امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
- این مدخل از زیرشاخههای بحث اهل بیت پیامبر خاتم است. "امام حسن مجتبی" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
- در این باره، تعداد بسیاری از پرسشهای عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امام حسن مجتبی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.
امام حسن | |
---|---|
نقش | امام دوم شیعیان |
نام | حسن بن علی |
کنیه | ابومحمد |
زادروز | ۱۵ رمضان، سال ۳ق. |
زادگاه | مدینه |
مدت امامت | ۱۰ سال (۴۰-۵۰ق) |
مدفن | بقیع، مدینه |
محل زندگی | مدینه، کوفه |
لقب(ها) | مجتبی، سید، زکی، سبط |
پدر | امام علی |
مادر | حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها |
همسر(ان) | ام بشیر، خوله، ام اسحق، حفصه، هند، جعده |
فرزند(ان) | زید، ام الحسن، ام الحسین، حسن، عمر، قاسم، عبدالله، ابوبکر، عبدالرحمن، حسین، طلحه، ام عبدالله، ام سلمه، رقیه |
طول عمر | ۴۸سال |
مقدمه
- امام ابومحمد حسن بن علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب، پیشوای دوم شیعیان و مسلمانان جهان، نخستین نوزادی است که در خاندان رسالت دیده به جهان گشود و تولد او رسول خدا(ص) را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند[۱] فرخنده امام علی بن ابیطالب(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) و مولود مبارکی است که آفتاب پرفروغ چهرهاش در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت در مدینه به جهان، روشنایی بخشید[۲].
- شیخ مفید مینویسد: فاطمه(س) در روز هفتم ولادت امام حسن(ع) او را در پارچهای از حریر بهشتی که جبرئیل برای پیامبر(ص) از بهشت آورده بود، پیچید و نزد پیامبر آورد و آن حضرت او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او قربانی کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و محدثان نقل کردهاند؛ همچنین، احمد بن احمد بن صالح تمیمی نیز این ماجرا به سند خود از امام صادق(ع) روایت کرده است[۳].
- به دستور رسول خدا(ص) پس از روز هفتم تولد، به مقدار وزن موهای امام حسن(ع) به فقرا و بینوایان، نقره صدقه دادند[۴]. عمر مبارک امام حسن مجتبی(ع) هنگام رحلت جانسوز رسول خدا(ص) هفت سال و چند ماه[۵] و بنا به نوشته برخی، هشت سال بود [۶].[۷].
برترین نسب
- امام حسن مجتبی و برادرش، امام حسین(ع)، فضیلتهایی دارند که دیگران از آنها بیبهرهاند؛ زیرا ایشان دو سبط و دو ریحانه رسول خدا(ص) و بهترین جوانان اهل بهشتاند. جد ایشان، رسول خدا(ص) و پدر بزرگوارشان، علی بن ابیطالب بن عبدالمطلب بن هاشم و مادر اطهر ایشان، فاطمه بتول، دختر حضرت محمد(ص)، سرور زنان در دنیا و آخرت است[۸].
- نقل شده است، روزی معاویه بن ابیسفیان به امام حسن مجتبی(ع) گفت: "بالای منبر برو و ما را موعظه کن!" امام حسن(ع) برخاست و پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای مردم! هر کس مرا میشناسد که میشناسد، و هر کس که مرا نمیشناسد، من، حسن بن علی بن ابیطالب میباشم؛ من، پسر برترین زنان عالم، فاطمه دختر پیامبر اسلام هستم؛ من، پسر بهترین خلق خدا میباشم؛ من، پسر رسول خدا هستم؛ من، فرزند صاحب فضائل و مناقب میباشم؛ من، پسر صاحب معجزات و دلائل میباشم؛ من، فرزند امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب هستم؛ من، آن کسی میباشم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم حسین، دو سرور بزرگ جوانان اهل بهشت میباشیم؛ من، پسر رکن و مقام، فرزند مکه و منی، پسر مشعر و عرفات هستم".
- معاویه چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در سخنرانی حضرت سؤال انحرافی مطرح کرد و امام حسن(ع) نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای خلق خدایم؛ من، پسر محمد مصطفایم". معاویه از بیم آنکه سخنان آن حضرت موجب شورش مردم علیه او و آشوب در حکومت وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"[۹].
- همچنین در جنگ جمل، حضرت امیرالمؤمنین(ع) محمد بن حنفیه را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به جنگ برو و شتر عایشه را پی کن!" وقتی محمد بن حنفیه به میدان جنگ رفت، گروهی از لشکریان عایشه که از قبیله بنوضبه بودند، حمله محمد بن حنفیه را دفع کرده؛ مانع کار وی شدند. وقتی محمد با ناامیدی به سوی پدرش باز میگشت، امام حسن(ع) نیزه را از او گرفت و به میدان نبرد رفته، ضربهای به شتر عایشه زد و بازگشت. هنگامی که امام حسن نزد امیرالمؤمنین بازگشت، ابن حنفیه اثر خون را در نوک نیزه امام حسن(ع) دید و از اینکه نتوانسته بود مأموریت پدر را انجام دهد، خجلت زده شد. پس امام علی(ع) به محمد بن حنفیه فرمود: "نگران نباش! زیرا حسن پسر پیامبر اسلام است و تو پسر علی هستی (و مسلماً مقام پسر پیامبر از هر نظر از پسر علی بالاتر است)"[۱۰].
- نقل شده است، روزی امام حسن مجتبی(ع) هنگام طواف کعبه شنید که مردی میگوید: این آقا پسر فاطمه زهراست؛ امام مجتبی(ع) به وی فرمود: "بگو پسر علی بن ابیطالب(ع) است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"[۱۱].
- اندیشمندان فرهیخته توجه دارند که موضعگیری امام حسن مجتبی(ع) درباره سخنان این شخص و انتساب خود به امیرالمؤمنین علی(ع) به این دلیل بوده که اینگونه سخنان را کسانی میگفتند که میخواستند از این راه مقام امام امیرالمؤمنین علی(ع) را پایین آورند و البته چنین تبلیغات سوء را حزب بنیامیه به سرکردگی دشمن دیرینش، معاویه بن ابیسفیان که بردگان آزاد شده دیروز[۱۲] و پادشاهان آن روز بودند، انجام میدادند، تا جایگاه والای علی(ع) در جامعه تضعیف شود. لذا امام حسن(ع) به مقابله با آن تبلیغات مسموم و سخنان نابخردانه برخاسته، سخنانی را که نشانه عظمت و جایگاه والا و یگانه امام علی(ع) بود، بیان میفرمود، و البته به افتخار فرزندی یگانه بانوی اسلام، حضرت فاطمه زهرا(ع) نیز بارها اشاره میفرمود و به آن میبالید.
- نقل شده است، روزی نزد هارون الرشید از صفات امیر المؤمنین علی بن ابیطالب(ع) سخن گفته شد و هارون از پدرانش روایاتی را نقل کرد؛ مانند روایت عبدالله بن عباس که میگوید: ما نزد رسول خدا بودیم که فاطمه زهرا(ع) گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب گریه ایشان پرسید؛ فاطمه(س) در پاسخ گفت: "یا رسولالله، حسن و حسین، مدتی است از خانه بیرون رفته و هنوز باز نگشتهاند"؛
- پیامبر(ص) فرمود: "گریه مکن که حق - جل و علا - ایشان را آفریده و به ایشان رحیمتر است".
- سپس برای سلامتی ایشان دعا کرد و از خداوند متعال محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: "ای محمد! غم مخور و اندوه مبر که ایشان فاضلان در دنیا و آخرتاند و پدرشان از ایشان بهتر ست، و ایشان در حظیره بنی النجار در خواباند. و حق سبحانه و تعالی فرشتهای برای حفظ ایشان به آنجا فرستاده است".
- ابن عباس میگوید: رسول خدا(ص) برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که حسن و حسین(ع) دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیدهاند و فرشته به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. پیامبر(ص) امام حسن(ع) را برداشت و آن فرشته امام حسین(ع) را و مردم چنین میدیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس ابوبکر و ابوایوب انصاری گفتند: "یا رسولالله! اجازه دهید یکی از این دو کودک را ما برداریم"؛
- فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در دنیا و آخرتاند و پدرشان از ایشان بهتر است"[۱۳]. بعد از آن فرمود: "سوگند به خدا! امروز شرف و بزرگواری و جایگاه ایشان را به خاطر اینکه خداوند فرموده است، برای شما بیان میکنم". پس از آن، خطبهای خواند و فرمود: "ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر جد و جده خبر کنم؟"
- گفتند: "بلی یا رسولالله!"
- فرمود: "حسن و حسیناند که پدر ایشان، علی بن ابیطالب و مادرشان، فاطمه بنت محمد است؛ آیا شما را به بهترین مردم از نظر عمو و عمه خبر کنم؟"
- گفتند: "بلی یا رسولالله!"
- فرمود: "حسن و حسیناند که عموی ایشان، جعفر بن ابیطالب و عمه ایشان، ام هانی بنت ابوطالب است. ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر دایی و خاله خبر کنم؟"
- گفتند: بلی "یا رسولالله(ص)!
- فرمود: "حسن و حسین، که دایی ایشان، قاسم، پسر رسول خداست و خاله ایشان، زینب، دختر رسول خداست؛ بدانید و آگاه باشید که پدر و مادر و جد و جده و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشتاند و کسی که ایشان را و دوستدار ایشان را دوست بدارد، در بهشت است"[۱۴].[۱۵].
نامگذاری امام حسن(ع)
- امیر المؤمنین(ع) میفرمایند: "چون ولادت حسن بن علی(ع) نزدیک شد، رسول خدا(ص) به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود آنجا حاضر شوند و چون فرزند، متولد شد، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ بگویند که نسبت به هر کس این کار را انجام دهند، از شر شیطان محفوظ خواهد ماند و چون او را نزد رسول خدا(ص) آوردند، به جای اولین شیر، آب دهان مبارک در دهان وی انداخت و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»[۱۶].[۱۷].
اصلاح نقل تاریخی
- از روایات و نقلها به دست میآید که اسماء بنت عمیس[۱۸]، همسر جعفر بن ابی طالب طیار[۱۹] به هنگام ازدواج امام علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) و تولد و نامگذاری اولین نوزاد خاندان رسالت، امام حسن مجتبی(ع) حضور داشته است، ولی پژوهشهای صورت گرفته تاریخی خلاف این موضوع را ثابت میکند و اندیشمند گرانمایه، اربلی در کشف الغمه و آیت الله استاد محمد هادی یوسفی غروی در موسوعة التاریخ الاسلامی به این مطلب اشاره کردهاند.
- ابن ابوالفتح اربلی در این باره مینویسد: روایات بسیاری بر این مطلب تأکید دارند که اسماء بنت عمیس در شب زفاف فاطمه(س) حاضر بوده و این، در حالی است که اسماء بنت عمیس به همراه شوهرش، حضرت جعفر بن ابی طالب که سرپرستی مهاجران به حبشه را به عهده داشت، در حبشه بوده است و به همراه وی در سال ششم هجری به مدینه بازگشتند و بر این اساس، این بانوی بزرگوار هنگام ازدواج علی و فاطمه که در ذی الحجه سال دوم هجری صورت گرفت، در مدینه نبوده است و زنی که در ازدواج حضور داشته، خواهر وی، سلمی بنت عمیس، همسر حمزة بن عبدالمطلب بوده است.
- اربلی در پاسخ این پرسش که چرا در منابع و مصادر چنین خطایی صورت گرفته است، میگوید: شاید چون اسماء بنت عمیس نزد راویان حدیث نسبت به خواهرش شهرت بیشتری داشته است، لذا این مسئله از وی روایت کردهاند و یا اینکه یک راوی در نقل مطلب، اشتباه کرده است و دیگران نیز از وی کردهاند[۲۰]
- استاد یوسفی غروی در این باره میفرمایند: از تاریخ وفات فاطمه بنت اسد (سال چهارم هجری) به دست میآید که وی بعد از تولد امام حسن(ع) از دنیا رفته است ولی در زمان ازدواج فاطمه(س) و نیز میلاد امام حسن(ع) از او یادی نشده و به جای او از اسماء بنت عمیس یاد شده است و این نام نیز تصحیف شده نام اسماء بنت یزید بن سکن انصاری، قابله و خطّابه معروف (خواستگاری کننده زنان)[۲۱] مدینه بوده و این، دلیل اشتباه راویان حدیث است؛ زیرا در آن زمان، اسماء بنت عمیس به همراه همسرش به حبشه هجرت کرده بود و آنها در سال ششم هجری (یعنی سه سال پس از تولد امام حسن(ع)) به مدینه بازگشتند[۲۲].
- جابر بن عبدالله میگوید: پس از تولد امام حسن(ع)، مادرش، حضرت زهرا(ع) به علی(ع) فرمود: "برای مولود جدید نامی انتخاب کن". امیرالمؤمنین(ع)فرمود: "من در این کار از رسول خدا پیشی نمیگیرم؛ پس به رسول خدا(ص) گفتند که برای آن نوزاد نامی انتخاب کند؛ پیامبراکرم(ص) در پاسخ ایشان فرمود: "من منتظرم تا خداوند متعال دستور نامگذاری او را بدهد"؛ پس خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: "برای محمد(ص) فرزندی متولد شده است؛ اکنون در نزد او حاضر شو و تولد فرزندش را به وی تبریک بگو و به محمد(ص) اطلاع بده که علی بن ابیطالب(ع) نسبت به تو مانند هارون به موسی(ع) است؛ اکنون مولود جدید خود را به نام فرزند هارون بنام؛" پس از این فرمان، جبرئیل از سوی خداوند برای پیامبر(ص) پیام آورد و گفت: "نام فرزند علی را نام فرزند هارون قرار بده!".
- پیامبر(ص) فرمود: "نام فرزند هارون چه بود؟"
- جبرئیل گفت: "وی شبر نام داشته است"؛
- پیامبر اکرم(ص) فرمود: "زبان من عربی است"؛
- جبرئیل گفت: "فرزندت را "حسن" نام بگذار"[۲۳].
- ابوداود عمر بن سعد حفری به سند خود گفته است: چون فاطمه(س)، حسن بن علی(ع) را به دنیا آورد، رسول خدا(ص) در گوش حسن(ع) اذان گفت. قبیصه و ابوالمنذر گفتهاند که پیامبر(ص) در گوش حسن(ع) نماز خواند[۲۴].
- اربلی از کتاب فردوس نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود: "من مأمورم که نام این پسر را حسن بگذارم"[۲۵]. و همو از سلمان فارسی روایت میکند که پیامبر(ص) فرمود: "هارون نبی دو پسر خود را شبر و شبیر نام نهاد و من دو پسر خود را حسن و حسین نامیدم که همان نام عربی فرزندان هارون است"[۲۶].[۲۷].
کنیه و القاب امام حسن(ع)
- کنیه آن حضرت ابومحمد است اما برای حضرتش القاب فراوانی نقل کردهاند، مانند: تقی، طیب، زکی، سید، سبط و ولی. البته برترین آنها از نظر رتبه، "سید" است؛ چرا که رسول خدا(ص) این لقب را به او عنایت کرده و او را به آن وصف کرده است. در حدیثی آمده است، رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ»؛ همچنین گفتهاند، القاب آن حضرت؛ وزیر، تقی، قایم، طیب، حجت، سید، سبط و ولی است[۲۸].[۲۹].
سیمای ظاهری امام حسن(ع)
- حضرت امام حسن مجتبی(ع) از نظر سیمای ظاهری و چهره خود شبیهترین مردم به جد مکرمش، رسول خدا(ص) بود و در این باره مؤرخان و محدثان و به خصوص محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود و دولابی در الذریة الطاهرة و دیگران روایاتی را نقل کردهاند. ابن سعد نیز در الطبقات الکبری نقل میکند که از ابوجحیفه[۳۰] پرسیده شد: آیا پیامبر(ص) را دیدهای؟ گفت: آری؛ همانندترین مردم به او حسن بن علی(ع) بود[۳۱].
- ابوداود، عمر بن سعد حفری از عقبة بن حارث نقل میکند: روزی همراه ابوبکر بودم که از کنار حسن بن علی(ع) گذشت. پس او را برداشت و بر دوش خود نهاد و گفت: "پدرم فدای این پسر باد. که شبیه پیامبر است"[۳۲].
- همچنین از امام علی(ع) نقل شده است: حسن(ع) از سر تا سینه و حسین(ع) از سینه به پایین، به پیامبر اکرم(ص) شباهت دارند[۳۳].
- ابوهریره نقل میکند که پیامبر(ص) فرمود: "هر کس مرا در خواب ببیند، چهره راستین خودم را دیده است که شیطان به چهره من درنمیآید". راوی عاصم بن کلیب گوید: پدرم میگفت این موضوع را برای ابن عباس نقل کردم و گفتم که من پیامبر(ص) را در خواب دیدم؛ ابن عباس پرسید: "به راستی]او را به خواب دیدی؟
- گفتم: آری، به خدا سوگند که آن حضرت را به خواب دیدم؛
- ابن عباس پرسید: "آیا حسن بن علی را به یاد آوردی؟"
- گفتم: آری به خدا، به ویژه حالت راه رفتن به جلو [او را[(که خمیدگی داشت)؛
- ابن عباس گفت: "آری، حسن بن علی شبیه پیامبر(ص) بود"[۳۴].
