردید که زیانکار می‌شوید. این کار را نکنید که قطعاً زیان کار خواهید بود[۳۳].[۳۴]

عمار در عصر ابوبکر

گرچه عمار همانند بسیاری از صحابه رسول خدا(ص) انتخاب ابوبکر را به رسمیت نشناختند و البته تا پایان نیز بر این عقیده پابرجا ماندند، ولی چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند و نیز به خاطر تهدیدهایی که از داخل و خارج مرزهای اسلامی متوجه حکومت نوپای اسلام شده و اصل دین در خطر بود، از این رو برای حفظ اساس اسلام همانند امیرالمؤمنین(ع) از هیچ تلاشی فروگذار نکردند. آنها در عین اعتراض و انتقاد به حاکم و دستگاه حکومت، در صحنه حضور داشتند و تا پای جان از اسلام دفاع می‌کردند. نمونه آشکار آن شرکت عمار در نبرد یمامه، یعنی جنگ با مسیلمه کذاب و پیروانش بود. ماجرا از این قرار بود که عده‌ای از افراد تازه مسلمان شده پس از رحلت رسول خدا(ص) مرتد شده[۳۵] و آهنگ جنگ با مسلمانان را کرده، از قبول دستورهای حکومت اسلامی خودداری ورزیدند. وقتی جنگ شروع شد، عمار احساس کرد مسلمانان سستی می‌کنند و نزدیک است که شکست خورده، فرار کنند، از این رو عمار با آنکه مجروح شده بود، خود را به روی سنگ بزرگی رسانید و با جملاتی چون: "ای گروه مسلمانان آیا از بهشت فرار می‌کنید!" مسلمانان را به پایداری و مقاومت فرا خواند.

واقدی از عبدالله بن عمر نقل می‌کند عمار را در روز یمامه دیدم، او بر صخره‌ای ایستاده بود و فریاد می‌زد: "آیا از بهشت می‌گریزید! من عمار بن یاسرم؛ همه پیرامون من گِرد آیید". وی این جملات را در حالی بیان می‌کرد که دیدم گوشش بریده و مانند گوشواره آویزان شده بود و او آغشته به خون بود ولی هم‌چنان به برانگیختن مسلمانان مشغول بود و سرانجام مسلمانان به پیروزی رسیدند و مخالفان را سرکوب کردند[۳۶].[۳۷]

عمار و زمامداری عمر بن خطاب

پس از آنکه تلاش عمار و دیگر اصحاب راه به جایی نبرد و برنامه ریزان به مقصود خود رسیدند و امام علی(ع) مظلومانه و به ستم کنار گذاشته شد، عمار مدتی را در عراق به سر برد و در آنجا به فعالیت و تبلیغ و ترویج اسلام راستین مشغول شد[۳۸]. هم‌چنین عمر بن خطاب او را والی کوفه قرار داد، البته عبدالله بن مسعود را نیز به عنوان معاون او و آموزگار مسائل شرعی مردم برگزید. او عثمان بن حنیف و حذیفه را نیز برای انجام مسئولیت‌هایی به همراه عمار به کوفه فرستاد. عمر بن خطاب در نامه‌ای به مردم کوفه این گونه نوشت: "اما بعد؛ من عمار را به عنوان استاندار و ابن مسعود را به عنوان وزیر و معلم به سوی شما فرستادم و این را بدانید که ایشان از برگزیدگان یاران محمد(ص) هستند؛ پس به ایشان اقتدا کنید"[۳۹].

این حکم چندان نپایید و طولی نکشید که پس از یک سال و اندی، عمار از کار بر کنار شد و حکم عزل او را عمر بن خطاب صادر کرد. وقتی عمر عمار را دید، از او پرسید: آیا از بر کناری خود ناراحت شدی؟ عمار در پاسخ با قاطعیت گفت: "از انتصاب به این مقام خوشحال نشدم تا از معزول شدن از آن ناراحت شوم" و به نقل ابن اثیر عمار در پاسخ عمر بر گفت: "سوگند به خدا هم این [حکم] ولایت و حکومت برای من ناخوش بود و آزارم داد و هم برکناری از آن"[۴۰].

بلاذری می‌نویسد: میان ابن مسعود و عمار یاسر اختلافی در گرفت و همین امر باعث عزل عمار شد. عمار یاسر در مدتی که در کوفه به اداره امور مشغول بود، امامت جمعه را نیز به عهده داشت و البته در کارزارهایی که پیش می‌آمد به کمک مسلمانان می‌شتافت و نیروهای فروانی برای کمک به آنها آماده می‌کرد[۴۱].[۴۲]

عمار و حضور در فتوحات مسلمین

نقل شده، وقتی ابوموسی نامه‌ای به عمر بن خطاب نسبت به تجهیز لشکر و استمداد از وی جهت جنگ با مخالفان اسلام نوشت، عمر بن خطاب طی نامه‌ای از والیان و استانداران آن نواحی خواستار کمک به ابوموسی شد. وقتی نامه وی به عمار بن یاسر که حاکم کوفه بود، رسید، عبدالله بن مسعود را جانشین خود قرار داد و با شش هزار سوار با کمک هم به فتح و ظفر دست یافتند و هر یک از اهل کوفه و بصره به شهر خود بازگشتند[۴۳].

پس از چندی به عمار خبر رسید عده‌ای در نهاوند لشکر جمع کرده و از ری، سمنان، دامغان، همدان، قم، کاشان، فارس، کرمان، اصفهان و آذربایجان مردان جنگی برای یاری ایشان آمده‌اند. عمار نامه‌ای برای عمر بن خطاب نوشت و جریان را به اطلاع او رساند. او نیز دستور آماده‌سازی سپاه را صادر کرد و پس از درگیری و نبردی سخت، نهاوند به تصرف مسلمین درآمد. بعد از این ماجرا عمر بن خطاب برای عمار یاسر نامه‌ای به این مضمون نوشت: "﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ از بنده خدا عمر به عمار یاسر، اما بعد؛ سپاس و ستایش خداوندی را که وعده خود را عملی کرد و فتح و ظفر را نصیب اسلام نمود و کفار را منکوب و مخذول گردانید. ای بندگان! خدای را سپاس و ثنا گوئید و شکر نعمت او را به جای آورید و توکل بر فضل و کرم او کنید. ای عمار، چون این نامه به دست تو رسید، مردم را از آن باخبر ساز و سپاهی تجهیز کرده و آنرا به فرماندهی عروة بن زید خیل الطائی به سوی ری و اصفهان روانه دار تا در صورت نپذیرفتن اسلام آنها را به پذیرش وادار نمایند". عمار نیز خواسته عمر را جامه عمل پوشانید و این لشکر به نقاط و شهرهای مذکور تسلط یافت و پیروز شد. در این اثنا مردم کوفه از عمار شکایت کرده و از عمر خواستند او را بر کنار نماید[۴۴].

طبری در تاریخ خود علت عزل عمار را چنین می‌نویسد: زمانی که عمار والی کوفه بود، عمرو بن سراقه نیز والی بصره بود. او به عمر بن خطاب نوشت که بصره پرجمعیت است و خراج دریافتی برای ایشان کافی نیست و از او خواست خراج برخی از مکان‌ها را به آنجا بدهد. وقتی مردم کوفه از آن نامه باخبر شدند، به عمار گفتند: به عمر بنویس که "رامهرمز" و "ایذه" مخصوص ما بوده و آنها (اهل بصره) کمکی برای فتح آنجا نکرده‌اند و پس از پیروزی بر ایشان آنها به ما ملحق شدند [مبادا خراج آن دو مکان را به ایشان بدهد]. عمار گفت: "من با آنجا کاری ندارم. عطارد به او گفت: "ای بنده گوش بریده، پس چه کسی باید با کسانی که درباره غنیمت ما ادعا می‌کنند، مبارزه کند؟" عمار پاسخ داد: "به گوش من که آنرا بهتر از گوش دیگر دوست دارم ناسزا گفتی؟"[۴۵] بالاخره عمار در این باره به عمر چیزی ننوشت و از او درخواستی نکرد. پس مردم کوفه با عمار مخالفت کردند و البته شاهدانی نیز شهادت دادند که اهل بصره به مردم آن دو مکان پناه دادند و عمر خراج آن مکان‌ها را به بصره داد[۴۶].

یعقوبی می‌نویسد: وقتی مردم کوفه نزد عمر آمدند، عمر بن خطاب از ایشان درباره حال عمار و استانداری او پرسید، آنها نیز چون کینه او را در دل داشتند، گفتند: عمار ضعیف است و برای امارت کوفه مناسب نیست، عمر بن خطاب نیز او را از کار برکنار کرد و مغیرة بن شعبه را بر آنها گماشت. پس از مدتی از مردم کوفه از حال او پرسید، گفتند: تو خود می‌دانی که او فاسق است. عمر در پاسخ آنها گفت: "از شما مردم کوفه چه کشیدم! اگر مسلمانی پرهیزگار (همانند عمار) را برای فرمانداری شما بفرستم، می‌گویید او ناتوان است، و اگر گنهکاری (همانند مغیره) را بر شما امیر سازم، می‌گویید او فاسق است"[۴۷].

ابن سعد از ابن ابوهذیل نقل می‌کند که می‌گفت: من عمار را در حالی که حاکم کوفه بود دیدم. او بارِ علفی را به درهمی خرید و آنرا با ریسمان بست و بر پشت خود نهاد و به خانه برد و نیز از مطرف نقل می‌کند که عمار را دیدم در حالی که به دوختن پوست روباه مشغول بود و پارچه می‌برید[۴۸].[۴۹]

عمار و زمامداری عثمان بن عفان

دوران زمامداری عثمان، به ویژه نیمه دوم آن سخت‌ترین روزگاری بود که بر اصحاب راستین رسول خدا(ص) گذشت. ملاک‌های اصیل و معیارهای دقیق اسلامی کنار گذاشته شده و به طور علنی برخلاف دستور صریح قرآن و سنت رفتار می‌شد و شکاف طبقاتی و فامیل‌گرایی بر جامعه اسلامی سایه افکنده بود و هر کسی که لب به اعتراض می‌گشود، سخت‌ترین مجازات برای او در نظر گرفته می‌شد. آشکارترین نمونه این اوضاع تبعید مکرر ابوذر غفاری است که به نص صریح و صحیح حدیث نبوی راستگوترین فرد روی کره زمین بود. نمونه دیگر آن عمار بن یاسر است که در مقابل پایمال شدن اصول اسلامی و معیارهای انسانی سکوت نمی‌کرد و اعتراض می‌کرد ولی در مقابل او را کتک زده، به قتل و تبعید و... تهدید می‌کردند و بدترین ناسزاها را به او می‌گفتند. در ادامه نمونه‌هایی از اعتراضات اصحاب و عکس العمل هیئت حاکم را از منابع معتبر و کتب تاریخ و سیره ذکر می‌کنیم[۵۰].

نقل شده، در بیت المال صندوق جواهری بود که عثمان مقداری از آنها را برداشته و به زنان خود داد تا ایشان خود را با آن آراسته و از آن استفاده کنند. این عمل بر مسلمانان دشوار آمد و به خاطر این عمل ناشایست از هر طرف سیل اعتراضات به سوی عثمان روانه شد تا اینکه او را خشمناک کرد. پس عثمان به منبر رفت و ضمن سخنرانی چنین گفت: "آنچه احتیاج دارم را از بیت المال بر می‌دارم، هر چند بینی عده‌ای به خاک مالیده شود". علی(ع) به او فرمود: "تو را آزاد نخواهند گذاشت بلکه دستت را از بیت المال کوتاه می‌کنند". عمار یاسر گفت: "به خدا سوگند، بینی من قبل از همه به خاک مالیده می‌شود". عثمان ناراحت شد و گفت: "ای پسر زن شکم گنده، با من چنین گستاخی می‌کنی؟ او را بگیرید". پس عمار را بازداشت کردند. چون عثمان به خانه برگشت، عمار را ‌طلبید و دستور داد او را کتک بزنند. آن‌قدر او را زدند که غش کرد، در همان حال او را به خانه ام سلمه همسر، رسول خدا(ص) بردند. عمار به خاطر بیهوشی نماز ظهر و عصر و مغرب را نخواند و نیمه‌های شب که به هوش آمد، وضو ساخت و نمازهای خود را قضا کرد و گفت: "در هر حال خدا را سپاس‌گزارم؛ زیرا این اولین باری نیست که در راه خدا شکنجه می‌شوم"[۵۱].[۵۲]

خیزش مسلمانان برای حمایت از عمار

پس از این ماجرا هشام بن ولید مخزومی که در جاهلیت هم‌پیمان عمار بود، به عثمان گفت: "عثمان! از علی بن ابی طالب و قبیله‌اش ترسیدی لذا به علی(ع) آسیبی نرساندی، ولی نسبت به ما گستاخ شده و برادر ما را چنان کتک زدی که نزدیک بود بمیرد. بدان که این طور نخواهد ماند! به خدا قسم اگر عمار بمیرد، مرد بزرگی از بنی‌امیه را خواهیم کشت". عثمان به تندی با او برخورد کرده و به او ناسزا گفت و دستور داد او را از خانه‌اش بیرون کردند. پس هشام بن ولید و بستگانش نزد ام سلمه رفته و او را نیز از کارهای عثمان خشمگین یافتند. وقتی عایشه از ماجرا باخبر شد، ناراحت شد و تار مویی از پیامبر و پیراهن و کفش آن حضرت را به مردم نشان داد و گفت: "چه زود سنت پیامبر خود را ترک کردید! هنوز کفش و لباس پیامبر کهنه نشده است".

مردم از هر طرف در مسجد جمع شده و درباره اعمال و رفتار عثمان اظهار تأسف می‌کردند و از تعجب زبان‌ها به گفتن سبحان الله گویا بود، تا جایی که عمروعاص نیز به جهت اینکه عثمان او را از حکومت مصر برکنار کرده بود و از وی ناراحت بود، با دیگران هم صدا شده بود. وقتی عثمان فهمید هشام بن ولید و عده‌ای از قبیله بنی مخزوم در خانه ام سلمه جمع شده‌اند، کسی را به آنجا فرستاد تا بپرسد که چرا جمع شده‌اند؟ ام سلمه برایش پیغام فرستاد که دست از این کارها بردار و مردم را ناراحت نکن[۵۳].[۵۴]

عمار و کتک خوردن از دست عثمان و مأمورانش

پس از افزایش قانون شکنی‌های عثمان، روز به روز نارضایتی‌های مردم نیز افزایش می‌یافت، پس جمعی از مسلمانان دور هم جمع شده، طوماری از موارد خلاف عثمان را تنظیم کردند که یازده مورد را شامل می‌شد و ده نفر را انتخاب کردند تا نامه را به عثمان برسانند. آنها نامه را به عمار دادند، عمار به همراه ایشان به طرف خانه عثمان حرکت کرد ولی در راه تک‌تک افراد از خواسته خود عقب‌نشینی کردند و عمار تنها به خانه عثمان رسید. او اجازه ورود خواست و وارد خانه شد و نامه را به عثمان داد. پس از آنکه عثمان نامه را خواند، از او پرسید: این نامه را تو نوشته‌ای؟ عمار گفت: "آری، من و چند نفر دیگر". عثمان گفت: "پس بقیه افراد چه شدند؟" عمار گفت: "از ترس تو پراکنده شدند". عثمان گفت: "نام یک یک آنها را بگو". عمار گفت: "بعداً آنها را معرفی خواهم کرد". عثمان گفت: "چرا در میان این عده که نامه را نوشته‌اند، تو گستاخی کردی و نامه را رساندی؟" مروان حکم که حضور داشت، گفت: "یا امیرالمؤمنین، این بنده سیاه بر شما چیره شده و دیگران را نیز علیه تو می‌شوراند؛ اگر او را بکشی، دیگران حساب خود را خواهند کرد". پس فرمان زدن صادر شد و اطرافیان عثمان همگی بر عمار حمله کرده و شروع به کتک زدن او کردند، عثمان نیز جلو آمد و با پای خود بر تهیگاه عمار می‌زد تا اینکه فتق عمار پاره و او بیهوش شد. پس او را از خانه عثمان بیرون کشیده و به بیرون خانه افکندند. ام سلمه گفت که عمار را به خانه‌اش بردند و مشغول معالجه او شد؛ عمار به هوش آمد و کم‌کم بهبود یافت[۵۵].

