بحث:امام حسین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
بدون خلاصۀ ویرایش |
|||
(۴۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
==[[تاریخ]] ولادت [[امام حسین]]{{ع}}== | ==[[تاریخ]] ولادت [[امام حسین]]{{ع}}== | ||
در تاریخ ولادت آن | در تاریخ ولادت آن حضرت بین [[مورخان]] [[شیعه]] و [[سنی]] [[اختلاف]] نظر است؛ اما مشهور [[علمای شیعه]] و برخی علمای [[اهل سنت]]، ولادت آن حضرت را سوم [[شعبان]] و به قول [[شیخ مفید]] و [[ابوالفرج اصفهانی]] پنجم شعبان [[سال چهارم هجری]] قمری در [[مدینه]] میدانند و [[شهادت]] آن حضرت را در سال ۶۱ ه.ق ذکر کردهاند که حضرت در هنگام شهادت ۵۷ سال و چند ماه داشتهاند<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۲۷؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰۰؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۹؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۱؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۶.</ref>. | ||
برخی هم ولادت آن حضرت را در [[سال سوم هجری]] ذکر کردهاند؛ [[کلینی]] در این باره مینویسد: «[[حسین بن علی]]{{ع}} در سال سوم هجری به [[دنیا]] آمد»<ref>{{متن حدیث|وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۳۶.</ref>. | برخی هم ولادت آن حضرت را در [[سال سوم هجری]] ذکر کردهاند؛ [[کلینی]] در این باره مینویسد: «[[حسین بن علی]]{{ع}} در سال سوم هجری به [[دنیا]] آمد»<ref>{{متن حدیث|وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ{{ع}} فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۳۶.</ref>. | ||
خط ۹: | خط ۹: | ||
==[[رؤیای صادقه]] [[امفضل|أم الفضل]]== | ==[[رؤیای صادقه]] [[امفضل|أم الفضل]]== | ||
لبابه<ref>ام الفضل، نخستین زنی بود که بعد از خدیجه کبری، به رسول خدا{{صل}} ایمان آورد و از عباس عموی پیامبر شش پسر و یک دختر داشت. فرزندان او عبارتند از: فضل، عبدالله، عبیدالله، مهباد، قثم و عبدالرحمن و دختری هم به نام ام حبیبه به دنیا آورد و خلفای عباسی هم از نسل عباس و این بانو بودهاند.</ref> که به کنیهاش «ام الفضل» معروف است؛ [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]]، دختر [[حارث هلالیه]] و [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]] میگوید: شبی قبل از [[تولد]] [[حسین]]{{ع}} در [[خواب]] دیدم که قطعهای از [[بدن]] [[رسول الله]]{{صل}} را جدا نمودند و در دامانم گذاشتند! چون از خواب پریدم بسیار نگران شدم. برای اطلاع از تعبیر آن، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتم و رؤیای خود را به آن | لبابه<ref>ام الفضل، نخستین زنی بود که بعد از خدیجه کبری، به رسول خدا{{صل}} ایمان آورد و از عباس عموی پیامبر شش پسر و یک دختر داشت. فرزندان او عبارتند از: فضل، عبدالله، عبیدالله، مهباد، قثم و عبدالرحمن و دختری هم به نام ام حبیبه به دنیا آورد و خلفای عباسی هم از نسل عباس و این بانو بودهاند.</ref> که به کنیهاش «ام الفضل» معروف است؛ [[همسر]] [[عباس بن عبدالمطلب]]، دختر [[حارث هلالیه]] و [[خواهر]] [[میمونه همسر رسول خدا]] میگوید: شبی قبل از [[تولد]] [[حسین]]{{ع}} در [[خواب]] دیدم که قطعهای از [[بدن]] [[رسول الله]]{{صل}} را جدا نمودند و در دامانم گذاشتند! چون از خواب پریدم بسیار نگران شدم. برای اطلاع از تعبیر آن، نزد [[رسول خدا]]{{صل}} رفتم و رؤیای خود را به آن حضرت اطلاع دادم، [[پیامبر خدا]]{{صل}} فرمود: «چه رؤیای خوبی است! به زودی پسری از [[فاطمه]] متولد خواهد شد که در دامان تو بزرگ خواهد شد»<ref>{{متن حدیث|خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَيَكُونُ فِي حَجْرِكٍ}}.</ref> | ||
دیری نپایید که از فاطمه [[زهرا]] پسری متولد شد و همانگونه که [[پیامبر]]{{صل}} خبر داده بود [[تربیت]] او را عهدهدار شدم<ref>ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۲۹؛ در اسدالغابة، ج۲، ص۱۰؛ به او فرمود: {{متن حدیث|خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً تُرْضِعِينَهُ بِلَبَنِ}}؛ طبقات الکبری، ج۸، ص۲۷۸؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۷۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۳.</ref> | دیری نپایید که از فاطمه [[زهرا]] پسری متولد شد و همانگونه که [[پیامبر]]{{صل}} خبر داده بود [[تربیت]] او را عهدهدار شدم<ref>ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۲۹؛ در اسدالغابة، ج۲، ص۱۰؛ به او فرمود: {{متن حدیث|خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً تُرْضِعِينَهُ بِلَبَنِ}}؛ طبقات الکبری، ج۸، ص۲۷۸؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۷۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۲.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۳.</ref> | ||
خط ۲۲: | خط ۲۲: | ||
به اسناد مختلف از [[شیعه]] و [[سنی]] این آیه شریفه در [[شأن اهل بیت]] رسول گرامی اسلام نقل شده است و به تصریح آنان منظور از کلمه {{متن قرآن|أَبْنَاءَ}}، در این [[آیه]]، بیتردید وجود [[مقدس]]، امام حسین و برادرش امام حسن{{ع}} و منظور از کلمه {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}}، [[فاطمه زهرا]]{{س}} و از کلمه {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}}، [[علی بن ابی طالب]] است. | به اسناد مختلف از [[شیعه]] و [[سنی]] این آیه شریفه در [[شأن اهل بیت]] رسول گرامی اسلام نقل شده است و به تصریح آنان منظور از کلمه {{متن قرآن|أَبْنَاءَ}}، در این [[آیه]]، بیتردید وجود [[مقدس]]، امام حسین و برادرش امام حسن{{ع}} و منظور از کلمه {{متن قرآن|نِسَاءَنَا}}، [[فاطمه زهرا]]{{س}} و از کلمه {{متن قرآن|أَنْفُسَنَا}}، [[علی بن ابی طالب]] است. | ||
در این رخداد مهم [[تاریخی]] به [[صراحت]] مییابیم جمعی که همراه با [[پیامبر]]{{صل}} برای [[مباهله]] آمدهاند، [[برترین]] انسانهای روی [[زمین]] و محبوبترین آنان در پیشگاه [[خداوند]] میباشند. به همین دلیل، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به اتفاق آنان مباهله انجام داد و [[کشیشان]] [[نجران]] نیز به این [[واقعیت]] [[اذعان]] نمودند و گفتند: «ما امروز با چهرههایی | در این رخداد مهم [[تاریخی]] به [[صراحت]] مییابیم جمعی که همراه با [[پیامبر]]{{صل}} برای [[مباهله]] آمدهاند، [[برترین]] انسانهای روی [[زمین]] و محبوبترین آنان در پیشگاه [[خداوند]] میباشند. به همین دلیل، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به اتفاق آنان مباهله انجام داد و [[کشیشان]] [[نجران]] نیز به این [[واقعیت]] [[اذعان]] نمودند و گفتند: «ما امروز با چهرههایی روبه رو هستیم که اگر از [[خدا]] درخواست کنند کوهی را از جا برکند، این کار عملی خواهد شد»<ref>نورالابصار، ص۲۲؛ سنن بیهقی، ج۷، ص۶۳؛ صحیح ترمذی، ج۲، ص۱۶۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۸۵؛ و دیگر تفاسیر اهل سنت و نیز تفاسیر شیعه.</ref>. | ||
۲. در [[قرآن کریم]] به [[عصمت]] و [[طهارت]] هیچ یک از [[مسلمانان]] اشاره نشده، جز خصوص پیامبر اکرم{{صل}} و [[اهل بیت]] ایشان که به صراحت بر عصمت و [[پاکی]] آنان تصریح شده است. این [[آیه شریفه]] به این [[حقیقت]]، صراحت دارد: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>. | ۲. در [[قرآن کریم]] به [[عصمت]] و [[طهارت]] هیچ یک از [[مسلمانان]] اشاره نشده، جز خصوص پیامبر اکرم{{صل}} و [[اهل بیت]] ایشان که به صراحت بر عصمت و [[پاکی]] آنان تصریح شده است. این [[آیه شریفه]] به این [[حقیقت]]، صراحت دارد: {{متن قرآن|إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا}}<ref>«جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.</ref>. | ||
خط ۳۹: | خط ۳۹: | ||
طبق نظر بیشتر [[مفسران]] و [[راویان حدیث]]، این [[سوره]] [[مبارکه]]، پس از بهبودی [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} از [[بیماری]] نازل شده است؛ زیرا [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[فاطمه زهرا]]{{ع}} هنگامی که حسن و حسین [[بیمار]] شدند، [[نذر]] کردند که به شکرانه بهبودی این دو [[ریحانه]] [[رسول خدا]]، سه [[روز]]، [[روزه]] بگیرند. پس از بهبودی [[حسنین]]، تمام [[خانواده]] از جمله خود [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} و روزه گرفتند و به نذر [[وفا]] کردند و در موقع [[افطار]]، در هر سه روز، غذای خود را بخشیدند: یک روز به [[مسکین]]؛ روز دوم به [[یتیم]] و روز سوم به [[اسیر]] دادند و با آب افطار کردند. سپس [[خداوند]] این [[آیات]] را در [[شأن]] ایشان نازل کرد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۴-۵۷.</ref> | طبق نظر بیشتر [[مفسران]] و [[راویان حدیث]]، این [[سوره]] [[مبارکه]]، پس از بهبودی [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}} از [[بیماری]] نازل شده است؛ زیرا [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[فاطمه زهرا]]{{ع}} هنگامی که حسن و حسین [[بیمار]] شدند، [[نذر]] کردند که به شکرانه بهبودی این دو [[ریحانه]] [[رسول خدا]]، سه [[روز]]، [[روزه]] بگیرند. پس از بهبودی [[حسنین]]، تمام [[خانواده]] از جمله خود [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} و روزه گرفتند و به نذر [[وفا]] کردند و در موقع [[افطار]]، در هر سه روز، غذای خود را بخشیدند: یک روز به [[مسکین]]؛ روز دوم به [[یتیم]] و روز سوم به [[اسیر]] دادند و با آب افطار کردند. سپس [[خداوند]] این [[آیات]] را در [[شأن]] ایشان نازل کرد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۴-۵۷.</ref> | ||
==حسین{{ع}} از نگاه رسول خدا{{صل}} و [[اصحاب]]== | ==[[حسین]]{{ع}} از نگاه [[رسول خدا]]{{صل}} و [[اصحاب]]== | ||
علاقه و [[محبت]] افراد به یکدیگر با انگیزههای متفاوت، صورت میگیرد: گاهی منشأ محبت و علاقه، [[خواستههای نفسانی]] است و زمانی بر اساس فامیلی و نزدیکی [[خانوادگی]] است؛ ولی گاهی علاقه و محبت از یک رابطه [[الهی]] و [[معنوی]] سرچشمه میگیرد و این نوع علاقه ومحبت، جزء [[برترین]] و بادوامترین رابطهها به شمار میآید که هرگز به سردی نمیگراید؛ چون براساس [[احساس مسئولیت]] و انجام وطیفه شکل گرفته است. بیتردید علاقه رسول خدا{{صل}} به امام حسن و امام حسین و نیز به فاطمه زهرا{{ع}} و [[امیر مؤمنان]]{{ع}} اگرچه بر اساس [[قرابت]] و نزدیکی بوده، اما در [[حقیقت]] مبتنی بر احساس مسئولیت بوده است؛ زیرا [[پیامبر]] فرزند و دامادهای دیرگ داشتند؛ اما درباره محبت به آنان یا چیزی نفرموده یا در حد اختصار فرموده است؛ ولی درباره این چهار [[نور]] [[پاک]]، بسیار سفارش کردهاند که به [[اجمال]] بدان میپردازیم. با این توضیح که رسول خدا{{صل}} با اظهار علاقه به این بزرگواران خواستهاند [[امت اسلامی]] را به [[الگو]] بودن و درس آموزی از ایشان توجه دهند: | علاقه و [[محبت]] افراد به یکدیگر با انگیزههای متفاوت، صورت میگیرد: گاهی منشأ محبت و علاقه، [[خواستههای نفسانی]] است و زمانی بر اساس فامیلی و نزدیکی [[خانوادگی]] است؛ ولی گاهی علاقه و محبت از یک رابطه [[الهی]] و [[معنوی]] سرچشمه میگیرد و این نوع علاقه ومحبت، جزء [[برترین]] و بادوامترین رابطهها به شمار میآید که هرگز به سردی نمیگراید؛ چون براساس [[احساس مسئولیت]] و انجام وطیفه شکل گرفته است. بیتردید علاقه رسول خدا{{صل}} به امام حسن و امام حسین و نیز به فاطمه زهرا{{ع}} و [[امیر مؤمنان]]{{ع}} اگرچه بر اساس [[قرابت]] و نزدیکی بوده، اما در [[حقیقت]] مبتنی بر احساس مسئولیت بوده است؛ زیرا [[پیامبر]] فرزند و دامادهای دیرگ داشتند؛ اما درباره محبت به آنان یا چیزی نفرموده یا در حد اختصار فرموده است؛ ولی درباره این چهار [[نور]] [[پاک]]، بسیار سفارش کردهاند که به [[اجمال]] بدان میپردازیم. با این توضیح که رسول خدا{{صل}} با اظهار علاقه به این بزرگواران خواستهاند [[امت اسلامی]] را به [[الگو]] بودن و درس آموزی از ایشان توجه دهند: | ||
#رسول خدا{{صل}} فرمودند: «[[حسین]] و حسین دو [[سید]] و آقای [[جوانان]] [[اهل]] بهشتند» <ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ}}؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۱؛ طبقات ابن سعد، ص۲۸۲؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۶؛ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۵.</ref>. | #رسول خدا{{صل}} فرمودند: «[[حسین]] و حسین دو [[سید]] و آقای [[جوانان]] [[اهل]] بهشتند» <ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ}}؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۱؛ طبقات ابن سعد، ص۲۸۲؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۶؛ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۵.</ref>. | ||
خط ۴۵: | خط ۴۵: | ||
#رسول خدا فرمود: «کسی که [[حسن]] و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که [[بغض]] و [[کینه]] آنها را داشته باشد با من بغض و کینه دارد»<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶.</ref>؛ | #رسول خدا فرمود: «کسی که [[حسن]] و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که [[بغض]] و [[کینه]] آنها را داشته باشد با من بغض و کینه دارد»<ref>{{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي}}بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶.</ref>؛ | ||
#از [[عمر بن خطاب]] [[روایت]] شده که گفت: دیدم حسن و حسین بر شانه [[پیامبر]]{{صل}} سوارند به آنها گفتم: پیامبر، خوب مرکبی است برای شما! رسول خدا{{صل}} فرمود: «آن دو خوب سوارانی هستند»<ref>مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱ و مقتل الحسین، خوارزمی، ص۱۳۰.</ref>. | #از [[عمر بن خطاب]] [[روایت]] شده که گفت: دیدم حسن و حسین بر شانه [[پیامبر]]{{صل}} سوارند به آنها گفتم: پیامبر، خوب مرکبی است برای شما! رسول خدا{{صل}} فرمود: «آن دو خوب سوارانی هستند»<ref>مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱ و مقتل الحسین، خوارزمی، ص۱۳۰.</ref>. | ||
#[[ابوهریره]] میگوید: من با دو چشمانم دیدم و با دو گوش خود شنیدم که رسول خدا{{صل}} [[دست]] حسین را گرفته بود و پاهای او روی پاهای پیامبر بود و | #[[ابوهریره]] میگوید: من با دو چشمانم دیدم و با دو گوش خود شنیدم که رسول خدا{{صل}} [[دست]] حسین را گرفته بود و پاهای او روی پاهای پیامبر بود و حضرت به او میگفت: بالا بیا! و [[کودک]] بالا آمد تا پای خود را روی سینه پیامبر گذاشت؛ بعد حضرت به او فرمود: دهانت را باز کن! به بعد بر او بوسه زد و سپس فرمود:خدایا او را دوست بدار همچنان که من او را دوست میدارم<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي أُحِبُّهُ}}؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۹۸.</ref>؛ | ||
بالا بیا! و [[کودک]] بالا آمد تا پای خود را روی سینه پیامبر گذاشت؛ بعد حضرت به او فرمود: دهانت را باز کن! به بعد بر او بوسه زد و سپس فرمود:خدایا او را دوست بدار همچنان که من او را دوست میدارم<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي أُحِبُّهُ}}؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۹۸.</ref>؛ | #روزی [[پیامبر خدا]] نشسته بودند، حسن و حسین وارد شدند. وقتی حضرت آنها را دید به پا خاست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها پیش رفت و آن دو را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «[[بهترین]] مرکب، مرکب شما و [[بهترین]] سواران، شما دو تن میباشید، و پدرتان از شما [[برتر]] است»<ref>{{متن حدیث|نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا}}مناقب ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۳۸.</ref>. | ||
#روزی [[پیامبر خدا]] نشسته بودند، حسن و حسین وارد شدند. وقتی حضرت آنها را دید به پا خاست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها پیش رفت و آن دو را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «[[بهترین]] مرکب، مرکب شما و [[بهترین]] سواران، شما دو تن میباشید، و پدرتان از شما [[برتر]] است»<ref>{{متن حدیث|نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا}}مناقب | #به دلیل این که [[حسن]] و [[حسین]] مورد [[عنایت]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داشتند [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز برای آن دو بزرگوار [[احترام]] خاصی قائل بودند. در یکی از روزها [[ابن عباس]] برای حسن و حسین رکاب گرفت و آن دو بر دوش او سوار شدند؛ سپس [[جامه]]شان را بر بدنشان [[منظم]] کردند، شخصی به نام [[مدرک بن ابی زیاد]] که [[شاهد]] این منظره بود با [[عتاب]] به ابن عباس گفت: تو از این دو بزرگتری، چرا رکاب برایشان گرفتی. [[ابنعباس]] گفت: ای [[نادان]]! نمیدانی این دو کیستند! این دو پسران پیامبرند و آیا این [[لطف خدا]] به من نیست که رکابشان را بگیرم و جامهشان را منظم کنم!<ref>{{متن حدیث|يَا لُكَعُ (لکع: اگر خطاب به بزرگ باشد به معنای کوچک از نظر علم و عقل میآید و در اینجا همین معنا مراد است؛ یعنی ای کمعقل و ای نادان!) وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا}}مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۵؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۹.</ref>؛ | ||
#به دلیل این که [[حسن]] و [[حسین]] مورد [[عنایت]] [[رسول خدا]]{{صل}} قرار داشتند [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} نیز برای آن دو بزرگوار [[احترام]] خاصی قائل بودند. در یکی از روزها [[ابن عباس]] برای حسن و حسین رکاب گرفت و آن دو بر دوش او سوار شدند؛ سپس [[جامه]]شان را بر بدنشان [[منظم]] کردند، شخصی به نام [[مدرک بن ابی زیاد]] که [[شاهد]] این منظره بود با [[عتاب]] به ابن عباس گفت: تو از این دو بزرگتری، چرا رکاب برایشان گرفتی. [[ابنعباس]] گفت: ای [[نادان]]! نمیدانی این دو کیستند! این دو پسران پیامبرند و آیا این [[لطف خدا]] به من نیست که رکابشان را بگیرم و جامهشان را منظم کنم!<ref>{{متن حدیث|يَا لُكَعُ (لکع: اگر خطاب به بزرگ باشد به معنای کوچک از نظر علم و عقل میآید و در اینجا همین معنا مراد است؛ یعنی ای کمعقل و ای نادان!) وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا}}مناقب | |||
#مردی از [[عبدالله بن عمرو]] پرسید اگر در لباسی [[خون]] پشه یافت شود آیا میشود با آن [[لباس]] [[نماز]] خواند؟ [[عبدالله]] از محل سکونت او پرسید او جواب داد من ساکن [[عراق]] هستم! عبدالله، گفت: این مرد را بنگرید! مسئله خون پشه را از من میپرسید در حالی که فرزند رسول خدا را کشتند و خون او را بر [[زمین]] ریختند از خون او نمیپرسد! من از رسول خدا{{صل}} شنیدم که میفرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی دنیای من هستند<ref>{{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۱۴.</ref>. | #مردی از [[عبدالله بن عمرو]] پرسید اگر در لباسی [[خون]] پشه یافت شود آیا میشود با آن [[لباس]] [[نماز]] خواند؟ [[عبدالله]] از محل سکونت او پرسید او جواب داد من ساکن [[عراق]] هستم! عبدالله، گفت: این مرد را بنگرید! مسئله خون پشه را از من میپرسید در حالی که فرزند رسول خدا را کشتند و خون او را بر [[زمین]] ریختند از خون او نمیپرسد! من از رسول خدا{{صل}} شنیدم که میفرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی دنیای من هستند<ref>{{متن حدیث|هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا}}تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۱۴.</ref>. | ||
#پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} هنگامی که سر [[مبارک]] آن | #پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} هنگامی که سر [[مبارک]] آن حضرت مقابل [[ابن زیاد]] (و به قول [[ابن ابی الحدید]] مقابل [[یزید بن معاویه]]) قرار گرفت او قصد کرد با چوب دستی خود بر لبهای [[مبارک]] آن حضرت بزند که [[زید بن ارقم]]، [[صحابی پیامبر]]{{صل}} لب به [[اعتراض]] گشود و گفت: [[دست]] از این کار بردار:به خدایی که جز او معبودی نیست [[سوگند]]! که با چشم خود لبهای [[پیامبر خدا]] را دیدم که بر لبهای او گذاشته بود و میبوسید<ref>{{عربی|فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}} عَلَي هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ یُقَبِّلُمُمَا}}</ref> سپس زید بن ارقم [[گریه]] کرد و دیگر چیزی نگفت. [[ابن زیاد]] (و به قولی [[یزید]]) ناراحت شد و گفت: اگر تو پیرو خرفت نبودی تو را گردن میزدم! [[زید]] که سخت ناراحت شده بود از قصر خارج شد و گفت: ای [[مردم عرب]]! از امروز شما همه به [[بندگی]] و غلامی درآمدید؛ زیرا [[حسین]] پسر [[فاطمه]] را کشتید و پسر مرجانه (به قولی پسر [[معاویه]]) را [[امیر]] خود کردید تا [[نیکان]] شما را بکشد و بدان شما را نگاه دارد<ref>اسد الغابة، ج۲، ص۵۲۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۴؛ تذکرة الخواص، ص۲۶۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۷.</ref>. و در برخی از منابع این داستان را از مجلس یزید نقل کردهاند و گفته، کسی که اعتراض کرد، [[ابوبرزه سلمی]] بوده است، او به یزید گفت: ای یزید! بر دندانهای حسین چوب میزنی. چوب تو بر همان جایی میخورد که من بارها دیدم [[رسول خدا]]{{صل}} آنجا را [[غرقه]] در بوسه میکرد. ای یزید! فردا در حالی به [[قیامت]]وار میشوی که [[شفیع]] تو ابن زیاد خواهد بود؛ ولی شفیع حسین، [[محمد]] [[رسول الله]] است<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۷۰؛ صحیح ترمذی، ج۱۳، ص۲۹۷.</ref>. | ||
#[[ابن حجر عسقلانی]] از [[عیزار بن حریث]] نقل میکند که: «من و [[عبدالله]] پسر [[عمروعاص]] در سایه [[دیوار کعبه]] نشسته بودیم که دیدیم [[حسین بن علی]] از دور میآید. عبدالله گفت: این شخص (حسین بن علی{{ع}})، امروز محبوبترین فرد در روی [[زمین]]، نزد [[آسمانیان]] است<ref> الإصابة، ج۲، ص۷۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۸-۶۲.</ref> | #[[ابن حجر عسقلانی]] از [[عیزار بن حریث]] نقل میکند که: «من و [[عبدالله]] پسر [[عمروعاص]] در سایه [[دیوار کعبه]] نشسته بودیم که دیدیم [[حسین بن علی]] از دور میآید. عبدالله گفت: این شخص (حسین بن علی{{ع}})، امروز محبوبترین فرد در روی [[زمین]]، نزد [[آسمانیان]] است<ref> الإصابة، ج۲، ص۷۸.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۵۸-۶۲.</ref> | ||
==[[پیشگویی]] [[شهادت]] [[حسین]]{{ع}}== | |||
[[ابن سعد]] و [[طبرانی]] از [[عایشه]] نقل کردهاند که [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: «[[جبرئیل]] به من خبر داد که پسرم [[حسین]] بعد از من در [[سرزمین]] [[طف]] ([[کربلا]]) کشته میشود و این [[خاک]] را برایم آورد و خبر داد که مضجع و [[محل دفن]] او در آن جاست» <ref>{{متن حدیث|أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ اِبْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدِي بِأَرْضِ الطَّفِّ وَ جَاءَنِي بِهَذِهِ التُّرْبَةِ فَأَخْبَرَنِي أَنَّ فِيهَا مَضْجَعَهُ}}الصواعق المحرقة، ص۶۹۰؛ کنز العمال، ج۶، ص۲۲۳، ح۲۹۴۰ و ۲۹۴۱؛ مقتل خوارزمی، ص۱۵۴.</ref>. | |||
در [[اصول کافی]] از ابی [[خدیجه]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] میکند که حضرت فرمود: هنگامی که [[فاطمه]]{{ع}} به حسین حامله شد، [[جبرئیل]] [[خدمت]] رسول خدا آمد و عرض کرد: «فاطمه به زودی پسری به [[دنیا]] میآورد که [[امت]] تو بعد از تو او را به [[قتل]] میرسانند»<ref>{{متن حدیث|إِنَّ فَاطِمَةَ{{س}} سَتَلِدُ غُلَاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۶۴، باب مولد الحسین{{ع}}، ح۲.</ref>. | |||
از امام صادق{{ع}} نقل شده که فرمودند: «رسول خدا{{صل}} در حجره [[ام سلمه]] بود، به او فرمود: کسی به دیدن من نیاید! در این موقع حسین{{ع}} که [[کودک]] خردسالی بود، وارد شد، [[امسلمه]] نتوانست از ورود او جلوگیری کند و حسین داخل حجره رسول خدا{{صل}} شد. امسلمه میگوید: من به دنبال حسین، وارد حجره شدم، دیدم حسین روی سینه [[پیامبر]] است و رسول خدا{{صل}} میگرید و در دستش چیزی بود که زیر و رو میکرد؛ | |||
سپس فرمود: «ای ام سلمه! این [[جبرئیل امین]] است که به من خبر میدهد که حسین کشته خواهد شد، و این تربتی است که او در آن کشته میشود، این [[تربت]] را نزد [[خود نگهداری]] هرگاه دیدی که این تربت به [[خون]] تبدیل شد حبیبم حسین را در آن سرزمین کشتهاند»<ref>{{متن حدیث|يَا أُمَّ سَلَمَةَ إِنَّ هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي أَنَّ هَذَا مَقْتُولٌ وَ هَذِهِ التُّرْبَةُ الَّتِي يُقْتَلُ عَلَيْهَا فَضَعِيهِ عِنْدَكِ فَإِذَا صَارَتْ دَماً فَقَدْ قُتِلَ حَبِيبِي}}</ref>. | |||
ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا{{صل}} از [[خدا]] بخواهید تا کشته شدن را از او دور کند؟ | |||
[[پیامبر]] فرمود: «من از [[خدا]] خواستم، ولی به من [[وحی]] شد که برای او درجهای است که هیچ کس از [[آفریدگان]] به آن درجه نخواهند رسید و برای او شیعیانی است که آنها [[شفاعت]] میکنند، و شفاعتشان مورد قبول واقع میشود، و [[مهدی]] از [[فرزندان]] اوست»<ref>{{متن حدیث|قَدْ فَعَلْتُ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيَّ أَنَّ لَهُ دَرَجَةً لاَ يَنَالُهَا أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ أَنَّ لَهُ شِيعَةً يَشْفَعُونَ فَيُشَفَّعُونَ وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ مِنْ وُلْدِهِ}}</ref> | |||
سپس فرمود: «پس خوشا به حال کسی که از [[دوستان]] [[حسین]] و [[شیعه]] او باشد! و به خدا [[سوگند]]! [[شیعیان]] او در [[روز قیامت]] [[رستگار]] خواهند بود»<ref>{{متن حدیث|فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْحُسَيْنِ وَ شِيعَتُهُ هُمْ وَ اللَّهِ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ}}؛ امالی صدوق، مجلس ۲۹، ح۳؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۲۵.</ref>. | |||
[[یعقوبی]] در [[تاریخ]] خود در ادامه این [[حدیث]] اینگونه نقل میکند: «اول صدایی که در [[مدینه]] پس از [[شهادت امام حسین]]{{ع}} شنیده شد، صدای [[ام سلمه]]، [[همسر رسول خدا]]{{صل}} بود؛ زیرا پیامبر شیشهای که در آن [[تربت]] ([[خاک]]) [[کربلا]] بود به او داد و فرمود: «ای ام سلمه! [[جبرئیل]] به من اطلاع داد که امتم، حسین را میکشند» بعد حضرت آن تربت را به او داد و فرمود: «هر وقت این تربت به [[خون]] تبدیل شد، حسینم را کشتهاند!». | |||
یعقوبی<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۶.</ref> میافزاید: تربت در آن شیشه نزد ام سلمه بود تا آنکه حسین و یارانش به سوی کربلا حرکت کردند. ام سلمه دائم به آن شیشه مینگریست تا آنکه دید در [[عاشورا]] آن تربت به خون تبدیل شد. آنگاه فریاد برآورد:{{متن حدیث|وَا حُسَيْنَاهْ! وَ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ!}}؛ وای حسین، وای [[پسر رسول خدا]]{{صل}}. | |||
پس از [[گریه]] و ناله ام سلمه، صدای گریه از [[زنان]] اطراف [[منزل]] او بلند شد و سپس صدای [[ضجه]] و ناله از [[شهر مدینه]] برخاست که مشابه آن در مدینه هرگز دیده نشده بود<ref>بدون شک پس از مراجعت اهل بیت امام حسین{{ع}} از اسارت شام، مردم مدینه از شهادت امام{{ع}} و یارانش باخبر شدند، بنا براین گریه مردم مدینه بر شهادت امام حسین{{ع}} در روز عاشورا پس از گریه امسلمه، به نظر درست نمیآید؛ لذا به نظر مؤلف، قسمت اول روایت یعقوبی که تربت تبدیل به خون شد و امسلمه گریست و دانست امام{{ع}} شهید شده صحیح است و با مدارک و اسناد دیگر میسازد، اما این که مردم مدینه گریستند و دانستند امام حسین{{ع}} شهید شده است، از نظر تاریخی درست نیست.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۶۲-۶۴.</ref> | |||
==[[امام]]{{ع}} تا [[زمان]] [[امامت]]== | |||
همان طور که اشاره شد، مشهور [[مورخان]] و [[علما]] و [[سیرهنویسان]]، ولادت [[حسین]]{{ع}} را سوم یا پنجم [[شعبان]] [[سال چهارم هجری]] قمری ذکر کردهاند و حضرت در مدت ۵۷ سال [[عمر]] پُر [[برکت]] خود، غیر از دوران کوتاهی از [[کودکی]] را که با [[رسول خدا]]{{صل}} سپری کرد، بیشتر عمر خود را در [[دوران خلفا]] و پدرش [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با و برادرش [[امام مجتبی]] {{ع}} گذراند و مجموعه دوران عمر خود را در چند دوره مشخص و متناسب با [[نوجوانی]] و [[جوانی]] و میانسالی گذرانده است. در اینجا لازم میدانیم ک ابتدا به [[اجمال]]، به شرح آن دوران اشاره کنیم و سپس به تحلیل آن ایام بپردازیم. | |||
#[[حضرت حسین]]{{ع}} مدت هشت سال از عمر خود را با جد بزرگوارش رسول خدا{{صل}} سپری کرد؛ از سال چهارم هجری تا صفر [[سال یازدهم هجری]]<ref>کشف الغمة، ج۶، ص۴۴.</ref> آغوش پُر [[عطوفت]] رسول خدا{{صل}} را [[درک]] نمود. | |||
#دوران زندگانی آن حضرت در زمان امامت [[پدر]] بزرگوارش امیرمؤمنان قریب به کسی و سال یعنی از سال یازدهم هجری تا [[رمضان]] [[چهل]] [[هجری]] بوده است. | |||
#[[زندگی]] آن حضرت در دوران امامت [[برادر]] بزرگوارش [[امام حسن مجتبی]]{{ع}}، قریب به ده سال یعنی از ۲۱ رمضان [[سال ۴۰ هجری]] تا پایان صفر [[سال ۵۰ هجری]] بوده است. | |||
#دوران امامت حضرت از سال ۵۰ هجری که زمام امور [[مسلمین]] و امامت [[امت اسلامی]] از جانب [[خدا]] بر دوش آن حضرت گذاشته شد ده سال به طول انجامید و دهم. [[محرم]] [[سال ۶۱ هجری]] در [[سرزمین کربلا]]، به [[شهادت]] رسیدند. | |||
بدون تردید دوران نوجوانی و جوانی [[امام حسین]]{{ع}} با حوادث مختلفی روبه رو بود، حضرت در آن ایام پا به پای پدر بزرگوارشان [[امیر مؤمنان]] ان در جبهههای [[نبرد]] -[[صفین]] و [[جمل]] - [[مبارزه]] میکردند و نیز در دوران امامت برادرش [[حضرت امام حسن مجتبی]]{{ع}} هم چنان [[یاری]] باوفا از امام خویش [[پیروی]] مینمود و هیچ گاه بر خلاف نظر [[پدر]] و برادرش که [[امام]] و [[حجت خدا]] بودند عمل نکرد و حتی پس از [[شهادت]] برادرش، [[امام حسن مجتبی]] به مدت ده سال - تا سال شصت ه.ق که [[معاویه]] زنده بود – [[پیمان]] [[صلح]] [[برادر]] را محترم شمرد و با آن مخالفتی ننمود. | |||
آری، حرکت و [[نهضت امام حسین]]{{ع}} پس از [[هلاکت]] معاویه از نیمه [[رجب]] سال شصت ه.ق آغاز شد. [[مخالفت]] خود را به [[صراحت]] با [[حکومت یزید]] اعلام و شبانه از [[مدینه]] خارج شد و با [[همسر]] و خاندانش و برخی از [[یاران]] با وفایش به [[مکه]] [[هجرت]] نمود و با سخنانی که حکایت از مخالفت صریح با [[یزید بن معاویه]] داشت [[اعلان]] موضع نمود و در واقع [[نهضت امام]] الحدود هفت ماه یعنی از نیمه نیمه رجب شصت ه.ق به طول انجامید و با شهادت حضرت در عاشورای شصت و یک ه.ق به پایان رسید.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۰-۷۱.</ref> | |||
==نقش [[امام]]{{ع}} در [[عصر خلفا]]== | |||
===دوران [[ابوبکر]]=== | |||
ابوبکر در [[روز]] [[دوشنبه]] دوم [[ربیع الاول]] [[سال ۱۱ هجری]] قمری بعد از [[رحلت پیامبر خدا]]{{صل}} با تشکیل [[سقیفه]] و [[رأی]] جمعی از [[اصحاب]] به [[خلافت]] رسید و تنها دو سال و سه ماه، خلافت کرد و در روز سه [[شنبه]] ۲۱ [[جمادی]] الاخر [[سال ۱۳ هجری]] از [[دنیا]] رفت و [[عمر بن خطاب]] بر جنازه او [[نماز]] خواند<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷ - ۱۳۸.</ref>. | |||
در عصر [[خلافت ابوبکر]] اگر چه فراز و نشیب کمتری در [[تاریخ اسلام]] رخ داده و از آنجا که [[حضرت حسین]]{{ع}} چون برادرش [[حضرت حسن]] خردسال بودند و در سنین بین هفت و هشت سالگی بودند، بار سنگین [[مشکلات]] آن [[روزگار]] بر دوش پدر بزرگوارشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} بوده است و این دو [[سبط پیامبر]]، تنها در [[جمعآوری قرآن]] و تنظیم آن، پدر را [[یاری]] رسانده و بر اوضاع و برخی حوادث و جنگهای آن [[زمان]] نظاره گر و با دقت پیگیر بودند. | |||
در دوران [[خلافت ابوبکر]] چند حادثه بسیار تلخ و فراموش نشدنی، برای [[حسین]] و [[برادر]] و پدرش پیش آمد: | |||
#بعد از [[رحلت]] (و به [[نقلی]] [[شهادت]] جانگداز) [[نبی گرامی اسلام]] و کنار نهادن [[امیرمؤمنان]] [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} از [[مقام امامت]] و [[رهبری امت اسلامی]] این برهه بر [[خاندان رسالت]] بسی سخت و ناگوار گذشت، اما [[سکوت]] [[اختیار]] کردند و تضییع [[حقوق]] خویش را [[تحمل]] نمودند. | |||
#رحلت غمبار [[مادر]] گرامیشان [[فاطمه زهرا]]{{س}} که با اندک فاصلهای<ref>درباره شهادت فاطمه زهرا{{س}} پس از رحلت پیامبر خدا{{صل}} اختلاف است، از ۴۵ روز تا ۷۳ روز و ۹۳ روز گفته شده است.</ref> از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} به وقوع پیوست، غمی دو چندان بر قلبهایشان نشاند. حسین همچون برادرش [[حسن]]، هیچ گاه گریههای جانسوز مادر در [[خانه]] و در [[قبرستان بقیع]] و کنار جاده عبور [[مردم]] هرگز از یاد نمیبرد. شهادت نابهنگام مادر، که بر اثر ظلمهایی که به آن [[سیده زنان]] عالمیان وارد شده بود و [[آزار]] و اذیتهایی که به او کردند که [[خطبه]] [[فاطمه]] [[علی]]{{ع}} در [[مسجد پیامبر]]{{ع}} در مقابل [[مهاجر]] و [[انصار]] [[شاهد]] گویا بر این مدعاست و خلاصه این شهادت زودرس برای مادر هیجده سالهاش چنان داغ بر [[دل]] ایشان گذارد که هرگز فراموش نمیکرد. | |||
#عدم صلاحیت [[ابوبکر]] در [[مقام خلافت]] و [[رهبری جامعه اسلامی]] چیزی نبود که حسین و برادرش و هر [[انسان]] [[آزاده]] و منصفی را [[رنج]] ندهد! ابوبکر نیز بر عدم صلاحیت خود در مقام خلافت [[اقرار]] داشت. آنجا که میگفت:مرا رها کنید، مرا رها کنید، من بهتر از شما نیستم!<ref>{{عربی|أَقِيلُونِي أَقِيلُونِي لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ}}</ref> | |||
حتی در [[تعیین]] [[عمر بن خطاب]] به [[جانشینی]] خود [[اکراه]] داشت و این جانشینی نیز مورد [[اعتراض]] [[اصحاب پیامبر]]، واقع شد؛ چون [[عمر]] را [[صالح]] بر جانشینی ابوبکر نمیدانستند. | |||
[[ابن قتیبه دینوری]] در کتاب الامامة والسیاسة مینویسد: مهاجر و انصار وقتی خبر جانشینی عمر را شنیدند، نزد ابوبکر آمدند و گفتند: تو [[عمر]] را میشناسی، در [[زمان]] خودت [[شرارتها]] و آشوبهای او را دیدهای، وای به وقتی که در [[مقام فرمانروایی]] باشد! آخر تو جواب [[خدا]] را چه خواهی داد که او را به [[جانشینی]] خود معرفی کردهای؟ | |||
