امامت در کلام اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۴ آوریل ۲۰۲۲، ساعت ۰۷:۲۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث امامت است. "امامت" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل امامت (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

پیشوا در زبان فارسی، ترجمه تحت‌اللفظی کلمه امام است. در عربی کلمه "امام" یا "پیشوا" مفهوم مقدسی ندارد. پیشوا، یعنی کسی که پیشرو است و عده‌ای تابع و پیرو او هستند؛ اعم از آنکه آن پیشوا عادل باشد یا باطل و گمراه. قرآن کریم کلمه امام را در هر دو مورد به کار برده است. در یک‌جا می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۱]؛ و در جای دیگر می‌‌فرماید: ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ[۲]. مورد اول در مورد پیشوایان به حق است و مورد دوم در مورد رهبران کافر و گمراه[۳]. از اصول دین اسلام و مذهب تشیع است. در یکی از تعاریف، به معنای ریاست عامه در امور دنیوی و اخروی[۴] و در تعاریفی دیگر، امامت، رهبری امت اسلامی پس از پیامبر گرامی اسلام(ص)[۵].

مقدمه

واژه امام در لغت از ریشه “ام” است که معانی گوناگونی دارد. یکی از آنها مقتدا و پیشواست. طریحی می‌گوید: “امام به کسر الف، بر وزن فِعال به معنای کسی است که از او پیروی می‌شود”[۶]. مؤلف کتاب معانی الاخبار نیز در توضیح وجه تسمیه امام می‌گوید: “امام را امام نامیدند به دلیل اینکه او پیشرو و مقتدای مردم است”[۷]. بنابراین امامت، همان ریاست عامه بر همه مردم است که اگر لابشرط بیاید، منظور همان ریاست پیامبر و رسالت است[۸]. پس به گروهی خاص که از نظر فکری، اعتقادی، سیاسی یا زبانی، زمانی و مکانی در یک امر یا اموری خاص با یکدیگر اشتراک دارند و با یکدیگر یکی شده‌اند امت می‌گویند و رهبرشان نیز امام نامیده می‌شود. بنابراین سه واژۀ امام، امامت و امت لازم و ملزوم یکدیگرند و بدون هم معنا ندارند. امت نیز به گروهی گفته می‌شود که اعضای آن به سبب پیروی از امام واحد به نوعی با یکدیگر انتساب داشته باشند[۹].

نکته مهم اینکه معنای پیشوا لزوماً مثبت نیست، بلکه ممکن است پیشوا عادل یا فاسق و ظالم باشد. در قرآن کلمه پیشوا به هر دو مورد گفته شده است. در آیه‌ای آمده است: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۱۰]، و در جای دیگر می‌فرماید: ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ[۱۱]. در آیه نخست امام به پیشوای خیر و در آیه دوم امام به پیشوای شر گفته شده است. امام به معنای مقدم نیز آمده است[۱۲]. قرآن درباره فرعون همین تعبیر را به کار برده است: ﴿يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ[۱۳]. همچنین امام به معنای طریق و راه نیز آمده است[۱۴]. ابن‌منظور در لسان العرب معتقد است که امام (جلو و مقدم) با امام (پیشوا) هم‌ریشه است و هر دو از ریشه “أمّ، یؤمّ” به معنای قصد کردن و پیشی گرفتن است[۱۵]. واژه امام در قرآن در غالب معانی لغوی آن به کار رفته است. البته واژه امام در قرآن کاربردهای فراوانی دارد که تفلیسی در وجوه القرآن، پنج معنای آن را به شرح ذیل برشمرده است:

گاهی امام به معنای مقتدا و پیشواست: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا[۱۶]، نیز در آیه‌ای دیگر به همین معنا آمده است: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَامًا[۱۷]، به معنای نامه: ﴿يَوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[۱۸]، لوح محفوظ: ﴿كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ[۱۹] و تورات نیز به کار رفته است: ﴿وَمِنْ قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا[۲۰]. مقصود از امام در آیه اخیر، تورات است. در قرآن امام به معنای راه آشکار و روشن نیز آمده است: ﴿وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِينٍ[۲۱]؛ مراد راه واضح و آشکار است[۲۲].

آنچه بیان شد، به معانی لغوی امام مربوط بود. متکلمان در تعریف اصطلاحی امام گفته‌اند: امام خلیفه رسول الله در اجرای دین است؛ به گونه‌ای که پیروی از وی بر همه مسلمانان واجب است[۲۳]. امام در اصطلاح شیعه به کسی می‌گویند که پیشوا و مقتدای عالمیان در امور ظاهریه و باطنیه، اجتماعیه و معنویۀ روحانیه، مُلْکیه و ملکوتیه است. خداوند به وی در اثر اختیار عالی و ارادۀ انتخابیۀ آن پیشوا در جمیع امور چنین مصونیت و عصمتی را بخشیده است. این امامان به دوازده تن منحصرند. بنابر عقیده و ایمان راسخ شیعه، پس از غیبت کبری آن حضرت زنده است و ولایت امور معنوی و مَلَکوتی عوالم را در دست دارد، اما به سبب غصب خلافت و امامت، فعلاً در پردۀ غیبت نهان است تا ظهور کند و متصدیان و مباشران سلطنت و امارت باطل را کنار زند و خود بر اساس طهارت سِریَّه و عصمت الهیه و ولایت کبرای حقۀ حقیقیه، بر مردم حکومت کند[۲۴].

پس با توجه به تعریف‌های یادشده، امام سه ویژگی خواهد داشت: ویژگی نخست، جانشینی پیامبر گرامی اسلام است. امام کسی است که پس از پیامبر اسلام(ص) بر مسند او می‌نشیند. ولایت و سرپرستی بر همۀ مکلفان، از دیگر ویژگی‌های امام است. متکلمان، اغلب ریاست عامه یا ولایت بر همۀ مکلفان را در تعریف امامت، اخذ کرده‌اند، لکن در برخی نکات جنبی، اختلاف‌نظر وجود دارد. ویژگی دیگر، واجب‌الاطاعه بودن امام است. برخی از متکلمان، این قید را نیز در تعریف امامت آورده‌اند. امام، جانشین پیامبر(ص) و ولیّ امت است؛ به گونه‌ای که اطاعت از فرمان او در حد اطاعت از فرمان پیامبر(ص) وجوب دارد. امام، تنها یک راهنما و هدایت‌گر نیست که امت در قبال وی هیچ وظیفه‌ای نداشته باشد، بلکه امت، هم در امور دین و هم در امور دنیا باید از وی اطاعت کند[۲۵]. از نظر شیعه، جامعه در هر زمان به امام نیاز دارد و زمین نباید هیچ‌گاه از حجت خدا خالی باشد. پس چنان‌چه شرایط برای حضور امام معصوم فراهم نباشد، آن بزرگوار تا صدور امر الهی در پس پردۀ غیبت منتظر ظهور می‌نشیند. این دوره، عصر غیبت نام دارد. شیعه معتقد است در این دوره که وجود حکومت ضروری است، باید افرادی حکومت را اداره کنند که تالی تلو معصوم‌اند و شرایط لازم تصدیگری حکومت را دارند. این انتصاب در واقع نصب عام نامیده می‌شود. نظام امامت از منظر شیعه ویژگی‌ها و مختصاتی دارد که در بخش کلیات بدان اشاره خواهد شد[۲۶].

تعریف شیخ صدوق

شیخ صدوق در "معانی الأخبار" در تعریف امام گفته است: سُمِّيَ الْإِمَامُ إِمَاماً لِأَنَّهُ قُدْوَةٌ لِلنَّاسِ، مَنْصُوبٌ مِنْ قِبَلِ الله - تَعَالَى ذِكْرُهُ - مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَى الْعِبَادِ[۲۷].[۲۸].

حاصل این تعریف، اشاره به سه رکن مهم امامت در استعمالات شرعیه است؛ یکی: "قدوه" بودن؛ دومی: "منصوب" بودن از طرف خدا و رکن سوم: "واجب الاطاعه" بودن امام است. این تعریفِ دقیق، جامع‌ترین سخن در تعریف امام را آورده است. مرحوم صدوق این قیود مذکور در متن خود را از روایات استفاده کرده است[۲۹].[۳۰]

او در جای دیگری نیز گفته است: الإمامة إنّما هي مشتقّة من الإيتمام بالإنسان، والإيتمام هو الاتّباع، والاقتداء، والعمل بعمله، والقول بقوله[۳۱]. ويجب أن يُعتقد أنّه يلزمنا من طاعة الإمام ما يلزمنا من طاعة النبيّ(ص)، وأنّ كلّ فضل آتاه الله عَزَّ وَجَلَّ نبيَّه فقد آتاه الإمامَ إلا النبوّة[۳۲].[۳۳]

تعاریفی که در برخی کتب متقدّم علمای شیعه آمده، مؤیّد همین تعریف‌اند؛ از جمله: تعریف شیخ مفید[۳۴] و علامه طبرسی[۳۵].[۳۶]

مفهوم امامت در علم کلام

کلمه "امام" در زبان فارسی یعنی "پیشوا"[۳۷] و در زبان عربی به معنای "رهبر"[۳۸] است. امام و امامت بر حسبِ لغت، مشتق از "أمّ" به معنای هر چیزی است که چیزهای دیگر به آن ضمیمه و نسبت داده می‌شوند، یا از او پیدا می‌شوند، یا الهام می‌گیرند[۳۹]، به همین منظور، کلمه امام یا پیشوا به خودی خود مفهوم مقدسی ندارد، زیرا پیشوا یعنی کسی که پیش روست، عده‌ای تابع و پیرو او هستند، اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راه یافته و درست‌رو باشد یا باطل و گمراه، قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است[۴۰]. در یک آیه می‌فرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا[۴۱] در آیه‌ای دیگر: ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ[۴۲] از این رو، لفظ "امام" دارای مفهوم لغوی اختصاصی نیست بلکه مفهومی عام دارد و به همه رهبران حق و باطل اطلاق می‌شود.

پیشوایی در چند مورد است که در پاره‌ای موارد اهل تسنن هم قائل به پیشوایی و امامت هستند ولی در کیفیت و شخصش با ما اختلاف دارند، اما در بعضی مفاهیم امامت اصلاً آنها منکر چنین امامتی هستند. امامت در معانی: "زعامت و رهبری اجتماع، مرجعیت دینی، ولایت" استعمال شده است که اهل تسنن فقط معنای زعامت و رهبری اجتماع را قبول دارند[۴۳]. شیعه قائل است که پیغمبر(ص) رهبر و زعیم بعد از خودش را تعیین کرد و گفت بعد از من زمام امور مسلمانان باید به دست علی(ع) باشد و اهل تسنن با اختلاف منطقی که دارند این مطلب را لااقل به شکلی که شیعه قبول دارد، قبول ندارند و می‌گویند در این جهت پیغمبر شخص معیّنی را تعیین نکرد و وظیفه خود مسلمانان بوده است که رهبر را بعد از پیغمبر انتخاب کنند[۴۴].

با بیان فوق روشن گردید که امامت نسبت به ولایت اعم مطلق است و وقتی متکلم از ولایت بحث می‌کند در واقع منظورش جنبه زعامت و رهبریِ اجتماعی امام است. متکلمین، تعاریف گوناگونی از امامت ارائه می‌دهند که به برخی از آنها اشاره می‌شود:

  1. تعریف مختارِ "محقق بحرانی"[۴۵] در کتاب قواعد المرام: "امامت عبارت است از ریاست عامه در دین و دنیا اصالتاً (نه بر سبیل نیابت)[۴۶]؛
  2. تعریف مربوط به "تفتازانی"[۴۷] در شرح المقاصد: "امامت عبارت است از ریاست عامه در امر دین و دنیا از باب جانشینی پیامبر(ص)"[۴۸]؛
  3. تعریف جناب "ایجی"[۴۹] در المواقف: "امامت یعنی نیابت و جانشینی پیامبر در برپا داشتن احکام دین، به‌طوری که تبعیت از او بر عموم مسلمین واجب است"[۵۰]؛
  4. "ابن خلدون" می‌نویسد: "خلافت یعنی نیابت از صاحب شریعت در حفظ دین و سیاست دنیا. به این اعتبار خلافت و امامت گفته می‌شود و متصدی آن مقام را امام و خلیفه می‌گویند[۵۱].
  5. تعریف متکلمین شیعه و سنّی از امامت که در آن اختلافی ندارند این است: "امامت عبارت است از یک ریاست و اولی بالتصرف بودن در جمیع شئون دین و دنیای مردم (اعم از بیان احکام، اجرای حدود، اداره جامعه، ایجاد عدالت اجتماعی، جنگ و صلح و...) برای شخص معیّنی از انسان‌ها به عنوان نیابت و جانشینی از پیامبر(ص)"[۵۲]. در این تعریف، ولایت و امامت ریاست عامه الهیه معرفی شده، لذا مستلزم اجزایی است که عبارتند از: تقدم، علم، قدرت و حُکم، که بدون این اجزا، ریاستی متصور نیست. پس "ولیّ" کسی است که در خلقت خود، متقدم، عالِم، قادر، حاکم و نسبت به دیگر مخلوقات تصرف‌کننده علی‌الاطلاق باشد. اما تقدم او برای آن است که ولیِّ مطلق، انسانی است که خداوند او را خلعت جمال و کمال پوشانیده، و قلب او را مکان مشیت خود قرار داده و خزینه علم خود گردانیده و لباس تصرف [در آفرینش] و حکم [بر مخلوقات] را بر قامت او پوشانیده است. امر الهی در عالَم بشری در اختیار اوست. او مانند آفتابی درخشان است که خالق جهان در آن درخشش، نور حیات و اشراق و احتراق برای اهل روزگارها قرار داده است[۵۳].
  6. متکلم بزرگ شیعه "خواجه نصیر طوسی"[۵۴] در کتاب قواعد العقائد تعریف مُتقن و جامعی را مطرح کرده است که از تعاریف پیش مناسب‌تر است: "امامت عبارت است از ریاست عمومی دینی که عهده‌دار ترغیب همه مردم در حفظ و حراست از مصالح دینی و دنیایی بوده و آنان را بر حسب همان مصالح از آنچه برای‌شان ضرر دارد، برحذر می‌نماید"[۵۵].

