حدیث غدیر در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

پیامبر خدا (ص) روز هجدهم ذی حجه سال دهم هجرت بعد از اعمال حجة الوداع در محلی به نام غدیر خم دستور دادند همه حاجیان جمع شوند؛ حضرت بعد از ایراد خطبه‌ای فرمودند: « مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه‏» و دوستداران و یاوران او را دعا کرد. حدیث غدیر که حدیثی متواتر هست، مهم‌ترین، مؤثرترین و ممتازترین حدیثی است که در جوامع شیعه و سنّی از رسول خدا (ص) بر امامت و ولایت حضرت علی (ع) نقل شده است.

مقدمه

یکی از روایات نبوی که دلالت بر امامت حضرت علی (ع) دارد حدیث غدیر است. این حدیث در حد تواتر است و به قدری راویان و محدثان، آن را نقل کرده‌اند که جای شک و تردید در صدور آن از پیغمبر باقی نمی‌ماند، خصوصاً این که روایت از طریق اهل تسنن آمده است:

وقتی پیغمبر اکرم از «حجة الوداع» برمی‌گشت در غدیر خم، آیه ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ نازل شد. پیغمبر مردم را جمع کرد و نماز ظهر را خواند و سپس برخاست و فرمود: «ألست أولی بکم من أنفسکم[۱]، قالوا: بلی» آیا من از خود شما بر شما اولویت ندارم؟ گفتند: بلی، بعد فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» معلوم است که حضرت می‌خواهد همان اولویت خودش بر نفوس را برای علی تصویب کند، و هنوز مردم متفرق نشده بودند که جبرئیل امین نازل شد و آیه ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا[۲] را آورد[۳].

دلالت حدیث غدیر

نخست: دلالت بر نصب امام

دوم: دلالت بر اثبات امامت امام علی

ولایت که به معناى "اولى به تصرّف"، سرپرستى، زعامت و پیشوایى است، در قرآن و حدیث براى حضرت على (ع) و امامان قرار داده شده است. عنوان ولىّ، مولى و ولایت بارها از زبان پیامبر خدا (ص) دربارۀ امیر المؤمنین (ع) اطلاق شده و او را ولىّ مؤمنین و مولاى مسلمین قرار داده است. آنچه در غدیر خم مطرح شده، یکى از آن موارد است. قرآن کریم هم در آیۀ ولایت ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ[۴] آن را بیان کرده و اطاعت اولى الأمر هم در آیۀ دیگرى واجب شمرده شده است[۵].

برای اثبات امامت امیرمؤمنان (ع) از چهار راه دست‌یافتنی است:

از راه اشتراک لفظی مولا

تقریر استدلال: لفظ مولی مشترک لفظی میان ۲۷ معناست[۶] مانند: رب، ولی، اولی، سید، محب، ناصر، متصرف در امر، متولی در امر و... . درباره عدم صدق ۲۰ معنا بر حدیث غدیر، میان شیعه و اهل سنت اختلافی نیست. آنچه اختلاف شده، حمل واژه مولا بر محب و ناصر است که مدّعای اهل سنت است، ولی براساس نگاه شیعه، این دو معنا نمی‌تواند معنای حدیث غدیر باشد.

توضیح آنکه، اگر مفاد حدیث، محبت و نصرت باشد از دو احتمال بیرون نیست.

احتمال نخست: محبت مردم به حضرت علی (ع) و یاری‌ کردن آن حضرت: بدین معنا که رسول خدا (ص)، مردم را مخاطب ساخته و به آنها دستور یا خبر می‌دهند که شما باید محبّ حضرت علی (ع) و یاور او باشید. این معنا و مفاد را همه اهل سنت می‌پذیرند و حدیث غدیر را همین‌گونه معنا می‌کنند.

این احتمال سه اشکال دارد:

  1. این معنا، با لفظ حدیث سازگار نیست؛ زیرا اگر مردم باید حضرت علی (ع) را دوست داشته باشند، همان‌گونه که رسول خدا (ص) را دوست دارند، باید چنین می‌فرمود: هر کس من را دوست دارد و یاور من است، علی را دوست بدارد و یاور او باشد: من کان مولای فهو مولی علی نه اینکه "هر کسی من دوست او و یاور اویم، علی یاور او است": «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌ مَوْلَاهُ».
  2. عدم نیاز به چنین تبلیغی، در چنان مجلسی: وجوب محبت نسبت به امام علی (ع) نه تنها در امامت، بلکه، از اصول اوّلیۀ ایمان است که در صدر اسلام بیان شده است و مؤمنان باید یکدیگر را دوست داشته باشند، بلکه در صدر اسلام قوی‌تر از این مسئله نیز تبلیغ شده بود، به گونه‌ای که قرآن، مؤمنان را برادر یکدیگر معرّفی نموده است، اگر چه ارتباط نسبی نداشته باشند؛ از این رو، موضوع تازه‌ای نبود که به تبلیغ نیاز داشته باشد و یا اگر نیازمند تبلیغ بود، به چنان محفلی، در بیابان گرم و سوزان نیاز نداشت[۷].
  3. اختصاص ندادن وجوب محبت به حضرت علی (ع): اگر مفاد حدیث غدیر، وجوب محبت ایمانی باشد نه ولایی، این محبت هیچ اختصاصی به آن حضرت ندارد، بلکه همه مؤمنان باید یکدیگر را دوست داشته باشند.

احتمال دوم: وجوب محبت و یاری مردم بر حضرت علی (ع): رسول خدا (ص) به حضرت علی (ع) دستور یا خبر می‌دهند که مردم را دوست داشته و آنها را یاری کنند؛ از این‌رو، حدیث غدیر، بیان‌کننده وظیفه مردم نیست، بلکه مبیِّن وظیفه حضرت علی (ع) به مردم است.

این احتمال نیز، پذیرفته نیست؛ زیرا نیاز نبود رسول خدا (ص) مردم را خطاب کنند، بلکه کافی بود تا به حضرت علی (ع) این وظیفه را ابلاغ کنند. با چنین فرضی، اجتماع مردم بیهوده است و از پیامبر (ص) حکیم صادر نمی‌شود. مگر آنکه بگوییم، این محبت و نصرت، آن‌چنان مهم است که باید در حضور جمع، از آن حضرت عهد و میثاق گرفته شود تا مردم آگاه شوند. با این برداشت، محبت و نصرت، دیگر ایمانی نیست، بلکه ولایی است. مانند اینکه رئیس‌جمهور در زمان ما، در حضور نمایندگان مردم سوگند یاد می‌کند تا تعهد خود را به محبت و یاری مردم رسماً اعلام نماید.

پس از ابطال معانی یاد شده، پنج معنای دیگر باقی می‌ماند: اولی، ولیّ، سیّد، متصرّف در امر و متولّی در امر. روشن است که مفاد این پنج معنا با یکدیگر یکسان است و اختلاف جوهری و ماهوی میان آنها نیست. پس لازم است لفظِ مولی را بر آنها حمل کنیم و هر کدام معنای امامت را دارند[۸].

از راه اشتراک معنوی

با تأمل در معانی گوناگون مولا، می‌توان گفت: لفظ مولی مشترک معنوی است؛ بدین‌گونه که مولا برای معنای "اولی"، وضع شده و معانی دیگر، مصداق آن به شمار می‌آیند. مولا، به‌معنای مالکِ عبد، آزادکننده، آزادشده، دوست، فامیل، همسایه، هم‌پیمان، پسر، عمو، میهمان، شریک، خواهرزاده، ولیّ، کمک‌کننده، پروردگار، نعمت‌دهنده، نعمت داده‌شده، علاقمند، پیرو و داماد آمده است. با دقّت در هر کدام، به رابطه (قرب ویژه) میان این معانی دست می‌یابیم که به واسطه آن، چگونگی اولویت در آنها یافت می‌شود. مانند اینکه ربّ به مربوب خود اولویت دارد. میهمان اولویتی به میزبان خود دارد که غیر او ندارد، یا دوست نسبت به دوست خود، با آن‌کس که دوست نیست، تفاوت دارد و رابطه ولایت و اولویت خاصی میان آن دو برقرار است.

علامه امینی معتقدند کلمه مولا مشترک لفظی نیست؛ زیرا بسیار دور است که واضع لغت، ۲۷ بار این واژه را، جداگانه وضع نموده باشد، به‌ویژه هنگامی‌که می‌بینیم میان همه این معانی قدر جامع است.

نتیجه: مولی به معنای اولی و معانی دیگر به قرینه نیاز دارد. چنان‌که در حدیث غدیر همین‌گونه است.

اگر این‌قدر جامع را بپذیریم، پاسخ روشن است و اگر احتمال دهیم مولی مشترک معنوی یا لفظی است، حمل بر مشترک معنوی، اولویت دارد؛ زیرا دیگر به ابطال معانی دیگر نیازی نداریم، بلکه هرگاه این لفظ، بی‌قرینه گفته شود باید آن را به معنای "اولی" بدانیم.

علامه امینی می‌گوید: پیش از ما، احتمال اشتراک معنوی را دو شخصیت دیگر مطرح نموده‌اند: ابن بطریق در کتاب العمده و ابن جوزی حنفی در کتاب تذکرة الخواص[۹].

دلالت حدیث غدیر، به وسیله قرائن حالیه

با چشم‌پوشی از الفاظ روایت، عرفِ آن زمان نیز از حدیث غدیر، امامت و ولایت را فهمیده‌اند، به دلیل اشعار و سخنانی که از آنها پیرامون ولایت و امامت در غدیر است[۱۰].

اشعار حسان‌ بن ثابت انصاری، غیث‌ بن عباده، کمیت‌ بن زید، عبدی کوفی، ابو تمام و... شخصیت‌های دیگری که در این زمینه شعر گفته‌اند، از این دسته‌اند[۱۱].

دلالت حدیث غدیر بر امامت با توجه به قرائن مقالیه

قرینه یکم: صدر حدیث غدیر: پیامبر (ص) در صدر خطبه غدیر فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» و سپس به دنبال آن جمله معروف «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌ مَوْلَاهُ» را بیان کرد. با توجّه به اینکه واژه "مولی" به دنبال کلمه "اولی" قرار گرفته، دانسته می‌شود، ولایت، اولویت است و عبارت «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» در صحیح ابن‌ماجه و "صحیح نسائی" آمده است. ۶۲ نفر از بزرگان اهل سنت، علاوه بر همه عالمان شیعه، آن را روایت نموده‌اند.

قرینه دوم: ادامه حدیث غدیر: گفتار رسول خدا (ص) در ادامه حدیث غدیر چنین است: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ‌»، این گفتار را از سه رو می‌توان بر امامت، قرینه دانست:

  1. تأکید فراوان رسول خدا (ص): اگر ولایت در حدیث غدیر، به معنای محبت با نصرت ایمانی باشد، نه ولایی که در همه مؤمنان است، به این دعاها و نفرین‌های شدید و غلیظ نیاز نبود؛ زیرا امام علی (ع) طبق این فرض، یکی از مؤمنان عادی‌اند و هیچ حق افزون‌تری بر مؤمنان ندارند. پس چه نیازی به این همه تأکید است؟!
  2. از این دعا استفاده می‌شود که حضرت علی (ع) معصوم است؛ زیرا رسول خدا (ص) دوستان او را به صورت مطلق دعا و دشمنان او را نفرین کردند. (در همه زمان‌ها و مکان‌ها، بی‌هیچ قید و شرطی) پس معلوم می‌شود، حضرت علی (ع) محور حق است و هیچ‌گاه دچار معصیت نمی‌شود. حال که او معصوم است، باید امام هم باشد؛ زیرا با بودن معصوم، هیچ شخص دیگری شایستگی امامت را ندارد.
  3. همگان قبول دارند که این دعا، بیان‌کننده وظیفه مسلمانان درباره آن حضرت است، در حالی که اگر معنای حدیث، محبت و یاری‌کردن باشد، لازم است این دعا تکلیف برای حضرت علی (ع) باشد؛ زیرا گفتیم معنای حدیث چنین خواهد بود: "هر کس من دوست و یاور او هستم علی نیز دوست و یاور اوست"؛ یعنی بر حضرت علی (ع) واجب است، امت را دوست داشته باشد و آنها را یاری نماید. پس باید این دعا یا نفرین، خطاب به حضرت علی (ع) باشد، نه خطاب به مردم. از آنجا که ولایت حضرت علی (ع) پس از شهادتین قرار گرفته، دانسته می‌شود، این ولایت باید امری عظیم و هم‌تراز با وسالت باشد، نه محبتی معمولی، همانند دیگر مؤمنان.

قرینه سوم: اظهار سرور و خوشحالی پیامبر (ص): پس از اتمام خطبه غدیر، رسول خدا (ص) با خوشحالی این جملات را بیان نمودند: «اللَّهُ أَكْبَرُ عَلَى إِكْمَالِ الدِّينِ وَ إِتْمَامِ النِّعْمَةِ وَ رِضَى الرَّبِ بِرِسَالَتِي وَ الْوَلَايَةِ لِعَلِيِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ‌»[۱۲]. از تکبیر رسول خدا (ص) و سیاق این جملات به دست می‌آید ولایت علوی، امری مهم بوده که چنین پیامدهایی را داشته است نه یک محبت معمولی.

قرینه چهارم: خبر دادن از ارتحال: رسول خدا (ص) طبق بسیاری از نقل‌ها، پیش از بیان ولایت، فرمودند: به زودی من از میان شما رخت برمی‌بندم. این سخنان، از یک‌سو، از قرار دادن جانشینی برای زمان ارتحال حکومت می‌کند و از سویی دیگر، نشان می‌دهد امر مهمی‌است که باید پیش از ارتحال، به مردم ابلاغ شود، وگرنه رسالت آن حضرت بی‌نتیجه خواهد بود.

قرینه پنجم: تبریک و تهنیت: رسول خدا (ص) پس از خطبه غدیر فرمود: به من تبریک بگوئید. طبق برخی از نقل‌ها، مراسم بیعت تا سه روز در وادی غدیر ادامه داشت و حتی خلفای راشدین به دیدار حضرت علی (ع) شتافتند و به آن حضرت پیش از همگان تبریک گفتند. اگر جریان غدیر، اعلان امامت نبود، تهنیت و بیعت چه توجیهی دارد؟

قرینه ششم: لزوم ابلاغ: بر پایه بسیاری از نقل‌ها، رسول خدا (ص) با تأکید توصیه فرمودند، حاضران به غائبان برسانند. توصیه و تأکید، گواه دیگری بر امامت است؛ چرا که اگر ولایت، صرف محبت ایمانی است، مطلب تازه‌ای برای ابلاغ نیست.

قرینه هفتم: گواه گرفتن پروردگار: پس از ابلاغ ولایت، رسول خدا (ص) چنین فرمود: «اللّهمّ أنت شهيد عليهم أنّي قد بلّغت و نصحت‌»[۱۳]. شاهد گرفتن پروردگار نیز، باید در یک امر مهم و تازه باشد. اگر ولایت را بر امامت حمل کنیم، ویژگی دیده خواهد شد، ولی چنانچه بر محبت حمل کنیم، این دو ویژگی بی‌معنا خواهد بود.

قرینه هشتم: عذاب الهی برای منکر ولایت: در احادیث فراوانی آمده که: شخصی به‌نام حارث فهری پس از شنیدن این حدیث، به شدت خشمگین شد، به حضور پیامبر (ص) آمد و با تندی با آن حضرت برخورد نموده چنین اظهار داشت: "خدایا اگر این امر از جانب توست، سنگی از آسمان بر من فرود آور یا عذابی دردناک بر من واقع نما". هنوز سخن او پایان نیافته بود که سنگی از آسمان بر سر او فرود آمد. روشن است، آنچه ناراحتی حارث فهری را فراهم آورده بود، حضرت علی (ع) بود، نه دوست داشتن او؛ زیرا وی نمی‌توانست ببیند قاتل پدرش، بر او حاکم باشد[۱۴].

جایگاه حدیث غدیر در تفکر اسلامی

حدیث غدیر در تفکر اسلامی جایگاه ممتازی دارد، تا آنجا که در اکثر شاخه‌های علوم اسلامی از قبیل لغت، تاریخ، شعر، حدیث، تفسیر و کلام به آن توجه شده است. لغت‌شناسان عرب، هنگام بیان معنای واژگانی چون “مولی”، “ولی”، “غدیر” و “خم” از آن یاد کرده‌اند. مورخان اسلامی آنجا که از حوادث سال دهم هجری گزارش داده‌اند، به واقعه غدیر خم پرداخته و از حدیث غدیر سخن گفته‌اند. شاعران بلندآوازهای از نخستین لحظه‌ای که حدیث غدیر از رسول اکرم (ص) صادر شد تا زمان حاضر به زبان‌های گوناگون درباره واقعه و حدیث غدیر، اشعار بسیاری را سروده‌اند[۱۵].

محدثان اسلامی نیز از دیر زمان به نقل حدیث غدیر در کتاب‌های حدیثی خود پرداخته‌اند. مفسران اسلامی در تفسیر آیاتی از قرآن کریم، به ویژه دو آیه سوم و شصت و هفتم سوره مائده، درباره حدیث غدیر سخن گفته‌اند. متکلمان اسلامی در مبحث امامت، آنجا که درباره دلایل امامت امیرالمؤمنین (ع) بحث کرده‌اند، درباره حدیث غدیر به بحث پرداخته‌اند[۱۶].

حدیث غدیر در کتاب و سنت

نخستین عنایت ویژه به حدیث غدیر به خداوند سبحان و قرآن کریم باز می‌گردد. آیه‌های “اکمال دین”[۱۷] و “تبلیغ”[۱۸] به حدیث غدیر نظر دارند، چنان‌که در فصل پیشین، روایاتی بازگو شد که شأن نزول این آیات را واقعه و حدیث غدیر بیان کرده‌اند. این اهتمام الهی، پیامبر اکرم (ص) را مأمور کرد تا با تدبیر و طراحی حکیمانه و معناداری حدیث غدیر را برای مسلمانان ابلاغ و تبیین کند. آن تدبیر و طراحی حکیمانه سبب شد هزاران نفر از مسلمانان حاضر در غدیر خم، حدیث غدیر را در شهرها و سرزمین‌های مختلف دنیای اسلام در آن زمان تبلیغ کنند، تا راه هرگونه تلاشی برای فراموش شدن آن، مسدود شود، و چنین شد[۱۹].

اولویت نبی و امامت علی

یکی از قراین روشن و گویا بر اینکه مقصود از مولی در حدیث غدیر، امامت است این است که پیامبر اکرم (ص) قبل از آنکه جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» را بیان کند خطاب به مسلمانان حاضر در غدیر خم فرمود: «ألست اولی بکم من انفسکم»؛ آیا من نسبت به شما از خود شما برتر نیستم؟ ” و برابر برخی نقل‌ها فرمود: «ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم»؛ آیا من نسبت به مؤمنان از خود آنان برتر نیستم؟ ” مسلمانان حاضر در غدیر گفتند: “آری ای رسول الله (ص)” پیامبر (ص) پس از اینکه آنان به اولویت او نسبت به مؤمنان اذعان کردند، بی‌درنگ فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌»؛ هر کس که من مولای وی هستم؛ یعنی بر او اولویت دارم، علی مولای او است؛ یعنی بر وی اولویت دارد. بدون شک مقصود از این اولویت، آن است که پیامبر اکرم (ص) بر مسلمانان ولایت دارد و هرگاه او درباره آنان تصمیمی بگیرد که با میل و خواست آنان سازگاری نداشته باشد، بر آنان واجب است که تابع تصمیم پیامبر (ص) باشند.

این سخن پیامبر (ص) در غدیر خم که ولایت خود بر مسلمانان را به آنان یادآور شد و از آنان بر آن اقرار گرفت خاستگاه قرآنی دارد، خداوند در آیه ۶ سوره احزاب فرموده است: “ ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۲۰]. مفسران اسلامی تصریح کرده‌اند که این آیه بیانگر آن است که رأی و دستور پیامبر اکرم (ص) بر خواست و رأی مسلمانان حاکم است و آنان باید بی‌چون و چرا تسلیم رأی و فرمان پیامبر (ص) باشند.

ابن‌کثیر در تفسیر آیه گفته است: “خداوند از مهربانی و خیرخواهی پیامبر (ص) نسبت به مسلمانان آگاه بود، بدین سبب او را نسبت به آنان از خودشان برتر قرار داد و حکم او درباره آنان را در اختیار آنها مقدم ساخت، چنان‌که فرمود: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۲۱]؛ در حدیث صحیح آمده است که پیامبر (ص) فرمود: “سوگند به خدا یکی از شما ایمان نمی‌آورد، مگر اینکه من نزد او از جان و مال و فرزند و همه انسان‌ها محبوب‌تر باشم”. بخاری درباره این آیه از ابوهریره روایت کرده است که پیامبر (ص) فرمود: “هیچ مؤمنی نیست، مگر اینکه من در دنیا و آخرت بر او اولی هستم، اگر می‌خواهید آیه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۲۲] را قرائت کنید، بنابراین، اگر مؤمنی از دنیا برود و مالی را بر جای بگذارد، آن مال به ورثه او تعلق دارد، و اگر دینی بر ذمه داشته باشد من مولای او هستم”. احمد بن حنبل نیز آن را از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است[۲۳].

زمخشری و بیضاوی گفته‌اند: “مقصود از اولویت در آیه، اولویت در همه امور است، زیرا پیامبر (ص) مؤمنان را به کاری فرمان نمی‌دهد، و چیزی را از آنان نمی‌پسندد، مگر اینکه به صلاح آنان است، بر خلاف نفس انسان که چه بسا انسان را به کاری بر می‌انگیزد که به صلاح او نیست. بنابراین، واجب است که پیامبر از نفس آنان نزد آنها محبوب‌تر باشد، و امر او درباره آنان از دستور خود آنها نافذتر باشد، و مهربانی آنان نسبت به پیامبر (ص) از مهربانی آنها نسبت به خودشان بیشتر باشد. روایت شده است که پیامبر (ص) مردم را به غزوه تبوک فراخواند، گروهی گفتند: “از پدران و مادرانمان در این باره اجازه می‌گیریم”. آیه مزبور در این باره نازل شد[۲۴]. دیگر مفسران اسلامی نیز همین معنا را از آیه کریمه استفاده کرده‌اند[۲۵].

از آنچه بیان شد نادرستی سخن عبدالعزیز دهلوی روشن می‌شود. وی گفته است: جمله «ألست اولی بکم من انفسکم» از آیه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ گرفته شده است و از سیاق آیه به دست می‌آید که مقصود، اولویت درتصرف نیست، زیرا آیه در صدد بیان این حکم است که پسر خوانده، فرزند واقعی نیست، بنابراین، زید بن حارثه را نباید فرزند پیامبر (ص) دانست، چون نسبت پیامبر (ص) به مؤمنان مانند نسبت پدری مهربان به فرزندان خویش است، همان‌گونه که همسران او به منزله مادران مسلمانان‌اند[۲۶].

شاید دهلوی در این باره به روایات و تفاسیر رجوع نکرده، و شاید هم رجوع کرده است، ولی برای مخالفت با عقیده شیعه درباره استقلال به حدیث غدیر بر امامت امیرالمؤمنین (ع) منطق را زیر پا گذاشته است[۲۷].

تلازم امامت و محبت

امامت و محبّت دو معنای ناسازگار و غیرقابل جمع نیستند تا اینکه ما در تفسیر مولی در حدیث غدیر ناچار از انتخاب یکی از آن دو باشیم، بلکه محبّت از لوازم امامت است؛ یعنی در جهان‌بینی الهی کسی که عهده‌دار امر رهبری مردم است باید دوستدار آنان نیز باشد و به آنان مهر بورزد، چنان که خداوند پیامبر اکرم (ص) را پیشوایی معرفی کرده است که ناگواری‌های مردم بر او گران بود، بر هدایت و سعادت آنان حریص بود، و با آنان مهربان و رحیم بود[۲۸].

از سوی دیگر، پیامبر اکرم (ص) علاوه بر مقام نبوت و رسالت، دارای مقام امامت بود[۲۹]، چنان که ناصر و یاور مسلمانان نیز بود، و در این باره، میان مسلمانان اختلافی وجود ندارد. بر این اساس می‌گوییم در جمله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» نخست، مولی بودن پیامبر (ص) بیان شده، آن‌گاه مولی بودن علی (ع) بر آن متفرع شده است. بنابراین، مقصود از مولی درباره علی (ع) همان است که درباره پیامبر (ص) مقصود است. پیامبر (ص) هم محب و ناصر مسلمانان، و هم رهبر و صاحب اختیار در امور آنان بود، یعنی ولایت پیامبر (ص) بر مسلمانان، دارای ابعاد سه‌گانه محبت، نصرت و زعامت بود. این ابعاد سه‌گانه، در حدیث غدیر برای علی (ع) اثبات شده است[۳۰]. این مطلب را دو گونه می‌توان تقریر کرد: مولی مشترک معنوی است و همه کاربردهای آن یک معنای جامع و مشترک دارد که با توجه به ریشه کلمه مولی (و - ل -ی) قرب و نزدیکی خاصی است میان دو انسان که مستلزم محبت، نصرت و حق تصرف یکی در امور دیگری است[۳۱].

