اشعث بن قیس کندی در تاریخ اسلامی

آشنایی اجمالی

اشعث رسماً عضو خوارج نبود (گرچه بعضی وی را از آنان می‌دانند)[۱] ولی از آنجا که او سردمدار ابراز مخالفت با ادامه جنگ صفین بود و نطفه خوارج از همان جا بسته شد و نیز نقش وی در شهادت حضرت امیرالمؤمنین(ع)، از وی چهره‌ای به عنوان بنیان‌گذار خروج بر امام عادل و بانی تفکر خارجی، ساخته است[۲].

اسم اصلی اشعث، معدی کرب بود[۳]، اما چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او اشعث می‌گفتند[۴] و به تدریج نام اصلی او فراموش شد و به اشعث معروف گردید، هم‌چنین وی به "عرف النار" یا "عنق النار" ملقب گردید[۵] و گاهی هم او را به کنیه‌اش ابو محمد صدا می‌کردند[۶]. در جاهلیّت از سران قبیله کِنْده (از قبایل عمده یمن) بود[۷]. او در زمره اصحاب پیامبر خدا(ص) و اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) بود. اشعث مردی شجاع و دلاوری جنگ‌جو بود و در بسیاری از جنگ‌های صدر اسلام شرکت کرد.

پدرش، قیس نیز به أشجع معروف بود؛ زیرا در یکی از جنگ‌ها سرش زخم برداشته بود[۸] و مادر او کبشه، بنت یزید بن شرحبیل است[۹].

از تاریخ دقیق ولادت وی اطلاع چندانی در دست نیست ولی چون عمر او را شصت و سه سال و وفات وی را در سال چهل یا چهل و دوم هجری ذکر کرده‌اند، می‌توان حدس زد که حدود بیست سال قبل از هجرت و در حضرموت[۱۰] منطقه‌ای در کشور یمن به دنیا آمده است[۱۱].

در دوران جاهلیت، قبیله مراد، پدر اشعث را کشته بودند. اشعث با سه پرچم از طایفه کنده به خون‌خواهی پدر برخواست؛ پرچم اول با کبس بن هانی، پرچم دوم با قشعم ابوجبر بن یزید ارقم و پرچم سوم با خود اشعث بود ولی آنها به اشتباه بر قبیله بنی حارث بن کعب تاختند؛ در این تهاجم، دو پرچمدار نخست به قتل رسیده و اشعث به اسارت درآمد و برای خلاصی وی سه هزار شتر فدیه داده شد؛ چیزی که نه پیش از او و نه بعد از وی برای هیچ عربی اتفاق نیفتاد[۱۲] و این همان اسارتی است که امام علی(ع) به آن اشاره کرده است: وقتی امیرالمؤمنین(ع)، بعد از صفین درباره حکمیت سخن می‌گفت اشعث به ایشان اعتراض کرد و گفت: "این سخن که می‌گویی علیه تو و نه به نفع توست". حضرت به او فرمود: "تو چه می‌دانی چه به نفع یا ضرر من است؟ ای لعنت خدا و لعنت‌کنندگان بر تو باد! ای بافنده پسر بافنده! منافق پسر کافر! به خدا قسم، تو آنی هستی که دو بار ـ هم در حالت کفر و هم پس از قبول اسلام ـ اسیر شدی و در هیچ یک از دو اسارت با مال خودت فدیه داده نشدی"[۱۳].[۱۴]

اسلام آوردن اشعث بن قیس

مورخان، زمان اسلام آوردن اشعث را مختلف ذکر کرده‌اند؛ بعضی گفته‌اند، وقتی پیامبر(ص) نامه‌ای به بزرگان قبایل، از جمله اهالی حضرموت نوشتند، آنها اطاعت از حضرت را پذیرفته بودند و اشعث بن قیس نیز به همراه بیش از ده سوار، در حالی که مسلمان بودند، نزد ایشان آمد و حضرت او را اکرام فرمود[۱۵].

عده‌ای هم کیفیت آمدن آنها را نزد رسول خدا(ص) این‌چنین نقل کرده‌اند: اشعث بن قیس کندی به همراه شصت یا هفتاد نفر، در مسجد رسول خدا(ص) به ایشان رسیدند؛ در حالی که موها را آویخته و چشم‌ها را سرمه کشیده بودند و جامه‌های سیاه و سفید با کناره‌های حریر به تن داشتند. بعد از ورود ایشان پیامبر(ص) فرمود: "مگر اسلام را نپذیرفته‌اید؟" گفتند: پذیرفته‌ایم، پیامبر(ص) فرمود: "پس چرا این حریرها را به گردن آویخته‌اید؟" پس آنها حریرها از لباس‌های خویش کنده و دور افکندند[۱۶].

جمعی دیگر، گفته‌اند، وقتی اشعث در سال دهم هجرت، با تعدادی به حضور رسول خدا(ص) آمدند، پیامبر(ص) اسلام را بر ایشان عرضه کرد و ایشان نیز مسلمان شدند[۱۷]. زمانی که مسلمان شدند، پیامبر(ص) به ایشان فرمود: "چرا جامه‌های حریر پوشیده‌اید و زینت‌های طلایی بر دوش‌ها گذاشته‌اید؟ بعد از این، این کار را نکنید که بر شما حرام است". ایشان آن زینت‌ها را برداشتند و جامه‌های حریر را از خود دور کردند و جامه دیگری پوشیدند[۱۸] اشعث بن قیس به پیامبر(ص) گفت: "یا رسول الله! ما و شما نوادگان آکل المراریم"[۱۹].

چون قبیله کنده خواستند به دیار خود بازگردند، اشعث بن قیس از پیامبر(ص) خواست تا از میان ایشان سرپرستی برای ایشان قرار دهد. پیامبر(ص) نیز زیاد بن لبید بیاضی را سرپرست ایشان قرار داد و طایفه کنده را نیز به ایشان ملحق ساخت و او تا زمان وفات پیامبر(ص) بر این مقام باقی بود[۲۰].[۲۱]

ازدواج خواهر اشعث با پیامبر(ص)

در سفری که اشعث بن قیس به دیدار پیامبر(ص) آمد، خواهر خویش، قتیله را نیز همراه خود آورده بود و در همین سفر، او را به عقد آن حضرت در آورد. ولی حقیقت داشتن این ازدواج، مسلّم نیست، چون مورّخان آن را به صورت‌های مختلف ذکر کرده‌اند؛ عده‌ای گفته‌اند: اشعث بن قیس خواهرش، قتیله را به عقد رسول خدا(ص) درآورد و برای آوردن او به حضرموت برگشت. چون خواست باز گردد خبر وفات پیامبر(ص) به او رسید و او خواهرش را به شهر خویش بازگردانید و خود و خواهرش، مرتد شدند. سپس عکرمة بن ابی جهل او را به عقد خویش در آورد، ابوبکر به شدت به او اعتراض کرد اما عمر به او گفت: "به خدا قسم، قتیله از زنان پیامبر(ص) به شمار نمی‌آید؛ زیرا رسول خدا(ص) وی را انتخاب نکرده و حجابی هم بر او نیفکنده بود و خدای متعال هم به سبب ارتدادش او را از پیامبر دور نگهداشته بود"[۲۲].

واقدی از ابن ابی زناد به نقل از هشام بن عروه می‌گوید: ولید به عروه نامه نوشته و پرسید: آیا رسول خدا(ص) با خواهر اشعث بن قیس ازدواج کرد یا نه؟ عروه پاسخ داد: پیامبر خدا(ص) هرگز نه با او و نه با هیچ زن کندیه‌ای به جز بنت جون ازدواج نکرد[۲۳].[۲۴]

اشعث و ابوبکر

اشعث بن قیس بعد از وفات پیامبر اسلام(ص) مرتد شد؛ سبب ارتدادش آن بود که وقتی ابوبکر به خلافت رسید، زیاد بن لبید بیاضی را که پیامبر(ص) او را به تقاضای اشعث، نماینده خویش در طایفه کنده قرار داده بود، در مقام خود باقی گذاشت و او را حاکم حضرموت قرار داد و به او فرمان داد تا از اهالی حضرموت برایش بیعت بگیرد و زکات ایشان را دریافت نماید. مردم به جز طایفه بنی ولیعه با وی بیعت کردند. زیاد بن لبید بیاضی تصمیم گرفت تا صدقات بنی ولیعه را که تحت فرمان بنی عمرو بن معاویه بودند، خودش دریافت کند. وقتی او تصمیم گرفت ماده شتری به نام شذره را که از جوانی به نام شیطان بن حجر بود و شیر فراوان می‌داد به عنوان زکات بگیرد، وی مخالفت کرد و از زیاد خواست شتر دیگری غیر از آن را بگیرد، ولی زیاد بن لبید نپذیرفت. صاحب شتر، برادر خود را فرا خواند، او هم پیشنهاد داد شتری دیگری غیر از شذره را بگیرد. ولی زیاد بن لبید بر شذره داغ زکات نهاد و آن دو برادر را به کفر ورزیدن و دور شدن از اسلام و شرارت متهم ساخت[۲۵].

این دو جوان از قبیله خویش کمک خواستند و گفتند: آیا رواست که بر ما ستم کنند و مسروق بن معدی‌کرب را به نام خواندند. مسروق آمد و به زیاد گفت: "شترشان را رها کن"، ولی زیاد نپذیرفت. مسروق خودش شتر را رها کرد و به پهلوی وی زد تا حرکت کند[۲۶]. زیاد به جوانان حضرموت فرمان داد مسروق بن معدی کرب را کتک زده و زیر پا له کردند. آن‌گاه دست‌های او و یارانش را بسته، ایشان را گروگان گرفت و ماده شتر را پس گرفته، دوباره به صدقات برگرداند. بنی معاویه به طرفداری حارثه بن مسروق برخاسته و ارتداد خویش را اظهار نمودند. پس لشکر زیاد و لشکر بنی‌معاویه، آماده نبرد شدند ولی حصین بن نمیر میان ایشان واسطه شده، از جنگ جلوگیری کرد. طایفه بنی ولیعه به محل سکونت خویش بازگشتند و همگان بر ندادن زکات و ارتداد هماهنگ شدند[۲۷] و بدین‌سان، اشعث بن قیس در زمره مرتدان از اسلام درآمد. ابوبکر به زیاد بن لبید نوشت تا با مرتدان یمن و کسانی که زکات نپردازند، به نبرد بپردازد. زیاد شبانه به ایشان حمله کرد و در حالی که خواب بودند، جمع زیادی از آنان را کشت، اموال ایشان را غارت کرد و مردان و زنان ایشان را به اسارت گرفت[۲۸]. چون خبر شکست ایشان به اشعث بن قیس رسید، گفت: "شما را یاری نمی‌کنم تا مرا امیر خویش قرار دهید". بنی عمرو بن معاویه از اهالی کنده او را به امیری خویش برگزیدند. اشعث با افراد زیادی به سوی زیاد حرکت کرد و اسیران را از او پس گرفت[۲۹].

زیاد به ابوبکر نامه نوشته و از او کمک خواست[۳۰]. ابوبکر به مهاجر بن أبی امیه که مقیم صنعا بود، دستور داد تا با لشکر همراه خود به کمک زیاد بشتابد. مهاجر بن ابی امیه جانشینی برای خود تعیین کرد و به کمک زیاد شتافت و در کنار او با اشعث بن قیس به نبرد پرداخت؛ حارثة بن مسروق کشته شد و اشعث بن قیس با باقیمانده نیروی خود به دژی معروف به نجیر پناه برد. از طرفی ابوبکر، عکرمة بن أبی جهل را نیز به یاری زیاد بن لبید و مهاجر فرستاد. او هنگامی رسید که زیاد و مهاجر آنها را به محاصره در آورده[۳۱] و بسیاری را کشته و غنایم بی‌شماری به دست آورده بودند. سران سپاه اسلام با آمدن عکرمه به محاصره اشعث و همراهانش ادامه دادند. پس از مدتی، شب هنگام، اشعث بن قیس خود را به زیاد و مهاجر رسانیده، برای خود و جماعتی از خویشان خود تقاضای امان نمود و اینکه او را نزد ابوبکر ببرند و آنچه او نظر بدهد همان شود، به این شرط که در مقابل، دژ را گشوده و کسانی را که داخل دژ هستند، به ایشان تسلیم نماید. آنها به اشعث امان داده، شرطش را پذیرفتند، او نیز در دژ را گشود؛ مسلمین وارد دژ شده، پناهندگان را اسیر کردند و اشعث و تعداد مذکور را که ده نفر می‌شدند از سایر اسیران جدا کرده و بقیه را که حدود هشتصد نفر بودند، گردن زدند[۳۲].

اشعث، هنگام نوشتن قرارداد صلح، به خاطر عجله‌ای که داشت، نام خود را در میان امان داده شدگان ننوشته بود؛ لذا وقتی مهاجر و به قولی عکرمه[۳۳] امان نامه را خواند و نام اشعث بن قیس را در آن نیافت، تکبیر گفته، دست‌های او را بست و خواست او را به قتل برساند اما عکرمه مانع شد و گفت: "درباره او عجله نکن و او را نزد ابوبکر برسان، او در این باره داناتر است و او مردی است که فراموش کرد نام خود را در امان نامه بنویسد". مهاجر او و اسیران را نزد ابوبکر فرستاد؛ اسیرانی که اشعث با ایشان بود او را لعنت می‌کردند و او را "عرف النار" نام نهادند[۳۴].

وقتی اشعث را نزد ابوبکر آوردند، ابوبکر از اشعث پرسید: می‌دانی با تو چه خواهم کرد؟ او گفت: "نمی‌دانم". ابوبکر گفت: "تو را خواهم کشت". اشعث چون ترسیده بود گفت: "آیا هیچ گمان خیری درباره من نداری تا اسیران را رها‌سازی و اسلام مرا پذیرفته و با من همان کنی که با امثال من روا داشته‌ای و خواهر خود را به ازدواج من در آوری[۳۵]. به خدا قسم، من پس از مسلمان شدن، کافر نشدم ولی در پرداخت مال بخل ورزیدم"[۳۶].

هشام بن سعد از زید بن اسلم روایت می‌کند، پدر زید نقل می‌کرد: در سال دوازدهم هجری عمر بن خطاب مرا به عنوان غلام خرید و این همان سالی بود که اشعث بن قیس را اسیر کرده بودند. در همان حالی که او به زنجیر بود، به او نگاه می‌کردم. با ابوبکر گفتگو می‌کرد و ابوبکر می‌گفت: انجام دادم، انجام دادم تا اینکه اشعث گفت: "ای خلیفه رسول خدا(ص) مرا برای جنگ‌ها ذخیره خود قرار بده و خواهرت را به عقد من در آور". ابوبکر آنچه او گفت انجام داد و بر او منت نهاد و خواهرش را به همسری او در آورد[۳۷]. ام فروه، نابینا بود و محمد، اسماعیل و اسحاق را برای اشعث به دنیا آورد[۳۸]. اشعث بن قیس پس از ازدواج با ام فروه، شمشیری برداشته به بازار شتر فروشان آمد و هر شتر نر و ماده‌ای را که دید دست و پای آن را قطع کرده به زمین می‌افکند. مردم گفتند: این مرد از دین برگشته است و جماعتی هم برای دفاع آماده شدند و به تعقیب او پرداختند. اشعث خود را به خانه‌ای رساند و به بام خانه آمد و گفت: "این مرد (خلیفه) خواهرش را به همسری من در آورد، اگر در یمن، وطن خودمان، بودیم، ولیمه‌ای غیر از این داشتیم؛ ای صاحبان شتر! بکشید و بخورید و فردا بیایید و قیمت شتران خود را بگیرید"[۳۹].

اشعث، مرد زیرک و فرصت‌طلبی بوده و در هر گرفتاری از هر موقعیتی برای نجات خویش بهره جسته و به هر حیله و نیرنگی متوسل می‌شد؛ شاید به همین خاطر است که ابوبکر، هنگام مرگ، از عفو او اظهار پشیمانی می‌نماید و می‌گوید: "ای کاش! هنگامی که اشعث را نزد من آوردند، گردنش را می‌زدم؛ زیرا هیچ شرّی را نمی‌بیند جز آنکه به یاری آن بر می‌خیزد"[۴۰].[۴۱]

اشعث و خلیفه دوم

اشعث پس از ازدواج با خواهر خلیفه اول تا آخر عمر او در مدینه مقیم بود و چون خلیفه دوم به خلافت رسید، در جنگ یرموک شرکت کرده و یک چشمش آسیب دید[۴۲]؛ بعد از آن با سعد بن ابی وقاص به عراق آمده در جنگ‌های قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند حضور یافت و در محله کندیان در کوفه ساکن شد[۴۳]. او در زمان خلیفه دوم هیچ مقامی نداشت به جز آنکه طبق نقل محمد بن حسن، در جنگ نهاوند که در سال دوازده هجری و در روزگار عمر بن خطاب رخ داد و فرمانده مسلمین لقمان بن مقرن مزنی بود شرکت کرد، عمر، خطاب به وی گفت: اگر برای تو حادثه‌ای پیش آمد، فرمانده بعد از تو حذیفه یمانی است و سپس جریر بن عبد الله و بعد از او مغیرة بن شعبه و سپس اشعث بن قیس. چون لقمان بن مقرن کشته شد، حذیفه پرچم را برداشت و پیروزی در جنگ نهاوند به دست وی رخ داد[۴۴].[۴۵]

اشعث و خلیفه سوم

اشعث بن قیس در دوران خلافت عثمان به خاطر پیوند سببی که با وی داشت، استاندار آذربایجان و مقیم آن دیار بود. استانداری او از مسائلی بود که مردم درباره آن، عثمان را سرزنش می‌کردند؛ زیرا عثمان بعد از آنکه دختر اشعث را برای فرزند خویش عقد کرد، او را به این کار گماشت. نقل است اشعث، کسی است که سرزمین‌های آذربایجان را فتح کرده است[۴۶]، ولی باید دقت کرد در واقع در سال بیستم هجری مغیرة بن شعبه آذربایجان را فتح کرد ولی چون آذربایجانی‌ها مرتد شده بودند، اشعث بن قیس نزد آنها رفت و "جابر وان" را فتح و طبق قرارداد مغیرة بن شعبه با آذربایجانی‌ها صلح کرد[۴۷]. عثمان هر سال صد هزار درهم از خراج آذربایجان را به او می‌بخشید. از این‌رو در مصرف اموال مسلمین محدودیتی قائل نبود و در اثر سهل‌انگاری‌های خلیفه سوم در امر بیت المال، ثروت هنگفتی به چنگ آورده بود[۴۸].

