بحث:ولایت در کلام اسلامی
مقدمه
- در کلام شیعه، "ولایت" غالباً به معنای "امامت" به کار میرود. براین اساس ولایت یک مسئله اعتقادی و کلامی است نه عملی و فقهی؛ بلکه "ولایت" از اصول مذهب است، نه از فروع اعتقادی و کلامی[۱]. توحید، نبوت و معاد از اصول دین و امامت و "ولایت" از یکسو و عدل از سوی دیگر از اصول مذهب تشیع محسوب میشوند[۲].
- شیخ محمد رضا مظفر به صراحت اعلام میکند: "امامت به اعتقاد ما اصلی از اصول دین است، ایمان جز با اعتقاد بدان کامل و تمام نمیشود و هرگز جایز نیست که در امامت از پدران و آموزگاران - هرچند صاحب شأن و عظمت باشند -تقلید کرد، بلکه واجب است همانند توحید و نبوت در آن نظر و اندیشه شود[۳].
- یکی از اختلافهای مذاهب اسلام، اختلاف شیعه و سنّی در مسئله امامت است[۴] که شیعیان (امامیه) بعد از رحلت پیامبر اکرم(ص)، علی بن ابی طالب(ع) را امام و جانشین آن حضرت میدانند، برخلاف اهل سنت که آن حضرت را خلیفه چهارم میشمارند[۵][۶].
واژهشناسی لغوی
- "ولایت"- به فتح و کسر واو- معانی متعددی دارد: دوستی، یاری، بر عهده گرفتن کاری و فرماندهی. قدر مشترک همه این معانی "سزاوارتر بودن به چیزی" است.
- در اصطلاح عام به معنای آن است که کسی از روی مهربانی به نیازمندانی که بدو وابستهاند، با گفتار یا کردار کمک کند و برای کمک کردن به آنان باید اختیار آنان را در دست گیرد و آنان سخن او را بی چون و چرا بپذیرند.
- ولایت بر سه گونه است: شخصی؛ جزئی؛ کلی. هر یک از این سه گونه به ولایت تکوینی و تشریعی تقسیم میشوند[۷][۸].
- ولایت عبارت است از سرپرستی و سلطه و گاه به معنای دوستی آمیخته با سلطه نیز به کار میرود [۹] و اگر با قرینه امر و نهی همراه شود، به معنای سرپرستی خواهد بود. شخص "ولی" کسی است که امور را تدبیر میکند، "ولی دم" آن است که قصاص را طلب میکند، "ولی امر رعیت" شخص سلطان است و جانشین شخص حاکم را "ولی عهد" گویند[۱۰]. اصطلاح ولایت در علم کلام بررسی میشود[۱۱].
معنای ولایت از دیدگاه علامه طباطبائی
- ولایت در لغت یعنی بینِ دو چیز چنان قُرب و مؤالفت صورت پذیرد که چیزی خارج از وجود آنان در میان نباشد [۱۲]. از این رو، این واژه با هیئتهای مختلف (به فتح و کسر) در معانی "حب و دوستی"، "نصرت و یاری"، "متابعت و پیروی" و "سرپرستی" به کار رفته است[۱۳]. "ولیّ" به معنای واقع شدن چیزی پشت سر چیز دیگر میآید؛ به گونهای که بیگانه بین آن دو، واسطه و فاصله نباشد و نوعی رابطه نیز بین آن دو برقرار باشد که بر دو قسم است:
- گاهی رابطهای دو سویه است که یک چیز با دیگری همان رابطه را دارد که دیگری با او دارد؛ همانند رابطه اخوت که اگر "زید" برادرِ "بکر" است، "بکر" نیز برادر "زید" است. (رابطه اضافه متوافقة الطّرفین، زیرا دوطرف این رابطه همسانند) و گاهی این رابطه یکطرفه است و رابطهای که یک طرف با دیگری دارد، غیر ار رابطه طرف مقابل با اوست. (رابطه اضافه مختلفالطّرفین، زیرا طرفین آن مختلفند) به رابطهای که تأثیر و تأثر در آن یکجانبه است، رابطه "سرپرستی و رهبری" میگویند. "وَلایت" (به فتِح واو) به همین معنا میآید. وِلایت (به کسر واو) که به معنای رابطه "دوستی و محبت" است نوع اوّل رابطه را شامل میشود[۱۴].
- همانطور که علامه طباطبائی در این باره فرمود: ولایت یک نوع خاصی از نزدیکی چیزی به چیز دیگر است؛ بهطوری که همین ولایت باعث شود که موانع و پردهها از بین آن دو چیز برداشته شود، البته نه همه موانع، بلکه موانع آن هدفی که غرض از ولایت رسیدن به آن هدف است، حال، اگر آن هدف تقوا و یا پیروزی باشد، "ولیّ" در چنین هدفی همان ناصر و یاوری است که هیچ مانعی او را از نصرت شخصی که به وی نزدیک شده و به او ولایت دارد باز ندارد و اگر از جهت التیام و آشتی و معاشرت و محبت و خلاصه جوش خوردن دلها به یکدیگر باشد، کلمۀ "ولیّ" معنای محبوب را میدهد؛ محبوبی که آدمی نمیتواند نفس خود را از دوست داشتن او و رامشدن در برابر خواسته او جلوگیری نماید و قهراً در برابر خواسته او مطیع میشود و اگر از جهتِ خویشاوندی باشد، "ولیّ" به معنای کسی خواهد بود که از طرف مقابل خود ارث میبرد و چیزی نمیتواند مانع از ارث بردن او شود و اگر از جهت اطاعت دستور باشد، "ولیّ" به معنای کسی خواهد بود که در طرف مقابل خود امر و نهی میکند و به او طبق دلخواه خود دستور میدهد[۱۵].
- از نظر ایشان، معنای اصلی کلمه ولایت، "مالکیت تدبیر امر" است، همانگونه که ولیّ درباره کسی استعمال میشود که تدبیر امور و اموال صغیر یا مجنون یا سفیه را برعهده دارد. "ولیّ" در مورد حُب نیز به کار میرود، زیرا غالباً ولایت مستلزم تصرف یک دوست در امور دوست دیگر است، یک ولیّ در امور مولّیعلیه[۱۶] دخالت میکند، تا پاسخگوی علاقه او نسبت به خودش باشد، یک مولّیعلیه اجازه دخالت در امور خود را به ولیش میدهد، تا بیشتر به او تقرب جوید، اجازه میدهد، چون متأثر از خواست و سایر شئون روحی اوست، پس تصرف محبوب در زندگی محب، هیچگاه خالی از حُب نیست[۱۷].
- علامه طباطبائی در جای دیگر، ضمن حفظ معنای قرب در لغت ولایت، اَمارت و تصرف را نیز از درون آن استنباط میکند: فالمحصل من معنى الولاية في موارد استعمالها هو نحو من القرب يوجب نوعا من حق التصرف ومالكية التدبير[۱۸]. سپس میافزاید: نخست "ولایت" در قرب و نزدیکیهای زمانی و مکانی به کار میرفته و بعد در نزدیکی معنوی، استعمال شده است. لازمه قرب و ولایت بین دو موجود، این است که ولیّ درباره متولّی خود، صاحب شئون و تصرفاتی است که دیگران ندارند؛ مانندِ ولی میّت و ولیّ صغیر. خداوند، ولیّ مؤمنان است؛ یعنی امور دنیایی و اخروی عباد خود را تدبیر و سرپرستی میکند. در قرآن و روایات نیز به همین معناست[۱۹].
- همچنین علامه طباطبائی کلمۀ ولایت را در رسالة الولایة و در المیزان به معنای قُرب انسان سالِک به وجود مقدس خداوند سبحان تفسیر کرده و گفتهاند: الولاية هي الكمال الأخير الحقيقی للإنسان؛ و إنها الغرض الاخير من تشريع الشريعة الحقة الإلهية[۲۰].
- با توجه به بیانات ایشان، اگر انسان، راههایی را که خداوند متعال برای هدایت بشری توسط پیامبران و امامان معصوم(ع) معیّن کرده خود است، طی نماید، میتواند به خدا نزدیک شده و بر اثر این قُرب هم خود "ولیّالله" گردد و هم خداوند "ولیِّ" او گردد که همان ولایت تکوینی است و مفصّل بحث خواهد شد.
- از آنجایی که مشتقات واژه ولایت در قرآن کریم ۲۳۳ بار آمده است[۲۱] و مهمترین اثر علامه طباطبائی نیز کتاب المیزان فی تفسیر القرآن است، لذا دیدگاه ایشان درباره معنای ولایت را در خلال تفسیر آیات قرآن کریم بررسی میکنیم.
- نکته قابل تذکر این است که بنا بر معنای لغوی ولایت، اگر انسان "ولیِّ" خدا شد، خدا نیز باید "ولیِّ" او باشد، چنانکه اگر خدا "ولیِّ" کسی بود، او هم "ولیِّ" خدا خواهد بود، چون اضافۀ متوافقةالطرفین چنین اقتضا دارد. در حالی که چنین نیست، زیرا قربِ مطرح در قرآن، قربی خاص است که شاید از یک طرف باشد، ولی از طرف دیگر حاصل نباشد، به این بیان که هرچند خداوند بنا بر سیطرۀ ولایی مطلقهاش بر آدم و عالَم، به کافر و مؤمن بهطور یکسان نزدیک است﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[۲۲] و نزدیک بودنش به بندگان، مقتضای مالکیت مطلقه الهی و عبودیت عباد است[۲۳]، قُرب در صورتی حاصل خواهد شد که انسان به دین راستین الهی ایمان بیاورد و اعمال زشت را ترک کرده و کردارهای شایسته را انجام دهد، تا در اثر عبادت و تقوا به قرب الهی برسد و شایسته تولّی ربوبی شود. در غیر این صورت انسانهای کافر نه تنها به خدا نزدیک نیستند، بلکه از او بسیار دورند.
- ولایت را میتوان از جهات گوناگون به انواع و اقسامی تقسیم کرد؛ مثلاً ولایت از جهتی به ولایت ارث و نصرت و أمن، و از جهتی به ولایت رحمانی و شیطانی و از جهتی دیگر به ذاتی و جعلی منقسم میگردد [۲۴].
ولایت امن
- هرگاه قرب و دوستی در جامعه اسلامی به حدی رسد که پناه دادن یک مسلمان به فرد دیگر یا حتی لشکری مجاز باشد، بین آحاد مؤمنین آن جامعه ولایت امن برقرار است. بنابراین، ولایت امن چیزی نیست جز وجود نوعی رابطه که براساس آن میتوان به خصم امان داد؛ به نحوی که این نوع امان از سوی مؤمن در جامعه معتبر باشد. شک نیست که ولایت امن میتواند بین دو نفر هم برقرار شود، همانگونه که امکان برقراری این ولایت بین آحاد مسلمین وجود دارد[۲۵][۲۶].
ولایت کلیه مطلقه الهیه
- ممکن الوجود در هستی خویش نیازمند واجب الوجود است. این نیازمندی مطلق، با خود، حاکمیت و محکومیت مطلق میآورد. از این رو، ولایت تنها از آنِ واجب الوجود است که خدای متعال است﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاء فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[۲۷]. درک این حقیقت، آدمی را در ولایت او قرار میدهد﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُواْ أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[۲۸] و از او موجودی الهی میسازد﴿ أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ﴾[۲۹] و آن کس که ولایت خدا را نپذیرد، ولایت شیطان را پذیرفته و به خود ستم کرده است﴿وَلأُضِلَّنَّهُمْ وَلأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَلآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَمَن يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِّن دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُّبِينًا﴾[۳۰].
- نشانه قبول ولایت خداوند، پایبندی به احکام الهی و دل نبستن به قوانین غیر الهی است ﴿إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِيهَا هُدًى وَنُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذِينَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِينَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِيُّونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللَّهِ وَكَانُواْ عَلَيْهِ شُهَدَاء فَلاَ تَخْشَوُاْ النَّاسَ وَاخْشَوْنِ وَلاَ تَشْتَرُواْ بِآيَاتِي ثَمَنًا قَلِيلاً وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ﴾[۳۱]، ﴿وَكَتَبْنَا عَلَيْهِمْ فِيهَا أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَالْعَيْنَ بِالْعَيْنِ وَالأَنفَ بِالأَنفِ وَالأُذُنَ بِالأُذُنِ وَالسِّنَّ بِالسِّنِّ وَالْجُرُوحَ قِصَاصٌ فَمَن تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ كَفَّارَةٌ لَّهُ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾[۳۲]، ﴿وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الإِنجِيلِ بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فِيهِ وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ﴾[۳۳] و ﴿ أَفَحُكْمَ الْجَاهِلِيَّةِ يَبْغُونَ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُكْمًا لِّقَوْمٍ يُوقِنُونَ﴾[۳۴]، ﴿مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾[۳۵][۳۶].
- حاکمیت بر فرد و جامعه منحصر به خدا است[۳۷]. ولایت، حق خدا است؛ ولی او این ولایت را به کس یا گروهی خاص میدهد و حکومت جعل میکند﴿يَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[۳۸].
- بنابراین، جعل حکومت، به نصب و تعیین خداوند است[۳۹] و مشروعیت از گذر قرارداد اجتماعی پدید نمیآید. با این حال، حاکمیت خداوند با آزادی انسان ناسازگار نیست. انسان در پذیرفتن ولایت خداوند، مختار است و راه گمراهی بر او باز است[۴۰][۴۱].
ولایت پیامبر اسلام (ص)
- شکی نیست که پیامبر اسلام (ص) افزون بر آنکه منصب رسالت را بر عهده داشت و وحی الهی را معصومانه ابلاغ میکرد﴿لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِن كَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِي ضَلالٍ مُّبِينٍ﴾[۴۲] و مرجعیت دینی و تبیین معصومانه وحی نیز با او بود﴿بِالْبَيِّنَاتِ وَالزُّبُرِ وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾[۴۳]، دارای ولایت و سرپرستی نیز بود﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَأَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ وَأُوْلُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُهَاجِرِينَ إِلاَّ أَن تَفْعَلُوا إِلَى أَوْلِيَائِكُم مَّعْرُوفًا كَانَ ذَلِكَ فِي الْكِتَابِ مَسْطُورًا ﴾[۴۴]. آن حضرت به سرپرستی مؤمنان از خود آنان سزاوارتر بود[۴۵]. از لوازم این ولایت آن است که بر مردم واجب است به امارت و قضاوت پیامبر (ص) تن دهند و به عنوان مرجع نهایی حل اختلافها بدو رجوع کنند﴿ إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۴۶]؛ ﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن يَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالا مُّبِينًا ﴾[۴۷] و مؤمنان را نمیشاید که حتی در نهان به قضاوت آن حضرت، رضا ندهند﴿فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّىَ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُواْ فِي أَنفُسِهِمْ حَرَجًا مِّمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسْلِيمًا ﴾[۴۸].
- به اقتضای ولایتی که نص قرآن به گونه رسمی به پیامبر (ص) میدهد، آن حضرت حکومت بنیان نهاد[۴۹]؛ زیرا حکومت و تشکیل دستگاه اداره جامعه جزئی از ولایت است[۵۰]. فعالیتهای پیامبر (ص) در مدینه- مانند نصب والیان و زمامداران و قضات- از همین باب بود و بر وجود حکومتی که پیامبر در رأس آن جای داشت، گواهی میدهد[۵۱].
- تشکیل حکومت سیاسی- که پیامبر (ص) بدان دست زد- تنها ضرورتی اجتماعی نبود و نیز تنها اجابت درخواست مردم نبود؛ بلکه برخاسته از دیانت اسلام بود و ادای وظایفی چون بسیج مردم برای جهاد: ﴿ يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابِرُونَ يَغْلِبُواْ مِئَتَيْنِ وَإِن يَكُن مِّنكُم مِّائَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَفْقَهُونَ ﴾[۵۲] با کفار و منافقان: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ ﴾[۵۳]، داوری میان مردم با حکم خدا: ﴿وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلاَ تَتَّبِعْ أَهْوَاءهُمْ وَاحْذَرْهُمْ أَن يَفْتِنُوكَ عَن بَعْضِ مَا أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِن تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ أَن يُصِيبَهُم بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ لَفَاسِقُونَ﴾[۵۴] و بنیان نهادن نظام اخذ مالیات: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِم بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلاتَكَ سَكَنٌ لَّهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ﴾[۵۵] آن را ایجاب میکرد[۵۶]. بدین روی است که هر کس گمان بَرَد دین از سیاست جدا است، دین را نشناخته است[۵۷][۵۸].
ولایت امامان
- سیره مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص)، استمرار ولایت ایشان بود. از آنجا که صاحب منصب امامت کبری از علم لدنی نصیب برده، از خطا و اشتباه مصون است و توان آن دارد که جامعه را به گونه احسن اداره کند، در حضور او نوبت به دیگران نمیرسد[۵۹]. از این روی، بزرگان مهاجران و انصار بر آن رفتند که خلیفه پیامبر(ص)، علی(ع) است؛ زیرا از همه برتر بود و همه فضایل و کمالات در او گرد آمده بود. در ایمان، سرآمد همه و در دانش و آگاهی به احکام از همه برتر و از دیگران به پیامبر(ص) نزدیکتر بود[۶۰][۶۱].
- این ولایت نیز بر نصب و نص الهی پایه داشت؛ زیرا خداوند اطاعت از اولوالامر را در طول ولایت خویش و پیامبر اسلام(ص) نهاده است﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ﴾[۶۲].
- آیات الهی و سنت نبوی در این موضوع آشکارا از ضرورت نصب و نص الهی سخن گفتهاند و از نظر عقلی نمیتوان اطاعت مطلق از مدعیان ولایت را بی نصب و نص پذیرفت. با وجود نصب الهی -که ولایت حقیقی از آنِ او است- دیگر نوبت به غیر آن نمیرسد و بدین روی، جز انتخاب و انتصاب الهی، دیگر انتخابها و انتصابها مشروعیت ندارند و غصب حق الهی به شمار میآیند؛ حقی که به امامان معصوم(ع) واگذار شده است[۶۳][۶۴].
ولایت تشریعی امامان
- امام از منظر قرآن دارای ویژگیهایی است که جایگاهی خاص بدو میبخشند﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ ﴾[۶۵]. این جایگاه ویژه، از آن کسانی است که در معرفت آیات الهی به یقین دست یافتهاند و وظیفه خویش را در برابر خداوند به گونه برتر ادا میکنند﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ ﴾[۶۶].