اما [[ابوبکر]] به این اعتراضها گوش نداد و همچنان بر جانشینی او پافشاری کرد. | |||
این [[غم]] و [[اندوه]] نمونهای است از رنجهای [[حسین]] و برادرش [[حسن]] و خصوصا پدرشان امیرالمؤمنین علی{{ع}}.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۱-۷۳.</ref> | |||
===دوران [[عمر بن خطاب]]=== | |||
با [[وصیت]] ابوبکر، [[مقام خلافت]] به [[عمر بن خطاب]] رسید. وی در سه [[شنبه]] ۲۲ یا ۲۸ [[جمادی]] الاخر [[سال سیزدهم هجری]] به [[خلافت]] رسید و در [[روز]] چهارشنبه ۲۶ [[ذیحجه]] [[سال ۲۳ هجری]] به دست [[ابو لؤلؤ]] مجروح شد و در سن ۵۳ یا ۵۴ سالگی از [[دنیا]] رفت. مدت خلافت وی ده سال و هشت ماه بوده است<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۹ و ۱۵۹.</ref>. | |||
====[[اعتراض]] به [[خلیفه دوم]]==== | |||
دوران و عصر [[خلافت عمر]]، برای [[امیر مؤمنان]]{{ع}} و [[خاندان وحی]] بسیار سخت میگذشت. محدودیتهایی که عمر برای [[یاران رسول خدا]]{{صل}} از جمله برای [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} روا میداشت، جو خفقانی را به وجود آورده بود. عدم خروج یاران رسول خدا از [[مدینه]]، مگر به [[اذن]] عمر و عدم [[نقل حدیث]] و اکتفا نمودن به [[قرآن]]، تنها چند موردی است از اقدامات او در [[مسند]] خلافت. مجموع این [[کارها]] برای به [[انزوا]] کشاندن [[امیرمؤمنان]] و [[اصحاب خاص]] [[پیامبر اسلام]] بود که با حکومتش [[همسویی]] نداشتند. در مدت ده سال [[حکومت]] عمر، تمام تلاش [[دستگاه خلافت]] این بود که [[علی]]{{ع}} فراموش شود و به ظاهر هم موفق شدند؛ اما هر از چند گاهی مسائل و موانعی بر سر راه حکومت پیش میآمد که جز علی{{ع}} کسی [[قادر]] به رفع آن [[مشکلات]] نبود و همین امر موجب میشد که امیرمؤمنان در یادها زنده بماند. و شاید نیاز [[خلیفه]] به برخی مسائلی که پیش میآید و هیچ کس جز علی{{ع}} [[آمادگی]] جواب آن را نداشت سبب میشد که [[علی]] به طور کلی فراموش نشود و اندکی در خاطرههای آن عصر، بماند. | |||
بدون تردید، [[حسین]] و برادرش [[حسن]]{{ع}} [[شاهد]] این همه [[رنج]] و [[اندوه]] [[پدر]] بودند و میدیدند کسی که به [[گواه]] [[قرآن]] و [[نص]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} در [[قدر]] [[شأن]] و [[منزلت]] بیمانند است، چگونه [[خانه]] نشین شده است. این مسائل همواره حسن و حسین را رنج میداد و هرگاه موقعیتی پیش میآمد، به [[روشنگری]] [[مردم]] میپرداختند. | |||
[[ابن حجر عسقلانی]] از [[یحیی بن سعید انصاری]] از [[عبید بن حنین]] نقل میکند که [[امام حسین]]{{ع}} فرمود: روزی [[عمر]] بالای [[منبر]] در [[مسجد]] [[مدینه]] [[خطبه]] میخواند. من از منبر بالا رفتم و بر سر عمر فریاد زدم، گفتم: از منبر پدرم فرود آی و بر منبر پدر خود بنشین!<ref>{{متن حدیث|اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي وَ اِذْهَبْ إِلَى مِنْبَرِ أَبِيكَ}}</ref> | |||
عمر از دیدن این صحنه حیران شد به حسین گفت، تو راست میگویی: پدرم منبری نداشت. | |||
[[حضرت امام حسین]]{{ع}} میفرماید: «بعد عمر مرا در بغل گرفت و کنار خود نشاند». بعد که از منبر پایین آمد مرا با خود به خانهاش برد و از من پرسید: «چه کسی به تو یاد داده بود که به من چنین بگویی؟» من در جواب او گفتم: به [[خدا]] قسم! هیچ کسی به من چیزی یاد نداده است <ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ مَا عَلَّمَنِي أَحَدٌ}}</ref> | |||
آری، عمر چون حسین را [[سبط پیامبر]] میدانست و او را به [[نص قرآن]]، [[پاک]] و [[مطهر]] میشناخت در [[صداقت]] و [[راستگویی]] او تردید به خود راه نداد؛ سپس برای نزدیکی بیشتر به او گفت: «پدرم فدای تو؛ چه خوب است که گاه و بیگاه به من سربزنی». | |||
حضرت امام حسین{{ع}} میفرماید: «پس از این ماجرا، روزی آهنگ [[منزل]] عمر کردم، اما وقتی به منزل عمر رسیدم دیدم او با [[معاویه]] [[خلوت]] کرده و با هم صحبت میکنند، و [[عبدالله]] پسر عمر نیز دَمِ در ایستاده بود. و دیدم او از در خانه برگشت و من هم با او برگشتم. فردای آن [[روز]] [[عمر]] از من پرسید: چرا نزد ما نیامدی؟ گفتم: «من به خانهات آمدم، ولی با [[معاویه]] [[خلوت]] کرده بودی و من با پسرت برگشتیم»، عمر به من گفت: ای [[حسین]] تو سزاوارتر از پسرم هستی (یعنی تو باید وارد میشدی اگر چه پسرم [[حق]] ورود نداشت)؛ زیرا آنچه را که میبینی بر سر ماست، اول به خواست خداست و بعد به دست شما به وجود آمده است.<ref>الاصابة فی معرفة الصحابة، ج۲، ص۷۸.</ref> | |||
====[[ستایش]] عمر از [[حسن]] و [[حسین]]{{عم}}==== | |||
[[سبط ابن جوزی]] در تذکرة الخواص از [[ابن عباس]] [[روایت]] میکند که [[عمر بن خطاب]]، حسن و حسین{{ع}} را [[دوست]] میداشت و آنان را بر [[فرزندان]] خود مقدم میداشت. در یکی از روزها در [[تقسیم غنائم]]، به هر یک از این دو بزرگوار، ده هزار [[درهم]] و به [[عبدالله]] پسرش هزار درهم داد. | |||
عبدالله از این تقسیم [[گله]] کرد و گفت: ای [[پدر]]! تو از [[سبقت]] [[اسلام]] و [[هجرت]] من اطلاع داری، چرا این دو [[کودک]] را در تقسیم غنائم بر من مقدم داشتی؟ | |||
عمر گفت: وای بر تو! اگر تو جدی مانند جد آنها و پدری مانند پدر آنان و [[مادری]] همچون [[مادر]] ایشان و مادربزرگی چون مادربزرگ ایشان دایی چون دایی ایشان و عمویی چون عموی آنان و عمهای چون عمه ایشان میداشتی، آنگاه ادعای [[برابری]] کن<ref>تذکرة الخواص، ص۸۱.</ref>. | |||
[[ابن عساکر]] [[شافعی]] مینویسد: عمر بن خطاب مقرری حسن و حسین{{ع}} را به [[میزان]] مقرری پدرشان [[امیرمؤمنان]]{{ع}} معین کرد و آنها را به مقرری [[اهل بدر]] ملحق نمود و برای هر یک از آن دو بزرگوار، پنج هزار درهم [[مستمری]] قرار داد<ref>.تاریخ ابن عساکر، شافعی، ج۴، ص۳۲۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۳-۷۶.</ref> | |||
===حسین{{ع}} در دوران [[خلافت عثمان]]=== | |||
[[عثمان]] در روز [[دوشنبه]] اول [[محرم]] [[سال ۴۴ هجری]]، چهار روز پس از [[مرگ]] عمر بن خطاب با [[رأی]] شورایی که عمر [[تعیین]] کرده بود به [[خلافت]] [[منصوب]] شد و پس از یازده سال در [[هیجدهم ذیحجه]] [[سال ۳۵ هجری]] با [[شورش]] [[مسلمانان]] [[مصر]]، [[کوفه]]، [[بصره]]، مکه و [[حمایت]] [[اصحاب پیامبر]]{{ع}} در [[مدینه]] به خاطر کج رویها و [[ظلم]] بر [[اسلام]] و [[مسلمین]]، [[کاخ]] او را محاصره کردند و او را به [[هلاکت]] رساندند و او را در آخر [[قبرستان بقیع]] که [[محل دفن]] یهودیها بود به [[خاک]] سپردند. | |||
در [[زمان]] خلافت یازده ساله [[عثمان]]، [[امام حسین]]{{ع}} در آستانه سومین دهه [[عمر]] [[شریف]] خود قرار داشت. از جمله اتفاقات دردناک زمان [[خلافت عثمان]] [[توطئه]] برکناری [[مجدد]] [[پدر]] بزرگوارش از [[مقام]] [[خلافت اسلامی]] بود که به [[نص]] [[رسول خدا]]{{صل}} و [[آیات]] نازل شده در [[واقعه غدیر خم]] که تصریح بر [[مقام امامت]] و [[زعامت]] [[حضرت علی]]{{ع}}، [[امیرمؤمنان]] از این [[حق]] باز ماند و [[جامعه اسلامی]] سالها از [[حکومت علوی]] [[محروم]] شد. | |||
امام حسین{{ع}} [[شاهد]] این حق کشی و ظلم فاحش بود و از آن [[رنج]] میبرد که با [[بازی]] [[سیاسی]] و [[تعیین]] شورایی از جانب [[خلیفه دوم]] [[عمر بن خطاب]]، باز هم حق پدرش را تضییع کردند و عثمان را بر [[مسند]] خلافت نشاندند<ref>توضیح کوتاهی درباره چگونگی تشکیل شورای عمر برای [[تعیین خلیفه]] سوم، بعد از خودش که منتهی به خلافت عثمان شد چنین بوده: | |||
هنگامی که عمر در بستر [[احتضار]] بود شورایی متشکل از شش نفر را تعیین کرد تا یک نفر را از میان خود برای خلافت برگزینند: ۱. [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}}، ۲. [[عثمان بن عفان]]، ۳. [[طلحه]]، ۴. [[زبیر]]، ۵. [[سعد بن ابی وقاص]]، ۶. [[عبدالرحمن بن عوف]]؛ سپس [[ابوطلحه انصاری]] را خواست و به او [[دستور]] داد که پس از [[دفن]] وی با پنجاه نفر از [[انصار]] این شش نفر را در خانهای جمع کنند تا برای تعیین خلیفه با هم [[مشورت]] نمایند و گفت: اگر پنج نفر بر یکی [[اجماع]] کردند، نفر ششم را گردن بزن! و در صورت [[مخالفت]] دو نفر باز گردن آن دو نفر را بزن! و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، طرفی که [[عبدالرحمن بن عوف]] در آن است [[انتخاب]] کن و سه نفر دیگر اگر [[اصرار]] بر [[مخالفت]] کردند گردن بزن! و هرگاه سه [[روز]] از [[شورا]] گذشت و توافق حاصل نشد، هر شش نفر را به [[قتل]] برسان تا [[مردم]] خود هر کس را خواستند انتخاب نمایند.!! | |||
پس از [[دفن]] [[عمر بن خطاب]] [[ابو طلحه]] این شش نفر را جمع کرد و نظر آنها چنین شد: ابتدا [[طلحه]] [[رأی]] خود را به [[عثمان]] داد و [[زبیر]] رأی خود را به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} داد و [[سعد بن ابی وقاص]] رأی خود را به عبدالرحمن بن عوف داد. بدین ترتیب شش نفر از اعضا در سه نفر خلاصه شدند. | |||
آنگاه [[عبدالرحمن]]، خطاب به [[حضرت علی]]{{ع}} گفت اگر به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]] و [[سیره]] [[شیخین]] عمل کنی رأی من برای شما باشد. | |||
اما حضرت علی{{ع}} فرمود، من به کتاب خدا و سنت پیامبر و [[اجتهاد]] خودم عمل میکنم! ولی عثمان نظر عبدالرحمن را قبول کرد و گفت: به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین عمل میکنم. و بدین ترتیب عثمان بر [[مسند خلافت]] تکیه زد و به هیچ یک از تعهدات خود درست عمل نکرد و سرانجام به خاطر [[اعمال ناپسند]] و [[رفتار]] خلاف و [[گناه]] و ظلمهای بسیارش به قتل رسید (شرح بیشتر این داستان را در کتاب تجلی [[امامت]] تحلیلی از [[حکومت]] [[علی]]{{ع}} اثر دیگر مؤلف، ص۵۶۰ - ۵۶۶ ملاحظه نمایید).</ref>. [[رنج]] و [[محنت]] حضرت علی{{ع}} و [[خاندان]] [[بنی هاشم]] از جمله [[حضرت حسن]] و [[حسین]] آنگاه فزونی یافت که با دوره نوینی از [[انحراف]] [[حکومت اسلامی]] مواجه شدند. آنها [[شاهد]] بودند که عثمان پس از چند سال که بر اوضاع [[کشور اسلامی]] [[تسلط]] یافت همه معترضان و [[انتقاد]] کنندگان را به [[حبس]] و [[تبعید]] و [[زندان]] کشاند و ابوذرها و [[مالک]] اشترها و دهها تن از [[یاران]] [[اسلام]] را به تبعیدهای مکرر فرستاد و افرادی از [[اصحاب پیامبر]] مثل [[عمار یاسر]] و [[عبدالله بن مسعود]]، دو [[صحابی]] بزرگ را در انظار [[مردم]] و در [[مسجد]] [[نبوی]] کتک زد و از مسجد با بیهوشی بیرون انداخت. [[عثمان]] هر معترضی را به بهانههای واهی و تهمتهای ناروا [[خانه]] نشین میساخت و حتی از برخوردهای ناجوانمردانه نسبت به [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} ابایی نداشت. | |||
از همه اینها دردناکتر افراد [[ناصالح]] و [[بیایمان]] در گوشه و کنار [[بلاد اسلامی]] بر [[مسند]] [[قدرت]] قرار گرفته بودند و [[بیت المال]] را با [[حیف]] و میل میکردند و یا به یغما میبردند در این میان [[بیت]] [[رسالت]] یعنی [[علی]] و فرزندانش را که ضامن بقای اسلام و [[احکام]] [[نورانی]] آن بودند، [[شاهد]] زیر پا گذاشتن [[دستورات]] [[قرآن کریم]] و مهجور ماندن [[سنت نبوی]] از جانب عثمان و نزدیکانش بودند؛ آنان با [[تذکر]] و فرستادن [[افراد صالح]] نزد [[خلیفه سوم]]، سعی در [[اصلاح امور]] داشتند؛ اما کمترین اثری در عملکرد او ایجاد نشد و همواره او و بستگانش که امور [[حکومت]] را به دست گرفته بودند بر [[انحراف]] و چپاول بیت المال و [[بذل و بخشش]]، ادامه میدادند. | |||
[[مشاهده]] این [[اوضاع نابسامان]] و ملال آور با به کار گماردن [[کارگزاران]] ناصالح و [[متملق]]، [[خاندان رسالت]] را نسبت به [[آینده]] اسلام سخت نگران کرده بود، اما جز [[سکوت]] و در [[انتظار]] ماندن، چاره دیگری نداشتند. | |||
سرانجام همین خطاها و کجرویها سبب [[شورش]] همگانی علیه عثمان شد و جمع زیادی از [[مسلمانان]] [[خشمگین]] از [[مصر]]، [[کوفه]]، [[بصره]] و [[مکه]] در [[مدینه]] [[اجتماع]] کردند و با [[همیاری]] و [[همکاری]] اصحاب پیامبر، بر حکومت او شوریدند و با کشتن او، به حکومت عثمان پایان بخشیدند. | |||
البته نباید از این نکته [[غافل]] شد که [[حضرت امام حسین]]{{ع}} در اوایل حکومت عثمان با [[برادر]] ارجمندش [[حضرت امام حسن]]{{ع}} و با موافقت پدربزرگوارشان، همراه با [[سپاهیان اسلام]] در [[جنگ]] با کشورهای [[دشمن]] شرکت مینمودند. | |||
برخی از [[مورخان]] از جمله [[ابن خلدون]] مینویسد: [[حضرت حسین]] و برادرش [[حضرت حسن]]، تحت [[فرماندهی]] [[عبدالله بن سرح]]، [[سپاه]] هراکیلوس، امپراطور [[روم]] را در طرابلس [[شکست]] دادند و تا طنجة - در [[تونس]]- را [[تصرف]] کردند و سپس [[شهر]] سبیطله و [[دژ]] «الاجم» را [[فتح]] کردند و [[غنائم]] زیادی به دست [[مسلمانان]] افتاد<ref>ر.ک: امام حسین{{ع}} در آینه تاریخ، ص۱۱۶.</ref>. | |||
و همچنین [[حسین]]{{ع}} و برادرش در سال سی [[هجری]] با سپاهی که به فرماندهی [[سعید بن عاص]] بود [[همراهی]] کردند و [[گرگان]] را تصرف کردند و پس از آن متوجه طمیسه از شهرهای ساحلی دریای [[طبرستان]] و حومه گرگان شدند و آنجا را فتح کردند<ref>ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، حوادث سنه ۳۰، ص۲۶۹.</ref>. | |||
در آن [[زمان امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} اینه که دومین تجربه نظامی خود را کسب میکردند در سنین ۲۷ و ۲۸ سال بودند. | |||
====[[قتل عثمان]] و تلاش حضرت حسین{{ع}} در [[دفاع]] از او==== | |||
همان طوری که اشاره شد، بیتوجهی [[عثمان]] به [[احکام الهی]] و [[سنت نبوی]] و حتی زیر پا گذاشتن شیوه [[شیخین]] در امور [[کشورداری]]، [[عاقبت]] سبب [[قیام]] مسلمانان شد به طوری که از شهرهای دور و نزدیک برای [[اعتراض]] به [[رفتار]] [[نمایندگان]] عثمان در [[بلاد اسلامی]]، به [[شهر مدینه]] سرازیر شدند تا اعتراض خود را به [[گوش]]عثمان برسانند. | |||
[[ابن اثیر]] مینویسد: موقعی که مسلمانان از [[مصر]] و شهرهای دیگر به [[مدینه]] آمده بودند تا اعتراض از [[کارگزاران]] [[بنی امیه]] را به او بگویند، عثمان در [[نماز جمعه]] مشغول ایراد [[خطبهها]] بود که [[مردم]] سنگ ریزههایی را به طرف او انداختند، به طوری که عثمان [[غش]] کرد و از [[منبر]] پایین افتاد و با همان حال او را به [[خانه]] بردند. | |||
تنی چند از [[مردم مدینه]] به خاطر [[مصالح]] کلی اسلام، به دفاع از عثمان برخاستند و [[فداکاری]] کردند و از جمله آنان [[خاندان رسالت]] و در رأس آنان [[حضرت علی]]{{ع}} و فرزندانش [[حضرت حسن]] و [[حسین]] بودند و برخی افراد نیز همچون [[زید بن ثابت]]، [[سعد بن ابی وقاص]] و [[ابوهریره]] از [[عثمان]] [[دفاع]] کردند. حضرت علی{{ع}} و [[طلحه]] و [[زبیر]] به دیدن عثمان رفتند و با او درباره مسائل و [[مشکلات]] صحبت کردند از راه [[خیرخواهی]] تذکراتی به او دادند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲.</ref>. | |||
اما [[لجاجت]] عثمان و بیتوجهی او به پندهای خیرخواهانه [[علی]]{{ع}} و بزرگان و عدم [[درک]] [[مصالح]] کلی [[نظام اسلامی]] موجب شد تا مجددا [[مردم مصر]] و دیگر [[مسلمانان]] [[خانه]] عثمان را محاصره کنند و تا [[چهل]] [[روز]] و به قول [[مسعودی]] ۴۹ روز عثمان را در خانهاش محصور نمایند و حتی از رساندن آب و [[غذا]] به عثمان ممانعت میشد تا آنکه عثمان ناچار شد از [[مردم]] تقاضای آب و غذا کند. تنها کسی که در آن شرایط سخت در مقابل [[شورش]] مردم [[مقاومت]] نمود و به [[یاری]] عثمان شتافت، حضرت علی{{ع}} بود که سه [[مشک]] آب به وسیله دو [[سبط پیامبر]]{{صل}} یعنی [[حضرت حسین]] و حضرت حسین{{ع}} با جمعی از افراد مسلح که وابسته به حضرت بودند برای عثمان فرستاد و به آنان فرمود: «در مقابل محاصره کنندگان درآویختند و [[حسن]]{{ع}} در این میان مجروح شد و سر [[قنبر]]، [[غلام]] حضرت علی{{ع}} [[شکست]]. اما [[خشم]] بسیار شدید [[هجوم]] کنندگان از [[کردار]] عثمان به قدری زیاد بود که خیرخواهی امیرالمؤمنین علی{{ع}} و دیگر [[خاندان]] سالت اثر نداشت و سرانجام پس از ۴۰ یا ۴۹ روز محاصره، جمعی از محاصره کنندگان سرانجام از دیوار [[خانه]] عثمان بالا رفتند و وی را به [[قتل]] رساندند<ref>ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲-۲۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۲ – ۳۵۵.</ref>. | |||
همان طوری که ملاحظه میکنید، [[حضرت امام حسین]] در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] دارای شخصیتی بلند بود که توانست با همه [[ناراحتی]] و اندوهی که از [[رفتار]] و طلمهای عثمان داشت، در برابر همه محاصره کنندگان، [[مقاومت]] کند و به [[فرمان]] پدرش برای [[عثمان]] آب ببرد و از او [[دفاع]] نماید؛ با این حال ظلمهای مرتکب شده عثمان به قدری زیاد بود که کشتن او در نظر [[مسلمانان]] و [[صحابه]]، امری به [[حق]] و صواب تلقی میشد. | |||
با تمام تلاشی ک [[حضرت علی]]{{ع}} و [[خاندان]] پاکش از عثمان کردند، اما دیری نپاید که [[معاویه]] بن ابی سیفان که در [[شام]] بر [[مسند]] [[حکمرانی]] تکیه زده بود، برای مقابله با [[حکومت]] نوپای [[امیرمؤمنان]]{{ع}} پیراهن خونین عثمان را بهانه کرد و به عنوان [[خونخواهی]] از عثمان، [[جنگ صفین]] را بر [[ضد]] حضرت علی{{ع}} سامان داد و سرانجام در پایان همین [[جنگ]] با [[توطئه]] [[قرآن]] سر نیزه کردن، [[حکمیت]] را مطررح کرد و در پی [[حکمیت]] [[خوارج]] به وجود آمدند و در نتیجه [[جنگ نهروان]] که به [[شکست]] خوارج | |||
منتهی شد، و بالاخره، حضرت علی{{ع}}، به دست خوارج – [[ابن ملجم مرادی]] – به [[شهادت]] رسید!.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۷۶-۸۲.</ref> | |||
==[[حسین]]{{ع}} در عصر [[دولت]] [[علوی]] و [[خلافت]] [[پدر]]== | |||
پس از [[قتل]] [[خلیفه سوم]]، در [[روز]] سه [[شنبه]] ۲۵ [[ذیحجه]] [[سال ۳۵ هجری]]، درست پس از چند روز از [[قتل عثمان]]، [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} با [[بیعت]] [[مهاجر]] و [[انصار]] در [[مدینه]] به [[خلافت ظاهری]] [[منصوب]] شد. | |||
حضرت علی{{ع}} از دیدگاه ما [[شیعیان]] و [[امامیه]] [[جانشین بلافصل رسول خدا]]{{صل}} به [[امر پروردگار]] بوده است؛ چه آنکه [[مردم]] با آن حضرت بیعت کنند و او را به [[رهبری]] و [[امام]] خود برگزینند و چه آنکه [[خانه]] نشین باشد و دیگری را بر مسند خلافت بنشانند. چنانچه حضرت بیش از ۲۴ سال در [[زمان]] [[خلفای سه گانه]]، [[خانه]] نشین و از خلافت ظاهری [[محروم]] بود. به هر حال به نظر ما شیعیان، او امام و پیشوای به حق مسلمانان و منصوب شده از جانب خداست. | |||
در توضیح این [[حقیقت]] باید توجه داشت که چنین مقامی پس از [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}}، برای یازده امام [[معصوم]] از [[فرزندان]] آن حضرت تا [[حضرت مهدی]]{{ع}} که اکنون در پس پرده [[غیبت]] است، میباشد. و پس از آن بزرگواران، هیچ کسی و هیچ شخصیتی، دارای چنین [[مقام]] والایی نخواهد بود. آری، در [[عصر غیبت]]، طبق نظر بعضی از [[مراجع]] [[مقام ولایت]] و [[رهبری جامعه]] برای علمایی است که علاوه بر [[اجتهاد]] به [[احکام اسلامی]]، دارای [[عدالت]]، [[قدرت]] [[مدیریت]] و [[آگاهی]] به مسائل [[روز]] و [[سیاست]] جهانی و... باشد تا صاحب اصلی این مقام والا که [[حضرت مهدی]]{{ع}} است تشریف بیاورد و [[هدایت]] و [[رهبری]] [[جهان اسلام]] و [[بشریت]] را عهده دار شود و همه در زیر [[پرچم]] او [[اطاعت]] خواهند نمود. | |||
[[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} پس از [[رحلت پیامبر اسلام]]{{صل}} با این که دارای [[مقام ولایت الهی]] از جانب [[خدای متعال]] بود، اما به [[رأی]] ناحق جمعی از [[اصحاب]] در [[سقیفه بنی ساعده]]، [[ابوبکر]] به عنوان [[خلیفه]] [[انتخاب]] شد و سپس [[عمر بن خطاب]] با [[وصیت]] ابوبکر به [[خلافت]] رسید و سپس [[عثمان بن عفان]] به رأی شورایی که [[عمر]] [[تعیین]] کرد با دو رأی از اعضای [[شورا]]، عهده دار [[زعامت]] [[حکومت اسلامی]] شد و در نتیجه [[امیرمؤمنان]] بیش از ۲۴ سال - از نظر ظاهری - از مقام ولایت و رهبری عملی [[جامعه اسلامی]] [[محروم]] ماند و در این مدت به کارهای [[کشاورزی]] و باغداری و امور عادی مشغول بود. سرانجام در [[سال ۳۵ هجری]] پس از [[قتل عثمان]]، [[اصحاب پیامبر]] اعم از [[مهاجر]] و [[انصار]] و بسیاری از مسلمانانی که در [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند آن حضرت را برای خلافت برگزیدند. | |||
[[امیر مؤمنان]]{{ع}} پس از آن، تمام تلاش و [[جدیت]] خود را به کار برد تا آن دسته از احکام اسلامی که توسط [[خلفا]]، خصوصا [[خلیفه سوم]]، دستخوش [[تغییر]] و [[تحریف]] قرار گرفته بود و یا با اجتهادات و یا اشتباهاتشان آنها را دگرگون ساخته بودند به [[سنت نبوی]] برگرداند. حضرت در خلال چهار سال و چند ماه حکومتش توانست، [[قانون]] فراگیر [[حکومت]] داری [[اسلامی]] را به نمایش گذارد و با این که سه [[جنگ]] ویرانگر در این مدت بر [[امام]] [[تحمیل]] شد، هرگز در برابر [[قانون]] شکنان در امور [[حکومت]] و کارگزارنش کوتاه نیامد. | |||
سه [[جنگی]] که به امام تحمیل شد هر سه از جانب خودیها طراحی گردید. [[جنگ جمل]] به [[رهبری]] [[عایشه]]، [[ام المؤمنین]] و [[طلحه]] و [[زبیر]] از [[بیعت کنندگان]] اولیه با امام{{ع}} بود. دیگری [[جنگ صفین]] از ناحیه [[معاویة بن ابی سفیان]]، [[والی شام]]؛ و جنگ سوم، [[جنگ]] [[خوارج نهروان]] که به دست همرزمان خود حضرت، به بهانههای واهی ([[حکمیت]]) شکل گرفت، اما در هیچ مرحله از این سه جنگ ناخواسته و ویرانگر، غیر از [[عدالت]] و [[انصاف]] از ناحیه امام چیزی [[مشاهده]] نشد و به [[حق]]، [[آیین]] حکومت داری [[اسلامی]] حتی در معرکههای [[قتال]] و جنگ را به آیندگان آموخت. | |||
سرانجام در نوزدهم [[رمضان]] سنه [[چهل]] [[هجری]] به دست اشقی الأشقیاء [[عبدالرحمن بن ملجم مرادی]] در [[محراب]] [[مسجد کوفه]] در حال [[نماز صبح]]، فرق مبارکش شکافته شد و پس از دو شب در ۲۱ رمضان همان ماه به [[شهادت]] رسید و او از غمهای [[دنیا]] آسوده شد و [[امت اسلامی]] را در فراغ خود گرفتار ساخت. | |||
آن حضرت بر خلاف [[عثمان]]، [[خلیفه سوم]]، به هنگام شهادتش تنها چهارصد یا به قولی هفتصد [[درهم]] که [[پول]] بسیار ناچیزی بود که برای خرید یک [[کنیز]] جهت کمک به خانوادهاش، بیشتر نداشت. [[درود]] و [[سلام]] بر [[روح]] بلند و عدالت گسترش باد!.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۲-۸۴.</ref> | |||
===نقش [[حسین]]{{ع}} در کنار [[پدر]] و اصلاحگری [[امت]]=== | |||
[[حضرت حسین]]{{ع}} در [[زمان]] [[حکومت]] پدر بزرگوارش [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، از ۳۱ سال داشت. او با برادرش [[حضرت حسن]]{{ع}} در آن سالها تمام تلاش خود را برای به [[شکوه]] رساندن [[اسلامی]] بود که در سایه کجرویهای خلفای قبلی، خصوصاً [[خلیفه سوم]] به سراشیبی رفته بود. حضرت با [[چشم پوشی]] از تمامی ظلمهایی که پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} بر [[خاندان]] [[علوی]] رفته بود، در کنار پدر به امور [[مسلمین]] پرداختند و با تمام توان در پی [[انجام وظیفه]] و رفع موانع به جا مانده از خلفای پیشین بودند و طعم تلخ [[ظلم و ستم]] گذشته را با شیرینی استقرار حکومت [[عدالت]]، از کام [[مردم]] بزدایند و مردم را با [[حقیقت]] [[دین]] و [[ایمان]] آشنا کنند و آنان را به کمال برساند.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۴.</ref> | |||
===[[آرمان]] [[امام]]{{ع}}=== | |||
[[حضرت حسین]]{{ع}} که در [[فکر]] [[شکوفایی]] [[احکام]] [[نورانی]] [[اسلام]] و [[اجرای عدالت]] بود، در همان روزی که [[مردم]] برای [[بیعت]] با پدرش در [[مسجد]] [[مدینه]] [[اجتماع]] کرده بودند، در اولین خطبهای که [[پدر]] ایراد کرد، آرزوهای دیرینهاش را در آن [[خطبه]] یافت! [[امیرمؤمنان]] در [[مسجد رسول خدا]] در اجتماع مردم بر فراز [[منبر]] رفت. ابتدا خود را یکی از افراد [[جامعه]] معرفی کرد و سپس در [[مقام]] رفع [[ظلمها]] و [[بیعدالتیها]] و بازگرداندن [[اموال]] [[بیت المال]] از دست یغماگران و [[کارگزاران]] [[عثمان]]، چنین فرمود: «به [[خدا]] [[سوگند]]! [[بیتالمال]] تاراج شده را هر کجا بیایم به صاحبان اصلی آن باز میگردانم؛ اگرچه با آن [[ازدواج]] کرده، کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در [[عدالت]]، [[گشایش]] برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید، [[تحمل]] [[ستم]] برای او سختتر است»<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضَيْقُ}}؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۵.</ref> | |||
پس از [[سخنان امام]]{{ع}} جمعی از شرکت کنندگان در [[جنگ بدر]] که در آن جمع حاضر بودند، [[تکبیر]] گفتند و با حضرتش بیعت کردند و سپس مردم با چهرههای شاد دست بیعت دراز نموده و با گرمی با حضرت بیعت کردند. | |||
[[امام حسین]]{{ع}} با دیدن این منظره به آنچه سی سال در انتظارش بود، مینگریست و با چشمانی [[امیدوار]] به فردای اسلام میاندیشید. | |||
[[تاریخ]] درباره عدالت امیرمؤمنان بسیار گویاست؛ اگر چه حضرت برای استقرار اسلام و [[حکومت الهی]]، بسیار هزینه کرد و جنگهای فراوانی بر امام [[تحمیل]] شد و سرانجام به [[شهادت]] زودرس حضرتش منتهی شد، اما حضرت دست از راه خود که راه [[اسلام محمدی]] بود برنداشت.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۴-۸۵.</ref> | |||
==[[حسین]]{{ع}} و حضور در جنگهای [[زمان]] [[پدر]]== | |||
===حضور در [[جنگ جمل]]=== | |||
در جنگ جمل [[حضرت علی]]{{ع}} پرچمداری [[سپاه]] را به فرزندش [[محمد حنفیه]] و جناح راست سپاه را به [[حسن]] و [[جناح چپ]] را به فرزند دیگرش حسین با سپرده بود و [[عمار یاسر]] را بر [[سوارهنظام]] و [[محمد بن ابی بکر]] را بر پیاده نظام [[تعیین]] نمود و طلایه دار این سپاه پسر عمویش [[عبد الله بن عباس]] بود. | |||
[[ابن اثیر]] مینویسد: [[حسین بن علی]]{{ع}} با پدرش [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} از [[مدینه]] به [[کوفه]] آمد و در جنگهای زمان [[خلافت]] پدر، ([[جمل]] و [[صفین]] و [[نهروان]]) همراه پدر حضور یافت<ref>الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۷۸.</ref>. | |||
====وساطت برای [[نجات]] [[مروان]] در جمل==== | |||
سرگذشت سیاه [[مروان حکم]]، بر همگان روشن است مروان در زمان [[خلافت عثمان]] پروندهای تاریک و پر [[خطا]] داشت. در جنگ جمل بدون هیچ دلیلی جزء [[پیمان]] شکنان و از سردمداران سپاه [[عایشه]] به شمار میرفت و میکوشید [[حکومت علوی]] را ساقط کند و [[مروانیان]] را بر سر کار آورد. | |||
اما پس از [[پیروزی]] [[سپاهیان]] [[علی]]{{ع}} و [[شکست]] [[لشکر]] عایشه و کشته شدن [[طلحه]] و [[زبیر]] و [[اسارت]] جمع زیادی از نیروهای [[پیمان شکن]] از جمله عایشه، [[جنگ]] خاتمه یافت. مروان حکم نیز در میان افراد دستگیر شده و [[اسیران]] بود. مروان که [[عزت]] و [[شرف]] و حتی [[جان]] خود را در خطر میدید و حاضر به این [[ذلت]] و [[خواری]] نبود، به [[فکر]] چاره جویی برآمد و به آنان که او را [[اسیر]] کرده بودند پیشنهاد داد که وی را نزد [[حضرت حسین بن علی]]{{ع}} ببرند تا با وساطت حضرت راه نجاتی بیابد. | |||
در خواست او نزد دستگیر کنندگان مورد قبول واقع شد و او را نزد [[حضرت حسین]]{{ع}} آوردند در حالی که برادرش، [[حضرت حسن]]{{ع}} هم حاضر بود، مروان از کرده خویش اظهار [[ندامت]] و [[پشیمانی]] نمود و در کمال [[شرمندگی]]، اما [[امید]] به [[کرم]] [[خاندان پیامبر]]{{صل}} تقاضای [[عفو]] و [[بخشش]] کرد. | |||
در [[نهج البلاغه]] چنین آمده است: [[مروان حکم]] در [[روز]] [[جمل]] به [[اسارت]] گرفته شد، [[حضرت حسن]] و [[حسین]]{{ع}} [[خدمت]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}} آمدند و برای [[مروان]] از [[پدر]] بزرگوار تقاضای عفو نمودند، [[حضرت علی]]{{ع}} به [[احترام]] [[شفاعت]] و وساطت دو فرزندش، مروان را بخشید و [[دستور]] [[آزادی]] او را دادند<ref>{{متن حدیث|أُخِذَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ أَسِيراً يَوْمَ الْجَمَلِ فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ{{عم}} إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ{{ع}} فَكَلَّمَاهُ فِيهِ فَخَلَّى سَبِيلَهُ}}نهج البلاغه، خطبه ۷۳.</ref>. | |||
در ادامه این [[خطبه]] آمده: «[[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} عرضه داشتند: ای پدر، مروان قصد [[بیعت]] با شما دارد. [[امام]] فرمود: مگر پس از [[کشته شدن عثمان]] با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازی نیست! [[دست]] او دست [[یهودی]] است. اگر با دست خود بیعت کند، در [[نهان]] بیعت را میشکند»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۷۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۶-۸۷.</ref> | |||
===[[جنگ صفین]]=== | |||
داستان جنگ صفین بسیار دردآور است [[معاویه]] با [[فریب افکار عمومی]] - [[مردم]] [[شام]] - و [[تطمیع]] عدهای از [[مسلمانان]]، [[جنگی]] خانمان سوز بر [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} و [[خلیفه]] مسلمانان [[تحمیل]] کرد. | |||
از اوایل [[ذیحجه]] [[سال ۳۶ هجری]] [[جنگ]] بین [[سپاه امیرمؤمنان]] [[علی]]{{ع}} و معاویه در [[سرزمین]] [[صفین]] آغاز شد و [[سپاهیان]] علی{{ع}} طبق برخی از اسناد [[تاریخی]] نود هزار نفر و [[لشکریان معاویه]] هشتاد و پنج هزار نفر بودند. در میان سپاهیان علی{{ع}} مردان بزرگی از [[مهاجر]] و [[انصار]] و [[اصحاب رسول خدا]] حضور داشتند که برخی از [[منابع تاریخی]] تعداد آنان را ۱۸۰۰ نفر نقل کردهاند. پس از چهار ماه، زد و خورد سرانجام دهها هزار نفر از دو گروه که همه از مسلمانان بودند، کشته شدند و در میان کشته شدگان، هزار نفر از اصحاب رسول خدا{{صل}} که در سپاه امیرمؤمنان علی{{ع}} بودند از جمله [[عمار یاسر]] به دست [[لشکر]] معاویه به [[شهادت]] رسیدند. | |||
برخی از [[مورخان]] تعداد شهدای [[سپاه علی]]{{ع}} را بیست هزار تن و کشتههای [[سپاه معاویه]] را ۴۵ هزار نفر گفتهاند. سرانجام [[معاویه]] چون لشکرش را در حال نابودی و [[شکست]] دید با [[مشورت]] [[عمرو عاص]] قرآنها را بر سر نیزه کردند و با این [[حیله]] جمعی از [[سپاهیان]] [[امام]] که افرادی ظاهربین و [[نادان]] بودند و از عمق [[نیت]] شوم معاویه [[آگاهی]] نداشتند، با ادامه [[جنگ]] [[مخالفت]] ورزیدند و بر [[حضرت علی]] [[ابر]] و [[باران]] موافق جنگ شوریدند و همین [[فتنه]] و [[اختلاف]]، سبب [[نجات]] معاویه از شکست شد و در نتیجه، داستان [[حکمیت]] مطرح شد و از [[دل]] همین حکمیت، [[خوارج نهروان]] سر برآوردند و دیری نپایید که جنگ سومی را بر امام [[مسلمین]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} [[تحمیل]] کردند. | |||
آری، [[امام حسین]]{{ع}} در این جنگ مانند برادرش [[امام حسن]]{{ع}} کنار [[پدر]] بزرگوارشان بر اوضاع جنگ و سامان بخشیدن به نیروهای رزمی تلاش میکردند<ref>ر.ک: الاصابة، ج۲، ص۷۸.</ref>. | |||
اگرچه برخی از [[روایات]]، حکایت از آن دارد که امیرمؤمنان{{ع}} از [[بیم]] آنکه مبادا [[نسل رسول خدا]]{{صل}} با [[شهادت]] [[حسن]] و [[حسین]]{{ع}} از بین برود و [[امامت]] حقه [[الهی]] که از جانب [[خدای متعال]] تا [[روز قیامت]] باید در روی [[زمین]] بماند که امروز هم [[حضرت حجة بن الحسن]] [[عجل الله فرجه]] فرزند نهم امام حسین{{ع}} و امام به [[حق]] و [[معصوم]] میباشد که در پس پرده [[غیبت]] است، از این رو [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} در [[صفین]]، به آن بزرگواران حسن و حسین اجازه ورود به صحنه [[نبرد]] و روبه رو شدن با [[سپاه]] [[دشمن]] را نمیداد، و تنها به تلاشهای پشت صحنه میپرداختند داختند و اگر حسن یا حسین قصد ورود به صحنه را میداشت میفرمود: «این [[جوان]] را به [[فرمان]] من نگاه دارید و از رفتنش به میدان نبرد جلوگیری کنید! مبادا با شهادتش پشتم را بشکند! زیرا [[دوست]] ندارم با [[مرگ]] این دو جوان - حسن و حسین - نسل رسول خدا{{صل}} در زمین نابود شود»<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. | |||
با توجه به این [[سخن امام علی]]{{ع}}، خودداری حضرت از مقابله فرزندانش با [[سپاه معاویه]] نه به خاطر خواست [[نفسانی]] و شخصی، بلکه در جهت [[مصالح]] کلی بقای [[امامت]] از [[نسل]] [[نبوت]]، بوده است و [[شاهد]] بر این مدعا اینکه حضرت در همان [[جنگ]] ([[صفین]]) فرزند دیگرش [[محمد حنفیه]] را در مواردی مثل سایرین به صحنه [[نبرد]] میفرستاد و حتی در یک مورد او را از کندی در [[حمله]] به [[دشمن]]، ملامت نمود. | |||
از مجموع آنچه ذکر شد به خوبی روشن میشود که [[حضرت حسین]] مانند برادرش حضرت [[حسنه]] [[پدر]] را در [[جنگ صفین]] [[یاری]] کردند و شاهد آن [[مصائب]] جانکاه و دردآور نبرد بودند. | |||
و نیز این دو [[ریحانه]] [[رسول خدا]]{{صل}} [[حکمیت]] را - که از توطئههای [[شیطانی]] [[معاویه]] و [[عمروعاص]] بود. ناظر و شاهد بودند و میتوان [[حکمیت]] را یکی از غمبارترین و دردناکترین [[روزگار]] [[حکومت]] [[حضرت علی]] نیز{{ع}} به شمار آورد که به [[لشکرکشی]] جدیدی به نام [[خوارج نهروان]] منتهی شد و سرانجام در سال ۴۰ ه.ق به [[شهادت]] برجستهترین [[انسان]] از رسول خدا{{صل}} انجامید. [[ابن ملجم]] زاییده همان [[افکار]] [[پلید]] خوارجی است که در جریان حکمیت پا به عرصه وجود نهاد و [[عاقبت]] آن [[مرد]] [[تبهکار]] ونگون [[بخت]]، نمونه بارز [[تقوا]] و [[فضیلت]] را در [[ماه مبارک رمضان]] در حال [[نماز]] با [[شمشیر]] زهرآلود به شهادت رساند. بدون تردید این منظرههای تلخ و تاریک و این روزگار بسیار سخت و اسفبار از خاطره [[حضرت امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} فراموش ناشدنی بود، اما چاره ای نبود جز [[تحمل]] این مصائب و [[مشکلات]].<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۸۷-۹۰.</ref> | |||
==[[امام حسین]]{{ع}} در [[زمان]] [[امامت]] برادرش [[امام حسن]]{{ع}}== | |||
تاریخ زندگانی [[امام حسن]]{{ع}} بسیار طولانی و مالامال از خاطرات تلخ و شیرین است. درباره [[صلح امام حسن]] با [[معاویه]] و [[خیانت]] [[اصحاب]] و بستگانش در [[جنگ]] با معاویه، [[سخن]] بسیار است. در اینجا تنها به شرح کوتاهی از زندگانی امام حسین{{ع}} در ایام امامت برادرش [[امام مجتبی]] میپردازیم و شرح بیشتر را به کتابهایی که در این باره به رشته تحریر درآمده میسپاریم. | |||
