سقیفه بنی ساعده در تاریخ اسلامی
سقیفه سایهبانى در محلۀ بنى ساعده در مدینه بود که گاهى زیر آن تجمّع و گفتگو مىشد. پس از رحلت پیامبر (ص) گروهى از مهاجرین و انصار آنجا گرد آمدند و گفتگوهاى بسیارى دربارۀ تعیین جانشین پیامبر انجام گرفت و در نهایت با ابوبکر بیعت شد.
مقدمه
سقیفه بنیساعده مکانی است که در صدر اسلام، پس از رحلت رسول خدا(ص) گروهی از مردم مدینه به همراه جمعی از منافقین در آن جمع شدند و تصمیم گرفتند که خلافت امیرالمؤمنین پس از رحلت رسول خدا(ص) را منحل کنند[۱].
آنچه در سقیفه گذشت
«سقیفه» سکویی بلندتر از زمین بود که معمولاً در برابر خانه رئیس قبیله قرار داشت که بالای آن را با سقفی از حصیر میپوشانیدند. در آنجا داربستی بود که روی آن را حصیر انداخته بودند و همچون حیاط بیرونی در معماری قدیم ایرانی به حساب میآمد. سقیفهای که ما از آن سخن میگوییم در برابر خانه رئیس تیره بنی ساعده قرار داشت و اگر قبیلهای به مهمانی بنی ساعده میآمد، در اینجا اتراق میکرد و از جانب رئیس تیره، پذیرایی میشد.
انکار وفات پیامبر توسط عمر
خبر رحلت پیامبر خدا به سرعت، گسترش مییابد. جانها فشرده و قلبها آکنده از غم میشود. تنها کسی که خبر را قاطعانه تکذیب میکند و تلاش دارد با تهدید، از گسترش آن جلوگیری نماید، عمر بن خطاب است. عباس، عموی پیامبر(ص)، با عمر سخن میگوید؛ اما او قانع نمیشود. مغیرة بن شعبه با دیدن چهره پیامبر(ص) سوگند یاد میکند که پیامبر خدا در گذشته است؛ ولی عمر، او را دروغگو میخوانَد و به فتنهانگیزی متهم میسازد. ابوبکر در سُنح (در بیرون مدینه) به سر میبَرد که به او خبر میدهند پیامبر خدا(ص) از دنیا رفته است. او به مدینه میآید و عمر را میبیند که برای مردم، سخن میگوید و آنها را تهدید میکند که مبادا کسی مرگ پیامبر(ص) را باور کند و خبر آن را بگستراند. عمر با دیدن ابوبکر مینشیند. ابوبکر به سوی جنازه میرود و پوشش از چهره پیامبر(ص) بر میگیرد. خطبهای کوتاه میخواند و آیه: «و محمد، جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود، [از دین او] باز میگردید؟» (آل عمران، آیه ۱۴۴) را تلاوت میکند. عمر، آرام میشود، مرگ پیامبر(ص) را باور میکند و پس از شنیدن آیه میگوید: به وفاتش یقین کردم. گویی این آیه را نشنیده بودم! به راستی عمر نمیدانست که پیامبر(ص) در گذشته است؟!
صاحب الطبقات الکبری، به نقل از عایشه مینویسد: چون پیامبر خدا وفات یافت، عمر و مغیرة بن شعبه اجازه خواستند و بر او داخلشدند و پارچه از چهرهاش کنار زدند. عمر گفت: چه بیهوشیای! چقدر بیهوشی پیامبر خدا شدید است! سپس هر دو برخاستند و چون به در رسیدند، مغیره گفت: ای عمر! به خدا سوگند، پیامبر خدا وفات یافته است! عمر گفت: دروغ میگویی! پیامبر خدا وفات نیافته است؛ بلکه تو در پی فتنهای. پیامبر خدا وفات نمیکند تا آنکه منافقان را نابود سازد. سپس ابوبکر آمد و عمر، همچنان برای مردم سخن میراند. پس، ابوبکر به وی گفت: ساکت شو! عمر، ساکت شد و ابوبکر بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی، آیه: "بیگمان، تو [ای پیامبر!] میمیری و آنان نیز میمیرند" را قرائت کرد و پس از آن [[آیه]: "و محمد، جز پیامبری نیست که پیش از او هم پیامبرانی بودهاند. آیا اگر بمیرد یا کشته شود، [از دین او] باز میگردید؟"[۲] را خواند تا آنکه از آیه فارغ گشت. سپس گفت: هر کس محمد را میپرستد، [بداند که]محمد درگذشت و هر کس که خدا را میپرستد، پسْ خدا زنده است و نمیمیرد. عمر گفت: آیا این، در کتاب خداست؟ ابوبکر گفت: آری. عمر گفت: ای مردم! این، ابوبکر و ریشسفید مسلمانان است. پس با او بیعت کنید. مردم نیز بیعت کردند[۳].[۴]
آغاز جنگ قدرت توسط انصار در سقیفه
پس از رحلت پیامبر اسلام[۵]، اولین واقعه تلخی که در جامعه اسلامی رخ داد و مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد، جنجال سقیفه بنی ساعده است، هنگامی که علی(ع) و فضل بن عباس و تنی چند از بنی هاشم، سرگرم انجام مراسم غسل و کفن بدن مطهر رسول خدا(ص) بودند، غوغای سقیفه برای انتخاب جانشین پیغمبر برپا شد، ابتدا رشته کار به دست انصار به سرکردگی سعد بن عباده، پیشوای خزرجیان، بود اما وقتی ابوبکر و عمر و ابوعبیده که از مهاجران بودند، با خبر شدند جسد رسول خدا را ترک کردند و به جمع انصار در سقیفه پیوستند[۶].
سقیفه صحنه نمایش جنگ قدرت بر پایه تعصبات قبیلهگی بود. اولین قدم این راه را تیره بنیساعده از قبیله خزرج برداشت. این تیره از بخشهای بزرگ این قبیله بود که ریاست آن را سعد بن عبادة که رئیس و بزرگ خزرج محسوب میشد، به عهده داشت. در روز رحلت پیامبر اکرم(ص) قبیله بنیساعده، بزرگ خود، سعد را که سخت مریض و ناتوان بود، در گلیمی گذارده، به محل اجتماع یعنی سقیفه آوردند. نمیدانیم شروع این حرکت با فکر چه کسی بود؟ اما در هر صورت این عمل انجام شد. میتوانیم احتمال بدهیم که عدهای از انصار (اطرافیان سعد)، در روزهای قبل از دوران بیماری پیامبر اکرم(ص) به این مسأله اندیشیده بودند.
سعد بعد از حضور در سقیفه سخنانی گفت و در آن به حقوقی که آنها (انصار) بر اسلام و مسلمانان دارند، اشاره کرد، اینکه با کوششهای ایشان قامت اسلام برپا شده است، آنها پیامبر و اصحاب او را یاری نمودهاند و برای آنها تأمین امنیت کردهاند و پیامبر هم در هنگام رحلت از ایشان راضی بود. سرانجام نتیجه گرفت و گفت: حکومت را از آن خود کنید و هیچ کس را در آن شریک نسازید؛ زیرا قدرت و حکومت مال شماست، نه دیگر مردم. در آن لحظه همه نظر او را پذیرفتند و آن را صحیح دانستند[۷].
مسأله حکومت بعد از پیامبر بدین شکل پایان یافته به نظر میرسید؛ زیرا انصار قدرت اول در این شهر به حساب میآمدند، در مسأله حکومتی بعد از پیامبر به قرار نهایی رسیده بودند.
اما این امری ظاهری در سقیفه بود. انصار در آن روز سه دسته بودند:
- خزرج کبیر به ریاست سعد بن عباده؛
- خزرج صغیر به ریاست بشیر بن سعد؛
- اوس به ریاست اسید بن حضیر.
اگر حادثهای در آن شرایط پیش نمیآمد، ریاست سعدمسلم بود؛ زیرا در میان مجموعه انصار، نه بشیر و نه اسید، هیچ کدام همتای سعد نبودند. اگرچه آنها هم ریاست را برای انصار میخواستند، اما از ریاستی که به آنها نفعی نمیرساند، چه سودی میبردند؟ آنها میدانستند اگر خویشاوندانشان از خزرج کبیر به قدرت برسند، حتی یک تن از ایشان را در بازی قدرت شریک نمیکنند، برای همیشه از موهبتهای برخورداری قدرت محروم خواهند ماند[۸].
بنابراین در ساعات آغازین برپایی سقیفه، اگرچه ظاهراً هیچ سخن مخالفی وجود نداشت، یا حتی سخنان اولیه سعد را تأیید میکردند، اما از نتیجه آنکه ریاست انحصاری خزرجیان کبیر و شخص سعد بود سخت ناراضی بودند و نمیتوانستند زیر بار آن بروند. این نارضایتیها در دل سقیفه جریان داشت؛ اما در ابتدا در مقابل سخنان سعد به هیچ وجه ابراز نشده بود. البته او هم چیزی که نارضایتی آنها را برانگیزد، نگفته بود. سعد اصلاً از ریاست خود سخن به میان نیاورده، فقط از انصار دم زده بود. ولی جریان سقیفه ناگزیر به سویی میرفت که بر خلاف میل بشیر و اُسید، به نفع سعد تمام میشد.
روشن نیست در چه ساعتی و در چه هنگام دو تن از انصار[۹] اما وابسته به جریان ضعیفتر از سقیفه خارج شدند. واقعاً در تاریخ معلوم نگردیده است آنها به چه دلیل رفتند[۱۰] و مدرکی که در این زمینه روشنگری کند، در دست نداریم. اینها خود را از سقیفه به مسجد رساندند، اما باز هم نمیدانیم چرا به آنجا رفتند!؟ آیا دنبال کسی یا چیزی میگشتند که بتوانند در مقابل ریاست سعد، عَلَم کنند؟ لذا ناگزیر به بهترین جای ممکن یعنی مسجد آمده بودند[۱۱].
ورود چند تن از مهاجران به نزاع سقیفه
ناراضیان از انصار، در مسجد با جمعی از مهاجران (یعنی قریشیان) برخورد کردند. تعداد این مهاجران را به طور دقیق نمیدانیم، اما حداقل سه تن بودند: ابوبکر، عمر و ابوعبیده[۱۲]. آنان آنچه در سقیفه گذشته بود را برای این جمع بازگو کردند. این گروه مهاجران شاید تنها کسانی بودند که از مدتها قبل به حکومت آینده اندیشیده بودند، اما این اندیشهها چه بود؟
بنابراین، سه تن نامبرده به سرعت به سوی سقیفه رفته و به آن وارد شدند. ورود اینان همه معادلات را در سقیفه به هم ریخت، بخش ضعیفتر انصار، خزرج صغیر و اُوس قوت تازه یافتند. این سه نفر که سالم مولی ابی حذیفه و عبدالرحمن بن عوف نیز بعداً به آنها افزوده شدند، به سرعت جریان سخن را در سقیفه به دست گرفتند. در آن مجلس عدهای از مهاجر و انصار حاضر بودند که از رجال مشهور و معروف آن اجتماع میتوان اشخاص زیر را نام برد: ابوبکر، عمر، ابوعبیده، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن عباده، ثابت بن قیس، عثمان بن عفان، حارث بن هاشم، حسان بن ثابت، بشر بن سعد، حباب بن منذر، مغیرة بن شعبه و اسید بن خضیر.
در ابتدا عمر میخواست سخن بگوید که ابوبکر او را از این کار بازداشت و خود در مدح انصار سخنها گفت و آیاتی که در فضیلت آنها نازل شده بود را قرائت کرد و کلماتی که پیامبر(ص) در مورد ایشان گفته بود را یادآور شد[۱۳]. آنگاه در مورد مهاجران سخن گفت: اینان اولین کسانی هستند که خداوند را در روی زمین عبادت کرده، به رسولش ایمان آوردهاند و آنها وابستگان، خویشاوندان و عشیره پیامبر هستند[۱۴]. پس، از همه کس سزاوارتر به تصاحب قدرت بعد از او هستند و جز ظالمان، کسی با آنها در این مسأله مقابله و منازعه نخواهد کرد.
سخنی که معتبرترین مآخذ نقل کرده و اصلیترین حرف ابوبکر نیز بود، این است که گفت: عرب حکومت غیر قریش را نمیپذیرد؛ زیرا اینان از بهترین نسب و بهترین سرزمین برخوردارند[۱۵]. سپس گفت: بعد از اولین مهاجرین، هیچکس در مقام شما انصار نیست. پس ما امیران خواهیم بود و شما وزیران.
این آخرین نظر تازهواردان بود. اما این چیزی نبود که خزرج آن را بپسندد و یا قبول کند؛ لذا بلافاصله حباب بن مندر از خزرجیان در برابر ایشان برخاست و چنین گفت: ای گروه انصار! زمام قدرت را از دست ندهید! زیرا این مردم در سرزمین شمایند و زیر سایهتان زندگی میکنند. هیچ کس نمیتواند بر شما جسارت ورزد و اختلاف نکنید که خواسته شما از بین میرود و کارتان شکسته خواهد شد. اگر اینان آنچه ما میخواهیم را نپذیرند، (پیشنهاد ما این است که حکومت شراکتی شود و) از ما امیری باشد و از آنان هم امیری!
