زبیر بن عوام اسدی در تاریخ اسلامی

مقدمه

او برادر زاده حضرت خدیجه و پسر عمه پیامبر اسلام (ص) و امیر مؤمنان علی (ع) می‌باشد؛ زیرا مادرش، صفیه دختر عبدالمطلب، عمه رسول خداست[۱]. و همسرش، اسما بنت ابی بکر می‌باشد[۲] و به خاطر پسرش، عبدالله، کنیه‌اش ابو عبدالله یافت[۳]. او در همان سالی که امام علی (ع) به دنیا آمد، متولد شد[۴].[۵]

شخصیت زبیر

زبیر ده، دوازده، پانزده یا شانزده ساله بود که ایمان آورد و چهارمین یا پنجمین کسی است که مسلمان شد[۶]. در ابتدای مسلمان شدنش، عمویش او را در حصیری می‌پیجید و بر روی آتش آویزان و برای برگشتن به کفر شکنجه‌اش می‌نمود اما او در همه حال می‌گفت: هیچ گاه کافر نخواهم شد[۷]. او سه بار هجرت کرد (دو بار به حبشه و بار سوم به مدینه)[۸] و بر دو قبله نماز گزارد[۹]. پیامبر (ص) نسبت به او اظهار علاقه و برایش دعای خیر می‌فرمود[۱۰].

نقل شده است که پیامبر (ص) فرمود: برای هر پیامبری، حواری است و زبیر پسر عوام حواری من است[۱۱]. البته طبق سخنان مختلف مؤرخان و علما و از جمله عیاشی در تفسیر آیه ۹۸ انعام و شیخ مفید و... موضوع رضایت پیامبر اکرم (ص) از شش نفر، از جمله زبیر و طلحه هنگام وفات حضرت؛ و وعده بهشت برای ده نفر از جمله زبیر در آخرین لحظات عمر رسول خدا (ص)[۱۲] ساختگی است؛ زیرا چگونه ممکن است پیامبری که به خاطر هوای نفس سخن نمی‌گوید و غیر از وحی، کلامی از دو لب مبارکش خارج نمی‌شود[۱۳]، کسی را که روزی اعمال خیری داشته ولی روز دیگر اعمال نادرستی می‌کند؛ مثلا پیمان با خلیفه بر حق رسول خدا (ص) یعنی علی (ع) چنین ما پیامبری را شکسته و عامل کشته شدن هزاران نفر از مسلمانان می‌شود، حواری بنامد؟! یا چنین پیامبری، از کسی راضی باشد که که در مدت حیاتش حیاة، گاه میل به حق داشته و گاه میل به باطل! یا مثلا درباره طلحه (که یکی از شش نفر و ده نفر مورد ذکر می‌باشد) رضایت رسول خدا (ص) را نقل کنند؛ در حالی که در برخی از روایات تاریخی وارد شده که رسول اکرم نه از طلحه، خشمگین بوده است؛ و یا این که هنگام غلبه بر بصره، او بر حاکم و اهل بصره ظلم‌های زیادی کرد[۱۴] و یا رفتاری که درباره قتل عثمان داشت که نه تنها هیچ ابایی از قتل او نداشت بلکه از رساندن آب به عثمان جلوگیری کرد، در حالی که چنین عملی در میان مسلمانان تا آن زمان وجود نداشت و دستور داد جسد او را سنگسار کنند و هر کس را که برای دفن او اقدام می‌کرد، سنگباران می‌کرد و بر دفن عثمان مگر در بین قبور یهود راضی نشد. ![۱۵]

با این که زبیر یکی از نزدیک‌ترین باران پیامبر اکرم (ص) بود اما تنها سی و هشت روایت از حضرت نقل کرده است. هنگامی که از او پرسیدند با این قرابتی که تو با پیامبر (ص) داری، چرا از حضرت روایت نقل نمی‌کنی؟ گفت: همانا من هیچگاه رسول خدا (ص) را ترک نکردم و همیشه همراهش بودم؛ لکن از او شنیدم که می‌فرمود: "هر کس بر من دروغ ببندد، نشیمن گاهش در آتش خواهد بود"[۱۶].

هفت نفر از صحابه پیامبر اکرم (ص) از جمله مقداد، ابن مسعود، عثمان و... در هنگام مرگ زبیر را وصی خود قرار دادند؛ او اموال آنان را به نفع فرزندان‌شان نگاهداری می‌کرد و تا بزرگ شدن شان خرج آنان را از اموال خود می‌پرداخت[۱۷]. وی هزار غلام زر خرید زرخرید داشت که یک روزانه مبلغ معینی برایش می‌آوردند و او همه آن را صدقه می‌داد[۱۸]. عمر او را جزء شورای شش نفره خلافت قرار داد[۱۹].

او یکی از ده نفر اصحاب بیعت شجره بود[۲۰] و طبق مشهورترین اقوال، رسول اکرم (ص) بین او و ابن مسعود عقد اخوت بست[۲۱]؛ البته در برخی از کتب، عقد اخوت او را با کعب بن مالک و یا طلحه نیز نوشته‌اند[۲۲].

جنگ جمل را او و طلحه به پا کردند. جنگی که در آن سیزده تا بیست هزار نفر کشته شدند[۲۳]. وقتی که آتش جنگ روشن شد، زبیر کناره گرفت و هنگامی که به طرف منزلش بر می‌گشت، در دهم جمادی الثانی سال ۳۶ هجری در وادی السباع به دست ابن جرموز کشته شد. او در موقع مرگ شصت و شش یا شصت و هفت سال داشت[۲۴].[۲۵]

شجاعت زبیر

زبیر مرد شجاعی بود، لذا در دوران زندگی پیامبر (ص) خدمات فراوانی کرد و به علت دلاوری‌اش، در مواقع خطرناک از وجود او استفاده می‌شد. او در تمام جنگ‌های پیامبر اکرم (ص) شرکت داشت[۲۶] و بدین علت، بدنش پر از آثار جراحت بود که در شکاف برخی از جراحات ایجاد شده از غزوه بدر و أحد، می‌شد انگشتی را جای داد[۲۷].