===[[حسین]]{{ع}} و [[صلح]] امام مجتبی{{ع}} با معاویه=== | |||
[[حضرت حسن بن علی]]{{ع}} [[سبط]] اکبر [[پیامبر]] در [[روز]] سه [[شنبه]] پانزدهم [[رمضان]] سوم [[هجری]] در [[مدینه منوره]] در [[خانه]] [[امیر مؤمنان]] نان به [[دنیا]] آمد و در سن ۳۸ سالگی پس از [[شهادت]] پدرش [[امیرمؤمنان]] با [[بیعت]] [[مردم کوفه]] و [[انتصاب الهی]] به امامت و [[رهبری امت اسلامی]] [[منصوب]] شد، اما طولی نکشید که [[حکومت]] نوپای آن حضرت با [[جنگی]] که معاویه برپا نمود [[شکست]] خورد. معاویه با زد و بندهای پشت پرده و وعدههای میلیونی و تهدیدهای تند و شدید، توانست برخی از سران [[سپاه امام]]{{ع}} را به خود متمایل کند و حتی شخصیتی هم چون [[عبید الله بن عباس]]، پسر عموی امام مجتبی{{ع}} را با پرداخت میلیونها [[درهم]] [[تطمیع]] کرد. | |||
عبیدالله شبانه سپاه امام{{ع}} را رها کرد و به [[سپاه معاویه]] پیوست و نتیجه این بیوفاییها این شد که روند جنگ به نفع معاویه تمام شد و هنوز شش ماه و پنج روز از [[خلافت]] [[حضرت مجتبی]]{{ع}} نمیگذشت که [[امام]]{{ع}} از روی [[ناچاری]] با معاویه، [[پیمان]] صلح و [[متارکه جنگ]] منعقد نمود<ref>البته امام حسن{{ع}} در این پیمان صلح شرایط بسیار سازنده و مفید برای حفظ خون مسلمانان و نیز بقای نسل پیامبر{{صل}} حفظ اسلام و احکام آن به امضای معاویه رسانید؛ اما با گذشت اندک زمانی از پیمان صلح، معاویه تمام شرایط را زیر پا گذاشت و بر خلاف آن عمل نمود.</ref>. حضرت پس از صلح با معاویه، مدتی در [[کوفه]] اقامت کرد و سپس به اتفاق برادرش [[امام حسین]]{{ع}} و سایر [[نزدیکان]] و بستگانش به [[مدینه]] بازگشت نمود و در آن [[سرزمین مقدس]] در جوار [[حرم]] [[رسول خدا]]{{صل}} با [[فرو بردن خشم]] خویش در [[انتظار]] [[فرمان]] [[خدای عزوجل]]، [[روزگار]] سپری کرد. | |||
امام حسین{{ع}} در جهت [[پایبندی]] به [[قرارداد]] صلحی که برادرش با [[معاویه]] [[امضا]] کرده بود تا معاویه زنده بود به آن [[صلح]] [[وفادار]] ماند و حتی پس از [[شهادت امام حسن]]{{ع}} به مدت ده سال به آن صلح متعرض نشد؛ حضرت [[قیام]] و [[نهضت]] خود را علیه [[خلفای بنی امیه]] بعد از [[مرگ معاویه]] پی ریزی کرد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۰-۹۱.</ref> | |||
===نقش [[حسین]]{{ع}} در [[زمان]] [[امامت]] [[برادر]] در مدینه=== | |||
[[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} و پس از مراجعت به مدینه به [[عبادت]] و [[پرستش]] [[خدا]] و در جهت [[تحکیم]] [[اعتقادات اسلامی]] در [[دل]] [[توده]] [[مردم]] به تلاش پرداختند و به [[ارشاد]] و [[هدایت مردم]] [[همت]] گماردند. آن دو بزرگوار در جهت [[تربیت]] نسلی [[آگاه]] که با [[مکتب]] [[قرآن]] و [[سنت]] [[راستین]] [[رسول الله]]{{صل}} آشنا باشد و بتواند [[مسئولیت]] خویش را در قبال [[ستم]] و [[بیداد]] و [[فساد]] و [[تباهی]] موجود ایفا کند بسیار تلاش نمودند. [[امام مجتبی]] طی ده سال همواره در [[اعتراض]] به [[اعمال]] و [[رفتار]] معاویه و بعضی از حاشیه نشینان با برخوردهای لفظی و کتبی [[تذکر]] سازنده میداد. تا آنکه در [[۲۸ صفر]] [[سال]] ۵۰ ه. ق، یعنی نه سال ۹ نه ماه و سیزده [[روز]] پس از صلح با معاویه - با نقشه معاویه - به دست «[[جعده]]» دختر [[اشعث بن قیس]] که [[همسر]] آن حضرت بود، [[مسموم]] و بر اثر همین مسمومیت به [[شهادت]] رسید! | |||
[[سید محسن امین]] در کتاب [[زندگی]] امام حسن و امام حسین صفحه ۹۴ مینویسد: [[امام صادق]]{{ع}} فرمودند: اشعث بن قیس، در [[خون]] [[امیرمؤمنان]] شرکت داشت، و دخترش جعده [[حضرت حسن بن علی]]{{ع}} را مسموم نمود و پسرش [[محمد بن اشعث]] از [[سپاهیان]] عمر سعد، در [[قتل]] [[حسین بن علی]]{{ع}} شرکت کرد. | |||
[[ابوالفرج اصفهانی]] و [[شیخ مفید]] مینویسند: موقعی که [[معاویه]] [[تصمیم]] گرفت برای [[جانشینی]] فرزند خود، [[یزید]] از [[مردم]] [[بیعت]] بگیرد، در این راه مشکلی مهمتر از وجود [[حسن بن علی]] و [[سعد بن ابی وقاص]] نمیدید. برای از بین بردن این دو [[شخصیت]]، سمی را توسط مأمورین خود به [[مدینه]] فرستاد و هر دو نفر به این وسیله از [[دنیا]] رفتند و مانع سر راه [[خلافت یزید]] را برداشت<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۵؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۳.</ref>. | |||
طبق همین نقل: معاویه برای دختر [[اشعث]] - [[جعده]]، همسر [[امام مجتبی]]{{ع}} – پیغام داد که اگر حسن بن علی را [[مسموم]] کنی من تو را به [[عقد]] فرزندم یزید در خواهم آورد و مبلغ صد هزار [[درهم]] [[پول]] نیز برای او فرستاد و او مرتکب چنین [[جنایت]] بزرگی شد و شوهرش [[امام مجتبی]] و - [[حجت خدا]] - را مسموم کرد و به [[شهادت]] رساند! | |||
البته معاویه به [[عهد]] خود عمل نکرد و جعده را به [[ازدواج]] فرزند خود یزید در نیاورد. | |||
[[حضرت حسین]]{{ع}}<ref>مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۵؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۳.</ref> با [[مشاهده]] این جنایات که توسط معاویه به طور مخفیانه و سری انجام میشد، جز [[صبر]] و [[استقامت]] چارهای نمیدید.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۱-۹۲.</ref> | |||
===[[تشییع جنازه]] [[امام حسن]]{{ع}}=== | |||
[[خاندان]] [[بنی امیه]]، همواره برای رسیدن به اهداف شوم خود به هر [[خیانت]] و جنایتی دست میزدند و برای نابود کردن خاندان [[علوی]] و به فراموش سپردن نام و نشان آنان از هیچ ظلمی دریغ نداشتند. | |||
از همین رو [[کارگزاران]] [[بنی امیه]]، در [[شهادت امام]] مجتبی{{ع}} با ایجاد بلوا و [[آشوب]] در [[شهر مدینه]] از [[تدفین]] [[حضرت حسن بن علی]]{{ع}} در [[خانه رسول خدا]]{{صل}} که [[میراث]] مادرشان [[فاطمه زهرا]]{{ع}} بود جلوگیری کردند و با حرکاتی که شبیه آن را [[تاریخ]] کمتر به یاد دارد [[اقدام]] نمودند. | |||
هنگامی که امام حسن{{ع}} به شهادت رسید، [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} طبق [[وصیت]] [[برادر]] با جمعی از [[بنی هاشم]]، از جمله [[عبدالله بن عباس]] و [[عبدالله بن جعفر]]، [[بدن]] [[مطهر]] برادر را [[غسل]] داد و [[کفن]] کرد و بر پیکر [[مقدس]] برادر [[نماز]] خواند و زمانی که خواستند پیکر [[امام مجتبی]] را طبق وصیت آن حضرت در کنار [[مزار]] جدش [[رسول خدا]]{{صل}} [[دفن]] نمایند، [[سعید بن عاص]]، [[حاکم]] [[مدینه]] با جمع زیادی از [[امویان]] که در بین آنها [[مروان بن حکم]] نیز بود جلو آمدند و از [[تدفین]] آن حضرت در کنار مضجع مطهر رسول خدا{{صل}} جلوگیری کردند و [[عایشه]] در حالی که سوار بر قاطر بود جلو آمد و فریاد زد: «شما را چه میشود؟ آیا میخواهید کسی را در خانه من دفن کنید که من او را [[دوست]] ندارم!» | |||
<ref>{{متن حدیث|مَا لِي وَ لَكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَيْتِي مَنْ لَا أُحِبُّ}} | |||
مقصود عایشه از این سخن که گفت: در [[خانه]] من، این بود که او [[همسر]] و [[وارث]] [[خانه پیامبر]] بود! در توضیح و رد این ادعا مطلب بسیار است که به اختصار میپردازیم: در [[مکتب]] [[شیعیان]] بحث است که آیا [[زن]] از [[زمین]] شوهرش [[ارث]] میبرد یا نه؟ بر فرض زن از زمین شوهر ارث ببرد مگر عایشه چقدر از [[خانه رسول خدا]] ارث میبرد، او یکی از نُه زن [[پیامبر]] بود، و ارث [[زن]] از شوهر ⅛ است، پس سهم عایشه از خانه پیامبر{{صل}} یک نهم از ⅛ و باقی مانده خانه پیامبر{{صل}} یعنی ⅞ خانه به [[فاطمه]]{{س}} و دیگر [[دختران پیامبر]]{{صل}} رسیده، بنابراین سهم [[فرزندان فاطمه]]{{س}} به مقدار [[محل دفن]] امام مجتبی{{ع}} در [[خانه رسول الله]]{{صل}} بوده است؛ پس عایشه[[حق]] [[مخالفت]] با دفن امام مجتبی{{ع}} در خانه پیامبر نداشته است. | |||
به علاوه دفن [[ابوبکر]] و [[عمر]] در خانه پیامبر{{صل}} آیا به [[اذن]] فاطمه و [[علی]] و [[فرزندان]] ایشان بوده، و بر فرض اگر عایشه هم سهم داشته به این مقدار نبوده که بتوانند ابوبکر و عمر را در خانه ایشان دفن کنند و آیا دفن [[عمر بن خطاب]] در خانه رسول الله{{صل}} با اذن [[فاطمه زهرا]]{{س}} بود که به [[حق]]، [[وارث]] بخشی از آن [[خانه]] بود، بنابراین طبق این [[منطق]]، [[دفن]] این [[دو خلیفه]] چون با [[اذن]] [[فاطمه]] و فرزندانش نبوده، در [[ملک]] غیر و ملک غصبی دفن شدهاند.</ref>؛ | |||
[[مروان بن حکم]] در میان جمع پس از فریاد [[عایشه]]، خطاب به [[امام حسین]]{{ع}} گفت: آیا سزاوار است [[عثمان بن عفان]] ([[خلیفه سوم]]) در دورترین نقطه [[مدینه]] به [[گور]] سپرده شود (آخر [[قبرستان بقیع]] که [[محل دفن]] [[یهودیان]] بود. [[اصحاب پیامبر]]، [[عثمان]] را در آنجا دفن کرده بودند) - و [[حسن بن علی]] در کنار [[قبر]] [[پیامبر خدا]] دفن گردد. هرگز نخواهم گذارد و من با [[شمشیر]] آخته، به کمک دیگر [[امویان]] [[حمله]] خواهم کرد.<ref>{{متن حدیث|أَ يُدْفَنُ عُثْمَانُ فِي أَقْصَى الْمَدِينَةِ وَ يُدْفَنُ الْحَسَنُ مَعَ النَّبِيِّ لَا يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً وَ أَنَا أَحْمِلُ السَّيْفَ}}</ref> | |||
پس از سخن عایشه و [[حمایت]] [[مروان حکم]] نزدیک بود بلوا و فتنهای بین [[بنی هاشم]] و [[بنی امیه]] بر پا شود. [[ابن عباس]] پیش دستی کرد و خطاب به [[مروان]] گفت: ای مروان! از همان جایی که آمدی بازگرد، ما جنازه حسن بن علی را در [[حرم]] پیامبر خدا{{صل}} [[طواف]] دادیم و در آنجا دفن نمیکنیم؛ بلکه او را در کنار جدهاش، [[فاطمه بنت اسد]] در [[بقیع]] دفن خواهیم کرد؛ و اگر [[وصیت]] آن حضرت این بود که حتماً در کنار [[مرقد مطهر]] [[رسول خدا]]{{صل}} دفن کنیم تو میدانی که کوچکتر از آن هستی که ما را از آن بازداری. | |||
سپس رو به عایشه کرد و به او فرمود: ای وای! یک [[روز]] بر استر سوار میشوی و یک روز بر شتر<ref>طبق نقل الخرائج والجرائح راوندی، ج۱، ص۲۴۲. بنا به روایتی ابن عباس به عایشه گفت: {{متن حدیث|يَوْماً تَجَمَّلْتِ وَ يَوْماً تَبَغَّلْتِ وَ إِنْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ}}، روزی بر شتر و روزی بر استر سوار شدهای و اگر زنده بمانی برای بلوا و جنگ، بر فیل سوار خواهی شد! (اشاره به ابرهه و سپاه اوست که سوار بر فیل شدند و قصد خراب کردن خانه خدا را داشتند و سوره فیل، نازل شد).</ref>، و میخواهی [[نور]] [[خدا]] را خاموش کنی و با [[اولیای خدا]] بجنگی، بازگرد به آنچه از آن میترسیدی، رسیدی و به آنچه [[دوست]] داشتی رسیدی و خدا [[منتقم]] این [[خاندان]] است اگر چه بعد از مدت طولانی باشد!<ref>{{متن حدیث|وَا سَوْأَتَاهْ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلَى جَمَلٍ تُرِيدِينَ أَنْ تُطْفِئِي نُورَ اللَّهِ وَ تُقَاتِلِي أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ارْجِعِي فَقَدْ كُفِيتِ الَّذِي تَخَافِينَ وَ بَلَغْتِ مَا تُحِبِّينَ وَ اللَّهُ مُنْتَصِرٌ لِأَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ}}ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۱۷؛ کشف الغمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.</ref>. | |||
[[امام حسین]]{{ع}} وقتی فتنهگری و سر [[سختی]] [[مروانیان]] و [[امویان]] را دید فرمود: به خدا قسم! اگر برادرم [[حسن]] از من [[پیمان]] نگرفته بود که در پای جنازهاش، حتی به [[قدر]] [[خون]] حجامت، خونی ریخته نشود آنگاه شما میدانستید شمشیرهای [[الهی]] چگونه از شما [[انتقام]] میگرفت، شما همان کسانی هستید که پیمانهایتان را که میان ما و شما بود شکستید و به عهدی که با ما بسته بودید [[وفا]] نکردید!<ref>{{متن حدیث|وَ اللَّهِ لَوْ لاَ عَهْدُ الْحَسَنِ إِلَيَّ بِحَقْنِ الدِّمَاءِ وَ أَنْ لاَ أُهَرِيقَ فِي أَمْرِهِ مِحْجَمَةَ دَمٍ لَعَلِمْتُمْ كَيْفَ تَأْخُذُ سُيُوفُ اللَّهِ مِنْكُمْ مَأْخَذَهَا وَ قَدْ نَقَضْتُمُ الْعَهْدَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ وَ أَبْطَلْتُمْ مَا اِشْتَرَطْنَا عَلَيْكُمْ لِأَنْفُسِنَا}}؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۹؛ کشف الغمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۵.</ref>. | |||
برخی از [[مورخان]] مثل حاج [[شیخ عباس قمی]] نوشتهاند: [[عایشه]] در برابر [[اعتراض]] [[ابن عباس]] (که گفت: یک روز بر شتر سوار میشوی و یک روز بر استر،) سخت ناراحت شد و گفت به خدا اجازه نمیدهم حسن را در این جا [[دفن]] کنید یا موهای سرم را بکنید<ref>منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.</ref>. | |||
در روایتی دیگر آمده است که [[بدن]] [[امام حسن]]{{ع}} را تیرباران کردند که هفتاد تیر از جنازه او بیرون آوردند! [[بنی هاشم]] قصد برخورد داشتند که [[امام حسین]]{{ع}} آنها را قسم داد که [[وصیت]] برادرم را ضایع نکنید! چون برادرم وصیت کرده اگر مانع [[دفن]] من در کنار جدم شدند، هرگز با کسی [[مخاصمه]] و [[جدال]] نکنید. اگر وصیت برادرم نبود، همانا میدیدید که او را در کنار مضجع [[پیامبر خدا]]{{صل}} دفن میکردم؛ بنابراین امام حسین{{ع}} به [[احترام]] وصیت [[برادر]]، تمام اهانتها به جنازه برادر و بیاحترامی به [[خاندان رسالت]] در عزای [[سبط]] اکبر را [[تحمل]] کرد و با [[دستور]] حضرت، جنازه [[مطهر]] [[امام مجتبی]]{{ع}} را به [[بقیع]] بردند و کنار [[مرقد]] جد بزرگوارش، [[فاطمه بنت اسد]] دفن کرد<ref>منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۳-۹۶.</ref> | |||
==[[همسران]] [[امام حسین]]{{ع}}== | |||
به [[شهادت]] [[تاریخ]] و شرایط [[روزگار]] گذشته در [[کشورهای اسلامی]] و غیر [[اسلامی]] [[ازدواج]] با [[زنان]] متعدد، امری عادی به شمار میرفته و حتی [[همسران]] هم بر مردان خرده نمیگرفتند. امروزه نیز در برخی از کشورهای [[عربی]] چنین روشی مرسوم و معمول است. | |||
علاوه بر این [[پیامبر اسلام]]{{صل}} و [[امامان شیعه]] برای [[پیوستگی]] با [[قبایل]] و [[بقای نسل]] [[علویان]] بر طبق [[موازین]] [[اسلام]] و [[حقوق]] [[شرعی]] و قانونی، [[ازدواج]] متعدد داشتهاند و [[شاهد]] بر این [[واقعیت]]، واقعه کربلاست، [[بنی امیه]] در [[روز عاشورا]] بسیار تلاش کردند که تمامی [[خاندان]] [[اهل بیت]] را به شهادت برسانند و بر صغیر و کبیر آنها رحم ننمایند، | |||
حتی طفل شیرخوار [[امام حسین]]{{ع}} را به شهادت رساندند تا از [[نسل علی]]{{ع}} اثری نماند و نیز [[حاکمان اموی]] و [[خلفای عباسی]] با این [[نیت]] شوم، [[خون]] بسیاری از [[فرزندان]] [[علوی]] از [[نسل]] [[امام حسن]]{{ع}} و امام حسین{{ع}} و حتی [[فرزندان امام صادق]]{{ع}} و [[امام کاظم]]{{ع}} را ریختند. | |||
اما از آنجا که [[خداوند]] ارادهاش تعلق گرفته بود که نسل [[پیامبر]]{{صل}} باقی بماند، هرگز [[حیله]] و [[مکر]] و [[کشتار]] و [[قتل]] [[حکام جور]] به جایی نرسید و امروز همان طوری که شاهدیم نامی از خاندان [[بنی امیه]] و [[بنیمروان]] و [[بنی عباس]] نمانده است، اما [[فرزندان فاطمه زهرا]]{{ع}} در سراسر [[جهان]] با مشخصات و علامت سبز و مشکی و یا انعکاس در شناسنامهها مشهور میباشد و [[گواه]] بر این [[حقیقت]] سورۀ شریفۀ [[کوثر]] در [[قرآن کریم]] است که خداوند با تأکید به پیامبرش میفرماید: {{متن قرآن|إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ}}<ref>«ما به تو «کوثر» دادیم * پس برای پروردگارت نماز بگزار و قربانی کن!* بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۱-۳.</ref> | |||
[[مفسرین]] کوثر را در این [[سوره]]، به [[فاطمه زهرا]]{{ع}} [[تفسیر]] کردهاند و [[فاطمه]] را همان خیر کثیری میدانند که به پیامبر عطا شده است. آنان که به [[پیامبر خدا]]{{صل}} نسبت ابتر و بلاعقب میدادند، خودشان ابتر و [[بلا]] عقب شدند و نام و نشانی از آنها باقی نمانده است؛ بنابراین [[ازدواج]] با بیش از یک [[زن]] امری عادی و نیز [[شرعی]] و برای زیاد شدن [[نسل]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} در [[جهان]] بوده است. | |||
پس از این توضیحات، اینک به نام [[زنان]] [[امام حسین]]{{ع}} و شرح مختصری از آنان میپردازیم: | |||
#'''لیلا دختر [[أبی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی]]'''، [[مادر]] بزرگوار [[علی اکبر]]{{ع}} زنی با [[فضل]] و [[دانش]] [[دیندار]] در این که او قبل از [[واقعه کربلا]] از [[دنیا]] رفته و یا زنده بوده و در [[کربلا]] حضور داشته است؟ روشن نیست و ظاهراً طبق مدارک مستند، او قبل از حادثه دلخراش کربلا در [[مدینه]] از دنیا رفته است. | |||
#'''امولد قضائیه'''، امولد از [[خاندان]] بزرگ قبیل قضائیه از اهالی [[یمن]] بود و [[حضرت حسین]]{{ع}} با او ازدواج کرد و از این بانوی بزرگوار دو پسر به نام [[جعفر]] و [[محمد]] به دنیا آمد که هر دو در سالهای قبل از [[حادثه عاشورا]] در مدینه به [[درود]] [[حیات]] گفتند و از دنیا رفتند. | |||
#'''[[رباب]]'''، [[رباب]] دختر [[امرؤ القیس]] است این بانوی فاضله و دانشمند، بسیار نسبت به امام حسین{{ع}} علاقمند بود. از این بانوی بزرگوار دختری به نام [[سکینه]] و پسری به نام [[علی اصغر]] به دنیا آمد. رباب تنها زنی از زنان امام حسین{{ع}} است که در کربلا حضور داشت. | |||
#'''اماسحاق،''' اماسحاق دختر [[طلحة بن عبدالله تیمیه]] است. وی قبل از ازدواج با امام حسین{{ع}} [[همسر]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} و دارای چند فرزند بود. امام حسین{{ع}} پس از [[شهادت]] [[برادر]] و طبق [[وصیت]] ایشان با اماسحاق ازدواج کرد و صاحب دختری به نام [[فاطمه]] شد. | |||
#'''[[شهربانو]]'''، شهربانو دختر [[یزدگرد سوم]] از [[سلسله]] [[پادشاهان]] ساسانی است. در [[سال ۳۱ هجری]] در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] که [[سپاه اسلام]] به [[فرماندهی]] [[عبدالله بن عامر]]، [[پادشاه ایران]] یزدگرد سوم را تعقیب کرد و پس از [[تصرف]] کرمان و [[همدان]] از طرف سیستان تا کابل پیش رفت و راهی [[خراسان]] شد. | |||
در همان زمان [[یزدگرد]] در [[شهر]] [[مرو]] به دست آسیابانی به [[قتل]] رسید<ref>ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۱۷۴؛ امام حسین{{ع}} در آینه تاریخ به نقل از فتوح البلدان در بخش مربوط به ایران، ص۷۴.</ref> و پس از آن عبدالله بن عامر، خراسان را [[فتح]] کرد و دو دختر یزدگرد با گروهی از [[خاندان]] سلطنتی [[ایران]] را [[اسیر]] کرد و به [[مدینه]] نزد [[خلیفه سوم]]، [[عثمان]] آورد. | |||
طبق نقل [[مورخان]]، عثمان دو دختر یزدگرد را در [[اختیار]] [[امام حسن]] و [[امام حسین]]{{ع}} قرار داد تا هر کدام را میخواهند به همسری خود برگزینند، امام حسین{{ع}} شهربانو را به زوجیت برگزید و خواهرش را امام حسن [[انتخاب]] کرد، امام حسین{{ع}} از شهربانو [[علی بن الحسین]]{{ع}} را به [[دنیا]] آورد. | |||
[[شیخ صدوق]] در [[عیون اخبار الرضا (کتاب)|عیون اخبار الرضا]] از [[سهل بن قاسم بوشیخانی]] نقل میکند که گفت: [[امام رضا]]{{ع}} به من فرمود: در خراسان میان ما ۹ و شما (یعنی بین [[اعراب]] و [[ایرانیان]]) نسبتی است! عرض کردم آن چیست؟ [[امام]] فرمود: عبدالله بن عامر وقتی خراسان را فتح کرد، [[دختران]] یزدگرد، شهریار ایران را به [[اسارت]] گرفت و آنها را نزد [[عثمان بن عفان]] فرستاد و عثمان هم، یکی از آن دو دختر را به امام حسن و دیگری را به امام حسین بخشید و هر دو دختر یزدگرد، پس از زایمان از دنیا رفتند و نگهداری فرزند شهربانو یعنی علی بن الحسین را ام ولدهای امام حسین{{ع}} متکفل شدند<ref>امام حسین{{ع}} در آینه تاریخ، ص۹۷ به نقل از: عیون اخبار الرضا، ص۱۲۸.</ref>. | |||
از مجموع [[تاریخ]] چنین استفاده میشود که شهربانو در [[سال ۳۸ هجری]] در [[زمان]] [[خلافت]] [[امیر مؤمنان]]{{ع}}، حدود ۲۳ سال قبل از [[حادثه عاشورا]] در [[مدینه]] دار فانی را [[وداع]] گفت و در [[قبرستان بقیع]] به [[خاک]] سپرده شد<ref>امام حسین{{ع}} در آینه تاریخ، ص۹۳. با توجه به آنچه در متن بالا آمد به خوبی روشن است که شهربانو در واقعه عاشورا حضور نداشته و در قید حیات نبوده است؛ بنابراین اظهارات برخی از مقتلنویسان گفتهاند که شهربانو در واقعه عاشورا در کربلا بوده و با اسب امام حسین{{ع}} به ایران آمد و کوهی در نزدیکی ری دهان باز کرد و به او پناه داد و به همین مناسبت آن کوه را کوه بیبی شهربانو مینامند؛ تمام این قصهها دروغ و ساختگی است و عاری از حقیقت میباشد.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۹۷-۱۰۰.</ref> | |||
==[[تاریخ]] [[امامت]] [[امام]]{{ع}}== | |||
[[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} در [[۲۸ صفر]] [[سال]] ۴۹ ه.ق پس از [[شهادت]] برادرش [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} در سن ۴۵ سالگی به [[مقام امامت]] رسید و مدت یازده سال و یازده ماه در سختترین شرایط، بر [[امت اسلامی]] [[امامت]] کرد و در دهم [[محرم]] [[۶۱ هجری]] در صحرای [[کربلا]] با جمع [[یاران]] باوفایش به شهادت رسید.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۱.</ref> | |||
==دوران [[امامت]]== | |||
پس از [[شهادت]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} [[مقام امامت]] و [[ولایت]] که [[ودیعه]] [[الهی]] است، طبق [[نص صریح]] [[پیامبر اسلام]]{{صل}} که فرمود: «[[امام حسن|حسن]] و [[حسین]]{{عم}}، هر دو اماماند چه [[قیام]] کنند و چه [[سکوت]] کنند، به [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} [[تفویض]] گردید»<ref>{{متن حدیث|الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا}}</ref> | |||
آن حضرت از آغاز این [[مسئولیت]] خطیر الهی در [[حفظ رسالت]] و [[هدایت]] [[امت اسلامی]] تلاش نمود و با اینکه [[معاویه]] در عمل به [[پیمان]] [[صلح]] با برادرش [[امام مجتبی]]{{ع}} [[متعهد]] نبود، اما به [[احترام]] [[برادر]] و امضای آن بزرگوار، [[پیمان]] صلح با معاویه را محترم شمرد و آن را نقض ننمود و در مدت بیش از ده سال که معاویه زنده بود، یعنی تا سال۶۰ [[هجری]] [[پایبندی]] خود را به این پیمان [[حفظ]] نمود. | |||
اما پایبندی [[امام]]{{ع}} به پیمان صلح با معاویه به این معنا نبود که به سیاستهای غلط معاویه و کجرویها و خیانتها و [[جور]] و [[ستم]] او کوتاه بیاید و بر آنها [[اعتراض]] نکند، بلکه طبق نقل [[مورخان]]، بسیار اوقات [[حضرت اباعبدالله الحسین]]{{ع}} بر [[کردار]] ناروای معاویه میشورید و با [[نامهنگاری]]<ref>مروان حکم که از طرف معاویه بر مدینه فرمانروایی میکرد نامهای به معاویه نوشت و از تحرکات مردم در اطراف امام حسین{{ع}} اعلام خطر کرد معاویه به او پاسخ داد: متعرض حسین نشود، سپس خود نامه ای به امام حسین{{ع}} نوشت و از پیمان شکنی و این نوع تحرکات که گزارش شده بود گلایه و اعتراض کرد. امام حسین{{ع}} در پاسخ معاویه نامهای بسیار تند و اعتراض آمیز به او نوشت و بر ظلمها و ستمهایی که در آن به یاران پدرش امیرالمؤمنین{{ع}} شده بود، اشکال کرد و صریحا به کشتن عمرو بن حمق خزاعی، و حجر و یارانش و بسیاری از جنایات دیگر معاویه در این نامه اعتراض کرد و او را به دوری از منکرات و پیروی از حق و عدالت توصیه نمود. (ر.ک: رجال کشی، رقمهای ۹۷ – ۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۲).</ref> و اعزام افرادی او را [[سرزنش]] میکرد، و حتی [[حضرت حسین]] به همراه برادرش [[امام مجتبی]]{{ع}} و [[صحابی]] بزرگ [[قیس بن سعد انصاری]] در [[شام]] با [[معاویه]] [[ملاقات]] داشتند مطالبی به طور [[یقین]] بین حضرت با معاویه بوده که [[تاریخ]] از ذکر گفت وگوی آنان ساکت است<ref>ر.ک: رجال کشی، رقم ۱۷۶؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۱۰، به نقل از: مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۸۱.</ref>. به خصوص زمانی که معاویه برای [[خلافت یزید]] [[بیعت]] میگرفت، [[امام]] سخت برآشفت و [[رفتار]] او را بر خلاف [[سیره]] گذشتگان و [[خلفا]] دانست؛ اما چون [[مصلحت]] به [[مبارزه]] صریح با معاویه نبود امام [[قیام]] نکرد؛ پس از آنکه معاویه در سال شصت [[هجری]] به [[هلاکت]] رسیده و [[حکومت غاصبانه]] [[یزید]] برپا شد، حضرت [[نهضت]] و قیام خود را آغاز کرد و لحظهای هم با [[خلافت]] جائرانه یزید کنار نیامد. هنوز از خلافت یزید هفت ماه نگذشته بود که عاشورای [[محرم]] سال ۶۱ ه.ق رخ داد و [[امام حسین]]{{ع}} [[جان]] خود و [[خویشاوندان]] و [[نزدیکان]] و یارانش را در [[کربلا]] فدای [[اسلام]] و [[اصلاح]] [[امت اسلامی]] نمود.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۱-۱۰۳.</ref> | |||
==آغاز [[قیام]] و [[نهضت]] [[امام]] و [[مخالفت]] با [[بیعت]] [[یزید]]== | |||
[[امام حسین]]{{ع}} در طول ده سال [[امامت]] خود با [[حکومت غاصبانه]] [[معاویه]]، بارها کتباً و شفاهاً از راه [[نهی از منکر]] و [[امر به معروف]]، [[رفتار]] و [[کردار]] غیر [[اسلامی]] معاویه و [[کارگزاران]] او را زیر سؤال برد؛ چراکه حضرت میدانست که قصد [[خلافت]] [[آل ابی سفیان]]، خاموش کردن [[نور]] [[اسلام]] و موروثی کردن خلافت در آن [[خاندان]] است و لذا حضرت در سالهای آخر [[عمر]] معاویه از [[فرصت]] استفاده کرد و در [[سفر]] [[حج]]، در [[منی]] برای [[صحابه]] و [[تابعین]] [[خطبه]] خواند و آنان را از خطر [[حکومت]] آل ابی سفیان [[آگاه]] ساخت. | |||
[[یزید بن معاویه]] پس از [[مرگ]] پدرش و پیش از انتشار خبر آن در [[مدینه]] در نیمه سال شصت [[هجری]] برای [[ولید بن عتبة بن ابی سفیان]]<ref>در برخی از کتب مورخین به جای ولید بن عتبه، نام ولید بن عقبه که برادر مادری عثمان است آمده است.</ref> [[فرماندار]] مدینه نامهای نوشت و ضمن اعلام خبر مرگ پدرش معاویه، [[مقام]] [[جانشینی]] خود را به او اعلام کرد و در آن [[نامه]] تأکید کرد که از [[عبدالله بن عمر]]، [[عبدالله بن زبیر]] و در رأس آنها از [[حسین بن علی]]{{ع}} برای او بیعت بگیرد! و چنین نوشت: «از [[حسین]]، و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن زبیر، [[بیعت]] بگیر بیعتی شدید و محکم، و در این [[بیعت گرفتن]]، هیچ جای تردید و [[رخصت]] نیست تا بیعت کنند، والسلام»<ref>{{عربی|"خذ حسینا وعبدالله بن عمر وعبدالله بن الزبیر بالبیعة أخذأ شدیدا لا فیه رخصة حتی یبایعوا، والسلام"}}؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۸۱؛ البدایة والنهایة؛ ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۹؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۳؛ نفس المهموم، ص۶۷.</ref>؛ | |||
و در [[نقلی]] دارد: «و هر کس حاضر به بیعت نشد سرش را از [[بدن]] جدا کن و برایم بفرست!» <ref>{{عربی|وَ مَنْ أَبِي فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَ بِرَأْسِهِ}}؛ ر.ک: بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۵؛ مقتل مقرم، ص۱۴۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۰.</ref>. | |||
هنگامی که [[نامه]] [[یزید]] به دست [[ولید]] رسید، سخت ناراحت شد و کلمه [[استرجاع]] {{متن قرآن|إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ}}<ref>«ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.</ref>، گفت؛ زیرا میدانست که کار مهم و خطرناکی به عهده او گذاشته شده است؛ لذا ابتدا با [[مروان حکم]] که قبل از او [[حاکم]] [[مدینه]] بود، در این باره [[مشورت]] کرد. [[مروان]] گفت با [[عبدالله بن عمر]] کاری نداشته باش؛ زیرا کاری از او بر نمیآید؛ فقط [[عبدالله بن زبیر]] و [[حسین بن علی]] را به [[دار الاماره]] [[دعوت]] کن و پیش از آنکه از [[مرگ معاویه]] اطلاع یابند، به [[اجبار]] از آن دو به طور خصوصی [[بیعت]] بگیر، بعد خبر مرگ معاویه را به [[مردم]] برسان! | |||
ولید بلافاصله، شخص [[نوجوانی]] به نام [[عبدالله بن عمرو بن عثمان]] را نزد [[امام حسین]]{{ع}} و عبدالله بن زبیر فرستاد. [[نماینده]] ولید، عبدالله بن زبیر و [[حضرت حسین]]{{ع}} را در [[مسجد]] مدینه [[ملاقات]] کرد و دعوت ولید را [[ابلاغ]] نمود. ایشان به او گفتند: «تو بازگرد ما خود نزد ولید خواهیم آمد». | |||
پس از مراجعت نماینده ولید، عبدالله بن زبیر از حضرت سؤال کرد: به نظر شما چه امری اتفاق افتاده که در این موقع ما را خواستهاند. | |||
[[امام]]{{ع}} با تیز بینی و فراستی که داشت به عبدالله بن زبیر فرمود: «به گمانم [[طاغوت]] [[بنی امیه]] ([[معاویه]]) به [[هلاکت]] رسیده (و ولید) پیش از آنکه این خبر در میان مردم منتشر شود ما را در این موقع برای بیعت با یزید خواسته است!»<ref>{{متن حدیث|أَظُنُّ أَنَّ طَاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعَثَ إِلَيْنَا لِيَأْخُذَنَا بِالْبَيْعَةِ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوَ فِي النَّاسِ الْخَبَرُ}}</ref> | |||
عبدالله بن زبیر گفت: من همچنین میپندارم، شما چه میکنید؟ حضرت فرمود: با جمعی از [[بنی هاشم]] گرد او میروم<ref>.کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹ - ۵۳۰.</ref>. اما عبدالله بن زبیر پس از آنکه از امام حسین{{ع}} جدا شد، [[مدینه]] را [[ناامن]] دید و شبانه به [[مکه]] فرار کرد و در آنجا متحصن شد. | |||
اما [[اباعبدالله الحسین]]{{ع}} برای آنکه به [[وعده]] خود [[وفا]] کرده باشد، سی نفر از [[بنی هاشم]] و [[برادران]] و عموزادگان را برای [[حفظ جان]] خود فرا خواند و [[دستور]] داد مسلح شوند و همراه حضرت در بیرون [[دار الاماره]] [[منتظر]] بمانند که اگر خطر [[مشاهده]] کرد و فریاد زد بلافاصله وارد شوند و حضرتش را [[نجات]] دهند.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۳-۱۰۵.</ref> | |||
==[[امام حسین]]{{ع}} در مجلس [[ولید]]== | |||
[[امام]]{{ع}} نزد ولید به [[دارالاماره]] تشریف فرما شد. و [[مروان بن حکم]]، آن مرد [[پست]] [[اموی]]، کنار او حاضر بود. ولید، ابتدا گفت: [[معاویه]] از [[دنیا]] رفته است و [[یزید]] [[جانشین]] اوست. حضرت [[آیة]] [[استرجاع]] بر زبان جاری کرد و سپس فرمود: «چه میخواهی؟». ولید [[نامه]] یزید مبنی بر [[بیعت گرفتن]] از امام حسین{{ع}} را برای حضرت قرائت کرد. امام{{ع}} با [[درایت]] و [[بینش]] خاص خود در پاسخ او فرمود: «من [[تصور]] میکنم که [[بیعت]] نهانی و سری من با یزید تو را قانع نخواهد کرد، مگر این که آشکارا با او بیعت کنم تا [[مردم]] از آن [[آگاه]] شوند!»<ref>{{متن حدیث|إِنِّي لاَ أَرَاكَ تَقْنَعُ بِبَيْعَتِي لِيَزِيدَ سِرّاً حَتَّى أُبَايِعَهُ جَهْراً فَيَعْرِفَ ذَلِكَ النَّاسُ}}؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ و ر.ک: الملهوف، ص۹۷؛ تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص۱۸۲؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۰.</ref>؛ | |||
ولید از پیشنهاد حضرت قانع شد که آشکارا و در برابر مردم با یزید بیعت نماید، و اجازه داد امام{{ع}} از مجلس خارج شود، اما [[مروان]] که مرد سیاستمداری بود. فریاد برآورد که اگر [[حسین بن علی]] از این جا برود و بیعت نکند دیگر به او دست نخواهی یافت مگر آنکه خونهای زیادی ریخته شود، بهتر است او را بازداشت کنی تا همین جا بیعت کند و اگر بیعت نکرد به دستور [[امیر مؤمنان]] یزید، او را به [[قتل]] برسان!<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ و ر.ک: الملهوف، ص۹۷؛ تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص۱۸۲؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۰.</ref>. | |||
[[امام]]{{ع}} که هرگز [[انتظار]] شنیدن این [[تهدید]] را نداشت از جا برخاست به او فرمود: ای پسر زرقاء [[زن]] چشم آبی<ref>زرقاء، نام مادر بزرگ مروان بود که از زنان بدنام دوران جاهلیت به شمار میرفت. در تذکرة الخواص ابن جوزی، ص۲۲۹ دارد که: مادربزرگ مروان زن بدکاره بوده و در تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۷۵ دارد: مردم، عبدالملک بن مروان را به مادربزرگش زرقا دختر وهب سرزنش میکردند؛ زیرا او زنی بود که بالای در خانهاش پرچم خودفروشی خورده بود.</ref>، تو مرا میکشی یا [[ولید]]؟ به [[خدا]] قسم! [[دروغ]] گفتی، و [[مرتکب گناه]] شدی <ref>{{متن حدیث|يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَقْتُلُنِي أَمْ هُوَ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ أَثِمْتَ}}؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۷؛ مقتل مقرم، ص۱۳۰.</ref>؛ | |||
حضرت این جمله را فرمود و از جا بلند شد و با همراهان از [[دارالحکومه]] خارج شد. | |||
در برخی از نقلها آمده که حضرت در پاسخ درخواست او از [[بیعت]] با [[یزید]] [[امتناع]] ورزید و دلیل آن را ضمن معرفی خود بیان نمود و چنین فرمود: «ما [[خاندان]] [[نبوت]] و [[معدن]] رسالتیم، [[منزل]] ما [[محل رفت و آمد فرشتگان]] است، [[فیض]] و [[عنایت خداوند]] از ما شروع و به ما ختم خواهد شد، ولی یزید مردی [[فاسق]] است، شراب میخورد، [[مردم]] بیگناه را میکشد و آشکارا [[گناه]] و [[فسق]] میکند، و کسی مثل من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد کرد، با این حال [[تأمل]] کنید تا فردا برسد آنگاه ببینیم که کدام یک از ما دو تن به [[خلافت]] سزاوارتر و [[شایسته]] تریم، این کلمات را فرمود و از مجلس خارج شد»<ref>{{متن حدیث|أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الْخِلَافَةِ ثُمَّ خَرَجَ{{ع}}}}؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۵؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱ با کمی تفاوت در برخی عبارات الملهوف، ص۹۸.</ref>؛ | |||
طبق نقل [[ابنشهرآشوب]]: «[[ولید]] فریادش بلند شد و با [[امام]] [[درشتی]] کرد، امام به [[سختی]] پاسخ او را داد. در همین هنگام نوزده نفر از [[بنی هاشم]] از همراهان امام که بیرون قصر بودند. داخل [[دارالاماره]] شدند و امام{{ع}} را با [[زور]] از آنجا خارج کردند و به [[خانه]] بردند»<ref>مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۸۸؛ مقتل مقرم، ص۱۴۴.</ref>. | |||
پس از خارج شدن امام{{ع}} از دارالاماره، [[مروان]] به ولید گفت: با [[رأی]] من [[مخالفت]] کردی و [[حسین]] را [[زندانی]] نکردی و او را نکشتی! به [[خدا]] قسم دیگر به او دست نخواهی یافت؟ | |||
ولید هم در جوابش گفت: [[پناه]] به خدا! آیا اگر حسین گفت [[بیعت]] نمیکنم او را بکشم! [[سوگند]] به خدا گمانم آن است که هر کس به [[خون]] [[حسین بن علی]] [[محاسبه]] شود [[روز قیامت]] نزد خدا عمل او سبک و بیارزش است و برای او [[عذاب]] دردناکی خواهد بود<ref>{{متن حدیث|.... سُبْحَانَ اللهِ أَقْتُلُ حُسَيْناً إِنْ قَالَ لَا أُبَايِعُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ امْرَأً يُحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ خَفِيفُ الْمِيزَانِ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ....}}</ref> | |||