- امامان از ویژگی عصمت برخوردارند﴿ وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ وَلا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجَاهِلِيَّةِ الأُولَى وَأَقِمْنَ الصَّلاةَ وَآتِينَ الزَّكَاةَ وَأَطِعْنَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۶۷] و جهل به ساحت وجود آنان راه ندارد[۶۸] و باطن آنان، منزلگاه الهامهای غیبی است[۶۹][۷۰].
- این ویژگیها، ولایتی با خود میآورد که آن را "ولایت تشریعی" میگویند؛ بدین معنا که نظر، گفتار و کردار امامان حجت است و نمیتوان از آنان در تبیین احکام الهی دلیل و برهان بازخواست و مرجعیت دینی از آنِ ایشان است. امامان(ع) از طریقی رمزی و غیبی که همانند وحی بر ما پوشیده است، علوم را از پیامبر اسلام(ص) برگرفتهاند و برای مردم بازمیگویند[۷۱] و بدین روی، پاسدار و نگاهبان راستین دین و شریعت الهی، آناناند[۷۲].
- چنانچه نگاهبان دین از ویژگی عصمت بینصیب باشد، دین خدا از تغییر و تبدیل ایمنی نمییابد[۷۳]. دانش و راز پیامبر(ص) به امامان رسیده است و هر کس به آنان پناه برد، به حق راه برده است. آنان خزانهدار دانش پیامبرند و احکام شریعت او را بیان میکنند. حقیقت قرآن و سنت، نزد آنان است. هیچ کس از مسلمانان را نمیتوان با آنان به قیاس نهاد. امامان(ع) پایه دین و ستون یقیناند[۷۴][۷۵].
ولایت تکوینی امامان
- اگر آدمی از معرفت راستین و یقینی و شهودی بهره بَرَد، ولایت حقیقی پیدا میکند؛ بدین معنا که میتواند در جهان تصرف کند و با نیروی روحی و معنوی، کرامات و افعال خارقالعاده از خویش بروز دهد[۷۶].
- در قرآن کریم نیز از کسی یاد شده است که توانست تخت ملکه سبا را در یک چشم برهم زدن پیش سلیمان(ع) حاضر کند و او از گذر بهرهای که از "علم الکتاب" داشت، بدین کار توفیق یافت﴿قَالَ يَا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ قَالَ عِفْريتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ وَإِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ قَالَ الَّذِي عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْكِتَابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ ﴾[۷۷]؛ ولی امامان(ع) از همه علم الکتاب بهرهمندند[۷۸]. به همین دلیل، امام(ع) میتواند به اذن خدا در حوادث جهان دست بَرَد و آن گونه که میخواهد، در آن تصرف کند. امامان(ع) از گذر ویژگیهایی که نصیب بردهاند، چنان سلطهای بر جهان و کائنات دارند که بدون وجود آنان، جهان از هم میپاشد[۷۹]. همان سان که امامان(ع) بر عالم کائنات سلطه و اشراف دارند، بر آدمیان نیز نظارت و چیرگی دارند. از این رو است که مؤمنان بدانان توسل میجویند و با برقرار ساختن ارتباط معنوی با آن بزرگان، هدایت و سعادت میطلبند. مقام ولایتی باطنی امامان- که همان منصب خلافت کبری است و واسطه میان خداوند و آفریدگان است- "ولایت تکوینی" خوانده میشود[۸۰][۸۱].
جایگاه ولایت در دین اسلام
- ولایت، از مهمترین ارکان دین اسلام است. پایبندی به آن بنیان مسلمانی است و هیچ واجبی همچون آن بر عهده آدمی سنگینی نمیکند. اگر کسی، شبانگاهان نماز بگزارد و روزها روزه بدارد و اموال خویش را به راه خدا انفاق کند و همه سال، حج بگزارد و به ولایت ولی امر تن ندهد، هیچ عملی از او پذیرفته نیست و در زمره مؤمنان درنمیآید. خداوند اطاعت از ولی امر را به اطاعت از پیامبر گره زده است و اطاعت از پیامبر را به اطاعت از خود پیوند زده است. هر کس از فرمانبرداری والیان امر و پیشوایان منصوب الهی سرپیچد، در حقیقت از فرمانبری خدا و رسول سرپیچیده است [۸۲]. اگر آدمی ولایت اهل بیت(ع) را برنتابد و به همان حال بمیرد، خداوند هیچ عملی را از او نمیپذیرد[۸۳][۸۴].
- انکار ولایت گناهی است نابخشودنی که همه اعمال خیر آدمی را میسوزاند﴿بَلَى مَن كَسَبَ سَيِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ﴾[۸۵]. ولایت واپسین فریضهای بود که حکم آن در غدیر خم بر پیامبر(ص) نازل شد[۸۶].
- ولایتِ غیر معصوم نیز در پارهای موارد بنابر شریعت اسلام ثابت است؛ مانند ولایت پدر یا مادر بر فرزند. ولایت حاکم عادل نیز جایز است و در برخی موردها همانند تمکن به امر به معروف و نهی از منکر واجب میگردد؛ اما قبول ولایت حاکم جائر، حرام است و از گناهان کبیره به شمار میآید؛ زیرا آدمی را در زمره اعوان ظالم و یاران باطل درمیآورد مگر مصلحتی- مانند مصلحت مؤمنان و سامان دادن به امور مسلمانان- در میان آید. از این باب است ماجرای حضرت یوسف(ع) و علی بن یقطین. نیز قبول چنین ولایتی با اجبار و اکراه از باب تقیه یا حدیث رفع روا است[۸۷][۸۸].
ولایت امام
- از دیدگاه شیعه، "ولایت" از لوازم تفکیکناپذیر اعتقاد به عصمت و علم غیب امام است. برخی اندیشمندان شیعه، با توجه به کاربردهای قرآنی، مفهوم ولایت را به دو نوع متفاوت تقسیم کردهاند:
- قرآن مجید در آیات متعدد مانند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ...﴾ [۹۰]؛ ﴿إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا... أُولَئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ...﴾[۹۱]، ولایت مؤمنان به یکدیگر را از مهمترین مصداقهای ولایت متقابل معرفی میکند که شرط اساسی آن تساوی و برابری طرفین ولایت است؛ اوّلی "ولیِّ" دومی است و دومی "ولیِّ" اوّلی. اما ولایت امام که از نوع ولایت خدا و پیامبر(ص) بر مردم است، ولایت یکسویه و نامتساوی است. از لوازم این نوع ولایت، فرض نابرابری طرفین ولایت؛ یعنی نقص و نیاز انسانها از یک طرف، و کمال و علم و عصمت امام از سوی دیگر است؛ به گونهای که نقصان، ضعف و عدم اهلیت یک طرف را تدبیر و ولایت دیگری جبران میکند. ولایت امام نسبت به مردمان هر چند نیازمند اعتبار و جعل است، چنین جعل و اعتباری نه از سوی مردم، بلکه از جانب خدا یا کسانی است که خود دارای منصب ولایت هستند[۹۲]، زیرا مردمانی که در بسیاری از امور ناتوان هستند نمیتوانند چنین امامی را تعیین کنند[۹۳].
- امام خمینی در تعریف ولایت مینویسد: ولایت، نوعی سلطه است که دایرهاش به نسبت مواردش وسعت و محدودیت مییابد. یا اوامر قراردادی (وضعی) است که لازمهاش چنین سلطهای است. پس "ولیّ" کودک بر او سلطه دارد و مطابق مصالح کودک در امور او تصرف میکند. "ولیِّ" یک کشور بر اساس مصلحت و اقتضای سیاست آن کشور تصمیم و تصرف مینماید، و "ولیّ" از جانب خداوند بر انسانها نیز بر آنان سلطه دارد و بنابر مصالح آنان و مقتضای سیاست دینی و دنیایی، در امورشان مداخله و تصرف میکند[۹۴].
- شیعه معتقد است که ولایت بر انسانها از شئون امامت امامان معصوم(ع) است. امامت همچون نبوت، یک مقام مقدس الهی است و از این حیث به کلّی از خواستههای مردمی و مسائل سیاسی و دنیایی جداست. امام که دارای عصمت و علم خدادادی است، صاحب مرتبهای از ولایت تکوینی است و بر جهان و انسان نفوذ غیبی دارد. اسوه جاودانهای است که زمین و بشر هرگز از وجودش خالی نمیماند. به دیگر سخن، زمین هیچگاه از انسان کامل که مقامات و درجاتی دارد خالی نیست [۹۵]، چون "اگر حجتی (انسان کامل) در جهان نباشد، زمین اهلش را فرو میبَرد"[۹۶].
- بنابراین، به اعتقاد شیعه، امام مصداق بارز انسان کامل و دارای ولایت تکوینی است؛ یعنی وظیفه تنها ارائه طریق نبوده بلکه به حسب باطن، ولایت مردم را در اعمالشان برعهده گرفته، آنها را به سرمنزل مقصود میرساند و این شأن و مقام را خداوند به آنان اعطا فرموده است، چنانکه پیامبر از آن برخوردار بوده است[۹۷][۹۸].
منشأ ولایت
تقرب به خدا
- مهمترین موضوعی که در زمینه منشأ ولایت باید مطرح شود، "قرب" و "تقرب الی الله" است. میدانیم که در اسلام، بلکه در هر آیین آسمانی، روح دستورها که باید اجرا شود قصدِ قُربت است و نتیجه نهایی که از اعمال باید گرفته شود،تقرب به ذات احدیت است.
- مسئله قُرب و بُعد دو معنای نِسبی هستند که اجسام به حسَب نسبت مکانی به آن دو متصف میشوند، (میگوییم فلان چیز به ما نزدیک و آن دیگری از ما دور است)، ولی در استعمال آن توسعهای داده، در زمان و غیر زمان هم استعمال کردهاند، مثلاً میگویند: فردا به امروز نزدیکتر است تا پس فردا. و یا میگویند عدد چهار به عدد سه نزدیکتر است تا عدد پنج. و یا رنگ سبز به رنگ سیاه نزدیکتر از رنگ قرمز است. و باز توسعه بیشتری به استعمال آن داده، از اجسام و جسمانیات تجاوز کرده، بخیل دورتر از کافرِ سخی است به نجات، و به عکس کافر سخی نزدیکتر به نجات است از مسلمان بخیل[۹۹].
- حتی کلمه "قرب" در مورد خدای تعالی به سبب احاطهای که بر هر چیز دارد، استعمال شده، خود خدای تعالی فرمود: ﴿وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ﴾[۱۰۰] و یا فرموده: ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ﴾[۱۰۱] و نیز فرموده: ﴿وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[۱۰۲] و این معنا یعنی نزدیکتر بودن خدای تعالی به من از خودِ من، و به هر چیزی از خودِ آن چیز، عجیبترین معنایی است که از مفهوم قُرب تصور میشود[۱۰۳].
- و نیز از مواردی که کلمه قُرب در امور معنوی استعمال شده در مورد بندگان در مرحله بندگی و عبودیت است، و چون نزدیک شدن بنده به خدای تعالی امری است اکتسابی، که از راه عبادت و انجام مراسم عبودیت به دست میآید، کلمه را در این مورد در صیغۀ تقرب استعمال میکنند، چون "تقرب" به معنای آن است که کسی بخواهد به چیزی یا کسی نزدیک شود، بنده خدا با اعمال صالح خود میخواهد به خدا نزدیک گردد، و این نزدیکی عبارت است از اینکه در معرض شمول رحمت الهی واقع شود، و در آن معرض شرّ اسباب و عوامل شقاوت و محرومیت را از او دور کنند[۱۰۴].
- و نیز اینکه میگوییم خدای تعالی بنده خود را به خود نزدیک میکند، معنایش این است که: او را در منزلتی نازل میکند که از خصایص وقوع در آن منزلت رسیدن به سعادتهایی است که در غیر آن منزلت به آن نمیرسد، و آن سعادتها عبارت است از اکرام خدا، و مغفرت و رحمت او، همچنانکه فرمود: ﴿كِتَابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[۱۰۵] و نیز فرموده: ﴿وَمِزَاجُهُ مِنْ تَسْنِيمٍ * عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ﴾[۱۰۶].
- پس مقربون بلند مرتبهترین طبقات اهل سعادتند، همچنانکه آیه شریفه ﴿وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولَئِكَ الْمُقَرَّبُونَ﴾[۱۰۷] نیز به این معنا اشاره دارد، و معلوم است که چنین مرتبهای برای کسی حاصل نمیشود جز با عبودیت و رسیدن حدّ کمال آن، چنانکه فرمود: ﴿لَنْ يَسْتَنْكِفَ الْمَسِيحُ أَنْ يَكُونَ عَبْدًا لِلَّهِ وَلَا الْمَلَائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[۱۰۸] و عبودیت تکمیل نمیشود مگر وقتی که عبد تابع محض باشد، و اراده و عملش را تابع اراده مولایش کند، هیچ چیزی نخواهد، و هیچ عملی نکند، مگر بر وفق اراده مولایش، و این همان داخل شدن در تحت ولایت خداست. پس چنین کسانی اولیاءالله نیز هستند، و اولیاءالله تنها همین طایفهاند[۱۰۹]. همچنین مقربین هر یک، در یک جنّتند: ﴿فَأَمَّا إِنْ كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[۱۱۰] "نعیم" عبارت است از ولایت و ﴿جَنَّتُ نَعِيمٍ﴾ عبارت است از جنّت ولایت، و این نکته با مطلب چند سطر قبل هم تناسب دارد که گفتیم: "و این همان داخل شدن به ولایت خداست"[۱۱۱][۱۱۲].
حیات ظاهر و حیات معنا
- انسان از همان ابتدای امر، هر فعلی که انجام دهد، از آن فعل، هیئتی و حالتی از سعادت و شقاوت در نفسش پدید میآید[۱۱۳]، آنگاه اگر همین فعل تکرار بشود، رفته رفته آن حالت، شدت یافته، و نقش میبندد، و به صورت مَلَکه (یا به تعبیری؛ طبیعت ثانوی)، در میآید، و سپس این ملکه در اثر رسوخ بیشتر، صورتی سعیده، و یا شقیّه در نفس ایجاد میکند، و مبدأ هیئتها و صورتهای نفسانی میشود. حال اگر آن مَلَکه سعیده باشد، آثارش وجودی، و مطابق، و ملایم با صورت جدید، و با نفسی میشود که در حقیقت به منزله مادّهای است که قابل و مستعد و پذیرای آن است. و اگر شقیّه باشد، آثارش اموری عدمی میشود، که با تحلیل عقلی به فقدان و شر برگشت میکند [۱۱۴].
- پس نفسی که سعید است، از آثاری که از او بروز میکند لذت میبرد، چون نفس او نفس یک انسان است، و آثار هم آثار انسانیت اوست، و او میبیند که هر لحظه انسانیتش فعلیتی جدید به خود میگیرد. و بر عکس نفس شقی، آثارش همه عدمی است، که با تحلیل عقلی سر از فقدان و شر در میآورد. پس همانطور که نفس سعید به آن آثار انسانی که از خود بروز میدهد، بدان جهت که نفس انسانی است بالفعل لذت میبرد، نفس شقی هم هرچند که آثارش ملایم خودش است، چون آثار، آثار اوست، و لکن بدان جهت که انسان است، از آن آثار متألم میشود.
- این مطلب مربوط به نفوس کامل است، در دو طرف سعادت و شقاوت، یعنی انسانی که هم ذاتش صالح و سعید است، و هم عملش صالح است، و انسانی که هم ذاتش شقی است، و هم عملش فاسد و طالح است، و اما درباره نفوس ناقص، که در سعادت و شقاوتش ناقص است، باید گفت: اینگونه نفوس دو جورند؛ یکی: نفسی است که ذاتاً سعید است. ولی فعلاً شقی است و دوم: آن نفسی که که ذاتاً شقی است ولی از نظرِ فعل سعید است.
- اما قسم اوّل، نفسی است که ذاتش صورتی سعید دارد؛ یعنی عقابد حَقّه را که از ثابتات است دارد، چیزی که هست هیئتهایی شقی و پست، و در اثر گناهان و زشتیهایی که مرتکب شده به تدریج از روزی که در شکم مادر به این بدن متعلق شده، و در دار اختیار قرار گرفته، در او پیدا شده، و چون این صورتها با ذات او سازگاری ندارد، ماندنش در نفس، قسری و غیرطبیعی است، و برهان عقلی این معنا را ثابت کرده: که قسر و غیرطبیعی دوام نمیآورد. پس چنین نفسی، یا در دنیا، یا در برزخ، و یا در قیامت - تا ببینی رسوخ و ریشه دواندن صُوَر شقیّه تا چه اندازه باشد - طهارت ذاتی خود را باز مییابد.
- همچنین نفسی شقی، که ذاتاً شقی است، ولی بهطور این عاریتی هیئتهای خوبی در اثر اعمال صالحه به خود گرفته، از آنجا که این هیئتها و این صورتها با ذات نفس سازگاری ندارد، و برای او غیر طبیعی است، و از آنجایی که غیرطبیعی دوام ندارد، یا دیر، و یا به زودی، یا در همین دنیا، و یا در برزخ، و یا در قیامت، این صورتهای صالحه را از دست میدهد[۱۱۵].
- باقی میماند آن نفسی که در زندگی دنیا هیچ فعلیتی نه از سعادت و نه از شقاوت به خود نگرفته، و همچنان ناقص و ضعیف از دار دنیا رفته، اینگونه نفوس، مصداقِ ﴿مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ﴾اند، تا خدا با آنها چه معامله کند.
- مطلب دیگر اینکه برهان عقلی، مراتب وجودی را مختلف میداند، بعضی را ناقص، بعضی را کامل، بعضی را شدید، بعضی را ضعیف[۱۱۶]، در نفوس بشری هم در قُرب به خدا، که مبدأ هر کمال و منتهای آن است، و دوری از او مختلف است، بعضی نفوس در سیر تکاملی خود به سوی مبدئی که از آنجا آمدهاند، بسیار پیش میروند، و بعضی دیگر کمتر و کمتر، این وضع علل فاعلی است، که بعضی فوق بعضی دیگرند، و هر علت فاعلی واسطه گرفتن فیض از مافوق خود، و دادنش به مادون خویش است. پس بعضی از نفوس که همان نفوس کامله از قبیلِ نفوس انبیاء(ع)، و مخصوصاً آنکه همه درجات کمال را پیموده، و به همه فعلیاتی که ممکن بوده رسیده، واسطه میشود بین مبدأ فیض، و علتهای مادون، تا آنان نیز هیئتهای شقیّه و زشتی که برخلاف ذاتشان در نفوس ضعیفشان پیدا شده، زایل سازند، و این همان شفاعت است؛ البته شفاعتی که مخصوص گنهکاران است [۱۱۷].
