ابوطالب در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۳۳ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ابوطالب، عموی حضرت محمد (ص) و پدر امام علی (ع)، ۳۵ سال پیش از تولد پیامبر (ص) در مکه به دنیا آمد. همسر او فاطمه بنت اسد است و از فرزندان او می‌توان به طالب، عقیل، جعفر و حضرت علی (ع) اشاره کرد. او مردی تاجر و سخاوتمند بود و پس از فوت عبدالمطلب، حامی و سرپرست حضرت محمّد (ص) شد. به دلیل شرایط آن زمان و حمایت از برادرزاده‌اش ایمان خود را مخفی می‌کرد. ایشان سرانجام در سال دهم بعثت و بعد از خروج رسول خدا (ص) و بنی هاشم از شعب ابی طالب، در سن ۸۷ سالگی از دنیا رفت و در مکه به خاک سپرده شد.

نسب

حضرت ابوطالب، فرزند عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف، عموی بزرگوار پیامبر اسلام‌(ص)، یگانه حامی ایشان پس از عبدالمطلب، پدر امیرالمؤمنین (ع)، بزرگ قریش و رئیس مکه که دارای وقار حکما و هیبت فرمانروایان بود؛ درباره نامش میان اسامی عمران، عبدمناف و ابوطالب اختلاف ‌نظر است و مشهور و معروف میان مؤرخان این است که نام وی عبدمناف بود و عمران نیز گفته شده است[۱].

ابوطالب در سال ۵۳۵ م یعنی 35 قبل از تولد پیامبر اسلام (ص) و ۷۵ سال قبل از بعثت ایشان متولد شد[۲]. او با عبدالله، پدر پیامبر (ص) و زبیر از یک مادر بودند و مادر ایشان فاطمه، دختر عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بود[۳].

ابوطالب میان فرزندان عبدالمطلب از همه عاقل‌تر و داناتر و نیز مردی سخن‌ور و شاعر بود. اکثم صیفی، دانشمند مشهور عرب، درباره او می‌گوید: "دانش و سیاست و بردباری و ادب را از ابوطالب فرا گرفتم که سید عجم و عرب و هم‌پیمان حلم و ادب بود"[۴].

او از همسر خود، فاطمه بنت اسد، چهار پسر به نام‌های طالب، عقیل، جعفر و علی (ع) و دو دختر به نام‌های فاخته ـ که به کنیه ام هانی مشهور بود ـ و جُمانه داشت[۵]. گفته شده، از جهت فاصله تولد، بین چهار فرزند پسرش ده سال فاصله بود و تمامی آنها به جز طالب صاحب فرزند شدند. جُمانه با سفیان بن حارث بن عبدالمطلب ازدواج کرد و ام هانی نیز همسر أبو وهب، هبیرة بن عمرو مخزومی شد؛ جعدة بن هبیره که از جانب امیرالمؤمنین (ع) امارت خراسان را داشت، فرزند اوست.

روایت شده ابوطالب، امانتدار وصیت‌ها و آثار انبیاء بود و آنها را به پیامبر (ص) تحویل داد[۶]. در روایات بسیاری آمده است که مَثَل ابوطالب، مَثَل اصحاب کهف است و او ایمان خود را پنهان کرد تا بتواند پیامبر (ص) را یاری کند و شرّ کفار قریش را از آن حضرت دور کند[۷]. همچنین روایت شده نور ابوطالب، نورهای دیگر مردم به جز پنج نور (محمد و علی، فاطمه، حسن و حسین (ع)) را خاموش می‌کند[۸] و اگر ایمان ابوطالب در کفه ترازویی و ایمان مردم در کفه دیگر گذاشته شود، ایمان ابوطالب بر ایمان آنها برتری خواهد داشت[۹].

همچنین درباره ابوطالب باید گفت او مقام بسیار والایی نزد اهل مکه داشته است؛ به گونه‌ای که وی را در اختلافات خود حکم و قاضی قرار می‌دادند؛ زیرا از روی انصاف و عدالت حکم می‌کرد. گفته‌اند ابوطالب در عصر جاهلیت نخستین کسی بود که سوگند را برای اولیای دم بنا نهاد و این روش بعدها جزء سنت و حقوق اسلامی شد[۱۰] و آن را با عنوان "قسامه" می‌شناسند.

با اینکه ابوطالب، مردی تاجر بود و از سخاوتمندان قریش به شمار می‌رفت، در دورانی که خشکسالی همه جا را فراگرفته بود، برای تأمین آب زائران خانه خدا با مشکل روبه رو شد؛ از این‌رو، برای رفع آن، دو سال پیاپی، مجموعاً ۲۴۰۰۰ درهم از برادرش، عباس قرض گرفت. ابوطالب در سال سوم و در پی توانایی در بازپرداخت بدهی‌اش مجبور شد سقایت حجاج را به عباس واگذار کند[۱۱]؛ سقایت، منصبی بود که عبدالمطلب در روزهای پایانی عمر خود برای او تعیین کرده بود[۱۲].

ابوطالب سروری بزرگوار و باعظمت بود. علی بن ابی‌طالب (ع) درباره پدرش فرموده است: "پدرم در عین ناداری (تهی‌دستی) سروری کرد و پیش از او فقیری سروری نیافت"[۱۳][۱۴]

ابوطالب و سرپرستی پیامبر (ص)

پدر پیامبر اسلام، حضرت عبدالله بن عبدالمطلب قبل از ولادت ایشان از دنیا رفت و رسول خدا از کودکی تحت سرپرستی جدش عبدالمطلب بود و وقتی پیامبر (ص) هشت ساله شد، عبدالمطلب در سن ۱۰۲ سالگی از دنیا رفت.

ابن اثیر درباره اینکه پس از عبدالمطلب، ابوطالب سرپرستی پیامبر را بر عهده گرفت، چند قول را نقل می‌کند؛ مانند اینکه چون هنگام مرگ عبدالمطلب فرا رسید پسرانش را جمع کرده و درباره رسول خدا به آنها سفارش کرد و به دنبال آن زبیر و ابوطالب ـ دو تن از پسران عبدالمطلب ـ درباره سرپرستی رسول خدا (ص) قرعه زدند و قرعه به نام ابوطالب درآمد، قول دیگر آن است که خود عبدالمطلب ابوطالب را برای سرپرستی آن حضرت انتخاب نمود، چون ابوطالب در میان عموهای آن حضرت مهربان‌تر از دیگران نسبت به ایشان بود، قول سوم آن است که عبدالمطلب در این باره مستقیماً به ابوطالب وصیت کرد و محمد (ص) را تحت سرپرستی او قرار داد و قول چهارم آن است که نخست زبیر سرپرستی آن حضرت را بر عهده گرفت و چون زبیر از دنیا رفت، ابوطالب سرپرستی آن حضرت را به عهده گرفت که البته خود ابن اثیر این قول آخر را از نظر تاریخی غلط دانسته و رد می‌کند[۱۵].

در تاریخ آمده است عبدالمطلب هنگام وفات، فرزندانش را خواست، وقتی همه جمع شدند، فرمود: "فرزندم محمد، یتیم و بدون مال و ثروت است، کدام یک از شما سرپرستی او را بر عهده می‌گیرد؟" ابولهب گفت: "من این کار را خواهم کرد". عبدالمطلب گفت: "شر خود را از او باز دار". عباس گفت: "اجازه دهید من از وی پرستاری کنم". عبدالمطلب گفت: "تو شخص خشمناکی هستی، می‌ترسم فرزندم ناراحت شود". ابوطالب گفت: "سرپرستی او را به من واگذار کنید". عبدالمطلب گفت: "آری، تو از وی پرستاری کن، تو می‌دانی که من چقدر به محمد (ص) علاقه‌مندم". ابوطالب گفت: "پدر جان درباره وی احتیاج به سفارش نیست، زیرا او فرزند من و پسر برادر من است"[۱۶].

ابوطالب هم به خوبی از پیامبر بزرگوار اسلام حمایت کرد و در مقابل یهود که دشمن سرسخت وی بودند و در مقابل برخی از بستگانش و برخی از عرب که نسبت به مقام وی حسد می‌ورزیدند، ایستادگی کرد و از او پشتیبانی نمود.

ابوطالب درباره پیامبر (ص) چنان محبت می‌کرد که درباره هیچ یک از فرزندان خود تا آن درجه ابراز محبت نمی‌کرد. او کنار پیامبر (ص) می‌خوابید و هرگاه بیرون می‌رفت رسول خدا (ص) را به همراه می‌برد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر (ص) داشت که نسبت به هیچ کس چنان نبود و خوراک‌های خوب را ویژه آن حضرت قرار می‌داد. خاندان ابوطالب هرگاه تنها یا با هم غذا می‌خوردند و پیامبر (ص) سر سفره حاضر نبود، احساس سیری نمی‌کردند و هرگاه همراه ایشان غذا می‌خوردند احساس راحتی و سیری می‌کردند و معمولاً هنگامی که خانواده ابوطالب می‌خواستند غذا بخورند، ابوطالب می‌گفت: خودتان می‌دانید که بهتر است تا آمدن پسرم (محمد (ص)) صبر کنید و چون پیامبر (ص) می‌آمد و همراه ایشان غذا می‌خورد، چیزی از غذایشان اضافه می‌آمد و ابوطالب به پیامبر (ص) می‌گفت: تو فرخنده و مبارکی[۱۷].[۱۸]

علاقه پیغمبر (ص) به ابوطالب

پس از وفات ابوطالب، زمانی که چشم مبارک پیامبر اکرم (ص) به بدن ابوطالب افتاد فرمود: "عمو جان! یتیم بودم از من پرستاری نمودی، کودک بودم تربیتم نمودی و وقتی بزرگ شدم یاری‌ام کردی؛ خدا تو را از جانب من پاداش خیر دهد". سپس به امیرالمؤمنین علی (ع) دستور داد تا او را غسل دهد. روایت شده پیامبر اکرم (ص) به عقیل بن ابی‌طالب می‌فرمود: "تو را از دو جهت دوست دارم؛ یکی به جهت خودت و دیگر آنکه چون ابوطالب تو را دوست داشت و من به خاطر دوستی او تو را دوست می‌دارم"[۱۹][۲۰]

ابوطالب با همه وجود به پیامبر (ص) محبت می‌ورزید؛ او را از خود جدا نمی‌کرد و حتی در یکی از سفرهای تجاری شام، وی را نیز با خود همراه کرد[۲۱]. محبت ابوطالب به آن حضرت در ازدواج ایشان نیز نمایان بود. او همراه با عده‌ای از بزرگان قریش به خواستگاری خدیجه رفت و خود نیز ولیمة عروسی را داد[۲۲].

در مقابل، رسول خدا (ص) نیز تلاش می‌کرد خوبی‌های عموی خود را جبران کند. او در دوران خشک‌سالی مکه، زمانی که تنگدستی بر ابوطالب چیره شده بود، امام علی (ع)، از فرزندان ابوطالب را در خانه خود پذیرفت. آن حضرت در این راه نه تنها کمکی به عموی بزرگوار خود کرد؛ بلکه به تربیت و تعلیم علی (ع) نیز پرداخت. در این میان، عباس، عموی دیگر پیامبر (ص) نیز جعفر، فرزند دیگر ابوطالب را به خانه خود برد تا او نیز از هزینه‌های ابوطالب بکاهد[۲۳].[۲۴]

ابوطالب و پشتیبانی از پیامبر (ص)

نمونه اول از پشتیبانی ابوطالب

روزی پیامبر اکرم (ص) از کنار جمعیتی از قریش که شتری را برای بت‌ها نذر کرده بودند، بدون سلام کردن گذشت، آنها گفتند: یتیم ابوطالب از کنار ما می‌گذرد و بر ما سلام نمی‌کند؛ چه کسی داوطلب می‌شود تا برود و نمازش را تباه سازد؟ عبدالله زبعری برخاست و مقداری از کثافات شکمبه و خون‌های ریخته شده را برداشت و به مسجد رفت و موقعی که پیامبر (ص) به سجده رفته بود لباس ایشان را آلوده ساخت. پیامبر (ص) به خانه آمد و هنگامی که ابوطالب به خانه بازگشت، رسول خدا (ص) از او پرسید: من کیستم؟ ابوطالب گفت: "فرزند برادرم چه شده؟" و آنگاه پیامبر (ص) ماجرا را شرح داد. ابوطالب با صدای بلند گفت: "ای فرزندان عبدالمطلب؛ فرزندان هاشم و فرزندان عبدمناف!" و آنها نیز دور او جمع شدند. ابوطالب پرسید: چند نفرید؟ گفتند: چهل نفر، به آنها فرمود: "اسلحه خود را بردارید و همراه من بیایید". آنها آمدند تا اینکه در ابطح با جماعت قریش روبه‌رو شدند؛ مردم خواستند فرار کنند اما ابوطالب گفت: "به پروردگار کعبه قسم، هر یک از شما حرکت کند او را از دم شمشیر می‌گذرانم". سپس نزدیک سنگ بزرگی که در ابطح بود آمد و سه بار شمشیر را بر آن سنگ فرود آورد و در هر بار قطعه بزرگی از آن را جدا ساخت؛ آنگاه به پیامبر نگاه کرد و گفت: پرسیدی من کیستم، اینک بشنو تو کیستی: پیغمبری هستی شجاع و پیشانی سفید و سرور. از بزرگانی که پاکیزه و پاک نژاد بودند.[۲۵] سپس پرسید: فرزندم، چه کسی به تو بی‌احترامی کرد؟ پیامبر (ص) به عبدالله زبعری اشاره کرد. ابوطالب مقداری از خون‌های شتر را برداشت و به دماغ عبدالله زبعری مالید و بعد دستور داد از آن کثافات بر سر تمامی آن جمعیت ریختند، سپس فرمود: "پسر برادرم راضی شدی؟"

در روایت دیگری است فاطمه زهرا کثافات را از لباس پدر پاک کرد و سپس نزد ابوطالب آمد و گفت: "عمو جان موقعیت پدرم نزد شما چگونه است؟" ابوطالب پاسخ داد: "او سرور، بزرگوار، عزیز و محترم است"، بعد پرسید: مگر چه شده است؟ حضرت فاطمه ماجرا را گفت و ابوطالب همان‌گونه عمل کرد و سپس نزد فاطمه برگشت و فرمود: "دخترکم، موقعیت پدر تو نزد ما این است"[۲۶].[۲۷]

نمونه دوم از پشتیبانی ابوطالب

هنگامی که کفار مکه از اعتراضات پیامبر به تنگ آمده بودند، نزد ابوطالب رفته و گفتند: جوانمرد عرب، عمارة بن ولید را که در شهامت و سخاوت و عزت بی‌نظیر است به شما می‌دهیم تا به جای محمد، میراثش از آن شما باشد و جزء قبیله شما گردد و علاوه بر آن، اموال و ثروت زیادی به تو می‌دهیم، ولی در عوض، تو نیز محمد را به ما بده تا او را به خاطر توهین‌هایی که به خدایان ما می‌کند و فاسد نمودن جوانان ما و نابود کردن جمع ما بکشیم؟ ابوطالب فرمود: "به خدا قسم، از روی انصاف سخن نگفتید، زیرا می‌خواهید فرزندتان را به من دهید تا از او پذیرایی کنم، ولی در عوض فرزندم را به شما دهم تا او را بکشید! هرگز ممکن نیست، آیا تا به حال دیده‌اید شتری بچه‌اش مفقود گردد و به بچه شتر دیگری علاقه‌مند شود؟!" سپس کفار تصمیم گرفتند پنهانی محمد را بکشند. ابوطالب متوجه شد و از این کار جلوگیری کرد و اشعاری در این باره سرود که از جمله آنهاست: با شمشیرهایی که مانند برق می‌درخشند از رسول خدا حمایت کردم. مانند عمویی مهربان از رسول خدا پشتیبانی و دفاع می‌کنم[۲۸].

و نیز در این باره فرموده است: به من می‌گویند از یاری کسی که برای هدایت آمده است دست بردار و پیروزی را به ما واگذار کن که پیروزی را از هر پیروزمندی می‌بریم؛

و تو احمد را به ما تسلیم کن و فرزندی از ما را سرپرستی کن و تو به سخن سرزنش‌کنندگان گوش مده.

من به آنها گفتم: خدا، پروردگار من و در برابر ستمکاران طایفه لوی بن غالب یاور من است [۲۹].

در عظمت پشتیبانی او از پیامبر (ص) همین بس که پس از وفات ابوطالب به پیامبر (ص) الهام شد اکنون که یاور و پشتیبان تو از دنیا رفت، از مکه خارج شو[۳۰].[۳۱]

نمونه سوم از پشتیبانی ابوطالب

ابن جوزی نقل کرده که ابوطالب صبح و شام مراقب رسول خدا (ص) بود و هرگاه در یکی از این اوقات او را نمی‌دید ناراحت می‌شد و در پی دیدن او می‌آمد. روزی هنگام صبح او را ندید و موقع شب هم او را نیافت؛ صبح روز دوم هم خبری از پیامبر (ص) به دست نیاورد؛ پس فرزندان و غلامان خود را خواست و گفت: "دیروز و امروز محمد را نیافته‌ام، می‌ترسم قریش در پنهانی او را از بین برده باشند، همه اطراف را جز قسمتی که گمان نمی‌کنم در آنجا باشد جستجو کردم" و سپس بیست نفر از جوانان بنی‌هاشم را انتخاب نمود و به آنها گفت: "هر یک کاردی را با خود بردارید و در مسجدالحرام هر یک پهلوی یکی از بزرگان قریش بنشینید، موقعی که من به مسجد آمدم اگر محمد همراه من بود کاری نکنید و اگر تنها آمدم، هر یک از شما کسی را که پهلوی اوست با کارد از پای درآورد".

ابوطالب برای پیدا کردن پیامبر حرکت کرد و جوانان بنی‌هاشم هم در پی مأموریت خود رفتند. ابوطالب در حال جستجو دید که پیامبر (ص) در پایین مکه در کنار سنگی نماز می‌خواند، او را در آغوش کشید و غرق در بوسه کرد و گفت: "برادرزاده‌ام! نزدیک بود سبب نابودی اقوامت گردی". سپس ابوطالب به همراه ایشان در حالی که دستش را گرفته بود، وارد مسجد شدند. قریش که حالت ابوطالب را دگرگون دیدند، گفتند: گویا امر تازه‌ای رخ داده است؟ ابوطالب به جوانان بنی‌هاشم گفت: "آنچه با خود دارید بیرون آورید"، آنها نیز کاردها را بیرون آوردند. قریش پرسیدند: چه شده است! ابوطالب گفت: "دو روز بود محمد را ندیده بودم، گمان کردم او را از بین برده باشید؛ پس دستور دادم اگر پیامبر را نیابم هر یک از غلامان یک نفر از شما را که در کنارش نشسته است بکشد، هر چند هاشمی باشد". قریش با تعجب پرسیدند: ابوطالب! به راستی این کار را می‌کردی؟! ابوطالب گفت: "آری، به پروردگار کعبه قسم که انجام می‌دادم". مطعم بن عدی گفت: "با این عمل بستگانت را از بین می‌بردی!" ابوطالب گفت: "هر چند چنین می‌شد"[۳۲].[۳۳]

از میان موارد متعدد حوادث مربوط به پیامبر (ص) و ابوطالب، می‌توان به جریان یوم الانذار اشاره کرد. در جلسه‌ای که محمد، اقوام و خویشان خود را مهمان کرد تا آنان را به دین اسلام دعوت کند، وقتی با مخالفت ابولهب، عموی خود روبه‌رو شد، ابوطالب به پا خواست و به بهترین شکل از رسول خدا (ص)دفاع کرد[۳۴].

آن حضرت در طول سه سال دعوت مخفیانه، همواره از طرف ابوطالب پشتیبانی می‌شد و پس از آنکه رسالت خود را آشکار کرد نیز این چنین بود. زمانی که رسول الله (ص) مخالفت خود را با شیوه و آیین مشرکان، اظهار و بت‌ها و افکار جاهلی آنان را انکار کرد، گروهی از سران مشرک مکه نزد ابوطالب رفتند و خواستار مقابله جدی با ایشان شدند. در این گروه که ابوسفیان، ابوجهل، ولید بن مغیره، عاص بن وائل و... حاضر بودند، ابوطالب با خوشرویی و ملایمت، آنان را آرام کرد[۳۵].

مخالفان پیامبر، ابوطالب را بزرگ‌ترین مانع از بین بردن وی می‌‌دانستند، تلاش آنان در راضی کردن ابوطالب به اینکه او دست از حمایت محمد (ص) بردارد، آشکار است. مخالفان در این باره جلسات متعددی با ابوطالب گذاشتند؛ اما او پشتوانه‌ای محکم برای آن حضرت به شمار می‌رفت[۳۶][۳۷].

آنان پس از مدتی، زمانی که نفوذ و انتشار اسلام و معنویت پیامبر (ص) را مشاهده کردند، بار دیگر به طور دسته‌جمعی و با افراد بیشتری نزد ابوطالب آمدند و اعتراض شدید خود را به وی اعلام کردند. مخالفان از اینکه ابوطالب به درخواست اولیه‌شان بی‌اعتنا بوده است و اینکه پیامبر (ص) هر آنچه می‌خواهد علیه بتان و عقایدشان می‌گوید سخت ناراحت بودند. ابوطالب نیز این بار قول داد که سخنان آنان را به برادرزاده خود برساند و در این باره با او گفتگو کند. او در رویارویی با رسول خدا (ص) وقتی جریان ملاقات خود با مشرکان را بیان و در مقابل، عزم راسخ حضرت را در ادامه رسالت مشاهده کرد، قسم خورد که تا پایان عمر در این راه از پیامبر (ص)دفاع کند[۳۸]. او حتی شب‌هایی رسول الله (ص) را بیدار می‌کرد و پسرش علی (ع) را در بستر وی می‌خواباند؛ تا جای محمد شناخته نشود[۳۹][۴۰].

ابوطالب و دعوت به اسلام

امام صادق (ع) فرمود: "اولین نماز جماعتی که برپا شد نمازی بود که پیامبر (ص) با امیرالمؤمنین علی (ع) به جماعت می‌خواند و در این حال حضرت ابوطالب و فرزندش، جعفر از کنار ایشان عبور می‌کردند، پس ابوطالب به جعفر فرمود: "پهلوی پسر عمویت نماز بخوان"، چون او هم به نماز مشغول شد ابوطالب خوشحال شد[۴۱].[۴۲]

ابوطالب و دعوت نجاشی به اسلام

پس از آنکه مسلمین به خاطر فشار و شکنجه کفار، به سرپرستی جعفر بن ابی‌طالب به حبشه مهاجرت کردند، کفار مکه عمرو عاص و عمارة بن ولید را با هدایایی برای بازگرداندن مسلمانان پیش نجاشی فرستادند؛ اما نه تنها نتیجه‌ای نگرفتند بلکه نجاشی به احترام خود درباره جعفر و همراهانش افزود.

ابوطالب نیز در ستایش از نجاشی این اشعار را سرود:

کاش می‌دانستم حال جعفر و عمرو عاص و دشمنان نزدیک پیامبر در میان مردم چگونه است.

آیا کرم و بزرگواری نجاشی شامل حال جعفر و همراهان او شد، یا آنکه اشخاص شروری مانع این کار شدند؟

ای برگزیده انسان‌ها بدان که تو شریف و بزرگواری و به افرادی که به تو پناهنده شده‌اند، سخت نمی‌گذرد.

و بدان که خدا فضل و مقام بلندی به تو داده و همه گونه اسباب خوبی‌ها ملازم توست.[۴۳]

چون ستایش ابوطالب بیش از انتظار نجاشی بود و او چنین انتظاری نداشت، بسیار خوشحال شد و بر احترام به جعفر و همراهانش افزود. وقتی ابوطالب باخبر شد اشعارش مورد پسند و تمجید نجاشی قرار گرفته، دوباره در ضمن اشعاری او را ستود و به اسلام دعوتش نمود و به پیروی از پیامبر اسلام (ص) تشویقش کرد. از جمله آن اشعار است:

بدان؛ ای بهترین مردم! که محمد مثل موسی و عیسی پسر مریم، پیامبر است.

او همانند ایشان برای راهنمایی آمده است؛ پس همه آنها به دستور خدا هدایت می‌کنند و مردم را از گمراهی نگاه می‌دارند.

شما هم او را در کتابتان (انجیل) راستگو می‌خوانید نه گوینده سخن بی‌پایه.

بنابراین، برای خدا شریک قرار ندهید و اسلام آورید که راه حق، تاریک نیست.

و هیچ جمعیتی از ما به سوی تو نیامد مگر آنکه با احترام بازگشت[۴۴].[۴۵]

ابوطالب و ابولهب

روزی که قریش تصمیم به کشتن رسول خدا گرفتند، با خود اندیشیدند با ابولهب چه کنند، چراکه می‌دانستند او در این کار با آنها موافقت نخواهد کرد. پس ام جمیل، همسر ابولهب را با خود همراه کردند و قرار شد او شوهرش را در خانه سرگرم کند تا قریش کار خود را انجام دهند. صبح روز تعیین شده وقتی ابولهب خواست از خانه خارج شود همسرش به او گفت: "امروز وسایل عیش و نوش را مهیا ساخته و شراب بسیار عالی تهیه نموده‌ام، در خانه بنشین که امروز روز خوشی ماست". در این حال ابوطالب به علی (ع) فرمود: "به خانه عمویت ابولهب برو، در بزن، چنانچه در را گشودند وارد شو وگرنه در را شکسته و داخل خانه شو و به ابولهب بگو: کسی که مثل شما عمویی دارد و او رئیس و بزرگ قوم است، نباید خوار گردد". علی (ع) به خانه ابولهب آمد و هر چه در را کوبید جوابی نشنید، پس ضربه محکمی به در زد و آن را شکسته و وارد خانه شد. ابولهب که علی را چنین دید گفت: "پسر برادرم! چه خبر است؟" علی (ع) فرمود: "پدرم گفت، کسی که مثل شما عمویی بزرگ و رئیس قوم داشته باشد خوار نمی‌گردد". ابولهب گفت: "پدرت راست می‌گوید، مگر چه شده است؟ علی (ع) فرمود: پسر برادرت را می‌کشند، آنگاه تو به خوردن و آشامیدن مشغولی؟ ابولهب به سرعت حرکت کرد؛ در این حال ام جمیل مانع شد و گفت: "کجا می‌روی؟" ابولهب مشت محکمی به صورتش زد، به طوری که چشمش را نابینا ساخت. پس حرکت کرد و با شمشیر کشیده وارد جمعیت قریش شد، قریش که او را به حال خشم و غضب دیدند، گفتند: ابولهب! چه شده است؟ ابولهب گفت: "در مخالفت با پسر برادرم با شما موافقت کردم اینک آنقدر جسور شده‌اید که می‌خواهید او را بکشید، تصمیم دارم مسلمان شوم؛ آنگاه خواهید دید چه می‌کنم". قریش بسیار از او عذرخواهی کرده و از تصمیم‌شان دست کشیدند[۴۶].