مروان گفت: حال که این [[گمان]] تو است خوب کاری کردی<ref>ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۳؛ الملهوف، ص۹۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۹؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱.</ref>. | |||
طولی نکشید این خبر به [[یزید بن معاویه]] رسید او بلافاصله ولید را از [[حکومت مدینه]] [[عزل]] کرد و [[مروان بن حکم]]<ref>مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۸۸.</ref> (یا [[عمرو بن سعید الأشدق]]) را به [[فرمانداری مدینه]] [[منصوب]] نمود<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۲؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۱.</ref>. | |||
طبق نقل برخی از [[تواریخ]]، [[روز]] بعد از آن [[ملاقات]]، مروان بین راه با [[امام حسین]]{{ع}} روبه رو شد. این بار از در [[خیرخواهی]] وارد شد و چنین گفت: ای [[حسین]]! من [[خیر خواه]] توأم، شما را [[نصیحت]] میکنم اگر حرف مرا بشنوی [[رستگار]] خواهی شد؟!. | |||
[[امام]] فرمود: نصیحت تو چیست؟ بگو تا گوش کنم<ref>{{متن حدیث|وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ}}</ref>. | |||
گفت: بیا با [[امیرالمؤمنین]] [[یزید]] [[بیعت]] کن که خیر [[دین]] و دنیای تو در آن است!<ref>{{متن حدیث|إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ}}؛ الملهوف، ص۹۸؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۳۶.</ref>؛ | |||
[[روزگار]] بار این [[غم]] را چگونه تاب آورد و [[رنج]] آن دوران را چگونه به سوگ بنشیند؟! که اسوۀ [[پاکی]] را که خود [[راهبر]] دیگران بوده، به خیر [[دنیا]] و [[آخرت]] رهنمون کنند و بیعت با یزید بوزینه باز را به او توصیه میکنند. | |||
امام{{ع}} با یک جمله [[زیبا]] و حماسهای آب پاکی را روی دست او ریخت و فرمود: همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم، از این به بعد باید فاتحه [[اسلام]] را خواند که شخصی همچون یزید زمام امور [[ملت]] [[اسلامی]] را به عهده گرفته است همانا از جدم [[رسول خدا]] شنیدم که میفرمود، [[خلافت]] بر [[آل ابی سفیان]] [[حرام]] است<ref>{{متن حدیث|إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ{{صل}} يَقُولُ الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ}}الملهوف، ص۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۶؛ نفس المهموم، ص۷۰.</ref>؛ | |||
و سپس بین حضرت و [[مروان]] [[سخن]] به درازا کشید، سرانجام مروان در حالی که غضبناک بود از امام{{ع}} جدا شد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۵-۱۰۹.</ref> | |||
==[[وداع]] [[امام]] با [[مزار]] رسول خدا{{صل}}== | |||
آنگاه که امام از دانست با [[امتناع]] از [[بیعت]] با [[یزید]]، دیگر [[مدینه]] برای او و خاندانش جای امنی نخواهد بود؛ [[شب]] دوم این واقعه برای وداع با رسول خدا{{صل}} به کنار [[قبر]] جدش آمد و چنین گفت: [[سلام]] بر تو ای [[رسول خدا]]! من [[حسین]] پسر [[فاطمه]]، جگر گوشه تو و [[سبط]] توام که در میان امتت به جای خود مرا گذاشتی، ای [[پیامبر خدا]]! [[گواه]] باش که این [[امت]] مراپ واگذاردند و [[حق]] مرا ضایع کردند و [[حرمت]] مرا نگه داری نکردند، این [[شکایت]] من است پیش تو تا تو را [[ملاقات]] کنم!<ref>{{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهُ أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ فَرْخُكَ وَ ابْنُ فَرْخَتِكَ وَ سِبْطُكَ الذَّيِ خَلَّفْتَنِي فِي أُمَّتِكَ فَاشْهَدْ عَلَيْهِمْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِي وَ ضَيَّعُونِي وَ لَمْ يَحْفَظُونِي وَ هَذِهِ شَكْوَايَ إِلَيْكَ حَتَّى أَلْقَاكَ}}بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۷.</ref>؛ | |||
سپس [[امام]]{{ع}} برخاست و چند رکعت [[نماز]] خواند بعد با [[خدا]] چنین [[مناجات]] کرد: پروردگارا! این [[قبر پیامبر]] تو [[محمد]] است و من هم فرزند [[دختر پیامبر]] تو هستم و تو خود از حادثهای که برای من پیش آمده [[آگاهی]]؛ ای خدا! من [[امر به معروف]] را دوست دارم و از منکر [[بیزاری]] میجویم، پروردگارا تو را [[سوگند]] میدهم به حق این [[قبر]] و کسی که در آن قرار دارد راهی برای من [[اختیار]] کن که در آن رضای تو و رضای [[پیامبر]] تو است!<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إنَّ هذا قبرُ نبيِّك مُحمَّدٍ{{صل}}، وأنا ابنُ بنتِ نَبيِّكَ، وَقد حضَرني مِنَ الأمرِ ما قَد عَلِمتَ، اللَّهمَّ إنِّي أُحِبُّ المَعروفَ، وأُنكِرُ المنكَرَ، وَأَنا أسأَلُكَ يا ذا الجَلالِ وَالإكرامِ بِحَقِّ هذا القَبرِ وَمَن فيهِ إلَّا اختَرتَ لِي مِن أمري ما هوَ لَكَ رِضىً، ولِرَسولِكَ رِضىً، ولِلمُؤمِنينَ رِضَىً}}؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.</ref>. | |||
سپس لحظاتی کنار قبر جد بزرگوارش [[گریه]] کرد و با رسول خدا [[نجوا]] نمود و تا نزدیکی صبح در حالی که سرش روی قبر پیامبر بود به [[خواب]] رفت. در [[عالم رؤیا]] جدش [[رسول الله]] را در خواب دید که جمعی از [[ملائکه]] او را احاطه کرده بودند، پیامبر سر حسین را به دامن گرفت و بین چشمانش را بوسه زد و فرمود: «ای [[حسین]] عزیزم! گویا تو را میبینم که به زودی در میان [[خون]] خودت غوطهور هستی و گروهی از امتم تو را در [[سرزمین کربلا]] میکشند! در حالی که تشنهای و به تو آب نمیدهند و با این حال آنها به [[شفاعت]] من امیدوارند؛ [[خداوند]] آنان را به شفاعت من در [[روز قیامت]] نرساند. ای حسین عزیزم! [[پدر]] و [[مادر]] و برادرت نزد من آمدند و [[مشتاق]] [[دیدار]] تو هستند و برای تو در [[بهشت]] درجاتی است که به آنها نمیرسی مگر با [[شهادت]]»<ref>{{متن حدیث| حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ كَأَنِّي أَرَاكَ عَنْ قَرِيبٍ مُرَمَّلًا بدمائك مَذْبُوحاً بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ مِنَ عِصَابَةُ مِنْ أُمَّتِي وَ أَنْتَ مَعَ ذَلِكَ عَطْشَانَ لَا تُسْقَى وَ ظَمْآنَ لَا تَرْوَى وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِي لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ إِنَّ أَبَاكَ وَ أُمِّكَ وَ أَخَاكَ قَدِمُوا عَلِيٍّ وَ هُمْ مشتاقون إِلَيْكَ وَ إِنَّ لَكَ فِي الْجِنَانِ لدرجات لَنْ تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ }}بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۹-۱۱۰.</ref> | |||
==گفت وگوی [[امامان]]{{عم}} با [[برادر]] [[محمد حنفیه]]== | |||
فردای آن روزی که [[امام]]{{ع}} با مضجع [[مطهر]] جد بزرگوارش و مادرش [[وداع]] کرد. | |||
[[تصمیم]] به خروج از [[مدینه]] گرفت. موضوع را با [[اهل بیت]] خود در میان گذاشت، از جمله کسانی که از این موضوع با خبر شدند برادرش «محمد حنفیه»<ref>علت اینکه نام این فرزند امیرالمؤمنین{{ع}} به «محمد حنفیه» ملقب شده است این است که حضرت علی{{ع}} سه پسر غیر از حسنین{{ع}} داشت که هر سه را به نام «محمد» گذاشته بود، «محمد اکبر»، «محمد اوسط»، «محمد اصغره» و برای این که اسامی آنها با هم اشتباه نشود برای سومی «محمد اصغر»، کنیه ابوبکر داده بود که مادرش لیلی بنت مسعود بود (و این فرزند علی{{ع}} در کربلا در رکاب برادرش حسین عالی شهید شد) و «محمد اکبر» که مادرش از قبیله «حنفیه» بود او را ملقب به لقب مادرش نامیده بود «محمد حنفیه» تا از دو برادر خود تمیز داده شود.</ref> بود، او به [[خدمت]] امام{{ع}} آمد و گفت: برادرم، تو محبوبترین [[انسانها]] نزد من و تو عزیزترین افراد پیش [[منی]]! ای [[حسین]]، با [[یزید]] [[بیعت]] نکن، اما به هیچ شهری هم داخل مشو؛ زیرا ممکن است درباره تو [[مردم]] به [[اختلاف]] بیفتند و کار به [[نزاع]] و [[جنگ]] بکشد و [[جان]] خاندانتان به خطر افتد!؛ | |||
[[امام]] فرمود: «کجا بروم [[برادر]] جان». | |||
عرض کرد: «به [[مکه]] برو و اگر در آنجا با تو سر [[یاری]] نداشتند خود را به [[یمن]] برسان و آنجا اگر [[اطمینان]] بخش بود بهتر و اگر نه خود را به ریگزارها و بر کوهها برسان و از شهری به [[شهر]] دیگر برو تا ببینی [[عاقبت]] کار یزید به کجا میکشد»<ref>{{متن حدیث|يَا أَخِي أَنْتَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ وَ أَعَزُّهُمْ عَلَيَّ}}؛ ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۱؛ مقتل مقرم، ۱۳۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۲.</ref> | |||
امام{{ع}} ضمن [[تأیید]] سخنان برادر مطالبی با او در میان گذاشت و بر عدم بیعت با یزید تأکید کرد و فرمود: برادرم، به [[خدا]] [[سوگند]]! اگر در سراسر [[جهان]] هیچ پناهی و مأمنی برای من یافت نشود، باز با [[یزید بن معاویه]] [[بیعت]] نخواهم کرد و در برابر وی [[تسلیم]] نخواهم شد<ref>{{متن حدیث|أَخِي وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ}}</ref> | |||
[[محمد بن حنفیه]] در حالی که [[گریه]] گلویش را گرفته بود و [[اشک]] از چشمانش میریخت ساکت شد و پس از او امام{{ع}} هم لحظاتی گریست و بعد فرمود: ای برادر! [[خداوند]] تو را جزای خیر بدهد که مرا [[نصیحت]] کردی و [[رأی]] درست دادی، من عازم مکه هستم و برای حرکت به مکه [[برادران]] و [[خواهران]] و یارانم را آماده کردهام، [[دستور]] آنها دستور من است و نظر آنها نظر من است، و اما تو ای برادر، باکی نیست که در [[مدینه]] بمانی و چشم من در این شهر باشی تا خبر کارهای [[دشمنان]] را به من برسانی.<ref>{{متن حدیث|یا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ...}}؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۳؛ مقتل مقرم، ۱۳۵.</ref> | |||
بنابراین، اگر [[محمد بن حنفیه]]، [[امام]]{{ع}} را [[همراهی]] نکرد، نه از باب [[تخلف]] از امام زمانش بوده بلکه با [[اذن امام]] با بوده که در [[مدینه]] بماند و مراقب اوضاع باشد و اگر خبر مهمی از سوی [[دشمن]] به اطلاع او رسید برای حضرت گزارش کند.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۰۹-۱۱۲.</ref> | |||
==[[وصیت امام]]{{ع}} {{متن حدیث|أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً}} تجلی [[اهداف]] [[عاشورا]]== | |||
پس از [[مذاکره]] امام{{ع}} برادرش، [[وصیت]] نامهای را برای برادرش [[محمد بن حنفیه]] بدین مضمون نوشت: «به [[نام خداوند]] [[بخشنده]] [[مهربان]]؛ این وصیتی است که [[حسین بن علی بن ابی طالب]]، به برادرش [[محمد]]، معروف به [[ابن حنفیه]] مینماید: [[حسین]] [[گواهی]] میدهد که خدایی جز [[خدای یکتا]] و [[بیشریک]] نیست و [[شهادت]] میدهد که محمد{{صل}} [[بنده خدا]] و فرستاده اوست که [[حق]] را از جانب حق آورده است و نیز [[شهادت]] میدهد که [[بهشت و دوزخ]] [[حق]] است، [[قیامت]] میآید و شکی در آن نیست و [[خداوند]] هر آنکه در [[گور]] است زنده خواهد کرد. - [[امام]]{{ع}} سپس اهداف خود در این [[سفر]] را ترسیم و فرمودند: | |||
من [[گواهی]] میدهم، من از روی [[سرکشی]] و [[طغیان]] و [[تباهی]] و [[ستمگری]] [[قیام]] نکردم بلکه خروج و قیام من تنها برای [[اصلاح امت]] جدم میباشد، من میخواهم [[دین خدا]] را رواج دهم، میخواهم به [[نیکیها]] [[فرمان]] دهم و از [[بدیها]] باز دارم و به روش جدم [[رسول خدا]]{{صل}} و پدرم [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} عمل کنم. هرکس [[دعوت]] مرا از آن رو که [[حق]] است پذیرفت، پس خداوند سزاوارتر - به [[پاداش]] - به حق است. و هر کس این [[هدف]] و قیام مرا رد کند من [[شکیبایی]] را پیشه میکنم تا این که [[خدا]] میان من و [[قوم]] [[ستمکار]] به حق [[قضاوت]] کند، و او [[بهترین]] [[حاکمان]] است. برادرم! این [[وصیت]] من است برای تو و توفیقی نیست مگر با [[اراده پروردگار]]، بر او [[توکل]] میکنم و به سوی او دست [[انابه]] بر میدارم»<ref>{{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ {{متن قرآن|وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا}} وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. | |||
وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي{{صل}} أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ{{ع}} فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ {{متن قرآن|وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ}}}}</ref> | |||
سپس امام{{ع}} [[نامه]] را پیچید و مُهر کرد و به برادرش [[محمد]] داد و شبانه از [[شهر مدینه]] به جانب [[مکه]] بیرون شد<ref>بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۴؛ و ر.ک: مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۸۹؛ مقتل مقرم، ص۱۲۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۲-۱۱۳.</ref> | |||
==[[امام]]{{ع}} و خروج از [[مدینه]]== | |||
[[ولید]] [[حاکم]] مدینه در [[روز]] ۲۸ [[رجب]]، دیگر بار کسی را نزد امام فرستاد تا برای [[بیعت]] حاضر شود. امام{{ع}} در جواب او فرمود: «امشب را بمانم تا فردا [[تصمیم]] خود را بگیرم». ولی [[امام]] در همان شب، یعنی یک [[شنبه]] ۲۹ [[ماه رجب]]، شبانه از مدینه به سوی مکه [[هجرت]] کرد و از همان راه معمول به طرف مکه رهسپار شد (بر خلاف [[عبدالله بن زبیر]] که وقتی او را دعوت به بیعت با [[یزید]] کردند از [[بیراهه]] به مکه فرار کرد) | |||
بعضی از همراهان به [[امام]]{{ع}} عرض کردند: بهتر است از [[بیراهه]] برویم همچون [[ابن زبیر]]؛ زیرا ممکن است تعقیب کنندگان به تو دست یابند!. | |||
اما [[روح]] بلند و [[شهامت]] علی گونه [[حسین]]{{ع}}، اجازه نمیداد کارهای پشت پرده کند، از طرفی حسین{{ع}} راه خود را معلوم کرد، و آن [[مبارزه با یزید]] است و راه [[مبارزه]] با مخفی کاری نمیسازد؛ بلکه باید آشکارا به این حرکت ادامه دهد تا همه [[دنیا]] [[فکر]] حسین را [[درک]] کنند؛ لذا فرمود: نه، به [[خدا]] [[سوگند]]! [[دوست]] ندارم از راه جدا شوم، همین راه را میروم تا خدا آنچه را میخواهد، پیش آورد<ref>{{متن حدیث|لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ مَا هُوَ قَاضٍ}}مقتل مقرم، ص۱۴۰.</ref>. | |||
امام{{ع}} در مسیر راه همان آیهای که داستان [[موسی بن عمران]] را یادآوری میکند، | |||
[[تلاوت]] فرمود: {{متن قرآن|فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ}}<ref>«آنگاه (موسی) از آن (شهر) هراسان در حالی که (هر سو را) پاس میداشت، بیرون رفت، گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران رهایی بخش» سوره قصص، آیه ۲۱.</ref>. | |||
در واقع امام{{ع}} به هنگام خروج از [[مدینه]]، شرایط خود را همچون موسی بن عمران در آن وقتی که از [[مصر]] با [[نگرانی]] خارج میشد، [[تشبیه]] میکند<ref>ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۵؛ و ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۱؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص۱۸۳؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۴.</ref>. | |||
مرحوم آیتی بدون آنکه سندی ارائه داده باشد مینویسد: امام هنگامی که میخواست از مدینه خارج شود دست به [[دعا]] برداشت و گفت: خدایا! چنان کن که در این [[سفر]] به [[شهادت]] برسم، و طوری قرارم نده که [[ناامید]] از شهادت به خانهام برگردم<ref>{{متن حدیث|اللهم ارزقنی الشهادة، اللهم لا تردنی إلی أهلی}}؛ تاریخ بررسی عاشورا، ص۳۶.</ref>؛ | |||
بنا به [[روایت]] [[شیخ مفید]] در [[ارشاد]] از [[امام صادق]]{{ع}} نقل میکند: موقعی که [[امام حسین]]{{ع}} از [[مدینه]] خارج شد، یا افواجی از ملائک روبرو شد تا به او [[یاری]] رسانند: فوجها از [[ملائکه]]... بر او [[سلام]] کردند و گفتند، ای [[حجت خدا]] بر [[خلق]] [[خدا]] بعد از جد و [[پدر]] و برادرش، همانا [[خداوند]] جد تو را در مواطن زیادی به وسیله ما یاری و [[امداد]] داد، اکنون هم خداوند تو را به ما یاری و امداد دهد.<ref>{{متن حدیث|لَقِيَهُ أَفْوَاجٌ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ... فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ قَالُوا يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَدَّ جَدَّكَ بِنَا فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ أَمَدَّكَ بِنَا}}</ref> | |||
[[امام]]{{ع}} در پاسخ او فرمودند: موعد من و گودال قتلگاهم در کربلاست و هرگاه وارد آنجا شدم بیایید<ref>{{متن حدیث|اَلْمَوْعِدُ حُفْرَتِي وَ بُقْعَتِيَ الَّتِي أُسْتَشْهَدُ فِيهَا وَ هِيَ كَرْبَلاَءُ فَإِذَا وَرَدْتُهَا فَأْتُونِي}}</ref> | |||
[[فرشتگان]] گفتند: ای حجت خدا به ما [[فرمان]] ده میشنویم و [[اطاعت]] میکنیم، پس آیا از [[دشمنی]] میترسی که به شما [[آزار]] برساند در حالی که ما با شما باشیم.<ref>{{متن حدیث|يَا حُجَّةَ اللَّهِ مُرْنَا نَسْمَعْ وَ نُطِعْ فَهَلْ تَخْشَى مِنْ عَدُوٍّ يَلْقَاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ}}</ref> | |||
امام{{ع}} در پاسخ آنها فرمود: آنها هیچ ضرری به من نمیرسانند و بر من تسلطی ندارند تا من در محل شهادتم برسم<ref>{{متن حدیث|لاَ سَبِيلَ لَهُمْ عَلَيَّ وَ لاَ يَلْقَوْنِي بِكَرِيهَةٍ أَوْ أَصِلَ إِلَى بُقْعَتِي}}بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳۰؛ نفس المهموم، ص۷۵.</ref>؛ | |||
امام{{ع}} راه [[مکه]] را طی کرد و هنگامی که وارد مکه شد، همان آیهای که [[حضرت موسی]] به هنگام ورود به [[مدین]] [[تلاوت]] کرده بود، قرائت فرمود:{{متن قرآن|عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ}}<ref>«و چون روی به سوی مدین نهاد گفت: امید است پروردگارم مرا به راه میانه رهنمون گردد» سوره قصص، آیه ۲۲.</ref>. | |||
امام{{ع}} در [[روز]] سوم [[شعبان]] همان سال (۶۰ ه.ق) وارد [[مکه معظمه]] شد و در مکه به [[خانه]] [[عباس بن عبدالمطلب]] وارد شد و [[مردم]] و بزرگان در همان [[منزل]] به [[دیدار امام]]{{ع}} میرفتند<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۳۵؛ اللهوف، ص۱۰۱؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۱.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۴-۱۱۶.</ref> | |||
==دلیل [[انتخاب]] [[مکه]] برای [[هجرت]]== | |||
آیا [[امام]]{{ع}} به مکه هجرت کرد، چون [[حرم امن الهی]] بود و [[فکر]] میکرد که [[کارگزاران]] [[حکومت یزید]] به [[احترام]] [[خانه خدا]] مزاحم ایشان نخواهند شد. به طور [[یقین]] چنین نبوده است؛ زیرا امام{{ع}} به خوبی میدانست که [[یزیدیان]] مثل تمامی [[حاکمان]] [[خودکامه]] و بیدین [[پستتر]] از آنند که برای مکه و خانه خدا احترامی قائل باشند و اگر فرصتی یابند، او را حتی در خانه خدا خواهند کشت، بلکه [[انگیزه]] امام{{ع}} از انتخاب مکه: | |||
#برای این بود که در مکه، همه بزرگان [[صحابه]] و [[تابعین]] در آنجا به [[زیارت]] امام خواهند رفت و با [[مخالفت]] آشکار ایشان [[آگاه]] میشوند و اگر غیر از مکه را برای هجرت انتخاب میکرد، ابعاد [[قیام]] او به [[درستی]] برای همه آشکار نمیشد. | |||
#این که در [[ماه شعبان]] وارد مکه شدند و پس از ماه شعبان، [[رمضان]]، [[شوال]]، [[ذیقعده]]، و [[ذیحجه]] از ماههایی است که [[مردم]] برای به جا آوردن [[عمره]] مستحبی و پس از آن نیز [[کنگره]] [[عظیم]] [[حج]]، [[فرصت]] مناسبی بود تا مردم، در موسم [[حج]] متوجه شوند که [[حسین]] با [[یزید]] [[بیعت]] نکرده و به مکه هجرت نموده و از همه مهمتر [[روز]] هشتم ذیحجه «[[یوم]] الترویه» در [[آگاهی بخشی]] به مردم، نقش به سزایی خواهد داشت. | |||
#این که در مدتی که امام{{ع}} در مکه حضور دارد، فرصت خوبی است که با سران [[بلاد اسلامی]] رابطه برقرار نمایند؛ لذا در طول مدتی که در مکه حضور داشتند نامههایی به رؤسای [[بصره]] چون [[مالک بن مسمع بکری]]، [[منذر بن جارود]]، [[مسعود بن عمرو]]، [[قیس بن هیثم]] و [[عمرو بن عبیدالله بن معمر]] نوشتند و توسط [[سلیمان]] (ابا زرین) و «ذراع السدوسی» به بصره فرستاد و آنان را برای [[یاری رساندن]] به [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول الله]]{{صل}} فرا خواندند <ref>در شرح حال مالک بن مسمع و دیگر یاران بصری امام{{ع}} مضمون نامه حضرت و پاسخ آنان به خواست امام{{ع}}، در همین اثر ملاحظه نمایید. و ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۵؛ نفس المهموم، ص۴۵ و مقتل مقرم، ص۱۶۰.</ref>. | |||
و از جمله مسائلی که در [[مکه]] پیش آمد [[دعوت]] [[مردم کوفه]] از [[امام]]{{ع}} بود که [[کوفیان]] [[امتناع]] امام{{ع}} از [[بیعت]] با [[یزید]] را از [[زمان حضور امام]] در مکه متوجه شدند و نامههای دعوت بسیاری برای امام نوشتند و در مکه به امام{{ع}} رساندند. | |||
بنابراین [[انتخاب]] مکه برای [[هجرت]] امام{{ع}} ثمرات بسیار مهم و حساسی داشت و برای همین منظور [[زنها]] و [[فرزندان]] کوچک و بزرگ را همراه خود کرد تا بیشتر [[ظلم]] و [[جنایت]] دستگاه [[طاغوت]]، نمایان شود.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۶-۱۱۸.</ref> | |||
==انتشار خبر [[مخالفت]] امام{{ع}}== | |||
حرکت امام{{ع}} به [[مکه مکرمه]] و [[حرم]] [[خدا]]، سبب گردید که این خبر، [[جهان اسلام]] را فراگیرد و [[افکار عمومی]] متوجه شوند که [[حسین بن علی]]{{ع}} را از بیعت با یزید امتناع ورزیده و او برای [[حفظ جان]] خود به مکه [[پناهنده]] شده است. | |||
این خبر در میان [[شیعیان امیرمؤمنان]] [[علی]]{{ع}} [[شور]] و شعف بسیاری ایجاد کرد و در مدت چهار ماهی که امام{{ع}} در مکه اقامت داشت، جمع زیادی از [[مسلمانان]] به [[دیدار]] حضرتش رفتند و پس از [[آگاهی]] از نظرات آن امام{{ع}}، در مراجعت به شهرهای خود، این رویداد مهم را به اطلاع [[مردم]] میرساندند و در [[عراق]] که عموماً [[شیعیان علی]]{{ع}} بودند، خبر مخالفت امام ان با یزید و اقامت ایشان در مکه، چنان جو [[شادمانی]] را در [[کوفه]] آفرید که [[حکومت]] وقت را به چاره اندیشی وا داشت. کوفه و کوفیان که طعم شیرین حکومت [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} را چهار سال به خاطر داشتند [[دل]] به فرزندگرانقدرش [[حضرت حسین]]{{ع}} بر بستند. به همین دلیل جمعی از [[اصحاب رسول خدا]] و شخصیتهای بزرگ [[سیاسی]] و [[صاحب نظر]] [[اسلامی]] با شنیدن این خبر به [[فکر]] دعوت حضرت به کوفه افتادند تا دوباره کوفه به [[مرکز حکومت]] [[علویان]] تبدیل گردد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۸.</ref> | |||
==دعوت [[مردم کوفه]] از [[امام]]{{ع}}== | |||
با اینکه [[دعوت]] از امام{{ع}} به [[شهر کوفه]] آن هم برای [[رهبری جامعه اسلامی]]، علیه [[حکومت یزید بن معاویه]] کار بسیار مشکل، بلکه بس خطرناک بود. با این وصف جمعی از بزرگان و [[رجال]] [[کوفی]] در [[منزل]] «[[سلیمان بن صرد خزاعی]]» که در جنگهای [[جمل]]، [[صفین]] و [[نهروان]] در رکاب [[حضرت علی]] و حضور داشت، جمع شدند و بر [[مرگ معاویه]]، خدای را [[سپاس]] گفتند و در همین [[اجتماع]] [[سلیمان]] یادآور شد که: «[[معاویه]] از [[دنیا]] رفته و [[حسین بن علی]]{{ع}} هم از [[بیعت]] با [[یزید]] [[امتناع]] ورزیده و به [[مکه]] [[هجرت]] کرده است. و شما که [[شیعیان]] او و شیعیان پدرش [[علی]] هستید، اگر میدانید که برای [[یاری]] او و [[نبرد]] با دشمنش [[آمادگی]] دارید و از [[جان]] خویش میگذرید، نامهای به او بنویسید و این [[فداکاری]] را اعلام دارید و.»... آنان بر این سخن سلیمان متفق شدند و [[تصمیم]] گرفتند که حضرت را به [[کوفه]] دعوت نمایند و طی نامههای زیادی که برای [[اباعبد الله]] الحسین{{ع}} فرستادند از ایشان دعوت کردند. اولین نامهای که برای حضرت ارسال شد به امضای «[[سلیمان بن صرد]]» و «[[مسیب بن نجبه]]» و «[[رفاعة بن شداد بجلی]]» و «[[حبیب بن مظاهر اسدی]]» و جمع دیگری از بزرگان و [[عدالت خواهان]] کوفه رسید، و در این [[نامه]] سبب ناخوشنودی خود از [[حکومت بنی امیه]] را به اطلاع امام{{ع}} رساندند مضمون نامه مردم کوفه و جواب امام الا به ایشان در بخش [[اصحاب]] و ذیل نام [[مسلم بن عقیل]]، [[حبیب بن مظاهر]] و دیگر اصحاب حضرت در همین اثر آمده است. شرح بیشتر دعوت مردم کوفه و پاسخ امام{{ع}} و حرکت امام{{ع}} به [[کربلا]] و وقایعی که در کربلا و [[روز عاشورا]] پیش آمد و جنایتهای [[سپاه عمر سعد]] را در لابه لای بخش اصحاب در همین اثر در ادامه ملاحظه خواهید کرد.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[ اصحاب امام حسین - ناظمزاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص:۱۱۸-۱۱۹.</ref> | |||
==سرگذشت زندگی امام حسین== | |||
===[[امام حسین]]{{ع}} در [[دوران خلفا]]=== | |||
امام حسین{{ع}} [[دوران کودکی]] تا پایان [[دوران جوانی]] خویش (از ۷ سالگی تا ۳۱ سالگی) را در دوران [[خلافت]] سه خلیفه نخست در [[مدینه]] گذرانیدند و به دلیل کمی سن و [[غصب خلافت]] از [[امام علی]]{{ع}}، [[اخبار]] چندانی از ایشان در این دوران در دست نیست. با این حال، [[امام]]{{ع}} در این دوره مانند برادرش همراه و [[یاور]] پدر بود و در رخدادهای این دوره پیرو امام علی{{ع}} بود. | |||
'''دوران [[حکومت ابوبکر]]''' (۱۱ - ۱۳ق)؛ امام حسین{{ع}} هفت تا نه سالگی خود را در این دوره سپری کرده و با دو حادثه غمبار [[سقیفه]] و [[شهادت حضرت فاطمه]]{{س}} روبهرو شد. پس از سقیفه، حضرت به همراه مادر و برادرش، امام علی{{ع}} را در [[استمداد]] از [[انصار]] برای پس گرفتن [[منصب خلافت]] [[یاری]] کرد<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۴؛ سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۱۴۶.</ref> و حادثه تلخ [[شهادت]] مادر را از نزدیک [[مشاهده]] کرد<ref>سخنان حضرت در کنار جنازه مادر (ر.ک: اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۲۳).</ref>. | |||
اخباری نیز از اعتراض امام حسین{{ع}} به [[خلیفه اول]] یاد کردهاند که هنگام [[خطابه]] [[ابوبکر]]، امام حسین{{ع}} به او فرمود: «از روی [[منبر]] پدرم بلند شو و روی منبر پدر خودت بنشین». [[خلیفه]] با گفتن این سخن که پدرم منبری ندارد، با [[ملایمت]] با این [[اعتراض]] معنادار برخورد کرد<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۰، ص۳۰۷. برخی این اعتراض را به امام حسن{{ع}} نسبت دادهاند؛ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۸. برخی دیگر نیز خلیفه مورد اعتراض را عُمَر دانستهاند؛ نک: (ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۳، ص۷۹۹؛ طوسی، الامالی، ص۷۰۳).</ref>. | |||
'''دوران [[خلافت عمر]]''' (۱۳ – ۲۳ق)؛ امام حسین{{ع}} از ۹ تا ۱۹ سالگی را در دوران این خلیفه گذراند. در این دوران [[دیوان]] عطا تأسیس شد و [[بیتالمال]] میان [[مسلمانان]] تقسیم شد. عُمَر عطای [[حسنین]]{{عم}} را مانند عطای امام علی{{ع}} در ردیف [[اهل بدر]] قرار داد و برای هر یک پنج<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، الطبقة الخامسه، ج۱، ص۳۹۳.</ref> یا ۳ سـه هزار<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۵۳.</ref> درهم سهم تعیین کرد. | |||
'''دوران [[خلافت عثمان]]''' (۲۳ - ۳۵ق): [[امام حسین]]{{ع}} از ۱۹ تا ۳۱ سالگی خـود را در زمـان [[عثمان]] سپری کرد. [[اشرافیگری]]، خویشاوندسالاری، اخلاقگریزی، روی کار آوردن [[والیان]] [[اموی]] و استفاده بیرویه از [[بیتالمال]] ویژگی [[حکومت]] عثمان بود که [[نارضایتی]] عموم [[مردم]] را بـه همـراه داشت. [[امام علی]]{{ع}} نیز موضعگیری انتقادی داشت و برخلاف دستور عثمان، [[ابوذر]] را به هنگام [[تبعید]] به [[ربذه]]، مشایعت کرد. امام حسین{{ع}} نیز در کنار [[پدر]] به بدرقـه ابـوذر رفت و در هنگام [[وداع]]، [[رفتار]] ابوذر را در [[مبارزه]] با [[حاکمان اموی]] [[تحسین]] کرد و از وی خواست که [[صبر]] پیشه کند<ref>ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۲.</ref>. [[اخبار]] شرکت [[حسنین]]{{عم}} در فتوح [[طبرستان]] و شمال [[آفریقا]] در دوره عثمان با تردید جدی مواجـه است. این اخبار نَه سند معتبری دارد<ref>برخی اخبار با «قیل» آمده که نشانه ضعف خبر است (ر.ک: بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۴۱۱). برخی راویان آنها نیز ضعیف و متهم به جعل حدیث هستند (طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹).</ref>، نَه بازتابی در منابع [[شیعی]] دارد و نه مستند مسائل [[فقهی]] شده است<ref>در بخش زندگانی امام حسن{{ع}} به این موضوع اشاره شد.</ref>. | |||
[[ازدواج امام]] حسین{{ع}} با [[لیلی]]، دختر [[ابومرة بن عروة ثقفی]]، (مادر [[حضرت علی اکبر]]) و نیـز [[شهربانو]] ([[مادر امام سجاد]]{{ع}}) در دوره عثمان بوده است. پیشتر درباره شهربانو توضیحاتی داده شد و میتوان [[زمان]] ازدواج امام حسین{{ع}} را نیز با لیلی در دوره این [[خلیفه]] دانست، زیـرا هـم، [[سن امام]] در این دوره اقتضای [[ازدواج]] دارد و هم با توجه به نظر مشهور، [[تولد]] [[حضرت علی]] اکبـر در زمان خلافت عثمان بوده است<ref>ابوالفرج الصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.</ref>. | |||
ارسال حسنین{{عم}} از سوی امام علی{{ع}} برای [[دفاع از جان]] عثمان در برابر معترضان حادثه دیگری در این دوره است، که [[نقد]] و بررسی آن در درس [[امام حسن]]{{ع}} گذشت<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۴۵.</ref>. | |||
===[[امام حسین]]{{ع}} در دوران [[حکومت امام علی]]{{ع}} (۳۵ تا ۴۰ق)=== | |||
امام حسین{{ع}} سنین ۳۱ تا ۳۶ سالگی خویش را در [[ارتباط]] کامل با حوادث دوران [[خلافت]] پدر بزرگوارش سپری کرد و به [[تبعیت]] از پدر محل سکونت آن حضرت نیز از [[مدینه]] به [[کوفه]] منتقل شد. امام حسین{{ع}} در هر سه [[جنگ]] عصر [[علوی]] حضوری فعال داشت<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۶۹.</ref>. بنا بر گزارشی، [[حسنین]]{{عم}} در [[جنگ جمل]]، [[فرماندهی]] یک جناح [[سپاه]] را بر عهده داشتند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۸.</ref>. | |||
همچنین امام حسین{{ع}} برای [[تشویق]] [[کوفیان]] به [[همراهی]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در [[نبرد]] صِفّین، [[سخنرانی]] کرد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۱۱۴.</ref>. [[امام]] در نبرد صِفّین برای [[حفاظت]] از [[جان]] پدر کوشید و در عرصه جنگ حضوری جدی داشت<ref>منقری، وقعة صفین، ص۲۴۹.</ref>. البته [[امام علی]]{{ع}} برای [[حفظ نسل]] [[پیامبر]]{{صل}}، [[اجازه]] مشارکت گسترده حسنین{{عم}} را در جنگ نداد<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۳۰.</ref>. امام حسین{{ع}} در ماجرای [[حکمیت]] نیز در شمار [[شاهدان]] حکمیت بود<ref>منقری، وقعة صفین، ص۵۰۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۴۷.</ref> | |||
=== امام حسین{{ع}} در دوران [[امامت امام حسن]]{{ع}} (۴۰ - ۴۹ق) === | |||
سالهای ۳۶ تا ۴۵ سالگی امام حسین{{ع}}، همزمان با امامت امام حسن{{ع}} سپری شد. امام حسین{{ع}} بنا بر [[وصیت]] پدر بزرگوارش، همیشه [[احترام]] ایشان را [[حفظ]] کرد و حتی در مجالس در حضور او برای حفظ احترام [[برادر]] بزرگتر، زبان به سخن نگشود. | |||
[[صلح امام حسن]]{{ع}} با [[معاویه]] و سپردن [[منصب خلافت]] با شرایطی و به مدت معینی مهمترین حادثه دوران [[امامت امام مجتبی]]{{ع}} بود. امام حسین{{ع}} نیز گرچه مانند برادر بزرگوارش با این [[پیمان]] موافق نبود، اما به [[پیروی]] از برادر، بر [[پایبندی]] به [[صلحنامه]] تأکید داشت. برخی [[مخالفان]] [[مکتب اهل بیت]] خبری [[جعل]] کردند که امام مخالف [[صلح]] بوده و با برادرش [[مشاجره]] داشته است<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۶۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۳</ref> تا نشان دهند، امام{{ع}} به [[تبعیت از امام علی]]{{ع}} جنگطلب بوده است. | |||
[[مخالفت]] و مشاجره امام{{ع}} با برادر بزرگوارش، گذشته از [[ضعف]] سندی، با مراتب [[ادب]] آن حضرت در برابر [[امام حسن]]{{ع}} [[تعارض]] دارد و حضرت پیوسته در پاسخ به پیشنهادِ [[جنگ]] با [[معاویه]]، بر [[پایبندی]] بر [[صلحنامه]] [[اصرار]] ورزید و جنگ را معارض با صلحنامه اعلام نمود<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۲؛ و نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۶.</ref>. در حالی که هرگونه [[مخالفت]] با صلحنامه باید سبب پذیرش پیشنهاد [[قیام]] علیه معاویه میشد<ref>برای آگاهی بیشتر ر.ک: همین کتاب، بخش زندگانی امام حسن{{ع}}.</ref>. | |||
آخرین [[اقدام]] [[امام حسین]]{{ع}} در دوران [[امامت امام حسن]]{{ع}}، [[اقامه نماز]] بر [[پیکر امام]] حسن{{ع}} و [[تشییع پیکر]] [[پاک]] ایشان به سوی [[مسجد پیامبر]]{{صل}} بود. [[عایشه]] و [[بنیامیه]] از [[دفن]] [[امام مجتبی]]{{ع}} در کنار [[مزار]] [[پیامبر]]{{صل}} جلوگیری کردند. امام حسین{{ع}}، بنا بر [[وصیت]] [[برادر]] که نباید خونی در [[تشییع جنازه]] ایشان ریخته شود<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۲۵.</ref>، پیکر پاک آن حضرت را در [[بقیع]] و در کنار [[قبر]] مادربزرگشان، [[فاطمه]] بنت اَسَد، دفن کرد<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۴۷.</ref> | |||
===دوران [[حکومت معاویه]]=== | |||
معاویه با [[تزویر]] و [[رفتار]] [[سیاسی]] خاص خود، بر [[جامعه اسلامی]] [[تسلط]] داشـت و خـود را [[خلیفه]] [[دیندار]] نشان میداد. امام حسین{{ع}} در چنین شرایطی نمیتوانست با قیام بـه [[پیروزی]] سیاسی برسد و [[پیام]] آزادیبخش خود را به [[جامعه]] منتقل کند، به ویژه که به پیمـان صـلـح بـا معـاویـه نـیـز [[وفادار]] بود. با این حال، امام حسین{{ع}} گرچه [[سیاست]] [[مدارا]] با [[حکومت]] را در پیش گرفته بود، اما مخالفت خود را آشکار میکرد تا ماهیت غیر [[اسلامی]] و [[ظالمانه]] حکومت معاویه را نشان دهـد و ذهنیت جامعه را برای قیام پس از وی آماده کند. برخی از مخالفتهای [[امام]]{{ع}} بـه شـرح ذیـل علیه است: | |||
