تربیت علمی: تفاوت میان نسخهها
خط ۲۳۶: | خط ۲۳۶: | ||
به این ترتیب امام{{ع}} آموختههای شاگردان خود را ارزیابی کرد و به آنان فهماند که کدام یک از این راهها درستتر است.<ref>[[سید علی حسینیزاده|حسینیزاده]] و [[محمد داوودی|داوودی]]، [[سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت (کتاب)|سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت]]، ص ۳۰۵.</ref>. | به این ترتیب امام{{ع}} آموختههای شاگردان خود را ارزیابی کرد و به آنان فهماند که کدام یک از این راهها درستتر است.<ref>[[سید علی حسینیزاده|حسینیزاده]] و [[محمد داوودی|داوودی]]، [[سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت (کتاب)|سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت]]، ص ۳۰۵.</ref>. | ||
==روشهای [[آموزشی]] در | ==روشهای [[آموزشی]] در سیره تربیتی پیامبر{{صل}} و [[اهل بیت]]{{عم}}== | ||
زمانی که از [[تربیت]] سخن میگوییم و آن را از ابعاد و وجوه مختلف بررسی میکنیم، طبعاً مسئله روش [[تربیتی]] نیز مطرح میشود. با توجه به اهمیتی که روش تربیتی [[معصومان]]{{عم}} به منظور ارائه محتوا و اثرگذاری آن بر روی مخاطب دارد در این مبحث به بررسی روشهای آموزشی مبتنی بر سیره تربیتی پیامبر{{صل}} و اهل بیت{{عم}} خواهیم پرداخت. | زمانی که از [[تربیت]] سخن میگوییم و آن را از ابعاد و وجوه مختلف بررسی میکنیم، طبعاً مسئله روش [[تربیتی]] نیز مطرح میشود. با توجه به اهمیتی که روش تربیتی [[معصومان]]{{عم}} به منظور ارائه محتوا و اثرگذاری آن بر روی مخاطب دارد در این مبحث به بررسی روشهای آموزشی مبتنی بر سیره تربیتی پیامبر{{صل}} و اهل بیت{{عم}} خواهیم پرداخت. | ||
در این راستا ابتدا مفهوم روش را در لغت و اصطلاح تعریف و تفاوت آن را با فن و شیوه بیان میکنیم، سپس برخی از مهمترین روشهای آموزشی؛ یعنی روش | در این راستا ابتدا مفهوم روش را در لغت و اصطلاح تعریف و تفاوت آن را با فن و شیوه بیان میکنیم، سپس برخی از مهمترین روشهای آموزشی؛ یعنی روش خطابه، مناظره، و سؤال و جواب را در [[سیره معصومان]]{{عم}} بررسی خواهیم کرد. | ||
'''مفهوم روش''': روش، معادل کلمه | '''مفهوم روش''': روش، معادل کلمه انگلیسی method در لغت به معانی متعدد، از جمله: قاعده، [[قانون]]، [[شیوه]]، اسلوب، سبک، منوال و... آمده است<ref>شعارینژاد علی اکبر، فرهنگ علوم رفتاری، ذیل method</ref>. | ||
روش، در اصطلاح نیز به چند معنا، از جمله معانی زیر آمده است: | روش، در اصطلاح نیز به چند معنا، از جمله معانی زیر آمده است: | ||
- راه [[منظم]] و سیستماتیک بررسی [[حقایق]] و مفاهیم (همانجا)؛ تعیین طریق انجام یک فعالیت یا امر<ref>حسینی نسب، سید داوود و اصغر اقدم، فرهنگ تعلیم و تربیت، ص۴۹۷</ref>؛ راهی که به منظور دستیابی به [[حقیقت]] در [[علوم]] باید پیمود<ref>ساروخانی، باقر، دائرة المعارف علوم اجتماعی، ص۴۴۶</ref>. | - راه [[منظم]] و سیستماتیک بررسی [[حقایق]] و مفاهیم (همانجا)؛ تعیین طریق انجام یک فعالیت یا امر<ref>حسینی نسب، سید داوود و اصغر اقدم، فرهنگ تعلیم و تربیت، ص۴۹۷</ref>؛ راهی که به منظور دستیابی به [[حقیقت]] در [[علوم]] باید پیمود<ref>ساروخانی، باقر، دائرة المعارف علوم اجتماعی، ص۴۴۶</ref>. |
نسخهٔ ۱ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۳۹
مقدمه
«تربیت» بدون آموزش و آگاهی بخشی ممکن نیست و اگر ممکن نیز باشد، نمیتوان آن را «تربیت» نامید. مهمترین وظیفه مربی، آموزش و آگاهیبخشی به موقع، است و بقیه کار که استفاده از این آگاهیها میباشد، بر عهده دانش پژوه است. آنچه در این باره مهم به نظر میرسد، در اختیار گذاردن آگاهیهای لازم به روش مطلوب و به موقع، از سوی مربی است. محتوای آموزش در بخشهای گوناگون تربیت، اعم از تربیت دینی، اجتماعی، سیاسی و...، متفاوت است و البته خود، بخش مهمی از آموزش را تشکیل میدهد. از آن مهمتر، چگونگی ارائه این محتوا از سوی آموزگار، و اصول و روشهایی است که او با استفاده از آنها، محتوای آموزشی را به دانش آموز و دانشجو آموزش میدهد و نیز چگونگی برخورد معلم با دانش آموز هنگام آموزش است. محتوا هر چه خوب و مهم باشد، اگر با توجه به اصول و روشهای صحیح آموزش داده نشود، ممکن است تلاشهای معلم و وقت ارزشمند دانش آموز را بر باد دهد. از سوی دیگر، از مسائل مهم تربیت اسلامی، کشف اصول و روشهای آموزش در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) است. آیا آنان اصول و روشهای ویژهای را در آموزش احکام و معارف دینی به کار بردهاند؟ اگر به کار بردهاند آن اصول و روشها کداماند؟ از آنجا که معصومان(ع)، اسوههای کاملی برای بشریت هستند، انسانها میتوانند با اقتدا به ایشان و پیروی از راه و روش آنان، دنیا و آخرت خویش را تأمین کنند. معصومان(ع) با شناختی که از خدا، انسان و هستی دارند، حقیقت را دریافتهاند و بر اساس آن عمل میکنند. گرچه آنان بیشترین همّ خویش را صرف تعالی روحی و آبادسازی آخرت میکنند، ولی از دیدگاه آنان، زندگی این جهانی نیز بخشی از حقیقت است که باید در راستای آخرت، از آن بهره جست؛ چنان که امام صادق(ع) فرمود: « لَيْسَ مِنَّا مَنْ تَرَكَ دُنْيَاهُ لآِخِرَتِهِ وَ لَا آخِرَتَهُ لِدُنْيَاهُ»[۱]؛ «از ما نیست کسی که دنیایش را برای آخرتش و آخرتش را برای دنیایش ترک کند». از این رو، کارهای دنیوی آنان نیز بر اساس شناخت آنان از خدا، انسان و هستی است و از اتقان و استواری بیشتری برخوردار است. علوم آنان بیشتر الهی و یا برگرفته از پیامبر خدا(ص) است؛ بنابراین، شیوههای آموزشی آنان و اصول و روشهایی که آنان در آموزش به کار میبرند، به گونهای است که از نظر علمی و روانی بیشترین و بهترین تأثیر را در مخاطب میگذارد؛ چون برخاسته از شناخت حقیقی از انسان و روابط انسانی است. از این رو، در این فصل به بررسی اصول و روشهای آموزش در سیره معصومان(ع) میپردازیم.
اصول آموزشی در سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
مفهوم اصل: اصل، معادل کلمه انگلیسی principle در لغت به معنی ریشه، اساس، و مبدأ است و در اصطلاح، در علوم مختلف به معانی گوناگونی به کار رفته است. در این مبحث مراد از اصول آموزشی چنین است: مجموعه قواعد کلی آموزشی که بر اساس مبانی و اهداف آموزشی، انشا میشود و راهنمای عمل آموزگار قرار گرفته و رفتار آموزشی او را شکل میدهد و او را در رسیدن به هدف، یاری میرساند»[۲]. اینک به بحث و بررسی در زمینه اصول آموزشی مبتنی بر سیره تربیتی معصومان(ع) میپردازیم؛ این اصول عبارتاند از:
اصل ارتباط و جلب توجه مخاطب
اولین اصل از اصولی که معلم باید در تدریس رعایت کند، این است که باید پیش از هر چیز، با شاگردان ارتباط برقرار کرده، و توجه آنها را به خود جلب کند. آموزش و تدریس همواره باید بین دو نفر یا بیشتر باشد و تحقق آن بدون وجود طرف دوم و برقراری رابطه بین آن دو، امری ناممکن است. دانشجویانی که در کلاس درس حاضر میشوند، هر یک ممکن است با مسائل و مشکلات فراوانی درگیر باشند. دستکم، ممکن است در راه مدرسه و یا حتی در داخل کلاس، مسائلی ذهن کنجکاو آنان را به خود مشغول سازد؛ بنابراین، معلم باید در آغاز درس با شیوههایی خاص، به ویژه به صورت غیرمستقیم، بین خود و آنان رابطه برقرار کرده، توجه آنان را به خود و در واقع به آنچه میگوید، جلب کند. معصومان(ع) به این امر توجه کامل داشته، با شیوههای گوناگون، ابتدا توجه مخاطبان را به خود جلب کرده و سپس به بیان محتوای آموزشی میپرداختند. در اینجا برخی از آن شیوهها را بیان میکنیم:
طرح سؤال: طرح کردن سؤال، دستکم در این حد که از مخاطب پرسیده شود که آیا مایل است فلان مطلب برایش بیان شود، میتواند توجه مخاطب را به معلم جلب کند. از این شیوه در سیره معصومان(ع) فراوان استفاده شده است. امیرمؤمنان علی(ع) خطاب به عدهای فرمود: آیا فقیه حقیقی را برای شما معرفی نکنم؟ سپس فرمود: فقیه حقیقی کسی است که به مردم آزادی در گناه ندهد، آنان را از رحمت خدا نومید نسازد و از مکر خدا (عواقب معصیت) ایمن نکند، و با بیرغبتی به قرآن، چیز دیگری به جای آن نگزیند[۳]. پیامبر(ص) نیز فرمود: «أَ لَا أَدُلُّكُمْ عَلَى سِلَاحٍ يُنْجِيكُمْ مِنْ أَعْدَائِكُمْ وَ يُدِرُّ أَرْزَاقَكُمْ قَالُوا بَلَى قَالَ تَدْعُونَ رَبَّكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ فَإِنَّ سِلَاحَ الْمُؤْمِنِ الدُّعَاءُ»[۴]؛ «آیا شما را با سلاحی که از دشمن نجاتتان میدهد و روزی را بر شما سرازیر میسازد، آشنا نسازم؟ گفتند: چرا، فرمود: شبانه روز پروردگار خود را بخوانید (و دعا کنید)؛ زیرا سلاح مؤمن دعاست».
برانگیختن سؤال در ذهن مخاطب: از دیگر روشهای جلب توجه مخاطب، این است که در ابتدای سخن، مطلب را به گونهای بیان کنیم که در ذهن او سؤال طرح شود. در این صورت، مخاطب با طرح سؤال در بحث شرکت میکند و با توجه کامل، به سخن معلم گوش میسپرد. این شیوه نیز از شیوههایی است که معصومان(ع) در آموزشهای خود از بهره میگرفتند و با بیان مطلبی مبهم، مشکل و یا نامفهوم، در ذهن مخاطبان سؤال ایجاد میکردند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: « أَكْثِرُوا مِنْ ذِكْرِ هَادِمِ اللَّذَّاتِ فَقِيلَ يَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا هَادِمُ اللَّذَّاتِ قَالَ(ص): الْمَوْتُ فَإِنَّ أَكْيَسَ الْمُؤْمِنِينَ أَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوْتِ وَ أَحْسَنُهُمْ لِلْمَوْتِ اسْتِعْدَاداً»[۵]؛ «نابودکننده لذتها را بسیار یاد کنید! گفتند: ای رسول خدا، نابود کننده لذتها چیست؟ فرمود: مرگ؛ همانا زیرکترین مؤمنان کسی است که بیش از همه به یاد مرگ و بهتر از همه، آماده مرگ باشد».
امام صادق(ع) نیز از پیامبر گرامی اسلام(ص) نقل فرمود که: بهترین شما همان صاحبان عقل هستند. گفته شد: صاحبان عقل چه کسانیاند؟ فرمود: آنان کسانیاند که اخلاق نیکو و حلم همراه با وقار دارند، صله ارحام میکنند و با مادران و پدران خود نیکورفتارند و با فقرا و همسایگان و یتیمان، همپیمانند و... [۶]. پیامبر اکرم(ص) در روایتی دیگر فرمود: « عَلَيْكُمْ بِسِلَاحِ الْأَنْبِيَاءِ فَقِيلَ وَ مَا سِلَاحُ الْأَنْبِيَاءِ قَالَ الدُّعَاءُ»[۷]؛ «به سلاح پیامبران روی آورید. گفته شد: سلاح پیامبران چیست؟ فرمود: دعا».
تأکید بر اهمیت مطلب: تأکید بر اهمیت محتوای آموزشی و نقش آن برای مثال در سرنوشت انسان، امتحان و یا هدفی که فراگیران دنبال میکنند پیش از شروع هر درس، میتواند عامل مؤثری در جلب توجه دانش آموزان به معلم و محتوای آموزشی و در نتیجه یادگیری بیشتر آنان باشد. از این رو معصومان(ع) در سیره آموزشی خود گاه میکوشیدند تا از این راه توجه مخاطبان را به خود جلب کنند.
اصبغ بن نباته میگوید: از امیرمؤمنان علی(ع) شنیدم که میفرمود: حدیثی را برای شما میگویم که سزاوار است هر مسلمانی آن را حفظ کند. سپس به ما سپس رو کرد و فرمود: خداوند بنده مؤمنی را در این دنیا عذاب نمیکند، مگر اینکه برای او بهتر است تا اینکه او را در قیامت کیفر دهد، و گناه بندهای را در این دنیا نمیپوشاند و او را عفو نمیکند، مگر اینکه برای او بهتر است تا اینکه او را در قیامت عفو کند[۸].
استفاده از کلمات یا عبارات خطابی در ضمن سخن: استفاده از کلمات خطابی یا تکیه کلام در قسمتهای مختلف سخن میتواند، مانند چالهای که راننده را از خواب آلودگی و چرت زدن نجات میدهد، توجه مخاطب را برانگیزد؛ زیرا این گونه کلمات در حکم ندایی است که متوجه تک تک افراد شده، آنها را فرا میخواند. این شیوه نیز از شیوههایی است که معصومان(ع) از آن برای جلب توجه مخاطبان خود بهره میبردند. عبارتهای خطابی یا تکیه کلامهایی چون: «أَيُّهَا النَّاسُ»، «عِبَادَ اللَّهِ» و یا «بُنَيَّ» و مانند آنها، در کلام آن بزرگواران فراوان به کار رفته است.
در خطبه پیامبر گرامی اسلام(ص) در حجة الوداع، هفت بار از عبارت «أَيُّهَا النَّاسُ» استفاده شده است[۹]. امیرمؤمنان علی(ع) نیز در خطبه معروف به دیباج، یازده بار از عبارت «عِبَادَ اللَّهِ» استفاده کرده است[۱۰]. البته این کلمات، با توجه به ویژگی شاگردان، میتواند متغیر باشد؛ در خطابهای فردی میتوان از نام یا عنوان مخاطب استفاده کرد؛ برای مثال امیرمؤمنان علی(ع) در وصیت و سفارش به کمیل، ۴۶ بار عبارت «یا کمیل» به کار برده است؛ از جمله: « يَا كُمَيْلُ لَا تَأْخُذْ إِلَّا عَنَّا تَكُنْ مِنَّا يَا كُمَيْلُ مَا مِنْ حَرَكَةٍ إِلَّا وَ أَنْتَ مُحْتَاجٌ فِيهَا إِلَى مَعْرِفَةٍ يَا كُمَيْلُ إِذَا أَكَلْتَ الطَّعَامَ فَسَمِّ بِاسْمِ الَّذِي لَا يَضُرُّ مَعَ اسْمِهِ دَاءٌ...» [۱۱]؛ «ای کمیل! [سخن را] جز از ما مگیر تا از ما باشی. ای کمیل! هیچ کاری نیست، مگر اینکه در آن به شناخت نیاز داری. ای کمیل! هرگاه غذا میخوری با نام کسی شروع کن که با نام او هیچ مرضی به تو زیان نرساند.»...
در قرآن کریم نیز خطابهایی از قول لقمان حکیم، برای سفارش به فرزندش نقل شده که از عبارت «یَا بُنَيَّ» استفاده کرده است: ﴿وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ يَعِظُهُ يَا بُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ﴾[۱۲]. استفاده از اینگونه عبارتهای خطابی، به سخنرانی محدود نمیشود، گرچه در سخنرانی رایجتر است و بیشتر به کار میرود؛ همچنین، کلمههایی که در این راستا میتوان از آنها بهره گرفت، در کلمات یاد شده خلاصه نمیشود، بلکه متناسب با مخاطب و زبان و اصطلاحهای رایج زمان، میتوان از کلمات و اصطلاحهای مناسب استفاده کرد؛ از جمله در زبان فارسی و برای دانش آموزان میتوان از کلماتی چون: برادران، دانش آموزان، عزیزان، فرزندان من، و... استفاده کرد و از این راه توجه آنان را به خود جلب نمود. در مجموع میتوان گفت که معصومان(ع) با استفاده از روشهایی چون، طرح سؤال، برانگیختن سؤال در ذهن مخاطب، تأکید بر اهمیت مطلب و استفاده از کلمات خطابی، توجه مخاطب را جلب میکردند.[۱۳].
اصل انگیزش
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان(ع)، ایجاد و افزایش انگیزه و رغبت به یادگیری به عنوان یکی از مهمترین عوامل مؤثر در فراگیران است. انگیزه دو گونه است: درونی و بیرونی. انگیزه درونی میتواند تأثیرات بیشتر و عمیقتری در یادگیری داشته باشد. مراد از انگیزه درونی، انگیزهای است که عامل برانگیزنده آن درون خود فرد باشد، به گونهای که فرد از درون، نسبت به یادگیری اشتیاق پیدا کند و دیگر نیازی به تشویقهای بیرونی نباشد. این نوع انگیزه، در هر کس که باشد، معمولاً در پیشرفت و ادامه کار به آسانی متوقف نمیشود، بر خلاف انگیزه بیرونی که به تشویق کنندههای بیرونی نیاز دارد و با به دست آوردن آن مشوق، انگیزه کاهش مییابد و نیازی به تشویق و تحریک کننده جدید، پیدا میشود؛ برای مثال، وجود حس کنجکاوی در انسان، یک انگیزه درونی برای یادگیری و وعده پاداش، یک انگیزه بیرونی است؛ همچنین ایجاد یک نیاز در انسان، یک انگیزه درونی برای رفع آن نیاز است؛ از این رو یکی از راههای ایجاد انگیزه درونی این است که نیاز به علم و یادگیری را در دانشآموز برانگیزیم؛ به عبارت دقیقتر، باید عوامل درونی ایجاد انگیزه را فعال سازیم؛ زیرا انگیزه در هر صورت، درونی است، آنچه گاهی درونی است و گاهی بیرونی، عوامل انگیزه است و نه خود انگیزه. برای این کار، معصومان(ع) گاه ابتدا فردی را به جهلش آگاه میساختند؛ پس از اینکه فرد از درون به علم و آگاهی احساس نیاز میکرد و از امام آموزش میخواست، امام به آموزش او میپرداخت. این کار از روی بخل علمی نبود، که این از ساحت آن بزرگان به دور است، بلکه به دلیل همین نکته آموزشی، یعنی ایجاد انگیزه بود. سیرهای که اکنون بیان خواهیم کرد، نمونهای از همین شیوه است: روزی پیامبر گرامی اسلام(ص) به مسجد آمد، مردی نیز وارد مسجد شد و نماز گزارد؛ سپس نزد پیامبر(ص) آمد و سلام کرد. حضرت پاسخ سلام او را داد و فرمود: برگرد و نمازت را بخوان که نماز نخواندهای! آن مرد نمازش را دوباره خواند و نزد پیامبر(ص) آمد و سلام کرد. حضرت باز فرمود: برگرد و نماز بخوان که نماز نخواندهای! تا سه بار پیامبر(ص) چنین کرد. آن مرد پس از بار سوم که درمانده شده بود و نمیدانست عیب نمازش کجاست، گفت: به آن خدایی که تو را به حق برانگیخت، من بهتر از این نمیتوانم نماز بخوانم، تو آن را به من بیاموز... [۱۴].
پس پیامبر(ص) کیفیت نماز صحیح را به او آموخت. در این سیره، پیامبر اکرم(ص) از همان ابتدا میتوانست نماز صحیح را به او بیاموزد، ولی چنین نکرد؛ زیرا آن مرد فکر میکرد نماز صحیح را میداند و نیاز به یادگیری را در خود احساس نمیکرد. از این رو پیامبر(ص) ابتدا با این شیوه ندانستن و جهل آن فرد را بر او روشن ساخت و به او فهماند که کیفیت نماز صحیح را نمیداند و در جهل مرکب گرفتار است؛ یعنی ابتدا احساس نیاز را در او برانگیخت و سپس با درخواست او، نماز صحیح را به وی آموخت. راه دیگر برای ایجاد انگیزه درونی، که در آیات و روایات و سیره عملی معصومان(ع) دیده میشود، تشویق به علمآموزی و یادگیری است. در این زمینه سفارشهای فراوانی، به ویژه در آموختن علم دین، وارد شده است که در اینجا تنها به بیان چند نمونه اکتفا میکنیم:
امیر مؤمنان علی(ع) میفرماید: « أَيُّهَا النَّاسُ اعْلَمُوا أَنَّ كَمَالَ الدِّينِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْعَمَلُ بِهِ أَلَا وَ إِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ أَوْجَبُ عَلَيْكُمْ مِنْ طَلَبِ الْمَالِ إِنَّ الْمَالَ مَقْسُومٌ مَضْمُونٌ لَكُمْ قَدْ قَسَمَهُ عَادِلٌ بَيْنَكُمْ وَ ضَمِنَهُ وَ سَيَفِي لَكُمْ وَ الْعِلْمُ مَخْزُونٌ عِنْدَ أَهْلِهِ وَ قَدْ أُمِرْتُمْ بِطَلَبِهِ مِنْ أَهْلِهِ فَاطْلُبُوهُ...»[۱۵]؛ «ای مردم! بدانید که کمال دین در طلب علم و عمل به آن است و طلب علم بر شما واجبتر از طلب مال است؛ زیرا مال بین شما تقسیم و برای شما تضمین شده است. عادلی آن را بین شما قسمت و ضمانت کرده و به زودی به عهد خود وفا خواهد کرد، ولی علم را از شما پوشیده شده و نزد اهلش اندوخته است و شما دستور دارید که به دنبالش بروی، د و آن را بجویید.... در روایتی دیگر، امام صادق(ع) خطاب به اصحاب خود میفرماید: « مَنْ حَفِظَ مِنْ شِيعَتِنَا أَرْبَعِينَ حَدِيثاً بَعَثَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَالِماً فَقِيهاً وَ لَمْ يُعَذِّبْهُ»[۱۶]؛ «هر کس از شیعیان ما چهل حدیث حفظ کند، خدای عزوجل، در قیامت او را عالمی فقیه محشور گرداند و عذابش نکند». آیات و روایاتی که سبب تشویق مسلمانان به تحصیل علم میشود و انگیزه درونی آنان را افزایش میدهد بسیار است. معصومان(ع) در این سیرهها میکوشند تا انگیزه درونی افراد را به یادگیری و علمآموزی افزایش دهند، به گونهای که خود مشتاقانه به تحصیل علم بپردازند. از سوی دیگر، تشویقها و تکریمهای معصومان(ع) برای اهل علم و دانشپژوهان، عامل دیگری در ایجاد انگیزه بیرونی در آنها بوده است. در این مورد نیز به ذکر چند نمونه بسنده میکنیم:
راوی میگوید: به امام هادی(ع) خبر رسید که یک فقیهی شیعی با یکی از ناصبیان بحث کرده و با دلیل او را محکوم و رسوا ساخته است. این مرد در حالی به مجلس امام وارد شد که تختی بزرگ برای بزرگان گذاشته بودند و امام در کنار آن تخت نشسته بود و در مقابل او نیز شمار بسیاری از علویان و بنیهاشم نشسته بودند. امام به استقبال این فقیه آمد و او را بر آن تخت نشاند. این امر بر بزرگان علوی و بنیهاشم گران آمد. علویان امام را بالاتر از آن میدانستند که از او گلایه کنند؛ اما بزرگ بنیهاشم عرض کرد: ای زاده رسول الله! چرا این اندازه فردی عامی را بر بنیهاشم، از طالبی و عباسی، مقدم میداری؟ امام فرمود: از این بپرهیزید که از کسانی باشید که خداوند درباره آنان فرموده است: «آیا ندیدی کسانی را که بهرهای از کتاب [آسمانی] داشتند به سوی کتاب الهی دعوت شدند، تا در میان آنان داوری کند؛ سپس گروهی از آنان روی میگردانند، در حالی که [از قبول حق] اعراض دارند؟»[۱۷]، آیا به داوری کتاب خدا راضی نیستید؟ گفتند: چرا، راضی هستیم! امام فرمود: آیا خداوند نمیفرماید: «کسانی را که به آنها علم داده شده است درجات عظیمی میبخشد»[۱۸]. پس خدا راضی نیست، مگر اینکه مؤمن عالم بر مؤمن غیر عالم برتری داده شود؛ چنان که راضی نیست مؤمن بر غیر مؤمن برتری داده شود[۱۹].