می‌گویند، اول کسی که برای اسلام شمشیر کشید، زبیر بوده است؛ زیرا روزی در مکه منتشر شد که کفار، پیامبر اسلام (ص) را گرفته‌اند، زبیر با شمشیر کشیده جمعیت را می‌شکافت تا در بالای مکه به نزد پیامبر (ص) رسید، حضرت فرمود: "زبیر! تو را چه می‌شود؟ چرا چنین می‌کنی؟" گفت: "یا رسول الله، شنیدم که تو را دستگیر کرده‌اند"[۲۸]. حضرت بر او درود فرستاد و برای او و شمشیرش دعا کرد[۲۹]. او در فتح مصر نیز حضور داشت[۳۰].

مادرش صفیه سعی داشت زبیر را جنگاور و صبور بار بیاورد. به طوری که در دوران کودکی زبیر، گاهی او را به شدت کتک می‌زد. وقتی به او می‌گفتند: این بچه را کشتی و قلبش را خالی کردی و نابودش ساختی، می‌گفت: او را می‌زنم تا بتواند پاسخ لشکرهای عظیم را بدهد[۳۱]. وقتی دست پسر بچه‌ای را در نزاع شکست و آن فرد را پیش صفیه آوردند، گفت: "زبیر را چگونه دیدی؟ آیا پنداشتی خرمایی است یا این که شاهین چابک و تیز پروازی است؟"[۳۲]

در اولین جنگی که میان مسلمانان و کفار قریش پیش آمد (غزوه بدر) در میان مسلمانان دو اسب سوار بیشتر نبود که یکی از آن دو زبیر و دیگری مقداد بن الأسود کندی بود و شاید بدین سبب که همواره در جنگ‌ها با اسب شرکت می‌کرد، او را فارس اسلام نیز نامیدند[۳۳]. نقش او در این جنگ به حدی بود که قریش می‌گفتند، مصیبت‌های این جنگ را سه نفر بر سر ما فرود آوردند: برادر صفیه حمزه، پسر صفیه زبیر و پسر برادرش علی (ع)[۳۴].

در جنگ خندق، هنگامی که پیامبر (ص) خواست از حال مشرکان خبری به دست آورد، در میان جمعیت اعلام کرد: چه کسی می‌تواند از قریش برای ما خبری بیاورد؟ زبیر برخاست و گفت: "من حاضرم". پیامبر (ص) تا سه مرتبه این سؤال را تکرار کرد و در هر بار جز زبیر کسی جواب نداد و عاقبت او رفت و برای پیامبر خبر آورد. حضرت در این هنگام فرمود: "برای هر پیامبری حواری است و حواری من زبیر است"[۳۵]. شجاعت زبیر به حدی شهرت داشته که او را یکی از مدافعان اسلام نامیده‌اند چنان که نقل شده است: "مدافعان اسلام چهار نفرند: علی بن ابیطالب و زیبر بن عوام و ابودجانه انصاری و سلمان فارسی"[۳۶].

البته گاهی شجاعت او به تندروی نیز منجر شده است؛ مثلا در حدیثی آمده که حسین بن خالد گوید: "به ابی الحسن (ع) گفتم: اگر زنا کار محصنی در حال سنگسار شدن از گودال فرار کند، آیا او را دستگیر کرده و دوباره در گودال قرار داده و سنگسار می‌کنند؟ حضرت فرمود: " بله و خیر! " از حضرت سؤال شد: یعنی چه؟! فرمودند: " اگر حد با اقرار خودش ثابت شده، دوباره او را سنگسار نمی‌کنند ولی اگر با اقامه بینه ثابت شده باشد، باز گردانده و دوباره سنگسار می‌کنند تا کشته شود. در ادامه حضرت به سنت رسول خدا (ص) استناد کرده و می‌فرماید: " چنان چه در زمان رسول خدا (ص) عز بن مالک نزد رسول خدا (ص) اقرار به زنا کرد و حضرت به سنگسار کردنش امر کرد اما در میان کار او از گودال فرار کرد. زبیر بن عوام او را زده و بر زمین افکند! مردم هم ریخته و او را کشتند. هنگامی که خبر به رسول خدا رسید، ملامت شان کرد که او را در حالی که پس از اقرار از رمی فرار کرده، چرا کشتید؟! و فرمود: " اگر علی در میان شما بود هرگز گمراه نمی‌شدید " پیامبر دیه‌اش را از بیت المال مسلمین کردار پرداخت" "[۳۷].[۳۸]

زبیر در زمان ابوبکر

زبیر از ابتدا با ابوبکر بیعت نکرد و به دنبال استقرار حکومت علی بود. هم چنین او ارتباط خوبی با خلیفه اول نداشت[۳۹].[۴۰]

زبیر در زمان عمر

رابطه او با عمر نیز چندان خوب نبود؛ به همین علت، عمر هنگام وصف افراد شورا آنچه درباره زبیر در دل داشت، آشکار کرد و گفت: "اما تو مردی کم حوصله و رنگ به رنگی؛ در زمان رضایت، هم چون مؤمن و به هنگام خشم، هم چون کافر هستی! روزی انسان و روزی شیطانی و اگر به خلافت برسی چه بسا که روز خود را به چانه زدن درباره یک مد جو صرف کنی!"[۴۱]

البته قرار دادن زبیر و دیگران در شورای شش نفره در واقع برای مخدوش ساختن چهره درخشان امیر مؤمنان (ع) بود. حضرت امیر (ع) در این باره می‌فرماید: تا آنگاه که شخص دوم هم راه خود را در پیش گرفت و رهسپار سرای دیگر شد و کار انتخاب خلیفه را در جمعی قرار داد که گمان می‌کرد من هم یکی از آنان هستم! پناه بر خدا از چنین شورایی! من چه زمانی در برابر شخص اول شان در شایستگی به خلافت مورد تردید بودم که امروز با اعضای این شورا قرین شمرده شوم![۴۲].[۴۳]

زبیر در زمان عثمان

چون آشکار بود که عثمان چندان برتری برای اهل شورا نداشت و رأی دهندگان به او نیز چنین نظری داشتند، عثمان برای راضی نگهداشتن صحابه بزرگ رسول خدا به اهدای زمین‌ها و املاکی به آنان دست زد. نقل شده که عثمان به زبیر ششصد درهم جایزه بخشید. او از دیگران پرسید: سکه‌های کجا مرغوب‌تر است؟ گفتند: اصفهان. سپس نزد عثمان آمد و جایزه را از سکه‌های اصفهان دریافت کرد[۴۴].

