عقل در اخلاق اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۳:۴۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

عقل به معنای بازداشتن و نگه‌داری است و به هر چیز ارزشمندی که صاحبش از آن پاسداری کند، عقیله می‌گویند. قوۀ مدركه انسان را نیز عقل می‌گویند چون صاحب خود را از افتادن به ورطه‌های هلاکت حفظ می‌کند. در تعابیر دینی و روایات از عقل به رسول باطنی یاد شده و تاکید فراوانی بر روی تعقل صورت گرفته و از کسانی که تعقل نمی‌کنند مذمت شده است: ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ.

معناشناسی

معنای لغوی

عقل در لغت به معنی بازداشتن و نگهداری است[۱]. از این رو در همه موارد کاربرد این واژه معنی حفظ، نگاه داری و بازداشتن ملحوظ شده است. از جمله بستن پای شتر که او را نگاه می‌دارد و مانع فرارش می‌شود[۲]، دادن دیه که مانع ریختن خون می‌شود [۳]، بند آمدن زبان که انسان را از سخن گفتن باز می‌دارد[۴]، فرار شکار به قله کوه که او را از دسترس شکارچی حفظ می‌کند و شکارچی را از رسیدن به او باز می‌دارد[۵]، قلعه و هر پناهگاهی که پناهجو را از دسترس دشمن دور نگاه دارد[۶]، عقل نامیده شده و به هر چیز ارزشمندی که صاحبش از آن پاسداری کند، عقیله می‌گویند، مثل مروارید که در صدف خود حفظ می‌شود و زن باشخصیتی که در هاله‌ای از عفاف و امتناع از دسترس بیگانگان دور است[۷]. قوة مدركه انسان را نیز عقل می‌گویند[۸]؛ چون صاحب خود را از افتادن به ورطه‌های هلاکت حفظ می‌کند[۹]. به انسان عاقل، عاقل گفته می‌شود، چون آرا و امور خود را از تشتت حفظ می‌کند و نفس خویش را از پیروی امیال سرکش باز می‌دارد[۱۰].[۱۱]

معنای اصطلاحی

عقل در اصطلاح[۱۲] بر دو معنی اطلاق می‌شود: نخست، ادراک انسان از حقایق[۱۳] کلی و مجرد[۱۴] در این صورت مرادف علم و آگاهی است و دیگر، نیرویی که حقایق را درک می‌کند[۱۵]، که در این صورت با روح، نفس و قلب هم معنی است، زیرا این چهار لفظ همگی بر جنبه مجرد انسان که همان روح الاهی است، اطلاق می‌شوند[۱۶]. بنابراین عقل گاهی بر ادراک و گاهی بر ادراک کننده اطلاق می‌شود. تعاریف دیگر نیز همگی به این دو اصطلاح بر میگردد؛ از جمله جرجانی چهار تعریف آورده که همگی به معنی دوم عقل یعنی جنبه معنوی و مجرد انسان نظر دارند[۱۷].

غزالی خود در کتاب العلم از احیاء چهار معنی به شرح ذیل برای عقل آورده است که هرچند خود، آنها را معانی مستقلی به شمار آورده، به نظر می‌رسد برخی از آنها به معنی ادراک و برخی دیگر به معنی نیروی مدرک است.

  1. وصفی که آدمی را از چهارپایان جدا و او را برای دریافت علوم نظری و تدبیر صنایع فکری آماده می‌کند. محاسبی در تعریف این عقل گفته است: غریزه‌ای است که چون نور در دل می‌افتد و علوم نظری با آن ادراک می‌شود، آدمی اگر از این غریزه بی‌بهره نباشد، عاقل نامیده می‌شود، حتی اگر در خواب و از همه علوم ضروری هم غافل باشد. رابطه این غریزه با علوم مانند رابطه چشم و دیدن است و با شرع و قرآن کریم مثل رابطه بینایی و خورشید است. همان طور که بدون چشم، دیدن میسر نیست، بدون این غریزه، کسب هیچ دانشی صورت نمی‌بندد و همان طور که چشم بدون نور خورشید قادر به دیدن نیست، این غریزه بدون اتکا به شرع، موفق به کسب دانش‌های نظری نمی‌شود[۱۸].
  2. آگاهی کودکان ممیز از قضایای ضروری مثل اینکه، دو بزرگ‌تر از یک است و یک چیز در آن واحد نمی‌تواند در دو مکان باشد. یکی از متکلمان در تعریف عقل به این معنی گفته است: عقل عبارت است از بعضی علوم ضروری مثل دانستن امکان امور ممکن و استحاله امور ممتنع.
  3. علومی که در گذر زمان از تجربه‌ها به دست می‌آید؛ از این رو به انسان‌های با تجربه، عاقل می‌گویند و انسان‌های بی‌تجربه را جاهل و بی‌عقل می‌خوانند.
  4. غریزهای که در معنی نخست نام بردیم به مرور زمان قوی می‌شود، چنانکه عواقب کارها را می‌داند و شهوات را مقهور خود می‌کند. از این رو به صاحبش اجازه نمی‌دهد به حکم امیال و شهوات و بدون عاقبت اندیشی به کاری اقدام کند. این نیروی جدید نیز عقل نامیده می‌شود[۱۹].

چنان که ملاحظه می‌شود، معنی اول و چهارم به نیروی درک کننده حقایق و علوم و معنی دوم و سوم به ادراک انسان باز می‌گردند؛ با این تفاوت که هریک برای مرتبه‌ای از ادراکات، یا نیروی مدرکه وضع شده است؛ مثلا عقل به معنی اول مرتبه ابتدایی و به معنی چهارم مرحله کامل شده آن است، همان طور که به معنی دوم، ادراکات ابتدایی و به معنی سوم، ادراکات رشد یافته را افاده می‌کند.

مرحوم حر عاملی نوشته است: عقل در احادیث به معنی نیروی ادراک خوب و بد و قوه تشخیص زشت و زیبا و سلسله اسباب و مسببات است. عقل به این معنی ملاک تکلیف است[۲۰].

باید توجه داشت که این معنی نیز معنی جدیدی نیست؛ چون قوه تشخیص زشت و زیبا و ادراک خوب و بد، همان وصفی است که انسان را از چهارپایان جدا می‌کند و اگر کسی از آن بی‌بهره باشد، دیوانه خوانده می‌شود و از هرگونه تکلیفی معاف است در حالی که با وجود آن، در خواب هم عاقل نامیده می‌شود؛ بنابراین، این معنی نیز بر معنی اول قابل تطبيق است.

در روایاتی که از پیشوایان معصوم (ع) به دست ما رسیده است، غالباً نیروی عقل به وسیله ویژگی‌ها، خواص و اغراض و فواید آن تعریف شده است:

  1. رسول خدا (ص) در وصیت به امیرالمؤمنین علی (ع) می‌فرماید: "عقل چیزی است که با آن بهشت فرادست آید و خشنودی خدای مهربان را جویند"[۲۱].
  2. امام صادق (ع) در پاسخ به پرسش یکی از اصحاب که پرسید عقل چیست؟ می‌فرماید: "عقل چیزی است که با آن خدا را بندگی کنند و بهشت به دست آرند"[۲۲]. راوی با این جواب امام به یاد کسانی می‌افتد که هیچ یک از این دو را نمی‌کنند و با این حال عاقل شمرده می‌شوند؛ بنابراین از امام سؤال می‌کند؛ آنچه در معاویه بود، نامش چیست؟ و امام فرمود: "آن زیرکی و شیطنت است، شبیه عقل است ولی عقل نیست"[۲۳]، مازندرانی در شرح این حدیث شریف نوشته است:حضرت، عقل را به وسيله اغراض و خواص تعریف کرده است تا توجه دهد که اولاً، شناخت فواید عقل از شناخت حقیقت آن مهم‌تر و کارآمدتر است و ثانياً، شناخت حقیقت عقل کار آسانی نیست[۲۴].
  3. رسول خدا در جواب راهب یهودی که درباره عقل از او پرسید، فرمود: "عقل مانع نادانی است"[۲۵].
  4. امام رضا (ع) در تعریف عقل می‌فرماید: "عقل عبارت است از غصه را جرعه جرعه نوشیدن، دشمن را به حیله در دام کردن و مدارا با دوستان"[۲۶].[۲۷]

اقسام عقل

عقل دارای اقسامی است. عقل را ممکن است با ملاحظات مختلفی تقسیم کرد. ما در اینجا به دو تقسیم اشاره می‌کنیم. نخست تقسیمی که از سخنان معصومین (ع) به دست می‌آید و دیگر تقسیمی که در علوم معقول متداول است.

عقل مطبوع و عقل مسموع

در این تقسیم، عقل دارای دو قسم است:

  1. نیرویی که خداوند در انسان آفریده تا به وسيله آن حقایق را درک کند. این نیرو عقل فطری یا طبیعی نامیده می‌شود و در روایات با عنوان عقل مطبوع از آن یاد شده است.
  2. فهم و درک انسان از حقایق که نتیجه کاربرد عقل طبیعی است و خود عقل اکتسابی نام دارد. عقل اکتسابی در زبان روایات عقل مسموع نامیده شده است[۲۸].

امیرالمؤمنین (ع) در کلامی موزون، عقل طبیعی را به چشم و عقل تجربی را به نور خورشید تشبیه کرده است. می‌فرماید: "من عقل را بر دو گونه یافتم عقل طبیعی و عقل شنیدنی عقل شنیدنی نفعی ندارد اگر عقل طبیعی نباشد چنان که نور خورشید نفعی ندارد اگر نور دیده بسته باشد"[۲۹]

طبق این کلام شریف، درک حقایق همانند دیدن اشیای خارجی است، همان طور که دیدن اشیا از طرفی منوط به بینایی و از طرفی منوط به نور خورشید است، درک حقایق نیز از طرفی محتاج تجربه و از طرفی منوط به قوه مدركه انسان است و همان طور که نور خورشید نمی‌تواند نابینایی انسان را جبران کند و به تنهایی دیدن اشیا را باعث شود، آموزش و کسب تجربه هرچند پیوسته و قوی نمی‌تواند کمبود درک و فهم انسان را جبران کند.

در روایاتی که از رسول خدا (ص) و امامان معصوم (ع) به دست ما رسیده، به هر دو نوع عقل توجه شده است:

  1. در روایتی از رسول خدا (ع) آمده است: "خداوند چیزی برتر از عقل بین بندگان خویش قسمت نکرده است"[۳۰].
  2. و می‌فرماید: "خداوند چیزی گرامی‌تر از عقل نیافریده است"[۳۱].

منظور از عقل در این دو حدیث شریف، عقل طبیعی است. در روایتی دیگر از آن حضرت آمده است: "هیچ کس چیزی بهتر از عقل به دست نیاورده که او را به خوبی هدایت می‌کند و از گمراهی برمی گرداند"[۳۲]. منظور از عقل در این حدیث شریف عقل اکتسابی است.

در تفسیر آیه شریفه: ﴿وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ[۳۳]. برخی مفسران به صراحت نوشته‌اند که منظور از عقل در این آیه، عقل اکتسابی است[۳۴].[۳۵]

عقل عملی و عقل نظری

حكما عقل را به دو قسم نظری و عملی تقسیم می‌کنند، ولی در تصویر تفاوت عقل عملی با عقل نظری و تعیین وظیفه هریک، با هم اختلاف دارند. تفاوت عقل نظری و عقل عملی به دو صورت تصویر شده است:

تفاوت غایی

گروهی معتقدند عقل مبدأ ادراک است و در این جهت هیچ فرقی بین عقل نظری و عقل عملی نیست، تنها تفاوت این دو با هم، در مقام غایت است. هنگامی که هدف از ادراک چیزی فقط دانستن آن باشد، مبدأ آن ادراک را عقل نظری می‌نامند؛ مثل ادراک حقایق وجود و اگر هدف از ادراک چیزی عمل به آن باشد مبدأ آن ادراک را عقل عملی می‌گویند؛ مثل ادراک حسن صدق و قبح کذب.

طبق این نظر عقل عملی همانند عقل نظری مبدأ ادراک است نه مبدأ تحریک[۳۶][۳۷].

تفاوت جوهری

گروه دیگری معتقدند مبدأ ادراک در وجود انسان، همان عقل نظری است؛ خواه هدف از ادراک خود دانستن باشد یا عمل کردن؛ بنابراین، ادراک وظیفه عقل نظری است و عقل عملی هیچ دخالتی در ادراک ندارد. وظیفه عقل عملی اجرای فرامین عقل نظری و تحریک قوة غضب و شهوت برای اجرای آن احکام است[۳۸]. بنابراین عقل نظری و عقل عملی از نظر جوهر متفاوت‌اند.

طرفدارن این نظریه برای تحول و تکامل عقل نظری و عقل عملی مراحلی را برشمرده‌اند. این مراحل را از کلام شهید ثانی نام می‌بریم:

  1. اولین مرحله عقل نظری که دورترین مرحله آن از نقطه کمال عقل محسوب می‌شود، عقل هیولایی است. به این معنی که انسان فقط از استعداد ادراک برخوردار است.
  2. مرحله دوم اینکه انسان مسائل ضروری را بالفعل درک کند و برای درک مسائل نظری آماده شود. این مرحله عقل بالملكه نامیده می‌شود؛ زیرا در این مرحله، استعداد انتقال به معقولات نظری در انسان راسخ شده، به صورت ملکه در می‌آید. انسان هنگامی که به این مرحله برسد، صلاحیت تکلیف پیدا می‌کند.
  3. مرحله سوم این است که انسان مسائل نظری را درک کرده و هر وقت بخواهد با یک التفات آنها را در نظر می‌آورد، بدون اینکه به کسب جدید نیاز باشد؛ این مرحله، عقل بالفعل نامیده می‌شود.
  4. مرحله چهارم که مرحله کمال عقل نظری است، این است که معقولات نظری را مشاهده می‌کند. این مرحله را عقل مستفاد می‌نامند، زیرا این كمال تنها از راه ارتباط با عقل فعال که خارج از وجود انسان است به دست می‌آید.

بنابراین عقل هیولایی و عقل بالملكه، در حقیقت، استعداد و آمادگی کمال‌اند. عقل مستفاد از نظر تحقق بر عقل بالفعل مقدم است؛ چون بدون مشاهده مكرر، قدرت استحضار به دست نمی‌آید، پس عقل بالفعل هر چند در بقا متأخر از عقل مستفاد است و پس از زوال مشاهده حدوث بر او مقدم است و هم از این رو برخی آن را در مرحله چهارم و پس از مستفاد قرار داده‌اند[۳۹].

ستودگی‌های عقل

واژه عقل ۴۹ بار در کسوت فعل در قرآن کریم به کار آمده است. اکثر آیاتی که به عقل اشاره‌ای دارند، درصدد تمجید خردورزی و نکوهش بی‌خردی است. در این آیات، عقل معیار ارزش‌گذاری انسان قرار گرفته، نتیجه‌های ناگوار بی‌توجهی به ارشادات عقل یادآوری شده و ثمره‌ای خردورزی مورد توجه قرار گرفته است.

قرآن کریم انسان‌های خردگریز را بدترین جنبندگان زمین می‌شناسد، می‌فرماید: ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ[۴۰].

اميرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "ارزش انسان به عقل اوست"[۴۱]. و می‌فرماید: "انسان مرکب از عقل و صورت است، کسی که از عقل تهی شود، انسان کاملی نیست و مثل جسمی است که روح در آن نباشد"[۴۲].

نکته جالب توجه در این حدیث شریف این است که امیرالمؤمنین، در مقابل عقل واژه صورت را قرار داده است که معمولا در برابر حقیقت یک چیز به کار می‌رود، این مقابله به طور عادی و بدون نیاز به هیچ توضیحی دلالت می‌کند که حقیقت انسان همان عقل است و غیر آن صورت و قالب انسان است. امام صادق (ع) می‌فرماید: "ستون وجود آدمی عقل است"[۴۳].

حاصل قواعد ادبی و صنایع بیانی که در این حدیث به کار آمده، این است که انسانیت انسان به وسیله عقل تحقق می‌یابد؛ چرا که عقل منشأ معارف و کمالات و مبدأ و علوم و ملکات انسانی است؛ بنابراین انسان بدون عقل فاقد معارف و ملکات و علوم و کمالات استو در این صورت شایسته نام انسان نیست. چون ملاک انسانیت را در خود ندارد[۴۴]؛ از این رو قرآن کریم انسان غیر عاقل را از حیوانات پست‌تر شمرده، می‌فرماید: ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا[۴۵].

معنی این سخن شریف این است که انسان یا می‌اندیشد یا انسان نیست، پس انسان با خردورزی، انسان است[۴۶].

آثار خردورزی

مهم‌ترین آثاری که قرآن کریم و روایات برای خردورزی برشمرده‌اند، به این شرح است:

درک آیات الاهی

خداوند متعال، آیات و نشانه‌های خود را به فراوانی در جهان قرار داده است؛ ولی درک آنها بدون نور عقل ممکن نیست. ﴿قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الْآيَاتِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ[۴۷].

عقل باریک‌بین می‌داند که هر پدیده‌ای هرچند کوچک و هرچند معمولی، آیتی از آیات خداست؛ نه تنها آفرینش آسمان و زمین که ظاهرا فقط یک بار اتفاق افتاده، بلکه رفت و آمد شب و روز و حرکت عادی کشتی در آب و بارش باران و تجدید حیات سالانه طبیعت که به طور عادی و مکرر در زندگی ما اتفاق می‌افتد و باغ‌ها و درختان و میوه‌ها که به فراوانی در اطراف ما وجود دارند، همگی آیات و نشانه‌های خدا هستند، ولی عقل موشکاف باید که بداند تمامی درختان که میوه‌های رنگارنگ با شکل و طعم و بوی مختلف می‌دهند، در یک خاک ریشه دارند و از یک آب بهره می‌برند[۴۸].

چرا که حواس انسان بدون عقل قادر به جمع‌بندی و نتیجه‌گیری از احساسات خود نیست. آنچه موجب می‌شود دریافت‌های حسی به نتیجه منتهی شود، پیشوایی عقل است. علی (ع) می‌فرماید: "عقل پیشوای فکر است، فکر پیشوای قلب و قلب پیشوای حواس است"[۴۹].

آنچه با چشم سر دیده می‌شود، حتی اگر درست دیده شود و اشتباهی در کار نباشد، جز ظاهری از حقیقت نیست و تنها عقل است که حقیقت را به ما می‌نماید. اميرالمؤمنين (ع) می‌فرماید: "دیدن با چشم نیست، چرا که چشم هآگاهی به انسان دروغ می‌گویند، تنها عقل است که به نصیحت خواهان خود خیانت نمی‌کند[۵۰].

حواس ظاهری هرگز نمی‌توانند از دیدن یک امر جزئی به درک کلی نائل شوند، برداشت و انتزاع کار حس نیست. عقل است که می‌تواند حکم کند و می‌داند که هر اثری مؤثری دارد و هر معلولی علتی؛ به همین دلیل است که عقل، حجت خداست. امام کاظم (ع) می‌فرماید: "خداوند متعال با اعطای عقل حجت‌های خود را بر مردم کامل کرده است"[۵۱].

و می‌فرماید: "خداوند دو حجت بر مردم دارد. حجتی در ظاهر و حجتی در باطن، حجت ظاهر همان رسولان، پیامبران و امامان (ع) هستند و حجت باطن عقل انسان است"[۵۲].[۵۳]

دریافت معارف

ثمره دیگر خردورزی، دریافت معارف است. بدون اتکا به نیروی خرد نمی‌توان به قله توحید و خداپرستی ره‌یافت قرآن کریم می‌فرماید: ﴿قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ[۵۴].[۵۵] و می‌فرماید: ﴿وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ[۵۶]. امام کاظم (ع) این آیه کریمه را در شمار آیاتی که خردمندان را ستایش می‌کنند، آورده است [۵۷].

این آیه کریمه خردمندان را به سه وصف زیبا ستوده است، نخست آنکه در علم ریشه دارند و دیگر آنکه به خدا و رسول و قرآن ایمان دارند و سه دیگر آنکه می‌دانند تمامی آیات قرآن از جانب خداست. مرحوم صدرای شیرازی در شرح این حدیث شریف، لفظ کل را به طور مطلق معنی کرده، جمله ﴿كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا را حاکی از اعتقاد به توحید افعالی دانسته و اضافه کرده است، جمله پایانی این آیه کریمه نشان می‌دهد که فقط خردمندان این سه وصف زیبا را به دست آورده‌اند[۵۸]. بنابراین تنها خردورزان‌اند که معارف الاهی را در می‌یابند.

آیه دیگری که بر این مدعی دلالت دارد، آیه حکمت است. می‌فرماید: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاء وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ[۵۹]. امام صادق (ع) حکمت در این آیه کریمه را به اطاعت خدا و شناخت امام تفسیر کرده، می‌فرماید: "حکمت همان اطاعت خدا و شناخت امام است"[۶۰].

این تفسیر نشان می‌دهد که حکمت در این آیه شریفه شامل حکمت عملی و نظری می‌شود؛ چون شناخت امام اشاره اجمالی به شناخت شایسته خدا، رسول و امام است و این، حکمت نظری است. اطاعت خدا هم اشاره به پاکی ظاهر و باطن از رذیلت‌ها و آراستگی به فضیلت‌ها است و این همان حکمت عملی است[۶۱]. بسیاری از تفسیرهای دیگر حکمت با آنکه از حیث لفظ با این حدیث شریف متفاوت‌اند، از حیث معنی به همین تفسیر اشاره دارند[۶۲]؛ بنابراین کسی که به حکمت دست یابد، به معارفی دست یافته است که انبیای الاهی برای تعلیم آن مبعوث شده‌اند: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ[۶۳].

و این همان خیر فراوانی است که به دارندگان حکمت، عنایت شده، «وَ مَنْ يُؤْتَ اَلْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً». در پایان این آیه پس از آنکه حکمت را بسیار ستوده و آن را با خیر فراوان برابر شمرده، بر این حقیقت تأکید شده که جز عاقلان (اولوالالباب) کسی متذکر نمی‌شود، یعنی حکمت را در نمی‌یابد[۶۴] و می‌فرماید: ﴿أَفَمَنْ يَعْلَمُ أَنَّمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ الْحَقُّ كَمَنْ هُوَ أَعْمَى إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ[۶۵].

قرآن کریم در مواضع متعددی دلالت دارد که انسان هرچند در این جهان ظاهر دارای یک نوع بیشتر نیست، به حسب حقیقت و باطن دارای انواع مختلفی است. بر حسب ظاهر پیامبران الاهی و مشرکان جاهل همه انسان‌اند و افراد و مصداق‌های یک نوع به شمار می‌آیند: ﴿قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ[۶۶]؛ ولی در حقیقت مؤمن دانشمند از نوع جاهل بی‌ایمان نیست می‌فرماید: ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ[۶۷] و می‌فرماید:﴿هَلْ يَسْتَوِي الْأَعْمَى وَالْبَصِيرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِي الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ[۶۸].

آیه مورد بحث دارای دو بخش است، بخش اول هم انکار است هم تعجب از کسی که گمان می‌کند این دو دسته یکسان‌اند: گروهی که با بصیرت می‌دانند آنچه بر رسول خدا نازل شده، حق است و به آن ایمان دارد و گروهی که بر اثر اعراض از حقیقت، بصیرت باطنی خود را از دست داده و در عالم حقیقت چون کوران در تاریکی ره به ناکجا می‌پیمایند. بخش دوم حامل این پیام است که منظور از مؤمن بصیر، مردم خردمند است و این به این معنی است که با نیروی خرد می‌توان به این رتبه از معرفت رسید [۶۹]؛ چراکه به فرموده اميرالمؤمنين (ع): "عقل پیشوای فکر آدمی است"[۷۰] و با عقل است که می‌توان حق را یافت و به آن پایبند شد: "میوه عقل پایبندی به حق است"[۷۱]، امام صادق (ع) فرمود: "نور بدن در چشم است، هرکس چشمش روشن باشد، همه جسمش از نور آن بهره می‌برد و نور روح در عقل است. اگر انسان عاقل باشد، پروردگارش را می‌شناسد[۷۲].[۷۳]

عبرت آموزی

گروهی از آیات شریف قرآن دلالت دارند که عقل موجب عبرت‌آموزی از حادثه‌های گذشته است. از جمله می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلًّا كَثِيرًا أَفَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ[۷۴] و می‌فرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِي الْأَلْبَابِ[۷۵].

این آیه کریمه دلالت می‌کند که خردمندان می‌توانند از داستان‌هایی که قرآن نقل می‌کند، راستگویی پیامبر اسلام (ص) او را نتیجه گیرند و مطابقت قرآن با حقیقت را دریابند[۷۶] و می‌فرماید: ﴿ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ وَإِنَّكُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَيْهِمْ مُصْبِحِينَ وَبِاللَّيْلِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ[۷۷]. در این آیه نیز عبرت‌گیری از سرنوشت قوم لوط به بهره‌گیری از عقل منوط شده است.

و می‌فرماید: ﴿إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلَى أَهْلِ هَذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزًا مِنَ السَّمَاءِ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ * وَلَقَدْ تَرَكْنَا مِنْهَا آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ[۷۸]. طبق این آیه نیز دریافت نشانه‌ای که سرنوشت قوم لوط را یادآوری کند و مایه عبرت آیندگان شود، ثمره خردورزی است. نتیجه اینکه انسان با تکیه بر نیروی خود می‌تواند از حادثه‌های گذشته عبرت گرفته، چراغی برای آینده خود فراهم کند[۷۹].

انتخاب راه

از فواید عقل در وجود آدمی این است که عقل همیشه راه راست را انتخاب می‌کند و صاحب خویش را از رفتن به کژراهه‌ها باز می‌دارد. قرآن کریم به نقل از کفاری که به آتش قهر الاهی در جهنم گرفتار می‌شوند، فرموده است: ﴿وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ[۸۰]. امام صادق (ع) می‌فرماید: "عقل راهنمای مؤمن است"[۸۱].

انسان به وسیله نور عقل از مرحله استعداد خارج می‌شود و به مقام کمال قوای نظری و عملی پای می‌گذارد[۸۲]. امام صادق (ع) می‌فرماید: ستون وجود انسان عقل است، زیرا هوش، فهم، حافظه و دانش از عقل ناشی می‌شود، انسان با عقل کامل می‌شود، عقل راهنمای انسان است، به او بصیرت می‌دهد و کلید کارگشای اوست، اگر عقل انسان با نور [فضیلت‌های عقلانی و کمالات نفسانی] تأیید شود، دانشمند، با حافظه، متوجه، زیرک و است، [اسباب نجاتش از نظرش دور نمی‌شود، در کسب حقایق زیرک و در فهم خوب و بد دقیق می‌شود]، آنگاه می‌داند چگونه و چرا به وجود آمده و به کجا باید برسد و خیرخواه و خیانت کار را می‌شناسد و در این صورت راه خود را می‌یابد و می‌داند باکه باید بپیوندد و از که باید ببرد. آنگاه خالصانه فقط خدا را اطاعت می‌کند و از این راه کمالات از دست رفته را باز می‌یابد و از آن پس هیچ کمالی را از دست نمی‌دهد و ظروف و شرایط خود را می‌شناسد و می‌داند برای چه در اینجاست، از کجا آمده است و به کجا می‌رود و این همه از تأييدات عقل است[۸۳].[۸۴]

منشأ فضيلت‌های انسانی

اميرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "میوه عقل راستی است"[۸۵] و می‌فرماید: "پس زدن خشم با بردباری میوه عقل است" [۸۶] و فرمود: "به سخاوت پایبند باشید که میوه عقل است"[۸۷].

صدق، حلم و سخاوت که در این احادیث آمده، تنها نام سه فضیلت نیست، بلکه هریک از آنها نماینده مجموعه‌ای از فضیلت‌های انسانی است. صدق، ثمره قوه عاقله و نماینده همه فضیلت‌های قوه عاقله، حلم، ثمره قوه غضب و نماینده تمامی فضیلت‌های آن و سخاوت ثمره قوه شهوت و نماینده همه فضیلت‌های این نیروست. این سه فضیلت در صورت اعتدال نیروها پدید می‌آیند یعنی در صورتی که عقل در حال اعتدال و به طور صحیح مورد استفاده قرار گیرد و با حکومت بر غضب و شهوت آنها را به اعتدال آورد و می‌دانیم که در صورت اعتدال نیروها، تمامی فضیلت‌های انسانی بروز پیدا می‌کنند و همه رذیلت‌ها از محيط جان رخت برمی بندند؛ بنابراین، می‌توان گفت: عقل سرچشمه همه فضیلت‌ها است[۸۸].

عقل، ریشۀ مردم‌داری

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "میوه عقل آسان‌گیری است"[۸۹] و می‌فرماید: "میوه عقل مدارا با مردم است"[۹۰].

رفق و مدارا در صورتی محقق می‌شود که انسان بتواند خشم خود را کنترل کند و کنترل خشم جز با مدیریت عقل میسور نیست[۹۱].

عقل سرچشمه حق مداری

امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "میوه عقل پایبندی به حق است"[۹۲] و می‌فرماید: "میوه عقل استقامت در راه حق است"[۹۳].

احادیثی که در دو بخش مردم داری و حق مداری به شهادت آمدند، می‌توانند برای بند پیشین، یعنی فضیلت‌های انسانی هم گواهی دهند؛ چراکه رفق و مدارا، پایبندی به حق و استقامت نیز در زمره فضیلت‌های انسانی شمرده می‌شوند[۹۴].