عمر گفت: هرگز چنین چیزی ممکن نیست، دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد. به خدا سوگند! عربها که پیامبرشان از غیر شماست به زمامداری شما تن در نخواهند داد ولی در مورد زمامداری کسانی که نبوت میان آنان بوده، مخالفتی ندارند پس چه کسی در زمینه حکومت پیامبر با ما به ستیزه بر میخیزد در صورتی که ما دوستداران و نزدیکان آن حضرت به شمار میآییم؟
پس از سخنان عمر، حباب بن منذر اظهار داشت: ای جماعت انصار! مراقب کار خود باشید و به سخن این مرد و هوادارانش گوش فرا ندهید که حق شما را در این خصوص ضایع خواهند ساخت، اگر پذیرای زمامداری شما نشدند آنان را از این شهر بیرون برانید زیرا شما به امر خلافت و جانشینی سزاوارتر از دیگرانید، چه اینکه مردم در سایه شمشیرهای شما پذیرای دین شدند، من پشتوانه مورد اعتماد و پاسدار مطمئن این امر و بچه شیری در بیشه شیرانم. به خدا سوگند! اگر مایل باشید یک بار دیگر دست به شمشیر برده و آن را از پایه و اساس برمیگردانیم.
در اینجا اوضاع بحرانی شد و بیم آن میرفت قضیه به درگیری میان طرفین بینجامد، که ابو عبیده جراح برای جلوگیری از درگیری و جبران شکست، به آرامی انصار را مخاطب ساخت و گفت: ای جماعت انصار! شما نخستین کسانی بودید که پیامبر را یاری کرده و مسلمانان را پناه دادید. بنابراین، خود از نخستین کسانی نباشید که این سنّت را تغییر و تبدیل میدهند، سخنان او به آرامی در دل آنان نشست و لحظاتی سکوت بر همه حکمفرما شد.
این بار، بشیر بن سعد فرصت را به سود مهاجران غنیمت شمرد و با حسدی که از سعد بن عباده در دل داشت گفت: ای جماعت انصار! آگاه باشید که محمد از قبیله قریش است و اینان به پیامبر سزاوارترند. به خدا سوگند! من در این موضوع با آنها هیچگونه نزاعی ندارم. آن سه مهاجر (ابو بکر و عمر و ابو عبیده) با استفاده از شکافی که در صفوف انصار پدید آمد هریک دیگری را برای این کار پیش میانداختند؛ ولی دریافتند در مورد هیچ یک از آنان نص و دلیل شرعی وجود ندارد و از امتیازی برتر از دیگران در جهت شایستگی خلافت، برخوردار نیستند.
بعدها داستان سقیفه و حوداث و سخنانی را که در آن روز بین مهاجرین و انصار رد و بدل شده بود، به محضر امیرالمؤمنین(ع) رساندند. حضرت با شنیدن این اخبار سؤال کردند که انصار چه گفتند؟ جواب دادند: انصار گفتند یکی از شما امیر و یک نفر از ما هم امیر شود. حضرت فرمودند: چرا شما به آنها جوابی ندادید؟ باید به آنها میگفتید: که پیغمبر وصیت کردند که نسبت به نیکوکاران انصار احسان کنید، اگر انصار بد کردند از آنها بگذرید! آنها جواب دادند: این سخن پیامبر درست است و ما قبول داریم، اما این برای چه چیزی علیه آنها استفاده میشود؟ حضرت فرمودند: اگر آنها امارت داشتند و قرار بود حاکمان بعد از پیامبر باشند که دیگر پیغمبر وصیت نمیکرد![۱۶].
حضرت در ادامه سؤال کردند: قریش (مهاجرین) در جواب چه گفتند؟ جواب دادند که قریش گفتند: ما درخت پیامبریم! (چون تمام قریش با پیغمبر از نضر بن کنانه و از یک طایفه هستند.) امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ»: قریش به شجره احتجاج کردند و خود و پیامبر را از یک درخت میدانند، اما میوه این درخت، (یعنی اهل بیت(ع)) را ضایع کردند و رها نمودند[۱۷].[۱۸]
بیعت سریع و از روی تعصب مخالفانخزرج کبیر با ابیبکر
عمر میگوید: آنگاه که اختلاف زیاد شد و من از سرانجام کار ترسیدم، به ابوبکر گفتم: دستت را باز کن تا با تو بیعت کنم! اما قبل از اینکه بتواند دست بیعت با ابوبکر بدهد، بشیر بن سعد با عجله خود را به ابوبکر رسانید و دست به دست او مالید و با او بیعت کرد. بدین ترتیب اولین بیعت کننده، رقیب خزرجی سعد بن عباده بود. حباب به او گفت: خیلی در قطع رحم کوشش میکنی. آیا به ریاست پسر عموی خود رشک ورزیدی؟ اوسیان نیز از ترس عقب ماندن به سرعت به بیعت آمدند[۱۹].
مسلماً همه افراد خزرج صغیر، همچنین همه افراد اُوس در بیعت سقیفه نبودند؛ ولی محققان بعدها تعداد بیعت کنندگان را پنج تن از اهل حل و عقد دانستهاند. اما آیا دیگرانی نبودهاند یا به حساب نیامدهاند؟[۲۰].
در واقع اطلاعات موجود مشکل دارد؛ زیرا همه جوانب امر آشکار نیست و آن اطلاعاتی که در دست است به طور دقیق از نظر زمانی روشن نمیباشد. یعنی دقیقاً نمیدانیم فلان سخن چه زمانی گفته شده!؟ و فلان عمل چه وقت اتفاق افتاده است!؟ در هر صورت طبق اخباری که در دست داریم، در سقیفه بر اساس رقابتی که بین اوس و خزرج و بین خزرج صغیر و کبیر بود و در اوج یک هیجان برخاسته از تعصبات قبیلهای، بیعت با ابوبکر انجام شد.
خزرجیان صغیر میدانستند که اگر خزرجیان کبیر به قدرت برسند، آنها برای همیشه از قدرت بیبهره خواهند بود و اوسیان هم میدانستند اگر خزرجیان به حکومت نایل شوند، آنها نیز برای همیشه از قدرت محروم خواهند ماند. این رسم تعصبات حاکم بر قبایل بود که بار دیگر زنده شده بود.
در اینجا بود که بشیر، رییس خزرج صغیر با ایراد سخنرانی کوتاه اما پر از کلمات زیبا، با ظاهری کاملاً دینی در تقویت جانب مهاجران قریشی، اولین کسی بود که بیعت کرد. بعد از او عمر، ابوعبیده و دیگران بیعت نمودند.
اُوسیان نیز که در هر صورت خود را بینصیب میدیدند و از سوی دیگر، ریاست رقیبان خود را نمیتوانستند تحمل کنند، در صحبتی خصوصی که از سوی رییس قبیله در جمع افراد آن مطرح شد، گفتند: اگر یک بار ولایت امر به دست خزرجیان بیفتد، برای همیشه بر شما برتری مییابند و هرگز از این امر برای شما نصیبی قرار نخواهند داد. برخیزید با ابوبکر بیعت کنید![۲۱] لذا آنان نیز برخاستند و با ابوبکر بیعت کردند.
در اینجا دیگر سعد و خزرجیان کبیر شکست خورده بودند و اتفاقی که در ابتدای امر در میان انصار به وجود آمده بود، شکسته شده بود. حاضران از هر سو برای بیعت شتاب کردند تا آنجا که سعد در خطر زیر دست و پا رفتن قرار گرفت[۲۲]. بدین ترتیب اولین بیعت با افرادی که تعداد آنها را نمیدانیم، انجام شد[۲۳].
بیعتگیری اجباری از مردم برای ابی بکر
گردانندگان سقیفه، ابوبکر را پیش انداخته و به سوی مسجد روانه شدند. عمر در پیش روی این جمعیت جلوی ابوبکر هروله کنان، در حالی که کمربند خود را محکم کرده و دامن به کمر زده بود، میدوید و فریاد بر میآورد: همه بدانید! مردمان با ابوبکر بیعت کردهاند. در راه نیز هر کس را میدیدند، میگرفتند و نزدیک میآوردند تا دست او را به دست ابوبکر بکشند و اینگونه از او بیعت بگیرند[۲۴]. جمعیت طرفدار این بیعت به همین شکل به مسجد وارد شدند.
هنوز اهل بیت پیامبر از کار غسل و کفن ایشان فارغ نشده بودند که صدای تکبیری که بیعت کنندگان در مسجد سر داده بودند، به گوش رسید[۲۵]. این بیعت که به تناوب انجام میشد، تا شب ادامه داشت؛ در حالی که ابوبکر همچنان بر منبر رسول خدا(ص) نشسته بود.
هنوز بسیاری از مردم شهر مدینه به بیعت نیامده بودند[۲۶]؛ لذا فردای آن روز، یعنی روز سه شنبه، بار دیگر ابوبکر به مسجد آمد و بر منبر رسول خدا(ص) نشست. عمر هم در کنار او ایستاده بود و مردم را به بیعت دعوت میکرد. آن روز مسجد مملو از جمعیت بود. مردم حاضر در مسجد به طور عمومی بیعت کردند.
اما به نظر میرسید که مردم مدینه و اصحاب رسول خدا(ص) نبودند که مسجد را پر کرده بودند؛ زیرا مورخان گفتهاند یک قبیله عربی به نام «اسلم» که در اطراف مدینه زندگی میکردند، برای تهیه آذوقه به مدینه آمده بودند و آنان جمعیت اصلی شرکت کنندگان را تشکیل میدادند. در روایت مخنف آمده است که عمر، اسلمیان را برای بیعت گرفتن اجباری از مردم تحریک نمود و با ضرب و شتم آنها بود که عدهای از اهالی مدینه به مسجد آمدند و بیعت کردند[۲۷].
عمر بعدها چنین گفت: من با دیدن اسلم به پیروزی اطمینان پیدا کردم![۲۸]. حضور اسلم، شهر و کوچهها و راههای منتهی به مسجد را شلوغ کرده بود. آنها طبق رسم قبایل صحرانشین، همه جا دستهجمعی حرکت میکردند. یعنی همه زنان و فرزندان و مردان قبیله، به همراه شتران و اسبهایشان با تمامی بار سفرشان در مدینه بودند و در معابر و کوچههای شهر منزل داشتند. مردان این قبیله در آن روز بخش وسیعی از مسجد را اشغال کرده بودند[۲۹] و جمعیتی متشکل از مردم اصلی مدینه (مهاجر و انصار) و مردان قبیله اسلم کار بیعت را تمام کردند. وقتی اجتماع مسجد، به تمامی با ابوبکر بیعت کردند، پیروزی حزب قریشی مسلم شد و دولت بعد از پیامبر به دست قریشیان افتاد[۳۰].
مستند هواداران قریش در سقیفه بر ضد انصار، دو چیز بود:
- مهاجران نخستین گروندگان به اسلاماند.
- نزدیکترین خویشاوندان رسول اکرم(ص) به شمار میآیند.
این سردمداران، در حقیقت با این سخن، خویشتن را محکوم ساختند؛ زیرا اگر واقعاً ـ آنگونه که آقایان مدعی شدند ـ خلافت و جانشینی بستگی به سابقه در اسلام و خویشاوندی نزدیک به رسول خدا(ص) داشت، پس خلافت فقط اختصاص به علی بن ابی طالب(ع) داشت؛ چراکه او نخستین گرونده به اسلام بود، به خدا ایمان آورد و رسالت اسلامی را تصدیق نمود و بر اساس پیمان برادری که رسول اکرم(ص) در روز ایجاد عقد برادری بین مهاجران در مکه و مهاجران و انصار و میان خود و علی(ع) در مدینه برقرار کرد، علی(ع) برادر دینی رسول خدا(ص) و از نظر خویشاوندی پسر عموی آن حضرت به شمار میآمد و بیتردید نزدیکترین فرد به پیامبر تلقی میشد و در دل او جای داشت[۳۱].
انتخابی ناگوار
علی(ع) که از قدرت روحی و معنوی فوق العادهای برخوردار بود با آنکه میدانست حق خلافت مخصوص اوست و برای رهبری جامعه از هر کس دیگری شایستهتر است منتها میدید اگر دست به تحریک بزند ممکن است هر لحظه خونریزی در میان مسلمانان آغاز شود و فتنه و آشوبی که برای همیشه خاموش نخواهد شد، به وجود آید لذا پس از مراسم تدفین بدن مطهر پیغمبر، او و جمعی از بنی هاشم و پیروان صدیق اسلام که خلافت را مخصوص علی(ع) میدانستند در خانه فاطمه زهرا(س) که تنها یادگار محبوب پیغمبر اسلام بود، متحصن شدند، ولی این تحصن سرانجام درهم شکست و همه متحصنین مجبور شدند خانه فاطمه را ترک کنند به غیر از علی(ع).