به عبارتی دیگر، معنای مشترک میان همه کاربردهای مولی، اولویت داشتن نسبت به فرد یا چیزی است که در هر یک از کاربردهای آن ویژگی خاصی دارد؛ ولایت محبت اقتضا می‌کند که دوست یک فرد رابطه نزدیک‌تری از دیگران به او داشته باشد و در حل مشکلات او نسبت به وی از دیگران برتر و سزاوارتر باشد. همین گونه است ولایت نصرت، یعنی کسی که با دیگری پیمان نصرت بسته است، در یاری کردن و مقابله با دشمنان او از دیگران سزاوارتر است، و در ولایت زعامت و رهبری، زعیم و رهبر مردم در تصمیم‌گیری نسبت به امور آنان از دیگران سزاوارتر است[۳۲].

بنابراین که کلمه مولی مشترک لفظی است یکی از معانی سه‌گانه محبت، نصرت و زعامت مدلول مطابقی، و معانی دیگر مدلول التزامی آن است. بنابر اینکه معنای مطابقی مولی در حدیث غدیر رهبری و زعامت است، رهبر امت اسلامی دوستدار مسلمانان است، چنان‌که خداوند درباره پیامبر (ص) می‌فرماید: ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ[۳۳].

پیشوایی که نسبت به مردم چنین مهر و محبتی دارد، در یاری آنان نیز دریغ نخواهد کرد. بنابراین، محبت و نصرت از لوازم آشکار رهبری اسلامی است و بنابر اینکه مدلول مطابقی مولی در حدیث غدیر، محبت یا نصرت باشد[۳۴]، محبت و نصرتی خواهد بود که در عالی‌ترین درجه ممکن، پس از محبت و نصرت خداوند است؛ محبت و نصرتی که در پیامبر (ص) تجسم و تبلور یافته است، چنین محبت و نصرتی از شئون و لوازم رهبری و زعامت دینی است. بر این اساس، اثبات آن برای علی (ع) مستلزم امامت و رهبری اوست[۳۵].

معنای مولی

لفظ «مولی» در این خبر، صریح در اولی به تصرّف و صاحب اختیار است چنان که پیامبر اکرم (ص) بر تمام طبقات مؤمنین تا قیامت ولایت دارد به خصوص با این قرینه که در اکثر روایات آن ذکر شده که رسول خدا (ص) نخست از مردم اعتراف گرفت و فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌؟»[۳۶]؛ آیا من سزاوارتر و صاحب اختیارتر به مؤمنین از خودشان نیستم؟

آنها به این صاحب اختیاری اعتراف کردند و سپس حضرت فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌»؛ هر که من صاحب اختیار او هستم، این علیّ صاحب اختیار اوست.

و این فرمایش حضرت اشاره به آیه شریفه ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۳۷] می‌باشد که جمیع مفسّرین اتّفاق نمودند بر این که مراد از آیه، این است که پیامبر (ص) در باره هر چیزی از امور دین و دنیا به جمیع مؤمنان، از خود ایشان اولی و احقّ است

و همین معنا - یعنی اولویّت و صاحب اختیاری - را می‌خواسته برای امیرالمؤمنین علی (ع) نسبت به جمیع مؤمنین قرار دهد.

معانی دیگری که برای «مولی» ذکر کرده‌اند مانند: دوست، یاور، سیّد، عبد و غیر اینها نمی‌تواند در این جا مراد باشد؛ زیرا معانی دیگر غیر از «دوست» و «یاور» واضح است که مراد نیست، بلکه هیچ کس احتمال نداده است و تنها چیزی که بعضی از مخالفین گفته‌اند این است که ممکن است مراد از مولی «دوست» و «یاور» باشد، که بنا بر این معنا، حدیث غدیر صریح در اولویتزعامت و رهبری) نیست و نمی‌توان بر امامت و خلافت استدلال کرد. شکی نیست که این احتمال هم باطل است و مقصود از این تعبیر، همان «اولویّت» و «صاحب اختیاری» است چنان که بیان خواهد شد.

مولی یعنی صاحب اختیار

قرائن و شواهد بسیاری بیانگر آن است که معنای «مولی» در این حدیث شریف فقط صاحب اختیاری و زعامت و رهبری است[۳۸]، که ما به دلیل اهمیّت این بحث، بیست شاهد بر آن اقامه می‌کنیم:

۱. رسول خدا (ص) فرمود: «أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌؟» و بعد از آنکه مردم اعتراف کردند، فرمود: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» و این قرینه واضحی است که مراد از «مولی» اولی بالتصرّف است، چنان که گذشت[۳۹].

رسول خدا (ص) پس از آنکه خداوند متعال را مولای خود، و خود را مولای مؤمنین معرّفی فرموده، و کلمه «مولی» را به «اولی» تفسیر فرموده، اولویّت حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) را تفریع بر اولویت خود بر مؤمنین کرده است. پس دلالت این حدیث بر معنای مزبور، از بدیهیّات است.

از سوی دیگر، در بسیاری از طرق این حدیث، فاء تفریع بر سر جمله «فمن کنت مولاه» آمده است و دلالت این در تفریع صریح‌تر است. و می‌شود گفت کلمه «مولی» در گفتار عموم به معنای «صاحب اختیار» است و اگر به معنای دوست و عبد و معانی دیگر باشد، احتیاج به شاهد و قرینه دارد.

بلکه کلمه «مولی» همه جا به معنی «اولی» استعمال گردیده و بازگشت تمام معانی به همین معنا می‌باشد، یعنی در هر مورد که این کلمه به کار رفته، برای تناسب با معنی اولویّت بوده است. چنان که از حافظ ابوالفرج یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتاب مرج البحرین نقل شده که گفته است: مرجع همه معانی «مولی» به أولی بالشیء است[۴۰]. ابوبکر محمد بن قاسم انباری - که در عصر خود داناترین علماء اهل ادب و لغت بوده - در کتاب مشکل همه معانی مولی را به مناسباتی به «أولی بالشی ء» ارجاع داده است[۴۱].

و فرّاء - که درباره او گفته‌اند: لولا الفرّاء ما کانت اللغه در کتاب «معانی القرآن» می‌‌گوید: «ولی و مولی» در کلام عرب، به یک معنا آمده است[۴۲].

و سبط ابن جوزی - بعد از آنکه معنای «أولی» را در حدیث غدیر ترجیح می‌دهد - می‌گوید: مراد از «مولی» در حدیث، اطاعت مخصوص و اولی است و معنای آن این می‌شود که: «مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ»[۴۳]و ابن طلحه شافعی می‌گوید: جماعتی بر آنند که مراد از حدیث، «اولویت» است[۴۴].

و تناسب معانی متعدده «مولی» با معنی «أولی به تصرّف» در کتب مفصّله بیان شده است[۴۵].

به بیان دیگر: لفظ «مولی» نسبت به خود رسول خدا (ص) به معنای صاحب اختیار است و آن حضرت چیزی را که برای خود اعلام نموده و مورد قبول بوده است، برای امیرالمؤمنین (ع) نیز ابلاغ نمودند. پس مولی در مورد حضرت امیرالمؤمنین (ع) هم به معنای صاحب اختیار و اولی بالتصرّف و مطاع است[۴۶].

به آنچه ذکر شد معلوم گشت آنچه بعضی از عامه گفته‌اند که: دلالت تقدیم «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ‌» بر «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه‌» بر ولایت تامّه و امامت، وقتی تمام است که در دنبال این حدیث، دعای رسول خدا (ص): «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ‌» نباشد؛ زیرا که معنای این فقره آن است که: «خداوندا! دوست بدار کسی را که علی (ع) را دوست دارد و دشمن بدار کسی را که علی (ع) را دشمن دارد» و این دعای رسول خدا (ص) بر دوستی دوستان علی (ع) که به لفظ «وال» آمده است، قرینه می‌شود بر این که مراد از «مولی» نیز دوست و محبّ است و در این صورت، دلالت حدیث بر ولایت و امامت تمام نیست.

این استدلال صحیح نیست؛ زیرا مبتنی بر این است که مراد از «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ‌» دوستی و محبت و نصرت باشد، درحالی که چنین نیست بلکه مراد همان معنای حقیقی ولایت است. پس معنای «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ‌» یعنی: بار خدایا! تو ولایت کسی را بر عهده بگیر که او ولایت علی (ع) را بر عهده دارد، و از کسی سرپرستی و حمایت کن که او در تحت سرپرستی و حمایت علی (ع) در آمده است، و صاحب اختیار کسی باش که او علی (ع) را صاحب اختیار گرفته است.

نقل کردند: چون شیخ مفید از مولد خود «عکبری» به بغداد آمد، روزی در مجلس درس قاضی عبدالجبار معتزلی - که مملو از علماء فریقَین بوده - حاضر شده و در پایین مجلس نشست، پس از اجازه از صحت حدیث غدیر سؤال نمود، و قاضی آن را تصدیق کرد، سپس از معنی «مولی» که در آن حدیث است پرسید، قاضی گفت: به معنی «اولی» است. شیخ مفید گفت: پس این اختلاف خاصّه و عامّه در تعیین امام برای چیست؟ قاضی گفت: خلافت ابوبکر درایت است و حدیث غدیر روایت! و مرد عاقل، درایت را به جهت روایت ترک نکند. پس شیخ از صحت و سقم این حدیث رسول خدا (ص): «يَا عَلِيُّ حَرْبُك حَرْبِي وَ سِلْمُكَ سِلْمِي‌»[۴۷] سؤال نمود، قاضی صحت آن را نیز تصدیق کرد. شیخ وضعیت اصحاب جَمَل را - که با امیرالمؤمنین علی (ع) جنگ کردند - استکشاف نمود، قاضی گفت: ایشان توبه کردند. شیخ گفت: حرب و جنگ ایشان درایت است و توبه روایت است، پس قاضی ساکت شد. بعد از استعلام از اسم شیخ، برخاست و شیخ را در جای خودش نشاند و گفت: «أنت المفید حقاً» علمای حاضر در مجلس متغیّر شدند، قاضی گفت: اینک از جواب او درمانده‌ایم، شما جوابش را بگویید تا برخاسته و باز در مقام اوّل خود بنشیند[۴۸].

۲. وجوب دوستی و نصرت مؤمنین، نصّ قرآن است و برای تکرار چنین امر واضحی لازم نبود که پیامبر (ص) مردم را در هوای گرم صحرای حجاز جمع کند و سه روز توقّف کنند و بازوی امیرالمؤمنین علی (ع) را بگیرد و در حضور جمعیتی که بیش‌تر از صد هزار نفر بودند[۴۹]، مطلب غیر مهمّی را که همه می‌دانند به آنها گوشزد کند! از سوی دیگر، وجوب دوستی و نصرت مؤمنین اختصاص به امیرالمؤمنین (ع) ندارد، بلکه همه مسلمانان وظیفه دارند یکدیگر را دوست داشته و یاری نمایند چنان که قرآن کریم می‌فرماید: ﴿الْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ[۵۰].

۳. پیامبر (ص) در آغاز خطبه از نزدیک بودن رحلت خود خبر دادند، و این نشان می‌دهد که آن حضرت، نگران وضع امّت خود پس از خودش بوده است؛ لذا در صدد چاره جویی و ایمنی مردم از گزند حوادث آینده و حفظ آئین خود بر آمده است و این خود قرینه‌ای واضح برای معنای مولی است تا طوفان حوادث آینده، آیین او را دچار مخاطره نکند و از بین نبرد.

۴. تبریک عمر و ابوبکر به امیرالمؤمنین علی (ع) بعد از این واقعه، با عبارت: «بَخْ بَخْ لَكَ يَا عَلِيُّ أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ»[۵۱]؛ یا علی! گوارایت باد که اکنون مولای من و مولای هر زن و مرد مسلمان شدی!!» که اکثر مورّخین و محدّثین نقل کرده‌اند و این منافی با احتمال دیگر (دوست و یاور) است. بلکه تبریک‌هایی که از ناحیه گروه‌های مختلف و اشخاص متفاوت، به امیرالمؤمنین (ع) گفته شد، همه بیان گر این واقعیّت است که سخن از نصب حضرت امیرالمؤمنین (ع) به مقام والای امامت و ولایت بوده است نه چیز دیگر.

باری، این تهنیت نشان می‌دهد که رسول خدا (ص)، امیرالمؤمنین (ع) را در منصب جدیدی معرّفی فرموده است و اگر تنها ابلاغ دوستی و محبّت به آن حضرت بود، تهنیت و شاد باشی لازم نبوده؛ زیرا امّت پیش از این نیز، موظف به دوستی یکدیگر بوده‌اند.

ذهبی از غزالی درباره عمر بن خطاب نقل کرده است که او ابتداء در روز غدیر خم با حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) بیعت کرد، ولی پس از رحلت پیامبر (ص)، تحت تأثیر هوای نفس و حبّ ریاست و جاه‌طلبی قرار گرفت و به آن بیعت پشت کرد. نصّ عبارت ذهبی این است: ذکر أبوحامد فی کتابه سرّ العالمین، و کشف ما فی الدارین، فقال فی حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه: إنّ عمر قال لعلیّ: بخ بخ، أصبحت مولی کلّ مؤمن. قال أبوحامد: هذا تسلیم و رضی، ثمّ بعد هذا غلب الهوی حبّا للرّیاسه، و عقد البنود و أمر الخلافه و نهیها، فحملهم علی الخلاف فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلاً فبئس ما یشترون[۵۲].

۵. از نظم و نثر آن جماعتی که در آنجا حاضر بودند، مانند اشعار حسّان بن ثابت[۵۳] و اشعاری که شعراء بعد از آن سرودند[۵۴]، همه از نصب و ولایت امیرالمؤمنین (ع) سخن گفتند و عمرو عاص هم در آن روز قصیده‌ای گفته و معنای بلندی در آن قصیده قصد کرده و از آن جمله گفته است: بآل محمّد عرف الصّواب و فی أبیاتهم نزل الکتاب و چون به نام مبارک حضرت امیرالمؤمنین (ع) رسیده گفت: فضربته کبیعه یوم خمّ معاقدها من القوم الرّقاب[۵۵]

محلّ فرود آمدن شمشیر او گردن‌های مردم است و محلّ بیعت روز غدیر نیز گردن‌های مردم است، (یعنی وفا نمودن به آن بیعت بر گردن‌های جمیع مردم لازم است). کمیت شاعر می‌گوید: «وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍ‌ أَبَانَ لَنَا الْوَلَايَةَ لَوْ أُطِيعَا وَ لَكِنَّ الرِّجَالَ تَبَايَعُوهَا فَلَمْ أَرَ مِثْلَهَا أَمْراً شَنِيعا»[۵۶].

در روزی که از درخت‌ها سایبان درست کردند، از درختان غدیر خمّ، رسول خدا (ص) ولایت علیّ بن ابی طالب (ع) را بر مردم آشکارا نمود، اگر مورد قبول واقع می‌شد و پیروی می‌شد. و لکن مردان از قوم، آن ولایت را مبایعه کردند و به خرید و فروش آن پرداختند، و من هیچگاه ندیده‌ام أمر بزرگی همانند ولایت، مورد مبایعه قرار گیرد، و مبیع واقع شود[۵۷].

أبوالفتوح رازی گوید: از کمیت روایت است که حضرت امیرالمؤمنین (ع) را در خواب دیدم، به من فرمود: آن قصیده عینیّه خود را برای من بخوان! و من شروع کردم به خواندن آن، تا رسیدم به این بیت: «وَ يَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِيرِ خُمٍ‌ أَبَانَ لَنَا الْوَلَايَةَ لَوْ أُطِيعَا»

حضرت فرمود: صدقت، راست گفتی! آنگاه خود آن حضرت، این بیت را انشاد کردند: «وَ لَمْ أَرَ مِثْلَ ذَاكَ الْيَوْمِ يَوْماً وَ لَمْ أَرَ مِثْلَهُ حَقّاً أُضِيعَا»[۵۸]. و من هیچوقت همانند آن روز، روزی را ندیده ام، و هیچگاه همانند آن حقّ، حقّی را ندیده ام که ضایع شود.

در کتاب [[الصراط المستقیم (کتاب)|الصراط المستقیم)) بیاضی عاملی آورده است که: پسر کمیت، پیامبر اکرم (ص) را در خواب دید. حضرت به او فرمودند: برای من قصیده عینیّه پدرت را بخوان! و من خواندم و چون رسیدم به این بیت: و یوم الدّوح دوح غدیر خمّ، حضرت رسول الله (ص) گریه شدیدی کردند و گفتند: صدق أبوک، إی والله، لم أر مثله حقّا أضیعا[۵۹]؛ پدرت راست گفت، خداوند رحمتش کند، آری سوگند به خدا من همانند آن حقّ، حقّی را ندیدم که ضایع شود.

۶. اعتراض و دشمنی حارث بن نعمان فهری که آیه ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ[۶۰] در شأن او نازل شده[۶۱]، مؤیّد دیگری است برای معنای صاحب اختیاری و اولویت بالتصرّف، نه به معنی نصرت و دوستی و غیر آن و اگر مقصود از مولی، یاور و امثال آن بود، مخالف او (حارث) در خواست عذاب نمی‌کرد[۶۲].

۷. مستفاد از اخبار خاصّه و عامّه این است که آیه: ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ[۶۳] در روز غدیر نازل شد و این دلیل است که مراد از مولی، معنایی است که به امامت بر می‌گردد؛ زیرا امری که سبب کمال دین و تمام شدن نعمت بر مسلمین می‌شود بلکه اعظم آنها باشد، امامت است که نظام دین و دنیا و قبولی اعمال بندگان در گرو اعتقاد به آن است[۶۴].

۸. در اخبار خاصّه و عامّه وارد شده است که آیه: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۶۵] در این واقعه نازل شد[۶۶].

فخر رازی می‌گوید: چون این آیه نازل شد، پیامبر (ص) دست علی را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» پس عمر او را ملاقات کرد و گفت: «بَخْ بَخْ لَكَ‌»[۶۷]. مقصود این است که، آیه تبلیغ که قبل از این ماجرا نازل شد، با لحن تند و صریح و قرائنی که در آن بود، به خوبی گواهی می‌دهد که سخن از دوستی و صداقت معمولی نبوده است؛ چراکه این امر، جای نگرانی نبوده و این همه اهمیّت و تأکید لازم نداشته است. چنان که آیه «اکمال»[۶۸] که بعد از آن نازل شده است، گواه بر این است که مسأله فوق العاده مهمّی همچون رهبری و جانشینی پیامبر (ص) مطرح بوده است.

۹. در بعضی از طرق حدیث، رسول خدا (ص) حدیث ثقلین و ولایت[۶۹] را با هم آورده و در آن حدیث فرمود: «هیچ پیامبری عمر نمی‌کند مگر نصف عمر پیامبر قبل از خود و نزدیک است که من دعوت خدای را اجابت کنم و من و شما مسئولیم، حال نظر شما در باره من چیست؟.»... همه ی این زمینه چینی‌ها (از استشهاد به حدیث ثقلین و اخبار به موت خود و...) بهترین دلیل است که آن جناب در مقام وصیّت و تعیین جانشین و امام بعد از خویش است تا مردم بعد از وی به او اقتدا کنند و هدایت شوند، نه این که خواسته باشد به مردم سفارش کند که هر کس من محب و ناصر او بودم، امیرالمؤمنین علی (ع) هم محبّ یا ناصر اوست. اگر قصد رسول خدا (ص) تکلیف مردم بر محبّت و دوستی نسبت به حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) بود، این همه تأکیدات لازم نبود؛ زیرا محبّت به آن حضرت، نیازی نداشته که به رحلت خود اشاره فرماید. مضافا که محبّت و دوستی حضرت امیرالمؤمنین (ع) امتیازی برای وجود مقدّسش نبوده است، چون قرآن کریم، همه اهل ایمان را برادر و دوست یکدیگر قرار داده است.

۱۰. پیامبر خدا (ص) قبل از طرح ولایت امیرالمؤمنین علی (ع) از اصول سه گانه (توحید و نبوّت و معاد) سخن گفت، و از مردم نسبت به آنها اقرار گرفت، سپس پیام الهی را ابلاغ کرد. از مقارن شدن این پیام با اعتراف گرفتن نسبت به اصول سه گانه اعتقادی می‌توان فهمید که هدف پیامبر (ص) از این اجتماع عظیم، امری عادی همچون سفارش به «دوستی» با فردی خاص نبود، بلکه این پیام نشان دهنده امری بزرگ و سرنوشت ساز که در شمار مسائل اعتقادی قرار دارد، می‌باشد.

۱۱. پیامبر اکرم (ص) پس از ابلاغ پیام الهی، از حاضران خواست آن را به گوش غایبان برسانند و وجدان هر عاقلی شهادت می‌دهد که متوقّف ساختن و جمع نمودن حجّاج که بالغ بر صد هزار نفر بوده‌اند در آن بیابان سوزان، با آن خطبه مفصّل و با اقرار گرفتن از مردم در آن شرایط حسّاس زمانی و مکانی و تأکید بر این که سخنان مطرح شده توسط آن حضرت را پدران به فرزندان خود و حاضران به غایبان تا روز قیامت برسانند، همه دلیل بر اهمیت فوق العاده چیزی است که پیامبر (ص) مأمور به تبلیغ آن بوده‌اند و این همان مدّعای ماست.

اگر برخی از بیگانگان که خبر از مبانی دین اسلام ندارند در باره جریان غدیر این سؤال‌ها را بپرسند: «چرا پیامبر شما این انبوه جمعیت بسیار را از ادامه مسیر بازداشت؟ چرا مردم را در آن گرمای سوزان حبس کرد؟ چرا کوشید آنهایی را که از پیش رفته‌اند برگرداند و صبر کرد آنهایی که نرسیده بودند برسند؟ و چرا همگی را در آن بیابان سوزان و بی‌آب و علف پیاده کرد؟ سپس در این نقطه که راه‌ها از هم جدا می‌شوند از طرف خداوند برای مردم سخنرانی کرد تا شاهدان به غایبان برسانند، و چه انگیزه‌ای ایجاب می‌کرد که حضرتش ضمن خطاب، از مرگ خود خبر دهد؟ و چه علّت ایجاب کرد که آن حضرت (ص) بفرماید: من و شما مسئولیم؟ این چه مطلبی بود که پیامبر (ص) در باره ابلاغ آن مسئولیت داشت و امّت نیز در مورد اطاعت از آن مسئول بودند؟ چرا پیامبر خدا (ص) از مردم پرسید آیا گواهی نمی‌دهید که خدایی به جز خدای بزرگ نیست و محمّد (ص) بنده و فرستاده اوست و بهشت و دوزخ و مرگ و قیامت حقّ است، و خداوند مردگان را از قبرها بر می‌انگیزد. مردم نیز گفتند: آری به این مطالب شهادت می‌دهیم! و چرا رسول خدا (ص)فورا در همین موقع، دست امیرالمؤمنین (ع) را گرفت و فرمود: ای مردم! خدا مولای من است و من مولای مؤمنین، و هر که من مولای اویم این علی مولای اوست... سپس برای او دعاهایی کردند. و چرا رسول خدا (ص) اهل بیتش را با قرآن هم ردیف نمود؟ و این چه مطلبی بود که این قدر مقدّمات داشت و چه مقصودی در این مکان و روز داشت؟ و چه مطلبی بود که خدا امر به تبلیغ آن کرد و فرمود: اگر این ابلاغ را انجام ندهی به وظیفه رسالت خود عمل نکردی؟ و چرا رسول خدا (ص) می‌ترسید تا جایی که ترس از این فتنه احتیاج به حمایت خداوند دارد: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۷۰].

آیا جدّا اگر یک بیگانه این سئوالات را از شما بپرسد، شما در پاسخ خواهید گفت: خداوند بزرگ در این موقعیّت، تنها می‌خواست یاری مؤمنین و دوستی آنان را بیان کند!؟ قطعا این جواب پسندیده نیست و اصلاً نمی‌شود این مطلب را به خدا و رسول (ص) نسبت داد و شأن ایشان از این اعمال غیر عقلایی و توضیح واضحات و بیان مطالب بدیهی، در آن شرائط سخت و دشوار منزّه است». پس آنچه مناسب مقام رسول خدا (ص) در این بیابان گرم است و لایق کردار و گفتار او در روز غدیر است، تعیین ولی‌عهد و جانشین خویش است.

