ابوموسی اشعری در تاریخ اسلامی

ابوموسی اشعری در زمان رسول اکرم (ص) همراه اشعریان به مکه آمد و مسلمان شد. او در دانش فقه و قضا و قرائت قرآن تبحر داشت. ابوموسی گرچه از اصحاب رسول خدا (ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحی از اصحاب و کارگزاران امام علی (ع) بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و رفتار و کردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا (ص) جدا کرد. او در جنگ جمل از دستور امام علی علی (ع) تخلف کرد و در جنگ صفین و ماجرای حکمیت نیز با فشار سپاهیان امام به عنوان نماینده اعزام شد، اما عمروعاص او را فریب داد. بعد از شهادت امام علی (ع) با معاویه بیعت کرد و سرانجام در کوفه یا مدینه وفات کرد.

(ابوموسی اشعری) [۱]
اطلاعات فردی
اطلاعات حدیثی
مشایخسعد بن ابی وقاص، أبو سعید الخدری، عائشة بنت أبی بکر الصدیق، أبو هریرة الدوسی، عبد الله بن مسعود، علی بن ابی طالب
راویان از اوأبو إسحاق السبیعی، عمار بن یاسر العنسی، صدی بن عجلان الباهلی، أبو الأسود الدؤلی، یحیی بن سعید بن المسیب[۳]
اعتبارليس براو، خبيث، دجال
تعداد روایات۲
سایرنام وی در منابع ذیل آمده است:

مقدمه

ابو موسی عبد الله بن قیس بن سلیم بن حضار بن حرب بن عامر بن عتر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن ناجیة بن حماهر بن الأشعر اشعری مشهور به عبد الله بن قیس اشعری وی از روات حدیث است[۴] و نام مادرش ظبیه دختر وهب از قبیله عکّ بوده است، او در مدینه مسلمان شد و در آنجا نیز از دنیا رفت. عبدالله بن قیس به کنیه و اسم طایفه‌اش یعنی ابوموسی اشعری معروف است[۵][۶]

ابوموسی مردی کوته قامت، لاغراندام و کوسه بود[۷]. صدای دلکشی داشت و رسول خدا (ص) صدای نیکوی وی را ستود و آن را مانند صدای نی‌های آل داوود (ع) دانست[۸]. صدای نیکوی او در نماز جماعت، مأمومان را به تعجب وامی داشت[۹]. حتی همسران رسول خدا (ص)، مشتاق شنیدن آوای خوش قرائت نماز وی بودند[۱۰]. رسول خدا (ص) او را با القاب بلندی مانند سالار سوارکاران (= سید‌الفوارس) ستود[۱۱]. در برابر گزارش‌های یاد شده، برخی اخبار، از موقعیت نامناسب ابوموسی نزد رسول خدا (ص) حکایت دارد. بر اساس گزارشی، عمار، شاهد لعن ابوموسی از سوی رسول خدا (ص) بوده است. اما ابوموسی می‌گفت: رسول خدا (ص) برای وی استغفار کرده است[۱۲]. در گزارش منحصر به فرد دیگری، ابوموسی از سوی حذیفة بن یمان که در میان صحابه به شناختن منافقان شهره بود، به عنوان منافق قلمداد شده است[۱۳]؛ چنانکه کتب شیعی، وی را یکی از چهارده نفری دانسته‌اند که در جنگ تبوک، قصد رماندن شتر رسول خدا (ص) را داشته‌اند[۱۴]. گزارش‌های دسته دوم را می‌توان ناشی از ناخرسندی عده‌ای از مواضع بعدی ابوموسی به ویژه در دوره امام علی (ع) ارزیابی کرد[۱۵].

ابوموسی و ورود به مدینه

از عبدالله بن بریده نقل شده که ابوموسی مردی کوتاه قامت، لاغر اندام و کوسه (یعنی مردی که صورتش مو ندارد) بود[۱۶]. او یمنی الاصل است که به همراه اشعریان به مکه آمد و با سعید بن عاص بن امیه هم‌پیمان گشت، سپس مسلمان شد و به حبشه هجرت کرد و وقتی پیامبر (ص) در خیبر بود، با مهاجران به مدینه بازگشت. برخی گفته‌اند: او از مهاجرین به حبشه نبود و در میان قریش هم‌پیمانی نداشت؛ لکن او در مکه ایمان آورد و پیش قومش برگشت و ماند تا او و عده‌ای از اشعری‌ها نزد رسول خدا (ص) آمدند و ورودشان به مدینه با بازگشت مهاجران حبشه توأم شد و بدین جهت گفته شده ابوموسی با مهاجران حبشه آمد[۱۷]. روایت ابوبرده فرزند ابوموسی حاکی از آن است که رسول خدا (ص) به ابوموسی و همراهان امر کرده است که همراه جعفر به حبشه مهاجرت کنند[۱۸]. بنا بر نظر ابن سعد[۱۹]، این گزارش مخدوش است؛ زیرا هیچ یک از سیره نگاران نخستین مانند موسی بن عقبه، ابن اسحاق و ابومعشر که فهرستی از مهاجران حبشه تنظیم کرده‌اند، ابوموسی را از مهاجران به حبشه ندانسته‌اند. افزون بر این، با توجه به سن و سال وفات ابوموسی که در حدود سال پنجاه در ۶۳ سالگی رخ داد، قاعدتا در سال پنجم بعثت وی کودکی پنج ساله بوده است. بنابراین، اگر گزارش‌های زمانی مربوط به وی صحیح باشد، باید زمان اسلام وی را متأخرتر دانست و گزارش‌های دیگری مانند هم پیمانی با سعید بن عاص و هجرت به حبشه را از اصل باطل دانست.

بیهقی درباره بازگشت جعفر بن ابی‌طالب (ع) و مهاجران از حبشه و ورود اشعری‌ها به مدینه در هنگام فتح خیبر از ابوموسی اشعری نقل می‌کند که گفته است: من و برادرانم در یمن باخبر شدیم که رسول الله (ص) دستور هجرت مسلمانان به مدینه را صادر فرموده است. من که کوچک‌تر از دو برادرم، ابورهم و ابوبرده، بودم با پنجاه و سه نفر از اهل طایفه سوار کشتی شدیم که به مدینه برویم؛ باد، کشتی ما را به سوی حبشه برد و ما در آنجا جعفر بن ابی‌طالب را نزد نجاشی ملاقات کردیم و شنیدیم که پیامبر (ص) دستور داده است مسلمانان به مدینه بازگردند. پس آنها به ما گفتند صبر کنید تا با هم به سوی مدینه برگردیم و ما هم با آنها با دو کشتی در روز فتح خیبر به مدینه وارد شدیم. پیامبر (ص) وقتی غنایم خیبر را تقسیم می‌کردند سهمی را هم برای ما و اصحاب جعفر بن ابی‌طالب قرار دادند و به غیر از ما به هیچ کسی که در جنگ خیبر شرکت نکرده بود سهمی را عطا نکردند؛ لذا بعضی از مردم (اصحاب) به ما می‌گفتند: شما به خاطر هجرت از ما سبقت گرفتید[۲۰][۲۱]

از ابوموسی روایتی درباره غزوه ذات الرقاع نقل می‌شود که بیانگر حضور وی در این غزوه است[۲۲]. اما این غزوه در سال چهارم هجری رخ داده [۲۳] و ابوموسی در این غزوه شرکت نداشت؛ زیرا حضور وی در مدینه پیش از سال هفتم منتفی است. پیداست در این موارد، دست‌هایی در کار بوده تا فضایلی برای ابوموسی دست و پا کند.

ابوموسی در جنگ حنین پس از کشته شدن ابوعامر اشعری، جانشین وی شد و توانست قاتل ابوعامر را بکشد[۲۴]. رسول خدا (ص) برای ابوموسی در این حادثه طلب مغفرت نمود و دعا کرد که در امت مرتبه بلندی داشته باشد. برخی حامیان ابوموسی، تحقق دعای رسول خدا (ص) را در واقعه تحکیم و برگزیده شدن وی به عنوان حکم دانسته‌اند[۲۵][۲۶]

ابوموسی از نگاه سایر اصحاب

ابوموسی اشعری و یکی از خویشاوندان او به پیامبر (ص) گفتند: یا رسول الله! ما را نیز سرپرست و حاکم جایی قرار بده. پیامبر (ص) فرمودند: "قسم به آنکه جانم در دست اوست، هرگز به کسی که آرزوی سرپرستی را در دل دارد و بر حکومت بر مردم، آزمند است، امارت نمی‌دهم"[۲۷].

از ابوالبختری نقل شده است: به حضور علی (ع) رفتم و از او درباره اصحاب پیامبر (ص) پرسیدم. حضرت فرمود: "از کدامشان می‌پرسی؟" گفتم: از عبدالله بن مسعود. فرمود: "قرآن و سنّت را نیکو آموخت و در آن به نهایت کمال رسید و این شایسته‌ترین و بایسته‌ترین علم است".

گفتم: ابوموسی چگونه بود؟ حضرت فرمود: "رنگی از علم به خود گرفت و سپس از آن بیرون آمد". گفتم: از عمار یاسر برایم بگویید. امام (ع) فرمود: "مؤمنی است که مطالبی را فراموش کرده و چون تذکر دهند به یاد می‌آورد".

گفتم: حذیفه چگونه بود؟ فرمود: "داناترین اصحاب پیامبر (ص) در شناخت منافقان است". گفتم: از ابوذر بگویید. امام (ع) فرمود: "علم فراوان شنید و در آن ناتوان ماند". گفتم: سلمان چگونه بود؟ فرمود: "علم اول و آخر را درک کرد و دریایی است که عمق آن ناپیدا است و از ما اهل بیت است". گفتم: از خودت بگو یا امیرالمؤمنین! امام (ع) فرمود: "در آن باره که شما می‌خواهید، چنان بودم که به هنگام پرسش، پیامبر از من دریغ نداشت و پاسخ می‌داد و به هنگام سکوت، پیامبر (ص) با من سخن می‌گفت"[۲۸].

ابوموسی اشعری از جمله کسانی بود که در زمان پیامبر (ص) فتوا می‌دادند و مردم نیز از آنها پیروی می‌کردند[۲۹].

گویند نزد حذیفة بن یمان درباره دینداری ابوموسی صحبت شد. حذیفه گفت: "شما این را می‌گویید ولی من گواهی می‌دهم که او دشمن خدا و رسول خدا (ص) در دنیا و روزی که گواهان قیام می‌کنند (آخرت) است؛ روزی که عذرخواهی ظالمان سودی برای ایشان ندارد و آنها از رحمت خداوند دور هستند و جایگاه بدی دارند".

حذیفه منافقین را می‌شناخت؛ پیامبر (ص) آنها را به او شناسانده و نام‌هایشان را به او گفته بود. هم‌چنین، چنان که عمار بن یاسر گفته است، ابو موسی اشعری از جمله کسانی بود که در هنگام بازگشت پیامبر (ص) از حجة الوداع قصد کشتن ایشان را داشتند[۳۰][۳۱]

ویژگی‌های اخلاقی

ابوموسی به مسائل ظاهری شرع پایبند بود و می‌گفت: اگر دو سال خراج عراق را در برابر نوشیدن شرابی بدو دهند، چنین نخواهد کرد[۳۲]. او مردم را به گریستن سفارش می‌کرد[۳۳] و به وعده‌های خود پایبند بود[۳۴]. ابوموسی هنگام خواب شلوارکی (سراویل، تبان) می‌پوشید تا مبادا عورتش ناخواسته نمایان شود[۳۵]. وی در خانه تاریک، هنگام غسل کردن برای حیا از پروردگار خم می‌شد[۳۶]. او همچنین از افرادی که بدون لنگ در آب ظاهر می‌شدند، متعجب بود[۳۷].

گفته شده در سخن گفتن دقیق بود و خطا نمی‌کرد و سخنان صائب وی، تشبیه به کار قصابی می‌شد که دقیقاً استخوان‌ها را از مفاصل جدا می‌کرد[۳۸]. تأکید بر این ویژگی، می‌توانست برای پوشاندن موضع‌گیری نادرست او در آستانه جنگ جمل و سفارش به کناره‌گیری مردم و همچنین موضع وی در حادثه تحکیم باشد. او در دشواری‌ها استوار بود. یک بار که طاعونی در شهر شیوع یافت، از او خواستند از شهر بیرون رود، ولی نپذیرفت[۳۹][۴۰]

علم و دانش

ابوموسی در دانش قضا تبحر داشت و سفارش‌های قضایی وی را عمر تأیید می‌کرد[۴۱]. عمر به او درباره شیوه قضاوت نامه‌ای بلند نوشت و پاره‌ای از اصول قضا را برشمرد[۴۲]. شعبی، قاضیان را چهار نفر دانسته که عبارت‌اند از امام علی (ع)، عمر، ابوموسی و زید بن ثابت[۴۳]. ابوموسی به دلیل آشنایی با مسائل قضا و قضاوت، برای برهه‌ای در زمان عثمان منصب قضاوت کوفه را عهده‌دار شد. افزون بر قضاوت، از ابوموسی با عنوان یکی از فقهای اصحاب رسول خدا (ص) نام برده شده که در مسجد النبی (ص) به پرسش‌های فقهی پاسخ می‌گفته‌اند[۴۴]. یعقوبی[۴۵] وی را با عنوان یکی از فقهای دوران رسول خدا (ص)، عمر و عثمان معرفی می‌کند. از او در کنار افرادی مانند ابن مسعود و زید بن ثابت، به عنوان یکی از اصحاب فتوا نام برده شده است[۴۶].

دانش دیگری که ابوموسی در آن فعال بود، دانش قرآن و قرائت آن بود. ابوموسی پیش از یکی شدن مصاحف، برای خود مصحفی داشت که معمول اهل یمن از آن پیروی می‌کردند و مصحف وی را معتبر می‌دانستند. هنگامی که مصحف ارسالی عثمان نزد ابوموسی آمد، اجازه نداد اضافات نسخه خودش حذف گردد و تنها درخواست کرد اضافات نسخه عثمان بر مصحف وی افزوده شود[۴۷].

ابوموسی بر اساس دستور عمر، مخالف نوشتن حدیث بود و چون حدیث وی را نوشتند، تقاضا کرد محو شود[۴۸]. وی در میان اصحاب رسول خدا (ص)، شیفته عبدالله بن مسعود بود و هم نشینی با او را در یک جلسه، پرفایده‌تر از یک سال کار می‌دانست[۴۹]، او علم ابن مسعود به قرآن را می‌ستود[۵۰][۵۱]

ابوموسی و فرجام بد او

ابوموسی اشعری اگرچه از اصحاب رسول خدا (ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحی از اصحاب و کارگزاران امام علی (ع) بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و رفتار و کردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا (ص) جدا کرد و عاقبت نافرجامی برای او رقم زد. لذا پیامبر خدا (ص) در یک خبر غیبی و با کنایه ابو موسی را به نافرجامی عاقبتش آگاهی داد تا شاید از گمراهی دست بردارد و به خود آید، اما هیهات که او عبرت نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از بدفرجامی و کارهای منافقانه او را نقل می‌کنیم:

جعل عنوان امیرالمؤمنین

ابوموسی در سال هجدهم هجری برای اولین بار جهت تقرب به عمر بن خطاب، طی نامه‌ای او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت[۵۲] و این بدعت را در اسلام پایه گذاری کرد؛ زیرا به اعتقاد ما شیعیان به عنوان یک امر قطعی و مسلم اسلامی این است، که عنوان امیرالمؤمنین تنها و تنها برای حضرت علی (ع) است که از طرف خدا و رسول خدا به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر ائمه معصومین (ع) مجاز نیست، لذا ابو بکر تا آخر عمرش به عنوان خلیفه رسول الله خطاب می‌شد نه امیرالمؤمنین، و عمر هم تا سال هجدهم هجری خلیفه رسول الله خطاب می‌شد، اما با بدعتی که ابوموسی و دیگران گذاشتند، از آن پس عنوان امیرالمؤمنین، برای عمر و سپس برای عثمان و حتی برای معاویه و یزید و دیگر حاکمان جور و ستم به کار برده شد![۵۳].

نفاق و توطئه در قتل پیامبر (ص)

از دیگر نمونه‌های بدفرجامی ابوموسی اینکه وی اگر چه به ظاهر مردی مقدس و دین‌دار و اسلام شناس بود، اما در واقع مردی دو چهره و منافق بود. لذا حذیفة بن یمان صحابی بزرگ پیامبر (ص) و یار با وفای امیرالمؤمنین (ع) که با عنایت حضرت رسول (ص) چهره منافقین را به خوبی می‌شناخت، روزی به آنان که درصدد تقدیس و تکریم ابوموسی بودند، گفت: "شما حرف‌هایی درباره او می‌زنید، اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسول اوست و در این دنیا و به روز رستاخیر در حال جنگ و ستیز با خدا و رسولش می‌باشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی ستمگران سودی نمی‌بخشد و بر آنان لعنت و بدفرجامی است"[۵۴].

از جمله کارهای بسیار زشت و ناپسند و منافقانه ابوموسی توطئه در قتل رسول خدا (ص) بعد از بازگشت از غزوه تبوک است.

ابن ابی الحدید می‌گوید: روزی از عمار یاسر درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از حذیفه بن یمان درباره او سخنی بزرگ و شگفت‌انگیز شنیدم، از او شنیدم که می‌گفت: "صاحب آن شب کلاه سیاه"[۵۵]. عمار گوید: سپس حذیفه کمی رو ترش کرد و لب‌های خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم ابوموسی در زمره افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از غزوه تبوک) بوده (و قصد رم دادن شتر پیامبر (ص) و آهنگ قتل آن حضرت را داشته است)[۵۶][۵۷]

ابوموسی و جنگ طائف

در زمان رسول اکرم (ص) و در جنگ طائف، ابوموسی اشعری بعد از شهادت ابوعامر، برادرش، فرماندهی را به عهده گرفت و کفار را متلاشی کرد. ماجرای جنگ طائف این گونه بود که وقتی کفار در جنگ حنین شکست خوردند، به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهی به اوطاس و قبیله ثقیف و پیروانش به طائف گریختند. رسول خدا (ص) ابوعامر اشعری را به اوطاس فرستاد و او در آن جنگ شهید شد. پس فرماندهی مسلمانان را ابوموسی اشعری به عهده گرفت و دشمن را شکست داد؛ ولی رسول خدا (ص) برای تعقیب دشمن به طائف رفت. پیامبر (ص) حدود هفده روز آنجا را محاصره نمود اما چون حصار طائف غیر قابل نفوذ بود و کفار، سخت مقاومت می‌کردند کاری صورت نگرفت و مسلمانان از محاصره دست برداشتند و برای تقسیم غنائم حنین به جعرانه بازگشتند[۵۸][۵۹]

ابوموسی و حکومت او

ابوموسی به عنوان یکی از کارگزاران دولت رسول خدا (ص) معرفی می‌شود. بر اساس گزارشی، حضرت وی و معاذ بن جبل را به یمن فرستاد[۶۰]. واقدی[۶۱] برخلاف دیگر منابع، نقل کرده که رسول خدا (ص) پس از فتح مکه، این دو را مأمور تعلیم قرآن و آموزش فقه به مردم مکه کرد. وی از سوی رسول خدا (ص) کارگزار زبید، رمع، عدن و ساحل یمن بود [۶۲]. برخی منابع مانند طبری[۶۳] منطقه مأموریت وی را مأرب دانسته‌اند.

