بحث:سرگذشت زندگی امام حسین
آشنایی اجمالی
حضرت ابوعبدالله الحسین فرزند علی بن ابی طالب (ع) سومین پیشوای اهل بیت، دومین نواده نبی اکرم (ص)، سرور جوانان اهل بهشت و گل خوشبوی رسول خدا، پنجمین درّ گرانمایه اهل کساء و سالار شهیدان و مادر مکرمهاش فاطمه زهرا (ع) دخت پیامبر خدا حضرت محمد بن عبد الله (ص) است.[۱]
حسین بن علی (ع)، امام سوم از امامان دوازدهگانه شیعه امامیه و یکی از چهارده معصوم و جدّ اعلای امام رضا (ع) است. پدرِ حضرت، علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم (ع) است. مادر وی فاطمه (س) از طریق پیامبر (ص)، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب به همین نسب میرسد. کنیه امام را اباعبدالله گفتهاند و القاب متعددی از جمله زکی، طیب، وفی، سید، مبارک، رشید، سید شباب اهل الجنة و سیدالشهدا به وی نسبت دادهاند. سال تولد امام حسین (ع) را برخی منابع، سال سوم هجری و برخی سال چهارم هجری و مکان تولدش را همگان شهر یثرب (مدینةالنبی) دانستهاند. در روز و ماه تولد امام نیز اختلاف دیده میشود. برخی او را متولد سوم یا پنجم شعبان و بعضی متولد آخر جمادیالأولی و برخی، اقوال دیگری گفتهاند[۲].
ولادت و نسب
حسین بن علی (ع) در سوم شعبان[۳] و به روایتی در پنجم شعبان[۴] سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد. پس از تولد، رسول خدا (ص) در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت[۵]. طبق گزارشهای بسیاری، پیامبر (ص) او را همنام شَبیر، فرزند دوم هارون، حسین نامید[۶].
ولادت
امام حسین (ع) در سال چهارم هجری به دنیا آمد، اما مؤرخان درباره روز تولد ایشان اختلاف دارند؛ به نظر برخی ایشان در اوایل ماه شعبان سال چهارم هجری به دنیا آمده ولی به طور دقیق، روز ولادت را نگفتهاند[۷] و برخی تاریخ ولادت را پنجم شعبان دانستهاند[۸]. اما مشهور علمای شیعه معتقدند آن حضرت در روز پنجشنبه[۹] سوم ماه شعبان سال چهارم هجری به دنیا آمدهاند[۱۰]. البته بعضی از علما برخلاف نظر مشهور، ولادت امام حسین (ع) را در آخر ماه ربیع الأول دانستهاند؛ چنانچه شیخ طوسی در کتاب تهذیب ولادت آن حضرت را در آخر ماه ربیع الاول سال سوم هجری دانسته است[۱۱]. مرحوم کلینی نیز ولادت آن حضرت را سال سوم هجری میداند که این قول هم خلاف مشهور است[۱۲].
نامگذاری
اسماء، دختر عُمَیس[۱۳] میگوید: یک سال پس از ولادت امام حسن مجتبی (ع) امام حسین (ع) به دنیا آمد. پیامبر (ص) به خانه زهرا (ع) وارد شد و فرمود: "ای اسماء پسرم را به من بده". امام حسین (ع) را در حالی که پارچهای سفید به دور ایشان پیچیده شده بود، به ایشان دادم. رسول خدا (ص) در گوش راست ایشان، اذان و در گوش چپ اقامه گفت و حسین (ع) را در دامان خود نهاد و گریست. گفتم: پدر و مادرم فدای شما باد! چرا گریه میکنید؟ فرمود: "برای این پسرم گریه میکنم". گفتم: ایشان که تازه به دنیا آمده است؟! پیامبر اکرم (ص) فرمود: "بعد از من گروهی سرکش او را شهید میکنند؛ خداوند شفاعت من را نصیب آنها نگرداند". رسول اکرم (ص) فرمود: "ای اسماء، فاطمه را از این موضوع با خبر مکن، زیرا او تازه این فرزند را به دنیا آورده است". سپس رسول خدا (ص) رو به علی (ع) کرد و فرمود: "فرزندت را چه نام نهادهای؟" علی (ع) گفت: "من دوست داشتم نام او را حرب بگذارم اما هیچ گاه در نامگذاری فرزندم بر شما سبقت نمیگیرم". رسول خدا (ص) فرمود: "من نیز در نامگذاری او بر پروردگارم سبقت نمیگیرم". در این هنگام جبرئیل بر پیامبر خدا (ص) نازل شد و به ایشان گفت: "خداوند جبّار به شما سلام میرساند و میفرماید او را هم نام فرزند هارون قرار بده". پیامبر (ص) به جبرئیل فرمود: "نام فرزند هارون چیست؟"جبرئیل گفت: "شُبَیر". پیامبر (ص) فرمود: "زبان من عربی است (معادل این واژه در زبان عربی چیست؟)."جبرئیل گفت: نام او را حسین بگذار." رسول خدا او را حسین نام نهاد و در روز هفتم تولد امام حسین (ع) برای او دو گوسفند چاق را عقیقه کرد و موهای سر ایشان را تراشید و هم وزن آن، درهم صدقه داد و بر سر مبارک آن حضرت عطر آمیخته به زعفران مالید و فرمود: "مالیدن خون بر سر طفل، از کارهای دوران جاهلیت است" و به قابله نیز ران گوسفند را بخشید[۱۴][۱۵]
در بحث نامگذاری امام حسین (ع) از امام رضا (ع) نقل شده که چون پیامبر از تولد پسر فاطمه (س) آگاهی یافت، نزد آنان آمد و پرسید آیا او را نامی نهادهاید و علی (ع) گفت من در این کار بر شما پیشی نمیگیرم، اما دوست میداشتم نام او را حرب بگذارم. پیامبر (ص) نیز فرمود من نیز در این کار بر خداوند متعال سبقت نمیجویم و منتظر وحی میمانم. جبرئیل نیز به امر الهی به رسول خدا (ص) خبر داد که نام این فرزند نزد خداوند «حسین» است[۱۶]. در ادامه این حدیث آمده که نام حسین در عربی معادلی است برای نام «شبیر» در عبری و این نام فرزند هارون، وصی حضرت موسی (ع) بوده است و چون بر اساس حدیث منزلت نسبت امیرمؤمنان به پیامبر مانند نسبت هارون به موسی دانسته شده است، نام فرزند وی نیز نسبتی با نام فرزند هارون داشته است[۱۷]. برخی منابع از این حکایت کردهاند که نام حسن و حسین از نامهای بهشتی است و در میان اعراب در دوران جاهلیت سابقه نداشته است و این دو نام نخستینبار توسط پیامبر بر این دو مولود مبارک گذاشته شده است[۱۸].
کنیه و لقب
کنیه آن بزرگوار، ابو عبد الله (ع) و لقبهای وی رشید، وفیّ، طیّب، سیّد، زکیّ، مبارک، تابع لمرضاة الله، دلیل علی ذات الله و سبط است و برجستهترین لقب معروف وی سرور جوانان اهل بهشت است که رسول خدا (ص) وی را بدان ملقّب ساخت و درباره او و برادرش حسن (ع) فرمود: «إِنَّهُمَا سَيِّدا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[۱۹]. همچنین لقب سبط نیز القاب مشهور آن بزرگوار است، که فرمود: «حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ»[۲۰].[۲۱]
کنیه آن حضرت (ع) ابوعبدالله[۲۲]و القابش، الطیب، الرشید، الوفی، السید و السبط بود[۲۳].
سخنانی که در خصوص امام حسین (ع) از رسول خدا (ص) نقل شده است در بسیاری از موارد، امام حسن (ع) را نیز شامل میشود. رسول خدا (ص) حسن و حسین (ع) را دو گل خوشبوی دنیا[۲۴] و سرور جوانان بهشت خوانده[۲۵]، به دوست داشتن آنان توصیه نموده[۲۶] و در مورد امام حسین (ع) فرموده است: «پروردگارا او را دوست دارم، تو نیز او را دوست بدار»[۲۷]. همچنین از پیامبر اکرم (ص) نقل شده که حسین از من است و من از حسینم[۲۸]. در متون روایی اهل سنت نقل شده است که رسول خدا (ص) خبر شهادت امام حسین (ع) را در کنار شط فرات، از جبرئیل شنید[۲۹] و به علی (ع) نیز اطلاع داد[۳۰]. بنا بر گزارشهای منابع شیعه[۳۱] و اهل سنت[۳۲]، حسین بن علی (ع) در کودکی صدای جبرئیل را میشنیده است. او همراه پیامبر (ص) در مباهله با مسیحیان نجران حضور داشت[۳۳][۳۴]
همسران
در منابع، درباره نام سه تن از همسران امام حسین (ع) اتفاق نظر وجود دارد: رباب، دختر امرؤالقیس، مادر عبدالله و سکینه[۳۵]؛ لیلی بنت ابی مرة ثقفی، مادر علی بن حسین (ع)[۳۶] و ام اسحاق، دختر طلحة بن عبیدالله تیمی، مادر فاطمه[۳۷]. درباره نام مادر امام سجاد (ع) اختلاف نظر هست[۳۸]. علمای شیعی او را جهانشاه، شاه زنان یا شهر بانویه، دختر یزدگرد ساسانی، معرفی کردهاند[۳۹]. برخی علمای اهل سنت او را کنیزی به نام سلافه دانستهاند[۴۰][۴۱]
فرزندان
در کتابهای الارشاد[۴۲] و اعلام الوری[۴۳] شش فرزند به نامهای علیاکبر، علیاصغر، جعفر، عبدالله، سکینه و فاطمه، برای حضرت (ع) ثبت شده است. علیاکبر و عبدالله در کربلا شهید شدند. جعفر نیز در زمان حیات امام حسین (ع)درگذشت[۴۴]. نسل امام حسین (ع) از طریق فرزندش، امام زین العابدین (ع) ادامه یافت. برخلاف این دو گزارش، در کتابهای انساب الاشراف[۴۵]، مقاتل الطالبیین[۴۶]؛ مطالب السؤول[۴۷] و الفصول المهمه[۴۸]، امام زینالعابدین (ع) فرزند دوم امام حسین (ع) است. ابن ادریس حلی این دو قول را نقل و سخن شیخ مفید در الارشاد را رد کرده است[۴۹].
در مجموع، نُه تن از امامان (ع) و از آن جمله امام زمان (ع) از فرزندان امام حسین (ع) هستند. در روایات، به امامت این بزرگواران تصریح شده است[۵۰]. راوی برخی از این روایات، حضرت فاطمه (س) است[۵۱][۵۲]
دورانهای زندگی
زندگی هریک از پیشوایان عصمت و طهارت (ع) به دو بخش اساسی تقسیم میشود:
نخست: از ولادت تا به دست گرفتن زمام پیشوایی و ولایت، که از ناحیه خدا به آنها سپرده شده و رسول اکرم (ص) و نیز ائمه (ع) خود بدان تصریح کردهاند.
دوم: از ابتدای پذیرش مسئولیت اداره امور مسلمانان و مؤمنان تا شهادت. هریک از این بخشها به تناسب اوضاع و شرایط و رخدادهایی که اختصاص به هر مرحلهای دارد، خود شامل چند مرحله میشود.
اینک نخستین دوره- از ولادت تا امامت- را با تمام مراحل و مهمترین رخدادهایش در بخش دوم قسمت دوم، بررسی میکنیم و دوره دوم را با کلیه مراحل گوناگون آن به گونهای مشروح در قسمت سوم به بحث و بررسی مینشینیم.
به جاست که بدانیم نخستین دوره زندگی امام حسین (ع) از چهار مرحله برخوردار است که عبارتند از:
- زندگی آن حضرت در دوران حیات جد بزرگوارش، از سال ۴ تا ۱۰ هجری.
- زندگی وی در دوران خلفای سهگانه، از سال ۱۱ تا ۳۵ هجری.
- زندگی او در دوران دولت مبارک علوی، یعنی از زمان بیعت مردم با پدر ارجمندش تا زمان شهادت آن حضرت از سال ۳۵ تا ۴۰ هجری.
- زندگی وی در دوران برادر بزرگوارش امام حسن (ع) که قریب به ده سال، یعنی از اواخر رمضان سال ۴۰ تا آغاز یا پایان صفر سال ۵۰ هجری که امام حسن (ع) به شهادت رسید و زمام پیشوایی و امامت را پس از برادر، به عهده گرفت.
دومین دوره زندگی ابا عبدالله الحسین (ع) پس از شهادت برادر بزرگوارش امام مجتبی (ع) آغاز و با شهادت آن بزرگوار در روز عاشورای سال ۶۱ هجری در سرزمین کربلا، پایان یافت، که این خود دارای دو مرحله است:
- نخستین مرحله، دوران زندگی حضرت طی حکومت معاویه است، که آن حضرت (ع) با اینکه معاویه به هیچیک از شروط امام حسن (ع) عمل نکرد. ولی امام حسین (ع) به قرارداد صلحی که توسط برادرش امام مجتبی (ع) با معاویه صورت گرفته بود، پایبندی نشان داد. معاویه، تن در ندادن خود را به شروط یاد شده صلح با ارسال زهر کشنده به امام مجتبی (ع) نمودار ساخت تا از وجود رقیبی مخالف، رهایی یابد و در جهت کاندیدا ساختن فرزند فاسقش یزید برای حکومت، موانع را از سر راه بردارد.
- دومین مرحله از زمانی آغاز میشود که معاویه فرزندش یزید را به عنوان جانشین پس از خود، به مسلمانان تحمیل کرد، و کوشید تا از امام حسین (ع) برای او بیعت بگیرد، تا به جناح مخالفی که به خوبی از ریشهدار بودن آن در دوران امام علی (ع) آشنا بود، پایان دهد. امام (ع) و از همین رهگذر، قیام و نهضت خویش را که آتشفشانی زیر خاکستر بود، آغاز نمود؛ که آتشفشان با فراگیر شدن فسق و فجور و پدیدار شدن آن در عرصه رهبری و دستگاه حکومتی، به انفجارگرایید. از اینرو، امام (ع) حرکت خود را از مدینه به مکه و از آنجا به عراق آغاز کرد و صبر و بردباری و جهاد و مبارزه خود را با تقدیم خون پاک خویش و خاندان و یاران باوفایش در راه خدای متعال به اوج کمال رساند[۵۳]
عصر پیامبر خاتم
دوران کودکی
اذان و اقامه در گوش
امام رضا (ع) میفرماید پیامبر در گوش راست حسین (ع) اذان و در گوش چپش، اقامه گفت و او را بر دامن خود نهاد و گریست. اسما از حضرت علت گریه را پرسید و پیامبر فرمود گروهی ستمکار او را میکشند که خداوند شفاعتم را نصیب آنان نگرداند. رسول خدا (ص) در روز هفتم تولد حسین (ع) برای او گوسفندی را عقیقه کرد و موی سرش را تراشید و هموزن آن نقره صدقه داد و بر سر او روغن مالید[۵۴]. در روایتی دیگر از امام رضا (ع) ضمن بیان این مطالب از سوراخکردن گوش حضرت نیز به دستور رسول خدا (ص) سخن رفته است[۵۵]. رسول خدا (ص) سنت نامبارکی را که از دوران جاهلیت در این باب باقی مانده بود، شدیداً مردود و ناپسند دانست و فرمود که به هیچروی خون حیوان را بر سر نوزاد نمالید[۵۶].
از امام رضا (ع) روایتهای متعددی نقل شده که طی آن پیامبر (ص) از خلقت و آفرینش خاص حسنین (ع) سخن گفته است. از علی بن موسی (ع) منقول است که پیامبر به علی (ع) فرمود تو از درختی آفریده شدهای که من از آن آفریده شدهام. من ریشه این درختم و تو تنه آن و حسن و حسین شاخههای آن[۵۷][۵۸]
شیرخوارگی
زمانی که امام حسین (ع) به دنیا آمد، حضرت فاطمه (ع) بیمار شدند و شیر ایشان خشک شد. پس رسول خدا در پی دایهای بود ولی نیافت. از این رو هر روز میآمد و انگشت ابهام خود را در دهان مبارک امام حسین (ع) میگذاشت و حسین (ع) آن را میمکید. خداوند برای امام حسین (ع) در انگشت ابهام پیامبر اکرم (ص) روزی قرار داده بود که از آن تغذیه میکرد.
همچنین گفتهاند، رسول خدا (ص) زبان مبارکش را در دهان امام حسین (ع) میگذاشت و همانند پرندهای که به جوجهاش غذا میدهد، امام حسین از زبان مبارک آن حضرت تغذیه میکرد و خداوند رزق ایشان را در زبان پیامبر خدا (ص) قرار داده بود. رسول خدا (ص) چهل شبانهروز این کار را انجام داد تا اینکه گوشت امام حسین از گوشت رسول الله رشد یافت[۵۹][۶۰]
در روایتها درباره شیرخوردن امام حسین (ع) سخنان متعددی گفته شده است. برخی گفتهاند که فاطمه (س) به جهت اندوه ناشی از آگاهی به عاقبت امام حسین (ع) شیری نداشته است که به او بخوراند و حضرت محمد (ص) از انگشت و زبان خود، او را تغذیه میکرد. روایتی از امام رضا (ع) حکایت از این امر دارد. حضرت میفرماید: حسین (ع) را نزد پیامبر (ص) میآوردند و آن حضرت زبانش را در دهان او میگذاشت تا میمکید و به همان اکتفا میکرد و از هیچ زنی شیر نخورد[۶۱]. ابنشهرآشوب روایت میکند که چون حسین (ع) به دنیا آمد، فاطمه (س) بیمار گشت و شیرش خشک شد. پیامبر (ص) به دنبال دایه گشت، اما کسی را نیافت؛ از اینروی خود نزد وی میآمد و انگشت اشاره در دهان او مینهاد و او میمکید و خداوند روزی حضرت را در انگشت پیامبر (ص) قرار داده بود. همچنین رسول خدا زبان خود را در کام او مینهاد و چنانکه پرنده، جوجه خود را سیر میکند، او را سیر مینمود و این امر تا چهل روز ادامه داشت و گوشت حسین (ع) از تغذیه توسط پیامبر (ص) رویید[۶۲]. البته برخی منابع گفتهاند امّفضل به حسین (ع) شیر میداد و او را از شیر قثم دایگی میکرد[۶۳][۶۴]
ندای تکبیر، اولین کلام امام حسین (ع)
امام باقر (ع) فرمود: "حسین (ع) دیر به سخن آمد بهگونهای که ترس آن بود (هرگز) سخن نگوید و گنگ باشد؛ روزی رسول خدا (ص) برای اقامه نماز به مسجد آمد در حالی که حسین (ع) را بر شانه خود نهاده بود. مردم پشت سر ایشان صف بستند و رسول خدا (ص) آن حضرت را در سمت راست خود بر زمین نهاد و تکبیر نماز را گفت. حسین (ع) نیز تکبیر گفت؛ رسول اکرم (ص) تا هفت مرتبه تکبیر گفتند و امام حسین (ع) نیز به دنبال ایشان تکبیر میگفت. بدین گونه هفت بار تکبیر گفتن در ابتدای نماز مستحب شد"[۶۵].