در نقل دیگری چنین آمده: مقداد، عمار، طلحه، زبیر و عده‌ای دیگر از اصحاب پیامبر(ص) نامه‌ای آماده کرده، در آن کارهای عثمان را که برخلاف سنت پیامبر انجام داده بود، گرد آورند و او را تهدید کردند که دست از اعمال خود بردارد وگرنه علیه او قیام خواهند کرد. نامه را عمار نزد عثمان برد. عثمان چند سطر از اول آنرا خواند و بعد به عمار گفت: "چرا تو از میان آنها پیش قدم شدی که این نامه را به من برسانی؟" عمار گفت: "چون من اهل نصیحت هستم و می‌خواهم تو را از عواقب کارهایت بیم دهم". عثمان گفت: "دروغ می‌گوئی ای فرزند سمیه!" عمار گفت: "به خدا سوگند، من فرزند سمیه و یاسر هستم". در این هنگام عثمان به غلامان خود امر کرد تا دست و پای او را گرفتند، و بعد خود او با پای خود به شکم او زد و عمار به خاطر ضربه بی‌هوش بر زمین افتاد. در روایت دیگری آمده که علت مضروب شدن عمار به دست عثمان مربوط به وفات عبدالله بن مسعود بوده است[۵۶].[۵۷]

عمار و تبعید

چون عثمان می‌دید که از انتقادهای عمار رهایی ندارد، مکرر نقشه تبعید او را طرح می‌کرد ولی با مخالفت تعدادی از صحابه رسول خدا(ص) روبه‌رو می‌شد و قدرت مقابله با آنها را نداشت. روزی وقتی خبر وفات ابوذر به عثمان رسید، عثمان برایش طلب آمرزش کرد؛ عمار گفت: "آری، همه ما برای ابوذر طلب رحمت می‌کنیم". عثمان از سخن کنایه‌آمیز عمار خشمناک شد و به او گفت: "فکر می‌کنی که از تبعید کردن تو پشیمان شدم؟ نه، بلکه تو نیز باید به محل او تبعید شوی، او را بزنید و از خانه بیرونش کنید". پس اطرافیان عثمان عمار را زدند و از خانه بیرون کردند.

عمار آماده رفتن به ربذه شد، طایفه بنی مخزوم نزد علی(ع) رفته، تقاضا کردند تا با عثمان صحبت کند و او را منصرف سازد. علی(ع) نزد عثمان رفت و به او فرمود: "از خدا بترس! دیروز مرد شایسته‌ای مانند ابوذر را تبعید کردی تا در تبعیدگاه هلاک شد و باز امروز می‌خواهی نظیر او را تبعید کنی؟" میان علی(ع) و عثمان سخنانی رد و بدل شد تا آنکه عثمان به علی(ع) گفت: "تو سزاوارتر به تبعیدی". علی(ع) فرمود: "مانعی ندارد مرا هم تبعید کن".

اما مهاجران نزد عثمان اجتماع کرده و به او گفتند: این چه روشی است که پیش گرفته‌ای؟ چرا هر که را با تو سخن می‌گوید و یا وساطت می‌کند، تبعید می‌کنی؟ در نتیجه عثمان از تبعید عمار منصرف شد[۵۸].[۵۹]

عوامل خشمناکی عثمان از عمار

عثمان به دلایل مختلفی از دست عمار یاسر ناراحت بود، از جمله چون عمار دارای شهامتی بی‌نظیر بود و پناهگاهی برای مخالفان عثمان به حساب می‌آمد و با اینکه نماز خواندن بر اموات از وظایف خلیفه بود، اما آنهایی که از خلیفه ناراضی بودند، وصیت می‌کردند عمار بر آنها نماز بخواند و حتی خلیفه را از مرگ او باخبر نکنند.

نقل شده عثمان روزی به قبر تازه‌ای عبور کرد. پرسید: این قبر کیست؟ گفتند: قبر عبدالله بن مسعود. پرسید: چرا مرا خبر نکردید و چه کسی متصدی امورش بوده است؟ گفتند: بر حسب وصیت خود او، عمار یاسر بر او نماز خواند و دفنش کرد. عثمان بر عمار خشمناک شد. عبدالله بن مسعود که مورد آزار و اذیت عثمان قرار گرفته بود، هنگام مرگ وصیت کرد عثمان بر وی نماز نگذارد و او می‌خواست وصی برای خود معین کند تا وصیت او را اجرا نماید. چون مردم می‌دانستند وی از عثمان ناراحت است، کسی حاضر نمی‌شد وصیت او را قبول کند و عثمان را با خود دشمن کند. عمار بن یاسر وصایت او را پذیرفت. ابن مسعود گفت: "باید عثمان بر من نماز نگذارد". عمار گفت: "من به وصیت تو عمل خواهم کرد". بعد از اینکه عبدالله درگذشت، عمار جریان را به عثمان اطلاع نداد و عبدالله را دفن کرد. عثمان به عمار اعتراض کرد و گفت: "چرا به من اطلاع ندادی؟" عمار گفت: "او وصیت کرده بود، من هم به وصیت او عمل نمودم"[۶۰].

طولی نکشید که مقداد نیز از دنیا رفت و بنا به وصیتش عمار متولی نماز و خاک سپاری او شد و عثمان از ماجرا باخبر نشد. پس از آنکه عثمان از ماجرا مطلع شد، سخت بر عمار غضب کرد و به او گفت: "پسر زن سیاه چهره کارهای حکومتی را به عهده می‌گیرد! به حسابش خواهم رسید"[۶۱].

جوهری روایت می‌کند: هنگامی که عثمان به وسیله عبدالرحمن به خلافت انتخاب شد، عمار بن یاسر به اعتراض بلند شده و فریاد زد: "ای گروه مسلمانان! زمانی بر ما گذشت که جماعت ما اندک بود و ما در میان کفار و مشرکین خوار بودیم و قدرت سخن گفتن نداشتیم ولی امروز خداوند با دین خود ما را یاری و عزیز کرده و به وسیله فرستاده خودش گرامی داشته است. و خداوند را بر این نعمت سپاس می‌گوئیم. ای جماعت قریش! تا چه وقت می‌خواهید خلافت را از خاندان پیامبر خودتان دور نگه دارید و آن را هر روز در جایی قرار دهید؟ من از این بیم دارم که خداوند خلافت را از شما بگیرد و در جای دیگر قرار دهد، همان‌گونه که شما خلافت را از خاندان رسالت و نبوت گرفتید و در جای دیگری قرار دادید". در این هنگام هاشم بن ولید بن مغیره فریاد زد: "ای فرزند سمیه! تو از حد خودت تجاوز کرده‌ای و اندازه‌ات را نمی‌شناسی، تو را با قریشیان چه کار؟ تو نباید در این کارها دخالت نمایی". پس جماعت قریش همگی بر عمار حمله کرده و به سخنان او اعتراض کردند. عمار گفت: "خداوند را سپاس‌گزارم که طرفداران حق همیشه مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند". این را گفت و از مجلس بیرون رفت[۶۲].

عبدالرحمان پس از ماجرای شورای شش نفره، روز سوم به میان مردم آمد و گفت: "من از میان ایشان علی بن ابی طالب و عثمان را انتخاب کردم؛ حال شما بگویید از میان این دو کدام یک را برگزینیم". عمار بن یاسر گفت: "اگر می‌خواهی مردم اختلاف نکنند، علی(ع) را برگزین و با او بیعت کن". مقداد بن اسود نیز گفت: "عمار، راست می‌گوید؛ اگر با علی بن ابیطالب(ع) بیعت کنید ما از وی اطاعت می‌کنیم و سخن او را مورد عمل قرار می‌دهیم". عبدالله بن ابی سرح و عبدالله بن ابی ربیعه اظهار داشتند: اگر می‌خواهید قریش اختلاف نکند، عثمان را اختیار کنید. در این هنگام عمار پاسخ داد: "ای ابن ابی سرح! از چه وقت تو خیرخواه اسلام شده‌ای؟"[۶۳]

نقل شده، در یکی از روزها علی(ع) و زبیر و طلحه و عمار و گروهی دیگر نزد عثمان رفته و در مورد بازگرداندن حکم بن ابی العاص از تبعیدگاه به وی اعتراض کردند[۶۴]؛ زیرا پس از تبعید، عثمان او را از تبعیدگاه برگردانید و در مدینه در کنار خود جای داد. این عمل عثمان موجب ناراحتی مسلمانان و اصحاب وفادار رسول خدا(ص) در مدینه شد و عمار در این میان بسیار فعال بود و همواره به عثمان اعتراض می‌کرد[۶۵].

هم‌چنین هنگامی که عثمان ابوذر را به ربذه تبعید کرد، دستور داد کسی او را مشایعت نکند و با او سخن نگوید و امر کرد مروان بن حکم او را از مدینه بیرون کند. هنگامی که ابوذر از مدینه بیرون می‌رفت، کسی جرأتِ همراهی او را نداشت و تنها علی(ع) و برادرش عقیل و حسن و حسین(ع) و عمار برای همراهی او حاضر شدند و او را بدرقه کردند. عمار در هنگام تودیع ابوذر گفت: "خداوند آرامش دل را از آنها سلب کند که تو را ناراحت کرده و به تنهایی گرفتار نمودند؛ خداوند امنیت را از آنها بردارد که موجبات ترس تو را فراهم نمودند. به خداوند سوگند، اگر تو دنیای آنان را قبول کرده بودی تو را در آسایش و امنیت قرار می‌دادند و اگر از کارهای آنها دل خوش می‌داشتی و با ایشان مخالفت نمی‌کردی، آنان تو را دوست می‌داشتند. مردم از این جهت با گفته‌هایت مخالفند که دنیا را دوست دارند و از مرگ هراس دارند و به حکام خود تمایل دارند و حکومت هم با کسی است که بر مردم مسلط شود. مردم دین خود را به حاکمان خود فروختند و آنها هم دنیای آنان را آباد کردند، در حالی که آنها نه دین دارند و نه آخرت و زیان آشکار همین است"[۶۶].

ابوکعب حارثی گوید: من نزد عثمان رفتم، در هنگامی که خلیفه بود و در گوشه‌ای قرار گرفتم و به اطراف خود نگریستم. متوجه شدم همه ساکت هستند، من هم سکوت کردم و چیزی نگفتم. در این هنگام چند نفر وارد شدند و گفتند: او نیامد. عثمان به خشم آمد و گفت: "او را کشان کشان بیاورید؟!" بعد از مدتی مرد قدبلندی را که بر سرش مویی نداشت، آوردند. پرسیدم: این مرد کیست؟ گفتند: عمار بن یاسر است. عثمان گفت: "تو آن کسی هستی که مأموران ما آمدند تو را بیاورند ولی تو از آمدن امتناع کردی؟" بین آنها سخنانی رد و بدل شد که من اکنون آنها را به خاطر ندارم، بعد از آن عمار بیرون رفت و من تنها ماندم[۶۷]. من با خود فکر کردم که باید حقیقت این قضیه را پیدا کنم و منتظر نباشم داستان را برایم تعریف و توصیف کنند. من دنبال او رفتم و داخل مسجد شدم، متوجه شدم عمار در آنجا نشسته و گروهی هم دور او را گرفته‌اند و گریه می‌کنند. در این هنگام عثمان وارد مسجد شد و به یکی از همراهان گفت: "شرطه‌ها را حاضر کنید". شرطه‌ها آمدند، عثمان دستور داد آنها را متفرق کنید[۶۸].

زبیر بن بکار گوید: ابن عباس نقل می‌کرد در یکی از سحرها به طرف مسجد رفتم تا فضیلت اول وقت را درک کنم. به دنبال خودم صدایی را شنیدم، برگشتم و دیدم که عثمان است. از سرعت خود کاستم تا عثمان به من رسید و عازم مسجد شدیم. در بین راه باهم گفتگو می‌کردیم که ناگهان با عمار بن یاسر برخورد نمودیم. عمار هنگامی که مرا دید، سلام کرد و من هم پاسخ او را دادم. عمار پرسید: همراه تو کیست؟ گفتم: امیرالمؤمنین عثمان. عمار به کنیه بر او سلام کرد و نه به عنوان خلافت؛ عثمان هم پاسخ سلام او را داد. بعد از آن عمار از من پرسید: شما با هم صحبت می‌کردید، سخن شما درباره چه موضوعی بود؟ گفتم: مطلب همان است که شنیدی. عمار گفت: "چه بسا افراد مظلومی که غافل هستند، چه بسا ظالمانی که خود را به جهالت می‌زنند و تجاهل می‌نمایند". عثمان گفت: "اما تو از بدگویان ما هستی و همواره به ما بد می‌گویی و از بدگویان ما حمایت می‌کنی؛ به خداوند سوگند دست‌های ما برای مجازات شما باز است و راه‌های جلوگیری از کارهای تو هم آسان است. اگر نه این بود که ما گذشت داریم و نمی‌خواهیم در جامعه تفرقه ایجاد شود، کاری می‌کردم که از گذشته‌ها پندگیری و در آینده هم دست از این سخنان برداری". عمار گفت: "به خداوند سوگند، من علی را دوست دارم و از شما معذرت هم نمی‌خواهم. دست تو هم باز نیست و راه‌ها هم آسان نیست؛ من با حجت سخن می‌گویم و به سنت پای‌بند هستم. عفو و گذشت و جلوگیری از تفرقه را ادامه بده ولی مرا از سخن و اظهار حقایق باز ندار. معلم من مطالب را به من تعلیم داده و مرا از گزند تو حفظ کرده است". عثمان گفت: "به خداوند سوگند، تو همواره از شر و فساد حمایت کرده‌ای و مردم را به شر فرا می‌خوانی و خیر و صلاح را ترک گفته‌ای". عمار گفت: "این سخنانی که تو درباره من می‌گویی، برخلاف سخنان رسول اکرم(ص) است که درباره من گفته است". عثمان گفت: "پیامبر در چه وقت درباره تو آن سخنان را گفته است؟" گفت: "روز جمعه بعد از نماز جمعه خدمت آن حضرت رسیدم و تو هم تنها در آنجا بودی. پیامبر لباس‌های بیرون را از تن درآورده بود و لباس خدا را پوشیده بود؛ من سینه و گلو و پیشانی آن حضرت را بوسیدم. رسول اکرم(ص) فرمودند: " ای عمار، تو ما را دوست می‌داری و ما هم تو را دوست می‌داریم؛ تو از اعوان خیر هستی و از شر و فساد خودداری می‌کنی". عثمان گفت: "تو راست می‌گویی ولی تو اکنون روش خود را تغییر داده‌ای". در این هنگام عمار دست خود را بلند کرد و گفت: "ای فرزند عباس، آمین بگو". گفت: "بار خدایا! هر کس اوضاع را تغییر داده و اخلاق خود را عوض کرده، تو هم در حالات او تغییراتی بده"[۶۹].[۷۰]

عمار در حکومت امام علی(ع)

عمار در مناسبت‌های مختلف از حق امیرالمؤمنین امام علی بن ابی طالب(ع) دفاع کرده و خلافت را حق آن حضرت و ایشان را شایسته‌ترین فرد برای جانشینی رسول خدا(ص) دانسته، آنرا بارها اظهار کرده است. در منابع مختلف آمده: مقداد، سلمان، ابوذر و عمار از اولین کسانی هستند که به شیعه معروف شدند.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌گوید: بعد از کشته شدن عثمان صحابه در مسجد رسول اکرم(ص) اجتماع کردند و درباره امامت و خلافت گفتگو نمودند. در آن میان عمار بن یاسر و جماعتی به علی(ع) اشاره کرده و به سوابق و فضائل و مناقب آن حضرت احتجاج نمودند و او را شایسته خلافت دانستند.