ابوموسی در فتوحات پس از رسول خدا (ص) به صورت فعال شرکت کرد. گفته شده ابوموسی در فتوح شام شرکت داشته و شاهد درگذشت ابوعبیده جراح در طاعون عَمَواس بوده است[۶۴]. شرکت او در فتوح شام، مربوط به پیش از برگزیده شدن وی به ولایت بصره در سال هفده است. بنابراین، وی نمی‌توانسته شاهد درگذشت ابوعبیده جراح به سال هجده بوده باشد. پس از عزل مغیرة بن شعبه از ولایت بصره در سال هفدهم، ابوموسی به جای وی تعیین شد[۶۵] و فصل جدیدی در زندگی سیاسی او آغاز گشت، هنگامی که عمر می‌خواست ابوموسی را برای این مأموریت بفرستد، وی را از شام فراخواند و حضورش را در بصره جهاد در راه خدا قلمداد کرد[۶۶]. ابوموسی پیش از رفتن به محل مأموریت، از عمر تقاضا کرد تعدادی از انصار را با وی همراه سازد تا در امور به او یاری رسانند[۶۷]. در مدت فرمانداری او بر بصره، نواحی بسیاری زیر نظر وی فتح شد. مهم‌ترین شهرهای فتح شده به دست وی عبارت‌اند از اهواز[۶۸]، زها، سمیساط، حران، نصیبین[۶۹]، شوشتر[۷۰]، شوش[۷۱]، اصفهان[۷۲]، فتح دوباره ری[۷۳]، قم و کاشان[۷۴]. گفته شده عمر در سال ۲۲ برای مدتی پس از عمار بن یاسر، ابوموسی را به ولایت کوفه انتخاب کرد و پس از مدتی، وی را به دلیل اعتراض‌های مردم برکنار کرد[۷۵]. اگر چنین بوده باشد، ولایت وی بر کوفه، همزمان با استانداری وی بر بصره است که نواحی بسیاری را در پوشش خود داشت؛ اقدامی که با سیاست عمر در توزیع قدرت و متمرکز نساختن آن در دست فرد واحدی منافات دارد.

ابوموسی روابط حسنه‌ای با عمر داشت و در نظر عمر، فردی بزرگ بود. خلیفه دوم در غیاب وی او را می‌ستود؛ هر چند خوش نداشت ستایشش به گوش أبوموسی برسد[۷۶]. عمر هرگاه ابوموسی را می‌دید، از او می‌خواست با قرائت قرآن وی را متذکر سازد[۷۷]. یک بار که عمر در حال شنیدن قرائت قرآن ابوموسی بود، وقت نماز فرا رسید. چون به او یادآور شدند، گفت: مگر ما در حال نماز نیستیم؟[۷۸].

ابوموسی، مجری سیاست‌های عمر در بصره بود؛ هر چند در خصوص موالی، برخلاف عمر، به سخت‌گیری و دور راندن آنان معتقد نبود و در این زمینه، تحت تأثیر اطرافیان با عمر نامه نگاری کرد و سیاست وی را صواب ندانست[۷۹]. عمر هنگام مرگ، به منظور گردش مناصب در دست افراد مختلف، وصیت کرد هیچ یک از فرماندارانش، پس از وی بیش از یک سال بر سمت خود باقی نمانند[۸۰]. اما ابوموسی چهار سال پس از عمر در سمت خود باقی ماند و در چهار سال نخست خلافت عثمان، همچنان والی بصره بود[۸۱]. در همین دوره، وی منصب قضاوت بصره را نیز پس از کعب بن سور به عهده گرفت[۸۲].

عثمان در پی سیاست به مسند نشاندن بستگان خویش، در سال ۲۷ هجری ابوموسی را از ولایت بصره بر کنار کرد و آن را به پسر خاله خود، عبدالله بن عامر بن کریز از بنی عبدشمس سپرد[۸۳]. پس از این، ابوموسی به کوفه رفت و آنجا مسکن گزید. او هنگامی که از ولایت بصره کنار رفت، تنها ششصد درهم داشت که برای نیاز خانوده‌اش بود[۸۴].

ابوموسی دوره ولایت خود را بر بصره با موفقیت و به خوبی سپری کرد. نشانه توفیق وی را می‌توان در رضایت مردم از وی جستجو کرد؛ زیرا هیچ اعتراض قابل توجهی از وی به خلیفه سخت‌گیری مانند عمر گزارش نشد تا موجب سرزنش و توبیخ وی را فراهم آورد[۸۵]. ضمن آنکه برگزیده شدن وی به عنوان والی کوفه از سوی مردم و به عنوان نماینده آنان در داستان تحکیم، نشان از وجهه مناسب وی نزد مردم و نیروهای سیاسی داشت. او با مردم همدردی می‌کرد و چون شنید عده‌ای تنها به این دلیل که لباس مناسبی برای شرکت در نماز جمعه ندارند در آن شرکت نمی‌کنند، از آن پس تنها با عبایی در میان مردم ظاهر می‌شد[۸۶]. برخلاف گزارش بالا، گزارش دیگری حاکی از آن است که ابوموسی در موضع اتهام قرار داشته است. بر اساس این گزارش، در دیداری که میان ابوذر و ابوموسی رخ داد، ابوذر تمایل نداشت کنار ابوموسی باشد؛ زیرا وی را یکی از عاملان خلفا می‌دانست که از این منصب برای انباشتن ثروت استفاده می‌کرده‌اند[۸۷]. اینکه ابوموسی خانه شناخته شده‌ای در کوفه برای خود داشت[۸۸] می‌تواند گزارش دوم را تأیید کند.

فصل دیگری از زندگانی سیاسی ابوموسی، با قرار گرفتن در منصب ولایت کوفه آغاز می‌شود. در سال ۳۴ مردم کوفه بر ضد سعید بن العاص فرماندار اموی کوفه شوریدند. مالک اشتر که جریانات را رهبری می‌کرد، از ابوموسی خواست امامت نمازگزاران را به عهده گیرد و در پی آن، مردم کوفه از عثمان خواستند وی را فرماندار کوفه گرداند[۸۹]. عثمان تحت فشار کوفیان، ولایت ابوموسی را بر کوفه تأیید کرد. پیش از این، عایشه از عثمان خواسته بود ابوموسی اشعری را به ولایت بگمارد. مضمون اصلی درخواست عایشه برای ولایت افرادی مانند عمرو عاص و ابوموسی اشعری، شکستن انحصار امویان در فرمانروایی بر سرزمین‌های اسلامی بود[۹۰]. ابوموسی با اینکه از سوی ناراضیان انتخاب شده بود، اما در جریان قتل عثمان با آنان همراهی نکرد. وی قتل عثمان را گمراهی می‌دانست که برای امت ثمره‌ای جز خون نخواهد داشت[۹۱][۹۲]

او در دوران امیرالمؤمنین (ع) نیز از طرف آن حضرت زمامدار کوفه بود لکن با آن حضرت به شایستگی رفتار نکرد و در واقعۀ جنگ جمل، مردم را از کمک به امیرالمؤمنین (ع) باز می‌داشت[۹۳].

در ماجرای حکمیت، امیرالمؤمنین (ع) او را برای حکمیت معین کرد و او با عمروعاص که معاویه او را منصوب کرده بود، در دومة الجندل اجتماع نمودند تا برای خاموش کردن آتش جنگ و بر طرف کردن نزاع و مشاجره باهم تصمیم‌گیری کنند. عاقبت، عمرو عاص او را فریب داد و امیرالمؤمنین (ع) نیز او را لعن فرمود[۹۴].

تعیین تاریخ اسلامی

قبل از ظهور اسلام، عرب هر پیشامد بزرگی را که اتفاق می‌افتاد مبدأ تاریخ کارهای خود قرار می‌داد؛ مثلاً مدتی بنای کعبه را تاریخ قرار داده بودند، وقتی که ماجرای اصحاب فیل پیش آمد، آن را مبدأ تاریخ خود دانستند و سپس مردن ولید بن مغیره که یکی از دانشمندان عرب بود، مبدأ تاریخ قرار داده شد. با توجه به این هرج و مرج، تاریخ اتفاق افتادن بسیاری از وقایع مشخص نبود و در عهد پیامبر هم برای هر سالی نامی می‌گذاشتند؛ مانند: سنة الاذن، سنة الامر، سنة التمحیص و... .

در سال هفدهم هجرت که ابوموسی از طرف عمر (خلیفه دوم) حاکم یمن بود، به خلیفه نوشت: بعضی دستورها که از طرف خلیفه به ما می‌رسد، مثلاً به تاریخ ماه شعبان است و معلوم نیست ماه شعبان کدام سال است و اگر تاریخی وضع گردد بسیاری از مشکلات برطرف خواهد شد. به همین منظور عمر گروهی را تعیین کرد و آنها در این باره مشورت کردند. بعضی تاریخ روم و عده‌ای تاریخ ایرانیان را پیشنهاد کردند اما پذیرفته نشد.

سپس قرار شد یکی از چهار روز مهمی که در زندگی پیامبر اسلام (ص) پیش آمده (ولادت، بعثت، هجرت و رحلت) مبدأ تاریخ قرار گیرد. چون تاریخ ولادت کاملاً مشخص نبود و بعثت هم روزگار کفر و شرک را در نظر جلوه‌گر می‌ساخت و رحلت هم یادآور مصیبت بود، بنابراین با پیشنهاد امام علی (ع)، هجرت پیامبر اکرم (ص) مبدأ تاریخ اسلام قرار گرفت[۹۵]. هم‌چنین آنها می‌خواستند اول ماه مبارک رمضان را آغاز سال قرار دهند ولی اول محرم تعیین شد[۹۶][۹۷]

فتح اهواز

پس از آنکه عمر، خلیفه دوم، مغیره بن شعبه را که فرماندار بصره بود و به جهت زنایی که از او سر زد، معزول کرد، ابوموسی را جانشین او کرد. در ایام زمامداری وی هرمزان، پادشاه اهواز به شهرهای ابله و میسان که جزو حکومت بصره بود حمله کرد. ابوموسی این پیشامد را برای عمر نوشت و از او دستور خواست.

عمر در پاسخ وی نوشت: شنیده می‌شود که عجمیان در اهواز و شوشتر جمع شده و آهنگ حمله به مسلمانان را دارند. به سرعت لشکری آماده کرده و به سرزمین ایشان حمله کن؛ هر که اسلام آورد ایمن بدار و به باب اموال ایشان دستبرد مزن و با عدل و داد رفتار کن و داد مظلومان بستان و مطمئن باش که خداوند به مسلمانان وعده نصرت داده است. همین که نامه عمر به ابوموسی رسید، جمعیت بصره را جمع کرد و نامه عمر را برای ایشان خواند؛ پس لشکر ده هزار نفری آماده گردید.

از طرف دیگر، عمر به سعد وقاص که حکومت کوفه را داشت نامه نوشت که با لشکر کوفه ابوموسی را کمک کند. سعد هم عبدالله مسعود را با پنج‌هزار نفر به کمک وی فرستاد و این دو لشکر در میسان به هم پیوستند. هم‌چنین ابوموسی طایفه کلیب بن وائل را که در حدود اهواز می‌زیستند و از هرمزان و ستم‌های او رنج می‌بردند به یاری‌طلبید؛ ایشان هم موافقت نموده و قرار گذاشتند که در روز جنگ به ایشان ملحق گردند. هرمزان به تصور جنگ با مردم بصره آماد‌ه مبارزه شد، اما همین که خود را در مقابل لشکر کوفه و بصره و قبیله کلیب دید، نتوانست مقاومت کند و فرار کرد و به شهر سوق پناهنده شد.

مسلمانان در این جنگ ثروت و غنیمت‌های فراوانی به دست آوردند و یک پنجم آن را برای خلیفه فرستادند. عمر هم حرقوص بن سهیل را با لشکری از مدینه به کمک ابوموسی فرستاد و دستور داد جنگ را ادامه دهند تا اهواز را فتح کنند.

با رسیدن حرقوص، ابوموسی او را فرمانده لشکر قرار داد و جنگ را ادامه داد تا آنکه همه شهرهای اهواز جز چهار شهر که آنها را به عنوان صلح و گرفتن جزیه به هرمزان واگذار کرد، فتح گردید. هم‌چنین اصفهان و بسیاری از شهرها به دست ابوموسی فتح شد[۹۸].

ابوموسی و خلافت علی (ع)

هنگامی که عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین (ع) بیعت کردند، ابوموسی حاکم کوفه بود. وقتی خبر بیعت کردن مردم با علی (ع) به کوفه رسید، مردم فکر می‌کردند ابوموسی برای علی (ع) از مردم بیعت می‌گیرد، اما او کاری نکرد، زیرا او هم مانند بسیاری از مردم دنیا دوست از خلافت علی (ع) بیمناک بود.

چند روز گذشت و روزی که مسجد کوفه پر از جمعیت بود مردم به وی اعتراض کردند که چرا در گرفتن بیعت کوتاهی می‌کند؟ ابوموسی گفت: "شاید خبر دیگری برسد". هاشم بن عتبة بن ابی وقاص بلند شد و گفت: "ابوموسی! چه انتظاری داری؟! آیا می‌ترسی عثمان سر از خاک بردارد و از تو گله کند که چرا بیعت مرا گذاشتی و با علی بیعت نمودی!" سپس رو به جمعیت نمود و گفت: "دست راست من، دست علی و دست چپم دست من است؛" آن‌گاه دست چپ را به دست راست خود زد و گفت: "هان! من با علی بیعت کردم".

ابوموسی که وضع را چنین دید برخاست و از مردم برای علی (ع) بیعت گرفت. ابن ابی الحدید نقل می‌کند که ابوموسی همواره به مردم کوفه می‌گفت: علی بن ابی طالب پیشوایی است بر حق و بیعت با او هم صحیح است جز آنکه جنگیدن او با اهل قبله جایز نیست. این سخن به امیرالمؤمنین (ع) رسید و حضرت در پاسخ او نامه زیر را به کوفه فرستاد[۹۹].

نامه امیرالمؤمنین (ع) به ابوموسی

نامه‌ای است از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، برای عبدالله بن قیس. همانا از تو گفتاری به من رسیده که به ضرر توست. همین که نامه‌ام به تو رسید آماده شو و با هر کس که از تو شنوایی دارد حرکت کرده و به سوی من آیید. اگر در فرمانبرداری از من ثابتی، شتاب کن و گرنه از مقام خود کنار برو. اما به خدا قسم، آسوده نخواهی زیست تا آنکه امر تو زیر و رو شود و کارت دگرگون گردد؛ آن وقت است که لشکر حجاز و جمعیت بصره به تو حمله خواهند کرد و این را مسئله آسانی مدان؛ زیرا کاری است سخت و دشوار و مصیبتی است بس بزرگ. جوانب این مسئله را درست ببین و بهره خود را از دست مده و اگر دوست نداری با ما باشی، به طوری کناره‌گیری کن تا کسی نام تو را نشنود. به خدا قسم، آنچه حق بود گفتم، هر چند مرا ملامت کنند"[۱۰۰].

مورخان نوشته‌اند امیرالمؤمنین (ع) دومین نامه را از ربذه به دست هاشم بن عتبة بن ابی وقاص (هاشم مرقال) برای ابوموسی فرستاد و در آن نامه یادآور گردید که این قوم (طلحه و زبیر) بیعت مرا شکستند و شیعیان مرا کشتند و این اختلاف بزرگ را در اسلام ایجاد کردند، پس مردم کوفه را همراه هاشم به سوی من بفرست. من تو را به حکومت کوفه گماشتم تا کمک حال من باشی و در موضوع خلافت مرا یاری کنی.

هنگامی که این نامه به ابوموسی رسید، نه تنها اقدامی نکرد بلکه هاشم را به زندان و قتل تهدید نمود. هاشم نامه‌ای به امیرالمؤمنین (ع) نوشت و مخالفت و خیانت و دشمنی ابوموسی را گوشزد کرد و به دست "محل بن خلیفه" برای حضرت فرستاد.

با رسیدن نامه هاشم به امیرالمؤمنین (ع)، ایشان سخنرانی نموده و فرمود: "من خواستم او را برکنار کنم، ولی مالک اشتر گفت مردم کوفه از وی راضی و خشنودند و از من خواست او را بر این مقام باقی گذارم".

سپس سومین نامه را به دست عبدالله بن عباس و محمد بن ابی‌بکر برای ابوموسی فرستاد. در این نامه امام (ع) وی را سخت نکوهش کرد و از او خواست در صورت موافقت نکردن با امر امام (ع) شهر کوفه را به این دو نفر تسلیم کند و نیز او را از نتیجه مخالفت ترسانید.

در این هنگام عده‌ای از مردم کوفه نزد ابوموسی رفتند و از او نظر خواستند. او در پاسخ گفت: "راه آخرت این است که در خانه‌هایتان بنشینید و راه دنیا آن است که با هر کسی که می‌خواهید بروید"[۱۰۱].

چون امام علی به منطقه "ذی‌قار" رسید و خبری از ابن‌عباس و محمد بن ابی‌بکر به ایشان نرسید، حضرت، حسن بن علی (فرزندش) را به همراهی عمار یاسر، زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباده با نامه‌ای به سوی کوفه فرستاد. در آن نامه بدون اینکه از ابوموسی نامی ببرد مستقیماً از مردم کوفه خواسته بود که برای یاری آن حضرت حرکت کنند[۱۰۲][۱۰۳]

سخنرانی حسن بن علی (ع) در کوفه

حسن بن علی (ع) با همراهان وارد کوفه شد و نامه امیرالمؤمنین (ع) را برای مردم خواند. سپس برای ایراد سخنرانی به پا ایستاد، در حالی که اندکی بیمار بود. در این هنگام چشم‌های مردم کوفه به چهره‌اش دوخته شد و مردم شگفت زده بودند که این جوان نورس چگونه می‌تواند در میان این جمعیت کثیر سخنرانی کند! و از طرفی دوست داشتند در سخنرانی موفق شود، لذا زبان بیشتر جمعیت به این دعا گویا بود: "بار خدایا! زبان فرزند پیامبر ما را گویا فرما".

امام حسن (ع) برخلاف انتظار مردم بسیار جذاب سخنرانی فرمود و مردم را با فضایل علی (ع) آشنا نمود و آنها را برای حرکت آماده ساخت.

اما ابوموسی در مقابل [[سخنرانی امام حسن (ع) هم سکوت نکرد و به منبر رفت و مردم را با سخنانی فریبنده وادار به سکوت و خانه‌نشینی نمود.