در روایت دیگری از امام صادق (ع) چنین آمده است: "روزی رسول خدا (ص) میخواست نماز بخواند و حسین بن علی (ع) در کنار ایشان بود؛ رسول خدا (ص) تکبیر نماز را گفتند، امام حسین (ع) نتوانست تکبیر را خوب ادا کند و رسول اکرم (ص) تکبیر را همینطور تکرار میکردند و حسین (ع) نیز به دنبال ایشان سعی میکرد تکبیر را درست ادا کند؛ در مرتبه هفتم که رسول اکرم (ص) تکبیر گفتند، حسین (ع) توانست تکبیر را کامل و درست ادا کند. بدین گونه هفت بار تکبیر گفتن (در ابتدای نماز) مستحب شد"[۶۶][۶۷]
اخلاق در کودکی
صدا زدن رسول خدا (ص)
از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده فرمود: حسن (ع) و حسین (ع) در زمان رسول خدا (ص) مرا "اباالحسن" صدا میکردند و هر دو رسول خدا (ص) را "پدر" میخواندند، هنگامی که رسول خدا از دنیا رحلت فرمود، آنها مرا "پدر" خواندند"[۶۸][۶۹]
آموزش وضو
ابنشهرآشوب به نقل از رؤیانی روایت کرده است: حسن و حسین (ع) از کنار پیرمردی عبور کردند که در حال گرفتن وضو بود، صحیح انجام نمیداد. پس در ظاهر با هم به کشمکش پرداختند و هر یک به دیگری میگفت: "تو وضو را درست انجام نمیدهی"؛ سپس به او گفتند: "ای پیرمرد، ما هر یک وضوی کاملی را انجام میدهیم، تو میان ما داوری کن"، هر دو وضو گرفتند و از او پرسیدند: "کدام یک از ما وضو را درست انجام دادیم؟" پیرمرد گفت: "هر دوی شما صحیح وضو گرفتید، اما این پیرمرد نادان تا حالا درست وضو نمیگرفت و اکنون از شما آن را آموخت و به برکت شما و دلسوزی شما بر امّت جدّ بزرگوار خودتان، از اشتباه خویش توبه کرد"[۷۰][۷۱]
مسابقه خطاطی
نقل شده، روزی امام حسن و امام حسین (ع) در کودکی مشغول نوشتن بودند؛ امام حسن (ع) به امام حسین (ع) گفت: "خط من از خط تو زیباتر است". حسین (ع) گفت: "نه، خط من از خط تو زیباتر است". آنگاه به مادرشان فاطمه (س) گفتند: "میان ما داوری کن". فاطمه (س) که دوست نداشت هیچ کدام ناراحت شوند، فرمود: "از پدر خود بپرسید". از علی (ع) پرسیدند، او هم که دوست نداشت هیچ یک ناراحت شوند، فرمود: "از جدّ خود رسول خدا (ص) بپرسید". پیامبر (ص) فرمود: "من میان شما داوری نمیکنم تا از جبرئیل بپرسم". چون جبرئیل آمد، پیامبر (ص) به او فرمود: "من میان آنان داوری نمیکنم، اسرافیل داوری کند". اسرافیل گفت: "من نیز میان آنان داوری نمیکنم، خداوند داوری کند". خداوند متعال فرمود: "من میان ایشان داوری نمیکنم ولی مادرشان فاطمه داوری کند". فاطمه (س) فرمود: "پروردگارا! اکنون میان آنان داوری میکنم". فاطمه (س) گردنبندی از جواهر داشت؛ به فرزندانش فرمود: "من جواهر این گردنبند را میان شما پخش میکنم هر کسی که بیشتر آن را برداشت خط او زیباتر است". پس جواهر آن را پخش کرد. در این هنگام جبرئیل در عرش الهی بود؛ خدا به او فرمان داد فرود آید و جواهر را میان آنان یکسان تقسیم کند تا هیچ یک ناراحت نشوند. جبرئیل چنین کرد. این به خاطر بزرگداشت آنان بود[۷۲]. این واقعه را این چنین نیز نقل کردهاند: روزی فردی مسیحی در مقام سفیر پادشاه روم به دربار یزید آمد و او در مجلسی که سر مطهر امام حسین (ع) را آورده بودند حاضر بود. چون سر امام حسین (ع) را دید، گریست و فریاد و شیون سر داد تا آنجا که محاسنش از اشکهایش تَر شد. سپس به یزید گفت: "ای یزید! من در زمان پیامبر اسلام (ص) به صورت تاجر به مدینه آمدم و میخواستم به پیامبر (ص) هدیهای بدهم: از اصحاب او پرسیدم: پیامبر (ص) چه هدیهای را بیشتر دوست دارد؟ گفتند: " عطر را بیش از هر چیزی دوست دارد و به آن مشتاق است. " من دو ناقه بار مشک و مقداری عنبر اشهب برداشته، به نزد پیامبر بردم. آن روز پیامبر (ص) در خانه همسرش ام سلمه بود. نگاهم که به او افتاد با دیدن جمال او نوری درخشان بر چشمانم وارد شد که شادیم را دو چندان کرد و دلم اسیر محبتش شد. سلام کردم و عطر را پیش رویش نهادم؛ فرمود: "این چیست؟" گفتم: هدیه ناچیزی است که برای شما آوردهام. فرمود: " نامت چیست؟ " گفتم: عبدالشمس. فرمود: " نامت را عوض کن، من تو را "عبدالوهاب" مینامم. اگر اسلام بیاوری من نیز هدیهات را میپذیرم. " با دقت به او نگریستم و در احوالش اندیشه کردم و یقین کردم او پیامبر است؛ همان پیامبری است که عیسی وعده داده بود پس از من خواهد آمد و نام او احمد است. پس به دین او معتقد شده و به دست او در همان ساعت مسلمان شدم و در حالی که اسلام خود را پنهان میداشتم به روم برگشتم. اکنون سالیانی است که با پنج پسر و چهار دخترم مسلمانیم و من امروز، وزیر پادشاه روم هستم و هیچ یک از مسیحیان از حال ما آگاهی نیافته است. بدان ای یزید! آن روز در خانه ام سلمه و در حضور پیامبر (ص) این حسین را ـ که اکنون سر بریده او اینگونه خوار پیش روی توست ـ دیدم که از در اتاق به سوی جدّ خویش آمد در حالی که پیامبر (ص) آغوش خود را گشود تا او را در بغل بگیرد و فرمود: " محبوب دلم خوش آمدی ". تا اینکه او را گرفت و بر دامان خویش نشاند و پیوسته لب و دندان او را میبوسید و میفرمود: " حسین جان! از رحمت خدا دور باد و خدا رحم نکند به آنکه تو را میکشد و آنکه به کشتن تو مدد میرساند ". این را میفرمود و میگریست. روز دوم در مسجد پیامبر (ص) با او بودم که حسین (ع) به نزد پیامبر (ص) آمد و فرمود: " بابا! من و برادرم امام حسن (ع) باهم کشتی گرفتیم اما هیچ یک بر دیگری پیروز نشدیم؛ میخواهیم بدانیم کدام یک نیرومندتریم؟ " پیامبر (ص) فرمود: " محبوبان من، جانان من! اکنون کشتی گرفتن شما مناسب نیست؛ بروید خط بنویسید؛ هر که خطش زیباتر باشد زور او نیز بیشتر است ". آنها رفتند و هر کدام یک سطر نوشتند و آن را نزد پیامبر (ص) آورده به او دادند تا میان آنان داوری کند؛ پیامبر (ص) لحظهای به آن دو نگریست و نخواست هیچ یک را برنجاند. از این رو فرمود: "حبیبان من! من مکتب نرفتهام و خط ننوشتهام؛ بروید نزد پدر خود تا او میان شما داوری کند و ببیند خط کدام یک زیباتر است". از آن رو به سوی خانه رهسپار شدند و پیامبر (ص) نیز برخواسته همراه آنان به سوی خانه فاطمه آمد و به خانه فاطمه (س) وارد شد. ساعتی بعد، پیامبر (ص) و سلمان فارسی از منزل فاطمه (س) بیرون آمدند، میان من و سلمان دوستی و علاقهای بود، از او پرسیدم: "پدر آنان چگونه داوری کرد؟ خط کدام یک زیباتر بود؟" سلمان گفت: " پیامبر (ص) میان آن دو داوری نفرمود زیرا اندیشید و گفت: اگر بگویم خط امام حسن (ع) زیباتر است حسین (ع) میرنجد و اگر بگویم خط حسین (ع) زیباتر است حسن (ع) ناراحت میشود. از این رو آنان را نزد پدرشان فرستاد ". گفتم: سلمان! به حق آن دوستی و برادری میان من و تو و به حق دین اسلام، بگو تا بدانم پدرشان چگونه داوری فرمود؟ گفت: "چون به نزد پدر رسیدند و او حال آنان را دید دلش سوخت و نخواست دل یکی را بشکند، از این رو فرمود: "سراغ مادر خود بروید تا او میان شما داوری میکند". پس نزد مادر خود رفتند و آنچه را نوشته بودند به او نشان دادند و فرمودند: "مادر جان! جدّم فرمان داد هر کدام چیزی بنویسیم تا اگر یکی از ما خطش زیباتر بود روشن شود او نیرومندتر است، ما هم خط را نوشتیم و آن را نزد او بردیم؛ او ما را نزد پدرمان فرستاد، پدر نیز داوری نفرمود و ما را نزد شما فرستاد "فاطمه (س) اندیشید جدّ و پدر آنان نخواستهاند هیچ یک را برنجانند، اکنون من چه کنم؟ چگونه داوری کنم؟ پس به آن دو فرمود: "ای نور دیدگانم! من این گردنبند را بر سر شما پاره میکنم؛ هر یک گوهرهای بیشتری برداشت او خطش زیباتر و زورش بیشتر است" ـ در گردنبند فاطمه (س) هفت دانه مروارید بود؛ او برخاست و آن را پاره کرد. حسن (ع) سه مروارید برچید و حسین (ع) سه مروارید و یک مروارید مانده بود که هر یک میخواست آن را بردارد؛ خدا به جبرئیل فرمان داد تا به زمین بیاید و بال خود را به آن زند و آن را دو نیمه برابر کند تا هر یک نیمهای بردارند و هیچ یک نرنجند. جبرئیل در چشم برهم زدنی فرود آمد و مروارید را دو نیمه کرد و هر یک نیمی از آن را برداشت. ای یزید! بنگر رسول خدا (ص) هیچ یک از آنان را در خط برتری نداد و نخواست دل هیچ یک را بشکند و نیز امیرمؤمنان (ع) و فاطمه زهرا (س)، و هم پروردگار عزیز نخواستند هیچ یک را برنجانند، بلکه خدا به کسی فرمان داد تا مروارید را دو نیمه کند تا خاطر هیچ یک آزرده نشود. اکنون تو این گونه با فرزند دختر رسول خدا (ص) رفتار میکنی! اُفّ بر تو و این دینی که تو داری ای یزید". سپس این مرد به ظاهر مسیحی برخاست و سر حسین (ع) را در آغوش کشید و پیوسته آن را بوسه میزد و میگریست و میگفت: "ای حسین (ع)! نزد جدّت محمد مصطفی (ص) و پدرت علی (ع) و مادرت فاطمه زهرا (س) ـ که درود خداوند بر همه آنان باد ـ بر مسلمانی من گواهی ده"[۷۳][۷۴]
عنایت ویژه پیامبر
امام حسین (ع) در شش سال آغازین حیات و رشد خویش از فیض هدایت و تربیت سه انسان برگزیده، یعنی «پیامبر (ص)»، «علی (ع)» و «فاطمه (س)» بهرهمند بود. پیامبر گرامی اسلام (ص) بارها در حضور یارانش از امام حسین (ع) به عنوان یکی از امامان اثناعشر یاد میکرد و آنان را به محبت این امام همام سفارش مینمود. از ابو هریره نقل شده است که گفت: «پیش پیامبر بودم، ابوبکر، عمر، فضل بن عباس، زید بن حارثه و عبدالله بن مسعود هم بودند. در این هنگام حسین بن علی (ع) وارد شد، پیامبر (ص) او را در بغل گرفت و بوسید و نوازش داد و گفت: خدایا من حسین را دوست دارم، دوستش بدار و هر که حسین را دوست دارد، او را دوست بدار. ای حسین تو امام هستی، پسر امام هستی و پدر امامان هستی؛ نُه امام نیکوکار و بر حق از فرزندان تو میباشند»[۷۵].[۷۶]
تمام کردار و گفتار رسول خدا (ص) در مواجهه با حسین (ع) سراسر محبت و حرمت بود. از سلمان فارسی نقل شده که حسین (ع) بر زانوی پیامبر بود و حضرت او را میبوسید و میفرمود که تو بزرگ، فرزند بزرگی؛ تو امام، فرزند امام و پدر امامانی؛ تو حجت، فرزند حجت و پدر حجتهایی[۷۷]. حضرت محمد (ص)، حسین را در میان جمع میستود و میفرمود من از حسینم و حسین از من و خداوند آنکس را که او را دوست دارد، دوست بدارد[۷۸]. رسول خدا (ص) برای به آغوشکشیدن حسین (ع) از منبر پایین میآمد[۷۹] و آنگاه که وی در نماز بر پشتش قرار میگرفت، نمازش را طولانی میکرد[۸۰] و چنان او را مورد محبت قرار میداد که مورد اعتراض قرار میگرفت که چرا برخلاف رویه دیگر عربها عمل میکند و به کودک خود چنین محبت مینماید[۸۱]." رسول خدا (ص) به حدی حسین (ع) را دوست میداشت که هرگاه صدای گریه او را میشنید، اظهار ناراحتی میکرد و میفرمود که آیا نمیدانید که گریه او مرا ناراحت میکند[۸۲].
حسین (ع) شش ـ هفت سال نخست حیات خود را با پیامبر (ص) به سر برد و اخبار بسیاری از این دوران در منابع دیده میشود که در آن رسول خدا توجه خاصّ خود را به آن حضرت اظهار داشتهاند. از مجموعه روایتهای مربوط به این دوره زمانی میتوان دانست که حضرت محمد (ص) بر آن بودهاند که جایگاه خاص امام حسین (ع) را در میان امّت خود نشان دهند. پیامبر صراحتاً وی را فرزند خود میخواند و به عناوین مختلف به مقام والای معنوی حضرت اشاره میکرد و از دیگران میخواست که جلالت قدر او را درک کنند و قدر بنهند و نسبت به وی و دوستدارانش محبت بورزند. یکی از مهمترین عناوینی که پیامبر (ص) به امام حسین (ع) میداد، این بود که او را فرزند خود مینامید. برخی که خوش نمیداشتند که حسنین را فرزندان رسول خدا بنامند، در روایتهای مربوط به این انتساب مکرراً تردید و تشکیک کردهاند. عمده استدلال ایشان در این باب آن است که فرزند دختر را فرزند خواندن صحیح نیست و تنها فرزند پسر را میتوان به خود نسبت داد. اما واقعیت خلاف آن است.
در جریان مباهله با مسیحیان نجران مطابق بیان قرآن کریم، حسن (ع) به همراه حسین (ع) پسران رسول خدا (ص) نامیده شدند[۸۳] و این محکمترین سند برای نسبت فرزندی آن دو به پیامبر (ص) است. علاوه بر آیه مباهله، در برخی از آیات دیگر نیز قرائنی وجود دارد که نشان میدهد میتوان فرزند دختر را نیز فرزند خود به شمار آورد. برای نمونه میتوان به آیهای که عیسی (ع) را ذریه ابراهیم معرفی میکند، اشاره کرد[۸۴].
اهتمام حضرت محمد (ص) به اینکه حسن و حسین را فرزندان خود بخواند و در انظار عمومی، به نحو کاملاً آشکاری در گرامیداشت ایشان بکوشد، مطلبی قابل توجه است که باید فراتر از احساسات و عواطف پدربزرگی به نوادگانش مورد دقت قرار گیرد. اگر صرف عاطفهای چنین درمیان بود لزومی نداشت که پیامبر در معرض دید همگان به آنان محبت بورزد و به حاضران بگوید که رفتار مرا در مواجهه با ایشان به غائبان اطلاع دهید. چنین کاری وقتی از ناحیه پیامبر امّت معنادار است که پای عقیده و احساسی مربوط به جماعت در میان باشد. حضرت به علاقه خود در قبال حسنین (ع) تصریح میکرد؛ زیرا محبت به ایشان از آموزههایی بوده که از ناحیه خداوند مأمور بدان شده بود. حسین (ع) در زمره کسانی بود که آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[۸۵] بدانان اشاره داشت. حسین (ع) تا آخرین لحظات عمر رسول خدا (ص) مورد توجه حضرت بود و حضرت در وقت احتضار نیز به حسنین و آینده دشوارشان میاندیشید و بیمناک مواجهه ناپسند امّتش با این دو بزرگ بود و از اینکه آنان گرفتار فریب و جنایت جماعتی از به ظاهر پیروانش میشدند، اظهار ناراحتی میکرد. پیامبر (ص) در حالی از دنیا رفت که مدتی طولانی حسنین را در آغوش داشت و به تعبیر امام رضا (ع) ریاحین خوشبوی خود را میبویید[۸۶] و میبوسید. نقل شده که در لحظات آخر عمر رسول خدا (ص)، حسنین به نزد جدّ خود آمدند و بر بدن حضرت خود را افکندند و اظهار دلتنگی نمودند. علی (ع) خواست فرزندان را از بدن پیامبر جدا کند که حضرت فرمود بگذار آنان را ببویم و مرا ببویند، از آنان توشه گیرم و از من توشه گیرند. آنان پس از من بیشک ظلم خواهند دید و با ستم کشته میشوند. پس لعنت خدا بر کسی که بدیشان ستم روا دارد و این را سه مرتبه بیان فرمود[۸۷][۸۸]
توجه پیامبر (ص) به حسین (ع)
روایات فراوانی از رسول خدا (ص) درباره حسین (ع) وارد شده که حاکی از جایگاه برجسته وی در دنیای رسالت و امت است و در اینجا جهت آگاهی به مقام و منزلت والای او، نمونهای از آنها را یادآور میشویم:
- سلمان روایت کرده که از رسول خدا (ص) شنید درباره حسن و حسین میفرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُمَا فَأَحِبَّهُمَا وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُمَا»[۸۹].
- آنکه دوستدار حسن و حسین باشد، من او را دوست دارم و هرکه را من دوستدارش بودم، خدا او را دوست دارد و هرکس را خدای عز و جل دوست داشته باشد او را وارد بهشت میگرداند و کسی که با حسن و حسین دشمنی کند، من با او دشمنی میکنم و هرکه را من با او دشمنی کنم، خدا او را دشمن دارد و کسی که خدا با او دشمنی کند وی را در آتش دوزخ جاودان میسازد[۹۰].
- «إِنَّ ابْنَيَّ هَذَيْنِ رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»[۹۱].
- از ابن مسعود روایت شده که گفت: رسول خدا (ص) مشغول نماز گزاردن بود که حسن و حسین وارد شدند و هردو بر پشت پیامبر نشستند، وقتی حضرت سر از سجده برداشت آندو را با مهربانی گرفت، مجددا که به سجده رفت، آندو نیز دوباره بر پشت او سوار شدند، پیامبر اکرم (ص) با فراغت یافتن از نماز، یکی از آنان را بر زانوی راست و دیگری را بر زانوی چپ خود نشانید و سپس فرمود: آنکس که مرا دوست دارد باید دوستدار این دو باشد[۹۲].
- «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ»[۹۳].
- «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَيْرُ أَهْلِ الْأَرْضِ بَعْدِي وَ بَعْدَ أَبِيهِمَا وَ أُمُّهُمَا أَفْضَلُ نِسَاءِ أَهْلِ الْأَرْضِ»[۹۴].
- «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»[۹۵].
- از بره دختر امیه خزاعی نقل شده که گفته است: هنگامی که فاطمه زهرا (س) به وجود مقدس امام حسن باردار بود، رسول خدا (ص) برای انجام کاری از خانه بیرون رفت و به فاطمه فرمود: فاطمه جان! به زودی صاحب فرزند پسری خواهی شد که جبرئیل مرا به وجود او مژده داده است، تا من نزدت نیامدهام به او شیر ندهی. دخت امیّه میگوید: سه روز پس از تولد حسن که مادرش به او شیر نداده بود، حضور آن بانو شرفیاب شدم و عرض کردم: نوزاد را به من بدهید تا او را شیر دهم. فرمود: هرگز. ولی سپس مهر مادریاش بروز کرد و خودش او را شیر داد. وقتی رسول خدا (ص) وارد شد، به فاطمه فرمود: چه کردی؟ عرضه داشت: مهر مادریام بروز کرد و او را شیر دادم. رسول خدا (ص) فرمود: جز کاری که خدا خود بخواهد، انجامشدنی نیست. اما زمانی که آن مخدره به حسین (ع) باردار شد، رسول خدا (ص) به او فرمود: فاطمه جان! تو به زودی صاحب فرزند پسری خواهی شد که جبرئیل مرا به وجود او تهنیت گفته است، تا نزدت نیامدهام هرچند یک ماه به طول انجامد، از شیر دادن به او خودداری نما. فاطمه (س) عرضه داشت: فرموده شما را عمل خواهم کرد. رسول اکرم (ص) برای انجام کاری در سفر بود، حسین از مادر متولد شد تا رسول خدا (ص) نیامد فاطمه نوزادش را شیر نداد، حضرت به دخترش فرمود: چه کردهای؟ عرضه داشت: تاکنون او را شیر ندادهام. رسول خدا (ص) نوزاد را گرفت و زبان خود را در دهان او نهاد و حسین شروع به مکیدن نمود، تا اینکه حضرت فرمود: «إیها حسین! إیها حسین!؛ حسین جان بس است. سپس فرمود: جز کاری را که خداوند خود بخواهد انجام پذیرفتنی نیست و امامت در تو و میان فرزندانت وجود خواهد داشت[۹۶].
- روزی نبی اکرم (ص) جلوس فرموده بود، امام حسن (ع) و امام حسین (ع) وارد شدند، وقتی رسول خدا (ص) آندو را دید، به پا خواست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها رفت، از آنان استقبال و آنها را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا»[۹۷].[۹۸]
محبت پیامبر به حسن و حسین (ع)
لیث بن اُبی سلیم میگوید: "روزی علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) نزد پیامبر (ص) آمدند، در حالی که هر یک میفرمود: " من نزد رسول خدا (ص) محبوبترم". پیامبر (ص) فاطمه را پیش روی خود، علی (ع) را پشتسر خود، و حسن (ع) را در سمت راست خود، و حسین (ع) را در سمت چپ خود، نگهداشته، فرمود: "شما از من هستید و من از شمایم"[۹۹].
انس بن مالک میگوید: "روزی رسول خدا (در مسجد) در سجده بود که حسن و حسین آمدند و بر پشت ایشان سوار شدند. پیامبر (ص) سجدهاش را طولانی کرد، (وقتی از سجده برخاستند) به ایشان گفته شد: ای نبی خدا چرا سجدهتان را طولانی کردید؟ آن حضرت فرمود: پسرم بر پشت من سوار شده بود از این رو دوست نداشتم (با زود برخاستن از سجده) باعث عجله او شوم (و مانع بازی او شوم)"[۱۰۰].
جابر بن عبدالله انصاری میگوید: "پیامبر (ص) را دیدم که چهار دست و پا راه میرفت و حسن و حسین (ع) بر پشت ایشان نشسته بودند و ایشان میفرمود: " بهترین سواری دادن، بردن شماست و شما بهترین سواران هستید"[۱۰۱]. ابوهریره میگوید: "پیامبر اکرم (ص) زبان حسن و حسین را میمکید همان گونه که مردی میوه را میمکد"[۱۰۲]. ابن عباس میگوید: "روزی پیامبر اکرم (ص) حسین را بر پشت خود سوار کرده بود، مردی گفت: " ای فرزند بر مرکب عزیزی سوار شدهای"؛ پیامبر خدا (ص) فرمود: " او نیز خوب سواری است ""[۱۰۳].
حضرت فاطمه (س) میفرماید: "روزی به رسول خدا گفتم: آیا به پسرانم حسن و حسین چیزی از خود دادهاید؟ آن حضرت فرمود: " هیبت و بزرگی و بردباریم را به حسن و بخشندگی و رحمتم را به حسین بخشیدهام"[۱۰۴].
ابن عباس میگوید: "رسول خدا (ص) برای سلامتی حسن و حسین دعا میکرد و میفرمود: "پدرتان ابراهیم (خلیل) برای سلامتی اسماعیل و اسحاق دعا میکرد؛ شما را از شر شیطان وسوسهگر و چشم ملامت کننده، در پناه کلمات تام الهی (و تائید خداوند) قرار میدهم"[۱۰۵]. ابن عمر میگوید: "حسن و حسین دو حرز داشتند که در آنها مقداری از پرهای کوچک جبرئیل بود"[۱۰۶][۱۰۷]
بیعت امام حسن و امام حسین (ع) با پیامبر (ص)
جعفر بن محمد (ع) به نقل از پدرش میگوید: "امام حسن و امام حسین (ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر با نبی اکرم (ص) بیعت کردند در حالی که کوچک بودند و هنوز به بلوغ نرسیده بودند؛ پیامبر (ص) با هیچ بچه کوچکی غیر از ما بیعت نکرد"[۱۰۸][۱۰۹]
عصر خلفای سهگانه
به استناد محاسبات تقویمی، حسین بن علی (ع) هنگام وفات پیامبر (ص) نزدیک ۷ سال داشت. آن حضرت هنگام به قدرت رسیدن عمر، ۱۰ ساله، زمان انتخاب عثمان ۲۰ ساله، تا ۳۲ سالگی در مدینه و از ۳۲ - ۳۷ سالگی یعنی از خلافت پدرش امیرمؤمنان تا صلح برادرش حسن بن علی (ع)، در کوفه بود. حدود ۴۷ سالگیاش برادر خود، امام حسن (ع) را از دست داد و خود به امامت رسید و در ۵۷ سالگی به شهادت رسید. روی هم ۲۰ سال در دوره معاویه و چند ماه در روزگار یزید، در مدینه زیست.
