اصبغ بن نباته در رجال و تراجم: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'زوال' به 'زوال')
خط ۱۱۹: خط ۱۱۹:
*برخی از صاحبان تراجم وی را از کسانی می‌دانند که محضر [[امام حسین]]{{ع}} را نیز [[درک]] کرده و از [[اصحاب]] آن [[حضرت]] به شمار رفته است<ref>أصحاب أمیر المؤمنین{{ع}} و الرواة عنه، محمد هادی امینی، ج۱، ص۶۵.</ref>.
*برخی از صاحبان تراجم وی را از کسانی می‌دانند که محضر [[امام حسین]]{{ع}} را نیز [[درک]] کرده و از [[اصحاب]] آن [[حضرت]] به شمار رفته است<ref>أصحاب أمیر المؤمنین{{ع}} و الرواة عنه، محمد هادی امینی، ج۱، ص۶۵.</ref>.
*با توجه به روایتی که [[شیخ صدوق]] در [[ثواب الاعمال و عقاب الاعمال]] آورده، [[اصبغ بن نباته]] پس از واقعه دهم [[محرم]] سال ۶۱ [[هجری]] زنده بوده است<ref>ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، ص۲۱۹، این روایت را در قسمت فرزند اصبغ نقل کرده‌ایم.</ref>. عده‌ای وی را دارای [[عمر طولانی]] دانسته‌اند؛ [[ابن سعد]] در طبقات به [[نقل]] از [[فضل بن دکین]]، از فطر، [[نقل]] می‌کند که گفته است: [[اصبغ بن نباته]] را دیدم که محاسنش را رنگ می‌کرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۲۲۵.</ref> این عمل، نشان دهنده [[عمر طولانی]] اوست. در برخی از مصادر درباره زمان در [[گذشت]] [[اصبغ بن نباته]] چنین آمده است: او در اوائل [[قرن دوم]] [[هجری]] [[دار]] فانی را [[وداع]] گفت؛ در پاورقی تنقیح المقال نیز سال درگذشت وی بعد از سال [[صد]] [[هجری]] [[نقل]] شده است <ref>تنقیح المقال، مامقانی، ج۱۷، ص۳۳۵ (پاورقی ۱) و مصادر نهج البلاغة و اسانیده، سید عبدالزهراء ۱، ص۴۹.</ref><ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی (مقاله)|أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)| اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص ۲۳۵.</ref>.
*با توجه به روایتی که [[شیخ صدوق]] در [[ثواب الاعمال و عقاب الاعمال]] آورده، [[اصبغ بن نباته]] پس از واقعه دهم [[محرم]] سال ۶۱ [[هجری]] زنده بوده است<ref>ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، ص۲۱۹، این روایت را در قسمت فرزند اصبغ نقل کرده‌ایم.</ref>. عده‌ای وی را دارای [[عمر طولانی]] دانسته‌اند؛ [[ابن سعد]] در طبقات به [[نقل]] از [[فضل بن دکین]]، از فطر، [[نقل]] می‌کند که گفته است: [[اصبغ بن نباته]] را دیدم که محاسنش را رنگ می‌کرد"<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۲۲۵.</ref> این عمل، نشان دهنده [[عمر طولانی]] اوست. در برخی از مصادر درباره زمان در [[گذشت]] [[اصبغ بن نباته]] چنین آمده است: او در اوائل [[قرن دوم]] [[هجری]] [[دار]] فانی را [[وداع]] گفت؛ در پاورقی تنقیح المقال نیز سال درگذشت وی بعد از سال [[صد]] [[هجری]] [[نقل]] شده است <ref>تنقیح المقال، مامقانی، ج۱۷، ص۳۳۵ (پاورقی ۱) و مصادر نهج البلاغة و اسانیده، سید عبدالزهراء ۱، ص۴۹.</ref><ref>[[حسین شهسواری|شهسواری، حسین]]، [[أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی (مقاله)|أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی]]، [[اصحاب امام حسن مجتبی (کتاب)| اصحاب امام حسن مجتبی]]، ص ۲۳۵.</ref>.
==اصبغ بن نباته در اصحاب امام علی==
[[اصبغ]] [[فرزند]] نباتة بن [[حارث]] [[اهل کوفه]] و از [[طایفه]] مجاشع تمیمی از [[خواص اصحاب]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} و جزء [[شرطة الخمیس]] و مورد [[اعتماد]] کامل آن [[حضرت]] بود. او مردی دانشمند و [[شاعری]] [[توانمند]] و سرداری [[شجاع]] و عابدی [[شب]] زنده‌دار بود و پس از [[شهادت]] [[حضرت امیر]]{{ع}} در زمره [[اصحاب خاص]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} درآمد<ref>قاموس الرجال، ج۲، ص۱۶۲ و اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۶۴.</ref>.
[[اصبغ]] در بیماریی که موجب [[مرگ]] [[سلمان فارسی]] شد در [[مدائن]] از او [[عیادت]] کرد و او را به [[قبرستان]] برد تا با [[اهل قبور]] و اموات سخن گوید<ref>گفت و گوی سلمان با مردگان را در شرح حال سلمان در همین اثر ملاحظه فرمایید.</ref>. هم چنین در مراسم [[غسل]]، [[کفن]] و [[دفن]] [[سلمان]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}<ref>حضور امیرالمؤمنین{{ع}} علی{{ع}} بالین جنازه سلمان در مدائن به صورت اعجاز بود، که در ترجمه سلمان در همین اثر خواهد آمد.</ref>[[شرکت]] نمود.
[[اصبغ]] و [[سخنان امام]] با [[جسد]] کعب و [[طلحه]]
[[اصبغ]] در [[جنگ جمل]] در رکاب [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} تلاش چشم‌گیری داشت و لذا او [[نقل]] می‌کند: چون [[مردم بصره]]، [[شکست]] خوردند و پا به فرار گذاشتند، [[حضرت امیر]]{{ع}} شهباء (استر [[پیامبر]]) سوار شد و از میان کشته‌ها عبور کرد و چون از کنار [[جسد]] [[کعب بن سور]] [[قاضی]] [[مردم بصره]] که از [[یاران]] [[طلحه]] و [[زبیر]] بود، [[گذشت]]، فرمود: او را بنشانید. او را نشاندند (معلوم می‌شود تازه کشته شده بود و هنوز بدنش گرم بوده است، یا نشاندن او یعنی بلند کردن جنازه او بوده است) [[حضرت]] به [[جسد]] او خطاب کرد و فرمود:
{{متن حدیث|ویل لک و لأمک کعب بن سور، لقد کان لک علم لو نفعک، ولکن الشیطان أضلک فأزلک، فعجلک إلی النار}}؛
ای [[کعب بن سور]]، وای بر تو و مادرت، تو دارای [[علم]] و [[دانش]] بودی، ای کاش این [[علم]] برای تو سودی میداشت (چون [[قاضی]] و عالم به [[علم]] [[قضا]] بود) ولی [[شیطان]] گمراهت کرد و تو را به [[لغزش]] انداخت و به سرعت به [[آتش]] برد.
بعد [[دستور]] داد او را به حال خود رها کنند.
[[اصبغ]] در ادامه میگوید: سپس [[امام]]{{ع}} از کنار [[جسد]] بی [[جان]] [[طلحه]] عبور کرد و فرمود:
{{متن حدیث|ویل لک و لأمک طلحة، لقد کان لک قدم لو نفعک، ولکن الشیطان أضلک، فأزلک فعجلک إلی النار}}<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۴۸.</ref>؛
ای [[طلحه]]، وای بر تو و مادرت، تو از [[سابقین در اسلام]] بودی، ای کاش این سابقه در [[اسلام]] تو را سود میبخشید، اما [[شیطان]] گمراهت کرد و تو را به [[لغزش]] انداخت و تو را شتابان به [[دوزخ]] برد.
[[اصبغ]] در [[نبرد صفین]]
[[اصبغ]] در [[بیعت]] خود با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}، [[پیمان]] [[مرگ]] بسته بود، لذا در [[جنگ]] با [[شامیان]] در [[صفین]] حاضر به هر نوع [[جان‌فشانی]] بود و [[حضرت]] هم متقابلا او را چندان [[دوست]] و [[عزیز]] میداشت که از فرستادنش به میدان [[نبرد]] دریغ میکرد و او را برای روز مبادا و مواقع حساس [[ذخیره]] کرده بود<ref>وقعة صفین، ص۴۴۳؛ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۸۲ و قاموس الرجال، ج۲، ص۱۶۶.</ref>.
در یکی از روزهای سخت [[صفین]]، [[معاویه]] چون دید [[مردم]] [[عراق]] برای [[جنگ]] با او مسابقه گذاشته‌اند خطاب به [[لشکریان]] [[شام]] گفت: امروز روز [[آزمایش]] است، مبادا در شما [[سستی]] و کوتاهی [[مشاهده]] نمایم. [[حضرت امیر]]{{ع}} هم [[یاران]] خود را برای [[جنگیدن]] با [[معاویه]] هم‌چنان [[ترغیب]] مینمود، در این هنگام [[اصبغ]] و بن نباته [[خدمت]] [[امام]]{{ع}} آمد و عرضه داشت: ای [[امیرمؤمنان]]، شما مرا جزو [[لشکریان]] و [[شرطه الخمیس]]<ref>معنای شرطة الخمیس و توضیح آن در مقدمه کتاب آمده است.</ref> قرار داده‌ای و از لحاظ [[اطمینان]] بر دیگران مرا مقدم میداری، با این که [[صبر]] و [[تحمل]] مرا در [[جنگ]] می‌دانی و از [[شجاعت]] و دلاوری‌ام [[آگاهی]]، اینک که [[لشکر]] [[شام]] هر لحظه به [[شکست]] من [[تهدید]] می‌شود، پس تا در ما رمقی هست نظر خود را به وسیله ما [[اجرا]] کن و به اجازه دهید به میدان [[روم]].
[[حضرت]]{{ع}} در جواب او فرمود: {{متن حدیث|تقدم باسم الله}}؛ “به [[نام خدا]] حرکت کن و میدان [[دشمن]] برو”<ref>وقعة صفین، ص۴۰۶.</ref>. [[اصبغ]] با اجازه [[امام]]{{ع}} [[پرچم]] را برداشت و قدم به میدان [[کارزار]] گذاشت. سپس حمله کرد و چنان جنگید که [[معاویه]] را در [[جایگاه]] خود [[متزلزل]] ساخت وقتی از میدان برگشت از [[شمشیر]] و نیزه‌اش [[خون]] میچکید.<ref>وقعة صفین، ص۴۰۶.</ref>
[[اصبغ]] و [[نقل حدیث]] از [[علی]]{{ع}}
[[اصبغ بن نباته]] به سبب ### [[313]]### و نزدیکی که با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} داشت [[روایات]] و مشاهدات بسیاری از [[امام]]{{ع}} [[نقل]] کرده است که به ذکر مواردی از آنها میپردازیم: ۱. خبر از [[شهادت امام]]: [[اصبغ]] در [[حدیثی]] از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[نقل]] می‌کند که [[حضرت]] فرمود:
{{متن حدیث|ما بحبس أشقاها؟ والذی نفسی بیده لتخضبن هذه من هذا}}<ref>الاغانی، ج۱۵، ص۲۲۰.</ref>؛
چه چیزی شقی‌ترین<ref>عبارت «أشقاها» اقتباس از آیه ۱۳ سوره شمس است {{متن قرآن|إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا}} اشاره به شقی‌ترین و سنگ‌دل‌ترین افراد قوم ثمود به نام «قدار بن سالف» که ناقه صالح پیامبر{{صل}} که ماده شتری بود که شیر آن مردم را میداد و به عنوان معجزه در آن قوم ظاهر شده بود را به قتل رساند. کشتن ناقه در حقیقت اعلان جنگ با آن پیامبر الهی بود. امیرمؤمنان{{ع}} در این حدیث می‌فرماید: «چه کسی شقی‌ترین مردم را نگاه داشته است» در واقع می‌خواهد بفرماید: «همان‌گونه که پی کننده ناقه صالح (قدار بن سالف) شقی‌ترین افراد بوده، قاتل من نیز از شقی‌ترین افراد است». طبرسی در مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۹۹ روایتی از رسول خدا{{صل}} نقل کرده که حضرت رسول{{صل}} و به علی{{ع}} فرمود: {{متن حدیث|من أشقی الأولین؟}}، «شقی‌ترین افراد نخستین کیست؟» علی{{ع}} عرض کرد: {{متن حدیث|عاقر الناقة}}، «کسی است که ناقه صالح را پی کرد» پیامبر{{صل}} فرمود: {{متن حدیث|صدقت، فمن أشقی الآخرین؟}}، «درست گفتی، پس شقی‌ترین افراد آخرین کیست؟» علی{{ع}} عرض کرد: «نمی‌دانم». پیامبر فرمود: {{متن حدیث |الذی یضربک علی هذه و اشار الی یافوخه}}، «کسی که شمشیر را بر یافوخ (به آن قسمتی از جلو سر گفته می‌شود که هنگام تولد نرم است و به تدریج حالت استخوانی پیدا می‌کند و محکم می‌شود و از حساس‌ترین نقاط سر است) تو وارد می‌کند. در این جا پیامبر اشاره به بالای پیشانی علی{{ع}} کرد.</ref> آنها را نگه داشت، به خدایی که جانم در [[دست]] اوست، همانا این (محاسنم) به آن ([[خون]] سرم) رنگین خواهد شد.