در روایت دیگری چنین میخوانیم: عربی بادیه نشین نزد امام حسین(ع) آمد و گفت: ای پسر رسول خدا! دیه کاملی بر عهده من است و از پرداخت آن عاجزم. به خود گفتم از کریمترین افراد درخواست کمک کنم، و کریمتر از اهل بیت رسول خدا نیافتم. امام(ع) فرمود: ای برادر عرب، سه سؤال از تو میپرسم، اگر یکی را پاسخ گفتی، ثلث دیه را به تو میدهم، اگر دو تا را پاسخ گفتی، دو ثلث دیه را و اگر همه را پاسخ گفتی، همه دیه را به تو میدهم. بادیه نشین گفت: ای زاده رسول الله! آیا کسی چون تو که از اهل علم و شرفی، از کسی مثل من سؤال میکند؟! امام فرمود: آری؛ از جدم شنیدم که فرمود: نیکی به افراد باید به اندازه معرفتشان باشد. اعرابی عرض کرد: آنچه میخواهی بپرس، اگر پاسخ دادم که دادم وگرنه، از شما میآموزم و قدرتی نیست مگر از خدا»[۲۰].
امام حسین(ع) پرسشها را مطرح کرد و اعرابی به همه آنها پاسخ گفت؛ در نتیجه امام(ع) انگشتر خود را با هزار دینار به او داد و فرمود: دینارها را به طلبکاران بده و انگشتر را نیز در مخارج زندگی صرف کن. اینگونه برخوردهای معصومان(ع) باعث تشویق اصحاب به فراگیری علم، و تقویت انگیزه آنان میشد.[۲۱].
اصل کوشش
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان(ع)، کوشش و فعالیت یادگیرنده است؛ یعنی کسی که میخواهد در مسائل علمی و دینی، عالم و دانشمند شود، باید خود در این زمینه فعال باشد، نه اینکه تنها منفعل و گیرنده باشد و منتظر بماند که معلم و استاد مطالب خود را بیان کند و او تنها گوشی باشد برای شنیدن و ضبط مطالب آنها. طالب علم باید با انگیزه و فعال، در پی آموختن علم باشد و در مسائل علمی و دینی کند و کاو کند، تا دستکم پرسشهای لازم را فراهم آورد و از معلم و استاد، در پاسخ به پرسشهای خویش کمک بگیرد. این ویژگی در سیره معصومان(ع)، بیشتر در مورد کسانی است که قصد دارند عالم و دانشمند شوند، نه عموم مردم. درباره عموم مردم، کوشش معصومان(ع) بر این بوده که مطالب دینی لازم را، در هر فرصتی، به آنان بیاموزند، اگرچه آنان خود کوششی در این زمینه نداشته باشند؛ زیرا آموزش مسائل دینی به مسلمانان، وظیفه عالمان دین، به ویژه معصومان(ع) است؛ البته معصومان(ع)، اغلب در مورد عموم مردم نیز میکوشیدند تا به شیوههای گوناگونی توجه و انگیزه آنان را برانگیزانند. راز این مطلب در این نهفته که عالم و دانشمند کسی است که علم را به فهم، عقل و قلب و با تمام وجود خود درک کند، نه اینکه تنها مطالبی را در ذهن و حافظه خود نگهداری کند. در این باره در اصل پنجم بحث خواهیم کرد. معصومان(ع) همواره میکوشیدند تا شاگردان خود را به کند و کاو در مسائل علمی وا دارند، به گونهای که دستکم پرسش را خود بیابند و پاسخ را از امام بشنوند؛ در این صورت پاسخ در برابر یک نیاز درونی است و فراگیر آن را به خوبی درک میکند و اگر اشکال و ابهامی نیز درباره آن داشته باشد، با پرسش از امام آن را رفع کرده و علم را از مرحله سمع به مرحله فهم میرساند.
شیوه تدریس امام باقر و امام صادق(ع) و به طور کلی همه معصومان(ع)، بدین گونه بود که همواره پرسش از سوی شاگردان و اصحاب بود و پاسخ از سوی ایشان. یکی از نویسندگان در این باره مینویسد: در مسجد پس از نماز، امام(ع) رو به مردم میکرد و یا حلقه درس طوری بود که صدر و ذیل نداشت و امام(ع) مسائل روز مردم را، که یک یک میپرسیدند، به آنان میآموخت و میفرمود: بپرسید هر چه میخواهید. هر یک از افراد، بر اساس مقتضای نیاز روحی و معنوی خود، یا برحسب احتیاجات محیط زندگی و احکام دین، مسائلی میپرسید و امام به او پاسخ میداد و سایرین هم میشنیدند[۲۲].
البته گاه معصومان(ع) حتی به محض شنیدن سؤال اصحاب زود پاسخ نمیگفتند، بلکه تلاش میکردند تا پاسخ را از خود پرسش کننده بشنوند و او را درگیر بحث کنند. به این سیره توجه کنید: محمد بن منصور میگوید: از امام [باقر یا صادق(ع)] درباره آیه ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ﴾[۲۳] پرسیدم، امام فرمود: آیا کسی را دیدهای که گمان کند خدا به زنا، شرب خمر و نظیر این محرمات امر کند؟ گفتم: نه. فرمود: پس این «فاحشه»ای که آنان ادعا میکنند خدا بدان امرشان کرده، چیست؟ گفتم: خدا و ولیش بهتر میدانند؛ فرمود: این در مورد «ائمه جور» است که مدعیاند خدا آنان را به حکومت بر مردم امر کرده است و حال آنکه خدا آنان را به چنین کاری امر نکرده است... [۲۴]. در این سیره، افزون بر اینکه ابتدا پرسش از سوی شاگرد مطرح شد، امام در پاسخ نیز او را شرکت داد تا خود فکر کند و درگیر بحث شود. این اصل دارای آثار آموزشی بسیاری از جمله؛ افزایش عمق یادگیری، افزایش گستره یادگیری، تحرک دانشپژوه و تنوع آموزش، استقلال علمی دانشجو و تحقق دانشجوی واقعی خواهد بود.[۲۵].
اصل توجه به تفاوتهای فردی
توجه به تفاوتهای فردی، از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان(ع) است. انسانها هر یک در موقعیت و محیط ارثی و زیستی ویژه خود، رشد میکنند؛ از این رو، گرچه انسانها دارای مشترکات فراوانی هستند، تفاوتهای بسیاری نیز دارند. در این بحث درصدد بیان مشترکات و تفاوتهای افراد نیستیم؛ آنچه مهم است اصل وجود تفاوتهای انسانی است که این تفاوت نیز وجود دارد. قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ﴾[۲۶]. البته این آیه گرچه بر بیتأثیری این تفاوتها در قرب به خدا تأکید دارد، در عین حال، اصل وجود تفاوت را میپذیرد، همچنین، آیات دیگری بر وجود این تفاوت دلالت دارد؛ از جمله: ﴿وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَى بَعْضٍ﴾[۲۷]. [این تفاوتهای طبیعی و حقوقی، برای حفظ نظام زندگی شما و بر طبق عدالت است].»... و نیز: ﴿أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُمْ مَعِيشَتَهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَرَفَعْنَا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا وَرَحْمَتُ رَبِّكَ خَيْرٌ مِمَّا يَجْمَعُو﴾[۲۸].
بنابراین، اصل وجود تفاوت مسلم است و این تفاوتها نیز برخی طبیعی و ارثی و برخی محیطی است. تفاوتهای محیطی نیز برخی زیستی و برخی فرهنگی است. هر یک از این تفاوتها میتواند روشهای آموزشی متفاوتی را طلب کند و عدم توجه به این تفاوتها میتواند در فرآیند آموزش اختلال ایجاد کند. معصومان(ع) در امر آموزش، به این اصل مهم توجه ویژه داشتند. پیامبر گرامی اسلام(ص) میفرماید: « إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[۲۹]؛ «همانا ما پیامبران مأموریم که با مردم، به اندازه عقلشان، سخن بگوییم». تفاوت در عقل، یکی از جهتهای تفاوت انسانهاست که پیامبر اسلام(ص) در این روایت فرمود: ما به رعایت آن مکلف هستیم. انسانها در جهات دیگری نیز تفاوت دارند؛ از جمله: استعداد ذهنی و قدرت فهم و مانند آن، که آنها را نیز در آموزش باید در نظر گرفت. معصومان(ع) در آموزشهای خود به این تفاوتها توجه میکردند. محمد بن ابی نصر میگوید: « سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَبَى وَ أَمْسَكَ ثُمَّ قَالَ لَوْ أَعْطَيْنَاكُمْ كُلَّمَا تُرِيدُونَ كَانَ شَرّاً لَكُمْ»[۳۰]؛ «از امام رضا(ع) مسئلهای پرسیدم. امام پاسخ نداد؛ و فرمود: اگر هر چه را که شما بخواهید، برایتان بیان کنیم، برای شما زیان خواهد داشت».
جابر بن یزید جعفی نیز میگوید: امام باقر(ع) هفتاد هزار حدیث برایم بیان کرد که برای هیچکس نقل نکردهام و نخواهم کرد. به امام(ع) گفتم: فدایت شوم! به سبب آ آنچه از اسرارتان برای من بیان کردید و من برای هیچکس نقل نکردهام، بار سنگینی بر دوش خود احساس میکنم؛ گاه آنچنان در سینهام فوران میکند که چیزی شبه جنون بر من عارض میشود! امام فرمود: ای جابر! هرگاه چنین شد، به بیابان برو و چاهی حفر کن و سرت را در چاه کن و بگو: محمد بن علی(ع) به من چنین و چنان گفت[۳۱]. امام(ع) برخی مطالب را، برای همه بیان نمیکرد، بلکه وقتی به افراد خاصی نیز میفرمود، سفارش میکرد که آنها را به کسی نگویند؛ زیرا هر کسی ظرفیت و تحمل شنیدن هر مطلبی را ندارد. معصومان(ع) حتی در پاسخ به یک سؤال، نسبت به افراد متفاوت، پاسخهای متفاوتی دادند. عبدالله بن سلیمان میگوید: از امام صادق(ع) پرسیدم: آیا چنان که برخی علوم به سلیمان بن داوود واگذار شد، به امام نیز واگذار شده است؟ امام فرمود: آری. برای مثال روزی فردی مسئلهای از امام[۳۲] پرسید. امام پاسخ داد. شخص دیگری همان را پرسید، امام پاسخی دیگر به او داد و شخص سومی نیز همان را مطرح کرد، امام پاسخ سومی به او داد... عبدالله میگوید: سپس به امام عرض کردم: آیا هنگامی که امام جوابشان را میدهد، آنان را میشناسد؟ فرمود: آیا قول خدا را نشنیدهای که: «همانا در این نشانههایی است برای هوشمندان»[۳۳] [هوشمندان] همان ائمه هستند...؛ سپس فرمود: بله؛ امام هرگاه به مردی نگاه کند او را میشناسد و رنگ او را میشناسد، و اگر صدای او را از پشت دیواری بشنود، او را میشناسد و میداند کیست؛ خداوند میفرماید: از آیات او خلق آسمان و زمین و اختلاف زبانها و رنگهاست، همانا در آنها نشانههایی برای عالمان است... [۳۴].
آیا جز این است که این پاسخهای گوناگون به یک سؤال، به تفاوت و شرایط افراد سؤال کننده مربوط میشود؟ همچنین معصومان(ع) در آموزشهای علمی خود، اغلب از روش پرسش و پاسخ، به ویژه قسم اول آن[۳۵] استفاده میکردند[۳۶]، که این نیز از توجه ویژه معصومان(ع) به تفاوتهای فردی حکایت میکند؛ زیرا در این روش، هر یک از شاگردان با توجه به علاقه، استعداد و تخصص خود، پرسشهای خویش را مطرح میکردند و از امام پاسخ میشنیدند؛ به دیگر سخن، روش آموزش علمی معصومان(ع) روش آموزش فردی بود، به گونهای که در این روش، از مزایای روش آموزش انفرادی امروزی استفاده و از عیبهای آن پرهیز میشد؛ زیرا یکی از عیبهای روشهای آموزش انفرادی امروزی را ترویج گوشهگیری دانشآموزان و تشویق به انزوا میدانند و این، با هدف اجتماعی کردن دانشآموزان که از اهداف آموزش و پرورش است، منافات دارد؛ زیرا در این روشها دانشآموز از اجتماع به دور است و با دیگران ارتباطی ندارد و به تنهایی، از معلم خود و یا از رایانه آموزش میبیند؛ اما در سیره معصومان(ع)، اصحاب و شاگردان همه در یک مکان گرد هم میآمدند و در عین حال، هر کس مسئله خاص خود را میپرسید و پاسخ میگرفت و با دیگران نیز در ارتباط بود. این اصل دارای آثار آموزشیای از جمله: افزایش کارآیی معلم، استفاده بهینه از تلاشهای استاد، افزایش انگیره و افزایش عمق یادگیری است[۳۷]. [۳۸].
اصل تفکر و تفقه
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان(ع)، این است که خواندن و شنیدن تنها، و حتی حفظ کردن، کفایت نمیکند، بلکه باید مطالب آموزشی را فهمید، در آنها تفکر و آنها را لمس کرد؛ البته خواندن، شنیدن و گاه حفظ کردن، لازمه و مقدمه فهم و تفکر است، ولی نباید به اینها اکتفا شود، بلکه باید از این مراحل مقدماتی گذشت و به مرحله تفکر، فهم عمیق و حتی عمل رسید. در سیره معصومان(ع) به سطوح یادگیری توجه شده و سعی بر این است که یادگیری در سطوح عمیقتر صورت پذیرد. در روایتی آمده است: مردی نزد امیرمؤمنان علی(ع) آمد و از امام(ع) خواست که او را به کار نیکی نصیحت کند که با آن نجات یابد. علی(ع) فرمود: «أَيُّهَا الْإِنْسَانُ اسْمَعْ ثُمَّ اسْتَفْهِمْ ثُمَّ اسْتَيْقِنْ ثُمَّ اسْتَعْمِلْ وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّاسَ ثَلَاثَةٌ...»[۳۹]؛ «ای انسان بشنو، سپس بفهم، سپس یقین کن، پس از آن عمل کن و بدان که مردم سه دستهاند.»... در این روایت، امام(ع) به چهار سطح از سطحهای یادگیری اشاره کرده است: ۱. حفظ؛۲. فهم؛ ۳. یقین؛ ۴. کاربرد. مربیان آموزشی و تربیتی نیز امروزه، سطحهای ششگانهای را برای اهداف آموزشی - در حیطه شناختی - بیان میکنند. بلوم در طبقهبندی آموزشی خود، شش سطح را در حیطه شناختی برای یادگیری بیان میکند: ۱. دانش؛ ۲. فهم؛ ۳. کاربرد؛ ۴. تجزیه و تحلیل؛ ۵. ترکیب؛ ۶. ارزشیابی و قضاوت[۴۰].
دانش را میتوان شنیدنی و حفظی دانست که در کلام امام علی(ع) آمده است؛ چون دانش، چنان که دکتر سیف بیان میکند، عبارت است از: یادآوری و بازشناسی مطالبی که قبلاً آموخته شده است[۴۱]. در سطح دوم که فهم باشد، هر دو مشترکاند. در سطح سوم امام(ع) از یقین سخن به میان آورده است، ولی بلوم در این مرحله، بلافاصله سراغ عمل و کاربرد رفته است؛ این تفاوت را میتوان چنین تبیین کرد که مراد امام از یقین این است که در آنچه یاد گرفتهای، تأمل و اندیشه کن، و یا حتی در صورت تجربی بودن (به تناسب موضوع) آن را به تجربه بیازمای تا به درستی آن یقین پیدا کنی؛ سپس به آن عمل کن، ولی مراد بلوم از کاربرد، کاربرد در عمل است؛ یعنی مطالب انتزاعی و ذهنی را در موقعیتهای عینی به کار بردن و تجربه کردن[۴۲]. شاهد این سخن آن است که امام فرمود: «اسْتَيْقِنْ»، یعنی طلب یقین کن و برای یقین پیدا کردن به درستی آن کار مقدماتی لازم است؛ از جمله: تجزیه و تحلیل و یا حتی در عمل به صورت آزمایشی به کار گرفتن و ارزشیابی و قضاوت. پس از طی این مراحل، که مقدمه یقین است، وقتی به درستی آن کار پی بردی میتوانی در عمل به کار گیری. بنابراین، از نظر امام، ارزشیابی و قضاوت قبل از مرحله کاربرد است؛ زیرا تا به درستی امری یقین نکنیم، عمل به آن عمل به جهل است؛ البته عمل آزمایشی برای اثبات درستی و نادرستی آن کار، مانعی ندارد و چنان که گفتیم، لازمه یقین درست همین است و به صورت ضمنی در درون آن وجود دارد.
آنچه بیشتر در یادگیری مهم است، فهم است که این مرحله اگر تحقق نیابد، یادگیری سطحی خواهد بود و فائده چندانی ندارد. معصومان(ع)، افزون بر اینکه میکوشیدند یادگیری در سطح درک و فهم تحقق یابد، گاهی کسانی را که بر این امر کوشا نبودند، توبیخ میکردند. امام باقر(ع) میفرماید: اگر بر جوانی از جوانان شیعه دست یابم که در دین تفکر و تفقه نمیکند، بیدرنگ او را تنبیه خواهم کرد[۴۳]. امیر مؤمنان علی(ع) نیز فرمود: « اعْقِلُوا الْخَبَرَ إِذَا سَمِعْتُمُوهُ عَقْلَ رِعَايَةٍ لَا عَقْلَ رِوَايَةٍ فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ»[۴۴]؛ «چون سخنی را شنیدید در آن اندیشه کنید، اندیشهای برای به کار بستن، نه برای به دیگران گفتن؛ زیرا راویان علم بسیارند، و کسانی که آن را به کار بندند، کم». همچنین آن حضرت فرمود: « لا خیر فی علم لیس فیه التفکر»[۴۵]؛ «در علم بدون اندیشه خیری نیست؛ زیرا تفکر مقدمه و لازمه فهم است».
طبرسی نیز در حدیثی از ابن عباس آورده است: « كَانَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) إِذَا حَدَّثَ الْحَدِيثَ أَوْ سُئِلَ عَنِ الْأَمْرِ كَرَّرَهُ ثَلَاثاً لِيَفْهَمَ وَ يُفْهَمَ عَنْهُ»[۴۶]؛ «پیامبر(ص) هر گاه سخنی را بیان میکرد یا در مورد چیزی از او پرسشی میشد، آن را سه بار تکرار میکرد تا سؤال خوب روشن و سخن او خوب فهمیده شود». تکرار مطلب، افزون بر اینکه موجب فهم بهتر آن میشود، موجب تأمل و تفکر نیز میشود؛ البته بر اساس کلام ابن عباس، تکرار برای فهم مطلب بوده، ولی محدود به آن نیست و این برداشت ابن عباس است و ممکن است این تکرار دلیلهای متعددی داشته باشد که یکی از آنها، تأمل و تفکر در مطلب است، به ویژه آنکه آن حضرت پرسش پرسشگر را نیز تکرار میکرد تا شاید خود پیامبر(ص) نیز در آن تأمل کند. همچنین در روایت دیگری از امیرمؤمنان علی(ع) آمده است: « مَنْ أَسْرَعَ فِي الْجَوَابِ لَمْ يُدْرِكِ الصَّوَابَ»[۴۷]؛ «کسی که در پاسخ دادن عجله کند، پاسخ درستی نخواهد داد». یعنی ابتدا باید در پرسش تأمل و تفکر کرد و آن را خوب فهمید؛ سپس به آن پاسخ داد.[۴۸].
اصل استفاده از فرصتها
از جمله اصول آموزشی در سیره معصومان(ع)، استفاده از فرصتهای مناسب در آموزش دادن افراد است. این اصل از سویی موجب آسان شدن آموزش و از سوی دیگر، موجب نشر و گسترش علم خواهد شد؛ زیرا معلم با تکیه بر این اصل، همواره میکوشد در هر فرصتی که دانشآموزی پیدا شد، به آموزش او بپردازد؛ افزون بر این، همواره درصدد ایجاد فرصتهای آموزشی برخواهد آمد. آموزش در سیره معصومان(ع)، به زمان و مکان خاصی محدود، نیست گرچه ممکن است زمان و مکانی برای آن معین شود، ولی هرگز محدودیتی نمیآورد؛ برای مثال معصومان(ع) اغلب، پس از طلوع آفتاب و در مسجد به ترتیب و آموزش شاگرد میپرداختند، ولی آموزشهای آنان به این زمان و مکان منحصر نبود، بلکه در هر زمان و در هر مکان که طالب علم، اهل درک و فهم و یا نیازمند به دانشی را مییافتند، به آموزش او میپرداختند. آن بزرگواران از هر فرصتی که پیش میآمد، در راستای آموزش اصحاب خویش استفاده میکردند. داستان امیرمؤمنان علی(ع) و اعرابی در میدان جنگ، در این زمینه مشهور و معروف است: عربی بادیهنشین - در جنگ جمل - از امیرمؤمنان علی(ع) پرسید: آیا شما میگویید: «خدا یکی است؟» مردم به او هجوم آوردند و گفتند: آیا نمیبینی امیرمؤمنان(ع) در حال تقسیم لشکر است؟ امام(ع) فرمود: رهایش کنید! آنچه اعرابی از آن میپرسد، همان چیزی است که ما برای آن با این قوم میجنگیم؛ سپس فرمود: ای اعرابی! اینکه گفته میشود «خدا یکی است» بر چهار وجه میتواند باشد: دو وجه آن در مورد خدا جایز نیست و دو وجه دیگر آن در مورد خدا صادق است... [۴۹]. فرصتهایی که برای انسان پیش میآید، نباید از دست برود، بلکه باید از آنها بیشترین استفاده برده شود. امام صادق(ع) میفرماید:
«الْأَيَّامُ ثَلَاثَةٌ فَيَوْمٌ مَضَى لَا يُدْرَكُ وَ يَوْمٌ النَّاسُ فِيهِ فَيَنْبَغِي أَنْ يَغْتَنِمُوهُ وَ غَداً إِنَّمَا فِي أَيْدِيهِمْ أَمَلُهُ»[۵۰]؛ «روزگار سه گونه است: دیروز که گذشته است و قابل بازگشت نیست و امروز که مردم در آن قرار دارند؛ پس سزاوار است که آن را غنیمت شمارند، و فردا که تنها میتوانند آرزوی آن را داشته باشند».
معصومان(ع) در زندگی خود همواره از فرصتها، به ویژه در امر آموزش، بیشترین استفاده را میبردند. در جنگ بدر، شماری از دشمنان به اسارت مسلمانان درآمدند که هر یک از آنها، باید برای آزادی خود چهار هزار درهم یا دینار یا کمتر میپرداخت. پیامبر(ص) فرمود: هر کس مالی ندارد باید به کودکان انصار سواد بیاموزد، تا آزاد شود»[۵۱]. در روزگاری که در میان مسلمانان افراد باسوادی که حتی بتوانند کودکان مسلمان را آموزش دهند، وجود نداشت، پیامبر گرامی(ص) از فرصت به دست آمده، استفاده کرد و از دشمن در راستای آموزش کودکان مسلمان بهره گرفت.
محدود کردن آموزش به زمانی خاص در روز موجب پایین آمدن کمیت و کیفیت تعلیم و تربیت جامعه است؛ از این رو معصومان(ع) همواره سعی داشتند از هر فرصتی برای ارتقای سطح علمی و فرهنگی جامعه استفاده کنند. آنان به هر بهانهای باب گفتگو را باز میکردند و آن را به جلسه آموزش تغییر میدادند. به نمونههایی از سیره آنها توجه کنید: امیر مؤمنان علی(ع) حال مردی را جویا شد. پاسخ داد: در خوف و رجا به سر میبرم. امام فرمود: هر کس به چیزی امید داشته باشد آن را طلب میکند و هر کس از چیزی بترسد، از آن فرار میکند؛ نمیدانم خوف مردی که شهوتی بر او روی آورد و او آن را واننهد، چه معنا دارد و امید مردی که بلایی بر او نازل شود و صبر نکند، به چه معناست؟[۵۲].
همچنین شخصی از امام حسین(ع) کمک خواست، امام فرمود: «سؤال روا نیست، مگر در بدهیای سنگین یا فقری ذلتبار و یا غرامتی گران. آن مرد گفت: من جز برای یکی از این موارد نیامدهام. امام دستور داد هزار دینار به او بدهند[۵۳]. امام(ع) حتی هنگامی که شخصی برای کمک مالی نزد او میآید، از آموزش آنچه مورد نیاز او بود، غفلت نکرده، بلکه کمال توجه را دارد و به آموزش او میپردازد. جابر بن عبدالله انصاری نیز میگوید: در بصره با امیر مؤمنان(ع) بودیم، وقتی از جنگ فارغ شدیم، آخر شب، امام نزد ما آمد و فرمود: چه میکنید؟ گفتیم: در مذمت دنیا سخن میگوییم، فرمود: ای جابر! چرا دنیا را مذمت میکنی؟ سپس خدا را حمد و ثنا گفت و فرمود: چه میشود مردمانی را که دنیا را مذمت میکنند و زهد به خود بستهاند؟ دنیا برای کسی که با آن راست باشد، خانه راستی، و برای کسی که آن را درست بفهمد، مسکن تندرسی، و برای کسی که از آن توشه بردارد، خانه بینیازی است... [۵۴]. امام سجاد(ع) نیز بسیاری از بردگان را آموزش میداد به گونهای که تعدادی از علمای بزرگ از میان آنها برخاستند[۵۵]. همه معصومان(ع) اینگونه عمل میکردند؛ یعنی بیشتر آموزشهای آنان در فرصتهای غیر رسمی بود که در برخورد و ملاقات با اصحاب به دست میآمد. آنان در برخوردهای خود با اصحاب، بیشترین استفاده را برای آموزش آنان میبردند. اگر اصحاب سؤالی داشتند، میپرسیدند وگرنه، ائمه(ع) خود با طرح سؤال، و یا دستکم با این پرسش که آیا فلان مطلب را برای شما نگویم، شروع میکردند و مطالب مورد نظر خود را که مطابق نیاز اصحاب نیز بود، بیان میکردند.