- نقل شده است، روزی میان عدهای درباره اینکه چه کسی از اهل بیت پیامبر(ص) به آن حضرت شبیهتر بوده است، گفتگو شد و عبدالله بن زبیر از آنجا عبور میکرد و با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان پیش آمد و گفت: "من برای شما میگویم که از میان اهل بیت پیامبر حسن بن علی(ع) شبیهترین افراد به آن حضرت و در نظر او محبوبتر بود"[۳۵].
- احادیث بسیار با الفاظ متفاوت درباره اینکه حسن بن علی(ع) شبیهترین اهل بیت به رسول خدا(ص) بوده است، در جوامع حدیثی و تاریخی نقل شده است[۳۶].
- از احمد بن محمد بن ایوب مغیری روایت شده است: صورت حسن بن علی(ع) سفید و سرخی بر آن غالب و چشمهای مبارکش سیاه و گشاده و هر دو گونهاش لطیف و هموار و خط باریک و مستقیمی از موی از سینه مبارکش تا ناف کشیده شده بود و موی محاسن مبارکش، زیاد و گردنش در صفا مثل ابریق نقره و اندام و استخوانهای مفاصلش بزرگ و قوی و میان هر دو شانهاش عریض و بلندی قد او میانه بود؛ نه بلند و نه کوتاه. او بهترین و نیکوترین مردم از لحاظ چهره و محاسن مبارکش سیاه رنگ و مجعد و خود نیکو بدن بود[۳۷].[۳۸].
نزول آیات در شأن امام حسن(ع)
- خداوند متعال در آیه مباهله ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۳۹] به پیامبر خود دستور میدهد که به نجرانیان بگو: ما با زنان و فرزندان و جان خودمان جمع شده، مباهله میکنیم. در این واقعه، مصداق خارجی ﴿أَبْنَاءَنَا﴾ کسی جز دو فرزند فاطمه(س) و علی(ع)؛ یعنی امام حسن و امام حسین(ع) نیستند[۴۰]. و تمام مفسران و مؤرخان درباره این واقعه و مصداق آن همنظر هستند.
- عیاشی در تفسیر خود در ذیل آیه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِيقٌ مِنْهُمْ يَخْشَوْنَ النَّاسَ كَخَشْيَةِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْيَةً وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ لِمَنِ اتَّقَى وَلَا تُظْلَمُونَ فَتِيلًا﴾[۴۱] از امام باقر و امام جعفر صادق(ع) روایت میکند که فرمودهاند: "به خدا قسم! سازش امام حسن(ع) با معاویه برای این امت از هرچه که آفتاب بر آن میتابد، بهتر است. به خدا سوگند! این آیه درباره امام حسن(ع) نازل شده است. این آیه درباره اطاعت کردن از امام است؛ وقتی مردم از خدا خواستند که بجنگند و بر آنان واجب شد که در رکاب امام حسن(ع) بجنگند، گفتند: "پروردگارا! چرا جنگیدن را بر ما واجب کردی؟ کاش ما را تا زمان نزدیکی به تأخیر میانداختی""[۴۲].
- نیز در تفسیر عیاشی از امام صادق(ع) نقل شده که آن حضرت فرموده است: "آیه ﴿كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ در شأن امام حسن(ع) نازل شده است؛ زیرا خدا آن حضرت را مأمور کرد که از جنگ با معاویه خودداری کند". آنگاه فرمود: آیه ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ﴾[۴۳] در شأن امام حسین(ع) نازل شده است؛ زیرا خدا بر آن حضرت و عموم اهل زمین واجب کرده که در رکاب ایشان بجنگند"[۴۴].
- پس از شهادت امام علی(ع) امام حسن(ع) در سخنرانی خود فرمود: "من از همان خانوادهای هستم که محبت و مودت آنها طبق آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا﴾[۴۵] بر هر مسلمانی واجب شده است؛ و فرمود: "اقتراف حسنه" مودت ما خانواده است. حسین بن علی(ع) نیز درباره آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[۴۶] فرمود: "آن خویشاوندانی که خدا به مودت با آنها دستور داده و خیر و برکت را در آن خاندان نهاده، خویشاوندی ما خاندان است که حق ما را بر هر مسلمان واجب کرده است"[۴۷].[۴۸].
اوصاف و کرامات امام حسن(ع)
- گروهی از امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق(ع) روایت کردهاند که: امام حسن مجتبی(ع) از نظر صورت و سیرت حسن و بزرگی، شبیهترین مردم به رسول رسول خدا(ص) بوده است. روزی فاطمه(س) امام حسن و امام حسین(ع) را نزد رسول خدا(ص) که بیمار بود، آورد گفت: "ای رسول خدا! اینها فرزندان تواند؛ آیا از تو چیزی به ارث خواهند برد؟"
- پیامبر(ص) فرمود: "سیرت و سیادت من از آن حسن است و بخشندگی و شجاعت من از آن حسین". و به نقل دیگر، آن حضرت فرمود: "هیبت و سیادت من از آن حسن و جرأت و جود من از آن حسین است"[۴۹].
- از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودهاند: "در سالی حسن بن علی(ع) پیاده به مکه میرفت و دو پایش ورم کرد. پس، در راه، یکی از بستگانش به ایشان گفت: "اگر بر مرکب سوار شوید، این ورم فرو مینشیند"؛
- فرمود: "نه هرگز؛ وقتی به این منزل پیشرو برسیم، مرد سیاهی پیش تو خواهد آمد که روغنی با خود دارد، آن را بدون اینکه درباره قیمت آن چانه بزنی بخر!"
- وی گفت: "پدر و مادرم قربانت! ما به هیچ منزلی نرسیدیم که چنین کسی در آنجا باشد و چنین دوائی بفروشد؟!"امام حسن(ع) به او فرمود: "چرا؛ آن مرد در نزدیکی توست؛ اندکی به آن منزل مانده"، پس از پیمودن اندکی از مسیر، به ناگاه آن مرد سیاه نمایان شد. پس امام حسن(ع) به آن مرد فرمود: "به نزد این مرد برو و دارو را از او بگیر و بهایش را به او بده!"
- وقتی او به نزد آن مرد سیاه رفت، آن مرد سیاه به او گفت: "ای جوان، این روغن را برای چه کسی میخواهی؟"
- او گفت: "برای حسن بن علی(ع)"؛
- آن مرد سیاه گفت: "مرا نزد آن حضرت ببر". او نیز آن مرد سیاه را به نزد امام حسن(ع) آورد؛ آن مرد سیاه به امام حسن مجتبی(ع) گفت: "پدر و مادرم به قربانت! من نمیدانستم شما به این دارو نیاز دارید و شما خود این را میدانید؛ من در برابر آن بهائی نمیگیرم؛ همانا من غلام شما هستم ولی شما دعا کنید که خداوند پسر سالمی به من بدهد که دوستدار شما خانواده باشد؛ زیرا من همسر خود را در حال زایمان رها کردم و آمدم؛"
- امام حسن(ع) به او فرمود: "به منزلت برو که خدا به تو پسر سالمی بخشیده و او از شیعیان ماست"[۵۰].
- از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: "سالی حسن بن علی(ع) برای به جا آوردن عمره از منزل خارج شد و مردی از فرزندان زبیر که به امامت آن حضرت عقیده داشت، همراه ایشان بود آنها در راه در کنار برکهای در زیر درخت خرمایی که از بیآبی خشکیده بود به استراحت پرداختند. همراهان برای امام حسن(ع) زیر آن نخل خشک و برای فرزند زبیر زیر نخل دیگری مقابل آن حضرت زیراندازی انداختند. آن فرد به بالا نگریست و گفت: "اگر این نخل، رطبی داشت ما از آن میخوردیم"؛
- امام حسن(ع) به او فرمود: "تو رطب میخواهی؟"
- او گفت: "آری"؛ پس آن حضرت دست به آسمان برداشت و دعایی کرد؛ فوراً آن نخل، سبز شد و رطب آورد. *ساربانی که شتر از او کرایه کرده بودند، گفت: "به خدا جادو است!"
- امام حسن(ع) به او فرمود: "وای بر تو! جادو نیست، بلکه دعای مستجاب پسر پیامبر است". پس، از درخت خرما بالا رفته و خرمایش را چیدند و برای آنها آوردند که به اندازه ایشان بود"[۵۱].
- محمد بن اسحاق گوید: پس از پیامبر(ص) هیچ کس به مقام و شرافت حسن بن علی(ع) نرسید؛ هرگاه حسن(ع) از منزلش بیرون میآمد و در جایی مینشست، مردم اطراف او جمع میشدند تا آن زمان که راهها بسته میشد و پس از آن، به منزلش بازمیگشت. من در راه مکه او را دیدم، در حالی که از مرکبش پائین آمده بود و پیاده راه میرفت و مردم هم از وی پیروی کرده، پیاده حرکت میکردند، سعد بن ابی وقاص نیز در کنار ایشان پیاده راه میرفت[۵۲].
- نقل شده است، امام حسن(ع) از هفت سالگی در مجلس پیامبر اسلام(ص) حاضر میشد و مطالب وحی را میشنید و حفظ میکرد؛ آنگاه نزد مادرش میآمد و آنچه را که حفظ کرده بود، شرح میداد. پس هرگاه امیرالمؤمنین علی(ع) نزد حضرت فاطمه زهرا(ع) میآمد، بخشی از وحی خدا را از آن بانو میشنید، و به او میفرمود: "یا فاطمه! این مطلب را از کجا میگوئی؟"
- او میفرمود: "پسرت، حسن برایم گفته است". روزی حضرت امیر(ع) در خانه پنهان شد و امام حسن(ع) مانند همیشه نزد مادرش فاطمه(س) آمد تا آنچه را که از پیامبر(ص) شنیده بود، شرح دهد، ولی نتوانست سخن بگوید. فاطمه زهرا(ع) از این حالت او تعجب نمود! امام حسن(ع) فرمود: "مادر جان! تعجب نکن! حتما شخص بزرگواری به سخن من گوش میدهد و گوش دادن وی مرا از سخن گفتن بازداشته است!". سپس امیرالمؤمنین(ع) از جای خود بیرون آمد و امام حسن(ع) را در آغوش کشید و بوسید[۵۳].
- روزی به امام حسن(ع) گفته شد: تو بزرگی مخصوصی داری!
- ایشان فرمود: "بلکه من عزتمند هستم، چنانکه خدا در قرآن و در آیه هشتم سوره منافقون میفرماید: "عزت برای خدا و رسول و مؤمنین خواهد بود".
- و اصل بن عطا میگوید: امام حسن(ع) سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان را داشت[۵۴].
- در جنگ صفین؛ عبیدالله بن عمر امام حسن(ع) را صدا زد و گفت: "میخواهم تو را نصیحت کنم". وقتی امام حسن(ع) به او توجه کرد، او گفت: "مردم بغض پدرت را داشتند و او را لعنت میکردند؛ زیرا در ریختن خون عثمان دخیل بود. آیا میتوانی پدرت را برکنار کنی تا ما با تو بیعت کنیم؟"
- امام حسن(ع) در جوابش سخنی فرمود که ناراحت شد؛ معاویه گفت: "حسن، پسر پدرش است"[۵۵].[۵۶].
جایگاه امام حسن(ع) نزد رسول خدا(ص)
- زید بن ارقم گوید: "من در مسجد نزد رسول خدا(ص) نشسته بودم که فاطمه زهرا(س) در حالی که حسن و حسین(ع) با وی بودند، از خانه خود به خانه رسول خدا(ص) رفتند؛ بعد از آن، امیرالمؤمنین(ع) آمد؛ آنگاه رسول خدا(ص) سر مبارکش را به سوی من بلند کرد و فرمود: "هر که این جماعت را دوست بدارد، پس مرا دوست داشته و هر که این جماعت را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۵۷].
- از ابن عباس نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: "در شب معراج دیدم که بر در بهشت نوشته بود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ حَبِيبُ اللَّهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ فَاطِمَةُ أَمَةُ اللَّهِ عَلَى بَاغِضِهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»"[۵۸].
- و او از عمر نقل میکند که میگفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: "فاطمه و علی و حسن و حسین در حظیره القدس در قبة البیضا خواهند بود که سقف آن عرش رحمان - جل جلاله- است. و او از جابر نیز روایت کرده است که پیامبر(ص) فرمود: "بهشت، مشتاق چهار کس از اهل من است که خدای تعالی ایشان را دوست میدارد و مرا نیز به دوستی ایشان دستور داده است؛ ایشان عبارتاند از: علی بن ابیطالب و حسن و حسین و مهدی(ع) که عیسی بن مریم(ع) پشت سر مهدی(ع) نماز میگذارد". و در کتاب آل آورده است: رسول خدا(ص) فرمود: "بهشت گفت: "یا رب! آیا به من وعده نفرموده بودی که در من رکنی از ارکان خود را ساکن گردانی؟" حق تعالی به وی وحی فرستاد: "آیا راضی نیستی که من تو را به حسن و حسین مزین گردانم؟" پس بهشت اقبال نمود و مثل خرامیدن عروس میخرامید"[۵۹].
- نقل شده است، روزی عدهای از اصحاب دیدند که پیامبر(ص) زبان خود را برای حسن بن علی که کودکی خردسال بود، بیرون میآورد و کودک، همین که سرخی زبان پیامبر(ص) را میدید، جست و خیز و شادی میکرد[۶۰]. یک بار عیینة بن حصن فزاری که حضور داشت، به پیامبر(ص) عرض کرد: "شگفتا که میبینم اینچنین با این کودک رفتار میکنی! برخی از پسران من به مردی رسیده و ریش درآوردهاند تاکنون آنها را نبوسیدهام و نمیبوسم"؛
- پیامبر(ص) فرمود: "من چه کنم که خداوند مهربانی را از دل تو بیرون کشیده است!". محمد بن بشر در حدیث خود افزوده است که پیامبر(ص) فرمود: "آن کس که مهرورزی نکند، بر او مهرورزی نمیشود"[۶۱].
- ابن عباس گوید: روزی پیامبر(ص) حسن بن علی را بر دوش گرفته بود؛ مردی گفت: "ای پسر! چه نیکو مرکبی سوار شدهای!".
- پیامبر(ص) فرمود: "و او چه نیکو سواری است!"[۶۲]
- از ابوهریره نقل شده که گفته است: هرگز حسن بن علی(ع) را ندیدم مگر اینکه از دیدگانم اشک سرازیر شد. و این بدان سبب است که پیامبر(ص) روزی از خانه بیرون آمد و مرا در مسجد دید؛ پس دستم را گرفت و من همراه ایشان به راه افتادم و هیچ سخنی با من نفرمود تا اینکه به بازار بنی قینقاع رسیدیم؛ پس در آن گشتی زد و نگاهی فرمود و برگشت و من همچنان همراه ایشان بودم. سپس به مسجد رسیدیم، پس نشست و زانوهای خود را در بر گرفت و به من فرمود: "ای فلان! کودک را برای من فراخوان!" ابوهریره گوید: در این هنگام، حسن شتابان آمد و بر دامن پیامبر(ص) نشست و دست خود را داخل ریش پیامبر(ص) کرد. پس پیامبر(ص) دهان حسن را گشود و زبان خود را در دهانش نهاد و فرمود: "پروردگارا! من او را دوست میدارم؛ او را دوست بدار و هر که او را دوست میدارد، دوست بدار!"[۶۳]
- پس از شهادت امام امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) امام حسن مجتبی(ع) برای سخنرانی بر فراز منبر رفت و با مردم سخن گفت. پس مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: "خود، پیامبر را دیدم که حسن را بر دامن خود نشانده بود و میفرمود: "هر کس مرا دوست میدارد باید که او - حسن - را دوست بدارد و حاضران این موضوع را به غایبان برسانند" و اگر فرمان پیامبر(ص) در این باره نبود، به هیچ کس چیزی نمیگفتم" سپس بر جای خود نشست[۶۴]. پیامبر اکرم(ص) بارها میفرمودند: "هر که حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست میدارد و هر که آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۶۵].
- جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند، پیامبر(ص) فرمود: "هر کسی که نگریستن به سرور جوانان بهشت او را شاد میسازد باید که به حسن بن علی بنگرد"[۶۶].
- ابوسعید خدری از پیامبر(ص) نقل میکند که آن حضرت فرمود: "حسن و حسین دو سرور جوانان بهشتاند"[۶۷].
- در نقل دیگری آمده است که روزی حسن و حسین نزد رسول خدا(ص) آمدند، پس پیامبر(ص) فرمود: "این دو، سرور جوانان بهشتاند و پدرشان از آن دو برتر است"[۶۸].
- همچنین حذیفة نقل کرده است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "جبرئیل به من مژده داد که حسن و حسین(ع) دو سرور جوانان بهشتاند"[۶۹].
- ابوهریره میگوید: روزی پیامبر(ص) در حالی که حسن و حسین همراهش بودند، به سوی ما آمدند و آن حضرت گاه حسن و گاه حسین را میبوسید و چون پیش ما رسید، مردی به آن حضرت گفت: "هر دو را سخت دوست میداری؟" فرمود: "هر کس آن دو را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته است و هر که آن دو را دشمن بدارد، همانا مرا دشمن داشته است"[۷۰].