این بخشش‌های عثمان که بسیار فراوان هم شده بود به جایی رسید که امیر المؤمنین علی (ص) از آن به "خوردن دولپی شتر، سبزه بهاری را" یاد کرده است[۴۵]. یکی از عوامل روی گردانی برخی اصحاب مانند زبیر از امام علی (ع)، قدرت‌ طلبی‌های بیشترشان بود تا جایی که فتنه‌های بعدی به پا شد و امثال طلحه و زبیر که از طرفی خود را از عثمان پایین‌تر نمی‌دیدند و از طرفی توجه به مادیات در وجودشان بود، سعی می‌کردند بدون جلب توجه، به دنبال حذف عثمان از خلافت و جایگزینی او باشند.

در ماجرای یوم الدار (محاصره و قتل عثمان) از طرفی، زبیر فرزندش عبدالله را به خانه عثمان فرستاد تا به همراه محمد بن طلحه و تعدادی از بنی هاشم در خانه عثمان از او حمایت کنند و از طرف دیگر، او یکی از کسانی بود که مردم را علیه عثمان تحریک می‌کرد! نقل شده است که او مردم را به کشتن عثمان تحریک می‌کرد[۴۶] و دائماً می‌گفت: بکشید او را که دین‌تان را تغییر داد. به او گفتند: پسرت را فرستاده‌ای تا از او دفاع کند اما این جا فریاد بکشید عثمان را سر می‌دهی؟! گفت: " همانا فردا عثمان، مرداری بر سر صراط است[۴۷].[۴۸]

عبدالله بن زبیر

زبیر دارای بیست فرزند بود؛ یازده پسر و نُه دختر. عبدالله، عروه، منذر، عاصم، مهاجر، خدیجه، ام حسن و عایشه از همسرش اسماء بنت ابوبکر؛ خالد، عمر، حبیبه، سوره و هند از همسر دیگرش ام خالد؛ مصعب، حمزه و رمله از همسر سومش رباب بنت انیف و عبیده، جعفر و زینب از همسر بعدش ام کلثوم دختر عقبة بن ابی معیط[۴۹]. که از میان همه نام عبدالله و مصعب بیشتر در تاریخ به چشم می‌خورد، چرا که عبدالله پس از معاویة بن یزید بن معاویه حکومت تشکیل داد و برادرش مصعب هم از والیان معروف آن حکومت بود. مادر عبدالله، اسماء دختر ابوبکر معروف به ذات النطاقین بود[۵۰].

گفته شده، با ورود مسلمانان مهاجر به مدینه، این موضوع برای کفار یهود خوش آیند نبود؛ لذا دور هم نشستند و پس از کید و مکر، بین مردم شایعه کردند که مهاجران را سحر کرده‌ایم تا در مدینه زاد و ولدی نداشته باشند و این مطلب، موجب اندوه بسیاری از مهاجران شد. اما هنگامی که عبدالله بن زبیر (اولین فرزند از مهاجران) متولد شد، این غم و غصه از مسلمانان برطرف شد[۵۱].[۵۲]

زبیر و علی بن ابیطالب

در ارتباط و علاقه زبیر بن عوام با امیر مؤمنان (ع) تا ابتدای خلافت آن بزرگوار جای شک و تردیدی نیست و او همواره از آن حضرت جانبداری می‌کرد. برای نمونه به چند مورد از پشتیبانی‌های او اشاره می‌کنیم: هنگامی که عمر و عده‌ای برای گرفتن بیعت به سوی خانه امام علی (ع) آمدند و ایشان را به اجبار از خانه بیرون کشیدند، تا جایی که بعضی نوشته‌اند ریسمان به گردن حضرت افکنده و ایشان را به طرف مسجد می‌بردند، زبیر که چنین دید، با شمشیر کشیده به قصد عمر حمله کرد و به بنی هاشم چنین گفت: ای گروه بنی هاشم! شما زنده‌اید و با علی چنین رفتار می‌کنند؟! می‌گویند، خالد بن ولید سنگی بر پشت او زد و شمشیر از دستش افتاد و عمر شمشیر را برداشت و به سنگی زد و شکست[۵۳].

از سلمان روایت شده که پس از بیعت مردم با ابوبکر، حضرت علی (ع) شب‌ها زهرا (ع) را سوار بر استر می‌کرد و دست فرزندانش را می‌گرفت و به در خانه مهاجر و انصار از اهل مدینه می‌رفت و آنان را به یاری خود می‌خواند. بیست و چهار یا چهل نفر وعده یاری دادند. حضرت به آنان فرمود: "فردا صبح باسرهای تراشیده، اسلحه خود را برداشته و به در خانه من بیایید". چون صبح شد جز چهار نفر؛ من و ابوذر و مقداد و زبیر، کسی به وعده خود وفا نکرد! در شب دوم هم به در خانه‌های ایشان رفت و دوباره وعده دادند که صبح نزد شما می‌آییم ولی باز هم کسی وفا نکرد. سه شب این عمل تکرار شد و جز همین چهار نفر کسی به گفته خود وفا نکرد! حضرت که چنین دید در خانه نشست و به جمع‌آوری قرآن مشغول شد[۵۴].

زبیر در ماجرای شورا، به خلافت امیرمؤمنان (ع) رأی داد. هم چنین او از شهود وصیت حضرت زهرا (ع) بود[۵۵] و در هنگام دفن مخفیانه حضرت زهرا (ع) از جمله حاضران از بنی هاشم بود[۵۶].