این اصل، افزون بر اینکه از به هدر دادن فرصتها و نیز بسیاری از غیبتها، تهمتها و هتک حرمتها پیشگیری میکند، از نظر آموزشی نیز بهترین فرصت آموزشی به شمار میآید. مسئله اوقات فراغت، امروزه از مهمترین مشکلات برخی جوامع است، در حالی که این اوقات نه تنها از مشکلات نیست، بلکه اگر به درستی از آن بهرهبرداری شود، میتواند از بهترین فرصتها باشد. اگر همه استادان و معلمان و به طور کلی همه انسانها، این اصل آموزشی را در نظر داشته باشند و بر آن تکیه کنند و در هر فرصتی که در ارتباط با دیگران به آورند به آموزش بپردازند، شاهد جامعهای فرهیخته و عالم خواهیم بود؛ از این روی است که امیرمؤمنان علی(ع) انسانها را به سه گروه تقسیم میکند: «عالم ربانی، دانشجوی که در راه نجات است و کسانی که به دنبال هر صدایی میروند و با هر بادی میچرخند؛ در پرتو نور دانش نیستند تا هدایت شوند، و به تکیهگاهی تکیه ندارند تا نجات یابند»[۵۶]. آیا مراد امام این است که همه مردم باید کار و زندگی خود را رها کنند و به مدرسهها و دانشگاهها و مراکز علمی روی آورند، تا یا عالم شوند و یا دستکم مصداقی از دانشجو باشند؟ به یقین چنین نیست، امام به علم آموختن تشویق میکند؛ یعنی میفرماید: هر کسی هستی و هر شغلی داری، خود را طالب دانش بدان و درصدد یادگیری و آموختن باش. شاید بتوان گفت که این ممکن نیست، مگر آنکه دانشمندان و استادان نیز در هر فرصتی به آموزش بپردازند. از این روست که خداوند به یادگیری امر نکرد، مگر اینکه پیش از آن، از علما پیمان گرفت که آنچه را که یاد گرفتهاند به دیگران بیاموزند.
بنابراین، میتوان گفت: استفاده از فرصتها در امر آموزش، از اصول آموزشی است؛ البته در این ارتباط نکته دیگری نیز وجود دارد و آن اینکه: از فرصتهای متناسب، با محتوای آموزشی، نیز باید بهره برد؛ به بیانی دیگر، باید محتوای آموزشی را متناسب با فرصت پیش آمده انتخاب کرد و یا برای محتوای خاص، باید منتظر فرصتی مناسب بود، که البته این مطلب را با عنوان «اصل تناسب محتوا با موقعیت» بیان خواهیم کرد.[۵۷].
اصل تناسب محتوا با موقعیت و شرایط دانشجو
از جمله اصول آموزشی در سیره معصومان(ع) این است که محتوای آموزشی باید با موقعیت یادگیرنده، از قبیل نیازها، زمان و مکان آموزش، روش آموزش و...، متناسب باشد؛ زیرا این امر اولاً، در راستای اصل عملگرایی در آموزش و هماهنگ با آن است و ثانیاً، در کیفیت آموزش تأثیر بسزایی دارد. تحقق این اصل به دو صورت ممکن است: اول اینکه محتوا را متناسب با شرایط انتخاب کنیم و دیگر آنکه شرایط را متناسب با محتوای آموزشی تغییر دهیم؛ البته در مواردی که محتوای آموزشی ثابت است، به ناچار باید شرایط مناسب را ایجاد کرد، ولی در مواردی که محتوا ثابت نیست و قابل انعطاف و تغییر است محتوا و شرایط، هر دو تغییر پذیرند. در سیره معصومان(ع) هر دو صورت رخ داده است؛ برای نمونه در سیره پیامبر(ص) آمده است که: پیامبر خدا(ص) در روز عید قربان برای مردم خطبه خواند و فرمود: ای مردم! امروز چه روزی است؟ گفتند: روز محترمی است. فرمود: این شهر (مکه) چه شهری است؟ گفتند: شهر محترمی است. فرمود: این ماه (ذیحجه) چه ماهی است؟ گفتند: ماه محترمی است. فرمود: همانا خون شما و مال شما و آبروی شما بر یکدیگر، مانند این روز، در این شهر و در این ماه، محترم است و این مطلب را چندین بار تکرار کرد[۵۸].
در این سیره، پیامبر(ص) متناسب با شرایط زمان و مکان، محتوای آموزشی خود را انتخاب کرد و توانست با ارائه این مطلب، عادت دیرینه عرب را در بیتوجهی به جان و مال و آبروی همدیگر، تغییر دهد و احترام گذاشتن به جان و مال و آبروی همدیگر را در قلبهای آنان بنشاند؛ یعنی در روز و ماه و مکانی که احترامش برای مسلمانان لازم است و همه برای آنها احترام قائل بودند، جان و مال و آبروی مؤمن نیز به همان اندازه احترام دارد. این در حالی است که پیامبر(ص) میتوانست این مطلب را در زمان یا مکان دیگری بیان کند؛ اما اگر چنان میکرد، از چنین تأثیری برخوردار نبود. همچنین میمون بن عبدالله میگوید: عدهای نزد امام صادق(ع) آمدند تا حدیث بیاموزند امام به من فرمود: آیا هیچکدام از اینان را میشناسی؟ گفتم: نه؛ فرمود: پس چگونه نزد من آمدهاند؟ گفتم: اینان گروهی هستند که از هر سو حدیث میآموزند و برایشان مهم نیست که از چه کسی میآموزند. امام از یکی از آنان پرسید: آیا از غیر من نیز حدیث آموختهای؟ گفت: بله؛ امام فرمود: برخی از آنچه شنیدهای را برای من بازگو! گفت: من آمدهام تا از شما حدیث بشنوم نه اینکه برای شما حدیث بگویم....
در نهایت، امام آنان را وادار کرد تا برخی از آنچه را که شنیده بودند، برای امام بازگویند؛ اما چون امام دانست که اینان کسانی هستند که از هر کس حدیث میشنوند و به صحت و سقم آن کاری ندارند، حدیثی متناسب با وضع آنان بیان کرد و فرمود: «بنویس: به نام خداوند بخشنده مهربان، پدرم از جدم برایم روایت کرد. کسی گفت: نام تو چیست؟ فرمود: از نامم نپرس. پیامبر خدا(ص) فرمود: خداوند ارواح را دو هزار سال پیش از بدنها آفرید، سپس آنان را در هوا [[[آسمان]]] جای داد. آن روحهایی که در آنجا یکدیگر را میشناختند، در اینجا نیز با هم انس و الفت دارند و آن روحهایی که در آنجا یکدیگر را نمیشناختند، در اینجا نیز با هم اختلاف پیدا میکنند و هر کس به ما اهل بیت دروغی نسبت دهد، خداوند او را در قیامت کور و یهودی محشور میگرداند و اگر دجال را درک کند، به او ایمان میآورد و اگر او را درک نکند، در قبر به او ایمان میآورد»[۵۹]. در این سیره نیز امام(ع) برای اینکه محتوای آموزشی را متناسب با وضعیت آنان انتخاب کند، ابتدا از وضعیت آموزشی و روحی آنان پرسید، آنگاه متناسب با آن، مطالبی را بیان فرمود. این رفتار امیرمؤمنان علی(ع) نیز بیانگر نوع دوم از این اصل (یعنی ایجاد شرایط متناسب با محتوا) است. جابر بن عبدالله انصاری میگوید: ... امام فرمود: با من بیا! با او رفتم، تا به گورستان رسیدیم؛ سپس فرمود: ای خاکنشینان! و ای غریبان! خانههای شما را مسکن ساختند و میراث شما را تقسیم کردند و همسران شما را به زناشویی بردند. این خبری است که ما داریم، شما چه خبری دارید؟ سپس اندکی تأمل کرد و سر برافراشت و فرمود: سوگند به کسی که آسمان را برافراشت تا بلندی گرفت، و زمین را گستراند تا پهناور شد! اگر به این مردگان اجازه سخن داده میشد، هر آینه میگفتند: ما بهترین توشه را تقوا یافتیم؛ سپس فرمود: جابر هرگاه خواستی بازگرد[۶۰].
در این مورد، امیرمؤمنان علی(ع) برای اینکه جابر را از اشتباهی که گرفتار آن شده است (زهد و بیاعتنایی به دنیا و مذمت آن) درآورد و شناخت صحیحی از دنیا به او بدهد، او را به قبرستان برد و در آنجا مطالب لازم را به او گوشزد کرد و به او فهماند که صرف بدگویی و مذمت دنیا فائدهای ندارد، بلکه باید تقوا پیشه ساخت و از مواهب دنیا نیز در راستای آخرت، بهره برد. بنابراین آموزشی که مبتنی بر اصل تناسب محتوا با شرایط و موقعیت یادگیرنده باشد عمیقتر است و هرگز فراموش نخواهد شد. همچنین بر اساس این اصل، آموزشهای معصومان(ع) بیشتر هنگامی ارائه میشد که اصحاب میخواستند کاری را شروع کنند و یا کاری را اشتباه انجام میدادند، در اینگونه موارد، محتوای آموزشی متناسب با آن کار را به آنان ارائه میکردند؛ برای مثال امام صادق(ع) میفرماید: پیامبر(ص) هرگاه میخواست اصحاب را به جنگ بفرستد، آنان را جمع میکرد و میفرمود: «با نام و کمک خدا و در راه خدا و با [[[اعتقاد]] به]دین رسول خدا، حرکت کنید و خیانت نکنید، مثله نکنید، حیله نکنید، پیرمرد ضعیف و کودک و زن را نکشید، درختی را قطع نکنید، مگر اینکه ناچار شوید و هر کدام از شما - ضعیفترین یا برترین شما مسلمانان - مردی از مشرکان را پناه داد، او در امان است تا کلام خدا را بشنود، اگر پیرو شما شد، برادر دینی شماست و اگر سر باز زد، او را به جایگاه خویش برسانید و از پیرو خدا یاری بجویید»[۶۱]. بنابراین، یکی از اصول آموزشی در سیره معصومان(ع)، اصل تناسب محتوای آموزشی با شرایط دانشآموز است؛ این اصل نیز دارای آثار آموزشی بسیاری از جمله؛ یادگیری بیشتر و بهتر، افزایش انگیزه یادگیری، همراه شدن آموزش عملی با آموزش نظری، آسانتر ساختن تدریس معلم و... است.[۶۲].
اصل عملگرایی
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان(ع) اصل عملگرایی است؛ به این معنا که تلاش آن بزرگواران بر این بوده که مطالب آموزشی برای عمل آموخته شوند و به عمل بینجامند. تکیه بر این اصل را میتوان از دو جهت تربیتی و آموزشی توجیه کرد. جهت تربیتی - که در بحثهای پیشین نیز بدان اشاره شد - آن است که علمی که در عمل به کار دانش آموز یا دیگران نیاید، نه تنها بیفائده است که باری بر دوش دارنده آن خواهد بود و باید از آن پرهیز کرد. پیامبر(ص) فرمود: « كُلُّ عِلْمٍ وَبَالٌ عَلَى صَاحِبِهِ إِلَّا مَنْ عَمِلَ بِهِ»[۶۳]؛ «هر علمی، باری است بر دوش عالم، مگر اینکه به آن عمل کند». امیر مؤمنان علی(ع) نیز فرمود: « عِلْمٌ بِلَا عَمَلٍ حُجَّةٌ لِلَّهِ عَلَى الْعِبَادِ»[۶۴]؛ «علم بدون عمل، دلیل و مدرکی برای خدا علیه بندگان است». همچنین در روایت دیگری آمده است: مردی از پیامبر(ص) پرسید: چه چیز حجت جهل را از من بر میدارد؟ پیامبر(ص) فرمود: علم؛ پرسید: چه چیز حجت علم را از من بر میدارد؟ فرمود: عمل[۶۵]. بخشی از حکمت اصرار بر عمل به آموزهها، را میتوان چنین بیان کرد که عمل به آموزهها نقش مؤثری در یادگیری و به خاطرسپاری آنها دارد. کاربرد آموزهها در عمل، افزون بر اینکه مرور دوباره آنهاست، نوعی یادگیری یا آموزش عملی و نیز کارورزی محسوب میشود؛ از این رو در تکمیل یادگیری و یادسپاری و عمق بخشیدن به آموزش بسیار مؤثر است.
امام صادق(ع) فرمود: « الْعِلْمُ مَقْرُونٌ إِلَى الْعَمَلِ؛ فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ، وَ مَنْ عَمِلَ عَلِمَ، وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ، فَإِنْ أَجَابَهُ، وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ»[۶۶]؛ «علم با عمل همراه است، کسی که بداند عمل میکند و کسی که عمل کند، خواهد دانست. علم، عمل را ندا میکند؛ اگر پاسخ داد، میماند وگرنه، رخت بر میبندد». راز اینکه در روایات و سیره معصومان(ع) این اندازه بر عمل کردن به علم تأکید شده - افزون بر کارورزی و جنبههای آموزشی آن - آن است که بر اساس جهانبینی اسلامی، آنچه برای انسان ماندگار است و در جهان آخرت برای او سودمند است، عمل انسان خواهد بود و جز عمل چیزی نمیماند. امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: «الْمَرْءُ لَا يَصْحَبُهُ إِلَّا الْعَمَلُ»[۶۷]؛ «چیزی جز عمل، انسان را همراهی نخواهد کرد». عمل است که شخصیت انسان را شکل میدهد و حقیقت او را میسازد. علمی که به عمل نینجامد، هیچ تأثیری در شخصیت انسان نمیگذارد؛ بنابراین، ارزش علم ذاتی نیست، بلکه غیری است یعنی ارزش علم به عمل کردن است و گاه ممکن است به ضد ارزش تبدیل شود؛ البته چون معمولاً علم در انسان تأثیر میگذارد، همواره برای آن ارزش قائلاند. علمی که به عمل نینجامد، تنها در یک صورت برای انسان مفید است و در جهان آخرت ارزش خواهد داشت و آن در صورتی است که از راه نوشتن و یا آموزش دادن به دیگران به ارث گذاشته شود که این نیز نوعی عمل است. امام رضا(ع) فرمود: ثواب هفت چیز پس از مرگ برای آدمی نوشته میشود: مردی که درختی بکارد، یا چاهی حفر کند، یا چشمهای جاری سازد، یا مسجدی بسازد، یا کتابی بنویسد، یا علمی به ارث بگذارد، یا فرزند صالحی باقی بگذارد که پس از مرگ برای او طلب مغفرت کند[۶۸].
بنابراین، ارزش علم به هدایتگری و راهنمای عمل بودن آن است. امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید: « الْعِلْمُ قَائِدٌ وَ الْعَمَلُ سَائِقٌ...»[۶۹]؛ «علم راهبر و راهنماست و انسان را به دنبال میکشد و عمل انسان را به جلو میراند.»... معصومان(ع) همواره از علمی که به عمل نینجامد، به خدا پناه میبردند و دیگران را نیز از آن هشدار میدادند. علی بن هاشم بن البرید از پدرش نقل میکند: مردی نزد امام سجاد(ع) آمد و مسائلی را پرسید و امام او را پاسخ داد. بار دیگر آمد تا مانند همان مسائل را بپرسد، امام(ع) فرمود: « مَكْتُوبٌ فِي الْإِنْجِيلِ لَا تَطْلُبُوا عِلْمَ مَا لَا تَعْلَمُونَ وَ لَمَّا تَعْمَلُوا بِمَا عَلِمْتُمْ فَإِنَّ الْعِلْمَ إِذَا لَمْ يُعْمَلْ بِهِ لَمْ يَزْدَدْ صَاحِبُهُ إِلَّا كُفْراً وَ لَمْ يَزْدَدْ مِنَ اللَّهِ إِلَّا بُعْداً»[۷۰]؛ «در انجیل نوشته است که: دانش آنچه را که نمیدانید طلب نکنید، تا وقتی که به آنچه میدانید، عمل کرده باشید؛ زیرا اگر به علم عمل نشود، چیزی جز کفر و دوری از خدا به صاحبش نمیافزاید». چنان که در این سیره مشاهده میشود، امام حتی آموزش نمیدهد، مگر اینکه به آموزههای گذشته عمل شود. البته در این سیره، با توجه به بعد تربیتی عمل است که امام بر عمل اصرار دارد، در عین حال، این تأکید بر عمل، آثار آموزشی نیز دارد.[۷۱].
اصل عینیت
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان(ع)، محسوس و ملموس کردن آموزهها و عینیتبخشی به آنها، به ویژه آموزههای نظری و ذهنی است. انسانها بیشتر آموزههای خود را از راه حواس ظاهر میگیرند و همواره با حواس ظاهر سروکار دارند؛ از این رو اگر آموزش از راه حواس صورت گیرد، سادهتر و زودتر آموخته میشود. معصومان(ع) همواره میکوشیدند که محتوای آموزشی خود را در قالب محسوسات، برای شاگردان خود بیان کنند. سماعه میگوید: شخصی از ابوحنیفه از «لا شیء» پرسید. ابوحنیفه از پاسخ عاجز ماند و گفت: با این استر به سراغ امام رافضیان [[[امام صادق]](ع)] برو و آن را به او به «لا شیء» بفروش. آن شخص دهنه استر را گرفت و نزد امام صادق(ع) آمد. امام فرمود: ابوحنیفه تو را مأمور فروش این استر کرده است؟ گفت: آری. امام فرمود: به چند؟ گفت: به «لا شیء». امام فرمود: چه میگویی؟ شخص گفت: حقیقت را میگویم [آنچه ابوحنیفه گفته است]؛ امام فرمود: آن را از تو به «لا شیء» خریدم و به غلامش فرمود: آن را به آغل ببر. محمد بن الحسن [مأمور ابوحنیفه] مدتی منتظر ثمن ماند، اما خبری نشد. به امام عرض کرد: فدایت شوم بهای استر چه شد؟ امام فرمود: فردا بیا تا آن را به تو بدهم. محمد بن الحسن نزد ابوحنیفه رفت و مطلب را گزارش کرد. ابوحنیفه خوشحال شد و فردا برای گرفتن بهای استر نزد امام آمد.
امام فرمود: برای گرفتن بهای استر آمدی؟ گفت: آری. امام فرمود: ثمن آن «لا شیء» است؟ گفت: آری. امام بر چهارپا سوار شد و به همراه ابوحنیفه، به صحرا رفتند. وقتی آفتاب برآمد، امام به سرابی که در یک مایلی بود، اشاره کرد و به ابوحنیفه فرمود: چه میبینی؟ گفت: آب. وقتی یک مایل را پیمودند دیدند باز آن آب در یک مایلی آنهاست و از آنان دور میشود. در این هنگام امام فرمود: بهای استر را بگیر، که خدا در قرآن میفرماید: «مانند سرابی در بیابان که تشنه، آن را آب میپندارد و وقتی به سوی آن میآید، چیزی را نمییابد و خدا را حاضر میبیند»[۷۲]. در این سیره امام صادق(ع) برای نشان دادن «لاشی» که معنایی عدمی دارد و به معنای «هیچ» است، به محسوسات متوسل شد. همراه کردن آموزش با اموری که به راحتی فراموش نمیشوند و یا انسان با آنها زیاد سروکار دارد، به گونهای که هرگاه به آن برخورد، بیدرنگ محتوای آموزشی را به یاد خواهد آورد؛ نیز نوعی عینیتبخشی به آموزههاست؛ از جمله، این امور عبارتاند از: ارائه آموزش در مکانهای خاص یا به سبک ویژه و یا همراه کردن آن با چیزی که دیر فراموش میشود و یا دانش آموز با آن زیاد در ارتباط است؛ همچنین استفاده از ابزارهای آموزشی نیز میتواند تا اندازهای به آموزهها عینیت ببخشد. استفاده از روش تمثیل، داستان و قصه در سیره معصومان(ع)، نیز در راستای این اصل آموزشی تلقی میشود.
علی بن جعفر، از امام کاظم(ع) نقل میکند که فرمود: پدرم، دستم را گرفت و فرمود: فرزندم! پدرم محمد بن علی(ع) دستم را گرفت، چنان که من دست تو را گرفتم، و فرمود: پدرم علی بن الحسین(ع) دستم را گرفت و فرمود: فرزندم! کار نیک را نسبت به هر کس که آن را از تو طلب کند، انجام ده؛ پس اگر او شایسته خدمت بود که حق به حقدار رسیده است و اگر او شایسته نبود، دستکم تو شایسته آن کار بودهای و اگر مردی، در حالی که در سمت راست تو ایستاده است، تو را ناسزا گفت و به سمت چپ تو رفت و از تو عذرخواهی کرد، عذر او را بپذیر»[۷۳]. در این سیره، امام سجاد(ع) دست فرزند خود - امام باقر(ع) - را میگیرد و در آن حال و با کیفیت خاص، این مطلب را به او آموزش میدهد. امام باقر(ع) نیز در حالی که مطلب را به همان کیفیت خاص به فرزندش - امام صادق(ع) - آموزش میداد، کیفیت آموزش پدرش را نیز یادآور شد؛ همچنین امام صادق(ع) نیز به همان سبک، فرزندش - امام کاظم(ع) - را آموزش داد. محتوایی که به این سبک آموزش داده شود، هرگز فراموش شدنی نیست و یا دستکم بسیار دیر فراموش میشود و اگر فراموش هم بشود، به راحتی یادآوری میشود؛ زیرا آموزش به همراه رفتاری خاص صورت گرفته و چون معمولاً رفتار زودتر یاد گرفته و دیرتر فراموش میشود، یادگیری آسانتر صورت میگیرد؛ از سوی دیگر نوع رفتار نیز محبتآمیز است و این نیز در یادگیری بهتر و آسانتر تأثیر میگذارد. گذشته از آنها، بیان کیفیت آموزش پدران از سوی امامان باقر، صادق و کاظم(ع) نیز خود عامل مؤثری در یادگیری و به خاطر سپاری بهتر خواهد بود. پیامبر اکرم(ص) نیز برای عینی کردن این حقیقت که گناه گرچه کم و کوچک باشد، ولی در اثر تکرار، زیاد و بزرگ میشود، اصحاب را برای جمعآوری هیزم در بیابان خشک و بیآب و علف مأمور ساخت تا این حقیقت را به صورت عینی و محسوس به آنان نشان دهد[۷۴].
کمیل بن زیاد نخعی نیز میگوید: امیرمؤمنان علی(ع) دستم را گرفت و به بیابان برد؛ چون به صحرا رسید، آهی کشید و فرمود: کمیل! این دلها ظرف است، بهترین آنها نگاهدارندهترین آنهاست؛ پس آنچه را به تو میگویم به خاطر بسپار[۷۵]. در ادامه، امام(ع) مطالب مهمی را برای وی بیان میکند؛ از جمله: اهمیت علم و دانش و برتری آن بر مال و مانند آنها. در این سیره نیز امام(ع) میخواهد با بیرون بردن کمیل از منزل و شهر به بیابان و صحرا، این خاطره و مطالب آموزشی آن همواره در ذهن کمیل باقی بماند. شاهد آن این است که امام ابتدا از ظرف بودن ذهن (قلب) و بهترین آنها که نگاهدارندهترین آنهاست، سخن به میان آورد؛ یعنی امام، هم به کمیل توصیه میکند که آنها را در حافظه خود نگاه دارد و هم خود روشی را در پیش میگیرد که در این نگاهدارندگی مؤثر باشد. استفاده از تمثیل و تشبیه نیز در راستای تحقق این اصل آموزشی است. پیامبر اکرم(ص) دین را به درختی استوار و در حال رشد، تشبیه میکند که ایمان، اصل آن و زکات، فرع آن و نماز، آب آن و روزه، ریشههای آن و اخلاق نیک، برگ آن... و دوری از محرمات، میوه آن است؛ سپس میفرماید: «همانگونه که درخت جز با میوه پاکیزه کامل نمیشود، ایمان نیز جز با دوری از محرمات کامل نمیگردد»[۷۶]. امیرمؤمنان علی(ع) نیز در روایتی، دنیا را به ماری تشبیه میکند که وقتی آن را لمس کنی، نرم و لطیف، ولی نیشش دردناک است.».. [۷۷].[۷۸].
اصل ارزشیابی
از دیگر اصول آموزشی در سیره معصومان(ع)، اصل ارزشیابی است. هدف اصلی از ارزشیابی آموزشی، شناخت میزان آمادگی و توانایی دانش آموزان و نیز اصلاح یادگیری آنان است. این شناخت در مسائل آموزشی، به آموزگار و دانش آموز در برنامهریزیهای آینده کمک خواهد کرد؛ زیرا معلم میتواند بر اساس این ارزشیابی، محتوای آموزشی بعدی را ارائه کند و دانش آموز نیز میتواند براساس آن، به عیبها و ضعفهای خود پی برده و به جبران و رفع آنها بپردازد. افزون بر این، ارزشیابیهای آموزشی کنونی، این امکان را فراهم میآورد که دانشآموز مروری دوباره بر آموختههای گذشته خود داشته باشد و آنها را به صورت بهتری بیاموزد. در سیره اهل بیت(ع)، گرچه شاگردان به صورت رسمی و پیوسته، ارزشیابی نمیشوند، ولی آن بزرگواران گاه شاگردان خود را ارزیابی علمی میکردند. ارزشیابی در سیره، به پایان دوره آموزشی اختصاص ندارد، بلکه هر گاه امام لازم بداند، برای آگاهی از میزان یادگیری شاگردان، سطح استعداد و توانایی آنان، آگاه ساختن شاگردان از میزان علم و جهلشان و مانند آنها، به ارزیابی آنان اقدام میکند. اینگونه ارزیابیها که گاه ممکن است در ابتدای آموزش صورت گیرد و گاه در حین آموزش و گاه در پایان آموزش از کارایی بیشتری نیز برخوردار است؛ زیرا دانشآموز را وادار میکند که همواره به مطالعه و یادگیری آموختهها بپردازد و همیشه آمادگی لازم را برای امتحان داشته باشد؛ در نتیجه، مطالعه را برای شب امتحان به تأخیر نمیاندازند. در سیره اهل بیت(ع)، نمونههایی از هر یک از ارزیابیهای یاد شده، مشاهده میشود؛ این سیره پیامبر(ص) میتواند نمونهای از ارزیابی، در ابتدای آموزش (ارزیابی ورودی یا تشخیصی) باشد. جابر میگوید: رسول خدا(ص) از من پرسید: هرگاه به نماز میایستی، چگونه قرائت میکنی؟ گفتم: میگویم: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[۷۹] پیامبر(ص) فرمود: بگو: ﴿ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ * الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ * الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾[۸۰][۸۱].
