امام حسن مجتبی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ نوامبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

امام حسن (ع) امام دوم مسلمانان، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجری قمری در مدینه متولد شد. پدر ایشان علی بن ابی طالب (ع) و مادرشان حضرت زهرا (س) است. کنیه حضرت ابومحمد و زکی، سبط و مجتبی از القاب ایشان است. زمان پیامبر اکرم (ص) در داستان مباهله شرکت داشت و در دوران خلافت علی (ع) در صحنه‌ها حضور یافت و در همه مقاطع مانند جنگ جمل و صفین و... پدر را همراهی کرد.

بعد از شهادت امیرالمؤمنین (ع) خلافت به ایشان رسید لکن به سبب مساعد نبودن اوضاع، اختلافات و تفرقه موجود بین یاران حضرت و دنیاخواهی آنها، سیاست‌های فریبنده معاویه، خودفروختگی بعضی از یاران و... با معاویه صلح کرد و پس از آن تا آخر عمر در مدینه زندگی کرد.

حضرت بردبار و متین بود و در گشایش مشکلات دیگران پیشگام بود. سه بار برای خدا نیمی از دارایی خود را به فقیران بخشید و سرانجام در چهل و هشت سالگی به علت مسمومیت ناشی از سمی که جعده همسر حضرت با دسیسه معاویه به ایشان داده بود به شهادت رسید و در قبرستان بقیع مدفون گشت.

ولادت

امام مجتبی(ع) پانزدهم ماه رمضان سال سوم هجرت در مدینه به دنیا آمد[۱]. برخی روایات از تولد ایشان در سال دوم خبر داده‌اند که صحیح نمی‌نماید[۲]. آنچه تولد حضرت را در سال سوم تأکید می‌کند، آن است که تولد امام(ع) را بعد از غزوه بدر دانسته‌اند و از آنجا که این غزوه در ۱۶ رمضان سال دوم رخ داده، تولد حضرت بایستی در رمضان سال بعدی، یعنی سال سوم، رخ داده باشد[۳].

امام ابومحمد حسن بن علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب، پیشوای دوم شیعیان و مسلمانان جهان، نخستین نوزادی است که در خاندان رسالت دیده به جهان گشود و تولد او رسول خدا(ص) را شاد ساخت. او اولین ثمره پیوند[۴] فرخنده امام علی بن ابی‌طالب(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) و مولود مبارکی است که آفتاب پرفروغ چهره‌اش در نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت در مدینه به جهان، روشنایی بخشید[۵].

شیخ مفید می‌نویسد: فاطمه(س) در روز هفتم ولادت امام حسن(ع) او را در پارچه‌ای از حریر بهشتی که جبرئیل برای پیامبر(ص) از بهشت آورده بود، پیچید و نزد پیامبر آورد و آن حضرت او را "حسن" نامید و گوسفندی برای او قربانی کرد. این ماجرا را گروهی از مؤرخان و محدثان نقل کرده‌اند؛ همچنین، احمد بن احمد بن صالح تمیمی نیز این ماجرا به سند خود از امام صادق(ع) روایت کرده است[۶].

به دستور رسول خدا(ص) پس از روز هفتم تولد، به مقدار وزن موهای امام حسن(ع) به فقرا و بینوایان، نقره صدقه دادند[۷].[۸]

برترین نسب

پدرش امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب(ع) و مادر گرامی‌اش سرور زنان عالم فاطمه زهرا(س) دختر رسول خداست. بنابراین، حضرت از طرف پدر و مادر هاشمی نسب و نخستین نوه پیامبر خداست[۹].

امام حسن مجتبی و برادرش، امام حسین(ع)، فضیلت‌هایی دارند که دیگران از آنها بی‌بهره‌اند؛ زیرا ایشان دو سبط و دو ریحانه رسول خدا(ص) و بهترین جوانان اهل بهشت‌اند. جد ایشان، رسول خدا(ص) و پدر بزرگوارشان، علی بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب بن هاشم و مادر اطهر ایشان، فاطمه بتول، دختر حضرت محمد(ص)، سرور زنان در دنیا و آخرت است[۱۰].

نقل شده است، روزی معاویه بن ابی‌سفیان به امام حسن مجتبی(ع) گفت: "بالای منبر برو و ما را موعظه کن!" امام حسن(ع) برخاست و پس از اینکه بر فراز منبر رفت و حمد و ثنای خدای را به جای آورد، فرمود: "ای مردم! هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و هر کس که مرا نمی‌شناسد من، حسن بن علی بن ابی‌طالب هستم؛ من، پسر برترین زنان عالم، فاطمه دختر پیامبر اسلام هستم؛ من، پسر بهترین خلق خدا هستم؛ من، پسر رسول خدا هستم؛ من، فرزند صاحب فضائل و مناقب می‌باشم؛ من، پسر صاحب معجزات و دلائل می‌باشم؛ من، فرزند امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب هستم؛ من، آن کسی هستم که حقم از دست رفته است؛ من و برادرم حسین، دو سرور بزرگ جوانان اهل بهشت هستیم؛ من، پسر رکن و مقام، فرزند مکه و منی، پسر مشعر و عرفات هستم".

معاویه چون اوضاع را مناسب حال خود ندید، برای اخلال در سخنرانی حضرت سؤال انحرافی مطرح کرد و امام حسن(ع) نیز پس از پاسخ به سؤال او به سخن خویش ادامه داده، فرمود: "من، پسر پیشوای خلق خدایم؛ من، پسر محمد مصطفایم". معاویه از بیم آنکه سخنان آن حضرت موجب شورش مردم علیه او و آشوب در حکومت وی شود، گفت: "یا ابامحمد! فرود آی! همین مقدار کافی است"[۱۱].

همچنین در جنگ جمل، حضرت امیرالمؤمنین(ع) محمد بن حنفیه را خواست و نیزه خود را به او داد و فرمود: "با این نیزه به جنگ برو و شتر عایشه را پی کن!" وقتی محمد بن حنفیه به میدان جنگ رفت، گروهی از لشکریان عایشه که از قبیله بنوضبه بودند، حمله محمد بن حنفیه را دفع کرده؛ مانع کار وی شدند. وقتی محمد با ناامیدی به سوی پدرش باز می‌گشت، امام حسن(ع) نیزه را از او گرفت و به میدان نبرد رفته، ضربه‌ای به شتر عایشه زد و بازگشت. هنگامی که امام حسن نزد امیرالمؤمنین بازگشت، ابن حنفیه اثر خون را در نوک نیزه امام حسن(ع) دید و از اینکه نتوانسته بود مأموریت پدر را انجام دهد، خجلت زده شد. پس امام علی(ع) به محمد بن حنفیه فرمود: "نگران نباش! زیرا حسن پسر پیامبر اسلام است و تو پسر علی هستی (و مسلماً مقام پسر پیامبر از هر نظر از پسر [علی بالاتر است)"[۱۲].

نقل شده است، روزی امام حسن مجتبی(ع) هنگام طواف کعبه شنید که مردی می‌گوید: این آقا پسر فاطمه زهراست؛ امام مجتبی(ع) به وی فرمود: "بگو پسر علی بن ابی‌طالب(ع) است؛ زیرا پدرم از مادرم بهتر است"[۱۳].

اندیشمندان فرهیخته توجه دارند که موضع‌گیری امام حسن مجتبی(ع) درباره سخنان این شخص و انتساب خود به امیرالمؤمنین علی(ع) به این دلیل بوده که این‌گونه سخنان را کسانی می‌گفتند که می‌خواستند از این راه مقام امام امیرالمؤمنین علی(ع) را پایین آورند و البته چنین تبلیغات سوء را حزب بنی‌امیه به سرکردگی دشمن دیرینش، معاویه بن ابی‌سفیان که بردگان آزاد شده دیروز[۱۴] و پادشاهان آن روز بودند، انجام می‌دادند، تا جایگاه والای علی(ع) در جامعه تضعیف شود؛ لذا امام حسن(ع) به مقابله با آن تبلیغات مسموم و سخنان نابخردانه برخاسته، سخنانی را که نشانه عظمت و جایگاه والا و یگانه امام علی(ع) بود، بیان می‌فرمود و البته به افتخار فرزندی یگانه بانوی اسلام، حضرت فاطمه زهرا(ع) نیز بارها اشاره می‌فرمود و به آن می‌بالید.

نقل شده است، روزی نزد هارون الرشید از صفات امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) سخن گفته شد و هارون از پدرانش روایاتی را نقل کرد؛ مانند روایت عبدالله بن عباس که می‌گوید: ما نزد رسول خدا بودیم که فاطمه زهرا(ع) گریان به نزد ما وارد شد. آن حضرت از سبب گریه ایشان پرسید؛ فاطمه(س) در پاسخ گفت: "یا رسول‌الله، حسن و حسین، مدتی است از خانه بیرون رفته و هنوز باز نگشته‌اند"؛ پیامبر(ص) فرمود: "گریه مکن که حق ـ جل و علا ـ ایشان را آفریده و به ایشان رحیم‌تر است". سپس برای سلامتی ایشان دعا کرد و از خداوند متعال محافظت ایشان را خواستار شد. در این هنگام، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: "ای محمد! غم مخور و اندوه مبر که ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر ست و ایشان در حظیره بنی النجار در خواب‌اند و حق سبحانه و تعالی فرشته‌ای برای حفظ ایشان به آنجا فرستاده است".

ابن عباس می‌گوید: رسول خدا(ص) برخاست و ما نیز با وی برخاستیم و به حظیره بنی نجار آمدیم و دیدیم که حسن و حسین(ع) دست در گردن یکدیگر کرده و خوابیده‌اند و فرشته به یک بال خود ایشان را پوشانیده است. پیامبر(ص) امام حسن(ع) را برداشت و آن فرشته امام حسین(ع) را و مردم چنین می‌دیدند که آن حضرت هر دو را برداشته است. پس ابوبکر و ابوایوب انصاری گفتند: "یا رسول‌الله! اجازه دهید یکی از این دو کودک را ما برداریم"؛ فرمود: "با ایشان کاری نداشته باشید؛ ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند و پدرشان از ایشان بهتر است"[۱۵]. بعد از آن فرمود: "سوگند به خدا! امروز شرف و بزرگواری و جایگاه ایشان را به خاطر اینکه خداوند فرموده است، برای شما بیان می‌کنم". پس از آن، خطبه‌ای خواند و فرمود: "ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر جد و جده خبر کنم؟"

گفتند: "بلی یا رسول‌الله!" فرمود: "حسن و حسین‌اند که پدر ایشان، علی بن ابی‌طالب و مادرشان، فاطمه بنت محمد است؛ آیا شما را به بهترین مردم از نظر عمو و عمه خبر کنم؟" گفتند: "بلی یا رسول‌الله!" فرمود: "حسن و حسین‌اند که عموی ایشان، جعفر بن ابی‌طالب و عمه ایشان، ام هانی بنت ابوطالب است. ای مردم! آیا شما را به بهترین مردم از نظر دایی و خاله خبر کنم؟" گفتند: بلی "یا رسول‌الله(ص)! فرمود: "حسن و حسین، که دایی ایشان، قاسم، پسر رسول خداست و خاله ایشان، زینب، دختر رسول خداست؛ بدانید و آگاه باشید که پدر و مادر و جد و جده و دایی و خاله و عمو و عمه و خود ایشان در بهشت‌اند و کسی که ایشان را و دوستدار ایشان را دوست بدارد، در بهشت است"[۱۶].[۱۷]

نامگذاری امام حسن(ع)

انتخاب نام خوب یکی از وظایف پدر و مادر است. این نکته را رسول خدا(ص) به علی(ع) یادآوری کرد که انتخاب نام نیک حقی است که فرزند بر عهده پدر دارد و باید در تربیت فرزندش بکوشد[۱۸]. اما علی(ع) و فاطمه(س) این مهم را به پیامبر واگذار کردند. حضرت رسول(ص) نام پسران زهرا را انتخاب کرد. سکونی از امام صادق(ع) نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: فرزند صالح گل خوشبویی از جانب خداوند است که در بین بندگانش تقسیم می‌نماید و به درستی که دو گل خوشبوی من از دنیا، حسن و حسین(ع) هستند[۱۹]. آن دو را به نام دو سبط (نوۀ دختری) از بنی اسرائیل[۲۰] شبّر و شبیر نامیدم[۲۱]. این نام‌گذاری در روز هفتم تولد آنان بود[۲۲]. امام رضا(ع) بیان می‌کند در روز هفتم جبرئیل برای تهنیت تولد حسن بن علی(ع) نزد پیامبر(ص) آمد و به او دستور داد نام وی را انتخاب کند و برای او کنیه برگزیند و عقیقه نماید. در زمان تولد امام حسین(ع) نیز جبرئیل برای عرض تبریک در روز هفتم آمد[۲۳].[۲۴]

امیر المؤمنین(ع) می‌فرمایند: "چون ولادت حسن بن علی(ع) نزدیک شد، رسول خدا(ص) به اسماء بنت عمیس و ام سلمه فرمود آنجا حاضر شوند و چون فرزند، متولد شد، اذان در گوش راست و اقامه در گوش چپ بگویند که نسبت به هر کس این کار را انجام دهند، از شر شیطان محفوظ خواهد ماند و چون او را نزد رسول خدا(ص) آوردند، به جای اولین شیر، آب دهان مبارک در دهان وی انداخت و فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُعِيذُهُ بِكَ وَ وُلْدَهُ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ»[۲۵].

جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: پس از تولد امام حسن(ع)، مادرش، حضرت زهرا(ع) به علی(ع) فرمود: "برای مولود جدید نامی انتخاب کن". امیرالمؤمنین(ع)فرمود: "من در این کار از رسول خدا پیشی نمی‌گیرم؛ پس به رسول خدا(ص) گفتند که برای آن نوزاد نامی انتخاب کند؛ پیامبراکرم(ص) در پاسخ ایشان فرمود: "من منتظرم تا خداوند متعال دستور نامگذاری او را بدهد"؛ پس خداوند متعال به جبرئیل وحی فرمود: "برای محمد(ص) فرزندی متولد شده است؛ اکنون در نزد او حاضر شو و تولد فرزندش را به وی تبریک بگو و به محمد(ص) اطلاع بده که علی بن ابی‌طالب(ع) نسبت به تو مانند هارون به موسی(ع) است؛ اکنون مولود جدید خود را به نام فرزند هارون بنام؛" پس از این فرمان، جبرئیل از سوی خداوند برای پیامبر(ص) پیام آورد و گفت: "نام فرزند علی را نام فرزند هارون قرار بده!". پیامبر(ص) فرمود: "نام فرزند هارون چه بود؟"جبرئیل گفت: "وی شبر نام داشته است"؛ پیامبر اکرم(ص) فرمود: "زبان من عربی است"؛ جبرئیل گفت: "فرزندت را "حسن" نام بگذار"[۲۶].

ابوداوود عمر بن سعد حفری به سند خود گفته است: چون فاطمه(س)، حسن بن علی(ع) را به دنیا آورد، رسول خدا(ص) در گوش حسن(ع) اذان گفت. قبیصه و ابوالمنذر گفته‌اند که پیامبر(ص) در گوش حسن(ع) نماز خواند[۲۷].

اربلی از کتاب فردوس نقل کرده است که پیامبر(ص) فرمود: "من مأمورم نام این پسر را حسن بگذارم"[۲۸]. و همو از سلمان فارسی روایت می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: "هارون نبی دو پسر خود را شبر و شبیر نام نهاد و من دو پسر خود را حسن و حسین نامیدم که همان نام عربی فرزندان هارون است"[۲۹].[۳۰]

عقیقه حسن و حسین(ع)

پیامبر(ص) در روز هفتم تولد حسن(ع)، قوچی برای او و بعد قوچی برای حسین(ع) عقیقه کرد و چیزی به قابله داد. به نقلی یک ران گوسفند را به قابله داد. دیگران هم خوردند و به همسایه‌ها هدیه دادند. پیامبر خودشان سر گوسفند عقیقه حسن را بریدند و فرمودند: بسم الله، عقیقه‌ای برای حسن است و دعای عقیقه را این‌گونه خواندند: «اللَّهُمَّ عَظْمُهَا بِعَظْمِهِ وَ لَحْمُهَا بِلَحْمِهِ وَ دَمُهَا بِدَمِهِ وَ شَعْرُهَا بِشَعْرِهِ اللَّهُمَّ اجْعَلْهَا وِقَاءً لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ»[۳۱].

برابر دو روایت معتبر از امام صادق(ع) در جاهلیت رسم بر این بود که خون عقیقه را به سر بچه می‌مالیدند؛ ولی حضرت از آن نهی کردند و فرمودند: پدرم آن را شرک می‌دانستند[۳۲]. زهرا(س) به مقدار وزن موی سر حسن و حسین(ع) نقره صدقه داد[۳۳]. امام حسن و امام حسین(ع) انگشتر خود را در دست چپ قرار می‌دادند[۳۴] و نقش آن «حَسْبِيَ اللَّهُ‏»: “خدا مرا کافی است” بود[۳۵].[۳۶]

کنیه و القاب امام حسن(ع)

کنیه آن حضرت ابومحمد است، اما برای حضرتش القاب فراوانی نقل کرده‌اند، مانند: تقی، طیب، زکی، سید، سبط و ولی. البته برترین آنها از نظر رتبه، "سید" است؛ چراکه رسول خدا(ص) این لقب را به او عنایت کرده و او را به آن وصف کرده است. در حدیثی آمده است، رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ ابْنِي هَذَا سَيِّدٌ»؛ همچنین گفته‌اند، القاب آن حضرت؛ وزیر، تقی، قایم، طیب، حجت، سید، سبط و ولی است[۳۷].[۳۸]

سیمای ظاهری امام حسن(ع)

امام حسن مجتبی(ع) از نظر سیمای ظاهری و چهره شبیه‌ترین مردم به جد مکرمش، رسول خدا(ص) بود و در این باره مؤرخان و محدثان و به خصوص محمد بن اسماعیل بخاری در صحیح خود و دولابی در الذریة الطاهرة و دیگران روایاتی را نقل کرده‌اند. ابن سعد نیز در الطبقات الکبری نقل می‌کند که از ابوجحیفه[۳۹] پرسیده شد: آیا پیامبر(ص) را دیده‌ای؟ گفت: آری؛ همانندترین مردم به او حسن بن علی(ع) بود[۴۰].