بیشترین گزارشها از ایشان در دوره پس از پیامبر (ص) درباره فضائل او، مسائل سیاسی آن دوره و شهادت وی در کربلاست و از زندگانی شخصی حضرت اطلاعات کمتری در دست است؛ یکی از آنها درخواست از خلیفه دوم است که از منبر پدرش پیامبر (ص) پایین آید تا وی بر منبر پدر خود بنشیند[۱۱۰] که بسا در نوجوانی حضرت و آغاز دوره خلافت عمر انجام گرفته است؛ همچنین در ثبت میزان دریافتی حسین بن علی (ع) در دیوان عطا که در سالهای پایانی خلافت عمر بن خطاب تأسیس گردید، سهم آن حضرت به جهت نسبتشان با رسول خدا (ص) ۵ هزار درهم تعیین شد[۱۱۱]. در نبرد جمل، فرماندهی بخش چپ سپاه امام علی (ع) را ضد طلحه و زبیر به عهده داشت[۱۱۲][۱۱۳]
با آنکه امام حسین (ع) در زمان دو خلیفه نخست سنّ اندکی داشت، با این همه آنان را مورد انتقاد قرار میداد. نقل شده که حضرت خطاب به آنان فرموده بود که از منبر پدرم پایین بیا. آنان گمان برده بودند که این مطلب را امیرمؤمنان علی (ع) به حسین (ع) آموخته، اما پس از جستوجو دانستند که این سخنان از آنِ خود اوست[۱۱۴]. با توجه به اینکه وی علاوه بر نسبت نزدیک به رسول الله (ص)، یکی از صحابه و شاگردان ایشان نیز به شمار میآمده، طبیعی است که آن حضرت با تعالیم جدّ خود کمال آشنایی را داشته باشد و به مسأله وصایت و خلافت پس از ایشان آگاه باشد. هر چند حضرت در این ایام در سنین کودکی به سر میبرد، اما با توجه به دانشی که داشت، از حیث فکری، کودکانه نمیاندیشید. او حتی در زمان مادر و در جریان فدک، از ناحیه مادر به همراه امیرمؤمنان و حسن (ع) شاهد بر درستی مدعای فاطمه بود. بعدها در نامهای که عمرو بن عبدالعزیز به امام باقر (ع) داد، تصریح به این شد که فدک متعلق به فاطمه (س) است و علی و حسنین (ع)، گواهانی صادقاند[۱۱۵]. حسین (ع) مطابق آیه تطهیر از هرگونه ناپاکی و گناه و خطا مبرّاست و این از همان عصر پیامبر (ص) بوده و نمیتوان اعتراض وی به خلیفه را صرف سخن کودکانه دانست. درباره عصر عثمان نیز در منابع چند مطلب درباره امام حسین (ع) ذکر شده است. یکی از مطالبی که از گذشته معرکه آرا بوده، حضور حضرت به همراه حسن (ع) در فتح طبرستان به سال سیام قمری. برخی منابع تاریخی در بحث از وقایع سال سیام قمری نوشتهاند که سعید بن عاص در این سال از کوفه به جانب خراسان حرکت کرد و علاوه بر جماعتی از صحابه، حسنین (ع) همراه وی بودند و توانستند در این جنگ به پیروزی برسند[۱۱۶]. این خبر به دلایلی چند نمیتواند درست باشد: اوّلاً اهل بیت (ع) سه خلیفه نخست را غاصب میدانستند و به هیچروی حاضر نبودند از این طریق به کشورگشاییهای آنان و متعاقباً خلافتشان مشروعیت ببخشند.
مشورتهایی که گاه توسط امیرمؤمنان علی (ع) به خلفا داده میشد، ماهیتی متفاوت با جنگیدن در کنار آنها داشت. حضرت صرفاً برای حفظ اسلام و جلوگیری از وقوع بدعت در دین، آن هم در سطح پیشنهاد و مشورت به آنان کمک میکرد. حتی بیعت امام نیز با آنان صرفاً برای پرهیز از وقوع اختلاف در امّت بود. رفتن به جنگ برای کشورگشایی و فتوحات به کلی مقولهای دیگر است و خود از اساس محل تأمل است، چه رسد به اینکه در لشکر غاصبان خلافت صورت پذیرد. ثانیاً اگر آنگونه که برخی پنداشتهاند اینگونه جنگها، «جهاد» به شمار میآمده؛ باید بدانیم که در منطق و شیوه معصومان (ع)، جهاد معنایی خاص دارد و هر چیزی که نام جهاد بر آن بگذارند، از ناحیه ایشان جهاد دانسته نمیشود. جهاد در منطق اهل بیت (ع) بایستی در کنار امام عالم عادل و برای دفاع از دین و سرزمین و مال و ناموس صورت پذیرد و قصدی غیر از به دست آوردن غنیمت در آن باشد. علی (ع) هیچگاه در دوران خلافتش به فتوحات دست نزد و حتی سخنی در تأیید آن نگفت؛ زیرا چنین جنگهایی را مطابق موازین دینی و اخلاقی نمیدانست و اگر خود پیامبر (ص) میخواست، به جای نامه، لشکر به کشورهای پیرامون میفرستاد. رسول خدا (ص) حتی در سالهای اقتدار در مکه نیز مطلبی در این باب نفرمود. ثالثاً امیرمؤمنان که خود هم جنگاور بود و هم علم جنگ میدانست و به گواهی سخنانش مشتاق شهادت بود، هیچگاه در این فتوحات شرکت نکرد و حتی وقتی که میخواستند او را فرمانده سپاه حمله کننده به ایران کنند، صراحتاً پیشنهاد عمر و عثمان را رد کرد[۱۱۷]. رابعاً حتی در جنگهایی که در زمان خود امام علی (ع) واقع شد، ایشان از به میدان رفتن حسنین (ع) ابا داشت و آن دو را فرزندان رسول خدا (ص) میخواند و حفظ جانشان را فرض میدانست[۱۱۸]. چگونه ممکن است امیرمؤمنان به این راضی شود که آن دو بزرگ در معرکهای وارد شوند که بیفایده، بیم کشتهشدنشان وجود داشت.
امام حسین (ع) در ماجرای تبعید ابوذر به ربذه نیز موضع و رفتار عثمان را نقد کرد و بر درستی اندیشه و عمل ابوذر صحه گذاشت و علیرغم تأکید عثمان و مروان در عدم بدرقه او، با پدر و برادر، وی را همراهی کرد و سخنان قابلتوجهی خطاب به وی گفت. حضرت به ابوذر فرمود خدا قادر است آنچه را که میبینی تغییر دهد و خداوند هر روز در کاری است. این قوم تو را از دنیایشان محروم کردند و تو آنان را از دینت. تو از آنچه محرومت نمودند چه بینیازی و آنان به آنچه از آنان دریغ داشتی، چه نیازمند هستند. از خداوند بردباری و یاری بطلب؛ زیرا آنها نتیجه دینداری و بزرگواری است[۱۱۹].
آخرین مطلبی که درباره امام حسین (ع) در عصر عثمان در برخی گزارشها آمده، دفاع حضرت از عثمان و جلوگیری از کشتهشدن وی است. برخی منابع گفتهاند علی (ع) در یاری عثمان چنان کوشید که حتی حاضر شد حسنین را برای محافظت از خانه عثمان بر در بگمارد و حتی حسنین در این راه زخمی شدند و مورد عتاب امیرمؤمنان قرار گرفتند که چگونه با حضور شما عثمان کشته شد؟[۱۲۰] این سخنان نادرست است؛ زیرا هر چند علی (ع) از آشوب پیشآمده خشنود نبود و با نصیحت و وساطت میکوشید که از خونریزی جلوگیری کند، اما به هیچروی نه چندان علاقهای به عثمان داشت و نه استمرار خلافت او را به نفع اسلام و مسلمانان میدانست. حضرت معتقد بود که عثمان با همراهی بنیامیه بدعتهایی در دین نهاده که ریشه دین را میپوساند و مظلومان را از دادخواهی نومید میکند. در سخنان حضرت مطالب متعددی برای تأیید این مطلب وجود دارد[۱۲۱]. در جریان بیعت مردم با امام علی (ع) یکی از کسانی که به دستور امیرمؤمنان سخن گفت، امام حسین (ع) بود. حضرت فرمود که از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود علی، شهر هدایت است و هرکس در آن در آید، هدایت یابد و هرکس از آن کناره جوید، هلاک گردد[۱۲۲][۱۲۳]
دوران خلافت ابوبکر
از عبدالرحمن بن اصفهانی نقل شده که گفت: روزی ابوبکر بر روی منبر رسول خدا نشسته بود؛ حسین بن علی پیش او آمد و فرمود: "از جایگاه پدرم برخیز!" ابوبکر گفت: "راست میگویی اینجا جایگاه پدر توست"[۱۲۴][۱۲۵]
درباره آن حضرت (ع)، در دوره دو خلیفه اول، گزارشهای اندکی وجود دارد. در برخی از منابع آمده است وقتی او ابوبکر را بر منبر رسول خدا (ص) دید، به اعتراض، از او خواست از منبر پدرش پایین بیاید[۱۲۶].
وقتی عمر را نیز در حال خطابه بر منبر رسول خدا (ص) دید، همین رفتار را کرد[۱۲۷].
امام حسین و حضرت فاطمه
حسین بن علی (ع) پس از جدّ بزرگوارش رسول خدا (ص) تحت مراقبت مادر گرانقدرش، صدیقه طاهره فاطمه زهرا (س)، بانوی بانوان جهان و حمایت پدر بزرگوارش، علی مرتضی (ع) سرور اوصیاء و پیشوای مسلمانان، قرار گرفت؛ پیشوایی که پس از رسول اکرم (ص) شاهد رنج و اندوه و انحراف رهبری مسلمانان بود و پیامدهای ناگوار رنج و مصیبت و کشاکش و ستیز با عناصری که این پیشوایی بزرگ را در کمال خودستایی و بیدلیل و برهان به یغما بردند، پدر و مادر بزرگوارش را احاطه کرده بود و... امام حسین (ع) در کنار برادرش حسن و پدر ارجمندش امیرمؤمنان (ع) و مادر گرامیاش فاطمه، شاهد این رنج و اندوه بوده و تلخی و مرارتهای آن را فرو خورد. هرچند دوران کودکیاش را سپری میکرد ولی به خوبی از عمق ماجراهای دردناک و شدّت مصیبت آگاه بود[۱۲۸].
حسین (ع) در زمان مادر
حسین (ع) هفت سالی بیشتر نداشت که هم جدّ بزرگوار خود و هم مادر گرامیاش را از دست داد. فاطمه (س) بیش از چند ماه پس از وفات رسول الله (ص) زنده نبود و در این مدت نیز بیشتر در حالت اندوه و بیماری و دفاع از حریم نبوّت و ولایت علی (ع) مشغول بود. منابع، موارد اندکی از ارتباطات حسین (ع) با مادر را بیان میکند. گفته شده که حسنین با هم بازی میکردند و کشتی میگرفتند و برخی اوقات آن دو برای اینکه خود را محک بزنند، نزد مادر میآمدند و از او میخواستند تا بگوید که کدامیک قویتر است و در مسابقه پیروز شده است. حتی درباره خط نوشتن آن دو نیز روایتهایی وجود دارد. فاطمه (س) در مواجهه با این درخواست کودکان خود، طریق سکوت پیش میگرفت و به هیچروی صراحتاً از برتری یکی از آن دو سخن نمیگفت[۱۲۹]. در دوران درد و رنج پس از رحلت رسول خدا (ص) نیز گاه فاطمه (س) به حسنین مینگریست و با اندوه از روزگار حضور جدّشان سخن میگفت و میفرمود کجاست پدرتان که شما را گرامی میداشت و بیش از همه به شما محبت میورزید و نمیگذاشت پای بر زمین بگذارید و بر دوشتان میگرفت[۱۳۰].
یکی از تصاویر سوزناکی که منابع در مواجهه حسین (ع) با مادر بیان کردهاند، مربوط به زمان رحلت زهرا (س) است. منقول است دقایقی پس از آنکه فاطمه (س) از دنیا رفت، حسنین به خانه آمدند و ابتدا گمان بردند که مادر خفته است و از این خواب بیموقع دچار شگفتی شدند، اما چون دانستند مادر از دنیا رفته است؛ خود را به روی بدنش انداختند و از او عاجزانه خواستند که برخیزد و آنان را یتیم نگذارد. حسن خطاب به مادر گفت که با من سخن بگو پیش از آنکه جان از تنم خارج شود و حسین پای مادر را میبوسید و میگفت منم فرزندت حسین، با من سخن بگو پیش از آنکه قلبم متلاشی شود[۱۳۱]. در نقلی دیگر آمده که پس از وفات فاطمه (س) حسنین بر روی بدن مادر افتادند و چنان ناله کردند که هاتفی به علی (ع) گفت که ایندو را برگیر که آسمانیان نیز به نوحه افتادهاند[۱۳۲][۱۳۳]
دوران خلافت عمر
امام حسین (ع) در دوران خلافت عمر بالندگی یافت و در کنار پدر و برادرش به ظاهر، از سیاست و پذیرش مسئولیت خلافت، خودداری نمود و به تهذیب و تربیت مردم رو آورد و احکام دینشان را در مسیر صحیح رسالت که در سیروسلوک پدر ارجمندش علی بن ابی طالب (ع) و موضعگیریهای اصولی و ارزشمند آن حضرت تجسم داشت، بدانان میآموخت[۱۳۴].
امام حسین (ع) فرمود: "روزی عمر بر روی منبر بود؛ من از منبر بالا رفته و به او گفتم: از منبر پدر من پایین بیا و بر روی منبر پدرت برو!! عمر گفت: " چه کسی این حرف را به تو یاد داده است؟! " گفتم: هیچ کس! گفت: " به خدا قسم این منبر پدر توست؛ به خدا قسم این، منبر پدر توست! و آیا مویی بر سر ما جز به اراده شما میروید! اگر اراده کنید بر ما وارد و اگر اراده کنید بر ما پوشیده میشود[۱۳۵][۱۳۶]
دوران خلافت عثمان
امام حسین (ع) در دوران خلافت عثمان که در عنفوان جوانی به سر میبرد در کنار پدر قرار داشت و خالصانه برای اسلام کار میکرد و همگام با پدر در جهت پایان دادن به فساد و تباهی که در سایه شوم حکومت عثمان و حاشیهنشینانش، به پیکر امّت و دولت راه یافته بود، تشریک مساعی داشت و طی این برهه هیچگاه از مواضع پدر ارجمندش پا فراتر ننهاد، بلکه در مسیر همان رهبری قانونی که رسول اکرم (ص) آن را به پدر بزرگوارش علی مرتضی سپرده بود چونان سربازی مخلص و فداکار بود[۱۳۷].
در دوره خلافت عثمان، منابع تاریخی از مشایعت ابوذر به هنگام تبعید توسط جمعی شاخص حکایت دارد که امام حسین (ع) از آن جمله بوده و در تأیید او سخنانی گفته است[۱۳۸]. بر اساس برخی گزارشها، آن حضرت (ع) در بعضی از جنگها و فتوحات شرکت کرده[۱۳۹] و هنگام هجوم معترضان به خانه عثمان، امام حسین (ع) از مدافعان عثمان بوده است[۱۴۰]. در خصوص درستی این دو گزارش، تردیدهای جدی وجود دارد[۱۴۱][۱۴۲]
برخورد با ابوسفیان در زمان عثمان
از امام حسن (ع) نقل شده روزی به معاویه و اطرافیانش میفرمود: "شما را به خدا قسم میدهم، آیا میدانید زمانی که در مسجد رسول خدا (ص) برای عثمان بیعت گرفته شد، ابوسفیان نزد او رفت و گفت: " ای پسر برادرم آیا بر گردن ما چیزی هست؟ " عثمان گفت: " نه ". ابوسفیان گفت: " ای جوانان بنی امیه خلافت را میان خود بگردانید؛ قسم به آنکه جان ابوسفیان در دست اوست نه بهشتی وجود دارد و نه جهنمی. " شما را به خدا سوگند میدهم، آیا میدانید زمانی که برای عثمان بیعت گرفته شد ابوسفیان، دست حسین (ع) را گرفت و گفت: " ای پسر برادرم[۱۴۳]، با من بیا تا به سوی بقیع غرقد[۱۴۴] برویم. " حسین (ع) با او رفت و زمانی که کنار قبرهای بقیع رسیدند او دست حسین را کشید و با صدای بلند فریاد زد: " ای ساکنان قبرهایی که با ما بر سر حکومت جنگیدید! حال حکومت در دست ماست و بدن شما (در زیر خاک) پوسیده است".[۱۴۵]. حسین بن علی (ع) به او فرمود: " خداوند پیری تو و صورتت را زشت کند" سپس دستش را به سختی از دست او کشید و او را ترک کرد. اگر نعمان بن بشیر دست ابوسفیان را نگرفته بود و به مدینه باز نمیگرداند، ابوسفیان هلاک میشد..."[۱۴۶][۱۴۷]
عصر خلافت امیرالمؤمنین
امام حسین (ع) به مدت سی سال در دوره امامت پدر بزرگوارش حضرت علی (ع) زندگی کرد. این دوره به دو دوره «سکوت» و «زمامداری» تقسیم میشود:
دوره سکوت؛ یعنی دوره بیست و پنج ساله زمامداری خلفای سه گانه (ابوبکر، عمر و عثمان) در این دوره امام علی (ع) به جهت رعایت مصلحت مهمتر؛ یعنی حفظ اسلام و مسلمانان، از حق خویش چشم پوشی و سکوت کرد. بنا به نقل تاریخ در این دوره که حسین بن علی (ع) هنوز بیش از ده بهار از زندگانیاش سپری نشده بود، روزی وارد مسجد شد و دید عمر خلیفه دوم بر فراز منبر نشسته است. حضرت با دیدن این صحنه بالای منبر رفت و به عمر گفت: «از منبر پدرم پایین بیا و بالای منبر پدرت برو» عمر که در این لحظه خود را باخته بود، پاسخی نداشت جز این که گفت: «پدرم منبری نداشت»[۱۴۸].
دوره زمامداری؛ یعنی پنج سالی که حضرت علی (ع) زمام امور را در دست گرفت، در این دوره، امام حسین (ع) به عنوان یک سرباز فداکار در کنار پدر بود و در سه نبرد «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» حضوری فعال داشت؛ به عنوان نمونه، در جنگ جمل از سوی امیر مؤمنان علی (ع) فرماندهی سپاه چپ لشکر را بر عهده داشت[۱۴۹].[۱۵۰]
حضور در جنگها
گزارشهای تاریخی حاکی از آن است که امام پیش از جنگ صفین برای مردم کوفه سخنرانی کرده و آنان را به جهاد تشویق نموده و از سستی در آن پرهیز داده است[۱۵۱]. در جنگها علی (ع) مراقبت ویژه از حسنین داشته است، به گونهای که برخی منابع گفتهاند فرزند حضرت یعنی محمد بن علی (حنفیه) از این امر، اظهار ناراحتی نموده و برخی از یاران علی (ع) به او گفتهاند که تو در حکم دستان اویی و حسنین در حکم چشمانش و او با دستهایش از چشمهایش مراقبت میکند[۱۵۲]. نقلی دیگر حاکی از آن است که چون محمد بن حنفیه در جنگ جمل به امیرمؤمنان اعتراض میکند که چرا چندین بار مرا به جنگ با دشمنان فرستادی و چنین اجازهای به حسنین ندادی، حضرت به او فرمود که تو فرزند منی و این دو فرزندان رسول خدا (ص)، آیا روا نیست که من از آنان مراقبت کنم[۱۵۳].
حسین (ع) مانند برادر تا آخرین لحظات عمر پدر در کنار وی بود و چون امیرمؤمنان به بستر مرگ افتاد، از جانب پدر وصیّ پس از حسن (ع) تعیین شد[۱۵۴][۱۵۵]
حضرت ابا عبدالله الحسین (ع) در عصر حکومت علوی در کلیه موضعگیریها و جنگ و نبردهای پدر بزرگوارش علی (ع) در کنار آن حضرت قرار داشت و در نبرد با ناکثین و قاسطین و مارقین، لحظهای ضعف و سستی به خود راه نداد؛ با اینکه پدر ارجمندش به جهت بیم از قطع دودمان رسول اکرم (ص) به واسطه شهادت او و برادرش حسن، به حیات و زندگی آنها سخت علاقهمند بود.
این دو بزرگوار تا آخرین لحظه در کنار پدر بزرگوارشان قرار داشتند و رنج و محنتی را که پدر از مردم عراق میدید، آندو نیز متحمل میشدند.
امام حسین (ع) در زمان خلافت پدرش، در عرصههای سرنوشتساز، نظیر جنگهای امام علی (ع) با مخالفانش، حضور داشت. حسین (ع) در جنگ جمل فرمانده جناح چپ سپاه[۱۵۶] و در جنگ صفین، همراه حسن (ع)، فرمانده سواران بود[۱۵۷] در جنگ نهروان نیز حضور داشت[۱۵۸].
هنگام شهادت پدر
سرانجام امیر مؤمنان (ع) در یکی از خانههای خدا فرشته شهادت را در آغوش کشید و در محراب عبادت خویش در مسجد کوفه و در مقدسترین لحظات زندگیاش یعنی لحظه نیایش و عبادت و توجّه به پروردگار کعبه به فیض شهادت نائل و در خون مبارک خویش غوطهور گشت و بر لبان مبارکش جمله «فُزْتَ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ» نقش بست[۱۵۹].
عصر امام حسن مجتبی
در مدت ده سالی که امام مجتبی (ع) منصب امامت را عهدهدار بود، امام حسین (ع) چه در وضعیت جنگی و قیام امام مجتبی (ع) و چه در وضعیت قعود یا متارکه نظام و کنارهگیری از حکومت، همواره در کنار برادر و یار و یاور او بود. امام حسین (ع) در راه اعتلای اهداف متعالی برادر از هیچ کوششی دریغ نمیورزید که این بحث در اولین فراز پژوهش حاضر پیگیری میشود.[۱۶۰] حسین بن علی در دوره امامت امام مجتبی چه در هنگامی که برادرش در برابر طغیانگریهای معاویه به جنگ رو آورد و چه در وضعیت متارکه حکومت و برقراری پیمان صلح، مطیع و یار و یاور برادر بود.[۱۶۱]
در زمامداری
آنگاه که پس از شهادت امام علی (ع) مردم با امام مجتبی (ع) بیعت نمودند و حضرت زمام امور را به دست گرفت، امام حسین (ع) به عنوان یار و مشاور عالی قدر برادر، در کنار حضرت بود. او خود را سربازی فداکار در راه آرمان برادر معرفی کرد، به دعوت برادر در بسیج نیروها برای نبرد با سپاهیان معاویه لبیک گفت. وی همراه نیروهای تحت فرماندهی امام مجتبی (ع) از کوفه خارج شدند، تا در رویارویی با لشکریان شام از امام زمان خویش دفاع نمایند.[۱۶۲]
در معاهده صلح با کنارهگیری از حکومت
امام حسین (ع) در دوره امامت و زمامداری امام مجتبی (ع) پیرو سیاستهای آن حضرت بود. هم در جنگ تابع سیاستهای برادر بود و هم در صلح. او برادرش را امام بر حق و اطاعت از آن حضرت را بر خود لازم میدانست؛ چه هنگامی که آهنگ نبرد و مقابله با سپاه شامیان نواخته شد، حسین بن علی (ع) در بسیج و اعزام نیروها به آرودگاه «نخیله» و «مسکن» نقش داشت و همراه برادر به «مدائن» و «ساباط» برای جمعآوری لشکر رفت و چه هنگامی که پیمان صلح منعقد شد. حسین بن علی (ع) هم در قیام برادر مطیع بود و هم در قعود آن حضرت و نیز بعد از کنارهگیری برادر از حکومت. آنگاه که حسن مجتبی (ع) بار سفر بست و از کوفه رهسپار مدینه شد، حسین بن علی (ع) در کنار برادر بود و مدام از سیاستهای برادر در برابر انتقادهای دوست و دشمن، بهویژه در برابر انتقادهای دوستانی که در جنگ با معاویه پافشاری داشتند و از معاهده صلح آن حضرت ناراضی بودند، دفاع میکرد و خود را سرباز وفادار و فداکار امام مجتبی (ع) معرفی میکرد.