- پس انسان در باطن حیات ظاهریِ حیوانی خود یک حیات معنوی دارد. حیات معنوی انسان که استعدادش در همه افراد است، از نظر رشد و کمال از اعمالش و اهدافش سرچشمه میگیرد. کمال و سعادت انسان و همچنین سقوط و شقاوت او وابسته به حیات معنوی اوست که وابسته است به اعمال و نیّات و اهداف او و به این که با مَرکب اعمال خود به سوی چه هدف و مقصدی پیش میرود[۱۱۸][۱۱۹].
از عبودیت تا ربوبیت
- در تمام شرایع و ادیان بشری، سلسله اعمالی به نامِ "عبادت" تشریع شده و بر بشر واجب گشته است که این عبادتها به خودی خود موضوعیتی ندارند بلکه وسیلهای هستند برای پیشبرد انسان و تکامل وی.
- "تکاملی که جز به یاد خدا بودن و توجه به حضرت حق چیزی نیست، یعنی آنها باطن انسان را به جهان معنا و حقیقت متوجه میگردانند و از توجهش به مادّه و مادّیات میکاهند و بر اثر ممارستها وجودش کامل و دایره هستیاش فزون میگردد[۱۲۰].
- علامه طباطبائی کلمۀ "عبد" را به معنای انسان و یا هر دارای شعور دیگری میداند که مُلک غیر باشد، و کلمه "عبادت" نیز از کلمه "عبد" گرفته شده و علیالقاعده باید همان معنا را افاده کند [۱۲۱]. پس عبادت و پرستش یعنی "نشان دادن مملوکیت خویش برای پروردگار"[۱۲۲]. به تعبیر دیگر، عبادت، عبارت از آن است که "بنده، خود را در مقام عبودیت درآورَد، و عملاً بندگی ثابت بماند"[۱۲۳]. بنابراین، از نظر علامه طباطبائی فعل عبادی باید فعلی باشد که صلاحیت برای اظهار مولویت مولی، و یا عبدیت عبد را داشته باشد، مانند سجده و رکوع کردن و یا جلو پای مولا برخاستن، و یا دنبال سر او راه رفتن، و امثال آن، و هر چه این صلاحیت بیشتر باشد، عبادت بیشتر، و عبادیت متعینتر میشود، و از هر عملی در دلالت بر عزت مولویت، و ذلت عبودیت، روشنتر و واضحتر، دلالتِ سجده است، برای اینکه در سجده بنده به خاک میافتد، و روی خود را به خاک میگذارد[۱۲۴].
- علامه طباطبائی بین عبودیت عبد در برابر مولی و عبودیت بندگان نسبت به خدا فرق گذاشتهاند، زیرا به بیان ایشان، "عبودیت میان بندگان و موالی آنان تنها در برابر آن چیزی صحیح است که موالی از عَبید خود مالکاند، هر مولایی از عبد خود به آن مقدار اطاعت و انقیاد و بندگی استحقاق دارد، که از شئون بندهاش مالک است، و اما آن شئونی را که از او مالک نیست، و اصلاً قابلیت ملک ندارد، نمیتواند در برابر آنها از بنده خود مطالبه بندگی کند؛ مثلا: اگر بندهاش پسرِ "زید" است، نمیتواند از او بخواهد که پسر "عَمرو" شود، و یا اگر بلند قامت است، از او بخواهد که کوتاه شود، اینگونه امور، متعلق عبادت و عبودیت قرار نمیگیرد. این وضع عبودیت عبید در برابر موالی عرفی است، و اما عبودیت بندگان نسبت به پروردگار متعال، وضع دیگری دارد، چون مالکیت خدا نسبت به بندگان وضع علیحدهای دارد، برای اینکه مولای عرفی یک چیز از بنده خود را مالک بود، و صد چیز دیگرش را مالک نبود، ولی خدای تعالی مالکیتش نسبت به بندگان علیالاطلاق است، و مشوّب با مالکیت غیر نیست، و بنده او در مملوکیت او تبعیض بر نمیدارد، که مثلاً نصف او ملک خدا، و نصف دیگرش ملک غیر خدا باشد، و یا پارهای تصرفات در بنده برای خدا جایز باشد، و پارهای تصرفات دیگر جایز نباشد.
- پس: خدای تعالی مالک علیالاطلاق و بدون قید و شرط است، و ما و همه مخلوقات مملوک علیالاطلاق، و بدون قید و شرط اوییم، پس در اینجا دو نوع انحصار هست، یکی اینکه ربّ تنها و منحصر در مالکیت است، و دوم اینکه عبد تنها و منحصراً عبد است، و جز عبودیت چیزی ندارد"[۱۲۵].
- لذا به حکم آیات ﴿مَالِكِ يَوْمِ الدِّينِ * إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[۱۲۶] عبد به غیر از بندگیِ خدا شأنی ندارد و خداوند نیز به غیر از پرستیده شدن شأنی ندارد و از آنجا که ماسوای خدا به جز مملوکیت، دیگر هیچ چیز ندارند، و مملوکیت، حقیقت آنها را تشکیل میدهد، دیگر معنا ندارد که موجودی از موجودات، و یا یک ناحیه از نواحی وجود او، از خدا پوشیده بماند، و محجوب باشد[۱۲۷].
- از اینجا نتیجه میگیریم که خدای تعالی حضور مطلق دارد، همچنانکه خودش فرموده: ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلَا إِنَّهُمْ فِي مِرْيَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلَا إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[۱۲۸] پس وقتی مطلب بدین قرار است، پس حقّ عبادت خدا این است که از این هر دو جانب حضور باشد:
- حضور از جانب پروردگار عزَّوجلَّ، به این که بندهاش وقتی او را عبادت میکند، او را به عنوان معبودی حاضر و روبهرو عبادت حاضر کند.
- اما از ناحیه بنده، حقّ عبادت این است که خود را حاضر و روبهروی خدا بداند، و آنی از اینکه دارد عبادت میکند غایب و غافل نشود، و عبادتش تنها صورت عبادت و جسدی بیروح نباشد، و نیز عبادت خود را قسمت نکند، که در یک قسمت آن مشغول پروردگارش شود، و در قسمت دیگر آن، مشغول و به یاد غیر او باشد[۱۲۹].
- از نظر علامه طباطبائی عبادت وقتی حقیقتاً عبادت است که عبدِ عابد در عبادتش خلوص داشته باشد. و خلوص، همان حضوری است که عبادت وقتی تمام و کامل میشود که غیر خدا به کسی دیگر مشغول نباشد، و در عملش شریکی برای سبحان نتراشد، و دلش در حال عبادت، بسته و متعلق به جایی نباشد، نه به امیدی، و نه ترسی، حتی نه امید به بهشتی، و نه ترس از دوزخی، که در این صورت عبادتش خالص، و برای خداست، به خلاف اینکه عبادتش به منظور کسب بهشت و دفع عذاب باشد، که در این صورت خودش را پرستیده، نه خدا را. و همچنین عبادت وقتی تمام و کامل میشود که به خودش هم مشغول نباشد که اشتغال به نفس، منافی با مقام عبودیت است، عبودیت کجا و منم زدن و استکبار کجا؟[۱۳۰].
- ایشان، به استناد آیه ﴿وَلَقَدِ اصْطَفَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا﴾[۱۳۱] تصریح مینماید که بنده در مقام ولایت باید در تمام شئونش به مقتضای مملوکیتش و عبودیتش رفتار کند؛ یعنی برای پروردگارش تسلیم صِرف باشد، و این منطبق بر خلوص عبودیت است و این معنا با همان عمل به دین در جمیع شئون تحقق مییابد، برای اینکه دین چیز دیگری نیست، همان مواد عبودیت در امور دنیا و آخرت است.دین نیز میگوید: بنده باید در تمام امورش تسلیم رضای خدا باشد، همچنانکه در آیه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ﴾[۱۳۲] نیز دین را همان تسلیم خدا شدن معرفی کرده است[۱۳۳].
- بعد از روشن شدن مقام عبودیت، لازم است بیان کنیم که ایمان و اسلامِ چنین شخصی چگونه است. بدین منظور مراتب و درجات چهارگانه اسلام و ایمان را با توجه به آیات از نظر علامه طباطبائی به اختصار بر میشماریم[۱۳۴]:
- مرتبه اوّل از اسلام پذیرفتن ظواهر اوامر و نواهی خدا است، به اینکه با زبان، شهادتَین را بگوید، چه اینکه موافق با قلبش هم باشد، و چه نباشد، در مقابل اسلام به این معنا اوّلین مراتب ایمان قرار دارد، و آن عبارت است از اذعان و باور قلبی به مضمون اجمالی شهادتَین، که لازمهاش عمل به غالبِ فروع است.
- مرتبه دوم از اسلام دنباله و لازمه همان ایمان قلبی است که در مقابلِ مرتبه اوّل اسلام قرار داشت، یعنی "تسلیم و انقیاد قلبی نسبت به نوع اعتقادات حَقّه تفصیلی و اعمال صالحهای که از توابع آن است، هرچند که در بعضی موارد مرتکب برخی گناهان شود". و آنگاه در مقابل این اسلام مرتبه دوم از ایمان قرار دارد، و آن عبارت است از "اعتقاد تفصیلی حقایق دینی".
- مرتبه سوم از اسلام دنباله و لازمه همان مرتبه دوم ایمان است، چون نفس آدمی وقتی با ایمان نامبرده انس گرفت، و متخلق به اخلاق آن شد، خودبهخود سایر قوای منافی با آن، از قبیل قوای بَهیمی، و سَبُعی برای نفس رام و منقاد میشود و سخن کوتاه، آن قوایی که متمایل گشته به هوسهای دنیایی، و زینتهای فانی و ناپایدارش میشوند، رام نفس گشته، نفس به آسانی میتواند از سرکشی آنها جلوگیری کند. اینجاست که آدمی چنان خدا را بندگی میکند، که گویی او را میبیند. آری، او اگر خدا را نمیبیند، باری، این باور و یقین را دارد که خدا او را میبیند. چنین کسی دیگر در باطن و سِرّ خود هیچ نیروی سرکشی که مطیع امر و نهی خدا نباشد، و یا از قضا و قَدَر خدا به خشم آید، نمیبیند، و سراپای وجودش تسلیم خدا میشود. و این مرتبه از اسلام است که ایمان مرتبه سوم را به دنبال داشته و اخلاق فاضله از رضا و تسلیم و سوداگری با خدا و صبر در خواسته خدا، و زهد به تمام معنا، و تقوا، و حب و بغض به خاطر خدا، همه از لوازم این مرتبه از ایمان است.
- مرتبه چهارم از اسلام دنباله و لازمه همان مرحله سوم از ایمان است، پس انسان در حالی که در مرتبه سابق از اسلام و تسلیم هست، ایبسا که عنایت ربانی شامل حالش گشته، این معنا برایش مشهود شود که مُلک تنها برای خداست، و غیر خدا هیچ چیزی نه مالک خویش است، و نه مالک چیز دیگر، مگر آنکه خدا تملیکش کرده باشد. پس رَبّی هم سوای او ندارد، و این معنایی است موهبتی، و اِفاضلهای است الهی، که دیگر خواستِ انسان در به دست آوردنش دخالتی ندارد.
- در برابرِ این مرتبه از اسلام، مرتبه چهارم از ایمان قرار دارد، که این حالت، تمام وجود آدمی را فرا بگیرد، که خدای تعالی درباره این مرتبه از ایمان میفرماید: ﴿أَلَا إِنَّ أَوْلِيَاءَ اللَّهِ لَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ * الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ﴾[۱۳۵]. پس مؤمنین باید این یقین را داشته باشند، که غیر از خدا هیچ کس از خود استقلالی ندارد، و هیچ سببی تأثیر و سببیت ندارد مگر به اذن خدا. وقتی چنین یقینی برای کسی دست داد، دیگر از هیچ پیشآمد ناگواری ناراحت و اندوهناک نمیشود، و از هیچ محذوری که احتمالش را بدهد، نمیترسد.
- جملۀ: ﴿وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ... رَبَّنَا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ...﴾[۱۳۶] هم بر این معنا دلالت دارد، چون منظور از اسلام در این جمله تسلیم شدن بدون قید و شرط است برای خدای تعالی، به طوری که هر چه از ایشان خواست انجام دهند و هر کاری از آنان خواست بکنند، چون و چرا نکنند. و چنین اسلامی جز در بین مؤمنین خالص یافت نمیشود و چنان نیست که هر کس با زبان، شهادت به توحید و نبوت بدهد، به مقام تسلیم هم برسد[۱۳۷].
- با توجه به مطالب مزبور، هیچ شکی نیست در اینکه روح و مغز عبادت، عبودیت درونی است و افعال عبادی قالبهای تحقق خارجی آن عبودیت است؛ یعنی روح و مغز عبادت بنده عبارت است از همان بندگی درونی او، و حالاتی که در قلب برای معبود دارد که اگر آن نباشد، عبادتش روح نداشته و اصلاً عبادت به شمار نمیرود و لکن در عین حال این توجه قلبی باید به صورتی مجسم شود و خلاصه عبادت در کمالش و ثَبات و استقرار تحققش، محتاج به این است که در قالبی و ریختی ممثّل گردد[۱۳۸].
- وقتی به داستان ابراهیم(ع) مراجعه میکنیم، که زن و فرزند خود را [از موطن اصلی] حرکت میدهد، و به سرزمین مکه میآورد، و در آنجا اسکان میدهد، و نیز به ماجرایی که بعد از اسکان پیش آمد میکند، تا آنجا که مأمور قربانی کردن اسماعیل میشود، و از جانب خدای تعالی عِوَضی، به جای اسماعیل قربانی گردد، و سپس خانه کعبه را بنا میکند، میبینیم که این سرگذشت یک دوره کامل از سیر عبودیت را دربردارد، حرکتی که از نفس بنده آغاز گشته، به قرب خدا منتهی میشود. یا به عبارتی، از سرزمینی دور آغاز گشته، به حظیره قرب ربّالعالمین ختم میگردد، از زینتهای دنیا و لذایذ آن آرزوهای دروغینش، از جاه و مال، و زنان و اولاد، چشم میپوشد، و چون دیوها، در مسیر وی با وساوس خود منجلابی میسازند، او آن چنان راه میرود، که پایش به آن منجلاب فرو نرود، و چون میخواهند خلوص و صفای بندگی و علاقه بدان و توجه به سوی مقام پروردگار و دار کبریایی را در دل وی مکدر سازند، چنان سریع گام برمیدارد، که شیطانها به گَردَش نمیرسند. پس در حقیقت سرگذشت آن جناب وقایعی به ظاهر متفرق است که در واقع زنجیروار به هم میپیوندد و یک داستانی تاریخی درست میکند، که این داستان از سیر عبودی ابراهیم حکایت دارد؛ سیری که از بندهای به سوی خدا آغاز میگردد، سیری که سرتاسرش ادب است: ادب در سیر، ادب در طلب، ادب در حضور، ادب در همه مراسم حب و عشق و اخلاص، که آدمی هر قدر بیشتر در آن تدبر و دقت کند، این آداب را روشنتر و درخشندهتر میبیند[۱۳۹].
- کمال و قدرتی که بر اثر عبودیت و اخلاص و پرستش واقعی نصیب بشر میگردد، همان مقام "ولایت" و یا به تعبیر روایت، ذیلِ ربوبیت است.حدیث مشهوری از امام صادق(ع) در کتاب مصباح الشّریعه آمده که میفرماید: "همانا بندگی خدا و پیمودن صراط قُرب به حق، گوهری است که نهایت آن خداوندگاری یعنی قدرت و توانایی است"[۱۴۰][۱۴۱].
تجلی تامّ اسما و صفات الهی
- یکی از اسمای حُسنای الهی، اسم شریف "ولیّ"﴿فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ﴾[۱۴۲] و همانطوری که بیان کردیم، هرگاه انسان با عمل به شریعت، در راه کمال گام بردارد، به مقام "ولایت" میرسد و شایستگی مییابد که "ولیّ الله" نامیده شود. چنین شخصی به مقام توحید افعالی، صفاتی و ذاتی رسیده و فنای فیالله گردد. از نظر علامه طباطبائی، در عالَم توحید تمام موجودات، مظاهرند. از خود وجودی ندارند، بودی ندارند؛ نمودند نه بود. اسمند؛ اگر اسم را بردارید دیگر هیچ نمیماند![۱۴۳] از نظر ایشان "کاملترین درجه توحید خداوند سبحان، مقام محمدی است که ویژه محمد(ص) و خاندان پاک او میباشد و میراثی است برای کسانی از امت او که به مقام ولایت بار مییابند"[۱۴۴].
- بدین منظور، جای دارد یکی از اساسیترین منشأ ولایت از نظر علامه طباطبائی را "تجلی تامِّ اسماء و صفات الهی" در "ولیّالله" بدانیم و با بیاناتی برگرفته از رسالة الولایه سِیرِ فکری ایشان را در این موضوع تبیین کنیم.
- لذا سخن را از اینجا آغاز میکنیم که نوع انسان مرتبهای از وجود ممکنات است که به دلیل معلول بودن، عینِ فقر و نیازمندی نسبت به علت حقیقیاش (واجبالوجود) است[۱۴۵]. در کتابهای فلسفی با برهانهای عقلی به اثبات رسیده که رابطه علّیت و معلولیت به نحو کمال و نقص است و هر معلولی نسبت به علت مناسب خود، مانندِ سایه است نسبت به صاحب سایه. و الزاماً همه کمالات معلول در علتش به نحو کاملتری موجود خواهد بود. و همچنین مبرهن شده که همانا نقصها از لوازم مرتبه معلولیت است و این نشئه مادّه و طبیعت، از نظر وجودی مسبوق به عوالم دیگری است که ارتباطش با آن عوالم به طریق علّیت و معلولیت بوده تا اینکه سلسله موجودات به حق اوّل و خداوند سبحان، منتهی گردد[۱۴۶].
- از این بیان نتیجه گرفته میشود که تمام کمالات موجود در این نشئه به نحو اعلا و اشرف در مرتبه و نشئه مافوق، وجود دارد و نواقص و کمبودهایی که مختص به این نشئه مادّه و طبیعت است در عوالم بالاتر راه ندارد. اما عالِم مثال که فوق این نشئه است پاک و مبرّا از عیوب و نواقص است، زیرا موجودات عالم مثال، صورتهای بدون مادّه[۱۴۷] هستند و لذتهای مثالی، هیچگونه عامل منافی و ناسازگار در مقابل خود ندارند. البته در عالم مثال نیز پای حد و مرز و کاستی و نقص در میان است، چون هر محدودی در ذات خود دارای مرتبهای خالی از حد است که خارج از ذات اوست. ولی در نشئهای که فوق نشئه مثال است، دیگر حدودی در کار نیست و محدودیتهای عالم مثال در آنجا منتفی است. در آنجا این لذتها و کمالات به نحو خالص و بدون هیچ شائبه و محدودیتی یافت میشود (که آن عالم تجرد و عالم عقل است که فوق عالم مثال به شمار میآید)[۱۴۸].