امام با دید امامت و نورانیت الهی و سفارشهایی که رسول خدا به او کرده بود تشخیص داد ضمن اینکه نباید تحریک کند تا غوغایی به پا نشود، اما سکوت او هم ممکن است بر کار خلاف آنان صحه بگذارد و لذا مهر خاموشی را شکست و به نخستین وظیفه خود که یادآوری حقیقت از طریق ایراد خطبه بود عمل کرد و در مسجد که به اجبار خواستند از او بیعت بگیرند به مهاجرین خطاب کرد و فرمود: «ای گروه مهاجر، حکومتی را که حضرت محمد آن را پیریزی کرد از دودمان او خارج نسازید و به خانههای خود وارد نکنید به خدا سوگند، خاندان پیغمبر به این کار سزاوارترند؛ زیرا در میان آنان کسی است که به مفاهیم قرآن و فروع و اصول دین احاطه کامل دارد و به سنتهای پیامبر آشناست و جامعه اسلامی را به خوبی میتواند اداره کند و جلو مفاسد را بگیرد و غنائم را عادلانه تقسیم کند، با وجود چنین فردی نوبت به دیگران نمیرسد، مبادا از هوا و هوس پیروی کنید که از راه خدا گمراه و از حقیقت دور میشوید»[۳۲]. پس از حضرت بعضی از یاران نزدیک امام(ع) با مردم صحبت کردند و اولویت و تقدم علی(ع) را تذکر دادند.
علی(ع) در این سخن کوتاه، حجت را برای مهاجر و انصار تمام کرد ولی ابوبکر و همفکرانش بر ادامه خلافت اصرار میورزیدند و اندرزهای خیرخواهانه علی(ع) و چند نفر از یاران با وفای او کمترین اثری نگذاشت و هر چه زمان هم به پیش میرفت نه تنها به سود امام نبود بلکه بر استحکام پایههای خلافت در اذهان مردم میافزود و مردم کمکم به آن حکومت تحمیلی خو گرفتند و او را به رسمیت شناختند و نه تنها نام امیرالمؤمنین(ع) به فراموشی سپرده شد، بلکه کار به جایی رسید که کسی جرأت نمیکرد درباره دریای فضایل علی(ع) لب بگشاید![۳۳].
تحلیل گردهمایی سقیفه
انصار به سرعت راهی سقیفه بنی ساعده شده و کاملاً مخفیانه برای خود گردهمایی تشکیل دادند و سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج را در حال بیماری در آن گردهمایی حاضر نمودند. سعد به فرزندش فرمان داد: از آنجا که به جهت بیماری قادر نیست صدایش را به همه حاضران برساند، هرگاه سخن میگوید، مطالب او را برای مردم تکرار کند، ازاینرو، سعد سخن میگفت: و فرزندش (قیس) گوش میداد و سپس با صدای بلند آن مطالب را برای مردم بازگو میکرد.
سعد خطاب به حاضران گفت: "شما در پذیرش دین الهی پیشی داشتهاید و در اسلام از ارج و فضیلتی برخوردارید که هیچ قبیلهای از عرب از آن برخوردار نیست، رسول اکرم(ص) سیزده سال میان قوم خود زندگی کرد و آنها را به پرستش خدا و ترک بتپرستی فرا خواند ولی تعدادی اندک به آن بزرگوار ایمان آوردند تا اینکه شما را فضیلت و کرامت بخشید و به دین خود اختصاص داد. شما با کسانی که نافرمانی او کردند به شدت برخورد کردید و بیش از دیگران با دشمنانش مبارزه نمودید و آنگاه خداوند در حالی که از شما خشنود بود، روح او را قبض نمود. در این موضوع با یکدیگر متحد و یکپارچه باشید زیرا شما از همه مردم به خلافت سزاوارتر و شایستهترید".
ولی از دیدگاه کسانی که این رخدادها را مورد بررسی قرار میدهند به دلایلی که در ذیل به بیان آنها خواهیم پرداخت، گردهمایی انصار در آغاز، در جهت اختصاص دادن میراث پیامبر به خود و غصب خلافت از صاحبان اصلی آن تشکیل نشد:
- نخبگان انصار نظیر: ابوایوب انصاری، حذیفه یمانی، براء بن عازب، عبادة بن صامت که در جنگ بدر شرکت کرده بودند، در این گردهمایی حضور نداشتند.
- انصار، سخنان و رهنمودهای پیامبر اکرم(ص) از جمله «پیشوایان دین از قریشاند» را به خوبی فهمیده و آنها را به خاطر سپرده بودند و بر آنچه در مورد عترت پاک پیامبر وارد شده بود، آگاهی داشتند و خود، در روز غدیر شاهد بودند که رسول خدا(ص) علی(ع) را به جانشینی خویش منصوب کرد و آنان را به پیروی از علی و اهل بیتش، سفارش فرمود ولی به مجرد اینکه متوجه شدند علی(ع) در حکومت نقشی کلیدی ندارد گفتند: ما با کسی غیر از علی بیعت نخواهیم کرد[۳۴].
- با عنایت به اینکه هنوز پیکر مطهر رسول خدا(ص) به خاک سپرده نشده بود، آیا با عقل سازگار بود که بزرگان قوم در مراسم دفن پیامبر خدا شرکت نکرده و به گردهمایی انتخاب جانشین، سرگرم باشند؟!
- میتوان گفت گردهمایی انصار به انگیزه تعیین سرنوشت خویش در حکومت جدید تشکیل شد؛ زیرا آنها پس از اینکه اطلاع یافتند قریش بنا دارد تصمیم خود را مبنی بر «عدم جمع بین نبوت و خلافت میان بنی هاشم» عملی سازد، دست به تشکیل چنین گردهمایی زدند و انگیزه آنان از تشکیل جلسه با انگیزههای سران قریش کاملا متفاوت بود. از سویی، ترس و بیم انصار پس از فتح مکه سابقهدار بود؛ زیرا از آن بیم داشتند که رسول اکرم(ص) پس از فتح مکه همراه با آنان به مدینه بازنگردد و طبیعی بود که از انزوای سیاسی و اداری نیز وحشت داشته باشند.
اگر قریش تصمیم گرفته بود خلافت را از علی(ع) که صاحب قانونی آن به شمار میآمد، دور کند بنابراین، نقش انصار که اکثریت مسلمانان را تشکیل داده و در نشر و گسترش اسلام نقش مؤثری داشتند، چه میشد؟!
گردهمایی انصار برای تصمیمگیری نهایی برگزار نشد بلکه تشکیل آن جهت بررسی احتمالاتی که در مسأله جانشینی پس از رسول خدا(ص) دور از انتظار نبود، انجام پذیرفت. از طرفی تمام انصار بر یک رای نبودند، بلکه در افق آن گردهمایی، اهداف و مقاصد متفاوتی نهان بود، و افراد، خواستههای ضد و نقیضی داشتند. ازاینرو، میبینیم برخی از آنان در پاسخ سعد بن عباده میگویند: نظر مناسبی دادی و به نیکی سخن گفتی، ما از آنچه تو بپسندی پا فراتر نمینهیم و زمام امور را به دست تو میسپاریم. سپس از سخن خود برگشتند و گفتند: اگر مهاجران نپذیرند و بگویند ما دوستداران و نزدیکان پیامبریم چه کنیم؟ دسته دیگری به پا خاسته و گفتند: امیری از ما و امیری از شما، سعد بن عباده در پاسخ به این پیشنهاد گفت: این نخستین گام شکست است[۳۵].
انصار با این عملکرد خویش در حقیقت فرصت سیاسی گرانبهایی مهیا ساختند ولی جناحی که در انتظار دستیابی به قدرت و در این قضیه نفع میبردند از آن بهرهبرداری کرده و به دور از ارزشها و احکام اسلام، دروازه گشاد نزاع و کشمکش را گشودند؛ زیرا در این قضیّه، حساب و مصلحت قبیله بر شرع و بر مصلحت رسالت اسلامی، مقدم شد.
عمر در مورد غافلگیر کردن انصار در سقیفه، اینگونه عذرتراشی میکند: "به خدا سوگند! ما مسألهای مهمتر از بیعت ابوبکر، نمیدیدیم، بیم داشتیم اگر مردم پراکنده شوند و بیعتی صورت نگیرد، پس از رفتن ما، انصار دست به بیعتی میزدند که ما ناگزیر میبایست بر خلاف میل باطنی خود از آنان پیروی کنیم و یا با آنها از در مخالفت درآییم که در این صورت فتنه و فساد به وجود میآمد...!"[۳۶]. بدینگونه، اوضاع سیاسی، وضعیتی پیچیدهتر و بغرنجتر به خود گرفت[۳۷].
آثار منفی سقیفه
- خودسری در تصمیمگیری: شرکتکنندگان در گردهمایی سقیفه سفارشات پیامبر اکرم(ص) را در مورد اهل بیت پاک وی، نادیده گرفتند و به دستورات صریح آن حضرت مبنی بر لزوم پیروی و تمسک به آنان، اهمیت قائل نشدند ـ فرضا ـ اگر از ناحیه رسول اکرم(ص) نیز سخنی درباره خلافت هیچ یک از خاندان آن بزرگوار صادر نشده بود و این خاندان از جنبه اصالت خانوادگی، خویشاوندی با پیامبر و اخلاق، جهاد، علم، عمل، ایمان و یا اخلاص بر دیگران امتیازی نداشته، بلکه مانند سایر صحابه به شمار میآمدند، از نظر عقل و شرع و عرف چه مانعی داشت که انجام بیعت را تا پایان مراسم کفن و دفن پیکر مطهر رسول اکرم(ص) به تأخیر اندازند؟![۳۸] انجام چنین عمل شتابزدهای از این افراد برای جبران خلائی که در پی وفات رسول خدا(ص) به وجود آمد، اگر قرار بود بر چیزی دلالت کند قطعا دلیل بر این بود که باید روایات و یا زمینهسازیهای قانونی رسول خدا(ص) در مورد اهل بیت را نادیده گرفت سپس به سرعت در پی به دست گرفتن زمام امور برآمد تا در صورت جریان امور به روال طبیعی، این سفارشات تأثیری بر جای ننهد. به همین دلیل عمر در مورد بیعت ابو بکر گفت: بیعت ابوبکر عملی بیتدبیرانه بود، خداوند مسلمانان را از شر آن مصون داشت، به هوش باشید اگر کسی دیگر بار چنین بیعتی انجام دهد او را بکشید[۳۹].
- این بیعت در جمع اهل حل و عقد که در به دست آوردن اجماع و نیز مشروعیت انتخاب، شرطی اساسی به شمار میآمد، انجام نپذیرفت؛ زیرا در سقیفه با طبقه برجسته صحابه نظیر علی(ع) و عباس و عمار یاسر و سلمان و خزیمه بن ثابت و ابوذر و ابوایوب انصاری و زبیر بن عوام و طلحه، و ابی بن کعب و بسیاری دیگر، مشورتی صورت نگرفت
- در شیوه بیعت گرفتن از مسلمانان، سختگیری و خشونت به کار گرفته شد و بسیاری از مسلمانان به زور وادار به بیعت شدند و تازیانه عمر در راستای اجرا و عملی شدن این بیعت نقش بزرگی ایفا کرد.
مفاهیم انحرافآمیز سقیفه:
- برتریجویی بر امت که با شعار «چه کسی در حکومت محمد با ما به ستیزه بر خواهد خواست؟!» نسبت به مسلمانان، اهانت روا داشتند.
- تبدیل معنای نبوت الهی و جانشینی رسول اکرم(ص)، به حاکمیتی فامیلی که قدرت و مشروعیت خود را از انتخاب افراد قبیله به دست میآورد نه از دستورات آیین مقدس اسلام.
- فرصت دادن به مسلمانان برای طرح تعدد قدرت و رقابت با کسی که خداوند طبق دستورات حکیمانهاش اطاعت وی را بر مردم لازم شمرده و به تمرد واداشتن مردم در برابر حاکم معصومی که به فرمان خدا منصوب شده بود چنانکه (در مسأله جانشینی پیامبر) اظهار داشتند: امیری از ما و امیری از شما.
- گردهمایی سقیفه زمینه مناسبی ایجاد کرد تا وجود امت و آراء آنان نادیده گرفته شود چنانکه یکبار دیگر این مسأله در زمان تعیین جانشینی عمر و بار سوّم هنگام مرگ عمر در شورایی که وی بر مسلمانان تحمیل کرد، تجسم یافت[۴۰].
سقیفه از دیدگاه امیرالمؤمنین(ع)
امام علی(ع) هیچگونه طمعی به دستیابی و تکیه زدن بر مسند خلافت نداشت. تمام سعی و تلاش وی در جهت تحکیم پایهها و ارکان اسلام و گسترش آن و سربلندی دین و دینداران و بیان عظمت و سیره و رفتار رسول اکرم(ص) و تشویق مردم در جهت پیمودن راه آن بزرگوار انجام میپذیرفت.