عقل، موجب موضع‌گیری صحیح

  1. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "میوه عقل عمل کردن برای نجات است"[۹۵]
  2. و می‌فرماید: "میوه عقل همراهی با نیکان است"[۹۶]
  3. همچنین می‌فرماید: "میوه عقل خشم بر دنیا و پی کردن اسب هواست"[۹۷].
  4. و می‌فرماید: "روی‌گردانی از زینت دنیا ثمر عقل است"[۹۸].[۹۹]

عقل مایه آسایش روح و جسم

امام کاظم (ع) می‌فرماید: "هرکس که میخواهد، بدون ثروت بی‌نیاز باشد، قلبش از حسادت راحت شود و دینش سالم بماند، با زاری از خدا بخواهد که عقلش را کامل کند"[۱۰۰].[۱۰۱]

عقل ملاک ارزش اعمال

اعمال و عبادت‌هایی که انسان‌ها انجام می‌دهند به رغم تشابه ظاهری از نظر حقیقت و معنی در یک رتبه قرار ندارند. جایگاه معنوی هر عمل به معیار عقل فاعلش تعیین می‌شود؛ به همین دلیل عبادت‌ها نیز مثل انسان‌ها دارای درجات مختلفی هستند. رسول خدا (ص) می‌فرماید: "هنگامی که از خوبی کسی خبری دریافتید، به عقلش نگاه کنید چون او به اندازه عقلش پاداش می‌گیرد"[۱۰۲].

در روایتی از سليمان دیلمی آمده است: درباره دین و و عبادت شخصی با امام صادق (ع) به سخن گفتم، حضرت فرمود: عقلش چگونه است؟ گفتم نمی‌دانم. فرمود: پاداش به اندازه عقل است. پس از آن امام داستانی به این شرح برای سلیمان باز فرمود: مردی از بنی اسرائیل در یکی از جزایر دریا خدا را عبادت می‌کرد. جزیره‌ای بود سرسبز و شاداب با درختان انبوه و آب‌های روان، یکی از فرشتگان بر او گذشت و از خدا خواست جایگاه و پاداش او را نشانش دهد و چون پاداش او را دید، آن را اندک یافت. خداوند به او فرمود اگر می‌خواهی از راز این پاداش ناچیز باخبر شوی مدتی با او مصاحبت کن. فرشته به صورت انسانی بر او ظاهر شد. عابد از او پرسید کیستی؟ گفت مرد عابدی هستم از حال تو باخبر شدم و دانستم که در این جزیره عبادت می‌کنی، به نزد تو آمدم تا در کنار تو خدا را عبادت کنم. فرشته آن روز را با عابد سپری کرد، روز بعد به او گفت: مکان پاکیزه‌ای داری که جز برای عبادت نمی‌شاید. عابد گفت آری ولی این مکان عیبی دارد. گفت: چه عیبی و؟ گفت عیبش این است که این همه علف در اینجا ضایع می‌شود و پروردگارمان از خود حیوانی ندارد تا برایش در اینجا بچرانیم. اگر خدا را خری بود، در اینجا میچراندیم. فرشته گفت: ولی خدا خری ندارد. عابد گفت آری اگر خدا را خرى بود این همه علف ضایع نمی‌شد. خداوند متعال به آن فرشته وحی کرد او را به اندازه عقلش پاداش داده‌ام[۱۰۳].

از آنچه گذشت می‌توان به این نتیجه رسید که تمامی کمالات، خیرات و نیکی‌ها از عقل برمی‌خیزد[۱۰۴].

نشانه‌های عقل

آثار عقل در وجود آدمی تحولی ایجاد می‌کند و او را در ابعاد مختلف به سوی کمال می‌برد، از این رو انسان عاقل در سه بُعد معرفتی، اخلاقی و عملی ویژگی‌هایی پیدا می‌کند که به وسیله آنها باز شناخته می‌شود. ما با استفاده از روایات به برخی از این ویژگی‌ها اشاره می‌کنیم و در این بحث تکیه اصلی بر وصیت امام کاظم (ع) به هشام بن حکم است.

عاقل در حوزه معرفت و اعتقاد، خدا را به خوبی می‌شناسد[۱۰۵]. هرگز گرفتار کفر و بی‌اعتقادی به حق نمی‌شود. رشد و کمال سرنوشت محتوم اوست و هرگز در تمام عمر از کسب دانش سیر نمی‌شود[۱۰۶]. در حوزه اخلاق، ملكات بهتر بر وجود عقل کامل‌تر دلالت دارد[۱۰۷]. عاقل به قدر کفایت از دنیا قناعت می‌کند[۱۰۸]. و به دنیا بی‌رغبت و مشتاق آخرت است و بیش از قدر حاجتش از دنیا بهره‌ای نمی‌برد[۱۰۹]. تواضع را بیش از شرف و برتری دوست دارد. نیکی دیگران در حق خودش را بزرگ و نیکی خود در حق دیگران را کوچک میبیند. همه را از خود بهتر و خود را بدترین مردم میداند[۱۱۰]. چون روزی حلال به او رسد، شکر را فراموش نمی‌کند و چون بر سر دو راهی طاعت و عصیان قرار گیرد، صبر و پایمردی را از دست نمی‌نهد[۱۱۱]. به حداقل از دنیا رضایت میدهد تا معرفت را از کف ندهد، ولی برای دنیای بیشتر به معرفت کمتر رضایت نمی‌دهد و چنین است که در تجارت دنیا سود میبرد[۱۱۲]. در حوزه عمل عقل او را به کاری وا می‌دارد که برای نجاتش لازم است[۱۱۳]. دروغ نمی‌گوید، کم سخن می‌گوید، دیگران را نمی‌آزارد، همه از شر او در امان و به خیرش امیدوارند. زیادی مالش را می‌بخشد، از دنیا ۔ صرف نظر می‌کند، پس بدیهی است از گناهان که مأمور به ترک آنهاست روی بگرداند[۱۱۴]. تا از او چیزی نپرسند سخن نمی‌گوید، تا دیگران می‌توانند سخن بگویند او خود را از سخن گفتن بی‌نیاز می‌داند[۱۱۵]. تنهایی را به آسانی بر می‌تابد[۱۱۶]. با آنکه می‌ترسد تکذیبش کند، سخن نمی‌گوید. از آنکه می‌ترسد به او ندهد، چیزی در خواست نمی‌کند. چیزی را که نمی‌تواند، وعده نمی‌دهد. آرزوی بیهوده نمی‌کند. به کاری که نمی‌تواند انجام دهد، اقدام نمی‌کند[۱۱۷]. کاری که مجبور به عذرخواهی از آن شود، مرتکب نمی‌شود و به کسی که به او امیدی نیست، امید نمی‌بندد[۱۱۸]. از دنیاطلبان دوری می‌گزیند و به خدا روی میآورد و با او انس میگیرد[۱۱۹].[۱۲۰]

پیامدهای بی‌خردی

همان‌طور که خرد و خردورزی در تمام شئون عقیدتی، اخلاقی و عملی انسان اثرگذار است، بی‌خردی نیز در حوزه‌های گوناگون زندگی انسان آثار و پیامدهایی دارد. پیامد بی‌خردی در حوزه معرفت و اعتقاد، کفر و بی‌دینی است. بدون بهره‌وری از نیروی خرد، تشخیص راه راست از کژ راهه‌ها ممکن نیست. هیچ نشانه و دلالتی نمی‌تواند انسان بی‌بهره از عقل را به راه راست آورد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا يَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ[۱۲۱].

دستیابی به فهم درست، مطابق با واقع در اموری که به سعادت دنیا و آخرت انسان ربوط می‌شود، منوط به فعالیت عقلانی است[۱۲۲].

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الأَلْبَابِ[۱۲۳].

به همین دلیل، انسان بی‌خرد به تقلید بی‌دلیل گرفتار می‌شود و در تاریکی جهل خویش در پی دیگران می‌تازد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ[۱۲۴].

رسول گرامی اسلام بارها با بیان‌های گونه‌گون بر این حقیقت تأکید کرده است که دین داری محصول مستقیم خردورزی است. می‌فرماید: "همه خوبی‌ها فقط با عقل به دست می‌آید. دین ندارد کسی که عقل ندارد"[۱۲۵] و می‌فرماید: "انسان به وسیله عقل برپاست، دین ندارد کسی که عقل ندارد"[۱۲۶]. امام کاظم (ع) می‌فرماید: "کسی که عقلش را تخریب کند دین و دنیایش فاسد می‌شود"[۱۲۷].

نتیجه سخن آنکه کفر و بی‌دینی معلول بی‌واسطه بی‌عقلی است. در حوزه اخلاق، رذیلت‌ها همه مولود بی‌خردی است؛ چراکه بی‌خردی مساوی آزادی نیروی غضب و شهوت در وجود آدمی است و با آزادی این دو نیرو، فضیلتی باقی نمی‌ماند. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: "قلوب انسان‌های بی‌خرد با طمع حرکت می‌کند، در گرو آرزوها و گرفتار خدعه و مكر است"[۱۲۸]. امام کاظم (ع) می‌فرماید: "آنکه عقل ندارد جوانمردی هم ندارد"[۱۲۹].

در مقام عمل هر عمل زشتی مولود و نشانه بی‌عقلی است. امام کاظم (ع) می‌فرماید: "نشانه بی‌خردی همین بس که مرتکب کاری شوی که از آن نهی کرده‌اند"[۱۳۰]. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ[۱۳۱].[۱۳۲]

نقش عقل در خودسازی

پیش از این دانستیم که هریک از قوای نفس دارای رذیلت‌ها و بیماری‌هایی هستند که از یکی از دو طریق به حوزه دل آدمی نفوذ و آن را آلوده می‌کنند:

  1. طریق اول: "تخطی کمی" به این معنا که فرد در استفاده از قوای خود از حد اعتدال خارج شود. خروج از اعتدال، چه به صورت "افراط" و افزایش استفاده از قوا و چه به صورت "تفریط" و کاهش، موجب به وجودآمدن رذیلت‌ها می‌شود؛ در حالی که استفاده متعادل، معقول، به جا و مطابق معیارهای شرعی و عقلی از آنها، جز حسن و نیکی به بار نمی‌آید.
  2. طریق دوم: تخطی کیفی بدین صورت که انسان در بسیاری از موارد، در کیفیت و نحوه و مصداق استفاده از یک قوه، دچار اشتباه می‌شود؛ مثلاً نسبت به آنکه باید خشم بگیرد، نمی‌گیرد و نسبت به کسی که نباید، خشم می‌گیرد. از این رو وجود نیرویی برتر که دیگر قوا را در خواسته‌هایشان متعادل کند و نوعی همکاری در میان‌شان ایجاد کند،، ضروری به نظر می‌رسد عقل همان نیروی مهارکننده، و راهبر است. از آن جهت که قوای نفسانی همواره در خطر افراط و تفریط قرار دارند و انسان پیوسته از این ناحیه تهدید می‌شود، نفس انسانی همیشه به این رهبری محتاج است و چون عقل تنها نیرویی است که با درک حقیقت و تشخیص خوب و بد، به خوبی از عهد هدایت قوای دیگر برمی‌آید، این وظیفه خطیر بر عهده عقل نهاده شده است. عقل در مقام فرماندهی و هدایت قوا، دارای سه وظیفه است: اول اندازه‌گیری مقدار لازم قوا؛ دوم، سنجش موقعیت؛ سوم، سنجش کیفیت و چگونگی به‌کارگیری قوا.

در صورتی که عاقل وظایف رهبری خود را به خوبی و درستی انجام دهد، در وجود انسان عدالت و قسط داخلی برقرار می‌شود و هرگاه سه قوه غضیبه، شهویه و واهمه، به فرماندهی عقل گردن نهند، عدالت درونی پایدار می‌شود و روح انسان به کمال مطلوب می‌رسد[۱۳۳].

حفظ معیار

نیروی عقل همانند سایر نیروهای نفس دارای حالت‌های صحت و بیماری و اعتدال و انحراف است، بنابراین پیش از آنکه رهبری نیروهای دیگر برا بر عهد بگیرد، لازم است به درممان خود پرداخته، زذیلت‌ها و ناپاکی‌ها را از خود دور کند، در غیر این صورت بدیهی است که نمی‌تواند نیروهای دیگر را مهار و کنترل کند، در غیر این صورت بدیهی است که نمی‌تواند نیروهای دیگر را مهار و کنترل کند. بیماری‌ها و رذیلت‌های قوه عاقله نیز از سه منشا افراط، تفریط و اشتباه در کیفیت ناشی می‌شوند و تنها در حالت اعتدال و استفاده صحیح و به‌جاست که فضیلت‌های قوه عاقله مجال بروز پیدا کرده، محیط نفس آدمی از رذیلت‌های این قوه پاک می‌شود. گفتنی است که استفاده نا به جا از این نیرو، هر چند به لحاظ اهمیت به‌طور مستقل ذکر شد، از مصداق‌های افراط است؛ بنابراین رذیلت‌های هر قوه یا مستند به افراط در کاربرد آن نیروست یا ناشی از تفریط در کاربست آن[۱۳۴].

رذیلت‌های تفریطی قوه عاقله (بلاهت)

در علم اخلاق، تفریط در کاربست قوه عاقله را بلاهت می‌نامند. بلاهت در لغت به معنی نفهمی[۱۳۵] و در اصطلاح اخلاق به معنی تعطیل عمدی و اختیاری قوه عاقله است[۱۳۶]؛ بدون اینکه نقصی مادرزادی در خلقت انسان باشد[۱۳۷]. مولود نامیمون بلاهت (تفریط در کاربست قوه عاقله) جهل است.

جهل به معنی نادانی، ناآگاهی و بی‌اطلاعی است. بی‌اطلاعی و ناآگاهی دارای صورت‌های مختلفی است؛ توضیح اینکه کسی که چیزی را نمی‌داند یا در عین جهل و نادانی خود را دانا شمرده و از جهل خود بی‌خبر است یا چنین ادعایی ندارد؛ صورت اول را جهل مرکب و نامیده‌اند. در صورت دوم که فرد جاهل مدعی دانایی؛ چون و اصلا آگاهی مسئله نیست در یا پیشگاه به جهل ذهن خود او توجه مطرح دارد نشده می‌داند که نمی‌داند یا به جهل خود توجه ندارد است. صورت اول که شخص جاهل به جهل خود توجه دارد، شک است و صورت دوم که توجه ندارد، غفلت است[۱۳۸].

۱. جهل بسيط

هنگامی که انسان نادان به دانایی خود معتقد نباشد و خود را دانا نشمرد، جهل او بسیط است؛ یعنی نمی‌داند و میداند که نمی‌داند. این بیماری حاصل تفریط در کارکرد قوه عاقله است. هنگامی که انسان از نیروی عقل و اندیشه خود استفاده نکند، جانش از دانش تهی می‌ماند. گفتنی است که جهل به خودی خود و در آغاز نکوهیده و ناپسند نیست[۱۳۹]؛ چون همه انسان‌ها نادان آفریده می‌شوند. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا[۱۴۰].

انسان به حسب طبیعت اولیه خود، آگاه و دانا نیست و تمامی دانسته‌های او پیشینه‌ای از جهل و نادانی دارد[۱۴۱]. همان‌طور که روان‌شناسان نیز گفته‌اند، انسان در بدو تولد چیزی نمی‌داند و تمام دانش خود را از طریق، حس، خیال و عقل، در طول زندگی به دست میآورد[۱۴۲] و معلم اصلی نیز متعال است[۱۴۳]؛ بنابراین، نمی‌توان اصل نادانی را یک رذیله تلقی کرد. آنچه باعث می‌شود جهل به رذیله تبدیل شود، رضایت دادن به جهل است[۱۴۴].[۱۴۵]

نکوهش جهل

جهل رذیله‌ای کشنده است که انسان را از مقام انسانیت ساقط و به جرگه حیوانات داخل می‌کند؛ از این رو پیشوایان دینی از جهل به خدا پناه میبردند. جناب ام سلمه از رسول خدا (ص) دعایی نقل کرده که آن حضرت هنگام بیرون رفتن از منزل می‌خواند و به این صورت از نادانی به خدا پناه می‌برد: "به تو پناه می‌برم از اینکه نادانی کنم یا با من نادانی شود"[۱۴۶].

امیرالمؤمنین (ع) نیز در ضمن دعایی که در صفین خوانده، عرض می‌کند: "از نادانی به تو پناه می‌برم"[۱۴۷] و در دعای امام صادق (ع) آمده است: "به تو پناه می‌برم از اینکه علم را با جهل مبادله کنم"[۱۴۸].

علاوه بر این، از حضور آن در محیط نفس پوزش می‌طلبیدند و به عنوان یک گناه از آن استغفار می‌کردند. امام سجاد (ع) از نادانی به درگاه الاهی پوزش آورده، عرض می‌کند: "الاهی من به خاطر نادانی‌ام از تو پوزش می‌خواهم و می‌خواهم که کارهای بد مرا ببخشی"[۱۴۹] و رسول خدا (ص) جهل را در ردیف سایر گناهان قرار داده، در مورد آن عرض می‌کند: "الاهی بر من ببخش خطاها و نادانی‌ام را و زیاده‌روی‌هایی که در امور خود کرده‌ام"[۱۵۰].

نتیجه آنکه جهل اگر به خاطر قصور و سستی انسان باشد، هم رذیله و هم گناه است. جهل از منظر معصومان (ع)، مصداق همه کاستی‌ها و نماینده هر نقص و ناداری است. جهل بدترین و بزرگ‌ترین مصیبت است.

علی (ع) می‌فرماید: "بدترین مصیبت‌ها جهل است"[۱۵۱] و امام صادق (ع)می‌فرماید: "هیچ مصیبتی بزرگ‌تر از جهل نیست"[۱۵۲].

فقر حقیقی است در جهل متجلی می‌شود. رسول اکرم (ص) می‌فرماید: "هیچ فقری سخت‌تر از جهل نیست"[۱۵۳] و علی (ع) می‌فرماید: "هیچ ثروتی چون عقل و هیچ فقری چون جهل نیست"[۱۵۴].

بنابراین دشمن انسان که این همه کاستی را باعث می‌شود، بلکه خود عین کاستی است، همان جهل است. رسول خدا (ص) می‌فرماید: "دوست هر انسانی عقل او، دشمن هرکس جهل اوست"[۱۵۵].

و هموست که پیوسته به او زیان می‌رساند و می‌فرماید: "هرکس از فهمش سود نبرد، از جهلش زیان می‌بیند"[۱۵۶]. علی (ع) می‌فرماید: "هیچ دشمنی زیان آورتر از جهل نیست"[۱۵۷].

و هم از این رو مایه ننگ و نکوهش انسان است ‌و می‌فرماید: "هیچ زشتی‌ای ننگ‌آورتر از جهل نیست"[۱۵۸] و می‌فرماید: "در نکوهش جهل همین بس که هر جاهلی هم خود را از آن پاک می‌داند[۱۵۹]. رسول خداوند (ص) می‌فرماید: "خدا هر بنده‌ای را دور بیندازد، علم و ادب را از او دریغ می‌کند"[۱۶۰]. می‌فرماید: "مبغوض‌ترین آفریده‌ها نزد خدای تعالی، انسان جاهل است؛ چون او را از برترین نعمت‌های خود یعنی عقل محروم کرده است"[۱۶۱].

و به همین دلیل است که انسان جاهل به بیان‌های مختلف نکوهش شده است. علی (ع) می‌فرماید:"جاهل بدبخت‌ترین انسان‌هاست"[۱۶۲] و می‌فرماید: "جاهل مرده‌ای است در بین زندگان"[۱۶۳] و می‌فرماید: "جاهل کوچک است اگر چه پیر باشد و عالم بزرگ است اگر چه جوان باشد"[۱۶۴] و می‌فرماید: "جاهل سنگی است که چشمه‌ای از آن نمی‌جوشد، درختی است که چوبش طراوتی ندارد و و زمینی است که گیاهی در آن نمی‌روید"[۱۶۵].

معنی این سخن شریف این است که جاهل در هر مقام و موقعیتی باشد، فایده‌ای که از او انتظار می‌رود را نخواهد داشت[۱۶۶].

درمان جهل بسيط

جاهل بسیط به رغم نادانی و ناآگاهی از این فضیلت برخوردار است که خود را عالم نمی‌داند، از جهل خود غافل نیست و نادانی خود را می‌شناسد. این آگاهی هرچند به نظر ناچیز می‌آید، این فرصت را برای انسان فراهم می‌کند که خود را به ورودی علم و آگاهی برساند؛ چراکه فرق بین خود و مردم دانا را می‌داند و از نقصان و کمبود خویشتن باخبر است. انسان با همین توشه در راه یادگیری قدم می‌گذارد.

بنابراین می‌توان از او انتظار داشت برای درمان جهل خود، کاری کند. علمای اخلاق برای درمان جهل بسیط دو راهکار علمی و عملی پیشنهاد کرده‌اند[۱۶۷].

راهکار علمی درمان جهل

طبق این راهکار، لازم است انسان از دریچه عقل و شرع، هم جهل خویش را نگاه کند، د هم چهره دانش و مقام دانشمند را. ما در اینجا به ذکر برخی نکوهیدگی‌های جهل از منظر عقل و شرع بسنده می‌کنیم و در فصل آینده از ستودگی‌های علم و دانش در میزان عقل و نقل به طور مفصل سخن خواهیم گفت.

  1. جهل از دیدگاه عقل: کسی که جهل خود را از دریچه عقل نگاه می‌کند، زشتی چهره جهل و نقصان جاهل را می‌بیند و پی می‌برد که جاهل هر چند در قالب انسان است، به حقیقت انسان نیست. از نگاه عقل، حد فاصل بین انسان و سایر حیوانات با علم و دانش کشیده می‌شود و انسان با این ویژگی از صف حيوانات متمایز می‌شود، وگرنه در نیروهای جسمانی، غرایز و صفت‌های غیر عقلی از قبیل نیروها و فعالیت‌های غضبی و شهری با سایر حیوانات تفاوتی ندارد. کسی که خود را با این معیار ارزیابی کند، پی می‌برد که در معرض بدترین نوع هلاک و تباهی یعنی خروج از زمره انسان و پیوستن به حیوانات و چهارپایان است.
  2. جهل از دیدگاه شرع: از دریچه شرع مقدس نیز جهل صورتی بسیار کریه و نامطبوع دارد. در گفتار پیشین، تعداد بسیاری از سخنان پیشوایان معصوم را در نکوهش جهل خواندیم و بسیاری از نکوهیدگی‌های آن را بازشناختیم؛ اکنون بر آنچه گذشت می‌افزایم که جهل بیماری خطرناکی است که حیات مادی و معنوی و زندگی فردی و اجتماعی انسان را در معرض تهدید و خطر قرار می‌دهد و از آنجا که انسان جاهل، نفع و زیان خود را نمی‌شناسد، بیش از هر دشمنی به خویش زیان می‌رساند. از این رو رسول خداوند (ص) فرمود: دشمن حقیقی انسان جهل اوست[۱۶۸].

جهل، انسان را از خودشناسی و خداشناسی و در نتیجه از حیات پاک انسانی محروم می‌کند. امیرالمؤمنین (ع) می‌فرمود: "نادانی مرگ آدمی است"[۱۶۹].

تمامی بدی‌ها از نادانی برمی‌خیزد. رسول خدا (ع) فرمود: "چون همه زیانش به جان آدمی است"[۱۷۰]. می‌فرمود: "نادانی در جان آدمی زیانبارتر است از بیماری خوره در بدن"[۱۷۱].

سود انسان از گذر روزگار و هزینه عمر، دانش و معرفت است که با هیچ ثروتی مقایسه نمی‌شود و بدون آن هیچ چیز انسان را ثروتمند و بی‌نیاز نمی‌کند. رسول خدا (ص) می‌فرمود: "هیچ فقری سخت‌تر از نادانی، نیست"[۱۷۲].

هر رذیله‌ای که به خانه جان آدمی رخنه کند، قابل درمان است به شرط آنکه جان از دانش تهی نباشد، پس درمان جهل اگر چه بر درمان همه بیماری‌ها مقدم، از همه نیز سخت‌تر است؛ چون جهل بیماری بسیار خطرناکی است. على (ع) فرمود: "جهل بدترین درد است"[۱۷۳].[۱۷۴]

راهکار عملی درمان جهل

تنها راهکار عملی درمان جهل، یادگیری است. یادگیری است که جهل را به علم و ظلمت را به نور تبدیل می‌کند و انسان را از رتبه حیوانات به صف فرشتگان می‌برد. از آنجا که فرایند آموزش حیاتی‌ترین جریان در زندگی مادی و معنوی انسان است، ولی چنان نیست که به هر صورتی بتواند درد اصلی انسان را درمان و او را از حیوانات متمایز کند، دین حنیف اسلام، رسول معظم خدا (ص) و سایر پیشوایان دینی با اهتمام فراوان به آن پرداخته، برای هر جنبه از جوانب مختلفش اصول و آدابی مقرر فرموده‌اند که یاددادن و یادگرفتن را در راستای هدف خلقت آدمی قرار می‌دهد.

در نتیجه این اهتمام و توجه قدسی، مجموعه ارزشمندی از فضیلت‌ها، حول محور آموزش شکل گرفته که در حقیقت شرایط تأثیر آموزش را بیان می‌کنند[۱۷۵].

اخلاق تعلم
۱. گزینش استاد

روح انسان به وسیله دانش تغذیه می‌شود و عامل اصلی انتقال دانش، استاد است. بر این مبنا مهم‌ترین رکن یادگیری و یکی از مهم‌ترین اخلاق تعلم، گزینش استاد است. از این منظر هرکسی لایق استادی نیست و تنها باید در محضر کسانی زانوی تعلم به زمین زد که شرایط خاصی را احراز کرده باشند. امام باقر (ع) در تفسیر آیه کریمه ﴿فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَى طَعَامِهِ[۱۷۶]، می‌فرماید: منظور از طعام، علم است که بدانی از چه کسی فرامی‌گیری[۱۷۷].

نخستین شرط استاد، تسلط بر موضوع آموزش است[۱۷۸]. امام علی (ع) می‌فرماید: "دانش تنها از صاحبان دانش آموخته می‌شود"[۱۷۹]. پیامبر اکرم (ص) نیز در بیان شرایط استاد می‌فرماید: کسی باشد که شما را از جهل و نادانی به علم و دانش رهنمون شود[۱۸۰].

در کنار این شرط، توجه به دو نکته لازم است: نخست آنکه لازم نیست استاد در همه جهات از شاگرد خود اعلم باشد. بنا به حکایت قرآن کریم، حضرت موسی (ع) در محضر جناب خضر شاگردی کرده؛ ولی امام صادق (ع) می‌فرماید: "موسی از خضر عالم‌تر بود"[۱۸۱] و دیگر آنکه دانش بدون ورع، تقوا و اخلاق حمیده کارآمد نیست؛ بنابراین در گزینش استاد، علاوه بر اهلیت علمی، باید کمال اخلاقی نیز مدنظر باشد[۱۸۲]. به عبارت دیگر استاد باید فرد شایسته‌ای باشد که عقل و شرع پیروی از او را تجویز کنند[۱۸۳]. در صورتی که در رشته علمی مورد نظر به چنین استاد صالحی دسترسی نباشد، نباید از فراگیری آن علم صرف‌نظر کرد؛ چرا که دانش گم‌شده مؤمن است[۱۸۴]، هر جا آن را بیابد برمی‌گیرد[۱۸۵]، حتی اگر در دست مشرکان[۱۸۶]، منافقان[۱۸۷]، اهل‌شر[۱۸۸] یا دیوانگان باشد[۱۸۹]؛ ولی لازم است از خطرهای پیروی عملی و اعتقادی از چنین استادی برحذر باشد[۱۹۰].

۲. ارتباط شاگرد با استاد

ما ارتباط شاگرد با استاد را در سه محور بررسی می‌کنیم:

۲-۱. ارتباط قلبی

یکی از نکات کاربردی درباره اخلاق تعلم، تلقی صحیح شاگرد از استاد است. بر مبنای این تلقی است که رابطه بین این دو شکل می‌گیرد. اگر علم را داروی جان و پزشک و غذای جان روح شاگرد آدمی بدانیم خویش و است حیات ابدی انسان را ناشی از دانش و بینش او، معلم، پدر روحانی[۱۹۱] و پزشک جان شاگرد خویش است[۱۹۲]. شاگرد، گرسنه علم است و جانش در اسارت بیماری جهل. استاد او را تغذیه و جهلش را درمان می‌کند، در بالا رفتن از نردبان کمال هدایتش می‌کند و حیات ابدی‌اش را باعث می‌شود. از این روست که رسول گرامی (ص) می‌فرماید: "آن کس که به دیگری یک مسئله بیاموزد، مالک او می‌شود"[۱۹۳].

این تلقی که برگرفته از تعالیم آسمانی اسلام است، پیش از آنکه موجب رفتار یا گفتاری شود، قلب شاگرد را از ارادت، محبت و احترام استاد سرشار می‌کند....[۱۹۴].

۲-۲. ارتباط گفتاری

سخن گفتن شاگرد با استاد باید سرشار از ادب و احترام و تواضع باشد. مکالمه موسی با خضر (ع) تنها الگوی قرآنی مکالمه شاگرد با استاد است[۱۹۵]. حضرت موسی در این مکالمه کوتاه با شیوه‌های مختلف تواضع کرده و مقام خضر را ستوده است؛ چنان که می‌توان گفت کلام موسی از اول تا آخر مبتنی بر تواضع است[۱۹۶]. او درخواست تعلیم را به صورتی لطیف، خالی از شائبه الزام و اجبار[۱۹۷]، بدون استفاده از صیغه امر و در اسلوب استفهام آورده تا خود را کوچک کند [۱۹۸]. ﴿قَالَ لَهُ مُوسَى هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا[۱۹۹]؛ برای اقرار به جهل خویش خود را متعلم و او را عالم نامید[۲۰۰]، «تُعَلِّمُنِي»؛ علاوه بر این خود را تابع او شمرد تا به خدمتکار شبیه باشد[۲۰۱] و برای متابعت از او اذن خواست[۲۰۲]، ﴿هَلْ أَتَّبِعُكَ؛ بدون اشاره به نام یا صفت معلم او، علمش را به مبدأیی نامعلوم منتسب کرد[۲۰۳] و به رشد و هدایت آن گواهی داد[۲۰۴]، تا دانش او را ارج نهاده باشد، ﴿عُلِّمْتَ رُشْدًا؛ افزون بر این مانند فقیری که مقداری از دارایی انسان را در خواست می‌کند، بخشی از علم او را در خواست کرد تا نشان دهد او از آگاهی سرشار است[۲۰۵]، ﴿مِمَّا عُلِّمْتَ؛ او را آمر و خود را در صورت مخالفت عاصی نامید[۲۰۶] تا نشان دهد اطاعت او را واجب می‌داند، ﴿قَالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرًا وَلَا أَعْصِي لَكَ أَمْرًا[۲۰۷]، از روی تواضع به او وعده صریح صبر و استقامت نداد[۲۰۸]، «سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اَللّهُ صابِراً». شاگرد از نظر اخلاقی موظف است در هر حال با استاد خویش به نیکی سخن بگوید[۲۰۹]؛ برای نمونه، در سخن گفتن با او صدایش را بلند نکند[۲۱۰]؛ از عبارت‌هایی که بر مخالفت با نظر او دلالت دارد، استفاده نکند؛ سخن او را با صراحت رد نکند[۲۱۱]؛ از محاوره او با عبارت‌هایی که در عرف عام به کار می‌رود و از ادب و احترام عاری است، بپرهیزد[۲۱۲]؛ به پرسشی که از استاد پرسیده پرسیده شده شده، پاسخ پاسخ ندهد [۲۱۳] و سخن او را قطع نکند[۲۱۴]؛ آنچه را می‌داند، دوباره نپرسد[۲۱۵] و سؤال بی‌جا نکند [۲۱۶][۲۱۷].