در آ‌نجا گفتگوها و مباحثاتی انجام گرفت، بعضی از افراد شرکت کننده امیرالمؤمنین(ع) را بر معاصرین فضیلت دادند و گفتند: در میان یاران رسول خدا امروز کسی نیست که با وی برابری کند. جمعی او را بر همه مسلمانان ترجیح دادند و گفتند: او از همگان شایسته‌تر به این مقام است و بعد همه به طرف او هجوم بردند و با آن حضرت بیعت کردند[۷۱].[۷۲]

عمار و جنگ جمل

پس از اینکه علی(ع) به خلافت رسید، گروهی که قبلا بر علیه عثمان قیام کرده و در پنهانی بر علیه او فعالیت می‌کردند تا پس از سقوط وی به خلافت برسند، ناگهان رنگ عوض کرده و سخن خود را تغییر دادند، و گفتند: عثمان مظلومانه کشته شد و باید برای خونخواهی او قیام کرد. رهبر آنها عایشه، طلحه و زبیر بودند و بنی‌امیه نیز آتش بیار معرکه بودند و جنگ افروزی می‌کردند.

عمار با گروهی از یاران آن حضرت مانند سهل بن حنیف و ابوهیثم نزد علی(ع) رفتند و گفتند: یا امیرالمؤمنین، مراقب کارها باش و به قریشیان به صراحت اعلام کن که آنان دست از توطئه بردارند. اینک آنها نقض عهد کرده و بیعت خود را شکسته و وعده‌های خود را فراموش کرده‌اند. آنها در نهان ما را به طرف خود می‌خوانند و می‌خواهند تا ما تو را ترک گوییم. اینک خداوند تو را از شر آن قوم نگه دارد. آنان می‌دانند که تو همه مسلمانان را به یک دیده می‌نگری و به کسی امتیاز نمی‌دهی. شما بین عرب و عجم فرق نمی‌گذاری و همه را یکسان می‌نگری؛ اکنون آنها خون عثمان را بهانه کرده و می‌خواهند وحدت ما را بر هم زنند[۷۳].

بعد از اینکه طلحه و زبیر و عایشه همراه مخالفان امام علی(ع) به طرف بصره رفتند و در آن شهر مستقر شدند و گروهی از مردم آنجا را کشتند، علی(ع) تصمیم گرفت با آنها مقابله کرده و به نبرد بپردازد، از این رو امام حسن(ع) و عمار را با گروهی به طرف کوفه فرستاد تا آنها را برای شرکت در جنگ جمل فرا خوانند.

عبدالرحمان بن ابی لیلی از پدرش روایت می‌کند که حسن بن علی و عمار وارد قادسیه شدند. عمار در حالی که شمشیرش را در دست داشت، از مردمان قادسیه راجع به کوفه سؤالاتی کرد و از حالات آنها جویا شد، سپس وارد کوفه شدند و با مردم سخن گفتند[۷۴]. ابومحنف گوید: بعد از اینکه امام حسن(ع) سخن گفت، عمار بن یاسر برخاست و بالای منبر رفت و اظهار داشت: "ای مردم! برادر پیامبر شما و پسر عموی او اینک از شما می‌خواهد برای دین خدا حرکت کنید. اکنون خداوند شما را به مسائل دین مبتلا کرده و حرمت مادر شما در میان است، بدانید که حق دین و حرمت آن از همه چیز واجب‌تر است و باید اکنون از دین و حق آن دفاع کرد. ای مردم! از امامی اطاعت کنید که نیازی به گفته دیگران ندارد. او همه را ادب می‌کند و کسی نمی‌تواند به وی ادب بیاموزد؛ او فقیهی است که کسی نمی‌تواند به وی فقه تعلیم دهد؛ او شجاعی است که از دشمن روی برنمی‌گرداند؛ او در اسلام سابقه‌ای دارد که هیچ کس به او نمی‌رسد؛ اکنون شما در کنار او قرار گیرید تا وی همه چیز را برای شما روشن سازد". پس از سخنان عمار، ابوموسی اشعری برخاست و سخنانی گفت و مردم را به کناره‌گیری دعوت کرد و گفت: "شما در خانه‌های خود قرار گیرید و از هیچ طرفی حمایت نکنید". بار دیگر عمار بن یاسر برخاست و گفت: "ای ابوموسی! آیا تو از رسول خدا شنیدی که مردم را دعوت به خانه‌نشینی کرده باشد؟ اینک خود در خانه بنشین و در این جنگ که آنرا فتنه می‌دانی، شرکت نکن. اما من گواهی می‌دهم رسول خدا(ص) علی را امر کردند تا با ناکثین و پیمان‌شکنان جنگ کند و نام آنها را هم به وی گفته است و نیز او را امر کرده تا با قاسطین و عدول کنندگان از حق مبارزه کند. من اینک شاهدانی دارم که گواهی می‌دهند مقصود پیامبر(ص) خودت بوده‌ای و تو را برحذر داشته که فتنه‌جویی نکنی"[۷۵].

شیخ طوسی می‌گوید: علی(ع) حسن، فرزند خود را با عمار بن یاسر به طرف کوفه فرستاد تا آنها را برای رفتن به بصره آماده کنند. نخستین کسی که نزد آنها آمد، مسروق بن اجدع بود. وی بر آنها سلام کرد و میان ایشان سخنانی و سؤال و جوابی مطرح شد. بعد از این ابوموسی با وی سخن گفت و عمار پاسخ او را داد. پس از آن مردی از بنی تمیم به عمار گفت: "ساکت باش! که تو یک برده هستی؛ دیروز با مردم کوچه و بازار بودی و اکنون با امیر ما سخن می‌گویی". در این هنگام زید بن صوحان و دوستانش برخاستند و از عمار حمایت کردند. هم‌چنین عمار، ابو موسی اشعری را برای بیعت نکردن با امیرالمؤمنین امام علی(ع) سرزنش کرد و به او گفت: "اگر در حقانیت امام علی(ع) شک کنی کافر خواهی شد". ابوموسی گفت: "دست از سرزنش ما بردار؛ من برادر دینی تو هستم". عمار پاسخ داد: "من با تو برادر نیستم؛ به راستی من از رسول خدا شنیدم که در شب "عقبه" تو را لعنت می‌کرد، در حالی که تو با گروهی قصد ترور پیامبر را داشتید". ابوموسی گفت: "پیامبر برای ما از خداوند آمرزش خواست". عمار گفت: "من لعن را درباره تو شنیدم ولی طلب آمرزش را درباره تو نشنیدم"[۷۶].[۷۷]

عمار و جنگ صفین[۷۸]

عبدالرحمان بن عبید ابوکنود گوید: هنگامی که علی(ع) تصمیم گرفت به طرف شام برود، مهاجرین و انصار را نزد خود گرد آورد و برای آنها سخن گفت و قصد خود را برای رفتن به طرف شام به اطلاع رسانید. بعد از سخنان آن حضرت گروهی از مهاجر و انصار برخاستند و هر یک نظر خود را در این مورد اظهار داشتند. یکی از آنها عمار بن یاسر بود که برخاست و بعد از حمد و ثنای خداوند چنین گفت: "ای امیرمؤمنان! اگر توانایی داری یک روز بیشتر این کار را تأخیر نینداز و ما را به طرف شام حرکت بده، قبل از اینکه آتش بدکاران روشن گردد و آنها موجبات تفرقه را در میان مردم ایجاد کنند. اکنون حرکت کنید و بروید و آنان را به طرف هدایت رهنمون گردید، اگر آنها سخن حق را شنیدند که خوشبخت خواهند شد و اگر امتناع کردند و تصمیم گرفتند با ما جنگ کنند، در این صورت به خداوند سوگند، ریختن خون آنها و جهاد با آنها موجب قربت و نزدیکی با خداوند است و هم‌چنین کرامتی از طرف پروردگار است"[۷۹].

ابو زینب بن عوف در جنگ صفین با علی(ع) سخنانی در مورد آن حضرت و دشمنانش در میان گذاشت، عمار بن یاسر گفت: "ای ابوزینب، ثابت قدم باش و درباره این گروه‌ها که بقیه احزاب هستند تردید به خود راه نده؛ اینان دشمنان خدا و رسولش هستند"[۸۰].

جندب بن عبدالله گوید: عمار بن یاسر روز صفین برای مردم سخنرانی کرد و گفت: "ای بندگان خدا! با من حرکت کنید و به طرف کسانی حمله کنید که آنها برای طلب خون یک ظالم قیام کرده‌اند؛ کشندگان او گروهی از صالحان این امت بودند که منکر عناد و دشمنی‌ها و آمران به نیکی و احسان به شمار می‌رفتند. این جماعت هرگز در فکر دین نیستند و آنها تنها در اندیشه دنیا هستند. آنان می‌گویند چرا عثمان را کشتید، ما می‌گوییم: او چیزهایی را در دین پدید آورد که سابقه نداشت. آنها می‌گویند او در دین چیز تازه پدید نیاورد و این را به خاطر آن می‌گویند که او دنیا را در اختیار آنها گذاشت. آنان در دنیا می‌خورند و باکی هم ندارند اگر چه کوه‌ها بر سر آنها فرو ریزند؛ به خداوند سوگند آنها طالب خون نیستند. آنها طعم و مزه دنیا را چشیده‌اند و آنرا برای خود حلال می‌دانند؛ آنها درک کرده‌اند که اگر صاحب حق بر آن مسلط گردد دنیا را از آنان خواهد گرفت و نخواهد گذاشت که مانند سابق اموال را جمع کنند و هر چه خواستند انجام دهند. اینان در اسلام سابقه‌ای ندارند که بر مردم ولایت داشته باشند و یا مردم از آنها اطاعت کنند. آنان پیروان خود را فریب دادند و گفتند: امام ما مظلومانه کشته شد، آنها می‌خواهند مانند پادشاهان و ستمکاران باشند. این مکری است که به آن رسیده‌اند و اگر این بهانه نبود، هیچ کس با آنها بیعت نمی‌کرد". بعد از این گفت: "بار خدایا! اگر ما را یاری کنی که همواره ما را یاری کرده‌ای و اگر قرار است کار در دست آنها قرار گیرد، برای آنها در برابر کارهای خلافی که انجام داده‌اند، عذاب دردناکی ذخیره نما".

بعد از آن به طرف عمرو بن عاص رفت و به او گفت: "تو دینت را به ولایت مصر فروختی، مرگ بر تو باد که همواره در اسلام راه کج را گرفتی". بعد از آن راز و نیازی با خداوند متعال کرد و تبعیت خود را از فرمان‌های خداوند اعلام کرد و خود را در راه اطاعت از دستورات الهی آماده پذیرش هرگونه خطر و مصیبت و سختی دانست و سپس گفت: "بار خدایا! خود می‌دانی و به من تعلیم دادی و من هم به این اعتقاد دارم که امروز عمل شایسته‌ای بهتر از جهاد با این بدکاران و فاسقان نیست و اگر می‌دانستم کاری بهتر از این هست، عملی که مورد رضایت تو باشد را انجام می‌دادم. من دریافته‌ام که تو این کار را می‌پسندی و از آن رضایت داری"[۸۱].

اسماء بن حکیم فزاری گوید: ما در صفین در صف علی(ع) و زیر پرچم عمار بن یاسر بودیم و نزدیک ظهر زیر یک پارچه سرخ قرار گرفته بودیم که مردی نزدیک ما آمد صف‌ها را از هم شکافت و گفت: "کدام یک از شما عمار بن یاسر هستید؟" عمار خود را معرفی کرد و گفت: "من عمار هستم؛ منظورت چیست؟" مرد سائل گفت: "من کاری با شما دارم آنرا علنی بگویم و یا مخفیانه؟" عمار گفت: "اختیار دست خودت است، هرگونه می‌خواهی انجام بده". او گفت: "پس آشکارا می‌گویم". سپس گفت: "من از میان خاندان خود با بصیرت و شناخت حق بیرون آمدم و یقین داشتم که ما بر حق هستیم و اینان در گمراهی و ضلالت هستند. امشب برای من تردید حاصل شده؛ من امشب در خواب دیدم منادی آمد و اذان گفت و به حقانیت خداوند و رسالت حضرت محمد(ص) گواهی داد و مردم را به طرف نماز فرا خواند و از طرف آنها هم همین عمل تکرار شد و آنها هم مانند ما نماز گزاردند و بعد هم مانند یکدیگر قرآن تلاوت کردیم و یک نظر داشتیم. در اینجا برای من شکی حاصل شد و من شب را تا روز در شک و تردید بودم. صبح خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسیدم و داستان خود را با او در میان گذاشتم، علی(ع) فرمودند: "آیا تاکنون عمار را دیده‌ای؟ " گفتم: خیر، او را تاکنون ندیده‌ام. فرمودند: " نزد عمار بروید و این مطلب را با او در میان گذارید؛ هر چه او گفت قبول کن". اینک آمده‌ام تا پاسخ مرا بدهی".

عمار گفت: "صاحب این پرچم سیاه را می‌شناسی که اکنون در مقابل ما قرار گرفته است؟ آن پرچم عمرو بن عاص است. من با این پرچم در کنار رسول(ص) جنگ کرده‌ام و اینک چهارمین بار است که با آن جنگ می‌کنم و این بار هم مانند گذشته است و از آنها بهتر نیست، بلکه اکنون از آن سه بار بدتر است. آیا شما خود جنگ بدر، احد و حنین را دیدی و یا پدرانت آنها را برایت تعریف کرده‌اند؟" آن مرد گفت: "خیر، چیزی در این باره نشنیده‌ام و خود نیز در آن جنگ‌ها نبوده‌ام". عمار بن یاسر گفت: "جایگاه ما امروز همان جایگاه رسول خدا(ص) است. امروز همان روز بدر، احد و حنین است؛ صاحبان پرچم‌ها همان‌ها هستند که آن روز بودند، اینک شما این لشکر را می‌بینی. به خداوند سوگند، جماعتی که اکنون در مقابل ما قرار گرفته‌اند و با ما جنگ می‌کنند و با عقیده ما مخالف هستند، اگر به صورت یک انسان بودند، من او را سر می‌بریدم و پاره پاره‌اش می‌کردم. به خداوند سوگند، خون همه آنها نزد من حلال‌تر از خون یک گنجشک است. آیا اگر کسی خون گنجشکی را بریزد کار حرام کرده است؟" او گفت: خیر، حلال است". عمار گفت: "خون این جمعیت نیز حلال است؟ آیا متوجه شدی برایت چه گفتم و مقصود مرا دریافتی؟" آن مرد گفت: "آری، مرا روشن کردی". عمار گفت: اکنون هر کاری می‌خواهی انجام بده". او به طرف پایگاه خود رفت، عمار او را صدا کرد و گفت: "آنها به زودی با شمشیرهای خود شما را مضروب خواهند کرد، در این هنگام اهل باطل به شک و تردید گرفتار خواهند شد و خواهند گفت: اگر آنها بر حق نبودند بر ما پیروز نمی‌شدند. به خداوند سوگند آنها به اندازه دیدگان یک پشه هم اهل حق نیستند؛ به خداوند سوگند، اگر آنها با شمشیرهای خود ما را بزنند و تا نخلستان‌های بصره هم ما را تعقیب کنند، ما علم داریم که حق با ماست و آنها باطلند"[۸۲].