امام(ع) با اشتغال به انجام مقدمات خاکسپاری و نماز و دفن رسول خدا(ص) در اندیشهاش خطور نمیکرد که روزی خلافت از او سلب شود زیرا وی از ناحیه خدا و رسولش شایسته چنین مقامی بود.
ولی آنچه را مردم در دل نهان داشتند با سفارشاتی که رسول اکرم(ص) در غزوه احد و حنین، بر آن تأکید کرده بود منافات داشت و آز و طمع رسیدن به قدرت، آنان را واداشت تا در پی بهدستآوری حاکمیتی غیر حق برآیند.
بدین ترتیب، همانگونه که در شداید و سختیهای زمان حیات پیامبر، آن بزرگوار را تنها گذارده و از اطرافش پراکنده شدند این بار نیز بیآنکه جنازه مطهرش را به خاک بسپارند، آن را رها ساخته و در پی کسب قدرت برآمدند.
خبر گردهمایی سقیفه به خانه پیامبر اکرم(ص) که علی(ع) و بنی هاشم و یاران مخلص و باوفای حضرت پیرامون جسم شریف رسول خدا(ص) در آن گرد آمده بودند رسید. عباس عموی پیامبر به علی(ع) گفت: برادرزاده! دستت را بده تا با تو بیعت کنم، با این کار مردم خواهند گفت که: عموی رسول خدا(ص) با پسر عموی پیامبر بیعت کرده و بدینگونه حتی دو تن از مردم در بیعت با شما مخالفت نخواهند کرد. امام(ع) فرمود: «عمو جان! آیا واقعاً غیر از من کسی هست که خود را شایسته خلافت بداند».
عباس گفت: خواهی دانست. البته توطئههایی که صورت میپذیرفت بر امام(ع) پوشیده نبود. از اینرو، به صراحت به عمویش پاسخ داد: من نمیخواهمچنین بیعتی با من در پشت درهای بسته انجام پذیرد[۴۱].[۴۲]
مخالفان سقیفه
در پی آثار و نتایجی که سقیفه به جای نهاد و برندگان آن از شایستگی و لیاقت کافی برای سرپرستی امت بهرهمند نبودند، طبیعی به نظر میرسید که تعدادی از جناحها با آن به مخالفت برخیزند که از آن میان به سه گروه میتوان اشاره کرد:
نخست: جناح انصار که به ایجاد تشکل اسلامی پرداخته و از موقعیت اجتماعی بزرگی برخوردار بودند و در عرصه نامزدی و انتخاب میبایست روی آنها حساب کرد. این گروه با خلیفه و دو همراه وی در سقیفه بنی ساعده به نزاع پرداختند و میان آنها کشمکش به وجود آمد که قضیه به سود قریش تمام شد.
بدینسان، ابو بکر و هوادارانش در برابر انصار از دو جنبه سود بردند:
- ریشهدار بودن اندیشه وراثت دینی در ذهن عربها که بر همین اساس ابوبکر اظهار داشت: قریش خویشاوندان پیامبر و از همه مسلمانان به او نزدیکتر و به جانشینی و حکومت آن حضرت شایستهترند.
- شکافی که در صفوف انصار به وجود آمد و عدهای در مقام تأیید ابوبکر برآمدند و جمعی با او مخالفت کردند، نتیجه گرایشهای قبیلهای آنان و یا حسدورزی بعضی نسبت به برخی دیگر تلقی میشد و تمایل داشتند خود را به دربار هیئت حاکمه جدید نزدیک و به پست و مقامی دست یابند، چنانکه این پدیده به روشنی در سخنان اسید بن حضیر در سقیفه هویدا شد، آنجا که گفت: حتی اگر برای یکبار سعد را به امارت برگزینید، خزرجیان همواره بدین کار بر شما برتری میجویند و هرگز سهمی برای شما منظور نخواهند کرد. بنابراین بپا خیزید و با ابو بکربیعت کنید[۴۳].
در حقیقت گردهمایی سقیفه از دو ناحیه، ابوبکر را به قدرت رساند:
- به ضعف کشاندن نقش پایگاه مردمی امام علی(ع)؛ زیرا انصار با کاری که انجام دادند راهی را برگزیدند که بدانها اجازه نمیداد پس از سقیفه به جمع یاران امام علی بپیوندند و در مورد خلافت و سزاواری حضرت به آن، وارد عمل شوند.
- ابوبکر در گردهمایی انصار به عنوان تنها مدافع حقوق مهاجران عموما و حقوق قریش به گونهای خاص مطرح گردید؛ زیرا شرایط برای این کار کاملا مهیا و مناسب بود و آن دسته از سران مهاجر که اگر در سقیفه حضور داشتند، نتیجه کار بدینجا کشیده نمیشد، در آن جمع حاضر نبودند.
دوم: جناح امویان و در رأس آنها ابوسفیان که برای دستیابی به جایگاهی برجسته در حکومت، دارای مطامع سیاسی بزرگی بودند تا بدین وسیله بخشی از عظمت سیاسی خویش را در جاهلیت باز گردانند و ابوبکر و دار و دستهاش طبق شناختی که از سرشت امویان و خواستهها و تمایلات سیاسی و مادی آنان داشتند، با آنها همگرایی نشان دادند و در این راستا برای ابوبکر چندان مهم نبود تا در مورد برخی از اصول و مبانی و حقوق شرعی، کوتاه بیاید. به همین دلیل ابوبکر کلیه اموال مسلمانان و اموالی را که ابوسفیان به فرمان رسول(ص) بابت زکات گرد آورده بود یکجا به ابوسفیان بخشید و کسانی که در سقیفه برگ برندهای به دست آورده بودند به مخالفت امویان و تهدیدی که ابوسفیان انجام داد و سخنان هیجانآمیزش و تمایلی که به تأیید امام و بنی هاشم نشان داد، اعتنایی نکردند بلکه ابوبکر و دار و دسته اموی او در کمرنگ ساختن نقش بنی هاشم در حال و آینده، از این موقعیت استفاده کردند و کارهای حکومتی را در تعدادی از مراکز مهمّ دولتی در اختیار امویان قرار دادند.
سوم: جناح هوادار بنی هاشم و خواص آنان نظیر عمار و سلمان و ابوذر و مقداد و گروههای زیادی از مردم که حق قانونی خلافت را از آن خاندان بنی هاشم میدانستند و طبق فرموده رسول خدا(ص) در روز غدیر و بر اساس شیوههای سیاسی که با آن آشنایی داشتند، این خاندان را وارثان طبیعی رسول اکرم(ص) به شمار میآوردند و دلائل واهی و پوچی که طرفهای درگیر در سقیفه مطرح میکردند بر این گروهها تاثیرگذار نبود؛ زیرا اینان با مشاهده فعالیتهای هواداران سقیفه پی بردند که هدف آنها دستیابی به خواستههای خود و در اختیار گرفتن حکومت و اختصاص دادن آن به خویشتن است و این خود، هشداری تلقی میشد که حکومت اسلامی از مسیر صحیح خود خارج و منحرف شده است[۴۴].
نتایج سقیفه
ابوبکر و دار و دستهاش در برابر انصار و امویان به پیروزی دست یافتند و موقعیت را به عنوان خلیفه مسلمانان به دست گرفتند ولی این پیروزی وی را به تناقض سیاسی روشنی کشاند زیرا تنها پشتوانه و دلیل او در سقیفه تکیه بر اساس خویشاوندی با رسول خدا(ص) بود و به همین دلیل برای رسیدن به زمامداری دینی، مسلک وراثت را پایه نهاد.
ولی بنی هاشم به عنوان جناح مخالف سقیفه، اوضاع سیاسی را دگرگون ساخت و با همان دلایلی که ابوبکر و هوادارانش بر سایر جناحها چیره شده بودند با ابوبکر به احتجاج پرداخته و اظهار داشتند: اگر قرار است قریش برای دستیابی به خلافت، خود را از سایر عرب نسبت به رسول خدا(ص) سزاوارتر ببیند، بنی هاشم از سایر قریش سزاوارتر به خلافتاند.
امام علی(ع) با اعلان این مطلب فرمود: اگر مهاجران به واسطه خویشاوندی با رسول خدا(ص) اقامه دلیل میکنند ما قادریم بر ضد مهاجران اقامه دلیل کنیم و اگر دلیل و برهان آنها در برابر دلایل ما شکست خورد، تنها ما هستیم که قادر بر چنین ادّعایی هستیم، در غیر این صورت انصار بر ادعای خود باقی خواهند بود.
این موضوع را عباس در گفتوگوی خود با ابوبکر به وضوح بیان کرد و اظهار داشت: ابوبکر! تو ادعا میکنی و میگویی: ما شجره رسول خدا هستیم. باید بدانی که شما به منزله همسایگان آن درخت هستید و ما شاخههای آن را تشکیل میدهیم[۴۵].
امام علی(ع) در دل کسانی که در بازی سقیفه به پیروزی دست یافته بودند، منبع ترس و بیم تلقّی میشد و در برابر تمایلات و خواستهها و جاهطلبیهای آنان سدّی استوار به شمار میآمد. حضرت به خوبی میتوانست از وجود سودجویانی که تعداد آنها اندک نیز نبود و با وزش هر بادی به سویی متمایل میشدند و با هر صدایی همنوا میگشتند و آراء و موقعیتهای خود را در بازارهای سیاسی، ارزان عرضه میکردند، بهره بگیرد و از خمس و غلّات مزارع مدینه و درآمد کلان فدک، شکم آنها را سیر کند، ولی آن حضرت با کمالات انسانی و شخصیتی خود و جایگاه برجستهای که از آن برخوردار بود، دست به چنین کاری نزد، از سویی، وی قادر بود در برابر سران سقیفه با استناد به خویشاوندی نزدیک با رسول خدا(ص) که برگ برندهای در دست او بود دست به فعالیت بزند و بر ضد آنها اقامه دلیل و حجت نماید چنانکه آن بزرگوار در سخن خود به این مطلب اشاره دارد: «احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ»؛ پایه استدلال آنها درختی بود که میوههایش را تباه ساختند.
به همین جهت بود که اکثریت مردم نسبت به اهل بیت پیامبر قداست و احترام قائل بودند و این عمل، هیئت حاکمه را در بحران سیاسی دشواری قرار میداد که راه گریزی از آن نداشت، ولی امیر مؤمنان(ع) برتر از آن بود که دست به چنین اموری بزند؛ چراکه او مصلحت بزرگ اسلام را بر مصالح شخصی مقدم میداشت. حکومت وقت برای جلوگیری از احتمال حرکت امام(ع) در این مسیر، بین انتخاب دو راه مردد شد:
نخست: مسأله خویشاوندی را در امر خلافت به هیچ وجه پذیرا نشود و معنای این کار آن بود، لباس مشروعیتی که ابوبکر آن را در سقیفه به تن کرده بود، از وی برکنند.
دوم: خود هیئت حاکمه به تناقضگویی میافتاد زیرا آنها بر اجرای اصل خویشاوندی که در برابر سایر جناحها عنوان کرده بودند پافشاری داشتند، در صورتی که برای بنی هاشم نزدیکترین خویشاوندان رسول خدا(ص)، هیچ گونه حقی در حکومت در نظر نگرفتند و یا اگر حقی منظور میکردند در شرایطی نبود که مخالفت بنی هاشم در رویارویی با حکومت، تلقی شود. بدین ترتیب قدرت حاکم، راه دوم را برگزید[۴۶].[۴۷]
صحابه و اعتراض به خلافت سقیفه
صحابه برگزیده و نیکمردانی که در مطالبه حق قانونی خلافت امام علی(ع) در کنار آن بزرگوار قرار داشتند با صلابت و اطمینان و بیپرده و با براهین روشن و دندان شکن و دلایل صریح شرعی و با شیوهای که حاکی از علاقه به حقگرایی و حراست دولت اسلامی از انحراف بود به حکومت وقت، اعتراض نمودند.
این جمع برگزیده در مسجد رسول خدا(ص) حضور یافتند و خزیمه بن ثابت، از جمله اصحاب جلیلالقدر پیامبر از آن میان بپاخاست و گفت: مردم! آیا بیاد ندارید که رسول اکرم(ص) گواهی مرا به تنهایی پذیرفت و نیازی به گواهی دیگری در کنار من ندید، گفتند: آنچه میگویی صحیح است. وی اظهار داشت: پس من گواهی میدهم که از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: «اهل بیتم حق و باطل را از یکدیگر جدا میکنند، آنان پیشوایانی هستند که مردم باید از آنان پیروی کنند»؛ من آنچه را میدانستم گفتم و جز این وظیفهای ندارم شما خود دانید.