اشعث و ولایت امیرالمؤمنین(ع)

اشعث یک شخصیت دو چهره و از منافقان روزگار بود و در فرصت‌های مختلف طبق هوای نفس از قدرت حاکم پیروی می‌کرد. هنگامی که امیرالمؤمنین(ع) به خلافت رسید، اشعث با آن حضرت بیعت کرد و اعلام وفاداری نمود. اما طولی نکشید که خیانت او آشکار شد؛ لذا شیخ طوسی، اشعث را از اصحاب حضرت علی(ع) به شمار آورده و در ادامه می‌نویسد: او سرانجام یک خارجی مسلک ملعون گردید[۴۹]. ابن اثیر و دیگران نوشته‌اند: اشعث از اصحاب رسول خدا(ص) بود و در خدمت امیرالمؤمنین(ع) درآمد و در نبرد جمل و صفین در رکاب آن حضرت جنگید[۵۰].[۵۱]

بعد از قتل خلیفه سوم، امیرالمؤمنین(ع) همچنان او را حاکم ارمنستان و آذربایجان قرار داده بود[۵۲] ولی به خاطر اسراف‌هایی که اشعث هنگام استانداری در زمان حکومت عثمان داشت و هم به خاطر سهل‌انگاری‌هایی که داشت، حضرت او را جهت جنگ با سپاه شام از آذربایجان فرا خواندند. نامه به این مضمون بود: "از امیرالمؤمنین علی به اشعث بن قیس: اما بعد؛ اگرچه امروز زمانه تو نیست پس باید در کار بیعت قبل از دیگران وارد شوی. اگر سستی‌هایی در کارت نبود، بر آنهایی که قبلاً خلیفه شناخته شدند مقدم و سزاوارتر بودی. اگر پرهیزکاری را پیشه کنی، بعضی از کارهایت جبران برخی دیگر را خواهد کرد. حال بدان که مردم با من بیعت کردند ولی طلحه و زبیر بی‌جهت بیعت مرا شکستند و عایشه را تحریک کرده به طرف بصره حرکت دادند و پرچم مخالفت علیه من برافراشتند. هر چه به آنها پند دادم و اصرار کردم از همان راهی که رفته‌اند باز گردند، ولی گوش ندادند، با ایشان جنگیدم و آنها را مغلوب نموده با بقیه به احسان و نیکی رفتار کردم. تو هم خیال نکن که این شغل مخصوص توست بلکه آن، امانتی در دست تو است و اموال زیر دست تو مال خداست و تو هم خزینه دار خدایی من تسلیم کنی. امیدوارم برای تو از زمامداران ناصالح نباشم به شرط آنکه از راه راست منحرف نشوی. «وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‌»"[۵۳].

امام(ع) نامه را به زیاد بن مرحب همدانی و به قولی به زیاد بن کعب[۵۴] داد و به او فرمود به آذربایجان رفته و نامه را به اشعث بن قیس برساند. پسرعموی اشعث بن قیس که در خدمت امیرالمؤمنین(ع) بود نیز نامه‌ای بدین مضمون به اشعث بن قیس نوشت: "اما بعد؛ پسر عموی من اشعث بن قیس، بدان بعد از قتل عثمان مهاجر و انصار بلکه بزرگان و برگزیدگان صحابه با امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند، من هم با ایشان موافقت کردم و صلاح دین و دنیا را در آن دانستم. چون در کار عثمان تأمل کردم، برای من چیزی معلوم نشد که مانع پیروی از امیرالمؤمنین(ع) شود. حال او نامه‌ای به تو نوشته است و تو را به بیعت خویش خوانده، چون بر مضمون نامه حضرت آگاه شوی مبادا که تأمل کنی و به عذری پناه ببری. بیعت کن که امیرالمؤمنین(ع)، امروز امام به حق و خلیفه مطلق و از گذشته و آینده فاضل‌تر است. باید آنچه را نوشته‌ام راست بدانی و مرا صدیق خود بشماری. والسلام"[۵۵]. زمانی که زیاد نزد اشعث بن قیس رسید و نامه امیرالمؤمنین(ع) و نوشته پسر عموی او را رسانید، اشعث بن قیس آنها را خواند و دستور داد تا مردم به مسجد بیایند. چون مردم جمع شدند، اشعث بالای منبر رفت و خطبه‌ای خواند و گفت: "امیرالمؤمنین عثمان ولایت آذربایجان را به من داده بود چنان‌چه تا حال در دست من است و برای او واقعه‌ای رخ داد و شما از اتفاقاتی که میان امیرالمؤمنین علی(ع) و طلحه و زبیر و عایشه رخ داد و جنگ‌هایی که کردند، آگاه هستید و این را بدانید که مهاجر و انصار بر خلافت و امامت او متفق شده‌اند. امیرالمؤمنین علی(ع) مردی بزرگ و عالی تبار است، نامه نوشته و مرا نیز دعوت کرده، در این باره رأی شما چیست؟" مردم همگی گفتند: به امامت و خلافت او راضی هستیم و غیر از او کسی را خلیفه نمی‌دانیم[۵۶].

پس از بیعت مردم با امیرالمؤمنین(ع)، اشعث به منزل خود رفت و جمعی از اصحاب خویش را فرا خواند و گفت: "نامه امیرالمؤمنین(ع) مرا به وحشت انداخته، اگر نزد او بروم، می‌ترسم اموال آذربایجان را از من بخواهد ولی اگر به معاویه ملحق شوم چیزی از من نخواهد خواست؛ پیوستن به معاویه نزد من اصلح است، حال بگویید رأی شما چیست؟" مشاوران و اقوام و قبیله اشعث او را سرزنش کرده و گفتند: برای تو مرگ بهتر از پیوستن به معاویه است. آیا اقوام خود را رها کرده و دنباله رو اهل شام خواهی شد؟ اشعث از گفته خویش شرمسار گردیده و همراه مردم به سوی کوفه حرکت کرده، خدمت امیر المؤمنین(ع) رسید[۵۷].[۵۸]

اشعث و تصرف شریعه فرات

اشعث به دور از حالت نفاق و دو چهره‌گی، مردی شجاع و جنگ جو بود لذا امیرمؤمنان(ع) او را در جنگ صفین به فرماندهی قسمتی از سپاه خود منصوب کرد.

جنگ صفین در سال ۳۷ هجری روی داد و چهل روز ادامه داشت. در این جنگ، از بدریان، هفتاد مرد و از کسانی که زیر درخت با پیامبر(ص) بیعت کرده بودند، هفتاد مرد و از دیگر مهاجر و انصار، چهار صد مرد به همراه علی(ع) بودند و از انصار غیر از نعمان بن بشیر و مسلمة بن مخلد کسی همراه معاویه نبود[۵۹]. در این جنگ، معاویه و لشکریانش زودتر از امیرالمؤمنین(ع) به صفین رسیدند و شریعه فرات را تصرف کردند و آب را بر لشکریان عراق بستند. علی(ع) از تشنگی یارانش اندوهگین بود و بعضی از یاران خود را می‌دید که از تشنگی می‌نالند و از اینکه مردم شام بر آب مسلط شده‌اند شکایت دارند[۶۰].

نقل شده فقط برخی از غلامان توانستند دو فرسنگ راه را پیموده و خود را به آن سوی بیشه برسانند و آب بیاشامند. علی(ع) از گرفتاری مردم، سخت اندوهگین و از تشنگی ایشان افسرده بود و طاقتش تمام شده بود[۶۱]؛ لذا امام(ع) در یک سخنرانی آتشین همه نیروها را برای فتح شریعه و دور کردن لشکریان معاویه از اطراف آن آماده نمود[۶۲]. در این هنگام اشعث فریاد زد: "هر که طالب آب یا مرگ است در فلان محل اجتماع کند، من در آنجا ایستاده‌ام". دوازده هزار مرد از قبیله‌های کنده و قحطان در حالی که شمشیرها را روی شانه داشتند اجتماع کردند، در این موقع، اشعث و مالک اشتر از اسب پیاده شدند و به پیروی از ایشان، دوازده هزار نفر پیاده شدند و چنان حمله‌ای کردند که لشکر شام را از فرات رانده و آن را تصرف نمودند[۶۳]. پس از این فتح، امام(ع) خطاب به اشعث فرمود: "این روزی بود که حمیت و عصبیت در آن به یاری ما آمد"[۶۴]. اشعث خود به این حقیقت در دیدار با برادر معاویه، عتبة بن ابی سفیان اعتراف کرده است که جنگ او در دفاع از شریعه برای موالات و اخلاص نسبت به علی(ع) نبود بلکه پشتیبانی او از اهل عراق به آن سبب بود که هر کس در جایی منزل می‌گزیند، از آن سرزمین دفاع می‌کند[۶۵].[۶۶]

اشعث یکی از عوامل اصلی فتنه در صفین

کارهای اشعث بن قیس باعث شد امیرالمؤمنین(ع) او را از ریاست قوم معزول کند و پرچم را از او گرفته و به حسان بن مخدوج داد. بزرگان قبیله اشعث و رؤسای کنده از این واقعه ناراحت شدند و نزدیک بود میان ایشان و بستگان حسان بن مخدوج درگیری ایجاد شود که اشتر، عدی طائی، هانی بن عروه و زهیر بن قیس به حضرت گفتند: ریاستی را که اشعث داشته شایسته اوست و حسان بن مخدوج مثل او نیست. حسان نیز به اشعث گفت: "پرچم کنده مال توست و من پرچمدار ربیعه‌ام". اشعث از او نپذیرفت، حسان، پرچم خود را برده و بر در خیمه اشعث کوبید، باز او نپذیرفت. امام به حسان بن مخدوج فرمود: "پرچم را دوباره به وی بسپار". اشعث گفت: "اگرچه اول این کار افتخار بود، آخرش هم عار نیست" و باز نپذیرفت. امام(ع) به او وعده خوبی داد و بعدها او را به فرماندهی جناح راست لشکر خود برگزید[۶۷].

وقتی معاویه شنید که امیرالمؤمنین(ع) اشعث بن قیس را برکنار کرده است، خوشحال شد و به شاعر خویش، کعب بن جعیل، گفت: "حیله‌ای بیندیش، شعری بگو و به وسیله فردی ناشناس به دست اشعث بن قیس برسان تا علی را ترک کند و به نزد ما بیاید". کعب بن جعیل، شعری سرود و در آن از آب و هوای خوب و نعمت‌های شام سخن گفت و افزود که رضایت داشتن بر برکنار شدن از ریاست قوم ننگی عظیم است. در خدمت معاویه هم ریاست و هم احترام و هم نعمت فراوان است. چون شعرها به اشعث رسید، بزرگان یمن آن را شنیدند. شریح بن هانی مذحجی نزد اشعث آمد و گفت: "زینهار که هیچ فکر نکنی و خود را مشوش نگردانی، معاویه می‌خواهد میان ما و برادران ما اختلاف اندازد. غرض او این است، نه آنکه تو حرمت یا نعمت بیشتری داری، می‌باید به سخن او توجه نکنی و ثابت‌قدم باشی". سپس در جواب شعر کعب، قطعه‌ای گفت و نزد معاویه فرستاد[۶۸]. با این حال، معاویه از اشعث بن قیس ناامید نشد و در اوج جنگ صفین که معاویه شکست را از نزدیک می‌دید، برادر خود، عتبة بن ابی سفیان را با پیشنهاد ترک جنگ نزد اشعث فرستاد و گفت: "اگر اشعث راضی شود، همه مردم راضی می‌‌شوند"؛ عتبه ـ که مردی خوش صحبت بود ـ به میدان رفت و اشعث بن قیس را خواند. مردم به اشعث گفتند: ای ابا محمد! این مرد تو را می‌خواند، اشعث گفت: "از این مرد بپرسید کیست؟" او گفت: "من عتبة بن ابی سفیان هستم". اشعث گفت: وی جوانی توانگر است ناگزیر باید با او دیدار کرده و به او گفت: "ای عتبه! چه سخنی داری؟" عتبه گفت: "ای مرد! اگر معاویه بخواهد با کسی غیر از علی در این سپاه دیدار کند بی‌گمان با تو دیدار می‌کند که تو سر کرده مردم عراق هستی. ما اینک تو را به رها کردن علی و یاری دادن به معاویه نمی‌خوانیم ولی از تو می‌خواهیم ما را به کلی نابود نکنی که صلاح ما و تو در این است". اشعث در پاسخ گفت: "اینکه گفتی معاویه جز با من با کسی دیدار نمی‌کند، نه به خدا سوگند، اگر او با من دیدار کند نه عظمتی برای من به بار می‌آورد و نه حقارتی، اما پشتیبانی من از عراقیان از آن روست که هر کس در جایی منزل گزیند (بی‌گمان) از آن زمین دفاع می‌کند"[۶۹].

اشعث به همین گفتار در برابر عتبه بسنده کرد ولی در عمل، دیدار عتبه با توجه به روابط سببی اشعث و عثمان از یک طرف و قیام معاویه به خون‌خواهی عثمان از طرف دیگر و آن اشعار او را از ادامه جنگ باز داشت و حتی او راه مهره ستون پنجمی برای معاویه در لشکر امام علی(ع) ساخت. عمروعاص، مشاور معاویه در جنگ صفین بر این مطلب مهر تأیید زده است.

وقتی امیرالمؤمنین علی(ع) در یکی از شب‌های جنگ صفین که به "لیلة الهریر" معروف است، مردم را برای جهاد تحریک نموده، وعده داد از لشکر معاویه جز نفسی باقی نمانده و خبر این سخنرانی به گوش معاویه رسید، عمروعاص را فرا خواند و گفت: "امشب شبی است که علی به ما حمله خواهد کرد، یا اباعبدالله! حیله‌هایت کجاست؟ امروز وقت آن است که تدبیری اندیشی و اختلالی در کار علی آوری وگرنه هلاک می‌شویم". عمروعاص به معاویه گفت: "دستور بده هر مقدار قرآن که در خیمه‌ها وجود دارد بر سر نیزه‌ها کنند و نیزه‌ها را بلند کرده در برابر لشکر علی نگه دارند. ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب داده‌ایم و آنها منتظر چنین حیله‌ای هستند"[۷۰]. پس از آنکه در یکی از روزهای جنگ، افراد زیادی از طرفین کشته شد، شب هنگام، اشعث برای افراد قبیله خود سخنرانی کرد و گفت: "امروز از جمعیت عرب چه تعداد کشته شدند؟ به خدا قسم، تا به این سن رسیده‌ام چنین روزی را ندیده بودم. حاضرین به غائبین برسانند اگر بنا باشد فردا نیز به این نحو به جنگ ادامه دهیم، عرب نابود خواهد شد". گفتار اشعث به معاویه رسید، گفت: "راست می‌گوید، اگر فردا جنگ کنیم، رومیان به زن و فرزند شامی‌ها حمله خواهند کرد، دهقانان ایرانی به زن و فرزند عراقی‌ها حمله خواهند کرد و این موضوع را فقط خردمندان در می‌یابند"، و دستور داد قرآنها را بالای نیزه نمایند[۷۱].[۷۲]

قرآن بر فراز نیزه‌ها و تغییر موضع اشعث

اهل شام قرآن‌ها را بر سر نیزه‌ها کردند، حتی به جای قرآن، خشت بر سر نیزه می‌کردند و گاهی به خاطر عجله نیزه را بر قرآن فرو برده و قرآن را بلند کرده و می‌گفتند: ای علی! با ما طبق قرآن عمل کن و بر این مسلمانانی که باقی مانده‌اند، ببخش[۷۳]. در این حال، اشعث بن قیس خدمت امیر المؤمنین(ع) آمد و آن حضرت را دید که هم خود حمله می‌کرد و تکبیر می‌گفت و هم یاران خود را بر کشتن اهل ستم تحریص و ترغیب می‌فرمود و یاران و فرزندان او و بنی هاشم از هر جانب مانند شیران خشم آلود حمله می‌کردند. اشعث بن قیس به امام(ع) گفت: "این قدر عجله نکن ای امیرالمؤمنین و دست از خون‌ریزی و کشتار بردار و سخن من را بشنو. اگر سخن من را نشنوی به خدا که هیچ کمانداری تیری به اشاره تو نمی‌اندازد و هیچ مبارزی شمشیری از نیام بیرون نمی‌آورد"[۷۴].

اشعث بن قیس در این سخن تنها نبود بلکه او به همراه مسعر بن فدکی تمیمی و زید بن حصین طائی و جماعتی که بعداً جزء خوارج شدند ـ به همراه حدود بیست هزار مرد شمشیرزن که از سر تا پای سلاح پوشیده، شمشیرها کشیده و برگردن نهاده بودند ـ نزد امیرالمؤمنین آمدند[۷۵]. یکی از ایشان پیش علی(ع) آمده و گفت: "تو می‌دانی ما عثمان را از آن جهت کشتیم که به او می‌گفتیم با ما طبق کتاب خدای تعالی عمل کن اما او سر باز می‌زد. امروز این جماعت، تو را به کتاب خدای تعالی می‌خوانند، ایشان را اجابت کن وگرنه هم چنان که عثمان را کشتیم تو را نیز می‌کشیم"[۷۶]. این گونه علی(ع) را مجبور به متوقف ساختن جنگ و فراخواندن مالک اشتر از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا پیروزی باقی مانده بود ـ کردند. اشعث بن قیس شادمانه به استقبال معاویه رفت و گفت: "خواهش شما را اجابت کردم و جنگ را متوقف نمودم"[۷۷].[۷۸]

حکمیت و نقش اشعث

مجبور کردن علی(ع) به دست کشیدن از جنگ، باعث ایجاد دو حادثه شد؛ اولین حادثه جریان حکمیت و مورد دوم که در حقیقت ثمره واقعه اول بود، حادثه خوارج بود. هیثم بن عدی در کتاب "خوارج" خود آورده است نخستین کس که ابوموسی اشعری را برای حکمیت نامزد نمود، اشعث بن قیس بود. اهل یمن ـ کندیان ـ نیز از او تبعیت کرده و درباره او می‌گفتند: او مردم را از فتنه و جنگ برحذر می‌داشته است[۷۹]. علی(ع) فرمود: "شما هما‌ن‌هایی هستید که در ابتدای کار با من مخالفت ورزیدید ولی در این هنگام از من سرپیچی نکنید، رأی من نیست این کار را به موسی بسپاریم". اشعث، زید بن حصین طائی و مسعر بن فدکی گفتند: به غیر او رضایت نمی‌دهیم، از آن جهت که ابوموسی بیش از این هم ما را از جنگ برحذر داشته بود. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "او مورد اعتماد من نیست،؛ چراکه در جنگ جمل مردم را از یاری من باز داشت، او فرار کرده بود و من ما‌ه‌ها بعد به او امان دادم؛ این کار را به ابن عباس می‌سپاریم و او را بر می‌گزینیم". آنها گفتند: چه تفاوتی می‌کند تو باشی یا ابن عباس؟ ما کسی را می‌خواهیم که نه از تو باشد و نه از معاویه و تو یا معاویه، هیچ یک از دیگری نزد او نزدیک‌تر نباشد. علی(ع) فرمودند: "پس مالک اشتر را برمی‌گزینیم. اشعث بن قیس گفت: "مگر کسی جز اشتر زمین را به آتش کشید، مگر تاکنون جز به فرمان اشتر کار کرده‌ایم". علی(ع) فرمود: "مگر فرمان اشتر چه بوده است؟". اشعث گفت: "حکم اشتر آن بود که همدیگر را از دم شمشیر بگذرانیم تا آنچه تو و او می‌خواهید همان شود". علی(ع) فرمود: "پس جز به حکمیت ابوموسی تن در نمی‌دهید؟" اشعث گفت: "خیر". علی(ع) فرمود: "هرچه می‌خواهید انجام دهید"[۸۰].