ابوداوود، عمر بن سعد حفری از عقبة بن حارث نقل می‌کند: روزی همراه ابوبکر بودم که از کنار حسن بن علی(ع) گذشت. پس او را برداشت و بر دوش خود نهاد و گفت: "پدرم فدای این پسر باد. که شبیه پیامبر است"[۴۱].

همچنین از امام علی(ع) نقل شده است: حسن(ع) از سر تا سینه و حسین(ع) از سینه به پایین، به پیامبر اکرم(ص) شباهت دارند[۴۲].

ابوهریره نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: "هر کس مرا در خواب ببیند، چهره راستین خودم را دیده است که شیطان به چهره من درنمی‌آید". راوی عاصم بن کلیب گوید: پدرم می‌گفت این موضوع را برای ابن عباس نقل کردم و گفتم که من پیامبر(ص) را در خواب دیدم؛ ابن عباس پرسید: "به راستی او را به خواب دیدی؟ گفتم: آری، به خدا سوگند که آن حضرت را به خواب دیدم؛ ابن عباس پرسید: "آیا حسن بن علی را به یاد آوردی؟" گفتم: آری به خدا، به ویژه حالت راه رفتن به جلو [او را [(که خمیدگی داشت)؛ ابن عباس گفت: "آری، حسن بن علی شبیه پیامبر(ص) بود"[۴۳].

نقل شده است، روزی میان عده‌ای درباره اینکه چه کسی از اهل بیت پیامبر(ص) به آن حضرت شبیه‌تر بوده است، گفتگو شد و عبدالله بن زبیر از آنجا عبور می‌کرد و با دیدن ایشان و شنیدن سخنانشان پیش آمد و گفت: "من برای شما می‌گویم که از میان اهل بیت پیامبر حسن بن علی(ع) شبیه‌ترین افراد به آن حضرت و در نظر او محبوب‌تر بود"[۴۴].

احادیث بسیار با الفاظ متفاوت درباره اینکه حسن بن علی(ع) شبیه‌ترین اهل بیت به رسول خدا(ص) بوده است، در جوامع حدیثی و تاریخی نقل شده است[۴۵].

از احمد بن محمد بن ایوب مغیری روایت شده است: صورت حسن بن علی(ع) سفید و سرخی بر آن غالب و چشم‌های مبارکش سیاه و گشاده و هر دو گونه‌اش لطیف و هموار و خط باریک و مستقیمی از موی از سینه مبارکش تا ناف کشیده شده بود و موی محاسن مبارکش، زیاد و گردنش در صفا مثل ابریق نقره و اندام و استخوان‌های مفاصلش بزرگ و قوی و میان هر دو شانه‌اش عریض و بلندی قد او میانه بود؛ نه بلند و نه کوتاه. او بهترین و نیکوترین مردم از لحاظ چهره و محاسن مبارکش سیاه رنگ و مجعد و خود نیکو بدن بود[۴۶].[۴۷]

همسران

شیخ مفید از پنج همسر برای حضرت یاد کرده و برخی را نیز با تعبیر امهات شتى آورده است. نام همسران آن حضرت عبارت‌اند از: خولة دختر منظور بن زبان بن سیار فزاریه، امّ بَش یر (یا ام بشر) دختر ابومسعود عقبة بن عمرو بن ثعلبه انصاری، ام اسحاق، دختر طلحة بن عبیدالله تیمی، ام کلثوم، دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب، زینب دختر سبیع بن عبدالله بجلی، حفصه دختر عبدالرحمان بن ابی بکر، سلمی دختر امرؤالقیس بن عدی، جعده دختر اشعث بن قیس کندی و سه کنیز به نام‌های بقیله، ظمیاء و صافیه[۴۸].

فرزندان

مؤرخان درباره فرزندان این امام همام و تعداد ایشان اختلاف دارند[۴۹]؛ ولی با توجه به منابع گوناگون تاریخی و حدیثی، بیشتر مؤرخان و سیره‌نگاران تعداد فرزندان آن حضرت را که درباره آن هم‌نظر هستند، پانزده و گروهی شانزده و برخی ۲۵ نفر دانسته‌اند؛ البته یعقوبی نیز نام هشت فرزند پسر ایشان را یاد کرده است[۵۰].

به نوشته طبرسی، امام حسن(ع) شانزده فرزند پسر و دختر به نام‌های زیر داشته‌اند: زید بن حسن و دو خواهرش ام الحسن و ام الحسین که مادر اینها ام بشر، دختر ابومسعود خزرجی بوده است؛ حسن بن حسن، که مادرش، خوله دختر منظور فزاری بوده است؛ عمر بن حسن و دو برادرش، عبدالله و قاسم که در کربلا شهید شدند و مادرشان، ام‌ولد بود؛ عبدالرحمن بن حسن، که مادر او هم ام‌ولد بود؛ حسین بن حسن، ملقب به اثرم و برادرش طلحه و خواهرش فاطمه که مادر اینها دختر طلحة بن عبیدالله تیمی بوده است؛ و ابوبکر که با حضرت سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید و ام عبدالله، فاطمه، ام‌سلمه و رقیه که هر کدام مادرهای جداگانه داشتند. زید بن حسن که بزرگ‌ترین فرزند امام حسن مجتبی(ع) بود، تولیت صدقات حضرت رسول(ص) را به عهده داشت. ایشان بسیار جلیل‌القدر و کثیرالاحسان بود. وی در حدود نود سال عمر کرد بدون اینکه ادعای امامت بکند و کسی هم برای وی مدعی مقام امامت نشده است. حسن بن حسن(ع) نیز بسیار بزرگوار و فاضل بود و تولیت صدقات امیرالمؤمنین(ع) در اختیار او بود[۵۱].

بعضی درباره فرزندان امام حسن(ع) می‌نویسند: فرزندان امیرالمؤمنین، حسن بن علی(ع) عبارت‌اند از: حسن که مادرش، خوله دختر منصور بنزبان بن سیار و فاطمه دختر امام حسین(ع)، همسر وی بوده است و در هشتاد و پنج سالگی از دنیا رفت؛ زید، ام‌الحسن و ام‌الخیر که مادرشان، ام‌البشر، دختر ابی مسعود بن عقبة بن عمرو بن ثعلبه و زید، متولی صدقات رسول اکرم(ص) بود و سلیمان بن عبدالملک او را برکنار کرد، ولی عمر بن عبدالعزیز دیگر بار او را والی آن گردانید؛ عمر، قاسم و ابی‌بکر که هر سه در کربلا شهید شدند؛ عبدالرحمن که فرزندی نداشت و در "ابواء" وفات کرد، در حالی که احرام حج بسته بود و همراه عموی خود، حسین بن علی(ع) و عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر بود؛ حسین اثرم که مادرش، ام‌اسحق، دختر طلحة بن عبدالله بود؛ ام‌الحسن، ام‌عبدالله، فاطمه، ام‌سلمه و رقیه که مادر ایشان ام‌الولد بود؛ مادر عبدالله که در کربلا شهید شد، دختر سلیل بن عبدالله، برادر جریر بن عبدالله بجلی بوده است. از فرزندان امام حسن(ع) حسن و زید و عمر فرزند داشته‌اند و دیگران فرزندی نداشته‌اند[۵۲].

ابن سعد فرزندان امام حسن بن علی(ع) را چنین نام می‌برد: محمد اصغر، جعفر، حمزه و فاطمه که همگی در کودکی درگذشتند و مادرشان، ام کلثوم، دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب بن هاشم بوده است؛ محمد اکبر که کثیه آن حضرت برگرفته از نام اوست؛ حسن و دو دختر که مادرشان خوله بود[۵۳]. این هر دو دختر در کودکی در گذشتند و به بلوغ نرسیدند؛ زید، ام‌الحسن و ام‌الخیر که مادرشان، ام‌بشیر دختر ابومسعود بوده است[۵۴]. اسماعیل و یعقوب و دو دختر که این دو دختر در کوکی در گذشتند و مادرشان، جعده، دختر اشعث بن قیس بن معدی‌کرب کندی بوده است. قاسم، ابوبکر و عبدالله[۵۵] که مادرشان کنیزی به نام بقیله بوده است؛ اینان همراه حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) شهید شدند و نسلی از آنان باقی نماند؛ حسین اثرم[۵۶]، عبدالرحمان و ام سلمه که مادرشان کنیزی به نام ظمیا بوده است؛ عمرو که مادرش کنیز بود و از او نسلی باقی نماند؛ مادر ام عبدالله که نام اصلی او فاطمه است، کنیزی به نام صافیه بوده است. این بانو مادر امام ابوجعفر محمد بن علی بن حسین - باقر العلوم - نیز می‌باشد؛ طلحه که مادرش، ام اسحاق، دختر طلحة بن عبیدالله بن عثمان تیمی بوده و از او نسلی باقی نمانده است؛ عبدالله اصغر که مادرش، زینب، دختر سبیع بن عبدالله و برادرزاده جریر بن عبدالله بجلی بوده است[۵۷].[۵۸]

فضایل و مناقب

از فضیلت‌های والای او، عشق و محبت ژرف و شگفت پیامبر به ایشان است و درباره ایشان فرمود: «حسن از من است و من از اویم. خداوند دوست دارد کسی را که او را دوست بدارد»[۵۹]. پیامبر(ص) آشکارا رفتارهای بسیار محبت‌آمیزی با نواده خود داشت؛ مانند بوسیدن، حمل کردن بر دوش، آهسته برخاستن از سجده به جهت مراعات حال او[۶۰]، باز کردن پا در رکوع برای عبور وی[۶۱]، ناتمام گذاشتن خطبه و پایین آمدن با سرعت از منبر به محض زمین خوردن وی[۶۲]، همراه بردن وی با خود بر روی منبر[۶۳]، بی‌تاب شدن از گریه حسنین(ع)[۶۴] و اذیت او را در حکم آزردن خود دانستن[۶۵]. افزون بر اینها، رسول خدا(ص) سخنان بلندی که معمولاً از آنها به مناقب مشترک حسنین(ع) یاد می‌شوند، درباره وی فرموده است؛ مانند سفارش به دوست داشتن آن دو، معرفی آنان به سروری جوانان اهل بهشت، پیشوا دانستن آن دو و بیان شباهت بدنی و رفتاری امام حسن(ع) به آن حضرت[۶۶].

رسول خدا(ص) از حسنین(ع) با تعبیر فرزند یاد و بر این مطلب تأکید می‌کرد[۶۷]، چنان که پس از رسول اکرم(ص) خود آنان بر این نسبت تأکید داشتند[۶۸]؛ ولی در آینده مخالفان حضرت علی(ع) تمایل داشتند حسنین را فرزندان علی(ع) نه پیامبر(ص) به شمار آورند[۶۹]. خطبه‌های فصیح[۷۰] و مناظرات زیبایی از حضرت به یادگار مانده است[۷۱] و همنشینان وی دوست داشتند سخنان او ادامه یابد[۷۲]. رسول خدا(ص) پیگیر سلامت دو نواده خود بود و برای حفظ آنان از شر شیطان و زخم چشم، تعویذاتی می‌خواند[۷۳].

امام حسن(ع) بسیار به پیامبر(ص) شباهت داشت[۷۴] و موی سرشان بلند و انبوه بود. (له جُمَّه) با برگ گیاهی به نام وسمه (نام برگ گیاهی است که با برگ آن خضاب می‌کنند) خضاب می‌کرد[۷۵]. وی خاطراتی از دوران کودکی خود با رسول خدا(ص) بازگو می‌کرد که بیرون کشیدن خرمای صدقه از دهان امام حسن(ع)، یادگیری نمازهای پنج‌گانه و آموختن دعایی برای قرائت در قنوت نماز شب از آن حضرت، برخی از این مواردند [۷۶] ناقل یکی از ویژگی‌های بلند در باره قیافه ظاهری رسول خدا(ص)، امام حسن(ع) است[۷۷].[۷۸]

امام حسن(ع) بردبار و متین بود. به گواهی مخالفان وی همچون مروان و معاویه[۷۹] نرم سخن می‌گفت و از درشتگویی پرهیز و آداب معاشرت را رعایت می‌کرد[۸۰]. در گشایش مشکلات دیگران پیشگام بود[۸۱]. با بی‌ادبان به خود، بسیار مناسب رفتار می‌کرد، به گونه‌ای که مایه شرمندگی آنان می‌شد[۸۲]. حال دیگران حتی حیوانات را مراعات می‌کرد و هنگام غذا خوردن، اگر حیوانی به او نگاه می‌کرد، از غذای خود به وی می‌داد[۸۳]. بخشنده بود[۸۴] و تقاضا کننده را رد نمی‌کرد[۸۵] و با خرسندی مبالغ درخوری هدیه می‌داد؛ حتی به کسانی که از او درخواست نکرده بودند[۸۶]، چنان که برای حفظ آبرو، دریغی از بخشیدن پول به شاعران نداشت[۸۷] و در همان حال بسیار زاهد بود[۸۸]. سه بار برای خدا نیمی از دارایی خود را به فقیران بخشید[۸۹]. پیاده بسیار به حج می‌رفت و پس از نماز صبح تا هنگام برآمدن آفتاب بر جای خود در مسجدالنبی می‌نشست[۹۰]. بسیار با حیا بود و چگونگی پوشش بدن، حتی هنگام رفتن به آب فرات گویای این مطلب است[۹۱].[۹۲]

عبادت امام حسن(ع)

امام حسن(ع) دو بار (و بنا به بعضی روایات، سه بار) تمام دارایی خود را میان فقرا تقسیم کرد. آن حضرت می‌فرمود: "من شرم می‌کنم از پروردگار خود که به ملاقات او بروم و به خانه او پیاده نرفته باشم". آن حضرت بیست نوبت پیاده از مدینه به مکه رفت و به نقلی، حسن بن علی(ع) پانزده مرتبه پیاده به حج رفت و چه زهدی بالاتر از این است.

نقل شده است، هرگاه امام حسن(ع) وضو می‌گرفت، اعضایش می‌لرزید و رنگ مبارکش زرد می‌شد؛ وقتی درباره این حالت از آن حضرت پرسیدند، می‌فرمود: "جا دارد هر کسی که در مقابل پروردگار عرش قرار می‌گیرد، رنگش، زرد و مفصل‌هایش به رعشه دچار شود"[۹۳]. هرگاه امام حسن(ع) به در مسجد می‌رسید، سر مبارک خود را بلند می‌کرد و می‌فرمود: "خدایا! مهمان تو بر در خانه‌ات قرار گرفته ای خدای نیکوکار! شخص گنهکار نزد تو آمده است. ای پروردگار کریم! از گناهان من به خاطر آن نیکویی‌های خود در گذر!"[۹۴]

از ابن عباس نقل شده که گفته است: وقتی معاویه ضربت خورد، گفت: "من هیچ تأسفی ندارم جز اینکه با پای پیاده به حج نرفتم، در صورتی که حسن بن علی(ع) با پای پیاده ۲۵ مرتبه به حج رفت؛ در صورتی که اسب‌های بسیار خوبی در کاروان آن حضرت بود". وی، دو مرتبه اموال خود و حتی نعلین‌های خود را با بندگان خدا تقسیم کرد[۹۵].

امام حسن مجتبی(ع) در زمان خود عابد‌ترین و زاهدترین و برترین مردم به شمار می‌رفت. هر گاه حج به جای می‌آورد، پیاده می‌رفت و چه بسا با پای برهنه می‌رفت هرگاه یاد مرگ می‌کرد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد قبر و به یاد برانگیخته شدن در محشر و به یاد عبور از صراط می‌افتاد، گریان می‌شد؛ هر وقت به یاد آن موقعی می‌افتاد که برای حساب نزد خدا خواهد رفت، طوری فریاد میزد که غش می‌کرد. هرگاه برای نماز قیام می‌کرد، اعضایش در مقابل خدا می‌لرزید؛ هر وقت به یاد بهشت و دوزخ می‌افتاد، مثل شخص مار گزیده مضطرب می‌شد و آن‌گاه از خدا ورود به بهشت و دوری و بیزاری از جهنم را در خواست می‌کرد. هرگاه به آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا می‌رسید می‌فرمود: « لَبَّيْكَ اَللَّهُمَّ لَبَّيْكَ لَبَّيْكَ»!". آن حضرت در هر حال به ذکر و یاد خدا مشغول و از همه مردم، راستگوتر و فصیح‌تر بود[۹۶].

امام باقر(ع) فرمود: "چون وفات امام حسن(ع) نزدیک شد، گریه کرد؛ به او گفته شد: "پسر پیامبر! گریه می‌کنی در صورتی که نزد رسول خدا(ص) چنان مقامی داری! و پیامبر علی(ص) درباره تو چنین و چنان فرموده، و بیست بار پیاده به حج رفته‌ای و سه بار، تمام دارائی‌ات را نصف کرده‌ای و حتی کفشت را (در راه خدا به فقرا داده ای)!؟" فرمود: "من، تنها برای دو مطلب می‌گریم: بیم موقف (حساب روز قیامت یا از بیم خدا) و از جدائی دوستان"[۹۷] نقل شده است، وقتی امام حسن(ع) از نماز صبح فارغ می‌شد، تا طلوع آفتاب با کسی سخن نمی‌گفت، حتی اگر کسی می‌خواست آن بزرگوار را از سر سجاده دور کند[۹۸].[۹۹]

بخشش امام حسن(ع)

نسبت به بخشندگی کریم اهل بیت امام حسن مجتبی(ع) در منابع و مصادر مطالب فراوانی نقل شده است؛ ابن طلحه درباره بخشش امام حسن مجتبی(ع) گفته است: بخشش و کرم، درختی است که کشتگاه آن در حب اوست و او این ویژگی را از کسی به ارث برده است که در حال رکوع، به سائل انفاق کرد. روزی امام حسن(ع) شنید، مردی از خدای تعالی می‌خواهد که به او ده هزار درهم روزی کند؛ پس به منزل رفته، آن مبلغ را برای او فرستاد[۱۰۰].