۱۲. بر فرض که مراد از «مولی» محبّ و ناصر باشد، به قرائنِ خصوصیاتِ این واقعه، هر عاقلی می‌فهمد که مقصودِ اصلی، امامت و خلافت است، چنان که اگر فرض کنیم که یکی از پادشاهان نزدیک وفاتش، تمام لشکرش را جمع کند، و دست شخصی را که نزدیک‌ترین مردم به او باشد، بگیرد و بگوید: «هر که من دوست و یاور او بودم، این مرد دوست و یاور اوست» و بعد از آن، دعا کند یاور او را و لعنت کند دشمن او را، و این سخن را نسبت به دیگری نگوید و خلیفه دیگر از برای خود تعیین نکند، گمان نمی‌کنم احدی از رعیت او شک کند در آنکه مراد، خلافت او است، و تطمیع مردم در نصرت و محبّت، و ترغیب ایشان در طاعت اوست.

باری، دعایی که پیامبر خدا (ص) در حق دوستان امیرالمؤمنین (ع) فرمودند و نفرینی که در حق دشمنان او نمودند، غالباً با مقام تعیین وصی و جانشین مناسبت دارد و اگر مقصود، القاء دوستی با حضرت امیرالمؤمنین (ع) بود، این گونه دعا و نفرین تناسبی نداشت.

محقق قمّی می‌فرماید: اگر غرض رسول خدا (ص) این بود که حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)، او را یاری کند (هر کس من یار و یاور او هستم علی (ع) هم یار و یاور او هست) باید این وصیت را تنها به او بکند و اعلام عمومی لازم نبود. و اگر اعلام این چنینی برای جلب قلوب مردم نسبت به حضرت امیرالمؤمنین (ع) بوده است، پس آن هم دلالت دارد که رسول خدا (ص) می‌خواست که همه مردم تابع آن حضرت باشند. و شاهد بر این مطلب این است که پادشاه زمان، می‌تواند یاری هرکسی کند، اما یک نفر رعیت به تنهایی چگونه می‌تواند منصب پادشاهی را در یاری همه مردم داشته باشد. پس این هم دلیل است که غرض رسول خدا (ص) خلافت و جانشینی امیر المؤمنین (ع) است[۷۱].

۱۳. امیرالمؤمنین و امامان معصوم (ع) در موارد متعدّدی برای اثبات امامت و جانشینی به حدیث غدیر احتجاج کردند و همه از کلام آنها ولایت و رهبری فهمیده‌اند، و هرگز کسی در برابر استدلال آنها به این حدیث، نگفته است که پیامبر (ص) منظورشان دوست و یاور بوده است و این یعنی عرف آن زمان هم از کلمه «مولی» و شواهد و قرائن حالیه و مقالیه زمان صدور حدیث، معنی صاحب اختیار و اولی بالتصرف را می‌فهمیدند.

۱۴. در آیه‌ای که قبل از معرّفی کردن نازل شده، آمده است: ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۷۲]آیا پیامبر اکرم (ص) از اعلام دوستی نسبت به امیرالمؤمنین (ع) خوف و نگرانی و دلهره داشت که خداوند فرمود: «خدا تو را از دشمنان حفظ می‌کند» یا مسأله مهمّ امامت و جانشینی بوده است؟[۷۳] اگر القاء دوستی حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) مقصود بوده، خوفی در میان نبوده که خداوند متعال، وعده حفظ به آن حضرت داده است[۷۴].

۱۵. پیامبر اکرم (ص) و امامان معصوم (ع) روز غدیر را از بزرگترین اعیاد رسمی مسلمانان اعلام کردند تا هر سال این خاطره تجدید شود و حتّی خطیب بغدادی از ابوهریره روایت کرده که گفت: کسی که روز هجدهم ذی الحجّه را روزه بگیرد برای او روزه شصت ماه نوشته می‌شود و آن، روز غدیر خم است؛ همان روز که رسول خدا (ص) دست علیّ بن ابی طالب را گرفت و فرمود:....[۷۵].

به عبارت دیگر: علم و فهم اهل بیت (ع) که معصوم از خطا و اشتباه هستند یکی دیگر از دلائل و شواهد برای کشف معنای صاحب اختیاری کلمه «مولی» است. اهل بیت (ع) روز غدیر را به جلالت یاد کردند، و وصیت و تأکید فراوان به تعظیم آن روز و عید گرفتن آن نمودند[۷۶]؛ زیرا آن روز، روزِ نصب امیرالمؤمنین (ع) برای خلافت و امامت است به گونه‌ای که مفاد حدیث غدیر برای شیعه قطعی و یقینی شده است. آیا اعلام دوستی باعث شد این روز از بزرگترین اعیاد اسلامی شود؟

۱۶. استشهاد صحابه و غیر صحابه به حدیث غدیر برای اثبات خلافت امیرالمؤمنین (ع) است، چنان که در دلائل الصدق آمده که: فی روایه لأحمد أنّه سمعه من النبی (ص) ثلاثون صحابیّا و شهدوا به لعلی (ع) لما نوزع أیام خلافته» أقول: و هذا صریح فی دلاله الحدیث علی الخلافه[۷۷]؛ سی نفر از صحابه که حدیث غدیر را از پیامبر (ص) شنیده بودند، در ایام خلافت امیرالمؤمنین (ع) - هنگام نزاعی که در گرفته بود - برای حضرت شهادت دادند». و این صریح است در دلالت حدیث غدیر بر خلافت امیرالمؤمنین (ع) (و معنای اولویت بالتصرف کلمه مولی).

از سوی دیگر، عده‌ای از صحابه که حدیث غدیر را کتمان کردند و حتی با درخواست امیرالمؤمنین علی (ع) آن را اعلام نکردند، گرفتار نفرین حضرت شده و هر کدام به دردی مبتلاء شدند[۷۸]! که عبارتند از: انس بن مالک که گرفتار بیماری بَرَص (پیسی) شد[۷۹]، براء بن عازب و زید بن ارقم که نابینا شدند، جریر بن عبدالله بجلی، که اعرابی گردید[۸۰] و مُعَیْقِیب (ابن ابی فاطمه الدوسی)[۸۱] که مبتلا به بیماری جذام (خوره) شد[۸۲]!

بلکه مناشده و احتجاج به حدیث غدیر در موارد بسیار شاهد دیگری بر ادّعای ما است که به بعضی از آن موارد اشاره می‌کنیم: (۱) مناشده امیرالمؤمنین علی (ع) روز شورا. (۲) مناشده امیرالمؤمنین (ع) در ایّام عثمان. (۳) مناشده امیرالمؤمنین (ع) در روز رحبه. (۴) مناشده امیرالمؤمنین (ع) روز جمل. (۵) حدیث رکبان در کوفه. (۶) مناشده امیرالمؤمنین (ع) روز جمل. (۷) احتجاج حضرت زهرا (س) به حدیث غدیر. (۸) احتجاج امام حسن (ع). (۹) مناشده امام حسین (ع). (۱۰) احتجاج عبدالله بن جعفر به حدیث غدیر بر معاویه. (۱۱) احتجاج «برد» بر عمرو بن عاص به حدیث غدیر. (۱۲) احتجاج عمرو بن عاص به حدیث غدیر بر معاویه. (۱۳) احتجاج عمّار بن یاسر در روز جنگ صفین بر حجز. (۱۴) احتجاج اصبغ بن نباته در مجلس معاویه. (۱۵) مناشده جوانی با ابوهریره به حدیث غدیر در کوفه. (۱۶) مناشده مردی با زید بن ارقم به حدیث غدیر. (۱۷) مناشده مردی عراقی با جابر بن عبدالله انصاری. (۱۸) احتجاج قیس بن عباده به حدیث غدیر بر معاویه. (۱۹) احتجاج دارمیه حجونیه بر معاویه. (۲۰) احتجاج عمرو اودی بر یکی از مخالفین امیرالمؤمنین (ع). (۲۱) احتجاج عمر بن عبد العزیز. (۲۲) احتجاج مأمون بر فقیهان به حدیث غدیر[۸۳].

۱۷. تعبیر کردن از روز غدیر به روزی که امیرالمؤمنین (ع) به عنوان «امام» و «عَلَم» نصب شد، چنان که علامه امینی از مصادر عامه نقل کردند[۸۴] و این صریح است در این که مراد از «مولی» معنای أولی بالتصرف است نه معانی دیگر.

۱۸. اخباری که به بیان واژه «مولی» در حدیث غدیر تصریح کرده‌اند و آن را به معنای «اولی بالتصرف» و «اولی بالأمر» تفسیر نموده‌اند، مثل آن چه در کتاب «الغدیر» از طریق عامه روایت شده که: وقتی از معنای «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» از رسول خدا (ص) سؤال شد، حضرت فرمود: «اللَّهُ مَوْلَايَ أَوْلَى بِي مِنْ نَفْسِي لَا أَمْرَ لِي مَعَهُ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ لَا أَمْرَ لَهُمْ مَعِي وَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لَا أَمْرَ لَهُ مَعِي فَعَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ (ع) مَوْلَاهُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ لَا أَمْرَ لَهُ مَعَهُ»[۸۵].

و نیز حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) در مناشده روز صفین، کلمه «مولی» را صراحتاً تفسیر نموده و حدیث مفصّلی از پیامبر (ص) نقل فرمودند، تا آنجا که رسول خدا (ص) می‌فرمایند: «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ مَوْلَايَ وَ أَنَا مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ [أَلَا] مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ».

ای مردم! به درستی که خداوند مولی و صاحب اختیار من است و من مولی و صاحب اختیار مؤمنین هستم و اولی به آنها از خودشان هستم، هر کس که من مولی و صاحب اختیار او هستم پس علی هم مولی و صاحب اختیار اوست. بار خدایا! (تو از کسی سرپرستی و حمایت کن که او در تحت سرپرستی و حمایت علی در آمده است و) صاحب اختیار کسی باش که او علی را صاحب اختیار گرفته است.

سپس سلمان بپاخاست و عرض کرد: ولاء در باره علی (ع) چگونه ولائی است؟ فرمود: «وَلَاءٌ كَوَلَايَتِي مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ‌»؛ ولاء مانند ولای من. هر کس که من اولی و سزاوارتر هستم به او از خودش پس علی نیز اولی به او هست از خودش. و غیر این حدیث[۸۶].

۱۹. از جمله قرائن بر این که از کلمه «مولی»، اولی بالتصرّف، اراده گردیده است نه ناصر و محبّ، تصریح جمع کثیری از علما بر این مطلب است. علامه امینی در اواخر جلد اوّل الغدیر، تحت عنوان: الکلمات حول مفاد الحدیث نام چهارده نفر از ایشان را ذکر نموده که نظرات شان را در مورد حدیث غدیر اظهار داشته‌اند مثل: ابن ذولاق، ابن جوزی حنفی، سید امیر محمد یمنی، شیخ احمد عجیلی شافعی....

علامه امینی از محمد بن جریر طبری که از بزرگان عامّه است نقل می‌کند که: پیامبر اکرم (ص) بعد از نزول آیه تبلیغ فرمود: جبرئیل از طرف خدا دستور آورد که در این جایگاه بایستم و به هر سیاه و سفید اعلام کنم که: علی بن ابی طالب برادر من، وصیّ من، و امام پس از من است[۸۷].

۲۰. مرحوم مظفر - صاحب دلائل الصدق - می‌نویسد: بالنظر إلی خصوص کل واحده من تلک القرائن الحالیه و المقالیه، فضلاً عن مجموعها، لا ینبغی أن یشک ذو ادراک فی اراده النص علی علی (ع) بالامامه، و الا فکیف تستفاد المعانی من الالفاظ، و کیف یدلّ الکتاب العزیز او غیره علی معنی من المعانی، و هل یمکن أن لا تراد الامامه و قد طلب امیرالمؤمنین (ع) من الصحابه بمجمع الناس بیان الحدیث و دعا علی من کتمه، اذ لو ارید به مجرد الحب و النصره لما کان محلاً لهذا الاهتمام...[۸۸]؛ سزاوار نیست صاحب عقل و درکی - با توجّه و التفات به خصوص هر یک این قرائن حالیه و مقالیه چه رسد به مجموع آنها -شک کند در این که رسول خدا (ص) تصریح و تنصیص بر امامت امیرالمؤمنین (ع) نمودند وگرنه چگونه معانی از الفاظ استفاده می‌شود، و چگونه کتاب خدا و غیر آن بر معنایی از معانی دلالت می‌کند؟ آیا امکان دارد مقصود از این حدیث امامت و خلافت نباشد در حالی که امیرالمؤمنین (ص) در جمعی از مردم از عده‌ای از صحابه خواست که حدیث غدیر را بیان کنند و نفرین کرد بر هر کسی که آن را کتمان کند. اگر مقصود از این حدیث صرف محبّت و نصرت بود هرگز مورد این همه اهتمام و توجه واقع نمی‌شد. باری، حدیث غدیر با این قرائن و شواهد، نصّ آشکاری بر خلافت و امامت امیرالمؤمنین (ع) است[۸۹].

استناد و احتجاج به حدیث غدیر

یکی از شواهد اعتبار سند و دلالت حدیث غدیر به عنوان نص بر امامت، آن است که سخنان امیرالمؤمنین (ع) و سایر بنی‌هاشم و اصحاب رسول الله (ص) موارد زیادی به حدیث غدیر بر امامت و جانشینی رسول خدا (ص) احتجاج شده است. در اینجا برای رعایت اختصار فقط به بیان دو مورد از احتجاجات امیرالمؤمنین (ع) بسنده می‌شود:

اول: یوم الشوری (سال ۲۳ هجری) احتجاج امیر المؤمنین (ع) در روز شوری در منابع اصیل فریقین از أبی الطفیل عامر بن واثله نقل شده است که امام (ع) در ضمن آن منا شده و احتجاج می‌فرماید: «قَالَ: فَأَنْشُدُكُمْ بِاللَّهِ هَلْ‏ فِيكُمْ‏ أَحَدٌ قَالَ‏ لَهُ‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏(ص) مَقَالَتَهُ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ، اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ، وَ انْصُرْ مَنْ‏ نَصَرَهُ‏، لِيُبَلِّغِ‏ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ‏ غَيْرِي؟!. قَالُوا: اللَّهُمَّ لَا»[۹۰]. علاوه بر سخن علامه امینی در اعتبار این مناشده بر اساس منابع معتبر اهل سنت،[۹۱] ابن ابی الحدید روایت این احتجاج را مستفیض می‌داند[۹۲].

دوم: «فِي‏ الرَّحْبَةِ»: برخی از منافقین در حقانیت امامت امیر المؤمنین (ع) ایجاد شبهه کرده بودند آن حضرت در میدان بزرگ کوفه که به "رحبه" معروف است مردم را فرا خوانده و به ایراد خطابه برای احتجاج پرداخت. علامه امینی درباره این احتجاج می‌گوید: این موضوع به حدی جلب توجه کرده که بسیاری از تابعین آن را روایت کرده‌اند و اسناد آن در کتب علماء به حد تواتر و تظافر رسیده[۹۳].

در این جا فقط یکی از نقل‌های احمد بن حنبل را بیان می‌کنیم: احمد حنبل در مسند از زادان بن ابی عمر ـ یعنی ابو عمرو فارسی ـ نقل می‌کند: «سَمِعْتُ عَلِيّاً (ع) يَقُولُ فِي‏ الرَّحْبَةِ وَ هُوَ يَنُشُدُ النَّاسَ‏ مَنْ شَهِدَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ وَ هُوَ يَقُولُ مَا قَالَ فَقَامَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا فَشَهِدُوا أَنَّهُمْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ (ص) وَ هُوَ يَقُولُ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»[۹۴].

در پایان اینجا به دو سوال و شبهه پیرامون حدیث غدیر پاسخ داده می‌شود:

۱. تعارض با اجماع: گفته شده اگر در حدیث غدیر "مولی" به معنی امام و اولی به تصرف باشد، با اجماع بر خلافت ابی بکر معارض می‌شود بنابراین برای رفع تعارض چاره‌ای جز تصرف در معنای حدیث و حمل ولایت بر نصرت و محبت باقی نمی‌ماند[۹۵].

پاسخ: اوّلاً در بیان دلالت حدیث غدیر گفتیم که در این جا مولی نمی‌تواند معنایی جز سرپرستی و تصدی امور داشته باشد بنابراین با فرض وجود چنین نص جلی و آشکار و سایر نصوص جایی برای اجماع باقی نمی‌ماند.

ثانیا اجماع مورد ادعا از نظر تحقق مخدوش است و در مباحث دیگر مفصلاً درباره مخالفت صحابه سرشناس با سقیفه و اجماع مورد ادعا سخن گفته شد[۹۶].

٢. دو ولی در یک زمان: برخی از اهل سنت گفته‌اند در زمان حیات پیامبر اکرم (ص) تنها آن حضرت حق تصرف در امور مسلمانان را دارا بودند و نصب والی بر امت اسلامی با وجود ولایت نبی اکرم (ص) معنا ندارد بنابراین ناچاریم ولایت در حدیث غدیر را بر معنایی غیر از حق تصرف و امامت بر امت حمل کنیم[۹۷].

پاسخ: اوّلاً با توجه به سخنان پیامبر (ص) که من به زودی از میان شما می‌روم و دو چیز گرانمایه را در میان شما می‌گذارم[۹۸] پیداست در صدد تعیین جانشین خویش است و برای آینده برنامه‌ریزی می‌کند نه برای زمان حاضر، بنابراین روشن است که منظورش وجود دو رهبر و دو پیشوا در عرض هم و در زمان واحد نیست[۹۹].

ثانیا در سخنان روزمره در تعمیرات ادبی بسیار دیده می‌شود که اسم یا عنوانی به افرادی گفته می‌شود که آن را بالقوه دارند و بسیاری از افراد جانشین خود را در حیات خود تعیین می‌کنند و از همان زمان نام جانشین بر او می‌گذارند با اینکه جنبه بالقوه دارد. علاوه بر اینکه ولایت بالفعل هم به صورت طولی در زمان رسول خدا (ص) برای امیر المؤمنین (ع) ثابت بوده است[۱۰۰].[۱۰۱]

شبهات مرتبط با حدیث غدیر

پاسخ به مناقشات ابن‌تیمیه

ابن‌تیمیه، گزارش مربوط به حارث بن نعمان را ساختگی و بی‌اساس دانسته و بر این مطلب به وجوهی استدلال کرده است. در این جا مناقشات وی را نقل و نقد می‌کنیم:

مناقشه اول: حارث در أبطح بر پیامبر وارد شد: واقعه غدیر خم در حجه الوداع و هنگامی که پیامبر (ص) از مکه رهسپار مدینه بود در خارج از سرزمین مکه رخ داد، ولی در حدیث حارث آمده است که وی در أبطح بر پیامبر (ص) وارد شد، و ابطح سرزمین مکه است[۱۰۲].

پاسخ ابطح در لغت به سرزمینی گویند که محل جریان سیل است، و ریگ‌های ریز سطح آن را پوشانده است. این معنا به سرزمین مکه اختصاص ندارد[۱۰۳]. در روایت غدیر از طریق حذیفه بن أسید و عامر بن لیلی آمده است که وقتی پیامبر (ص) از حجه الوداع به سوی مدینه بازگشت و به ذی‌الحلیفه رسید، دستور داد کسی زیر درختانی که در بطحاء نزدیک هم بودند منزل نگیرد.

از عبدالله بن عمر روایت شده که پیامبر اکرم (ص) در سرزمین بطحا در ذی الحلیفه توقف کرد و نماز خواند[۱۰۴].

مناقشه دوم: سوره معارج، مکی است: سوره معارج، مکی است و نزول آن، حداقل ده سال قبل از واقعه غدیر بوده است[۱۰۵].

پاسخ: مکی بودن سوره معارج با این منافات ندارد که آیاتی از آن مکی نباشد. این مطلب در قرآن، نظایر بسیاری دارد، مانند سوره عنکبوت که مکی است غیر از دو آیه آغاز آن[۱۰۶]. سوره کهف مکی است جز هفت آیه اول آن[۱۰۷]. سوره هود مکی است مگر آیه ﴿وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِنَ اللَّيْلِ...[۱۰۸][۱۰۹] سوره مریم مکی است، ولی آیه ﴿وَإِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا[۱۱۰] مکی نیست[۱۱۱]. سوره ابراهیم مکی است، ولی آیه ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ كُفْرًا[۱۱۲] مکی نیست[۱۱۳] و نمونه‌های بسیار دیگر[۱۱۴].

علاوه بر این، نزول مکرر آن نیز محتمل است، از جمله آیاتی که به صورت مکرر نازل شده‌اند، عبارت‌اند از: آیه ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ[۱۱۵]، آیه اول سوره روم، آیه روح و سوره فاتحه الکتاب[۱۱۶].

مناقشه سوم: درخواست عذاب از سوی کافران بود: آیة ﴿وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ[۱۱۷] بیانگر درخواست عذاب الهی از سوی کافران است، که پس از جنگ بدر نازل شده و سال‌ها قبل از واقعه غدیر خم بوده است، در حالی که این درخواست در سخن حارث بن نعمان نقل شده است[۱۱۸].

پاسخ حارث بن نعمان آیه مزبور را قرائت و بدین طریق از خداوند درخواست عذاب کرد، این مطلب دلیل بر این نیست که آیه در همان وقت نازل شده است، بلکه او همان چیزی را درخواست کرد که کافران قبل از او درخواست کرده بودند.

مناقشه چهارم: آیه عذاب مربوط به کافران مکه است: آیه درخواست عذاب، مربوط به کافران مکه است، و عذاب نیز هیچ‌گاه بر آنان نازل نشده است، چنان‌که فرموده است: “ ﴿وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِيهِمْ وَمَا كَانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ يَسْتَغْفِرُونَ[۱۱۹].[۱۲۰]

پاسخ میان عذاب نشدن مشرکان در مکه و عذاب نشدن این فرد، ملازمه‌ای نیست. عذاب نکردن مشرکان، حکمتی داشته، و عذاب کردن فرد مزبور حکمتی دیگر. شاید عذاب نکردن مشرکان بدین علت بوده است که از نسل آنان، کسانی ایمان خواهند آورد، و این وجه درباره حارث بن نعمان وجود نداشته است. حقایق تاریخی، بیانگر این مطلب است که افرادی به عنوان مخالفت با پیامبر دچار نفرین او و عذاب الهی شده‌اند، چنان که روایت شده که وقتی قریش از اسلام آوردن سرپیچی کردند و با پیامبر به مخالفت برخاستند، آن حضرت، آنان را نفرین کرد و از خدا خواست که آنها را به قحطی گرفتار کند و این عذاب بر آنان نازل شد[۱۲۱].

بنابراین، مراد از نفی عذاب در آیه یاد شده، نفی فی‌الجمله است نه بالجمله، و این مطلب، مطابق با حکمت الهی است که از طریق مصالح و مفاسد تبلور می‌یابد، و در نتیجه، مظاهر آن متفاوت خواهد بود. خداوند، قریش را به صاعقه‌ای مانند صاعقه عاد و ثمود وعید داده است که اگر از پیامبر روی برگردانند به آن مبتلا خواهند شد: ﴿فَإِنْ أَعْرَضُوا فَقُلْ أَنْذَرْتُكُمْ صَاعِقَةً مِثْلَ صَاعِقَةِ عَادٍ وَثَمُودَ[۱۲۲]. اگر قریش، همگی از پیامبر اعراض می‌کردند، گرفتار آن عذاب می‌شدند، ولی چون عده‌ای ایمان آوردند، این عذاب بر آنان نازل نشد. اگر وجود پیامبر (ص) در میان قریش مانع از نزول عذاب بود، چنین وعیدی داده نمی‌شد.

مناقشه پنجم: حارث بن نعمان مسلمان بود: طبق حدیث، حارث بن نعمان مسلمان بود، زیرا به اصول پنج‌گانه معتقد بود، و بدیهی است که در عصر پیامبر هیچ مسلمانی مبتلا به عذاب نشده است[۱۲۳].