با اصرار اشعث، علی(ع) اجباراً تن به حکمیت ابوموسی داده و او را از نواحی شام فرا خواند و پیمان صلح به مدت یک سال تحت شرایطی خاص تنظیم شد[۸۱]. چون در پیمان‌نامه، از علی(ع) به عنوان امیرالمؤمنین یاد شده بود، ابوموسی اشعری به درخواست معاویه و عمروعاص، به امام علی(ع) گفت: "عنوان امیرالمؤمنین را از عهدنامه پاک کن". چون این عنوان را پاک کردند، علی(ع) فرمود: "الله اکبر! شیوه‌ای در برابر شیوه‌ای و شبیهی در برابر شبیهی؛ به خدا قسم، رسول خدا در حدیبیه مرا نویسنده صلح‌نامه قرار داد که مشرکین گفتند: تو رسول خدا نیستی و ما به این امر شهادت نمی‌دهیم و باید در پیمان‌نامه نام خود و پدرت نوشته شود و رسول خدا(ص) چنان کرد؛ امروز هم با من همان شد که با رسول خدا(ص) شد"[۸۲].

آن‌گاه که عهدنامه نوشته شد، اشعث بن قیس با جمعی دیگر آن را امضا کردند[۸۳]. از مالک اشتر خواستند تا آن را امضا کند، مالک گفت: "دست راستم یارای نگارش ندارد و دست چپم نفعی ندهد، اگر در این صحیفه برای صلح یا ترک جنگ از من نامی نوشته شده باشد". اشعث بن قیس گفت: "بیا شهادت بده و به آنچه در این عهدنامه نوشته شده اقرار کن، چون چاره‌ای نداری جز آنکه خواسته مردم را بپذیری"[۸۴]. مالک اشتر آن را امضا نکرد و گفت: "من به آنچه امیرالمؤمنین علی(ع) رضایت دهد راضیم". اما اشعث بن قیس خوشحال از این پیروزی، عهدنامه را گرفته برای مردم می‌خواند و آن را به هر دو لشکر نشان می‌داد[۸۵]. چون به جماعتی از پرچمداران عراق از عشیره عنزه که حدود چهار صد تن زره به تن بودند، عبور کرد تا عهدنامه را برایشان بخواند، دو جوان به نام‌های جعد و معدان شعار لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌ سر دادند و بر صفوف لشکر شام حمله بردند، تا اینکه نزدیک چادر معاویه رسیدند و کشته شدند. سپس جنازه آنها را نزد قبیله مراد آوردند، صالح بن شقیق، رئیس طایفه مراد نیز بعد از خواندن اشعاری گفت: لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌. اشعث هم‌چنان که از کنار پرچم‌های طایفه بنی راسب می‌گذشت، عهدنامه را می‌خواند. مردی دیگر از این طایفه شعار فوق را سر داده گفت: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌»، ما راضی به این پیمان نبودیم و مردم را در دین خدا حاکم نمی‌دانیم و همین‌گونه چند قبیله دیگر به این مضمون سخن گفتند تا آنکه عروة بن ادیه، برادر مرداس بن ادیه تمیمی پیش آمد و زبان به اعتراض گشود و گفت: "آیا مردم را در دین خدا حاکم می‌سازید؟«لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌»، ای اشعث! پس چه شدند کشته‌های ما؟" و سپس شمشیر کشیده بر اشعث حمله برد اما ناموفق بود و فقط ضربه‌ای نه چندان کاری بر اسب وی فرو آورد. اشعث خدمت امیرالمؤمنین(ع) آمد و گفت: "پیمان‌نامه آتش بس را برای هر دو لشکر شام و عراق خواندم و همگان به آن رضایت دادند به جز قبیله بنی راسب و گروهی اندک غیر از ایشان که اظهار داشتند بدین عهد، رضایت نمی‌دهند. پس با اهل عراق و شامیان به سوی ایشان برو تا آنها را به قتل رسانیم". علی(ع) گمان کرد ایشان گروهی اندک هستند اما ناگهان از هر گوشه و ناحیه‌ای مردم خروش برآوردند که «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌»، ای علی! ما راضی نیستیم مردان در دین خدا حکم بدهند؛ فرمان خداوند است که معاویه و یارانش کشته شده یا فرمان ما را بر خویشتن قبول کنند، ما در پذیرش حکمیت دچار لغزش شده و به خطا رفتیم، (اینک که) امر بر ما آشکار گردیده، توبه می‌نماییم. ای علی! تو همچنان که ما توبه نمودیم، توبه کن و گرنه از تو نیز بیزاری می‌جوییم، همچنان که از معاویه بیزاری جستیم[۸۶].

ماجرای خوارج و اشعث

خوارج نهروان که زاییده ماجرای حکمیت بودند، پس از آنکه فهمیدند خطا رفته‌اند و باعث بقای معاویه شده‌اند، امام علی(ع) را در پذیرش داوری و صلح با معاویه محکوم کردند و سر به شورش برداشتند در حالی که خودشان این صلح را به امام تحمیل کرده بودند، اما وقتی در میان مردم شایع شد امام(ع) از حکمیت رجوع کرده و آن را گمراهی دانسته است و اینک درصدد تهیه وسایل و تجهیزات برای نبردی دیگر با معاویه است، خوارج به کوفه برگشتند و دست در دست امیرالمؤمنین(ع) دادند و برای جنگ با معاویه آماده شدند.

حضرت امیر(ع) هم مشغول رتق و فتق امور و تشکیل و تنظیم سپاهی مجدد در انتظار تصمیم حکمین بود تا اینکه اشعث خدمت امام(ع) آمد و با طرح سؤالی از امام(ع)، مشکل جدیدی به وجود آورد و سبب فتنه مجدد و تفرقه خوارج شد و آن سؤال این بود که مردم می‌گویند: شما از پیمان خود برگشته و حکمیت را کفر و گمراهی انگاشته‌اید و انتظار بر انقضای مدت را خلاف می‌دانید. آیا این سخن صحیح است یا خیر؟ امیرمؤمنان(ع) با شنیدن این سخن اندیشید که توریه کند و نیروهای خوارجی که بازگشته‌اند را حفظ کند یا آنکه حقیقت را بازگو کند تا در آینده نقطه سیاهی در چهره تابناک حکومت علوی نقش نبندد؛ لذا تصمیم گرفت حق را بیان کند و توریه را کنار بگذارد اگر چه عواقب بدی به دنبال داشته باشد؛ لذا به وی فرمود: "هرکس تصور کرده من از پیمان تحکیم برگشته‌ام دروغ پنداشته و هرکس آن را کفر و گمراهی می‌داند، خود گمراه است"[۸۷]. پس از بیان این حقیقت، خوارج که توبه کرده بودند و به کوفه بازگشته و همراه با امام(ع) برای جنگ با معاویه آماده شده بودند مجدداً به تردید افتادند و با شعار لا حکم الا الله، مسجد را ترک کردند و به اردوگاه حروراء[۸۸] بازگشتند[۸۹].

به راستی اگر اشعث این مرد چند چهره چنین مسئله‌ای را مطرح نمی‌کرد و درصدد کشف آن بر نمی‌آمد و امیرالمؤمنین(ع) ناچار به توضیح عقیده خود نمی‌شد و خوارج به تردید نمی‌افتادند و به همان ظن و گمان خود قناعت کرده و در خدمت امام(ع) پس از پایان جریان حکمیت به جنگ با معاویه می‌رفتند، نه تنها ماجرای خوارج به وقوع نمی‌پیوست و در نتیجه موقعیت تصمیم‌گیری ابن ملجم نگون بخت برای قتل امیرالمؤمنین(ع) پیش نمی‌آمد. بلکه ضربه شدیدی به سپاه معاویه وارد می‌شد و این همه ظلم و تعدی و انحراف از خلافت اسلامی پیش نمی‌آمد.

بدین ترتیب، امام مجبور شد ابتدا این فتنه را از بین ببرد و سپس با معاویه مقابله کند اما افرادی مانند اشعث دست از مخالفت و آزار و اذیت امام برنداشتند[۹۰].

برخی از آزارهای اشعث نسبت به امام علی(ع)

  1. وقتی سپاه امام در پی کارشکنی افرادی چون اشعث به کوفه بازگشت، مردی به امام(ع) گفت: "چرا مردم را برای جهاد کوچ نمی‌دهی و با معاویه و کفار نمی‌جنگی؟". حضرت ایستاد و فرمود: "شما را به جهاد امر کردم، حرکت نکردید، به جنگ خواندم، دعوت مرا نپذیرفتید. شما حاضرانی هستید غایب صفت، زندگانی هستید مرده سیرت و کرهایی هستید سنگین گوش". اشعث بن قیس گفت: "چرا مانند عثمان بن عفان عمل نکردی که در خانه خود بنشینی، تا از هرچه پیش آید استقبال کنی؟" امام(ع) فرمود: "پناه می‌برم به خدا از این پیشنهاد تو، فرزند قیس! آنچه عثمان انجام داد برای کسی است که بیّنه و برهانی در دست ندارد ولی من چگونه می‌توانم آن را مرتکب شوم با آنکه دلیل و برهان خدایی دارم و حق با من است. به خدا قسم، آنکه نیروی دفاع از دشمن دارد و با این حال، دشمن را بر جان خویش مسلط ساخته تا پوستش را بکنند و گوشتش را قطعه قطعه نمایند و استخوانش را خرد کنند و او را بکشند، گناهی بزرگ را مرتکب شده و دارای قلبی ضعیف و اراده‌ای سست است و او کسی خواهد بود مانند تو". اشعث، خشم آلوده و غضبناک گفت: "از وقتی به عراق آمده‌ای، در تمام سخنرانی‌هایت گفتی من شایسته‌ترین مردم و از زمان رحلت پیامبر همیشه مظلوم بوده‌ام، چرا موقعی که با خلیفه اول و دوم و سوم بیعت می‌کردند، شمشیر نکشیدی و حق خویش را مطالبه نکردی؟". امام(ع) فرمود: "آن موقعی که مرا از حق مسلم محروم ساختند، علت خانه نشستن من، ترس و فرار از مرگ نبود، علت قیام نکردن من، دستور پیامبر بود که از آنچه پس از او به وقوع پیوست، خبر داده بود و یقین من پس از آنچه دیدم و مشاهده کردم بیشتر از قبل از آن نبود، بلکه یقین و ایمان به فرمایش رسول خدا(ص) بیشتر است از آنچه دیدم. من به پیامبر(ص) گفتم: در این پیش‌آمدها چه وظیفه‌ای دارم؟ پیامبر(ص) فرمود: "اگر برای اقامه حق و دین و سنت، یاورانی داشتی، قیام کن و حق خود را بستان و گرنه دست نگهدار و خونت را حفظ نما". چون پیامبر درگذشت و مردم با ابوبکر بیعت کردند، قسم یاد کردم تا قرآن را جمع نکرده‌ام جز برای نماز، عبا به دوش نیفکنم و هم‌چنین کردم. بعد از آن فاطمه دختر پیامبر را برداشته، دست حسن و حسین را گرفتم به خانه‌های مهاجرین و اهل بدر و و آنان که سابقه‌ای در اسلام داشتند رفتم و ایشان را متوجه حق خویش نموده و به یاری‌طلبیدم ولی به جز چهارتن ـ سلمان، ابوذر، مقداد و زبیر ـ دعوت مرا اجابت نکردند و از افراد خاندانم کسی را نداشتم که بدان وسیله پشتم قوی شود و مرا یاری نماید. عمویم حمزه در جنگ احد کشته و برادرم جعفر در غزوه موته شهید شد و تنها دو نفر ـ عباس و عقیل ـ برای من مانده بودند و لذا مغلوب و مقهور شدم"[۹۱].
  2. به نقل از امام حسن مجتبی(ع) آمده است: اشعث پس از ماجرای خوارج در شهر کوفه بالای بام خانه خود مناره‌ای ساخته بود و اوقات نماز هرگاه صدای اذان را از مسجد جامع کوفه می‌شنید، بالای مأذنه خود می‌رفت و با صدای بلند به امیرمؤمنان(ع) خطاب می‌کرد و می‌گفت: "ای مرد، تو بسیار دروغگو و ساحری!"[۹۲] او با این سخن، کفر خود را ثابت می‌کرد، اما حضرت علی(ع) در مقابل این جسارت ناجوانمردانه، به خاطر روح بلند و عدالت گستریش، هرگز وی را مؤاخذه نکرد و کیفر نداد بلکه تنها به یک جمله که عاقبت ذلت بار او را نشان می‌داد اکتفا کرد و فرمود: او «عُنُقَ النَّارِ» است، وقتی از حضرت سؤال کردند: عنق النار یعنی چه؟ فرمود: "اشعث هنگام مردنش آتشی از آسمان می‌آید و او را می‌سوزاند و او را دفن نمی‌کنند مگر اینکه همچون زغال سیاه خواهد بود". امام مجتبی(ع) فرمود: "آری، او به هنگام مرگ چنین شد ـ و با صورتی سیاه و سوخته به خاک سپرده شده ـ"[۹۳].
  3. بیعت با سوسمار: اشعث به همراه جریر بن عبدالله بجلی و جمعی دیگر، از یکی از تپه‌های کوفه عبور می‌کردند، دیدند سوسماری پیش روی ایشان می‌دود. این دو گفتند: ای سوسمار! دستت را بیاور تا به عنوان خلافت با تو بیعت نماییم. علی(ع) گفتار آنها را شنید و در این باره فرمود: "اینها کسانی هستند که در روز قیامت، در حالی که پیشوای آنها سوسماری خواهد بود محشور می‌شوند"[۹۴].
  4. اشعث؛ باقی‌مانده قوم ثمود: شیوه عمر بن خطاب این‌گونه بود که اعراب را به خود نزدیک کرده و از موالی دوری می‌کرد ولی برخلاف او امیرالمؤمنین(ع) به موالی مایل‌تر و مهربان‌تر بود. عرب‌ها این موالی را که در کوفه ساکن شده و اسلام آورده بودند و بیشتر در اطراف امام گرد آمده بودند، اعراب بادیه‌نشین (عجم‌های سرخ چهره) نامیده بودند. روزی اشعث وارد مسجد شده، دید اغلب اطرافیان امام(ع) موالی هستند. به امام گفت: "یا امیرالمؤمنین! بیشتر از ما این سرخ چهره‌ها اطراف شما را گرفته‌اند". امام(ع) از گفته او سخت برآشفت و با تندی فراوان کلماتی چند بر زبان رانده و او را باقیمانده قوم ثمود خطاب کرده و فرمود: "چه شده‌ای ثمودی؟" وقتی اشعث سرش را بلند کرد، امام مشتی ریگ برداشته به صورت او پاشید، چنان‌که صورت او را خون‌آلود نمود و فرمود: "نابود شوی، نابود". اشعث به سرعت فرار کرد[۹۵].
  5. تهدید علی(ع) به مرگ: قیس بن ابی حازم گوید: اشعث بن قیس به خاطر چیزی نزد علی(ع) رفت ولی قنبر، غلام حضرت مانع او شد. اشعث سیلی محکمی به صورت قنبر زد که بینی او را خونین ساخت و سر و صدای آن دو بلند شد. در این حال حضرت از خانه بیرون آمد و فرمود: "ای اشعث! چرا دست از ما بر نمی‌داری" و با تندی با او برخورد کرد. او به طور پوشیده به کشتن حضرت اشاره کرد و امام را به مرگ تهدید نمود. امام(ع) به او فرمود: "مرا به مرگ تهدید مکن که از مرگ پروایی ندارم" و به اصحاب خویش فرمود غل و زنجیر بیاورند تا او را در زنجیر کند ولی اصحاب خواستار عفو اشعث شدند و حضرت از او درگذشت[۹۶].[۹۷]

اشعث و مشارکت در قتل امام علی(ع)

عبدالرحمان بن ملجم در شب هفدهم ماه رمضان وارد کوفه شد، با یاران هم‌کیش خود دیدار کرد ولی مقصود خود را از آمدن به کوفه پنهان می‌داشت. او با خوارج دیدار می‌کرد و آنها نیز به دیدار وی می‌آمدند تا وقتی که به دیدار جمعی از قبیله تیم الرباب رفت. در این ملاقات، دختری از این قبیله به نام قطام را دید که علی(ع) پدر و برادرش را در نهروان کشته بود. ابن ملجم به او علاقه‌مند شد و از او تقاضای ازدواج کرد. قطام گفت: "به ازدواج تن در نمی‌دهم تا مهرم معین شود". عبدالرحمان گفت: "آنچه بخواهی می‌پردازم". قطام گفت: "سه هزار درهم یا دینار و قتل علی بن ابی‌طالب". عبدالرحمان بن ملجم گفت: "به خدا قسم، جز قتل علی بن ابی‌طالب چیزی مرا به این دیار نکشانیده است و خواسته تو را برآورده می‌سازم".

ابن ملجم بعد از این دیدار، به ملاقات شبیب بن بجره اشجعی رفته و مقصود خویش را از آمدن به کوفه با وی در میان نهاد و از وی تقاضا کرد در قتل علی(ع) به او کمک کند. شبیب پذیرفته و قول مشارکت داد. در شبی که عبدالرحمان تصمیم داشت امام را به قتل برساند، اشعث بن قیس تا نزدیک طلوع فجر در مسجد با وی مشغول گفتگو بود. نزدیک صبح، اشعث به عبدالرحمان رو کرد و گفت: "تا سپیده صبح تو را رسوا نکرده است برخیز"؛ عبدالرحمان و شبیب در مقابل کوچه‌ای که علی بن ابی‌طالب از آن خارج می‌شد، کمین کردند.