زید بن وهب جهنی گوید: عمار بن یاسر یک روز قبل از شهادت خود در جنگ صفین در میان مردم فریاد می‌زد: "کجا هستند کسانی که طالب رضای خدا هستند و دنبال مال و فرزند نیستند؟" در این هنگام گروهی نزد او آمدند، عمار گفت: "با ما همراهی کنید و بر این قوم که خون عثمان را بهانه کرده‌اند و گمان می‌کنند او مظلومانه کشته شده، حمله کنید. به خدا سوگند او به خود ظلم کرد و برخلاف دستورات خداوند عمل نمود"[۸۳].

حبیب بن ابی ثابت گوید: هنگامی که هاشم مرقال پرچم را به دست گرفت، عمار بن یاسر او را به جنگیدن تحریک می‌کرد و می‌گفت پیش برو. او هم پیش می‌تاخت و پرچم را بر زمین استوار می‌کرد. بار دیگر عمار می‌آمد و او را به پیش روی فرا می‌خواند. در این هنگام عمرو بن عاص به آنها رسید و گفت: "من امروز این پرچم سیاه را می‌نگرم که عرب را نابود خواهد کرد". بعد از این جنگ سختی در گرفت و طرفین به شدت با یکدیگر مبارزه و نبرد کردند. عمار فریاد می‌زد: "ای مجاهدان! جنگ کنید، بهشت زیر سایه شمشیرهاست". آن روز جنگ سختی درگرفت و گروه زیادی کشته شدند به طوری که در هیچ جنگی سابقه نداشته و کسی مانند اینرا نشنیده بود[۸۴].[۸۵]

عمار و افشاگری در جنگ صفین

در یکی از روزهای جنگ صفین، علی(ع) در بین جماعتی از قبائل همدان و حمیر و دیگران ایستاده بود که ناگهان مردی از اهل شام آمد و فریاد زد: "کسی هست ما را به ابونوح حمیری راهنمایی کند؟" یکی گفت: "او را دیدم؛ شما چه کاری با او دارید؟" وی سر خود را برهنه کرد و معلوم شد که وی ذوالکلاع حمیری است و گروهی نیز با وی هستند. او به ابونوح گفت: "با من بیایید". ابونوح گفت: "کجا برویم؟" ذوالکلاع گفت: "از میان دو صف بیرون رویم". ابونوح گفت: "مقصود شما چیست؟" ذوالکلاع گفت: "من حاجتی دارم که آنرا برآور". ابونوح پاسخ داد: "شما بیایید و در ذمه خدا و رسول و ذوالکلاع باشید تا آن‌گاه که به میان سواران خود برگردید. من در نظر دارم از شما سؤالی که ما را به شک انداخته بنمایم". ابونوح با وی حرکت کرد. ذوالکلاع گفت: "من تو را دعوت کردم تا حدیثی برای شما بگویم. این حدیث را عمرو بن عاص در زمان خلافت عمر نقل می‌کرد، الان هم بار دیگر این حدیث را به ما تذکر داده است. عمروعاص گمان می‌کند که رسول خدا(ص) فرموده: لشکریان شام و عراق با هم برخورد می‌کنند و در یکی از لشکرها عمار بن یاسر است. حق به جانب آن لشکری است که عمار در میان آنهاست". ابونوح گفت: "آری، به خداوند سوگند او در میان ماست". ذوالکلاع گفت: "آیا او در جنگ شرکت دارد؟" ابونوح گفت: "آری، به خداوند کعبه سوگند او از من بیشتر در جنگ فعالیت می‌کند. من دوست داشتم شما یک نفر بودید و من او را سر می‌بریدم و نخست تو را می‌کشم، در حالی که پسر عموی من هستی". ذوالکلاع گفت: "وای بر تو! چگونه آرزو می‌کنی مرا بکشی، در حالی که من و شما خویشاوند هستیم و رابطه ما با هم قطع نشده است و من دوست ندارم تو را بکشم؟" ابونوح گفت: "خداوند به وسیله اسلام رحم‌های نزدیک را قطع کرد و ارحام دور را به یکدیگر نزدیک ساخت. من با شما و یاران شما جنگ می‌کنم، زیرا ما بر حق هستیم و شما بر باطل". ذو الکلاع گفت: "می‌توانی با من به نزد صف اهل شام بروی و من تو را در پناه خود می‌گیرم تا با عمرو بن عاص ملاقاتی داشته باشی و از حال عمار او را مطلع‌سازی و کوشش او را در جنگ تعریف کنی شاید بین این دو گروه صلحی برقرار شود". ابونوح گفت: "تو مرد مکاری هستی و مردمی که تو در میان آنها هستی فریبکارند، اگر خودت هم مکر نداشته باشی آنها فریبت می‌دهند. من اگر بمیرم، بهتر است از اینکه با معاویه روبرو شوم و یا نزد او بروم". ذوالکلاع گفت: "من تو را در پناه خود می‌گیرم، آنها نخواهند توانست تو را بکشند و یا از تو به زور بیعت بگیرند و یا تو را زندانی کنند. تنها نظر من این است که می‌خواهم در مورد حدیث عمرو بن عاص تحقیق نمایم، شاید این جنگ خاتمه پیدا کند". ابونوح گفت: "من از مکر و فریب شما و یارانت می‌ترسم". ذوالکلاع گفت: "ترس نداشته باش و به من اطمینان کن، و من به وعده خود عمل می‌کنم و نخواهم گذاشت آنان به تو صدمه و آزاری برسانند". ابونوح گفت: بار خدایا! تو از دلم خبر داری من اکنون به گفته این مرد اعتماد می‌کنم و نزد آنها می‌روم؛ خداوندا! خودت مرا حفظ کن و شر آنها را از ما باز دار و به سلامت به جایگاهم بازگردان". او بعد از این همراه ذوالکلاع به طرف عمروعاص و معاویه حرکت کرد و در مجلس او حضور پیدا کرد در حالی که گروهی از یاران معاویه با وی بودند. ذوالکلاع به عمرو بن عاص گفت: "من اکنون مرد عاقل و ناصحی با خود آورده‌ام؛ او از پسر عموهای من است و از عمار بن یاسر هم اطلاع دارد و به تو دروغ هم نخواهد گفت". پرسید: او کیست؟ ذوالکلاع گفت: "او پسر عموی من و اهل کوفه است". عمرو عاص متوجه ابونوح شده و گفت: "شما سیمای ابوتراب را دارید". ابونوح گفت: "من سیمای محمد و اصحاب او را دارم و در تو هم سیمای ابوجهل و فرعون را می‌بینم". در این هنگام ابو الاعور برخاست و گفت: "این دروغگوی پست مقابل ما به ما ناسزا می‌گوید، او سیمای ابوتراب را دارد". ذوالکلاع گفت: "به خداوند سوگند اگر دستت را به طرف او دراز کنی، با شمشیر دماغت را قطع می‌کنم. او پسر عموی من است و من به وی پناه داده‌ام و از وی حفاظت می‌کنم. من او را آورده‌ام تا شما را از شک و تردید خارج کند". عمرو عاص گفت: "ای ابونوح، به من راست بگو و حقیقت را آشکار کن! آیا عمار بن یاسر در میان شما است؟" ابونوح گفت: "قبل از اینکه پاسخ شما را بدهم، بگویید مقصود شما از این سؤال چیست؟ غیر از عمار اصحاب دیگری هم در آنجا هستند". عمرو بن عاص گفت: "من از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمودند: "عمار را گروه ستمکاران خواهند کشت و عمار هرگز از حق دست نمی‌کشد و آتش در او اثری ندارد". ابونوح گفت: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ »! خداوند بزرگ‌تر است؛ آری، به خدا سوگند، عمار در میان ماست و با شما به شدت در حال جنگ است". عمرو بن عاص گفت: "به خداوند سوگند (می‌خوری که) او با ما جنگ می‌کند؟!" ابونوح گفت: "آری به خداوند سوگند او روز جنگ جمل به ما گفت که ما بر اهل بصره پیروز خواهیم شد و دیروز هم گفت اگر ما را با شمشیرها بزنید و تا نخلستان‌های بصره هم تعقیب نمائید، ما می‌دانیم که حق با ماست و شما بر باطل هستید. کشته‌های ما در بهشت و کشته‌های شما در دوزخ خواهند بود". عمرو بن عاص گفت: "می‌توانی بین ما و او ارتباطی برقرار کنی؟" ابونوح گفت: "آری".

در این هنگام عمرو بن عاص و دو فرزندش و عتبة بن ابی سفیان و ذوالکلاع و ابو الاعور و حوشب و ولید بن عقبه همراه ابونوح به طرف اقامتگاه ابونوح حرکت کردند. ابونوح نزد عمار رفت و او را با مالک اشتر و هاشم و گروهی دیگر دید. ابونوح به او گفت: ذوالکلاع یکی از خویشاوندان من در نظر دارد با شما ملاقات کند و درباره حدیثی با شما گفتگو نماید". عمار خندید و گفت: "آیا شما از این جریان خوشحال هستی؟" ابونوح گفت: "آری" و بعد گفت: "عمرو بن عاص اکنون به من گفت که او از رسول خدا(ص) شنیده که فرمود: "عمار را گروه ستمکاران خواهند کشت". عمار گفت: "تو این را از وی شنیدی؟" ابونوح گفت: "آری، من از وی پرسیدم، او هم به صحت حدیث گواهی داد". عمار بن یاسر گفت: "درست می‌گوید، ولی او از این سودی نخواهد برد بلکه زیان خواهد کرد". ابونوح گفت: "او می‌خواهد با شما ملاقات کند". عمار به یاران گفت: "سوار شوید"، آنها هم سوار شدند و حرکت کردند. سواری از عبدالقیس را به طرف آنها فرستادند؛ او هنگامی که نزد آنها رسید، فریاد زد: کدام یک از شما عمرو بن عاص است؟ یکی از آنها گفت: "عمرو بن عاص در اینجا است". او (سوار) گفت: "عمار با همراهان خود در جایی منتظر عمرو عاص هستند". عمرو گفت: "بگویید عمار به طرف ما بیاید". آن مرد که نامش عوف بود، گفت: "عمار از مکر و فریب شما خوف دارد". عمرو گفت: "خیلی با جرأت با من سخن می‌گویی". عوف گفت: "بینش و بصیرت به من جرأت داده که این گونه سخن بگویم. اکنون اگر می‌خواهی با وی ملاقات کن و یا از این ملاقات درگذر". عمرو عاص گفت: "تو مرد سفیهی هستی و من اینک یکی از یاران خود را با تو می‌فرستم". عوف گفت: "هر کس را می‌خواهی بفرست، من از وی وحشتی ندارم و تو حتما مردی را می‌فرستی که از اشقیاست".

عمرو خود برگشت و ابو الاعور را همراه او فرستاد. هنگامی که ابو الاعور و عوف به هم رسیدند، عوف گفت: "من جسم شما را می‌بینم ولی از اینکه در دل خود چگونه‌اید، شناختی ندارم، ولی می‌دانم که شما مؤمن نیستید و از اهل آتشید". ابو الاعور گفت: "ای مرد، زبانت تو را در آتش خواهد انداخت". عوف گفت: "چنین نیست! من از حق سخن می‌گویم و تو از باطل؛ من تو را هدایت به حق می‌کنم و تو دعوت به طرف باطل می‌کنی. تو به نعمت‌های خداوند کفران ورزیدی و دروغ می‌گویی و در راه باطل جنگ می‌کنی؛ تو مغفرت را می‌فروشی و در عوض آن عذاب می‌خری. اینک به سیمای ما و سیمای خود نظری بیفکن و دعوت ما را با دعوت خود مقایسه کن؛ ما همه به حق و محمد اولی هستیم و از شما بدان نزدیک‌تر هستیم". ابوالاعور گفت: "تو زیاد حرف زدی و روز گذشت؛ وای بر تو! تو یاران خودت را طلب کن و من هم یاران خود را می‌خواهم؛ تعدادی از شما و تعدادی هم از ما حاضر شوند و گفتگوها را آغاز نمایند". بعد از این عمار با دوازده نفر سوار و عمرو بن عاص هم با دوازده نفر گرد هم آمدند، به طوری که گردن اسبان آنها در میان هم قرار گرفتند. بعد از آن پیاده شدند و عمرو کلمه شهادتین بر زبان جاری ساخت. عمار بن یاسر به عمر و گفت: "تو شهادتین را گفتی، من سزاوارتر از آن به تو هستم؛ اکنون اگر بخواهی با تو مخاصمه می‌کنم و خواهی دید که حق ما باطل شما را از بین می‌برد و اگر بخواهی به طور خطابه با شما سخن خواهم گفت و ما به فصل الخطاب از شما داناتر هستیم. اگر بخواهی کلمه‌ای بگوییم تا مشکل بین ما و شما را فیصله دهد و خود آنرا بپذیری و توانائی تکذیب آنرا نداشته باشی".

عمرو بن عاص گفت: "ای ابویقظان! برای این کارها نیامده‌ام، من برای این نزد شما آمده‌ام که می‌دانم شما در میان لشکر علی موقعیت ممتازی داری و همگان سخنان شما را گوش می‌دهند اینک از شما می‌خواهم به خاطر خداوند از سلاح دست بردارید و خون‌ها را حفظ کنید و این اندازه حرص نداشته باشید که خون‌ها را بریزید. اینک برای چه با ما جنگ می‌کنید؟ مگر ما یک خدا را عبادت نمی‌کنیم و به طرف یک قبله نماز نمی‌گذاریم؟ ما هم مردم را به طرفی دعوت می‌کنیم که شما به آن طرف دعوت می‌کنید. ما هم کتاب شما را تلاوت می‌کنیم و به پیامبر شما ایمان داریم".

عمار گفت: "سپاس خداوند را که حق از زبان شما خارج شد؛ قبله، دین، عبادت خدا و رسالت و کتاب به اصحاب ما مربوط است نه به شما. خداوند را سپاس‌گزارم که شما این گونه سخن می‌گویید و خداوند شما را گمراه و گمراه‌کننده نموده است. اکنون شما را آگاه می‌کنم که چرا با شما جنگ می‌کنیم. رسول اکرم(ص) به من امر فرموده تا با ناکثین جنگ کنم و این کار را کردم و مرا امر کرده که با قاسطین مبارزه نمایم و شما از آنها هستید، ولی مارقین را معلوم نیست درک خواهم کرد یا نه. ای ابتر، مگر نمی‌دانی که رسول خدا(ص) فرمودند: " هر کس من مولا و سرور او هستم علی هم مولا و رهبر و سرور اوست. بار خدایا دوست بدار هر کس که او را دوست بدارد و دشمن بدار هر کس که او را دشمن بدارد ". مولای من خدا و رسول و بعد از آنها علی مولای من است". عمر گفت: "به من ناسزا نگویید و من هم تو را ناسزا نگفتم". عمار گفت: "چرا مرا دشنام می‌دهی؟ آیا می‌توانی بگویی من یک روز خدا و رسول را نافرمانی کردم؟" عمرو گفت: "تو بدی‌هایی داری که به اینها مربوط نمی‌شود!!" عمار گفت: "کریم کسی است که خداوند او را گرامی بدارد، من آدمی در سطح پایین بودم. خداوند مرا نیرو بخشید، فقیر بودم بی‌نیازم کرد".