عمار یاسر نیز لب به اعتراض گشود و اظهار داشت: ای قریش و ای مسلمانان! اگر میدانید که چه بهتر! و اگر آگاهی ندارید، بدانید که اهل بیت پیامبرتان به آن حضرت سزاوارتر و به میراث او شایستهتر و به امور دین و مؤمنان آشناتر و نسبت به ملت و امتش خیرخواهتر از دیگرانند، بنابراین، از پیشوای خود اطاعت کنید، تا قبل از گرفتاری در بند گمراهی و ضعف و زبونی و تفرقه و پراکندگی و دست به گریبان شدن با فتنه و آشوب، حق را به اهلش برگردانید.
آنگاه سهل بن حنیف بپاخاست و اظهار داشت: ای قریشیان! گواهی میدهم رسول خدا(ص) را در مسجد دیدم دست علی بن ابی طالب را گرفته بود و میفرمود: "مردم! این شخص، علی است که پس از من پیشوای شماست و در زمان حیات و پس از رحلتم وصی من است، او دیون مرا ادا و به وعدههایم وفا میکند، وی نخستین کسی است که در کنار حوضم با من دیدار خواهد کرد، خوش به حال کسی که از او پیروی نماید و وای بر آن کس که از فرمان او سرپیچی کند و تنهایش بنهد. سپس ابو هیثم بن تیهان به پاخاست و گفت: گواهی میدهم آنگاه که رسول خدا(ص) در روز غدیر خم علی(ع) را به مردم معرفی کرد، انصار گفتند: پیامبر علی را به جانشینی خود معرفی نمود و برخی اظهار داشتند: او را معرفی کرد تا مانند رسول خدا(ص) مولا و سرور مردم باشد. در این زمینه بحث به درازا کشید، فردی را خدمت رسول خدا(ص) فرستادیم و راز مطلب را از آن بزرگوار جویا شدیم حضرت فرمود: او (علی) پس از من ولیّ و سرپرست مؤمنان و خیرخواهترین مردم به امت من است.
اکنون من به آنچه یاد دارم گواهی میدهم، هرکس خواست ایمان آورد وگرنه کفر بورزد، روز جدایی، میعاد همگان است.
سپس گروه دیگری از جمله ابوذر و ابوایوب انصاری و عتبة بن ابی لهب و نعمان بن عجلان و سلمان فارسی بهپاخاسته و بر ضد هواداران سقیفه اقامه دلیل کردند[۴۸].[۴۹]
امام علی(ع) و پیچیدگیهای سقیفه
با همه شگفتانگیزی مواضع امام(ع)، موضعگیری وی در مورد خلافت پس از رسول خدا(ص) شگفتآورتر به شمار میآمد؛ زیرا آیین الهی در هر زمان قهرمانی میطلبد که جان و مال خویش را در راه آن قربانی ساخته و سبب تقویت مکتب گردد و همین اصل علی(ع) را در «لیلة المبیت» به استقبال مرگ فرستاد و روز هجرت، پیامبر عظیم الشأن اسلام را به ساحل نجات رهنمون شد.
در رنج و دشواریهایی که علی(ع) پس از رحلت برادرش رسول خدا(ص) با آنها دست به گریبان بود زمینه قربانی کردن فرزندانش حسن و حسین برایش مهیا نبود زیرا اگر امام(ع) خویشتن را جهت قرار دادن خلافت در مسیری که خود، آن را قانونی میدانست، قربانی میکرد، پس از او کسی برای سروسامان دادن اوضاع، وجود نداشت و نوادگان رسول خدا(ص) در کودکی از چنان موقعیتی که امام در نظر داشت، برخوردار نبودند.
علی(ع) در سراسر زندگی، از ولادت در کعبه تا شهادت در مسجد کوفه، در جهت قربانی شدن در راه آرمان خویش در کمال آمادگی قرار داشت. امام(ع) در حقیقت، موقعیتی را قربانی ساخت که رسول خدا(ص) وی را بدان منصوب نموده بود. در راستای مصلحت بزرگی که پیامبر اکرم(ص) او را وصی و نگاهبان بر آن مقرر داشت، از زمامداری سیاسی ظاهری صرفنظر کرد.
امام(ع) بر سر چند راهی قرار گرفته بود که پیمودن هریک از آن راهها برایش سخت و دشوار مینمود:
- یا میبایست مانند سایر مسلمانان بدون هیچ مانعی با ابوبکر بیعت کند، بلکه با این کار از وجود خویش و منافع شخصی و مصالح آیندهاش حفاظت کند و در دستگاه حکومتی جاه و مقامی بیابد و از تکریم و احترام برخوردار باشد و چنین چیزی برای حضرتش ممکن نبود زیرا معنای امضای بیعت و ولایت ابوبکر، مخالفت با دستورات رسول خدا(ص) تلقی میشد و برای همیشه به انحراف ولایت و امامت، از مسیر اصلی و معنای حقیقی خود میانجامید و تلاشها و فداکاریهایی که رسول اکرم(ص) و امام علی(ع) در جهت تحکیم ارکان اسلام و پایههای خلافت قانونی مبذول داشته بودند، از میان میرفت و در نتیجه، مجموعه نظام اسلامی به انحراف کشیده میشد.
- و یا بسان فردی که خار در چشم و استخوان در گلو دارد، سکوت اختیار کند و بکوشد تا برای حفظ نظام اسلامی و مسلمانان راهی معتدل بپیماید تا بازدهی و آثار و نتایج آن با تأخیر انجام پذیرد.
- یا اینکه امام(ع) بر ضد خلافت ابوبکر، به جنبشی مسلحانه دست بزند و مردم را به سوی خود فرا خواند، اما چنین جنبشی چه نتیجهای میتوانست در بر داشته باشد؟ اینک ما در صددیم در پرتو شرایط تاریخی مربوط به آن لحظات دشوار، این موضوع را روشن نماییم.
معمولا حاکمان و فرمانروایان با اندک مخالفتی که در برابر خود احساس کنند، از قدرت کنار نمیروند و با آشنایی که از این خلفا داریم شدیداً در پی دستیابی به خلافت بودند و معنای این کار این بود که اینان از حکومت جدیدشان به دفاع برخواهند خاست. در چنین موقعیتی فوقالعاده، با عقل و منطق سازگار بود که سعد بن عباده برای اعلان جنگی دیگر جهت دستیابی به خواستههای سیاسیاش، فرصت را غنیمت بشمرد؛ زیرا به خوبی میدانیم زمانی که از او درخواست بیعت شد، وی حزب پیروز را به شورش تهدید کرد و گفت: «به خدا سوگند! تا تیر در ترکش دارم مبارزه خواهم کرد و نیزهام را از خونتان رنگین میسازم و میانتان شمشیر مینهم و همراه با خاندان و هوادارانم با شما خواهم جنگید و اگر جن و انس از شما پیشتبانی کنند با شما بیعت نخواهم کرد»[۵۰].
به گمان قوی، وی تهدید کرد که دست به شورش خواهد زد ولی جرأت نیافت، نخستین فردی باشد که بر روی خلافت موجود تیغ میکشد لذا تنها به تهدید شدیداللحنی که به منزله اعلان جنگ تلقی میشد اکتفا کرد و در انتظار ضعف و آشفتگی اوضاع بود تا به همراه دیگران دست به شمشیر ببرد. البته جا داشت که شورش سعد عملی شود و ترس و بیمش از میان برود و حزب حاکم در نظرش ضعیف جلوه کند زیرا او ندایی قوی را به حمایت از خویش ملاحظه کرد که آشکارا اعلان شورش میکند با این هدف که مهاجران را با قدرت شمشیر از مدینه براند و کار را از سر بگیرد. چنانکه حباب بن منذر در گردهمایی سقیفه همین موضوع را از زبان سعد آشکارا بیان کرد[۵۱].
البته بعد از بیان این ماجرا، تشکلات سیاسی امویان را در مسیر دستیابی به مقام و قدرت و نفوذی که سالهای پایانی جاهلیت در مکه از آن برخوردار بودند، نباید فراموش کرد. در آن دوران زمام شهر را در رویارویی با اسلام و حکومت نبوی، ابوسفیان بر عهده داشت، ولی اکنون "عتاب بن اسید بن امیّه"، فرمانروای بیچون و چرای آن سامان به شمار میآمد.
با بررسی اوضاع و شرایط تاریخی آن زمان[۵۲]، ملاحظه میکنیم وقتی رسول خدا(ص) دنیا را وداع گفت و خبر رحلت آن بزرگوار به مکه رسید، عتاب بن اسید بن ابو العاص بن امیه که از ناحیه رسول خدا(ص) فرمانروای آن دیار بود متواری و مخفی شد و اوضاع شهر متزلزل شد و مردمش در آستانه ارتداد قرار گرفتند. هرچند دلایل برگشتن آنها از دین قانعکننده نیست و آنگونه که برخی پژوهشگران قائلاند دلیل این واپسگرایی دینی این نبود که آنان پیروزی خویش را در پیروزی ابوبکر و پیروزی بر مردم مدینه بپندارد؛ زیرا خلافت ابوبکر در همان روز رحلت رسول اکرم(ص) سروسامان یافت و به گمان قوی خبر مربوط به خلافت، همزمان با خبر وفات پیامبر(ص) به مردم مکه رسید بلکه سبب این ماجرا این بود که: عتاب بن اسید در انتظار اتخاذ موضع سیاسی خاندان خویش بود، به همین دلیل متواری و مخفی شد و بدین وسیله اوضاع را آشفته ساخت تا دریابد چنانچه خشم ابوسفیان فرو نشسته و از اوضاع راضی است و با حاکمان به نتایجی رسیده که به سود خاندان اموی باشد یک بار دیگر در انظار مردم ظاهر شود و امور را به مسیر اصلی خود بازگرداند[۵۳].
بنابراین، در آن برهه، بین شخصیتهای اموی ارتباطات سیاسی کاملا برقرار و این معنا بیانگر قدرتی بود که خود را در آن سوی گفتههای ابوسفیان پنهان کرده بود؛ زیرا وقتی ابوسفیان بر ابوبکر و هوادارانش خشمگین شد گفت: دود فتنهای را مشاهده میکنم که جز خون چیزی آن را فرو نمینشاند و در مورد علی(ع) و عباس عموی وی گفت: سوگند به آنکه جانم در دست اوست، از آن دو پشتیبانی خواهم کرد[۵۴].
امویان در ایجاد بلوا و شورش و کودتا کاملا آمادگی داشتند و زمانی که از علی(ع) خواستند رهبری مخالفان را بر عهده گیرد حضرت به روشنی این معنا را دریافت و به خوبی میدانست که به حمایت و پشتیبانی آنان نمیتوان اطمینان کرد بلکه قصد دارند از طریق آن حضرت به اهداف خود دست یابند.
ازاینرو، امام(ع) درخواست آنها را نپذیرفت و انتظار میرفت در شرائط و اوضاعی که نظارهگر دشمنی و خصومت احزاب بودند، سر از اطاعت برتابند و از سویی در جهت حفظ مصالح خود، به قدرت زمامداران حاکم نیز مطمئن نبودند و معنای پراکندگی و جدایی آنان همین بود که از دین برگردند و مکه از مدینه جدا شود.
بنابراین، در آن شرایط، نهضت علوی اعلان مخالفتی خونین به شمار میآمد که در پی آن قطعا مخالفتهای خونبار دیگری با انگیزههای مختلف صورت میپذیرفت و زمینه برای فرصتطلبی آشوبگران و منافقان فراهم میگشت.
آن شرایط رنجبار، به علی(ع) اجازه نمیداد به تنهایی رویاروی قدرت حاکم بایستد بلکه جناحها با اهداف و انگیزههای گوناگونی با یکدیگر درگیر میشدند و نظام اسلامی در همان لحظاتی که باید مسلمانان پیرامون رهبری یکپارچهای گرد آیند و تمام توان خود را صرف مراقبت از فتنه و شورشهای برآمده از آن شرایط، نمایند، به تباهی و سقوط کشیده میشد[۵۵].
ازاینرو، امام علی(ع) میبایست راه میانهای را برگزیند تا بتواند بیشترین مقدار ممکن از اهداف الهی را که رسول اکرم(ص) او را مأمور اجرای آنها قرار داده بود، عملی سازد.
از همینجا پی میبریم که رسول خدا(ص) دو روش و یا یک شیوه دو مرحلهای برای امام علی(ع) در نظر گرفت که نخستین مرحله آن منصوب کردن وی به عنوان پیشوای قانونی و جانشین رسمی خود بود که آن را صریحا اعلان داشت و از مسلمانان برای آن حضرت بیعت گرفت و روز غدیر، بر حاضران و غایبان، اتمام حجت نمود.