۲. [[حدیث]] سه طلاقه کردن [[دنیا]]: [[اصبغ]] [[روایت]] می‌کند: هرگاه [[مالی]] برای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} میآوردند، معمول بود که آن را داخل [[بیت المال]] [[مسلمین]] میگذاشت و از آن بیرون نمی‌آمد تا هر آن‌چه را در آن بود بین [[مسلمانان]] تقسیم میکرد و [[حق]] هر صاحب حقی را ادا مینمود، سپس [[دستور]] میداد که آن محل را جارو کنند و آب بپاشند، بعد در آنجا دو رکعت [[نماز]] میگذارد و پس از [[سلام]] [[نماز]] خطاب به [[دنیا]] میفرمود:
{{متن حدیث|یا دنیا لا تتعرضین لی و لا تتشوقین و لا تغرینی، فقد طلقتک ثلاثة لا رجعة لی علیک}}<ref>امالی صدوق، مجلس ۴۷، ح۱۶ و کشف الغمه (مترجم)، ج۱، ص۲۲۱.</ref>؛
ای [[دنیا]]، خود را به من عرضه مکن، مرا به خود [[تشویق]] مکن و فریبا مده که من، تو را سه طلاقه کردم و دیگر بازگشتی به تو ندارم.
٣. همراه [[امام]] در بازار: [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در ایام [[خلافت]] خود، بعضی روزها تازیانه‌ای به [[دست]] میگرفت و در بازار [[کوفه]] به [[راه]] میافتاد و کسانی را که در خرید و فروش کم‌فروشی و یا تقلب میکردند [[ارشاد]] و [[راهنمایی]] میکرد و گاهی هم متخلفین را [[تنبیه]] مینمود<ref>دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۸، ح۱۸۳.</ref>. و این حرکت [[مولی]]{{ع}} در [[سلامت]] کسب و [[تجارت]] و روند معاملات بسیار سریع و مفید بود، و چه خوب بود [[حکومت‌ها]] برای جلوگیری از زیاده خواهی فروشندگان و عدم بروز [[تخلف]] حتی تخلفات کوچک، افراد [[عادل]] و [[دانایی]] را در بازارهای رایج [[مسلمانان]] میگماردند تا سریعا به تخلفات رسیدگی و از ادامه آن جلوگیری میکردند.
۴. سفارش بازرگانان به یاد آموزی: از دیگر احادیثی که [[اصبغ]] از [[حضرت علی]]{{ع}} [[روایت]] می‌کند این [[حدیث]] است که: [[امام علی]]{{ع}} بالای [[منبر]] میفرمود:
{{متن حدیث|يَا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ دَبِيبٌ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا شُوبُوا أَيْمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِي النَّارِ إِلاَّ مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَى الْحَقّ}}<ref>فروع کافی، ج۵، ص۱۵۰.</ref>؛
ای [[جماعت]] بازرگانان، نخست [[فقه]] آن‌گاه [[تجارت]]، نخست [[فقه]]، آن‌گاه [[تجارت]]، نخست [[فقه]]، آن‌گاه [[تجارت]]، به [[خدا]] [[سوگند]]، [[ربا]] در این [[امت]]، مخفی‌تر از رفتن مورچه بر روی تخته سنگ‌های سخت است. سوگندها را با [[صداقت]] و [[راست‌گویی]] از خود دورکنید (با دادن [[صدقه]] درآمیزید) تاجر، [[فاجر]] و [[فاجر]] در [[آتش دوزخ]] است، مگر آن کس که [[حق]] را بگیرد و [[حق]] را بدهد.
۵. [[قضاوت]] [[امام]]{{ع}} در زنای<ref>قانون اسلام در کیفر زنا بستگی به اوضاع و احوال و نیز ارتکاب کننده آن دارد و مرتکبین گناه زنا، در شرایط مختلف کیفر مختلف دارند، چنان‌چه در حدیث مورد بحث به این اختلاف اشاره دارد.</ref> دسته‌جمعی: یکی از قضاوت‌های جالبی که [[اصبغ بن نباته]] از [[علی]]{{ع}} در زمان [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] [[شاهد]] آن بوده، این است، او می‌گوید: در عصر [[حکومت]] و [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] پنج نفر را که در یک عمل [[زنا]] شرکت کرده بودند به [[دادگاه]] آوردند، [[عمر]] پس از آن‌که [[جرم]] هر پنج نفر در ارتکاب [[زنا]] ثابت شد، [[دستور]] داد بر هر کدام از آنان [[صد]] ضربه شلاق به عنوان حد [[الهی]] جاری کنند. [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} که در آن مجلس حاضر و ناظر بود خطاب به [[عمر]] فرمود: {{عربی|یا عمر، لیس هذا حکمهم}}، “ای [[عمر]]، [[حکم]] اینها [[صد]] ضربه شلاق نیست!” [[عمر]] از شنیدن این سخن ناچار شد [[حکم]] آن پنج [[گناه‌کار]] را به عهده [[حضرت علی]]{{ع}} بگذارد!
[[اصبغ]] می‌گوید: [[امیرالمؤمنین]] طبق [[موازین]] [[الهی]] [[دستور]] داد یکی از آن پنج نفر را به [[قتل]] برسانند و دومی را سنگسار کنند و سومی را یک [[صد]] ضربه شلاق بزنند و چهارمی را پنجاه ضربه شلاق و پنجمی را [[تعزیر]]<ref>تعزیز نوعی تنبیه است که ممکن است زندان، جریمه مالی و شلاق باشد که تعداد شلاق تعزیر کمتر از تعداد شلا «حد» است و با نظر قاضی دادگاه، مقدار و نوع تعزیر قابل تغییر است.</ref> کنند.
[[حضرت]] در پاسخ علت [[اختلاف]] [[حکم]] خویش چنین فرمود: “اما اولی چون ذمی<ref>ذمی یعنی غیر مسلمانی که اجازه دارد در کشور اسلامی زندگانی کند و متعهد است مقررات اسلام را رعایت نماید، و اگر پیمان‌شکنی کند و جرمی که ذمه او را باطل می‌کند مثل تجاوز به ناموس مسلمانان او محکوم به مجازات شدید است.</ref> و در [[پناه]] [[اسلام]] بود با این عمل شنیع خود از [[پناه]] [[اسلام]] خارج شد، حدی به غیر از [[شمشیر]] برای او نیست و محکوم به [[مرگ]] است؛ اما دومی [[مسلمانی]] بود که همسرش در اختیارش نبود، لذا محکوم به حد، یعنی به یک [[صد]] ضربه شلاق است؛ اما چهارمی چون [[عبد]] بود و مرتکب [[زنا]] شد، حد او نصف حد حرّ است یعنی پنجاه ضربه شلاق حد بر او جاری می‌شود؛ و اما پنجمی دیوانه‌ای بود که عقلش نمی‌رسیده است، لذا [[حکم]] او [[تعزیر]] و [[تنبیه]] است”<ref>تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۵۰، ح۱۸۸.</ref>.
بدون تردید چنین قضاوتی در یک جلسه در برابر [[خلیفه]] [[عمر بن خطاب]]، حکایت از [[شناخت کامل]] [[علی]]{{ع}} به [[احکام اسلام]] دارد.
[[اصبغ]] در رثای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}
به همان اندازه که [[اصبغ]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[عشق]] میورزید و ابراز ارادت میکرد، به همان اندازه در ضربت خوردن و [[شهادت]] آن [[امام]]{{ع}} سوخت و [[اشک]] ماتم ریخت. او میگوید: پس از آن‌که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با ضربه أشقی الأشقیاء [[ابن ملجم مرادی]] در بستر قرار گرفت، من با گروهی از جمله “حارث همدانی” و “سوید بن غفله” درب [[خانه]] [[امام]]{{ع}} جمع شدیم تا صدای [[گریه]] از میان [[خانه]] [[امام]] بلند شد. بانگ ناله و فغان اطرافیان [[امام]] ما را به [[گریه]] انداخت، در این هنگام [[حسن بن علی]] از [[خانه]] بیرون آمد و فرمود: “ای [[مردم]]، پدرم [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} میفرماید: به خانه‌های خود بازگردید”. [[اصبغ]] میگوید: همه رفتند ولی من نتوانستم از [[خانه]] [[حضرت]] دور شوم لذا به جای خود ماندم، و با این که [[امام مجتبی]] بالا از من خواست از [[خانه]] دور شوم ولی با [[اصرار]] فراوان اجازه ورود خواستم، [[امام حسن]]{{ع}} به من اجازه ورود داد، من چون وارد اتاق شدم، [[حضرت]] را چنان ناخوش و [[بیمار]] دیدم که بی تاب شدم و به پای [[حضرت]] افتادم و آن را بوسیدم و گریستم. [[امام]]{{ع}} با همان صدای نحیف و در شدت درد و [[بیماری]] فرمود: {{متن حدیث|لا تبک یا أصبغ، فإنها والله الجنة}}؛ “ای [[اصبغ]]، [[گریه]] نکن، به [[خدا]] قسم [[راه]] [[بهشت]] را میپیمایم”. گفتم: فدایت شوم، به [[خدا]] قسم میدانم شما به [[بهشت]] میروید، اما من بر حال خود و دوری و مفارقت از شما می‌گریم. [[اصبغ]] لحظاتی گریست اما چون شخصیتی وقت شناس بود، و [[احساس]] می‌کرد که دیگر آخرین روزهای [[عمر]] [[امام]]{{ع}} است و دیگر آن بزرگوار را نخواهد دید، لذا از [[فرصت]] استفاده کرد و گفت: ای [[امیر مؤمنان]]، [[حدیثی]] از [[پیامبر خدا]]{{صل}} برایم بفرمایید، شاید دیگر نتوانم بعد از امروز [[حدیثی]] از شما بشنوم.
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}} با همان حال [[ضعف]] و [[ناتوانی]] فرمود: “ای [[اصبغ]] روزی [[رسول خدا]]{{صل}} مرا خواست و فرمود: [[مردم]] را مخاطب قرار بده و بگو: ای [[مردم]]، من فرستاده [[رسول خدا]] به سوی شمایم، [[پیامبر]] فرمود: [[لعنت خدا]] و [[فرشتگان مقرب]] [[پروردگار]] و انبیای مرسل و [[لعنت]] من بر کسی که خود را به غیر [[پدر]] خود منتسب نماید و یا به غیر مولای خود [[دعوت]] کند و یا به اجیری [[ظلم]] نماید. ای [[اصبغ]]، من به [[دستور پیامبر]] [[خدا]]{{صل}} به [[مسجد]] رفتم، آن‌چه [[پیامبر]]{{صل}} فرموده بود با [[مردم]] در میان گذاشتم، اما همین که از [[منبر]] پایین آمدم [[عمر بن خطاب]] جلو آمد و گفت: [[پیام]] [[رسول خدا]]{{صل}} را [[ابلاغ]] کردی اما [[کلامی]] مجمل گفتی و تفسیرش را بیان نکردی. گفتم: [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} عرض میکنم، من سؤال [[عمر]] را به [[حضرت]]{{صل}} عرض کردم، [[پیامبر]] فرمود به آنان بگو: ای [[مردم]]، چیزی را برای شما نمی‌آوریم مگر [[تأویل]] و تفسیرش نزد ما است، [[آگاه]] باشید همانا من [[پدر]] شمایم، [[آگاه]] باشید همانا من مولای شمایم، [[آگاه]] باشید همانا من اجیر شما هستم.
از این [[حدیث]] به خوبی استفاده می‌شود از این که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در لحظات آخر [[عمر]] مبارکش به این [[حدیث]] اشاره کردند میخواستند به او و هرکس که این [[کلام]] را میشنود، بفهماند که: [[علی]] [[پدر]] [[امت]] است و هم مولا و هم اجیر آنان است، لذا هرکس به راهی غیر از [[راه]] [[علی]] برود و [[عقیده]] ای بر خلاف او [[انتخاب]] کند و [[حق]] او را ضایع نماید [[لعنت خدا]] و [[فرشتگان]] و [[انبیای الهی]] بر او خواهد بود. آری، [[اصبغ]] این [[یار]] همیشگی و [[موالی]] [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} پس از [[شهادت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[علی]] با [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[بیعت]] کرد، اما [[دنیا]] دیگر به او مجال نداد تا در رکاب [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} در [[کربلا]] حضور یابد و قبل از [[حادثه کربلا]] دار فانی را [[وداع]] گفت و روحش به [[ملکوت]] اعلی پیوست.
== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==