عمرو گفت: "درباره قتل عثمان چه می‌گویی؟" عمار گفت: "چه درهای بدی را او برای شما باز کرد". عمرو گفت: "علی او را کشت!!" عمار گفت: "خدای علی او را کشت و علی هم با خدا بود". عمرو گفت: "تو هم از کشندگان عثمان بودی". عمار گفت: "با کسانی که او را کشتند همراه بودم و اکنون هم همراه آنها با شما جنگ می‌کنم". عمرو گفت: "چرا او را کشتید؟" عمار پاسخ داد: "او می‌خواست دین ما را تغییر دهد از این رو کشته شد". عمرو گفت: "شما به قتل امام خود اعتراف می‌کنید". عمار گفت: "این سخن را قبل از تو فرعون هم می‌گفت، آن‌گاه که به قومش اظهار داشت: ﴿الا تستمعون[۸۶]". در این هنگام شامیان برخاستند و سوار بر مرکب شده و رفتند و عمار نیز با یاران خود به سوی لشکرگاه خود بازگشت[۸۷].

این گونه ذوالکلاع که در پی تحقیق حقیقت بود، در همان روزی که عمار به شهادت رسید، پیش از عمار به همراه لشکر معاویه کشته شد. عمرو بن عاص در این باره به معاویه گفت: "نمی‌دانم به کشته شدن ذوالکلاع بیشتر خوشحال باشم یا عمار یاسر، زیرا اگر ذوالکلاع پس از عمار زنده بود، تمام لشکر ما را به طرف علی بن ابی طالب(ع) سوق می‌داد و کار ما را به هم می‌زد و شیرازه لشکر را از هم می‌گسست"[۸۸].[۸۹]

عماره در آستانه شهادت

نقل شده هنگام جنگ صفین عمار یاسر از صف لشکر خارج شد و در مقابل صف دشمن قرار گرفت و چنین گفت: "خدایا! تو می‌دانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را به دریا بیفکنم چنین خواهم کرد؛ پروردگارا! اگر بدانم رضای تو در آن است که نوک شمشیر را بر شکم نهاده و خود را بر آن بیفکنم تا از قفا خارج شود، هر آینه انجام خواهم داد، ولی به خدا سوگند می‌دانم که رضای تو امروز در جنگیدن با این مردم فاسق و ستمگر است و اگر عملی که تو را بهتر خشنود سازد غیر از این کار سراغ می‌داشتم، آنرا اختیار می‌کردم. خداوندا! اگر ما را یاری کنی بی‌سابقه نیست؛ زیرا بسیار شده که دوستانت را یاری فرموده‌ای، و اگر آنها را پیروز می‌گردانی، سپس در مقابل بدعت‌هایی که نهاده‌اند عذابی سخت برای ایشان آماده گردان". در این هنگام در حالی که رجز می‌خواند حمله به دشمن را آغاز کرد و فرمود: بهشت در سایه شمشیرها و مرگ گرد نیزه‌هاست. امروز دوستان محمد(ص) و هواداران او را ملاقات می‌کنم[۹۰].

راوی می‌گوید: به هر طرف که عمار حمله می‌کرد اصحاب و یاران پیامبر به همان طرف حمله می‌کردند، مثل اینکه عمار پرچمدار و راهنمای ایشان است[۹۱]. عمار به مردم خطاب می‌کرد: "ای مردم! باید شما چنان طالب بهشت باشید که یک تشنه به دنبال آب گواراست، بهشت زیر سایه تیرهای جنگ است. ای گروه مسلمانان، با خداوند صداقت به خرج دهید و با آنها مقابله کنید. به خدا قسم، آنها فرزندان احزابی هستند که چون زخم شمشیرها آنها را خوار ساخت، از روی اکراه اسلام را قبول کردند و هنگامی که فرصت به دست آوردند، با میل خود دین را رها کردند".

عمار در آن روز نود سال داشت. هنگامی که چشمش به پرچم عمرو بن عاص افتاد؛ گفت: "ما در مقابل این پرچم سه بار جنگ کرده‌ایم و این بار از آنها سخت‌تر نیست". بعد از این عمار آب خواست و تشنگی بر او غلبه کرد؛ در این هنگام زنی نزد او آمد. راوی گوید: نمی‌دانم عسلی با خود آورده بود و یا ظرفی که در آن مقداری شیر بود؛ گفت: "بهشت زیر سنان‌ها قرار گرفته، امروز دوستان خود را ملاقات خواهم کرد"[۹۲]. پس از این سخنان بر لشکر دشمن حمله کرد، در این هنگام ابن جوین سکسکی و ابوعادیه فزاری بر او حمله کردند. ابوالعادیه تیری به طرف او انداخت و او را بر زمین زد و بعد از آن ابن جوین فرود آمد و سرش را برید. خداوند همه آنها را لعنت کند که آن صحابی جلیل القدر، شجاع و مجاهد را کشتند[۹۳].

عبد خیر همدانی گوید: عمار بن یاسر را در صفین دیدم، تیری به او رسیده و بی‌هوش شده بود. او نتوانست یک شبانه‌روز نماز بخواند، بعد از اینکه به هوش آمد آن نمازها را قضا کرد. غلام عمار بن یاسر که نامش راشد بود، هر روز برای او مقداری شیر می‌برد، عمار گفت: "از دوست خود رسول خدا(ص) شنیدم که فرمودند: " آخرین غذایی که در دنیا خواهی خورد، مقداری شیر است".

ابوعبدالرحمان سلمی گوید: ما در جنگ صفین همراه علی(ع) بودیم. من می‌دیدم به هر طرف که عمار بن یاسر حرکت می‌کرد، اصحاب پیامبر(ص) به دنبال او حرکت می‌کردند. او مانند پرچمی بود که همه گِرد او جمع می‌شدند. من در آن روز کشته شدن اصحاب محمد را می‌دیدم ولی در هیچ جنگی سابقه نداشت که به این اندازه از اصحاب کشته شوند[۹۴].

نقل شده، در یکی از روزهای نبرد صفین، عمار از صف خارج شده، به حضور امیرمؤمنان امام علی(ع) آمده، گفت: "ای برادر رسول خدا، اجازه می‌دهی به میدان رفته، بجنگم؟" علی(ع) فرمود: "تأمل کن! خدا تو را رحمت کند". ساعتی گذشت و او دوباره از امام(ع) اجازه خواست. امام همان جواب پیشین را فرمود. وقتی برای سومین بار اجازه خواست، امیرالمؤمنین(ع) گریان شد. عمار احساس کرد که باید روز شهادتش باشد. پس گفت: "یا امیرالمؤمنین، امروز همان روزی است که پیامبر(ص) برایم تعریف کرده است. امام(ع) چیزی نفرمود، اما از استر پیاده شد و عمار را در آغوش کشید و با او وداع کرد؛ سپس به او فرمود: "ای ابویقظان! خداوند به تو از طرف خود و پیامبرش جزای خیر دهد که خوب برادر و رفیقی بودی".

عمار گفت: "به خدا قسم، با بصیرت و بینش از شما پیروی می‌کنم، زیرا در روز حنین از پیامبر(ص) شنیدم که فرمود: " عمار! پس از من فتنه و آشوبی پیش می‌آید، در آن هنگام از علی پیروی کن که او با حق است و حق با اوست". خدا به تو به خاطر اسلام بهترین پاداش را عطا کند که وظیفه‌ات را کاملاً ادا و خیرخواهی کردی".

سپس عمار سوار مرکب و عازم میدان شد. پس از آنکه مدتی جنگید تشنه شد، پس به خیمه‌گاه برگشت و آب خواست. به او گفته شد: آبی نیست. مردی از انصار برخاست و کاسه شیری برایش آورد. عمار شیر را آشامید و گفت: "پیامبر(ص) به من خبر داد که آخرین توشه‌ات از دنیا شیر است". پس دوباره به دشمن حمله کرد و این جمله را زمزمه می‌کرد: امروز دوستان را ملاقات می‌کنم و ایشان محمد(ص) و یاران اویند [۹۵]. او در این مرتبه هجده نفر را کشت. دو نفر از شجاعان شام به نام‌های ابن جوین و ابوالعادیة فزاری به مقابل عمار آمدند و با نیزه با او جنگیدند تا آنکه ابن جوین با نیزه‌ای او را از پای درآورد و سر از تنش جدا کرد. پس از آنکه تاریکی شب همه جا را فراگرفت و جنگ متوقف شد، امیرمؤمنان(ع) در میان کشته‌ها می‌گشت تا اینکه به جسد عمار رسید، پس روی زمین نشست و این اشعار را در مصیبتش سرود:

ای مرگی که از من دست نمی‌کشی، زودتر مرا راحت کن که تمام دوستانم را از من گرفتی.

گویا کسانی را که دوستشان دارم کاملاً می‌شناسی و یا با راهنما به سوی ایشان می‌روی[۹۶]

عمار وصیت کرده بود که مرا با لباس دفن کنید تا نزد خدا با همان لباس دشمنان را محاکمه کنم. علی(ع) بر او نماز گزارد و با همان لباس خون‌آلود دفنش کرد[۹۷].[۹۸]

سرنوشت قاتل عمار

ابوالعادیه[۹۹]، قاتل عمار، خود از پیامبر(ص) روایت کرده که ایشان می‌فرمود: "پس از من به کفر نگرایید تا بعضی بعضی دیگر را بکشند و بدانید که در آن روز حق با عمار یاسر است". هم‌چنین می‌گوید: در روز صفین عمار یاسر را در جلو پرچمی دیدم که مردی نیزه‌ای بر کتفش زد و کلاه خودش از سرش افتاد. پس من با شمشیر بر او حمله کرده و سرش را از بدنش جدا ساختم.

ابوالعادیه تا زمان حجاج بن یوسف ثقفی زنده بود، روزی به نزد حجاج رفت، حجاج مقدمش را گرامی داشت و از او پرسید: پسر سمیه را تو کشتی؟ ابوالعادیه گفت: "آری، من او را کشتم". حجاج گفت: "هر که می‌خواهد شخصی را ببیند که در روز قیامت بسیار بزرگ خواهد بود، کسی را که عمار یاسر را کشته است، ببیند". ابوالعادیه از حجاج چیزی خواست و جواب مثبتی نشنید، آن‌گاه گفت: "ما دنیا را برای اینها آماده ساختیم ولی به خود ما هیچ نمی‌دهند و با این حال گمان می‌کنند که در قیامت بزرگ هستم".

حجاج گفت: "آری؛ به خدا قسم، آیا آنکه دندانش مثل کوه احد و رانش به اندازه کوه ورقان و جایگاهش به اندازه شهر مدینه باشد، بزرگ نیست؟ به خدا سوگند، اگر تمام مردم کره زمین در ریختن خون عمار شرکت می‌کردند همگی وارد دوزخ می‌شدند![۱۰۰]

درباره لباس‌ها و لوازم عمار که در میدان جنگ با خود داشت بعد از شهادتش دو نفر با هم جنگ و نزاع داشتند. نزد عبدالله بن عمرو بن عاص آمده تا او موضوع را پایان دهد، عبدالله گفت: "وای بر شما! از نزد من دور شوید! رسول خدا(ص) فرمود: " قریش را با عمار چه کار؟ عمار آنها را به طرف بهشت فرا می‌خواند و آنها او را به طرف آتش دعوت می‌کنند. قاتل او و کسی که لباس‌ها و لوازم او را بردارد، اهل دوزخ است"[۱۰۱].[۱۰۲]

بازتاب شهادت عمار در لشکر معاویه

عبدالرحمان سلمی که از یاران امیرمؤمنان(ع) بود نقل می‌کند: پس از کشته شدن عمار نیمه‌های شب به طور ناشناس وارد لشکرگاه معاویه شدم تا ببینم شهادت عمار در آنها نیز اثری نهاده یا نه؟ اتفاقاً چهار نفر سوار را دیدم که با هم صحبت و از لشکر بازدید می‌کردند. من هم اسب خود را میان ایشان راندم که مبادا چیزی از گفته‌هایشان از دستم برود. آنها معاویه، عمرو عاص، عبدالله پسر عمرو عاص و ابوالاعور بودند.

عبدالله به پدرش عمرو عاص گفت: "آن مرد را امروز کشتید با آنکه پیامبر(ص) درباره‌اش آن‌گونه فرموده بود؟!" عمروعاص گفت: "پیامبر درباره‌اش چه گفته بود؟" عبدالله گفت: "مگر به یاد نداری که هنگام ساختن مسجد پیامبر(ص) مهاجران و انصار هنگام حمل سنگ و خشت هر کدام یک سنگ و یا یک خشت را حمل می‌کردند و عمار دو سنگ و دو خشت با خود حمل می‌کرد تا آنکه از شدت سختی کار غش کرد. پیامبر نزد او آمد و غبار از چهره عمار زدود و فرمود: ای پسر سمیه! همه مردم یکی یکی سنگ و خشت برمی‌دارند و تو به طمع اجر اخروی دو تا دو تا برمی‌داری! ولی افسوس که جمعیت ستمکاری تو را شهید می‌کنند". عمروعاص سر مرکبش را به سوی معاویه برگردانید و به او گفت: "می‌شنوی عبدالله چه می‌گوید؟" معاویه گفت: چه می‌گوید؟ عمروعاص سخنان عبدالله را برای معاویه بازگو کرد. معاویه گفت: "مثل اینکه پیر و خرفت شده‌ای! مگر ما عمار را کشته‌ایم؟! عمار را کسی کشت که او را با خود به میدان جنگ آورده است"[۱۰۳].

سخن بی‌اساس معاویه در میان لشکر شام منتشر شد و مردم از خیمه‌ها بیرون ریختند و فریاد می‌کشیدند عمار را آن کسی کشت که او را با خود به جنگ آورده است. چون گفتار معاویه به علی(ع) رسید، فرمود: "بنابراین اگر چنین باشد، پس باید گفت حمزه را نیز پیامبر(ص) کشته است"[۱۰۴].[۱۰۵]

شخصیت و جایگاه عمار

عمار از دیدگاه قرآن

مفسران و اصحاب تراجم بر این باورند که پنج آیه قرآن کریم درباره عمار نازل شده است. البته برخی از آنها مخصوص عمار است و به اصطلاح در شأن عمار نازل شده و به عبارتی شأن نزولش عمار است ولی برخی دیگر درباره عمار و دیگران نازل شده است.