پس از آنکه اهل مصر و کوفه به مدینه آمدند و خانه عثمان را محاصره کرده و او را کشتند، فردای آن روز جمعیت زیادی که طلحه و زبیر هم در میان آنان بودند، به خانه امیر مؤمنان هجوم آوردند و گفتند: ما آمده‌ایم تا با شما به خلافت بیعت کنیم. امام علی (ع) فرمود: "مرا به خلافت شما احتیاجی نیست؛ هر که را شما برگزینید، من راضی‌ام" مردم گفتند: جز به خلافت شما رضایت نداریم؛ زیرا کسی را سزاوارتر و با سابقه‌تر و نزدیک‌تر به رسول خدا (ص) سراغ نداریم. حضرت فرمود: "چنین نکنید؛ من اگر مشاور باشم و امیر و خلیفه دیگری باشد، بهتر است". گفتند: جز آنکه با شما بیعت کنیم، چاره دیگری نیست. امام (ع) فرمود: "حال که چنین است، باید در مسجد بیعت کنید که بیعت، پنهانی نباشد. پس امیر مؤمنان به مسجد رفتند و جمعیت از پشت سر با هیاهوی عجیبی وارد مسجد شدند و حضرت با لباس‌های فاخر و عمامه خزی که بر سر داشت، در حالی که کفش‌ها را به دست گرفته بود، به منبر رفت و آماده بیعت شد، اول کسی که بیعت کرد، طلحة بن عبید الله بود.

در این هنگام یک نفر از طایفه بنی اسد به نام حبیب بن ذؤیب گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۵۷] این کار به پایان نرسد چون اول کسی که بیعت کرد، دستش شل است. پس از او زبیر بیعت کرد و دیگران هم بیعت کردند و این بیعت در بیست و سه یا بیست و پنجم ذی الحجه سال ۳۵ هجری واقع شد[۵۸].

قبل از شروع بیعت، مالک اشتر برخاست و گفت: "یا علی! با شما بیعت می‌کنم و بیعت اهل کوفه را به عهده می‌گیرم". سپس طلحه و زبیر به پا ایستاده و گفتند: ای امیر مؤمنان! با شما بیعت می‌کنیم و بیعت مهاجران به عهده ما و بعد از آنها ابو الهیثم بن تیهان و ابوایوب انصاری و عقبة بن عمرو گفتند: با شما بیعت می‌کنیم و بیعت انصار و اهل مدینه را به عهده می‌گیریم. پس همه مردم با حضرت بیعت کردند، به جز سه نفر از قریش: مروان بن حکم، سعید بن عاص، ولید بن عقبه[۵۹].

ولید علت بیعت نکردن را چنین ذکر کرد: ما را داغدار ساختی و به ما ظلم نمودی، پدر مرا در جنگ با آن سختی کشتی، هم چنین پدر سعید را که نور قریش بود در بدر کشتی و به پدر مروان ناسزا گفته و توهین کردی و به خاطر او از عثمان ایراد گرفتی که چرا او را به مدینه برگردانده! به هر حال با سه شرط با تو بیعت می‌کنم: از آن چه کرده‌ایم مؤاخذه نکنی، اموالی را که در دست ماست از ما نگیری و از کسانی که عثمان را کشته‌اند انتقام گرفته و آنها را بکشی!

امام علی (ع) خشمناک شد و فرمود: اما این که گفتید من به شما ظلم و ستم نمودم، چنین نیست بلکه از طرف خدا چنین استحقاقی را یافتید؛ اما صرفنظر کردن از آن چه کرده‌اید من نمی‌توانم از حق خدا صرف نظر نموده و آن را ندیده بگیرم اما از آنچه در دست شماست، آن مقداری که مال خدا یا مسلمانان است دست عدالت از شما می‌ستاند؛ اما کشتن قاتلان عثمان، اگر امروز کشتنشان بر من لازم باشد فردا لازم است که با آنها بجنگم! من می‌توانم با دستور کتاب خدا و سنت پیامبر با شما رفتار نمایم و هر که را که حق بر او سخت است باطل بر او سخت‌تر خواهد بود!؛ اگر بیعت نمی‌کنید هر کجا که می‌خواهید بروید و با هر که می‌خواهید همدست شوید. مروان گفت با شما بیعت می‌کنیم و با تو هستیم شما به عقیده خود و ما هم به عقیده خود تا چه شود فتری و نری. سپس عده‌ای از اصحاب برخاسته و از بیعت اظهار خوشوقتی نمودند و پاره‌ای از فضایل حضرت را بیان کردند و آن جناب را ستودند[۶۰].[۶۱]

زبیر و فتنه جمل

مهم‌ترین اتفاقی که در جنگ جمل روی داد، بدعت پیمان شکنی بود. کسانی که اولین بیعت کنندگان با حاکم به حق، علی بن ابیطالب (ع) بودند، خود اولین نقض کنندگان عهد و پیمان خود شدند و جنگ جمل را به وجود آوردند. جنگی که به واقع، زمینه ساز جنگ‌های صفین و نهروان و در نهایت، حاکمیت بنی امیه بر بلاد اسلامی را فراهم ساخت.

نقل شده: هنگامی که حضرت علی (ع)به خلافت ظاهری رسید، حکام و عمال عثمان را عزل کرد و نمایندگان خود را به جای ایشان فرستاد. طلحه و زبیر نزد وی آمدند گفتند: پس از رسول خدا تا کنون به ما ظلم شده، شما ما را در کارهای خود شرکت دهید. حضرت فرمود: "شما در قدرت و نیروی مقاومت شریک من و در کارهای سخت و مشکلات اجتماعی پشتیبان من هستید.

بعضی دیگر نوشته‌اند: حکومت یمامه و بحرین را به طلحه و زبیر داد. هنگامی که حکم شان صادر شد و به ایشان داد، گفتند: اینک صله رحم کردی، حضرت امیر (ع) گویا از این جمله فهمید که اینها به حکومت از نظر نفع شخصی می‌نگرند و تصور می‌کنند جایزه‌ای است که به پاداش فعالیت درباره خلافت به ایشان داده شده است، لذا فرمود: آن حکم را به من برگردانید و آن را از ایشان پس گرفت، آنها گفتند: دیگران را بر ما ترجیح می‌دهی؟ حضرت فرمود: "درباره شما دو نفر تصمیماتی داشتم ولی حرص شما عقیده‌ام را تغییر داد".