نقل شده است، "روزی امام حسن و امام حسین(ع) و عبدالله بن جعفر به قصد حج حرکت کردند و شتری که زاد و راحله آنها را حمل می‌کرد، گم شد و ایشان گرسنه و تشنه و بی‌توشه ماندند. پس آمدند تا اینکه به خیمه پیره ‌زنی رسیدند؛ از او پرسیدند: "آیا چیزی داری که رفع تشنگی کنیم؟" گفت: "بلی"؛ پس وارد خیمه شدند و جلو خیمه پیرزن گوسفندی بود، گفت: "از این، بدوشید و از شیر او بیاشامید"؛ چنین کردند؛ باز، گفتند: هیچ طعامی داری؟" گفت: "غیر از این گوسفند چیز دیگری ندارم؛ اگر می‌خواهید این گوسفند را بکشید تا برای شما غذایی آماده کنم"؛ یکی از ایشان آن گوسفند را کشت و پوست کند و پیرزن از گوشت آن گوسفند برای ایشان غذایی فراهم ساخت و ایشان خوردند و استراحتی کردند تا هوا خنک شد. آنها به هنگام خروج از منزل آن زن، گفتند: "ما از قریش هستیم که برای به جا آوردن حج می‌رویم؛ چون به سلامت بازگردیم ان‌شاءالله، در مدینه پیش ما بیا تا جبران این پذیرایی کرده و از تو قدردانی کنیم". و ایشان رفتند چون شوهر این زن به خانه آمد، پیرزن همه ماجرا را برای شوهرش نقل کرد؛ شوهر از این کار او عصبانی شده و گفت: وای بر تو! این چه کاری بود کردی؟ تنها گوسفند مرا برای افرادی که نمی‌شناسی، کشتی و حالا می‌گوئی که ایشان می‌گفتند که ما از قریشیم!" بعد از مدتی ایشان برای رفع نیاز خود به مدینه رفتند؛ روزی این مرد و زن از کوچه‌های مدینه می‌گذشتند؛ امام حسن(ع) که بر در خانه خود نشسته بود، آن زن را شناخت، پس غلامی را فرستاد و او را طلب کرد و فرمود: "یا أمة الله مرا می‌شناسی؟"

گفت: "نه"؛ فرمود: "من مهمان تو بودم که در فلان روز از ما پذیرایی کردی"، و آن حضرت هزار گوسفند از گوسفندهای صدقه برای او خرید و هزار دینار اشرفی دیگر به وی داد و غلام را همراه وی کرده، او را به نزد برادرش، امام حسین(ع) فرستاد؛ امام حسین(ع) فرمود: "برادرم، حسن به تو چه داد؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار دینار"؛ آن حضرت نیز مثل آن را به وی داد و غلام خود را همراه او کرده و او را نزد عبدالله بن جعفر فرستاد؛ او گفت: "حسن و حسین به تو چه دادند؟" گفت: "هزار گوسفند و هزار دینار"؛ عبدالله بن جعفر گفت تا دو هزار گوسفند و دو هزار دینار به وی دهند، و فرمود: "اول اگر پیش من می‌آمدی، هر آینه به زحمت نمی‌انداختم ایشان را". پس زن با این هدایا نزد شوهر خود بازگشت"[۱۰۱].

همچنین مردی از اهل شام نقل کرده است که "روزی به مدینه آمده، مرد زیبایی را دیدم که بر شتر خوش‌رفتاری سوار شده بود که مثل او به حُسن و جمال ندیده بودم. و دل من به جانب وی مایل شد؛ پرسیدم: این مرد زیباروی کیست؟ گفتند: "حسن بن علی بن ابی‌طالب(ع) است"؛ دل من از خشم و کینه و حسدش پر شد که علی چنین فرزند جوانی دارد!! پس از جا بلند شده، نزد او رفته و گفتم: تو پسر علی بن ابی‌طالب هستی؟ فرمود: "بلی، من پسر اویم". و شروع به ناسزا گفتن نسبت به او و پدرش کردم و آن حضرت ساکت بود و هیچ نفرمود تا من خود از آن همه گفتار ناشایست شرمنده شدم. چون سخن من تمام شد، خندید و فرمود: "من تصور می‌کنم که تو غریب و از اهل شام باشی"؛ گفتم: بلی؛ فرمود: "همراه من به منزل بیا و اگر احتیاجی داری برطرف می‌کنم و اگر مال می‌خواهی به تو می‌دهم، و اگر حاجتی داشته باشی کمک می‌کنم"؛ من از آن همه گفتار ناشایست خود شرمگین گشته و از کرم و اخلاق او تعجب کردم. پس بازگشتم و محبت او در دلم جا گرفت، به گونه‌ای که دیگران را به آن اندازه دوست نمی‌داشتم"[۱۰۲].

امام صادق(ع) فرمود: "مردی نزد عثمان که بر در مسجد نشسته بود، آمد و از وی درخواست پول کرد و او پنج درهم به او داد؛ آن مرد گفت: "مرا راهنمایی کن!" عثمان به او گفت: "نزد آن جوان‌هایی که می‌بینی برو"، و با دستش به سمتی از مسجد که حسن(ع) و حسین(ع) و عبدالله بن جعفر نشسته بودند، اشاره کرد. آن مرد نزد آنان آمد و به آنها سلام داد و از آنها درخواست پول کرد؛ حسن(ع) و حسین(ع) به او گفتند: ای شخص! سؤال کردن جز در سه جا روا نیست: برای خون‌بهائی که دردناک است، یا بدهی که دل‌شکستگی دارد، یا فقری که انسان را زمین‌گیر می‌کند؛ تو برای کدام یک سؤال می‌کنی؟ گفت: "برای یکی از این سه مورد"؛ پس امام حسن(ع) دستور داد به او پنجاه دینار دادند و امام حسین(ع) نیز دستور داد به او چهل و نه دنیار دادند و عبدالله بن جعفر نیز دستور داد به او چهل و هشت دینار دادند و آن مرد نزد عثمان برگشت؛ عثمان به او گفت: "چه کردی؟" گفت: "نزد تو آمدم و از تو سؤال کردم و دادی آنچه دادی و از من نپرسیدی که برای چه طلب مال می‌کنم، ولی چون از صاحب موهای بلند سؤال کردم، به من گفت: "ای شخص برای چه سؤال می‌کنی؟ چون درخواست کردن مال غیر از سه مورد شایسته نیست و من وقتی علت درخواستم را بیان کردم، به من پنجاه دینار داد و دومی چهل و نه دینار و سومی چهل و هشت دینار دادند"؛ عثمان گفت: "برای تو چه کسی مانند این جوان‌ها می‌شود؟ آنان علم را یک جا به دست آورده‌اند و خیر و حکمت را اندوخته‌اند""[۱۰۳].

روزی مردی به حضور امام حسن(ع) آمد و گفت: "من از پیامبر خدا نافرمانی کرده‌ام؛ امام(ع) فرمود: "کار خوبی نکردی، بگو بدانم که چه معصیتی کرده‌ای؟" او گفت: "خدا فرمود: گروهی که زن، مالک و اختیاردار آنان باشد، رستگار نخواهند شد؛ زن من به من دستور داد تا غلامی بخرم و اکنون آن غلام فرار کرده است"؛ امام حسن(ع) به وی فرمود: "یکی از سه حاجت خود را انتخاب کن؛ اگر بخواهی من پول آن غلام فراری را می‌دهم"؛ او گفت: "همین یک حاجت کافی است؛ بیش از این نمی‌خواهم". پس امام(ع) پول آن غلام را به وی عطا کرد[۱۰۴].

نقل شده است، روزی امام حسن(ع) در شام نزد معاویه رفت و فهرست طولانی اموال و دارایی‌هایی را که نوشته شده بود، در مقابل ایشان نهادند. وقتی امام حسن(ع) خواست از نزد معاویه خارج شود، خادمی کفش آن حضرا را دوخت؛ پس امام(ع) آنچه را که در آن بارنامه نوشته بود، به وی عطا کرد.

همچنین نقل شده است، روزی معاویه به مدینه رفت. در اولین روزی که مردم به دیدنش می‌رفتند، هر کس از پنجاه هزار تا صد هزار درهم جایزه می‌گرفت. امام حسن بعد از همه مردم نزد معاویه رفت، معاویه به ایشان گفت: "یا ابامحمد! چرا دیر آمدی، شاید منظور تو این بوده که مرا نزد قریش بخیل معرفی کنی؟ به قدری صبر کردی که هر چه نزد ما بود تمام شد"؛ آن‌گاه به غلام خود گفت: "به قدر همه آن‌چه که به همه مردم دادیم، به امام حسن بده! یا ابا محمد! بدان که من پسر هند هستم"؛ امام حسن(ع) آنها را برگرداند و فرمود: "من به عطای تو احتیاجی ندارم. من هم پسر فاطمه دختر پیامبر خدا هستم"[۱۰۵].

روزی مروان بن حکم گفت: "من خواهان مرکب حسن بن علی(ع) هستم؛ ابن ابی عتیق به او گفت: "اگر من آن استر را به تو برسانم، سی حاجت مرا روا می‌کنی؟" مروان گفت: "آری"؛ ابن ابی عتیق گفت: "هنگامی که گروه قریش گرد هم آمدند، من کرامت‌های قریش را شرح داده، از نقل کرامت‌های حسن خودداری می‌کنم؛ آن‌گاه تو مرا سرزنش کن!" هنگامی که آن گروه جمع شدند، وی به نقل کرامت‌های قریش پرداخت، ولی از امام حسن(ع) چیزی نگفت. مروان به وی اعتراض کرد و گفت: "پس چرا از کرامت‌های حسن بن علی چیزی نگفتی، در صورتی که هیچ کس کرامت‌های وی را ندارد!؟" او گفت: "من فعلا کرامت‌های بزرگان را شرح دادم. اگر می‌خواستم کرامت انبیاء را شرح دهم، امام حسن را بر همه مقدم می‌داشتم". وقتی امام حسن(ع) از آن جلسه خارج شد که سوار مرکب خود شود، ابن ابی عتیق به دنبال آن حضرت آمد؛ امام حسن(ع) در حالی که لبخند می‌زد، به وی فرمود: "حاجتی داری؟" او گفت: "آری، دوست دارم سوار این استر شوم". پس امام(ع) فوراً از مرکب پیاده شد و استر را به او بخشید و فرمود: "همانا که هرگاه با شخص کریم خدعه کنی، او خواهد پذیرفت"[۱۰۶].[۱۰۷]

اوصاف و کرامات امام حسن مجتبی(ع)

گروهی از امام ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق(ع) روایت کرده‌اند که: امام حسن مجتبی(ع) از نظر صورت و سیرت حسن و بزرگی، شبیه‌ترین مردم به رسول رسول خدا(ص) بوده است. روزی فاطمه(س) امام حسن و امام حسین(ع) را نزد رسول خدا(ص) که بیمار بود، آورد گفت: "ای رسول خدا! اینها فرزندان تواند؛ آیا از تو چیزی به ارث خواهند برد؟" پیامبر(ص) فرمود: "سیرت و سیادت من از آن حسن است و بخشندگی و شجاعت من از آن حسین". و به نقل دیگر، آن حضرت فرمود: "هیبت و سیادت من از آن حسن و جرأت و جود من از آن حسین است"[۱۰۸].

از امام صادق(ع) نقل شده است که فرموده‌اند: "در سالی حسن بن علی(ع) پیاده به مکه می‌رفت و دو پایش ورم کرد. پس، در راه، یکی از بستگانش به ایشان گفت: "اگر بر مرکب سوار شوید، این ورم فرو می‌نشیند"؛ فرمود: "نه هرگز؛ وقتی به این منزل پیشرو برسیم، مرد سیاهی پیش تو خواهد آمد که روغنی با خود دارد، آن را بدون اینکه درباره قیمت آن چانه بزنی بخر!" وی گفت: "پدر و مادرم قربانت! ما به هیچ منزلی نرسیدیم که چنین کسی در آنجا باشد و چنین دوائی بفروشد؟!"امام حسن(ع) به او فرمود: "چرا؛ آن مرد در نزدیکی توست؛ اندکی به آن منزل مانده"، پس از پیمودن اندکی از مسیر، به ناگاه آن مرد سیاه نمایان شد. پس امام حسن(ع) به آن مرد فرمود: "به نزد این مرد برو و دارو را از او بگیر و بهایش را به او بده!"

وقتی او به نزد آن مرد سیاه رفت، آن مرد سیاه به او گفت: "ای جوان، این روغن را برای چه کسی می‌خواهی؟" او گفت: "برای حسن بن علی(ع)"؛ آن مرد سیاه گفت: "مرا نزد آن حضرت ببر". او نیز آن مرد سیاه را به نزد امام حسن(ع) آورد؛ آن مرد سیاه به امام حسن مجتبی(ع) گفت: "پدر و مادرم به قربانت! من نمی‌دانستم شما به این دارو نیاز دارید و شما خود این را می‌دانید؛ من در برابر آن بهائی نمی‌گیرم؛ همانا من غلام شما هستم ولی شما دعا کنید که خداوند پسر سالمی به من بدهد که دوستدار شما خانواده باشد؛ زیرا من همسر خود را در حال زایمان رها کردم و آمدم؛" امام حسن(ع) به او فرمود: "به منزلت برو که خدا به تو پسر سالمی بخشیده و او از شیعیان ماست"[۱۰۹].

از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: "سالی حسن بن علی(ع) برای به جا آوردن عمره از منزل خارج شد و مردی از فرزندان زبیر که به امامت آن حضرت عقیده داشت، همراه ایشان بود آنها در راه در کنار برکه‌ای در زیر درخت خرمایی که از بی‌آبی خشکیده بود به استراحت پرداختند. همراهان برای امام حسن(ع) زیر آن نخل خشک و برای فرزند زبیر زیر نخل دیگری مقابل آن حضرت زیراندازی انداختند. آن فرد به بالا نگریست و گفت: "اگر این نخل، رطبی داشت ما از آن می‌خوردیم"؛ امام حسن(ع) به او فرمود: "تو رطب می‌خواهی؟" او گفت: "آری"؛ پس آن حضرتدست به آسمان برداشت و دعایی کرد؛ فوراً آن نخل، سبز شد و رطب آورد. * ساربانی که شتر از او کرایه کرده بودند، گفت: "به خدا جادو است!" امام حسن(ع) به او فرمود: "وای بر تو! جادو نیست، بلکه دعای مستجاب پسر پیامبر است". پس، از درخت خرما بالا رفته و خرمایش را چیدند و برای آنها آوردند که به اندازه ایشان بود"[۱۱۰].

محمد بن اسحاق گوید: پس از پیامبر(ص) هیچ کس به مقام و شرافت حسن بن علی(ع) نرسید؛ هرگاه حسن(ع) از منزلش بیرون می‌آمد و در جایی می‌نشست، مردم اطراف او جمع می‌شدند تا آن زمان که راه‌ها بسته می‌شد و پس از آن، به منزلش بازمی‌گشت. من در راه مکه او را دیدم، در حالی که از مرکبش پائین آمده بود و پیاده راه می‍رفت و مردم هم از وی پیروی کرده، پیاده حرکت می‍‌کردند، سعد بن ابی‌وقاص نیز در کنار ایشان پیاده راه می‌رفت[۱۱۱].

نقل شده است، امام حسن(ع) از هفت سالگی در مجلس پیامبر اسلام(ص) حاضر می‌شد و مطالب وحی را می‌شنید و حفظ می‌کرد؛ آن‌گاه نزد مادرش می‌آمد و آن‌چه را که حفظ کرده بود، شرح می‌داد. پس هرگاه امیرالمؤمنین علی(ع) نزد حضرت فاطمه زهرا(ع) می‌آمد، بخشی از وحی خدا را از آن بانو می‌شنید، و به او می‌فرمود: "یا فاطمه! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟" او می‌فرمود: "پسرت، حسن برایم گفته است". روزی حضرت امیر(ع) در خانه پنهان شد و امام حسن(ع) مانند همیشه نزد مادرش فاطمه(س) آمد تا آنچه را که از پیامبر(ص) شنیده بود، شرح دهد، ولی نتوانست سخن بگوید. فاطمه زهرا(ع) از این حالت او تعجب نمود! امام حسن(ع) فرمود: "مادر جان! تعجب نکن! حتما شخص بزرگواری به سخن من گوش می‌دهد و گوش دادن وی مرا از سخن گفتن بازداشته است!". سپس امیرالمؤمنین(ع) از جای خود بیرون آمد و امام حسن(ع) را در آغوش کشید و بوسید[۱۱۲].

روزی به امام حسن(ع) گفته شد: تو بزرگی مخصوصی داری! ایشان فرمود: "بلکه من عزتمند هستم، چنانکه خدا در قرآن و در آیه هشتم سوره منافقون می‌فرماید: "عزت برای خدا و رسول و مؤمنین خواهد بود".

و اصل بن عطا می‌گوید: امام حسن(ع) سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان را داشت[۱۱۳].

در جنگ صفین؛ عبیدالله بن عمر امام حسن(ع) را صدا زد و گفت: "می‌خواهم تو را نصیحت کنم". وقتی امام حسن(ع) به او توجه کرد، او گفت: "مردم بغض پدرت را داشتند و او را لعنت می‌کردند؛ زیرا در ریختن خون عثمان دخیل بود. آیا می‌توانی پدرت را برکنار کنی تا ما با تو بیعت کنیم؟" امام حسن(ع) در جوابش سخنی فرمود که ناراحت شد؛ معاویه گفت: "حسن، پسر پدرش است"[۱۱۴].[۱۱۵]

جایگاه امام حسن(ع) نزد رسول خدا(ص)

زید بن ارقم گوید: "من در مسجد نزد رسول خدا(ص) نشسته بودم که فاطمه زهرا(س) در حالی که حسن و حسین(ع) با وی بودند، از خانه خود به خانه رسول خدا(ص) رفتند؛ بعد از آن، امیرالمؤمنین(ع) آمد؛ آن‌گاه رسول خدا(ص) سر مبارکش را به سوی من بلند کرد و فرمود: "هر که این جماعت را دوست بدارد، پس مرا دوست داشته و هر که این جماعت را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۱۱۶].

از ابن عباس نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود: "در شب معراج دیدم که بر در بهشت نوشته بود: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ حَبِيبُ اللَّهِ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ صَفْوَةُ اللَّهِ فَاطِمَةُ أَمَةُ اللَّهِ عَلَى بَاغِضِهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ»"[۱۱۷].

و او از عمر نقل می‌کند که می‌گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: "فاطمه و علی و امام حسن و حسین در حظیره القدس در قبة البیضا خواهند بود که سقف آن عرش رحمان ـ جل جلاله ـ است. و او از جابر نیز روایت کرده است که پیامبر(ص) فرمود: "بهشت، مشتاق چهار کس از اهل من است که خدای تعالی ایشان را دوست می‌دارد و مرا نیز به دوستی ایشان دستور داده است؛ ایشان عبارت‌اند از: علی بن ابی‌طالب و حسن و حسین و مهدی(ع) که عیسی بن مریم(ع) پشت سر مهدی(ع) نماز می‌گذارد". و در کتاب آل آورده است: رسول خدا(ص) فرمود: "بهشت گفت: "یا رب! آیا به من وعده نفرموده بودی که در من رکنی از ارکان خود را ساکن گردانی؟" حق تعالی به وی وحی فرستاد: "آیا راضی نیستی که من تو را به حسن و حسین مزین گردانم؟" پس بهشت اقبال نمود و مثل خرامیدن عروس می‌خرامید"[۱۱۸].