- با توجه به بیانات فوق، نفس انسان قبل از ورود به این عالم مادّی، در سیری نزولی قرار گرفته است.(عالم تجرد – عالم مثال – عالم مادّه)، از نظر علامه طباطبائی:انسان بعد از توقف کوتاهی در دنیا، بار دیگر به سمت عالم بالا حرکت میکند و این بار در سیری صعودی قرار میگیرد. (عالم مادّه – عالم مثال – عالم تجرد)، اما بین عالم مثالِ آغاز و بازگشت، فرقی است که همانا مادّه صورتهای مثالی، همان نفس است که این صورتها به اذن پروردگار برای او پیدا میشوند و چون پیدایی این صورتها بستگی و تعلق به عالم مادّه دارند، و این عالم، خود، سراپا وهم و اعتبار است، پس نفس در این عالَم، ملکات و احوالی را کسب میکند که برخی از این ملکات و احوال با نشئت سابقه، سازگار و همآهنگ هستند (با نشئه مثال نزولی) و برخی ناسازگار و ناهمآهنگ. پس این عالَم مادّه، شاغل و حاجب و مایه پوشیدگی عوالم بالاتر است. پس چه بسا، ملکات کسب شده خود حجابهایی باشند که بر اثر چسبیدن به زمین و دوستی دنیا و غفلت از حق پدید آیند. و بسا نیز امر خلاف این بوده و موجب پدید آمدن ملکات، روی برتافتن از زخارف دنیوی و کالای بیبهای دنیا و دوری جستن از عوارض این عالَم پست و فرودین و بریدن از دلبستگی و تعلق بدان، و التفات و توجه و خو گرفتن با ماورای آن است[۱۴۹].
- پس نفس به دنبال انقطاع و بریدن از عالَم مادّه، بر صورتهای سازگار و خوش آیند ذات خویش از عالَم انوار مثالی و روحی دست مییابد و با آنها دمخور و دمساز میگردد که البته گاهی نیز با برخی صورتها در روزگار پیشین نیز همدم و همنشین بوده است. پس نفس در این حال از "روح و ریحان و جنّتِ نعیم" باخبر میشود و صورتهای کمالی و لذتهای روحانیاش، نسبت به عالَم مثال نزولی، افزایش مییابد[۱۵۰].
- هرگاه ملکاتی که نفس اکتساب کرده است، حاجب و پوشاننده کلّیات نبوده باشد، نفس احیاناً بر انوار عالَم تجرد و موجودات آنکه در ارزش و منزلت و زیبایی و کمال، قابل اندازهگیری و مقایسه با عالم مثال نیستند نیز اشراف مییابد. این احاطه و اشراف نفس، تکرار و استمرار مییابد تا نفس به مقام "تمکن" میرسد و در آن استقرار پیدا میکند و آنگاه مرحله به مرحله، ترقی کرده تا به "نشئۀ اسما" میرسد که عالَمی پاک و خالص و دور از هر قید و آلودگی است، آن عالم سراسر بهاء و ارزش است و نفس در آنجا علم محض، قدرت محض،حیات محض، وجود و ثبوت، ارزش و نور، درخشندگی و زیبایی، شکوه و کمال، نیکبختی و سرور، سرافرازی و شادمانی محض را مشاهده میکند و تا آنجا پیش میرود که به اسما و صفات میپیوندد، و آنگاه در ذات والای خداوند فانی میشود و سپس به تَبَع غیب حق، غایب میگردد و به فنای ذاتش فانی شده و با بقای خداوند سبحان که از هر نقص و زشتی پاک است، باقی میگردد[۱۵۱]. بیانات ذکر شده، مقامِ انسان بعد از ارتحال بود، اما شاید او در همین عالم مادّی به مقامی برسد که بتواند حقایق پوشیده و پنهان از خود را که پس از مردن با آنها روبه رو خواهد شد، ببیند، که همان مقام "ولایت" است.
- همانطور که بیان کردیم، نسبت میان این عالَم با عالَم ماورا، نسبتِ "علّیت و معلولیت" و "کمال و نقص" است که علامه طباطبائی از آن به نسبت "ظاهر و باطن" نام میبرند. و از آنجا که ظاهر عالم ضرورتاً مشهود ماست و شهود ظاهر، خالی از شهود باطن نیست، زیرا ظاهر از اَطوار وجود باطن و عین ربط به آن است، پس هنگام شهود ظاهر، باطن نیز بالفعل مشهودِ ما میشود و از آنجا که ظاهر "حدّ و تعیّن" باطن است، هرگاه انسان با کوشش و مجاهدت از این حد درگذرد و از آن غفلت بورزد، ناگزیر باطن را مشاهده خواهد کرد و همین مطلوبِ ماست[۱۵۲]. (مقام ولایت)
- توضیح مطلب این است که آنچه موجب میشود "نفس" خود را همان بدن و عین آن بداند، همانا تعلق و اتحاد و پیوندی است که با بدن دارد و بدن هنگامی که حواس خود، نفس را مشاهده میکند، خود را جدا و منفصل از او میبیند و رسیدن به این مرحله و مرتبه موجب میشود، نفس آن مرتبه عالی خود را که بالاتر از مرتبه جسمیت و مادیت است و فراتر از آن را که مرتبه عقل است، فراموش کند. و با فراموشی هر مرتبه، خصوصیات آن مرتبه و موجودات آن عالم را فراموش میکند، ولی در عین حال، "انیّت و حقیقت" خود را که از آن، به "من" تعبیر میشود، مشاهده میکند؛ مشاهدهای ضروری که هرگز از او جدا نمیشود.
- سپس با انقطاع از بدن، هیچ حاجب و مانعی باقی نمیماند و اگر انسان با علم نافع و عمل صالح به خود بازگردد و به حقیقتِ خود توجه کند، ناگزیر حقیقت و باطن خود و مراتب و موجودات و اسرار آن عالم را مشاهده خواهد کرد[۱۵۳].
- علامه طباطبائی، کمال حقیقی انسان را فنای ذاتی، فنای وصفی و فنای فعلی میداند[۱۵۴]. به عبارت دیگر، رسیدن به توحید "فعلی"، "اسمی" و "ذاتی" که آیت الله عبدالله جوادی آملی در تفسیر آن میفرماید: اگر کسی نفس خود را مشاهده کند، حتماً خدای سبحان را مشاهده خواهد کرد و این بهترین راه برای "ولایت" و برای شهود جمال و جلال حق است. اگر انسان بخواهد خود را بنگرد، راهش این است که به عجز و فقر خود پی ببرد و اگر به عجز و فقر خود پی ببرد، دیگر نه به خود متکی است و نه به دیگران و این راه را بدون توحید نمیتوان طی کرد. بلکه راه ولایت اصولاً راه توحید است و طرز پیمودن این راه هم عبارت از این است که انسان وقتی خود را فقیر محض یافت و مشاهده کرد که "ربط محض" است، نه ذاتی که دارای ربط است، آنگاه مییابد که همانطور که خدای سبحان بینیاز محض است؛ نه ذاتی که دارای بینیازی است و بینیازی وصفِ زاید او نیست، خود را هم آنچنان مشاهده میکند که فقیر محض است؛ نه ذاتی که دارای فقر است. و اگر ذات دارای فقر باشد و این فقر وصفِ لازم او باشد، وصف چون در مرتبه موصوف نیست لازمهاش آن است که در مقام ذات انسان، فقر نباشد و اگر فقر در مقام ذات راه نداشت، آن ذات میشود غنا و استقلال؛ در حالی که انسان ذاتاً بَرده و بنده خدا و فقر محض و ربط صِرف است. بنابراین، وقتی انسان ذات خود را چنین دید، افعال خود را فانی در فعلِ فاعل مستقل میبیند که خدای سبحان است و برایش روشن میشود که از دیگر موجودات هیچ کدام استقلال ندارند و چون استقلال ندارند، فعل آنها فانی در فعل خدای سبحان است. قهراً کارهای قبیح و معاصی و شرور و گناهان و نظایر آن - چون ریشه آن به نقص و فقدان برمیگردد - مبدأ ذاتی نمیخواهند و وقتی که مبدأ ذاتی نخواستند، استنادی هم به خدای سبحان ندارند و به ذات اقدس اله منتهی نخواهند شد، میماند کارهای وجودی و کمالی و خیر. این کارها منحصراً مخصوص خدای سبحان است[۱۵۵].
- هر کار خیری که از هر فاعلی نشئت میگیرد، آن فعل فانی در فعل خدای سبحان است و این اساس توحید افعالی است. توحید افعالی یعنی انسان موحد به جایی برسد که تمام کارهای خیر که از هر فاعلی نشئت میگیرد، آنها را فانی در فعل خدای سبحان ببیند و لاغیر[۱۵۶].
- انسان وقتی به مقام توحید افعالی رسید، به خودش اجازه میدهد که بگوید عالَم زیر پوشش ربوبیت ربّالعالمین است. این انسان از مرحله اعتماد به نفس و نظایر آن میرهد، از این نقص میرهد و به اعتماد به حق میرسد و وقتی از توحید افعالی - که فنای افعالی نام دارد - گذشت، به توحید صفاتی میرسد - که فنای صفاتی نام دارد -انسان تا صفت خود را و اوصاف دیگران را فانی در اوصاف خدای سبحان مشاهده نکند، موحد راستین نیست، زیرا اگر خدا دارای اوصاف کمالی است و آن اوصاف نامحدود است، دیگر در کنار صفت نامحدود، صفت دیگر نمیگنجد (ولو محدود). پس زمانی انسان در مرحله صفت موحد است که تمام اوصاف را فانی در صفات خدای سبحان مشاهده کند[۱۵۷].
- انسان از این مرحله که بالاتر رفت و در حقیقت به باطن عالَم و به باطن دین رسید، از آن باطن هم باطن و عمق دیگری برای او مشهود و روشن میگردد و آن فنای ذاتی است که برای هیچ ذاتی استقلال و هستی جدا قائل نباشد. همه ذَوات و موجودات را فانی در آن هستِ محض و ذاتِ صِرف ببیند، زیرا اگر خدای سبحان هستیاش نامحدود است دیگر در قبال هستی نامحدود، هستیهای دیگر - خواه نامحدود یا محدود - فرضِ صحیح ندارد. وقتی نَفس به اینجا رسید که توحید ذاتی نصیبش شد؛ یعنی همه ذوات را فانی در ذات حق دید، که آن را فنای ذاتی میخوانند، آنگاه عالیترین سیرِ ولایت را نصیب خود نموده و مشاهده میکند، چون برای خود و دیگران هیچ ذاتی نمیبیند. تنها یک ذات را مینگرد و آن ذات خدای سبحان است و این فنای ذاتی است که عالیترین درجه ولایت انسانی است[۱۵۸][۱۵۹].
مراتب ولایت از دیدگاه علامه طباطبائی
- در نگاهی کلی میتوان ولایت را به اولویت، در چهار رتبه قرار داد که به ترتیب از پایینترین تا بالاترین مرتبه عبارتند از:
ولاء محبت یا قرابت
- ولاء محبت یا ولاء قرابت به این معناست که اهل بیت(ع) ذَویالقربای پیغمبر اکرم(ص) هستند و مردم توصیه شدهاند که نسبت به آنها به طور خاص، زائد بر آنچه ولاء اثباتی عام اقتضا میکند، محبت بورزند و آنها را دوست بدارند. این مطلب در قرآن آمده و روایات بسیاری نیز در همین زمینه از طریق شیعه و اهل سنت وارد شده است[۱۶۰].
- مثلاً در آیه ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[۱۶۱] مقصود از مودت قربی، مَحبت عترت و اهل بیت پیامبر(ص) است.
- فرقههای مسلمان نیز به آن اهمیت میدهند، زیرا تفاسیر اهل سنت روایاتی را درباره محبت اهل بیت رسول خدا(ص) بیان کردهاند؛ از جمله روایتی است که زمخشری آورده: "رسول خدا(ص) فرمودند: "هر که با محبت و دوستیِ آل محمد(ص) بمیرد، خداوند قبر او را زیارتگاه فرشتگان رحمت قرار میدهد"[۱۶۲].
- علامه طباطبائی به نقل از کتاب روحالمعانی، از امام صادق(ع) روایت کرده که فرمود: "خدای عزَّوجلَّ اسامی حجتهای خود، همه را به آدم بیاموخت، آنگاه آنان را که در آن روز ارواحی بودند بر ملائکه عرضه کرد، و به ملائکه فرمود: مرا از اسامی این حجتها خبر دهید، اگر راست میگویید که به خاطر تسبیح و تقدیستان از آدم سزاوارتر به خلافت در زمین هستید، ملائکه گفتند: ﴿سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ﴾[۱۶۳]، آنگاه خدای تعالی به آدم فرمود: ای آدم! ﴿أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[۱۶۴]. ﴿فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[۱۶۵]، ملائکه به منزلت عظیمی که حجتهای خدا نزد خدا دارند پی بردند، و فهمیدند که آنان سزاوارترند به خلافت تا ایشان، و آن حجتهایند که میتوانند جانشین خدا در زمین، و حجتهای او بر خلق باشند. آنگاه حجتها را از نظر ملائکه پنهان کرد، و آنها را واداشت که با ولایت و محبتِ آن حجتها وی را عبادت کنند..."[۱۶۶] با توجه به این روایت روشن میشود که نه تنها مسلمانان موظف هستند ولاء محبت اهل بیت رسول خدا(ص) را داشته باشند بلکه ملائکه هم باید به وسیله محبتِ اهل بیت(ع) خدا را عبادت کنند.
- اما از آنجایی که ولایت منحصر در خداست، لذا ولاء محبت ائمه(ع) نیز بازگشتش به ولاء محبت خداست، زیرا وقتی ایمان بنده خدا رو به شدت و زیادی میگذارد، دلش مجذوب تفکر درباره پروردگارش میشود، همیشه دوست میدارد به یاد او باشد و اَسمای حسنای محبوب خود را در نظر بگیرد، صفات جمیل او را بشمارد: پروردگار من چنین است، محبوبم چنان است و نیز محبوبم منزه از نقص است. این جذبه و شور همچنان در او رو به زیادی و شدت میگذارد، و این مراقبت و به یاد محبوب بودن، رو به ترقی میرود تا آنجا که وقتی به عبادت او میایستد، طوری بندگی میکند که گویی او را میبیند و او برای بندهاش در مجالی جذبه و محبت و تمرکز قوی تجلی میکند، و همو را میبیند و همآهنگ آن محبت به خدا نیز در دلش رو به شدت میگذارد. باز این محبت همچنان زیاد میشود و شدت مییابد، تا جایی که پیوند دل را از هر چیز میگسلد، و تنها با محبوب متصل میکند، و دیگر به غیر پروردگارش چیز دیگری را دوست نمیدارد، و دلش جز برای او خاشع، و ظاهرش جز برای او خاضع نمیشود.
- چون چنین بندهای به هیچ چیز برنمیخورَد و کنار هیچ چیز نمیایستد که نصیبی از جمال و زیبایی داشته باشد، مگر آنکه آن جمال را نمونهای از جمال لایتَناها و حُسن بیحد و کمال فناناپذیر خدایش میبیند پس حُسن و جمال و بهاء، هر چه هست، از آنِ اوست، اگر غیر او هم سهمی از آن داشته باشد، آن نیز ملک وی است، چون ماسوای خدا آیتِ او هستند، از خود چیزی ندارند و اصولاً آیت خودیتی ندارد، نفسیت و واقعیتِ آیت، همانا حکایت از صاحبِ آیت است. این بنده هم که سراپای وجودش را محبت صاحب آیت پر کرده، دیگر رشته محبت خود را از هر چیزی بریده و منحصر در پروردگارش کرده است. او به غیر از خدای سبحان و جز در راه خدا محبت ندارد[۱۶۷].
- استعمال محبت در خدای تعالی استعمال حقیقی است. علامه طباطبائی برای اثبات حقیقی بودن کاربرد محبت درباره خداوند دلیلهای قرآنی میآورد:
- در آیه ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾[۱۶۸] جمله ﴿أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ﴾، دلالت دارد که محبت به خدا شدت و ضعف دارد[۱۶۹] و در مؤمنین شدیدتر است تا در مشرکین. و اگر مراد از محبت خدا اطاعت بود و این استعمال مجازی بود، معنا این میشد که: مشرکین هم خدا را اطاعت میکنند ولی مؤمنین بیشتر اطاعت میکنند، در حالیکه مشرکین یا خدا را اطاعت نمیکنند، یا اطاعتشان در درگاه خدا اطاعت نیست[۱۷۰].
- آیه شریفه ﴿قُلْ إِنْ كَانَ آبَاؤُكُمْ وَأَبْنَاؤُكُمْ... أَحَبَّ إِلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ...﴾[۱۷۱] نیز دلالت دارد بر اینکه استعمال کلمه محبت در خدا حقیقی است نه مجازی، برای اینکه حبّ متعلق به خدا و حبّ متعلق به رسول خدا(ص) و حبّ متعلق به پدران و فرزندان و اموال و دیگر منافع نامبرده در آیه را، از یک سنخ محبت دانسته، چون فرموده: (اگر مثلاً پولتان محبوبتر از خداست) و این را همه میدانیم که اَفضل و تفضیل (بهتر، محبوبتر، گرمتر، سردتر) در جایی به کار میرود که مفضل و مفضل علیه، هر دو در اصلِ معنای کلمه شریک باشند. چیزی که هست یکی از آن دو از اصل معنا بیشتر و دیگری کمتر داشته باشد [۱۷۲].
- در همین آیه، دوستیِ رسول خدا(ص) به دوستی خدا عطف شده و فهمانده هرچند دوستی با من که خدا هستم، یک دوستی جداگانه و دوستی پیامبر هم، دوستی جداگانهای است، از آن جهت که دوستی با پیامبرم دوستیِ من است و اثرِ دوستی پیغمبر که متابعت از اوست، عین متابعت من است، چون خود من بشر را به اطاعت رسول دعوت نموده و به پیروی از او امر کردهام، لذا دوستی پیغمبر مانندِ دوستی پدر و فرزند و تجارت مذموم نیست، پس متابعت کسی که بشر را به سوی خدا هدایت میکند و پیرویاش انسان را به خدا راه مینماید، مانندِ عالِمی که با علمش، یا آیتی که با دلالتش و یا قرآنی که با تلاوتش، آدمی را به سوی خدا میکشاند، اگر محبوب کسی باشند، قطعاً به خاطر محبت به خداست. تا کسی خدا را دوست نداشته باشد، پیروی نامبردگان را دوست نمیدارد، پس اگر پیروی میکند، به این دلیل است که او را به محبوب اصلیاش یعنی خدای تعالی میرسانند، یا نزدیک میکنند[۱۷۳].