امام حسن بن علی(ع) می‌فرماید: "سحرگاه به دیدار پدرم رفتم، کنار وی نشستم، حضرت به من فرمود: "دیشب بیدار بودم تا اهل خانه را بیدار نمایم ولی لحظاتی چند هم‌چنان که نشسته بودم به خواب رفتم، پس رسول خدا را در این حال دیدم. گفتم: یا رسول الله، چه سختی‌ها که از امت شما ندیدم، فرمود: "ایشان را نفرین کن"، گفتم: خدایا! برای من افرادی از اینها بهتر و برای ایشان بدتر از من را قرار بده". در این گفتگو بودیم که ابن بناح مؤذن داخل شد و گفت: "وقت نماز است، الصلاة". دست علی(ع) را گرفتم و او ایستاد. ابن بناح از جلو و من از پشت سرش به راه افتادیم. چون از در خارج شد، فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ! الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ» و به عادت هر روز خود هنگام خارج شدن، مردم را بیدار می‌کرد. در این حال، دو مردراه ایشان را بستند. کسانی که حاضر بودند گفتند: برق شمشیری را دیدیم و شنیدیم گوینده‌ای می‌گفت: فرمان از آن خداوند است نه از آن تو ای علی لِلَّهِ الْحُكْمُ، لَا لَكَ يَا عَلِيُّ و شمشیر دومی را هم دیدیم که هر دو با هم فرود آمدند. شمشیر عبدالرحمان بن ملجم پیشانی تا روی سر حضرت را شکافته به مخ رسید و شمشیر شبیب بر طاق برخورد و کارگر نیفتاد. در این حال علی را دیدم که می‌فرمود: "آن مرد فرار نکند". مردم از اطراف بر ایشان هجوم آوردند، شبیب فرار کرد، ولی عبدالرحمان دستگیر شد و او را نزد علی(ع) آوردند. امام(ع) در همان حال درباره او سفارش نموده و فرمان داد برایش طعام خوش‌مزه و رختخواب نرم فراهم بسازید، اگر زنده ماندم خود درباره خون وی سزاوارترم که ببخشم یا قصاص نمایم و اگر از دنیا رفتم او را به من ملحق سازید تا نزد پروردگارم با وی به مخاصمه بپردازم. ام‌کلثوم، دختر علی(ع) فرمود: "ای دشمن خدا! امیرالمؤمنین را کشتی؟" عبدالرحمان گفت: فقط پدر تو را به قتل رسانیدم نه امیر مؤمنان را. ام‌کلثوم فرمود: "امید دارم امیرالمؤمنین زنده بماند". عبدالرحمان گفت: "پس چرا گریه می‌کنی؟ به خدا قسم، شمشیرم را یک ماه تمام به زهر آغشته ساختم، اگر خلاف نظر من عمل کرده باشد خدا نابودش سازد". در همان شب حادثه که علی(ع) ضربت خورد، اشعث بن قیس فرزند خود قیس را فرستاده و به او گفت: "برو ببین امیرالمؤمنین در چه حالی است". قیس رفت و بازگشت و چنین گزارش داد: "او را دیدم در حالی که دو چشمش به گودی سرش فرو رفته بود". اشعث گفت: "به خداوند کعبه، همانند دو چشم کسی که به هلاکت نزدیک است"[۹۸].

همکاری اشعث با معاویه پس از شهادت امام(ع)

بدطینتی و خبث باطنی اشعث همواره او را وا می‌داشت که در هر فرصتی به حکومت و خلافت خاندان پیامبر(ص) ضربه‌ای وارد سازد؛ لذا او در عصر کوتاه خلافت امام حسن(ع) دست از توطئه برنداشت و نامه‌ای به معاویه نوشت و با او ارتباطی سری و محرمانه برقرار کرد، اما دیگر اجل به او مهلت نداد و در سن ۶۳ سالگی، در سال چهلم قمری، چهل روز پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) و یا در سال ۴۲ قمری از دنیا رفت و جهان اسلام را از کردار خرابکارانه و منافقانه‌اش آسوده ساخت[۹۹].[۱۰۰]

اشعث از نگاه خود و دیگران

درباره اشعث بن قیس، شخصیت جنجالی صدر اسلام، با توجه به موقعیت اجتماعی‌اش، گاه خود او و گاه دیگران قضاوت و نقدهایی بیان داشته‌اند که به بعضی از این موارد اشاره می‌شود:

  1. او خود به ارتداد خویش از دین اسلام اقرار نموده است. اسماعیل بن خالد گوید: در تشییع جنازه‌ای با اشعث بن قیس و جریر حضور داشتم. اشعث، جریر را مقدم داشته، گفت: "او مرتد نگشته، ولی من مرتد شده بودم"[۱۰۱].
  2. مرثیه سرایی در مرگ مرتدان: بعد از آنکه ابوبکر او را بعد از ارتدادش بخشید و خواهر خویش را به عقد وی در آورد، اشعث باز هم از مرگ یاران مرتد خویش سخت افسرده خاطر بود و در مرگ آنها مرثیه سرائی می‌کرد؛ یارانی چون بشیر بن اروح و کسانی که در نجیر به فرمان ابوبکر و به دست زیاد بن لبید بیاضی و عکرمة بن ابی جهل کشته شده بودند. شعبی می‌گوید: ابوبکر اسیران نجیر را در برابر هر نفر چهارصد درهم، به اهل‌شان بازگردانید. اشعث بن قیس از تجار مدینه قرض گرفته و فدیه ایشان را ادا کرد و سپس قرض تجار را پرداخت و او بود که بر بشیر بن اروح که همراه کندیان به محضر رسول خدا(ص) رسید و سپس مرتد شده بود و هم بر کسانی که در هنگام تصرف دژ نجیر به قتل رسیدند[۱۰۲].

انحراف اخلاقی و ایمانی اشعث

اشعث همان‌گونه که در امور سیاسی مرتکب انحراف‌های مختلف گردید، در امور اخلاقی و ایمانی نیز مرتکب انحراف‌هایی شده است که چهار نمونه آن را ذکر می‌کنیم:

  1. زمانی که امیرالمؤمنین(ع) از اشعث و جمعی دیگر از اصحاب خواست شهادت دهند که در غدیر خم شاهد بودند و رسول خدا(ص) فرمودند: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاَهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلاَهُ اَللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاَهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ»؛ جمعی از اصحاب از جمله: ابوایوب انصاری، خزیمة بن ثابت و... برخاستند و شهادت دادند. به قولی چهار نفر از اصحاب مثل: اشعث بن قیس، انس بن مالک، خالد بن یزید بجلی و براء بن عازب کتمان حقیقت کردند و حاضر نشدند شهادت دهند؟ لذا امیرالمؤمنین(ع) در حق آنان نفرین کرد و اشعث مبتلا به کوری شد و انس بن مالک مبتلا به برص[۱۰۳] گردید و...[۱۰۴]. جابر بن عبدالله انصاری در ادامه و بعد از نقل حدیث فوق می‌افزاید: به خدا سوگند انس بن مالک را دیدم که مبتلا به برص شد و هر چه عمامه بر سر می‌گذاشت تا برص پوشیده گردد، نمی‌شد و اشعث بن قیس را دیدم در حالی که چشمانش کور شده بود، به طوری که خودش می‌‌گفت: خدا را شکر که به دعای امیرالمؤمنین(ع) کور شدم و مرا به عذاب آخرت نفرین ننمود[۱۰۵][۱۰۶]
  2. اسراف‌کاری: اشعث در زندگی شخصی خویش مردی مسرف بوده است. نواده او قیس بن محمد بن اشعث گوید: "او زمانی که به امر عثمان، استاندار آذربایجان بود یکبار بر چیزی قسم خورد و بعد از آن پانزده هزار درهم برای کفاره قسم خویش پرداخت"[۱۰۷][۱۰۸].
  3. فریب‌کاری: سعید بن قیس همدانی از همراهی امام علی(ع) در بصره (جنگ جمل) سرباز زده بود. امام بعد از ورود به کوفه او را سرزنش کردند و او وعده همکاری داد. حضرت قصد داشتند از او دلجویی نمایند و به نقل ابن جوزی[۱۰۹]، ام عمران، دختر وی را برای فرزند خویش امام حسن(ع) خواستگاری نمود. سعید از امام علی(ع) برای مشورت با همسرش مهلتی تقاضا کرد و از محضر امام(ع) مرخص شد. اشعث که از این ماجرا خبردار شده بود به دیدار سعید بن قیس رفته، به او گفت: "اگر این کار صورت پذیرد، امام حسن(ع) بر او افتخار کرده، خواهد گفت: من فرزند رسول خدا(ص) و پسر امیرالمؤمنیم، در حالی که دختر تو این فضیلت را ندارد. ولی می‌خواهی او را به همسری کسی دهی که با او برابر باشد؟". سعید پرسید: او کیست؟ اشعث گفت: "فرزندم محمد (از ام فروه، خواهر ابوبکر و عمه عایشه)". سعید با عجله و بدون تأمل پذیرفته، گفت: "دخترم را به فرزند تو تزویج نمودم". پس از آن، اشعث با عجله به محضر امام(ع) رسیده، گفت: "آیا برای (امام) حسن خواستگاری کرده‌ای؟" امام علی(ع) فرمود: "آری". اشعث گفت: "آیا دختری شریف‌تر از نظر خانواده و بزرگوار‌تر از نظر نسب و زیباتر از نظر جمال و فزون‌تر از نظر مال به شما معرفی نمایم؟". امام(ع) فرمود: "او کیست؟" اشعث گفت: "دخترم جعده". امام علی(ع) فرمود: "در این باره قبلاً با مردی ـ سعید بن قیس ـ گفتگو نموده‌ام". اشعث گفت: "ولی آن‌چه شما درباره‌اش گفتگو کردید، میسر نیست". امام علی(ع) فرمود: "او مهلت خواست تا با همسر خویش مشورت کند". اشعث گفت: "او دخترش را به عقد پسر من درآورد". امام(ع) فرمود: "چه زمانی؟" اشعث گفت: "قبل از آنکه خدمت شما برسم". بعد از این گفتگو امام(ع) نظر امام حسن(ع) را درباره دختر اشعث پرسید و از او خواستگاری نمودند. سعید بن قیس همدانی از اینکه دختر خویش را به عقد محمد بن اشعث درآورد، سعادت بزرگی را از دست داد اما دریافت که کندی یک چشم، او را فریب داده است؛ لذا او را به شدت سرزنش کرده، گفت: "ای اعور (یک چشم)! تو مرا فریب دادی!" اشعث گفت: "نه، تو آن احمقی بودی که راجع به فرزند رسول خدا(ص) مهلت مشورت خواستی". سپس با عجله تمام مقدمات عروسی را فراهم نموده و از منزل خویش تا منزل امام(ع) فرش گسترد و عروس را به خانه امام(ع) برد؛ به این امید که به مردم بگوید اگر یک دخترم، همسر عمرو بن عثمان است که بر امام خروج کرده، دختر دیگرم عروس امیرالمؤمنین(ع) است[۱۱۰].[۱۱۱].[۱۱۲]
  4. نفاق: اشعث بن قیس با آنکه در زمره اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) بود، از جمله منافقان در دوران خلافت آن حضرت به شمار می‌رفت؛ همانند عبدالله بن ابی بن سلول که هر دو از سرکردگان نفاق در دوران خویش بودند[۱۱۳].[۱۱۴]

نیرنگ‌بازی اشعث برای جاه و مقام

از اقوال تاریخی چنین استنباط می‌شود که اشعث بارها در طمع جاه و مقام نزد امام رفته و از ترفندهایی استفاده کرده است. امام(ع) در خطبه ۲۱۵ نهج البلاغه در این مورد می‌فرماید: و شگفت‌تر از این، آن مردی (اشعث بن قیس کندی) است که شب هنگام با ظرفی سربسته نزد من آمد و در آن معجونی بود که همواره از آن بیزار بوده‌ام، گویی به زهر مارش عجین کرده بودند. گفتم: این هدیه است یا زکات یا صدقه. اگر زکات یا صدقه است بر ما خاندان پیامبر حرام است. گفت: نه این است و نه آن، هدیه‌ای است. گفتم: مادرت به عزایت بگرید، آیا از راه دین خدا به فریب من آمده‌ای، آیا در خردت نقصانی پدید آمده یا دیوانه شده‌ای یا سفیه گشته‌ای یا هذیان می‌گویی. به خدا سوگند، اگر همه هفت اقلیم عالم و هر چه را که زیر آسمان است به من دهند تا نافرمانی خدا کنم، آن قدر که پوست جوی را از مورچه‌ای بربایم، نپذیرم. این دنیا شما برای من از برگی، که ملخی می‌خاید، حقیرتر است. علی را با نعمتی که روبه زوال دارد و لذتی که پایدار نمی‌ماند، چه کار! از اینکه خردم به خواب بی‌خبری رود یا به زشتی لغزشی مبتلا شوم، به خدا پناه می‌برم و از او یاری می‌جویم[۱۱۵].[۱۱۶]

از کلام امام این‌گونه استفاده می‌شود که اشعث با هدیه سعی در فریب امام داشته است و امام با سخنان قاطع خود، خروج از دایره حق و عدالت را حتی در برابر کم‌اهمیت‌ترین مخلوقات نیز جایز نمی‌داند. اشعث به‌هیچ‌روی مورد اعتماد امام نبود، تا آنجا که در نهج البلاغه آن‌گاه که بر کلام امام(ع) اعتراض کرد و گفت: "ای امیرمؤمنان، این سخن بر ضدّ تو است نه به نفعت"، امام نگاهی تند به او کرد و فرمود: تو چه می‌فهمی که چه چیز به ضرر یا سود من است. نفرین خدا و نفرین‌کنندگان بر تو باد، دروغ‌باف پسر دروغ‌باف، منافق کافر زاده، در بی‌عقلی تو همین بس که دو بار اسیر شدی: یک بار در حال کفر و دیگر بار در اسلام. مال و تبارت هم موجب نجات تو نشد. آری، آن‌کس که برای دشمن جاسوسی کند و خاندان خویش را به کشتن دهد، سزاوار خشم و دشمنی نزدیکان و بی‌اعتمادی غریبگان خواهد بود[۱۱۷].[۱۱۸]

اشعث و مرد یهودی

اشعث می‌گوید: میان من و مردی یهودی بر سر زمینی معامله‌ای شد ولی او حق مرا انکار می‌کرد. او را برای محاکمه خدمت پیامبر(ص) بردم. حضرت فرمود: "دلیلی بر این ادعای خویش داری؟"، گفتم: نه، پس حضرت به مرد یهودی فرمود: "آیا قسم می‌خوری؟"، گفتم: یا رسول الله! اگر او قسم بخورد مال را خواهد ربود، در این حال این آیه نازل شد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللَّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلًا[۱۱۹].[۱۲۰]. ابن وائل گوید: "اشعث به ما گفت این آیه درباره من نازل شده است"[۱۲۱].[۱۲۲]

موافقت همگان بر لعن اشعث

اشعث در زندگانی شصت و سه ساله خود آن‌چنان رفتاری داشته که کمتر کسی مانند او در تاریخ مورد لعن واقع شده است. مسلمین و کفار و اسیران قبیله‌اش همواره او را لعنت می‌کردند[۱۲۳].[۱۲۴]

فرزندان اشعث

اشعث، خواهر ابوبکر ام فروه را به همسری خود درآورد و از او دو فرزند به دنیا آورد: یک پسر به نام محمد و یک دختر به نام جعده، که هر کدام به نوعی به اسلام ضربه زدند. جعده به همسری سبط اکبر رسول خدا(ص) یعنی به همسری حسن بن علی(ع) درآمد و عاقبت حضرت را به زهر جفا به شهادت رساند[۱۲۵] و محمد بن اشعث نیز در ماجرای دست‌گیری مسلم بن عقیل و هانی بن عروه (دو یار بزرگوار امام حسین(ع)) دست داشت که به شهادت این دو عزیز انجامید و در کربلا هم با لشکر ابن سعد همراه شد و در خاموش کردن مشعل هدایت و چراغ فروزان انسانیت ابا عبدالله الحسین(ع) کوشید. بدین‌سان، اشعث و فرزندانش به سرانجامی ناپسند و توأم با ذلت و خواری دچار شدند و با پستی و خواری مردند[۱۲۶]

نظر اندیشمندان درباره اشعث

مامقانی در رجال خود می‌نویسد: «شیخ طوسی در کتاب رجال، در ذکر نام اصحاب پیغمبر(ص) از وی نیز نام برده و گفته است ابومحمد اشعث بن قیس کندی در کوفه ساکن بود. وی بعد از رحلت پیغمبر(ص) در ارتداد اهل یاسر اسیر شد. ابوبکر، خواهرش ام فروه را به زنی به او داد و آن زن، عوراء (یک چشم) بود و محمد بن اشعث از وی متولد شد. سپس شیخ در اصحاب امیرالمؤمنین علی(ع) نیز از او به همان‌گونه نام برده و می‌گوید: وی خارجی ملعون است.

علامه حلی در کتاب «خلاصه» به جای «اسیر شد»، «مرتد شد» آورده است، ولی باید قول اول درست باشد؛ زیرا معقول نیست که ابوبکر خواهرش را بعد از ارتداد اشعث به او تزویج کند. در بعضی از نسخه‌های رجال علامه به جای عوراء (یک چشم) عذراء یعنی دختر آمده است، ولی همان «عوراء» درست است؛ چنان‌که ابن داوود در کتاب رجالش آورده و گفته است که بعضی مصنفین به جای عوراء، عذراء نوشته‌اند.

در خرایج راوندی است که اشعث بن قیس از امیرالمؤمنین علی(ع) اجازه خواست که بر وی وارد شود، ولی قنبر او را برگردانید. اشعث هم ضربتی به قنبر زد و بینی‌اش را خون آورد. امیرالمؤمنین علی(ع) بیرون آمد و فرمود: ای اشعث! من را با تو چه کار است؟

در اخبار بسیاری هست که این ملعون با جماعتی از جمله عمرو بن حریث[۱۲۷] و شبث بن ربعی در بیرون کوفه با سوسماری دست بیعت دادند و او را امیرالمؤمنین نامیدند و بدین‌گونه حضرت امیر(ع) را مورد استهزا قرار دادند.

در بحارالانوار مجلسی به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید آمده است که جریر بن عبدالله بجلی و اشعث بن قیس به خارج کوفه رفتند و در آنجا سوسماری را دیدند و گفتند: ای ابوالحسن! دستت را جلو بیاور تا با تو به خلافت بیعت کنیم. چون این خبر به امیرالمؤمنین(ع) رسید، فرمود: هر دوی آنها در حالی وارد صحرای محشر می‌شوند که سوسماری در پیشاپیش آنها است. به نقل شیخ مفید در ارشاد و نیز دیگران، این ملعون در قتل امیرالمؤمنین(ع) به ابن ملجم کمک کرد»[۱۲۸].

محقق شوشتری در جواب مامقانی که بعید دانسته ابوبکر بعد از ارتداد اشعث، خواهرش را به او داده باشد، اشعاری را در این زمینه از کتاب الامثال کرمانی نقل می‌کند از جمله: ای ابوبکر! کندی را نزد تو آوردند در حالی که مرتد، و کارش منتهی به کفر شده بود که نهایت پیمان‌شکنی است. آیا پاداش پیمان‌شکنی این بود که او را زنده داری، و پاداش کفرش این بود که دختری را به او تزویج نمایی؟ آیا در قبیله تیم بن مره (قبیله ابوبکر) یک نفر نبود که (خواهرت) را به ازدواج او درآوری، اگر قصد تو فخر نبود؟ ای ابوبکر اگر وقتی او را نزد تو آوردند، به قتلش می‌رساندی نام نیکی می‌یافتی و آن را برای خود ذخیره می‌کردی.