او گفت: "ای مردم کوفه! از من اطاعت کنید تا پناهگاه اعراب شوید، مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ایمن شوند. ای مردم! فتنه چون روی می‌آورد با شک و تردید همراه است و چون می‌گذرد حقیقت آن روشن می‌شود و این فتنه تفرقه‌انداز معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته و به کجا خواهد انجامید. شمشیرهای خود را غلاف کنید و سر نیزه‌های خود را بیرون بکشید و زه کمان‌های خود را پاره کنید و در گوشه خانه‌های خود بنشینید. ای مردم! کسی که در هنگام فتنه در خواب باشد بهتر از کسی است که ایستاده باشد و کسی که ایستاده باشد بهتر از کسی است که به سوی فتنه بدود"[۱۰۴].

سپس ابوموسی رو به عمار کرد و دستش را به سوی او دراز کرد و گفت: من از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: "فتنه‌ای برپا می‌شود که در آن هنگام نشسته بهتر است از کسی که ایستاده و قیام کند". عمار به او گفت: "پیامبر فرمود: "به زودی تو فتنه می‌شوی ای ابوموسی که می‌نشینی و قیام نمی‌کنی؟ اگر قیام کنی بهتر است"[۱۰۵].

چون خبر به امیرالمؤمنین (ع) رسید، مالک اشتر را به کوفه فرستاد تا حکومت کوفه را از وی تحویل بگیرد. هنگامی که مالک اشتر وارد کوفه شد و سربازان و همراهان او وارد مسجد شدند سربازان مالک به ابوموسی گفتند: ای ابوموسی! از مسجد خارج شو که مالک اشتر به کوفه آمده است. مالک اشتر نیز به ابوموسی گفت: "از کوفه خارج شو! وای بر تو که خدا تو را بکشد. به خدا قسم تو از گذشته جزو منافقین بودی"[۱۰۶] و او را از شهر بیرون کردند[۱۰۷].

شگفت این است که ابوموسی خود نقل می‌کند از پیامبر خدا شنیدم که فرمود: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ بَعْدِي مَعَكَ‌»؛ یا علی تو با حقی و حق، پس از من با توست، و اضافه می‌کند که گواهی می‌دهم حق با علی است؛ اما دنیا مردمش را از حق گردانده است[۱۰۸][۱۰۹]

ماجرای حکمیت

یکی از نافرجامی‌های ابوموسی اشعری خیانت او در امر حکمیت بود به طوری که مورد نفرین امیرالمؤمنین (ع) قرار گرفت. شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: توطئه قرآن به نیزه کردن معاویه و عمرو بن عاص و پیشنهاد حکمیت از سوی آنان، باعث فریب عده‌ای از یاران امام (ع) شد و حضرت مجبور به پذیرش حکمت گردید و چون این گروه نادان در تعیین فردی برای حکمیت از سپاه حضرت علی (ع) به مخالفت برخاسته و در نتیجه اختلاف میان صفوف سپاه افتاد. امام (ع) می‌خواست مالک اشتر یا ابن عباس را تعیین نماید ولی اشعث بن قیس و طرفداران او و قاریان قرآن، به چند دلیل ابوموسی اشعری را تعیین کردند، یکی اینکه او در کوفه برای جنگ جمل، مردم را از جنگ با عایشه برحذر داشت، پس او مردی آگاه به مسائل است و صلاحیت این کار را دارد و دیگر اینکه اشعث بن قیس چون از یمن بود، می‌خواست ابوموسی که از طایفه‌ای از قبایل یمن بود، این کار را به عهده بگیرد و دیگر اینکه ابوموسی چون صدای بسیار خوبی در قرائت قرآن داشت، مورد قبول قاریان قرآن که در سپاه حضرت علی (ع) تعدادشان زیاد بودند، قرار گرفت و از همه مهم‌تر اینکه اشعث بن قیس و منافقین در سپاه امام می‌دانستند ابوموسی رابطه خوشی با حضرت علی (ع) ندارد و در داوری خود، طرف معاویه را خواهد گرفت و از طرفی دیگر در برابر نماینده زیرک و حیله باز معاویه، یعنی عمروعاص شکست خواهد خورد و در نتیجه در این حکمیت امیرالمؤمنین شکست خواهد خورد و معاویه موفق خواهد شد.

مجموعه این مسائل سبب گردید گروهی از نیروهای سپاه عراق، امام علی (ع) را مجبور ساختند ابوموسی را داور در حکمیت قرار دهد. متأسفانه ابوموسی با اینکه توان این کار را نداشت، پذیرای داوری شد که با عمروعاص در "دومة الجندل" جمع شود و بر اساس قرآن داوری نماید[۱۱۰][۱۱۱]

در این هنگام امیرالمؤمنین (ع) دست بر دست می‌کوبید و می‌فرمود: "شگفتا که مردم از معاویه اطاعت می‌کنند و از من اطاعت نمی‌کنند. خدایا! از کار و پیشنهاد این جمعیت بیزارم". احنف بن قیس به لشکر گفت: "اینک که ابوموسی را می‌فرستید کسی را به عنوان مشاور و کمک همراه او کنید"[۱۱۲].

متن قرارداد حکمت

خلاصه‌ای از متن قرارداد حکمیت بین امیرالمؤمنین (ع) و معاویه که به امضا رسید، بدین شرح است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ، این نوشته‌ای است که به درخواست علی بن ابی طالب[۱۱۳] و معاویة بن ابی سفیان و همراهانشان تنظیم شده است تا به کتاب خدا و سنت پیامبر خدا (ص) درباره اختلاف دو طرف داوری کنند، بر مردم عراق و شیعیان غایب و حاضر علی (ع) است که به این پیمان متعهد باشند و بر مردم شام و هواداران غایب و حاضر معاویه است که به این حکم متعهد باشند، ما به حکم خدا و کتاب او ملزم هستیم؛ زیرا تنها این قرآن است که اختلافات را از بین می‌برد و ما را دور هم جمع می‌کند، لذا تمام قرآن را از آغاز تا انجام داور اختلاف خود قرار دادیم و هر آن‌چه قرآن زنده می‌دارد ما زنده نگاه خواهیم داشت و هر چه قرآن می‌میراند ما آن را می‌میرانیم و علی و شیعیانش، عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) را داور قرار داده و معاویه و یارانش، عمرو عاص را داور قرار داده‌اند و از هر دو داور پیمانی محکم گرفته خواهد شد که قرآن را در این امر مهم مورد عمل قرار دهند و به چیز دیگری روی نیاورند و اگر در کتاب خدا رهنمودی نیافتند به سنت پیامبر خدا مراجعه کنند و نباید به هواهای نفسانی و شبهات تکیه کنند و این دو حکم مادامی که از حق تجاوز نکرده‌اند، جان و مال و خانواده‌شان از هرگونه گزندی در امان است و امت اسلامی یار و ناصر آنان خواهند بود و اگر یکی از این دو مردند، حاکم آن گروه کسی را که دارای شرایط اوست تعیین نماید. این قرارداد را گروه زیادی از یاران علی و نیز را طرفداران معاویه گواهی و امضا نمودند.

این قرارداد در چهارشنبه هفدهم صفر سال ۳۷ هجری به امضا رسید و مقرر شد در شوال ۳۷ هجری هشت ماه دیگر در دومة الجندل به اجرا درآید[۱۱۴][۱۱۵]

ابوموسی و عمرو عاص در دومة الجندل

ابوموسی از یکی از روستاهای شام به صفین احضار شد و آماده رفتن به دومة الجندل گردید. امیرالمؤمنین (ع) چهارصد نفر را به همراهی شریح و ابن عباس، معاویه نیز چهارصد نفر را برای حضور در مجلس فرستاد. شریح و ابن‌عباس و دیگران سفارش‌های لازم را به ابوموسی نموده و او را از مکر و حیله عمرو عاص باخبر نمودند. از جمله ابن‌عباس به او چنین گفت: "اینکه تو را برای حکمیت برگزیدند نه از آن جهت است که مقدم و برتر از تو کسی نیست، زیرا نظیر تو در میان صحابه پیامبر (ص) و مهاجرین بسیار است، بلکه انتخاب تو از این جهت بود که مردم عراق به غیر تو رضایت ندادند و به دلیل اینکه بیشتر مردم شام اهل یمن هستند لذا باید حاکم، یمنی باشد تا به نفع آنان حکم کند. به خدا قسم این شرّی است که برای ما و تو پیش آمده است، اگر توانستی حق را بر باطل غلبه دهی به مقصود خود رسیده‌ای وگرنه به نابودی مردم عراق اقدام کرده‌ای.

و بدان که معاویه آزاد کرده اسلام است و پدرش رئیس احزاب بوده و بدون دلیل مدعی خلافت است. اما علی (ع) می‌گوید آنهایی که با عمر و ابوبکر و عثمان بیعت کردند، با او بیعت کرده‌اند. عمرو عاص کسی است که آنچه خوشایند توست، اظهار می‌کند و آنچه ناخوشایند توست، پنهان می‌دارد، مبادا به ظاهر کارش فریب بخوری"[۱۱۶]. ابوموسی گفت: "به خدا قسم، برای من امام و پیشوایی جز علی بن ابی طالب نیست و من رضای خدا را از خشنودی معاویه بیشتر دوست دارم"[۱۱۷].

هنگامی که ابوموسی عازم دومة الجندل گردید، امیرالمؤمنین به او این گونه سفارش فرمود: «احْكُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَا تُجَاوِزْهُ»؛ به کتاب خدا حکم کن و از آن تجاوز منما. همین که ابوموسی چند قدمی دور شد، حضرت فرمود: "او را فریب‌خورده می‌بینم". مردم گفتند: شما که می‌دانید فریب می‌خورد چرا او را می‌فرستید؟ امام (ع) فرمود: "اگر بنا بود خدا به علمش عمل کند به فرستادن پیامبران احتیاجی نبود"[۱۱۸][۱۱۹]

عبدالرحمان بن ابی‌لیلی می‌گوید: "من و ابوموسی اشعری از دومة الجندل عبور می‌کردیم، ابوموسی گفت: "حبیب من رسول خدا به من خبر داد که در این مکان در میان بنی‌اسرائیل دو نفر به ستم حکم نمودند و دو نفر هم از امت من در اینجا به ناحق حکم خواهند کرد". روزگار گذشت و ماجرای حکمیت پیش آمد و ابوموسی و عمرو عاص در همین مکان برای حکمیت حاضر شدند. پس از این ماجرا ابوموسی را دیدم و گفتم: مگر تو خود از پیامبر خدا چنین حدیثی نقل نکردی پس چگونه به این محاکمه حاضر شدی؟ ابوموسی گفت: "اکنون گذشته است، و الله المستعان""[۱۲۰].

هنگامی که ابوموسی و عمرو عاص در دومة الجندل حاضر شدند و بحث و گفتگو آغاز شد، عمرو عاص همواره به ابوموسی احترام می‌کرد و او را در صدر مجلس می‌نشاند و در نماز او را مقدم می‌داشت و با او به جماعت نماز می‌خواند. او را با عنوان "یا صاحب رسول الله" خطاب می‌کرد و به او می‌گفت: شما بیش از من خدمت پیامبر خدا را درک کرده‌ای و بزرگ‌تر از منی، شایسته نیست من قبل از شما صحبت کنم. آنقدر این گونه احترام‌های دروغین درباره او را روا داشت تا ابوموسی به پاکی نیت عمرو عاص اعتقاد پیدا کرد و تصور کرد عمروعاص جز اصلاح امور امت نظری ندارد.

ابوموسی به عبدالله بن عمر علاقه داشت، چون او هم داماد ابوموسی بود و هم مانند ابوموسی از جنگ کناره گرفته بود و نه با علی بود و نه با معاویه و مکرر می‌گفت: إِنِ استَطَعتُ لَاُحيِيَنَّ اسمَ عُمَرَ بنِ الخَطّابِ؛ اگر بتوانم نام عمر را زنده خواهم کرد. لذا موقعی که مذاکره شروع شد، ابوموسی به عمروعاص گفت: "آیا به کاری که صلاح امت در آن باشد و نیکان امت بپذیرند رضایت می‌دهی و آن اینکه خلافت را به عبدالله فرزند عمر واگذار کنیم؟"

عمروعاص گفت: "چرا از معاویه غافل هستی! خوب است حکومت را به او واگذار کنیم". ابوموسی گفت: "نه، ممکن نیست به او واگذار کنم".

عمرو عاص گفت: "مگر نمی‌دانی که عثمان مظلوم کشته شد و معاویه صاحب خون است؛ خداوند متعال می‌فرماید: ﴿وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا[۱۲۱]. در طایفه بنی‌امیه کسی بر او مقدم نیست. او برادر ام حبیبه همسر پیامبر خداست و خود یکی از صحابه پیامبر است. این را هم بدان که اگر معاویه این مقام را به دست گیرد، به حدی تو را محترم می‌دارد که نمی‌توانی تصور کنی".

ابوموسی گفت: "عمرو عاص! از خدا بترس، این مقام، مخصوص مردان عالی‌رتبه و با شخصیت نیست، بلکه مخصوص افراد دیندار و با فضیلت است؛ به علاوه، اگر بنا بود آن را به شریف‌ترین افراد قریش واگذار کنیم، قطعاً به علی بن ابی‌طالب واگذار می‌کردیم. اما اینکه گفتی معاویه خون‌خواه عثمان است، هرگز با بودن عده‌ای از مهاجرین، او را خون‌خواه عثمان نمی‌شناسم. اما درباره تو به حفظ مقام و ریاست من، من هیچ وقت برای حفظ مقام و حیثیت خود کسی را به زمامداری منصوب نمی‌کنم و در اجرای کار خدا رشوه نمی‌گیرم. اگر رضایت می‌دهی، نام عمر را بلند سازیم!".

عمروعاص گفت: "اگر فریفته دینداری عبدالله عمر شده‌ای، پسرم عبدالله، برتر و مقدم‌تر و با فضیلت‌تر از اوست؛ پس او را انتخاب کنیم". ابوموسی گفت: "آری، فرزند تو مرد راستگویی است، اما تو او را در این فتنه و آشوب وارد کردی و آلوده‌اش نمودی".

عمروعاص گفت: "پس نتیجه عقیده خود را بیان کن تا ببینم چه چیزی در نظر داری!" ابوموسی گفت: "من عقیده دارم علی و معاویه را از این مقام کنار و کار خلافت را به شورا واگذار کنیم تا مسلمانان هر که را بخواهند انتخاب کنند".

عمرو عاص گفت: "به خدا قسم، رأی همان رأی توست و باید همین را عملی نمایی". پس هر دو تصمیم گرفتند تا علی و معاویه را از حکومت برکنار کنند. اما عمروعاص برای اینکه بتواند ابوموسی را بفریبد، قبلاً به وی پیشنهاد کرده بود که بهتر است من و تو در محل خلوتی گفت‌وگو کنیم و پس از تصمیم‌گیری، آن را به مردم اطلاع دهیم، زیرا اگر مردم در کار ما دخالت کنند هیچ‌گاه به نتیجه نخواهند رسید.

پس از تصمیم‌گیری آنها نزد مردم آمدند و ابوموسی به خاطر تعارف‌های عمروعاص که حتماً او باید اول سخن بگوید، برخاست و پس از حمد و ثنای پروردگار گفت: "من و عمروعاص بر یک موضوع توافق نموده و امیدواریم که خدا به این وسیله کار امت را اصلاح کند". عمروعاص هم او را تصدیق نمود و پیشنهاد کرد تصمیم خود را عملی کند.

همین که ابوموسی خواست سخن بگوید، ابن‌عباس فریاد زد: "ای ابوموسی! هشیار باش، گمان می‌کنم عمروعاص تو را فریب داده است؛ اگر هر دو نفر شما بر یک امر توافق کرده‌اید بگذار عمروعاص مطلب را بگوید و سپس تو هم امضا کن، زیرا او مردی است حیله‌گر و مطمئن نیستم که با تو موافقت نموده باشد و یقین دارم پس از آنکه کارت را انجام دهی برخلاف تو سخن خواهد گفت".

اما ابوموسی که کاملاً به عمروعاص اطمینان داشت و فریفته سخنان او شده بود، گفت: "نه، حرف تمام است". لذا شروع به سخن نمود و پس از حمد و ثنای پروردگار، گفت: "مردم! هرچه در کار این امت دقیق شده و نظر کردیم بهتر از این به نظر نرسید که علی و معاویه را از مقام خلافت برکنار نموده و انتخاب خلیفه را به شورا واگذار کینم؛ اینک من علی و معاویه را از خلافت برکنار می‌کنم؛ اکنون هر که را می‌خواهید به عنوان خلیفه انتخاب کنید".

پس عمروعاص برخاست و پس از حمد پروردگار، گفت: "همان طور که شنیدید این شخص، امیر و زمامدار خود را برکنار کرد، من هم علی را برکنار می‌کنم و معاویه را به خلافت بر می‌گزینم، زیرا خون‌خواه عثمان و سزاوارترین افراد به این مقام است".

در این هنگام ابوموسی به عمروعاص گفت: "خدا تو را خوار سازد! مکر نمودی و فاسق شدی. تو همانند سگی هستی که اگر به او رو کنند حمله می‌کند و اگر پشت کنند نیز حمله می‌کند". عمروعاص گفت: "تو نیز همانند الاغی هستی که کتاب‌هایی بارش باشد".

شریح بن هانی با تازیانه به عمروعاص حمله کرد و ضرباتی بر او نواخت، پسر عمروعاص هم به شریح حمله کرد. در این حال، مردم میانجی‌گری نموده و ایشان را از هم جدا کردند. شریح همواره افسوس می‌خورد که چرا همان موقع با شمشیر به عمروعاص حمله نکردم و او را نکشتم.

ابن عباس نیز همیشه می‌گفت: خدا روی ابوموسی را سیاه سازد که او را درباره مکر عمروعاص هشدار دادم و رأی درست را به او گفتم و راهنمایی‌اش کردم، اما نفهمید. ابوموسی هم همواره افسوس می‌خورد که ابن عباس مرا از مکر عمروعاص آگاه ساخت ولی به گفته عمروعاص مطمئن گشتم و تصور کردم او جز خیرخواهی نظری ندارد[۱۲۲][۱۲۳]

ابوموسی و دیگران

پس از ماجرای حکمیت، امیرالمؤمنین (ع) به حدی ناراحت بود که پس از نماز صبح و مغرب، معاویه، عمروعاص، ابوموسی، حبیب بن مسلمة، عبدالرحمان بن خالد، ضحاک بن قیس و ولید بن عقبه را لعن می‌فرمود[۱۲۴].