نقل شده است، روزی عده‌ای از اصحاب دیدند که پیامبر(ص) زبان خود را برای حسن بن علی که کودکی خردسال بود، بیرون می‌آورد و کودک، همین که سرخی زبان پیامبر(ص) را می‌دید، جست و خیز و شادی می‌کرد[۱۱۹]. یک بار عیینة بن حصن فزاری که حضور داشت، به پیامبر(ص) عرض کرد: "شگفتا که می‌بینم این‌چنین با این کودک رفتار می‌کنی! برخی از پسران من به مردی رسیده و ریش درآورده‌اند تاکنون آنها را نبوسیده‌ام و نمی‌بوسم"؛ پیامبر(ص) فرمود: "من چه کنم که خداوند مهربانی را از دل تو بیرون کشیده است!". محمد بن بشر در حدیث خود افزوده است که پیامبر(ص) فرمود: "آن کس که مهرورزی نکند، بر او مهرورزی نمی‌شود"[۱۲۰].

ابن عباس گوید: روزی پیامبر(ص) حسن بن علی را بر دوش گرفته بود؛ مردی گفت: "ای پسر! چه نیکو مرکبی سوار شده‌ای!". پیامبر(ص) فرمود: "و او چه نیکو سواری است!"[۱۲۱].

از ابوهریره نقل شده که گفته است: هرگز حسن بن علی(ع) را ندیدم مگر اینکه از دیدگانم اشک سرازیر شد. و این بدان سبب است که پیامبر(ص) روزی از خانه بیرون آمد و مرا در مسجد دید؛ پس دستم را گرفت و من همراه ایشان به راه افتادم و هیچ سخنی با من نفرمود تا اینکه به بازار بنی قینقاع رسیدیم؛ پس در آن گشتی زد و نگاهی فرمود و برگشت و من همچنان همراه ایشان بودم. سپس به مسجد رسیدیم، پس نشست و زانوهای خود را در بر گرفت و به من فرمود: "ای فلان! کودک را برای من فراخوان!" ابوهریره گوید: در این هنگام، حسن شتابان آمد و بر دامن پیامبر(ص) نشست و دست خود را داخل ریش پیامبر(ص) کرد. پس پیامبر(ص) دهان حسن را گشود و زبان خود را در دهانش نهاد و فرمود: "پروردگارا! من او را دوست می‌دارم؛ او را دوست بدار و هر که او را دوست می‌دارد، دوست بدار!"[۱۲۲].

پس از شهادت امام امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) امام حسن مجتبی(ع) برای سخنرانی بر فراز منبر رفت و با مردم سخن گفت. پس مردی از میان جمعیت برخاست و گفت: "خود، پیامبر را دیدم که حسن را بر دامن خود نشانده بود و می‌فرمود: "هر کس مرا دوست می‌دارد باید که او ـ حسن ـ را دوست بدارد و حاضران این موضوع را به غایبان برسانند" و اگر فرمان پیامبر(ص) در این باره نبود، به هیچ کس چیزی نمی‌گفتم" سپس بر جای خود نشست[۱۲۳]. پیامبر اکرم(ص) بارها می‌فرمودند: "هر که حسن و حسین را دوست بدارد، مرا دوست می‌دارد و هر که آن دو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است"[۱۲۴].

جابر بن عبدالله انصاری نقل می‌کند، پیامبر(ص) فرمود: "هر کسی که نگریستن به سرور جوانان بهشت او را شاد می‌سازد باید که به حسن بن علی بنگرد"[۱۲۵].

ابوسعید خدری از پیامبر(ص) نقل می‌کند که آن حضرت فرمود: "حسن و حسین دو سرور جوانان بهشت‌اند"[۱۲۶].

در نقل دیگری آمده است که روزی حسن و حسین نزد رسول خدا(ص) آمدند، پس پیامبر(ص) فرمود: "این دو، سرور جوانان بهشت‌اند و پدرشان از آن دو برتر است"[۱۲۷].

همچنین حذیفة نقل کرده است که پیامبر اکرم(ص) فرمودند: "جبرئیل به من مژده داد که حسن و حسین(ع) دو سرور جوانان بهشت‌اند"[۱۲۸].

ابوهریره می‌گوید: روزی پیامبر(ص) در حالی که حسن و حسین همراهش بودند، به سوی ما آمدند و آن حضرت گاه حسن و گاه حسین را می‌بوسید و چون پیش ما رسید، مردی به آن حضرت گفت: "هر دو را سخت دوست می‌داری؟" فرمود: "هر کس آن دو را دوست بدارد، همانا مرا دوست داشته است و هر که آن دو را دشمن بدارد، همانا مرا دشمن داشته است"[۱۲۹].

روزی مردی سبد خرمایی برای پیامبر آورد، رسول خدا(ص) پرسید: "این چیست؟ هدیه است یا صدقه؟" آن مردپاسخ داد: "صدقه است"؛ فرمود: " آن را برای اصحاب صفه ببر!"، در آن حال، حسن(ع) نزد پیامبر(ص) بود و بازی می‌کرد. پس آن کودک، خرمایی برداشت و در دهان گذاشت؛ پیامبر(ص) متوجه شد و انگشت خود را داخل دهان کودکی کرد و خرما را بیرون کشید و دور افکند و فرمود: "ما خاندان محمد صدقه نمی‌خوریم"[۱۳۰].

علامه مجلسی در بحارالانوار روایتی را از علی بن یوسف حلی آورده که وی به اسناد خود از حذیفة بن یمان چنین نقل کرده است: روزی پیامبر(ص) در اطراف مدینه به همراه گروهی از اصحاب همانند علی(ع) نشسته بودند که امام حسن مجتبی(ع) در حالی که آرام و با وقار بود، به نزد آنها وارد شد؛ پیامبر(ص) نظری به امام حسن کرد و فرمود: "این، جبرئیل است که حسن را راهنمائی و این، میکائیل است که وی را نگهداری می‌کند. این حسن، فرزند و نفس پاک و یکی از اضلاع من است؛ این حسن، سبط و نور چشم من است؛ پدرم به فدای این حسن باد!" سپس پیامبر خدا(ص) برخاست و ما هم برخاستیم؛ آنگاه رسول خدا(ص) دست امام حسن(ع) را گرفت و به راه افتاد و ما نیز با آن حضرت به راه افتادیم تا اینکه آن بزرگوار نشست و ما نیز در اطراف وی نشستیم. ما می‌دیدیم که پیامبر خدا(ص) چشم از امام حسن(ع) برنمی‌دارد و سپس فرمود: "این حسن، بعد از من راهنمای مسلمانان هدایت شده خواهد بود؛ این حسن، هدیه پروردگار عالم به من است؛ این حسن، از من خبر می‌دهد؛ آثار و دین مرا به مردم معرفی می‌کند، سنت مرا زنده می‌کند؛ در رفتار خود عهده‌دار امور من خواهد شد و خدا به وی نظر رحمت می‌افکند؛ خدا رحمت کند کسی را که این مقام را برای او بشناسد، و به خاطر من به او نیکوئی و احترام کند!"

هنوز سخن پیامبر اسلام(ص) تمام نشده بود که عرب بادیه‌نشینی در حالی که عصای خود را به زمین می‌کشید، به سوی ما آمد. وقتی که چشم پیامبر اسلام(ص) به او افتاد فرمود: "این مرد که نزد شما می‌آید اکنون سخن خشنی به شما می‌گوید که پوست بدن شما می‌لرزد؛ وی درباره اموری از شما جویا خواهد شد؛ او در سخن گفتن خشونت خاصی دارد"؛ هنگامی که آن عرب بادیه‌نشین به نزد ما وارد شد، بدون اینکه سلام کند، گفت: "کدام یک از شما محمد است؟" ما گفتیم: منظور تو چیست؟! در این هنگام، رسول خدا(ص) فرمود: "آرام باشید!"؛ آن‌گاه او گفت: "یا محمد! من قبلا کینه تو را در دل داشتم و اکنون که تو را دیدم؛ کینه تو را بیشتر در دل گرفتم"؛

پیامبر خدا(ص) لبخندی زد، ولی ما برای این جسارت او خشمناک شده، خواستیم او را تنبیه کنیم، اما پیامبر(ص) به ما فرمود: "ساکت باشید!" سپس آن عرب بادیه‌نشین گفت: "یا محمد! تو گمان می‌کنی که پیامبری؟ در صورتی که به انبیاء دروغ می‌بندی و هیچ دلیل و برهانی نداری؟" رسول اکرم(ص) فرمود: "چه منظوری داری؟" او گفت: "اگر دلیل و برهانی داری بیاور!"

پیامبر خدا(ص) فرمود: "آیا دوست داری یکی از اعضاء من به تو خبر دهد که برای تو دلیل محکم‌تری باشد؟" او گفت: "مگر عضو انسان هم سخن می‌گوید؟" پیامبر(ص) فرمود: "آری". سپس پیامبر خدا(ص) به امام حسن فرمود: "برخیز (و با او گفتگو کن!)" او به امام حسن(ع) به نظر حقارت نگریست و گفت: "پیامبر، خودش برنمی‌خیزد و کودکی را بلند می‌کند تا با من سخن گوید!"، رسول خدا(ص) به او فرمود: "حسن جواب تو را خواهد گفت"؛ امام حسن(ع) بر آن مرد سبقت گرفت و فرمود: "آرام باش!" و آن‌گاه این اشعار را سرود:

تو از شخص کودن و فرزند کودن نپرسیدی، بلکه از شخص دانشمندی جویا شدی؛ تو جاهل و نادانی؛ اگر تو جاهل و نادانی، شفای نادانی نزد من است؛ مادامی که شخص پرسنده بپرسد؛ تو از دریای علمی می‌پرسی که دلوها نمی‌توانند آن را تقسیم کنند؛ این علم و دانش، ارثی است که رسول خدا به یادگار نهاده است.[۱۳۱]

"گرچه تو زبان درازی و از حد خویشتن تجاوز کردی، ولی در عین حال با خواست خدای علیم، با ایمان کامل بازخواهی گشت"؛ آن مرد پس از اینکه لبخندی زد، گفت: "چه می‌گویی؟!" امام حسن(ع) به او فرمود: "آری، تو با قوم خود گرد آمده و به گفتگو پرداختید و گمان کردید محمد(ص) بدون فرزند است، و بیشتر عرب کینه وی را در دل دارد و کسی نیست که خونخواه محمد(ص) باشد؛ تو گمان کردی که کشنده محمد(ص) خواهی بود و پول خون آن حضرت را قبیله‌ات خواهند داد. نفس تو، تو را به این عمل وادار کرد، تو عصای خود را به دست گرفته‌ای که با آن پیامبر اسلام را بکشی، ولی این کار برای تو دشوار شد و چشمت این بینائی را نداشت و تو اکنون بدین منظور نزد ما آمده‌ای که مبادا این راز فاش شود. اما به طرف خیر آمده‌ای. من اکنون تو را از سفری که آمده‌ای آگاه می‌کنم؛ تو در هوای روشنی از خانه خارج شدی که ناگاه باد بسیار شدیدی وزید و تاریکی آسمان را فرا گرفت و ابرها در فشار قرار گرفتند. آن‌گاه تو مانند اسب شدی که اگر جلو برود، گردنش زده می‌شود و اگر برگردد پی خواهد شد. صدای پای هیچ کس و صدای هیچ زنگی را نمی‌شنیدی؛ ابرها بر تو احاطه کرده و ستارگان از نظرت غائب شده بودند و راه را به کمک ستاره‌ای که طلوع کرده باشد یا دانشی که راهنما باشد، پیدا نمی‌کردی؛ هرگاه بخشی از راه را طی می‌کردی، می‌دیدی در یک بیابان بی‌پایانی هستی و هرچه سختی می‌کشیدی و بر فراز تپه و بلندی می‌رفتی، می‌دیدی که راه خود را دور کرده‌ای و بادهای شدید می‌خواستند تو را از پای درآورند. در راه باد صرصر و برق جهنده‌ای را دیدی و تپه‌های آن بیابان تو را به وحشت انداخته و سنگریزه‌ها تو را خسته کرده بودند. وقتی به خود آمدی که دیدی نزد ما آمده‌ای و چشمت به جمال ما روشن و قلبت، باز و آه و ناله‌ات بر طرف شده است"؛

اعرابی گفت: "ای پسر! این مطلب را از کجا می‌گوئی؟ تو زنگ قلب مرا زدودی! گویا تو با من بوده‌ای! هیچ موضوعی از من نزد تو مخفی نیست! گویا علم غیب داری؟" سپس آن اعرابی گفت: "اسلام چیست؟" امام حسن(ع) فرمود: «اللَّهُ أَكْبَرُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»؛ سپس آن اعرابی اسلام آورد و مسلمانی وی بسیار نیکو بود. آن‌گاه رسول خدا(ص) قسمتی از قرآن را به وی آموخت؛ او گفت: "یا رسول الله اجازه می‌دهی من نزد قبیله‌ام بازگردم و ایشان را از این حادثه آگاه کنم؟" پیامبر خدا(ص) به او اجازه داد. او رفت و با گروهی از قبیله خویش گفتگو کرد و بیشتر آنها اسلام آوردند. پس از این حادثه، هرگاه نظر مردم به امام حسن(ع) می‌افتاد، می‌گفتند: "به حسن مقامی داده شده که به هیچ کس داده نشده است"[۱۳۲].

از عباس بن عبدالمطلب نقل شده است روزی نزد پیامبر خدا(ص) بودم که علی بن ابی‌طالب(ع) بیامد و چون پیامبر او را بدید، به رویش لبخند زد؛ گفتم: ای پیامبر خدا، به روی این پسر لبخند می‌زنی؟ گفت: "ای عموی رسول خدا! به خدا که خداوند بیشتر از من او را دوست دارد؛ نسل همه پیمبران از پشت خودشان بود، اما نسل من از پشت این مرد خواهد بود. وقتی روز قیامت شود، مردم را به نام خودشان و نام مادرشان بخوانند زیرا خدا نمی‌خواهد رسوا شوند، مگر این مرد و شیعه او که به نام خود و نام پدرشان خوانده می‌شوند؛ زیرا نسبشان صحیح است"[۱۳۳].[۱۳۴]

دعایی که پیامبر(ص) به امام حسن(ع) آموخت

از امام حسن بن علی(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) این کلمات را به من آموخت که در قنوت نماز وتر بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنِي شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ سُبْحَانَكَ رَبِّ الْبَيْتِ»[۱۳۵]؛ خدایا مرا در زمره کسانی که هدایت کرده‌ای هدایت فرما و در زمره کسانی که عافیتشان داده‌ای، عافیت ده و در میان کسانی که کارشان را به عهده گرفته‌ای؛ سرپرستی کن و در آنچه به من بخشیده‌ای، برکت ده و مرا از شر آنچه مقدر فرموده‌ای، نگاه دار که فرمان، تنها از آن توست و کسی بر تو حکومت نمی‌کند؛ تو منزهی ای پروردگار کعبه.

ابی الحوراء می‌گوید: از حسن بن علی(ع) پرسیدم: به روزگار پیامبر(ص) در چه سنی و مانند چه کسی بودی؟ فرمود: "به خاطر دارم که پیامبر(ص) به مردی می‌فرمود: آن‌چه که تو را بدنام می‌سازد، رها کن و به چیزی که بدنامت نسازد، توجه کن که بدی و دروغ، مایه بدنامی و نیکی و راستی، مایه آرامش است و همچنین چگونگی نمازهای پنجگانه را به یاد دارم و پیامبر این دعا را به من آموخت که به هنگام نماز بخوانم: «اللَّهُمَّ اهْدِنِي فِيمَنْ هَدَيْتَ وَ عَافِنِي فِيمَنْ عَافَيْتَ وَ تَوَلَّنِي فِيمَنْ تَوَلَّيْتَ وَ بَارِكْ لِي فِيمَا أَعْطَيْتَ وَ قِنَا شَرَّ مَا قَضَيْتَ فَإِنَّكَ تَقْضِي وَ لَا يُقْضَى عَلَيْكَ إِنَّهُ لَا يَذِلُّ مَنْ وَالَيْتَ تَبَارَكْتَ رَبَّنَا وَ تَعَالَيْتَ»". ابو الحوراء می‌گوید: هنگامی که همراه محمد بن حنفیه در محله ابوطالب به دره پناه برده بودیم[۱۳۶]، این دعا را برای او خواندم؛ او گفت: "آری این کلمات به ما آموزش داده شده است و دستور داده‌اند که آنها را[در نماز وتر بخوانیم"[۱۳۷].

و نیز ابوالحوراء گفته است از حسن بن علی(ع) پرسیدم: چه چیز از رسول خدا(ص) حفظ کرده و به یاد داری؟ فرمود: " روزی خرمایی از خرماهای زکات برداشتم و در دهانم گذاشتم؛ پیامبر(ص) آن را گرفت و دور افکند و فرمود: "بر ما خاندان پیامبر(ص) زکات روا نیست"[۱۳۸].[۱۳۹]

دوران زندگانی امام

دوران زندگانی امام مجتبی(ع) را می‌توان به پنج دوره تقسیم کرد:

  1. هفت سال با پیامبر؛
  2. ۲۵ سال در زمان خلفا؛
  3. حدود پنج سال دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)؛
  4. هفت ماه دوران خلافت حضرت از رمضان سال ۴۰ تا جمادی الأولای سال ۴۱ هجری[۱۴۰]؛
  5. ده سال آخر عمر حضرت در زمان خلافت معاویه.

دوران امامت حضرت ده سال بود. در کتب اربعه درباره بخشی از این دوران نکاتی نقل شده است. شیخ طوسی امام حسن(ع) را این‌گونه معرفی کرده است: حسن بن علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، امام زکی سید جوانان بهشت، در مدینه در ماه رمضان سال دوم هجری متولد شد و با سم در مدینه در آخر صفر سال ۴۹ به شهادت رسید. سن ایشان در آن زمان ۴۷ سال بود. مادرش سرور زنان دو عالم، فاطمه دختر رسول خدا(ص) بود و در بقیع در شهر پیامبر دفن گردید[۱۴۱].