۲-۳. ارتباط رفتاری

در رفتار با استاد باید سه اصل تواضع، احترام و اطاعت را در نظر داشت. رسول خدا (ص) فرمود: برای استاد باید بیش از سایر مردم و حتی دانشمندان دیگر فروتنی کرد[۲۱۸].

به طور کلی تکبر مهم‌ترین مانع یادگیری است[۲۱۹]. علمی که تواضع در برابر معلم را به بار نیاورد پایه‌های جهل را استوارتر می‌کند[۲۲۰] و سبب می‌شود در وجود آدمی باطل بر حق چیره شده، ساحت وجود او را از حق تهی کند[۲۲۱]. هرگز نباید در حضور یا غیبت استاد عملی انجام داد که بر بی‌احترامی استاد دلالت کند؛ مثلا در حضور استاد باید مؤدبانه و با خضوع و فروتنی نشست [۲۲۲]؛ هنگامی که استاد بر پا ایستاده، نباید نشست[۲۲۳]؛ هنگامی که سخن می‌گوید[۲۲۴]، حتی اگر مطلب او را میدانی، باید به دقت گوش فراداد، چنانکه گویی تابه حال نشنیده‌ای[۲۲۵].

منظور از اطاعت و پیروی این است که تلاش کند خود را به تمام صفت‌های نیک استاد بیاراید و تمام کارهای خوب او را نیز انجام دهد و هر تکلیفی که استاد مقرر می‌کند، بدون اعتراض به جا آورد[۲۲۶].

۳. فرصت‌شناسی

از اخلاق تعلم، اغتنام فرصت است؛ چرا که شرایط آموزش همیشه فراهم نیست؛ اگرچه تلاش برای تحصیل علم همیشه واجب است؛ بنابراین هنگامی که فرصتی دست می‌دهد، باید آن را گرامی داشت و از آن بهره‌مند شد. فرصت‌هایی مثل جوانی و فراغت بال تنها یک بار در عمر انسان رخ می‌نماید. به همین دلیل در تشویق جوانان به دانش آموزی، روایات زیادی از پیشوایان معصوم (ع) رسیده است[۲۲۷]. دانش آموز علاوه بر شناخت و اغتنام فرصت، نباید از تحمل زحمت و قبول هزینه در راه کسب دانش، کوتاهی کند[۲۲۸].

گاهی لازم است برای درک حضور دانشمندی، ترک وطن کرد و راه‌های دور پیمود[۲۲۹]. به نقل قرآن کریم، موسی (ع) چنان خود را برای تحمل زحمت در راه کسب دانش آماده کرده بود که می‌خواست برای یافتن استاد، روزگاران درازی راه بپیماید. ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا[۲۳۰][۲۳۱][۲۳۲].

۴. حق پذیری

دانش حقیقی ثمره تسلیم در برابر حق است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُوْلُوا الأَلْبَابِ[۲۳۳] و پیامبر گرامی (ص) می‎فرماید: "دو چیز عجیب است سخن حکمت آمیز که از نادانی شنیده شود، آن را بپذیرید و سخنی جهل آمیز که حکیمی گوید، از آن درگذرید"[۲۳۴] و علی (ع) می‌فرماید: "دانسته‌های دیگران را بیاموز و به آنان که نمی‌دانند، بیاموز تا نادانی‌هایت به دانش تبدیل شود و دانشت نافع"[۲۳۵] و می‌فرماید: "هیچ یک از شما از قبول حکمت از هرکس که بشنود سر باز نزند"[۲۳۶].

نتیجه اینکه، دانشجو بر مدار حق حرکت می‌کند. عیسی مسیح (ع) می‌فرماید: "حق را از اهل باطل هم بپذیرید ولی باطل را از اهل حق هم نپذیرید"[۲۳۷].[۲۳۸]

۵. فایده‌محوری

هر دانشی که انسان فرا می‌گیرد، باید در حل یکی از مشکلات شخصی یا اجتماعی کارآمد باشد؛ در غیر این صورت یادگیری آن تباه کردن عمر است. علی (ع) می‌فرماید: "درباره چیزی بپرس که به کارت می‌آید و آنچه را به کار نمی‌آید رها کن"[۲۳۹].

با این استدلالی که دانستن هر چیزی از ندانستنش بهتر است، نمی‌توان به فراگیری مطالب بی‌یا کم فایده پرداخت؛ زیرا چنان که علی (ع) فرموده است: عمر انسان کوتاه‌تر از آن است که در تحصیل این گونه دانش‌ها صرف شود، پس باید به علوم مهم‌تر پرداخت[۲۴۰] و چیزهایی را آموخت که انسان در ندانستن آن معذور نیست[۲۴۱][۲۴۲].

۶. گوش دادن

گوش دادن هنری است که با ممارست و تمرین فراوان به دست می‌آید و نشانه سعه صدر و كمال عقل است. از این رو قرآن کریم به شنوندگان مژده و در مقابل گوش دادن، وعده پاداش داده است[۲۴۳]. از اخلاق شاگردی که بدون آن کسی طعم دانش را نمی‌چشد، گوش دادن است. علی (ع) می‌فرماید: "آن کس که خوب گوش کند به زودی نفع می‌برد"[۲۴۴] و می‌فرماید: "هنگامی که در نزد عالمی می‌نشینی، به شنیدن حریص‌تر از گفتن باش و خوب گوش دادن را همانند خوب سخن گفتن بیاموز"[۲۴۵][۲۴۶].

۷. پرهیز از زیادانگاری

از گرفتاری‌های اخلاقی در حوزه دانش آموزی که بیشتر تازه کاران مبتدی به آن گریبان می‌دهند، زیادانگاری دانسته‌هاست. از آنجا که این صفت باعث رکود دانش آموز می‌شود، پرهیز از آن یکی از ویژگی‌های غیر قابل اغماض دانش آموز است. امام علی (ع) می‌فرماید: اگر بنا بود کسی به دانسته‌های خود بسنده کند، موسی (ع) بسنده می‌کرد، ولی شنیدید که گفت آیا به من رخصت می‌دهی از تو پیروی کنم تا از آن بینشی که آموخته‎ای به من بیاموزی[۲۴۷] و می‌فرماید: "نشان فراوانی دانش کم انگاری دانسته‌هاست[۲۴۸][۲۴۹].

۸. حلال خوری

حلال خوری علاوه بر اینکه وظیفه واجب همگانی است، در تأثیرگذاری عوامل علم و دانش نقشی بزرگ دارد. حلال خوری موجب صفا[۲۵۰] و نورانیت قلب[۲۵۱] می‌شود. علی (ع) می‌فرماید: "روشنایی دل از خوردن حلال است"[۲۵۲].[۲۵۳]

۹. تنظيم معاشرت

تأثیر همنشین غیر قابل انکار است[۲۵۴]؛ بنابراین بر دانش آموز لازم است معاشرت‌های خود با دیگران را تنظیم کند و از همنشینی با بسیاری از مردم که از فواید دانش بی‌خبرند، بپرهیزد و تنها با کسانی معاشرت کند که او را در مسیر کمال یاری کنند [۲۵۵].[۲۵۶]

اخلاق تعلیم
منصب تعلیم

منصب تعلیم مقامی رفیع و معلم، شخصیتی و الاست که رسول خدا (ص) او را هم رتبه ذکر خدا از موجودات ماندگار عالم دنیا شمرده[۲۵۷] و همدوش شهیدان راه خدا، پس از خدا و رسولش بخشنده‌ترین موجود نامیده است[۲۵۸]. می‌فرمود: تعلیم، کفاره گناهان بزرگ است[۲۵۹]؛ و تعلیم یک مسئله را برتر از هزار رکعت نماز مستحب مقبول ارزیابی می‌کرد[۲۶۰]؛ و به کسی که درباره رتبه عالم و عابد پرسیده بود، فرمود: کسی که فقط نماز واجب را می‌خواند و به تعلیم مردم می‌پردازد، از کسی که روزها را روزه می‌دارد و همه شب را نماز می‌خواند، چنان برتر است که من از کوچکترین فرد شما برترم[۲۶۱].

به تناسب این رفعت، برای تعلیم، اخلاقی ویژه مقرر شده که ضمن حفظ آن از انحراف و تضمین سلامت نفس معلم، آن را تأثیر بیشتری می‌بخشد[۲۶۲].

کسب صلاحیت

اولین اصل اخلاقی در تعلیم این است که انسان تا شرایط لازم آن را به دست نیاورده، متصدی این منصب نشود. در این ارتباط دو نکته چشم‌گیر است: نخست آنکه مهم‌ترین شرایط تعلیم عبارت است از احاطه علمی به موضوع تدریس، آگاهی از روش‌های آموزش و آراستگی به اخلاق حسنه و دیگر آنکه صلاحیت تعلیم در شرایط عادی به وسیله اساتید تأیید می‌شود. کسی که بدون کسب صلاحیت به تعلیم دیگران میپردازد، مصداق این قول رسول خداست: "آنکه بیش از داشته‌های خود را مینماید، چون کسی است که لباسی دروغین پوشیده است"[۲۶۳].[۲۶۴]

آمادگی نشر دانش

دانش ماهیتی انتشاری دارد. علی (ع) به دو دلیل نسبت به وجود دانش پنهان شده تردید می‌کند: نخست آنکه ارزش وجودی هر چیزی به میزان آثاری است که از خود به جا می‌گذارد؛ اثر دانش، آن است که به دیگران منتقل شود و از کار دین یا دنیای انسان‌ها گرهی بگشاید، بنابراین وقتی چنین اثری ظهور نمی‌کنند، حتی اگر دانشی باشد، ارزش وجودی ندارد. می‌فرماید: "کسی که دانشی را پنهان کند مانند کسی است که آن را نمی‌داند"[۲۶۵].

دیگر آنکه دانش با اطمینان انسان به دانسته‌های خود محقق می‌شود. کسی که هنوز مراحل تردید را پشت سر نگذاشته، در حقیقت دانشی ندارد و کسی که دانسته‌های خود را پنهان می‌کند، هنوز در مقام تردید به سر می‌برد. می‌فرماید: "کتمان کننده دانش به صحت دانسته خود اطمینان ندارد"[۲۶۶].

سکوت با دانش، چون اظهارنظر جاهلانه، انحرافی است نابخشودنی[۲۶۷]. در منطق قرآن کریم اظهار حق و نشر دانش پیمانی است که خدا از دانشمندان گرفته است:﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلَا تَكْتُمُونَهُ[۲۶۸]. پیامبر اکرم (ص) می‌فرماید: خداوند تا این میثاق را نگرفته به کسی دانشی نداده است [۲۶۹].

مخالفت دانشمند با پیمان الاهی چنان بر خلاف نظام آفرینش است که همگان دوری از رحمت خدا را برای کتمان کننده آرزو می‌کنند[۲۷۰]: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ[۲۷۱]. بهایی را که کتمان کننده در برابر کتمان می‌گیرد در حقیقیت چیزی جز عذاب الاهی نیست. ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ[۲۷۲].

روایات در صدد تفسیر این آیه کریمه برای کتمان کننده علم، دو گونه عذاب معین کرده‌اند. رسول خدا (ص) می‌فرمود: کتمان کنند؛ علم با لجامی از آتش به صحنه قیامت می‌آید[۲۷۳] و علی (ع) می‌فرمود: "بدبوترین موجود در صحنه محشر کتمان کننده علم است"[۲۷۴][۲۷۵].

گزینش شاگرد

بنا بر آنچه گذشت، هر عالمی باید برای نشر دانش خود آماده باشد؛ با این حال باید برای یاد دادن شرایط معدودی را مراعات کند تا به اصطلاح علم به دست نااهل نیفتد و خوار نشود[۲۷۶]. مشهورترین توصیه در این باب این است که استاد حق ندارد دانش خود را به پیشگاه شاگرد ببرد به ویژه اگر از مقامات دنیوی برخوردار باشد[۲۷۷]. ولی حق ندارد کسی را به بهانه عدم خلوص نیت از یادگیری محروم کند؛ چراکه انسان بدون آموزش از خودسازی، تهذیب نفس و تصحیح نیت ناتوان است؛ پس اگر هرکس با این گناه رانده شود، باب تعلیم و تعلم بسته می‌شود[۲۷۸][۲۷۹].

تلقى استاد از شاگرد

نظام رفتاری استاد با شاگردان بر نوع تلقی او از شاگرد استوار است. در نگاه متون دینی به ویژه. قرآن کریم، فایده دانستن، آموختن به دیگران است و نشر دانش بر دانشوران واجب: ﴿فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ[۲۸۰].

بنابراین، وجود شاگرد فرصتی است که دانشمند برای انجام وظیفه دانشوری در اختیار دارد و سبب رشد و کمال او است و هم از این رو شاگرد بهترین برادر و فرزند استاد است[۲۸۱] و فایده‌ای که در دنیا و آخرت از ناحيه شاگرد به او می‌رسد، بیشتر از هرکس، حتى فرزندان اوست[۲۸۲]. با این رویکرد، بر استاد واجب است شاگرد خویش را دوست داشته، نسبت به او مهربان و دلسوز باشد، و همانند یک پدر، تمام امور تعلیم و تربیت او را عهده دار شود. از جمله او را از ارزش علم آگاه، به فراگیری و دانش آموزی ترغیب و نسبت[۲۸۳] به اخلاق و آداب نیک تربیت کند[۲۸۴]، از اخلاق ناپسند و کارهای زشت بازدارد[۲۸۵]، پیوسته از احوالش پرس و جو کند تا از نیک و بدش باخبر باشد[۲۸۶] و با سخاوت، محصول مطالعات خود را به او ببخشد[۲۸۷].[۲۸۸]

احترام به شاگرد

از اخلاق تعلیم، احترام به متعلم است. موضع خضر پیامبر در برابر حضرت موسی (ع) در این زمینه، الگوی آموزگاران است. حضرت خضر با آنکه نمی‌خواست حضرت موسی همراهی‌اش کند، به صراحت خواسته او را رد نکرد؛ بلکه تنها یادآور شد که توان همراهی او را ندارد و هنگامی که موسی به او وعده صبر داد، به او دستور متابعت نداد؛ بلکه با جمله ﴿فَإِنِ اتَّبَعْتَنِي[۲۸۹]، او را مخیر ساخت. همچنین به صورت مولوی او را از پرسیدن نهی نکرد، بلکه فرمود [۲۹۰]: "اگر با من همراه شدی چیزی از من نپرس"[۲۹۱].[۲۹۲]

تواضع برای شاگرد

تواضع از اخلاق مشترک دانشوری است. از این رو به طور ویژه بر آن تأکید شده است. حضرت عیسی روح الله، دست و پای شاگردانش را شسته، می‌فرماید: "چنین کردم تا با شاگردان خود چنین کنید[۲۹۳]. امام صادق (ع) می‌فرماید: "برای آن‌که دانشش میآموزید، تواضع کنید"[۲۹۴].[۲۹۵]

مدارای علمی

از اخلاق تعلیم، مدارا با شاگردان است؛ علی (ع) می‌فرماید: "اصل دانش مدارا است"[۲۹۶]. اولین نمود مدارا این است که به هر شاگردی به اندازه توان دریافتش آموزش داده شود[۲۹۷].

با این رویکرد، باب یادگیری به روی هیچ کس بسته نمی‌شود. از جلوه‌های مدارا، آسانگیری و چشم پوشی از لغزشها و نرم خویی با شاگردان است. رسول خدا (ص) می‌فرمود: "خداوند مرا برنیانگیخت تا شما را دچار زحمت کنم و در پی لغزشهایتان باشم، او مرا برانگیخت تا آموزش دهم و آسان بگیرم"[۲۹۸] و می‌فرمود: "یاد دهید و آسان بگیرید و سخت نگیرید"[۲۹۹]. و "با آنکه یادش میدهید نرمی کنید"[۳۰۰]. و"بیاموزید و اجبار نکنید"[۳۰۱].

خودداری از سرزنش زیاد شاگردان جلوه دیگری از مداراست. علی (ع) می‌فرمود: "زیاد سرزنش نکن که کینه به جا میگذارد و دشمنی بر می‌انگیزد"[۳۰۲].[۳۰۳]

مراعات عدالت بین شاگردان

یکی از عوامل پیشرفت دانش آموز، توجه استاد است. بی‌توجهی استاد، دانش آموز را از دانش بیزار می‌کند به ویژه اگر با بی‌عدالتی همراه باشد. از این رو معلم غير عادل در زمره بدترین بندگان به شمار آمده است، رسول خدا (ص) فرمود: "دورترین مخلوقات از خدا دو کس‌اند: کسی که با حاکمان می‌نشیند و همه گفته‌های جائران آنها را تصدیق می‌کند و معلمی که بین کودکان بی‌عدالتی می‌کند"[۳۰۴].

از واجبات اخلاقی تعلیم این است که معلم با تکیه بر حقیقت ارتباط شاگردی، همه دانش آموزان را یکسان ببیند. امام صادق (ع)در تفسیر آیه کریمه ﴿وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ[۳۰۵]، می‌فرمود: "در زمینه دانش باید همه مردم در نظرت یکسان باشند"[۳۰۶].[۳۰۷]

آسیب‌شناسی تعلیم و تعلم

در مسیر رشد اخلاقی انسان کژ راهه و لغزشگاه فراوان است. هر قدمی که انسان در راه تعالی خود برمی دارد، همان طور که او را به هدف نزدیک می‌کند، عوامل بازدارنده را نیز بر می‌انگیزد. از این رو آموزگار و دانش آموز با آفات فراوانی روبه رو می‌شوند که از آن جمله است:

  1. اشتغال به دانش‌های ناکارآمد؛ رسول خدا (ص) آموختن هر دانشی را تا آنجا تجویز می‌کرد که مقدمه عمل و برای انسان مفید باشد. می‌فرمود: "درباره ستارگان آن‌قدر بیاموزید که برای تشخیص جهت در صحرا و دریا به آن نیاز دارید"[۳۰۸]. "درباره انساب آن قدر بیاموزید که (خویش و بیگانه را تشخیص دهید) و صله‌رحم به‌جا آورد"[۳۰۹]. "و از ادبیات عرب آن قدر بیاموزید که کتاب خدا را بفهمید"[۳۱۰].
  2. یاد گرفتن و یاددادن، یکی از انواع صدقه است؛ رسول خدا (ص) می‌فرماید: "از انواع صدقه آن است که انسان علمی فراگیرد و به مردم یاد دهد"[۳۱۱].

یاد دادن به دیگران، زکات دانستن[۳۱۲] و عبادتی است مقبول[۳۱۳]؛ بنابراین، مانند هر صدقه دیگری، در معرض آفات عبادت‌ها قرار می‌گیرد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿لَا تُبْطِلُوا صَدَقَاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَالْأَذَى[۳۱۴][۳۱۵].

۲. شک

یکی از رذیلت‌های وابسته به جهل که در کتب اخلاق[۳۱۶] برای قوه عاقله شمرده می‌شود، شک است. شک در لغت به معنی ریب، گمان و شبهه[۳۱۷] و نقیض يقين است[۳۱۸] و در اصطلاح معقول به معنی تساوی احتمال وقوع دو نقیض به کار می‌رود[۳۱۹]. در حقیقت، شک، نوعی جهل بسيط[۳۲۰] همراه با توجه است. جهل بسیط دارای دو صورت است: نخست آنکه مسئله‌ای برای انسان مطرح می‌شود، ولی در جواب آن به نتیجه قطعی نمی‌رسد؛ مثلا در جواب این پرسش که آیا نوع آب آشامیدنی با بیماری‌های کلیوی ارتباط دارد یا نه؟ به این نتیجه برسد که داشتن و نداشتن ارتباط به یک اندازه احتمال دارد. در این صورت انسان جاهل است؛ چون جواب مسئله را نمی‌داند و شک دارد، چون پس از طرح مسئله احتمال سنجی کرده و اکنون به مسئله و پیدانشدن پاسخ آن توجه دارد. صورت دوم این است که اصل مسئله در ذهن مطرح نشده باشد، در این صورت طبیعی است که انسان نه مسئله را می‌داند، نه جواب آن را، بنابراین به آن مسئله جاهل است؛ ولی شک هم ندارد، چون مسئله در ذهن او مطرح نشده تا در ذهن، احتمال وقوع و عدم وقوع را بسنجد و... به همین دلیل در تحریف شک آمده است: شک عبارت است از ناتوانی نفس از اثبات حق و رد کردن باطل[۳۲۱]. مفاد این تعریف این است که شک پس از یک فعالیت عقلانی حاصل می‌شود؛ بنابراین هر جهلی شک نیست، اگرچه هر شکی جهل است[۳۲۲].

منشأ پیدایش شک

شک از تفریط کارکرد و ضعف و ناتوانی قوه عاقله پدید می‌آید. هنگامی که نیروی اندیشه برای حل مسائل پیچیده تربیت نشده باشد، به هنگام تعارض ادله درمانده می‌شود، حق و باطل در نظرش یکسان می‌نماید و نمی‌تواند صحیح و غیر صحیح را تشخیص داده، یک طرف را انتخاب کند[۳۲۳].[۳۲۴].

شک بین فضيلت و رذیلت

از منظر معرفت‌شناسی، شک یکی از مراحلی است که انسان برای رسیدن به حقیقت طی می‌کند، بنابراین، جز با شرایطی خاص، نمی‌توان آن را در شمار رذیلت‌ها آورد، بنابراین شک را در دو مرحله ارزیابی می‌کنیم. نخست به عنوان یک مرحله گذر و دیگر به عنوان نهایت و ایستگاه.

شک گذرگاه

شک به عنوان نقطه آغاز و راه عبور از جهل به علم نه تنها رذیلت نیست، بلکه از فضیلت‌های قوه عاقله به شمار می‌رود. شک به جا و منطقی که در مواجهه اولیه با گزاره‌ها پدید می‌آید، نشانه فعالیت قوه عاقله است. کسی که بیشتر می‌داند بیشتر شک می‌کند.

کسی که شک می‌کند و به دنبال معرفت می‌رود و تلاش می‌کند حقایق را با عقل و اندیشه خویش بیابد تا بدون شناخت ایمان نیاورد و ندیده را نپرستد. از نظر اسلام، کاملتر، انسان تر، دیندارتر و اخلاقی‌تر است از کسی که عقاید خویش را با تقلید و تعبد به دست می‌آورد و برای درک حقیقت از عقل و اندیشه خود استفاده نمی‌کند؛ چراکه مرتبه انسانیت و کمال انسان به میزان دانش و دریافت او حقایق بستگی دارد. انسان چیزی نیست جز علوم نافعی که فرا می‌گیرد و اعمال صالحی که انجام می‌دهد و نفس انسان جز فکر و تعقل حرکتی ندارد، اگر از این حرکت باز ایستد، در حقیقت از طی راه کمال ایستاده است[۳۲۵].

علاوه بر این، کسی که نیروی اندیشه خود را به کار نمی‌گیرد، به رذيلة كفران بهترین و کمیاب‌ترین[۳۲۶]

نعمت خدا یعنی نیروی أعقل و اندیشه گرفتار است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَيْئًا وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ[۳۲۷].

در این آیه کریمه، خداوند متعال هدف از اعطای نعمت عقل را شکرگزاری بندگان قرار داده است. شکر در فرهنگ قرآن به معنی به‌کارگیری نعمت در راستای هدف وجودی آن نعمت است؛ مثلا شکر نعمت غذا این است که گرسنه‌ای را سیر کند و دور ریختن آن کفران است. نیروی عاقله (افنده) برای اندیشیدن و درک حقایق آفریده شده، پس تعطیل آن کفران نعمت است[۳۲۸]. همه فرزانگان و فرهیختگان و صاحبان اندیشه‌های والا، پیش از آنکه به این مقامات دست یابند، در دانسته‌ها و عقاید مرسوم زمانه خود شک کرده‌اند. اگر ابراهيم خليل (ع) در اعقادات بابلیان شک نمی‌کرد، راهش به سوی اندیشه و تعقل مسدود می‌شد و فرصتی پیدا نمی‌کرد تا افول ماه و خورشید را ببیند و پی برد که تنها معبود بی‌افول، شایسته پرستش انسان است.

از کسانی که کار خود را با شک آغاز کرده و پیش از هر چیز دانسته‌ها و باورهای خود را به نقد کشیده، احمد بن محمد غزالی از جهان اسلام وكانت از اروپا شهرت یافته‌اند. از آنجاکه تجربه این دو عالم فرزانه برای ما درس آموز و راه‌گشاست، خلاصه آنچه را که خود در این باره نگاشته‌اند، از نظر می‌گذرانیم[۳۲۹].