نسخهٔ ‏۵ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۱:۲۹

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث اصبغ بن نباته است. "اصبغ بن نباته" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل اصبغ بن نباته (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

جایگاه اصبغ بن نباته

اصبغ بن نباته در مدائن

فرزندان

  • در کتب رجال و تراجم از خاندان و فرزندان اصبغ بن نباته اثری به چشم نمی‌خورد، ولی در برخی از نقل‌ها به شخصی به نام قاسم اشاره شده که از راویان و عالمان بوده است. طبری از قول قاسم، فرزند اصبغ بن نباته جریان حمله امام حسین(ع) به سوی فرات در کربلا و اصابت تیر به چانه آن حضرت را نقل کرده است [۱۸].
  • شیخ صدوق در ثواب الاعمال و عقاب الاعمال از قاسم، فرزند اصبغ بن نباته نقل کرده که گفته است، روزی مردی سیاه‌روی از قبیله "بنی دارم " که در ماجرای کربلا حاضر و پیش از آن، زیبا و بسیار سفید روی بود، نزد ما آمد؛ به او گفتم: به خاطر تغییر رنگ چهره‌ات تو را به سختی شناختم؛ آن مرد گفت: "مردی از یاران حسین(ع) را که سفید روی بود و بر پیشانی‌اش اثر سجده بود، کشتم و پسر او را با خود آوردم". قاسم گوید، روزی من آن مرد را سوار بر اسب دیدم که خوشحال بود و آن سر را بر سینه اسبش آویخته بود و آن سر به زانوان اسب می‌خورد؛ پس به پدرم گفتم: ای کاش آن سر را کمی بالاتر می‌برد! نمی‌بینی که زانوان اسب با آن سر چه می‌کند؟! پدرم گفت: "فرزند عزیزم! آنچه بر سرش آورده‌اند، سخت‌تر از این بوده است. آن مرد خود برایم تعریف می‌کرد، از آن هنگام که او را کشته‌ام، شبی به خواب نمی‌روم جز آنکه او به سراغم می‌آید و شانه‌هایم را می‌گیرد و مرا می‌کشد و می‌گوید: "راه بیفت" و مرا به دوزخ می‌کشاند و در آن می‌افکند تا صبح از خواب برخیزم"؛ و نیز گوید: یکی از زنان همسایه که صدایش را در خواب شنیده بود، می‌گفت: "با ناله‌ها و نعره‌هایش نمی‌گذارد یک لحظه از شب را هم به خواب رویم". راوی در ادامه گوید: پس با گروهی از جوانان قبیله نزد همسرش رفتیم و درباره او از همسرش پرسیدیم؛ او گفت: "خود، همه چیز را آشکارا گفته و راست گفته است"[۱۹][۲۰].

احتجاج به حدیث غدیر نزد معاویه

اصبغ بن نباته و مسئله امامت

اصبغ بن نباته و شرطة الخمیس[۲۶]