سؤال: آیا امام حسین (ع) سیاستش مغایر با سیاست امام مجتبی (ع) نبود؟ برخی گفته اند: این دو برادر، دو سیاست، متضاد و متعارضی داشتند. در تاریخ آمده است: امام حسن (ع) صلح طلب، ولی امام حسین (ع) خواهان جنگ و ستیز بود. امام مجتبی (ع) سیاست آشتی ملی را دنبال میکرد، ولی امام حسین (ع) به این سیاست اعتقادی نداشت. این سخن را به پیامبر نسبت دادهاند: «حسن از من است و حسین از علی»[۱۶۳]. پیامبر سیاست صلح و آشتی ملی را دنبال میکرد و امام حسن (ع) هم مانند پیامبر (ص) در پی این سیاست بود، ولی امام علی (ع) جنگ طلب بود و امام حسین (ع) هم در پی سیاست پدر؛ یعنی جنگ طلب بود.
گفتهاند: امام حسین (ع) در اعتراض به سیاست صلح برادر به آن حضرت گفت: «کاش قلب من برای تو و زبان تو برای من میبود»[۱۶۴]. نیز نقل کردهاند: حسین بن علی (ع) به صلح اعتقادی نداشت و در این باره به برادر خود اعتراض کرد و گفت: «أُعِيذُكَ بِاللهِ أَنْ تُكذِّبَ عَلِيّاً، وَتُصَدِّقَ مُعَاوِيَةَ»[۱۶۵]؛ مبادا که با سیاست آشتی جویانه خویش علی را تکذیب و معاویه را تصدیق نمایی». آیا این گفتار درست است و میتوان به این گونه روایتها تکیه کرد؟
پاسخ: اینگونه نسبتها از ساحت مقدس سیدالشهدا حسین بن علی (ع) به دور است، چون که آن حضرت از اوضاع و شرایط زمان آگاه بود و مشکلات سپاه امام مجتبی (ع) از قبیل فرار سربازان، تطمیع فرماندهان توسط معاویه، اختلافها در جبهه کوفیان، تحجرگرایی خوارج و... که باعث سستی این جبهه شده بود را از نزدیک میدید، و خوب میدانست که مسئولیت خطیری بر دوش امام حسن (ع) است. ؛ چراکه آن حضرت به عنوان امام المسلمین وظیفه حفظ اسلام و مسلمانان را عهدهدار است. امام حسین (ع) به این امر واقف بود که در صورت اقدام به جنگ، همین یاران اندک به شهادت میرسیدند و باند اموی که آرزوی نابودی اسلام را داشتند، یکه تاز میدان میشدند و همه تلاشهای پیامبر (ص) را نابود میکردند، حسین بن علی (ع) خوب میدانست که در این شرایط تلاشهای سیاسی جز با سیاست کجدار و مریض پسندیده نیست.
بله، میتوان گفت این پیمان صلح نه خوشایند امام حسین (ع) بود و نه امام حسن (ع)؛ لکن آن را به ناچار و با توجه به رعایت قانون اهم و مهم پذیرفتند.
اگر در برخی از روایات آمده است که امام حسین (ع) در مورد معاهده صلح کراهت داشت، در صورت درست بودن سند میگوییم: این کراهت داشتن به این معنا نیست که سیاستش متعارض و متضاد با سیاست برادر بود، بلکه امام حسن (ع) هم به آن کراهت داشت و آن را با اشتیاق نپذیرفت. هم امام حسن (ع) و هم امام حسین (ع) هیچ گاه خواهان این نبودند که حکومت و زمامداری مسلمانان در دست فرزند ابوسفیان قرار بگیرد. امام حسین (ع) میدانست که باید در انتخاب بین بد و بدتر؛ بدتر را رها کرد و بد را برگزید. کنارهگیری از حکومت و واگذاری آن به معاویة بن ابی سفیان بد بود، ولی با شرایطی که خوارج بر کوفیان تحمیل نموده بودند، نیز شرایطی که با سستی کوفیان، فرار ارتشیان، تطمیع معاویه، شیطنت عمرو عاص و حماقت ابوموسی اشعری به وجود آمده بود، ادامه جنگ را بدتر کرد. در چنان موقعیتی پذیرش جنگ، با دوراندیشی و خردورزی هماهنگ نبود؛ زیرا این گزینه نسبت به گزینه دیگر بدتر بود. حسین بن علی (ع) این را به خوبی میدانست که باید در انتخاب بین بد و بدتر، بدتر را برگزیند. این سیاست، همان سیاست علوی است که فرمود: «لَيْسَ الْعَاقِلُ مَنْ يَعْرِفُ الْخَيْرَ مِنَ الشَّرِّ وَ لَكِنَّ الْعَاقِلَ مَنْ يَعْرِفُ خَيْرَ الشَّرَّيْنِ»[۱۶۶]. بنابراین با توجه به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، امام حسین (ع) نیز پذیرای ترک مخاصمه بود.
این روایت پیامبر را که: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»[۱۶۷]؛ امام حسین (ع) هم شنیده بود و میدانست که باید پیرو سیاست حسنی باشد، چه برادر با دشمن جنگ کند و چه صلح نماید.
افزون بر این نمونههای فراوانی در تاریخ آمده است که امام حسین (ع) سیاست برادر را تأیید نمود. اینک چند نمونه را بیان میداریم:
- «حجر بن عدی» و «عبیدة بن عمرو» که از معترضان معاهده صلح بودند، نزد حسین بن علی (ع) رفتند و از او خواستند که بدون توجه به معاهده صلح، به جنگ با معاویه بپردازد و شیعیان کوفه و دیگر مناطق در رکاب آن حضرت با «قاسطین» شام میجنگند. امام حسین (ع) در پاسخ به این خواسته، بیان داشت: «انا قد بایعنا و عاهدنا و لا سبیل إلی نقض بیعتنا»[۱۶۸].
- «سلیمان بن صرد خزاعی» از شیعیان و یاران سرشناس امام علی (ع) یکی دیگر از معترضان معاهده صلح بود، وی به حضور امام حسین (ع) شرف یاب شد و گفت: شیعیان عراق، بصره و حجاز آمادهاند که با شما همراهی کنند تا در نبرد با سپاه معاویه پیروز شوید. امام حسین (ع) در پاسخ بیان داشت: «مادام که معاویه زنده است باید هر کدامتان در خانههایتان باشید و دست به شمشیر نبرید، بعد از مرگ معاویة با هم صحبت میکنیم که باید چه کار کنیم»[۱۶۹]؛.
- «بلاذری» در «انساب الاشراف» مینویسد: بعد از انعقاد معاهده صلح، شیعیان کوفه از این جهت که سستی به خرج دادند و امام مجتبی (ع) را یاری نکردند و بدین جهت حضرت مجبور شد تا با معاویه صلح کند، پشیمان شدند و در جهت تدارک آن گام برداشتند؛ جماعتی از آنان نزد امام حسن بن علی (ع) رفتند و از آن حضرت خواستند که تا از معاهده صلح دست بردارد. امام مجتبی (ع) خواستههای آنان را نپذیرفت، سپس نزد حسین بن علی (ع) رفتند و همان پیشنهاد را بیان کردند، امام حسین (ع) به مانند برادرش امام مجتبی (ع) پاسخ منفی ابراز داشته و فرمود: اکنون صلحی شد و بیعتی صورت گرفت، گرچه آن را خوش نداشتم (ولی حالا شد) تا هنگامی که معاویه زنده است قیام درست نیست، بعد از او ببینیم که چه میتوانیم بکنیم»[۱۷۰]؛
- ابی حنیفه دینوری در اخبار الطوال مینویسد: علی بن محمد بن بشیر همدانی گوید: من با سفیان بن لیلی به مدینه منوره نزد حسن بن علی (ع) رفتیم و از پیمان صلح ابراز ناخرسندی کردیم؛ امام مجتبی (ع) از پیمان صلح دفاع کرد. سپس نزد حسین بن علی (ع) رفتیم و جریان ملاقات خویش را با ابومحمد حسن بن علی (ع) بیان داشتیم و از پیمان صلح ابراز ناخشنودی کردیم. امام حسین (ع) از سیاست صلح حسنی دفاع کرد و گفت: «برادرم امام مجتبی (ع) راست گفت، باید هر کدامتان در خانه خویش باشید؛ مادامی که معاویه زنده است، دست به اسلحه نبرید»[۱۷۱].
- علامه مجلسی در بحارالانوار از امام صادق (ع) نقل میکند که بعد از جریان صلح، معاویه برای امام مجتبی (ع) نامهای ارسال کرد و آن حضرت رابه همراه برادرش حسین بن علی (ع) و شیعیان به شام دعوت نمود. امام حسن (ع) به دنبال این دعوت، به همراهی برادرش حسین بن علی (ع) و فرمانده سپاهش قیس بن سعد بن عباده انصاری به شام رفتند. معاویه، در جلسهای به امام حسن (ع) گفت: برخیز و بیعت کن، حضرت برخاست و بیعت کرد. سپس به حسین بن علی (ع) گفت: برخیز بیعت کن. امام حسین (ع) نیز همانند امام مجتبی (ع) بیعت کرد. نوبت به قیس بن سعد رسید. به او گفت: برخیز و بیعت کن. قیس به حسین بن علی (ع) نگاه معناداری کرد و حسین (ع) تردید او را دانست که از جهتی بیعت با معاویه ناخوشایند است و از جهتی بیعت نکردن هم یک سری مشکلاتی را در پی دارد. حسین بن علی (ع) تردید او را زدود و گفت: «يَا قَيْسُ إِنَّهُ إِمَامِي»[۱۷۲]. در این مسئله که تصمیمگیری مشکل است، باید تابع امام مجتبی (ع) شد، چون او امام من است، بنگر که آن حضرت چگونه برخورد کرده است. تو همچنین برخورد کن. امام حسین (ع) سیاست امام حسن (ع) را میپذیرد و به قیس بن سعد سفارش میکند که از امام مجتبی (ع) متابعت کند.
- طبق نقل بلاذری: بعد از شهادت امام مجتبی (ع) شیعیان کوفه در خانه سلیمان بن صرد خزاعی جمع شدند و برای امام حسین (ع) نامهای ارسال نمودند. در این نامه بعد از بیان تعزیت و تسلیت از درگذشت امام حسن (ع) یادآور شدند که ما آمادهایم در رکاب شما مجاهدت کنیم و از حزب فرزندان ابوسفیان برائت بجوییم و جان خویش را در راه احیای حقوق شما فدا کنیم؛ از امام حسین (ع) خواستند که پرچم مبارزه مسلحانه بر ضد حکومت معاویه را برافرازد و کوفیان حمایت میکنند. امام حسین (ع) در پاسخ نوشت: «من دوست دارم سیاست برادرم را ادامه دهم، تا هنگامی که معاویه زنده است دست به شمشیر نبرید، بعد از مرگ معاویه هم باید ببینم اوضاع و شرایط چگونه است»[۱۷۳]. ابو حنیفه دینوری نامه امام حسین (ع) را در پاسخ به کوفیان با اندک تفاوتی چنین مینویسد: «أَمَّا أَخِي فَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ اللَّهُ قَدْ وَفَّقَهُ وَ سَدَّدَهُ فِيمَا يَأْتِي؛ وَأمَّا أنَا، فَلَيْسَ رَأْيِي الْيوْمَ ذَلِكَ، فاَلْصَقُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ بِالْأَرْضِ، وَاَكْمَنُوا فِي البُيُوتِ، وَاحْتَرِسُوا مِنَ الظِّنَّةِ مَادامَ مُعَاوِيَةُ حَيَّاً، فَإنْ يُحْدِثِ اللَّهُ بِهِ حَدَثاً وَ أَنَا حَيٌّ، كَتَبْتُ إِلَيْكُمْ بِرأْيِي، وَالسَّلَام»[۱۷۴].[۱۷۵]
در مبارزهها و برخوردها
امام حسن (ع) بعد از کنارهگیری از حکومت، همیشه مورد بیمهری و اهانتهای بنی امیه رو به رو میشد و حضرت هم در برابر این بیادبی، از خود واکنش شجاعانه نشان میداد و با آنان برخورد میکرد. در این مبارزهها و برخوردها، همواره امام حسین (ع) در کنار برادر بود و از حریم امامت و ولایت دفاع میکرد.
- مورخان نوشتهاند: معاویه بعد از معاهده صلح به سوی کوفه حرکت کرد و چند روزی در آن شهر اقامت نمود و مهرههای خود را در پستهای مختلف حوزه خلافت شرقی و منطقه عراق گماشت. در همین ایام، روزی در حضور امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بر فراز منبر رفت و خطبهای خواند و نام امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب (ع) را بر زبان جاری کرد و آن چه ناصواب و نامناسب بود، نسبت به آن حضرت بیان کرد و سپس در مورد امام مجتبی (ع) اسائه ادب نمود. امام حسین (ع) ناگهان به پاخاست، تا به ناسزاها و بیادبی او پاسخ دهد، لکن امام حسن (ع) برادر را در جای خود نشاند و خود به اهانتها و یاوههای معاویه پاسخ گفت[۱۷۶].
- مسعودی مینویسد: عمر و پسر عثمان بن عفان از حزب بنی امیه و اسامة بن زید، آزاد شده پیامبر (ص) و وابسته به بنی هاشم، درباره قطعه زمینی با هم نزاع داشتند و برای حل و فصل آن به حضور معاویه رفتند. پسر عثمان به پسر زید گفت: «گویا تو مرا دشمن میداری!» اسامه پسر زید گفت: «من از وابستگی تو به نسبات شاد نیستم». آنگاه مروان پسر حکم از جا برخاست و به عنوان اعلان حمایت از حزب بنی امیه پهلوی عمر و پسر عثمان نشست، امام حسن (ع) نیز به عنوان اعلان حمایت از بنی هاشم و مبارزه با باند اموی بلند شد و پهلوی ادامه پسر زید نشست، سعید پسر عاص برخاست و پهلوی مروان نشست، امام حسین (ع) نیز بلند شد و پهلوی امام حسن (ع) نشست. عبدالله پسر عامر برخاست و پهلوی سعید بن عاص نشست، عبدالله پسر جعفر بلند شد و پهلوی امام حسین (ع) نشست، عبد الرحمان پسر حکم برخاست و پهلوی عبد الله بن عامر نشست. عبدالله بن عباس بلند شد و پهلوی عبدالله بن جعفر نشست. با این کار در حضور معاویه بنی امیه در برابر بنی هاشم یارگیری کردند، و بزرگ بنی هاشم؛ یعنی امام مجتبی (ع) نیز با آنان مقابله کرد و برادرش حسین (ع) نیز در کنارش بود و به این حرکت سیاسی برادر پیوست. معاویه این شهامت بنی هاشم را چون دید، گفت: شتاب مکنید، من حضور داشتم که پیامبر (ص) این زمین را به «اسامه» داد[۱۷۷].[۱۷۸]
در احترام و ادب
امام حسین (ع) مدام به برادر بزرگ خویش، امام مجتبی (ع) احترام میگذاشت و آن حضرت را گرامی میداشت و کاری که موجب بیحرمتی و بیادبی میشد، انجام نمیداد.
علامه مجلسی مینویسد: روزی فقیری نزد امام حسن (ع)، امام حسین (ع) و عبدالله بن جعفر رسید و از این سه چهره نامدارهاشمی کمک خواست. امام حسن (ع) فرمود: از دیگران کمک مالی خواستن تنها در سه مورد رواست: یکی این که خونبهایی به گردن کسی باشد و او از پرداخت آن به کلی عاجز باشد. دوم: بدهی کمر شکن داشته باشد. سوم: فقیر و درماندهای که دستش به جایی نرسد. کدام یک از این سه چیز برای شما اتفاق افتاده است؟ فقیر گفت: اتفاقاً یکی از این سه مورد است. اما حسن (ع) پنجاه دینار به آن فقیر کمک کرد. امام حسین (ع) به احترام برادر چهل و نه دینار کمک کرد. یک دینار کمتر و عبدالله بن جعفر به احترام این دو چهل و هشت دینار به فقیر کمک نمود[۱۷۹].[۱۸۰]
در رکاب برادر
در زمان امامت امام حسن (ع) امام حسین (ع) هماره در رکاب برادر بود تا زمان شهادت وی. این مشی معهود را برخی منابع و گزارشها به گونهای دیگر جلوه دادهاند. برخی افراد چه در زمان وقوع صلح و چه پس از آن گمان این بردهاند که میان حسن و حسین اختلافنظر و روش وجود دارد. آنان گمان بردهاند که حسنین، یکی عافیتطلب بوده و دیگری شهادتطلب. دلیل اصلی این پندار، آن چیزی است که بر آن دو بزرگوار در دو زمان متفاوت رفته است. حتی برخی از تحلیلهای مبتنی بر سنخهای روانشناختی، این دو رفتار متفاوت را نتیجه تفاوت سنخ روانشناختی آن حضرات دانستهاند. جالب اینکه در تاریخ، سخنان و اشعاری را جعل کرده و به حسین (ع) نسبت دادهاند و گفتهاند که وی شدید از صلح برادر ناراحت بوده است. چه رفتار امام حسین (ع) در سالهای امامت برادر و چه سخنان باقیمانده از وی در این زمینه، دروغ بودن آن ادعاها را نشان میدهد. او برادر را مکرراً تصدیق کرد و به کسانی که طالب شکستن صلح و ورود در جنگ بودند، فرمود که تا زمان مرگ معاویه صبر کنید تا ببینیم خداوند چه چیزی را برایمان مقدّر کرده است[۱۸۱]. امام حسین (ع) در مواضع متعددی فرمود صلح برادرم به امر خدا و رسولش بوده و جهاد من نیز چنین است[۱۸۲]. حرمت حسین (ع) نسبت به برادر گواهی دیگر بر نادرستی ادعاهای مذکور است. از امام باقر (ع) نقل شده که حسین (ع) به حرمت حسن (ع) در محفلی که او حضور داشت سخن نمیگفت[۱۸۳]. نقل شده پس از اینکه امام حسن (ع) پس از شهادت پدر، بیعت خود را مشروط به جنگ نکرد، عدهای نزد امام حسین (ع) آمدند و خواستند با وی بیعت کنند. امام حسین (ع) در پاسخ آنان فرمود: به خدا پناه میبرم از اینکه حسن زنده باشد و با شما بیعت کنم[۱۸۴]. حضرت به قیس بن سعد نیز فرمود که امام من، حسن است[۱۸۵]. امامان صاحب مقام عصمتاند و معلوم است که حسین (ع) بهتر از همه به عصمت برادر آگاه بوده و از اینروست که وی را در همه امور تصدیق و یاری میکرده است. عجیب آنکه در برخی منابع دیده میشود این است که پس از صلح، معاویه میخواهد که امام حسین (ع) با او بیعت کند و حضرت از بیعت روی میگرداند و امام حسن (ع) به معاویه میگوید که او اهل بیعت با تو نیست. این نقلها به گونهای است که گویی خود حسن (ع) بیعت کرده و تنها حسین (ع) است که از بیعت امتناع میورزد[۱۸۶]. اینچنین نقلهایی با توجه به اطاعت و حرمت حسین (ع) نسبت به برادر نمیتواند درست باشد. اگر بیعت با معاویه برای امام حسین (ع) اشکال دارد، برای امام حسن (ع) نیز که امام عصر اوست، به مراتب اشکال بیشتری دارد[۱۸۷].
همگرایی با برادر
پس از شهادت پدر و دوران امامت برادرش، در کنار او بود و در جریان صلح برادرش با معاویه، با برادرش همگرایی داشت[۱۸۸].
امام حسین (ع) پس از پدر بزرگوار خویش در کنار برادر ارجمندش امام مجتبی (ع) قرار گرفت و در جهت به خلافت رسیدن امام حسن (ع) همانند توده مسلمانان مهاجر و انصار و تابعین، در کوفه با برادر بیعت نمود و با اینکه معاویه برای از چشم انداختن امام مجتبی (ع) و پراکنده ساختن طرفداران وی و پایان دادن به حکومت قانونی او تمام عوامل فریبنده خود را به کار گرفته بود، هیچگاه از مواضع برادرش حسن (ع) که هریک از جدّ بزرگوار و پدر ارجمندش به امامت وی تصریح کرده بودند، پا فراتر ننهاد.
حسین بن علی (ع) از مواضع برادر و نتایجی که بر آنها مترتب بود، کاملا آگاه بود زیرا شرایط دشواری که مسلمانان را در آن برهه به ویژه پس از شهادت امام علی (ع) فراگرفته بود به خوبی احساس میکرد،؛ چراکه سیاسی بازیها و شعارهای عوامفریبانه معاویه بسیاری از سادهاندیشانی که پایگاه بزرگ مردمی را در جامعه کوفه و مرکز خلافت اسلامی تشکیل میدادند، تحت تأثیر قرار داده بود. به همین دلیل پس از تبلیغات گمراهکننده معاویه و حاشیهنشینان و کارگزارانش در صفوف سپاه طرفدار امام علی (ع)، این افراد در حقّانیت خط امام علی بن ابی طالب (ع) دچار شک و تردید شده و دیگران را نیز به تردید انداختند و امام حسن مجتبی (ع) با تمام تدبیر سیاسی و شجاعت ادبی، متانت و وقار منطقی خویش، قادر بر قانع ساختن این پایگاه مردمی نشد و نتوانست آنان را بر غیر واقعی بودن شعارهای بنی امیّه آگاه سازد تا تسلیم شعارهای صلح و آشتی که معاویه در جهت دستیابی به خلافت آن هم با کمترین هزینه ممکن سر داده است، نشوند و همین امر سبب شد امام حسن (ع) پس از اجرای کلیه طرحهای سیاسی ممکن و پیمودن تمام راههای خردورزانهای که یک رهبر با تدبیر در آن شرایط و اوضاع سیاسی و اجتماعی و روانی که امام و پیروانش در آن میزیستند، سزاوار بود بپیماید؛ ناگزیر شد از موضع قدرت اقدام به صلح نماید، از اینرو، خلافت را وانهاد؛ ولی با اینهمه هیچگاه مشروعیت حاکمیت معاویه را تأیید ننمود. افزون بر آن، امام (ع) شروطی منطقی وضع کرد تا واقعیت معاویه و حکومت اموی را در کوتاهمدت و درازمدت فاش سازد.