وقتی عده‌ای از مهاجران به حبشه به مکه بازگشتند، ابوسلمه، خواهرزاده ابوطالب نیز در میان آنها بود. ابوسلمه به ابوطالب پناهنده شد تا مشرکین او را آزار ندهند. در این هنگام جمعی از قبیله بنی مخزوم به نزد ابوطالب رفتند و گفتند: تو برادرزاده‌ات، محمّد را در پناه خویش درآورده‌ای و به این وسیله جلوی آزار او را گرفته‌ای، اکنون به این اکتفا نکرده و مردی از عشیره ما را نیز پناه داده‌ای؟ ابوطالب گفت: "او خواهرزاده من است و به من پناه آورده و اگر من خواهرزاده‌ام را پناه ندهم، نمی‌توانم برادرزاده‌ام را در پناه خود گیرم!"

ابولهب از ماجرای اعتراض بنی مخزوم به ابوطالب آگاه شد، به میان قریش آمد و فریاد زد: "ای گروه قریش! به خدا درباره این پیرمرد گستاخی کردید چون پیوسته درباره پناهندگان به او خرده می‌گیرید؛ به خدا اگر از این رفتار دست برندارید، من هم برای طرفداری و پشتیبانی از او قیام خواهم کرد تا بهتر بتواند از پناهندگان خود محافظت کند". قریش که چنان دیدند، گفتند: ما از این پس به چنین کارهایی که موجب ناراحتی تو گردد، اقدام نخواهیم کرد و بدین وسیله ابولهب را که در دشمنی با رسول خدا (ص) هم عقیده آنها بود، ساکت کردند. ابوطالب که سخنان ابولهب را در دفاع از او شنید، به امید آنکه شاید او از مخالفت خویش با بنی‌هاشم در دفاع از رسول خدا (ص) دست بردارد، اشعاری سرود که در آنها ابولهب را به یاری خود و دفاع از پیامبر (ص) دعوت نمود؛ ولی این اشعار تأثیری در ابولهب نکرد و او هم‌چنان به مخالفت خویش ادامه داد[۴۷].[۴۸]

ابوطالب و محاصره در شِعب ابی‌طالب

زمانی که قریش دیدند روز به روز بر تعداد مسلمانان افزوده می‌شود و از طرفی در حبشه و پیش نجاشی هم نتوانستند کاری بکنند، در دارالندوه جمع شده و عهدنامه‌ای نوشتند که با بنی‌هاشم هم غذا نشوند، با ایشان سخن نگویند، با ایشان معامله و خرید و فروش نکنند، به ایشان زن ندهند و از ایشان زن نگیرند، با ایشان در یک مجلس اجتماع نکنند تا آنها محمد را به ایشان تسلیم کنند تا در صورت امکان، آشکارا یا پنهانی او را بکشند؛ چهل نفر از بزرگان قریش این پیمان را مهر کرده و در خانه کعبه آویختند.

ابوطالب چون از این ماجرا مطلع شد بنی‌هاشم را جمع نمود و به ایشان پیشنهاد کرد باید همه ما در شعب (بیشتر خانه‌های بنی‌هاشم در این دره قرار گرفته بود) اجتماع کنیم و از محمد محافظت نماییم. مردان بنی‌هاشم چهل نفر بودند که مؤمن و کافرشان از ابوطالب اطاعت می‌کردند، به جز ابولهب و ابوسفیان بن حارث (برادرزاده ابوطالب) که با قریش همدست بودند. پس همگی برای محافظت از پیامبر در شعب جمع شدند. ابوطالب به آنها گفت: "اگر خاری به پای محمد (ص) برود شما را بازخواست خواهم کرد". در این شرایط ابوطالب قصیده‌ای در حمایت و پشتیبانی از پیامبر اکرم سرود که ابیات زیر از آن قصیده است:

مگر ندانستند که محمد را مانند موسی پیغمبری می‌دانیم که نامش زینت‌بخش آغاز کتاب‌هاست؟

مگر نبود که هاشم، پدر ما او را تأیید نمود و به ما وصیت کرد که از او با نیزه و شمشیر دفاع کنیم؟

نامه‌ای که به دیوار آویخته‌اید روزی برای شما چون خوراک گرسنه خواهد شد.[۴۹]

و از اشعار اوست: گمان نکنید که محمد را وامی‌گذاریم؛ چه دور باشیم و چه نزدیک.

همانا دستی هاشمی او را حفظ خواهد کرد و جایگاه آنها در میان آدمیان بهترین جایگاه است.

به بیت عتیق (کعبه) قسم که هیچ‌گاه به دروغ به خانه عتیق و پرده‌دار قسم نمی‌خورید؛

که از او جدا نخواهیم شد تا آنکه کشته شده و اطراف او به زمین افتاده باشیم و تکذیب یک نفر از نزدیکانش اثری ندارد[۵۰].

ابوطالب و فرزندانش شب‌ها پروانه‌وار اطراف بالین رسول خدا می‌گشتند و با این حال، موقعی که چشم‌ها به خواب می‌رفت؛ ابوطالب به علی (ع) امر می‌کرد تا به جای رسول خدا بخوابد و پیامبر را به جای دیگری می‌برد. شبی علی (ع) به پدرش گفت: "پدر جان! ممکن است شبی در اثر حمله دشمنان کشته شوم"، ابوطالب نیز برای خشنود ساختن علی (ع) این اشعار را سرود:

پسرک من، بردباری را پیشه کن که به عقل نزدیک‌تر است و بدان که بازگشت هر زنده‌ای به سوی مرگ است.

در راه قربانی شخصیت شریف و بی‌مانندی تو را امتحان کردم و امتحان هم دشوار است.

در راه سروری که دارای شرافت و اصلی ریشه‌دار و بزرگ و با سخاوت است، تو را قربانی کردم.

اگر مرگ تو را دریافت، تیرهای مرگ به سوی همه کس در پرواز است؛ گاهی اصابت می‌کند و گاهی به خطا می‌رود.

هر موجود زنده‌ای، هر چند عمر طولانی کند، عاقبت هدف تیر مرگ قرار خواهد گرفت.[۵۱]

علی (ع) نیز در پاسخ پدر این اشعار را سرود: در یاری احمد (ص) به من دستور شکیبایی می‌دهی! به خدا قسم، آنچه گفتم از ناشکیبایی نبود.

دوست داشتم یاری مرا ببینی تا بدانی همیشه فرمانبردار شما بوده‌ام.

کوشش من از دوران کودکی تا ایام نوجوانی در پاری پیامبر راهنما برای خشنودی خدا بوده است و بس[۵۲].

در ایامی که بنی‌هاشم در شعب به سر می‌بردند، قریش به حدی بر ایشان سخت گرفته بودند که نمی‌توانستند به بازار داخل شوند. ابوجهل، عاص بن وائل، عقبة بن ابی‌معیط و نضر بن حرث سوار بر مرکب‌های خویش در اطراف مکه مواظب راه‌ها بودند و اگر تاجری با آذوقه به مکه وارد می‌شد، به او سفارش می‌کردند با بنی‌هاشم معامله نکند و به محله آنها نرود و اگر از گفته ایشان سرپیچی می‌کرد اموالش را غارت می‌کردند. بنی‌هاشم فقط در موسم حج می‌توانستند از شعب بیرون آیند و نیازهای زندگی خود را برطرف کنند. در مدت سه سالی که آنها در شعب در محاصره بودند بر بنی‌هاشم بسیار سخت گذشت و آنها گرسنگی‌ها کشیده و رنج‌ها بردند، تا آنکه قریش تصور کردند ممکن است ابوطالب محمد را به ایشان بسپارد. پس پیش ابوطالب رفتند و گفتند: محمد را به ما بسپار تا او را بکشیم و در عوض تو را بر خود حاکم کنیم و همه گونه امور خود را به دست تو بسپاریم[۵۳].

ابوطالب در جواب آنها قصیده‌ای سرود که ابیات زیر، از آن قصیده است:

آیا ندانستید که فرزند ما در نزد ما دروغگو نیست و ما به گفتار باطل و ناروا اعتنایی نداریم؟

سفیدروی است که به وسیله او از ابر طلب باران می‌شود و پناهگاه یتیمان و بیوه‌زنان است.

بیچارگان از بنی‌هاشم پروانه‌وار به اطرافش می‌چرخند و نزد او در نعمت و آسایش‌اند.

به خانه خدا قسم، به دروغ تصور کردید از محمد دست برمی‌داریم با آنکه هنوز در راه او نیزه‌ای به کار نبرده و جنگی نکرده‌ایم.

او را تسلیم نخواهیم کرد تا آنکه از زنان و فرزندانمان چشم پوشیده و در راه او کشته شویم[۵۴].

پس از آنکه بنی‌هاشم چهار سال در چنین محاصره‌ای به سر بردند، خدای متعال موریانه‌ای را مأمور ساخت تا آنچه در آن عهدنامه نوشته شده بود، بخورد و به جز نام خدا و چهل مهر افراد قریش چیزی از نوشته‌ها باقی نگذارد. وقتی جبرییل این مژده را برای پیامبر آورد، رسول خدا عمویش ابوطالب را خواست و پیام جبرییل را به او خبر داد، ابوطالب لباس پوشید و به مسجدالحرام آمد. قریش که ابوطالب را دیدند با خود گفتند مثل اینکه بنی‌هاشم به تنگ آمده‌اند و ابوطالب آمده تا محمد را به ما بسپارد. پس گفتند: ابوطالب! گویا نزد ما آمده‌ای تا پسر برادرت را به ما تسلیم نمایی! ابوطالب گفت: "نه، برای این منظور نیامده‌ام، اما فرزند برادرم به من خبر داد و او دروغ نمی‌گوید که موریانه نامه شما را از بین برده و به جز نام خدا و مهرها از آن چیزی باقی نمانده است؛ بروید ملاحظه کنید، اگر راست گفته بود از این ظلم و جنایت و قطع رحم دست بکشید و اگر چنین نبود و او دروغ گفته بود، او را به شما تسلیم خواهم کرد؛ خواستید او را بکشید و خواستید زنده نگه دارید".

وقتی قریش نامه را دیدند، هر کس مهر خود را مشاهده کرد اما چیز دیگری در آن ندید. ابوطالب نیز آنها را نصیحت کرد و آنها هم سرها را به زیر انداخته و متفرق شدند. سپس در این باره جلساتی تشکیل دادند اما به نتیجه و جوابی نرسیدند، تا آنکه ابوجهل گفت: "مبارزه با این امر، توأم با سیه‌روزی است". پس جمعیتی از قریش از این پیمان خود دست کشیدند و بنی‌هاشم توانستند از محاصره بیرون آیند[۵۵].[۵۶]

ایمان ابوطالب

تمام علمای شیعه[۵۷] و بعضی از بزرگان اهل تسنن[۵۸] ابوطالب را از مؤمنان به اسلام می‌دانند. در منابع اصیل اسلامی نیز شواهد فراوانی بر این موضوع یافت می‌شود که با بررسی آنها جای بسی تعجب است که چرا عده‌ای با ابوطالب این چنین با بی‌مهری رفتار کرده‌اند و به او تهمت زده‌اند! کسی که با تمام وجود خود از پیامبر اسلام (ص) دفاع می‌کرد و بارها خود و فرزند خویش را در مواقع خطر همچون سپر در برابر وجود پیامبر اسلام (ص) قرار داد، چگونه ممکن است چنین اتهامی به او زده شود؟! به این علت، محققان باریک بین چنین حدس زده‌اند که مخالفت با ابوطالب یک مسأله سیاسی است که از مخالفت "شجره خبیثه بنی‌امیه" با موقعیت علی (ع) سرچشمه گرفته است. البته تنها ابوطالب نیست که به خاطر خویشاوندی‌اش با علی (ع) این گونه مورد تهاجم قرار گرفته، بلکه هر کس در تاریخ اسلام به نحوی با امیرمؤمنان علی (ع) ارتباط نزدیکی داشته از این حملات ناجوانمردانه در امان نمانده است؛ در حقیقت، ابوطالب گناهی نداشته جز اینکه پدر علی بن ابی طالب (ع)، پیشوای بزرگ اسلام بوده است[۵۹].

در اینجا دلائل گوناگونی را که به روشنی بر ایمان ابوطالب گواهی می‌دهد، فهرست‌وار بیان می‌کنیم:

١. ابوطالب از علائمی که قبل از بعثت پیامبر (ص) دیده بود، می‌دانست پسر برادرش به پیامبری می‌رسد؛ مانند قصه بحیرا که قبلاً ذکر شد و یا آنچه یعقوبی نقل کرده است: چون رسول خدا (ص) بیست ساله شد، نشانه‌ها در وی آشکار شد و اهل کتاب درباره ایشان سخن می‌گفتند و از حالش جستجو می‌کردند و ظهورش را نزدیک می‌شمردند. پس روزی پیامبر به ابوطالب گفت: "ای عمو! مردی را به خواب می‌بینم که همراه دو مرد نزد من می‌آید و آن دو مرد می‌گویند: خود اوست، پس هرگاه (به رسالت) برسد مواظب او باش و آن مرد سخن نمی‌گوید"[۶۰]. ابوطالب گفتار او را برای یکی از دانایان مکه بازگو کرد و چون او به رسول خدا نگریست، گفت: این شخص، روحی پاک است و به خدا قسم که نبّی مطهّر است. پس ابوطالب گفت: فاكتم على ابن أخي لا تغر به قومه، فو الله إنما قلت لعلي ما قلت، و لقد أنبأني أبي عبد المطلب بأنه النبي المبعوث و أمرني أن أستر ذلك لئلا يغري به الأعادي؛ اکنون امر برادرزاده‌ام را کتمان کن و قریش را بر او مشوران. به خدا قسم من خود آنچه را گفتی به علی گفته‌ام و پدرم، عبدالمطلب به من خبر داده است که او پیامبر برانگیخته خداست و به من فرموده است این راز را بپوشانم تا مبادا دشمنان درباره او تحریک شوند[۶۱].

٢. دانشمندان و مؤرخان اسلامی قصائد شیوایی را از ابوطالب حکایت کرده‌اند که از محتوای آنها می‌توان به ایمان راستین وی پی برد و ما از میان آن آثار انبوه به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

ای برادرزاده! تا ابوطالب در میان خاک نخوابیده و لحد را بستر نساخته هرگز دشمنان به تو دست نخواهند یافت.

بنابراین از هیچ چیز مترس و مأموریت خود را ابلاغ کن و بشارت ده و چشم‌ها را روشن ساز.

مرا به مکتب خود دعوت کردی و خوب می‌دانم که هدفت تنها پند دادن و بیدار ساختن من بوده است.

تو در دعوت خود امین و درستکاری، من هم اینرا دریافتم که مکتب و دین محمد بهترین دین و مکتب‌ها است.

بندگان خدا علاقه ویژه‌ای به وی دارند و نسبت به کسی که خدا او را به محبت خود اختصاص داده است این علاقه بی‌مورد نیست.

ای قریش! آیا نمی‌دانید ما محمد را همانند موسی، پیامبر و رسول خدا آن را می‌دانیم و نام و نشان او در کتب آسمانی قید گردیده است (و ما یافته‌ایم)[۶۲].

و از سروده‌های او است در ستایش پیامبر اسلام (ص):

به راستی خداوند پیامبر ـ محمد ـ را گرامی داشت؛ پس گرامی‌ترین آفریدگان خدا در میان مردم، احمد است.

برای بزرگداشت او نامش را از نام خود گرفت، زیرا خداوند صاحب عرش، محمود است و این شخص محمد است[۶۳].

ابن ابی الحدید می‌نویسد: از عبدالله مأمون این گونه نقل شده که می‌گفت: به خدا سوگند ابوطالب با سرودن این اشعار و ساختن این سرودها اسلام آورده بود:

من، پیامبر ـ همان پیامبر خدای فرمانروا ـ را با شمشیری یاری می‌کنم که همچون آذرخش‌ها می‌درخشد.

مانند پاسداری دلسوز از برانگیخته خدا پشتیبانی و پاسداری می‌کنم.

چنان نیست که من در برابر دشمنان او به آرامی و نرمش رفتار کنم و خود را همچون شتران خردسال که از شتر قوی می‌ترسند، بنمایم.

بلکه مانند شیر در بیشه‌ای تنگ و پردرخت، در برابرشان غرشی بلند سر می‌دهم[۶۴].

ابن ابی الحدید در ادامه می‌نویسد: متعلق بودن همه این اشعار به ابوطالب در حکم متواتر است؛ چون اگرچه تک تک آنها متواتر نباشد ولی مجموع آنها بر امری واحد دلالت می‌کند که در همه آنها مشترک است و آن نیز راست شمردن دعوت محمد (ص) است[۶۵].

٣. در احادیث نقل شده از اهل‌بیت (ع) نیز مدارک فراوانی بر ایمان و اخلاص ابوطالب دیده می‌شود. این احادیث، آمیخته با استدلالات منطقی و عقلی است، مانند روایتی از امام زین العابدین (ع) که ایشان در پاسخ سؤالی بیان می‌دارد، ابوطالب مؤمن بود و در ادامه می‌فرماید: "در شگفتم که چرا برخی می‌پندارند ابوطالب، کافر بوده است"[۶۶]. سپس در ادامه می‌فرماید: "آیا نمی‌دانند با این عقیده، بر پیامبر (ص) و ابوطالب طعنه می‌زنند؟ مگر نه این است که خداوند در چندین آیه از آیات قرآن از این موضوع منع کرده است که زن بعد از اسلام آوردن همسر شوهر کافر خود باشد و این مسلم است که فاطمه بنت اسد از پیشگامان در اسلام است و تا پایان عمر ابوطالب همسرش بود تا اینکه ابوطالب از دنیا رفت[۶۷].

٤. در این حقیقت هیچ کس نمی‌تواند تردید کند که ابوطالب از حامیان درجه اول اسلام و پیامبر بود. حمایت او از پیامبر و اسلام به حدی بود که هرگز نمی‌توان آن را با علایق و پیوندهای خویشاوندی و تعصبات قبیله‌ای تفسیر کرد. نمونه مهم آن داستان شعب ابی‌طالب است. ابوطالب به منظور حمایت از اسلام و حراست از پیامبر (ص) سه سال آوارگی و زندگی در شعب را در کنار رسول خدا، به ریاست بر قریش ترجیح داد و تا پایان محاصره اقتصادی مسلمانان، در کنار ایشان باقی ماند و همه مشکلات را در آن شرایط طاقت‌فرسا تحمل نمود.

هر کس بدون تعصب تاریخ زندگی ابوطالب را مطالعه کند با ابن ابی الحدید هم صدا خواهد بود که می‌گوید: اگر ابوطالب و فرزند برومندش نبودند هرگز دین و مکتب اسلام قد راست نمی‌کرد. ابوطالب در مکه به یاری پیامبر (ص) شتافت و علی (ع) در یثرب (مدینه) در راه حمایت از اسلام با مرگ در تماس بود[۶۸].

هنگامی که وفات حضرت ابوطالب نزدیک شد، پیامبر (ص) را به بالینش خواست، چون او را دید گریان شد و گفت: "یا محمد! من از دنیا می‌روم و اندوهی به جز غصه تو ندارم". پیامبر (ص) فرمود: "تو از غم دشمنان بر من می‌ترسی و از آتش جهنم بر خود نمی‌ترسی؟" ابوطالب خندید و گفت: "یا محمد، مرا به دین خدا خواندی و از پیش تو را امین و راستگو می‌دانستم"، سپس با انگشتانش تا سی و شش شمرد و با انگشت شهادت اشاره نمود و گفت: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللَّهِ»؛ در این حال علی (ع) گفت: "به آن کسی که تو را از روی راستی به پیامبری برانگیخت قسم که خداوند شفاعت شما را درباره عمویت پذیرفت و به وسیله تو او را هدایت کرد"[۶۹]. جعفر، فرزند دیگر ابوطالب، برخاست و گفت: "پدرجان! در بهشت هم سرور و بزرگ ما هستی، چنان که در دنیا سرور ما بودی.

روایات درباره مؤمن بودن حضرت ابوطالب بسیار است، مخصوصاً در روایات بی‌شماری امیرالمؤمنین قسم یاد می‌کند نه پدرم و نه جدم عبدالمطلب و نه هاشم و نه عبدمناف هیچگاه بت‌پرست نبودند و همه آنان به دین حضرت ابراهیم به سوی خانه کعبه نماز می‌گزاردند[۷۰]. شیخ صدوق در این باره می‌گوید: "عبدالمطلب و ابوطالب از جمله دانشمندانی بودند که بیش از دیگران به حق رسول خدا (ص) علم و معرفت داشتند و معرفت خود را نسبت به آن حضرت، از نادانان و کافران و گمراهان پنهان می‌کردند"[۷۱].

ابوطالب برای حفظ پیامبر اسلام مجبور بود با کفار مکه موافقت نموده و به هم‌کیشی با ایشان تظاهر نماید، زیرا در غیر این صورت، ابوطالب هم مانند شخص پیامبر مورد حمله و اذیت و آزار واقع می‌شد؛ روایت ذیل شاهد بر این معنی است: جابر بن عبدالله انصاری در حدیث مفصلی نقل می‌کند به پیامبر اسلام (ص) گفتم: مردم می‌گویند ابوطالب کافر مرده است؟ رسول خدا (ص) فرمود: "خدا به غیب و پنهانی‌ها داناتر است. در شبی که به معراج رفتم و به عرش رسیدم، در عرش چهار نور دیدم، پرسیدم: پروردگارا! این نورها چیست؟ خطاب شد: این نورها جدّت عبدالمطلب، عمویت ابوطالب، پدرت عبدالله و برادرت طالب است. گفتم: خدایا، اینها به علت چه عملی سزاوار این مقام شدند؟ خطاب شد: به اینکه ایمانشان را پنهان کردند و اظهار کفر نمودند و تا وقت مرگ بر این کار صبر کردند"[۷۲].

هم‌چنین از علی (ع) نقل شده است که فرمود: روزی با پیامبر (ص) در نخلستانی نماز می‌خواندیم، پدرم ابوطالب در آن حال پیش ما آمد از ما پرسید: چه می‌کنید؟ پیامبر (ص) او را به اسلام دعوت کرد، پدرم گفت: "آنچه می‌خواهی اشکالی ندارد، اما هرگز نباید قریش از باطنم آگاهی یابند"[۷۳].

چگونه می‌توان تصور کرد ابوطالب مسلمان نبوده با آنکه با ایمان آوردن حمزه[۷۴] به قدری خوشحال شد که در این باره اشعاری را سرود:

ای حمزه! خدا تو را موفق بدارد، در اظهار به دین احمد صابر و بردبار باش.

به راستی و درستی پشتیبان آن کسی که دینی از طرف پروردگار آورده است، باش و کافر مباش.

با اظهار ایمان آوردنت مرا خرسند ساختی؛ بنابراین برای خشنودی خدا او را کمک کن.

ایمان خود را در میان قریش آشکار ساز و بگو محمد (ص) ساحر نیست[۷۵].

امام صادق (ع) درباره ابوطالب می‌فرماید: "ابوطالب مانند اصحاب کهف بود؛ ایمانشان را پنهان کردند و در ظاهر شرک ورزیدند و خداوند هم پاداش و مزدشان را دو برابر داد[۷۶]. در روایتی دیگر فرمود: "جبرئیل بر پیامبر (ص) فرود آمد و فرمود: یا محمد! خدای بر تو سلام و درود می‌فرستد و می‌فرماید: به راستی من آتش را بر پشتی که تو را فرود آورد و بر شکمی که تو را برداشت و دامانی که تو را پرورید، حرام گردانیدم. اما مقصود از صلب، پدرت عبدالله بن عبدالمطلب است و مقصود از شکم، آمنه دختر وهب، مادر توست و مراد از دامان، ابوطالب است که تو را پرورش داد. در روایت ابن فضال، فاطمه بنت اسد آمده است"[۷۷].

ابن أبی الحدید می‌نویسد: "رسول خدا (ص) فرمود: جبرئیل به من گفت: خداوند شفاعت تو را درباره شش نفر می‌پذیرد: کسی که تو را در شکم خود جای داد و برداشت ـ آمنه بنت وهب ـ و کسی که تو را از پشت خود فرود آورد ـ عبدالله بن عبدالمطلب ـ و کسی که تو را در کنار خود سرپرستی کرد ـ ابوطالب ـ و کسی تو را در خانه خود پناه داد ـ عبدالمطلب ـ و برادری که در روزگار پیش از اسلام داشتی و... [۷۸].

از پیامبر (ص) روایت شده است که فرمود: "خدای عزوجل درباره چهار کس: پدرم، مادرم، عمویم و برادری که پیش از اسلام داشتم که درباره آنها به من وعده داده است، (نیکی خواهد نمود"[۷۹].[۸۰]

آیا ابوطالب بی‌ایمان از دنیا رفت؟

عده‌ای از دانشمندان اهل تسنن نوشته‌اند، ابوطالب بدون اینکه به پیامبر اسلام ایمان بیاورد از دنیا رفت و مدرک آنها روایتی است که به پیامبر نسبت می‌دهند که ایشان فرمود: "ابوطالب در عذاب کوچکی از آتش است که مغزش در آن می‌جوشد"[۸۱]. این روایت باعث شد عده‌ای از سادات و فرزندان پیامبر هم درباره ایمان ابوطالب شک کنند و در این باره به تحقیق بپردازند. ابان بن محمود به علی بن موسی الرضا (ع) نوشت: فدایت شوم، من در اسلام ابوطالب شک دارم. حضرت رضا (ع) در جواب نوشت: ﴿وَمَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَى وَيَتَّبِعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ[۸۲] اگر در ایمان ابوطالب شک داشته باشی، بازگشت تو به جهنم است[۸۳].