اصبغ بن نباته از نگاه اندیشوران

روایات اصبغ بن نباته

  1. آیین حکومت‌داری: از مشهورترین روایاتی که وی از امیر المؤمنین علی(ع) نقل کرده، عهدنامه مالک اشتر است که امیرالمؤمنین(ع) هنگام فرستادن او به مصر برای ایشان نگاشتند. این نامه را سید رضی در نهج البلاغه و در قسمت نامه‌ها، نامه شماره ۵۳ آورده است[۳۸].
  2. موعظه و پند: روایت دیگری که اصبغ بن نباته نقل کرده، وصیّت حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) به پسرش، محمد حنفیه است[۳۹].
  3. پیامبر و علی(ع) پدر امت‌اند: او بعد از ضربت خوردن امیر المؤمنین علی(ع) در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان، حدیثی را از آن حضرت نقل کرده که آن حضرت آن را از رسول گرامی اسلام(ص) نقل فرموده است؛ اصبغ بن نباته می‌گوید: در شب شهادت حضرت به منزل ایشان رفته، به ایشان گفتم: دوست داشتم حدیثی از شما بشنوم؛ حضرت فرمود: بنشین که پس از این، حدیثی از من نخواهی شنید؛ بدان ای اصبغ بن نباته! چنان که تو به عیادت من آمدی، من هم به عیادت حضرت رسول اکرم(ص) رفتم؛ پس به من فرمود: ای ابوالحسن، بیرون برو و در میان مردم ندا کن: « الصَّلَاةَ الصَّلَاةَ »[۴۰]، پس بالای منبر برو و از مقام من یک پله پائین‌تر بنشین و خطاب به مردم بگو: هر که به والدین خود جفا کند، پس لعنت خدا بر او باد! و هر که از مولای خود بگریزد، پس لعنت خدا بر او باد! و هر کس به اجیر درباره مزدش ظلم کند، پس لعنت خدا بر او باد![۴۱]. من آن‌چه حبیب من، رسول خدا(ص) امر فرموده بود، به جای آوردم؛ پس کسی در پائین مسجد، از میان جمعیت برخاست و گفت: "یا ابا الحسن، سخن خود را به طور مختصر گفتی؛ آنها را برای ما توضیح بده"! پس به او جواب نگفتم و به خدمت پیامبر(ص) رسیدم و سؤال آن مرد را به حضرت گفتم"؛ اصبغ بن نباته گوید: سپس آن حضرت دست مرا گرفت و فرمود: "دست خود را بگشا!"؛ پس من دستم را گشودم، و آن حضرت یکی از انگشتان دست مرا گرفت و فرمود: "ای اصبغ بن نباته! هم چنان که من انگشت دست تو را گرفتم، پیامبر اکرم(ص) نیز یکی از انگشتان مرا گرفت و فرمود: "ای ابوالحسن، من و تو دو پدر این امّت هستیم؛ هر کس به ما جفا کند، پس لعنت خدا بر او! من و تو مولای این امّت هستیم؛ پس هر کس از ما بگریزد، لعنت خدا بر او باد! و من و تو اجیران این امّت هستیم، پس هر کس نسبت به اجرت ما ظلم کند، پس لعنت خدا بر او باد! "سپس فرمود: "آمین" من هم گفتم آمین"[۴۲].
  4. علی(ع) تقسیم کننده بهشت و جهنم: اصبغ بن نباته نقل می‌کند، روزی امیر المؤمنین علی(ع) به من فرمود: "ای اصبغ بن نباته! روزی رسول خدا(ص) مرا در یکی راه‌های مدینه دید، در حالی که من اندوهگین بودم؛ به گونه‌ای که غم در صورت من ظاهر بود؛ پس آن حضرت خطاب به من فرمود: ای ابوالحسن، تو را غمگین می‌بینم؛ آیا میخواهی حدیثی برای تو بگویم که پس از آن هرگز غمگین نشوی؟ گفتم بله؛ فرمود: هنگامی که روز قیامت شود، حقّ تعالی منبری را که بلندتر از منبرهای پیغمبران و شهیدان است، قرار دهد؛ پس حقّ تعالی به تو دستور دهد که بالای آن منبر، یک پله پائین‌تر از جایگاه من قرار بگیری؛ پس به دو ملک دستور می‌دهد که یک پله پائین‌تر از تو بنشینند و چون بالای منبر قرار گرفتیم، تمام آفریدگان خداوند از اولین و آخرین حاضر می‌شوند؛ پس یکی از آن دو ملکی که یک پله پایین‌تر از تو نشسته‌اند، با صدای بلند خطاب به حاضران می‌گوید: "ای مردم! هر که مرا می‌شناسد که می‌شناسد و هر که مرا نمی‌شناسد، خودم را به او معرفی می‌کنم؛ من "رضوان" خازن بهشت‌ام؛ همانا خداوند به منّ و کرم و فضل و جلال خود به من دستور داد کلیدهای بهشت را به محمّد(ص) تحویل دهم؛ حضرت محمد(ص) نیز دستور داد آنها را به علی بن ابی طالب(ع) تحویل دهم؛ من شماها را در این باره شاهد می‌گیرم که چنین کردم". پس از او فرشته‌ای که پایین‌تر از رضوان نشسته است، بر می‌خیزد و با صدای بلندی که همه اهل محشر می‌شنوند، می‌گوید: "ای مردم! هر که مرا می‌شناسد که می‌شناسد، و هر کس نمی‌شناسد، خودم را معرفی می‌کنم؛ من، "مالک"، خازن جهنّم هستم؛ همانا حقّ تعالی به منّ و فضل و کرم و جلال خود به من دستور داد کلیدهای جهنّم را به محمد(ص) تحویل دهم، و محمد(ص) نیز دستور داد آنها را به علی بن ابی طالب(ع) تحویل دهم؛ اینک شما را شاهد می‌گیرم که چنین کردم". سپس امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "پس من کلیدهای بهشت و دوزخ را می‌گیرم". سپس پیامبر(ص) فرمود: "یا علی! تو بالای دامن مرا می‌گیری و اهل بیت تو بالای دامن تو را می‌گیرند، و شیعیان تو بالای دامن اهل بیت تو را می‌گیرند". سپس امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "پس من دست‌های خود را بر هم زدم و گفتم: به سوی بهشت می‌رویم یا رسول الله؟ فرمود: به پروردگار کعبه قسم، بله"[۴۳].
  5. ثواب نام محمد داشتن: اصبغ بن نباته نقل می‌کند، امیر المؤمنین علی(ع) فرمود: رسول خدا(ص) فرمودند: "هیچ خانه‌ای نیست که اسم پیامبر خدا در آن خانه باشد، مگر اینکه خداوند متعال فرشته‌ای را بر میانگیزاند که صبح و شام اهل آن خانه را تقدیس و تنزیه کند"[۴۴].
  6. ایمان آوردن عبدالمطلب و ابوطالب: از مسائل مهم و اساسی در تاریخ اسلام بحث ایمان آوردن پدران و اجداد رسول گرامی اسلام و امیر المؤمنین علی(ع) است؛ طبق نظر محققان و اندیشمندان اسلامی که از باورهای اساسی شیعیان و بیشتر مسلمانان است، ایشان یکتاپرست و موحد بوده‌اند و روایات فراوانی از پیشوایان معصوم(ع) در این باره نقل شده که یکی از آنها را اصبغ بن نباته از امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است؛ اصبغ بن نباته می‌گوید: امیرمؤمنان علی(ع) درباره ایمان پدر و اجداد خود فرمود: "به خدا سوگند! پدرم و جدّم، عبدالمطلب و هاشم و عبدمناف بتی را نپرستیدند"؛ پرسیدند: ای امیرمؤمنان آنان در دوران جاهلی چه چیزی را می‌پرستیدند؟! فرمود: "بر آیین ابراهیم(ع) به سوی بیت‌الله نماز می‌خواندند و از آیین او جدا نبودند"[۴۵].
  7. امام؛ مخزن علوم الهی: اصبغ بن نباته می‌گوید: "وقتی امام علی(ع) به خلافت رسید و مردم با او بیعت کردند، امام(ع) به مسجد آمد در حالی که عمامه رسول خدا را بر سر و ردای او را بر تن و نعلین او را در پا و شمشیر او را بر کمر داشت؛ پس بر فراز منبر نشست و تحت الحنک قرار داد و انگشتان خود را در هم کرد و زیر شکم نهاد و فرمود: "ای گروه مردم! از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید؛ این، سبد علم است و این، شیره دهان رسول خداست؛ این است که رسول خدا به خوبی در نای من فروریخته است؛ از من بپرسید که علم اولین و آخرین نزد من است و اگر مسند برایم بیندازند و بر آن بنشینم، برای با اهل تورات از تورات خودشان فتوا می‌دهم تا جایی که تورات به سخن آید و گوید، علی(ع) درست گفت و دروغ نگفت و به راستی برای شما همان‌گونه فتوا داد که در من نازل شده است و برای اهل انجیل از انجیل خودشان فتوا دهم، تا جایی که انجیل به سخن آید و گوید، علی(ع) درست گفت و دروغ نگفت و به راستی برای شما همان گونه فتوا داد که در من نازل شده است و برای اهل قرآن از قرآن فتوا دهم تا اینکه قرآن به سخن آید و گوید، علی(ع) راست گفته و دروغ نگفته است و هر آینه برای شما همان‌گونه فتوا داده که در من نازل شده است. شما که شب و روز قرآن می‌خوانید، آیا در میان شما کسی هست که بدان چه در آن نازل شده است، آگاه باشد؟ و اگر یک آیه در قرآن نبود، به شما خبر می‌دادم به آن چه بود و باشد و تا روز قیامت خواهد بود و آن آیه این است:﴿يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتَابِ[۴۶]. سپس فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید؛ به آنکه دانه را شکافد، اگر از من از هر آیه بپرسید که در شب نازل شده است؛ یا روز؛ در مکه، یا در مدینه؛ در سفر یا حضر؛ ناسخ است یا منسوخ؛ محکم است یا متشابه؛ از تأویل آن یا تنزیل آن؛ به شما خبر می‌دهم". پس مردی به نام ذعلب سخنور و پردل گفت: "پسر ابی‌طالب به جای بسیار بلندی گام نهاده است؛ امروز او را نزد شما با پرسشی که از او خواهم کرد، شرمسار می‌کنم"، سپس گفت: "یا امیرالمؤمنین! آیا پروردگار خود را دیده‌ای؟! فرمود: "ای ذعلب! من کسی نیستم که خدای را که ندیده‌ام، بپرستم"؛ گفت: "چطور او را دیده‌ای؛ او را برای ما وصف کن"؛ فرمود: "وای بر تو! او را با چشم سر که دیده‌ای ظاهر است، نمی‌تواند دید، و لیکن دل‌ها به حقیقت ایمان او را می‌بینند. وای بر تو ای ذعلب! به راستی پروردگارم به دوری و نزدیکی، و حرکت و سکون، و ایستاده بر قامت و رفتن و آمدن وصف نمی‌شود؛ او به اندازه‌ای لطیف است که به اندازه لطفش نمی‌توان او را ستود کرد و توصیف کرد و به حدی بزرگ است که وصف نشود و به حدی سترکی است که نمی‌توان او را وصف کرد و به حدی جلیل است که خشونت ندارد و مهربان و رحیم است و رقت قلب ندارد؛ مؤمن است ولی عادت ندارد؛ درک می‌کند ولی با حس جسمانی نیست؛ گوینده است ولی تلفظ ندارد؛ در همه چیز هست نه به طور آمیزش و از همه چیز بیرون است، ولی نه به طور جدائی؛ بالای همه چیز است، ولی نه به صورت مکانی و جلو هر چیز است، ولی نمی‌گویند او جلو است؛ داخل هر چیز است ولی نه مانند وجود چیزی درون چیزی؛ از هر چیز بیرون است ولی نه مانند بیرون بودن چیزی از چیزی دیگر". ذعلب مدهوش شد و گفت: "به خدا هرگز چنین جوابی نشنیده بودم؛ به خدا دیگر چنین پرسشی نکنم". سپس آن حضرت فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا نیابید". پس اشعث بن قیس برخاست و گفت: "ای امیرالمؤمنین! چگونه از زردشتیان جزیه گرفته می‌شود، با آنکه کتاب آسمانی و پیغمبری ندارند؟". فرمود: "آری، ای اشعث! خدا بر آنها کتابی نازل کرد و پیغمبری فرستاد و آنها پادشاهی داشتند که شبی مست شد و دختر خود را به بستر خود کشید و با او در آمیخت؛ وقتی صبح این خبر به گوش مردم رسید، و مقابل در کاخش شدند و گفتند: "ای پادشاه، دین ما را آلوده کردی و نابود ساختی؛ بیرون بیا تا تو را تطهیر کنیم و بر تو حد بزنیم"؛ او به آنها گفت: "همه گرد آئید و سخن مرا بشنوید؛ اگر در آن چه کرده‌ام، عذری نداشتم، شما هر کاری می‌خواهید بکنید"؛ وقتی جمع شدند به آنها گفت: " می‌دانید که خدای عز و جل خلقی گرامی‌تر از پدر ما آدم و مادر ما حواء نیافریده است"؛ گفتند: "راست می‌گویی ای پادشاه؟"؛ گفت: "مگر او نبود که پسران و دختران خود را به همسری هم در آورد؟" گفتند: "بله، چنین است"؛ گفت: "پس دین، همین است"؛ و آن را پذیرفتند و خدا آن‌چه دانش در سینه آنان بود، محو کرد و کتاب را از آنها گرفت و آنها کافران‌اند که بی‌حساب به دوزخ در می‌آیند و منافقان از آنها بدتر هستند". اشعث گفت: "من تاکنون چنین پاسخی نشنیده بودم و به خدا دیگر چنین سؤالی نخواهم پرسید". سپس امام(ع) فرمود: "از من بپرسید پیش از آنکه مرا از دست بدهید"؛ پس مردی که در دورترین نقاط مسجد بود، در حالی که تکیه بر عصا گام بر روی مردم می‌نهاد، آمد تا نزدیک آن حضرت رسید و گفت: "یا امیرالمؤمنین مرا به کاری رهنمایی کن که چون آن را انجام دهم مرا از دوزخ نجات دهد"؛ فرمود: "ای شخص حاضر، بشنو و بفهم و یقین کن که دنیا بر سه کس استوار است: به دانشمند سخنوری که به علم خود عمل کند؛ و به توانگری که مال خود بر دینداران بخل نورزد؛ و به درویش شکیبا؛ چون دانشمند علم خود را نهفته دارد و توانگر از مالش دریغ کند و فقیر، صبر نکند؛ وای! صد وای! در این حال است که عارفان درک می‌کنند که دنیا به کفر برگشته است؛ ای سؤال‌ کننده! زیادی افراد مساجد تو را نفریبد و جماعتی که تنشان با هم است و دلهایشان از هم پراکنده است، تو را مغرور نکند. ای مردم! همانا انسان‌ها سه قسم‌اند: زاهد و راغب و صابر؛ زاهد برای به دست آوردن دنیا شاد نمی‌شود و به خاطر آن‌چه از دستش می‌رود، غمگین نمی‌شود، صابر، در دل آرزوی دنیا دارد و اگر به چیزی از آن دست بیابد، از آن روی می‌گرداند، برای اینکه بدانجامی (سرانجام ناپسند) آن را می‌داند؛ ولی راغب به دنیا باک ندارد که از حلالش به دست آورد یا از حرامش بهره‌مند شود". گفت: "یا امیرالمؤمنین نشانه مؤمن در این زمان چیست؟" فرمود: "ببینید که خدا بر او چه حقی واجب کرده است و آن را دوست دارد و ببینید چه کسی با او مخالف است و از او بیزاری جوید؛ اگر چه دوست و خویش او باشد"؛ گفت: "به خدا قسم راست گفتی یا امیرالمؤمنین! "سپس آن مرد، غائب شد و ما او را ندیدیم و مردم دنبال او گردیدند اما او را نیافتند. سپس علی(ع) بر روی منبر لبخندی زد و فرمود: "چه می‌خواهید؟ او برادرم، خضر بود"؛ سپس فرمود: "بپرسید از من پیش از آنکه مرا نیابید"؛ پس کسی برنخاست؛ سپس امام(ع) خدا را ستود و بر پیغمبر صلوات فرستاد و سپس فرمود: "ای حسن، بر منبر برو و سخنرانی کن؛ مبادا قریش پس از من تو را نشناسند و بگویند که حسن نمی‌تواند سخن بگوید"؟ فرمود: "پدرجان! چگونه در حضور شما بالای منبر بروم و سخنرانی کنم، در حالی که شما در میان مردم هستید و مرا می‌بینید و سخنم را می‌شنوید" فرمود: "پدر و مادرم به قربانت! من خود را از تو پنهان خواهم کرد و سخن تو را خواهم شنید و تو را خواهم دید و تو مرا نخواهی دید"؛ پس امام حسن(ع) بالای منبر رفت و خدا را به صفات شریفی ستود و بر محمد و آلش(ع) درود فرستاد و گفت: "ای مردم! من از جدم، رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: "من شهر دانشم و علی(ع) در آن است؛ آیا جز از در شهر می‌توان به آن وارد آن شد؟" حسن(ع) پس از سخنرانی کوتاه خود، از منبر فرود آمد؛ پس علی(ع) بلند شد و او را به سینه چسبانید و سپس به حسین(ع) فرمود: "پسر جانم، برخیز و به منبر برو و تو هم سخنرانی کن تا قریش نسبت به حال تو نادان نمانند و پس از من نگویند که حسین بن علی چیزی نمی‌داند (از دانش بهره‌ای ندارد) و نمی‌تواند سخنرانی کند؛ باید سخن برادرت را ادامه بدهی"؛ پس حسین(ع) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای خدا و ستایش درود فرستادن بر پیغمبر(ص) فرمود: "ای مردم! از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: "علی(ع) پس از من شهر علم است و هر کس وارد آن شود، نجات می‌یابد و هر کس از او منحرف شود و تخلف کند، هلاک می‌شود". علی(ع) برخاست و او را در آغوش کشید و بوسید و فرمود: "ای مردم! گواه باشید که این دو، دو فرزند رسول خدایند و دو امانتی هستند که به من سپرده است و من آنها را به شما می‌سپارم و رسول خدا(ص) از شما نسبت به آنها خواهد پرسید"[۴۷].