با این پیش آمد، طلحه و زبیر فهمیدند نزد حضرت علی (ع) که مظهر حق و عدالت است، چیزی به دست نمی‌آورند، پس تصمیم گرفتند با خلافت او مخالفت کنند[۶۲].[۶۳]

زبیر و زیارت عمره

چند روزی پس از این داستان، طلحه و زبیر شنیدند، عایشه که در وقت کشتن عثمان در مکه بود، به مدینه برمی‌گردد. ولی عایشه روزی از رهگذری پرسید: عاقبت عثمان چه شد؟ او گفت: "کشته شد". عایشه گفت: "خدا او را لعنت و عذابش کند!" سپس از او پرسید: چه کسی خلیفه شد؟ آن شخص پاسخ داد: "طلحة بن عبید الله". عایشه خوشحال شد.

اتفاقاً عایشه موقعی که با رهگذر دیگری برخورد کرد و از اوضاع مدینه پرسید و شنید که مردم با علی (ع) بیعت کرده‌اند، ناراحت شد و گفت: "کاش آسمان به زمین فرود می‌آمد و این مطلب را نمی‌شنیدم". و از همان جا به طرف مکه برگشت و با خود می‌گفت: عثمان را مظلوم کشتند؛ به خدا قسم، انتقام خون او را خواهم گرفت. مردم به او گفتند: تو خود می‌گفتی عثمان را بکشید! و اکنون عقیده‌ات تغییر کرده است؟! گفت: "او را توبه دادند و سپس کشتند!".

چون طلحه و زبیر شنیدند که عایشه به مکه بازگشته، نزد علی (ع) آمدند و گفتند: به ما اجازه می‌دهی برای عمره به مکه برویم؟ پس اجازه گرفته، به سوی مکه حرکت کردند. حضرت فرمود: "ایشان برای زیارت خانه خدا نمی‌روند، بلکه به قصد مکر و خیانت مسافرت می‌کنند"[۶۴].[۶۵]

زبیر؛ از مکه تا بصره

طلحه و زبیر به مکه نزد عایشه رفته، او را با خود هم دست کردند. عایشه برای این که بتواند ام سلمه، همسر رسول خدا (ص) را با خود هم دست کند، نزد وی رفت و به او گفت: پسر عمویم، طلحه و همسر خواهرم، زبیر به من خبر دادند که عثمان مظلوم کشته شد و بیشتر مردم از خلافت علی ناراضی هستند. می‌خواهم به طرف بصره بروم؛ اگر تو هم با ما بیایی، امید است خدا کار امت را اصلاح کند". ام سلمه گفت: حمادیات النساء، غض الابصار و خفض الاطراف و جالذیول؛ کار خوب زنان آن است که چشم خود را بپوشند و دامن خود را جمع کنند. خدا از من و تو جنگ نخواسته است؛ اگر پیامبر بر تو اعتراض کند که چرا پرده‌اش را دریدی و در بیابان‌ها به هر سو رفتی، در جواب چه خواهی گفت؟" پس عایشه از مسافرت صرف نظر کرد و به طلحه و زبیر پیام داد که من نخواهم آمد و شما هم نروید. طلحه و زبیر به دست و پا افتاده و دوباره عایشه را راضی و با جمعیت زیادی به قصد بصره حرکت کردند.

در راه بصره به یعلی بن منبه که از یمن با پول زیادی برای امیر مؤمنان (ع) به قصد مدینه حرکت کرده بود، رسیدند؛ طلحه و زبیر آن پول‌ها را که در حدود چهار صد هزار مثقال طلا بود، گرفتند و برای افراد خود استفاده کردند. چون به "حوأب" که قریه‌ای در وسط راه بود، رسیدند، سگ‌های آنجا به طور بی سابقه‌ای به کجاوه عایشه حمله کردند. عایشه به یاد سخن رسول خدا یا افتاد که به زنهای خود می‌فرمود: "کاش می‌دانستم سگ‌های حواب به کدام یک از شما حمله خواهند کرد؟ پس پرسید: اینجا چه نام دارد؟ بعضی از همراهانش گفتند: حوأب. عایشه گفت: انا لله و انا الیه راجعون- مرا برگردانید که از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: " آن کسی نباشی که سگ‌های حواب بر او حمله می‌کنند". طلحه و زبیر پنجاه نفر را جمع کرده و آنها شهادت دادند که اینجا حوأب نیست تا عایشه به راه خود ادامه دهد"[۶۶].[۶۷]

زبیر در بصره

طلحه و زبیر با جمعیت زیادی به بصره نزدیک شدند. عثمان بن حنیف که حاکم امیر مؤمنان (ع) در آنجا بود مانع ورودشان شد و به طلحه و زبیر و عایشه گفت: "برای چه به این جا آمده‌اید؟" گفتند: برای خونخواهی عثمان. عثمان بن حنیف گفت: آیا خودتان از قاتلان او نبودید؟! در این جا هم که کسی از کشندگان عثمان وجود ندارد. و اگر برای خونخواهی عثمان آمده‌اید، پس کجایند پسران عثمان؟! پس کجایند پسر عموهایش؟! در حالی که آنان برای خونخواهی از شما سزاوارترند. نه چنین نیست، بلکه شما بر علی حسادت ورزیده‌اید که مردم در اطراف او اجتماع کرده‌اند". پس چون نتوانستند جواب عثمان بن حنیف را بگویند به او ناسزا گفتند [۶۸]. گفتند: ما به منظور جنگ به این شهر نیامده‌ایم، بلکه برای اصلاح کار امت آمده‌ایم. با این پیشنهاد، قراردادی نوشتند که مهاجمان تا آمدن علی دست به کاری نزنند و در امور شهر دخالت نکنند و افراد هر دسته از دیگری ایمن باشد.