پاسخ طبق حدیث، حارث قبلاً مسلمان بود، ولی با انکار سخن پیامبر (ص) و حکم او مرتد شد، و عذاب پس از ارتداد بر وی نازل شد. گذشته از این، برخی از مسلمانان نیز که حرمت پیامبر (ص) را نگاه نمی‌داشتند گرفتار عذاب شدند. سلمه بن اکوع نقل کرده است که فردی نزد پیامبر (ص) با دست چپ غذا می‌خورد. پیامبر (ص) به او فرمود: “با دست راست غذا بخور”. وی گفت: “نمی‌توانم”. پیامبر (ص) فرمود: “نخواهی توانست”. پس از آن، وی نتوانست دست راست خود را بالا ببرد[۱۲۴].

مناقشه ششم: واقعه مربوط به حارث، مشهور نیست: اگر چنین حادثه‌ای رخ داده بود مانند واقعه اصحاب فیل مورد توجه همگان قرار می‌گرفت و نقل می‌شد، ولی نویسندگان مسانید، صحاح، فضایل، تفسیر و تاریخ آن را نقل نکرده‌اند، و جز با نقلی که سندش منکر است نقل نشده است. بنابراین، چنین مطلبی دروغ است[۱۲۵].

پاسخ اولاً: مقایسه این واقعه با واقعه اصحاب فیل مع الفارق است. این واقعه، واقعه‌ای فردی بود، در حالی که واقعه فیل اقدامی برای ویران کردن کعبه از طرف زمامدار و امپراتوری روم بود. رویارویی قدرتی عظیم با مردمی اندک و فاقد تجهیزات و نابود شدن آنان به صورت خارق‌العاده، حادثه‌ای بسیار عظیم بود که توجه همگان را به خود جلب کرد.

ثانیاً: مورخان، محدثان و مفسران اسلامی این واقعه را نیز – چنان‌که گذشت - نقل کرده‌اند، و منکر دانستن سند نقل آن از سوی ابن‌تیمیه، گزافه‌گویی است. نقل‌های این واقعه به حذیفه بن یمان صحابی جلیل‌القدر، و سفیان بن عیینه شخصیت برجسته علمی نزد اهل‌سنت منتهی می‌شود، و سند آن نیز به گونه‌ای است که مورد توجه و اعتماد مفسران، محدثان و حفاظ اهل‌سنت قرار گرفته، و بدون دغدغه و مناقشه، آن را در تفسیر آیه‌ای قرآنی نقل کرده‌اند.

مناقشه هفتم: حارث بن نعمان به عنوان صحابی شناخته نشده است: حارث بن نعمان به عنوان صحابی پیامبر (ص) شناخته شده نیست، ابن عبدالبر در استیعاب و ابن‌منده، ابونعیم اصفهانی و ابوموسی در تألیفات خود درباره صحابه، از او یاد نکرده‌اند[۱۲۶].

پاسخ معاجم صحابه، مشتمل بر نام همه صحابه نیست، بلکه هر یک از مؤلفان، آنچه را که خود به آن دست یافته نقل کرده است. ابن‌حجر در مقدمه الإصابه، پس از اشاره به کتاب‌هایی که پیشینیان درباره اسامی صحابه نوشته‌اند، ولی جامع همه صحابه نیست، از تصمیم خود بر نوشتن کتابی که مشتمل بر کسانی باشد که گذشتگان، آنها را نام نبرده‌اند، یاد کرده و افزوده است که کتاب او حتی یک دهم اسامی صحابه را هم در بر ندارد، زیرا ابوزرعه گفته است: “پیامبر (ص) در حالی از دنیا رفت که بیش از یکصد هزار مرد و زن او را دیده، و سخنان او را شنیده، و از او روایت کرده‌اند”[۱۲۷].[۱۲۸]

پاسخ‌های ابن قبه رازی درباره شبهات حدیث غدیر

اشکال اول

شاید منظور رسول خدا (ص) از بیان حدیث غدیر بیان فضیلتی برای امام علی (ع) بوده، نه مقام امامت. ابن قبه رازی در پاسخ می‌گوید در نخستین برخورد با حدیث غدیر چنین احتمالی در ذهن پدید می‌آید؛ ولی پس از شرح و بیان احتمالات در معنای لفظ مولی این نتیجه حاصل شد که هیچ یک از آن معانی مد نظر پیامبر نبود و تنها معنایی که مراد و مقصود پیامبر بود، حق اطاعت و حق فرمانبرداری مسلمان‌هاست؛ از این‌رو میتوان فهمید پیامبر در مقام اثبات امامت امیرالمؤمنین بوده است نه صرفاً بیان فضیلتی برای ایشان[۱۲۹].

اشکال دوم

شاید رسول خدا معنایی را قصد کرده است که در کتب لغت یافت نمی‌شود؛ زیرا دامنه لغت عرب بسیار گسترده است و احاطه بر آن امکان‌پذیر نیست؟ بر این اساس نمی‌توان به طور حتم معنای اثباتی شما برای کلمه مولی را پذیرفت. ابن قبه رازی می‌گوید اگر عدم احاطه بر لغت عرب موجب شود دلیل و برهان از اعتبار ساقط شود، شایسته است این احتمال نه تنها تمام فرمایش‌های رسول خدا بلکه تمام آیات قرآن را نیز در بر گیرد؛ از این‌رو طبیعی است فرمایش‌های رسول خدا و توصیه‌های آن حضرت اعتبار چندانی نداشته باشد و نتوان به آنها استناد کرد. همچنین می‌توان گفت آن معنایی که در صدر اسلام رایج بوده، ممکن است در کتاب‌های لغت امروزین یافت نشود؛ از این‌رو میتوان حجیت کتاب و سنت را با دودلی نگریست. ابن قبه رازی در پایان این شبهه می‌گوید این گونه اشکال‌تراشی‌ها نوعی درپوش گذاشتن بر حقایق و خود را به نادانی زدن است. او در ادامه تلاش می‌کند با تکیه بر عرف و بیان مثال‌هایی معنای کلمه مولی را تبیین کند[۱۳۰].

اشکال سوم

ابن قبه رازی اشکال سوم را این‌گونه شروع می‌کند که در منابع روایی اهل سنت آمده رسول خدا مولای زید بن حارثه به شمار می‌رفت، اما به دست امیرالمؤمنین آزاد شد؛ از این‌رو پیامبر ولایت خود بر زید را به امام علی واگذار کرده است. از طرفی اخبار دیگری هم نقل شده که پیامبر جانشینی امام علی را انکار کرده است. از این‌رو نمی‌توان حدیث غدیر را بر آن معنایی که امامیان می‌گویند حمل کرد. ابن قبه رازی بیان می‌کند که مخالفان امامیه تلاش کرده‌اند با این دو دسته اخبار موضوع خلافت امیرالمؤمنین را با تردید روبه‌رو کنند که بر فرض پیامبر در غدیر خم علی را ولی قرار داده باشد، منظور پیامبر ولایت او بر زیدبن حارثه است نه بر همه مسلمانان. او در پاسخ به این اشکال عقیده می‌گوید طرح این‌گونه مباحث هیچ کمکی به اثبات ادعای مخالفان عقیده امامیه نخواهد کرد؛ زیرا در حوزه نقد اخبار اگر یکی از طرفین بحث بخواهد خبر مورد استناد طرف مقابل را بر اساس خبر دیگری نقد کند باید آن خبر مورد توافق روایی دو طرف بحث باشد، نه اینکه راویان آن خبر تنها از مذهب مدعی باشند.

ابن قبه رازی در تبیین این اصل می‌نویسد اهل سنت خبری را که در نقل آن با امامیه اتفاق دارند، با اخباری شرح و تفسیر می‌کنند که تنها در منابع روایی‌شان آمده است. اگر این روش صحیح باشد، امامیه نیز اخبار بسیاری در تأیید حدیث غدیر دارد که می‌تواند به آنها استناد جوید، ولی چون مقبول خودشان است، در فرایند استدلال آنها را نادیده می‌گیرند. در واقع نصوصی که ویژه امامیه است در برابر نصوصی قرار می‌گیرد که تنها اهل سنت نقل کرده‌اند و از این‌رو استدلال به این‌گونه روایات نمی‌تواند صحیح باشد و هیچ‌گونه حجیتی ندارد؛ در نتیجه خبر مورد اتفاق «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» باقی می‌ماند که برای فهم صحیح آن هر دو گروه امامیه و اهل سنت باید به لغت و عرف رجوع کنند تا بر اساس آنچه که لغت‌شناسان بیان کرده‌اند یا بر پایه استعمال شایع در عرف با یکدیگر به بحث بپردازند. ابن قبه رازی معتقد است در صورت اجرای صحیح این روش برداشت امامیه به اثبات میرسد. او بیان می‌کند اهل سنت خبری ندارد که در آن اتفاق باشد یا دلالستش همچون خبر مورد ادعای امامیه روشن باشد. در ضمن آنچه درباره ولای علی (ع) بر زید بن حارثه بر زبانشان جاری است، بی‌اساس بودن آن را مشخص می‌سازد؛ زیرا بر اساس روایاتی که در کتب اهل سنت نقل شده، زید در غزوه موته (سال هشت هجرت و دو سال قبل از جریان غدیر خم) با جعفر بن ابی طالب به شهادت رسید[۱۳۱] پس چگونه پیامبر می‌تواند ولای علی (ع) را بر زید بن حارثه‌ که مدتی از وفات او می‌گذرد، ثابت کند. غیر از آن می‌توان گفت هیچ دلیلی برای اثبات ولای علی (ع) بر زید بن حارثه از طرف پیامبر وجود ندارد. ابن قبه رازی معتقد است خبر زید بن حارثه با اشکالی که بر پایه منابع اهل سنت به آن وارد است، هیچ‌گاه شأنیت مقابله با خبری را که مورد اتفاق مسلمانان است (خبر غدیر) ندارد.

او احتمال دیگری را برای مدعای اهل سنت مطرح می‌کند که فرض از دنیا نرفتن زید پیش از جریان غدیر و حضور در روز غدیر و شنیدن فرمایش‌های رسول خدا چیزی را اثبات نمی‌کند؛ زیرا تمامی عرب می‌دانستند زید بن حارثه غلام آزاده پیامبر و غلام آزاده کرده خاندان او نیز آزاد شده پسر عموی اوست. چنین امری در لغت و عرف آن جامعه دارای شهرت بود و دلیل نداشت که ایشان در آن موقع و شرایط مردم را جمع کند و بگوید آنچه را شناخته‌اید و در میان شما شهرت دارد، دوباره بشناسید. مثل اینکه کسی گفته باشد پسر برادر پدر پیامبر امام علی پسر عموی وی نیست، آن‌گاه رسول خدا در بازگشت از حج در غدیر خم مسلمانان را جمع کند و بگوید مردم بدانید هر که پسر برادر پدر من است، او عموزاده من می‌باشد. بدیهی است این گفتار و رفتار شایسته مقام پیامبر خدا نیست و نمی‌تواند مقبول باشد. این عمل هیچ‌گاه از ساحت نبی خدا سر نمی‌زد[۱۳۲].

اشکال چهارم

همچنان که امامیه برای اثبات ادعایش درباره حدیث غدیر به روایاتی استدلال می‌کند که خود نقل کرده، اهل سنت نیز مجازند در اخباری که نقل می‌کنند، آن مطالبی را روایت نمایند که بر اساس حدیث غدیر برخلاف مدعای امامیه تغییر یابد[۱۳۳]. ابن قبه رازی بر این باور است که این اظهار نظر نمی‌تواند صحیح باشد؛ چون بر اهل سنت لازم است آنچه از اخبار امامیه را که به معنای حدیث غدیر دلالت دارد، بیان کنند. با این توضیح که عقیده امامیه که «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ» را مختص به امامت علی می‌داند، با خبر شما که خبر غدیر را بر اساس آن به معنایی دیگر حمل کرده‌اید معارض می‌شود. این حدیث از آن جهت که نقلش مورد اتفاق است، برای امامیه حجت خواهد بود بر پایه همان دلالتی که پیش از این درباره مولی تبیین شد (اولی به تصرف بودن) و این سخن درخور تردید و کم و زیادکردن نیست[۱۳۴].

اشکال پنجم

چرا رسول خدا با صراحت و فصاحت جانشینی علی را اعلام نفرمود؟ چرا پیامبر جمله‌ای فرمود که تأویل‌بردار باشد و باعث این همه بحث و جدل شود؟ ابن قبه رازی در پاسخ به این پرسش می‌گوید به صرف احتمال تأویل در خبر نمی‌توان آن را از معنای اصلی دور کرد و لزوم اطاعت از امام علی را در نظر رسول خدا منتفی دانست. ابن قبه رازی در ادامه چند مثال از اندیشه‌های معتزله، اشاعره و اصحاب همراه با ادله قرآنی یا روایی آنها را با احتمال‌های رقیب بیان می‌کند... ابن قبه رازی سپس می‌گوید هیچ کس به صرف احتمالات مخالف از اندیشه‌های خود دست بر نمی‌دارد. او معتقد است این‌گونه ایرادگیری خود را به سختی انداختن است که هیچ فایده‌ای ندارد؛ زیرا هر دلیل چه از قرآن یا از سنت که عده‌ای از مسلمانان به آن تمسک می‌کنند مورد اختلاف است. با این حال آن را دلیل قاطع می‌دانند و به مجرد احتمال خلاف دست از حجیت آن برنمی دارند[۱۳۵].

ابن قبه رازی سپس به پاسخ علامه حلی اشکال روی می‌آورد. او بر این باور است که برای فهم سخن رسول خدا در روز غدیر خم، باید فضای آن موقع را در نظر گرفت و در چارچوب همان مقتضیات، سخن ایشان را تفسیر کرد. او در تبیین این بحث اشاره می‌کند که کلمات قرآن و اخبار رسول خدا به لغت عربی است؛ همچنین در روز غدیر خم مخاطبان سخن پیامبر مردم عرب فصیحی بودند که با توجه به اوضاع و احوال (قرائن حالیه و مقامیه) حاکم بر آن جلسه به راحتی منظور پیامبر را فهمیدند؛ از این‌رو نیاز به لفظ صریح‌تری نبود تا ایشان مقصود خود را بیان کند و باید گفت که این احتمال تأویل بعدها به وجود آمد.

ابن قبه رازی در پاسخ به این قسمت از اشکال که چرا پیامبر سخن را به گونه‌ای ادا نکرده‌اند تا روشن باشد، می‌گوید شاید بدین علت باشد که معنای آن را به خردها و عقل‌ها واگذاشته‌اند؛ زیرا بهترین دلیل برای برداشت وجوب اطاعت از کلمه "مولی" این دو پاره کلام رسول خداست: «أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» و «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ». معنای جمله دوم همان مفاد جمله اول است و در واقع «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ» استمرار معنایی «أَ لَسْتُ أَوْلى» است؛ به عبارتی "مولا"ی اول همان بار معنایی‌ای را دارد که کلمه «أَوْلى» دارد و از آنجا که بر سر "مولا"ی دوم فای عاطفه آمده، از لحاظ ادبی، "مولا"ی دوم نمی‌تواند معنایی غیر از "مولا"ی اول داشته باشد، چون در غیر این صورت کلام هرگز نه نظم و مفهوم خواهد داشت و نه صحیح است، بلکه نوعی هذیان‌گویی است و هر کس چنین نسبتی به رسول خدا بدهد به خداوند بزرگ کفر ورزیده است. چنین سخن مختلط، فاسد، بی‌مفهوم و بی‌معنا را هم هیچ انسان عاقل و حکیمی بر زبان نمی‌آورد، چه برسد به پیامبر اسلام که فرستاده خداست[۱۳۶].[۱۳۷]

شبهه رهاکردن امیرالمؤمنین (ع)

اکنون جای این پرسش است که با این همه دلیل و مدرک بر امامت امیرمؤمنان، چرا مردم، حضرت علی (ع) را رها کردند و به سراغ خلفا رفتند؟

پاسخ این پرسش را در ابعاد مختلفی می‌توان جست:

  1. اعراب در جنگ‌های صدر اسلام، از علی (ع) ضربه‌های سنگینی خورده بودند؛ از این رو، برخی درصدد انتقام‌جویی بر آمدند که این مهم در دعای ندبه اشاره شده است: «فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَاداً بَدْرِيَّةً وَ خَيْبَرِيَّةً وَ حُنَيْنِيَّةً وَ غَيْرَهُنَّ».
  2. برخی از مردم از سخت‌گیری علی (ع) در امور الهی و اجرای احکام دینی خبر داشتند؛ از این رو، به خاطر ضعف ایمان، دیگران را بر حضرت علی (ع) ترجیح دادند.
  3. قرب و محبوبیت حضرت علی (ع) در نزد پیامبر (ص) حساسیت و حسادت برخی افراد را تحریک کرده بود.
  4. اعراب بر پایه سنت‌های جاهلی، می‌خواستند ریاست در میان قبایل عرب در گردش باشد: «كَرِهُوا أَنْ يَجْمَعُوا لَكُمُ النُّبُوَّةَ وَ الْخِلَافَةَ، فَتَبَجَّحُوا عَلَى قَوْمِكُمْ بَجَحاً بَجَحاً، فَاخْتَارَتْ قُرَيْشٌ لِأَنْفُسِهَا فَأَصَابَتْ وَ وُفِّقَتْ»[۱۳۸].
  5. کهنسالی در ریاست بر قوم در فرهنگ عرب جاهلی، جایگاه ویژه‌ای داشت.
  6. گروهی از افراد، به خاطر تأویل‌هایی که خلفا از روایات پیامبر (ص) در شأن حضرت علی (ع) داشتند، از همراهی با حضرت علی (ع) سرباز زدند
  7. برخی تطمیع و برخی دیگر تهدید شدند[۱۳۹].

شبهه وهابیان در حدیث غدیر

شبهه اول

وهابیان ادعا می‌کنند: حدیث غدیر، از افراد موثق روایت نشده است؛ از این رو، حدیث شناسان بزرگ چون بخاری آن را نقل نکرده‌اند، بر این اساس، این حدیث صحت ندارد[۱۴۰].

پاسخ

در پاسخ به این شبهه، چند نکته قابل توجه است:

نکته نخست: این یک دروغ بزرگ است که گفته شود: حدیث‌شناسان، حدیث غدیر را نقل نکرده‌اند. درباره این حدیث و اسنادش آن قدر در منابع مورد قبول وهابیان سخن گفته شد که کافی است به صورت گذرا به آن منابع مراجعه شود. علامه امینی می‌نویسد: «این حدیث را، احمد بن حنبل از چهل طریق، ابن جریر طبری از هفتاد و اندی طریق، و ابن عقده از ۱۰۵ طریق و ابوسعید سجستانی از ۱۲۰ طریق روایت کرده‌اند»[۱۴۱]. در ادامه، به برخی از حدیث شناسان بزرگ و مورد قبول وهابیان که این حدیث را نقل کرده‌اند، اشاره می‌شود:

۱. احمد بن حنبل (م ۲۴۱ق): وی حدیث غدیر را از چند طریق نقل می‌کند؛ از جمله از ابوطفیل روایت می‌کند که امیر مؤمنان علی(ع) در رحبه (محلی در کوفه) از جماعتی درباره حدیث غدیر گواه خواست، سی نفر از صحابه برخاستند و شهادت دادند که در روز غدیر پیامبر(ص) دست امیر مؤمنان علی(ع) را گرفت و فرمود: «أ تعلمون أني أولى الناس بالمؤمنين من أنفسهم؟ قالوا: نعم يا رسول الله! قال: من كنت مولاه فهذا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛ آیا من بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتند: آری! پیامبر(ص) فرمود: هر کس من مولای اویم، پس علی مولای اوست، پروردگارا! هرکس علی را دوست دارد، او را دوست بدار و هر کس علی را دشمن دارد، او را دشمن بدار!»[۱۴۲]. «البانی» - رجالی پرآوازه وهابیان در عصر حاضر - درباره این روایت می‌نویسد: «این روایت را احمد نقل کرده و راویان آن، به جز فطر بن خلیفه که خودش فرد مورد اعتمادی است، همه از راویان کتاب بخاری هستند»[۱۴۳].

۲. مسلم بن الحجاج نیشابوری (م ۲۶۱ق): وی حدیث غدیر را از زید بن ارقم نقل می‌کند. برابر این روایت، حُصین - از فرماندهان حجاج - از زید بن ارقم می‌خواهد حدیثی از پیامبر(ص) نقل کند. زید، پیری و فراموشی را بهانه می‌کند و نهایتاً با ترس و دلهره، حدیث غدیر را به صورت تحریف شده روایت می‌کند وی می‌گوید: پیامبر(ص) در غدیرخم فرمود: «و أنا تارك فيكم الثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به، فحث على كتاب الله و رغب فيه، ثم قال: و أهل بيتي، أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي»؛ «من دو چیز گران بها را نزدتان به یادگار گذاشتم؛ کتاب خدا که در آن هدایت و نور است، پس آن را اخذ کنید و بدان تمسک جویید. آن‌گاه سه بار فرمود: شما را نسبت به اهل بیتم سفارش می‌کنم»[۱۴۴]. سؤال این است اگر خطبه غدیر، هیچ مطلبی درباره ولایت امیر مؤمنان(ع) نداشت، پس علت ترس و واهمه زید بن ارقم از حُصین - مأمور دولتی حجاج - چه بوده است؟ آیا آن خطبه طولانی غدیر در آن روز داغ، همین دو سطر بوده است؟ تازه اینها که چیز جدیدی نبود که بخواهد مردم را در آن بیابان سوزان چند روز معطل کند تا همان حرف‌های تکراری سابق را بیان کند. آیا به همین مقدار از سفارش پیامبر(ص) که در این روایت نسبت به اهل بیتش وارد شده، عمل شده است؟!

۳. ابوعیسی ترمذی (م ۲۷۹ق): ترمذی این روایت را از ابوطفیل، از ابو سریحه یا زید بن ارقم نقل می‌کند که پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» و آن‌گاه می‌افزاید: این حدیث حسن است[۱۴۵]. جالب است، البانی درباره این روایت می‌نویسد: «ترمذی آن را نقل کرده و گفته: این روایت حسن و صحیح است، من هم می‌گویم: این روایت بر اساس مبنای بخاری و مسلم، حدیث صحیح است»[۱۴۶].

۴. ابن ماجه قزوینی (م ۲۷۵ق): این حدیث را ابن ماجه از طریق سعد بن أبی وقاص[۱۴۷] و براء بن عازب[۱۴۸] آورده است[۱۴۹]. همچنین این حدیث را دانشمندان دیگری چون بزار (م ۲۹۲ق) از سعد بن أبی وقاص[۱۵۰] و طبرانی (م ۳۰۶ق)[۱۵۱] و حاکم نیشابوری (م ۴۰۴ق)[۱۵۲] روایت کرده و صحت آن را تأیید نموده‌اند. اینها موارد اندکی از بسیار است که حدیث غدیر را نقل کرده‌اند؛ پس این ادعا که بزرگان حدیث، این حدیث را نقل نکرده‌اند، یک دروغ بزرگ است.

نکته دوم: کسانی که دستی در کتب حدیثی دارند، به خوبی می‌دانند هیچ حدیثی در اسلام از حیث کثرت طریق و اسناد، به اندازه حدیث غدیر، باعث اعجاب و شگفتی دانشمندان نشده است. در ادامه چند نمونه از این اعترافات آورده می‌شود: شمس الدین ذهبی (م ۷۴۸ق) - از دانشمندان مورد قبول وهابیان در علم رجال - در شرح حال ابن جریر طبری می‌نویسد: «هنگامی که سخنان ابن ابی داوود سجستانی، درباره حدیث غدیر به ابن جریر طبری رسید، کتاب فضایل را در تصحیح حدیث غدیر نوشت. من یک جلد از آن را که درباره اسناد حدیث غدیر بود دیدم، از کثرت اسناد آن بهت زده شدم»[۱۵۳].

وی در جای دیگر می‌نویسد: «محمد بن جریر، اسناد حدیث غدیر را در چهار جلد گردآوری کرده که من از دیدن بخشی از آن و فراوانی آن مبهوت شدم ویقین کردم که این حدیث از پیامبر(ص) صادر شده است»[۱۵۴].

ابن کثیر دمشقی- از شاگردان ابن تیمیه و از عالمان مورد قبول وهابیان – از قول استادش ذهبی می‌نویسد: صدر الحديث متواتر أتيقن أن رسول الله(ص) قاله؛ قسمت نخست حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌»، متواتر است و من یقین دارم که پیامبر(ص) آن را بیان کرده است»[۱۵۵].

ابن حجر عسقلانی (م ۸۵۲ق) از دیگر عالمانی است که در این رابطه می‌نویسد: «حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ‌...» را ترمذی و نسایی با سند صحیح روایت کرده‌اند. این حدیث دارای سندهای فراوانی است که ابن عقده آنها را در کتاب جداگانه‌ای گردآوری کرده و بسیاری از اسناد آن صحیح یا حسن است»[۱۵۶].