پیامبر اکرم به عنوان رهبری سیاسی و کارآزموده، بصیرت و دوراندیشی و علاقمندی خود به امت و ارتباط همیشگی خود را به جهان غیب و دانش الهی که دین اسلام را آخرین آیین مقرر داشت که همه اهداف رسالتهای الهی بر اساس آن تحققپذیر میباشد، به تاریخ و همه معاصران خود به اثبات رساند؛ از این رهگذر و نیز از این جنبه که رسول خدا(ص) به خوبی میدانست که آگاهی مردم از رسالت اسلامی در عصر آن حضرت تا چه پایه است و تا چه اندازه محو ارزشهای رسالتاند و اینکه طبیعت جامعهای تازه مسلمان و پذیرای دولت رسول خدا دربردارنده تعصّبات و آداب و رسوم جاهلی است که ریشهکن ساختن آنها به سرعت و با شیوههای تربیتی کوتاهمدت، دشوار به نظر میرسید؛ و دیگر اموری که در شرایط موجود پیرامون پیامبر اکرم(ص) و دولت آن حضرت برای اهل نظر قابل درک است، هر پژوهشگری وجود برنامهریزی دراز مدتی را ضروری میبیند که بتواند در بلند مدت، ضامن اجرای اهداف بزرگ رسالت باشد؛ زیرا پس از نگرشی خاص به شیوههایی که جامعه را دستخوش تغییر میکرد، دستیابی به نتایجی مورد انتظار، از روند حرکت رسالت در آن برهه و جامعه، آن هم در کوتاه مدت، کاری محال و یا دشوار به نظر میرسید.
بنابراین پس از روگردانی امت یا عدم تسلیم آنان در برابر دستورات پیامبر در مرحله دوم باید صبر و پایداری از خود نشان داد و در سایه دولت اسلامی نوپا به برنامهریزی عملی دقیق در جهت کارهای تربیتی بنیادین پرداخت تا شرایط لازم برای به دست گرفتن زمام امور و اجرای آن برنامهها، مهیا شود و کلیه اهداف ممکن، برای اجرای صحیح و پسندیده این آیین جاودان، تحقق یابد[۵۶].
سخن امام علی(ع) پس از آگاهی از ماجرای سقیفه
چون ماجرای بیعت ابوبکر پایان گرفت و بیعتکنندگان با وی بیعت کردند، مردی نزد امیر مؤمنان که قبر پیامبر خدا را با بیل صاف میکرد، آمد و به او گفت: مردم با ابوبکر بیعت کردند و انصار، به سبب اختلاف داخلیشان خوار شدند و آزادشدگان فتح مکه[۵۷] به بیعت با آن مرد (ابوبکر)، مبادرت ورزیدند که مبادا [خلافت] به شما برسد. امام(ع) سرِ بیل را بر زمین زد و دستش را بر آن نهاد و گفت: "الف، لام، میم. آیا مردم گمان میبرند که رها میشوند تا [تنها به زبان] بگویند: ایمان آوردیم، و [آیا گمان میبرند که] آزمایش نمیشوند؟ و بیگمان، پیشینیانِ آنان را آزمودهایم و بیشک، خداوند، راستگویان و دروغگویان را معلوم میدارد. آیا آنان که کارهای زشت میکنند، گمان میبرند که بر ما پیشی میگیرند؟ چه بد حکم میرانند!"[۵۸][۵۹].[۶۰]
هجوم به خانه فاطمه(س)، دختر پیامبر(ص)
در کتاب أنساب الأشراف به نقل از سلیمان تَیمی و ابن عون آمده است: ابوبکر به دنبال علی(ع) فرستاد و از او بیعت خواست؛ [اما] او بیعت نکرد. پس عمر آمد و همراه او شعلهای از آتش بود. فاطمه(س) او را در آستانه در دید و فرمود: "ای پسر خطاب! آیا درِ خانهام را بر روی من آتش میزنی؟". گفت: آری، و این، آنچه را پدرت آورْد، استوارتر میکند[۶۱].
همچنین در کتاب تاریخ الطبری به نقل از زیاد بن کلیب نقل شده است: عمر بن خطاب به خانه علی(ع) که در آن، طلحه و زبیر و مردانی از مهاجران بودند، آمد و گفت: به خدا سوگند، یا [[[خانه]] را] با شما آتش میزنم، یا برای بیعتْ بیرون آیید. زبیر با شمشیر آخته، به سوی او بیرون دوید؛ اما [پایش] لغزید و شمشیر از دستش به زمین افتاد. پس بر او ریختند و دستگیرش نمودند[۶۲].[۶۳]
خودداری امام(ع) از بیعت
ابوبکر به دنبال علی(ع) فرستاد و او را فرا خواند. پس آمد و در حالی که مردمْ حاضر بودند، سلام داد و نشست. سپس روی به مردم کرد و گفت: "چرا مرا فرا خواندهای؟". عمر به او گفت: تو را برای بیعتی فرا خواندهایم که مسلمانان، بر آن اجتماع کردهاند. علی(ع) فرمود: "ای گروه! شما حکومت را از دست انصار گرفتید، با این استدلال که ابوبکر [با پیامبر(ص)] خویشاوند است؛ چون میپنداشتید که محمد(ص) از میان شماست. پس، آنان زمام امور را به شما سپردند و کار را به شما وا نهادند. من، با همان استدلالی که بر انصار احتجاج کردید، بر شما احتجاج میکنم. ما در زندگی و مرگ به محمد(ص) نزدیکتریم؛ چراکه ما، اهل بیت او و نزدیکترینِ مردم به او هستیم. پس اگر از خدا میترسید، با ما انصاف بورزید و در این امر، آنچه را انصار برای شما شناختند، شما نیز برای ما بشناسید". پس، عمر به او گفت: ای مرد! تو رها نمیشوی، مگر آنکه همانگونه که دیگران بیعت کردند، بیعت کنی. علی(ع) فرمود: "من هم از تو نمیپذیرم و با کسی که از او برای بیعت گرفتن سزاوارترم، بیعت نمیکنم". پس، ابو عبیدة بن جراح به او گفت: ای ابو الحسن! به خدا سوگند، تو به این امر به خاطر فضل و سابقه و خویشاوندیات سزاواری؛ اما مردمان بیعت کردند و به این پیرمرد، راضی شدند. پس تو هم به آنچه مسلمانان راضی شدند، راضی شو.
علی ـ که خداوند گرامیاش بدارد ـ فرمود: "ای ابو عبیده! تو امین این امتی. پس، از خدا درباره خودت پروا کن، که این روز، روزهایی در پشت سر دارد و برای شما شایسته نیست که حاکمیت و قدرت محمد(ص) را از خانه و درون اتاقش بیرون بکشید و به خانهها و درون اتاقهایتان ببرید؛ زیرا قرآن، در اتاقهای ما نازل شد و ما، معدن و منشأ علم و حکمت و دین و سنت و واجباتیم و ما از شما به کارهای مردم، آگاهتریم. پس، از هوا و هوس پیروی نکنید، که بیارزشترین سهم، نصیب شما میشود". بشیر بن سعد انصاری به سخن در آمد و گفت: ای ابو الحسن! به خدا سوگند، اگر مردم، این سخن را پیش از بیعت از تو شنیده بودند، دو نفر هم بر سر تو اختلاف نمیکردند و همه مردم با تو بیعت مینمودند؛ اما تو در خانهات نشستی و در این کار، حاضر نشدی و مردم پنداشتند که تو نیازی به خلافت نداری. اکنون هم بیعت با این پیرمرد، رخ داده [و به انجام رسیده است] و تو، اختیار کار خود را داری. علی(ع) به او فرمود: "ای بشیر، وای بر تو! آیا وظیفه این بود که [جنازه] پیامبر خدا را در خانهاش رها سازم و [هنوز] او را به مدفنش نبرده، بیرون بیایم و بر سر خلافت، با مردمْ کشمکش کنم؟!"[۶۴].[۶۵]
اعتراض امام(ع) به نتیجه اجتماع سقیفه
امام علی(ع) در خطبهای که از امر خلافت شِکوه میکند فرمود: "هان! به خدا سوگند، فلان شخص، جامه خلافت به تن کرد و میدانست که من، محور گردش آسیاب خلافتم. سیلاب [فضائل] از ستیغ بلندم ریزان است و مرغ [اندیشه] از رسیدن به قلهام ناتوان. پس، دامن از خلافت بر کشیدم و پهلو از آن پیچیدم و نیک اندیشیدم که یا بییاور بستیزم و یا بر این تیرگی و ظلمت، شکیب ورزم؛ ظلمتی که در آن، بزرگسالانْ فرتوت و خردسالانْ پیر گردند و مؤمن، تا لحظه دیدار پروردگارش، در آن به رنج و زحمت باشد. دیدم که شکیبایی خردمندانهتر است. پس با خاری در چشم و استخوانی در گلو و با این که میراثم را به تاراجرفته میدیدم، شکیب ورزیدم"[۶۶].[۶۷]
یاریخواهی امام(ع) از مهاجران و انصار
در کتاب سلیم بن قیس آمده است: سلمان گفت: چون شب شد، علی(ع) فاطمه(س) را بر درازگوشی سوار کرد و دست دو پسرش، حسن و حسین(ع) را گرفت و هیچ یک از اهل بدر، چه مهاجر و چه انصار را وا ننهاد، جز آنکه به منزلش رفت و حقش را به آنان یادآوری کرد و آنان را به یاری خود فرا خواند؛ اما جز ۴۴ نفر، هیچ کدام پاسخ مثبت ندادند. پس به آنان فرمان داد که صبح زود، سر تراشیده و با سلاحهایشان بیایند و تا به پای مرگ، پیمان ببندند. چون صبح شد، جز چهار تن [به وعده خود] وفا نکردند. به سلمان گفتم: آن چهار تن که بودند؟ گفت: من، ابوذر، مقداد و زبیر بن عوام. سپس علی(ع) شب بعد به نزد آنان آمد و سوگندشان داد. گفتند: صبح با تو میآییم؛ اما هیچ یک از آنان، جز ما [چهار تن] نیآمدند. و شب سوم هم به نزد آنان آمد و باز، جز ما کسی نیامد. چون خیانت و بیوفایی آنان را دید، خانهنشین شد و به گردآوری و کنار هم نهادن قرآن رو آورد و از خانهاش بیرون نیامد تا آنکه قرآن را گرد آورْد[۶۸].
و در کتاب تاریخ الیعقوبی در این باره آمده است: گروهی به گرد علی بن ابی طالب(ع) جمع شدند و به او پیشنهاد دادند تا از آنان برای خود، بیعت بگیرد. پس به آنان فرمود: "برای این کار، صبح، سر تراشیده نزد من آیید". صبح هنگام، جز سه نفر، هیچ کس نیامد[۶۹].[۷۰]
برخورد هوشیارانه امام(ع) با فتنه
در کتاب أنساب الأشراف به نقل از امام حسین(ع) از پدرش نقل شده است: ابو سفیان به نزد علی(ع) آمد و گفت: ای علی! با مردی از خوارترین تیره قریش، بیعت کردید! هان! به خدا سوگند، اگر بخواهی، بر ضد او از همه سو آتش بر افروزم و مدینه را از سواره و پیاده پُر کنم. علی(ع) پاسخ داد: "دیر زمانی است که تو با خدا و پیامبرش و نیز اسلام، نیرنگ میکنی؛ [ولی کارگر نمیافتد] و نیرنگ تو از آن، نکاسته است"[۷۱].[۷۲]
بیعت امام(ع) پس از درگذشت فاطمه(س)
در کتاب الکامل فی التاریخ به نقل از زُهْری آمده است: علی(ع) و بنی هاشم و زبیر، شش ماه پایداری نمودند و با ابوبکر بیعت نکردند، تا آنکه فاطمه ـ که خدا از او خشنود باد ـ درگذشت. آنگاه با او بیعت کردند[۷۳]. در کتاب صحیح البخاری به نقل از عایشه نقل شده: فاطمه، دختر پیامبر(ص)، به ابوبکرپیام داد که میراث خود از پیامبر خدا را میخواهد، که [میراثش] آنچه را خداوند، بیجنگ و خونریزی در مدینه نصیب پیامبر(ص) کرده بود و نیز فدک و باقیمانده خمس خیبر... را شامل میشد؛ اما ابوبکر، از اینکه چیزی از آنها را به فاطمه باز گردانَد، خودداری ورزید. از اینرو، فاطمه بر ابوبکر خشمناک شد و با او قهر کرد و تا هنگام مرگ با او سخن نگفت.
فاطمه پس از پیامبر(ص) شش ماه زیست و چون وفات یافت، همسرش علی او را شبانه دفن کرد و ابوبکر را از آن آگاه نساخت و خود بر او نماز خواند. علی در زمان حیات فاطمه، نزد مردم، آبرویی داشت؛ ولی چون فاطمه درگذشت، مردم، با علی چنان رفتار نمودند که گویی او را نمیشناختند. پس با ابوبکر به مصالحه برخاست و با وی بیعت کرد؛ اما در آن چند ماه [که فاطمه زنده بود، هرگز]بیعت نکرد[۷۴].[۷۵]
انگیزههای بیعت امام(ع) پس از خودداری
- بیم اختلاف: امام علی(ع) در خطبهاش پیش از جنگ جمل فرمود: چون پیامبر(ص) قبض روح شد، ما، خانواده و خاندان و وارثان و خویشان او و سزاوارترینِ مردم به او بودیم و با ما در این امر، کشمکش نمیشد. پس، حکومت پیامبرمان را از ما گرفتند و به دیگران سپردند و به خدا سوگند، اگر از اختلاف مسلمانان و بازگشتشان به کفر هراسی نبود، تا سر حد توانمان، آن را دگرگون میساختیم[۷۶].