این دو سیره نیز میتواند نمونههایی از ارزیابی پس از آموزش باشد. از امام صادق(ع) روایت شده است که روزی از یکی از شاگردان خود پرسید: «از من چه آموختهای؟» گفت: هشت مسئله از شما آموختهام. امام فرمود: «آنها را برایم بازگو». گفت: اول اینکه دیدم هر محبوبی دوست خود را به هنگام مرگ رها میکند؛ از این رو همت خود را صرف چیزی کردم که مرا در تنهایی رها نکند، بلکه انیس تنهاییام باشد و آن کار نیک است. امام فرمود: «به خدا قسم، چه نیک آموختهای.».. [۸۲]. حماد بن عیسی نیز میگوید: امام صادق(ع) روزی به من فرمود: آیا نیکو نماز میگزاری؟ گفتم: آقای من، من کتاب حریز در نماز را حفظم؛ امام فرمود: حفظ آن بر تو لازم نیست، بلند شو و نماز بگزار! حماد میگوید: در برابر امام رو به قبله به نماز ایستادم و رکوع و سجده کردم. امام فرمود: حماد نیکو نماز نمیگزاری! چه زشت است برای انسان که شصت یا هفتاد سال از عمرش بگذرد و یک نماز کامل با تمام حدود و شرایطش اقامه نکرده باشد. حماد میگوید: در خود احساس سرافکندگی کردم و به امام عرض کردم: فدایت شوم! نماز را به من بیاموز! امام رو به قبله ایستاد و... [۸۳].
سؤال امام صادق(ع) از مفضل بن عمر نیز میتواند نمونهای از ارزیابی در حین آموزش (مرحلهای) باشد. در این سیره، امام در حین مباحثه با مفضل، فرمود: « يَا مُفَضَّلُ وَ مَا عِلْمُكَ بِأَنَّ الظَّالِمَ لَا يَنَالُ عَهْدَ الْإِمَامَةِ قَالَ الْمُفَضَّلُ يَا مَوْلَايَ لَا تَمْتَحِنِّي بِمَا لَا طَاقَةَ لِي بِهِ وَ لَا تَخْتَبِرْنِي وَ لَا تَبْتَلِنِي فَمِنْ عِلْمِكُمْ عَلِمْتُ وَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ عَلَيْكُمْ أَخَذْتُ»[۸۴]؛ «مفضل! به چه دلیل میگویی امامت به ظالم نمیرسد. مفضل گفت: آقای من! مرا به آنچه بر آن توان ندارم امتحان نکن و مرا مورد آزمون و امتحان قرار مده. هر آنچه که شما به من بیاموزی میآموزم و از فضل خدا بر شما دریافت میکنم». در این روایت به گفته مفضل، امام درصدد امتحان و آزمایش او بود و او اقرار کرد که هر چه را شما به من بیاموزید یاد میگیرم و فراتر از آن نمیدانم. البته امام درصدد ارزیابی یادگیری او نبود، بلکه میخواست بداند میزان آگاهی و آشنایی مفضل با قرآن و تأمل او در قرآن چگونه است؛ زیرا در سؤال بعدی، امام از او درباره آیاتی که کافران را ظالم میداند، پرسید و مفضل نیز پاسخ داد. ارزیابی امام صادق(ع) از مناظره اصحاب خود، نمونهای دیگر از ارزشیابی مرحلهای است[۸۵].
هشام بن سالم میگوید: نزد امام صادق(ع) بودیم که مردی از اهل شام اجازه ورود خواست، امام اجازه داد. شامی وارد شد و سلام کرد. امام به او فرمود که بنشیند؛ سپس پرسید: نیازت چیست؟ شامی عرض کرد: شنیدهام به هر چه که از شما بپرسند، آگاهی؛ از این رو آمدهام تا با شما مناظره کنم. امام فرمود: در مورد چه چیز مناظره کنی؟ عرض کرد: در مورد قرآن و حروف مقطعه آن، سکون، جر، نصب و رفع آن (تفسیر و اعراب قرآن) امام فرمود: اگر بر حمران پیروز شدی، بر من پیروز شدهای! شامی با حمران مناظره کرد و شکست خورد؛ سپس خواست در زبان عربی مناظره کند. امام ابان بن تغلب را معرفی کرد. شامی با او مناظره کرد و شکست خورد. در کلام و توحید و امامت و علوم دیگر نیز با مؤمن طاق، هشام بن حکم و طیار مناظره کرد و شکست خورد. در پایان امام(ع) مناظرات و سخنان اصحاب خود را در حضور آنان برای شامی ارزیابی کرد[۸۶] و نقاط مثبت و منفی هر یک را چنین بیان کرد: اما حمران، از «حق» سؤال کرد و تو آن را نمیدانستی و او بر تو غلبه کرد؛ اما ابان، حق را با باطل آمیخت و با قیاس بر تو غلبه کرد، و اما طیار، مانند پرندهای فرود و فراز داشت و تو مانند پرندهای بودی که قدرت پرواز نداشتی، و اما هشام بن سالم فرود و فراز بهتری داشت، و اما هشام بن حکم به حق سخن گفت و تو را مبهوت ساخت[۸۷]. به این ترتیب امام(ع) آموختههای شاگردان خود را ارزیابی کرد و به آنان فهماند که کدام یک از این راهها درستتر است.[۸۸].
روشهای آموزشی در سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
زمانی که از تربیت سخن میگوییم و آن را از ابعاد و وجوه مختلف بررسی میکنیم، طبعاً مسئله روش تربیتی نیز مطرح میشود. با توجه به اهمیتی که روش تربیتی معصومان(ع) به منظور ارائه محتوا و اثرگذاری آن بر روی مخاطب دارد در این مبحث به بررسی روشهای آموزشی مبتنی بر سیره تربیتی پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) خواهیم پرداخت. در این راستا ابتدا مفهوم روش را در لغت و اصطلاح تعریف و تفاوت آن را با فن و شیوه بیان میکنیم، سپس برخی از مهمترین روشهای آموزشی؛ یعنی روش خطابه، مناظره، و سؤال و جواب را در سیره معصومان(ع) بررسی خواهیم کرد.
مفهوم روش: روش، معادل کلمه انگلیسی method در لغت به معانی متعدد، از جمله: قاعده، قانون، شیوه، اسلوب، سبک، منوال و... آمده است[۸۹]. روش، در اصطلاح نیز به چند معنا، از جمله معانی زیر آمده است: - راه منظم و سیستماتیک بررسی حقایق و مفاهیم (همانجا)؛ تعیین طریق انجام یک فعالیت یا امر[۹۰]؛ راهی که به منظور دستیابی به حقیقت در علوم باید پیمود[۹۱]. ساروخانی میگوید: روش به سه چیز اطلاق میشود:
- مجموعه راههایی که انسان را به کشف مجهولات و حل مشکلات، هدایت میکند؛
- مجموعه قواعدی که هنگام بررسی و پژوهش واقعیات باید به کار برد؛
- مجموعه ابزار یا فنونی که آدمی را در این مسیر، از مجهولات به معلومات راهبری مینمایند[۹۲].
با توجه به معانی لغوی و اصطلاحی که بیان شد فنّ[۹۳] نیز، هم به معنای اصل آمده است و هم به معنای روش. اما برخی «روش» را اعم از «فنّ» و «اصل» دانستهاند[۹۴]. بنابراین با توجه به معانی لغوی و اصطلاحی که بیان شد، میتوان گفت: روش عبارت است از راه بهکارگیری قواعد، شیوهها و فنون آموزشی که آموزگار برای رسیدن به اهداف آموزشی خود، از آنها بهره میگیرد. در این صورت، شیوهها و فنون و نیز گاه برخی از اصول - که گاهی از آنها به «اصول» یا «قواعد روشی» تعبیر میشود - از اجزای روش به حساب میآید. در این مبحث به بررسی چند روش از روشهای آموزشی که معصومان(ع) محتوای آموزشی خود را از آن راهها به دیگران یاد میدادند، میپردازیم. این روشها، روشهایی کلیاند که ممکن است در درون آنها شیوهها و فنون آموزشی نیز مطرح باشد.
روش خطابه
مفهومشناسی
خطابه - از ماده «خطب» - به معنای کلامی است که بین دو نفر رد و بدل میشود[۹۵]. در اصطلاح اهل منطق، خطابه از صناعات خمس به شمار میرود که در آن با سخن گفتن در برابر دیگران، میتوان آنان را اقناع کرد. خطابه از صناعات دیگر (برهان، جدل، سفسطه و شعر) نافذتر و مؤثرتر است[۹۶]. ارسطو میگوید: خطابه، صناعتی است که توسط آن بتوان در هر امری از امور جزئی، دیگران را در حد امکان اقناع نمود[۹۷].
خطابه، بیشتر برای عموم مردم به کار میرود و این ممکن است به دلیل مواد به کار رفته در آن باشد. موادی که در خطابه به کار میرود عبارتاند از: مظنونات، مقبولات و مشهورات، که مردم به اینها بیشتر عادت کردهاند، تا برهان و استدلال. بیشتر مردم قدرت درک و فهم برهان و استدلال را ندارند و یا دستکم استفاده از برهان برای تفهیم و اقناع عامه مردم، به زمان بیشتری نیاز دارد؛ بنابراین، از سویی، عموم مردم با خطابه زودتر اقناع میشوند و از سوی دیگر، خطیب نیز برای اقناع آنان زودتر و سادهتر به نتیجه میرسد. شایان ذکر است که خطابه با موعظه برابر نیست، بلکه به یک معنا خطابه غیر از موعظه است و به یک معنا موعظه مصداقی از خطابه است. استاد شهید مطهری در این باره میگوید: «خطابه با موعظه فرق دارد؛ زیرا خطابه صناعت است و جنبه فنی دارد و هدف آن تحریک احساسات و عواطف است؛ اما هدف موعظه تسکین شهوات و هواهای نفسانی است و بیشتر جنبه منع و ردع دارد. اگر هدف خطابه را مطلق اقناع بدانیم، وعظ و موعظه هم قسمتی از خطابه است[۹۸]. توجه به این نکته نیز لازم است که موعظه در «فن» بودن چیزی از خطابه کم ندارد و هر کسی نمیتواند بدون آموزش و کسب آگاهیهای لازم درباره روش موعظه، به موعظه بپردازد، گرچه برخی از ویژگیهای آن، از قبیل تُن صدا و گیرایی سخن، خدادادی است؛ چنان که خطابه نیز چنین است.[۹۹].
تاریخچه خطابه
تاریخچه خطابه به گذشتههای دور و حتی به یونان قدیم، باز میگردد؛ زیرا در یونان قدیم نیز خطابه مطرح بود و سخنرانان مشهوری، مانند هومر و سولون، در آن زمان وجود داشتند. ارسطو نیز از جمله کسانی است که در یونان قدیم، در تدوین و گسترش فن خطابه تلاش فراوانی کرد. خطابه، در میان عربهای جاهلی و پیش از اسلام نیز جایگاه داشت؛ زیرا در آن عصر، مردم سواد کمی داشتند؛ از این رو سران قبائل در بسیج افراد قبیله برای جنگ و ترساندن دشمن و کارهای اجتماعی دیگر و توجیه مردم، نیاز داشتند که یا خود سخنوری ماهر باشند، و یا سخنوران ماهری را برای این منظور در اختیار بگیرند.
با ظهور اسلام در جزیرةالعرب، که افراد باسواد آن بسیار کم بود، پیامبر اکرم(ص) برای ترویج و تبلیغ اسلام و رساندن پیام وحی به مردم، روش خطابه را در پیش گرفت؛ زیرا شاید تنها روشی که پیامبر(ص) در آن زمان میتوانست برای رساندن پیامی الهی به مردم از آن استفاده کند، همین روش بود. خطابه در اسلام همان خطابه پیش از اسلام است، ولی هدف از بهکارگیری آن متفاوت است. در اسلام نوع خاصی از خطابه، که موعظه نامیده میشود، بیشتر به کار میرفت، هر چند از انواع دیگر خطابه، مانند: خطابههای حماسی، سیاسی و اجتماعی نیز استفاده میشد. خطبههای جمعه در صدر اسلام، مجموعه این اقسام را در بر میگیرد؛ اما پس از دوره پیامبر(ص) و پس از دوره پنج ساله حکومت امیرمؤمنان علی(ع) - که حکومت از دست اهل بیت(ع) خارج شد - خطابههای معصومان(ع) و پیروان آنان بیشتر جنبه اخلاقی و موعظه به خود گرفت. با وجود این، اسلام در پیشبرد و تقویت فن خطابه بسیار مؤثر بوده است[۱۰۰].[۱۰۱].
ویژگیهای خطابه در اسلام
خطابه دارای ویژگیهایی است که برخی از آنها عام است و در خطابههای پیش از اسلام نیز وجود داشته است و برخی از آنها ویژگیهایی است که در اسلام، به ویژه از سوی معصومان(ع)، بر آن افزوده شده است. مهمترین این ویژگیها چنین است:
- خطابه به موضوع خاصی اختصاص ندارد. هر موضوعی را میتوان موضوع خطابه قرار داد و درباره آن سخن گفت. موضوعهای سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، دینی، اعتقادی، علمی و....
- همچنین خطابه به افراد خاص یا گروههای سنی و اجتماعی خاصی اختصاص ندارد، بلکه عموم مردم و همه گروههای سنی و اجتماعی را شامل میشود؛ زیرا مطالبی که معمولاً سخنران بیان میکند، میتواند برای همه این گروهها قابل درک باشد و یا دستکم قسمت زیادی از آن برای بیشتر افراد قابل فهم و درک است؛ چراکه هدف و غرض اصلی از خطابه، قانع کردن عموم مردم است، نه افراد و گروههای خاص.
- خطابه به زمان و مکان خاصی وابسته نیست؛ چون مخاطب ویژهای ندارد؛ از این رو در هر مکانی که گروهی از مردم جمع شده باشند، میتوان خطبه خواند؛ اما بیشتر خطابهها در مکانهای عمومی، مانند مساجد، حسینیهها، تکیهها و یا میدانهای شهر، که عموم مردم در آنها گرد هم میآیند، ایراد میشود.
- خطابه تنها یک روش آموزشی صِرف نیست، بلکه هدف اصلی آن - چنان که در تعریف اصطلاحی آن گذشت - اقناع عاطفی عموم مردم است و در آن، خطیب به ذکر مواعظ، تاریخ، اخلاق و ارشاد مخاطبان میپردازد؛ در عین حال این هدف بدون ارائه اطلاعات دینی، اخلاقی، اجتماعی، تاریخی و... تأمین نمیشود و در نتیجه خطابه را میتوان از روشهای آموزشی به شمار آورد.
- معصومان(ع) خطبههای خود را بیشتر با حمد و ثنای خداوند متعال شروع میکردند. این امر، افزون بر اینکه شکر و سپاس سخنران در برابر نعمت و توفیق نطقی است که خداوند به او داده، میتواند مطالب آموزشی دینی و معرفتی را نیز برای مخاطبان در بر داشته باشد. سخنران دینی میتواند از این راه خدا را به مخاطبان معرفی و راه و روش حمد و سپاس او را نیز بیان کند.
- سخنرانان صدر اسلام، به ویژه پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع)، هنگام خواندن خطبه، بر مکانی بلند ایستاده و یا مینشستند و خطبه میخواندند. این عمل، افزون بر اینکه سخنران را در اشراف بر مجلس و تسلط بر سخن، یاری میرساند، به مخاطبان نیز این امکان را میدهد که سخنان او را بهتر بفهمند؛ چنان که امروزه در کلاسهای درس نیز مکان معلم و استاد از مکان دانشجویان بلندتر است. پیامبر گرامی اسلام(ص) برای خواندن اولین خطبه خود در دعوت مردم به اسلام، از کوه صفا بالا رفت و در آنجا بر بالای سنگی بلند ایستاد و ندای: « یا صباحا»[۱۰۲] سر داد[۱۰۳]. بعدها نیز پیامبر(ص) در مسجد النبی - در مدینه - هنگام خواندن خطبه بر درختی تکیه میداد، تا اینکه یکی از اصحاب برای آن حضرت منبری تهیه کرد و از آن پس پیامبر(ص) بر منبر مینشست و خطبه میخواند.
- از دیگر ویژگیهای خطابههای معصومان(ع) کوتاه بودن خطابههای آنان است. طولانی کردن خطبه چیزی جز خستگی و بیعلاقگی در مخاطبان ایجاد نمیکند. متن بیشتر خطابههای معصومان(ع) بیش از سه تا چهار صفحه نیست[۱۰۴]، مگر در برخی موارد که کمی از این مقدار بیشتر است. خطبه غدیر رسول خدا(ص) در حجةالوداع که از اهمیتی ویژه برخوردار است – آنگونه که در بحارالانوار نقل شده است[۱۰۵] -حدود سیزده صفحه است. بزرگترین خطبههای حضرت علی(ع) از بیست صفحه تجاوز نمیکند. سایر خطبهها معمولاً از این کمتر است. این امر به دلیل توجه آن بزرگان به این نکته است که سخن گفتن ممکن است سخنگو را خسته نکند، ولی برای شنونده خسته کننده باشد؛ از این رو باید حال مخاطبان را رعایت کرد، چه اینکه هدف از خطابه، سخن گفتن و تمرین سخنرانی نیست، بلکه آموزش دادن مخاطب است؛ پس خطابه باید به گونهای باشد که مخاطب به شنیدن آن رغبت کند.
- ویژگی دیگر خطبههای معصومان(ع)، متنوع بودن مطالب و محتوای خطبههاست. آنان برای رفع خستگی مخاطبان، افزون بر کوتاه کردن خطبهها، از مطالب متنوع و موضوعهای گوناگون سخن میگفتند؛ برای مثال امیرمؤمنان علی(ع) در اولین خطبه نهجالبلاغه، از چندین موضوع، مانند توحید، آفرینش جهان، خلقت حضرت آدم(ع)، بعثت پیامبران و بعثت رسول اکرم(ص)، سخن گفته است. تنوع موضوع و مطالب، به ویژه برای عموم مردم، موجب رفع خستگی و توجه بیشتر آنها به سخنرانی میشود.
- به کار بردن کلمات و عبارات خطابی در حین سخنرانی نیز از دیگر ویژگیهای خطابههای معصومان(ع)، برای رفع خستگی مخاطبان و جلب توجه آنان به سخنرانی است. تکیه کلامهایی چون «أَيُّهَا النَّاسُ»، « مَعَاشِرَ النَّاسِ»، « عِبَادَ اللَّهِ»، و مانند آنها، توجه مخاطبان را به سخنرانی جلب میکند. پیامبر(ص) در حجة الوداع، اینگونه خطبه خواند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ دِمَاءَكُمْ وَ أَعْرَاضَكُمْ عَلَيْكُمْ حَرَامٌ... أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّ الشَّيْطَانَ قَدْ يَئِسَ أَنْ يُعْبَدَ بِأَرْضِكُمْ هَذِهِ... أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا النَّسِيءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ... أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِنِسَائِكُمْ عَلَيْكُمْ حَقّاً...» [۱۰۶]؛
- از دیگر ویژگیهای خطابههای معصومان(ع)، موزون و مسجع بودن عبارتهای آنهاست. این امر، افزون بر اینکه عاملی برای خسته نشدن مخاطبان است، آنان را بر یادگیری و حفظ مطالب خطبه کمک میکند. البته این ویژگی تنها به خطبههای معصومان(ع) اختصاص ندارد، بلکه همه گفتههای آنان با فصاحت و بلاغت بیمانندی ارائه شده است؛ چراکه آنان فصیحترین و بلیغترین مردم زمان خود بودند. جرج جرداق، نویسنده مسیحی، در این باره مینویسد: سبک و روش علی بن ابی طالب، در نتیجه صدق و راستی، به مرحلهای رسیده که سجع و وزن هم در سخن او بدون هیچگونه تکلف و تصنعی جلوه یافته و ظهور نموده است و از همین جاست که جملههای بیشمار موزون و مسجع امام علی(ع)، از هرگونه ساختگی بودن و تصنع دور بوده و از طبع سرشار او بیتکلف، مانند آب از سرچشمه، روان گشته است. به این سخن موزون و مسجع و مقدار سلامت طبع و ذوقی که در آن به کار رفته است، بنگرید: « يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْفَلَوَاتِ وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَوَاتِ وَ اخْتِلَافَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ وَ تَلَاطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ»؛ خداوند از بانگ جانوران بیابانها و گناه پنهانی بندگان و آمد و رفت ماهیان در دریاهای پر آب و بر هم خوردن آب با توفانهای شدید باخبر است»[۱۰۷].
- علاوه بر موارد یاد شده، خطبههای معصومان(ع) ویژگی دیگری نیز دارد و آن این است که حالت یک طرفه نداشت که فقط سخنران سخن بگوید و دیگران گوش دهند، بلکه هرگاه در ذهن مخاطبان پرسشی ایجاد میشد، هر چند در میان خطبه بود و یا پرسشی که ربطی به موضوع نداشت، میتوانستند پرسش خود را مطرح کنند و جواب بشنوند؛ به سخن دیگر معصومان(ع) حتی در خطبه نیز اولویت را به پرسش میدهند؛ هدف، سخنرانی نیست، بلکه هدف آموزش و اطلاعرسانی است؛ برای نمونه: وقتی پیامبر گرامی اسلام(ص) به ایراد خطبه شعبانیه مشغول بود، امیرمؤمنان علی(ع) پرسید: «مَا أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ فِي هَذَا الشَّهْرِ؟»؛ «برترین اعمال در این ماه چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: «الورع من محارم الله»[۱۰۸]؛ «دوری گزیدن از آنچه خدا حرام دانسته است».[۱۰۹].
استفاده از خطابه در سیره پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)
می توان گفت اولین خطبهای که پیامبر(ص) پس از مبعوث شدن به پیامبری برای دعوت عموم مردم به اسلام ایراد کرد، زمانی بود که بر کوه صفا بر بالای سنگ بلندی ایستاد و با صدایی رسا فریاد برآورد: «یا صباحا» و با جمع کردن مردم به گرد خود، آنان را به اسلام دعوت کرد و فرمود: ای مردم! اگر من به شما گزارش دهم که پشت این کوه دشمنان شما موضع گرفتهاند و قصد جان و مال شما را دارند، آیا مرا تصدیق میکنید؟ همگی گفتند: ما در طول زندگی از تو دروغی نشنیدهایم. سپس فرمود: ای قریشیان! خود را از آتش نجات دهید. من برای شما در پیشگاه خدا نمیتوانم کاری انجام دهم. من شما را از عذاب دردناک میترسانم... [۱۱۰]. نخستین خطابههای پیامبر(ص) بیشتر در موضوعهای توحید، نفی شرک و نبوت بود و بعدها در موضوعهای دیگری مانند: معاد، جنگ، موعظههای اخلاقی و سایر مسائل اجتماعی، ایراد میشد. پیامبر اکرم(ص)، هنگامی که با مسئلهای اجتماعی، اخلاقی یا دینی روبهرو میشد که تبیین آن برای مردم ضرورت داشت، بر فراز منبر میرفت و درباره آن برای مردم سخن میگفت.
ذیل آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُحَرِّمُوا طَيِّبَاتِ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ﴾[۱۱۱] آمده است: برخی اصحاب پیامبر(ص) با هم عهد بستند که روزها روزه بگیرند و شبها را به عبادت بگذرانند، گوشت نخورند و در نهایت تارک صلی الله دنیا شوند. خبر به پیامبر اسلام(ص) رسید. ایشان به مسجد رفت و پس از نماز جماعت، بر منبر رفته و برای آنان خطبه خواند و فرمود: «چرا برخی، زن، عطر، خواب و شهوتهای دنیا را بر خود حرام میکنند؟! من به شما نمیگویم مانند کشیشها و راهبان باشید؛ در دین من، ترک گوشت، زن و گوشه کنیسه نشستن، جایز نیست. رهبانیت امت من در جهاد است.».. [۱۱۲].
همچنین وقتی پیامبر(ص) درهای منزل اصحاب خود، جز در خانه علی(ع)، را که به مسجد پیامبر(ص) -در مدینه - باز میشد، بست، برخی اصحاب ناراحت شدند. خبر به پیامبر(ص) رسید. پیامبر قیام کرد و برای آنان خطبه خواند و پس از حمد و ثنای خدا، فرمود: « أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي أُمِرْتُ بِسَدِّ الْأَبْوَابِ إِلَّا بَابَ عَلِيٍّ وَ قَالَ فِيهِ قَائِلُكُمْ وَ إِنِّي وَ اللَّهِ مَا سَدَدْتُ شَيْئاً وَ لَا فَتَحْتُهُ وَ لَكِنِّي أُمِرْتُ بِشَيْءٍ فَاتَّبَعْتُهُ...» [۱۱۳]؛ «همانا من مأمور شدم تا در خانهها به مسجد را ببندم، مگر در خانه علی را، برخی از شما زبان به اعتراض گشودهاید؛ به خدا قسم! من [به رأی خود] دری را نبستم و دری را نگشودم، ولی مأمور خدا بودم و اطاعت کردم. از دیگر خطبههای آن حضرت، خطبهای در جنگ تبوک، خطبهای در منا، درباره ماه مبارک رمضان و خطبه معروف حجةالوداع است که در آن علی(ع) را به جانشینی خود برگزید.