از کسانی که مستقیم در این مسئله در مقابل ابن تیمیه موضع‌گیری کرده، البانی - عالم رجالی و حدیث‌شناس وهابی معاصر - است. وی درباره حدیث غدیر می‌نویسد: «برای این حدیث اسناد زیادی است. من خودم اندکی از آنها را گردآوری کردم به گونه‌ای که هر شخص آگاه، آنها را ببیند، به صحت این حدیث اطمینان پیدا می‌کند». وی در پاسخ به ابن تیمیه می‌نویسد: «مقصودم از تبیین حدیث غدیر و بیان صحت آن، این است که خواستم سخن ابن تیمیه را در این باره، رد کنم؛ زیرا وی، بخش نخست حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ‌...» را تضعیف و بخش دوم «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ‌...» را تکذیب کرد. این موضع‌گیری ابن تیمیه، ناشی از تندروی و شتاب او است که احادیث را پیش از آن‌که به درستی مطالعه کند و در اسناد آن دقت نماید، آن را تضعیف می‌کند»[۱۵۷].

نکته سوم: کسانی که کتاب بخاری را می‌شناسند، به خوبی می‌دانند که نباید نقل حدیث غدیر را از چنین کتابی توقع داشت؛ زیرا رویکرد بخاری در گزینش روایات نشان می‌دهد که نقل احادیث فضایل امیر مؤمنان(ع) بر وی دشوار و ناگوار بود. او که برای بیان فضایل معاویه، بابی در کتاب فضائل، باز می‌کند؛ ولی چون هیچ حدیثی از رسول خدا(ص) نمی‌یابد که بیانگر فضیلتی برای معاویه باشد، به دو حدیث از ابن عباس اکتفا می‌کند تا کتاب فضائلش خالی از یاد معاویه نباشد؛ ولی وقتی به امیر مؤمنان علی(ع) می‌رسد ده‌ها حدیث معتبر و مورد قبول فریقین مانند روایات مربوط به شأن نزول آیه تطهیر، حدیث غدیر، حدیث طیر مشوی، حدیث سد الأبواب، حدیث أنا مدینة العلم و غیره که هر یک به نوعی بر افضلیت و ولایت امیر مؤمنان(ع) دلالت دارد را از قلم می‌اندازد یا شاید این احادیث در اصل کتاب بخاری آمده بود؛ ولی آیندگان آن احادیث را بنا بر مصالحی حذف نموده‌اند.

ابن ابی الحدید معتزلی می‌نویسد: درباره حدیث «لَا فَتَى إِلَّا عَلِيٌّ» که در جنگ احد از جبرئیل شنیده شد، از استادم عبدالوهاب بن سینه پرسیدم، گفت: خبر صحیحی است. گفتم: پس چرا کتب صحاح آن را نقل نکردند؟ گفت: كم قد أهمل جامعوا الصحاح من الأخبار الصحيحة؛ «چه بسیار از روایات صحیح که آنها نیاورده‌اند»[۱۵۸].

به راستی شگفت‌آور است چگونه برای ذکر فضایل معاویه، حتی اگر هیچ حدیثی از پیامبر(ص) درباره‌اش نرسد، بابی گشوده می‌شود؛ ولی برای بیان حادثه عظیمی چون غدیر، با وجود آن همه روایات، هیچ اشاره‌ای نمی‌شود؟!! شگفت‌آورتر آنکه، رویکرد بخاری در گزینش روایات نشان می‌دهد برای وی نقل احادیث جعلی و دروغ، که حاوی توهین به ساحت مقدس امیر مؤمنان علی(ع) و فاطمه زهرا(س) باشد، سهل است.

بخاری از امام سجاد(ع) روایت می‌کند که امیر مؤمنان(ع) و فاطمه زهرا(س) برای نماز صبح بیدار نشدند و چون رسول خدا آنها را صدا زد، علی(ع) به پیامبر(ص) اعتراض کرد و پیامبر هم در مقام تعریض، این آیه را، که درباره منافقین است، درباره آن حضرت قرائت کرد: ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا[۱۵۹][۱۶۰].

این برخورد کتاب بخاری است نسبت به شخصیتی که آیه تطهیر درباره‌اش نازل شده و پیامبر(ص) با او عقد اخوت بسته است. حال، آیا از چنین کتابی انتظار است که حدیث غدیر را نقل کند؟! در واقع، پرهیز بخاری از نقل حدیث غدیر، خدشه‌ای در اعتبار این حدیث وارد نمی‌کند.

نکته چهارم: شبهه فوق زمانی وارد است که معیار اعتبار و عدم اعتبار حدیث، در گرو نقل بخاری و عدم نقل وی باشد؛ به این معنی که هر حدیثی که بخاری آن را نقل کرده، معتبر است و هر چه را که نقل نکرده، اعتبار ندارد. آیا وهابیان همه جا ملتزم به این سخن هستند؟ آیا آنها حاضرند لوازم این معیار را بپذیرند؟

وهابیان درباره روایات خلاف عقل و شرع ذیل، که بخاری آنها را آورده است، چه می‌گویند؟ آیا مضمون همه اینها را صحیح می‌دانند؟:

  1. دروغ گفتن ابراهیم خلیل و محرومیت وی از مقام شفاعت ما كذب إبراهيم(ع) إلا ثلاث كذبات...[۱۶۱].
  2. همبستر شدن سلیمان نبی با ۹۹ زن در یک شب و پرهیز کردن وی از گفتن ذکر ﴿إِنْ شَاءَ اللَّهُ: «قال سليمان بن داوود(ع) لأطوفن الليلة على مأة إمرأة أو تسع و تسعين كلهن يأتي بفارس يجاهد في سبيل الله فقال له صاحبه: قل: إن شاء الله فلم يقل...»[۱۶۲].
  3. سیلی زدن موسی بر صورت عزرائیل و نابینا شدن عزرائیل: «أرسل ملك الموت إلى موسى(ع) فلما جاءه صكه فرجع إلى ربه فقال: أرسلتني إلى عبد لا يريد الموت فرد الله عز و جل عليه عينه...»[۱۶۳].
  4. ربوده شدن لباس موسی توسط سنگ و حضور حضرت موسی میان جمعیت به صورت لخت و عریان و کتک خوردن سنگ به دست موسی: «فذهب (موسى) مرة يغتسل فوضع ثوبه على حجر ففر الحجر بثوبه فخرج موسى في إثره يقول: ثوبي يا حجر! ثوبي يا حجر! حتى نظرت بنو إسرائيل إلى موسى... و أخذ ثوبه فطفق بالحجر ضرباً»[۱۶۴].
  5. تردید داشتن پیامبر(ص) در نبوت خویش و پرسیدن از مشرکی چون ورقة بن نوفل[۱۶۵].
  6. آزار شدن مؤمنان توسط پیامبر(ص)[۱۶۶].
  7. مجازات شدن افراد بی‌گناه توسط پیامبر(ص)[۱۶۷].
  8. ایستاده بول کردن آن حضرت کنار خیابان در حضور دیگران[۱۶۸].
  9. سحر شدن پیامبر(ص) توسط ساحران، به گونه‌ای که آن حضرت در توهم قرار می‌گرفت و نمی‌دانست چه می‌کند: عن عائشة قالت: سحر النبي(ص) حتى كان يخيل إليه أنه يفعل الشيء و ما يفعله[۱۶۹].
  10. رقص و آوازه‌خوانی در حضور پیامبر(ص): عن عائشة: إن أبا بكر دخل عليها و النبي(ص) عندها يوم فطر أو أضحى و عندها قينتان تغنيان بما تقاذفت الأنصار يوم بعاث، فقال أبو بكر: مزمار الشيطان؟! مرتين فقال النبي(ص): دعهما يا أبا بكر! إن لكل قوم عيدا و إن عيدنا هذا اليوم[۱۷۰].
  11. شرکت پیامبر(ص) همراه همسرش برای تماشای رقص، آن هم در مسجد النبی[۱۷۱].
  12. شرکت پیامبر(ص) در مجالس رقص و آوازه‌خوانی دختران و زنان و تماشای آنها[۱۷۲].

و موارد دیگر. آیا وهابیان بر این باورند که چون این روایات در بخاری آمده، هر چند محتوای آنها با عقل و شرع و مقام شامخ پیامبر اکرم(ص) سازگار نباشد، صحیح است؟!

نکته پنجم: اگر از منظر وهابیان آنچه بخاری روایت کرده، صحیح است پس چرا آنها برخی از روایات بخاری را نادیده می‌گیرند؟! آیا وهابیان حاضر به پذیرش روایات ذیل که بخاری آنها را روایت کرده است، هستند؟!

  1. نسنجیده و بدون مشورت بودن بیعت ابوبکر در سقیفه و شر دانستن آن توسط عمر: كانت بيعة أبي بكر فلتة و إنها قد كانت كذلك و لكن الله وقي شرها[۱۷۳].
  2. استبدادی عمل کردن ابوبکر نسبت به اهل بیت و امیر مؤمنان(ع) در قضیه خلافت و بیعت: و لكنك استبددت علينا بالأمر[۱۷۴].
  3. بیعت تحمیلی و بدون رضایت امیر مؤمنان(ع) با ابوبکر پس از شش ماه تأخیر به دنبال روگردانی مردم از آن حضرت و احتمال بروز خطر برای اسلام و مسلمانان: و عاشت بعد النبي ستة أشهر... و كان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة فلما توفيت استنكر على وجوه الناس فالتمس مصالحة أبي بكر و مبايعته ولم يكن يبايع تلك الأشهر[۱۷۵].
  4. بیرون رانده شدن عمر توسط پیامبر(ص) از خانه‌اش، در آخرین دیدار، پس از نسبت هذیان‌گویی به آن حضرت توسط عمر: قوموا عني لا يجوز التنازع عندي[۱۷۶]. آیا وهابیان می‌پذیرند که بنابر نص بخاری، پیامبر(ص) در آخرین دیدارش از دست خلیفه ناراحت بود و او را از خانه‌اش بیرون انداخت؟ پیامبر(ص) بعد از آن دیدار، از دنیا رخت بر بست، پس عمر کی فرصت کرد، دل پیامبر را به دست آورد؟!
  5. نسبت دروغگویی، گناه، حیله‌گری و خیانت به شیخین توسط امیر مؤمنان(ع) و عباس. قال عمر: فقال أبو بكر: قال رسول الله: ما نورث ما تركنا صدقة؛ فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا... ثم توفي أبوبكر و أنا ولي رسول الله(ص) و ولى أبي بكر، فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا[۱۷۷]؛ ولی در صحیح بخاری این عبارت چنین آمده است: و أقبل على علي و عباس فقال: تزعمان أن أبا بكر فيها كذا و كذا[۱۷۸].
  6. کراهت امیر مؤمنان علی(ع) از روبه‌رو شدن با عمر و مجالست با وی فأرسل إلى أبي بكر أن ائتنا و لا يأتنا أحد معك، كراهية لمحضر عمر[۱۷۹].
  7. خشم صدیقه طاهره(س) نسبت به ابوبکر و عمر تا زمان شهادت و این که عدم رضایت آن حضرت نشانه خشم پیامبر(ص) است: فابى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئا فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت[۱۸۰]. بخاری در جای دیگر از قول پیامبر(ص) روایت کرده که درباره فاطمه زهرا(س) فرموده است هي بضعة مني يربيني ما أرابها و يؤذيني ما آذاها؛ «او پاره تن من است، هرچه موجب رضایت اوست، باعث رضایت من و آنچه مایه اذیت اوست، باعث اذیت من است»[۱۸۱]. از کنار هم قرار گرفتن این دو روایت، چنین به دست می‌آید که در ماجرای فدک، پیامبر(ص) مورد اذیت قرار گرفت و فاطمه(س) به شهادت رسید، در حالی که آنها نتوانستند رضایت آن حضرت را به دست آورند..
  8. مخالفت همه انصار با خلیفه اول در وقت بیعت: حين توفي نبيه إن الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم في سقيفة بني ساعدة و خالف عنا علي و الزبير و من معهما[۱۸۲].
  9. خبر دادن پیامبر(ص) از کانون فتنه بودن خانه عایشه: قام النبي(ص) خطيباً فأشار نحو مسكن عائشة فقال: ههنا الفتنة؛ ثلاثاً من حيث يطلع قرن الشيطان[۱۸۳].

حال، اگر بناست معیار صدق و کذب روایات، نقل و عدم نقل آنها توسط بخاری باشد، پس وهابیان باید همه موارد فوق را بپذیرند و اگر پذیرفتند، دیگر چرا بابت همین حرف‌ها بر شیعه خرده می‌گیرند و حتی برای همین حرف‌ها، شیعه را واجب القتل می‌دانند؟!

روایت غدیر توسط حدیث شناسان بزرگ از شیعه و اهل سنت، با سندهای فراوان و اطمینان بخش روایت شده است. عدم نقل این روایت، توسط بخاری، که در بیان فضائل امیر مؤمنان علی(ع) کوتاهی می‌کند، ضرری ندارد. این حدیث حتی توسط دانشمندانی که مورد قبول وهابیان هستند، تصحیح شده و هیچ خدشه‌ای به آن وارد نیست[۱۸۴].

شبهه دوم

وهابیان ادعا می‌کنند: چگونه ممکن است یاران پاکباخته پیامبر عظیم‌الشأن(ص) که از تقوای بالایی برخوردار بودند، سخن پیامبرشان را در مورد جانشینی امام علی(ع) در غدیر بشنوند، ولی به فاصله کمتر از سه ماه آن را نادیده گرفته یا آن را فراموش کرده، سقیفه تشکیل دهند و ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کنند؟! آنان که با اشاره پیامبر(ص) به سر می‌دویدند چگونه باورکردنی است که مرتکب چنین عصیان دسته جمعی شده باشند؟! این نشان می‌دهد حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌ مَوْلَاهُ‌» ارتباطی با مسئله جانشینی و خلافت نداشته است؛ زیرا صحابه آن را بهتر از ما درک می‌کردند.

پیش از پاسخ، شایان ذکر است از آنجا که این مطلب دارای ابعاد گوناگونی است و هر بعدش در جای خود قابل بررسی است، در اینجا تنها به این بخش پاسخ داده می‌شود که آیا چنین احتمالی درباره صحابه پذیرفتنی است که آنها فرمان پیامبرشان را به یکباره نادیده بگیرند و پس از ارتحال پیامبر(ص)، همه چیز را فراموش کنند و خود رأساً برای تعیین خلیفه دست به کار شوند؟!!

پاسخ

برای پاسخ، تبیین چند نکته ضروری است:

نکته نخست: تلازمی بین اطاعت و عدم عصیان نیست؛ یعنی ممکن است انسان در همه امور عادی از پیامبرش اطاعت کند، ولی در یک مورد خاص به گونه‌ای دیگر عمل نماید. ابلیس در همه امور از خداوند اطاعت کرد؛ ولی در مسئله سجده بر آدم چنین نکرد؛ بنابراین اگر بر فرض در پرونده هیچ یک از صحابه، تخلفی از فرمان پیامبر(ص) گزارش نشده باشد، لزوماً بدین معنی نیست که پس در مسئله خلافت و جانشینی که مطمح نظر صاحبان قدرت و ثروت است نیز، تخلفی صورت نپذیرفته است، بلکه ممکن است کسانی در همه امور عادی از پیامبر(ص) اطاعت نمایند، ولی در این مسئله بسیار حساس و وسوسه انگیز، وضعیت به گونه‌ای دیگر رقم بخورد.

نکته دوم: این سؤال معنی ندارد که چرا عده‌ای پس از رحلت پیامبر(ص)، برای تعیین خلیفه به سقیفه رفته‌اند؟ زیرا تشکیل سقیفه درست نقطه مقابل مسئله غدیر و برای دور زدن غدیر بوده است. دیگر معنی ندارد که از تشکیل دهندگان سقیفه، چنین توقعی داشت که به امامت انتصابی غدیر گردن نهند! به باور شیعه آنان برای این در سقیفه اجتماع کردند تا از پیام غدیر جلوگیری کنند.

نکته سوم: داستان غدیر و سخنان پیامبر اکرم(ص) نسبت به جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) چیزی نیست که با یک فرض و یا تعجب، قابل کتمان باشد؛ زیرا این واقعه حداقل توسط ۱۱۰ تن از صحابی و ۸۴ نفر از تابعین نقل شده و در معتبرترین کتاب‌های شیعه و اهل سنت وارد شده است[۱۸۵].

این واقعه را مفسران در بیان نزول آیه ابلاغ (مائده، آیه ۶۷) و اکمال (مائده آیه ۳)، محدثان در نقل حدیث معروف «من کنت مولاه فعلی مولاه»، گاه با اشاره به داستان غدیر و گاه بدون اشاره به آن و مورخان در بیان حجه الوداع پیامبر اکرم(ص) نقل کرده‌اند.

واقعه غدیر و سخن پیامبر(ص) در این باره به قدری معروف است که حتی اختناق شدید بنی امیه و جریان یک صد ساله منع تدوین حدیث، نتوانست غبار فراموشی بر آن بیفکند و آن را از ذهن‌ها پاک سازد.

بنابراین ماجرای غدیر چیزی نیست که با این اما و اگرها، قابل انکار باشد؛ اما این که چرا صحابه رسول خدا(ص) پس از ارتحال آن حضرت به فاصله ۷۰ یا ۸۴ روز، همه آن سفارش‌ها را فراموش کرده‌اند، نکته‌ای است که باید دلائل آن را کشف و شناسایی کرد نه آنکه اصل ماجرای غدیر را انکار کرد. البته درست است که پاک کردن صورت مسئله، کار آسانی است، ولی قطعاً علمی و اطمینان بخش نیست.

نکته چهارم: تعمیم دادن این مطلب که همه صحابه به یکباره ماجرای غدیر را فراموش کرده‌اند، خلاف گزارش‌های تاریخی است. بر اساس اسناد تاریخی، بنی هاشم و گروهی از مهاجران، مسئله غدیر را فراموش نکرده‌اند بلکه چون ملتزم به پیام غدیر بودند، از بیعت با خلیفه اول سرباز زدند. آنان به دنبال امیرمؤمنان علی(ع) در خانه آن حضرت متحصن شدند که در جمع آنان چهره‌های شاخصی چون سلمان، ابوذر، مقداد، عمار یاسر، عباس بن عبدالمطلب، طلحه بن عبیدالله، زبیر بن عوام و ابی بن کعب حضور داشته‌اند[۱۸۶].

مالک بن نویره و قبیله‌اش که در خارج مدینه زندگی می‌کردند از جمله کسانی بودند که به همین دلیل از بیعت با خلیفه امتناع کردند و حاضر نشدند زکات خویش را به مأموران خلیفه بپردازند و به همین دلیل مورد تعدی و حتی هتک ناموسی قرار گرفتند[۱۸۷].

بلکه در همان سقیفه، سعد بن عباده - رئیس خزرجیان - و پیروان او تن به بیعت با خلیفه نداده‌اند. سعد بر همین راه ماند تا آنکه او را کشتند و شایع نمودند که جنیان وی را کشته‌اند[۱۸۸].

بنابراین ماجرای غدیر چنان نبود که فراموش شود؛ ولی آنان که به اوضاع مسلط شدند به سرعت صداهای مخالف را سرکوب کردند تا جایی که به بیت وحی یورش بردند و تا مرز شهادت بزرگ‌ترین بانوی اسلام زهرای مرضیه(س) پیش رفتند[۱۸۹]؛ بنابراین نمی‌توان همه صحابه را متهم کرد که آنان غدیر را فراموش کرده‌اند، بلکه اختناق به وجود آمده و سانسورهای بعدی، شنیدن صداهای مخالف را دشوار کرده است.

نکته پنجم: تاریخ گواهی می‌دهد که برخی از چهره‌ها، حدیث غدیر را فراموش نکرده بودند بلکه از ترس، دنبالش را نگرفتند. بعضی‌ها اگر مختصر جرئتی داشتند با ایما و اشاره از آن یاد می‌کردند. نمونه‌اش روایت زید بن ارقم است که وقتی عطیه عوفی از وی درباره غدیر پرسید، گفت: إنكم معشر أهل العراق فيكم ما فيكم؛ «شما مردم عراق همیشه دنبال دردسر می‌گردید». سپس وقتی عطیه به وی اطمینان داد او حاضر شد خیلی سر بسته و مختصر داستان غدیر را بیان کند[۱۹۰]. چطور می‌شد دم از غدیر زد در حالی که تیم سقیفه با زور قبیله اسلم - از قبایل تازه مسلمان اطراف مدینه - همه مدینه را زیر کنترل گرفته و به احدی اجازه کمترین مخالفتی را نمی‌دادند؟[۱۹۱]

روشن است که در شرایط رعب و وحشت، فراموش کردن حدیث غدیر موضوعیت ندارد. از گزارش‌های تاریخی استفاده می‌شود که ترس از گفتن حقیقت در باب غدیر، فقط منحصر به آن دوران نبود، بلکه در طول تاریخ بسیار پیش آمده که افرادی پس از درک حقیقت، از بیان آن خوداری کردند.

عبدالله بن علاء می‌گوید حدیثی درباره غدیر از شهاب الدین زهری شنیدم، به وی گفتم: این حرف‌ها را در سرزمین شام نقل نکن، آنجا تو با گوش‌های خود سب علی(ع) را می‌شنوی! گفت: به خدا سوگند! من درباره فضائل علی(ع) احادیثی می‌دانم که اگر آنها را روایت کنم، مرا خواهند کشت[۱۹۲].

از این نمونه برخوردها نسبت به حدیث غدیر زیاد است. ابوبکر خلال - که ذهبی درباره کتابش می‌گوید: من نظر في كتاب السنة لأبي بكر الخلال رأي فيه علما غزيرا و نقلا كثيرا[۱۹۳]- به نقل از زکریا بن یحیی می‌نویسد: «از احمد بن حنبل پرسیدند: نظرت درباره حدیث غدیر چیست؟ گفت: لا تكلم في هذا، دع الحديث كما جاء؛ در مورد این حدیث سخن مگو! تو نیز مانند دیگران [آن را کتمان کن]»[۱۹۴]. بنابر این نباید نقش اختناق را در کتمان حدیث غدیر، نادیده گرفت.

نکته ششم: این ادعا که صحابه همواره تسلیم امر پیامبر(ص) بوده‌اند، مطلبی است که نه قرآن آن را تأیید می‌کند و نه تاریخ و روایات.

گزارش‌های تاریخی نشان می‌دهد در پرونده برخی از صحابه، تخلف‌های بسیاری اتفاق افتاده است، بلکه تعدادی از آنها نه تنها از پیامبر(ص) اطاعت نمی‌کردند بلکه گاه چشم در چشم پیامبر(ص) در مقابل نص صریح آن حضرت ایستادگی می‌کردند؛ حتی مانع از اجرای دستور پیامبر(ص) توسط دیگران می‌شدند. در ادامه به چند نمونه از این دست عصیان‌ها اشاره می‌شود:

۱. ترک تنگه در جنگ احد: از موارد قابل اشاره ماجرای جبل عینین در جنگ احد است. با آنکه پیامبر(ص) به مأموران تنگه تأکید فرموده بودند که حتی اگر دیدید ما پیروز شدیم باز تنگه را رها نکنید، بر اساس اسناد تاریخی از میان پنجاه نفر تنها دوازده نفر اطاعت کردند؛ ولی بقیه به گونه‌ای آشکارا عصیان نمودند و باعث شکست سخت مسلمانان شدند[۱۹۵]. قرآن با اشاره به همین نکته از واژه عصیان استفاده کرده، می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذْ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذْنِهِ حَتَّى إِذَا فَشِلْتُمْ وَتَنَازَعْتُمْ فِي الْأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ مَا أَرَاكُمْ مَا تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيَا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الْآخِرَةَ[۱۹۶].

جالب توجه آنکه خداوند در این آیه، هم به نزاع صحابه نسبت به یکدیگر (تنازعتم) و هم به تمرد و سرپیچی آنان از فرمان پیامبر(ص) (عصیتم) و هم به دنیاطلب بودن برخی از آنها (منکم من یرید الدنیا)، تصریح کرده است. با اینکه اینان صحابه‌ای هستند که افتخار شرکت در جنگ احد را در رکاب پیامبر(ص) در پرونده اعمال خویش دارند!!