  8. امام؛ اهل اسرار الهی: اصبغ بن نباته می‌گوید: "روزی به امام حسین(ع) گفتم: ای آقای من! می‌خواهم از شما سؤالی بپرسم درباره موضوعی که به آن یقین دارم و آن از اسرار خدا است و شما از آن آگاه هستید؛ آن حضرت فرمود: "ای اصبغ بن نباته! می‌خواهی از گفت‌وگویی که پیغمبر اسلام(ص) با أبی دون کنار مسجد قبا داشت، آگاه شوی؟". گفتم: آری؛ فرمود: "برخیز!" وقتی برخاستم، ناگاه دیدم با آن حضرت در کوفه هستم و مسجد را دیدم؛ پس امام حسین(ع) پس از اینکه به صورت من لبخند زد، فرمود: "ای اصبغ بن نباته! خدا باد را در اختیار حضرت سلیمان پیامبر قرار داد که صبحگاه به قدر یک ماه و شبانگاه هم به قدر یک ماه راه طی می‌کرد؛ به من بیشتر از آنچه به سلیمان(ع) داده شده بود، عطا شده است"؛ گفتم: یا بن رسول الله! راست می‌گویی؛ امام حسین(ع) فرمود: "مائیم که علم و بیان قرآن نزد ماست و آن‌چه نزد ماست، نزد کسی نیست؛ چون ما اهلیت اسرار خدا را داریم". سپس به صورت من خندید و فرمود: "ما آل الله و وارث‌های رسول او هستیم"؛ گفتم: خدا را سپاسگزارم؛ آن‌گاه به من فرمود: "به مسجد داخل شو!" وقتی داخل شدم، دیدم پیامبر خدا(ص) رداء خود را جمع کرده و در میان محراب نشسته است و دیدم که حضرت علی بن ابی طالب(ع) دامن اولی را گرفته است و پیامبر خدا انگشت عبرت به دندان گرفته است و به اولی می‌فرماید: "تو و بارانت بد جانشینی بودید برای من! لعنت خدا و من بر شما باد!" [۴۸].
  9. برائت از افراط‌گرایی: شیخ طوسی در این باره در امالی از اصبغ بن نباته چنین نقل می‌کند:امیرالمؤمنین(ع) فرمود: "خدایا! من از غالیان بیزارم، مانند عیسی بن مریم(س) که از نصارا بیزار بود؛ خدایا! آنها را برای همیشه خوار کن و هیچ کدام را یاری نفرما!" [۴۹].
  10. امام دوازدهم(ع): اصبغ بن نباته گوید: "روزی علی(ع) در حالی که دست حسن(ع) را گرفته بود، به نزد ما وارد شد و گفت: "روزی در حالی که رسول خدا(ص) دست مرا بدین‌گونه گرفته بود، به نزد عده‌ای از مردم وارد شدیم و ایشان فرمود: "بهترین مردم و سرور ایشان پس از من، این برادرم است و او امام هر مسلمانی و مولای هر مؤمن پس از وفات من است"؛ من می‌گویم: بهترین مردم و سرور ایشان پس از من این فرزندم است و او امام و مولای هر مؤمن پس از وفات من است؛ بدانید که به او ستم می‌شود، همچنان که پس از رسول خدا(ص) به من ستم شد، و پس از فرزندم حسن، بهترین مردم و سرور ایشان، برادرش، حسین مظلوم است که در سرزمین کربلا کشته می‌شود؛بدانید که او و اصحابش از سروران شهداء در روز قیامت هستند؛ و پس از حسین، نه تن از صلب او خلفای خدا در زمین و حجّت‌های او بر بندگانش و امناء او بر وحی‌اش هستند که امامت مسلمین و رهبری مؤمنین و سروری متّقین با ایشان است، و نهمین آنان قائم است که خدای تعالی با او زمین را نورانی می‌کند، پس از آنکه از ظلمت آکنده باشد؛ و قسم به خدایی که برادرم، محمد(ص) را به نبوّت برانگیخت و مرا به امامت انتخاب کرد، این مطلب، وحی آسمانی است که بر زبان جبرئیل روح الأمین جاری شده است و من نزد رسول خدا(ص) بودم که از آن حضرت از امامان پس از او پرسیده شد و ایشان به سؤال‌کننده فرمودند: "سوگند به آسمانی که صاحب بروج است؛ عدد ائمه به تعداد بروج است، و قسم به پروردگار شب‌ها و روزها و ماه‌ها که عدد ائمّه به تعداد ماه‌هاست"؛ سؤال‌ کننده گفت: "ای رسول خدا! آنان چه کسانی هستند؟ رسول خدا(ص) دستشان را بر سرم نهادند و فرمودند: "اولین آنها این است و آخرین ایشان، مهدی است؛ هر که آنان را به ولایت برگزیند، مرا ولی خود دانسته است و هر کس با آنان دشمنی بورزد، با من دشمنی کرده است، و هر کس ایشان را دوست بدارد، مرا دوست داشته و هر کس کینه ایشان را داشته باشد، کینه مرا به دل گرفته است و هر کس آنان را انکار کند، مرا انکار کرده و هر کس آنان را بشناسد، مرا شناخته است؛ خداوند متعال با ایشان دینش را حفظ و شهرها را آباد می‌کند و به بندگانش روزی می‌دهد، و به خاطر ایشان است که باران از آسمان فرو می‌بارد و برکات زمین را بیرون می‌آورد؛ آنان برگزیدگان و خلفای من و ائمه مسلمانان و موالی مؤمنان‌اند"[۵۰].
  11. مهدی(ع): اصبغ بن نباته می‌گوید: "روزی خدمت امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب رسیدم و دیدم در اندیشه فرو رفته است و انگشت به زمین می‌کوبد؛ گفتم: یا امیرالمؤمنین! چه اتفاقی افتاده که شما را اندیشناک می‌بینم و با انگشت به زمین می‌کوبید؟ آیا در خلافت رغبت کرده‌اید؟ فرمود: "نه به خدا! هیچ‌گاه به آن و به دنیا هرگز رغبتی نداشته‌ام (هیچ‌گاه به خلافت و دنیا رغبت نداشته‌ام) ولی در فکر مولودی هستم که فرزند یازدهمین فرزندم است و او همان مهدی است که زمین را از عدل پر می‌کند، چنانکه از جور و ستم پر شده است؛ برای او حیرت و غیبتی است که عده‌ای در آن، گمراه و عده دیگری هدایت می‌شوند"؛ گفتم: یا امیرالمؤمنین! چنین چیزی خواهد بود؟ آن حضرت فرمودند: "آری؛ او آفریده شده است ای اصبغ بن نباته؛ کجا شما آن را می‌دانید؟ آنان بهتران این امت خواهند بود که با نیکان عترت هستند"؛ گفتم: بعد از آن چه خواهد شد؟ فرمود: "او هر چه خدا خواهد، می‌کند؛ زیرا برای او اراده و غایات و نهایاتی است"[۵۱].
  12. قائم آل محمد(ع): اصبغ بن نباته نقل می‌کند: "روزی علی(ع) نام قائم را برد و فرمود: "هر آینه او غائب شود تا آنکه انسان جاهل گوید: دیگر برای خدا در آل محمد حاجتی نیست"[۵۲].
  13. پیامبر و جانشینان راستینش معصوم‌اند: ابن شهر آشوب در فصلی از کتاب مناقب روایاتی را که رسول گرامی اسلام درباره ولایت پیشوایان معصوم دینی فرموده، گرد آورده است[۵۳] که از راویان این احادیث، اصبغ بن نباته است و او روایات زیادی را از ابن عباس نقل کرده است؛ مثلاً اصبغ بن نباته نقل می‌کند که ابن عباس گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم که می‌فرمود: "من و علی و حسن و حسین و نه فرزند از نسل حسین(ع) پاکیزه و معصوم هستیم"[۵۴]
  14. علامت‌های اسراف‌کاران: اصبغ بن نباته می‌گوید: اسراف‌کننده سه نشانه دارد:
    1. چیزی را که از آن او نیست، می‌خورد (از آن استفاده می‌کند)؛
    2. چیزی را که به آن نیاز ندارد؛ می‌خرد؛
    3. چیزی را که از آن او نیست می‌پوشد[۵۵].
  15. فراگیری احکام ضروری: اصبغ بن نباته می‌گوید: "شنیدم که امیرالمؤمنین بالای منبر می‌فرمود: "ای تاجران نخست! احکام تجارت را فرا گیرید و سپس به تجارت بپردازید؛ نخست، احکام تجارت را فرا گیرید و سپس تجارت کنید؛ نخست، احکام تجارت را فراگیرید؛ سپس تجارت کنید؛ سوگند به خداوند سبحان! ربا در این امت پوشیده‌تر است از حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه؛ ایمانتان را با راست آمیخته کنید؛ زیرا تاجر (بدون داشتن صداقت و عمل به احکام تجارت) فاجر می‌شود، و جای فاجر در آتش جهنم است، مگر تاجری که به حق کار کند و حق را به مردم نشان دهد"[۵۶].
  16. رمز سلامتی: اصبغ بن نباته می‌گوید: "روزی امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) به فرزندش امام حسن(ع) فرمود: "آیا چهار خصلت به تو بیاموزم که به کمک آنها از علم طب (از مراجعه به پزشک) بی‌نیاز شوی؟" گفت: "آری یا امیرالمؤمنین!" آن حضرت فرمود:
    1. تا گرسنه نشده‌ای بر سر سفره غذا ننشین؛
    2. و تا هنوز میل به خوردن داری، از کنار سفره غذا برخیز؛
    3. و جویدن غذا را نیکو انجام بده؛
    4. و چون خواستی بخوابی، قضای حاجت کن؛ چون این چهار کار را انجام دادی، از طب بی‌نیاز خواهی بود (و به بیماری‌ها و مشکلات جسمی دچار نمی‌شوی تا مجبور شوی برای مداوا به طبیب مراجعه کنی)" [۵۷].
  17. وضو گرفتن پیامبر(ص) به نقل از امام علی(ع): نصر بن مزاحم در وقعة صفین از اصبغ بن نباته نقل می‌کند که وی گفته است: در مدائن مردی از امیر المؤمنین علی بن ابی‌طالب(ع) درباره چگونگی وضو گرفتن پیامبر خدا(ص) پرسید؛ پس آن حضرت ظرف آبی خواست[۵۸] و (چون آوردند) فرمود: "چه کسی چگونگی وضوی پیامبر خدا(ص) را پرسید؟" پس آن مرد برخاست؛ آن‌گاه امیر المؤمنین علی(ع) سه به سه وضو ساخت[۵۹] و بر سرش یک بار مسح کشید و فرمود: "دیدم که پیامبر خدا چنین وضو می‌گیرد"[۶۰].
  18. جایگاه آموزگار: از حضرت سؤال شد: منظور از والدینی که در آیه شریفه ﴿أَنِ اشْكُرْ لِي وَلِوَالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ[۶۱] آمده است، چه کسانی هستند؟ حضرت در پاسخ فرمود: "مقصود خداوند متعال از والدین در این آیه کریمه، پدرانی هستند که دانش و حکم (حلم) را به یادگار گذاشته، آن را به دیگران آموختند"[۶۲]
  19. توصیه به عبادت و بندگی و مراعات اوقات آن: اصبغ بن نباته نقل می‌کند: روزی حضرت علی(ع) سخن پس از ثنای خداوند و فرستادن درود و سلام بر پیامبر(ص) فرمود: "اما بعد؛ شما را به ترس از خدا سفارش می‌کنم؛ خدایی که دوستانش از اطاعت او سود میبرند و دشمنانش از معصیت او زیانمند می‌شوند. و بدانید که عذر کسی که به عمد ضلالت را هدایت پندارد و حق را به بهانه اینکه ضلالت است، ترک گوید؛ پذیرفته نیست. و هر آینه، شایسته‌ترین چیزی که رهبر باید درباره رعیتش بر عهده گیرد، این است که آنان را به وظایف دینی‌شان آشنا سازد و بر ماست که شما را به انجام فرایض امر کنیم، همان‌گونه که خدا امر کرده است و از آن‌چه خدای تعالی نهی کرده است، نهی و امر خدا را در میان مردم دور و نزدیک، اقامه کنیم. و از کسی که حکمی درباره او صادر شده است، باک نداریم؛ ما می‌دانیم، مردمی هستند که در دین خود در پی آرزوها و هواهای خویشتن هستند و می‌گویند که ما با نمازگزاران نماز می‌گزاریم و همراه با جهاد کنندگان، جهاد و رنج هجرت را تحمل می‌کنیم و دشمن را می‌کشیم؛ همه اینها کارهایی است که مردم دیگر هم انجام می‌دهند؛ ایمان، به ظاهرسازی و آرزو در دل پروردن نیست؛ نماز، وقتی دارد که آن را رسول خدا(ص) مقرر کرده است و جز در آن وقت، نماز، درست نخواهد بود. پس وقت نماز صبح، هنگامی است که شب، سپری و خوردن و آشامیدن بر روزه‌دار حرام شود. و وقت نماز ظهر در گرمای تابستان وقتی است که سایه تو به اندازه تو شود و در زمستان از وقت زوال خورشید از فلک است و این زمانی است که آفتاب را بر ابروی راست خود ببینی. با شروطی که خداوند در رکوع و سجود مقرر فرموده. وقت نماز عصر، هنگامی است که خورشید هنوز سفید و تابناک و به زردی نگراییده است و مدت آن به اندازه زمانی است که مردی بر شتری سنگین بتواند دو فرسخ راه بپیماید و آنگاه خورشید غروب کند. وقت مغرب زمان غروب خورشید است که روزه‌دار افطار می‌کند و وقت عشاء زمانی است که شب فرا رسد و سرخی افق برود تا ثلثی از شب و هر کس نماز عشاء ناخوانده در این هنگام بخوابد، خدا خواب را از چشمانش ببرد. اینها اوقات نماز بود: "نماز بر مؤمنان در وقت‌های معین واجب شده است"؛ کسی می‌گوید: مهاجرت کرده‌ام. در حالی که مهاجرت نکرده است؛ مهاجران کسانی هستند که از بدی‌ها مهاجرت کرده، از آنها و دوری می‌گزینند و هرگز به آنها باز نمی‌گردند. دیگری می‌گوید: جهاد کرده‌ام؛ در حالی که جهاد نکرده است؛ جهاد، اجتناب از حرام‌ها و مجاهدت با دشمن است. گاه مردمی به جنگ می‌روند و نیکو هم می‌جنگند و جز ذکر خدا و اجر اخروی نمی‌خواهند؛ اما مردی می‌جنگد به سبب خصلت دلیری که در اوست و از هر کس حمایت می‌کند، چه او را بشناسد و چه نشناسد، مردی به سبب خصلت ترس که در اوست، به پیکار نمی‌رود و در این حال، پدر و مادرش را هم به دشمن تسلیم می‌کند. ثمره پیکار کردن مرگ باشد، و ارزش هر پیکارگری در چیزی است که به خاطر آن پیکار می‌کند و گرنه سگ هم به دفاع از لانه و بچه‌هایش می‌جنگد. روزه، اجتناب از حرام‌هاست، همچنان که باید از خوردن و آشامیدن اجتناب کرد. زکاتی را که پیامبر(ص) مقرر داشته است، به طیب خاطر بپردازید و نگذارید سال بر آن بگذرد. اندرزی را که به شما می‌دهم، نیک دریابید؛ غارت‌زده کسی است که دینش را از او ربوده باشند و نیکبخت، کسی است که از دیگران پند گیرد. بدانید که شما را موعظه و برای شما نیک‌خواهی کردم و دیگر بهانه‌ای در برابر خدا نخواهید داشت. حرف خود را می‌زنم و برای خود و شما از خدا آمرزش می‌خواهم"[۶۳][۶۴].