بدین ترتیب، امام حسن (ع) پس از گزینش این راه دشوار، به موفقیت دست یافت و گذشته از تحمل آزار و اذیت دشمنان، از نزدیکترین یاران خویش نیز سخنان ناروا و زخمزبان شنید تا سرانجام توانست از چهره حقیقی حکومت جاهلی بنی امیّه که در پوشش اسلام و با سر دادن شعار صلح و آشتی با نام اسلام و منتسب ساختن خود به قریش قبیله رسول خدا (ص) در پی ریشهکن ساختن این آیین الهی بود، پرده بردارد. معاویه با نقشه ماهرانهای که کشید، کاری کرد که مسلمانان فراموش کنند خاندان ابوسفیان که بر اریکه حکومت اسلامی تکیه زده و با نام رسول اکرم (ص) و جانشینی آن بزرگوار بر مسلمانان حکمرانی میکنند، همان کسانیاند که تا دیروز با آیین اسلام در ستیز بودند.
امام مجتبی (ع) ـ با امضای قرارداد صلح ـ زمینه لازم را برای شورش بر ضد حکومت جاهلی اموی که یکبار دیگر با ظاهری اسلامی پدیدار گشته بود، فراهم ساخت و زمانی این ماجرا اتفاق افتاد که معاویه به هیچیک از شروطی که امام حسن (ع) بر او قید کرده بود؛ از جمله عدم تعیین فردی برای خلافت پس از خود و عدم تعرّض به پیروان امام علی و خودداری از ناروا گفتن به امام حسن و امام حسین (ع) وفا نکرد.
معاویه نتوانست در برابر شروط یاد شده خویشتنداری نشان دهد، نفسش وی را به وسوسه واداشت که زهر کشندهای را به امام حسن (ع) بخوراند تا بدین وسیله بتواند خلافت را به فرزند فاسقش یزید، به میراث نهد... ولی از نتایج عدم پذیرش شروط و این توطئه پلید آگاهی نداشت.
در واقع مسلمانان پس از گذشت دو دهه از سلطه بنی امیّه به درندهخویی و جاهلیّت این حکومت یقین حاصل کردند و مشاهده این اوضاع، پایگاههای مردمی شیعیان را برای ورود به عرصههای کارزاری جدید بر ضد نظام حاکم، مهیّا ساخت و بدینسان شرایط مناسب شوریدن بر حکومت فراهم شد و با مردن معاویه و بر سر کار آمدن یزید فاسق بادهنوش که احکام دین را گستاخانه به تمسخر میگرفت و بر بیعت گرفتن از بزرگان صحابه و عموم تابعان و افراد ظلمستیزی نظیر ابو عبدالله الحسین (ع) سرور ذلتناپذیر و پیشوای مسلمانان، پافشاری نشان میداد، شروط لازم برای آن حرکت کامل گردید.
معاویة بن ابی سفیان نزدیک به بیست سال، با پیروی از سیاست گرسنه نگاه داشتن مردم، تهدید و حیله و نیرنگ، بر مسند خلافت تکیه زد. همین امر سبب شد از سویی حقیقت وی برای امّت آشکار شود و از سوی دیگر، مردمی که به بیماری وجدان و از دست دادن عزم و اراده، مبتلا بودند حیاتی نو بیابند[۱۸۹].
حسین (ع) و حوادث تشییع پیکر برادر
امام حسن (ع) در لحظات آخر عمر، وصایت و امامت پس از خود را به برادر بزرگوارشان، حسین (ع) منتقل کرد و ایشان را در ارتباط با اموال و خانوادهشان وصی قرار داد. امام حسن از برادر خواست که او را در کنار رسول خدا (ص) به خاک بسپارد، اما این نکته را نیز متذکر شد که اگر کار به جدال و خونریزی کشیده شد، او را در کنار فاطمه بنت اسد به خاک بسپارد. امام حسین (ع) به همراهی برخی از نزدیکان مانند عبد الله بن جعفر و ابن عباس و علی بن عبدالله بن عباس غسل و تکفین برادر را به انجام رساند و بر بدنش نماز گزارد و دستور داد که درِ خانه رسول الله (ص) را باز کنند. مروان بن حکم و فرزندان عثمان مانع این کار شدند و گفتند در حالی که عثمان در بقیع به خاک سپرده شده، اجازه نمیدهیم که حسن در کنار رسول خدا (ص) به خاک سپرده شود؛ مگر اینکه شمشیرها و نیزهها در میانمان شکسته شود و تیرها به پایان رسد. حسین (ع) فرمود سوگند به کسی که مکه را حرمت داد، حسن پسر علی و فاطمه (ع) از کسانی که بدون اجازه رسول خدا در خانهاش وارد شدند، به خانه رسول خدا سزاوارتر است. حسن از عثمان که اشتباهات بسیار کرد و ابوذر را تبعید کرد و با عمار و عبدالله بن مسعود بدرفتاری نمود و حامی بنی امیه و پناهدهنده راندهشده پیامبر بود، به این خانه سزاوارتر است. امام حسین (ع) جنازه برادر را به بقیع آورد و در کنار قبر فاطمه بنت اسد به خاک سپرد[۱۹۰].
در روز تدفین، بنیامیه دشمنیهای بسیاری از خود نشان دادند و حتی چنان بیشرمی نمودند که تابوت امام را تیرباران کردند و تیرهایی از تابوت رد شد و به بدن حضرت وارد شد[۱۹۱]. امام حسین (ع) در این روز خویشتنداری بسیار کرد و علیرغم دشمنیهای بسیار به یاد وصیت برادر بود. حضرت وقتی دید که وقاحت آن جماعت پایانی ندارد، فرمود که اگر وصیت برادرم بر عدم خونریزی نبود و اینکه گفته در کنار جنازه او به اندازه شیشه حجامت، خون ریخته نشود؛ میدیدید چگونه شمشیرهای خدا انتقام خویش را از شما میگرفت[۱۹۲][۱۹۳]
دوران تصدی امامت
این دوره که در بستر زمانی یازده ساله قرار دارد، بیش از ده سال با دوره زمامداری معاویه و حدود شش ماه با دوره حکومت یزید همعصر است.[۱۹۴]
بعد از شهادت امام مجتبی (ع) در سال پنجاه هجری قمری، بار عظیم امامت بر دوش حسین بن علی (ع) سنگینی نمود و امامت به آن حضرت منتقل شد.
این دوره برای شیعیان دورهای بسیار سخت و ناگواری بود. روز به روز فتنهها و بلاها بر ضد اهل بیت پیامبر (ص) و شیعیان علی گسترش مییافت. سلیم بن قیس هلالی در بیان وضعیت این زمان مینویسد: «هنگامی که امام حسن (ع) رحلت نمود، بلا و فتنه بر شیعیان افزوده شد. پس شیعهای وجود نداشت، مگر آنکه میترسید از سوی حکومت کشته شود، و یا دستگیر و تبعید و فراری گردد»[۱۹۵].[۱۹۶]
پس از شهادت امام حسن (ع) دوران تصدی امامت امام حسین (ع) آغاز شد. در این ایام معاویه به آشکارترین صورت، خلافت را به سلطنت مبدّل کرده بود و از هیچ فسق و فجوری رویگردان نبود[۱۹۷]. او برخلاف معاهده با امام حسن (ع)، خود را «امیرالمؤمنین» خواند و خلافت را موروثی کرد و سنت سب و لعن امام علی را وسعت بخشید و شیعیان را آشکار و نهان مورد آزار قرار داد و بسیاری از ایشان را به قتل رساند[۱۹۸]. او صراحتاً اظهار کرد که برای اقامه نماز و روزه و حج و زکات نجنگیده و تنها برای این جنگیده که بر مردم حکومت کند، چه رضایت داشته باشند و چه رضایت نداشته باشند[۱۹۹]. چیزی که بیش از همه موجبات نگرانی شده بود، ولایتعهدی یزید بود. یزید از همان نوجوانی شخصی فاسق و بیرحم بود و حکایت کفر و شراب خواری وی مشهور خاص و عام[۲۰۰]. معاویه از سال ۵۶ق تمام کوشش خود را مصروف تثبیت پایههای خلافت یزید پس از خود کرد. جز مدینه دیگر شهرها در مقابل این انتخاب مقاومت نکردند. در مدینه نیز علاوه بر امام حسین (ع)، ابن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابوبکر مهمترین مخالفان این قضیه بودند. او برای اینکه امام حسین (ع) را از میدان به در کند و او را به پذیرش ولایتعهدی یزید مجاب و مجبور کند، به حضرت تهمت زد که تو برخلاف عهدی که برادرت بسته علیه من و حکومتم دست به اقدام زدهای که این موجب فتنه در دین و امّت است. امام در نامهای طولانی این ادعا را رد کرده و آن را تهمت متملقان دانست و بیان داشت قصد جهاد با تو را ندارم، اما در اینکه اقدام به جهاد نمیکنم از خداوند بیمناکم. حضرت در این نامه بخش مهمی از فجایع دوران حکومتش را متذکر شد و او را به جهت کشتن بیدلیل مسلمانانی چون حجر بن عدی، عمرو بن حمق و حضرمیکه همه از مسلمانان صاحب فضیلت بودند مذمت کرد. امام حسین (ع) به معاویه گفت تو برخلاف فرموده رسول خدا (ص) کسی چون زیاد بن سمیه را به پدرت منسوب داشتی و او را در کشتار مسلمانان اختیار تام دادی. امام او را به جهت رفتارش نسبت به امیرمؤمنان علی (ع) و شیعیانش سرزنش کرد و فرمود علی (ع) همان کسی است که مقدّمات نشستن تو را بر تخت خلافت فراهم آورده و اگر مجاهدات او نبود، مهمترین کار تو و اطرافیانت این بود که به کوچ زمستانی و تابستانی بروید. حضرت در پاسخ معاویه که از فتنهافکنی حسین (ع) ابراز نگرانی کرده بود، فرمود که من فتنهای برای این امّت فجیعتر از تو و حکومتات نمیشناسم و کاری را مهمتر و برتر از مقابله با تو برای خودم و این امّت نمیدانم. حسین (ع) به او نوشت که تو هیچ عهدی نبستهای که بدان وفا کرده باشی. در پایان این نامه مهم، حضرت روز جزا را به یاد معاویه آورد و به او فرمود خداوند هیچگاه فراموش نمیکند که مردم را به محض گمان، دستگیر میکنی و اولیای خدا را با تهمت میکشی و از خانههایشان تبعید میکنی و برای پسرت که شرابخوار و سگباز است بیعت میگیری و در این راه از فریب عوام و ترساندن خواص استفاده میکنی[۲۰۱].
از زمانی که معاویه قصد کرد به هر صورت برای یزید از مردم بیعت بگیرد، امام با صراحت بیشتری با او مخالفت میکرد و فجایع و فضایح او را آفتابی مینمود. در سفری که معاویه به حجاز برای ستاندن بیعت برای یزید داشت، حسین (ع) با قدرت در مقابل وی ایستاد و انتخاب یزید را خطایی بزرگ دانست و به فسق و فجور وی مکرراً تصریح نمود[۲۰۲]. حضرت یک سال قبل از مرگ معاویه در منا در جمع جماعتی کثیر از صحابه و تابعین از روند انحرافی معاویه و بنیامیه اظهار نگرانی کرد و به تفصیل به ذکر فضائل اهل بیت (ع) و جایگاه ایشان نزد خدا و رسولش (ص) پرداخت و خیل کثیری از فضائل علی (ع) را برشمرد و حاضران را به این تحریض کرد که از این فضیلتها در میان مردم بپراکنند تا مردم از شدت انحراف پیشآمده مطلع شوند[۲۰۳][۲۰۴]
در عصر حکومت معاویه
پس از شهادت امام حسن (ع) در سال پنجاه هجری، امام حسین (ع) امامت شیعیان را به مدت ده سال بر عهده گرفت. او در این دوره به مُفاد صلحنامه امام حسن (ع) با معاویه پایبند بود. آن حضرت (ع) با خواست معاویه مبنی بر جانشینی یزید به شدت مخالفت کرد[۲۰۵].
امام حسین (ع) در سالهای پس از شهادت برادر نیز هیچگونه اقدامی علیه معاویه نکرد و حتی زمانی که عدهای از کوفیان حضرت را به قیام تشویق کردند، همان سخن برادر را بیان کرد و فرمود این جماعت میخواهند ما را وسیله بهرهکشی قرار دهند و به سبب ما به مردم فخر بفروشند و خون مردم و ما را بیهوده بریزند[۲۰۶]. همچنین معاویه به امام حسین (ع) نامهای نوشت که اخباری ناخوشایند از شما به ما میرسد و امام به او اطمینانخاطر داد که هیچ اقدامی علیه تو از جانب ما صورت نمیپذیرد و این اخبار، گفته متملقان و دروغگویان است. امام پس از این میفرماید که البته از اینکه با تو جنگ نمیکنم، از خداوند بیمناکم[۲۰۷].
امام حسین (ع) علیرغم اینکه مفاسد معاویه را خوب میشناخت، با برادر درباره صلح موافق بود. اگر بیعتی با معاویه صورت گرفته یا نگرفته باشد، امری مشترک میان امام حسن و امام حسین (ع) بوده است و یکی را نمیتوان مستثنا کرد. البته در خبری در "اختیار معرفة الرجال" تصریح به بیعت شده است[۲۰۸]. با توجه به اینکه حسنین (ع) در هیچکاری از جمله دفع فتنه خوارج و بیعت با یزید، معاویه را یاری ندادند؛ معلوم میشود اگر بیعتی هم در کار بوده، صرفاً از سنخ قول بر عدم قیام و معاهده بوده و گونهای آتشبس به شمار میآمده است و نه همراهی و همدلی. این مطلب را از برخی مفاد عهدنامه میتوان دانست. اینکه امام شرط میکند که معاویه حق ندارد خود را «امیرالمؤمنین» بخواند و حسن (ع) هیچ شهادتی نزد او اقامه نخواهد کرد، نشان از آن دارد که حضرت هیچ مشروعیت دینی و سیاسی برای معاویه قائل نبوده و به هیچوجه او را امیر خود و دیگر مؤمنان نمیدانسته است. شیخ صدوق در عللالشرایع به تفصیل این مطلب را توضیح میدهد که آنچه میان معاویه و امام حسن واقع شد، معاهده بود و نه مبایعه[۲۰۹][۲۱۰]
در دوره معاویه
امامت امام حسین (ع) تقریبا با ۱۰ سال پایانی حکومت معاویه معاصر بود؛ امام حسن در سال ۴۹[۲۱۱] یا ۵۰ به شهادت رسید[۲۱۲]. زمانی که شیعیان کوفه در اعتراض ضد معاویه، نزد امام حسن (ع) در مدینه رفته، تا ایشان را به قیام ترغیب کنند و امام (ع) اوضاع را نامناسب دانست، آنها که بر قیام خود پای میفشردند، خدمت امام حسین (ع) رسیدند و ایشان نیز تأکید کردند تا معاویه بر سر قدرت است، شیعیان در خانه خود بمانند[۲۱۳]. نامهنگاری شیعیان کوفه با امام (ع) پس از شهادت امام حسن (ع) نیز ادامه یافت؛ ولی امام حسین (ع) میبایست تا زمان مرگ معاویه به مفاد پیمان صلح وفادار میماند[۲۱۴]. در چنین اوضاعی، معاویه کوشید روابط خود با امام حسین (ع) را بهبود بخشد، از اینرو از والی خود در مدینه خواست ام کلثوم، دختر زینب (س) خواهر امام حسین را برای یزید خواستگاری کند و این ازدواج را عامل زدودن ناراحتیهای پیشین و گشودن فصلی نو دانست؛ ولی امام (ع) با این خواستگاری مخالفت کرده و ام کلثوم را به عقد قاسم بن محمد بن جعفر درآورد و یکی از زمینهای زراعی خود را به آنان بخشید[۲۱۵].
معاویه پیشتر حتی پیش از شهادت امام حسن (ع) بسا تصمیم گرفته بود یزید را جانشین خود سازد[۲۱۶]؛ ولی بر اثر برخی موانع چنین نکرد؛ تعهد معاویه در پیمان صلحش در سال ۴۱ به واگذاری جانشینی به امام حسن (ع)[۲۱۷]، مخالفت زیاد بن ابیه با جانشینی یزید[۲۱۸] و بسا نوجوانی و سن اندک یزید، برخی از این موانع بودند.
خرسندی معاویه از شهادت امام حسن (ع)، در منابع بازتاب یافته است[۲۱۹]. وی در قدم دوم در پی حذف مخالفان شیعی خود در کوفه برآمد، زیرا در میان شهرهایی که اقامتگاه قبایل مهاجر عرب شده بودند، کوفه، گرایشهای شیعی درخور توجهی داشته و کوفیان برای هرگونه اقدام، با امام حسین (ع) مکاتبه میکردند. حجر بن عدی کندی، رهبر شیعیان کوفه در آن دوره، اعتبار و نفوذ فراگیری داشت[۲۲۰]، به گونهای که قتل او اعتراض عایشه و دیگران را برانگیخت [۲۲۱]. معاویه در سال ۵۱ دستور داد حجر بن عدی کندی و دیگر سران شیعه پیرو او را دستگیر کرده و به شام بیاورند و در آنجا به قتل برسانند[۲۲۲]. دیگر سران شیعه کوفه، از جمله عمرو بن حمق نیز که از آنجا گریختند، گرفتار شده و به شهادت رسیدند[۲۲۳]. اینگونه معاویه سعی کرد زمینههای قیام شیعیان کوفه به رهبری امام حسین (ع) را از میان ببرد. از نگاه معاویه، حذف نشدن حجر بن عدی میتوانست به قیام و درگیری و کشتن ۱۰۰۰۰۰ نفر انجامد[۲۲۴].
در سال ۵۶ معاویه از ولایتعهدی یزید سخن گفت[۲۲۵] و همه مردم شهرها با وی بیعت کردند و تنها اهل مدینه[۲۲۶] به ویژه تنی چند از بزرگان صحابه که عموما از قریش بودند، از این بیعت سرباز زدند؛ امام حسین (ع) و ابنعباس از بنیهاشم، عبدالله بن زبیر از بنیاسد، عبدالله بن عمر از بنیعدی و عبدالرحمن بن ابوبکر از بنیتمیم[۲۲۷].
معاویه در مرحله نخست به مخالفان جانشینی یزید نامه نوشت؛ به امام حسین (ع) نگاشت که کارهایی را از شما به من گزارش دادهاند که گمان ندارم شما انجام داده باشی؛ شما با هر که بیعت کنید، مردم به او روی میآورند، زیرا خدا ارزش و برتری و جایگاه تو را بالا برده است، پس تقوای الهی پیشه کرده و مردم را به فتنه نیفکن و خود، دین و امت محمد (ص) را در نظر داشته باش و مراقب باش دیگران تو را زبون نکنند[۲۲۸].
امام در پاسخ، طرفداران معاویه را گروه شیطان، بیرون از دین و ستمکار خواند و او را به جهت قتل مؤمنانی چون حجر بن عدی و عمرو بن حمق و حضرمی، همچنین برادر خواندن زیاد بن ابیه و اینکه بسیار مسلمانان را میکشت و دست و پای آنها را میبرید، سرزنش کرد و بیرون از اسلام دانست. امام حکومت معاویه را بزرگترین فتنه و جهاد بر ضد آن را برترین امر دانست و سپس او را از عذاب الهی در قیامت برحذر داشت و فرجام جانشینی یزید را نابودی کار دنیای خود و ضایع کردن رعیت دانست[۲۲۹]؛ ولی اعلام کرد که قصد ندارد با او جنگ کند[۲۳۰]. براین اساس، معاویه در رجب سال ۵۶ به قصد عمره، همراه ۱۰۰۰ جنگجو به حجاز آمد و سپس به مدینه رفت و در بدو ورود با امام حسین (ع) رویارو شد؛ ولی گفت و گویی میان آن دو درنگرفت. رایزنیهای معاویه با مخالفان جانشینی یزید پس از آن آغاز شد و او کوشید آنان را راضی کند؛ ولی هریک خشنودی خود را به رضایت دیگران وابسته دانست، تا اینکه این برنامه بینتیجه به پایان رسید.
معاویه در روز دوم، امام حسین (ع) و عبدالله بن عباس را که هر دو از بنیهاشم بودند فراخواند و ضمن اعتراف به فضیلت آنها، ادعا کرد که یزید میتواند مردم را هدایت کند. امام حسین (ع) در پاسخ به او گفت که یزید به معرفی نیازی ندارد و شناخته شده است و ضمن نزدیک دانستن مرگ معاویه، از وی خواست نیکوکار گردد. گفت و گوی معاویه با دیگر مخالفان نیز نتیجهای نداشت و آنگاه بود که وی سه روز در خانه ماند و ملاقاتی با مردم نداشت و روز بعد به دستورش همه مردم در مسجد گرد آمدند و او سخنان خود را با این عبارت آغاز کرد که "همه روستاها باید با یزید بیعت کنند" و سپس دلیل این امر را برتری یزید از همه مسلمانان دانست. در این هنگام، امام حسین (ع) به اعتراض برخاست و فرمود کسان دیگری از یزید بهترند. معاویه که مراد امام را میدانست، پاسخ داد برای امت محمد (ص) یزید بهتر است؛ آنگاه امام به شرابخواری و لهو و لعب یزید اشاره کرد.