محقق شوشتری سپس می‌گوید: در تاریخ الخلفای[۱۲۹] ابن قتیبه دینوری است که ابوبکر در مرض موتش گفت: به خدا تأسف می‌خورم بر سه چیز که انجام دادم و ای کاش نکرده بودم و سه چیز را که انجام ندادم و ای کاش کرده بودم... تا آنجا که گفته: کاش وقتی اشعث را اسیر کرده و نزد من آورده بودند، دستور می‌دادم او را بکشند و از وی شرم نمی‌کردم؛ زیرا من از اشعث چیزهایی شنیدم و او را چنان می‌بینم که هیچ کار آشفته و پرشری نمی‌بیند، جز اینکه آن را دنبال می‌کند[۱۳۰].

محقق شوشتری می‌افزاید اینکه شیخ طوسی گفته است «ارتداد یاسر» نمی‌دانم چیست. بهتر این است که گفته شود «ارتداد نُجَیْر» یا (اهل محاجز)؛ زیرا یاقوت در المعجم البلدان گفته است: «نُجَیْر» قلعه‌ای استوار در یمن و نزدیک حضرموت است که اهل رده با اشعث بن قیس در زمان خلافت ابوبکر به آن پناه بردند. زیاد بن لبید[۱۳۱] آن را محاصره کرد و با قهر گشود و هر کس را در آن دید، کشت، ولی اشعث را اسیر کرد. این واقعه در سال ۱۲ بود.

شیخ طوسی، ام فروه (خواهر ابوبکر) را عوراء یعنی یک چشم خوانده و ابن داوود او را تصدیق کرده است؛ ولی علامه حلی گفته است او عوراء نبوده بلکه عذراء بوده است.

ابن ابی الحدید هم خواهر ابوبکر را عمیاء و فرزندانش را محمد و اسماعیل و اسحاق دانسته است و می‌گوید اشعث در روز ازدواجش با خواهر ابوبکر به بازار مدینه آمد و هر چهار پایی را دید دست و پای آن را قطع کرد و گفت: این ولیمه عروسی من است و بهای هر حیوانی را که کشتم می‌پردازم؛ سپس پول حیوانات را به صاحبانش داد[۱۳۲]. آن‌گاه محقق شوشتری ضمن تحقیقی می‌گوید که اشعث، خارجی نبود؛ بلکه او امیرالمؤمنین(ع) را مجبور به قبول حکمیت کرد و چون حضرت خواست بار دیگر به جنگ اهل شام برود، اشعث گفت: «اول به جنگ خوارج برویم و بعد به جنگ مردم شام». در آن وقت مردم متوجه شدند او از خوارج نیست، ولی مسلم است که اشعث با نفاقی که داشت خوارج را بر ضد حضرت امیر(ع) تشویق می‌کرد[۱۳۳].

در نهج البلاغه است که امیرالمؤمنین(ع) بر منبر خطبه می‌خواند. در سخنانش چیزی بود که مورد اعتراض اشعث واقع شد؛ لذا خطاب به آن حضرت گفت: این به زبان تو است نه به نفعت. امیرالمؤمنین(ع) رو به او کرد و فرمود: «مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ»[۱۳۴]، یعنی: تو چه می‌دانی که چه چیزی به سود و زیان من است؟ لعنت خدا و لعنت کنندگان بر تو باد. ای جولا[۱۳۵] پسر جولا! منافق پسر کافر! به خدا یک بار در زمان کفر و بار دیگر در اسلام اسیر شدی. مال و ثروت و حسب و بزرگی، تو را از این دو اسارت نجات نداد. مردی که شمشیر بر قوم خود کشد و آنها را به کام مرگ فرستد، جا دارد که نزدیکانش او را دشمن بدارند و آنها که از وی دورند، امینش ندانند.

طبری می‌نویسد: مسلمانان و کفار، هر دو اشعث را لعنت می‌کردند. کلینی در کافی روایت می‌کند که اشعث، قاتل امیرالمؤمنین(ع) و دخترش جعده قاتل امام حسن(ع) و پسرش محمد بن اشعث قاتل امام حسین(ع) هستند. محمد بن اشعث بود که به مسلم بن عقیل در کوفه امان داد و بعد عبیدالله بن زیاد او را شهید کرد. برادرش قیس بن اشعث هم در کربلا به جنگ امام حسین(ع) رفت و بعد از شهادت آن حضرت، «قطیفه» یعنی حوله امام را در غارت خیمه‌گاه ربود و به همین جهت به «قیس قطیفه» شهرت یافت.

از امام باقر(ع) روایت شده که فرمود: زنی از ما بنی هاشم می‌گفت: من اشعث را دیدم که وارد بر امیرالمؤمنین(ع) شد. آن حضرت به درشتی با او برخورد کرد. اشعث، امیرمؤمنان علی(ع) را تهدید کرد که او را غافل‌گیر می‌کند و به قتل می‌رساند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: مرا به مرگ تهدید می‌کنی؟ به خدا هیچ هراسی ندارم که مرگ به سراغ من بیاید یا من به سراغ مرگ بروم.

روایت دیگری از امام باقر(ع) است که فرمود: در کوفه مساجد ملعونه[۱۳۶] است و مسجد اشعث یکی از آنهاست. نیز فرمود که به شکرانه قتل امام حسین(ع) چهار مسجد در کوفه تجدید بنا شد که از جمله مسجد اشعث و مسجد شبث بن ربعی بود. امام صادق(ع) نیز فرمود: امیرالمؤمنین(ع) از نماز گزاردن در پنج مسجد کوفه از جمله مسجد اشعث، نهی می‌فرمود.

شیخ صدوق روایت کرده است که امیرمؤمنان علی(ع) بر چهار نفر که گواهی خود را بر این سخن پیغمبر(ص) «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه» کتمان کردند، نفرین کرد؛ آنها انس بن مالک، خالد بن یزید، براء بن عازب و اشعث بن قیس بودند و هر کدام هم به بلایی مبتلا شدند. حضرت امیر(ع) بر اشعث نفرین کرد که به مرگ جاهلیت بمیرد. وقتی اشعث مُرد، بستگانش در خانه او قبری حفر نموده، و او را دفن کردند. قبیله کنده که این را شنیدند، سوار بر اسب و شتر به منزلش آمدند و حیوانات را در خانه‌اش خواباندند و بدین‌گونه به مرگ جاهلیت مرد[۱۳۷].[۱۳۸]

سرانجام اشعث بن قیس

اشعث بن قیس در سن شصت و سه سالگی[۱۳۹] و در سال ۴۲ یا چهل هجری[۱۴۰]، چهل روز بعد از شهادت امام علی(ع) در کوفه درگذشت[۱۴۱] و در خانه خویش مدفون شد[۱۴۲]. گفته شده، امام حسن(ع) بر او نماز گزارد[۱۴۳] ولی امام حسن(ع) در سال ۴۲ هجری در کوفه نبوده و در مدینه به سر می‌برد[۱۴۴].[۱۴۵]

اشعث بن قیس، کارگزار آذربایجان

اشعث بن قیس بن معدی کرب، دارای کنیه «ابو محمد»، مادرش «کبشه» نام داشت. وی در سال دهم هجرت همراه با گروهی از قبیله کنده که او ریاست آن‎ها را به عهده داشت بر پیامبر وارد شد و در زمان خلافت ابوبکر مرتد شد و مسلمانان او را اسیر کردند و ابوبکر بنا به خواهش اشعث، خواهر خود، ام فروه دختر ابوقحافه را به ازدواج او درآورد و او مادر محمد بن اشعث می‌باشد. پس از خلافت عمر، اشعث با سعد بن ابی وقاص به عراق رفت و در جنگ قادسیه، مدائن، جلولاء و نهاوند حضور داشت و خانه‌ای در کوفه در میان قبیله کنده بنا کرد و در آن سکونت نمود[۱۴۶].

اشعث به معنای مرد ژولیده موی می‌باشد و اسم او معدی کرب بود. شیخ طوسی در کتاب رجال خود، او را جزو یاران امیرالمؤمنین ذکر کرده، بعد می‌فرماید: او خارجی و ملعون گردید[۱۴۷].

در قسم دوم از رجال ابن داوود نوشته است: اشعث بن قیس، ابو محمد، بعد از پیامبر(ص)، همراه با اهل یاسر مرتد شد و بعدها خارجی و ملعون گردید. ابوبکر خواهر خود، ام فروه را که یک چشم بود، به ازدواج او درآورد و محمد از او متولد گردید و او و خاندان اشعث، مذموم و ملامت شده هستند[۱۴۸].

امام صادق(ع) درباره اشعث و خاندان او می‌فرماید: اشعث بن قیس در ریختن خون حضرت علی(ع) شرکت داشت و دخترش، جعده، امام حسن(ع) را مسموم کرد و محمد، فرزندش در ریختن خون امام حسین(ع) شریک بود[۱۴۹].

محمد بن اشعث، مسلم بن عقیل را در کوفه دستگیر و تسلیم ابن زیاد نمود. لعنت خدا بر آن‎ها باد [۱۵۰]!

اشعث بن قیس کارگزار عثمان بر آذربایجان بود و عثمان هر سال صد هزار درهم از خراج آذربایجان را به او می‌بخشید[۱۵۱]. از این روی او در مصرف اموال مسلمین برای خود محدودیتی قائل نبود و زمانی که بر چیزی قسم خورد و بر خلاف آن عمل کرد، پانزده هزار درهم کفاره داد[۱۵۲].

بلاذری در فتوح البلدان از کلبی نقل می‌کند که علی بن ابی طالب(ع) در آغاز سعید بن ساریه خزاعی سپس اشعث بن قیس را بر آذربایجان گمارد[۱۵۳]. در ضمن کارگزاران ارمنستان می‌نویسد: علی(ع) اشعث را بر آذربایجان و ارمنستان گمارد. بعد عبدالله بن حاتم از طرف معاویه کارگزار شد[۱۵۴]. که استفاده می‌شود منطقه ارمنستان در محدوده کارگزاری آذربایجان بوده است. وی می‌افزاید: آنگاه که علی بن ابی طالب(ع) اشعث را به آذربایجان فرستاد چون به آنجا رسید دید بیشتر مردم آنجا اسلام آورده و قرآن می‌خوانند. پس گروهی از اهل عطا و دیوان را از عرب در اردبیل قرار داد و آن را تبدیل به شهر کرد و مسجد آنجا را ساخت. جز این که بعدها وسعت یافت[۱۵۵]. البته این با دیگر گزارش‌ها هماهنگ نیست و امکان انتساب وی از جانب حضرت بعید است.[۱۵۶]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به اشعث

هنگامی که مردم با علی(ع) بیعت کردند و حضرت بعد از جنگ جمل، به کوفه آمد، به ارسال نامه برای کارگزاران خود پرداخت. یکی از نامه‌هایش را توسط زیاد بن مرحب همدانی برای اشعث بن قیس فرستاد. اشعث در آن وقت از سوی عثمان والی آذربایجان بود و پیش از آن عمرو بن عثمان، دختر اشعث بن قیس را به ازدواج خود درآورده بود[۱۵۷].

حضرت به او چنین نوشت:

به نام خداوند بخشاینده مهربان، از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع)، به اشعث بن قیس.

اما بعد، اگر سستی‌هایی در تو رخ نمی‌داد، پیش از دیگران در این امر اقدام می‌‌کردی و شاید آخر کارت، باعث ستایش و جبران اول آن گردد و بعضی از آن، بعضی دیگر را جبران کند؛ اگر از خدا پروا داشته باشی.

همان‌گونه که میدانی مردم با من بیعت کردند و طلحه و زبیر نیز در شمار اولین افرادی بودند که با من بیعت کردند. سپس بی‌هیچ عذری بیعت مرا نقض کردند و عایشه را از خانه‌اش بیرون آورده، به سوی بصره راهی شدند. پس من نیز با مهاجرین و انصار به طرف آنان رفتم و ایشان را دیدم و به حفظ عهد و پیمان نقض شده دعوت کردم؛ ولی از من رخ برتافتند. پس من اتمام حجت کردم و نسبت به باقی مانده یاران آن‎ها خوشرفتاری نمودم.

و بدان که حکومت و عمل، طعمه‌ای برای رزق و خوراک تو نیست. بلکه آن کارگزاری، امانت و سپرده‌ای در گردن توست و تو نگهبانی (و مسئولی) در برابر کسی که بالاتر از توست. تو را نمی‌رسد که در کار رعیت به میل خود رفتار نمایی و نمی‌رسد که متوجه کار بزرگی شوی، مگر به اعتماد امر و فرمانی که به تو رسیده باشد.

و در دست‌های توست مال و دارایی خداوند و تو خزانه دار اموال خدا هستی، تا آن‎ها را به من تسلیم نمایی و امید است من بد‌ترین والی‌ها و فرماندهان برای تو نباشم والسلام.

این نامه را عبیدالله بن ابی رافع در شعبان سال سی و شش نوشته است.[۱۵۸]؛

ابن میثم این نامه را از شعبی تا «إِنَّ عَمَلَكَ» ذکر کرده و میافزاید ادامه آن مانند نقل نهج‎البلاغه است. از این روی ما متن نهجالبلاغه را که سید رضی به عنوان نامه پنج آورده در ادامه نامه نقل کردیم[۱۵۹]. پایان آن را که تاریخ نگارش نامه است به نقل از ابن میثم آوردیم.

در کتاب وقعه صفین مشابه نقل ابن میثم ذکر شده و خوشبختانه بخش پایانی آن هم آمده که با نقل نهج البلاغه تفاوت‌هایی دارد[۱۶۰].

حضرت در این نامه اشعث را به این نکته متوجه می‌کند که حکومت به عنوان امانتی به عهده اوست که در مقابل ولی مسلمین باید پاسخ‌گو باشد و مبادا که با خلافکاری، خود را در معرض کیفر قرار دهد.[۱۶۱]

سخنرانی زیاد بن مرحب و اشعث

زیاد بن مرحب بعد از قرائت نامه علی(ع) برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! هر که را چیز اندک کفایت نکند، چیز بسیار نیز او را بسنده نباشد. دیدن ماجرای عثمان را سودی نیست و شنیدنش نیز درمانی در بر ندارد؛ لکن شنیدن آن ماجرا همچون دیدنش نیست. مردم از روی رضامندی با علی(ع) بیعت کردند، ولی طلحه و زبیر بی‌هیچ دلیلی بیعت او را نقض کردند و سپس اعلان جنگ نمودند، و امالمؤمنین را با خود همراه کردند. پس علی(ع) به سوی آن دو رفت و تمایلی به جنگ نشان نداد. سرانجام خدا زمین را در حیطه قدرت او نهاد و فرجام پرهیزگاران را از آن او کرد.

سپس اشعث بن قیس برخاست و پس از حمد و ثنای خدا گفت: ای مردم! همانا امیرمؤمنان - عثمان - مرا والی آذربایجان کرد و پس از آن کشته شد، ولی آن سرزمین همچنان در دست من قرار دارد. مردم با علی(ع) بیعت کردند و ما از او اطاعت می‌کنیم؛ همان‌گونه که از خلفای پیشین اطاعت کردیم. ماجرای او با طلحه و زبیر را می‌دانید و علی(ع) بر آنچه که در این ماجرا بر ما و شما پنهان مانده، امین است.

هنگامی که اشعث به منزل رسید، یاران خود را فرا خواند و گفت: نامه علی مرا بیمناک کرده است. او می‌خواهد اموال آذربایجان را از من بستاند و من می‌خواهم به معاویه بپیوندم. یارانش گفتند: مرگ برای تو زیبنده‌تر از رفتن به سوی معاویه است. آیا شهر و عشیره‌ات را رها می‌کنی و طُفیلی مردم شام می‌شوی. اشعث از شنیدن این سخنان شرمگین شد[۱۶۲].

جریر بن عبدالله در نامه‌ای که به اشعث نوشت، او را تشویق به پیوستن به علی(ع) نمود و در آن نامه نوشت: «بیعت علی(ع) به من رسید و من آن را قبول کردم و راهی برای رد آن ندیدم و در کار عثمان که از من پنهان بود، دقت کردم و چیزی نیافتم که برای من ادای تکلیف کند؛ در حالی که مهاجرین و انصار در آنجا حضور داشتند. پس بیعت علی(ع) را بپذیر؛ زیرا تو بهتر از او را نخواهی یافت و بدان که بیعت علی(ع) بهتر از جنگ بصره است»[۱۶۳].

بعد از این که سخن اشعث در منزلش مبنی بر پیوستن به معاویه و توبیخ مردم، به کوفه رسید، امیر المؤمنین علی(ع)، نامه‌ای به او نوشت و او را توبیخ کرد و دستور داد که به کوفه بیاید و نامه را همراه حجر بن عدی کندی که از قبیله او بود، فرستاد. حُجر، اشعث را ملامت کرد و گفت آیا تو قوم و مردم دیارت و امیرالمؤمنین را رها می‌کنی و به اهل شام ملحق خواهی شد؟! حجر همراه اشعث بود تا این که او را به کوفه آورد. وسایل او را نزد علی(ع) آوردند. حضرت آنها را گرفت و این واقعه در نُخَیله اتفاق افتاد. سپس اشعث از حسن، حسین و عبدالله بن جعفر شفاعت خواست، حضرت سی هزار درهم به او داد. اشعث گفت: اینها کافی نیست. حضرت فرمود: یک درهم به آن اضافه نمی‌کنم. به خدا قسم اگر این‎ها را هم ترک کرده بودی، برای تو بهتر بود و گمان نمی‌کنم برای تو حلال باشد و اگر بدانم که بر تو حلال است، آنها را نمی‌گرفتم. اشعث گفت: آن چه را عطا کرده‌ای با خدعه بگیر[۱۶۴]. بنا بر نقل اسدالغابه اشعث، شریح بن مُکَدّر را که مردی بخشنده بود به عنوان جانشین خود برگزید[۱۶۵].[۱۶۶]

خصوصیات اخلاقی اشعث

اشعث بن قیس مردی ریاست طلب، مقام پرست و منافق بود. او فردی بود که سعی می‌کرد در تمام کارها دخالت کند و نسبت به آنچه نمی‌دانست، اعتراض می‌کرد و به تعبیر دیگر او فردی فضول و مرتبط با معاویه بود و از سخن او: «می خواهم به معاویه بپیوندم» و از رفتارش در جنگ صفین، به خوبی این مطلب آشکار می‌شود.

در کتاب سیر أعلام النبلاء می‌نویسد: اشعث اولین کسی است در اسلام که مردان دیگر پیاده و او سوار بر مرکب خود حرکت می‌کرد[۱۶۷].

یعنی یک حالت ریاست‌طلبی فخر فروشی و تکبر داشته است و وقتی چنین فردی از مقامش برکنار گردد، مسلم است که ساکت نمی‌نشیند بلکه در صدد توطئه و خیانت برمی‌آید.

ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گوید: اشعث در زمان خلافت علی(ع) جزو منافقین بود و نقش او در میان اصحاب امیرالمؤمنین مانند نقش عبدالله بن أُبی در میان اصحاب رسول خدا(ص) بود؛ هر یک از آن‎ها در زمان خود سردسته گروه منافقان بودند. در زمان خلافت حضرت امیر(ع) هر توطئه و اضطراب و خیانتی که به وجود می‌آمد، منشأ آن اشعث بود[۱۶۸].[۱۶۹]

ورود اشعث به منزل علی(ع)

از تاریخ چنین استنباط می‌شود که اشعث برای کسب مقام بارها نزد حضرت میرفت. روزی حضرت به تندی با او سخن گفت و او حضرت را تهدید به مرگ کرد. حضرت علی(ع) به اشعث گفت: آیا مرا با مرگ می‌ترسانی یا تهدید می‌نمایی. قسم به خدا باکی ندارم که مرگ مرا فرا گیرد یا من او را فراگیرم.[۱۷۰]

امیرالمؤمنین(ع) بعد از این که قصه برادرش، عقیل را در خطبه‌ای ذکر می‌کند[۱۷۱]، درباره اشعث بن قیس چنین می‌فرماید: [۱۷۲]

و شگفت‌تر از سرگذشت عقیل، آن است که شخصی (اشعث بن قیس) در شب نزد ما آمد با ارمغانی در ظرف سر بسته و حلوایی که آن را دشمن داشته، به آن بد بین بودم؛ به طوری که گویا با آب دهن، یا قیّ مار خمیر شده بود. به او گفتم: آیا این عطیه است یا زکات یا صدقه که زکات و صدقه بر ما اهل بیت حرام است، گفت: صدقه و زکات نیست، بلکه هدیه است. پس گفتم: مادرت در سوگ تو بنشیند! آیا از راه دین خدا آمده‌ای مرا بفریبی؟ آیا درک نکرده، نمی‌فهمی یا دیوانه‌ای و جن زده یا بیهوده سخن می‌گویی؟!

سوگند به خدا اگر هفت اقلیم را با هر چه در زیر آسمان‌های آن‎هاست به من دهند. برای این که خدا را درباره مورچه‌ای - که پوست جوی از آن برُبایم - نافرمانی نمایم، این کار را نمی‌کنم و به تحقیق دنیای شما نزد من پست‌تر و خوارتر است از برگی که در دهان ملخی باشد که آن را میجود. چه کار است علی را با نعمتی که از دست می‌رود و خوشی که بر جا نمی‌ماند! به خدا پناه می‌برم از خواب عقل و از زشتی لغزش و تنها از او یاری می‌جوییم.

در این جا اشعث به عنوان هدیه، می‌خواهد علی(ع) را بفریبد. مسلم است که مولای متقیان، تسلیم این کلاه شرعی نمی‌شود و منظور او را درک می‌کند و می‌فرماید اگر تمام دنیا و آنچه در آن است را به علی بدهند، حتی درباره مورچه‌ای معصیت خداوند را مرتکب نمی‌شود و اساساً دنیا در پیشگاه علی(ع) ارزشی ندارد و او هیچ گاه به دنیا و آنچه در آن است دل نبسته است و خوشی‌های دنیا نزد علی(ع) بی‌ارزش است و آنچه برای او مهم است، اجرای قوانین و احکام الهی است.

روزی اشعث می‌خواست به حضور امام علی(ع) برسد، اما قنبر - که حاجب و دربان حضرت بود - به او اجازه نداد. اشعث اصرار زیاد کرد و در مقابل، قنبر او را رد می‌کرد تا این که بینی‌اش خونین گردید. در این هنگام که حضرت متوجه درگیری قنبر و اشعث شد، بیرون آمد و فرمود:

ای اشعث! مرا با تو چه کار است؟ قسم به خدا زمانی که غلام ثقیف بیاید، از ظلم او تمام موهای بدنت راست خواهد ایستاد. اشعث گفت: غلام ثقیف کیست؟ حضرت فرمود: غلامی است که بر آنها مسلط خواهد گشت و خانه‌ای از عرب باقی نمی‌ماند، جز این که ذلت و خواری را در آن وارد خواهد ساخت[۱۷۳].

این جا حضرت امیر به آنها وعده می‌دهد که اگر شما در این زمان از عدالت و مهربانی علی(ع) سوء استفاده می‌کنید، روزی که غلام ثقیف، یعنی، حجاج بن یوسف بر شما مسلط بگردد، نمی‌توانید این گونه با او رفتار کنید بلکه از ترس او موهای بدنتان راست خواهد شد و جرئت حرف زدن و اعتراض به او را ندارید.

از این حادثه تاریخی به خوبی استفاده می‌شود که حاجب و دربان برای حاکم اسلامی لازم است؛ زیرا ممکن است افراد فضول، بیکار، مزاحم و منافق با حضور بی‌جای خود، وقت حاکم اسلامی را بگیرند و او را از انجام وظایفش باز دارند.

البته نباید وجود حاجب به گونه‌ای باشد که رابطه حاکم اسلامی تنها از طریق وی میسر باشد و مردم نتوانند با حاکم تماس مستقیم داشته باشند؛ چون اگر جلو تماس مستقیم مردم با حاکم اسلامی گرفته شود، پی‎آمدهایی به بار میآورد که قابل جبران نیست.

با این که رفتار اشعث این گونه بود اما زمانی که پسرش از دنیا رفت، حضرت امیر(ع) او را تسلیت داد و به صبر دعوت کرد و فرمود: «ای اشعث! اگر بر مرگ پسرت اندوهناک باشی، پیوند و خویشی شایسته است که افسرده شوی و اگر شکیبا باشی، پیش خدا هر مصیبت و اندوهی را جانشین و پاداشی است. ای اشعث! اگر صبر کنی، قضا و قدر بر تو جاری می‌گردد و تو اجر و مزد می‌یابی و اگر بی‌تابی نمایی، حکم الهی بر تو جاری می‌شود؛ در حالی که گناه کرده‎‌ای. ای اشعث! پسرت تو را شاد نمود؛ در حالی که بلا و گرفتاری و موجب امتحان بود و با مردنش تو را اندوهگین ساخت؛ در حالی که برای تو پاداش و رحمت بود»[۱۷۴].

حضرت امیر(ع) به اشعث تسلیت می‌گوید و او را موعظه می‌کند؛ یعنی، با وجود این که حضرت از باطن او خبر دارد، برخورد اسلامی را فراموش نکرده، از این مسئله اخلاقی غافل نیست.[۱۷۵]

مسجد اشعث

افرادی که در پی کار خیرند به طور معمول به دو دسته تقسیم می‌شوند: گروهی کار خیر را برای رضای خدا و کسب ثواب آخرت و خدمت به مردم انجام می‌دهند و گروهی به ظاهر این هدف آنهاست، اما در حقیقت و واقع در پی کسب موقعیت اجتماعی و رسیدن به جاه و مقام هستند. برای دستیابی به این هدف بهترین راه، ساختن مراکز مذهبی از جمله مسجد است که هم به ظاهر ثواب دارد، هم وجهه مذهبی و هم به موقعیت اجتماعی افراد کمک کرده، به آن می‌افزاید.

شعبی نقل کرده است که مردی خدمت علی(ع) رسید و گفت: می‌خواهم مسجدی بسازم. حضرت فرمود: از مال حلالت؟ مرد ساکت شد. بالأخره آن شخص مسجدی ساخت و حضرت بر دیوار آن چنین نوشت: مسجدی برای خدا از مال حرام ساخته است.[۱۷۶]

به روایتی دیگر نوشت:

سَمِعتُكَ تَبني مَسجِداً مِن خيانَةٍوَأَنتَ بِحَمدِ اللَهِ غَير مَوفَّقِ
كَمطعمَةِ الزهّادِ مِن كَدِّ فَرجِهالَها الوَيلُ لا تَزني وَلا تَتَصَدَّقي
لَكَ الْوَيْلُ لَا تَزْنِي وَ لَا تَتَصَدَّقِي[۱۷۷]
دیدم تو را که از راه خیانت، مسجد ساخته‌ای اما تو به حمد خداوند، ناموفق بوده‎ای. مثَل کسی که از راه حرام مسجد بسازد مانند زنی است که از راه فرج خود زاهدانه کسب معیشت نموده، اطعام دهد. اهل بصیرت و تقوا به او گویند که وای بر تو نه زنا کن و نه تصدّق ده.

در بحارالأنوار بیت دوم، این گونه نقل شده است:

كَمُطْعِمَةِ الرُّمَّانِ مِمَّا زَنَتْ بِهِجَرَتْ مَثَلًا لِلْخَائِنِ الْمُتَصَدِّق[۱۷۸]

در این جا حضرت از ساختن مسجد از طریق درآمد نامشروع نهی نموده و مسجدی را که از این راه ساخته شده است به مردم معرفی می‌کند.

اشعث جزو افرادی بود که همگام با هم فکرانش مثل جریر بن عبدالله در کوفه مسجدی ساخته بود و مردم را با حیله‌های مختلف تشویق به حضور در آن می‌نمود.

شریک گوید: من روزی نماز صبح را در مسجد اشعث به جا آوردم و قبل از این که امام جماعت، سلام نماز را بگوید، دیدم در مقابلم کیسه‌ای و یک جفت کفش گذاشته شد و این ویژه من نبود، بلکه در مقابل هر نمازگزار این کیسه و کفش را گذاشتند. من با تعجب پرسیدم این چیست؟ و چرا؟ گفتند که دیشب اشعث از مسافرت آمده و دستور داده است در جلو هر کسی که صبح در مسجد ما نماز بخواند، یک کیسه و یک جفت کفش بگذارید[۱۷۹]. در واقع این هدیه‌ای است که اشعث از مسافرت برای نمازگزاران در مسجد خود آورده است.

مسجد اشعث جزو مساجد ملعون است که روایات آن در شرح حال جریر بن عبدالله ذکر شده است.

از امام حسن(ع) نقل شده است که اشعث بن قیس در خانه خود مأذنه‌ای ساخته بود و در هنگام نماز - که در مسجد کوفه اذان می‌‌گفتند - بالای آن میرفت و با صدای بلند می‌‌گفت: ای مرد! تو دروغگوی ساحر هستی[۱۸۰]. وی به احتمال این خانه را بعدها تبدیل به مسجد کرده و از آن به عنوان پایگاهی بر ضد مسجد کوفه - که مرکز تجمع مسلمین بود - استفاده میکرده و در اذان آن اخلال می‌نموده است.

آری در طول تاریخ، فرصت طلبان همیشه از مکان‌های مقدس بر ضد اسلام و مسلمانان استفاده کرده و بهره جسته‌اند و حق را با آن چه به ظاهرحق بوده است، تضعیف و یا نابود نموده‌اند.[۱۸۱]

اشعث، عامل اصلی فتنه در جنگ صفین

در جنگ صفین بعد از این که معاویه متوجه شد امیرالمؤمنین(ع) به ‎زودی پیروز خواهد شد، به فکر چاره افتاد که به گونه‌ای از این مخمصه و مشکل نجات پیدا کند. در لیلة الهریر که درگیری شدیدی بین لشکریان حضرت علی(ع) و معاویه به وجود آمد - به طوری که هفتاد هزار نفر در روز و شب آن از دو طرف کشته شد و هر یک از فرماندهان، مردم را برای جنگ تشویق می‌کردند - اشعث بن قیس در ضمن سخنرانی خود جملاتی را بر زبان جاری کرد که طبق گفته صعصعة بن صوحان، معاویه از آن کمال استفاده را برای جدایی بین لشکریان علی(ع) نمود.

اشعث گفت: ای مسلمانان دیدید چه بر شما سپری شد؟ در آن حادثه مردم عرب هلاک شدند. سوگند به خدا هرگز در طول عمرم به چنین ایامی برخورد نکردهام! هَلا ای مردم! باید کسانی که این رویداد عظیم را نظاره کرده‌اند، دیگران را آگاه کنند. اگر ما به جنگ ادامه دهیم، نسل عرب از عرصه گیتی بر افکنده خواهد شد لکن به خدا سوگند یاد می‌کنم که این سخنانم نه از روی بیم از مرگ است، بلکه از زنان و فرزندانی بیمناکم که بی‌سرپرست میمانند. پروردگارا خود میدانی که من به قوم و عشیره‌ام می‌نگرم و بر تو توکل می‌کنم و از تو توفیق می‌جویم و هر نظر و فکری، امکان راستی و نادرستی دارد. هرگاه خدا اراده کند، آن را بر بندگانش جاری می‌سازد؛ خواه خرسند باشند یا ناخرسند. سخنم را گفتم و از خدا آمرزش می‌جویم.

جاسوسان معاویه، او را از سخنان اشعث آگاه ساختند. وی گفت: به خدای کعبه راست می‌گوید! اگر فردا دوباره جنگ ادامه پیدا کند، رومیان بر زنان و فرزندان ما گستاخ شوند و ایرانیان بر زنان و کودکان عراق دست‎اندازی نمایند. او - اشعث - مرد خردمند و اندیشمندی است. قرآنها را بالای نیزه کنید.

شامیان بر دل تیره شب بانگ زدند: ای مردم عراق! اگر ما و شما کشتار کنیم، فرزندانمان را چه کسی تصاحب کند؟ خدا را خدا را! از کشتن دست بداریم. سپیده دمان مردم شام، قرآن‎ها را بر فراز نیزه‌ها و آویزه اسبان و ستوران کردند و مردم به این دعوت اشتیاق نشان دادند و قرآن بزرگ دمشق را ده تن از مردان بر سر چند نیزه حمل می‌کردند و فریاد میزدند: ای مردم عراق! قرآن خدا را میان خود داور قرار دهیم[۱۸۲].

نکته‌ای که در این مقطع از تاریخ دوران حکومت امام علی(ع)، خیلی مهم و باید بدان توجه کرد این است که در هنگام جنگ و درگیری، دشمنان به ظاهر دوست، ضربه می‌زنند و در لحظات سرنوشت ساز، دشمن را از نابودی حتمی نجات می‌دهند و این جا اشعث با سخنان خود، چراغ سبزی به معاویه نشان داد که باعث فتنه‌ها و آشوب‌ها گردید و معاویه را از نابودی قطعی نجات داد. باید بدانیم آنچه که یک رهبر صالح و شایسته فرمان می‌دهد، باید اجرا شود و لازم است مطیع فرمان او بود.

عده‌ای از یاران خاص علی(ع)، در مقابل حیله معاویه خواهان ادامه جنگ بودند و از جمله آن‎ها عدی بن حاتم، عمرو بن حَمِق و مالک اشتر بودند که برای تشویق مردم به جنگ سخنرانی کردند. اما اشعث بن قیس برخاست و گفت: ای امیرمؤمنان! ما برای تو امروز همان یاران دیروز هستیم. پایان کار ما چون آغاز آن نیست. هیچ کس علاقه‌مند‌تر از من نسبت به شامیان نیست. پس حکمیت قرآن را بین ما و آنها بپذیر که تو به آن سزاوارتر از آن‎ها هستی. مردم طالب بقا هستند و هلاک را دوست نمی‌دارند.

علی(ع) فرمود: این امری است که باید در آن نیک نگریسته شود.

به دستور معاویه، عمرو عاص مردم عراق را به آتش بس فرا خواند و آن‎ها را به این امر تشویق می‌کرد. اشعث بن قیس خواهان آشتی و مالک طرفدار ادامه جنگ بود. حضرت علی(ع) که این اختلاف را دید، حرکت کرد و چنین فرمود:

ای مردم هماره من با شما بودم طبق آنچه دوست داشتم تا جنگ شما را ضعیف و ناتوان گردانید و سوگند به خدا جنگ از جانب شما شروع شده و رها گردید، در حالی که دشمنتان را ناتوان‌تر و بیچاره‌تر نمود. دیروز امیر و فرمانده بودم و امروز مامور و فرمانبر، و دیروز نهی‎ کننده و بازدارنده بودم و امروز بازداشته شده و شما دوستدار زنده ماندن بودید و نمی‌خواهم شما را به آنچه که نمی‌پسندید، وادار نمایم (و مجبور کنم).[۱۸۳]

حضرت پس از این سخنان نشست و پیشوایان قبایل به سخن پرداختند.

عده‌ای از نظر علی(ع) طرفداری می‌کردند و گروهی، مردم را به آتش بس تشویق می‌نمودند.[۱۸۴]

خطبه امام علی(ع) درباره حکمیت وقتی که مردم شام قرآن‎‌ها را بر سر نیزه افراشته، دعوت به حکمیت می‌کردند و مردم از هر طرف فریاد می‌زدند آتش بس، حضرت علی(ع) چنین آغاز سخن نمود.

ای بندگان خدا! من سزاوارترین فرد در اجابت قرآن هستم، لکن معاویه، عمرو عاص، ابن ابی معیط، حبیب بن مسلمه و عبدالله بن ابی سرح مردان دین و قرآن نیستند. من آن‎ها را بیش از شما می‌شناسم. با آنان هم در کوچکی و هم در بزرگی مصاحب بودم، لکن آن‎ها در دوران کودکی بدترین بچه‌ها و در بزرگی بدترین مردان بوده‌اند. وای بر شما! این (حکمیت) کلمه حقی است که غرضی باطل از آن اراده شده است. آنان قرآنها را بر سر نیزه نکردند از باب این که به آن، معرفت و عمل و تعهد دارند بلکه از سر خدعه و نیرنگ و سستی به آن است. بازوان و سرهای خود را کوته زمانی به من عاریه بسپارید؛ به تحقیق حق به جای خود نزدیک شده، به زودی ظالمان نابود شوند.[۱۸۵]

بعد از سخنان حضرت، حدود بیست هزار مرد مسلح زره دار که شمشیرها را بر دوش‌های خود افکنده بودند و آثار سجده بر جبین داشتند، نزد علی(ع) آمدند. پیشاپیش آن‎ها مِسعَر بن فدکی و زید بن حُصَین و جمعی از قاریان - که بعدها موسوم به خوارج شدند - در حرکت بودند. علی(ع) را بدون ذکر لقب امیرالمؤمنین صدا کردند و گفتند: «ای علی! حکمیت قرآن را بپذیر و گرنه همان‌گونه که عثمان را کشتیم، تو را هم خواهیم کشت. سوگند به خدا اگر پاسخ آنها را ندهی، چنان خواهیم کرد».

علی(ع) فرمود: وای بر شما! من نخستین دعوت کننده به قرآن و اولین اجابت کننده آنم. سزاوار نیست که به حکمیت قرآن خوانده شوم و آن را نپذیرم. من با آنها می‌جنگم تا به حکم قرآن گردن بنهند؛ زیرا آنان امر خدا را عصیان کرده و پیمانش را شکسته‌اند و کتاب خدا را رها کرده‌اند لکن به شما می‌گویم که آنها قصد عمل کردن به قرآن را ندارند.

آنها گفتند: به اشتر پیغام بده نزدت باز آید. اشتر در بامداد لیلة الهریر، بر سپاه معاویه چیره شده بود.