با دقت و نظر اجمالی به تعریف مزبور می‌توان به جامعیت و تمامیت آن اذعان نمود، چه آنکه در این تعریف مقید نمودن ریاست به "ریاست دینی" کاشف این معناست که امامت، منصبی است الهی، نه مقام و منصبی اجتماعی که مردم در انتخاب آن نقش داشته باشند. و این نکته مهم و برجسته‌ای است که علمای شیعه به آن اهتمام داشته و ادله‌ای بر اثبات آن اقامه کرده‌اند. و اصولاً همین نقطه محلّ اختلاف شیعه و اهل سنّت است[۵۶].

هم‌چنین برخلاف نظریه اکثر علمای اهل سنت که امامت و خلافت را مرادف دانسته و گفته‌اند خلافت و امامت یک معنا دارد[۵۷]، هر گاه یکی از آنها صادق باشد دیگری نیز صادق خواهد بود. عالمان شیعی این مطلب را رد کرده و گفته‌اند که در تحقق معنای امامت، پیشوایی شرط است. امام باید به آنچه می‌گوید عمل کند و قولاً و عملاً مردم را رهبری کند. اما در تحقق معنای لغوی خلافت همین اندازه کافی است که شخص خلیفه برای جانشینی از پیغمبر تعیین شده باشد و در غیاب او کارهایش را انجام دهد. پس، این دو معنا مرادف نیستند، هر چند ممکن است در یک شخص جمع شوند[۵۸].

در نتیجه می‌توان اذعان داشت که اگر امام به‌طور مطلق بر کسی گفته شد و قرینه‌ای وجود نداشت که موضوع امامتش را محدود کند باید گفت پیشوا و رهبر کلی است و در کلّیه امور معنوی و مادّی پیشوایی دارد. همان‌طوری که امام رضا(ع) در تعریف امامت می‌فرماید: "مقام امامت بزرگ‌تر و عالی‌تر و دقیق‌تر از آن است که عقول مردم بدان برسد، یا به واسطه آرای خودشان بتوانند آن را درک کنند یا امامی را اختیار نمایند... امامت یعنی نگه‌داری دین و حفظ نظام مسلمانان"[۵۹][۶۰].

معانی امامت

معنای نخست: پیشوایی اخلاقی محض به معنای الگوی اخلاقی. در این صورت مقصود از ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا این است که من تو را الگویی اخلاقی قرار دادم که بدون داشتن اختیارات حکومت و سیاست و تدبیر امور، به او اقتدا می‌شود. حتی بدون توجه به قرینه‌هایی که پیش از این گفتیم نیز این معنا نمی‌تواند مدنظر باشد؛ زیرا[۶۱]:

پیشوایی اخلاقی برای همۀ پیامبران نسبت به دیگر مردم ثابت است؛ زیرا انبیا برترین بندگان و بهترین‌هایی هستند که خداوند از میان آفریدگانش برگزیده است. خدای سبحان می‌فرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ[۶۲]. لازمۀ اصطفا و گزینش الهی، کمال اخلاقی است که دارندۀ آن را در جایگاهی قرار می‌دهد که باید به او اقتدا کرد و از رفتارش الگو گرفت. این گزینش نیز برای ابراهیم ثابت بوده است؛ چه اینکه او پیامبری بود که خداوند سبحان پیش از عهد امامت، او را برای نبوت و رسالت برگزیده بود. پس درست نیست که از این امامت، تنها الگوی اخلاقی محض قصد شده باشد.[۶۳]

با روشن شدن این مطلب، می‌گوییم: در این آیه قرینه‌های روشنی وجود دارد که نشان می‌دهد امامت در اینجا منصبی قانونی است و تنها یک ویژگی اخلاقی تکوینی نیست. از جمله:

  1. تعبیر از امامت به “عهد”؛ این تعبیر به صراحت بیان می‌کند که امامت نه ویژگی تکوینی بیرونی، بلکه منصبی اعتباری و قانونی است که خداوند عهد و پیمان بر آن را به هر کس بخواهد عطا می‌کند.
  2. نفی امامت از ظالمان؛ زیرا کمال اخلاقی و الگوگری معنوی، اساساً و به خودی خود از ظالمان، نفی شده است و اگر مقصود از عبارت ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ چنین معنایی می‌بود، تحصیل حاصل بوده، بیان آن از سوی حکیمی فصیح و بلیغ، زشت و نارواست؛ چرا که ظالم از پایه، ویژگی الگوگری اخلاقی را ندارد و نیازی نیست که خداوند متعال با این سخن آن را نفی کند: ﴿لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ.[۶۴]

معنای دوم: پیشوایی فکری و اعتقادی. مقصود از این پیشوایی، رهبری مردم در باور به توحید است؛ یعنی همان دین ابراهیم که مأمور به پیروی از آن هستیم.[۶۵]

ممکن نیست مقصود از امامت در آیۀ عهد، صرف پیشوایی فکری در باور به توحید باشد. پیش از آنکه دلایل این مطلب را توضیح دهیم، باید به نکته‌ای اساسی اشاره کنیم و آن اینکه گاهی مقصود از توحید، توحید نظری محض است؛ یعنی باور ذهنی به توحید، حتی اگر عملاً در واقعیت محقق نشود. گاه نیز منظور از توحید، باور توحیدی محقَّق و مجسَّم در واقعیت انسانی است که آن را توحید عملی می‌نامیم.[۶۶]

معنای سوم: رهبری به معنای نبوت که در این صورت مقصود از آیۀ ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا این است که تو را پیامبر قرار دادیم.

بطلان این احتمال، روشن و مورد اتفاق است. یقین به این حقیقت که نبوت پیش از آزمون ذبح اسماعیل برای ابراهیم ثابت بوده، برای بطلان این معنا کافی است؛ زیرا این آیه به صراحت تأکید می‌کند که امامت پس از موفقیت ابراهیم در آزمون‌ها و بلاهایش برای او قرار داده شد؛ آزمون‌هایی که بی‌شک ابتلای ذبح اسماعیل از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین آنها بود و قرآن کریم نیز با این عبارت بر آن تصریح می‌کند: ﴿إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِينُ. پس امامت مدت‌ها بعد از پیامبری برای ابراهیم قرار داده شد و از این‌رو ممکن نیست که مقصود از امامت در اینجا، پیامبری باشد.[۶۷]

معنای چهارم: رهبری شامل پیشوایی در سیاست و حکومت. با اثبات بطلان دیگر معانی، این تنها معنای ممکنی است که می‌توان از مجموع معانی بیان شده برای واژۀ امامت در این آیه فرض کرد؛ معنایی که ظاهر آیه و قرینه‌های پرشماری که برخی از آنها را پیش از این بیان کردیم نیز بر آن دلالت می‌کنند.

از آنچه گفتیم روشن شد که عبارت ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا دلالت دارد که منصب ریاست و رهبری سیاسی برای ابراهیم(ع) قرار داده شده است و این دلالت به اندازه‌ای روشن است که جایی برای شک و تردید باقی نمی‌گذارد.[۶۸]

تجلی توحید در نظام امامت

چون خداوند موجودی ادراک ‌نشدنی است و با کسی روبه‌رو و طرف گفت‌وگو نمی‌شود، پس ناگزیر کسانی از خود مردم را بر آنان می‌گمارد تا به جای خودِ او با مردم گفت‌وشنود کنند و حقّ حاکمیت و فرمان‌دهی خداوند را به مرحله اجرا و تحقق برسانند و فرستادن آنها لطف[۶۹] و مهربانی از سوی او به مردم است[۷۰]، لذا ولایت نبویه به نوعی ولایت الهیه است و ولایت امامیه نیز استمرار ولایت نبویه می‌باشد.

برحسب عقیده توحید، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقیّه مطلقه، مختص به خداست و حق و حقیقت این صفات، بنابر آیات قرآنی: ﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ[۷۱] فقط برای او ثابت است[۷۲]. و هیچ کس در عوض خدا، حتی بر نفس خود، نه سلطنت و ولایت تکوینی دارد و نه ولایت تشریعی؛ تا چه رسد به اینکه بر دیگری ولایت و حکومت داشته باشد، یا مالک امر او باشد[۷۳].

بنابراین، ولایت حقیقی، اوّلاً و بالذّات از آنِ خداست و ولایت و حکومت و مالکیتی که به اذن خدا برای بعضی از بندگانش اعتبار می‌شود، اعتباری و قراردادی بوده و حقیقی نیست[۷۴]. لذا به عزل و اسباب دیگر، قابل زوال و انتقال است. این ولایت از نوع ولایت و حکومت الهیه نیست، چون حکومت و ولایت خدا حقیقی و خودبه‌خود و دائم و ابدی است و مقتضای ارتباط و تعلق مخلوق به خالق، حکومت و ولایت و مالکیت حقیقی خالق است. مخلوق، هویتش مملوکیت و نیازمندی و فرمان‌پذیری و عنایت‌خواهی است، نه مملوکیت بنده و تحت ولایت خدا بودن او قابل سلب شدن است، چون ذات او، هویتش و واقعیتش همین است؛ و نه مالکیت و حکومت و ولایت خدا بر بندگانش قابل سلب و اعطا و انتزاع است[۷۵].

و خلاصه اینکه تصرف در امور عامه و رتق و فتق امور و حلّ و فصل کارها و اِعمال ولایت بر خلق‌الله، اگرچه یک نفر هم باشد، تصرف در سلطنت الهی و مُلک خدایی است که باید به اِذن خدا باشد؛ چنان‌که برحسب آیات قرآن کریم[۷۶] و احادیث متواتر[۷۷] که از طریق شیعه و سنّی روایت شده است، در امت این برنامه انجام شده و حضرت رسول(ص) نظام امامت را به مردم ابلاغ کرده و "اولوالامری" که تا روز قیامت عهده‌دار این منصب‌اند و دوازده نفرند، به امت معرفی شده‌اند[۷۸].

از بیانات پیشین می‌توان نتیجه گرفت که رابطه بین شناخت امام و یگانگی خداوند متعال رابطه‌ای دو طرفه است، زیرا از طرفی باید توحید خداوند و حاکمیت مطلق باری‌تعالی را پذیرفت و از طرفی نیز باید ایمان که معرفت خداوند فقط در پرتو شناخت و پیروی از ائمه اطهار(ع) امکان‌پذیر است. در لسان روایات این مطلب به صراحت مطرح شده است؛ چنان‌که ابوحمزه می‌گوید: امام باقر(ع) به من فرمود: "خدا را یقیناً کسی پرستد که او را بشناسد و کسی که به خدا معرفت پیدا نکند او را گمراهانه می‌پرستد". عرض کردم: فدایت شَوم؛ معرفت خدا چیست؟ فرمود: "باور داشتن خدای متعال و باور داشتن پیغمبر(ص) و دوست داشتن علی و پیروی از او و ائمه اطهار(ع) و بیزاری جستن به خدای سبحان از دشمن آنان. این چنین شناخته می‌شود خدای عزوجل"[۷۹][۸۰].

مباحث امامت

مباحث امامت بر پنج محور کلی استوار است:

  1. حقیقت یا چیستی امامت (ما الإمام؟)؛
  2. وجوب وجود امام یا ضرورت امامت (هل الإمام؟)؛
  3. غایت امامت یا کارکردهای امام و در ذیل آن، شئون و وظایف امام (لم یجب وجود الإمام؟)؛
  4. صفات و ویژگی‌های امام و در ذیل آن، راه‌های شناخت امام (کیف الإمام؟)؛
  5. تعیین امام در هر زمان و در ذیل آن، نصوص امامت و افضلیت امیرالمؤمنین(ع) و یازده امام بعد، معجزات هر یک از امامان دوازده گانه و مهدویت و مباحث مرتبط با آن (مَنِ الإمام؟)[۸۱][۸۲].

چهار مبحث نخست، مباحث کلی امامت (امامت عامه) را تشکیل می‌دهد و مبحث اخیر مربوط به امامت خاصه است. به عبارت دیگر مسایل کلی و عمومی امامت، مربوط به امامت عامه است و مسایل مربوط به مصداق‌شناسی امام و این که امامان پس از پیامبر(ص) چه کسانی بوده‌اند، مسایل امامت خاصه است. مباحث امامت خاصه در مدخل‌های مناسب تبیین خواهد شد. چنان که پاره‌ای از مباحث کلی امامت نیز که از اهمیت یا گستردگی خاصی برخوردارند مدخل‌های مستقلی خواهند داشت.

عصمت امام، افضلیت امام و علم امام از این گونه مباحث‌اند. در این مقاله دیگر مباحث کلی امامت بررسی خواهد شد[۸۳].

نخست: حقیقت امامت

دوم: ضرورت امامت

سوم: غایت امامت

چهارم: صفات امام

درباره صفات امام در منابع شیعه و اهل سنت بحث‌های فراوانی شده است. تفتازانی مکلف بودن، عدالت، حریت، مرد بودن، اجتهاد، شجاعت، با کفایت و قریشی بودن را شرط می‌داند. از نظر ایشان چهار شرط نخست (مکلف بودن، عدالت، حریت و مرد بودن) مورد اتفاق است؛ ولی شرط‌های دیگر را برخی متکلمان، به خاطر تکلیف مالایطاق یا لغویت، لازم نمی‌دانند. وصف قریشی بودن مورد قبول تمام مذاهب اسلامی (به جز خوارج و گروهی از معتزله) می‌‌باشد[۸۴][۸۵].