مخالفت امام و اعتراضهای دیگران سبب شدند معاویه از منبر پایین آمده و دستور دهد تارکان بیعت را نزد او بیاورند و به نیروهای خود فرمان داد شب هنگام که عازم مکه هستند، شایعه کنند که همه بیعت کردهاند و چنانچه کسی سخنی گفت، گردن او را بزنند. وی همچنین در کنار هر فرد مخالفی دو نفر مسلح گمارد، تا چنانچه در برابر سخنان او اعتراض کردند، در دم گردن او را بزنند؛ همچنین از سرباز زنندگان از بیعت با یزید خواست مخالفت خود را به دیگران سرایت ندهند. ترس از کشته شدن به دست نیروهای شامی سبب شد در آن شب هیچکس در برابر این ادعا که مخالفان نیز به بیعت تن دادهاند، سخنی نگوید؛ ولی پس از رفتن سپاهیان شام، مشخص شد که اینان بیعت نکردهاند[۲۳۱]. اقدامات معاویه در مدینه به گونهای بود که گفته شد معاویه با تهدید به قتل از مردم بیعت گرفت[۲۳۲][۲۳۳]
گفتگوی امام حسین (ع) با معاویه درباره جانشینی یزید
در سالی که معاویه برای به جا آوردن حج به حجاز رفته بود، در جلسهای در حضور امام حسین (ع) و دیگر مخالفان جانشینی یزید، از شخصیت یزید و معرفی او برای جانشینی سخن گفت. در این هنگام امام حسین (ع) برخاستند و بعد از حمد الهی و فرستادن درود بر پیامبر خدا (ص) فرمودند: "آنچه درباره یزید گفتی فهمیدم.... ولی تو میخواهی مردم را به اشتباه بیندازی! چنان درباره یزید سخن میگویی که گویا فردی ناشناس را توصیف میکنی و یا فردی را مدح میکنی که از نظر مردم غایب است و کسی او را ندیده و یا از چیزی خبر میدهی که فقط تو از آن آگاهی. حال آنکه یزید، کسی است که با کارهایش شخصیت خود را به جامعه معرفی کرده است"[۲۳۴].
امام حسین (ع) در ادامه، به مفاسد اخلاقی یزید که آشکارا آنها را انجام میداد، اشاره کرده و به معاویه فرمودند: حیله را رها کن و از این کار دست بردار؛ این کار باعث میشود خدا را در حالی ملاقات کنی که علاوه بر گناهان قبلی، گناه این مردم نیز بر دوشت باشد. تو تمام جورها را انجام داده و آبشخور ظلم را پر کردهای و دیگر میان تو و مرگ فاصلهای جر چشم برهم زدنی باقی نمانده و به زودی در قیامت اعمال ثبت شدهات را خواهی دید و گریزی از آن نیست"[۲۳۵].
اما وقتی امام حسین (ع) ملاحظه کردند معاویه از تبلیغات برای یزید دست برنمیدارد، به او فرمودند: "به خدا سوگند تو کسی را که هم از نظر پدر و مادر و هم از نظر شخصیت از یزید برترست رها کردهای و یزید را برای جانشینی خود برگزیدهای"؛ معاویه گفت: "گویا منظورت از آن شخص، خودت هستی؟" امام فرمود: "آری"؛ معاویه گفت: "اینکه گفتی مادرت از مادر یزید بهتر است، به جانم سوگند، همین گونه است؛ زیرا اگر مادرت هیچ فضیلتی غیر از قرشی بودنش نداشت باز هم از مادر یزید بهتر بود؛ حال آنکه علاوه بر قرشی بودن، دختر رسول خدا (ص) نیز هست. علاوه بر اینکه دینداری و سابقهاش در اسلام از مادر یزید بیشتر است. بنابراین به خدا سوگند مادرت از مادر او بهتر است؛ اما درباره پدرت، باید بگویم که پدرت، پدر یزید را به خدا سپرد و خداوند به نفع پدر یزید حکم کرد و خلافت از آن من شد"[۲۳۶]. امام (ع) فرمود: "نادانیت برای تو کافی است؛ عجله را بر تأخیر برگزیدی"[۲۳۷]. اما اینکه گفتی خودت از یزید بهتری! به خدا قسم برای امت محمد (ص) یزید از تو بهتر است. امام حسین (ع) فرمود: "این بهتان و دروغ است؛ یزیدی که شرابخوار و اهل لهو و کارهای باطل است، از من بهتر است؟"[۲۳۸].
وقتی معاویه دید با این حیلهها نمیتواند در برابر امام (ع) کاری از پیش ببرد، به حیله دیگری دست زد و این بار با متوسل شدن به دروغ، رو به سربازان خود کرده و چنین گفت: "ای مردم! بعضی شایعه کردهاند حسین بن علی، عبدالرحمن بن ابی بکر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر با یزید بیعت نکردهاند، این چهار نفر از نظر من از بزرگان مسلمانان و از بهترین آنها هستند؛ من از آنها خواستم با یزید بیعت کنند؛ آنها نیز به درخواست من پاسخ گفته و بیعت کردند". پس سربازان او شمشیرها را از غلاف بیرون آورده و به حالت اعتراض گفتند: "چرا این قدر به این چهار نفر احترام میکنی؟ به ما اجازه بده تا گردنهای آنان را بزنیم؛ ما به بیعت مخفیانه اینها راضی نیستیم بلکه باید آشکارا در نزد مردم بیعت کنند تا همه بشنوند".
معاویه در پاسخ آنها گفت: "چرا شما به دنبال شر هستید؟ از خداوند بترسید و فتنه برپا نکنید؛ در مقابل هر کشتنی قصاصی وجود دارد". راوی در ادامه میگوید: حسین بن علی (ع)، عبدالرحمان بن ابی بکر، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر حیران مانده بودند و نمیدانستند چه بگویند؛ میترسیدند اگر بگویند بیعت نکردهایم، اهل شام آنان را بکشند و یا اینکه فتنهای بزرگ رخ دهد، بنابراین سکوت کردند و چیزی نگفتند. سپس معاویه از منبر پایین آمد و مردم پراکنده شدند در حالی که گمان میکردند آن چهار نفر با معاویه بیعت کردهاند. معاویه و همراهیانش به شام رفتند و اهل مکه پیش این چهار نفر آمدند و گفتند: "شما را به بیعت با یزید فراخواندند، ولی از بیعت کردن سر باز زدید؛ باز شما را فراخواندند راضی شدید و بیعت کردید!" امام حسین (ع) در جواب آنان فرمودند: "به خدا قسم، ما بیعت نکردیم و لکن معاویه به ما نیرنگ زد و این کار نیرنگ او بود"[۲۳۹][۲۴۰]
نامه معاویه به امام حسین (ع)
روزی معاویه در نامهای به امام حسین (ع) چنین نوشت: "خبرهایی به من رسیده که نشان میدهد فعالیتهایی داری، ولی گمان نمیکنم اهل این کارها باشی و به این مسائل رغبتی داشته باشی"[۲۴۱]. حضرت در پاسخ نوشتند: "نامه تو را دریافت کردم". آنگاه حضرت بعضی از جنایتها و بدعتهای معاویه را به او گوشزد میکند و در پایان او را نصیحت کرده، میفرمایند: "بدان ای معاویه! خداوند دیوانی دارد که هر گناه کوچک و بزرگی در آن ثبت و محاسبه میشود و بدان که خداوند این کشتار بدون علت و به سبب گمان و جانشین قرار دادن بچهای را که شراب مینوشد و سگ بازی میکند، فراموش نمیکند. تو درواقع، خودت را هلاک و دینت را نابود و مردم را بدبخت کردی"[۲۴۲].
معاویه بسیار تلاش کرد امام حسین (ع) را به بیعت با یزید راضی کند؛ اما با مقاومت ایشان روبرو شد و نتوانست با اجبار و یا اختیار از سیدالشهداء (ع) برای یزید بیعت بگیرد و چه بسا این مطلب به خاطر مسائل زیر بود:
- شخصیت و مقام اجتماعی امام (ع) در جامعه آن روز؛ ایشان در آن زمان علاوه بر اینکه امام زمان (ع) بودند، فرزند رسول خدا (ص) نیز بودند و در بین جامعه آن روز جایگاه ویژهای داشتند و هرگونه ضربه زدن به ایشان، به ضرر معاویه تمام میشد.
- امام حسن مجتبی (ع) با دسیسه معاویه شهید شده بود و از این حادثه مدت زیادی نمیگذشت و با اینکه معاویه میخواست این حادثه مخفی بماند، ولی مردم از نقش معاویه در این حادثه باخبر شده بودند. از این رو اگر او به امام حسین (ع) نیز آسیبی میرساند، برایش خطرناک بود. بنابراین ناگزیر بود علاوه بر اینکه خود به امام حسین (ع) ضربهای نزند، به یزید نیز دستور دهد که با آن حضرت مدارا کند[۲۴۳]
زمینهسازی شهادت امام حسین (ع) در زمان معاویه
نقش معاویه در شهادت سید الشهداء (ع) را از دو جهت میتوان بررسی کرد:
- زمینهسازی برای جانشینی یزید: بدون شک، جانشینی یزید را خود معاویه طرح کرد. بنابراین، از همه نظر میتوان کردارهای یزید را به راحتی به معاویه نسبت داد.
- با تحقیق و جستجوی دقیق در همه اموری که به نوعی با این موضوع رابطه دارد روشن میشود نقشه کشتن حضرت سیدالشهداء (ع) در عراق را شخص معاویه طراحی کرد. او تمام زمینههای این جنایت تاریخی را فراهم و یزید آن برنامه و طرح را اجرا کرد.
جانشینی یزید کار بسیار مشکلی بود که معاویه برای انجام آن زحمت فراوانی کشیده و به سختی موفق شد آن را به سرانجام برساند؛ زیرا در مقابل این امر، موانع بسیاری وجود داشت، از جلمه:
- برخی از اصحاب پیامبر (ص) در آن زمان با جانشینی یزید، مخالف بودند. بنابراین با وجود آنان، معاویه نمیتوانست نقشه خود را عملی سازد.
- برخی افراد نیز ادعای ریاست داشتند و خود را برای رسیدن به خلافت آماده کرده بودند. اینها نیز با جانشینی یزید مخالف بودند.
- عدهای از شیعیان بزرگ کوفه که ممکن بود در آینده به کمک امام حسین (ع) بیایند. این افراد علاوه بر مخالفت با جانشینی یزید، در آینده نیز برای حکومت یزید مشکلساز بودند.
در عصر حکومت یزید
پس از مرگ معاویه
پس از مرگ معاویه در رجب سال شصت هجری، یزید بن معاویه که خود را خلیفه میخواند، در نامهای به والی مدینه، خواهان بیعت امام حسین (ع) گردید[۲۴۴].
معاویه در نیمه رجب سال ۶۰ از دنیا رفت[۲۴۵]. در پی رسیدن نامه یزید و دیدار شبانه امام با والی مدینه، عمرو بن سعید اموی، امام دو شب مانده به پایان رجب (۲۷ یا ۲۸ رجب) همان سال از راه اصلی عازم مکه شد و این مسیر ۵۰۰ کیلومتری را با شتاب و در ۵ روز پیمود، تا در حرم مکه بیشتر مصونیت یابد[۲۴۶]. امام حسین (ع) در ماههای شعبان، رمضان، شوال، ذی قعده برنامههای خود را پی گرفت. نزدیک ۴۰ روز طول کشید تا نخستین دعوت نامههای اهالی کوفه، در مکه به امام برسد[۲۴۷] و دعوت نامههای دیگر کوفیان اندکی پس از آن به امام رسید[۲۴۸]؛ گویا نامههای دریافتی از کوفه به گونهای نبودند که امام عزم کوفه کند. به هر روی، خلأ رهبران و شخصیتهای با نفوذ برای بسیج کردن قبایل کوفه پس از قتل عمرو بن حمق و حجر بن عدی مشهود بود و امام (ع) برای دریافت جزئیات بیشتر و مطمئن تر، پسر عموی خود مسلم بن عقیل را در نیمه رمضان، حدود ۵۰ روز پس از حرکت از مدینه، به کوفه فرستاد[۲۴۹]. مسلم بن عقیل بر اثر رخدادهایی در مسیر کوفه، مدتی از حرکت بازایستاد و پس از مکاتبه با امام، دوباره عازم کوفه شد[۲۵۰]. به گزارشی، ۵ شوال به کوفه رسید؛ نزدیک ۲۰ روز پس از اعزامش از مکه و ۷۰ روز پس از حرکت امام از مدینه[۲۵۱]. روشن نیست که مسلم بن عقیل پس از چند روز اقامت در کوفه، از حمایت قبایل کوفه اطمینان یافت و آن را در نامهای برای امام (ع) فرستاد[۲۵۲]. به گزارشی، ۲۷ شب پس از نوشتن و فرستادن نامه به امام (ع) مسلم در کوفه به شهادت رسید[۲۵۳]. همزمان با حرکت امام از مکه، در ۸ ذیحجه[۲۵۴] یا ۹ ذیحجه[۲۵۵] - روز عرفه -سال ۶۰ قمری. بر این اساس، مسلم باید تقریبا در ۱۱ ذیقعده یعنی ۳۵ روز پس از آمدن به کوفه و ۱۰۵ روز پس از حرکت امام از مدینه، به وی نامه نوشته باشد که همه کوفیان با اویند و دل در گرو بنیامیه ندارند[۲۵۶]. در ذیحجه همان سال حوادثی در مکه روی دادند که امام (ع) ادامه ماندن در آنجا را مناسب ندانست. یزید برای کنترل اوضاع حجاز، حکم ولایت مدینه، مکه و امارت حج را در رمضان همان سال برای عمرو بن سعید اموی صادر کرد [۲۵۷]. پدر عمرو در دوره معاویه مدتها والی مدینه[۲۵۸] و جدش عاص از دشمنان پیامبر (ص) بود که در نبرد بدر به دست امام علی (ع) کشته شد[۲۵۹]. به محض آمدن عمرو بن سعید به مکه، امام آنجا را ترک گفت، زیرا با حضور وی، حرم مکی برای او امن نبود؛ ولی عمرو بن سعید کوشید امام را به مکه بازگرداند. با وجود درگیری دو طرف و آسیب دیدن برخی، همراهان امام حسین (ع) کوتاه نیامده و ایستادگی سختی از خود نشان دادند و عمرو بن سعید نیز نتوانست بر اثر فشار جوّ عمومی حاجیان، سختگیری بیشتری از خود نشان دهد و پس از آن امام (ع) به حرکت خود ادامه داد[۲۶۰]. آن حضرت تقریبا ۱۳۲ روز پس از حرکتشان از مدینه از مکه بیرون رفت.
از مکه تا کوفه حدود ۲۷ - ۳۰ منزل راه است[۲۶۱]. در منزلگاه الحاجر (منزل دوازدهم یا سیزدهم) امام (ع) نامهای به اهل کوفه فرستادند و در آن به تاریخ حرکت خود اشاره کردند، تا برای آنها زمان احتمالی رسیدن ایشان مشخص گردد [۲۶۲] و در توقفگاه ثعلبیه (منزل هفدهم یا نوزدهم) خبر شهادت مسلم به امام رسید[۲۶۳]. پس از آنکه اوضاع برای امام روشن شد، در زباله (منزل بیست و یکم یا بیست و دوم و ۷ منزل مانده به کوفه) در سخنانی برای همراهان خود، وضعیت را به اطلاع آنان رساند و اجازه داد او را ترک گویند[۲۶۴] و بیشتر کسانی که در راه به او پیوسته بودند، جدا شدند[۲۶۵]. گذر کردن امام از منزل شَراف مینمایاند که پس از پیمایش مسافتی نزدیک به ۱۴۰۰ کیلومتر، حدود سه منزل و ۵۷ میل (معادل یکصد و اندی کیلومتر) تا کوفه فاصله داشتند.
پس از آن بود که نیروهای حر آن حضرت را محاصره کردند، تا نزد ابن زیاد، والی کوفه ببرند؛ ولی امام تسلیم خواسته حر نشد و توافق شد حضرت (ع) جز مسیر کوفه یا مدینه، به هر سمت که میخواهد برود، تا حر پاسخنامه خود به ابن زیاد را دریافت کند[۲۶۶]. مسیر کوفه در جهت شمال بود و امام (ع) مسیر خود را به سمت شمال با اندکی انحراف به سمت غرب ادامه داد و از غرب کوفه گذشت تا آنکه در هفتاد و اندی کیلومتر شمال کوفه و در پی آمدن پیک ابن زیاد از حرکت باز ایستاد[۲۶۷]. به دستور ابن زیاد، حضرت در دوم محرم، ۲۴ روز پس از حرکت کاروان در منطقهای خشک و دور از قلعهها و برجهایی که روستاها از آن برخوردار بودند متوقف شد[۲۶۸]. ابنسعد و ۴۰۰۰ نیروی او که عازم ری بودند، برپایه مأموریت جدیدشان، در سوم محرم به نینوا آمدند[۲۶۹] و در روز هفتم و به دستور والی اموی کوفه و به انتقام خون عثمان که تشنه کشته شد، از دسترسی کاروان امام حسین (ع) به آب جلوگیری کردند[۲۷۰]. ابنسعد، فرمانده سپاهیان اموی، در پی گفت و گوهای چند باره خود با امام (ع) بارها با ابنزیاد والی اموی کوفه مکاتبه کرد، تا شاید به درگیری پایان دهد[۲۷۱]؛ ولی وی جز به تسلیم امام رضایت نداد و در برابر تسلیم ایشان هیچ تعهدی را نپذیرفت[۲۷۲]. اگر امام خود را تسلیم میکرد، او را به جرم قیام، ناامنی و آشوب محاکمه کرده و میکشتند و بسا همین شد که امام به نبرد تن داد، زیرا در آن وضعیت تسلیم، زبونی شمرده میشد[۲۷۳]. در روز نبرد در ۱۰ محرم، چند تن از سپاهیان اموی، مانند حر بن یزید ریاحی و یزید بن زیاد مهاصر، به حضرت پیوستند[۲۷۴]. امام و یارانش تا بعدازظهر روز ۱۰ محرّم به شهادت رسیدند[۲۷۵]. رفتار سپاهیان اموی با جنازه شهدا و اسرای بازمانده بسیار خصمانه و کینهتوزانه بود[۲۷۶]. ابن سعد، ۱۱ محرم نیز در اردوگاه خود ماند و سپس همراه اسرا و ۷۲ سر از شهدای کربلا به کوفه بازگشت[۲۷۷]. این رخداد از بزرگترین حوادث جهان اسلام به شمار میآید و روایتهای گوناگونی از آن به دست داده شده است.[۲۷۸]
طلب بیعت
حضور یزید در شهادت امام حسین (ع) با نامهنگاری وی به ولید بن عتبه، والی مدینه شروع میشود. ابن اعثم مینویسد: "یزید در نامه کوچکی که مانند گوشِ موش بود، به ولید نوشت: "حسین بن علی و عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر بن خطاب را بگیر و با آنها به شدت رفتار کن تا بیعت کنند و به هیچ عنوان به آنها اجازه کار دیگری نده؛ هر کدام از آنها از بیعت کردن خودداری کردند، گردنش را بزن و برای من بفرست"[۲۷۹].
لازم به یادآوری است در آن زمان، عبدالرحمن بن ابی بکر از دنیا رفته بود ولی نکته مهم این است که در این نامه به کشته شدن امام حسین (ع) دستور داده شده بود. وقتی ولید بن عتبه نتوانست از امام حسین (ع) بیعت بگیرد، سید الشهداء (ع) به مکه رفتند. در مکه بهدنبال نامههای زیادی که کوفیان برای امام (ع) نوشته بودند، امام حسین (ع) مسلم بن عقیل را به کوفه فرستادند، زیرا وضع کوفه آشفته شده بود و ممکن بود از دست برود. در این هنگام یزید به سرجون بن منصور رومی نصرانی که مشاور و محرم اسرار معاویه و مسئول دیوان و امورات معاویه نیز بود[۲۸۰]، مراجعه کرد و به او گفت: "به نظر تو چه کنم؟ حسین به طرف کوفه رهسپار شده و مسلم بن عقیل در کوفه است و برای حسین از مردم بیعت میگیرد؛ از طرفی، درباره نعمان، والی کوفه خبرهای بدی شنیدهام و گفتهاند او فردی ضعیف است. به نظر تو چه کسی برای امارت کوفه شایستگی دارد؟" سرجون بن منصور رومی نصرانی گفت: "اگر معاویه زنده بود و در این باره به تو دستوری میداد، آیا قبول میکردی؟" یزید پاسخ داد: "بله"؛ در این هنگام سرجون بن منصور رومی نصرانی فوراً حکم انتصاب عبیدالله بن زیاد را بر امارت کوفه که معاویه صادر کرده بود، بیرون آورد و گفت: "نظر معاویه این است؛ او از دنیا رفت در حالی که امر کرد این حکم در این وقت اجرا شود"[۲۸۱].
نکته شایان توجه این است که نقش یزید در شهادت سیدالشهداء (ع) با فرستادن نخستین نامهای که به همراه حکم سرپرستی شهر کوفه، برای عبیدالله بن زیاد میفرستد، پر رنگتر میشود و از این مرحله به بعد، کشتن سیدالشهداء (ع) به صورت جدی پیگیری میشود و اجرای طرح نیز به دست عبیدالله بن زیاد است؛ یعنی کسی که معاویه قبل از مرگش حکم امارت او را صادر کرده است. بنابراین به طور قطع میتوان گفت طراح اصلی شهادت امام حسین (ع) معاویه بوده است، اما به دلیل مصالحی که در قبل اشاره شد وی نمیخواسته این مسئله در زمان خودش اتفاق بیفتد. شاهد این مدعا نامهای است که یزید به ولید بن عتبه، والی مدینه مینویسد و در آن چنین میگوید: "معاویه، بندهای از بندگان خدا بود که خداوند او را گرامی داشته و خلافت را نصیب او کرد... او در امور مربوط به خلافت از من آگاهتر بود. پدرم با من پیمانی بست و مرا جانشین خود کرد و به من وصیت کرد انتقام آل ابوسفیان را از آل ابوتراب بگیرم"[۲۸۲].
سیاست حکومت بنی امیه در رفتار با امام حسین (ع) از نظر مکان، متفاوت بوده است. به عبارت دیگر، سیاست آنان در داخل حجاز با سیاست آنان در بیرون از حجاز (عراق) فرق داشت؛ زیرا همان طور که در قبل گفتیم معاویه در وصیت خود به یزید چنین سفارش کرد: "حسین بن علی، پسر فاطمه دختر رسول خدا (ص) را زیر نظر بگیر، زیرا مردم او را بسیار دوست دارند و در میان مردم، مقام ممتازی دارد. صله رحم را با او به جا بیاور و با او مدارا کن، زیرا که مدارای با حسین و رعایت حال او اوضاع تو را اصلاح میکند. حال اگر او علیه تو کاری کرد، امیدوارم خداوند تو را در مقابل او به کمک همان کسانی که پدرش را کشتند و برادرش را تنها گذاشتند ـ اهل عراق ـ یاری کند"؛ کنایه از اینکه کوفیان برای از میان برداشتن او کافی هستند[۲۸۳].