همچنین از زمانی که نماز جمعه واجب شد، پیامبر(ص) هر جمعه دو خطبه میخواند و در آن به آموزش مسائل دینی، اعم از اخلاقی، اعتقادی، سیاسی و...، میپرداخت. از خطبههای پیامبر(ص) که بگذریم، خطابههای امیرمؤمنان علی(ع) نیز مشهور و معروف است. برخی از خطبههای آن حضرت در کتاب شریف نهجالبلاغه، گردآوری شده است. از میان خطابههای آن حضرت، برخی از نظر محتوا و یا از نظر فصاحت و بلاغت، شهرت و برجستگی ویژهای دارد؛ از آن جمله: خطبههای مشهور و معروف «همام» یا متقین، «شقشقیه»، «قاصعه» و خطبه «وسیله» است. خطبههای امام علی(ع) به قدری فصیح، بلیغ و پر محتواست که ابن ابی الحدید آنها را از سخن خالق فروتر و از سخن مخلوق فراتر دانسته و میگوید: مردم دو فن خطابه و نویسندگی را از او فراگرفتهاند[۱۱۴].
اولین خطبه نهجالبلاغه خطبهای است که آن حضرت در معرفت خدا، توحید، نفی شرک، خلقت آسمان و زمین و خلفت انسان خوانده است. در این خطبه، پس از حمد و ثنای خدا، آمده است: اولین واجب در دین، شناخت خداست، و کمال این شناخت به تصدیق اوست، و کمال این تصدیق به یگانه دانستن او و کمال یگانه دانستن او این است که این یگانگی را خالص گردانیم و کمال خلوص این است که صفات را از او نفی کنیم؛ زیرا هر صفتی گواهی میدهد که غیر از موصوف است، و هر موصوفی گواهی میدهد که غیر از صفت است؛ بنابراین، هر کس خدا را توصیف کند، او را قرین و همراه آن صفت دانسته است و کسی که خدا را در کنار صفت بداند، او را دو تا دانسته و کسی که خدا را دو تا بداند، او را به دو جزء تقسیم کرده است و هر کس او را دارای جزء بداند، نسبت به او جاهل است و کسی که به خدا اشاره کند، او را محدود دانسته و کسی که او را محدود بداند، او را به شماره درآورده است و کسی که گوید: «خدا در کجاست؟» او را مظروف دانسته، و کسی که گوید: «خدا بر کدام فراز است؟»، مکانهای دیگر را از او خالی دانسته است... [۱۱۵].
پس از امیرمؤمنان علی(ع)، نقش خطابه در سیره ائمه(ع) کمرنگ شد؛ زیرا در صدر اسلام رسم بر این بود که حاکمان برای مردم خطبه میخواندند و اگر کسانی، غیر از حاکمان، برای مردم خطبه میخواندند، باید از حاکمان اجازه میگرفتند و این، میطلبید که از درباریان و هواداران حکومت باشند و چون ائمه(ع) با حکومتها مخالف بودند، چندان موقعیتی برای خطبه خواندن نداشتند. در عین حال از برخی امامان(ع) چندین خطبه نقل شده است؛ از جمله: خطبه امام حسن(ع) در برابر معاویه. پس از پیمان صلح با معاویه امام بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا و درود و صلوات بر پیامبر و خاندانش، به معرفی خود و بر حق بودن خود و معرفی معاویه و بر باطل بودن او پرداخت[۱۱۶]. همچنین آن حضرت به هنگام شهادت پدر بزرگوار خویش، بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا و درود بر رسول خدا و خاندانش، در مورد شهادت پدر و فضائل آن حضرت خطبه خواند[۱۱۷]. از حضرت امام حسین(ع) نیز دو خطبه مشهور و معروف است؛ یکی خطبه آن حضرت به هنگام خروج از مکه[۱۱۸] و دیگری خطبه وی در روز عاشورا برای سپاه دشمن[۱۱۹]. بنابراین، خطابه یکی از شیوههایی بوده است که برخی معصومان(ع)، در راستای آموزش اعتقادات، احکام و اخلاق اسلامی به عموم مردم، از آن بهره میبردهاند.[۱۲۰].
مقایسه روش خطابه با روش سخنرانی در تدریس
با توجه به ویژگیهایی که برای خطابه بیان کردیم، میتوان گفت: روش خطابه با روش سخنرانی در تدریس، شباهتها و تفاوتهایی دارد: شباهتها
- در هر دو روش، گوینده فعال و شنوندگان منفعل و تأثیرپذیرند؛
- در هر دو روش، گوینده بر آگاهیهای شنوندگان میافزاید و مطالبی را به آنان میآموزد؛
- مخاطبان هر دو روش جمع و گروه هستند و این دو از روشهای آموزش جمعی و گروهی است، نه روشهای آموزش انفرادی.
تفاوتها
- مخاطبان تدریس به روش سخنرانی، همواره افرادی خاص و تحصیل کردهاند که در کلاس درس و با شرایط و ویژگیهای خاصی گرد هم میآیند و به سخنرانی استاد گوش میسپرند، در حالی که مخاطبان روش خطابه عموم مردم، اعم از کودک و بزرگسال، زن و مرد، باسواد و بیسواد هستند که در کنار یکدیگر به خطابه خطیب گوش میدهند.
- مکان سخنرانی بیشتر کلاس درس یا مکانهایی است که برای تحصیل آماده شده است، در حالی که مکان خطابه بیشتر مکانهای عمومی است، مانند مساجد، حسینیهها، سالنهای اجتماعات و....
- در روش سخنرانی، استاد موظف است درباره محور خاصی به سخنرانی بپردازد، در حالی که در روش خطابه، خطیب معمولاً مطالب و موضوعات متنوع و متفاوتی را بررسی میکند و بسا در یک خطابه از چندین موضوع سخن بگوید.
- در روش سخنرانی، بحثها باید مستدل و برهانی باشد، در حالی که مواد خطابه اغلب از مظنونات، مشهورات و مقبولات عامه تشکیل میشود.
با توجه به شباهتها و تفاوتهایی که بیان شد، روش خطابه را نمیتوان با روش سخنرانی یکی دانست، هر چند شباهتهایی داشته باشند؛ همچنین، روش خطابه را نمیتوان روش تدریس تلقی کرد؛ اما میتوان آن را یکی از روشهای آموزش عمومی یا غیر رسمی دانست؛ زیرا آموزهها و آگاهیهایی را به عموم مردم انتقال میدهد؛ اما به سبک کلاسیک و با نظم خاصی که در روش تدریس وجود دارد، نیست. بنابراین میتوان گفت روش سخنرانی از روش خطابه گرفته شده است که با توجه به مخاطبان خاص آن در مراکز آموزشی، ویژگیهایی، از جمله موضوع خاص، مستدل بودن و... به آن افزوده شده است؛ از این رو میتوان از ویژگیهای خطابههای معصومان(ع)، مانند کوتاه بودن سخنرانی، موزون بودن آن، پذیرش پرسش در حین سخنرانی و... برای بالا بردن کیفیت آن، بهره جست.[۱۲۱].
روش مناظره
مفهومشناسی
مناظره، در لغت به معنای بحث و گفتگو و نظر کردن دو نفر با هم در چیزی است[۱۲۲] و در اصطلاح، سخن گفتن و استدلال دو نفر درباره چیزی، به منظور کشف حقیقت آن میباشد[۱۲۳]. دهخدا نیز مناظره را به نظر کردن با هم، یا با هم فکر کردن در حقیقت و ماهیت چیزی، معنا میکند[۱۲۴]؛ بنابراین، در مناظره دو چیز شرط است: اول اینکه مناظره کنندگان، دستکم، دو نفر باشند و دیگری آنکه، قصد آن دو کشف حقیقت باشد. ابن سینا مناظره را از نظر و اعتبار و هدف از آن را مباحثه در مورد دو رأی مقابل یکدیگر میداند، به گونهای که هر یک از این دو مناظره کننده، متکفل بیان حق بودن رأی و نظر خویش است و مناظره کننده دیگر نیز در این امر به او کمک میکند[۱۲۵].
بر طبق این تعریف، در مناظره تنها دو رأی در مقابل یکدیگر است و هدف مناظره کنندگان، بیان حق بوده و هیچگونه دشمنی با هم و برتریجویی بر یکدیگر ندارند و در صورت روشن شدن حق، به آن گردن مینهند و از اینجاست که فرق مناظره با جدل روشن میشود؛ چراکه در جدل، هدف هر یک از دو طرف اثبات نظر خود و غلبه بر دیگری است؛ یعنی در جدل تنها کشف حقیقت هدف نیست، بلکه هدف اثبات و قبولاندن نظر خویش و پیروزی بر دیگری است. بنابراین، نوعی دشمنی نیز در آن وجود دارد، چنان که از لفظ جدل نیز این معنا استفاده میشود؛ زیرا جدل در لغت به معنای «لَدَد» است و لدد به معنای شدت در دشمنی و لجاجت کلامی است و اغلب با حیلهگری و گاه با خروج از عدل و انصاف همراه است[۱۲۶]. بنابراین، مناظره غیر از جدل است؛ در عین حال گاهی بر جدل نیز مناظره اطلاق میشود. مرحوم مظفر در این باره میگوید: لفظ «جدل» مناسبترین لفظ عربی برای این صناعت است. لفظ جدل حتی از لفظ مناظره، محاوره و مباحثه نیز مناسبتر است، گرچه هر یک از این الفاظ نیز با این صناعت اجمالاً مناسبتی دارند؛ چنان که گاهی کلمه مناظره نیز برای آن استعمال میشود؛ مثلاً میگویند: آداب مناظره و کتابهایی نیز با این نام تألیف شده است[۱۲۷].
همچنین، مجادله نیز گاهی بر مناظره اطلاق میشود و شاید این نامگذاری از این رو باشد که در مناظره از برهان، جدل و حتی مغالطه نیز بهره گرفته میشود، و چون مناظره کنندگان اغلب از جاده عدل و انصاف و کشف حقیقت بیرون رفته، درصدد اثبات و به کرسی نشاندن رأی خویش بر میآیند و در این راستا گاه از جدل نیز استفاده میکنند، به مناظره مجادله نیز گفته شده است؛ از این رو، در آیات و روایات از دو نوع جدال سخن به میان آمده است: «جدال أحسن» و «جدال غیر أحسن»[۱۲۸]. جدال أحسن جدالی است که هدف آن کشف و بیان حقیقت است، بر خلاف جدال غیر احسن که هدف آن پیروزی بر خصم است و در آن از غیر حق و مغالطه نیز استفاده میشود. نتیجه اینکه: مناظره، به معنای نظر کردن و بحث و گفتگو با هم در امری برای کشف حقیقت آن است و این غیر از جدل است که هدف آن، غلبه بر دیگری است؛ ولی چون معمولاً در مناظره از این هدف غفلت شده، از مغالطه و دلیل باطل نیز در آن استفاده میشود، به آن جدل و مجادله نیز میگویند.[۱۲۹].
شرایط و آداب مناظره
مناظره در اسلام دارای آداب و شرایطی است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- هدف از مناظره باید کشف حقیقت و رسیدن به آن باشد؛ زیرا اگر هدف غیر از این باشد - اعم از اینکه هدف اظهار فضل و کمال باشد و یا تحقیر و به خواری کشاندن طرف مناظره و یا الزام و غلبه بر او - با عنوانهای: «مراء» و «جدال غیر أحسن»، از آن نهی شده است؛ پس، هدف از مناظره باید تنها کشف و بیان حقیقت باشد، نه غیر آن.
- افزون بر هدف، امر دیگری نیز در مناظره شرط است و آن اینکه در مناظره، امری غیر از حق نباید بیان شود. گاهی ممکن است هدف انسان بیان حق باشد، ولی در عمل باطلی را بیان کند؛ برای مثال شخصی حقی را ادعا میکند، ولی برای اثبات آن از دلیل باطلی استفاده مینماید؛ همچنین گاهی ممکن است ادعای شخصی باطل باشد، ولی دلیل حقی را بیان کند و در نتیجهگیری به دام اشتباه بیفتد که بر هر دو صورت، جدال غیر أحسن صادق است.
- در مناظره شرط است که دو طرف، نسبت به مسئله مورد بحث با هم هم عقیده نباشند؛ زیرا اگر این نوع مخالفت در عقیده نباشد، براساس آنچه از امام حسین(ع) وارد شده است، از یکی از چهار حالت خارج نیست: یا هر دو نسبت به مسئله مورد بحث عالم هستند که این ترک خیرخواهی و پذیرش آبروریزی و ضایع کردن علم است، و یا هر دو نسبت به آن جاهلاند که این نیز درگیری و کشمکش در جهل است، و یا یکی عالم و دیگری جاهل است که در این صورت، عالم به جاهل ظلم کرده است و جاهل نیز احترام عالم و دانشمند را ارج ننهاده است؛ زیرا جاهل باید سراغ عالم برود و نزد او زانوی ادب بزند و آنچه را نمیداند از او بیاموزد، نه اینکه با او جر و بحث کند[۱۳۰]. بنابراین، اگر دو طرف مناظره نسبت به مسئله مورد بحث، در اعتقاد اختلاف نداشته باشند، مناظره آنها مراء خواهد بود و مراء نیز جایز نیست.
- مناظره کننده باید آگاهیهای لازم و کافی را در مسئله مورد مناظره، داشته باشد؛ زیرا در غیر این صورت: یا مجبور است ادعای طرف مناظره را بدون دلیل انکار کند، و یا برای اثبات نظر حق خود و یا ابطال نظر باطل طرف مقابل، از دلیل باطل استفاده کند که هر دو مورد، طبق روایت امام صادق(ع)، از مصادیق جدال غیر أحسن شمرده شده است[۱۳۱]. همچنین، امام صادق(ع) در پاسخ به درخواست مرد شامی برای مناظره، در هر علمی افراد متخصص در آن علم را برای مناظره با او معرفی کرد؛ در علوم قرآن، حمران و در ادبیات، ابان بن تغلب و در کلام محمد بن نعمان (مؤمن طاق) و در توحید، هشام بن سالم و امامت، هشام بن حکم، که هر کدام در یکی از این علوم، تخصص و تبحر داشتند[۱۳۲]
- در مناظره باید سخن طرف مقابل را به دقت شنید و تا سخن او تمام نشده، از پاسخ دادن اجتناب کرد؛ زیرا تا سخن طرف مقابل تمام نشده، اگر پاسخ بدهیم، ممکن است پاسخ در راستای سخن او نباشد و این بر عدم توانایی پاسخ دهنده و ضعف ادعای او حمل شده و موجب گمراهی بیشتر طرف مناظره و حتی تماشاگران بشود. امام حسن عسکری(ع) میفرماید: از علی بن محمد(ع) [پدرم] پرسیدم: آیا پیامبر با یهود و مشرکان مناظره میکرد؟ فرمود: آری؛ روزی گروهی با پیامبر(ص) مناظره کردند. عبدالله بن ابی امیه مخزومی گفت: یا محمد! ادعای بزرگی کردی که گمان میکنی از طرف خدا فرستاده شدهای...؛ پیامبر(ص) فرمود: آیا حرف دیگری داری؟ گفت: آری؛ و ادامه داد، باز پیامبر(ص) فرمود: آیا حرف دیگری داری؟ گفت: آری؛ و ادامه داد تا اینکه کلامش تمام شد؛ پس از آنکه دیگر حرفی نداشت، پیامبر به او پاسخ گفت[۱۳۳].
- پس از روشن شدن حق، دو طرف مناظره باید به آن گردن نهاده و از ادامه بحث بپرهیزند؛ چراکه در صورت ادامه، بحث به مناقشه در حق و مراء ممنوع کشیده خواهد شد.
- پس از روشن شدن حق و باطل کردن دلیل طرف مناظره، طرف پیروز نباید بر باطل او و یا حق خود، اصرار ورزد؛ زیرا در این صورت به تحقیر، خواری و استهزای او خواهد انجامید که از اهداف مراء است.
- در مناظره باید از به کار بردن واژهها و عبارتهای ناروا و تمسخرآمیز خودداری شود. مفضل بن عمر میگوید: روزی در مسجد پیامبر(ص) بودم که ابن ابی العوجاء دهری، با یکی از یاران خود، مشغول گفتن سخنان کفرآمیز شدند. من خودداری نکرده، فریاد زدم: ای دشمن خدا! در دین حق کفر ورزیدی و منکر آفریدگار - جل قدسه – شدی. ابن ابی العوجاء گفت: ای مرد! تو اهل کلامی؟ بیا با هم مناظره کنیم؛ سپس گفت: اگر از اصحاب جعفر بن محمد هستی، آن حضرت با ما اینگونه سخن نمیگوید؛ چنان که بارها از ما اینگونه کلمات را شنیده و با مدرک و دلیل، به آنها پاسخ گفته و ما را وادار کرده است تا هر چه داریم، بگوییم و هر چه دلیل داریم، بیاوریم...، آنگاه سخن آغاز کرده و دلائل و مدارک ما را به سخنانی گزیده و کوتاه باطل ساخته...[۱۳۴]..
- مناظره با عاقلان و پرهیز از مناظره با سفیهان. امیرمؤمنان علی(ع) در این باره، خطاب به کمیل میفرماید: « يَا كُمَيْلُ إِذَا جَادَلْتَ فِي اللَّهِ تَعَالَى فَلَا تُخَاطِبْ إِلَّا مَنْ يُشْبِهُ الْعُقَلَاءَ»[۱۳۵]؛ «ای کمیل! هرگاه در مورد خدا مجادله کردی، مجادله نکن، مگر با کسی که شبیه عاقلان باشد».
البته اینکه امام در این وصیت میفرماید: با کسی که شبیه عاقلان باشد، مناظره کن، از این روی است که انسانهای غیر معتقد به خدا، در قول خدای متعال سفیهاند: ﴿أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهَاءُ وَلَكِنْ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۱۳۶].[۱۳۷].
مناظره در سیره معصومان(ع)
مناظره از روشهایی است که معصومان(ع) از آن برای کشف حقایق دینی و آموزش آن به دیگران بهره میبردند. مناظرههای فراوانی از پیامبر(ص) و برخی از امامان معصوم(ع)، روایت شده است که برخی از آنها را مرحوم طبرسی در کتاب الاحتجاج، گردآوری کرده است. دیگران نیز برخی از مناظرههای معصومان(ع) را گردآوری و به زبان فارسی ترجمه کردهاند. مناظرههای پیامبر(ص) با یهودیان، مسیحیان و مادیگرایان، از قبیل عبدالله بن ابیامیه، ابیجهل، عبدالله بن صوریا و...، مناظرههای امیرمؤمنان علی(ع) با ابوبکر در مسئله خلافت و فدک، مناظره امام با اصحاب شورا، مهاجران و انصار در فضل و برتری و سابقه هر کدام در اسلام، مناظره آن حضرت با طلحه و زبیر هنگام خروج به قصد عمره و در جنگ جمل، مناظره امام با اخبار و رهبان یهود درباره خدا و معجزههای پیامبر، مناظره آن حضرت با ابن کوا در مورد عدم وجود تناقض در قرآن و مناظرههای دیگر ائمه(ع)، به ویژه امام صادق، امام کاظم و امام رضا(ع)، از جمله مناظرهها در سیره معصومان(ع) است؛ برای نمونه، یکی از مناظرههای پیامبر(ص) را با گروهی از یهود، در برتری آن حضرت بر سایر پیامبران بیان میکنیم: ابن عباس میگوید: چهل تن از یهودیان مدینه نزد پیامبر آمدند تا او را درباره ادعای پیامبریاش، تکذیب کنند. آنان میگفتند: چگونه تو رسول خدا هستی، در حالی که آدم(ع)، نوح(ع) و دیگر پیامبران از تو برتر بودند؟!. پیامبر(ص) فرمود: تورات بین من و شما داور باشد. آنان نیز پذیرفتند و گفتند: آدم(ع) برتر از تو بود؛ زیرا خدا او را به دست خویش خلق کرد و از روح خویش در او دمید (و ملائکه بر او سجده کردند).
پیامبر(ص) فرمود: آدم(ع) پدر من است، ولی خدا به من، بیش از آنچه به آدم بخشید، عطا کرده است. یهود گفتند: آن چیست؟ پیامبر(ص) فرمود: منادی در هر روز پنج بار ندا میدهد: « أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ(ص)»، ولی نمیگوید: آدم رسول الله، و پرچم حمد در روز قیامت به دست من است. نه به دست آدم. یهودیان گفتند: راست گفتی! در تورات این مطلب آمده است ولی موسی از تو برتر است؛ زیرا خدا به چهار هزار کلمه با او سخن گفته است، در حالی که با تو سخن نگفته است. پیامبر(ص) فرمود: به من بیش از او عطا شده است و آن قول خدای سبحان است که فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾[۱۳۸] و من بر دوش جبرئیل سوار شدم و به آسمان هفتم رفتم و از سدرة المنتهی گذشتم و به جنة المأوی و از آنجا به عرش رسیدم که ندا آمد: «إِنِّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ الرَّءُوفُ الرَّحِيمُ»؛ و خدا را به قلب دیدم، نه به چشم و این از آنچه در مورد موسی است، برتر است.
یهودیان گفتند: راست گفتی! این مطلب در تورات آمده است، ولی نوح از تو برتر است؛ زیرا بر کشتی سوار شد تا به کوه جودی[۱۳۹] رسید. پیامبر(ص) فرمود: به من برتر از آن داده شده است؛ زیرا خدا در آسمان نهری عطا کرد که از زیر عرش میگذرد و در کنار آن هزاران قصر است و... دلیل آن قول خداست که میفرماید: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[۱۴۰]. یهودیان گفتند: راست گفتی! این نیز در تورات نوشته شده است، ولی ابراهیم از تو برتر است؛ زیرا خدا او را خلیل و دوست خود قرار داده است. پیامبر(ص) فرمود: اگر ابراهیم «خلیل» خداست من نیز، محمد، «حبیب» او هستم.
یهودیان گفتند: چرا تو «محمد» نامیده شدهای؟ فرمود: خداوند مرا محمد نامید و اسم مرا از اسم خود که محمود است، گرفت و امت من در هر حال از حمدکنندگان هستند. یهودیان گفتند: راست گفتی! این نیز در تورات است؛ سپس از برتری عیسی پرسیدند و پاسخ شنیدند و در پایان نیز از برتری سلیمان پرسیدند؛ زیرا خدا شیطانها و جن و انس و پرندگان و بادها و درندگان را مسخر او گردانید. پیامبر(ص) فرمود: خداوند براق را مسخر من گردانید که از دنیا و آنچه در آن است، برتر است و آن از چارپایان بهشت است و.... یهودیان گفتند: راست گفتی! این نیز در تورات آمده است و ما شهادت میدهیم که خدایی نیست جز خدای یکتا و تو رسول او هستی[۱۴۱].
همچنین، برخی معصومان(ع)، افزون بر شرکت در مناظرهها، برخی اصحاب و شاگردان خود را نیز به مناظره تشویق کرده، و آنها را برای این کار تجهیز میکردند. امام صادق(ع) به عبدالرحمان بن حجاج بجلی فرمود: «با اهل بدعت و رأی، مناظره کن که من خوش دارم در میان شیعیانم کسانی چون تو را ببینم»[۱۴۲]. حمزه طیار نیز به امام صادق(ع) عرض کرد: «شنیدهام شما درگیری با مردم و مناظره با آنان را خوش نداری! امام فرمود: ولی سخن کسی چون تو، که اگر بال و پر گیرد، بهتر از آن است که خاموش باشد و اگر خاموشی گزیند بهتر از به زبان آمدن است، چنین نیست و از مناظره تو با مردم خوشم میآید»[۱۴۳]. امام صادق(ع) هر یک از شاگردانش را در علم خاصی متخصص کرده بود و هرکس میخواست در هر علمی، مناظره کند، امام(ع) متخصص آن علم را برای مناظره با او معرفی میکرد[۱۴۴].
چنان که مشاهده میشود، پیامبر(ص) در مناظره با یهود از مغالطه و جدل استفاده نکرد، در عین حال اطلاعات و معارف زیادی را به آنها آموخت و به آنان یادآوری کرد. همچنین در مناظرهای که بین اصحاب امام صادق(ع) و مرد شامی رخ داد[۱۴۵]، گرچه برخی اصحاب از مغالطه و دلیل باطل استفاده کردند، ولی امام در پایان سخن آنان را به نقد کشید و اشتباهاتشان را گوشزد کرد و تنها سخن هشام را مورد تأیید قرار داد و با درخواست مرد شامی، هشام را که تنها او در مناظره از «حق» استفاده کرده بود، برای آموزش وی مأمور کرد. این مهر تأییدی است بر اینکه بحث و مناظره تنها در صورتی پسندیده است که در آن از «دلیل حق» استفاده شود؛ زیرا هدف از آن، کشف حقیقت است. پرسشی که در اینجا مطرح میشود، آن است که آیا روش مناظره یک روش آموزشی است؟
در پاسخ باید گفت: روش مناظره در اصل یک روش علمی است و از آن در بحث علمی برای کشف حقایق نظری استفاده میشود؛ در عین حال این امر، نه تنها با آموزشی بودن آن منافاتی ندارد، که کشف حقیقت، خود عین آموزش است؛ زیرا کشف حقیقت برای هر یک از دو طرف مناظره که از آن حقیقت آگاه نبودند، آموزش است. افزون بر آن، مناظره اغلب در حضور افرادی که تماشاگر مناظرهاند، برگزار میشود که این امر، خود موجب انتقال بسیاری از آگاهیها به آنان میشود؛ همچنین، نقل این مناظرهها برای غائبان و آیندگان نیز موجب اطلاعرسانی و آموزش بسیاری از مفاهیم دینی به آنان میشود. البته هدف از مناظره آموزش صرف نیست؛ از این رو، نمیتوان آن را یک روش آموزشی صرف تلقی کرد؛ اما جنبههای آموزشی فراوانی دارد و میتوان آن را از روشهای آموزشی در شرایط خاص دانست. برای کسانی که حاضر نیستند در برابر استاد سر فرود آورند و زانوی ادب بر زمین زنند و خود را از استاد بالاتر میبینند و در واقع گرفتار اشتباه و یا غرور و خودبزرگبینی شدهاند، میتوان از این روش استفاده کرد و مطالب و موضوعهای لازم را به آنها آموخت.[۱۴۶].
