بحث:اثبات ضرورت امامت
ضرورت امامت به معنای واجب بودن نظام امامت برای جامعه و نصب امام از طرف خداست. این ضرورت نیازمند بیان دلایل اثبات ضرورت امامت است.
رهبری جامعه اسلامی
ضرورت حکومت برای جوامع بشری قابل تردید و انکار نیست و کسی نمیتواند وجود آن را مورد مناقشه قرار دهد؛ زیرا به فرض اگر از غریزه اجتماعی بودن آدمی صرفنظر کرده و حتی جمله معروف الإنسان مدني بالطبع را نقد کنیم، باز در عمل وجود حکومت در تمام جوامع را نمیتوان انکار کرد. همواره در اجتماع، انسانهایی وجود دارند که به وظایف اجتماعی خویش عمل نمیکنند، به حق خود راضی نیستند و به حقوق دیگران تجاوز میکنند. چگونه میتوان چنین انسانهایی را جز به وسیله قدرت حکومت از خواستههای ناحقشان بازداشت؟
حتی اگر اجتماعی را تصور کنیم که تمام انسانهای آن، به حدود خویش پایبند باشند و اصول و پندهای اخلاقی را در عمل به کار بندند، باز هم برای رشد اجتماع و پیشرفت آن و برطرف کردن مشکلات جامعه نیازمند حکومتی قوی و صالح است. نیاز به حکومت به آیه و روایت احتیاج ندارد هر عقلی سلیمی با تصور آن میتواند آن را تصدیق کند سخن امام علی(ع) اشاره به همین حکم آشکار عقل دارد. آنجا که در رد خوارج که منکر حکومت بودند، میفرماید: «هَؤُلَاءِ يَقُولُونَ لَا إِمْرَةَ إِلَّا لِلَّهِ وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ»[۱]؛ این گروه خوارج میگویند: حکومت از آن خداوند است [و دیگری نمیتواند حکومت کند]. در حالی که مردم چارهای از این ندارند که امیر و حاکمی داشته باشند، خواه نیکوکار باشد و خواه بدکار و ظالم، که انسان مؤمن در حکومت او به کار خویش بپردازد و کافر نیز از آن بهرهبرداری کند».
پس آنچه که از خوارج نقل شده است که مطلقاً حکومت و حاکم را انکار کردهاند باطلی آشکار است؛ همانگونه که خوارج در عمل نیز خود این اندیشه نفی حاکم را نادیده گرفتند و برای گروهشان حاکمی قرار دادند.
از این رو شریف مرتضی میگوید: آیا نمیبینی خوارج هم که وجوب امامت (و در نتیجه حکومت) را باطل میشمردند و از اطاعت امامان خارج شدند هرگز خودشان از رهبر و رئیس که او را برای خود اختیار کرده باشند بیبهره نبودهاند و در امورشان به او مراجعه میکردند... و رهبران آنان نیز در هر عصری مشهور هستند[۲].
پس خوارج نیز در عمل موفق نشدهاند شعار خود را جامه عمل بپوشانند؛ زیرا چنین اندیشهای نابخردانه است. همچنین آنچه که «ابوبکر اصم» از معتزله میگفت که در هنگام آرامش نیازی به حکومت نیست یا قول مقابلش که «غوطی» و پیروانش میگفتند که در فتنه و آشوب نیازی به حکومت نمیباشد، جملگی اندیشههایی نادرست است. بدین روی جامعه نیازمند حکومت است و حکومت نیز بدون رهبر، رئیس و امام تحقق خارجی نمییابد، جامعه اسلامی نیز از این اصل مستثنا نیست و نیازمند حکومت و رهبر است.
در زمان پیامبر اکرم(ص) رهبری حکومت اسلامی با شخص رسول خدا(ص) بود؛ اما نیک میدانیم که شخص پیامبر(ص) همواره در میان اجتماع مسلمانان حضور ندارد و با رحلت ایشان، میبایست از طرف خداوند فرد دیگری این مسئولیت مهم را بر عهده گیرد تا نظام اجتماعی مسلمانان و حکومت آنان محفوظ بماند[۳].
«شریف مرتضی» نیز به همین استدلال اشاره دارد و میگوید: هر عاقلی که عادت مردم را بداند و با مردم معاشرت داشته باشد میداند وجود رئیس و امامی که نفوذ امر داشته باشد و تدبیرش نیز صحیح باشد موجب برطرف شدن کلی نزاع و درگیری میان مردم و ظلم کردن آنها به یکدیگر میشود. یا بیشتر این ظلمها را برطرف میکند یا این که مردم با وجود او به برطرف کردن این مظالم نزدیکتر هستند[۴].
شیخ الطائفه نیز این استدلال را چنین بیان میدارد: هنگامی که مردم یک رئیس توانا و عادل و مبسوط الید داشته باشند که دشمنان را از میان بردارد و حیلهگران را براندازد و داد ستمدیده را از ستمگران بستاند، امور به نظم میگراید و آشوبها از میان میرود و وضع زندگانی مردم بهبود مییابد و مردم با بودن او به صلاح نزدیکتر و از فساد دورتر هستند. هنگامی رئیسی که اوصاف او را بر شمردیم نداشته باشند وضع زندگانی مردم سخت میشود و قدرتمند به ضعیف غلبه پیدا میکند و به معاصی میپردازند. هرج و مرج در امور واقع میشود و مردم به فساد نزدیکتر و از اصلاح دورتراند. این نکته برای کسی که صاحب عقل باشد روشن است و هر کس در آن مخالفت کند، سخن گفتن با او پسندیده نیست[۵].[۶]
ضرورت وجود امام و حکمت آن
اسلام، خاتم ادیان، و حضرت محمد(ص) خاتم پیامبران و ابلاغکننده دینی است که رنگ ابدیت دارد؛ هم زمان شمول و هم جهان شمول است. پیامبر وظیفههای گوناگونی در این میان بر عهده دارد. وظیفه اصلی او، ابلاغ آموزههای دین است. او مأموریت دارد تا معارف الهی و احکام شرعی را به مسلمانان برساند و آنان را به راه درست هدایت و راهنمایی کند. قوام اصلی نبوت ـ همانگونه که انبیای پیشین نیز این گونه بودهاند ـ همین ابلاغ آموزههای دینی و منصب مرجعیت فکری مسلمانان است. افزون بر این، پیامبر رهبری و زعامت جامعه را نیز بر دوش دارد. به دیگر سخن، پیامبر، هم پیشوای سیاسی مردم و هم آموزگار معارف الهی است. قانون آفرینش نیز چنین است که رسول الله(ص) چون دیگر انسانها حیات ظاهری محدودی دارد و پس از مدتی از این دنیا رخت برخواهد بست. قرآن تصریح میکند: ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[۷]، ﴿وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ﴾[۸].
بر اساس گزارههای پیشین، پرسش جدی و مهمی رخ مینماید: این پیامبر حکیم و پیشوای بزرگ الهی که آیینش را زمان شمول اعلام کرده است و میداند که روزگاری پس از سالهای تبلیغ، باید زندگی دنیایی را وانهد و به سوی رفیق اعلا اوج گیرد، برای آینده آیین و مکتبش چه کرده است و خداوند چه وظیفهای بر عهده او نهاده است؟ به دیگر سخن، دانستههای عقلانی ما در این مسئله چنین است:
- اسلام، خاتم ادیان و زمان شمول و جهان شمول است.
- رسول خدا که آموزنده مکتب است، عمر محدودی دارد و تا ابد همراه مکتب نیست.
- فرصت محدود ۲۳ ساله رسالت که با تهدیدها و جنگها نیز همراه بوده است، گنجایش آن را ندارد تا رسول به تمام مصادیق و جزئیات احکام فرمان دهد، و ناچار است احکام و معارف را به صورت کلی مطرح کند که فقط برای متخصصان قابل استفاده است.
- مردمی که پیامبر با آنان سر و کار داشت، بهتازگی از چنگ فرهنگ جاهلیت رها شده بودند و رسوب آن فرهنگ در جانمایه آنان بود و آمادگی نداشتند تا تمام معارف و احکام والای اسلامی را فراگیرند.
- افق فکری اصحاب پیامبر، حتی اصحاب قدیم او، فاصله بسیاری با افق فکری پیامبر داشت. آنان در پی آن نبودند که مرجعیت فکری تازه مسلمانان را به عهده گیرند. امام علی(ع) فرمود: و همه یاران رسول خدا(ص) چنان نبودند که از او چیزی پرسند و دانستن معنای آن را از او بخواهند، تا آنجا که دوست داشتند عربی بیابانی که از راه رسیده، از او چیزی پرسد و آنان بشنوند و از این گونه چیزی بر من نگذشت جز آنکه معنای آن را از او پرسیدم و به خاطر سپردم[۹].
آیا این پیامبر حکیم با این دانستهها، میتواند مردم را به حال خود رها کند و مرجع فکری پس از خود را نشناساند؟ رسولی که خداوند در ترسیم تلاش بیامان او برای هدایت مردم میفرماید: ﴿طه * مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى﴾[۱۰] و میگوید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ﴾[۱۱].
نتیجهای که از این مقدمات حاصل میشود، لزوم و ضرورت وجود امام و حجت خدا بر خلق و راهنمایی آنان به سوی هدایت است. امامی اینگونه که جانشین پیامبر در امور دین و دنیا است، فقط با نص میتواند تعیین شود، و به هیچ وجه و با هیچ محملی، انتخابشدنی نیست. او شرایط عام نبوت، مانند عصمت، را دارا است و مردم در امور دین خود باید به وی مراجعه کرده، معالم دین را از او بگیرند: «هُمْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَائِصِهِ... لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(ص) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِيءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يَلْحَقُ التَّالِي وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوَلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ»[۱۲]؛ «راز الهی به آنها سپرده است و هر که آنان را پناه گیرد، به حق راه برده است. مخزن علم خدا و بیانگر احکام شریعت او هستند. پناهگاه کتابهای اویند و نگهبان دین او و چون کوهی افراشته. خمیدگی پشت اسلام بدانان راست شود و لرزش آن به وسیله آنها از میان رود.... از این امت، کسی را با آل محمد(ص) مقایسه نتوان کرد. هرگز نمیتوان پرورده نعمت ایشان را در رتبه آنان قرار داد که آل محمد(ص) پایه دین و ستون یقینند. تندرو باید به سوی آنان بازگردد و کندرو باید خود را به ایشان برساند. حق ولایت خاص ایشان است و میراث پیامبر مخصوص آنان».
از دیدگاه شیعه، حکومت و امارت، شعبهای از امامت است. آنان متولی امر مردم و پیشوای ایشانند و با وجود آنان نباید از حکومت و امارت دیگری سخن گفت؛ همانگونه که پیامبر اینگونه بود و افزون بر رهبری فکری، هدایت سیاسی و اجتماعی جامعه را نیز به عهده داشت و هیچ کس در مقابل او ادعایی نمیکرد. اهل سنت که امامت را به حاکمیت ترجمه میکنند نیز درباره ضرورت وجود امام، به این معنا، با شیعیان اتفاقنظر دارند. ضرورت وجود حاکم و امیر در جامعه، امری عقلایی و مسلم است؛ حتی اگر به مرجعیت فکری و علمی او قائل نباشیم.
وجود تمایلات، قدرت، اختیار و آزادی در انسان و زندگی اجتماعی، و تعارض مصالح و مفاسد فردی با مصالح و مفاسد اجتماعی و فزونطلبی نوع انسان، اقتضا میکند که برای برقراری امنیت و حفظ حدود و ثغور جامعه دینی و رفع اختلافات ناشی از تضارب آرا و افکار، و حل و فصل دعاوی و خصومتها، شخصی کاردان، آگاه و توانا در رأس نظام قرار گیرد و آن را در مسیری که برایش مشخص شده، هدایت کند. امام علی(ع) در توضیح این سخن خوارج که میگفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، میفرماید: آری، درست است. فرمانی جز فرمان خدا نیست؛ ولی اینها میگویند: زمامداری جز برای خدا نیست؛ در حالی که مردم به زمامداری نیازمندند؛ خواه نیکوکار باشد یا بدکار تا مؤمنان در سایه حکومتش به کار خویش مشغول و کافران هم بهرهمند شوند و مردم در دوران حکومت او، زندگی را سپری کنند، و به وسیله او، اموال بیتالمال جمعآوری گردد و به کمک او با دشمنان مبارزه شود. جادهها امن و امان، و حق ضعیفان از نیرومندان گرفته شود. نیکوکاران در رفاه، و از دست بدکاران، مردم در امان باشند[۱۳].
آنگاه که عمر میخواست شخصاً در جنگ با ایران شرکت کند و با امیرمؤمنان(ع) در این باره مشاوره کرد، حضرت به او فرمود: موقعیت زمامدار همچون ریسمانی است که مهرهها را جمع کرده و کنار هم حفظ میکند. اگر ریسمان نباشد، نظام آنها از هم میگسلد و مهرهها پراکنده میشوند و هر کدام به جایی میافتند؛ سپس هرگز نتوان آنها را جمع کرد و نظام بخشید[۱۴].
امیرمؤمنان(ع) در این سخن خود، افراد جامعه را به مهرههای تسبیح تشبیه کرده و امام و پیشوای آنها را چون ریسمانی دانسته که آن مهرهها را کنار هم نگه داشته است و ارتباط میان آنها را برقرار میکند، و اگر آن ریسمان نباشد، مهرهها از همدیگر جدا شده، هر یکی در جایی از بین خواهد رفت. اگر افراد جامعه نیز کسی را در رأس امور خود نداشته باشند تا سرپرستی امور آنها را بر عهده بگیرد و همه از او پیروی کنند، به چنین حالتی دچار خواهند شد و اجتماعشان از هم خواهد پاشید و ارتباط و هماهنگی میان آنها از بین خواهد رفت، و در نهایت، نابودی جامعه را در پی خواهد داشت.
باید توجه داشت که امام در این دو بیان خویش، ضرورت وجود زمامدار در همه جوامع بشری را بیان میکند. حال اگر این امر در جامعهای دینی ملاحظه شود که فرهنگی خاص بر آن حاکم شده و چند روزی تربیتی الهی در آن برقرار شده و معلم و مربی و امام خود را از دست داده است، ضرورت وجود پیشوا با ویژگیهای خاص خود در آن، بسیار آشکار خواهد شد. خدای تعالی نیز بنابر تفسیر اهل بیت(ع)، امام را در جامعه دینی ریسمان الهی دانسته، میفرماید: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا﴾[۱۵].
امام زین العابدین(ع) در معنای معصوم میفرماید: معصوم کسی است که به ریسمان الهی چنگ میزند، و ریسمان الهی قرآن است. آن دو تا قیامت از هم جدا نمیشوند. امام به قرآن، و قرآن به امام هدایت میکند[۱۶].
در روایات دیگری که در تفسیر آیه رسیده است، «حبل الله» به امامان، بهویژه به علی بن ابی طالب(ع) و ولایت، تفسیر شده است[۱۷]. پس، امام ریسمان الهی است که پس از پیامبر، امت مسلمان را در دین الهی محکم و استوار نگه میدارد و آنها را از اختلاف و جدایی حفظ میکند. امام با آشنایی کامل به همه معارف و علوم دین، آن را از بدعتها پاک، و احکام و حدود خداوند را در جامعه دینی اجرا میکند. امیرمؤمنان(ع) میفرماید: خداوندا! برای تو باید حجتهایی یکی پس از دیگری بر بندگانت در روی زمین باشند تا آنان را به دینت هدایت کنند و علومت را به آنها بیاموزند تا پیروان اولیایت پراکنده نشوند[۱۸].