آثار

گزارش‌های تاریخی اصبغ بن نباته

وارد شدن امیرالمؤمنین(ع) به کوفه

تحقیق درباره قبر یهودا

برخی گزارش‌ها از جنگ صفین

گفت‌وگوی معاویه و اصبغ بن نباته

نگران حفظ دین بودن

آخرین ملاقات با امام علی(ع)

مأموریت‌ها

ابلاغ و توضیح و تشریح معارف الهی و پاسخ دادن به سؤال و شبهه مردم

پیک امام علی(ع) به سوی معاویه

راویان از اصبغ بن نباته

سرانجام

اصبغ بن نباته در اصحاب امام علی

اصبغ فرزند نباتة بن حارث اهل کوفه و از طایفه مجاشع تمیمی از خواص اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و جزء شرطة الخمیس و مورد اعتماد کامل آن حضرت بود. او مردی دانشمند و شاعری توانمند و سرداری شجاع و عابدی شب زنده‌دار بود و پس از شهادت حضرت امیر(ع) در زمره اصحاب خاص امام حسن مجتبی(ع) درآمد[۱۱۳]. اصبغ در بیماریی که موجب مرگ سلمان فارسی شد در مدائن از او عیادت کرد و او را به قبرستان برد تا با اهل قبور و اموات سخن گوید[۱۱۴]. هم چنین در مراسم غسل، کفن و دفن سلمان با امیرالمؤمنین(ع)[۱۱۵]شرکت نمود. اصبغ و سخنان امام با جسد کعب و طلحه اصبغ در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین(ع) تلاش چشم‌گیری داشت و لذا او نقل می‌کند: چون مردم بصره، شکست خوردند و پا به فرار گذاشتند، حضرت امیر(ع) شهباء (استر پیامبر) سوار شد و از میان کشته‌ها عبور کرد و چون از کنار جسد کعب بن سور قاضی مردم بصره که از یاران طلحه و زبیر بود، گذشت، فرمود: او را بنشانید. او را نشاندند (معلوم می‌شود تازه کشته شده بود و هنوز بدنش گرم بوده است، یا نشاندن او یعنی بلند کردن جنازه او بوده است) حضرت به جسد او خطاب کرد و فرمود: «ویل لک و لأمک کعب بن سور، لقد کان لک علم لو نفعک، ولکن الشیطان أضلک فأزلک، فعجلک إلی النار»؛ ای کعب بن سور، وای بر تو و مادرت، تو دارای علم و دانش بودی، ای کاش این علم برای تو سودی میداشت (چون قاضی و عالم به علم قضا بود) ولی شیطان گمراهت کرد و تو را به لغزش انداخت و به سرعت به آتش برد. بعد دستور داد او را به حال خود رها کنند. اصبغ در ادامه میگوید: سپس امام(ع) از کنار جسد بی جان طلحه عبور کرد و فرمود: «ویل لک و لأمک طلحة، لقد کان لک قدم لو نفعک، ولکن الشیطان أضلک، فأزلک فعجلک إلی النار»[۱۱۶]؛ ای طلحه، وای بر تو و مادرت، تو از سابقین در اسلام بودی، ای کاش این سابقه در اسلام تو را سود میبخشید، اما شیطان گمراهت کرد و تو را به لغزش انداخت و تو را شتابان به دوزخ برد. اصبغ در نبرد صفین اصبغ در بیعت خود با امیرالمؤمنین(ع)، پیمان مرگ بسته بود، لذا در جنگ با شامیان در صفین حاضر به هر نوع جان‌فشانی بود و حضرت هم متقابلا او را چندان دوست و عزیز میداشت که از فرستادنش به میدان نبرد دریغ میکرد و او را برای روز مبادا و مواقع حساس ذخیره کرده بود[۱۱۷]. در یکی از روزهای سخت صفین، معاویه چون دید مردم عراق برای جنگ با او مسابقه گذاشته‌اند خطاب به لشکریان شام گفت: امروز روز آزمایش است، مبادا در شما سستی و کوتاهی مشاهده نمایم. حضرت امیر(ع) هم یاران خود را برای جنگیدن با معاویه هم‌چنان ترغیب مینمود، در این هنگام اصبغ و بن نباته خدمت امام(ع) آمد و عرضه داشت: ای امیرمؤمنان، شما مرا جزو لشکریان و شرطه الخمیس[۱۱۸] قرار داده‌ای و از لحاظ اطمینان بر دیگران مرا مقدم میداری، با این که صبر و تحمل مرا در جنگ می‌دانی و از شجاعت و دلاوری‌ام آگاهی، اینک که لشکر شام هر لحظه به شکست من تهدید می‌شود، پس تا در ما رمقی هست نظر خود را به وسیله ما اجرا کن و به اجازه دهید به میدان روم. حضرت(ع) در جواب او فرمود: «تقدم باسم الله»؛ “به نام خدا حرکت کن و میدان دشمن برو”[۱۱۹]. اصبغ با اجازه امام(ع) پرچم را برداشت و قدم به میدان کارزار گذاشت. سپس حمله کرد و چنان جنگید که معاویه را در جایگاه خود متزلزل ساخت وقتی از میدان برگشت از شمشیر و نیزه‌اش خون میچکید.[۱۲۰] اصبغ و نقل حدیث از علی(ع) اصبغ بن نباته به سبب ### 313### و نزدیکی که با امیرالمؤمنین(ع) داشت روایات و مشاهدات بسیاری از امام(ع) نقل کرده است که به ذکر مواردی از آنها میپردازیم: ۱. خبر از شهادت امام: اصبغ در حدیثی از امیرالمؤمنین(ع) نقل می‌کند که حضرت فرمود: «ما بحبس أشقاها؟ والذی نفسی بیده لتخضبن هذه من هذا»[۱۲۱]؛ چه چیزی شقی‌ترین[۱۲۲] آنها را نگه داشت، به خدایی که جانم در دست اوست، همانا این (محاسنم) به آن (خون سرم) رنگین خواهد شد. ۲. حدیث سه طلاقه کردن دنیا: اصبغ روایت می‌کند: هرگاه مالی برای امیرالمؤمنین(ع) میآوردند، معمول بود که آن را داخل بیت المال مسلمین میگذاشت و از آن بیرون نمی‌آمد تا هر آن‌چه را در آن بود بین مسلمانان تقسیم میکرد و حق هر صاحب حقی را ادا مینمود، سپس دستور میداد که آن محل را جارو کنند و آب بپاشند، بعد در آنجا دو رکعت نماز میگذارد و پس از سلام نماز خطاب به دنیا میفرمود: «یا دنیا لا تتعرضین لی و لا تتشوقین و لا تغرینی، فقد طلقتک ثلاثة لا رجعة لی علیک»[۱۲۳]؛ ای دنیا، خود را به من عرضه مکن، مرا به خود تشویق مکن و فریبا مده که من، تو را سه طلاقه کردم و دیگر بازگشتی به تو ندارم. ٣. همراه امام در بازار: امیرالمؤمنین(ع) در ایام خلافت خود، بعضی روزها تازیانه‌ای به دست میگرفت و در بازار کوفه به راه میافتاد و کسانی را که در خرید و فروش کم‌فروشی و یا تقلب میکردند ارشاد و راهنمایی میکرد و گاهی هم متخلفین را تنبیه مینمود[۱۲۴]. و این حرکت مولی(ع) در سلامت کسب و تجارت و روند معاملات بسیار سریع و مفید بود، و چه خوب بود حکومت‌ها برای جلوگیری از زیاده خواهی فروشندگان و عدم بروز تخلف حتی تخلفات کوچک، افراد عادل و دانایی را در بازارهای رایج مسلمانان میگماردند تا سریعا به تخلفات رسیدگی و از ادامه آن جلوگیری میکردند. ۴. سفارش بازرگانان به یاد آموزی: از دیگر احادیثی که اصبغ از حضرت علی(ع) روایت می‌کند این حدیث است که: امام علی(ع) بالای منبر میفرمود: «يَا مَعْشَرَ التُّجَّارِ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَرَ وَ اللَّهِ لَلرِّبَا فِي هَذِهِ الْأُمَّةِ دَبِيبٌ أَخْفَى مِنْ دَبِيبِ النَّمْلِ عَلَى الصَّفَا شُوبُوا أَيْمَانَكُمْ بِالصَّدَقَةِ التَّاجِرُ فَاجِرٌ وَ الْفَاجِرُ فِي النَّارِ إِلاَّ مَنْ أَخَذَ الْحَقَّ وَ أَعْطَى الْحَقّ»[۱۲۵]؛ ای جماعت بازرگانان، نخست فقه آن‌گاه تجارت، نخست فقه، آن‌گاه تجارت، نخست فقه، آن‌گاه تجارت، به خدا سوگند، ربا در این امت، مخفی‌تر از رفتن مورچه بر روی تخته سنگ‌های سخت است. سوگندها را با صداقت و راست‌گویی از خود دورکنید (با دادن صدقه درآمیزید) تاجر، فاجر و فاجر در آتش دوزخ است، مگر آن کس که حق را بگیرد و حق را بدهد. ۵. قضاوت امام(ع) در زنای[۱۲۶] دسته‌جمعی: یکی از قضاوت‌های جالبی که اصبغ بن نباته از علی(ع) در زمان خلافت عمر بن خطاب شاهد آن بوده، این است، او می‌گوید: در عصر حکومت و خلافت عمر بن خطاب پنج نفر را که در یک عمل زنا شرکت کرده بودند به دادگاه آوردند، عمر پس از آن‌که جرم هر پنج نفر در ارتکاب زنا ثابت شد، دستور داد بر هر کدام از آنان صد ضربه شلاق به عنوان حد الهی جاری کنند. امیرالمؤمنین(ع) که در آن مجلس حاضر و ناظر بود خطاب به عمر فرمود: یا عمر، لیس هذا حکمهم، “ای عمر، حکم اینها صد ضربه شلاق نیست!” عمر از شنیدن این سخن ناچار شد حکم آن پنج گناه‌کار را به عهده حضرت علی(ع) بگذارد! اصبغ می‌گوید: امیرالمؤمنین طبق موازین الهی دستور داد یکی از آن پنج نفر را به قتل برسانند و دومی را سنگسار کنند و سومی را یک صد ضربه شلاق بزنند و چهارمی را پنجاه ضربه شلاق و پنجمی را تعزیر[۱۲۷] کنند. حضرت در پاسخ علت اختلاف حکم خویش چنین فرمود: “اما اولی چون ذمی[۱۲۸] و در پناه اسلام بود با این عمل شنیع خود از پناه اسلام خارج شد، حدی به غیر از شمشیر برای او نیست و محکوم به مرگ است؛ اما دومی مسلمانی بود که همسرش در اختیارش نبود، لذا محکوم به حد، یعنی به یک صد ضربه شلاق است؛ اما چهارمی چون عبد بود و مرتکب زنا شد، حد او نصف حد حرّ است یعنی پنجاه ضربه شلاق حد بر او جاری می‌شود؛ و اما پنجمی دیوانه‌ای بود که عقلش نمی‌رسیده است، لذا حکم او تعزیر و تنبیه است”[۱۲۹]. بدون تردید چنین قضاوتی در یک جلسه در برابر خلیفه عمر بن خطاب، حکایت از شناخت کامل علی(ع) به احکام اسلام دارد. اصبغ در رثای امیرالمؤمنین(ع) به همان اندازه که اصبغ به امیرالمؤمنین(ع) عشق میورزید و ابراز ارادت میکرد، به همان اندازه در ضربت خوردن و شهادت آن امام(ع) سوخت و اشک ماتم ریخت. او میگوید: پس از آن‌که امیرالمؤمنین(ع) با ضربه أشقی الأشقیاء ابن ملجم مرادی در بستر قرار گرفت، من با گروهی از جمله “حارث همدانی” و “سوید بن غفله” درب خانه امام(ع) جمع شدیم تا صدای گریه از میان خانه امام بلند شد. بانگ ناله و فغان اطرافیان امام ما را به گریه انداخت، در این هنگام حسن بن علی از خانه بیرون آمد و فرمود: “ای مردم، پدرم امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: به خانه‌های خود بازگردید”. اصبغ میگوید: همه رفتند ولی من نتوانستم از خانه حضرت دور شوم لذا به جای خود ماندم، و با این که امام مجتبی بالا از من خواست از خانه دور شوم ولی با اصرار فراوان اجازه ورود خواستم، امام حسن(ع) به من اجازه ورود داد، من چون وارد اتاق شدم، حضرت را چنان ناخوش و بیمار دیدم که بی تاب شدم و به پای حضرت افتادم و آن را بوسیدم و گریستم. امام(ع) با همان صدای نحیف و در شدت درد و بیماری فرمود: «لا تبک یا أصبغ، فإنها والله الجنة»؛ “ای اصبغ، گریه نکن، به خدا قسم راه بهشت را میپیمایم”. گفتم: فدایت شوم، به خدا قسم میدانم شما به بهشت میروید، اما من بر حال خود و دوری و مفارقت از شما می‌گریم. اصبغ لحظاتی گریست اما چون شخصیتی وقت شناس بود، و احساس می‌کرد که دیگر آخرین روزهای عمر امام(ع) است و دیگر آن بزرگوار را نخواهد دید، لذا از فرصت استفاده کرد و گفت: ای امیر مؤمنان، حدیثی از پیامبر خدا(ص) برایم بفرمایید، شاید دیگر نتوانم بعد از امروز حدیثی از شما بشنوم. امیرالمؤمنین(ع) با همان حال ضعف و ناتوانی فرمود: “ای اصبغ روزی رسول خدا(ص) مرا خواست و فرمود: مردم را مخاطب قرار بده و بگو: ای مردم، من فرستاده رسول خدا به سوی شمایم، پیامبر فرمود: لعنت خدا و فرشتگان مقرب پروردگار و انبیای مرسل و لعنت من بر کسی که خود را به غیر پدر خود منتسب نماید و یا به غیر مولای خود دعوت کند و یا به اجیری ظلم نماید. ای اصبغ، من به دستور پیامبر خدا(ص) به مسجد رفتم، آن‌چه پیامبر(ص) فرموده بود با مردم در میان گذاشتم، اما همین که از منبر پایین آمدم عمر بن خطاب جلو آمد و گفت: پیام رسول خدا(ص) را ابلاغ کردی اما کلامی مجمل گفتی و تفسیرش را بیان نکردی. گفتم: خدمت رسول خدا(ص) عرض میکنم، من سؤال عمر را به حضرت(ص) عرض کردم، پیامبر فرمود به آنان بگو: ای مردم، چیزی را برای شما نمی‌آوریم مگر تأویل و تفسیرش نزد ما است، آگاه باشید همانا من پدر شمایم، آگاه باشید همانا من مولای شمایم، آگاه باشید همانا من اجیر شما هستم. از این حدیث به خوبی استفاده می‌شود از این که امیرالمؤمنین(ع) در لحظات آخر عمر مبارکش به این حدیث اشاره کردند میخواستند به او و هرکس که این کلام را میشنود، بفهماند که: علی پدر امت است و هم مولا و هم اجیر آنان است، لذا هرکس به راهی غیر از راه علی برود و عقیده ای بر خلاف او انتخاب کند و حق او را ضایع نماید لعنت خدا و فرشتگان و انبیای الهی بر او خواهد بود. آری، اصبغ این یار همیشگی و موالی اهل بیت پیامبر(ص) پس از شهادت امیرالمؤمنین(ع) علی با امام حسن مجتبی(ع) بیعت کرد، اما دنیا دیگر به او مجال نداد تا در رکاب اباعبدالله الحسین(ع) در کربلا حضور یابد و قبل از حادثه کربلا دار فانی را وداع گفت و روحش به ملکوت اعلی پیوست.