  1. قوله تعالی: ﴿مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلَكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۱۰۶]. تمام مفسرین هم نظر هستند که این آیه درباره عمار نازل شده و او را از تظاهر به کفری که کرده، تبرئه می‌کند. داستان چنین است که مشرکین مکه عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه و برخی دیگر از مسلمانان ضعیف را شکنجه می‌دادند تا شاید از اسلام و پیروی پیامبر(ص) دست بردارند. سمیه را به دو شتر بسته، با حربه‌ای او را دو شقه کردند؛ یاسر را نیز کشتند ولی عمار خواسته ایشان را بر زبان جاری کرد، در حالی که دلش بر ایمان محکم و استوار بود. به پیامبر خبر دادند که عمار کافر شد. پیامبر(ص) فرمود: چنین نیست؛ بلکه از سر تا قدم عمار پر از ایمان استو ایمان با گوشت و خونش آمیخته است [۱۰۷]. پس از این ماجرا عمار با دیده گریان به حضور پیامبر(ص) رفت. رسول خدا(ص) از او پرسید: چه خبر شده؟ عمار گفت: هلاک شدم؛ زیرا از من دست نکشیدند تا آنکه به شما جسارت کرده، از خدایانشان به خوبی یاد کردم". پیامبر(ص) با دست مبارک اشک چشمان عمار را پاک کرد و فرمود: "اگر دوباره از تو خواستند که چنین کلمات کفرآمیزی را بگویی، باز هم بگو"؛ در این موقع آیه فوق نازل شد[۱۰۸].
  2. قوله تعالی: ﴿ أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاء اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُوا الأَلْبَابِ [۱۰۹]. برخی مانند قرطبی و عکرمه این آیه را مخصوص عمار و برخی دیگر درباره عمار، سلمان، ابن مسعود، ابوذر و سالم می‌دانند[۱۱۰].
  3. قوله تعالی: ﴿وَلَا تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَهُ مَا عَلَيْكَ مِنْ حِسَابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَمَا مِنْ حِسَابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظَّالِمِينَ[۱۱۱]. برخی از مفسران چنین نقل کرده‌اند که جمعیتی از قریش و یا دسته‌ای از تازه مسلمان‌ها که موقعیت اجتماعی خوبی داشتند، از پیامبر خواستند بردگان را از خود دور کند تا آنها ایمان بیاورند و یا برای ملاقات بزرگان وقت خاصی قرار دهد که افرادی مانند سلمان، عمار، صهیب و امثال ایشان اجازه ورود نداشته باشند، پیامبر(ص) هم پذیرفت. آنها گفتند: این مطلب را بنویسید تا رسمی شود. پیامبر کاغذ ‌طلبید و به علی(ع) فرمان داد تا آنرا بنویسد؛ در همین حال جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد و پیامبر(ص) را از نوشتن منصرف کرد[۱۱۲].
  4. قوله تعالی: ﴿أَفَمَنْ وَعَدْنَاهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لَاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْنَاهُ مَتَاعَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ[۱۱۳].
  5. قوله تعالی: ﴿أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ[۱۱۴].[۱۱۵].
  6. برخی آیه ﴿مِنَ الَّذِينَ هَادُوا يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوَاضِعِهِ وَيَقُولُونَ سَمِعْنَا وَعَصَيْنَا وَاسْمَعْ غَيْرَ مُسْمَعٍ وَرَاعِنَا لَيًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَطَعْنًا فِي الدِّينِ وَلَوْ أَنَّهُمْ قَالُوا سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا وَاسْمَعْ وَانْظُرْنَا لَكَانَ خَيْرًا لَهُمْ وَأَقْوَمَ وَلَكِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلًا[۱۱۶] را نیز در شأن عمار و برخی از صحابه می‌دانند[۱۱۷].

عمار از دیدگاه پیامبر(ص)

روایات نبوی درباره فضیلت عمار بسیار نقل شده، ما چند حدیث را نقل می‌کنیم:

  1. ابن عباس از پیامبر(ص) روایت کرده است که فرمود: ایمان سر تا قدم عمار را پر کرده و ایمان با گوشت و خونش آمیخته است[۱۱۸].
  2. انس بن مالک از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود: بهشت مشتاق دیدار چهار نفر است: علی(ع) و عمار یاسر و سلمان فارسی و مقداد[۱۱۹].
  3. از رسول خدا(ص) روایت شده که فرمود: قریش را با عمار چه کار است؟ عمار ایشان را به بهشت می‌خواند و آنها او را به دوزخ دعوت می‌کنند؛ کشنده و برنده لباس و اسلحه‌اش در آتش است[۱۲۰].
  4. هنگام ساختن مسجد قبا که عمار برای آن زحمت فراوانی کشید، پیامبر(ص) به او فرمود: تو اهل بهشتی و جمعیتی ستمکار تو را شهید می‌کنند[۱۲۱].
  5. بهترین موضوعی که می‌تواند مقام عمار را معرفی کند، جریانی است که میان او و خالد بن ولید اتفاق افتاده است، نقل شده، میان عمار و خالد گفتگویی شد، خالد برای شکایت به حضور پیامبر(ص) رفت. در حالی که عمار نیز حاضر بود، خالد تا توانست از عمار بدگویی و انتقاد کرد، تا اینکه عمار گریان شد و گفت: "یا رسول‌الله می‌بینی چه می‌کند؟" پیامبر(ص) فرمود: هر که با عمار دشمنی کند، خدا با او دشمنی می‌کند و هر که او را دشمن بدارد خدا او را دشمن خواهد داشت. خالد می‌گوید: پس از این سخن پیامبر هدفی جز خشنودی عمار نداشتم. براستی مقامی بالاتر از این نیست که دوستی و دشمنی با او دوستی و دشمنی با خداست[۱۲۲].

عمار یاسر از دیدگاه امام علی(ع)

چون عمار به شهادت رسید و امام علی(ع) از آن مطلع شد، فرمود: "هر مسلمانی که از مرگ عمار متأثر و افسرده نشود و آنرا بزرگ نشمارد و داغ او مصیبت دردناکی به او وارد نکند فرد رشید و کمال یافته‌ای نیست. خداوند عمار را رحمت کند در آن روزی که اسلام آورد و در روزی که به شهادت رسید و در روزی که برانگیخته می‌شود. من عمار را در هنگامی دیدم که اگر از اصحاب رسول خدا چهار نفر یاد می‌شد او چهارمی بود و اگر از پنج نفر یاد می‌شد او پنجمی بود". هیچ یک از اصحاب قدیمی پیامبر(ص) در اینکه بهشت بر عمار واجب بوده، تردید ندارد و این مسئله بارها درباره او نقل شده است[۱۲۳]. هم‌چنین نقل شده وقتی امام علی از شهادت عمار مطلع شد در رثای عمار گریه کرد و فرمود: "خدا رحمت کند عمار را به زندگی ارزشمندی رسید؛ چند نفر مثل عمار زندگی می‌کنند؟"[۱۲۴].[۱۲۵]

حضرت در فرازی از نهج البلاغه در رثای یاران وفادار خویش از جمله عمار بن یاسر چنین فرمودند: «راستی برادرانمان که در نبرد صفین خونشان ریخته شد و شربت شهادت نوشیدند، هرگز ضرر ندیدند؛ زیرا امروز نیستند که شوکران غصه را سر کشند و شرنگ اندوه را به کامشان ریزند. به خدا سوگند به دیدار حق شتافتند و پاداششان را دریافت کردند و از ظلم‌آباد و غمستانی که در آن بودند در خانه امن و شادی جایشان دادند. آه کجایند برادرانم که در خط خدا حرکت کردند و تا آخرین لحظه حیات، مسیر حق را وانگذاشتند کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟»...[۱۲۶].[۱۲۷]

عمار؛ ملاک و نشانه حق

یاران پیامبر اسلام(ص) عمار یاسر را ملاک و نشانه حق و حقیقت می‌دانستند و هرگاه امری بر آنان مشتبه می‌شد، می‌گفتند ببینید عمار یاسر کدام طرف را اختیار می‌کند؛ برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم:

  1. سالم بن ابی الجعد گوید: مردی نزد ابن مسعود آمد و گفت: خداوند به ما ستم نمی‌کند و ما در این مورد اطمینان داریم، ولی در فتنه چه باید کرد، زیرا در اینجا این مصونیت نیست، عبدالله گفت: در فتنه‌ها به کتاب خدا رجوع کنید، سائل گفت: همه مردم را به کتاب خدا دعوت می‌کنند از کجا می‌توان تشخیص داد کدام یک بر حق می‌باشند، ابن مسعود گفت: من از رسول خدا شنیدم فرمود: هر گاه مردم اختلاف کردند شما در طرف ابن سمیه باشید[۱۲۸].
  2. حذیفة یمانی (همان کسی که منافقان را می‌شناخت) همواره به دوستانش سفارش می‌کرد که هرگز طریق مخالف عمار را نپیماید که او تا دم مرگ از حق جدا نمی‌شود و هر کجا حق باشد عمار با حق است؛ با حق می‌چرخد به هر طرف که حق بچرخد. علت این انتخاب روایتی از پیامبر(ص) است که فرمود: عمار با حق و حق با عمار است؛ به هر طرف که حق بچرخد، عمار نیز با آن می‌چرخد[۱۲۹].[۱۳۰]

دعای منقول از عمار بن یاسر

ثقفی کوفی به نقل از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: عمار یاسر رضوان الله علیه همواره این دعا را می‌خواندند: "پروردگارا! به علم غیب و قدرتت بر آفریدگان، تا آنجا که زندگی را برایم خیر می‌دانی، زنده‌ام بدار! و آن هنگام که مرگ برایم بهتر است، مرا بمیران! بار خدایا، از تو کلمه اخلاص و ترس از خودت چه در حال رضا و خوشنودی و چه در حال غضب و خشم را خواستارم و همچنین میانه روی و اعتدال در تهیدستی و بی‌نیازیم را و نیز نعمت جاویدان و روشنی چشم همیشگی و پایدار و پیوسته را خواهانم چنان که خوشنودی نسبت به قضای تو را می‌طلبم. پروردگارا! زندگی خوش بعد از مرگ و دیدار جمال و چهره‌ات و شوق وصال و لقای تو را بی‌آنکه در حالت زیان و ضرر و یا فتنه‌ای ظلمانی و تاریک باشد، خواستارم، بارالها! ما را به زینت و زیور ایمان مزیّن فرما و از راهنمایان راه یافته قرارمان ده، ای آفریدگار و خالق جهانیان!"[۱۳۱].[۱۳۲]

عمار و نقل روایت

از عمار روایات فراوانی نقل شده، به روایتی که مرحوم کلینی در روضه کافی از او نقل کرده، بسنده می‌کنیم: عمار بن یاسر می‌گوید: در حالی که من در خدمت پیامبر اکرم(ص) بودم حضرتش فرمود: شیعیان خاص و ناب، از ما اهل بیت هستند. عمر گفت: ای پیامبر خدا! آنها را به ما بشناسان تا ما با آنها آشنا شویم. پیامبر(ص) فرمود: من این سخن را به شما نگفتم مگر آنکه خواستم شما را از آن آگاه کنم. پیامبر(ص) فرمود: منم دلیل و راهنمای بر خدای عزّ و جلّ و علی یاور دین من است و خاندانش چراغ آن هستند، و ایشان پرتو بخشی هستند که [دیگران] از آنها پرتو می‌گیرند. عمر گفت: ای رسول خدا! پس اگر کسی دلش با این سخن همراه نباشد؟ پیامبر(ص) فرمود: دل را در جایگاه خود ننهاده‌اند مگر آنکه با این سخن همراه باشد یا با آن به مخالفت برخیزد، پس هر که دلش موافق ما اهل بیت بود نجات یافت و هر که دلش مخالف ما خاندان بود اهل هلاکت و نابودی خواهد بود[۱۳۳].[۱۳۴]

خدمات عمار

  • در مجموع برخی از خدمات عمار در زمان رسول اکرم(ص) و بعد از ایشان عبارت‌اند از:
  1. کمک در ساختن مسجد قبا: عمار، هنگام ورود خاتم انبیا(ص) به قبا، سنگ‎هایی را جمع کرد و مسجد قبا را ساخت و این نخستین مسجدی بود که در اسلام ساخته شد[۱۳۵].[۱۳۶] عمار در زمان ساخت مسجد بسیار فعّال بود و عده‎ای به دلیل همین موضوع، سوء استفاده می‌‎کردند و سنگ‎های زیادی به دوش او می‌‎گذاشتند که حمل کند[۱۳۷]، عمار به رسول خدا(ص) عرض کرد: «اینها مرا می‌‎خواهند بکشند". حضرت فرمودند: ای عمار! اینها تو را نمی‎کشند: تو اهل بهشتی و قومی ستمگر تو را می‎کشند»[۱۳۸].[۱۳۹]
  2. شرکت در جنگ‌های صدر اسلام: وی در جنگ‌‎های بدر، احد، جنگ‎های دیگر و بیعت رضوان همراه پیامبر(ص) شرکت داشت و به خوبی در آزمایش الهی پیروز شد. او در همۀ نبردها و حوادث از پیشگامان لشکر اسلام بود[۱۴۰].
  3. دفاع از حقّانیت علی(ع): عمار از کسانی بود که برای حقّانیت علی(ع) در درگیری با عمروعاص به "حدیث غدیر خم" استدلال و احتجاج کرد و گفت: ای افراد بی‎نسل و نژاد! مگر نشنیده‎اید که رسول خدا(ص) فرمودند: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌ مَوْلَاهُ‌؟!»[۱۴۱][۱۴۲]
  4. اعتراض به ماجرای سقیفه: بعد از رحلت پیامبر(ص) هنوز جنازۀ مطهّر آن حضرت دفن نشده بود که هواداران خلفا در "سقیفۀ بنی‌ساعده" اجتماع کردند و در غیاب حضرت علی(ع)، بنی‎هاشم و افرادی مانند سلمان، ابوذر، عمار و...، ابوبکر را به خلافت نصب کردند. در این شرایط دوازده نفر که عمار یکی از آنها بود، تصمیم گرفتند به مسجد بروند تا سخنرانی ابوبکر را به هم بزنند و برای این کار با امام علی(ع) مشورت کردند. علی(ع) این کار را که باعث آشوب می‎شد به صلاح ندانست و به آنها فرمود: «فقط اجازه می‎دهم همۀ شما نزد ابوبکر در مسجد بروید و آنچه را که از رسول اکرم(ص) در شأن من شنیده‎اید، برای او بیان کنید تا تأکید‎ی بر اتمام حجّت باشد و فاصله گرفتن آنها از پیامبر خدا(ص) مشخص شود»[۱۴۳].[۱۴۴]
  5. فرمان‎روایی در کوفه: عمار در زمان خلافت عمر به دستور او همراه عبدالله بن مسعود به کوفه رفت و مدّتی به ادارۀ امور مختلف کوفه همّت گماشت. عمر پس از مدتی او را عزل کرد و پس از برکناری روزی به او گفت: "آیا از برکناری ناراحت شدی؟" عمار در پاسخ سخنی به این مضمون فرمود: «من از انتصاب به آن مقام خشنود نشدم که با برکناری از آن ناراحت شوم»[۱۴۵].[۱۴۶]
  6. تلاش برای تحقق رهبری حضرت علی(ع): عمار بعد از فوت عمر بن خطاب زمانی که بین بنی‌‎هاشم و بنی‎امیه در مورد بیعت با عثمان بحث و گفتگو پیش آمد برخاست و در مورد فضایل حضرت علی(ع) سخنرانی کرد. بعضی برخاستند و بر سر عمار فریاد کشیدند. عمار گفت: «حمد و سپاس خدا را که همواره یاران حق در اقلیت‎اند»[۱۴۷]. هنگام حاکمیت عثمان، در صف مخالفان جدی او قرار داشت و بارها از رفتار وی انتقاد کرد تا جایی که عثمان قصد تبعید او (به رَبَذه) را داشت؛ اما مخالفت علی(ع) وی را از این کار باز داشت. او را به خاطر صراحتش در گفتارها به دستور عثمان کتک زدند. عثمان، نیز او را مضروب ساخت و آن بزرگوار تا آخر عمر از آثار آن ضربه‌ها رنج می‌برد[۱۴۸]. بعد از قتل عثمان نیز از جمله کسانی بود که در اجتماع مردم در مسجد مدینه برای تعیین خلیفه، سخنرانی جالبی کرد و سپس در همان مجلس مردم با علی(ع) بیعت کردند[۱۴۹].[۱۵۰]
  7. تلاش‎های گوناگون در جنگ صفین: عمار در جنگ صفین به صورت‎های گوناگون تلاش می‎کرد، او گاهی فرمانده سواره‌‎ها، گاهی فرمانده پیاد‎گان کوفی و گاهی به عنوان "قراء" (دعوت‎کنند‎گان دشمن به سوی حق و یا دعوت کنند‎گان سپاه دوست به سوی نبرد) و زمانی فرمانده گروه کمین بود[۱۵۱] و خود نیز ده‎ها بار به خطّ مقدم جبهه رفت و جنگید و در این جنگ برای صحابه و دیگر مسلمانان، معیار تشخیص حق از باطل بود. هر جا که او می‌‎جنگید صحابه نیز دورش جمع می‎شدند و می‎جنگیدند[۱۵۲]. پیامبر خدا(ص) درباره او فرموده بود که "عمار را گروه متجاوز به قتل می‌‌رسانند"[۱۵۳]. و چنان نیز شد. وی در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین با سپاه متجاوز معاویه می‌‌جنگید که به شهادت رسید[۱۵۴].