امام رضا(ع) درباره حکمت امامت میفرماید: آنگاه که خدای تعالی حدودی خاص را برای خلق مقرر کرد و آنها را امر فرمود که از آن حدود تجاوز نکنند تا تباه نشوند (و این امر تحقق نمییافت، جز اینکه شخصی امین بر آنان بگمارد تا از دخالت و تجاوز آنان در امور ممنوع جلوگیری کند؛ زیرا در غیر این صورت، هیچ کسی لذت و منفعت خویش را به سبب تباهی دیگری ترک نمیکرد) برای آنان قیم و زمامداری قرار داد تا جلوی تباهی آنان را بگیرد و در حدود و مقررات خود نگه دارد، و ما هیچ گروه و فرقهای را نمییابیم که بدون سرپرست و رئیس زنده و باقی باشند؛ پس وقتی برای خلق در امر دین و دنیا امام لازم شد، حکمت خدای حکیم هم اقتضا میکند که خلق را بدون امامی که وجود او برای آنها لازم و قوام آنها به او است، رها نکند؛ پس آنان به وسیله او با دشمنانش میستیزند. او بیتالمال را تقسیم میکند و نمازهای جمعه و جماعت را به پا میدارد و ستمگران را از ستم بر ستمدیدگان باز میدارد. و اگر خداوند امامی استوار و امین و نگهبان قرار نمیداد [و همه علوم و معارف دینی را] نزد او به ودیعه نمینهاد، شریعت و دین کهنه میشد و سنتها و احکام تغییر مییافت و بدعتگذاران بر آن میافزودند و ملحدان از آن میکاستند و امر را بر مسلمانان مشتبه میساختند[۱۹].
بنابراین، خداوند متعال به اقتضای حکمت خویش و به جهت نیاز خلق به امام در نظام زندگی دنیایی و حیات دینی در همه زمانها، هیچگاه آنان را بدون حجت و امام رها نکرده است و چنانکه از معصومان به تواتر نقل شده، زمین از آن روزی که آفریده شده است و آفریدگان در آن پدید آمدهاند، تا آن روزی که خلق از روی زمین برچیده خواهد شد، بدون حجت نخواهد ماند؛ جز اینکه حجت به جهاتی که همه آنها از اعمال بندگان ناشی است، به ظاهر از آنها پنهان میشود. البته در این هنگام نیز آنان از دید حجت پنهان نیستند و او بر کردار آنها ناظر و شاهد و گواه الهی بر آنها است؛ پس او در این زمان هم در میان آنها و با آنها است، ولی آنها او را نمیبینند، نه اینکه اصلاً وجود نداشته باشد. امام علی(ع) میفرماید: آری، هرگز زمین از کسی که به حجت الهی قیام کند، خالی نمیشود؛ خواه ظاهر باشد و مشهور و یا ترسان و پنهان، تا اینکه حجتها و براهین الهی باطل نشوند[۲۰].
و درباره علت پنهان شدن حجت میگوید: بدانید زمین از حجت خالی نمیماند؛ ولی خدای تعالی او را از خلق به سبب ستم و اسراف بر خودشان، از آنها پنهان میکند و اگر زمین، ساعتی از حجت خدا خالی بماند، اهل خود را فرو میبرد. حجت مردم را میشناسد و مردم او را نمیشناسند؛ همان طور که یوسف برادرانش را میشناخت، ولی آنها او را نمیشناختند؛ سپس این آیه را تلاوت کرد: ﴿يَا حَسْرَةً عَلَى الْعِبَادِ مَا يَأْتِيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ﴾[۲۱].[۲۲] براساس این احادیث، وجود امام برای مردم، امری ضرور است. امام، عالمی است که دین را از تحریف و تغییر محافظت مینماید و شبهات و مشکلات مردم را حل میکند و آنان را در شاهراه هدایت نگه میدارد. از نظر معصومان، بهویژه امام علی(ع)، معرفت امام در هدایت خلق بسیار مؤثر است، بلکه هدایت، بدون او منتفی میشود؛ به طوری که هیچ عملی بدون شناخت او ثمری ندارد، و مرگ بیشناخت او، مرگ جاهلی به شمار میرود[۲۳]. بالاتر از اینها آنکه خواست خداوند متعال بر این قرار گرفته است که همه موجودات به واسطه وجود امام، روزی داده شوند و نعمتهای الهی به آنها برسد؛ بدین جهت میتوان گفت که وجود امام نه تنها برای انسانها، بلکه برای همه موجودات لازم است. حضرت علی(ع) میفرماید: «به واسطه ما، خداوند، زمان سخت و دشوار را برطرف میکند و به خاطر ما، باران نازل میکند»[۲۴]. پیامبر نیز در این باره فرموده است: اولوا الامر، اوصیای من هستند.... آنان با قرآن، و قرآن با آنها است. قرآن از آنها جدا نمیشود و آنها از قرآن جدا نمیشوند. امتم به وسیله آنها یاری میشوند و به وسیله آنها باران بر ایشان میبارد و بلاها از آنها دفع و دعایشان اجابت میشود[۲۵].
با توجه به این روایات، ضرورت وجود امام برای اهل زمین، بهویژه برای امت پیامبر، از بُعد دیگر نیز روشن میشود. هیچ اشکالی ندارد که خداوند متعال نعمتهای خویش را برای بندگانش به سبب برخی بندگانش عطا کند. برای این مطلب، شواهد بسیاری در آیات و روایات وجود دارد. خداوند میفرماید: «اگر اهل آبادیها ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، برکات آسمان و زمین را بر آنها میگشودیم»[۲۶].
امام حسن(ع) میفرماید: اگر مردم به سخن خدا و رسولش گوش میدادند، آسمان بارانش و زمین برکتش را به آنها عطا میکرد و هیچگاه دو شمشیر در این امت با هم رد و بدل نمیشد و مردم تا روز قیامت همیشهتر و تازه میخوردند[۲۷].
این که خداوند برخی از نعمتهای خویش را به وجود برخی امور و اشخاص مشروط کند، یا گروهی را واسطه فیض برای دیگران قرار دهد، هیچ مشکلی در ربوبیت و الوهیت او پدید نمیآید[۲۸].
دلایل وجوب و ضرورت وجود امام
- ادله نقلی محض که به صورت مستقیم و روشن، از ظواهر دینی استفاده میشود.
- ادله عقلی محض که همه مقدمات آنها، از اصول عقلی تشکیل میشود.
- ادله عقلی – نقلی.
ادله نقلی محض
آیه اولی الأمر:[۲۹]
وجوب اطاعت از اولی الامر در این آیه مقتضی وجوب تحقق آن است. شاید اشکال شود که وجوب اطاعت از اولی الامر، مسئلهای است که مشروط شده به وجود ایشان؛ مانند وجوب زکات دادن که دال بر وجوب کسب مال نیست. پاسخ: از قرینه سیاق، که ﴿وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ﴾ بر رسول، عطف شده است و نبوت، امری است قطعی، وجوب اولی الامر به دست می آید. همانگونه که نصب و تعیین پیامبر، فعل خداوند است، نصب و تعیین امام نیز، "علی الله" است. کلمه ﴿مِنكُمْ﴾ بعد از ﴿وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ﴾ نمیتواند به معنای وجوب "علی الناس" باشد، زیرا درباره نبوت نیز کلمۀ "مِنْ أَنْفُسِهِمْ" آمده است. مقصود از اینگونه تعابیر، این است که پیامبر و امام، از جنس بشرند[۳۰].
حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ»
در این حدیث، معرفت امام، به عنوان یک تکلیف دینی، بر هر مسلمانی واجب شده تا آنجا که نشناختن او، اصل ایمان را خدشهدار میسازد و چنین حکم قطعی، مستلزم آن است که زمان، هیچ گاه از امام خالی نباشد[۳۱].
سیره مسلمانان
مسلمانان صدر اسلام، وجوب امامت را امری مسلم میدانستند. از این رو، پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، بیدرنگ، به این مسئله پرداختند. و آنان که شرکت نکرده بودند، دلایل دیگری داشتند.اختلاف میان صحابه درباره امامت، مربوط به مصداق آن بود نه وجوب آن. متکلمان معتزلی نیز به اجماع صحابه، بر وجوب امامت استدلال کردهاند اما سیره مسلمانان یا اجماع صحابه بر وجوب امامت، دلیل شرعی مستقلی به شمار نمیرود[۳۲].
ادله عقلی محض
اجرای حدود و حفظ نظام اسلامی
اجرای حدود و حفظ اسلام و مسلمین، بدون وجود امام با کفایت امکان پذیر نیست پس نصب امام واجب خواهد بود. اگر کسی مثال بزند: وجوب حج، مشروط به استطاعت است ولی تحصیل استطاعت، بر مکلف واجب نیست، بلکه هرگاه "شرط" یعنی اجرای حدود تحقق یافت، مشروط "امامت" هم واجب خواهد بود. پاسخ میگوییم: نماز بر مکلف واجب است، ولی انجام دادن آن، مشروط به داشتن طهارت است، وجوب اجرای حدود و حفظ ثغور اسلام و دفاع از کیان اسلام و امت اسلامی، نسبت به وجود امام، از این قبیل است، یعنی شارع مقدس، امور یاد شده را از مسلمانان خواسته است "مانند نماز" ولی تحقق این خواست شارع، مشروط به وجود امام با کفایت است "مانند وضو" اموری که تحقق آنها منوط به وجود امام است:
ادله عقلی – نقلی
وجوب دفع ضررهای عظیم
امامت در بردارنده منافع عظیم اجتماعی است که نادیده گرفتن آنها، زیانهای بزرگی در پی دارد؛ اگر در جامعه رهبری دانا و توانا وجود داشته باشد زمینههای رشد و صلاح مردم فراهم خواهد بود و اگر وجود نداشته باشد، عکس آن رخ خواهد داد، و در نتیجه، از نبود امام زیان بزرگی به جامعه وارد میشود، و دفع چنین زیانهایی در شریعت واجب است. بنابراین، وجود امام واجب خواهد بود [۳۴].
قاعده لطف و وجوب امامت
"لطف" عبارت است از: فعلی که مکلفان را به سوی اطاعت برمیانگیزد اما به سرحّد اجبار نمیرسد. هرگاه در جامعهای رهبری با کفایت و تدبیر وجود داشته باشد که از ظلم و تباهی جلوگیری میکند و از فضیلت و عدالت دفاع مینماید، شرایط اجتماعی برای بسط فضائل و ارزشها فراهمتر خواهد بود و مردم از ستمگری و پلیدی میگزینند و این مطلب چیزی جز لطف نیست[۳۵].
نتیجه؛ امامت و رهبری، لطف خداوند در حق مکلفان است و مقتضای حکمت الهی این است که مکلفان را از آن محروم نسازد[۳۶].
وجوه ضرورت امام
۱. حفظ دین:همه مردم از توانایی لازم برای فهم کامل و تفسیر صحیح آیات قرآن و روایات نبوی برخوردار نیستند. همچنین در برخی آیات الهی صرفاً کلیاتی آمده که نیازمند تفصیل است. پس ضرورتاً باید امامی باشد تا رفع این مشکلات نماید. شاهد بر این ضرورت نیز وجود اختلافنظری در امور مهمی است که پس از رحلت پیامبر به وجود آمد. بر اساس سخن پیامبر اکرم در حدیث ثقلین، حفظ دین و رسیدن به رستگاری منوط به وجود امام است[۳۷]. ۲. برقراری نظم و حفظ جامعه اسلامی: با توجه به اختلافسلیقهها میان عموم مردم و منفعتطلبی صاحبان زور و قدرت، دفع ضررهای اجتماعی، تنها از طریق امامت ممکن است. وجود رهبری که مردم از قاطعیت او هراسان و به عدل او امیدوار باشند، موجب دوری جامعه از فساد است[۳۸].
بدیهی است که وجود رهبر صاحب قدرت، مصلحت بیشتری تا نبود چنین رهبری. ازآنجاکه دفع ضرر واجب است باید امامی باشد تا مانع ظلم دیگران شود. مردم از سویی به دلیل برخورداری از قوه شهویه و غضبیه، ممکن است به اختلال در نظم اجتماعی اقدام کنند و از سوی دیگر به دلیل جهل برخی مردم نسبت، ممکن است برخی از مسئولیتهای مهم بودن مجری بماند[۳۹].
- این امامان معصومند که حقیقت معارف قرآن را بهطور کامل و جامع میدانند.
- اختلاف نظرات و تبعیت از هوای نفس، منجر به نابودی نظام خواهد شد.
- وحدت مسلمانان از بین میرود.
لذا با وجود چالشهای اجتماعی، مردم نمیتوانند وظایف اجتماعیشان را بشناسند تا به سعادت حقیقی دست یابند پس اولاً امام باید وضع قوانین بنماید ثانیاً ساختار اجرای قوانین را طراحی کند ثانیاً قوانین را عادلانه اجرا کند رابعاً در صورت اختلاف میان مردم داور باشد[۴۰]. ۳. اجرای حدود الهی:
مقدمه اول: تحقق و اجرای امور دینی مقصود متعال است "زیرا کمال حقیقی انسان درگرو تحقق ارزشها و احکام ناظر به سعادت است".
مقدمه دوم: تحقق و اجرای امور دینی با وجود امام ممکن است.
نتیجه: وجود امام ضروری است.
اثبات مقدمه دوم: با وجود تعارضهای علمی و منفعتطلبیها، تحقق ارزشها، نیازمند وجود قوانین دینی و اجرای مطلوب آن است. لذا سعادت انسان، منوط به وجود نظام، و نظام اجتماعی دینی منوط به وجود امام است.
ادله عقلی ضرورت نصب الهی
مقدمه یک: وجود امام و جانشین پیامبر برای تحقق سعادت انسانها ضروری است.
مقدمه دو: امام و جانشین پیامبر باید از عصمت و علم خدادادی و افضلیت برخوردار باشد.
مقدمه سه: تحقق سعادت انسانها متوقف بر شناخت امام است.
مقدمه چهار: شناخت امام یا از طریق انتخاب مردم حاصل میشود یا از طریق خداوند متعال.
مقدمه پنج: تشخیص امام از سوی مردم ممکن نیست.
اثبات مقدمه پنج: ویژگی عصمت و علم امام از امور باطنیاند که مردم از چنین احاطه علمی برای تشخیص معصوم و افضل، برخوردار نیستند. و اگر مردم انتخاب کنند ممکن است که خطا کنند و در نتیجه نقض غرض پیش میآید. امام رضا(ع) میفرمایند: "همانا قدر و شأن امامت، دورتر از آن است که مردم بتوانند با خِرَدهایشان به آن برسند. آیا ممکن است برگزیده آنان دارای این صفات باشد تا بتوان او را مقدم داشت"
توحید و مالکیت الهی
مقدمه یک: وجود امام برای تحقق سعادت انسانها لازم است.
مقدمه دو: لازمه امامت وضع قانون اسلامی و اجرای آن است.
مقدمه سه: وضع قانون اسلامی و اجرای آن موجب محدودیت اختیار و آزادی دیگران میشود.
مقدمه چهار: محدود ساختن اختیار دیگران نیازمند اذن تصرف در امور دیگران است زیرا اصل اولیه عدم ولایت فردی بر دیگران است.
مقدمه پنج: ولایت فردی بر دیگران، مبتنی بر مالکیت یا اذن از سوی مالک است.
مقدمه شش: تنها مالک حقیقی خدای متعال است.
نتیجه: تنها کسی حق ولایت و امامت دارد که از طرف مالک حقیقی –خداوند- تعیین شود[۴۱].