- روزی مردی سبد خرمایی برای پیامبر آورد، رسول خدا(ص) پرسید: "این چیست؟ هدیه است یا صدقه؟"
- آن مرد پاسخ داد: "صدقه است"؛
- فرمود: " آن را برای اصحاب صفه ببر!"، در آن حال، حسن(ع) نزد پیامبر(ص) بود و بازی میکرد. پس آن کودک، خرمایی برداشت و در دهان گذاشت؛ پیامبر(ص) متوجه شد و انگشت خود را داخل دهان کودکی کرد و خرما را بیرون کشید و دور افکند و فرمود: "ما خاندان محمد صدقه نمیخوریم"[۷۱].
- علامه مجلسی در بحارالانوار روایتی را از علی بن یوسف حلی آورده که وی به اسناد خود از حذیفة بن یمان چنین نقل کرده است: روزی پیامبر(ص) در اطراف مدینه به همراه گروهی از اصحاب همانند علی(ع) نشسته بودند که امام حسن مجتبی(ع) در حالی که آرام و با وقار بود، به نزد آنها وارد شد؛ پیامبر(ص) نظری به امام حسن کرد و فرمود: "این، جبرئیل است که حسن را راهنمائی و این، میکائیل است که وی را نگهداری میکند. این حسن، فرزند و نفس پاک و یکی از اضلاع من است؛ این حسن، سبط و نور چشم من است؛ پدرم به فدای این حسن باد!" سپس پیامبر خدا(ص) برخاست و ما هم برخاستیم؛ آنگاه رسول خدا(ص) دست امام حسن(ع) را گرفت و به راه افتاد و ما نیز با آن حضرت به راه افتادیم تا اینکه آن بزرگوار نشست و ما نیز در اطراف وی نشستیم. ما میدیدیم که پیامبر خدا(ص) چشم از امام حسن(ع) برنمیدارد و سپس فرمود: "این حسن، بعد از من راهنمای مسلمانان هدایت شده خواهد بود؛ این حسن، هدیه پروردگار عالم به من است؛ این حسن، از من خبر میدهد؛ آثار و دین مرا به مردم معرفی میکند، سنت مرا زنده میکند؛ در رفتار خود عهدهدار امور من خواهد شد و خدا به وی نظر رحمت میافکند؛ خدا رحمت کند کسی را که این مقام را برای او بشناسد، و به خاطر من به او نیکوئی و احترام کند!"
- هنوز سخن پیامبر اسلام(ص) تمام نشده بود که عرب بادیهنشینی در حالی که عصای خود را به زمین میکشید، به سوی ما آمد. وقتی که چشم پیامبر اسلام(ص) به او افتاد فرمود: "این مرد که نزد شما میآید اکنون سخن خشنی به شما میگوید که پوست بدن شما میلرزد؛ وی درباره اموری از شما جویا خواهد شد؛ او در سخن گفتن خشونت خاصی دارد"؛
- هنگامی که آن عرب بادیهنشین به نزد ما وارد شد، بدون اینکه سلام کند، گفت: "کدام یک از شما محمد است؟" ما گفتیم: منظور تو چیست؟!
- در این هنگام، رسول خدا(ص) فرمود: "آرام باشید!"؛ آنگاه او گفت: "یا محمد! من قبلا کینه تو را در دل داشتم و اکنون که تو را دیدم؛ کینه تو را بیشتر در دل گرفتم"؛
- پیامبر خدا(ص) لبخندی زد، ولی ما برای این جسارت او خشمناک شده، خواستیم او را تنبیه کنیم، اما پیامبر(ص) به ما فرمود: "ساکت باشید!" سپس آن عرب بادیهنشین گفت: "یا محمد! تو گمان میکنی که پیامبری؟ در صورتی که به انبیاء دروغ میبندی و هیچ دلیل و برهانی نداری؟"
- رسول اکرم(ص) فرمود: "چه منظوری داری؟"
- او گفت: "اگر دلیل و برهانی داری بیاور!"
- پیامبر خدا(ص) فرمود: "آیا دوست داری یکی از اعضاء من به تو خبر دهد که برای تو دلیل محکمتری باشد؟"
- او گفت: "مگر عضو انسان هم سخن میگوید؟"
- پیامبر(ص) فرمود: "آری". سپس پیامبر خدا(ص) به امام حسن فرمود: "برخیز (و با او گفتگو کن!)" او به امام حسن(ع) به نظر حقارت نگریست و گفت: "پیامبر، خودش برنمیخیزد و کودکی را بلند میکند تا با من سخن گوید!"
- رسول خدا(ص) به او فرمود: "حسن جواب تو را خواهد گفت"؛
- امام حسن(ع) بر آن مرد سبقت گرفت و فرمود: "آرام باش!" و آنگاه این اشعار را سرود:
- تو از شخص کودن و فرزند کودن نپرسیدی، بلکه از شخص دانشمندی جویا شدی؛ تو جاهل و نادانی؛
- اگر تو جاهل و نادانی، شفای نادانی نزد من است؛ مادامی که شخص پرسنده بپرسد؛
- تو از دریای علمی میپرسی که دلوها نمیتوانند آن را تقسیم کنند؛ این علم و دانش، ارثی است که رسول خدا به یادگار نهاده است.[۷۲]
- "گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن تجاوز کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با ایمان کامل بازخواهی گشت"؛
- آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه میگویی؟!"
- امام حسن(ع) به او فرمود: "آری، تو با قوم خود گرد آمده و به گفتگو پرداختید و گمان کردید محمد(ص) بدون فرزند است، و بیشتر عرب کینه وی را در دل دارد و کسی نیست که خونخواه محمد(ص) باشد؛ تو گمان کردی که کشنده محمد(ص) خواهی بود و پول خون آن حضرت را قبیلهات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفتهای که با آن پیامبر اسلام را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت. و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمدهای که مبادا این راز فاش شود. اما به طرف خیر آمدهای. من اکنون تو را از سفری که آمدهای آگاه میکنم؛ تو در هوای روشنی از خانه خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و تاریکی آسمان را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آنگاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده میشود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمیشنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و ستارگان از نظرت غائب شده بودند و راه را به کمک ستارهای که طلوع کرده باشد یا دانشی که راهنما باشد، پیدا نمیکردی؛ هرگاه بخشی از راه را طی میکردی، میدیدی در یک بیابان بیپایانی هستی و هرچه سختی میکشیدی و بر فراز تپه و بلندی میرفتی، میدیدی که راه خود را دور کردهای و بادهای شدید میخواستند تو را از پای درآورند. در راه باد صرصر و برق جهندهای را دیدی و تپههای آن بیابان تو را به وحشت انداخته و سنگریزهها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود آمدی که دیدی نزد ما آمدهای و چشمت به جمال ما روشن و قلبت، باز و آه و نالهات بر طرف شده است"؛
- اعرابی گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا میگوئی؟ تو زنگ قلب مرا زدودی! گویا تو با من بودهای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا علم غیب داری؟" سپس آن اعرابی گفت: "اسلام چیست؟"
- امام حسن(ع) فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛
- سپس آن اعرابی اسلام آورد و مسلمانی وی بسیار نیکو بود. آنگاه رسول خدا(ص) قسمتی از قرآن را به وی آموخت؛ او گفت: "یا رسول الله اجازه میدهی من نزد قبیلهام بازگردم و ایشان را از این حادثه آگاه کنم؟"
- پیامبر خدا(ص) به او اجازه داد. او رفت و با گروهی از قبیله خویش گفتگو کرد و بیشتر آنها اسلام آوردند. پس از این حادثه، هرگاه نظر مردم به امام حسن(ع) میافتاد، میگفتند: "به حسن مقامی داده شده که به هیچ کس داده نشده است"[۷۳].
- از عباس بن عبدالمطلب نقل شده است که روزی نزد پیامبر خدا(ص) بودم که علی بن ابیطالب(ع) بیامد و چون پیامبر او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای پیامبر خدا، به روی این پسر لبخند میزنی؟
- گفت: "ای عموی رسول خدا! به خدا که خداوند بیشتر از من او را دوست دارد؛ نسل همه پیمبران از پشت خودشان بود، اما نسل من از پشت این مرد خواهد بود.
- وقتی روز قیامت شود، مردم را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا خدا نمیخواهد رسوا شوند، مگر این مرد و شیعه او که به نام خود و نام پدرشان خوانده میشوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"[۷۴].[۷۵].
دعایی که پیامبر(ص) به امام حسن(ع) آموخت
- از امام حسن بن علی(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) این کلمات را به من آموخت که در قنوت نماز وتر بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ»[۷۶]؛ خدایا مرا در زمره کسانی که هدایت کردهای هدایت فرما و در زمره کسانی که عافیتشان دادهای، عافیت ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفتهای؛ سرپرستی کن و در آنچه به من بخشیدهای، برکت ده و مرا از شر آنچه مقدر فرمودهای، نگاه دار که فرمان، تنها از آن توست و کسی بر تو حکومت نمیکند؛ تو منزهی ای پروردگار کعبه.
- ابی الحوراء میگوید: از حسن بن علی(ع) پرسیدم: به روزگار پیامبر(ص) در چه سنی و مانند چه کسی بودی؟
- فرمود: "به خاطر دارم که پیامبر(ص) به مردی میفرمود: آنچه که تو را بدنام میسازد، رها کن و به چیزی که بدنامت نسازد، توجه کن که بدی و دروغ، مایه بدنامی و نیکی و راستی، مایه آرامش است و همچنین چگونگی نمازهای پنجگانه را به یاد دارم و پیامبر این دعا را به من آموخت که به هنگام نماز بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنَا شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ إِنَّهُ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَ تَعَالَيْتَ»".
- ابو الحوراء میگوید: هنگامی که همراه محمد بن حنفیه در محله ابوطالب به دره پناه برده بودیم[۷۷]، این دعا را برای او خواندم؛ او گفت: "آری این کلمات به ما آموزش داده شده است و دستور دادهاند که آنها را[در نماز وتر بخوانیم"[۷۸].
- و نیز ابوالحوراء گفته است از حسن بن علی(ع) پرسیدم: چه چیز از رسول خدا(ص) حفظ کرده و به یاد داری؟
- فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای زکات برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ پیامبر(ص) آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما خاندان پیامبر(ص) زکات روا نیست"[۷۹].[۸۰].
امام حسن(ع) در دوران ابوبکر
- امام مجتبی(ع) در دوران ابوبکر، گرچه خردسال بود اما نسبت به غصب خلافت و کنار زدن جانشین راستین پیامبر خدا(ص) اعتراض میکرد. نقل شده است، روزی ابوبکر بر منبر پیامبر(ص) نشسته، در حال سخنرانی بود؛ در این حال، امام مجتبی(ع) که خردسال بود، به مسجد وارد شد و در مقابل حاضران خطاب به ابوبکر فرمود: "از منبر پدرم پایین بیا (جای تو آنجا نیست) و بر منبر پدرت بنشین!" حال حاضران دگرگون شد و ابوبکر نیز گفت: "راست گفتی، این، منبر پدر توست"[۸۱].
- در منابع تاریخی و حدیثی نیز نقل شده که پس از غصب خلافت و نادیده گرفته شدن وصیت پیامبر خدا(ص) آن حضرت به همراه پدر و مادر بزرگوارش نزد اصحاب میرفتند و با آنها گفتگو کرده، از آنها کمک میخواستند[۸۲]. نقل شده است، وقتی عمر بن خطاب گفت: "اگر (علی بن ابی طالب(ع)) بیعت نکند، گردنش را میزنیم!" در این حال، دو پسر امیرالمؤمنین علی(ع) حضور داشتند و این سخنان جلو چشم ایشان گفته میشد و اشک از چشمان مبارک ایشان جاری شد. پس امام علی(ع) به آنها فرمود: "ناراحت نباشید! اینها نمیتوانند چنین کاری را انجام دهند"[۸۳]. وقتی افراد خلیفه علی(ع) را دستگیر کرده، برای بیعت به مسجد بردند، حسن و حسین(ع) نیز همراه مادر برای نجات پدر به مسجد رفتند[۸۴]؛ پس حسن(ع) نیز همراه مادر برای برپایی حق تلاش میکرد [۸۵].
- همچنین هنگامی که خلیفه اول درباره فدک از فاطمه(س) شاهد خواست، امام حسن(ع) نیز در نزد ابوبکر حاضر شد[۸۶]. او به هنگام احتضار مادر نیز بر بالین آن حضرت حاضر بود[۸۷] و در مراسم غسل و دفن مادر و وداع با پیکر او حضور داشت[۸۸].[۸۹].
عبادت امام حسن(ع)
- امام حسن(ع) دو بار (و بنا به بعضی روایات، سه بار) تمام دارایی خود را میان فقرا تقسیم کرد. آن حضرت میفرمود: "من شرم میکنم از پروردگار خود که به ملاقات او بروم و به خانه او پیاده نرفته باشم". آن حضرت بیست نوبت پیاده از مدینه به مکه رفت و به نقلی، حسن بن علی(ع) پانزده مرتبه پیاده به حج رفت و چه زهدی بالاتر از این است.
- نقل شده است، هرگاه امام حسن(ع) وضو میگرفت، اعضایش میلرزید و رنگ مبارکش زرد میشد؛ وقتی درباره این حالت از آن حضرت پرسیدند، میفرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل پروردگار عرش قرار میگیرد، رنگش، زرد و مفصلهایش به رعشه دچار شود"[۹۰]. هرگاه امام حسن(ع) به در مسجد میرسید، سر مبارک خود را بلند میکرد و میفرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانهات قرار گرفته ای خدای نیکوکار! شخص گنهکار نزد تو آمده است. ای پروردگار کریم! از گناهان من به خاطر آن نیکوییهای خود در گذر!"[۹۱]
- از ابن عباس نقل شده که گفته است: وقتی معاویه ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به حج نرفتم، در صورتی که حسن بن علی(ع) با پای پیاده ۲۵ مرتبه به حج رفت؛ در صورتی که اسبهای بسیار خوبی در کاروان آن حضرت بود". وی، دو مرتبه اموال خود و حتی نعلینهای خود را با بندگان خدا تقسیم کرد[۹۲].
- امام حسن مجتبی(ع) در زمان خود عابدترین و زاهدترین و برترین مردم به شمار میرفت. هر گاه حج به جای میآورد، پیاده میرفت و چه بسا با پای برهنه میرفت هرگاه یاد مرگ میکرد، گریان میشد؛ هر وقت به یاد قبر و به یاد برانگیخته شدن در محشر و به یاد عبور از صراط میافتاد، گریان میشد؛ هر وقت به یاد آن موقعی میافتاد که برای حساب نزد خدا خواهد رفت، طوری فریاد میزد که غش میکرد. هرگاه برای نماز قیام میکرد، اعضایش در مقابل خدا میلرزید؛ هر وقت به یاد بهشت و دوزخ میافتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب میشد و آنگاه از خدا ورود به بهشت و دوری و بیزاری از جهنم را در خواست میکرد. هرگاه به آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا﴾ میرسید میفرمود: « لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ»!". آن حضرت در هر حال به ذکر و یاد خدا مشغول و از همه مردم، راستگوتر و فصیحتر بود[۹۳].
- امام باقر(ع) فرمود: "چون وفات امام حسن(ع) نزدیک شد، گریه کرد؛ به او گفته شد: "پسر پیامبر! گریه میکنی در صورتی که نزد رسول خدا(ص) چنان مقامی داری! و پیامبر علی(ص) درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به حج رفتهای و سه بار، تمام دارائیات را نصف کردهای و حتی کفشت را (در راه خدا به فقرا داده ای)!؟"
- فرمود: "من، تنها برای دو مطلب میگریم: بیم موقف (حساب روز قیامت یا از بیم خدا) و از جدائی دوستان"[۹۴] نقل شده است، وقتی امام حسن(ع) از نماز صبح فارغ میشد، تا طلوع آفتاب با کسی سخن نمیگفت، حتی اگر کسی میخواست آن بزرگوار را از سر سجاده دور کند[۹۵].[۹۶].
بخشش امام حسن(ع)
- نسبت به بخشندگی کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) در منابع و مصادر مطالب فراوانی نقل شده است؛ ابن طلحه درباره بخشش امام حسن مجتبی(ع) گفته است: بخشش و کرم، درختی است که کشتگاه آن در حب اوست و او این ویژگی را از کسی به ارث برده است که در حال رکوع، به سائل انفاق کرد. روزی امام حسن(ع) شنید، مردی از خدای تعالی میخواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد[۹۷].