# [[نامه]] اعتراضآمیز به معاویه درباره [[شهادت]] [[حُجر بن عَدی]] و [[عَمرو بن حَمِق خُزاعی]] و نیز بدعتهایی مانند [[الحاق]] [[زیاد بن ابیه]] به [[ابوسفیان]] و [[ولایتعهدی]] فرزند شرابخـوارش، [[یزید]]. امام{{ع}} به [[صراحت]] اعلام کرد، که «فتنهای بالاتر از حکومت تو بر [[امّت]] نمیبینم و برای خودم و دینم نظری بهتر از [[جهاد]] بر [[ضد]] تو نمیشناسم»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲۸ به بعد؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۵۲ به بعد.</ref>؛ | |||
# [[اعتراض]] آشکار به بیعتستانی [[معاویه]] برای [[یزید]]<ref>طبری، تاریخ، ج۵، ص۳۰۳ به بعد؛ دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۴ به بعد.</ref>؛ | |||
# [[مخالفت]] عملی با برخی اقدامات معاویه در جهت کاهش دادن شدت [[اختلاف]] میان [[بنیامیه]] و [[بنیهاشم]]، مانند مخالفت با [[ازدواج]] یزید با دخترِ پسرعموی خود، [[عبدالله بن جعفر بن ابیطالب]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، الطبقة الخامسه، ج۱، ص۴۱۲.</ref>؛ | |||
# [[مبارزه]] عملی با [[کارگزاران]] معاویه در [[مدینه]]، مانند [[مروان بن حَکَم]]<ref>ابن شهر آشوب، مناقب، ج۳، ص۲۱۰.</ref> و ولید بن عُتبه<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۷.</ref>؛ | |||
# [[حفظ]] [[ارتباط با شیعیان]] [[کوفه]] و آماده ساختن آنان برای دوران پس از معاویه، حتی پس از ممانعت [[حاکم مدینه]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۹.</ref>؛ | |||
# [[سخنرانی]] علنی در حضور بسیاری از [[صحابه]] و [[حاجیان]] در [[منا]] در اواخر [[حکومت معاویه]]<ref>سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۳۲۰.</ref>. | |||
بنابراین، هر چند [[قیام]] در این دوران امکانپذیر نبود؛ اما حضرت برای [[جلوگیری از انحراف]] [[جامعه اسلامی]] با ادامه داشتن [[حکومت بنیامیه]]، بیصبرانه [[منتظر]] [[مرگ معاویه]] بود. دیگر بزرگان [[جامعه]] نیز [[حکومت یزید]] را [[انحراف]] میشمردند. [[عبدالله بن زبیر]] نیز مانند [[امام حسین]]{{ع}} منتظر مرگ معاویه بود. [[شخصیت]] مصالحهجویی مانند عبدالله بن عُمَر نیز تا [[زمان]] مرگ معاویه حاضر به [[بیعت با یزید]] نشد و پس از مرگ معاویه نیز گفت: [[بیعت]] من پس از بیعت همه [[امّت]] خواهد بود<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]]، ص ۱۴۹.</ref>. | |||
===[[هجرت]] به مکه=== | |||
امام حسین{{ع}} پس از خروج از [[دارالاماره]]، بلافاصله برای خروج از [[مدینه]] و [[هجرت]] به [[مکه]] مصمم شد، ظاهراً آماده شدن برای [[سفر]]، یک [[روز]] بیشتر [[زمان]] [[نبرد]] و ایشان شب بعد، یعنی دو روز مانده به پایان [[ماه رجب]]، با کاروانی از [[بنیهاشم]] (البته به جز برادرش [[محمد بن حنفیه]]) از راه اصلی عازم مکه شد. این کاروان راه حدود ۴۵۰ کیلومتری مدینه تا مکه را با سرعتی بیش از دیگر کاروانها طی کرد و پس از پنج شب و در سوم [[شعبان]] [[سال ۶۰ق]] به مکه رسید. با استقرار [[امام حسین]]{{ع}} در مکه، کار برای [[حکومت بنیامیه]] مشکل شد؛ با توجه به استقرار [[امام]] در [[حرم امن الهی]]، دیگر نمیشد به صورت علنی با ایشان برخورد کرد؛ از این رو، [[یزید]] سلسله اقداماتی را برای مقابله با [[حرکت امام حسین]]{{ع}} آغاز کرد. | |||
وی در گام نخست، [[ولید بن عتبه]] را که فردی مسالمتجو بود، از [[حکومت مدینه]] [[عزل]] کرده و مدینه را به منطقه [[حکومت]] [[حاکم مکه]]، یعنی [[عمرو بن سعید اشدق]] ملحق کرد، اقدامی که به احتمال برای [[هماهنگی]] بیشتر در [[مراقبت]] از منطقه [[حجاز]] صورت گرفت. | |||
در گام بعدی یزید کوشید تا از طریق تحریک افراد گوناگون، امام حسین{{ع}} را با عنوان [[نصیحت]]، از [[اقدام عملی]] علیه حکومت باز دارد. گام آخر یزید که البته از قرائن و شواهد قابل پیگیری است، [[اقدام]] به کشتن مخفیانه امام حسین{{ع}} در مکه بود که حضرت به خوبی از آن [[آگاه]] شده بوده و به همین دلیل و همچنین [[حفظ حرمت]] [[حرم الهی]]، حاضر به اقامت دائم در مکه نشد. از سوی دیگر، امام حسین{{ع}} نیز با اقامت موقت خود در مکه، فعالیت خود را شروع و خبر حرکت اعتراضی خویش را به سراسر [[شهرها]] اعلام کرد<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۵۸.</ref>. | |||
===[[دعوت]] [[کوفیان]] از امام و ارسال مسلم به [[کوفه]]=== | |||
ایشان ظاهراً نامههای متعددی به افراد مختلف ارسال کرد که از جمله نامههای ایشان به افراد سرشناس [[شهر بصره]] است، البته به دلیل حکومت مستحکم [[عبیدالله بن زیاد]] در [[بصره]] و [[ترس]] آن افراد سرشناس از عبیدالله، جوابی از بصریان برای [[امام حسین]]{{ع}} داده نشد؛ اما در دیگر [[شهر]] مهم [[عراق]]، یعنی [[کوفه]]، هرچند به ظاهر امام حسین{{ع}} نامهای ارسال نکرد، اما خبر [[هجرت]] اعتراضی ایشان از [[مدینه]] به [[مکه]] با استقبال گسترده [[شیعیان]] و افراد دیگر روبهرو شده و انبوه نامههای [[دعوت]] از آن حضرت از جانب [[کوفیان]] به سوی مکه ارسال شد. یکی از عوامل [[آزادی]] کوفیان در تشکیل جلسات و [[تصمیم]] به دعوت از امام حسین{{ع}}، [[سستی]] و آسانگیری [[حاکم کوفه]]، [[نعمان بن بشیر]]، بود که همانند [[ولید بن عتبه]] فردی [[عافیتطلب]] بود. | |||
با رسیدن نامههای متعدد کوفیان، امام حسین{{ع}} در اقدامی احتیاطی، پسرعموی خویش، [[مسلم بن عقیل]]، را به عنوان [[سفیر]] و برای بررسی کامل اوضاع و به دست آوردن [[میزان]] [[پایبندی]] کوفیان به درخواست [[قیام]] روانه کوفه کرد. اعزام مسلم، دو ماه و نیم پیش از اقامت در [[کربلا]]، یعنی در نیمه [[ماه رمضان]] [[سال ۶۰ق]]، بود. وی بیست [[روز]] بعد، در پنجم [[شوال]] به کوفه رسید و در [[خانه]] [[مختار بن ابیعبید ثقفی]] [[منزل]] کرد. | |||
شیعیان به [[دیدار]] وی شتافتند و مسلم با دیدن استقبال شایان کوفیان، شروع به [[بیعت گرفتن]] از آنان کرد. شمار [[بیعتکنندگان]] با مسلم، در منابع میان ۱۲ هزار تا ۳۰ هزار نفر گزارش شده است که بیانگر شدت استقبال کوفیان از دعوت امام حسین{{ع}} است. از این رو، مسلم ۲۷ روز قبل از شهادتش، در دوازدهم شوال و پس از ۳۷ روز اقامت در کوفه، در نامهای به امام حسین{{ع}} مراتب [[وفاداری]] کامل کوفیان و [[بیعت]] هزاران نفر از آنان را اعلام کرد و درخواست کرد تا آن حضرت به سرعت سوی کوفه حرکت کند<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۵۹.</ref>. | |||
===اعزام [[ابن زیاد]] به کوفه و [[شهادت مسلم]]=== | |||
از سوی دیگر، طرفداران [[بنیامیه]] در کوفه، مانند [[عمر بن سعد بن ابیوقاص]]، [[محمد بن اشعث بن قیس]]، [[عمارة بن عقبه]] و...، با [[مشاهده]] میزان اقبال [[مردم]] به مسلم و کوتاهی [[نعمان بن بشیر]] [[حاکم کوفه]]، [[احساس]] خطر کرده و در نامههای جداگانه به [[یزید]] [[ناتوانی]] نعمان بن بشیر را یادآور شدند و از وی خواستند تا [[حاکم]] مقتدرتری بر [[کوفه]] بگمارد. با رسیدن این [[نامهها]] و نیز رسیدن خبر [[حرکت امام حسین]]{{ع}} به سوی کوفه، یزید، [[تصمیم]] گرفت نعمان بن بشیر را از [[حکومت کوفه]] [[عزل]] کرده، [[حکومت]] آنجا را به قلمرو حکومت [[عبیدالله بن زیاد]]، [[حاکم بصره]]، اضافه کند. عبیدالله بن زیاد با رسیدن [[فرمان]] حکومت کوفه، بلافاصله از [[بصره]] به سمت کوفه حرکت کرد، تا زودتر از [[امام حسین]]{{ع}} به کوفه برسد. | |||
عبیدالله پیش از رسیدن به کوفه، [[لباس]] مبدّل پوشید و بر چهره نقاب زد؛ مردم با دیدن وی، به [[گمان]] اینکه این امام حسین{{ع}} است که وارد کوفه میشود، به وی خوشامد میگفتند. عبیدالله با همان وضعیت داخل [[دارالاماره]] شد و فرمان عزل نعمان بن بشیر را به وی [[ابلاغ]] کرد. سپس مردم را به [[مسجد کوفه]] احضار کرد و با [[سخنرانی]] [[تندی]]، آنان را به [[پیروی]] از دستورهایش فراخواند. | |||
عبیدالله در مرحله بعد، سران قبائل و رؤسای محلههای کوفه را احضار و [[تهدید]] کرد در صورتی که هر کسی نام اشخاص [[فتنهگر]]، یا [[شورشی]] را در محدوده محل زندگانی خویش، گزارش نکند [[جان]] و مالش بر حکومت [[حلال]] خواهد بود. مسلم با [[مشاهده]] ورود عبیدالله به کوفه و سختگیریهای وی، مخفیانه از [[منزل]] مختار خارج شده و به منزل [[هانی بن عروه]] رفت. | |||
عبیدالله با استفاده از [[جاسوسی]] که خود را به عنوان یکی از [[شیعیان]] معرفی کرده بود، از محل استقرار مسلم در [[خانه]] [[هانی]] باخبر شد و هانی را احضار و بازداشت کرد. در نتیجه، مسلم در [[روز هشتم ذیحجه]]، برای جلوگیری از اقدامات بعدی عبیدالله، قصر عبیدالله را به محاصره در آورد، اما با تلاش سران قبائل طرفدار عبیدالله، و با [[تبلیغات]] گسترده مبنی بر [[حمله]] [[لشکر]] [[شام]] به [[کوفه]] و نیز [[تهدید]] عبیدالله مبنی بر قطع سهمیه افراد [[شورشی]] از [[بیتالمال]]، کمکم بیشتر محاصرهکنندگانِ قصر، گریختند. سرانجام مسلم تنها ماند و در [[صبح]] [[روز نهم ذیحجه]] دستگیر شده و به [[شهادت]] رسید<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۵۹.</ref>. | |||
===از [[مکه]] تا [[کربلا]]=== | |||
از آن سو، [[امام حسین]]{{ع}} پس از رسیدن [[نامه]] مسلم در [[روز هشتم ذیحجه]] (همان روزی که مسلم در کوفه [[قیام]] را آغاز کرد)، از مکه به سوی کوفه حرکت کرد. با اینکه [[عمرو بن سعید]]، [[حاکم]] [[اموی]] مکه تلاش زیادی نمود که حتی با اعطای [[اماننامه]] امام حسین{{ع}} را از رفتن به کوفه، بازدارد، اما [[امام]] قبول نکرد. در طول راه در منزلگاههای مختلف بسیاری از [[اعراب]] قبائل به [[گمان]] اینکه امام در کوفه به [[قدرت]] خواهند رسید به کاروان امام اضافه شدند. | |||
در منزلگاه [[ثعلبیه]](تقریباً در شمال [[عربستان]] کنونی و قبل از مرز [[عراق]])، خبر [[شهادت مسلم]] به امام حسین{{ع}} رسید و ایشان با اعلام عمومی آن، [[اجازه]] مرخص شدن افرادی را که به [[طمع]] مادی با امام همراه شده بودند، صادر کردند، در نتیجه تنها عدهای که از مکه همراه امام بودند و شمار کمی از افراد اضافه شده در میان راه، باقی ماندند. امام حسین{{ع}} با [[مشورت]] با همراهان و با این [[استدلال]] که امام{{ع}} همانند مسلم نیست، بلکه با ورودش به کوفه، اوضاع [[تغییر]] خواهد کرد؛ به ویژه آنکه در عمل نیز راه برگشت به مکه و [[مدینه]] مسدود بود و [[امید]] [[موفقیت]] در کوفه، بیشتر از آن دو [[شهر]] ارزیابی میشد، راهی کوفه شد. | |||
چند [[منزل]] بعد، در منزلگاه [[شراف]] (تقریباً در مرز عراق و عربستان فعلی)، [[کاروان امام حسین]]{{ع}} با نخستین گروه از [[سپاهیان]] اعزامی [[عبیدالله بن زیاد]]، به [[فرماندهی]] [[حربن یزید ریاحی]]، روبهرو شد. [[سپاه حر]] از حرکت [[سپاه امام]]{{ع}} جلوگیری کرد. امام حسین{{ع}} با این استدلال که [[کوفیان]] به من نامه نوشته و مرا برای [[ریاست]] بر خود [[دعوت]] کردهاند، حال اگر آمدن مرا خوش نمیدارند، از همین راهی که آمدهام، بازمیگردم. قصد داشت به منطقهای دیگر برود، اما [[حر]] قبول نکرد و گفت: من مأمورم تا تو را نزد عبیدالله ببرم. چون حضرت قبول نکرد، سرانجام به پیشنهاد [[حرّ]]، قرار شد، کاروان [[امام]] با [[همراهی]] [[سپاه]] وی به راهی که نه سوی [[کوفه]] و نه سوی [[مدینه]] میرود، حرکت کند تا [[تکلیف]] مشخص شود. در نتیجه [[کاروان امام حسین]]{{ع}} به سمت دیگر کوفه حرکت کرد. پس از چند [[منزل]]، در [[روز]] دوم [[محرم]] [[سال ۶۱ق]]، نامهای از عبیدالله مبنی بر [[لزوم]] ممانعت از حرکت کاروان امام حسین{{ع}} و محاصره آنان برای رسیدن [[لشکر]] اصلی کوفه به حرّ رسید، از این رو، حرّ در منزلگاه [[کربلا]] (واقع در حدود ۸۰ کیلومتری شمال [[غربی]] کوفه) مانع از حرکت کاروان امام حسین{{ع}} شد. روز بعد، [[عمر بن سعد بن ابیوقاص]] با ۴ هزار نفر برای بر عهده گرفتن [[مسئولیت]] [[جنگ با امام حسین]]{{ع}} وارد کربلا شد.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش اول ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش اول ج۲]] ص ۱۶۰.</ref> | |||
==پانویس== | |||
{{پانویس}} |
نسخهٔ کنونی تا ۴ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۲۲:۰۳
تاریخ ولادت امام حسین(ع)
در تاریخ ولادت آن حضرت بین مورخان شیعه و سنی اختلاف نظر است؛ اما مشهور علمای شیعه و برخی علمای اهل سنت، ولادت آن حضرت را سوم شعبان و به قول شیخ مفید و ابوالفرج اصفهانی پنجم شعبان سال چهارم هجری قمری در مدینه میدانند و شهادت آن حضرت را در سال ۶۱ ه.ق ذکر کردهاند که حضرت در هنگام شهادت ۵۷ سال و چند ماه داشتهاند[۱].
برخی هم ولادت آن حضرت را در سال سوم هجری ذکر کردهاند؛ کلینی در این باره مینویسد: «حسین بن علی(ع) در سال سوم هجری به دنیا آمد»[۲].
شیخ طوسی نیز مینویسد: «ولادت حسین بن علی(ع) در مدینه آخر ربیع الاول به سال سوم هجری است»[۳]
طبق قول دوم، عمر با برکت آن حضرت(ع) به هنگام شهادت ۵۸ بوده است.[۴]
رؤیای صادقه أم الفضل
لبابه[۵] که به کنیهاش «ام الفضل» معروف است؛ همسر عباس بن عبدالمطلب، دختر حارث هلالیه و خواهر میمونه همسر رسول خدا میگوید: شبی قبل از تولد حسین(ع) در خواب دیدم که قطعهای از بدن رسول الله(ص) را جدا نمودند و در دامانم گذاشتند! چون از خواب پریدم بسیار نگران شدم. برای اطلاع از تعبیر آن، نزد رسول خدا(ص) رفتم و رؤیای خود را به آن حضرت اطلاع دادم، پیامبر خدا(ص) فرمود: «چه رؤیای خوبی است! به زودی پسری از فاطمه متولد خواهد شد که در دامان تو بزرگ خواهد شد»[۶]
دیری نپایید که از فاطمه زهرا پسری متولد شد و همانگونه که پیامبر(ص) خبر داده بود تربیت او را عهدهدار شدم[۷].[۸]
حسین(ع) در منظر قرآن
به اتفاق راویان حدیث و مورخان امامیه، حضرت حسین بن علی(ع) سومین پیشوای شیعیان و سرور جوانان اهل بهشت و یکی از دو اختر تابناکی است که تداوم نسل پیامبر از وجود اوست و این شرافت و بزرگی که امامان معصوم(ع) از نسل او به دنیا آمدهاند را داراست و در قرآن کریم و روایات اسلامی، به شخصیت والای او تصریح و یا اشاره شده است.
در آیاتی از قرآن کریم، حسین(ع) و دیگر اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و در بعضی موارد با جد بزرگوارش رسول گرامی اسلام(ص) مورد عنایت و توجه قرار گرفتهاند و به مقام و منزلت آنان تأکید شده است. در این جا به چند نمونه آن اشاره میکنیم:
١. حسین(ع) یکی از چهار نور مقدسی است که رسول خدا(ص) به اتفاق او و برادرش حسن، و حضرت علی و فاطمه با مسیحیان نجران مباهله کرد و در آیه مباهله، امام حسن و امام حسین(ع) به عنوان فرزندان رسول خدا مطرح شدهاند؛ چنانکه در آیه شریفه ذیل آمده است: ﴿فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَكُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَكُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْكَاذِبِينَ﴾[۹].
به اسناد مختلف از شیعه و سنی این آیه شریفه در شأن اهل بیت رسول گرامی اسلام نقل شده است و به تصریح آنان منظور از کلمه ﴿أَبْنَاءَ﴾، در این آیه، بیتردید وجود مقدس، امام حسین و برادرش امام حسن(ع) و منظور از کلمه ﴿نِسَاءَنَا﴾، فاطمه زهرا(س) و از کلمه ﴿أَنْفُسَنَا﴾، علی بن ابی طالب است.
در این رخداد مهم تاریخی به صراحت مییابیم جمعی که همراه با پیامبر(ص) برای مباهله آمدهاند، برترین انسانهای روی زمین و محبوبترین آنان در پیشگاه خداوند میباشند. به همین دلیل، پیامبر اکرم(ص) به اتفاق آنان مباهله انجام داد و کشیشان نجران نیز به این واقعیت اذعان نمودند و گفتند: «ما امروز با چهرههایی روبه رو هستیم که اگر از خدا درخواست کنند کوهی را از جا برکند، این کار عملی خواهد شد»[۱۰].
۲. در قرآن کریم به عصمت و طهارت هیچ یک از مسلمانان اشاره نشده، جز خصوص پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت ایشان که به صراحت بر عصمت و پاکی آنان تصریح شده است. این آیه شریفه به این حقیقت، صراحت دارد: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۱۱].
و طبق روایات متواتره از طرق شیعه و سنی این آیه شریفه در شأن و منزلت حضرت علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) نازل شده و این مقام دوری از پلیدی و آراسته به طهارت و پاکیزگی که همان مقام عصمت و طهارت است، مختص به این خاندان از جمله حضرت امام حسین(ع) میباشد. و هیچ کس غیر این خاندان از آن بهرهای ندارند[۱۲].
٣. یکی دیگر از آیاتی که به عظمت و والا مقامی اهل بیت(ع) از جمله حضرت حسین(ع) تصریح دارد، آیه مودت و دوستی است: ﴿قُلْ لَا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَى﴾[۱۳].
بی تردید اهمیت دوستی و محبت آنان، ضامن نجات و رهایی از تاریکی و جهالتهای انسانی و رسیدن به قله سعادت و کمال است.
در روایاتی که در ذیل این آیه شریفه از شیعه و سنی وارد شده مراد از نزدیکان پیامبر(ص) که فرمان به دوستی و محبت آنان داده شده، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) میباشند.
۴. از دیگر مواردی که در قرآن کریم به اخلاص در اطاعت و عبادت خاندان پیامبر(ص) و پاداش بزرگ معنوی برای آنان در بهشت یادآور شده و نیز به علل واسباب این مقام و فضیلت پرداخته است، آیاتی از سوره مبارکه دهر است. ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَاءً وَلَا شُكُورًا * إِنَّا نَخَافُ مِنْ رَبِّنَا يَوْمًا عَبُوسًا قَمْطَرِيرًا * فَوَقَاهُمُ اللَّهُ شَرَّ ذَلِكَ الْيَوْمِ وَلَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَسُرُورًا * وَجَزَاهُمْ بِمَا صَبَرُوا جَنَّةً وَحَرِيرًا﴾[۱۴].
طبق نظر بیشتر مفسران و راویان حدیث، این سوره مبارکه، پس از بهبودی حسن و حسین(ع) از بیماری نازل شده است؛ زیرا امیرمؤمنان(ع) فاطمه زهرا(ع) هنگامی که حسن و حسین بیمار شدند، نذر کردند که به شکرانه بهبودی این دو ریحانه رسول خدا، سه روز، روزه بگیرند. پس از بهبودی حسنین، تمام خانواده از جمله خود امام حسن و امام حسین(ع) و روزه گرفتند و به نذر وفا کردند و در موقع افطار، در هر سه روز، غذای خود را بخشیدند: یک روز به مسکین؛ روز دوم به یتیم و روز سوم به اسیر دادند و با آب افطار کردند. سپس خداوند این آیات را در شأن ایشان نازل کرد.[۱۵]
حسین(ع) از نگاه رسول خدا(ص) و اصحاب
علاقه و محبت افراد به یکدیگر با انگیزههای متفاوت، صورت میگیرد: گاهی منشأ محبت و علاقه، خواستههای نفسانی است و زمانی بر اساس فامیلی و نزدیکی خانوادگی است؛ ولی گاهی علاقه و محبت از یک رابطه الهی و معنوی سرچشمه میگیرد و این نوع علاقه ومحبت، جزء برترین و بادوامترین رابطهها به شمار میآید که هرگز به سردی نمیگراید؛ چون براساس احساس مسئولیت و انجام وطیفه شکل گرفته است. بیتردید علاقه رسول خدا(ص) به امام حسن و امام حسین و نیز به فاطمه زهرا(ع) و امیر مؤمنان(ع) اگرچه بر اساس قرابت و نزدیکی بوده، اما در حقیقت مبتنی بر احساس مسئولیت بوده است؛ زیرا پیامبر فرزند و دامادهای دیرگ داشتند؛ اما درباره محبت به آنان یا چیزی نفرموده یا در حد اختصار فرموده است؛ ولی درباره این چهار نور پاک، بسیار سفارش کردهاند که به اجمال بدان میپردازیم. با این توضیح که رسول خدا(ص) با اظهار علاقه به این بزرگواران خواستهاند امت اسلامی را به الگو بودن و درس آموزی از ایشان توجه دهند:
- رسول خدا(ص) فرمودند: «حسین و حسین دو سید و آقای جوانان اهل بهشتند» [۱۶].
- رسول خدا(ص) فرمود: «حسین از من است و من از حسینم، خداوند دوستدار کسی که حسین را دوست دارد؛ حسین سبطی از اسباط است»[۱۷].
- رسول خدا فرمود: «کسی که حسن و حسین را دوست داشته باشد، مرا دوست داشته و کسی که بغض و کینه آنها را داشته باشد با من بغض و کینه دارد»[۱۸]؛
- از عمر بن خطاب روایت شده که گفت: دیدم حسن و حسین بر شانه پیامبر(ص) سوارند به آنها گفتم: پیامبر، خوب مرکبی است برای شما! رسول خدا(ص) فرمود: «آن دو خوب سوارانی هستند»[۱۹].
- ابوهریره میگوید: من با دو چشمانم دیدم و با دو گوش خود شنیدم که رسول خدا(ص) دست حسین را گرفته بود و پاهای او روی پاهای پیامبر بود و حضرت به او میگفت: بالا بیا! و کودک بالا آمد تا پای خود را روی سینه پیامبر گذاشت؛ بعد حضرت به او فرمود: دهانت را باز کن! به بعد بر او بوسه زد و سپس فرمود:خدایا او را دوست بدار همچنان که من او را دوست میدارم[۲۰]؛
- روزی پیامبر خدا نشسته بودند، حسن و حسین وارد شدند. وقتی حضرت آنها را دید به پا خاست و قبل از آنکه نزدش آیند، خود به سمت آنها پیش رفت و آن دو را بر دوش خود سوار کرد و فرمود: «بهترین مرکب، مرکب شما و بهترین سواران، شما دو تن میباشید، و پدرتان از شما برتر است»[۲۱].
- به دلیل این که حسن و حسین مورد عنایت رسول خدا(ص) قرار داشتند اصحاب رسول خدا(ص) نیز برای آن دو بزرگوار احترام خاصی قائل بودند. در یکی از روزها ابن عباس برای حسن و حسین رکاب گرفت و آن دو بر دوش او سوار شدند؛ سپس جامهشان را بر بدنشان منظم کردند، شخصی به نام مدرک بن ابی زیاد که شاهد این منظره بود با عتاب به ابن عباس گفت: تو از این دو بزرگتری، چرا رکاب برایشان گرفتی. ابنعباس گفت: ای نادان! نمیدانی این دو کیستند! این دو پسران پیامبرند و آیا این لطف خدا به من نیست که رکابشان را بگیرم و جامهشان را منظم کنم![۲۲]؛
- مردی از عبدالله بن عمرو پرسید اگر در لباسی خون پشه یافت شود آیا میشود با آن لباس نماز خواند؟ عبدالله از محل سکونت او پرسید او جواب داد من ساکن عراق هستم! عبدالله، گفت: این مرد را بنگرید! مسئله خون پشه را از من میپرسید در حالی که فرزند رسول خدا را کشتند و خون او را بر زمین ریختند از خون او نمیپرسد! من از رسول خدا(ص) شنیدم که میفرمود: حسن و حسین دو گل خوشبوی دنیای من هستند[۲۳].
- پس از شهادت امام حسین(ع) هنگامی که سر مبارک آن حضرت مقابل ابن زیاد (و به قول ابن ابی الحدید مقابل یزید بن معاویه) قرار گرفت او قصد کرد با چوب دستی خود بر لبهای مبارک آن حضرت بزند که زید بن ارقم، صحابی پیامبر(ص) لب به اعتراض گشود و گفت: دست از این کار بردار:به خدایی که جز او معبودی نیست سوگند! که با چشم خود لبهای پیامبر خدا را دیدم که بر لبهای او گذاشته بود و میبوسید[۲۴] سپس زید بن ارقم گریه کرد و دیگر چیزی نگفت. ابن زیاد (و به قولی یزید) ناراحت شد و گفت: اگر تو پیرو خرفت نبودی تو را گردن میزدم! زید که سخت ناراحت شده بود از قصر خارج شد و گفت: ای مردم عرب! از امروز شما همه به بندگی و غلامی درآمدید؛ زیرا حسین پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه (به قولی پسر معاویه) را امیر خود کردید تا نیکان شما را بکشد و بدان شما را نگاه دارد[۲۵]. و در برخی از منابع این داستان را از مجلس یزید نقل کردهاند و گفته، کسی که اعتراض کرد، ابوبرزه سلمی بوده است، او به یزید گفت: ای یزید! بر دندانهای حسین چوب میزنی. چوب تو بر همان جایی میخورد که من بارها دیدم رسول خدا(ص) آنجا را غرقه در بوسه میکرد. ای یزید! فردا در حالی به قیامتوار میشوی که شفیع تو ابن زیاد خواهد بود؛ ولی شفیع حسین، محمد رسول الله است[۲۶].
- ابن حجر عسقلانی از عیزار بن حریث نقل میکند که: «من و عبدالله پسر عمروعاص در سایه دیوار کعبه نشسته بودیم که دیدیم حسین بن علی از دور میآید. عبدالله گفت: این شخص (حسین بن علی(ع))، امروز محبوبترین فرد در روی زمین، نزد آسمانیان است[۲۷].[۲۸]
پیشگویی شهادت حسین(ع)
ابن سعد و طبرانی از عایشه نقل کردهاند که رسول خدا(ص) فرمود: «جبرئیل به من خبر داد که پسرم حسین بعد از من در سرزمین طف (کربلا) کشته میشود و این خاک را برایم آورد و خبر داد که مضجع و محل دفن او در آن جاست» [۲۹].
در اصول کافی از ابی خدیجه از امام صادق(ع) روایت میکند که حضرت فرمود: هنگامی که فاطمه(ع) به حسین حامله شد، جبرئیل خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد: «فاطمه به زودی پسری به دنیا میآورد که امت تو بعد از تو او را به قتل میرسانند»[۳۰].
از امام صادق(ع) نقل شده که فرمودند: «رسول خدا(ص) در حجره ام سلمه بود، به او فرمود: کسی به دیدن من نیاید! در این موقع حسین(ع) که کودک خردسالی بود، وارد شد، امسلمه نتوانست از ورود او جلوگیری کند و حسین داخل حجره رسول خدا(ص) شد. امسلمه میگوید: من به دنبال حسین، وارد حجره شدم، دیدم حسین روی سینه پیامبر است و رسول خدا(ص) میگرید و در دستش چیزی بود که زیر و رو میکرد؛
سپس فرمود: «ای ام سلمه! این جبرئیل امین است که به من خبر میدهد که حسین کشته خواهد شد، و این تربتی است که او در آن کشته میشود، این تربت را نزد خود نگهداری هرگاه دیدی که این تربت به خون تبدیل شد حبیبم حسین را در آن سرزمین کشتهاند»[۳۱].
ام سلمه عرض کرد: ای رسول خدا(ص) از خدا بخواهید تا کشته شدن را از او دور کند؟
پیامبر فرمود: «من از خدا خواستم، ولی به من وحی شد که برای او درجهای است که هیچ کس از آفریدگان به آن درجه نخواهند رسید و برای او شیعیانی است که آنها شفاعت میکنند، و شفاعتشان مورد قبول واقع میشود، و مهدی از فرزندان اوست»[۳۲]
سپس فرمود: «پس خوشا به حال کسی که از دوستان حسین و شیعه او باشد! و به خدا سوگند! شیعیان او در روز قیامت رستگار خواهند بود»[۳۳].
یعقوبی در تاریخ خود در ادامه این حدیث اینگونه نقل میکند: «اول صدایی که در مدینه پس از شهادت امام حسین(ع) شنیده شد، صدای ام سلمه، همسر رسول خدا(ص) بود؛ زیرا پیامبر شیشهای که در آن تربت (خاک) کربلا بود به او داد و فرمود: «ای ام سلمه! جبرئیل به من اطلاع داد که امتم، حسین را میکشند» بعد حضرت آن تربت را به او داد و فرمود: «هر وقت این تربت به خون تبدیل شد، حسینم را کشتهاند!».
یعقوبی[۳۴] میافزاید: تربت در آن شیشه نزد ام سلمه بود تا آنکه حسین و یارانش به سوی کربلا حرکت کردند. ام سلمه دائم به آن شیشه مینگریست تا آنکه دید در عاشورا آن تربت به خون تبدیل شد. آنگاه فریاد برآورد:«وَا حُسَيْنَاهْ! وَ ابْنِ رَسُولِ اللَّهِ!»؛ وای حسین، وای پسر رسول خدا(ص).
پس از گریه و ناله ام سلمه، صدای گریه از زنان اطراف منزل او بلند شد و سپس صدای ضجه و ناله از شهر مدینه برخاست که مشابه آن در مدینه هرگز دیده نشده بود[۳۵].[۳۶]
امام(ع) تا زمان امامت
همان طور که اشاره شد، مشهور مورخان و علما و سیرهنویسان، ولادت حسین(ع) را سوم یا پنجم شعبان سال چهارم هجری قمری ذکر کردهاند و حضرت در مدت ۵۷ سال عمر پُر برکت خود، غیر از دوران کوتاهی از کودکی را که با رسول خدا(ص) سپری کرد، بیشتر عمر خود را در دوران خلفا و پدرش امیرمؤمنان(ع) با و برادرش امام مجتبی (ع) گذراند و مجموعه دوران عمر خود را در چند دوره مشخص و متناسب با نوجوانی و جوانی و میانسالی گذرانده است. در اینجا لازم میدانیم ک ابتدا به اجمال، به شرح آن دوران اشاره کنیم و سپس به تحلیل آن ایام بپردازیم.
- حضرت حسین(ع) مدت هشت سال از عمر خود را با جد بزرگوارش رسول خدا(ص) سپری کرد؛ از سال چهارم هجری تا صفر سال یازدهم هجری[۳۷] آغوش پُر عطوفت رسول خدا(ص) را درک نمود.
- دوران زندگانی آن حضرت در زمان امامت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان قریب به کسی و سال یعنی از سال یازدهم هجری تا رمضان چهل هجری بوده است.
- زندگی آن حضرت در دوران امامت برادر بزرگوارش امام حسن مجتبی(ع)، قریب به ده سال یعنی از ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری تا پایان صفر سال ۵۰ هجری بوده است.
- دوران امامت حضرت از سال ۵۰ هجری که زمام امور مسلمین و امامت امت اسلامی از جانب خدا بر دوش آن حضرت گذاشته شد ده سال به طول انجامید و دهم. محرم سال ۶۱ هجری در سرزمین کربلا، به شهادت رسیدند.
بدون تردید دوران نوجوانی و جوانی امام حسین(ع) با حوادث مختلفی روبه رو بود، حضرت در آن ایام پا به پای پدر بزرگوارشان امیر مؤمنان ان در جبهههای نبرد -صفین و جمل - مبارزه میکردند و نیز در دوران امامت برادرش حضرت امام حسن مجتبی(ع) هم چنان یاری باوفا از امام خویش پیروی مینمود و هیچ گاه بر خلاف نظر پدر و برادرش که امام و حجت خدا بودند عمل نکرد و حتی پس از شهادت برادرش، امام حسن مجتبی به مدت ده سال - تا سال شصت ه.ق که معاویه زنده بود – پیمان صلح برادر را محترم شمرد و با آن مخالفتی ننمود.
آری، حرکت و نهضت امام حسین(ع) پس از هلاکت معاویه از نیمه رجب سال شصت ه.ق آغاز شد. مخالفت خود را به صراحت با حکومت یزید اعلام و شبانه از مدینه خارج شد و با همسر و خاندانش و برخی از یاران با وفایش به مکه هجرت نمود و با سخنانی که حکایت از مخالفت صریح با یزید بن معاویه داشت اعلان موضع نمود و در واقع نهضت امام الحدود هفت ماه یعنی از نیمه نیمه رجب شصت ه.ق به طول انجامید و با شهادت حضرت در عاشورای شصت و یک ه.ق به پایان رسید.[۳۸]
نقش امام(ع) در عصر خلفا
دوران ابوبکر
ابوبکر در روز دوشنبه دوم ربیع الاول سال ۱۱ هجری قمری بعد از رحلت پیامبر خدا(ص) با تشکیل سقیفه و رأی جمعی از اصحاب به خلافت رسید و تنها دو سال و سه ماه، خلافت کرد و در روز سه شنبه ۲۱ جمادی الاخر سال ۱۳ هجری از دنیا رفت و عمر بن خطاب بر جنازه او نماز خواند[۳۹].
در عصر خلافت ابوبکر اگر چه فراز و نشیب کمتری در تاریخ اسلام رخ داده و از آنجا که حضرت حسین(ع) چون برادرش حضرت حسن خردسال بودند و در سنین بین هفت و هشت سالگی بودند، بار سنگین مشکلات آن روزگار بر دوش پدر بزرگوارشان امیرمؤمنان(ع) بوده است و این دو سبط پیامبر، تنها در جمعآوری قرآن و تنظیم آن، پدر را یاری رسانده و بر اوضاع و برخی حوادث و جنگهای آن زمان نظاره گر و با دقت پیگیر بودند.
در دوران خلافت ابوبکر چند حادثه بسیار تلخ و فراموش نشدنی، برای حسین و برادر و پدرش پیش آمد:
- بعد از رحلت (و به نقلی شهادت جانگداز) نبی گرامی اسلام و کنار نهادن امیرمؤمنان علی بن ابی طالب(ع) از مقام امامت و رهبری امت اسلامی این برهه بر خاندان رسالت بسی سخت و ناگوار گذشت، اما سکوت اختیار کردند و تضییع حقوق خویش را تحمل نمودند.
- رحلت غمبار مادر گرامیشان فاطمه زهرا(س) که با اندک فاصلهای[۴۰] از رحلت پیامبر(ص) به وقوع پیوست، غمی دو چندان بر قلبهایشان نشاند. حسین همچون برادرش حسن، هیچ گاه گریههای جانسوز مادر در خانه و در قبرستان بقیع و کنار جاده عبور مردم هرگز از یاد نمیبرد. شهادت نابهنگام مادر، که بر اثر ظلمهایی که به آن سیده زنان عالمیان وارد شده بود و آزار و اذیتهایی که به او کردند که خطبه فاطمه علی(ع) در مسجد پیامبر(ع) در مقابل مهاجر و انصار شاهد گویا بر این مدعاست و خلاصه این شهادت زودرس برای مادر هیجده سالهاش چنان داغ بر دل ایشان گذارد که هرگز فراموش نمیکرد.
- عدم صلاحیت ابوبکر در مقام خلافت و رهبری جامعه اسلامی چیزی نبود که حسین و برادرش و هر انسان آزاده و منصفی را رنج ندهد! ابوبکر نیز بر عدم صلاحیت خود در مقام خلافت اقرار داشت. آنجا که میگفت:مرا رها کنید، مرا رها کنید، من بهتر از شما نیستم![۴۱]
حتی در تعیین عمر بن خطاب به جانشینی خود اکراه داشت و این جانشینی نیز مورد اعتراض اصحاب پیامبر، واقع شد؛ چون عمر را صالح بر جانشینی ابوبکر نمیدانستند.
ابن قتیبه دینوری در کتاب الامامة والسیاسة مینویسد: مهاجر و انصار وقتی خبر جانشینی عمر را شنیدند، نزد ابوبکر آمدند و گفتند: تو عمر را میشناسی، در زمان خودت شرارتها و آشوبهای او را دیدهای، وای به وقتی که در مقام فرمانروایی باشد! آخر تو جواب خدا را چه خواهی داد که او را به جانشینی خود معرفی کردهای؟
اما ابوبکر به این اعتراضها گوش نداد و همچنان بر جانشینی او پافشاری کرد.
این غم و اندوه نمونهای است از رنجهای حسین و برادرش حسن و خصوصا پدرشان امیرالمؤمنین علی(ع).[۴۲]
دوران عمر بن خطاب
با وصیت ابوبکر، مقام خلافت به عمر بن خطاب رسید. وی در سه شنبه ۲۲ یا ۲۸ جمادی الاخر سال سیزدهم هجری به خلافت رسید و در روز چهارشنبه ۲۶ ذیحجه سال ۲۳ هجری به دست ابو لؤلؤ مجروح شد و در سن ۵۳ یا ۵۴ سالگی از دنیا رفت. مدت خلافت وی ده سال و هشت ماه بوده است[۴۳].
اعتراض به خلیفه دوم
دوران و عصر خلافت عمر، برای امیر مؤمنان(ع) و خاندان وحی بسیار سخت میگذشت. محدودیتهایی که عمر برای یاران رسول خدا(ص) از جمله برای امیرمؤمنان علی(ع) روا میداشت، جو خفقانی را به وجود آورده بود. عدم خروج یاران رسول خدا از مدینه، مگر به اذن عمر و عدم نقل حدیث و اکتفا نمودن به قرآن، تنها چند موردی است از اقدامات او در مسند خلافت. مجموع این کارها برای به انزوا کشاندن امیرمؤمنان و اصحاب خاص پیامبر اسلام بود که با حکومتش همسویی نداشتند. در مدت ده سال حکومت عمر، تمام تلاش دستگاه خلافت این بود که علی(ع) فراموش شود و به ظاهر هم موفق شدند؛ اما هر از چند گاهی مسائل و موانعی بر سر راه حکومت پیش میآمد که جز علی(ع) کسی قادر به رفع آن مشکلات نبود و همین امر موجب میشد که امیرمؤمنان در یادها زنده بماند. و شاید نیاز خلیفه به برخی مسائلی که پیش میآید و هیچ کس جز علی(ع) آمادگی جواب آن را نداشت سبب میشد که علی به طور کلی فراموش نشود و اندکی در خاطرههای آن عصر، بماند.
بدون تردید، حسین و برادرش حسن(ع) شاهد این همه رنج و اندوه پدر بودند و میدیدند کسی که به گواه قرآن و نص پیامبر خدا(ص) در قدر شأن و منزلت بیمانند است، چگونه خانه نشین شده است. این مسائل همواره حسن و حسین را رنج میداد و هرگاه موقعیتی پیش میآمد، به روشنگری مردم میپرداختند.
ابن حجر عسقلانی از یحیی بن سعید انصاری از عبید بن حنین نقل میکند که امام حسین(ع) فرمود: روزی عمر بالای منبر در مسجد مدینه خطبه میخواند. من از منبر بالا رفتم و بر سر عمر فریاد زدم، گفتم: از منبر پدرم فرود آی و بر منبر پدر خود بنشین![۴۴]
عمر از دیدن این صحنه حیران شد به حسین گفت، تو راست میگویی: پدرم منبری نداشت.
حضرت امام حسین(ع) میفرماید: «بعد عمر مرا در بغل گرفت و کنار خود نشاند». بعد که از منبر پایین آمد مرا با خود به خانهاش برد و از من پرسید: «چه کسی به تو یاد داده بود که به من چنین بگویی؟» من در جواب او گفتم: به خدا قسم! هیچ کسی به من چیزی یاد نداده است [۴۵]
آری، عمر چون حسین را سبط پیامبر میدانست و او را به نص قرآن، پاک و مطهر میشناخت در صداقت و راستگویی او تردید به خود راه نداد؛ سپس برای نزدیکی بیشتر به او گفت: «پدرم فدای تو؛ چه خوب است که گاه و بیگاه به من سربزنی».
حضرت امام حسین(ع) میفرماید: «پس از این ماجرا، روزی آهنگ منزل عمر کردم، اما وقتی به منزل عمر رسیدم دیدم او با معاویه خلوت کرده و با هم صحبت میکنند، و عبدالله پسر عمر نیز دَمِ در ایستاده بود. و دیدم او از در خانه برگشت و من هم با او برگشتم. فردای آن روز عمر از من پرسید: چرا نزد ما نیامدی؟ گفتم: «من به خانهات آمدم، ولی با معاویه خلوت کرده بودی و من با پسرت برگشتیم»، عمر به من گفت: ای حسین تو سزاوارتر از پسرم هستی (یعنی تو باید وارد میشدی اگر چه پسرم حق ورود نداشت)؛ زیرا آنچه را که میبینی بر سر ماست، اول به خواست خداست و بعد به دست شما به وجود آمده است.[۴۶]
ستایش عمر از حسن و حسین(ع)
سبط ابن جوزی در تذکرة الخواص از ابن عباس روایت میکند که عمر بن خطاب، حسن و حسین(ع) را دوست میداشت و آنان را بر فرزندان خود مقدم میداشت. در یکی از روزها در تقسیم غنائم، به هر یک از این دو بزرگوار، ده هزار درهم و به عبدالله پسرش هزار درهم داد.