علی(ع) به یزید بن هانی فرمود: به اشتر بگو نزد من آید. او رفت و پیغام را رساند. اشتر گفت: به علی بگو اینک وقت آن نیست که جایگاهم را ترک گویم. من امیدوارم که به پیروزی نهایی دست یابم پس شتاب مدار.

یزید بازگشت و علی(ع) را آگاه ساخت. همین که او به لشکرگاه رسید، فریاد و خروش آنها در خصوص ادامه پیکار اشتر اوج گرفت. آنها گفتند: سوگند به خدا تو اشتر را به قتال امر کردی. علی(ع) فرمود: آیا ندیدید من نماینده‌ای نزد اشتر فرستادم؟ گفتند: به او پیغام بده که بازگردد در غیر این صورت به خدا سوگند یاد می‌کنیم که از تو دوری بجوییم.

علی(ع) فرمود: وای بر تو باد ای یزید! به اشتر بگو بازگردد که فتنه واقع شده است. فرستاده علی(ع) رفت و او را آگاه ساخت. اشتر گفت: سوگند به خدا می‌اندیشیدم که اگر قرآنها افراشته شود، اختلاف و تفرقه رخ می‌نماید. این طرح و نقشه فرزند نابغه عمرو عاص است. سپس به یزید گفت: وای بر تو! آیا این فرصت پیروزی را رها کنم و باز گردم. یزید گفت: آیا دوست داری در این جبهه پیروز شوی و از آن سو علی(ع) را به دشمن تسلیم کنند. اشتر گفت: سبحان الله! سوگند به خدا این را نمی‌پسندم. این بود که اشتر با تأسف فراوان بازگشت و آن مردم نادان و سست عنصر را سرزنش نمود[۱۸۶].[۱۸۷]

نقش اشعث در تعیین ابوموسی

بعد از این که قرار شد دو طرف، حَکَم تعیین کنند، معاویه عمروعاص را انتخاب کرد و اشعث و قراء فریاد زدند که ما حکمیت قرآن را قبول داریم و ابوموسی اشعری را انتخاب می‌کنیم. علی(ع) فرمود: من ابو موسی را برای این مهم شایسته نمی‌دانم. اشعث و گروهی گفتند: ما فقط او را قبول داریم؛ زیرا او ما را به این حادثه عظیم. هشدار داد. علی(ع) فرمود: او مقبول نیست؛ چراکه از من جدا شد و مرا یاری نکرد و گریخت؛ لکن ابن عباس را برای این کار شایسته می‌‌دانم. آنها گفتند: «سوگند به خدا باکی نداریم که تو باشی یا ابن عباس ما میخواهیم از جانب تو و معاویه یک تن به طور یکسان برگزیده شود». علی(ع) فرمود: پس اشتر را پیشنهاد می‌کنم. اشعث گفت: آیا این که زمین را به آتش کشید جز اشتر بود؟ آیا جز این است که ما در قید حکم اشتر هستیم؟ حضرت فرمود: حکم او چیست؟ گفت این است که ما با شمشیر به جان هم بیفتیم تا مقصود تو و او برآورده شود.

وقتی که حضرت دید چاره‌ای ندارد، فرمود: شما فقط به ابوموسی خرسند هستید. آنها گفتند: آری! حضرت فرمود: پس هر چه می‌خواهید بکنید، و بدین گونه ابوموسی که مخالفجنگ و علی(ع) بود، به عنوان نماینده لشکر حضرت انتخاب شد[۱۸۸].

اشعث در این ماجرا بیشترین نقش را در تعیین ابوموسی و اصل آتش بس داشت که منجر به شکست علی(ع) و نجات معاویه گردید.[۱۸۹]

اشعث بن قیس، مردی نفرین شده

اشعث فردی بود که بارها مورد ملامت و لعن علی(ع) قرار گرفت. روزی حضرت امیر(ع) خطبه می‌خواند و در ارتباط با حکَمَین سخن می‌‌گفت. مردی از یاران حضرت برخاست و گفت: ابتدا ما را از قبول حکمیت نهی فرمودی و بعد به آن اجازه دادی. نمی‌دانیم کدام یک از این دو بهتر بود؟ حضرت دست‌های خود را به یکدیگر زد و فرمود: این حیرت جزای شماست که در کار خویش، تأمل و احتیاط را از دست دادید و مرا به قبول حکمین وادار نمودید.[۱۹۰]

اشعث به مقصود حضرت پی نبرد و گمان کرد که آن جناب می‌فرماید این جزای من است که از مصلحت، غافل مانده احتیاط را از دست دادم. از این روی گفت: این سخن، بر ضرر و زیان حضرتت تمام شد و سودی نداشت. پس حضرت نگاه تندی به او کرد و فرمود:

چه تو را دانا گردانید به این که چه بر ضرر و چه بر نفع من است؟ لعنت خدا و لعنت و نفرین لعنتکنندگان بر تو باد ای متکبر متکبر زاده، منافق پسر کافر! سوگند به خدا در کفر یک مرتبه اسیر شدی و در اسلام بار دیگر و حسب و بزرگی تو را یکی از این دو اسیری نجات نداد. مردی که قوم خود را به شمشیر راهنما باشد و ایشان را به مرگ سوق دهد، سزاوار است نزدیکان، دشمنش بدارند و بیگانگان، به او اطمینان نکنند.[۱۹۱]؛

لعنت حضرت به سبب این بود که او منافق بود. و منافق، مورد لعن الهی است. در تاریخ طبری آمده است که مسلمانان و کار و اسیران قوم اشعث، او را لعن کردند و به او لقب «عُرفُ النّار» دادند؛ یعنی، کسی که خیانت و غدر نماید[۱۹۲].

در معنای حائک وجوهی گفته‌اند از جمله نوشته‌اند که او از اکابر و بزرگان کِندَه بود و سرزنش حضرت برای آن بود که در راه رفتن از روی تکبر و تبختر، دوش می‌جنبانید و این نوع حرکت را در لغت «حیا که» خوانند که نشانه نقصان عقل است[۱۹۳].

حضرت همچنین اشاره فرمودند که در اسلام و کفر اسیر شده است. اما سبب اسیری او در زمان کفر آن بود که چون قبیله مراد پدرش را کشتند، با لشکری به خونخواهی پدر رفت و در آن جنگ مغلوب و اسیر گردید و در آخر سه هزار شتر فدا داده، خود را از اسارت نجات داد. پس از آن با هفتاد مرد از کنده خدمت حضرت رسول(ص) مشرف شده، اسلام را پذیرفت. اما بعد از وفات پیامبر مرتد شد.

او از آن زمان ساکن حَضرَموت بود و اهل آن سامان را از دادن زکات باز داشت و با ابوبکر نیز بیعت نکرد. ابوبکر زیاد بن لُبَید را با جمعی به جنگ او فرستاد. اشعث با آن‎ها جنگ کرد تا این که در قلعه‌ای محاصره شد و زیاد بن لبید بر او سخت گرفت و آب را به روی آن‎ها بست. اشعث که وضعیت را بحرانی دید، برای خود و ده نفر از خویشاوندانش امان خواست که او را نزد ابوبکر ببرند تا درباره ایشان حکم دهد و ابن لبید و لشکرش را به درون قلعه راه داد. آن‎ها بعد از ورود به قلعه، به قتل ساکنین آن پرداختند.

آنان گفتند که شما به ما امان دادهاید. زیاد گفت: اشعث به جز برای خودش و ده نفر دیگر، برای دیگران امان نگرفته است و آن‎ها را که در حدود هشتصد نفر بودند کشت. سپاهیان زیاد همچنین دست زنانی را که به پیامبر(ص) ناسزا می‌‌گفتند، قطع کردند و اشعث را با ده نفر همراهش به عنوان اسیر دربند، نزد ابوبکر بردند. ابوبکر او را عفو کرد و خواهرش، ام فروه را به او داد. در روز عروسی، اشعث از خوشحالی به بازار مدینه رفت و به هر چارپایی که می‌رسید، آن را میکشت و به مردم می‌گفت این ولیمه عروسی است و بهای هر حیوانی را که کشتهام، در مالم موجود است و بهای آن‎ها را پرداخت[۱۹۴].

این کارها نشان غیر متعادل بودن اشعث است و شاید این پیوند خویشاوندی، در نفاق او در زمان علی(ع) نقش داشته است.[۱۹۵]

نامه دیگری از امام علی(ع) به اشعث، کارگزار آذربایجان

برابر نقل یعقوبی، حضرت زمانی که اشعث والی آذربایجان بود، به او نام‌ه‎ای نوشت که این نامه با آن چه در قبل نقل کردیم تفاوت دارد و از مضمون آن به دست می‌آید که اشعث خیانت کرده و حضرت او را به کوفه فرا خوانده است و شاید همان نامه‌ای باشد که حجر بن عدی برای اشعث آورده و او را بنا به دستور حضرت امیر، مجبور به بازگشت به کوفه نموده است.

اما بعد، تنها چیزی که تو را از جانب نفست مغرور ساخته و بر دیگران جرئت یافتی، مهلت خدا به توست؛ زیرا تو از قدیم روزی خدا را میخوری، اما به آیات و نشانه‌های او انکار و الحاد میورزی و از نصیب و بهره خود استفاده می‌کنی و تا به امروزت نیکی‌های خود را از بین بردهای. پس هرگاه فرستاده من این نامه مرا به تو داد، به سوی ما بیا و آنچه نزد تو از اموال مسلمانان می‌باشد، همراه خود بیاور. إنشاءالله.[۱۹۶].[۱۹۷]

خیانتی دیگر از اشعث

بلاذری می‌نویسد: حضرت علی(ع) اشعث را بعد از برکناری از کارگزاری آذربایجان، به حُلوان (حدود سر پل ذهاب فعلی) و اطراف آن فرستاد و بعد از او خواست که به کوفه بیاید و حضرت از اموالی که از حلوان و آذربایجان آورده بود، سؤال کرده، درباره آن تحقیق و بازجویی نمود. از این روی اشعث ناراحت شده، با معاویه مکاتبه می‌کرد[۱۹۸].

بعد از جنگ نهروان حضرت علی(ع) سخنرانی کرد و فرمود: حالا که پیروز شدهاید بی‌درنگ به جانب دشمن خود، معاویه، بروید و او را نابود کنید.

اشعث بن قیس گفت: ای امیرالمؤمنین! وسایل ما نابود، شمشیر‌های ما کُند و نیزه‌های ما شکسته است. پس به شهرمان برگردیم تا آمادگی بیشتری پیدا کرده، با امکانات زیاد‌تر به جنگ دشمن برویم.

حضرت به نُخَیله آمد و اردو زد و دستور داد که مردان در میان لشکر بوده، آماده جهاد باشند و کمتر به دیدن زنان و فرزندان خود بروند تا آماده جنگ با دشمن بشوند. اما بعد از مدت کوتاهی، اکثر مردم به کوفه رفتند و علی(ع) را تنها گذاشتند و فقط عده اندکی از بزرگان از روی ناچاری ماندند.

حضرت علی(ع) نیز به ناچار وارد کوفه شد و خطبه مفصلی برای مردم ایراد کرده[۱۹۹] در آخر آن خطبه - که در نهج البلاغه نیز آمده است - به حقوق متقابل امام و مردم اشاره کرده، می‌فرماید:

ای مردم! مرا بر شما حقی و شما را برای من حقی است؛ اما حقی که شما بر من دارید:

  1. نصیحت کردن به شماست
  2. و رساندن غنیمت و حقوق به طور کامل به شماست
  3. و یاد دادن به شماست تا نادان نمانید

و تربیت نمودنتان تا بیاموزید.

و اما حقی که من بر شما دارم:

  1. باقی ماندن بر بیعت است

و اخلاص و دوستی در پنهان و آشکار اجابت من، چون شما را بخوانم و اطاعت و پیروی از آنچه به شما امر کنم.[۲۰۰]؛

این بود گوشه‌ای از زندگانی اشعث که به عنوان کارگزار آذربایجان فعالیت می‌کرد. البته اشعث داستان‌ها و حکایت‌های مختلفی دارد و خیانت‌ها و فضولی‌های گوناگونی که به همین مقدار بسنده نمودیم.