ادله نقلی ضرورت نصب الهی
حدیثی از منابع اهل سنت: "وقتی حضرت رسول قبیله بنی عامر را به توحید و اسلام دعوت کرد،... شخصی به حضرت عرض کرد: اگر ما با تو بیعت کنیم... آیا میپذیری که امر ولایت را پس از خویش به ما بسپاری؟ حضرت فرمودند: " الامر إلى اللّه يضعه حيث يشاء " بنابراین از صریح کلام پیامبر برمیآید که ایشان نصب امام را به خداوند نسبت دادهاند و دیگران حقی ندارند.
روایت دیگر: پیامبر به قومی به نام "کِنده" از اقوام یمن فرمودند: آیا میخواهید به خیری برسید؟... شهادت بدهید به توحید و اقامه نماز کنید... قوم کنده گفتند: اگر پیروز شدی حاکمیت پس از خویش را به ما میدهی؟ حضرت فرمود:" وَ الْمُلْكُ بِيَدِ اللَّهِ يَجْعَلُهُ حَيْثُ يَشَاءُ ". طبق صریح این روایت هم حضرت در شرایط سخت هم امر خلافت را به نصب الهی دانسته و به نظر مردم نسپارده است.
پیامبر اکرم، حضرت علی را به امامت منصوب کردند.
- حدیث غدیر: پیامبر: هر که من مولای او هستم، علی مولای اوست.
- حدیث یوم الدار: در آن مجلس پیامبر فرمودند: چه کسی مرا بر این امر یاری میکند تا پس از من برادر، وصی، وزیر، وارث و جانشین من باشد؟... حضرت علی... عرض کرد: یا رسول الله من شما را یاری میکنم این حدیث در منابع اهل سنت با اندکی اختلاف آمده.
پیامبر فرمود: ای فرزندان عبد المطلب... جوانی را... افضل از این جوان "حضرت علی" برای شما نمیشناسم... حضرت علی گفت: ... ای پیامبر خدا من یاور تو بر این امر هستم... و پیامبر فرمود: " فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا ". همین تعبیر آخِر دال بر امامت و حکومت بر مردم است[۴۲].
ادله ضرورت امامت
شیعه امامیه، وجود امام را برای هستی و جامعه ضروری میداند، همچنان که وجود انبیا و رسولان الهی، برای هستی و جامعه ضرورت دارد[۴۳]، هم از جهت تکوین و هم از جهت تشریع[۴۴]. این باور بر ادلّهای استوار است[۴۵] که به مهمترین آنها اشاره میکنیم[۴۶]:
برهان حفظ و نقل شریعت
برهان حفظ و نقل شریعت[۴۷]، بر چند مقدمه استوار است:
- دین اسلام، جهانی و جاودانه است.
- برای تحقق جهانی بودن و جاودانگی دین اسلام، باید کسانی باشند، تا نخست آن را نقل و از هر گونه انحراف حفظ کنند و دوم پرسشها و شبهههای روز جوامع بشری را در عرصه دین پاسخ دهند.
- آیات قرآن و صحابه غیر معصوم، برای انتقال و حفظ اسلام از انحراف و پاسخگویی به پرسشها و شبههها کافی نیستند.
نتیجه: هیچ گریزی از وجود و حضور امام معصوم نیست[۴۸][۴۹].
برهان لطف
این برهان، یکی از مهمترین براهین کلامی ضرورت وجود امام است که در بیان عالمان شیعه، به تفصیل آمده است[۵۰].
لطف[۵۱] آن است که مکلف با آن، به انجام اطاعت و دوری از معصیت نزدیکتر گردد، به این شرط که به حدّ اِجبار نرسیده و در توانایی مکلف بر تکلیف نقشی نداشته باشد [۵۲].
خواجه نصیرالدین طوسی مینویسد: وجود امام لطف است و تصرّف امام لطف دیگری است و اگر ما از آن لطف محروم ماندهایم، کوتاهی از جانب ماست[۵۳].
فاضل مقداد در تبیین لطف بودن امام مینویسد: از آنجا که موضوع لطف، تکلیف است و تکلیف به عقلی و شرعی (وحیانی) تقسیم میشود، لطف بودن امامت را میتوان هم به تکالیف عقلی تبیین کرد و هم به تکالیف شرعی.
سید مرتضی، در تبین لطف بودن امامت چنین آورده است: ما امامت و رهبری را به دو شرط لازم میدانیم: یکی این که تکالیف عقلی وجود داشته باشد، و دیگری این که مکلفان معصوم نباشند. هر گاه هر دو شرط یا یکی از آن دو، منتفی گردد، امامت و رهبری لازم نخواهد بود.
دلیل بر وجوب امامت و رهبری، با توجّه به دو شرط یاد شده، این است که هر انسان عاقل آشنا به عرف و سیره عقلای بشر بهروشنی تصدیق میکند که هر گاه در جامعهای، رهبری با کفایت و تدبیر باشد که از ظلم و تباهی جلوگیری و از عدالت و فضیلت دفاع کند، شرایط اجتماعی برای بسط فضایل و ارزشها فراهمتر خواهد بود و مردم از ستمگری و پلیدی دوری میگزینند، پس امامت و رهبری در حقّ مکلفان، لطف است؛ زیرا، آنان را به انجام دادن واجبات عقلی و ترک قبایح بر میانگیزد و مقتضای حکمت الهی این است که مکلفان را از آن محروم نسازد. این مطلب از بدیهیات عقلی است و اگر کسی آن را انکار کند، چونان فردی است که منکر بدیهیات شود و شایستگی بحث و گفتوگوی علمیرا از دست خواهد داد[۵۴].
نتیجه بحث را میتوان در قالب دو استدلال بیان نمود:
استدلال یکم:
- وجود امام - با عنایت به ثمراتی که دارد- انسانها را به طاعت نزدیک و از معصیت دور میکند.
- هر آنچه موجب نزدیکتر شدن انسانها به طاعت و فرمانبرداری و دور شدن آنها از گناه و معصیت و رسیدن آنها به سعادت ابدی شود، مصداق لطف است.
نتیجه: وجود امام مصداق لطف است.
استدلال دوم:
نتیجه: جعل امامت بر خدا واجب است[۵۵].
آیه اطاعت
یکی از ادله ضرورت امام آیه ۵۹ سوره نساء است. خدای متعال در این آیه خطاب به مؤمنان میفرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا﴾[۵۶].
بر پایه این آیه، باید امامی باشد تا مردم از او اطاعت کنند و اگر صاحب امر و امامی نباشد، دستور به اطاعت از صاحب امر، بیهوده خواهد بود و چنین چیزی از ساحت خدای سبحان دور است [۵۷][۵۸].
حدیث «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ»
یکی دیگر از ادله ضرورت امام حدیث "من مات"[۵۹] است: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة». مرگ جاهلی این است که، کسی امام حق را در هر زمانی نشناسد و به امامت او باور نداشته باشد، در این صورت، هیچیک از باورهای اسلامیو توحیدی او پذیرفته نخواهد شد. او همانند کسانی است که در عصر جاهلیت بودند.
حدیث "من مات" در منابع شیعه و اهل سنت با تعابیر مختلفی نقل شده است:
احمد بن حنبل از پیامبر اکرم(ص) روایت کرده است: "کسی که بدون داشتن امام بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است"[۶۰].
تفتازانی و قاضی عبدالجبار معتزلی به نقل از پیامبر(ص) مینویسند: "کسی که بمیرد، در حالی که امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهلی مرده است"[۶۱].
محدثان و عالمان بزرگ شیعه، همچون کلینی، مجلسی و حر عاملی به نقل از پیامبر(ص) آوردهاند: "کسی که بمیرد، در حالی که امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است"[۶۲].
بر پایه حدیث "من مات" چند نکته دستیافتنی است:
- امام در حدیث «مَنْ مَاتَ...»، امام موجود در هر زمان است، پس برای هر مسلمانی در دوران زندگی او، امامیبر حق است که باید او را بشناسد.
- در هر زمانی باید امام، وجود عینی و خارجی داشته باشد تا بتوان او را شناخت و از او اطاعت نمود. به دیگر سخن معرفت امام، بر وجود امام استوار است[۶۳].
- امام در حدیث «مَنْ مَاتَ...»، امام از عترت پیامبر اکرم(ص) است، چنانکه در روایات شیعه تصریح شده است: «مَنْ مَاتَ وَ لَيْسَ لَهُ إِمَامٌ مِنْ وُلْدِي مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»[۶۴][۶۵].
حدیث "«لَوْ لَا الْحُجَّةُ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا»"
یکی دیگر از ادلّه اثبات ضرورت امام، حدیث مشهور «لَوْ لَا الْحُجَّةُ لَسَاخَتِ الْأَرْضُ بِأَهْلِهَا»[۶۶] است.
امام صادق(ع) در حدیثی میفرمایند: "اگر زمین یک روز خالی از امام باشد، فرو میریزد"[۶۷].
و در روایتی دیگر از امام باقر(ع) آمده است: "اگر زمین یک روز خالی از امامیاز خانواده ما باشد، اهلش را فرو میبرد و خدا مردم را به بدترین عذاب شکنجه میکند. خداوند ما را حجت در روی زمین قرار داده و امان برای اهل زمینایم. تا هنگامیکه ما در میان آنها باشیم، از فرو بردن در اماناند"[۶۸].
بر پایه این دسته از روایات، امام، حجت خدا بر روی زمین و امان اهل زمین است و اگر لحظهای نباشد، زمین اهل خود را نابود میکند[۶۹].
دلایل لزوم امام
دلایل و شواهد عقلی و نقلی فراوانی برای اثبات لزوم امام وجود دارد. در اینجا به برخی از مهمترین آن اشاره میشود.
دلایل و شواهد عقلی
برخی از دلایل و شواهد عقلی لزوم امام عبارتند از:
فطری بودن نیاز به امام
احساس نیاز به رهبری در نهاد هر انسان و فطرت او نهفته است. همچنان که این احساس نیاز در میان پارهای از حیوانات نیز مشاهده میشود. البته نیاز انسان به رهبری و مدیریت بیش از حیوانات است، زیرا شعاع احتیاجات انسان بسی فراتر و گستردهتر از آنهاست، انسان علاوه بر نیازهای گسترده مادی، یک سلسله نیازهای روحی و معنوی دارد.
چیزی که نیاز فطری و عقلی به رهبری را در انسان اثبات میکند این است: از روزی که تاریخ بشر آغاز شده، و اجتماع انسانها پدید آمده و در گوشه و کنار جهان جامعههای کوچک یا بزرگ، مترقی یا غیرمترقی تشکیل یافته هرگز جامعهای بدون زمامدار و سرپرست نتوانسته است کمترین زمانی به زندگی خود ادامه دهد. هر جا جامعه متشکلی بوده زمامدار و سرپرستی از راه قهر و غلبه یا انتخاب داشته است، حتی در اجتماعات خانوادگی کوچک که بیش از چند عضو ندارد همین روش عملی است. اینجاست که انسان با فطرت خدادادی خود بدون تردید درمییابد که هر جامعه نیازمند به سرپرست و زمامدار میباشد[۷۰].
حضرت علی(ع) درباره لزوم وجود رهبر در جامعه میفرماید: "مردم ناچار به داشتن حاکمی هستند، خواه حاکمی دادگستر و نیکوکار و خواه حاکم ستمگر و بدکار"[۷۱].
امام(ع) در این روایت لزوم عقلی به وجود رهبر در جامعه اشاره دارد تا جامعه دچار هرج و مرج و فروپاشی نشود.
از آنجا که اسلام دین فطری و پاسخگوی نیازهای فطری و عقلی انسان است و از این جهت باید در مورد امامت و رهبری جامعه که از مهمترین نیازهای فطری و زندگی اجتماعی اوست، یا با تعیین صریح امامان و یا با واگذاری صریح انتخاب آن به امت، تکلیف مسلمانان را مشخص کرده باشد، و شیعه بنا به دلائل محکم و متقن عقلی و نقلی معتقد است خدا این امامان را تعیین کرده و توسط پیامبر اکرم(ص) معرفی نموده است[۷۲]
ضرورت وجود کارشناس دینی بعد از پیامبر
آیین اسلام به عنوان مکتبی که از جامعیّت خاصی برخوردار بوده، و تأمین کننده همه جانبه سعادت دنیا و آخرت انسان است و به ویژه کتاب آسمانیاش قرآن کریم، دارای ظرافتهایی است که نیازمند توضیح و روشنگری پیامبر(ص) به عنوان کارشناس و متخصص آن میباشد. از اینرو، خداوند خطاب به پیامبر(ص) میفرماید: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[۷۳].
همانطور که بدون تبیین پیامبر(ص) مقاصد خداوند در آیههای قرآن روشن نخواهد گشت، پس از آن حضرت هم بدون تبیین کارشناسی حقیقی قرآن، مفاهیم ارزشی و حقایق آن بگونهای که مقصد خداوند است، روشن و آشکار نخواهد شد.
پس به حکم عقل سلیم، وجود چنین افرادی پس از پیامبر(ص) نیز ضرورت دارد.
توضیح: آیین حیاتبخش اسلام با ویژگیهای خود که عبارتند از: جاودانگی، جهانی بودن، جامعیت و برخورداری از قوانین اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، از چنان پیچیدگی، ظرافت، عمق و وسعت برخوردار است که اگر پس از آن حضرت بخواهد بدون تبیین متخصص و کارشناس راستین دینی که مصون از خطا و لغزش و اشتباه باشد به حیات خود ادامه دهد، قادر به ادامه حیات پویا و بالنده خود نبوده و دچار همان سرنوشت دیگر ادیان آسمانی یعنی یهودیت و مسیحیت شده و دستخوش تحریف و انحراف خواهد گشت[۷۴].
به همین دلیل، شیعه معتقد است که پیامبر(ص) به دستور خداوند و بنا به اقتضای عقل و منطق به این مهم توجه کامل کرده، و جانشینانی را به عنوان کارشناسان دین معرفی کرده است[۷۵]
برهان لطف و حکمت
همانگونه که لطف و حکمت خدا ایجاب میکند که وسایل تکوین و رشد وجودی انسان را فراهم کند و با فرستادن پیامبران با برنامه و قانون، اسباب رسیدن به کمال حقیقی و سعادت واقعی وی را فراهم سازد، همین لطف و حکمت او اقتضا میکند که پس از پیامبر اسلام(ص) نیز رهبرانی جهت تفسیر و تبیین صحیح قوانین الهی و هدایت انسانها و رساندن آنها به آن هدف والا از طرف خداوند توسط پیامبرش معیّن شود، تا مردم را از انحراف و گمراهی بازدارند و به حق هدایت کنند.
مناظره هِشام بن حکم با دانشمندان معتزلی: در اینجا مناسب است مناظرهای را که میان "هشام بن حکم"، یکی از شاگردان جوان امام جعفر صادق(ع) با "عمرو بن عُبّید معتزلی" در زمینه ضرورت وجود امام انجام گرفته است بیاوریم.