عثمان بن حنیف با اعتماد به قرار داد، بدون سلاح بیرون می‌آمد و به کار شهر رسیدگی می‌کرد اما وقتی که برای رسیدگی به انبار غله از شهر خارج شد، مهاجمان او را گرفته، موی صورت و ابرو و مژگان او را کندند و او را به زندان افکندند و بیت المال را تصرف کردند. هنگام نماز میان طلحه و زبیر در انتخاب امام، اختلاف افتاد و هر یک می‌خواست خود، امام باشد. تا این که وقت نماز گذشت و مردم ندای الصلوة الصلوة یا اصحاب محمد سر دادند، پس عایشه دستور داد، یک روز محمد پسر طلحه و روز دیگر عبدالله پسر زبیر نماز بخواند و به این صورت با هم صلح کردند[۶۹].[۷۰]

ملاقات زبیر و علی در بصره

هنگامی که علی (ع) از اقدامات طلحه و زبیر باخبر شد، به بصره رفت تا در مقابل مهاجمان بایستد. طلحه و زبیر هم با لشکر خود در برابر علی (ع) صف آرایی کردند. امام علی (ع) شخصی را فرستاد تا از آنها بپرسد که چه می‌خواهند، و از این تهاجم چه منظوری دارند؟ گفتند: خون خواه عثمان هستیم! حضرت رو به طلحه و زبیر کرده و فرمود: "خدا کشندگان عثمان را لعنت کند[۷۱] شما را به جان خودم قسم می‌دهم، در حالی که سلاح و مرکب و مردان جنگی برای نبرد علیه من مهیا کرده‌اید، آیا من برادر دینی‌تان نیستم که خدا ریختن خون مرا بر شما و ریختن خون شما را بر من حرام کرده است؟ مگر با من بیعت نکردید؟! چرا همسران خود را در خانه‌هایتان قرار داده و همسر رسول خدا را برای جنگ آورده‌اید؟"[۷۲].

آن حضرت در نهج البلاغه نیز درباره طلحه و زبیر می‌فرمایند: "آن دو درباره من انصاف را رعایت و به حق با من دشمنی نکردند. همانا حقی را از من می‌خواستند که خودشان ترکش کرده بودند و خونی را می‌خواستند که خود ریخته بودند و همانا آنان گروه سرکش بودند"[۷۳].

پس حضرت به سپاهیان خود دستور داد: تیری نیندازید و نیزه و شمشیری به کار نبرید تا شما نزد خدا معذور باشید. یکی از مهاجمان تیری انداخت و یک نفر از یاران امام علی (ع) را به شهادت رسانید؛ دیگری تیری رها کرد و عبدالله بن بدیل را به شهادت رساند. کشته‌ها را نزد حضرت آوردند، فرمود: "خدایا تو گواه باش". سپس علی (ع) در وسط میدان، زبیر را فرا خواند که نزد من بیا تا مطلبی را با تو در میان بگذارم. زبیر گفت: "در امانم؟" علی (ع) فرمود: "بله، در امان هستی". زبیر به امام (ع) نزدیک شد. امام علی (ع)به او فرمود: "به یاد داری که روزی رسول خدا (ص) از کنار ما عبور کرد و به من لبخند زد و من هم خندیدم و تو گفتی: یا رسول الله، علی فخر و مباهات را ترک نمی‌کند، و رسول اکرم (ص) فرمود: " ولی روزی می‌رسد که تو با او می‌جنگی و تو ستمکار خواهی بود".

زبیر گفت: "آری، فراموش کرده بودم و اگر به خاطر داشتم هرگز این اقدام را نمی‌کردم. به خدا قسم دیگر با تو جنگ نمی‌کنم". علی (ع) به سوی لشکر برگشت و فرمود: "زبیر با خدا عهد کرده که با شما نجنگد [۷۴].

این روایت این گونه هم نقل شده است: رسول خدا (ص) علی (ع) و زبیر را در سقیفه بنی ساعده دید. پس از زبیر پرسید: آیا علی را دوست داری؟ زبیر گفت: "چرا دوست نداشته باشم؟!" پیامبر (ص) فرمود: "چگونه‌ای وقتی با او بجنگی و درباره او ظالم باشی؟"[۷۵] البته ندامت زبیر از جنگ با حضرت علی (ع) به گونه دیگری هم نقل شده است و آن این که فرستاده‌ای از طرف زبیر و طلحه به سمت لشکر امام علی (ع) آمد و عمار یاسر را صدا زد. عمار جواب او را داد. فرستاده نزدیک عمار آمد و از اسبش پیاده شد و اجازه خواست تا گوش‌های عمار را از نزدیک ببیند، هنگامی که چنین کرد و علامتی که در پس گوش او بود را دید و عمار را شناخت، برگشت و حضور عمار را در جنگ به طلحه و زبیر خبر داد. زبیر در این هنگام به یاد روایتی از رسول خدا (ص) افتاد که گروه ستمگری عمار را خواهند کشت، لذا از جنگ دست کشید[۷۶].

سپس زبیر نزد عایشه رفت و گفت: "از وقتی که به رشد عقلانی رسیده‌ام، در تمام کارها با بینایی کامل وارد شدم، جز در این مورد عایشه گفت: "پس چه می‌کنی؟" زبیر گفت: "اینان را رها کرده و می‌روم!" عبدالله بن زبیر گفت: "این دو جماعت را جمع کردی تا وقتی که شمشیرها را برای یکدیگر تیز کردند، حال می‌خواهی آنها را واگذاری و بروی؟! نه این گونه نیست که تو می‌گویی؛ بلکه از شمشیرهای لشکر علی بن ابیطالب که آنها را جوانهایی بزرگوار و شجاع حمل می‌کنند و از زیر آنها مرگ می‌بارد، ترسیده‌ای"[۷۷].