- نقل شده است، "روزی امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر به قصد حج حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل میکرد، گم شد و ایشان گرسنه و تشنه و بیتوشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به خیمه پیره زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع تشنگی کنیم؟"
- گفت: "بلی"؛ پس وارد خیمه شدند و جلو خیمه پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟"
- گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر میخواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن زن، گفتند: "ما از قریش هستیم که برای به جا آوردن حج میرویم؛ چون به سلامت بازگردیم انشاءالله، در مدینه پیش ما بیا تا جبران این پذیرایی کرده و از تو قدردانی کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این زن به خانه آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش نقل کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمیشناسی، کشتی و حالا میگوئی که ایشان میگفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به مدینه رفتند؛ روزی این مرد و زن از کوچههای مدینه میگذشتند؛ امام حسن(ع) که بر در خانه خود نشسته بود، آن زن را شناخت، پس غلامی را فرستاد و او را طلب کرد و فرمود: "یا أمة الله مرا میشناسی؟"
- گفت: "نه"؛
- فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما پذیرایی کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای صدقه برای او خرید و هزار دینار اشرفی دیگر به وی داد و غلام را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، امام حسین(ع) فرستاد؛ امام حسین(ع) فرمود: "برادرم، حسن به تو چه داد؟"
- گفت: "هزار گوسفند و هزار دینار"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و غلام خود را همراه او کرده و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد؛ او گفت: "حسن و حسین به تو چه دادند؟"
- گفت: "هزار گوسفند و هزار دینار"؛ عبدالله بن جعفر گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من میآمدی، هر آینه به زحمت نمیانداختم ایشان را". پس زن با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"[۹۸].
- همچنین مردی از اهل شام نقل کرده است که "روزی به مدینه آمده، مرد زیبایی را دیدم که بر شتر خوشرفتاری سوار شده بود که مثل او به حُسن و جمال ندیده بودم. و دل من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟
- گفتند: "حسن بن علی بن ابیطالب(ع) است"؛ دل من از خشم و کینه و حسدش پر شد که علی چنین فرزند جوانی دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر علی بن ابیطالب هستی؟
- رمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به ناسزا گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من تصور میکنم که تو غریب و از اهل شام باشی"؛
- گفتم: بلی؛
- فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف میکنم و اگر مال میخواهی به تو میدهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک میکنم"؛
- من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از کرم و اخلاق او تعجب کردم. پس بازگشتم و محبت او در دلم جا گرفت، به گونهای که دیگران را به آن اندازه دوست نمیداشتم"[۹۹].
- امام صادق(ع) فرمود: "مردی نزد عثمان که بر در مسجد نشسته بود، آمد و از وی درخواست پول کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا راهنمایی کن!"
- عثمان به او گفت: "نزد آن جوانهایی که میبینی برو"، و با دستش به سمتی از مسجد که حسن(ع) و حسین(ع) و عبدالله بن جعفر نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها سلام داد و از آنها درخواست پول کرد؛
- حسن(ع) و حسین(ع) به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خونبهائی که دردناک است، یا بدهی که دلشکستگی دارد، یا فقری که انسان را زمینگیر میکند؛ تو برای کدام یک سؤال میکنی؟
- گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس امام حسن(ع) دستور داد به او پنجاه دینار دادند و امام حسین(ع) نیز دستور داد به او چهل و نه دنیار دادند و عبدالله بن جعفر نیز دستور داد به او چهل و هشت دینار دادند و آن مرد نزد عثمان برگشت؛ عثمان به او گفت: "چه کردی؟"
- گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه طلب مال میکنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال میکنی؟ چون درخواست کردن مال غیر از سه مورد شایسته نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه دینار داد و دومی چهل و نه دینار و سومی چهل و هشت دینار دادند"؛
- عثمان گفت: "برای تو چه کسی مانند این جوانها میشود؟ آنان علم را یک جا به دست آوردهاند و خیر و حکمت را اندوختهاند""[۱۰۰].
- روزی مردی به حضور امام حسن(ع) آمد و گفت: "من از پیامبر خدا نافرمانی کردهام؛
- امام(ع) فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کردهای؟"
- او گفت: "خدا فرمود: گروهی که زن، مالک و اختیاردار آنان باشد، رستگار نخواهند شد؛ زن من به من دستور داد تا غلامی بخرم و اکنون آن غلام فرار کرده است"؛
- امام حسن(ع) به وی فرمود: "یکی از سه حاجت خود را انتخاب کن؛ اگر بخواهی من پول آن غلام فراری را میدهم"؛
- او گفت: "همین یک حاجت کافی است؛ بیش از این نمیخواهم". پس امام(ع) پول آن غلام را به وی عطا کرد[۱۰۱].
- نقل شده است، روزی امام حسن(ع) در شام نزد معاویه رفت و فهرست طولانی اموال و داراییهایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی امام حسن(ع) خواست از نزد معاویه خارج شود، خآدمی کفش آن حضرا را دوخت؛ پس امام(ع) آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.
- همچنین نقل شده است، روزی معاویه به مدینه رفت. در اولین روزی که مردم به دیدنش میرفتند، هر کس از پنجاه هزار تا صد هزار درهم جایزه میگرفت. امام حسن بعد از همه مردم نزد معاویه رفت، معاویه به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر آمدی، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد قریش بخیل معرفی کنی؟ به قدری صبر کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آنگاه به غلام خود گفت: "به قدر همه آنچه که به همه مردم دادیم، به امام حسن بده! یا ابا محمد! بدان که من پسر هند هستم"؛ امام حسن(ع) آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر فاطمه دختر پیامبر خدا هستم"[۱۰۲].
- روزی مروان بن حکم گفت: "من خواهان مرکب حسن بن علی(ع) هستم؛ ابن ابی عتیق به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی حاجت مرا روا میکنی؟" مروان گفت: "آری"؛
- ابن ابی عتیق گفت: "هنگامی که گروه قریش گرد هم آمدند، من کرامتهای قریش را شرح داده، از نقل کرامتهای حسن خودداری میکنم؛ آنگاه تو مرا سرزنش کن!"
- هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به نقل کرامتهای قریش پرداخت، ولی از امام حسن(ع) چیزی نگفت. مروان به وی اعتراض کرد و گفت: "پس چرا از کرامتهای حسن بن علی چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامتهای وی را ندارد!؟"
- او گفت: "من فعلا کرامتهای بزرگان را شرح دادم. اگر میخواستم کرامت انبیاء را شرح دهم، امام حسن را بر همه مقدم میداشتم". وقتی امام حسن(ع) از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، ابن ابی عتیق به دنبال آن حضرت آمد؛ امام حسن(ع) در حالی که لبخند میزد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟"
- او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس امام(ع) فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص کریم خدعه کنی، او خواهد پذیرفت"[۱۰۳].[۱۰۴].
امامت امام حسن(ع)
- همه مسلمانان درباره امامت حضرت حسن بن علی(ع) همنظر هستند؛ چرا که براساس "الخلافة بعدی ثلاثون سنة" و نیز بنا به مستندات تاریخی وصیت امام علی(ع) به ایشان، بر امامت ایشان دلالت دارد؛ اگرچه مبنای شیعه با اهل سنت تفاوت دارد و شیعیان آن حضرت را دومین جانشین به حق رسول خدا(ص) میدانند و امام دوم خود به شمار میآورند، و اهل سنت نیز آن حضرت را پنجمین خلیفه میدانند. در ادامه، به مطالبی خواهیم پرداخت که به نگرش شیعی به مسئله امامت امام حسن مجتبی(ع) اشاره دارد.
- سلیم بن قیس گوید: "زمانی که امیرالمؤمنین(ع) به پسرش - حسن(ع) وصیت میفرمود، حاضر بودم؛ علی(ع) حسین(ع) و محمد بن حنفیه و سایر فرزندانش را با رؤساء شیعه و اهل بیتاش گواه گرفت، سپس کتاب و سلاح امامت را به او تحویل داد و فرمود: "پسر عزیزم! رسول خدا(ص) مرا امر فرمود که به تو وصیت کنم و کتاب و سلاحم را به تو سپارم، چنانکه پیامبر(ص) به من وصیت فرمود و کتاب و سلاحش را به من سپرد و باز به من امر کرد که به تو امر کنم، چون مرگت فرا رسید، آنها را به برادرت، حسین(ع) بسپاری"؛ سپس متوجه پسرش، حسین(ع) شد و فرمود: "رسول خدا(ص) به تو امر فرموده که آنها را به این پسرت بسپاری"؛ سپس دست علی بن الحسین(ع) را گرفت و فرمود: "رسول خدا(ص) به تو امر فرموده است که آنها را به پسرت، محمد بن علی بسپاری و از جانب پیامبر(ص) و من به او سلام رسانی""[۱۰۵].
- در نقل دیگری آمده است: باز، متوجه پسرش حسن(ع) شد و فرمود: "پسر جانم، تو صاحب امر (امامت) و صاحب خونی؛ اگر (ابن ملجم را) ببخشی، حق داری و اگر بکشی، به جای یک ضربت فقط یک ضربت بزن و کار ناروا مکن!"[۱۰۶].
- امام باقر(ع) فرموده است: "چون وفات امیرالمؤمنین(ع) فرا رسید، به پسرش حسن فرمود: "نزدیک من بیا تا آنچه را رسول خدا(ص) به عنوان راز به من فرمود، به تو بگویم، و آنچه را به من سپرد، به تو سپارم". سپس همین کار را کرد. چون علی(ع) (از مدینه) به کوفه رفت، کتابها و وصیتش را به ام سلمه سپرد و چون امام حسن(ع) به مدینه بازگشت، آنها را به او تحویل داد"[۱۰۷].
- امام حسن(ع) در روزی که امیرالمؤمنین(ع) از دنیا رفت، برای مردم خطبه خواندند و پس از ستایش پروردگار و درود به پیامبر(ص)، فرمودند: "دیشب مردی از دنیا رفت که در گذشته و آینده نظیری برای او نیست؛ او در خدمت پیامبر(ص) جهاد میکرد و جان خود را فدای آن جناب میکرد؛ پیامبر(ص) در غزوات، پرچم خود را به دست او میداد و]او را[روانه میدان جنگ میکرد و جبرئیل و میکائیل از راست و چپ از وی حمایت میکردند تا آنگاه که بر دشمن غلبه میکرد. در این شب، عیسی بن مریم(ع) از دنیا رفت و یوشع بن نون هم در چنین شبی وفات کرده است.امیر المؤمنین(ع) از درهم و دینار جز هفتصد درهم که از حقوق بیتالمال به او رسیده بود چیز دیگری از خود به جای نگذاشت و اراده داشت با این هفتصد درهم خآدمی برای اهل بیتش بخرد".
- امام مجتبی(ع) پس از این فرمایش، گریان شد و مردم هم گریستند. سپس، فرمود: "من فرزند کسی هستم که مردم را بشارت داد؛ منم فرزند کسی که مردم را بیم داد؛ منم، فرزند کسی که مردم را به طرف خداوند دعوت کرد؛ منم، فرزند کسی که مانند چراغی فروزنده بود؛ منم، فرزند کسی که خداوند، رجس و پلیدی را از میان آنها برداشته و آنان را پاکیزه قرار داده است. من از خاندانی هستم که خداوند دوستی آنها را بر مردم واجب گردانیده و اطاعت آنان را در قرآن واجب کرده است و در آیه شریفه فرموده: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى وَمَنْ يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فِيهَا حُسْنًا﴾[۱۰۸]؛ مقصود از ﴿حَسَنَةً﴾ در آیه شریفه دوستی ما اهل بیت است".
- در این هنگام، حسن بن علی(ع) نشست و عبدالله بن عباس برخاست و گفت: "ای مردم! این شخص، فرزند پیامبر شما و وصی امیرالمؤمنین امام شما است؛ اینک با وی بیعت کنید"؛ پس همه مردم آمدند و با آن حضرت بیعت کردند. بنابراین امام حسن(ع) ناگزیر مستحق امامت و شایسته خلافت بود؛ زیرا که پیامبر(ص) درباره آن حضرت فرمود: "این دو فرزندم (حسن و حسین) امام هستند؛ اگرچه نشسته و یا برخاسته باشند". و نیز پیامبر(ص) فرمود: "حسنین، دو سید جوانان اهل بهشت هستند". قرآن هم به عصمت و طهارت حسنین(ع) شهادت داده است؛ همچون آیه شریفه: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۰۹][۱۱۰].
- حبابه والبیه میگوید: "من در شرطة الخمیس خدمت علی(ع) رسیدم و همواره به دنبال آن حضرت حرکت میکردم تا آنگاه که در میدان مقابل مسجد نشستند؛ عرض کردم: یا امیرالمؤمنین، دلائل امامت و معرفت امام چیست؟
- فرمود: "آن سنگریزه را به من بدهید!" من آن را خدمت حضرت بردم و امام(ع) انگشتری خود را که در دست داشت، بر آن فرود آورد و اثر خاتم در او نمایان شد؛ پس از آن فرمود: "هرگاه کسی مدعی مقام امامت شد و توانست مانند من خاتمش را بر این سنگ فرود آورد، وی امام مفترض الطاعه است و امام هرچه اراده کند، در نزد او حاضر است".
- حبابه گوید: پس از اینکه امیرالمؤمنین(ع) از دنیا رفتند، من نزد حسن بن علی(ع) رفتم و او در جای پدرش نشسته بود و مردم از وی مسائلی را میپرسیدند؛ امام حسن(ع) فرمودند: "یا حبابه!"
- عرض کردم: بلی، ای مولای من!
- فرمود: "آنچه را که با خود داری به من بده!" من سنگریزه را خدمت آن جناب دادم و او با خانم شریفش آن را منقش کرد"[۱۱۱].
- نقل شده است، مردم در روز جمعه، بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال چهل هجری پس از شهادت امیر المؤمنین علی(ع) با امام حسن(ع) بیعت کردند[۱۱۲]. امام حسن(ع) نیز به شرط عمل طبق کتاب خدا و سنت پیامبر، بیعت ایشان را پذیرفت و با ایشان شرط کرد که همیشه فرمانبردار او باشند و فرمود: "با آنکه میجنگم، بجنگید؛ و با کسی که مسالمت میکنم، مسالمت نمائید"[۱۱۳].
- آن حضرت والیان و کارگزاران خویش را به نقاط مختلف فرستاد و عبدالرحمن بن ملجم را به ترتیبی که امیرالمؤمنین فرموده بود، قصاص کرد. همچنین حضرت نامهای به معاویه نوشت و او را به اطاعت از خود که مردم با او در مقام امیرالمؤمنین و جانشین رسول خدا(ص) بیعت کرده بودند، فراخواند، ولی او با نامه گستاخانهای پاسخ نامه حضرت را داد و از فرمانبرداری خلیفه راستین پیامبر(ص) سر باز زد و بیادبانه آن حضرت را به اطاعت از خود دعوت کرد. حضرت نامه دیگری به او نوشت و اتمام حجت کرد و در این میان، سربازان او دو جاسوس معاویه را در کوفه و بصره شناسایی و دستگیر کردند[۱۱۴].
- هنگامی که به امام حسن(ع) خبر رسید معاویه مردم شام را برای جنگ آماده کرده و به سوی شما گسیل داشته است، ایشان نیز همان سپاهی را که با علی(ع) تا پای جان بیعت کرده بودند، برای مقابله با معاویه فراخواندند. وقتی معاویه در منطقه مسکن، اردو زد، امام حسن(ع) نیز به مدائن رسید و پسر عموی خود، عبیدالله بن عباس را به همراه قیس بن سعد بن عباده انصاری، فرمانده دوازده هزار سپاه مقدمه لشکر قرار داد. وقتی که آن حضرت به مدائن رسید، توطئههایی علیه آن حضرت صورت گرفت و به دنبال آن، عدهای به خیمه امام حسن(ع)، که خود در آن به نماز و دعا مشغول بود، حمله برده، آن را غارت کردند؛ به طوری که گلیم زیر پای آن حضرت را نیز ربودند[۱۱۵].
- سپس معاویه به همراه عبدالله بن عامر و عبدالرحمن بن سمرة بن حبیب بن عبدشمس ورقه کاغذ سفیدی را با امضاء خود نزد امام حسن(ع) فرستاد؛ معاویه به آن حضرت نوشته بود، هر شرطی داری، در این نامه بنویس که من ذیل آن را امضا و تعهد کردهام. چون نامه به امام رسید، چندین شرط در آن نوشت و نامه را نزد خود نگهداشت.
- چون امام حسن(ع) امور خلافت را به معاویه واگذار کرد، از او خواست به شروطی که در نامه متعهد شده است، عمل کند، اما معاویه امتناع کرد. وقتی میانشان صلح منعقد شد، امام حسن(ع) در میان اهل عراق برخاست و فرمود: "ای اهل عراق من سه چیز (سه کار زشت) را به شما میبخشم (شما را به خاطر آنها مواخذه نمیکنم)؛ شما پدرم را کشتید و به من نیزه زدید (با سر نیزه مجروحم کردید) و دارایی و توشه مرا غارت کردید". امام حسن(ع) در شروطش از معاویه خواسته بود که موجودی بیت المال کوفه را که مبلغ پنج میلیون درهم بود، و نیز باج و خراج دارابجرد فارس را همه ساله به او واگذار کند و اینکه نباید به علی(ع) دشنام دهد. اما معاویه نپذیرفت که به علی(ع) ناسزا نگوید و چون امام حسن(ع) نتوانست او را منصرف کند، از او خواست که علی(ع) را در حضور او سب و لعن نکند؛ معاویه پذیرفت ولی آن شرط را نیز نقض کرد (به امام علی(ع) در حضور امام حسن(ع) ناسزا گفت). اما اهل بصره نیز مانع پرداخت خراج دارابجرد شدند و گفتند: "این، حق ماست و ما هرگز آن را به کسی نمیدهیم". این منع و مخالفت آنها هم به تحریک و تشویق معاویه بود[۱۱۶].