هشام میگوید: روز جمعهای وارد بصره شدم، و به مسجد رفتم، گروه زیادی را دیدم که حلقه زده و عمرو بن عبید در میان آنها نشسته است، در میان جمعیت پیش رفته و نزدیک وی نشستم. آنگاه گفتم: ای مرد دانشمند، من مردی غریبم، اجازه میدهی مسئلهای بپرسم؟ گفت: آری، گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: فرزندم این چه سؤالی است؟ چیزی را که میبینی چگونه از آن میپرسی؟ گفتم: سؤالات من همینطور است. گفت: بپرس، اگر چه پرسشت بیفایده است. گفتم: شما چشم داری؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن رنگها و اشخاص را میبینم. گفتم: بینی داری؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن میبویم، گفتم: دهان (زبان) داری؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن مزه را میچشم، گفتم: گوش داری؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن صدا را میشنوم، گفتم: قلب (قوّه ادراک) داری؟ گفت: آری، گفتم: با آن چه میکنی؟ گفت: با آن هر چه بر اعضا و حواسم درآید تشخیص میدهم، گفتم: مگر با وجود این اعضا از قلب بینیاز نیستی؟ گفت: نه. گفتم چگونه؟ چه نیازی به دل داری با آنکه اعضایت صحیح و سالم است؟ گفت: فرزندم هرگاه اعضای بدن و حواس آن در چیزی که میبوید یا میبیند یا میچشد یا میشنود، شک و تردید کند آن را به قلب ارجاع میدهد تا یقین کند و تردیدش برطرف شود. گفتم: پس خدا دل و قلب را برای رفع تردید و اشتباه اعضا و حواس گذاشته است؟ گفت: آری، گفتم: پس قلب لازم است وگرنه برای اعضا و حواس یقینی حاصل نمیشود؟ (و راه نجات از شک و تردید میسّر نمیشود)، گفت: آری، گفتم: ای ابا مروان (کنیه عمرو بن عبید) خدای تبارک و تعالی که اعضا و جوارح و حواس تو را بدون امام نگذاشته تا صحیح را تشخیص داده، و شک و تردیدش را به یقین برساند، آیا این همه انسانها را در سرگردانی و تردید و اختلاف وامیگذارد، و برای آنان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او رجوع کنند قرار نداده است؟ (آیا چنین ادعایی با عقل و منطق سازگار است؟!) هشام گفت: او ساکت شد و به من جوابی نداد، سپس به من توجه کرد و گفت:... تو همان هشامی، و مرا در آغوش کشید و در جای خود نشانید، و تا من آنجا بودم سخنی نگفت[۷۶][۷۷]
دلایل نقلی
آیات قرآن
از جمله آیاتی که به امامت و رهبری اشاره دارند، دو آیه "ولایت" و "تبلیغ" است. این دو آیه علاوه بر مطرح ساختن اصل مسئله امامت و رهبری بعد از پیامبر(ص)، به تعیین مصداق و معرفی شخص امام با اوصاف کلی پرداخته که ما نیز هر دو جنبه را مطرح میکنیم.
آیه ولایت
﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۷۸].
روش استدلال به آیه: استدلال به آیه، برای تبیین دیدگاه قرآن در مورد امامت بعد از پیامبر، با ذکر سه مقدمه انجام میشود:
- شأن نزول آیه: در روایات معتبر و منابع تفسیری (از سنی و شیعه) چنین وارد شده است: روزی حضرت امیرمؤمنان، علی(ع) در مسجد در حال نماز بود که فقیری وارد شده تقاضای کمک مالی کرد آن حضرت در حالی که در رکوع بود انگشتری خود را از انگشت در آورده به سائل داد. خداوند آیه مذکور را در شأن و فضیلت او نازل کرد[۷۹].
- "ولی" در آیه فقط به معنای سرپرست و متصرف در امور است؛ زیرا:
- با توجه به اینکه لفظ ولی تکرار نشده و روی هر سه کلمه ﴿اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ به یک سیاق وارد شده است، از اینرو، وحدت سیاق حکم میکند که ولایت در همه آنها به یک معنا باشد[۸۰].
- کلمه "ولی" در آیه به معنای ناصر و دوستدار، نیست؛ زیرا ولایت به معنای دوستی و یاری کردن مخصوص کسانی نیست که نماز میخوانند، و در حال رکوع زکات میدهند، بلکه یک حکم عمومی است که همه مسلمانان را دربرمیگیرد. بنابراین معنای آن سرپرستی و تصرّف و رهبری مادی و معنوی است، که یک حکم خاص، و در انحصار خدا و رسول او، و افراد خاصّی از مؤمنان است؛ زیرا کلمه ﴿إِنَّمَا﴾ معنای انحصار و اختصاص را میرساند[۸۱].
- انفاق کردن در حال رکوع جزو واجبات یا مستحبات نیست تا بگوییم ممکن است عدهای از مردم به این حکم عمل کرده باشند. پس ﴿الَّذِينَ﴾ اشاره به فرد خاص "علی(ع)" است.
اما به کار بردن لفظ جمع برای یک فرد بنا به جهاتی که در ذیل میآید، اشکال ندارد:
- به کار بردن لفظ جمع برای فرد، گاهی برای تعظیم و تکریم شخصیت اوست، و در آیه مزبور هر چند زکات و انفاقکننده در حال رکوع نماز، تنها یک نفر و آن هم علی(ع) بود اما برای تکریم و تعظیم او به سبب کاری که کرده است، لفظ جمع به کار رفته است، و اینگونه استعمال نزد اهل لغت نیز پذیرفته شده است[۸۲].
- در قرآن کریم، نظیر اینگونه استعمال زیاد دیده شده است، از جمله: در آیه مباهله: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۸۳]، با اینکه تنها یک زن "فاطمه زهرا(س)" در جمع مردان "پیامبر و علی و حسنین(ع)" حضور داشت، اما قرآن برایش واژه جمع ﴿نِسَاءَنَا﴾ آورده است؛ و نیز آیه ﴿الَّذِينَ اسْتَجَابُوا لِلَّهِ وَالرَّسُولِ مِنْ بَعْدِ مَا أَصَابَهُمُ الْقَرْحُ لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا مِنْهُمْ وَاتَّقَوْا أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾[۸۴] درباره نعیم بن مسعود و آیه ﴿فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَنْ تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَى اللَّهُ أَنْ يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَى مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[۸۵] در مورد عبدالله بن ابی به لفظ جمع آمده است.
نتیجه این که از دیدگاه قرآن، امامت و ولایت بعد از پیامبر(ص)، استمرار ولایت و امامت خدا و رسول اوست، و همانگونه که ولایت خدا و رسول او بر مردم، به انتخاب و اختیار مردم نیست، امامت و ولایت امام بعد از پیامبر نیز به اختیار و انتخاب مردم نیست. علاوه بر این امامت و ولایتِ غیر افراد مذکور در آیه با استعمال کلمه ﴿إِنَّمَا﴾ نفی شده است[۸۶][۸۷]
آیه تبلیغ
﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾[۸۸][۸۹].
چگونگی دلالت آیه: با توجه به اینکه آیههای سوره مائده بهطور مسلم در اواخر عمر پیامبر(ص) نازل شده است، و نیز این آیه با تأکیدهای پی در پی همراه میباشد، و خطاب به آن حضرت هم با لفظ ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾ آمده که تنها در دو مورد در قرآن کریم دیده شده است[۹۰]، و همچنین تهدید آن حضرت به عدم تبلیغ رسالت الهی در صورت عدم انجام مأموریت محوله، که این تعبیر فقط در این آیه از قرآن آمده است، همه و همه از یک حادثه مهم و پیام سرنوشتساز خبر میدهند.
روشن است که این مسئله مهم، از نوع توحید و نبوت و معاد نبوده، و نیز از نوع مسائل فرعی فقهی اسلام و احکام و قوانین آن نیست، زیرا همه آنها از سالها پیش در دوران رسالت تبلیغ و تبیین شده بود.
همچنین مربوط به مبارزه با بتپرستان و کافران و یا رفع تهدید دشمنان، از مشرکان و منافقان و یهودیان و غیر آن نیست، چون پیامبر(ص) به نحو موفقیتآمیزی با بتپرستی و شرک مبارزه کرده و خطر نفاق و یهود را از سر اسلام و مسلمانان کوتاه کرده بود[۹۱].
بنابراین، این پیام مهم و سرنوشتساز، با توجه به روایات وارده در شأن نزول آیه، جز مسئله امامت و جانشینی آن حضرت نمیباشد؛ زیرا بیان نکردنش با عدم تبلیغ رسالت برابر شمرده شده است، همانگونه که بیان و ابلاغ آن به مردم (چنان که خدا فرمود) موجب یأس کامل کفار از (شکست دادن اسلام) و سبب اکمال دین و اتمام نعمت بوده است﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا﴾[۹۲][۹۳]
دیدگاه پیامبر اسلام(ص)
از بررسی احادیث رسول اکرم(ص) درباره وصایت و جانشینی خویش برمیآید که آن حضرت با الهام از اخبار غیبی بهویژه قرآن، دیدگاههایی را در این خصوص مطرح کرده است، که مجموع آن دیدگاهها شرایط چهارگانهای را به این شرح تشکیل میدهند:
- پیامبر(ص) معتقد بود که امام را باید خدا تعیین کند، زیرا هنگامی که آن حضرت اسلام را بر طایفه بنیعامر بن صعصعة عرضه کرد، یکی از آنان گفت: به شرطی به اسلام میگرویم که خلافت بعد از تو به ما برسد. پیامبر(ص) فرمود: "این کار به دست خداست هر جا که بخواهد آن را قرار میدهد"[۹۴].
- رسول اکرم(ص) معتقد بود که امام باید معصوم باشد، و در خطاب به مسلمانانِ حاضر چنین فرمود: "ای مردم! شما را به خدا درباره عترت و اهل بیتم به خیر و خوبی سفارش میکنم (با آنها به خوبی و نیکی رفتار کنید)، همانا آنان با حقند و حق با آنهاست، و ایشان همان ائمه راشدین بعد از من و امینهای معصوم میباشند"[۹۵].
- از دیدگاه پیامبر(ص) امام باید اعلم مردم باشد؛ در این زمینه فرمود: "هیچگاه امتی امور خود را به دست مردی نسپرده است که اعلم و داناتر از او در میان آن امت بودهاند، جز اینکه پیوسته امورشان رو به انحطاط و تباهی است تا زمانی که برگردند به آنچه ترک کرده بودند، و زمام امور (خود را) به دست امام اعلم بسپارند"[۹۶].
- پیامبر(ص) امام را منحصر در عترت خود معرفی کرده و حدیث متواتر ثقلین شاهد آن است:من میان شما دو چیز گرانبها بجای میگذارم که اگر از آن دو فرمانبری و اطاعت کنید هرگز گمراه نمیشوید و آن کتاب خدا و اهل بیت و عترتام میباشند[۹۷][۹۸][۹۹]
مقدمه
- وجوب امامت مورد اجماع مسلمانان است و دیدگاه مخالف در این باره شاذّ بوده و قابل اعتنا نیست.
- اسلام آیین کامل و خاتم است که توسط آخرین پیامبر آسمانی به بشریت ارائه شد، این دین مدعی کمال و جامعیت در عرصههای دنیوی و اخروی در همه اعصار به عنوان دین جاودان است. مسئولیت تفسیر و اجرای آن در عصر پیامبر به خود حضرت واگذار شده بود، پیامبر (ص) با اتکا به وحی آسمانی به وضع و تبیین شریعت و پاسخ شبهات و مقابله با تحریف میپرداخت. امّا با رحلت آن حضرت بیم آن میرفت که تمام مجاهدتهای طاقتفرسای بیستوسهساله حضرت بهمرور زمان رو به تحلیل برود و تفاسیر به رأی بدعتگرایان جای آموزههای ناب آسمانی قرار گیرد. این احتمال عقلایی بود که یک دین که داعیه جهانی، جاودانگی و خاتمیت دارد، نمیتواند به آسانی آن را نادیده انگارد، از اینرو میبایست به آسیب زدایی آن بپردازد.
- اسلام با تعیین اصل امامت به چارهاندیشی معضل فوق پرداخت. امام شخصیتی است که هر چند توسط وحی با مقام الوهی ارتباط ندارد، امّا توسط الهام به عالم غیب متصل و برخوردار از علم ویژه «لدنی» و مقام عصمت میباشد[۱۰۰].
- پرسشهای اصلی بحث از ضرورت امامت این است که: چرا باید امامت باشد؟ چه ضرورت عقلی یا شرعی ایجاب میکند امامت باشد؟ فلسفه امام شدن یک امام چیست؟ چرا باید یک فرد امام شود؟ چرا باید امام وجود داشته باشد؟ چرا باید امام داشته باشیم؟ آیا وجود امام ضرورت دارد؟ چرا باید امامیتعیین شود (از طرف خدا یا از طرف مردم)؟
طبقهبندی ضرورت امامت
- ضرورت امامت به معنای ضرورت وجود امام یا وجوب وجود امام و به معنای علّت وجود یا علت فاعلی و همواره عقلی است:
- ضرورت امامت به معنای ضرورت تعیین امام یا وجوب تعیین امام و به معنای علّت مشروعیت:
- مشروعیت عقلی: ضرورت عقلی تعیین امام (وجوب عقلی تعیین امام)؛
- مشروعیت شرعی: ضرورت شرعی تعیین امام (وجوب شرعی تعیین امام)؛
ادعای ناسازگاری غیبت امام با فلسفه ضرورت امامت
- شیعه دوازدهامامی "امامیه" معتقد است که پیامبر اسلام(ص) به امر الهی دوازده امام مشخص، تعیین و نصب نموده است. ادله ضرورت وجود امام معصوم "قاعده لطف و قاعده امکان اشرف" [۱۰۱] و نیز ادله فلسفه امامت
- هدایت مردم؛
- مرجعیت دینی؛
- عدم بلوغ کامل مخاطبان؛
- تشریع؛
- حکومت؛
- واسطه فیض"، مقتضی وجود امام در جامعه مسلمانان است.
- در این شبهه منتقد با پذیرفتن فرضی ادله ضرورت امامت و اینکه بعد از خاتمیت وجود امام معصوم برای جامعه ضروری است، چنین شبهه میکند که ادله مزبور با نظریه دیگر شیعه درباره غیبت امام دوازدهم تهافت دارد؛ چراکه شیعه از یکسو بر ضرورت وجود امام معصوم در جامعه تأکید و اصرار میورزد و از سوی دیگر با طرح نظریه غیبت معتقد است امام معصوم فعلاً در جامعه حضور ندارد و به اصطلاح جامعه در عصر غیبت به سر میبرد.
- این شبهه از سدههای پیشین مطرح و امروز نیز بعضی به طرح و تقویت آن پرداختهاند.
- در تحلیل این شبهه نکات ذیل قابل توجه است:
ضرورت عینی امام معصوم در صدر اسلام
- با وجود پیامبر اسلام(ص) به وجود فرد و امام دیگری اصلاً نیاز نبود، اما با رحلت آن حضرت، اسلام که مانند یک نهال تازه رشد کرده بود به آبیاری و دیگر مراقبتهای ویژه احتیاج داشت؛ چراکه مردم که اندازه کامل رشد نیافته بودند تا در تفسیر دین خودکفا باشند و بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند، عملیاتی نمودن آموزهها و احکام شریعت به وجود حکومت دینی و در رأس آن امام و حاکم معصوم نیاز داشت تا حاکم دینی با استفاده از دو ابزار کلیدی خود یعنی مقام مرجعیت علمی و دینی (که مرهون علم لدنی و عصمت است) و مقام سیاسی و قدرت ظاهری خود ضمن تبیین دین خاتم و رفع شبهات منتقدان و جاهلان با تحریف گران و معارضان نیز مقابله کند تا اینکه اسلام به مرور به نسلهای بعدی منتقل شود و به اصطلاح جای پای خود را در میان مردم برای همه نسلها باز و مردم نیز با راهنماییهای امامان آمادگی لازم را در خود ایجاد کنند.
- خوشبختانه ابزار اول (مرجعیت علمی و دینی) تا حدودی بعد از رحلت پیامبر(ص) در میان مردم بود و مردم و حتی پیروان ادیان دیگر می توانستند شبهات خود را از امام علی(ع) پرسیده و جواب لازم و منطقی را دریافت نمایند. متأسفانه ابزار دوم یعنی حکومت و قدرت سیاسی از مقام مرجعیت علمی و دینی - به عللی که بعضاً ذکر شد و نیز خواهد آمد - به مدت بیستو پنج سال جدا شد که از این ناحیه آسیبهایی بر اسلام متوجه شد، لکن با قدرت رسیدن حضرت علی(ع) حضرت تا اندازهای توانست به آسیبزدایی بپردازد.