وقتی عمار یاسر ابوموسی را به دلیل همراهی نکردن با امیرالمؤمنین (ع) سرزنش نمود و به او گفت: اگر درباره علی (ع) شک داشته باشی از دین بیرون رفته‌ای، ابوموسی گفت: "چرا مرا سرزنش می‌کنی؟ مگر نه اینکه من برادر ایمانی تو هستم". عمار به او گفت: "من برادر تو نیستم؛ چگونه می‌توانی برادر ما باشی با اینکه از پیامبر اسلام (ص) در شب عقبه[۱۲۵] شنیدم که تو را لعن می‌فرمود، چون تو با آنها همدست بودی". ابوموسی گفت: "پیامبر برای ما طلب آمرزش کرد". عمار گفت: "لعن را شنیدم ولی استغفار را نشنیدم"[۱۲۶].

ابن ابی الحدید از سوید روایت کرده است که گفت: در زمان خلافت عثمان با ابوموسی در ساحل فرات بودیم. او از پیامبر (ص) روایتی نقل کرد که حضرت فرمود: "بنی‌اسرائیل با هم اختلاف پیدا کردند و در همین حال بودند تا دو نفر قاضی گمراه انتخاب کردند که خودشان گمراه شدند و پیروانشان را نیز گمراه کردند". پس من به او گفتم: ای ابوموسی مواظب باش تو یکی از آن دو نباشی. گویند سوید بعد از جریان حکمیت، ابوموسی را دید و به او گفت: "ای ابوموسی آیا سخنت را به یاد داری؟" ابوموسی به او گفت: "از پروردگارت عافیت بخواه!"[۱۲۷][۱۲۸]

ابوموسی و معاویه

معاویه برای ابوموسی نامه‌ای بدین مضمون نوشت: "عمروعاص با شرایطی با من بیعت کرد؛ به خدا سوگند، اگر تو هم با همان شرایط با من بیعت کنی حکومت بصره را به یکی از فرزندانت می‌دهم و دیگری را حاکم کوفه قرار می‌دهم و همه درها به روی تو باز خواهد بود و تمام حاجت‌های تو را برآورده می‌سازم. من با خط خود نامه را نوشتم پس تو هم با دست خود جواب مرا بنویس".

ابوموسی می‌گوید: نوشتن را پس از وفات رسول خدا آموختم. لذا با خطی به شکل عقرب جواب او را چنین نوشتم: "درباره امت محمد برای من مطالبی نوشتی و مرا به آنچه گفته‌ای احتیاجی نیست". اما چون معاویه خلیفه شد، نزد او رفتم و همان‌طور که گفته بود هیچ دری به روی من بسته نبود و همه احتیاج‌هایم را برطرف ساخت[۱۲۹][۱۳۰]

وفات

ابوموسی هنگام مرگ وصیت کرد برای تشیع جنازه، کسی را خبر نکنند و پشت جنازه وی، صدایی بلند نشود و آتشی روشن نگردد. وی از جامه‌دریدن، چهره خراشیدن و بلند گریستن نهی کرد[۱۳۱].

در محل و زمان مرگ وی اختلاف است، مرگ وی در سال ۴۲، ۴۴[۱۳۲]، ۵۰، ۵۱[۱۳۳] و ۵۲[۱۳۴] گفته شده است[۱۳۵].

تاریخ وفات‌های پنجاه به بعد، احتمالا با مسئله دیگری که مربوط به تعداد اشعریانی است که خدمت رسول خدا (ص) در سال هفتم آمدند، آمیخته شده است. پذیرش وفات وی در سال پنجاه و تاریخ‌های پس از آن، موجب خدشه‌دار شدن گزارش‌های مربوط به اسلام وی در مکه می‌شود. بنابراین، برای جمع میان گزارش‌ها، سال ۴۲ تا ۴۴ می‌تواند زمان مناسب مرگ وی به شمار آید. برخی محل مرگ وی را در مکه و برخی در کوفه در خانه خودش که کنار مسجد بود نوشته‌اند[۱۳۶]. اینکه زیاد بن ابیه وصیت کرد کنار ابوموسی اشعری دفن شود، نشان می‌دهد قبر وی در کوفه بوده است[۱۳۷].

گفته شده است وی هنگام مرگ ۶۳ سال داشت[۱۳۸]. باید توجه داشت که عدد کلیشه‌ای ۶۳، برای سن افراد بسیاری به کار می‌رود.

ابوموسی با ام کلثوم دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب ازدواج کرد[۱۳۹]. از وی نسلی باقی ماند که در کوفه می‌زیستند[۱۴۰]. احادیث بسیاری از او در کتاب‌های حدیث پراکنده است. احمد بن حنبل[۱۴۱] در عنوانی جداگانه، احادیث وی را در سی صفحه رحلی گرد آورده است[۱۴۲].

ابوموسی اشعری، استاندار کوفه

ابوموسی اشعری از طرف عثمان به استانداری کوفه انتخاب شده بود و حضرت علی(ع) نیز او را ابقا کرد. اسم او عبدالله بن قیس بن سُلَیم است و مادرش، زنی از طائفه عکّ بود که مسلمان شد و در مدینه از دنیا رفت. در این که آیا ابوموسی به حبشه هجرت کرد یا نه، اختلاف است و قول صحیح آن است که او به حبشه هجرت نکرده است بلکه مسلمان شده و به سرزمین خود بازگشته است. بعدها همراه با گروهی از اشعریین، همزمان با بازگشت جعفر بن ابی طالب و یارانش از حبشه به مدینه، بر پیامبر وارد شد. وقتی که در یک زمان - در زمان فتح خیبر - هر دو گروه به مدینه آمدند، عده‌ای تصور کردند که ابوموسی و اشعریین از حبشه به مدینه آمده‌اند.

پیامبر او را بر گروهی از یمنی‌ها گمارد و عمر وی را بعد از عزل مغیرة بن شعبه به استانداری بصره منصوب کرد. وی در بصره بود تا این که عثمان او را برکنار کرد و به جایش عبدالله بن عامر بن کریز را به استانداری بصره منصوب کرد. برای مدت کوتاهی ابوموسی در کوفه سکونت کرد و چون مردم از سعید بن عاص ناراضی بودند و او را از کوفه بیرون کردند، ابوموسی را جانشین او نموده، از عثمان خواستند که ولایت ابوموسی را بپذیرد و عثمان هم پذیرفت و او حاکم کوفه بود تا این که قبل از جنگ جمل، علی(ع) او را برکنار کرد[۱۴۳].

ابوموسی در سال هجدهم هجری، برای اولین بار در نامه‌ای عمر را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت؛ در حالی که قبل از آن به عمر، خلیفه خلیفه رسول خدا(ص) می‌‌گفتند[۱۴۴] و در سال بیست و سوم هجری مناطق اهواز و اصطخر به دست او فتح گردید[۱۴۵]. در بعضی منابع آمده که مدتی نیز حاکم اصفهان بوده است[۱۴۶].

ذکر سابقه افراد به ما کمک می‌کند که بدانیم چرا و به چه علت در مسائل سیاسی و در زمان حکومت علی(ع)، موضع‌گیری خلاف داشته‌اند. آری کسی که مدت زیادی از طرف عثمان، استاندار دو شهر مهم بصره و کوفه بوده است، چگونه می‌تواند در برابر حق تسلیم باشد. افزون بر این که ابوموسی جزو منافقینی بوده است که بعد از بازگشت پیامبر از غزوه تبوک، می‌خواستند آن حضرت را ترور کنند.

حذیفه که منافقین را می‌شناخت[۱۴۷]، درباره او می‌گوید: شما حرف‌هایی می‌زنید، اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسولش(ص) می‌باشد و با آن دو، در دنیا جنگ می‌کند و دشمن است و در روزی که مردم شهادت و گواهی می‌دهند؛ روزی که معذرت ظالمین به حال آن‎ها سودی ندارد، و برای آن‎ها لعنت خدا و جایگاه بدی است[۱۴۸].

پیامبر در روایتی که از ایشان درباره پرچمداران مسلمانان در روز قیامت نقل شده است می‌فرماید: سومین پرچم گمراهی با جاثلیق این امت، ابوموسی اشعری است[۱۴۹] که به ظاهر مسلمان و عابد است، اما بیشترین ضرر را به اسلام زده است و بزرگ‌ترین خیانت را مرتکب شده است.[۱۵۰]

بیعت مردم کوفه با علی(ع)

وقتی که خبر بیعت علی(ع) به مردم کوفه رسید، هاشم بن عتبه با حضرت بیعت کرد و گفت: دست راست و چپم برای علی است و افزود:

أُبايِعُ غَيرَ مُکْتَتِمْ عَلِيّاًوَلَا أخشَى أمِيری الأشعرِياً
بدون واهمه و پنهانکاری، با علی بیعت می‌کنم و از امیر اشعری، ابوموسی، نمی‌ترسم.

خبر بیعت مردم با امام را یزید بن عاصم محاربی به کوفه آورد و ابوموسی نیز با علی(ع) بیعت کرد. وقتی که خبر بیعت ابوموسی به عمار یاسر رسید، گفت: به خدا قسم او عهد و بیعتش را خواهد شکست و کوشش‌های علی(ع) را بی‌فایده خواهد نمود و لشکر او را تسلیم خواهد کرد. پس زمانی که طلحه و زبیر، آن گونه عمل کردند، ابوموسی گفت: حکومت از آن کسی است که فرمان دهد و ملک و پادشاهی از آن فردی است که غلبه نماید. وی این سخنان را در حالی می‌گفت که والی علی(ع) در کوفه بود[۱۵۱].[۱۵۲]

چرا ابوموسی در کوفه ابقا شد

وقتی که حاکمی عوض می‌شود، در صورتی حاکم جدید در کارها موفق خواهد بود که تمام کارگزاران و کارمندانش - مخصوصاً در رده‌های بالا - با او هماهنگی داشته باشند. در غیر این صورت، تمام یا بیشتر فعالیت‌های حاکم جدید را بی‌فایده و ناکام خواهند گذاشت. با توجه به وضع نابسامان اداری در زمان خلیفه گذشته، علی(ع) در صدد اصلاح اداری جامعه اسلامی برآمد و به طور قطع ابوموسی جزو کسانی بود که با آن حضرت هماهنگی نداشت و می‌باید او را از کار برکنار کند. از تاریخ به خوبی بی‌اعتمادی امیرالمؤمنین(ع) به ابوموسی به دست می‌آید و این که از ابتدا حضرت در صدد برکناری او بوده است و برابر آنچه ذکر شد، استانداری به سوی کوفه روانه کرد، اما عده‌ای جلو ورود او را به کوفه گرفتند. از این روی حضرت برابر درخواست بعضی از دوستان نزدیکش، ابوموسی را در کوفه ابقا کرد.

جابر بن یزید می‌گوید: از ابوجعفر محمد بن علی(ع) شنیدم که می‌فرمود پدرم از جدم نقل می‌کرد زمانی که امیرالمؤمنین(ع) برای نبرد با ناکثین از مدینه به سوی بصره حرکت کرد و در ربذه فرود آمد، عبدالله بن خلیفه طائی - که در منزل قُدَید فرود آمده بود - به دیدن امیرمؤمنان(ع) آمد. حضرت او را گرامی داشت. عبدالله رو به ایشان کرد و گفت: خداوند را سپاس میگویم که حق را به اهلش بازگرداند و در جایگاه خود گذارد. پس خداوند کید آن‎ها را به خودشان برگرداند و وضعیت بد را بر آنها وارد ساخت و سوگند به خدا، همراه تو در هر مکانی برای حرمت رسول خدا(ص) جنگ و جهاد خواهیم کرد. سپس امام علی(ع) به او خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشاند؛ زیرا عبدالله از دوستان حضرت بود امیرالمؤمنین آنگاه از او درباره مردم سؤال کرد تا این که از وی درباره ابوموسی پرسید چون عبدالله از کوفه آمده بود. عبدالله گفت: قسم به خدا من به ابوموسی اطمینان ندارم و ایمن از مخالفت او نیستم؛ در صورتی که موقعیت مناسب برای او پیش آید. حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمود:

قسم به خدا او در نزد من، مورد اطمینان و دلسوز نبود و کسانی که پیش از من بودند، بر دوستی او مسلط شده بودند و او را ولایت و حکومت بر مردم دادند و من تصمیم داشتم او را برکنار کنم. اشتر از من خواست او را ابقا کنم و با کراهت او را ابقا نمودم که بعداً برکنارش نمایم.[۱۵۳]

حضرت علی(ع) برای این که به خواست اشتر توجه کرده باشد، برای مدتی او را ابقا کرد؛ در عین حالی که می‌دانست او بهزودی با اعمالش، از این سمت برکنار خواهد شد.[۱۵۴]

نامه حضرت علی(ع) به مردم کوفه

بعد از این که طلحه و زبیر، همراه با عایشه به سوی بصره حرکت کردند، حضرت به قصد مبارزه با آنها و جلوگیری از فتنه و آشوب، به طرف بصره حرکت کرد و چون به ماءُ العُذَیب رسید، این نامه را برای اهل کوفه نوشت و آنان را از سبب کشته شدن عثمان آگاه ساخت و از آنان یاری‌ طلبید: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین(ع) برای اهل کوفه که یاریکنندگان بزرگوار و از مهتران عرب می‌باشند.

بعد از حمد خدا و درود بر پیامبر اکرم(ص)، من شما را از کار عثمان آگاه می‌سازم؛ به طوری که شنیدن آن مانند دیدن باشد. مردم به عثمان خلاف‎‌هایش را گفتند. پس من مردی از مهاجرین بودم که بسیار خواستار خشنودی مردم از او بودم و کمتر او را سرزنش می‌نمودم و آسان‌ترین روش طلحه و زبیر درباره او، تندروی و آهسته‌ترین سوق دادنشان، سخت راندن بود و ناگهان عایشه، بی‌تأمل و اندیشه، درباره او خشمناک گردید. پس گروهی برای کشتنش آماده شده، او را کشتند و مردم بدون اکراه و اجبار، از روی میل و اختیار با من بیعت نمودند.

بدانید سرای هجرت - مدینه - از اهلش خالی گشته، اهلش از آن دور شدند و مانند جوشیدن دیگ، به جوش و خروش آمده (آماده نبرد هستند) و فتنه و تباه‌کاری بر مدار رو آورده است. پس به سوی سردار و پیشوای خود، شتاب کنید و برای جنگ با دشمنتان بکوشید. إن شاء الله[۱۵۵].[۱۵۶]

فرستادگان علی(ع) به سوی مردم کوفه

ابومخنف می‌گوید: زمانی که علی(ع) در رَبَذه، فرود آمد، هاشم بن عتبة بن ابی وقاص را به سوی ابوموسی - که در آن روز، امیر کوفه بود - فرستاد، تا مردم را برای جنگ بسیج کند و در نامه‌ای به ابوموسی چنین نوشت: از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع)، به عبدالله بن قیس. اما بعد، من، هاشم بن عتبه را به سوی تو فرستادم تا این که بفرستی مسلمانانی که در نزد تو هستند، برای این که مقابله کنند با گروهی که بیعت مرا شکستند و پیروان مرا به شهادت رساندند و در اسلام، این بدعت بزرگ پیمان شکنی را ایجاد کردند. وقتی که هاشم به کوفه آمد، مردم را همراه او بفرست. پس من تو را والی شهری که در آن هستی، نکردم و تو را ابقا ننمودم، مگر برای این که جزو حامیان من بر حق و یارانم بر حکومت باشی.[۱۵۷]

هاشم نامه را به ابوموسی داد و او سائب بن مالک اشعری را خواست و نامه را برای او خواند و گفت: نظر تو چیست؟ سائب گفت: از آنچه در نامه است، پیروی نما! اما ابوموسی نامه را نگه داشت و برای مردم مطرح نکرد و برابر دستور آن عمل ننمود و فردی را به نزد هاشم فرستاده، او را تهدید و توعید کرد.

سائب می‌گوید: من نظر ابوموسی را به هاشم گفتم و هاشم بن عتبه بلادرنگ نامه‌ای به علی نوشت: برای بنده خدا علی، امیرالمؤمنین(ع)، از هاشم بن عتبه؛ اما بعد ای امیرالمؤمنین! من نامه شما را به مردی رساندم که مخالف و دور از رحم و مروت بود؛ مردی که دشمنی او ظاهر بود. پس مرا به زندان تهدید و از قتل برساند و این نامه را همراه با محلّ بن خلیفه طائی که از شیعیان و یاران تو و دارای اطلاعات است، فرستادم از او آنچه می‌خواهی سؤال کن و نظر خودت را برای من بنویس.

بعد شبیه قصه‌ای که در قبل درباره عبدالله بن خلیفه ذکر کردیم، آمده است که محل بن خلیفه، نامه را به علی(ع) رساند و گفت...[۱۵۸] شاید این نقل مناسب‌تر و صحیح‌تر باشد. به هر حال، هر دو، فرزند خلیفه طائی هستند.

به احتمال، حضرت قبل از فرستادن نامه به ابوموسی، جهت بسیج مردم کوفه، محمد بن جعفر و محمد بن ابی بکر را فرستاد. آنها مردم را برای جهاد تشویق می‌کردند. گروهی از مردم، شبانه با ابوموسی مشورت کرده، نظر او را خواستند که آیا همراه با این دو نفر حرکت کنند یا نه؟ ابوموسی گفت: راه آخرت این است که در خانه بمانید. اما راه دنیا آن است که با این دو نفر حرکت کنید و بدین گونه مردم را از حرکت باز داشت. وقتی که این خبر به دو فرستاده حضرت رسید، خیلی ناراحت شدند و با ابوموسی به شدت برخورد کردند. ابوموسی در جواب آنها گفت: به خدا قسم بیعت عثمان بر گردن من، علی و گردن‌های شماست. اگر قرار باشد بجنگیم، باید ابتدا به جنگ قاتلان عثمان برویم. فرستادگان مزبور از نزد او رفته به علی(ع) پیوستند و آن حضرت را از مسائل آگاه ساختند[۱۵۹].

این واقعه به احتمال پیش از فرستادن هاشم بوده و بعد از آن، حضرت هاشم بن عتبه را فرستاده و نامه‌ای به ابوموسی نوشته است که شامل تهدید نیز بود که وظیفه تو، کمک و یاری ماست.[۱۶۰]

نامه دیگر امام علی(ع) به ابوموسی

حضرت سپس عبدالله بن عباس و محمد بن ابی‌بکر را خواند و آن‎ها را به سوی ابو موسی فرستاد و نامه‌ای دیگر به ابوموسی نوشت: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به عبدالله بن قیس اما بعد، ای فرزند تکبر و فریب و ای پیرو نیاکان کافر و جاهل متعصب[۱۶۱]، به خدا سوگند، معتقد بودم که دوری تو از این حکومت که خداوند تو را شایسته آن قرار نداده و برایت بهره و نصیبی در آن ننهاده است، بهزودی تو را از پاسخگویی به فرمانم، منع خواهد کرد و باعث یورش و طغیانت [و تهمت] علیه من خواهد شد. همانا به سوی تو فرزند عباس و فرزند ابوبکر را فرستادم. پس با آن‎ها و شهر و مردمش کاری نداشته باش و از کار ما کناره‌گیری کن در حالی که مورد مذمت و رها شده میباشی و اگر چنین نکردی من به آنها دستور دادهام که با تو مخالفت کنند، آن گونه که تو با ما مخالفت کردهای. خداوند کید خیانتکاران را به راه نمی‌برد. پس زمانی که آن دو بر تو دست یابند، تو را قطعه قطعه خواهند کرد و درود بر کسی که شکر نعمت گزارد و به بیعت خود وفا نماید و به امید عاقبت نیک، عمل کند.[۱۶۲]

از آنجا که ابن عباس و ابن ابوبکر تأخیر داشتند و حضرت از کارهای آنها آگاهی نداشتند، از ربذه به ذی قار رفت و از آنجا امام حسن(ع)، عمار بن یاسر، زید بن صوحان و قیس بن سعد بن عباده را به همراه نامه‌ای به کوفه فرستاد. وقتی که آنها به قادسیه رسیدند، مردم به استقبال آنها آمدند و چون به کوفه رسیدند، نامه امام علی(ع) را برای آنها خواندند.