سرانجام او در سال چهلم از هجرت، چهل روز بعد از شهادت حضرت امیر(ع) از دنیا رفت[۲۰۱].[۲۰۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. رجال شیخ طوسی، ص۳۵.
  2. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۱۶.
  3. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۹.
  4. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹.
  5. فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۰۹.
  6. تاریخ مدینه دمشق، ‌ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۸؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸.
  7. وقعة صفین، ص۱۳۸؛ الاصابه، ج ۱، ص۲۳۹؛ الاستیعاب، ج ۱، ص۲۲۰. «کنده» نام جد اعلای او بوده که به معنی ناسپاس و نمک به حرام است.
  8. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.
  9. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ‌کمال الدین عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۱۱۹.
  10. حضرموت، ناحیه وسیعی است در شرق عدن. نزدیک دریاست و اطراف آن شن‌زار است. به سرزمین احقاف مشهور بوده و قبر حضرت هود(ع) در این سرزمین واقع شده است (الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۳۹؛ معجم البلدان، بلاذری، ج۲، ص۲۷۰).
  11. دایرة المعارف بزرگ اسلامی، جمعی از نویسندگان، ج۹، ص۴۸.
  12. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.
  13. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.
  14. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۲۷؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۸۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۸۲۹؛ زرگر، ابوالقاسم، مقاله «اشعث بن قیس»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۳؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۱۶.
  15. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۲۷۰.
  16. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۲ و ۳۲۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۰۰؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۲۹.
  17. سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۸؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۳۸۲.
  18. سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۸.
  19. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۳۴. آکل المرار، پادشاهی بود در عرب که عرب برای افتخار ورزیدن، خود را به او منتسب می‌کرد. این سخن را به این دلیل گفت که عباس، عموی پیامبر، در جاهلیت بازرگانی داشت و چون به قبیله کنده رسید و نسب خود را گفت، ایشان از او به بهترین وجه پذیرایی کردند (سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۱۰۳۹).
  20. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۲، ص۲۷۰؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، کمال الدین عمر بن أحمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۰.
  21. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۲۸؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۸۶.
  22. مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۱، ص۲۶؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۵۴.
  23. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۲۵۹.
  24. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۰؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۸۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۸۲۹.
  25. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۱.
  26. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷.
  27. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۱.
  28. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷.
  29. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.
  30. فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۱۰.
  31. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.
  32. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۷-۱۳۸.
  33. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۱.
  34. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۰۴؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.
  35. الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۴۹.
  36. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۹۰۷؛ آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۸۴۱.
  37. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۱۰-۱۱.
  38. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.
  39. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۹.
  40. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۸۲.
  41. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۱؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۸۷؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۸۲۹؛ زرگر، ابوالقاسم، مقاله «اشعث بن قیس»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۳؛ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۱۶.
  42. فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۱۴۱؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۸.
  43. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۴؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۸۱.
  44. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۵، ص۳۱۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۸۴.
  45. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۴.
  46. الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۴۹.
  47. معجم البلدان، یاقوت حموی، ج۱، ص۱۲۹.
  48. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۵؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص۸۲۹؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰۶.
  49. رجال طوسی، ص۳۵.
  50. اسد الغابه، ج۱، ص۹۸؛ الاصابه، ج۱، ص۸۸ و سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۳۷۳.
  51. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۸۸-۱۸۹.
  52. فتوح البلدان، بلاذری، ج۱، ص۲۰۷.
  53. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۴۵۶.
  54. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۲۱.
  55. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۵۷.
  56. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۴۵۷.
  57. الفتوح، ابن اعثم، ج۲، ص۵۰۴.
  58. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۵؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۰؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰۶-۱۰۷.
  59. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۸۹.
  60. الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری (ترجمه: طباطبایی)، ص۱۳۶.
  61. الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۰۹.
  62. ر.ک: وقعه صفین، ص۱۶۰-۱۶۷.
  63. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).
  64. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۱، ص۳۱۷.
  65. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.
  66. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۸؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲.
  67. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۷۷.
  68. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ص۵۵۶.
  69. پیکار صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۵۲؛ الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.
  70. وقعة صفین، نصر بن مزاحم (ترجمه: اتابکی)، ص۵۵۹؛ الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۵۲؛ اخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲.
  71. الاخبار الطوال، دینوری (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۲۳۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۲.
  72. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۹؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۹۲-۱۹۳؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰۸.
  73. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۱.
  74. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۷۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۵۴.
  75. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۰۱.
  76. الفتوح، ابن اعثم (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۷۴.
  77. الفتوح، ابن اعثم کوفی (ترجمه: مستوفی هروی)، ج۲، ص۶۸۳.
  78. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.
  79. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۷.
  80. تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۶، ص۲۵۶۶-۲۵۶۷.
  81. برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر.ک: البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.
  82. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۰۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۵۲.
  83. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد ابی جواده، ج۱، ص۳۱۶؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.
  84. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۶۲.
  85. البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۷، ص۳۷۸.
  86. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۳۶-۲۳۸.
  87. «من زعم انی رجعت عن الحکومه فقط کذب، و من راها ضلالا فقد ضل»
  88. حروراء همان محلی است که جنگ نهروان واقع شد.
  89. ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۲، ص۲۷۸.
  90. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۳؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص193-195.
  91. کتاب سلیم بن قیس، سلیم بن قیس هلالی، ص۲۱۳-۲۲۰ (با اندکی تصرف).
  92. یا رجل، إنک لکذاب ساحر!
  93. سفینة البحار، ج۱، عنوان شعث، ص۷۰۳
  94. الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۲۲۶.
  95. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۷۵.
  96. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۰۹.
  97. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۳.
  98. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۸؛ زرگر، ابوالقاسم، مقاله «اشعث بن قیس»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۳.
  99. اسد الغابه، ج۱، ص۹۸ و الاصابه، ج۱، ص۸۸.
  100. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۹۹.
  101. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۴.
  102. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۵۰.
  103. نوعی سفیدی در پوست بدن و صورت و دست، ظاهر می‌شود و معروف به لک پیسی است.
  104. رجال کشی، ص۴۵، ح۹۵ و خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعة.
  105. خصال صدوق، ج۱، ص۲۱۹، باب الاربعه، ح۴۴.
  106. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۹۶-۱۹۹.
  107. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ص۴۱.
  108. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۵۱.
  109. الاذکیا، ابن جوزی، ص۲۷.
  110. موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۱.
  111. اشعث بن قیس اعور (یک چشم) بود و با خواهر ابوبکر که او نیز همان‌گونه بود، ازدواج کرد و دختر خویش را به عمرو، فرزند عثمان بن عفان به همسری داد. عمرو به همراهی لشکر جمل به بصره آمد و سپاه علی(ع) او را اسیر کرد. امام(ع) او را بخشید و او به شهر خویش بازگشت (موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۱۰).
  112. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۵۲.
  113. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.
  114. محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۵۳.
  115. «وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِکَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِی وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا کَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِیقِ حَیَّةٍ أَوْ قَیْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَکَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِکَ مُحَرَّمٌ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاکَ وَ لَکِنَّهَا هَدِیَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْکَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِینِ اللَّهِ أَتَیْتَنِی لِتَخْدَعَنِی أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِیتُ الْأَقَالِیمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاکِهَا عَلَی أَنْ أَعْصِیَ اللَّهَ فِی نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِیرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْیَاکُمْ عِنْدِی لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِی فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَی وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِین‏»؛نهج البلاغه، خطبه ٢٢٤
  116. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص107.
  117. نهج البلاغه، خطبه ۱۹: «مَا یُدْرِیکَ مَا عَلَیَّ مِمَّا لِی عَلَیْکَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِینَ حَائِکٌ ابْنُ حَائِکٍ مُنَافِقٌ ابْنُ کَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَکَ الْکُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ‏ أُخْرَی فَمَا فَدَاکَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُکَ وَ لَا حَسَبُکَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَی قَوْمِهِ السَّیْفَ وَ سَاقَ إِلَیْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِیٌّ أَنْ یَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا یَأْمَنَهُ الْأَبْعَد»
  118. دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰۷-۱۰۸.
  119. «آنان که پیمان با خداوند و سوگندهای خود را به بهای ناچیز می‌فروشند» سوره آل عمران، آیه ۷۷.
  120. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۱.
  121. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۳۷.
  122. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۵۱.
  123. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۸.
  124. محمد تقی افشار|افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۵۴.
  125. اسد الغابه، ج۱، ص۹۸ و الاصابه، ج۱، ص۸۸.
  126. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۹۹-۲۰۰؛ زرگر، ابوالقاسم، مقاله «اشعث بن قیس»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۳.
  127. عمرو بن حریث مخزومی: به قولی از صحابه بوده است. وی هواخواه امویان بود و نسبت به شیعیان کینه داشت و بسیار مورد اعتماد عبیدالله بن زیاد بود ولی در فاجعه کربلا حضور نداشت.
  128. تنقیح المقال، ج۱، ص۱۴۹.
  129. منظور همان کتاب «الامامة و السیاسة» است (ج ۱، ص۱۸).
  130. مسعودی نیز این مطب را از قول ابوبکر روایت کرده است (مروج الذهب، ج۲، ص۳۰۸).
  131. زیادین لبید: حکمران منطقه حضرموت از طرف پیغمبر(ص) بود و این مسئولیت او در زمان ابوبکر هم تثبیت شد.
  132. استاد و پدر دانشمندم، جناب آقای علی دوانی می‌گویند: «وقتی عبارت مامقانی را دیدم که از شیخ طوسی و علامه حلی و ابن داوود نقل کرده بود که آنها گفته‌اند خواهر ابوبکر «عورا» بوده و علامه حلی «عذرا» ضبط کرده است و مامقانی نظر داده که همان «عورا» صحیح است، به نظرم رسید که چنین نیست و «عذرا» صحیح است؛ زیرا معنی ندارد اشعث شخصیت مشهور یمنی که مورد عفو ابوبکر واقع شده با دختری یک چشم، گرچه خواهر خلیفه باشد، ازدواج کند و آن همه بر خود ببالد؛ به گونه‌ای که به میان بازار بیاید و به هر حیوانی رسید، آن را پی کند و پول آن را بدهد و بگوید این ولیمه عروسی من است. و می‌افزایند وقتی به قاموس الرجال مراجعه کردم، دیدم مطلب همان است؛ زیرا در ابیات منقول از الامثال کرمانی که محقق شوشتری آورده است صریحاً آمده است ابوبکر دختری بکر (یعنی خواهرش) را به عقد اشعث در آورد، ولی محقق شوشتری در میان آن همه تحقیقات، توجهی به آن نفرموده‌اند با اینکه کشتن حیوانات را هم که مایه فخر او بود، نقل کرده‌اند. بنابراین خواهر ابوبکر یک چشم و نابینا نبوده بلکه دختر و عذراء بوده است؛ به علاوه در آن ابیات است که ابوبکر، خواهرش را به مردی مرتد و پیمان‌شکن داده و به آن هم افتخار می‌کرده؛ پس سخن مامقانی هم موردی ندارد.
  133. علامه شوشتری به استناد تقلی که از طبری آورده است، درباره اشعث چنین نظر داده است. اما باید دانست اصرار اشعث به امیرمؤمنان(ع) برای جنگیدن با خوارج، دلالت بر درستی راه و رسم وی نیست؛ زیرا سابقه وی نشان می‌دهد او برای رفع اتهام از خود و نجات خویش به راحتی دیگران حتی افراد قبیله خود را به کشتن می‌داد.
  134. نهج البلاغه، خطبه ۱۹.
  135. جولا یا جولاة: به معنی شَعْر باف (کسی که پارچه مویی می‌بافد) است. اما در زبان مردم عرب این لفظ (حائک به معنی جولا) به منظور تحقیر و تمسخر به کار می‌رفته است.
  136. در مبحث «مساجد مشهور کوفه» از مساجد ملعونه سخن خواهیم گفت.
  137. قاموس الرجال، ج۲، ص۹۶ تا ۱۰۲. در جاهلیت چنین مرسوم بود که خویشان متوفی با مرکب خود به منزل او در می‌آمدند.
  138. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۲۱۶.
  139. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۴۰؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۴۲.
  140. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۴۰؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۹؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، عمر بن احمد بن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۵.
  141. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ابن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۵؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۴۲.
  142. بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ابن ابی جواده، ج۴، ص۱۸۹۴؛ سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۴۲.
  143. سیر أعلام النبلاء، ذهبی، ج۲، ص۴۲؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۴۰.
  144. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۹.
  145. افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۵۴.
  146. الإستیعاب، ج۱، ص۱۳۳.
  147. رجال طوسی، ص۳۵.
  148. ابن داوود، رجال، ص۴۲۸.
  149. کلینی، روضة الکافی، ص۱۶۷.
  150. ابن حجر، الإصابه، ج۲، ص۷۱، شرح حال امام حسین(ع)، شماره ۱۷۲۹؛ بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، سال ۶۱ - ۸۰، ص۱۷۱.
  151. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۱۴۵.
  152. ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۷.
  153. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۳.
  154. بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۰۷.
  155. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۲۴.
  156. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 547-549.
  157. وقعة صفین، ص۲۰.
  158. «عُثْمَانَ تَزَوَّجَ ابْنَةَ الْأَشْعَثِ بْنِ قَيْسٍ قَبْلَ ذَلِكَ فَكَتَبَ إِلَيْهِ عَلِيٌّ «أَمَّا بَعْدُ فَلَوْ لَا هَنَاتٌ كُنَّ فِيكَ كُنْتَ الْمُقَدَّمَ فِي هَذَا الْأَمْرِ قَبْلَ النَّاسِ وَ لَعَلَّ أَمْرَكَ يَحْمِلُ بَعْضُهُ بَعْضاً إِنِ اتَّقَيْتَ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ. ثُمَّ إِنَّهُ كَانَ مِنْ بَيْعَةِ النَّاسِ إِيَّايَ مَا قَدْ بَلَغَكَ وَ كَانَ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ مِمَّنْ بَايَعَانِي ثُمَّ نَقَضَا بَيْعَتِي عَلَى غَيْرِ حَدَثٍ وَ أَخْرَجَا أُمَّ الْمُؤْمِنِينَ وَ سَارَا إِلَى الْبَصْرَةِ فَسِرْتُ إِلَيْهِمَا فَالْتَقَيْنَا فَدَعَوْتُهُمْ إِلَى أَنْ يَرْجِعُوا فِيمَا خَرَجُوا مِنْهُ فَأَبَوْا فَأَبْلَغْتُ فِي الدُّعَاءِ وَ أَحْسَنْتُ فِي الْبَقِيَّةِ. وَاعْلَمْ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ فِي عُنُقِكَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَكَ لَيْسَ لَكَ أَنْ تَفْتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِيقَةٍ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ [تَعَالَى] عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَلَّا أَكُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَكَ وَ السَّلَامُ. وَ كَتَبَ عُبَيْدُ اللهِ بْنِ أَبِي رافِعٍ فِي شَعْبَانَ سَنَةَ سِتٍّ وَ ثَلَاثِينَ»؛ ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ذیل نامه پنج، ج۴، ص۳۵۰؛ حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸۲؛ بحارالأنوار، ج۳۳، ص۵۱۲.
  159. نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۳۶۶؛ فیض الاسلام، ص۸۳۹.
  160. «وَ إِنَّ عَمَلَكَ لَيْسَ لَكَ بِطُعْمَةٍ وَ لَكِنَّهُ أَمَانَةٌ وَ فِي يَدَيْكَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِ اللَّهِ عَلَيْهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَيَّ وَ لَعَلِّي أَلَّا أَكُونَ شَرَّ وُلَاتِكَ لَكَ إِنِ اسْتَقَمْتَ وَ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ»، وقعة صفین، ص۲۰؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۸۵؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۶۱؛ الامامة و السیاسة، ج۱، ص۹۱؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۷۰ و ج۱۴، ص۳۴.
  161. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 549-551.
  162. واقعة صفین در تاریخ، ص۳۲.
  163. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۹۲.
  164. حسن زاده آملی، تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸۳، این روش با شیوه حضرت هماهنگ نیست.
  165. اسد الغابه (هفت جلدی)، ج۲، ص۵۱۹ و به نقل ابن کلبی، (نسب معد، ص۱۴۴) شرحبیل بن مره را گمارد.
  166. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 551-553.
  167. ذهبی، سیر أعلام النبلاء، ج۲، ص۲۸؛ ابن قتیبه، المعارف، ص۲۴۰.
  168. ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج۱، ص۲۹۷؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۷۰۲.
  169. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 553-554.
  170. «أَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي أَوْ تُهَدِّدُنِي فَوَ اللَّهِ مَا أُبَالِي وَقَعْتُ عَلَى الْمَوْتِ أَوْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيَّ»قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۷۰۳؛ بحارالأنوار، ج۴۲، ص۲۳۳.
  171. استاد مطهری بر این باور است فقر و گرسنگی که در چهره فرزندان عقیل دیده شده و حضرت در اول این خطبه به آن اشاره می‌کند نوعی صحنه‌سازی از سوی عقیل بوده است تا امیرالمؤمنین را تحت تأثیر قرار دهد. (سیری در سیره نبوی، ص۲۴۰) شاید علت این که حضرت پس از جریان عقیل آمدن اشعث را ذکر می‌کند به این جهت است که هر دو با نوعی صحنه‌سازی در صدد نفوذ در اراده حضرت برآمده بودند تعبیر «و أعجب من ذلک؛ و عجیب‌تر از این» هم مؤید مطلب است.
  172. «وَ أَعْجَبُ مِنْ ذَلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَةٍ فِي وِعَائِهَا وَ مَعْجُونَةٍ شَنِئْتُهَا كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّةٍ أَوْ قَيْئِهَا فَقُلْتُ أَ صِلَةٌ أَمْ زَكَاةٌ أَمْ صَدَقَةٌ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ فَقَالَ لَا ذَا وَ لَا ذَاكَ وَ لَكِنَّهَا هَدِيَّةٌ فَقُلْتُ هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ أَ عَنْ دِينِ اللَّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي أَ مُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُو جِنَّةٍ أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الْأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلَاكِهَا عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللَّهَ فِي نَمْلَةٍ أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَةٍ مَا فَعَلْتُهُ وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لَأَهْوَنُ مِنْ وَرَقَةٍ فِي فَمِ جَرَادَةٍ تَقْضَمُهَا مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيمٍ يَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَى نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ وَ بِهِ نَسْتَعِينُ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۲۱۵، ص۷۱۳؛ صبحی صالح، خطبه ۲۲۴، ص۳۴۶.
  173. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۷۰۲.
  174. نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۲۸۳، ص۱۲۲۷؛ صبحی صالح، حکمت ۲۹۱، ص۵۲۷.
  175. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 554-557.
  176. «بَنى مَسْجِداً لِلَّهِ مِنْ غَيْرِ حِلِّهِ»
  177. سبط ابن جوزی، تذکرة الخواص ص۱۶۹.
  178. بحارالأنوار، ج۳۴، ص۴۳۱. مانند بخشنده انار که از راه زنا به دست آورده است، این مثل سائری است برای خائنان تصدق دهنده.
  179. سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۲۷.
  180. سفینةالبحار، ج۲، ص۷۰۲.
  181. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 557-559.
  182. منقری، وقعة صفین، ص۴۷۵ و ۴۸۰؛ مترجم، ص۲۲۲ و ۲۲۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۱۵.
  183. «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ لَمْ يَزَلْ أَمْرِي مَعَكُمْ عَلَى مَا أُحِبُّ حَتَّى نَهِكَتْكُمُ الْحَرْبُ وَ قَدْ وَ اللَّهِ أَخَذَتْ مِنْكُمْ وَ تَرَكَتْ وَ هِيَ لِعَدُوِّكُمْ أَنْهَكُ. لَقَدْ كُنْتُ أَمْسِ أَمِيراً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَأْمُوراً وَ كُنْتُ أَمْسِ نَاهِياً فَأَصْبَحْتُ الْيَوْمَ مَنْهِيّاً وَ قَدْ أَحْبَبْتُمُ الْبَقَاءَ وَ لَيْسَ لِي أَنْ أَحْمِلَكُمْ عَلَى مَا تَكْرَهُون»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبه ۲۰۸، ص۳۲۳؛ فیض الاسلام، خطبه ۱۹۹، ص۶۶۱؛ وقعة صفین، ص۴۸۴.
  184. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 560-562.
  185. «عِبَادَ اللَّهِ إِنِّي أَحَقُّ مَنْ أَجَابَ إِلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ لَكِنَّ مُعَاوِيَةَ وَ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ وَ ابْنَ أَبِي مُعَيْطٍ وَ حَبِيبَ بْنَ مَسْلَمَةَ وَ ابْنَ أَبِي سَرْحٍ لَيْسُوا بِأَصْحَابِ دِينٍ وَ لَا قُرْآنٍ إِنِّي أَعْرَفُ بِهِمْ مِنْكُمْ صَحِبْتُهُمْ أَطْفَالًا وَ صَحِبْتُهُمْ رِجَالًا فَكَانُوا شَرَّ أَطْفَالٍ وَ شَرَّ رِجَالٍ إِنَّهَا كَلِمَةُ حَقٍّ يُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ. إِنَّهُمْ وَ اللَّهِ مَا رَفَعُوهَا أَنَّهُمْ يَعْرِفُونَهَا وَ يَعْمَلُونَ بِهَا وَ لَكِنَّهَا الْخَدِيعَةُ وَ الْوَهْنُ وَ الْمَكِيدَةُ أَعِيرُونِي سَوَاعِدَكُمْ وَ جَمَاجِمَكُمْ سَاعَةٍ وَاحِدَةً فَقَدْ بَلَغَ الْحَقُّ مَقْطَعَهُ وَ لَمْ يَبْقَ إِلَّا أَنْ يَقْطَعَ دَابِرَ الَّذِينَ ظَلَمُوا»؛
  186. وقعة صفین، ص۴۸۹؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۲۲۷ و ۲۳۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲، ص۲۱۶؛ بحارالأنوار، ج۳۲، ص۵۳۲.
  187. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 562-564.
  188. ابن ابی‎الحدید، شرح نهج‌البلاغه، ج۲، ص۲۲۸ منقری، وقعة صفین، ص۵۰۰، واقعه صفین در تاریخ، ص۲۳۵.
  189. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 564-565.
  190. «هَذَا جَزَاءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ»
  191. «مَا يُدْرِيكَ مَا عَلَيَّ مِمَّا لِي عَلَيْكَ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ لَعْنَةُ اللَّاعِنِينَ حَائِكٌ ابْنُ حَائِكٍ مُنَافِقٌ ابْنُ كَافِرٍ وَ اللَّهِ لَقَدْ أَسَرَكَ الْكُفْرُ مَرَّةً وَ الْإِسْلَامُ أُخْرَى فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةٍ مِنْهُمَا مَالُكَ وَ لَا حَسَبُكَ وَ إِنَّ امْرَأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَ سَاقَ إِلَيْهِمُ الْحَتْفَ لَحَرِيٌّ أَنْ يَمْقُتَهُ الْأَقْرَبُ وَ لَا يَأْمَنَهُ الْأَبْعَدُ»؛ نهج‎ البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۹، ص۷۶؛ صبحی صالح، خطبه ۱۹، ص۶۱.
  192. تاریخ طبری (هشت جلدی)، ج۳، ص۲۷۵.
  193. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۷۷.
  194. ابن ابی الحدید، شرح نهج‌ البلاغه، ج۱، ص۲۹۶.
  195. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 565-568.
  196. «أمَّا بعدُ؛ إنَّما غرَّك مِن نَفسِكَ، وَ جرَّأك عَلَى آخَرِكَ إملاءُ اللَّهِ لكَ، إِذْ مَا زِلْتَ قَدِيماً تَأكُلُ رِزْقَهُ، وَ تُلْحِدُ فِي آيَاتِهِ، وَ تَسْتَمْتِعُ بِخَلاقِكَ، وَ تُذْهِبُ بَحَسَنَاتِكَ إِلَى يَوْمِكَ هَذَا، فَإِذَا أَتَاكَ رَسُولِي بِكَتَابِي هَذَا فَأقْبِلْ وَاحْمِلْ مَا قِبَلَكَ مِنْ مَالِ المُسْلِمينَ، إنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ محمودی، نهج السعاده، ج۴، ص۸۷؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج۲، ص۱۵۹ (و با کمی تفاوت در عبارت).
  197. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 568.
  198. أنساب الاشراف، ج۲، ص۲۹۷.
  199. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ترجمه، ج۳، ص۱۷۶.
  200. «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ لِي عَلَيْكُمْ حَقّاً وَ لَكُمْ عَلَيَّ حَقٌّ فَأَمَّا حَقُّكُمْ عَلَيَّ فَالنَّصِيحَةُ لَكُمْ وَ تَوْفِيرُ فَيْئِكُمْ عَلَيْكُمْ وَ تَعْلِيمُكُمْ كَيْ لَا تَجْهَلُوا وَ تَأْدِيبُكُمْ كَيْ مَا تَعْلَمُوا وَ أَمَّا حَقِّي عَلَيْكُمْ فَالْوَفَاءُ بِالْبَيْعَةِ وَ النَّصِيحَةُ فِي الْمَشْهَدِ وَ الْمَغِيبِ وَ الْإِجَابَةُ حِينَ أَدْعُوكُمْ وَ الطَّاعَةُ حِينَ آمُرُكُمْ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۳۴، ص۱۱۴.
  201. الإستیعاب، ج۱، ص۱۳۳.
  202. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 569-570.