- با این بیانات روشن میشود حبِّ کسی که حبّش حبِّ خدا و پیرویاش پیروی خداست، مانندِ پیغمبر و آل او و علمای دینی و کتاب خدا و سنّت پیغمبر او و هر چیزی که آدمی را خالصانه به یاد خدا میاندازد، نه شرک است و نه مذموم، بلکه تقرب به حب او و به پیرویاش، تقرب به خداست و احترام و تعظیم او به هر صورتی که عُرف تعظیمش بشمارد، از مصادیق تقوا و ترس از خداست [۱۷۴]. پس ولاء محبت اهل بیت(ع) ریشه در ولاء خداوند دارد.
- اما مسئله این است که: حب به چه معناست؟ و چه زمانی انسان مورد محبت و ولایت الهی قرار میگیرد؟ و آثار محبت خدا چیست؟
- علامه طباطبائی، حب را تعلقی خاص بین انسان و کمال او میداند: حب عبارت است از تعلق و ارتباط وجودی بینِ مُحِب و محبوب و یا به عبارتی، انجذاب بین علت مکمل و یا شبیه به آن، و بین معلول مستکمل و یا شبیه به آن. و چون حب عبارت از این است، لذا ما افعال خود را دوست میداریم تا به وسیله آن استکمال کنیم و آنچه را هم متعلق به افعال ماست دوست میداریم تا آن را وسیله و ابزار کار خود کنیم، (مثال استکمال اینکه: ما علم را که فعل مغزی ماست، دوست میداریم و به طفیلِ آن، کتاب و مدرسه و استاد را هم دوست میداریم. و مثال شبه استکمال اینکه: ما خانهسازی را برای رفع حاجت از خانه دوست میداریم و به طفیل آن یک دانه آجر را هم دوست داریم) و بالاخره غذا و همسر و مالی که در راه تهیه آن دو صرف میکنیم و جاه و مقامی که با آن مال به دست میآوریم، و منعمی که به ما احسان میکند و معلمی که ما را درس میدهد و راهنمایی که ما را هدایت میکند و ناصری که ما را یاری میدهد و متعلم و شاگردی که نزد ما درس میخواند و خادمی که ما را خدمت میکند و هر مطیعی که ما را اطاعت میکند و هر چیزی که در مقابلِ خواسته ما رام است، همه اینها را دوست میداریم. چیزی که هست، محبت ما در بعضی اقسام آن، طبیعی و در بعضی دیگر خیالی و موهوم و در بعضی دیگر عقلی است[۱۷۵].
- پس ولاء محبت میتواند وسیلهای باشد برای استکمال وجودی انسان.
- حب در حقیقت تنها وسیلهای است برای اینکه میان هر طالبی با مطلوبش رابطه برقرار کند و هر مریدی را به مرادش برساند، و حُب اگر مرید را به مراد و طالب را به مطلوب و مُحِب را به محبوب میرساند، برای این است که نقص محب را به وسیله محبوب برطرف سازد تا آنچه را ندارد دارا شود، و کمبودش تمام و کامل گردد.
- پس برای محب هیچ بشارتی بزرگتر از این نیست که به او بفهمانند محبوبش دوستش دارد، اینجاست که دو حب با هم تلاقی میکنند و از دو سو غنج و دلال ردوبَدل میشود[۱۷۶].
- خدای سبحان در کلام مجیدش هر حبی را حب نمیشمارد، چون حب، که حقیقتش عُلقه و رابطهای است میان دو چیز، وقتی حبّ واقعی است که با ناموس حبِّ حاکم در عالَم وجود، همآهنگ باشد، چون دوست داشتن هرچیز مستلزم دوست داشتن همه متعلقات آن است و باعث میشود انسان در برابر هر چیزی که در جانب محبوب است، تسلیم باشد.
- دوستیِ خدا هم همینطور است. خدای سبحان که خدای واحد است و هر موجودی در تمام شئون وجودیاش به او متکی است، و همه تلاشش در یافتن وسیلهای به سوی اوست، خدایی که تمام خُرد و کلان عالَم به سوی او باز میگردد، باید دوستی و اخلاص با او همراهِ قبول دینش باشد، که همان دین توحید و طریقه اسلام است [۱۷۷].
- علامه طباطبائی در پاسخ به سؤال دوم مینویسد: کرامت الهیه و محترم بودن در درگاه خدا آنقدر مبتذل و آسان نیست که هرکس خود را به صرف خیال، منتسب به خدا کند، یا به آن برسد و یا هر متکبر و فریبکاری انتساب خود را کرامت پنداشته و نژاد خود و یا دودمانش را به ملاک همین انتساب خیالی، تافته جدابافته بداند، بلکه رسیدن به کرامت الهی شرایطی دارد و آن وفای به عهد و پیمان خدا و داشتن تقوا در دین خداست. اگر این شرایط تمام شد، کرامت حاصل میشود، یعنی آدمی مورد محبت و ولایت الهی قرار میگیرد؛ ولایتی که جز بندگان با تقوای خدا کسی به آن نمیرسد و اثر آن نصرت الهی و حیات سعیدهای است که باعث آبادی دنیا و صلاح باطن اهل دنیا و رفعت درجات آخرتشان میشود[۱۷۸].
- همچنین در پاسخ به سؤال سوم نیز، با استناد به آیه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ لَا خَلَاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَلَا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[۱۷۹]، آثار ذیل را برای محبت خدا برمیشمارد:
- آنها در آخرت بهرهمند هستند، برخلاف طایفهای که عهد و سوگند به خدا را میشکنند که آنها در دارِ آخرت (حیات بعد از ممات) نصیب و بهرهای ندارند، زیرا نصیب دنیا را بر نصیب آخرت ترجیح دادند.
- خدا با آنها تکلم میکند.
- خداوند در آخرت، به نظرِ رحمت به آنها مینگرد.
- تزکیهشان میکند.
- و این طایفه را میآمرزد؛ یعنی عذاب را از آنان بر میدارد[۱۸۰].
- علامه طباطبائی، اساس و زیر بنای ولایت را حب دانسته و میفرماید: "در حقیقت ولایت و دوستی با خدا و مؤمنین، به دوستی خدا برگشت میکند"[۱۸۱].
- در آیه شریفه ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ * إِنَّهُمْ لَنْ يُغْنُوا عَنْكَ مِنَ اللَّهِ شَيْئًا وَإِنَّ الظَّالِمِينَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ﴾[۱۸۲] از معنای اتّباع به معنای ولایت منتقل میشود، پس بر کسی که مدعی ولایت خدا و دوستی اوست، واجب است که از رسول او پیروی کند تا این پیرویاش به ولایت خدا و به حبّ او منتهی شود[۱۸۳][۱۸۴].
ولای امامت
- ولای امامت و پیشوایی و به عبارت دیگر، مقام مرجعیت دینی یعنی مقامی که دیگران باید از وی پیروی کنند، او را الگوی اعمال و رفتار خویش قرار دهند و دستورهای دینی را از او بیاموزند؛ و به عبارت دیگر، زعامت دینی. چنین مقامی مستلزم عصمت است، و چنین کسی = زعیم قول و عملش سند و حجت است برای دیگران[۱۸۵].
- این همان مَنصبی است که قرآن کریم درباره پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾[۱۸۶]؛ معنای آیه این است که یکی از احکام رسالت رسول خدا(ص)، و ایمان آوردن شما این است که به او تأسّی کنید؛ هم در گفتارش و هم در رفتارش. تأسّی به رسول خدا(ص) صفت حمیده و پاکیزهای است که هر کسی مؤمن نامیده شود بدان متصف نمیشود، بلکه کسانی به این صفت پسندیده متصف میشوند که متصف به حقیقت ایمان باشند، و معلوم است که چنین کسانی امیدشان همه به خداست، و هدف و همّشان همه و همه خانه آخرت است، چون دل در گرو خدا دارند، و به زندگی آخرت اهمیت میدهند و در نتیجه عمل صالح میکنند، و با این حال بسیار به یاد خدا هستند و هرگز از پروردگار خود غافل نمیمانند و نتیجه این توجه دائم، تأسّی به رسول خدا(ص) است در گفتار و کردار[۱۸۷].
- همچنین خداوند در آیه دیگر میفرماید: ﴿قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[۱۸۸].
- این آیات دلیل عصمت آن حضرت است از گناه و خطا، زیرا اگر خطا و گناهی ممکن بود از ایشان صادر گردد دیگر جا نداشت خدای متعال او را پیشوا و مقتدا معرفی کند.
- همچنین رحمت واسعه الهیه و فیوضات صوری و معنوی غیر متناهی که نزد خداست، موقوف بر شخص یا صنفی معیّن از بندگانش نیست، و هیچ استثنایی نمیتواند حکم اِفاضه علیالاطلاق خدا را مقید کند و هیچ چیزی نمیتواند او را ملزم بر اِمساک و خودداری از افاضه نماید، مگر اینکه طرف افاضه، استعداد افاضه او را نداشته باشد و یا خودش مانعی را به سوء اختیارِ خود پدید آورد، و در نتیجه از فیض او محروم شود. و آن مانعی که میتواند از فیض الهی جلوگیری کند گناهان است که نمیگذارد بنده او از کرامت قرب به او و لوازم قرب (بهشت و آنچه در آن است) برخوردار گردد، و اِزاله اثر گناه از قلب، و آمرزش و بخشیدن آن تنها کلیدی است که درِ سعادت را باز میکند، و آدمی را به دارِ کرامت وارد میسازد، و بدین جهت است که دنبالِ جمله ﴿يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ﴾ فرمود: ﴿وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ﴾، چون کلمه حب همانطور که گذشت، محب را به سوی محبوب جذب میکند، و نیز محبوب را به سوی محب میکشاند.
- پس همانطور که حبّ بنده باعث قرب او به خدا گشته و او را خالص برای خدا میسازد و بندگیاش را منحصر در خدا میکند، محبت خدا به او نیز باعث نزدیکی خدا به او میگردد و در نتیجه حجابهای بعد و ابرهای غیبت را از بین میبرد، و حجاب و ابری جز گناه نیست[۱۸۹].
- در آیه ۳۲ سوره مبارکه آلعمران خداوند مردم را به اطاعت از خود و اطاعت از رسولش امر کرده و فرموده است: ﴿قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ﴾[۱۹۰]، این در حالی است که آیه قبلی مردم را دعوت میکرد به پیروی از رسول و پیروی که معنای لغویاش دنبالروی است، وقتی فرض دارد که مَتبوع در حال رفتن به راهی باشد و تابع دنبال او، آن راه را برود و راهی که رسول خدا میرود صراط مستقیم است که صراط خداست و شریعتی است که او برای پیغمبرش تشریع کرده و اطاعت آن جناب را در پیمودن آن راه بر مردم واجب ساخته، با این حال برای بار دوم در این آیه نیز معنای پیروی رسول را در قالب عبارتِ "اطاعت او کنید" تکرار فرمود تا اشاره کرده باشد به اینکه سبیل اخلاص که همان راه رسول است، عیناً همان مجموع اوامر و نواهی و دعوت و ارشاد اوست.
- پس: پیروی از رسول و پیمودن راه او، اطاعت خدا و رسول اوست در شریعتی که تشریع شده، و شاید اینکه نام خدا را با رسول ذکر کرد، برای اشاره به این باشد که هر دو اطاعت یکی است، و ذکر رسول با نام خدای سبحان برای این بود که سخن در پیروی آن جناب بود[۱۹۱].
- با توجه به آیات یاد شده، ولاء امامت برای پیامبر اکرم(ص) ثابت است و بعد از ایشان نیز، این مقام به اهل بیت(ع) میرسد، طبق روایتی که اکثر علمای اهل سنت در کتب سیره و تاریخ و کتب روایت خود از قریب سی نفر از صحابه پیغمبر(ص) نقل کردهاند، که ایشان اهل بیت(ع) را به پیشوایی و امامت برگزیدند و فرمودند: "من در میان شما دو چیز ارزنده را باقی میگذارم: کتاب خدا و اهل بیتم را. آنها جدا نگردند تا در حوض کوثر بر من وارد آیند. بر آنها پیشی نگیرید که تباه شَوید، و از آنها کوتاهی نکنید که تباه شوید، و به آنان نیاموزید، که از شما داناترند"[۱۹۲].
- اما امامت به چه معناست که حضرت رسول(ص) دارای چنین مقامی بوده و بعد از ایشان نیز اهل بیت(ع) عهدهدار این مقام شدهاند؟ و آیا مراد به امامت، همان نبوت است؟
- کلمه "امام" یعنی مقتدا و پیشوایی که مردم به او اقتدا نموده، در گفتار و کردارش پیرویاش کنند[۱۹۳]. پیشوا یعنی کسی که پیشرو است و عدهای تابع و پیرو او هستند، اعم از آنکه آن پیشوا عادل و راهیافته و درسترو باشد یا باطل و گمراه باشد[۱۹۴]. قرآن هم کلمه امام را در هر دو مورد اطلاق کرده است. در یک آیه میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾[۱۹۵].
- و در آیهای دیگر میگوید: ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ﴾[۱۹۶].
- علامه طباطبائی، مراد از امامت را نبوت ندانسته و در اِشکال به مفسرانی که با استناد به آیه ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۱۹۷] امامت را همان نبوت میدانند، چون نبی نیز کسی است که امتش در دین خود به وی اقتدا میکنند، میفرماید: این تفسیر به دلیلهای ذیل در نهایت درجه سقوط است:
- اوّل اینکه: کلمه ﴿إِمَامًا﴾ مفعولِ دوم عامل خودش است و عاملش کلمه ﴿جَاعِلُكَ﴾ است و اسمِ فاعل اگر به معنای گذشته باشد عمل نمیکند و مفعول نمیگیرد، بلکه وقتی عمل میکند که یا به معنای حال باشد یا آینده. و بنابراین قاعده، جمله ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾ وعدهای است به ابراهیم(ع) که در آینده او را امام میکند و خود این جمله و وعده از راه وحی به ابراهیم(ع) ابلاغ شده است. پس معلوم میشود قبل از رسیدنِ این وعده به او، پیغمبر بوده که به او وحی شده، پس بهطور قطع امامتی که بعدها به او میدهند، غیر نبوتی است که در آن حال داشته است[۱۹۸].
- دوم اینکه: قصه امامت ابراهیم در اواخر عمرش و پس از بشارت به اسحاق و اسماعیل بود. ملائکه هنگامی این بشارت را آوردند، که آمده بودند قوم لوط را هلاک کنند؛ در سرِ راه خود سری به ابراهیم(ع) زدهاند و ابراهیم در آن هنگام پیغمبری بود مُرسَل. پس معلوم میشود قبل از امامت دارای نبوت بود. در نتیجه امامتش غیر نبوتش بوده است[۱۹۹].
- از نظرِ علامه طباطبائی "امامت" از الفاظ قرآنیای است که در اَنظار مردم مبتذل و بیارج شده، چون بر اثر مرور زمان زیاد بر زبانها جاری شده، خیال کردهاند که معنای آن را میدانند، و همین خیال باعث شده بر سرِ آن ایستادگی و دقت نکنند، لذا بعضی مفسرین آن را همهجا و به طور مطلق به نبوت و تقدم و مُطاع بودن معنا کردهاند، در حالیکه چنین نیست و اشکالش را در فوق بیان کردیم.
- بعضی دیگر از مفسرین آن را به معنای خلافت، یا وصایت و یا ریاست در امور دین و دنیا گرفتهاند - و هیچیک از اینها نبوده - برای اینکه معنای نبوت این است که شخصی از جانب خدا اخباری را تحمل کند و بگیرد، و معنای رسالت هم این است که بارِ تبلیغ آن گرفتهها را تحمل کند.
- و تقدم و مطاع بودن نمیتواند معنای امامت باشد، چون مطاع بودن شخص به این معناست که اوامر و نظریههای او را اطاعت کنند، و این از لوازم نبوت و رسالت است[۲۰۰].
- و اما خلافت و همچنین وصایت، معنایی نظیر نیابت دارد و نیابت چه تناسبی با امامت میتواند داشته باشد؟ و اما ریاست در امور دین و دنیا نیز همان معنای مطاع بودن را دارد، چون ریاست به معنای این است که شخصی در اجتماع مصدرِ حکم و دستور باشد.
- پس هیچیک از این معانی با معنای امامت تطبیق نمیکند، چون امامت به این معناست که شخص طوری باشد که دیگران از او متابعت کنند؛ یعنی گفتار و کردار خود را مطابق گفتار و کردار او بیاورند و با وجود این، دیگر چه معنا دارد که به پیغمبرِ واجبالاطاعه و رئیس بگویند: ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا﴾[۲۰۱] من میخواهم تو را پیغمبر کنم و یا مطاع مردم سازم، تا آنچه را با نبوت خود ابلاغ میکنی اطاعت کنند. یا میخواهم تو را رئیس مردم کنم، تا در امر دین امر و نهی کنی. و یا میخواهم تو را وصی یا خلیفه در زمین کنم، تا در میان مردم در مرافعاتشان به حکمِ خدا حکم کنی؟[۲۰۲].
ولاء زعامت
- موضوع اداره نظام اجتماعی و انجام اموری که حفظ منافع و مصالح جامعه در گرو آنهاست همواره در دایره توجه انسانها و جوامع بشری بوده است. گویا انسانها فطرتاً دارای این درک هستند که اموری ضروری که بر زمین مانده است باید اداره و سرپرستی شود. این درک و میل فطری، گویای فطری بودن جعل "ولایت" و "ولایتپذیری" است. مرحوم علامه طباطبائی با توضیحی شفاف و روان، جعل و اعتبار ولایت را امری فطری دانسته و درباره آن نوشته است: قلمرو ولایت یک سلسله امور ضروری است که در جامعه از آنِ شخص معیّن نیست و متصدی معیّنی ندارد و خواه شخصیت صاحب کار، عُرضه و کفایت اداره آنها را نداشته باشد، مانند مال ایتام و امور مربوط به مجانین و مَحجورین و غیر آنها و خواه اساساً ارتباط به شخصیت معیّن نداشته باشد... اسلام نیز که دینی فطری است و پایه احکام و قوانین آن بر اساس آفرینش گذاشته شده است مسئله ولایت را که مسئلهای فطری است اِلغا و اِهمال ننموده و با اعتبار دادن آن یک حکم فطری انسانی را امضا کرده و به جریان انداخته است [۲۰۳][۲۰۴].