- بعد از حضرت علی(ع) ده امام معصوم نیز آموزههای ناب اسلام را به نسلهای بعدی انتقال میدادند، چنانکه امام صادق(ع) دارای مدرسه و به تعبیری دارای حوزهای وسیع با حدود چهارهزار استاد و دانشجوی دینی بود که از محضر شریفش کسب علم میکردند، دامنه و قلمرو شاگردان حضرت به شیعه اختصاص نداشت بلکه اساتید و عالمان اهل سنت نیز افتخار شاگردی آن حضرت نداشت بکله اساتید و عالمان اهل سنت نیز افتخار شاگردی آن حضرت را داشتند، به گونهای که بنیانگذار چهار فرقه اهل سنت، یعنی شافعی، حنبلی، مالکی و حنفی شاگرد مستقیم و یا غیر مستقیم حضرت بودند[۱۰۲]. از اینجا میتوان ادعا نمود با سعی و مجاهدتهای امام باقر(ع) و امام صادق(ع) دانشمندان و مبلغان صلاحیتداری تربیت و رشد یافتند که میتوانستند قسمتی از وظیفه امام و مرجعیت علمی و دینی را در جامعه ایفا کنند. با ادامه این جریان تا حدودی نیاز عینی و ضروری جامعه به وجود امام معصوم در میان خودشان کاسته میشد و جامعه به طرف آمادگی لازم برای دوره غیبت امام معصوم(ع) حرکت میکرد. چراکه مهمترین فلسفه ضرورت امام در جامعه مرجعیت علمی و دینی و هدایت مردم بود که اصل آن با وجود دوازده امام در جامعه ثابت و نهادینه شده و تکمیل آن نیز به عهده عالمان دین گذاشته شده است. اما مسئله تشریع آن نیز در عصر خود ائمه به مقدار لازم صورت گرفته است و نیازهای جامعه به آن صورت اصل اجتهاد به فقهای واجد شرایط واگذار شده است. باری مسئله واسطه فیض بودن این تنها در انحصار خود ائمه است که شیعه معتقد است دین نقش توسط خود حضرت حجت(ع) با وجود مبارکش در عصر غیبت انجام میشود، و بدین سان زمین از حجت الهی خالی نمیماند.
اعطای لطف الهی بستگی به عدم مانع
- اینجا باید پذیرفت وجود امام معصوم در هر عصری در میان مردم خود لطف مضاعف دارد که جای آن را هیچ عالمیبر نمیکند، اگر امام معصومیوجود داشت اختلافات علمیمسلمانان به حداقل و نه صفر میرسید - چراکه با حضور یازده امام معصوم اهل سنت شکل گرفته است. به این نکته نیز باید توجه کرد اعطای لطف مضاعف قابلیت لازم میطلبد اما متأسفانه در عصر امام دوازدهم حکومت جائر وقت محدودیتهای مضاعفی بر امام حسن عسکری(ع) ایجاب کرده بود که به محض اطلاع از تولد امام عصر(ع) آن حضرت را به شهادت رساند و مردم نیز حمایت لازم از امام حسن عسکری(ع) را انجام نمیدادند، نه زمینه حضور امام دوازدهم در جامعه بلکه زمینه شهادت او مهیا بود. لذا خداوند آن امام همام را به سراپرده غیبت برد تا در وقت دیگر ظهور نموده، جامعه را از عدالت مملو کند. پس غیبت امام(ع) نیز با دلیل لطف تهافتی ندارد.
امکان هدایت تشریعی و تکوینی در دورهٔ غیبت
- یکی از شئون و وظایف امام و مقام امامت، واسطه فیض الهی بودن است که بنابر نصوص روایی خداوند عالم تکوین را به واسطه وجود شریف ائمه هدایت و اداره میکند. روایاتی از این سنخ که: "آسمان با وجود ائمه از سقوط حفظ شده، با فیض وجود ائمه باران می بارد"، بحث و توضیح آن در فصل اول گذاشت. روشن است این شأن امام به اصل وجود شریفش متقوم است و اصلاً به مسئله حضور یا غیبت خود در میان مردم ارتباطی ندارد. پس این شأن و مسئولیت امام در دوره غیبت نیز تحقق یافته و روشن میشود که ضرورت وجود امام معصوم برای افاضه فیض الهی لازم و ضرورمی است و مسئله غیبت مانع آن نیست. افزون بر این شأن و ولایت تکوینی امام، امام حجت(ع) در سراپرده غیبت از طرق مختلف مانند تصرف در نفوس و دلهای مسلمانان و انسانها بستر هدایت آنان را به سوی حق تعالی فراهم میکند، چنانکه آیه شریفه ذیل درباره نقش امامان و پیشوایان میفرماید: ﴿أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۱۰۳]. پیامبر اسلام(ص) بعد از اشاره به غیبت حضرت حجت(ع) در پاسخ از امکان استفاده از وجود آن حضرت در دوره غیبت فرمود: "قسم به خدایی که مرا به نبوت برانگیخت، همانا مردم به نور وی روشنایی و هدایت میجویند و به ولایتش منتفع میشوند، مانند انتفاع مردم از خورشید پشت ابرها"[۱۰۴]. آن حضرت گاهاً به رفع گرفتاریها و کمک درماندگان میپردازند که این شأن یکی از صفات آن حضرت در دعاها ذکر شده است، مانند:" مُفَرِّجِ الْكَرْبِ وَ مُزِيلِ الْهَمِ وَ كَاشِفِ الْبَلْوَى" [۱۰۵]؛ " السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا... الْغَوْثُ وَ الرَّحْمَةُ الْوَاسِعَة"[۱۰۶]؛" صَاحِبِ الضِّيَاءِ وَ النُّورِ... وَ الْكَهْفِ وَ الْعَضُد... السَّلَامُ عَلَى مُفَرِّجِ الْكُرُبَاتِ" [۱۰۷]. کسانی که موفق شدند به دیدار حضرت نائل آیند و از وجود شریفش کسب فیض نمایند، یا کساین که حضرت بر آنان کمک و مساعده نموده است در منابع تاریخی درج شده است که خواننده فاضل را به آن ارجاع میدهم[۱۰۸]. برخی نیز حفظ جبهه مسلمانان خصوصاً شیعیان را از توطئههای دشمنان خصوصاً کشور شیعی ایران اسلامی را یکی از فیوضات پربرکت وجود آن حضرت توصیف میکنند[۱۰۹]. در تأیید این مدعا میتوان به پیروزیهای لشکر اسلام در جنگ هشت ساله و همچنین جنگ و مقابله شیعیان لبنان در مقابل اسرائیل اشاره کرده که امدادهای غیبی الهی و حضرت حجت در این جنگها برای اهلش مخفی نبود.
فواید دیگر غیبت و انتظار
- نفس وجود امام عصر(ع) در سراپردهٔ غیبت و وعده ظهور حضرت برپایی مقتدرین حکومت جهانی عادلانه و نابودی ظلم و حکومتهای ظالمانه موجب امید در دلهای انسانهای مؤمن میگردد. به دیگر سخن غیبت حضرت مقدمه و طلیعه ظهور نور عالم تاب و فرجام نیکو و روشن، برای جامعه جهانی است. انسانهای بیشماری هستند که به دلیل کسب زمینه حضور در بین سربازان آن حضرت و یا امکان دیدار حضرت در سلک انسانهای کامل و وارستهای قرار گرفته و یا در این عرصه هستند، وجود جوانان بیشمار مذهبی در هیئتها و ذکر "یا مهدی" آنان خود بهترین گواه و شاهد بر وجود آثار و کارکرد مثبت "غیبت امام" است.
- بر این اساس غیبت حضرت حجت(ع) خود متضمن فواید بیشمار است که با ادله ضرورت امام تهافتی ندارد[۱۱۰]
تعیین تکلیف بر خداوند در وجوب امامت
- امامیه به وجوب عقلی تعیین امام بر خداوند قائل هستند، اهل سنت وجوب عقلی آن بر خداوند را منکر شده و امامیه را به همین دلیل مذمت نموده که شما برای خداوند تعیین تکلیف میکنید که لازم و واجب است که خداوند بعد از رحلت پیغمبرش امامی را تعیین کند[۱۱۱] در حالی که خداوند آفریدگار مطلق است که از او سؤال و بازخواست نمیشود﴿لا يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾[۱۱۲].
- در پاسخ این شبهه دو نکته قابل توجّه است:
اشکال وابسته به انکار حسن و قبح عقلی
- این شبهه اهل سنت و عمدتاً اشاعره از انکار اصل "حسن و قبح عقلی" نشأت گرفته است. که انکار آن یکی از مبانی کلامی اشاعره است، به این معنی که اشیا و افعال با قطع نظر از خداوند خود به خود به حسن و قبح عقلی متصرف نمیشوند، بلکه آن تابع فرمان و حکم شارع است[۱۱۳]. سستی این اصل و مبنای کلامی اشاعره در علم کلام آَشکار شده است[۱۱۴]. و گفته شده که در صورت انکار این اصل توالی باطلی لازم میآید که احدی بر آن نمیتواند ملتزم باشد، مانند عدم اثبات شریعت و نبوت؛ چراکه ممکن است خداوند معجزهای را بر پیامبر دروغین ظاهر کند، بلکه با انکار اصل فوق نمیتوان حسن و قبح شی خود کذب باشد و کذب بر خدا به لحاظ عقل - برحسب فرض - محال نیست. با پذیرفتن اصل حسن و قبح عقلی، عقل حکم میکند که خداوند نمیتواند فاعل فعل قبیحی گردد و به عبارتی خداوند باید فاعل افعال حسن باشد. اما این شبهه که لازمه آن تعیین تکلیف بر خداست - که اشاعره مطرح کردند[۱۱۵].- پاسخ آن از نکته بعدی روشن میشود.
خلط وجوب اعتباری و تکوینی
- نکته دیگری که در استناد وجوب به خداوند باید به آن توجّه کرد تفاوت آن با وجوب اعتباری فقهی است، به این معنی که وجوب اعتباری وجوبی است که از ناحیه بر شخص با اشخاصی وضع و تعیین میشود که آنها بر انجام آن تکلیف مجبورند، مثلاً بر اسیری در اردوگاه یا بر زندانی در زندان تکلیف میشود که درزمان خاص در مکان معلومی حضور پیدا کند، این تکلیف یک حکم و وجوب فقهی و اعتباری است که در صورت مخالفت متخلف مؤاخذه خواهد شد. وجوب دیگری وجود دارد که نه از سنخ جعل و اعتبار بلکه از تکوین و ذات استنتاج میشود، مثلاً گفته میشود درخت انار حتی میوه انار میدهد یا نیروی جاذبه اشیا را به طرف خود جذب میکند، این بایدهای طبیعی از روابط تکوینی اشیا با یکدیگر استنتاج و به تعبیری کشف شده است، اینکه درخت انار میوه انار میدهد، هیچ جبر و اجبار بیرونی بر آن نسبت داده نشده است، بلکه آن مقتضای ذات و طبیعتش میباشد. مثال دیگر درباره بعضی انسان هاست، اینکه انسان دانا و خردمند و حکیم کار لغو، بیهوده و عبثی انجام نمیدهد، اینکه شخص کریم و دست و دل باز مثل حاتم طائی احسان میکند، اینکه مادری پای عشق بچهاش خود را به آب و آتش میزند و چه بسا جان خود را نیز فدا میکند، همه اینها نه از جبر و تکلیف بیرونی و اعتباری بلکه از ذات و صفات فطری انسان نشأت میگیرد. وجوب انجام کار حسن و نیکو از جمله لزوم بعثت پیامبران و تعیین امام نیز دقیقاً نه از وجوب بیرونی و وضعی بلکه از صفات کمالی ذات الهی نشأت میگیرد، صفت حکمت، جود و خیرخواهی خداوند مقتضی است که برای راهنمایی انسانها و نیل آنان به سعادت جاودانه، پیامبران و امامانی را تعیین و نصب کند و این فعل الهی از سر حکمت، لطفاً و عنایت الهی است؛ به تعبیر فنی، وجوب محمول بر خدا نه "وجوب علی الله= وضعی و فقهی"؛ بلکه "وجوب من الله = کلامی و عقلی" است. پس نسبت وجوب تعیین امام برای خداوند به معنای فوق هیچ محذوری ندارد. اتفاقاً برخی از متکلمان اشعری نیز بر این نکته اعتراف نمودند که در ذیل شبه بعدی اشاره خواهد شد.
- وجوب دیگری وجود دارد که نه از سنخ جعل و اعتبار بلکه از تکوین و ذات استنتاج میشود، مثلاً گفته میشود درخت انار حتی میوه انار میدهد یا نیروی جاذبه اشیا را به طرف خود جذب میکند، این بایدهای طبیعی از روابط تکوینی اشیا با یکدیگر استنتاج و به تعبیری کشف شده است، اینکه درخت انار میوه انار میدهد، هیچ جبر و اجبار بیرونی بر آن نسبت داده نشده است، بلکه آن مقتضای ذات و طبیعتش میباشد.
- مثال دیگر درباره بعضی انسانهاست، اینکه انسان دانا و خردمند و حکیم کار لغو، بیهوده و عبثی انجام نمیدهد، اینکه شخص کریم و دستودل باز مثل حاتم طائی احسان میکند، اینکه مادری پای عشق بچهاش خود را به آب و آتش میزند و چهبسا جان خود را نیز فدا میکند، همه اینها نه از جبر و تکلیف بیرونی و اعتباری بلکه از ذات و صفات فطری انسان نشأت میگیرد.
- وجوب انجام کار حسن و نیکو ازجمله لزوم بعثت پیامبران وتعیین امام نیز دقیقاً نه از وجوب بیرونی و وضعی بلکه از صفات کمالی ذات الهی نشأت میگیرد، صفت حکمت، جود و خیرخواهی خداوند مقتضی است که برای راهنمایی انسانها و نیل آنان به سعادت جاودانه، پیامبران و امامانی را تعیین و نصب کند و این فعل الهی از سر حکمت، لطفاً و عنایت الهی است؛ به تعبیر فنی، وجوب محمول بر خدا نه "وجوب علی الله= وضعی و فقهی"؛ بلکه "وجوب من الله = کلامی و عقلی" است.
- پس نسبت وجوب تعیین امام برای خداوند به معنای فوق هیچ محذوری ندارد. اتفاقاً برخی از متکلمان اشعری نیز بر این نکته اعتراف نمودند که در ذیل شبه بعدی اشاره خواهد شد[۱۱۶]
ادعای ناسازگاری مبنای عقلی ضرورت امامت با خاتمیت
- امامت مکمل نبوت و اصل خاتمیت است، اما برخی از اهل سنت و بعضی روشنفکران در سالهای اخیر در صدد متعارض نشان دادن این دو اصل با یکدیگر برآمدند که این شبهه خود به شبهههای متعدد تحلیل میشود که اینک به دلیل اهمیت به تحلیل و نقد شبهات آن میپردازیم: این شبهه در صدد القای این توهم است که بنابر توجیه فلسفه خاتمیت از طریق بلوغ عقلی مردمان صدر اسلام، لازم میآید که دیگر به اصل امامت و وجود امام معصوم بعد ازپیامبر نیازی نباشد؛ چراکه عقل مسلمانان و حداقل عقل نخبگان آنان میتواند جایگزین اصل امامت گردد و این رویکرد به خاتمیت موجب عرفی شدن دین میگردد [۱۱۷]. به دیگر سخن، توجیه فلسفه خاتمیت با تمسک به بلوغ عقلی بیشتر با مشرب اهل سنت سازگاری دارد تا با مذهب تشیع.