- هنگامی که معاویه از شهادت امیرالمؤمنین علی(ع) و بیعت مردم با امام حسن(ع) باخبر شد، دو مرد از قبیله حمیر و بنی القین را به صورت جاسوس به بصره فرستاد تا قضایا و اتفاقات این دو شهر را برای او بنویسند و مردم را علیه آن حضرت تحریک کنند. امام حسن(ع) از مأموریت این دو مرد مطلع شده، دستور دستگیری و مجازات آنها را صادر کرد؛ سپس به معاویه نوشت: "همانا افرادی را پنهانی برای روشن کردن آتش مکر و حیله و شیطنت میفرستی و جاسوسانی را مأمور میکنی و چنانچه معلوم است، آرزوی مرگ داری؛ آری، چقدر دست مرگ به سوی تو دراز است، منتظر باش که به زودی گریبان تو را خواهد گرفت. و اطلاع پیدا کردهام از رحلت علی(ع) خرسند شدهای. البته هیچ خردمندی از رحلت او خوشحال نمیشود و همانا سرانجام کار تو چنان است که این مرد شاعر سروده است: "به آدمی که در صدد به دست آوردن مخالف در گذشته خود است، بگو: خود را برای مانند آن آماده کند که بر او وارد یا واقع خواهد شد؛ زیرا ما و کسی که از ما در گذشته است مانند شخص مسافری هستیم که شب را تا صبح در منزلی به سر بریم".
- پس از آن، نامههایی میان امام حسن(ع) و معاویه رد و بدل شد و آن حضرت احتجاجاتی فرمود و در تمام آنها شایستگی خود را برای امامت ثابت و متقدمان بر پدرش را غاصب خلافت الهی قلمداد کرد (چنانچه شکی در این نبود) و ستمگری ایشان را روشن کرد که با از بین بردن حق پسر عموی رسول خدا نسبت به جانشین او جفا کردند.
- معاویه برای پیش بردن مقاصد شوم خود، از شام با سپاه زیادی برای پیروزی و تصرف سرزمین عراق به سوی آن دیار حرکت کرد و هنگامی که به پل منبج حلب رسید، امام حسن(ع) از قصد و حرکت او باخبر شد و حجر بن عدی را مأمور کرد تا کارگزاران و سایر مردم را به جهاد با معاویه دعوت کند. مردم، نخست از پیکار با معاویه خودداری کردند اما سرانجام برای جنگ با او آماده شدند و لشکری از شیعیان و خوارج که نسبت به معاویه کینه داشتند و مردمی فتنهجو و فرصت طلب بودند، آماده نبرد شدند. در کنار این عده ناهماهنگ، افراد دیگری که نسبت به امامت آن حضرت تردید داشتند و سست عنصرانی متعصب که پیرو رؤسای قبیله خود بودند و از دستور افراد دیگری پیروی میکردند، جمع شدند.
- امام مجتبی(ع) با این گروههای دارای عقاید مختلف و ناهماهنگ، برای پیکار با معاویه حرکت کرد تا به محلی به نام حمام عمر رسید و از آنجا به طرف دیر کعب رفته، در ساباط، نزدیک پل فرود آمده و لشکر در آنجا اردو زدند و شب را آنجا گذراندند. فردای آن روز، حضرت خواست لشکریان خود را بیازماید و ببیند آیا به راستی حاضرند در راه خدا و ولی او، از خودگذشتگی نشان دهند، یا خیر و ضمناً دوست از دشمن تشخیص داده و آنها با کمال آگاهی، برای روبرو شدن با معاویه و اهل شام آماده شود. بدین منظور، دستور داد تا مردم، جمع شوند؛ چون همه جمع شدند، به منبر رفت و حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر را با بهترین بیان ادا کرده، فرمود: "از خدا آرزومندم هنگامی که سر از بالش راحت برمیدارم و با مردم روبرو میشوم، از نصیحت کنندهترین مردم برای خلق خدا باشم و آنها را اندرز دهم و هیچگاه کینه مسلمانی را در دل نداشته باشم و عمل زشت و عقیده سوء و حیله درباره آنها به کار نبرم. بدانید! آنچه را که درباره اجتماع مردم نمیپسندید، برای شما بهتر از پراکندگی است که دوست میدارید؛ بدانید که من خیر را برای شما از هر نظر میخواهم که خود شما میخواهید؛ بنابراین با من مخالفت نکنید و از رأی من بازنگردید تا خدا من و شما را بیامرزد و به راهی که دوست دارد و خشنود است، هدایت فرماید".
- چون سخن او به اینجا رسید، برخی از مردم به یکدیگر نگاه کرده، گفتند: "از سخنان او چه میفهمید؟"
- عدهای گفتند: "از سخنان او فهمیده میشود که میخواهد با معاویه سازش و امر خلافت را به او واگذار کند". پس بلافاصله حکم تکفیر امام حسن(ع) را صادر و اطراف خیمه او را محاصره کردند و اموالش را به یغما بردند؛ حتی جانمازش را نیز از زیر پایش کشیدند. پس از ایشان، عبدالرحمن بن عبدالله جعال ازدی بر امام(ع) هجوم برده و عبای مبارکش را از شانه حضرت کشید و امام مجتبی همچنانکه شمشیر به همراه داشت، بدون عبا به جای خود نشسته بود. بعد از آن، اسب خود را طلبیده، بر آن سوار شد و عدهای از شیعیان و یاران مخصوص، اطراف او را گرفته، مانع دستیابی دیگران به او شدند.
- در این حال، امام مجتبی(ع) فرمود: "مردم طایفههای ربیعه و همدان را به یاری من بخوانید". آنها حضور یافته و یاران بیوفا را از اطراف امام(ع) دور کردند. سپس حضرت با این عده و جمعی دیگر از مردم حرکت کرد تا اینکه هنگام تاریکی به ساباط رسید. پس مردی از بنیاسد به نام جراح بن سنان، پیش آمده، عنان استر حضرت را به دست گرفته، گفت: "الله اکبر! تو هم مانند پدرت مشرک شدی"؛ آنگاه با عصای تیغداری که در دستش بود بر ران مبارک آن حضرت زد و ران امام(ع) شکافت، چنانکه تیغ به استخوان رسید. حضرت با او درگیر شد و هر دو به روی زمین افتادند.
- پس مردی از شیعیان به نام عبدالله خطل طائی، خود را به او رسانیده، عصا را از او گرفته، به شکمش فرو کرد و دیگری به نام ظبیان بن عماره به او حمله برد و بینی او را قطع کرد و او و همدستش که قصد کشتن حضرت را بعد از این سوء قصد نافرجام داشتند، همانجا کشته شدند. بعد از آن، همراهان، امام مجتبی(ع) را روی سریری گذارده، به مدائن بردند و در منزل سعد بن مسعود ثقفی که به امر امام علی(ع) عامل مدائن بود و امام مجتبی نیز او را به این سمت منصوب کرده بود، جای دادند. امام در این منزل به معالجه زخم خود پرداخت. در آن هنگام که این پیشآمد ناگوار اتفاق افتاد؛ سران قبائل که از دین دست برداشته بودند، پنهانی به معاویه نامه نوشتند که ما حاضریم از تو اطاعت کنیم و گوش به فرمان تو باشیم و او را وادار کردند هرچه زودتر به جانب آنان حرکت کند و ضمانت کردند همین که با لشکر معاویه ملاقات کنند، فرزند زهرا را به او تسلیم کنند و یا در اولین فرصت او را بکشند.
- امام مجتبی(ع) از عمل ناروا و بیوفائی این عده باخبر شد و همان وقت نیز نامهای از قیس بن سعد به امام حسن(ع) رسید که معاویه در منطقه حبوبیه در برابر منطقه مسکن نزول کرد و معاویه نامهای برای عبیدالله بن عباس ارسال داشت و او را به جانب خود دعوت کرد و ضمانت کرد که هزار درهم به او بدهد و اضافه کرد که نیم آن را به زودی میفرستم و نیم دیگرش را هنگام ورود به کوفه خواهم پرداخت[۱۱۷]. آری پسر عباس از بستگان امام مجتبی(ع) بود اما آن بیوفا، شبانه با عدهای از نزدیکان خود به لشکرگاه معاویه رفت و فردا صبح، لشکریان، فرمانده خود را از دست داده بودند و قیس با آنها نماز گزارد و امور آنها را به دست گرفت. پس امام حسن(ع) کاملا از بیچارگی لشکریان خود و نیتهای فاسد خوارج باخبر شد و منظورشان را از اینکه به او بد میگویند و او را تکفیر میکنند و خونش را حلال میشمرند و اموالش را به یغما میبرند، دانست و در آن هنگام جز عدهای از یاران مخصوص و شیعیان او و پدرش کس دیگری باقی نمانده بود و آنها هم عده کمی بودند و تاب مقاومت با لشکر معاویه را نداشتند.
- معاویه نیز برای اینکه به سادگی بتواند به مقصد خود برسد و هدف خویش را با کمال راحتی تعقیب کند، نامهای به امام حسن(ع) نوشته، تقاضای صلح و سازش کرد و نامههای پنهانی اصحابش را نیز که تضمین کرده بودند امام را بکشند یا به معاویه تسلیم کنند، برای آن حضرت فرستاد و برای انعقاد صلح، شروطی را خود معاویه به عهده گرفت که به آنها وفا کند و مصلحت عمومی را در نظر بگیرد. لیکن امام حسن(ع) به تعهدات او اطمینانی نداشت، زیرا میدانست که او از آنچه گفته، به غیر از حیله و مکر، غرض دیگری ندارد، اما چاره ایشان هم فقط سازش بود و باید از جنگ دست برمیداشت و با او صلح میکرد. بینش اطرافیان آن حضرت نسبت به حق و شایستگی آن امام سست شده بود و آنان دیده حقبین خود را از دست داده بودند. آنان ریختن خون مبارک حضرت را جایز میشمردند و تصمیم گرفته بودند او را به دشمن تسلیم کنند؛ همچنین یکی از نزدیکترین بستگانش، عبیدالله بن عباس به طرف معاویه رفته، با دشمنش دست دوستی داده و با او سازش کرده بود و بیشتر یاران او در فکر آسایش و رفاه دنیا بودند و از عالم آخرت روی گردانده بودند.
- امام حسن(ع) به ناچار، صلح با معاویه را پذیرفت و با معاویه اتمام حجت کرد و هیچگونه عذری میان خود و معاویه در پیشگاه خدا و مردم باقی نگذارد و همچنین با او شرط کرد که در قنوت نمازها امیرالمؤمنین(ع) را سب نکند و متعرض شیعیان علی(ع) نشود و حق هر صاحب حقی را ادا کند. معاویه هم صلحنامه امام مجتبی(ع) را امضا کرد و شرائط آن را به عهده گرفت و سوگند یاد کرد به آنها وفا کند. معاویه پس از امضا قرارداد صلح از حبوبیه حرکت کرد و روز جمعه در نزدیک کوفه به نخیله وارد شد. نماز ظهر را با مردم خواند و بعد سخنرانی کرد و در ضمن خطبه گفت: "سوگند به خدا! من با شما نمیجنگیدم که نماز بخوانید و روزه بگیرید و حج بیتالله بروید و زکات مال خود را بپردازید؛ زیرا همه این کارها را خود انجام میدهید، بلکه من با شما پیکار کردم تا بر شما امارت کنم و خدا هم آن را با آنکه شما نمیخواستید؛ به من ارزانی داشت. بدانید در شرط ضمن عقد صلح، وعدههائی به حسن بن علی(ع) دادم و شرائطی به عهده گرفتم که اکنون همه را زیر پا میاندازم و به هیچیک وفا نخواهم کرد"[۱۱۸].
- نقل شده است، "وقتی معاویه به کوفه آمد، به او گفتند: "حسن بن علی در نظر مردم بلند مرتبه است؛ اگر او را وادار کنی در پائین منبرت خطبه بخواند، دستخوش غم و ملال شده و در سخنرانی دچار عجز و ناتوانی گردیده و از دیدگان مردم خواهد افتاد (بر اثر ناراحتی توان سخن گفتن نخواهد داشت و نزد مردم تحقیر میشود)". معاویه ابتدا مخالفت کرد ولی به ناچار پذیرفت. پس آن حضرت با همان شرائط شروع به خواندن خطبه نموده و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: "اما بعد؛ ای مردم اگر شرق و غرب را در جستجوی کسی بگردید که جدش رسول خدا باشد، کسی را جز من و برادرم پیدا نمیکنید؛ ما صفقه و قبول صلحمان را به این طاغیه - و با دست به معاویه اشاره فرمود که بالای منبر نشسته بود - دادیم، و حفظ خون مسلمین را بر ریختن آن برتر دانستیم". و با اشاره به معاویه فرمود: "نمیدانم؛ شاید این برای شما امتحانی و بهره و تمتعی در دنیا تا هنگام مرگ باشد!"
- معاویه گفت: "منظورت از این کلام چه بود؟!"
- امام(ع) فرمود: "همان که خداوند اراده فرموده است". پس معاویه در ادامه خطبهای سست و ضعیف و بیمحتوا ایراد نمود و در آن به امیرالمؤمنین علی(ع) دشنام داد. آنگاه امام حسن(ع) خطاب به معاویه - که بالای منبر بود - فرمود: "ای پسر هند جگر خوار! آیا همچون تویی به امیرالمؤمنین دشنام میدهد!؟ حال اینکه رسول خدا(ص) فرموده است: "هر که علی را دشنام دهد، مرا دشنام داده، و هر که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده، و هر که لب به سب خداوند گشاید، او را تا ابد در جهنم مقیم ساخته و برایش عذابی همیشگی خواهد بود". سپس امام رهسپار خانهاش شد و دیگر تا آخر عمر در آن مسجد نماز نگزارد"[۱۱۹].
- چون امام حسن(ع) از کوفه خارج شده به سوی مدینه در حرکت بود، فردی با او روبرو شد و گفت: "ای کسی که روی مسلمین را سیاه کرده است"؛
- امام حسن(ع) به او فرمود: "مرا سرزنش مکن، زیرا پیامبر در خواب و عالم رؤیا دیده بود که مردان بنیامیه یکی بعد از دیگری بر منبر او بالا میروند. از آن وضع دلتنگ شد و خداوند عزوجل این آیه را نازل کرد: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[۱۲۰]؛ ما به تو کوثر را دادیم و کوثر یک رود در بهشت است. همچنین این آیه را: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[۱۲۱]؛ ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم و آن شب از هزار ماه بهتر است. و آن هزار ماه مدت تملک و سلطنت بنیامیه خواهد بود (یک شب زندگانی برای تو از هزار ماه خلافت آنها بهتر است"[۱۲۲].
- نقل شده، "روزی معاویه وارد مدینه شده و به قصد ایراد خطبه برخاسته و بر علی بن ابیطالب(ع) ناسزا گفت. در اینجا، امام حسن مجتبی(ع) به قصد سخنرانی بلند شد و پس از ثنای الهی فرمود: "هیچ پیامبری مبعوث نشده، جز آنکه وصی و جانشینی از اهل او مقرر گردیده، و هیچ پیامبری نیست جز اینکه او را دشمنی از میان مجرمان است، و بیشک، علی بن ابیطالب، وصی رسول خدا(ص) پس از اوست؛ و من، پسر علی، و تو (ای معاویه) فرزند صخری؛ و جد تو حرب است و جد من رسول خداست؛ و مادر تو هند و مادر من فاطمه است؛ و مادربزرگ من خدیجه است و مادر بزرگ تو نثیله؛ پس خداوند بدترین ما را از نظر حسب؛ و قدیمترینمان را از نظر کفر؛ و بدسابقهترینمان و منافقترینمان را لعن کند!" تمامی حضار، یکپارچه گفتند: "آمین!" پس معاویه با دیدن این صحنه خطبهاش را قطع کرده و از منبر پائین آمد"[۱۲۳].
- بعد از مصالحه میان امام حسن(ع) و معاویه، روزی در مجلسی که معاویه نیز در آنجا حاضر بود، آن حضرت برخاست و به منبر رفت و پس از حمد ایزد تعالی و ثناء بر او، فرمود: "حضار محترم! معاویه چنان گمان میکند که من او را به خلافت، اولی و سزاوار از خودم دانستم که با او صلح کردم؛ معاویه دروغ میگوید؛ من در کتاب خدا و بر زبان رسول برگزیده(ص) سزاوارترین مردم نسبت به خودشان هستم؛ و به ذات خدای تعالی سوگند یاد میکنم اگر مردم با من بیعت و از من پیروی و یاریم میکردند، هرآینه آسمان، قطرات خود را بر ایشان اعطا و احسان و زمین، برکت خود را بر ایشان ظاهر و عیان میگردانید. ای معاویه! هرگز سزاوار نیست که من چشمداشت و طمعی به حکومت و خلافت داشته باشم (چنانکه تو در آن طمع داری و برای رسیدن به آن هر عمل ناشایستی را مرتکب میشوی) همانگونه که رسول خدا فرمودهاند: "هرگاه امت، امر ولایت خود به [[[فرد]]] جاهل بیمعرفت واگذارند و حال آنکه در میان آنها مردی در کمال علم و دانایی هست و او را متولی امر خود نگردانند، جهل آن طایفه ایشان را به عبادت بت و گوسالهپرستی میکشاند، چنانچه بنیاسرائیل، هارون(ع) را که نبی خداوند - عزوجل - و اعلم و افضل از همه ایشان بود؛ گذاشته و شیوه بندگی گوساله برگزیدند و حال آنکه میدانستند که هارون خلیفه و نبی ایزد تعالی است و حضرت موسی ایشان را امر به اطاعت هارون و تعظیم و تکریم آن حضرت کرده بود".