آنچه شیخ طوسی نقل کرده، متن مقنعه شیخ مفید است[۱۴۲]. کلینی مشابه با نقل شیخ، درباره آن حضرتسخن گفته؛ جز اینکه به مسمومیت حضرت اشاره نکرده است. وی افزوده: روایت شده که حضرت در سال سوم هجری متولد شده است[۱۴۳]. از امام صادق(ع) نقل می‌کند: حسن بن علی(ع) در ۴۷ سالگی در سال ۵۰ درگذشت. وی پس از پیامبر ۴۰ سال زندگی کرد[۱۴۴]. به نظر می‌رسد این نقل با گزارش‌های تاریخی هماهنگی بیشتری داشته باشد؛ زیرا ازدواج فاطمه(س) و علی(ع) را بعد از جنگ بدر در ذی‌حجه سال دوم هجری دانسته‌اند[۱۴۵]؛ در نتیجه تولد امام حسن(ع) در سال سوم خواهد بود؛ آن‌گونه که شیخ مفید نقل کرده که در نیمه رمضان سال سوم هجری به دنیا آمده است[۱۴۶]. ابوعلی همام تولد امام حسن(ع) را سه سال و چند ماه بعد از هجرت در مدینه می‌داند[۱۴۷]؛ بنابراین اگر سن حضرت را هنگام شهادت ۴۷ سال بدانیم، شهادت ایشان در سال ۵۰ درست است. وقتی امام حسن(ع) متولد شد، در همان روز پیامبر در گوشش اذان نماز خواند[۱۴۸].[۱۴۹]

دوران رسول خدا(ص)

امام حسن(ع) کمتر از هشت سال با رسول خدا بود، ولی در رویدادهای مهم آن عصر حضور داشت. رویداد مباهله که در سال ششم هجرت روی داد، یکی از حوادث مشهور عصر رسالت است. در این ماجرا رسول خدا(ص) با نمایندگان مسیحیان نجران گفتگوهای بسیاری داشت؛ ولی آنان از پذیرش اسلام سرباز زدند. با نزول آیه ۶۱ سوره آل عمران، رسول خدا(ص) نمایندگان مسیحی نجران را به مباهله فراخواند. هنگام مباهله، بزرگ مسیحیان نجران، هم‌کیشان خود را به دلیل اینکه رسول خدا(ص) به همراه حسنین(ع)، فاطمه(س) و علی(ع) آمده بودند، از مباهله نهی کرد. از این رو، حاضر به دادن جزیه شدند[۱۵۰].

از حوادث مهم دیگری که در دوران رسول خدا(ص) اتفاق افتاد، «بیعت رضوان» بود. حسنین(ع) تنها خردسالانی بودند که در آن حادثه با رسول خدا(ص) بیعت کردند[۱۵۱]. حضور آنان در کنار بزرگان صحابه، جایگاه خاص ایشان را نشان می‌دهد؛ زیرا همیشه این بیعت مورد توجه بوده و از معدود مفاخری است که همیشه صحابه بدان توجه داشته‌اند[۱۵۲]. در مقابل، حضور نداشتن در بیعت رضوان سبب نکوهش بوده است؛ برای نمونه، در جریان شورای خلافت، مقداد به اعضای آن شورا گفت: با کسی که در بیعت رضوان نبوده بیعت نشود[۱۵۳]. عایشه نیز ضمن اعتراض به عثمان این موضوع را مطرح کرده است[۱۵۴].

از دیگر اتفاقات زندگانی امام حسن(ع) در عصر نبوی، گواه بودن ایشان بر پیمان نامه ثقیف است که در ماجرای آمدن نمایندگان ثقیف برای پذیرش اسلام نوشته شد. خالد بن سعید نویسنده این نامه بود و پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین علی(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را بر آن گواه گرفت[۱۵۵].[۱۵۶]

دوران خلفای سه‌گانه

دوران ابوبکر

امام مجتبی(ع) در دوران ابوبکر، گرچه خردسال بود اما نسبت به غصب خلافت و کنار زدن جانشین راستین پیامبر خدا(ص) اعتراض می‌کرد. نقل شده است، روزی ابوبکر بر منبر پیامبر(ص) نشسته، در حال سخنرانی بود؛ در این حال، امام مجتبی(ع) که خردسال بود، به مسجد وارد شد و در مقابل حاضران خطاب به ابوبکر فرمود: "از منبر پدرم پایین بیا (جای تو آنجا نیست) و بر منبر پدرت بنشین!" حال حاضران دگرگون شد و ابوبکر نیز گفت: "راست گفتی، این، منبر پدر توست"[۱۵۷].

در منابع تاریخی و حدیثی نیز نقل شده که پس از غصب خلافت و نادیده گرفته شدن وصیت پیامبر خدا(ص) آن حضرت به همراه پدر و مادر بزرگوارش نزد اصحاب می‌رفتند و با آنها گفتگو کرده، از آنها کمک می‌خواستند[۱۵۸]. نقل شده است، وقتی عمر بن خطاب گفت: "اگر (علی بن ابی طالب(ع)) بیعت نکند، گردنش را می‌زنیم!" در این حال، دو پسر امیرالمؤمنین علی(ع) حضور داشتند و این سخنان جلو چشم ایشان گفته می‌شد و اشک از چشمان مبارک ایشان جاری شد. پس امام علی(ع) به آنها فرمود: "ناراحت نباشید! اینها نمی‌توانند چنین کاری را انجام دهند"[۱۵۹]. وقتی افراد خلیفه علی(ع) را دستگیر کرده، برای بیعت به مسجد بردند، حسن و حسین(ع) نیز همراه مادر برای نجات پدر به مسجد رفتند[۱۶۰]؛ پس حسن(ع) نیز همراه مادر برای برپایی حق تلاش می‌کرد [۱۶۱].

همچنین هنگامی که خلیفه اول درباره فدک از فاطمه(س) شاهد خواست، امام حسن(ع) نیز در نزد ابوبکر حاضر شد[۱۶۲]. او به هنگام احتضار مادر نیز بر بالین آن حضرت حاضر بود[۱۶۳] و در مراسم غسل و دفن مادر و وداع با پیکر او حضور داشت[۱۶۴].[۱۶۵]

دوران عثمان

در دوران حکومت خلیفه سوم ابوذر به ربذه تبعید شد. هنگام خروج ابوذر از مدینه و با وجود نهی عثمان از بدرقه او، امام مجتبی(ع) همراه پدر و برادر خود برای بدرقه ابوذر حضـور یافت و با سخنانی به دلداری او پرداخت[۱۶۶]. بنا بر برخی روایات اهل سنت، امام حسـن(ع) در فتوحات آفریقا، خراسان و طبرستان شرکت داشت[۱۶۷]. دو دیدگاه درباره حضور امام در فتوح وجود دارد: دیدگاهی حضور و حتی موافقت امام را با فتوح نپذیرفته و اخبار مربوطه را ضعیف و مردود دانسته است[۱۶۸]، به ویژه که در صورت درستی اخبار حضور، بایستی به نمود آن در مسائل فقهی مرتبط با فتوح اشاره می‌شد[۱۶۹].

دیدگاهی دیگر، حضور حضرت را در راه مصالح عالی اسلام و مسلمانان توجیه کرده‌اند[۱۷۰]، به ویژه که جمع درخور توجهی از اصحاب خاص امیرالمؤمنین(ع) در آن فتوح شرکت داشتند و این نوع شرکت، استثنا بودن یا تقیه را نفی می‌کند. برای نمونه، حضور عمار در فتح شوشتر[۱۷۱]، حذیفة بن یمان در فتح نهاوند[۱۷۲]، سلمان فارسی در فتح مدائن[۱۷۳]، ابوذر غفاری در فتح شامات[۱۷۴]، جابر بن عبدالله انصاری در فتح یرموک[۱۷۵]، حجر بن عدی در فتح جلولا[۱۷۶] و قادسیه، مالک اشتر در فتح قادسیه، مصر و شامات که در یرموک نیز یک چشم خود را از دست داد[۱۷۷]، زید بن صوحان در فتح جَلولا، مقداد در فتح دیاربکر، حمص و مصر[۱۷۸]، عبدالله بن جعفر و جمعی از بنی هاشم در جنگ ابوالقدس[۱۷۹] و هاشم مرقال در قادسیه[۱۸۰]، دمشق، بیت المقدس[۱۸۱] و جلولا شرکت داشت[۱۸۲].

بنا بر این دیدگاه، شرکت اصحاب خاص شاهدی بر همراهی و موافقت امیرالمؤمنین(ع) با فتوح است، ولی منظور از موافقت را تأیید تمام اعمال و رفتارهای میدانی فاتحان نمی‌دانند. اما مخالفان این دیدگاه، به دلیل عصمت اهل بیت(ع)، حضور یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) و مشورت‌های آن حضرت به خلفا را دلیل بر موافقت امام علی(ع) با فتوحات نمی‌دانند. افزون بر اینکه فارغ از موافقت و یا عدم موافقت امیرالمؤمنین(ع)، موضوع اصلی مورد بحث، حضور امام حسن(ع) در فتوحات است که باید ثابت می‌شد در حالی که گروه موافقان نتوانستند چنین موضوعی را ثابت کنند.

قتل عثمان رویداد دیگری است که در سال ۳۵ق رخ داد. کارهای خلاف عثمان، سبب اجتماع مسلمانان از کوفه، بصره و مصر در مدینه شد. انگیزه این اجتماع سیاسی، اصلاح انحراف‌های خلیفه بود. بسیاری از اصحاب نیکوکار و جلیل القدر رسول خدا(ص) نیز در میان معترضان بودند، ولی افرادی از این حرکت سوء استفاده کردند و با داشتن اهداف سیاسی، کم کم رهبری این حرکت را به دست گرفتند. در نهایت خلیفه محاصره شد و از روز هجدهم، آب و آذوقه را بر او بستند[۱۸۳]. منع آب از خلیفه، چهل روز طول کشید[۱۸۴] و سرانجام با کشته شدن عثمان، ماجرا پایان یافت.

در این میان، امیرالمؤمنین علی(ع) تنها کسی بود، که تلاش کرد عثمان کشته نشود[۱۸۵]. آن حضرت افزون بر میانجی‌گری‌های متعدد، بارها تلاش کرد تا به عثمان آب و آذوقه برسد و امام حسن(ع) را برای رساندن آب به عثمان مأمور کرد[۱۸۶]. ابن شبه نمیری روایت کرده که امیرالمؤمنین(ع) حسنین(ع) و محمد بن حنفیه را برای دفاع از عثمان به خانه او فرستاد که امام مجتبی(ع) مجروح شد. آنگاه خود ابن شبه سند این خبر را ضعیف شمرده است[۱۸۷].

برخی علمای شیعه و اهل سنت نیز ضمن تضعیف سند این گزارش، زخمی شدن امام حسن(ع) برای دفاع از عثمان را مردود دانسته‌اند[۱۸۸]. هیثمی اشکال دیگری مطرح ساخته به این مضمون که علی(ع) در آن زمان اساساً در مدینه نبود[۱۸۹]. سید مرتضی، ضمن رد حفاظت حسنین(ع) از عثمان، بیان داشته است که بر فرض قبول، علی(ع) این اقدام را تنها برای جلوگیری از کشته شدن عثمان و دفاع از حریم زن و فرزندان او که از آب و غذا محروم شده بودند، انجام داد؛ نه اینکه آنان را برای جلوگیری از خلع او اعزام کرده باشد[۱۹۰]. علامه امینی[۱۹۱] و نیز سید جعفر مرتضی عاملی[۱۹۲]، هاشم معروف حسنی[۱۹۳] و باقر شریف قرشی[۱۹۴] نیز با تبیین‌های مختلف این موضوع را رد کرده و دارای اشکال دانسته‌اند[۱۹۵].

دوران خلافت امیرالمؤمنین(ع)

در دوران امیرالمؤمنین علی(ع)، شاهد حضور پررنگ و تأثیرگذار امام حسن(ع) هستیم. هنگامی که امام علی(ع) برای سرکوبی اصحاب جمل از مدینه راهی عراق شد، امام حسن(ع) را همراه عمار به کوفه فرستاد تا کوفیان را برای جهاد با ناکثین فرا بخواند. ابوموسی اشعری که گرایش عثمانی و ضد علوی داشت، مردم را از پیوستن به لشکر امیرالمؤمنین(ع) برحذر داشت. امام مجتبی(ع) برای تشویق مردم، در مسجد کوفه با سخنان خود سبب شد ۸۰، ۹۰ یا ۱۲۰ هزار نفر از کوفیان به امام علی(ع) بپیوندند[۱۹۶].

بر اساس گزارشی، امام حسن(ع) در جنگ جمل فرمانده جناح چپ و یا راست سپاه بود[۱۹۷]. شجاعت‌هایی که امام حسن(ع) در جنگ جمل از خود نشان داد، علی(ع) را بر آن داشت تا دستور دهد ایشان را به عقب باز گردانند تا نسل رسول خدا(ص) باقی بماند[۱۹۸]. همچنین امام مجتبی(ع) در بصره و پس از پایان جنگ جمل خطبه‌ای خواند که به سبب آن امیرمؤمنان(ع) پیشانی او را بوسید[۱۹۹] و پیوسته از امام حسن(ع) تمجید می‌کرد و خطاب به او می‌فرمود: «تو پاره تن من هستی، بلکه تو تمام [وجود] من هستی»[۲۰۰].

در جنگ صفین نیز امام حسن(ع) در کنار امیرالمؤمنین(ع) حضور داشت، مردم را به حضور فعال در جنگ تشویق می‌کرد برای آنان خطبه می‌خواند و خود وارد میدان نبرد می‌شد[۲۰۱]. همچنین حضرت در نبرد نهروان نیز پدر را همراهی می‌کرد. جنگ نهروان از دو نبرد پیشین بسی دشوارتر بود؛ زیرا خوارج اولاً، بصریان و شامیان نبودند، بلکه کوفیانی بودند که از نظر خویشاوندی ارتباطات بسیاری با سپاه امام علی(ع) داشتند؛ ثانیاً، از عُباد و زُهاد و قُراء کوفه با ظاهری مذهبی و فریبنده بودند که جنگ با آنان نیاز به بصیرت فراوان داشت. از این رو، نقش امام حسن(ع) با توجه به جایگاهش، نقش روشنگری بود.

با پایان یافتن ماجرای خیانت‌بار حکمیت (داوری) و مخالفت خوارج با آن، شبهاتی در صحت گفتار خوارج پیش آمد و فضای سیاسی کوفه را چنان فرا گرفت که در میان رؤسای قبائل و مردم گفتگوهای بسیاری درباره حکمیت شایع شد به گونه‌ای که مردم انتظار داشتند تا امیرالمؤمنین(ع) یا یکی از اهل بیتش در این موضوع روشنگری کند. از این رو، امام علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع) دستور داد تا درباره حکمیت ابوموسی و عمرو بن عاص سخن بگوید و امام حسن(ع) چنین فرمود: «ای مردم! درباره این دو مرد (ابوموسی اشعری و عمرو بن عاص) که داور انتخاب شدند سخن بسیار گفتید، آنها انتخاب شدند تا بر اساس کتاب خدا داوری کنند، ولی هوای نفس خود را بر قرآن ترجیح دادند و چنین کسانی نمی‌توانند حکم (داور) باشند، بلکه محکوم هستند. ابوموسی در اینکه عبدالله بن عمر را خلیفه خواند، سه اشتباه کرد: اول اینکه پدرش عمر از پسرش راضی نبود، دوم اینکه عمر او را به کاری نگمارد و سوم اینکه مهاجران و انصاری که پیشتر در انتخاب خلیفه نقش داشتند، بر او اجماع نکردند. حکمیت و داوری تفضل الهی است و رسول خدا(ص) نیز سعد بن معاذ را درباره بنی قریظه داور قرار داد و او به حکم خداوند درباره آنان داوری کرد و رسول خدا(ص) آن را پذیرفت، اما اگر خلاف حکم خداوند داوری کرده بود، پیامبر(ص) آن را اجرا نمی‌کرد[۲۰۲].[۲۰۳]

امامت امام حسن(ع)

دلایل متعددی برای امامت امام حسن مجتبی(ع) بیان شده است، مانند روایاتی که از رسول اکرم(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و خود امام حسن(ع) نقل شده است؛ علاوه بر آن ادله‌ای مانند: آیه تطهیر، آیه اولی الامر، حدیث ثقلین و... بر افضلیت آن حضرت اقامه شده است و همچنین برخی از معجزات و کرامات نقل شده از ایشان می‌تواند به عنوان دلیل بر امامت آن حضرت باشد[۲۰۴].

صلح امام حسن

یکی از حوادث مهم دوران امامت و خلافت امام حسن(ع)، صلح با معاویه بود که در نیمه جمادی الاول سال ۴۱ هجری[۲۰۵] به سبب کوتاهی یارانش رخ داد[۲۰۶]. در کافی روایتی در اهمیت این صلح برای حفظ اهل بیت و شیعیان وجود دارد. امام باقر(ع) می‌فرماید: «وَ اللَّهِ لَلَّذِي صَنَعَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) كَانَ خَيْراً لِهَذِهِ الْأُمَّةِ مِمَّا طَلَعَتْ عَلَيْهِ الشَّمْسُ»[۲۰۷]: “به خدا سوگند آنچه حسن بن علی انجام داد، برای این امت بهتر بود از آن چیزی که خورشید بر آن تابیده است”. منظور از کاری که امام حسن(ع) انجام داده، صلح با معاویه است که خیر و صلاح امت در آن بوده؛ گرچه جمعی از یاران حضرت با آن مخالف بودند[۲۰۸]. این صلح باعث بقای دین حق و نسل هاشمیان و علویان و نسل شیعیان[۲۰۹] و تولد جمعی از موحدان از صلب آنان گردیده است[۲۱۰].