بارگاه عمار

سرانجام این صحابی مخلص و فداکار و حق محور و حق شناس و مدافع حقوق اهل بیت(ع) در جنگ با معاویه و لشکر شامیان که پیامبر اسلام(ص) از آنها به "فئه باغیه"؛ گروه ستمگر و سرکش تعبیر فرموده بود، در منطقه صفین به آرزوی دیرین خود رسید و به دست آنان به شهادت رسید.

امیرالمؤمنین امام علی(ع) او را بدون غسل در همان میدان نبرد مدفون ساخت. امروزه بارگاه مقدس و ملکوتی این یار فداکار و دیرین پیامبر خدا و امام علی(ع) در کنار شهر "رَقّه" در منطقه صفین، یعنی در همان جایی که به دست آن گروه ستم پیشه و یاغی به شهادت رسید، مورد زیارت قرار می‌گیرد. این مقبره در سمت راست باب علی بوده است[۱۵۵].[۱۵۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۱۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۳۶؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۲۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۴۷۴.
  2. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۳۶. درباره هجرت او به حبشه به همراه مسلمانان مهاجر - هم‌چنان که بیان خواهد شد - میان مورخان اختلاف نظر وجود دارد.
  3. اعیان الشیعه، امین عاملی، ص۳۷۳۸؛ به نقل از قاموس اللغه. درباره شرح حال عمار بن یاسر، صحابی بزرگوار رسول خدا(ص) مطالب فراوانی نقل شده و ما در این مجموعه به اندکی از آن اشاره کرده و اهل تحقیق را به منابع ارجاع می‌دهیم. در این منابع مطالب فراوانی درباره عمار یاسر بیان شده که فقط به شماره جلد کتاب‌ها اشاره می‌کنیم: رجال طوسی، الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه و معجم رجال الحدیث؛ اعیان الشیعة، ۸؛ قاموس الرجال، ص۸ و الطبقات الکبری، ص۲؛ تهذیب التهذیب، ص۴ و التقریب؛ و تذهیب تهذیب الکمال، ص۲؛ الاصابة، ص۲؛ الثقات، ص۳؛ التاریخ الکبیر، ص۷؛ الاستیعاب، ص۳؛ الریاض المستطابة؛ اسدالغابة، ص۳؛ الجرح و التعدیل، ص۶؛ البدایة و النهایة، ص۷؛ سیر اعلام النبلاء، ص۱؛ انساب الاشراف، ص۱؛ الاعلام، ص۵؛ الامامة و السیاسة (ترجمه)، آفرینش و تاریخ (ترجمه)، تاریخ ابن خلدون (ترجمه)، ص۱؛ تاریخ الطبری (ترجمه)، ص۶ - ۵؛ تاریخ الیعقوبی (ترجمه)، ص۲؛ تجارب الامم (ترجمه)، ص۱؛ دلائل النبوة (ترجمه)، ص۱؛ زندگانی محمد(ص) (ترجمه)، ص۱؛ الغارات (ترجمه)، الفتوح (ترجمه)، پیکار صفین (ترجمه)، الامالی شیخ طوسی؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ص۵ - ۱.
  4. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۳۶؛ به نقل از واقدی. او سپس می‌افزاید: هیچ اختلافی میان نسب‌شناسان درباره نسب عمار وجود ندارد.
  5. سمیه دختر خیط نیز گفته‌اند. (الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۳۶).
  6. بعضی از منابع شهادت عمار یاسر را در ۹۱ سالگی نقل کرده‌اند. (الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۲۲ و انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۱ و ۱۷۴. بر این اساس او هنگام مسلمان شدن ۴۱ ساله بوده، و یک سال پیش از عام الفیل به دنیا آمده است. عده‌ای دیگر سن او را ۹۳ سال دانسته‌اند. (الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۲۷، به نقل از واقدی؛ الاستیعاب ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۴۱) و برخی چون مسعودی سن او را هنگام شهادت ۷۳ سال ذکر کرده‌اند.
  7. بلاذری به نقل از محمد بن سعد چنین می‌نویسد: کان أقدم فی المیلاد من رسول الله(ص). (انساب الاشراف، ج۱، ص۱۷۱).
  8. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۰۵-۴۰۷؛ دانشنامه نهج البلاغه، ص ۵۸۷ ـ ۵۸۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۷۴؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۰؛ موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۲.
  9. خانه ارقم بن ابن ارقم به خانه اسلام معروف بوده؛ زیرا مشتاقان به اسلام در ابتدای امر در آن خانه مسلمان می‌شدند.
  10. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۱۲؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۲۸.
  11. « صَبْراً آلَ يَاسِرٍ مَوْعِدُكُمُ اَلْجَنَّةَ »؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۸.
  12. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۲۱۲؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۸، ص۴۵.
  13. «يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلَى عَمَّارٍ كَمَا كُنْتِ بَرْداً وَ سَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ»؛ در الطبقات الکبری این ماجرا درباره عمار نقل شده است.
  14. «بر آن کسان که پس از ایمان به خداوند کفر ورزند- نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است بلکه آن کسان که دل به کفر دهند- خشمی از خداوند خواهد بود و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره نحل، آیه ۱۰۶.
  15. برای اطلاع بیشتر از کیفیت و شکنجه‌های مشرکان نسبت به خاندان یاسر، رک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۲۰-۶۲۵.
  16. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۰۷-۴۰۹؛ موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۳.
  17. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۱.
  18. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۰۹.
  19. با توجه به مطلبی که در اسدالغابه درباره بناء مسجد قبا و نقش عمار نقل شده، می‌توان گفت که وی به حبشه هجرت نکرده بود
  20. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۵۶۳-۵۶۷ و ۵۸۸.
  21. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۳۰.
  22. مرحوم شیخ عباس قمی از صحیح بخاری نقل می‌کند که عمار در برابر دیگران سنگ حمل می‌کرد تا یکی برای خود و دیگری برای پیامبر(ص) و به نیابت از ایشان باشد. (منتهی الامال، ج۱، ص۱۲۵)
  23. « وَيْحَكَ يابن سَمَّيْتَ تقتلك الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ »؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۷۷.
  24. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۱۰؛ موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۴.
  25. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۳۶.
  26. المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۴۲.
  27. منزل بنی مرة بن عوف که به فصله دو شب از مدینه قرار دارد. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۲۷۷.
  28. زندگانی محمد، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۱۵۰.
  29. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۱۱.
  30. می‌توان گفت، این گروه در زمان حیات رسول خدا(ص) برای رسیدن به مقاصد خود برنامه‌ریزی می‌کردند و هنگام ارتحال آن بزرگوار خواسته‌های خود را ظاهر ساختند
  31. به کسانی گفته می‌شود که در جنگ بدر که اولین نبرد رسمی و مسلحانه مسلمانان بود، حضور داشتند و رشادت‌های فراوانی از خود نشان می‌دادند.
  32. لازم به ذکر است تصمیم ایشان بسیار خطرناک بود ولی هنگامی که برای گرفتن تصمیم نهایی و مشورت نزد امیرالمؤمنین علی(ع) رفتند، آن حضرت ایشان را از حرکت‌های تند و خشن بر حذر داشت و به آنها فرمود آنچه را از رسول خدا(ص) درباره جانشینی و معرفی من به عنوان جانشین و سفارش‌های آن حضرت نسبت به من شنیده‌اید بیان کنید تا حجت بر آنان روشن‌تر شود و جای عذری باقی نماند. (الاحتجاج، طبرسی، ص۷۷).
  33. الاحتجاج، طبرسی، ص۷۸ - ۷۷. "أَنَّ أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ أَوْلَى بِهِ وَ أَحَقُّ بِإِرْثِهِ وَ أَقْوَمُ بِأُمُورِ اَلدِّينِ وَ آمَنُ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ وَ أَحْفَظُ لِمِلَّتِهِ وَ أَنْصَحُ لِأُمَّتِهِ فَمُرُوا صَاحِبَكُمْ فَلْيَرُدَّ اَلْحَقَّ إِلَى أَهْلِهِ قَبْلَ أَنْ يَضْطَرِبَ حَبْلُكُمْ وَ يَضْعُفَ أَمْرُكُمْ وَ يَظْفَرَ عَدُوُّكُمْ وَ يَظْهَرَ شَتَاتُكُمْ وَ تُعْظُمَ اَلْفِتْنَةُ بِكُمْ وَ تَخْتَلِفُونَ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ يَطْمَعَ فِيكُمْ عَدُوُّكُمْ فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ بَنِي هَاشِمٍ أَوْلَى بِهَذَا اَلْأَمْرِ مِنْكُمْ وَ عَلِيٌّ مِنْ بَيْنِهِمْ وَلِيُّكُمْ بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ فَرْقٌ ظَاهِرٌ قَدْ عَرَفْتُمُوهُ فِي حَالٍ بَعْدَ حَالٍ عِنْدَ سَدِّ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَبْوَابَكُمُ اَلَّتِي كَانَتْ إِلَى اَلْمَسْجِدِ فَسَدَّهَا كُلَّهَا غَيْرَ بَابِهِ وَ إِيثَارِهِ إِيَّاهُ بِكَرِيمَتِهِ فَاطِمَةَ دُونَ سَائِرِ مَنْ خَطَبَهَا إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ قَوْلِهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَا مَدِينَةُ اَلْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا فَمَنْ أَرَادَ اَلْحِكْمَةَ فَلْيَأْتِهَا مِنْ بَابِهَا وَ أَنْتُمْ جَمِيعاً مُصْطَرِخُونَ فِيمَا أَشْكَلَ عَلَيْكُمْ مِنْ أُمُورِ دِينِكُمْ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَغْنٍ عَنْ كُلِّ أَحَدٍ مِنْكُمْ إِلَى مَا لَهُ مِنَ اَلسَّوَابِقِ اَلَّتِي لَيْسَتْ لِأَفْضَلِكُمْ عِنْدَ نَفْسِهِ فَمَا بَالُكُمْ تَحِيدُونَ عَنْهُ وَ تُغِيرُونَ عَلَى حَقِّهِ وَ تُؤْثِرُونَ اَلْحَيَاةَ اَلدُّنْيَا عَلَى اَلْآخِرَةِ بِئْسَ لِلظّٰالِمِينَ بَدَلاً أَعْطُوهُ مَا جَعَلَهُ اَللَّهُ لَهُ وَ لاَ تَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِينَ وَ لاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَعْقَابِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِينَ".
  34. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۱۱-۴۱۳.
  35. لازم به ذکر است که تمام اعتراضات پس از رحلت رسول خدا(ص) چنان که گروه حاکم اعلام کردند، ناشی از ارتداد نبود بلکه بسیاری از آنها به دنبال حق و نفی سلطۀ ناشایستگان که با زور و حیله به حکومت رسیده بودند، صورت می‌گرفت. البته تعداد اندکی از آن سرپیچی‌ها ناشی از ارتداد بود که در جای خود، با استناد به منابع تاریخی مشخص است.
  36. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۶۲. به نقل از الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۷۷ و ۱۸۱.
  37. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۱۴.
  38. البته هجرت عمار می‌تواند به خاطر حکم حکومت برای ولایت عراق که از عمر بن خطاب برای او صادر کرد اتفاق افتاده باشد. باید توجه داشت که عمربن خطاب به شدت از خارج شدن صحابه از مدینه جلوگیری می‌کرد و اگر افرادی چون عمار اصرار بر خروج داشتند، سعی می‌کرد آنها را به وسیله اعطای حکومت برخی مناطق کنترل کند و رابطه خود را با آنان قطع نکند.
  39. اما بعد فإني قد بعثت الیكم عمار اميرا و عبدالله بن مسعود وزيرا و معلما و هما من نجباء اصحاب محمد(ص) فاقتدوا بهما...؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۳۲؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۱۴۷. این‌گونه هم نقل شده: و حکم را برای سه نفر به همراه عمار نوشت و برای هر یک وظایفی را مشخص و غذای روزانه آنها را نیز معین کرد. (انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۶۴).
  40. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۶۳۱.
  41. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۶۴.
  42. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۱۵-۴۱۶.
  43. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۲۱۵-۲۲۹.
  44. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۲۳۰-۲۶۵.
  45. ماجرای بریده شدن گوش عمار در جریان جنگ یمامه پیشتر بیان شد، هم‌چنین رک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۶۲.
  46. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۱۶۱.
  47. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۵.
  48. الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۷۷ و ۱۸۱؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۶۶.
  49. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۱۶-۴۱۸.
  50. علامه امینی مطالب فراوانی را درباره اعتراضات اصحاب رسول خدا(ص) و به ویژه عمار یاسر نسبت به پایمال شدن حقوق اسلامی و بی‌توجهی به اصول اصیل دینی از منابع معتبر گردآوری کرده است. رک: الغدیر، ج۹، ص۳۰ - ۱۴ و ۱۱۴- ۱۱۰.
  51. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۵؛ به نقل از: الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۲۲۶؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۸۱.
  52. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۱۸-۴۱۹.
  53. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۵؛ به نقل از: الانساب الاشراف، بلاذری؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۲۲۶؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۸۱.
  54. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۲۰.
  55. الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۸ - ۱۶.
  56. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۷. برای اطلاعات بیشتر، رک: الغدیر، علامه امینی، جلد ۹.
  57. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۲۰-۴۲۲.
  58. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۹ - ۱۸؛ به نقل از انساب الاشراف، بلاذری، ج۵، ص۵۴؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۲۷ - ۳۲۶. ابن ابی الحدید نیز این ماجرا را به طور کامل در شرح نهج البلاغه نقل کرده است.
  59. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۲۲-۴۲۳.
  60. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۶.
  61. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۹؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۶۵.
  62. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۰ - ۴۹۹.
  63. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۰ - ۴۹۹.
  64. لازم به یادآوری است که پیامبر اسلام(ص) و حکم بن ابی العاص را به کارهای ناشایستی که انجام داده بود، تبعید کرد.
  65. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۰ - ۴۹۹.
  66. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۸.
  67. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۸.
  68. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۸.
  69. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۰ - ۴۹۰. برای اطلاع از برخوردهای نادرست عثمان در مقابل اعتراض عمار بن یاسر به ستمکاری‌های هیئت حاکم، ر.ک: الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۳۰ - ۱۴ و ۱۱۴ - ۱۱۰؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: هروی)، ص۳۱۹ - ۳۰۹.
  70. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۲۳-۴۲۸.
  71. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۱ - ۵۰۰. جهت اطلاع بیشتر به کتب سیره و تاریخ و نیز منابع ذکر شده در این مجموعه و به ویژه جلدهای ۴ و ۵ موسوعة التاریخ الاسلامی از یوسفی غروی مراجعه کنید.
  72. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۲۸-۴۲۹.
  73. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۲.
  74. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۲.