در میان متکلمین شیعه، خواجه نصیر، جامع‌ترین فهرست را در هشت عنوان برای صفات و شرایط امام تدوین کرده است که عبارتند از: عصمت، علم به احکام شریعت و روش سیاست و مدیریت، شجاعت، افضلیت، بری بودن از عیوب جسمی و روحی و نسبی، مقرب‌ترین افراد بودن در پیشگاه خدا و استحقاق پاداش‌های اخروی، توانایی برآوردن معجزه برای اثبات امامت خود در مواقع لزوم و یگانه بودن در منصب امامت[۸۶][۸۷].

پنجم: تعیین امام

راه تعیین امام

نصب امام

انتخاب امام

غلبه و استیلا

اثبات امامت

جایگاه امامت

امامت از دیدگاه فرق و مذاهب

از دیدگاه شیعه امامت از اصول عقاید اسلامی است، ولی معتزله و اشاعره و دیگر مذاهب اسلامی آن را از فروع دین می‌دانند. بر این اساس‌، شیعه برای امامت جایگاه برجسته‌تری در مقایسه با اهل سنت قائل است، ولی همان‌گونه که اشاره شد از دیدگاه اهل سنت نیز امامت مسئله‌ای مهم و برجسته است، زیرا از فروع دین بودن یک مسئله با مهم بودن آن منافات ندارد[۸۸].

درباره نظریه سیاسی زیدیه و اندیشه امامت نزد آنان‌، مقدمتاً باید توضیح داد که زیدیه از تحولات و دگرگونی‌های فکری و مذهبی گوناگونی در طول تاریخ خود برخوردار بوده‌اند. در سده ۲ ق جدا از شخصیت محوری زید بن علی‌، گروه‌ها و گرایش‌های مختلفی از جمله جارودیه و ابتریه در میان زیدیه وجود داشتند که هر یک دارای عقاید ویژه خود در باب امامت بودند. در همان سده و نیز در سده ۳ ق نیز وجود برخی شخصیت‌های محوری در زیدیه عراق و حجاز و یمن همچون محمد بن عبدالله نفس زکیه‌، قاسم رسی و یحیی هادی الی الحق‌، پیشوای دولت زیدی یمن‌، تحولاتی در عقیده و اندیشه دینی زیدیه ایجاد کرد که طبعاً مسأله امامت نیز بر کنار از آن نبود. این تحولات البته به دلایل شرایط خاص تاریخی به وجود می‌آمد و تحت تأثیر اندیشه‌های محافل امامی‌، یا معتزلی و حتی سنی بود[۸۹][۹۰].

امامت از دیدگاه اسماعیلیه منصبی الهی است و امام از جانب خداوند، هدایت و برگزیده می‌شود، و مسلمانان به وساطت او می‌توانند به وظایف دینی خود عمل کنند و درکی کامل و جامع از ابعاد ظاهری و باطنی قرآن - که تحقق آرمان‌های الهی در زمین مبتنی بر آن است - حاصل نمایند. اسماعیلیه ولایت امام را یکی از ارکان دین می‌دانند و معتقدند که امامت برترین ارکان دین است و حتی آن را عین ایمان می‌انگارند و بر آنند که امامت تا ابد ادامه دارد و جهان هستی بدون وجود امام لحظه‌ای دوام ندارد و اگر فرضاً امام از دست رود، بی‌درنگ همه عالم نابود می‌شود[۹۱]. از این‌رو، یکی از اصول اعتقادی اسماعیلیه این است که بعد از وفات پیامبر اکرم‌(ص)، امام علی(ع) به امر الهی و با نص پیامبر(ص) در زمان حیاتش به عنوان امام برگزیده شد و امامت باید به صورت موروثی در نسل علی‌(ع) و فاطمه‌(ع) ادامه یابد و جانشینی امام لاحق مبتنی بر نص امام سابق است[۹۲][۹۳].

تاریخ اندیشه و فعالیت‌های دینی و سیاسی غُلات شیعه چنان‌که باید هنوز مورد مطالعه همه‌جانبه قرار نگرفته است و از این‌رو، به درستی نمی‌توان تاریخ دقیق ظهور اندیشه‌های آنان را به دست داد. درباره موضوع امامت‌، پیش از هر چیز باید به این نکته توجه داشت که اندیشه غُلات شیعه در ارتباط مستقیم با موضوع امامت قرار دارد و از این رو، بررسی تاریخ شکل‌گیری و اندیشه‌های دینی و سیاسی غلات‌، در حقیقت بررسی موضوع امامت در میان ایشان است‌، با این‌همه‌، نباید از یاد برد که غُلات شیعه گرچه در بستر اختلافات دینی - سیاسی در قرن اول هجری به صحنه آمدند، ولی در طول زمان و در طی تحول در اندیشه‌های خود و تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی و محیطی‌، دگرگونی‌های فکری فراوانی را شاهد بودند که عمده‌ترین آن تحول اندیشه امامت محوری در میان آنان به منظومه‌ای فکری و کلامی از نوع ویژه خود بود. در این منظومه دینی درباره اساسی‌ترین محور اندیشه اسلامی، یعنی توحید، سخن بسیار رفته بود و با توجه به هندسه معرفت دینی آنان و جایگاه توحید و ارتباط آن با اندیشه امامت‌، طبعاً درباره مسائل دیگر الهیات از جمله وحی و نبوت و ارتباط انسان با خدا، و نیز اندیشه معاد و روز واپسین مواضعی اتخاذ شده بود[۹۴].

پیش از بررسی تاریخ تحول اندیشه سیاسی اهل سنت [۹۵]باید به این نکته توجه داشت که امامت در نظر اهل سنت بر شالوده تجربه تاریخی امت اسلامی پس از حضرت رسول(ص) استوار است و از این‌رو، توجه به سیر تحولات نهاد خلافت در اسلام می‌تواند به ارزیابی دقیق‌تری از موضوع امامت در میان اهل سنت رهنمون گردد. معتزله‌، مرجئه و حتی عالمان اشعری و گاه حنبلی مذهب نسبت به این تجربه موضع خود را بیان کرده‌اند و هر یک فراخور منظومه دینی و فکری خود نسبت به این تجربه ابراز نظر نموده‌اند. مهم‌ترین نکته در این باره منظر این گروه‌ها نسبت به عصر نخستین خلافت‌، یعنی عصر خلفای راشدین و گذار از آن به دوره اموی است‌؛ به ویژه اینکه برای گروه‌های غیر معتزلی اهل سنت که نسبت به «سنت‌» جماعت حساسیت دارند، این عصر به عنوان الگوی همیشگی «جماعت‌»، و به عبارت دیگر سلف صالح «امت‌» تلقی می‌شود. به هر حال‌، از آنجا که خلافت‌، صورت تاریخی اندیشه امامت در اسلام است‌، باید مفهوم امامت را در راستای ظهور تاریخی آن در خلافت جست‌وجو کرد؛ اما از سویی دیگر باید دانست که امامت در اسلام سنی مفهومی عام‌تر از خلافت است و در مقام نظر می‌تواند خارج از چارچوب مفهومی تاریخی خلافت تحقق پیدا کند؛ گرچه خلافت همیشه از سوی اهل سنت به عنوان نهاد مشروع امامت معرفی شده است‌[۹۶].

امامت نزد گروه‌های گوناگون خوارج (اهل تحکیم‌)، از نظر مفهومی‌، کاملاً پیوسته با حکومت بوده‌، اما آنچه امامت خوارج (مُحَکِّمه‌) را از اهل سنت متمایز می‌ساخته‌، نوع آرمانهایی بوده است که هر یک در سایه امامت دنبال می‌کرده‌اند. در صحنه تاریخ نیز همین اختلاف در آرمان‌ها موجب شده است تا محکمه از همان عصر خلفای نخستین‌، راه خود را از عامه مسلمانان جدا سازند و در صدد برآیند تا امامتی کوچک‌، متناسب با آرمان‌های خویش بنیان گذارند. تصور موجود در میان گروهی از صحابه در عصر دو خلیفه نخست‌، مبنی بر اینکه بر ایشان لازم است تا با حساسیت‌، عملکرد امام در جامعه اسلامی را پی‌گیری کنند و در صورت مشاهده تخلفی از جانب او، واکنشی مناسب از خود نشان دهند، مبنای آرمان امامت در میان محکمه است‌. به عنوان نمونه‌، در خطبه‌ای از خلیفه عمر چنین آمده است که در صورت وفا نکردن امام مسلمانان به وظایف و تخطی از حدود شریعت‌، بر مؤمنان واجب می‌گردد که او را از امامت خلع کنند[۹۷][۹۸].

رابطه امامت و دموکراسی

امامت در گفتگوی دو مذهب

امامت ریاستی فراگیر در امور دنیا و دین است و جامعه‌ای که ساختار آن بر پایۀ دین بنیان گرفته است، جز این نمی‌تواند باشد؛ چرا که در ریاست این جامعه و امامت بر آن نمی‌توان امور دنیا را از امور دین جدا نمود. رهبری رسول خدا(ص) بر جامعه اسلامیِ نخست، نیز همین‌گونه بود. و هیچ جدایی بین سیاست و دین وجود نداشت. از این‌رو بود که قضاوت، مدیریت، سیاست، اقتصاد، تربیت، آموزش، جنگ، صلح و دیگر امور جامعه اسلامی همان اندازه جزو قلمرو دین به شمار می‌رفت که نماز و روزه و حج و دیگر عبادات امری دینی قلمداد می‌شد.

رسول خدا(ص) همان‌طور که در عبادات و احکام آن - که چه بسا صرفاً از آن به "دین" تعبیر شود - مرجع مردم بود و آنها از ایشان احکام نماز و روزه و حج و دیگر عباداتی از این دست را می‌پرسیدند، مرجع مردم در دیگر ساحت‌های زندگی - که گاه مقصود از "دنیا" همین بخش است - نیز بود؛ عرصه‌هایی چون حکومت، قضاوت، مدیریت، اقتصاد، جنگ، صلح و مانند آن.

و صد البته از رسول خدا(ص) به دور است که در رفتار یا گفتار خود از سر هوی و هوس کاری کند یا سخنی بگوید. و این همان است که خداوند متعال درباره آن فرموده است: ﴿وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى[۹۹].

و نیز فرموده است: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[۱۰۰]؛ ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ[۱۰۱].

بنابراین کارهایی که آن حضرت انجام داد صرفاً بر پایۀ دستور خداوند بوده است و در نتیجه، همۀ آن کارها در قلمرو "دین" قرار دارد که خداوند ما را به پیروی از آن، امر و از سرپیچی از آن، نهی فرموده است. پس رهبری سیاسی و امامت فراگیر آن حضرت بر جامعه اسلامی تنها بر اساس تعیین از سوی خداوند متعال و بنا بر امر او بوده است.

بر این اساس باور داریم که امامت، عهدی الهی است که خداوند هر که از بندگان برگزیده خود را بخواهد برای آن انتخاب می‌کند و این‌طور نیست که امری بشری باشد که به مردم سپرده شده و آنها خود بر مبنای هوای نفس و به دل خواهشان کسی را برای آن برگزینند تا در واقع اطاعت آنها از امام، اطاعت از هوا هایشان و پیروی ایشان از او، پیروی از آرایشان باشد. این چیزی است که عقل و نقل بر آن گواهند.[۱۰۲]

دلایل عهد الهی بودن امامت

عقل بر این حقیقت بدین‌سان گواهی می‌دهد: از آنجا که مسألۀ امامت، مسألۀ اطاعت و پیروی است، اگر امر انتخاب امام به مردم واگذار شده باشد تا آنها هر که را به او میل دارند برای آن انتخاب کنند، پس در واقع اطاعت آنها از امام، اطاعت و پیروی از هوی و میل خودشان است و پر واضح است که اطاعت از هوی، قبیح است و چنان که تجربۀ جوامع بشری در گذشته و حال نشان می‌دهد و عقل سلیم نیز بر آن دلالت دارد، سبب فساد بندگان خدا و سرزمین هایشان می‌شود.

همچنین امامت یا حکومت، ولایت و سرپرستی مردمان است و این ولایت، به گواه عقل، جز برای خداوند متعال و هر که او منصوب فرماید، ثابت نمی‌گردد؛ چرا که مردم به خودی خود همه با هم یکسانند و هیچ یک از آنها بر دیگری برتری ندارد تا شایسته آن باشد که در مرتبه‌ای والاتر از دیگران قرار بگیرد و آنها را در برابر دستورات خود رام سازد و به اطاعت از خویش وادارد. نقل نیز این حقیقت را تأیید می‌کند. بسیاری از آیات قرآن کریم و روایات شریف تصریح دارند که امامت، عهدی الهی است، نه گزینشی بشری. ما در اینجا تنها به بیان شماری از آیات قرآن مجید که حاکی از این حقیقت‌اند بسنده می‌کنیم[۱۰۳]:

نصّ اول

﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۰۴].