آفتهای مناظره
مناظره خطرهایی نیز دارد که مناظرهجویان را - گرچه هدفشان اثبات و اظهار حق باشد - اگر به آنها توجه نکنند، به کام خود میکشاند؛ چراکه ماهیت مناظره، رقابت است و در رقابت، انسان باید مواظب باشد که حقوق دیگران را ضایع نکند. برخی از این خطرها عبارتاند از:
- انکار حق: طبیعت مناظره چنین است که انسان میخواهد ادعای خود را - که آن را حق میداند - اثبات کند؛ از این رو، به ناچار، ممکن است ادعا و دلیل طرف مقابل را انکار کند، در حالی که ممکن است برخی ادعاها و یا برخی دلائل او حق باشد، و انسان از روی وسوسه شیطان و یا حب نفس و اینکه «مبادا شکست بخورم» و... حق طرف مناظره را نادیده گرفته و انکار کند، که انکار حق امری ناپسند، مردود و ظلم است. قرآن کریم میفرماید: ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُ﴾[۱۴۷].
- عجب و تکبر: برای طرف پیروز در مناظره، همواره این خطر وجود دارد که گرفتار عجب و تکبر شود؛ به ویژه اینکه بیشتر مناظرهها در حضور دیگران برگزار میشود. شخص پیروز در مناظره ممکن است در این خیال باطل گرفتار شود، که کسی به اندازه او آگاهیهای علمی و توان مقابله با او را ندارد و به دنبال آن، نسبت به دیگران تکبر بورزد و بگوید: حال که من چنین هستم، دیگر نیازی به آموختن ندارم و دیگران باید از من بیاموزند و....
- خشم: مناظره در واقع نوعی دشمنی و درگیری لفظی است که اغلب انسان را به دام خشم گرفتار میکند؛ زیرا گاه مجبور است حرفهای باطل و یا انکار حق را از طرف مقابل بشنود. در این گونه موارد امکان اینکه انسان گرفتار خشم شود، بسیار است. البته، گرچه اینگونه خشمها، خشم بجا و بر حق است، اما چون انسان را از حالت عادی و طبیعی خارج میکند و به دنبال آن ممکن است کار ناشایستی از او سر بزند، باید کنترل و جلو ظهور آن در سخن گرفته شود؛ افزون بر آن، ممکن است انسان در مناظره، نسبت به ادعا یا دلیل حقی که طرف مقابل ارائه میکند، خشمگین شود؛ چراکه ادعا و یا دلیل، بر رد ادعای او و به زیان اوست. این نوع خشم و غضب از نوع اول بسیار بدتر است؛ چون نوع اول، خشم بر حق بود، ولی این نوع، خشم باطل است.
- کینه و دشمنی: مناظره ممکن است دو برادر مؤمن و یا مسلمان را به کینه و دشمنی وا دارد؛ زیرا مناظره همیشه در برابر کافران و اهل بدعت نیست. گاهی ممکن است دو مسلمان در مسئلهای از فروع دین، بر یک باور نباشند و درباره آن با هم مناظره کنند و چون یکی از دو نفر و یا هیچ یک نمیتواند دیگری را قانع کند، و یا ممکن است از الفاظ توهینآمیز نسبت به هم استفاده نمایند، بذر کینه و دشمنی بین آنها کاشته میشود. کینهها و دشمنیها بیشتر از مشاجرهها و مخاصمههای لفظی شروع میشود. امیر مؤمنان علی(ع) میفرماید: از مراء بپرهیزید که قلبها را نسبت به برادران دینی بدبین میکند[۱۴۸]. البته اگر شرایط مناظره رعایت نشود، مناظره به مراء کشیده خواهد شد و مراء نیز - چنان که امیرمؤمنان علی(ع) فرمود - سبب بدبینی میشود و گاه نیز از بدبینی و کینهتوزی و دشمنی درونی فراتر رفته، به قهر و قطع رابطه میانجامد، که همه اینها در دین مردود است. امام هادی(ع) میفرماید: کمترین چیزی که در مراء وجود دارد، این است که در آن غلبه بر دیگری مطرح است و غلبه از اساسیترین سببهای قطع رابطه است[۱۴۹].
- نفاق و دورویی: چنان که پیش از این بیان شد، یکی از آفتهای مناظره، کینه و دشمنی مناظره کنندگان با یکدیگر است؛ در عین حال، مناظره کنندگان، به ویژه در ابتدای کار، نمیتوانند این کینه و دشمنی را برای یکدیگر اظهار کنند، بلکه بر عکس در پوشانیدن آن میکوشند و بسا به الفاظ و عباراتی روی آورند که از اظهار لطف و و محبت حکایت میکند که این خود نوعی نفاق است؛ افزون بر این، گاه مناظره کنندگان مایل نیستند برخی نظریات و عقایدشان برای یکدیگر و یا دیگران، روشن شود. در اینگونه موارد ناگزیرند سرپوشی بر آن بگذارند و یا خلاف آن را اظهار کنند، که اینها همه مواردی از نفاق نهی شده و حرام است. امام صادق(ع) از امیر مؤمنان علی(ع) نقل میکند که فرمود: «إِيَّاكُمْ وَ الْمِرَاءَ وَ الْخُصُومَةَ فَإِنَّهُمَا يُمْرِضَانِ الْقُلُوبَ عَلَى الْإِخْوَانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِمَا النِّفَاقُ»[۱۵۰]؛ «از مراء و خصومت بپرهیزید که قلبها را نسبت به برادران، بدبین میکند و نفاق بر آن میرویاند».[۱۵۱].
مراء یا مناظره مردود
با اینکه مناظره یکی از شیوههای معصومان(ع) در آموزش دین و معرفی آن به دیگران، به ویژه مخالفان است، از برخی از انواع مناظره، یعنی مراء، در دین منع شده است. پیامبر اکرم(ص) فرمود: « أَوْرَعُ النَّاسِ مَنْ تَرَكَ الْمِرَاءَ وَ إِنْ كَانَ مُحِقّاً»[۱۵۲]؛ «پرهیزکارترین مردم کسی است که مراء را ترک کند، هر چند حق با او باشد». امام صادق(ع) نیز فرمود: « الْمِرَاءُ دَاءٌ رَدِيٌّ وَ لَيْسَ لِلْإِنْسَانِ خَصْلَةٌ شَرٌّ مِنْهُ...»[۱۵۳]؛ «مراء درد بسیار بدی است و برای انسان، صفتی بدتر از آن نیست.»...
ابی الدرداء، واثله و انس نیز میگویند: روزی پیامبر(ص) نزد ما آمد، در حالی که درباره مسئلهای دینی مراء میکردیم. پیامبر(ص) به اندازهای ناراحت شد که هرگز چنین نشده بود؛ سپس فرمود: «کسانی که پیش از شما هلاک شدند، به علت [همین] مراء هلاک شدند؛ زیرا مؤمن مراء نمیکند؛ مراء را رها کنید که خسارتش کامل است؛ مراء را رها کنید که من در قیامت از مراءکننده شفاعت نمیکنم؛ مراء را رها کنید که من در بهشت سه منزل را برای کسی که مراء را ترک کند، ضمانت میکنم؛ مراء را رها کنید؛ زیرا پس از نهی از] عبادت بتها نخستین چیزی که از آن نهی شدم، مراء است»[۱۵۴].
از امام صادق(ع) نیز روایت شده که فرمود: شخصی از امام حسین(ع) خواست تا در دین با هم مناظره کنند. امام فرمود: من به دین خود آگاهم و راه هدایت برایم روشن است. تو اگر نسبت به دین خود جاهلی برو و یاد بگیر، مرا به مراء چه کار؟ شیطان انسان را وسوسه میکند که با مردم مناظره کن تا تو را عاجز و جاهل نپندارند. مراء جز یکی از این چهار قسم نیست: یا تو و طرف دیگر در آنچه به آن علم دارید، مراء میکنید که در این صورت هر دو خیرخواهی را ترک کردهاید و آبروریزی را اختیار نموده و علم را ضایع کردهاید، و یا هر دو نسبت به آن مسئله جهل دارید که در این صورت اظهار جهل کرده و جاهلانه خصومت میکنید، و یا تو عالم هستی و طرف دیگر جاهل، که در این صورت تو از راه پیجویی از لغزش او، به او ظلم میکنی و یا او عالم است و تو جاهل، که در این صورت نیز تو احترام او را به جای نیاوردی و مقام و منزلت عالم و دانشمند را ارج ننهادهای و هیچ یک از چهار قسم جایز نیست؛ پس هر کس انصاف داشته باشد و حق را پذیرا باشد و از انکار و جدال با آن بپرهیزد، ایمان خود را استحکام بخشیده و آداب معاشرت را نیکو داشته و عقل خود را از لغزشها و انحرافات مصون داشته است[۱۵۵].
بنابراین، در دین به شدت از مراء نهی شده است؛ اما باید دید مراد از مراء چیست؟ و چه رابطهای با مناظره دارد. مراء در لغت به جدال و ستیزه کردن، مجادله و پافشاری کردن و لجاج ورزیدن معنا شده است. {{عربی| ماراه، مراءاً و مماراة: ناظره و جادله؛ با او مراء کردم یعنی با او مناظره و مجادله کردم[۱۵۶]. در مصباح المنیر نیز است: (مَارَيْتُهُ) (أُمَارِيهِ) (مُمَارَاةً) و (مِرَاءً) جَادَلتُهُ وَ تَقَدَّمَ الْقَولُ إِذَا أُرِيدَ بالْجِدَالِ الْحَقُّ أَو البَاطِلُ وَ يُقَالُ (مَارَيْتُهُ) أَيضاً إِذَا طَعَنتَ فى قَولِهِ تَزْييفاً لِلْقَوْلِ و تَصغِيراً لِلْقَائِلِ؛ «مراء به معنای مجادله است، جدال حق باشد یا باطل، و البته در معنای طعنه زدن در قول و به کار بردن قول جعلی و کوچک کردن گوینده نیز به کار میرود[۱۵۷]. مرحوم مجلسی نیز میگوید: کان یدخل فی مراء: ای مجادلة فی العلوم للغلبة و اظهار الکمال[۱۵۸]؛ «داخل در مراء میشد؛ یعنی در علوم برای غلبه بر دیگری و اظهار فضل و کمال خود به جدال میپرداخت».
بنابراین، مراء در لغت همان جدال است و آن عبارت است از خصومت در لفظ و گفتار در مسائل علمی و دینی. در عین حال از نظر اصطلاحی فرقهایی نیز برای آن دو بیان کردهاند، از جمله اینکه؛ مراء، اعتراضی است، ولی جدال ابتدائی است و هم اعتراضی؛ یعنی مراء وقتی گفته میشود که شخص در اعتراض نسبت به قول و ادعای دیگری جر و بحث کند، ولی جدال هم به قول اعتراضی گفته میشود و هم به قول کسی که ابتدائاً دیگری را با پرسشهایی پیوسته مواجه سازد؛ چنان که در مصباح المنیر آمده است: و لا یکون المراء الا اعتراضیا بخلاف الجدال، فانه یکون ابتداءا و اعتراضا[۱۵۹]. شهید ثانی نیز در کتاب منیة المرید میگوید: بدان که حقیقت مراء عبارت است از اعتراض به سخن دیگری، بدین گونه که برای هدفی غیر دینی، بر سخن دیگری و یا در قصد او ایراد لفظی و یا معنوی وارد کنی[۱۶۰]. فرق دیگری را که مرحوم مجلسی برای این دو بیان کرده این است که: اگر قصد و غرض از مناظره بیان حق نباشد، بلکه غلبه بر خصم و عاجز ساختن او باشد، آن را مراء گویند، وگرنه مراء نیست[۱۶۱]. وی در جایی دیگر میگوید: جِدال، مراء و خصومت، معنایی نزدیک به هم دارند. مراء و جدال بیشتر در مسائل علمی استعمال شده و خصومت در مسائل دنیوی و مادی. مراء به جایی اختصاص دارد که هدف، اظهار فضل و کمال باشد، ولی جدال به جایی اختصاص دارد که هدف، عاجز ساختن و ذلیل کردن خصم باشد. برخی نیز گفتهاند: «جدل» در مسائل علمی است ولی «مراء» اعم از مسائل علمی و غیر علمی است[۱۶۲].
بنابراین، میتوان گفت: مراء و جدال در لغت به یک معناست، ولی در اصطلاح، مراء اولاً، اعتراضی است و ثانیاً، در مواردی است که هدف از آن، اظهار فضل و کمال و یا ذلیل و خوار کردن طرف مقابل باشد، در حالی که جدال هم ابتدائی است و هم اعتراضی، و هدف از آن بیان حق و یا الزام طرف جدال است که در این صورت جدال نیز دو قسم میشود؛ اگر هدف تنها بیان حق باشد، آن را جدال احسن گویند، ولی اگر هدف ملزم ساختن طرف جدال - از هر راه ممکن – باشد، آن را جدال غیر احسن گویند و از این روی است که در روایات، مراء را به کلی نهی کردهاند، ولی جدال را کلاً نهی نکردهاند؛ افزون بر آن، قرآن نیز به جدال أحسن امر کرده و از جدال غیر أحسن باز داشته است:
﴿وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[۱۶۳]. ﴿وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[۱۶۴]. امام حسن عسکری(ع) نیز میفرماید: عدهای از امام صادق(ع) درباره جدال در دین و اینکه پیامبر(ص) و ائمه(ع) از آن نهی کردهاند، پرسیدند. آن حضرت فرمود: از همه انواع جدال نهی نکردهاند، بلکه جدال غیر احسن را نهی کردهاند. پرسیدند: جدال أحسن و جدال غیر أحسن چیست؟ امام فرمود: جدال غیر أحسن این است که با اهل باطل بحث کنی و او باطلی را ادعا کند و تو نتوانی با دلیل و حجت حق، پاسخ او را بدهی، در عین حال ادعای او را انکار کنی و یا او حقی را برای اثبات باطلش ارائه کند و تو آن حق را از ترس اینکه مبادا او بر تو حجتی داشته باشد، منکر شوی[۱۶۵].
بنابراین، میتوان گفت: اگر هدف از مناظره، اظهار فضل و برتری بر دیگری و انکار حق و یا الزام و تسلیم کردن طرف مناظره - از هر راه ممکن – باشد، این نوع مناظره در اسلام جایز نیست و با عنوانهای «مراء» و «جدال غیر أحسن» به شدت از آنها نهی شده است؛ زیرا گذشته از اینکه فائدهای بر آن مترتب نیست، مفاسد فراوانی نیز در بر دارد، و اگر هدف از آن بیان حق و کشف حقیقت باشد، نه تنها از آن نهی نشده است، بلکه با عنوان «جدال أحسن» یا «مناظره»، بدان امر نیز شده است؛ زیرا افزون بر مفسده نداشتن، حسنها و فائدههای بسیاری نیز دارد. نتیجهای که در پایان این بحث میتوان گرفت، این است که:
- هدف از مناظره تنها کشف حقیقت است، ولی هدف از مراء اظهار فضل؛
- در مناظره تنها از حق و دلیل صحیح استفاده میشود، ولی در مراء، در حق مناقشه میشود؛
- مناظره در سیره معصومان(ع) بیشتر با مخالفان اعتقادی بوده است، ولی مراء بیشتر بین موافقان و کسانی است که به یک دین و مذهب پایبندند و از این روی است که در روایات به شدت از آن نهی شده است.[۱۶۶].
روش سؤال و جواب
سؤال و جواب از دیگر روشهایی است که معصومان(ع) در آموزش احکام و معارف دینی از آن بهره میبردند. این روش، خود اقسامی دارد که به بیان آنها میپردازیم.
اقسام سؤال و جواب
- روش پاسخ به پرسش: در این روش جوینده دانش، هر گونه پرسش و اشکالی را نسبت به موضوعی که با آن سروکار دارد و یا در تخصص اوست، مطرح میکند و پاسخ آن را از معصوم میشنود. در این روش، فعالیت اصلی به عهده شاگرد است و هم اوست که باید در رشته و تخصص خود، فعالیت علمی بسیاری انجام دهد، تا پرسشهای لازم و مناسبی بیابد و با طرح این پرسشها در محضر معصوم(ع)، پاسخ لازم را دریافت کند؛ بنابراین، نوع اول از این روش، شاگردمحور است و معصوم(ع) تنها پاسخ پرسشهای دیگران را میدهد.
- روش طرح سؤال: در این روش، ابتدا از سوی معصوم(ع) پرسشی مطرح میشود و پاسخ آن گاهی از سوی شاگرد است و گاه از سوی معصوم؛ یعنی معصوم(ع) پرسش را مطرح میکند و شاگرد، اگر پاسخ را میداند، پاسخ میدهد و اگر پاسخ را نمیداند از امام میخواهد که خود پاسخ آن را بدهد. در صورت اول نیز پاسخ شاگرد یا صحیح است که در این صورت معصوم(ع) آن را تأیید میکند و یا ناقص است، که آن تکمیل مینماید، و یا نادرست است که در این صورت نیز معصوم(ع) آن را اصلاح کرده و پاسخ درست را ارائه میکند. گفتنی است که در این قسم گاهی امام سؤالات پی در پی مطرح میکند تا شاگرد خود به پاسخ درست برسد، ولی این مورد نادر است.
- روش بحث و گفتگو یا سؤال و جواب دو طرفه: در این روش، پرسش گاه از سوی معصوم(ع) است و گاه از سوی شاگرد، ولی پرسشها به صورت پیوسته و در راستای پاسخها طرح میشود. اگر امام پرسش را طرح کند، تا جایی پرسشها را ادامه میدهد که طرف مقابل را به مطلب صحیح و حقی برساند، و یا او را به تناقضگویی بکشاند؛ اما اگر غیر معصوم سؤال را طرح کند، گرچه او نیز قصدش این است که امام را به حق و یا تناقضگویی بکشاند، ولی معصوم(ع) پاسخ را به گونهای ارائه میکند که پرسش کننده به حق برسد و تسلیم شود؛ البته این روش سؤال و پاسخ دو طرفه را در اصطلاح «مناظره» میگویند که بحث آن گذشت.[۱۶۷].
اهمیت و جایگاه پرسش در سیره
معصومان(ع) اهمیت و جایگاه این روش را به خوبی میشناختند، به طوری که شاید بتوان گفت از نظر آنان، بهترین روش برای آموزش و پرورش علمی، همین روش است. این مطلب را از سیره و گفتار آن بزرگان میتوان استفاده کرد؛ زیرا آنان در آموزش، حتی اگر پرسشی هم در کار نبود، اغلب محتوای آموزشی را به نوعی با پرسش همراه میکردند. دستکم، برای اینکه مطلبی را به دیگری بیاموزند، از او میپرسیدند: آیا فلان مطلب را به تو بگویم؟ پس از اینکه از این راه توجه مخاطب را به خود جلب میکردند و یا نیاز او را به یادگیری بر میانگیختند، و از او پاسخ مثبت میشنیدند، مطلب را برای او بیان میکردند. امام باقر(ع) به کسانی که در محضر او بودند، فرمود: « أَ لَا أُنَبِّئُكُمْ بِشَيْءٍ إِذَا فَعَلْتُمُوهُ يَبْعُدُ السُّلْطَانُ وَ الشَّيْطَانُ مِنْكُمْ فَقَالَ أَبُو حَمْزَةَ بَلَى أَخْبِرْنَا بِهِ حَتَّى نَفْعَلَهُ فَقَالَ(ع) عَلَيْكُمْ بِالصَّدَقَةِ فَبَكِّرُوا بِهَا فَإِنَّهَا تُسَوِّدُ وَجْهَ إِبْلِيسَ وَ تَكْسِرُ شِرَّةَ السُّلْطَانِ الظَّالِمِ عَنْكُمْ فِي يَوْمِكُمْ ذَلِكَ...»[۱۶۸]؛ «آیا شما را به کاری آگاه نسازم که هرگاه انجام دهید، سلطان و شیطان از شما دور شوند؟ ابوحمزه گفت: چرا، بفرمایید تا بدان عمل کنیم. امام فرمود: صدقه بدهید و روز خود را با صدقه آغاز کنید که صدقه روی شیطان را سیاه میکند و شر سلطان ظالم را در آن روز از شما دور میسازد.»... در مواردی نیز حتی عبارتهای مبهم و یا غیر مأنوسی را به کار میبردند تا در ذهن شنونده پرسشی ایجاد کنند و او با طرح آن پرسش، عملاً درگیر بحث شود. حذیفة بن منصور میگوید: امام صادق(ع) فرمود: « اتَّقُوا الْحَالِقَةَ فَإِنَّهَا تُمِيتُ الرِّجَالَ قُلْتُ وَ مَا الْحَالِقَةُ قَالَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ»[۱۶۹]؛ «از «حالقه» بپرهیزید؛ زیرا انسان را میمیراند. پرسیدم: حالقه چیست؟ فرمود: قطع رحم (بریدن رابطه خویشاوندی)».
امام در این روایت، به آسانی میتوانست بفرماید: از قطع رابطه خویشاوندی بپرهیزید، ولی چنین نکرد، بلکه ابتدا این مطلب را با یک کلام غیر مأنوس و یا مبهم، بیان کرد، تا در ذهن شنونده پرسشی ایجاد کند و توجه او را جلب کند؛ سپس با طرح پرسش، مطلب را روشن کرد. این شیوه، افزون بر اینکه آگاهیهای بیشتری را نیز به شاگرد میدهد، در بالا بردن کیفیت یادگیری و ایجاد یادگیری پایدار، تأثیر بیشتری دارد. امام رضا(ع) نیز روزی فرمود: خدا رحمت کند کسی را که امر ما را زنده نگاه دارد. اباصلت پرسید: چگونه امر شما را زنده نگاه دارد؟ امام فرمود: علوم ما را بیاموزد و به دیگران یاد بدهد؛ زیرا مردم، اگر زیباییها و نیکیهای کلام ما را بشنوند، از ما پیروی میکنند[۱۷۰]. در مواردی نیز معصومان(ع) تمام مطلب و کنه آن را بیان نمیکنند، بلکه آن را به صورت سربسته و یا در سطح پایینتری بیان مینمایند تا شاگردی که مطلب برایش مبهم و یا خواهان فهم بیشتری است، با مطرح کردن پرسش خویش، از امام توضیح بیشتری را درخواست کند. عنوان بصری برای کسب علم نزد امام صادق(ع) آمد، امام به او فرمود: « فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ قُلْتُ يَا شَرِيفُ فَقَالَ قُلْ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ قَالَ ثَلَاثَةُ أَشْيَاءَ أَنْ لَا يَرَى الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ مِلْكاً لِأَنَّ الْعَبِيدَ لَا يَكُونُ لَهُمْ مِلْكٌٌ...»[۱۷۱]؛ «پس هرگاه در پی دانش شدی، اول حقیقت بندگی را در خود ایجاد کن و علم را با عمل به آن، بخواه و از خدا طلب فهم کن که او به تو خواهد داد. عنوان بصری میگوید: پرسیدم: حقیقت عبودیت چیست؟ فرمود: حقیقت عبودیت در سه چیز است: اول اینکه بنده هر آنچه را خدا به او داده، ملک خود نداند؛ زیرا بندگان مالک نمیشوند.»... در این روایت اگر پرسش عنوان بصری از حقیقت بندگی نبود، امام آن بحث را مطرح نمیکرد، ولی با پرسش او امام مطالب بسیار سودمندی را بیان فرمود که تاکنون راهگشا و کلید معرفة الله برای کسانی است که میخواهند در راه عرفان و سیر و سلوک، قدم بگذارند.
ابوهارون مکفوف نیز میگوید: شخصی از امام صادق(ع) پرسید: در نافله نماز ظهر چند آیه از قرآن باید خواند؟ امام فرمود: هشتاد آیه. سؤال کننده پس از شنیدن این پاسخ از مجلس خارج شد. امام فرمود: ابوهارون! آیا پیرمردی عجیبتر از این دیدهای؟ از من سؤال کرد و جواب دادم، ولی از تفسیر و توضیح آن نپرسید. این کسی است که مردم عراق گمان میکنند او عاقل آنان است. ابوهارون! سوره حمد هفت آیه دارد و توحید سه آیه[۱۷۲]، مجموعاً ده آیه، و نافله ظهر هشت رکعت است؛ و در مجموع میشود هشتاد آیه[۱۷۳]. چنان که از این سیره بر میآید، اینکه امام(ع)، ابتدا پاسخ را به صورت سربسته فرمود، از این روی است که پرسش کننده توضیح، تفسیر و یا دلیل آن را خواستار شود و سپس جواب کامل را بشنود و این به دلیل فوائدی است که بر طرح سؤال مترتب است. افزون بر سیره معصومان(ع)، از سخنان آنان نیز اهمیت و جایگاه روش پرسش و پاسخ، استفاده میشود. امام باقر(ع) فرمود: هرگاه من برای شما چیزی را بیان کردم، دلیل قرآنی آن را از من بخواهید[۱۷۴].
امام صادق(ع) نیز فرمود: « إِنَّّ هذَا الْعِلْمَ عَلَيْهِ قُفْلٌ، وَ مِفْتَاحُهُ الْمَسْأَلَةُ»[۱۷۵]؛ «به راستی بر این علم قفلی است که کلید آن پرسش است». همچنین محمد بن مسلم روایت میکند که: حمران از امام صادق(ع) سؤالی پرسید. امام فرمود: « إِنَّمَا يَهْلِكُ النَّاسُ لِأَنَّهُمْ لَا يَسْأَلُونَ»[۱۷۶]؛ «مردم هلاک شدند، چون نمیپرسیدند». افزون بر این، معصومان(ع) در سیره آموزشی خود، دیگران را به پرسیدن تشویق مینمودند و یا پرسشهای خوب را تحسین و تشویق میکردند. محمد بن مسلم میگوید: از امام باقر(ع) درباره کندی حرکت خورشید در ظهر، پرسیدم. امام فرمود: محمد! چقدر جثهات کوچک و پرسشات پیچیده و مشکل است! تو اهلیت و لیاقت شنیدن پاسخ این پرسش را داری...[۱۷۷].