به امام باقر (ع) گفتند: مردم می‌گویند ابوطالب در آبگینه‌ای از آتش دوزخ است، حضرت فرمود: "اگر ایمان ابوطالب را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان این افراد را در کفه دیگر، البته ایمان او سنگین‌تر خواهد بود"؛ سپس فرمود: "مگر نمی‌دانید امیرمؤمنان علی (ع) در زمان حیات خود دستور می‌داد به نیابت از عبدالله و پسرش و ابوطالب حج بگزارند و در وصیت نامه‌اش نیز فرمود به نیابت از آنان حج به جا آورند؟"[۸۴]

در نتیجه از نظر شیعه در مؤمن بودن ابوطالب جای تردید نیست و همه اتفاق نظر دارند که وی با ایمان از دنیا رفته است. روایات در این باره نیز بی‌شمار است و در این جا امکان نقل همه آنها نیست و از اشعار ابوطالب و تاریخ زندگی وی مؤمن بودنش کاملاً روشن می‌شود.

اما روایتی را که برخی دانشمندان اهل سنت نقل کرده‌اند، بسیاری از ایشان آن را مردود دانسته و این روایت از روایات دوران معاویة بن ابی‌سفیان، یعنی دوران جعل احادیث است. باعث تعجب است که چگونه برخی علمای اهل سنت به این روایت اعتنا کرده‌اند، با آنکه ناقل آن، مغیره بن شعبه، یعنی همان شخص فاسق و زناکاری است که داستان زنای او در شرح حال ابوبکره بیان شد و به همین دلیل، دانشمندان آن را مردود و مجعول دانسته‌اند.

برخی درباره کلمات و اشعار ابوطالب که حاکی از تصدیق نمودن پیامبر (ص) و ایمان آوردن اوست، گفته‌اند: آنها نظیر چیزی است که خدا درباره کفار قریش نقل می‌کند: ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ[۸۵] و با آنکه دل‌هایشان به آن یقین داشت از روی ظلم و تکبر آن را انکار کردند. پس ببین فرجام فسادگران چگونه خواهد بود [۸۶] و گفته‌اند اینکه ابوطالب، فرزندانش علی (ع) و جعفر را به تبعیت از پیامبر (ص) امر می‌کرد ولی خود این کار را نمی‌کرد، از روی عناد بوده است[۸۷]. ولی رفتار ابوطالب با پیامبر (ص) و حمایت‌هایی که از ایشان در طول زندگی‌شان داشتند، نبود عناد و کبر را در وجود او مشخص می‌سازد، چرا که این گونه افراد با پیامبر (ص) مبارزه می‌کردند نه اینکه از او حمایت کنند. علاوه بر این، مطلبی که آیه می‌خواهد بیان کند این است، کفار قریش که به زبان با پیامبر (ص) مخالفت می‌کردند، در دل به کار او یقین داشتند؛ ولی ابوطالب علاوه بر اینکه در دل پیامبر (ع) را قبول داشت، با سخنان و کارهای خود نیز حضرت را تأیید می‌کرد اما پیش قریش ایمان خود را اظهار نمی‌کرد.

هم‌چنین گفته شده اگر ابوطالب مسلمان شده بود، پیامبر (ص) بر او نماز می‌گزارد[۸۸]. ولی این اشکال هم درست نیست، چون آن زمان هنوز نماز گزاردن بر میت سنت نشده بود؛ همان‌گونه که پیامبر (ص) بر حضرت خدیجه (س) نیز که سه روز بعد از ابوطالب رحلت نمود، نماز نگزارد[۸۹].[۹۰]

گفتار دانشمندان درباره ابوطالب

ابن أبی الحدید در مذمت کسانی که می‌خواهند (به خاطر دشمنی با امیرالمؤمنین (ع)) ابوطالب را بی‌ایمان معرفی کنند، اشعار خوبی سروده است:

اگر ابوطالب و فرزندش نبودند ستون دین برپا نمی‌شد.

ابوطالب در مکه از دین خدا حمایت کرد و پیغمبر را جای داد و علی در مدینه با مرگ در تماس بود.

ابوطالب کاری را بر عهده گرفت و چون از دنیا رفت آن کار تماماً بر عهده علی قرار گرفت.

خدا به او (ابوطالب) خیر دهد کار هدایت را آغاز نمود و خدای به دیگری (علی) خیر دهد که پایان دهنده آن بزرگواری‌ها بود.

انکار نادانان و خود را نابینا نشان دادن بینایان به بزرگواری ابوطالب ضرر نمی‌زند؛

چنان که اگر کسی روشنی صبح را تاریکی تصور کند، به روز ضرر نمی‌رساند[۹۱].

ابوعثمان، عمر بن بحر جاحظ، که یکی از علمای تسنن است درباره ابوطالب چنین می‌گوید: "ابوطالب، پشتیبان و یاور پیامبر بود و او را بسیار دوست می‌داشت. او سرپرست و تربیت‌کننده پیامبر بود و او کسی بود که به پیامبری و رسالت وی اعتراف داشت و درباره مناقب و فضایل پیامبر اشعار بسیاری گفته است و او بزرگ قریش بود"[۹۲].[۹۳]

ارتحال ابوطالب

ابوطالب سه سال قبل از هجرت، در سال دهم بعثت و بعد از خروج رسول خدا (ص) و بنی هاشم از شعب ابوطالب، در سن ۸۷ سالگی از دنیا رفت و در مکه به خاک سپرده شد. مرگ وی، برای پیامبر بسیار سنگین بود چراکه یکی از مهم‎ترین حامیان خود را از دست داده بود. درّه‌ای که در مکه، محل محاصرۀ چندین سالۀ مسلمانان بود (شعب ابی‌طالب) و قبرستانی که هم‌اکنون نیز در مکه وجود دارد (قبرستان ابوطالب) به نام آن مرد بزرگ است. پیامبر خدا (ص) سال از دست دادن او را به عنوان فقدان قوی‌ترین پشتیبان، سال حزن و اندوه نامید و پس از آن نتوانست در مکّه بماند و مقدّمات هجرت به مدینه را فراهم آورد. روایت شده است پیامبر اندکی پس از ارتحال ابوطالب، وارد خانه شد. ابوطالب را در پارچه‌ای پیچیده بودند. پیامبر با عمویش اینگونه سخن گفت: «ای عمو، مرا که یتیم بودم سرپرستی کردی در کوچکی پرورشم دادی و در بزرگی یاری‌ام کردی. خداوند از جانب من به تو پاداش خیر دهد» آنگاه به امام علی (ع) فرمان داد که پدرش را غسل دهد[۹۴].

وصیت ابوطالب

ابوطالب هنگام وفات بزرگان قریش را جمع نمود و به ایشان چنین فرمود: "ای گروه قریش! شما برگزیدگان خلق خدا و قلب عرب و خزانه‌دار و صاحبان حرم خدا هستید؛ مردمان بزرگ در میان شما، دلیران مشهور از شما و مردان با جود و سخاوت از دودمان شما هستند. از افتخارات، برای عرب بهره‌ای نگذاشتید و هیچ شرف و بزرگی نیست جز آنکه شما دارا هستید؛ بنابراین شما بر همه برتری دارید و دیگران محتاج شما هستند، اما بدانید این فضایل سبب می‌شود آنان دشمن شما شده و با شما بجنگند و در مبارزه علیه شما با دشمنانتان همدست شوند. به شما سفارش می‌کنم قدر آن را بدانید و این بنا (خانه کعبه) را محترم شمارید، زیرا موجب خشنودی خدا و استوار داشتن قدم شماست. صله رحم کنید که اجل و مرگ را به تأخیر می‌اندازد و جمعیت را زیاد می‌گرداند؛ از ظلم و ستم دوری کنید که به علت ظلم، جمعیت‌های پیشین نابود شدند. کسی که شما را می‌خواند اجابت کنید و به سائل بخشش کنید که سبب شرافت دنیا و آخرت است؛ راست گفتار و امانتدار باشید تا در چشم‌ها بزرگ شوید و تهمت‌ها از شما دور گردد؛ از ایجاد اختلاف و برتری جستن بر دیگران بپرهیزید که باعث دوستی خواص و احترام عوام و نیروی شماست. به شما درباره محمد (ص) سفارش می‌کنم، زیرا امین قریش و راستگوی عرب و دارای همه صفاتی است که به شما سفارش کردم؛ آنچه را که آورده دل می‌پذیرد، مگر آنکه دشمنی مانع پذیرش آن گردد. به خدا قسم، می‌بینم که افراد ناتوان و آنان که در اطراف، عزتی دارند، دعوتش را پذیرفته و او را تصدیق می‌کنند، فرمانش را بزرگ می‌شمارند، در راه پیشرفت مقصودش به گرداب‌های مرگ فرو می‌روند و در نتیجه آنان، رؤسا و زمامداران عرب خواهند شد و بزرگان قریش عقب‌مانده و خانه‌هایشان خراب خواهد گشت؛ یک باره خبر خواهید شد آنکه بزرگتر بوده، محتاج‌تر شده و آنان‌که دور بوده‌اند، از نزدیکان وی شده‌اند. آن وقت است که تمام عرب دوستدار او شوند و زمام اختیارات خود را به وی سپارند و شهرهای خود را به او واگذارند. پس ای گروه قریش! دوستدار او و در جنگ‌ها پشتیبان وی باشید. به خدا قسم، هر که به راه او برود، رستگار شود و هر که تعلیمات او را بپذیرد سعادتمند گردد. اگر مرگم به تأخیر می‌افتاد، در همه پیشامدها او را همراهی می‌کردم و در برابر همه بلاها از او دفاع می‌نمودم؛ ولی چه کنم چاره‌ای ندارم جز آنکه گفته‌اش را بزرگ بدانم و به شهادت اقرار نمایم"[۹۵].

از این وصیت ابوطالب، میزان درجه ایمان وی به پیامبر (ص) دانسته می‌شود به دلیل همان ایمانش، از آینده اسلام و پیشرفت سریع آن آگاه بوده است.

زمانی که مرگ ابوطالب فرارسید، فرزندان عبدالمطلب را فرا خواند و به آنها گفت: "شما آن‌گاه که از محمد اطاعت کنید و فرمان او را به کار ببندید همیشه در نیکویی هستید؛ پس از او پیروی کنید و یاری‌اش دهید تا راه راست را بیابید"[۹۶].

وقتی خبر مرگ ابوطالب به رسول خدا (ص) رسید، سخت بی‌تاب شد. سپس وارد منزل او شد و بر پیشانی راست او چهار بار و بر پیشانی چپش سه بار دست کشید و سپس گفت: "ای عمو، مرا در کودکی پرورش دادی و در یتیمی سرپرستی کردی و در بزرگی یاری نمودی، خدا به تو جزای خیر دهد"[۹۷].

پیامبر (ص) سال رحلت ابوطالب و حضرت خدیجه (س) را که بزرگترین حامیان آن حضرت بودند، "عام الحزن" یعنی سال اندوه نامید[۹۸] و فرمود: "در این روزها بر این امت دو مصیبت وارد شده است که نمی‌دانم به کدام یک از آن دو بی‌تاب‌تر باشم [۹۹] و نیز از آن حضرت نقل شده است که فرمود: "آنچه را که قریش از اذیت و رنج بر سرم آوردند، کمتر از مصیبت مرگ ابی‌طالب است، زیرا آنها بعد از مرگ وی بر آزار من افزودند"[۱۰۰].[۱۰۱]

ابوطالب در دانشنامه سیره نبوی

وی ابو طالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبدمناف بن قصی از تیره بنوهاشم از قبایل قریش[۱۰۲] و عموی رسول خدا (ص) است. درباره نام ابوطالب اختلاف است. بیشتر نام وی را "عبدمناف"[۱۰۳] و برخی "عِمران" دانسته‌اند[۱۰۴]. که نظر دوم صحیح نیست[۱۰۵] و در منابع کهن به آن اشاره نشده است. مجلسی[۱۰۶] در نسخه‌ای قدیمی از زیارتنامه رسول خدا (ص) چنین جمله‌ای دیده است: "السلام على عَمّك عمران ابي طالب"، اما ابن تیمیه[۱۰۷] و ابن کثیر[۱۰۸] معتقدند این نام را روافض برای ابوطالب ساخته‌اند تا بگویند مراد از "عِمران" در آیه ۳۳ آل عمران ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ[۱۰۹] ابوطالب است و حال آنکه مقصود از "عمران" در آیه یاد شده، خاندان مریم (ع) می‌باشد.

بعضی نیز گفته‌اند "ابوطالب" نام وی است؛ زیرا امام علی (ع) ذیل نامه رسول خدا (ص) که برای یهودان خیبر به املای پیامبر به قلم آورده بود، چنین رقم زد "و این را علی بن ابی طالب نوشت" و الف را از سر "ابن" بینداخت. اگر ابوطالب نام نبود و کنیه بود، می‌بایست الف را آورده باشد[۱۱۰]. همچنین در پایان نسخه‌ای از قرآن به خط علی (ع) چنین آمده است: "وكتبه علي بن ابو طالب". در این عبارت، چون "ابوطالب" با "واو" نه با "یا" نوشته شده، چنین استنباط گردیده که ابوطالب نام است و حال آنکه این‌گونه نوشتار صحیح نیست و کنیه اگر عَلَم و نام نیز شود، اعرابش به حروف است. ضمن آنکه در نسخه خطی یاد شده که به خط کوفی بوده، "یا" به "واو" مشتبه شده است[۱۱۱]. چنانکه حاکم[۱۱۲] گفته است، نظر بیشتر متقدمان این است که کنیه وی، همان اسمش است. نظر صحیح درباره نام ابوطالب، "عبدمناف" است؛ چنان که در شعری عبدالمطلب از او با نام "عبدمناف" یاد کرده است[۱۱۳] و ابوطالب، کنیه‌ای بوده که به آن اشتهار یافته است؛ چنان که عبدالمطلب در شعری کنیه او را ابوطالب ذکر می‌کند[۱۱۴]. این کنیه به مرور به جای نام اصلی وی به‌کار رفته و کنیه "ابوطالب" بر نامش غلبه یافته است[۱۱۵].

پدر وی عبدالمطلب بن هاشم و مادرش فاطمه دختر عمرو بن عائذ مخزومیه بود. بنابراین، وی و عبدالله پدر رسول خدا (ص)، از یک پدر و مادر بودند[۱۱۶].

ابوطالب ۳۵ سال پیش از تولد پیامبر به دنیا آمد[۱۱۷] و از آنجا که ولادت پیامبر بنا بر مشهور، در حادثه عام الفیل بود، ابوطالب ۳۵ سال پیش از عام الفیل متولد شده است.

درباره ویژگی‌های ظاهری ابوطالب گفته شده که وی لنگ بود[۱۱۸]. جاحظ[۱۱۹] نیز برای اثبات نقیصه جسمی ابوطالب، به ایراد یکی از همسران او اشاره کرده و بیتی از شعر ابوطالب را که در پاسخ اوست، آورده است. این شعر که بر لنگی ابوطالب دلالت می‌کند، در دیوان چاپ شده وی موجود نیست و محتمل است از سوی مخالفان ساخته شده باشد.

کودکی و جوانی

ابوطالب، دوران کودکی و جوانی را تحت سرپرستی پدر خود، عبدالمطلب رئیس قریش گذراند و توانست جایگاه ممتازی به دست آورد. در چند گزارش، از فعالیت ابوطالب در دوران پدر یاد شده که نشان می‌دهد وی همراه با پدر در حوادث آن دوران شرکت داشته است. این موارد به شرح زیر است:

  1. منازعه عبدالمطلب و قیس عیلان: چون منازعه‌ای میان عبدالمطلب و قبیله قیس عیلان بر سر چاهی پیش آمد و در این منازعه عبدالمطلب پیروز شد، او به پسرش ابوطالب دستور داد تعدادی از شتران را بالای کوه ابوقبیس برد و در آنجا نحر کند. ابوطالب نیز دستور پدر را اجرا و در شعری از اقدام خود چنین یاد کرد: "هنگامی که دست‌های بخشندگان و جوان‌مردان می‌لرزد، به مردم خوراک می‌دهیم که پرندگان هم از مازاد خوراک ما می‌خورند"[۱۲۰]؛
  2. قربانی شدن عبدالله: مطابق روایات، چون عبدالمطلب خواست به نذر خویش درباره قربانی کردن یکی از فرزندان خود عمل کند، قرعه به نام عبدالله افتاد که برادر تنی ابوطالب بود. ابوطالب که مخالف این اقدام بود، در برابر پدر ایستاد و با سرودن شعری، مخالفت خود را ابراز کرد:"کشتن عبدالله از میان گروه جوانان، کاری بازیچه نیست"[۱۲۱].

درباره شغل ابوطالب گفته شده که وی در کار تجارت بود و گاه نیز در همین راستا به سفرهای تجاری به شام می‌رفت، چنان که منابع به مواردی از آن اشاره کرده‌اند. ابوطالب در کار خرید و فروش عطر بود و گاه گندم نیز می‌فروخت[۱۲۲]. برخی منابع گفته‌اند وی شیر نیز می‌فروخته است[۱۲۳] که با توجه به اینکه ابوطالب تعدادی شتر در بیرون از مکه داشت و شیر آنها برایش آورده می‌شد [۱۲۴]، صحیح به نظر می‌رسد.

ریاست بنی هاشم

منابع تاریخی، درباره تصدی مناصب مکه پس از عبدالمطلب نظر یکسانی ندارند. برخی آورده‌اند که عبدالمطلب دو منصب سقایت (آب رسانی به حاجیان) و رفادت میهمانداری حاجیان) را به ابوطالب سپرد که اینک ۴۳ سال داشت[۱۲۵]. برخی آورده‌اند تنها سقایت را به ابوطالب سپرد و حکومت مکه و سرپرستی کعبه را به زبیر واگذاشت. به نظر می‌رسد با توجه به سن بیشتر زبیر و توانایی‌های او (وی از حاکمان قریش و شاعری زبر دست بود) عبدالمطلب پسر بزرگ خود، زبیر را به مقام ریاست قبیله منصوب کرده باشد. وصیت عبدالمطلب به زبیر درباره حفظ پیمان‌ها[۱۲۶]، و همچنین رهبری بنی هاشم در دو واقعه جنگ فجار و حلف الفضول از سوی زبیر، می‌تواند مؤید ریاست وی بر بنی هاشم پس از عبدالمطلب باشد. در دوران ریاست زبیر بر بنی هاشم، در چندین حادثه از ابوطالب یاد شده است. حضور ابوطالب همراه با حمزه و عباس، فرزندان عبدالمطلب در جنگ‌های فجار از جمله این حوادث است[۱۲۷].

از جمله حوادث دیگری که در این دوران پیش آمد و ابوطالب برای رفع آن کوشید، به سرقت رفتن مجسمه غزالی بود که در کعبه از آن نگهداری می‌شد. ابوطالب برای یافتن سارقان آن تلاش کرد و چون سارقان مشخص شدند، آنان را وادار کرد تعداد زیادی شتر در برابر کار انجام شده بدهند، و این شتران را برای پذیرایی زایران کعبه مصرف کرد[۱۲۸]. همچنین ابوطالب در درگیری‌ها و اختلاف‌های پیش آمده میان قبایل، وساطت می‌کرد و پیشنهادهایی برای فرونشاندن اختلاف‌ها ارائه می‌داد که به مواردی از آن در منابع تاریخی اشاره شده است[۱۲۹].

با مرگ زبیر (بعد از سال سی‌ام عام الفیل)، ریاست بنی هاشم به ابوطالب رسید. زبیر، ریاست را به ابوطالب وصیت کرد و حلف‌ها و تعهدات خود را نیز به او سپرد[۱۳۰].

ابوطالب در کار رهبری قریش، با دو مشکل تنگ دستی و کاهش قدرت بنی هاشم در مکه با برآمدن قبایل دیگر مواجه بود[۱۳۱]، اما آنچه ابوطالب را در این وضع کمک می‌کرد، شخصیت ممتاز، درایت و تدبیر وی بود که او را در کار ریاست بنی هاشم با مشکلی روبه رو نساخت و با وجود تنگدستی، در تمام طول دوران ریاستش که نزدیک به دو دهه به درازا کشید، هیچ رقیب و منازعی نداشت و به دلیل حسن تدبیر ابوطالب، بنی هاشم نیز از او حمایت کردند. این مسئله که وی بدون توان مالی بسیار، به سیادت رسید، در منابع بسیاری آمده است[۱۳۲]. از جمله امام علی (ع) در این باره می‌فرماید: "پدرم در عین ناداری سروری کرد"[۱۳۳].

ابوطالب در سایه ویژگی‌هایی مانند حلم، دوراندیشی، مدارا و خردورزی، توانست بر مشکلات چیره شود. او برای تحکیم موقعیت بنی هاشم، تدابیری به خرج داد که یکی از نمونه‌های آن، وصلت با بنی مخزوم بود که در آن ایام در مکه اقتدار یافته بودند[۱۳۴]. بدین ترتیب، دو دختر خود، جُمانه و ام هانی را به خواستگارانی از قبیله بنی مخزوم داد، حال آنکه خواستگارانی از تیره خویش نیز داشتند.

ابوطالب همچنین در پرتو پایبندی به مسائل اخلاقی، مانند تحریم شرب خمر بر خود[۱۳۵] و اطعام به مردم، پایگاه و موقعیت خویش را در میان قریش استوار ساخت و در میان ایشان موقعیت والایی یافت[۱۳۶]، به گونه‌ای که در سختی‌ها پناهگاه و یاور مردم بود که بعدها نسل وی در مفاخرات، از او نام می‌بردند و به کارهای نیک وی افتخار می‌کردند[۱۳۷].

همچنین ابوطالب، یکی از کسانی نام برده شده که در عصر جاهلی با عنوان "حکام قریش" از آنها یاد می‌شود [۱۳۸] که هرچند این سمتی خاندانی بود و پیش از وی به زبیر بن عبدالمطلب و قبل‌تر به عبدالمطلب تعلق داشت[۱۳۹]، با این حال، نشان از پذیرش ابوطالب نزد مردم و اعتماد ایشان به اوست. ابوطالب در کار داوری از خود ابتکاراتی نیز نشان داد. او نخستین قاضی‌ای بود که سنت ادای سوگند هنگام شهادت را برای اولیای دم وضع کرد و این روش او بعدها در اسلام نیز پذیرفته شد و جزو سنت‌های قضاوت اسلامی قرار گرفت[۱۴۰].

بعضی از اقدامات وی در مکه، از موقعیت ممتاز او میان بنی هاشم و قریش خبر می‌دهد. از جمله اینکه بزرگان قریش در بعضی روزها مردم شهر را غذا می‌دادند. هنگامی که نوبت به ابوطالب می‌رسید، در آن روز دیگران به احترام وی اطعام نمی‌کردند[۱۴۱]. همچنین هنگامی که قرار شد خانه کعبه مرمت شود، ابوطالب قریش را مخاطب قرار داد و از آنان خواست در این راه تنها اموالی را صرف کنند که از راه حلال کسب کرده‌اند و اموالی را که از راه ظلم و تجاوز به دست آورده‌اند یا در حلال بودن آن شک دارند، برای تعمیر خانه خدا اختصاص ندهند[۱۴۲].

سرپرستی پیامبر

پس از درگذشت عبدالمطلب، سرپرستی پیامبر به ابوطالب واگذار شد. منابع درباره اینکه ابوطالب چگونه به سرپرستی پیامبر رسید، چند نظر را نقل کرده‌اند. بنا بر قول مشهور، سرپرستی پیامبر به سفارش عبدالمطلب به ابوطالب واگذار شد[۱۴۳]. قرعه زدن، انتخاب خود پیامبر یا واگذاری سرپرستی به زبیر و انتقال آن پس از مرگ زبیر به ابوطالب، از جمله اقوال دیگر است. نظر اخیر مورد پذیرش تاریخ‌نگاران قرار نگرفته و بر نادرست بودن آن تأکید کرده‌اند؛ زیرا زبیر بن عبدالمطلب دست‌کم تا هنگامی که پیامبر به بیست و چند سالگی رسید، زنده بود، در حالی که بیشتر منابع از سفر پیامبر در سنین پیش از ده سالگی با ابوطالب گزارش می‌دهند که نشان از سرپرستی ابوطالب دارد[۱۴۴].

پیامبر هنگام درگذشت عبدالمطلب، هشت ساله بود و ابوطالب ۴۳ سال داشت. عبدالمطلب سفارش پیامبر را به ابوطالب در شعری چنین آورد:"و من به کسی که کُنیه از طالب دارد، درباره پسر کسی که رفت و باز نخواهد گشت، سفارش کرده‌ام"[۱۴۵].

ابوطالب در تربیت پیامبر کوشید و در حفاظت از وی تلاش بسیار نمود. وی درباره پیامبر، چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز می‌داشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن درجه دوست نمی‌داشت. او با دیدن پیامبر، خاطره برادرش عبدالله برایش تجدید می‌شد، می‌گریست و می‌گفت:"او مرا به یاد برادرم می‌اندازد"[۱۴۶].

ابوطالب کنار پیامبر می‌خوابید و هرگاه بیرون می‌رفت، همراه رسول خدا (ص) بود و چنان دلبستگی شدیدی به حضرت داشت که درباره هیچ چیز چنان نبود و خوراک‌های خوب را ویژه آن حضرت قرار می‌داد. خاندان ابوطالب هرگاه تنها یا دسته جمعی غذا می‌خوردند و پیامبر حاضر نبود، احساس سیری نمی‌کردند و هرگاه همراه ایشان غذا می‌خوردند، احساس راحتی و سیری می‌نمودند. معمولاً هنگامی که خانواده ابوطالب می‌خواستند غذا بخورند، ابو طالب می‌گفت خودتان می‌دانید بهتر است تا آمدن پسرم -محمد - صبر کنید. چون پیامبر می‌آمد و همراه ایشان غذا می‌خورد، چیزی از غذای ایشان اضافه می‌آمد و اگر همراه ایشان غذا نمی‌خورد، آنها سیر نمی‌شدند و ابوطالب به ایشان می‌گفت: تو فرخنده و مبارکی[۱۴۷] منابع شیعی، ارتباط ابوطالب و پیامبر را از همان آغاز تولد پیامبر گزارش کرده‌اند. بر اساس این منابع، ابوطالب در هفتمین روز تولد پیامبر برای وی عقیقه کرد و نامش را احمد نهاد[۱۴۸].