امام باقر(ع) در ادامه با اشاره به آیاتی از قرآن به سرزنش امت در آن زمان می‌پردازد که مطیع امام خود نبودند و وقتی امام حسن(ع) دستور داد دست از جنگ بردارند، با حضرت مخالفت کردند و ایشان را متهم نمودند؛ اما زمانی که امام حسین(ع) فرمان نبرد داد، کوتاهی کردند و از حمایت ایشان دست برداشتند[۲۱۱]. در خبری گزارشی از جلسه امام حسن(ع) با معاویه نقل شده است[۲۱۲].[۲۱۳]

شهادت امام حسن مجتبی(ع) و سبب آن

پس از ماجراهای مربوط به صلح، امام حسن(ع) به طرف مدینه حرکت کردند و ده سال با تمام ناملایمات، ساخته، به هدایت جامعه و حفظ حریم دین و مسلمین پرداختند، در حالی که زندگی دشواری داشتند. معاویة بن ابی سفیان که کینه دیرینه نسبت به این خاندان داشت و نمی‌توانست، محبوبیت امام حسن(ع) را میان مردم تحمل کند، مقداری زهر برای جعده فرستاد و به او وعده داد که در صورت مسموم کردن امام حسن(ع) او را به همسری یزید برخواهد گزید و صد هزار درهم نیز برای او فرستاد. جعده هم برای رسیدن به این آرزو امام حسن(ع) را مسموم کرد و امام(ع) به سبب این زهر، چهل روز مریض و بستری شدند و پس از آن از دنیا رفتند. سپس امام حسین(ع) برادرش را غسل داده، کفن کرد و در نزد جده‌اش، فاطمه بنت اسد به خاک سپردند[۲۱۴].

به نقل دیگر، چون کار صلح میان امام حسن(ع) و معاویه به پایان رسید، آن حضرت به مدینه رفت و در آنجا به فعالیت خود ادامه داد. اما وقتی، ده سال از خلافت معاویه گذشت، او تصمیم گرفت برای پسرش یزید از مردم بیعت بگیرد؛ پس در پنهانی کسی را به نزد جعده دختر اشعث بن قیس که همسر امام حسن(ع) بود، فرستاد تا او را به زهر دادن به امام(ع) وادار کند و خود، به عهده گرفت (که چون این کار را بکند) او را به همسری پسرش، یزید درآورد و صد هزار درهم پول هم برای او فرستاد که این جنایت را انجام دهد[۲۱۵]. و آن زن این کار را کرد و به امام حسن(ع) زهر داد و معاویه نیز پول را به او داد، ولی او را به همسری یزید درنیاورد. پس، مردی از خاندان طلحه او را به زنی گرفت و فرزندانی برای او آورد و هرگاه میان آن فرزندان و سایر قبائل گفت‌وگوئی پیش می‌آمد، قریش آنان را سرزنش کرده، به آنان می‌گفتند: "ای پسران آن زنی که به شوهران زهر می‌خوراند"[۲۱۶].

"چون امام حسن(ع) علائم رحلت را مشاهده کرد، حسین(ع) را فراخواند و فرمود: "ای برادر! هنگام جدائی من رسیده و من به خدای خود ملحق خواهم شد؛ و مرا زهر خورانیده‌اند و من خود می‌شناسم آن کس که مرا مسموم ساخته و می‌دانم از کجا این خیانت سرچشمه گرفته، و خود در پیشگاه خدای عزوجل با او به مخاصمه و داوری خواهم رفت؛ تو را بدان حقی که من بر تو دارم، سوگند می‌دهم، مبادا سخنی در این باره به زبان آری، و چشم به راه آنچه خدا درباره من پیش آورده باشی و چون من از دنیا رفتم، چشم مرا بپوشان و مرا غسل ده و کفن نما، و بر تابوت قرارم بده و به سوی قبر جدم، رسول خدا(ص) ببر تا دیداری با او تازه کنم؛ سپس به سوی قبر جده‌ام، فاطمه بنت اسد (رضی الله عنه) ببر و در آنجا دفنم کن. و زود است بدانی ای برادر که مردم گمان کنند شما میخواهید مرا کنار رسول خدا(ص) به خاک بسپارید؛ پس در این مورد جمع شوند و جلوی شما را بگیرند؛ تو را به خدا سوگند می‌دهم مبادا درباره من به اندازه شیشه حجامتی خون ریخته شود". سپس درباره خاندان و فرزندان و آن‌چه از او به جای ماند، و به آن‌چه پدرش، امیرالمؤمنین(ع) هنگام جانشینی‌اش وصیت کرده بود، همه را به آن حضرت(ع) وصیت کرده، و شایستگی او را به جانشینی خود به مردم رساند، و شیعیان خود را به جانشینی آن حضرت راهنمائی فرمود و او را نشانه برای آنان پس از خود قرار داد"[۲۱۷].

"امام جعفر بن محمد، از پدرش و او از جدش علی بن حسین بن علی بن ابی‌طالب(ع) نقل کرده است که آن حضرت فرمودند: "وقتی عمویم، حسن بن علی(ع) مسموم شده بود، حسین(ع) نزد وی رفت و او برای حاجت انسانی بیرون رفت و آمد و فرمود: "چند بار مسموم شده بودم و هیچ کدام مثل این نبود".حسین(ع) به او گفت: "برادر! چه کسی تو را مسموم کرد؟" او گفت: "منظورت از این سؤال چیست؟ اگر همان باشد که من گمان می‌برم، خدا سزایش را می‌دهد و اگر غیر او باشد، نمی‌خواهم از بی‌گناهی به سبب من بازخواست کنند". و از آن پس، سه روز بیش‌تر زنده نبود و وفات یافت.

زن وی، جعده دختر اشعث بن قیس کندی او را مسموم کرد؛ زیرا معاویه کسی پیش او فرستاده بود که اگر برای قتل حسن حیله کردی کنی، صد هزار درهم برایت می‌فرستم و تو را برای یزید به همسری می‌گیرم. بدین جهت او را مسموم کرد و چون حسن درگذشت، معاویه پول را فرستاد و پیغام داد که ما زندگی یزید را دوست داریم؛ اگر چنین نبود، تو را برای او به همسری می‌گرفتیم.

امام حسن(ع) هنگام مرگ فرمود: "شربت وی کارگر افتاد و به آرزوی خود رسید؛ به خدا قسم، معاویه به وعده خود وفا نخواهد کرد و سخن او راست نیست". وقتی امام حسن(ع) را به خاک سپردند، محمد بن حنفیه، برادرش بر سر قبرش ایستاد و گفت: "اگر زندگیات عزیز بود، مرگت غم‌انگیز بود؛ چه نکوست روحی که در کفن تو است و چه خوب کفنی است کفنی که تن تو را پوشانیده است! و چرا چنین نباشد که تو باقی‌مانده هدایت و خلف اهل تقوا و یکی از اصحاب کسائی؛ دست‌های حق تو را از تقوا غذا داده]است[و از پستان‌های ایمان، شیر نوشیدی و در پناه اسلام تربیت یافتی و در زندگی و مرگ پاکیزهای؛ ولی جان‌های ما از فراق تو آرام ندارد؛ ای ابومحمد، خدایت رحمت کند!"[۲۱۸].

عبدالله بن عباس گوید: "من در مسجد بودم که معاویه در قصر خضرا تکبیر گفت و اهل قصر، تکبیر گفتند. پس از آن، اهل مسجد به پیروی از اهل خضرا تکبیر گفتند و فاخته، دختر قرظة بن عمرو بن نوفل بن عبد مناف از خانه خود بیرون آمد و گفت: "ای امیرالمؤمنین، خدایت مسرور دارد! چه خبری رسیده که خرسند شده‌ای؟" او گفت: "خبر مرگ حسن بن علی"؛ فاخته گفت: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۱۹] و آن‌گاه گریست؛ معاویه گفت: "خوب می‌کنی گریه می‌کنی، که او شایسته بود که بر او گریه کنند". آن‌گاه عبیدالله بن عباس به معاویه گفت: "برای همین تکبیر می‌گفتی؟" او گفت: "بلی"؛ عبیدالله گفت: "به خدا! مرگ او مرگ تو را به تأخیر نیندازد و گور او گور تو را نبندد؛ اگر مصیبت او را می‌بینیم، پیش از او نیز مصیبتسرور پیامبران و پیشوای پرهیزگاران و فرستاده خدای جهانیان را دیده‌ایم و بعد از او مصیبت سرور اوصیا را دیده‌ایم؛ خدا این مصیبت را جبران کند و این محنت را ببرد!"[۲۲۰].

به نقل صاحب طبقات الکبری، "جعده، دختر اشعث بن قیس به حسن(ع) مایع زهرآگین نوشاند و امام از آن، به شدت بیمار شد و چهل روز چنان بود که طشتی می‌گذاردند و دیگری را برمی‌داشتند"[۲۲۱].

فرزند محمد بن حنفیه نقل کرده است: "حسن بن علی(ع) چهل شب بیمار بود و چون بیماری او شدت گرفت، بنی‌هاشم حاضر بودند و شب‌ها در خانه او می‌ماندند و از او دور نمی‌شدند و مروان بن حکم فرستاده‌ای پیش معاویه گسیل داشت و او را از سختی بیماری حسن(ع) آگاه کرد"[۲۲۲]. و چون لحظه احتضار امام حسن(ع) نزدیک شد، برادرانش در محضرش بودند؛ به آنها سفارش فرمود، در صورت امکان او را کنار مرقد پیامبر(ع) به خاک بسپارند. و اگر مانع شدند و بیم آن بود که به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، او را در بقیع، کنار مرقد مادرش به خاک بسپارند. پس امام(ع) به حسین(ع) سفارش کرد و فرمود: "ای برادر، بر حذر باش که درباره من خونریزی نشود که مردم، شتابان به سوی فتنه گام برمی‌دارند"[۲۲۳].

وقتی امام حسن مجتبی(ع) شهید شد، ابوهریره در مسجد به پاخاست و با صدای بلند گریست و به مردم گفت: "ای مردم، امروز محبوب رسول خدا از دنیا رفت"[۲۲۴].

نقل شده است، روزی مقداد بن معدی‌کرب و عمرو بن الأسود نزد معاویه رفتند؛ وی به ایشان گفت: "آیا می‌دانید حسن بن علی از دنیا رفته است؟" مقداد آیه استرجاع را بر زبان آورد؛ معاویه به او گفت: "آیا این را مصیبت می‌دانی؟" مقداد پاسخ گفت: "چرا مصیبت ندانم و حال آن‌که پیامبر خدا او را در دامن و آغوشش قرار می‌داد و می‌فرمود: "این فرزند از من است"[۲۲۵].

چون خواستند که امام حسن را پیش پیامبر(ص) دفن کنند، عایشه اجازه نداد؛ پس او را در گورستان بقیع پیش جده‌اش، فاطمه (بنت اسد) دفن کردند. سپس همسر امام حسن(ع) به امید وعده‌های معاویه پیش او رفت؛ معاویه از او انتقام گرفت و گفت: "تو به چنان شوهری (که فرزند علی مرتضی و فاطمه زهرا و دخترزاده محمد مصطفی بود) وفا نکردی، چگونه به من وفادار خواهی بود؟"[۲۲۶].[۲۲۷]

ماجرای دفن پیکر مطهر امام حسن مجتبی(ع)

چون امام حسن(ع) از دنیا رفت، امام حسین(ع) او را غسل داده و کفن کرد، و او را بر تابوتی نهاده برای دفن] برداشت. مروان با دستیارانش از بنی‌امیه به یقین پنداشتند که بنی‌هاشم می‌خواهند او را نزد رسول خدا(ص) دفن کنند؛ پس جمع شدند و لباس جنگ به تن کردند. وقتی حسین(ع) جنازه او را به سوی قبر جدش، رسول خدا(ص) برد که دیداری با آن حضرت(ص) تازه کند، آنان با گروه خود رو به روی بنی‌هاشم آمدند و عایشه نیز که بر استری سوار بود، به ایشان پیوست و گفت: "مرا با شما چه کار! می‌خواهید کسی را که من دوست ندارم، به خانه من وارد کنید؟" و مروان فریاد زد: "چه بسا جنگی که بهتر از آسایش و غوطه‌ور شدن در خوشی است! آیا عثمان در دورترین جای مدینه دفن شود و حسن با پیامبر به خاک سپرده شود؟ تا من شمشیر به دست دارم هرگز این کار نخواهد شد!" (و با این جریان) نزدیک بود فتنه جنگ میان بنی‌هاشم و بنی‌امیه به پا شود.

پس ابن عباس جلوی مروان آمده، گفت: "ای مروان، از آنجا که آمده‌ای بازگرد؛ زیرا ما نمی‌خواهیم بزرگ خود را کنار رسول خدا(ص) به خاک بسپاریم، بلکه می‌خواهیم به وسیله زیارت او دیداری تازه کند و سپس او را به نزد جده‌اش، فاطمه (بنت اسد) ببریم و خود او وصیت کرده او را در آنجا به خاک بسپاریم و اگر خود او وصیت کرده بود با پیامبر(ص) دفنش کنیم، هر آینه می‌دانستی که تو ناتوان‌تر از آنی که جلوی ما را بگیری؛ لکن خود آن حضرت(ع) داناتر به خدا و پیامبر و نگهداری حرمت قبر جدش بوده، از اینکه خرابی در آن پدید آید؛ چنانچه این کار را دیگری غیر او کرد و بدون اذن آن حضرت(ص) به خانه او وارد شد". سپس رو به عایشه کرده، گفت: "این، چه رسوائی است ای عایشه؟! روزی بر استر، و روزی بر شتر! می‌خواهی نور خدا را خاموش کنی و با دوستان خدا بجنگی؟ برگرد که به آن‌چه دوست داری، رسیده‌ای و خداوند انتقام این خاندان را می‌گیرد؛ گرچه پس از گذشت زمانی طولانی باشد"[۲۲۸].

"امام حسین(ع) نیز فرمود: "به خدا اگر سفارش برادرم نبود که خون‌ها ریخته نشود، و به اندازه شیشه حجامتی خون به خاطر او نریزد، هرآینه می‌دانستید چگونه شمشیرهای خدا جای خود را از شما می‌گرفت؛ با اینکه شما پیمان‌های میان ما و خود را شکستید و آن‌چه ما برای خود با شما شرط کردیم، تباه ساختید". سپس امام حسن(ع) را آورده و در بقیع نزد قبر جده‌اش، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف به خاک سپردند[۲۲۹].

به نقل دیگر، "پس از شهادت امام حسن(ع) پیکر مطهر آن حضرت را به قصد خاکسپاری در کنار قبر پیامبر خدا(ص) بیرون آوردند؛ پس مروان بن حکم و سعید بن عاص سوار بر مرکب شدند و از این کار جلوگیری کردند و نزدیک بود که فتنه‌ای پیش آید. عایشه نیز بر استری سفید و سیاه سوار شد و گفت: "هیچ کس را به خانه‌ام راه نمی‌دهم". قاسم بن محمد بن ابوبکر نزد وی آمد و گفت: "آیا می‌خواهی گفته شود امروز روز بغله شهباء (استر سفید و سیاه [است])؟" پس عایشه بازگشت و گروهی از مردم با حسین بن علی(ع) همراه شدند و گفتند: "ما را با آل مروان وا گذار (اجازه نبرد را صادر کن)". حضرت فرمود: «إنَّ أخي أوصاني ألّا اُريقَ فيهِ مِحجَمَةَ دَمٍ»؛ همانا برادرم مرا وصیت کرده است که در دفن او به اندازه حجامتی خون نریزم؛ پس امام حسن(ع) در بقیع دفن شد"[۲۳۰].

در نقل دیگری آمده است که عایشه گفت: "فرزند خودتان را از خانه‌ام دور کنید؛ زیرا نباید حریم پیامبر از بین برود"؛ محمد بن حنفیه گفت: "ای عایشه، روزی بر شتر سوار می‌شوی و روزی بر استر می‌نشینی؛ هنوز کینه بنی‌هاشم را از دلت بیرون نمی‌کنی؟" عایشه گفت: "ای محمد! اینان فرزندان فاطمه هستند و جواب مرا می‌دهند؛ تو چرا سخن می‌گوئی؟" امام حسین(ع) فرمود: "چرا محمد را از فواطم نمی‌شماری؟ به خداوند قسم! وی از سه فاطمه متولد شده است: فاطمه دختر عمران بن عائذ، فاطمه دختر ربیعه، فاطمه دختر اسد"؛ عایشه گفت: "فرزند خودتان را دور کنید؛ شما مردمان با کینه‌ای هستید"؛ حسین(ع) برادرش را به طرف بقیع برد و در آنجا دفن کرد"[۲۳۱].

فرزند محمد بن حنفیه می‌گوید: "از پدرم شنیدم که می‌گفت: در آن روز می‌خواستم گردن مروان را بزنم و چنان بود که او را سزاوار کشتن می‌دانستم. آنچه میان من و انجام این کار مانع شد، این بود که خود از برادرم شنیدم که می‌گفت: "اگر بیم داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا در بقیع به خاک بسپارید". بدین سبب به برادرم (حسین) که از همه با او مهربان‌تر بودم، گفتم: یا اباعبدالله! چنان نیست که جنگ با این گروه را از بیم رها کنیم، بلکه می‌خواهیم از سفارش ابی محمد (حسن(ع)) پیروی کنیم؛ به خدا سوگند اگر بدون قید و شرط فرموده بود مرا کنار پیامبر(ص) به خاک بسپارید یا او را همان‌جا به خاک می‌سپردیم یا همه تا پای جان و مرگ می‌ایستادیم. ولی او از آن‌چه می‌بینی، بیم داشت و فرمود اگر ترس آن داشتید که درباره من به اندازه خون گرفتنی خون ریخته شود، مرا کنار مادرم به خاک بسپارید". اینک جز این به مصلحت نیست که از سفارش او پیروی کنیم و فرمان او را به کار بندیم. با آنکه گمان می‌کردم حسین(ع) نخواهد پذیرفت؛ قبول کرد و پیکر حسن(ع) را برداشتیم و در بقیع بر زمین نهادیم. سعید بن عاص برای نماز گزاردن بر جنازه آمد. اما بنی‌هاشم گفتند: هرگز کسی جز حسین(ع) نباید بر او نماز گزارد"[۲۳۲].

ابن سعد می‌نویسد: "چون حسن(ع) درگذشت؛ بانگ شیون مدینه را به لرزه درآورد و هیچ کس دیده نمی‌شد مگر اینکه گریان بود. مروان همان روز پیکی پیش معاویه فرستاد و او را از رحلت حسن(ع) آگاه ساخت و پیام داد که ایشان می‌خواهند او را کنار پیامبر(ص) به خاک بسپارند و تا هنگامی که من زنده باشم، به این کار دست نخواهند یافت"[۲۳۳].