  1. شک غزالی: شنیده بودم که رسول خدا (ص) فرموده است: "هر کودکی با گرایش فطری به اسلام به دنیا می‌آید، این پدر و مادر است که از او یک یهودی می‌سازد یا یک نصرانی با یک مجوسی[۳۳۰]. تحریک شدم که بدانم حقیقت فطرت اصلی من چیست و عقایدی که با تقلید از پدر و مادر و اساتید بر فطرتم عارض شده، کدام است. به خود گفتم مطلوب من دانستن حقیقت است، پس باید پیش از هر چیز بدانم حقیقت دانستن چیست، دانستم که علم یقینی علمی است که معلوم را به طور کامل نشان دهد چنان که هیچ شکی باقی نگذارد و احتمال و خطا و اشتباه در آن راه پیدا نکند و هر چیزی را که به این صورت ندانم، غیر قابل اعتماد است و از خطا و غلط در امان نیست. آنگاه به دانسته‌های خود دقت کردم و دیدم جز علوم حسی و علوم ضروری هیچ یک از دانسته‌هایم یقینی نیست، پس راهی ندارم جز اینکه علوم دیگرم را بر پایه حسیات و ضروریات بنا کنم. پس باید نخست این دو قسم را استوار سازم، ولی وقتی خوب درباره حسیات اندیشیدم دیدم به آنها نیز اعتمادی نیست، چرا که دیدم دقیق‌ترین حواس من بینایی است که خطاهای فراوان دارد. مثلا سایه را ثابت می‌بیند در حالی که حرکت می‌کند، ستاره را کوچک می‌بیند در حالی که بزرگ است و دریافت‌هایی دارد که عقل آنها را تکذیب می‌کند، بنابر این دیدم به محسوسات هم اعتمادی نیست. پس فقط می‌توانم به ضروریات اولیه عقلی مثل ده از سه بیشتر است، اعتماد کنم؛ ولی فکر کردم همان طور که محسوسات درست می‌نمایند و عقل، آنها را ابطال می‌کند، بساکه دریافت‌های عقلی هم به حكم مدرک برتری، أبطال شود؛ اگرچه من هنوز چنان مدرکی را نمی‌شناختم، ولی نشناختن من بر نبودنش دلالت نمی‌کرد. از طرفی دیدم من در خواب چیزهایی می‌بینم که هیچ به صحت آنها شک ندارم، ولی وقتی بیدار می‌شوم، می‌فهمم همه وهم و خیال بوده است، با خودم گفتم از کجا معلوم که همه زندگی من خوابی طولانی نباشد. شاید حالتی دیگر برای من پیش آید که بفهمم همه این زندگی خواب بوده است، چنان که رسول خدا (ص) فرمود: "مردم همه در خواب‌اند، وقتی بمیرند بیدار می‌شوند"[۳۳۱]. وقتی به اینجا رسیدم دیدم هیچ راهی برای رسیدن به حقیقت ندارم. حدود دو ماه طول کشید تا به نور الاهی نسبت به قضایای ضروری عقلی اعتماد پیدا کردم و مطالعات خودم را بر مبنای آنها آغاز کردم[۳۳۲][۳۳۳].
  2. شک دکارت: از دیر زمانی برخورده بودم به اینکه در اخلاقیات گاهی لازم می‌شود آدمی از عقایدی پیروی کند که غیر یقینی بودن آن را می‌داند، لکن مصلحت در این می‌بیند که آن را يقين فرض کند؛ اما من چون در مخالف آن هنگام می‌خواستم فقط به جست وجوی حقیقت مشغول باشم، معتقد شدم که باید به کلی شیوه اختیار کنم و آنچه را اندکی محل شبهه پندارم، غلط انگارم تا تا بینم آیا سرانجام چیزی در ذهن باقی می‌ماند که به درستی غیر مشکوک باشد. پس چون گاهی اوقات حس ما خطا می‌کند و ما را به اشتباه می‌اندازد، فرض کردم که هیچ امری از امور جهان در واقع چنان نیست که حواس به تصور ما در می‌آورند و چون کسانی هستند که در مقام استدلال حتی در مسائل بسیار ساده هندسه به خطا می‌روند و استدلال غلط می‌کنند و برای من هم همانند مردم دیگر خطا جایز است، پس همه دلایلی را که پیش از این برهان پنداشته بودم، غلط انگاشتم، و چون همه عواملی که به بیداری برای ما دست می‌دهد در خواب هم پیش می‌آید، در صورتی که هیچ یک از آنها در آن حال حقیقت ندارد؛ بنا را بر این گذاشتم که فرض کنم که هرچه، هر وقت به ذهن من آمده، مانند توهماتی که در خواب برای مردم دست می‌دهد، بی‌حقیقت است. لکن همان دم برخوردم به اینکه در همین هنگام که من بنا بر موهوم بودن همه چیز گذاشته ام، شخص خودم که این فکر را می‌کنم ناچار باید چیزی باشم و توجه کردم که این قضیه "می‌اندیشم پس هستم" حقیقتی است چنان استوار و پابرجا که جميع فرض‌های غریب و عجیب شکاکان هم نمی‌تواند آن را متزلزل کند، معتقد شدم که بی‌تأمل می‌توانم آن را در فلسفه‌ای که در پی آن هستم، اصل نخستین قرار دهم[۳۳۴]. به طور حتم، تنها غزالی و دکارت نیستند که از شک به عنوان سنگ بنای تأملات و مطالعات خویش استفاده کرده‌اند، بنابراین شک با شرایطی که گفتیم یکی از سازنده‌ترین حالت‌های انسان است[۳۳۵].
  3. اخلاق شک: تا زمانی که شک به نتیجه قطعی برسد، کم یا زیاد، مدتی از وقت انسان را می‌گیرد. انسان دوره‌ای را تجربه می‌کند که نسبت به عقاید گذشته خود مردد شده و هنوز عقیده جدیدی که به طور قاطع بپذیرد، پیدا نکرده است. اکنون پرسش این است: در این مدت وظیفه انسان چیست؟ آیا می‌تواند به این بهانه که نسبت به عقاید پیشین خود مردد شده، آن عقاید را که غالباً توسط مردم یک جامعه پذیرفته شده‌اند، به باد انتقاد و احيانا استهزا بگیرد و به اصول عملی و اخلاقی مبتنی بر آنها بی‌اعتنا باشد؟ به نظر می‌رسد تجویز این آزادی، نظام جامعه انسانی را گسیخته می‌کند. برای احتراز از چنین پیامد سویی، مراعات چند اصل اخلاقی ضروری است. ما مجموعه این اصول راكه اخلاق شک نامیده‌ایم، با استفاده از سخنان غزالی و دکارت، به اختصار رسیدگی می‌کنیم.
    1. کتمان: یکی از اصول اخلاقی در دوران شک؛ کتمان و رازداری است. به این معنی که انسان تا وقتی که به نتیجه روشنی نرسیده، نباید شک خود را علنی کند. غزالی درباره خود در زمان شک نوشته است: پس دردم بی‌درمان شد و نزدیک دو ماه طول کشید که من مذهب سفسطه داشتم، ولی به زبان نمی‌آوردم[۳۳۶].
    2. حزم و احتیاط: دوران شک دوره انتقال از عقاید قدیمی و ریشه‌دار به عقاید جدیدی است که به جز خود انسان، کسی آنها را تجربه نکرده است. افراد زیادی در این مرحله شتاب زده و پیش از آنکه عقاید جدید خود را با برهان استوار سازند، عقاید سابق را نفی می‌کنند و از این رهگذر از چاله به چاه می‌افتند؛ بنابراین، یکی از اصول اخلاقی شک، حرکت آهسته و توأم با احتیاط است. دکارت درباره نحوه حرکت خود نوشته است: مانند کسی که تنها در تاریکی راه می‌پیماید، بر آن شدم که بسیار آرام گام بردارم و در هر باب احتیاط تمام به کار ببرم تا اگر آهسته پیش می‌روم، باری از افتادن مصون باشم. حتی اینکه نخواستم نفی هیچ‌یک از عقایدی را که سابقا بی‌تحقیق در ذهنم راه یافته بود، آغاز کنم مگر اینکه از پیش با تأني و طول مدت لازم طرح کاری را که در پیش گرفته بودم ریخته و راه صحیح را برای رسیدن به معرفت آنچه ذهنم بر آن قادر است، یافته باشم[۳۳۷].
    3. حفظ تکیه‌گاه: انسان در حال بازسازی عقاید خویش، به اندیشه‌ای آرام و خاطری آسوده نیاز دارد؛ بنابراین، باید از درگیری با عقاید و باورهای مردم جامعه بپرهیزد؛ چون در این صورت حتماً مردم با او مقابله می‌کنند و بساکه فرصت ادامه را از او بگیرند. دکارت در این خصوص نوشته است: چون مرا عقل بر آن داشت که در عقاید خویش مردد باشم، برای اینکه در اعمالم به حال تردید نمانم و بتوانم تا ممکن است به خوشی زندگانی کنم، یک دستور اخلاقی موقت برای خود برگزیدم و آن مبنا بر سه چهار اصل بود که اینک برای شما از بیان آن تن نمی‌زنم: اصل اول اینکه پیرو قوانین و آداب کشور خود باشم و دیانتی را که خداوند درباره من تفضل کرده و از کودکی مرا به آن پرورده است، پیوسته نگاه بدارم و در امور دیگر پیروی کنم از عقاید معتدل دور از افراط و تفریط که خردمندترین اشخاص را که باید با آنها نشست و برخاست کنم به آن معتقد و عامل‌یابم؛ زیرا چون معتقدات خود را کنار میگذاشتم که به آزمایش درآورم، همانا بهترین کار این بود که عقاید خردمندترین مردم را پیروی کنم[۳۳۸].[۳۳۹]
شک ایستگاه

شک به همان میزان که به عنوان گذرگاه، مفيد، لازم و پسندیده است، به عنوان ایستگاه ناپسند و زیان‌آور است. تمامی کسانی که از شک بهره‌ای برده‌اند، آن را با ویژگی گذرگاهی به کار گرفته‌اند. دکارت در این باره نوشته است: همواره خطاهایی که سابقا در ذهنم راه یافته بود، بیرون می‌کردم و در این باب بر روش شکاکان نمی‌رفتم که تشکیک آنها محض شک داشتن است و تعمد دارند که در حال تردید بمانند بلکه برعکس منظور من این بود که به يقين برسم و از خاک سست و رمل، رهایی یافته و بر سنگ و زمین سخت پاگذارم[۳۴۰]. امام صادق (ع) می‌فرماید: "هرکس گرفتار شک یا گمان شود و در آن حال بماند، خداوند عمل او را تباه سازد"[۳۴۱][۳۴۲].

شک پس از باور

در روایاتی که از پیشوایان معصوم به دست ما رسیده، شک پس از باور به عنوان رذیله‌ای معرفی شده که انسان را از همه خیرات محروم می‌کند، باعث احباط عمل می‌شود و در نهایت سر از کفر در می‌آورد. امام کاظم (ع) در جواب نامه حسین بن حکم که نوشته بود: "من در امامت شما شک دارم"، نوشته است: "تو اهل شکی و خیری در اهل شک نیست... شک تا وقتی جایز است که یقین نیامده، وقتی یقین از راه برسد، شک جایز نیست"[۳۴۳]. از علی (ع) می‌فرماید: "رستگار نمی‌شود کسی که پس از شناخت و شاهد شک کند"[۳۴۴].[۳۴۵]

تفاوت شک پس از باور با شک ابتدایی

تکلیف، مخصوص امور اختیاری است. چیزی که خارج از اختیار انسان است، مورد تکلیف نیست. قانونگذار می‌تواند مراقبت از جسم را بر انسان واجب کند، ولی ممنوع کردن بیماری معقول نیست؛ بنابراین نکوهش‌هایی که نسبت به شک پس از باور، در روایات آمده، نشانه این است که شک پس از یقین در اختیار انسان است و تفاوت شک پس از یقین باشک ابتدایی در همین است که شک ابتدایی در اختیار انسان نیست، ولی شک نهفته ممکن است نسبت به خود شک پس از یقین در اختیار انسان است. انسان می‌تواند، اختیاری نداشته باشد، ولی عوامل پیدایش آن در اختیار اوست و از پیدایش آنها جلوگیری کند؛ ولی برخی با سوء اختيار (انتخاب غلط)، عوامل شک را ایجاد می‌کنند و در نتیجه گرفتار این بیماری خطرناک می‌شوند و به دلیل همین سوء اختيار (انتخاب بد) معذور نیستند. در علم اصول به اثبات رسیده است که اگر کسی با اختیار خود کاری کند که اختیار از او سلب شود، غیر مختار نامیده نمی‌شود؛ مثلا کسی که خود را از بلندی رها می‌کند اگر چه در حال سقوط اختیار خود را از دست می‌دهد و بی‌اختیار به زمین می‌افتد، عمل او را غیر اختیاری نمی‌نامند و عذرش را نمی‌پذیرند و عقابش را ظالمانه نمی‌دانند؛ چون با اختیار خود کاری کرده که اختیارش را از دست بدهد. اصولیون در تعبیر از این قاعده می‌گویند: بی‌اختیار شدن اختیاری با اختیار منافات ندارد[۳۴۶].[۳۴۷]

عوامل شک پس از باور

شک پس از یقین، اگر به حقیقت در خانه قلب انسان موجود باشد و کسی به خاطر منافع مادی و مطامع دنیوی اظهار شک نکند، از سه عامل ناشی می‌شود:

۱. ورود به شبهات: شبهه‌هایی که حول یک عقیده صحیح مطرح می‌شود، دارای مراتب و پیچیدگی‌های متفاوتی هستند. برخی شبهه‌ها با اندک التفاتی برداشته می‌شود، ولی برای حل بعضی از اشکال‌ها و پاسخ به برخی شبهه‌ها، انسان به مقدمه‌های علمی محتاج است. شبهه‌هایی که دشمنان اسلام نسبت به عقاید این دین حنیف مطرح می‌کنند، همگی با یک شیوه حل نمی‌شود؛ برخی شبهه‌ها با علوم معقول پاسخ می‌گیرند و بعضی با علوم منقول، آگاهی از تاریخ اسلام، تسلط بر فقه و حدیث و آشنایی به فلسفه، ابزاری لازم برای پاسخ به شبهه‌های گوناگون است. ورود به شبهه‌ها بدون کسب آمادگی لازم، نتیجه‌ای جز غوطه خوردن و غرق شدن در ورطه حیرت ندارد[۳۴۸].

امام باقر (ع) به یکی از اصحاب خود می‌فرماید: "از بحث و مجادله بپرهیز زیرا بحث و مجادله، شک به جای می‌گذارند و عمل را تباه می‌کنند و باعث سقوط صاحب خود می‌شوند و بسا چیزی می‌گوید که بخشیده نمی‌شود. ای زیاد! در گذشته قومی بودند که در پی دانستن چیزهایی که لازم داشتند، نرفتند و در پی دانستن چیزهایی شدند که از که آن بی‌نیاز بودند، رفتند، تا کم کم درباره خدا حرف زدند و به حیرت افتادند و چنان سرگردان شدند که حتی جهات را نیز تشخیص نمی‌دادند اگر کسی را از رویه‌رو صدا می‌زدی به پشت سر جواب می‌داد و اگر از پشت سر صدایش می‌زدی به رو به رو پاسخ می‌داد[۳۴۹]. رسول اکرم (ص) می‌فرماید: "از مجادله بپرهیز که شک به جا می‌گذارد"[۳۵۰].[۳۵۱]

۲.مخالفت عملی با عقاید: عمل از آثار و نتیجه‌های ایمان است، ولی خود باعث تقویت و تحکیم ایمان. ایمانی که با عمل تقویت نشود نیز به تدریج می‌خشکند. کسی که تکالیف دینی خود را به جا نیاورد به تدریج نسبت به مبانی اعتقادی خود دچار شک و تردید می‌شود و در نهایت کارش به انکار می‌کشد و سر از کفر در می‌آورد[۳۵۲].

از این رو در برخی روایات، شک با انکار و معصیت همراه آورده شده است. امام باقر (ع) می‌فرماید: "با شک و انکار هیچ عملی فایده ندارد"[۳۵۳]. امام صادق (ع) می‌فرماید: "شک و معصیت در آتش است، از ما نیست و به ما نیز بر نمی‌گردد"[۳۵۴]. محمد بن مسلم روایت کرده است: "در خدمت امام صادق (ع) بودم که ابوبصیر وارد شد و پرسید: چه می‌فرمایید در مورد کسی که به خدا شک کند؟ فرمود: کافر است. عرض کرد کسی که درباره رسول خدا (ص) شک کند؟ فرمود کافر است. سپس حضرت رو به زواره کرد و فرمود: تنها وقتی کافر می‌شود که انکار کند[۳۵۵].[۳۵۶]

۳.وسواس: وسواس حالتی روانی است که با ابداع احتمالات بی‌منشأ، انسان را نسبت به یقینیات خود دچار شک و تردید می‌کند. از آنجاکه تردید وسواسی صاحب خود را در عمل نیز سست می‌کند، غالباً درمان‌پذیر نیست و به کفر و انکار منتهی می‌شود.

برخی از احادیث این باب ناظر به این نوع شک است: علی (ع) می‌فرماید: دانش خود را به جهل، و یقین خود را به شک تبدیل نکنید وقتی که دانستید طبق دانش خود عمل کنید و چون یقین پیدا کردید مطابق یقین خود اقدام کنید[۳۵۷].

دو جمله اول این حدیث شریف به یک معنی است؛ کسی که پس از یقین با وسوسه گرفتار شک می‌شود و از مرتبه يقين به مرتبه شک سقوط می‌کند؛ در حقیقت علم خود را به جهل مبدل کرده است؛ چون یقین، علم است و شک، جهل. سفارش حضرت به اقدام و عمل نشان می‌دهد، روی سخنش به افراد وسواسی است که با وجود یقین به خاطر احتمالات واهی از عمل دست بر می‌دارند و هیچ اقدامی نمی‌کنند.

از آن حضرت روایت شده است: "ریبه نکنید که گرفتار شک شوید و شک نورزید که کافر شوید"[۳۵۸]. "ریب" در این حدیث به معانی مختلف تفسیر شده است. چنان که بر همه عوامل سه گانه شک پس از يقين منطبق می‌شود[۳۵۹]. ولی از آنجاکه "ریب" بر شک همراه با تهمت اطلاق می‌شود[۳۶۰]، به نظر می‌رسد در این حدیث به وسواس قابل انطباق است[۳۶۱].

درمان شک

برای رهایی از عارضه شک، پیش از هر چیز باید با عوامل پدیدآورنده آن مبارزه کرد. عواملی مثل وسواس، سستی در عمل و درگیری با شبهه‌ها تا اصلا به بیماری شک مبتلا نشوی و در صورتی که شک در نفس خانه کند، برای درمان آن، نخست باید مبنایی قطعی و یقینی به دست آورد. چنان یقینی که هیچ کس نتواند در آن تردید کند. آنگاه مقدمات و اطلاعاتی را که در حل مسئله به او کمک می‌کند، با دقت و احتیاط فراهم آورد و هریک را با دقت تمام با میزان عقل و منطق بسنجد و تمامی جوانب آن را بررسی کند و تا اصلی را به این صورت ثابت نکرده، به سراغ اصل دیگر نرود، این شیوه هرچند در ابتدا بسیار کند است و ممکن است انسان را تا مرز نومیدی خسته کند، ولی به مرور و با تکثیر اطلاعات، روند تندتری پیدا می‌کند و در نهایت نقطه انحراف و محل نفوذ تردید را به انسان می‌نمایاند. گفتنی است که این شیوه برای کسانی مفید است که مدارجی از علم و دانش را طی کرده، توانایی علمی لازم را به دست آورده باشند، در غیر این صورت ورود به این وادی ممکن است بر حیرت انسان بیفزاید؛ بنابراین، کسانی که از این توانایی برخوردار نیستند باید راه دیگری را انتخاب کنند. داروی مجربی که علمای اخلاق برای این دسته پیشنهاد می‌کنند، ترکیبی است از علوم سماعی مثل حدیث و تفسیر و عمل به طاعات و عبادت‌ها[۳۶۲].

مواظبت بر نماز، قرائت قرآن، شرکت در مجالس اهل صلاح و تقوا، شنیدن موعظه از مردان نیک سیرت و توسل به ارواح پاک انبیا و اولیای دارویی است که شک را از دل می‌زداید و یقین را در خانه جان بارور می‌کند[۳۶۳][۳۶۴].

۳. جهل مرکب (خود عالم‌بینی)

جهل مرکب یکی از رذیلت‌هایی است که در دامن جهل بسیط متولد می‌شود. در مباحث آینده با ماهیت و کیفیت پیدایش آن آشنا خواهیم شد.

جهل مرکب چیست؟

جهل مرکب، همان نادانی و ناآگاهی است، با این قید که انسان خود را دانا و آگاه میشمرد. برای توضیح بیشتر لازم است حالت‌های مختلف انسان در مواجهه ادراکی با حقایق را به تفصیل بشناسیم. رابطه ادراکی انسان با حقایق به چهار صورت است:

  1. چیزی را می‌داند، به درستی درک کرده و از آگاهی و ادراک صحیح خویش نیز آگاه است، یعنی می‌داند که می‌داند. انسان در این صورت عالم است و این بهترین حالت اوست.
  2. چیزی را می‌داند ولی از آگاهی خویش بی‌خبر است. به این معنی که پا به آگاهی خویش توجه ندارد یا آن را درست نمی‌داند. در این صورت او را غافل می‌نامیم. غفلت هرچند یکی از حالت‌های نقص و کاستی انسان است، بیماری غیر قابل درمان یا صعب العلاجی نیست و با اندک تذکری رفع می‌شود.
  3. چیزی را نمی‌داند و خود می‌داند که نمی‌داند، این حالت را جهل بسیط می‌نامیم و پیش از این درباره آن سخن گفتیم.
  4. چیزی را نمی‌داند ولی فکر می‌کند که می‌داند. به عبارت دیگر از جهل خود هم بی‌خبر است. این صفت را به جهل مرکب نامیده‌اند، چون از دو نادانی که نمی‌داند به وجود می‌آید؛ یکی جهل به موضوع و دیگر جهل به جهل خویش. جاهل مرکب کسی است که چیزی را نمی‌داند و نمی‌داند که نمی‌داند[۳۶۵].

زمینه‌های پیدایش جهل مرکب

در هر زمینه‌ای که شناخت ممکن باشد، پیدایش جهل مرکب و رذیله خودعالم و بینی از عوامل هم ممکن عمده است. این صفت ناپسند با صرف نظر از متعلق خود، برخلاف سیر کمالی موضوع انسان‌های مختلف تأثيرات کوچک ماندگی روح انسان است؛ ولی به همان معیار که نیز شناخت تأثیر یکسانی ندارد. بیش‌ترین تأثیر و متفاوتی در روح آدمی دارد، جهل به موضوع‌های مختلف نیز تاثیر یکسانی ندارد. بیش‌ترین تاثیر و بزرگ‌ترین زیانی که از ناحیه جهل مرکب به سعادت و کمال انسان وارد می‌شود، مربوط به سه موضوع است که به‌طور معمول بیش از سایر موضوع‌ها در پشت غبار خود عالم بینی انسان‌ها ناشناخته می‌مانند: عقاید دینی، آرای سیاسی و ورش‌های اداره زندگی؛ امام صادق (ع) می‌فرماید: "سه چیز است که هر انسانی می‌گوید خودش بر حق است: دینی که به آن اعتقاد دارد، میلی که بر او مسلط است و اداره کردن امور"[۳۶۶].

قرآن کریم در آیات زیادی ضمن اشاره به اختلاف مردم در رای و عمل، با بیان‌های مختلف بر حضور بیماری خود عالم‌بینی در اختلاف‌های عملی و عقیدتی تاکید می‌کند. در زمینه اختلاف‌های عقیدتی می‌فرماید:﴿فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُرًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ[۳۶۷].

عبارت ﴿بِمَا لَدَيْهِمْ در این آیه کریمه، به دین تفسیر شده است[۳۶۸] و می‌فرماید: ﴿وَلَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَكَانُوا شِيَعًا كُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ[۳۶۹].

در زمینه اختلاف‌های عملی می‌فرماید: ﴿قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا[۳۷۰] و می‌فرماید: ﴿أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا[۳۷۱].

نیکوپنداری اعمال و دل خوشی به عقاید از نشانه‌های بارز جهل مرکب است. کسی که حاضر نیست آرا و عقاید خود را در بوته نقد قرار دهد و با محک برهان بسنجد یا چنان شیفته کردار خویش است که هیچ عیبی در رفتار خود نمی‌بیند و تجدید نظر را برنمی تابد، به عارضه خودعالم بینی گرفتار است[۳۷۲].

عوامل پیدایش جهل مرکب

بیماری خودعالم بینی از عوامل زیادی ناشی می‌شود، این عوامل در سه گروه دسته‌بندی می‌شود:

  1. عوامل فکری مثل خطا در استدلال، پیروی از گمان، تقلید، تعصب و لجاجت؛
  2. عوامل قلبی از قبیل دنیادوستی، آرزوی دراز، کبر، عجب، طمع، خشم؛
  3. عوامل رفتاری مثل پیروی از هوای نفس، گناه، فسق، اسراف، ظلم، شرب خمر، پرخوری و مجادله[۳۷۳].

مبارزه با بیماری جهل مرکب

مبارزه با این بیماری دارای دو مرحله است:

  1. مرحله پیشگیری؛
  2. مرحله درمان.
پیشگیری

درمان بیماری خودعالم بینی، بسیار مشکل، بلکه شبیه محال است. کسی که به این بیماری دچار می‌شود، هرگز خود را محتاج دانستن یا تجدیدنظر در ادراکات خود نمی‌بیند، به همین دلیل هرگز در نمی‌یابد که بیمار است تا به فکر درمان و دارو باشد؛ بنابراین راه مبارزه صحیح با این بیماری این است که انسان، پیش از گرفتاری، به وسیله مبارزه با عوامل آن یعنی موانع شناخت، راه ادراک و دریافت خود را ایمن‌سازی کند و بکوشد یافته‌های خود را با میزان و معیار عقل نقد کند. این اقدام‌های پیشگیرانه باعث می‌شود که احتمال گرفتاری بسیار کم شود[۳۷۴].

درمان

پیشگیری، هرچند احتمال ابتلا به بیماری را کم می‌کند، ما را از بررسی و درمان بی‌نیاز نمی‌کند؛ ولی اقدام به درمان منوط به این است که انسان بیماری خود را باور کند و می‌دانیم که بیماری خودعالم بینی برای صاحب خود هیچ بروز و ظهوری ندارد؛ بنابراین، انسان همان طور که برای اطلاع از بیماری‌های مخفی جسمانی گاه‌گاهی با آگاهان به طبابت مشورتی می‌کند و سلامت جسم خود را به بوته آزمایش می‌سپارد، باید با پزشکان معنوی، مردان اهل رأي و خرد در تماس باشد و یافته‌های خود را با آنها در میان بگذارد و دانسته‌های خود را به دست نقد و انتقاد بسپارد. اصحاب ائمه ا به همین دلیل اعتقادات خود را با ایشان در میان می‌گذاشتند تا خطاهای احتمالی خود را با تذکرات ایشان، اصلاح کنند[۳۷۵].

با این همه، نظر به خصلت نهان‌گزینی این بیماری، علمای اخلاق، وظیفه درمان افراد خودعالم بين را به عهده دیگران نهاده‌اند. کسی که با چنین بیماری مواجه می‌شود، باید توجه داشته باشد که با بیماری صعب العلاجی مواجه است. چنان که حضرت عیسی مسیح (ع) می‌فرمود: "من می‌توانم کور مادرزاد و پیس را درمان کنم، ولی از درمان احمق ناتوانم"[۳۷۶].

طبق روایت دیگری از امام صادق (ع)، حضرت مسیح فرموده است: "بیماران را مداوا کردم و به اذن خدا شفای شان دادم، کور مادر زاد و پیس را به اذن خدا درمان کردم، مرده‌ها را به اذن خدا زنده کردم ولی هر چه کردم نتوانستم احمق را اصلاح کنم. از او پرسیدند: احمق کیست؟ فرمود: احمق کسی است که خود و رأی خود را می‌پسندد و می‌پندارد تمام برتری‌ها از آن اوست و هیچ کاستی ندارد و همیشه حق با اوست و کسی بر او حقی ندارد. این شخص همان احمقی است که راهی برای مداوایش نیست[۳۷۷].

درمان این بیماری مشکل است؛ چون بیمار خود را سالم می‌داند و تن به معالجه نمی‌دهد. با این همه نمی‌توان از درمان این گونه بیماران به کلی ناامید شد، از این رو پیشنهاد شده است در صورتی که این بیماری ناشی از کج سلیقگی باشد، بیمار را به یادگیری علوم ریاضی تشویق کنیم؛ زیرا علوم ریاضی مثل حساب و هندسه به دلیل ابتنای بر يقينيات، ذهن را از کجروی باز می‌دارند و انسان در ضمن ارتباط با قضایای یقینی پی می‌برد که ممکن است در زمینه اعتقادات دچار اشتباه شده باشد، با همین احتمال، بیماری، درمان شده و جهل مرکب به جهل بسيط تبدیل می‌شود که شخص بیمار، خود برای درمان آن با اشتیاق اقدام می‌کند و درمان آن نیز بسیار آسان است.

در صورتی که بیماری ناشی از خطای در استدلال باشد، باید ادله او را با نحوه استدلال بزرگان دانش و تحقیق که به سلامت ذهن و اندیشه شهرت دارند، مقایسه کرد و او را وادار کرد برای استدلال از قواعد پذیرفته شده عقلا از قبیل قواعد منطقی استفاده کند، تا خود لغزشگاه‌های استدلال‌هایش را به دست آورد و در صورتی که گرفتار موانع معرفت از قبیل تعصب، تقلید و لجاجت شده باشد، باید او را به تلاش و مبارزه با آنها واداشت تا چراغ اندیشه‌اش از محاق این رذیلت‌ها خارج شود و بر حقیقت بتابد[۳۷۸].[۳۷۹]

۴. شرک

یکی از رذیلت‌های وابسته به قوه عاقله، شرک است که از مصداق‌های بارز جهل و نادانی است.

شرک چیست؟

شرک در لغت اسم مصدر آشرک است[۳۸۰]. شرک و اشرک به، به معنای شریک ساختن است[۳۸۱] و هنگامی که به کلمه جلالة الله تعلق گیرد به معنای اثبات شریک برای ذات اقدس اوست. ابن منظور نوشته است:اشرك بالله جعل له شريكا[۳۸۲].[۳۸۳]

اقسام شرک

شرک را به ملاک‌های مختلفی می‌توان تقسیم کرد. ما در این گفتار به دو تقسیم اشاره می‌کنیم:

شرک عبادت و شرک اطاعت

شرک در یک تقسیم به دو نوع نظری و عملی قسمت می‌شود. شرک نظری مربوط به حوزه اعتقاد و باور و دارای انواع و مراتبی است. شرک عملی عبارت از رفتارهایی است که بر مبنای شرک نظری صورت می‌گیرد. رفتارهای مشرکانه به دو صورت محقق می‌شوند: به شکل عبادت و پرستش یا به صورت اطاعت و پیروی. رفتارهای مشرکانه عبادی، شرک عبادت و رفتارهای مشرکان غیر عبادی، شرک اطاعت و پیروی نامیده می‌شوند. امام باقر (ع) در تفسیر آیه شریفه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ[۳۸۴]، می‌فرماید: "این، شرک اطاعت است، نه شرک عبادت، گناهانی که مرتکب می‌شوند، چون پیروی شیطان است، شرک اطاعت است. غیر خدا را در طاعت، با خدا شریک می‌کنند. اینان غیر خدا را نپرستیدند تا شرک عبادت باشد[۳۸۵].

ملا صالح مازندرانی در شرح حدیث مشابهی که کلینی از امام صادق (ع) روایت کرده[۳۸۶]، نوشته است: هرکس از غیر خدا اطاعت کند، خواه شیطان یا نفس اماره و یا انسان‌های گمراه کننده، برای خدا شریک قرار داده، اگرچه غیر خدا را نپرستیده و برای غیر او سجده نکرده است[۳۸۷].

امام صادق (ع) نیز در تفسیر آیه کریمه ﴿اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ[۳۸۸]، می‌فرماید: نصارا علما و راهبان خود را نپرستیدند، ولی آنها حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام کردند و نصارا پذیرفتند و پیروی کردند؛ همین به معنای پذیرش ربوبیت آنهاست[۳۸۹]. همچنین از عدی بن حاتم روایت شده که وقتی رسول خدا (ص) این آیه را تلاوت کرد، به او عرض کردم: یا رسول الله با ما آنها را نمی‌پرستیدیم. حضرت فرمود: آیا این گونه نبود که حرام را حلال و حلال را حرام کنند و شما به قولشان عمل کنید؟ گفتم: چرا. فرمود: منظور آیه نیز همین است[۳۹۰].

در روایت دیگر از امام صادق (ع) آمده است: "هرکس به پیروی از دیگری معصیت کند، او را پرستیده است"[۳۹۱]. همان‌طور که برخی روایات گذشته به صراحت دلالت دارند، اطاعت غیر خدا در صورتی شرک محسوب می‌شود که در برابر اطاعت خدا باشد؛ ولی در صورتی که در طول اطاعت خدا قرار گیرد، شرک نیست. به عبارت روشن‌تر، اگر اطاعت غیر خدا مساوی با مستلزم معصیت خدا باشد، شرک است و اگر مساوی اطاعت خدا باشد به این معنی که خدا خود به ما فرمان اطاعت از دیگری را داده باشد، اطاعتش نه تنها شرک نیست، بلکه واجب و ترک آن گناه است؛ مثل اطاعت اولی الامر (امام منصوب از جانب خدا) و اطاعت از پدر و مادر[۳۹۲].

شرک جلی و شرک خفی

شرک به ملاحظه ظهور و خفا به دو نوع جلى (آشکار) و خفى (نهان) تقسیم می‌شود. همه اقسام شرک نظری و شرک عبادت، شرک جلی شمرده می‌شود؛ ولی شرک اطاعت شرک پنهان است. شرک جلی موجب خروج انسان از زمره اسلامیان می‌شود و هم از این رو در علم کلام از آن بحث می‌شود، ولی شرک خفی محل ابتلای اهل ایمان است. به همین دلیل در اخلاق مورد بحث قرار می‌گیرد. قرآن کریم می‌فرماید:﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ[۳۹۳].[۳۹۴]

نمونه‌هایی از شرک خفی

یکی از زمینه‌های آلودگی مؤمنان به شرک، قلمروی بیم و امید است. کسی که از غیر خدا بترسد یا به غیر خدا امید بر ببندد، شرک ورزیده است، اگرچه در اعتقاد موحد باشد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۳۹۵] و بی‌اراده او از کسی خیری به کسی نمی‌رسد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَمَا بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ ثُمَّ إِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فَإِلَيْهِ تَجْأَرُونَ[۳۹۶].