ابوطالب در حفاظت از رسول خدا (ص) به اندازه‌ای حساسیت ابراز می‌کرد که حتی در مواردی که کمترین خطری برای رسول خدا (ص) احساس می‌نمود، وی را پنهان می‌داشت. از جمله گفته شده مردی که به مکه رفت و آمد داشت و آینده افراد را پیش بینی می‌کرد، پیامبر را دید و برای او شأنی در آینده پیش بینی کرد. ابوطالب بی‌درنگ پیامبر را از وی مخفی داشت و چون فرد پیشگو، دوباره سراغ حضرت را گرفت، هرگز نتوانست وی را بیابد[۱۴۹].

ابوطالب که انس زیادی با یادگار برادر خویش برقرار کرده بود، تحت تأثیر معنویتی قرار داشت که از پیامبر مشاهده می‌کرد. یک بار وقتی در مکه خشکسالی شد و گروهی نزد ابوطالب آمدند تا او خداوند را برای فرستادن باران بخواند، ابوطالب، برادرزاده خود را به کنار کعبه آورد و به واسطه او از خداوند باران‌ طلبید و خداوند دعای او را اجابت کرد و باران فرستاد. سروده ابوطالب در این باره چنین است: "بزرگوار و کریمی که باران ابر به آبروی او خواسته می‌شود و فریادرس یتیمان و نگه دار بیوه زنان است"[۱۵۰]

ارتباط میان ابوطالب و پیامبر پیش از بعثت، معمولا در چندین خبر به شرح زیر ادامه و بازتاب یافته است:

بنا بر گزارش‌هایی - که در جزئیات آن می‌توان تردید کرد. در سفری که ابوطالب برای تجارت به شام می‌رفت، رسول خدا (ص) را همراه خود بُرد. در همین سفر بحیرای راهب، در خصوص نگهداری و مراقبت از پیامبر و دور نگاه داشتن وی از دست یهود، سفارش‌هایی به ابوطالب کرد[۱۵۱].

خبر دیگر مربوط به پیش از بعثت پیامبر اینکه هبیرة بن عمرو مخزومی و پیامبر از ابوطالب، دختر وی ام هانی را خواستگاری کردند، اما ابوطالب با هبیره موافقت کرد و استدلالش این بود که چون با ایشان پیوند مصاهرتی پیش از این بسته شده، مناسب است با این ازدواج جبران شود؛ هر چند پیامبر از این تصمیم اندوهگین شد[۱۵۲]، اما روشن است که ابوطالب در این رفتار، فراتر از مسائل شخصی، در پی منافع قبیله خویش بود، ضمن آنکه گویا شرایط مالی پیامبر را برای تشکیل خانواده مناسب نمی‌دید.

مطابق روایات بسیاری که در کتب تاریخ بدان اشاره شده، ابوطالب، هنگامی که پیامبر (ص) به ۲۵ سالگی رسید، برای به سامان شدن اوضاع اقتصادی و معیشتی وی، او را تشویق کرد با کاروان تجاری خدیجه به شام رود تا از این راه سودی نصیبش گردد و گشایشی در زندگی‌اش حاصل شود[۱۵۳]، بلکه زمینه ازدواج و تشکیل خانواده برای وی فراهم آید. پس از تجارت موفق پیامبر، ابوطالب برای ازدواج خدیجه و پیامبر گام برداشت و در مراسم عقد ایشان حاضر شد و خطبه غرایی درباره ویژگی خاندان پیامبر و صفات آن حضرت خواند و پرداخت مهریه این ازدواج را خود پذیرفت[۱۵۴]. مبرد[۱۵۵]، این خطبه را از بهترین خطبه‌های عصر جاهلی دانسته است.

پس از ازدواج رسول خدا (ص) با خدیجه، بنا بر اخبار، در برهه‌ای شهر مکه دچار خشکسالی و کمبود آذوقه شد. در این اوضاع که رسول خدا (ص) در پرتو ازدواج با خدیجه از تمکن مالی برخوردار بود و خانواده ابوطالب را پُر جمعیت می‌دید، به پاس خدمات ابوطالب به وی، به عمویش عباس بن عبدالمطلب که از توانگران قریش بود، پیشنهاد کرد برای کاستن از بارهای زندگی ابوطالب، هر کدام فرزندی از او را برای سرپرستی بپذیرند تا دوران مشقت به سر آید. چون این پیشنهاد با ابوطالب مطرح شد، مورد استقبال وی قرار گرفت و اظهار تمایل کرد اگر تنها عقیل نزد وی باقی بماند، برایش کافی است. بدین ترتیب، امام علی (ع) به خانه پیامبر، و جعفر به خانه عباس راه یافت[۱۵۶]. بنا بر گزارش‌ها در همین ایام، ابوطالب به دلیل ناتوانی از پرداخت مالی که عباس بدو قرض داده بود، منصب سقایت و رفادت آبرسانی و پذیرایی از حاجیان) را به او واگذار می‌کند[۱۵۷].

پذیرش فقر و نیازمندی ابوطالب، بدان اندازه که نتواند از عهده خانواده خویش براید، به حق مورد تردید نویسندگان معاصر قرار گرفته است؛ زیرا اولاً: خانواده ابوطالب - در مقایسه با خانواده‌های دیگر همچون عبدالمطلب - پُر جمعیت نبود، ضمن آنکه چهار تن از هفت فرزند وی، پسر بودند و پسران معمولا در مسائل اقتصادی کمک کار خانه هستند و می‌توانند باری از دوش خانواده بردارند. به ویژه که فرزندان ابوطالب در این زمان به جز امام علی (ع) که خردسال بود، باقی همه یا ازدواج کرده بودند یا در سن جوانی به سر می‌برده‌اند که در هر دو صورت، می‌توانستند از نظر اقتصادی کمک کار خانواده باشند و خانواده را از تنگدستی برهانند. ضمن آنکه انتقال فرزندی از خانه‌ای به خانه دیگر، با توجه به اینکه خانه‌های بنی هاشم کنار یکدیگر بود، معنایی نداشت. به ویژه که دستگیری از خانوادهای نیازمند، می‌توانست به صورت کمک مالی باشد، نه جدا کردن فرزند از خانواده. آنچه در موضوع تمکن مالی ابوطالب صحیح به نظر می‌رسد اینکه، ابوطالب ثروت فراوانی همانند برادر خود عباس یا برخی از بزرگان عبدشمس نداشت[۱۵۸]، اما این کمبود ثروت، بدان اندازه نبود که از عهده تأمین مخارج خانواده و فرزندان خویش برنیاید؛ هر چند می‌توانست موجب از دست رفتن مناصبی مانند سقایت شود که بر پا داشتن آن، به سرمایه نیاز داشت. به هر صورت، امام علی (ع) در کودکی به خانه پیامبر راه یافت. راه‌یابی امام علی (ع) در کودکی و پیش از نابسامان شدن اوضاع اقتصادی ابوطالب به خانه پیامبر، رخدادی قطعی است که آن حضرت خود بدان تصریح نموده[۱۵۹] و منابع نیز آن را تأیید کرده‌اند[۱۶۰]؛ هر چند درباره علل و زمینه‌های آن نظراتی مطرح شده است. باعونی[۱۶۱] مطلبی را از کتاب "نجباء الابناء" ابن ظفر نقل می‌کند مبنی بر اینکه علی چون به خانه پیامبر رفت و آمد بسیار داشت و خدیجه با وی بسیار مهربانی می‌کرد، بدان خانه الفت گرفته بود، به گونه‌ای که حتی وقتی پدرش ابوطالب او را احضار کرد تا باهم غذا بخورند، علی نتوانست لقمه‌هایی را که پدر در دهانش گذاشته بود، بخورد و گفت در دست محمد سردی و در غذای وی اشتیاق خوردن می‌یابم.

حمایت از پیامبر و مسلمانان

هنگامی که رسول خدا (ص) به پیامبری مبعوث شد، ابوطالب ۷۵ سال داشت و بزرگ مکه بود. او از دعوت جدید حمایت کرد و رسول خدا (ص) در پناه ابوطالب توانست به تبلیغ دین جدید بپردازد. ابوطالب تقریباً در تمام حوادث مربوط به سیره نبوی در دوران مکی، حضور داشت و اقدامات پیامبر و مسلمانان با حمایت ابوطالب پیوند خورده است و بررسی حوادث این دوران، بدون بررسی و تحلیل رفتار و اقدامات ابوطالب شدنی نیست. ابوطالب که مردی کارآزموده و آینده‌نگر بود، از همان آغاز دعوت رسول خدا (ص) می‌توانست پایان آن را پیش بینی کند. بدین منظور، شیوه‌ای را در حمایت از آیین جدید در پیش گرفت که بتواند در یاری رسانی سودمندتر باشد. ابوطالب اسلام خود را آشکار نکرد تا همراه با حفظ موقعیت و جایگاه خویش میان قریش، از موضعی برتر دین جدید را یاری رساند. در پرتو همین تدبیر، او در تمامی حوادث و صحنه‌های تاریخ اسلام در دوران مکی به حمایت مؤثر از مسلمانان برخاست. اگر او نیز مانند دیگر مسلمانان یکسره در برابر قریش می‌ایستاد و خود را با اعلان پذیرش اسلام با آنان درگیر می‌کرد، قریش به وی مجال فعالیت نمی‌داد و او را به انزوا می‌کشاند.

ابوطالب از پیامبر خواست به کارش ادامه دهد؛ زیرا او تا هنگامی که زنده باشد، بدو دسترسی نخواهند داشت[۱۶۲]. او همچنین به فرزندانش سفارش کرد از آیین پیامبر پیروی کنند[۱۶۳].

ابوطالب، پیامبر را در سخنان و اخباری که می‌داد، راستگو می‌دانست و به ارتباط پیامبر با خدای خویش معترف بود. ابوطالب خود نقل می‌کرد روزی با پیامبر، بیرون از شهر بودند که دچار تشنگی شدند و پیامبر پایش را به زمین کوبید و در اثر آن آب از زمین جوشید[۱۶۴].

عزم ابوطالب برای حمایت از پیامبر به اندازه‌ای بود که تمسخر قریش نیز نمی‌توانست در اراده وی خللی ایجاد کند. هنگامی که در داستان "انذار عشیره اقربین"، بنی هاشم در خانه ابوطالب گرد آمدند[۱۶۵]، ابولهب در برابر دعوت رسول خدا (ص) به دین جدید، ایستاد و آن را انکار کرد، ولی ابوطالب از پیامبر حمایت کرد. ابوطالب، ابولهب را ننگ بنی هاشم خواند و از پیامبر خواست هرگاه قصد علنی کردن دعوت خود را کرد، آنان را بخواند تا مسلح و با او همراه شوند[۱۶۶]. ابوطالب گفت در میان بنی هاشم بیش از همه، او خود مشتاق حمایت از پیامبر است و به او وعده همه گونه یاری داد[۱۶۷]. پیامبر در این مجلس، امام علی (ع) را به عنوان برادر و جانشین خویش انتخاب کرد. قریش با تمسخر به ابوطالب گفتند: به تو دستور می‌دهد از فرزندت اطاعت کنی[۱۶۸].

ابن اسحاق در گزارشی بلند (حدود هفت صفحه)، حمایت ابوطالب از پیامبر را در مراحل گوناگون بازگفته است. بر اساس این گزارش، ابوطالب در مراحل مختلفی از رسول خدا (ص) حمایت کرد. ابتدا هنگامی که پیامبر دعوت خویش را آشکار کرد و بر بتان قریش عیب گرفت، قریش دشمنی خود را با رسول خدا (ص) آشکار کرد. در این هنگام ابو طالب به حمایت وی برخاست و رسول خدا توانست به کار خویش ادامه دهد. در مرحله بعد چون قریش حمایت ابوطالب از پیامبر و ادامه کار آن حضرت را مشاهده کرد، بزرگان قریش مانند عتبه و شیبه فرزندان ربیعه، ابی بن خلف، ابوجهل و تعدادی دیگر از سران قریش به صورت جمعی نزد ابوطالب رفتند و از او خواستند یا جلو اقدامات پیامبر را بگیرد و یا پیامبر را به ایشان واگذار کند. ابوطالب در این مرحله نیز با دادن پاسخی نرم، آنان را بازگرداند. پس از مدتی که اختلاف‌ها و دشمنی‌ها در مکه با ادامه دعوت پیامبر شدت گرفت، بزرگان قریش دوباره نزد ابوطالب رفتند و او را تهدید به درگیری کردند. ابوطالب از وضعیت پیش آمده و شدت دشمنی‌ها نگران شد و نزد رسول خدا (ص) فرستاد و درخواست قرشیان را با وی در میان گذاشت. رسول خدا (ص) گمان کرد ابوطالب درصدد است از حمایت خویش دست کشد. از این رو، به عمویش پاسخ داد که اگر قریش، آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار دهد تا از این کار دست کشم، چنین نخواهم کرد. ابوطالب که استواری رسول خدا (ص) را دید، بر حمایت خود از آن حضرت تأکید کرد. قریش چون اوضاع را چنین دید، معامله‌ای را به ابوطالب پیشنهاد داد. پیشنهاد قریش - براساس سنت "خلع" که در جاهلیت رواج داشت. این بود که عمارة بن ولید مخزومی به ابوطالب داده شود و در برابر، ابوطالب، پیامبر را تحویل قریش دهد. ابوطالب این معامله را نپسندید و با شگفتی گفت: آیا شما فرزند برادر مرا بکشید و من فرزند شما را بزرگ کنم. این موضوعی تعجب برانگیز است.

قریش چون سرسختی ابوطالب را در حمایت از برادرزاده‌اش دید، بر مسلمانان سخت گرفت و به آزار و شکنجه ایشان پرداخت. ابوطالب نیز در برابر اوضاع پیش آمده، بنی هاشم و بنی مطلب را گرد آورد و از ایشان خواست در حمایت از رسول خدا (ص) به کوتاهی نکنند[۱۶۹].

بر اساس اخبار دیگر، قریش در این برهه، تصمیم به ترور رسول خدا (ص) گرفت. همزمان پیامبر نیز برای مدتی مفقود شد و ابوطالب گمان کرد حادثه ناگواری برای آن حضرت روی داده است. بنابراین، بنی عبد مناف و بنی زهره را گرد آورد و از آنان خواست هر کدام چاقویی با خود آورند و وی را همراهی کنند. آنان به راه افتادند، اما پیش از هر اقدامی رسول خدا (ص) را در راه دیدند و آن حضرت از سلامت خود به ایشان گزارش داد. ابوطالب روز بعد همراه با جوانان همراهش به محل اجتماع قریش گذر کرد و گفت: از شما درباره محمد چنین و چنان شنیده‌ام. سوگند به خدا اگر به او آسیبی رسد، فردی از شما را باقی نخواهم گذاشت. آنان از ابوطالب عذر خواستند و گفتند: تو سید و بهترین ما هستی[۱۷۰]. ابوطالب در این باره چنین سرود: "از فرستاده پروردگار حمایت و پشتیبانی میکنم؛ حمایت عمویی که بر او مهربان و دلسوز است"[۱۷۱].

همچنین هنگامی که حمزه، برادر ابوطالب و عموی پیامبر اسلام خویش را اعلام کرد، خوشحالی ابوطالب را برانگیخت و ابوطالب در ستایش وی شعری چنین سرود: "ابویعلی (کنیه حمزه)! بر دین احمد استوار باش و این آیین را آشکار کن که موفق باشی و بردبار. وقتی گفتی من ایمان آورده‌ام، خوشحالم کردی. پس در راه خدا، رسول خدا را باور باش"[۱۷۲]

چون درگیری‌ها حادتر شد، نقش ابوطالب نیز استثنایی و منحصر به فرد بود. او در تمام این حوادث دست از حمایت از رسول خدا نکشید. روزی که پیامبر در مسجد الحرام به نماز ایستاده بود، سران مکه به غلامی دستور دادند شکنبه و سرگین شتری را بر سر و شانه حضرت بیندازد. پیامبر اندوهگین شد و ماجرا را به ابوطالب گفت. ابو طالب در اقدامی شگفت به میان قریش آمد، شمشیرش را کشید و به غلامی که همراهش برده بود دستور داد شکنبه و سرگین شتر را بر سر و روی بزرگان قریش بمالد و سوگند خورد هر کس از جایش حرکت کند، با شمشیر او را خواهد زد[۱۷۳].

با اوج‌گیری درگیری‌ها در مکه، مسلمانان برای کاستن از بحران‌ها و تنش‌های پیش آمده، تصمیم هجرت به حبشه گرفتند. قریش برای بازگرداندن مسلمانان، نمایندگانی به سوی نجاشی فرستاد. ابوطالب که اوضاع را چنین دید، ابیاتی سروده و نجاشی را بر حُسن جِوار و دفاع از مهاجران تشویق کرد. دو بند از این سروده چنین است: "گزندت مباد! تو بدان که بزرگوار و کریمی هستی که غریبان به نزدت ستم نمی‌بینند. بدان که خداوند بر تو گشایشی قرار داده و تمام وسائل خیر اینک برای تو فراهم است"[۱۷۴].

سروده ابوطالب در این زمینه و پیام او به نجاشی، حاکی از آن است که ابوطالب فراتر از قبیله به حمایت مسلمانان پرداخته است؛ زیرا مهاجران از قبایل گوناگون، اما همه مسلمان بودند. همچنین ابوطالب تا هنگامی که زنده بود، هزینه زندگانی جعفر را که به هجرت حبشه رفته بود، تأمین می‌کرد[۱۷۵].

حمایت ابوطالب از رسول خدا (ص) به اندازه‌ای جدی بود که حاضر بود در این راه حتی صدمات جسمی نیز ببیند. روزی میان ابوطالب و ابولهب بر سر مسائل جاری مکه درگیری پیش آمد، و ابولهب که قدرت جسمی بیشتری داشت، ابوطالب را بر زمین زد و بر صورت او ضربه می‌کوفت که رسول خدا (ص) به کمک ابوطالب شتافت و این دو، توانستند ابولهب را مغلوب سازند[۱۷۶].

قریش در آخرین اقدامات خود، تصمیم بر نوشتن صحیفه‌ای گرفت تا بر اساس آن با بنی هاشم و بنی مطلب قطع ارتباط کند و ایشان را به انزوا و محاصره کشد. ابو طالب نیز که اوضاع را چنین دید، برای حفظ انسجام بنی هاشم و بنی مطلب، از ایشان خواست همگی به شعب ابو طالب درآیند. در این وضعیت دشوار، آنچه بیشتر ذهن ابوطالب را به خود مشغول می‌داشت، حفظ جان پیامبر بود. دلیل اصلی فشار قریش، واداشتن بنی هاشم به تسلیم پیامبر و قتل او بود. بنابراین، بعید نبود غافلگیرانه به قتل او مبادرت کنند. در برابر این خطر، ابوطالب شبها که احتمال خطر بیشتر بود، وقتی پیامبر می‌خوابید، پس از مدتی مخفیانه محل خواب او را تغییر می‌داد و یکی از فرزندانش را در بستر او می‌خواباند[۱۷۷].

روشن است حمایت‌های ابوطالب بر اساس اعتقاد به آیین جدید و پسندیده دانستن معارف آن در برابر انحرافات پیش آمده در آداب و سنت‌ها و باور مردم جاهلیت بود. از این‌رو، حمایت ابوطالب تنها شامل حال پیامبر نبود، بلکه از کل جریان حمایت می‌کرد. چنان که ابوسلمة بن عبدالاسد مخزومی که از حبشه به مکه بازگشت، در حمایت ابوطالب وارد مکه شد[۱۷۸] و پس از آن چون بنی مخزوم از ابوطالب خواستند از ابوسلمه دفاع نکند، ابوطالب در موضع خود سرسختی نشان داد و بر جواری که به وی داده بود، اصرار ورزید[۱۷۹]. ابوطالب حتی در مواردی که نمی‌توانست اقدامی عملی به نفع مسلمانی انجام دهد، با گفتن سخن یا سرودن شعری، احساسات و نظر خود را اعلام می‌کرد. چنانکه وقتی دید بنی جُمَح، عثمان بن مظعون را شکنجه می‌دهند، چون توان حمایت از او را نداشت، به شدت برآشفت و دراین باره اشعاری سرود و خشم و ناراحتی خویش را چنین اعلام کرد: "خداوند ذلیلتان کند! آیا نمی‌بینید ما برای عثمان بن مظعون، خشمگین هستیم؟"[۱۸۰].

ابوطالب حتی کوشید دشمنان رسول خدا (ص) را نیز به انعطاف در برابر آیین جدید بکشاند و آنان را به جرگه حامیان رسول خدا (ص) بیاورد. وی برای تشویق و تحریک ابولهب برای پیوستن به دین جدید اقدام کرد و در این باره شعری سرود[۱۸۱].

حصار بنی هاشم در شعب ابی طالب سه سال به طول انجامید و چون پیامبر خبر از خورده شدن صحیفه داد، ابوطالب برای استفاده از فرصت و ترغیب دشمنان رسول خدا به دست کشیدن از مبارزه با دین جدید، از آنان خواست در صورت صحت سخن رسول خدا (ص) درباره صحیفه، بدو بپیوندند و در صورت کذب این خبر، وی حاضر است از حمایت خویش از پیامبر دست کشید و آن حضرت را به ایشان واگذارد. اما قریشیان با وجود مشاهده صدق خبر پیامبر، باز به دشمنی خویش ادامه دادند. ابوطالب با سرودن شعری، خبر نقض صحیفه را برای مهاجران حبشه فرستاد. بندهایی از شعر چنین است: "آیا آنچه پروردگار کرد به مسافران دریا (مهاجران حبشه) هرچند دورند رسید. صحیفه پاره شد و آنچه مورد پسند خدا نباشد فاسد خواهد شد"[۱۸۲].

بزرگان قریش در آخرین تلاش‌ها، هنگامی که ابوطالب در بستر بیماری بود، نگران از آینده تضادهای پیش آمده در مکه، گرد او جمع شده و از او خواستند میان ایشان و پیامبر، صلحی برقرار کند تا هر یک در پی دین و آیین خویش باشند. ابوطالب چون پیامبر را در جریان قرار داد، آن حضرت فرمود من از ایشان تنها گفتن کلمه ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ را خواستارم، اما قرشیان این تقاضا را اجابت نکردند، و ابوطالب به پیامبر گفت که چیز زیادی از ایشان نخواسته است[۱۸۳].

درک استواری و موفقیت‌های پیامبر در مکه، بدون تحلیل حمایت‌های ابوطالب از آن حضرت امکان‌پذیر نیست. سودمندی حمایت‌های ابوطالب از پیامبر (ص) زمانی کاملاً آشکار گشت که ابوطالب، در سال دهم هجرت درگذشت و مرحله جدیدی از آزار قریش به پیامبر آغاز شد. با درگذشت ابوطالب، روزگار بر رسول خدا (ص) بسیار سخت شد و قریش آزار و اذیت خویش را افزایش داد، به گونه‌ای که حتی سفیهان قریش جرأت یافتند آن حضرت را بیازارند. پیامبر خود فرمود: "قریش مرا نیازرد تا اینکه ابوطالب درگذشت"[۱۸۴].

ابوطالب که شیفته آیین جدید و مؤسس آن بود، هنگامی که در بستر احتضار بود، برای اینکه دعوت پیامبر با رکود مواجه نشود، به او پیشنهاد کرد به سوی دایی‌ها خود (به یثرب) برود؛ زیرا آنان از بیوت خویش دفاع می‌کنند[۱۸۵]. او همچنین در وصیتی مؤکد، از بنوهاشم خواست به حمایت جدی از رسول خدا (ص) برخیزند و در این راه جان خویش را فدا کنند[۱۸۶].

اخباری که گذشت، نشان از این دارد که حمایت ابوطالب صرفاً به دلیل رقابت‌های قبیله‌ای و بدان دلیل که پیامبر از خاندان و تیره آنان به شمار می‌آمد، نبود؛ زیرا این حمایت گاه کیان خاندان را به خطر می‌انداخت و دشمنی تمام قبایل دیگر را با خود به همراه داشت. بنابراین، آشکار بود که غیر از حمایت قبیله‌ای، اعتقاد و باور ابو طالب به دین جدید نیز در میان بود. بنا بر خبری که درصدد است تا حمایت‌های ابوطالب را در ردیف حمایت‌های قبیله‌ای نشان دهد، آمده است که پس از درگذشت ابوطالب، پیامبر کمتر از خانه خارج می‌شد.

ابولهب که خود را اینک بزرگ بنوهاشم و در آستانه ریاست قریش می‌دید، نزد پیامبر آمد و بدو گفت که همانند زمان ابوطالب به کارهای خود ادامه دهد؛ زیرا وی پشتیبان اوست. چون قریش بدو اعتراض کردند، ابولهب گفت دین جدید را نپذیرفته و بر دین عبدالمطلب است، اما به دلیل مناسبات قبیله‌ای، خود را موظف به حمایت از پیامبر می‌داند. قریش که استمرار این رابطه را خوشایند نمی‌دید، از او خواست نظر پیامبر را درباره عبدالمطلب و کسانی که بر دین وی بوده‌اند، جویا شود و چون پیامبر آنان را جهنمی دانست، ابولهب از وی جدا شد و رهایش کرد[۱۸۷]. این خبر بدین گونه نمی‌تواند صحیح باشد؛ زیرا ابولهب که در صف دشمنان اولیه رسول خدا (ص) بود، از دین جدید و معارف مطرح شده از سوی آن، آگاهی کامل داشت و حمایت وی از پیامبر پس از این همه درگیری، نمی‌توانست ناآگاهانه بوده باشد. از سوی دیگر، عبدالمطلب که در این خبر جهنمی دانسته شده، بت‌پرست نبود و بر دین ابراهیم بود. ضمن آنکه آیین جدید را درک نکرده بود تا مشمول دستورات آن شود. بنابراین، هیچ توجیهی برای جهنمی دانستن وی در میان نبود و رسول خدا (ص) نیز هیچ‌گاه سراغ درگذشتگان نمی‌رفت و از آنان به نیکی یاد می‌کرد.