  75. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۲ - ۵۰۱.
  76. الامالی، شیخ طوسی، ص۷.
  77. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۲۹-۴۳۱.
  78. درباره جنگ صفین و حضور عمار در این جنگ، ر.ک: وقعة صفین، نصر بن مزاحم.
  79. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۳؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۶۲ - ۶۱.
  80. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۴.
  81. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۵.
  82. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۶ - ۵۰۵.
  83. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۶.
  84. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۷.
  85. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۳۲-۴۳۶.
  86. شعراء: ۲۵.
  87. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۳۳-۳۳۹؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۷-۵۱۴؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۵۵۹-۵۷۰ (گفتگوی عمار یاسر با عمرو بن عاص).
  88. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۰۷-۵۱۴؛ و ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۲۴ - ۱۱۹.
  89. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۳۶-۴۴۲.
  90. اَلْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلاَلِ اَلسُّيُوفِ وَ اَلْمَوْتُ تَحْتَ أَطْرَافِ اَلْأَسَلِ وَاَلْيَوْمَ أَلْقَى اَلْأَحِبَّةَ مُحَمَّداً وَ حِزْبَهُ
  91. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۴۱ و الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴.
  92. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۴-۵۱۵.
  93. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۵.
  94. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۴۷۴.
  95. اَلْيَوْمَ أَلْقَى اَلْأَحِبَّةَ مُحَمَّداً وَ حِزْبَهُ
  96. ألا أيَّها المَوتُ الذي لَستَ تاركي //// أرِحني فَقَد أفنيتَ كُلَّ خَليلي أراكَ بَصيراً بِالذينَ أُحِبُّهم‌ //// كَأنّكَ تَنحُو نَحوَهم بِدَليلٍ
  97. اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۷؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۶۴۵.
  98. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۴۲-۴۴۶.
  99. در بعضی منابع نام قاتل عمار را ابوالغادیه ذکر کرده‌اند: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۲۳؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۱.
  100. قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۱۱۱.
  101. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۵؛ پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۴۷۰؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۰-۱۷۴.
  102. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۴۶-۴۴۷.
  103. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۰. درباره اینکه این جمله را در ابتدا معاویه گفت و یا عمروعاص، اختلاف نظرست. و نیز ر.ک: موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۶۳ - ۱۵۹.
  104. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴۲، ص۲۱۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۷، ص۱۱۲.
  105. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۴۷-۴۴۸.
  106. «بر آن کسان که پس از ایمان به خداوند کفر ورزند- نه آن کسان که وادار (به اظهار کفر) شده‌اند و دلشان به ایمان گرم است بلکه آن کسان که دل به کفر دهند- خشمی از خداوند خواهد بود و عذابی سترگ خواهند داشت» سوره نحل، آیه ۱۰۶.
  107. «كَلاَّ إِنَّ عَمَّاراً مَلِيءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اِخْتَلَطَ اَلْإِيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ »
  108. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۷۸؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۳.
  109. «آیا (آن کافر ناسپاس بهتر است یا) کسی که هر دم از شب در سجده و ایستاده با فروتنی به نیایش می‌پردازد از جهان واپسین می‌هراسد و به بخشایش پروردگارش امید می‌برد؟ بگو: آیا آنان که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند برابرند؟ تنها خردمندان پند می‌پذیرند» سوره زمر، آیه ۹.
  110. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۷۸؛ الدر المنثور، سیوطی، ج۵، ص۳۲۳؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۲.
  111. «و کسانی را که پروردگارشان را در سپیده‌دمان و در پایان روز در پی به دست آوردن خشنودی وی می‌خوانند از خود مران، نه هیچ از حساب آنان بر گردن تو و نه هیچ از حساب تو بر گردن آنهاست تا برانیشان و از ستمگران گردی» سوره انعام، آیه ۵۲.
  112. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۴، ص۳۰۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۲.
  113. «آیا آنکه بدو وعده‌ای نیکو داده‌ایم و او آن را خواهد دید چون کسی است که او را از کالای زندگانی این جهان برخوردار کرده‌ایم سپس در روز رستخیز از خوانده‌شدگان (به سوی دوزخ) است؟» سوره قصص، آیه ۶۱.
  114. «و آیا (داستان) آن کس که (به دل) مرده بود و زنده‌اش کردیم و برای او فروغی پدید آوردیم که با آن در میان مردم راه می‌رود، چون داستان کسی است در تیرگی‌ها که از آنها بیرون آمدنی نیست؟ بدین‌گونه آنچه کافران می‌کردند، در نظرشان آراسته شده است» سوره انعام، آیه ۱۲۲.
  115. رک: الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۴.
  116. «برخی از یهودیان کلمات را از جایگاه (راستین) آن جابه‌جا می‌کنند و با پیچاندن زبانشان و از سر طعنه بر دین می‌گویند: «شنفتیم و نپذیرفتیم» و (یا): «بشنو و باور مکن» و (یا) «راعنا» و اگر می‌گفتند: «شنیدیم و فرمان بردیم» و «بشنو و ما را بنگر» برای آنان بهتر و استوارتر می‌بود اما خداوند آنان را برای کفرشان لعنت کرده است پس جز اندکی، ایمان نخواهند آورد» سوره نساء، آیه ۴۶.
  117. علامه امینی منابع تفسیری عامه (اهل سنت) را که به آیات نازل شده درباره عمار و یا عمار و دیگران اشاره کرده‌اند، نام برده که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم: الف: زمر: ۹؛ زمخشری در کشاف، ج۳، ص۲۲؛ قرطبی در تفسیرش، ج۱۵، ص۲۳۴؛ ابن سعد در الطبقات، ج۳، ص۱۷۸؛ خازن در تفسیرش، ج۳، ص۵۳؛ خطیب شربینی در تفسیرش، ج۳، ص۴۱۰؛ شوکانی در تفسیرش، ج۴، ص۴۴۲؛ آلوسی در تفسیرش، ج۲۳، ص۲۴۷؛ سیوطی در الدر المنثور، ج۵، ص۳۲۳ ب: انعام: ۵۲؛ منابع عبارتند از: تفسیر طبری، ج۷، ص۱۲۷ و ۱۲۸؛ قرطبی، ج۱۶، ص۴۳۲؛ کشاف، ج۱، ص۴۵۳؛ تفسیر فخر رازی، ج۴، ص۵۰؛ ابن کثیر، ج۲، ص۱۳۴؛ الدر المنثور، سیوطی، ج۳، ص۱۴؛ الخازن، ج۲، ص۱۸؛ شربینی، ج۱، ص۴۰۴؛ شوکانی، ج۲، ص۱۵ ج: نحل: ۱۰۶؛ منابع: طبری، ج۱۴، ص۱۲۲؛ اسباب النزول، واحدی، ص۲۱۲؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۷؛ مستدرک حاکم، ج۲، ص۳۵۷؛ قرطبی، ج۱۰، ص۱۸۰؛ کشاف، ج۲، ص۱۷۶؛ بیضاوی، ج۱، ص۶۸۳؛ رازی، ج۵، ص۳۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۴۳۵؛ شوکانی، ج۳، ص۱۹۱؛ آلوسی، ج۱۴، ص۲۳۷ د: قصص: منابع عبارتند از: اسباب النزول، واحدی، ص۲۵۵؛ قرطبی، ج۱۳، ص۳۰۳؛ کشاف، ج۲، ص۳۸۶؛ خازن، ج۳، ص۴۳؛ شربینی، ج۳، ص۱۰۵ هـ: انعام: ۱۲۲؛ منابع: الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۴۳۵؛ ابن کثیر، ج۲، ص۱۷۲؛ شربینی، ج۱، ص۴۲۹؛ شوکانی، ج۲، ص۱۵۲.
  118. « إِنَّ عَمَّاراً مَلِيءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ وَ اِخْتَلَطَ اَلْإِيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ »؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۳۵.
  119. «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَمَرَنِي بِحُبِّ أَرْبَعَةٍ- عَلِيٍّ وَ سَلْمَانَ وَ أَبِي ذَرٍّ وَ اَلْمِقْدَادِ بْنِ اَلْأَسْوَدِ»؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۰۴.
  120. «وَ وَلَعَتْ قُرَيْشٌ بِعَمَّارٍ مَا لَهُمْ وَ لِعَمَّارٍ يَدْعُوهُمْ إِلَى اَلْجَنَّةِ وَ يَدْعُونَهُ إِلَى اَلنَّارِ قَاتِلُهُ وَ سَالِبُهُ فِي اَلنَّارِ »؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۷؛ الدرجات الرفیعه، سید علی خان مدنی، ص۲۸۰.
  121. « إِنَّكَ مِنْ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ»؛ اسد‌الغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۶؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴۲، ص۲۱۳.
  122. «مَنْ عَادَى عَمَّاراً عَادَاهُ اَللَّهُ، وَ مَنْ أَبْغَضَ عَمَّاراً أَبْغَضَهُ اَللَّهُ»؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۴، ص۴۶.
  123. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۳، ص۲۲۴-۲۲۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۱۷۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۵۸-۱۵۹.
  124. الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری (ترجمه طباطبایی)، ص۱۵۶.
  125. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۴۸-۴۵۳.
  126. «مَا ضَرَّ إِخْوَانَنَا الَّذِینَ سُفِکَتْ دِمَاؤُهُمْ وَ هُمْ بِصِفِّینَ أَلَّا یَکُونُوا الْیَوْمَ أَحْیَاءً یُسِیغُونَ الْغُصَصَ وَ یَشْرَبُونَ الرَّنْقَ، قَدْ وَ اللَّهِ لَقُوا اللَّهَ فَوَفَّاهُمْ أُجُورَهُمْ وَ أَحَلَّهُمْ دَارَ الْأَمْنِ بَعْدَ خَوْفِهِمْ. أَیْنَ إِخْوَانِیَ الَّذِینَ رَکِبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَی الْحَقِّ؟ أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ وَ أَیْنَ ذُو الشَّهَادَتَیْنِ...»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۱۸۲.
  127. ر.ک: دانشنامه نهج البلاغه، ص ۵۸۷ ـ ۵۸۸.
  128. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۶.
  129. « إِنَّ عَمَّاراً مَعَ الْحَقَّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ ، يَدُورُ عَمَّارٍ مَعَ الْحَقِّ أَيْنَمَا دَارَ الْحَقِّ »؛ وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۴۷۱؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۴۹۷؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۲۵.
  130. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۵۳.
  131. « اَللَّهُمَّ بِعِلْمِكَ اَلْغَيْبِ وَ قُدْرَتِكَ عَلَى اَلْخَلْقِ أَحْيِنِي مَا عَلِمْتَ اَلْحَيَاةَ خَيْراً لِي وَ تَوَفَّنِي إِذَا كَانَتِ اَلْوَفَاةُ خَيْراً لِي اَللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ كَلِمَةَ اَلْإِخْلاَصِ وَ خَشْيَتَكَ فِي اَلرِّضَا وَ اَلْغَضَبِ وَ اَلْقَصْدَ فِي اَلْغِنَى وَ اَلْفَقْرِ وَ أَسْأَلُكَ نَعِيماً لاَ يَنْفَدُ وَ أَسْأَلُكَ قُرَّةَ عَيْنٍ لاَ تَنْقَطِعُ وَ أَسْأَلُكَ اَلرِّضَا بِالْقَضَاءِ وَ أَسْأَلُكَ بَرْدَ اَلْعَيْشِ بَعْدَ اَلْمَوْتِ وَ أَسْأَلُكَ اَلنَّظَرَ إِلَى وَجْهِكَ وَ اَلشَّوْقَ إِلَى لِقَائِكَ مِنْ غَيْرِ ضَرَّاءَ مُضِرَّةٍ وَ لاَ فِتْنَةٍ مُظْلِمَةٍ اَللَّهُمَّ زَيِّنَّا بِزِينَةِ اَلْإِيمَانِ وَ اِجْعَلْنَا هُدَاةً مَهْدِيِّينَ يَا رَبَّ اَلْعَالَمِينَ» الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۱۵.
  132. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۵۴.
  133. روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۳۳۳. «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَلاَّرٍ أَبِي عَمْرَةَ عَنْ أَبِي مَرْيَمَ اَلثَّقَفِيِّ عَنْ عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ قَالَ: بَيْنَا أَنَا عِنْدَ رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِذْ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ اَلشِّيعَةَ اَلْخَاصَّةَ اَلْخَالِصَةَ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ عَرِّفْنَاهُمْ حَتَّى نَعْرِفَهُمْ فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا قُلْتُ لَكُمْ إِلاَّ وَ أَنَا أُرِيدُ أَنْ أُخْبِرَكُمْ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ أَنَا اَلدَّلِيلُ عَلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَلِيٌّ نَصْرُ اَلدِّينِ وَ مَنَارُه ُ أَهْلُ اَلْبَيْتِ وَ هُمُ اَلْمَصَابِيحُ اَلَّذِينَ يُسْتَضَاءُ بِهِمْ فَقَالَ عُمَرُ يَا رَسُولَ اَللَّهِ فَمَنْ لَمْ يَكُنْ قَلْبُهُ مُوَافِقاً لِهَذَا فَقَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مَا وُضِعَ اَلْقَلْبُ فِي ذَلِكَ اَلْمَوْضِعِ إِلاَّ لِيُوَافِقَ أَوْ لِيُخَالِفَ فَمَنْ كَانَ قَلْبُهُ مُوَافِقاً لَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ كَانَ نَاجِياً وَ مَنْ كَانَ قَلْبُهُ مُخَالِفاً لَنَا أَهْلَ اَلْبَيْتِ كَانَ هَالِكاً ».
  134. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۵۵.
  135. بلاذری، احمد بن یحیی، الانساب الاشراف، ج۱، ص۱۶۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۸۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۸.
  136. ر.ک: موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۴.
  137. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۹۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۹۰ـ ۱۹۱.
  138. « إِنَّكَ مِنْ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ تَقْتُلُكَ اَلْفِئَةُ اَلْبَاغِيَةُ »؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۱۳۹.
  139. ر.ک: موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۵.
  140. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۱۰۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۱۳۶ـ ۱۹۳۸.
  141. ابن عثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۷۷؛ منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۳۳۸.
  142. ر.ک: موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۵.
  143. شیخ طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۱۱۶.
  144. ر.ک: موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۶.
  145. بلاذری، احمد بن یحیی، الانساب الاشراف، ج۱، ص۱۷۰؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۱۶۳.
  146. ر.ک: موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۶ـ ۱۰۷.
  147. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۶۵.
  148. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۰.
  149. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸.
  150. ر.ک: موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۷.
  151. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۲۶ـ ۲۹، ۱۷۸.
  152. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۰، ص۱۰۴ـ ۱۰۵؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۱۳۸ـ ۱۱۳۹.
  153. "تَقْتُلُکَ الْفِئَةُ الْبَاغِیَة"، بحارالانوار، ج۱۸، ص۱۱۳.
  154. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۶۰.
  155. تاریخ و اماکن سیاحتی و زیارتی سوریه، اصغر قائدان، ص۲۸۷-۲۸۹.
  156. شهسواری، حسین، مقاله «عمار یاسر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۴۵۵-۴۵۶؛ موسوی بردکشکی، سید جواد، مقاله «عمار»، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ص۱۰۷ـ ۱۰۸.