بنابراین موحد از کسی جز او نمی‌هراسد. ابو بصیر گوید، امام صادق (ع) فرمود: چیزی نیست جز اینکه حدیث دارد. عرض کردم: ... حد یقین چیست‌؟ فرمود: اینکه با وجود خدا از چیزی نترسی[۳۹۷] و علی (ع) می‌فرماید: "هیچ یک از شما نباید به غیر پروردگارش امید ببندد"[۳۹۸] و چون کسی به غیر خدا امیدوار شود، خداوند از سر لطف و کرم، امیدش را ناامید می‌کند تا از این رویکرد مشرکانه برگردد: "امید کسی را که به غیر من امید بربندد، ناامید می‌کنم"[۳۹۹].

یکی دیگر از زمینه‌های شرک خفی، مقام حمد و تشکر است. امام صادق (ع) در تفسیر آیه کریمه ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ[۴۰۰]، می‌فرماید: "از اقسام شرک مؤمنان این است که کسی بگوید اگر فلانی نبود من هلاک می‌شدم، اگر فلانی نبود چنین و چنان بر سرم می‌آمد. اگر فلانی نبود، خانوادهام از دست می‌رفت. ولی در صورتی که بگوید اگر خداوند به وسیله فلانی بر من منت نمی‌گذاشت، من هلاک شده بودم، شرک نیست"[۴۰۱].

راز این تفاوت در این است که انسان بداند هیچ کس و هیچ چیز بدون خواست و ارادة الاهی تأثیری ندارد؛ چون همان طور که وجود هر موجودی از خداست، آثار وجودی او نیز از خداست، ظهور و بروز آثار هم از خداست و در صورتی که خدا نخواهد هر چیز مؤثری بی‌اثر می‌شود و اثر عکس هم می‌دهد.

بنابراین، اگر انسان باید به خاطر نعمتی که دیده و دریافت کرده، تشکر کند. باید از صاحب نعمت و نعمت دهنده اصلی تشکر کند و واسطه را با نعمت دهنده اشتباه نگیرد و از او جز به عنوان واسطه‌ای که مجرای خیر و نعمت الاهی است، تشکر نکند.

یکی دیگر از زمینه‌های شرک خفی، مقام مدح و ستایش است. تمامی صفت‌های نیک با همه مراتب خود به ذات اقدس الاهی بستگی دارد، هیچ کس از منشأ دیگری به هیچ کمالی نمی‌رسد. علم، قدرت، جمال و کمال همه مخلوقات از آن خداست؛ بنابراین کسی که غیر خدا را می‌ستاید، اگر ممدوح خود را وابسته به خدا نداند، شرک ورزیده است[۴۰۲].

نکوهش شرک

شرک را به این دلیل در زمره رذیلت‌ها آورده‌اند که از شاخه‌های جهل است. در صورتی که قوة عاقله به خوبی و در حد معمولی فعالیت کند، به آسانی در می‌یابد که خداوند متعال شبيه و نظیر و شریکی ندارد، در کار آفرینش و تدبیر جهان محتاج وزیر و یاور نیست و جز او کسی شایسته پرستش و اطاعت نیست.

به هر حال شرک از گناهان کبیره غیر قابل آمرزش است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَغْفِرُ أَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَنْ يَشَاءُ[۴۰۳].

شرک از منظر قرآن کریم ظلمی بزرگ بر انسان و جامعه انسانی است؛ ﴿لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ[۴۰۴]؛ شرک انسان را به سختی گمراه می‌کند چنان که بازگشت به راه راست مشکل می‌شود؛ ﴿وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا بَعِيدًا[۴۰۵]. و در نهایت انسان را از بهشت محروم و گرفتار آتش می‌کند؛ ﴿إِنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَمَأْوَاهُ النَّارُ[۴۰۶].

کسی که گرفتار شرک شود از مراتب عالی انسانیت سقوط می‌کند، گرفتار خط فکری می‌شود و طعم شکارچیان روح آدمی می‌شود و هر قطعه از وجودش طعمه هوسی و نصیب غریزه‌ای می‌شود و در نهایت شیطان سرکش او را چنان از وادی انسانیت دور کند که نام و نشانی از او باقی نمی‌ماند چنانکه گویی هرگز در آنجا نبوده و نام انسان بر خود نداشته است. ﴿وَمَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ[۴۰۷][۴۰۸].[۴۰۹]

رذیلت‌های افراطی قوه عاقله (جربزه)

جربزه معرب گربز یا کریز، در لغت به معنی مکار، حیله‌گر، طرار، خبیث، نادرست، آب زیرکاه، زیرک، دانا، دوراندیش، باذکاوت، هوشیار، دلیر و بزرگ است[۴۱۰]. ولی در اصطلاح اخلاق به معنی استفاده نابه‌جا از نیروی فکر و اندیشه و عقل به کار می‌رود.

دانشمندان در تعریف این صفت تعابیر مختلفی را به کار گرفته‌اند، از جمله: به، کار گرفتن فکر در آنچه سزاوار نیست و به وجهی که سزاوار نیست[۴۱۱]؛ عدم ثبات و جزم بر یک چیز[۴۱۲]؛ به‌کارگیری فکر در چیزی که واجب نیست[۴۱۳]؛ اندیشه فراوان برای افزایش فواید جزئی دنیوی و دفع ضررهای دنیوی[۴۱۴]؛ استعمال قوت فکری در آنچه واجب نبود یا زیادت بر آنچه مقدار واجب بود[۴۱۵].

نراقی در تبیین جربزه نوشته است: موجب می‌شود ذهن انسان راست فکری را از دست بدهد و بر یک چیز قرار نگیرد و پیوست پیوسته نتایج بسیار دقیق و غیر واقعی به دست آورد و از پذیرش حق سر باز زند. در عقلیات ممکن است به الحاد و بی‌اعتقادی و در شرعیات به وسواس منتهی شود و در مسائل عقلی ممکن است انسان را تا وادی سفسطه و انکار حقیقت موجودات بكشاند[۴۱۶].

از آنچه گذشت به دست می‌آید که افراط در کاربست قوه عاقله، صور گوناگونی دارد و همه آنها مصداق جربزه و رذیلت قوه عاقله به شمارند، از جمله: فکر کردن درباره چیزهایی که از دسترس فکر و اندیشه بشر خارج است و تلاش در پی کشف حقیقت‌هایی که با اندیشه بشری کشف نمی‌شود. فکر کردن به صورت یا راهکاری که طبق تجربه بشری نتیجه صحیحی نمی‌دهد، بی‌ثباتی و بی‌قراری و ناپایداری فکری، فکر کردن در اموری که در زندگی دنیوی یا اخروی انسان تأثیری ندارد، فکر بیش از حد شایسته درباره هر چیزی با توجه به نقش آن چیز در حیات انسانی.

مهم‌ترین رذیله‌ای که از افراط در کاربست قوه عاقله پدید میآید و در کتب اخلاقی مورد توجه قرار گرفته، وسواس و مکر است[۴۱۷].

۱. وسواس

یکی از رذیلت‌هایی که از افراط در کاربرد قوه عاقله پدید می‌آید، وسواس است.

وسواس چیست؟

وسواس در لغت به دو معنی نزدیک به هم به کار رفته است.

  1. اسم مصدر وسوسه به معنی حدیث نفس؛
  2. خطورات قلبی بی‌فایده (خیر) اعم از آنکه شرآمیز باشد یا نه و در اصطلاح نوعی تزلزل‌های روحی- روانی است که از تسلط قوة واهمه پدید می‌آید و باعث می‌شود انسان نسبت به واقعیت موجود دچار شک و تردید شود.

به نظر می‌رسد معنی اصطلاحی به گونه‌ای شرح دومین معنی لغوی است که موضوع سخن در این مقال و از رذیلت‌های قوه عاقله است. برای اینکه تصویر روشن تری از مفهوم وسوسه داشته باشیم، لازم است با خطورات قلبی آشنایی بیشتری پیدا کنیم.

قلب انسان هرگز خالی از فکر و خیال نیست، افکار و خیالات پیوسته از هر دری به ذهن می‌آید و هیچ یک تا رسیدن جانشین خود از ذهن خارج نمی‌شود. علمای اخلاق برای توضیح این مطلب مثال‌های گوناگونی زده‌اند، از جمله آنکه قلب چون حوضی است که از آب راه‌های متعدد آب‌های گوناگون در در آن می‌ریزد. قلب همانند هدفی است که از جوانب مختلف تیر بر آن می‌بارد. قلب چون آیینه‌ای است که اشیای گوناگونی از برابرش می‌گذرد و تصاویر گوناگون در آن نقش می‌بندد و قلب مثل خانه‌ای است با درهای متعدد که از هر در کسی وارد می‌شود[۴۱۸]. این همه تمثیل برای تأکید بر این نکته است که قلب آدمی پیوسته به فکری مشغول و با خیالی درگیر است. ما از این خطورات به موج تعبیر می‌کنیم. قلب انسان مثل گیرنده‌ای است که از فرستنده‌های متفاوت، امواجی به سوی او روانه می‌شود. تمامی آنچه بر قلب وارد می‌شود، بر دو گونه است؛ یا انسان را به خیر و نیکی می‌خواند، یا نه. نوع اول الهام و نوع دوم وسواس نامیده می‌شود. طبق این تحلیل، همه افکار و خیال‌هایی که به خیر دعوت نکنند، وسواس نامیده می‌شوند؛ اگرچه به شر و بدی هم تشویق نکنند.

بر مبنای باورهای اسلامی، الهام را به فرشته نسبت می‌دهند و آمادگی قبول الهام را لطف و توفیق الاهی می‌نامند. در مقابل، وسوسه را به شیطان و نفس اماره منتسب می‌کنند و آمادگی پذیرش آن را خذلان و اغوا می‌نامند؛ چرا که در فرهنگ قرآن، خداوند مهربان بنده نیکوکار خود را در برابر حملات شیطان تنها نمی‌گذارد و شیطان بر بندگان خالص خدا چیره نمی‌شود، پس هنگامی که بنده‌ای به وسوسه شیطان گرفتار می‌شود، پیش از آن پروردگار حکیم از یاری او دست برداشته است. از طرفی بندهای بدون پاری و دستگیری خدای مهربان به آن پایه نمی‌رسد که فرشته‌ای از اندرون دل با او سخن بگوید، پس وقتی بندهای الهامی دریافت می‌کند، پیش از آن لطف خدا شامل او شده و زمینه‌های این رشد و کمال را برایش فراهم آورده است، اگر چه این دستگیری بدون تلاش از جانب بنده صورت نمی‌گیرد.

رسول خدا (ص) می‌فرماید: "دو چیز وارد قلب آدمی می‌شود، یکی از جانب فرشته که وعده خبر میدهد و حق را تصدیق می‌کند. هرکس چنین حالتی در خود یافت بداند این حال الاهی است و خدا را به خاطر آن سپاس می‌کند دارد و یکی از جانب دشمن (شیطان) که وعده شر می‌دهد، حق را تکذیب می‌کند و از خیر باز هرکس چنین حالی در خود دید از شیطان به خدا پناه ببرد است"[۴۱۹].

بنابراین امواج مثبت همه از جانب خدا فرستاده می‌شود و امواج منفی از جانب شیطان است. امام سجاد (ع) در مناجات شاکیان یضلنی عرض می‌کند: "الاهی به تو شکایت می‌کنم از دشمنی که گمراهم می‌کند و شیطانی که به فسادم می‌کشاند با دنیا وسواس را سینه‌ام را پر کرده و زمزمه‌هایش قلبم را احاطه کرده، هوای نفسم را یاری می‌کند، محبت دنیا را در نظرم زینت می‌دهد و نمی‌گذارد اطاعت کنم و به تو نزدیک شوم[۴۲۰].

گفتنی است وسوسه‌های شیطانی همیشه از بیرون به ما القا نمی‌شود، منشا این وسوسه‌ها در درون خود ماست. نیروهای نفس از قبیل شهوت، غضب و واهمه کار اصلی را انجام میدهند و شیطان آنها را یاری می‌کند.

حضرت سجاد (ع) نیز شیطان را به عنوان معاون این جرم معرفی می‌کند؛ «يُعَاضِدُ لِيَ اَلْهَوَى»، "نفس را در رسیدن به امیالش کمک می‌کند"؛ "او را تشویق می‌کند، کارهایش را زیبا جلوه می‌دهد"، «وَ يُزَيِّنُ لِي حُبَّ اَلدُّنْيَ»؛ بنابراین، کارگزار اصلی وسوسه خود انسان است. به من همین دلیل قرآن کریم می‌فرماید: ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ[۴۲۱].[۴۲۲]

زمینه‌های وسواس

وسواس همانند جنون به صورت‌های گوناگون بروز پیدا می‌کنند؛ چراکه شیطان خواسته‌های خود را در زمینه‌های مختلف به انسان القا می‌کند و موجبات وسوه وسه خاطر را فراهم می‌آورد. از این رو می‌توان گفت وسواس قلمروی خاصی ندارد، مواردی که نام می‌بریم از مهم‌ترین زمینه‌های بروز وسواس است.

  1. آرزوها: انسان در زمان حال زندگی می‌کند و موظف است مراقب گذر لحظات عمر خود باشد، نسبت به گذشته، اگر قصور و تقصیری رخ داده، مکلف به جبران و تدارک است و برای آینده مأمور به پیش بینی و برنامه‌ریزی؛ ولی گاهی انسان زمان حال را با تمنا و آرزو هدر می‌دهد و از جبران گذشته و کسب برای آینده نیز می‌ماند؛ آرزوهای انسان همه وسوسه است. آنچه آرزو می‌کند خوب و پسندیده باشد یا زشت و ناپسند، دست یافتنی باشد یا دست نیافتنی، نبودنش به تقدیر الاهی باشد یا به تقصیر انسان، تفاوتی ندارد؛ هنگامی که انسان برای آینده به جای برنامه ریزی عاقلانه به تمناو آرزو می‌پردازد و برای گذشته در عوض جبران و تدارک به آه و افسوس بسنده می‌کند و خود را با "ای کاش چنین می‌کردم" و "ای کاش چنان شود" سرگرم می‌کند، گرفتار وسواس شده است.
  2. امور جاری زندگی: انسان گاهی بی‌اختیار و گاهی با خواست خود به امور جاری زندگی می‌اندیشد، داشته‌های خود را در نظر می‌آورد و لذت می‌برد، به آنچه ندارد فکر می‌کند و اندوه می‌خورد، بیماری‌ها و گرفتاری‌هایش را به یاد می‌آورد، مشکلات زندگی را شماره می‌کند و با هریک بخشی از سرمایه عمر را هدر می‌دهد. گاهی در واهمه خود به سراغ دیگران می‌رود و در عالم ذهن حساب معاملات خود را بررسی می‌کند و به گفت وگو و مجادله با مخالفان و دشمنان می‌پردازد به هریک جوابی در خور و به سزا می‌دهد، برخی را با گفت وگو محکوم می‌کند و برخی را می‌کشد و از سر راه خود بر می‌دارد. این گونه افکار و اندیشه‌ها نیز از مصداق‌های وسواس است.
  3. بدبینی: ترس از تهدیدها، زیان و خطرهای آینده یکی از مصداق‌های وسواس است. انسان گاهی نسبت به آینده بدبین می‌شود و گاهی چنان پیشرفت می‌کنند که هر اتفاقی را دلیل زیانی بر خویشتن تلقی می‌کند، با آنکه هیچ ارتباطی بین آن اتفاق و زیانی که او را می‌ترساند نیست. در این گونه موارد قوة واهمه خباثتی پیدا می‌کند که هرگز بر وفق مراد صاحب خود تصویر نمی‌کشد و پیوسته با تصویرهای ناخوشایند و آزار دهنده او را آشفته می‌کند و از تلاش در راه کمال باز می‌دارد. گاهی به دیگران بدبین می‌شود و رفتارهایی را که هیچ نشانی از تهدید، تحقیر، تمسخر و اهانت ندارند و هیچ عاقلی چنین برداشتنی از آنها نمی‌کند بر این گونه مصداق‌ها حمل می‌کند، رنجیده ‌خاطر می‌شود و بساکه درصد مقابله و انتثام برآید و باعث آزار خود و دیگران شود.
  4. اعمال: یکی از زمینه‌خای بروز وسواس، اعمالی است که صحیح آنها مطلوب شرع است و صحت هر یک دارای شرایطی است از قبیل وسواس در طهارت‌های سه‌گانه (وضو، غسل، تیمموسواس در نیت و وسواس در قرائت نماز. کسی که به این گونه وسواس مبتلاست، همواره عملی را که صحیح انجام داده، باطل می‌انگارد، کاری را که پایان داده، ناتمام می‌پندارد، پاک را نجس می‌بیند و کار صحیح خود را غلط می‌شمارد[۴۲۳].
  5. عقاید: یکی از زمینه‌های وسواس، عقاید و باروهای انسان است. وسواس در این زمینه باعث می‌شود که انسان نسبت به باورهای خود دچار تردید شود و بسا که یقین او به برخی حقایق، شکسته و گرفتار شک و ناباوری شود[۴۲۴].

اقسام وسوسه

وسوسه را به اعتبار رابطه‌ای که با عمل پیدا می‌کند، می‌توان به سه قسم تقسیم کرد؛ چرا که وسوسه یا می‌تواند به عمل منتهی شود یا صلاحیت عملی شدن ندارند. قسم اول را وسوسه ماندگار؛ قسم دوم را وسوسه گذرا نامیدیم. وسوسه‌های ماندگار یا به عمل می‌رسند، یا پیش از آن جو آدمی رخت برمی‌بندد. ما صورت دوم را وسوسه ناتمام نامیدیم. ۱. وسوسه‌ای گذرا: وسوسه‌های شیطانی از نظر ماندگاری در یک رتبه نیستند. برخی وسوسه‌ها همانند غباری که در گذر طوفان برخیزد، فضای قلب را تاریک می‌کنند، ولی خیلی زود فرو می‌نشینند و قلب به حالت عادی برمی‌گردد. این‌گونه وسوسه‌ها در اختیار انسان نیست، امام صادق (ع) می‌فرماید: "سه چیز است که هیچ کس حتی انبیا از آن رهایی ندارند: اندیشیدن به وسوسه در آفرینش و...."[۴۲۵].

وسوسه‌های زودگذر در اعتقادات انسان تأثیری ندارند و مبنای هیچ عملی نمی‌شوند؛ چون با اندک توجهی از صفحه دل پاک می‌شوند. مرحوم کلینی از محمد بن حمران نقل کرده است: از امام صادق (ع)، درباره وسوسه زیاد پرسیدم، فرمود: "چیزی بر آن مترتب نیست، فقط بگو «لا اله الا الله»، به همین دلیل انسان به خاطر آنها مواخذه نمی‌شود"[۴۲۶].

رسول خدا (ص) می‌فرماید: "نُه چیز از امت من برداشته شده یعنی به خاطر آنها مؤاخذه نمی‌شوند. اندیشیدن به وسوسه درباره آفرینش به شرط آنکه به زبان نیاید"[۴۲۷].

در خبر آمده است: مردی نزد رسول خدا (ص) از خود شکایت کرده، گفت: یا رسول الله من منافق شده‌ام. حضرت فرمود: به آن دشمن خدا قسم سراغت تو منافق نیستی اگر منافق بودی به من نمی‌گفتی، چه چیزی نگرانت کرده؟ گمان می‌کنم آمده و از تو پرسیده است، چه کسی تو را آفریده است. تو گفتی خدا. پرسید: خدا را چه کسی آفریده است. آن مرد گفت: آری قسم به آنکه تو را به حق برانگیخته، همین است. فرمود: شیطان از طریق اعمال به سراغ شما آمد، چیره نشد، اکنون از این راه آمده که شما را بلغزاند. هنگامی که می‌آید، خدا را به یگانگی یاد کنید[۴۲۸].

این گونه وسوسه‌ها نه معصیت به شمارند و نه به خاطر آنها انسان مؤاخذه می‌شود؛ چراکه در اختیار ما نیستند و اگر شارع آن را حرام کرده باشد، تکلیفی بالاتر از توان بشر نهاده و اگر به خاطر آنها کسی را مؤاخذه کند، بر او ستم روا داشته است و ذات اقدس الاهی از این دو منزه است[۴۲۹].

۲. وسوسه‌های ماندگار: برخی وسوسه‌ها مانا و پایدارند، بر تمام قلب چنگ می‌اندازند، ریشه می‌زنند و ماندگار می‌شوند. این گونه وسوسه‌ها منشأ آثارند؛ چراکه تمامی اعمال، چه نیک و چه بد از خطورات ذهنی ماندگار ناشی می‌شوند. فرایند تبدیل وسوسه به عمل، مسیر مشخصی دارد. پیش از هر چیز، تصوری در ذهن متولد می‌شود. در این مرحله اگر قوة واهمه به عملی کردن آن امیدوار باشد به قدری آن را پرورش می‌دهد تا شوق به عمل حاصل شود؛ پس از شوق، عزم و اراده پیدا می‌شود و اراده اعضای بدن را برای اقدام تحریک می‌کند و عمل محقق می‌شود[۴۳۰].

۳. وسوسه‌های ناتمام: گاهی انسان پس از آنکه تصمیم می‌گیرد به مقتضای وسوسه عمل کند، از انجام آن عمل صرف نظر می‌کند، بنابراین گناهی صورت نمی‌گیرد. صرف نظر از گناه به دو صورت اتفاق می‌افتد: صورت اول اینکه انسان همچنان بر تصمیم خویش باقی است؛ ولی بر سر راه خود موانعی می‌بیند که یا نمی‌تواند از آنها گذر کرده، گناه را انجام دهد یا با توجه به مشکلات فراوان، ارتکاب آن گناه را به صلاح دنیای خویش نمی‌بیند و به همین دلیل ترجیح می‌دهد آن را رها کند. در این صورت درست است این شخص گناهی مرتکب نشده ولی تصمیم گناه، خود یک عمل قلبی و اختیاری است که صورت گرفته و صاحب آن نیز پشیمان نشده است و قلب نیز در برابر کارهای خود مسئولیت دارد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا[۴۳۱].

به همین دلیل است که انسان به خاطر صفت‌های رذیله از قبیل کبر و عجب که از نوع افعال قلبی هستند، مؤاخذه می‌شود.

صورت دوم اینکه انسان از ترس یا شرم از خدا آن عمل را ترک کند، در این صورت نه تنها مؤاخذه‌ای ندارد و تمام آنچه بر او گذشته از قبیل تصمیم و حتی تهیه مقدمات بر او بخشیده می‌شود، بلکه پاداش نیز دریافت می‌کند.

امام باقر (ع) فرموده است: خداوند متعال برای فرزندان آدم مقرر کرده است که هرکس تصمیم به کار نیکی بگیرد و آن را انجام ندهد، پاداش آن عمل را برایش بنویسند و اگر عمل را انجام دهد، ده برابر برای او پاداش بنویسند و هرکس تصمیم کار بدی بگیرد و آن را انجام ندهد، چیزی برای او ننویسند و اگر انجام دهد مطابق عملش مجازات بنویسند[۴۳۲].

اینکه حضرت می‌فرماید اگر انجام ندهد چیزی برای او نمی‌نویسند، ناظر به جایی است که از ترس خدا دست از گناه بشوید؛ چون دانستیم که اگر به خاطر موانع دست بردارد، تصمیم قلبی را به عنوان گناه قلب بر او می‌نویسند[۴۳۳].

اسباب پیدایش وسواس

نفس انسان در آغاز آفرینش خود جز قابلیت و استعداد چیزی ندارد؛ لوحی سفید پذیرش هر نقشی را دارد. احتمال ورود شیطان و فرشته به قلب آدمی است که قابلیت الهام و وسوسه یکسان است. عاملی، مساوی است و امکان پذیرش هوای که یکی از این دو را اولویت می‌دهد، خود انسان است. کسی که از نفس پیروی می‌کند، نفس خود را برای پذیرش وسوسه آماده می‌کنند و کسی که پرهیز و تقوا را مراعات می‌کند، قلب خود را برای پذیرش الهام می‌پردازد. هنگامی که انسان به خواست غضب و شهوت گردن می‌نهد، شیطان با وسوسه‌هایش می‌آید و چون به سوی خدا باز می‌گردد و یاد خدا قلبش را فرا می‌گیرد، عرصه به شیطان تنگ و ناچار به فرار می‌شود و فرشته با الهام وارد می‌شود.

این جنگ و گریز پیوسته بین لشکریان شیطان و لشکریان خدا ادامه دارد تا یکی از دو طرف به طور قطعی پیروز و بر کشور جان آدمی چیره شود. در این صورت طرف دیگر تنها می‌تواند گذرا و مخفیانه به این کشور نزدیک شود.

سبب پیروزی لشکریان شیطان، پیروی از هوای نفس و علت پیروزی لشکریان خدا، مراعات تقوا است. اگر انسان در پی امیال نفسانی برود، جانش چراگاه شیطان و خودش از حزب اوست و اگر اهل پرهیز و پروا باشد، جانش قرارگاه فرشتگان و خودش از حزب خدا می‌شود[۴۳۴].

راه‌های ورود شیطان به قلب آدمی

در هر زمینه حق یگانه و باطل متعدد است؛ به همین دلیل باطل راه‌های فراوان دارد، در حالی که حق از یک راه رسیدنی است. خداوند متعال حق مطلق است و هم از این رو یکتا، یگانه، بی‌نظیر، بی‌شبیه، بی‌شریک و بی‌مثل و مانند است و راه رسیدن به او یکی است. در برابر او طاغوت‌ها و بت‌ها به شماره نمی‌آیند و راه‌های فراوان به سوی آنها باز است. در روایت آمده است: رسول خدا (ص) خطی کشید و فرمود: این راه خداست، آن‌گاه از چپ و راست آن خط‌های زیادی کشید و فرمود: این هم راه‌هایی است که بر هر یک شیطانی نشسته و انسان را به آن می‌خواند، آن‌گاه این آیه کریمه را تلاوت کرد: ﴿وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَنْ سَبِيلِهِ[۴۳۵].

به تعداد راه‌های باطل از قلب انسان به روی شیطان در گشوده می‌شود، ولی فرشتگان تنها از یک راه وارد قلب می‌شوند. از طرفی چون نفس انسان به باطل گرایش دارد و پیروی از حق بر او گران می‌آید، راه‌های باطل شیطانی را واضح‌تر می‌بیند و هم از این رو کژراهه‌ها همیشه به رویش گشوده را ببندد است و در یک حالی راه که مخفی راه حق و را بسته می‌بیند؛ بنابراین بسیار مشکل است که انسان این راه‌های گشوده مسدود را بیابد و بگشاید و قدم در آن بگذارد، به ویژه آنکه شیطان انسان گاهی گمانش حق و باطل را ندارد را در. گاهی هم می‌آمیزد، بر باطل خود لباس حق می‌پوشد و از راهی وارد می‌شود که انسان را به کار خیری دعوت می‌کند، چنانکه انسان فکر می‌کند این دعوت الاهی است ولی شیطان آن را به عنوان حرفه‌ای برای انحراف بیشتر انسان به کار می‌برد.

گاهی انسان را به انجام کار مستحبی دعوت می‌کند تا زمینه ترک واجب و ارتکاب حرام را فراهم کند؛ برای نمونه، توسعه در وضع مادی خانواده یک امر مستحب است، ولی در صورتی که انسان که قدرت مالی داشته باشد و نیز هیچ پیامد فاسدی نداشته باشد، گاهی شیطان انسان را بسازد تشویق، وقتی می‌کند انسان وضع مادی خانواده را وسعتی بدهد، مثلا او را وسوسه می‌کند خانه بزرگ تری دست به کار ساخت و ساز می‌شود، اشكال جدیدی از توسعه در قلبش ترسیم می‌کند تا او را به اسراف و تبذیر حرام می‌کشاند. توسعه مهار گسیخته و بی‌معیار، علاوه بر اسراف باعث می‌شود که که انسان بیشتر عمر خود را که برای کسب کمال به او داده‌اند در راه گلکاری صرف کند، نتیجه انسان بسازد، به یک ساختمان بزرگ‌تر و زیباتر منحصر می‌شود و چون انسان همه درآمد خود را در این راه هزینه می‌کند، فرصتی برای انفاق و رسیدگی به ارحام فقیر باقی نمی‌ماند و گاهی به قطع رحم منتهی می‌شود و اگر بتواند او را وادارد که بیش از درآمدش هزینه کند، مجبور به استقراض می‌شود و علاوه بر ذلت قرض، گاهی به آفت ربادادن گرفتارش می‌کند و بدتر از همه اینکه آشفته و نگرانش می‌کند تا از حضور قلب در عبادت‌ها محروم شود.

نمونه دیگر: شوخی برای شادکردن مؤمنین یک عمل مستحب است به شرط اینکه در محدوده احکام شرعی انجام شود. شیطان، گاهی انسان مؤمن را به شوخی تشویق می‌کند و در ضمن شوخی او را به انجام محرماتی مثل آزار مؤمنین، غیبت و مسخره کردن دیگران می‌کشاند.

گاهی انسان را تشویق می‌کند در مجلس عزای امام حسین (ع) شرکت کند تا بر اثر خستگی، نماز صبح را از دست بدهد. گاهی انسان را به عمل مستحبی تشویق می‌کند تا او را خسته کند و تخم نفرت از عبادت را در قلبش بکارد؛ مثلا او را وادار می‌کند که برخلاف توصیه قرآن کریم، تمام موجودی خود را انفاق کند و چون بر اثر اسراف در انفاق تهی‌دست و درمانده شد، به او القا می‌کند که این گرفتاری نتیجه انفاق است و او را از انفاق در راه خدا متنفر می‌کند؛ گاهی او را به واجبی می‌خواند تا واجب مهم تری را از دست بدهد.