در دلالت آیه کریمه به این نکات باید توجه داشت:

  1. امامت زمانی برای حضرت ابراهیم -سلام خدا بر پیامبر ما و خاندانش و بر ابراهیم باد - قرار داده شد که پیامبر بود. قرینۀ این سخن آن است که او این مقام را برای فرزندانش نیز خواست و این خود گواهی است بر آنکه وی در زمان این درخواست و جعل امامت برای او، فرزندانی داشته است و می‌دانیم که ابراهیم در پیری و پس از آنکه دوره‌ای دراز از پیامبریش را گذرانده بود، صاحب فرزند شد.
  2. امامت در این آیۀ شریف تنها به معنای اقتدا به هدایت و پیروی از رفتار حضرت ابراهیم نیست. بلکه به معنای رهبری اجتماعی و حکومت است؛ زیرا امامت به معنای اقتدا و پیروی، پیش از آن نیز با همان مقام پیامبری برای او ثابت بود؛ چرا که باید به هدایت هر پیامبری، حتی اگر امام هم نباشد، اقتدا کرد و از رفتارش پیروی نمود؛ بنابراین آیه شریف دلالت بر آن دارد که خداوند متعال منصب رهبری اجتماعی و حکومت را به ابراهیم داده است.
  3. این آیه دلالت دارد که منصب ولایت و رهبری در جامعه، عهدی الهی است که خدای سبحان آن را در آنجا که خود بخواهد، قرار می‌دهد و هرگز این منصب، گزینشی بشری نیست؛ وگرنه نیازی نبود که حضرت ابراهیم از خداوند متعال درخواست کند که امامت را در فرزندان وی نیز قرار دهد. در آن صورت ابراهیم می‌توانست به جای آنکه از خداوند چنین درخواستی کند، با تعیین از سوی خودش، امامت و رهبری جامعه را در فرزندانش قرار دهد یا مثلاً به مؤمنینی که از او اطاعت می‌کردند وصیت کند که آنها فرزندان و نسل وی را برای این منصب انتخاب کنند؛ اما او می‌دانست که امامت، عهدی الهی است که راهی برای رسیدن به آن جز با تعیین و گزینش صریح خدای سبحان نیست.
  4. بنا بر این آیه، اینکه امامت عهدی الهی است که خداوند هر که را بخواهد برای آن برمی‌گزیند، تنها به دوران ابراهیم(ع) اختصاص ندارد. دلیل این سخن آن است که ابراهیم(ع) امامت را برای "ذریه"اش که فرزندان و نسل او در طول زمان هستند، درخواست کرد و گفت: ﴿وَمِنْ ذُرِّيَّتِي پاسخ این خواسته منفی نبود و خداوند متعال در جواب او نفرمود که امامت تنها به تو و زمان تو اختصاص دارد، بلکه پاسخ دربردارندۀ این معنا بود که خواسته او برای ادامه یافتن امامت تنها در نسل صالح و شایسته‌اش، پذیرفته شده است و ستم‌کاران نسل او از این اجابت و رسیدن به مقام امامت استثنا شده‌اند. پس آیه دلالت دارد که امامت در فرزندان صالح از نسل ابراهیم و با عهدی از جانب خداوند متعال ادامه خواهد داشت.
  5. یکی از طرفه‌های ظریف این آیه، آن است که توهمی را که چه بسا در خیال‌ها راه یابد پس می‌زند و پاسخ می‌گوید. ممکن است برخی بپندارند که قرار داده شدن امامت در فرزندان ابراهیم به این معناست که امامت نیز همچون پادشاهی‌های موروثی که فرزندان بی‌هیچ قید و شرط ویژه‌ای جانشین پدران می‌شوند، امری ارثی و نسلی است. اما آیه کریم در پاسخ به این گمان نادرست به تفاوت ذاتی میان این دو اشاره می‌کند و بیان می‌دارد که ادامه یافتن امامت در نسل ابراهیم یک میراث‌بری نَسَبی نیست، بلکه وراثتی دینی و رسالتی است و به همین دلیل است که فرزندان ستم کار ابراهیم به این مقام دست نخواهند یافت؛ بنابراین امامت نه با معیار "پیوند نَسَبی" که بنا بر "شایستگی دینی" به فرزندان ابراهیم داده شد؛ زیرا این خاندان نبوی پاک در طول تاریخ سرشار از هدایت می‌ماند و توان آن را خواهد داشت که رهبرانی صالح و لایق بپروراند؛ کسانی که خداوند متعال در برابر این پاکی و شایستگیِ ادامه یافته در نسلشان، ایشان را به لطف امامت ویژه گرداند. این همان معنایی است که آیۀ شریف بدان اشاره دارد؛ آنجا که می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۱۰۵].

در این آیۀ شریف مقصود از عبارت ﴿بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ این است که هر یک از فرزندان این نسل در شایستگی و سزاواری رهبری و گزینش الهی همانند دیگری هستند و مقصود از این عبارت، پیوستگی نَسَبی نیست، که اگر بود اصلاً نیازی به بیان و تصریح بر عبارت ﴿بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وجود نداشت.[۱۰۶]

نصّ دوم

﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا[۱۰۷].

در دلالت این آیه چند نکته، شایان توجه است:

  1. بنا بر این آیه، خداوند به خاندان ابراهیم دو مقام داده است؛ نخست، منصب نبوت است که با این عبارت به آن اشاره شده است: ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ منصب دوم نیز، منصب امامت است که با عبارت ﴿وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا از آن یاد شده است. "مُلک" در واژه‌شناسی به معنای سلطنت و حکومت است و بنابراین، مقصود از "ملک عظیم" امامت است. افزون بر بکارگیری واژه مُلک، موارد زیر نیز گواه این معنا است:
    1. ساختار خود آیه نشان می‌دهد که مقصود از "مُلک" امامت است؛ زیرا در آن کلمۀ ﴿آتَيْنَا دو بار به کار گرفته شده است و درست نیست که مقصود از دومی همان معنایی باشد که در اولی نیز آمده است؛ چرا که در این صورت تکراری بی‌فایده است. از سویی صحیح نیست که از عبارت اول معنایی جز نبوت قصد شده باشد؛ زیرا افزون بر اینکه این معنا با کتاب و حکمت هم خوانی دارد، در آیات پرشمار دیگری نیز مقام نبوت با مفهوم عطا کردن کتاب و حکمت بیان شده است؛ مانند: ﴿وَإِذْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ النَّبِيِّينَ لَمَا آتَيْتُكُمْ مِنْ كِتَابٍ وَحِكْمَةٍ ثُمَّ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِمَا مَعَكُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَلَتَنْصُرُنَّهُ[۱۰۸]. بنابراین جز امامت که خداوند برای ابراهیم و فرزندانش قرار داده است، معنای دیگری از عبارت دوم ﴿وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا برداشت نمی‌شود.
    2. این آیۀ شریفه نیز گواه دیگری بر مدعا است: ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۱۰۹]. این آیه به صراحت نشان می‌دهد که خداوند متعال به حضرت ابراهیم، افزون بر نبوت، منصب امامت را نیز عطا فرموده و آن را در نسلش هم قرار داده است و از آنجا که برخی از فرزندان او پیامبر بودند، برای خاندان ابراهیم دو منصب گرد آمد؛ نبوت و امامت. این فضل و بخششی الهی است که بنا بر این آیه خداوند سبحان تنها به آل ابراهیم، و نه دیگران، این ویژگی را بخشیده و با آن ایشان را تکریم فرموده است.
    3. آیۀ پیش از آیۀ مورد بحث، شاهدی دیگر است. خداوند متعال می‌فرماید: ﴿أَمْ لَهُمْ نَصِيبٌ مِنَ الْمُلْكِ فَإِذًا لَا يُؤْتُونَ النَّاسَ نَقِيرًا[۱۱۰]. "نقیر" به معنای نقطه‌ای است که پشت هستۀ خرما قرار دارد و در اینجا استعاره‌ای برای بیان مقدار بسیار ناچیز است. مقصود از آیه این است که اگر آنها (عالمان یهود) نصیبی از مُلک داشتند، حتی مقدار بسیار ناچیزی از ملک را هم به دیگران نمی‌دادند. پس بی‌شک مُلک در اینجا به معنای سلطنت و حکومت است. این آیه دلیلی روشن است بر اینکه مقصود از مُلک در آیۀ بعدی که ما از آن بحث می‌کنیم، سلطنت و حکومت است و هرگز به معنای نبوت نیست.
  2. دومین نکته‌ای که آیۀ مورد استناد ما به روشنی بر آن دلالت دارد این است که امامت، یعنی همان "مُلک عظیم"، عهد الهی ویژه‌ای است که خداوند آن را در هر جا بخواهد قرار می‌دهد و انسان در آن حق انتخاب یا سهم و نصیبی ندارد. آنچه بر این نکته دلالت می‌کند عبارت است از:
    1. این بخش از آیۀ شریفه: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ[۱۱۱]. این عبارت نشان می‌دهد که خداوند متعال گروهی از مردم (خاندان ابراهیم) را با آنچه از فضل خویش به ایشان داده برتری بخشیده است. سپس "مُلک عظیم" را مصداقی از آن فضل برشمرده است. حال اگر امامت، مسأله‌ای بود که دیگر مردمان نیز در آن سهم و بهره‌ای داشتند، دیگر این مُلک، فضلی نبود که خداوند آن را تنها به خاندان ابراهیم داده باشد و آنها به واسطه آن بر دیگران برتری یافته، مورد حسادت واقع شوند.
    2. بکارگیری واژۀ ﴿آتَيْنَاهُمْ در این سخن خداوند متعال ﴿وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا، نشان می‌دهد که امامت، منّت و لطفی الهی است که خداوند آن را تنها به گروه مشخصی از مردم عنایت فرموده و نیز عهدی ویژه است که فقط به کسی می‌رسد که خدا بخواهد؛ زیرا آنچه از کلمۀ ﴿آتَيْنَاهُمْ فهمیده می‌شوده، این است که این واژه در مقام توضیح لطفی است که خداوند متعال تنها به خاندان ابراهیم عطا فرموده و با آن ایشان را بر دیگران برتری بخشیده، به گونه‌ای که مورد حسادت واقع شده‌اند. حال اگر "مُلک عظیم" چیزی بود که بدون لطف خدا و به شکلی غیر از عهد ویژه الهی به کسی داده می‌شد، دیگر دلیلی وجود نداشت که خداوند با اعطای آن به خاندان ابراهیم، بر آنها منّت نهد و این‌گونه ابراز لطفی ویژه کند.
    3. عطف "اعطای مُلک عظیم" بر "اعطای کتاب و حکمت" و قرار دادن آنها در یک سیاق و ترکیب مفهومی قرینۀ روشن دیگری است بر اینکه امامت نیز همچون نبوت است و به هیچ کس داده نمی‌شود مگر کسی که خداوند او را به‌طور ویژه برگزیند و با این مقام او را بر دیگران برتری بخشد.
    4. اینکه "مُلک" به "عظیم" توصیف شده است نیز به روشنی نشان می‌دهد که این مُلک موهبت الهی بزرگی است که خدا هر یک از بندگان مخلصش را که بخواهد بدان ویژه می‌گرداند؛ زیرا وصف عظمت برای مُلک تنها با مُلک الهی مناسبت دارد و مُلک و سلطنت بشری که در آن انسان‌ها خود هر که را بخواهند برمی‌گزینند و آن را به هرکه میلشان باشد می‌دهند، چیزی نیست که در کلام خدای سبحان به عظمت توصیف شود.

حال اگر این همه را - با چشم‌پوشی از روایات رسیده از رسول خدا(ص) دربارۀ این موضوع - تنها به همان مباحثی که دربارۀ آیۀ شریفه ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ و دیگر آیات گذشت بیفزاییم، جای هیچ شک و تردیدی باقی نخواهد ماند که دلالت آیۀ کریمه این است که امامت و حکومت عهدی الهی است که خداوند متعال آن را برای گروه مشخصی از مردم قرار داده است و آنها را با صفاتی توصیف نموده و شخص آنان را نیز معیّن فرموده است.

افزون بر این در تفسیر این آیه روایات معتبر پرشماری از سوی امامان خاندان وحی - که به مقاصد وحی و معانی تنزیل، از همه آگاه ترند - به دست ما رسیده است که همین معنا را تأیید می‌کند. در این میان تنها یکی از آن بسیار را بیان می‌کنیم:

کلینی با سندی صحیح از ابوجعفر محمد بن علی الباقر(ع) دربارۀ آیۀ ﴿فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا نقل می‌کند که ایشان فرمود: مقصود از این آیه آن است که برخی از خاندان ابراهیم را رسول و نبی و امام قرار داد. حال چگونه است که برخی امامت را برای خاندان ابراهیم(ع) می‌پذیرند، اما برای دودمان محمد(ص) انکار می‌کنند؟! راوی می‌گوید: گفتم: مقصود از ﴿آتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا چیست؟ فرمود: مُلک عظیم این است که امامانی را در میان ایشان قرار داد که هر که از آنان اطاعت کند، خداوند را اطاعت کرده و هر کس از ایشان سرپیچی نماید از اطاعت خداوند سر باز زده است. این، آن مُلک عظیم است[۱۱۲].[۱۱۳]

نصّ سوم

خداوند متعال می‌فرماید: ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۱۱۴].