این سفارش معاویه به یزید برای این بود که امام (ع) در میان مردم حجاز محبوبیت ویژهای داشت بود و چه بسا این محبوبیت علاوه بر جاذبههای معنوی امام حسین (ع) به سبب خاطرههایی بود که هنوز در ذهن مردم حجاز از برخورد پیامبر اکرم (ص) با امام حسین (ع) باقی مانده بود[۲۸۴]
امتناع از بیعت یزید
پس از اینکه معاویه در سال ۶۰ق از دنیا رفت، یزید بیفوت وقت، پیکی را روانه مدینه کرد و از حاکم مدینه، ولید بن عتبة بن ابیسفیان خواست یا از حسین (ع) بیعت بستاند و یا او را بکشد و سرش را به شام ارسال نماید. ولید با مروان بن حکم مشورت کرد و مروان نیز همان فرمان یزید را تکرار کرد[۲۸۵]. ولید، عبدالله بن عمرو بن عثمان را برای احضار امام حسین (ع) در نیمه شب نزد حضرت فرستاد. حسین (ع) با سینفر از جوانان بنیهاشم به نزد حاکم مدینه رفت و به آنان فرمود اگر شما را صدا کردم و یا صدای من بلند شد، داخل شوید و مداخله نمایید. وقتی امام سخن ولید را شنید، بیعت پنهانی را شایسته ندانست و خواست در زمانی که همه بیعت میکنند، تکلیف بیعت وی نیز یکسره شود. حاکم مدینه این مطلب را پذیرفت، اما مروان این فرصت را خطا دانست و به او متذکر شد که دیگر حسین را نخواهی دید و دستت به او نخواهد رسید[۲۸۶]. البته برخی منابع گفتهاند حضرت ضمن سخنانش با ولید، به شایستگی خود و خاندان نبوت و فسق و فجور یزید با قدرت تمام تصریح نموده است[۲۸۷]. گویی مروان در موقعیتی با امام حسین (ع) گفتوگو داشته و به حضرت اعلام داشته که خیر و مصلحتاش در بیعت با یزید است و امام فرموده که با خلافت یافتن چنین فاسقی باید فاتحه اسلام را خواند و شدیداً مروان را مورد انتقاد قرار داده است[۲۸۸][۲۸۹]
ترک مدینه
حضرت (ع) برای اجتناب از بیعت، دو روز مانده به پایان رجب، مدینه را به سوی مکه ترک کرد و جمعه سوم شعبان به مکه رسید[۲۹۰]. در مدت حضور امام حسین (ع) در مکه، بزرگان شیعه کوفه (مانند سلیمان بن صرد، مسیب بن نجبه، رفاعة بن شداد، و حبیب بن مظاهر) و اشراف کوفه (نظیر شبث بن ربعی، محمد بن عمیر، حجار بن ابجر، و عمرو بن حجاج) برای حضرت (ع) نامه نوشتند و خواستار حضور او در کوفه شدند تا با او به عنوان خلیفه بیعت کنند[۲۹۱]. امام حسین (ع) نیز پسرعموی، خود مسلم بن عقیل، را برای بیعت گرفتن از مردم به کوفه فرستاد و خود نیز پس از چهار ماه اقامت در مکه، در روز سهشنبه هشتم ذیحجه[۲۹۲] و بنا بر گزارشی در روز چهارشنبه مصادف با روز عرفه، از این شهر خارج شد[۲۹۳] و دوم محرم سال ۶۱ هجری به کربلا رسید[۲۹۴][۲۹۵]
مهاجرت به مکه
امام با توجه به شرایط پیشآمده و نیز مشورت با کسانی چون محمد بن حنفیه تنها راه ممکن را مهاجرت به مکه دید و از اینرو با فاصله اندکی در اواخر رجب، مدینه را به قصد مکه ترک کرد. منقول است که امام پیش از خروج از مدینه به محمد بن حنفیه وصیت کرد و بیان داشت که من برای اصلاح امّت جدم و امر به معروف و نهی از منکر خروج کردم و قصد فساد ندارم[۲۹۶]. پس از ورود امام به مکه توجهات به وی معطوف شد و این امر موجب نگرانی بنیامیه و حتی عبدالله بن زبیر که مدعی خلافت بود، شد. در مدت چهار ماهی که امام از سوم شعبان تا هشتم ذی حجه سال ۶۰ق در مکه بود، مردم مکرر به حضرت مراجعه میکردند و از وی بهره میبردند[۲۹۷].
کوفیان و دعوت از امام
کوفیان که متوجه حضور امام در مکه شده بودند، در خانه سلیمان بن صرد خزاعی گرد آمدند و تصمیم به یاری حضرت و جهاد با یزید و کارگزارانش گرفتند. آنان برای حضرت نامههای دعوت بسیاری فرستادند و از مناسببودن شرایط و آمادگی خود سخن گفتند[۲۹۸]. امام که خیل عظیم نامههای کوفیان را میدید، برای تحقیق درستی ادعاهایشان، مسلم بن عقیل را به جانب کوفه فرستاد و حضور خود در کوفه را موکول به تأیید او دانست[۲۹۹]. مسلم به دشواری خود را به کوفه رسانید و در آنجا با استقبال خوبی از جانب کوفیان مواجه شد و این موجب شد که نامهای به حضرت بنویسد و او را به کوفه دعوت کند. مسلم در نامه خود به امام نوشت که هجدههزار نفر با من بیعت کردهاند و همگی با تو هستند و به خاندان معاویه علاقهای ندارند[۳۰۰][۳۰۱]
قیام بیدارکننده
بدین ترتیب، امت از خواب غفلت خویش بیدار و شک و تردید آنها نسبت به حقانیت خط اهل بیت (ع) برطرف شد ولی از توان مقاومت در برابر ستم و ستمپیشگان برخوردار نبودند و به گفته فرزدق در دیدارش با امام حسین (ع) که به دعوت کوفیان رهسپار عراق بود. دلهای مردم کوفه با شما ولی شمشیرهایشان بر ضد شماست.
از اینرو، موقعیّت دینی ابو عبدالله الحسین (ع) ایجاب میکرد با فراهم آمدن کلیه شرایط لازم، در برابر امویان جاهلی، دست به قیام بزند با اینکه در دوران امام حسن مجتبی (ع) که مسلمانان دستخوش بیماری شک و تردید قرار گرفته و از آن رنج میبردند، چنین قیام و نهضتی به حالشان سودی نمیبخشید؛ در واقع آنگاه که مردم عراق به حسین بن علی (ع) نامهنگاری کرده و از او خواستند به سوی آنان رهسپار گردد، حجّت بر آن حضرت تمام شد؛ زیرا کسانی که به آن بزرگوار نامه نوشته بودند، با بیرون راندن فرماندار بنی امیّه از کوفه، از فرمان امویان سر برتافته بودند که این خود یکی از مظاهر بازگشت آگاهی به توده پیروان اهل بیت (ع) تلقّی میشد.
به همین دلیل، امام حسین (ع) با دادن پاسخ مثبت به خواسته آنها و با اینکه از عدم استقامت و پایداری و ضعف اراده آنان در برابر فریبکاریها و ستم و تهدید حاکمان، آگاهی داشت، به سوی آنها حرکت کرد زیرا حضرت ناگزیر میبایست بیماری جدیدی را که به تباه شدن تعالیم و دستورات دینی میانجامید و فرصت میداد تا خلافت به پادشاهی و سلطنت تبدیل گردد و به خلافتی نظیر حکومت یزید و دیگر جاهلیتاندیشانی که برای ضربه زدن به دین و نابودی آن خود را در پوشش دین جا زده بودند، مشروعیّت میبخشید، از ریشه و بن برکند.
با فراهم آمدن تمام شروط لازم برای قیام ابو عبدالله الحسین (ع) در جهت موفقیّت و دستیابی به اهداف چنین قیامی[۳۰۲]، آن بزرگوار در آن شرایط تاریخی در زمینه خلق حماسه جاودانش آنچه از توان و امکانات، تدارک دیده و مهیّا نموده بود به کار گرفت و وجدان امّت را تکان داد و دیگربار آنان را برای پیمودن طریق رسالتشان بازگرداند و شخصیت اعتقادی و دینی آنان را از نو برانگیخت و مشروعیت را از حکومت ستمپیشگان برگرفت.
تمام نقابهای فریبکارانهای که دشمن خود را در آنها نهان ساخته بود، پاره کرد و موقعیت دینی را طی نسلها برای مسلمانان آشکار ساخت و ستمگران از مخدوش ساختن تعالیم نهضت و قیامش درماندند، چنانکه نتوانستند در برابر موج انقلابی که طی روزگاران ایجاد نمود و به حکومت ننگین بنی امیه و بنی عباس و پیروان آنان پایان داد، از خود پایداری نشان دهند، به همین دلیل قیام ابوعبدالله الحسین (ع) منبع نورافشانی همه ملل تلقی میشد چنانکه ارزشهای دینی که توسط امام (ع) مطرح و بر آن پافشاری و تأکید داشت، عوامل معیار ارزیابی تمام حکومتها و نظامهای سیاسی حاکم به شمار میآمد. سلام و درود بر آن بزرگوار آن زمان که دیده به جهان گشود و آنگاه که فرشته شهادت را در آغوش کشید و آن هنگام که زنده برانگیخته میشود[۳۰۳].
حرکت به سوی کربلا
یزید که اخبار حضور امام را در مکه میشنید، برای مقابله با حضرت عمرو بن سعید را که دشمنی دیرینه با اهل بیت (ع) داشت، به حکومت حجاز منصوب کرد. امام که میدانست درگیری خونینی در راه است و حرمت ماه حج و حرم امن الهی در خطر است، حج خود را نیمهتمام رها کرد و به جانب کوفه راهی شد. حتی در نیمه راه درگیری جدیای برای بازگرداندن امام حسین (ع) و همراهانش صورت گرفت که نهایتاً سودی برای عمرو بن سعید نداشت[۳۰۴]. حسین بن علی (ع) راه طولانیای را با همراهان طی کرد و در منزل ثعلبیه خبر شهادت مسلم را دریافت و دانست که وضعیت کوفه پس از نصب عبیدالله بن زیاد به جای نعمان بن بشیر به هیچرو مانند قبل نیست[۳۰۵]. امام و اطرافیانش در نزدیکی کوفه به محاصره سپاه حر بن یزید ریاحی که از جانب ابن زیاد فرستاده شده بود، درآمدند. او از امام بیعت یا تسلیم طلبید که هیچیک مورد پذیرش حضرت قرار نگرفت. از اینرو قرار بر این شد که حسین (ع) به مسیری جز حجاز یا کوفه برود تا ابن زیاد تعیین تکلیف نماید[۳۰۶].
واقعه کربلا
کاروان امام در دوم محرم ۶۱ق در کربلا متوقف شد و سپاه عمر بن سعد در سوم محرم به آن مکان رسید. او از جانب ابن زیاد دستور یافته بود که بر امام حسین (ع) و همراهانش سخت بگیرد و حتی آب را از ایشان دریغ کند، تا بیعت کنند یا اینکه کشته شوند[۳۰۷]. چنانکه برخی منابع گفتهاند امام در مذاکراتی که با ابن سعد داشت، خواهان رفتاری صحیح با خود و همراهانش شد. حضرت اعلام کرد هرچند حاضر به بیعت با فاسق فاجری چون یزید نیست، با این حال برای نزاع نیز نیامده و در صورتی که کاری با آنان نداشته باشند، حاضر است به مدینه و یا یکی از شهرهای اسلامی برود و در آنجا مانند شخصی عادی زندگی کند[۳۰۸]. ابن زیاد از این پیشنهاد استقبال کرد، اما شمر بن ذیالجوشن او را از این کار منصرف کرد و به او گفت اگر حسین را رها کنی دم به دم قویتر میشود و تو لحظه به لحظه ضعیفتر و کار به جایی میرسد که او بر تو چیره میگردد. پس اکنون که بر او تسلط داری، او را به فرمان خویش درآر و یا او را از میان بردار[۳۰۹]. ابن زیاد از این سخن خوشش آمد و شمر را به جانب عمر بن سعد فرستاد تا به او بگوید یا کار حسین (ع) را یکسره کند یا امارت لشکر را به شمر واگذار نماید. ابن زیاد از او خواسته بود با شدت تمام پس از کشتن امام، با سرها و بدنهای حضرت و همراهانش مواجه شود[۳۱۰].
لشکر ابن سعد قصد داشت در روز نهم محرم کار امام و همراهانش را تمام کند که به درخواست حضرت و پذیرش ابن سعد جنگ به روز دهم کشیده شد. حضرت در شب عاشورا یاران و خویشان را جمع کرد و فرمود که من دیگر گمان یاریکردن از این مردم ندارم، از اینرو به همه شما اجازه رفتن میدهم. بیعتی از من به گردن ندارید. از موقعیت شب استفاده کنید و بگریزید. پس از این کسانی چون عباس بن علی، فرزندان مسلم، مسلم بن عوسجه و جماعتی دیگر از یاران حضرت، اعلام وفاداری نمودند و اظهار داشتند که تا آخرین نفس در کنار امام و مولای خود خواهند ایستاد[۳۱۱].
در روز واقعه چندی از سران سپاه عمر بن سعد مانند حر بن یزید ریاحی و یزید بن زیاد مهاصر به سپاه کوچک امام پیوستند. در روز عاشورا پیش از آغاز جنگ نابرابر سپاه چندین هزار نفره ابن سعد با امام حسین (ع) و جماعت اندک همراه او، حضرت سخنانی خطاب به لشکر کوفه فرمود. حضرت نام و نسب خود را به آنان یادآوری کرد و نسبتش با رسول خدا (ص) خاطرنشان کرد و از آن جماعت پرسید آیا خونی از شما به گردن من است و یا حقی را از شما ضایع کردهام که بر من تیغ کشیدهاید؟ در پایان نیز حضرت خطاب به برخی از سران کوفه از نامههای ارسالیشان سخن گفت و آنان را به یاد دعوتهای شورانگیزشان انداخت[۳۱۲]. سخنان امام هرچند مانع از جنگ نشد، اما برخی افراد را متنبه ساخت که برخی از آنان به حسین (ع) پیوستند. حضرت که کشتهشدن را ناگزیر میدید، از حقیقت مرگ سخن گفت و آن را چیزی جز پلی عبور دهنده از سختیها به جانب راحتیها و نعمات ندانست[۳۱۳]. در روز عاشورا امام و یارانش به شهادت رسیدند و لشکریان عمر بن سعد از هیچ رفتار وحشیانهای در حق آنان دریغ نورزیدند و علاوه بر بریدن سر همه ایشان، بر بدنهایشان اسب تازاندند و آنها را مثله کردند. آن جماعت به زنان و کودکان نیز رحم نکردند و به خیمهها ریخته و آنان را غارت کرده و مورد آزار و توهین قرار دادند و ایشان را اسیر کرده و به شام نزد یزید بردند[۳۱۴][۳۱۵]
شهادت امام حسین
آن حضرت (ع) پس از رویارویی با سپاه عبیدالله بن زیاد، والی کوفه، در دهم محرم سال ۶۱ هجری، در مصافی نابرابر و پس از فداکاری بسیار، به همراه ۷۲ تن از یارانش[۳۱۶] به شهادت رسید[۳۱۷]. قاتل او سنان بن انس نخعی[۳۱۸] و به اعتقاد برخی شمربنذیالجوشن بود[۳۱۹].
به نقل ابن حنفیه، هفده تن از فرزندان فاطمه (س) با آن حضرت (ع) شهید شدند[۳۲۰]. اما بنا بر آنچه مورخان ثبت کردهاند، تعداد فرزندان فاطمه (س) در کربلا کمتر از این تعداد بود و نظر دقیقتر آن است که هفده تن از اهل بیت امام حسین (ع) یا بنیهاشم، با آن حضرت (ع) به شهادت رسیدند[۳۲۱]. از حسن بصری نیز نقل شده است که با حسین بن علی (ع)، شانزده تن از اهل بیتش شهید شدند که بر روی زمین همانندی برای آنان نبود[۳۲۲]. برخی از مورخان، اسامی آنان را ثبت کرده[۳۲۳] و یادآور شدهاند که حسین بن علی (ع) با لب تشنه به شهادت رسید[۳۲۴].
خاکسپاری
سر مبارک آن حضرت (ع)، به همراه اهل بیت (ع) که اسیر شده بودند، به کوفه و سپس به شام انتقال یافت[۳۲۵].
درباره محل دفن سر مبارک امام حسین (ع)، برخی گفتهاند که در دمشق به خاک سپرده شد[۳۲۶] و برخی بر آناند که به مدینه انتقال یافت و در بقیع دفن شد[۳۲۷]. در قاهره نیز زیارتگاهی به نام رأس الحسین (ع) وجود دارد[۳۲۸].
علمای شیعه بیشتر گزارش کردهاند که سر حضرت (ع)را در کربلا، کنار بدنش، به خاک سپردند[۳۲۹].[۳۳۰]
حوادث پس از شهادت
پانویس
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۶۵.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۲۷؛ الکافی، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۴؛ مصباح المتهجد ج۲، ص۸۲۶، ۸۵۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۸.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۲۰؛ ابن طاووس، اقبال الاعمال، ج۳، ص۳۰۳؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۰۱.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۱؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۷؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۲؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۸۰؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ج۲، ص۷۵۳.
- ↑ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۱، ص۳۱۳؛ ج۳، ص۳۱؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۷۹؛ ابن طلحه شافعی، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ص)، ص۳۷۲.
- ↑ احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۱، ص۹۸؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۹۶؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۸۴؛ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ص۱۵۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۱۸؛ طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، ص۱۲۰.
- ↑ الذریة الطاهرة النبویة، دولابی، ج۱، ص۸۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۸۵؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۲۸۵ (البته او ماه ولادت آن حضرت را بیان نمیکند).
- ↑ مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ج۲، ص۱۷۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۲۶۰ (به نقل از مصباح المتهجد).
- ↑ مصباح المتهجد، شیخ طوسی، ج۲، ص۱۴۸؛ جلاء العیون، علامه مجلسی، ص۴۷۵.
- ↑ مسار الشیعة، شیخ مفید، ص۶۱؛ جلاء العیون، علامه مجلسی، ص۴۷۵.
- ↑ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، ج۶، ص۴۱.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۱؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۵۰.
- ↑ اربلی مینویسد: روایات زیادی بر این سخن دلالت دارد که اسماء بنت عمیس در شب زفاف فاطمه (س) حاضر بوده و این در حالی است که اسماء همراه همسرش در حبشه به سر میبرده است و در سال ششم هجری به همراه او به مدینه بازگشته و لذا زمان زفاف فاطمه (س) در مدینه نبوده است، زیرا زفاف در ذی حجه سال دوم بود و زنی که در زمان زفاف در مدینه بوده خواهرش سلمی بنت عمیس بوده است که همسر حمزة بن عبدالمطلب به شمار میرفته است لکن اسماء نزد راویان حدیث از خواهرش مشهورتر است و لذا از او روایت کردهاند یا اینکه راوی اشتباه کرده و بقیه از او پیروی کردهاند. (کشف الغمه، ج۱، ص۳۷۵-۳۷۶؛ و نیز ر. ک: تاریخ تحقیقی اسلام، یوسفی غروی (ترجمه: عربی)، ج۲، ص۳۴۴).
- ↑ عیون اخبار الرضا (ع)، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۴۲۷-۴۲۸.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۲-۴۱۳؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۲۵۱.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۵.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۵-۲۶.
- ↑ شرح الأخبار، ج۳، ص۸۹؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۹۸.
- ↑ «آندو سرور جوانان بهشتیاند»
- ↑ «حسین سبطی از اسباط است» ذخائر العقبی، ص۱۳۰.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۷۲.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۷.
- ↑ طبری امامی، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۸۰-۱۸۱؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۲۳۲؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۲، ص۲۱۳-۲۱۴؛ ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ج۲، ص۷۵۵.
- ↑ بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۴، ص۲۱۷؛ ج۷، ص۷۴؛ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ص۱۵۷؛ اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، ج۲، ص۲۷۲.
- ↑ ابن ماجه قزوینی، سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۴؛ نسائی، احمد بن شعیب، فضائل الصحابه، ص۵۸؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۳۶-۴۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۶۶-۱۶۷.
- ↑ ابن ابیشیبه کوفی، المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۷، ص۵۱۱؛ نسائی، احمد بن شعیب، فضائل الصحابه، ص۲۰؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۲۸؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۵۴-۱۵۶.
- ↑ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، ص۸۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۷۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۵۴.
- ↑ ترمذی، محمد بن عیسی، سنن الترمذی، ج۵، ص۳۲۴؛ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۳۳؛ ج۲۲، ص۲۷۴؛ مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۱۱۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۷۷؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۷؛ ابن طلحه شافعی، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ص)، ص۳۷۷.
- ↑ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۲۳، ص۲۸۹؛ هیثمی، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۸-۱۸۹؛ مقریزی، احمد بن علی، امتاع الاسماع، ج۱۲، ص۲۳۹؛ ج۱۴، ص۱۴۶.
- ↑ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۷؛ هیثمی، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۸.
- ↑ ر. ک: مغربی، قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۳، ص۷۹؛ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۵۱۳.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۶۵؛ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۸۴.
- ↑ ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۸۷.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۱۹۸.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۲؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۳۵.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۳۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۳۱۹؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۲؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۳۵.
- ↑ یوسفی غروی، محمدهادی، «حول سیدة شهربانو»، رسالة الحسین (ع) (ماهنامه)، ش۲، ص۲۸.
- ↑ صفار، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۳۵۵؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۴۶۷؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۳۵.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۲.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۴.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۳۵.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۷۸.
- ↑ طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری، ج۱، ص۴۷۸.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۲.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.
- ↑ ابن طلحه شافعی، مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول (ص)، ص۳۹۲.
- ↑ ر. ک: ابن صباغ مالکی، الفصول المهمة، ج۲، ص۸۵۱.
- ↑ ابن ادریس حلی، السرائر، ج۱، ص۶۵۵.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، الخصال، ص۳۰۵، ۴۱۹؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۲۵۴.
- ↑ خزاز قمی، علی بن محمد، کفایة الأثر، ص۱۸۹-۱۹۹؛ بحرانی، سیدهاشم حسینی، غایة المرام، ج۱، ص۳۲۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۳۶، ص۳۵۳.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص ۷۳.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۵-۲۶.
- ↑ الکافی، ج۶، ص۳۳-۳۴؛ تهذیب الأحکام، ج۷، ص۴۴۴.
- ↑ الکافی، ج۶، ص۳۳.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۶۰، ۷۳.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ مناقب آل أبی طالب، ابنشهرآشوب، ج۲، ص۲۰۹.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۳-۴۱۴.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۴۶۵.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۵۰.
- ↑ ملحقات إحقاق الحق، ج۱۱، ص۳۰۹؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۱، ص۲۱۰.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۳۲.
- ↑ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۲، ص۳۳۱-۳۳۳.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۱۴.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۲۰.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۶۸-۱۶۹.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۲۰.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۰۹.
- ↑ مدینة المعاجز، سید هاشم بحرانی، ج۳، ص۲۹۸.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۲۱-۴۲۴.