گاهی انسان را به انجام عمل کامل دعوت می‌کند تا همان عمل ناقص را هم ترک کند؛ مثلا کسی که با زبان به ذکر خدا مشغول است، شیطان به او القا می‌کند که ارزش ذکر با حضور قلب است و همین باعث می‌شود که انسان ذکر زبانی را هم کنار بگذارد.

گاهی او را به دقت در عبادت تشویق می‌کند تا خسته شود و اصل عبادت از او فوت شود. پیامبر گرامی (ع) می‌فرماید: "در حال نماز، شیطان به سراغ شما می‌آید و می‌گوید گرفتار حدث شدی"[۴۳۶].

به بعضی القا می‌کند که انسان وقتی باید حج بگزارد که پس از حج مرتکب گناه نشود و به این وسیله از حج محروم شان می‌کند. توبه‌ای که نشکنی، نمازی که در کنارش گناه نکنی و... کلمات حقی هستند که شیطان از آنها باطل اراده می‌کند.

به هر حال شیطان برای ورود به قلب آدمی راه‌های زیادی دارد، به همین دلیل در برخی احادیث و ادعیه، حضور او در حریم معنوی انسان به جریان خون در بدن آدمی تشبیه شده است؛ یعنی همان طور که خون در تمامی ذرات و بافت‌های بدن آدمی نفوذ دارد، شیطان در همه افکار، اندیشه‌ها، تخیل‌ها و تصمیم‌های آدمی حضور پیدا می‌کند.

از امام صادق (ع) آمده است: "آدم (ع) به خداوند تعالی عرض کرد: پروردگارا تو شیطان را بر من مسلط کرده، او را چون خون در وجود من جریان داده‌ای پس در برابر، چیزی به من عطا کن، فرمود: در برابر مقرر کردم که هریک از فرزندانت تصمیم بدی گرفت او چیزی ننویسند و اگر چه آن را انجام نداده باشد و اگر انجام داد، ده برابر برایش بنویسند... [۴۳۷].

در یکی از دعاهای مبارک رمضان به خداوند متعال عرضه می‌داریم: خدایا برای من دشمنی آفریده‌ای که مرا فریب می‌دهد، او را بر من مسلط کرده‌ای ولی مرا بر او مسلط نکرده‌ای، در سینه‌ام ساکنش کرده‌ای چون خون در من جریانش داده‌ای من غافل شوم او غافل نمی‌شود، فراموش کنم او فراموش نمی‌کند... [۴۳۸].[۴۳۹]

پیامدهای وسواس

وسواس بیماری خطرناکی است که دین و دنیای انسان را تهدید می‌کند. بیماری وسواس را نمی‌توان و نباید به عنوان یک بیماری در ردیف سایر بیماری‌های اخلاقی ارزیابی کرد؛ چراکه هر چند خود یک بیماری قابل درمان است، در صورت بی‌توجهی و عدم درمان، موجب أمراض خطرناک در و غیرقابل درمان می‌شود[۴۴۰]. وسواس در هر زمینه‌ای اثر مناسب با آن را از خود به جای می‌گذارد. در قلمروی عقاید و باورها، دانسته‌های یقینی را به شک و تردید می‌آید. کسی که تا دیروز به قیامت یقین داشت، با یک وسوسه گرفتار شک می‌شود و حتی تا مرحله کفر و شرک پیش می‌رود.

درباره عبادت‌ها، موجب اعاده و تکرار خنده آور می‌شود و تا آنجا پیش می‌رود که عبادت انسان از ناحیه همین وسواس باطل می‌شود و خودش نمی‌داند. کوچک‌ترین زیان وسواس در این زمینه، سلب توفیق عبادت است. چه بسا کسانی که غالب وقت فضیلت و حتی سراسر وقت نماز را به تطهیر مکرر سرگرم‌اند و در پایان وقت چنان خسته و در مانده می‌شوند که یا فرصتی برای نماز پیدا نمی‌کنند یا نماز را در کمال خستگی و کسالت به جا می‌آورند. چه بسا کسانی که زمانی بسیار طولانی را صرف تحصیل نیت می‌کنند و در نهایت گمان می‌کنند نیت حاصل نشده و نمی‌توانند وارد نماز شوند، در حالی که نیت لازمۀ عمل اختیاری است و انسان نمی‌تواند هیچ یک از اعمال عبادی یا غیر عبادی را بدون نیت انجام دهد[۴۴۱].

در زمینه اعمال عادی زندگی، وسواس منشأ بروز اعمال ناشایست می‌شود. رفتارهایی که انسان وسواسی تحت تأثیر وسوسه، منطقی و عاقلانه می‌داند، در نظر مردم عادی زشت و ناپسند و گاهی خنده آور است. در تعامل با انسان‌های دیگر به وسیله ایجاد بدبینی به اطرافیان، عزلت و انزوای صاحب خود را باعث می‌شود.

خلاصه آنکه وسواس هر چند از یک در وارد می‌شود و در آغاز گمان می‌رود، یکی از شئون زندگی را تحت تأثیر قرار داده، به تدریج به تمامی ابعاد زندگی سرایت و همه را مختل می‌کند[۴۴۲].

درمان وسواس

درمان وسواس در دو مرحله صورت می‌پذیرد: مرحله اول به وسوسه‌های ماندگار اختصاص دارد ولی مرحله دوم در مورد وسوسه‌های گذرا نیز کارآمد است.

پیشگیری از آثار عملی وسواس

وسواس گاهی منشأ آثار عملی است. در تحقق این نوع وسواس علاوه بر قوة واهمه، یکی از قوای تحریکی یعنی غضب و شهوت نیز دخالت دارد. علاج در این مرحله به وسیله فکر و اندیشه درباره عواقب و پیامدهای کاری است که شیطان ما را به آنها می‌خواند. در این مرحله اگر انسان عذاب جهنم را به یاد آورد، می‌داند که خودداری از انجام خواسته نفس و هر چند رنج‌آور، ولی از تحمل عذاب قهر الاهی آسان‌تر است. به همین دلیل است که در این مرحله موعظه کارآمد است.

آثار عملی به منزله برگ وبار وسواس است، همان طور که ریشه، بدون شاخ و برگ دوام نمی‌آورد، این قبیل وسوسه‌ها که دارای آثار عملی هستند، غالباً بدون تحقق آثار خود می‌خشکد و قلب انسان از آنها آسوده می‌شود. انسان وقتی از انجام عملی ناامید شود، خیال آن را نیز از سر به در می‌کند. پسماندهای وسوسه‌های ماندگار را باید در مرحله دوم درمان کرد[۴۴۳].

پاکسازی قلب از وسوسه

پیشگیری از ظهور آثار عملی وسواس، هرچند در جای خود مشکل و نیازمند مجاهد؛ فراوان است، در مقایسه با پاک‌سازی، مرحله ابتدایی به شمار می‌رود. منظور از این پاکسازی این است که قلب به طور کلی از القائات شیطان خالی شود. وسوسه حتی آنجایی که آثار عملی ندارد، به خودی خود شیرین است؛ به همین دلیل وسوسه‌های گذرا با موعظه و نصیحت و با تذکر و یادآوری درمان نمی‌شوند. از طرفی منشأ پیدایش آنها تنها قوة واهمه است که حوزه فعالیتی بسیار گسترده دارد و به آسانی قابل کنترل نیست[۴۴۴]؛ از این رو درمان آنها همتی مردانه می‌خواهد و جز گروهی برگزیده، از این گونه وسوسه رهایی ندارد. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَلَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ[۴۴۵].

بنابراین شیطان در حد اغوا، الغا و وسوسه بر انسان مسلط است. برای رهایی از سلطه شیطان، نخست باید راه‌های ورود او به قلب را بست و آنگاه برای قلب، اشتغالی مهم‌تر از آنچه او القا می‌کند، فراهم کرد. تنها اشتغالی که می‌تواند عرصه را بر شیطان تنگ و او را از سرای قلب آدمی فراری کند، یاد خداست. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَمَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ[۴۴۶].

یاد خدا را با دو چیز می‌توان فراهم کرد: یکی سیر در آفاق و انفس و اندیشه در نشانه‌های الاهی و دیگری اشتغال پیوسته به عبادت‌ها از قبیل نماز، قرائت، دعا و ذکر، به شرط آنکه در همه این عبادت‌ها، قلب انسان، حاضر و از عبادت بهره‌مند باشد. به این صورت است که انسان اشتغال واحدی پیدا می‌کند و از افکار پراکنده و خیال‌های متفرقه‌ای که شیطان القا می‌کند، رها می‌شود، ولی باید توجه داشت که نیل به این مرتبه، بدون مجاهده و تهذیب فراهم نمی‌شود؛ بنابراین، مرحله دوم درمان وسواس یعنی پاکسازی قلب از وسوسه و علاج قطعی وسواس در سه مرحله پیوسته صورت می‌گیرد:

مرحله اول: بستن راه‌های نفوذ شیطان

رذیلت‌های اخلاقی در قلب آدمی چراگاه شیطان است. با پیدایش هر صفت ناپسند در قلب، راهی به روی شیطان گشوده می‌شود؛ بنابراین مرحله اول درمان وسواس، بستن این راه‌ها و برچیدن این طعمه‌هاست. صفت‌های ناپسندی چون بخل، حسد، تکبر، حرص، خودپسندی، ترس، سوءظن، کینه، تجمل‌خواهی، رفاه‌طلبی، دنیا دوستی، لجاجت، شتاب‌زدگی و طمع‌کاری، هریک زمینه ورود شیطان را فراهم می‌کنند تا با وسوسه‌های مناسب آنها، قلب را مشغول و انسان را از کمال بازدارد. از این رو وقتی صفت ناپسندی از قلب ریشه کن می‌شود، بهانه‌ای از دست شیطان و شهوت و غضب گرفته و راهی به روی او بسته می‌شود.

با وجود این موانع، نمی‌توان از وسوسه‌های ابلیس رها شد[۴۴۷].

مرحله دوم: عمران و آبادانی قلب

قلب انسان سرزمینی است که با رذیلت‌های اخلاقی خراب و با فضیلت‌ها آباد می‌شود. ریشه کن شدن رذیلت‌ها به منزله برداشتن نمودها و آثار خرابی است که پس از آن باید به عمران و آبادانی پرداخت. از این رو مرحله دوم درمان وسواس، جایگزین ساختن فضیلت‌ها است. هنگامی که نفس از رذیلت‌ها پیراسته شد، باید با فضیلت‌ها آراسته شود[۴۴۸].

مرحله سوم: ذکر خدا

تزکیه و تهذیب نفس از رذیلت‌های اخلاقی، چراگاه شیطان را ویران و طعمه‌های دلخواهش را نابود می‌کند. با کسب فضیلت‌ها، سرزمین نفس انسانی چنان آباد می‌شود که حضور آشکار و سلطه و را برنمی‌تابد، ولی با این همه، حرامیان عداوت پیشه دست از فعالیت برنمی‌دارند و به امید یافتن راه نفوذی، دزدانه از حواشی دل می‌گذرند.

در این صورت تنها راه علاج که همه راه‌ها را به روی شیطان می‌بندد و حتی فرصت عبور دزدانه را از او می‌گیرد، ذکر خداست. از رسول خدا (ص) روایت شده است: "شیطان پوزه‌اش را بر قلب انسان می‌گذارد، اگر انسان خدا را یاد کند، او عقب می‌کشد و اگر خدا را فراموش کند، قلب انسان را می‌بلعد؛ این است معنی وسواس خناس"[۴۴۹].

منظور از بلعیدن، چنان که از جمله آخر حدیث بر می‌آید و در احادیث دیگر به صراحت آمده همان وسوسه کردن است. طبق روایت دیگری حضرت فرموده است: "هنگامی که انسان خدا را فراموش کند، او قلبش را می‌بلعد، آنگاه او را وسوسه می‌کند"[۴۵۰].

قرآن کریم می‌فرماید: ﴿إِنَّ الَّذِينَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[۴۵۱]

از این آیه کریمه استفاده می‌شود که ذکر خدا موجب پیدایش دفعی و آنی بصیرت می‌شود؛ چراکه ﴿إِذَا در جمله ﴿فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ برای مفاجاة (اتفاق دفعی) به کار رفته است[۴۵۲].

امام باقر (ع) در این باره می‌فرماید: "وقتی انسان تصمیم گناه می‌گیرد، ولی هنگام شروع، خدا را یاد می‌کند، خدا بین او و گناه حائل می‌شود"[۴۵۳].

بنابراین، یاد خدا ریشه وسواس را از قلب آدمی بر می‌کند؛ البته باید توجه داشت که یاد یک خدا از دارای مراتبی است و هر مرتبه آثاری دارد؛ پس باید با مراتب ذکر آشنا شویم و بدانیم کدام یک از مراتب ذکر، وسواس را درمان می‌کند[۴۵۴].

مراتب ذکر:

ذکر، گاهی در مقابل غفلت و گاهی در مقابل نسیان به کار می‌رود. غفلت به معنی جهل به آگاهی و نسیان به معنی پاک شدن صورت علم از خزانه ذهن است. توضیح اینکه چیزی را که انسان دانسته و به آن آگاه شده، گاهی صورت علمی‌اش به طور کلی از ذهن می‌رود و گاهی با آن‌که در ذهن وجود دارد، انسان آن را نمی‌بیند و به آن توجه ندارد؛ بنابراین ذکر به این معنی است که صورت علمی در ذهن حاضر است و انسان به آن توجه دارد و آن را می‌بیند و از آن آگاه است[۴۵۵].

نتیجه اینکه ذکر بدون دخالت قلب، تحقق خارجی پیدا نمی‌کند، ولی حضور قلب همیشه به یک اندازه نیست. تفاوت حضور قلب در پیدایش ذکر باعث پیدایش مراتب مختلفی شده است. با این ملاحظه، ذکر به چهار مرتبه تقسیم می‌شود:

  1. مرتبه اول: ذکر زبانی: در این مرتبه، قلب مذکور را یاد می‌کند و زبان را به تکرار نام او وا می‌دارد، ولی خود از صحنه غایب می‌شود، به طوری که در ادامه هیچ حضور و توجهی ندارد. ذکر خدا در این مرتبه اگرچه ثمره زیادی ندارد، حداقل باعث می‌شود زبان فرصت بیهوده گویی پیدا نکند و به خیر عادت پیدا کند. علاوه بر این، رسیدن به مراتب بالاتر نیز بدون طی این مرحل ممکن نیست [۴۵۶].
  2. مرتبه دوم: ذکر مشترک: در این مرتبه، قلب علاوه بر اینکه در آغاز به یاد خداست و زبان را نیز به تکرار نام او وا می‌دارد، خودگاهی در صحنه حاضر می‌شود؛ ولی اگر مراقب خود نباشد، رهزن خیال او را از صحنه ذکر غایب می‌کند.
  3. مرتبه سوم: ذکر قلبی: در این مرتبه، یاد خدا در قلب پیدا و از قلب بر زبان جاری می‌شود و قلب را فرا می‌گیرد چنانکه نمی‌تواند صحنه را ترک کند و پرداختن به فکر دیگری برای او مشکل می‌شود.
  4. مرتبه چهارم: خودفراموشی: این مرتبه که ما آن را خودفراموشی نامیدیم نیز ذکر قلبی است، ولی با مرتبه سوم بسیار متفاوت است. در این مرتبه، قلب نه تنها هر فکر و خیالی جز یاد خدا را از دست می‌دهد، بلکه خود نیز محو می‌شود و حتی خود را و ذکر خود را فراموش می‌کند[۴۵۷].

آنچه باعث می‌شود که شیطان به هیچ روی بر انسان تسلط نیابد و وسوسه هایش کارگر نیافتد، این مرتبه ذکر است. اگر چه مراتب پیشین نیز بی‌اثر نیستند. این مرتبه ذکر، محصول تقواست که در طول زمان مراعات می‌شود. مرحوم سید علی خان در شرح صحیفه مبارکه سجادیه، از قول اهل معرفت آورده است: ذکر قلبی از بزرگ‌ترین علامت‌های محبت اوست، زیرا کسی که کسی را دوست می‌دارد، پیوسته یا غالباً به یاد اوست و همین یاد باعث می‌شود او را اطاعت کند و از مخالفتش بپرهیزد، به همین دلیل یاد او در قلبش توسعه و رسوخ پیدا می‌کند. با این تعامل، ذکر به حدی می‌رسد که مذکور، قلب انسان را تسخیر می‌کند و بر آن مستولی می‌شود. در اینجاست که ذاکر به شدت غیر او غافل می‌شود. به طوری که حتی نمی‌داند که به یاد اوست چون خودش را نیز نمی‌بیند و این مقام، مقام وحدت فنا نامیده وجود می‌شود. کسی که به این مقام برسد، در عالم وجود، غیر خدا را نمی‌بیند و این است معنی وحدت وجود[۴۵۸].

نتیجه آنکه برای درمان قطعی وسواس باید به ذکر خدا روی آورد و بالاترین مرتبه ذکر، با تقوا دست یافتنی است؛ پس برای نجات از وسواس، مراعات تقوا راه درمان قطعی است[۴۵۹].

۲. مکر

یکی از بیماری‌های ناشی از عدم اعتدال قوه عاقله، مکر است. مکر، محصول استفاده نابه‌جا از قوه عاقله است.

مکر چیست؟

  1. مکر در لغت: مکر در لغت به معنی حیله و خدعه[۴۶۰] یا حيلة مخفیانه[۴۶۱] به کار رفته است. راغب نوشته است مکر عبارت است از منصرف کردن دیگری از مقصود به وسیله حيله؛ بنابراین مکر بر دو نوع است: پسندیده و ناپسند. مکر پسندیده آن است که مکرکننده بخواهد کار نیکی کند، چنانکه خدا را خیر الماکرین می‌خوانیم[۴۶۲] و ناپسند آن است که مکرکننده در پی کار نادرستی باشد، قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا[۴۶۳].
  2. مکر در اصطلاح: کار قوة واهمه در وجود آدمی درک معانی جزئی و صور خارجی است، قوه واهمه در حقیقت همانند یک مهندس نقشه کش عمل می‌کند، صور جزئی را می‌گیرد و با آنها هندسه رفتار آدمی را طراحی می‌کند. همان طور که یک طراح، در راستای هدف‌های کارفرمای خود، طراحی می‌کند، قوه واهمه با توجه به هدف‌های کارفرمای خود یعنی نیروی مسلط وجود آدمی، نقشه می‌کشد؛ بنابراین اگر در خدمت عقل باشد، به سفارش عقل برای رسیدن آدمی به هدف والای خلقت طراحی می‌کند، اگر در خدمت غضب و شهوت باشد، در جهت برآوردن خواسته‌ها و اشباع این قوا تلاش می‌کند. طراحی‌های واهمه در خدمتگزاری به قوای دیگر مکر نامیده می‌شود. نکته چشمگیر اینکه قوه واهمه به تنهایی در خدمت کارفرمای خود نیست بلکه تلاش می‌کند قوای دیگر را نیز با خود هماهنگ کند. در صورتی که در خدمت عقل باشد، غضب و شهوت را نیز به خدمت عقل وامی دارد و اگر در خدمت غضب یا شهوت باشد، عقل را نیز در خدمت به آنها به کار می‌گیرد. در این مقام است که واهمه برای اشباع شهوت و غضب با کاربست عقل نقشه می‌کشد، حیله به کار می‌برد و برای اینکه موانع را از راه خود بردارد، به دیگران زیان می‌رساند. مکر به این معنی موضوع بحث ما و از رذیلت‌های قوه عاقله است. در تحقق معنی مکر، دو عنصر اساسی دخالت دارد: زیان رسانی و مخفی کاری؛ بنابراین نقطه مقابل آن، صفت‌هایی مثل خیرخواهی، یکرنگی و طراحی برای تحقق خیر و نیکی قرار می‌گیرد.

بنابر آنچه گذشت، مکر یک فعالیت ذهنی است و حتی اگر به دنبال آن عملی صورت نگیرد، مکر محقق شده است. به همین دلیل مکر در لباس خارجی خود اسامی دیگری چون غش، تلبیس، خیانت و... پیدا می‌کند[۴۶۴].

مراتب مکر

مکر را با دو ملاحظه می‌توان درجه‌بندی کرد: نخست از جهت ظهور و خفا، و دیگر از جهت موارد کاربرد. از جهت اول مکر دارای مراتب بی‌شماری است؛ چون از ساده‌ترین نقشه آنها ناتوان که با‌اند اندکی، در دقت قابل درک است تا پیچیده‌ترین نیرنگ‌ها که هوشمندان جهان از کشف حقیقت این سلسله قرار می‌گیرند. مقدماتی که شخص حیله گر برای رسیدن به هدف کنار هم می‌چیند، با ذهن انسان در یک فاصله نیستند. برخی بسیار به ذهن نزدیک و برخی بسیار دورند. هرچه این مقدمات به ذهن نزدیک‌تر باشند، مکر واضح‌تر و کشف آن آسان‌تر است و هر چه از ذهن دورتر پراکنده باشند است، مکر که پیچیده‌تر و کشف آن مشکل‌تر است؛ بنابراین درجات مکر در چنان دامنه وسیعی ترتیب آنها در چند مرتبه مشخص با رده بندی خاص امکان‌پذیر نیست.

از جهت دوم نیز به تعداد همه زمینه‌هایی که قوه غضب و شهوت در آن بهره‌ای دارند، می‌توان برای مکر اقسام و مراتبی تصویر کرد؛ برای نمونه، انسان مکار گاهی به امید یافتن فرصتی مردم برای خود را و حمله به حریف، به او محبت و اظهار دوستی می‌کند. گاهی به طمع تصاحب أموال گاهی در هوای وصلت با خانواده‌ای متمکن و فامیلی صاحب نام به زنی اقسام اظهار محدود عشق و معینی می‌کند برای و بنابراین از این جهت نیز به دلیل گستردگی حوزه و فراوانی اقسام، نمی‌توان مکر تعیین کرد[۴۶۵].

نکوهش مکر

مکر از صفت‌های شیطانی و گناهان بزرگ است. گناهی که انسان حیله‌گر مرتکب می‌شود، بسیار بزرگ‌تر است از گناه کسی که مشابه کار او را بدون حیله و به طور آشکار انجام می‌دهد. کسی با شمشیر به دیگری حمله می‌کند، بخشودنی‌تر است از آنکه زهر در غذای حمله آشکار فکر و فرصت دفاع را از طرف مقابل نمی‌گیرد. کسی که دشمن را در برابر خود می‌بیند، دفاع می‌کند و بسا که او را شکست می‌دهد و از زیانش در امان می‌ماند؛ ولی کسی که غذای مسمومش می‌دهند، از خود دفاع نمی‌کند و ناجوانمردانه کشته می‌شود.

همچنین راهزنی که گردنه بر مسافران می‌بندد، جرمش سبک‌تر است از آنکه با نیرنگ، اعتماد دیگران را جلب دیده را در اختیار او می‌نهند؛ چراکه راهزن در لباس دشمن و نیرنگ باز در لباس دوست نیکوکار می‌شود و بساکه نیرنگ خورده‌ها خود را مدیون نیرنگ باز می‌دانند و از او تقدیر نیز می‌کنند. از این رو مکر و حیله در زبان روایات بسیار نکوهش شده است. ما در این بحث به تعدادی از نکوهیدگی‌های مکر اشاره می‌کنیم: مکر صفت ناپسندی است که در روایات، گاهی به شیطان منتسب شده، گامی به سرکشان و گاهی نیز به مردمان فرومایه.

علی (ع) می‌فرماید: "حیله‌گر شیطانی است در صورت انسان"[۴۶۶]. می‌فرماید: "مکر خصلت سرکشان است"[۴۶۷].

علی (ع) می‌فرماید: "نیرنگ خوی فرومایگان است"[۴۶۸] همچنین می‌فرماید: "از خدعه بپرهیز که خدعه از اخلاق مردمان فرومایه است"[۴۶۹] و می‌فرماید: "مکر و حیله فرومایگی است"[۴۷۰].

به همین دلیل، مسلمان، این صفت را ندارد. رسول خدا (ص) فرمود: "از ما نیست کسی که با مسلمانی حیله کند"[۴۷۱]. چرا که خداوند متعال پستی را دوست ندارد. امام صادق (ع) می‌فرماید: "خداوند بلندی‌های هر کار را دوست دارد و پستی‌های کارها را نمی‌پسندد"[۴۷۲].

قید مسلمان در حدیث فوق نه از این باب است که حیله کردن با غیر مسلمان ناپسند نیست، بلکه به این دلیل است که مسلمانان بیشتر با هم ارتباط است و تعامل دارند و به همدیگر اعتماد می‌کنند. از این‌رو زمینه نیرنگ بازی با مسلمانان بیشتر فراهم است تا با غیر مسلمانان که به ندرت با مسلمانان ارتباط دارند و در صورت ارتباط چنان اعتماد ندارند که بتوان فریبشان داد و گرنه فریب کاری نه تنها با انسان - چه مسلمان چه غیر مسلمان - بلکه با حیوانات نیز حرام است. در حدیثی که امام رضا (ع) از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده، می‌فرماید: "همراه پیامبر (ص) می‌رفتیم، دیدیم کسی می‌خواهد اسبش را بخواباند و اسب سرکشی می‌کند، او نیز ظرف خالی علوفه را برای فریب دادن حیوان جلو می‌آورد و از دهانش دور می‌کند. پیامبر (ص) فرمود: هیچ کس حتی حیوان را نباید فریب داد".

بنابراین کسی که نیرنگ می‌بازد، از دایره اسلام خارج و شایسه نام کافر است؛ چون نیرنگ‌بازی همیشه با گونه‌ای سرکشی و بی‌اعنتایی به حق همراه است. علی (ع) می‌فرماید: "فریب‌ دادن کسی که به تو اطمینان کرده، کفر است"[۴۷۳].

به همین دلیل، ثمره مکر و نیرنگ، آتش و عذاب الاهی است. قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَالَّذِينَ يَمْكُرُونَ السَّيِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ[۴۷۴] و می‌فرماید: ﴿سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا كَانُوا يَمْكُرُونَ[۴۷۵] و می‌فرماید: ﴿أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُوا السَّيِّئَاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللَّهُ بِهِمُ الْأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لَا يَشْعُرُونَ[۴۷۶].

علی (ع) نیز فرمود: "اگر جای نیرنگ و خدعه آتش نبود من مکار‌ترین مردم بودم"[۴۷۷]. حضرت در این کلام شریف به جای آنکه آتش را نتیجه مکر و حیله بشمرد، از آن به عنوان جایگاه حیله یاد می‌کند. انتخاب این اسلوب گفتاری برای مبالغه و تأکید بر قطعیت و شدت عذاب حیله گری است. بر این مبنا به مسلمانان نیز رخصت همراهی با حیله گران داده نشده است. امام صادق (ع) می‌فرماید: "سه چیز است که در هرکس دیدی با او ضدیت کن، حیله گری، عهدشکنی و سرکشی"[۴۷۸].

نکته دیگر در نکوهش مکر آنکه پیامدهای نامطلوب آن به زندگی اخروی اختصاص ندارد. در دنیا نیز حیله گری نه تنها نتیجه بخش نیست، بلکه پیامدهای ناگواری دارد، قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَمَكْرُ أُولَئِكَ هُوَ يَبُورُ[۴۷۹]. به این معنی که آنچه می‌خواهند به دست نمی‌آورند[۴۸۰] و تأثیری در سعادت و عزت ایشان ندارد[۴۸۱]. و می‌فرماید: ﴿وَلَا يَحِيقُ الْمَكْرُ السَّيِّئُ إِلَّا بِأَهْلِهِ فَهَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِيلًا وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا[۴۸۲].

از این آیه کریمه استفاده می‌شود که یکی از قوانین کلی حاکم بر رفتار آدمیان، این است که زیان حیله و نیرنگ به صاحبش برگردد[۴۸۳].

مشابه این سخن در آیه دیگر نیز آمده است: ﴿وَمَا يَمْكُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ وَمَا يَشْعُرُونَ[۴۸۴]. رسول خدا (ص) نیز با عنایت به این سنت همیشگی الاهی، می‌فرماید: "از نیرنگ بپرهیز زیرا خداوند متعال مقرر کرده است که نتیجه نیرنگ فقط به صاحبش برگردد"[۴۸۵].[۴۸۶]

درمان مکر

از آنجا که مکر فعالیت فکری است، مقابله با آن نیز با فکر و اندیشه میسور است؛ بنابراین، برای درمان این بیماری سه راهکار فکری پیشنهاد شده است:

  1. اندیشه درباره عاقبت مکر: انسان اگر متوجه باشد که با نیرنگ به شیطان شبیه می‌شود، روحش به پستی می‌گراید و در ردیف کفار سرکش قرار می‌گیرد، همچنین بداند که نیرنگ بازی او را مستحق عذاب و شایسته آتش می‌کند، برای مقابله با این صفت رذیله، انگیزه‌ای قوی پیدا می‌کند؛ چراکه عقل، او را به نجات خویشتن ارشاد می‌کند.
  2. اندیشه در فواید خیرخواهی و یکرنگی: خیرخواهی یکی از وظایف دینی هر مسلمان است. رسول خدا (ص) فرمود: هرکس خیرخواه خدا و رسول، کتاب و دین خدا و جماعت مسلمانان باشد، من بهشت را برایش ضمانت می‌کنم[۴۸۷]. توجه به پیامدها و ثمره‌های مبارک خیرخواهی، انسان را از نیرنگ و خدعه باز می‌دارد.
  3. اندیشه در بازتاب دنیایی مکر: توجه به این نکته که علاوه بر عذاب اخروی و شکست معنوی، انسان در دنیا نیز به پیامدهای سوء خدعه گری گرفتار می‌شود و از نظر مادی هم شکست خورده و رسوا می‌شود، انسان را از محیط خدعه و نیرنگ دور می‌کند.