۲. ترک افطار در جنگ بدر: بی‌تردید شرکت کنندگان در جنگ بدر به افتخار عظیمی نایل شده‌اند؛ ولی تاریخ نشان می‌دهد هنگام رفتن سپاه اسلام به سوی بدر، چون از شهر خارج شدند پیامبر اکرم(ص) فرمان داد تا مسلمانان روزه خویش را افطار کنند (با توجه به اینکه جنگ بدر در ماه رمضان اتفاق افتاده بود)؛ ولی گروهی از آنان از این دستور سرپیچی کردند تا آنکه پیامبر(ص) آنان را مخاطب ساخته فرمود: «یا معشر العصاه! إنی مفطر فافطروا»؛ ای گروه سرپیچی‌کنندگان! من [که پیامبرم] روزه ام را افطار کردم، پس شما نیز افطار کنید»[۱۹۷].

۳. مخالفت با پیامبر(ص) در صلح حدیبیه: برابر نقل صحیح بخاری، هنگام تدوین صلحنامه، عمر به پیامبر(ص) اعتراض کرد و پیامبر(ص) به دفاع از خویش فرمود: «إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ لَسْتُ أَعْصِيهِ وَ هُوَ نَاصِرِي»؛ من فرستاده خدایم و او را نافرمانی نمی‌کنم و او یاور من است». وقتی صلح‌نامه امضا شد، پیامبر(ص) - که هفده روز در لباس احرام در صحرای حدیبیه به سر برده بود - فرمود: «حال برخیزید پس از قربانی، حلق کرده از احرام خارج شوید»؛ ولی هیچ کس از صحابه برنخاست. پیامبر(ص) سه بار آن را تکرار کرد؛ ولی باز هم کسی اطاعت نکرد. رسول خدا(ص) چون چنین دید با نگرانی بر همسرش ام سلمه وارد شد، ام سلمه گفت: ای رسول خدا! آیا می‌خواهی دستورت اجرا شود، بر آنان وارد شو، بدون آنکه با کسی سخن بگویی خودت ابتدا قربانی کن و سرت را حلق نما، پیامبر(ص) چنین کرد آنگاه صحابه حاضر به انجام آن شدند[۱۹۸].

۴. اصرار بر عادات جاهلی در مقابل فرمان پیامبر(ص): از اتفاقات شگفت‌آوری که در بهترین منابع مورد قبول وهابیان گزارش شده، رفتار بسیار زننده و توهین آمیز برخی از صحابه در سفر حجه الوداع است. رفتاری که انسان از بی‌فرهنگ‌ترین اقوام هم انتظار ندارد. برابر نقل بخاری پیامبر اکرم(ص) در روز چهارم ذی الحجه وارد مکه شد. در همان روز خطبه‌ای ایراد فرمود که در آن خط بطلان بر یکی از عادات دوره جاهلیت کشید. در دوره جاهلیت، زشت‌ترین کار این بود که در ماه ذی الحجه، به جای حج، عمره تمتع انجام شود. بخاری از ابن عباس نقل می‌کند: كَانُوا يَرَوْنَ أَنَّ الْعُمْرَةَ فِي أَشْهُرِ الْحَجِّ مِنْ أَفْجَرِ الْفُجُورِ فِي الْأَرْضِ؛ «عرب جاهلی، می‌پنداشتند که به جا آوردن عمره در ماه‌های حج از زشت‌ترین کارها در زمین است»[۱۹۹].

ولی پیامبر(ص) در همان بدو ورود دستور داد همه کسانی که قربانی همراه ندارند، پس از تقصیر از احرام خارج شده، از تمام تمتعاتی که برایشان در حال احرام حرام شده بود، استفاده کنند. بخاری از قول ابن عباس می‌نویسد: فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَجْعَلُوهَا عُمْرَةً إِلَّا مَنْ مَعَهُ الْهَدْي‌؛ پیامبر به آنان دستور داد تا این اعمال را به عنوان عمره حساب کنند مگر کسانی که همراه خود قربانی آورده اند»[۲۰۰]. این دستور پیامبر موجب شد تا باطن تعدادی از صحابه آشکار گردد. آنان با زننده‌ترین تعابیر، به استقبال فرموده پیامبر(ص) رفتند که بازگویی آنها شرم آور است. برخی از صحابه به عنوان اعتراض گفتند: نَنْطَلِقُ إِلَى مِنًى وَ ذَكَرُ أَحَدِنَا يَقْطُرُ؛ آیا در حالی به منا برویم که از آلت تناسلی ما قطرات منی بچکد؟!»[۲۰۱]

بخاری در روایتی دیگر، تعبیر زشت تری را از برخی نقل می‌کند. وی از قول ابن عباس نقل می‌کند که شخصی به نام جابر به عنوان اعتراض برخاست و آلت تناسلی‌اش را به دست گرفت و آن را حرکت داده، مطلب فوق را به زبان جاری ساخت[۲۰۲]. این وضعیت همان سفری است که پیامبر(ص) باید چند روز بعدش، خطبه غدیر را در جمع همین افراد ایراد فرماید!

این برخوردهای شرم آور موجب خشم پیامبر(ص) شد تا جایی که عایشه نیز واکنش نشان داد. برابر نقل صحیح مسلم عایشه می‌گوید: قَدِمَ النَّبِيُّ(ص) لِأَرْبَعٍ مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ أَوْ خَمْسٍ، فَدَخَلَ عَلَيَّ- وَ هُوَ غَضْبَانُ- فَقُلْتُ مَا أَغْضَبَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟! أَدْخَلَهُ اللَّهُ النَّارَ. قَالَ: أَ وَ مَا شَعَرْتِ أَنِّي أَمَرْتُ النَّاسَ بِأَمْرٍ فَإِذَا هُمْ يَتَرَدَّدُونَ‌؛ «پیامبر(ص) در حالی که چهار یا پنج روز از ذی الحجه گذشته بود با حالتی خشمگین بر من وارد شد، گفتم: ای پیامبر خدا! کسی که تو را به خشم آورد خدا او را در جهنم گرفتار کند! فرمود: آیا متوجه نشدی که من مردم را به کاری فرمان می‌دهم ولی آنان در انجام آن تردید روا می‌دارند»[۲۰۳]؟

عدم اطاعت از پیامبر(ص) همراه اجتهادات شخصی و سلیقه‌ای برخی از صحابه گاه پیامبر اکرم(ص) را وادار می‌کرد تا در موضع دفاع از خویش خطبه بخواند. بخاری نقل می‌کند پیامبر(ص) با آنکه انجام کاری را مجاز شمرده بود؛ ولی برخی به اجتهاد خود از انجام آن اجتناب می‌کردند. پیامبر(ص) در خطبه‌ای پس از حمد الهی فرمود: «مَا بَالُ أَقْوَامٍ يَتَنَزَّهُونَ عَنِ الشَّيْ‌ءِ أَصْنَعُهُ، فَوَ اللَّهِ إِنِّي لَأَعْلَمُهُمْ بِاللَّهِ وَ أَشَدُّهُمْ لَهُ خَشْيَةً»؛ «چرا بعضی‌ها از انجام کاری که من انجام می‌دهم پرهیز می‌کنند. به خدا سوگند! من از همه آنان نسبت به دین خدا آگاه‌تر و از همه آنان، ترسم از خدا بیشتر است»[۲۰۴].

۵. تخلف از شرکت در اردوگاه اسامه: در روزهای سخت بیماری پیامبر(ص) با آنکه حضرت، درباره حضور سران صحابه در لشکرگاه اسامه، سفارش‌های اکید فرموده بود، آنان به بهانه‌های واهی از حضور در آن اردوگاه سرباز زدند. گاه جوان بودن و گمنام بودن اسامه را دستمایه اعتراض قرار دادند و گاه بیماری پیامبر(ص) را بهانه ساختند. چون خبرها به گوش پیامبر(ص) رسید، با آنکه در تب می‌سوخت خود را به زحمت به مسجد رسانده، فرمود: «ما مقاله بلغتني عن بعضكم في تأميري أسامة و لئن طعنتم في تأميري أسامة لقد طعنتم في تأميري أباه من قبل، وايم الله إنه كان لخليقا بالإمرة و إن ابنه من بعده لخليق بها»؛ «ای مردم! این چه سخنی است که از بعضی از شماها درباره فرماندهی اسامه می‌شنوم؟! اگر امروز در این مورد طعنه می‌زنید در سابق نیز نسبت به انتصاب پدرش به فرماندهی طعنه می‌زدید، به خدا سوگند! او سزاوار فرماندهی بود و پسرش نیز پس از او سزاوار چنین منصبی است»[۲۰۵].

برابر نقل مورخان، پیامبر(ص) به تمام سران و چهره‌های نخستین مهاجر و انصار از جمله ابوبکر و عمر فرمان داد تا به سپاه اسامه ملحق شوند؛ ولی آنها با این دستور مخالفت ورزیدند[۲۰۶].

۶. سرپیچی از آوردن قلم و کاغذ: شاید دردناک‌ترین سرپیچی برخی‌ها از فرمان پیامبر(ص) در زمانی اتفاق افتاد که آن حضرت در بستر احتضار قرار داشت. حادثه‌ای که تنها چند روز قبل از ارتحال پیامبر اکرم(ص) رخ داد. در آن واقعه، تعدادی از سران صحابه نزد پیامبر(ص) اجتماع کرده بودند، پیامبر(ص) با دیدن آنها - که می‌بایست در اردوگاه اسامه حاضر می‌بودند - خشمگین شده، قلم و صحیفه‌ای‌طلبیدند تا با ارائه سندی کتبی درباره جانشینی علی(ع) چیزی بنویسند و امت را از ضلالت و گمراهی نجات دهد؛ ولی بنا بر نقل بخاری و مسلم، عمر به اتفاق گروهی از صحابه با شدت و تندی، از آوردن نوشت افزار ممانعت کرد به گونه‌ای که کار به تنازع و درگیری در حضور پیامبر(ص) انجامید و حضرت در این آخرین دیدار، آنها را از نزد خویش دور کرد!![۲۰۷]

این موارد، نمونه‌هایی از سرپیچی‌های مستقیم صحابه از اوامر صریح پیامبر عظیم الشأن اسلام(ص) بود! حال چه جای شگفتی است اگر همین دست از صحابه که چشم در چشم پیامبر(ص) چنین جرئت و جسارتی به خرج می‌دادند، پس از ارتحال آن حضرت دست به چنین اعمالی بزنند؟!

بنابراین در مسئله غدیر، سخن از فراموشی کلام پیامبر(ص) نیست، بلکه سخن از عصیان و تمرد عمدی است. ناگفته پیداست همه صحابه در این ماجرا یکسان عمل نکردند و سکوت‌شان هم با انگیزه‌های واحدی نبوده است.

برخی چنان ناامید شده بودند که دیگر سخن گفتن از ماجرای غدیر را در آن روزها، چون آب در هاون کوبیدن می‌دانستند. برخی نیز اساساً الهی بودن تعیین جانشین را باور نکرده بودند هر چند اصل رسالت پیامبر(ص) را یک امر الهی می‌دانستند. بعضی نیز در این ماجرا، دنبال تشفی سینه‌های خویش از حسادت‌ها و کینه‌هایشان نسبت به امیر مؤمنان علی(ع) بودند.

به هر حال، هر یک به گونه‌ای به جای غدیر، چشم به سقیفه دوخته بودند؛ حتی منافقان که تا دیروز در زمان حیات پیامبر(ص) لحظه‌ای از فتنه گری آرام نمی‌نشستند، پس از ماجرای سقیفه به یکباره آرام شدند!! دیگر رد پای هیچ منافقی در مدینه گزارش نشده است. راستی چرا؟!

نکته پنجم: متأسفانه دستگاه امنیتی عریض و طویل حکومت‌های پس از ارتحال پیامبر(ص) با دستاویز کردن منع تدوین حدیث، سانسور و اختناق شدیدی را بر جامعه حاکم کرد تا جایی که بسیاری از حقایق روزهای پایانی عصر پیامبر(ص) در سینه‌ها مدفون شد؛ ولی همین مقدار که از لابه‌لای تاریخ به ما رسیده، به خوبی نشانگر آن است که چگونه برخی از سران صحابه در آن روز برای تصاحب جای پیامبر(ص) به تکاپو افتاده بودند.

آنان از تمام زمینه‌ها برای کنار گذاشتن اهل بیت(ع) استفاده کرده‌اند. اتفاقات و رخدادها هم به گونه‌ای رقم خورد که همه چیز به نفع آنان و به ضرر امیرمؤمنان علی(ع) به پیش رفت. از سویی قریشیان که از شمشیر علی(ع) در جنگ‌های بدر و احد خاطرات تلخی در سینه‌ها داشتند، نگاه‌شان به امیرمؤمنان علی(ع)، به تعبیر عمر، چون نگاه گاو به کشنده‌اش بود[۲۰۸].

از سوی دیگر رسوبات فکری به جامانده از نظام قبیله‌ای، همه علیه امیرمؤمنان(ع) بوده است؛ زیرا پیش از آمدن رسول خدا(ص) به مدینه و تشکیل حکومت مرکزی، مردم حجاز تحت نظام قبیله‌ای زندگی می‌کردند و هیچ دولت مرکزی در حجاز، تا آن روز تشکیل نشده بود. پیامبر(ص) نخستین فردی بود که ارزش‌های فرا قبیله‌ای را حاکم ساخت و دولت متمرکزی به وجود آورد که همه قبایل را گرد آن جمع کرد.

از نگاه عموم قبایل، حکومت شخص پیامبر(ص) دارای بعد الهی بود؛ از این رو کسی در برابر آن مقاومتی نشان نمی‌داد؛ ولی در حجاز تا آن روز تعیین خلیفه و جانشین در نظام قبیله‌ای مرسوم نبود. گذشته از این پیامبر(ص) در جریان غدیر کسی را به عنوان جانشین برگزید که از قبیله خود و داماد خویش بوده و از سن بالایی نیز برخوردار نبوده است. این کار با توجه به پشتوانه فرهنگ قبیله‌ای نزد عموم مردم، به منظور رابطه قبیله‌ای و خویشاوندی تلقی شد؛ از این رو با آنکه آنان در مقابل شخص پیامبر(ص) به عنوان حاکم الهی، چندان مخالفتی نداشتند، ولی درباره جانشین وی که از نگاه آنان به تسلط قبیله بنی هاشم بر دیگر قبایل تفسیر شده بود، چنین نبود.

بی‌تردید نگاه پیامبر(ص) در انتخاب جانشین که به حفظ دین و آیین می‌اندیشید، بسیار فراتر از یک رابطه قبیله‌ای و خویشاوندی بوده است؛ ولی عموم مردم چنین نگاهی نداشتند. این نگاه سطحی و جاهلانه مردم، همان واهمه و دل نگرانی پیامبر(ص) است که در آیه ابلاغ در فراز ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۲۰۹]، بدان اشاره شده است. چیزی که پیامبر(ص) از بیم ابلاغ آن، پس از دریافت ضمانت الهی بدان مبادرت کرد. در واقع پیامبر(ص) از این می‌ترسید که مردم گمان کنند حضرت، با نگاه دنیوی درصدد است تا نزدیکان خویش از بنی هاشم را بر دیگر قبایل حاکم نماید. چیزی که رؤسای قبایل بدان راضی نبودند.

حاکم حسکانی از جابر بن عبدالله و ابن عباس نقل می‌کند: وقتی خداوند به پیامبر(ص) فرمان داد تا مردم را به ولایت علی(ع) خبر دهد، آن حضرت بیمناک شد: «فَتَخَوَّفَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) أَنْ يَقُولُوا حَابَى ابْنَ عَمِّهِ- وَ أَنْ يَطْعَنُوا فِي ذَلِكَ عَلَيْهِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَيْهِ: ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ...[۲۱۰] فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ بِوَلَايَتِهِ يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ»؛ «پیامبر ترسید که مردم بگویند از پسر عمویش جانبداری می‌کند و برای همین، طعنه بر پیامبر بزنند، پس خداوند به سوی پیامبر وحی فرستاد که ای رسول! آنچه را به سوی تو از پروردگارت نازل شد ابلاغ کن... پس پیامبر در روز غدیر خم بدان امر مبادرت ورزید»[۲۱۱].

چالش دیگر پیش رو، در قضیه جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) این بود که در نظام قبیله‌ای سابقه نداشت از نظر سن، کسی کمتر از چهل سالگی به ریاست قبیله گمارده شود؛ از این رو از نگاه آنان که با این رسوبات فکری، خو گرفته بودند، علی(ع) از نظر سن نیز، واجد شرایط جانشینی و ریاست بر دیگر قبایل نبود. شاهد این نوع تلقی، گفت و گوهای چند جانبه بین اوس و خزرج و چند تن از مهاجرین در سقیفه است که همه سخن‌ها پیرامون قبیله و قومیت دور می‌زد[۲۱۲].

از دیگر نکات قابل توجه آنکه در نظام‌های قبیله‌ای، آنچه اهمیت داشت تصمیم رئیس قبیله بود نه فرد فرد آن. چنان که در عام الوفود (سال هیئت‌ها) افراد به نمایندگی رؤسای قبایل خدمت پیامبر(ص) شرفیاب می‌شدند و معمولاً اگر رئیس قبیله‌ای به اسلام می‌گرایید، تمام افراد قبیله هم‌چنین می‌کردند. از این منظر افراد جامعه چندان نقشی در انتخاب یا عدم انتخاب نداشتند.

روشن است با این پشتوانه فکری در میدان رقابت سیاسی، بُرد با کسی است که رؤسای قبایل بدان راضی‌تر باشند؛ ولی چنانچه اشاره شد رؤسای قبایل، تمایلی به حکومت امیرمؤمنان علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر(ص) نداشتند؛ بنابراین نمی‌توان همه صحابه پیامبر(ص) را در ماجرای غدیر متهم کرد، بلکه بیشتر، این رؤسای قبایل بودند که نقش اصلی را در عدم امتثال امر پیامبر(ص) در باب جانشینی امیرمؤمنان(ع) ایفا کرده‌اند.

نکته ششم: ابن ابی الحدید در این زمینه احتمال دیگری را از قول استادش ابو جعفر نقیب نقل می‌کند و آن اینکه صحابه تلقی شان از مسئله خلافت یک امر دنیایی بوده که مخالفت پیامبر(ص) را در آن مجاز می‌شمردند. از منظر آنان اطاعت آن حضرت در امور دنیوی واجب نبوده است، پس آنان سفارش پیامبر(ص) را در موضوع جانشینی، فراموش نکرده بودند بلکه چون آن را صرفاً یک توصیه اخلاقی و از امور دنیایی می‌دانستند، نه یک امر مولوی، عمداً آن را امتثال نکردند.

ابن ابی الحدید معتزلی - شارح نهج البلاغه - پس از بیان روایات بسیار درباره خلافت امام علی(ع) می‌گوید: «من هنگامی که این روایات را بر استادم ابوجعفر نقیب قرائت کردم به او گفتم: گویا این روایات درباره خلافت علی بن ابی طالب(ع) صراحت دارد و من بعید می‌بینم صحابه، بر ردّ نصّ کلام رسول خدا(ص) اجماع کرده باشند».

آنگاه می‌نویسد: «استادم گفت: اصحاب، خلافت را از امور دینی نمی‌دانستند، بلکه آن را مانند تعیین امیر و والی و تدبیر در جنگ‌ها و سیاست دنیوی می‌دانستند، از این رو در این گونه امور آنچه را به نظرشان صلاح می‌دانستند انجام می‌دادند و از مخالفت امر پیامبر(ص) در این امور ابایی نداشتند. مگر نمی‌بینی با اینکه پیامبر(ص) صراحتاً به ابوبکر و عمر دستور داد که به لشکر اسامه بپیوندند، آنها چون مصلحت را در این دیدند که در مدینه بمانند، از دستور پیامبر(ص) سرباز زدند.

آنگاه ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر نقیب می‌نویسد: صحابه گمان غالب داشتند که عرب - به بهانه‌های گوناگون - از علی(ع) پیروی نخواهد کرد. آنگاه لیستی از بهانه‌ها را یادآور شده، سپس می‌افزاید: از این رو بر این اتفاق کردند که علی(ع) خلیفه نشود و دستور صریح پیامبر(ص) را درباره خلافت علی(ع) توجیه نموده، با آن مخالفت کردند[۲۱۳].[۲۱۴]

آخرین تدابیر پیامبر(ص)

چنان که اشاره شد همه شرایط برخلاف مسیر حکومت علوی(ع) به پیش می‌رفت. کسانی که دستی در تاریخ دارند به خوبی می‌دانند که تاریخ، از ماجرای غدیر تا رحلت پیامبر(ص) به صورت معنی داری در هاله‌ای از کتمان و رازگونگی باقی مانده است؛ ولی شواهدی در دست است که نشان می‌دهد در آن فاصله زمانی فضای جامعه به شدت علیه امیرمؤمنان علی(ع) ملتهب شده بود. داماد پیامبر(ص) بودن، کم بودن سن حضرت، به اضافه سابقه شمشیرزنی امام در جنگ‌های یک دهه گذشته، سوژه‌هایی بود که علیه حضرت به کار افتاده بود.

از شواهدی که بر این معنی دلالت می‌کند، تشکیل سپاه اسامه به عنوان آخرین تدبیرهای پیامبر(ص) است که در آن روزها برای هموار کردن جانشینی امیر مؤمنان علی(ع) انجام گرفت. با آنکه خالی کردن مدینه به عنوان مرکز حکومت نوپای اسلامی از نیروهای نظامی و مردمی در آستانه رحلت پیامبر(ص) از لحاظ سیاسی امر خطرناکی بود، پیامبر(ص) با انتصاب جوانی هجده ساله به نام اسامه بن زید به فرماندهی سپاه اسلام، فرمان داد تا لشکر عظیمی به سوی دورترین مرزهای اسلامی (مرز روم) رهسپار شود[۲۱۵].

کار پیامبر(ص) در آن روزها بسیار معنادار بوده است، هم فرمانده را شخص جوان کم سابقه‌ای قرار داد که حدود پانزده سال از امیرمؤمنان علی(ع) کوچک‌تر بود و هم سران و ریش سفیدان صحابه چون ابوبکر، عمر، ابوعبیده جراح، عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص را ملزم کرد که در این جنگ تحت فرمان اسامه شرکت کنند[۲۱۶].

دقت در این ترکیب نشان می‌دهد تمام کسانی که احتمال داشت در مسئله خلافت با علی(ع) به رقابت برخیرند به امر پیامبر(ص) مأمور شدند تا از مدینه خارج شوند و چون برخی از فرمان پیامبر(ص) تخلف کردند با جمله «لعن الله تخلف عن جيش أسامة»[۲۱۷] روبه رو شدند. جالب آنکه در همان روزها، عده‌ای از صحابه، سن اسامه را دستاویز مخالفت با وی و اعتراض به پیامبر(ص) قرار داده بودند[۲۱۸]. چیزی که همین بهانه را در مقابل علی(ع) به کار می‌گرفتند.

عده‌ای مکرر به امیرمؤمنان(ع) می‌گفتند: «تو جوانی و برای خلافت فرصت داری»[۲۱۹]!! وقتی مجموع این شواهد و قرائن کنار هم ملاحظه می‌شود چنین نتیجه گرفته می‌شود که پیامبر(ص) در آن روزهای واپسین با انتصاب اسامه جوان، برای فرماندهی بر سران صحابه، می‌خواست این دستاویز مخالفان در باب جانشینی امیرمؤمنان علی(ع) را از کار بیندازد و به امت بفهماند که این یک مسئله الهی است و سن و سال و قبیله در آن دخالتی ندارد.