از مجموع اعمال و رفتار ابوطالب می‌توان نتیجه گرفت که او به تفکر و تعالیم پیامبر دلبسته بود و در حمایت از او، تأیید و پشتیبانی از اندیشه و آیین او را در نظر داشت. یکی از دوستان ابن ابی الحدید[۱۸۸]، با بررسی محتوای بندهایی از شعر ابوطالب به این نتیجه می‌رسد که این اشعار، از جمله اشعاری است که پادشاهان و بزرگان را با امثال این ابیات ستایش می‌کنند. و قاعدتاً ابوطالب که در موقعیت برتری نسبت به پیامبر قرار داشته، تنها به این دلیل که پیامبر را "فرستاده و رسول خدا" می‌دانسته، چنین اشعاری در شأن وی سروده است.

ایمان ابوطالب

پذیرش اسلام یا عدم آن از سوی ابوطالب، از جمله موضوعاتی است که مورد کشاکش میان شیعیان و اهل سنت قرار گرفته و به دور از بررسی‌های تاریخی به وادی منازعات فرقه‌ای کشیده شده است. در این زمینه، سیاستمداران به ویژه دولتمردان اموی و عباسی که برای پدران خویش سابقه نیکو و درخشانی در حمایت از رسول خدا سراغ نداشتند، به این موضوع دامن می‌زدند[۱۸۹]. روشن بود مخالفت با ایمان ابوطالب، برای کاستن از قدر علی بن ابی طالب و زدودن افتخار از خاندان او بوده است. در جامعه‌ای که تفاخر به آبا و اجداد جای مهمی داشت، برای بنی امیه که در روز فتح مکه و به اکراه اسلام پذیرفتند، نقص مهمی به شمار می‌رفت و از آنجا که حمایت پدر حضرت علی (ع)از اسلام جای انکار نداشت، آنان کوشیدند این افتخار را از علی بگیرند و بگویند پدر او مشرک از دنیا رفت و حال آنکه ابوسفیان، پدر معاویه اسلام آورده بود. همین امر در مورد بنی عباس هم صادق بود[۱۹۰].

مخالفان ایمان ابوطالب، تنها بر این تأکید کرده‌اند که ابوطالب کلمه توحید را بر زبان نراند (اسلام زبانی) و حال آنکه اقدامات و رفتار ابو طالب، به روشنی از ایمان قلبی ابوطالب حکایت می‌کند. برخی از اینان مانند ابن کثیر[۱۹۱]، عدم پذیرش اسلام از سوی ابوطالب را لطفی الهی در حق پیامبر برای حفظ و امنیت آن حضرت دانسته‌اند که براساس آیه ۶۷ سوره مائده ﴿وَاللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ[۱۹۲] خداوند بدو وعده داده بود؛ زیرا چون ابوطالب به پیامبر حب طبیعی نه شرعی داشت و از سوی دیگر بر دین قوم خود بود، می‌توانست به راحتی از پیامبر دفاع و حمایت کند و اگر اسلام را آشکارا می‌پذیرفت، دیگر در موقعیتی نبود که بتواند از رسول خدا (ص) دفاع نماید. این گروه، مواضع ابوطالب را لطفی الهی در حق پیامبر می‌دانند و به هیچ عنوان حاضر نیستند این شیوه رفتار را تدبیر و سیاستی آگاهانه و عامدانه از سوی ابوطالب برشمارند.

اما موافقان اسلام ابوطالب بر چند دسته‌اند. گروهی معتقدند وی کلمه توحید را بر زبان جاری کرد. عده‌ای دیگر می‌گویند وی تقیه می‌کرد و برای حمایت مؤثر از رسول خدا (ص) عمداً به جرگه مسلمانان نمی‌پیوست. گروه دیگر میان اسلام و ایمان تفاوت قائل‌اند و اسلام را که مسئله‌ای زبانی است، دارای ثمرات و احکام دنیوی می‌دانند، اما ایمان را موضوعی بالاتر از آن می‌شمرند. اینان معتقدند هنگامی که عدم انقیاد ظاهری و عدم نطق به شهادتین به جهت عذری باشد، نه از روی عناد، ایمان باطنی در آخرت به صاحبش نفع می‌رساند؛ هرچند در ظاهر با او معامله کفار می‌شود[۱۹۳].

در میان موافقان و مخالفان اسلام ابوطالب، گروه سومی نیز در این مسئله، توقف کرده و درباره آن اظهار نظر قطعی نکرده‌اند که ابن ابی الحدید[۱۹۴]، فرد شاخص این گروه است. او با اینکه حق ابوطالب را بر هر مسلمانی تا روز قیامت لازم دانسته و غفلت از تعظیم ابوطالب را جایز ندانسته، با این حال معتقد است ادله درباره اسلام و عدم اسلام وی تعارض می‌کند که باید در این زمینه توقف کرد.

در سخنان و اشعار به جای مانده از ابوطالب، همچنین سخنان و احادیث پیامبر و ائمه درباره ابوطالب، تصریحات و شواهدی بر ایمان ابوطالب در دست است. مهم‌ترین گزارش‌ها و قرائن مربوط به پذیرش اسلام یا عدم آن از سوی ابوطالب به شرح زیر است:

گزارش‌های موافق

گزارش‌ها و شواهدی که بر ایمان ابوطالب آورده شده، به شرح زیر است:

۱. براساس خبری هنگام وفات ابو طالب، چون رسول خدا (ص) از او خواست کلمه ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ را بگوید، ابوطالب پیش از آنکه جان به جان آفرین تسلیم کند، چنین کلمه‌ای را بر زبان راند. عباس بن عبدالمطلب شاهد بود و اقرار ابوطالب به توحید را شنید. این روایت از یونس بن بکیر از ابن اسحاق نقل شده است[۱۹۵]. خبر یاد شده به همین‌گونه در سیره ابن هشام[۱۹۶] و سیره ابن اسحاق[۱۹۷] وجود دارد، ولی در این متن، هنگامی که عباس به پیامبر عرض می‌کند کلماتی را که آن حضرت از ابوطالب خواسته بود، ابوطالب بر زبان راند، پیامبر می‌فرماید: من نشنیدم.

همچنین چون امام علی (ع) خبر درگذشت ابوطالب را برای رسول خدا (ص) آورد. پیامبر گریست و فرمود: "برو او را غسل بده و کفن کن و به خاک بسپار. خدایش بیامرزد و رحمت فرماید"[۱۹۸]. پیامبر خطاب به او فرمود: "مرا در کودکی پرورش دادی، در یتیمی کفالت کردی و در بزرگی یاری رساندی. خداوند تو را از طرف من پاداش نیک دهد" و در ادامه فرمود: "تو صله رحم را به‌جا آوردی، خداوند تو را پاداش خیر دهد"[۱۹۹].

۲. بخش‌هایی از اشعار ابوطالب، به صراحت بر ایمان وی دلالت می‌کند و به منزله گفتن کلمه توحید است. این اشعار می‌تواند بهترین مستند بر ایمان ابوطالب قرار گیرد. چنانکه علی بن حمزه تمیمی، آن دسته از اشعار ابوطالب را که نشانه مسلمانی اوست، در دیوان او گرد آورده است[۲۰۰]. به همین منوال، کراجکی[۲۰۱]، فصلی را به اشعار ابوطالب که بیانگر ایمان اوست، اختصاص داده است ابن ابی الحدید[۲۰۲] نیز مواردی از اشعار وی را که بر اسلام وی دلالت می‌کند، گرد آورده است. ابن عباس برای اثبات اسلام ابوطالب به شعر زیر استناد می‌کرد: "الم تعلموا ان ابننا لا مُکَذَّب لدینا ولا یُعبَأ بقول الأباطل"[۲۰۳].

چنان که امام صادق (ع) نیز با توجه به شعر یاد شده، ابوطالب را در شمار مسلمانان می‌دانست[۲۰۴].

مبرد نیز معتقد بود ابوطالب اسلام را پذیرفته است. مستند او برای اثبات سخنش، برخی از اشعار ابوطالب بود [۲۰۵].

مأمون، خلیفه عباسی نیز با استناد به شعری از ابوطالب می‌گفت وی اسلام را پذیرفته است. شعر مورد نظر چنین است:"نَصرتُ الرسولَ رسولَ المَلیک ببیض تَلالا کَلمعِ البُروق اَذُبّ و أَحمی رَسولَ الاله حِمایَة حام علیه شَفیق"[۲۰۶].

ابوطالب در اشعار خویش، دین پیامبر را بهترین ادیان می‌داند و آن حضرت را شبیه موسی و ذوالنون معرفی می‌کند[۲۰۷]. نیز نام محمد را مشتق از نام خداوند (محمود) می‌داند و قرآن را "کتابی منزل" بر می‌شمارد[۲۰۸]. ابوطالب در این اشعار، بارها از پیامبر با واژه "النبی" یاد می‌کند که نشان می‌دهد آن حضرت را فرستاده خدایی می‌دانسته است.

بنابراین، از مجموع اشعار وی می‌توان ایمان ابوطالب و اقرار او به نبوت پیامبر را در قالب ادبی و به شکل منظوم به دست آورد. بندهایی از اشعار وی در این زمینه به شرح زیر است: "و دعوتنی و علمت انک صادق و لقد صدقت فکنت قبل أمینا و لقد علمت بأن دین محمد من خیر أدیان البریة دینا"[۲۰۹]؛ "ألم یعلموا أنا وجدنا محمدا نبیا کموسی خط فی أول الکتب"[۲۱۰].

ابن ابی الحدید[۲۱۱] نظر امامیه را با توجه به اشعار یاد شده چنین نقل می‌کند که از مجموع اشعار ابوطالب، در حد تواتر می‌توان تصدیق رسول خدا (ص) را از سوی او استنباط کرد.

٣. سخنان و رفتار پیامبر در حق ابوطالب، می‌تواند از مسلمان بودن وی خبر دهد. بنا بر اخبار، پیامبر پس از درگذشت ابوطالب، بارها وی را مورد لطف قرار داده و هنگام باد از او برایش طلب آمرزش کرده است. در جنگ بدر، هنگامی که عبیدة بن حارث، شعری از ابوطالب خواند، پیامبر برای ابوطالب آمرزش‌ طلبید[۲۱۲]. همچنین هنگامی که در مدینه قحط سالی شد و شعر مشهور ابوطالب "ابیض یستسقی الغمام بوجهه" در محضر پیامبر خوانده شد، برای ابوطالب، غفران الهی را طلب نمود[۲۱۳]. در حدیثی دیگر، جایگاه ابوطالب بهشت دانسته و ابوطالب از جمله کسانی معرفی شده که خداوند درباره آنان به پیامبر وعده خبر داده است[۲۱۴]. در حدیث دیگری آمده است که پیامبر به عباس فرمود در حق ابوطالب، امید همه گونه خیر دارد[۲۱۵]. در مورد دیگر آن حضرت، ابوطالب را همانند اصحاب کهف دانست که ایمان خود را پنهان و اظهار کفر کردند، که اجرش دو بار داده خواهد شد[۲۱۶] و سر انجام اینکه خداوند شفاعت پیامبر را درباره چند تن، از جمله ابوطالب پذیرفته است[۲۱۷].

ائمه شیعه و به تبع ایشان شیعیان، پیوسته بر اسلام ابوطالب تأکید کرده‌اند[۲۱۸]. در احایث به جای مانده از امامان شیعه، بر ایمان ابوطالب تصریح شده است. از هشت امام اول شیعیان، احادیثی در این زمینه در دست است و چهل مورد آن را امینی[۲۱۹] گرد آورده است. بر اساس روایتی، امام علی (ع) فرمود ابوطالب اسلام آورد[۲۲۰]. امام حسن مجتبی (ع) فرمود که ابوطالب مانند مؤمن آل فرعون بود که او نیز ایمان خود را کتمان می‌کرد[۲۲۱]. نیز روایت است که امام سجاد (ع) وقتی شنید برخی ابوطالب را مسلمان نمی‌دانند، استدلال کرد که اگر او مسلمان نبود، چگونه همسر او که مسلمان بود با او زندگی می‌کرد، حال آنکه خداوند نهی کرده است زن مسلمان با مرد مشرک زندگی کند[۲۲۲]. در روایتی دیگر، امام باقر (ع)، ایمان ابوطالب را از ایمان مردم روزگار خویش برتر دانسته است[۲۲۳]. امام صادق (ع) نیز اجر ابوطالب را همچون اصحاب کهف دو مرتبه دانسته؛ زیرا ابوطالب مانند اصحاب کهف ایمان خویش را مخفی نمود و اظهار شرک کرد[۲۲۴]. امام کاظم (ع) نیز می‌فرمود ابوطالب اقرار به پیامبر و آنچه آن حضرت آورده بود کرد و وصایایی که نزدش بود را به پیامبر سپرد و پس از آن درگذشت[۲۲۵]. امام رضا (ع) به شخصی که در ایمان ابوطالب شک داشت، نوشت که اگر اقرار به ایمان ابوطالب نداشته باشد، سرانجامش آتش است[۲۲۶]. امام حسن عسکری نیز ابوطالب را همچون مؤمن آل فرعون می‌دانست که ایمانش را کتمان می‌کرد[۲۲۷].

شیعیان نیز به تبع ائمه خویش، ابوطالب را مسلمان دانسته و انکار ایمان او را روا نمی‌دانند. برخی در این راه حتی مبغض ابوطالب را کافر[۲۲۸] و مهدور الدم دانسته‌اند[۲۲۹].

در منابع شیعی، اسلام و ایمان ابوطالب، موضوعی قطعی تلقی شده که پذیرش اسلام از سوی وی، حتی به زبانهای دیگر نیز بوده است. مطابق گزارشی که از ابوذر نقل شده، ابوطالب به زبان حبشی، اسلام را پذیرفته بود[۲۳۰] و بنا بر گزارشی دیگر، او به گونه رمزی، یعنی حساب جمل ایمان آورد [۲۳۱] تا مشرکان به اسلام وی پی نبرند و نتوانند او را از چرخه قدرت خارج سازند.

بر اساس منابع شیعی، فراتر از اسلام، ابوطالب حتی به وصی و جانشین پیامبر، یعنی امام علی (ع) نیز اعتقاد و ایمان داشته است؛ زیرا در "یوم انذار" چون امام علی (ع) به وصایت و جانشینی پیامبر برگزیده شد، ابوطالب آن را پذیرفت. به همین دلیل، برخی از شرح حال نگاران شیعی، شرح حال وی را در طبقه اول شیعیان آورده‌اند[۲۳۲]. بر اساس خبری، هنگامی که آمنه پیامبر را به دنیا آورد و قصور شام را دید، فاطمه بنت اسد این خبر را برای ابوطالب آورد. ابوطالب به او مژده داد که وی نیز وصی و وزیر او را به دنیا خواهد آورد[۲۳۳]. به همین منوال، ابوطالب هنگام ولادت امام علی (ع) چنین فرمود: "أيها الناس ولد في الكعبة ولي الله"[۲۳۴]؛ همچنین براساس روایتی، نقش انگشتر ابوطالب چنین بوده است: رضيت بالله ربا و بابن اخي محمد نبيا و بابني علي اله وصيا"[۲۳۵]؛ احتمال است که برخی از این احادیث در برابر تلاش‌های ناروای دشمنان ابوطالب که احادیثی را بر ضد او می‌ساختند، ساخته شده تا موقعیت وی را در برابر تهاجمات مخالفان بهبود بخشد.

گزارش‌های مخالف

در کتاب‌ها و منابع تاریخی اهل سنت، اسلام نیاوردن ابوطالب پررنگ‌تر گزارش شده است. این گزارش‌ها مربوط به سه مقطع زمانی می‌شود. دسته‌ای از روایات مربوط به مراحل آغازین دعوت و موضع ابوطالب در این باره است. دسته دوم از روایات، مربوط به ایام بیماری، احتضار و دفن ابوطالب می‌شود. دسته سوم روایات به پس از درگذشت ابوطالب مربوط است.

برخی از گزارش‌ها در سه محور یاد شده به شرح زیر است:

۱. بر اساس اخبار مربوط به آغاز دعوت رسول خدا (ص) در مکه، حضرت با عرضه دین جدید به ابوطالب، نتوانست وی رابه جرگه معتقدان به دین جدید وارد سازد. ابن اسحاق[۲۳۶] چنین گزارش کرده است که ابوطالب، روزی پیامبر و علی (ع) را در حال نماز دید. چون از دین ایشان پرسید، رسول خدا (ص) پاسخ داد که این دین خدا، دین ملائکه و فرستادگانش و دین ابراهیم است. پیامبر به ابوطالب فرمود: "ای عمو! تو سزوارترین کسی هستی که نصیحت خود را بدو می‌گویم و به سوی هدایت دعوتش می‌کنم و سزاوارترین کسی هستی که مرا اجابت و بر آن یاری می‌کنی". ابوطالب در پاسخ گفت: من نمی‌توانم از دین پدرانم و از آنچه بر آن بوده‌اند جدا شوم، ولی به خدا سوگند مادام که من هستم، هیچ کس نمی‌تواند به تو آسیب رساند. سپس ابوطالب به فرزندش علی (ع) سفارش کرد با پیامبر همراهی کند و گفت پیامبر تو را به راه خیر می‌خواند.

بر اساس خبر دیگری که مربوط به مراحل آغازین دعوت رسول خداست، داستانی باور نکردنی از امام علی (ع) نقل شده است. بر اساس این داستان، روزی امام علی (ع) بر بالای منبر به شدت خندید، به گونه‌ای که دندان‌های انتهایی ایشان نمایان شد. آن حضرت سبب خنده را چنین بیان کرد که در اوایل بعثت، همراه با پیامبر مشغول نماز بوده‌اند که ابوطالب بر ایشان گذر می‌کند و از کاری که بدان مشغول‌اند، می‌پرسد. پیامبر از فرصت بهره می‌برد و ابوطالب را به اسلام دعوت می‌کند. ابوطالب می‌گوید درباره آیین جدید سخنی نیست (و با اشاره به سجده آنان می‌گوید)، اما من هیچگاه پشت خود را به طرف بالا نخواهم گرفت [۲۳۷].

شیعیان چنین پاسخ داده‌اند که اگر ابوطالب کافر بوده، چگونه همین عمل را برای بت‌ها انجام می‌داده و هیچ کوچکی‌ای در خود احساس نمی‌کرده است. ضمن آنکه امام علی (ع) هیچگاه برای عدم پذیرش اسلام پدرش -که دلیلی سبک ارائه کرده است - بالای منبر و بدان صورت نمی‌خندد، بلکه باید اندوهگین شود[۲۳۸].

۲. بر اساس اخباری که مربوط به بیماری و درگذشت ابوطالب می‌شود، وی از پذیرش اسلام در لحظات آخر نیز شانه خالی کرد. بر اساس خبری، چون ابوطالب بیمار گشت، به او گفتند اگر در پی پسر برادرت می‌فرستادی تا خوشه انگوری از بهشت موعودش می‌آورد، شاید شفا می‌یافتی؟ چون پیام به رسول خدا (ص) رسید، ابوبکر که نزد پیامبر بود گفت: خدا این را بر کافران حرام کرده است[۲۳۹]. چون پاسخ را به ابوطالب دادند، گفت این پاسخ پسر برادرم نیست[۲۴۰].

همچنین بر اساس گزارشی، چون مرگ ابوطالب فرارسید، پیامبر از او خواست کلمه ﴿لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ را بگوید. بزرگان قریش که در مجلس حضور داشتند، وی را از بازگشت از دین عبدالمطلب نهی می‌کردند. ابوطالب از گفتن این کلمات پرهیز کرد و خطاب به پیامبر گفت: ای پسر برادر می‌دانم تو غیر حق نمی‌گویی، ولی مخالفت با دین عبدالمطلب را کراهت دارم، و اینکه زنان قریش چنین بگویند که در هنگام مرگ بی‌تابی بر من عارض شده و از دینی که بر آن بوده‌ام دست کشیدم. او در همان حال درگذشت[۲۴۱]. ابوطالب در همان حال بنی هاشم را فراخواند و آنان را به پیروی از پیامبر سفارش کرد و از آنان خواست از یاری وی دریغ نورزند و در برابر دشمنان از وی دفاع کنند. در این هنگام، آیه ۲۶ سوره انعام ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ[۲۴۲][۲۴۳] نازل شد.

بنا بر اخبار نادرست، چون ابوطالب درگذشت، پیامبر به علی (ع) فرمود او را به خاک بسپارد. علی (ع) با انکار از آن حضرت پرسید: چگونه او را به خاک سپارم، در حالی که کافر است. پیامبر فرمود: اگر تو او را به خاک نسپاری، چه کسی چنین کند. چون علی (ع) او را به خاک سپرد، پیامبر فرمود غسل کند و چون جنازه ابوطالب را دید فرمود: صله رحم کردی[۲۴۴]. این خبر نیز صحیح نیست و خبر صحیح در این باره این است که چون امام علی (ع) خبر درگذشت ابوطالب را به پیامبر داد، آن حضرت بسیار اندوهگین شد و از علی (ع) درخواست کرد او را غسل دهد و پس از آن پیامبر را خبر کند. رسول خدا (ص) که در مراسم تشیع جنازه ابوطالب شرکت کرد و از صله رحم ابوطالب و اینکه او را در خردسالی سرپرستی کرده و در بزرگی او را یاری رسانده، یاد کرد و در کنار قبر آن حضرت فرمود که برای وی استغفار و شفاعت می‌کند.

شیعیان می‌گویند اگر ابو طالب کافر بود، نباید رسول خدا (ص) این‌گونه به وی توجه و در حق او دعا می‌کرد و وعده استغفار و شفاعت به او می‌داد و برای وی دل می‌سوزاند. همچنین واگذار کردن غسل ابوطالب به علی، نه به طالب و عقیل که هنوز اسلام نیاورده بودند، نشان می‌دهد ابوطالب مسلمان بوده است.

٣. دسته سوم از روایات، حاکی از این است که با ابوطالب به منزله فردی غیر مسلمان رفتار شده است. بنا بر گزارش‌ها، پس از درگذشت ابو طالب، امام علی (ع) و جعفر از او ارث نبردند؛ زیرا مسلمان از کافر ارث نمی‌برد. این سخن نیز دروغ است؛ زیرا حتی اگر ابوطالب کافر هم بود، بر اساس مذهب و روش فقهی شیعه، فرزندان مسلمان او از وی ارث می‌بردند؛ چرا که کافر از مسلمان ارث نمی‌برد، نه مسلمان از کافر[۲۴۵].

بر اساس خبر مشهور دیگری که از آن به "حدیث ضحضاح" یاد می‌شود، مردم گفتند ابوطالب که پیامبر را یاری می‌داد، چه سود برد؟! چون این سخن به رسول خدا (ص) رسید، فرمود که یاری او برایش سودمند افتاد؛ زیرا در قعر جهنم بود که به خاطر من به آتش کم عمقی (بر کناره آتش) آمده است. با این حال، او دو نعل آتشین در پای دارد که مغزش را به جوش می‌آورند[۲۴۶]. مضمون این روایت، به گونه‌های دیگری نیز تکرار شده است.

شیعیان این حدیث را ساختگی دانسته و پاسخ داده‌اند راوی اصلی حدیث ضحضاح، مغیرة بن شعبه است که با امام علی (ع) دشمنی آشکار داشت[۲۴۷].

همچنین منصور در احتجاجی که با محمد نفس زکیه می‌کند، می‌نویسد: هنگام بعثت پیامبر، از میان عموهایش دو تن به وی ایمان آوردند و دو تن به وی کفر ورزیدند که یکی از کفر ورزندگان، پدر تو بود (که منظور ابوطالب است). این مطلب در گزارش‌های دیگری نیز آمده و گفته شده از میان چهار عموی پیامبر در عصر بعثت، دو عموی وی اسلام پذیرفتند و دو عموی وی مخالفت کردند[۲۴۸].

طبیعی است منصور در این گزارش، درصدد بیان افتخارات خویش و تخریب خصم خود و تطهیر آبای خویش به هر نحوی است. متن این روایت، غیر قابل قبول می‌نماید؛ زیرا حتی اگر ابوطالب مشرک بود، چگونه می‌توان او را "شر الأشرار" دانست که در گزارش چنین آمده است. این گزارش تاریخی، حتی با "حدیث ضحضاح" نیز سازگار نیست؛ زیرا در آن حدیث، ابوطالب بهترین اهل دوزخ و کم عذاب‌ترین آنان معرفی شده است.

آیات نازله

مخالفان اسلام ابو طالب، معمولا شأن نزول آیاتی را درباره وی دانسته‌اند. به نظر می‌رسد در عصر امویان که دعواهای مذهبی و سیاسی شدت گرفت، منقبت نویسان و مثالب جویان به سراغ آیات الهی نیز رفته و به دلخواه خود، مصادیقی برای آیات شناسایی می‌کردند که ابوطالب نیز به عنوان پدر امام علی (ع)، از گزند ایشان به دور نمانده و آیاتی را که درباره مشرکان است، بر او حمل کرده‌اند. این آیات به شرح زیر است:

۱. آیه ۲۶ سوره انعام: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ[۲۴۹].

گفته شده این آیه درباره ابوطالب نازل شده[۲۵۰]؛ زیرا او مردم را از آزار رساندن به پیامبر باز می‌داشت و خود نیز از ایمان آوردن به پیامبر دوری می‌کرد. این روایت اشکالاتی دارد، از جمله اینکه روایات بیشتر و صحیح‌تر، نزول این آیه را درباره مشرکان قریش دانسته‌اند؛ زیرا آنان مردم را از پیروی و ایمان به پیامبر باز می‌داشتند و خود نیز از آن فاصله می‌گرفتند. ضمن آنکه در تفسیر این آیه، احتمالاتی بیان شده است: برخی مفسران با استناد به سیاق این آیه و آیات قبل، مرجع ضمیر در دو کلمه ﴿عَنْهُ را قرآن کریم دانسته‌اند. بر پایه این احتمال، نزول آیه نمی‌تواند در شأن ابوطالب باشد؛ زیرا او مردم را از آزار رساندن به پیامبر باز می‌داشت، نه از شنیدن قرآن.

احتمال دوم اینکه هر دو ضمیر به پیامبر بازگردد. در این صورت، مراد آیه این است که آنان مردم را از ایمان و پیروی از پیامبر نهی می‌کردند و خود نیز از پیامبر فاصله می‌گرفتند، که بر اساس روایات صحیح، مشرکان چنین می‌کردند. بر اساس این احتمال که با سیاق آیه هم مخالف نیست، نزول آیه در شأن مشرکان است، نه ابوطالب.