عبدالله از این تقسیم گله کرد و گفت: ای پدر! تو از سبقت اسلام و هجرت من اطلاع داری، چرا این دو کودک را در تقسیم غنائم بر من مقدم داشتی؟ عمر گفت: وای بر تو! اگر تو جدی مانند جد آنها و پدری مانند پدر آنان و مادری همچون مادر ایشان و مادربزرگی چون مادربزرگ ایشان دایی چون دایی ایشان و عمویی چون عموی آنان و عمهای چون عمه ایشان میداشتی، آنگاه ادعای برابری کن[۴۷].
ابن عساکر شافعی مینویسد: عمر بن خطاب مقرری حسن و حسین(ع) را به میزان مقرری پدرشان امیرمؤمنان(ع) معین کرد و آنها را به مقرری اهل بدر ملحق نمود و برای هر یک از آن دو بزرگوار، پنج هزار درهم مستمری قرار داد[۴۸].[۴۹]
حسین(ع) در دوران خلافت عثمان
عثمان در روز دوشنبه اول محرم سال ۴۴ هجری، چهار روز پس از مرگ عمر بن خطاب با رأی شورایی که عمر تعیین کرده بود به خلافت منصوب شد و پس از یازده سال در هیجدهم ذیحجه سال ۳۵ هجری با شورش مسلمانان مصر، کوفه، بصره، مکه و حمایت اصحاب پیامبر(ع) در مدینه به خاطر کج رویها و ظلم بر اسلام و مسلمین، کاخ او را محاصره کردند و او را به هلاکت رساندند و او را در آخر قبرستان بقیع که محل دفن یهودیها بود به خاک سپردند.
در زمان خلافت یازده ساله عثمان، امام حسین(ع) در آستانه سومین دهه عمر شریف خود قرار داشت. از جمله اتفاقات دردناک زمان خلافت عثمان توطئه برکناری مجدد پدر بزرگوارش از مقام خلافت اسلامی بود که به نص رسول خدا(ص) و آیات نازل شده در واقعه غدیر خم که تصریح بر مقام امامت و زعامت حضرت علی(ع)، امیرمؤمنان از این حق باز ماند و جامعه اسلامی سالها از حکومت علوی محروم شد.
امام حسین(ع) شاهد این حق کشی و ظلم فاحش بود و از آن رنج میبرد که با بازی سیاسی و تعیین شورایی از جانب خلیفه دوم عمر بن خطاب، باز هم حق پدرش را تضییع کردند و عثمان را بر مسند خلافت نشاندند[۵۰]. رنج و محنت حضرت علی(ع) و خاندان بنی هاشم از جمله حضرت حسن و حسین آنگاه فزونی یافت که با دوره نوینی از انحراف حکومت اسلامی مواجه شدند. آنها شاهد بودند که عثمان پس از چند سال که بر اوضاع کشور اسلامی تسلط یافت همه معترضان و انتقاد کنندگان را به حبس و تبعید و زندان کشاند و ابوذرها و مالک اشترها و دهها تن از یاران اسلام را به تبعیدهای مکرر فرستاد و افرادی از اصحاب پیامبر مثل عمار یاسر و عبدالله بن مسعود، دو صحابی بزرگ را در انظار مردم و در مسجد نبوی کتک زد و از مسجد با بیهوشی بیرون انداخت. عثمان هر معترضی را به بهانههای واهی و تهمتهای ناروا خانه نشین میساخت و حتی از برخوردهای ناجوانمردانه نسبت به امیرمؤمنان علی(ع) ابایی نداشت.
از همه اینها دردناکتر افراد ناصالح و بیایمان در گوشه و کنار بلاد اسلامی بر مسند قدرت قرار گرفته بودند و بیت المال را با حیف و میل میکردند و یا به یغما میبردند در این میان بیت رسالت یعنی علی و فرزندانش را که ضامن بقای اسلام و احکام نورانی آن بودند، شاهد زیر پا گذاشتن دستورات قرآن کریم و مهجور ماندن سنت نبوی از جانب عثمان و نزدیکانش بودند؛ آنان با تذکر و فرستادن افراد صالح نزد خلیفه سوم، سعی در اصلاح امور داشتند؛ اما کمترین اثری در عملکرد او ایجاد نشد و همواره او و بستگانش که امور حکومت را به دست گرفته بودند بر انحراف و چپاول بیت المال و بذل و بخشش، ادامه میدادند.
مشاهده این اوضاع نابسامان و ملال آور با به کار گماردن کارگزاران ناصالح و متملق، خاندان رسالت را نسبت به آینده اسلام سخت نگران کرده بود، اما جز سکوت و در انتظار ماندن، چاره دیگری نداشتند.
سرانجام همین خطاها و کجرویها سبب شورش همگانی علیه عثمان شد و جمع زیادی از مسلمانان خشمگین از مصر، کوفه، بصره و مکه در مدینه اجتماع کردند و با همیاری و همکاری اصحاب پیامبر، بر حکومت او شوریدند و با کشتن او، به حکومت عثمان پایان بخشیدند.
البته نباید از این نکته غافل شد که حضرت امام حسین(ع) در اوایل حکومت عثمان با برادر ارجمندش حضرت امام حسن(ع) و با موافقت پدربزرگوارشان، همراه با سپاهیان اسلام در جنگ با کشورهای دشمن شرکت مینمودند.
برخی از مورخان از جمله ابن خلدون مینویسد: حضرت حسین و برادرش حضرت حسن، تحت فرماندهی عبدالله بن سرح، سپاه هراکیلوس، امپراطور روم را در طرابلس شکست دادند و تا طنجة - در تونس- را تصرف کردند و سپس شهر سبیطله و دژ «الاجم» را فتح کردند و غنائم زیادی به دست مسلمانان افتاد[۵۱].
و همچنین حسین(ع) و برادرش در سال سی هجری با سپاهی که به فرماندهی سعید بن عاص بود همراهی کردند و گرگان را تصرف کردند و پس از آن متوجه طمیسه از شهرهای ساحلی دریای طبرستان و حومه گرگان شدند و آنجا را فتح کردند[۵۲].
در آن زمان امام حسن و امام حسین(ع) اینه که دومین تجربه نظامی خود را کسب میکردند در سنین ۲۷ و ۲۸ سال بودند.
قتل عثمان و تلاش حضرت حسین(ع) در دفاع از او
همان طوری که اشاره شد، بیتوجهی عثمان به احکام الهی و سنت نبوی و حتی زیر پا گذاشتن شیوه شیخین در امور کشورداری، عاقبت سبب قیام مسلمانان شد به طوری که از شهرهای دور و نزدیک برای اعتراض به رفتار نمایندگان عثمان در بلاد اسلامی، به شهر مدینه سرازیر شدند تا اعتراض خود را به گوشعثمان برسانند. ابن اثیر مینویسد: موقعی که مسلمانان از مصر و شهرهای دیگر به مدینه آمده بودند تا اعتراض از کارگزاران بنی امیه را به او بگویند، عثمان در نماز جمعه مشغول ایراد خطبهها بود که مردم سنگ ریزههایی را به طرف او انداختند، به طوری که عثمان غش کرد و از منبر پایین افتاد و با همان حال او را به خانه بردند.
تنی چند از مردم مدینه به خاطر مصالح کلی اسلام، به دفاع از عثمان برخاستند و فداکاری کردند و از جمله آنان خاندان رسالت و در رأس آنان حضرت علی(ع) و فرزندانش حضرت حسن و حسین بودند و برخی افراد نیز همچون زید بن ثابت، سعد بن ابی وقاص و ابوهریره از عثمان دفاع کردند. حضرت علی(ع) و طلحه و زبیر به دیدن عثمان رفتند و با او درباره مسائل و مشکلات صحبت کردند از راه خیرخواهی تذکراتی به او دادند[۵۳].
اما لجاجت عثمان و بیتوجهی او به پندهای خیرخواهانه علی(ع) و بزرگان و عدم درک مصالح کلی نظام اسلامی موجب شد تا مجددا مردم مصر و دیگر مسلمانان خانه عثمان را محاصره کنند و تا چهل روز و به قول مسعودی ۴۹ روز عثمان را در خانهاش محصور نمایند و حتی از رساندن آب و غذا به عثمان ممانعت میشد تا آنکه عثمان ناچار شد از مردم تقاضای آب و غذا کند. تنها کسی که در آن شرایط سخت در مقابل شورش مردم مقاومت نمود و به یاری عثمان شتافت، حضرت علی(ع) بود که سه مشک آب به وسیله دو سبط پیامبر(ص) یعنی حضرت حسین و حضرت حسین(ع) با جمعی از افراد مسلح که وابسته به حضرت بودند برای عثمان فرستاد و به آنان فرمود: «در مقابل محاصره کنندگان درآویختند و حسن(ع) در این میان مجروح شد و سر قنبر، غلام حضرت علی(ع) شکست. اما خشم بسیار شدید هجوم کنندگان از کردار عثمان به قدری زیاد بود که خیرخواهی امیرالمؤمنین علی(ع) و دیگر خاندان سالت اثر نداشت و سرانجام پس از ۴۰ یا ۴۹ روز محاصره، جمعی از محاصره کنندگان سرانجام از دیوار خانه عثمان بالا رفتند و وی را به قتل رساندند[۵۴].
همان طوری که ملاحظه میکنید، حضرت امام حسین در زمان خلافت عثمان دارای شخصیتی بلند بود که توانست با همه ناراحتی و اندوهی که از رفتار و طلمهای عثمان داشت، در برابر همه محاصره کنندگان، مقاومت کند و به فرمان پدرش برای عثمان آب ببرد و از او دفاع نماید؛ با این حال ظلمهای مرتکب شده عثمان به قدری زیاد بود که کشتن او در نظر مسلمانان و صحابه، امری به حق و صواب تلقی میشد.
با تمام تلاشی ک حضرت علی(ع) و خاندان پاکش از عثمان کردند، اما دیری نپاید که معاویه بن ابی سیفان که در شام بر مسند حکمرانی تکیه زده بود، برای مقابله با حکومت نوپای امیرمؤمنان(ع) پیراهن خونین عثمان را بهانه کرد و به عنوان خونخواهی از عثمان، جنگ صفین را بر ضد حضرت علی(ع) سامان داد و سرانجام در پایان همین جنگ با توطئه قرآن سر نیزه کردن، حکمیت را مطررح کرد و در پی حکمیت خوارج به وجود آمدند و در نتیجه جنگ نهروان که به شکست خوارج منتهی شد، و بالاخره، حضرت علی(ع)، به دست خوارج – ابن ملجم مرادی – به شهادت رسید!.[۵۵]
حسین(ع) در عصر دولت علوی و خلافت پدر
پس از قتل خلیفه سوم، در روز سه شنبه ۲۵ ذیحجه سال ۳۵ هجری، درست پس از چند روز از قتل عثمان، امیرمؤمنان علی(ع) با بیعت مهاجر و انصار در مدینه به خلافت ظاهری منصوب شد.
حضرت علی(ع) از دیدگاه ما شیعیان و امامیه جانشین بلافصل رسول خدا(ص) به امر پروردگار بوده است؛ چه آنکه مردم با آن حضرت بیعت کنند و او را به رهبری و امام خود برگزینند و چه آنکه خانه نشین باشد و دیگری را بر مسند خلافت بنشانند. چنانچه حضرت بیش از ۲۴ سال در زمان خلفای سه گانه، خانه نشین و از خلافت ظاهری محروم بود. به هر حال به نظر ما شیعیان، او امام و پیشوای به حق مسلمانان و منصوب شده از جانب خداست.
در توضیح این حقیقت باید توجه داشت که چنین مقامی پس از امیر مؤمنان علی(ع)، برای یازده امام معصوم از فرزندان آن حضرت تا حضرت مهدی(ع) که اکنون در پس پرده غیبت است، میباشد. و پس از آن بزرگواران، هیچ کسی و هیچ شخصیتی، دارای چنین مقام والایی نخواهد بود. آری، در عصر غیبت، طبق نظر بعضی از مراجع مقام ولایت و رهبری جامعه برای علمایی است که علاوه بر اجتهاد به احکام اسلامی، دارای عدالت، قدرت مدیریت و آگاهی به مسائل روز و سیاست جهانی و... باشد تا صاحب اصلی این مقام والا که حضرت مهدی(ع) است تشریف بیاورد و هدایت و رهبری جهان اسلام و بشریت را عهده دار شود و همه در زیر پرچم او اطاعت خواهند نمود.
امیرمؤمنان علی(ع) پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) با این که دارای مقام ولایت الهی از جانب خدای متعال بود، اما به رأی ناحق جمعی از اصحاب در سقیفه بنی ساعده، ابوبکر به عنوان خلیفه انتخاب شد و سپس عمر بن خطاب با وصیت ابوبکر به خلافت رسید و سپس عثمان بن عفان به رأی شورایی که عمر تعیین کرد با دو رأی از اعضای شورا، عهده دار زعامت حکومت اسلامی شد و در نتیجه امیرمؤمنان بیش از ۲۴ سال - از نظر ظاهری - از مقام ولایت و رهبری عملی جامعه اسلامی محروم ماند و در این مدت به کارهای کشاورزی و باغداری و امور عادی مشغول بود. سرانجام در سال ۳۵ هجری پس از قتل عثمان، اصحاب پیامبر اعم از مهاجر و انصار و بسیاری از مسلمانانی که در مدینه اجتماع کرده بودند آن حضرت را برای خلافت برگزیدند.
امیر مؤمنان(ع) پس از آن، تمام تلاش و جدیت خود را به کار برد تا آن دسته از احکام اسلامی که توسط خلفا، خصوصا خلیفه سوم، دستخوش تغییر و تحریف قرار گرفته بود و یا با اجتهادات و یا اشتباهاتشان آنها را دگرگون ساخته بودند به سنت نبوی برگرداند. حضرت در خلال چهار سال و چند ماه حکومتش توانست، قانون فراگیر حکومت داری اسلامی را به نمایش گذارد و با این که سه جنگ ویرانگر در این مدت بر امام تحمیل شد، هرگز در برابر قانون شکنان در امور حکومت و کارگزارنش کوتاه نیامد.
سه جنگی که به امام تحمیل شد هر سه از جانب خودیها طراحی گردید. جنگ جمل به رهبری عایشه، ام المؤمنین و طلحه و زبیر از بیعت کنندگان اولیه با امام(ع) بود. دیگری جنگ صفین از ناحیه معاویة بن ابی سفیان، والی شام؛ و جنگ سوم، جنگ خوارج نهروان که به دست همرزمان خود حضرت، به بهانههای واهی (حکمیت) شکل گرفت، اما در هیچ مرحله از این سه جنگ ناخواسته و ویرانگر، غیر از عدالت و انصاف از ناحیه امام چیزی مشاهده نشد و به حق، آیین حکومت داری اسلامی حتی در معرکههای قتال و جنگ را به آیندگان آموخت.
سرانجام در نوزدهم رمضان سنه چهل هجری به دست اشقی الأشقیاء عبدالرحمن بن ملجم مرادی در محراب مسجد کوفه در حال نماز صبح، فرق مبارکش شکافته شد و پس از دو شب در ۲۱ رمضان همان ماه به شهادت رسید و او از غمهای دنیا آسوده شد و امت اسلامی را در فراغ خود گرفتار ساخت.
آن حضرت بر خلاف عثمان، خلیفه سوم، به هنگام شهادتش تنها چهارصد یا به قولی هفتصد درهم که پول بسیار ناچیزی بود که برای خرید یک کنیز جهت کمک به خانوادهاش، بیشتر نداشت. درود و سلام بر روح بلند و عدالت گسترش باد!.[۵۶]
نقش حسین(ع) در کنار پدر و اصلاحگری امت
حضرت حسین(ع) در زمان حکومت پدر بزرگوارش امیرمؤمنان(ع)، از ۳۱ سال داشت. او با برادرش حضرت حسن(ع) در آن سالها تمام تلاش خود را برای به شکوه رساندن اسلامی بود که در سایه کجرویهای خلفای قبلی، خصوصاً خلیفه سوم به سراشیبی رفته بود. حضرت با چشم پوشی از تمامی ظلمهایی که پس از رحلت رسول خدا(ص) بر خاندان علوی رفته بود، در کنار پدر به امور مسلمین پرداختند و با تمام توان در پی انجام وظیفه و رفع موانع به جا مانده از خلفای پیشین بودند و طعم تلخ ظلم و ستم گذشته را با شیرینی استقرار حکومت عدالت، از کام مردم بزدایند و مردم را با حقیقت دین و ایمان آشنا کنند و آنان را به کمال برساند.[۵۷]
آرمان امام(ع)
حضرت حسین(ع) که در فکر شکوفایی احکام نورانی اسلام و اجرای عدالت بود، در همان روزی که مردم برای بیعت با پدرش در مسجد مدینه اجتماع کرده بودند، در اولین خطبهای که پدر ایراد کرد، آرزوهای دیرینهاش را در آن خطبه یافت! امیرمؤمنان در مسجد رسول خدا در اجتماع مردم بر فراز منبر رفت. ابتدا خود را یکی از افراد جامعه معرفی کرد و سپس در مقام رفع ظلمها و بیعدالتیها و بازگرداندن اموال بیت المال از دست یغماگران و کارگزاران عثمان، چنین فرمود: «به خدا سوگند! بیتالمال تاراج شده را هر کجا بیایم به صاحبان اصلی آن باز میگردانم؛ اگرچه با آن ازدواج کرده، کنیزانی خریده باشند؛ زیرا در عدالت، گشایش برای عموم است و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ستم برای او سختتر است»[۵۸]
پس از سخنان امام(ع) جمعی از شرکت کنندگان در جنگ بدر که در آن جمع حاضر بودند، تکبیر گفتند و با حضرتش بیعت کردند و سپس مردم با چهرههای شاد دست بیعت دراز نموده و با گرمی با حضرت بیعت کردند.
امام حسین(ع) با دیدن این منظره به آنچه سی سال در انتظارش بود، مینگریست و با چشمانی امیدوار به فردای اسلام میاندیشید.
تاریخ درباره عدالت امیرمؤمنان بسیار گویاست؛ اگر چه حضرت برای استقرار اسلام و حکومت الهی، بسیار هزینه کرد و جنگهای فراوانی بر امام تحمیل شد و سرانجام به شهادت زودرس حضرتش منتهی شد، اما حضرت دست از راه خود که راه اسلام محمدی بود برنداشت.[۵۹]
حسین(ع) و حضور در جنگهای زمان پدر
حضور در جنگ جمل
در جنگ جمل حضرت علی(ع) پرچمداری سپاه را به فرزندش محمد حنفیه و جناح راست سپاه را به حسن و جناح چپ را به فرزند دیگرش حسین با سپرده بود و عمار یاسر را بر سوارهنظام و محمد بن ابی بکر را بر پیاده نظام تعیین نمود و طلایه دار این سپاه پسر عمویش عبد الله بن عباس بود.
ابن اثیر مینویسد: حسین بن علی(ع) با پدرش امیرمؤمنان علی(ع) از مدینه به کوفه آمد و در جنگهای زمان خلافت پدر، (جمل و صفین و نهروان) همراه پدر حضور یافت[۶۰].
وساطت برای نجات مروان در جمل
سرگذشت سیاه مروان حکم، بر همگان روشن است مروان در زمان خلافت عثمان پروندهای تاریک و پر خطا داشت. در جنگ جمل بدون هیچ دلیلی جزء پیمان شکنان و از سردمداران سپاه عایشه به شمار میرفت و میکوشید حکومت علوی را ساقط کند و مروانیان را بر سر کار آورد.
اما پس از پیروزی سپاهیان علی(ع) و شکست لشکر عایشه و کشته شدن طلحه و زبیر و اسارت جمع زیادی از نیروهای پیمان شکن از جمله عایشه، جنگ خاتمه یافت. مروان حکم نیز در میان افراد دستگیر شده و اسیران بود. مروان که عزت و شرف و حتی جان خود را در خطر میدید و حاضر به این ذلت و خواری نبود، به فکر چاره جویی برآمد و به آنان که او را اسیر کرده بودند پیشنهاد داد که وی را نزد حضرت حسین بن علی(ع) ببرند تا با وساطت حضرت راه نجاتی بیابد.
در خواست او نزد دستگیر کنندگان مورد قبول واقع شد و او را نزد حضرت حسین(ع) آوردند در حالی که برادرش، حضرت حسن(ع) هم حاضر بود، مروان از کرده خویش اظهار ندامت و پشیمانی نمود و در کمال شرمندگی، اما امید به کرم خاندان پیامبر(ص) تقاضای عفو و بخشش کرد.
در نهج البلاغه چنین آمده است: مروان حکم در روز جمل به اسارت گرفته شد، حضرت حسن و حسین(ع) خدمت امیر مؤمنان(ع) آمدند و برای مروان از پدر بزرگوار تقاضای عفو نمودند، حضرت علی(ع) به احترام شفاعت و وساطت دو فرزندش، مروان را بخشید و دستور آزادی او را دادند[۶۱].
در ادامه این خطبه آمده: «امام حسن و امام حسین(ع) عرضه داشتند: ای پدر، مروان قصد بیعت با شما دارد. امام فرمود: مگر پس از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟ مرا به بیعت او نیازی نیست! دست او دست یهودی است. اگر با دست خود بیعت کند، در نهان بیعت را میشکند»[۶۲].[۶۳]
جنگ صفین
داستان جنگ صفین بسیار دردآور است معاویه با فریب افکار عمومی - مردم شام - و تطمیع عدهای از مسلمانان، جنگی خانمان سوز بر امیرمؤمنان علی(ع) و خلیفه مسلمانان تحمیل کرد.
از اوایل ذیحجه سال ۳۶ هجری جنگ بین سپاه امیرمؤمنان علی(ع) و معاویه در سرزمین صفین آغاز شد و سپاهیان علی(ع) طبق برخی از اسناد تاریخی نود هزار نفر و لشکریان معاویه هشتاد و پنج هزار نفر بودند. در میان سپاهیان علی(ع) مردان بزرگی از مهاجر و انصار و اصحاب رسول خدا حضور داشتند که برخی از منابع تاریخی تعداد آنان را ۱۸۰۰ نفر نقل کردهاند. پس از چهار ماه، زد و خورد سرانجام دهها هزار نفر از دو گروه که همه از مسلمانان بودند، کشته شدند و در میان کشته شدگان، هزار نفر از اصحاب رسول خدا(ص) که در سپاه امیرمؤمنان علی(ع) بودند از جمله عمار یاسر به دست لشکر معاویه به شهادت رسیدند.
برخی از مورخان تعداد شهدای سپاه علی(ع) را بیست هزار تن و کشتههای سپاه معاویه را ۴۵ هزار نفر گفتهاند. سرانجام معاویه چون لشکرش را در حال نابودی و شکست دید با مشورت عمرو عاص قرآنها را بر سر نیزه کردند و با این حیله جمعی از سپاهیان امام که افرادی ظاهربین و نادان بودند و از عمق نیت شوم معاویه آگاهی نداشتند، با ادامه جنگ مخالفت ورزیدند و بر حضرت علی ابر و باران موافق جنگ شوریدند و همین فتنه و اختلاف، سبب نجات معاویه از شکست شد و در نتیجه، داستان حکمیت مطرح شد و از دل همین حکمیت، خوارج نهروان سر برآوردند و دیری نپایید که جنگ سومی را بر امام مسلمین امیرمؤمنان(ع) تحمیل کردند.
آری، امام حسین(ع) در این جنگ مانند برادرش امام حسن(ع) کنار پدر بزرگوارشان بر اوضاع جنگ و سامان بخشیدن به نیروهای رزمی تلاش میکردند[۶۴].
اگرچه برخی از روایات، حکایت از آن دارد که امیرمؤمنان(ع) از بیم آنکه مبادا نسل رسول خدا(ص) با شهادت حسن و حسین(ع) از بین برود و امامت حقه الهی که از جانب خدای متعال تا روز قیامت باید در روی زمین بماند که امروز هم حضرت حجة بن الحسن عجل الله فرجه فرزند نهم امام حسین(ع) و امام به حق و معصوم میباشد که در پس پرده غیبت است، از این رو امیرمؤمنان علی(ع) در صفین، به آن بزرگواران حسن و حسین اجازه ورود به صحنه نبرد و روبه رو شدن با سپاه دشمن را نمیداد، و تنها به تلاشهای پشت صحنه میپرداختند داختند و اگر حسن یا حسین قصد ورود به صحنه را میداشت میفرمود: «این جوان را به فرمان من نگاه دارید و از رفتنش به میدان نبرد جلوگیری کنید! مبادا با شهادتش پشتم را بشکند! زیرا دوست ندارم با مرگ این دو جوان - حسن و حسین - نسل رسول خدا(ص) در زمین نابود شود»[۶۵].
با توجه به این سخن امام علی(ع)، خودداری حضرت از مقابله فرزندانش با سپاه معاویه نه به خاطر خواست نفسانی و شخصی، بلکه در جهت مصالح کلی بقای امامت از نسل نبوت، بوده است و شاهد بر این مدعا اینکه حضرت در همان جنگ (صفین) فرزند دیگرش محمد حنفیه را در مواردی مثل سایرین به صحنه نبرد میفرستاد و حتی در یک مورد او را از کندی در حمله به دشمن، ملامت نمود.
از مجموع آنچه ذکر شد به خوبی روشن میشود که حضرت حسین مانند برادرش حضرت حسنه پدر را در جنگ صفین یاری کردند و شاهد آن مصائب جانکاه و دردآور نبرد بودند.
و نیز این دو ریحانه رسول خدا(ص) حکمیت را - که از توطئههای شیطانی معاویه و عمروعاص بود. ناظر و شاهد بودند و میتوان حکمیت را یکی از غمبارترین و دردناکترین روزگار حکومت حضرت علی نیز(ع) به شمار آورد که به لشکرکشی جدیدی به نام خوارج نهروان منتهی شد و سرانجام در سال ۴۰ ه.ق به شهادت برجستهترین انسان از رسول خدا(ص) انجامید. ابن ملجم زاییده همان افکار پلید خوارجی است که در جریان حکمیت پا به عرصه وجود نهاد و عاقبت آن مرد تبهکار ونگون بخت، نمونه بارز تقوا و فضیلت را در ماه مبارک رمضان در حال نماز با شمشیر زهرآلود به شهادت رساند. بدون تردید این منظرههای تلخ و تاریک و این روزگار بسیار سخت و اسفبار از خاطره حضرت امام حسن و امام حسین(ع) فراموش ناشدنی بود، اما چاره ای نبود جز تحمل این مصائب و مشکلات.[۶۶]
امام حسین(ع) در زمان امامت برادرش امام حسن(ع)
تاریخ زندگانی امام حسن(ع) بسیار طولانی و مالامال از خاطرات تلخ و شیرین است. درباره صلح امام حسن با معاویه و خیانت اصحاب و بستگانش در جنگ با معاویه، سخن بسیار است. در اینجا تنها به شرح کوتاهی از زندگانی امام حسین(ع) در ایام امامت برادرش امام مجتبی میپردازیم و شرح بیشتر را به کتابهایی که در این باره به رشته تحریر درآمده میسپاریم.
حسین(ع) و صلح امام مجتبی(ع) با معاویه
حضرت حسن بن علی(ع) سبط اکبر پیامبر در روز سه شنبه پانزدهم رمضان سوم هجری در مدینه منوره در خانه امیر مؤمنان نان به دنیا آمد و در سن ۳۸ سالگی پس از شهادت پدرش امیرمؤمنان با بیعت مردم کوفه و انتصاب الهی به امامت و رهبری امت اسلامی منصوب شد، اما طولی نکشید که حکومت نوپای آن حضرت با جنگی که معاویه برپا نمود شکست خورد. معاویه با زد و بندهای پشت پرده و وعدههای میلیونی و تهدیدهای تند و شدید، توانست برخی از سران سپاه امام(ع) را به خود متمایل کند و حتی شخصیتی هم چون عبید الله بن عباس، پسر عموی امام مجتبی(ع) را با پرداخت میلیونها درهم تطمیع کرد.
عبیدالله شبانه سپاه امام(ع) را رها کرد و به سپاه معاویه پیوست و نتیجه این بیوفاییها این شد که روند جنگ به نفع معاویه تمام شد و هنوز شش ماه و پنج روز از خلافت حضرت مجتبی(ع) نمیگذشت که امام(ع) از روی ناچاری با معاویه، پیمان صلح و متارکه جنگ منعقد نمود[۶۷]. حضرت پس از صلح با معاویه، مدتی در کوفه اقامت کرد و سپس به اتفاق برادرش امام حسین(ع) و سایر نزدیکان و بستگانش به مدینه بازگشت نمود و در آن سرزمین مقدس در جوار حرم رسول خدا(ص) با فرو بردن خشم خویش در انتظار فرمان خدای عزوجل، روزگار سپری کرد.
امام حسین(ع) در جهت پایبندی به قرارداد صلحی که برادرش با معاویه امضا کرده بود تا معاویه زنده بود به آن صلح وفادار ماند و حتی پس از شهادت امام حسن(ع) به مدت ده سال به آن صلح متعرض نشد؛ حضرت قیام و نهضت خود را علیه خلفای بنی امیه بعد از مرگ معاویه پی ریزی کرد.[۶۸]
نقش حسین(ع) در زمان امامت برادر در مدینه
امام حسن و امام حسین(ع) و پس از مراجعت به مدینه به عبادت و پرستش خدا و در جهت تحکیم اعتقادات اسلامی در دل توده مردم به تلاش پرداختند و به ارشاد و هدایت مردم همت گماردند. آن دو بزرگوار در جهت تربیت نسلی آگاه که با مکتب قرآن و سنت راستین رسول الله(ص) آشنا باشد و بتواند مسئولیت خویش را در قبال ستم و بیداد و فساد و تباهی موجود ایفا کند بسیار تلاش نمودند. امام مجتبی طی ده سال همواره در اعتراض به اعمال و رفتار معاویه و بعضی از حاشیه نشینان با برخوردهای لفظی و کتبی تذکر سازنده میداد. تا آنکه در ۲۸ صفر سال ۵۰ ه. ق، یعنی نه سال ۹ نه ماه و سیزده روز پس از صلح با معاویه - با نقشه معاویه - به دست «جعده» دختر اشعث بن قیس که همسر آن حضرت بود، مسموم و بر اثر همین مسمومیت به شهادت رسید!
سید محسن امین در کتاب زندگی امام حسن و امام حسین صفحه ۹۴ مینویسد: امام صادق(ع) فرمودند: اشعث بن قیس، در خون امیرمؤمنان شرکت داشت، و دخترش جعده حضرت حسن بن علی(ع) را مسموم نمود و پسرش محمد بن اشعث از سپاهیان عمر سعد، در قتل حسین بن علی(ع) شرکت کرد.
ابوالفرج اصفهانی و شیخ مفید مینویسند: موقعی که معاویه تصمیم گرفت برای جانشینی فرزند خود، یزید از مردم بیعت بگیرد، در این راه مشکلی مهمتر از وجود حسن بن علی و سعد بن ابی وقاص نمیدید. برای از بین بردن این دو شخصیت، سمی را توسط مأمورین خود به مدینه فرستاد و هر دو نفر به این وسیله از دنیا رفتند و مانع سر راه خلافت یزید را برداشت[۶۹].
طبق همین نقل: معاویه برای دختر اشعث - جعده، همسر امام مجتبی(ع) – پیغام داد که اگر حسن بن علی را مسموم کنی من تو را به عقد فرزندم یزید در خواهم آورد و مبلغ صد هزار درهم پول نیز برای او فرستاد و او مرتکب چنین جنایت بزرگی شد و شوهرش امام مجتبی و - حجت خدا - را مسموم کرد و به شهادت رساند!
البته معاویه به عهد خود عمل نکرد و جعده را به ازدواج فرزند خود یزید در نیاورد. حضرت حسین(ع)[۷۰] با مشاهده این جنایات که توسط معاویه به طور مخفیانه و سری انجام میشد، جز صبر و استقامت چارهای نمیدید.[۷۱]
تشییع جنازه امام حسن(ع)
خاندان بنی امیه، همواره برای رسیدن به اهداف شوم خود به هر خیانت و جنایتی دست میزدند و برای نابود کردن خاندان علوی و به فراموش سپردن نام و نشان آنان از هیچ ظلمی دریغ نداشتند.
از همین رو کارگزاران بنی امیه، در شهادت امام مجتبی(ع) با ایجاد بلوا و آشوب در شهر مدینه از تدفین حضرت حسن بن علی(ع) در خانه رسول خدا(ص) که میراث مادرشان فاطمه زهرا(ع) بود جلوگیری کردند و با حرکاتی که شبیه آن را تاریخ کمتر به یاد دارد اقدام نمودند.
هنگامی که امام حسن(ع) به شهادت رسید، اباعبدالله الحسین(ع) طبق وصیت برادر با جمعی از بنی هاشم، از جمله عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر، بدن مطهر برادر را غسل داد و کفن کرد و بر پیکر مقدس برادر نماز خواند و زمانی که خواستند پیکر امام مجتبی را طبق وصیت آن حضرت در کنار مزار جدش رسول خدا(ص) دفن نمایند، سعید بن عاص، حاکم مدینه با جمع زیادی از امویان که در بین آنها مروان بن حکم نیز بود جلو آمدند و از تدفین آن حضرت در کنار مضجع مطهر رسول خدا(ص) جلوگیری کردند و عایشه در حالی که سوار بر قاطر بود جلو آمد و فریاد زد: «شما را چه میشود؟ آیا میخواهید کسی را در خانه من دفن کنید که من او را دوست ندارم!» [۷۲]؛
مروان بن حکم در میان جمع پس از فریاد عایشه، خطاب به امام حسین(ع) گفت: آیا سزاوار است عثمان بن عفان (خلیفه سوم) در دورترین نقطه مدینه به گور سپرده شود (آخر قبرستان بقیع که محل دفن یهودیان بود. اصحاب پیامبر، عثمان را در آنجا دفن کرده بودند) - و حسن بن علی در کنار قبر پیامبر خدا دفن گردد. هرگز نخواهم گذارد و من با شمشیر آخته، به کمک دیگر امویان حمله خواهم کرد.[۷۳]
پس از سخن عایشه و حمایت مروان حکم نزدیک بود بلوا و فتنهای بین بنی هاشم و بنی امیه بر پا شود. ابن عباس پیش دستی کرد و خطاب به مروان گفت: ای مروان! از همان جایی که آمدی بازگرد، ما جنازه حسن بن علی را در حرم پیامبر خدا(ص) طواف دادیم و در آنجا دفن نمیکنیم؛ بلکه او را در کنار جدهاش، فاطمه بنت اسد در بقیع دفن خواهیم کرد؛ و اگر وصیت آن حضرت این بود که حتماً در کنار مرقد مطهر رسول خدا(ص) دفن کنیم تو میدانی که کوچکتر از آن هستی که ما را از آن بازداری.
سپس رو به عایشه کرد و به او فرمود: ای وای! یک روز بر استر سوار میشوی و یک روز بر شتر[۷۴]، و میخواهی نور خدا را خاموش کنی و با اولیای خدا بجنگی، بازگرد به آنچه از آن میترسیدی، رسیدی و به آنچه دوست داشتی رسیدی و خدا منتقم این خاندان است اگر چه بعد از مدت طولانی باشد![۷۵].
امام حسین(ع) وقتی فتنهگری و سر سختی مروانیان و امویان را دید فرمود: به خدا قسم! اگر برادرم حسن از من پیمان نگرفته بود که در پای جنازهاش، حتی به قدر خون حجامت، خونی ریخته نشود آنگاه شما میدانستید شمشیرهای الهی چگونه از شما انتقام میگرفت، شما همان کسانی هستید که پیمانهایتان را که میان ما و شما بود شکستید و به عهدی که با ما بسته بودید وفا نکردید![۷۶].
برخی از مورخان مثل حاج شیخ عباس قمی نوشتهاند: عایشه در برابر اعتراض ابن عباس (که گفت: یک روز بر شتر سوار میشوی و یک روز بر استر،) سخت ناراحت شد و گفت به خدا اجازه نمیدهم حسن را در این جا دفن کنید یا موهای سرم را بکنید[۷۷].
در روایتی دیگر آمده است که بدن امام حسن(ع) را تیرباران کردند که هفتاد تیر از جنازه او بیرون آوردند! بنی هاشم قصد برخورد داشتند که امام حسین(ع) آنها را قسم داد که وصیت برادرم را ضایع نکنید! چون برادرم وصیت کرده اگر مانع دفن من در کنار جدم شدند، هرگز با کسی مخاصمه و جدال نکنید. اگر وصیت برادرم نبود، همانا میدیدید که او را در کنار مضجع پیامبر خدا(ص) دفن میکردم؛ بنابراین امام حسین(ع) به احترام وصیت برادر، تمام اهانتها به جنازه برادر و بیاحترامی به خاندان رسالت در عزای سبط اکبر را تحمل کرد و با دستور حضرت، جنازه مطهر امام مجتبی(ع) را به بقیع بردند و کنار مرقد جد بزرگوارش، فاطمه بنت اسد دفن کرد[۷۸].[۷۹]
همسران امام حسین(ع)
به شهادت تاریخ و شرایط روزگار گذشته در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی ازدواج با زنان متعدد، امری عادی به شمار میرفته و حتی همسران هم بر مردان خرده نمیگرفتند. امروزه نیز در برخی از کشورهای عربی چنین روشی مرسوم و معمول است.
علاوه بر این پیامبر اسلام(ص) و امامان شیعه برای پیوستگی با قبایل و بقای نسل علویان بر طبق موازین اسلام و حقوق شرعی و قانونی، ازدواج متعدد داشتهاند و شاهد بر این واقعیت، واقعه کربلاست، بنی امیه در روز عاشورا بسیار تلاش کردند که تمامی خاندان اهل بیت را به شهادت برسانند و بر صغیر و کبیر آنها رحم ننمایند،
حتی طفل شیرخوار امام حسین(ع) را به شهادت رساندند تا از نسل علی(ع) اثری نماند و نیز حاکمان اموی و خلفای عباسی با این نیت شوم، خون بسیاری از فرزندان علوی از نسل امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و حتی فرزندان امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) را ریختند.
اما از آنجا که خداوند ارادهاش تعلق گرفته بود که نسل پیامبر(ص) باقی بماند، هرگز حیله و مکر و کشتار و قتل حکام جور به جایی نرسید و امروز همان طوری که شاهدیم نامی از خاندان بنی امیه و بنیمروان و بنی عباس نمانده است، اما فرزندان فاطمه زهرا(ع) در سراسر جهان با مشخصات و علامت سبز و مشکی و یا انعکاس در شناسنامهها مشهور میباشد و گواه بر این حقیقت سورۀ شریفۀ کوثر در قرآن کریم است که خداوند با تأکید به پیامبرش میفرماید: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ * فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَانْحَرْ * إِنَّ شَانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ﴾[۸۰]
مفسرین کوثر را در این سوره، به فاطمه زهرا(ع) تفسیر کردهاند و فاطمه را همان خیر کثیری میدانند که به پیامبر عطا شده است. آنان که به پیامبر خدا(ص) نسبت ابتر و بلاعقب میدادند، خودشان ابتر و بلا عقب شدند و نام و نشانی از آنها باقی نمانده است؛ بنابراین ازدواج با بیش از یک زن امری عادی و نیز شرعی و برای زیاد شدن نسل پیامبر خدا(ص) در جهان بوده است.
پس از این توضیحات، اینک به نام زنان امام حسین(ع) و شرح مختصری از آنان میپردازیم:
- لیلا دختر أبی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی، مادر بزرگوار علی اکبر(ع) زنی با فضل و دانش دیندار در این که او قبل از واقعه کربلا از دنیا رفته و یا زنده بوده و در کربلا حضور داشته است؟ روشن نیست و ظاهراً طبق مدارک مستند، او قبل از حادثه دلخراش کربلا در مدینه از دنیا رفته است.
- امولد قضائیه، امولد از خاندان بزرگ قبیل قضائیه از اهالی یمن بود و حضرت حسین(ع) با او ازدواج کرد و از این بانوی بزرگوار دو پسر به نام جعفر و محمد به دنیا آمد که هر دو در سالهای قبل از حادثه عاشورا در مدینه به درود حیات گفتند و از دنیا رفتند.
- رباب، رباب دختر امرؤ القیس است این بانوی فاضله و دانشمند، بسیار نسبت به امام حسین(ع) علاقمند بود. از این بانوی بزرگوار دختری به نام سکینه و پسری به نام علی اصغر به دنیا آمد. رباب تنها زنی از زنان امام حسین(ع) است که در کربلا حضور داشت.
- اماسحاق، اماسحاق دختر طلحة بن عبدالله تیمیه است. وی قبل از ازدواج با امام حسین(ع) همسر امام حسن مجتبی(ع) و دارای چند فرزند بود. امام حسین(ع) پس از شهادت برادر و طبق وصیت ایشان با اماسحاق ازدواج کرد و صاحب دختری به نام فاطمه شد.
- شهربانو، شهربانو دختر یزدگرد سوم از سلسله پادشاهان ساسانی است. در سال ۳۱ هجری در زمان خلافت عثمان که سپاه اسلام به فرماندهی عبدالله بن عامر، پادشاه ایران یزدگرد سوم را تعقیب کرد و پس از تصرف کرمان و همدان از طرف سیستان تا کابل پیش رفت و راهی خراسان شد.
در همان زمان یزدگرد در شهر مرو به دست آسیابانی به قتل رسید[۸۱] و پس از آن عبدالله بن عامر، خراسان را فتح کرد و دو دختر یزدگرد با گروهی از خاندان سلطنتی ایران را اسیر کرد و به مدینه نزد خلیفه سوم، عثمان آورد.
طبق نقل مورخان، عثمان دو دختر یزدگرد را در اختیار امام حسن و امام حسین(ع) قرار داد تا هر کدام را میخواهند به همسری خود برگزینند، امام حسین(ع) شهربانو را به زوجیت برگزید و خواهرش را امام حسن انتخاب کرد، امام حسین(ع) از شهربانو علی بن الحسین(ع) را به دنیا آورد.
شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا از سهل بن قاسم بوشیخانی نقل میکند که گفت: امام رضا(ع) به من فرمود: در خراسان میان ما ۹ و شما (یعنی بین اعراب و ایرانیان) نسبتی است! عرض کردم آن چیست؟ امام فرمود: عبدالله بن عامر وقتی خراسان را فتح کرد، دختران یزدگرد، شهریار ایران را به اسارت گرفت و آنها را نزد عثمان بن عفان فرستاد و عثمان هم، یکی از آن دو دختر را به امام حسن و دیگری را به امام حسین بخشید و هر دو دختر یزدگرد، پس از زایمان از دنیا رفتند و نگهداری فرزند شهربانو یعنی علی بن الحسین را ام ولدهای امام حسین(ع) متکفل شدند[۸۲].