- برخی با مقایسه رأی شهید مرتضی مطهری در تکامل و بلوغ فکری مردم از یکسو و تفسیر امامت به حافظ شریعت و مرجع شناسایی اسلام از سوی دیگر، آن دو را ناسازگار وصف میکنند: وقتی مردم به حدی از رشد و بلوغ فکری و عقلی رسیدهاند که میتوانند برنامه هدایت و سعادت خود را یکجا تحویل بگیرند و در پرتو اجتهاد کلیات وحی را تفسیر و توجیه کنند، چه نیازی به مرجع تفسیر دین و شناخت اسلام دارند[۱۱۸]
- در تحلیل شبهه فوق باید گفت که اولاً: مقصود از بلوغ عقلی مردمان صدر اسلام، نه نیل آنان به مقام تخصص در دینشناسی و تفسیر قرآن، بلکه مقصود استعداد و تکامل آنان در صیانت کتاب آسمانی از آفت تحریف و حفظ و انتقال صحیح آن به نسلهای بعدی است، با این وصف که در پرتو تعلیمات پیامبر(ص) به مرتبهای از دانش و فهم دین و قرآن رسیده و نسل آنان نیز بر تربیت و ظهور دینشناسان امثال سلمان، کمیل و مقداد مستعد است، با این وجود به دلیل عدم عصمت مردم و همچنین عالمان، احتمال خطا و تفسیر ناصواب از دین در صدر اسلام به صورت احتمال بالا وجود داشت؛ چراکه در آن دوره مبانی و اصول مسلم و ثابت دین هنوز منقّح، مدوّن و مضبوط نشده بود، لذا به وجود یک مرجع علمیدینی معصوم با نام "امام" احساس نیاز میشد. بر این اساس تا تدوین و تنقیح اصول و مبانی دینی نیاز به امام و مرجع دینی معصوم کاملاً محسوس و ضروری است تا حداقل اصول و مبانی دین خاتم مصون از خطا باقی بماند.
تفاوت صدر اسلام با عصر غیبت
- این اشکال که نیاز به مرجع دینی معصوم در هر دوره مثل دوره غیبت و اجتهاد نیز لازم است؛ چراکه در اجتهاد نیز احتمال خطا وجود دارد[۱۱۹]، اشکال موجّه نیست، برای اینکه در عصر غیبت احتمال خطا نه در اصول و مبانی دین که در فروع و جزئیات است که خطای آن به اصل دین آسیب وارد نمیکند و قیاس آن دو قیاس معالفارق است. شهید مرتضی مطهری در تبیین چگونگی بلوغ عقلی مردم برای توجیه خاتمیت به مراتب آن اشاره نمیکند، اما به اشکال منافات آن با اصل امامت متفطن بود، لذا برای پاسخ از اشکال به مرجعیت علمی امام و حل اختلاف دینی اشاره میکند که مسلمانان و نخبگان از حل آنها ناتوان هستند و از اینجا معلوم میشود که منظور شهید مرتضی مطهری بلوغ نسبی مسلمانان صدر اسلام بوده است، چنانکه میگوید:یک سلسله اختلافات و تفرقها، تشتتها و مذهبهای مختلف و گوناگون در شریعت ختمیه پیدا می-شود، باید یک شاخص وجود داشته باشد که اگر مردم در این مذاهب گوناگون که اینها را اهواء آراء و تعصبها ایجاد کرده است، بخواهند بفهمند که حق چیست بروند به سراغ او... علمای امت میتوانند در کار دعوت و تبلیغ و ترویج جانشین پیغمبران باشند، اما نمیتوانند مرجع حل اختلافات باشند[۱۲۰].
- به دیگر سخن تنها بلوغ و تکامل عقلی مخاطبان اسلام منافاتی با اصل امامت ندارد بلکه استعداد و تکامل فکری به معنای فوق شرط و مقدمه بهرهگیری از وجود امام است؛ چراکه در صورت عدم رجوع مردم و یا عالمان دین به امام برای تفسیر متشابهات و حل اختلاف دینی، این امر یا از جمود فکری و خشک شدن اندیشه دینی در جامعه حکایت میکند یا بیانگر جهالت مردم و عالمان دین به اصل امامت و عدم درک نیاز رجوع به امام در حل مسائل دین است، که هر دو فرض نشانگر عدم بلوغ فکری و عقلی مسلمانان صدر اسلام است که در این صورت امامت ثمربخش نخواهد بود. پس برای توجیه خاتمیت از طریق اصل امامت نیز باید به بلوغ فکری - هر چند نسبی - مسلمانان صدر اسلام ملتزم شویم.
- سخن آخر اینکه بلوغ عقلی نه ملاک منحصره توجیه خاتمیت بلکه یکی از ملاکها و دلایل است که در عرض دلایل دیگر از جمله اصل امامت قرار دارد که مجموع آن دلایل، اصل خاتمیت را توجیه و تبیین میکند[۱۲۱][۱۲۲]
ضرورت امامت در دانشنامه بزرگ اسلامی
- امامیه همواره از این نظریه دفاع میکردهاند که میبایست در میان جامعه انسانی امام که حافظ دین خداوند و حجت خدا در زمین است، پیوسته وجود داشته باشد و در هیچ حال زمین از حجت خالی نخواهد بود. به عنوان یک متن مهم بازمانده از نیمه اول سده ۳ ق باید از کتاب"العلل " فضل بن شاذان نام برد که به روشنی از ضرورت وجود امام(ع) بحث کرده است [۱۲۳].
- برخی از دلیلهای مطرح شده از سوی او در وجوب امامت، ضرورتهای اجتماعی وجود امام(ع) را منعکس میکند و با بررسی ساختار جوامع بشری و ضرورت وجود قانون، وجود امام(ع) را الزامی میداند. البته فضل بن شاذان بر وجوب عقلی تعیین امام(ع) از سوی خداوند تکیه میکند و بی آنکه سخنی از انگاره "اختیار" در بحث امامت و انکار آن داشته باشد، از انتصاب الهی و تلویحاً از نظریه نص دفاع میکند [۱۲۴].
- او همچنین از امامت به عنوان رهبری و سیادت جامعه سیاسی سخن به میان آورده است. بعدها نیز امامیه از امامت به عنوان "ریاست عامه مطلقه بر امور دین و دنیا" یاد کردهاند [۱۲۵]. در حقیقت امامیه با وجود اینکه به ختم نبوت پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) معتقدند، بر این باورند که حفظ و استمرار شریعت و دین خداوند جز از طریق وجود مستمر "حجّت " امکان پذیر نیست. در تداوم این سنت، ابن قبه از ضرورت وجود حجت در زمین تا برپایی قیامت و ضرورت وجود نص الهی بر امام تأکید میکند و معتقد است که امام باید مصون از اشتباه بوده، و عالم و عادل باشد و مردمان را آنچه نمیدانند، بیاموزاند و به حق حکم کند و گفتارش عاری از خطا و اختلاف و پریشانی باشد. او همچنین از ضرورت عقلی نص الهی به امام(ع) از سوی خداوند و نفی اختیار بحث کرده است. وی بر نیاز به وجود نص از این طریق استدلال میکند که تعیین معصوم، بر انسانها ممکن نیست، زیرا ظاهر آدمیان نمیتواند روشن کننده عصمت آنان باشد و تنها خداوند بر عصمت بندگانش آگاه است [۱۲۶][۱۲۷].
- ابو سهل نوبختی در کتاب"التنبیه " که حدود سال ۲۹۰ ق آن را به انجام رسانده، بر لزوم وجود امام منصوص و عالم بر کتاب و سنت که واجب الطاعه است و در کتاب خدا و سنت دچار فراموشی و اشتباه و خطا نمیشود، به عنوان آموزه امامیه تأکید کرده است. او بر وجوب عقلی نص از سوی پیامبر اکرم(ص) بر جانشین خود و امام مؤمنان استدلال میکند[۱۲۸]. ابو سهل نوبختی تصریح میکند که شخص امام، حجت خداوند تلقی میشود و به واسطه وجود اوست که شرایع خداوند زنده و پایدار میماند و در غیر این صورت اگر امام و حجت در زمین نباشد، شریعت خداوند تعطیل و ساقط میشود[۱۲۹][۱۳۰].
- در منظومه دینی شیخ مفید و مکتب کلامی او، بحث ضرورت وجود امام از جایگاه ویژه ای برخوردار است و از این رو، نیازمند مطالعه و بررسی است: از دیدگاه شیخ مفید، امامان "قائم مقام " پیامبران در تنفیذ احکام و برپا داشتن حدود الهی و پاسداری از شرایع و تربیت بشرند [۱۳۱]. از این رو، شیخ مفید تأکید بیشتری به نقش امام در جامعه مؤمنان به عنوان ریاست اجتماع دینی دارد؛ از اینجا بود که متکلمان امامی در این دوره در تداوم اندیشه فضل بن شاذان، ضرورت وجود امام را از طریق قاعده لطف تبیین کردند و اصول امامت را از این راه مورد باز اندیشی قرار دادند. در این دیدگاه وجود "تکلیف " عقلاً ضرورت وجود امام را توضیح میدهد و تعیین امام را از سوی خداوند واجب میسازد. در جایگاهی که شیخ مفید و شاگردانش برای امام به عنوان ریاست جامعه مؤمنان قائلند، وجود امام برای مصالح دینی مؤمنان پیش بینی شده، و بدین سبب، با ثبوت "تکلیف "، بر خداوند واجب است که بر مبنای لطف عمل کند و امام را که وجودش برای وجود تکلیف ضروری است، تعیین نماید. در این تفسیر از وجود امام، امام صرفاً یک مفسر قرآن و سنت نبوی نیست، بلکه به عنوان رئیس جامعه مؤمنان، کسی است که دارای نفاذ امر و نهی است و طاعتش مفروض است و از این رو، ریاست او، ریاست مطلقه به حساب میآید. صرف وجود چنین کسی در هنگامی که از وجوب تکلیف و ثبوت آن سخن گفته میشود، برای مؤمنان امری واجب است، چه، مقتضای لطف باری تعالی است. بر این اساس، تصرف امام در امت، لطف است و مصلحت دینی آنان را در بر دارد. متکلمان در استدلال به قاعده لطف، افزون بر ثبوت تکلیف عقلی، ارتفاع عصمت را نیز شرط کردهاند، به این معنا که هنگامی میتوان بر وجود امام به عنوان لطف تأکید کرد که مکلفان از عصمت برخوردار نباشند و از این رو، برای انجام دادن واجب و امتناع از قبیح، به وجود رئیس نیازمند باشند. طبعاً برای چنین رئیسی عصمت ضروری است، چه، مقتضای درونمایه قاعده لطف است و از آنجا که تنها خداوند کاشف از عصمت امام است، امت را به انتخاب کردن امام راهی نیست و بنابراین، نمیتوان برپایه استدلال به وجود امامت به عنوان ریاست الهی جامعه مؤمنان، برای "اختیار" جامعه مؤمنان، شأنی در انتخاب امام مفروض دانست، زیرا جدا از لطف و نص، کشف عصمت امام نیز از سوی مردم امکان ناپذیر است. بر این اساس، طبق قاعده لطف که متکلمان امامی بر مبنای آن منظومه امامت را در دورههای شیخ مفید و شاگردانش تنظیم کردند، با ثبوت عدم عصمت در یک شخص، نمیتوان از انتخاب او از سوی مردم و دینی بودن ریاست مطلقه وی و نیز ابتنای آن بر مصالح دینی مؤمنان سخن گفت، زیرا برطبق این قاعده، به صرف وجود مصالح دینی در ریاست امام، وجود و تعیین و عصمت او ضرورت مییابد و بر خدا واجب میشود که از باب لطف او را تعیین نماید[۱۳۲][۱۳۳].
فلسفه وجود امام در درسهایی از عقاید اسلامی
- ممکن است این پرسش مطرح شود که فلسفه وجودی امام، بهره بردن مردم و جامعه از نور وجود او در ابعاد مختلف است؛ یعنی امام باید از جهات مختلف زعامت را عهدهدار شود؛ زعامت سیاسی و تشکیل حکومت الهی و اجرای احکام اسلامی، زعامت مذهبی و مرجعیّت و پاسخگویی به پرسشهای مذهبی، زعامت قضایی و فصل خصومت و... و تأمین هیچ یک از این اهداف با نبودن امام بین مردم و در پس پرده غیبت بودن ممکن نیست. پس فلسفه وجودی امام چیست؟
- در پاسخ باید گفت: صحیح است که در دوران غیبت مردم از برخی برکات وجودی امام محروماند و چنانکه گذشت علّت این محرومیّت نیز خود آنها قابل هستند؛ امّا معنای این سخن آن نیست که هیچ فایدهای برای امام در دوران غیبت قابل تصوّر نیست، بلکه فواید فراوان دیگری در این دوره برای وجود امام است که در اینجا به برخی از آنها اشاره میشود.
- قبل از ذکر مواردی از فواید وجود امام در دوران غیبت، تذکّر این مقدّمه ضروری است: اصولاً امام به عنوان واسطه فیض الهی به مردم، وجودش ضروری است و اگر نباشد، موجودی روی زمین نخواهد ماند.
- کافی از امام صادق(ع) نقل کرده است که امام در پاسخ راوی پرسید: آیا زمین بدون امام میماند؟ فرمود: "اگر زمین بدون امام باشد، فرو میرود و نظمش در هم میریزد و از بین میرود"[۱۳۴]؛ بنابراین، وجود امام بر زمین ضروری است و هر چند غایب باشد، چنانچه بدون وجود امام، حجّت خداوند بر مردم تمام نیست و لطف الهی اقتضا میکند که امام بین مردم باشد؛ هر چند او را بنا به مصالحی نشناسند. کافی از امام صادق(ع) نقل کرده است: "خداوند برتر و بزرگتر از آن است که زمین را بدون امام عادل واگذارد"[۱۳۵].
- مرحوم خواجه نصیر طوسی به سه نکته در عبارتی کوتاه اشاره کرده و میفرماید: "وجود امام لطف است و تصرّفش در امور لطف دیگری"[۱۳۶]؛یعنی هر چند تصرّف امام در امور مردم و بر عهده گرفتن حکومت و ولایت بر مردم لطف است، امّا لطف وجود امام اعمّ از این است و نکته سوّم اینکه علّت عدم بهره بردن از لطف تصرّف امام از خود ما است. با توجّه به مقدّمه فوق اکنون به برخی از بهرههایی که اهل زمین از فیض وجود امام میبرند اشاره میشود:
- ۱. غیبت امام ملازم با عدم تصرّف در امور به طور مطلق نیست[۱۳۷]؛ یعنی این گونه نیست که در دوران غیبت امام هیچ تصرّفی در امور جامعه نداشته باشد، بلکه او هنگام لزوم ولایت الهی را اعمال میکند.