- ↑ «کنت عند النبی (ص) و ابوبکر و عمر و الفضل بن عباس و زید بن حارثة و عبد الله بن مسعود، اذ دخل الحسین بن علی (ع) فاخذه النبی (ص) و قبله ثم قال، حزقة حزقة ترق عین بقه، و وضع فمه علی فمه و قال اللهم انی اُحبه ناحیه و اُحب من یحبه. یا حسین انت الامام ابن الامام ابو الأئمة، تسعة من ولدک ائمة ابرار»؛ سفینة البحار (طبع دارالاسوة، هشت جلدی)، ج۲، ص۱۹۷؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص۲۹۵.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۳۹.
- ↑ الإمامة و التبصرة، ص۱۱۰؛ الخصال، ج۲، ص۴۷۵؛ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۵۲؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۱.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۱.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۱.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۹۶.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۹۶.
- ↑ کشف الغمة، ج۲، ص۶۰.
- ↑ ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَلَا تَكُنْ مِنَ الْمُمْتَرِينَ * فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾ «داستان عیسی نزد خداوند چون داستان آدم است که او را از خاک آفرید و سپس فرمود: باش! و بیدرنگ موجود شد * حق از آن پروردگار توست پس، از دودلان مباش! * بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۵۹-۶۱.
- ↑ ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیشتر راهنمایی کرده بودیم- و داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۷.
- ↑ الأمالی، صدوق، ص۶۳۸؛ روضة الواعظین، ج۱، ص۷۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ «خدایا! من آندو را دوست دارم تو نیز دوستدارشان باش و دوستان آنان را نیز دوست دار» ارشاد، ج۲، ص۲۸.
- ↑ ارشاد، ج۲، ص۲۸.
- ↑ «این دو فرزندم (حسن و حسین) گلهای دنیوی منند» ارشاد، ج۲، ص۲۸؛ صحیح بخاری، ج۲، ص۱۸۸؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۶۱۵، ح۳۷۷.
- ↑ مستدرک حاکم، ج۳، ص۱۶۶؛ کفایة الطالب، ص۴۲۲؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۳۲.
- ↑ «حسین از من است و من از حسین، آنکس که حسین را دوست داشته باشد، خدا او را دوست دارد، حسین سبطی از اسباط است» بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۱؛ مسند احمد، ج۴، ص۱۷۲؛ صحیح ترمذی، ج۵، ص۶۵۸، ح۳۷۷۵.
- ↑ «حسن و حسین پس از من و پدرشان، برجستهترین ساکنان روی زمیناند و مادر گرامی آنها والاترین بانوان روی زمین به شمار میآید» بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۱؛ عیون الأخبار الرضا، ج۲، ص۶۲.
- ↑ «حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتیاند» سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۶؛ ترمذی، ج۵، ص۶۱۴، ح۳۷۶۸؛ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۵.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۱، ص۵۷۹.
- ↑ «بهترین مرکب، مرکب شما و بهترین سواران شما دو تن هستید و پدرتان از شما برتر است» بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۸۵- ۲۸۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۶۸.
- ↑ الامالی، شیخ صدوق، ص۶۴.
- ↑ مسند أبی یعلی، ابویعلی الموصلی، ج۶، ص۱۵۰.
- ↑ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۱.
- ↑ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۱.
- ↑ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲.
- ↑ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲.
- ↑ خلق افعال العباد، بخاری، ص۹۱؛ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲ (با کمی اختلاف).
- ↑ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص۲۱۲.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۳-۴۴۵.
- ↑ المعجم الکبیر، الطبرانی، ج۳، ص۱۱۵.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۴۵.
- ↑ تاریخ المدینه، ج۳، ص۷۹۸ - ۷۹۹؛ تاریخ بغداد، ج۱، ص۱۵۱ - ۱۵۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۲۸۵.
- ↑ الطبقات، ج۳، ص۲۹۷؛ فتوح البلدان، ص۴۳۶.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۱۱؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱.
- ↑ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۶، ص۲۵۸۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۷۵؛ الأمالی، طوسی، ص۷۰۳؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۰.
- ↑ المسترشد فی الإمامة، ص۵۰۶ -۵۰۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۶۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۰۹.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۱۰.
- ↑ نهج البلاغة، صبحی صالح، ص۳۲۳.
- ↑ السقیفة و فدک، ص۷۷؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۸، ص۲۵۳-۲۵۴.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۵؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۳، ص۴۵۹-۴۶۰.
- ↑ نهج البلاغة، صبحی صالح، ص۷۳، ۷۴، ۳۵۸.
- ↑ التوحید، ص۳۰۷-۳۰۸؛ الاختصاص، ص۲۳۸.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰۷.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۶.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۰، ص۳۰۷.
- ↑ کوفی، محمد بن سلیمان، مناقب الإمام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع)، ج۲، ص۲۵۶؛ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۷۰۳؛ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۲۰۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۳۰۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۳۰۹؛ ریاض الأبرار، ج۱، ص۹۱-۹۲.
- ↑ روضة الواعظین، ج۱، ص۱۵۰-۱۵۱؛ تسلیة المجالس، ج۱، ص۵۶۷.
- ↑ کشف الغمة، ج۱، ص۵۰۱.
- ↑ ریاض الأبرار، ج۱، ص۶۳.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳۰، ص۳۰۷، باب صعود ریحانة رسول الله الی عمر بن الخطاب و هو علی المنبر و قوله له: انزل عن منبر أبی و اذهب الی منبر أبیک و اعترف عمر بأن المنبر منبر أبیه و قوله: و هل أنبت علی رؤسنا الشعر الا أنتم؟، ح۱۷۹.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
- ↑ ر. ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۲-۳۵۴؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۱۲.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، فتوح البلدان، ج۲، ص۴۱۱؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۲۳؛ ابن اثیر جزری، الکامل، ج۳، ص۱۰۹.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۵۹؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۶، ص۱۸۴؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۹، ص۴۱۸.
- ↑ ر. ک: سید مرتضی، الشافی فی الامامه، ج۴، ص۲۴۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸؛ عاملی، سیدجعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن (ع)، ص۱۳۵، ۱۶۳-۱۶۷.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۴.
- ↑ کنایه از اینکه پدران ما با هم برادر بودهاند (امیه و هاشم).
- ↑ غرقد نام درختی تنومند و دارای خار است و چون که از این گونه درخت در بقیع وجود داشته، به بقیع، بقیع غرقد گفتهاند.
- ↑ مخاطب ابوسفیان، جنگجویان و دلاوران لشکر اسلام در جنگ بدر است.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۲۷۵.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۶-۴۶۷.
- ↑ هاشم معروف الحسنی، سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۱۴.
- ↑ مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، ص۱۴۵.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۰.
- ↑ وقعة صفین، ص۱۱۴-۱۱۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج۳. ص۱۸۶.
- ↑ شرح نهج البلاغة، ابن ابیالحدید، ج۱، ص۲۴۳-۲۴۴.
- ↑ بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۰۵-۱۰۶.
- ↑ الکافی، ج۱، ص۲۹۷-۲۹۸.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ ابن خیاط، تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۱۳۸؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۱۴، ص۱۸۷؛ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۳، ص۲۴.
- ↑ طبری، احمد بن عبدالله، ذخائر العقبی، ص۲۲۷.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۱۵۷.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۱.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۲.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۳.
- ↑ ذخایر العقبی، ص۱۳۲، به نقل از حیات فکری و سیاست امامان شیعه رسول جعفریان، ص۱۲۲.
- ↑ ابن عساکر، ترجمة الامام الحسین (ع)، ص۱۴۵ - ۱۴۶، به نقل از حیات فکری و سیاست امامان شیعه رسول جعفریان، ص۱۲۳.
- ↑ موسوعة الکلمات الامام الحسین (ع)، ص۲۰۱.
- ↑ «خردمند کسی نیست که خیر را از شر تشخیص بدهد، بلکه خردمند کسی است که در گزینش بین بد و بدتر بد را برگزیند» بحارالانوار، ج۷۵، ص۶.
- ↑ «حسن و حسین هر دو اماماند چه قیام داشته باشند و چه قعود» بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۷۸.
- ↑ «ما بیعت کردیم و عهد نمودیم، راهی برای نقض بیعت ما وجود ندارد» اخبار الطوال، این قطیفه دینوری، ج۱ ص۲۲۰.
- ↑ «لیکن کل رجل منکم حلساً من احلاس بیته، مادام معاویة حیّاً فانها بیعة کنت و الله لها کارهاً فان هلک معاویة نظرنا و نظرتم و رأینا و رأیتم»؛ الامامة و السیاسه، ابن قطیفه دینوری، ج۱، ص۱۸۷.
- ↑ «قد کان صلح و کانت بیعة کنت لها کارهاً فانتظروا مادام هذا الرجل حیاً فان یهلک نظرنا و نظرتم»؛ موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، به نقل از انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۵.
- ↑ «صَدَقَ أَبُومُحَمَّدٍ، فَلْيَكُن كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُم حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِ بَيْتِهِ مَادامَ هَذَا الْإِنْسَانُ [أَي مُعاوِيَةُ] حَيّاً»؛ ابن حنفیه دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۲۰ و ۲۲۱.
- ↑ بحارالانوار، ج۴۴، ص۶۱.
- ↑ «إنّي لَأَرْجُو أَنْ يَكُونَ رَأْيُ أَخِي رَحِمَهُ اللّهُ فِي المُوادَعَةِ، وَ رَأيي فِي جِهَادِ الظَّلَمَةِ رُشداً و سَداداً، فَالْصَقُوا بِالأَرضِ، وَ أَخْفُوا الشَّخْصَ، وَ اكْتُمُوا الهَوَى، وَ احْتَرِسُوا مِنَ الأَظِنّاءِ مَا دَامَ ابْنُ هِنْدٍ حَيّاً، فَإِنْ يَحْدُثْ بِهِ حَدَثٌ وَ أَنَا حَيٌّ يَأتِكُمْ رَأْيي إنْ شاءَ اللَّهُ»؛موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، ص۲۳۸ و ۲۳۹؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۱۵۱.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۲.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۳-۵۳.
- ↑ حقایق پنهان، ص۲۱۱.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۹.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۵۳.
- ↑ «هَذَا إِنَّ الْمَسْأَلَةَ لَا تَحِلُّ إِلَّا فِي إِحْدَى ثَلَاثٍ دَمٍ مُفْجِعٍ أَوْ دَيْنٍ مُقْرِحٍ أَوْ فَقْرٍ مُدْقِعٍ فَفِي أَيِّهَا تَسْأَلُ»؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۳۳.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۵۵.
- ↑ الأخبار الطوال، ص۲۲۱-۲۲۲؛ مکاتیب الأئمة (ع)، ج۳، ص۱۰۳.
- ↑ الثاقب فی المناقب، ص۳۲۲.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۳، ص۴۰۱.
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۱۱۰.
- ↑ کتاب الفتوح، ج۴، ص۲۹۲؛ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۳۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۸۷؛ ابن ابن داوود دینوری، احمد، الاخبار الطوال، ص۲۲۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
- ↑ الأمالی، طوسی، ص۱۵۹-۱۶۱؛ بشارة المصطفی (ص)، ص۲۷۱-۲۷۳.
- ↑ المناقب، ابنشهرآشوب، ج۴، ص۴۴.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۱۹.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۴۲.
- ↑ «فَلَمَّا مَاتَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ (ع) ازْدَادَ الْبَلَاءُ وَ الْفِتْنَةُ فَلَمْ يَبْقَ لِلَّهِ وَلِيٌّ إِلَّا خَائِفٌ عَلَى نَفْسِهِ أَوْ مَقْتُولٌ أَوْ طَرِيدٌ أَوْ شَرِيدٌ»؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۱۲۷.
- ↑ عاشوری لنگرودی، حسن، مقاله «حیات سیاسی اجتماعی امام حسین» فرهنگ عاشورایی ج۱ ص ۵۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۲۷، ص۱۲۷.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۴۹؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابی الحدید، ج۱۱، ص۴۳.
- ↑ شرح الأخبار، ج۲، ص۵۳۳.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ج۲۷، ص۴۲۹؛ مروج الذهب، ج۳، ص۶۹؛ تسلیة المجالس، ج۲، ص۱۵۲.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۴۹-۵۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۱۲.
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۴-۲۰۶.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، ج۲، ص۷۸۹؛ بحار الأنوار، ج۳۳. ص۱۸۲.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۴، ص۳۳۶، ۳۳۹.
- ↑ البدایة و النهایة، ج۸ ص۱۶۱؛ تاریخ الإسلام، ذهبی، ج۵، ص۵.
- ↑ الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۲-۲۰۳.
- ↑ اختیار معرفة الرجال، ص۱۱۰؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۶۱.
- ↑ علل الشرائع، ج۱، ص۲۱۲.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ عقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۹؛ تاریخ الاسلام، ج۴، ص۴۰ - ۴۱.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۰ - ۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۰ - ۲۹۱.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۲۱؛ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ سیره ابن اسحاق، ج۵، ص۲۳۵ - ۲۳۶؛ مناقب، ج۳، ص۱۹۹ - ۲۰۰.
- ↑ الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۱.
- ↑ انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۵؛ تاریخ طبری، ج۵،ص ۱۶۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۰۳؛ المنتظم، ج۵، ص۲۸۵ - ۲۸۶.
- ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۱۱۰؛ مروج الذهب، ج۲، ص۴۳۰.
- ↑ الطبقات، ج۶، ص۲۴۱ - ۲۴۲؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۵۴.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۷۴ - ۲۷۵.
- ↑ انساب الاشراف، ج۵، ص۲۷۹ - ۲۸۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۶۵.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۵۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۰۱.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۴؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۷۹.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۷۹ - ۸۰.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۰ - ۲۰۱.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۱ - ۲۰۳.
- ↑ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۲؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲۸ - ۱۳۰.
- ↑ العقد الفرید، ج۵، ص۱۲۳؛ الامامة والسیاسه، ج۱، ص۲۰۴ - ۲۰۷؛ الکامل، ج۳، ص۵۰۳ - ۵۱۲.
- ↑ نک: تاریخ خلیفه، ص۱۳۳؛ الکامل، ج۳، ص۵۱۰ - ۵۱۱.
- ↑ اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱.
- ↑ «وفهمت ما ذكرته عن يزيد... تريد أن توهم الناس في يزيد، كأنك تصف محجوبا، أو تنعت غائبا، أو تخبر عما كان مما احتويته بعلم خاص، وقد دل يزيد من نفسه على موقع رأيه».الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ «ودع عنك ما تحاول، فما أغناك أن تلقى الله من وزر هذا الخلق بأكثر مما أنت لاقيه، فوالله ما برحت تقدح باطلا في جور، وحنقا في ظلم حتى ملأت الأسقية وما بينك وبين الموت إلا غمضة، فتقدم على عمل محفوظ، في يوم مشهود، ولات حين مناص»؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ اشاره به ماجرای حکمیت در جنگ صفین.
- ↑ خلافت حق تو نبود با این حال در ماجرای حکمیت عجله کردی و با حیله و نیرنگ، خلافت را به دست آوردی.
- ↑ «والله لقد تركت من هو خير منه أبا وأما ونفسا، فقال معاوية: كأنك تريد نفسك؟ فقال الحسين: نعم، أصلحك الله. فقال معاوية: إذا أخبرك، أما قولك: خير منه أما، فلعمري: أمك خير من أمه، ولو لم تكن إلا أنها امرأة من قريش لكان لنساء قريش فضلهن، فكيف وهي ابنة رسول الله صلى الله عليه وسلم؟ ثم فاطمة في دينها وسابقتها، فأمك لعمر الله خير من أمه، وأما أبوك فقد حاكم أباه إلى الله، فقضى لأبيه على أبيك. فقال الحسين: حسبك جهلك، آثرت العاجل على الآجل. فقال معاوية: أما ما ذكرت من أنك خير من يزيد نفسا فيزيد والله خير لأمة محمد منك. فقال الحسين: هذا هو الإفك والزور، يزيد شارب الخمر، ومشتري اللهو خير مني؟»؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۱۱.
- ↑ الفتوح، ابن اعثم الکوفی، ج۴، ص۳۴۳.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۷۸-۴۸۲.
- ↑ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ «واعلم أن لله كتابا لا يغادر صغيرة ولا كبيرة إلا أحصاها. واعلم أن الله ليس بناس لك قتلك بالظنة، وأخذك بالتهمة، وإمارتك صبيا يشرب الشراب، ويلعب بالكلاب، ما أراك إلا وقد أوبقت نفسك، وأهلكت دينك، وأضعت الرعية»؛ الامامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۲۰۳-۲۰۴.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۸۲-۴۸۳.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۳۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۲۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۲۴، ۳۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۵۲.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۵۴.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ الفتوح، ص۳۲ - ۳۳.
- ↑ الاخبار الطوال، ص۲۳۰؛ الفتوح، ص۳۲ - ۳۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۱، ۳۹۵ – ۳۹۷.
- ↑ الارشاد، ج۲، ص۶۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵، ۳۹۵.
- ↑ تاریخ خلیفه، ص۱۴۲؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۳۲۶ - ۳۲۷؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۳.
- ↑ البدایة والنهایه، ج۸، ص۴۵، ۶۱، ۶۷.
- ↑ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۵۵؛ السیرة النبویه، ج۱، ص۷۰۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۸۵؛ البدایة والنهایه، ج۸، ص۱۶۶.
- ↑ المسالک والممالک، ص۱۸۵؛ الاعلاق النفیسه، ص۱۷۴ - ۱۷۷؛ البلدان، ص۱۵۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۴ - ۳۹۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۸ - ۳۹۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۹۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۲ - ۴۰۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۴.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۵ - ۴۲۶.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۷، ۴۴۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۲.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۳ - ۴۵۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۲ - ۴۵۳؛ تاریخ الطوال، ص۲۵۹.
- ↑ اسماعیلی، مهران، مقاله «حسین بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۱۱.
- ↑ كتب إليه في صحيفة صغيرة كأنها أذن فأرة: أما بعد فخذ الحسين بن علي وعبد الرحمن بن أبي بكر وعبد الله بن الزبير وعبد الله بن عمر بن الخطاب أخذا عنيفا ليست فيه رخصة، فمن أبي عليك منهم فاضرب عنقه وابعث إليّ برأسه؛ الفتوح، ج۵، ص۱۰.
- ↑ تاریخ الطبری، محمد بن جریر طبری، ج۴، ص۲۴۳؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، خلیفة بن خیاط، ص۱۷۳. در بعضی از منابع آمده است که سرجون به دست معاویه مسلمان شد ولی از بعضی منابع دیگر برمیآید که او همچنان مسیحی بوده است (التنبیه و الاشراف، مسعودی، ص۲۶۹؛ الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۵، ص۲۳۹). در الوافی بالوفیات آمده: "در دوران عبدالملک بن مروان، سلیمان بن یعد الخشنی بعد از سرجون بن منصور رومی، مسئول همه دیوانها شد و دیوانها را به عربی ترجمه کرد. صفدی میگوید: سلیمان، اولین مسلمانی بود که مسئول تمامی دیوانها شد و آنها را به عربی ترجمه کرد. از این عبارت به دست میآید که سرجون که قبل از سلیمان مسئول دیوانها بوده، مسلمان نبوده است.
- ↑ تاریخ الطبری، محمد بن جریر طبری، ج۴، ص۲۶۵؛ الکامل، این اثیر، ج۴، ص۲۲-۲۳.
- ↑ معاوية كان عبد الله من عباده أكرمه الله واستخلفه... هو أعلم به مني، وقد كان عهد إليّ عهدا وجعلني له خليفة من بعده، وأوصاني أن أحدث آل أبي تراب بآل أبي سفيان؛ الفتوح، ابن اعثم الکوفی، ج۵، ص۱۰.
- ↑ انظر حسين بن علي وابن فاطمة بنت رسول الله فإنه أحب الناس إلى الناس فصل رحمه وارفق به يصلح لك أمره فإن يك منه شئ فإني أرجو أن يكفيكه الله بمن قتل أباه وخذل أخاه؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۴، ص۲۰۶؛ تهذیب الکمال، مزی، ج۶، ص۴۱۴؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۷.
- ↑ روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۶.
- ↑ أنساب الأشراف، ج۵، ص۲۹۹؛ البدایة والنهایة، ج۸ ص۱۴۶-۱۴۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۱۵.
- ↑ مثیر الأحزان، ص۲۴.
- ↑ کتاب الفتوح، ج۵، ص۱۷.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۱؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۳۴-۳۵.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۹- ۳۷۰؛ ر. ک: مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۳۶-۳۸.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۱؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۶.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۱.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۸۵.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۶.
- ↑ کتاب الفتوح، ج۵، ص۲۱؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۲۷.
- ↑ وقعة الطف، ص۹۶؛ الارشاد، ج۲، ص۳۹.
- ↑ الأخبار الطوال، ص۲۴۳؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۷۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ برای آشنایی بیشتر با شروط پنجگانه ضروری و ضامن موفقیت و پیروزی امام حسین (ع) به کتاب ثورة الحسین- نظریة- الموقف- النتایج از شهید سیّد محمّد باقر حکیم چاپ اول، نشر مؤسسه امام حسین (ع) ۶۲- ۹۲ و مجله (الفکر الاسلامی) شماره ۱۷ مقاله شهید سیّد محمد باقر صدر پیرامون انقلاب حسینی با عنوان (التخطیط الحسینی لتغییر اخلاقیه الهزیمة) مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۵ ص۲۲-۲۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۳، ۳۸۵.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۹۷.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۰-۴۱۲؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۸۰؛ المنتظم، ج۵، ص۳۳۵-۳۳۶.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۱۴؛ کتاب الفتوح، ج۵، ص۹۳؛ الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۵۴.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۸۷-۸۸.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۸۸.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۹۱-۹۲.
- ↑ الإرشاد، ج۲، ص۹۷-۹۸؛ إعلام الوری، ج۱، ص۴۵۸-۴۶۰.
- ↑ معانی الأخبار، ص۲۸۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۵۳، ۴۵۶؛ الإرشاد، ج۲، ص۹۵.
- ↑ کمپانی زارع، مهدی، مقاله «امام حسین بن علی»، دانشنامه امام رضا ج۲ ص ۴۳۸-۴۵۴.
- ↑ ر. ک: بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۱؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱۳.
- ↑ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۷۷؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۳۳.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۸؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۷۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۳.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۸؛ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۱۲.
- ↑ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۰۴، ۱۹۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۶؛ هیثمی، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۸.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۶.
- ↑ طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۱۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۹۶؛ هیثمی، علی بن ابیبکر، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۹۸.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۲، ص۱۲۵-۱۲۶.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۷.
- ↑ ابن حبان بستی، تاریخ الصحابة، ص۶۷.
- ↑ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۶- ۴۱۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۲۲.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۳۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۲۲.
- ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۲۲.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص۲۳۲؛ سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج۳، ص۱۳۰؛ فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضة الواعظین، ص۱۹۲؛ ابن طاووس، اللهوف، ص۱۱۴.
- ↑ عالمی، سید علی رضا، مقاله «حسین بن علی»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۲۰۷.