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. اصبغ، به فتح همزه، سکون صاد و فتح باء. نباته: بضم نون، فتح باء، و تاء مفتوحه. ر.ک: تنقیح المقال، ج۱۱ (باب الهمزة، بعدها صاد أو ضاد)، ص۱۲۷- ۱۲۸. أصبغ بن نباته بن حارث (بسام) بن عمرو بن فاتک بن عامر بن مجاشع بن دارم بن مالک حنظلة بن مالک بن زید مناة بن تمیم.
  2. أصحاب أمیر المؤمنین(ع) و الرواة عنه، محمد هادی امینی، ج۱، ص۶۵. برای اطلاع بیشتر درباره این شخصیت، نک: رجال نجاشی، ص۶؛ رجال شیخ طوسی، ص۵؛ تنقیح المقال، مامقانی، ج۱، ص۱۵۰. و همچنین: إتقان المقال، ص۲۷؛ الاشتقاق، ص۲۴۳؛ الإصابه، ابن حجر، ج۱، ص۱۰۸؛ أخبار أصبهان، ج۲، ص۶۰؛ بهجة الآمال، ج۲، ص۳۴۸؛ تأسیس الشیعة، ص۲۸۱، ۳۵۸؛ تحفة الأحباب، ص۲۴؛ تقریب التهذیب، ج۱، ص۸۱؛ تنقیح المقال، ج۱، ص۱۵۰؛ تهذیب التهذیب، ج۱، ص۳۶۲؛ تهذیب المقال، ج۱، ص۱۹۱؛ جامع الرواه، ج۱، ص۱۰۶؛ الجرح و التعدیل، ج۲، ص۳۱۹؛ جمهرة أنساب العرب، ص۲۳۱؛ خلاصة الأقوال، ص۲۴؛ رجال ابن داود، ص۵۲؛ رجال الطوسی، ص۳۴؛ رجال الکشی، ص۱۰۳؛ رجال النجاشی، ص۶؛ رجال البرقی، ص۵؛ سفینة البحار، ج۱، ص۶۹۵ و ج۲، ص۷؛ شرح ابن أبی الحدید، ج۱، ص۲۴۸؛ ج۳، ص۱۹۵؛ ج۵، ص۱۷۶؛ ج۸، ص۸۲؛ ج۱۸، ص۲۲۷؛ العقد الفرید، ج۳، ص۲۶۸؛ الغدیر، ج۱، ص۱۵، ۲۵، ۲۸، ۴۵، ۴۹، ۶۲، ۸۵، ۱۶۷ و ۲۰۲؛ الغارات، ج۱، ص۲۲، ۱۸۳ و ۱۸۹ و ج۲، ص۵۰۱، ۷۱۶ و ۷۴۰؛ الفوائد الرجالیة، ج۱، ص۲۶۶ و ج۲، ص۷۷؛ فهرست الطوسی، ص۶۲ و ۶۳؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۱۰۳؛ لسان المیزان، ج۷، ص۱۸۰؛ معجم الثقات، ص۱۹، ۲۴۲؛ معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۱۸؛ المناقب، ج۳، ص۱۷۳؛ منتهی المقال، ص۶۱؛ میزان الاعتدال، ج۱، ص۲۷۱؛ نقد الرجال، ص۴۹؛ وقعة صفین، ص۵، ۱۲۶، ۱۴۶، ۱۵۸، ۲۳۱، ۳۲۲، ۴۰۶، ۴۲۲ و ۴۲۳؛ مجالس المؤمنین، ص۳۰۳؛ قاموس الرجال، ج۲، ص۱۰۳؛ اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۶۴-۴۶۶؛ معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۱۸؛ مجمع الرجال، ج۱، ص۲۳۳؛ منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۴۶۵؛ بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۹۲۷- ۱۹۳۰.
  3. رجال البرقی، برقی، «و أصحابه من الیمن: الاصبغ بن نباته».
  4. رجال الطوسی، طوسی، ص۳۴.
  5. رجال الطوسی، طوسی، ص۶۶؛ سیر اعلام النبلاء، ذهبی، ج۳، ص۲۴۶.
  6. مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۴۰؛ او افرادی را نام میبرد و سپس اضافه می‌کند: ... و أصحابه من خواص أبیه مثل حجر و رشید و رفاعة و کمیل و المسیب و قیس و ابن واثلة و ابن واثله و ابن الحمق و ابن أرقم و ابن صرد و ابن عقله و جابر و الدؤلی و عبایة و جعید و سلیم و حبیب قیس و الأحنف و الأصبغ و الأعور مما لا یحصی کثره.
  7. أصحاب أمیر المؤمنین(ع) و الرواة عنه، محمد هادی امینی،ج ۱، ص۶۵.
  8. مصادر نهج البلاغة و اسانیده، سید عبد الزهراء، ج۱، ص۴۹؛ تنقیح المقال، مامقانی، ج۱۷، ص۳۳۵ (پاورقی ۱).
  9. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۱۹۹-۲۰۰.
  10. رجال الطوسی، طوسی، ص۵۷، ش۴۰۷؛ و نیز، ص۹۳، ش۹۱۹.
  11. بر اساس روایتی که ابن شهر آشوب در مناقب آورده است، در بخش روایات، از وی نیز نقل خواهیم کرد.
  12. وقعة صفین، ص۴۴۳.
  13. اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و الرواة عنه، محمدهادی امینی، ج۱، ص۶۶.
  14. رجال البرقی، برقی، ص۴ (همراه رجال ابی داود حلی چاپ شده است).
  15. رجال ابن داود، ابن داوود، ص۶۰ (ش ۲۰۱).
  16. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۰۰-۲۰۱.
  17. تنقیح المقال، مامقانی، ج۱۱، ص:۱۳۵.
  18. الارشاد، شیخ مفید،ج۲، ص: ۱۰۹-۱۱۰؛ تاریخ طبری، طبری، ج۵، ص: ۴۴۹- ۴۵۰ و نخستین گزارش مستند از نهضت عاشورا، یوسف غروی (مترجم: جواد سلیمانی)، ص:۱۸۳.
  19. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، ص۲۱۹.
  20. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۰۲-۲۰۳.
  21. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  22. مناقب الخوارزمی، خوارزمی، ص۲۰۵، ح۲۴۰؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص۸۵؛ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۴.
  23. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۰۳-۲۰۴.
  24. رجال الکشی، کشی، ص۳۲۰.
  25. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۰۴.
  26. خمیس، به لشکری گفته می‌شود که پنج قسمت دارد: مقدمه، قلب (مرکز فرماندهی)، میمنه، میسره و ساقه؛ پس اگر میگویند که فلان صحابی أمیرالمؤمنین علی(ع) از شرطه الخمیس بوده، به این معنی است که از لشکریان ویژه ایشان بوده است که میان او و آن حضرت شرط یاد شده منعقد شده بود. (سماء المقال، ج۲، ص۲۴۵؛ مجمع البحرین، ج۱، ص۷۰۲ (خمس)؛ مصباح المنیر، ج۱، ص۳۰۹، ماده شرط).
  27. رجال الکشی، کشی، ص۳۲۰.
  28. رجال الکشی، کشی، ص۲۴؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۵۲؛ سماء المقال، ج۲، ص۲۴۶- ۲۴۷؛ همچنین ر.ک: اساس البلاغه، ص۳۲۶؛ تعلیقات میرداماد بر رجال کشی، ج۱، ص۱۹-۲۶.
  29. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۰۵.
  30. رجال الکشی، کشی، ص۲۴؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۱۵۲.
  31. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۲۲۵.
  32. الکامل، خزرجی، ج۲، ص۲۰۷؛ تهذیب الکمال، ج۲، ص۳۱۰. و قال ابواحمد بن عدی: لما خرج له هاهنا شیئا، لان عامة ما یرویه عن علی لایتابعه احد علیه، و هو بین الضعف، وله عن علی أخبار و روایات، و إذا حدث عن الاصبغ ثقة فهو عندی لا بأس بروایته، و إنما أتی الانکار من جهة من روی عنه، لان الراوی عنه لعله صعیفا.
  33. تاریخ الثقات، عجلی، ص۷۱.
  34. خلاصة تذهیب تهذیب الکمال، ص۳۹.
  35. تاریخ الثقات، عجلی، ص۷۱.
  36. کنز الفوائد، چاپ سنگی (رساله العجب).
  37. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۰۵-۲۰۶.
  38. رجال النجاشی، نجاشی، ص۸ – ۹؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص۳۷-۳۸.
  39. کافی، کلینی، ج۵، ص۳۳۷-۳۳۸؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص۳۷- ۳۸؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص۵۱۰؛ الوافی، فیض کاشانی، ج۲۲، ص۷۹۹؛ وسائل الشیعة، سید محسن امین، ج۲۰، ص۶۴.
  40. برای گرد آمدن مردم در مسجد از این عبارت استفاده می‌شود.
  41. « أَلَا مَنْ عَقَّ وَالِدَيْهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَلَا مَنْ أَبَقَ مِنْ مَوَالِيهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ أَلَا مَنْ ظَلَمَ أَجِيراً أُجْرَتَهُ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَيْهِ».
  42. بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۴۰، ص۴۴ - ۴۵.
  43. الروضه فی فضائل امیرالمؤمنین، شاذان بن جبرئیل قمی، ص۱۳۲.
  44. ذیل تاریخ مدینة السلام، ابن دبیثی، ج۱، ص۲۵۱- ۲۵۲؛ أخبار أصبهان، حافظ اصبهانی، ج۱، ص۲۶۶؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، ج۱۶، ص۳۵۵- ۳۵۶؛ الموضوعات، ابن الجوزی، ج۱، ص۱۵۴.
  45. کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق ۱، ص۱۷۵.
  46. «خداوند هر چه را بخواهد (از لوح محفوظ) پاک می‌کند و (یا در آن) می‌نویسد و لوح محفوظ نزد اوست» سوره رعد، آیه ۳۹.
  47. مناقب آل أبی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۳۸-۳۹.
  48. مناقب آل أبی‌طالب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۵۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۸۸ (معجزات امام(ع)).
  49. مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۶۳.
  50. مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۸؛ کمال الدین، شیخ صدوق (ترجمه: پهلوان)، ج۱، ص۴۸۹، باب ۲۴ روایات پیامبر اکرم(ص) در نص بر قائم(ع).
  51. کمال الدین، شیخ صدوق، ص۲۸۸- ۲۸۹، باب ۲۶، ح۱.
  52. کمال الدین، شیخ صدوق، ص۳۰۲، باب ۲۶، ح۹.
  53. مناقب آل ابی‌طالب(ع)، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۸۵ - ۲۹۴.
  54. «مَا رَوَاهُ الْأَصْبَغُ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ أَنَا وَ عَلِيٌّ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ وَ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ مُطَهَّرُونَ مَعْصُومُونَ» (مناقب آل ابی‌طالب(ع)، ابن شهر آشوب، ج۱، ص۲۹۵).
  55. مجمع البحرین، ماده «سرف»؛ وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، ج۱۷، ص۶۵، ح۴.
  56. الموسوعة الفقهیة المیسرة، محمدعلی انصاری، ج۸، ص۱۳.
  57. الخصال، شیخ صدوق، ج۱، ص۲۲۹.
  58. متن: «مخضب من برام»؛ طشتی از سنگ که در آن جامه شویند. که به تحریف، «قدر نصفه الماء»؛ دیگی که نیمی آب داشت، نقل شده است.
  59. ظاهرا مراد از «سه به سه» شستن هر دو دست و صورت است که جمعاً سه اندام‌اند. از آنجا که در حدیث از مسح بر پا سخنی نیامده است، برخی گویند: شاید مراد از «سه به سه» سه اندام: شستن دست‌ها و پاها و صورت باشد.
  60. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۴۶ (پیکار صفین: ترجمه وقعة صفین، ص۲۰۲-۲۰۳).
  61. «که مرا و پدر و مادرت را سپاس بگزار (که) بازگشت (همه) به سوی من است» سوره لقمان، آیه ۱۴.
  62. تفسیر القمی، علی بن ابراهیم، ج۲، ص۱۴۸.
  63. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۵۰۱- ۵۰۳.
  64. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۰۷-۲۲۳.
  65. عن أحمد بن محمد بن سعید عن أحمد بن یوسف الجعفی عن محمد بن یزید النخعی عن أحمد بن الحسین عن أبی الجارود عن الأصبغ.
  66. تنقیح المقال، مامقانی، ج۱۱، ص۱۳۱.