از مجموع تاریخ چنین استفاده میشود که شهربانو در سال ۳۸ هجری در زمان خلافت امیر مؤمنان(ع)، حدود ۲۳ سال قبل از حادثه عاشورا در مدینه دار فانی را وداع گفت و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد[۸۳].[۸۴]
تاریخ امامت امام(ع)
اباعبدالله الحسین(ع) در ۲۸ صفر سال ۴۹ ه.ق پس از شهادت برادرش امام حسن مجتبی(ع) در سن ۴۵ سالگی به مقام امامت رسید و مدت یازده سال و یازده ماه در سختترین شرایط، بر امت اسلامی امامت کرد و در دهم محرم ۶۱ هجری در صحرای کربلا با جمع یاران باوفایش به شهادت رسید.[۸۵]
دوران امامت
پس از شهادت امام حسن مجتبی(ع) مقام امامت و ولایت که ودیعه الهی است، طبق نص صریح پیامبر اسلام(ص) که فرمود: «حسن و حسین(ع)، هر دو اماماند چه قیام کنند و چه سکوت کنند، به اباعبدالله الحسین(ع) تفویض گردید»[۸۶]
آن حضرت از آغاز این مسئولیت خطیر الهی در حفظ رسالت و هدایت امت اسلامی تلاش نمود و با اینکه معاویه در عمل به پیمان صلح با برادرش امام مجتبی(ع) متعهد نبود، اما به احترام برادر و امضای آن بزرگوار، پیمان صلح با معاویه را محترم شمرد و آن را نقض ننمود و در مدت بیش از ده سال که معاویه زنده بود، یعنی تا سال۶۰ هجری پایبندی خود را به این پیمان حفظ نمود.
اما پایبندی امام(ع) به پیمان صلح با معاویه به این معنا نبود که به سیاستهای غلط معاویه و کجرویها و خیانتها و جور و ستم او کوتاه بیاید و بر آنها اعتراض نکند، بلکه طبق نقل مورخان، بسیار اوقات حضرت اباعبدالله الحسین(ع) بر کردار ناروای معاویه میشورید و با نامهنگاری[۸۷] و اعزام افرادی او را سرزنش میکرد، و حتی حضرت حسین به همراه برادرش امام مجتبی(ع) و صحابی بزرگ قیس بن سعد انصاری در شام با معاویه ملاقات داشتند مطالبی به طور یقین بین حضرت با معاویه بوده که تاریخ از ذکر گفت وگوی آنان ساکت است[۸۸]. به خصوص زمانی که معاویه برای خلافت یزید بیعت میگرفت، امام سخت برآشفت و رفتار او را بر خلاف سیره گذشتگان و خلفا دانست؛ اما چون مصلحت به مبارزه صریح با معاویه نبود امام قیام نکرد؛ پس از آنکه معاویه در سال شصت هجری به هلاکت رسیده و حکومت غاصبانه یزید برپا شد، حضرت نهضت و قیام خود را آغاز کرد و لحظهای هم با خلافت جائرانه یزید کنار نیامد. هنوز از خلافت یزید هفت ماه نگذشته بود که عاشورای محرم سال ۶۱ ه.ق رخ داد و امام حسین(ع) جان خود و خویشاوندان و نزدیکان و یارانش را در کربلا فدای اسلام و اصلاح امت اسلامی نمود.[۸۹]
آغاز قیام و نهضت امام و مخالفت با بیعت یزید
امام حسین(ع) در طول ده سال امامت خود با حکومت غاصبانه معاویه، بارها کتباً و شفاهاً از راه نهی از منکر و امر به معروف، رفتار و کردار غیر اسلامی معاویه و کارگزاران او را زیر سؤال برد؛ چراکه حضرت میدانست که قصد خلافت آل ابی سفیان، خاموش کردن نور اسلام و موروثی کردن خلافت در آن خاندان است و لذا حضرت در سالهای آخر عمر معاویه از فرصت استفاده کرد و در سفر حج، در منی برای صحابه و تابعین خطبه خواند و آنان را از خطر حکومت آل ابی سفیان آگاه ساخت.
یزید بن معاویه پس از مرگ پدرش و پیش از انتشار خبر آن در مدینه در نیمه سال شصت هجری برای ولید بن عتبة بن ابی سفیان[۹۰] فرماندار مدینه نامهای نوشت و ضمن اعلام خبر مرگ پدرش معاویه، مقام جانشینی خود را به او اعلام کرد و در آن نامه تأکید کرد که از عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر و در رأس آنها از حسین بن علی(ع) برای او بیعت بگیرد! و چنین نوشت: «از حسین، و عبدالله بن عمر، و عبدالله بن زبیر، بیعت بگیر بیعتی شدید و محکم، و در این بیعت گرفتن، هیچ جای تردید و رخصت نیست تا بیعت کنند، والسلام»[۹۱]؛
و در نقلی دارد: «و هر کس حاضر به بیعت نشد سرش را از بدن جدا کن و برایم بفرست!» [۹۲].
هنگامی که نامه یزید به دست ولید رسید، سخت ناراحت شد و کلمه استرجاع ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ﴾[۹۳]، گفت؛ زیرا میدانست که کار مهم و خطرناکی به عهده او گذاشته شده است؛ لذا ابتدا با مروان حکم که قبل از او حاکم مدینه بود، در این باره مشورت کرد. مروان گفت با عبدالله بن عمر کاری نداشته باش؛ زیرا کاری از او بر نمیآید؛ فقط عبدالله بن زبیر و حسین بن علی را به دار الاماره دعوت کن و پیش از آنکه از مرگ معاویه اطلاع یابند، به اجبار از آن دو به طور خصوصی بیعت بگیر، بعد خبر مرگ معاویه را به مردم برسان!
ولید بلافاصله، شخص نوجوانی به نام عبدالله بن عمرو بن عثمان را نزد امام حسین(ع) و عبدالله بن زبیر فرستاد. نماینده ولید، عبدالله بن زبیر و حضرت حسین(ع) را در مسجد مدینه ملاقات کرد و دعوت ولید را ابلاغ نمود. ایشان به او گفتند: «تو بازگرد ما خود نزد ولید خواهیم آمد».
پس از مراجعت نماینده ولید، عبدالله بن زبیر از حضرت سؤال کرد: به نظر شما چه امری اتفاق افتاده که در این موقع ما را خواستهاند.
امام(ع) با تیز بینی و فراستی که داشت به عبدالله بن زبیر فرمود: «به گمانم طاغوت بنی امیه (معاویه) به هلاکت رسیده (و ولید) پیش از آنکه این خبر در میان مردم منتشر شود ما را در این موقع برای بیعت با یزید خواسته است!»[۹۴]
عبدالله بن زبیر گفت: من همچنین میپندارم، شما چه میکنید؟ حضرت فرمود: با جمعی از بنی هاشم گرد او میروم[۹۵]. اما عبدالله بن زبیر پس از آنکه از امام حسین(ع) جدا شد، مدینه را ناامن دید و شبانه به مکه فرار کرد و در آنجا متحصن شد.
اما اباعبدالله الحسین(ع) برای آنکه به وعده خود وفا کرده باشد، سی نفر از بنی هاشم و برادران و عموزادگان را برای حفظ جان خود فرا خواند و دستور داد مسلح شوند و همراه حضرت در بیرون دار الاماره منتظر بمانند که اگر خطر مشاهده کرد و فریاد زد بلافاصله وارد شوند و حضرتش را نجات دهند.[۹۶]
امام حسین(ع) در مجلس ولید
امام(ع) نزد ولید به دارالاماره تشریف فرما شد. و مروان بن حکم، آن مرد پست اموی، کنار او حاضر بود. ولید، ابتدا گفت: معاویه از دنیا رفته است و یزید جانشین اوست. حضرت آیة استرجاع بر زبان جاری کرد و سپس فرمود: «چه میخواهی؟». ولید نامه یزید مبنی بر بیعت گرفتن از امام حسین(ع) را برای حضرت قرائت کرد. امام(ع) با درایت و بینش خاص خود در پاسخ او فرمود: «من تصور میکنم که بیعت نهانی و سری من با یزید تو را قانع نخواهد کرد، مگر این که آشکارا با او بیعت کنم تا مردم از آن آگاه شوند!»[۹۷]؛
ولید از پیشنهاد حضرت قانع شد که آشکارا و در برابر مردم با یزید بیعت نماید، و اجازه داد امام(ع) از مجلس خارج شود، اما مروان که مرد سیاستمداری بود. فریاد برآورد که اگر حسین بن علی از این جا برود و بیعت نکند دیگر به او دست نخواهی یافت مگر آنکه خونهای زیادی ریخته شود، بهتر است او را بازداشت کنی تا همین جا بیعت کند و اگر بیعت نکرد به دستور امیر مؤمنان یزید، او را به قتل برسان![۹۸].
امام(ع) که هرگز انتظار شنیدن این تهدید را نداشت از جا برخاست به او فرمود: ای پسر زرقاء زن چشم آبی[۹۹]، تو مرا میکشی یا ولید؟ به خدا قسم! دروغ گفتی، و مرتکب گناه شدی [۱۰۰]؛
حضرت این جمله را فرمود و از جا بلند شد و با همراهان از دارالحکومه خارج شد. در برخی از نقلها آمده که حضرت در پاسخ درخواست او از بیعت با یزید امتناع ورزید و دلیل آن را ضمن معرفی خود بیان نمود و چنین فرمود: «ما خاندان نبوت و معدن رسالتیم، منزل ما محل رفت و آمد فرشتگان است، فیض و عنایت خداوند از ما شروع و به ما ختم خواهد شد، ولی یزید مردی فاسق است، شراب میخورد، مردم بیگناه را میکشد و آشکارا گناه و فسق میکند، و کسی مثل من با فردی مانند یزید بیعت نخواهد کرد، با این حال تأمل کنید تا فردا برسد آنگاه ببینیم که کدام یک از ما دو تن به خلافت سزاوارتر و شایسته تریم، این کلمات را فرمود و از مجلس خارج شد»[۱۰۱]؛
طبق نقل ابنشهرآشوب: «ولید فریادش بلند شد و با امام درشتی کرد، امام به سختی پاسخ او را داد. در همین هنگام نوزده نفر از بنی هاشم از همراهان امام که بیرون قصر بودند. داخل دارالاماره شدند و امام(ع) را با زور از آنجا خارج کردند و به خانه بردند»[۱۰۲].
پس از خارج شدن امام(ع) از دارالاماره، مروان به ولید گفت: با رأی من مخالفت کردی و حسین را زندانی نکردی و او را نکشتی! به خدا قسم دیگر به او دست نخواهی یافت؟
ولید هم در جوابش گفت: پناه به خدا! آیا اگر حسین گفت بیعت نمیکنم او را بکشم! سوگند به خدا گمانم آن است که هر کس به خون حسین بن علی محاسبه شود روز قیامت نزد خدا عمل او سبک و بیارزش است و برای او عذاب دردناکی خواهد بود[۱۰۳]
مروان گفت: حال که این گمان تو است خوب کاری کردی[۱۰۴].
طولی نکشید این خبر به یزید بن معاویه رسید او بلافاصله ولید را از حکومت مدینه عزل کرد و مروان بن حکم[۱۰۵] (یا عمرو بن سعید الأشدق) را به فرمانداری مدینه منصوب نمود[۱۰۶].
طبق نقل برخی از تواریخ، روز بعد از آن ملاقات، مروان بین راه با امام حسین(ع) روبه رو شد. این بار از در خیرخواهی وارد شد و چنین گفت: ای حسین! من خیر خواه توأم، شما را نصیحت میکنم اگر حرف مرا بشنوی رستگار خواهی شد؟!.
امام فرمود: نصیحت تو چیست؟ بگو تا گوش کنم[۱۰۷].
گفت: بیا با امیرالمؤمنین یزید بیعت کن که خیر دین و دنیای تو در آن است![۱۰۸]؛
روزگار بار این غم را چگونه تاب آورد و رنج آن دوران را چگونه به سوگ بنشیند؟! که اسوۀ پاکی را که خود راهبر دیگران بوده، به خیر دنیا و آخرت رهنمون کنند و بیعت با یزید بوزینه باز را به او توصیه میکنند.
امام(ع) با یک جمله زیبا و حماسهای آب پاکی را روی دست او ریخت و فرمود: همه از خداییم و به سوی او باز میگردیم، از این به بعد باید فاتحه اسلام را خواند که شخصی همچون یزید زمام امور ملت اسلامی را به عهده گرفته است همانا از جدم رسول خدا شنیدم که میفرمود، خلافت بر آل ابی سفیان حرام است[۱۰۹]؛
و سپس بین حضرت و مروان سخن به درازا کشید، سرانجام مروان در حالی که غضبناک بود از امام(ع) جدا شد.[۱۱۰]
وداع امام با مزار رسول خدا(ص)
آنگاه که امام از دانست با امتناع از بیعت با یزید، دیگر مدینه برای او و خاندانش جای امنی نخواهد بود؛ شب دوم این واقعه برای وداع با رسول خدا(ص) به کنار قبر جدش آمد و چنین گفت: سلام بر تو ای رسول خدا! من حسین پسر فاطمه، جگر گوشه تو و سبط توام که در میان امتت به جای خود مرا گذاشتی، ای پیامبر خدا! گواه باش که این امت مراپ واگذاردند و حق مرا ضایع کردند و حرمت مرا نگه داری نکردند، این شکایت من است پیش تو تا تو را ملاقات کنم![۱۱۱]؛
سپس امام(ع) برخاست و چند رکعت نماز خواند بعد با خدا چنین مناجات کرد: پروردگارا! این قبر پیامبر تو محمد است و من هم فرزند دختر پیامبر تو هستم و تو خود از حادثهای که برای من پیش آمده آگاهی؛ ای خدا! من امر به معروف را دوست دارم و از منکر بیزاری میجویم، پروردگارا تو را سوگند میدهم به حق این قبر و کسی که در آن قرار دارد راهی برای من اختیار کن که در آن رضای تو و رضای پیامبر تو است![۱۱۲].
سپس لحظاتی کنار قبر جد بزرگوارش گریه کرد و با رسول خدا نجوا نمود و تا نزدیکی صبح در حالی که سرش روی قبر پیامبر بود به خواب رفت. در عالم رؤیا جدش رسول الله را در خواب دید که جمعی از ملائکه او را احاطه کرده بودند، پیامبر سر حسین را به دامن گرفت و بین چشمانش را بوسه زد و فرمود: «ای حسین عزیزم! گویا تو را میبینم که به زودی در میان خون خودت غوطهور هستی و گروهی از امتم تو را در سرزمین کربلا میکشند! در حالی که تشنهای و به تو آب نمیدهند و با این حال آنها به شفاعت من امیدوارند؛ خداوند آنان را به شفاعت من در روز قیامت نرساند. ای حسین عزیزم! پدر و مادر و برادرت نزد من آمدند و مشتاق دیدار تو هستند و برای تو در بهشت درجاتی است که به آنها نمیرسی مگر با شهادت»[۱۱۳].[۱۱۴]
گفت وگوی امامان(ع) با برادر محمد حنفیه
فردای آن روزی که امام(ع) با مضجع مطهر جد بزرگوارش و مادرش وداع کرد. تصمیم به خروج از مدینه گرفت. موضوع را با اهل بیت خود در میان گذاشت، از جمله کسانی که از این موضوع با خبر شدند برادرش «محمد حنفیه»[۱۱۵] بود، او به خدمت امام(ع) آمد و گفت: برادرم، تو محبوبترین انسانها نزد من و تو عزیزترین افراد پیش منی! ای حسین، با یزید بیعت نکن، اما به هیچ شهری هم داخل مشو؛ زیرا ممکن است درباره تو مردم به اختلاف بیفتند و کار به نزاع و جنگ بکشد و جان خاندانتان به خطر افتد!؛ امام فرمود: «کجا بروم برادر جان».
عرض کرد: «به مکه برو و اگر در آنجا با تو سر یاری نداشتند خود را به یمن برسان و آنجا اگر اطمینان بخش بود بهتر و اگر نه خود را به ریگزارها و بر کوهها برسان و از شهری به شهر دیگر برو تا ببینی عاقبت کار یزید به کجا میکشد»[۱۱۶]
امام(ع) ضمن تأیید سخنان برادر مطالبی با او در میان گذاشت و بر عدم بیعت با یزید تأکید کرد و فرمود: برادرم، به خدا سوگند! اگر در سراسر جهان هیچ پناهی و مأمنی برای من یافت نشود، باز با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد و در برابر وی تسلیم نخواهم شد[۱۱۷]
محمد بن حنفیه در حالی که گریه گلویش را گرفته بود و اشک از چشمانش میریخت ساکت شد و پس از او امام(ع) هم لحظاتی گریست و بعد فرمود: ای برادر! خداوند تو را جزای خیر بدهد که مرا نصیحت کردی و رأی درست دادی، من عازم مکه هستم و برای حرکت به مکه برادران و خواهران و یارانم را آماده کردهام، دستور آنها دستور من است و نظر آنها نظر من است، و اما تو ای برادر، باکی نیست که در مدینه بمانی و چشم من در این شهر باشی تا خبر کارهای دشمنان را به من برسانی.[۱۱۸]
بنابراین، اگر محمد بن حنفیه، امام(ع) را همراهی نکرد، نه از باب تخلف از امام زمانش بوده بلکه با اذن امام با بوده که در مدینه بماند و مراقب اوضاع باشد و اگر خبر مهمی از سوی دشمن به اطلاع او رسید برای حضرت گزارش کند.[۱۱۹]
وصیت امام(ع) «أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً» تجلی اهداف عاشورا
پس از مذاکره امام(ع) برادرش، وصیت نامهای را برای برادرش محمد بن حنفیه بدین مضمون نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان؛ این وصیتی است که حسین بن علی بن ابی طالب، به برادرش محمد، معروف به ابن حنفیه مینماید: حسین گواهی میدهد که خدایی جز خدای یکتا و بیشریک نیست و شهادت میدهد که محمد(ص) بنده خدا و فرستاده اوست که حق را از جانب حق آورده است و نیز شهادت میدهد که بهشت و دوزخ حق است، قیامت میآید و شکی در آن نیست و خداوند هر آنکه در گور است زنده خواهد کرد. - امام(ع) سپس اهداف خود در این سفر را ترسیم و فرمودند: من گواهی میدهم، من از روی سرکشی و طغیان و تباهی و ستمگری قیام نکردم بلکه خروج و قیام من تنها برای اصلاح امت جدم میباشد، من میخواهم دین خدا را رواج دهم، میخواهم به نیکیها فرمان دهم و از بدیها باز دارم و به روش جدم رسول خدا(ص) و پدرم علی بن ابی طالب(ع) عمل کنم. هرکس دعوت مرا از آن رو که حق است پذیرفت، پس خداوند سزاوارتر - به پاداش - به حق است. و هر کس این هدف و قیام مرا رد کند من شکیبایی را پیشه میکنم تا این که خدا میان من و قوم ستمکار به حق قضاوت کند، و او بهترین حاکمان است. برادرم! این وصیت من است برای تو و توفیقی نیست مگر با اراده پروردگار، بر او توکل میکنم و به سوی او دست انابه بر میدارم»[۱۲۰]
سپس امام(ع) نامه را پیچید و مُهر کرد و به برادرش محمد داد و شبانه از شهر مدینه به جانب مکه بیرون شد[۱۲۱].[۱۲۲]
امام(ع) و خروج از مدینه
ولید حاکم مدینه در روز ۲۸ رجب، دیگر بار کسی را نزد امام فرستاد تا برای بیعت حاضر شود. امام(ع) در جواب او فرمود: «امشب را بمانم تا فردا تصمیم خود را بگیرم». ولی امام در همان شب، یعنی یک شنبه ۲۹ ماه رجب، شبانه از مدینه به سوی مکه هجرت کرد و از همان راه معمول به طرف مکه رهسپار شد (بر خلاف عبدالله بن زبیر که وقتی او را دعوت به بیعت با یزید کردند از بیراهه به مکه فرار کرد)
بعضی از همراهان به امام(ع) عرض کردند: بهتر است از بیراهه برویم همچون ابن زبیر؛ زیرا ممکن است تعقیب کنندگان به تو دست یابند!.
اما روح بلند و شهامت علی گونه حسین(ع)، اجازه نمیداد کارهای پشت پرده کند، از طرفی حسین(ع) راه خود را معلوم کرد، و آن مبارزه با یزید است و راه مبارزه با مخفی کاری نمیسازد؛ بلکه باید آشکارا به این حرکت ادامه دهد تا همه دنیا فکر حسین را درک کنند؛ لذا فرمود: نه، به خدا سوگند! دوست ندارم از راه جدا شوم، همین راه را میروم تا خدا آنچه را میخواهد، پیش آورد[۱۲۳].
امام(ع) در مسیر راه همان آیهای که داستان موسی بن عمران را یادآوری میکند، تلاوت فرمود: ﴿فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ﴾[۱۲۴].
در واقع امام(ع) به هنگام خروج از مدینه، شرایط خود را همچون موسی بن عمران در آن وقتی که از مصر با نگرانی خارج میشد، تشبیه میکند[۱۲۵].
مرحوم آیتی بدون آنکه سندی ارائه داده باشد مینویسد: امام هنگامی که میخواست از مدینه خارج شود دست به دعا برداشت و گفت: خدایا! چنان کن که در این سفر به شهادت برسم، و طوری قرارم نده که ناامید از شهادت به خانهام برگردم[۱۲۶]؛
بنا به روایت شیخ مفید در ارشاد از امام صادق(ع) نقل میکند: موقعی که امام حسین(ع) از مدینه خارج شد، یا افواجی از ملائک روبرو شد تا به او یاری رسانند: فوجها از ملائکه... بر او سلام کردند و گفتند، ای حجت خدا بر خلق خدا بعد از جد و پدر و برادرش، همانا خداوند جد تو را در مواطن زیادی به وسیله ما یاری و امداد داد، اکنون هم خداوند تو را به ما یاری و امداد دهد.[۱۲۷]
امام(ع) در پاسخ او فرمودند: موعد من و گودال قتلگاهم در کربلاست و هرگاه وارد آنجا شدم بیایید[۱۲۸]
فرشتگان گفتند: ای حجت خدا به ما فرمان ده میشنویم و اطاعت میکنیم، پس آیا از دشمنی میترسی که به شما آزار برساند در حالی که ما با شما باشیم.[۱۲۹]
امام(ع) در پاسخ آنها فرمود: آنها هیچ ضرری به من نمیرسانند و بر من تسلطی ندارند تا من در محل شهادتم برسم[۱۳۰]؛
امام(ع) راه مکه را طی کرد و هنگامی که وارد مکه شد، همان آیهای که حضرت موسی به هنگام ورود به مدین تلاوت کرده بود، قرائت فرمود:﴿عَسَى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَوَاءَ السَّبِيلِ﴾[۱۳۱].
امام(ع) در روز سوم شعبان همان سال (۶۰ ه.ق) وارد مکه معظمه شد و در مکه به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد و مردم و بزرگان در همان منزل به دیدار امام(ع) میرفتند[۱۳۲].[۱۳۳]
دلیل انتخاب مکه برای هجرت
آیا امام(ع) به مکه هجرت کرد، چون حرم امن الهی بود و فکر میکرد که کارگزاران حکومت یزید به احترام خانه خدا مزاحم ایشان نخواهند شد. به طور یقین چنین نبوده است؛ زیرا امام(ع) به خوبی میدانست که یزیدیان مثل تمامی حاکمان خودکامه و بیدین پستتر از آنند که برای مکه و خانه خدا احترامی قائل باشند و اگر فرصتی یابند، او را حتی در خانه خدا خواهند کشت، بلکه انگیزه امام(ع) از انتخاب مکه:
- برای این بود که در مکه، همه بزرگان صحابه و تابعین در آنجا به زیارت امام خواهند رفت و با مخالفت آشکار ایشان آگاه میشوند و اگر غیر از مکه را برای هجرت انتخاب میکرد، ابعاد قیام او به درستی برای همه آشکار نمیشد.
- این که در ماه شعبان وارد مکه شدند و پس از ماه شعبان، رمضان، شوال، ذیقعده، و ذیحجه از ماههایی است که مردم برای به جا آوردن عمره مستحبی و پس از آن نیز کنگره عظیم حج، فرصت مناسبی بود تا مردم، در موسم حج متوجه شوند که حسین با یزید بیعت نکرده و به مکه هجرت نموده و از همه مهمتر روز هشتم ذیحجه «یوم الترویه» در آگاهی بخشی به مردم، نقش به سزایی خواهد داشت.
- این که در مدتی که امام(ع) در مکه حضور دارد، فرصت خوبی است که با سران بلاد اسلامی رابطه برقرار نمایند؛ لذا در طول مدتی که در مکه حضور داشتند نامههایی به رؤسای بصره چون مالک بن مسمع بکری، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قیس بن هیثم و عمرو بن عبیدالله بن معمر نوشتند و توسط سلیمان (ابا زرین) و «ذراع السدوسی» به بصره فرستاد و آنان را برای یاری رساندن به کتاب خدا و سنت رسول الله(ص) فرا خواندند [۱۳۴].
و از جمله مسائلی که در مکه پیش آمد دعوت مردم کوفه از امام(ع) بود که کوفیان امتناع امام(ع) از بیعت با یزید را از زمان حضور امام در مکه متوجه شدند و نامههای دعوت بسیاری برای امام نوشتند و در مکه به امام(ع) رساندند.
بنابراین انتخاب مکه برای هجرت امام(ع) ثمرات بسیار مهم و حساسی داشت و برای همین منظور زنها و فرزندان کوچک و بزرگ را همراه خود کرد تا بیشتر ظلم و جنایت دستگاه طاغوت، نمایان شود.[۱۳۵]
انتشار خبر مخالفت امام(ع)
حرکت امام(ع) به مکه مکرمه و حرم خدا، سبب گردید که این خبر، جهان اسلام را فراگیرد و افکار عمومی متوجه شوند که حسین بن علی(ع) را از بیعت با یزید امتناع ورزیده و او برای حفظ جان خود به مکه پناهنده شده است.
این خبر در میان شیعیان امیرمؤمنان علی(ع) شور و شعف بسیاری ایجاد کرد و در مدت چهار ماهی که امام(ع) در مکه اقامت داشت، جمع زیادی از مسلمانان به دیدار حضرتش رفتند و پس از آگاهی از نظرات آن امام(ع)، در مراجعت به شهرهای خود، این رویداد مهم را به اطلاع مردم میرساندند و در عراق که عموماً شیعیان علی(ع) بودند، خبر مخالفت امام ان با یزید و اقامت ایشان در مکه، چنان جو شادمانی را در کوفه آفرید که حکومت وقت را به چاره اندیشی وا داشت. کوفه و کوفیان که طعم شیرین حکومت امیرمؤمنان علی(ع) را چهار سال به خاطر داشتند دل به فرزندگرانقدرش حضرت حسین(ع) بر بستند. به همین دلیل جمعی از اصحاب رسول خدا و شخصیتهای بزرگ سیاسی و صاحب نظر اسلامی با شنیدن این خبر به فکر دعوت حضرت به کوفه افتادند تا دوباره کوفه به مرکز حکومت علویان تبدیل گردد.[۱۳۶]
دعوت مردم کوفه از امام(ع)
با اینکه دعوت از امام(ع) به شهر کوفه آن هم برای رهبری جامعه اسلامی، علیه حکومت یزید بن معاویه کار بسیار مشکل، بلکه بس خطرناک بود. با این وصف جمعی از بزرگان و رجال کوفی در منزل «سلیمان بن صرد خزاعی» که در جنگهای جمل، صفین و نهروان در رکاب حضرت علی و حضور داشت، جمع شدند و بر مرگ معاویه، خدای را سپاس گفتند و در همین اجتماع سلیمان یادآور شد که: «معاویه از دنیا رفته و حسین بن علی(ع) هم از بیعت با یزید امتناع ورزیده و به مکه هجرت کرده است. و شما که شیعیان او و شیعیان پدرش علی هستید، اگر میدانید که برای یاری او و نبرد با دشمنش آمادگی دارید و از جان خویش میگذرید، نامهای به او بنویسید و این فداکاری را اعلام دارید و.»... آنان بر این سخن سلیمان متفق شدند و تصمیم گرفتند که حضرت را به کوفه دعوت نمایند و طی نامههای زیادی که برای اباعبد الله الحسین(ع) فرستادند از ایشان دعوت کردند. اولین نامهای که برای حضرت ارسال شد به امضای «سلیمان بن صرد» و «مسیب بن نجبه» و «رفاعة بن شداد بجلی» و «حبیب بن مظاهر اسدی» و جمع دیگری از بزرگان و عدالت خواهان کوفه رسید، و در این نامه سبب ناخوشنودی خود از حکومت بنی امیه را به اطلاع امام(ع) رساندند مضمون نامه مردم کوفه و جواب امام الا به ایشان در بخش اصحاب و ذیل نام مسلم بن عقیل، حبیب بن مظاهر و دیگر اصحاب حضرت در همین اثر آمده است. شرح بیشتر دعوت مردم کوفه و پاسخ امام(ع) و حرکت امام(ع) به کربلا و وقایعی که در کربلا و روز عاشورا پیش آمد و جنایتهای سپاه عمر سعد را در لابه لای بخش اصحاب در همین اثر در ادامه ملاحظه خواهید کرد.[۱۳۷]
سرگذشت زندگی امام حسین
امام حسین(ع) در دوران خلفا
امام حسین(ع) دوران کودکی تا پایان دوران جوانی خویش (از ۷ سالگی تا ۳۱ سالگی) را در دوران خلافت سه خلیفه نخست در مدینه گذرانیدند و به دلیل کمی سن و غصب خلافت از امام علی(ع)، اخبار چندانی از ایشان در این دوران در دست نیست. با این حال، امام(ع) در این دوره مانند برادرش همراه و یاور پدر بود و در رخدادهای این دوره پیرو امام علی(ع) بود.
دوران حکومت ابوبکر (۱۱ - ۱۳ق)؛ امام حسین(ع) هفت تا نه سالگی خود را در این دوره سپری کرده و با دو حادثه غمبار سقیفه و شهادت حضرت فاطمه(س) روبهرو شد. پس از سقیفه، حضرت به همراه مادر و برادرش، امام علی(ع) را در استمداد از انصار برای پس گرفتن منصب خلافت یاری کرد[۱۳۸] و حادثه تلخ شهادت مادر را از نزدیک مشاهده کرد[۱۳۹].
اخباری نیز از اعتراض امام حسین(ع) به خلیفه اول یاد کردهاند که هنگام خطابه ابوبکر، امام حسین(ع) به او فرمود: «از روی منبر پدرم بلند شو و روی منبر پدر خودت بنشین». خلیفه با گفتن این سخن که پدرم منبری ندارد، با ملایمت با این اعتراض معنادار برخورد کرد[۱۴۰].
دوران خلافت عمر (۱۳ – ۲۳ق)؛ امام حسین(ع) از ۹ تا ۱۹ سالگی را در دوران این خلیفه گذراند. در این دوران دیوان عطا تأسیس شد و بیتالمال میان مسلمانان تقسیم شد. عُمَر عطای حسنین(ع) را مانند عطای امام علی(ع) در ردیف اهل بدر قرار داد و برای هر یک پنج[۱۴۱] یا ۳ سـه هزار[۱۴۲] درهم سهم تعیین کرد.
دوران خلافت عثمان (۲۳ - ۳۵ق): امام حسین(ع) از ۱۹ تا ۳۱ سالگی خـود را در زمـان عثمان سپری کرد. اشرافیگری، خویشاوندسالاری، اخلاقگریزی، روی کار آوردن والیان اموی و استفاده بیرویه از بیتالمال ویژگی حکومت عثمان بود که نارضایتی عموم مردم را بـه همـراه داشت. امام علی(ع) نیز موضعگیری انتقادی داشت و برخلاف دستور عثمان، ابوذر را به هنگام تبعید به ربذه، مشایعت کرد. امام حسین(ع) نیز در کنار پدر به بدرقـه ابـوذر رفت و در هنگام وداع، رفتار ابوذر را در مبارزه با حاکمان اموی تحسین کرد و از وی خواست که صبر پیشه کند[۱۴۳]. اخبار شرکت حسنین(ع) در فتوح طبرستان و شمال آفریقا در دوره عثمان با تردید جدی مواجـه است. این اخبار نَه سند معتبری دارد[۱۴۴]، نَه بازتابی در منابع شیعی دارد و نه مستند مسائل فقهی شده است[۱۴۵].
ازدواج امام حسین(ع) با لیلی، دختر ابومرة بن عروة ثقفی، (مادر حضرت علی اکبر) و نیـز شهربانو (مادر امام سجاد(ع)) در دوره عثمان بوده است. پیشتر درباره شهربانو توضیحاتی داده شد و میتوان زمان ازدواج امام حسین(ع) را نیز با لیلی در دوره این خلیفه دانست، زیـرا هـم، سن امام در این دوره اقتضای ازدواج دارد و هم با توجه به نظر مشهور، تولد حضرت علی اکبـر در زمان خلافت عثمان بوده است[۱۴۶].
ارسال حسنین(ع) از سوی امام علی(ع) برای دفاع از جان عثمان در برابر معترضان حادثه دیگری در این دوره است، که نقد و بررسی آن در درس امام حسن(ع) گذشت[۱۴۷].
امام حسین(ع) در دوران حکومت امام علی(ع) (۳۵ تا ۴۰ق)
امام حسین(ع) سنین ۳۱ تا ۳۶ سالگی خویش را در ارتباط کامل با حوادث دوران خلافت پدر بزرگوارش سپری کرد و به تبعیت از پدر محل سکونت آن حضرت نیز از مدینه به کوفه منتقل شد. امام حسین(ع) در هر سه جنگ عصر علوی حضوری فعال داشت[۱۴۸]. بنا بر گزارشی، حسنین(ع) در جنگ جمل، فرماندهی یک جناح سپاه را بر عهده داشتند[۱۴۹].
همچنین امام حسین(ع) برای تشویق کوفیان به همراهی با امیرالمؤمنین(ع) در نبرد صِفّین، سخنرانی کرد[۱۵۰]. امام در نبرد صِفّین برای حفاظت از جان پدر کوشید و در عرصه جنگ حضوری جدی داشت[۱۵۱]. البته امام علی(ع) برای حفظ نسل پیامبر(ص)، اجازه مشارکت گسترده حسنین(ع) را در جنگ نداد[۱۵۲]. امام حسین(ع) در ماجرای حکمیت نیز در شمار شاهدان حکمیت بود[۱۵۳].[۱۵۴]
امام حسین(ع) در دوران امامت امام حسن(ع) (۴۰ - ۴۹ق)
سالهای ۳۶ تا ۴۵ سالگی امام حسین(ع)، همزمان با امامت امام حسن(ع) سپری شد. امام حسین(ع) بنا بر وصیت پدر بزرگوارش، همیشه احترام ایشان را حفظ کرد و حتی در مجالس در حضور او برای حفظ احترام برادر بزرگتر، زبان به سخن نگشود. صلح امام حسن(ع) با معاویه و سپردن منصب خلافت با شرایطی و به مدت معینی مهمترین حادثه دوران امامت امام مجتبی(ع) بود. امام حسین(ع) نیز گرچه مانند برادر بزرگوارش با این پیمان موافق نبود، اما به پیروی از برادر، بر پایبندی به صلحنامه تأکید داشت. برخی مخالفان مکتب اهل بیت خبری جعل کردند که امام مخالف صلح بوده و با برادرش مشاجره داشته است[۱۵۵] تا نشان دهند، امام(ع) به تبعیت از امام علی(ع) جنگطلب بوده است.
مخالفت و مشاجره امام(ع) با برادر بزرگوارش، گذشته از ضعف سندی، با مراتب ادب آن حضرت در برابر امام حسن(ع) تعارض دارد و حضرت پیوسته در پاسخ به پیشنهادِ جنگ با معاویه، بر پایبندی بر صلحنامه اصرار ورزید و جنگ را معارض با صلحنامه اعلام نمود[۱۵۶]. در حالی که هرگونه مخالفت با صلحنامه باید سبب پذیرش پیشنهاد قیام علیه معاویه میشد[۱۵۷]. آخرین اقدام امام حسین(ع) در دوران امامت امام حسن(ع)، اقامه نماز بر پیکر امام حسن(ع) و تشییع پیکر پاک ایشان به سوی مسجد پیامبر(ص) بود. عایشه و بنیامیه از دفن امام مجتبی(ع) در کنار مزار پیامبر(ص) جلوگیری کردند. امام حسین(ع)، بنا بر وصیت برادر که نباید خونی در تشییع جنازه ایشان ریخته شود[۱۵۸]، پیکر پاک آن حضرت را در بقیع و در کنار قبر مادربزرگشان، فاطمه بنت اَسَد، دفن کرد[۱۵۹].[۱۶۰]
دوران حکومت معاویه
معاویه با تزویر و رفتار سیاسی خاص خود، بر جامعه اسلامی تسلط داشـت و خـود را خلیفه دیندار نشان میداد. امام حسین(ع) در چنین شرایطی نمیتوانست با قیام بـه پیروزی سیاسی برسد و پیام آزادیبخش خود را به جامعه منتقل کند، به ویژه که به پیمـان صـلـح بـا معـاویـه نـیـز وفادار بود. با این حال، امام حسین(ع) گرچه سیاست مدارا با حکومت را در پیش گرفته بود، اما مخالفت خود را آشکار میکرد تا ماهیت غیر اسلامی و ظالمانه حکومت معاویه را نشان دهـد و ذهنیت جامعه را برای قیام پس از وی آماده کند. برخی از مخالفتهای امام(ع) بـه شـرح ذیـل علیه است:
- نامه اعتراضآمیز به معاویه درباره شهادت حُجر بن عَدی و عَمرو بن حَمِق خُزاعی و نیز بدعتهایی مانند الحاق زیاد بن ابیه به ابوسفیان و ولایتعهدی فرزند شرابخـوارش، یزید. امام(ع) به صراحت اعلام کرد، که «فتنهای بالاتر از حکومت تو بر امّت نمیبینم و برای خودم و دینم نظری بهتر از جهاد بر ضد تو نمیشناسم»[۱۶۱]؛
- اعتراض آشکار به بیعتستانی معاویه برای یزید[۱۶۲]؛
- مخالفت عملی با برخی اقدامات معاویه در جهت کاهش دادن شدت اختلاف میان بنیامیه و بنیهاشم، مانند مخالفت با ازدواج یزید با دخترِ پسرعموی خود، عبدالله بن جعفر بن ابیطالب[۱۶۳]؛
- مبارزه عملی با کارگزاران معاویه در مدینه، مانند مروان بن حَکَم[۱۶۴] و ولید بن عُتبه[۱۶۵]؛
- حفظ ارتباط با شیعیان کوفه و آماده ساختن آنان برای دوران پس از معاویه، حتی پس از ممانعت حاکم مدینه[۱۶۶]؛
- سخنرانی علنی در حضور بسیاری از صحابه و حاجیان در منا در اواخر حکومت معاویه[۱۶۷].
بنابراین، هر چند قیام در این دوران امکانپذیر نبود؛ اما حضرت برای جلوگیری از انحراف جامعه اسلامی با ادامه داشتن حکومت بنیامیه، بیصبرانه منتظر مرگ معاویه بود. دیگر بزرگان جامعه نیز حکومت یزید را انحراف میشمردند. عبدالله بن زبیر نیز مانند امام حسین(ع) منتظر مرگ معاویه بود. شخصیت مصالحهجویی مانند عبدالله بن عُمَر نیز تا زمان مرگ معاویه حاضر به بیعت با یزید نشد و پس از مرگ معاویه نیز گفت: بیعت من پس از بیعت همه امّت خواهد بود[۱۶۸].
هجرت به مکه
امام حسین(ع) پس از خروج از دارالاماره، بلافاصله برای خروج از مدینه و هجرت به مکه مصمم شد، ظاهراً آماده شدن برای سفر، یک روز بیشتر زمان نبرد و ایشان شب بعد، یعنی دو روز مانده به پایان ماه رجب، با کاروانی از بنیهاشم (البته به جز برادرش محمد بن حنفیه) از راه اصلی عازم مکه شد. این کاروان راه حدود ۴۵۰ کیلومتری مدینه تا مکه را با سرعتی بیش از دیگر کاروانها طی کرد و پس از پنج شب و در سوم شعبان سال ۶۰ق به مکه رسید. با استقرار امام حسین(ع) در مکه، کار برای حکومت بنیامیه مشکل شد؛ با توجه به استقرار امام در حرم امن الهی، دیگر نمیشد به صورت علنی با ایشان برخورد کرد؛ از این رو، یزید سلسله اقداماتی را برای مقابله با حرکت امام حسین(ع) آغاز کرد.
وی در گام نخست، ولید بن عتبه را که فردی مسالمتجو بود، از حکومت مدینه عزل کرده و مدینه را به منطقه حکومت حاکم مکه، یعنی عمرو بن سعید اشدق ملحق کرد، اقدامی که به احتمال برای هماهنگی بیشتر در مراقبت از منطقه حجاز صورت گرفت.
در گام بعدی یزید کوشید تا از طریق تحریک افراد گوناگون، امام حسین(ع) را با عنوان نصیحت، از اقدام عملی علیه حکومت باز دارد. گام آخر یزید که البته از قرائن و شواهد قابل پیگیری است، اقدام به کشتن مخفیانه امام حسین(ع) در مکه بود که حضرت به خوبی از آن آگاه شده بوده و به همین دلیل و همچنین حفظ حرمت حرم الهی، حاضر به اقامت دائم در مکه نشد. از سوی دیگر، امام حسین(ع) نیز با اقامت موقت خود در مکه، فعالیت خود را شروع و خبر حرکت اعتراضی خویش را به سراسر شهرها اعلام کرد[۱۶۹].
دعوت کوفیان از امام و ارسال مسلم به کوفه
ایشان ظاهراً نامههای متعددی به افراد مختلف ارسال کرد که از جمله نامههای ایشان به افراد سرشناس شهر بصره است، البته به دلیل حکومت مستحکم عبیدالله بن زیاد در بصره و ترس آن افراد سرشناس از عبیدالله، جوابی از بصریان برای امام حسین(ع) داده نشد؛ اما در دیگر شهر مهم عراق، یعنی کوفه، هرچند به ظاهر امام حسین(ع) نامهای ارسال نکرد، اما خبر هجرت اعتراضی ایشان از مدینه به مکه با استقبال گسترده شیعیان و افراد دیگر روبهرو شده و انبوه نامههای دعوت از آن حضرت از جانب کوفیان به سوی مکه ارسال شد. یکی از عوامل آزادی کوفیان در تشکیل جلسات و تصمیم به دعوت از امام حسین(ع)، سستی و آسانگیری حاکم کوفه، نعمان بن بشیر، بود که همانند ولید بن عتبه فردی عافیتطلب بود.