متن نامه چنین بود: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به مسلمانانی که در کوفه هستند. اما بعد، من از جای خود آمدم در حالی که با ستمگر یا ستم دیدهام و یا گردنکش و یا رنجبرده هستم. پس خدا را به گواهی میگیرم در مورد هر کسی که این نامه من به او می‌رسد، جز این که به جانب من آید؛ اگر مظلوم بودم، مرا یاری کند و اگر ستمگر بودم، مرا بازگرداند.[۱۶۳]

در نهج البلاغه نامه‌ای آمده است که حضرت امیر(ع) به ابوموسی نوشته و آن را توسط امام حسن(ع) برای ابوموسی فرستاده است و چون متن نامه با آن چه در قبل نقل کردیم، تفاوت دارد، ترجمه آن را ذکر می‌کنیم: از نامه‌های آن حضرت به ابوموسی اشعری که از جانب امام بر کوفه حاکم بود. زمانی که به حضرت خبر رسید که مردم را از آمدن به کمک آن بزرگوار بازمیدارد و به مخالفت با حضرت وادار می‌کند، در هنگامی که ایشان را برای جنگ جمل خواسته بود.

متن نامه: از بنده خدا علی، امیرالمؤمنین، به عبدالله بن قیس[۱۶۴]. پس از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر اکرم. سخنی از تو به من رسیده که هم به سود تو و هم به زیان توست. پس هرگاه آورنده پیغام من نزد تو آمد، دامنت را به کمر زن و بندت را استوار ببند و از سوراخ و جایگاهت (کوفه) بیرون آی و آنها که با تو هستند را بخوان و برانگیز. پس اگر راست پنداشته، باور نمودی بیا و اگر ترسیدی، دور شو و سوگند به خدا هر جا باشی، تو را می‌آورند و رها نمی‌کنند، تا این که کَرَه تو با شیرت و گداخته‌ات با ناگداخته‌ات آمیخته گردد و تا این که فرصت نشستن نیافته، از پیش رؤیت بترسی؛ مانند ترسیدن از پشت سرت و لکن آن (فتنه اصحاب جمل، فتنه‌ای نیست که تو آن را آسان پنداری، بلکه) مصیبت و دردی بسیار بزرگ و سخت است که باید شتر آن را سوار شده، دشواریش را آسان و کوهستانش را هموار گردانید. پس خردت را مقید نما و بر کارت مسلط شو و نصیب و بهره‌ات را بیاب، اگر نمی‌خواهی، دور شو به جای تنگی که رهایی در آن نیست که سزاوار آن است که دیگران این کار به سر رسانند و تو خواب باشی؛ به طوری که گفته نشود فلانی کجاست؟ و سوگند به خدا که این جنگ و زد و خورد به حق و درستی است، به دست کسی که بر حق است و باکی ندارد از آنچه کسانی که از دین و راه حق دوری گزیده‌اند، به جا می‌آورند[۱۶۵].[۱۶۶]

ورود امام حسن(ع) و عمار به کوفه

با ورود امام حسن(ع) و عمار به کوفه، مردم دور آن‎ها جمع شدند و امام حسن برای آنان سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم! شما آنچه شنیدید از خبر حرکت امیرالمؤمنین، صحیح است و ما آمدهایم که شما را نیز حرکت دهیم؛ زیرا شما جبهه انصار و سران عرب می‌باشید و شما از نقض بیعت به وسیله طلحه و زبیر بعد از بیعت آنها، آگاه هستید و همین طور از حرکت و خروج عایشه، و می‌دانید که زن‎ها سست هستند و رأی ضعیف آنها رو به نابودی می‌رود و بدین جهت است که خداوند مردان را مسئول بر زنان قرار داده است. به خدا قسم حتی اگر یک نفر از شما او را یاری نکند، من امید دارم با همان افرادی که از مهاجران و انصار آمده است، دفع دشمن نماید و احتیاجی به شما نباشد.

بعد از امام حسن، عمار حرکت کرد. او در زمان عمر، حاکم کوفه بود و چهره‌ای سرشناس و با سابقه در اسلام به شمار می‌رفت. وی بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر گفت: ای مردم! برادر پیامبر شما و پسر عموی او، شما را برای یاری دین خدا به جهاد و حرکت دعوت می‌کند و خداوند شما را به حق دین شما و حرمت مادرتان، امتحان می‌کند. پس حق دین شما واجب‌تر و حرمت آن مهم‌تر است.

ای مردم! بر شما باد به پیروی از امام و رهبری که در مکتب الهی تربیت شده و کسی او را تربیت نکرده است و فقیهی که در مکتبی درس نخوانده است و صاحب توانایی که کوتاهی نمی‌کند و دارای سابقه‌ای در اسلام که هیچ کس مانند او سابقه ندارد. شما به خدمت او می‌رسیدید، امور را برای شما تبیین و تشریح می‌کرد.

بعد از عمار، قیس بن سعد سخنرانی کرد[۱۶۷]. بعد از این‎ها ابوموسی اشعری حرکت کرد و این گونه سخن گفت: ای مردم! ابتدا از خداونداطاعت کنید و در مرحله دوم از من پیروی نمایید. شما گروهی از عرب هستید که بیچاره، به شما پناه می‌برد و ترسان در سایه شما ایمنی مییابد. حالا علی شما را برای جهاد با مادرتان، عایشه و طلحه و زبیر که جزو یاران رسول خدا(ص) می‌باشند، دعوت می‌کند و من داناتر به این فتنه میباشم و این فتنه شمال و جنوب را می‌گیرد و ما نمی‌دانیم چه می‌شود. شمشیرهای خود را کنار گذاشته، نیزه‌های خود را کوتاه کنید و در خانه‌های خود بمانید و قریش را رها کنید؛ آن زمان که می‌خواهند از دار هجرت خروج کنند[۱۶۸].

سپس ابو موسی این آیه را خواند: ﴿وَمَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَاؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِيهَا[۱۶۹].

آنگاه گفت: پس تقوای الهی را پیشه کنید و سلاح‌های خود را کنار گذارید و از جنگ با برادرانتان دست بردارید... و گویا من از رسول خدا(ص) دیروز شنیدم یاد فتنه را که می‌‌گفت: تو در هنگام فتنه، خواب باشی، بهتر از آن است که نشسته باشی، و تو در آن نشسته باشی، بهتر از آن است که ایستاده باشی، و تو در آن ایستاده باشی بهتر از آن است که ساعی و کوشا باشی.[۱۷۰]

عمار در جواب او گفت: تو از رسول خدا شنیدی که این را می‌‌گفت؟ ابوموسی پاسخ داد: آری دستم در گرو آن است! عمار گفت: اگر راست می‌گویی، مقصود پیامبر شخص تو بوده به تنهایی و خواسته است حجت را بر تو تمام کند. پس در خانه خودت بمان و داخل فتنه مشو؛ اما من شهادت می‌دهم که علی را دستور داد که با ناکثین بجنگد و نام آنها را برد و به او دستور داد با قاسطین جنگ بکند و اگر بخواهی شاهدانی را خواهم آورد که گواهی دهند که تو را رسول خدا(ص) از دخالت در فتنه نهی کرده است. بعد دست او را گرفت و کشاند تا این که از منبر پایین آمد[۱۷۱].

عمار یاسر، ابوموسی را به خاطر تأخیر در بیعت با علی(ع) مورد ملامت قرار داد و گفت: اگر درباره حقانیت علی شک کنی، از اسلام خارج شده‎‌ای.

ابوموسی می‌‌گفت: این گونه عمل مکن و مرا مورد عتاب قرار مده؛ زیرا من برادر تو هستم.

عمار گفت: اما من برادر تو نمی‌باشم؛ زیرا من شنیدم رسول خدا(ص) تو را در شب عقبه لعن می‌کرد؛ در حالی که آن قصد را داشتید (که می‌خواستید پیامبر را ترور کنید).

ابوموسی گفت: آیا چنین نیست که پیامبر برای من استغفار کرد؟

عمار پاسخ داد: من لعن پیامبر را شنیدم، اما استغفار او را نشنیدم[۱۷۲].

بعد از این سخنرانی‌ها، بین مردم کوفه اختلاف ایجاد شد و گزارش‌های آن به علی(ع) رسید. حضرت فوراً اشتر را به کوفه فرستاد و فرمود تو درباره ابوموسی شفاعت کردی که او را ابقا کنم، پس برو و آن فسادی که به وجود آورده‌ای، اصلاح کن. سپس اشتر حرکت کرد و خود به طرف کوفه رفت. وقتی به کوفه رسید که مردم در مسجد بزرگ شهر جمع شده بودند. او به هر قبیله‌ای که می‌رسید، آنها را با خود حرکت می‌داد و می‌گفت همراه من تا قصر بیایید، تا این که خود را به قصر رساند و وارد آن گردید. در آن حال، ابوموسی مردم را از حرکت باز میداشت؛ عمار او را مورد خطاب قرار می‌داد و امام حسن(ع) می‌فرمود: از کار ما کناره‌گیری کن و از منبر ما پایین بیا ای بی‌مادر! بعد امام حسن دو مرتبه برای مردم سخنرانی کرد و عمار، اشتر و حجر بن عدی نیز به ترتیب سخنرانی کردند[۱۷۳].

و ابوموسی را از حکومت کوفه عزل نموده، قرظة بن کعب را جانشین او نمودند و حدود ده هزار نفر همراه امام حسن برای جنگ عازم شدند[۱۷۴].

این گونه یک عنصر فاسد، به حرکت علی(ع) برای جنگ با اصحاب جمل لطمه وارد ساخت تا این که حضرت افراد متعددی را به کوفه فرستاد، تا توانست شر او را برطرف کند و مردم را برای جنگ آماده نماید. این مرد راه باطل را برگزید و هیچ گونه توجهی به درخواست علی(ع) نکرد و تنها به عقیده باطل خود، نظر و توجه داشت و نمی‌دانست که قرآن می‌فرماید: اگر دو طایفه از مؤمنین با یکدیگر جنگ کردند، آنها را اصلاح دهید پس اگر یکی بر دیگری تجاوز کرد پس با متجاوز بجنگید تا به فرمان خدا بازگردد...﴿وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا...[۱۷۵] و نشستن در خانه و اعلام بی‌طرفی و بازداشتن مردم از جنگ، معنا و مفهومی ندارد.[۱۷۶]

ابوموسی و حکمیت

با این که ابوموسی از پیامبر روایتی نقل کرد که به او فرموده بود: اگر تو خواب باشی در فتنه، بهتر از آن است که نشسته باشی... و باز خود او کسی است که از پیامبر روایت کرده است که آن حضرت فرمودند: دو داور گمراهکننده در بنی اسرائیل بودند و به زودی در امت من هم دو حکم گمراه خواهد بود. گمراه است کسی که از آن دو پیروی کند.[۱۷۷]

و حتی حضرت به ابوموسی فرمود: مبادا تو یکی از آن دو باشی و او در پاسخ گفته است نخیر من نخواهم بود[۱۷۸].

با این حال وقتی او را به عنوان حکم انتخاب می‌کنند، می‌پذیرد و خودش را از فتنه کنار نمی‌کشد.

اینجا سؤالی به ذهن می‌رسد که چرا لشکریان امام علی(ع)، ابوموسی را نماینده خود قرار دادند؛ با این که او با حضرت مخالف بود و از جنگ کناره‌گیری کرد و حضرت، اشتر و ابن عباس را پیشنهاد کرده بود. در پاسخ باید گفت که سر منشأ آتش بس در جنگ صفین، اشعث و طرفداران او و قاریان قرآن بودند و استدلال آن‎ها این بود که:

  1. ابوموسی ما را از فتنه بر حذر داشته است. بنابراین چون آگاه به مسائل است، صلاحیت نمایندگی را دارد.
  2. آن طور که اشعث استدلال می‌کرد، او از یمن بود؛ زیرا اشعر طایفه‌ای از قبایل یمن می‌باشد. اشعث نیز از قبایل یمن بود و از این جهت بر ابوموسی تأکید داشت.
  3. از آن روی ابوموسی مورد قبول قاریان قرآن قرار گرفت و روی او تأکید داشتند که او یکی از بهترین قاریان قرآن، دارای صدایی خوش آهنگ و حنجره داوودی بود.

ابوهریره می‌گوید به ابوموسی نایی از نای‌های آل داوود داده شده بود و شبی که مشغول قرائت قرآن بود، زن‌های پیامبر حرکت می‌کردند و به آواز او گوش فرا می‌دادند[۱۷۹].

او از قضات و فقهای بنام و معروف بود[۱۸۰].

بالأخره اشعث بن قیس منافق می‌دانست که ابوموسی با علی(ع) مخالف است و آن گونه که معاویه می‌خواهد، عمل خواهد کرد و فریب عمرو بن عاص را خواهد خورد؛ زیرا او پیرمردی خرفت بود.

بعد از این که ابوموسی به عنوان نماینده لشکر علی(ع) تعیین شد، کسی را نزد او فرستادند؛ زیرا او از جنگ کناره گرفته، در عُرض بود. یکی از غلامان او آمد و گفت: مردم صلح کردند. گفت: سپاس خدای را که چنین شد. غلام گفت: مردم تو را حکم قرار داده‌اند. ابوموسی گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۱۸۱] و به اردوگاه آمد[۱۸۲].

اشتر نزد علی رفت و گفت: مرا در برابر عمرو عاص قرار بده که اگر او را ببینم بکشم. احنف بن قیس گفت: ای امیرمؤمنان! تو با هوشیارترین مردان روبه رو هستی؛ با همان کسی که در آغاز اسلام با رسول خدا(ص) جنگید. ابوموسی را من نیک می‌شناسم؛ نه قاطع است و نه دانا. در این مهم باید کسی انتخاب شود که با برگزیده آنان برابری کند. اگر مرا برگزینی، بهتر است؛ زیرا گره‌های کور آنان را می‌گشایم و گره‌هایی که به دست آنها گشوده شده باشد، دوباره گره می‌زنم. علی(ع) او را به مردم پیشنهاد کرد، ولی نپذیرفتند و گفتند: فقط ابوموسی را قبول داریم[۱۸۳].[۱۸۴]

قرارداد حکمیت

قرارداد حکمیت بین علی(ع) و معاویه نوشته شد و معاویه نپذیرفت که از علی به عنوان امیرالمؤمنین یاد شود. متن قرارداد این گونه است:

این نوشته‌ای است که بر اساس درخواست علی بن ابی طالب و معاویة بن ابی‌سفیان و هوادارانشان تهیه شده است تا کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) درباره اختلاف دو طرف داوری کند. بر مردم عراق و شیعیان غایب و حاضر علی است که به این حکم متعهد باشند. همچنین بر مردم شام و هواداران غایب و حاضر معاویه است که به اجرای این حکم تن دردهند. ما به حکم قرآن، خرسند و به اجرای اوامر آن ملزم هستیم. تنها قرآن است که قادر به حل اختلافات ماست و ما تمام قرآن را از آغاز تا انجام، داور اختلافات خود قرار دادهایم. هر آنچه را که زنده نگاه داشته است، زنده نگه می‌داریم و هر چیز را که می‌رانده می‌میرانیم. بر مبنای این حکم، هر دو طرف درگیر، درخواست حکمیت کرده‌اند. علی و شیعیانش، عبدالله بن قیس را به عنوان ناظر و داور قرار داده‌اند و معاویه و یارانش نیز عمرو عاص را ناظر و داور خود ساخته‌اند. از هر دو حکم پیمانی محکم گرفتند که قرآن را در این مهم، فرا روی خود قرار دهند و از آن به چیز دیگر رو نیاورند. اگر در قضیه حکمیت، رهنمودی از قرآن نیافتند، باید از سنت پیامبر استعانت جویند و نباید به خلاف و هواهای نفسانی و شبهات تکیه کنند.

عبدالله بن قیس و عمرو عاص، از علی و معاویه پیمان گرفته‌اند که به داوری دو حکم که بر مبنای قرآن و سنت پیامبر است، خرسند و مطیع باشند و آن را نقض نکنند. دو حکم تا وقتی که از حق تجاوز نکرده باشند، جان و مال و خانواده‌هایشان از هر گونه گزندی در امان است.

این پیمان را گروه زیادی از یاران علی(ع) و طرفداران معاویه امضا کرده‌اند که اسامی آنها ذکر شده است[۱۸۵].

اجرای حکمیت را به بعد از ماه رمضان موکول کردند و در صورتی که صلاح بدانند، قبل و یا بعد آن حکمیت را اجرا می‌کنند. تاریخ این پیمان این گونه است: این عهدنامه را عمیره[۱۸۶] در روز چهارشنبه هفدهم صفر سال سی و ششم هجری نوشت[۱۸۷].[۱۸۸]

گسیل نمایندگان علی(ع) و معاویه به دومة الجندل

امام علی(ع) بعد از امضای قرارداد، از صفین به کوفه بازگشت و زمانی که قرار بود حُکم حَکَمَین اعلام شود، آن حضرت چهارصد مرد به سرکردگی شریح بن هانی، به سوی معاویه گسیل داشت. عبدالله بن عباس را نیز برگزید که با آنان نماز گزارد و امور ایشان را اداره نماید. ابوموسی را نیز همراه آن‎ها فرستاد. معاویه نیز چهارصد تن تحت فرماندهی عمرو عاص گسیل داشت. هرگاه نامه‌ای از امام علی می‌رسید. کوفیان می‌آمدند و می‌‌گفتند: نامه چه بود؟ و چون ابن عباس آن را بنا به ضرورت، کتمان می‌داشت، اعتراض می‌کردند که از ما پنهان می‌داری! نامه درباره فلان موضوع است! ابن عباس کوفیان را به جهت این منش ناپسند، مورد نکوهش قرار داد[۱۸۹]. اما هرگاه نامه‌ای از طرف معاویه به عمرو عاص می‌رسید، هیچ کس نمی‌فهمید که معاویه در نامه چه نوشته است و مردم شام نیز از او نمی‌پرسیدند.