این آیه بر این دلالت دارد که امامت عهدی الهی است که تنها در اختیار خداوند متعال است و این، اوست که با حکمت خود آن را در آنجا که بخواهد قرار می‌دهد و مردم در این مسأله هیچ اختیاری ندارند. *توضیح این مطلب بدین شرح است:

  1. مقصود از "مُلک" در آیه، بنا بر معنای لغوی آن، حکومت و سلطنت است و این مطلب در نهایت روشنی است.
  2. مقصود از مفهوم "ایتاء؛ عطا کردن" در عبارت ﴿تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ، اعطای تشریعی است و منظور از اعطای تشریعی این است که خداوند سبحان گروهی از بندگان صالح و شایسته‌اش را به عنوان رهبران و حاکمان مردم برمی‌گزیند و به ایشانحق امر و نهی و حکومت و فرمانروایی بر جامعۀ انسانی را می‌دهد؛ اما اعطای تکوینی، حکمرانی‌هایی است که تاکنون در جوامع انسانی روی داده - و پس از این نیز روی خواهد داد - و بنا بر وقایع تاریخی در بیشتر موارد و به استثنای بازه‌هایی بسیار اندک، حکومت‌های ناحقی بوده که تنها طاغوت‌ها را بر ملّت‌ها مسلط کرده است؛ بنابراین مقصود از اعطا در این آیه، اعطای تکوینی نیست که به معنای مطلق حکومت به هر شکل ممکن است، حتی اگر به ناحق باشد، بلکه مقصود اعطای تشریعی است؛ یعنی واجب ساختن شرعی اطاعت و پیروی. این سخن چنین دلایل و قرائنی دارد:
    1. آیه دربردارندۀ سپاس و ستایش خداوند متعال برای این ویژگی‌ها است و آنچه با سپاسگزاری از خداوند متعال و ستایش او هماهنگ است بیان رحمت و یاد کرد نعمت‌های او بر بندگان است. در این میان تنها اعطای تشریعی مُلک، نعمتی الهی و رحمتی از سوی او بر بندگان است؛ زیرا رهبری الهی صالح را در پی دارد که از بزرگترین نعمت‌های خداوند سبحان بر بندگان است و در این امر میان آنان که خود به این تکریم الهی مشرَّف شده، منصب رهبری را به دست آورده‌اند، با دیگر مردمانی که از نعمت این رهبری برخوردار می‌شوند و در سایۀ عدالت گسترده‌اش آرام می‌گیرند و از زلال گوارای حکومتش بهره می‌گیرند، تفاوتی نیست. آیات بسیاری از قرآن حکیم اشاره دارد که امامت و رهبری الهی نعمتی بزرگ از سوی خداوند است؛ از جمله آیاتی که در اُم الکتاب، سورۀ مبارکۀ حمد، آمده است: ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ * صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ[۱۱۵]. اما اعطای تکوینی با مقام سپاس و ستایش مناسبتی ندارد؛ زیرا بیشتر مصداق‌های آن، هم برای حاکمان سلطه یافته و هم برای مردمان تحت سلطه، عذاب و عقاب الهی است. از آن رو برای سلطه یافتگان عقاب و عذاب است که باعث افزایش گمراهی و خسران ایشان می‌شود. برای مردم نیز عذاب است؛ چرا که حکومت طاغوت‌ها آنها را از سعادت دنیا محروم می‌کند و راه خدا را بر ایشان می‌بندد و آنها را از دست یافتن به رضای خدای سبحان و برخورداری از آن نعمت‌های دنیوی و اخروی که خداوند متعال برای نیکان فراهم آورده، باز می‌دارد؛ مگر شماری اندک از آنان که بتوانند به‌طور کامل جانب حق را نگه دارند و در "صراط مستقیم" پایدار بمانند.
    2. این بخش از سخن خداوند متعال که فرمود: ﴿تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ نیز گواه مدعا است؛ زیرا یکسانی سیاق سخن، بایسته می‌دارد که بین "عزت بخشیدن و ذلیل نمودن" با "اعطای مُلک و گرفتن آن" به این شکل ارتباط و همانندی وجود داشته باشد که اعطای مُلک، عزت و ستاندن آن، ذلت قلمداد شود. و بی‌شک همان‌سان که خداوند متعال تنها کافران و سرکشان را خوار می‌کند، عزت بخشی او نیز جز به بندگان مؤمنش نمی‌رسد. این مطلبی است که آیات پرشماری از قرآن مجید بر آن تصریح می‌کند؛ از جمله:﴿يَقُولُونَ لَئِنْ رَجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ[۱۱۶]؛ ﴿بَشِّرِ الْمُنَافِقِينَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَابًا أَلِيمًا * الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا[۱۱۷]. این مطلب، قرینه‌ای روشن است بر اینکه اعطای مُلک که در آیه از آن سخن رفته است، اعطای تشریعی و به معنای واجب ساختن اطاعت و پیروی است که از بزرگترین مصداق‌های عزت بخشی الهی است. پس مقصود، اعطای تکوینی نیست؛ چرا که بیشتر مصادیق اعطای تکوینی "سرکشی" و "کفر" و "عصیان" و "اعتداء" است که بنا بر این آیه قرآن موجب خوار گشتن از سوی خداوند متعال است: ﴿وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ[۱۱۸]. بنا بر این آیه، گناهکاری، تجاوز، کفر ورزیدن نسبت به آیات الهی و کشتن به ناحق صالحان و فراخوانندگان به عدالت که در صدر همۀ ایشان انبیا هستند، سبب آن شد که خداوند متعال آن مهر ذلت را بر پیشانی یهودیان بنشاند و ایشان را دچار خشم خویش کند. این ویژگی‌ها معمولاً در حکومت‌های طاغوتی وجود دارد و بنابراین مهر ذلت از سوی خداوند متعال بر پیشانی این طاغوت‌ها که در ویژگی هایشان همانند یهودیان هستند نیز زده شده است و ایشان هم گرفتار خشم خداوند سبحان هستند و بی‌اندازه از آن عزت الهی و رحمت خدای کریم به دورند. با وجود این، چگونه ممکن است مقصود از اعطای مُلک که عزت بخشی الهی است، همان اعطای تکوینی باشد که بیشتر مصداق هایش حکومت‌های طاغوت است؟
    3. بخش سوم سخن خدای سبحان ﴿بِيَدِكَ الْخَيْرُ نشان روشن دیگری است بر درستی آنچه گفته شد. سیاق سخن و قوانین عرفی حاکم بر کلام، حاکی از آن است که "خیر"ی که در آیه بیان شده با مُلک و عزتی که در همان آیه است، منطبق بوده، عبارت ﴿بِيَدِكَ الْخَيْرُ بیان مفهوم کلی بعد از مصداق جزئی است و بر این اساس مقصود آیه چیزی جز این نیست: مُلک و عزت و همۀ خیرها به دست خداوند متعال است و او خیر را به هر که بخواهد می‌دهد؛ که او بر هر کاری توانا است.

بنابراین از آنجا که مقتضای این قرینه آن است که مُلک و عزتی که در آیه آمده در قلمرو مفهوم "خیر" باشد، تنها احتمال ممکن در مورد اعطای مُلک، اعطای تشریعی خواهد بود که به معنای واجب بودن اطاعت و پیروی است؛ چرا که فقط همین معنا "خیر" است، نه اعطای تکوینی که بیشتر مصداق‌های آن شر و عذاب است.

افزون بر این، در آیات پیشین و پسین نیز قرینه‌هایی وجود دارد که مقصود بودن اعطای تشریعی را تأیید می‌کند، اما همین قرینه‌ها و شاهدهایی که بیان کردیم، بس است.

  1. شکی در این نیست که آیه با عبارت ﴿مَالِكَ الْمُلْكِ در ابتدا، که نشان از مخصوص بودن مُلک به خداوند متعال است، و نیز جمله ﴿بِيَدِكَ الْخَيْرُ در انتها، که بیان می‌دارد خیر جز به دست خدا نیست، و دیگر قرینه‌هایی از این دست، بر انحصار دلالت می‌کند و به روشنی و صراحت بیان می‌دارد که زمام سلطه و حکومت تنها به دست خداوند متعال است و هیچ کس در آن شریک او نیست و فقط اوست که مُلک و سلطنت را به هر کس بخواهد می‌دهد و از هر که اراده کند باز می‌دارد و مردم نمی‌توانند مُلک و عزت را به هر کس میلشان باشد بدهند، بلکه این اختیار تنها به دست خداوند متعال است و نه هیچ کس جز او. اگر زمام حکومت به دست مردم بود و آنان هر که را می‌خواستند برای آن انتخاب می‌کردند، درست نبود که در آیه بر این انحصار تأکید شود که اختیار اعطای مُلک و عزت تنها از آن خداوند متعال است و هیچ کس در این مسأله با او شراکتی ندارد.[۱۱۹]

امامت در مقامات امامان

در عصر حضور

ابوذر غفاری (م۳۲). حاکم نیشابوری به سند خود از حنش کنانی نقل می‌کند: ابوذر در حالی که دست خود را به کعبه گرفته بود، گفت: «ای مردم! هرکس مرا می‌شناسد من همانم که می‌شناسد و هرکس مرا نمی‌شناسد من ابوذر هستم، از رسول خدا شنیدم که می‌فرمود: مَثَل اهل بیت من مَثَل کشتی نوح است، هرکس در آن وارد شود نجات می‌یابد و هرکس از آن تخلف کند غرق می‌شود»[۱۲۰].

سلمان فارسی (م ۳۴) با ابوبکر بیعت نکرد و به او گفت: «عذر تو در مقدم شدن بر کسی که از تو عالم‌تر است و به رسول خدا نزدیک‌تر است و به کتاب خدا و سنت پیامبر آگاه‌تر است چیست؟ پیامبر علی را در زمان حیات خودش مقدم کرد او علم منایا و وصایا و فصل الخطاب را می‌داند او مثل هارون بن عمران است اگر او را مقدم کنید از همه جا به شما روزی می‌رسد؛ آل محمد(ص) مانند سر نسبت به بدن و مانند چشم نسبت به سر می‌باشند»[۱۲۱].

مالک اشتر (م ۳۸): «علی جانشینی از جانشینان و وارث علم پیامبران است، قرآن به ایمان او شهادت داده و رسول خدا او را به بهشت رضوان بشارت داده؛ صفات نیکو در او کامل است و هیچ کس از اولین و آخرین در سابقه و برتری و علم او شک ندارد»[۱۲۲].

صعصعة بن صوحان (م ۵۶): «ما فقط اهل بیت پیامبر را می‌خواهیم، زیرا خداوند همه ما را به خاطر آنها کرامت بخشید و خلق کرد»[۱۲۳].

عدی بن حاتم (م ۶۷): «علی در هر حادثه‌ای که اتفاق بیفتد، از سوی خداوند برهان و سببی دارد»[۱۲۴].

ابن‌عباس (م ۶۸): وی انتخاب امام را از سوی خداوند می‌دانست و می‌گفت: «هرکس ولایت علی را قبول نکند اعمالش قبول نیست و در آخر عمر گفت: «اللَّهُمَّ إِنِّي‏ أَتَقَرَّبُ‏ إِلَيْكَ‏ بِوَلَايَةِ عَلِيِ‏ بْنِ‏ أَبِي‏ طَالِبٍ‏»[۱۲۵].

کمیل بن زیاد (م۸۲): «روزی علی(ع) دست مرا گرفت و به صحرا برد؛ هنگامی که به آنجا رسیدیم نفس عمیقی کشید و فرمود: «هرگز زمین از حجتی که برای خدا قیام کند خالی نمی‌ماند، یا حجتی که آشکار و مشهور است یا حجتی که توسان و مخفی است تا حجت‌ها و بینه‌های الهی باطل نشود»[۱۲۶]. نقل این روایت از سوی کمیل که از شیعیان علی(ع) بوده، نشانگر نوع دیدگاه وی به مسئله امامت و مطرح بودن دیدگاهی فراتر از علمای ابرار در همان قرن‌های اولیه می‌باشد.

زراره (م۱۵۰) از امام باقر(ع) نقل کرده که ایشان فرمود: «اسلام بر پنج پایه استوار است نماز و زکات و حج و روزه و ولایت. من از امام پرسیدم کدام یک از آنها برتر است؟ امام(ع) فرمود: ولایت؛ زیرا کلید همه آنها و رضایت خداوند در اطاعت از امام و معرفت او می‌باشد»[۱۲۷].

محمد بن مسلم (م۱۵۰) از امام باقر(ع) روایت کرده: «هرکس بخواهد با عبادت و زحمت فراوان به خداوند نزدیک شود در حالی که امامی ندارد، سعی او مقبول نیست»[۱۲۸].

منصور بن حازم (م ۱۴۸) معتقد بود قرآن به تنهایی کافی نیست و امت به وجود امام نیاز دارد[۱۲۹].

زیاد بن منذر، ابوالجارود (م۱۵۰): «حلال و حرام آن است که آل محمد(ص) بگویند، و همه آنچه پیامبر آورده است در نزد ایشان است»[۱۳۰].

خلیل بن احمد فراهیدی صاحب کتاب العین (م۱۷۶): «بی نیازی علی(ع) از همه و احتیاج همه به علی، دلیل آن است که او امام همه می‌باشد»[۱۳۱].

هشام بن حکم (م۱۷۰): «امامت همان نبوت است و امام همه منصب‌های ولایتی و سیاسی و دینی و معنوی و تکوینی پیامبر را داراست، با این تفاوت که فرشته وحی بر او نازل نمی‌شود»[۱۳۲].

عبدالعزیز بن مسلم روایت مفصلی را درباره ویژگی‌های امامت از امام رضا(ع) نقل می‌کند که این روایت را می‌توان تعریف کامل شیعه از امامت نامید، و نقل آن نشانه نوع نگرش راوی (ابن مسلم) به امامت و نگرشی فراتر از علمای ابرار می‌باشد، در قسمت‌هایی از این روایت آمده است: «همانا امامت قدرش والاتر و شأنش بزرگ‌تر و منزلتش عالی‌تر و مکانش رفیع‌تر و عمقش ژرف‌تر از آن است که مردم با عقل خود به آن برسند یا با آراء خود آن را دریابند؛ امامت، خلافت خدا و رسول خداست، امام امین خدا در زمین و حجت او در مخلوقات است، امام از گناهان و عیوب، پاک و دور است و علم مخصوص و ویژه دارد»[۱۳۳].