- ای معاویه! این امت نیز علی(ع) را ترک کردند با آنکه از رسول خدا(ص) شنیده بودند که خطاب به علی(ع) فرمود: "یا علی! جایگاه تو نزد من و نسبت به من همانند جایگاه و مقام هارون نسبت به موسی است؛ یعنی مراتب کمال که برای هارون در نزد موسی(ع) ثابت بود، برای تو ای علی در نزد من، ثابت و حاصل است غیر از نبوت، که بعد از من پیامبری نخواهد بود و اگر بنا بود پس از من پیامبری باشد، آن پیامبر تو بودی. و اینکه من از کمی یاور و پشتوانه گوشهنشین شدم، جای تعجب نیست؛ زیرا که پیامبر(ص) مردم و قبیله خود را به خدای عالم میخواند و چون آن طایفه گمراه قصد ترور و قتل پیامبر را کردند، او به غار پناه برد و اگر یارانی میداشت هرگز به سوی غار نمیرفت؛ اگر من نیز یارانی میداشتم هرگز با تو به مصالحه بیعت نمیکردم.
- ای معاویه! خداوند متعال وقت را بر هارون به قدری موسّع گردانید که قوم بنیاسرائیل به نوعی او را ضعیف و خوار شمردند و اراده قتل آن نبی خدا را نمودند و نزدیک بود که او را به قتل رسانند و هارون، اعوانی بر آن طاغیان نمییافت و بر پیامبر ما(ع) نیز وقت را به نوعی وسیع گردانید که آن حضرت گریخت؛ زیرا یاورانی که در مقابل ایشان مقاومت کرده و مبارزه نمایند، نیافت. همچنین من و پدرم، امیرالمؤمنین علی(ع) را یاری نکردند و تنها گذاشتند و با غیر ما بیعت کردند و ما نیز در تنگی ماندیم؛ زیرا که اعوان و انصار بلکه هیچ کسی معین و مددکار ما نشد"."[۱۲۴].
- زید بن وهب جهنی گوید: پس از مصالحه میان امام حسن(ع) و معاویه، به محضر امام(ع) رسیده، عرض کردم: مردم در اینباره متحیراند که شما چرا با شخصی چون معاویه صلح کردی؟
- آن حضرت فرمود: "والله که من معاویه را نسبت به خود، بسیار بسیار بهتر از این جماعت (که گمانشان این است که شیعه من هستند) دیدم؛ زیرا که این جمع گندمنمای جو فروش، اراده قتل من نموده، مال مرا به غارت و تاراج و دارائیم را با تمام خوشحالی به یغما بردند. والله که اگر در این حال، من از معاویه عهد و پیمان، در اقوال و افعال بگیرم که خون من، ناریخته و اهلبیتم، امن باشند؛ بهترست از آنکه من در دست این گروه بیوفا کشته شده، اهلبیت و بعضی از پیروان من ضایع و زبون باشند و خونهای ایشان را بریزند. والله که اگر با معاویه مقابله و جنگ میکردم، هرآینه گلویم را گرفته، تسلیم معاویه میکردید. پس والله اگر من به واسطه کم یاوری، خلافت را به معاویه واگذارم و خود را نزد خالق و خلق، عزیز نگهدارم، بهتر از آن است که اینان مرا بکشند و یا اسیر کنند و یا اینکه من و بنیهاشم زیر منت ایشان زندگی کنیم و تا ابد این منت باقی باشد".
- زید گوید: عرض کردم: یابن رسول الله(ص) شما شیعه خود را مثل رمه، بیشبان گذاشتید!
- امام حسن(ع) فرمود: "ای برادر! من چه کنم؟ والله که من این کار را به واسطه آن برگزیدم که حقیقتش توسط کسی که راستگوتر افراد و مورد اعتمادترین ایشان بود، به من رسیده بود؛ از کسی که راستگو و ثقه بود؛ زیرا که روزی حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) مرا خوشحال دید، فرمود: "ای حسن! آیا خوشحالی مینمائی؟! وقتی که پدرت را کشته دیدی چه حال و روزی خواهی داشت و نیز حال تو چگونه خواهد بود هنگامی که بنیامیه مسلط بر امور شوند و فرد پرخوری که معدهاش هیچوقت پر نمیشود، امیر و حاکم شود! کسی که به هنگام مردن، هیچ یاوری از آسمان و عذرپذیری از زمین ندارد؛ همین شخص بر شرق و غرب عالم مسلط گردد؛ مردم برای او بندگی کنند، حکومتش طولانی گردد، آئین اهل بدعت و گمراهی را برگزیده و ترویج مینماید، دین راستین و سنت رسول خدا را از بین میبرد و مال مردم را به اهل ولایت خود تقسیم نماید و صاحب حق را از آن منع فرماید. در ملک او مؤمن، ذلیل و در سلطنت و حکومتش، هر فاسق، قوی و صاحب احترام است و مال را در میان انصار و اعوان خودش بخشیده و بندگان خدا را بیبهره گرداند. و در ایام سلطنتش، امر حق مندرس و باطل، آشکار شود، و کسی را که به دنبال حق و طالب آن باشد، به قتل میرساند و هر که بر یاری باطل او باشد، کمک مینماید؛ او به همین شیوه خواهد بود"[۱۲۵].
- پس از صلح امام مجتبی(ع) با معاویه، مردم به حضور آن حضرت رفتند و درباره صلح با معاویه بر آن حضرت خرده گرفته و ایشان را سرزنش کردند؛ امام حسن(ع) به آنها فرمود: "وای بر شما! شما نمیدانید من چه عملی را انجام دادهام؟! به خدا سوگند، عمل من برای شیعیانم از آنچه که خورشید بر آن پرتو میافکند، بهترست؛ مگر شما نمیدانید من امام شما هستم، و اطاعت من بر شما واجب است و من یکی از سید جوانان اهل بهشتم و جدم به این موضوع تصریح کرده است؟"
- آنها گفتند: "آری، میدانیم"؛
- امام(ع) فرمود: "مگر نمیدانید هنگامی که خضر کشتی را سوراخ کرد و غلام را کشت و دیوار کج را راست نمود؛ حضرت موسی بر وی اعتراض کرد؛ زیرا موسی از حکمت آن اطلاع نداشت؛ در صورتی که نزد خداوند، عمل خضر، خوب بود. مگر نمیدانید که بیعت جبابره و طاغیان زمان بر گردن همه ما اهلبیت هست، و فقط قائم ما از این مورد مستثنی است و هیچ کس بر گردن او بیعت ندارد؛ قائم، همان کسی است که حضرت عیسی پشت سر او نماز میخواند؛ خداوند ولادت او را مخفی میدارد و شخص او را از انظار پنهان میکند تا کسی در گردن او بیعت نداشته باشد. وی نهمین فرزند از اولاد برادرم، حسین است که از سیده کنیزان متولد خواهد شد؛ خداوند عمر او را طولانی خواهد کرد و در پشت پرده غیبت نگاه خواهد داشت و پس از مدتی طولانی ظهور میکند، در حالی که جوان است و سنش از چهل سال کمتر نشان میدهد، و این، برای آن است که مردم بدانند خداوند به هر چیزی قادر است"[۱۲۶].
- نقل شده است، "امام حسن(ع) در پاسخ معاویه که به ایشان گفت: "ای حسن، تو امید به خلافت داشتی، ولی شایسته آن نیستی!"، فرمود: "اما خلیفه کسی است که مطابق سیره و روش رسول خدا(ص) عمل نموده و بر طاعت خداوند رفتار نماید و خلیفه آن نیست که راه جور و بیداد را پیش گرفته و سنن نبوی را تعطیل نموده و دنیا را پدر و مادر خود بداند؛ لکن آن، کار حاکمی است که روزگار کمی به حکومت دست یابد و به زودی آن تمتّع از او منقطع و لذات آن رو به افول نهاده و تبعات و سختیهای آن گریبانش را بگیرد و آن همچون این آیه قرآن است: ﴿وَإِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَمَتَاعٌ إِلَى حِينٍ﴾[۱۲۷]. و با دست اشاره به معاویه فرمود؛ سپس برخاسته و بازگشت. در این حال، معاویه به عمروعاص گفت: "به خدا وقتی که اراده این کار را نمودی؛ قصدی جز رسوایی و ننگ مرا نکرده بودی؛ به خدا تا پیش از این، اهل شام هیچ کس را در حسب و غیر آن، در ردیف من نمیدانست، تا اینکه حسن این سخنان را گفت!"
- عمروعاص گفت: "محبوبیت حسن میان مردم امری است پرواضح و آشکار که توان دفع و تغییر آن نیست!" پس معاویه خاموش و ساکت شد"[۱۲۸].[۱۲۹]
انگیزههای صلح از نظر دو طرف[۱۳۰]
- با آگاهی از چگونگی کارهای معاویه برای رسیدن به هدفهای خود، شگفت نیست که وی اولین پیشنهاد کننده صلح باشد و به امام حسن(ع) فقط به ازای گرفتن یک امتیاز و آن هم حکومت، هرگونه تعهدی را بسپارد[۱۳۱].
- معاویه این نقشه را هنگامی که هنوز دو طرف برای جنگ در شور و التهاب بودند، طرح کرد و فعالیت خود را بیش از آنچه برای تنظیم اردوگاه و تدبیر امور جنگ به کار برد، بر اجرای این نقشه متمرکز کرد. نقشه او این بود که صلح را به امام حسن(ع) پیشنهاد کند. اگر امام(ع) پذیرفت، نظر او برآورده شده بود، وگرنه او صلح را به زور بر او تحمیل کرده، به هر قیمتی از شروع جنگ جلوگیری کند. برای این منظور، پیش از هر چیزی لازم بود که در جبهه امام حسن(ع) وضعی پدید آید که خود به خود مردم را به فکر صلح کردن بیندازد.
- بر اساس این نقشه، ناگهان سیل شایعات دروغین به سوی اردوگاههای این جبهه سرازیر شد و بازار رشوه رونق گرفت و فرماندهی یک لشکر؛ حکومت یک ناحیه؛ ازدواج با یک شاهزاده خانم اموی! از وعدههای داده شده بود و در رشوههای نقدی نیز رقم یک میلیون درهم و دینار دیده میشد! معاویه برای پیاده کردن این نقشه همه نیرو و همه هوش و استعداد و تجربیات خود را به کار انداخت.
- کارهای معاویه، همه ابتکاری و حساب شده و بر طبق روشهای دقیق تنظیم شده بود و میتوانست نظر و هدف خاص او را، یعنی ایجاد زمینهای که رقیب را به فکر صلح بیندازد، به طور کامل تأمین کند.
- وقتی هم فرمانده جبهه عراق (عبید الله بن عباس) و به دنبال او بیشتر سرکردگان سپاه، وجدان خود را با مال یا وعده معامله میکنند و هم ناگهان سیل شایعات دروغ و تزلزلآور، اردوگاه "مسکن" و "مدائن" را در هم فرو میریزد؛ امام حسن(ع) به خاطر رواج همین شایعات در وضع ناگواری قرار میگیرد که امکان ظاهر شدن در برابر توده سپاهانش را ندارد؛ آیا در چنین موقعیت آشفته و اوضاع نابسامانی، راه چارهای جز تن دادن به صلح به نظر میرسد؟
- حال، بر رهبر چه ایرادی میتوان گرفت و از مردم چه گلهای میتوان داشت، وقتی فتنه و فساد در میان ایشان ترویج میشود؟ البته انحراف برخی از افراد و نوظهور بودن اسلام را نیز نمیتوان نادیده گرفت؛ که هر یک، جداگانه عاملی بودند برای پدید آمدن چنین وضعی در مردم دودل یا کسانی که وبال گردن اسلام شده بودند.
- در چنین شرایطی که حسن بن علی(ع) به سبب عوامل خارج از اختیار خود او همانند خیانت سپاهیان یا فتنهانگیزیهای ماهرانه حریف، در نخستین صفآرایی، با شکست روبهرو میشود، نظر درست آن است که از همان لحظه و همان روز در فکر صفآرایی دیگری باشد و نبرد خود با معاویه را به میدان جدیدی بکشاند؛ میدانی که دست خیانت سپاهیان به آن نمیرسد و انحراف طبایع به آن زیان نمیرساند و دسیسههای دشمن و فتنهانگیزیهای او بر احتمال موفقیت و نفوذ و پیروزی روزافزون آن میافزاید. این، خلاصه آن طرحی است که امام حسن(ع) به نیکوترین وجهی از آن بهرهبرداری کرد و معاویه با همه بیداری و هوشیاریاش در آن موقعیت، غافلگیر شد و آن را درک نکرد.
- امام حسن(ع) پیشنهاد صلح معاویه را پذیرفت، ولی این ترفند امام حسن(ع) فقط به این منظور بود که او را در قید و بند شرایط و تعهداتی گرفتار کند که معلوم بود کسی چون معاویه دیر زمانی پایبند آن تعهدات نخواهد ماند و در آینده نزدیکی آشکارا آنها را یکی پس از دیگری نقض خواهد کرد و مردم نیز وقتی چنین دیدند، به یقین خشم و انکار خویش را نسبت به او آشکارا بیان خواهند کرد.
- این را میتوان خلاصه آن طرح سیاسی دانست که امام حسن(ع) به خاطر آن به قبول صلح تن داد و سپس به نیکوترین وجهی از آن بهرهبرداری و معاویه را غافلگیر کرد و این عمل همچون نشان نبوغ مظلومانهای بر تارک آن امام مظلوم درخشید.
- در این صورت، بر آن حضرت چه ایرادی میتوان گرفت، اگر صلح را طبق نقشه حساب شده خود امضاء کرد؟ نابسامانی وضع او در "نخستین صحنه" و امیدواری به نتایج "صحنه دوم" صلح را در نظر او موجه میکرد.اراده خدا بر این است که این خاندان از برترین مراحل شرف در شکلها و صحنههای گوناگونش برخوردار باشند؛ گاهی پیروزی در سایه شمشیر و گاهی با شهادت و مرگی که در پیشگاه خدا و قضاوت تاریخ ارزشمند است، و در برههای به کمک اصلاح و وحدت کلمه و یکپارچه کردن پیروان توحید. اکنون با توجه به آنچه گذشت، به آسانی میتوان انگیزههای صلح را از نظر امام حسن(ع) بازشناخت.
- اما انگیزههای معاویه که موجب پیشقدمی او در موضوع صلح شد، انگیزههایی از نوع دیگر بود و نه به خاطر ناتوانی و دینخواهی و اصلاح میان امت و جلوگیری از خونریزی، بلکه به خاطر ماهیت شیطانی او که نتیجه طغیان و جاهطلبی او بود. در این صورت باید گفت که پیشنهاد صلح از طرف او فقط میتواند طغیان یک حس سودجویانه باشد و بس.... چیزی که با سرگذشت افسانهوار معاویه، مناسبتر و تطبیقپذیرتر است.
- او چنین پنداشته بود که کناره گرفتن امام حسن(ع) از حکومت، در افکار عمومی به نفع او تمام شده، سرانجام او در نظر مسلمانان در مقام خلیفه قانونی معرفی خواهد شد[۱۳۲]. اما نمیدانست که اسلام، بسی عزیزتر و شامختر از آن است که رجاله بازیها و هوچی گریهای کسی چون او را بپذیرد، یا زمام خود را به دست بردگان جنگی آزاد شده و فرزندان ایشان بسپارد. گفته شد که انگیزه اساسی معاویه برای پیشنهاد صلح، جاهطلبی و حکومتخواهی او بود، ولی بررسی دیگر انگیزههای وی از قوت این مطلب نمیکاهد که بزرگترین انگیزه وی همان رؤیای لذتبخشی بود که به آن اشاره کردیم.
- موضوعاتی که هر یک را میتوان از عاملهای وادارکننده معاویه برای پیشنهاد صلح دانست:
- او میدانست که حسن بن علی(ع) صاحب اصلی حکومت است و او باید کنار برود و بهترین راه برای این هدف، "صلح" است[۱۳۳]؛
- او با توجه به همه امکاناتی که در اختیار داشت، از نتایج جنگیدن با امام حسن(ع) سخت بیمناک بود و این مطلب را پنهان نمیکرد. مثلا، در توصیف دشمنان عراقیاش میگفت: "به خدا هرگاه چشمان ایشان را که در صفین از زیر کلاهخودها نمایان بود، به یاد میآورم، هوش از سرم پرواز میکند"[۱۳۴]. گاه درباره آنان میگفت: "خدا بر آنان غضب کند! گویی دلهایشان همه یک دل است"[۱۳۵].