این ستایش امام(ع)، گرچه ستایش و تشویق به پرسش خوب است، ولی به صورت ضمنی، اصل پرسش را نیز تشویق میکند. البته پرسش هر چه بهتر و پر محتواتر باشد بهتر است. همچنین، داوود رقی میگوید: نزد امام صادق(ع) بودم که حبابه والبیه - که زن نیکوکاری بود - وارد شد و از حلال و حرام پرسشهایی کرد. ما از پرسشهای جالب او تعجب کردیم. امام(ع) به ما فرمود: آیا پرسشی بهتر از پرسشهای حبابه والبیه میشناسید؟...[۱۷۸]. بنابراین، میتوان گفت: روش سؤال و جواب در سیره معصومان(ع)، از نظر آموزشی جایگاه والایی دارد؛ از این رو، آنان در جریان آموزش، همواره سعی میکردند یا شاگردان بپرسند و یا خود پرسشی مطرح کنند.[۱۷۹].
فوائد روش سؤال و جواب
این روش دارای فوائد بسیار آموزشی است که برخی از آنها عبارت است از:
- طرح پرسش از سوی استاد و یا ایجاد پرسش در ذهن شاگرد، او را به ندانستن مسئله، متوجه خواهد ساخت، و در نتیجه، انگیزه او برای یادگیری افزایش خواهد یافت. وقتی انگیزه زیاد باشد، توجه به استاد نیز، به هنگام آموزش، افزایش مییابد و دانش آموز سعی میکند همه حواس خود را برای یادگیری آموزهها، متمرکز سازد.
- با طرح پرسش، شاگرد، نیز در فرآیند آموزش شرکت میکند و نوعی آموزش و یادگیری فعال، تحقق مییابد؛ به سخن دیگر، روش سؤال و جواب در راستای تحقق اصل فعالیت و هماهنگ با آن است.
- استاد با طرح پرسش، به نیاز شاگردان پی برده و میداند که مشکل و نیاز او در چه بخشی است و هر آنچه را که او نمیداند و یا آگاهیهایش درباره آن کم است، بیان میکند.
- افزون بر اینها، پرسش اگر پیوسته باشد، خواه پرسشی که استاد طرح میکند و یا شاگرد، زوایای بیشتری از موضوع و مسئله آموزشی شکافته میشود و آموزشی عمیقتر و گستردهتر، تحقق خواهد یافت.
- همچنین، پرسش، اغلب موجب تقویت قوه تفکر شاگرد میشود؛ چراکه برای پاسخ به پرسش، قوه تفکر خود را به کار میگیرد. برخی پرسشها نیز موجب تقویت ذهن و دقت دانشآموز میشود. گاه معصومان(ع) به قصد تقویت ذهنی اصحاب و یا برای شناخت توان فکری و ذهنی آنان، پرسشی مطرح میکردند. ابن عمر میگوید: روزی پیامبر(ص) فرمود:
از میان درختان، درختی است که برگهای آن نمیریزد و مثل آن مثل مسلمان است. آیا میدانید آن درخت چیست؟ مردم برای پیدا کردن این درخت ذهن خود را متوجه باغستان کردند، من به نظرم رسید که آن درخت نخل است، ولی [چون بچه بودم] خجالت کشیدم که بگویم. اصحاب به پیامبر(ص) گفتند: شما بفرمایید، پیامبر فرمود: نخل[۱۸۰]. بنابراین، از بحثهای گذشته میتوان نتیجه گرفت که روش سؤال و جواب در سیره معصومان(ع)، از اهمیت ویژهای برخوردار بوده است و شاید بتوان گفت که معصومان(ع)، در آموزشهای خود - به ویژه آموزشهای رسمی و علمی - از این روش بیشتر استفاده میکردند؛ زیرا در آموزشهای رسمی بیشتر کسانی شرکت میکنند که دارای سابقه تحصیل و دانش هستند و قدرت تفکر در موضوعهای علمی و طرح پرسش و یا پاسخ به پرسشها را دارند، بر خلاف روشهای آموزش عمومی که افراد شرکت کننده در آن عموم مردم و حتی افراد بیسواد هستند و برای آنان باید مطالبی را در سطح فهم آنان و به کمک روشهای متناسب با آنان، آموزش داد؛ اما معصومان(ع) حتی در این روشها و در برابر عموم نیز گاه مطالب را به گونهای با پرسش همراه میکردند.
پیامبر(ص) روزی خطبه میخواند که فرمود: آیا شما را به بدترینتان خبر ندهم؟ گفتند: بفرمایید. فرمود: کسی که هدیه را رد کند، و بنده خود را بزند، و تنها غذا بخورد، مردم گمان کردند که بدتر از این کسی نیست؛ سپس فرمود: آیا شما را به بدتر از اینها خبر ندهم؟ گفتند: چرا. فرمود: کسی که امید نیکی از او نباشد و از شرش در امان نباشی. مردم گمان کردند بدتر از اینها هم کسی نیست؛ باز فرمود: آیا شما را به بدتر از آن خبر ندهم؟ گفتند: چرا. فرمود: بدزبانی که هرگاه نامی از مؤمنان نزد او برده شود، آنان را لعن کند و هرگاه نام او نزد مؤمنان برده شود، آنان او را لعن کنند[۱۸۱].[۱۸۲].
آداب و شرایط سؤال و جواب
هرگونه پرسشی، به هر قصد و نیت، موجب تقویت و افزایش علم نمیشود. برای تحصیل، تقویت و افزایش علم باید پرسشهایی حساب شده و معقول طرح شود و هدف از آن نیز باید فهم باشد، نه چیز دیگر؛ از این رو در روایات، برای پرسیدن آدابی ذکر شده که به برخی از آنها اشاره میکنیم:
- پرسش خوب: هر گاه کسی بخواهد پرسشی را، به ویژه پرسشی علمی، طرح کند، ابتدا باید در پرسش تأمل و دقت کند تا برای خود او گویا و روشن شود. آیا آنچه را که میخواهد بپرسد، خود، پاسخ آن را نمیداند و یا پاسخش روشن و واضح نیست. اگر مفهوم پرسش برایش روشن بود و پاسخ آن را نمیدانست، و موقعیت نیز برای پرسش، مناسب و پاسخ دهنده نیز شایسته بود، آنگاه پرسش را مطرح کند. اگر در پرسش و جوانب آن، تفکر و اندیشه نکند، ممکن است پرسش بیمورد، سطحی، مبهم و مانند آن باشد و نتیجهای جز تلف کردن وقت خود و پاسخ دهنده و چه بسا دیگران، نداشته باشد. امیرمؤمنان علی(ع) میفرماید: ای مردم! هرگاه کسی میپرسد بیندیشد و هرگاه از او پرسیده شد [در جواب] درنگ کند. به خدا سوگند! که به دلیل سستی بسیاری از کسانی که از آنان پرسش میشود [در جواب متقن] و سکوت بسیاری از پرسشکنندگان در پرسش، بلا و حقایق امور بر شما نازل شده است[۱۸۳]. پرسش وقتی خوب است که از تدبر و تفکر برخیزد. وقتی پرسش خوب بود، احتمال اینکه پاسخ نیز خوب باشد، بیشتر است. اساساً پرسش خوب، پاسخ خود را تضمین میکند. پیامبر(ص) فرمود: « حُسْنُ السُّؤَالِ نِصْفُ الْعِلْمِ»[۱۸۴]؛ «پرسش خوب، نیمی از علم است».
- خوب پرسیدن: افزون بر اینکه پرسش باید خوب و علمی باشد، روش پرسیدن نیز باید نیکو باشد. پرسش خوب اگر همراه بیان نامطلوب و طولانی باشد، ممکن است استاد را به بیراهه بکشاند و پاسخ مناسب داده نشود. انسان از کسی میپرسد که عالم باشد و توانایی پاسخ به پرسش را داشته باشد. اگر چنین است، با پرسشی کوتاه و مفید و بدون عبارتپردازیهای بیمورد نیز میتوان مقصود خود را به استاد منتقل کرد و پاسخ او را گرفت. امیرمؤمنان علی(ع) فرمود: « مَنْ أَحْسَنَ السُّؤَالَ عَلِمَ»[۱۸۵]؛ «هر کس نیک بپرسد، خواهد دانست». و نیز فرمود: « مَنْ عَلِمَ أَحْسَنَ السُّؤَالَ»[۱۸۶]؛ «کسی که میداند، نیکو میپرسد».
- پرسیدن برای فهمیدن: از دیگر آداب پرسش این است که هدف از آن کسب آگاهی باشد، نه برای اظهار فضل، مچگیری و مانند آن. امام رضا(ع) از پدران خود نقل فرمود که: علی(ع) در مسجد کوفه بود؛ مردی از اهالی شام گفت: ای امیرمؤمنان، میخواهم درباره چیزهایی از شما بپرسم؟ امام فرمود: « سَلْ تَفَقُّهاً وَ لَا تَسْأَلْ تَعَنُّتاً»[۱۸۷]؛ «برای فهمیدن بپرس، نه برای عیبجویی».
- کم پرسیدن: هر چیزی اگر از حد اعتدال خارج شود، هر چند خوب باشد، بد خواهد شد و به جای فائده، زیان خواهد داشت. پرسش نیز چنین است. پرسشی که کلید فهم و علم است و از نظر امیرمؤمنان(ع)، یکی از شرایط تحصیل علم دانسته شده[۱۸۸]، اگر زیاد شود، زیان خواهد رساند؛ زیرا به معلم و استاد اجازه نخواهد داد تا آنچه را که مورد نظر آنان است، بیان کنند و دائم آنان را به بیراهه میکشاند و حتی برای استاد و شاگردان خسته کننده خواهد بود؛ از این رو، امام علی(ع) میفرماید: «كَثْرَةُ السُّؤَالِ تُورِثُ الْمَلَالَ»[۱۸۹]؛ «پرسش زیاد، ملالآور است». بنابراین، پرسش نباید از حد اعتدال خارج شود؛ هم باید طرح شود و هم استاد بتواند مطالب لازم را بیان کند؛ از این روی است که یکی از عیبهای روش پرسش و پاسخ در روش تدریس را وقتگیر بودن و پیش نرفتن بحث میدانند؛ زیرا در این روش، استاد باید همواره بپرسد و این وقت زیادی میطلبد؛ بنابراین، اگر استاد بتواند در شروع درس چند پرسش طرح کند و پس از پاسخ اجمالی شاگردان، خود به پاسخ آنها بپردازد، بسیار مفید خواهد بود؛ زیرا این کار نه وقت زیادی میگیرد و نه ملالآور است؛ از سوی دیگر، این تعداد پرسش از سوی شاگردان نیز میتواند مطرح شود و فوائد لازم را در بر داشته باشد.
- مسخره نکردن پرسشگر: برخی ممکن است پرسشهایی مطرح کنند که به نظر بعضی دیگر، صحیح نبوده، بیمورد و یا حتی پرسشی ساده و بیاهمیت باشد. در چنین مواردی، استاد نه تنها خود نباید پرسشگر را مسخره کند، بلکه باید مانع از آن شود که دیگران او را مسخره کنند؛ زیرا این امر موجب میشود افراد به این گمان که شاید پرسش آنان بیمورد و یا بیفائده باشد، پرسشهای خود را مطرح نکنند، و در نتیجه از فوائد آن محروم شده، رفته رفته روحیه نپرسیدن در آنان تقویت و بر آنان حاکم گردد. جابر میگوید: عربی بادیهنشین نزد رسول خدا(ص) آمد و پرسید: در بهشت لباسهایمان را با دست خویش میبافیم یا از جنس میوههای بهشتی است؟ اصحاب به این پرسش او خندیدند. اعرابی گفت: بر چه میخندید؟ بر جاهلی که از عالم میپرسد؟ پیامبر(ص) فرمود: اعرابی! تو راست میگویی، ولی لباسهای ما در بهشت از جنس درختان بهشتی است[۱۹۰].
- رعایت حق تقدم: رعایت مساوات بین شاگردان در همه موارد، از جمله در پاسخ به پرسش آنان لازم است. رعایت مساوات در پاسخ به پرسش آنان به این است که اول به کسی که زودتر پرسیده، پاسخ دهند. مردی انصاری نزد پیامبر(ص) آمد و از او پرسشی کرد. در این هنگام فردی از قبیله ثقیف نیز وارد شد و مطلبی پرسید، پیامبر(ص) فرمود: ای برادر ثقفی، پرسش انصاری پیش از تو بوده، بنشین تا به پرسش او پاسخ گویم، سپس به تو پاسخ خواهم گفت[۱۹۱]. البته در نقل دیگری از این روایت، اضافه شده است که مرد ثقفی گفت: من عازم سفر هستم و عجله دارم. انصاری نیز اجازه داد، تا پیامبر اول به پرسش او پاسخ گوید. پیامبر نیز به پرسش او پاسخ گفت[۱۹۲].
- تأمل در پاسخ دادن: از دیگر آداب پاسخ دادن، عجله نکردن است. ابتدا باید صبر کرد تا پرسش تمام شود؛ سپس زمانی در آن اندیشید و جوانب آن را در نظر گرفت، آنگاه به آن پاسخ گفت. امیر مؤمنان علی(ع) در این باره میفرماید: « مَنْ أَسْرَعَ فِي الْجَوَابِ لَمْ يُدْرِكِ الصَّوَابَ»[۱۹۳]؛ «کسی که در پاسخ دادن عجله کند، پاسخ درستی نخواهد داد». نیز آن حضرت میفرماید: « قلما یصیب الرأی العجول»[۱۹۴]؛ «کسی که عجله کند، احتمال به حقیقت رسیدن او بسیار کم است». امام صادق(ع) نیز فرمود: « مِنْ أَخْلَاقِ الْجَاهِلِ الْإِجَابَةُ قَبْلَ أَنْ يَسْمَعَ»[۱۹۵]؛ «از اخلاق جاهل این است که پیش از شنیدن کامل پرسش، جواب میدهد».
- گفتن «نمیدانم»: از دیگر آداب پاسخ دادن این است که اگر پاسخ پرسشی را نمیدانیم، بگوییم: «نمیدانم»، و سعی نکنیم هر طور شده، پاسخی بدهیم. انسان هر چه عالمتر شود، بیشتر به مجهولات خود پی میبرد؛ زیرا مجهولات انسان در برابر معلومات او، قابل قیاس نیست. قرآن کریم میفرماید: ﴿وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا﴾[۱۹۶]. گفتن «نمیدانم»، دلیل بر عالم بودن شخص است، نه نادان بودن او نادان و جاهل کسی است که نمیداند و گمان میکند که میداند و میخواهد به هر پرسشی پاسخ گوید. امیر مؤمنان علی(ع) فرمود: « قَوْلُ لَا أَعْلَمُ نِصْفُ الْعِلْمِ»[۱۹۷]؛ «گفتن «نمیدانم» نیمی از علم است».[۱۹۸].
روش سؤال و جواب در سیره
چنان که پیش از این نیز گذشت، از این روش در سیره معصومان(ع) برای آموزش احکام و معارف دینی، بسیار استفاده شده است. در اینجا نمونههایی از سیره آن بزرگواران را بیان میکنیم. امیرمؤمنان علی(ع) - که از کودکی به همراه پیامبر بود و آموزش دیده و دستپرورده آن حضرت است -میفرماید: هر روز و هر شب نزد پیامبر(ص) میرفتم و او مرا به شایستگی میپذیرفت و همواره همراه او بودم...، هرگاه از او پرسشی میکردم، پاسخ میگفت. وقتی پرسشهایم تمام میشد و ساکت میشدم، او خود شروع میکرد. هیچ آیهای از قرآن بر پیامبر(ص) نازل نشد، مگر اینکه آن را برایم قرائت و املا میکرد و من به دست خود مینوشتم و او تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و عام و خاص آیات را برای من بیان مینمود[۱۹۹].
این شیوه آموزش دادن پیامبر اکرم(ص) و شیوه فراگیری امیرمؤمنان(ع) بود. علی(ع) نیز با استفاده از این روش، به اصحاب و یاران خود آموزش میداد. کمیل بن زیاد میگوید: از امیرمؤمنان(ع) پرسیدم: پایههای اسلام کدام است؟ فرمود: اسلام بر هفت پایه استوار است: اولین آنها عقل است که صبر بر آن بنا شده است.... گفتم: ای امیرمؤمنان، بندهای گناه میکند و از خدا طلب مغفرت مینماید، حد استغفار چیست؟ فرمود: توبه. گفتم: همین! فرمود: نه. گفتم: پس چگونه؟ فرمود: هرگاه بندهای گناه کند باید با تحریک بگوید « أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ». عرض کردم: «تحریک» چیست؟ فرمود: حرکت لب و زبان در حالی که قصد دارد به دنبال آن آنچه را میگوید در عمل محقق سازد. گفتم: پیروی حقیقی یعنی چه؟ فرمود: تصدیق قلب و تصمیم بر عدم بازگشت به آن گناه. گفتم: اگر چنین کنم، آیا از استغفار کنندگان هستم؟ فرمود: نه. پرسیدم: چرا؟ فرمود: زیرا هنوز به توبه اصلی نرسیدهای. پرسیدم: اصل استغفار چیست؟ فرمود: بازگشت به توبه از گناهی که کرده و نسبت به آن استعفار نموده است، اولین درجه عابدان است. ترک گناه و استغفار، اسمی برای شش معناست: اول، پشیمانی از گذشته؛ دوم، تصمیم بر ترک همیشگی گناه؛ سوم، پرداختن حقوق کسانی که از آنان حقوقی ضایع شده است؛ چهارم، پرداختن حقوق خدا در هر عمل واجب؛ پنجم، آب کردن و از بین بردن گوشتی که از حرام روییده، تا آن اندازه که پوست به استخوان بچسبد و دوباره گوشت جدید از حلال بروید و ششم، چشانیدن رنج اطاعت و بندگی به بدن؛ همانگونه که لذت معصیت را چشیده است[۲۰۰].
چنان که در این سیره مشاهده میشود، در قسم اول از روش سؤال و جواب، چنان نیست که همیشه شاگرد پرسشی را طرح کند و امام پاسخ گوید، بلکه در این روش شاگرد اغلب فعال است و هرگونه ابهام پیچیدگی، اشکال و ایرادی به نظرش میرسد، مطرح میکند، تا یادگیری به صورت کامل و دقیق و عمیق حاصل شود؛ البته خود معصومان(ع) نیز در بسیاری موارد، پاسخ را به صورت مجمل و سربسته بیان میکردند تا شاگرد سؤال کند و درگیر بحث شود؛ برای مثال، امام صادق(ع) فرمود: روزی پیامبر(ص) فرمود: ساحر مسلمانان کشته میشود، ولی ساحر کفار کشته نمیشود. این مطلب بر حاضران گران آمد. شخصی پرسید: ای رسول خدا، چرا ساحر کفار کشته نمیشود؟ پیامبر(ص) فرمود: چون کفر از سحر بزرگتر است و سحر و شرک به هم نزدیکاند[۲۰۱]. در میان معصومان، امام باقر و امام صادق(ع) بیشترین زمینه مناسب را برای نشر و گسترش احکام و معارف اسلامی، در اختیار داشتند و به صورت علنی و به اصطلاح، رسمی تدریس میکردند و حوزه درسی تشکیل داده بودند، ولی حتی آنان نیز درسشان معمولاً به گونهای نبوده که بر کرسی تدریس بنشینند و موضوع خاصی را، به صورت سخنرانی، تدریس کنند، بلکه - تا آنجا که نگارنده بدان دست یافته -شیوه اصلی تدریس آنان همین شیوه سؤال و جواب بوده است؛ البته بیشتر از نوع اول و دوم، به ویژه نوع اول، که پرسش بیشتر از سوی شاگرد مطرح میشود و امام پاسخ میدهد. روش تدریس این دو امام بزرگوار، بدینگونه بوده است که معمولاً پس از نماز صبح، رو به جمعیت و یا بر منبر مینشستند و هر یک از اصحاب و شاگردان پرسش و یا سخنی را که داشت، مطرح میکرد و پاسخ میشنید. شاگردان نیز بر حسب علاقه و یا نوع درگیری که با مسائل، در رشتههای گوناگون، داشتند، پرسشهای خود را مطرح میکردند و پاسخ میشنیدند. حاضران نیز اغلب این پرسش و پاسخ را یادداشت میکردند و یا به ذهن خود میسپردند[۲۰۲].
شهید اول نیز در کتاب الذکری مینویسد: «چهارصد نویسنده، چهارصد کتاب درباره پاسخهایی که امام صادق(ع) به سؤالها داده است، پدید آوردهاند»[۲۰۳]. دیگر ائمه(ع) نیز بیشتر از طریق سؤال و جواب به آموزش اصحاب و شاگردان خود میپرداختند، به گونهای که بسیاری از اصحاب، کتابهایی را از پرسشهای خود یا دیگران و پاسخهای آن بزرگواران، با عنوان مسائل گردآوری کردهاند. برخی از این کتابها عبارتاند از: مسائل عن ابی الحسن موسی(ع)، تصنیف صفوان بن یحیی؛ مسائل عن أبی الحسن موسی(ع)، تصنیف علی بن یقطین؛ مسائل عن ابی الحسن الرضا(ع)، تصنیف محمد بن ابی عمیر؛ مسائل عن ابی الحسن الرضا(ع)، تصنیف یاسر خادم؛ روایات و مسائل عن ابی الحسن الثالث العسکری، تصنیف ایوب بن نوح بن دراج[۲۰۴].
آنچه بیان شد، نمونههایی از نوع اول از روش سؤال و جواب در سیره معصومان(ع) بود؛ اما در این روش، نوع دیگری نیز مطرح است که در سیره معصومان(ع) از آن استفاده فراوانی شده و آن چنین بود که پرسش از سوی امام طرح میشد و شاگردان پاسخ میدادند و پاسخ آنان به یکی از این چهار صورت بود: یا پاسخ درست میدادند، که امام پاسخ آنان را تأیید میکرد، یا پاسخ ناقص بود که امام آن را تکمیل میکرد و یا اشتباه و نادرست بود که امام پاسخ را اصلاح میکرد، و یا هیچ پاسخی نمیدادند و از امام میخواستند که خود پاسخ دهد، در این صورت، امام پاسخ را بیان میفرمود. در اینجا نمونههایی از هر یک از این اقسام چهارگانه را بیان میکنیم: امام باقر(ع) میفرماید: علی بن الحسین(ع) به مردی فرمود: کدام یک از این دو را بیشتر دوست داری: دوستی که هرگاه تو را میبیند، کیسهای از دینار به تو بدهد؛ یا دوستی که هرگاه تو را ببیند، بر دامی از دامهای شیطان آگاهت سازد و راه غلبه بر کید شیطان را به تو نشان دهد؟
وی گفت: دوستی که هرگاه مرا ببیند، راهی به من نشان دهد که شیطان و بلای او را از خود دور کنم. امام فرمود: کدام یک را بیشتر دوست داری: نجات اسیری تهیدست که در دست کافران اسیر است؛ یا اسیری که در دست ناصبیها گرفتار است؟ گفت: ای پسر رسول خدا، از خدا بخواه تا مرا در پاسخ صحیح یاری فرماید. امام فرمود: خدایا! او را در پاسخ صحیح موفق فرما. مرد گفت: نجات اسیر مسکینی که در دست ناصبیها اسیر است؛ زیرا اگر این را آزاد کنم، برایش بهشت و نجات از آتش آماده شده است، ولی اگر آن دیگری را آزاد کنم، نهایت اینکه او را از ظلم ظالمی در این دنیا نجات دادهام، در حالی که خدا برای این ظلمی که بر او میشود، در آخرت هزاران برابر بخشش میکند و از ظالم نیز انتقام میگیرد؛ چون خدا عادل است، [کنایه از اینکه ناصبی ممکن است مسلمان را منحرف سازد و نجات او از دست ناصبی، نجات از انحراف است، ولی کافر به دلیل قوت استدلال مسلمان و اعتقاد او، نمیتواند مسلمان را به کفر بازگرداند].
امام فرمود: خدا تو را موفق ساخت؛ زیرا آنچه را گفتی از آنچه در سینه من است - و حتی یک حرف از آنچه رسول خدا(ص) فرمود، کم ندارد – گرفتهای.».. [۲۰۵]. در این سیره، شاگرد توانست به پرسش امام پاسخی صحیح بدهد، امام نیز پاسخ او را تأیید کرد؛ اما اصحاب گاه به پرسش امام پاسخی ناقص میدادند و یا حتی پاسخ نادرست را صحیح میپنداشتند که در این صورت، امام پاسخ ناقض را کامل و پاسخ نادرست را تصحیح میکرد. سلیمان بن جعفر هذلی میگوید: امام صادق(ع) به من فرمود: ای سلیمان، «فتی» کیست؟ گفتم: فتی نزد ما همان جوان است. امام فرمود: آیا نمیدانی اصحاب کهف همه پیرمرد بودند، ولی خدا به دلیل ایمانشان، آنان را جوانمرد نامیده است؟ سلیمان! هر کس به خدا ایمان آورد و تقوا پیشه سازد، او جوانمرد است[۲۰۶]. رسول خدا(ص) نیز روزی از یاران خود پرسید: کدام یک از دستگیرههای ایمان محکمتر است؟ یکی گفت: نماز، دیگری گفت: روزه، سومی پاسخ داد: زکات و بالأخره هرکس پاسخی داد. پیامبر(ص) فرمود: هیچ کدام از اینها نیست. محکمترین دستگیرههای ایمان، دوست داشتن برای خدا و دشمن داشتن برای خداست[۲۰۷].