عبدالعظیم حسنی (م۲۵۲): «همانا دوستی با امامان دوستی با خدا و دشمنی با امامان دشمنی با خدا و اطاعت ایشان اطاعت خدا و معصیت ایشان معصیت خداوند است»[۱۳۴].

همین‌طور که در تعریف‌های اصحاب و نوع روایاتی که درباره ائمه(ع) نقل کرده‌اند مشاهده می‌شود، فهم شیعیان عصر حضور (به ویژه قرن اول) از امامت جنبه علمی و معنوی داشته و فقط جنبه سیاسی نداشته است، و فهم ایشان از امامت فراتر از علمای ابرار بوده و مطابق با فهم شیعیان حاضر از امامت است، و همچنین ایشان اعتقاد به چنین مقاماتی را برای ائمه غلو حساب نمی‌کردند. پس این ادعا که شیعیان در ابتدا ائمه(ع) را فقط علمای ابرار می‌دانستند یا در قرن اول فقط نگاه سیاسی به ائمه داشتند نه نگاه علمی و معنوی، درست نیست؛ البته مسلم است شیعیان به معنی اول و دوم (که در تعریف شیعه بیان کردیم) اعتقاد شیعیان به معنی سوم را نداشته‌اند و نباید خلط و مغالطه کرد و نوع نگاه شیعیان به معنی اول و دوم را اعتقاد شیعیان اصلی گرفت و سپس مطرح کرد که نوع نگرش شیعیان قرن‌های اولیه به ائمه فقط سیاسی بوده و شیعیان قرن‌های بعدی غلو کرده و به امامان جنبه علمی و معنوی و فوق بشری نسبت دادند.

در عصر غیبت

اما اعتقاد بعضی از بزرگان شیعه در عصر غیبت نسبت به امامت از این قرار است:

شیخ صدوق (م ۳۸۱): «امامت از ائتمام گرفته شده و معنی آن پیروی و اقتدا می‌باشد و واجب است اعتقاد داشته باشیم اطاعت از امام مثل اطاعت از پیامبر می‌باشد و هر فضیلتی که خداوند به پیامبر داده به امام هم بخشیده است غیر از فضیلت نبوت»[۱۳۵].

احمد بن ادریس (م ۳۰۶): وی از مشایخ کلینی می‌باشد و حدود ۲۰۰۰ روایت از امامان نقل کرده است که این تلاش و زحمت بسیار در ثبت و ضبط و نشر احادیث ائمه نشانگر دیدگاه ویژه وی نسبت به مقام علمی امامان و اعتقادی فراتر از علمای ابرار می‌باشد[۱۳۶].

شیخ مفید (م۴۱۳). از ایشان در تحریف درباره امامت ذکر شده است: «امام انسانی است که به نیابت از پیامبر ریاست عامه در دین و دنیا دارد، و مثل پیامبران معصوم است»[۱۳۷]. «ائمه جانشینان پیامبر در اجرای احکام و حدود و حفظ شریعت و تأدیب مردم‌اند، و مانند پیامبران معصوم‌اند»[۱۳۸].

سید مرتضی (م ۴۳۶): «امام بالاصاله ریاست عامه در دین دارد، نه به نیابت از کسی که در دار تکلیف باشد»[۱۳۹].

ملک صالح (م ۵۵۶) کتاب و سنت را فقط در نزد امامان دانسته و ایشان را شفاعت‌کنندگان روز قیامت معرفی می‌کند: تَلقَ الأَئِمَّةَ شَافِعینَ وَ لَا تَجِد/ إِلّا لَدَینا سُنّةً وَ کِتَابَاً[۱۴۰].

خواجه نصیرالدین طوسی (م۶۷۲): از ایشان سه تعریف درباره امامت نقل شده است: «امام رئیس قاهری است که امربه معروف و نهی از منکر می‌کند و مشکلات شرع را که بر مردم مخفی مانده برای آنها آشکار می‌کند. واحکام را اجرا می‌کند تا به صلاح نزدیک‌تر و از فساد دورتر شوند و از فتنه‌ها ایمن بمانند»[۱۴۱]. «امامت یک ریاست عمومی دینی است که مردم را به حفظ مصلحت دینی و دنیوی تشویق می‌کند و از ضرر دینی و دنیوی بر حذر می‌دارد»[۱۴۲]. «امام انسانی است که بالاصاله در دار تکلیف ریاست عامه در دین و دنیا دارد»[۱۴۳].

همین تعریف از ابن‌میثم بحرانی (م ۶۹۹) و علامه حلی (م ۷۲۶) هم نقل شده است[۱۴۴].

فاضل مقداد (م ۷۸۶): «امام انسانی است که به نیابت از پیامبر ریاست عامه در دین و دنیا دارد»[۱۴۵].

شهید اول (م ۷۸۶). ایشان ائمه را واسطه بین خود و خدا معرفی کرده و ولایت ایشان را ذخیره روز قیامت می‌داند: إنی بحب محمد و وصیه / و بنیهما یا رب علقت یدی // و قصدت بابک طالبا بولائهم / أحسن الکرامة یوم بعث فی غَدی[۱۴۶].

لطف‌الله نیشابوری (۸۱۰) علی(ع) را دریای علوم واعلم همه مردم می‌داند: هو البحر المحیط بکل علم/ علیه الخلق کلهم عیال[۱۴۷].

ابن المتوج (م ۸۲۰) اعتقاد به شفاعت ائمه در روز قیامت دارد و آنها را ذخیره یوم الجزاء خود معرفی می‌کند: أنتم عدة لی فی مَعادی / إذا حضر الخلائق للجزاء[۱۴۸].

ابن‌الوزیر (م ۸۴۰): ائمه کشتی هدایت و واسطه بخشش گناهان هستند و فضائل ایشان غیرقابل شمارش می‌باشد: هُم بابُ حِطّةٍ وَ السفینة و الهدی / فیهم و هم للظالمین بمرصد // ولهم فضائل لست أُحصی عدها/ مَن رامَ الشُّهُبِ لَم تَتَعَدَّد[۱۴۹].

حسین بن عبدالصمد حارثی (م ۹۸۴) اهل بیت(ع) را تکیه‌گاه انسان در روز قیامت و سبب نجات از گناهان می‌داند: فلی فی المعاد عماد بهم / وکافی القیام مقام نضیر/ لأنی أنادی لدی النائبات/ و الخوف من أن ذنبی کبیر / أخا المصطفی و أبا السیدین/ و زوج البتول و نجل الظهیر[۱۵۰].

فیاض لاهیجی (م ۱۰۷۲): «امامت ریاست عامه بر مسلمین در امور دنیا و دین به نیابت از پیامبر(ص) می‌باشد»[۱۵۱].

علامه طباطبایی: «امام شخصی است که با یک امر ملکوتی مردم را هدایت می‌کند و به حسب باطن یک نوع ولایت در اعمال مردم دارد و در هدایتش مردم را به امر خدا به مطلوب می‌رساند، نه اینکه فقط راه نشان دهد»[۱۵۲].

سید محسن خرازی: «امامت در نزد شیعه خلافت کلی الهی است که یکی از آثار آن، ولایت تشریعی و خلافت ظاهری می‌باشد»[۱۵۳]

امامت، رهبری و ریاست عام امام معصوم(ع) در امور دین و دنیا

امامت از ریشه «امم» به معنای پیشوایی[۱۵۴] و ریاست عامه بر همه مردم[۱۵۵] است و امام کسی است که در امور مقدم می‌شود و به او اقتدا می‌کنند[۱۵۶]. در اصطلاح علم کلام، از آن تعاریف مختلفی به دست داده‌اند. برخی آن را ریاست و پیشوایی در امور دین و دنیا به نیابت از پیامبر(ص) معرفی کرده‌اند[۱۵۷]. برخی نیز آن را جانشینی پیامبر(ص) در حفظ دین و دنیا می‌دانند[۱۵۸]. یکی از علمای دین در تعریف امامت به دو محور حکومت ظاهری و پیشوایی معنوی توجه کرده و امام را منصوب خداوند ـ که دارای ولایت باطنی و متصدی قوه مجریه و حافظ نظام اسلامی است ـ می‌داند[۱۵۹].

امامت با مفاهیمی، چون خلافت، ولایت و وصایت مرتبط است. خلافت به معنای امارت و سلطنت و خلیفه به معنای جانشینی به کار رفته است[۱۶۰] و از آنجا که حاکم و رهبر جامعه اسلامی به دنبال پیامبر(ص) و در منصب آن حضرت قرار می‌گیرد، او را خلیفه می‌گویند[۱۶۱]. چنان که برخی خاطرنشان کرده‌اند دو مفهوم خلافت و امامت از یک مصداق خبر می‌دهند؛ ولی کاربرد امام از جهت رهبری و پیشوایی و کاربرد خلافت از جهت جانشینی پیامبر اسلام(ص) است[۱۶۲].

برخی از اهل معرفت[۱۶۳]، معتقدند در خلافت، جهت خلافت از خداوند مطرح است و آن بر دو قسم است: خلافت تکوینی که شخص دارای ولایت تکوینی است و خلافت اعتباری که در آن جهت ریاست ظاهری مطرح است[۱۶۴] (ولایت به کسر واو) به معنای سلطنت و امارت و (به فتح واو) به معنای دوستی و نصرت آمده است[۱۶۵]. برخی از اندیشمندان معانی ولایت (به کسر واو) را قرب، محبوب، تصرف، ربوبیت و نیابت می‌دانند[۱۶۶] و ولایت (به فتح واو) به معنای محبت و وِلایت (به کسر واو) را از ارکان و اصول دین معرفی می‌کند[۱۶۷]؛ اما وصایت به معنای ولایت در تصرف در امور وصیت کننده است که اگر وصیت کننده پیامبر باشد، وصی او خلیفه او خواهد بود و ممکن است وصیت در امور مرده باشد که غیر از خلیفه است[۱۶۸].[۱۶۹]

پیشینه بحث از امامت

بحث از امامت و پیشوایی موضوعی است که در ادیان الهی وجود داشته و از انبیا(ع) به عنوان پیشوایان و رهبران الهی مردم یاد شده است[۱۷۰]. قرآن کریم از حضرت ابراهیم(ع) به عنوان امام یاد می‌کند که پس از طی مراحل و آزمون‌هایی، از ناحیه خداوند به این مقام رسید[۱۷۱]. مسئله امامت و وصایت از مسائلی است که از آغاز ظهور دین اسلام مورد توجه بوده است. پیامبر اکرم(ص) نیز در طول رسالت خود بر این معنا همواره تأکید می‌کرد و در زمان‌ها و مکان‌های متعدد از آن سخن می‌‌گفت[۱۷۲]. در روایات و ادعیه نیز به ابعاد مختلف وجود امام توجه شده است؛ چنانکه امام نه تنها خلیفه، حافظ دین الهی، سیاستمدار و مدبر امور مردم دانسته شده[۱۷۳]، بلکه امامت به عنوان عهدی از عهدهای الهی[۱۷۴] و اساس دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا[۱۷۵] شمرده شده است. در مذهب تشیع، امامت از اساسی‌ترین مبانی عقیدتی است، برخلاف باور اهل سنت که این مسئله را از فروع دین می‌دانند[۱۷۶]. علمای شیعه اصل امامت را در کنار توحید و نبوت، از اصول مذهب به شمار آورده‌اند[۱۷۷].

مسئله امامت در میان علمای اسلامی اهمیت بسیاری دارد و وجه اصلی تمایز شیعه با سایر مذاهب اسلامی است. از جمله نخستین آثار شیعی که به این موضوع پرداخته، کتاب‌هایی همچون «الامامة و التبصرة من الحیره» شیخ صدوق و «الشافی فی الامامه» سید مرتضی است. اکثر متکلمان اهل سنت و شیعه به این مسئله پرداخته‌اند و در آثاری، همچون «الیاقوت فی علم الکلام» ابواسحاق نوبختی (م ۳۱۱ق) و «مقالات الاسلامیین» ابوالحسن اشعری (م ۳۲۴ق) و «تمهید الاوائل و تلخیص الدلائل» ابوبکر باقلانی (م ۴۰۳ق) و «النکت الاعتقادیه» شیخ مفید (م۴۱۳ق) و «الاقتصاد فیما یتعلق بالاعتقاد» شیخ طوسی (م. ۴۶ق) از آن بحث کرده‌اند.

برخی جایگاه امامت را در اسلام، رفیع و همتراز با قرآن دانسته که بدون آن، قرآن به طور کامل اجرا نمی‌شود و لغو و بیهودگی شریعت لازم می‌آید[۱۷۸]. پیامبر(ص) علاوه بر نبوت، امامت هم داشته و از آغاز ظهور اسلام و دعوت پیامبر(ص) تا آخرین روزهای حیات ایشان، امامتشان با نبوت همراه بوده[۱۷۹] و به هیچ موضوعی در اسلام، همچون امامت اهمیت داده نشده است[۱۸۰]. امامت در اسلام به عنوان اتمام و اکمال دین مطرح شده که دین بدون آن ناقص است[۱۸۱].

نگرش علمای دین به جایگاه امامت، افزون بر گرایش عرفانی که از روایات اقتباس شده، کلامی و اجتماعی است و مباحث حکومت، سیاست و نظام اسلامی را نیز در برمی‌گیرد[۱۸۲]؛ از این رو آنان ضمن اعتقاد به مقام‌های معنوی ائمه(ع) و اثبات ولایت کلیه الهیه و مظهریت تام از حق تعالی برای آنان، از شئون اجتماعی و سیاسی، سرپرستی و حکومت آنان توجه کرده‌اند.[۱۸۳]. همچنین ولایت ظاهری در امامت را برای فقها در عصر غیبت نیز ثابت می‌دانند و معتقدند ولایت فقیه در عصر غیبت در راستای ولایت رسول خدا(ص) و ائمه(ع) است[۱۸۴].