معنای ولایت زعامت
- ولایتِ زعامت، یعنی حقّ رهبری اجتماعی و سیاسی. اجتماع نیازمند به رهبر است. آن کس که باید زمام امور اجتماع را به دست گیرد و شئون اجتماعی مردم را اداره کند و مسلط بر مقدرات مردم باشد "ولیِّ امر مسلمین" است. پیغمبر اکرم(ص) در زمان حیات خودشان ولیّ امر مسلمین بودند و این مقام را خداوند به ایشان عطا فرموده بود و پس از ایشان طبق ادله زیادی که غیر قابل انکار است به اهل بیت(ع) رسیده است[۲۰۵]. آیه کریمه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۲۰۶] و همچنین تحسین آیات سوره مائده و حدیث شریف غدیر « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» و عُموم آیه ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ﴾[۲۰۷] و عُموم آیه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[۲۰۸] ناظر به چنین ولایتی است[۲۰۹].
- در این جهت که پیغمبر اکرم(ص) چنین شأنی را داشته و این یک شأن الهی بوده است - یعنی حقی بوده که خداوند به پیغمبر اکرم(ص) عنایت فرموده بود نه اینکه از جانب مردم به آن حضرت تفویض شده باشد - میان شیعه و سنّی بحثی نیست. اما سخن در این است که پس از پیغمبر اکرم(ص) تکلیف "ولایت زعامت" چیست؟ افراد مردم برای اینکه اجتماع متزلزل نشود و آشوب به وجود نیاید، باید از کسی و مقامی به عنوان حاکم و ولیّ امر اطاعت کنند. تکلیف چنین مقامی چیست؟ آیا اسلام در این باره تکلیفی معیّن کرده است یا به کلّی سکوت اختیار کرده است، و اگر تکلیف معیّن کرده، چگونه است؟ آیا به مردم اختیار داده که بعد از پیغمبر هر که را میخواهند خود انتخاب کنند و بر دیگران اطاعت او واجب است و یا پیغمبر اکرم(ص) قبل از رحلت، شخص معیّنی را برای جانشینی خود در این مقام بزرگ و با اهمیت تعیین کرد؟[۲۱۰].
نیاز جامعه بشری به ولایت زعامت
- حیات نوع انسان، حیاتی ممتد و دامنهدار بینهایت است که به این جنب و جوش چندروزه دنیوی مقصور نبوده، و با مرگ ومیر از بین نمیرود و انسان مانند دیگر موجودات جهان به سوی خدا برگشته و برای همیشه زندگی خوشبختانه یا شوربختانهای خواهد داشت. حیات اخروی، ارتباط کامل با زندگی دنیوی داشته و خوبی و بدی و صلاح و فساد اعمال این جهانِ گذرا در سعادت و شقاوت حیات آن جهان بیپایان دخیل است.
- علوم و مَلَکاتی که انسان کسب میکند، به نفس وی صورتی میدهد، که یا همسنخ با سعادت اوست، و یا مایه شقاوت او، با وجود این تعیین راه سعادت و شقاوت انسان، و قرب و بُعدش از خدای سبحان به عهده همین صورتها است؛ زیرا انسان به واسطه اعمال صالح و عقاید حَقّه و صادقه برای نفس خود کمالاتی کسب میکند، که تنها میتواند با قرب به خدا و رضوان و بهشت او ارتباط داشته باشد، و نیز به واسطه اعمال زشت و عقاید خرافی و باطل برای نفس خود صورتهایی درست میکند، که جز با دنیای فانی و زخارف ناپایدار آن ارتباطی ندارد، و این باعث میشود بعد از مفارقت از دنیا و از دست رفتن اختیار، به صورت مستقیم به دارالبوار و دوزخ و آتش در آید، چون صُوَر نفسانی او جز با آتش نمیتواند رابطه داشته باشد، و این خود سِیری است حقیقی[۲۱۱].
- انسان موجودی است حقیقی و یکی از انواع موجودات و دارای آثار وجودی خارجی، و این انسان از ناحیه علل فیاضه که به هر موجودی قابلیتی برای رسیدن به کمالش را میدهد، دارای این قابلیت است که به آخِرین مرحله کمال وجودیاش برسد و چون چنین است، پس بر خدای واجبالوجود و تامالافاضه، واجب است برای هر نفسی که استعداد رسیدن به کمالی را دارد، افاضهای کند، و شرایطی فراهم آورد، تا آبه کمال خود برسد، و آنچه بالقوه دارد، بالفعل شود، و این کمال هر چه میخواهد باشد. البته اگر نفس دارای صفات پسندیدهای باشد این کمال سعادت خواهد بود، و اگر دارای رذایلی و هیئتی نازیبا بود، البته این کمال، کمال در شقاوت خواهد بود[۲۱۲].
- و از آنجایی که این مَلَکات و صورتها که برای نفس پیدا میشود، از راه افعال اختیاری او، و افعال اختیاری او هم از راه اعتقاد به درستی و نادرستی، و خوف از نادرستی، و رجا به درستی، و رغبت به منافع، و ترس از ضررها منشأ میگیرد، لاجرم آن اِفاضه خدایی لازم است متوجه به دعوت دینی شود، و خدای تعالی از راه دعوتهای دینی و بشارت و انذار و تخویف و تطمیع، بشر را به اعمال صالح وادار و از اعمال زشت دور بدارد، تا این دعوتهای دینی مایه شفای مؤمنین گشته، سعادتشان به وسیله آن به کمال برسد، و از سوی دیگر مایه خسارت ستمگران گشته، شقاوت آنان هم تکمیل گردد، و چون دعوت احتیاج به داعی دعوت کننده دارد تا متعهد و مسئول این دعوت شود، لاجرم باید انبیایی برگزیند[۲۱۳].
- هرچند خدای متعال، به صورت تکوینی، در سرشت هریک از انواع آفریدهها، راهی مشخص و غریزی برای سیر به سوی کمال مطلوب متناسب با هر نوع را قرار داده و همه مخلوقات را از هدایت تکوینی خویش بهرهمند ساخته است ﴿الَّذِي أَعْطَى كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى﴾[۲۱۴] و انسان نیز که یکی از آفریدههای الهی است، از این قانون کلی خارج نیست، او نیز با هدایت تکوینی به سوی کمال واقعی خود در حرکت است. علاوه بر این، انسان افزون بر جنبههای غریزی مشترک با سایر آفریدهها، از ویژگی اختصاصی دیگری به نام عقل نیز بهرهمند است که با کمک آن میتواند بسیاری از نیروهای موجود در طبیعت را در خدمت خود آورده و از آنها بهرهبرداری کند. انسان، برخلاف بسیاری دیگر از مخلوقات، موجودی اجتماعی است. این ویژگی، او را به سوی پذیرش قانون و قبول پارهای از محدودیتهای فردی و اجتماعی میکشاند. از اینرو، همه انسانهای سالمی که خواستار منافع خود هستند، در پی یافتن قانونی اجتماعیاند که وظیفه هر یک از افراد اجتماع و سزای متخلفان را مشخص کند و تأمینکننده سعادت همه افراد جامعه باشد.
- اما بشر نتوانسته است با استمداد از نیروی عقل خود، قانونی فراگیر که تأمین کننده هدف مزبور باشد، تهیه و تدوین کند. مروری گذرا در تاریخ بشر نشان میدهد که تاکنون انسانها به خودی خود و بیمدد وحی نتوانستهاند به این خواسته اوّلی و ضروری خویش دست یابند. این حقیقت تاریخی ما را متوجه نکتهای مهم میکند که قانون کامل مشترکی که باید سعادت جامعه بشری را تأمین کند و باید بشر از راه آفرینش و تکوین به سوی آن هدایت شود، اگر تکویناً به عهده خِرَد گذاشته شده بود هر انسان بخردی آن را درک میکرد؛ چنانکه سود و زیان و سایر ضروریات زندگی خود را درک میکند ولی از چنین قانونی تاکنون خبری نیست... و چون به مقتضای نظریه هدایت عمومی، وجود چنین درکی در نوع انسان ضرورت است، ناگزیر باید دستگاه درک کننده دیگری در میان نوع انسانی وجود داشته باشد که وظایف واقعی زندگی را به آنان بفهماند و در دسترس همگان گذارد و این شعور و درک که غیر از عقل و حس است، شعورِ وحی نامیده میشود[۲۱۵].
- حال، شاید بعضی بگویند: در این دعوت، همان عقل خود انسانها که پیغمبر باطنیشان است کافی است، چون عقل هم میگوید انسان در اعتقاد و عمل باید راه حق را پیروی کند، و طریق فضیلت و تقوا را پیش گیرد، دیگر چه احتیاجی به انبیا هست؟
- علامه طباطبائی پاسخ میدهد: آن عقلی که انسان را به حق دعوت میکند عقل عملی است، که به حُسن و قُبح حکم میکند، و برای ما مشخص میکند چه عملی حَسن و نیکو، و چه عملی قبیح و زشت است، نه عقلِ نظری که وظیفهاش تشخیص حقیقت هرچیز است و عقل عملی، مقدمات حکم خود را از احساسات باطنی میگیرد، که در هر انسانی در آغاز وجودش بالفعل موجود است و احتیاج به فعلیت پیدا کردن ندارد، و این احساسات همان قوای شهویه و غضبیه است، و اما قوّۀ ناطقۀ قدسیه در آغاز وجود انسان بالقوّه است، و هیچ فعلیتی ندارد و این احساسات فطری خودش عامل اختلاف است[۲۱۶].
- خلاصه کلام اینکه: عقل عملی مقدمات خود را از احساسات میگیرد، و بالفعل در انسان موجود است، نمیتواند و نمیگذارد که عقل بالقوّۀ انسان مبدل به بالفعل گردد، چنانکه وضع انسانها را به چشم خود میبینیم که هر قوم و یا فردی که تربیت صالح ندیده باشد، به زودی به سوی توحش و بربریت متمایل میشود، با اینکه همه انسانهای وحشی، هم عقل دارند، و هم فطرتشان علیه آنان حکم میکند، میبینیم که هیچ کاری صورت نمیدهند. پس ناگزیر باید بپذیریم که ما ابنای بشر هرگز از نبوت بینیاز نیستیم، چون نبی کسی است که از ناحیه خدا مؤید شده، و عقل خود ما نیز نبوتش را تأیید کرده باشد[۲۱۷].
- پس انسانها نیازمند پیامبری هستند که احکام و دستورهای الهی را برایشان بیاورد. این احکام و نوامیس دینی، که یک دسته از آنها، همان مقررات اجتماعی هستند، در ظاهر، یک سلسله افکار اجتماعی میباشند، ارتباط آنها با سعادت و شقاوت اخروی و به عبارت ساده دینی با نعمتهای بهشتی و نعمتهای دوزخی، منوط به واقعیتهایی است که به واسطه عمل به آن نوامیس و مقررات یا ترک آنها، در انسان به وجود آمده و در پس پرده حس ذخیره شده و پس از انتقال وی به نشئه آخرت و پاره شدن پرده غفلت و حجابِ انیّت، برای انسان ظاهر و مکشوف افتد... پس زیرِ لفافه زندگی اجتماعی، که انسان با رعایت نوامیس دینی به سر میبرد، واقعیتی است زنده، و حیاتی است معنوی، که نعمتهای اخروی و خوشبختیهای همیشگی، از آن سرچشمه گرفته و به عبارت دیگر، مظاهر وی، این حقیقت و واقعیت است که به نام "ولایت" نامیده میشود[۲۱۸].
- از نظر علامه طباطبائی، نبوت، واقعیتی است که احکام دینی و نوامیس خدایی مربوط به زندگی را به دست آورده و به مردم میرساند و و ولایت، واقعیتی است که در نتیجه عمل به فرآوردههای نبوت و نوامیس خدایی در انسان به وجود میآید. و به عبارت دیگر، نسبت میان نبوت و ولایت، نسبت ظاهر و باطن است و دین که متاع نبوت است، ظاهر ولایت، و ولایت باطن نبوت است[۲۱۹].
- علامه طباطبائی در رساله مرجعیت و زعامت، بعد از اثبات فطری بودن ولایت زعامت، تأکید میورزد: هر انسانی با نهادِ خدادادی خود درک میکند که هر کار ضروری، که متصدی معیّنی ندارد باید برای آن سرپرستی گماشت. اسلام نیز چون یک دین فطری است و پایه احکام و قوانین آن روی اساس آفرینش گذاشته شده است مسئله ولایت را که مسئلهای فطری است الغا و اِهمال ننموده و با اعتبار دادن به آن، یک حکم فطری انسانی را امضا کرده و به جریان انداخته است[۲۲۰].
- ایشان با استناد به آیه شریفه ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۲۲۱]. اثبات میکند تمام موجودات جهان هستی، در حرکتی طبیعی از هدایتی عمومی برخوردارند و انسان نیز به عنوان جزئی از این جهان، از قانون عمومی آفرینش که هر یک از موجودات را به هدف و کمال وجودی لایق خود میرساند و رهبری میکند، مستثنا نیست، لذا انسان نیز که به سوی مقاصد زندگی و هدف کمالی خود با شعور و اراده رهسپار میشود، ناچار هدایت و الهام تکوینی مزبور در مورد وی به صورت علوم و افکار جلوه خواهد کرد[۲۲۲]. روی همین اصل کلی - که پایه اسلام بر فطرت گذاشته شده است -احکام ضروری فطرت در اسلام امضا شده و یکی از ضروریات و واضحات احکام فطرت، همان مسئله "ولایت" است[۲۲۳].
- از نظر علامه طباطبائی، بشر با فطرت و نهاد خدادادیاش، به حکومت و اداره جامعه بیاعتنا نبوده، آرام نمینشیند و خواهناخواه شخص یا مقامی نامزد سرپرستی آن قرار میدهد. این سِمَت که به موجب آن، شخص یا مقامی متصدی امور دیگران شده و مانند شخصیتی واقعی کارهای زندگی آنها را اداره مینماید، "ولایت" نامیده میشود[۲۲۴][۲۲۵].
رابطه اولیالامر و ولایت زعامت
- علامه طباطبائی در تفسیر آیه ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۲۲۶] به دو شأن از شئون پیامبر اکرم(ص) اشاره کرده است: خدای تعالی از این دستور که مردم او را اطاعت کنند منظوری جز این ندارد که ما او را در آنچه از طریق پیامبر عزیزش به سوی ما وحی کرده اطاعت کنیم و معارف و شرایعش را به کار بندیم و اما رسول گرامیاش دو جنبه دارد؛ یکی: جنبه تشریع، بدانچه پروردگارش از غیر طریق قرآن به او وحی فرموده؛ یعنی همان جزئیات و تفاصیل احکام که آن جناب برای کلّیات و مجملات کتاب و متعلقات آنها تشریع کردند، و خدای تعالی در این باره فرموده: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[۲۲۷]؛ دوم یک دسته دیگر از احکام و آرایی است که آن جناب به مقتضای ولایتی که بر مردم داشتند و زمام حکومت و قضا را در دست داشتند صادر میکردند، و خدای تعالی در این باره فرموده: ﴿لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ﴾[۲۲۸] و این همان رأیی است که رسول خدا(ص) با آن بر ظواهر قوانین قضا در بین مردم حکم میکرد. و همچنین آن رأیی است که در امور مهم به کار میبست، و خدای تعالی دستورش داده بود که وقتی میخواهد آن رأی را به کار بزند، قبلاً مشورت بکند، و فرموده: ﴿وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ﴾[۲۲۹]. ملاحظه میفرمایید که مردم را در مشورت شرکت داده، ولی در تصمیمگیری شرکت نداده، و تصمیمِ خود آن جناب (به تنهایی) را معتبر شمرده است[۲۳۰].
- با توجه به مطلب یاد شده روشن میشود که اطاعت رسول، معنایی، و اطاعت خدای سبحان، معنایی دیگر دارد هرچند اطاعت از رسول خدا(ص)، در حقیقت اطاعت از خدا نیز هست، چون تشریع کننده تنها خداست، زیرا اوست که اطاعتش واجب است، چنانکه در آیه: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[۲۳۱]، وجوب اطاعت رسول را هم منوط به اذن خدا دانسته، پس بر مردم واجب است رسول را در دو ناحیه اطاعت کنند؛ یکی: ناحیه احکامی که به وسیله وحی بیان میکند، و دیگر: احکامی که خودش در قالب نظریه و رأی صادر مینماید[۲۳۲].
- اینکه خداوند در آیه مذکور، کلمه ﴿أَطِيعُوا﴾ را دوبار تکرار کرده به دلیل این است که بفهماند اطاعت خدا یک نحوه اطاعت است و اطاعت رسول نحوهای دیگر. اما اولیالامر - هرکس که باشند - بهرهای از وحی ندارند، و کار آنان تنها صادر نمودن آرایی است که به نظرشان صحیح میرسد، و اطاعت آنان در آن آرا و در اقوالشان بر مردم واجب است، همانطور که اطاعت رسول در آرایَش و اقوالش بر مردم واجب بود. اولیالامر حق ندارند حکم جدیدی غیر از حکم خدا و رسول وضع کنند، و نیز نمیتوانند حکمی از احکام ثابت در کتاب و سنّت را نَسخ نمایند. پس اولیالامر، اختیاری در تشریح شرایع و یا نسخ آن ندارند، و تنها امتیازشان بر دیگران این است که حکم خدا و رسول، یعنی کتاب و سنّت به آنان سپرده شده، لذا خدای تعالی در آیه ۵۹ سوره نساء، که سخن در ردّ حکم دارد، نام آنان را نبرد، و فقط فرمود: ﴿فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ...﴾، از اینجا میفهمیم که خدای تعالی یک اطاعت دارد و رسول و اولیالامر هم یک اطاعت دارند، و به همین جهت فرمود: ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ﴾[۲۳۳][۲۳۴][۲۳۵].
ولایت تصرف یا ولایت تکوینی
- علامه طباطبائی درباره ولایت تکوینی میگوید؛ ولایت به معنای سرپرستی است؛ یعنی سرپرستی خداوند متعال نسبت به بنده، و تحت تدبیر الهی قرار گرفتن بنده، و فانی شدن اراده او در اراده حق تعالی؛ به گونهای که از خود هیچ خواست و ارادهای نداشته و خواست او خواستِ خدا باشد [۲۳۶].