امام رضا(ع) نیز از پدرش - موسی بن جعفر(ع) - و او نیز از امام صادق(ع)، نقل فرمود: یکی از کسانی که قرآن را تفسیر میکرد، نزد پدرم، امام باقر(ع)، آمد. پدرم فرمود: تو فلانی هستی؟ گفت: بله. فرمود: تو قرآن را تفسیر میکنی؟ گفت: بله. فرمود: این آیه ﴿وَجَعَلْنَا بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ الْقُرَى الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا قُرًى ظَاهِرَةً وَقَدَّرْنَا فِيهَا السَّيْرَ سِيرُوا فِيهَا لَيَالِيَ وَأَيَّامًا آمِنِينَ﴾[۲۰۸] را چگونه تفسیر میکنی؟ گفت: این مکان بین مکه و مناست. فرمود: آیا این مکان ترسناک است و در آن دزد وجود دارد یا نه؟ گفت: آری. فرمود: پس جایی که خدا آن را امن قرار داده، در آن ترس و دزدی است؟! گفت: پس آن کجاست؟ امام فرمود: مراد از آن ما اهل بیت هستیم. خدا شما را «ناس» نامیده است و ما را «قریه». عرض کرد: فدایت شوم! آیا در قرآن موردی هست که به انسان قریه اطلاق شده باشد؟ فرمود: بله؛ ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا وَالْعِيرَ الَّتِي أَقْبَلْنَا فِيهَا وَإِنَّا لَصَادِقُونَ﴾[۲۰۹] آیا از در و دیوار پرسش میشود یا از مردم؟ و نیز ﴿وَإِنْ مِنْ قَرْيَةٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِكُوهَا قَبْلَ يَوْمِ الْقِيَامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عَذَابًا شَدِيدًا﴾[۲۱۰] آیا در و دیوار عذاب میشوند، یا انسان؟»[۲۱۱]. گاهی نیز شاگرد پاسخ را نمیداند که در این صورت، امام خود پاسخ پرسش را بیان میکند. فائده این پرسش آن است که شاگرد را به جهل خود آگاه میسازد و توجه او را به فهم و یادگیری جلب میکند.
محمد بن منصور میگوید: از امام صادق(ع) درباره آیه ﴿وَإِذَا فَعَلُوا فَاحِشَةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَيْهَا آبَاءَنَا وَاللَّهُ أَمَرَنَا بِهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ أَتَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾[۲۱۲] پرسیدم. امام فرمود: به نظر تو آیا خدا به زنا، شرب خمر و مانند آن، امر میکند؟ گفتم: نه. فرمود: پس این «فاحشهای» که ادعا میکنند خدا آنان را بدان امر کرده است، چیست؟ گفتم: خدا و ولی خدا داناترند؟ فرمود: این آیه درباره پیشوایان ستمگر است، که ادعا میکنند خدا آنان را به امامت مردم امر کرده است، و حال آنکه خدا آنان را امر نکرده است. خدا از این مطلب خبر داده و از آن به فاحشه تعبیر کرده است[۲۱۳].
و نیز علی بن شعیب میگوید: نزد امام رضا(ع) رفتم. امام فرمود: بهترین مردم از نظر معاش کیست؟ عرض کردم: شما از من بیشتر میدانید. فرمود: کسی که دیگری در زندگی او خوش زِیَد؛ سپس فرمود: چه کسی بدترین زندگی را دارد؟ عرض کردم: شما بهتر میدانید. فرمود: کسی که دیگری در زندگی او زندگی نکند... [یعنی تنها باشد و کسی با او زندگی نکند][۲۱۴].
موارد یاد شده در این قسمت، نمونههایی بود از استفاده معصومان(ع) از نوع دوم از روش سؤال و جواب در آموزش اصحاب و یاران.[۲۱۵].
تفاوت روش سؤال و جواب با روش پرسش و پاسخ معروف در روش تدریس
باید به این نکته توجه شود که این روش با آنچه امروزه به روش پرسش و پاسخ، در محافل علمی شناخته شده، تفاوت دارد، گرچه شباهتهایی نیز با هم دارند؛ زیرا نوع اول از این روش کاملاً عکس روش پرسش و پاسخ است. در روش پرسش و پاسخ، پرسش از سوی استاد طرح میشود و پاسخ از سوی شاگرد، در حالی که در این قسم پرسش از سوی شاگرد و پاسخ از امام و معصوم است. نوع دوم از این روش نیز با روش پرسش و پاسخ متفاوت است؛ زیرا در روش پرسش و پاسخ، استاد برای اینکه شاگرد را به پاسخ صحیح هدایت کند، پرسشهای پی در پی طرح میکند؛ اما در این قسم، معصوم تنها یک سؤال مطرح میکند، نه پرسشهای پیوسته. تفاوت دیگر آنکه اگر شاگرد پاسخ صحیح را میدانست، امام آن را تأیید میکرد و اگر پاسخ ناقص یا نادرست بود و یا اصلاً پاسخ را نمیدانست، امام پرسش دیگری طرح نمیکرد، بلکه خود، پاسخ را کامل، یا اصلاح کرده و یا پاسخ درست را ارائه مینمود. در عین حال با توجه به اینکه در این قسم گاهی امام پرسشهایی پی در پی مطرح میکند تا شاگرد خود به جواب برسد، میتوان روش پرسش و پاسخ را جزئی از این قسم دانست. نوع سوم از این روش نیز، که در اصطلاح به آن روش مناظره میگویند، با روش پرسش و پاسخ متفاوت است؛ زیرا، گرچه در هر دو روش پرسش و پاسخها پی در پی است، ولی در روش پرسش و پاسخ، پرسشها همواره از سوی استاد طرح میشود، در حالی که در روش مناظره، پرسشها میتواند از دو طرف مناظره مطرح شود. گذشته از آن، هدف در روش پرسش و پاسخ این است که شاگرد خود به پاسخ واقعی دست یابد، در حالی که در روش مناظره، هدف روشن شدن حق برای دو طرف است، حال خود به آن برسند، یا طرف مقابل برای دیگری بیان کند.
همچنین، در روش پرسش و پاسخ دو طرف، استاد و شاگرد هستند، در حالی که دو طرف در روش مناظره، اغلب استاد و شاگرد نیستند و حتی ممکن است از نظر علمی مساوی باشند. روش سؤال و جواب با روش سقراطی نیز متفاوت است، هر چند قسم سوم از آن با بخشی از روش سقراطی شباهت بیشتری دارد؛ زیرا برخی روش پرسش و پاسخ را با روش سقراطی، یکسان میدانند، در حالی که این دو نیز با هم تفاوتهایی دارند. سقراط در روش خود ابتدا با پرسشهای پیوسته، شاگرد یا طرف بحث را به جهل یا خطای خود متوجه میساخت و از آن پس، درصدد بود تا او را به علم و صواب برساند[۲۱۶]، در حالی که در روش پرسش و پاسخ، تنها بخش دوم از روش سقراط مطرح است[۲۱۷]؛ البته اگر مراد از روش سقراطی روشی است که به روش سقراط شباهت دارد، میتوان این دو را یکی دانست.
همچنین، در روش سقراط، لازم نیست دو طرف بحث استاد و شاگرد باشند، برخلاف روش پرسش و پاسخ که دو طرف استاد و شاگردند. اما شباهت روش سؤال و جواب با روش سقراطی در این است که قسم سوم روش سؤال و جواب؛ یعنی روش مناظره مانند روش سقراطی با طرح پرسشهای پی در پی، تلاش میکند که طرف مقابل را به جهل و تناقص در گفتار گرفتار سازد، اما در عین حال با آن تفاوت هم دارد و آن اینکه در روش سقراطی، وقتی طرف مقابل به جهل یا تناقض خویش پی برد، پرسش تمام نمیشود، بلکه پرسشها ادامه مییابد تا به علم برسد؛ اما در روش مناظره، وقتی یکی از دو طرف به جهل و یا تناقض خود پی برد، بحث و مناظره پایان میپذیرد و برای رسیدن به علم، باید از راه و روشهای گوناگون آموزشی به یادگیری بپردازد.[۲۱۸].
منابع
پانویس
- ↑ صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص۱۵۶.
- ↑ حسینیزاده، سید علی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، فصل اول.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۲۰۱.
- ↑ حر عاملی، محمد بن الحسن، وسائل الشیعة، ج ۴، ص۱۰۹۵.
- ↑ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۲، ص۱۰۰.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص۲۴۰.
- ↑ طباطبایی، محمد حسین، سنن النبی، ص۳۵۶.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۲۱۳.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۳۰.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۱۴۴.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۱۶۵.
- ↑ «و (یاد کن) آنگاه را که لقمان به پسرش- در حالی که بدو اندرز میداد- گفت: پسرکم! به خداوند شرک مورز که شرک، ستمی سترگ است» سوره لقمان، آیه ۱۳.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۸۱.
- ↑ بخاری الجعفی، محمد بن اسماعیل، الصحیح، ج ۱، ص۱۹۲.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۱۹۶.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۱۵۳.
- ↑ ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى ٱلَّذِينَ أُوتُوا۟ نَصِيبًۭا مِّنَ ٱلْكِتَـٰبِ يُدْعَوْنَ إِلَىٰ كِتَـٰبِ ٱللَّهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ يَتَوَلَّىٰ فَرِيقٌۭ مِّنْهُمْ وَهُم مُّعْرِضُونَ﴾ «آیا به کسانی ننگریستهای که بهرهای از کتابهای (آسمانی) دارند، به کتاب خداوند فرا خوانده میشوند تا میان آنها داوری کند؛ آنگاه گروهی از آنها بر میگردند در حالی که روی گردانند» سوره آلعمران، آیه ۲۳.
- ↑ ﴿يَـٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓا۟ إِذَا قِيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا۟ فِى ٱلْمَجَـٰلِسِ فَٱفْسَحُوا۟ يَفْسَحِ ٱللَّهُ لَكُمْ وَإِذَا قِيلَ ٱنشُزُوا۟ فَٱنشُزُوا۟ يَرْفَعِ ٱللَّهُ ٱلَّذِينَ ءَامَنُوا۟ مِنكُمْ وَٱلَّذِينَ أُوتُوا۟ ٱلْعِلْمَ دَرَجَـٰتٍۢ وَٱللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌۭ﴾ «ای مؤمنان! چون در نشستها به شما گویند جا باز کنید، باز کنید تا خداوند برایتان (در بهشت) جا باز کند و چون گویند: برخیزید، برخیزید تا خداوند (پایگاه) مؤمنان از شما و فرهیختگان را چند پایه بالا برد و خداوند از آنچه انجام میدهید آگاه است» سوره مجادله، آیه ۱۱.
- ↑ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۹، ص۵۲.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۴۴، ص۱۹۶.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۸۴.
- ↑ عمادزاده، حسین، زندگانی معلم کبیر حضرت امام جعفر صادق، ج ۲، ص۹۹.
- ↑ «و چون کاری زشت کنند گویند: پدرانمان را بر همین کار یافتهایم و خداوند ما را به آن فرمان داده است، بگو: بیگمان خداوند به کار زشت فرمان نمیدهد؛ آیا درباره خداوند چیزی میگویید که نمیدانید؟» سوره اعراف، آیه ۲۸.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص۳۷۳.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۸۷.
- ↑ «ای مردم! ما شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را گروهها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بازشناسید، بیگمان گرامیترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است» سوره حجرات، آیه ۱۳.
- ↑ «و آنچه را که خداوند با آن برخی از شما را بر برخی دیگر برتری داده است آرزو نکنید» سوره نساء، آیه ۳۲.
- ↑ «آیا آنان بخشایش پروردگارت را تقسیم میکنند؟ ماییم که توشه زندگی آنان را در زندگانی این جهان میانشان تقسیم کردهایم و برخی از آنان را بر دیگری به پایههایی برتری دادهایم تا برخی، برخی دیگر را به کار گیرند و بخشایش پروردگارت از آنچه آنان فراهم میآورند بهتر است» سوره زخرف، آیه ۳۲.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۱، ص۸۵.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص۲۲۴.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص۴۴۱.
- ↑ مراد یکی از امامان پیشین است و شاید مراد امام باقر(ع) باشد؛ زیرا ممکن است این سؤال در زمان حیات امام باقر(ع) باشد؛ بنابراین، مراد امام صادق(ع) از امام، امام باقر(ع) است.
- ↑ ﴿إِنَّ فِى ذَٰلِكَ لَـَٔايَـٰتٍۢ لِّلْمُتَوَسِّمِينَ﴾ «همانا در این (داستان) برای نشانهشناسان نشانههاست» سوره حجر، آیه ۷۵.
- ↑ عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج ۳، ص۱۳.
- ↑ مبحث روشهای آموزشی، روش سؤال و جواب (که پرسش از سوی شاگردان و پاسخ از سوی امام بود).
- ↑ این مطلب را در روش سؤال و جواب اثبات خواهیم کرد.
- ↑ حسینیزاده، سید علی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص۵۱.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۸۹.
- ↑ ورام، الزاهد ابی الحسین، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ص۴۸۰.
- ↑ سیف، علی اکبر، روانشناسی پرورشی، ص۱۳۷.
- ↑ سیف، علی اکبر، روانشناسی پرورشی، ص۱۳۷.
- ↑ سیف، علی اکبر، روانشناسی پرورشی، ص۱۰۲.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱، ص۲۱۴.
- ↑ نهج البلاغه [ترجمه شهیدی]، حکمت ۹۸.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۲۰۱.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱۶، ص۲۳۴.
- ↑ خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، ج ۵، ص۳۳۷.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۹۲.
- ↑ صدوق، محمد بن علی، توحید، ص۸۳.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۷۸، ص۲۳۸.
- ↑ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، ج ۲، ص۲۲.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۲۱۲.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۲۵۱.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۱۸۳.
- ↑ شریف القرشی، باقر، حیاة الامام محمد الباقر، ج ۱، ص۳۸.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۱۶۳.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۹۴.
- ↑ بخاری الجعفی، محمد بن اسماعیل، الصحیح، ج ۲، ص۱۹۱.
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص۶۹۲.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۱۸۳.
- ↑ عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج ۲، ص۱۸۷.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۲۹۷.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۳۸.
- ↑ خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، ش ۶۲۹۶.
- ↑ ورام، الزاهد ابی الحسین، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ص۷۲.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۴۰.
- ↑ خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، ش ۹۹۹.
- ↑ ورام، الزاهد ابی الحسین، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ص۴۲۹.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۷۸، ص۴۵.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، ص۴۴.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۰۰.
- ↑ ﴿وَٱلَّذِينَ كَفَرُوٓا۟ أَعْمَـٰلُهُمْ كَسَرَابٍۭ بِقِيعَةٍۢ يَحْسَبُهُ ٱلظَّمْـَٔانُ مَآءً حَتَّىٰٓ إِذَا جَآءَهُۥ لَمْ يَجِدْهُ شَيْـًۭٔا وَوَجَدَ ٱللَّهَ عِندَهُۥ فَوَفَّىٰهُ حِسَابَهُۥ وَٱللَّهُ سَرِيعُ ٱلْحِسَابِ﴾ «و کردارهای کافران چون سرابی است در بیابانی خشک که تشنه آن را آب میپندارد تا چون بدان رسد آن را چیزی نیابد و (کافر) خداوند را نزد آن (کارهای خویش) فرا مییابد که به حسابش تمام میرسد و خداوند حسابرسی سریع است» سوره نور، آیه ۳۹. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۴۷، ص۲۳۹.
- ↑ ورام، الزاهد ابی الحسین، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ص۴۶۶.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص۲۸۸.
- ↑ نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، حکمت ۱۴۷.
- ↑ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص۲۷۹.
- ↑ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج ۱، ص۲۲۷.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۰۲.
- ↑ «سپاس، خداوند، پروردگار جهانیان را» سوره فاتحه، آیه ۲.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده * سپاس، خداوند، پروردگار جهانیان را * به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱-۲.
- ↑ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج۴، ص۱۶۸.
- ↑ ورام، الزاهد ابی الحسین، تنبیه الخواطر و نزهة النواظر، ج ۱، ص۳۱۱.
- ↑ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۴، ص۸۳.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۵۳، ص۲۵.
- ↑ امروزه نیز در بخش ارزشیابی، به لزوم سه نوع ارزشیابی برای آموزگار اشاره میشود: ارزشیابی تشخیصی یا ورودی؛ ارزشیابی مرحلهای؛ و ارزشیابی پایانی.
- ↑ در روایتی دیگر آمده است که امام، در پایان، به هر یک از این افراد روی کرد و سخن آنان را برایشان ارزیابی نمود. (مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲۳، ص۹، ح ۱۲).
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص۵۵۴.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۰۵.
- ↑ شعارینژاد علی اکبر، فرهنگ علوم رفتاری، ذیل method
- ↑ حسینی نسب، سید داوود و اصغر اقدم، فرهنگ تعلیم و تربیت، ص۴۹۷
- ↑ ساروخانی، باقر، دائرة المعارف علوم اجتماعی، ص۴۴۶
- ↑ ساروخانی، باقر، دائرة المعارف علوم اجتماعی، ص۴۴۶
- ↑ technique
- ↑ ساروخانی، باقر، دائرة المعارف علوم اجتماعی، ص۸۱۲
- ↑ ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ذیل: «خطب»
- ↑ خوانساری، محمد، شرح غررالحکم و دررالکلم، ص۱۰۷
- ↑ ضیائی، علی اکبر، آیین سخنوری و نگرش بر تاریخ آن، ص۳
- ↑ مطهری، مرتضی، سیری در نهجالبلاغه، ص۲۳۷
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۳۱.
- ↑ مطهری، مرتضی، سیری در نهجالبلاغه، ص۲۲۴-۲۴۷
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۱۴.
- ↑ عرب این کلمه را برای هشدار و اعلام خطر به کار میبرد و گزارشهای وحشتناک را معمولاً با این کلمه آغاز میکنند
- ↑ سبحانی، جعفر، فروغ ولایت: تاریخ تحلیلی زندگانی امیر المؤمنین، ص۲۱۷
- ↑ البته ممکن است آنچه نقل شده همه خطبه نبوده و مطالبی از آن حذف شده باشد، ولی در عین حال آنچه موجود است، بیانگر این نکته است که خطبههای آنان چندان طولانی نبوده است، به ویژه آنکه آن بزرگواران سفارشهایی در کوتاه کردن خطبه و نماز جماعت دارند
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۳۷، ص۲۰۴
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۳۱
- ↑ جرداق، ۱۳۷۵، ج ۲، ص۴۳۱
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۹۶، ص۳۵۶
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۱۵.
- ↑ سبحانی، جعفر، فروغ ولایت: تاریخ تحلیلی زندگانی امیر المؤمنین، ص۲۱۷
- ↑ «ای مؤمنان! چیزهای پاکیزهای را که خداوند برای شما حلال کرده است حرام مشمارید و تجاوز نکنید که خداوند تجاوزکاران را دوست نمیدارد» سوره مائده، آیه ۸۷
- ↑ عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ذیل آیه ۸۷ سوره مائده
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۳۹، ص۳۱
- ↑ مطهری، مرتضی، سیری در نهجالبلاغه، ص۱۵
- ↑ نهج البلاغه، ترجمه شهیدی، ص۳
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۲۳۴
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص۴۵۷
- ↑ ابن طاووس، متن کامل و ترجمه لهوف سید بن طاووس، ص۹۱
- ↑ صدر نجفی، محمد باقر، دروس فی علم الاصول، ص۸۷ و ۱۹۷
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۱۸.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۲۱.
- ↑ ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ماده «نظر»
- ↑ مصاحب [بیتا]، واژه «مناظره»
- ↑ دهخدا، واژه «مناظره»
- ↑ ابن سینا، حسین بن عبدالله، الشفاء (المنطق)، ص۱۵
- ↑ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، ص۳۷۱
- ↑ مظفر، محمدرضا، اصول الفقه، ص۳۷۱
- ↑ ﴿وَلَا تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ «و با اهل کتاب جز به بهترین شیوه چالش مکنید مگر با ستمکاران از ایشان و بگویید: ما به آنچه بر ما و بر شما فرو فرستادهاند ایمان آوردهایم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما فرمانپذیر اوییم» سوره عنکبوت، آیه ۴۶؛ ﴿وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾«(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز! بیگمان پروردگارت به آن کس که راه وی را گم کرده داناتر است و او به رهیافتگان داناتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۵
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۲۲.
- ↑ شهید ثانی، منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، ص۱۷۱
- ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج ۱، ص۲۳-۲۶
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص۵۵۴
- ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۹
- ↑ سحاب، ابوالقاسم، تاریخ عصر جعفری یا زندگانی حضرت امام جعفر صادق، ج ۱، ص۷۶
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۷۷، ص۲۶۷
- ↑ «و چون به آنان گویند که مانند (دیگر) مردمان ایمان بیاورید میگویند آیا ما چون کم خردان ایمان بیاوریم؟ آگاه باشید! آنان خود کم خردند امّا نمیدانند» سوره بقره، آیه ۱۳
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۲۳.
- ↑ «پاکا آن (خداوند) که شبی بنده خویش را از مسجد الحرام تا مسجد الاقصی - که پیرامون آن را خجسته گرداندهایم- برد تا از نشانههایمان بدو نشان دهیم، بیگمان اوست که شنوای بیناست» سوره اسراء، آیه ۱
- ↑ کوهی است که کشتی نوح بر آن نشست. مفسران در اینکه این کوه در کجا قرار دارد، اختلاف نظر دارند و مشهور بر این باورند که کوهی در نزدیکی موصل است (مکارم شیرازی و همکاران، ۱۳۷۱، ج ۹، ص۱۱۱، ذیل آیه ۴۴ سوره هود)
- ↑ «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱
- ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج ۱، ص۱۰۸
- ↑ معروف الحسنی، هاشم، زندگی دوازده امام، ج ۲، ص۲۱۳
- ↑ معروف الحسنی، هاشم، زندگی دوازده امام، ج ۲، ص۲۷۲
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص۵۵۴
- ↑ شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج ۲، ص۵۵۴
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۲۶.
- ↑ «و ستمکارتر از آنکه بر خداوند دروغ بافد و حقّ را چون نزد وی آید دروغ شمارد کیست؟ آیا در دوزخ جایگاهی برای کافران نیست؟» سوره عنکبوت، آیه ۶۸
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۱۳۹
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۷۷، ص۲۶۹
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۱۳۹
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۲۹.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۲۱۷
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۱۳۴
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۱۳۸
- ↑ شهید ثانی، منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، ص۱۷۱
- ↑ انیس، ابراهیم و دیگران، المعجم الوسیط ماده مری
- ↑ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر ماده مریء
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۶۹، ص۲۹
- ↑ فیومی، احمد بن محمد، المصباح المنیر، ماده مریء
- ↑ شهید ثانی، منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، ص۱۷۲
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۷۵، ص۱۲۹
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۷۳، ص۴۰۰
- ↑ و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز!» سوره نحل، آیه ۱۲۵
- ↑ «و با اهل کتاب جز به بهترین شیوه چالش مکنید مگر با ستمکاران از ایشان و بگویید: ما به آنچه بر ما و بر شما فرو فرستادهاند ایمان آوردهایم و خدای ما و خدای شما یکی است و ما فرمانپذیر اوییم» سوره عنکبوت، آیه ۴۶
- ↑ طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج، ج ۱، ص۲۳-۲۶
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۳۱.
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۳۴.
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۳۰۸
- ↑ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص۲۱۰
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۳۰
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱، ص۲۲۵
- ↑ بنابر شمارهگذاری کنونی آیات در قرآن کریم، سوره توحید چهار آیه دارد ولی ظاهراً از نظر امام(ع) سه آیه میباشد
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۳، ص۳۱۴
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص۶۰
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص۴۰
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص۴۰
- ↑ نوری، حسین، مستدرک الوسائل، ج ۳، ص۱۲۶
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۴۷، ص۱۲۱
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۳۵.
- ↑ شهید ثانی، منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، ص۱۹۸
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۲، ص۲۹۰
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۳۸.
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۲۶۷
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۲۶۹
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۲۶۹
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۲۶۹
- ↑ عروسی حویزی، عبد علی بن جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج ۱، ص۴۷
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۲۶۲
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۲۷۹
- ↑ صالحی، محمد بن یوسف، سبل الهدی و الرشاد، ج ۷، ص۸
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۶۳
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۶۳
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۳۳۰
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۳۳۰
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۳۳۰
- ↑ «از تو درباره روح میپرسند بگو روح از امر پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکی ندادهاند» سوره اسراء، آیه ۸۵
- ↑ محمدی ری شهری، محمد، العلم والحکمة فی الکتاب والسنة، ص۳۳۱
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۴۰.
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۱، ص۶۴
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۱۹۲
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج ۷، ص۲۶۰
- ↑ عمادزاده، حسین، زندگانی معلم کبیر حضرت امام جعفر صادق، ج ۲، ص۹۹
- ↑ حیدر، اسد، الامام الصادق(ع) و المذاهب الاربعة، ج ۱، ص۶۷
- ↑ فیاض، عبدالله، تاریخ التربیة عند الامامیة بین عصری الصادق و...، ص۲۳۱
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۲، ص۹
- ↑ عیاشی، محمد بن مسعود، التفسیر، ج ۲، ص۳۲۳
- ↑ مطهری، مرتضی، سیری در نهجالبلاغه، ص۲۲۷
- ↑ «و میان آنان و شهرهایی که در آنها خجستگی نهاده بودیم شهرهایی به هم پیوسته پدید آوردیم و در آنها راه رفت و آمد را به اندازه (برقرار) کردیم (و گفتیم) شبها و روزها در آنها با ایمنی سفر کنید» سوره سبأ، آیه ۱۸
- ↑ «و از (مردم) شهری که در آن بودیم و از کاروانیانی که با آنها (به اینجا) روی آوردهایم بپرس و بیگمان ما راستگوییم» سوره یوسف، آیه ۸۲
- ↑ «و هیچ شهری نیست مگر که ما پیش از رستخیز آن را از میان میبریم یا سخت عذاب میکنیم، این در کتاب (خداوند) نگاشته است» سوره اسراء، آیه ۵۸
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج۲۴، ص۲۳۴
- ↑ «و چون کاری زشت کنند گویند: پدرانمان را بر همین کار یافتهایم و خداوند ما را به آن فرمان داده است، بگو: بیگمان خداوند به کار زشت فرمان نمیدهد؛ آیا درباره خداوند چیزی میگویید که نمیدانید؟» سوره اعراف، آیه ۲۸
- ↑ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی ج ۱، ص۳۷۳
- ↑ حرانی، حسن بن شعبه، تحف العقول من آل الرسول، ص۴۷۱
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۴۳.
- ↑ صفوی، امان الله، کلیات روشها و فنون تدریس، ص۲۳۹
- ↑ شعبانی، حسن، مهارتهای آموزشی، ص۳۰۹
- ↑ حسینیزاده و داوودی، سیره تربیتی پیامبر و اهل بیت، ص ۳۴۸.