برخی از دانشمندان درباره آثاری که در زمینه امامت نوشته شده و بعضی آن را به سیاست صفویه نسبت داده‌اند، تأکید کرده‌اند این سخن نادرستی است؛ زیرا بسیاری از این آثار پیش از دوران صفویه نگاشته شده و در دوران صفویه نگارش آن رو به کاهش بوده است. ایشان نام چهل کتاب در زمینه امامت را که پیش از دوران صفویه نگاشته شده است را ذکر می‌کند. ایشان معتقدند کتاب‌هایی هم که در این دوران و پس از آن نوشته شده یا اصلاً مربوط به قلمرو حکومتی صفویه نبوده و یا مشتمل بر احادیثی است که دارای مدرک بوده و پیش از صفویه در کتاب‌های روایی موجود بوده است[۱۸۵]. برخی از اندیشمندان در آثار مختلف خود، از حقیقت و جایگاه رفیع امامت[۱۸۶] و جهات باطنی و ظاهری ولایت[۱۸۷]، و ویژگی‌ها[۱۸۸] و وظایف امام[۱۸۹] بحث کرده و در کتاب خود در رد شبهاتی که بعضی منحرفان مطرح کرده‌اند، به تفصیل به موضوع امامت پرداخته‌اند[۱۹۰].[۱۹۱]

حقیقت امامت

اثبات امامت

شناخت امام

ویژگی‌های امام

وظایف امام

رابطه امامت با نبوت و خلافت

از دیدگاه عارفان، ولایت باطن نبوت است و نبی خود حایز مقام ولایت است[۱۹۲]؛ چنانکه امام پس از نبی، وارث نبی و پیرو احکام شریعت اوست[۱۹۳].

برخی رابطه نبوت و ولایت را رابطه ظاهر و باطن می‌دانند[۱۹۴] و معتقدند نبوتِ ظاهری، ظل و سایه نبوت حقیقی در مراتب بالاتری، چون نبوت در حضرت واحدیت و اسم اعظم «الله» است که از حضرت احدیت خبر می‌دهد. در واقع نبوت ظاهری مظهر آن نبوت باطنی است[۱۹۵]. به اعتقاد انان، این نبوت خود مقام ظهور خلافت و ولایت حقیقی است و خلافت و ولایت، باطن نبوت حقیقی است[۱۹۶]؛ همچنین نخستین مرتبه ولایت در اولیای الهی(ع)، پس از مقام فنا و وصول به مقام قرب فرایض حاصل می‌شود و ولی مطلق، مظهر ولایت در مقام جمعی و اسم جامع الهی است؛ چنان که ولایت نبی ختمی(ص)، مظهر ولایت در اسم جامع «الله» است و باقی اولیا(ع) مظهر ولایت او هستند[۱۹۷]. ایشان با استناد به روایتی[۱۹۸]، ولایت را باطن و روح قرآن و قرآن را ظاهر آن ولایت می‌داند[۱۹۹].