- ایشان در اثری دیگر، به واسطه فیض بودن انسان کامل اشاره کرده و میفرماید: ولایت تکوینی، واسطه فیض بودن است، طبق دلیل عقل و به موجب روایات متواتر که از طرف شیعه رسیده، نبی مکرّم اسلام(ص) و ائمه هدی(ع) واسطه فیض هستند و هرگونه فیض وجودی از مجرای آنان به دیگران میرسد و این ولایت تشریعی است که به معنای حکومت در جامعه انسانی است و منصبی است وضعی و قراردادی و امرش اداره امور جامعه است[۲۳۷].
- ولایت تکوینی مالِ مقام نورانیت است نه مال وجود عنصری. از لحن روایات در میآید که فیالجمله در انبیا و اولیا بوده ولی فیالجمله نه ولایت کلّیه که متعلق به همه عالم باشد. آری، معجزه و کرامت که تصرفی است در تکوین، بدون ولایت تکوینی معنا ندارد[۲۳۸][۲۳۹].
ولایت فقیه
ولایت عامه و ولایت خاصه
در موضوع «ولایت» در بحث جداگانه مطرح است.
- «ولایت عامه» یعنی همیشه و در هر عصر و زمان باید، امام و پیشوایی در میان مردم از سوی خدا باشد، خواه مقام نبوت و رسالت هم دارا باشد و یا تنها مقام ولایت را داشته باشد.
- «ولایت و امامت خاصه» بدین معنا که بعد از پیامبر اسلام(ص) چه کسی عهدهدار این منصب و مقام الهی باشد.
در بعد «ولایت عامه» اشاراتی در قرآن مجید آمده است که در ذیل از نظر میگذرد:
- ﴿...إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ﴾[۲۴۰].
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ﴾[۲۴۱].
- ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...﴾[۲۴۲][۲۴۳].
در امامت خاصه نیز، منابع مختلف اسلامی و نصوصی که در قرآن و روایات وارد شده جانشینان واقعی رسول خدا(ص) را مشخص کرده است. بر اساس این نصوص و اخبار تنها امیر مؤمنان علی(ع) و ائمه اطهار(ع)- که والاترین افراد برای بر عهده گرفتن منصب مهم خلافت و جانشینی رسول خدا(ص) میباشند- برای ولایت و امامت خاصه معرفی شدهاند. این نصوص و اخبار را میتوان به دو بخش تقسیم و بررسی کرد:
- آیات و روایتهایی که به طور مستقیم مسئله امامت خاصه را توجه کردهاند و به روشنی از آن سخن میآورند.
- آیات اخباری که به طور غیرمستقیم از این موضوع سخن میگویند، مانند آیات فضائل امام علی(ع) و ائمه معصومین(ع)). این آیات به همراه یک مقدمه آشکار عقلی، «یعنی قبح ترجیح مرجوح بر ارجح و مفضول بر افضل» شایستگی ائمه اطهار(ع) را در تصدی منصب امامت و خلافت رسول خدا(ص) به اثبات میرسانند[۲۴۴].[۲۴۵].
ولایت تکوینی و ولایت تشریعی
در تقسیم دیگری از «ولایت» به ولایت تکوینی و ولایت تشریعی یاد شده است.
ولایت تکوینی
ولایت تکوینی نوعی توان و قدرت معنوی است که انسان با اراده خداوند و در نتیجه عمل به دستورات و احکام الهی بدان دست مییابد[۲۴۶]. بر اساس آیات قرآن، ولایت تکوینی در معنای آفرینش موجودات در حقیقت از آن خداوند است؛ زیرا او مالک حقیقی است و هرگونه تدبیر و تصرف که مورد اراده او باشد میتواند در موجودات عالم ایجاد کند. مرتبه دیگر از از ولایت تکوینی ولایتی است که ما برای انبیا، پیامبر اسلام(ص) و ائمه(ع) به لحاظ ارتباط تنگاتنگ آنان با مقام ربوبی قائل هستیم و آن تصرف در عالم تکوین به اذن خداوند است. آنان در مواردی اجازه دارند بر خلاف عادت و جریان طبیعی عالم اسباب، حوادثی را به وجود بیاورند، مثلاً بیماران را شفا دهند و یا مردگان را زنده کنند. نمونههایی از تصرف تکوینی انبیاء که در قرآن کریم آمده، عبارت است از:
- ﴿وَيُعَلِّمُهُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنْجِيلَ * وَرَسُولًا إِلَى بَنِي إِسْرَائِيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْرًا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُكُمْ بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِي بُيُوتِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾[۲۴۷]
- ﴿فَسَخَّرْنَا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخَاءً حَيْثُ أَصَابَ﴾[۲۴۸].[۲۴۹]
ولایت تشریعی
این نوع ولایت، همان ولایت بر قانونگذاری احکام دین و قیام به تشریع است این ولایت حق اختصاصی خداوند میباشد و در اندک مواردی حق جعل قانون شرعی به پیامبر اکرم(ص) داده شد. ولایت تشریع (ولایت بر مردم) به معنای سرپرستی امور در چهارچوب قانون الهی، تربیت مردم، حکومت در میان آنان و قضاوت در حل مشکلات است.
آیات ذیل بر این مطلب دلالت دارند:
- ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ...﴾[۲۵۰].
- ﴿...أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ...﴾[۲۵۱].
این ولایت به معنای تصدی امور جامعه اسلامی و حق تصرف در مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوقی و خلاصه همه مسائل اجتماعی است که ولایت فقیه نیز از این سنخ ولایت میباشد[۲۵۲]. در باور شیعه افزون بر پیامبر(ص)، ائمه اطهار(ع) نیز دارای ولایت تشریعی و تکوینی میباشند. ولایت تکوینی را رهبری باطنی نیز نامیدهاند[۲۵۳].[۲۵۴]
ولایت خداوند
خداوند در قرآن دو نوع ولایت را برای خود اثبات میکند:
ولایت تکوینی
چون خداوند خالق هستی است، شایسته است که هر نوع تصرفی و به هر اندازه و هرگونه که بخواهد، در عالم هستی انجام دهد. آیات فراوانی بیانگر این نوع از ولایت است؛ ﴿أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيَاءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَهُوَ يُحْيِي الْمَوْتَى وَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[۲۵۵].
﴿اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْشِ مَا لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا شَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ﴾[۲۵۶].[۲۵۷]
ولایت تشریعی
خداوند در اموری که به دین مؤمنان برمی گردد، اعم از اصل دین، هدایت مردم، توفیق دادن و مانند اینها نیز برای خود ولایت قائل است. آیات ذیل نمونهای از بیان این ولایت است، ﴿اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ﴾[۲۵۸].
﴿وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ﴾[۲۵۹].
﴿وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُتَّقِينَ﴾[۲۶۰].
خداوند در آیات قرآن، این ولایت تشریعی را برای پیامبر نیز قائل است، چنان که در آیات زیادی به این مهم پرداخته است؛ ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ﴾[۲۶۱].
﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[۲۶۲].
﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ﴾[۲۶۳]. مفاد این آیات این است که رسول خدا(ص) در هدایت امت به سوی خدا و اجرای حدود و قضاوت میان مؤمنان و آنچه به ولایت تشریعی خداوند برمی گردد، ولایت دارد و بر امت است که از او اطاعت کنند؛ زیرا اطاعت از او اطاعت از خداوند است. در این زمینه آخرین آیهای که آوردیم، بسیار گویاست.
در آیه ﴿إِنَّمَا﴾ همین ولایت تشریعی را - که برای خدا و رسول ثابت است - برای ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾، یعنی امام علی(ع)، نیز اثبات میکند؛ زیرا ولایت را به خدا و رسول و ﴿الَّذِينَ آمَنُوا﴾ یکسان نسبت داده و این دلیلِ بر این است که ولایت در هر سه مورد به یک معنی است و چنان که مفسران گفتهاند؛ تفاوت در این است که این ولایت در خداوند بالاصاله است و در دیگر بالتبّع.
باید توجه داشت که اگر ولایت در رسول و امام به گونهای دیگر بود، خداوند میبایست عبارت را به شکلی بیاورد که اشتباه رخ ندهد، همان طور که در موارد مشابه این گونه است؛ به آیه توجه کنید ﴿قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[۲۶۴].
در این آیه، لفظ ایمان تکرار شده است، چون معنای آن درباره خداوند با معنای آن درباره مؤمنان یکسان نیست.[۲۶۵]
پانویس
- ↑ امام صادق(ع) میفرمایند: "دین اسلام بر پنج پایه استوار است: نماز، روزه، زکات، حج و ولایت". در حالی که غزالی از متفکران بزرگ اهل سنّت میگوید: "اصولِ ایمان سه است: ایمان به خدا، ایمان به رسول او، ایمان به آخرت. جز اینها هر چه هست، فروع دین است"؛ به نقل از: محمد حسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۴۲-۴۳.
- ↑ ر.ک: آیت الله محمد مؤمن قمی، "ولایة الولی المعصوم(ع)"، مجموعه مقالات دومین کنگره جهانی امام رضا(ع)، ج۱.
- ↑ محمدرضا مظفر، عقائد الامامیه، ص۱۰۲.
- ↑ جعفر سبحانی، محاضرات فی الالهیات، تلخیص علی ربانی گلپایگانی، ص۴۹۹.
- ↑ سیدمحمدحسین حسینی تهرانی، امامشناسی، ج۱، ص۵.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۵۹-۶۰.
- ↑ دائرة المعارف تشیع، ۲/ ۳۷۹.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۵۹.
- ↑ دائرة المعارف تشیع، ۲/ ۳۷۹.
- ↑ معارف و معاریف، ۵/ ۲۳۳۴.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۰.
- ↑ راغب اصفهانی، المفردات، ج۳، ص۴۸۹.
- ↑ ابنمنظور، لسان العرب، المجلّد الخامس عشر، ص۲۸۱.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، شمیم ولایت، ص۳۶-۳۷؛ عبدالله جوادی آملی، ادب فنای مقربان، ج۱، ص۲۲۴.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، المیزان، ذیل تفسیر آیه ۵۱ سوره مائده، ج۵، ص۳۶۸.
- ↑ مولّیعلیه یعنی کسی که تحت سرپرستی ولیّ است.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، المیزان، ذیل تفسیر آیه ۳۱ سوره آلعمران، ج۳، ص۱۵۷- ۱۶۰.
- ↑ المیزان، ج۶، ص۱۲.
- ↑ المیزان، ج۶، ص۴۷.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، مجموعه رسائل (رسالة الولایه)، ص۴۸ به بعد.
- ↑ دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، به کوشش بهاءالدّین خرّمشاهی، ج۲، ص۲۳۲۲.
- ↑ «و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم» سوره ق، آیه ۱۶.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۳۲.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۳۱-۱۳۵.
- ↑ ناصر جهانشاه، تأملی در معنای ولایت فقیه از نظرگاه اسلام.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۳۸.
- ↑ آیا به جای او سرورانی (را به پرستش) گرفتند؟ اما خداوند است که سرور (راستین) است و او مردگان را زنده میگرداند و او بر هر کاری تواناست؛ سوره شوری، آیه:۹.
- ↑ خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگیها بیرون میبرد اما سروران کافران، طاغوتهایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگیها بیرون میکشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودان؛ سوره بقره، آیه:۲۵۷.
- ↑ آگاه باشید که دوستان خداوند نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین میشوند؛ سوره یونس، آیه ۶۲.
- ↑ و بیگمان آنان را گمراه میکنم و به آرزو (های دور و دراز) میافکنم و به آنان فرمان میدهم آنگاه گوش چارپایان را (به خرافهپرستی) میشکافند و به آنان فرمان میدهم آنگاه آفرینش خداوند را دگرگونه میسازند؛ و هر که به جای خداوند، شیطان را به یاوری برگزیند زیانی آشکار کرده است؛ سوره نساء، آیه: ۱۱۹.
- ↑ ما تورات را که در آن رهنمود و روشنایی بود، فرو فرستادیم؛ پیامبران که تسلیم (خداوند) بودند و (نیز) دانشوران ربّانی و دانشمندان (توراتشناس) بنابر آنچه از کتاب خداوند به آنان سپرده شده بود و بر آن گواه بودند برای یهودیان داوری میکردند؛ پس، از مردم نهراسید و از من بهراسید و آیات مرا ارزان مفروشید؛ و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند؛ سوره مائده، آیه:۴۴.
- ↑ و بر آنان در آن (تورات) مقرّر داشتیم که: آدمی در برابر آدمی و چشم در برابر چشم و بینی در برابر بینی و گوش در برابر گوش و دندان در برابر دندان است و (نیز) زخمها قصاص دارند و هر کس از آن در گذرد کفّاره (گناهان) اوست و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند ستمگرند؛ سوره مائده، آیه:۴۵.
- ↑ و باید پیروان انجیل بنابر آنچه خداوند در آن فرو فرستاده است داوری کنند و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند نافرمانند؛ سوره مائده، آیه:۴۷.
- ↑ آیا داوری (دوره) «جاهلیّت» را میجویند؟ و برای گروهی که یقین دارند، در داوری از خداوند بهتر کیست؟؛ سوره مائده، آیه:۵۰.
- ↑ و برخی از آنان بدان ایمان میآورند و برخی از آنان بدان ایمان نمیآورند و پروردگار تو به (حال) تبهکاران داناتر است؛ سوره یوسف، آیه ۴۰.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۰.
- ↑ ولایت فقیه، امام خمینی/ ۳۴.
- ↑ ای داود! ما تو را در زمین خلیفه (خویش) کردهایم پس میان مردم به درستی داوری کن و از هوا و هوس پیروی مکن که تو را از راه خداوند گمراه کند؛ به راستی آن کسان که از راه خداوند گمراه گردند، چون روز حساب را فراموش کردهاند، عذابی سخت خواهند داشت؛ سوره ص، آیه:۲۶.
- ↑ مکاسب محرمه، امام خمینی/ ۲/ ۱۰۶.
- ↑ ﴿إِنَّا خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن نُّطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا ﴾؛ سوره انسان، آیه ۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۰.
- ↑ بیگمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستادهای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان میخواند و آنها را پاکیزه میگرداند و به آنها کتاب و فرزانگی میآموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند؛ سوره آل عمران، آیه:۱۶۴.
- ↑ آنان را با برهانها (ی روشن) و نوشتهها (فرستادیم) و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی و باشد که بیندیشند؛ سوره نحل، آیه:۴۴.
- ↑ پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسران او، مادران ایشانند و خویشاوندان نسبت به یکدیگر در کتاب خداوند از مؤمنان و مهاجران (به ارث) سزاوارترند مگر آنکه بخواهید به وابستگان خود، نیکی ورزید، این (حکم) در کتاب (خداوند) نگاشته است؛ سوره احزاب، آیه:۶.
- ↑ المیزان، ۱۲/ ۲۹۱.
- ↑ سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند؛ سوره مائده، آیه:۵۵.
- ↑ و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستادهاش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است؛ سوره احزاب، آیه:۳۶.
- ↑ پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمیآورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کردهای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند؛ سوره نساء، آیه:۶۵.
- ↑ امامت و رهبری، مرتضی مطهری/ ۴۸.
- ↑ ولایت فقیه، امام خمینی/ ۱۵.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۰-۴۶۱.
- ↑ ای پیامبر! مؤمنان را به کارزار برانگیز، اگر از شما بیست تن شکیبا باشند بر دویست تن پیروز میگردند و اگر از شما صد تن باشند بر هزار تن از کافران پیروز میشوند زیرا آنان گروهی هستند که درنمییابند؛ سوره انفال، آیه ۶۵.
- ↑ ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنان سخت بگیر و جایگاهشان دوزخ است و (این) پایانه، بد است؛ سوره توبه، آیه ۷۳.
- ↑ و در میان آنان بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری کن و از خواستههای آنان پیروی مکن و از آنان بپرهیز مبادا تو را در برخی از آنچه خداوند به سوی تو فرو فرستاده است به فتنه اندازند و اگر رو برتابند بدان که خداوند جز این نمیخواهد که آنان را به برخی از گناهانشان گرفتار سازد و بیگمان بسیاری از مردم نافرمانند؛ سوره مائده، آیه:۴۹.
- ↑ از داراییهای آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک میداری و پاکیزه میگردانی و برای آنها (به نیکی) دعا کن که دعای تو (مایه) آرامش آنان است و خداوند شنوایی داناست؛ سوره توبه، آیه:۱۰۳.
- ↑ صحیفه نور، امام خمینی/ ۲۱/ ۱۷۸.
- ↑ تحریر الوسیلة، ۱/ ۲۳۴.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص 461.
- ↑ مجمع الفائدة والبرهان، محقق اردبیلی/ ۱۲/ ۲۱.
- ↑ الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، شیخ مفید/ ۴؛ نهج البلاغة، خ ۱۹۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۱.
- ↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
- ↑ نهج البلاغه، خ ۲ و ۶.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۲.
- ↑ و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم میگمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمیرسد؛ سوره بقره، آیه:۱۲۴.
- ↑ و چون شکیب ورزیدند و به آیات ما یقین داشتند برخی از آنان را پیشوایانی گماردیم که به فرمان ما (مردم را) رهنمایی میکردند؛ سوره سجده، آیه:۲۴.
- ↑ و در خانههایتان آرام گیرید و چون خویشآرایی دوره جاهلیت نخستین خویشآرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند؛ سوره احزاب، آیه:۳۳.
- ↑ الاصول من الکافی، ۱/ ۱۹۹.
- ↑ الاصول من الکافی، ۱/ ۱۷۶.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۲.
- ↑ امامت و رهبری، مرتضی مطهری/ ۹۵- ۵۲.
- ↑ الشافی فی الامامة، ۲۰۵ و ۲۶ و ۲۷۶ و ۲۷۷.
- ↑ شرح تجرید الاعتقاد، علامه حلی/ ۳۴۰.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۲.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۲.
- ↑ سلیمان گفت: ای سرکردگان! کدام یک از شما پیش از آنکه (آنان) گردن نهاده نزد من آیند اورنگ آن زن را پیش من میآورد؟ دیوساری از جن گفت: من آن را پیش از آنکه از جایت برخیزی برایت میآورم و من در این کار بسی توانمند درستکارم آنکه دانشی از کتاب (آسمانی) با خویش داشت گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم زنی آن را برایت میآورم و چون (سلیمان) آن (اورنگ) را نزد خود پای برجا دید گفت: این از بخشش (های) پروردگار من است تا بیازمایدم که سپاس میگزارم یا ناسپاسی میکنم و هر که سپاس گزارد تنها به سود خویش گزارده است و هر که ناسپاسی کند بیگمان پروردگار من بینیازی ارجمند است؛ سوره نمل، آیه:۳۸-۴۰.
- ↑ الاصول من الکافی، ۱/ ۲۲۹.
- ↑ الاصول من الکافی، ۱/ ۱۷۹.