  67. أسرار آل محمد(ع)، سلیم بن قیس هلالی (ترجمه: انصاری زنجانی)، ص۵۲ مقدمه.
  68. محمد بن علی بن إبراهیم بن بن هاشم عن أبیه علی بن إبراهیم عن أبیه إبراهیم بن هاشم عن محمد بن الولید عن محمد بن الفرات عن اصبغ بن نباته.
  69. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۲۳.
  70. قصر الخبال = کاخ فساد یا کاخ بومان شوم.
  71. پیکار صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۸-۱۹؛ ابن ابی الحدید مینویسد: «گویم: جعده، پسر خواهر امام علی(ع)، ام هانی، دختر ابی طالب است (که) همسر هبیرة بن ابی وهب مخزومی بود و جعده را به دنیا آورد».
  72. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۲۴.
  73. در متن «یهودا» و در اصل، «یهود» و در شرح نهج البلاغه (ج۱، ص۲۸۶) «یهودا» آمده و درست آن چنان که در قاموس، ماده «هود» آمده، «یهودا» است، و در شفاء الغلیل خفاجی آمده است: «یهودا، معرب یهوذا به ذال نقطه‌دار، پسر یعقوب(ع) است».
  74. به موجب روایت درست تورات، سفر تکوین (۳۵، ص۲۳- ۲۷) نخستین فرزند یعقوب «رأوبین» نام داشته که مادرش «لیئه» بوده است.
  75. مهرة، تیره‌ای در یمن که از اولاد حیدان بن عمران بن حاف بن قضاعه هستند.
  76. در شرح نهج البلاغه فقط عبارت این انت من الجبل، در چه فاصله‌ای از آن کوه منزل داری؟ آمده است.
  77. مراد، قبری است که در جبل احمر بوده و به گور ساحری مشهور بوده است.
  78. در متن «علی غرّة الشمس» از روی شرح نهج البلاغه، که در اصل «علی غرة الشمس و القمر» است.
  79. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۴۶ (پیکار صفین، ص۱۷۶-۱۷۷).
  80. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۲۴-۲۲۵.
  81. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۱۵۸ (پیکار صفین، ص۲۱۷-۲۱۸).
  82. «برخی از آن پیامبران را بر برخی دیگر برتری دادیم» سوره بقره، آیه ۲۵۳.
  83. «...و اگر خداوند می‌خواست پس از آنان کسانی که این برهان‌ها (ی روشن) به آنان رسید، با هم جنگ نمی‌کردند ولی اختلاف ورزیدند و برخی از ایشان مؤمن و برخی کافر شدند.».. سوره بقره، آیه ۲۵۳.
  84. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۳۲۲.
  85. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۲۵-۲۲۶.
  86. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۰۶.
  87. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۴۴۲-۴۴۳.
  88. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۲۷-۲۲۸.
  89. الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۱۸۷- ۱۹۰.
  90. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۸-۲۲۹.
  91. متن این حدیث در حدیث شماره ۴ آمده است.
  92. بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۲۰۴؛ الامالی، شیخ مفید، ص۲۱۶؛ جلاء العیون، علامه مجلسی، ص۳۲۶؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۱۲۳.
  93. بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج۴۲، ص۲۷۶-۲۸۹.
  94. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۲۹-۲۳۰.
  95. سید بن طاووس در کتاب ارزشمند «کشف المحجة لثمرة المهجة» در وصیت به فرزندش، محمد مینویسد: و ای فرزند! ای محمد که آرزومندم خدای جلّ جلاله هدایت تو را به کمال رساند و فضل ولایت تو را والا سازد، بدان که من از راه‌های روشن و گوناگون بعضی از همه آن‌چه را که شیخ «محمد بن یعقوب کلینی» رضی الله عنه و ارضاه، در کتاب (رسائل) جمع‌آوری و روایت کرده است، در بخش نخستین کتاب خویش «المهمات و التتمات» یاد کرده‌ام. در آن کتاب، نامه‌ای دیگر از پدرت، علی(ع) آمده که به شیعیان و عزیزان خویش نگاشته است و آن، درباره کسانی است که با آن حضرت(ع) مخالف کرده و بر او پیشی جسته بودند. این نامه در حقیقت خطاب به توست؛ آن‌سان که نامه‌ای که ان امام بزرگوار به پسرش، حسن(ع) فرزند خود نوشته است و گویی آن نامه را نیز آن دو بزرگوار خطاب به تو نوشته‌اند؛ پس، با دیده منّت‌پذیری این نامه را بنگر. (بخش ۱۵۵ [نامه امیر المؤمنین(ع) به شیعیان] کشف المحجّة، فصل سوم؛ لؤلؤة البحرین، ص۲۳۸؛ عمدة الطالب، ص۱۹۰.)
  96. الغارات، ثقفی کوفی، ج۱، ص۳۰۲- ۳۲۲؛ الإمامة و السیاسة، ابن قتیبة دینوری، ج۱، ص۱۵۴- ۱۵۹؛ أنساب، بلاذری، ج۲، ص۲۹۰؛ المسترشد، طبری امامی، ۴۰۹- ۴۲۷، کشف المحجة لثمرة المهجة، سید بن طاووس، ص۱۷۳، باب ۱۵۵؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج۷، ص۳۰؛ مکاتیب الأئمة، میانجی، ج۲، ص۷۵؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۳۰۸- ۳۱۰.
  97. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۳۰-۲۳۲.
  98. تا این جا در نهج البلاغه و در نامه هفتم و مصادرش در المعجم المفهرس، ص۱۳۹۴ و در شرح النهج ابن اواخر جنگ شافعی (ج۱۴، ص۴۲) آمده است. ظاهراً این نامه پاسخی بود به نامه دیگری از معاویه در صفین.
  99. این قسمت از استدلال اصبغ بن نباته به حدیث شریف غدیر را در نزد معاویه و برخی از اصحاب که به دنبال مطامع دنیایی رفتند و حق و حقیقت را رها کردند، در بخش آغازین مقاله با عنوان «احتجاج به حدیث غدیر در نزد معاویه» نقل کرده‌ایم.
  100. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۷ - ۵۸؛ تذکرة الخواص، سبط ابن الجوزی، ص۸۳ و ۸۴؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۵، ص۴۲-۴۴.
  101. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۳۲-۲۳۴.
  102. از جمله آنها: کلینی به استاد خود در کافی، ج۲، کتاب الإیمان و الکفر، ص۱، باب الصبر، ص۴۷، ح۱۱؛ شیخ طوسی در التهذیب، ج۳، باب فضل المساجد و الصلاة فیها، ح۶۸۱ به او اشاره کرده‌اند.
  103. شیخ الطائفه طوسی در التهذیب، ج۱۰، باب الحد فی السرقة و الخیانة، ح۵۲۱ از او نام برده برده است.
  104. شیخ طوسی در التهذیب، ج۳، باب العمل فی لیلة الجمعة و یومها، ح۳۰؛ کلینی در الکافی، ج۳، کتاب الطهاره، باب وجوب الغسل یوم الجمعة، ص۲۸، ح۵ از او نام برده‌اند.
  105. شیخ طوسی در تهذیب، ج۱، باب تلقین المحتضرین من الزیادات، ح۱۴۸۴ از او یاد کرده است.
  106. شیخ طوسی در تهذیب، الجزء ۱۰، باب الحد فی السکر و شرب المسکر، ح۳۶۳ نام او را آورده است.
  107. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۳۴-۲۳۵.
  108. أصحاب أمیر المؤمنین(ع) و الرواة عنه، محمد هادی امینی، ج۱، ص۶۵.
  109. ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، شیخ صدوق، ص۲۱۹، این روایت را در قسمت فرزند اصبغ نقل کرده‌ایم.
  110. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۶، ص۲۲۵.
  111. تنقیح المقال، مامقانی، ج۱۷، ص۳۳۵ (پاورقی ۱) و مصادر نهج البلاغة و اسانیده، سید عبدالزهراء ۱، ص۴۹.
  112. شهسواری، حسین، أصبغ بن نباته تمیمی حنظلی مجاشعی کوفی، اصحاب امام حسن مجتبی، ص ۲۳۵.
  113. قاموس الرجال، ج۲، ص۱۶۲ و اعیان الشیعه، ج۳، ص۴۶۴.
  114. گفت و گوی سلمان با مردگان را در شرح حال سلمان در همین اثر ملاحظه فرمایید.
  115. حضور امیرالمؤمنین(ع) علی(ع) بالین جنازه سلمان در مدائن به صورت اعجاز بود، که در ترجمه سلمان در همین اثر خواهد آمد.
  116. شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۲۴۸.
  117. وقعة صفین، ص۴۴۳؛ ر.ک: شرح ابن ابی الحدید، ج۸، ص۸۲ و قاموس الرجال، ج۲، ص۱۶۶.
  118. معنای شرطة الخمیس و توضیح آن در مقدمه کتاب آمده است.
  119. وقعة صفین، ص۴۰۶.
  120. وقعة صفین، ص۴۰۶.
  121. الاغانی، ج۱۵، ص۲۲۰.
  122. عبارت «أشقاها» اقتباس از آیه ۱۳ سوره شمس است ﴿إِذِ انْبَعَثَ أَشْقَاهَا اشاره به شقی‌ترین و سنگ‌دل‌ترین افراد قوم ثمود به نام «قدار بن سالف» که ناقه صالح پیامبر(ص) که ماده شتری بود که شیر آن مردم را میداد و به عنوان معجزه در آن قوم ظاهر شده بود را به قتل رساند. کشتن ناقه در حقیقت اعلان جنگ با آن پیامبر الهی بود. امیرمؤمنان(ع) در این حدیث می‌فرماید: «چه کسی شقی‌ترین مردم را نگاه داشته است» در واقع می‌خواهد بفرماید: «همان‌گونه که پی کننده ناقه صالح (قدار بن سالف) شقی‌ترین افراد بوده، قاتل من نیز از شقی‌ترین افراد است». طبرسی در مجمع البیان، ج۱۰، ص۴۹۹ روایتی از رسول خدا(ص) نقل کرده که حضرت رسول(ص) و به علی(ع) فرمود: «من أشقی الأولین؟»، «شقی‌ترین افراد نخستین کیست؟» علی(ع) عرض کرد: «عاقر الناقة»، «کسی است که ناقه صالح را پی کرد» پیامبر(ص) فرمود: «صدقت، فمن أشقی الآخرین؟»، «درست گفتی، پس شقی‌ترین افراد آخرین کیست؟» علی(ع) عرض کرد: «نمی‌دانم». پیامبر فرمود: «الذی یضربک علی هذه و اشار الی یافوخه»، «کسی که شمشیر را بر یافوخ (به آن قسمتی از جلو سر گفته می‌شود که هنگام تولد نرم است و به تدریج حالت استخوانی پیدا می‌کند و محکم می‌شود و از حساس‌ترین نقاط سر است) تو وارد می‌کند. در این جا پیامبر اشاره به بالای پیشانی علی(ع) کرد.
  123. امالی صدوق، مجلس ۴۷، ح۱۶ و کشف الغمه (مترجم)، ج۱، ص۲۲۱.
  124. دعائم الاسلام، ج۲، ص۵۳۸، ح۱۸۳.
  125. فروع کافی، ج۵، ص۱۵۰.
  126. قانون اسلام در کیفر زنا بستگی به اوضاع و احوال و نیز ارتکاب کننده آن دارد و مرتکبین گناه زنا، در شرایط مختلف کیفر مختلف دارند، چنان‌چه در حدیث مورد بحث به این اختلاف اشاره دارد.
  127. تعزیز نوعی تنبیه است که ممکن است زندان، جریمه مالی و شلاق باشد که تعداد شلاق تعزیر کمتر از تعداد شلا «حد» است و با نظر قاضی دادگاه، مقدار و نوع تعزیر قابل تغییر است.
  128. ذمی یعنی غیر مسلمانی که اجازه دارد در کشور اسلامی زندگانی کند و متعهد است مقررات اسلام را رعایت نماید، و اگر پیمان‌شکنی کند و جرمی که ذمه او را باطل می‌کند مثل تجاوز به ناموس مسلمانان او محکوم به مجازات شدید است.
  129. تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۵۰، ح۱۸۸.