- او از موقعیت امام حسن(ع)، فرزند رسول خدا(ص) در میان مردم و جایگاه مکانت معنوی بینظیری که آن حضرت برحسب اعتقادات اسلامی داشت، میترسید، لذا میخواست با صلح، از جنگ با او بگریزد. او در تمام مدتی که در برابر امام حسن(ع) صفآرایی کرده بود، ماجرای "نعمان بن جبله تنوخی" را در صفین به خاطر داشت؛ در آن جنگ، وی که خود از سران سپاه شام بود، با صراحت بیسابقهای معاویه را به باد تمسخر گرفته، چنین سخن گفته بود: "ای معاویه، به خدا قسم، من به زیان خود برای تو مصلحتاندیشی کردم و ملک و حکومت تو را بر دین خود ترجیح دادم و به خاطر هوسهای تو راه هدایت را که میشناختم؛ ترک گفتم و از صراط حق و حقیقت که میدیدم، کناره گرفتم. من چگونه به رشد و هدایت راه خواهم یافت که با پسر عم رسول خدا و اول گرونده به او و نخستین هجرت کننده با او میجنگم؟ اگر آنچه را که ما اینک در اختیار تو گذاردهایم، به او ارزانی میداشتیم، یقیناً دلی مهربانتر و دستی بخشندهتر میداشت. لیکن اکنون کار را به تو واگذار کردهایم و ناگزیر باید آن را - چه حق و چه ناحق - به پایان بریم حال که از میوه و جویبار بهشت محروم ماندهایم، از انجیر و زیتون غوطه[۱۳۶]دفاع خواهیم کرد!"[۱۳۷]. از تدابیر سیاسی معاویه این بود که مردم شام را از شناخت بزرگان اسلام که در خارج از شام میزیستند، بازمیداشت تا مبادا این کار باعث مخالفت آنها با او شود. لذا معلوم نیست که چگونه این مرد شامی توانسته بود پسر عموی رسول خدا(ص) را شناخته، از سبقت گرفتن او در قبل اسلام و دل مهربان و دست بخشنده و اولویت او برای حکومت آگاه شود. معاویه، سیاست بیخبر نگاه داشتن مردم را تا آخر دوران حکومتش ادامه داد و این سیاست، ابزاری بود که او با آن توانست آن اجتماع عظیم را برای جنگ صفین و سپس برای لشکرکشی به سوی مسکن فراهم آورد. از نشانههای کاربرد این سیاست - که نشاندهنده ضعف به کار برنده آن نیز هست، سخنی است که معاویه به عمروعاص گفت؛ در آن روز، عمروعاص در برابر امام حسن(ع) زبان به اظهار فخر گشود و از آن حضرت پاسخی دندانشکن شنید که محرک عمروعاص، معاویه نیز از آسیب آن در امان نماند. معاویه در این هنگام رو به عمرو کرد و گفت: "به خدا قسم از این گفتوگو جز اهانت به من منظوری نداشتی. مردم شام تا این لحظه که این سخنان را از امام حسن(ع) شنیدند، گمان نمیکردند که کسی به مرتبه و منزلت من باشد"[۱۳۸].
- با توجه به سیاست معاویه، وی در صلح، پیشقدم شد و بر آن اصرار ورزید و هر اندازه که برای او ممکن بود از مردم در منطقه عراق و شام و دیگر جاها که صدای وی به آن جاها میرسید، بر این صلحطلبی گواه گرفت. وی در پشت این ظاهر صلحجویانه منظور دیگری را تعقیب میکرد و آن فراهم کردن زمینه برای آینده نزدیک خود بود که سرنوشت جنگ را مشخص میکرد. از نتایج احتمالی جنگ، پایان یافتن جنگ با پیروزی لشکر شام و کشته شدن حسن و حسین(ع) و خاندان و یارانشان بود؛ در این صورت، هیچ عذری برای این جنایت بزرگ، بهتر از این نبود که وی مسئولیت فاجعه را بر عهده امام حسن(ع) دانسته، به مردم بگوید: من حسن(ع) را به صلح خود خواندم ولی او به هیچ چیز جز جنگ راضی نشد؛ من زندگی او را میخواستم و او مرگ مرا؛ من در پی حفظ خون مردم بودم و او خواهان کشتن مردمی که در میان من و او میجنگیدند....
- این تردستی سیاسی بسیاری از هدفهای معاویه را تأمین میکرد و باعث میشد که او به طور کامل، حساب خود را با آل محمد تصفیه کند؛ در آن صورت، وی در نظر عموم، رقیب فاتح و در عین حال، مرد عادل و منصفی قلمداد میشد که همه کسانی که ندای صلح او را پیش از شروع جنگ شنیده بودند، بر انصاف و عدالت او گواهی میدادند. ولی امام حسن(ع) کسی نبود که از تردستیهای سیاسی حریف خود، غافل یا از به کار بستن این روشها ناتوان باشد؛ او در همه حال از دشمن خود هوشیارتر و زبردستتر و در بهرهبرداری درستتر از فرصتها نیرومندتر بود؛ لذا با دیدن شرایط ناهنجاری که از همهسو او را در میان گرفته بود و با آگاهی از مقاصد پلید دشمن از طرح صلح، مناسب دید که به پیشنهاد صلح، پاسخ مثبت دهد و فقط به این بسنده نکرد که نقشههای معاویه را باطل کند، بلکه در پوشش صلح، دشمن خود را با نقشهای حکیمانه و قاطع، تا ابد بدنام کرد.[۱۳۹]
قرارداد صلح امام حسن
سخنان دو طرف درباره صلحنامه
- امام حسن(ع): امام بارها برای توضیح فلسفه صلح به شیعیانش میفرمود: "چه میدانید که من چه کردهام؟ به خدا آنچه کردهام، برای شیعیانم از هر آنچه در جهان است بهتر است". و به "بشیر همدانی" که از سران شیعه در کوفه بود، فرمود: "از این صلح منظوری جز این نداشتم که شما را از کشته شدن نجات دهم"[۱۴۰].
- همچنین از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "هان ای مردم! همانا خداوند شما را با اولین ما هدایت و جانتان را با آخرین ما حفظ کرد. اینک من با معاویه قرار صلح بستهام؛ چه میدانیم؟ شاید این، آزمایشی و فرصتی تا زمانی دیگر است"[۱۴۱].
- معاویه: ابن کثیر و برخی دیگر از مؤرخان از او نقل کردهاند که او پس از نوشتن قرارداد صلح گفت: "بدین سلطنت راضی و خشنودیم"[۱۴۲]. همچنین نقل شده است که معاویه هنگام زمینهچینی برای صلح، در نامهای برای امام حسن(ع) چنین نوشت: "و برای تو این امتیاز خواهد بود که کسی بر تو سخت نگیرد و بیاطلاع تو کاری، تمام و در هیچ امری با نظر تو مخالفت نشود"[۱۴۳].
- آیا معاویه بن ابی سفیان خلیفه شد؟
- با وجود تبلیغات دامنهداری که "خلیفه نام"های اموی و یاران آنها در دوران هزار ماه حکومت خود انجام دادند و با وجود دادن رشوههای بیحساب و احادیث دروغینی که به دلخواه خود جعل کردند، هیچ یک از صاحبنظران مسلمان، از دوران خود معاویه تاکنون وی را خلیفه رسول خدا(ص) ندانستهاند.
- نقل شده است، پس از به حکومت رسیدن معاویه، روزی سعد بن ابی وقاص به نزد او آمد و گفت: "سلام بر تو ای پادشاه!"
- معاویه خندهای کرد و گفت: "چه میشد اگر مرا امیرالمؤمنین خطاب میکردی، ای ابااسحاق؟"
- سعد بن ابی وقاص گفت: "چه خرسند و خندان سخن میگویی! به خدا دوست ندارم این مسند را از راهی که تو به دست آوردی، به دست آورم"[۱۴۴].
- از ابن عباس نقل شده است که روزی به ابوموسی اشعری گفت: "در معاویه خصلتی که او را به رتبه خلافت نزدیک کند، وجود ندارد"[۱۴۵].
- ابوهریره برای انکار خلافت معاویه، این حدیث را از رسول خدا(ص) نقل کرده است: "خلافت در مدینه است و سلطنت در شام"[۱۴۶].
- ابن ابیشیبه روایت کرده است که مردم از "سفینه"، غلام پیامبر(ص) درباره اینکه آیا بنیامیه به خلافت شایستهاند یا نه، پرسیدند؛ وی در پاسخ گفت: "پسران کنیزک زاغ چشم دروغ گفتند؛ آنان از بدترین پادشاهاناند و اولین پادشاه، معاویه است"[۱۴۷].
- عایشه ادعای خلافت معاویه را ناروا و آن را زشت شمرد. وقتی معاویه از این موضوع آگاه شد، گفت: "شگفتا از عایشه! معتقد است که چیزی را که شایسته آن نیستم، تصرف کردهام و بر مسندی که حق من نیست، پای نهادهام؛ او را به این کارها چه کار؟! خدا از او بگذرد"[۱۴۸].
- روزی ابوبکره (برادر مادری زیاد بن ابیه) در مجلس معاویه حضور یافت؛ معاویه به او گفت: "حدیثی بگو ابابکره!"
- او در پاسخ گفت: "از رسول خدا(ص) شنیدم که خلافت سی سال است و از آن پس، سلطنت است". عبدالرحمن، پسر ابوبکره نیز گوید: "در این زمان، من با پدرم بودم؛ معاویه پس از شنیدن این حدیث، دستور داد تا به ما پس گردنی زدند و ما را از مجلس خارج کردند!"[۱۴۹]
- نقل شده است، روزی معاویه از صعصعة بن صوحان عبدی پرسید: "مرا مانند کدام یک از خلفا میبینید؟"
- صعصعة بن صوحان عبدی در پاسخ گفت: "آن کس که به زور بر مردم حکومت یافته و با کبر و غرور با ایشان درآمیخته و با ابزار باطل چون دروغ و فریب، بر آنان مسلط شده است، چگونه خلیفه تواند بود؟!
- هان ای معاویه! به خدا تو در جنگ بدر شمشیری نزدی و تیری نیفکندی. در آن روز تو و پدرت در کاروان و سپاه مشرکان بودید و مردم را بر رسول خدا(ص) میشورانیدید. تو برده و پسر بردهای بودی و رسول خدا خودت و پدرت را آزاد ساخت و چگونه خلافت برازنده برده آزاد شدهای است؟"[۱۵۰]
- روزی دوست معاویه، مغیرة بن شعبه به نزد او رفت و چون از نزد او خارج میشد، به پسرش گفت: "از نزد پلیدترین مردم میآیم"[۱۵۱].
- سمره، کارگزار معاویه در بصره، روزی که از شغل خود برکنار شد، بر او لعنت فرستاد و گفت: "خدا معاویه را لعنت کند! به خدا اگر به اندازه اطاعت از او از خدا اطاعت میکردم، هرگز مرا عذاب نمیکرد"[۱۵۲].
- حسن بصری گفته است: "چهار خصلت در معاویه بود که هر یک از آنها به تنهایی برای نابودی و بدبختی او بس بود؛ یکی اینکه نادانان را بر دوش امت سوار کرد تا آنجا که امر خلافت را بیمشورت امت به دست گرفت؛ با آنکه هنوز صحابه و صاحبان فضیلت در میان ایشان بودند؛ دیگر آنکه پسر مست شرابخوار خود را که حریر میپوشید و طنبور میزد، جانشین خود ساخت؛ سوم آنکه "زیاد" را برادر خود و پسر ابوسفیان خواند، با اینکه رسول خدا(ص) فرموده است: "فرزند از آن بستر است و نصیب زناکار، سنگ است"؛ چهارم آنکه حجر را کشت؛ وای بر او از حجر و اصحاب حجر! وای بر او از حجر و اصحاب حجر!"[۱۵۳].
- معتزله پس از صلح امام(ع) با معاویه، از بیعت با معاویه خودداری کردند و از هر دو کناره گرفتند و به همین جهت خود را معتزله (کنارهگیران) نام نهادند[۱۵۴].
- پس از آنکه شرح حال معاویه به نسلهای بعدی رسید، فقهای مذاهب اربعه در بحثهای فقهی، از معاویه برای مثالی پادشاه ستمگر استفاده میکردند![۱۵۵] و ابوحنیفه، نعمان بن ثابت او را "ستمگری که مبارزه با او واجب بوده است"، میدانست[۱۵۶].
- بعدها معتضد عباسی، کارهای معاویه و جنایتهای بزرگ او و سخنانی را که درباره او گفته میشد، منتشر و در فرمانی، لعن بر او را به همه مسلمانان توصیه کرد و این کار در سال ۲۸۴ هجری بود[۱۵۷].
- غزالی پس از نقل دوران خلافت حسن بن علی(ع) در کتاب خود، درباره معاویه چنین نوشت: "و خلافت به مردمی رسید که بدون شایستگی آن را از آن خود کردند"[۱۵۸].
- شیواترین سخنی که در قرن ششم درباره معاویه گفته شده، سخن نقیب بصره است که گفت: "معاویه همانند سکه تقلبی است"[۱۵۹].
- ابن کثیر با استناد به حدیث نبوی، صریحا خلافت را از معاویه نفی میکند و میگوید: "پیشتر گفتیم که خلافت پس از رسول خدا سی سال است و از آن پس سلطنتی گزنده فرا میرسد. این سی سال با خلافت حسن بن علی(ع) پایان یافت؛ پس دوران معاویه آغاز همان سلطنت است"[۱۶۰].
- دمیری پس از نقل مدت خلافت حسن(ع) مینویسد: "و این، پایان دورانی بود که رسول خدا(ص) برای خلافت پیشبینی کرده بود و پس از آن، سلطنت است و به دنبال آن، سلطه کبرآمیز و فسادانگیز در زمین و همانگونه شد که رسول خدا(ص) فرموده بود"[۱۶۱].
- امام حسن(ع) نیز پس از اینکه حکومت را به معاویه واگذار کرد، صریحاً همچون دیگر بزرگان اسلام، خلافت را از معاویه نفی کرد و در روزی که دو گروه در کوفه گرد آمدند، در خطابهای فرمود: "معاویه چنین پنداشته است که من او را برای خلافت شایسته دیدهام و خود را ندیدهام؛ او دروغ میگوید؛ ما در کتاب خدای - عزوجل - و به قضاوت رسول خدا، از همه مردم به حکومت اولیتریم". و در خطابه دیگر پس از صلح و با حضور معاویه، چنین فرمود: "خلیفه آن کسی نیست که دست ستم بگشاید و سنتها را تعطیل کند و دنیا را پدر و مادر خود بداند؛ چنین کسی پادشاهی است که بر حکومتی دست یافته و به بهرهای رسیده است. این حکومت از او بازستانده میشود و آن لذت به زودی میگذرد و بار گناه بر دوش او میماند و آنچنان میشود که خدای - عزوجل - فرمود؛ چه میدانم؛ شاید این، آزمایشی است و بهرهای تا زمانی دیگر..."[۱۶۲].[۱۶۳].
جستارهای وابسته
- نام امام حسن
- کنیه امام حسن
- القاب امام حسن
- تبار امام حسن (نسب امام حسن)
- خاندان امام حسن
- سرگذشت تاریخی امام حسن (سرگذشت زندگی امام حسن)
- عصر امام حسن
- شرایط سیاسی و اجتماعی عصر امام حسن
- شرایط دینی و فرهنگی عصر امام حسن
- شمایل امام حسن
- صفات ظاهری امام حسن (سیمای امام حسن)
- امامت امام حسن (ولایت امام حسن)
- نصب الهی امام حسن به امامت
- صفات امام حسن (ویژگیهای امام حسن):
- صفات امامت در امام حسن
- علم لدنی امام حسن:
- عصمت امام حسن:
- افضلیت امام حسن
- فضایل امام حسن:
- مناقب امام حسن:
- کرامتهای امام حسن:
- رخدادهای خارقالعاده زندگی امام حسن
- دیدگاههایی درباره شخصیت امام حسن (امام حسن در نگاه دیگران)
- سیره امام حسن:
- ویژگیهای عملی امام حسن
- سیره عبادی امام حسن
- سیره عرفانی امام حسن
- سیره اخلاقی امام حسن:
- سیره اعتقادی امام حسن:
- سیره علمی امام حسن
- سیره تبلیغی امام حسن
- سیره تربیتی امام حسن
- سیره خانوادگی امام حسن
- سیره اجتماعی امام حسن
- سیره سیاسی امام حسن:
- سیره اقتصادی امام حسن
- سیره قضایی امام حسن:
- سیره نظامی و جنگی امام حسن:
- مأموریت امام حسن
- نقشهای ویژه امام حسن
- یاران و شاگردان امام حسن
- مخالفان یا دشمنان امام حسن:
- دشمنی با امام حسن
- وظایف امت نسبت به امام حسن:
- شناخت شخصیت و جایگاه امام حسن
- شناخت حقوق امام حسن
- شناخت سیره و معارف امام حسن
- ایمان به امام حسن (کفر به دشمنان امام حسن)
- پذیرش ولایت امام حسن (بیزاری از دشمنان او)
- محبت به امام حسن (بغض به دشمنان او):
- مودت امام حسن (عداوت با دشمنان او)
- تمسک به امام حسن
- اعتصام به امام حسن
- تبعیت از امام حسن
- اطاعت از امام حسن
- معیت با امام حسن
- وفاداری در بیعت با امام حسن
- اجابت دعوت امام حسن
- تسلیم امر امام حسن (جنگ با دشمنان او)
- مظلومیت امام حسن
- شهادت امام حسن (ترور امام حسن):
- پرسش و پاسخ دوران امام حسن
منابع
پانویس
- ↑ این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.