صحابه، حدیث غدیر را فراموش نکرده بودند بلکه یا سرکوب شدند یا هر یک به دلیلی با حاکمیت همکاری کردند یا آنکه اساساً آن را یک امر توصیه‌ای قابل مخالفت می‌دانستند[۲۲۰].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. این جمله اشاره است به آیه ۶ سوره احزاب: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ پیغمبر چون از جانب خداست بر جان و مال و بر همه چیز مردم از خود آنان اولویت دارد، هر کس اختیار مال و جان خود را دارد اما پیغمبر در همین اختیارداری‌ها از خود صاحب آن، اختیاردارتر است، البته پیامبر به میل شخصی عمل نمی‌کند بلکه مصالح جامعه اسلامی را در نظر می‌گیرد چون او امام و رهبر جامعه اسلامی است.
  2. «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت، ص ۵۲.
  4. سوره مائده آیه ۵۵
  5. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۲۱.
  6. ر. ک: الغدیر، ج۱، ص۶۴۰.
  7. برخی از اهل سنت گفته‌اند: علت این اجتماع آن بوده که شکایت‌های متعددی از حضرت علی (ع) به گوش رسول خدا (ص) رسیده بود و آن حضرت می‌خواستند علاوه بر پاسخ آن شکایات، جایگاه امام علی (ع) را نیز مشخص نمایند، از این‌رو، چنان مجلسی را تشکیل دادند. در پاسخ گفته می‌شود: شکایت‌های افراد، فقط درباره حضرت علی (ع) شود و از افراد دیگری نیز نزد پیامبر شکایت می‌کردند. چرا رسول خدا (ص) برای آنها چنین محفلی را تشکیل ندادند؟ پس این مسئله، دلیل جایگاه عظیم حضرت علی (ع) میان مؤمنان به شمار می‌آید که هیچ‌کس همانند او نیست. علاوه بر این، اگر پاسخ به شکایات مقصود بود، به چنین خطبه طولانی در جریان غدیر نیاز نبود، بلکه آن حضرت، با یک جمله می‌توانستند، پاسخ دهند. همان‌گونه که در موارد مشابه چنین کردند. این الفاظ، با محتوای بلند خود بسیار فراتر از پاسخ به یک شکایت معمولی است.
  8. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۱۳۰ ـ ۱۳۲.
  9. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۱۳۲-۱۳۳.
  10. ر. ک: الغدیر، ج۲، ص۱۷۴.
  11. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۱۳۴.
  12. بحارالأنوار، ج۳۷، ص۱۵۶.
  13. الغدیر، ج۱، ص۶۶۰.
  14. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۱۳۴-۱۳۷؛ ربانی گلپایگانی، علی، امامت امام علی، دانشنامه کلام اسلامی، ج۱، ص ۴۵۴-۴۵۵؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  15. علامه امینی نام بیش از یکصد نفر از آنان را با سروده‌هایشان در کتاب گرانسنگ الغدیر آورده است.
  16. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۲۱۵.
  17. ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ دِينًا «امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم» سوره مائده، آیه ۳.
  18. ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  19. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۲۱۶.
  20. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  21. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  22. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  23. تفسیر ابن‌کثیر، ج۵، ص۴۲۵.
  24. تفسیر کشاف، ج۳، ص۵۲۳؛ تفسیر بیضاوی، ج۳، ص۳۷۳.
  25. ر. ک: معالم التنزیل، بغوی، ج۵، ص۱۹۱؛ مدارک التنزیل، نسفی، ج۳، ص۲۹۴؛ غرائب القرآن، نظام‌الدین نیشابوری، ج۲۱، ص۷۷-۷۸؛ تفسیر جلالین، ص۵۵۲؛ تفسیر تبیان، ج۸، ص۳۱۷؛ مجمع‌البیان، ج۷-۸، ص۳۳۸؛ تفسیر ابوالفتوح، ج۱۵، ص۳۴۶-۳۴۷؛ روح‌المعانی، ج۲۸، ص۲۲۸-۲۲۹.
  26. مختصر التحفة الاثنی عشریه، ج۲۸، ص۲۲۸-۲۲۹.
  27. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۲۲۵.
  28. ﴿لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  29. ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  30. إن لفظة مولی لو کانت مشترکة بین سائر الأقسام و غیر مختصة ببعضها لوجب حمل خطابه (ص) بها علی جمیع محتملاته الا ما منع مانع، کوجوب مثل ذلک فی خطاب مشترک فقدت الدلالة من المخاطب به علی تخصیص مراده ببعض محتملاته. تقریب المعارف، ص۱۵۴.
  31. الواو و اللام و الیاء اصل صحیح یدل علی قرب، من ذالک الولی: القرب، یقال تباعد بعد ولی، ای قرب، وجلس مما یلینی، ای یقارینی... و من الباب المولی: المعتق والمعتق، و الصاحب، و الحلیف و ابن العم و الناصر، و الجار، کل هؤلاء من الولی و هو القرب، و کل من ولی امر آخر فهو ولیه. معجم المقاییس فی اللغة، ص۱۱۰۴. الولاء و التوالی ان یحصل شیئان فصاعدا حصولا لیس بینهما ما لیس منها، و یستعار ذلک للقرب من حیث النسبة و من حیث الدین و من حیث الصداقة و النصرة و الاعتقاد. المفردات فی غریب القرآن، ص۵۳۳. ولی مثل فلس القرب، و جلست مما یلیه ای یقاربه، و قیل: الولی حصول الثانی بعد الأول من غیر فصل. المصباح المنیر، ج۲، ص۳۹۶. فالمحصل من معنی الولایة فی موارد استعمالها هو نحو من القرب یوجب نوعا من حق التصرف و مالکیة التدبیر. المیزان فی التفسیر القرآن، ج۶، ص۱۲.
  32. ر. ک: الغدیر، ج۱، ص۶۴۸-۶۵۱، لیس للمولی الا معنی واحد و هو الأولی بالشیء و تختلف هذه الاولویة بحسب الاستعمال فی کل من موارده. شایان ذکر است که این مطلب را برخی از محققان قبل از علامه امینی بیان کرده‌اند چنان که علامه کراجکی گفته است: ان الأولی هی الأصل و الیها یرجع معنی کل قسم، لان مالک الرق لما کان اولی بتدبیر عبده من غیره کان لذلک مولاه، و المعتق لما کان اولی بمعنقه فی تحمله لجریرته و ألصق به من غیره کان مولاه، و ابن العم لما کان اولی بالمیراث ممن هو ابعد منه فی نسبه و اولی ایضا من الأجنبی بنصرة ابن عمه کان مولی، و الناصر لما اختص بالنصرة و صار بها اولی کان لذلک مولی. و اذا تأملت فی بقیة الأقسام وجدتها جاریة هذا المجری، و عائدة بمعناها الی الأولی. کنز الفوائد، ج۲، ص۹۱. ابوالصلاح حلبی نیز این مطلب را در تقریب المعارف، ص۱۵۴ بیان کرده است.
  33. «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.
  34. اینکه معنای محبت و نصرت مدلول مطابقی مولی در حدیث غدیر باشد به این است که مولی را به مُحِبّ و ناصر (دوست و یاور) معنا کنیم، نه محبوب و منصور، زیرا محبوب و منصور از معانی با کاربرد‌های مولی نیست، آنچه از معانی یا کاربردهای مولی است، مُحبّ و ناصر است، و محبوب و منصور از لوازم معنای محبّ و ناصر است، بنابراین، مفاد و مدلول مطابقی حدیث بنابر فرض یاد شده این است که هر کس من ناصر یا محب او هستم، علی (ع) ناصر یا مُحبّ اوست و لازمه این محبّت و نصرت- به حکم ﴿هَلْ جَزَاءُ الْإِحْسَانِ إِلَّا الْإِحْسَانُ محبت و نصرت مؤمنان در حق پیامبر (ص) و علی (ع) است. بنابراین، تفسیر معروفی که از حدیث غدیر می‌شود و مورد نظر اهل‌سنت است؛ یعنی اینکه هر کس مرا دوست دارد باید علی را دوست بدارد، یا هرکس یاور من است باید یاور علی باشد، در حقیقت، مدلول التزامی حدیث غدیر است، نه مدلول مطابقی آن. از کسانی که به این مطلب تفطن یافته، محبّ الدین طبری است، وی پس از نقل این دیدگاه که معنای حدیث غدیر این است که هر کس مرا دوست دارد، علی را دوست بدارد گفته است: این معنا بعید است، زیرا اگر این معنا مقصود بود مناسب بود پیامبر بفرماید: من کان مولی فهو مولی علی در آن صورت مولی به معنای ولی نقطه مقابل عدو بود، ولی چون لفظ حدیث برعکس است، معنای حدیث این است که: “هرکس را من دوست دارم، علی دوستدار او است”. الریاض النضرة، ج۱، ص۱۹۶؛ نیز ر. ک: تقریب المعارف، ص۱۵۵.
  35. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۲۳۹.
  36. علامه امینی متونی را که به جمله: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ» و یا در قالب‌های دیگری که به همین معنا است، مصدّر گردیده در «الغدیر، ج۱، ص۳۷۱» از ۶۴ نفر از ائمّه و حفّاظ عامّه نقل نموده است. و مع ذلک فخر رازی ناصبی صدر حدیث را منکر شده و می‌گوید: ثمّ إن سلّمنا صحه أصل الحدیث و لکن لا نسلّم صحّه تلک المقدّمه، و هی قوله: أولی بکم من أنفسکم. و ابن تیمیّه معاند در کتاب «المنتقی، ص۴۶۷» به مسلّمیّت صدر حدیث اعتراف کرده، ولی ذیل آن را انکار نموده است. در حالی که ابن کثیر در کتاب «البدایة و النهایة» از بعضی‌ها نقل می‌کند که: «صدر الحدیث متواترا تیقّن أنّ رسول الله (ص) قاله، و أمّا: اللهمّ وال من والاه، فزیاده قویّه الاسناد» ابن حجر مکی در کتاب «صواعق، ص۲۵» می‌نویسد: و قول بعضهم، أنّ زیاده: اللهمّ وال من والاه، موضوعه، مردود، فقد ورد ذلک من طرق صحیح الذهبی کثیرا منها. و برای ثبوت تواتر صدر و ذیل حدیث غدیر از طرق عامّه به کتاب‌های: عبقات الأنوار، المراجعات، الغدیر، دلائل الصدق، احقاق الحق، فضائل الخمسه، مراجعه نمایید تا معلوم شود که منکرین صدر حدیث: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ»، و ذیل حدیث: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» و قسمت وسط حدیث: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» ناصبی و معاند و دشمن امیرالمؤمنین علی (ع) هستند.
  37. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  38. با مراجعه به کتب لغت می‌شود ادّعا کرد که در حقیقت، لفظِ «مولی» یک معنا بیشتر ندارد و آن همان اولی بالشیء است، اگر چه جهت اولویت در موارد استعمالش مختلف است، و آنچه از اهل لغت و محاورات نقل شده فقط استعمال در آن موارد است اما وضع لفظ «مولی» برای هر یک از آن معانی به نحو اشتراک لفظی ثابت نیست بلکه اصل، خلاف آن را اقتضا دارد، علاوه بر آنکه اشتراک معنوی از اشترک لفظی بهتر است. و بر فرض اشتراک لفظی، وقتی بی‌قرینه لفظ «مولی» استعمال شود، منصرف به معنای «أوْلی» است و لذا مسلم در صحیح خود و غیر او از محدّثین عامّه از رسول خدا (ص) نقل کردند که آن حضرت فرمود: «لا یقل العبد لسیّده مولای» و زاد فی حدیث ابی معاویه: «فإنّ مولاکم الله».
  39. قال العلاّمه الحلّی: و وجه الاستدلال به، أن لفظه مولی تفید الأولی لأنّ مقدّمه الحدیث تدلّ علیه. شرح تجرید الاعتقاد، ص۳۶۹ و تبعه الأعلام و الفحول. قال العلاّمه الأمینی: و قد رواها (أی المقدّمه المذکوره) الکثیرون من علماء الفریقین و ذکر أربعه و ستّین منهم و فیهم أحمد بن حنبل و الطّبری و الذّهبی و ابن الصّبّاغ و الحلبی و ابن ماجه و غیرهم من الأعلام. (الغدیر، ج۱، ص۳۷۰ - ۳۷۲).
  40. تذکرة الخواص، ص۳۲، طبع قم منشورات الشریف الرضی؛ الغدیر، ج۱، ص۶۸۲، طبع قم سال ۱۴۱۶.
  41. العمده ابن بطریق، ص۱۱۳.
  42. الشافی فی الإمامه، ج۲، ص۲۷۱؛ تلخیص الشافی، ج۲، ص۱۷۹.
  43. تذکرة الخواص، ص۲۰.
  44. مطالب السؤول، ص۱۶؛ الغدیر، ج۱، ص۶۸۲، طبع قم سال ۱۴۱۶.
  45. رجوع شود به کتاب: تلخیص الشافی، ج۲، ص۱۷۶ - ۱۸۲. با آنچه ذکر کردیم فساد اشکال آنهایی که گفته‌اند: «کلمه مَوْلی به معنی أولی استعمال نشده؛ چون در لغت عرب، مَفْعل به معنی أفْعَل نیامده است» واضح می‌شود؛ زیرا در بسیاری از موارد، ارباب تفسیر و اصحاب حدیث، کلمه «مَوْلی» را در «أولی» استعمال کرده‌اند و در محاورات ایشان شایع است و حتّی در آیات قرآن، موارد چندی «مَفْعَل» به معنی «أفْعَل» تفسیر شده است، و انکار این حقیقت به یقین، ناشی از جهل یا تعصّب و عناد است. مثلاً در آیه ۱۵ از سوره حدید: ﴿مَأْوَاكُمُ النَّارُ هِيَ مَوْلَاكُمْ به معنای: هی أولی بکم تفسیر نموده‌اند. مرحوم علامه امینی نیز در کتاب «الغدیر، ج۱۱، ص۳۴۴ - ۳۴۸» چهل و دو نفر از معروفین مفسّرین و محدّثین عامّه را نام برده که بالاتفاق، کلمه «مَوْلی» را به «أوْلی» تفسیر کرده‌اند. آیا این همه تفاسیر و اقوال مفسّرین و اهل لغت و ادبیات عرب و اساتید فن، به خصوص تفسیری که شخص رسول خدا (ص) فرموده‌اند، در صحت اراده «أوْلی» از کلمه «مَوْلی» کفایت نمی‌کند؟!
  46. گاهی شاهد و قرینه، صدر حدیث (یعنی: «أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ») است، و گاهی شاهد و قرینه، لفظ «مولی» در «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ‌» است و با قطع نظر از صدر حدیث، «مولی» در این فقره به معنای صاحب اختیار و اولی به تصرّف است، پس این دلیل به اعتباری دو دلیل است.
  47. مستدرک حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۴۹ فی فضائل امیرالمؤمنین (ع)؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۲۲۷؛ تاریخ بغداد خطیب بغدادی، ج۷، ص۱۲۷، و غیرهم من حفّاظ العامه.
  48. احقاق الحق، ج۷، ص۴۰۸ - ۴۰۹ نقلاً عن عماد الدین بن کثیر الشامی؛ کامل بهائی، ص۴۹۵؛ مستدرک الوسائل، ج۳، ص۳۲۰ چاپ سه جلدی؛ سفینة البحار، ج۷، ص۱۷۱ به نقل از مجموعه ورام.
  49. در تعداد کسانی که در «غدیر خم» با پیامبر (ص) بوده‌اند اقوال مختلفی است، ص۱ - گفته شد، ص۹۰۰۰۰ نفر. ۲ - بعضی گفته‌اند، ص۱۱۴۰۰۰ نفر. ۳ - برخی گفته‌اند، ص۱۲۰۰۰۰ نفر. ۴ - بعضی نیز ۱۲۴۰۰۰ نفر گفته‌اند و بیش از این هم قائل دارد... احمد زینی دحلان در کتاب خود «السیره النبویّه» در باب حجه الوداع می‌نویسد: پیامبر (ص) از مدینه با نود هزار نفر و گفته شده با صد و بیست و چهار هزار نفر خارج شد. بیش از این تعداد هم گفته شده است. او اضافه می‌کند: این تعدادی است که از مدینه همراه وی خارج شدند. اما آن عدّه‌ای که با وی حج نمودند بیش از این تعداد هستند. از این جا روشن می‌شود که تعداد نفرات همراه وی بیش از صد هزار نفر و همه شاهد حدیث غدیر بوده‌اند. برای روشن شدن این مطلب مراجعه شود به: تذکرة الخواص، سبط بن جوزی حنفی، ص۳۰؛ السیرة الحلبیه، علیّ بن برهان الدین حلبی، ج۳، ص۲۵۷؛ السیرة النبویة زینی دحلان در حاشیه السیرة الحلبیه حلبی شافعی، ج۳، ص۳؛ الغدیر علامه امینی، ج۱، ص۹.
  50. «و مردان و زنان مؤمن، دوستان یکدیگرند که به کار شایسته فرمان می‌دهند و از کار ناشایست باز می‌دارند و نماز را برپا می‌دارند و زکات می‌پردازند و از خداوند و پیامبرش فرمان می‌برند، اینانند که خداوند به زودی بر آنان بخشایش می‌آورد، به راستی خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره توبه، آیه ۷۱.
  51. الغدیر، ج۱، ص۲۶۹ - ۲۸۳، علامه امینی داستان تبریک گفتن عمر و ابوبکر را از شصت نفر از اعاظم علمای عامّه ذکر کرده است.
  52. سیر أعلام النبلاء، ج۱۹، ص۳۲۸.
  53. اثبات الهداة، ج۳، ص۳۱۵؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۲۵۸. قد ورد عن النبی (ص) قال یومئذ: لا تزال یا حسان مؤیّداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانک.
  54. اثبات الهداة، ج۳، ص۳۱۵ - ۳۴۶، الفصل الثالث و الخمسون.
  55. مناقب آل أبی طالب، ج۴، ص۲۷۹؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۲۵۹.
  56. مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۲۶؛ کشف الغمة، ج۱، ص۵۰؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۱۰؛ بحار الانوار، ج۲۶، ص۲۳۰؛ اثبات الهداة، ج۳، ص۳۱۶؛ احقاق الحق، ج۲۱، ص۱۳.
  57. بعضی این چنین ترجمه کردند: روز اجتماع در غدیر چه روز بزرگی بود که مقام ولایت و امامت آشکار گردید اگر اطاعت کنند، ولی این مردم به معامله گذاشتند آن مطلب را، کاری از این بدتر و ناگوارتر ندیدم. امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: مثل آن روز، دیگر روزی نیامده و ندیدم چنین حقّی را تضییع کنند.
  58. تفسیر منهج الصادقین، ج۳، ص۲۸۹ - ۲۹۰.
  59. الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۱۰.
  60. «خواهنده‌ای عذابی رخ‌دهنده را خواست» سوره معارج، آیه ۱.
  61. چون رسول خدا (ص) در غدیر خم به مردم ندا داد و اجتماع کردند، دست امیرالمؤمنین (ع) را گرفت و فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» پس در شهرها شایع شد، و به حارث بن نعمان فهری رسید. نزد رسول خدا (ص) آمد، گفت: یا محمّد! به ما امر کردی که شهادت بدهیم به وحدانیّت خدا و رسالت خودت، از تو پذیرفتیم، امر کردی که پنج نماز بخوانیم، قبول کردیم، امر کردی به زکات، پذیرفتیم، امر کردی رمضان را روزه بگیریم، قبول کردیم، ما را به حجّ امر کردی، پذیرفتیم، بعد به آن راضی نشدی تا گرفتی دست پسر عمّت را که او را بر ما فضیلت بدهی و گفتی: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» آیا این از تو است یا از خدای عزّوجلّ؟ پیامبر (ص)فرمود: «وَ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ»، قسم به خدایی که جز او خدایی نیست همانا این از خداوند عزّوجلّ است». حارث بن نعمان رو به مرکبش رفت که سوار شود، گفت: بارالها! اگر آنچه محمّد می‌گوید حقّ است، بر ما سنگی از آسمان یا عذابی دردناک بفرست. هنوز به مرکبش نرسیده بود که سنگی بر سرش فرود آمد و از طرف دیگر بیرون رفت، و او را کشت، پس خداوند عزّوجلّ این آیه را نازل کرد: ﴿سَأَلَ سَائِلٌ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ * لِلْكَافِرِينَ لَيْسَ لَهُ دَافِعٌ * مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعَارِجِ [«خواهنده‌ای عذابی رخ‌دهنده را خواست * که از آن کافران است، بی‌آنکه بازدارنده‌ای داشته باشد * از سوی خداوند دارنده پایگاه‌ها (ی بلند)» سوره معارج، آیه ۱-۳]. شکی نیست که مردم از فضائلی که رسول خدا (ص) برای امیرالمؤمنین (ع) بیان کرده بود خبر داشتند، آنچه برای افرادی مثل حارث بن نعمان تازگی داشت و در شهرها منتشر شده بود و برای آنها فضیلتی باور نکردنی بود، همان ولایت بر امّت بود نه معنای دیگر از معانی مولی.
  62. الغدیر، ج۱، ص۲۳۹ - ۲۴۶.
  63. «مردار و خون و گوشت خوک و آنچه جز به نام خداوند ذبح شده باشد و مرده با خفگی و مرده با ضربه و مرده با افتادن از بلندی و مرده از شاخ زدن حیوان دیگر و آنچه درندگان نیم‌خور کرده باشند- جز آن را که (تا زنده است) ذبح کرده‌اید- و آنچه بر روی سنگ‌های مقدّس (برای بت‌ها) قربانی شود و آنچه با تیرهای بخت‌آزمایی قسمت کنید (خوردن گوشت همه اینها) بر شما حرام و آنها (همه) گناه است؛ امروز کافران از دین شما نومید شدند پس، از ایشان مهراسید و از من بهراسید! امروز دینتان را کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را (به عنوان) آیین شما پسندیدم پس، هر که در قحطی و گرسنگی ناگزیر (از خوردن گوشت حرام) شود بی‌آنکه گراینده به گناه باشد بی‌گمان خداوند آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره مائده، آیه ۳.
  64. چنان‌که این بحث سابقاً گذشت.
  65. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  66. آنچه از این آیه استفاده می‌شود این است: خداوند متعال می‌فرماید اگر آنچه امر به ابلاغ آن شده‌ای را انجام ندهی، تبلیغ رسالت نکرده‌ای، و در این تبلیغ خداوند نگهدار تو است. و از این جمله فهمیده می‌شود که اظهار آنچه که پیامبر (ص) به تبلیغ آن مأمور شده است، کید و دشمنی منافقین را در پی دارد و با توجّه به این دو امر، معلوم می‌شود که از معانی مولی، جز ولایت امرِ امّت، مدّ نظر نبوده است.
  67. اسباب النّزول، ص۱۳۵؛ شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۴۹ و ۲۵۴ و ۲۵۵ و ۲۵۷ و ۴۰۲؛ ج۲، ص۳۹۱ و ۴۵۱؛ الدرّ المنثور، ج۲، ص۲۹۸؛ فتح القدیر، ج۲، ص۶۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۲۳۷؛ ینابیع المودة، ج۱، ص۳۵۹؛ ج۲، ص۲۴۸ و ۲۸۵؛ ج۳، ص۲۷۹.
  68. تفسیر فخرالرازی، ج۱۲، ص۴۹ طبع مصر.
  69. یعنی: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ».
  70. «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  71. اصول دین، ص۵۷.
  72. «و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  73. چنان که در مصادر خاصه و عامه آمده است که رسول خدا (ص) از اعلام خلیفه و جانشین برای خود خائف بود، و خداوند متعال در این آیه شریفه وعده حفظ به او دادند. تفسیر عیاشی، ج۱، ص۳۳۳؛ امالی صدوق، ص۳۵۵؛ بحارالانوار، ج۳۷، ص۱۰۹؛ الغدیر، ج۱، ص۲۱۸ به نقل از حافظ حسکانی در شواهد التنزیل.
  74. در حدیث آمده: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى يَأْمُرُكَ أَنْ تَدُلَّ أُمَّتَكَ مِنْ وَلِيِّهِمْ عَلَى مِثْلِ مَا دَلَلْتَهُمْ عَلَيْهِ فِي صَلَاتِهِمْ وَ زَكَاتِهِمْ وَ صِيَامِهِمْ وَ حَجِّهِمْ قَالَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) رَبِّ أُمَّتِي حَدِيثُو عَهْدٍ بِالْجَاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ تَفْسِيرُهَا أَ تَخْشَى النَّاسَ فَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ فَقَامَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَرَفَعَهَا فَقَالَ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ وَ أَحِبَّ مَنْ أَحَبَّهُ وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُ» (تفسیر عیاشی، ج۱، ص۳۳۳)؛ حاصلش این است که: خداوند متعال به تو امر می‌کند همان‌طور که امّت خود را به نماز و روزه و حج و زکات راهنمایی نمودی همچنین امت را راهنمایی کن که چه کسی اولی بالتصرف، ولی و صاحب اختیار آنها است. پیامبر (ص) عرض کرد: امت من تازه مسلمان هستند! خداوند این آیه را نازل کرد: «ای رسول! آنچه بر تو نازل شد تبلیغ کن.... خداوند تو را از (شرّ و هر آسیبی از) مردم حفظ می‌کند». تفسیر آیه این است که: آیا از مردم می‌ترسی؟ خداوند تو را (از هر آسیبی) از آنها حفظ می‌کند! پس رسول خدا (ص) ایستاد و دست امیرالمؤمنین (ع) را گرفت و بالا برد و فرمود: «هر کس من مولی و صاحب اختیار او هستم پس علی (ع) نیز مولی و صاحب اختیار اوست».