زبیر گفت: "کسی مثل مرا به ترس سرزنش می‌کنی؟! نیزه‌ات را به من بده". نیزه را گرفت و بر لشکریان علی (ع) حمله کرد. حضرت فرمود: "به او میدان بدهید و میدان را برایش باز کنید که جنگ نخواهد کرد". او میمنه و میسره لشکر را شکافت و خود را به قلب لشکر زد و از سوی دیگر خارج شد و به محل خود برگشت و به فرزندش عبدالله گفت: "بی مادر! شخص ترسو چنین می‌کند؟" این را گفت و راه خود را در پیش گرفت و به طرف خانه خود برگشت[۷۸].[۷۹]

کشته شدن زبیر

پس از آنکه زبیر دست از جنگ کشید، در بازگشت از بصره از کنار قبیله احنف بن قیس عبور کرد. وقتی احنف او را دید، تعجب کرد و گفت: "تا کنون مردی به این زشتی ندیده‌ام که حرم خود را در خانه محفوظ و مستور داشته ولی پرده حرم همسر پیامبر خدا را دریده و او را به میان جنگ می‌کشاند. آنگاه او را رها کرده و بر می‌گردد! کسی نیست که برای خدا از او انتقام بگیرد؟!"[۸۰] طبق روایات دیگری، احنف گفت: "کیست که از این مرد خبری بیاورد". عمرو بن جرموز گفت: "من می‌روم و از او داستان جمل را می‌پرسم". و همین که زبیر او را دید، گفت: "چه خبر؟" او گفت: "آمده‌ام تا سرگذشت دو لشکر را بپرسم". زبیر از دیدن ابن جرموز بی‌اندازه ناراحت شد. غلامش به او گفت: "از یک نفر چه ترسی داری؟" همین که موقع نماز شد و به نماز ایستادند، ابن جرموز از پشت سر نیزه‌ای به شکاف زره‌اش زد و او را کشت [۸۱]. سپس اسب و سلاح و انگشتر او را برداشت و برگشت. غلام زبیر نیز او را در همان جا که به نام وادی السباع خوانده می‌شد، دفن کرد[۸۲].

نوشته‌اند: هنگامی که زبیر از جنگ منصرف شد و به سمت منزلش به راه افتاد، ابن جرموز به او رسید و گفت: "ای اباعبدالله، جنگی به راه انداختی و می‌روی؟ آیا توبه کرده‌ای یا از نبرد عاجز شده‌ای؟" زبیر ساکت شد و سپس این جرموز گفت: "ای اباعبدالله، درباره این پنج کار چه می‌گویی؟ یاری نکردنت به عثمان، بیعتت با علی، بیرون آوردن ام المؤمنین عایشه از خانه، نماز خواندنت پشت سر فرزندت و فرار کردنت از جنگ؟!"

زبیر گفت: "پاسخت را می‌دهم؛ اما خوار شدنم به دست عثمان، قضای الهی بود که عثمان درباره‌ام خطا کرد و اما بیعتم با علی، به خدا چیزی بهتر از آن نیافتم، هم چنان که تمام مهاجران و انصار نیز با حضرت بیعت کردند. اما این که ام المؤمنین، عایشه، را از خانه‌اش خارج کردم، امری بود که ما اراده کردیم اما بر خلاف ارادۀ الهی بود و اما نماز خواندنم پشت سر فرزندم، بنا به دستور عایشه، ام المؤمنین، بود. اما برگشتنم از جنگ، به هر علتی بود غیر از ترس. پس ابن جرموز گفت: "وای بر فرزند صفیه! آتشی به پا کرده و به سمت خانواده‌اش می‌رود؟! خدا مرا بکشد اگر او را نکشم" و چنین شد[۸۳]. هنگامی که ابن جرموز نزد احنف برگشت، احنف گفت: "نمی‌دانم کار خوبی کردی یا بد!"[۸۴]

پس ابن جرموز نزد علی (ع) آمد و به دربان گفت: "برای قاتل زبیر اجازه ورود بگیر". حضرت فرمود: "اجازه بده وارد شود و مژده آتش جهنم را به او بده"[۸۵]. سپس حضرت، شمشیر زبیر را در دست گرفت و مدتی به آن نگریست و فرمود: با این شمشیر چه بسیار اندوه و مشکلات را از پیامبر (ص) دفع کرد[۸۶].

از این جمله که حضرت فرمود: به قاتل او مژده آتش بده، که از پیامبر اکرم نیز نقل شده که فرمودند: همانا جایگاه کشنده زبیر، آتش است[۸۷]، شاید چنین فهمیده شود که توبه و پشیمانی زبیر را خدا پذیرفته است و زبیر اهل نجات است[۸۸]. هر چند آتش این جنگ که در حدود سیزده تا بیست هزار نفر در آن کشته شدند، به دست او و رفیقش طلحه افروخته شد[۸۹]. او در دهم جمادی الثانی سال ۳۶ هجری در وادی السباع کشته شد. در هنگام مرگ شصت و شش یا شصت و هفت سال داشت[۹۰].[۹۱]

وصیت زبیر

زبیر در زمان هیچ یک از خلفا به حکومتی منصوب نشد و متصدی جمع مالیات نگردید و کاری به عهده نگرفت مگر آنکه در میدان جنگ از غنائم جنگی سهمی برده بود. لذا در وقت مرگ پول نقد نداشت. او یازده خانه در مدینه، دو خانه در بصره، یک خانه در کوفه، یک خانه در مصر و مزرعه‌هایی در اطراف مدینه و زمین‌هایی در مصر و اسکندریه و بصره داشت و یک قطعه بیشه که زبیر آن را صد و هفتاد هزار درهم خریده بود. از طرفی قرض‌هایی داشت و این قرض‌ها هم از این راه پیدا شده بود که هر کسی که پولی می‌آورد تا پیش او به امانت بسپارد، او می‌گفت: می‌ترسم تلف شود، لذا به عنوان قرض به من بسپار. پس آنها را قرض می‌گرفت و مصرف می‌کرد.

عبد الله بن زبیر می‌گوید: "در روز جمل پدرم مرا نزدیک خود خواند و گفت: می‌بینم در این جنگ مظلوم کشته می‌شوم ولی به خاطر بدهکاری‌هایم ناراحتم. اگر فکر می‌کنی که اموالم به حد قرض‌ها برسد اموال مرا بفروش و قرض‌های مرا بده، اگر چیزی اضافه آمد، ثلث آن مال فرزندان تو (چون عبدالله در این موقع ممه دختر داشت) و بقیه را در میان وارثان تقسیم کن"[۹۲].