جابر بن عبدالله می‌گوید: "روز درگذشت حسن بن علی(ع) در مدینه حضور داشتیم. نزدیک بود میان حسین بن علی(ع) و مروان بن حکم فتنه درگیرد. حسن(ع) به برادر خود سفارش کرده بود کنار مرقد پیامبر(ص) به خاک سپرده شود و اگر بیم آن داشته باشد که جنگ و ستیز درگیرد، او را در بقیع به خاک بسپارند. مروان با آ‌ن‌که در آن هنگام معزول بود، برای اینکه معاویه را خشنود کند، اجازه نداد که آن کار انجام شود. مروان تا هنگام مرگ خود همواره دشمن بنی‌هاشم بود"[۲۳۴].

عباد بن عبدالله بن زبیر نیز گفته است: "در آن روز، خود از عایشه شنیدم که می‌گفت: "دفن حسن کنار آرامگاه پیامبر هرگز صورت نخواهد گرفت؛ باید در بقیع به خاک سپرده شود و شخص چهارمی با آنان دفن نخواهد شد؛ به خدا سوگند! اینجا خانه من است که پیامبر(ص) در زندگی خود به من عطا فرموده است؛ عمر که خلیفه بود، بدون اجازه من دفن نشد؛ علی و بازماندگانش در نظر ما پسندیده نیستند"[۲۳۵].

واقدی از محرز بن جعفر و از پدرش نقل کرده است که روز خاکسپاری حسن بن علی(ع) شنیدم که ابوهریره می‌گفت: "خدا مروان را بکشد که به خدا سوگند می‌خورد و می‌گفت، نخواهم گذاشت پسر ابوتراب کنار مرقد رسول خدا(ص) به خاک سپرده شود و حال آنکه عثمان در بقیع به خاک سپرده شد"؛ من گفتم: ای مروان! از خدا بترس و درباره علی جز سخن پسندیده مگو؛ گواهی می‌دهم که خود شنیدم، پیامبر(ص) به روز جنگ خیبر می‌فرمود: "همانا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست میدارند؛ مردی که گریزنده از مردی خواهم داد جنگ نیست". و گواهی می‌دهم که خود شنیدم، پیامبر(ص) درباره حسن(ع) می‌فرمود: "پروردگارا! من حسن را دوست می‌دارم و تو هم دوستش بدار و هر که او را دوست می‌دارد، دوست بدار!"[۲۳۶].

بلعمی نیز می‌نویسد: "هنگامی که خواستند او را نزدیک مرقد پیامبر(ص) دفن کنند و عایشه این خبر را شنید، بر استری نشست و گفت: "نمی‌گذارم که او را اینجا دفن کنند". پس همراهان عایشه آمدند و چون مردم خواستند امام حسن(ع) را دفن کنند، ایشان مانع شده، و پیکر امام حسن(ع) را تیرباران کردند. پس او را در بقیع الغرقد به خاک سپردند. و اهل بیت امام حسن(ع) و خویشان او برخاستند و به طرف مکه حرکت کردند. و همسر امام مجتبی(ع) که قاتل آن حضرت بود، برخاست و به سوی معاویه رفت و آن‌چه به او وعده داده بود، طلب کرد؛ معاویه به او گفت: "تو که با همسری چون حسن، نوه پیامبر، سازگاری نداشتی و به وی وفا نکردی، به فرزند من چگونه وفا کنی؟"[۲۳۷].

نقل شده است، پس از به خاکسپاری حسن بن علی در بقیع، مروان پیک دیگری پیش معاویه فرستاد و به او خبر داد که چگونه همراه بنی‌امیه و وابستگان آنان قیام کرده است. مروان برای او نوشت که: "من پرچمی برافراشتم و همه جامه جنگ پوشیدیم و دو هزار مرد جمع کردم که پیرو من بودند. و به فضل و منت خدا هرگز چنان نخواهد بود که همراه ابوبکر و عمر شخص سومی آنجا به خاک سپرده شود، همان‌گونه که امیرالمؤمنین عثمان مظلوم! آنجا دفن نشد و اینان بودند که نسبت به عثمان آن‌چه شد، انجام دادند".

معاویه به مروان نامه نوشت و از آن‌چه او کرده بود، سپاسگزاری کرد و او را به حکومت مدینه منصوب کرد و سعید بن عاص را برکنار کرد. پس از آن، معاویه نامه‌ای به مروان نوشت که چون این نامه‌ام رسید، هیچ مال و خواسته‌ای از]آن[سعید بن عاص را، چه کم باشد و چه بسیار، رها مکن و همه را بگیر. چون نامه به مروان رسید، آن را همراه پسرش، عبدالملک پیش سعید بن عاص فرستاد که او را از نامه معاویه آگاه سازد. سعید بن عاص همین که آن نامه را خواند، با صدای بلند، یکی از کنیزکان خود را فراخواند و گفت: "آن دو نامه امیرالمؤمنین! را بیاور". کنیزک هر دو نامه را آورد؛ سعید به عبدالملک گفت: "هر دو را بخوان". در آن نامه‌ها معاویه پس از برکنار ساختن مروان از حکومت مدینه به سعید نوشته بود، همه اموال و املاک مروان را که در مناطق ذوالمروه و سویداء و ذوخشب دارد، بگیرد و یک خرمابن هم برای او باقی نگذارد. پس سعید به عبدالملک] گفت: "پدرت را از این نامه‌ها آگاه کن". عبدالملک هم برای سعید پاداش پسندیده آرزو کرد. سعید گفت: "به خدا سوگند، اگر تو این نامه را پیش من نمی‌آوردی، من یک کلمه از آن‌چه دیدی، بر زبان نمی‌آوردم". چون عبدالملک پدر خود را از این موضوع آگاه کرد، او گفت: "آری، او نسبت به ما پیوند را بیشتر رعایت کرده است تا ما نسبت به او"[۲۳۸].[۲۳۹]

سن امام حسن(ع) هنگام شهادت و محل دفن

مؤرخان درباره سن دقیق آن حضرت و نیز سال شهادتش اندکی اختلاف دارند و ما مشهورترین نظرها را نقل می‌کنیم؛ کلینی می‌نویسد: آن حضرت در آخر ماه صفر و در سال ۴۹ هجری در ۴۷ سالگی به شهادت رسید و در ادامه روایتی را از امام صادق(ع) نقل می‌کند که فرمود: "حسن بن علی(ع) ۴۷ ساله بود که وفات کرد و این حادثه در سال پنجاه هجری اتفاق افتاد و آن حضرت مدت چهل سال بعد از پیامبر زندگی کرد و نزد جده‌اش، فاطمه بنت اسد بن هاشم در بقیع دفن شد"[۲۴۰]. برخی معتقدند، امام حسن(ع) در ۴۶ سالگی به شهادت رسید[۲۴۱].

یعقوبی می‌نویسد: امام حسن بن علی(ع) در ماه ربیع الاول سال ۴۹ هجری وفات کرد[۲۴۲]. شیخ مفید می‌نویسد: امام حسن(ع) در ماه صفر سال پنجاه هجری از دنیا رفت، و در آن زمان ۴۸ سال از عمر شریفش گذشته بود، و مدت خلافتش، ده سال طول کشید[۲۴۳].

کمال الدین بن طلحه آورده که مدت عمر او ۴۷ سال بوده است؛ هفت سال با جد خود، رسول خدا(ص) و بعد از وفات جد بزرگوارش، سی سال با پدر خود، امیرالمؤمنین علی(ع)، و بعد از آن، آن حضرت ده سال دیگر در حیات بود و در پنجم ربیع الاول در سال ۴۹ هجرت رحلت کرد و به نقلی در سال پنجاهم هجرت، و در بقیع دفن شد و در آن وقت، جعده بنت اشعث همسر ایشان بود و گویند او به آن حضرت زهر داد[۲۴۴].

استاد یوسفی غروی می‌نویسد: طبرسی در اعلام الوری زمان شهادت حضرت را ۲۸ ماه صفر نوشته و عمر شریف آن حضرت را هنگام شهادت، همانند کلینی، ۴۷ سال و سال شهادت را همانند شیخ مفید، در سال پنجاه هجری دانسته است و ابن شهر آشوب از وی پیروی کرده و در کشورهای فارس و عجم (ایران و غیر عرب‌ها) این نظر پذیرفته شده است. و کفعمی روز شهادت آن حضرت را هفتم ماه صفر دانسته است و شیعیان کشورهای عرب این نظر را پذیرفته‌اند[۲۴۵].[۲۴۶]

وصیت امام حسن مجتبی

امام حسن(ع) در حال احتضار به امام حسین(ع) چنین وصیت کرد: مرا نزد رسول خدا(ص) دفن کن که کسی از من به او سزاوارتر نیست، مگر اینکه مانع تو شوند و اگر چنین شد، نمی‌خـواهـم خونی بریزی»[۲۴۷]. بنا بر روایتی، این وصیت مکتوب بوده است[۲۴۸]. وصیت دیگر حضرت بـه امام حسین(ع) این بود که او را غسل و کفن کند[۲۴۹] و بر او نماز گذارد[۲۵۰]. بر اساس روایت کلینی، وصیت به دفن در کنار مرقد پیامبر(ص) نشده، بلکه امام حسـن(ع) سفارش کرده کـه بـدن آن حضرت را به سبب موضوعی که خود عهد کرده است، کنار قبر رسول خدا(ص) ببرد و سپس در بقیع دفن کند[۲۵۱]. سند این روایت ضعیف شمرده شده است[۲۵۲].