- امام عصر(ع) همچون خورشیدی پشت ابر است، که گرچه اهل زمین از برخی برکات آن محروماند و از اشعه طلایی آن استفاده نمیکنند و از فوایدی که در نور مستقیم خورشید وجود دارد بیبهرهاند، امّا به هر حال از نور و حرارت و بسیاری از فواید خورشید بهره میبرند. اصلاّ اگر خورشید نباشد زندگی بر زمین ممکن نیست؛ اما اگر باشد و در پشت ابر، زندگی ممکن است. این مطلب در یکی از توقیعات امام زمان(ع) این چنین آمده است: "امّا وجه بهره بردن از وجود من در دوران غیبت همانند بهره بردن از خورشید هنگامی است که ابر آن را از چشمها غایب میکند و به تحقیق من امان اهل زمین هستم چنانکه ستارگان امان اهل آسمان هستند، پس در پرسش را درباره آنچه برایتان فایده ندارد، ببندید (پرسش بیفایده نکنید) و برای دانستن آنچه از طرف شما کفایت شده است خود را به رنج نیفکنید و زیاد برای تعجیل در فرج دعا کنید که فرج شما در آن است"[۱۳۸]. در ضمن از این نقل آنچه قبلاً گفته شد، مبنی بر اینکه زمین بدون امام ممکن نیست روشن میشود و اینکه امنیّت و آرامش اهل زمین به سبب وجود امام است که اگر نبود زمین فرو میرفت و نظم آن درهم شد، چنانکه ستارگان در آسمان چنین نقشی دارند، همچنین محرومیّت مردم از برخی برکات وجود امام و...[۱۳۹].
- ۲. گرچه عموم مردم به امام دسترسی ندارند، امّا خواص و برخی انسانهای وارسته و شایسته دسترسی دارند. بندگان صالح الهی فقهای نامدار عند اللّزوم به محضر حضرت شرفیاب میشوند و بهرههای لازم را از وجود مقدّس او میبرند و این بهرهها و فیوضات را به عموم مردم منتقل میکنند، پس در واقع عموم مردم از وجود حضرت بهره میبرند.
- چنانّکه حضرت خود یا برخی از یاران شایسته او به امر امام به داد درماندگان میرسند و بندگانی که از همه جا مأیوس شدهاند به سبب حضرت نجات مییابند. درباره ماجرای کسانی که توسّط حضرت مهدی(ع) راهنمایی شده و از گرفتاری و مرگ نجات یافتهاند کتابها نوشته شده است که البته این گوشهای از حقیقت است.
- از سوی دیگر حضرات علما و فقهای بزرگ را به طرق مختلف راهنمایی میفرمایند و آنها را تحت ارشاد قرار میدهند؛ مثلاً از طریق نامه یا به محضر حضرت بار یافتن، مطالب لازم را به آنان گوشزد میفرمایند[۱۴۰].
- در فرازی از یکی از نامههای حضرت به شیخ مفید مرقوم فرموده است: "ما در مراعات شما اهمال نمیکنیم و یاد شما را فراموش نمیکنیم"[۱۴۱]. نمونه علمایی که به خدمت رسیده و از محضر مبارک او بهره برده و مسایل علمی خود را حل کردهاند، بسیار فراوان است؛ مانند شرفیابی مرحوم مقدس اردبیلی، مرحوم محمد تقی مجلسی و...[۱۴۲].
- ٣. لازم نیست امام شخصاً متولی امور شود و کارها را مستقیماً اداره کند، بلکه این امر میتواند در دوران غیبت صغری توسّط نواب خاص و در دوران غیبت کبری توسّط نواب عام حضرت انجام شود. آنچه باید در ارتباط با مردم انجام میشد، همگی توسّط نواب خاص حضرت در دوران غیبت صغری تحت اشراف خاصّ آن حضرت انجام میشد.
- نواب خاص حضرت چهار نفر بودند:
- اوّلین نفر، عثمان بن سعید عمری سمان که شغل سمانّی (روغنفروشی) را پوششی برای پنهان کردن فعالیّتهای سیاسی مذهبی خود قرار داده بود. او از وکلای حضرت عسکری و از افراد مورد اعتماد بود. وی در سال ۲۶۶ فوت کرد.
- دوّم، محمد بن عثمان بن سعید عمری که پس از پدرش عهدهدار این مسئولیّت شد. امام زمان(ع) در توقیعی ضمن تسلیت و تعزیت فوت عثمان بن سعید به فرزندش محمد بن عثمان مرقوم میفرماید: "... از کمال سعادت او (پدرت) این است که خدای عزّ و جل فرزندی همچون تو را روزی او کرده است که بعد از او جانشین او و قائم مقامش باشی"[۱۴۳]. محمد بن عثمان تا سال ۳۰۵ - که در قید حیات بود- این مسئولیّت را بر عهده داشت. امام(ع) در توقیعی دربارهاش میفرماید: «وَ أَمَّا مُحَمَّدُ بْنُ عُثْمَانَ الْعَمْرِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ وَ عَنْ أَبِيهِ مِنْ قَبْلُ فَإِنَّهُ ثِقَتِي وَ كِتَابُهُ كِتَابِي»[۱۴۴]؛
- سوّمین نایب خاصّ، ابوالقاسم حسین بن روح است. او از شخصیّتهای بزرگ علمی و از افراد مورد اعتماد محمد بن عثمان بود که تا سال ۳۲۶ نیابت امام زمان(ع) را به عهده داشت[۱۴۵]. مرحوم صدوق در کتاب کمال الدین نقل کرده است: هنگامی که مرگ ابا جعفر محمد بن عثمان فرا رسید گفت: من مأمور شدهام که به ابوالقاسم حسین بن روح وصیّت کنم (او را جانشین خود قرار دهم)[۱۴۶].
- چهارم، علی بن محمد سمری بود. حسین بن روح در پایان عمر خود به امر حضرت مهدی(ع) علی بن محمد سمری را به عنوان جانشین خود معرّفی کرد و او آخرین نایب امام بود و تا سال ۳۲۹ (یعنی سال مرگ خود) حدود سه سال نیابت خاصّه حضرت را بر عهده داشت. در این سال توقیعی از امام زمان(ع) و به این مضمون به دستش رسید: «بسم الله الرحمن الرحيم يَا عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِيَّ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِكَ فِيكَ فَإِنَّكَ مَيِّتٌ مَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ سِتَّةِ أَيَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَكَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ يَقُومُ مَقَامَكَ بَعْدَ وَفَاتِكَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَيْبَةُ الثَّانِيَةُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ ذَلِكَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَةِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَيَأْتِي شِيعَتِي مَنْ يَدَّعِي الْمُشَاهَدَةَ أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَةَ قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْيَانِيِّ وَ الصَّيْحَةِ فَهُوَ كَاذِبٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»[۱۴۷].
- در این توقیع شریف چند نکته قابل توجه است:
- خبر غیبی فوت نایب چهارم در فاصله شش روز.
- دستور حضرت که کسی را به جانشینی خود تعیین نکند.
- شروع غیبت دوم (غیبت کبری).
- ظهور حضرت به اذن خدای تعالی بعد از مدّتی بس طولانی و سنگدل شدن مردم و پر شدن زمین از جور.
- به زودی افرادی ادّعایی خواهند کرد که حضرت را دیدهاند.
- هر کس ادّعای مشاهده کند قبل از خروج سفیانی و صیحه آسمانی (دو مورد از علائم ظهور) دروغگو خواهد بود؛ البته باید توجّه کرد مراد از مشاهده در اینجا یا کسی است که ادّعای مشاهده همیشگی و نیابت خاصّه داشته باشد یا مسئله مشاهده حضرت را وسیلهای برای انحراف و منافع نامشروع خود قرار داده باشد، نه اینکه مشاهده حضرت مهدی(ع) محال باشد.
- نقش نیابت حضرت در دوره غیبت کبری توسّط فقهای جامع الشّرایط انجام میشود. آنان حجّت امام بر مردماند؛ چنانکه امام حجتّ خدا بر آنها است. خود حضرت در قسمتی از یکی از توقیعات شریف مرقوم فرمودهاند: «... وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ»[۱۴۸].
- ۴. نکته دیگری که در زمینه فایده امام در دوران غیبت میتوان گفت این است که علم ما در این زمینه بسیار محدود است؛ به همین دلیل اطلاع نداریم که فلسفه این کار چیست و فواید امام در پس پرده غیبت کدام است؟ و آنچه گفته شد قسمتی از برکات وجود امام بود. روشن است عدم علم و آگاهی ما دلیل بر عدم فایده نیست[۱۴۹].
- در حدیثی از امام صادق(ع) میخوانیم: "و هرگاه دانستیم که خدای عزّ و جلّ حکیم است، تصدیق میکنیم که تمام افعالش از روی حکمت است هر چند وجه آن آشکار نباشد"[۱۵۰].
- از جمله حکمتها و فواید دیگری که میتوان برای دوران غیبت ذکر کرد این است که امتحان مؤمن در این دوره سختتر و در نتیجه ثمربخشتر خواهد بود؛ به همین دلیل مراحلی از کمال را که مؤمنان در این دوره سخت میتوانند طی کنند بسیار برتر از سایر ادوار است. در قسمتی از حدیثی طولانی از پیامبر(ص) که در وصیّت حضرت به امیرالمؤمنین(ع) آمده است میفرماید: "و بدان ای علی! شگفتانگیزترین مردم از نظر ایمان و عظیمترین آنها از نظر یقین گروهی هستند که در آخر الزمان زندگی میکنند، پیامبر را ملاقات نکردهاند و حجّتشان در پس پرده است؛ ولی به یک سیاهی بر سفیدی ایمان آوردهاند (یعنی نه پیامبر خود را مشاهده کردهاند و نه امام را و تنها نام آنها را که بر کاغذ نوشته شده است دیدهاند در عین حال به آنها ایمان آوردهاند، پس ایمان و یقین این قوم بسیار ارزشمند و بزرگ است)"[۱۵۱][۱۵۲].
پانویس
- ↑ السید الشریف الرضی، نهج البلاغه امام علی(ع)، ترجمه: محمد دشتی، ص۹۳-۹۴، خطبه ۴۰.
- ↑ علی بن الحسین الشریف المرتضی، (علم الهدی)، الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۱۱.
- ↑ به اعتقاد شیعه امامیه، پیامبر(ص) به فرمان خداوند، علی(ع) را به امامت نصب فرمود. توضیح این امر و ادله آن در فصلهای بعدی خواهد آمد.
- ↑ الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۱۰.
- ↑ محمد بن الحسن الطوسی، تلخیص الشافی، ج۱، ص۶۰.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص۵۴.
- ↑ «بیگمان تو خواهی مرد و آنان نیز میمیرند» سوره زمر، آیه ۳۰.
- ↑ «و محمد جز فرستادهای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشتهاند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز میگردید؟» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۰.
- ↑ «طه * ما قرآن را بر تو فرو نفرستادهایم که به رنج افتی» سوره طه، آیه ۱-۲.
- ↑ «بیگمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ٢.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۴۶.
- ↑ «و همگان به ریسمان خداوند بیاویزید و مپراکنید» سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
- ↑ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۳۰.
- ↑ ر.ک: مشهدی، محمد رضا، کنز الدقائق، ج۳، ص۱۸۹-۱۸۵.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۳۹.
- ↑ شیخ صدوق، عیون الاخبار، ج۲، ص۱۰۱-۱۰۰.
- ↑ نهج البلاغه، حکمت ۱۴۷.
- ↑ «دریغا بر آن بندگان! هیچ فرستادهای نزدشان نمیآمد مگر که او را ریشخند میکردند» سوره یس، آیه ۳۰.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۵۱، ص۱۱۳.
- ↑ درباره این مطلب، پس از این سخن خواهیم گفت.
- ↑ شیخ صدوق، الخصال، ص۴۲۶.
- ↑ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۲۵۷.
- ↑ اعراف، آیه ۹۶.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۸، ص۳۴۲.
- ↑ بیابانی اسکوئی، محمد، مقاله «امامت و خلافت»، دانشنامه امام علی ج۳، ص ۱۴۱.
- ↑ ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ﴾؛ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید؛ سوره نساء، آیه: ۵۹.
- ↑ ر.ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۱۹۷ - ۲۰۳.
- ↑ ر.ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۱۹۷ - ۲۰۳.
- ↑ ر.ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۱۹۷ - ۲۰۳.
- ↑ ر.ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۱۹۷ - ۲۰۳.
- ↑ ر.ک: ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۲۰۶.
- ↑ ر.ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۲۰۶ - ۲۰۸.
- ↑ ر.ک. ربانی گلپایگانی، علی، کلام تطبیقی، ج۲، ص۲۰۶ - ۲۰۸.
- ↑ ر.ک. الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۲۰۳.
- ↑ ر.ک. الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۲۰۳.
- ↑ ر.ک. الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۲۰۵.
- ↑ ر.ک. الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۲۰۵.
- ↑ ر.ک. الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۲۲۰.
- ↑ ر.ک. الهی راد، صفدر، انسانشناسی، ص ۲۲۰ -۲۲۲.
- ↑ حقالیقین فی معرفة أصولالدین، ص۱۸۳.
- ↑ اکثر متکلمان اسلامی، امامت و واجب و ضروری میدانند با این تفاوت که متکلمان امامیه وجوب امام را وجوب علی الله میدانند. ولی متکلمان هل سنت قائل به وجوب علی الناس هستند. ر.ک: شرح مواقف، ج۸، ص۳۴۵.
- ↑ ر.ک: اللوامع الإلهیة فی المباحث الکلامیة، ص۳۲۵؛ الألفین، ص۲۱؛ تکملة شوارق الألهام، ص۱۰۵؛ دلائل الصدق، المقدمة، ص۳۲؛ الصوارم المهرقة فی رد الصواعق المحرقة، ص۳۱؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۲.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۲۸.
- ↑ ر.ک: الإمامة فی أهم الکتب الکلامیة و عقیدة الشیعة الإمامیة، ص۱۶۷؛ الحاشیة علی إلهیات الشرح الجدید للتجرید، ص۲۰۱؛ الشافی فی الإمامة، ج۱، ص۱۸۵؛ محاضرات فی الإلهیات، ص۳۵۴.
- ↑ تفصیل این برهان، در بحث منصوص بودن امام خواهد آمد.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۲۸-۲۹.
- ↑ ر.ک: الألفین، ص۱۳؛ أنوار الملکوت فی شرح الیاقوت، ص۲۱۰، الباب الحادی عشر، ص۱۰؛ الشافی فی الإمامة، ج۱، ص۴۷؛ الاعتماد فی شرح واجب الاعتقاد، ص۸؛ بدایة المعارف الإلهیة فی شرح عقائد الإمامیة، ج۲، ص۲۲؛ دلائل الصدق، ج۴، ص۲۵۳؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۵؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۲؛ محاضرات فی الإلهیات، ص۳۴۶: النکت الاعتقادیة، ص۴۵؛ اللوامع الالهیه، ص۳۲۶؛ المنقذ من التقلید، ص۲۹۷؛ کشف المراد، تعلیقه آیتالله سبحانی، ص۱۰۶؛ کفایةالموحدین، ج۱، ص۵۰۵.
- ↑ لطیف از اسمای حسنای الهی به شمار میآید: ﴿اللَّهُ لَطِيفٌ بِعِبَادِهِ﴾ (خداوند در کار بندگانش نازکبین است؛ سوره شوری، آیه ۱۹).
- ↑ إرشاد الطالبین إلی نهج المسترشدین، ص۲۷۶: و هو ما یقرب من فعل الطاعة و یبعد عن المعصیة، و لم یکن له حظ فی التمکین؛ الإمامة فی أهم الکتب الکلامیة و عقیدة الشیعة الإمامیة، ص۱۵۸: اللطف عندنا: ما یقرب العبد إلی الطاعة و یبعده عن المعصیة ولا حظّ له فی التمکین ولا یبلغ الإلجاء.
- ↑ کشف المراد، ص۳۶۲. الامام لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منّا.
- ↑ الذخیرة فی علم الکلام، ص۴۰۹.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۲۹-۳۱.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ حقالیقین فی معرفة اصولالدین، ص۱۸۶؛ تلخیص المحصل المعروف بنقد المحصل، ص۴۰۷.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۳۱-۳۲.