- ↑ امامت و رهبری، مرتضی مطهری/ ۵۶.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۳.
- ↑ سفینة البحار، ۸/ ۶۰۳.
- ↑ بحارالانوار، ۸/ ۳۵۷.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص ۴۶۳.
- ↑ نه چنین است، آنانکه گناهی انجام دهند و گناهشان آنان را فرا گیرد، دمساز آتشند؛ آنان در آن جاودانند؛ سوره بقره، آیه ۸۱.
- ↑ بحارالانوار، ۳۷/ ۱۱۲.
- ↑ مکاسب محرمه، شیخ انصاری/ ۵۷- ۵۵.
- ↑ فرهنگ شیعه، ص۴۶۴.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، ولایت در قرآن، ص۵۰ به بعد.
- ↑ «ای مؤمنان! یهودیان و مسیحیان را دوست مگیرید که آنان (در برابر شما) هوادار یکدیگرند.».. سوره مائده، آیه ۵۱.
- ↑ «کسانی که ایمان آوردهاند... دوستان یکدیگرند» سوره انفال، آیه ۷۲.
- ↑ خواجه نصیر طوسی دو دلیل برای منصوص بودن امام از طرف خدا و پیامبر(ص) آورده است: ۱) عصمت امام اقتضای نص دارد؛ ۲) روش و منش پیامبر(ص). علامه حلی در شرح بر دلیل اوّل میگوید: $اینکه امام باید معصوم باشد، عصمت امری ناآشکار است که جز خدای متعال بدان علم ندارد. پس باید نصب امام از سوی خدای متعال باشد، چون او علم به شروط امامت دارد نه دیگران%؛ شیروانی ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۷۳.
- ↑ عبدالله جوادی آملی، وحی و رهبری، ص۱۵۸ به بعد.
- ↑ امام خمینی، الرسائل، ج۱، ص۳۳۲.
- ↑ البته در این موضوع بین عرفان و تشیع اشتراک نظر وجود دارد، اهل عرفان معتقدند در هر دوره و زمانی باید یک قطب، یک انسان کامل وجود داشته باشد و شیعه هم میگوید در هر دورهای یک امام و حجت وجود دارد که او انسان کامل است؛ ر.ک: همین کتاب، بخش ولایت در عرفان.
- ↑ «لَوْ لاَ اَلْحُجَّةِ لَسَاخَتِ اَلْأَرْضُ بِأَهْلِهَا»؛ بحارالانوار، ج۵۷، ص۲۱۳؛ محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۸.
- ↑ محمدحسین مختاری مازندرانی، امامت و رهبری، ص۳۹.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۹۱-۹۴.
- ↑ المیزان، ج۱۹، ص۱۲۰.
- ↑ «و چون بندگانم درباره من از تو پرسند من نزدیکم» سوره بقره، آیه ۱۸۶.
- ↑ «و ما به او از شما نزدیکتریم» سوره واقعه، آیه ۸۵.
- ↑ «و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم» سوره ق، آیه ۱۶.
- ↑ المیزان، ج۱۹، ص۱۲۰.
- ↑ المیزان، ج۱۹، ص۱۲۰.
- ↑ «کارنامهای است نگاشته * که مقرّبان (درگاه خداوند) در آن مینگرند» سوره مطففین، آیه ۲۰-۲۱.
- ↑ «و آمیخته آن از (آب) تسنیم است * چشمهای که مقرّبان (درگاه خداوند) از آن مینوشند» سوره مطففین، آیه ۲۷-۲۸.
- ↑ «و (سوم) پیشتازان پیشتاز * آنانند که نزدیکان (به خداوند) اند» سوره واقعه، آیه ۱۰-۱۱.
- ↑ «مسیح از اینکه بنده خداوند باشد هرگز سر باز نمیزند و فرشتگان مقرّب نیز» سوره نساء، آیه ۱۷۲.
- ↑ المیزان، ج۱۹، ص۱۲۱.
- ↑ «اما اگر از نزدیکان (درگاه خداوند) باشد * پس (او را) آسایش و روزی و بهشتی پر نعمت است» سوره واقعه، آیه ۸۸-۸۹.
- ↑ المیزان، ج۱۹، ص۱۲۱.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۶۳-۱۶۶.
- ↑ البته مراد به سعادت، آن وضع و آن چیزی است که برای انسان از آن جهت که انسان است خیر است، و مراد به شقاوت، هر چیزی است که برای او، از این جهت که انسان است مضر است؛ المیزان، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ در اصطلاح علمی، این شدت و ضعف را تشکیک میگویند؛ مانند نور که قابل تشکیک است؛ یعنی از یک شمع گرفته، به بالا میرود.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۸۴.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاها و ولایتها، ص۹۳.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۶۶-۱۶۹.
- ↑ گروهی از نویسندگان، خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنّت، ص۳۹۸.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۲۳.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۲۳.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۵.
- ↑ «مالک روز پاداش و کیفر * تنها تو را میپرستیم و تنها از تو یاری میجوییم» سوره فاتحه، آیه ۴-۵.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۵.
- ↑ «آیا بسنده نیست که پروردگارت بر همه چیز گواه است؟ * آگاه باش که آنان به لقای پروردگارشان در تردیدند، آگاه باش که او به هر چیزی چیره است» سوره فصلت، آیه ۵۳-۵۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶.
- ↑ «ما او را در این جهان برگزیدهایم» سوره بقره، آیه ۱۳۰.
- ↑ «بیگمان دین (راستین) نزد خداوند، اسلام است» سوره آل عمران، آیه ۱۹.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۳۰۰.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۳۰۱- ۳۰۲.
- ↑ «آگاه باشید که دوستان خداوند نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین میشوند * آنان که ایمان آوردند و پرهیزگاری میورزیدند» سوره یونس، آیه ۶۲-۶۳.
- ↑ «و گواه باش که ما گردن نهادهایم... پروردگارا! بدانچه فرو فرستادهای، ایمان آوردیم و از این پیامبر پیروی کردیم..». سوره آل عمران، آیه ۵۲-۵۳.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۲۰۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۳۳۸.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۹۸.
- ↑ « اَلْعُبُودِيَّةُ جَوْهَرٌ كُنْهُهَا اَلرُّبُوبِيَّةُ ...»؛ حسین انصاریان، عرفان اسلامی، ج۱۲، ص۴۰۷.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۶۹-۱۷۸.
- ↑ «خداوند است که سرور (راستین) است» سوره شوری، آیه ۹.
- ↑ محمدحسین حسینی تهرانی، مهر تابان، ص۲۷۲.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رسائل توحیدی (رساله توحید)، ص۳۳.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمه، المرحلة الثامنه، ص۲۰۱.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه (مجموعة رسائل)، ج۲، ص۳۷.
- ↑ مراد از مادّه در اینجا همانا جوهر نامحسوس است که قبول انفعال و اثرپذیری میکند و صورتی است که مادّه ندارد (هیولای اولی) نه اینکه مقصود از مادّه، جسمیت باشد. رسالة الولایه، ص۳۸.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، طریق عرفان (ترجمه و شرح رسالة الولایه)، ص۲۷.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه (مجموعة رسائل)، ص۳۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه (مجموعة رسائل)، ص۴۰.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه (مجموعة رسائل)، ص۴۰- ۴۱.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه (مجموعة رسائل)، ص۴۸.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رسالة الولایه (مجموعة رسائل)، ص۴۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، طریق عرفان، ص۶۲.
- ↑ محمد حسین طباطبائی، طریق عرفان، ص۶۳-۶۴.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، طریق عرفان، ص۶۳-۶۴.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، طریق عرفان، ص۶۵.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله الولایه (مجموعه رسائل)، ص۶۶.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۷۸-۱۸۵.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۴۸.
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ «أَلَا وَ مَنْ مَاتَ عَلَى حُبِّ آلِ مُحَمَّدٍ جَعَلَ اللَّهُ قَبْرَهُ مَزَارَ مَلَائِكَةِ الرَّحْمَةِ»؛ زمخشری، تفسیر کشّاف، ج۴، ذیل تفسیر آیه ۲۳ سوره شوری.
- ↑ «گفتند: پاکا که تویی! ما دانشی جز آنچه تو به ما آموختهای، نداریم، بیگمان تویی که دانای فرزانهای» سوره بقره، آیه ۳۲.
- ↑ «آنان را از نامهای اینان آگاه ساز!» سوره بقره، آیه ۳۳.
- ↑ «و چون آنان را از نامهای اینان آگاهانید» سوره بقره، آیه ۳۳.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۱۵.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۳۷۳.
- ↑ «و برخی از مردم به جای خداوند همتایانی میگزینند و آنها را چنان دوست میدارند که خداوند را و مؤمنان، خداوند را دوستدارترند» سوره بقره، آیه ۱۶۵.
- ↑ محبت دارای مراتب مختلفی است و شدت و ضعف دارد، چون رابطهای است وجودی - و وجود، خود حقیقتی است مشکّک یعنی دارای مراتب - و معلوم است که آن رابطه وجودی که میان علت تامه با معلولش هست، با آن رابطه که میان علت ناقصه، با معلولش هست، یکسان و در یک مرتبه نیست، به همین حساب آن کمالی که به خاطر آن چیزی محبوب ما واقع میشود، از جهت ضروری بودن و غیرضروری بودن و نیز از جهت مادی بودن، مانند تغدّی، و غیرمادّی بودن، مانند علم، یکسان نیست و بلکه شدت و ضعف دارد. المیزان، ج۱، ص۴۱۲.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۶.
- ↑ «بگو اگر پدرانتان و فرزندانتان... از خداوند و پیامبرش نزد شما دوستداشتنیتر است.».. سوره توبه، آیه ۲۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۶.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۰۷.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۴۱۱.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۱۵۹.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۴.
- ↑ «آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز میفروشند، در جهان واپسین بیبهرهاند و خداوند با آنان سخن نمیگوید و در روز رستخیز به آنان نمینگرد و آنان را پاکیزه نمیدارد و عذابی دردناک خواهند داشت» سوره آل عمران، آیه ۷۷.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۵.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۱۶۱.
- ↑ «سپس تو را بر آبشخوری از کار (دین) برگماشتیم، از همان پیروی کن و از هوسهای کسانی که (چیزی) نمیدانند پیروی مکن * بیگمان آنان در برابر (عذاب) خداوند هرگز چیزی را از تو باز نمیتوانند داشت و ستمگران، دوستان یکدیگرند و خداوند دوست پرهیزگاران است» سوره جاثیه، آیه ۱۸-۱۹.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۱۶۰.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۸۶-۱۹۶.
- ↑ المیزان، ج۳، ص۶۰-۶۱.
- ↑ «بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست، برای آن کس (از شما) که به خداوند و به روز بازپسین امید دارد و خداوند را بسیار یاد میکند» سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ المیزان، ج۱۶، ص۲۸۹.
- ↑ «بگو اگر خداوند را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خداوند شما را دوست بدارد و گناهانتان را بیامرزد و خداوند آمرزندهای بخشاینده است» سوره آل عمران، آیه ۳۱.
- ↑ المیزان، ج۱۶، ص۱۶۱.
- ↑ «بگو از خداوند و پیامبر فرمان برید» سوره آل عمران، آیه ۳۲.
- ↑ المیزان، ج۱۶، ص۱۶۱.
- ↑ «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ؛ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي، وَ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ، فَلَا تُقَدِّمُوهُمَا فَتَهْلِكُوا، وَلَا تُقَصِّرُوا عَنْهُما فَتَهْلِكُوا، وَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَإِنَّهُمْ أَعْلَمُ مِنْكُمْ»؛ برای تحلیل سند و دلالت حدیث ثقلین، ر.ک: محمد قوامالدّین القمی، حدیث ثقلین و جعفر سبحانی، رهبری امت، ص۲۲۰ - ۲۲۵.
- ↑ ترجمه تفسیر المیزان، ج۱، ص۴۰۸-۴۰۹.
- ↑ مرتضی مطهری، امامت و رهبری، ص۴۶.
- ↑ «و آنان را پیشوایانی کردیم که به فرمان ما راهبری میکردند» سوره انبیاء، آیه ۷۳.
- ↑ «و آنان را (به کیفر کفرشان) پیشوایانی کردیم که (مردم را) به سوی آتش دوزخ فرا میخوانند» سوره قصص، آیه ۴۱.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ المیزان، ج۱، ص۲۶۸.
- ↑ «من تو را پیشوای مردم میگمارم» سوره بقره، آیه ۱۲۴.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۱۹۶-۲۰۲.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، ولایت و زعامت، ص۸.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۳۴۴-۳۴۷.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۶۶ و ۶۷.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «سرور شما تنها خداوند است» سوره مائده، آیه ۵۵.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ مرتضی مطهری، ولاءها و ولایتها، ص۶۷.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۱۳-۲۱۴.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۴۷.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۴۸.
- ↑ المیزان، ج۲، ص۱۴۸.
- ↑ «پروردگار ما کسی است که آفرینش هر چیز را به (فراخور) او، ارزانی داشته سپس راهنمایی کرده است» سوره طه، آیه ۵۰.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۸۰- ۸۴.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۲۲۳.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، شیعه در اسلام، ص۲۲۳.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، ظهور شیعه، ص۱۳۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، ظهور شیعه، ص۱۳۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۵ به بعد. این رساله در کتاب بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، تألیف عدهای از دانشمندان چاپ شده است.
- ↑ «بنابراین با درستی آیین روی (دل) را برای این دین راست بدار! بر همان سرشتی که خداوند مردم را بر آن آفریده است؛ هیچ دگرگونی در آفرینش خداوند راه ندارد؛ این است دین استوار اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره روم، آیه ۳۰.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۷.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۹.
- ↑ محمدحسین طباطبائی، رساله مرجعیت و زعامت، ص۷۴.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۱۴-۲۲۱.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ «و بر تو قرآن را فرو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سوی آنان فرو فرستادهاند روشن گردانی و باشد که بیندیشند» سوره نحل، آیه ۴۴.
- ↑ «در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
- ↑ «و با آنها در کار، رایزنی کن و چون آهنگ (کاری) کردی به خداوند توکل کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
- ↑ المیزان، ج۴، ص۳۸۷.
- ↑ «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند» سوره نساء، آیه ۶۴.
- ↑ المیزان، ص۳۸۸.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ المیزان، ج۴، ص۳۹۰.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۲۱-۲۲۴.
- ↑ محمدحسین رخ شاد، در محضر علامه طباطبائی، ص۱۰۳.
- ↑ محمد مقیمی، ولایت از دیدگاه مرجعیت شیعه، ص۱۴۳.
- ↑ محمد مقیمی، ولایت از دیدگاه مرجعیت شیعه، ص۱۴۳.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۲۲۸-۲۲۹.
- ↑ «تو، تنها بیمدهندهای و هر گروهی رهنمونی دارد» سوره رعد، آیه ۷.
- ↑ «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید.».. سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ ناصر مکارم شیرازی، و همکاران، پیام قرآن، ج۹، ص۴۳.
- ↑ محمد محمدی ری شهری، رهبری در اسلام ص۶۵.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۴۴.
- ↑ ناصر مکارم شیرازی، و همکاران، پیام قرآن، ج۹، ص۱۷۷- ۱۷۸.
- ↑ «و به او کتاب و حکمت و تورات و انجیل میآموزد *و به پیامبری به سوی بنی اسرائیل (میفرستد، تا بگوید) که من برای شما نشانهای از پروردگارتان آوردهام؛ من برای شما از گل، (انداموارهای) به گونه پرنده میسازم و در آن میدمم، به اذن خداوند پرندهای خواهد شد و به اذن خداوند نابینای مادرزاد و پیس را شفا خواهم داد و به اذن خداوند مردگان را زنده خواهم کرد و شما را از آنچه میخورید یا در خانه میانبارید آگاه خواهم ساخت، این نشانهای برای شماست اگر مؤمن باشید» سوره آل عمران، آیه ۴۸-۴۹.
- ↑ «پس ما باد را رام او کردیم که به فرمان او هر جا میخواست به نرمی روان میشد» سوره ص، آیه ۳۶.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۴۵.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.».. سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است» سوره نساء، آیه ۵۹.
- ↑ حسین عزیزی و علی غفار زاده، اندیشه اسلامی ۲، ص۲۲۷۔۲۲۸.
- ↑ رهبری در اسلام، ص۶۵؛ ولایت در پرتو آیات، ص۲۲-۲۷.
- ↑ ساعدی، محمد، آیات امامت و ولایت در تفسیر المنار، ص ۴۶.
- ↑ «آیا به جای او سرورانی (را به پرستش) گرفتند؟ اما خداوند است که سرور (راستین) است و او مردگان را زنده میگرداند و او بر هر کاری تواناست» سوره شوری، آیه ۹.
- ↑ «خداوند همان است که آسمانها و زمین و آنچه را که میان آنهاست در شش روز آفرید سپس بر اورنگ (فرمانفرمایی جهان) استیلا یافت؛ شما را هیچ دوست و میانجییی جز او نیست؛ آیا پند نمیگیرید؟» سوره سجده، آیه ۴.
- ↑ مرتضوی، سید محمد، آیات ولایت در قرآن ج۱، ص ۲۰۵.
- ↑ «خداوند سرور مؤمنان است که آنان را به سوی روشنایی از تیرگیها بیرون میبرد اما سروران کافران، طاغوتهایند که آنها را از روشنایی به سوی تیرگیها بیرون میکشانند؛ آنان دمساز آتشند، آنها در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۵۷.
- ↑ «و خداوند سرپرست مؤمنان است» سوره آل عمران، آیه ۶۸.
- ↑ «و خداوند دوست پرهیزگاران است» سوره جاثیه، آیه ۱۹.
- ↑ «ما این کتاب (آسمانی) را بر تو، به حق فرو فرستادهایم تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی و طرفدار خائنان مباش» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
- ↑ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
- ↑ «و چون خداوند و فرستاده او به کاری فرمان دهند سزیده هیچ مرد و زن مؤمنی نیست که آنان را در کارشان گزینش (دیگری) باشد؛ هر کس از خدا و فرستادهاش نافرمانی کند به گمراهی آشکاری افتاده است» سوره احزاب، آیه ۳۶.
- ↑ «و برخی از ایشان کسانی هستند که پیغمبر را آزار میکنند و میگویند او خوشباور است؛ بگو سخن نیوش خوبی برای شماست که به خداوند ایمان و مؤمنان را باور دارد و برای آن دسته از شما که ایمان آوردهاند رحمت است و برای آن کسان که به فرستاده خداوند آزار میرسانند» سوره توبه، آیه ۶۱.
- ↑ مرتضوی، سید محمد، آیات ولایت در قرآن ج۱، ص ۲۰۶.