عبدالله بیشه را به شانزده قطعه تقسیم کرد و هر قطعه را به صد هزار درهم فروخت و با مقداری از سایر اموال زبیر قرض‌هایش را که در حدود دو میلیون دویست هزار درهم بود، پرداخت و تا چهار سال در صحرای منی و عرفات اعلام می‌کرد که هر که از زبیر‌طلبی دارد، از من بگیرد. ارزش اموالش سی و پنج میلیون و دویست هزار درهم[۹۳] شد که به هر یک از چهار همسرش تقریبا یک میلیون و دویست هزار درهم رسید[۹۴].[۹۵]

منابع

پانویس

  1. انساب الاشراف، بلاذری، ج۹، ص۴۲۰؛ موسوعه طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۹.
  2. موسوعه طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۹.
  3. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۳۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۴۴؛ موسوعه طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۹.
  4. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۴۳ و ج۵، ص۳۵۶.
  5. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۱۸.
  6. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۹، ص۴۲۰.
  7. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۴۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۵۹.
  8. اعیان الشیعه، أمین عاملی، ج۷، ص۴۴؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۹.
  9. معجم الصحابه، این قانع، ج۴، ص۲۴۸.
  10. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۵۱.
  11. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۲؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۸.
  12. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۷۷-۳۹۰.
  13. نجم: ۳ و ۴.
  14. قاموس الرجال، شوشتری، ص۱۲۴-۴۰۹.
  15. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۱۰-۱۰۷.
  16. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۱۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۳۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۵۸.
  17. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۰۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۴؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۲۴۸؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۶۰.
  18. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۲-۳۱۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۴۶۰.
  19. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۷؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۹.
  20. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۴۴.
  21. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۱؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۲.
  22. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۵.
  23. فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۱۸۷.
  24. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۳۹؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۲۴۸.
  25. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۱۸-۱۲۱.
  26. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۵؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۸۹.
  27. انساب الاشراف، بلاذری، ج۹، ص۴۲۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۸۵.
  28. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۲.
  29. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۴۴-۳۴۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۹۸.
  30. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۴۸.
  31. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۴۸.
  32. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۵؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۹، ص۴۲۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۴۷.
  33. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۵۲-۳۵۳.
  34. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۸۳؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۱۲.
  35. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۸؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۲؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۴۸.
  36. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۴.
  37. فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۱۸۵.
  38. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۲۱-۱۲۳.
  39. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۸.
  40. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۲۳.
  41. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۵۸.
  42. «حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِيلِهِ جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ فَيَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اِعْتَرَضَ اَلرَّيْبُ فِيَّ مَعَ اَلْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ اَلنَّظَائِرِ»؛ نهج البلاغه، شقشقیه شماره: ۳.
  43. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۲۳-۱۲۴.
  44. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۹۲.
  45. نهج البلاغه، سخن شقشقیه شماره: ۳.
  46. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۵۶.
  47. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۰۴-۱۰۳.
  48. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۲۴-۱۲۵.
  49. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۱.
  50. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ۱۰۰-۱۰۱؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۲۳۷.
  51. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۴۰۱.
  52. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۲۵-۱۲۶
  53. الاختصاص، شیخ مفید، ص۱۸۶.
  54. کتاب سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۵۸۱.
  55. فروع کافی، کلینی، ج۷، ص۴۸؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۳۵۰.
  56. روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج۱، ص۱۸۳.
  57. «همان کسان که چون بدیشان مصیبتی رسد می‌گویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» (ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم)» سوره بقره، آیه۱۵۶.
  58. الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۰؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۷۲۷؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۳۸-۳۷.
  59. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۷.
  60. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۷.
  61. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۲۶-۱۲۹.
  62. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹.
  63. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۲۹.
  64. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۳۲.
  65. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۳۰.
  66. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۶۳؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۱۲۳.
  67. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۳۰-۱۳۱
  68. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۵۰۰؛ الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۰۳-۱۰۶.
  69. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۷۰.
  70. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۳۱-۱۳۲
  71. الغدیر، علامه امینی، ج۹، ص۱۰۱-۱۰۳.
  72. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۷۱.
  73. نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.
  74. انساب الاشراف، بلاذری، ج۹، ص۴۳۰ و ج۲، ص۲۵۲؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۱۳۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۰۰.
  75. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۰۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۱۲۳.
  76. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۱۱-۴۱۲.
  77. الامالی، شیخ طوسی، ص۱۳۷؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۹۰.
  78. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۴۰۶.
  79. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۳۲-۱۳۵
  80. الجمل، شیخ مفید، ص۳۷۸-۳۸۸.
  81. تاریخ خلیفه بن خیاط، ابن خیاط، ص۱۰۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۰۶.
  82. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۱۹-۴۲۰.
  83. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۹۳.
  84. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۲۱.
  85. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۷۸؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۷۸-۳۸۸.
  86. «طَالَمَا جَلاَ بِهِ اَلْكَرْبَ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اَللَّهِ »؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۵۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵۳۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۲۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۷، ص۴۴.
  87. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۲۱.
  88. این مطلب صحیح نیست، زیرا توبة زبیر در صورتی درست بود که از امام زمان خویش پیروی می‌کرد و بعلاوه خود را در خدمت او قرار می‌داد که البته پس از گفتگو با امام علی (ع) چنین نکرد و نمی‌توان گفت سخن حضرت امیر (ع) (و قبل از آن سخن رسول خدا) مبنی بر بشارت دادن آتش به قاتل او نشانه قبولی تو به زبیر است؛ چراکه شاید بدین علت چنین بشارتی داده شده که قاتل، بدون امر شرعی و اذن امام او را کشته است؛ خصوصا که قاتل بعدها جزء خوارج نهروان کشته شد. (یوسفی غروی).
  89. تاریخ خلیفه بن خیاط، ابن خیاط، ص۱۱۱.
  90. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۵۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۳۳۹؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۴، ص۲۴۸.
  91. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۳۵-۱۳۷
  92. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۸۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۳.
  93. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۸، ص۴۲۷ و ۴۳۲؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۹۰.
  94. انساب الاشراف، بلاذری، ج۹، ص۴۲۶-۴۲۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۱۱، ص۳۱۳-۳۱۴.
  95. مرادی، حسین، مقاله «زبیر بن عوام بن خویلد»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۱۳۷-۱۳۸