بر اساس احتمال سوم، مرجع دو ضمیر پیامبر است و معنای آیه این است که آنان مردم را از آزار رساندن به پیامبر، نهی و خود از ایمان آور تناع می‌کردند. بر پایه این احتمال، نزول آیه می‌تواند در شأن ابوطالب باشد، اما به دلیل مخالفت با سیاق آیه و نیز تعارض با روایات فراوان و صحیحی که دو احتمال اول را گزارش کرده، دو احتمال اول ترجیح دارد. اشکال اصلی در تفسیر سوم این است که سیاق این آیه با آیات قبل و بعد یکنواخت است و بر مذمت و توبیخ افراد مورد اشاره آیه دلالت دارد و این سیاق تفکیک بردار نیست، در حالی که این روایات مستلزم آن است که یک بخش از آیه ﴿يَنْهَوْنَ عَنْهُ در مدح ابوطالب و بخش دیگر در مذمت وی باشد[۲۵۱].

۲. آیه ۱۱۳ سوره توبه: ﴿مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ[۲۵۲].

بر اساس روایتی، چون ابوطالب با وجود تأکیدات پیامبر کلمه توحید را بر زبان جاری نساخت و بر کفر از دنیا رفت، پیامبر سوگند یاد کرد که تا از جانب خداوند نهی نشده است برای ابوطالب استغفار خواهد کرد. در پی این سوگند آیه یاد شده نازل شد[۲۵۳].

اشکال این روایت، ناسازگاری آن با زمان نزول آیه است. مفسران متفق‌اند که سوره توبه، از واپسین سوره‌هایی است که پس از فتح مکه بر پیامبر نازل شد، حال آنکه ابوطالب در مکه و پیش از هجرت پیامبر درگذشته است.

اشکال دیگر، تعارض این روایت با روایات صحیح دیگری است که نزول آیه را در شأن افرادی غیر از ابوطالب دانسته‌اند. دسته‌ای از روایات صحیح، نزول این آیه را در شأن پدران مشرک مسلمانان دانسته است[۲۵۴].

٣. آیه ۵۶ سوره قصص: ﴿إِنَّكَ لَا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ[۲۵۵].

بر اساس روایات، پیامبر دوست داشت ابوطالب اسلام اختیار کند، ولی چنین نشده و خداوند با نزول این آیه، خواسته پیامبر را رد کرد[۲۵۶].

برخی مانند طبرسی در رد این شأن نزول گفته‌اند: همان‌طور که امکان ندارد پیامبر با اوامر و نواهی الهی مخالفت کند، امکان ندارد خواسته و اراده‌اش نیز مخالف خواست و اراده الهی باشد، وگرنه از مخالفت با اوامر و نواهی الهی نیز مصون نخواهدبود[۲۵۷].

ابوالفتوح رازی[۲۵۸] این‌گونه پاسخ داده که اگر به فرض، آیه در شأن ابوطالب نازل شده باشد، نه تنها بر کفر او دلالت ندارد، بلکه ایمان او را ثابت می‌کند؛ زیرا آیه نمی‌گوید: ما ابوطالب را هدایت نکردیم، بلکه تنها می‌گوید: این نوع هدایت به خدا اختصاص دارد و تو توان این گونه هدایت را نداری.

بیشتر نویسندگان اهل سنت نیز با توجه به گزارش‌های یاد شده و بدون توجه به نقدهایی که بر این گزارش‌ها وارد است، ابوطالب را مسلمان ندانسته‌اند. از جمله ابن عساکر[۲۵۹] در ابتدای شرح حالی که به ابوطالب اختصاص داده، گفته که وی اسلام را نپذیرفت. چنانکه ابن حجر[۲۶۰]، نیز شرح حال او را در قسم چهارم الاصابه که مربوط به کسانی است که صحابی نیستند، آورده و به نقد روایاتی که درصدد اثبات اسلام ابوطالب است، پرداخته است.

ابوطالب در خاطره پیامبر

خدمات و حمایت‌های ابوطالب، همیشه در نظر و دیده پیامبر مجسم بود و ایشان در هر فرصتی قدرشناسی خود را ابراز می‌کرد و به همین دلیل، فرزندان ابوطالب را گرامی می‌داشت. یک بار پیامبر محبت خویش را به علی (ع) به دلیل حمایت پدر او، ابوطالب و فداکاری وی دانست و گفت خود را مشتاق رعایت و تکریم فرزندان ابوطالب می‌داند[۲۶۱]. پیامبر روزی خطاب به عقیل فرمود: "من تو را به دو دلیل دوست دارم: یکی برای خویشاوندی با تو، و دیگر به دلیل محبتی که عمویم ابوطالب به تو داشت"[۲۶۲].

در حوادث دیگر نیز پیامبر پیوسته از ابوطالب یاد می‌کرد و این نشان از آن داشت که ابوطالب در خاطره پیامبر جاودان بود. برای نمونه اهل مدینه دچار قحطی شدند و رسول خدا (ص) بر ایشان نماز استسقاء خواند و باران زیادی بارید. رسول خدا (ص) چون این وضعیت بهجت زا را مشاهده کرد فرمود: اگر ابوطالب این روز را می‌دید، خوشحال می‌شد. رسول خدا (ص) منظورش این شعر ابوطالب بود: "بزرگوار و کریمی که باران ابر به آبروی او خواسته می‌شود و فریادرس یتیمان و نگهدار بیوه زنان است"[۲۶۳].

همین شعر را حضرت فاطمه دختر رسول خدا (ص)، هنگامی که پیامبر در بستر بیماری بود، قرائت می‌کرد [۲۶۴].

در جنگ بدر، هنگامی که پیامبر کشته شدگان مشرکان را دید، به یاد شعری از ابوطالب افتاد و چون سروده ابوطالب را به یاد نیاورد، ابوبکر آن بیت از شعر ابوطالب را به یاد آن حضرت آورد و پیامبر بسیار مسرور شد. شعر چنین بود:"وانا لعمر الله إن جد جدنا لتلتبسن أسیافنا بالاماثل"[۲۶۵]؛

بر اساس روایت دیگر، پیامبر چون کشته شدگان را دید، به ابوبکر گفت: اگر ابوطالب زنده بود، می‌دانست که شمشیرهای ما، مردان کامل را به زمین افکند، که مراد وی همان شعر یاد شده بود[۲۶۶].

همچنین هنگامی که عبیدة بن حارث در نبرد بدر مجروح شد، به شعری از ابوطالب تمثل کرد. عبده گفت: آری، به خدا اگر ابو طالب زنده بود، می‌دانست من به شعری که سروده است، شایسته‌ترم: "سوگند به خانه خدا دروغ میگویید. ما محمد را رها نمی‌کنیم تا آنکه برای او نیزه بزنیم و تیر بیندازیم. او را تسلیم نمی‌کنیم تا آنکه برگرد او کشته شویم و در راه او از فرزندان و همسران خود نیز خواهیم گذشت"[۲۶۷].

بر اساس حدیثی از امام باقر (ع)، امام علی (ع) در زمان حیات خود دستور می‌داد از طرف پدرش ابوطالب حج به‌جا آورند و در وصیت خویش سفارش کرد از سوی ابوطالب حج گزارند[۲۶۸].

احادیث ابوطالب

از ابوطالب سه حدیث باقی مانده که از رسول خدا (ص) روایت می‌کند. روایتی درباره سپاسگزاری[۲۶۹]، روایتی درباره صله رحم[۲۷۰] و روایتی درباره اینکه پیامبر صدوق و امین است[۲۷۱].

شعر

ابوطالب ذوق و قریحه شعری داشت و درباره حوادث دوران زندگی خود اشعار بسیاری سرود. وی از شاعران مخضرم (که دوران جاهلیت و دوران اسلامی را درک کرده‌اند) بود و سروده‌های موجود از او نیز مربوط به هر دو عصر است. ابوطالب در کتب تذکره شعرا به عنوان شاعری چیره دست معرفی شده و از وی به عنوان یکی از نُه شاعر مهم قریش در عصر جاهلی یاد شده است[۲۷۲].

بخشی از اشعار باقی مانده از وی، مربوط به حوادث دوران جاهلی[۲۷۳] و بخشی مربوط به مراحل آغازین دعوت اسلامی و ده سال اول بعثت رسول خدا (ص) است. در شعر دوران اسلامی وی، می‌توان تقریباً به تمام حوادث مهم آن دوران اشاراتی بافت. از این رو، سیره‌نویسانی مانند ابن اسحاق در موارد گوناگونی برای مستند کردن مطالب خویش به اشعار ابوطالب استناد کرده‌اند، چنانکه ادبا و لغویان به شعر وی استناد کرده‌اند[۲۷۴].

محتوای اشعار دیوان ابوطالب مختلف است. بخشی از اشعار ابوطالب، مراثی وی در مرگ دوستان و نزدیکان خویش است. سروده او درباره مسافر بن ابی عمرو که ندیم و همنشین ابوطالب بود، مشهور است و بندهایی از آن در منابع بسیاری آمده است: "لیت شعری مُسافر بن أبی عمرو و لَیتَ یقولها المحزون کیف کانت مذاقة الموت اذ متَّ و ما ذا بعد المَمات یکون رحل الرکب قافلین إلینا وخلیلی فی مُرَمَس مدفون[۲۷۵].

ابوطالب همچنین مرثیه‌ای درباره ابوامیه، ملقب به زاد الرکب[۲۷۶] و مرثیه‌ای درباره درگذشت برادر تنی خود زبیر بن عبدالمطلب[۲۷۷]، و مرثیه‌ای نیز برای معاویة بن حارث بن عبدالمطلب سرود[۲۷۸].

دسته‌ای دیگر از اشعار ابوطالب، آنهایی هستند که به مناسبت حادثه یا واقعه‌ای سروده شده است. برخی از این حوادث که مربوط به پیش از بعثت رسول خداست، به شرح زیر است: ماجرای قربانی شدن عبدالله، کشته شدن عامر بن علقمه به دست خداش، نصب حجر الاسود و داوری پیامبر.

با بعثت پیامبر، ابوطالب که خود در کانون حوادث قرار داشت، اشعاری معطوف به این حوادث سرود و در واقع می‌توان ابوطالب را نخستین کسی دانست که در اسلام درباره حوادث آن عصر شعر سروده است. به همین دلیل، اشعار وی را می‌توان از جمله اسناد دست اول سیره نبوی قلمداد کرد. برخی از حوادثی که ابوطالب درباره آنها شعر سرود به شرح زیر است: آزار و اذیت‌های مشرکین مانند ابوجهل، مهاجران حبشه، تحریم قریش، ابطال پیمان نامه و موارد دیگر.

از میان اشعار ابوطالب، قصیده لامیه او شهرت بسیار دارد. ابن اسحاق ۹۵ بیت از آن را در سیره آورده و در دیوان ابوطالب[۲۷۹] نیز این قصیده مشتمل بر ۱۱۱ بیت است. مضمون این قصیده حمایت از پیامبر در برابر دشمنی‌های قریش است. برخی از بندهای مشهور این قصیده به شرح زیر است:" کریمی که باران ابر به آبروی او خواسته می‌شود و فریادرس یتیمان و نگهدار بیوه زنان است"[۲۸۰]؛ سوگند به خانه خدا دروغ می‌گویید. ما محمد را رها نمی‌کنیم تا آنکه برای او نیزه بزنیم و تیر بیندازیم او را تسلیم نمی‌کنیم تا آنکه برگرد او کشته شویم و در راه او از فرزندان و همسران خود خواهیم گذشت"[۲۸۱]. بندهایی از این قصیده، همواره در دوره‌های بعد نیز مورد استناد مسلمانان بوده است. و از سوی ادبا شرح و توضیح داده شده است[۲۸۲].

از اشعار مشهور دیگر ابوطالب که در کتب بسیاری راه یافته، بیتی است که در مدح پیامبر به شرح زیر سروده است: "خداوند برای بزرگی و جلال پیامبر، نام او را از نام خود مشتق کرده است. خداوند محمود است و پیامبرمحمد"[۲۸۳]

در صحت انتساب بخش‌هایی از اشعار ابوطالب از همان سده‌های نخستین تاریخ اسلام تردیدهایی شده است. ابن هشام و ابن سلام جمحی از جمله این افرادند. ابن هشام[۲۸۴] گفته برخی از اهل شعر، بسیاری از ابیات قصیده لامیه را الحاقی دانسته‌اند؛ هرچند خود ۹۵ بیت آن را که صحیح می‌دانسته، آورده است. ابن سلام جمحی[۲۸۵] نیز نقل می‌کند که برخی در قصیده لامیه دست برده و ابیاتی به آن افزوده‌اند. برخی نیز ابیاتی از سروده‌های منسوب به ابوطالب را از آن دیگری دانسته‌اند، چنانکه نویری [۲۸۶] بخش‌هایی از "قصیده لامیه" را از عباس بن عبدالمطلب دانسته است و دیگران "قصیده نونیه" وی را که در مرثیه مسافر بن ابی عمرو سروده شده، از آن ابوسفیان بن حرب دانسته‌اند[۲۸۷].

در میان مستشرقان معاصر نیز افرادی مانند اسپرنگر و نیز بروکلمان، صحت بسیاری از این اشعار را منکر شده‌اند[۲۸۸].

بروکلمان[۲۸۹] بر آن است که بیشتر این شعرها، برساخته شیعیان بوده است تا به وسیله آنها بر مذهب خود صحه گذارند، چنانکه جواد علی[۲۹۰] نیز بیشتر اشعار ابوطالب، به ویژه قصیده لامیه را اصیل نمی‌داند. در مقابل، برخی از شیعیان نیز بعضی اشعار ابوطالب را به دلیل مغایر بودن با موضوع ایمان او، ساختگی دانسته‌اند[۲۹۱].

ابن ابی الحدید[۲۹۲] معتقد است اگر شک در قصیده بلندی چون لامیه ابوطالب با برخی ابیات آن جایز باشد، می‌توان در قصیده مشهور "قفا نبک" نیز شک کرد، چنانکه سزگین[۲۹۳]، ساختگی بودن اشعار ابوطالب را درست نمی‌داند و معتقد است بیشتر این اشعار که به حوادث تاریخی نیز اشاره دارد، صحیح است.

آنچه روشن است اینکه در میان منتقدان، اشعار ابوطالب به کلی مورد تردید قرار نگرفته است، بلکه اختلاف بر سر اشعاری است که برای اثبات ایمان ابوطالب به آنها استناد می‌شود. این دسته اشعار، به دلیل اینکه مستندات بحث کلامی ایمان وی واقع شده‌اند، از همان ابتدا با تردیدها و تشکیکاتی روبه رو شده‌اند و به نظر می‌رسد ابوطالب که خود، تقیه می‌کرده و اسلام خویش مخفی می‌داشته، نباید در اشعارش به چنین صراحتی به آیین جدید ابراز وفاداری کرده باشد.

دیوان ابوطالب

امام علی (ع)، نخستین کسی بود که به گردآوری شعر ابوطالب تشویق می‌کرد. بر اساس روایتی از امام صادق (ع)، امام علی (ع) درباره شعر ابو طالب می‌فرمود: "آن را بیاموزید و به فرزندانتان بیاموزانید؛ زیرا در آن علم فروانی هست"[۲۹۴]. بر اساس همین سفارشات، شیعیان درصدد حفظ و نگهداری از آن برآمدند.

حسن بن علی، ابومحمد اطروش کتابی با عنوان "فصاحة ابی طالب" نوشت[۲۹۵] که اینک باقی نیست. نخستین کسی که اشعار ابوطالب را در یک مجموعه گرد آورد، ابوهفان عبدالله بن احمد مهرمی عبدی بود که در کتابی با عنوان شعر ابی طالب آن را گرد آورد[۲۹۶]. پس از وی نیز نسخه‌های دیگری از شعر ابوطالب گردآوری شده است که از جمله آنها نسخه علی بن حمزه بصری است که اشعار ابوطالب را همراه با توضیحات تاریخی و بیان حوادث آورده و سعی در روشن ساختن فضایی کرده که شعر در آن موقعیت سروده شده است.

سزگین[۲۹۷] نسخ خطی دیوان ابوطالب را معرفی کرده است. دیوان ابوطالب چندین چاپ دارد که از جمله آنها، چاپی با تحقیق محمد حسن آل یاسین است که شامل دو روایت از دیوان است، روایت ابوهفان و روایت علی بن حمزه بصری که بر اساس نسخ خطی موجود تصحیح و همراه مقدمه و استدراکات چاپ کرده است. آنچه در منابع با عنوان شعر ابوطالب آمده، بیش از آن است که در این دیوان گرد آمده است؛ از این رو، محقق با استدراکاتی، شعرهای به جای مانده را در پایان دیوان آورده است. باقر قربانی زرین، اشعار ابوطالب را با عنوان "الدرة الغراء فی شعر شیخ البطحاء" گرد آورده و برخی از اشعار وی را که در دو روایت پیشین دیوان موجود نیست، متذکر شده است.

از میان اشعار ابوطالب، دو قصیده لامیه و دالیه به دست ریشر، شرق شناس آلمانی به آن زبان ترجمه شده و در نشریه تحقیقات درباره شعر عرب انتشار یافته است[۲۹۸].

زمان مرگ

در زمان مرگ ابوطالب اختلاف است. برخی زمان مرگ وی را سه سال و چهار ماه پیش از هجرت رسول خدا (ص) به مدینه دانسته‌اند[۲۹۹]، که قاعدتاً سال نهم بعثت خواهد بود. اما بیشتر منابع، مرگ او را سال دهم بعثت نوشته‌اند که برخی آن را در نیمه شوال و بنا بر قولی در پایان شوال یا اول ذیقعده سال دهم نوشته‌اند[۳۰۰]. برخی نیز درگذشت او را سال یازدهم نوشته‌اند[۳۰۱].

ابن عبدالبر[۳۰۲] نیمه شوال سال هشتم بعثت و یک سال قبل از هجرت[۳۰۳] را نیز به عنوان زمان مرگ ابوطالب نقل کرده که هیچ یک صحیح نیست و بلاذری[۳۰۴]، تصریح کرده که مرگ ابوطالب پنج سال پیش از هجرت، نظر صحیحی نیست.

مرگ ابوطالب و خدیجه در یک سال و به فاصله کمی از یکدیگر اتفاق افتاد. در اینکه مرگ کدام یک بر دیگری مقدم بوده، میان اخبار و گزارش‌ها اختلاف است. واقدی[۳۰۵] درگذشت خدیجه را مقدم می‌داند، و کلینی[۳۰۶] مرگ ابوطالب را یک سال پس از درگذشت خدیجه می‌نویسد. سال درگذشت این دو حامی پیامبر، در تاریخ اسلام به عام الحزن (سال اندوه) مشهور شد[۳۰۷].

ابوطالب هنگام مرگ، هشتاد و چند سال داشت و پس از مرگ در منطقه جون در شهر مکه دفن شد[۳۰۸]. که امروزه آن را به نام قبرستان ابوطالب (جنة المعلاه) می‌شناسند.

نسل و خاندان

نسل و خاندان وی به عنوان "آل ابی طالب"[۳۰۹] یا "طالبیان" شناخته می‌شوند [۳۱۰]. که ابوالفرج اصفهانی نیز کتابی در موضوع کشته شدگان فرزندان ابوطالب (مقاتل الطالبیین) نوشته است. فرزندان وی عبارت‌اند از: طالب، عقیل، جعفر، علی، ام هانی[۳۱۱]، جمانه[۳۱۲]، ریطه، اسماء[۳۱۳] و طلیق[۳۱۴].

هشام کلبی گفته تفاوت سنی هر یک از فرزندان ابوطالب با دیگری، ده سال است[۳۱۵]، چنان که جاحظ[۳۱۶]، از جمله ویژگی‌های فرزندان ابوطالب را فاصله ده ساله میان فرزندان دانسته است. اما بنا بر روایت امام صادق (ع)، عقیل بزرگ‌تر از جعفر و فاصله سنی ایشان چهار سال است، چنانکه علی (ع) کوچک‌تر از جعفر فاصله سنی میان ایشان نُه سال است.

فرزندان وی همه از فاطمه بنت اسد بن هاشم است[۳۱۷]. بدین دلیل، یکی دیگر از ویژگی‌های فرزندان ابوطالب این بود که ایشان، نخستین فرزندانی بودند که از پدر و مادری هاشمی به دنیا می‌آمدند[۳۱۸]، به جز طلیق که مادرش "علة" بود[۳۱۹] و نسلی از او باقی نماند[۳۲۰]. درباره طلیق گفته شده که وی هم سنگ دیگر فرزندان نبوده است [۳۲۱]، چنانکه این نام نزد نسب‌شناسان شیعه[۳۲۲] ناشناخته بود.

ابوطالب، دو داماد به نام‌های هبیرة بن ابی وهب و ابوسفیان بن حارث داشت[۳۲۳].

نوشته‌ها درباره ابوطالب

از آنجا که ایمان و اخبار مربوط به ابوطالب، یکی از موضوعات مورد نزاع میان شیعیان و اهل سنت در طول تاریخ بوده، توجه بسیاری از نویسندگان را به خود جلب کرده و کتاب‌های قابل توجهی درباره آن نوشته شده است که مجموع این کتاب‌ها را می‌توان بیش از نَود عنوان دانست[۳۲۴] که در طی چهارده قرن به رشته تألیف درآمده است. این کتاب‌ها بیشتر از سوی نویسندگان شیعه و گاه از سوی نویسندگان سنی مذهب نوشته شده است. در برخی قرن‌ها که نزاع‌های مذهبی شدت می‌گرفته، موجب افزایش نوشته‌ها در مسائل اختلافی، از جمله ایمان ابوطالب شده است. نام برخی از این کتاب‌ها، تنها در کتاب‌های فهرست باقی مانده و به عنوان کتب مفقود شمرده می‌شود. برخی نیز چاپ شده است که در زیر به تعدادی از این موارد اشاره می‌کنیم:

برخی کتاب‌های مفقود عبارت‌اند از:

  1. "اخبار ابی طالب و ولده"، نوشته ابوالحسن علی بن محمد مدائنی [۳۲۵]
  2. "فضل ابی طالب و عبدالمطلب و ابی النبی"، سعد بن عبدالله اشعری[۳۲۶]
  3. "ایمان ابی طالب"، ابوعلی کوفی، احمد بن محمد بن عمار[۳۲۷]
  4. "ایمان ابیطالب"، سهل بن أحمد بن عبدالله دیباجی[۳۲۸]
  5. "کتاب فی عبدالمطلب و عبدالله و ابی طالب"، شیخ صدوق[۳۲۹]
  6. "ایمان ابی طالب"، احمد بن قاسم [۳۳۰]
  7. "ایمان ابی طالب"، احمد بن محمد بن احمد بن طرخان کندی[۳۳۱]
  8. "البیان من خیرة الرحمان فی ایمان ابی طالب و آباء النبی]]"، ابوالحسن علی بن بلال مهلبی ازدی[۳۳۲].

برخی از کتب چاپی نیز به شرح زیر است:

  1. "ایمان ابی طالب"، شیخ مفید.
  2. "الحجة علی الذاهب الی تکفیر ابیطالب"، فخار بن معد الموسوی.
  3. "ابو طالب مؤمن قریش، عبدالله خیزی (معاصر).
  4. "منیة الراغب فی ایمان ابی طالب"، محمد رضا الطبسی النجفی.

برخی از این کتاب‌ها به دست نویسندگان سنی نوشته شده که از جمله آنها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. "بغیة الطالب لایمان ابی طالب"، نوشته عبدالرحمن سیوطی
  2. "بغیة الطالب لایمان ابی طالب"، عبدالرسول برزنجی شافعی[۳۳۳].
  3. "اسنی المطالب فی نجاة ابی طالب"، نوشته احمد بن زینی دحلان شافعی مکی در این کتاب، نویسنده چون نوشته سودمندی را از محمد بن رسول برزنجی در موضوع رستگاری پدر و مادر پیامبر و نجات ابوطالب دیده، مورد پسندش قرار گرفته و آن را تلخیص کرده و به صورت گزیده در این کتاب آورده است. کتاب درصدد است ایمان و نجات ابوطالب را اثبات کند.

نویسندگان بسیاری نیز بخش‌هایی از کتاب خویش را به ابوطالب اختصاص داده‌اند که برخی از این موارد به شرح زیر است:

  1. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، جلد ۱۴، ص۵۴ تا ۸۴
  2. بحار الانوار، علامه مجلسی، جلد ۳۵، ص۶۸ تا ۱۸۴.
  3. الغدیر، علامه امینی، جلد ۷، ص۳۳۰ تا ۴۱۰ و جلد ۸، ص۳ تا ۲۹،
  4. اعیان الشیعه، جلد ۸ در عنوان ابوطالب، ص۱۱۴ تا ۱۲۶.
  5. دانشنامه امام علی (ع)، جلد هشتم، مقاله در کنار پدر (ابوطالب)؛ نوشته [[عبد الرحیم] قنوات]، ص۶۱ تا ۱۴۴.
  6. دائرةالمعارف قرآن کریم، جلد دوم که عنوانی را به ابوطالب اختصاص داده و به ویژه به بررسی ابوطالب در شأن نزول آیات اهتمام کرده است.
  7. دائرة المعارف بزرگ اسلامی مدخل "ابوطالب" نوشته عبدالکریم گلشنی[۳۳۴]

دوراندیشی و ایمان ابوطالب‌

مطالعه و بررسی حوادث پیش از هجرت پیامبر اکرم (ص) گویای ده‌ها شاهد و دلیل بر دوراندیشی ابوطالب است. بهترین شاهدی که الآن می‌توانیم بیان کنیم، نکته‌ای است که اندکی پیش در بحث نقض پیمان قریش آوردیم. دیدیم که ابوطالب از آنان خواست تا صحیفه را بیاورند و چنین وانمود کرد که ممکن است، بین آنان صلح و سازشی برقرار شود. به‌کارگیری این شیوه برای آن بود که صحیفه باز نشود، مگر علنی چنان که همگان ببینند و نیز آنان را برای رو به رو شدن با یک حادثه بزرگ ناگهانی آماده سازد و راه را برای یک انتخاب منطقی فرا روی قریش هموار نماید تا این حقیقت را به آسانی بپذیرند و به آن، ملتزم شوند.