از این روی، ابن عباس می‌‌گفت: آخر مگر شما عقل ندارید! مگر نمی‌بینید فرستاده معاویه که می‌آید، هیچ کس نمی‌فهمد چه پیامی آورده است و صدایی از آنان شنیده نمی‌شود و شما هر روز پیش من می‌آیید و بیهوده گمان باطل می‌کنید[۱۹۰].[۱۹۱]

اعتراض به ابوموسی

هنگامی که ابوموسی آهنگ حرکت برای داوری کرد، شریح برخاست و دست او را گرفت و گفت: ای ابوموسی! تو در برابر کار بزرگی قرار گرفته‎‌ای. هر سخنی بگویی، هر چند که باطل باشد، مسئله ساز خواهد بود. بدان که اگر معاویه بر عراق چیره شود، آن را ویران میسازد و اگر علی بر شام غالب گردد، شامیان در امان خواهند بود.

ابوموسی گفت: سزاوار نیست کسانی که مرا متهم می‌سازند، به کاری بگمارند که باطل را از آنان دفع و حق را برای ایشان احیا کنم.

آخرین فردی که با ابوموسی وداع کرد، احنف بن قیس بود که او را اندرز داد و نصیحت نمود.

دو داور در دومَةُ الجَندَل به دیدار یکدیگر رفتند. معاویه گروهی را مانند عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و دیگر رجال قریش فراخواند و مغیره نیز از طائف به آنجا آمد.[۱۹۲]

گفت وگوی ابوموسی و عمروعاص

وقتی که این دو در کنار یکدیگر قرار گرفتند، عمرو گفت: آیا نمی‌دانی که عثمان مظلومانه کشته شده است؟ابوموسی گفت: چنین است.

عمرو گفت: گواهی بدهید. ای ابوموسی! چه چیز تو را از خون خواه عثمان - معاویه باز داشته است؛ در حالی که از خاندان قریش محسوب می‌شود؟ اگر بیم آن داری که مردم بگویند معاویه دارای سابقه در اسلام نیست، تو در این باره حجت داری. پس بگو من او را خونخواه عثمانی مظلوم یافته‌ام. همچنین او را مردی مدبر و سیاستمدار می‌شناسم. او برادر ام حبیبه همسر پیامبر(ص) است. او از اصحاب رسول است. اگر او به حکومت برسد. تو را تجلیلی بی‌مانند کند.

ابوموسی گفت: ای عمرو! از خدا پروا کن. بدان که معاویه مقام ارجمندی در اسلام ندارد. اگر معاویه دارای ارجمندی باشد، پس ابرهة بن صباح بدین مقام سزاوارتر است؛ زیرا اهل دین و فضیلت است. اگر من او را ارجمندترین فرد قریش بدانم، علی بن ابی طالب را برتر از او می‌شناسم. اما این کارگزار عثمان بوده است، باید بگویم که من مهاجران نخست را ترک نمی‌گویم که معاویه را به جای آنان برگمارم. اگر مایل باشی سنت عمر بن خطاب را زنده نگه می‌دارم.

عمرو عاص گفت: اگر می‌خواهی با فرزند عمر بیعت کنی، پس چرا با پسرم که به فضیلت و شایستگی او آگاهی، بیعت نمی‌کنی؟

ابو موسی گفت: فرزند تو مردی امین است، ولی در این فتنه دست داشته است.

عمرو گفت: این منصب شایسته کسی است که قاطع باشد و عبدالله بن عمر چنین نیست.

عبدالله بن زبیر که در مجلس حضور داشت، از عبدالله بن عمر خواست که به عمرو رشوه دهد تا خلافت را برای او تثبیت نماید. عبدالله گفت: سوگند به خدا تا جان دارم، به او باج نمی‌دهم[۱۹۳].[۱۹۴]

اعلام نظر حکمین (دو داور)

وقتی که عمروعاص و ابوموسی در دومة الجندل با هم دیدار کردند، عمرو همیشه سعی داشت که ابوموسی نخست سخن بگوید و به او گفت: تو جزو یاران پیامبر بودی و از من سال خورده‌تری و بدین شیوه، او را فریب می‌داد. عمرو به ابوموسی گفت: نظرم این است که آن دو را از منصب خلافت خلع کنیم، سپس مسئله را به شورای مسلمانان واگذار سازیم که هر کس را خواستند برگزینند. ابو موسی گفت: نظر درستی اظهار کردی.

هنگامی که مردم جمع شدند، ابوموسی به سخن ایستاد و گفت: نظر من و عمرو بر یک امر قرار گرفته است که امیدوارم کار این امت، اصلاح شود.

عمرو گفت: درست می‌گوید سپس گفت: ای ابوموسی! سخن بران. ابوموسی خواست سخن آغاز کند که ابن عباس به او گفت: وای بر تو! او قصد فریب تو را دارد. اگر بر یک امر توافق کرده‎‌اید، بگذار نخست او سخن آغاز کند؛ زیرا عمرو مردی غدار و فریبکار است. گمان ندارم به عهدی که با تو کرده، وفا کند.

ابوموسی که مرد کودن و خرفتی بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس پیش رفت و گفت: ما به کار این امت نگریستیم و دریافتیم که هیچ چیز بیش از وحدت نظر نمی‌تواند نابسامانی آن را اصلاح کند. از این روی من و همتایم، عمرو، توافق کردیم که علی و معاویه را عزل کنیم و تعیین تکلیف این امر را به مشورت مسلمانان بگذاریم تا هر کسی را دوست داشتند، انتخاب کنند. من علی و معاویه را خلع کردم، اکنون این امر را به شما واگذار کردم تا فرد شایسته‌ای را برگزینید.

ابوموسی بعد از اتمام سخنان خود در گوشه‌ای نشست.

عمرو برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: این شخص سخنانی گفت و شما آن را شنیدید. او مولای خود علی را از خلافت عزل کرد. اینک من، همانند او، علی را خلع می‌کنم، ولی مولایم، معاویه را به این منصب می‌گمارم؛ زیرا او کارگزار عثمان و خونخواه او و سزاوارترین مردم به این مقام است.

ابوموسی وقتی که سخنان عمرو را شنید، گفت: خدا ناکامت کند! غدر و ترفند به کار گرفتی. مثل تو مثل سگ است که اگر به او حمله کنی، حمله می‌کند و اگر او را رها کنی، باز هم حمله می‌نماید. عمرو هم گفت: تو مانند چهار پایی هستی که کتاب‌ها را حمل می‌کند.

شریح بن هانی با تازیانه بر عمروعاص یورش برد و بلافاصله فرزند عمرو، به دفاع از پدر پرداخت. شریح گفت: ای کاش به جای تازیانه با شمشیر بر او می‌نواختم. من از این کار، بیش از هر چیز پشیمان هستم.

ابوموسی سوار بر ناقه‌اش شد و راه مکه را در پیش گرفت. ابن عباس گفت: زشت باد چهره ابوموسی که او را از نیرنگ عمرو آگاه ساختم، ولی نیندیشید! ابوموسی گفت با این که ابن عباس مرا از غدر و خُدعه عمرو با خبر کرد، باز به او اطمینان کردم و پنداشتم او چیزی را مهم‌تر از مصالح امت نمی‌شناسد.

سپس عمرو و مردم شام به سوی معاویه رفتند و با او بر امر خلافت بیعت کردند[۱۹۵].

بدین گونه ابوموسی با کار و خیانت خود، خون شهیدانی همچون عمار یاسر را پایمال کرد و با این رأی خود آن مردم ناآگاه را بر ضد علی(ع) شوراند تا آنجا که علی را کافر دانستند. آری، جنگی که در آن هفتصد تا هزار نفر از یاران خاص علی و بیست و پنج هزار تن از مردم عراق و چهل و پنج هزار تن از شامیان کشته شدند، این گونه به نفع معاویه خاتمه یافت[۱۹۶].

حضرت علی در نماز، این گونه آنها را لعن میکرد: بارالها! اولاً معاویه، ثانیاً عمرو، ثالثاً ابو اعور سلمی و رابعاً ابوموسی اشعری را لعن نما[۱۹۷]!

یا حضرت پس از نماز صبح و مغرب می‌فرمود: پروردگارا! معاویه، عمرو، ابوموسی، حبیب بن مسلمه، ضحاک بن قیس، ولید بن عقبه و عبد الرحمان بن خالد بن ولید را لعن نما! وقتی معاویه این سخنان را شنید، در قنوت نماز، علی، ابن عباس، قیس بن سعد، اشتر و حسن و حسین را لعن کرد[۱۹۸].

وقتی که ابوموسی در مکه، متوجه لعن علی(ع) گردید، طی نامه‌ای به او نوشت: به من خبر رسیده است که تو مرا لعن می‌کنی و مردم جاهل، پشت سر تو آمین می‌گویند و من همان سخن موسی را می‌گویم: پروردگارا! به خاطر آنچه به من دادی، شکر می‌کنم. پس هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود[۱۹۹].

این عاقبت ابو موسی اشعری منافق و نادان است! باید دانست که ابوموسی در یاری و حمایت از علی(ع) کوتاهی می‌کرد و به گفته خودش از فتنه می‌هراسید، اما زمانی که بعد از شهادت علی(ع) معاویه به نخیله آمد، ابوبکره از بصره، ابوهریره از حجاز، مغیرة بن شعبه از طائف و عبدالله بن قیس اشعری از مکه به دیدار او شتافتند. ابوموسی در حالی بر معاویه وارد شد که جامه‌ای سیاه بر تن، کلاه سیاه بر سر و عصای سیاه به دست داشت و گفت: درود بر تو ای امیرالمؤمنین و معاویه جواب او را داد[۲۰۰].

حضرت علی(ع) نامه ۷۸ نهج البلاغه را در خصوص تحکیم به ابوموسی نوشته است و او در سال ۴۲ یا ۴۴ یا ۵۰ یا ۵۲ در کوفه یا مکه از دنیا رفت[۲۰۱].[۲۰۲]

ابوموسی اشعری[۲۰۳]

او عبدالله قیس بن سلیم بن حضار بن عامر بن بکر بن عامر بن عذر بن وائل بن جماهر بن اشعری، و کنیه او ابوموسی بود. او از جمله افرادی بود که هم به کنیه و هم به اسم مشهور بوده است، از مردم یمن و از قبیله اشعریان. مادر او ظبیه دختر وهب بن عک بود. او هنگام ورود به هم‌پیمان سعید بن عاص شد و سپس اسلام آورد. در هجرت او به حبشه اختلاف است گروهی معتقداند که او پس از اسلام آوردن به حبشه هجرت کرده است و بعد از فتح خیبر به همراه جعفر بن ابی‌طالب به مدینه بازگشت و از غنائم جنگ خیبر بهره‌مند شد؛ ولی گروهی از جمله ابن‌اسحاق و واقدی بر این عقیده هستند که او بعد از قبول اسلام به سوی قوم خویش بازگشت و به حبشه مهاجرت نکرد. او بسیار لاغر و نحیف بوده است و قد کوتاهی داشته است و با صوت بسیار زیبایی قرآن می‌خوانده است. مرگ او را در ۶۳ سالگی و در مکه یا کوفه گفته‌اند[۲۰۴]؛ ولی در سال مرگ او تشکیک کرده‌اند. به‌طوری‌که آن را از سال ۴۲ تا ۵۳ هجری را ذکر کرده‌اند.

برخی دیگر از مورخان نوشته‌اند پس از آن‌که عمر از نامه ابوبکره اطلاع یافت؛ ابوموسی اشعری را به طرف بصره روان کرد و به او متذکر شد که به جایی می‌روی که شیطان در بین مردم رسوخ کرده است. پس به آنچه شناخت پیدا کردی پای‌بند باش تا خدا کار تو را دگرگون نکند. ابوموسی از عمر در خواست کرد چند تن از اصحاب پیامبر(ص) را با او همراه نماید تا در زمان سختی از آنان کمک بگیرد. و این تعبیر را به کار برد که یاران پیامبر(ص) به‌سانِ نمک در طعام هستند. پس عمر به او اجازه داد هرکسی را که می‌خواهد با خود همراه کند. ابوموسی ۲۹ تن از اصحاب را که انس بن مالک و هشام بن عامر و براء بن مالک جزء آنان بودند، با خود همراه کرد و به طرف بصره حرکت کرد. ابوموسی پس از ورود به بصره، نامه عزل مغیره را که عمر به مختصرترین حالت نوشته بود، به او داد و نامه عمر را که برای مردم بصره نوشته بود بر ایشان خواند: «ابوموسی را به امارت شما فرستادم که حق ضعیف را از قوی بگیرد و همراه شما با دشمن پیکار کند و غنیمت شما را بشمارد و میانتان قسمت کند و راه‌هایتان را پاک نماید»[۲۰۵]. بدین ترتیب ابوموسی در سال هفده هجری به جای مغیرة بن شعبه به حکومت بصره رسید و در بدو ورود به بصره، چون عقل و ادب زیاد بن عبید را که پیشتر با مغیره همکاری می‌کرد، دیده بود، او را به عنوان دبیر خود انتخاب کرد[۲۰۶].[۲۰۷]

ابوموسی اشعری

نام ابوموسی اشعری، عبدالله بن قیس است. در زندگی او نقاط تیره و لکه‌های ننگینی وجود دارد که با وجود این رسوایی‌ها نه تنها نمی‌توان وی را مفسر دانست و به آراء و اقوالش اعتماد کرد بلکه حتی نمی‌توان او را مسلمان نامید. ابوموسی از افرادی است که به ترور پیغمبر اکرم(ص) مبادرت ورزیدند و مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفتند. عده‌ای از مهاجرین نقشۀ ترور پیامبر اکرم(ص) را در سر می‌پروراندند. از این‌رو پس از جنگ تبوک و در مسیر بازگشت تصمیم گرفتند که نقشه خود را عملی سازند. آنها چنین برنامه‌ریزی کرده بودند که شب هنگام شتر رسول الله(ص) را در کنار دره‌ای رم دهند و موجب سقوط خاتم الانبیاء(ص) به دره شوند.

در مسیر بازگشت از جنگ تبوک رسول خدا(ص) سوار بر شتر بودند. عمار بن یاسر و حذیفة بن یمان نیز ملازم رکاب پیامبر اکرم(ص) بودند. عمار بن یاسر پیشاپیش شتر رسول خدا(ص) حرکت می‌کرد و افسار شتر را به دست گرفته بود. وی قائد بود و ضمن هدایت شتر مراقب اوضاع هم بود. حذیفة بن یمان نیز سائق بود و شتر را به حرکت وامی داشت. به هنگام شب وقتی رسول خدا(ص) از کنار دره عبور می‌کرد تعدادی از منافقان اقدام به رم دادن شتر پیامبر(ص) کردند. حذیفه و عمار با تلاش فراوان شتر را مهار کردند و منافقان از مقصود خویش ناکام شدند. حذیفه تک تک منافقان را شناسایی کرد اما به امر رسول خدا(ص) این سر را نهان ساخت. این شب به «لیلة الجمل» معروف شد و رسول خدا(ص) در آن شب منافقانی را که قصد ترور ایشان را داشتند، لعن کرد[۲۰۸]. بنابر روایت ابن عساکر از عمار بن یاسر، ابوموسی اشعری یکی از این منافقان بوده است. بنابراین روایت بین عمار و ابوموسی مشاجره‌ای رخ داد و عمار با یادآوری لعن ابوموسی از سوی رسول خدا(ص) از او برائت جست. راوی می‌گوید: کنت جالسا مع عمار. فجاء أبو موسی، فقال: مالی ولک قال: ألست أخاک؟ قال: ما أدری إلاأنی سمعت رسول الله(ص) یلعنک لیلة الجمل، قال أبو موسی، إنه قد استغفر لی. قال عمار. قد شهدت اللعن و لم أشهد الاستغفار[۲۰۹]؛ من کنار عمار نشسته بودم، ابوموسی آمد. عمار گفت: چه رابطه و تناسبی میان من و تو هست؟ ابوموسی گفت: آیا من برادر تو نیستم؟ عمار گفت: من نمی‌دانم جز این که از رسول خدا(ص) شنیدم در «لیلة الجمل» تو را لعن کرد. ابوموسی گفت: پیامبر(ص) بعدها برای من استغفار کرد. عمار گفت: من شاهد لعن ایشان بودم اما استغفار رسول خدا(ص) را نشنیدم. پس روشن شد که ابوموسی اشعری در زمرۀ منافقان و جزء مجریان طرح ترور رسول خدا(ص) بوده است. به همین دلیل مورد لعن رسول خدا(ص) قرار گرفته است. براساس روایت فوق خود ابوموسی نیز به این امر معترف بوده است. اما در مقابل عمار ادعا می‌کند که پشیمان شده و پیامبر اکرم(ص) نیز بر او استغفار کرده است. عمار بن یاسر این ادعای او را نپذیرفته است.

برخی از اهل سنت برای سرپوش نهادن بر این رسوایی تلاش کرده‌اند در سند این روایت خدشه کنند؛ لذا جریان مشاجرۀ عمار بن یاسر با ابوموسی اشعری موجب بروز اختلاف در میان عالمان سنی شده است. برخی در یکی از رجال سند خدشه می‌کنند و برخی همه روات این حدیث را توثیق می‌کنند. از نظر جلال الدین سیوطی و ابن حجر عسقلانی راویان حدیث فوق ثقه هستند[۲۱۰]. در نتیجه از نظر ایشان این حدیث معتبر است. بنابراین باید از عالمان سنی از جمله سیوطی و ابن حجر عسقلانی سؤال کرد:

  1. آیا کسی که در اجرای طرح ترور رسول خدا(ص) شرکت داشته است. می‌تواند مفسر قرآن باشد؟!
  2. آیا نقل تفسیر از کسی که مورد لعن پیامبر اکرم(ص) قرار گرفته، صحیح است؟!
  3. آیا می‌توان به نقل کسی که جزء منافقان به شمار می‌رفته است، اعتماد کرد؟!
  4. آیا چنین کسی شایسته مرجعیت در تفسیر قرآن، نقل روایت و نظریه پردازی در علوم دینی است؟!
  5. واقعاً ترور رسول خدا(ص) را چگونه می‌توان توجیه کرد؟!

اگر این توطئه نسبت به جان امیرالمؤمنین(ع) بود، اهل سنت آن را نتیجۀ اجتهاد و تکلیف شرعی وی می‌شمردند چنان که اقدام ابن ملجم را اقتضای اجتهاد وی معرفی کرده‌اند[۲۱۱]. اما توطئه برای ترور رسول خدا(ص) را چگونه توجیه می‌کنند؟ و این موضوع با ادعای عدالت همۀ صحابه چگونه سازگار می‌شود؟ نکته دیگر در زندگی ننگین ابوموسی، دشمنی وی با امیرالمؤمنین(ع) و جریان حکمیت است. وی یکی از منافقان بوده و لذا طبیعی است که بغض امیرالمؤمنین(ع) را در دل داشته باشد. نتیجۀ این بغض و کینه سرانجام در جنگ جمل و در قضیۀ حکمیت جنگ صفین نمایان گردید. ابن عبدالبر در شرح حال ابوموسی اشعری می‌نویسد: وکان أبو موسی منحرفا عن علی[۲۱۲]؛ ابوموسی همواره از علی روی گردان بود.