با رسیدن نامههای متعدد کوفیان، امام حسین(ع) در اقدامی احتیاطی، پسرعموی خویش، مسلم بن عقیل، را به عنوان سفیر و برای بررسی کامل اوضاع و به دست آوردن میزان پایبندی کوفیان به درخواست قیام روانه کوفه کرد. اعزام مسلم، دو ماه و نیم پیش از اقامت در کربلا، یعنی در نیمه ماه رمضان سال ۶۰ق، بود. وی بیست روز بعد، در پنجم شوال به کوفه رسید و در خانه مختار بن ابیعبید ثقفی منزل کرد.
شیعیان به دیدار وی شتافتند و مسلم با دیدن استقبال شایان کوفیان، شروع به بیعت گرفتن از آنان کرد. شمار بیعتکنندگان با مسلم، در منابع میان ۱۲ هزار تا ۳۰ هزار نفر گزارش شده است که بیانگر شدت استقبال کوفیان از دعوت امام حسین(ع) است. از این رو، مسلم ۲۷ روز قبل از شهادتش، در دوازدهم شوال و پس از ۳۷ روز اقامت در کوفه، در نامهای به امام حسین(ع) مراتب وفاداری کامل کوفیان و بیعت هزاران نفر از آنان را اعلام کرد و درخواست کرد تا آن حضرت به سرعت سوی کوفه حرکت کند[۱۷۰].
اعزام ابن زیاد به کوفه و شهادت مسلم
از سوی دیگر، طرفداران بنیامیه در کوفه، مانند عمر بن سعد بن ابیوقاص، محمد بن اشعث بن قیس، عمارة بن عقبه و...، با مشاهده میزان اقبال مردم به مسلم و کوتاهی نعمان بن بشیر حاکم کوفه، احساس خطر کرده و در نامههای جداگانه به یزید ناتوانی نعمان بن بشیر را یادآور شدند و از وی خواستند تا حاکم مقتدرتری بر کوفه بگمارد. با رسیدن این نامهها و نیز رسیدن خبر حرکت امام حسین(ع) به سوی کوفه، یزید، تصمیم گرفت نعمان بن بشیر را از حکومت کوفه عزل کرده، حکومت آنجا را به قلمرو حکومت عبیدالله بن زیاد، حاکم بصره، اضافه کند. عبیدالله بن زیاد با رسیدن فرمان حکومت کوفه، بلافاصله از بصره به سمت کوفه حرکت کرد، تا زودتر از امام حسین(ع) به کوفه برسد.
عبیدالله پیش از رسیدن به کوفه، لباس مبدّل پوشید و بر چهره نقاب زد؛ مردم با دیدن وی، به گمان اینکه این امام حسین(ع) است که وارد کوفه میشود، به وی خوشامد میگفتند. عبیدالله با همان وضعیت داخل دارالاماره شد و فرمان عزل نعمان بن بشیر را به وی ابلاغ کرد. سپس مردم را به مسجد کوفه احضار کرد و با سخنرانی تندی، آنان را به پیروی از دستورهایش فراخواند.
عبیدالله در مرحله بعد، سران قبائل و رؤسای محلههای کوفه را احضار و تهدید کرد در صورتی که هر کسی نام اشخاص فتنهگر، یا شورشی را در محدوده محل زندگانی خویش، گزارش نکند جان و مالش بر حکومت حلال خواهد بود. مسلم با مشاهده ورود عبیدالله به کوفه و سختگیریهای وی، مخفیانه از منزل مختار خارج شده و به منزل هانی بن عروه رفت.
عبیدالله با استفاده از جاسوسی که خود را به عنوان یکی از شیعیان معرفی کرده بود، از محل استقرار مسلم در خانه هانی باخبر شد و هانی را احضار و بازداشت کرد. در نتیجه، مسلم در روز هشتم ذیحجه، برای جلوگیری از اقدامات بعدی عبیدالله، قصر عبیدالله را به محاصره در آورد، اما با تلاش سران قبائل طرفدار عبیدالله، و با تبلیغات گسترده مبنی بر حمله لشکر شام به کوفه و نیز تهدید عبیدالله مبنی بر قطع سهمیه افراد شورشی از بیتالمال، کمکم بیشتر محاصرهکنندگانِ قصر، گریختند. سرانجام مسلم تنها ماند و در صبح روز نهم ذیحجه دستگیر شده و به شهادت رسید[۱۷۱].
از مکه تا کربلا
از آن سو، امام حسین(ع) پس از رسیدن نامه مسلم در روز هشتم ذیحجه (همان روزی که مسلم در کوفه قیام را آغاز کرد)، از مکه به سوی کوفه حرکت کرد. با اینکه عمرو بن سعید، حاکم اموی مکه تلاش زیادی نمود که حتی با اعطای اماننامه امام حسین(ع) را از رفتن به کوفه، بازدارد، اما امام قبول نکرد. در طول راه در منزلگاههای مختلف بسیاری از اعراب قبائل به گمان اینکه امام در کوفه به قدرت خواهند رسید به کاروان امام اضافه شدند. در منزلگاه ثعلبیه(تقریباً در شمال عربستان کنونی و قبل از مرز عراق)، خبر شهادت مسلم به امام حسین(ع) رسید و ایشان با اعلام عمومی آن، اجازه مرخص شدن افرادی را که به طمع مادی با امام همراه شده بودند، صادر کردند، در نتیجه تنها عدهای که از مکه همراه امام بودند و شمار کمی از افراد اضافه شده در میان راه، باقی ماندند. امام حسین(ع) با مشورت با همراهان و با این استدلال که امام(ع) همانند مسلم نیست، بلکه با ورودش به کوفه، اوضاع تغییر خواهد کرد؛ به ویژه آنکه در عمل نیز راه برگشت به مکه و مدینه مسدود بود و امید موفقیت در کوفه، بیشتر از آن دو شهر ارزیابی میشد، راهی کوفه شد.
چند منزل بعد، در منزلگاه شراف (تقریباً در مرز عراق و عربستان فعلی)، کاروان امام حسین(ع) با نخستین گروه از سپاهیان اعزامی عبیدالله بن زیاد، به فرماندهی حربن یزید ریاحی، روبهرو شد. سپاه حر از حرکت سپاه امام(ع) جلوگیری کرد. امام حسین(ع) با این استدلال که کوفیان به من نامه نوشته و مرا برای ریاست بر خود دعوت کردهاند، حال اگر آمدن مرا خوش نمیدارند، از همین راهی که آمدهام، بازمیگردم. قصد داشت به منطقهای دیگر برود، اما حر قبول نکرد و گفت: من مأمورم تا تو را نزد عبیدالله ببرم. چون حضرت قبول نکرد، سرانجام به پیشنهاد حرّ، قرار شد، کاروان امام با همراهی سپاه وی به راهی که نه سوی کوفه و نه سوی مدینه میرود، حرکت کند تا تکلیف مشخص شود. در نتیجه کاروان امام حسین(ع) به سمت دیگر کوفه حرکت کرد. پس از چند منزل، در روز دوم محرم سال ۶۱ق، نامهای از عبیدالله مبنی بر لزوم ممانعت از حرکت کاروان امام حسین(ع) و محاصره آنان برای رسیدن لشکر اصلی کوفه به حرّ رسید، از این رو، حرّ در منزلگاه کربلا (واقع در حدود ۸۰ کیلومتری شمال غربی کوفه) مانع از حرکت کاروان امام حسین(ع) شد. روز بعد، عمر بن سعد بن ابیوقاص با ۴ هزار نفر برای بر عهده گرفتن مسئولیت جنگ با امام حسین(ع) وارد کربلا شد.[۱۷۲]
پانویس
- ↑ ارشاد مفید، ج۲، ص۲۷؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰۰؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۹؛ مقاتل الطالبیین، ص۵۱؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۶.
- ↑ «وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ(ع) فِي سَنَةِ ثَلَاثٍ»؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۳۶.
- ↑ «وُلِدَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ – بِالْمَدِینَةِ آخِرَ شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَلَاثٍ مِنَ الْهِجْرَةِ»؛ تهذیب الاحکام، ج۶، ص۶۱؛ و بنابر قولی در بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۰۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۲.
- ↑ ام الفضل، نخستین زنی بود که بعد از خدیجه کبری، به رسول خدا(ص) ایمان آورد و از عباس عموی پیامبر شش پسر و یک دختر داشت. فرزندان او عبارتند از: فضل، عبدالله، عبیدالله، مهباد، قثم و عبدالرحمن و دختری هم به نام ام حبیبه به دنیا آورد و خلفای عباسی هم از نسل عباس و این بانو بودهاند.
- ↑ «خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً فَيَكُونُ فِي حَجْرِكٍ».
- ↑ ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۲۹؛ در اسدالغابة، ج۲، ص۱۰؛ به او فرمود: «خَيْراً رَأَيْتِ تَلِدُ فَاطِمَةُ غُلَاماً تُرْضِعِينَهُ بِلَبَنِ»؛ طبقات الکبری، ج۸، ص۲۷۸؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۷۲؛ بحار الأنوار، ج۴۳، ص۲۴۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۳.
- ↑ «بنابراین، پس از دست یافتن تو به دانش، به هر کس که با تو به چالش برخیزد؛ بگو: بیایید تا فرزندان خود و فرزندان شما و زنان خود و زنان شما و خودیهای خویش و خودیهای شما را فرا خوانیم آنگاه (به درگاه خداوند) زاری کنیم تا لعنت خداوند را بر دروغگویان نهیم» سوره آل عمران، آیه ۶۱.
- ↑ نورالابصار، ص۲۲؛ سنن بیهقی، ج۷، ص۶۳؛ صحیح ترمذی، ج۲، ص۱۶۶؛ مسند احمد، ج۱، ص۸۵؛ و دیگر تفاسیر اهل سنت و نیز تفاسیر شیعه.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ جوامع الجامع، ج۵، ص۱۲۳. أبی سعید خدری روایت کرده است که پیامبر(ص) فرمود: ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾، درباره: پنج نفر نازل شده است: درباره من و علی و حسن و حسین و فاطمه(ع). از امسلمه نیز روایت شده است که: حضرت فاطمه با طعامی نزد پیامبر(ص) آمد، آن حضرت فرمود شوهر و دو فرزندت را هم دعوت کن. آنها آمدند و همه از آن غذا تناول کردند. سپس پیامبر(ص) یک عبای خیبری را بر روی آنها انداخت و فرمود: «اینها اهل بیت من هستند. خدایا پلیدی را از آنها دور کن و آنان را پاکیزه ساز». ام سلمه میگوید: من گفتم یا رسول الله من هم با آنان هستم، فرمود: «تو بر خیر و نیکی هستی [اما از اهل بیت من نیستی]».
- ↑ «بگو: برای این (رسالت) از شما مزدی نمیخواهم جز دوستداری خویشاوندان (خود) را» سوره شوری، آیه ۲۳.
- ↑ «(با خود میگویند:) شما را تنها برای خشنودی خداوند خوراک میدهیم، نه پاداشی از شما خواهانیم و نه سپاسی * بیگمان ما از پروردگارمان، روزی که تیره و بسیار سخت است میهراسیم * پس خدا آنان را از شرّ آن روز نگاه میدارد و به آنان شادابی و شادمانی مینمایاند * و به آنان برای شکیبی که ورزیدهاند بهشت و (پوشاک) پرنیان پاداش میدهد» سوره انسان، آیه ۹-۱۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۴-۵۷.
- ↑ «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ»؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۱؛ طبقات ابن سعد، ص۲۸۲؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۵۶؛ بحار الانوار، ج۴۳، ص۲۶۵.
- ↑ «حُسَيْنٌ مِنِّي وَ أَنَا مِنْ حُسَيْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَيْناً حُسَيْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ»؛ بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶۱؛ صحیح ترمذی، ج۵، ص۶۵۸، ح۳۷۷۵.
- ↑ «مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي»بحارالانوار ج۴۳، ص۲۶.
- ↑ مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۸۱ و مقتل الحسین، خوارزمی، ص۱۳۰.
- ↑ «اللَّهُمَّ أَحِبَّهُ فَإِنِّي أُحِبُّهُ»؛ الحسن و الحسین سبطا رسول الله، ص۱۹۸.
- ↑ «نِعْمَ الْمَطِيُّ مَطِيُّكُمَا، وَ نِعْمَ الرَّاكِبَانِ أَنْتُمَا، وَ أَبُوكُمَا خَيْرٌ مِنْكُمَا»مناقب ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۳۸.
- ↑ «يَا لُكَعُ (لکع: اگر خطاب به بزرگ باشد به معنای کوچک از نظر علم و عقل میآید و در اینجا همین معنا مراد است؛ یعنی ای کمعقل و ای نادان!) وَ مَا تَدْرِي مَنْ هَذَانِ هَذَانِ ابْنَا رَسُولِ اللَّهِ أَ وَ لَيْسَ مِمَّا أَنْعَمَ اللَّهُ بِهِ عَلَيَّ أَنْ أَمْسِكَ لَهُمَا وَ أُسَوِّي عَلَيْهِمَا»مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۷۵؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۳۱۹.
- ↑ «هُمَا رَيْحَانَتَايَ مِنَ الدُّنْيَا»تاریخ ابن عساکر، ج۴، ص۳۱۴.
- ↑ فَوَ اللَّهِ الَّذِي لَا إِلَهَ غَيْرُهُ لَقَدْ رَأَيْتُ شَفَتَيْ رَسُولِ اللَّهِ(ص) عَلَي هَاتَیْنِ الشَّفَتَیْنِ یُقَبِّلُمُمَا
- ↑ اسد الغابة، ج۲، ص۵۲۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۴؛ تذکرة الخواص، ص۲۶۵؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۹، ص۳۰۷.
- ↑ ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۶؛ البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۷۰؛ صحیح ترمذی، ج۱۳، ص۲۹۷.
- ↑ الإصابة، ج۲، ص۷۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۵۸-۶۲.
- ↑ «أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ أَنَّ اِبْنِي الْحُسَيْنَ يُقْتَلُ بَعْدِي بِأَرْضِ الطَّفِّ وَ جَاءَنِي بِهَذِهِ التُّرْبَةِ فَأَخْبَرَنِي أَنَّ فِيهَا مَضْجَعَهُ»الصواعق المحرقة، ص۶۹۰؛ کنز العمال، ج۶، ص۲۲۳، ح۲۹۴۰ و ۲۹۴۱؛ مقتل خوارزمی، ص۱۵۴.
- ↑ «إِنَّ فَاطِمَةَ(س) سَتَلِدُ غُلَاماً تَقْتُلُهُ أُمَّتُكَ مِنْ بَعْدِكَ»؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۶۴، باب مولد الحسین(ع)، ح۲.
- ↑ «يَا أُمَّ سَلَمَةَ إِنَّ هَذَا جَبْرَئِيلُ يُخْبِرُنِي أَنَّ هَذَا مَقْتُولٌ وَ هَذِهِ التُّرْبَةُ الَّتِي يُقْتَلُ عَلَيْهَا فَضَعِيهِ عِنْدَكِ فَإِذَا صَارَتْ دَماً فَقَدْ قُتِلَ حَبِيبِي»
- ↑ «قَدْ فَعَلْتُ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَيَّ أَنَّ لَهُ دَرَجَةً لاَ يَنَالُهَا أَحَدٌ مِنَ الْمَخْلُوقِينَ وَ أَنَّ لَهُ شِيعَةً يَشْفَعُونَ فَيُشَفَّعُونَ وَ أَنَّ الْمَهْدِيَّ مِنْ وُلْدِهِ»
- ↑ «فَطُوبَى لِمَنْ كَانَ مِنْ أَوْلِيَاءِ الْحُسَيْنِ وَ شِيعَتُهُ هُمْ وَ اللَّهِ الْفَائِزُونَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»؛ امالی صدوق، مجلس ۲۹، ح۳؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۲۵.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۴۶.
- ↑ بدون شک پس از مراجعت اهل بیت امام حسین(ع) از اسارت شام، مردم مدینه از شهادت امام(ع) و یارانش باخبر شدند، بنا براین گریه مردم مدینه بر شهادت امام حسین(ع) در روز عاشورا پس از گریه امسلمه، به نظر درست نمیآید؛ لذا به نظر مؤلف، قسمت اول روایت یعقوبی که تربت تبدیل به خون شد و امسلمه گریست و دانست امام(ع) شهید شده صحیح است و با مدارک و اسناد دیگر میسازد، اما این که مردم مدینه گریستند و دانستند امام حسین(ع) شهید شده است، از نظر تاریخی درست نیست.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۶۲-۶۴.
- ↑ کشف الغمة، ج۶، ص۴۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۷۰-۷۱.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۷ - ۱۳۸.
- ↑ درباره شهادت فاطمه زهرا(س) پس از رحلت پیامبر خدا(ص) اختلاف است، از ۴۵ روز تا ۷۳ روز و ۹۳ روز گفته شده است.
- ↑ أَقِيلُونِي أَقِيلُونِي لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۷۱-۷۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۹ و ۱۵۹.
- ↑ «اِنْزِلْ عَنْ مِنْبَرِ أَبِي وَ اِذْهَبْ إِلَى مِنْبَرِ أَبِيكَ»
- ↑ «وَ اللَّهِ مَا عَلَّمَنِي أَحَدٌ»
- ↑ الاصابة فی معرفة الصحابة، ج۲، ص۷۸.
- ↑ تذکرة الخواص، ص۸۱.
- ↑ .تاریخ ابن عساکر، شافعی، ج۴، ص۳۲۱؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۲۶۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۷۳-۷۶.
- ↑ توضیح کوتاهی درباره چگونگی تشکیل شورای عمر برای تعیین خلیفه سوم، بعد از خودش که منتهی به خلافت عثمان شد چنین بوده: هنگامی که عمر در بستر احتضار بود شورایی متشکل از شش نفر را تعیین کرد تا یک نفر را از میان خود برای خلافت برگزینند: ۱. امیرمؤمنان علی(ع)، ۲. عثمان بن عفان، ۳. طلحه، ۴. زبیر، ۵. سعد بن ابی وقاص، ۶. عبدالرحمن بن عوف؛ سپس ابوطلحه انصاری را خواست و به او دستور داد که پس از دفن وی با پنجاه نفر از انصار این شش نفر را در خانهای جمع کنند تا برای تعیین خلیفه با هم مشورت نمایند و گفت: اگر پنج نفر بر یکی اجماع کردند، نفر ششم را گردن بزن! و در صورت مخالفت دو نفر باز گردن آن دو نفر را بزن! و اگر سه نفر یک طرف و سه نفر طرف دیگر بودند، طرفی که عبدالرحمن بن عوف در آن است انتخاب کن و سه نفر دیگر اگر اصرار بر مخالفت کردند گردن بزن! و هرگاه سه روز از شورا گذشت و توافق حاصل نشد، هر شش نفر را به قتل برسان تا مردم خود هر کس را خواستند انتخاب نمایند.!! پس از دفن عمر بن خطاب ابو طلحه این شش نفر را جمع کرد و نظر آنها چنین شد: ابتدا طلحه رأی خود را به عثمان داد و زبیر رأی خود را به امیرمؤمنان علی(ع) داد و سعد بن ابی وقاص رأی خود را به عبدالرحمن بن عوف داد. بدین ترتیب شش نفر از اعضا در سه نفر خلاصه شدند. آنگاه عبدالرحمن، خطاب به حضرت علی(ع) گفت اگر به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین عمل کنی رأی من برای شما باشد. اما حضرت علی(ع) فرمود، من به کتاب خدا و سنت پیامبر و اجتهاد خودم عمل میکنم! ولی عثمان نظر عبدالرحمن را قبول کرد و گفت: به کتاب خدا و سنت پیامبر و سیره شیخین عمل میکنم. و بدین ترتیب عثمان بر مسند خلافت تکیه زد و به هیچ یک از تعهدات خود درست عمل نکرد و سرانجام به خاطر اعمال ناپسند و رفتار خلاف و گناه و ظلمهای بسیارش به قتل رسید (شرح بیشتر این داستان را در کتاب تجلی امامت تحلیلی از حکومت علی(ع) اثر دیگر مؤلف، ص۵۶۰ - ۵۶۶ ملاحظه نمایید).
- ↑ ر.ک: امام حسین(ع) در آینه تاریخ، ص۱۱۶.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۴، حوادث سنه ۳۰، ص۲۶۹.
- ↑ ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲.
- ↑ ر.ک: کامل ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۲-۲۹۴؛ مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۲ – ۳۵۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۷۶-۸۲.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۸۲-۸۴.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۸۴.
- ↑ «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِكَ بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِي الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضَيْقُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۸۴-۸۵.
- ↑ الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۷۸.
- ↑ «أُخِذَ مَرْوَانُ بْنُ الْحَكَمِ أَسِيراً يَوْمَ الْجَمَلِ فَاسْتَشْفَعَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ(ع) إِلَى أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ(ع) فَكَلَّمَاهُ فِيهِ فَخَلَّى سَبِيلَهُ»نهج البلاغه، خطبه ۷۳.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۷۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۸۶-۸۷.
- ↑ ر.ک: الاصابة، ج۲، ص۷۸.
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۱۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۸۷-۹۰.
- ↑ البته امام حسن(ع) در این پیمان صلح شرایط بسیار سازنده و مفید برای حفظ خون مسلمانان و نیز بقای نسل پیامبر(ص) حفظ اسلام و احکام آن به امضای معاویه رسانید؛ اما با گذشت اندک زمانی از پیمان صلح، معاویه تمام شرایط را زیر پا گذاشت و بر خلاف آن عمل نمود.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۹۰-۹۱.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۵؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۳.
- ↑ مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۵؛ کشف الغمة فی معرفة الأئمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۹۱-۹۲.
- ↑ «مَا لِي وَ لَكُمْ تُرِيدُونَ أَنْ تُدْخِلُوا بَيْتِي مَنْ لَا أُحِبُّ» مقصود عایشه از این سخن که گفت: در خانه من، این بود که او همسر و وارث خانه پیامبر بود! در توضیح و رد این ادعا مطلب بسیار است که به اختصار میپردازیم: در مکتب شیعیان بحث است که آیا زن از زمین شوهرش ارث میبرد یا نه؟ بر فرض زن از زمین شوهر ارث ببرد مگر عایشه چقدر از خانه رسول خدا ارث میبرد، او یکی از نُه زن پیامبر بود، و ارث زن از شوهر ⅛ است، پس سهم عایشه از خانه پیامبر(ص) یک نهم از ⅛ و باقی مانده خانه پیامبر(ص) یعنی ⅞ خانه به فاطمه(س) و دیگر دختران پیامبر(ص) رسیده، بنابراین سهم فرزندان فاطمه(س) به مقدار محل دفن امام مجتبی(ع) در خانه رسول الله(ص) بوده است؛ پس عایشهحق مخالفت با دفن امام مجتبی(ع) در خانه پیامبر نداشته است. به علاوه دفن ابوبکر و عمر در خانه پیامبر(ص) آیا به اذن فاطمه و علی و فرزندان ایشان بوده، و بر فرض اگر عایشه هم سهم داشته به این مقدار نبوده که بتوانند ابوبکر و عمر را در خانه ایشان دفن کنند و آیا دفن عمر بن خطاب در خانه رسول الله(ص) با اذن فاطمه زهرا(س) بود که به حق، وارث بخشی از آن خانه بود، بنابراین طبق این منطق، دفن این دو خلیفه چون با اذن فاطمه و فرزندانش نبوده، در ملک غیر و ملک غصبی دفن شدهاند.
- ↑ «أَ يُدْفَنُ عُثْمَانُ فِي أَقْصَى الْمَدِينَةِ وَ يُدْفَنُ الْحَسَنُ مَعَ النَّبِيِّ لَا يَكُونُ ذَلِكَ أَبَداً وَ أَنَا أَحْمِلُ السَّيْفَ»
- ↑ طبق نقل الخرائج والجرائح راوندی، ج۱، ص۲۴۲. بنا به روایتی ابن عباس به عایشه گفت: «يَوْماً تَجَمَّلْتِ وَ يَوْماً تَبَغَّلْتِ وَ إِنْ عِشْتِ تَفَيَّلْتِ»، روزی بر شتر و روزی بر استر سوار شدهای و اگر زنده بمانی برای بلوا و جنگ، بر فیل سوار خواهی شد! (اشاره به ابرهه و سپاه اوست که سوار بر فیل شدند و قصد خراب کردن خانه خدا را داشتند و سوره فیل، نازل شد).
- ↑ «وَا سَوْأَتَاهْ يَوْماً عَلَى بَغْلٍ وَ يَوْماً عَلَى جَمَلٍ تُرِيدِينَ أَنْ تُطْفِئِي نُورَ اللَّهِ وَ تُقَاتِلِي أَوْلِيَاءَ اللَّهِ ارْجِعِي فَقَدْ كُفِيتِ الَّذِي تَخَافِينَ وَ بَلَغْتِ مَا تُحِبِّينَ وَ اللَّهُ مُنْتَصِرٌ لِأَهْلِ هَذَا الْبَيْتِ وَ لَوْ بَعْدَ حِينٍ»ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۱۷؛ کشف الغمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۵؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ «وَ اللَّهِ لَوْ لاَ عَهْدُ الْحَسَنِ إِلَيَّ بِحَقْنِ الدِّمَاءِ وَ أَنْ لاَ أُهَرِيقَ فِي أَمْرِهِ مِحْجَمَةَ دَمٍ لَعَلِمْتُمْ كَيْفَ تَأْخُذُ سُيُوفُ اللَّهِ مِنْكُمْ مَأْخَذَهَا وَ قَدْ نَقَضْتُمُ الْعَهْدَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ وَ أَبْطَلْتُمْ مَا اِشْتَرَطْنَا عَلَيْكُمْ لِأَنْفُسِنَا»؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۹؛ کشف الغمة، مترجم، ج۲، ص۱۶۵.
- ↑ منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.
- ↑ منتهی الامال، معرب، ج۱، ص۴۴۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۹۳-۹۶.
- ↑ «ما به تو «کوثر» دادیم * پس برای پروردگارت نماز بگزار و قربانی کن!* بیگمان (دشمن) سرزنشگر تو خود بیپساوند است» سوره کوثر، آیه ۱-۳.
- ↑ ر.ک: تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۱۷۴؛ امام حسین(ع) در آینه تاریخ به نقل از فتوح البلدان در بخش مربوط به ایران، ص۷۴.
- ↑ امام حسین(ع) در آینه تاریخ، ص۹۷ به نقل از: عیون اخبار الرضا، ص۱۲۸.
- ↑ امام حسین(ع) در آینه تاریخ، ص۹۳. با توجه به آنچه در متن بالا آمد به خوبی روشن است که شهربانو در واقعه عاشورا حضور نداشته و در قید حیات نبوده است؛ بنابراین اظهارات برخی از مقتلنویسان گفتهاند که شهربانو در واقعه عاشورا در کربلا بوده و با اسب امام حسین(ع) به ایران آمد و کوهی در نزدیکی ری دهان باز کرد و به او پناه داد و به همین مناسبت آن کوه را کوه بیبی شهربانو مینامند؛ تمام این قصهها دروغ و ساختگی است و عاری از حقیقت میباشد.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۹۷-۱۰۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۰۱.
- ↑ «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»
- ↑ مروان حکم که از طرف معاویه بر مدینه فرمانروایی میکرد نامهای به معاویه نوشت و از تحرکات مردم در اطراف امام حسین(ع) اعلام خطر کرد معاویه به او پاسخ داد: متعرض حسین نشود، سپس خود نامه ای به امام حسین(ع) نوشت و از پیمان شکنی و این نوع تحرکات که گزارش شده بود گلایه و اعتراض کرد. امام حسین(ع) در پاسخ معاویه نامهای بسیار تند و اعتراض آمیز به او نوشت و بر ظلمها و ستمهایی که در آن به یاران پدرش امیرالمؤمنین(ع) شده بود، اشکال کرد و صریحا به کشتن عمرو بن حمق خزاعی، و حجر و یارانش و بسیاری از جنایات دیگر معاویه در این نامه اعتراض کرد و او را به دوری از منکرات و پیروی از حق و عدالت توصیه نمود. (ر.ک: رجال کشی، رقمهای ۹۷ – ۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۲۱۲).
- ↑ ر.ک: رجال کشی، رقم ۱۷۶؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۲۱۰، به نقل از: مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۸۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۰۱-۱۰۳.
- ↑ در برخی از کتب مورخین به جای ولید بن عتبه، نام ولید بن عقبه که برادر مادری عثمان است آمده است.
- ↑ "خذ حسینا وعبدالله بن عمر وعبدالله بن الزبیر بالبیعة أخذأ شدیدا لا فیه رخصة حتی یبایعوا، والسلام"؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ مالکی، ص۱۸۱؛ البدایة والنهایة؛ ابن کثیر، ج۸، ص۱۴۹؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۳؛ نفس المهموم، ص۶۷.
- ↑ وَ مَنْ أَبِي فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَ ابْعَثْ إِلَيَ بِرَأْسِهِ؛ ر.ک: بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۵؛ مقتل مقرم، ص۱۴۰؛ مقتل خوارزمی، ج۱، ص۱۸۰.
- ↑ «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز میگردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
- ↑ «أَظُنُّ أَنَّ طَاغِيَتَهُمْ قَدْ هَلَكَ، فَبَعَثَ إِلَيْنَا لِيَأْخُذَنَا بِالْبَيْعَةِ قَبْلَ أَنْ يَفْشُوَ فِي النَّاسِ الْخَبَرُ»
- ↑ .کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۲۹ - ۵۳۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۰۳-۱۰۵.
- ↑ «إِنِّي لاَ أَرَاكَ تَقْنَعُ بِبَيْعَتِي لِيَزِيدَ سِرّاً حَتَّى أُبَايِعَهُ جَهْراً فَيَعْرِفَ ذَلِكَ النَّاسُ»؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ و ر.ک: الملهوف، ص۹۷؛ تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص۱۸۲؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۰.
- ↑ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ و ر.ک: الملهوف، ص۹۷؛ تاریخ ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۳۹؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص۱۸۲؛ البدایة والنهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۰.
- ↑ زرقاء، نام مادر بزرگ مروان بود که از زنان بدنام دوران جاهلیت به شمار میرفت. در تذکرة الخواص ابن جوزی، ص۲۲۹ دارد که: مادربزرگ مروان زن بدکاره بوده و در تاریخ ابن اثیر، ج۴، ص۷۵ دارد: مردم، عبدالملک بن مروان را به مادربزرگش زرقا دختر وهب سرزنش میکردند؛ زیرا او زنی بود که بالای در خانهاش پرچم خودفروشی خورده بود.
- ↑ «يَا ابْنَ الزَّرْقَاءِ أَنْتَ تَقْتُلُنِي أَمْ هُوَ كَذَبْتَ وَ اللَّهِ وَ أَثِمْتَ»؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۲؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۷؛ مقتل مقرم، ص۱۳۰.
- ↑ «أَيُّهَا الْأَمِيرُ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ النُّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِكَةِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ يَزِيدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِي لَا يُبَايِعُ مِثْلَهُ وَ لَكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْبَيْعَةِ وَ الْخِلَافَةِ ثُمَّ خَرَجَ(ع)»؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۵؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱ با کمی تفاوت در برخی عبارات الملهوف، ص۹۸.
- ↑ مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۸۸؛ مقتل مقرم، ص۱۴۴.
- ↑ «.... سُبْحَانَ اللهِ أَقْتُلُ حُسَيْناً إِنْ قَالَ لَا أُبَايِعُ وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَظُنُّ أَنَّ امْرَأً يُحَاسَبُ بِدَمِ الْحُسَيْنِ خَفِيفُ الْمِيزَانِ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى يَوْمَ الْقِيَامَةِ....»
- ↑ ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۳؛ الملهوف، ص۹۸؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۰؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۲۴؛ نفس المهموم، ص۶۹؛ مقتل مقرم، ص۱۳۱.
- ↑ مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۸۸.
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۲؛ البدایة والنهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۵۱.
- ↑ «وَ مَا ذَاكَ قُلْ حَتَّى أَسْمَعَ»
- ↑ «إِنِّي آمُرُكَ بِبَيْعَةِ يَزِيدَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ فَإِنَّهُ خَيْرٌ لَكَ فِي دِينِكَ وَ دُنْيَاكَ»؛ الملهوف، ص۹۸؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۳۶.
- ↑ «إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ وَ عَلَى الْإِسْلاَمِ اَلسَّلاَمُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الْأُمَّةُ بِرَاعٍ مِثْلِ يَزِيدَ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدِّي رَسُولَ اللَّهِ(ص) يَقُولُ الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَانَ»الملهوف، ص۹۹؛ بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۲۶؛ نفس المهموم، ص۷۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۰۵-۱۰۹.
- ↑ «السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَّهُ أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فَاطِمَةَ فَرْخُكَ وَ ابْنُ فَرْخَتِكَ وَ سِبْطُكَ الذَّيِ خَلَّفْتَنِي فِي أُمَّتِكَ فَاشْهَدْ عَلَيْهِمْ يَا نَبِيَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِي وَ ضَيَّعُونِي وَ لَمْ يَحْفَظُونِي وَ هَذِهِ شَكْوَايَ إِلَيْكَ حَتَّى أَلْقَاكَ»بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۷.
- ↑ «اللَّهُمَّ إنَّ هذا قبرُ نبيِّك مُحمَّدٍ(ص)، وأنا ابنُ بنتِ نَبيِّكَ، وَقد حضَرني مِنَ الأمرِ ما قَد عَلِمتَ، اللَّهمَّ إنِّي أُحِبُّ المَعروفَ، وأُنكِرُ المنكَرَ، وَأَنا أسأَلُكَ يا ذا الجَلالِ وَالإكرامِ بِحَقِّ هذا القَبرِ وَمَن فيهِ إلَّا اختَرتَ لِي مِن أمري ما هوَ لَكَ رِضىً، ولِرَسولِكَ رِضىً، ولِلمُؤمِنينَ رِضَىً»؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.
- ↑ « حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ كَأَنِّي أَرَاكَ عَنْ قَرِيبٍ مُرَمَّلًا بدمائك مَذْبُوحاً بِأَرْضِ كَرْبٍ وَ بَلَاءٍ مِنَ عِصَابَةُ مِنْ أُمَّتِي وَ أَنْتَ مَعَ ذَلِكَ عَطْشَانَ لَا تُسْقَى وَ ظَمْآنَ لَا تَرْوَى وَ هُمْ مَعَ ذَلِكَ يَرْجُونَ شَفَاعَتِي لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَبِيبِي يَا حُسَيْنُ إِنَّ أَبَاكَ وَ أُمِّكَ وَ أَخَاكَ قَدِمُوا عَلِيٍّ وَ هُمْ مشتاقون إِلَيْكَ وَ إِنَّ لَكَ فِي الْجِنَانِ لدرجات لَنْ تَنَالُهَا إِلَّا بِالشَّهَادَةِ »بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۸؛ مقتل مقرم، ص۱۳۳.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۰۹-۱۱۰.
- ↑ علت اینکه نام این فرزند امیرالمؤمنین(ع) به «محمد حنفیه» ملقب شده است این است که حضرت علی(ع) سه پسر غیر از حسنین(ع) داشت که هر سه را به نام «محمد» گذاشته بود، «محمد اکبر»، «محمد اوسط»، «محمد اصغره» و برای این که اسامی آنها با هم اشتباه نشود برای سومی «محمد اصغر»، کنیه ابوبکر داده بود که مادرش لیلی بنت مسعود بود (و این فرزند علی(ع) در کربلا در رکاب برادرش حسین عالی شهید شد) و «محمد اکبر» که مادرش از قبیله «حنفیه» بود او را ملقب به لقب مادرش نامیده بود «محمد حنفیه» تا از دو برادر خود تمیز داده شود.
- ↑ «يَا أَخِي أَنْتَ أَحَبُّ النَّاسِ إِلَيَّ وَ أَعَزُّهُمْ عَلَيَّ»؛ ر.ک: ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۱؛ مقتل مقرم، ۱۳۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۲.
- ↑ «أَخِي وَ اللَّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ مَلْجَأٌ وَ لَا مَأْوًى لَمَا بَايَعْتُ يَزِيدَ بْنَ مُعَاوِيَةَ»
- ↑ «یا أَخِي جَزَاكَ اللَّهُ خَيْراً فَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوَابِ وَ...»؛ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۳؛ مقتل مقرم، ۱۳۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۰۹-۱۱۲.
- ↑ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ إِلَى أَخِيهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ جَاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ حَقٌّ ﴿وَأَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لَا رَيْبَ فِيهَا﴾ وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ. وَ أَنِّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً وَ لَا بَطِراً وَ لَا مُفْسِداً وَ لَا ظَالِماً وَ إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي(ص) أُرِيدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْكَرِ وَ أَسِيرَ بِسِيرَةِ جَدِّي وَ أَبِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَّهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ وَ مَنْ رَدَّ عَلَيَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ بَيْنِي وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمِينَ وَ هَذِهِ وَصِيَّتِي يَا أَخِي إِلَيْكَ ﴿وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ﴾»
- ↑ بحارالأنوار، ج۴۴، ص۳۲۹؛ نفس المهموم، ص۷۴؛ و ر.ک: مناقب ابنشهرآشوب، ج۴، ص۸۹؛ مقتل مقرم، ص۱۲۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۱۲-۱۱۳.
- ↑ «لَا وَ اللَّهِ لَا أُفَارِقُهُ حَتَّى يَقْضِيَ اللَّهُ مَا هُوَ قَاضٍ»مقتل مقرم، ص۱۴۰.
- ↑ «آنگاه (موسی) از آن (شهر) هراسان در حالی که (هر سو را) پاس میداشت، بیرون رفت، گفت: پروردگارا! مرا از گروه ستمکاران رهایی بخش» سوره قصص، آیه ۲۱.
- ↑ ارشاد، مفید، ج۲، ص۳۵؛ و ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۱؛ الفصول المهمة، ابن صباغ، ص۱۸۳؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۳۴.
- ↑ «اللهم ارزقنی الشهادة، اللهم لا تردنی إلی أهلی»؛ تاریخ بررسی عاشورا، ص۳۶.
- ↑ «لَقِيَهُ أَفْوَاجٌ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ... فَسَلَّمُوا عَلَيْهِ وَ قَالُوا يَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ بَعْدَ جَدِّهِ وَ أَبِيهِ وَ أَخِيهِ إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ أَمَدَّ جَدَّكَ بِنَا فِي مَوٰاطِنَ كَثِيرَةٍ وَ إِنَّ اللَّهَ أَمَدَّكَ بِنَا»
- ↑ «اَلْمَوْعِدُ حُفْرَتِي وَ بُقْعَتِيَ الَّتِي أُسْتَشْهَدُ فِيهَا وَ هِيَ كَرْبَلاَءُ فَإِذَا وَرَدْتُهَا فَأْتُونِي»
- ↑ «يَا حُجَّةَ اللَّهِ مُرْنَا نَسْمَعْ وَ نُطِعْ فَهَلْ تَخْشَى مِنْ عَدُوٍّ يَلْقَاكَ فَنَكُونَ مَعَكَ»
- ↑ «لاَ سَبِيلَ لَهُمْ عَلَيَّ وَ لاَ يَلْقَوْنِي بِكَرِيهَةٍ أَوْ أَصِلَ إِلَى بُقْعَتِي»بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳۰؛ نفس المهموم، ص۷۵.
- ↑ «و چون روی به سوی مدین نهاد گفت: امید است پروردگارم مرا به راه میانه رهنمون گردد» سوره قصص، آیه ۲۲.
- ↑ ارشاد مفید، ج۲، ص۳۵؛ اللهوف، ص۱۰۱؛ ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۴۳؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۱.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۱۴-۱۱۶.
- ↑ در شرح حال مالک بن مسمع و دیگر یاران بصری امام(ع) مضمون نامه حضرت و پاسخ آنان به خواست امام(ع)، در همین اثر ملاحظه نمایید. و ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۳۷۵؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۳۵؛ نفس المهموم، ص۴۵ و مقتل مقرم، ص۱۶۰.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۱۶-۱۱۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۱۸.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص:۱۱۸-۱۱۹.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۴؛ سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۱۴۶.
- ↑ سخنان حضرت در کنار جنازه مادر (ر.ک: اربلی، کشف الغمة، ج۲، ص۱۲۳).
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳۰، ص۳۰۷. برخی این اعتراض را به امام حسن(ع) نسبت دادهاند؛ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۷۸. برخی دیگر نیز خلیفه مورد اعتراض را عُمَر دانستهاند؛ نک: (ابن شبه، تاریخ المدینه المنوره، ج۳، ص۷۹۹؛ طوسی، الامالی، ص۷۰۳).
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، الطبقة الخامسه، ج۱، ص۳۹۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۵۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۲۵۲.
- ↑ برخی اخبار با «قیل» آمده که نشانه ضعف خبر است (ر.ک: بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۴۱۱). برخی راویان آنها نیز ضعیف و متهم به جعل حدیث هستند (طبری، تاریخ، ج۴، ص۲۶۹).
- ↑ در بخش زندگانی امام حسن(ع) به این موضوع اشاره شد.
- ↑ ابوالفرج الصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۴۵.
- ↑ ابن حجر، الاصابه، ج۲، ص۶۹.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۱۳۸.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۱۱۴.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۲۴۹.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۵۳۰.
- ↑ منقری، وقعة صفین، ص۵۰۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۴۷.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۵، ص۱۶۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۹۳
- ↑ مفید، الارشاد، ج۲، ص۳۲؛ و نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۶۶.
- ↑ برای آگاهی بیشتر ر.ک: همین کتاب، بخش زندگانی امام حسن(ع).
- ↑ یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۲۲۵.
- ↑ مفید، الارشاد، ج۲، ص۱۷.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۴۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۲۸ به بعد؛ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ج۱، ص۲۵۲ به بعد.
- ↑ طبری، تاریخ، ج۵، ص۳۰۳ به بعد؛ دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۰۴ به بعد.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، الطبقة الخامسه، ج۱، ص۴۱۲.
- ↑ ابن شهر آشوب، مناقب، ج۳، ص۲۱۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۳۱۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۶۹.
- ↑ سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۳۲۰.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲، ص ۱۴۹.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۵۸.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۵۹.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۵۹.
- ↑ پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، تاریخ اسلام بخش اول ج۲ ص ۱۶۰.