- ↑ شرح مقاصد، ج۵، ص۲۳۹.
- ↑ «مَنْ مَاتَ بِغَيْرِ إِمَامٍ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»؛ مسند احمد بن حنبل، ج۱۳، ص۱۸۸.
- ↑ «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؛ شرح العقائد النسفیة، ج۵، صص ۱۱۰-۲۳۹.
- ↑ «مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؛ کافی، ج۱، ص۳۰۸؛ بحارالانوار، ج۲۳، ص۸۵؛ اثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج۱، ص۱۱۷.
- ↑ جامع المقاصد، ص۲۷۵.
- ↑ بحارالأنوار، ج۲۳، صص۸۵-۹۳.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۳۲-۳۳.
- ↑ اگر حجت خدا در زمین نباشد، زمین اهل خودش را فرو میبرد
- ↑ «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ»؛ کافی، ج۱، ص۱۷۹.
- ↑ «لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ يَوْماً بِلَا إِمَامٍ مِنَّا، لَسَاخَتْ بِأَهْلِهَا، وَ لَعَذَّبَهُمُ اللَّهُ بِأَشَدِّ عَذَابِهِ، ذَلِكَ أَنَ اللَّهَ جَعَلَنَا حُجَّةً فِي أَرْضِهِ، وَ أَمَاناً فِي الْأَرْضِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ»؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج۱، ص۲۰۴.
- ↑ مقامی، مهدی، درسنامه امامشناسی، ص:۳۴.
- ↑ آموزش دین، علامه سید محمد حسین طباطبائی، ص۱۵۰.
- ↑ «وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۹۱-۹۲.
- ↑ «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ اقتباس از امامت و رهبری، ص۹۵.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۹۲-۹۳.
- ↑ اصول کافی، ج۱، ترجمه سید جواد مصطفوی، ص۲۳۸ - ۲۴۰.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۹۳-۹۵.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ تفسیر الکشّاف، زمخشری خوارزمی، ج۱، ص، ۶۲۴؛ تفسیر روح المعانی، آلوسی بغدادی، ج۶، ص۱۸۶؛ تفسیر کبیر، فخر رازی، ج۱۲، ص۲۶؛ الدر المنثور، سیوطی، ج۲، ص۲۹۳؛ مسند احمد حنبل، ج۵، هامش، ص۳۸؛ الغدیر، ج۲، ص۵۲ – ۵۵؛ المراجعات، امام شرفالدین عاملی، ص۱۴۲ – ۱۴۳ که از دهها کتاب اهل سنت که به این مطلب اشاره دارند نام میبرد.
- ↑ تفسیر المیزان، ج۶، ص۱۲ و ۱۴؛ المراجعات، ص۱۴۳.
- ↑ تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۱۲۸ – ۱۲۹، ذیل آیه محل بحث از جزء ششم:
- ↑ قاموس قرآن، ج۷، ص۲۵۱؛ تفسیر مجمع البیان، ج۲، ص۱۲۸ - ۱۲۹.
- ↑ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد، بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ «کسانی که به (فراخوان) خداوند و پیامبر پس از آسیب دیدن پاسخ گفتند، برای کسانی از آنان که نیکی و پرهیزگاری ورزیدهاند پاداشی سترگ خواهد بود» سوره آل عمران، آیه ۱۷۲.
- ↑ «آنگاه بیماردلان را خواهی دید که برای آنان سر و دست میشکنند؛ میگویند بیم داریم که بلایی به ما رسد؛ بسا خداوند پیروزی یا امری (دیگر، پیش) آورد تا آنان از آنچه در دل مینهفتند پشیمان گردند» سوره مائده، آیه ۵۲.
- ↑ تفسیر نمونه، ج۴، ص۴۲۷؛ المراجعات، ص۱۴۴ - ۱۴۵.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۹۵-۹۷.
- ↑ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرساندهای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه میگیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمیکند» سوره مائده، آیه ۶۷.
- ↑ به اعتراف مفسران و مورخان بزرگ سنی و شیعه، این آیه و آیه سوم همین سوره، در واقعه غدیر خم در حجةالوداع بر پیامبر نازل گردیده است، که به دنبال آن رسول اکرم(ص) طبق فرمان پروردگار جهان در کنگره بزرگی متشکل از حجاج مسلمان سرزمینهای اسلامی آن عصر، در محل غدیر خم علی(ع) را به طور رسمی به عنوان جانشین خود و امام و رهبر بلافصل مسلمانان معرفی کرده، و از همه بهویژه از شیخین، ابوبکر و عمر برایش بیعت گرفته است، و آنها با امام علی(ع) به عنوان خلیفه مسلمین و وصی پیامبر بیعت کردهاند. ر.ک: تاریخ بغداد، خلیب بغدادی، ج۸، ص۲۹۰؛ تفسیر روح المعانی، ج۶ ص۱۹۳ - ۱۹۵؛ تفسیر کبیر، ج۱۲، ص۴۹ – ۵۰؛ تفسیر الدرّ المنثور، ج۲، ص۲۹۸ و ۲۵۹؛ تفسیر المنار، ج۲، ص۴۶۳ - ۴۶۴؛ تفسیر المیزان، ج۶، ص۵۳ - ۵۹؛ الغدیر، ج۱، ص۲۱۴ – ۲۲۳.
- ↑ مورد دیگر آیه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ لَا يَحْزُنْكَ الَّذِينَ يُسَارِعُونَ فِي الْكُفْرِ مِنَ الَّذِينَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَلَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ...﴾ [«ای پیامبر! آنان که در کفر شتاب میورزند تو را اندوهگین نکنند، همان کسانی که به زبان میگفتند ایمان آوردهایم در حالی که دلهاشان ایمان نیاورده است»... سوره مائده، آیه ۴۱] است.
- ↑ اقتباس از تفسیر المیزان، ج۶، ص۴۴ - ۴۲؛ تفسیر نمونه، ج۵، ص۳ - ۴.
- ↑ «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۹۷-۹۹.
- ↑ تاریخ طبری، ج۲، ص۳۵۰.
- ↑ «مَعَاشِرَ النَّاسِ أُوصِيكُمُ اللَّهَ فِي عِتْرَتِي وَ أَهْلِ بَيْتِي خَيْراً فَإِنَّهُمْ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُمْ وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ بَعْدِي وَ الْأُمَنَاءُ الْمَعْصُومُونَ»؛ کفایة الاثر، ابوالقاسم علی بن محمد قمی رازی، ص۱۰۴.
- ↑ «مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ أَمْرَهَا رَجُلًا قَطُّ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا»؛ بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۴۳، روایت ۵، باب ۹.
- ↑ حدیث ثقلین با متن فوق -البته با کمی تغییر در عبارات و اضافات- سندش صحیح و متواتر است و در کتب معتبر اهل سنت نیز به همین نحو آماده است و به عبارت كِتَابُ اللَّهِ وَ سُنَّتِي سندش ضعیف و حدیث مرسل است، که در منابع معتبر روایی نیامده است. (ر.ک: الشیعة هم اهل السنة، دکتر محمد تیجانی، ص۱۱۶ - ۱۲۱).
- ↑ «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ لَنْ تَضِلُّوا إِن اتَّبَعْتُمُوهُمَا وَ هُمَا كِتَابُ اللَّهِ وَ أَهْلُ بَيْتِي عِتْرَتِي»صحیح مسلم، ج۱۵، ص۱۸۰؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۳۲۸- ۳۲۹، ابواب المناقب؛ مسند احمد حنبل، ج۳، ص۱۴ و ۱۷ و ۲۶.
- ↑ ابراهیمزاده آملی، عبدالله، امامت و رهبری، ص:۹۹-۱۰۰.
- ↑ ر.ک. قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۴۳.
- ↑ ر. ک: کشفالمراد، ص ۴۹۰.
- ↑ ر. ک: الذریعه، ج ۲، ص ۱۲۹ - و نیز: مجموعه مقالات همایش امام جعفر صادق(ع) و تجدید حیات اسلام، ص ۱۰۰.
- ↑ سوره سجده، آیه: ۲۴.
- ↑ شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۴۷۵؛ بحار، ج ۵۳، ص ۱۷۱؛ الاحتجاج، ج ۲، ص ۴۹۲.
- ↑ از بين برندۀ غم، و زدايندۀ اندوه، وبرطرفكنندۀ بلاست؛ دعا بعد از زیارت، بحار، ج ۱۰۲.
- ↑ «درود بر تو اى فريادرس،اى رحمت و بخشش گسترده» زیارت آل یاسین.
- ↑ «دارندۀ نور و روشنايى... پناهگاه و پشتيبان... سلام بر آن كسى كه گرفتارىها را برطرف مىكند» زیارت حضرت حجت(ع)، بحار، ج ۱۰۲، ص ۸۴.
- ↑ ر. ک: طبرسی توری، نجم الثاقب، ج ۲، باب ۷.
- ↑ ر. ک: صافی گلپایگانی، لطف الله، امامت]] و مهدویت (عج)، پاسخ به ده پرسش،ص ۴۵.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۲۷ - ۱۳۳.
- ↑ ر.ک: سیف الدین آمدی، أبکار الأفکار، ج۳ ص۴۱۹، شرح المواقف، ج۸، ص۳۷۷.
- ↑ او از آنچه انجام میدهد بازخواست نمیگردد؛ سوره انبیاء، آیه:۲۳.
- ↑ ر. ک، فخر رازی، الأربعین، مسئله۲۵، ص۲۴۶، تلخیص المحصل، ص۳۹۳، شهرستانی، نهایة الأقدام، قاعده۱۷، صص۳۷۰، قوشچی، شرح التجرید، ص۳۳۹.
- ↑ برای توضیح بیشتر ر. ک جعفر سبحانی، حسن و قبح عقلی، فصل ۹و ۱۰.
- ↑ ب. ک: ابن تیمه، الرسائل الکبری، ج۱، ص۳۳۳، رساله اسفراینی، التبصیر فی الدین، ص ۱۵۳.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص:۶۷ - ۶۹.
- ↑ «پذیرش این تفسیر از ختم نبوت و گونه شیعه آن، فلسفه غیبت کبری که انقطاع وحی علامتی از رشید شیدن بشریت تحت تعالیم پیامبران است و از آن پس بشر قادر است به مدد چراغ عقل راهی را ادامه دهد که انبیاء آن را طی کرده و به گامهای خود هموار کردهاند، طریق دیگری برای عرفی شدن شریعت است»؛ از شاهد قدسی تا شاهد بازاری، ص ۸۲.
- ↑ حجتالله نیکویی، تئوری امامت در ترازوی نقد، ص ۱۳.
- ↑ «مگر در هنگام اجتهاد (ارجاع جزئیات به کلیات) امکان خطا رفع میشود و احتمال استنباط غلط از بین میرود؟ مسلم است که پاسخ منفی است. پس با این حساب اجتهاد نیز نیاز به عصمت دارد و غیرمعصوم حق اجتهاد ندارد، اما آیا این را میپذیرید؟»؛ تئوری امامت در ترازوی نقد، صص ۱۱ و ۱۲.
- ↑ خاتمیت، ص ۵۳.
- ↑ ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، آیین خاتم، صص ۴۳۳ و ۴۹۹.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۴۳ - ۱۴۶.
- ↑ فضل بن شاذان، العلل، ص ۱۰۰-۱۰۱.
- ↑ برای پیشینه اعتقاد به وجوب نص، در میان هشام بن حکم و شاگردانش، نک: سید مرتضی، الذخیره، به کوشش احمد حسینی، ص۴۶۳-۴۶۴؛ ابن ندیم، الفهرست، ۲۲۵.
- ↑ نک: سید مرتضی، علی، «الحدود و الحقائق»، به کوشش محمد تقی دانش پژوه، ضمن الذکری الالفیه للشیخ الطوسی، ص۷۳۴؛ شیخ طوسی، «رساله فی الاعتقادات»، به کوشش محمدعلی روضاتی، ضمن ج ۳ یادنامه شیخ طوسی، ص۷۲۹؛ علامه حلی، حسن، کشف الفوائد، ص۷۷.
- ↑ نک: «مسأله»، بندهای ۱-۲، «النقض»، بندهای ۴، ۱۳؛ برای نظر مثبت فضل بن شاذان در باب عصمت، نک: سید مرتضی، الفصول المختاره، ص۱۲۰، به نقل از مناظرات فضل.
- ↑ انصاری، حسن، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ التنبیه، ص ۹۴، ۹۶-۹۷.
- ↑ التنبیه، ص ۹۵.
- ↑ انصاری، حسن، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ نک: شیخ مفید، اوائل المقالات، به کوشش واعظ چرندابی، ص۷۴.
- ↑ (نک: شیخ مفید، اوائل المقالات، به کوشش واعظ چرندابی، ص۴۶؛ سید مرتضی، الذخیره، به کوشش احمد حسینی، ص۴۰۹ بب؛ شیخ طوسی، الغیبه، ۳- ۱۵
- ↑ انصاری، حسن، دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
- ↑ اصول کافی، باب ان الارض لا تخلوا من حجة، ج۱۰؛ ر.ک: حدیثهای ۸-۱۳.
- ↑ اصول کافی، باب ان الارض لا تخلوا من حجة، حدیث ۶؛ ر.ک: اصول کافی، باب ان الارض لا تخلوا من حجة، باب احادیث: ۱-۸.
- ↑ ... وجوده لطف و تصرّفه آخر و عدمه منا؛ کشف المراد، ص۳۶۲.
- ↑ محاضرات در الهیات، سبحانی، ص۵۶۹.
- ↑ کمال الدین، ص۴۴۱، باب ۴۵، توقیع ۴.
- ↑ ر.ک: کمال الدین، باب ۲۱، ج۲۲.
- ↑ ر.ک: دو توقیع حضرت به شیخ مفید؛ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۲۳ - ۳۲۴.
- ↑ طبرسی، الاحتجاج، ج۲، ص۳۲۳ - ۳۲۴.
- ↑ منتهی الآمال، ج۲، ص۵۱۹ – ۵۵۶؛ النجم الثاقب، ص۳۳۴.
- ↑ کمال الدین، باب ۴۵، توقیع شماره ۴۱.
- ↑ توقیع شماره ۴.
- ↑ توقیعات شماره ۲۸، ۳۱ و ۳۴.
- ↑ همان، ج۳۳.
- ↑ کمال الدین، ج۲، باب ۴۵، ج۴۴، ص۴۶۷.
- ↑ کمال الدین، ج۲، توقیع شماره ۴.
- ↑ ر.ک: کمال الدین، باب ۴۴، ج۱۱، ص۴۳۷.
- ↑ «... وَ مَتَى عَلِمْنَا أَنَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ حَكِيمٌ صَدَّقْنَا بِأَنَّ أَفْعَالَهُ كُلَّهَا حِكْمَةٌ وَ إِنْ كَانَ وَجْهُهَا غَيْرَ مُنْكَشِفٍ»؛ کمال الدین، باب ۴۴، ج۱۱، ص۴۳۷.
- ↑ «... يَا عَلِيُّ وَ اعْلَمْ أَنَّ أَعْجَبَ النَّاسِ إِيمَاناً وَ أَعْظَمَهُمْ يَقِيناً قَوْمٌ يَكُونُونَ فِي آخِرِ الزَّمَانِ لَمْ يَلْحَقُوا النَّبِيَّ وَ حَجَبَتْهُمُ الْحُجَّةُ فَآمَنُوا بِسَوَادٍ عَلَى بَيَاضٍ»؛ کمال الدین، باب ۲۵، ج۸، ص۲۷۳.
- ↑ محمدی، رضا، امامشناسی، ص:۱۶۹-۱۷۶.