- بیم ارتداد: امام باقر(ع) فرمود: چون مردم کردند آنچه در بیعت با ابوبکر کردند، هیچ چیز از فراخوانی امیر مؤمنان به سوی خود مانع نشد، مگر توجه به مردم و بیم آنکه از اسلام باز گردند و به پرستش بتها روی آورند و به یگانگی خداوند و رسالت خدایی محمد(ص) گواهی ندهند... [پس،] از سر ناچاری و بییاوری بیعت کرد[۷۷].
- بی یاور بودن: در کتاب الکافی به نقل از سدیر آمده است: نزد ابو جعفر (امام باقر)(ع) بودیم و آنچه را مردم پس از پیامبرشان کردند و امیر مؤمنان را خوار داشتند، یاد نمودیم. پس، مردی از آن میان گفت: خدا تو را به سلامت دارد! پس، عزت و شوکت بنی هاشم و افراد آنها چه شد؟ امام باقر(ع) فرمود: "چه کسی از بنی هاشم باقی مانده بود؟ جعفر و حمزه که[۷۸] نبودند و با علی(ع) تنها دو مرد ناتوان و خوار و تازهمسلمان (عباس و عقیل) بودند که از آزاد شدگان فتح مکه بودند. هان! به خدا سوگند، اگر حمزه و جعفر حاضر بودند، کار آن دو (ابو بکر و عمر) به آنجا نمیرسید و اگر شاهد ماجرا بودند، خود را فدا میکردند"[۷۹].
- اجبار: امام صادق(ع): به خدا سوگند، علی(ع) بیعت نکرد تا آنکه دید دودْ داخل خانهاش شد[۸۰].[۸۱]
زمینههای موفقیت سقیفه
- دشمنی قریش: در کتاب نثر الدر به نقل از ابنعباس چنین آمده است: میان علی(ع) و عثمان، گفتگویی در گرفت. عثمان گفت: من چه کنم که قریش[۸۲]، شما (بنیهاشم) را دوست ندارند. شما در جنگ بدر از آنها هفتاد تن را کشتید؛ هفتاد نفری که سیمایشان چون گوشوارههای زرین بود و بینیشان پیش از لبهایشان آب مینوشید[۸۳].[۸۴]
- حسادت: در کتاب الأمالی، مفید به نقل از ابو هیثم بن تَیهان، پیش از جنگ جمل نقل شده است: ای امیرمؤمنان! حسادت قریش بر تو، دو گونه است: نیکان آنها به سبب همچشمی در فضیلت و یا بلندی مرتبت، حسادت ورزیدند و بدکاران آنها بدخواهانه بر تو حسد بردند. خداوند نیز بدین سبب، اعمالشان را هیچ انگاشت و بارشان را سنگین ساخت. راضی نشدند که با تو برابر شوند؛ بلکه خواستند از تو پیشی گیرند. پس، هدف، از آنها دور ماند و به پایان راه نرسیدند. تو سزاوارترینِ قریش به حاکمیت بر قریش هستی؛ [چرا که] پیامبرشان را در زندگی، یاری کردی و پس از مرگ، حقوقش را از سوی او ادا نمودی. به خدا سوگند، ستم و سرکشیشان، جز به خودشان باز نمیگردد. و ما یاران و یاوران تو هستیم. پس، هر فرمانی داری، بفرما[۸۵].[۸۶]
بیعت ابوبکر از دیدگاه عمر
در کتاب تاریخ الیعقوبی به نقل از عمر بن خطاب آمده است: بیعت با ابوبکر، ناگهانی (و بیمقدمه) بود و خداوند، شرش را حفظ کرد. پس اگر کسی دوباره آن گونه کرد، او را بکشید[۸۷].[۸۸]
احتجاج به کلام غاصبین
پس از رحلت نبی اکرم(ص)، آنگاه که انصار در سقیفه بنی ساعده جمع. شدند تا خلیفهای برای مسلمانان و یا حداقل برای انصار انتخاب کنند، ابوبکر و عمر و ابوعبیده در جمع آنان شرکت کرده، گفتند: جانشین پیامبر باید از میان قبیله و عشیره او باشد و عرب نمیپذیرد که شخصی از غیر خاندان رسول الله بر او حکم براند. این استدلال مورد قبول قرار گرفت و زمینه را برای خلافت ابوبکر آماده ساخت. بنابر گزارش طبری کلام ابوبکر در آن جلسه چنین بود: «مهاجرین، اولیا و بستگان پیامبرند و سزاوارترین مردم به جانشینی او هستند، و کسی غیر از ظالمان با آنان مخالفت نمیکند»[۸۹]. استدلال عمر نیز این بود: به خدا قسم عرب امارت شما (انصار) را نمیپذیرد؛ چون پیامبر از غیر شما است؛ ولی آنان ولایت کسانی را که نبوت در خاندان آنها است، میپذیرند و این دلیل روشن و حجت محکم ما است. چه کسی در جانشینی و خلافت محمد با ما منازعه میکند - در حالی که ما بستگان و نزدیکان اوییم - غیر از فرو رفته در باطل و پیشرونده به سوی هلاکت...[۹۰].
دقت در این گزارش نشان دهنده آن است که تنها دلیل برای مقدم داشتن مهاجرین بر انصار، انتساب آنان به رسول خدا(ص) بوده است و به جز این امتیاز، برتری از آن انصار بوده است؛ چه آنان بودند که رسول الله(ص) و مسلمانان را پناه دادند و شهر و خانه خود را در اختیار آنان نهادند؛ آنان بودند که شهرشان بارها مورد تهاجم مشرکین قرار گرفت، و به واقع آنان سبب گسترش اسلام در منطقه بودند. اکنون در شهر آنان، مسلمانان به دنبال تعیین خلیفه هستند و چه کسی از صاحب خانه به آن منصب سزاوارتر است؟ ولی تمامی این مزایا، در برابر آن تک امتیاز مهاجرین رنگ باخت. انصار، نسبتی با پیامبر نداشتند و از عشیره او محسوب نمیشدند و در فرهنگ عرب پذیرفته نبود که کسی از غیر بستگان نسبی پیامبر، جانشین او گردد. اما اگر نزدیکی به پیامبر ملاک خلافت است، امام علی(ع) نزدیکترین کسان به او نبود؟ آوردهاند که پس از آنکه توطئه سقیفه تثبیت شد، امام را از آن با خبر ساختند و امام به تحلیل ادعاهای هر دو گروه پرداخت. سید رضی در مقدمه نهج البلاغه میگوید: چون به امیرالمؤمنین(ع) خبر دادند که پس از رسول اکرم(ص)، در سقیفه چه گذشت، فرمود: انصار چه گفتند؟ جواب دادند: سخن آنان این بود که از ما امیری و از شما امیری. فرمود: چرا بر آنان حجت نیاوردید که رسول خدا(ص) سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهکارانشان در گذرید؟ گفتند: در این چه حجتی است؟ فرمود: اگر امارت از آن آنان میبود، سفارش آنان را کردن درست نمینمود. سپس پرسید: قریش چه گفتند؟ جواب دادند: حجت آوردند که آنان درخت رسولند. فرمود: حجت آوردند که درختند و خلافت را بردند و خاندان رسول(ص) را که میوهاند تباه کردند[۹۱].
و این شعر نیز که به امام منسوب است بر همین معنا دلالت دارد: «فَإِنْ كُنْتَ بِالشُّورَى مَلَكْتَ أُمُورَهُمْ *** فَكَيْفَ بِهَذَا وَ الْمُشِيرُونَ غُيَّبٌ وَ إِنْ كُنْتَ بِالْقُرْبَى حَجَجْتَ خَصِيمَهُمْ *** فَغَيْرُكَ أَوْلَى بِالنَّبِيِّ وَ أَقْرَبُ»[۹۲]؛ «اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی، چه شورایی بود که رأی دهندگان در آنجا نبودند و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی، دیگران از تو به پیامبر نزدیکتر و سزاوارتر بودند»[۹۳]. روشن است که استدلال فوق، جدال به احسن است تا ناراستی عمل اصحاب سقیفه را نشان دهد وگرنه جانشینی رسول الله(ص) باید مبتنی بر صلاحیت فردی و نص نبوی باشد و نزدیکی و دوری نسبی، تأثیری در آن ندارد. سخن صحیح در این میان، کلامی است که سید رضی در خصائص الائمه نقل کرده است. آنگاه که استدلالات مهاجرین و انصار به خدمت امام عرضه شد، ایشان فرمود: «وَا عَجَباً أَ تَكُونُ الْخِلَافَةُ بِالصَّحَابَةِ وَ لَا تَكُونُ بِالصَّحَابَةِ وَ الْقَرَابَةِ وَ يُرْوَى وَ الْقَرَابَةِ وَ النَّصِّ»؛ شگفتا! آیا جانشینی پیامبر به صحابی بودن است، ولی به صحابی بودن و قرابت نیست؟ در نقلی دیگر از سید رضی، پایان سخن علی(ع) خطاب به مردم، این گونه بوده است: «... آیا به قرابت و نص نیست؟»[۹۴].[۹۵]
منابع
پانویس
- ↑ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص۳۸۵.
- ↑ آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ الطبقات الکبری، ج ۲، ص۲۶۷.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ به روایت اهل تسنن رحلت پیامبر روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول سال یازدهم و به روایت محدثان شیعه روز دوشنبه ۲۸ صفر همان سال است.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص۵۲۸.
- ↑ استبدوا بهذا الأمر فاته لکم دون الناس. فاجابه باجمعهم ان قد وفقت فی الرای و اصیت فی القول؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۸؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۴۶۳؛ ج۳، ص۱۳۵؛ نهایة الارب، ج۱۹، ص۳۰؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۸۳.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۶.
- ↑ عویم بن ساعدة بن عائش بن قیس از انصار و تیره اوس و از بدریون بود (اسدالغابة، ج۳، ص۳۰۳) و معن بن عدی بن جد بن عجلان از تیرههای اوس بود که در غزوات بدر و احد و خندق همراه پیامبر بود (اسد الغابة، ج۵، ص۲۲۹).
- ↑ (کسی آنها را فرستاده بود یا به ابتکار شخصی خودشان به این کار دست زده بودند نمیدانیم؟) تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۲۳؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۵۸.
- ↑ (ابوبکر، عمر و ابوعبیده؛ حداقل این سه تن بودند) انساب الاشراف، ج۱، ص۵۸۱؛ العقد الفرید، ج۵، ص۳۲۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۶؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۷.
- ↑ نَحْنُ عَشِيرَةُ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ أَوْسَطُ الْعَرَبِ أَنْسَاباً؛ السقیفة و فدک، ص۵۶؛ عقد الفرید، ج۲، ص۱۳؛ عیون الاخبار، ج۲، ص۲۳۳؛ البیان و التبیین، ج۳، ص۱۴۷ فکنا معشر المهاجرین اول الناس اسلاما و نحن عشیرته و اقاربه و دو رحمة؛ السنن الکبری (للبیهقی)، ج۶، ص۲۷۳؛ فتح الباری، ج۷، ص۳۱؛ تاریخ الخمیس، ج۲، ص۱۶۸؛ السیرة الحلبیة، ج۳، ص۵۰۵.
- ↑ لن یعرف العرب هذا الأمر الا لهذا الحی من قریش و هم اوسط العرب نسبا و دارا؛ صحیح البخاری، ج۷، ص۱۷۰؛ السیرة النبویة، ج۲، ص۶۵۹؛ الطبقات الکبری، ج۲، ص۲۰۶؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵؛ مرأة الزمان، ج۴، ص۲۶۴؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۷.
- ↑ توضیح آنکه این سفارش پیغمبر حاکی از آن است که در میان انصار امیر نباید باشد و امیر باید از غیر انصار باشد و آن غیر انصار باید نسبت به انصار اینگونه باشد که به آنها احسان کند و از بدیهای آنها بگذرد. اینکه آنها میگویند مِنَّا أَمِيرٌ وَ مِنْكُمْ أَمِيرٌ بر خلاف فرمایش پیغمبر است. و معلوم میشود اماره و فرمانروایی در میان انصار نیست و باید فرمانروایی در میان غیر انصار باشد و حرفهای انصار بر خلاف سفارش پیغمبر است و آنها محکوماند.
- ↑ نهج البلاغة (صبحی صالح)، ص۹۸۷.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۲۵؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۵۸.