به خصوص هنگامی که ابوطالب توانست از آنان برای تحقق هدف خویش وعده بگیرد و آنان را در مقابل شرافت سخن قرار دهد. این اقدام زیرکانه وی بر پایه قواعد شرافت و رعایت احترام خویش و بر حسب معیارهایی بود که بر اساس آن رفتار می‌کردند. ابوطالب در این راه تا حدود زیادی موفّق شد. چنان که مردم فریاد برآوردند: ابوطالب؛ با ما از در انصاف درآمدی.

از متونی که تقدیم داشتیم، یک حقیقت دیگر هم روشن می‌شود. این حقیقت دارای اهمیت و بازتاب‌های خاص خود است و دلالت دارد بر میزان اعتماد ابوطالب به راست‌گویی و صداقت پیامبر (ص) و درستی راه و حقانیت آیینی که آورده است. چنان که از اتهام کهانت و جادوگری برای برادرزاده‌اش به شدّت رنج می‌برد و آن را یک افترای آشکار در حقّ او می‌دانست. از این‌رو فرصت به دست آمده را برای بیان اشتباه اندیشه و بی‌پایگی پندارشان غنیمت شمرد و خطاب به قریش گفت: «آیا روشن شد، کدام یک از ما به سحر و جادو سزاوارتریم؟» نتیجه این موضع‌گیری حکیمانه و دوراندیشی ابوطالب آن شد که به سبب معجزه پیامبر (ص) شمار زیادی از مردم قریش در آن روز مسلمان شدند.[۳۳۵].

مواضع ابوطالب

ابوطالب مرد بزرگ مکّه حامی و یاور پیامبر (ص) از دوران کودکی است و اینک نیز با دست و زبان از او حمایت می‌کند و در راه دفاع از جان، دین و آیین وی به رویارویی مشکلات بزرگ و مشقت‌های طاقت‌فرسا رفته است تا آنجا که بتواند فرصت لازم برای گسترش و ترویج اسلام را برای او فراهم آورد. ابوطالب، پیامبر (ص) را بر همه فرزندان خود مقدّم داشت و چنان که می‌گویند: خود وی، او را به توصیه بحیرای راهب از بصری به مکّه بازگرداند تا مبادا قوم شرور یهود به او دست پیدا کنند.

آری، ابوطالب دشمنی قریش را پذیرفت و رنج فقر و گرسنگی را بر خود هموار کرد، چنان که در راه فرزند برادرش انزوای اجتماعی را تجربه کرد و با چشم خود دید که چگونه کودکان بنی هاشم از گرسنگی ناله می‌کنند و برگ درختان می‌خورند. او به صراحت اعلام کرد که آمادگی دارد، در جنگ‌ کوبنده‌ای که‌تر و خشک را با هم از بین برد، فرو رود، امّا محمّد را تحویل آنان ندهد و او را از دعوت به سوی خداوند متعال بازندارد و حد اقل چنین درخواستی از او نداشته باشد.

قریش شکمبه شتر بر روی پیامبر (ص) انداختند، نزد ابوطالب آمد. عمو در حمایت جانانه از برادرزاده موضعی کوبنده در برابر جبّاران و فراعنه قریش اتخاذ کرد. شمشیر به دست گرفت و به برادرش حمزه دستور داد که شکمبه را بردارد. با هم، آهنگ قریش کردند، چون او را دیدند، خشونت را در سیمایش احساس کردند. پس به حمزه فرمود که سبیل تک تک آنان را با شکمبه شتر آلوده سازد. حمزه چنین کرد[۳۳۶]. بنا به گزارش دیگری، ابوطالب خویشان خود را فراخواند و فرمان داد که سلاح خویش را برگیرند. هنگامی که قریش او را دیدند، خواستند پراکنده شوند، ابوطالب به آنها گفت: به خدای این خانه قسم؛ هیچ یک از شما از جای برنخواهد خاست، و الّا گردنش را با همین شمشیر خواهم زد. سپس بینی فردی را که آن عمل زشت را با پیامبر (ص) انجام داده بود، چنان به هم فشرد که خون آمد. او پسر زبعری بود. سپس دستور داد تا خون و کثافات را بر سر و رویش مالیدند[۳۳۷].

ابوطالب در شعب، خودش از پیامبر (ص) پاسداری و محافظت می‌کرد. بدین منظور شب‌ها که همگان در بستر آرمیده بودند، جایش را عوض می‌کرد و فرزندش علی (ع) را به جای او می‌گذاشت تا اگر اتّفاقی بیفتد، برای فرزندش باشد نه محمّد. او به همین مناسبت ابیات رسایی خطاب به علی (ع) سروده است. علی (ع) نیز در پاسخ پدر چنین سروده‌هایی خطاب به او دارد[۳۳۸].

ابوطالب گاهی قریش را با ملایمت از پیامبر (ص) دور می‌کرد و گاهی با خشونت. او برای تحریک عواطف و احساسات، و دور ساختن غائله، شعرهای سیاسی می‌سرود و فضا را برای اعتلای کلمه خداوند، و گسترش دین و حمایت از پیروان رسول خدا (ص) آماده می‌کرد. یک بار پیامبر (ص) را گم کرد، هرچه گشت او را نیافت. پس بنی هاشم را جمع، و آنان را مسلّح کرد. او قصد داشت، اگر ثابت شود، اتّفاقی برای محمّد (ص) پیش آمده هر یک از آنان را در کنار یکی از بزرگان قریش قرار دهد تا او را بکشد.

همه این تلاش‌ها و موضع‌گیری‌های جوان مردانه ابوطالب برای دفاع از پیامبر اکرم (ص)، یاری و اعتلای کلمه خداوند و بالا بردن منزلت دین بود. روشن است که برشمردن همه مواضع و فداکاریهای ارزشمند و عظیم ابوطالب نیاز به وقت دراز، و تلاش جداگانه دارد. در اینجا به همین اندازه بسنده می‌کنیم و اقرار داریم که حق مطلب را چنان که باید و شاید ادا نکرده‌ایم. در پی به گوشه‌ای از انبوه بی‌شمار فداکاریهای جانانه ابوطالب در راه دفاع از پیامبر (ص) و مسلمانی اشاره می‌کنیم.[۳۳۹].

فداکاری‌های ابوطالب

از آنچه گذشت روشن شد که ابوطالب، بزرگ مکّه آمادگی داشت تا

  1. از موقعیت خود در میان قوم دست بردارد و در وضعیتی کاملاً مخالف‌ آن یعنی عداوت و دشمنی با خویشاوندان، مردم شهر و حتی همه دنیا قرار گیرد. وی کاملا آماده بود تا به خاطر پیامبر (ص) از شهر و دیارش تبعید شود، در انزوای سیاسی و اجتماعی قرار گیرد، امّا هرگز تسلیم فشارهای گوناگون قریش نشود.
  2. برای دفاع و حمایت از برادرزاده و دین او به گرسنگی، فقر و محاصره اقتصادی تن دهد و حتی اموال و اندوخته‌های خود را در راه دین صرف نماید.
  3. در صورت لزوم خویشتن را درگیر معرکه جنگی کوبنده و ویران‌گر سازد که چه بسا به نابودی خاندان بنی هاشم و دشمنان آنان منتهی خواهد شد.
  4. کوچک‌ترین فرزندش، علی (ع) را قربانی کند و فدای پیامبرش سازد. چنان که غم غربت فرزند دیگرش، جعفر را به دوش می‌کشید که در راه دین و حفظ جان مسلمانان بی‌پناه به حبشه هجرت کرد.
  5. با دست و زبان خود جهاد کند و همه امکانات مادی و معنوی خویش را در این راه به کار گیرد و در راه دفاع از دین، از تحمّل مشکلات و سختی‌ها پروایی نداشته باشد و همه توان خویش را برای حفظ و حمایت آن به کار گیرد.

لازم می‌دانیم، در اینجا به یک پرسش که از سوی برخی مغرضان مطرح می‌شود، پاسخ دهیم. پرسش این است: چرا فداکاریهای ابوطالب در دفاع از پیامبر (ص) و آیین مسلمانی برخاسته از حمیت نسبی و قبیله‌ای و انگیزه‌های عاطفی و احساسی نباشد؟ آیا فکر نمی‌کنید، بر اساس انگیزه «دوستی طبیعی» باشد؟[۳۴۰].

در پاسخ به این پرسش مغرضانه به چند نکته اشاره می‌کنیم:

  1. دلایل قاطع بر ایمان ابوطالب (ع) در دست داریم خصوصا اشعار و سخنان صریح خود وی در کنار گفته‌های پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) به روشنی ثابت می‌کند که چنین انگیزه‌هایی در موضع‌گیری‌ها و فداکاریهای جانانه وی جایی نداشت.
  2. اگر محمّد برادرزاده ابوطالب است، علی فرزند خود اوست. اگر عاطفه نسبی انگیزه او در این راه بود، پس چرا فرزندش را به اختیار خود در راه برادرزاده‌اش فدا می‌کند. در حالی که به اندازه کافی درباره عواقب این کار اندیشه، تأمل و تدبّر کرده است؟ چرا راضی می‌شود که اگر کسی کشته شود، پسرش باشد نه برادرزاده‌اش؟ آیا خردمندانه است که ابوطالب به طور طبیعی فرزند برادرش را بیشتر از فرزند و جگرگوشه خودش دوست بدارد؟
  3. اگر حمیت قبیله‌ای و رابطه نسبی انگیزه و عامل مواضع ابوطالب بود، چرا ابولهب را بر آن نداشت که همانند ابوطالب موضع‌گیری کند؟ برعکس می‌بینیم وی از سرسخت‌ترین و جسورترین دشمنان رسول خدا (ص) بود و بیش از همه در اذیت و آزار برادرزاده‌اش می‌کوشید! به علاوه هر چند سایر بنی هاشم همراه پیامبر (ص) وارد شعب ابوطالب شدند، امّا فداکاری‌های آنان یک دهم فداکاری‌های ابوطالب نمی‌شد. همچنان که همین موضع‌گیری آنان تحت تأثیر و نفوذ، و پافشاری ابوطالب بود و بس. بدین ترتیب روشن می‌شود که حمیّت دینی از حمیّت نسبی بسی قوی‌تر است. از این‌رو شماری از مسلمانان را می‌بینیم که آمادگی خود را برای قتل پدران و فرزندان خویش در راه دین و ایمان به صراحت اعلام کرده‌اند. فی المثل عبدالله بن عبدالله بن ابی از رسول خدا (ص) اجازه خواست که پدر خودش را بکشد[۳۴۱]. در جنگ صفین نیز برادر از برادر دست برنمی‌داشت تا این که امیر المؤمنین علی (ع) به او اجازه فرمود که برادرش را رها سازد[۳۴۲]. شواهد فراوان دیگری نیز در این باره هست.
  4. اگر ابوطالب این فداکاری‌ها را برای رسیدن به مال و ثروت، مقام و موقعیت دنیایی انجام می‌داد، لازم بود که برادرزاده‌اش را فدای فرزند خودش کند و هم او را در راه خانواده خویش قربانی سازد؛ زیرا با این کار می‌توانست به همه چیز دنیا برسد. در حالی که ابوطالب همه چیز را فدای محمّد (ص) کرد. چنان که احتمال داشت خودش نیز همراه او نابود شود. چنین اقداماتی به هیچ وجه در منطق مصالح دنیایی پذیرفتنی نیست.
  5. حمیّت قبیله‌ای- اگر هم باشد- فقط در حدود مصالح قبیله‌ای و حفظ شئونات و آینده قبیله تأثیر می‌گذارد، امّا هرگاه این حمیّت عامل نابودی و از هم‌پاشیدگی قبیله و به هدر رفتن منافع و مصالح آن و به خطر انداختن آینده قبیله و افراد آن باشد، هرگز مجال بروز نخواهد یافت و احدی از خردمندان جهان چنین اقداماتی را نخواهند پذیرفت.

بدین ترتیب روشن می‌شود که نمی‌توانیم موضع‌گیری‌های حکیمانه و فداکاریهای جانانه ابوطالب (ع) را تفسیر کنیم، مگر بر پایه انگیزه‌های عقیدتی و ایمان راسخ که انسان را بر آن می‌دارد تا هرچه دارد در راه دین و عقیده خود بذل و بخشش نماید.

درود و سلام بر تو ای ابوطالب؛ ای پدر مردان؛ ای قافله سالار فداکاری و ایثار در راه حق و دین؛ رحمت و برکات خداوندگاری بر روح جاودان تو باد[۳۴۳].