با این همه، نفس اماره به حیله روی میآورد؛ چرا که توجه را از انسان سلب کرده، فرصت فکر و اندیشه را از او میگیرد؛ بنابراین برای اینکه ناخوداگاه و طبق عادت به ورطه حیله گری نیفتیم، درمان اساسی این است که پیش از اقدام به هر عملی در عاقبت آن بیندیشم و راهکارهای صحیح آن را شناسایی کنیم[۴۸۸].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. راغب اصفهانی، مفردات.
  2. جوهری، الصحاح، ج۴، ‌تر ۱۴۴۲.
  3. ابن منظور، لسان العرب.
  4. جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲.
  5. جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲.
  6. جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲.
  7. راغب اصفهانی، مفردات؛ جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲؛ ابن منظور، لسان العرب.
  8. راغب اصفهانی، مفردات؛ جوهری، الصحاح، ج۴، ص۱۴۴۲؛ ابن منظور، لسان العرب.
  9. ابن منظور، لسان العرب ابوهلال عسکری، الفروق اللغویة، ص۵۱۹.
  10. ابن منظور، لسان العرب.
  11. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۶۵-۱۶۶.
  12. عقل در اصطلاحات خاص مثل اصطلاح علم عروض، علم رمل، فلسفه و عرفان معانی دیگری دارد که چون با بحث ما تناسب نداشت از ذکر آنها صرف نظر کردیم.
  13. غزالی، احیاء العلوم، ج۳، ص۶.
  14. تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۳، ص۱۰۲۷؛ این نجیم مصری، البحر الرائق، ج۶، ص۶۸؛ حصکفی، الدر المختار، ج۵، ص۱۲۳.
  15. غزالی، احیاء العلوم، ج۳، ص۶؛ تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج۳، ص۱۰۲۷.
  16. غزالی، احیاء العلوم، ج۳، ص۶.
  17. جرجانی، التعریفات، ص۱۹۶-۷.
  18. منظور دانش‌هایی است که به مبدأ و معاد مربوط می‌شود.
  19. غزالی، احیاء العلوم، ج۱، ص۱۱۸-۹.
  20. محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۱۵، ص۲۰۹.
  21. «يَا عَلِيُّ اَلْعَقْلُ مَا اُكْتُسِبَتْ بِهِ اَلْجَنَّةُ وَ طُلِبَ بِهِ رِضَا اَلرَّحْمَنِ»؛ علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۴، ص۳۵۲.
  22. «مَا عُبِدَ بِهِ اَلرَّحْمَنُ وَ اُكْتُسِبَ بِهِ اَلْجِنَانُ »
  23. «تِلْكَ اَلنَّكْرَاءُ تِلْكَ اَلشَّيْطَنَةُ وَ هِيَ شَبِيهَةٌ بِالْعَقْلِ وَ لَيْسَتْ بِالْعَقْلِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۱؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۵؛ علی بن حسین صدوق، معانی الاخبار ص۲۳۹.
  24. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۷۴.
  25. «اَلْعَقْلَ عِقَالٌ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۱۵.
  26. «اَلتَّجَرُّعُ لِلْغُصَّةِ وَ مُدَاهَنَةُ اَلْأَعْدَاءِ وَ مُدَارَاةُ اَلْأَصْدِقَاءِ»؛ علی بن حسین صدوق، امالی، ۳۵۸.
  27. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۶۶-۱۶۸.
  28. حسن بن على سقاف، مصحیح شرح العقیدة الطحاویة، ص۱۹۶.
  29. حسن بن على سقاف، مصحیح شرح العقیدة الطحاویة ص۱۹۵.
  30. «مَا قَسَمَ اَللَّهُ لِلْعِبَادِ شَيْئاً أَفْضَلَ مِنَ اَلْعَقْلِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۲.
  31. «ما خلق الله خلقا اكوم عليه من العقل»؛ محمودی، نهج السعادة، ۸، ص۱۷۴.
  32. «ما کسب احد شيئا افضل من عقل يهديه إلي هدي او يرده عن ردي»؛ راغب اصفهانی، مفردات، ۳۴۲ ماده عقل.
  33. «و داستان کافران، چون داستان کسی است که حیوانی را بانگ می‌کند که جز فراخواندن و آوایی نمی‌شنود؛ (اینان) کرند، لالند، نابینایند، از این رو خرد نمی‌ورزند» سوره بقره، آیه ۱۷۱.
  34. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۵، ص۹؛ ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۱، ص۶۵۸.
  35. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۶۹-۱۷۰.
  36. محمدرضا مظفر، المنطق، ج۳۴۳.
  37. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۷۱.
  38. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۵۷؛ محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۷۴.
  39. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۷۱-۱۷۲.
  40. «بدترین جنبندگان نزد خداوند ناشنوایانی گنگند که خرد نمی‌ورزند» سوره انفال، آیه ۲۲.
  41. «اَلْإِنْسَانُ بِعَقْلِهِ»؛ لیثى واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۶۱.
  42. «اَلْإِنْسَانُ عَقْلٌ وَ صُورَةٌ فَمَنْ أَخْطَأَهُ اَلْعَقْلُ وَ لَزِمَتْهُ اَلصُّورَةُ لَمْ يَكُنْ كَامِلاً وَ كَانَ بِمَنْزِلَةِ مَنْ لاَ رُوحَ فِيهِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۵، ص۷.
  43. «دِعَامَةُ اَلْإِنْسَانِ اَلْعَقْلُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵.
  44. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۰۶.
  45. «آیا گمان می‌کنی که بیشتر آنان می‌شنوند یا خرد می‌ورزند؟ آنها جز همگون چارپایان نیستند بلکه گمراه‌ترند» سوره فرقان، آیه ۴۴.
  46. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۷۳-۱۷۴.
  47. «بی‌گمان ما آیات (خود) را برای شما روشن گفته‌ایم اگر خرد ورزید» سوره آل عمران، آیه ۱۱۸.
  48. ر. ک: سوره بقره، آیه ۱۶۴؛ سوره نحل، آیه ۱۲ و ۶۷؛ سوره عنکبوت، آیه ۳۵؛ سوره روم، آیه ۲۴ و ۲۸؛ سوره جاثیه، آیه ۵؛ سوره آل عمران، آیه ۱۹۰.
  49. «اَلْعُقُولُ أَئِمَّةُ اَلْأَفْكَارِ وَ اَلْأَفْكَارُ أَئِمَّةُ اَلْقُلُوبِ وَ اَلْقُلُوبُ أَئِمَّةُ اَلْحَوَاسِّ»؛ ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۸۸؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۶.
  50. «لَيْسَ اَلرُّؤْيَةُ مَعَ اَلْإِبْصَارِ وَ قَدْ تَكْذِبُ اَلْعُيُونُ أَهْلَهَا وَ لاَ يَغُشُّ اَلْعَقْلُ مَنِ اِنْتَصَحَهُ»؛ نهج البلاغه، با شرح محمد عبده، ج۴، ص۶۸، حکمت ۲۸۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۶.
  51. «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَكْمَلَ لِلنَّاسِ اَلْحُجَجَ بِالْعُقُولِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۳.
  52. « إِنَّ لِلَّهِ عَلَى اَلنَّاسِ حُجَّتَيْنِ حُجَّةً ظَاهِرَةً وَ حُجَّةً بَاطِنَةً فَأَمَّا اَلظَّاهِرَةُ فَالرَّسُولُ وَ اَلْأَنْبِيَاءُ وَ اَلْأَئِمَّةُ وَ أَمَّا اَلْبَاطِنَةُ فَالْعُقُولُ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۶.
  53. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۷۴-۱۷۵.
  54. «(موسی) گفت: پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آنهاست اگر خرد بورزید» سوره شعراء، آیه ۲۸.
  55. ابن‌جوزی، زاد المسیر، ج۶، ص۳۶.
  56. «و استواران در دانش، می‌گویند: ما بدان ایمان داریم، تمام آن از نزد پروردگار ماست و جز خردمندان، کسی در یاد نمی‌گیرد» سوره آل عمران، آیه ۷.
  57. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۵.
  58. محمد حیدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۴۸.
  59. «به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند» سوره بقره، آیه ۲۶۹.
  60. «هِيَ طَاعَةُ اَللَّهِ وَ مَعْرِفَةُ اَلْإِمَامِ»؛ احمد بن بن خالد برقی، المحاسن، ص۱۴۸.
  61. محمد صالح مازندرانی، شرح أصول کافی، ج۱، ص۱۳۵
  62. محمد صالح مازندرانی، شرح أصول کافی، ج۱، ص۱۳۵-۱۳۶
  63. «اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.
  64. محمد صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۴۸.
  65. «آیا کسی که می‌داند آنچه از پروردگارت بر تو فرو فرستاده شده حقّ است همگون کسی است که کوردل است؟ تنها خردمندان پند می‌پذیرند؛» سوره رعد، آیه ۱۹.
  66. «بگو: جز این نیست که من هم بشری چون شمایم» سوره کهف، آیه ۱۱۰.
  67. «آیا آنان که می‌دانند با آنها که نمی‌دانند برابرند؟» سوره زمر، آیه ۹.
  68. «آیا نابینا و بینا برابر است؟ یا تیرگی‌ها با روشنایی برابرند؟» سوره رعد، آیه ۱۶.
  69. ر. ک: محمد صدرالدین شیرازی؛ شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۵۱-۵۱.
  70. «اَلْعُقُولُ أَئِمَّةُ اَلْأَفْكَارِ»؛ کراجکی ابوالفتح، کنز الفوائد، ص۸۸؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۶.
  71. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ لُزُومُ اَلْحَقِّ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و در آمدی، تصحیح سید جلال الدین محدث، ج۳، ص۳۲۵.
  72. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ۱.
  73. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۷۵-۱۷۸.
  74. «و به راستی گروهی فراوان از شما را بیراه کرد پس آیا خرد نمی‌ورزیدید؟» سوره یس، آیه ۶۲.
  75. «به راستی در داستان آنان برای خردمندان پندی (نهفته) است؛ (قرآن) گفتاری بربافته نیست بلکه کتاب پیش از خویش را راست می‌شمرد و روشنگر همه چیز و رهنمود و بخشایشی برای گروه مؤمنان است» سوره یوسف، آیه ۱۱۱.
  76. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۶، ص۲۰۹؛ محمد بن مرتضی فیض کاشانی، التفسیر الصافی، ج۲، ص۵۵.
  77. «آنگاه دیگران را از میان برداشتیم و شما پگاهان بر (ویرانه‌های) آنها می‌گذرید و (نیز) شباهنگام؛ پس آیا نمی‌اندیشید؟» سوره صافات، آیه ۱۳۶-۱۳۸.
  78. «ما بر مردم این شهر برای آن بزهکاری که می‌کردند عذابی از آسمان فرو می‌آوریم * و به یقین از آن، نشانه‌ای روشن برای گروهی که خرد می‌ورزند باز نهادیم» سوره عنکبوت، آیه. ۳۴-۳۵.
  79. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۷۸-۱۷۹.
  80. «و می‌گویند: اگر ما سخن نیوش یا خردورز می‌بودیم در زمره دوزخیان نبودیم» سوره ملک، آیه ۱۰.
  81. «اَلْعَقْلُ دَلِيلُ اَلْمُؤْمِنِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵.
  82. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۳۱۰.
  83. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵؛ همچنین رک: محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ص۳۰۶-۳۱۰؛ محمد صدرالدین شیرازی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۵۷۲-۵۶۸.
  84. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۷۹-۱۸۰.
  85. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلصِّدْقُ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۹.
  86. «رَدُّ اَلْغَضَبِ بِالْحِلْمِ ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۷۰.
  87. «عَلَيْكَ بِالسَّخَاءِ فَإِنَّهُ ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۵۵.
  88. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۰-۱۸۱.
  89. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلرِّفْقُ»على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۷.
  90. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ مُدَارَاةُ اَلنَّاسِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۹.
  91. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۱.
  92. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ لُزُومُ اَلْحَقِّ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۲۵.
  93. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلاِسْتِقَامَةُ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۲۲.
  94. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۲.
  95. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ اَلْعَمَلُ لِلنَّجَاةِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  96. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ صُحْبَةُ اَلْأَخْيَارِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  97. «ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ مَقْتُ اَلدُّنْيَا وَ قَمْعُ اَلْهَوَى»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  98. «رَدْعُ اَلنَّفْسِ عَنْ زَخَارِفِ اَلدُّنْيَا ثَمَرَةُ اَلْعَقْلِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۸.
  99. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۲-۱۸۳.
  100. «مَنْ أَرَادَ اَلْغِنَى بِلاَ مَالٍ وَ رَاحَةَ اَلْقَلْبِ مِنَ اَلْحَسَدِ وَ اَلسَّلاَمَةَ فِي اَلدِّينِ فَلْيَتَضَرَّعْ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكْمِلَ عَقْلَهُ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۸.
  101. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۳.
  102. «إِذَا بَلَغَكُمْ عَنْ رَجُلٍ حُسْنُ حَالٍ فَانْظُرُوا فِي حُسْنِ عَقْلِهِ فَإِنَّمَا يُجَازَى بِعَقْلِهِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۲.
  103. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۲.
  104. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۳-۱۸۴.
  105. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۵۴.
  106. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  107. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۳.
  108. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۸.
  109. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  110. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  111. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  112. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۷.
  113. علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۰۹.
  114. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  115. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۰.
  116. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۷.
  117. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۰.
  118. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۵.
  119. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۷.
  120. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۴-۱۸۵.
  121. «و این مثل‌ها را برای مردم می‌زنیم و آنها را جز دانشوران درنمی‌یابند» سوره عنکبوت، آیه ۴۳.
  122. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۹۶.
  123. «به هر که خواهد فرزانگی می‌بخشد و هر که را فرزانگی دهند به راستی خیری فراوان داده‌اند؛ و جز خردمندان در یاد نمی‌گیرند» سوره بقره، آیه ۲۶۹.
  124. «و چون به آنان گفته شود از آنچه خداوند فرو فرستاده است پیروی کنید می‌گویند: (نه) بلکه ما از آنچه پدرانمان را بر آن یافته‌ایم پیروی می‌کنیم؛ آیا حتی اگر پدرانشان چیزی را در نمی‌یافته و راه به جایی نمی‌برده‌اند، (باز از پدرانشان پیروی می‌کنند؟)» سوره بقره، آیه ۱۷۰.
  125. «إِنَّمَا يُدْرَكُ اَلْخَيْرُ كُلُّهُ بِالْعَقْلِ وَ لاَ دِينَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۵۴.
  126. «قِوَامُ اَلْمَرْءِ عَقْلُهُ وَ لاَ دِينَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ»؛ فتال نیشابوری، روضة الواعظین، ص۴.
  127. «مَنْ هَدَمَ عَقْلَهُ أَفْسَدَ عَلَيْهِ دِينَهُ وَ دُنْيَاهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۶.
  128. «إِنَّ قُلُوبَ اَلْجُهَّالِ تَسْتَفِزُّهَا اَلْأَطْمَاعُ وَ تَرْهَنُهَا اَلْمُنَى وَ تَسْتَعْلِقُهَا اَلْخَدَائِعُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۳؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۲۱۹.
  129. «اَ مُرُوَّةَ لِمَنْ لاَ عَقْلَ لَهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۹.
  130. «كَفَى بِكَ جَهْلاً أَنْ تَرْكَبَ مَا نُهِيتَ عَنْهُ»؛ محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۱۵۰.
  131. «و چون به نماز بانگ برآورید آن را به ریشخند و بازی می‌گیرند؛ این از آن روست که آنان گروهی هستند که خرد نمی‌ورزند» سوره مائده، آیه ۵۸.
  132. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۵-۱۸۷.
  133. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۷-۱۸۸.
  134. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۸.
  135. محمد بن ابی‌بکر رازی، مختار الصحاح.
  136. شهید ثانی، حقایق الایمان، ص۲۱۰.
  137. احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص۴۶؛ خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۱۱۹.
  138. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۰.
  139. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۰۰
  140. «و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‌دانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.
  141. سید محمدرضا گلپایگانی، در المنضود، ج۲، ص۳۴۶.
  142. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۱۲.
  143. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۰۹.
  144. محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۰۰.
  145. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۰.
  146. «أَعُوذُ بِكَ مِنْ أَنْ... أَجْهَلَ أَوْ يُجْهَلَ عَلَيَّ»؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۳۱۸؛ این عبارت به طور مکرر در دعاهای ائمه (ع) وارد و در منابع شیعی نقل شده است. از جمله: محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۹۲؛ علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۱، ص۳۳۷؛ محمد بن حسن طوسی، مصباح المتهجد، ص۲۷۷؛ الدروع الواقیه، ص۱۴۴ و ص۲۳۲؛ ابراهیم کفعمی، مصباح، ص۱۲۵ و ص۲۹۹؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۰۵ و ص۲۱۰.
  147. «أَعُوذُ بِكَ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۲۴۰.
  148. «أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَشْتَرِيَ اَلْجَهْلَ بِالْعِلْمِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۹۲.
  149. «اَللَّهُمَّ إِنِّي أَعْتَذِرُ إِلَيْكَ مِنْ جَهْلِي، وَ أَسْتَوْهِبُكَ سُوءَ فِعْلِي»؛ صحیفه سجادیه، ص۱۵۵، فی ذکر التوبة و طلب‌ها.
  150. «اَللَّهُمَّ اِغْفِرْ لِي خَطِيئَتِي وَ جَهْلِي وَ إِسْرَافِي فِي أَمْرِي»محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹۲، ص۳۹۴.
  151. «شَرُّ اَلْمَصَائِبِ اَلْجَهْلُ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۹۳.
  152. «لاَ مُصِيبَةَ أَعْظَمُ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص۲۴۶.
  153. «اَ فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۲۵.
  154. «لاَ غِنَى كَالْعَقْلِ وَ لاَ فَقْرَ كَالْجَهْلِ»؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج۱، ص۹۴.
  155. «صَدِيقُ كُلِّ اِمْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۴.
  156. «مَنْ لَمْ يَنْفَعْهُ عِلْمُهُ ضَرَّهُ جَهْلُهُ»؛ علی بن ابی‌بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸۴.
  157. «لاَ عَدُوَّ أَضَرُّ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱، ص۹۵.
  158. «لاَ سَوْءَةَ أَشْيَنُ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۵۳۴.
  159. «كَفَى بِالْجَهْلِ ذَمّاً أَنْ يَبْرَأَ مِنْهُ مَنْ هُوَ فِيهِ»؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۱۰.
  160. «مَا اِسْتَرْذَلَ اَللَّهُ عَبْداً إِلاَّ حَظَرَ عَلَيْهِ اَلْعِلْمَ وَ اَلْأَدَبَ»؛ محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱، ص۱۸۹.
  161. «أَبْغَضُ اَلْخَلاَئِقِ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى اَلْجَاهِلُ لِأَنَّهُ حَرَمَهُ مَا مَنَّ بِهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ هُوَ اَلْعَقْلُ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۱۲۶.
  162. «أَشْقَى اَلنَّاسِ اَلْجَاهِلُ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۷۹.
  163. «اَلْجَاهِلُ مَيِّتٌ بَيْنَ اَلْأَحْيَاءِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۶۵.
  164. « اَلْجَاهِلُ صَغِيرٌ وَ إِنْ كَانَ شَيْخاً وَ اَلْعَالِمُ كَبِيرٌ وَ إِنْ كَانَ حَدَثاً»؛ ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۴۷.
  165. «اَلْجَاهِلُ صَخْرَةٌ لاَ يَنْفَجِرُ مَاؤُهَا وَ شَجَرَةٌ لاَ يَخْضَرُّ عُودُهَا وَ أَرْضٌ لاَ يَظْهَرُ عُشْبُهَا»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۶۳.
  166. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۴.
  167. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۴.
  168. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۱۱؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۹۴.
  169. «اَلْجَهْلُ مَوْتٌ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۳۶.
  170. «اَلْجَهْلُ رَأْسُ اَلشَّرِّ كُلِّهِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۷۵.
  171. «اَلْجَهْلُ فِي اَلْإِنْسَانِ أَضَرُّ مِنَ اَلْآكِلَةِ فِي اَلْبَدَنِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۵۴.
  172. «فَقْرَ أَشَدُّ مِنَ اَلْجَهْلِ»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۱۷؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ص۲۶.
  173. «اَلْجَهْلُ أَدْوَءُ اَلدَّاءِ»؛ جمال الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۲۰۵.
  174. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۴-۱۹۶.
  175. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۶.
  176. «آدمی باید به خوراک خویش بنگرد» سوره عبس، آیه ۲۴.
  177. . محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۵۰.
  178. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۳۹.
  179. «لاَ يُؤْخَذُ اَلْعِلْمُ إِلاَّ مِنْ أَرْبَابِهِ»؛ على بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۵۳۸.
  180. محمد ری‌شهری، العلم والحکمة فی الکتاب و السنة، ص۲۳۶.
  181. محمد بن مسعود عیاشی، تفسیر العیاشی، ج۲، ص۳۳۴.
  182. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۳۹.
  183. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۵.
  184. علی بن حسین صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۷۰.
  185. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۱۶۷.
  186. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ص۲۳۰؛ ابوالفضل علی طبرسی، مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، ص۲۳۸.
  187. سید رضی، خصائص الائمه، ص۹۴.
  188. حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۲۰۱.
  189. مصباح الشریعه، ص۱۶۱.
  190. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۷-۱۹۸.
  191. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۰.
  192. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۲.
  193. ابن ابی‌جمهور، الاقطاب الفقهیة، ص۲۲؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۳.
  194. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۸.
  195. کهف: ۶۰-۸۲.
  196. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۲، ص۳۴۳.
  197. محمد ابوزهره، زهرة التفاسیر، ج۹، ص۴۵۶۵.
  198. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  199. «موسی به او گفت: آیا از تو پیروی کنم به شرط آنکه از آن راهدانی که تو را آموخته‌اند به من بیاموزی؟» سوره کهف، آیه ۶۶.
  200. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  201. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  202. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  203. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  204. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  205. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲۱، ص۱۵۱.
  206. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  207. «گفت: اگر خداوند بخواهد مرا شکیبا خواهی یافت و از هیچ فرمان تو سرنمی‌پیچم» سوره کهف، آیه ۶۹.
  208. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۳.
  209. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۴.
  210. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۴.
  211. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۵.
  212. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۶.
  213. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۶.
  214. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۷.
  215. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۷.
  216. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۸.
  217. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۰.
  218. «تَوَاضَعُوا لِمَنْ تَعَلَّمُونَ مِنْهُ»؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۴۳؛ سلیمان بن احمد طبرانی، المعجم الاوسط، ج۶، ص۲۰۰؛ علی بن ابی‌بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۲۹.
  219. جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۶، ص۳۷۳.
  220. ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج۱، ص۱۳۵.
  221. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۳۶؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج۱، ص۱۴۱.
  222. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۲.
  223. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۶۱.
  224. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۳.
  225. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۵۷.
  226. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۰-۲۰۱.
  227. محمد ری‌شهری، العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة، ص۲۵۳-۲۵۴.
  228. محمد ابوزهره، زهرة التفاسیر، ص۴۵۷۳.
  229. زحیلی، وهبة التفسیر المنیر، ج۸، ص۳۲۴.
  230. «و (یاد کن) آنگاه را که موسی به شاگرد خود گفت: پا از رفتن باز نکشم تا به جای به هم پیوستن دو دریا برسم یا آنکه روزگاری دراز راه بپیمایم» سوره کهف، آیه ۶۰.
  231. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۱۳، ص۳۴۳؛ قریشی، احسن الحدیث، ج۶، ص۲۴۷.
  232. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۱.
  233. «و آنان را که از پرستیدن بت دوری گزیده‌اند و به درگاه خداوند بازگشته‌اند، مژده باد! پس به بندگان من مژده بده! * کسانی که گفتار را می‌شنوند آنگاه از بهترین آن پیروی می‌کنند، آنانند که خداوند راهنمایی‌شان کرده است و آنانند که خردمندند» سوره زمر، آیه ۱۷-۱۸.
  234. «غَرِيبَتَانِ كَلِمَةُ حُكْمٍ مِنْ سَفِيهٍ فَاقْبَلُوهَا وَ كَلِمَةُ سَيِّئَةٍ مِنْ حَكِيمٍ فَاغْفِرُوهَا»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۰؛ علی بن حسین صدوق، خصال، ص۳۴.
  235. «تَعَلَّمْ عِلْمَ مَنْ يَعْلَمُ وَ عَلِّمْ عِلْمَكَ مَنْ يَجْهَلُ فَإِذَا فَعَلْتَ ذَلِكَ عَلِمْتَ مَا جَهِلْتَ وَ اِنْتَفَعْتَ بِمَا عَلِمْتَ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۳، ص۳۱۸.
  236. «ولا يأنف أحدكم أن يأخذ الحكمة ممن سمعها منه»؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم و فضله، ج۱، ص۱۰۱.
  237. «خُذُوا اَلْحَقَّ مِنْ أَهْلِ اَلْبَاطِلِ وَ لاَ تَأْخُذُوا اَلْبَاطِلَ مِنْ أَهْلِ اَلْحَقِّ»؛ احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۰.
  238. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۱-۲۰۲.
  239. «سَلْ عَمَّا يَعْنِيكَ وَ دَعْ مَا لاَ يَعْنِيكَ»؛ ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنه، ص۲۹۸.
  240. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۲۶۲.
  241. علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۲۸۴.
  242. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۳.
  243. زمر: ۱۷-۱۸.
  244. «مَنْ أَحْسَنَ اَلاِسْتِمَاعَ تَعَجَّلَ اَلاِنْتِفَاعَ»؛ علی بن محمد لیثى واسطی، عیون الحکم والمواعل، ص۴۵۳.
  245. «إِذَا جَلَسْتَ إِلَى عَالِمٍ فَكُنْ عَلَى أَنْ تَسْمَعَ أَحْرَصَ مِنْكَ عَلَى أَنْ تَقُولَ وَ تَعَلَّمْ حُسْنَ اَلاِسْتِمَاعِ كَمَا تَتَعَلَّمُ حُسْنَ اَلْقَوْلِ»؛ محمد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص۲۴۵.
  246. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۳.
  247. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲۰، ص۳۰۰
  248. «مِنْ فَضْلِ عِلْمِكَ اِسْتِقْلاَلُكَ لِعِلْمِكَ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۷۳
  249. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۳-۲۰۴.
  250. محمد ری‌شهری، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۱۵۱.
  251. احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۱۴۰.
  252. «ضياء القلب من اكل الحلال»محمد ری‌شهری، العلم والحکمة فی الکتاب و السنة، ص۱۵۱.
  253. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۴.
  254. ما در مبحث درآمد به طور مفصل دراین باره سخن گفتیم.
  255. شهید ثانی، منیة المرید، ص۲۲۹.
  256. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۴.
  257. محمد بن عیسی ترمذی، سنن ترمذی (الجامع الصحیح)، ج۲، ص۳۸۴؛ سیدی عبدالوهاب شعرانی، العهود المحمدیه، ص۸۵۱.
  258. فاضل هندی، کشف اللثام، ج۱۱، ص۵۳۸؛ علی بن ابی‌بکر هیثمی، مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۶۶.
  259. محمد ری شهری، العلم و الحکمه فی الکتاب والسنه، ص۳۱۷.
  260. متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۱۶۳.
  261. عبدالله بن بهرام دارمی، سنن، ج۱، ص۸۸.
  262. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۴-۲۰۵.