به نظر می‌رسد با توجه به اشاره برخی از روایات، برخی از شیعیان نیز هنگام احتضار امام مجتبی(ع) به دیدار او نایل شده و شفارشاتی به آنان شده است. به روایتی، جنادة بن ابی امیه در آخرین لحظات عمر شریف امام مجتبی به دیدار آن حضرت مشرف شد و خواست سفارشی به او بفرماید. آن حضرت سفارشات ارزشمند و مهمی بیان کرد، در پایان حال امام دگرگون شـد و در حالی که سر بر بالین امام حسین(ع) داشت، به شهادت رسید[۲۵۳].[۲۵۴]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱۰، ص۲۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۱۹؛ کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.
  2. ر.ک: شرح زندگانی امام حسین(ع) در همین نوشتار.
  3. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۷۳.
  4. این پیوند مبارک در ماه ذی الحجه سال دوم هجرت صورت گرفت.
  5. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۲، ص۵؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۵۳۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۱۰۱-۲۰۲؛ التنبیه و الاشراف، مسعودی، ج۲، ص۲۸۸؛ مقاتل الطالبین، اصفهانی، ص۳۱؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۴۰۲- ۴۰۳؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۸؛ کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ص۸۰۲. اربلی از کفایة الطالب گنجی شافعی نیز نقل کرده است؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴۸.
  6. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۳-۵.
  7. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۲۰۶؛ کشف الغمه، ابن أبی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۱. این مطلب در: الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳-۲ و مشکل الآثار، طحاوی، ج۱، ص۴۵۶ نیز نقل شده است.
  8. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۷-۲۸ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۰۹-۳۱۰.
  9. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۷۴.
  10. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  11. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۹، مجلس سی و سوم.
  12. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۲۱.
  13. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۴۵ (به نقل از مناقب ابن‌شهرآشوب).
  14. در روز فتح مکه، رسول خدا(ص) خطاب به ابوسفیان و خاندان او و قریشیانی که تا آن زمان اسلام نیاورده و از پیروی مسلمانان در هراس بودند، فرمود: «أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ». تقی الدین مقریزی در امتاع الاسماع، ج ۱، ص۳۹۱. نقل کرده است: اسلام قریش و البیعة و جاءته قریش فأسلموا طوعا و کرها و قالوا: یا رسول الله اصنع بنا صنع أخ کریم، فقال «انتم الطلقاء!» و قال: «مثلی و مثلکم کما قال یوسف لإخوته: ﴿لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ«امروز (دیگر) بر شما سرزنشی نیست، خداوند شما را ببخشاید و او مهربان‌ترین مهربانان است» سوره یوسف، آیه. ثم اجتمعوا لمبایعته، فجلس علی الصفا، و جلس عمر بن الخطاب أسفل مجلسه یأخذ علی الناس، فبایعوا علی السمع و الطاعة لله و لرسوله(ص) فیما استطاعو، فقال «لا هجرة بعد الفتح». و نیز ملا علی قاری در شرح الشفا، ج۱، ص۲۵۳ نقل می‌کند: و لکم اموالکم قال: فخرجوا کأنما نشروا من القبور فدخلوا فی الاسلام (و قال أنس) کما رواه مسلم و أبوداوود و الترمذی و النسائی.
  15. قابل تأمل و توجه است که رسول خدا(ص) در پاسخ ابوبکر و ابوایوب که خواسته بودند یکی از آن دو سرور را به دوش بگیرند، می‌فرماید: "ایشان فاضلان در دنیا و آخرت‌اند" و نیز در ادامه می‌فرماید: "پدرشان از ایشان بهتر است». حکیمانه نیست که پاسخ به سؤالی، در ظاهر با آن سنخیت نداشته باشد، در حالی ‌که پاسخ‌ دهنده، شخص پیامبر اکرم(ص) است؛ در نتیجه، پاسخ آن حضرت بسیار هوشمندانه بوده است و انگیزه‌های درخواست ایشان و نیز سنخیت نداشتن امام حسن و امام حسین(ع) و پدر گرانقدرشان، را با آن دو نفر نشان می‌دهد.
  16. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۲-۹۴. (با اندکی تغییر).
  17. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۲۸-۳۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۰-۳۱۳.
  18. شیخ صدوق، من ‎لایحضره ‎الفقیه، ج۴، ص۳۷۲: «يَا عَلِيُّ حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى وَالِدِهِ أَنْ يُحْسِنَ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَضَعَهُ مَوْضِعاً صَالِحاً».
  19. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۲۱: «وَ رَيْحَانَتَيَّ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ».
  20. ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۶-۳۵۷. ابن سعد سه روایت نقل کرده که: شبر و شبیر فرزندان هارون بودند. روایتی نقل کرده که این نام در جاهلیت سابقه نداشته و از نام‌های ساکنان بهشت است.
  21. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۲: “الْوَلَدُ الصَّالِحُ رَیحَانَةٌ مِنَ اللَّهِ قَسَمَهَا بَینَ عِبَادِهِ وَ إِنَّ رَیحَانَتَی مِنَ الدُّنْیا الْحَسَنُ وَ الْحُسَینُ سَمَّیتُهُمَا بِاسْمِ سِبْطَینِ مِنْ بنی إِسْرَائِیلَ شَبَّراً وَ شَبِیراً”.
  22. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.
  23. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳.
  24. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۴۵.
  25. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۴-۹۵.
  26. عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، ج۲، ص۲۵-۲۶.
  27. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲-۳.
  28. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵.
  29. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۵؛ «رُوِيَ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: لَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحَسَنَ(ع) قَالَتْ لِعَلِيٍّ: سَمِّهِ! فَقَالَ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَسُولَ اللَّهِ(ص). فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ: مَا كُنْتُ لِأَسْبِقَ بِاسْمِهِ رَبِّي عَزَّ وَ جَلَّ. فَأَوْحَى اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ إِلَى جَبْرَئِيلَ(ع) أَنَّهُ قَدْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ ابْنٌ فَاذْهَبْ إِلَيْهِ وَ هَنِّئْهُ وَ قُلْ لَهُ إِنَّ عَلِيّاً مِنْكَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى فَسَمِّهِ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ فَهَنَّأَهُ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى جَلَّ جَلَالُهُ؛ ثُمَّ قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تُسَمِّيَهُ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ؛ قَالَ: وَ مَا كَانَ اسْمُهُ؟ قَالَ: شَبَّرَ؛ قَالَ: لسان [لِسَانِي‏] عَرَبِيٌّ؛ فَقَالَ: سَمِّهِ الْحَسَنَ. فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ»؛ اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۰.
  30. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۳-۳۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۳ - ۳۱۵.
  31. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲.
  32. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۲: «قَالَ كَانَ نَاسٌ يُلَطِّخُونَ رَأْسَ الصَّبِيِّ فِي دَمِ الْعَقِيقَةِ وَ كَانَ أَبِي يَقُولُ ذَلِكَ شِرْكٌ».
  33. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۵. ابن سعد از امام باقر(ع) نقل کرده است.
  34. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۶۹-۴۷۰.
  35. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۶، ص۴۷۳.
  36. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۴۶.
  37. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۷.
  38. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۶؛ رفیعی زابلی، حمیدالله، امامت امام حسن مجتبی، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۴۲۸.
  39. وهب بن عبدالله سوائی، معروف به ابوجحیفه، از اصحاب پیامبر و امیرالمؤمنین علی(ع) بود که در سال ۷۴ هجری درگذشت. (تقریب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲).
  40. الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۱۰.
  41. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷.
  42. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۷؛ الذریة الطاهره، دولابی، ص۲۰.
  43. الطبقات الکبری، (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۲، ص۳۸۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۳۴۲.
  44. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸؛ تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۸۹؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۱۹۵.
  45. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۱.
  46. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۰۰.
  47. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۵-۳۷ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۱۶-۳۱۸.
  48. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۷۴.
  49. الامام الحسن بن علی(ع)، باقر شریف قرشی، ج۲، ص۴۶۵-۴۶۹.
  50. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۶؛ امام حسن هشت فرزند پسر به نام‌های: حسن (مادرش، خوله فزاری دختر منظور بود)، زید (مادرش ام بشیر، دختر ابومسعود انصاری خزرجی بود)، عمر، قاسم، ابوبکر و عبدالرحمان (که مادرشان کنیز بود)، طلحه و عبیدالله داشت. (همان، ج۲، ص۱۵۹).
  51. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۷. بیشتر سادات حسنی که در دوران عباسیان علیه بیدادگری آنها و انحراف دولت حاکم قیام می‌کردند، از نوادگان حسن مثنی بودند.
  52. تاریخ قم، حسن بن محمد قمی، ص۱۹۵؛ جمهرة انساب العرب، ابن حزم، ص۳۹.
  53. او دختر منظور بن زبّان بن سیار بن عمرو بن جابر بن عقیل بن هلال بن سمی بن مازن بن فزارة بن ذبیان بن بغیض بن مرة بن غطفان است.
  54. ابومسعود همان عقبة بن عمرو بن ثعلبة بن أسیرة بن عسیرة بن عطیة بن جدارة بن عوف بن حارث بن خزرج است که از انصار بود.
  55. بلاذری به جای عبدالله، از عبدالرحمان نام برده است. (انساب الاشراف، ص۷۳).
  56. اثرم، یعنی کسی که دندان‌های پیشین او افتاده باشد.
  57. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۲.
  58. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۵۰-۱۵۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۴۰۷-۴۱۰؛ داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۴.
  59. «حَسَنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّه»؛ بحار الانوار، ج ۴۳، ص۳۰۶.
  60. الطبقات، خامسه ۱، ص۲۵۰ به بعد؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۳۴.
  61. نسب قریش، ج۱، ص۲۳.
  62. کنزالعمال، ج۱۶، ص۴۶۰.
  63. البدایة والنهایه، ج۶، ص۲۴۵.
  64. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۳.
  65. مجمع الزوائد، ج۱، ص۲۸۴.
  66. المعجم الکبیر، ج۳، ص۳۵؛ اعلام الوری، ج۱، ص۴۰۷؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۲۹۳-۲۹۴.
  67. المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۵۱۲-۵۱۳؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص۴۴.
  68. العقد الفرید، ج۴، ص۱۰۳؛ مناقب، ج۴، ص۱۲.
  69. کشف الغمه، ج۱، ص۵۵۰؛ بحارالانوار، ج۳۳، ص۲۵۸.
  70. نک: صبح الاعشی، ج۱، ص۲۵۹؛ جمهرة خطب العرب، ج۱، ص۲۹۳-۲۹۴.
  71. المحاسن و الاضداد، ص۱۳۳ به بعد.
  72. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۷.
  73. مسند احمد، ج۱، ص۲۷۰؛ صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۹؛ المصنف، ابن ابی شیبه، ج۷، ص۷۸.
  74. الطبقات، خامسه ۱، ص۲۴۵.
  75. المعجم الکبیر، ج۳، ص۲۱، ۲۳؛ معرفة الصحابه، ج۲، ص۳.
  76. المعجم الکبیر، ج۳، ص۷۴ به بعد.
  77. دلائل النبوه، ج۱، ص۲۸۶.
  78. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۳.
  79. انساب الاشراف، ج۳، ص۳۰۰؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۲۷.
  80. الطبقات، خامسه ۱، ص۲۸۰-۲۸۱.
  81. نک: الکافی، ج۲، ص۱۹۸-۱۹۹؛ الفصول المهمه، ج۲، ص۷۰۷.
  82. مناقب، ج۴، ص۲۳؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۴۴.
  83. بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۵۲.
  84. نک: مناقب، ج۴، ص۱۸.
  85. زهر الآداب، ج۱، ص۶۷.
  86. تاریخ دمشق، ج۱۳، ص۲۴۵، ۲۴۸.
  87. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۶.
  88. نک: رجال نجاشی، ص۳۹۱.
  89. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۶.
  90. انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۴.
  91. المحاسن، ج۲، ص۵۷۹؛ مناقب، ج۴، ص۱۹.
  92. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «حسن بن علی»، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۲۸۷- ۲۸۸.
  93. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۹.
  94. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۴؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۹.
  95. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۴.
  96. الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۱۷۸-۱۷۹ (مجلس سی و سوم).
  97. اصول کافی، کلینی (ترجمه: مصطفوی)، ج۲، ص۳۶۱؛ الامالی، شیخ صدوق (ترجمه: کمره‌ای)، ص۲۲۲ (مجلس سی و نهم).
  98. الفائق، زمخشری، ص۵۰ (حرف الزای مع الخاء)؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۱۴.
  99. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۳-۵۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۴-۳۳۵.
  100. فضائل الخمسه، فیروزآبادی (ترجمه: ساعدی)، ج۳، ص۲۵۲؛ کشف الغمه، اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  101. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴.
  102. کشف الغمه، ابن ابی‌الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۹.
  103. الخصال، شیخ صدوق (ترجمه: جعفری)، ج۱، ص۲۰۹.
  104. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۷.
  105. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۸.
  106. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۱۸-۱۹.
  107. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۵-۶۰ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۶-۳۴۰.
  108. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۸۴.
  109. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۳.
  110. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۲.
  111. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی، ص۲۱۱.
  112. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۷.
  113. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۹.
  114. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۹۷.
  115. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۳۹-۴۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۲۰-۳۲۳.
  116. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  117. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  118. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۹۶.
  119. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۸.
  120. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۲۹۸؛ ادب المفرد، بخاری، ج۱، ص۱۸۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۶۹ – ۱۷۰.
  121. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۱۳؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۰.
  122. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۹؛ صحیح البخاری، بخاری، کتاب البیوع، باب ما ذکر فی الاسواق و کتاب الباس، باب السخاب للصبیان؛ صحیح مسلم، مسلم نیشابوری، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل الحسن و الحسین، ۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۲، ص۲۳۲-۲۳۱؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۸-۱۷۹؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۵.
  123. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ تاریخ الکبیر، بخاری، ج۳، ص۴۲۸؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۵، ص۳۶۶؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۷۳؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۱۷۰.
  124. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۲؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۵۱.
  125. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳.
  126. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را ابن ابی شیبه، احمد بن حنبل، ترمذی، طبرانی و ابونعیم اصفهانی (در تاریخ اصفهان) و نسایی (در خصائص) از محدثان بزرگ اهل سنت، به اسناد مختلف نقل کرده‌اند؛ حاکم نیشابوری در المستدرک (ج۳، ص۱۶۶) این حدیث را نقل کرده و افزوده است، جای شگفتی است که چرا بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند؟! همچنین شیخ صدوق از محدثان شیعه نیز این حدیث را در امالی، مجلس ۲۶ و مجلس ۷۲ نقل کرده است.
  127. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ برخی از بزرگان اصحاب مانند امیرالمؤمنین علی(ع)، ابوسعید خدری، بریده، حذیفه، عبدالله بن عمر، انس بن مالک، قرة بن ایاس و مالک بن حویرث و برخی از محدثان مانند ابن ماجه، خطیب بغدادی، ابن عساکر، ذهبی، هیثمی، سیوطی و دیگران این حدیث را نقل کرده‌اند.
  128. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۳؛ این حدیث را احمد بن حنبل در مسند (ج۵، ص۳۹۲) با دو سند و طبرانی در معجم الکبیر (ج۳، ص۲۷) با سلسله سند دیگری و سیوطی در جمع الجوامع (ج۱، ص۱۰) نقل کرده‌اند.
  129. این حدیث را احمد بن حنبل هم در فضائل و هم در مسند (ج۳، ص۴۴۰) و حاکم نیشابوری در مستدرک (ج۳، ص۱۶۶) نقل کرده‌اند. حاکم افزوده است، با آنکه این حدیث طبق ضوابط بخاری و مسلم صحیح است، ولی آن در این حدیث را نقل نکرده‌اند!
  130. این حدیث را ابن ماکولا در الاکمال (ج۶، ص۲۷۸) و بخاری در تاریخ الکبیر (ج۲، ص۳۳۴) نقل کرده‌اند.
  131. « ما غبیا سألت و ابن غبی *** بل فقیها إذن و أنت الجهول» « فإن تک قد جهلت فإن عندی *** شفاء الجهل ما سأل السؤول» « و بحرا لاتقسمه الدوالی *** تراثا کان أورثه الرسول»
  132. العدد القویه، ص۴۶-۴۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۳۳۳-۳۳۶.
  133. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
  134. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۴۲-۵۱ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۲۳-۳۳۱.
  135. امتاع الاسماع، مقریزی، ج۱۱، ص۱۱۳.
  136. وقتی که محمد بن حنفیه و یارانش به دلیل خودداری از بیعت با عبدالله بن زبیر به شعب ابی‌طالب در مکه پناه برده بودند.
  137. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۶.
  138. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۱۷.
  139. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۱-۵۲ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۱-۳۳۲.
  140. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷. خلافت در این تاریخ رسماً به معاویه منتقل شد.
  141. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۹.
  142. شیخ مفید، المقنعه، ص۴۶۴.
  143. ابن سعد، الطبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۲. تولد حضرت را نیمه رمضان سال سوم دانسته است.
  144. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۶۱.
  145. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۸؛ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۹۸؛ ابن حجر، الإصابه، ج۸، ص۲۶۴؛ محمدباقر مجلسی، بحار الأنوار، ج۱۹، ص۱۹۲.
  146. شیخ مفید، الارشاد، ج۲، ص۵.
  147. ابو علی محمد بن همام اسکافی، منتخب الأنوار، ص۵۱.
  148. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۴۳؛ ابن سعد، طبقات الکبیر، ج۶، ص۳۵۳: «إِنَّ النَّبِيَّ(ص) أَذَّنَ فِي أُذُنِ الْحَسَنِ(ع) بِالصَّلَاةِ يَوْمَ وُلِدَ».
  149. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۴۴.
  150. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۸۳.
  151. «لَمْ يُبَايِعْ صَبِيّاً غَيْرَهُمَا»؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۸۷؛ و ر.ک: قاضی نعمان، المناقب و المثالب، ص۲۸۳-۲۸۴.
  152. ر.ک: صدوق، الامالی، ص۲۵؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۸۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۳۹۴.
  153. مفید، الجمل، ص۱۲۲.
  154. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۱، ص۵۵۷.
  155. ابوعبید، الاموال، ص۲۵۰ – ۲۵۱؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۱۷.
  156. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۸۹.
  157. مناقب آل ابی‌طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۴۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۸، ص۲۳۲؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۶۸؛ و ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۲۶؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۴۵.
  158. الاحتجاج، طبرسی، ص۱۰۹-۷۰ (ذکر طرف مما جری بعد وفات رسول الله...)؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۰۳.
  159. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶ و ۱۲۰.
  160. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۱۶.
  161. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۲۴.
  162. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۵۳.
  163. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۲.
  164. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۳، ص۱۷۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۴، ص۱۵۰.
  165. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۵۲-۵۳ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۳۲-۳۳۳.
  166. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۴.
  167. برای نمونه، بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۶؛ طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹؛ سهمی، تاریخ جرجان، ص۴۷-۴۸؛ ابن حیان، طبقات المحدثین باصبهان، ج۱، ۱۹۱؛ ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبـار اصبهان، ج۱، ص۶۸؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۵۷۳-۵۷۴.
  168. مرتضی عاملی، الحیاة السیاسیه لامام الحسن(ع)، ص۱۱۵.
  169. برای آگاهی بیشتر ر.ک: هدایت پناه، «فتوحات از منظر فقهای شیعه»، تاریخ در آینه پژوهش، ش۹، ۱۳۸۵، ص۱۵۵-۱۸۰.
  170. قرشی، حیاة الامام الحسن بن علی(ع)، ج۱، ص۲۰۲؛ معروف حسنی، سیره الائمه الاثنی عشر، ج۲، ۴۸۳. برای آگاهی بیشتر ر.ک: رنجبر، «مواضع امام علی(ع) در برابر فتوحات خلفا»، تاریخ اسلام در آینه پژوهش، ش۲، ص۵۳-۸۶.
  171. طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.
  172. طبری، تاریخ، ج۴، ص۹۰.
  173. طبری، تاریخ، ج۴، ص۱۱-۱۲؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۶.
  174. آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴ از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸.
  175. جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۱۰۴ و ۱۲۵.
  176. طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۷.
  177. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۸۰؛ ابن عدیم، بغیه الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۵۹۰؛ آل خلیفه، أمراء الکوفة و حکامها، ص۱۰۳؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۶، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۳۹، ۵۲، ۷۳، ۱۷۷.
  178. طبری، تاریخ، ج۳، ص۶۰۰-۶۰۱؛ جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۹۶؛ ج۲، ص۵۹.
  179. جابر، الحلقة الضائعة من تاریخ جبل عامل، ص۵۳-۵۴، به نقل از: واقدی، فتوح الشام، ج۱، ص۵۷-۵۸. ابوالقدس میان عرقا و طرابلس بوده است.
  180. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۹۷.
  181. طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۴۰؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.
  182. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۶۹.
  183. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۴، ص۶۷.
  184. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۴۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۷۱؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۴۱۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۱۵؛ مفید، الجمل، ص۷۲.
  185. ر.ک: هدایت‌پناه، بازتاب تفکر عثمانی در واقعه کربلا، ضمیمه کتاب؛ «منع آب از عثمان و موضع امیرالمؤمنین علی(ع)»، ص۲۲۷-۲۳۲.
  186. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.
  187. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۴، ص۱۲۰۲.
  188. ابن عجمی، التبیین لأسماء المدلسین، ج۱، ص۱۹۳.
  189. هیثمی، مجمع الزوائد، ج۷، ص۲۳۰.
  190. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۸.
  191. سید مرتضی، الشافی فی الامامة، ج۴، ص۲۴۲؛ امینی، الغدیر، ج۹، ص۳۳۱- ۳۳۶.
  192. عاملی، الحیاة السیاسیة للامام الحسن(ع)، ص۱۶۲-۱۶۴.
  193. حسنی، سیرة الائمة الاثنی عشر، ج۲، ص۴۸۵-۴۸۶.
  194. قرشی، حیاة الإمام الحسن بن علی(ع)، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۰.
  195. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۹۰.
  196. ابن سعد، الطبقات الکبری، ترجمة الامام الحسن(ع)، ص۵۷؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۵۰۰ و ۵۱۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۶۴.
  197. خلیفه بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۱.
  198. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۲۵؛ و ر.ک: منقری، وقعة صفین، ص۵۳۰.
  199. طوسی، الامالی، ص۱۰۴.
  200. ابن شهر آشوب، مناقب، ج۴، ص۷۳.
  201. منقری، وقعة صفین، ص۱۱۳.
  202. ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج۵، ص۹۸؛ قاضی نعمان، شرح الاخبار، ج۲، ص۶-۷.
  203. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۹۴.
  204. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص۱۹-۲۴.
  205. ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۳۸۷.
  206. قاضی نعمان، شرح الأخبار، ج۳، ص۱۲۲.
  207. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰.
  208. محمدباقر مجلسی، مرآة العقول، ج۲۶، ص۴۵۵: «"و الله الذي صنعه الحسن بن علي" أي من الصلح مع معاوية و كان خيرا و صلاحاً للأمة و إن لم يرض به أكثر أصحابه».
  209. محمدصالح مازندرانی، شرح الکافی، ج۱۲، ص۴۴۰: «اذ به كانت نجاتهم من القتل و الاستيصال و بقاء دين الحق و نسل الهاشميين و العلويين و الشيعة فى الاعقاب‏».
  210. محمدمحسن فیض کاشانی، الوافی، ج۳، ص۹۰۵.
  211. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۳۰: «﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ قِيلَ لَهُمْ كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ وَأَقِيمُوا الصَّلَاةَ وَآتُوا الزَّكَاةَ إِنَّمَا هِيَ طَاعَةُ الْإِمَامِ وَ طَلَبُوا الْقِتَالَ ﴿فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتَالُ مَعَ الْحُسَيْنِ(ع) ﴿قَالُوا رَبَّنَا لِمَ كَتَبْتَ عَلَيْنَا الْقِتَالَ لَوْلَا أَخَّرْتَنَا إِلَى أَجَلٍ قَرِيبٍ... ﴿نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَنَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَرَادُوا تَأْخِيرَ ذَلِكَ إِلَى الْقَائِمِ(ع)».
  212. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۹.
  213. اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۴۸.
  214. اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۲۹۹-۳۰۰.
  215. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  216. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹؛ المصنف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳.
  217. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  218. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۱-۳؛ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۸؛ و نیز ر. ک: الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۳۰؛ حلیة الأولیاء، ابونعیم، ج۲، ص۳۸؛ المنصف، عبدالرزاق، ج۱۱، ص۴۵۲؛ معجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۸۹.
  219. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  220. مروج الذهب، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ج۲، ص۳.
  221. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۳۹.
  222. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۹.
  223. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۰؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵.
  224. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۳۰۱؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۳۴.
  225. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۱۲۲؛ فضائل الخمسة من الصحاح السته، فیروزآبادی، ج۳، ص۲۴۰؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۷، ص۱۰۵؛ فیض القدیر، مناوی، ج۳، ص۴۱۵.
  226. تاریخ گزیده، مستوفی، ص۲۰۰ (با اندکی تغییر).
  227. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۴-۱۱۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۷۳-۳۷۸؛ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص۲۴۹.
  228. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۵.
  229. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۶.
  230. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۵۵-۱۵۶.
  231. اعلام الوری باعلام الهدی، طبرسی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۰۵-۳۰۶.
  232. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۲.
  233. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۱.
  234. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۳؛ و نیز ر. ک: تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۲۵؛ اثبات الوصیة، ابن عقیل، ص۱۶۰؛ مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۴۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۴۴، ص۱۴۲.
  235. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۶. عباد، نوه خواهر عایشه و به او محرم بود. مسئله مالک حجره بودن نیز موضوع شگفتی است که عایشه در زمان خلافت پدرش، ابوبکر و عمر جرأت بیان آن را نداشت؛ زیرا دروغی مسلم بود. ادعایی که دلیلی برای آن اقامه نشد، بلکه برخلاف آن دلیل اقامه شده است که اهل تحقیق و دقت و اشارت نکات مهمی را از این ادعا به دست خواهند آورد.
  236. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۴۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۳، ص۱۶؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۰، ص۱۵۷.
  237. تاریخنامه طبری بلعمی، ج۴، ص۶۸۳-۶۸۴.
  238. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۵، ص۵۰.
  239. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۱۹-۱۲۵ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۷۸-۳۸۴.
  240. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۶۱-۴۶۲.
  241. تاریخنامه طبری، بلعمی، ج۴، ص۶۸۴. وی می‌نویسد: شهادت امام حسن(ع) در ماه شعبان سال ۴۱ هجری اتفاق افتاده است.
  242. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۳۵.
  243. الارشاد، شیخ مفید (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۴.
  244. کشف الغمه، ابن ابی الفتح اربلی (ترجمه و شرح: زواره‌ای)، ج۲، ص۱۶۳.
  245. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۵۸۶-۵۸۷.
  246. شهسواری، حسین، مقاله «امام حسن بن علی بن ابی طالب»، اصحاب امام حسن مجتبی، ص۱۲۸-۱۲۹ و مقاله «حسن بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۱، ص۳۸۶-۳۸۷.
  247. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۲۵.
  248. طوسی، الامالی، ص۱۵۹.
  249. مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷؛ اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۲۰۸.
  250. بیهقی، لباب الانساب، ج۱، ص۳۳۹.
  251. کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۰۰-۳۰۳.
  252. ر.ک: الدرایه، برنامه نرم‌افزار نور.
  253. خزاز قمی، کفایه الاثر، ص۲۲۶-۲۲۸.
  254. پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص۱۲۱.