و در جایی دیگر می‌افزاید: فلم یزل واجدا[۲۱۳] منها علی علی، حتی جاء منه ما قال حذیفة. فقد روی فیه لحذیفة کلام کرهت ذکره[۲۱۴] والله یغفر له. ثم کان من أمره یوم الحکمین ما کان[۲۱۵]؛ ابوموسی از علی(ع) خشمگین بود تا آن چه حذیفه می‌گوید از او سر زد پس حذیفه مطلبی را روایت می‌کند که خوش ندارم آن را ذکر کنم خداوند او را بیامرزد. سپس در روز حکمین اقدام به آن کار کرد.

ابوموسی اشعری در زمان عثمان والی کوفه بود. پس از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی را از ولایت کوفه عزل نکرد. در جریان جنگ جمل امیرالمؤمنین(ع) از ابوموسی خواست تا مردم را برای شرکت در جنگ دعوت کند، اما ابوموسی از این دستور سرپیچی و مردم را از شرکت در جنگ نهی کرد. این سرکشی موجب عزل ابوموسی از ولایت کوفه شد. حاکم نیشابوری در مستدرک می‌نویسد: لما قتل عثمان وبویع علی(ع) خطب أبو موسی وهو علی الکوفة، فنهی الناس عن القتال والدخول فی الفتنة فعزله علی عن الکوفة[۲۱۶]؛ وقتی عثمان کشته شد و مردم با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند ابوموسی که والی کوفه بود بر مردم خطبه خواند و آنها را از جنگ و داخل شدن در فتنه نهی کرد. پس امیرالمؤمنین(ع) او را از ولایت کوفه عزل کرد.

ابن حجر عسقلانی می‌گوید: فاستشار أبو موسی السائب بن مالک الأشعری فقال: إتبع ما أمرک به. قال أبو موسی: إنی لا أری ذلک، وأخذ فی تخذیل الناس عن النهوض[۲۱۷]؛ ابوموسی با سائب بن مالک اشعری مشورت کرد او گفت: از آن چه به تو امر شده تبعیت کن. ابوموسی گفت: نظر من چنین نیست و مانع حرکت مردم به سوی امیرالمؤمنین(ع) شد. بر اساس نقل بخاری، وقتی امیرالمؤمنین(ع) از واکنش ابوموسی آگاه شد، حضرت امام حسن مجتبی(ع) و عمار بن یاسر را به کوفه فرستاد. در کوفه جلسه‌ای با حضور ابوموسی و سران قوم تشکیل شد. در این جلسه ابوموسی رو به عمار کرد و گفت. این اقدام تو بدترین کاری است که از تو سرمی زند، چرا در این امور دخالت می‌کنی؟[۲۱۸]. ابن قتیبه هم می‌نویسد: ثم خرج أبو موسی فصعد المنبر ثم قال: أیها الناس، إن أصحاب رسول الله(ص) الذین صحبوه فی المواطن أعلم بالله ورسوله ممن لم یصحبه، وإن لکم حقا علی أؤدیه إلیکم: ان هذه الفتنة النائم فیها خیر من الیقظان، والقاعد خیر من القائم، والقائم فیها خیر من الساعی، والساعی خیر من الراکب، فاغمدوا سیوفکم حتی تنجلی هذه الفتنة[۲۱۹]؛ سپس ابو موسی خارج شد و بالای منبر رفت و گفت: ای مردم اصحاب رسول خدا(ص) که در مواضع بسیاری همراه او بودند نسبت به کسانی که ایشان را همراهی نکرده‌اند به خدا و رسولش عالمترند و همانا شما بر من حقی دارید که آن را برای شما ادا می‌کنم. این فتنه‌ای است که شخص در خواب بهتر از شخص بیدار است، نشسته بهتر از ایستاده، ایستاده بهتر از حرکت کننده و حرکت کننده بهتر از سواره است. پس شمشیرهایتان را غلاف کنید تا این فتنه فروکش کند.

این مطلب به عنوان حدیثی از ابوموسی نقل شده است و به روشنی با حدیث پیامبر اکرم(ص) مخالفت دارد، آنجا که ابوایوب انصاری می‌گوید: أمر رسول الله(ص) علی بن أبی طالب بقتال الناکثین والقاسطین و المارقین[۲۲۰]؛ رسول خدا به علی بن ابی طالب(ع) امر نمود تا با ناکثین، قاسطین و مارقین بجنگد. این جنگ‌ها حجت را بر مخالفان تمام و مردم را به حقانیت امیرالمؤمنین(ع) متذکر ساخت[۲۲۱]؛ زیرا مقابله آن حضرت با معاویه و طلحه و زبیر و اهل نهروان به امر رسول الله بوده و شهادت عمار بن یاسر در جنگ صفین قرینۀ دیگری بر باطل بودن و رسوایی معاویه و اتباع او بود؛ چراکه رسول خدا(ص) در مورد او فرموده بود: «یَا عَمَّارِ بْنِ يَاسِرٍ، تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»[۲۲۲]؛ ای عمار، تو را گروه سرکش و ستمکار خواهند کشت.

بنابراین، جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) و حقانیت ایشان در این جنگ‌ها پیشتر از سوی رسول خدا(ص) اخبار شده بود. در نتیجه اقدام ابوموسی به نهی مردم از یاری امیرالمؤمنین(ع) و فتنه خواندن جهاد در رکاب ایشان حاکی از عدم ایمان و نفاق ابوموسی است[۲۲۳] علاوه بر این که بر اساس احادیث صحیح فراوان و بلکه متواتر، رسول خدا امیرالمؤمنین را میزان حق و مرز میان ایمان و کفر و نفاق معرفی کرده است[۲۲۴] نشانۀ نفاق ابوموسی است.

چنان که پیشتر اشاره شد، ابوموسی اشعری از پرچمداران مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) بود و آخر الامر در قضیه حکمیت خیانتش را آشکار ساخت. در جنگ صفین علی‌رغم قریب الوقوع بودن پیروزی لشکر امیرالمؤمنین آن حضرت با اصرار، اعمال فشار و تهدید برخی از لشکریان خویش مجبور به توقف جنگ و پذیرش حکمیت شد. امیرالمؤمنین(ع)، ابن عباس را به عنوان نمایندۀ خود معرفی کرد، اما با مخالفت شدید منافقان لشکریانش روبرو گردید، و سرانجام منافقان لشکر امیرالمؤمنین(ع) ابوموسی اشعری را به ایشان تحمیل کردند. عمرو بن عاص هم به عنوان نماینده معاویه معرفی شد. عمرو بن عاص به ابوموسی گفت: با معاویه بیعت کن تا غائله ختم شود، ابوموسی نپذیرفت. عمرو گفت: من معاویه را عزل می‌کنم، تو نیز علی را عزل کن. سپس پسرم عبدالله را به عنوان خلیفۀ مسلمین معرفی می‌کنیم! این پیشنهاد نیز از سوی ابوموسی رد شد. ابوموسی پیشنهاد کرد که پس از عزل علی و معاویه، عبدالله بن عمر بن خطاب را خلیفه مسلمین معرفی می‌کنیم! ابن قتیبه ضمن روایت خطبۀ ابوموسی از او چنین نقل می‌کند: إنی رأیت وعمرا أن نخلع علیا ومعاویة ونجعلها لعبد الله بن عمر![۲۲۵]؛ همانا من و عمرو عاص تصمیم گرفتیم که علی(ع) و معاویه را از خلافت برکنار کنیم و آن را برای عبدالله بن عمر قرار دهیم.

پس از این خیانت، امیرالمؤمنین(ع) رسما در قنوت نماز ابوموسی اشعری را لعن و نفرین می‌کرد. ابن ابی شیبه - استاد بخاری - روایت کرده است که امیرالمؤمنین(ع) افرادی از جمله ابوموسی اشعری را در قنوت نماز نفرین می‌کرد[۲۲۶]. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: وکان علی(ع) یقنت فی صلاة الفجر وفی صلاة المغرب ویلعن معاویة، وعمرا... وأبا موسی الأشعری و...[۲۲۷]؛ و امیرالمؤمنین(ع) در قنوت نماز صبح و نماز مغرب معاویه، عمرو... و أبوموسی اشعری را لعن می‌کرد.[۲۲۸]