- ↑ السقیفة و فدک، ص۵۷؛ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۰۵ و ۲۲۰؛ الطبقات الکبری، ج۳، ص۱۳۵؛ الکامل، ج۲، ص۳۲۹؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۴.
- ↑ (فقههای اهل سنت این تعداد را برای رسمی شدن یک خلیفه و امام در مقام خلافت و امامت کافی دانستهاند.) الاحکام السلطانیة، ص۷.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۱؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۲، ص۳۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۳؛ مرآة الزمان، ج۴، ص۲۶۶.
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۲۷؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۵۸.
- ↑ السقیفة و فدک، ص۴۶؛ شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱، ص۲۱۹.
- ↑ عقد الفرید، ج۳، ص۶۳.
- ↑ عبدالله بن سبا، ص۱۲۱.
- ↑ رواه أبو مخنف لوط بن يحيى الأزدي عن محمد بن سائب الكلبي و أبي صالح و رواه أيضا عن رجاله عن زائدة بن قدامة قال كان جماعة من الأعراب قد دخلوا المدينة ليمتاروا منها فشغل الناس عنهم بموت رسول الله(ص) فشهدوا البيعة و حضروا الأمر فأنفذ إليهم عمر و استدعاهم و قال لهم خذوا بالحظ و المعونة على بيعة خليفة رسول الله(ص) و اخرجوا إلى الناس و احشروهم ليبايعوا فمن امتنع فاضربوا رأسه و جبينه قال فو الله لقد رأيت الأعراب قد تحزموا و اتشحوا بالأزر الصنعانية و أخذوا بأيديهم الخشب و خرجوا حتى خبطوا الناس خبطا و جاءوا بهم مكرهين إلى البيعة و أمثال ما ذكرناه من الأخبار في قهر الناس على بيعة أبي بكر و حملهم عليها بالاضطرار كثيرة و لو رمنا إيرادها لم يتسع لهذا الكتاب فإن كان الذي ما ادعاه المخالف من إكراه من أكره على بيعة أمير المؤمنين(ع) دليلاً على فسادها مع ضعف الحديث بذلك فيكون ثبوت الأخبار بما شرحناه من الأدلة على بيعة أبي بكر موضحة عن بطلانها؛ الجمل (المفید)، ص۵۹.
- ↑ تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۲۲؛ الکامل، ج۲، ص۳۳۱؛ نهایة الارب، ج۱۹، ص۳۶.
- ↑ چهار صد مرد از این قبیله در فتح مکه با پیامبر همراه بودند. این تنها آماری است که از مردان جنگی این قبیله در دست داریم (السیرة النبویة، ج۲، ص۴۲۱).
- ↑ جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۲۹؛ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۵۸.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۵۸.
- ↑ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، تجلی امامت ص۵۳۰.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۳ چاپ مؤسسه اعلمی.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۴، مؤسسه اعلمی حوادث سال ۱۱.
- ↑ صحیح بخاری، کتاب المحاربین، ج۶، حدیث ۶۴۴۲؛ سیره ابن هشام، ج۴، ص۳۰۸؛ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۷ چاپ مؤسسه اعلمی.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۶۳.
- ↑ النص و الاجتهاد، سید شرف الدین، ج۲۵ چاپ اسوة.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۶۱، به صحیح بخاری کتاب الحدود، باب رجم الحبلی مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۷۴.
- ↑ الامامة و السیاسة، ص۲۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۷۶.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۳۱.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۷۸.
- ↑ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۶، ص۵.
- ↑ برای آگاهی بر شرح ماجرا به کتاب «فدک فی التاریخ» شهید صدر، ص۸۴- ۹۶ و تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۹ و ۴۵۰ (حوادث السقیفه) مراجعه شود.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۸۱.
- ↑ تاریخ ابو الفدا، ج۱، ص۱۵۶؛ خصال صدوق، ص۴۳۲؛ احتجاج طبرسی، ج۱، ص۱۸۶.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۸۸.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۹۵ چاپ مؤسسه اعلمی.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۵۹، در ماجرای سقیفه حباب بن منذر گفت به خدا سوگند! اگر شما بخواهید کار را از سر میگیریم.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۲۳، خبر وفات رسول اکرم(ص) زمانی که فرمانروایی مکه را عتاب بن اسید بن ابو العاص بن امیه عهدهدار بود، بدانجا رسد.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۹ وقتی خلیفه اول معاویه پسر ابوسفیان را به فرمانروایی رساند، جوش و خروش ابوسفیان فرو نشست و گفت ابوبکر حق خویشاوندیاش را ادا کرد خداوند ارتباط خویشاوندی ابوبکر را قطع نکند.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۴۴۹.
- ↑ فدک فی التاریخ شهید صدر، ص۱۰۲- ۱۰۵.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲ ص۱۹۵.
- ↑ منظور، آن دسته از قریش هستند که در فتح مکه هنوز مسلمان نشده بودند و پیامبر(ص) فرمان داد کهکسی آنان را به اسارت نگیرد تا بلکه مسلمان شوند.
- ↑ عنکبوت: آیات ۱- ۴.
- ↑ الارشاد، ج ۱، ص۱۸۹.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ أنساب الأشراف، ج ۲، ص۲۶۸.
- ↑ تاریخ الطبری، ج ۳، ص۲۰۲.
- ↑ محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ الردة، ص۴۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ «الإمام علی(ع)- فی خُطبَةٍ تَشتَمِلُ عَلَی الشکوی مِن أمرِ الخِلافَةِ-: أما وَاللهِ لَقَد تَقَمصَها فُلانٌ وإنهُ لَیعلَمُ أن مَحَلی مِنها مَحَل القُطبِ مِنَ الرحا، ینحَدِرُ عَنی السیلُ ولا یرقی إلَی الطیرُ، فَسَدَلتُ دونَها ثَوباً، وطَوَیتُ عَنها کشحاً، وطَفِقتُ أرتَئی بَینَ أن أصولَ بِیدٍ جَذاءَ، أو أصبِرَ عَلی طَخیةٍ عَمیاءَ، یهرَمُ فیهَا الکبیرُ، وَیشیبُ فیهَا الصغِیرُ، ویکدَحُ فیها مُؤمِنٌ حتی یلقی رَبهُ! فَرَأَیتُ أن الصبرَ عَلی هاتا أحجی، فَصَبَرتُ وفِی العَینِ قَذی، وفِی الحَلقِ شَجاً، أری تُراثی نَهباً» (نهج البلاغة، خطبه ۳).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ کتاب سلیم بن قیس، ج ۲، ص۵۸۰، ح ۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۱۲۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ أنساب الأشراف، ج ۲، ص۲۷۱.
- ↑ محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۱۴.
- ↑ صحیح البخاری، ج ۴، ص۱۵۴۹، ح ۳۹۹۸.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ «الإمام علی(ع)- مِن خُطبَتِهِ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ-: إن النبِی(ص) حینَ قُبِضَ کنا نَحنُ أهلَ بَیتِهِ، وعُصبَتَهُ، ووَرَثَتَهُ، وأولِیاءَهُ، وأحَق خَلقِ اللهِ بِهِ، لا نُنازَعُ فی ذلِک... فَانتَزَعوا سُلطانَ نَبِینا مِنا، ووَلوهُ غَیرَنا، وَایمُ اللهِ فَلَولا مَخافَةُ الفُرقَة بَینَ المُسلِمینَ أن یعودوا إلَی الکفرِ لَکنا غَیرنا ذلِک مَا استَطَعنا!» (الجمل، ص۴۳۷).
- ↑ «الإمام الباقر(ع): إن الناسَ لَما صَنَعوا ما صَنَعوا إذ بایعوا أبا بَکرٍ، لم یمنَع أمیرَ المُؤمِنینَ(ع) مِن أن یدعُوَ إلی نَفسِهِ إلانَظَراً لِلناسِ، وتَخَوفاً عَلَیهِم أن یرتَدوا عَنِ الإِسلامِ؛ فَیعبُدُوا الأَوثانَ، ولا یشهَدوا أن لا إلهَ إلااللهُ، وأن مُحَمداً رَسولُ اللهِ(ص)... وبایعَ مُکرَهاً؛ حَیثُ لَم یجِد أعواناً» (الکافی، ج ۸، ص۲۹۵، ح ۴۵۴).
- ↑ «الإمام علی(ع)- مِن خُطبَتِهِ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ-: إن النبِی(ص) حینَ قُبِضَ کنا نَحنُ أهلَ بَیتِهِ، وعُصبَتَهُ، ووَرَثَتَهُ، وأولِیاءَهُ، وأحَق خَلقِ اللهِ بِهِ، لا نُنازَعُ فی ذلِک... فَانتَزَعوا سُلطانَ نَبِینا مِنا، ووَلوهُ غَیرَنا، وَایمُ اللهِ فَلَولا مَخافَةُ الفُرقَة بَینَ المُسلِمینَ أن یعودوا إلَی الکفرِ لَکنا غَیرنا ذلِک مَا استَطَعنا!» (الجمل، ص۴۳۷).
- ↑ الکافی، ج ۸، ص۱۸۹، ح ۲۱۶.
- ↑ «الإمام الصادق(ع): وَاللهِ ما بایعَ عَلِی(ع) حَتی رَأَی الدخانَ قَد دَخَلَ عَلَیهِ بَیتَهُ» (الشافی، ج ۳، ص۲۴۱).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ هرجا سخن از «قریش» در برابر علی(ع) باشد، مقصود، «قریش سیاسی» یا همان قُریشیانِ غیر بنیهاشماند. (م)
- ↑ کنایه از تکبر و بزرگمنشی آنهاست، همچون «باد در دماغ داشتن» در فارسی. (م)
- ↑ نثر الدر، ج ۲، ص۶۸.
- ↑ الأمالی، مفید، ص۱۵۵، ح ۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۱۵۸.
- ↑ محمد محمدی ریشهری|محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ «هُمْ أَوْلِيَاؤُهُ وَ عَشِيرَتُهُ وَ أَحَقُّ النَّاسِ بِهَذَا الْأَمْرِ مِنْ بَعْدِهِ وَ لَا يُنَازِعُهُمْ فِي ذَلِكَ إِلَّا ظَالِمٌ»؛ (طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۲).
- ↑ «وَ اللهِ لَا تَرْضَى الْعَرَبُ أَنْ تُؤَمِّرَكُمْ وَ نَبِيُّهَا مِنْ غَيْرِكُمْ وَ لَكِنَّ الْعَرَبَ لَا تَمْتَنِعُ إِلَى تَوَالِي أَمْرِهَا مَنْ كَانَتِ النُّبُوَّةُ فِيهِمْ وَ أُولُو الْأَمْرِ مِنْهُمْ وَ لَنَا بِذَلِكَ عَلَى مَنْ خَالَفَنَا الْحُجَّةُ الظَّاهِرَةُ وَ السُّلْطَانُ الْبَيِّنُ فَمَا يُنَازِعُنَا سُلْطَانُ مُحَمَّدٍ وَ نَحْنُ أَوْلِيَاؤُهُ وَ عَشِيرَتُهُ إِلَّا مُدْلٍ بِبَاطِلٍ أَوْ مُتَجَانِفٌ بِإِثْمٍ أَوْ مُتَوَرِّطٌ فِي الْهَلَكَةِ...». (طبری، تاریخ الطبری، ج۳، ص۲۱۸).
- ↑ «لما انتهت إلى أمير المؤمنين(ع) أنباء السقيفة بعد وفاة رسول الله(ص) قال(ع): ما قالت الأنصار؟ قالوا: قالت: منا أمير و منكم أمير. قال(ع): فَهَلَّا احْتَجَجْتُمْ عَلَيْهِمْ بِأَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) وَصَّى بِأَنْ يُحْسَنَ إِلَى مُحْسِنِهِمْ وَ يُتَجَاوَزَ عَنْ مُسِيئِهِمْ قَالُوا وَ مَا فِي هَذَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ فَقَالَ(ع) لَوْ كَانَ الْإِمَامَةُ فِيهِمْ لَمْ تَكُنِ الْوَصِيَّةُ بِهِمْ ثُمَّ قَالَ(ع) فَمَا ذَا قَالَتْ قُرَيْشٌ قَالُوا احْتَجَّتْ بِأَنَّهَا شَجَرَةُ الرَّسُولِ(ص) فَقَالَ(ع): احْتَجُّوا بِالشَّجَرَةِ وَ أَضَاعُوا الثَّمَرَةَ»؛ (نهج البلاغه خطبه ۶۷؛ سیدرضی، خصائص الائمه، ص۸۶).
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۱۹۰؛ خصائص الائمه(ع)، ص۱۱۱.
- ↑ نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهیدی، ص۳۹۳.
- ↑ سیدرضی، خصائص الائمه، ص۱۱؛ نهج البلاغه، حکمت ۱۸۱.
- ↑ طباطبایی، سید محمد کاظم، مقاله «ادله و نصوص امامت علی»، دانشنامه امام علی ج۳ ص۲۲۹.