خلافت معنوی عبارت است از مکاشفه معنوی نسبت به حقایق که با اطلاع بر اسما و اعیان ثابته صورت می‌گیرد؛ از این رو تعیین آن لازم نیست، اما خلافت ظاهری، همانند نبوت از شئون رسالت است و تحت اسمای کونی واقع است. از این رو اظهار و تعیین آن برای مردم لازم و واجب است و همان‌گونه که اظهار نبوت برای خداوند لازم است، تعیین امام نیز واجب است و پیامبر(ص) به آن تصریح کرده است[۲۰۰]. برخی خلیفه الهی را روح و جان عالم هستی می‌شمارند و معتقدند همانگونه که قوای بدن تحت تصرف نفس هستند، تمامی مخلوقات به منزله اعضا و جوارح آن خلیفه (امام) هستند[۲۰۱]. ایشان در بیان نسبت ولایت با سایر عبادات و عقاید قائل است سایر عبادات و عقاید و ملکات به منزله هیولی (ماده اولی) و ولایت صورت آنهاست و آنها ظاهر و ولایت، باطن آنهاست؛ بنابراین اگر کسی امام خود را نشناسد و بمیرد، به مرگ جاهلی و کفر مرده است[۲۰۲]. ایشان با استناد به بعضی آیات الهی[۲۰۳] و روایات[۲۰۴] کمال دین را به ولایت و امامت امام علی(ع) می‌داند[۲۰۵].[۲۰۶]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  2. «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
  3. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۵.
  4. فرهنگ شیعه، ص ۹۲.
  5. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴.
  6. فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰.
  7. محمد بن علی بابویه قمی (شیخ صدوق)، معانی الأخبار، ص۹۶.
  8. الإِمَامَةُ: هي الرئاسة العامة على جميع الناس، فإذا أخذت لا بشرط شي‏ء تجامع النبوة و الرسالة، و إذا أخذت بشرط لا شي‏ء لا تجامعهما (ر.ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵).
  9. ر.ک: لطف الله صافی، نظام امامت و رهبری، ص۱۱-۱۲.
  10. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  11. «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
  12. محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴-۲۵.
  13. «او در روز رستخیز، پیشاپیش قومش می‌آید» سوره هود، آیه ۹۸.
  14. و يقال للطريق إِمَامٌ، لأنّه يُؤَمُّ أي يقصد و يتبع (ر.ک: فخرالدین طریحی، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۰).
  15. ر.ک: محمد بن مکرم بن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۶؛ جمعی از نویسندگان، امامت‌پژوهی (بررسی دیدگاه‌های امامیه، معتزله و اشاعره)، زیر نظر یزدی مطلق، ص۴۶.
  16. «من تو را پیشوای مردم می‌گمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  17. «و ما را پیشوای پرهیزگاران کن» سوره فرقان، آیه ۷۴.
  18. «روزی که هر دسته‌ای را با پیشوایشان فرا می‌خوانیم» سوره اسراء، آیه ۷۱.
  19. «و هر چیزی را در نوشته‌ای روشن بر شمرده‌ایم» سوره یس، آیه ۱۲.
  20. «و کتاب موسی به پیشوایی و بخشایش پیش از او بوده است» سوره هود، آیه ۱۷.
  21. «و (نشانه‌های) آن دو شهر (لوط و ایکه) بر سر راهی آشکار است» سوره حجر، آیه ۷۹.
  22. ر.ک: جیش بن ابراهیم تفلیسی، وجوه القرآن، ترجمه مهدی محقق، ص۲۸-۲۹.
  23. و عند المتكلمين هو خليفة الرسول(ص) في إقامة الدين بحيث يجب اتباعه على كافة الأمة (ر.ک: محمدعلی تهانوی، موسوعة کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج۱، ص۲۵۹).
  24. ر.ک: حسینی تهرانی|سید محمد حسین، امام‌شناسی، ج۱۸، ص۲۰۶.
  25. ر.ک: جمعی از نویسندگان، امامت‌پژوهی (بررسی دیدگاه‌های امامیه، معتزله و اشاعره)، زیر نظر محمود یزدی مطلق، ص۴۹-۵۰.
  26. میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص ۴۴.
  27. ابن‌بابویه (صدوق)، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۶۴-۶۵.
  28. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  29. در روایات بسیاری به قدوه بودن، منصوب بودن و واجب‌الاطاعه بودن امامان تصریح شده است؛ از جمله: روایت از پیامبر اکرم(ص): «إنَّ أئِمَّتَكُم قادَتُكُم إلَى الله؛ فَانظُروا بِمَن تَقتَدونَ في دينِكُم وصَلاتِكُم»؛ پيشوايان شما زمام داران شما به سوى خدايند؛ پس بنگريد از چه كسانى در نماز و دينتان پيروى مى‌كنيد. صدوق، محمد بن علی، كمال الدين، ص۵؛ و روایت امام صادق(ع): «لِأَنَّ اللهَ تَبارَكَ وتَعالى نَصَبَ الإِمامَ عَلَماً لِخَلقِهِ، وجَعَلَهُ حُجَّةً»؛ چرا كه خداى تبارك و تعالى امام را به عنوان نشانى براى خَلق خويش بر نهاد و او را حجّت قرار داد. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي، ج۱، ص۲۰۳؛ و روايت مفصّل امام رضا(ع) در معرفی امام و امامت: «هَل يَعرِفونَ قَدرَ الإِمامَةِ ومَحَلَّها مِنَ الاُمَّةِ فَيَجوزَ فيهَا اختِيارُهُم؟ إنَّ الإِمامَةَ أجَلُّ قَدراً، وأَعظَمُ شَأناً وأَعلى مَكاناً، وأَمنَعُ جانِباً، وأبعَدُ غَوراً مِن أن يَبلُغَهَا النّاسُ بِعُقولِهِم، أو يَنالوها بِآرائِهِم، أو يُقيموا إماماً بِاختِيارِهِم... فَكَيفَ لَهُم بِاختِيارِ الإِمامِ؟! وَالإِمامُ عالِمٌ لا يَجهَلُ... مُضطَلِعٌ بِالإِمامَةِ، عالِمٌ بِالسِّياسَةِ، مَفروضُ الطّاعَةِ»؛ آيا مردم، مقام امامت و جايگاه آن در ميان امّت را مى‌دانند تا در نتيجه، انتخاب آنان در اين باره، روا باشد؟! امامت، مقامش بزرگ‌تر و شأنش والاتر و جايگاهش بلندتر و دست‌نيافتنى‌تر و ژرف‌تر از آن است كه مردم، با خردهايشان بدان برسند، يا با انديشه‌هايشان آن را دريابند، يا با انتخاب خود، امامى را برگمارند... پس مردم را چه رسد به انتخاب امام؟! امامى كه داناست و نادانى ندارد... در پيشوايى و رهبرى، نيرومند، و به سياست داناست. فرمان بردارى از او واجب است. کلینی، محمد بن یعقوب، الكافي، ج۱، ص۱۹۸-۲۰۳.
  30. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  31. صدوق، محمد بن علی، معانی الأخبار، ص۶۹.
  32. صدوق، محمد بن علی، الهداية في الأصول و الفروع، ج۲، ص۲۷.
  33. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  34. هي التقدّم فيما يقتضي طاعة صاحبه، والاقتداء به. مفید، علی بن محمد، الإفصاح في الإمامة، ص۲۷.
  35. المستفاد من لفظ الإمام أمران؛ أحدهما: أنّه المقتدى به في أفعاله وأقواله‌. والثاني: أنّه الذي يقوم بتدبير الأمّة وسياستها، والقيام بأمورها، وتأديب جناتها، وتولية ولاتها، وإقامة الحدود على مستحقّيها، ومحاربة من يكيدها ويعاديها. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البيان، ج۱، ص۲۸۰.
  36. اراکی، محسن، درس اول «امامت در اندیشه اسلامی»
  37. مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۴۶.
  38. ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت، ص۲۶.
  39. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۱۹۳.
  40. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۱۹۳.
  41. «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری می‌کردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  42. «آنان مردم را به سوی آتش دوزخ فرا می‌خوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
  43. مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۴۶–۶۰.
  44. مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۵۰.
  45. کمال‌الدین ابن‌میثم بحرانی، متوفای ۶۷۹ ق است.
  46. وهي رئاسة عامّة في أمور الدّين والدنيا بالإصالة؛ میثم بن علی بن البحرانی، قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۴ و ر.ک: محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۰.
  47. سعدالدّین تفتازانی (۷۱۲ - ۷۹۳) متکلم برجسته اسلامی و طرفدار مذهب اشعریه است.
  48. هي رِئاسَة عامّةٌ فی امُورِ الدِّینِ وَ الدُّنْیا، خَلافَة عَنِ النَّبی(ص)؛ محمد حسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۰.
  49. عضدالدین ایجی (۴۵۰ - ۵۰۵) متکلم نام‌دار اسلامی و طرفدار مذهب اشعریه است.
  50. هي خلافة الرّسول في اقامة الدين بحيث يجب اتّباعه علی كافّة الامّة؛ عضدالدین ایجی، المواقف فی علم کلام، ص۶۰۳.
  51. مقدمه ابن‌خلدون، ص۱۹۱.
  52. الامامة رئاسة عامّة في امور الدّين والدنيا، لشخص من الأشخاص نيابة عن النبي(ص)؛ علی محمدی، شرح کشف المراد، ص۴۰۳.
  53. ماهنامه موعود، شماره ۶۶، اسفند ۱۳۸۵، مقاله "امامت و ولایت خاتم الانبیا" تلخیصی از کتاب ولایت کلّیه، سید حسن میرجهانی اصفهانی.
  54. خواجه نصیرالدّین طوسی (۵۹۷ -۶۷۲) سلطان المحققین، استادالبشر، حکیم و ریاضی‌دان، فیلسوف و متکلم بزرگ شیعی، مؤلف گران‌قدر کتاب کلامی ارزشمند تجریدالاعتقاد و شارح اشارات بوعلی سیناست.
  55. الإمامة رئاسة عامّة دينية مشتملة على ترغيب عموم الناس في حفظ مصالحهم الدينية و الدنياوية، وزجرهم عمّا نصرهم بحسبها؛ خواجه نصیر طوسی، قواعد العقائد، ص۱۰۸.
  56. محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۱ و ۳۲.
  57. جعفر سبحانی، رهبری امت، ص۱۴.
  58. ابراهیم امینی، بررسی مسائل کلی امامت، ص۲۹.
  59. کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۰.
  60. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۶۰-۶۵.
  61. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۶۶.
  62. «خداوند از فرشتگان رسولانی برمی‌گزیند، و همچنین از مردم» سوره حج، آیه ۷۵.
  63. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۶۹-۱۷۰.
  64. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۰-۱۷۱.
  65. اشاره به آیه:﴿قُلْ صَدَقَ اللَّهُ فَاتَّبِعُوا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا «بگو: خدا راست گفته است. بنابراین، از آیین ابراهیم پیروی کنید، که به حق گرایش داشت» سوره آل عمران، آیه ۹۵. (مترجم)
  66. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۱-۱۷۲.
  67. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۵-۱۷۶.
  68. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۱۷۶.
  69. علامه حلی در این باره میفرمایند: الإمام لطف فيجب نصبه على الله تعالى تحصيلا للغرض. [وجود] امام لطف است؛ پس نصب او بر خدای متعال واجب است، برای آنکه غرض (و هدف الهی از هدایت بندگان) حاصل گردد، ر.ک: علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۵۹-۶۰.
  70. نشریه همشهری، شماره ۸، اردیبهشت ۱۳۷۷، مقاله امامت در چشم‌انداز کلام شیعی برگرفته از کتاب جستاری در فلسفه امامت، نوشته اصغر دادبه.
  71. «اما خداوند است که سرور (راستین) است» سوره شوری، آیه ۹.
  72. آیت الله جوادی آملی در کتاب شمیم ولایت، ص۹۴-۱۰۰ انحصار ولایت را برای خداوند با ادله عقلی و نقلی اثبات می‌کند.
  73. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۹۶.
  74. عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص۱۰۵-۱۰۶.
  75. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۹۸.
  76. مانند آیات ولایت، اولوالامر و تطهیر.
  77. برای نمونه ر.ک: اصول کافی، کتاب الحجه، ج۱.
  78. لطف‌الله صافی گلپایگانی، امامت و مهدویت، ج۱، ص۱۰۱.
  79. کلینی، اصول کافی، کتاب الحجه، بابُ معرفة الإمام و الرَّد إلیه.
  80. اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۶۵-۶۸.
  81. تلخیص المحصل، ص۴۲۶- ۴۲۷؛ قواعد المرام فی علم الکلام، ص۱۷۳- ۱۷۴.
  82. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴.
  83. ربانی گلپایگانی، علی، امامت، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص۴۰۴؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵ ص ۲۵-۳۰
  84. تفتازانی، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۴۴.
  85. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۶.
  86. طوسی، تلخیص المحصل، ص۴۳۰ - ۴۲۹.
  87. محمدی، مسلم، فرهنگ اصطلاحات علم کلام، ص ۳۶.
  88. ربانی گلپایگانی، علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ۶۹.
  89. نک: مادلونگ‌۱، جم.
  90. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  91. قاضی نعمان‌، دعائم الاسلام‌، به کوشش آصف بن علی اصغر فیضی‌، ص۲؛ تامر، عارف‌، الامامه فی الاسلام‌،ص: ۶۵ -۶۶.
  92. نک: قاضی نعمان‌، شرح الاخبار، به کوشش محمد حسینی جلالی‌، ج۱، ۸۹ بب.
  93. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  94. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  95. که در اینجا مقصود از آنان همه گروه‌های غیر شیعه و محکمه است‌.
  96. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  97. مثلاً نک: ابن‌شبه‌، عمر، تاریخ المدینة، به کوشش فهیم محمد شلتوت‌، ج۲، ۶۷۵.
  98. دانشنامه بزرگ اسلامی، ج ۱۰، ص ۳۹۱۰.
  99. «و هرگز از روی هوای نفس سخن نمی‌گوید * آنچه می‌گوید چیزی جز وحی که بر او نازل شده نیست» سوره نجم، آیه ۳-۴.
  100. «کسی که از پیامبر اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده» سوره نساء، آیه ۸۰.
  101. «بگو: اگر خدا را دوست می‌دارید، از من پیروی کنید، تا خدا [نیز] شما را دوست بدارد» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
  102. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۴۴-۴۶.
  103. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۴۶-۴۷.
  104. «[به یاد آورید] هنگامی که خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود. و او به خوبی از عهدۀ این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم ابراهیم عرض کرد: از دودمان من [نیز امامانی قرار بده] خداوند فرمود: پیمان من، به ستم‌کاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  105. «خداوند، آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر جهانیان برگزید. دودمانی از جنس یکدیگر [از نظر پاکی و تقوا و فضیلت] و خداوند، شنوا و داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۳-۳۴.
  106. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۴۷-۵۰.
  107. «یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش)، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می‌ورزند؟ ما به آل ابراهیم، کتاب و حکمت دادیم؛ و حکومت عظیمی در اختیار آنها قرار دادیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
  108. «و آنگاه که خداوند، از پیامبران، پیمان مؤکد گرفت، که همانا کتاب و دانش به شما دادم، پس آنگاه که پیامبری به سوی شما آمد که آنچه را با شماست تصدیق می‌کند، به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید» سوره آل عمران، آیه ۸۱.
  109. «و آنگاه که خداوند، ابراهیم را با کلماتی آزمود. پس او به خوبی از عهدۀ این آزمایش‌ها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم ابراهیم گفت: و از دودمان من؟ خداوند فرمود: پیمان من، به ستمکاران نمی‌رسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  110. «مگر برای آنها (مدّعیان) نصیبی از حکومت است؟ که در آن صورت حتی به اندازۀ نقطۀ پشت هستۀ خرما به مردم نمی‌دادند» سوره نساء، آیه ۵۳.
  111. «یا اینکه نسبت به مردم (پیامبر و خاندانش)، و بر آنچه خدا از فضلش به آنان بخشیده، حسد می‌ورزند؟» سوره نساء، آیه ۵۴.
  112. اصول کافی، ج١، ص٢٠۶.
  113. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۵۰-۵۵.
  114. «بگو: بارالها! ای یگانه مالک مُلک [و فرمانروایی]! تو به هر کس بخواهی، مُلک [و حکومت] عطا می‌کنی و از هر کس بخواهی، مُلک [و حکومت] را می‌ستانی و هر که را اراده کنی عزت می‌دهی و هر کس را بخواهی ذلیل می‌کنی؛ خیر، به دست توست و تو بر هر چیز توانایی» سوره آل عمران، آیه ۲۶.
  115. «ما را به راه راست هدایت کن * راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی» سوره فاتحه، آیه ۶-۷.
  116. «آنها می‌گویند: اگر به مدینه بازگردیم، عزیزتر، ذلیل‌تر را بیرون می‌کند، در حالی که عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است؛ ولی منافقان نمی‌دانند» سوره منافقون، آیه ۸.
  117. «به منافقان بشارت ده که مجازات دردناکی در انتظار آنهاست * همان‌ها که کافران را به جای مؤمنان، به عنوان ولی خود انتخاب می‌کنند. آیا با اینکه همۀ عزت‌ها از آن خداست، عزت و آبرو نزد آنان می‌جویند؟» سوره نساء، آیه ۱۳۸-۱۳۹.
  118. «و [مهر] ذلت و نیاز، بر پیشانی آنها زده شد؛ و گرفتار خشم خدا شدند؛ چرا که آنان نسبت به آیات الهی، کفر می‌ورزیدند؛ و پیامبران را به ناحق می‌کشتند. اینها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند» سوره بقره، آیه ۶۱.
  119. اراکی، محسن، گفتگوی دو مذهب، ص:۵۵-۶۱.
  120. نفحات الأزهار، ج۱، ص۵۶.
  121. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۵۴.
  122. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۹.
  123. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۵۷.
  124. الإمامة و السیاسة، ج۱، ص۱۴۱.
  125. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۶۱ «خدایا من به وسیله ولایت علی بن ابی طالب به سوی تو تقرب می‌جویم».
  126. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۲۶۹: «لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا َّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ وَ بَيِّنَاتُهُ».
  127. اصول کافی، ج۲، ص۱۶.
  128. وسائل الشیعه، ج۱، ص۹۰.
  129. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۴۶.
  130. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۰۴.
  131. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۰۰: إستغناء عن الكل و إحتياج الكل إليه دليل على أنه إمام الكل.
  132. هشام بن حکم، ص۲۰۹.
  133. اصول کافی، ج۱، ص۱۶۸.
  134. طبقات المتکلمین، ج۱، ص۳۹۴.
  135. معانی الأخبار، ص۶۹.
  136. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۵۳.
  137. نکت اعتقادیه، ر.ک: مقالات کنگره شیخ مفید، ج۱، ص۳۹؛ اوائل المقالات، ص۷۳.
  138. اوائل المقالات، ص۷۳.
  139. رسائل الشریف، ج۲، ص۲۶۴.
  140. طبقات المتکلمین، ج۲، ص۳۰۵؛ «ائمه را به عنوان شفیعان ملاقات می‌کنی و کتاب و سنت را فقط در نزد ما می‌یابی».
  141. الفصول النصیریه، ر.ک: امامت‌پژوهی، ص۴۲.
  142. قواعد العقائد، ر.ک: امامت‌پژوهی، ص۴۲.
  143. تلخیص المحصل، ج۲، ص۴۲۶.
  144. قواعد المرام، ص۱۷۴؛ نهج المسترشدین، ص۶۲.
  145. اللوامع الإلهیة، ص۳۱۹.
  146. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۵۳.
  147. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۲۸.
  148. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۱۷۹.
  149. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۳۱.
  150. طبقات المتکلمین، ج۳، ص۲۷۸.
  151. گوهر مراد، ص۴۶۱.
  152. المیزان، ج۱، ص۲۷۲.
  153. بدایة المعارف الإلهیة، ج۲، ص۸.
  154. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۲، ص۲۴.
  155. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، ج۶، ص۱۵.
  156. ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۱، ص۲۸.
  157. مفید، محمد بن محمد، النکت الاعتقادیه، ص۳۹؛ طبری امامی، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۷؛ علامه حلی، حسن بن یوسف، الالفین، ص۱۲.
  158. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲؛ ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۲۳۸- ۲۳۹؛ جرجانی، سیدشریف، شرح المواقف، ج۸، ص۳۴۵.
  159. امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۵ -۲۸؛ همو، کشف اسرار، ص۱۳۴ - ۱۳۵.
  160. ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۹، ص۸۳-۸۴.
  161. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۱۷۵.
  162. ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۲۳۸- ۲۳۹؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۳۸۰- ۳۸۱.
  163. قیصری، داوود بن محمود، شرح فصوص الحکم، ص۳۵۸؛ آملی، سیدحیدر، تفسیر المحیط، ج۳، ص۲۵۰.
  164. امام خمینی، کتاب البیع، ج۲، ص۶۲۵.
  165. جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، ج۶، ص۲۵۳۰؛ ابن اثیر، مبارک بن محمد، النهایة، ج۵، ص۲۲۸.
  166. امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۳۶.
  167. امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۵.
  168. مرعشی شوشتری، سید قاضی نورالله، احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج۳، ص۳۴۱.
  169. اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۳۸.
  170. بطرس، عبدالملک، قاموس الکتاب المقدس، ص۹۴۹-۹۵۰.
  171. ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  172. صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۹۵ - ۹۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۶۳؛ ج۲۹، ص۳۶.
  173. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۱۹۳؛ صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۳۰۶- ۳۱۰.
  174. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۷۷.
  175. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۰۰.
  176. تفتازانی، سعدالدین، شرح المقاصد، ج۵، ص۲۳۲.
  177. سید مرتضی، رسائل، ج۱، ص۱۶۶؛ اردبیلی، احمد بن محمد، الحاشیة علی الهیات، ص۱۷۸.
  178. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۳۵.
  179. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۰.
  180. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۲.
  181. امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۵.
  182. امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۰ -۲۳.
  183. امام خمینی، ولایت فقیه، ص۲۰ - ۲۳ و ۲۶ -۲۸.
  184. امام خمینی، صحیفه امام، ج۱۰، ص۳۰۸؛ همو، ولایت فقیه، ص۱۰۰-۱۰۱.
  185. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۵۷-۱۶۲.
  186. امام خمینی، تقریرات فلسفه، ج۳، ص۳۵۲؛ همو، کتاب الطهاره، ج۳، ص۴۴۱.
  187. امام خمینی، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص۵۸؛ همو، آداب الصلاة، ص۱۴۱.
  188. امام خمینی، شرح چهل حدیث، ص۵۵۲.
  189. امام خمینی، ولایت فقیه، ص۷۰-۷۴.
  190. امام خمینی، کشف اسرار، ص۱۰۵-۱۶۵.
  191. اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۳۸.
  192. جندی، مؤیدالدین، شرح فصوص الحکم، ص۶۸۸؛ قاضی سعید قمی، محمد بن محمد، شرح الاربعین، ص۲۵۵.
  193. آملی، سید حیدر، جامع الاسرار، ص۲۴۰.
  194. امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۳۸.
  195. امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۴۲.
  196. امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۳۸.
  197. امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۸۹؛ همو، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص۴۰ -۴۱.
  198. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۲، ص۶۲.
  199. امام خمینی، التعلیقة علی الفوائد الرضویه، ص۵۸.
  200. امام خمینی، تعلیقات علی شرح فصوص الحکم، ص۱۹۶-۱۹۷.
  201. امام خمینی، مصباح الهدایه، ص۷۲.
  202. امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۶.
  203. ﴿...الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ دِينِكُمْ فَلَا تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا... «امروز کافران از دین شما نومید شدند پس، از ایشان مهراسید و از من بهراسید! امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  204. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج۱، ص۲۹۰.
  205. امام خمینی، شرح دعاء السحر، ص۶۵.
  206. اژدر و احمدی امیری، مقاله «امامت»، دانشنامه امام خمینی، ج۲، ص۲۴۷.