  263. «اَلْمُتَشَبِّعُ بِمَا لَمْ يُعْطَ كَلاَبِسِ ثَوْبَيْ زُورٍ»؛ محمد بن اسماعیل بخاری، الجامع الصحیح، ج۶، ص۱۵۵؛ ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۳، ص۱۴۵؛ ابن کثیر، تفسیر، ج۱، ص۴۴۶. شرح بیشتر این حدیث را می‌توان در: محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۱۲۳؛ ابن‌منظور، لسان العرب، ج۱، ص۲۴۶ ملاحظه کرد.
  264. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۵.
  265. «مَنْ كَتَمَ عِلْماً فَكَأَنَّهُ جَاهِلٌ»؛ ابوالفتح کراجکی، کنز الفوائد، ص۱۶۲،
  266. «اَلْكَاتِمُ لِلْعِلْمِ غَيْرُ وَاثِقٍ بِالْإِصَابَةِ فِيهِ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم والمواعظ، ص۴۹.
  267. محمد بن عمر رازی، تفسیر کبیر، ج۲، ص۱۸۱.
  268. «و (یاد کن) آنگاه را که خداوند از اهل کتاب پیمان گرفت که آن (کتاب آسمانی) را برای مردم، روشن بگویید و پنهانش مدارید اما آن را پس پشت افکندند و با آن بهای ناچیزی ستاندند و بد است آنچه می‌ستاندند» سوره آل عمران، آیه ۱۸۷.
  269. عبدالرحمان بن ابی‌بکر سیوطی، الجامع الصغیر، ج۲، ص۴۷۷.
  270. فیض کاشانی، الاصفی، ج۱، ص۷۵.
  271. «خداوند و لعنت‌کنندگان، کسانی را لعنت می‌کنند که برهان‌ها و رهنمودی را که فرو فرستادیم، پس از آنکه در کتاب (تورات) برای مردم روشن کردیم، پنهان می‌دارند» سوره بقره، آیه ۱۵۹.
  272. «بی‌گمان آنان که از کتاب (آسمانی) آنچه را خداوند فرو فرستاده است پنهان می‌دارند و (آن را) به بهای اندک می‌فروشند جز آتش در اندرون خود نمی‌انبارند و روز رستخیز خداوند با آنان سخن نمی‌گوید و آنها را پاکیزه نمی‌گرداند و عذابی دردناک خواهند داشت» سوره بقره، آیه ۱۷۴.
  273. محمد بن حسن طوسی، امالی، ص۳۷۷؛ ابن ابی‌جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج۴، ص۷۱.
  274. احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۱.
  275. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۵-۲۰۷.
  276. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۷۹.
  277. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۰؛ محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۴.
  278. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۳؛ محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۳.
  279. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۷.
  280. «و مؤمنان نباید همگی رهسپار (جهاد یا آموختن دانش) شوند؛ اما چرا از هر گروه ایشان دسته‌ای رهسپار نمی‌گردند تا دین آگاه شوند و چون نزد قوم خود باز آمدند آنها را بیم دهند باشد که بپرهیزند» سوره توبه، آیه ۱۲۲.
  281. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۰.
  282. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۹.
  283. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۹ و ۱۹۸.
  284. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۸۹.
  285. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۱.
  286. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۴ و ۱۹۵؛ محیی الدین نوری، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۳.
  287. شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۵.
  288. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۷-۲۰۸.
  289. «از من پیروی داری» سوره کهف، آیه ۷۰.
  290. کهف: ۷۰.
  291. «فَإِنِ اِتَّبَعْتَنِي فَلا تَسْئَلْنِي»؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۳، ص۳۴۴.
  292. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹.
  293. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۴، ص۳۲۶.
  294. «وَ تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ اَلْعِلْمَ»؛ ابوالفضل علی طبرسی، مشکاة الانوار فی غرر الأخبار، ص۲۴۲؛ شیخ حسن بخل الشهید الثانی، معالم الدین، ص۲۰.
  295. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۹.
  296. «رَأْسُ اَلْعِلْمِ اَلرِّفْقُ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۸۹.
  297. محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۴۳.
  298. «إن الله لم يبعثني معنا ولا متعنتا، ولكن بعثني معلما میسرا»؛ مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۸.
  299. «علموا ويسروا ولا تعسروا»؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۱، ص۲۳۹.
  300. «لَيِّنُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَ»؛ محیی الدین نووی، التبیان فی آداب حملة القرآن، ص۳۹.
  301. «عَلِّمُوا وَ لاَ تُعَنِّفُوا»؛ شهید ثانی، منیة المرید، ص۱۹۳؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۷۵.
  302. «اَ تُكْثِرَنَّ اَلْعِتَابَ فَإِنَّهُ يُورِثُ اَلضَّغِينَةَ وَ يَجُرُّ إِلَى اَلْبِغْضَةِ»؛ ابن سلامه، دستور معالم الحکم، ص۷۳.
  303. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۰۹-۲۱۰.
  304. «أبعد الخلق من الله رجلان: رجل يجالس الأمراء فما قالوا من جور صدقهم عليه، ومعلم الصبيان لا يواسي بينهم»؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۸، ص۱۸.
  305. «و روی خود را از مردم مگردان» سوره لقمان، آیه ۱۸.
  306. «لِيَكُنِ اَلنَّاسُ عِنْدَكَ فِي اَلْعِلْمِ سَوَاءً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۴۱.
  307. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱.
  308. «تَعَلَّمُوا مِنَ اَلنُّجُومِ مَا تَهْتَدُونَ بِهِ فِي ظُلُمَاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ ثُمَّ اِنْتَهُوا»؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۲۱۹.
  309. «تَعَلَّمُوا مِنْ أَنْسَابِكُمْ مَا تَصِلُونَ بِهِ أَرْحَامَكُمْ ثُمَّ اِنْتَهُوا»؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۲۱۹.
  310. «وتعلموا من العربية ما تعرفون به كتاب الله، ثم انتهوا»؛ متقی هندی، کنز العمال، ج۱۰، ص۲۲۰.
  311. «مِنَ اَلصَّدَقَةِ أَنْ يَتَعَلَّمَ اَلرَّجُلُ اَلْعِلْمَ وَ يُعَلِّمَهُ اَلنَّاسَ»؛ احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۶۲؛ ابن عبدالبر، جامع بیان العلم، ج۱، ص۱۲۳؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص۱۸۹.
  312. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۴۱؛ احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۶۳.
  313. احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۶۳.
  314. «ای مؤمنان! صدقه‌های خود را با منّت نهادن و آزردن تباه نسازید، همچون کسی که از سر نمایش دادن به مردم، دارایی خود را می‌بخشد و به خداوند و روز واپسین ایمان ندارد، پس داستان وی چون داستان سنگی صاف است که بر آن گرد و خاکی نشسته باشد آنگاه بارانی تند بدان بر» سوره بقره، آیه ۲۶۴.
  315. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۱-۲۱۲.
  316. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶
  317. دهخدا، لغتنامه فارسی.
  318. ابن‌منظور، لسان العرب.
  319. راغب اصفهانی، مفردات.
  320. راغب اصفهانی، مفردات.
  321. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶.
  322. راغب اصفهانی، مفردات.
  323. ر. ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات.
  324. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۲-۲۱۳.
  325. حسن حسن‌زاده آملی، سرح العیون فی شرح العیون، ص۴۸۹.
  326. در روایات زیادی به صراحت آمده است: عقل کمیاب‌ترین نعمتی است که خدا به بندگان خود عطا کرده است.
  327. «و خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالی که چیزی نمی‌دانستید و برای شما گوش و چشم و دل نهاد باشد که سپاس گزارید» سوره نحل، آیه ۷۸.
  328. ر. ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج۱۳، ص۲۶۱-۲۶۳.
  329. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۳-۲۱۴.
  330. «كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَى اَلْفِطْرَةِ فَأَبَوَاهُ يُهَوِّدَانِهِ وَ يُنَصِّرَانِهِ وَ يُمَجِّسَانِه»؛ علی بن حسین صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج۲، ص۴۹؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۹۰.
  331. «اَلنَّاسِ نِيَامٌ فَإِذَا مَاتُوا اِنْتَبَهُوا»؛ سید رضی، خصائص الائمه، ص۱۱۲ و منابع دیگر این سخن را به امیرالمؤمنین نسبت داده‌اند.
  332. احمد غزالی، المنقذ من الضلال، ص۸۸-۷۹.
  333. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۴-۲۱۵.
  334. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۶۹.
  335. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۵-۲۱۶.
  336. احمد غزالی، المنقذ من الضلال، ص۸۶.
  337. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۸۳.
  338. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۸۸.
  339. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۶-۲۱۷.
  340. دکارت، گفتار در روش درست راه‌بردن عقل، ص۹۳.
  341. «مَنْ شَكَّ أَوْ ظَنَّ وَ أَقَامَ عَلَى أَحَدِهِمَا أَحْبَطَ اَللَّهُ عَمَلَهُ »؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۰۰.
  342. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۸.
  343. « أَنْتَ شَاكٌّ وَ اَلشَّاكُّ لاَ خَيْرَ فِيهِ... إِنَّمَا اَلشَّكُّ مَا لَمْ يَأْتِ اَلْيَقِينُ فَإِذَا جَاءَ اَلْيَقِينُ لَمْ يَجُزِ اَلشَّكُّ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۹.
  344. «لاَ أَفْلَحَ مَنْ شَكَّ بَعْدَ اَلْعِرْفَانِ وَ اَلْبَيِّنَةِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲۳، ص۱۰۱.
  345. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۸-۲۱۹.
  346. ان الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار؛ آقا ضیاء عراقی، نهایة الافکار، ج۱-۲، ص۳۱۹.
  347. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۱۹.
  348. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۵۴؛ رفیع‌الدین محمد بن حیدر نائینی، حاشیه بر اصول کافی، ص۱۴۸.
  349. «يَا زِيَادُ إِيَّاكَ وَ اَلْخُصُومَاتِ فَإِنَّهَا تُورِثُ اَلشَّكَّ وَ تَحْبِطُ اَلْعَمَلَ وَ تُرْدِي صَاحِبَهَا وَ عَسَى أَنْ يَتَكَلَّمَ اَلرَّجُلُ بِالشَّيْءِ لاَ يُغْفَرُ لَهُ يَا زِيَادُ إِنَّهُ كَانَ فِيمَا مَضَى قَوْمٌ تَرَكُوا عِلْمَ مَا وُكِّلُوا بِهِ وَ طَلَبُوا عِلْمَ مَا كُفُوهُ حَتَّى اِنْتَهَى بِهِمُ اَلْكَلاَمُ إِلَى اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَحَيَّرُوا فَإِنْ كَانَ اَلرَّجُلُ لَيُدْعَى مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ فَيُجِيبُ مِنْ خَلْفِهِ أَوْ يُدْعَى مِنْ خَلْفِهِ فَيُجِيبُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ»؛احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج۱، ص۲۳۸؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۱، ص۹۲.
  350. «إِيَّاكُمْ وَ اَلْجِدَالَ فَإِنَّهُ يُورِثُ اَلشَّكَّ»؛ علی بن حسین صدوق، خصال، ۶۱۵؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۱۰۶.
  351. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۰.
  352. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۲، ص۵۴؛ رفیع‌الدین محمد بن حیدر نائینی، حاشیه بر اصول کافی، ص۱۴۸.
  353. «لاَ يَنْفَعُ مَعَ اَلشَّكِّ وَ اَلْجُحُودِ عَمَلٌ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۰۰
  354. «إِنَّ اَلشَّكَّ وَ اَلْمَعْصِيَةَ فِي اَلنَّارِ لَيْسَا مِنَّا وَ لاَ إِلَيْنَا»؛ علی بن حسین صدوق، ثواب الاعمال، ص۲۵۹
  355. این سخن امام به زراره، اشاره به بحثی است که بین آن حضرت با زراره در مورد کفر جریان داشته است.
  356. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۰-۲۲۱.
  357. «لاَ تَجْعَلُوا عِلْمَكُمْ جَهْلاً وَ يَقِينَكُمْ شَكّاً إِذَا عَلِمْتُمْ فَاعْمَلُوا وَ إِذَا تَيَقَّنْتُمْ فَأَقْدِمُوا»؛ نهج البلاغه، حکمت ۲۷۴.
  358. «لاَ تَرْتَابُوا فَتَشُكُّوا وَ لاَ تَشُكُّوا فَتَكْفُرُوا»محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۹.
  359. محمدصالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۲، ص۱۵۱.
  360. ابوهلال عسکری، الفروق اللغویه ص۲۶۴.
  361. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۱-۲۲۲.
  362. ر. ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۷.
  363. ر. ک: محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۸-۱۱۷.
  364. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص.
  365. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۳-۲۲۴.
  366. «ثَلاَثُ خِلاَلٍ يَقُولُ كُلُّ إِنْسَانٍ إِنَّهُ عَلَى صَوَابٍ مِنْهَا دِينُهُ اَلَّذِي يَعْتَقِدُهُ وَ هَوَاهُ اَلَّذِي يَسْتَعْلِي عَلَيْهِ وَ تَدْبِيرُهُ فِي أُمُورِهِ »؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۲۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۵، ص۲۳۴.
  367. «آنگاه کار (دین) خود را در میان خویش پاره‌پاره کردند؛ هر گروهی بدانچه خود دارد شادمان است» سوره مؤمنون، آیه ۵۳.
  368. على بن ابراهیم قمی، تفسیر قمی، ج۲، ص۹۱.
  369. «با بازگشتن به سوی او؛ و از او پروا کنید و نماز را بپا دارید و از مشرکان نباشید * از آن کسانی که دین خود را پراکندند و گروه گروه شدند؛ هر گروهی بدانچه نزد آنهاست شادمانند» سوره روم، آیه ۳۱-۳۲.
  370. «بگو: آیا شما را از کسان زیانکارتر آگاه کنیم؟ * آنان که کوشش‌هایشان در زندگانی دنیا تباه شده است ولی خود گمان می‌برند که نیکوکارند» سوره کهف، آیه ۱۰۳-۱۰۴.
  371. «پس آیا کسی که بدی کردارش در چشم وی آرایش یافته است و آن را نیکو می‌بیند (چون کسی است که رهیافته است)؟ آری، خداوند هر کس را بخواهد بی‌راه می‌نهد و هر کس را بخواهد راهنمایی می‌کند بنابراین مبادا جانت از دریغ خوردن بر آنان بفرساید که خداوند به آنچه انجام» سوره فاطر، آیه ۸.
  372. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۴-۲۲۵.
  373. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۵-۲۲۶.
  374. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۶.
  375. على نمازی شاهرودی، مستدرکات علم رجال الحدیث، ج۲، ص۱۰۳؛ میرزا حسین بن محمدتقی نوری، خاتمة المستدرک، ج۵، ص۳۲۹؛ آقا بزرگ طهرانی، الذریعه، ج۶، ص۳۵۳؛ میرزا محمدتقی اصفهانی، مکیال المکارم، ج۲، ص۱۰۳.
  376. «اني لا اعجز عن معالجة الأكمه و الا برص و اعجز عن معالجة الأحمق»؛ محمد مهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶.
  377. محمد بن نعمان مفید، الاختصاص، ص۳۲۱؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۱۴، ص۳۲۳.
  378. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۱۶.
  379. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۶-۲۲۷.
  380. ابن‌منظور، لسان العرب؛ احمد بن علی فیومی، المصباح المنیر، ترتیب قاموس اللغه؛ لوئیس معلوف، المنجد.
  381. راغب اصفهانی، مفردات؛ أحمد بن علی فیومی، المصباح المنیر؛ لوئیس معلوف، المنجد؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۰۲.
  382. ابن‌منظور، لسان العرب.
  383. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۲۸.
  384. «و بیشتر آنها که (در ظاهر) به خداوند ایمان می‌آورند (در باطن همچنان) مشرکند» سوره یوسف، آیه ۱۰۶.
  385. «شِرْكُ طَاعَةٍ لَيْسَ شِرْكَ عِبَادَةٍ وَ اَلْمَعَاصِي اَلَّتِي يَرْتَكِبُونَ فَهِيَ شِرْكُ طَاعَةٍ أَطَاعُوا فِيهَا اَلشَّيْطَانَ فَأَشْرَكُوا بِاللَّهِ فِي اَلطَّاعَةِ لِغَيْرِهِ وَ لَيْسَ بِإِشْرَاكِ عِبَادَةٍ أَنْ يَعْبُدُوا غَيْرَ اَللَّهِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۹، ص۲۱۴.
  386. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۷.
  387. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۱۰، ص۹۳.
  388. «آنان دانشوران دینی و راهبان خود را به جای خداوند پروردگاران خویش برگزیده‌اند» سوره توبه، آیه ۳۱.
  389. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۱، ص۴۵۵.
  390. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۵، ص۲۳؛ جارالله محمود زمخشری، کشاف، ج۱، ص۳۷۱ و ج۲، ص۲۶۴.
  391. «مَنْ أَطَاعَ رَجُلاً فِي مَعْصِيَةٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۹۸.
  392. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص ۲۲۸-۲۳۰.
  393. «و بیشتر آنها که (در ظاهر) به خداوند ایمان می‌آورند (در باطن همچنان) مشرکند» سوره یوسف، آیه ۱۰۶.
  394. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۰.
  395. «و اگر خداوند بلایی به تو رساند بلاگردانی جز خود وی برای آن نیست و اگر خیری به تو رساند او بر هر کاری تواناست» سوره انعام، آیه ۱۷.
  396. «و هر نعمتی دارید از خداوند است سپس هنگامی که گزندی به شما می‌رسد به (درگاه) او لابه می‌کنید» سوره نحل، آیه ۵۳.
  397. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لَيْسَ شَيْءٌ إِلاَّ وَ لَهُ حَدٌّ قَالَ: قُلْتُ فَمَا حَدُّ اَلْيَقِينِ قَالَ أَلاَّ تَخَافَ مَعَ اَللَّهِ شَيْئاً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۵۷.
  398. «لاَ يَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْكُمْ إِلاَّ رَبَّهُ»؛ سید رضی، خصائص الائمه، ص۹۴.
  399. «لَأُقَطِّعَنَّ أَمَلَ كُلِّ آمِلٍ أَمَّلَ غَيْرِي»؛ احمد بن فهد حلی، عدة الداعی، ص۱۲۳.
  400. «و بیشتر آنها که (در ظاهر) به خداوند ایمان می‌آورند (در باطن همچنان) مشرکند» سوره یوسف، آیه ۱۰۶.
  401. بحرانی، تفسیر برهان، ج۲، ص۲۷۴.
  402. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۰-۲۳۲.
  403. «بی‌گمان خداوند این را که بدو شرک ورزند نمی‌آمرزد؛ و (گناه) پایین‌تر از آن را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید» سوره نساء، آیه ۴۸ و ۱۱۶.
  404. «و (یاد کن) آنگاه را که لقمان به پسرش- در حالی که بدو اندرز می‌داد- گفت: پسرکم! به خداوند شرک مورز که شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
  405. «بی‌گمان خداوند شرک ورزیدن به خود را نمی‌آمرزد و (گناه) پایین‌تر از آن را برای هر کس که بخواهد می‌بخشاید و هر کس برای خداوند شریک بتراشد به گمراهی ژرفی درافتاده است» سوره نساء، آیه ۱۱۶.
  406. «به راستی آنان که گفتند: خداوند همان مسیح پسر مریم است کافر شدند در حالی که مسیح (می) گفت: ای بنی اسرائیل! خداوند را که پروردگار من و پروردگار شماست بپرستید؛ بی‌گمان هر که برای خداوند شریک آورد خداوند بهشت را بر او حرام می‌گرداند و جایگاهش آتش (دوزخ) است» سوره مائده، آیه ۷۲.
  407. «پاک آیینان برای خداوند باشید، نه شرک‌ورزان به او و هر کس به خداوند شرک ورزد چنان است که از آسمان فرو افتد و پرندگان او را بربایند یا باد او را به جایی دور اندازد» سوره حج، آیه ۳۱.
  408. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۴، ص۳۷۳؛ منصور بن محمد سمعانی، تفسیر سمعانی، ج۳، ص۴۳۷؛ احمد بن محمود نسفی، تفسیر، ج۳، ص۸۰۴.
  409. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۲-۲۳۳.
  410. دهخدا.
  411. احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه، تهذیب الاخلاق، ص۴۶؛ محمودی، نهج السعادة، ج۷، ص۳۴.
  412. وحید بهبهانی، الفوائد الحائریة، ص۳۴۰.
  413. شهید ثانی، حقایق الایمان، ص۲۱۰.
  414. اسفار، پاورقی، ج۵، ص۹۰.
  415. خواجه نصیرالدین محمد بن محمد طوسی، اخلاق ناصری، ص۱۱۹.
  416. محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۰۰؛ سفسطه به معنی انکار واقعیت، یکی از شعبه‌های جهل و از رذیلت‌های قوه عاقله است. از آنجا که ابتلا به این بیماری چنان به ندرت اتفاق میافتد که شاید در این زمان هیچ مصداقی نداشته باشد همین دلیل نیز در متون شرعی هیچ اشاره‌ای به آن نشده، از طرح آن در این نوشتار صرف‌نظر کردیم. گفتنی است که برخی افراد بدون گرفتاری به آفت‌های ذهنی به خاطر هدف‌های غیر انسانی و رهایی از مقررات و اصول مسلمه اجتماعی، خود را سوفسطایی می‌نامند و در همه‌چیز اظهار تردید و حتی در تردید خود نیز تردید می‌کنند. سفسطه به این معنی اگرچه احتمال وقوع بیشتری دارد، از رذیلت‌های قوه عاقله نیست، چون تحت فرمان قوه غصب یا قوه شهوت پدید می‌آید. به عبارت دیگر، سفسطه به معنی حقیقی از رذیلت‌های قوه عاقله است، ولی تحقق خارجی ندارد و به معنی دوم که تحقق خارجی دارد به قوه عاقله مربوط نیست (ر. ک: مرتضی مطهری، روش رئالیسم، ج۱، مقاله دوم).
  417. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۳-۲۳۴.
  418. ر. ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۴۲.
  419. «لْقَلْبِ لَمَّتَانِ لَمَّةٌ مِنَ اَلْمَلَكِ إِيعَادٌ بِالْخَيْرِ وَ تَصْدِيقٌ بِالْحَقِّ فَمَنْ وَجَدَ ذَلِكَ فَلْيَعْلَمْ أَنَّهُ مِنَ اَللَّهِ فَلْيَحْمَدِ اَللَّهَ وَ لَمَّةٌ مِنَ اَلْعَدُوِّ إِيعَادٌ بِالشَّرِّ وَ تَكْذِيبٌ بِالْحَقِّ وَ نَهْيٌ عَنِ اَلْخَيْرِ فَمَنْ وَجَدَ ذَلِكَ فَلْيَتَعَوَّذْ مِنَ اَلشَّيْطَانِ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷، ص۳۹.
  420. «إِلَهِي إِلَيْكَ أَشْكُو عَدُوّاً يُضِلُّنِي، وَ شَيْطَاناً يُغْوِينِي، قَدْ مَلَأَ بِالْوَسْوَاسِ صَدْرِي، وَ أَحَاطَتْ هَوَاجِسُهُ بِقَلْبِي، يُعَاضِدُ إِلَى اَلْهَوَى وَ يُزَيِّنُ لِي حُبَّ اَلدُّنْيَا، وَ يَحُولُ بَيْنِي وَ بَيْنَ اَلطَّاعَةِ وَ اَلزُّلْفَى»؛ امام زین‌العابدین، صحیفه سجادیه، تصحیح ابطحی، ص۴۰۳.
  421. «(ای آدمی!) هر نیکی به تو رسد از خداوند است و هر بدی به تو رسد از خود توست. و (ای محمّد!) ما تو را برای مردم، پیامبر فرستاده‌ایم و خداوند، (شما را) گواه بس» سوره نساء، آیه ۷۹.
  422. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۴-۲۳۶.
  423. جعفر کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ج۱، ص۳۰۹.
  424. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۶-۲۳۸.
  425. «ثَلاَثَةٌ لَمْ يَنْجُ مِنْهَا نَبِيٌّ فَمَنْ دُونَهُ اَلتَّفَكُّرُ فِي اَلْوَسْوَسَةِ فِي اَلْخَلْقِ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۱۰۸.
  426. «لاَ شَيْءَ فِيهَا تَقُولُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۴.
  427. «رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةٌ... وَ اَلتَّفَكُّرُ فِي اَلْوَسْوَسَةِ فِي اَلْخَلْقِ مَا لَمْ يُنْطَقْ بِشَفَةٍ»علی بن حسین صدوق، توحید، ص۳۵۳.
  428. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۶؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعه، ج۷، ص۱۶۸.
  429. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۸-۲۳۹.
  430. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۳۹-۲۴۰.
  431. «و آنچه تو را بدان دانشی نیست، پی مگیر که از گوش و چشم و دل، هر یک، خواهند پرسید» سوره اسراء، آیه ۳۶.
  432. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۲۸.
  433. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۰-۲۴۱.
  434. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۱.
  435. «و (دیگر) این که این راه راست من است از آن پیروی کنید و از راه‌ها (ی دیگر) پیروی نکنید که شما را از راه او پراکنده گرداند» سوره انعام، آیه ۱۵۳.
  436. «إِنَّ اَلشَّيْطَانَ لَيَأْتِي أَحَدَكُمْ وَ هُوَ فِي اَلصَّلاَةِ فَيَقُولُ أَحْدَثْتَ أَحْدَثْتَ»؛ ابن ابی جمهور، عوالی الثالی، ج۱، ص۳۸۰.
  437. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۴۴۰.
  438. محمد بن حسن طوسی، تهذیب الاحکام، ج۳، ص۸۵.
  439. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۱-۲۴۴.
  440. ر. ک: جعفر کاشف الغطاء، کشف الغطاء، ج۱، ص۳۱۰.
  441. سید روح الله الموسوی خمینی، چهل حدیث، ص۳۴۱.
  442. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۴-۲۴۵.
  443. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۵.
  444. ما در آینده درباره کنترل قوه واهمه سخن خواهیم گفت.
  445. «گفت: پروردگارا! برای آنکه مرا بیراه نهادی، در زمین (بدی‌ها را) در دید آنها خواهم آراست و همگان را از راه به در خواهم برد * بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۳۹-۴۰.
  446. «و برای آنانکه از یاد (خداوند) بخشنده دل بگردانند شیطانی می‌گماریم که همنشین آنها خواهد بود» سوره زخرف، آیه ۳۶.
  447. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۶-۲۴۷.
  448. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۷.
  449. « إِنَّ اَلشَّيْطَانَ وَاضِعٌ خَطْمَهُ عَلَى قَلْبِ اِبْنِ آدَمَ فَإِذَا ذَكَرَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ خَنَسَ وَ إِنْ نَسِيَ اِلْتَقَمَ قَلْبَهُ فَذَلِكَ اَلْوَسْوَاسُ اَلْخَنَّاسُ»؛ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج۴، ص۱۹۴، ص۶۷ و ص۴۲؛ هیثمی، مجمع الزواید، ج۷، ص۱۴۹.
  450. «إِذ نَسِيَ اِلْتَقَمَ قَلْبَهُ»؛ قرطبی، تفسیر، ج۲۰، ص۲۶۲.
  451. «بی‌گمان پرهیزگاران چون دمدمه‌ای از شیطان به ایشان رسد (از خداوند) یاد می‌کنند و ناگاه دیده‌ور می‌شوند» سوره اعراف، آیه ۲۰۱.
  452. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۵، ص۶۵.
  453. علی بن حسین صدوق، معانی الاخبار، ص۱۹۲.
  454. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۷-۲۴۸.
  455. ر. ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱، ص۳۳۹.
  456. محمد صالح مازندرانی، شرح اصول کافی، ج۸، ص۲۴.
  457. ر. ک: محمدمهدی نراقی، جامع السعادات، ج۱، ص۱۵۵-۶.
  458. سید علی‌خان حسینی مدنی شیرازی، ریاض السالکین، ص۴۵۲.
  459. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۴۸-۲۵۰.
  460. جوهری، صحاح، ج۲، ص۸۱۹؛ زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۴۹۳؛ محمد بن ابی‌بکر رازی، مختار الصحاح، ص۲۹۶.
  461. زبیدی، تاج العروس، ج۷، ص۴۹۳.
  462. انفال:۳۰.
  463. «و (یاد کن) آنگاه را که کافران با تو نیرنگ می‌باختند تا تو را بازداشت کنند یا بکشند یا بیرون رانند، آنان نیرنگ می‌باختند و خداوند تدبیر می‌کرد و خداوند بهترین تدبیر کنندگان است» سوره انفال، آیه ۳۰.
  464. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۵۰-۲۵۱.
  465. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۵۲.
  466. «اَلْمَكُورُ شَيْطَانٌ فِي صُورَةِ إِنْسَانٍ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۳۸۱.
  467. «اَلْمَكْرُ شِيمَةُ اَلْمَرَدَةِ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۱۶۴.
  468. «اَلْمَكْرُ سَجِيَّةُ اَللِّئَامِ»؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۱، ص۱۷۱.
  469. « إِيَّاكَ وَ اَلْخَدِيعَةَ فَإِنَّهَا مِنْ خُلُقِ اَللَّئِيمِ »؛ جمال‌الدین محمد خوانساری، شرح فارسی غرر و درر آمدی، تصحیح سید جلال‌الدین محدث، ج۲، ص۳۰۶؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۸، ص۲۴.
  470. «اَلْمَكْرُ لُؤْمٌ»؛ آمدی، غرر الحکم، ج۱، ص۳۷.
  471. «لَيْسَ مِنَّا مَنْ مَاكَرَ مُسْلِماً»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۳۷.
  472. «أَنَّ اَللَّهَ يُحِبُّ مَعَالِيَ اَلْأُمُورِ وَ يَكْرَهُ سَفْسَافَهَا »؛ محمد بن حسن حر عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۷، ص۷۳.
  473. «اَلْمَكْرُ بِمَنِ اِئْتَمَنَكَ كُفْرٌ»؛ علی بن محمد لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ص۲۹.
  474. «و آنان که نیرنگ‌های بد می‌بازند عذابی سخت خواهند داشت» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  475. «و هنگامی که نشانه‌ای (از سوی خداوند) نزدشان آید می‌گویند ما هرگز ایمان نمی‌آوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  476. «پس آیا آنان که نیرنگ‌های زشت باختند ایمنی دارند از اینکه خداوند آنان را به زمین فرو برد یا از جایی که ندانند عذاب به سراغشان آید؟» سوره نحل، آیه ۴۵.
  477. «لَوْ لاَ أَنَّ اَلْمَكْرَ وَ اَلْخَدِيعَةَ فِي اَلنَّارِ لَكُنْتُ أَمْكَرَ اَلنَّاسِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج۲، ص۳۳۶.
  478. «ثَلاَثٌ مَنْ كُنَّ فِيهِ كُنَّ عَلَيْهِ اَلْمَكْرُ وَ اَلنَّكْث»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۱۷.
  479. «و نیرنگ آنان خود از میان خواهد رفت» سوره فاطر، آیه ۱۰.
  480. محمد بن حسن طوسی، التبیان، ج۸، ص۴۱۴؛ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۸، ص۲۳۵.
  481. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۷، ص۲۴.
  482. «و نیرنگ زشت، جز به نیرنگباز برنمی‌گردد؛ پس آیا جز سنّت پیشینیان (خود) را چشم می‌دارند؟ هرگز برای سنت خداوند دگرگونی نخواهی یافت و هرگز برای سنّت خداوند جابه‌جایی نخواهی یافت» سوره فاطر، آیه ۴۳.
  483. سید محمد حسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۱۷، ص۵۷.
  484. «و در هر شهری گناهکاران بزرگش را گماردیم تا به فرجام، در آن نیرنگ ورزند و آنان جز به خویش نیرنگی نمی‌ورزند اما درنمی‌یابند» سوره انعام، آیه ۱۲۳.
  485. «إِيَّاكَ وَ اَلْمَكْرَ فَإِنَّ اَللَّهَ قَضَى وَ لاٰ يَحِيقُ اَلْمَكْرُ اَلسَّيِّئُ إِلاّ بِأَهْلِهِ»؛ حسن بن علی ابن‌شعبه حرانی، تحف العقول عن آل الرسول، ص۳۶؛ محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۴، ص۱۳۸.
  486. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۵۲-۲۵۶.
  487. محمدباقر مجلسی، بحار الانوار، ج۷۲، ص۶۵.
  488. تهرانی، مجتبی، اخلاق الاهی، ج۱، ص۲۵۶-۲۵۷.