منابع

پانویس

  1. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۹۶.
  2. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۱۲۱.
  3. تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۲۳۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۹۶.
  4. الاحتجاج، طبرسی، ج۱، ص۳۴۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۱۳۳-۱۳۴.
  5. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۱۴؛ علی بن الحسین مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۳۵۰؛ ابن صوفی، المجدی فی انساب الطالبیین، ص۱۸۷-۱۹۱.
  6. «حَدَّثَنِي دُرُسْتُ بْنُ أَبِي مَنْصُورٍ أَنَّهُ سَأَلَ أَبَا الْحَسَنِ الْأَوَّلَ ع أَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَحْجُوجاً بِأَبِي طَالِبٍ فَقَالَ لَا وَ لَكِنَّهُ كَانَ مُسْتَوْدَعاً لِلْوَصَايَا فَدَفَعَهَا إِلَيْهِ ص قَالَ قُلْتُ فَدَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا عَلَى أَنَّهُ مَحْجُوجٌ بِهِ فَقَالَ لَوْ كَانَ مَحْجُوجاً بِهِ مَا دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصِيَّةَ قَالَ فَقُلْتُ فَمَا كَانَ حَالُ أَبِي طَالِبٍ قَالَ أَقَرَّ بِالنَّبِيِّ وَ بِمَا جَاءَ بِهِ وَ دَفَعَ إِلَيْهِ الْوَصَايَا وَ مَاتَ مِنْ يَوْمِهِ»؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۵.
  7. الأمالی، شیخ صدوق، ص۷۱۲.
  8. الأمالی، شیخ طوسی، ص۳۰۵.
  9. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۳۵، ص۱۱۲؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۸۰.
  10. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹-۲۲۰.
  11. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۴۷؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۵۷.
  12. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۲۴۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  13. « أَبِي سَادَ فَقِيراً، وَ مَا سَادَ فَقِيرُ قَبْلَهُ»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  14. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۷-۴۹؛ میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۸۵ ـ ۸۶.
  15. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۲۲.
  16. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۳۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۸، ص۱۱۴.
  17. أمتاع الأسماع، مقریزی، ج۴، ص۹۹.
  18. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۵۱-۵۳؛ میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۸۶.
  19. الخصال، شیخ صدوق، ص۷۶؛ شرح الأخبار، قاضی نعمان مغربی، ج۳، ص۲۳۹.
  20. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۴۹-۵۱.
  21. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۷۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۸۰.
  22. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹۷.
  23. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۱۳.
  24. میرزایی، عباس، ابوطالب، ففرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۸۷.
  25. أَنْتَ النَّبِيُّ مُحَمَّدٌ *** قَرْمٌ أَغَرُّ مُسَوَّدٌ لمسودين أكارم *** طابوا و طاب المولد
  26. اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۹، باب مولد النبی (ص)، ح۳۰.
  27. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۵۴-۵۵.
  28. حَمَيْتُ الرَّسُولَ رَسُولَ الْإِلَهِ *** بِبَيْضٍ تَلَأْلَأُ مِثْلَ الْبُرُوقِ أَذُبُّ وَ أَحْمِي رَسُولَ الْإِلَهِ *** حِمَايَةَ عَمٍّ عَلَيْهِ شَفِيقٌ؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۵.
  29. يَقُولُونَ لِي دَعْ نَصْرَ مَنْ جَاءَ بِالْهُدَى‌*** وَ غَالِبْ لَنَا غَلَّابَ كُلِّ مُغَالِبِ وَ سَلِّمْ إِلَيْنَا أَحْمَدَ وَ اكْفُلَنَّ لَنَا *** ‌بَنِينَا وَ لَا تَحْفِلْ بِقَوْلِ الْمُعَاتِبِ فَقُلْتُ لَهُمُ اللَّهُ رَبِّي وَ نَاصِرِي *** عَلَى كُلِّ بَاغٍ مِنْ لُؤَيِّ بْنِ غَالِبِ؛ ایمان ابوطالب، شیخ مفید، ص۴۸؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۱۴۱.
  30. انفال، ص۳۰؛ مستدرک سفینة البحار، علی نمازی شاهرودی، ج۶، ص۵۶۲.
  31. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۵۵-۵۶.
  32. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۳؛ الاحتجاج، طبرسی، پاورقی صفحه ۳۴۱؛ العمده، ابن البطریق، ص۴۱۱.
  33. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۵۶-۵۸؛ میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۸۸.
  34. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۷-۲۸.
  35. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴.
  36. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۵-۲۶۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۲۳.
  37. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۸۸.
  38. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۳۲۴-۳۲۵.
  39. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۶۴.
  40. میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۸۸-۸۹.
  41. الأمالی، شیخ صدوق، ص۵۹۸؛ الفصول المختاره، سید مرتضی، ص۱۷۱؛ روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۶.
  42. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۵۸.
  43. ألا ليت شعري كيف في الناس جعفر *** و عمرو و أعداء النبي الأقارب و هل نال إحسان النجاشي جعفرا *** و أصحابه أم عاق ذلك شاعب تعلم خيار الناس إنك ماجد *** كريم فلا يشقى لديك المجانب تعلم بأن الله زادك بسطة *** و أسباب خير كلها لك لازب
  44. تعلم خيار الناس أن محمدا *** نبيّ كموسى و المسيح ابن مريم‏ أتى بالهدى مثل الذي أتيا به *** فكل بأمر الله يهدي و يعصم و إنكم تتلونه في كتابكم *** بصدق حديث لا حديث الترجم فلا تجعلوا لله ندا و أسلموا *** فإن طريق الحق ليس بمظلم و إنك ما يأتيك منا عصابة *** لقصدك إلا أرجعوا بالتكرم؛ سیره ابن اسحاق، ابن اسحاق، ج۴، ص۲۰۴.
  45. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۵۹-۶۰؛ میرزایی، عباس، ابوطالب، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱، ص۸۸.
  46. روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۲۷۶، ح۴۱۸.
  47. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۱، ص۲۴۹.
  48. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۶۰-۴۹.
  49. أ لم تعلموا أنّا وجدنا محمّدا *** نبيّا كموسى خطّ في أوّل الكتب‏ أ ليس أبونا هاشم شدّ أزره *** و أوصى بنيه بالطعان و بالضرب‏ و أنّ الذي علّقتم من كتابكم *** يكون لكم يوما كراغية السقب
  50. فَلَا تَحْسَبُونَا خَاذِلِينَ مُحَمَّداً *** لَدَى غُرْبَةٍ مِنَّا وَ لَا مُتَقَرِّبٍ سَتَمْنَعُهُ مِنَّا يَدٌ هَاشِمِيَّةٌ *** وَ مُرَكَّبُهَا فِي النَّاسِ أَحْسَنُ مُرَكَّبٍ يَمِيناً صَدَقْنَا اللَّهَ فِيهَا وَ لَمْ نَكُنْ *** لِنَحْلِفَ بُطْلًا بِالْعَتِيقِ الْمُحَجَّبِ نُفَارِقُهُ حَتَّى نُصْرَعَ حَوْلَهُ *** وَ مَا بَالُ تَكْذِيبِ النَّبِيِّ الْمُقَرَّبِمناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۶۱.
  51. اصْبِرَنْ يَا بُنَيُّ فَالصَّبْرُ أَحْجَى *** كُلُّ حَيٍّ مَصِيرُهُ لِشُعُوبٍ‏ قَدْ بَلَوْنَاكَ وَ الْبَلَاءُ شَدِيدٌ *** لِفِدَاءِ النَّجِيبِ وَ ابْنِ النَّجِيبِ‏ لِفِدَاءِ الْأَغَرِّ ذِي الْحَسَبِ الثَّاقِبِ *** وَ الْبَاعِ وَ الْفِنَاءِ الرَّحِيبِ‏ إِنْ يُصِبْكَ الْمَنُونُ فَالنَّبْلُ يُبْرِي *** فَمُصِيبٌ مِنْهَا وَ غَيْرُ مُصِيبٍ‏ كُلُّ حَيٍّ وَ إِنْ تُطَاوِل عُمراً *** آخِذٌ مِنْ سِهَامِهَا بِنَصِيب‏
  52. أَ تَأْمُرُنِي بِالصَّبْرِ فِي نَصْرِ أَحْمَدَ *** وَ وَ اللَّهِ مَا قُلْتُ الَّذِي قُلْتُ جَازِعاً وَ لَكِنَّنِي أَحْبَبْتُ أَنْ تَرَ نُصْرَتِي *** وَ تَعْلَمَ أَنِّي لَمْ أَزَلْ لَكَ طَائِعاً وَ سَعْيِي لِوَجْهِ اللَّهِ فِي نَصْرِ أَحْمَدَ *** نَبِيِّ الْهُدَى الْمَحْمُودِ طِفْلًا وَ يَافِعاً؛ مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۸-۵۹.
  53. مناقب آل ابی‌طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۹.
  54. أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ ابْنَنَا لَا مُكَذَّبٌ *** لَدَيْنَا وَ لَا يَعْنِي بِقَوْلِ الْأَبَاطِيلِ وَ أَبْيَضَ يُسْتَسْقَى الْغَمَامُ بِوَجْهِهِ *** ثِمَالُ الْيَتَامَى عِصْمَةٌ لِلْأَرَامِلِ يَطُوفُ بِهِ الْمُلَّاكُ مِنْ آلِ هَاشِمٍ *** فَهُمْ عِنْدَهُ فِي نِعْمَةٍ وَ فَوَاضِلِ كَذَبْتُمْ وَ بَيْتِ اللَّهِ نَبْزِي مُحَمَّداً *** وَ لَمَّا نُطَاعِنْ دُونَهُ وَ نُنَاضِلْ وَ نُسْلِمُهُ حَتَّى نُصَرَّعَ دُونَهُ *** وَ نَذْهَلَ عَنْ أَبْنَائِنَا وَ الْحَلَائِلِ؛ ایمان ابوطالب، شیخ مفید، ص۲۱.
  55. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۹ و به همین مضمون: الخرائج والجرائح، قطب راوندی، ج۱، ص۱۴۲-۱۴۳.
  56. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۶۲-۶۷.
  57. ر. ک: الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، سید ابن طاوس، ص۲۹۷-۳۰۷؛ حلیة الأبرار، سید هاشم بحرانی، ج۲، ص۴۸-۴۹؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۴۰۰ - ۳۵۵. علامه امینی فهرستی از کتاب‌هایی را که درباره ایمان ابوطالب نوشته شده، ذکر نموده است (الغدیر، ج۷، ص۴۰۱-۴۰۳).
  58. أنساب الأشراف، بلاذری، ص۲۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۵-۸۳.
  59. تفسیر نمونه، جمعی از نویسندگان، ج۵، ص۱۹۲.
  60. « يَا عَمِّ إِنِّي أَرَى فِي اَلْمَنَامِ رَجُلاً يَأْتِينِي وَ مَعَهُ آخَرُ فَيَقُولاَنِ هُوَ هُوَ فَإِذَا بَلَغَ فَشَأْنَكَ بِهِ وَ اَلرَّجُلُ لاَ يَتَكَلَّمُ »؛
  61. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  62. والله لن یصلوا إلیک بجمعهم *** حتی اُوسَّد فی التراب دفینا فأصدع بأمرک ما علیک غضاضه *** وابشر بذاک وقرِّ منک عیونا ودعوتنی وعلمت أنک ناصحی *** ولقد دعوت وکنت ثم أمینا ولقد علمت بأن دین محمد (ص) *** من خیر أدیان البریة دینا و ان علیه فی العباد محبة *** ولا حیف فی من خصه الله فی الحب الم تعلموا أنا وجدنا محمدا *** رسولا کموسی خُط فی أول الکتب؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۴؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱۴، ص۵۵.
  63. لَقَد أَكرَمَ اللَهُ النَبِيَّ مُحَمَّداً فَأَكرَمُ خَلقِ اللَهِ في الناسِ أَحمَدُ وَشَقَّ لَهُ مِن إِسمِهِ لِيُجِلَّهُ فَذو العَرشِ مَحمودٌ وَهَذا مُحَمَّدُ؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۸.
  64. نصرت الرسول رسول المليك * ببيض تلألأ كلمع البروق أذب وأحمي رسول الإله * حماية حام عليه شفيق وما إن أدت لأعدائه * دبيب البكار حذار الفنيق ولكن أزير لهم ساميا * كما زار ليث بغيل مضيق؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۷؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱۴، ص۷۴.
  65. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۸.
  66. «إِنَّ هَاهُنَا قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّهُ كَافِرٌ»
  67. « وَا عَجَبَاهْ أَ يَطْعَنُونَ عَلَى أَبِي طَالِبٍ أَوْ عَلَى رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ قَدْ نَهَاهُ اَللَّهُ أَنْ يُقِرَّ مُؤْمِنَةً مَعَ كَافِرٍ فِي غَيْرِ آيَةٍ مِنَ اَلْقُرْآنِ وَ لاَ يَشُكُّ أَحَدٌ أَنَّ بِنْتَ أَسَدٍ مِنَ اَلْمُؤْمِنَاتِ اَلسَّابِقَاتِ وَ أَنَّهَا لَمْ تَزَلْ تَحْتَ أَبِي طَالِبٍ حَتَّى مَاتَ أَبُو طَالِبٍ رَضِيَ اَللَّهُ عَنْهُ »؛ الغدیر، علامه امینی، ج۸، ص۳۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۹. البته لازم به ذکر است این تحریم در سوره مدنی ممتحنه که پس از صلح حدیبیه در سال هفتم پس از هجرت نازل گردیده، آمده است؛ مگر اینکه اثبات شود این تحریم قبلاً از سنت نبوی بوده است و شاید مؤید آن این باشد که پیامبر (ص) به دخترش، زینب، درباره همسرش، ابی العاص بن الربیع، در سال سوم هجرت چنین فرموده است. (یوسفی غروی).
  68. و لولا أبوطالب و ابنه *** لما مثل الدين شخصاً و قاما فذاك بمكة أوى و حامي *** وهذا بيثرب جسَّ الحماما؛ الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۳۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۸۴.
  69. اَللَّهُ أَكْبَرُ وَ اَلَّذِي بَعَثَكَ بِالْحَقِّ نَبِيّاً لَقَدْ شَفَّعَكَ فِي عَمِّكَ وَ هَدَاهُ بِكَ
  70. کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ص۱۷۴-۱۷۵؛ الخرائج و الجرائح، قطب راوندی، ج۳، ص۱۰۷۴-۱۰۷۵.
  71. وكان عبدالمطلب وأبوطالب من أعرف العلماء وأعلمهم بشأن النبي صلى الله عليه وآله وكانا يكتمان ذلك عن الجهال وأهل الكفر والضلال؛کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، ص۱۷۱.
  72. روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ص۸۱؛ الدّر النظیم، ابن حاتم عاملی، ص۲۳۴.
  73. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۱۹۷.
  74. داستان ایمان آوردن حمزه این‌گونه است: حمزة بن عبدالمطلب از شکار برگشته بود که به خانه خواهرش آمد و پیامبر را محزون و غمناک یافت، از ایشان پرسید: برادرزاده چه اتفاقی افتاده است؟ خواهر حمزه گفت: "آری، کسی که یاور و حامی ندارد و بستگانش از او پشتیبانی نمی‌کنند، باید چنین باشد! ابوجهل او را دید و به او دشنام داد و اذیت و آزارش نمود". سخن خواهر بر حمزه دشوار آمد، به مسجد رفت و همین که ابوجهل را دید چنان با کمان بر سرش کوبید که سر ابوجهل شکافته شد". وقتی اطرافیان ابوجهل خواستند او را بزنند، به آنها گفت: "حمزه را رها کنید، زیرا ممکن است به خشم آید و مسلمان شود". حمزه خدمت پیامبر بازگشت و اظهار داشت: "ناراحت مباش، او را مجازات کردم". پیامبر فرمود: "عمو جان! چه فایده که تو هم از ایشانی (ایمان نیاورده‌ای)"؛ پس حمزه اسلام آورد و پشتیبان پیامبر گردید (مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۶).
  75. فصبرا أبا یعلی علی دین أحمد *** و کن مظهرة للدین وفقت صابرا وحُط من أتی بالدین من عند ربه *** بصدق و حق لاتکن حمزُ کافرا فقد سرّنی اذ قلت إنک مؤمن *** فکن لرسول الله فی الله ناصرا فناد قریشا بالذی قد أتیته *** جهارا و قل ما کان أحمد ساحرا؛ مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۵۶.
  76. «إِنَّ مَثَلَ أَبِي طَالِبٍ مَثَلُ أَصْحَابِ اَلْكَهْفِ أَسَرُّوا اَلْإِيمَانَ وَ أَظْهَرُوا اَلشِّرْكَ فَآتَاهُمُ اَللَّهُ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ»؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۴۴۸؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۷۱۲.
  77. «نَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَبَّكَ يُقْرِئُكَ اَلسَّلاَمَ وَ يَقُولُ إِنِّي قَدْ حَرَّمْتُ اَلنَّارَ عَلَى صُلْبٍ أَنْزَلَكَ وَ بَطْنٍ حَمَلَكَ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ فَالصُّلْبُ صُلْبُ أَبِيكَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ اَلْبَطْنُ اَلَّذِي حَمَلَكَ فَآمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ وَ أَمَّا حَجْرٌ كَفَلَكَ فَحَجْرُ أَبِي طَالِبٍ. وَ فِي رِوَايَةِ اِبْنِ فَضَّالٍ: وَ فَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ»اصول کافی، کلینی، ج۲، ص۴۵۲.
  78. «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قَالَ لِي جَبْرَئِيلُ إِنَّ اَللَّهَ مُشَفِّعُكَ فِي سِتَّةٍ بَطْنٍ حَمَلَتْكَ آمِنَةَ بِنْتِ وَهْبٍ وَ صُلْبٍ أَنْزَلَكَ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ حَجْرٍ كَفَلَكَ أَبِي طَالِبٍ وَ بَيْتٍ آوَاكَ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ وَ أَخٍ كَانَ لَكَ فِي اَلْجَاهِلِيَّةِ قِيلَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ وَ مَا كَانَ فِعْلُهُ قَالَ كَانَ سَخِيّاً يُطْعِمُ اَلطَّعَامَ وَ يَجُودُ بِالنَّوَالِ وَ ثَدْيٍ أَرْضَعَتْكَ حَلِيمَةَ بِنْتِ أَبِي ذُؤَيْبٍ»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۷.
  79. « إن الله عز وجل وعدني في أربعة في أبي وأمي وعمي وأخ كان لي في الجاهلية»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  80. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۶۷-۷۶.
  81. « إِنَّ أَبَا طَالِبٍ فِي ضَحْضَاحٍ مِنْ نَارٍ يَغْلِي مِنْهُ دِمَاغُهُ »
  82. «و هر کس پس از آنکه به روشنی رهنمود یافت با پیامبر مخالفت ورزد و از راهی جز راه مؤمنان پیروی کند وی را با آنچه بدان روی آورده است وامی‌نهیم و وی را به دوزخ می‌افکنیم و این بد پایانه‌ای است!» سوره نساء، آیه ۱۱۵.
  83. «وَ بَعْدَهَا إِنَّكَ إِنْ لَمْ تُقِرَّ بِإِيمَانِ أَبِي طَالِبِ كَانَ مَصِيرُكَ إِلَى اَلنَّارِ »؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۸.
  84. الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۸۰؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۱۴، ص۶۸.
  85. «و از سر ستم و گردنکشی، با آنکه در دل باور داشتند آن را انکار کردند پس بنگر که سرانجام (کار) تبهکاران چگونه بود» سوره نمل، آیه ۱۴.
  86. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۰.
  87. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۰.
  88. الاصابه، ابن حجر، ج۷، ص۲۰۰.
  89. آفرینش و تاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (ترجمه: شفیعی کدکنی)، ج۲، ص۷۲۶.
  90. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۷۶-۷۸.
  91. ولولا ابوطالب و ابنه *** لما مثل الدین شخصا فقاما فذاک بمکة آوی و حامی *** وهذا بیثرب جَّس الحماما تکفَّل عبد مناف بامر *** و أودی فکان علیّ تماما فلله ذا فاتحا للهدی*** و لله ذاللمعالی ختاما و ماضرَّ مجد أبیطالب *** جهول لغا أو بصیر تعاما کما لایضر إیاب الصباح *** من ظن ضوء النهار الظلاما؛ شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج۳، ص۳۱۷.
  92. حامی النبی و معینه و محبه أشد حبا و کفیله و مربیه و المقر بنبوّته و المعترف برسالته و المنشد فی مناقبه أبیاتا کثیرة و شیخ قریش أبوطالب؛ ینابیع المودة لذوی القربی، قندوزی، ج۱، ص۴۵۹-۴۶۰ (باب ۵۲).
  93. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۷۸-۷۹.
  94. ر.ک: محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۴۸ و فرهنگ‌نامه دینی، ص۱۸؛ عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۲۱-۱۲۲؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۸۶.
  95. الغدیر، علامه امینی، ج۷، ص۳۶۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی دمشقی، ج۲، ص۴۲۹؛ السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۰ - ۴۹.
  96. السیرة الحلبیه، حلبی، ج۲، ص۵۰.
  97. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۹۴.
  98. مناقب آل ابی طالب، ابن شهرآشوب، ج۱، ص۱۵۰؛ الحدائق الناظره، محقق بحرانی، ج۱۷، ص۴۲۳.
  99. «اجتمعت علی هذه الأمة فی هذه الایام مصیبتان لاأدری بأیهما أنا أشد جزعا»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۳۹۴.
  100. الکامل، ابن اثیر (ترجمه: حالت ـ خلیلی)، ج۷، ص۱۰۲.
  101. روحانی، سید حمید، مقاله «ابوطالب بن عبدالمطلب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۲، ص۷۹-۸۱.
  102. ابن حزم، ص۱۳۷.
  103. ابن سعد، ج۱، ص۹۷؛ بلاذری، ج۲، ص۷۹۰.
  104. ابن‌شهرآشوب، ج۳، ص۴۳.
  105. ابن کثیر، ج۲، ص۲۱۰.
  106. مجلسی، ج۹۷، ص۱۸۹.
  107. ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۱۴۷.
  108. ابن کثیر، ج۷، ص۳۳۳.
  109. «خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد» سوره آل عمران، آیه ۳۳.
  110. مسعودی، ج۲، ص۱۰۹.
  111. امین، ج۸، ص۱۱۴؛ و ر. ک: المجدی، ص۱۸۸.
  112. ج۳، ص۱۰۸.
  113. یعقوبی، ج۲، ص۱۳.
  114. علی بن حمزه بصری، ص۱۴۳ بیهقی، ج۲، ص۲۲.
  115. ابن حبیب بغدادی، کنی الشعراء، ص۲۸۱.
  116. ابن هشام، ج۱، ص۱۱۴ و ۱۶۱.
  117. ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۱۹۶.
  118. ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۴۰۶؛ ابن رسته، ص۲۷۱.
  119. برصان، ص۴۶.
  120. و نطعم حتی یأکل الطیر فضلنا إذا جعلت أیدی الفیضین ترعد؛ یعقوبی، ج۱، ص۲۵۰.
  121. ماقتل عبدالله باللعاب من بین رهط عصبة شبابابن اسحاق، ص۳۵.
  122. ابن قتیبه، ص۵۷۵.
  123. ابن رسته، ص۲۶۰.
  124. خرگوشی، ج۱، ص۲۹۱.
  125. بلاذری، ج۱، ص۶۴؛ مسعودی، ج۲، ص۱۰۹.
  126. ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۸.
  127. ابوالفرج اصفهانی، ج۲۲، ص۷۸.
  128. ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۶۶.
  129. ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۳۴۳.
  130. ر.ک: ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۸۸.
  131. ر. ک: ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۳۳۱.
  132. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۳۱.
  133. «أَبِي سَادَ فَقِيراً»؛ یعقوبی، ج۲، ص۱۴.
  134. قنوات، ج۸، ص۷۶.
  135. حلبی، ج۱، ص۱۶۵.
  136. فکان عزیزا منیعا؛ بلاذری، ج۲، ص۲۸۸.
  137. زبیر بن بکار، ص۵۶۷.
  138. فاکهی، ج۵، ص۱۹۹؛ میدانی، ج۱، ص۴۱.
  139. یعقوبی، ج۱، ص۲۵۸.
  140. جواد علی، ج۵، ص۵۲۵؛ گلشنی، ج۵، ص۶۱۸.
  141. بلاذری، ج۲، ص۲۸۸.
  142. یعقوبی، ج۲، ص۱۹.
  143. ابن هشام، ج۱، ص۱۸۹.
  144. بلاذری، ج۱، ص۹۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۱۲۳.
  145. أوصیت من کنیته بطالب بابن الذی قد غاب لیس بآیب؛ مسعودی، ج۲، ص۱۰۹.
  146. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۴.
  147. ابن سعد، ج۱، ص۹۶.
  148. کلینی، ج۶، ص۳۴؛ صدوق، من لا بحضر، ج۳، ص۴۸۵.
  149. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۰.
  150. و أبیض یستسقی القمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل شامی، ج۲، ص۱۳۷؛ حلبی، ج۱، ص۱۹۰.
  151. ابن هشام، ج۱، ص۱۹۱؛ ابن سعد، ج۱، ص۹۷، ۱۲۲؛ ابن جوزی، ج۲، ص۲۹۳.
  152. ابن حجر، الاصابه، ج۸، ص۴۸۵؛ شامی، ج۱۱، ص۲۳۶.
  153. ابن سعد، ج۱، ص۱۲۴.
  154. یعقوبی، ج۲، ص۲۰؛ کلینی، ج۵، ص۲۷۵.
  155. مبرد، ج۴، ص۲۸۶.
  156. ابن هشام، ج۱، ص۲۶۳.
  157. بلاذری، ج۱، ص۶۴.
  158. ابن سعد، ج۱، ص۹۶ و ۱۳۳.
  159. سید رضی، ص۳۰۰.
  160. مجلسی، ج۱، ص۴۳.
  161. باعونی، ج۱، ص۳۹.
  162. بلاذری، ج۲، ص۲۸۸.
  163. بلاذری، ج۱، ص۱۲۶.
  164. قاضی عیاض، ج۱، ص۵۶۰؛ ابن عساکر، ج۶۶، ص۳۰۸؛ ذهبی، تاریخ اسلام، ج۱، ص۲۳۱.
  165. مفید، ج۱، ص۴۹؛ حلبی، ج۱، ص۴۶۰.
  166. یعقوبی، ج۲، ص۲۷.
  167. ابن اثیر، کامل، ج۲، ص۶۲؛ شامی، ج۲، ص۳۲۳.
  168. طبری، ج۲، ص۳۲۱.
  169. ابن هشام، ج۱، ص۲۸۷-۲۸۲.
  170. ابن سعد، ج۱، ص۱۵۸؛ بلاذری، ج۲، ص۲۹۱.
  171. أذب و احمی رسول الالة حمایة عم علیه شفیقبلاذری، ج۲، ص۲۹۱.
  172. فصبرا ابایعلی علی دین احمد و کن مظهرا للدین وفقت صابرا فقد سرنی ان اذ قلت انک مؤمن فکن لرسول الله فی الله ناصرا.
  173. یعقوبی، ج۲، ص۲۴.
  174. تعلم، أبیت اللعن، أنک ماجد کریم فلا یشقی لدیک المجانب تعلم بأن الله زادک بسطة و أسباب خیر کلها بک لازب؛ ابن هشام، ج۱، ص۳۵۷.
  175. بلاذری، ج۱، ص۲۲۵.
  176. بلاذری، ج۱، ص۱۴۷.
  177. ابن اسحاق، ص۱۶۰؛ ابن عبدالبر، الدرر، ص۳۹.
  178. ابن هشام، ج۲، ص۸.
  179. ابن هشام، ج۲، ص۱۰.
  180. ألا ترون أذل الله جمعکم انا غضبنا لعثمان بن مظعون؛ امینی، ج۷، ص۳۳۵.
  181. ابن هشام، ج۲، ص۱۱.
  182. ألا هل أتی بحرینا صنع ربنا علی نایهم والله بالناس أرود فیخبرهم أن الصحیفة مزقت و أن کل ما لم یرضه الله مفسد؛ مقدسی، ج۴، ص۱۵۴؛ ابن کثیر، ج۳، ص۹۷.
  183. ابن هشام، ج۲، ص۵۹.
  184. مقریزی، ج۱، ص۴۴۵؛ ابن سید الناس، ج۱، ص۱۵۱.
  185. ابن عساکر، ج۶۶، ص۳۲۴؛ ذهبی، ج۱، ص۲۳۳.
  186. فخار، ص۳۲۵.
  187. ابن کثیر، ج۳، ص۱۳۴؛ ابن جوزی، ج۳، ص۱۱.
  188. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۳.
  189. ر. ک: زریاب خویی، ص۱۶۷.
  190. دائرة المعارف تشیع، مدخل ابوطالب، ج۱، ص۴۱۴.
  191. ابن کثیر، ج۳، ص۴۱.
  192. «خداوند تو را از (گزند) مردم در پناه می‌گیرد» سوره مائده، آیه ۶۷.
  193. زینی دحلان، ص۲۱.
  194. ابن ابی الحدید، ج۲، ص۱۴.
  195. علی بن حمزه، ص۱۵۳؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۹۸.
  196. ابن هشام، ج۲، ص۵۹
  197. ابن اسحاق، ص۲۳۸.
  198. ابن سعد، ج۱، ص۹۹.
  199. یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  200. علی بن حمزه، ص۱۵۸.
  201. کراجکی، ج۱، ص۱۷۹.
  202. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۱.
  203. مهزمی، ص۸۴.
  204. کلینی، ج۱، ص۴۴۹.
  205. فخار، ص۲۶۳. البته این گزارش در کتاب المبرد یافت نمی‌شود.
  206. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۴.
  207. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۴.
  208. بیاضی، ج۱، ص۳۳۹.
  209. مهرمی، ص۸۷؛ ابن حجر، ج۷، ص۱۹۸.
  210. ابن هشام، ج۱، ص۳۷۷.
  211. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۸.
  212. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۸۰.
  213. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۸۱.
  214. یعقوبی، ج۲، ص۲۵.
  215. ابن سعد، ج۱، ص۱۰۰.
  216. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۸.
  217. صدوق، خصال، ج۱، ص۲۹۴.
  218. مقدسی، البدء، ج۵، ص۶.
  219. امینی، ج۷، ص۳۸۴.
  220. امینی، ج۷، ص۳۸۸.
  221. حر عاملی، ج۱۶، ص۲۳۱.
  222. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۹.
  223. مجلسی، ج۳۵، ص۱۵۶.
  224. کلینی، ج۱، ص۴۴۸.
  225. کلینی، ج۱، ص۴۴۵.
  226. کراجکی، ج۱، ص۱۸۳.
  227. حر عاملی، ج۱۶، ص۲۳۲.
  228. امینی، ج۷، ص۳۸۲.
  229. خنیزی، ص۴۱۴.
  230. امینی، ج۷، ص۳۹۸.
  231. کلینی، ج۱، ص۴۴۹؛ صدوق، معانی الاخبار، ص۲۸۵.
  232. سید علی خان مدنی، ص۵۸.
  233. کلینی، ج۱، ص۴۵۴.
  234. مجلسی، ج۳۵، ص۱۰۲.
  235. ابوالفتوح رازی، ج۱۵، ص۱۵۰.
  236. ابن هشام، ج۱، ص۲۶۴.
  237. قاضی نعمان، ج۱، ص۴۵۰؛ ذهبی، تاریخ الاسلام، ج۱، ص۲۳۱؛ ابن جوزی، ج۳، ص۳۵۹.
  238. امین، ج۸، ص۱۲۲.
  239. ابن اسحاق، ص۲۳۳.
  240. بلاذری، ج۲، ص۲۹۳.
  241. ابن سعد، ج۱، ص۹۷؛ بلاذری، ج۲، ص۲۸۸.
  242. «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند» سوره انعام، آیه ۲۶.
  243. بلاذری، ج۲، ص۲۸۹
  244. بلاذری، ج۲، ص۲۸۸.
  245. صدوق، مقنع، ص۵۰۲؛ طوسی، خلاف، ج۴، ص۲۳؛ محقق حلی، ج۴، ص۸۱۴.
  246. بلاذری، ج۲، ص۲۹۰.
  247. فخار، ص۸۷؛ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۰.
  248. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۱.
  249. «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند و (خود) از آن دور می‌شوند» سوره انعام، آیه ۲۶.
  250. ابن سعد، ج۱، ص۹۹.
  251. ر. ک: دشتی، ج۲، ص۲۲.
  252. «پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.
  253. واقدی، ج۳، ص۱۰۷۴؛ بلاذری، ج۲، ص۲۸۹.
  254. دشتی، ج۲، ص۳۴.
  255. «بی‌گمان تو هر کس را که دوست داری راهنمایی نمی‌توانی کرد امّا خداوند هر کس را بخواهد راهنمایی می‌کند و او به رهیافتگان داناتر است» سوره قصص، آیه ۵۶.
  256. ر. ک: ابن سعد، ج۱، ص۹۸؛ بلاذری، ج۲، ص۲۸۹.
  257. طبرسی، ج۷، ص۴۰۶.
  258. ابوالفتوح رازی، ج۱۵، ص۱۴۸.
  259. ابن عساکر، ج۶۶، ص۳۰۷.
  260. الاصابه، ج۷، ص۱۹۸.
  261. امینی، ج۷، ص۳۷۷.
  262. ابن عبدالبر، استیعاب، ج۳، ص۱۸۷؛ ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۰.
  263. و أبیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل؛ ابن هشام، ج۱، ص۳۰۰.
  264. فخار، ص۳۰۳.
  265. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۲.
  266. ابوالفرج اصفهانی، ج۱۸، ص۲۱۴ با اندکی اختلاف در شعر.
  267. کذبتم و بیت الله نخلی محمدا و لما نطاعن دونه و نناضل و نسلمه حتی نصرع حوله ا و نذهل عن أبنائنا والحلائلواقدی، ج۱، ص۷۰؛ طبری، ج۲، ص۴۴۶.
  268. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۸.
  269. امینی، ج۷، ص۳۶۸.
  270. ابن عساکر، ج۶۶، ص۳۰۸.
  271. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۹؛ فخار، ص۱۳۳.
  272. ابن سلام جمحی، ص۲۳۳.
  273. ر. ک: ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۱۲۶.
  274. ر. ک: أحمد بن فارس، ص۲۰؛ ابن دریده، ص۸۸، ۹۷ و ۱۶۶.
  275. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۳۹۰.
  276. ابن درید، ص۱۵۰.
  277. بلاذری، ج۲، ص۲۸۶.
  278. ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۱۹۶.
  279. علی بن حمزه، ص۷۰.
  280. "و أبیض یستسقی الغمام بوجهه ثمال الیتامی عصمة للأرامل"؛ابن هشام، ج۱، ص۳۰۰.
  281. کذبتم و بیت الله نخلی محمدا ولما نُطاعن دونه ونُناضِل ونُسلِمَه حتی نُصَرَّع حوله ونذهل عن أبنائنا والحلائل؛ واقدی، ج۱، ص۷۰؛ طبری، ج۴، ص۲۲۲.
  282. بغدادی، ج۲، ص۵۰.
  283. "وشَقَّ له من اسمِه لیُجِلَّه فذو العرش محمود و هذا محمد"
  284. ابن هشام، ج۱، ص۲۹۱.
  285. ابن سلام جمحی، ج۱، ص۲۴۴.
  286. نویری، ج۱۸، ص۲۴۱.
  287. سهیلی، ج۲، ص۱۲۸.
  288. گلشنی، ج۵، ص۶۱۹.
  289. بروکلمان، ج۱، ص۱۷۵.
  290. جواد علی، ج۹، ص۷۰۰.
  291. سید علی خان مدنی، ص۴۴؛ ختیزی، ص۶۴.
  292. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۷۸.
  293. سزگین، ج۲، ص۲۸۶.
  294. فخار، ص۱۳۰.
  295. نجاشی، ص۵۸.
  296. گلشنی، ج۵، ص۶۱۹.
  297. سزگین، ج۲، ص۲۸۶.
  298. گشتی، ج۵، ص۶۲۰.
  299. ابن قتیبه، ص۱۲۱.
  300. بلاذری، ج۲، ص۳۴؛ مفریزی، ج۱، ص۴۵.
  301. ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۶۱.
  302. الاستیعاب، ج۱، ص۱۴۱.
  303. ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۴۲.
  304. بلاذری، ج۲، ص۳۳.
  305. ابن عساکر، ج۶۶، ص۳۴۵.
  306. کلینی، ج۱، ص۴۴۰؛ ج۸، ص۳۴۰.
  307. مقریزی، ج۱، ص۴۵.
  308. بلاذری، ج۲، ص۲۸۹.
  309. ابن قتیبه، المعارف، ص۲۱۸.
  310. سمعانی، ج۴، ص۶.
  311. ابن حزم، ص۳۷.
  312. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۶۴؛ فاکهی، ج۵، ص۵۹.
  313. ابن سعد، ج۱، ص۹۷.
  314. بلاذری، ج۲، ص۲۹۶.
  315. ابن سعد، ج۱، ص۹۷؛ بلاذری، ج۲، ص۲۹۵؛ و ر. ک: زبیری، ص۳۹.
  316. رسالة الأوطان، ص۱۰۸.
  317. زبیری، ص۴۰.
  318. ابن حبیب بغدادی، منمق، ص۴۲۵.
  319. ابن سعد، ج۱، ص۹۸.
  320. بلاذری، ج۲، ص۲۹۶.
  321. ابن در بد، ص۶۳.
  322. مجدی، ص۱۹۲.
  323. ابن حبیب بغدادی، محبر، ص۶۴.
  324. ر. ک: انصاری قمی، ص۸۹؛ منتفکی، ص۱۶۳.
  325. ابن ندیم، ص۱۴۸.
  326. نجاشی، ص۲۱۸.
  327. نجاشی، ص۹۵.
  328. نجاشی، ص۱۸۶.
  329. نجاشی، ص۳۹۰.
  330. نجاشی، ص۹۵.
  331. نجاشی، ص۸۷.
  332. نجاشی، ص۲۶۵.
  333. تراثنا، ج۲، ص۵۱.
  334. داداش‌نژاد، منصور، مقاله «ابوضیاح بن ثابت انصاری»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۳۸۶-۴۰۱.
  335. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۹۰.
  336. الکافی، ج۱، ص۴۴۹؛ منیة الراغب، ص۷۵؛ سیره حلبی، ج۱، ص۲۹۱- ۲۹۲؛ بحار الانوار، ج۱۸، ص۲۰۹.
  337. بنگرید: الغدیر، ج۷، ص۳۸۸؛ ج۸، ص۳- ۴؛ ابوطالب مؤمن قریش، ثمرات الاوراق، ص۲۸۵- ۲۸۶؛ نزهة المجالس، ج۲، ص۱۲۲؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۶، ص۴۰۵؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴- ۲۵.
  338. مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۶۴- ۶۵؛ اسنی المطالب، ص۲۱؛ دلائل النبوه، ج۲، ص۳۱۲؛ الغدیر، ج۷، ص۳۵۷- ۳۵۸؛ ج۸، ص۳- ۴؛ سیره حلبی، ج۱، ص۳۴۲؛ دلائل النبوه (بیهقی)، ج۲، ص۳۱۲؛ تاریخ الاسلام (ذهبی)، ج۲، ص۱۴۰- ۱۴۱؛ ابوطالب مؤمن قریش، ص۱۹۴.
  339. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۹۲.
  340. تفسیر ابن کثیر، ج۳، ص۳۹۴.
  341. الصافی، ج۵، ص۱۸۰؛ سیره حلبی، ج۲، ص۶۴؛ الدر المنثور، ج۶، ص۲۴؛ الاصابه، ج۲، ص۳۳۶.
  342. وقعة صفّین، ص۲۷۱- ۲۷۲.
  343. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۹۳.