منابع

پانویس

  1. معجم الرجال: ج۲۲، ص۶۰، ر۱۴۸۵۱
  2. الفقیه جلد ۴ حدیث ۴۴۷؛ التهذیب جلد ۱٠ حدیث ۱۱۶۸
  3. الفقیه جلد ۴ حدیث ۴۴۷؛ التهذیب جلد ۱٠ حدیث ۱۱۶۸
  4. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸؛ ج۴، ص۱۷۶۲؛ أسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.
  5. جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹۷؛ الانساب، سمعانی، ص۱۷۶ و ۲۶۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۸۰؛ ج۴، ص۱۷۶۴؛ موسوعة طبقات الفقهاء، سبحانی، ج۱، ص۱۸۱.
  6. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  7. ابن سعد، ج۴، ص۸۶.
  8. ابن سعد، ج۴، ص۸۰؛ عبدالرزاق صنعانی، ج۲، ص۴۸۵.
  9. ابن سعد، ج۴، ص۸۱؛ و ر. ک: ابن ابی شیبه، ج۷، ص۱۵۴.
  10. ابن سعد، ج۴، ص۸۱؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۵۰. این گزارش برای زنان خود ابوموسی نیز نقل شده است: ابن عساکر، ج۳۲، ص۸۴.
  11. ابن سعد، ج۴، ص۸۰.
  12. ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۳. در این گزارش، احتمال جابه جا شدن نام پیامبر خدا (ص) با امام علی (ع) وجود دارد.
  13. فسوی، ج۲، ص۷۷۱.
  14. صدوق، ص۴۹۹؛ و ر. ک: طبری شیعی، ص۱۵۷؛ بیاضی، ج۳، ص۲۴۷. برای اطلاع از نقل دیگری از این خبر که در آن تصریحی به نفاق ابوموسی نشده، ر. ک: ابن ابی شیبه، ج۸، ص۵۸۸.
  15. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  16. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱.
  17. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۲۶۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۳.
  18. ابن سعد، ج۴، ص۷۹.
  19. ابن سعد، ج۴، ص۷۹.
  20. دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۲۴۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۷۶۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷.
  21. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  22. ابن عساکر، ج۳۲، ص۳۵.
  23. واقدی، ج۱، ص۴ و ۳۹۵.
  24. ابن هشام، ج۴، ص۹۶ و ۱۰۰.
  25. واقدی، ج۳، ص۹۱۶.
  26. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  27. پادشاه فقیر، میثاق امیر فجر، ص۲۰۲.
  28. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۳۱.
  29. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۳۳۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۲.
  30. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۲۲۳؛ ج۲۸، ص۱۰۰؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۵۵۹؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۴.
  31. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷.
  32. ابن سعد، ج۴، ص۸۲.
  33. ابن سعد، ج۴، ص۸۲.
  34. ابن سعد، ج۴، ص۸۳.
  35. ابن سعد، ج۴، ص۸۳؛ بغوی، ج۴، ص۴۴؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۰.
  36. ابن سعد، ج۴، ص۸۵؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۹۰.
  37. ابن سعد، ج۴، ص۸۵؛ برجلانی، ص۴۴.
  38. ابن سعد، ج۴، ص۸۳.
  39. ابن سعد، ج۴، ص۸۳.
  40. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  41. ابن سعد، ج۴، ص۸۵.
  42. بلاذری، انساب، ج۱۰، ص۳۸۹؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۷۱.
  43. ابونعیم، ج۴، ص۱۷۵۱؛ ابن عساکر، ج۳۲، ص۶۳.
  44. أبونعیم، ج۴، ص۱۷۵۱.
  45. یعقوبی، ج۲، ص۱۲۲، ۱۶۱ و ۱۷۷.
  46. بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۲۱۴.
  47. ابن شبه، ج۳، ص۹۹۸؛ و ر. ک: سجستانی، ص۷۰.
  48. ابن سعد، ج۴، ص۸۴؛ بستوی، ج۴، ص۴۳.
  49. فسوی، ج۲، ص۵۴۷.
  50. بلاذری، انساب، ج۱۱، ص۲۱۳.
  51. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  52. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.
  53. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.
  54. "و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله......"، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.
  55. صاحب البرنس الاسود
  56. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.
  57. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
  58. از هجرت تا رحلت، علی اکبر قرشی، غزوه طائف.
  59. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷.
  60. ابن سعد، ج۴، ص۸۱.
  61. واقدی، ج۳، ص۹۵۹.
  62. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۶۱؛ ابن حبیب بغدادی، ص۱۲۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۸۳؛ ابن اثیر، ج۳، ص۳۶۵.
  63. طبری، ج۳، ص۲۲۸.
  64. ابن اثیر، ج۳، ص۳۶۵.
  65. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۳؛ بلاذری، فتوح، ج۲، ص۴۲۲.
  66. ابن سعد، ج۴، ص۸۱.
  67. دینوری، ص۱۱۸.
  68. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۴.
  69. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۹۶.
  70. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۰۲.
  71. دینوری، ص۱۳۲.
  72. ابن سعد، ج۴، ص۸۲: خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۷.
  73. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۳؛ ابن قتیبه، معارف، ص۱۹۴.
  74. بلاذری، فتوح، ج۲، ص۳۸۵.
  75. طبری، ج۴، ص۱۶۵.
  76. ابن سعد، ج۴، ص۸۱.
  77. ابن سعد، ج۴، ص۸۱.
  78. ابن سعد، ج۴، ص۸۲.
  79. سلیم، ج۲، ص۷۴۳.
  80. احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۹۱.
  81. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۳.
  82. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۴.
  83. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۱۶.
  84. ابن سعد، ج۴، ص۸۳.
  85. برای اطلاع از برخی اعتراض‌ها به عملکرد وی نزد عمر، ر. ک: ابن شبه، ج۳، ص۸۰۹.
  86. ابن سعد، ج۴، ص۸۴.
  87. ر. ک: طبری، ج۱۱، ص۵۳۳.
  88. ابن سعد، ج۶، ص۹۵؛ بلاذری، انساب، ج۴، ص۳۶.
  89. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۲۴.
  90. مادلونگ، ص۱۴۵.
  91. ابن شبه، ج۴، ص۱۲۴۲.
  92. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  93. الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۰۷؛ موسوعة طبقات الفقهاء، شیخ جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۲.
  94. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۰۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۲۶.
  95. التنبیه والاشراف، مسعودی، ص۲۵۲؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۳۲.
  96. تاریخ خلیفة بن خیاط، ابن خیاط، ص۲۵.
  97. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۱؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  98. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۵، ص۱۸۷۹-۲۰۸۶؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۵۸ و ۸۶۲؛ تاریخ مختصر الدول، ابن العبری (ترجمه: آیتی)، ص۱۳۹-۱۴۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۱۸۱ (با اندکی تصرف).
  99. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۴.
  100. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۰، ص۱۴.
  101. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۹۲؛ الاخبار الطوال، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۸۱؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۹-۱۴.
  102. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۶۸-۸۶؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۲-۱۳.
  103. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.
  104. الاخبار الطوال، دینوری، ص۸۵؛ الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۴؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۰-۲۳۸؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۸۸؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۸۵.
  105. الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۶.
  106. الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۶.
  107. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت - خلیلی)، ج۹، ص۳۸۰؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۳۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۲، ص۸۹-۹۰.
  108. تاریخ اسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۴۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۸، ص۳۴-۳۵.
  109. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۶.
  110. ر. ک: وقعة صفین، ص۴۹۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳ ص۳۵.
  111. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳.
  112. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۸.
  113. تفصیل این داستان و حذف کلمه «امیرالمؤمنین» از پیمان صلح، در شرح حال احنف بن قیس و اشعث بن قیس آمده، مراجعه نمایید.
  114. ر. ک: وقعة صفین، ص۵۱۰ و ۵۱۱ و تاریخ طبری، ج۵، ص۵۸ و ۵۹.
  115. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۳-۱۳۴.
  116. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۰؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۴۷.
  117. الامامة و السیاسه، دینوری، ج۱، ص۱۱۳.
  118. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۲، ص۹۸.
  119. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۱۸.
  120. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۴۰.
  121. «و آنکه به ستم کشته شود برای وارث او حقّی نهاده‌ایم» سوره اسراء، آیه ۳۳.
  122. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۳۴-۷۵۷؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۲۳۴؛ الأخبار الطوال، دینوری، ص۲۱۰؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۶، ص۲۵۸۷؛ مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۱، ص۷۵۸؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۸۶؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۳، ص۵۵۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۳۰۰؛ موسوعة طبقات الفقهاء، جعفر سبحانی، ج۱، ص۱۸۳.
  123. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۲۴؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۲۶.
  124. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۷۶۶؛ ریحانة الادب، مدرس تبریزی، ج۱، ص۱۳۱؛ تاریخ گزیده، مستوفی، ص۱۹۵.
  125. شب عقبه شبی است که پس از آنکه پیامبر (ص)، علی (ع) را در غدیر خم به امامت منصوب فرمود، عده‌ای هم قسم شدند که در گردنه‌ای پنهان شده و شتر حضرت را رم دهند تا از بین برود و نتواند در مدینه خلافت را تثبیت کند.
  126. الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۸۱-۱۸۲.
  127. مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۹۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۳، ص۳۱۱؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۵۶۰؛ محمد و زمامداران، صابری همدانی، ص۲۰۹.
  128. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۲۴.
  129. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۴، ص۱۱۱-۱۱۳.
  130. نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۲۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۵۳۳-۵۳۸.
  131. ابن سعد، ج۴، ص۸۶.
  132. بلاذری، انساب، ج۱، ص۲۲۹.
  133. خلیفة بن خیاط، الطبقات، ص۱۲۶.
  134. طبری، ج۵، ص۲۴۰.
  135. ابن سعد، ج۴، ص۸۷؛ ابن عبدالبر، ج۴، ص۳۲۷؛ ابن اثیر، ج۶، ص۳۰۰.
  136. ابن عبد البر، ج۴، ص۳۲۷.
  137. بلاذری، انساب، ج۵، ص۲۸۹.
  138. ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۴.
  139. ابن حبیب بغدادی، ص۴۳۹؛ بلاذری، انساب، ج۴، ص۳۶؛ ابن قتیبه، معارف، ص۱۲۱؛ ابونعیم، ج۴، ص۱۷۴۹.
  140. ابن سعد، ج۶، ص۹۵ و ۳۷۸.
  141. احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۹۱-۴۱۹.
  142. داداش نژاد، منصور، مقاله «ابومنیب کلبی»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص:۵۳۳-۵۳۸؛ نعمتی، جواد، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۲۲۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.
  143. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴.
  144. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰؛ امینی، الغدیر، ج۸، ص۸۶.
  145. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.
  146. فِنسِنک، مفتاح کنوزالسنه، ص۱۹.
  147. رسول خدا(ص) اسامی منافقین را به حذیفه گفته بود و از این روی، او تمام آن‎ها را می‌شناخت.
  148. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴؛ شیرازی، درجات الرفیعه فی طبقات الشیعه، ص۲۸۶.
  149. خصال، ص۵۷۵.
  150. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 166 - 168.
  151. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۱۳.
  152. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 168.
  153. «وَ اللَّهِ مَا كَانَ عِنْدِي مُؤْتَمَناً وَ لَا نَاصِحاً وَ لَقَدْ كَانَ الَّذِينَ تَقَدَّمُونِي اسْتَوْلَوْا عَلَى مَوَدَّتِهِ وَ وَلَّوْهُ وَ سَلَّطُوهُ بِالْإِمْرَةِ عَلَى النَّاسِ وَ لَقَدْ أَرَدْتُ عَزْلَهُ فَسَأَلَنِيَ الْأَشْتَرُ فِيهِ وَ أَنْ أُقِرَّهُ فَأَقْرَرْتُهُ عَلَى كُرْهٍ مِنِّي لَهُ وَ تَحَمَّلْتُ عَلَى صَرْفِهِ مِنْ بَعْدُ»؛ شیخ مفید، امالی، ص۲۹۵؛ محمودی، نهج السعاده، ج۱، ص۲۷۵؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۱۰۱.
  154. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 16 - 21.
  155. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۱، ص۸۳۱؛ صبحی صالح، ص۳۶۳.
  156. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 170 - 171.
  157. «مِن عَبْدِ اللَّه عليّ أمِيرِالمُؤمِنِينَ إلى عَبْدِ اللَّهِ بنِ قَيْس. أَمَّا بَعدُ، فإنِّي قَدْ بَعَثْتُ إليْكَ هاشِمَ بْنَ عُتْبَةَ، لِتُشْخِصَ إليَّ مَن قِبَلَكَ مِنَ المُسلِمينَ، لِيَتَوجَّهُوا إلى قَوْمٍ نَكَثُوا بَيْعَتي، وَقَتَلُوا شِيْعَتِي، وَأحْدَثُوا في الإسْلامِ هَذا الحَدَثَ العَظيمَ، فأشْخِصْ بالنَّاسِ إليَّ مَعَهُ حيْنَ يَقْدِمُ عَلَيْكَ، فإنِّي لمْ أُولِّكَ المِصرَ الَّذِي أنْتَ فيهِ، وَلَمْ أُقِرَّكَ عَلَيْهِ، إلَّالِتَكونَ مِن أعوانِي على الحقِّ، وأنْصارِي علَى هذا الأمرِ، والسَّلامُ»
  158. حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۴۶؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸۵.
  159. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹.
  160. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 171 - 173.
  161. ر.ک: بحارالأنوار، ج۳۲، ص۹۱.
  162. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى عَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْسٍ أَمَّا بَعْدُ يَا ابْنَ الْحَائِكِ يَا عَاضَّ أَيْرِ أَبِيهِ فَوَ اللَّهِ إِنْ كُنْتُ لَأَرَى أَنَّ بَعْدَكَ مِنْ هَذَا الْأَمْرِ الَّذِي لَمْ يَجْعَلْكَ اللَّهُ لَهُ أَهْلًا وَ لَا جَعَلَ لَكَ فِيهِ نَصِيباً سَيَمْنَعُكَ مِنْ رَدِّ أَمْرِي وَ الِافْتِرَاءِ عَلَيَّ وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكَ ابْنَ عَبَّاسٍ وَ ابْنَ أَبِي بَكْرٍ فَخَلِّهِمَا وَ الْمِصْرَ وَ أَهْلَهُ وَ اعْتَزِلْ عَمَلَنَا ﴿مَذْءُومًا مَدْحُورًا فَإِنْ فَعَلْتَ وَ إِلَّا فَإِنِّي قَدْ أَمَرْتُهُمَا أَنْ يُنَابِذَاكَ عَلَى سَوَاءٍ إِنَّ اللَّهَ ﴿لَا يَهْدِي كَيْدَ الْخَائِنِينَ فَإِذَا ظَهَرَا عَلَيْكَ قَطَعَاكَ إِرْباً إِرْباً وَ السَّلَامُ عَلَى مَنْ شَكَرَ النِّعْمَةَ وَ وَفَى بِالْبَيْعَةِ وَ عَمِلَ بِرَجَاءِ الْعَافِيَةِ»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹؛ تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۵۰؛ الجمل، ص۱۳۱؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸۶.
  163. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى مَنْ بِالْكُوفَةِ مِنَ الْمُسْلِمِينَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي خَرَجْتُ مَخْرَجِي هَذَا إِمَّا ظَالِماً وَ إِمَّا مَظْلُوماً وَ إِمَّا بَاغِياً وَ إِمَّا مَبْغِيّاً عَلَيَّ فَأَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا بَلَغَهُ كِتَابِي هَذَا إِلَّا نَفَرَ إِلَيَّ فَإِنْ كُنْتُ مَظْلُوماً أَعَانَنِي وَ إِنْ كُنْتُ ظَالِماً اسْتَعْتَبَنِي وَ السَّلَامُ»؛ تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۲۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۱؛ محمودی، تهج السعاده ج۴، ص۶۱؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۸۶. این نامه در نهج البلاغه به عنوان نامه ۵۷ با اندکی اختلاف آمده است.
  164. از آنجا که خواندن افراد به کنیه، نوعی احترام محسوب می‌شود، حضرت امیر(ع) در نامه‌های خود به ابوموسی، تنها او را با نام مورد خطاب قرار داده است.
  165. نهج البلاغه، فیض الاسلام، نامه ۶۳، ص۱۰۵۳؛ صبحی صالح، ص۴۵۳.
  166. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 173 - 176.
  167. تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۲۴.
  168. مفید، الجمل، ص۱۳۴.
  169. و هر کس مؤمنی را به عمد بکشد کیفر او دوزخ است که در آن جاودانه خواهد بود سوره نساء، آیه ۹۳.
  170. «أَنْتَ فِيهَا نَائِماً خَيْرٌ مِنْكَ قَاعِداً وَ أَنْتَ فَيهَا جَالِساً خَيْرٌ مِنْكَ قَائِماً وَ أَنْتَ فِيهَا قَائِماً خَيْرٌ مِنْكَ سَاعَياً...»
  171. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۵؛ درجات الرفیعه، ص۲۶۶.
  172. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۶۵۴.
  173. تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۵ و جمل مفید، ص۱۳۶.
  174. بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۱.
  175. و اگر دو دسته از مؤمنان جنگ کنند... سوره حجرات، آیه ۹.
  176. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 176 - 179.
  177. «كَانَ فِي بَنِي إِسْرائِيلَ حَكَمَانِ ضَالَّانِ وَ سَيَكُونُ فِي أُمَّتِي حَكَمَانِ ضَالَّانِ ضَالٌّ مَنِ اتَّبَعَهُمَا»
  178. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۶.
  179. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۲۷۸ و ۲۷۹.
  180. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۲۷۸ و ۲۷۹.
  181. ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  182. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۰۰.
  183. منقری، وقعة صفین، ص۵۰۰؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۳۶.
  184. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 180 - 182.
  185. منقری، وقعة صفین، ص۵۰۴ و ۵۱۱؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۳۶ و ۲۳۹.
  186. عمیره کاتب معاویه بود که نسخه نوشته وی در اختیار علی(ع) قرار گرفت و نسخه کاتب امام در اختیار معاویه. در جلد سوم درباره کاتب نامه سخن گفته‌ایم.
  187. وقعة صفین، ص۵۰۴ و ۵۱۱؛ مترجم، واقعه صفین در تاریخ، ص۲۳۶ و ۲۳۹.
  188. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 182 - 183.
  189. وقعة صفین، ص۵۳۳؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۲.
  190. نویری، نهایة الإرب، ج۵، ص۲۰۵.
  191. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 183 - 184.
  192. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 184.
  193. منقری، وقعة صفین، ص۵۴۱؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۵.
  194. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 184 - 185.
  195. منقری، وقعة صفین، ص۵۴۵؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۷.
  196. منقری، وقعة صفین، ص۵۴۵؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۷.
  197. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۵.
  198. منقری، وقعة صفین، ص۵۵۲؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۵۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۰؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۳۰۳.
  199. قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۶۵۴.
  200. ثقفی، الغارات، ج۲، ص۶۵۶.
  201. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۶.
  202. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 186 - 188.
  203. درباره ابوموسی می‌توان گفت: هرچند که او توفیق مصاحبت با پیامبر(ص) را داشته است، به سبب طمع مال و مقام دنیا و نیز از روی لجاجت و دشمنی با امام معصوم و خلیفه برحق، به دفاع از باطل پرداخت و نتیجه حکمیت نابخردانه او، سبب به قدرت رسیدن بنی‌امیه شد؛ بنابراین مستحق لعن و نفرین در دنیا و عذاب دوزخ است.
  204. اصابه فی معرفة الصحابه، ج۴، صص ۱۸۲-۱۸۳.
  205. تاریخ طبری، ج۵، ص۱۸۸۱.
  206. الاخبارالطوال، ص۱۵۲.
  207. حسینی، سید امیر، بصره و نقش آن در تحولات قرن اول هجری، ص۱۰۵.
  208. البدایة والنهایة، ج۵، ص۲۵، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۴، ص۳۶، تاریخ الاسلام، ج۲، ص۶۴۸. پس از آن برخی از منافقان جهت اطمینان خاطر از مخفی ماندن این توطئه به حذیفه مراجعه می‌کردند و از او می‌پرسیدند آیا من از منافقان هستم؟! ر.ک: تاریخ دمشق، ج۱۲، ص۲۷۶، احیاء علوم الدین، ج۱، ص۷۸، المغازی، ج۳، ص۱۰۴۵.
  209. تاریخ دمشق، ج۳۲، ص۹۳، لسان المیزان، ج۵، ص۲۸۹، ۹۸۸، ذخیرة الحفاظ، ج۴، ص۱۹۰۷: ۴۳۷۹. ر.ک: کنز العمال، ج۱۳، ص۶۰۸ حدیث ۳۷۵۵۴.
  210. اللئالی المصنوعة، ج۱، ص۳۹۱، لسان المیزان، ج۵، ص۲۸۹ حدیث ۹۸۸.
  211. المحلی، ج۱، ص۴۸۴، منهاج السنه، ج۵، ص۲۵ و ج۷، ص۱۱۰.
  212. الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۶۴.
  213. «واجد»؛ به معنای متنفر و خشمگین، همان تعبیری است که بخاری در داستان حضرت زهرا(س) با ابوبکر به کار برده است. وی می‌نویسد: ماتت فاطمة وهی واجدة علی أبی بکر صحیح بخاری، ج۵، ص۳۸۸ باب غزوه خیبر حدیث ۳۹۹۸؛ فاطمه(س) رحلت کرد در حالی که از ابوبکر متنفر و خشمگین بود.
  214. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می‌نویسد: قلت: الکلام الذی أشار الیه أبو عمر بن عبدالبر ولم یذکره، قوله فیه... أما أنا فأشهد أنه عدو لله ولرسوله. وحرب لهما فی الحیاة الدنیا ویوم یقوم الأشهاد.... وکان حذیفة عارفا بالمنافقین، أسر إلیه رسول الله(ص) أمرهم وأعلمه أسماءهم. شرح نهج البلاغه، ج۱۳، ص۳۱۴ - ۳۱۵. می‌گویم کلامی که ابن عبدالبر بدان اشاره کرده اما متذکر آن نشده است قول حذیفه در مورد ابوموسی است که گفت:... اما من شهادت می‌دهم که او دشمن خدا و رسول اوست و با خدا و رسول او در دنیا و آخرت دشمن است. حذیفه منافقان را می‌شناخت، رسول خدا(ص) نقشۀ آنها را به حذیفه گفته بود و او را از اسامی منافقان مطلع ساخته بود. نکته‌ای در این جا هست که بسیار جای تأمل دارد. عادت عالمان سنی بر آنست که از نقل بسیاری از مطالب خودداری می‌کنند و عجیب‌تر آنکه مطلب را منکر نمی‌شوند و صریحا ناخشنودی خود را اعلام و آن را دلیل عدم نقل مطلب معرفی می‌کنند. در سیرۀ ابن هشام، تاریخ طبری و کامل ابن اثیر نمونه‌های فراوانی از این موضوع به چشم می‌خورد و این حاکی از آنست که اهل سنت جهت سر پوش گذاشتن و توجیه بسیاری از وقایع مهم از نقل این وقایع خودداری می‌کنند. در این راستا گاه عبارت اشخاص را حذف می‌کنند و گاهی عبارت را می‌آورند اما به نام راوی اشاره نمی‌کنند. به همین جهت در کتب معتبر اهل سنت از جمله صحیحین در موارد زیادی از عباراتی مثل «قال کذا وکذا» و «قال فلان» استفاده شده است. از روش‌های دیگر اهل سنت برای فرار از واقعیت می‌توان به انکار انتساب کتاب به مؤلف آن اشاره کرد به عنوان مثال برخی از اهل سنت مدعی شده‌اند که کتاب الامامة والسیاسة نوشتۀ ابن قتیبه نیست. گاهی هم با نسبت تشیع به افراد مطالب آنها را مردود می‌شمارند چنان که به ابن قیتبه نسبت تشیع داده‌اند و حال آنکه وی دشمن امیرالمؤمنین(ع) واز هواداران بنی امیه است. در مورد ابن عبدالبر هر چند وی از نقل مطلب حذیفه دربارۀ ابوموسی خودداری کرده است. اما به خاطر همین اشاره، ابن تیمیه او را شیعه دانسته است. ر.ک: منهاج السنه، ج۷، ص۲۶۴.
  215. الاستیعاب، ج۳، ص۹۸۰.
  216. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
  217. فتح الباری، ج۱۳، ص۵۸.
  218. صحیح بخاری، ج۶، ص۲۶۰۱ حدیث ۶۶۸۹. ر.ک: المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۲۶ حدیث ۴۶۰۲.
  219. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۵۹.
  220. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۵۰ حدیث ۴۶۷۴ و ۴۶۷۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳ - ۴۶۸، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۶، البدء والتاریخ، ج۱، ص۳۲۴.
  221. ابن تیمیه در کتاب منهاج السنة به جنگ‌های امیرالمؤمنین(ع) انتقاد می‌کند. البته جنگ نهروان (جنگ با مارقین) را تا حدودی می‌پذیرد. در کتاب دراسات فی منهاج السنة فصلی به بیان این قضایا با استناد به مدارک معتبر اهل سنت اختصاص داده شده است.
  222. اسد الغابة، ج۳، ص۶۱۱ - ۶۱۲، سیرۀ حلبیه، ج۲، ص۲۶۲، السیرة النبویة ابن هشام، ج۳، ص۲۵، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۷۲، تاریخ الاسلام، ج۳، ص۵۷۷ و ج۲۲، ص۸۷ و ج۲۵، ص۵۸، منهاج السنة، ج۴، ص۲۳۹، السیرة النبویة ابن کثیر، ج۲، ص۳۰۶ - ۳۰۹، سیر اعلام النبلاء، ج۱، ص۴۱۹ - ۴۲۱، الأصابة، ج۱، ص۲۳۴ و ج۲، ص۵۸۶، گفتنی است این روایت را از اخبار متواتر محسوب نموده‌اند.
  223. ممکن است این سؤال به ذهن برسد که چرا با وجود نفاق ابوموسی اشعری، امیرالمؤمنین(ع) از ابتدا او را از ولایت کوفه عزل نکرد؟ پاسخ آنست که امیرالمؤمنین(ع) ایشان را برکنار کرد اما مردم کوفه نپذیرفتند. پس از کشته شدن عثمان گروهی خواستار تجزیه سرزمین‌های اسلامی و برپائی حکومت فدرال بودند به همین لحاظ امیرالمؤمنین(ع) وارد بصره شدند و در کوفه اقامت گزیدند تا از تجزیه سرزمین‌های اسلامی پیش‌گیری کنند اما در پاسخ این پرسش که چرا امیرالمؤمنین(ع) مجبور به پذیرش نظر اهل کوفه شدند؟ باید گفت بر اثر کارهای خلفا اکثریت قریب به اتفاق مردم از حقیقت منحرف شده بودند و شرایط به گونه‌ای رقم خورده بود که اصلاح آن بسیار مشکل بود چنان که امیرالمؤمنین(ع) مردم را از خواندن «نماز تراویح» منع می‌کردند و در مقابل با شعار «واعمراه» مواجه می‌گشتند. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۲۸۳. و این نظیر داستان قوم بنی اسرائیل است که وقتی حضرت موسی جهت مناجات به کوه طور رفت و سرپرستی امور قوم خود را به هارون سپرد، مردم همه مرتد شدند سوره طه: ۸۵ - ۹۴ و هنگامی که هارون ایشان را ارشاد می‌کرد تصمیم به قتل او گرفتند. اگر گفته شود که امیرالمؤمنین(ع) در زمان خلافت ظاهری خود قدرت داشت با این حال چرا با اعمال فشار به اصلاح امور اقدام نکرد؟ می‌گوییم حل این اشکال وابسته به پاسخ این پرسش است که: «آیا امام وظیفه دارد مردم را به هر وسیله‌ای اصلاح کند؟!» در جای مناسب باید به این پرسش پاسخ داده شود. این مسائل به تحقیق و بررسی بیشتری نیاز دارد که در این جا مجال پرداختن به آنها نیست.
  224. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۴ حدیث ۴۶۲۸، تاریخ بغداد، ج۱۴، ص۳۲۰، تاریخ دمشق، ج۴۲، ص۴۴۹، مجمع الزوائد، ج۷، ص۴۷۵ و ۴۷۶ حدیث ۱۲۰۲۷ و ۱۲۰۳۱، ج۹، ص۱۲۴، کنز العمال، ج۱۱، ص۶۱۶ و ۶۲۱ حدیث ۳۲۹۹۰، ۲۳۰۱۶ و ۳۳۰۱۸، فیض القدیر، ج۴، ص۴۷۲.
  225. الامامة والسیاسة، ج۱، ص۱۱۱.
  226. مصنف ابن ابی شیبة، ج۲، ص۳۱۷، حدیث ۷۱۱۳.
  227. شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۷۹، ج۲، ص۲۶۰، ر.ک: کنز العمال، ج۸، ص۷۹ حدیث ۲۱۹۷۱.
  228. حسینی میلانی، سید علی، جواهر الکلام فی معرفة الامامة و الامام، ج۱، ص ۲۰۸.

پیوند به بیرون