- ↑ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۳۹۰؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۲۸۹؛ ج۳، ص۱۸.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۷-۲۸.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۴.
- ↑ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم:
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۱.
- ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن شهر آشوب).
- ↑ در روز فتح مکه، رسول خدا(ص) خطاب به ابوسفیان و خاندان او و قریشیانی که تا آن زمان اسلام نیاورده و از پیروی مسلمانان در هراس بودند، فرمود: «أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ». تقی الدین مقریزی در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. نقل کرده است: اسلام قریش و البیعة و جاءته قریش فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا رسول الله اصنع بنا صنع أخ کریم، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال یوسف لإخوته: ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ﴾«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربانترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس علی الصفا، و جلس عمر بن الخطاب أسفل مجلسه یأخذ علی الناس، فبایعوا علی السمع و الطاعة لله و لرسوله(ص) فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز ملا علی قاری در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ نقل میکند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال أنس) کما رواه مسلم و أبوداود و الترمذی و النسائی.
- ↑ قابل تأمل و توجه است که رسول خدا(ص) در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، میفرماید: «ایشان فاضلان در دنیا و آخرتاند» و نیز در ادامه میفرماید: «پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی که پاسخ دهنده، شخص پیامبر اکرم(ص) است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزههای درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین(ع) و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان میدهد.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۸-۳۲.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۲.
- ↑ برای اطلاع از شرح حال این بانوی بزرگوار مسلمان، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۳، ص:۳۱۲.
- ↑ برای اطلاع از شرح حال این شخصیت بزرگوار و مجاهد صدر اسلام، ر.ک: دائرة المعارف صحابه پیامبر اعظم(ص)، ج۲، ص:۱۲۹.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۳۶۶-۳۶۷.
- ↑ در گذشته، زنانی بودند که واسطه ازدواج میشدند و به ایشان «خطابه» گفته میشد.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۱۲- ۲۱۷.
- ↑ عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۵.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۵؛ «رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ(ع) قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ(ص). فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ(ع) أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ»؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳-۳۵.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۷.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵.
- ↑ وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی(ع) بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).
- ↑ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.
- ↑ الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۱.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۰۰.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵-۳۷.
- ↑ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش ، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو:بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۱۷۶.
- ↑ «آیا به (حال و روز) کسانی ننگریستهای که به آنان گفته شد (چندی) دست (از جنگ) بکشید و نماز را بر پا دارید و زکات را بپردازید (ولی آنان آرزومند جهاد بودند) و چون بر آنان کارزار مقرر شد ناگهان دستهای از آنان (چنان) از مردم (کافر) ترسیدند چون ترسیدن از خداوند یا فراتر از آن و گفتند: پروردگارا! چرا نبرد را بر ما مقرر کردی؟ چرا زمانی کوتاه ما را مهلت ندادی؟ (به اینان) بگو: بهره این جهان، اندک است و سرای واپسین برای آن کس که پرهیزگاری ورزد بهتر است و سر مویی بر شما ستم نخواهد رفت» سوره نساء، آیه ۷۷.
- ↑ تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸.
- ↑ «اما چون بر آنان جنگ مقرر شد جز تنی چند رو گرداندند.».. سوره بقره، آیه ۲۴۶.
- ↑ تفسیر العیاشی، عیاشی، ج۱، ص۲۵۸. علامه مجلسی میگوید: علی بن اسباط در کتاب نوادر از حسن بن زیاد نقل میکند که گفت: به حضرت امام جعفر صادق(ع) گفتم: منظور از آیه ۷۷ سوره نساء که خداوند میفرماید: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ﴾ چیست؟ فرمود: «این آیه در شأن امام حسن مجتبی(ع) نازل شده است، زیرا خدا به او دستور داد که از جنگ با معاویه خودداری کند». گفتم: منظور از این قسمت که میفرماید: ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ﴾ چیست؟ فرمود: «در شأن امام حسین(ع) نازل شده است؛ زیرا خدا بر آن حضرت و بر جمیع اهل زمین واجب کرده است که در رکاب آن بزرگوار بجنگند. (زندگانی امام حسن مجتبی(ع)، محمدجواد نجفی، ص۲۳۲)
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ تأویل الآیات الظاهره، استرآبادی، ص۵۳۰.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۷-۳۹.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۸۴.
- ↑ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۳.
- ↑ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۲.
- ↑ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۱.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۷.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.
- ↑ وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۹۷.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۹-۴۲.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۶.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۶.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۹۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۲۹۸؛ ادب المفرد، بخاری، ج۱، ص۱۸۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۹ – ۱۷۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ صحیح البخاری، بخاری، کتاب البیوع، باب ما ذکر فی الاسواق و کتاب الباس، باب السخاب للصبیان؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل الحسن و الحسین، ۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۸-۱۷۹؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۴۲۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۶۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۷۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۵۱.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل، ترمذی، طبرانی و ابونعیم اصفهانی (در تاریخ اصفهان) و نسایی (در خصائص) از محدثان بزرگ اهل سنت، به اسناد مختلف نقل کردهاند؛ حاکم نیشابوری در المستدرک (ج۳، ص۱۶۶) این حدیث را نقل کرده و افزوده است، جای شگفتی است که چرا بخاری و مسلم آن را نقل نکردهاند؟! همچنین شیخ صدوق از محدثان شیعه نیز این حدیث را در امالی، مجلس ۲۶ و مجلس ۷۲ نقل کرده است.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ برخی از بزرگان اصحاب مانند امیرالمؤمنین علی(ع)، ابوسعید خدری، بریده، حذیفه، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، قرة بن ایاس و مالک بن حویرث و برخی از محدثان مانند ابن ماجه، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ذهبی، هیثمی، سیوطی و دیگران این حدیث را نقل کردهاند.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را احمد بن حنبل در مسند (ج۵، ص۳۹۲) با دو سند و طبرانی در معجم الکبیر (ج۳، ص۲۷) با سلسله سند دیگری و سیوطی در جمع الجوامع (ج۱، ص۱۰) نقل کردهاند.
- ↑ این حدیث را احمد بن حنبل هم در فضائل و هم در مسند (ج۳، ص۴۴۰) و حاکم نیشابوری در مستدرک (ج۳، ص۱۶۶) نقل کردهاند. حاکم افزوده است، با آنکه این حدیث طبق ضوابط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن در این حدیث را نقل نکردهاند!
- ↑ این حدیث را ابن ماکولا در الاکمال (ج۶، ص۲۷۸) و بخاری در تاریخ الکبیر (ج۲، ص۳۳۴) نقل کردهاند.
- ↑ « ما غبیا سألت و ابن غبی *** بل فقیها إذن و أنت الجهول » « فإن تک قد جهلت فإن عندی *** شفاء الجهل ما سأل السؤول » « و بحرا لاتقسمه الدوالی *** تراثا کان أورثه الرسول »
- ↑ العدد القویه، ص۴۶-۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۳-۳۳۶.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۴۲-۵۱.
- ↑ امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.
- ↑ وقتی که محمد بن حنفیه و یارانش به دلیل خودداری از بیعت با عبدالله بن زبیر به شعب ابیطالب در مکه پناه برده بودند.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۱-۵۲.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی، ص۱۰۹-۷۰ (ذکر طرف مما جری بعد وفات رسول الله...)؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۰۳.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶ و ۱۲۰.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۲۴.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.
- ↑ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲-۵۳.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۹.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۴.
- ↑ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمرهای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).
- ↑ الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابیطالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳-۵۵.
- ↑ فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
- ↑ کشف الغمه، ابن ابیالفتح اربلی (ترجمه و شرح: زوارهای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.
- ↑ الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۷.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸.
- ↑ مناقب آل ابیطالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۵-۶۰.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸؛ ج۲، ص۶۴.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۹؛ ج۲، ص۶۶.
- ↑ اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۱، ص۲۹۸؛ ج۲، ص۶۴.
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را و هر کس کاری نیک انجام دهد برای او در آن پاداشی نیک بیفزاییم» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۱-۳۰۳.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۱-۳۰۳.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۹؛ موسوعه التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۴۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۱.
- ↑ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۴۳-۴۵۰.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۱۱-۱۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: ابوالقاسم پاینده)، ج۷، ص۲۷۱۶- ۲۷۱۷ (با تلخیص)؛ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۵ - ۲۴۶.
- ↑ امام مجتبی(ع) هنگام حرکت از کوفه برای پیکار با معاویه، عبیدالله بن عباس را فرمانده لشکری قرار داد که مأموریت داشت معاویه را از عراق دور سازد و قیس بن سعد را با او همراه کرد و به عبیدالله فرمود: اگر در این رزم به پیشامد ناگواری دچار شدی، قیس را جانشین خود کن و به مردم دستور بده از او فرمانبرداری کنند.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: ساعدی خراسانی)، ص۳۵۰- ۳۵۴. (با اندکی تغییر).
- ↑ احتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۳.
- ↑ «ما به تو «کوثر» دادیم» سوره کوثر، آیه ۱.
- ↑ «ما آن (قرآن) را در شب قدر فرو فرستادیم» سوره قدر، آیه ۱.
- ↑ الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۱۰، ص۲۴۷-۲۴۸.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۲.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۱ - ۹۴.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷. (با اندکی تغییر).
- ↑ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۵۴۷؛ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: غفاری مازندرانی)، ج۳، ص۹۰-۹۷.
- ↑ «و نمیدانم، بسا این برای شما آزمونی و مایه برخورداری تا هنگامی (معیّن) باشد» سوره انبیاء، آیه ۱۱۱.
- ↑ الاحتجاج، طبرسی (ترجمه: جعفری)، ج۲، ص۵۰-۵۳.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۶۰-۷۷.
- ↑ جمعبندی مباحث مربوط به ماجرای صلح، از کتاب صلح امام حسن(ع)، نوشته راضی آل یاسین که حضرت آیت الله خامنهای سالها پیش آن را ترجمه کردهاند، برگرفته شده است (ص۲۹۲-۳۳۳) (که با اندکی تصرف).
- ↑ قول صحیح، همین است و دلیل آن، خطابهای است که امام حسن(ع) در هنگام مشورت با اصحابش در مدائن بیان کرد و در آن خطابه فرمود: «بدانید! معاویه ما را به کاری دعوت کرده که در آن نه سربلندی هست و نه انصاف.»..، مدارک دیگری نیز بر این قول دلالت دارد. بعضی از مورخان، این قول را مردود شمردهاند، ولی گفتار خود امام حسن(ع) بر گفته ایشان مقدم است.
- ↑ احمد بن حنبل در کتاب مسند خود (ج۵، ص۲۲۰) از رسول خدا(ص) نقل کرده است که فرمود: «پس از خلافت، سی سال است و پس از آن، سلطنت خواهد بود». «ابوسعید» از «عبدالرحمن بن ابزی» او از عمر نقل کرده که گفته است: «تا وقتی یک تن از حاضران در جنگ بدر زنده است نباید حکومت از دست آنان خارج شود و پس از آنان تا وقتی یک تن از اهل جنگ احد زنده است، دیگران از حکومت سهمی ندارند و... و بردگان آزاد شده و اولاد آنان و تسلیم شدگان روز فتح هیچ یک شایسته زمامداری نیستند.»... الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۱۴۴.
- ↑ او اعتقاد خود به را به این مطلب؛ یعنی اولویت حسن بن علی(ع) برای حکومت، در نامهای که کمی پیش از حرکت سپاه به سوی «مسکن» برای آن حضرت فرستاد، چنین بیان کرد: «تو بدین امر، سزاوارتر و شایستهتری». و در گفتوگویی که درباره اهلبیت پیامبر(ص) با پسرش یزید داشت، چنین گفت: «پسرم! بیتردید، این حق از آن ایشان است». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵) و باز در نامهای که به زیاد بن ابیه نوشته، چنین گفته است: «و اما اینکه او (یعنی حسن) بر تو برتری جسته و آمرانه سخن گفته، این، حق اوست و باید چنین کند». (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۱۳ و ۷۳) او در مشکلات دینی نظر امام حسن(ع) را همچون کسی که به امامت او معتقد است، میپرسید. شواهد فراوان این موضوع را میتوان در تاریخ یعقوبی (ج ۲، ص۲۰۲-۲۰۱)، البدایة و النهایه، ابن کثیر (ج۸، ص۴۰) و بحارالانوار، مجلسی (ج۱۰، ص۹۸) دید و او بارها صریحاً میگفت که حسن(ع)، سرور مسلمانان است. (الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۱۶۰ – ۱۵۹).
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۶، ص۶۷.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۳.
- ↑ محلی در شام با آب و درخت بسیار و یکی از چهار بهشت روی زمین.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۸۴ – ۳۸۵.
- ↑ المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۱، ص۶۴. در قصص تاریخی، نمونههای فراوانی از بیاطلاعی مردم شام درباره بزرگان اسلام میتوان یافت؛ مثلاً: ١- نقل شده است، روزی مردی از یکی از بزرگان و عقلای قوم خود در شام پرسید: این ابوتراب که امام - معاویه - او را در منبر لعنت میکند، کیست؟ وی جواب داد: فکر میکنم یکی از راهزنان بیابانی باشد!!! ۲- روزی مردی از اهل شام از رفیقش که دیده بود او بر محمد(ص) صلوات میفرستد، پرسید: درباره این محمد چه میگویی؟ آیا او خدای ما نیست؟ ۳- وقتی «عبدالله بن علی» در سال ۱۳۲ ق شام را فتح کرد، جمعی از ریشسفیدان و بزرگان و سرکردگان شام را نزد «ابوالعباس سفاح» فرستاد. ایشان نزد ابوالعباس قسم یاد کردند که تا شما به خلافت نرسیده بودید ما برای پیامبر خویشاوند و خاندانی که میراثبر او باشد، نمیشناختیم!!! (مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۳۳) مطالب یاد شده، نشان میدهد که پادشاهان اموی عموما از سیاست معاویه برای بیخبر نگاه داشتن مردم از بزرگان اسلام و مخصوصا خاندان پیامبر و جلوگیری از نفوذ نامهای ایشان در شام پیروی میکردهاند. ضمنا این مطالب میزان علاقه شامیان را به مسلمان بودنشان نیز نشان میدهد. احتمال دارد که در دوران اموی غیر مسلمانانی از بومیان رومی و آرامی در شام ساکن بودهاند و به جز فتح شام، به یاد نداریم که واقعه دیگری که موجب تغییر سنتها و اوضاع قدیم باشد، در آن سرزمین پیش آمده باشد و در هیچ متن تاریخی نیز مطلبی را که این گمان را تغییر دهد، سراغ نداریم.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۷۷-۸۴.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ص۲۰۳.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۲.
- ↑ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ج۶، ص۲۲۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابیالحدید، ج۴، ص۱۳.
- ↑ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۱۶۳؛ النصایح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۸.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۵.
- ↑ تاریخ ابن کثیر، ابن کثیر، ص۳۲۱.
- ↑ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۹۰.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۵.
- ↑ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۱۵۹.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۴۰.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۳۵۷.
- ↑ النصائح الکافیه، ابن عقیل، ص۹.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۶، ص۱۵۷.
- ↑ التنبیه و الرد علی اهل الأهواء و البدع، ملطی، ص۲۸.
- ↑ درباره این مسئله فقهی که قبول قضاوت در دستگاه پادشاه ستمگر، جایز است، فقهای مذاهب اربعه هم نظر هستند و دلیل ایشان آن است که صحابه رسول خدا در دستگاه معاویه قضاوت را میپذیرفتند.
- ↑ نقل شده است، روزی ابوحنیفه به مردم گفت: میدانید چرا اهل شام با ما دشمناند؟ مردم گفتند: نه؛ گفت: علت دشمنی ایشان آن است که ما معتقدیم، اگر در لشکر علی بن ابیطالب(ع) حضور داشتیم، به او کمک کرده، به خاطر او با معاویه میجنگیدیم؛ آنها بدین جهت ما را دوست نمیدارند. (النصائح الکافیه، ابنعقیل، ص۳۶).
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۱۱، ص۳۵۵.
- ↑ دائرة المعارف، فرید وجدی، ج۳، ص۲۳۱.
- ↑ ابوجعفر النقیب، مصطفی جواد، ص۴۱.
- ↑ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۸، ص۱۹.
- ↑ حیاة الحیوان، دمیری، ج۱، ص۵۸.
- ↑ المحاسن و المساوی، بیهقی، ج۲، ص۶۳. محمد بن عقیل کتاب پر ارج خود، «النصایح الکافیة لمن یتولی معاویه» را درباره معاویه نوشت که به حقیقت، قضاوت نهائی درباره اوست، پس از آن، کتاب معاویه، از عبدالباقی الجزائری کتاب جامعی درباره معرفی شخصیت و افکار و رفتار معاویه بن ابیسفیان است.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۸۷-۹۲.