  75. تاریخ بغداد، ج۸، ص۲۸۴؛ شواهد التّنزیل، ج۱، ص۲۰۰؛ ج۲، ص۳۹۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۲۳۳. «قال رسول الله (ص): من صام یوم ثمان عشره من ذی الحجه کتب له صیام ستّین شهراً وهو یوم غدیر خمّ لمّا أخذ النبیّ (ص) بید علیّ بن أبی طالب فقال: ألستُ ولیّ المؤمنین؟ قالوا: بلی یا رسول الله، قال (ص): من کنتُ مولاه...».
  76. «عن مولانا الصادق (ع) عن آبائه (ع) قال: وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ أَفْضَلُ أَعْيَادِ أُمَّتِي هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَمَرَنِيَ اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ بِنَصْبِ أَخِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَماً لِأُمَّتِي يَهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِي وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ فِيهِ الدِّينَ وَ أَتَمَّ عَلَى أُمَّتِي فِيهِ النِّعْمَةَ وَ رَضِيَ لَهُمُ الْإِسْلَامَ دِيناً» (امالی الصدوق، ص۱۸۸)؛ «عن الصادق (ع): هُوَ عِيدُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ وَ مَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ نَبِيّاً قَطُّ إِلَّا وَ تَعَيَّدَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ عَرَفَ حُرْمَتَهُ‌...» (تهذیب، ج۳، ص۱۴۳، حدیث ۱۴۷)؛ «قال مولانا الرضا (ع): وَ اللَّهِ لَوْ عَرَفَ النَّاسُ فَضْلَ هَذَا الْيَوْمِ بِحَقِيقَتِهِ لَصَافَحَتْهُمُ الْمَلَائِكَةُ فِي كُلِّ يَوْمٍ عَشْرَ مَرَّاتٍ» (تهذیب، ج۶، ص۲۴)؛ «قال مولانا الرضا (ع): وَ لَوْ لَا أَنِّي أَكْرَهُ التَّطْوِيلَ لَذَكَرْتُ فَضْلَ هَذَا الْيَوْمِ وَ مَا أَعْطَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَنْ عَرَفَهُ مَا لَا يُحْصَى بِعَدَدٍ» (تهذیب، ج۶، ص۲۴)؛ «عن مولانا الصادق عن آبائه (ع)، قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَعَاشِرَ النَّاسِ وَ الَّذِي بَعَثَنِي بِالنُّبُوَّةِ وَ اصْطَفَانِي عَلَى جَمِيعِ الْبَرِيَّةِ مَا نَصَبْتُ عَلِيّاً عَلَماً لِأُمَّتِي فِي الْأَرْضِ حَتَّى نَوَّهَ اللَّهُ بِاسْمِهِ فِي سَمَاوَاتِهِ وَ أَوْجَبَ وَلَايَتَهُ عَلَى مَلَائِكَتِهِ‌» (امالی الصدوق، ص۱۸۸).
  77. دلائل الصدق، ج۲، ص۵۲.
  78. الفقه علی المذاهب الأربعة، ج۴، ص۷۵.
  79. المعارف، ص۸۵۰؛ سیره حلبی، ج۳، ص۳۰۸ طبع مصر سال ۱۳۵۳ هجری.
  80. انساب الأشراف، ج۲، ص۱۵۶، حدیث ۱۶۹.
  81. تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۷۴؛ المعارف، ص۱۳۷. وی از گماشتگان عمر بن خطاب بر بیت المال بود.
  82. احمد بن حنبل از عبد الرحمن بن ابی لیلی روایت می‌کند که: أنّه شهد علیّاً رضی الله عنه فی الرحبه قال: اُنشد الله رجلاً سمع رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم، وشَهِدَه یوم غدیر خمّ إلا قام! و لا یقوم إلا من قد رآه فقام إثنا عشر رجلاً فقالوا: قد رأیناه و سمعناه حیث أخذ بیده یقول: اللهمّ وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله، فقام إلا ثلاثه لم یقوموا فدعا علیهم فأصابتهم دعوته. در این حدیث می‌بینیم که سه نفر از کسانی که در غدیر خم حضور داشتند برای ادای شهادت بر نخاستند و کتمان کردند و آن حضرت بر آنها نفرین کرد و نفرین بر آنها اثر کرد.
  83. در این رابطه مراجعه کنید به کتاب شریف «الغدیر»، ج۱، ص۱۵۹ - ۲۱۲ و کتاب «فی رحاب الغدیر» مروّج خراسانی، فصل ۵ و ۶.
  84. الغدیر، ج۱، ص۵۷ و ۱۶۵.
  85. الغدیر، ج۱، ص۳۸۶.
  86. الغدیر، ج۱، ص۳۸۷.
  87. الغدیر، ج۱، ص۴۲۴؛ الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۰۲. وقد أمرنی جبرئیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد واعلم کلّ أبیض وأسود أنّ علیّ بن أبی طالب أخی و وصیّی و خلیفتی والإمام بعدی... و قد ذکر الحدیث بکامله الحافظ ابن جریر الطبری فی کتاب الولایه کما ذکره جلال الدین السیوطی فی الدرّ المنثور، ص۲، ص۲۹۸ خطبه فی نفس المعنی بألفاظ متقاربه.
  88. دلائل الصدق، ج۲، ص۵۸ - ۵۹.
  89. علی‌احمدی، سید قاسم، حقانیت در اوج مظلومیت ج۱، ص ۲۲۳-۲۴۳.
  90. الغدیر، ج۱، ص۳۲۷.
  91. همان.
  92. رک: شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۹، ص ۱۶۶.
  93. رک: الغدیر، ج۱، ص ۳۳۹.
  94. سخن علی (ع) را شنیدم که در رحبه از مردم سؤال کرد و آنها را سوگند داد که هر کس رسول خدا (ص) را در روز غدیر خم دیده و سخنان او را شنیده برخیزد و گواهی دهد، سیزده تن برخاستند و شهادت دادند که آنها از رسول خدا (ص) شنیدند که می‌فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ». ابن حنبل، مسند، ج۱، ص ۸۴ در مواضع دیگر نیز مناشدات امیرالمونین (ع) به حدیث غدیر را نقل کرده است مانند ج۱، ص ۱۱۸ و ۱۱۹ و۱۵۲ و ج۵ ص۳۶۶. محمد حسن مظفر در کتاب دلائل الصدق می‌نویسد: أقول: وهذا صریح فی دلالة الحدیث علی الخلافة، دلائل الصدق، ج۴، ص ۳۲۲.
  95. ر.ک: الصواعق المحرقه، ج ۱، ص ۱۰۶ و شرح تجرید قوشجی، ص ۳۶۹.
  96. ر.ک: درس هجدهم از مباحث امامت عامه.
  97. ر.ک: مرقاة المفاتیح شرح مشکاة المصابیح، ج ۹، ص ۳۹۳۷ شماره حدیث ۶۰۹۱.
  98. رسول خدا (ص) در خطابه غدیر تمسک به نقلین را نیز مطرح کردند ر.ک: الغدیر ج۱، ص ۳۵.
  99. ر.ک: تفسیر نمونه، ج۵، ص ۲۳.
  100. برای مطالعه و بررسی بیشتر ر.ک: تفسیر نمونه، ج۵، ص ۱۴ و پیام قرآن ج۹ ص۱۸۷ و ادله أمامه امیرالمؤمنین (ع) ۷۲ و براهین و نصوص امامت، ص ۱۹۲.
  101. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵.
  102. منهاج السنة، ج۲، ص۱۰۱؛ النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۱، ص۱۳۴.
  103. الفصول المهمة، ص۴۱.
  104. صحیح مسلم، ج۲، ص۹۸۱، کتاب الحج، حدیث ۴۳۰.
  105. منهاج السنة، ج۷، ص۲۶.
  106. تفسیر طبری، ج۲۰، ص۱۵۰.
  107. الاتقان فی علوم القرآن، ج۱، ص۵۶.
  108. «و نماز را در دو سوی روز و ساعتی از آغاز شب بپا دار.».. سوره هود، آیه ۱۱۴.
  109. تفسیر قرطبی، ج۹، ص۵.
  110. «و هر یک از شما در آن درخواهد آمد این، بر پروردگارت حکمی است ناگزیر انجام‌پذیر» سوره مریم، آیه ۷۱.
  111. الاتقان، ج۱، ص۶۱.
  112. «آیا در (کار) کسانی که ناسپاسی را جایگزین نعمت خداوند کردند و قوم خود را به “سرای نابودی” درآوردند ننگریسته‌ای؟» سوره ابراهیم، آیه ۲۸.
  113. تفسیر قرطبی، ج۹، ص۲۸۸.
  114. ر. ک: الغدیر، ج۱، ص۴۸۵-۴۸۸.
  115. «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
  116. ر. ک: الاتقان، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
  117. «و (یاد کن) آنگاه را که گفتند: بار خداوندا! اگر این (آیات) که از سوی توست راستین است بر ما از آسمان سنگ ببار یا بر (سر) ما عذابی دردناک بیاور» سوره انفال، آیه ۳۲.
  118. منهاج السنة، ج۷، ص۲۷.
  119. «و خداوند بر آن نیست تا تو در میان آنان هستی آنان را عذاب کند و تا آمرزش می‌خواهند خداوند بر آن نیست که عذاب کننده آنها باشد» سوره انفال، آیه ۳۳.
  120. منهاج السنة، ج۷، ص۲۷.
  121. تفسیر رازی، ج۲۷، ص۲۴۲.
  122. «پس اگر روی بگردانند بگو: شما را به آذرخشی از گونه آذرخش عاد و ثمود بیم می‌دهم» سوره فصلت، آیه ۱۳.
  123. منهاج السنة، ج۷، ص۲۷.
  124. صحیح مسلم، ج۳، ص۴۵۹۹، کتاب الأشربة، حدیث ۱۰۷.
  125. منهاج السنة، ج۷، ص۲۷.
  126. منهاج السنة، ج۷، ص۲۷.
  127. الاصابة فی تمیز الصحابة، ج۱، ص۴.
  128. ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۲۴۹-۲۵۵.
  129. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۰.
  130. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۰.
  131. برای نمونه ر. ک: ابن‌سعد، طبقات الکبری، ج۲، ص۱۲۹؛ تاریخ خلیفة بن خیاط، ص۵۲.
  132. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۱.
  133. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۱.
  134. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۱-۷۲.
  135. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۲.
  136. ابن قبه رازی رازی، الانصاف، ص۷۲-۷۳.
  137. میرزایی، عباس، ابن قبه رازی، ص۱۷۹-۱۸۴.
  138. دلائل الصدق، ج۴، ص۲۹۲؛ ر. ک: شرح نهج البلاغه ابن ابی‌الحدید، ج۲، ص۵۸.
  139. مقامی، مهدی، درسنامه امام‌شناسی، ص۱۳۷-۱۳۸.
  140. منهاج السنة، ج۷، ص۳۱۹ و أما قوله «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» فليس هو في الصحاح لكن هو مما رواه العلماء و تنازع الناس في صحته.
  141. الغدیر، ج۱، ص۱۵.
  142. مسند احمد، ج۴، ص۳۷۰.
  143. السلسلة الاحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹.
  144. صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۲ و ۱۲۳.
  145. سنن الترمذی، ج۵، ص۲۹۷، ح۳۷۹۷.
  146. سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹.
  147. سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۵، ح۱۲۱.
  148. سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۳، ح۱۱۶.
  149. سلسلة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹، ح۱۷۵۰.
  150. مسند البزار (البحر الزخار)، ج۴، ص۴۱، ح۱۲۰۳.
  151. المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۷۹، ح۳۰۴۹.
  152. المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۰۹.
  153. تذکرة الحفاظ، ج۲، ص۷۱۳: و لما بلغه أن ابن أبي داوود تكلم في حديث غدير خم عمل كتاب الفضائل و تكلم على تصحيح الحديث. قلت: رأيت مجلدا من طرق الحديث لابن جرير فاندهشت له لكثرة تلك الطرق.
  154. سیر أعلام النبلاء، ج۱۴، ص۲۷۷: جمع طرق حديث غدير خم في أربعة أجزاء رأيت شطره فبهرني سعة رواياته و جزمت بوقوع ذلك.
  155. البدایة و النهایة، ج۵، ص۲۳۳.
  156. فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، ج۷، ص۶۱: و أما حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ‌» فقد أخرجه الترمذي و النسائي و هو كثير الطرق جدا و قد استوعبها ابن عقدة في كتاب مفرد و كثير من أسانيدها صحاح و حسان.
  157. السلسلة الأحادیث الصحیحة، ج۴، ص۲۴۹: فقد كان الدافع لتحرير الكلام على الحديث و بيان صحته، أنني رأيت شيخ الإسلام ابن تيمية، قد ضعف الشطر الأول من الحديث و أما الشطر الآخر، فزعم أنه كذب و هذا من مبالغته الناتجة في تقديری من تسرعه في تضعيف الأحاديث قبل أن يجمع طرقها و يدقق النظر فيها.
  158. شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۲۵۱.
  159. «و بی‌گمان در این قرآن برای مردم از هر مثلی گوناگون آورده‌ایم و آدمی از هر چیزی پرخاشگرتر است» سوره کهف، آیه ۵۴.
  160. صحیح البخاری، ج۲، ص۴۳؛ ج۸، ص۱۵۵: «عن علي بن الحسين: إن حسين بن علي بن أبي طالب(ع) أخبره أن رسول الله(ص) طرقه و فاطمة بنت النبي(ص) ليلة فقال: ألا تصليان؟ فقلت: يا رسول الله! أنفسنا بيد الله فإذا شاء أن يبعثنا بعثنا، فانصرف حين قلنا ذلك و لم يرجع إلى شيئا، ثم سمعته و هو مول يضرب فخذه و هو يقول: ﴿وَكَانَ الْإِنْسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلًا».
  161. صحیح البخاری، ج۴، ص۱۱۲، کتاب بدء الخلق، باب قول الله: (﴿وَاتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِيمَ خَلِيلًا).
  162. صحیح البخاری، ج۳، ص۲۰۹، کتاب الجهاد باب من طلب الولد للجهاد.
  163. صحیح البخاری، ج۲، ص۹۲، کتاب الجنائز، باب من أحب الدفن فی الأرض المقدسة.
  164. صحیح البخاری، ج۱، ص۷۳، کتاب الغسل، باب من اغتسل عریاناً وحده فی الخلوة.
  165. صحیح البخاری، ج۱، ص۴، باب بدء الوحی.
  166. صحیح البخاری، ج۷، ص۱۵۷، کتاب الدعوات، باب قول النبی من آذیته.
  167. صحیح البخاری، ج۷، ص۱۷، کتاب الطب، باب اللدود.
  168. صحیح البخاری، ج۳، ص۱۰۶، کتاب الوضوء، باب البول عند صاحبه و باب البول عند سباطة قوم.
  169. صحیح البخاری، ج۴، ص۹۰، کتاب بدء الخلق، باب صفة إبلیس و جنوده.
  170. صحیح البخاری، ج۴، ص۲۶۶، فضائل أصحاب النبی، باب مقدم النبی و أصحابه المدینة.
  171. صحیح البخاری، ج۱، ص۱۱۶، کتاب الصلاة، باب أصحاب الحراب فی المسجد.
  172. صحیح البخاری، ج۶، ص۱۳۷، کتاب النکاح، باب ضرب الدف فی النکاح و الولیمة.
  173. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
  174. صحیح البخاری، ج۵، ص۸۳، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
  175. صحیح البخاری، ج۸، ص۸۲، کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
  176. صحیح البخاری، ج۱، ص۳۷؛ ج۷، ص۹؛ کتاب المرضی، باب ۱۷ و کتاب الجزیه، باب ۶؛ کتاب المغازی، باب ۸۴؛ کتاب العلم، باب ۳۹.
  177. صحیح مسلم، ج۵، ص۱۵۲، کتاب الجهاد و السیر، باب حکم الفئ.
  178. صحیح البخاری، ج۸، ص۱۴۷؛ کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب الاقتداء بأفعال النبی.
  179. صحیح البخاری، ج۵، ص۸۳؛ کتاب المغازی، باب غزوة خیبر.
  180. صحیح البخاری، ج۵، ص۸۲؛ کتاب المغازی، باب ۳۸؛ کتاب بدء الخلق، باب مناقب المهاجرین و فضلهم.
  181. صحیح البخاری، ج۶، ص۱۵۸.
  182. صحیح البخاری، ج۸، ص۲۶؛ کتاب الحدود، باب رجم الحبلی من الزنا.
  183. صحیح البخاری، ج۴، ص۴۶؛ باب دعاء الرسول(ص) إلی الإسلام و النبوة.
  184. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۲۳۹-۲۵۰.
  185. بزرگانی چون علامه امینی در الغدیر و قاضی شوشتری در احقاق الحق این مدارک و مستندات را به تفصیل آورده‌اند.
  186. ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۴۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۵۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۲۴.
  187. ر.ک: وفیات الاعیان، ج۶، ص۱۴؛ تاریخ الاسلام، ج۳، ص۳۳ و ۳۴؛ الفتوح، ج۱، ص۲۰.
  188. ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۴۴۶، در اینجا از قول خلیفه دوم آمده است: تخلفت عنا الأنصار بأسرها.
  189. العقد الفرید، ج۷، ص۲۴۷: فقالت فاطمة: يا بن الخطاب! أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم. این مسئله در پاسخ به شبهه‌ای دیگر، جداگانه بررسی شد.
  190. مسند احمد، ج۴، ص۳۶۸.
  191. ر.ک: تاریخ الطبری، ج۲، ص۴۵۸: إن أسلم أقبلت بجماعتها حتى تضايق بهم السكك فبايعوا أبا بكر، فكان عمر يقول: ما هو إلا أن رأيت أسلم فأيقنت بالنصر؛ «قبیله اسلم با انبوهی از جمعیت کوچه پس کوچه‌های مدینه را پر کرد، پس آنها برای ابوبکر [به اجبار] بیعت گرفتند. عمر همواره می‌گفت: وقتی سپاه قبیله اسلم را دیدم که به کمک ما آمده، دیگر به پیروزی و غلبه اطمینان کردم».
  192. اسد الغابه، ج۱، ص۳۰۸: فقلت للزهري: لا تحدث بهذا بالشام و أنت تسمع ملء أذنيك سب علي، فقال: و الله إن عندي من فضائل علي ما لو تحدثت بها لقتلت.
  193. سیر أعلام النبلاء، ج۱۱، ص۲۹۱.
  194. السنه، ج۲، ص۳۴۸.
  195. ر.ک: تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۱۹۴.
  196. «و به راستی خداوند به وعده خود وفا کرد که (در جنگ احد) به اذن وی آنان را از میان برداشتید؛ تا اینکه سست شدید و در کار (خود) به کشمکش افتادید و پس از آنکه آنچه را دوست می‌داشتید به شما نمایاند سرکشی کردید؛ برخی از شما این جهان را و برخی جهان واپسین را می‌خواستید؛ سپس شما را از (دنبال کردن) آنان روگردان کرد تا بیازمایدتان؛ و از شما در گذشت و خداوند به مؤمنان بخشش دارد» سوره آل عمران، آیه ۱۵۲.
  197. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۵۸؛ سیره حلبیه، ج۲، ص۳۸۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۱۱.
  198. صحیح البخاری، ج۳، ص۱۸۳؛ مسند احمد، ج۴، ص۳۳۱؛ سنن الکبری، ج۵، ص۲۱۵.
  199. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۵۲؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۵۶.
  200. صحیح البخاری، ج۲، ص۳۵؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۵۹.
  201. صحیح البخاری، ج۲، ص۱۷۱؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۵، ص۹۵.
  202. صحیح البخاری، ج۳، ص۱۱۴: «فقال جابر بکفه...؛ ابن حجر در شرح این روایت می‌نویسد: و وقع في رواية الإسماعيلي قال: يقول جابر: كأني أنظر إلى يده يحركها. (فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۸).
  203. صحیح مسلم، ج۴، ص۳۴.
  204. صحیح البخاری، ج۷، ص۹۶؛ ج۸، ص۱۴۵.
  205. الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹؛ المصنف، ج۱۱، ص۲۳۴. در آنجا از قول پیامبر(ص) نقل می‌کند که فرمود: «يلوموني الناس في تأميري أسامة كما لاموني في تأمير أبيه قبله».
  206. ر.ک: الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰: فلما كان يوم الأربعاء بدئ برسول الله(ص) فحم و صدع فلما أصبح يوم الخميس عقد لأسامة لواء بيده... و عسكر بالجرف فلم يبق أحد من وجوه المهاجرين الأولين و الأنصار إلا انتدب في تلك الغزوة، فيهم أبو بكر الصديق و عمر بن الخطاب و أبو عبيدة بن الجراح و سعد بن أبي وقاص و سعيد بن زيد و قتادة بن النعمان و سلمة بن أسلم.
  207. ر.ک: صحیح البخاری، ج۷، ص۹؛ ج۱، ص۳۷؛ ج۸، ص۱۶۱؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۷۶: «عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: لَمَّا اشْتَدَّ بِالنَّبِيِّ(ص) وَجَعَهُ، قَالَ:ائْتُونِي بِكِتَابٍ أَكْتُبْ لَكُمْ كِتَاباً لَا تَضِلُّوا بَعْدَهُ. قَالَ عُمَرُ: إِنَّ النَّبِيَّ(ص) غَلَبَهُ الْوَجَعُ وَ عِنْدَنَا كِتَابُ اللَّهِ حَسْبُنَا، فَاخْتَلَفُوا وَ كَثُرَ اللَّغَطُ، فَقَالَ: قُومُوا عَنِّي وَ لَا يَنْبَغِي عِنْدِيَ التَّنَازُعُ».
  208. شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۹: عمر به ابن عباس گفت: می‌دانی چرا مردم شما را نخواستند؟! ابن عباس می‌گوید: نمی‌دانم. عمر می‌گوید: إن قومكم كرهوا أن يجتمع لكم النبوة و الخلافة فتذهبوا في السماء شمخا و بذخا... و لو لا رأي أبو بكر في لجعل لكم من الأمر نصيبا و لو فعل ما هناكم مع قومكم إنهم ينظرون إليكم نظر الثور إلى جازرة.
  209. «خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  210. «ای پیامبر! آنچه را از پروردگارت به سوی تو فرو فرستاده شده است برسان و اگر نکنی پیام او را نرسانده‌ای؛ و خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد، خداوند گروه کافران را راهنمایی نمی‌کند» سوره مائده، آیه ۶۷.
  211. شواهد التنزیل، ج۱، ص۲۵۵، ح۲۴۹.
  212. ر.ک: صحیح البخاری، ج۴، ص۱۹۴؛ ج۸، ص۲۷.
  213. ر.ک: شرح نهج البلاغه، ج۱۲، ص۸۲-۸۶: سألت النقيب أبا جعفر يحيى بن محمد بن أبي زيد و قد قرأت عليه هذه الأخبار فقلت له: ما أراها إلا تكاد تكون دالة على النص ولكني أستبعد أن يجتمع الصحابة على دفع نص رسول الله(ص) على شخص بعينه... قال: إن القوم لم يكونوا يذهبون في الخلافة إلى أنها من معالم الدين و أنها جارية مجرى العبادات كالصلاة و الصوم ولكنهم يجرونها مجرى الأمور الدنيوية، مثل تأمير الأمراء و تدبير الحروب و سياسة الرعية و ما كانوا يبالون في أمثال هذا من مخالفة نصوصه(ص) إذا رأوا المصلحة في غيرها ألا تراه كيف نص على إخراج أبي بكر و عمر في جيش أسامة و لم يخرجا لما رأيا في مقامهما مصلحة....
  214. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۳۸۹-۴۰۲.
  215. الطبقات الکبری، ج۴، ص۵۴-۵۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ المصنف، ج۶، ص۵۷؛ المعجم الکبیر، ج۳، ص١٣٠.
  216. ر.ک: تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۱۳؛ طبقات الکبری، ج۲، ص۱۹۰؛ به تعبیر ابن سعد: فلم يبق أحد من وجوه المهاجرين الأولين و الأنصار إلا انتدب في تلك الغزوة فيهم أبو بكر و عمر بن الخطاب و أبو عبيدة الجراح و سعد بن أبي وقاص و....
  217. الملل و النحل، شهرستانی، ج۱، ص۲۳.
  218. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱۳.
  219. ر.ک: السقیفه و فدک، ص۶۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۱۲؛ الامامه و السیاسه، ج۱، ص۲۹.
  220. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۴۰۲.